Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

مرزبانان غیور!

$
0
0

 

مرزبانان غیور کلمەای جعلیست کە فارسها در وصف تقریبا یک چهارم کوردها کە در چارچوب جغرافیایی ایران امروزی قرار دارند اطلاق می شود.  گرچە کوردها بە لحاظ تباری و نژادی در دایرە حوزە تمدن ایرانی تعریف می شوند اما هموارە ایران گریز بودە و ضربەهای سختی بە جغرافیای ایران زدەاند.  در جریان جنگ میان عثمانی و صفوی کوردها در کنار عثمانیها علیە صفویان جنگیدند و در جریان این جنگ اکثر اراضی کوردستان بە سرزمین عثمانی ضمیمە گردید. در مقاطع دیگری تلاشهای بسیاری برای الحاق  بخش باقی ماندە از سرزمین کوردستان کە امروزە "کوردستان ایران"  تعریف می شود بە سرزمین کوردستان بزرگ انجام گرفتە اما ناکام ماندەاست. البتە ایران گریزی تنها شامل حآل کوردها نبودە و ملتهای حوزە قفقاز نیز برای جدایی از ایران با روسها همکاری نمودند و قرارداد تورکمانچای بنا بە میل آنان بر ایران تحمیل گردید.  با تشکیل دولت متمرکز در ایران و ثبات نسبی مرزها کوردها نیز برای کسب حقوق ملی خود روشهای دیگری نظیر خودمختاری و یا فدرالی را مطرح ساختند اما این روشها تنها برای رسیدن بە شرایط مناسبی بودەاست و بس. طرح این سوال کە تا چند  بکارگیری "مرزداران غیور "برای ملتی کە عملا ایران گریز بودە  واقعی بنظر میرسد هدف این نوشتە  سخنی با موضوعات مرتبط با مباحث آقای محمد سهیمی و اکبر گنجی کە بسیار آگاهانە درصدد منزە نشان دادن حکومت کشتار آخوندها و مدعی هستند مخالفین نظام آغازگر خشونت علیە نظام بودەاند کە موضوعات بسیاری را با خود بهمراە آوردەاست.

در این نوشتە کوتاە بهیچوجە سعی بر پاسخگویی و رد  محتوای تقدیس کنندگان رژیم نیست ـ  و ازجهاتی تائید نظریەهای آنان است ـ  بلکە  بە علت ایران گریزی ملتهای غیر فارس و هماهنگی با دشمنان ایران و ایرانی توجە دارد و دریافت کە چە عواملی در پشت این واقعیت نهفتە است کە ملتهای غیر فارس برای رهایی از چنگ ملت حاکم حاضر بە همکاری و طلب یاری از هرچە آنچە دشمن ایران و ایرانی است می کنند. آنچە مبرهن است  بسیاری دیگر  همچون  سعید حجاریان، نامە ٥٥ زندانی  بە اوباما و حمایت ٤٦٦ نفر دیگر از ٥٥آن  نفر  در چند ماە گذشتە و بسیاری دیگر نظیر عطااللە مهاجرانی چهرە متفاوتی از خود نشان دادەاند کە اینگونە تغییر  مواضع و چهرە خارج از منافع فردی آنان ریشە در قاموس ایرانیان کە فرهنگ شیعی را در پشت خود دارد، سرچشمە میگیرد.

در جریان جنگ ایران و عراق علیرغم اینکە  غرب کشور کە دو ملت عرب و کورد ساکن هستند  بطور روزانە زیر بمباران و توپ باران ارتش عراق بود، اما  بهنگام خبر بمباران شهرهای مرکزی ایران بویژە تهران، اصفهان و مشهد کە عصرانە رادیو اسرائیل اخبار جنگ را پخش می کرد از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدیم. خبر اصابت موشکهای العباس و الحسین بە تهران و مشهد  کە سرنوشت جنگ را نیز  تغییر داد و امام خمینی را وادار بە نوشیدن جام زهر نمود حامل دعاهایی از طرف کوردها برای  پیروزی صدام حسین این منفورترین و دیکتاتورترین چهرە تاریخ بر ایران بود. البتە کار بە اینجا و زمان جنگ ایران و عراق  ختم نمیشد، حتی  از بدو بحران هستەای ایران و احتمال جنگ میان ایران و غرب  و ورود ناوهای جنگی امریکا بە منطقە،  این آروزها بە گونەای دیگر تبلور یافت. آرزوی اینکە کی  بمبهای ١٣ تنی مستقر در جزیرە دیەگو همانند موشکهای الحسین و العباس  بر سر مناطق مرکزی ایران فروریزد و شادمانی ملتهای دربند را فراهم آورد بە آرزوی مردم ما درآمدە است؟ . چە عواملی در این قضیە دخیل  است کە  ملتی از  پیروزی  دشمن مملکتش خرسند باشد و یا چشم انتظار جنگی باشد تا مرکز ایران را ویران کند، نشان از کینەهای نهفتە علیە ملت حاکم است کە بنا بە شرایط خود را نشان میدهد.  

فضای روشنفکری ایران منبعث از فرهنگ شیعە است، دیانت شیعی پیچیدگیهای خاص خود را دارد. افراد پرورش یافتە با دیانت شیعی می توانند بە شیوەهای گوناگون تغییر رنگ دهند.  و باید گفت  دانش و تحصیلات ایرانیان هیچگاە بە انسان اندیشی آنان نینجامیدە و  کمکی بە وجدان عمومی در ایران و مفاهیم حقوق بشری ننمودەاست،  بلکە در ضدیت با آن بودە است؟!   تجربە شخصی بندە در خصوص شناخت از  جامعە ایران  کە  سالیان زیادی در ارتباط با مردمان جامعە مرکزی ایران بودەام و فرهنگ آزاردهندە  آنان را بوضوح دیدەام تنها  بە این بسندە نمودەام کە  برای درک یک جامعە باید نخبگان آن جامعە را شناخت نە  مردم عادی. با روی آوردن بە مطالعە و خواندن  افکار نخبگان متوجە این واقعیت شدم کە هر دو سرو تە یک کرباسند. روشنفکران از آن جامعە برخواستەاند.  جامعە کوردستان هم دارای چنین ویژەگیست و برای نمونە  دکتر قاسملو در کتاب چهل سال مبارزە خود می گوید کە  نمی توان  تاریخ حزب دموکرات را از تاریخ  مردم کوردستان جدا نمود. اما در ایران سعی بر این بودە کە حساب مثلا حزب دموکرات کوردستان از مردم کورد جدا در نظر گرفتە شود و یا برای نمونە حساب  اکبر گنجی و آقای سهیمی و  دیدگاە آنان بحساب ملت حاکم گذاشتە نشود اما جامعە مرکزی ایران با تمام جناحهایش  منافع مشترکی دارند کە در ضدیت با منافع ملتهای   کورد، عرب، تورک،  بلوچ و تورکمنها میباشد و ریشە تمام این نامردمیها از تضاد منافع نهفتە است. 

در کوتاە سخن باید گفت همچانکە همکاری شادروان دکتر قاسملو با بدترین رژیم تاریخ علیە ایران خط بطلانی بر این موضوع کە  کوردها  مرزبان غیور هستند بلکە دشمن واقعی ایران و ایرانی هستند و در صورت فرصت باز هم تلاشهای تاریخی خود را برای رهایی از ایران دنبال می کنند.  روشنفکران ایرانی نیز از تفکرات نازیستی بهرە میبرند کە  برای حفظ ایران بە هر ذلتی تن در میدهند.

 


"ملت"ایران یا "ملیتهای"ایرانی؟

$
0
0
در پایان بیاد داشته باشیم؛ تنها زمانی می توان به تغییر رژیم در ایران دلخوش بود که در جبهه خلق همصدایی و اتحاد وجود داشته باشد و اتحاد روزی تحقق میابد که به تمامی حقوق فردی، ملی و اجتماعی یکدیگر احترام بگذاریم. انکار هویت ملی چیزی را عوض نمیکند و آینده نامشخصی را بهمراه دارد بهتر است بجای تغییر صورت مسئله با هم آن را حل کنیم و زمان را از دست ندهیم شاید فردا روزی این فرصت را هم از دست داده باشیم.

در کشورهایی که ساختار حاکمیت و قوانین حاکم بر اساس موازین دمکراسی و سیستم حکومت های نوین و امروزی نیست، دیکتاتوری حاکم معمولا با استفاده از تاکتیک های گوناگون، مردم را از آگاهی بر حقوق خود دور میکنند. در ایران نیز پس از شکل گیری ساختار حکمرانی امروزی و با پایان دوره ارباب - رعیتی همواره رژیم های زمامدار قدرت، در تلاش برای گمراه کردن مردم، با استفاده از روشهای مختلف و با توجه به فاکتورهای موجود از درخواست حقوق شان دور کرده اند. «مسلمان – مرتد، شیعه – سنی، ملت – قوم، تجزیه – جهاد» و بسیاری از این دست واژه ها، در مقابل هم، در تاریخ معاصر ایران یکی از برنامه های درباریان و عوامل وفادار به تاج و تخت شاه و همچنین ولایت فقیه بوده که همواره جدال را بین مردم، به جای مطالبات حقوقی شان، قرار داده و تا به امروز هم نتیجه بخش بوده است. همانگونه که شاهد هستیم در میان مخالفان رژیم آخوندی، یکی از دغدغه های اصلی برای تمامیت خواهان، پدیده ای بنام "ملت ایران"و "اقوام ایرانی"، و در آن سو برای اقلیت های غیر فارس نیز "هویت ملی"و انکار آن از جانب دیگری «طرف مقابل برای فردا روز و همسو با دشمن امروز» بوده و هست. نگارنده بدون قصد و اراده ای، برای رد عقیده یا نظر هر کدام از این گروه ها، با احترام متقابل به همه، به بررسی شاخصه های موجودیت ملت و تاریخچه این اختلافات در ایران میپردازیم.

ملت و تعاریف آن

به گروهی از انسانها که دارای "فرهنگ"، "ریشه نژادی"مشترک، "زبان"و حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی را دارند "ملت"گفته میشود. ملت را می توان یک واحد بزرگ انسانی تعریف کرد که طی تکامل تاریخی به وجود آمده که بنیانش بر "اشتراک سرزمین"، "اقتصاد"، "تاریخ"و "فرهنگ ملی"استوار است همچنین عامل پیوند آن فرهنگ و آگاهی مشترک است. از این پیوند است که احساس تعلق به یکدیگر و احساس وحدت میان افراد متعلق با آن واحد پدید می آید. از جمله ویژگی های هر ملت تمرکز در یک منطقه جغرافیایی مشترک است و احساس دلبستگی و وابستگی به سرزمین معینی که خود را متعلق به آن می دانند.

اما در اصل "ملت"در زبان فارسی معادل "Nation"در زبان انگلیسی و فرانسه کارایی دارد که "Nation"در این دو زبان دارای معانی متفاوت و ناهمسو میباشد.در فرهنگ آنلاین علوم اجتماعی آمده(1) است که؛ مفهوم کلمه "Nation"مترادف با معنی جامعه ای شامل همه اشخاصی میشود که دارای نژاد، زبان و تاریخ مشترک بوده و دارای روابط تنگاتنگی با یکدیگر میباشند. در زبان انگلیسی این واژه بر گروهی از مردم دلالت میکند که دارای استقلال سیاسی بوده و در قلمرو مشخصی زندگی میکنند اما در زبان فرانسه بیشتر به معنای گروهی از مردم دارای خاستگاه و روابط مشترک هستند که بر یکدیگر تاثیر می گذارند میباشد.

با تعریفی دیگر واژه «ملت Nation» دو نوع معنی شده است که دسته ای اهالی یک کشور و برای دسته ای دیگر؛ مجموعه افراد مرتبط با یکدیگر که دارای اشتراکات زبانی، فرهنگی، تاریخی و نژادی، خواه در مرزهای یک کشور باشند و یا در چند کشور را معنی میدهد. در ایران نیز گروهی تمامی مردم ایران را از هر زبان و هر نژاد و ریشه ای با نام "ملت ایران"میخوانند و گروهی ایران را کشوری دارای اقلیت های نژادی، فرهنگی، زبانی، آئینی و در کل "کثیرالمله"و دارای تعدد فرهنگی میدانند که ملتهای "ترک"، "بلوچ"، "کورد"، "عرب"، "فارس"و دیگر ملل با عقاید دینی "اسلامی"، "زرتشتی"، "ارمنی"، "بهایی"ودیگر مذاهب در آن زندگی میکنند. در این میان حکومتهای پس از مشروطه نیز همواره با تلاش برای تحریک احساسات طرفین جدالی را براه انداخته اند که اعتراضات مردمی به دیکتاتوری مرکز را به کمترین میزان رسانیده و بیشترین بهره نصیب تاج و تخت سلاطین شده است.

با وجود تعاریف متعدد از واژه ملت و حد و حدود موجودیت یک ملت تا به امروز تعریف استاندارد ومشخصی که مورد قبول، برای تمام دنیا باشد وجود ندارد به عنوان مثال؛ "ارنست رنان"نویسنده، باستانشناس، پژوهشگر، شرقشناس و عضو اكادمی علمی فرانسه طی بیانیۀ معروفش «11مارچ 1882» زیرنام ملت چیست؟ در دانشگاه سوربون پاریس چنین می گوید: ملت عبارت است از اجتماع گروه بزرگ مردمی با منافع و مصالح مشترک .این اجتماع دارای احساس عاطفی برای قربانیان فداكار خویش می باشد و آماده است تا در این راه باز هم قربانی بدهد. هر ملت دارای گذشته ای می باشد كه با دوران معاصرش توسط واقعیت های ملموس و روشنی همچون اصل رضایت و خواست صریح و تاكید برای تمدید تشكیل این اجتماع درمی آمیزد. موجودیت یک ملت مربوط به رأی مداوم همگان می باشد، چنانكه هستی و حیات فرد تصدیق و تایید همواره اوست نسبت به زندگی است. ملت ها هرگز جاودانه نیستند، همچنانكه تحت شرایطی به وجود آمده اند، میتوانند از بین بروند. بنا به نظر رنان، ملت، نتیجۀ یك همه ‌پرسی می باشد كه همه روزه تكرار می گردد.(2)

"آنتونی اسمیت"متفكرو پژوهشگر علوم بشری، که بسیاری بر آنند که یکی از بزرگترین نظریه پردازان عرصه ملت و ملی گرایی است، برهویت ملی ملت و پویایی ملت ‌ها تاكید می‌كند و می گوید؛ ملت عبارتست از یک جمعیت انسانی كه اعضای آن دارای سرزمین تاریخی، اسطوره‌ها، خاطره‌های تاریخی، فرهنگ عمومی، اقتصاد، حقوق و وظایف قانونی مشتركی هستند. فقدان هر یک از این پدیده ها پایه ‌های ملت را سست می نماید. "هویت ملی"حاصل تداوم تاریخی یك ملت می‌باشد. به عبارتی دیگر هویت ملی به وسیلۀ تاریخ و روایت تداوم پیدا می‌كند. وی چهار اصل را در زمینۀ ملت و ملی گرایی مهم دانسته است:(3)

نخست؛ انسان ها ذاتا و در اصل، خود را به تبار هایی تقسیم می كنند كه هر یكی از آنها، مشخصه های خود را دارا می باشند. تنها توسط توسعه و شكوفایی این ویژگی های ملت هاست كه می توان به جامعۀ هماهنگ و پر ثمری بنام همزیستی ملل دست یافت.

دوم؛ برای رسیدن به تحقق خواسته های خویش، انسان بایستی هویت ملی و تباری خود را بشناسد. این والاترین همه صداقت هاست.

سوم؛ ملت ها می توانند تنها در كشور و حكومت مربوطه به خود، خویشتن را كاملا رشد بدهند به همین دلیل "تعیین سرنوشت"، حق مسلم هر ملت می باشد.

چهارم؛ منبع اصلی همه قدرت سیاسی را ملت می سازد. سلطه دولتی، تنها بر مبنای خواست ملت، رفتار می نماید، در غیر اینصورت، مشروعیتش را از دست می دهد.

"روبرت امرسون"پژوهشگر علوم سیاسی درباره مفهوم ملت در اندیشه اروپایی كه به سایر مناطق دنیا كشیده شده است می نویسد؛ مدل آرمانی ملت كه در اندیشه اروپایی سابقه دارد، با وجود كاستی هایش، عبارت است از یک قوم واحد كه بر حسب سنت، در مرز و بوم معینی زندگی می كند، به یک زبان سخن می گوید، فرهنگ خاصی را دارا می باشد و از یك تجربه مشترک تاریخی كه از نسل های بسیار به ارث رسیده است، بهره می برد. تجربه تاریخی مشتركی كه آنان را در یک قالب ریخته و همانند ساخته و از روحیات یكسانی برخوردار گردانیده است همچنین ملت را « گروهی از مردم که احساس می کنند از دو جهت به یکدیگر وابسته اند: نخست اینکه آنان در عناصر بسیار مهمی از یک میراث مشترک سهیم بوده اند و دوم اینکه در آینده سرنوشت مشترکی دارند.» تعریف نموده است.

دولت-ملت، حکومت ملی و ملتهای بدون دولت

ملت بدون دولت، People Without State یا Statelessness Nation مفهومی است از زمان شکل گیری دولت-ملت ها، و حکومت های ملی وجود داشته است. "گیدنز"این مساله را به صراحت بیان می کند که "دوام و پایداری ملت مشخص در بطن دولت-ملت های استقرار یافته به پدیده ی ملت بدون دولت می انجامد. در این وضعیت بسیاری از خصوصیات اصلی یک ملت دیده می شود، اما کسانی که این ملت را تشکیل میدهند فاقد اجتماع سیاسی اند"

انحصار مفهوم "ملی گرایی"و اعمال "ملیت گرایی"تا کنون نتوانسته از توجه به ملی گرایی های اعتراض آمیز و تلاش ملت های بدون دولت برای رسیدن به دولت ملی بکاهد . دولت های ملی در کشورهای دارای تنوع ملیتی، که ماهیتی محافظه کارانه دارند، در پی نفی ملت ها و آمیزش عمومی، فرهنگی و بیولوژیک هستند، بیشتر موجود هستند. در چنین شرایطی ملت های بدون دولت به زحمت میتوانند از وجود، تداوم و شکوفایی خود دفاع کنند و مبارزه برای رسیدن به حقوق و همسویی با رشد جهانی در این ملل باعث مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که از طرف حکومت مرکزی به آنها تحمیل میشود شکل گرفته و روز به روز ریشه دارتر خواهد شد که شاید تا نسلها ادامه پیدا کند.

سازمان ملل متحد در پی حفاظت و دفاع از حق مردم بومی یا گروه های ملی بدون دولت، سال 1993 را « سال بین المللی مردمان بومی » اعلام کرد. اما در مورد سرنوشت این ملیتها و آینده آنها از دید خارجی مستقیما تصمیمی نگرفته است.

پروژه ملت سازی از دولت در ایران

با بوجود آمدن دولت و پایان دوره "ارباب-رعیتی پادشاهی"مفهوم ملت برای افرادی که در آرزوی حکومت و سروری بر مردم بودند به نحوی یک تهدید قلمداد میشد و در نتیجه تعریفی ساختگی را برای فریب، به مستعمرات خود تزریق نمودند که بر اساس این تعریف؛ همانند رابطه رعیت با ارباب، رابطه مردم با دولت را نقطه اشتراک برای وجود و مشروعیت ملت تعریف کردند تا بر اساس این و ایجاد ذهنیتی کذایی، بتوانند بر چند ملت در یک کشور حکومت کنند و با انواع سیاست های فرهنگی توانستند قسمتی از ملت های تحت حکومت خود را از خواست حقوق شان دور کرده و تحت هویت جدید برای خود مطیع سازند و قسمتی نیز همواره در مبارزه برای رسیدن به حقوق ملی خود از هر هزینه ای پرداخته اند.

با آمدن رضاخان، اساس مشروطیت که حاکمیت مردم در قالب مجلس شورا بود، برچیده شد و ایده فدرالیسم فراموش گردید و حتی واژه‌های دولت و حکومت بصورتی که "محمدعلی میرزای قاجار"، یکی ازاصلی ترین کودتاگران علیه دولت مشروطه میخواست جای عوض کردند. بدینسان فرآیند تشکیل دولت ملت ها در ایران قطع شد و جای آن را پروسه ملت سازی گرفت، طرح "ملت ایران"نیز پی ریزی شد. مبنای فكری اين ملت واحد را يافته‌های باستان‌شناسانه امپراطوری پارس در 2500 سال پيش تشكيل می داد كه در نوشته‌های روشنفكران آن زمان بشكل شعر، داستان و يا نمايشنامه جان می‌‌گرفتند و سابقه این ذهنیت بازمی گشت به دور‌ه پيش از انقلاب مشروطيت و افرادی همچون "ميرزا‌ فتحعلی آخوندزاده"كه در آثار اوليه خود از داستان‌های تاريخی استفاده می كرد به اميد ايجاد اتحادی بزرگ برای مقابله با توسعه ‌طلبی‌های "شوروی"در قفقاز و يا جهت مقابله با حاكميت متكی بر "خرافات دينی"در ايران. اين بود كه تئوری "يک ملت واحد"با يك فرهنگ و زبان واحد پای گرفت و در نتيجه "ناسيوناليسم ايرانی"پديد آمد.

پروژه "ملت سازی"نتوانست یک "دولت مدنی"یا بورژوایی درايران برپا سازد ودولت های برآمده از آن چه شاهنشاهی و چه جمهوری اسلامی فاقد مشخصه‌های دمکراتیک همچون جدائی سه قوه بوده و هست. رژیم پهلوی با تکیه بر مالکین و با ضبط حاکمیت مردم و آخوندهای حاکم امروز نیز تحت عنوان نماینده خدا و بنام ملت ایران حکم راندند.

با پیداش دولت های ملی به عنوان یک موجودیت سیاسی خود مختار، نظم اجتماعی سابق برهم زده شد . برخی از ملل به عنوان یک دولت ملی به ثبت رسیدند و ملل گوناگونی در پی مرزبندی ها چند پاره شدند، مرزبندی هایی که با تقسیم بندی های فرهنگی چندان تطابقی نداشت.«جنگ جهانی نخست کوردها را چند پاره کرده است؛ آنها در هیچ دولتی اکثریت تشکیل نمی دهند. کوردها در ترکیه، ایران، عراق و سوریه ، گروه اقلیت اند».

احترام به حقوق ملیتها ضامن همزیستی در ایران

در کشورهای دمکرات بدلیل احترام به حقوق یکسان برای تمامی ساکنین و جلوگیری از خلق دیکتاوری ها همزمان با انتخاب کانون قدرت و ساختار حکومت از جانب مردم، "حق تعیین سرنوشت"نیز برای اقلیتهای ملی، در کنار حقوق افراد و اقشار جامعه رسمیت دارد اما در ایران هیچگاه در دولت این اصل بررسی نشده چراکه همواره دولت، وابسته به دیکتاتور وقت «شاه یا ولی فقیه» بوده و جیب مبارک از زندگی و سرنوشت خلق مهمتر بوده است. بعنوان مثال در کشور "کانادا"اصل حق تعیین سرنوشت و ملتهای این کشور در قانون دارای رسمیت و معتبر هستند، چندین بار نیز همه پرسی در ایالتی که ملیت ساکنانش فرانسوی است، «ایالت "کبک"» تصمیم برای آینده و سرنوشت این ملت را به خودشان واگذار کرده است و کبکی ها به ماندن در جغرافیای کانادا رای داده اند. فراموش نکنیم هر ملتی آرزوی رشد و ترقی را در دنیای امروز برای آرمانهای ملی خود دارد اما با دمکراسی و احترام به حقوق یکدیگر میتوان آرمانهای ملی را با ملت یا مللی دیگر تحت نام کشوری به اشتراک گذاشت در غیر این صورت و با زیاده خواهی و انکار حقوق هم نه تنها اشتراک نمی تواند بوجود بیاید بلکه عداوت و دشمنی ریشه خواهد زد.

در ایران همانگونه که اشاره شد بعد از مشروطیت با طرح ملت ایران و تلاش برای تمرکز قدرت در مرکز تمامی ملت های این کشور از لحاظ فرهنگی مورد تعارض قرار گرفتند چرا که اسمی از ملت های موجود نمانده و همه را ملت ایران مینامند. هر گاه ملتی نیز خواستار حقوق اولیه همانند تحصیل به زبان مادری و یا حکومت محلی «خودمختاری یا فدرال» وهر کدام از ابتدایی ترین حقوق ملی و شهروندی شده اند برچسپ تجزیه طلبی و یا ارتداد و موارد دینی از طرف رژیم حاکم، باعث تحریک احساسات اکثریت شده که در نتیجه کشتار و جنایاتی در تاریخ برای حکومت ها به مانند لکه ننگی به ثبت رسیده است. طبیعی است در اینچنین کشوری حس "رهایی"در اقشار مورد ظلم قرار گرفته بوجود بیاید و حال اگر ظلم در حکومتهای مختلف تکرار شده باشد حس "استقلال"جای رهایی را بگیرد. این نوع اقدامات عالیجنابان در فارس زبانان ایران و بعضی افراد ناآگاه از هویت ملی خود در ملیتهای ایران باعث بوجود آمدن "ناسیونالیسم ایرانی"و در جمعی از گروه های اپوزیسیون نیز پدیده ای بنام "شوونیسم ایرانی"را خلق نموده که در حال حاضر بزرگترین عامل در مقابل شکل گیری اتحادی میان مخالفان حکومت آخوندی می باشد.

وابستگی به کشوری دارای ملت های غیر واحد مستلزم ضمانت برای اجرای دمکراسی و برابری حقوقی همه مردم آن کشور میباشد. انکار هویت و پایمال نمودن حقوق اساسی بخشی برای سروری وحکمرانی بخشی دیگر آینده ای همانند اتحاد جماهیر شوروی سابق و فروپاشی را برای کشورهای کثیرالمله بهمراه خواهد داشت که البته برای ایران به نسبت وسعت و تعداد ملل این جغرافیا، شاید بدتر از آن روزهای شوری باشد. اپوزیسیون ایرانی بدانیم اکنون زمان برطرف کردن سوتفاهم ها و نزدیکی ملیتهای ایرانی است. با احترام به تمامی حقوق متقابل، بجای انکار هویتی از کشوری واحد چراکه "اصل حق تعیین سرنوشت"خط قرمز برای آینده ملیتهای ایران است و این جبر تاریخ است به این ملیتها نه انتخاب من یا شما. تاریخ نشان داده که قدرت نامحدود و متمرکز در ایران در عرض چند روز دوست دیروز را امروز دشمنی ساخته که با هر سلاحی فرمان کشتار ملیتها سر دهد، و نه فراموش شدنی است و نه قابل بخشش. شما را به روزهای انقلاب 57 رجوع میدهم؛ "خمینی"تا رسیدن به قدرت دم از انواع حقوق همسو با قوانین روز دنیا میزد و به پشتوانه "این ملت"دولت تعیین میکرد... . تمامی سخنان فعلی اپوزیسیون ظاهرا دمکرات خواه نیز، در همان روال برای فریب ملیتها و در کل کسب کرسی در حاکمیت است و اما امروز روزی دیگر است...

در پایان بیاد داشته باشیم؛ تنها زمانی می توان به تغییر رژیم در ایران دلخوش بود که در جبهه خلق همصدایی و اتحاد وجود داشته باشد و اتحاد روزی تحقق میابد که به تمامی حقوق فردی، ملی و اجتماعی یکدیگر احترام بگذاریم. انکار هویت ملی چیزی را عوض نمیکند و آینده نامشخصی را بهمراه دارد بهتر است بجای تغییر صورت مسئله با هم آن را حل کنیم و زمان را از دست ندهیم شاید فردا روزی این فرصت را هم از دست داده باشیم.

عادل محمدی 28/11/2013

پانویسها:

(1)-فرهنگ آنلاین علوم اجتماعی (Online Dictionary of the Social Science)

(2)- کتاب «ملت چیست؟»، ارنست رنان از انتشارات پرس پاکت، پاریس، 1992 و همچنین لینک:

http://www.nationalismproject.org/what/renan.htm

(3)- http://www.nationalismproject.org/what/smith1.htm

دیگر منابع:

ویکی پدیا فارسی

http://en.wikipedia.org/wiki/What_is_a_Nation%3F

دو سخنراني از ژاله تبريزي در ششمین فروم اقلیتهای ائتنیک و دینی سازمان ملل

$
0
0

ترجمه شده از زبان فرانسه

 ‏26 نوامبر 2013 ‏

 ریاست محترم

 حقوق پایه ای و اساسی  انجام آزادانه مراسم دینی اهل حق ترک درآذربایجان جنوبی زیر پا گذاشته می شود  چهار میلیون اهل حق بزرگترین اقلیت دینی در ایران هستند . این اقلیت دینی نه تنها از طرف جمهوری اسلامی برسمیت شناخته نمی شود بلکه آنان تحقیر شده و ازحقوق شهروندی محروم می گردند.

اعتقادات دینی و فرهنگی آنان به نابودی تهدید  می شود بعضی از انان بعنوان اعتراض خود را آتش می زنندو زندگی خود را از دست می دهند.

در 4 و5 ژوئن2013 حسن رضوی و نیکمرد طاهری هر یک جداگانه در مقابل ادارات دولتی همدان وکرمانشاه خو.د را آتش زدند و زندگی خود را از دست دادند  

27 ژوئیه 2013 محمد قنبری 22 ساله اهل حق ساکن قزوین در شمال غرب ایران در اعتراض به عدم توجه جمهوری اسلامی برای رسیدگی به شکایات و  خواسته های این اقلیت دینی ،خود را در برابر مجلس شورای اسلامی آتش زده و بعد از انکه بشدت دچار سوختگی شده بود  آقای قنبری در بیمارستان شهید مطهری تهران فوت کرد.

 

اهل حق ها از کار اخراج میشوند مانند سید محمد اکبری وکیل دعاوی وسیاوش حیاتی معلم و خیلی های دیگر صرفا بخاطر اهل حق بودن شغل خود را از دست داده اند و ...

صفر فرجی 27 ساله اهل کرج دستگیر شده وچندین روززندانی شده است که درزندان توسط بازجوها بخاطر اهل حق بودن تحقیر شده وسبیل هایش تراشیده شده است و این درحالی است که سبیل برای اهل حق مقدس می باشد.

 

بخشعلی محمدی، سهندعلی محمدی و عبداله قاسم زاده سه تن اهل حقکه بخاطر دفاع ازاعتقادات خود درمقابل هجوم نیروهای نظامی رژیم به محل زندکی شان به پانزده سال زندان و چهار صد میلیون تومان جریمه محکوم شده اند ، این انسانها  اززندان اورمیه به دو زندان جداازهم د رشهریزد تبعید شده اند

 

از سال 2004 یونس آقایانیکی دیگر از پیروان اهل حق به اعدام محکوم شده است در بلاتکلیفی و هراس دائمی بسر می برد زیراهرآن امکان اجرای حکم وجود دارد در حالیکه اوبیگناه است

 

 

 

ماده ی 18اعلاميه جهانی حقوق بشر هر شخصی حق دارد از آزادی انديشه ، وجدان و دين بهره مند شود : اين حق مستلزم آزادی تغيير دين يا اعتقاد و همچنين آزادی اظهار دين يا اعتقاد ، در قالب آموزش دينی ، عبادت ها و اجرای آيين ها و مراسم دينی به تنهايی يا به صورت جمعی ، به طور خصوصی يا عمومی است

 

خواسته های جمعیت ما 

 

حکم اعدام یونس آقایان بی گناه هر چه زودتر  باید لغو گردد .

جمهوری اسلامی باید آزادی بیان و آزادی دینی اهل حق ترک آذربایجان  را برسمیت بشناسد و از آزار و اذیت انسانها بخطر اعتقادات دینی شان دست بردارد .

جمهوری اسلامی باید به قرار دادهای بین المللی احترام بگذارد و هرگونه تبعیض وتحقیرعلیه اقلیت های اتنیک و مذهبی غیرشیعه پایان دهد .

.

 

ترجمه شده از زبان فرانسه ‏

 

سخنرانی ژاله تبریزی ـ  ششمین فروم اقلیتهای ائتنیک و دینی سازمان ملل متحد ـ ژنو

‏27 نوامبر 2013‏

 

 

ریاست محترم،

 

میخواهم عرض کنم که ما ملتها زیر فشار و تبعضهای گوناگون قرار گرفته ایم بیشتر این ملتها جز اقلیتهای مذهبی هم هستند بنا براین کار ما در مبارزه برای حقوقمان بسیار سنگین است

 

بعد از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری ایران وضعیت اقلیت های اتنیک بد تر از گذشته شده است در صد روز اول ریاست جمهوری ایشان تزدیک به دویست نفر نفر اعدام شده اند که نسبت به ماههای قبل از انتخابات بسیار زیاد می باشد واکثریت آنان نیزاز اقلیت های اتنیک می باشند اوج این اعدام های دسته جمعی بدار آویختن 16 نفر بلوچ در زندان زاهدان بوده که به انتقام حمله شورشیان به مامورین مرزی اعدام شدند.

 

حسن روحانی در تبلیغات انتخاباتی خود گفته بود که با انتخاب یک معاون امور اقلیت ها ، نگاه امنیتی به مساله اقلیت ها را تغییر خواهد داد اما بجای انتخاب معاون از اقلیت ها ، وزیر سابق اطلاعات یعنی علی یونسی  را بعنوان مشاور در امور اقوام برگزید که خود واطرافیانش افراد امنیتی هستند و نتیجه این انتصاب تشدید نگاه امنیتی به اقلیت های اتنیک شده است.

 

حسن روحانی در مسافرت به تبریز واورمیه به مردم آذربایجان وعده داده بود که در اولین جلسه هیئت دولت او برای نجات دریاچه اورمیه اقدام خواهد شد زیرا با خشک شدن این دریاچه زندگی 14 میلیون نفر با خطر جدی روبرو می شوداما بر خلاف این وعده تا به امروز هیچ اقدام عملی برای نجات دریاچه اورمیه انجام نداده است.

 

حسن روحانی وعده داده بود که با اجرای قانون اساسی اقلیت های اتنیک اجازه خواهند یافت تا بزبان مادری خود تحصیل بکنند و فرهنگستان زبان ترکی آذربایجانی را ایجاد خواهد کرد اما نه تنها فرهنگستان ایجاد نشده هیچ تدارکی نیز در عرصه فرهنگ برای عملی کردن آموزش بزبان مادری انجام نمی گیرد و بجای گشایش سیاسی وفرهنگی فشار پلیسی بر فعالین فرهنگی آذربایجان افزایش یافته و به هیچ نشریه وروزنامه مستقل اجازه انتشار داده نمی شود .

 

تا بحال نه آموزش بزبان مادری شروع شده ونه برای ایجاد فرهنگستان زبان ترکی آذربایجانی اقدامی صورت گرفته است.

ما به عملی نشدن وعده های داده شده اعتراض می کنیم چون برعکس وعده هائی که روحانی داده بود ، فشار پلیسی افزایش یافته و هم اکنون بیش از 200 فعال فرهنگی آذربایجانی در زندان های تبریز ، اردبیل واورمیه زندانی هستند ویا به زندانهای اوین، کرج و یا رجائی شهر وغیره تبعید شده اند.

 

ما اعتراض داریم که مناطق مسکونی که در زلزله تابستان 2012 آذربایجان تخریب شده بودند دولت برای تامین مسکن برای زلزله زدگان اقدام جدی انجام نداده است و یکسال ونیم بعد از زلزله هنوز روستائیان زلزله زده درسرما ی زیرصفر درجه درچادرها زندگی می کنند.

 

 

ما راهکارهای زیر را پیشنهاد میکنیم

 

 

ـ   رسمی شدن زبان ترکی آذربایجانی و تدریس آن در تمام سطوح آموزشی

 ـ  تاسیس فرهنگستان زبان ترکی آذربایجانی و ایجاد مراکز تحقیق این زبان در دانشگاهها

ـ  توسعه مراکزعلمی وتحقیقاتی وایجاد کارمناسب برای کادرهای تحصیلکرده درآذربایجان.

ـ  تغییرکتب درسی وحذف مطالب ضد ترکی و اصلاح کتب تاریخی

ـ  رفع محدودیت های قانونی وغیر قانونی برای انتشار روزنامه ها و نشریات آذربایجانی

ـ  رفع هرگونه ستم ملی وتبعیض ولغوکلیه سیاستهائی که برای آسیمیلاسیون آذربایجانی ها اتخاذ شده اند .

ـ  ممنوع شدن هرگونه توهین ونحقیربه مردم و فرهنگ و زبان آذربایجان

 

 

 

 

چند نکته مهم به عزیزان کرد و ديگر مليتهاي عاشق سرزمین خویش

$
0
0

 

در تمام سخنرانی هایم، در برخی از کشورهای دنیا، از ونکوور کانادا گرفته تا ژنو سویس و استکهلم سوئد و اسلو نروژ و دیار بکر ترکیه وحتا اربیل کردستان، تعدادی ازهم میهنانم را دیده و شنیده ام که با دل وجان همه کار را بدون فکر کردن درباره آینده ی ملت خود، برای آزادی واستقلال ، انجام می دهند و از خود مایه می گذارند و علاقه دارند که از زیر سلطه دیکتاتوران حاکم و کسانیکه خود آنها، زبان، رسم و رسوماتشان را آگاهانه و یا نا آگاهانه تحقیر می کنند، بیرون بیآورند. انسان اگر کمی فکر کند می فهمد، چرا دوری از دیکتاتوران و ناسیونالیستها و گرایش به جدائی؟! آنگونه که بارها درنوشته ها، گفته و تأکید کرده ام، با تأسف باید گفت؛ تا زمانی که نا آگاهی مطلق بر جوامع خاور زمینی حاکم است باید با رژیمهای دیکتاتوری، دست وپنجه نرم کرد و دمکراتهارا به دیالوگ وگفتگو دعوت کرد. بازهم برای کار آخری نیازبه آگاهی اجتماعی و ازمیان برداشتن بی تفاوتی دربرابر اتفاقات جامعه است. اگر ما بر بی تفاوتی غلبه کنیم، در نتیجه بیشترین آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به دست آورده ایم. بهمین دلیل اگر بی تفاوت نباشیم، ترسها خواهد شکست وبهتر احساس آزادی می کنیم. درواقع، آزادی حق هرانسان و هرملتی است و این انسان باید اجازه ندهد، تحت ظلم و ستم و توهین قرار گیرد. این حق مسلم هرانسان است استحق مسلم هرانسان که آزاد باشد. اما این آزادی بهر قیمتی شایسته انسانها نیست و بسادگی نیز بدست نمی آید. باید برای کسب آن تا سر حد جان، مایه گذاشت و نه فقط خود آگاهی اجتماعی را به دست آوریم، بلکه باید این آگاهی و فهم دمکراسی را به حاکمان دیکتاتور تحمیل کنیم و یا به همه فهماند و تشویق کرد که علیه دیکتاتوری برخیزند. البته اکنون اکثر مردمان ملتهای فعال و حتا غیر فعال درحد توان خویش، این کار را می کنند و تا جائیکه ملاحظه می شود، در دل غاصبان قدرت وحشت ایجاد کرده اند. اعدامهای بی رویه از جوانان غیور کرد و دیگر ملتهای بلوچ، عرب وغیره دلیل براین وحشت است. درواقع آنها رژیم را به زانو در آورده اند. مشکلی که برخی از مبارزان ملتهای غیر حاکم در ایران دارند، افراطی گرائی است که ما همه افراد خلق حاکم را مقصر می دانیم و برخی از عزیزان برای نمونه کردها و آذری ها بر خوردی بسیار افراطی وتند واحساساتی، علیه همه دارند، وهمه را ازخلق وفرهنگ حاکم بر جامعه دشمن سخت خویش می پندارند. بویژه اگر تحت سلطه رژیمی دیکتاتوری و ناسیونالیست باشند که اکنون هستند. این رژیم حتا خلق خود را سرکوب کرده و به افراد دمکرات هم درآن ملت ظلم می کند. در حالی که اکثر به اتفاق خلق حاکم و قبل از همه، شمار زیادی از روشن فکران و دمکراتها از دشمنی بیزار اند و به آزادی و دمکراسی پای بند اند. منتها باید دمکراسی و آزادی را برای اکثر مردم جامعه تفهیم کرد. یعنی بزبان ساده فهماند که دمکراسی در یک کشور کثیرالملله بوجود نخواهد آمد اگر حق فرد فرد شهروندان آن جامعه رعایت نشود. اگر ما علیه افراد دمکرات باشیم و یادیکتاتوران را با دمکراتهای خلق غالب که برما حکومت می کنند بایک چوب برانیم، نه اینکه کمی بی انصافی است، بلکه بخودما لطمه وارد می آید. با این کار اگر ادامه داشته باشد، بدون شک از پشتیبانان اندکی که داریم، می کاهیم. البته اگر کسی از همان کودکی مورد تحقیر قرار گیرد و توهین بشنود، باید او را درک کرد که چرا در هنگام بلوغ، افراطی و با احساسات عمل می کند. مامی دانیم که تعداد افراد واقعا دمکرات، با شهامت و آزادیخواه در میان خلق حاکم کم است و ما بادیالوگ و بحث به کندی پیشرفت داریم. بهرحال کافی است، گذشته ی، نه چندان دور را از نظر تاریخی با امروز مقایسه کنیم، ملاحظه خواهیم کردکه تغییرات بس ژرفی انجام گرفته است. فراموش نشود ما در کشوری زندگی می کنیم که حدود 110 سال پیش، از دید تاریخ خیلی نا چیز، شاه مملکت، یعنی مظفر الدین شاه به یقین خود را سایه خدا می دانست! "سند گفته ی ضبط شده ایشان". اکنون چه انتظاری هست که پشتیبانی خلق حاکم از ما و دمکراسی و آزادی پیشرفتی تند تر از این داشته باشد؟! یک نکته باید برای همه ما روشن باشد، انتظار بی جائی است که آتش افروزان و ناسیونالیستهای برتری طلب، مانند آقای فرامرز فروزنده، گوینده تلویزیون و امثال که فرزندان خلف آن نسل از اطرافیان مظفرالدین شاه هستند، ازدمکراسی حمایت کنند؟! آنها، یک مشت آهنین می خواهند که مملکت را زیر لوای یک پرچم اداره کند. دمکراسی و آزادی، بنظر این آقایان فقط شعار است. درعمل وجود ندارد و درقاموس اینها نیست. تازه امیدی به روشنفکران و دمکراسی خواهانی مانند آقای محمد امینی باصطلاح تاریخ دان و بظاهر هوادار مصدق و آقای محمد چیمه (م. سحر) شاعر و "درهمه زمینه ها صاحب نظر"و حتا آقای دکتر نوری علا به ظاهر "سکولار"و نظیر اینها، نیست. دراینجا من فقط سه نفر از روشنفکران را نام برده ام که می شناسم و با نوشته هایشان از نزدیک آشنائی دارم. بایستی این ها و ناسیونالیستهای برتری طلب را شناخت و شناساند. من تا کنون سکوت کرده بودم و نمی خواستم نامی از افراد یا کسانی ببرم. اما اجبارا و بعد از روشن شدن ماهیت این بظاهر دمکراتها، باید آنها را معرفی کرد که ما خود در کجای گود قرار داریم. این شخصیتها از روشنفکران خلق حاکم هستند و اگر حرفی می زنند از روی احساسات و جنگ افروزی نیست، بلکه آگاهانه، بر تری طلبی را، گرچه نمی خواهند، اما غیر مستقیم تبلیغ اش می کنند. خوشحالم که نگارنده این سطور نکته ی ضعفی هم ندارد و عدوئی نیز با هیچ کسی در کارش نیست و بجز واقعیت و استدلال چیز دیگری را مطرح نکرده و نمی کند. خود خواهی در او به درجه صفر رسیده است و تن هم با آغوش باز به دیالوگ و گفتگوی منطقی می دهد.

یکی از فیلسوفان متریالیست ایرانی، مادر بزرگ کرد و پدر بزرگ آخوند اهل ساری که در اوایل انقلاب در رژیم آخوندی او را گالیله وار کشتند، گفته است: "واقع بین باشیم نه پندار باف". ناسیونالیستهای کورو برتری طلب دررژیمهای دیکتاتوری (مذهبی و غیرمذهبی) این را می دانند اما پندار بافی می کنند، اگر ماهم چنین کاری را بکنیم چه فرقی هست میان ما افراد فعال ملتهای غیر حاکم با آن بخش ازناسیونالیستهای حاکم؟ من اخیرا کمپین یک میلیون پیام برای جلو گیری از استعمال خشونت در گفتگوها را دیدم و آن را با دوستانم در میان کذاشتم. در واقع کسی که منطق نداشته و نا آگاه باشد، خودرا در بن بست بحث می بیند و به خشونت و دشمنی روی می آورد و یا باتوهین و ناسزا گوئی طرف را تحریک می کندکه همانند خود او عکس العمل نشان دهد. من عاجزانه ازهم میهنان کردم و همه افراد فعال دگرملیتهای ایران تقاضا دارم و می خواهم به دام برتری طلبان ودیکتاتورخواهان نیافتید. ما دیدیم در قرون گذشته پدرانمان چگونه قهرمانانه جنگیدند اما شکست خوردند. زنده یاد قاضی محمد ازبنیانگذاران دیالوگ وبحث منطقی بود، اما متأسفانه بدلیل نداشتن پشتیبان آگاه حتا در میان خودیها، نتوانست به نتیجه مثبت بسود ملت کرد برسد و جانش را داد. در زمان   او ارتباطات مدرن وجود نداشت، اما اکنون در قرن دجیتال هستیم و خیلی چیزها سهل گشته اند. لذا ما بهتر می توانیم از گفتگوی با منطق، نتیجه مثبت به دست آوریم. نتوانست به نتیجه مثبت برسد.ه دلیل نداشتن پشتیبان حتا در میان خودی ها،بیند و به خشونت و دشمنی روی می آورد و یااواسط قرن بیستم میلادی دراواخر مبارزه مسلحانه خلق کرد و نتیجه درست ندادن آن، اکثر شاعران کرد سعی و کوشش می کردند، در لابلای اشعار انقلابی و مردمی خود، کرد بودن را به ملت خویش یاد آوری کنند و نگذارند شکستها درمبارزات مسلحانه گذشته قرن 19 و اوایل قرن 20 میلادی تأثیر منفی برروحیه جوانان غیورکرد بگذارد. بهمین دلیل اشعار حماسی زیاد می سرودند. از جمله شاعر میهن دوست و مردمی محمد امین شیخ الاسلامی معروف به هیمن شعر حماسی زیررا به کردی سروده است که نگارنده آن را به فارسی برگردانده. این اشعار کرد بودن ومیهن دوستی و مردمی بودن شاعر را می رساند که احساسات هرکرد دیگری را بر می انگیزد. گرچه شاعر ازیک خانواده متمول کرد اهل لاچین مهاباد آمده است، اما سراسر اشعار اش مردمی و انقلابی است. او یک شخصیت ادبی از مکریانهای کرد اطراف مهاباد بود. من این شعر اورا به آلمانی نیز ترجمه کرده ام و حدود 26 سال پیش در یکی از رادیوهای فرانکفورت دکلمه شده است، اکنون نیز ترجمه فارسی را تقدیم به هم میهنان عزیزم می کنم که بدانند شعرای مردمی و محبوب چگونه درباره میهن و ملت خویش می اندیشیدند.

کرد هستم من

گر چه به زجر و زحمت دچارم و این دردیست مرا

هرگز از دنیای بیوفا نمی نالم، که نامردیست مرا

عاشق برچشم سیاه و گردن پرخال نه ایست مرا

عاشقم برکوهای سنگی، و سنگلاخ نیکیست مرا

گرکنون ازبی نانی و بیبرگی زردی وسردیست مرا

تابرزمین زنده ام، نوکری بیگانه کردن، ننگیست مرا

ازغل و زنجیر و طناب و دار، هیچ ترسی نیست مرا

تکه تکه ام کن، بکشم، باز کرد بودنم بزمیست مرا

شعر حماسی از هیمن، ترجمه از دکتر مرادی

اگرما برای آزادی ودمکراسی وزنده ماندن ملت خویش می رزمیم، نباید کوچکترین امکان و شانسی را به ناسیونالیستهای بر تری طلب بدهیم و احساساتی بر خورد کنیم. در واقع احساساتی برخورد کردن بهترین بهانه و اسلحه برای ناسیونالیستهای خلق حاکم است. آنها می خواهند تحریک کنند که اغتشاش بوجود آورند و احساسات مردم نا آگاه خلق حاکم را بر انگیزانند. ما باید دمکراتهای این خلق را که خود مخالف ناسیونالیسم هستند، به میدان دیالوگ دعوت کنیم. در واقع نقطه ضعف مخالفان حقوق برابر یعنی بر تری طلبان در تعریفهای آزادی و دمکراسی است. آنها حتا، برخی ازقشر روشنفکر خلق حاکم، خودرا به کوچه علی چپ می زنند و برای مردم عادی موعظه می کنند که طوطی وار این شعار را تکرار کنند و به آنها یاد داده اند که فدرالیسم یعنی تجزی طلبی. حالا اگر از صد نفر بپرسی که مفهوم علمی فدرالیسم چیست؟ احتمالا نمی دانند و بهمان شعار بسنده می کنند. اگر از آنها پرسیده شود که مفهوم این واژه هارا که اغلب به کار می گیرند برای ملتهای ایران روشن کنند، مطمئن باشید یا طفره می روند و یاچیزی غیر واقعی سر هم بندی می کنند و تحویل شنونده می دهند. اگر با کسی رو برو شدید و برای نمونه ایشان واژه فدرالیسم را برابر تجزیه طلبی دانست، حیف وقت است که با او تلف کنید. او نخست باید یاد بگیرد که در تعریف واژه ها فرقی علمی وجود دارد، بین تجزیه طلبی و فدرالیسم، در غیر آن صورت طراح مسئله سفسطه گر است و نباید با چنین آدمی بحث کرد که به دشمنی ختم شود. ما باید این نکته را بدانیم که با هیچکسی سر دشمنی نداریم و اصلا مایل به دشمن تراشی هم نیستیم. این نکته باید برای آن بر تری طلبان روشن باشد که دنیا عوض شده و دیگر ما ملتهای ایران (فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و اقوامی مانند لر و گیلک و مازندرانی و غیره) به برتری طلبان اجازه نمی دهیم حق و حقومان را زیر پا بگذارند. دنیای دیکتاتوران دارد سپری می شود و به یقین باید گفت: جمهوری اسلامی که خشن ترین شیوه دیکتاتوری را بنمایش گذاشته است، آخرین آنها است.

این بستگی دارد به نیرو و فعالیت دمکراتها و اتحاد آنها. حتا بخشی از راستها و محافظه کاران به این نتیجه رسیده اند که نمی توان به شیوه های گذشته حکم رانی کرد. پس راه برای آگاهی توده ها بازتر شده است وتعداد فراوانی ازقشر ناآگاه خلق حاکم به این نتیجه رسیده اند که باید با دیگر ملتها راه آمد و اینها کمتر تحت احساسات "میهن پرستانه"قرار می گیرند وبیشتر به دمکراسی روی می آورند، اگرچه مفهوم دمکراسی را همانطور درک می کنند که برتری طلبان تبلیغ اش کرده اند. باید برای آنها مثالهای زنده، مانند سویس و کانادا آورد و گفت ما هیچ از ملتهای سویس کانادا کم نداریم، اگر حقوق مساوی تعلیم و تربیتی داشته باشیم.

برتری طلبان، درواقع جاده صاف کن دیکتاتوری، از واژه تعلیم تربیت، بقول مسلمانان، مانند جن از بسم الله وحشت دارند. چون تعلیم تربیت درست انسان را به حقوق خود آشنا می کند. اگرکسی به ابتدائی ترین حق خودآشنا باشد و ازمزایای آن حق برخوردار شود، مانند مردمان ملتهای سویس و کپک کانادا، هیچ گونه ترسی از تجزیه کشور نباید باشد. زیرا در این کشورها حقوق اقتصادی واجتماعی و فرهنگی همه ملتها رعایت می شود. اگر ملتی احساس کند که از ملت دیگر عقب نگهداشته شده می تواند با رأی آزاد و در سایه دمکراسی جدا شود. ما نمونه آن را در کپک دیدیم. اکثریت مردم نمی خواهند از کانادا جدا شوند و اگر با سرنیزه آلمانیها و فرانسویها و ایتالیئ های سویس را تعقیب کنید و بگوئید به ملتهای خود یعنی کشورهای آلمانی وفرانسوی و ایتالیائی به پیوندید، آنها هر گز چنین کاری را نمی کنند. زیرا در چارچوب سویس دارای حقوق برابر اند. ما هم در چار چوب ایران بجز حقوق برابر چیز دیگری نمی خواهیم و به امید آن روز مبارزه می کنیم.

 

هایدلبرگ، آلمان فدرال 1. 12. 2013                                        دکتر گلمراد مرادی

Dr.g.moradi41@gmail.com

علاءالدین فتح راضی / سرزمین ما

$
0
0
مردمان خوزستان از تنفس هوای پاک که اولین شرط حیات آدمیست محرومند همچنان که اهالی تهران از این نعمت بی بهره اند . در آذربایجان دریاچه ارومیه رو به نابودیست کما اینکه کارون به خشکی می رود . در این هنگام چندین هموطن کرد و عرب زبانمان در زندانها حکم اعدام را انتظار می کشند

شکست حکومت ملی آذربایجان و قصه ی پر محنت تبعیدیان آذربایجانی

$
0
0
هر چند که هنوز هم جای مرکزی برای مطالعات در باره ی حکومت ملی آذربایجان خالی است، ولی با این همه لشگر کشی حکومت مرکزی به آذربایجان و تبعات آن موضوع کتابها و مقالات چندی بوده است. فقط بیشتر این کتابها و مقالات در باره ی تشکیل این حکومت و فعالیت های آن و یا کشت و کشتاری است که بعد از شکست این حکومت به دست نظامیان، ایادی و مزدوران آنها در خاکهای آذربایجان رخ داده است. در این منابع زندگی هزاران تبعیدی به اقصی نقاط ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته است...

در اواسط دهه ی چهل شمسی گذارم به شهر اندیمشک افتاد. هنگام ظهر همراه با دوست همراهم برای نهار خوردن وارد رستوانی شدیم. رستورانی با نام آذربایجان در شهر اندیمشک برای ما جذابیت ویژه ای داشت. از لیست غذا، ترشیجات و حال و هوای رستوران بوی تبریز می آمد.  صاحب رستوران که پشت میز دخل نشسته بود، با دیدن ما - بدون اینکه کلامی گفته باشیم- از جایش بلند شده و به ترکی آذربایجانی خوشامد گفت. دیدن همزبانی در شهر دور افتاده ی اندیمشک غنیمتی بود. حضور ذهن صاحب رستوران و شنیدن لهجه ی شیرین مردم دامنه های سبلان در هوای دم کرده و طاقت فرسای تابستان خوزستان لذت بخش بود. با رفتار خودمانی صاحب رستوران گل از گل ما شکفت. خوش و بشی کردیم و در گوشه ای جا گرفتیم. بعد از صرف غذا هنگام خوردن چائی، صاحب رستوران سینی چای را از دست گارسون گرفته، پیش ما آمده و بعد از کسب اجازه سر میز نشست. لحظاتی بعد صحبت صاحب رستوران و دوست همراهم که به قولی "به سال از من کلان تر بود"گل انداخت. از فحوای صحبت ها ی صاحب رستوران فهمیدم که یکی از هزاران تبعیدی به جنوب ایران می باشد. اینها بعد از شکست حکومت ملی آذربایجان در کنار هزاران کشته و زندانی به عنوان « متجاسرین » - دور از خاکهای آذربایجان- به بدترین نقاط کشور تبعید شده بودند. صاحب رستوران علیرغم اینکه سرد و گرم روزگار را چشیده بود و با اینکه هنگام تعریف سرگذشتش در انتخاب کلمات و جملات خود خیلی دقت می کرد، ولی باز هم از یادآوری سالهای تبعید به هیجان آمده و اشک در چشمهایش می نشست.

برای من که خود در باره ی حکومت ملی آذربایجان و «متجاسرین» چیزهائی - چه مثبت و چه منفی- از پدر و اطرافیانم شنیده بودم و حتی کسانی از شرکت کنندگان این جنبش را شخصاً می شناختم، دیدن یکی از تبعیدیان و آنهم در شهر اندیمشک هیجان انگیز بود.

بعد ها باز هم در باره ی آنها شنیدم و در کتابهائی همچون «ئؤتن گونلریم» از گنجعلی صباحی در باره ی قصه ی پر غصه ی این محنت زدگان خواندم. گنجعلی صباحی که با شکست این حکومت - به عنوان یکی از شرکت کنندگان قیام 21 آذر- بعد از چند ماه زندانی شدن به قلعه ی مظفر در بدر آباد لرستان تبعید شده بود، در این کتاب روزهای تلخ تبعید را که با بیکاری، فقر و گرسنگی غیر قابل تحمل تر می شد، استادانه ترسیم می کند.

هر چند که هنوز هم جای مرکزی برای مطالعات در باره ی حکومت ملی آذربایجان خالی است، ولی با این همه لشگر کشی حکومت مرکزی به آذربایجان و تبعات آن موضوع کتابها و مقالات چندی بوده است. فقط بیشتر این کتابها و مقالات در باره ی تشکیل این حکومت و فعالیت های آن و یا کشت و کشتاری است که بعد از شکست این حکومت به دست نظامیان، ایادی و مزدوران آنها در خاکهای آذربایجان رخ داده است. در این منابع  زندگی هزاران تبعیدی به اقصی نقاط ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. لذا برای روشنی انداختن به شرائط زندگی این تبعیدیان نگون بخت، سند زیرین می تواند مشتی نمونه ی خروار باشد.  

سند زیرین مطلبی است از ماهنامه ی کِلک- مرداد- آذر 1376- شماره ی 89- 93.

در این مطلب مسعود بهنود شرحی در باره ی کتاب « نامه های لندن- از دوران سفارت تقی زاده در انگلستان- به کوشش ایرج افشار» نوشته است.

نوشته ی مسعود بهنود و عین سند را بدون حک و اصلاح در اینجا می آورم.

مسعود بهنود در این باره می نویسد:

در مجموعه ی اسناد مربوط به غائله ی آذربایجان که روزگاری در نخست وزیری گرد آوری شده بود، به نامه ای از تقی زاده در مهر 1327 بر می خوریم. در این زمان او از لندن، پس از حدود 10 سال به تهران برگشته و نماینده ی تبریز در مجلس شده بود. هژیر مرید و دست نشانده ی او نخست وزیر بود. آن تعدی که روزگاری مظفر فیروز در نامه به قوام احتمال داده بود، ارتشیان در آذربایجان بر مردم روا دارند واقعیت پذیرفته بود، تقی زاده به دفاع از مردم برخاست. این هم واقعیت است. باید گفت. و به هژیر نوشت:

(سند شماره (1/123)

جناب آقای رئیس الوزرا

میل داشتم به هر نحو است عقیده ی خودم را در موضوع مراجعت تبعیدیان آذربایجان به وطن و مسکن خودشان عرض کنم. اینجانب ابداً با مزاحمت این مردم آواره موافق نیستم و نه تنها پس از تصویب قانون عفو عمومی مزاحمت جدید به آنها خلاف صریح قانون است (که بدبختانه هنوز اجرا نشده است) بلکه اصولاً و اساساً تبعید آنها بر خلاف صریح اصل چهاردهم از متمم قاون اساسی بوده است و اگر برای راضی کردن چند نفر مالک آذربایجانی دولت بخواهد از عودت این تبعید شدگان مانع شده یا اشکال کند اینجانب ناچار خواهم بود موضوع را در مجلس طرح و به قدری که در قوه دارم با چنان تصمیمی مقاومت نمایم.

از موقع تصویب قانون عفو قریب یک ماه گذشته و هنوز هر روز ناله ی محبوسین و تبعید شدگان از ولایات مرکزی و جنوبی ایران به اینجانب می رسد که هنوز خلاص نشده اند و این گناه کبیره است که این بدبخت ها به دلخواه نگاهداشته شوند و کار بجائی رسد که از یاس و ستوه یکی در سبزوار با خوردن زرنیخ خود را بکشد و زنی در اهواز خود را با نفت آتش بزند.

بسیار عجب است که دائماً از تمرکز قوای نظامی بیش از حد و بیش از لزوم در آذربایجان شکایت می شد که آنجا را به شکل یک اردوگاه جنگی در آورده اند و در جواب گفته می شد که برای مقابله با قوای مسلحی که از خارج وارد مملکت ما بشوند (مثل بارزانیها و غلام یحیی) لازم است و حالا فریاد بلند کرده اند که اگر چند نفر پا برهنه از اهواز و یزد به آذربایجان بر گردند قوای فعلی کافی نبوده و از عهده بر نخواهند آمد و باید بر عده و بودجه افزود!

اگر واقعاً بعضی از این تبعیدیها مهاجرند یعنی ایرانی نیستند باید آنها را به وطن اصلی خود اخراج نمود ولی ایرانیان را نمی توان مانع عودت به خانه خود شد و فقط شاید نسبت به بعضی از آن ها که ظن شرارت برود باید مراقبتی دورادور بشود و بس.

سید حسن تقی زاده

گفتگو با ناصر فکوهی : کسانی که زبان های محلی را تحقیر می کنند

$
0
0

تدریس زبان های قومی و محلی در کنار زبان فارسی در مدارس چند مسئله را دوباره مطرح می کند که نیازمند بررسی است. منتقدان و مخالفان این پیشنهاد به دو مسئله مهم تکیه می زنند و از آن جایگاه به نقد تدریس زبان های قومی می پردازند. اولین و مهم ترین بحث مسئله امنیتی و مشکلات پیش روی آن است. مسئله دوم که کمی تخصصی تر است بحث امکانات پیش روی این زبان ها برای تبدیل شدن به یک واحد درسی است و اینکه آیا زبان های قومیتی ما ویژگی کافی برای تدریس را دارند؟. مسئله مهم سوم که به وجهه قانونی آن می پردازد و همیشه جای مناقشه برای مخالفان و موافقان بوده، بحث تفسیر آزاد و به نفع از اصل پانزدم قانون اساسی است که مختص به این موضوع است.متن پیش رو، بررسی این سه مسئله مهم از دریچه علم یک انسان شناس و فرهنگ شناس است. دکتر ناصر فکوهی، از اساتید گروه انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و از موافقان بحث تدریس و البته از پیشنهاد دهنگان آن، در قامت یک انسان شناس و در قالب پاسخ به مخالفان به بررسی موضوعات مورد نظر پرداخته است.

1.   ما در رابطه با بحث زبان های محلی و قومی اصل 15 قانون اساسی را داریم که محل مناقشه بسیاری قرار گرفته است. مهم ترین نقدی که به این اصل قانون اساسی است نبود وضوح کافی و ابهام داشتن آن است به گونه ای که هر کس آنچه را که خود دوست دارد از آن برداشت می کند. آیا شما به این قضیه معتقد هستید؟

اصل پانزدهم قانون اساسی کاملا روشن است و نمی تواند محل مناقشه باشد، شاید لازم باشد ابتدا اصل را بخوانیم:«زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‏های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. »

مشخص نیست این ادعا که اصل پانزده، روشن نیست از کجا می آید و چه مبنایی دارد. آنچه در متن می خوانیم صریح و واضح  است: زبان و خط فارسی زبان و خط مشترک و رسمی است، اما وجود و حق استفاده از زبان های محلی و قومی به رسمیت شناخته شده است و از همه مهم تر،  حق تدریس آنها در مدارس. اما این اصل تاکنون هرگز اجرا نشده است. اما به چه دلیل؟ به نظر من دلایل متفاوت بوده:  در ابتدای انقلاب  و در دوره ای  تقریبا  ده ساله به دلیل تنش هایی که در  هر انقلابی  طبیعی است و به دلیل درگیر شدن ایران با  یک جنگ تحمیلی و این واقعیت که اجرای این طرح می توانست شاید به اختلافات قومی  پیرامونی و مرزی، در شرایطی بحرانی دامن بزند و از این رو باید  برای اجرایش در انتظار آرامش اوضاع و خروج کشور از موقعیت بحرانی جنگ می  بودیم.  سوای اینکه این استدلال تا چه اندازه حتی در آن موقع قابل دفاع بود یا نه اما به نظر من از نوعی مشروعیت برخوردار بود، زیرا  وقتی تمامیت یک دولت ملی  زیر تهدید است،  اولویت مطلق حفظ این تمامیت است و  نمی توان در این باره  آزمون و خطا کرد. از این رو موضوع قومیت ها و اجرای این اصل در دهه 60 و حتی پس از آن در سال های  نخست پس از پایان جنگ جزو موضوع های تابویی بود به صورتی که هیچ  کار و تحقیقی حتی در سطح دانشگاه ها، جزدر حوزه سیاسی و امنیتی در آن باره انجام نمی شد. اما از  اواسط دهه 1370 تا امروز این موضوع از  چنین وضعیتی خارج شده است و  جنبه و بعد فرهنگی مسئله قومیت های ایرانی  نسبت به جنبه امنیتی و سیاسی آن برتری یافته است. چنانکه هم اکنون در تمام دانشگاه های ما سال ها است در همه موضوع های قومی تحقیق و کار می شود. افزون بر این در  زبان ها و قومیت های غیر استان هایی با زبان های محلی و قومی نشریات و رسانه های رسمی به این زبان ها منتشر می شود، بی آنکه مشکلی ایجاد شود.

اما چرا  دائم از ابهام یا مناقشه بر سر این  اصل  سخن گفته می شود: به نظر من به این دلیل که گروهی مایلند  همزیستی قومی و فرهنگی در پهنه متکثر و غنی ایرانی را که  اصلی هزاران ساله است را  به سود دیدگاه های امنیتی، شووینیستی و قوم پرستانه و کوته بینی های علمی و فرهنگی خود بکشانند و یک امتیاز بزرگ را دائما به مثابه یک خطر بزرگ جلوه دهند. برخورداری ایران از بیش از 50 زبان، صدها گویش و هزاران سنت محلی و قومی به نظر من به عنوان یک فرهنگ شناس، یکی از بزرگترین شانس های این کشور است و باید به آن افتخار کرد. ما  با برخورداری از این تکثر اگر توانایی و هوشیاری حفظ آن را داشته باشیم، می توانیم تا صدها سال موضوع هایی بکر برای مطالعات  اجتماعی و فرهنگی داشته باشیم و  نه تنها خود از این مطالعات در زندگی خویش بهره مند شویم، بلکه جهان را از آنها بهره مند کنیم. و وقتی می گویم مطالعه منظورم صرفا شناخت نیست، بلکه به کاربرد و بالا بردن سطح طندگی مردمان کشورمان نیز از خلال این مطالعات  و نتایجشان باور دارم.

همین که این گفتگو در چارچوب یک دائره المعارف  انجام می گیرد جایگاه روشنی به بحث من می دهد، در  چند پهنه در جهان می توانید چنین تنوعی برای کار دائره المعارفی و فرهنگی پیدا کنیم. در گوشه گوشه خاک ما،  هزاران هزار موضوع برای شناخت و  بالا بردن دانش  دائره المعارفی و علمی وجود دارد و از این لحاظ  ایران از جمله پهنه های نادر جهان است و این باعث افتخار و گنجینه ای بی پایان است. بنابراین، به نظر من اصل پانزده کاملا روشن است و باید  هر چه سریعتر ابتدا به صورت  آزمایشی و سپس به شکل گسترده  به اجرا در بیاید. 

 

2. یکی دیگر از ایراداتی که به بحث تدریس زبان های قومی و محلی وارد است این است که زبان های محلی غنا و ویژگی های یک زبان کامل را برای تدریس ندارند. یعنی برای تدریس مثلا زبان ترکی نمی توان سیلابل درسی تعریف کرد.

متاسفانه چنین سخنان سخیف و بی ارزشی به گوش من هم خورده است و بسیار متاسفم که در کشوری با جمعیتی که زبان مادری نیمی از آنها فارسی نیست، اما همه آنها با تلاش های نسل اندر نسل خود زبان فارسی را به چنین درجه ای از قدرت و اعتبار رسانده اند، کسانی که هیچ اعتبار علمی و اجتماعی برای بیان چنین مسائلی ندارند صرفا از وجود گرایش های شووینیستی و بلاهت های مرتبط با آنها که در جهان مدرن امروز دیگر هیچ جایگاهی ندارند، می توانند چنین سخنانی را بر زبان بیاورند و اغلب روشنفکران و دانشمندان و زبان شناسان ما نیز خاموش بمانند. زبان ترکی آذری (سوای سایر شاخه های ترکی در ایران) در گویش های گوناگونش  نه تنها زبان بیش از  بیست میلیون از مردم کشور ما است، بلکه به خانواده زبان های ترکی تعلق دارد، با جمعیتی که آن را بین 170 تا 250 میلیون نفر تخمین می زنند و با زبان های آلتایی نیز پیوسته است که از مهم ترین خانواده های زبانی اوراسیایی هستند. اما اگر تنها ترکی آذری را که عمدتا در ایران و آذربایجان پیشین شوروی وجود دارد، در نظر بگیریم. در کشور ما و در آذربایجان هزاران کتاب و نشریه و رسانه به خط فارسی (عربی) و خط سیریلیک و خط ترکی استانبولی در حال حاضر وجود دارد. چنین سخنان سخیفی را شاید تنها شاید بتوان در برخی از موقعیت بی در و پیکر و تعریف نشده در ایران یافت که  افراد چنان در گیر خیالات خود هستند که فراموش می کنند برنده جایزه ادبیات نوبل در سال 2006 به اورهان پاموک و به زبان ترکی استانبولی داده شده است. ظاهرا کسانی که چنین سخنانی را به زبان می آورند فراموش کرده اند که ترکیه امروز جایگاهی بسیار بالا در روابط علمی بین المللی و حضوری پر رنگ در نهادهای علمی جهان دارد و جمهوری آذربایجان نیز برغم سلطه هفتاد ساله و ویرانگر کمونیسم در آن به سرعت در حال رشد است. افزون بر این دوستان حتی به خود زحمت نمی دهند که  سری به کتابفروشی های تبریز یا  برخی از کتابفروشی های تهران بزنند تا ببینند هزاران کتاب  به آذری در همه حوزه ها منتشر می شود. شکی نیست که بسیاری از این کتاب ها کیفیت بالایی از لحاظ محتوا و زبان ندارند، اما فکر نمی کنم به جز یک شووینیست کوته نظر کسی را پیدا کنید که اندکی ادبیات و  کتاب های منتشر شده به زبان فارسی را بشناسد و  اذعان نکند که چه میزان بالایی از  کتاب ها در این زبان  نیز که کنترل بسیار بالایی نیز بر آن وجود دارد، از هر لحاظ بی ارزش هستند. اما آیا این دلیلی می شود که ما احکام و گزاره هایی ابلهانه درباره زبان فارسی صادر کنیم؟

کسانی که آشنایی مختصری با زبان شناسی و فرهنگ دارند می دانند که هر زبان ولو زبان هایی با گویشوران اندک، گنجینه هایی بزرگ برای مفاهیم به شمار می روند و به دلایل فرهنگی – بیولوژیک قابلیت رشد تقریبا بی نهایتی را در خود حمل می کنند و اگر رشد نکرده اند این اغلب و بیشتر به شرایط محیطی و اجتماعی بر می گردد تا به  ذات زبان.

پیشنهاد من به کسانی که به دور از  تخصصشان (به فرض آنکه اصولا تخصصی داشته باشند) چنین سخنان بی ارزش  اما خطرناکی را مطرح می کنند، آن است که تلاش کنند این گونه اظهارات را در محافل علمی جهان منتشر کنند تا مشاهده کنند به چه حد مورد مضحکه قرار خواهند گرفت. اصولا چنین اظهاراتی در کشورهای اروپایی قابل تعقیب است زیرا  نوعی برانگیختن نفرت نژادی  تلفی می شود. من به عنوان یک فارس تبار که هر گز شانس برخورداری از دانش زبانی قومی  ایرانی دیگر را نداشته است، واقعا متاسفم در کشورهای پیشرفته علمی نظیر فرانسه، گاه زبانی را با صرف هزینه های سنگین تنها بر اساس چند گویشور در طول تاریخ زبان شناسی بازسازی کرده اند و امروز تمام تلاش زبان شناسان این است که بتوانند سرمایه های لازم را بیابند تا زبان های با گویشوران اندک چند هزار نفری را نجات داده و بازسازی و ادبیات و رسانه هایی به آن زبان ها را زنده کنند و در کشوری همچون کشور ما که میلیون ها گویشور به زبان های آذری و کردی و عرب و ... داریم می توان شاهد چنین اظهارات غیر مسئولانه، خطرناک، نژاد پرستانه و ابلهانه ای بود. در فرانسه امروز زبان هایی که انقلاب فرانسه در اواخر قرن نوزدهم براساس مدل خشونت آمیز دولت ملی از میان بردند، اجازه یافته اند نه تنها ادبیات و روزنامه و کتاب داشته باشند،بلکه از رسانه هایی چون تلویزیون برخوردارند و حتی سریال های آمریکایی را می توان امروز در غرب فرانسه به زبان های محلی تماشا کنیم. همه زبان شناسان بزرگ بر اهمیت حفظ و پتانسیل بالایی که همه زبان ها برای رشد دارند و نیاز انسانیت به جلوگیری هر چه سریع تر از  نابودی زبان ها سخن می گویند و در ایران ما باید بنشینیم و چنین سخنان بی ربط و بی ارزش و در عین حال خطرناکی را گوش بدهیم که کاری نمی کنند جز برانگیختن و تشویق پان ترکیست ها، پان عرب ها و پان کردها به ایجاد ادبیات و استدلال هایی به همین اندازه سخیف و بی ارزش و خطرناک و حمله به چیز موهومی به نام «شووینیسم قوم فارس». ما با شووینیسم فارس روبرو نیستیم بلکه با بی مسئولیتی و بی سوادی و سطحی نگری و محیطی آشوب زده روبرو هستیم که هر کس به خود اجازه می دهد راجع به همه چیز اظهار نظر کند و زبان و فرهنگ میلیون ها ایرانی را به مسخره بگیرد و توهین کند و  ارگان ها و رسانه های رسمی کشور نیز بدون هیچ نوع مشکلی آنها را منتشر کرده و روشنفکران ما نیز خم به ابرو نیاورده و نژاد پرستی های ابلهانه و ملی گرایانه شان را که ده ها سال است دیگر در هیچ کشور مدرنی حتی عقب افتاده ترین متفکران نیز سخنی از آنها به میان نمی آورند، با افتخار در اینترنت و رسانه ها و روزنامه ها  تکرار کنند.

این فقط شامل ترک های ایرانی نمی شود. نگاه کنید به لحن روزنامه ها و بسیاری از مثلا روشنفکران ما درباره عرب ها، بدون آنکه توجه کنند ما  حدود دو میلیون عرب ایرانی داریم. و اگر حتی با استدلال های  سطحی نگرانه و نژاد پرستانه آنها نیز  جلو برویم پیشینه حضور  سامی ها در پهنه ایران از  آنجه آنها «آریایی» ها می نامند  قدیمی تر است. اما  اصولا  در قرن بیست و یکم طرح چنین موضوع هایی که  میلیون ها نفر را در قرن بیستم به کشتن دادند،  تاسف بار است نشان می دهد که متاسفانه در برخی از شاخه های فکر ی و به دلایلی اغلب  واکنشی ما تا به چه حد سقوط کرده ایم. ایرانیان امروز متاسفانه از یک سو گرایش های به شدت  ملی گرایانه و افراطی نشان می دهند و از سوی دیگر با رفتارهای  نامناسب خود در حال تخریب  میراث فرهنگی شان هستند. در عین حال بسیاری از آنها نیز اصولا توجه ندارند یکی از سنت هایی که برای ما از فرهنگ گذشته به جای مانده است همین قابلیت بالای  مردممان در مدیریت کردن تفاوت  های زبانی،  دینی ،  آداب و عیره است که بنایش نه بر حذف و  تحقیر دیگری بلکه در پذیرش  و همکاری و همگامی  بنا شده است.       

جدا افتادن از جهان و بی خبری و بی سوادی و پایین بودن فرهنگ عمومی هم البته به این گرایش ها  بسیار دامن میزنند باز برای مثال باید به شووینیست ها یادآوری کنم که در قرن بیستم زبان عربی که افزون بر آنکه زبان اصلی دین اسلام است،  یکی از زبان های موجود در ایران است و بنابراین ما باید به آن اهمیت زیادی بدهیم، در سال 1988 برنده جایزه نوبل ادبیات شد (نجیب محفوظ). اما در این حال  هر روز در رسانه های ما از رسمی و عیر رسمی شاهد توهین به «اعراب» هستیم و برای بسیاری از افراد حتی به اصطلاح تحصیلکرده ما نیز تحقیر سایر فرهنگ ها ولو فرهنگ های حاضر در ایران، از عرب و افغان و  ... کاملا عادی است و بلاهت خود را با آلوده کردن نام بزرگان تاریخی ایران ، یعنی شاعرانی همچون فردوسی، تکمیل می کنند و خوراکی آماده برای تبلیعات «پان» ها به آنها می دهند.   

3.      مسئله دیگر، بحث نگاه امنیتی است که به این قضیه وجود دارد. به نظر شما آیا واقعا می توان تدریس زبان های محلی و قمی را تهدیدی برای امنیت ملت و کشور ایران دانست؟

ابدا  و درست برعکس. اجازه بدهید موضوع را کمی باز کنم، مسئله امنیتی اگر از طرف نیروهای امنیتی، ارتش، سپاه و سایر ارگان هایی که وظیفه و رسالتشان حفظ کشور از  تهدید های خارجی و همچنین تنش های قومی است، مطرح شود، به نظر من منطقی است. نه به این معنا که من  خطر قومی را در ایران به رسمیت بشمارم، اما معتقدم که تاریخ صد سال گذشته ایران نشان داده است که قدرت های بزرگ بارها و بارها، از  تکثر قومی ایران برای تفرقه افکنی و تضعیف دولت های مرکزی استفاده کرده اند، کاری که به صورتی بسیار گسترده تر و ویرانگرتر امروز در  پهنه های بزرگی از خاور میانه (افغانستان، عراق، سوریه، یمن، لیبی و ...) نیز دارند انجام می دهند و پیش از آن  باز هم به صورتی گسترده و با  قربانیان بی شمار انسانی در قاره افریقای سیاه به ویژه در مناطق مرکزی(کنگو ، رواندا و...) و باز پیش از آن در آسیای جنوب شرقی (ویتنام، کامبوج،  فیلیپین و...) انجام داده اند.  بنابراین اینکه  تکثر قومی و زبانی ممکن است مورد سوء استفاده دشمنانی قرار بگیرد که خواسته باشند انسجام ملی را از میان برده و کشور را ویران کنند،  کاملا قابل تصور است، اما دقیقا به همین دلیل است که من از آزادی  گسترده زبان ها و فرهنگ های قومی در چارچوب قوانین کشور با محوریت یک زبان میانجی،  فارسی، به مثابه  زبان  پیوند دهنده و سپس،  زبان های محلی دفاع می کنم.  به نظر من ایران باید همچون تاریخ چند هزار ساله خود ، الگوی  تکثر قومی ، زبانی و فرهنگی باشد و  این  موقعیت را با موقعیت دولت ملی سازش دهد و بنابراین الگوی جدیدی برای دولت سازی و ملت سازی مدرن ایجاد کند و نه اینکه به دنبال الگوهای ژاکوبنی فرانسوی و غیر قابل اجرا  و یا برعکس الگو های فدرال اروپایی نظیر آلمان و اسپانیا برود که آنها نیز در ایران غیر قابل اجرا هستند.

بنابراین خلاصه بگویم به نظر من کسانی که امروز امنیت ملی را تهدید می کنند در دو جبهه در برابر یکدیگر قرار گرفته اند:   از یک سو  کسانی که به اسم دفاع از ملت و زبان فارسی،  زبان های محلی و قومی و فرهنگ های ایرانی دیگر نظیر آذری، کردی، لری، بلوچی، عربی و ... را تحقیر و تکذیب می کنند و  برنامه شان  از میان بردن این فرهنگ ها از طریق یکسان سازی و اسیمیلیشن فرهنگی است ، و سوی دیگر درست برعکس ، همه کسانی که تحت عنوان «پان» گرد آمده اند و از جدایی اقوام و فرهنگ های ایرانی، از ایران سخن می گویند، در حالی که ایران جز  گرد هم آمدن این اقوام و زبان ها  فرهنگ ها نیست. گروه نخست اغلب روشنفکرانی هستند که  تلاش می کنند  خود را به عنوان داوطلب آزاد  کمک به  کارشناسان امنیتی معرفی کنند و حتی برآوردهای  نیروهای امنیتی را که امروز  به درستی معتقدند دیگر نباید از موضوع قومیت در ایران یک دغدغه  و تابو امنیتی ساخت و باید آزادی را  به بالاترین حد ممکن از رساند و وقت آن فرا رسیده که اصل پانزده اجرا شود، زیر سئوال برده و مایل هستند به هر قیمتی بدون آنکه لزوما از آنها خواسته شده باشد، به عنوان کارشناس مجانی اعلام آمادگی برای خدمتگزاری و ارائه نظریه امنیتی به بخش های افراطی در این تفکر امنیتی بکنند؛ و گروه  دوم اغلب روشنفکران بدون پایه ای در میان مردم و گروه های فرهنگی اقوام  ایران؛ مردمی که خود را به درستی متعلق به فرهنگی  قدیمی و ریشه دار می دانند که لزوما بر اساس دولت ملی و در یک صد سال اخیر تعریف نمی شود و بنابراین اصولا  ایران را چیزی جز خود نمی دانند. این روشنفکران  بی ریشه و بی پایه که مدل تاریخی خودرا از خزب توده می گیرند، اغلب از مدل های استالینی پیش از جنگ جهانی دوم،  برای نظریه سازی های خود استفاده می کنند، و  چاره ای جز آن ندارند که دشمنان «شووینیست فارس» خیالی  برای خود بتراشند تا بتوانند خود را توجیه کنند. این دو گروه افراطی امروز بزرگترین خطر برای امنیت  ایران به حساب می آیند و طبیعتا بسیار از موضع گیری های یکدیگر راضی هستند زیرا موضع گیری هر گروه موضع گیری های گروه دیگر را  توجیه کرده و مشروعیت می بخشد.

  

 

سهم ملت عرب در ایران: ستم ملی، پاکسازی قومی و فاجعه آلودگی آب و زمین وآسمان

$
0
0

ملت عرب اهواز، ملل مبارز ایران

نود سال از کوشش های بی وقفه و مستمر حاکمان مستقر در تهران برای محو تاریخ و ادبیات و فرهنگ ملت عرب اهواز در اقلیم عربستان ( که زمانی مملکت عربستان نامیده می شد واکنون خوزستان) می گذرد. پانصد سال تاریخ سلاله های عرب در این اقلیم را در هیچ کتاب درسی تاریخ نمی بینید. کودک عرب وقتی وارد مدرسه می شود گویی در خلاء تاریخی به دنیا آمده است. افزون بر منع آموزش به زبان مادری، او فقط باید شعر شاعرانی را بیاموزد که "عرب"را دشمن اند. نه از ابن معتوق سخنی می رود،  نه از علی بن خلف حویزی و نه از ملا فاضل وعباس عباسی. قضیه – اما – اکنون از ستم مضاعف ملی هم گذشته است.

محافل ناسیونالیست و عرب ستیز در هر دو حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی همواره از هر دو روش سخت افزاری و نرم افزاری برای پاکسازی قومی ملت عرب در اقلیم عربستان ایران استفاده کرده اند. استراتژی فرمانروایان تهران از سال 1304 شمسی و سقوط واپسین فرمانراوی عرب این اقلیم چنین بوده است: ملت عرب را در این اقلیم در اقلیت قرار دهند تا در نهایت بتوانند با انقراض این ملت "انیرانی"از شرش رها شوند.

افزون بر غصب هزاران هکتار از زمین های کشاورزی روستاییان عرب در دو ساحل کارون واز شوشتر تا محمره (خرمشهر) در دوران ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی، حاکمیت با بستن سدهای فراوان بر رودخانه های این منطقه وخشکاندن بخش هایی از تالاب "هور العظیم"، مرگ منبع زندگی ملیون ها انسان یعنی شط کارون را هدف قرار داده است. به اینها اضافه کنید، آلودگی آب و هوای شهر اهواز که طبق گفته سازمان ملل در صدر شهرهای آلوده جهان قرار دارد. اینها ناشی از سوختن گاز چاه های نفت  و نیزکارخانه های سم ساز نظیر"کربن بلاک"در خود شهر است.  آمار سرطان و سکته قلبی در این استان از همه جای دیگر ایران بالاتر است. اکنون باران های اسیدی و اتمی نیز به این لیست مرگساز اضافه شده است. در واقع سهم ملت عرب و دیگر بومیان اقلیم عربستان، دود و اسید و اورانیوم، توفان های ریزگرد، سرطان و بیماری های پوستی و قلبی و روانی، گاومیش آبادها، ملاشیه ها، شیلنگ آبادها وحصیر آباد هاست و سهم فرمانروایان ساکن کاخ مرمر وپاستور و سرمایه سالاران و ملی گرایان آریایی ساکن جماران و فرمانیه و زعفرانیه و دیگر محله های شمال تهران، پول هنگفت است وویلاهای افسانه ای وآب وهوای خوش.

 اینها سیل و زلزله یا بلایای طبیعی نیستند. بلکه فاجعه ای وخیم و حاصل جهان بینی  مرکزنشینان مسلط بر حاکمیت در تهران و سوء تدبیر آنان است. اینان می خواهند آب کارون را به قیمت ویرانی کشاورزی و آلودگی آب و محیط زیست شهرهای این استان به دیگر مناطق مرکزی ایران منتقل کنند وهیچ اقدامی برای انتقال کارخانه ها و تاسیسات صنعتی آلوده به خارج شهرها انجام نمی دهند. اگر کارون و هور العظیم خشک شود باکی نیست، مهم آبشار پول نفتی است که از آن حوالی توسط "برادران کمونیست چینی"روانه تهران می شود تا مرکز را آباد سازد.

شاعران ناسیونالیست شان، مرگ عرب را آشکارا طلب می کنند وسیاست پیشگان شان، پنهانی برای این مرگ، ساز وکار می سازند: با چوبه های دار، باران اسیدی خفه کننده ، خشکاندن شط کارون و ده ها برنامه سیاه دیگر. ودر جایی که رییس جمهور پیشین و رهبر جمهوری اسلامی سخن از ضرورت افزایش جمعیت می کنند، ماموران شان لوله های رحم زنان عرب را می بندند.

بیدادگران مسوول چوبه های دار آماده اند تا هرعربی را که به زنجیرها و دسیسه های مرگ آفرینان اعتراض کند بر آنها بیاویزند یا در زندانی که بدترین زندان ایران است محبوس کنند.

ملت دردمند عرب

شما برای جلوگیری از دوران چرخه مرگ حاکمان که اکنون وآینده شما وکودکانتان را هدف قرار داده، چاره ای جز مبارزه ندارید. مبارزه مسالمت آمیز مردمی. شما باید در نهادهای مدنی، فرهنگی و سیاسی متشکل شوید و از محیط زیست، از فرهنگ و هنر و زبان و زمین و آب و آسمان خویش دفاع کنید. نگذارید بداندیشان وعرب ستیزان، با ابزارهای فریب آلودشان، مرگ تدریجی را بر شما تحمیل کنند. مطمئن باشید که همه نیروهای آزادیخواه ملل ایران وجهان، در این راه پشتیبان شما هستند.

کانون مبارزه با نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران

بیانیه شماره 15/2/12/2013           

  


زمینه های اقتصادی جنبش آذربایجان

$
0
0

زمینه های اقتصادی جنبش 21 آذر در آذربایجان

آذربایجان با تاریخ کهن ، کوهستانی و سرد، با دشت ها و جلگه های حاصلخیز در برخی مناطق و با منابع سرشار زیرزمینی و گاهی دست نخورده و بکر و با مردمان سخت کوش و بردبار شهرت دارد. این منطقه که در مسیر راه ابریشم و کالا از هند و چین به غرب قرار داشته، همچنان سال های طولانی با افت و خیزهای فراوانی در سیاست و اقتصاد نقش بزرگی در منطقه داشته است. آذربایجان  محل برخورد اندیشه ها، گاهی در اوج قدرت سیاسی و اقتصادی، مرکز تجارت، محل اقامت تجار، بازرگانان، پیشه وران و دیپلومات های خارجی بوده و گاهی هم در مرکز تاخت و تاز ها، کینه ورزی ها، تصفیه حساب های سیاسی خاندان قرار گرفته، متحمل رنج ها و آسیب های فراوان شده است. از سال های دور تا دوران قاجار، شهر تبریز مرکز سکونت و آموزش سیاسی شاهزادگانی بود که بعد از پدر به سلطنت می رسیدند، از آن رو آذربایجان بویژه تبریز از جایگاه ویژه ای در نزد ایرانیان و دیپلومات خارجی برخوردار بوده و در تحول های اجتماعی و سیاسی نقش برجسته ای داشته است

با جنگ های طولانی بین ایران و امپراتوری روسیه تزاری که بیشتر به تحریک ارتجاع داخلی و خارجی ادامه یافت، نه تنها آذربایجان به دو قسمت تقسیم شد و بخش مهمی از شهر های آذربایجان به امپراتوری روسیه واگذار شد بلکه با معاهده « ترکمن چای » قرار داد تجاری جداگانه ای به امضا رسید و دست تجار روسی را با امتیاز های فراوان و معافیت گمرکی باز گذاشت تا بتوانند محصولات خود را به دلخواه به ایران به ویژه به منطقه آذربایجان وارد کنند و به فروش برسانند. این قرارداد همراه با عهدنامه« پاریس » ضربات سهمگینی به تولیدات داخلی وارد کرد و تجار آذربایجانی را که تا آن روز سهم مهمی در تجارت و صدور کالا به روسیه و اروپا داشتند به روز سیاه نشاند. ( حجم واردات در مدت کوتاهی از 2 میلیون به 5 میلیون پوند و صادرات تنها از 2 میلیون به 3 میلیون و 800 هزار پوند افزایش یافت، یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب ) همزمان با آن در تمام طول مدت جنگ و بعد از آن افزایش شدیدی در مالیات ها مشاهده شد ( از سوی دولت مرکزی و حکمرانان ایالات ). این روند به فقر عمومی و گاهی گرسنگی و عدم انباشت سرمایه در منطقه سبب شد و به فرار سرمایه به مناطق دیگر و گاهی در آنسوی مرز ها یاری رساند، ولی همزمان به تحرک و تکاپوی روشنفکران آذربایجان دامن زد، در نتیجه هسته های نخستین قانون خواهی و مشروطه طلبی شکل گرفت.

طالبوف در کتاب « احمد» و زین العابدین مراغه ای در « سیاحتنامه ابراهیم بیگ » برای نخستین بار به مباحث اقتصادی پرداختند و در رابطه با تولید، معاش، رکود و هزینه های بیهوده شاه و فقر اجتماعی سخن گفتند. بعد ها محمد شفیع قزوینی که خود پیشه ور بود، ریشه های عقب ماندگی اقتصاد آذربایجان را در رساله کوتاهی بنام « قانون » جمع آوری کرد. محمد خان قاجار قوانلو( کاشف السلطنه) که تحصیل کرده فرانسه بود، مقالات و رسالاتی پیرامون رشد اقتصادی اروپا و راه برون رفت از فقر و قحطی و عقب ماندگی در آذربایجان را منتشر کرد. مرتظی قلی صنیع الدوله هم که از تحصیل کردگان برلین بود با اشاره به ضرورت راه آهن رساله « راه نجات » را نوشت. در نهایت روشنفکران آذربایجان که به زبان ترکی و اروپایی آشنا بودند پیرامون روزنامه « گنج فنون » گرد آمدند حوادث و مطالب مهم اقتصادی و اجتماعی اروپا و ترکیه را به آذربایجان و ایران منتقل کردند.

تشکیل حزب « اجتماعیون عامیون » از سوی کارگران آذربایجان در آنسوی ارس و آشنایی افراد آن با اندیشه های سوسیال دمکراسی روسیه و غرب و ارتباط نزدیک آن با این سوی ارس زمینه یک تحول بزرگ اجتماعی را در آذربایجان بوجود آورد. در این سال ها(1283 خورشیدی) بحران اقتصادی آذربایجان به دلایل خشکسالی، شیوع بیماری های واگیر مانند وبا و عوامل دیگر به اوج خود رسیده بود و همچنان تنش های اجتماعی، قانون خواهی و مشروطه طلبی در حال افزایش و فراگیر می شد. این جنبش از سوی روشنفکران آذربایجان که به سکولاریسم باور داشتند پیش می رفت، از آن رو به شدت از سوی روحانیت، دربار و ارتجاع مورد مخالفت قرار می گرفت. با همه این مخالفت ها انقلاب مشروطه پیروز شد و آذربایجان بهای سنگینی در بدست آوردن و حفظ آن پرداخت. تبریز به مدت 11 ماه از سوی نیرو های روسیه به بهانه حفظ جان شهروندان آن و از سوی محمد علی شاه برای شکستن مقاومت مشروطه طلبان محاصره شد و از ورود مواد غذایی به شهر جلوگیری کردند. تعداد زیادی از مردم شهر اعدام و یا از فرط گرسنگی مردند، ولی دست از مقاومت برنداشتند. همزمان آذربایجان تعدادی از رزمندگان خود را به رهبری ستار خان به تهران گسیل داشت. مبارزه پیگیر آنان محمد علی شاه را ساقط کرد ولی خود آنان را گرفتار کینه ورزی ارتجاع نمود. آنان گرسنه و تشنه در باغشاه متحمل روز های سخت و دشواری شدند. در همه این مدت اقتصاد آذربایجان که روزی قادر به تغذیه ایران بود و مازاد خود را به خارج صادر می کرد، ضربات سخت و شکننده ای را تحمل کرد، در نتیجه اقتصاد آن گرفتار فقر، رکود و گسست طولانی مدت شد.

انقلاب مشروطه تغییرات اندکی در ساختار سیاسی ، اقتصادی و ترکیب جمعیتی بوجود آورد ولی روند شهرنشینی را سرعت بخشید. داد، مالکیت بر زمین ثبات بیشتری پیدا کرد ولی سرشت فئودالی بگونه ای بود که از دل آن سرمایه تجاری بزرگ که بتواند به سرمایه صنعتی تبدیل شود بوجود نیآمد. در این میان همراه با عوامل طبیعی، ارتجاع و استبداد حاکم بر جامعه هم یکی دیگر از موانع بزرگ در گذر از عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی به پیشرفت و توسعه بود. آذربایجان همواره تلاش می کرد که خود را از چمبره این استبداد کهن و جان سخت نجات دهد. پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه به این تلاش ها سرعت بخشید.

شیخ محمد خیابانی که نمایندگی تبریز را در مجلس دوم بعهده داشت با پیوستن به فراکسیون دمکرات ها کنترل تبریز را در دست گرفت و به نمایندگی از همه اقشار اجتماعی دولت ملی خود را بر پا کرد. با پیوستن برخی دیگر از شهر های آذربایجان دولت « آزادستان » تشکیل شد. در مدت کوتاهی به فعالیت های عمرانی پرداخت و این تلاش های پیگیر تهران را به شدت نگران و وحشت زده کرد. ضعف سازمان دهی، خیانت مرتجعان، انحراف و شکاف در جنبش آن را ناکام گذاشت و در نهایت در تابستان 1299 نظامی ها همراه با نیرو های قزاق وارد تبریز شدند و تعداد زیادی را همراه با شیخ محمد خیابانی به قتل رساندند. همزمان رضا خان به سوی قدرت خیز برداشت.

در دوران رضا شاه تحولات ژرفی در همه حوزه ها ی اجتماعی و اقتصادی رخ داد. پایه های برخی از صنایع در بخش دولتی و خصوصی پی ریزی شد. سهم تولیدات صنعتی در اقتصاد رو به افزایش گذاشت ولی همه مناطق کشور بویژه آذربایجان پر جمعیت سهم قابل توجهی از آن بدست نیآورد. در این میان سیاست انهدام هسته های روشنفکری، ضد استبدادی و آزادی خواهی که در آذربایجان سنت دیرینه ای داشت به صورت مخفی و گاهی آشکار ادامه یافت. سیاست ایجاد ملت واحد با زبان، فرهنگ و تاریخ واحد به آموزش همگاهی آذربایجان لطمات و صدمات جبران ناپذیری وارد کرد. همزمان با آن زمینه فرار سرمایه و نیروی کار آذربایجان به شیوه های مختلف گاهی با تهدید و گاهی با تشویق ادامه یافت. در حالی که جمعیت کشور رو به افزایش بود از جمعیت برخی از شهر های آذربایجان کاسته شد. احمد کسروی با مقالات تند خود در « پرچم » عملکرد رضا شاه را در تمرکز قدرت، پایمال کردن قانون اساسی، جمع آوری ثروت، حاکم کردن نظامی ها بر همه نهاد های اقتصادی و سیاسی کشور به بهانه تامین امنیت به باد انتقاد گرفت.

رضا شاه با گذراندن قانون سیاه 1310، مبارزه بی امان خود را با نیرو های مترقی و چپگرا سرعت بخشید، هزاران تن از روشنفکران، مبارزین و آزادی خواهان آذربایجان را، به بهانه های واهی دستگیر و روانه زندان کرد، برخی از آنان مانند « پیشه وری » شخصیت برجسته آذربایجان سال ها بدون تفهیم اتهام در زندان ماند. مبارزه با فرهنگ و زبان ترکی در آذربایجان تا تحقیر مردم پیش رفت. از یک سو فرار سرمایه و نیروی کار از آذربایجان و از دیگر سو تحقیر فزاینده از سوی استانداران و مدیران اعزامی از تهران، عرصه را بر مردم هر روز تنگ تر کرد تا جائیکه در سال های پایانی دوران رضا شاه، بحران اقتصادی، گرانی، بیکاری و فقر آذربایجان را به نقطه انفجار نزدیک کرده بود. آغاز جنگ جهانی دوم و ورود نیرو های متفق به کشور به دوران استبداد رضا شاه پایان داد ولی بحران اقتصادی بویژه تهیه آذوقه و مایحتاج عمومی را در کشور بویژه در آذربایجان دشوار تر کرد. دوران انتقال قدرت از رضا شاه را به محمد رضا شاه، محمد علی فروغی بعهده گرفت. هر چند با سقوط رضا شاه موج خوشحالی و شادمانی در آذربایجان با انتشار برخی از رونامه ها و فعالیت هنرمندان فزونی گرفت، ولی دولت مرکزی با ادامه سیاست های گذشته و کارشکنی مانع از پخش و گسترش آگاهی و آزادی خواهی در منطقه شد.

اوضاع اقتصادی آذربایجان همچنان رو به وخامت بود، دولت فروغی مسئولیت تهیه مایحتاج غذایی و ریالی نیرو های متوفق را بعهده داشت، بخش مهمی از تولیدات کشاورزی آذربایجان به خارج از منطقه صادر می شد. دولت برای تسهیل مایحتاج ریالی نیرو های متفق، پرداخت حقوق کارمندان و تشویق صادرات ارزش پول ملی را پائین آورد. ارزش نرخ لیره انگلیس از 68 ریال به 140 ریال و دلار آمریکا به 35 ریال افزایش یافت. این سیاست اقتصادی دولت همراه با تشویق صادرات، به خروج محصولات کشاورزی گاهی به شکل قاچاق بویژه از منطقه جنوب انجآمید و منطقه پر جمعیت آذربایجان با شدید ترین بحران نان و تغذیه روبرو شد. ده ها نفر در صف های طولانی نانوایی ها جان باختند. همزمان با آن دولت با کسری شدید بودجه روبرو شد و تزریق پول را به اقتصاد تجربه کرد، در نتیجه همراه با بحران، کمبود مواد غذایی و رکود در اقتصاد، تورم شتاب بیشتری گرفت. ( افزایش قیمت ها تا 113 درصد ). فروغی مجبور به استعفا شد و علی سهیلی دیپلومات کهنه کار آذربایجانی سکان سیاست و دولت را در دست گرفت.

آذربایجان آرامش نداشت، آتش زیر خاکستری بود که می توانست هر لحظه شعله ور شود. تظاهرات خود جوش مردم هر روز ابعاد وسیعتری بخود می گرفت. مردم تهیدست، که گرفتار فقر و گرسنگی بودند، فریاد می زدند، « ما نان می خواهیم و گرسنه ایم » ( روزنامه فریاد، 22 تیرماه 1322 ). تهران نگران از این رخداد ها در آذربایجان رویکرد گذشته خود را در سیاست تکرار می کرد. از یک سو وفاداران و دلباختگان خود را برای سرکوب سازماندهی می کرد و از سوی دیگر هر گونه جنبشی را در آذربایجان به بیگانگان نسبت می داد. دولت مرکزی همزمان برای ساماندهی به کارشناسان خارجی متوسل می شد. ( آرتور میلسپو برای اقتصاد و شوارتسکف و تیرمن برای آموزش نظامی ). نیرو های مترقی و احزاب سیاسی از این رویکرد دولت که در پنهان به سوی سازش با غرب پیش می رفت نگران بودند، پیشه وری در مقاله ای تحت عنوان « ملت ما بر سر دوراهی » نوشت: ... جنگ خونین جهانی به آخر می رسد، کشور ما نیز با خاتمه ی آن بر سر دوراهی بزرگی قرار خواهد گرفت، حد وسط امکان پذیر نیست... یکی تجدید و احیای دیکتاتوری، ظلم و جور، تعدی و قتل و جنایت و دیگری آزادی، تکامل و ترقی و عدل و داد، اگر ارتجاع غلبه کند ما را به راه نخست می کشاند و در صورت پیروزی در راه دوم به ساحل نجات خواهیم رسید. ( روزنامه آزیر، 5 مرداد 1323 ). آذربایجان به دقت عملکرد، رویکرد و اندیشه های سیاسی روشنفکران عملگرای خود را زیر نظر داشت، راه برون رفت از بحران اقتصادی و اجتماعی و باز سازی فرهنگی خود را در همکاری و همسویی با آنان می دید، از آن رو نشریه دو زبانه آذربایجان دست به دست و سینه به سینه در بین مردم می گشت و جایگاه خود را پیدا می کرد. ولی بزرگترین مشکل مردم در شهر و روستا فقر، گرسنگی و شیوع بیماری های کشنده بود. آذربایجان برای برون رفت از این بحران عمیق، نیازمند جنبشی بود که بتواند دگرگونی و تحولات اجتماعی را سازماندهی کند. فرقه دمکرات آذربایجان ضرورت زمان و شرایطی بود که بر جامعه آذربایجان حاکم بود.

فرقه دمکرات آذربایجان هم در بیانیه 12 ماده ای تشکیل خود و هم در برنامه و شعار های خود، اصلاحات ارضی و اجتماعی، آزادی و آبادانی را در اولویت قرار داد و در این راستا اقدامات شگرف و چشمگیری از خود نشان داد که گاهی حیرت انگیر و غیر قابل تصور بود. عملکرد فرقه در همه زمینه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مورد توجه توده های مردم، زحمتکشان بویژه تهیدستان شهر و روستا قرار گرفت، جوانان تهیدست آذربایجان برای حفظ دستآورد های فرقه با لباس های ژنده و ابزار ابتدایی به  گروه های فدایی پیوستند. تهران نگران گسترش این جنبش در مناطق دیگر بود، از ان رو برای پیشگیری از آن به هر ترفندی دست زد و در نهایت موفق به سرکوب آن با حیله ، نیرنگ، سازش، خیانت و کشتار بی رحمانه شد. شکست فرقه ضربات سهمگینی به آزادی خواهی، دمکراسی در کشور و حق تعیین سرنوشت در منطقه وارد کرد. آنچه امروز واحد های ملی در گستره ایران و کشور های منطقه آن را طلب می کنند، چندین دهه قبل از سوی فرقه دمکرات آذربایجان مطرح شده است و اکنون جوامع چند فرهنگی در منطقه در آن راستا حرکت می کنند....

دکتر محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se  

روز جهانی کوهستان ونقش سلسلە کوهستانهای زاگروس

$
0
0

11 دسامبر یعنی برابر با 20 آذر ماە روز جهانی کوهستان نامگذاری گشتە است کە مجمع عمومی سازمان ملل متحد در پنجاه و هفتمین جلسه خود در ژانویه ۲۰۰۳، روز ۱۱ دسامبر را به عنوان روز جهانی کوهستانتعیین نمود. در این روز کە 78 کشور جهان با ایجاد سازمان "همکاری کوهستانی"(Mountain Partnership) اتحاد در این زمینه را افزایش دادند وسازمان فائو (FAO)  را به عنوان نهاد هماهنگ کننده ی سال جهانی کوه ها و مسوول نظارت بر برگزاری روز جهانی کوهستان انتخاب کردەاند. و هر سال موضوعی را برای اهداف این سازمان تعریف میکنند کە کلیت تعریف اهداف و برنامە ریزهای آن بە حفاظت از کوهها و طبیعت پیرامون آن بر می گردد. و سالانە این روز را گرامی و در راستای پیشبرد اهداف این سازمان بە برنامەریزی وبە تعیین ابزارهای آن میپردازند کە خود گویای اهمیت نقش و تاثیرات کوهستان چە از دیدگاە محیط زیستی و یا اقتصادی و چە از دیدگاە معنای پیدایش  فرهنگها ی تمدنی در پیرامون آن است که‌ هر روز اهمیت حفظ و حفاظت از آن بیشتر میگردد و تشکیل نهادهای بین المللی چە در قالب ساختارهای دولتی و یا غیر دولتی (n.go) بیشتر میگردد . شاید برای مخاطبان جای سوال باشد بە چە دلیل این مطلب را بیشتر در قالب کوهستانهای کوردستان (زاگروس ) در امرهویت مبارزاتی انسان کورد مورد برسی قرار میدهم تنها پاسخی کە می توانم بدهم این میباشد بە دلیل اینکە سرزمین ما کوردها در زیر سلطەی استعمارگرانی و دشمنانی میباشد کە هدفمند از لحاظ سیاسی،تاریخی و اقتصادی نخواستە اند نقش کوهستانهای کوردستان را ازهرمنظربە دنیای پیرامون معرفی گردد. و غنای بی حد و حصر تاریخی و فرهنگی چند هزار سالە تمدن انسانیت که‌ در زاگروس رویش یافته‌ است با دید معنای باید بە آن پرداخت و از بعد محیط زیستی تنوع فوقالعادەی اکولوژیکی آن را میتوان به‌ عنوان بستری برای محیطی از تنوعات گیاهی و حیوانی دانستو ازنظر اکونومیک، کانالی برای جذب توریستهای وجذب گردشگران وکوهنوردان جهان باشد که‌ میتوان از این طریق فرهنگ اصلی سرزمین مادری و سرچشمه‌ی تمدن انسانیت آن را، به مانند یک الگو برای تمامی خلقها و ملتهای دیگر بازگو نمود.
همانگونە کە می دانیم سرزمینمان کوردستان دارای جغرافیای استراتژیکی است کە هر روز اهمیت سیاسی، ژئواستراتژیکی آن در معادلات سیاسی بین المللی بیشتر برایمان آشکار میگردد .کوردستان را میتوان سرزمین کوهستان بپنداریم کە در امتداد خط راس سلسلە کوه‌های زاگروس وتورس قرار گرفتە و در اسناد تاریخی از آن بە عنوان هلال طلایی و یا مزوپوتامیا سخن بە میان می آید واز شواهد تاریخی آثارهای باستانی گرفتە تا اسطورە شناسی ، یزدان شناسی، الهیات، کشف و پیدایش اولین ابزارهای تمدنی، آفریدن آواهای کلامی و علوم طبی تا پیدایش اولین تمدنهای جامعەی انسانی،عصر الهەهای مادری و درست نمودن اولین گروهای زبانی همگی از خصوصیات این سرزمین میباشد کە در دامنەی کوهستانهایش بە وجود آمدە است اگر نقش راستین کوهستانهای کوردستان را از تمدن خلق کورد و دستاوردهای آن برای تمامی انسانیت، از تصویر ذهنمان نگذرانیم و بە تحسین و ستایش راستین آن بە معنای حفاظت ازدستاوردها آن نپردازیم بە باور من به‌ خیانتی بی همتا و تاریخی دوچار گشته‌ ایم کە آن همه‌ دستاوردهای نیاکانمانو شرافت ، عظمت وجودی کوهستانهای را زیر سوال خواهد برد که‌ در سده‌ی حاضر، کوهستانهای کوردستان برای ما کوردها و هویت سیاسیمان منبع الهام بخش و معنایی بی همتاست.
استعمارگران حاکم برجغرافیای کردستان در دو سدی گذشتە خسرانی جبران ناپذیر را بر پیکر سرزمین کوهستانی کوردستان وارد نمودەاند.و با سیاستهای هدفمند در صدد از میان بردن ماهیت وجودی کوهستانهای این سرزمینند که‌ مقاومت معنویساکنانش که‌ هماناایستار تاریخی در قالب روح مبارزاتی شکل گرفته‌ است را هدف قرار داده‌ که‌ تاریخی چند هزارساله‌ی گذشته‌ی فرهنگ اتنیسیتها را تداعی و در خویش می پروراند. واین همان دلیلی است که‌ اتنیسیته‌های هویتی و خلقهای تحت ستم در دامن سلسله‌ کوههای زاگروس تا کنون همراه‌ باحفظ هویت فرهنگی خویشبه‌ ادامه‌ حیات پرداخته‌ اند.اما استعمارگران حاکم بر کوردستان هدفمند و سیتماتیکدر طول چهار دهه‌ی اخیر با تحرکات گسترده‌ی نظامی ولجستیکی در مناطق کوهستانی کوردستان با توپ باران ، بمب افکنها، جنگنده‌ها، کشیدن جاده‌های نظامی تخریب گر، درست نمودن پایگاهای نظامی درکوهستانهای کوردستان سعی نمودەاند تا یکی از تنهاترین و صادق ترین یاران کوردها را از میان بردارند و اینها همگی از عوامل هستند که‌ خطر از میان رفتن کوهستانهای را برایمان حکایت میکند گذشته‌ی تاریخی این کوهستانها برای ما کوردها همانند الهه‌ی مادریست که‌ تمامی مهر و آزمونهای تمدنیش را در اختیار فرزندانش ناخلفش گذاشته‌ که‌ همان استعمارگران  و حاکمیتی هایند که‌ در این سده‌ خواهان از بین بردن آن سرچشمه‌ی فرهنگ و تمدنند.
آری درسرزمینهای که‌ کوهستانهای همانند میهن ما، سر به‌ فلک کشیده‌ دارند سعی بر این است  که‌ در این روز به‌ تفسیر، تحلیل و نقش کوهستانها در زندگی معنوی و حقیقیشان چه‌ در گذشته‌ و در آینده‌  به‌ معنای واقعی کلمه‌ بپردازند و در پی آنند کوهستانهایشان را ازهر منظر محافظت و در راه‌ پیشبرد زیست محیطی وتنوع هرچه‌ بیشتر، آن را بافرهنگ وهویت خویش یکی گردانند و به‌ درست نمودن نهادهای مربط وابزارهای تاثیرگذار و ارتقا در این زمینه‌ پرداختەاند . و هر سال کوهنوردان و دوستاران محیط زیست این روز11 دسامبر را جشن و به‌ پایکوبی میپردازند اما همانند فاصله‌ی کوهها کمی این طرف تر در دامنه‌ی کوهستانهای  کوردستان ،کودکان و مردمان من در این سرزمین پاها وجانشان را بر روی مینهای  برجا میگذارند که‌ همان حاکمان استثمارگر با دستان پلیدشان آن را کاشتە اند. و سالهاست تن خسته‌ی این الهه‌ی مادر ( زاگروس ) را زخمی میکند و زخمهای آن از خون جوانانی جاری می گرددکە بر دامنه زاگرس برای عصیان و یاغی شدن به دنیا می آیند. و در این راستا نمیخواهند سر بە سازش بنهند ودستاوردهای این  الهەی مادر ودستاوردهای تمدن انسانیت را بر فراموشی بسپارند و خون‌ سرخ این جوانان  در سرزمین آفتاب از سرخی لاله‌های بلندای زاگروس سرخ تر است. وبا جاری شدن بر دامنەی آن میخواهد بلوط های را آبیاری کند کە  شاید تداعیگر رویش داستان "دارە پیرە "باشد.

پانوشت ؛ دارە پیرە شعری از شاعر کورد جلال ملکشاە است کە تداعیگر خیانت "چوز"بە خود دارە پیرە است اما استفادە از کلمە دارە پیرە دار این مطلب بە عنوان رویش دوبارە ی مبارزە و آزادی است.

به مناسبت سالگرد وقایع آذربایجان در سال های 1324-1325

$
0
0
پیشه وری نوشت: آقای دکتر مصدق، از اینکه در میان ملت ایران مبارزه و مناقشه شدید مشاهده می شود، متأسف هستند و می ترسند دامنه ای مناقشه به جدال و به قول خودشان برادر کشی بکشد. بنابراین میل دارند سیاسیون این دوره، به آزادی خواهان صدر مشروطیت تأسی کنند و از سیاست بتمام معنا ایرانی پیروی نمایند - این نظریه کاملأ صحیح است، اگر هر ایرانی بخواهد غیر این بکند، خائن است. هدف اشخاص با ایمان، البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد و این هدف روی "سیاست کاملأ ایرانی" تعقیب شود ...

 

قسمت یکم

مقدمه

آنچنانکه تاکنون دیده شده، به مناسبت 21 آذر هر سال، علاقمندان و مخالفان پیشه وری مطالبی را در سایت ها، مجلات و یا سخن رانیها، مطرح می کنند.

من در این یادداشت، گزیده ای از کتاب "از زندان رضا خان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان"نوشته آقای علی مرادی مراغه ای را، به همراه پاره ای از اسناد دیگر، و ارزیابی های خود ارائه می کنم. پاره ای از اقدامات دوران یکساله فرقه دموکرات آذربایجان، بسیار مفید بوده ولی در کنار آن باید نوری بر زوایای دیگر، و کمتر گفته شده این واقعه تابانده شود، تا مورد داوری خوانندگان قرار گیرد. بدیهی است این زوایا، نمی تواند همانی باشد که بعضی هموطنان، ادعا می کنند. ادعاهایی همچون پیاده کردن مشروطیت در آذربایجان و نظایر آن، توسط پیشه وری.

توضیح آنکه، کتاب آقای مرادی مراغه ای، بر اساس 45 منبع ترکی و 272 منبع فارسی، و یا ترجمه شده به فارسی [که بخشی از آنها، خاطرات همکاران نزدیک آقای پیشه وری، و مقامات عالیرتبه فرقه دموکرات آذربایجان است] نوشته شده، و به نظر می رسد ایشان تلاش کرده اند با بی طرفی، مدارک موجود را مطرح کنند. آنچنان که در صفحه "ز "مقدمه کتاب می نویسند: "مخالفانش از او چهره ای ابلیس گونه، و جاسوسی سر سپرده، و نماد تجزیه طلبی ارائه داده اند. اما پیشه وری هر چند از رهبران جنبش چپ، و از شیفتگان لنینیسم بود، ولی هرگز سرسپرده و جاسوس نبود، اعتراضات و انتقادات او به سران بلشویسم، و رفقای بالایش، آنچنانکه در نامه استالین نیز دیده می شود، و سرانجام، چگونگی مرگش، دلیلی بر این مدعاست. در مقابل، دوستانش از او یک متفکر وطن پرست ساخته اند، و با ستارخان و یا آتاتورک، قابل قیاس می دانند. اما چنین قیاسی به شدت گمراه کننده و مع الفارق است. چگونه یک متفکر کمونیست و روزنامه نگارطرفدار انترناسیونال چپ، با یک سردار محبوب قلبها، که بیشتر شخصیتی پراگماتیست و ناسیونالیست دارد، قابل قیاس است؟ وقتی که تبریز، مانند نگین انگشتری، از چهارسو در محاصره حامیان استبداد گرفتار آمده بود، کنسول روسیه در تبریز، از ستارخان می خواهد که برای حفظ جانش، به زیر بیرق روسیه درآید. او مرگ را به زیر بیرق بیگانه رفتن ترجیح می دهد".

در انتقال نوشته های کتاب، فاصله گزاری ها (بدون تغییر متن اصلی) از طرف من کامل شده، ولی ممکن است ترتیب صفحات رعایت نشده باشد. همچنین، جمله پردازی های کم اهمیت روایت را، منحصرن برای طولانی نشدن این نوشته، حذف کرده، و به جای آنها، چند نقطه گذاشته ام. این کار طوری انجام شده، که به اصالت روایت لطمه وارد نشود. هر جا هم توضیحی را لازم دانستم، آن را داخل علامت [ ] قرار داده ام. ضمنن، به روال نوشته آقای مرادی مراغه ای، از ذکر عنوان ها، خودداری شده است.

کتاب در بخش اول (دوران جوانی، یک کمونیست دو آتشه)، به شرح تولد و تنگدستی های خانواده پیشه وری، مهاجرت به قفقاز و سختی های آن و اشتغال به کارهای مختلف از جمله روزنامه نگاری، وقایع ایران قبل از انقلاب اکتبر 1917 شوروی و به قدرت رسیدن رضا خان (رضا شاه بعدی) می پردازد. بخش دوم (دوران زندان، سالهای خاکستری)، شرح دستگیری، زندان و محاکمه پیشه وری و 53 نفر، دستگیری و اعدام کمونیست های ایرانی در دوره استالین، و سرانجام سقوط خودکامه (رضاشاه) اختصاص دارد. و بالاخره بخش سوم (دوران اصلاح طلبی، حضور در فرقه دموکرات آذربایجان)، در رویدادهای مختلف پس از شهریور 1320، تا فرجام تلخ در مدینه فاضله (شوروی) می باشد.

صفحات 38 و 39 کتاب = پیشه وری آن چنان که از مضمون مقالاتش در روزنامه های متعدد بر می آید، نجات ایران را در اجرای اصول مشروطیت می دانست، اما بعد از انقلاب اکتبر 1917 متأثر از حال و هوای آن دوران، دیگر اجرای قانون اساسی را، راه نجات ایران نمی دانست، بلکه بر ضدیت آن، بر انقلاب (سوسیالیستی) و تشکیل جمهوریت شورایی، تأکید می کرد. او در روزنامه حُریّت تأکید می کرد که ایران، به دلیل نارضایتی گسترده مردم از حکومت وقت، آبستن انقلاب است ... :

"ایران آبستن یک انقلاب است، آن هم پرولتری، اندیشه انقلاب در ایران بیدار شده، زحمتکشان ایران حقوق خود را فهمیده اند. آنها ضمن شرکت در انقلاب دنیا، به فکر اجرای اصول اشتراکیّت (کمونیسم) در ایران هستند. ما به پیروزی آنها ایمان داریم ...".

خلاصه صفحات 41 تا 65 - پس از حمله موفقیت آمیز ارتش سرخ به نیروهای انگلیسی مستقر در استان گیلان، در تاریخ 18 ماه مه 1920 (28 اردیبهشت 1299) و ورود به این استان، حزب عدالت (= کمونیست) از آذربایجان شوروی به خاک ایران منتقل می شود. پس از مدتی همکاری، بین گروه میرزا کوچک خان و حزب عدالت، بر اثر تندروی های حزب عدالت، تفاوت دیدگاه های ایدئولوژیک و دیگر مسائل فیمابین، همچنین آگاهی از اهداف اصلی دولت شوروی در اشغال کشور، اختلاف بروز می کند، به نحوی که میرزا به نشانه اعتراض از رشت خارج و در جنگل (فومن) پناه می گیرد.

قبل از آن، کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، دیدگاه خود را در باره کوچک خان ... رسمأ بیان کرد:

... کوچک خان و حکومت او، که دیگر رهبران جنبش رهایی بخش ملی نیستند ... ناچار باید ازبین بروند، و بسیار محتمل است که این ضرورت بسیار زود فرا برسد. [نویسنده کتاب براین باور است که، اسناد بدست آمده در سال های اخیر از آرشیوهای شوروی، نشان می دهد هدف واقعی بلشویک ها از این لشکرکشی، و به دنبال آن ورود حزب عدالت (= کمونیست)، شوروی کردن ایران و پیوستن ایران به "خانواده برادر جمهوری های شوروی"بود. عملیاتی که باید گام به گام و با احتیاط کامل به اجرا در می آمد].

متعاقب خارج شدن کوچک خان از رشت ... کودتایی در نهم مرداد 1299 رخ داد ... کودتای رشت را بولومکین نماینده چکای شوروی اداره می کرد. ... این کودتا با پشتیبانی ارتش سرخ شروع گردید. آنها در پی آن بودند که میرزا را کشته یا دستگیر کنند، لذا در حالی که مجهز به توپخانه بودند وارد جنگل شدند، و واحدهای نظامی در حال عقب نشینی کوچک خان را مورد حمله قرار داده، تعدادی از آنان را کشته و دستگیر کردند ... دولت کودتا به سر کمیسری احسان الله خان تشکیل و جوادزاده (پیشه وری) به عنوان کمیسر داخله انتخاب کردید [اسم ایشان زیر سه امرنامه مورخ 3 مرداد 1299 درج شده است].

میرزا کوچک خان، پس از کودتا در اولین اعلامیه خود ... شدیدأ بر عداالتی ها [حزب عدالت] تاخت، که پاسخ تند پیشه وری را، همراه با شعار پایانی "پاینده باد انقلاب - زنده باد ارتش سرخ"به همراه داشت.

مطالب فوق مربوط به بخشی از دیدگاه ها و اقدامات پیشه وری، قبل از روی کار آمدن رضا شاه و زندانی شدن او می باشد. در ادامه به قسمتی از فعالیت ایشان بعد از سقوط رضاشاه می پردازم.       

نفت شمال و انتخابات دوره چهارده مجلس شورای ملی

در ابتدا باید یادآوری کنم که استان های آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، زنجان به طور کامل، و بخش هایی از استان های خراسان، گیلان، مازندران، گلستان، زنجان، کردستان، همدان، قزوین ... [در اینجا، از نام جدید استان ها، استفاده شده است]، و حتی قسمتی از تهران، از شهریور 1320 تا خرداد 1325، در اشغال ارتش سرخ بوده است.

پس از اشغال ایران توسط ارتش شوروی، و در تاریخ 21 ژوئن 1945 برابر با 31 خرداد 1324 ( یعنی پس از خاتمه جنگ دوم جهانی)

کمیته دفاع دولتی (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) فرمانی با امضای استالین، در مورد اقدامات اکتشافی زمین شناسی، برای نفت در شمال ایران را صادر کرد (سند شماره یک منبع). این فرمان بخش وسیعی از نواحی جنوبی دریای خزر، از دشت گرگان تا بندر پهلوی، آذربایجان (جلفا، تبریز، زنجان، خوی و اردبیل) در بر می گرفته است. بر اساس این سند دستور داده شده است که در قزوین، فضای اداری و اقامتی لازم برای واحدهای عملیاتی فراهم گردد. در این دستورالعمل، حتا تعداد تراکتورها، خودروهای سبک و سنگین، تانکرها و ... برای عملیات، مشخص شده است. به علاوه مبلغ هشت میلیون روبل و دو میلیون و چهارصد هزار ریال بودجه برای فعالیت های سه ماهه سوم و چهارم سال 1945 (پائیز و زمستان 1324) در نظر گرفته شود.

در آخرین بند این فرمان، آمده است که رفیق باقروف (دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان) را، از هرگونه همراهی و کمک ... مسئول بدانید. صدور این فرمان توسط عالی ترین مقام شوروی، بدون کسب اجازه از دولت ایران صورت گرفته، وبه نظر می رسد که دولت شوروی این بخش از ایران را، خاک کشور خود دانسته، و در حال برنامه ریزی برای ماندن طولانی در این قسمت ها بوده است.

صفحه 275 کتاب (به نقل از صفحه 244 کتاب ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان): در تبریز برای کسب نُه کرسی مجلس[دوره چهاردهم]، 12 نفر نامزد شده بود که از بین آنها، سه نفری که پیشه وری، رهبری آن را بدست داشت، توسط حزب توده و اتحادیه های کارگری، پشتیبانی می شدند. با آغاز انتخابات، استاندار آذربایجان، (سرلشکر مقدم)، زمین داران هواخواه خود را، به عضویت شورای نظارت بر انتخابات درآورد و همه صندوق های رأی را، از دسترس توده های فقیر، دور کرد و به پلیس دستور داد تا رأس ساعت شش [ساعتی که کارگران کارخانه ها از کار روزانه برمی گشتند] حوزه های رأی گیری را تعطیل کند. واکنش دیر هنگام مقامات شوروی، وادار ساختن مقدم به کناره گیری، و استفاده از کامیون های ارتش شوروی، برای انتقال کارگران، به حوزه های رأی گیری بود. در گزارش وزارت خارجه انگلیس آمده است که در مشهد، کنسول شوروی، خیلی دیر جنبید و هیچ نامزدی از حزب توده، در انتخابات، پیروز نشد. اکنون به نظر می رسد، روسها می کوشند، تا فرصت از دست رفته را، در آذربایجان جبران کنند. در نتیجه انتخابات از بین نه نفر نماینده منتخب [تبریز]، به ترتیب، حاج خویی و سید جعفر پیشه وری ، بیشترین آراء را کسب کردند.

صفحه 276 و 277 – [به قلم پیشه وری شماره 91 روزنامه آژیر، 15 مرداد 1322]: من طوریکه مکرر نوشته ام، هرگز خودم داوطلب مقامی نشده ام. ... امروز در اثر فشار اغلب رفقای نزدیک خود، این وظیفه ملی را که حزب توده، صلاح دیده است افتخار آن را به من بدهد، به عهده گرفتم، و می روم در آذربایجان، در آنجا که مشعل آزادی روشن شده و ایران را با نور مشروطیت منوّر کرده است، خود را کاندیدا بکنم. این بزرگترین افتخار من است اگر حزب توده و رفقای آزادیخواه آذربایجان، بتوانند تصمیم کمیته مرکزی حزب توده را عملی  کرده، و مرا به مجلس بفرستند ... برای اجرای تصمیم کمیته مرکزی حزب توده، به آذربایجان میرویم، و در آنجا با تمام قوای خود، سعی خواهیم کرد پیشنهاد حزب توده و آرزوی رفقای خود را، عملی کرده انتخاب بشویم.

صفحات 273 تا 274 - (به نقل از حسین جودت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی) پیشه وری که در حزب توده بود، و روزنامه آژیر را منتشر می کرد، با عده ای از همفکران خود، از حزب توده متعرضأ، خارج شده بود. حزب عامیون که از آزادی خواهان و وطن پرستان با ایمان بودند ... او ورفقایش مثل سلام الله جاوید را در حزب خود پذیرفتند. [در پاییز 1323 وقتی اعطای امتیاز نفت شمال، به شوروی مطرح شد] هنگامی که توده ای ها به نفع کافتارادزه، سینه می زدند ... پیشه وری پیشنهاد می داد که ... حزب عامیون ... حرکتی کند و با تظاهراتی ... کافتارادزه را تقویت کند. این پیشنهاد در حزب طرفداری نداشت... پیشه وری در اصرار خود توفیق نیافت، و با گفتن این عبارت که (هرجا عقل زیاد است، کار نمی شود کرد) [؟] از عضویت کمیته ... استعفا کرد ... و بفاصله یک ماه سر از تبریز بیرون آورد.

صفحه 296 و 297 – ... سید جعفر پیشه وری نیز در روزنامه آژیر (4 آبان 1323) در دفاع از منافع شوروی و واگذاری امتیاز نفت شمال به آن کشور، در حرکتی همسو با روزنامه های وابسته به حزب توده، ضمن حمله به دولت ساعد، چنین نوشت: "عمل واقع شده این است که کابینه ساعد، با شرکت متولیان مجلس، داشتند روی منابع نفت ایران، بند و بست های تاریک و مظنون می کردند. ورود کافتارادزه، پرده از روی کار برداشت ... فهمیدند این دلالی به سادگی سر نخواهد گرفت، بنابراین سخن خود را عوض کردند، و گفتند که اصلاً دولت ایران میل ندارد هنگام جنگ، به موضوع نفت دست بزند ". [خوانندگان توجه دارند بحث عدم واگزاری امتیاز نفت در زمان جنگ، بحث های آن زمان مردم و نمایندگان مجلس بود، نه ایده دولت ساعد. قابل توجه آنکه، نطق سه روز بعد دکتر دکتر مصدق در این زمینه، با تشویق و کف زدنهای پر شور نمایندگان، روبروشد. و پس از مدتی کوتاه (یازدهم آذر)، طرح عدم واگذاری نفت تا پایان جنگ، با رأی اکثریت نمایندگان مجلس،  تصویب شد].

اما "ناسیونالیست های روسی در ایران"تنها به حمله های مطبوعاتی بسنده نکردند، و اندکی بعد، از طرف حزب توده با شرکت "شورای متحده کارگران"میتینگ هایی در پایتخت و شهرهای زیر نفوذ خود ... به راه انداختند. در میتینگ سیاری که در تهران در 5 آبان 1323 یعنی سه روز بعد از کنفرانس مطبوعاتی "کافتارادزه"به راه انداختند، میتینگ از جلوی باشگاه حزب توده، به حرکت درآمد، و در حالی که نظامیان شوروی ... امنیت تظاهر کنندگان را بر عهده داشتند، به طرف مجلس شورای ملی حرکت کردند. شعار آن ها دو چیز بود: "ساعد باید ساقط کردد"، "امتیاز نفت به شوروی داده شود".

در تاریخ ملت ها، کمتر مشاهده شده است که در آن کسانی، این چنین بر قربانی کردن منافع ملی خود، در پای مصالح بیگانگان، پای فشرده باشند. تظاهرات در زیر حمایت نظامیان شوروی، خشم و نفرت مردم را برانگیخت. مرحوم جلال آل احمد که در بین تظاهر کنندگان و جزو انتظامات این نمایش بود، بعدها در کتاب خود [در خدمت و خیانت روشنفکران – جلد 2 صفحه 175] نوشت که "وقتی حضور نظامیان شوروی را در خیابان ها دیدم، که امنیت تظاهرات را بر عهده داشتند، شرمنده شدم و بازوبند خود را باز کرده، و از صف خارج شدم و گریه کردم".

در پی نطق دکتر مصدق، روزنامه آژیر [متعلق به پیشه وری] در مقاله ای با امضای مستعار "رشتی - احتمالأ کریم کشاورز"چنین نوشت: پریروز در مجلس [پس از نطق مصدق] صحنه تئاتر شده بود ... در همان حین حکایتی به خاطرم آمد. بیل که یکی از زعمای سوسیالیزم آلمان بود، همیشه به دوستان خود می گفت مرتجعین در رایشتاک، گفته های مرا بر سبیل اتفاق تصدیق می کنند، من از خود می پرسم، ای پیره بیل، باز چه دسته گلی به آب دادی که مورد تحسین این آدمخوارها قرار گرفتی ... ما در باره نطق آقای دکتر مصدق، عرض دیگر نداریم، و این را هم که گفتیم، بر سبیل مزاح بود ...

در اینجا می خواهم با استفاده از صفحات 299 تا 304، جمله بسیار مهمی را از پیشه وری نقل کنم.

یک روز بعد از تصویب طرح دکتر مصدق که با استقبال بسیاری از محافل سیاسی مواجه شد، و تنها طرفداران شوروی و حزب توده مخالف آن بودند، غلامحسین رحیمیان، نماینده قوچان ... طرح لغو امتیاز نفت جنوب را مطرح کرد که با مخالفت دکتر مصدق، اکثر نمایندگان [جز فراکسیون حزب توده]، طرح فوق را امضاء نکردند. به دنبال امتناع دکتر مصدق از امضای طرح رحیمیان، روزنامه های شوروی مانند داد، رهبر و آژیر، حملات خود را به دکتر مصدق تشدید کردند. پیشه وری مصدق را، به حفظ منافع ملاکین، و بیمناک از دوستی اتحاد جماهیر شوروی متهم کرد. مصدق در نطق خود گفت ... چنان که من در گذشته دیده ام که اگر اتحاد جماهیر شوروی، از سیاست بین المللی ما غایب شود، برای ما در هوای آزاد هم تنفس دشوار است. من متأسفم که بعد از سقوط دیکتاتوری، به جای این که سیاسیون این مملکت، از تجارب گذشته عبرت بگیرند، و به آزادی خواهان صدر مشروطیت، تأسی کنند و از یک سیاست بتمام معنا ایرانی، پیروی نمایند و ... رشد ملی ما را به جهانیان ثابت نمایند، به جهاتی که از بیان آن شرم دارم، عده ای شمال و عده ای جنوب را قبله حاجت خود ساخته اند ...

پیشه وری نوشت: آقای دکتر مصدق، از اینکه در میان ملت ایران مبارزه و مناقشه شدید مشاهده می شود، متأسف هستند و می ترسند دامنه ای مناقشه به جدال و به قول خودشان برادر کشی بکشد. بنابراین میل دارند سیاسیون این دوره، به آزادی خواهان صدر مشروطیت تأسی کنند و از سیاست بتمام معنا ایرانی پیروی نمایند - این نظریه کاملأ صحیح است، اگر هر ایرانی بخواهد غیر این بکند، خائن است. هدف اشخاص با ایمان، البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد و این هدف روی "سیاست کاملأ ایرانی"تعقیب شود ... 

 

قسمت دوم

مقدمه

همانطور که در بخش یکم اشاره کردم، در این یادداشت، گزیده ای از کتاب "از زندان رضا خان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان"نوشته آقای علی مرادی مراغه ای را، به همراه پاره ای از اسناد دیگر، و ارزیابی های خود ارائه می کنم. پاره ای از اقدامات دوران یکساله فرقه دموکرات آذربایجان، بسیار مفید بوده ولی در کنار آن باید نوری بر زوایای دیگر این واقعه تابانده شود، تا مورد داوری خوانندگان قرار گیرد.

تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان

صفحات 315 و 316 – منابع زیادی به اشتباه نوشته اند، که اگر مجلس چهاردهم، اعتبارنامه پیشه وری را رد نکرده بود، حوادث آذربایجان و فرقه دمکرات پیش نمی آمد ... پیشه وری هرچند اگر به مجلس چهاردهم وارد میشد، به لحاظ شخصی انتظار می رفت که در رأس جریانات آذربایجان، قرار نگیرد، اما نباید از نظر دور داشت که جریان فرقه دمکرات و حوادث آذربایجان، علل دیگری داشت، و اگر پیشه وری در رأس آن قرار نمی گرفت، صدها نفر دیگر وجود داشت که حاضر می شدند، همان نقشی را بازی کنند که پیشه وری بازی کرد. همچنانکه قبل از پیشه وری، روسها برای رهبری حوادث آذربایجان، به سراغ افراد متعددی رفته بودند. به نظر خلیل ملکی [صفحات 390 و 391 خاطرات خلیل ملکی]، شوروی ها قبل از این که به سراغ پیشه وری بروند، به دنبال دنبال ابوالقاسم موسوی، که بیش از ده سال زندان کشیده بود رفته، از او خواسته بودند به آذربایجان برود و رهبری نهضت را به دست گیرد.

... موسوی که آدم با پرنسیب و تابع اصول بود، گفته بود: قبول، به شرط این که شما سیاست دولت بی طرف مساعد (و نه دولت فرمانده) را بازی کنید. مأمورین دولت شوروی به او گفتند "تو ناسیونال کمونیست هستی".

[بد نیست اصل ماجرا را، در سند شماره 2 منبع زیر، تاریخ ششم ژوئیه 1945 برابر با پانزدهم تیرماه 1324 از سوی دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی، با مهر محرمانه، به میر [جعفر] باقروف صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان، بخوانیم. چنانکه در ادامه خواهیم دید، مراحل شکل گیری و برنامه عمل فرقه دموکرات آذربایجان، دقیقن همانست که در این اسناد، دستور داده شده است. در فرمان شماره 2 چنین آمده است: رفیق باقروف، همزمان با گسترش دادن حرکت های تجزیه طلبانه در استان های گیلان، مازندران، گرگان و خراسان، یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی، به نام حزب دموکرات آذربایجان، با هدف رهبری جنبشی جدایی طلبانه، تأسیس کنید. اقدامات مناسب در میان کُردهای ساکن شمال ایران، برای جذب آنها در یک جنبش جدایی طلب که یک منطقه خودمختار ملی کُرد را تشکیل دهد، اقدامات مناسب صورت دهید. یک گروه از فعالان مسئول تبریز را، که موظف به هماهنگی با سرکنسولگری تبریز اتحاد جماهیر شوروی باشند، جهت هدایت جنبش جدایی طلبی تشکیل دهید. سرپرستی این گروه به باقروف و یعقوب اوف واگذار می شود. در این فرمان، از باقروف و ابراهیموف خواسته شده است که اقدامات اولیه برای انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی به نحوی صورت گیرد، که وکلای موافق جدایی طلبی، انتخاب شوند. شعار کاندیداها باید به شرح زیر باشد: واگذاری اراضی به دهقانان همراه با وام های طویل المدت، رفع بیکاری، بهبود وضعیت آب آشامیدنی و بهداشت، ...

در این فرمان، تأسیس گروه های رزمی مسلح جهت اهالی هوادار شوروی، انجمن فرهنگی و انجمن دوستداران آذربایجان شوروی، انتشار یک روزنامه مصور در باکوبرای توزیع در ایران، و سه روزنامه در آذربایجان جنوبی، تهیه سه دستگاه چاپ و تأمین کاغذ خوب، جهت انتشار سه روزنامه با تیراژ حد اقل سی هزار نسخه، اجازه رفت و آمد اتباع جمهوری آذربایجان به ایران در ارتباط با این دستورالعمل، همچنین تأمین میلغ یک میلیون روبل، قابل تبدیل به تومان، جهت پشتیبانی مالی اقدامات جدایی طلبانه و انتخابات مجلس پانزدهم شورای ملی.]

[سند شماره 3 تاریخ 14 ژوئیه 1945 برابر با 23 تیرماه 1324 نیز همچون شماره 2، در مورد اقداماتی است که باید در آذربایجان و استان های نواحی شمالی ایران، انجام شود. از جمله، ترتیب سفر پیشه وری و کامبخش به باکو برای مذاکره فوری. بر اساس نتایج مذاکرات، ترتیب سفر [صادق] پادگان به باکو. برای تأسیس کمیته های هماهنگی در مرکز (تبریز) و دیگر نقاط، در عرض یک ماه، کاندیداهایی را از میان روشنفکران معتبر ودموکرات، تجار طبقه متوسط، مالکین کوچک و متوسط، و روحانیون احزاب دموکراتیک مختلف و یا غیر حزبی انتخاب، و به کمیته های مؤسس حزب[فرقه] دموکرات آذربایجان وارد کنید ... پس از استقرار کمیته های مؤسس در تبریز، تأسیس کمیته های محلی حزب دموکرات، در شهرهای اردبیل، رضائیه، خوی، میانه، زنجان، مراغه، مرند، مهاباد، ماکو، قزوین، رشت، پهلوی، ساری، شاهی، گرگان و مشهد، از اولویت های نخست خواهد بود. نمایندگانی را از کمیته مؤسس مرکزی، برای سازماندهی کمیته های این شهرها، اعزام دارید ... برای سازماندهی انجمن دوستان جمهوری آذربایجان، از کارکنان کنسولگری و بخش نظامی استفاده کنید ... برای شکل دادن یک جنبش جدایی طلب خودمختار در آذربایجان و کُردستان، با اختیارات گسترده، اقدام شود ... در خواست آموزش زبان ترکمن در استان گرگان، و همچنین جایگزینی مأمورین ترکمن بجای مأمورین فعلی غیر ترکمن ... ]     

ادامه نوشته های کتاب:

صفحات 317 و 318 - هرچند باقروف رئیس جمهوری آذریایجان شوروی، گرداننده اصلی فرقه دموکرات بود، اما به احتمال زیاد، اندیشه تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، از جانب رهبری عالی حزب و به احتمال قوی، از شخص استالین صادر شده است. بخصوص به یاد بیاوریم که در نظام های خودکامه، هیچکدام از افراد بلند مرتبه، از استقلال رأی برخوردار نیستند، و تصمیم گیرنده اصلی شخص خودکامه است.

ابراهیم نوروزوف که از سوی کا.گ.ب. در پوشش خبرنگار نظامی، در شهریور ماه 1320 به همراه ارتش سرخ، به ایران فرستاده شده بود و در حقیقت، رابط اصلی محور مسکو، باکو، تبریز، تهران بوده است، در خاطرات خود، در مورد انتخاب پیشه وری، به رهبری فرقه دموکرات می نویسد: پیشه وری با رهبری فرقه دموکرات موافق نبود. در سال 1323 در جلفای شوروی در داخل قطار، ملاقاتی بین میر جعفرباقروف و سید جعفر پیشه وری صورت گرفت. در آنجا بود که باقروف، رهبری فرقه دموکرات آذربایجان را به پیشه وری پیشنهاد نمود اما او موافقت نمی کرد. میرجعفر باقروف خطاب به پیشه وری گفت: دیگر از تاریخجه حزب عدالت نوشتن کافی است، تا فرصت هست با ما همگام شو. پیشه وری در پاسخ به باقروف می گوید، این روسها که امروز به منظور پیشبرد اهداف سیاسی شان، ما را به بازی می گیرند، آدمهای مورد اطمینان نیستند. آنها در صورت لزوم به ما کمکی نمی کنند، و ما را در میدان مبارزه تنها می گذارند. محبت روسها به محبت میمون شباهت دارد که هنگام غرق شدن در آب، پا روی بچه اش می گذارد. من آنها را خوب می شناسم. سرانجام پس از گفتگوی زیاد، پیشه وری با اطمینان به میرجعفر [باقر]وف به اعتبار خدمت به ملت ایران، با پیشنهاد آنها موافقت می کند.

نقشه تشکیل فرقه دموکرات از چند ماه پیش کشیده شده بود و احتمالاً، پیشه وری در اواسط مردادماه، روزنامه آژیر را به دوستانش کریم کشاورز و فریدون ابراهیمی، در تهران سپرده و به تبریز رفته است ... پیشه وری بیانیه 12 شهریور [را]، که شامل 12 ماده بود، به دو زبان آذری و فارسی نوشت ... پس از امضای 48 نفر، متن آن را به وزرای خارجه آمریکا، انگلیس، شوروی، فرانسه و چین و همچنین به حضور محمد رضا پهلوی و رئیس مجلس شورای ملی فرستادند.

... جمع آوری امضاء کار مشکلی بود. با وجود این، رهبرانی که درصدد تشکیل فرقه بودند، ناامید نگردیده، به آزادی خواهانی که می شناختند، مراجعه کردند ... همچنانکه گفته شد آغاز کار، سخت اقدام خطرناک بود، به همین جهت بعضی ها حتی از انتشار اعلامیه متوحش شده، پس گرفتن امضای خود را خواستار گردیدند. لکن تصمیم رهبران خلل ناپذیر بود. لذا بیانیه با 48 امضاء در تاریخ 12 شهریور ماه انتشار یافت.

صفحه 320 تا 322 – دکتر فریدون کشاورز، عضو کمیته مرکزی حزب توده ... می نویسد: روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت ... مرا صدا کردند که [صادق] پادگان ... از تبریز آمده و کار فوری دارد ... او در جلسه گفت: من از تبریز حالا رسیده ام و فوری باید برگردم. من آمده ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمانهای حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جداشده، و با موافقت رفقای شوروی، به فرقه دموکرات که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد، می پیوندد. کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مأمور کرد که نامه اعتراضی در این باره به حزب کمونیست شوروی بنویسد، و او نیز نوشت، ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید.

ایرج اسکندری می نویسد: ... ما کاملاً در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودیم، و مخالف هم بودیم ... خیال کردیم پیشه وری خودسرانه و به ابتکار خود، این کار را کرده. ولی بعداً دیدیم، کم کم رفقایی که ارتباط بیشتری با مراجع داشتند، آمده و گفتند که رفقا عقیده شان این است و قضیه ای است که مورد پشتیبانی است.

ناتالیا یگووا، پژوهشگر ارشد آکادمی علوم روسیه، که به بخشی از اسناد شوروی دسترسی داشته، به نامه های اعتراضی اردشیر آوانسیان، اشاره می کند، که وی پس از ابراز نگرانی هایش به سفیر شوروی از بابت اقدام محرمانه و عجولانه ای که به تأسیس فرقه دموکرات منجر شد، چنین پاسخ گرفت: "البته از لحاظ تئوری حق با شماست ... ولی وقت چندانی نداریم. زمان منتظر کسی نمی ماند". همچنین یکی از دبیران سفارت، در مورد تأسیس فرقه دموکرات و ابزار تحقق این برنامه، اطلاعاتی در اختیار رهبران حزب توده قرار می دهد که در صورت به تعویق افتادن انتخابات سراسری، لازم می شد برای انتخاب نمایندگان مناطق شمالی، انتخابات جداگانه ای صورت گیرد. در صورت امتناع مقامات تهران از شناسایی رسمی این انتخابات، شمال تحت یک اقتدار دموکراتیک درآید، در این راه نیز از فرقه دموکرات آذربایجان استفاده می شد ... همه چیز باید در عرض شش ماه صورت پذیرد، در غیر اینصورت، ما می توانیم ... به بهانه های مختلف (برای خروج نیروها) اندکی صبر کنیم.

صفحه 327 تا 329 - اندکی قبل از تشکیل فرقه دموکرات، ... کمیته مرکزی حزب توده ... خلیل ملکی را با اختیارات تام ... به آذربایجان فرستاد ... [او] در خاطراتش در این زمینه می نویسد: اکثریت بزرگ اعضای حزب توده [که بعداً به فرقه دموکرات پیوستند] را در تبریز، مهاجرها تشکیل می دادند ... در کمیته شهرستان تبریز دیدم که شش عکس استالین را با هم به دیوار نصب کرده اند. من پنج عکس را با دست خود کندم، و گفتم یکی ... کافی است مشروط بر این که عکس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را نیز در پهلوی عکس استالین نصب نمایند. متوجه شدم که در کارخانه ها، عکس های متعددی از افسران و ژنرال های شوروی، بر دیوارها کوبیده شده ... گزارش هایی نیز بطور محرمانه از طرف مسئولان و اعضای کمیته و افراد شرافتمند حزبی، که اغلب از کارگران محلی بودند، به من می رسید. مثلأ یکی از افراد برجسته کادر حزبی ... به زور و تهدید اسلحه ... از کسبه پول می گیرد ... این به فراست دریافته بود که من موجب تصفیه شدن او از حزب خواهم شد. روزی در اطاق تنها، علناً مرا تهدید به قتل کرد ... او تصفیه شد. اما پس از روی کار آمدن پیشه وری و تشکیل شدن فرقه دموکرات، یکی از حساس ترین مشاغل انتظامی "کشور آذربایجان"و حزب، به او واگذار شد. در مقابل اقدامات اصلاحی ملکی، از جمله اخراج افراد خلافکار و شرور، ... مهاجرین ... به ماکسیموف، سفیر وقت شوروی متوسل شدند و بدین ترتیب بزودی شر خلیل ملکی را از سر خود، کوتاه کردند ... و حتا از ورود به تبریز، قدغن گردید.

صفحات 335 و 336 – او [پیشه وری] هرچند در اول، بر شعار آزادی و دموکراسی برای تمامی ایران، تکیه می کرد، اما می گفت: "هر کس مایل به استقرار قانون در سراسر کشور است، طبیعی است که باید گام نخست را با نظم دادن به خانه خود آغاز کند". چنین شعارهایی، علاوه بر این که بخش وسیعی از روشنفکران و شاعران آذربایجان را با فرقه همراه کرد، در میان مهاجران نیز محبوبیت زیادی داشتند. بسیاری از این مهاجرین، سالهای متمادی از عمر خود را در شوروی گذرانده، و در سال 1316 در اجرای سیاست استالین، یعنی "بازگشت به وطن"به ایران، برگردانده شدند.اولین گروه از آنها 700 نفر بودند و بعدها، دسته دسته وارد ایران شدند و در آذربایجان سکنی گزیدند، و پس از ظهور فرقه جذب آن شدند. همچنین بسیاری از افسران فراری، که قبلن از ایران به شوروی فرار کرده بودند، با شناسنامه های قلابی و با اسامی ساختگی، توسط مقامات شوروی، از طریق راه آهن باکو، وارد جلفا شده و از آنجا به تبریز آمدند. آنها برای سازماندهی و آموزش دادن فداییان فرقه دموکرات، به شهرستانهای مهم آذربایجان فرستاده شدند. به آنها تلقین کرده بودند که دولت شوروی و شخص رفیق استالین، به شما کمک خواهد کرد ... آموزشهای آنان عبارت بود از: تفنگهای برنو، مسلسلهای سبک، نارنجکهای چکشی ... و سلاحهای دیگری که توسط روسها، در بین مردم توزیع شده بود.

صفحه 342 – ... [در مذاکرات 16 آذر 1324] بیات [استاندار] اظهار داشت که می خواهید مختاریت شما، در چه حدود باشد؟ پیشه وری در جواب گفت: ما به هیچوجه در صدد تجزیه نیستیم، ما می خواهیم که در حدود سرحدات ایران، و زیر پرچم ایران و زیر قوانین عادلانه ایران، در کارهای داخلی خود مختار باشیم. پول ما همان پول ایران است. به مجلس شورای ملی نماینده خواهیم فرستاد، و قسمتی از مالیات را برای ... نگاه داشتن قشون یا نمایندگان سیاسی در خارجه و غیره، به دولت مرکزی خواهیم پرداخت ... [برای راستی آزمایی سخنان پیشه وری، به صفحات 348 به بعد مراجعه شود].

صفحه 344 تا 347 - در 29 آبان ماه [1324] کنگره بزرگ فرقه دموکرات، در سالن شیر و خورشید شهر تبریز با شرکت 742 نفر از نمایندگان [ی] که نمایندگی صد و پنجاه هزار آذربایجانی را داشتند، به توسط حاج عظیم خان، برادر ستارخان افتتاح گردید [بد نیست در رابطه با عضویت اعضاء فرقه، به خاطرات صفر قهرمانی، در صفحات 353 و 354 مراجعه کنیم: ... در فرقه میرزا ربیع کبیری هم بود ... او طرفدار مشروطه بود ... هم مالک بود و هم سید. فرماندار اردبیل بود. وقتی مردم دیدند کبیری آمد و به فرقه پیوست، دیگر همه مردم آمدند، هیجده محال هشدری [هشترود] و اویار اولماغ همه آمدند ...]

در طول جلسات، تعدادی از نمایندگان تندرو در سخنان خود اعلام کردند که انجمن های ایالتی و ولایتی، چاره دردها نیست و مجلس ملی آذربایجان، افضل و لازم تر می باشد، و سرانجام این گروه موفق شدند تشکیل مجلس ملی را به تصویب برسانند ... در روز پایانی، کنگره عملأ به مجلس مؤسسان برای حکومت ملی تبدیل شد ... مجلس مؤسسان پس از تصویب مطالبات خود، آن را به عنوان اعلامیه، به محمد رضا [شاه] پهلوی، مجلس شورای ملی [نخست وزیر] و همچنین وزرای امور خارجه [آمریکا، انگلیس، شوروی، فرانسه و چین] مخابره کرد. [خلاصه مهم ترین مواد] قطعنامه شامل موارد زیر بود: خلق ما برای جوگیری از ... تهمت ها ... جدا نشدن آذربایجان از ایران را اعلام ... انتشارات مربوط به جداشدن آذربایجان از ایران را و یا الحاق او به مملکت دیگر را تکذیب ... با مراعات قوانین عمومی مشروطه ... از قانون اساسی استفاده کرده، تشکیلات انجمن ایالتی را کمی توسعه داده، به آن نام مجلس ملی می دهد ... به موجب قطعنامه های صادره ... در میتینگ های عظیم خلق، کنگره خلق آذربایجان مقرر می دارد تحت رهبری فرقه دموکرات آذربایجان، انتخابات مجلس ملی و انجمن های ایالتی و ولایتی و مجلس شورای ملی، به فوریت آغاز شود ... کنگره ملی تدریس اجباری زبان آذربایجانی را در کلیه مدارس به هیئت ملی می سپارد، و مقرر می دارد کسانی را که مانع انجام این وظیفه ملی باشند، دشمن آذربایجان به حساب آورده... کنگره در فکر منحل ساختن تشکیلات پلیس و ژاندارمری و ارتش نیست ... لیکن اگر ... بر علیه خود مختاری ما عملی سرزند به هیئت ملی اختیار داده می شود که به منظور جلوگیری از خیانت های آنها تدابیر جدی اتخاذ کند.

[در صفحات 153 و 154 کتاب آذربایجان در گذرگاه تاریخ، نوشته دکتر حسین یحیایی می خوانیم: به تصمیم حکومت ملی، از امروز(دیماه 1324) زبان آذربایجانی، تنها زبان رسمی دولتی اعلام می شود. تمام تصمیمات و آگهی های دولتی و فرمان های ارتش و لوایح قانونی، مطلقأ به زبان آذربایجانی خواهد بود. تمام ادارات ... مجبورند مطالب مربوط به امور خود را، به زبان آذربایجانی بنویسند. کلیه دفاتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشده، ابداً رسمی محسوب نخواهد شد ... تابلوها در تمام ادارات و تجارت خانه ها، مطلقاً به زبان آذربایجانی خواهد بود ... در مدارس خصوصی ملل کوچکی که در آذربایجان زندگی می کنند، تدریس زبان آذربایجانی، در کنار زبان مادریشان اجباری است].

به نقل از صفحه 327 کتاب - [به دیده بگیریم که در پاره ای موارد، برخورد با مسئله زبان، به حدی افراطی بود که] احمد حسینی نماینده میهمان کنگره دوم حزب توده [مرداد 1324 در تهران]، از آذربایجان، از سخن گفتن به زبان فارسی، سرباز زد و رئیس کنفرانس، مجبور شد از علی شمیده، به عنوان مترجم استفاده کند.

صفخه 348 تا 359 - میانه اولین شهری بود که توشط فدائیان سقوط کرد. در 26 آبان ماه 1324 فدائیان کنترل شهر را بدست گرفتند ... و کلیه احتیاجات و تدارکات لشکر 3 تبریز و تیپ اورمیه و تیپ اردبیل ... به تصرف فدائیان در آمد ... دو روز بعد فدائیان، پس از تسلط بر شهر، مأمورین [شهربانی و ژاندارمری] را خلع سلاح کرده و با قطع سیم تلگراف و تلفن، رابطه تهران را با آذربایجان قطع کردند ... تعدادی از پاسبانان، توسط گروهی از فدائیان مهاجر، بی رحمانه به قتل رسیدند [به نقل از نصرت الله جهانشاهلو].    

[خاطرات صفر قهرمانی] ... 1324 بود که یک ژنرال آتاچیف [آتاکیشی اوف] رئیس کل نیروهای شوروی در ایران، من و حیدر آفاقی و کبیری را خواست به تبریز. او گفت شما باید تعلیمات ببینید. به ما تعلیمات داد. مخفیانه به هر نفر از ما هم یک ده تیر داد و تعلیم داد که چه کارهایی بکنید ... کم کم فدایی ها شروع به محاصره مراغه، میاندوآب و آذر شهر می کنند ... رشد چشمگیر حزب توده [در مراغه] در سایه پشتیبانی پادگان شوروی، باعث شده بود که حزب توده عملاً زمام امور شهر را در دست بگیرد. نظامیان شوروی، پاسبانها و ژاندارم هایی را که برخلاف میل آنها رفتار می کردند، بازداشت می کردند. حتی یکبار کل پادگان لشکر را ... بازداشت کردند ... عاقبت از ستاد ارتش، دستور رسید که یک ستون کامل از پادگان تبریز ... به مراغه اعزام دارند ... این ستون هنوز از شهر تبریز، بیرون نرفته بود که کماندان های ارتش سرخ ... از حرکت ستون ممانعت به عمل آورده ...

فرقه دموکرات، اولین  حمله مسلحانه به پادگان ها را، از پادگان سراب آغاز کرد ... مهاجمین، نفرات پادگان را به خانه های خود مرخص کردند، ولی افسران را در نهایت شقاوت و بر خلاف تمام موازین انسانی، تیر باران کردند ... از طرف ستاد ارتش، ستونی مجهز به قصد کمک ... به تبریز اعزام شد ... این ستون در عین ... جلب موافقت وابسته نظامی آن سفارت [شوروی] ... در شریف آباد قزوین در 27 آبان، توسط نیروهای شوروی، از پیشروی باز ایستاد. [چرخه حمله و تصرف پادگان ها، سرانجام با محاصره و تسلیم پادگان تبریز، در 22 آذر 1324 خاتمه یافت. توضیح آنکه در پاره ای موارد، نقل و انتقالات فدائیان، با وسائط نقلیه ارتش سرخ، صورت می گرفت. برای اطلاع بیشتر از جزئیات وقایع این روزها، به خاطرات سرتیپ درخشانی، مراجعه شود].  

ابوالحسن تفرشیان، یکی از افسران شرکت کننده در قیام خراسان [افسران لشکر خراسان وابسته به حزب توده]، در خاطراتش می نویسد: هنوز 21 آذر نرسیده بود، در اواخر آبان ماه، شوروی ها ما را به دو دسته تقسیم کردند، و قبل از همه، خود سرهنگ آذر، به اتفاق هفت نفر که همگی زبان آذربایجانی می دانستند، عازم ایران (آذربایجان) شدند، و دسته دوم [که] 22 نفر بود، عازم ایران شدیم. آنها وظیفه داشتند هسته اولیه ارتش فرقه دموکرات را تشکیل دهند و در دهم دی ماه به تبریز رسیدند.

نیروهای شوروی، بیشترین توجه خود را بر پادگان ها و پاسگاه های لشکر داشتند. سختگیری و فشار آنها به حدی رسیده بود که، عبور یک نفر ژاندارم یا سرباز، از پاسگاهی به پاسگاه دیگر، مستلزم داشتن جواز عبور از مقامات شوروی بود. به طوری که خود سرتیپ درخشانی، فرمانده لشکر نیز، بدون جواز عبور از ستاد شوروی، نمی توانست به محلی برود.

 

قسمت سوم

مقدمه

همانطور که در بخش یکم اشاره کردم، در این یادداشت، گزیده ای از کتاب "از زندان رضا خان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان"نوشته آقای علی مرادی مراغه ای را، به همراه پاره ای از اسناد دیگر، و ارزیابی های خود ارائه می کنم. پاره ای از اقدامات دوران یکساله فرقه دموکرات آذربایجان، بسیار مفید بوده ولی در کنار آن باید نوری بر زوایای دیگر این واقعه تابانده شود، تا مورد داوری خوانندگان قرار گیرد.

استقرار حکومت ملی آذربایجان

صفحه 369 و 371 – اولین جلسه مجلس ملی آذربایجان، در ساعت نه و سی دقیقه صبح آذر سال 1324 تشکیل شد ... مجلس ملی تمایل اکثریت را به نخست وزیر سید جعفر پیشه وری اعلام کرد ... کابینه او که با آراء اکثریت تصویب شد عبارت بود از: [وزرای: کشور، ارتش توده ای، کشاورزی، فرهنگ، بهداری، دارایی، دادگستری، راه و پست و تلگراف]. ... همچنین، دکتر جهانشاهلو در مفام معاون نخست وزیر قرار گرفت. و غلام یحیی دانشیان، از سوی پیشه وری، سرکردگی فدائیان را به عهده گرفت.

جهاگیر تفضلی، مدیر روزنامه "ایران ما"در خاطرات خود می نویسد ... عصر پنجشنبه همراه پیشه وری به مجلس رفتیم ... قرار بود که نمایندگان سوگند یاد کنند. ابتدا حاج میرزا علی شبستری از تجار آذربایجان، رئیس مجلس، سوگند نامه ای قرائت کرد که، به کتاب آسمانی و شرافت خود سوگند می خورم که برای تمامیت ارضی و استقلال ایران، و اجرای مرام فرقه دموکرات، فداکاری کنم و از جان و مال مضایقه ننمایم. نمایندگان هریک در جلوی میز رئیس ایستاده، به زبان آذربایجانی سوگند می خوردند ...

صفحات 376 تا 378 - [براساس پیمان سه گانه بهمن 1320 بین ایران، انگلیس و شوروی، قرار بود] پس از آنکه کلیه مخاصمه مابین دولت های متحده با آلمان و شرکای آن ... متوقف شد، دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد، قوای خود را از ایران، بیرون خواهند برد ... [با درخواست کتبی دولت ایران] انگلیس و آمریکا، به تدریج نیروهای خود را تا تاریخ تخلیه (یازده اسفند 1324)، از ایران خارج کردند. اما مقامات شوروی اعلام کردند که نیروهای شوروی، تنها بخشی از نواحی خراسان، شاهرود و سمنان را تا تاریخ مقرر، تخلیه خواهند کرد، و در نواحی دیگر همچنان تا آرام شدن وضعیت منطقه، باقی خواهند ماند.

صفحات 395 تا 397 - ناتالیا یگوروا ... در زمینه فراخوانی نیروهای شوروروی از ایران ... بر آن است که در این زمان، کابینه قوام السلطنه، اهمیت تعیین کننده داشت تا فشار سازمان ملل. اما این سئوال، همچنان بی پاسخ می ماند که اگر فشار آمریکا، تأثیر چندانی در تخلیه ایران از قوای روسی نداشت، پس عوامل اصلی تخلیه و حل بحران کدامند؟ برای پاسخ دادن به این سئوال، لازم هست اول به دلایل به وجود آمدن فرقه دموکرات و حمایت بی دریغ دولت شوروی، از آن بپردازیم که ارتباط تنگاتنگی با درخواست امتیاز نفت از سوی شوروی داشت، و می دانیم که وقتی اختلاف دولت ایران، با شوروی حل شد، فرقه دموکرات نیز علی رغم تمام اصلاحات تقریبأ مترقیانه اش، برچیده شد ...

دکتر جهانشاهلو در خاطرات خود، به دوگانگی سیاست شوروی، در قبال فرقه دموکرات اشاره می کند ... گروه بریا - باقروف که سرراست

وابسته به استالین بودند، و بعدها آشکار شد که استالین زیر تلقین پیگیر بریا بوده است [در تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان]. گروه اصولی حزب که ... مولوتف در رأس آن بود. او مردی اندیشه مند و متکی به مبانی حزبی، و پای بند اصول بین المللی بود. اما این گروه، هنگامی نظرشان در استالین و دستگاه رهبری، اثر داشت که همه راه های دیگر، جز راه بین المللی بسته می شد. و گرنه بریا، پس از استالین، و باقروف پس از بریا، یکه تاز میدان همه شوروی بودند، به ویژه این که پلیس غدار روس، بدون چون و چرا، در دست آنان بود ... و به همین خاطر فرقه دموکرات، به عنوان امری فرعی و داخلی تلقی گردید، و اگر فرقه دموکرات، برای کسب امتیاز بیشتر، از جانب شوروی تقویت و حمایت شد، دیگر بعد از توافق قوام با مولوتف و استالین، محملی بر بقای فرقه دموکرات وجود نداشت. در اینجا فقط عکس العمل باقروف و درخواستش از استالین باقی می ماند، که با پرخاش استالین خاموشی گزید.

صفحه 404 تا 409 – هیئت نمایندگی آذربایجان [پیشه وری، پادگان، دکتر جهانشاهلو، و ...] در تهران، دو بار با قوام السلطنه در کاخ نخست وزیری و دو بار با سادچیکف در سفارت شوروی ... دیدار کردند. ... [جهانشاهلو می نویسد: در دیدار با سادچیکف، آقای سادچیکف ... تلگراف استالین را خطاب به پیشه وری، تنها برای خواندن در اختیار ما گذاشت].

[بخشی از نامه استالین به پیشه وری] ... رفیق پیشه وری، تصور می کنم شما هم در داخل ایران، و هم در عرصه بین المللی، اوضاع کنونی را صحیح ارزیابی نمی کنید. شما ... در صدد هستید به همه دستاوردهای انقلابتان دست یابید، اما متوجه نیستید که در شرایط فعلی، تحقق چنان خواسته هایی مقدور نیست ... شما به مثابه یک نفر انقلابی می توانید درک کنید، که ما جز این راه دیگری در پیش نداریم ... مع الوصف تا هنگامی که ارتش سرخ در ایران است، شما می توانید در آنجا مبارزات دموکراتیک را گسترش دهید، اما در هرحال، نیروهای ما باید از ایران خارج شوند ... اطلاع یافته ایم که شما گفته اید که ابتدا شما را به آسمان می بریم، و سپس در روی زمین غلطانده، پرت و رسوا می کنیم. اگر این گفته شما حقیقت داشته باشد، باعث تعجب خواهد بود. مگر چه اتفاقی افتاده است؟ ...

دکتر جهانشاهلو در ادامه خاطراتش می نویسد که پیشه وری پس از دیدن تلگراف استالین، سخت ترسید، و به من و آقای پادگان گفت که ازاین پس جان ما، در این جا در خطر است.

صفحات 430 و 433 – در زمینه نیروی نظامی ... ارتش شوروی تا زمانی که در ایران بود، کمک شایانی به سازماندهی و تجهیزات ارتش آذربایجان کرد ... افسرانی که بعد از شکست قیام خراسان، به شوروی گریخته بودند، با صلاحدید مقامات شوروی، به آذربایجان باز گشتند، و ارتش آذربایجان را به ریاست عبدالرضا آذر تشکیل دادند ... نیروی مسلح آذربایجان، [با مجموع نفرات 26000 نفر] شکل های گوناگونی داشت: ... گروه های شبه نظامی (فدائیان) ... افسران عضو سازمان نظامی ... افسرانی ... که با مدرک ششم ابتدایی و سیکل اول دبیرستان ... پس از طی دوره فشرده دو ماهه، با درجه ستوان سومی و ستوان دومی فارغ التحصیل شده بودند ... و افسران سیاسی. [ فرقه، نیروی هوایی ضعیفی هم داشت، که هواپیماهایشان، توسط افسران متمایل به فرقه، از تهران به تبریز منتقل شده بود].

چکیده ای از صفحات 435 تا 446 - هرچند در طول یکسال، فرقه دموکرات توانست اصلاحات زیادی انجام دهد، اما مشکلات عمده ای در پیش رو داشت که چون چاه ویل، دهان گشوده بودند، و عاقبت نیز همین مشکلات، فرقه را فرو بلعید و قبل از ورود ارتش مرکزی، خود از درون متلاشی شد ....

میر تقی موسوی از رهبران فرقه در این مورد [وضع اقتصادی فرقه] می نویسد: ... نیروهای شوروی خاک ایران را ترک کردند ... این تخلیه نتایج نظامی، اقتصادی و اجتماعی را به همراه داشت ...

کمبود مالی ... موجب قطع کمک هزینه کارگران شد ... اکثر دهقانان آن چنان فقیر بودند که حتی از عهده خرید بذر هم برنمی آمدند، چه

رسد به وسایل کشت و زرع ... قیمت کلیه اجناس، در اواسط تیرماه 1325، به دو برابر افزایش یافت ... هزینه گزاف ارتشی قدرتمند، منجر به جمع آوری مالیات های معوقه، و کسر حقوق نظامیان شد. مشمولان به خدمت فراخوانده شده، حاضر به خدمت نبودند و مردم اکثراً جوان های خود را مخفی کرده، و حاضر نبودند به سربازی بفرستند ... اجرای برنامه حکومت، برای جمع آوری غلات جهت نیازهای زمستانی، با مقاومت زمین داران و کشاورزان روبرو شده، و کسری های مالیاتی، به خالی شدن خزانه حکومت منجر شده ... کمبود نان جدی تر شده است و حزب باید با مردمی درگیر شود که نود درصدشان، یا مخالف هستند، یا کاملاً بی طرف ... این در حالی بود که کم کم حکومت مرکزی، خود را آماده حمله می کرد.

با بی اعتنایی مقامات شوروی، به درخواست کمک فرقه دموکرات، سرانجام شهرهای آذربایجان، یکی پس از دیگری، به تصرف ارتش و مخالفان فرقه درآمد، و تشکیلات آن در 21 آذر 1325 درهم فرو ریخت. سوگمندانه، در شرایط بمباران هوایی نیروهای فدایی توسط ارتش، پیشه وری و ژنرال پناهیان، در برابر استعلام 19 آذر ژنرال غلام یحیی دانشیان، پاسخ می دهند ... به هیچ وجه به افراد اجازه ندهید عقب بنشینند. درجه دار یا سرباز فدایی که عقب نشینی کند، باید بدون کسب اجازه تیرباران شود.     

صفحات 454 و 455 – [به نقل از صفحه 257 خاطرات دکتر جهانشاهلو، معاون پیشه وری] ... سرهنگ قلی اف که بعد از خارج شدن ژنرال آتاکیشی اف، همه کاره فرقه بود، محمد بی ریا را به عنوان صدر فرقه دموکرات تعیین کرد، و پیشه وری و پادگان و جهانشاهلو را کنار گذاشت، و به آنان یادآور شد که از ایران خارج شوند. پیشه وری که از رفتار ناجوانمردانه روسها برآشفته بود، ضمن اعتراض به عملکرد سرهنگ قلی اف، با پرخاش بدو گفت: شما ما را آوردید میان میدان، و اکنون که سودتان اقتضا نمی کند، ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را به زیر تیغ داده اید. به من بگویید پاسخگوی این نابسامانی ها کیست؟ سرهنگ قلی اف که از اعتراض پیشه وری عصبانی شده بود، تنها در پاسخ پیشه وری، یک جمله بر زبان راند: "سنی گَتیرن سنه دییر گِت". [کسی که تو را آورده، به تو می گوید برو].

صفحات 462 تا 465 – [به نقل از صفحه 276 خاطرات دکتر جهانشاهلو] قافله فراریان، در اواخر شب، به قصبه مرزی جلفا رسیدند ... بسیاری از آنان، حتی فرصت خداحافظی با نزدیک ترین کسان خود را پیدا نکرده بودند ... اما تعداد قلیلی از آنان که جاسوس مورد اعتماد کا.گ.ب. بودند، و از نقشه فرار، قبلاً آگاهی داشتند، توانسته بودند حتا تمامی اثاثیه منزل را نیز با خود بیاورند.

... آنها در واقع در همان بدو ورود به خاک شوروی، به دو گروه: عادی و پست، برگزیده و ممتاز، تقسیم شدند. عده ای مانند پیشه وری، غلام یحیی، ... و دهها نفر دیگر، به عنوان "میهمانان گرامی"و زبده، از دیگران جدا شدند. اما در مقابل، اکثریت که به 15 هزار نفر می رسید، جزو میهمانان عادی بودند. ... بعد از چند روز اقامت در نخجوان، سرانجام آنان را ... مانند اسرای جنگی ... سوار واگن هایی نمودند که ویژه بردن دامها و چارپایان بودند ... درهای واگن ها از بیرون بسته می شد، دستشویی وجود نداشت، و همه می بایستی تا ایستگاه بردباری نشان دهند ... در ایستگاهها نیز همه با هم نمی توانستند از دستشویی استفاده کنند. مررزداران کلاه سبز و کلاه قرمز، به کسانی که بر اثر فشار، می خواستند به نوبت [بدون نوبت] از واگنها بیرون بپرند، با تازیانه پاسخ می دادند ...

در ایستگاه، بیرون پوشیده از برف بود. بعد از ساعت ها انتظار ... آنها را با چند کامیون و ارابه و تراکتور حرکت دادند و به ساوخوزها رسیدند و عده ای در آنجا اسکان یافتند. اطاقک های کوچک و بی نهایت کثیف، در دو ردیف موازی ... و یک دالان تنگ و کثیف و متعفن و تاریک ... کف اتاق ها گلی بود و بوی پهن می داد، ظاهراً کمی قبل از ورود آنها، در آنجا، گاو و گوسفند نگداری می کردند.

... اما گروه "زبدگان و برگزیدگان" ... در وضعیت نسبتن ممتاز و مرفهی بودند، آنان را در شمال جزیره آبشوران ... جای داده بودند ... در ورود ... باغی بزرگ و مجلل قرار داشت و در مدخل باغ ... عمارتی ویلا مانند و مجلل قرار داشت که خانواده پیشه وری در آن سکونت

داشتند، ... یک عمارت دو طبفه بسیار بزرگ و طویل ... که اغلب خانواده های افسران برگزیده مهاجر در آنجا، جای داده شده بود.

جمع بندی

1 - من با جنگ از هرنوع آن مخالفم. چون جنگ ها و درگیری ها، معمولن به طرف های اصلی درگیر، آسیبی نمی رساند. آسیب اصلی و عمده، شامل حال هواداران مؤمن، مردمان عادی و عمومن بیگناه، خانواده های آنها، و همچنین اعضای ارتش، که غالب آنها را، سربازان وظیفه و درجه داران تشکیل میدهند، می شود. به همین جهت در نوشته قبلی خود، کشتار آذربایجان را فاجعه نامیدم. ضمن این که، هنوز شاهدان زنده فراوانی داریم که می توانند شهادت دهند که پس از 28 مرداد سال 32 و 22 بهمن سال 57، شمار قابل توجهی از افراد عادی، قربانی کینه توزی های شخصی شده اند. بدون هیچ تردیدی، در وقایع آذربایجان هم، چنین اتفاق هایی رو داده است.

2 - سند های شماره 1 و 2 منبع شماره (1)، به روشنی نقش رهبری شوروی و جمهوری آذربایجان شوروی را، در برپایی فرقه دموکرات آذربایجان، نشان می دهد. ممکن است عده ای مدعی شوند، که دستورالعمل ها داخلی بوده، و ربطی به مؤسسین فرقه ندارد. باید بگویم که این دیگر از معجزات و عجایب روزگار است که همه اقدامات فرقه دموکرات آذربایجان، دقیقن همان رهنمودهای دستورالعمل های یاد شده است.

می دانیم که اغلب نمایندگان ادوار مختلف مجلس شورای ملی، به صورت نه چندان آشکار، توسط دربار و عوامل دولت انگلیس، انتخاب و یا حمایت می شدند. بر کناری علنی استاندار آذربایجان، توسط مقامات شوروی، و آوردن کارگران به حوزه های رأی گیری، با کامیون های ارتش شوروی، بدعتی ناپسند و دخالت آشکار و قلدر مآبانه دولت شوروی بوده، و تفاوتی با عملکرد دربار و عوامل دولت انگلیس نداشت. نمایندگان منتخب هم، نمی توانستند مستقل باشند.

3 – تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان، هیچ شباهتی به انجمن های ایالتی و ولایتی، نداشته، زیرا عناوین نخست وزیر و یا وزیر، در هیچیک از بندهای قانون تأسیس انجمن های ایالتی و ولایتی ذکر نشده بود. ماده 9 فصل اولِ قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، مصوب اردیبهشت 1286 (14 سال پیش از کودتای رضاخان و 18 سال پیش از حکومت رضا شاه) چنین می گوید: "شرایط‌ انتخاب‌ شدن‌ همان‌ شرایط‌ انتخاب‌ كردن‌ است‌ بعلاوه‌ باید انتخاب‌ شدگان‌ سواد فارسی‌ كامل‌ داشته‌ باشند ...، در حالی که زبان رسمی آذربایجان، منحصرن ترکی تعیین و ابلاغ شده بود. به علاوه بر خلاف بند 14 اعلامیه مطالبات مجلس مؤسسان، تاریخ 29 آبان 1324 مبنی بر "کنگره در فکر منحل ساختن تشکیلات پلیس و ژاندارمری و ارتش نیست ..."، از تاریخ 26 آبان [سه روز قبل از صدور اعلامیه مجلس مؤسسان]، شروع به خلع سلاح و تسخیر پادگان و شهر میانه نمودند. و این کار را شهر به شهر، تا محاصره و تسلیم پادگان تبریز، ادامه دادند.

همه این تحرکات نظامی فرقه دموکرات، در شرایطی صورت می گرفت که، عبور یک نفر ژاندارم یا سرباز، از پاسگاهی به پاسگاه دیگر، و یا حتا فرمانده لشکر، مستلزم داشتن جواز عبور از مقامات شوروی بود. دلیل آن روشن است: مقامات شوروی، فرقه دموکرات را خودی، و کارگزاران دولت مرکزی را، غیر خودی می دانستند.

4 – در اواخر سال 1324، فرقه دموکرات آذربایجان، برخلاف مذاکرات 16 آذر پیشه وری با استاندار، اقدام به چاپ اسکناس های پنج قرانی، و یک/دو/پنج/ده و پنجاه تومنی نمود (2). همچنین با سورشارژ تمبرهای پستی، از آنها استفاده نمود. توجه خواهید کرد که واحد پولی کشور، نه قران، نه تومن، بلکه ریال بوده است. این نمونه را، به دلیل چاپ رنگی و واضح آن انتخاب شده است.

5 – اغلب افراد مجلس ملی آذربایجان، کمونیست های قدیمی بودند، بنابراین قسم خوردن آنها به کتاب آسمانی، مصلحت آمیز و منحصرن

به منظور گمراه کردن، بوده و به ماجرای کوسه و ریش پهن شباهت دارد. نمونه های وطنی بسیاری داریم از امضای قسم نامه ها و تضمین

نامه ها، و زیر پا گذاشتن آنها. این روش همه سیاستمداران و حکومتگران است: دادن وعده های فراوان و مصلحتی، قبل از به قدرت رسیدن، و زیر پا گزاشتن آن، پس از کسب موفقیت.

بیانات پیشه وری در روزنامه آذربایجان، به مدیریت میرزا علی شبستری، رئیس مجلس ملی، به نقل از صفخات 436 و 437 کتاب آقای مرادی بسیار گویا بوده و نظر مرا تأیید می کند. [شماره 1 مورخه 14/6/1324 تنها دو روز پس از بیانیه 12 شهریور]: حکومت تهران باید بداند که ... آذربایجان راه خود را انتخاب نموده، و به سوی آزادی و دموکراسی پیش خواهد رفت. چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خدا حافظ، راه در پیش، بدون آذربایجان به راه خود ادامه دهد، این است آخرین حرف ما. [شماره 8 مورخه 29/6/1324] ... آذربایجان ترجیح می دهد بجای این که با بقیه ایران، به شکل هندوستان اسیر درآید، برای خود ایرلندی آزاد شود ... [شماره 124 مورخه 23/11/1324] ... شما باید این را بدانید که اگر آزادی ملی ما را به رسمیت نشناسید، ما بدون شما زندگی خواهیم کرد.

توجه خواهید کرد که اینها بیانات پیشه وری در روزنامه آذربایجان است، نه تبلیغات و اقدامات شبکه های جاسوسی آمریکا و انگلیس، و عوامل داخلی آنها، نظیر دربار و مطبوعات وابسته ... آیا روشن تر از این می توان جدایی طلبی را بیان کرد؟

6 – اگر فرقه دموکرات آذربایجان، مدعی برپایی انجمن های ایالتی و ولایتی بوده، و داعیه جدایی طلبی در سر نداشت، احتیاجی به مجلس مؤسسان نبود. حتا اگر تشکیل این مجلس ضروری بود، چرا باید اعلامیه این مجلس، یعنی یک امر داخلی را به وزرای خارجه آمریکا، انگلیس، شوروی، فرانسه و چین ارسال کنند؟ ضمنن بهتر است به تعداد اعضای آن هم زیاد استناد نشود. در خاطرات صفرخان اذعان شده که چگونه 18 محال هشترود و اویار اولماغ، به تبعیت میرزا ربیع کبیری (یعنی کورکورانه، نه با آگاهی)، به عضویت فرقه درآمدند. شماری از این اعضاء، به همان راحتی که به فرقه پیوستند، از آن جدا شدند. ماجرای 48 امضای بیانیه 12 شهریور، پشیمان شدن عده ای از آنها، و درخواست پس گرفتن امضایشان، و مخالفت رهبران، خود حدیث دیگری است. 

7 – تردیدی نیست که در دوران یک ساله فرقه دموکرات آذربایجان، خدمات بسیاری صورت گرفته است، بگذریم که پس از مدتی، با  برخورد با بحران اقتصادی، بسیاری از امتیازات اعطایی تقلیل و یا پس گرفته شد. هیتلر و گروه او هم، در مدت کوتاهی، آلمان متلاشی شده در جنگ جهانی اول را، به آن قدرت نظامی و اقتصادی حیرت انگیز، قبل از جنگ دوم جهانی، تبدیل کردند. خدمات استالین در کشور شوراها، و خدمات اساسی و بنیادی رضاشاه، در تبدیل ایران، از وضعیت اسف بار قرون وسطایی دوران قاجاریه به کشوری مدرن، غیر قابل تردید است. آیا می توانیم در داوری نهایی، جنایات و عملکردهای ناستوده آنان را نادیده بگیریم؟

در شرایطی که مناطق وسیعی به ویژه شمال کشور، در اشغال ارتش های بیگانه بود، هر ایرانی وطن پرست، موظف به مبارزه با این اشغالگران بود. ولی پیشه وری و یارانش، با تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، با حمایت و هدایت مقامات شوروی، برعکس آن عمل کردند. و تا آنجا پیش رفتند که برای تبادل نظر و هماهنگی، ملاقات مرتب با کنسول روسیه، و یا سفر به جمهوری آذربایجان، جزو برنامه های جاریشان بود. وقتی هم، هیأت نمایندگی آذربایجان، برای مذاکره به تهران آمد، پیشه وری و چند تن از همراهانش، دو بار با سادچیکف سفیر شوروی، در سفارت آن کشور ملاقات کردند.

8 - مقایسه کنید فرانسویان در همین دوران چه کردند. پس از شکست فرانسه از ارتش آلمان، مارشال پُتَن، قهرمان جنگ اول جهانی، فاتح معروف دژ وردون، سمبل قهرمانی ملی، با رأی مردم، نخست وزیر فرانسه شد، و راه حل جلوگیری از تلفات و زیانهای بیشتر را در امضای قرارداد ترک مخاصمه با هیتلر تشخیص داد. او پس از آن که مقاومت در برابر ارتش هیتلری را بی نتیجه دید، تسلیم شد. پس از جنگ به جرم خیانت به کشور محاکمه و محکوم به اعدام شد، که با اقدام ژنرال دوگل، با یک درجه تخفیف، مجازات او به حبس ابد، تبدیل و در زندان درگذشت. او متهم به حمایت از هیتلر و خیانت به وطن شده بود.

9 – گفته می شود که پیشه وری حتا در مقابل استالین، استقلال رأی داشت. تشر بسیار بسیار مختصر استالین در نامه ای که سادچیکف، آن را برای خواندن در اختیار پیشه وری و همراهانش گزاشت، باعث شد پیشه وری تسلیم محض اراده ایشان شده و از نظراتش عدول کند. بنا به نوشته صفحه 409 کتاب، دکتر جهانشاهلو در ادامه خاطراتش می نویسد، که پیشه وری پس از دیدن تلگراف استالین، سخت ترسید و "به من و آقای پادگان گفت که از این پس جان ما در این جا در خطر است" [به نقل از صفحه 243 خاطرات]. دردآورتر آنکه، پیشه وری پس از برخورد خفت بار سرهنگ قلی اف، مبنی بر اینکه "کسی که تو را آورده، به تو می گوید برو"، راهی جمهوری آذربایجان شده و هزاران جان مخلص فدائیان و مردم بی گناه را، در پشت سر، به مسلخ فرستاد.

بخشی از خاطرات دکتر جهانشاهلو، مندرج در صفحه 451 کتاب [صفحه 254 خاطرات]: ... در این میان تیمسار آذر با ما دیدار کرد و خواست که، چون غلام یحیی در فن سربازی، مجسمه ناآگاهی بیش نبود، دستور داده شود، تا افسری آگاه و کارآمد، برای فرماندهی دفاع قافلانکوه، روانه گردد ... اما آقای پیشه وری موافقت نکرد. ... دلیل عدم موافقت او را پرسیدم، او گفت: شما که خوب می دانید غلام یحیی را من به آنجا، نفرستاده ام تا او را اکنون عوض کنم. بی گمان با عوض کردن غلام یحیی، ما همگی دچار خشم روس ها خواهیم شد.این است استقلال رأی، آن هم حدود 16 آذر 1325 و در هنگام حمله همه جانبه ارتش شاهنشاهی؟ جالب آن که، این همان غلام یحیی است، که به روایت صفحه 370 کتاب، در آذرماه 1324، از سوی پیشه وری به سرکردگی فدائیان گمارده شده بود.

10 – یکی از هموطنان، در بخشی از مقاله خود، به روایت صفحه 151 کتاب خاطرات ارتشبد فردوست، استناد کرده اند: "در کنار خیابان ها جسد اعدام شده ها، زیاد دیده می شد، و حدود 2000 الی 3000 نفر را اعدام کرده بودند". اگر مطالب کتاب ارتشبد فردوست، قابل استناد است، کاش ایشان به صفحه 149 همین کتاب هم اشاره ای می کردند: "نیروهای شوروی در اوایل سال 1325 ایران را ترک کردند، ولی در آذربایجان، حکومت خود مختار پیشه وری را، با بیش از یک میلیون قبضه سلاح های نو، به جای گذاشتند ...".

11 - سئوال اساسی اینست که آیا فقط کشورهای سرمایه داری، استعمارگرند؟ آیا شوروی با آن همه جنایات در دوران تسلط بر کشورهای اروپای شرقی، قفقاز، و آسیای میانه، مانند کشورهای سرمایه داری، و در موارد زیادی، خشن تر از آنها عمل نکرده است؟ آیا فقط کسانی که با حمایت و یا کودتای بیگانگان غربی، در کشور ما به قدرت رسیده اند، باید لعن و نفرین شوند، ولی برکشیدگان اتحاد جماهیر سوسیالیستی روسیه، مورد ستایش قرار گیرند؟ کشورهای قدرتمند، چه غربی و شرقی، یا چشم بادامی، هدفی جز استثمار کشورهای ضعیف و تحت سلطه، ندارند. هرکسی هم مستظهر به حمایت استعمارگران و بیگانگان باشد، اعم از شاهان سلسله پهلوی، و یا پیشه وری، وابسته به اجانب است، و دیدیم که سرنوشتشان هم مشابه بود. پیشه وری خود این گونه داوری کرده:

پیشه وری در مشاجره قلمی با مصدق در آژیر شماره 229 بیست و هشت آذر 1323، می نویسد: ... بنا براین [مصدق] میل دارند سیاسیون این دوره، به آزادی خواهان صدر مشروطیت تأسی کنند و از سیاست بتمام معنا ایرانی پیروی نمایند - این نظریه کاملأ صحیح است، اگر هر ایرانی بخواهد غیر این بکند، خائن است. هدف اشخاص با ایمان، البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد و این هدف روی "سیاست کاملأ ایرانی"تعقیب شود ... 

12 - عده ای می گویند که ... فکر تجزیه یا جدایی، در چارچوب آزادی اندیشه و بیان قابل احترام است ... در این تردیدی نیست، ولی به دیده بگیریم که علارغم سابقه طولانی چنین بحثی در مورد کِبِک، هنوز هم جدایی طلبی، نقطه ضعف و امتیاز منفی برای سیاستمداران کانادا، تلقی می شود. دو نمونه از بسیاری از آنها را یادآور می شوم. یکی بحث ها یی در آستانه انتخاب میشل ژان، به عنوان فرماندار کل کانادا، در مورد برخی اعتقادات قبلی او در زمینه حق استقلال و حاکمیت کِبِک، و دیگری، بیانیه خانم نیکول تورما، رهبر موقت نیودموکراتها، مبنی بر اینکه علارغم چهار سال عضویت حزب بلاک کِبِکوا، هرگز یک جدایی طلب کِبِکی نبوده است. بنابراین حساسیت در برابر تجزیه طلبی و یا مخالفت با آن هم، باید به عنوان یک حق تلقی شده، و با آن با چماق تکفیر و عناوینی چون باستانگرایان، قوم سلطه طلب، شووینیست ها و ناسیونالیست های قومی، روشنفکران جیره خوار و غیره و غیره، برخورد نشود.

13 – آن هموطنانی که علارغم همه مستندات موجود، بین نفت شمال ایران، و حمایت شوروی از فرقه دموکرات آذربایجان، ارتباطی قائل نیستند، بهتر است به بخشی از نوشته آقای رضا براهنی، در نشریه شهروند شماره 1077 تاریخ 19 خرداد 1385، مراجعه نمایند: " ... استالین پشت پیشه وری را به طمع نفت شمال خالی کرد، حزب توده با قوام السلطنه سازش کرد، فشار آمریکا و انگلیس، هر روز بر همه ی دست اندرکاران فزونی گرفت و آذربایجان یکی از بزرگ ترین کشتارهای تاریخش را به دست عمال محمد رضاشاه، متحمل شد".

14 – می دانیم که در آن زمان، ورود به خاک شوروی و یا خروج از آن، امری بسیار مشکل بوده و بیشتر به محالات شباهت داشت. چگونه و به کمک چه کسانی افسران فراری قیام خراسان، برای آموزش دادن فدائیان فرقه دموکرات، از شوروی، به شهرستانهای مهم آذربایجان فرستاده شدند؟ چه سازمانی در خاک شوروی، و به چه دلیلی، مدارک شناسایی قلابی، برای آنها تهیه کرد؟

آیا می توان باور کرد که آن همه فراری آذربایجانی، که تعدادشان بین 6 هزار تا 70 هزار نفر، روایت شده است، بدون هماهنگی قبلی و به آسانی و در فاصله زمانی کوتاهی، بتوانند از مرزهای جلفا، خدا آفرین، پیله سوار و آستارا،  وارد خاک جمهوری آذربایجان شوروی شوند؟ (آقایان کریم حسنلی حدود شش  هزار، جهانشاهلو پانزده هزار نفر از مرز جلفا، مرتض نگاهی سی هزار، قرجه لو هفتاد هزار).

15 – علارغم تمایلم، این نوشته بسیار طولانی شد. ناگفته های زیادی باقیمانده است که امیدوارم در آینده فرصتی دست دهد، تا آن ها را، همراه با روایات مختلف در مورد مرگ پیشه وری، مطرح کنم.

منابع

(1) Cold War International History Project (Main Page)  

http://www.wilsoncenter.org/publication/bulletin-no-1213-fallwinter-2001

سند های بایگانی جمهوری آذربایجان (دستورالعمل شماره دو و سه این منبع). این فرامین، در سال 2000 توسط دکتر کریم حسنلی، در اختیار پروژه تاریخ بین المللی جنگ سرد، قرار داده شده است. حسنلی، استاد دانشگاه باکو و رقیب اصلی الهام علی اوف رئیس جمهور موروثی آذربایجان (و مدعی رهبری پنجاه میلیون آذری های جهان)، در انتخابات اخیر ریاست جمهوری این کشور (اکتبر 2013) می باشد. متن کامل این اسناد به زبان انگلیسی در صفحات 309 تا 314 متن اصلی، و یا مستقلن در بخش چهار ( Part 4) پائین صفحه، قابل دسترسی است. در ترجمه مختصر شده این اسناد، از مقاله اسماعیل آزادی در شماره 793 تاریخ 24 دسامبر 2009 نشریه ایران استار نیز، بهره برده ام.

 (2)       اسکناس های فرقه دموکرات آذربایجان

http://world-collection.blogfa.com/post-210.aspx

 

سه روايت موازي از تأسيس حكومت ملي آذربايجان جنوبي ‏

$
0
0

سه روايت موازي از يك واقعه تاريخي واحد

شصت و هشت سال بعداز 21 آذر 1324 و تأسيس حكومت ملي آذربايجان جنوبي

از ميان تحولات مهمي كه در پس لرزه حوادث جنگ جهاني دوم، به وقوع پيوست، تشكيل حكومت ملي آذربايجان در شمال غرب ايران، از هر جهت حائز اهميت است. اين واقعه تاريخي از هر منظر كه بدان نگريسته شود، تأثيرات طولاني مدتي در تاريخ آذربايجان و ايران بجا گذاشته است.

نيم قرن تاريخ بزرگي و وحدت آذربايجان

تاريخنگاري فارسي و روسي در مورد حوادث تاريخي  فاصله مرگ نادرشاه افشار (19 ژوئن 1747) تا جلوس فتحعلي شاه قاجار  (17 ژوئن 1797) به تخت سلطنت، بسيار با خصت رفتار ميكند. بي ميلي اين منابع نسبت به تاريخ اين دوره پرماجرا  با توجه به ايدئولوژي ناسيوناليسم روس و فارس معني خاصي پيدا مي­كند. در شرايط نبود حكومتهاي قدر قدرت جابر، آذربايجان در شمال و جنوب، از جنوب تا شمال بعنوان يك بازيگر مستقل سياسي-جغرافيايي، به استثناي يك فاجعه طبيعي (زلزله تبريز در سال 1762) دوراني از آرامش و رشد اقتصادي را تجربه كرد. محمد قولو خان افشار اورمولورهبر شجاع اين استقلال، با قتل  آقا محمدخان قاجاردر قلعه شوشا (17 ژوئن 1797)، لشگركشي هاي وي به قصد اشغال شمال آذربايجان توسط خاندان قاجار را نقش برآب كرد اما در قبال تدارك بزرگ نظامي فتحعلي شاه تاب مقاومت نياورد. نگاهي به ليست شركت كنندگان در قورولتاي ملي آذربايجان در پايان دوره استقلال مذكور در تبريز، روشنگر عزم جزم يك آذربايجان يكپارچه براي حفظ استقلال خود است:

1­ سردار محمد قولوخان افشار اورومولو: رهبر حكومت فدراتيو و مستقل آذربايجان به مركزييت اوروميه/اورمو

 2­ حسينقليخان دنبلي: خان تبريز

 3­ صادق خان شقاقي: خان اردبيل

 4­ جعفر قليخان دنبلي: خان خوي و ديلمان

 5­ ابراهيم خليل خان جاوانشير: خان قره باغ

 6­ احمد خان: خان مراغه

 7ابراهيم آغا موکري: خان ساووجبالاغ

 8­ محمودخان افشار: خان صايين قالا

 9­ حسين قولو خان: خان باکو

 10­ ­محمد خان ايرواني. خان ايروان

 11­ جعفرخان شقاقي: خان قاراداغ

 12­ مصطفي خان: خان شيروان

 13­ افراسياب سلطان زرزا: خان اوشنو

 14­ قرني آقا : امير عشاير

 14­ نماينده آراگلي خان والي گرجستان

 16­ جاوادخان گنجه اي: خان گنجه (به تاريخ 4 ژانويه 1803 در يك دفاع قهرمانانه در مقابل قشون روسيه به هلاكت رسيد)

 17­ عباسقلي خان قانلي قلينج: نماينده نخجوان

 18­ عطاخان سرابي: خان سراب

اين قورولتاي با اهداف روشن سياسي و نظامي به قصد مقابله با هجوم نظامي قشون فتحعلي شاه بود كه عمليات دفاعي متعاقب آن، بعداز كش و قوس فراوان ناكام ماند و فتحعلي شاه موفق به شكست دادن قشون آذربايجان و تصرف اروميه، مركز حكومت ملي محمد قولوخان افشار اورمو شد.

ميدانيم كه تاريخنگاري فارسي، نه از "تقسيم آذربايجان"بلكه از "جدايي قفقاز جنوبي از ايران"نام مي­برد و از اين جهت با تاريخنگاري آذربايجاني در تضاد آشكار است. روشن است كه روايت اول يعني"تقسيم"در صورتي درست است كه "آذربايجان"قبلا واحد سياسي مستقلي بوده باشد و روايت مدعي "جدايي از..."در صورت جداشدن آذربايجان از يك واحد سياسي ديگر (ايران) درست خواهد بود.

پيمان گلستانبه تاريخ 24 اكتبر 1813  منعقد شد، اما زنجيره­اي از تحولات تاريخي بر مبناي عامل خارجيتوسعه طلبي روسيه و عامل داخلينارضايتي مردم آذربايجان از حاكمان پايتخت جديد ايران، 16 سال قبل از آن، از تاريخ شكست دولت ملي محمد قولوخان اورمولو شروع شده بود. بعنوان مثال دو تن از فرماندهان قشون روسيه در جنگ با قشون قاجار يعني ژنرالجعفرخان شقاقي وسردار جعفر قليخاناز  دولتمردان و سركردگان نظامي دولت محمدقولوخان بودند. خدادخانفرزند محمد قولوخان نيز با فرار از محل تبعيد خود در بارفروش مازندارن به قشون روسيه پيوست. جعفرقلي خان  در سال 1804  وقتي عباس ميرزا از لشكر روس شكست خورد به همراه برادرش امير اصلان خانو برادرزاده اش كلبعلي خانبه ارتش روسيه پيوست. جعفر قليخان به پاداش خدمات خود، حكومت شهر شكي را بطور موروثي از روسها دريافت كرد. از اين داستان طولاني ذكر يك نكته ديگر هم بعلت ضديت با مدعيات مكتب تاريخنوسي فارسي جالب است. موجي از مهاجرتها به سوي ولايات شمالي ملحق شده به روسيه يا اشغال شده از سوي ارتش آن كشور به جريان افتاد. از جمله جماعت زيادي بخاطر محبوبيت سردار جعفرقليخان به حوالي شهر شكي محل حكومت وي مهاجرت كرده و روستاي "جعفرآباد"را بياد وي بنياد گذاشتند كه خانواده ميرزا فتحعلي آخوندواو در ميان آنها بود. امروز هم اين روستا با جمعيتي نزديك به دو هزار نفر با همين اسم در محل تاريخي خود قرار دارد.

در عين حال تاريخ الحاق و اشغال شهرهاي آذربايجان شمالي از تاريخ عقد قراداد گلستان بسيار زودتر و نسبت به تاريخ شكست حكومت مستقل آذربايجان، بسيار نزديكتر است. بعنوان مثال اشغال گرجستان كه در قلمرو حكومت محمد قولوخان افشار بود در سال 1801 يعني تنها چهار سال بعداز تسلط فتحعليشاه بر آذربايجان واقع شد و بدنبال آن سرازير اشغال آذربايجان از سوي قواي روسيه شروع شد. چند مرحله آغازين پروسه به شرح زير بود:

الحاق شرق گرجستان، قازاخو شمسه ديلبه روسيه: 12 سپتامبر 1801
الحاق جار- بالاكنبه روسيه: 29 مارس
1802
اشغال گنجهاز سوي ارتش روسيه: 3 ژانويه 1803
 امضاي الحاق قاراباغبه روسيه: 14 ماه مه 1805
امضاي قراداد الحاق خانات شكيبه روسيه: يك هفته بعداز تاريخ فوق
 الحاق خانات شيروانبه روسيه: 27 دسامبر 1905

از شش مورد فوق، عمليات جنگي براي اشغال، تنها در مورد گنجه ثبت شده است و در منابع تاريخي از بقيه موارد تحت عنوان "الحاق"نام برده شده است كه بمعني گسترش مرزهاي روسيه در داخل آذربايجان بيشتر از طريق مذاكره، تطميع و احياناً تهديد مستقيم و غيرمستقيم است.

به اينترتيب، مرز روسيه در درون آذربايجان بسوي جنوب در حال پيشروي بود. مبناي اين تغيير برخلاف تاريخنويسي فارسي، بسيار پيچيده و شامل عوامل مختلفي است كه غلبه نظامي قشون روسيه تنها يكي از آنهاست. لازم به ذكر است كه وفاداري اين مناطق به حكومتهاي مركزي هميشه كوتاه مدت بوده و از لحظه برگشت قشون دولتي از سركوب نظامي، شروع به كمرنگ شدن مي­كرده است. بعنوان مثال منطقه قازاخدر دوران حاكميت سلطان احمد سوم (1703-1730) امپراطور عثماني  دواطلبانه به تابعيت عثماني درميآيد و اين تنها مورد از اين موارد نيست. در جعبه ابزار روسها براي عملي كردن توسعه طلبي خودشان، حداقل چهار وسيله زير موجود بود: مذاكره، تطميع، تهديد و اعمال زور نظامي. نارضايتي از حاكميت تهران و بطور همزمان، وسوسه بودن با روسيه نيمه اروپايي-نيمه صنعتي  در ميان اهالي و رهبران آذربايجان هم در اين معادلات نقش مهمي بازي كرده­اند. اصولا اگر دو قتل متقابل از دو سو رخ نمي­داد، خوشبيني اهالي آذربايجان به روسيه و ترجيح دادن امپراطور روس به پادشاه ايران، نيازمند زور نظامي زيادي نبود. يكي از اين دو قتل در باكو صورت مي­گيرد. در تاريخ 8 فوريه 1806 ژنرال پاول سيسيانوودر حال مذاكره با حسين قولو خان، خان باكو بود كه از سوي اصلان خانبرادرزاده خان باكو به قتل مي­رسد. قتل بعدي كه تخاصمات آذربايجان با روسيه را دامن مي­زند، در بلاد خانباغيقاراباغ از سوي نظاميان روس صورت مي­گيرد. اينبار ابراهيم خليل جوانشيرخان بزرگ قاراباع به همراه خانواده­اش به قرباني بازي بزرگي كه بر سر توسعه مرزهاي جنوبي روسيه در جريان بود، تبديل مي­شود. (12 ژوئن 1806) دو قتلي كه در اين فاصله چهار ماهه رخ مي­دهد، بدبيني آذربايجاني­ها نسبت به نيات امپراطوري روسيه را سبب مي­شود. از اين تاريخ شدت درگيريها و نياز روسيه به اعمال خشونت نظامي بشدت افزايش مي­يابد. حتي اگر آمران اين قتلها را نشناسيم، در سياسي بودن اين قتلها و تأثير آنها بر روند مناسبات مثلث آذربايجان-روسيه-ايران ترديدي نيست.

 جزئيات اين حوادث خارج از موضوع اين مقاله است. اما آنچه مهم است، وجود پيوندهاي تاريخي شمال و جنوب آذربايجان در كليه اين مراحل است. اين پيوندها در تاريخ نويسي ناسيوناليسم حاكم بر ايران، نه پيونده آذربايجان-آذربايجان بلكه با نام "پيوند آذربايجان-ايران"نام برده ميشود. در كليه اين مراحل تاريخي ديدن پيوند همه جانبه آذربايجان-آذربايجان (كه ما امروزه شمال-جنوب مي­ناميم) سير طبيعي خود را دارد.

شهادت يك شاهد از روحيه جامعه آذربايجان از منظر روابط آذربايجان-آذربايجان را نيز بايستي به اين بخش معترضه از مقاله حاضر افزود. شاهد مزبور يك ارمني و پدر ميرزامكلم خان معروف است و مشاهدات وي 48 سال بعداز انعقاد قراداد توركمنچاي صورت مي­گيرد:

ميرزا يعقوب خان پدر ميرزا ملكم خان در نامه اي به دنبال مشاهدات خود در آذربايجان جنوبي، به تاريخ اول دسامبر 1876 به شاهزاده فرهاد ميرزا معتمدالدوله، نسبت به وجود تمايل در ميان مردم آذربايجان جنوبي براي پيوستن به "نصف ملت و طايفۀ خود كه در ضل رعايت امپراتور (روسيه) غنوده و در هر باب محسود اهالي ايران واقع شده اند"خبر مي­دهد. اين نامه 42 سال پيش از تشكيل جمهوري دمكراتيك آذربايجان شمالي به رهبري حزب مساوات از سوي يك ارمني نوشته شده است. (رحيم رئيس نيا؛ ايران و عثماني در آستانه قرن بيستم، انتشارات ستوده، تبريز، 1374، جلد اول، ص 188)

چنانچه مي­بينيد، شهادت فوق از ميرزايعقوب خان، عناصري دارد كه از نقطه نظر موضوع اين مقاله حائز اهميت فراوان است.

در آن تاريخ هنوز، "وطن"عبارت از روستاي محل تولد بود و از زندگي در ده مجاور، بنام "روزگار غربت"ياد مي­شد. رشد اقتصاد، صنعت، علم و فرهنگ در آذربايجان شمالي تازه شروع ميشد. برادران سوئدي نوبل در همال سالي وارد باكو ميشوند كه ميرزا يعقوب خان سطور فوق را روي كاغذ آورده است. از اين تاريخ است كه روابط شمال-جنوب وارد يك فاز جديد مي­شود. باكو به قلب طپنده صنعت انرژي جهان، ثرتمندترين شهر دنيا، مكان اجراي بزرگترين پروژه­هاي ساختماني، يك مركز فرهنگي و به يك شهر اروپايي و مركز افكار و جنبشهاي انقلابي تبديل مي­شود.

چه كسي مي­تواند ادعا كند كه پيوندهاي فرهنگي، اقتصادي و خويشاوندي آذربايجان-آذربايجان با تبديل شدن باكو به يك متروپول صنعتي-اقتصادي-فرهنگي، ميتواند كمتر شده باشد؟

فاكتهايي كه با غيبت خود در منابع فارسي خودنمايي مي­كنند

فاكتهايي كه بر همدلي و پيوندهاي فرهنگي دو پاره آذربايجان دلالت دارند، بنحو مٶثري در رسانه­ها، منابع، اخبار و توليدات فرهنگي ايران سانسور مي­شوند. از طرف تلويزيون فارسي بي بي سي يك پروژه استراتژيك با سرمايه كلان براي ساختن يك فضاي مشترك فارسي (يك فارسستان) در جريان است. اما ما  شاهد كوچكترين انعكاس اخبار مربوط به مراودات اقتصادي، آموزشي و فرهنگي مابين شمال و جنوب آذربايجان از سوي رسانه­هاي فارسي در داخل و خارج كشور نيستيم.

در منابع تاريخي فارسي، ما اشاراتي به فاكتهاي زير نمي­بينيم:

 - فعاليت نمايندگان و شعبات حزب مساوات در جنوب آذربايجان،

 -همدردي آذربايجانيها با همديگر در جريان فجايع طبيعي  غير طبيعي،

- كمك آذربايجان شمالي و ميلونرهايي چون حاجي زين العابدين تقي يئو به انقلاب مشروطه، به تأسيس مدارس مدرن و ديگر فعاليتهاي نهادسازانه فرهنگي،

- وجود شخصيتهاي فرهنگي و سياسي از جنوب در جريان رنسانس بزرگ شمال در پايان دو دهه پاياني قرن نوزدهم و دو دهه آغازين قرن بيستم،

- نقش فرهنگ سازانه راديو (و در ادامه تلويزيون) باكو در جنوب از وراي ديوار آهنين در سه دهه بعداز جنگ جهاني دوم،

- نقش فعالين آذربايجان جنوبي در جنبش استقلال طلبي آذربايجان شمالي در سالهاي پاياني دهه 1980 تا استقلال آذربايجان شمالي،

- وحدت فرهنگ شفاهي و فرهنگ موسيقي شمال وجنوب، - اوج گيري سريع روابط همه جانبه آذربايجان-آذربايجان با فروپاشي شوروي كه اينك با شكوفايي اقتصادي آذربايجان شمالي وارد يك فاز كمي وكيفي جديد شده است

- جذبه جنبه­هاي مدرن زندگي و نزديكي آذربايجان شمالي به اروپا و بخصوص عضويت آذربايجان شمالي در نهادهاي متعدد اروپايي در مقايسه با گرفتاريهاي مرسوم در ايران. اين نكته سواي وحدت فرهنگي دو پاره آذربايجان است. يعني حتي اگر اهالي آذربايجان شمالي يك ملت بالكل متفاوتي مثلا اوكرائيني يا بلاروس بود، بازهم جنبه­هاي وسوسه انگيز زندگي در آنجا قابل انكار نمي­بود. تصور كنيد در حالي كه رژيم كنوني ايران مثل جنايتكاران در چنبر مراقبت چهار چشمي دنيا قرار دارد، جمهوري آذربايجان در حال تدارك اولين دووره بازيهاي المپيك اروپايي است.

- وجود همبستگي نيرومند عاطفي نسبت به نيمه ديگر در هر دوسوي آذربايجان. اين احساس در شمال آذربايجان گاه نيرومندتر از اعتقادات ديني اهالي است.

اكراه منابع فارسي از پرداختن به اين بخش از تاريخ منطقه و كلا همه ادواري كه آذربايجان در جنوب و شمال حيات سياسي واحدي داشته است، يا پرده پوشاني همه پيوندهاي ميان دو پاره آذربايجان، دلايل استعمارگرانه واضحي دارد. براي نشان دادن بهتر اين مدعا،  شايد تنها اشاره به يك نكته ديگر كافي باشد. فريدون فاطميبعنوان يكي از مهمترين مترجمان ايران با همكاري يك انتشاراتي معتبر، دست به ترجمه يك سلسله نقشه هاي تاريخي زده است كه در مقايسه نسخه اوريژينال انگليسي به قلم كالين پتر مك ايوديColin Peter McEvedy (1930 2005) - ، همه مواردي كه در نسخه اصلي آذربايجان بصورت واحد سياسي مستقل نشان داده شده، در نسخه فارسي مطابق دكترين ناسيوناليسم حاكم، تغيير يافته است. (لينك براي ديدن جزئيات امر) در نسخه فارسي در ميان تحريفات بسيار ديگر از جمله نقشه سالهاي  888، 925، 1000، 1030و 1361بعداز ميلاد براساس شابلون ايدئولوژيك ناسيونالسيم فارسي حاكم بر ايران، تغيير كرده است. (براي ديدن نقشه­هاي مزبور كه بصورت پنج جفت، يعني كپي از پنج نسخه چاپي انگليسي به همراه كپي از ترجمه فارسي تنظيم شده­اند، بر روي رقم مربوط به سالها در جمله بالا كليك كنيد)

سه روايت موازي

نگاه استعماري فوق به آذربايجان كه در صدد انكار هويت فرهنگي واحد در شمال و جنوب است، در نگاه به تاريخچه حكومت ملي آذربايجان به رهبري سيدجعفر پيشه­وري، طبعا نميتواند نگاهي از منظر روابط تبريز- باكو به ماجرا بيندازد.

به هر تقدير ما امروز شاهد وجود حداقل سه روايت موازي از اين واقعه تاريخي هستيم. اين روايتها موازي هستند به اين معني كه بعلت نبود يك ديالوگ، با هم سر كار پيدا نمي­كنند و اجباري هم براي مقابله با هم ندارند. امروز طرفداران روايت فارسي بخصوص با اشاره اسناد آرشيوهاي سابقا مخفي شوروي، هيچ ترديدي در اصالت روايت خود ندارند و جنبش ملي آذربايجان نيز، هيچ تقابلي مابين خواستهاي امروز خود و برنامه و اقدامات حكومت ملي آذربايجان به رهبري سيد جعفر پيشه­وري نمي­بيند. كافي است به باندرول دهها متري جوانان آذربايجان در استاديوم سهند تبريز در تاريخ 9 دسامبر 2009 بيندازيد تا ببينيد كه آذربايجاني­ها تا چه اندازه بر صحت روايت خود داراي اعتماد بنفس هستند. (عكس مزبور ضميمه اين مقاله است)

روايت فارسي:ناسيوناليسم مركزگراي فارس، جهان را از دريچه نگراني خود از به خطر افتادن تماميت ارضي مي­بيند.  حكومت ملي آذربايجان در در شرايط اشغال كشور ايران از سوي قواي نظامي متفقين تشكيل شده و داراي ارتش و اسكناس و پستهاي گمرك مرزي با ايران بوده است و مهمتر از همه هاله تقدس زبان فارسي را  هم در هم شكسته و زبان توركي را زبان نظام آموزشي، اداري و نظامي كرده است. تكليف چنين حكومتي از ديد ناسيوناليسم فارسي روشن است.

از اين منظر،  "آذربايجان شمالي"هيچ هويت متفاوت با كليت رهبري شوروي وقت را نداشته است.

بر اساس سناريوي فارسي، انگيزه بروز ماجرا قصد روسيه براي جداكردن آذربايجان از ايران بود. در طرف خير و در نقش مثبت رژيم محمدرضا شاه با "اهالي آذربايجان"و كشورهاي غربي به كار كاملا مشروع "آزاد سازي"آذربايجان مشغول بوده­اند.

امثال ذولفقاريهاي زنجان، اقشار سنتي و دستجات آدمكش در خدمت ارتش شاهنشاهي در اين روايت همانا "ملت غيور و وطندوست آذربايجان"هستند.

روايت روسي:اين روايت همرشته با روايت كمونيستي نيز هست. اين روايت، بخش پشت پرده از نقش اتحاد شوروي در اين واقعه را انكار كرده و نقش كشور شوراها را، كمك انترناسيوناليستي دانسته و تشكيل حكومت ملي آذربايجان را مثل همه دستاورهاي ديگر آذربايجان در شمال و جنوب، از معجزات كمونيسم و از قبل مرحمت روسها ميداند.

در سناريو روسي انگيزه بروز ماجرا حركت جهان براي برپايي كمونيسيم است و نقش ارتش شوروي چيزي جز تظاهر طبيعي همبستگي انترناسيوناليستي پرولتاريا و زحمتكشان نيست. مرتجعين داخلي و نيروهاي امپرياليستي، "بچه­هاي بد"اين سناريو هستند. مثل بقيه تاريخ شوروي و كمونيسم، فرق واقعيات تاريخي با تبليغات ايدئولوژيك رسمي، بسيار زياد است. اينك با باز شدن آرشيوهاي بسته سابق، ما جزئيات بينظيري از لحظه به لحظه آماده كردن حكومتهاي كمونيستي در شهرهاي اوفا و كويبيشيفداريم. نام تك تك افراد، آموزشها، ليست معلمين، تاريخ و ليست اسامي هواپيماها يا واحدهاي نظامي ارتش سرخ كه اين كادرها را به كشورهاي مربوطه منتقل كرد، شرح از ميدان به در كردن همه ارگانهاي غير كمونيستي و نهادهاي جامعه مدني تا استقرار آرامش قبرستاني و حاكميت تك حزبي و همه جزئيات اين تحولات در اسناد دولتي شوروي و مستعمرات اروپايي آن مستند است كه در قالب كتابهاي تاريخي در دو دهه اخير منتشر شده­اند.

ميزان و نحوه دخالت دولت شوروي در تحولات آذربايجان جنوبي در همان سالها هم اينك روشن است. از جمله تفاوت آشكار اين دخالت با دخالتهاي مشابه در اروپاي شرقي قابل توجه است. در همه اين موارد، پروژه­هاي دولت سازي شوروي به هيچوجه از محبوبيت در ميان اهالي بومي برخوردار نبوده و در همه موارد در ستيز با اراده مردم، روشنفكران، جامعه مدني و نيروهاي سياسي بومي، عملياتي شده است و در هيچكدام از كشورهاي دست ساز شوروي از اروپاي شرقي تا اتيوپي و افغانستان، از موفقيتهاي حكومت ملي آذربايجان در حدي كه در گزارشهاي بيطرف ثبت شده است، خبري نيست. نكته قابل توجه ديگر، عدم موفقيت دولت شوروي براي اجراي پروژ­هاي مشابه در ديگر مناطق اشغالي در ايران است. بعنوان مثال با اينكه در آن سالها، خاطره "جمهوري شوروي گيلان"هنوز چندان قديمي نشده بود، در گيلان شاهد هيچ حركتي در جهت ايجاد ارگانهاي خود حكومتي از نوع حكومت ملي آذربايجان نيستيم. اين دو نكته نشانگر پايه مردمي حكومت ملي آذربايجان و اهميت عامل داخلي در شكل گيري حكومت ملي است.

روايت آذربايجاني:نقد اين روايت به هر دو روايت قبلي، بي توجهي روايت فارسي به اراده آذربايجان جنوبي و ناديده انگاري نقش مستقل از مسكوي آذربايجان شمالي از طرف راويان روايت روسي است. روايت آذربايجاني، نقش رهبري حزب كمونيست و نهادهاي فرهنگي اجتماعي و روشنفكران آذربايجان شمالي را در تعامل با اراه ملي آذربايجان جنوبي عامل داخلي و تعيين كننده و دو مركز قدرت مسكو و تهران را عوامل خارجي مي­شمارد. در اين روايت ليستي از هفت مداخله كشورهاي غربي كه در سرنوشت آذربايجان جنوبي تأثير بلافاصله داشته­اند، به شرح زير موجود است:

  1. 1.      تأسيس رژيم راسيستي پهلوي از سوي بريتانيا كه جزئيات لحظه به لحظه ماجرا از زبان معمار اصلي يعني اردشير جي ريپورتر در وصيت نامه منتشر شده وي نقل شده است.
  2. 2.      مداخله بريتانيا در انتقال سلطنت به محمد رضا پهلوي كه شرح جزئيات آن در خاطرات تيمسار حسين فردوست آمده است.
  3. 3.      مداخله اول شوروي در حمايت همه جانبه از حكومت ملي آذربايجان كه تا نوروز 1325 ادامه داشت.
  4. 4.      مداخله دوم شوروي براي ترغيب و حتي وادار كردن حكومت ملي آذربايجان به تسليم در برابر ارتش مركزي.
  5. 5.      مداخله كشورهاي غربي و سازمان ملل كه تحت كنترل آنها بود بر عليه موجوديت حكومت ملي آذربايجان.
  6. 6.      مداخله ارتش ايران در زير پا گذاشتن توافقات حقوقي معتبر با حكومت ملي آذربايجان و لشگركشي و ارتكاب جنايات جنگي و جنايت عليه بشريت در آذربايجان در آذرماه 1325 و ماههاي بعداز آن.
  7. 7.      مداخله مشترك بريتانيا و آمريكا در كودتاي 28 مرداد.

البته از نظر جنبش ملي آذربايجان از مجموع هفت مورد مداخله خارجي فوق، تنها يكي از آنها به نفع آذربايجان بوده است و خشن­ترين وضد انساني­ترين آنها از سوي ارتش شاهنشاهي با حمايت كشورهاي غربي انجام گرفته است.

در سناريو آذربايجاني، هم شوروي و هم كشورهاي غربي و حتي سازمان ملل متحد كه تحت كنترل كامل كشورهاي غربي است به يك اندازه خارجي و بيگانه­اند. روايت آذربايجاني مداخله اول شوروي را انكار نميكند. اما هم مداخله اولشوروي را از نظر جهت  ماهيت اين مداخله ارزيابي ميكند و هم مداخله دومشوروي از نوروز 1325 به بعد را در جهت منافع حكومت مركزي مي­شمارد و بالاتر از آن، مداخله كشورهاي غربي را هم مداخله خارجي مي­شمارد كه ماهيت ضد آذربايجاني آن روشن است. همچنانكه بر سر كار آمدن خاندان پهلوي و ابقاي آن يك بار در شهريور 1320 و بار ديگر در مرداد 1332 را هم مداخله خارجي در جهت خلاف منافع آذربايجان  ميداند.

در مذاكرات متفقين براي تقسيم دنياي بعداز جنگ، ايران و آذربايجان جنوبي درون آن مثل دوران قبل از جنگ، حوزه نفوذ بلامنازع غرب تعيين شده بود. اصل ماجرا عامل داخلي يعني انگيزه اهالي آذربايجان جنوبي براي پايان دادن به سيستم آپارتايد فرهنگي و اقتصادي حكومت مركزي است.

طبق اسناد موجود، شيطنت استالين و بي محلي وي به توافقات تهران و يالتا، نتيجه تطميع وي از سوي رهبران آذربايجان شمالي است، كه در جريان مداخله اول تا خروج از معركه (24 مارس تا ششم ماه مه 1946) در جهت اراده ملي آذربايجان عمل ميكرد. بعداز فشار غرب و يادآوري ايين نكته كه اين جغرافيا جزو منطقه نفوذ غرب باقي خواهد ماند، كسب امتيازات اقتصادي از تهران را به "انجام وظايف انترناسيوناليستي"ترجيح دهد. از اين تاريخ به سعي استالين بر اساس نامه ضميمه اين مقاله، مجاب كردن آذربايجان جنوبي به تسليم بود و از اين سلسله اقدامات بايستي بنام مداخله دومشوروي ياد كرد كه همسو با منافع رژيم محمدرضاشاهي و متحدين غربي آن بود.

اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در آذربايجان دوستي خود مثل همه قدرتهاي بزرگ، با طرف گيري و حمايت از آذربايجان جنوبي، اهداف ژئوپوليتيك خود را مد نظر داشت. همانطور كه بريتانيا و آمريكا و بقيه كشورهاي غربي نيز در حمايت از تهران با اين اهداف عمل ميكردند.  نكته مهم ديگر آن است كه اتحاد شورووي دو نوع مداخله در موضوع مورد نظر داشت. مداخله اول در جهت تحقق حكومت ملي آذربايجان و مداخله دوم كه بعداز تفاهم با كشورها غربي بود و در جهت وادار كردن رهبران حكومت ملي آذربايجان به تن دادن به سازش با تهران.

بحث حقوقيبسياري از نزديك به دويست كشور مستقل جهان امروز، استقلال خود را مرهون مداخلات مستقيم خارجي يا شرايط مساعد بين المللي و فشارهاي جهاني براي غلبه بر يك ارتش نيرومندتر از خود هستند. نجات از سلطه استعمار، از اشغال مستقيم نظامي و از وابستگي به يك دولت ديگر و كسب حق تعيين سرنوشت، هرگز راحت نبوده است. هم اينك در همسايگي ايران حكومت عراق، حكومت اقليم كردستان عراق و حكومت افغانستان محصول مداخله مستقيم خارجي هستند. سوريه صحنه مداخلات ايران، روسيه و همه كشورهاي منطقه و قدرتهاي بين المللي است و كشور اوكرائين سالهاست كه صحنه كشاكش فرساينده روسيه از شرق و غرب از غرب است. امروز مشروعيت حكومت كردهاي عراق، مرتبط با نحوه شكل گيري آن (نتيجه مستقيم مداخله نظامي غرب) نبوده و بطور مستقيم با اين نكته در ارتباط است كه تا چه اندازه اراده شهروندان حكومت اقليم كردي را نمايندگي ميكند. همين نكته را در مورد حكومت كرزاي بر افغانستان يا حكومت صربستان هم ميتوان گفت.

يافتن "حق"و "ناحق"در اين ميدان، بسته به اين فاكتور است كه كشور ايران را بعنوان يك "كل واحد"در نظر بگيريم كه ملل تشكيل دهنده آن، از هيچ حق حاكميت ملي national sovereignty  برخوردار نيست. در اينصورت، دفاع كشورهاي غربي از رژيم تهران را ميتوان -بدون دفاع از جنايات بيشمار ارتش در آذربايجان- مشروع دانست و مداخله دوم شوروي در همسويي با اهداف كشورهاي غربي را هم پذيرفت. اما اگر كوچكترين اعتناي حقوقي به حق تعيين سرنوشت آذربايجان جنوبي داشته باشيم، مداخله اول شوروي در جهت خواستهاي مردم آذربايجان است. در جنگهاي كره، ويتنام و افغانستان هم مداخله خارجي از دو سو در جريان بود و بسته به اينكه از كدام معيارهاي حقوقي عزيمت كنيم، نتيجه قضاوت ما ميتواند متفاوت باشد. قدر مسلم اين است كه اراده شهروندان، بايستي ملاك اصلي قضاوت ما باشد، هر چند كه تشخيص اين اراده بدون برپايي يك انتخابات آزاد بسيار دشوار است.

بدون در نظر گرفتن عامل داخلي، توضيح اين نكته كه چرا دولت شوروي در ديگر نواحي تحت اشغال خود مثل گيلان موفق به برپايي حكومتهاي محلي وابسته نشد و كارنامه شگرف يكساله حكومت ملي كه در تضاد با نتايخ فاجعه بار همه حكومتهاي دست ساز شوروي و از جمله دولت كمونيستي جايگزين در آذربايجان شمالي (از 28 آورل 1920 به بعد) است، غيرممكن مي­شود.

اگر حكومت ملي آذربايجان تنها نتيجه مداخله خارجي بود، اصولا بايستي با خروج نيروهاي شوروي، حيات اين حكومت خودبخود و حتي بدست مردم به پايان ميرسيد. برانداختن يك حكومت محصول اراده خارجي بدون حمايت مردم، بخصوص كه از ثروت سهل الوصولي مثل نفت هم محروم باشد، بخصوص شش ماه بعداز خروج آخرين سربازان شوروي از منطقه، نيازمند لشگركشي، قتل عام، محاكمات صحرايي و اعدام و امواج بي پاياني از مهاجرين و تبعيديان سياسي در چهار جهت جغرافيايي نيست. به شهادت ويليام داگلاس در سطور زير توجه كنيد:

"زمانی که ارتش دولتی وارد آذربایجان شد سرو صدای نعره آوری ایجاد کرد. سربازان دولتی تاراج را آغاز کردند، غارت می‌کردند و می‌بردند هرچه به دستشان می‌رسید و به آن هم رحم نمی‌کردند. (در مقام مقایسه) ارتش روس‌ها از رفتار و کردار بغایت بهتری برخوردار بودند. ارتش دولتی که خود را ارتش نجات بخش می‌نامید، قشون درنده و اشغالگر بود. این ارتش زخمهای وحشتناکی در مردم به جای گذاشت. خرمن های دهقانان سوزانده شده نابود گشتند، زنان و دختران روستاییان آذربایجان مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. خانه‌های مردم غارت و چپاول شدند. اغنام و احشام (چهارپایان) روستاییان به غارت رفتند و دزدیده شدند. ارتش دولتی خارج از کنترل بود. ماموریت ارتش شاهنشاهی آزادی و نجات بود، اما این ارتش مردم عادی را مورد شکار قرار داد و ویرانی، غارت و مرگ از خود بجای گذاشت."

در دو روايت فارسي و روسي، رابطه آذربايجان-آذربايجان (باكو-تبريز يا شمال جنوب) را ناديده مي­گيرند. اين رابطه بسيار عميق كه  در فوق شرح كوتاهي از آن رفت، تاريخي و فارغ از نياز به اثبات وجود است. در حالي كه كشورسازان پروژه "ايران نوين"براي گرد هم آوردن ملل مختلف زنداني اين مجموعه، خود را محتاج دست يازيدن به هر جنايتي كرده­اند، وحدت آذربايجان-آذربايجان نه محتاج اعمال خشونت نظامي بوده و نه نيازي به ممنوع كردن فرهنگ ديگران و انكار موجوديت آنها دارد. در سالهاي اخير بعداز پايان شب طولاني كمونيسم، هر دو پاره ملتي تقسيم شده، به هزار و يك شكل و در هر سطحي پاره گمشده خود را در طرف ديگر ديده است. تصور كنيد كه امروز در دويستمين سالگرد پيمان گلستان و بعداز زندگي درازمدت با يك پرده آهني در ميان دو آذربايجان، هنوز هم آنچه طبيعي و مبرهن است وحت فرهنگي و تاريخي دو آذربايجان است اما وحدت كشوري بنام ايران نيازمند جعلياتي بنام "تاريخ ايران باستان"و اعمال ستم ملي عليه تك تك مليتهاي اسير درون اين كشور است و تاكنون شاهد لشگركشيهاي متعددي براي سركوب اراده ملي ملتهاي ساكن اين كشور بوده­ايم.

رواايت روسي از ماجرا هم بشرطي ميتوانست قابل اعتنا باشد كه رفتار دولت شوروي با جمهوري دمكراتيك آذربايجان شمالي از 28 آوريل 1920 تا استقلال مجدد اين جمهوري در سال 1991 را در نظر نگيريم. از اين بساط ذكر دو نكته شايد به تنهايي گوياتر از اسناد بسياري باشد.

نكته اول: ارتش سرخ اتحاد شوروي در هيچ تاريخي به رفتار انساني مشهور نبوده است. اين ارتش از پيروزي استالينگراد تا فتح برلين تاريخي از سبعيت از خود بجا گذاشته است. همين ارتش در آذربايجان جنوبي رفتاري انساني داشته است و اين مسئله مستقيما با تمهيدات رهبري سياسي آذربايجان شمالي مربوط بوده است.

نكته دوم: اتحاد شوروي در حالي دردوره مداخله اول خود، از رسميت زبان تركي در آذربايجان جنوبي دفاع كرده است كه هنوز در آذربايجان شمالي اين زبان اين موقعيت را نداشت و براي رسميت اين زبان هم مرگ استالين، هم يازده سال زمان و هم مبارزه همه جانبه جامعه آذربايجان شمالي لازم بود.

سوآل اين است كه اگر حمايت كمونيسم از آذربايجان بخاطر حقوق بشر٬ دمكراسي٬ ارزشهاي انساني٬ مرحمت روسها يا نتيجه معجزات كمونيسم بوده است٬ پس چرا شورويها در آذربايجان تحت كنترل (دقيقتر: اشغال) خود٬ از دادن موقعيت "زبان دولتي"به زبان توركي آذربايجاني٬ خودداري ميكردند؟ اساسا اين واقعيت كه دولت شوروي در آذربايجان جنوبي واقع درنيمه كاپيتاليستي جهان جنگ سردي٬ يازده سال زودتر از "جمهوري سوسياليستي شوروي آذربايجان"دولتي شدن زبان مردم را پذيرفته­اند٬ براي اين طرفداران و مبلغان روايت روسي-كمونيستي، حتي بعنوان سوآل مطرح نشده است تا چه رسد كه جوابي براي توضيح و توجيه آن جستجو كرده باشند. توجه كنيد كه زبان توركي آذربايجاني در آذربايجان شمالي تنها در نتيجه امواج اعتراضات همه جانبه و مبارزات رشنفكران و دولتمردان آذربايجان در فضاي نسبتا باز بعداز مرگ استالين (5 مارس 1953) در تاريخ بيستم ماه اوت 1956 موقعيت زبان دولتي يافت.  در حاليكه مقامات شوروي 11 سال قبل از آن در زمان حضور ارتش شوروي در ايران٬ از رسمت زبان توركي در حكومت ملي آذربايجان جنوبي حمايت كرده بودند. براي آشنايي با شرح مبارزات سياسي اهاالي و روشنفكران آذربايجان شمالي براي به رسميت درآوردن زبان توركت آذربايجاني در "جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان"در سال 1956 به اين منبع مراجعه كنيد: پروفسور جمیل حسنلی: تصويب قانون درباره‌ی زبان رسمي آذربايجان در دوران استيلاي روسيه

رديه مشترك روايت روسي و فارسي

واقعيت اقدامات حكومت ملي آذربايجان و رفتار آن با اهالي، با نهادهاي ديني، با حق مالكيت، با اقلييتهاي اتنيك (قومي)، بق روشنفكران و دگرانديشان است. اگر اين حكومت طبق روايت روسي از معجزات كمونيسم و نشانه مرحمت انترناسيوناليستي روسها بوده است يا اگر طبق روايت روسي يك "حكومت پوشالي"ساخت روسيه كمونيستي بوده است، بايستي عملكرد يكساله حكومت ملي هم از الگوهاي قبلي يا همزمان يا بعدي كمونيستي پيروي مي­كرد. در اينجا ابتدا به نقل قولي نسبتا طولاني از ويلييام داگلاس در باره كارنامه حكومت ملي آذربايجان بپردازيم:

"۱. قسمت مهم برنامه وی که بخش اعظم روستاییان از آن پشتیبانی می‌کردند، اصلاحات ارضی بود. این اصلاحات چاشنی اندکی از کمونیسم هم داشت. او زمین‌های مالکان بزرگ فراری را ضبط کرد و آن را بین روستاییان تقسیم کرد. اما پیشه وری هرگز به اموال و املاک مالکانی که در آذربایجان ماندند دست نزد، قانون جدید تنها سهم ساکنان املاک را از محصولات افزایش داد.

۲. پیشه وری همچنین چاشنی اندکی از سوسیالیسم به برنامه‌هایش داد و دولت او بانک‌های بزرگ را ملی کرد.

۳. کار بزرگ دیگری که پیشه وری بعد از اصلاحات ارضی، که مورد پشتیبانی کامل مردم قرار گرفت جلوگیری از هرگونه رشوه خواری کارمندان دولتی بود که رشوه را به عنوان جرم تلقی کرد. دو کارمند عالیرتبه و چند کارمند جز دولت وی به همین جرم رشوه گیری از مردم به دار آویخته شدند. این قانون اثر فوق العاده روشنی داشت. بازرگانان و تجار به من گفتند که در دوران پیشه وری حتی آنها به خود جرات می‌دادند که مغازه‌ها و حجره های خود را شبها هم باز بگذارند، بی آنکه ترسی از دزدها داشته باشند. مردم عادی به من گفتند برای اولین بار در دوران پیشه وری مردم می‌توانستند ماشین‌های خود را شبها در خیابانها نگه دارند بی آنکه کسی چراغ‌ها، لاستیک‌ها و یا دیگر قطعات مهم ماشین‌اش را از دست بدهد.

۴. کلینیک‌های پزشکی ایجاد شدند، برخی سیار بود و در خدمت روستاییان اطراف تبریز.

۵. قیمت کالاهای مایحتاج مردم به طور شدیدی کنترل می‌شد، احتکار مواد غذایی به شدت تنبیه می‌شد، نوعی سهمیه بندی غذایی به کار افتاد تا هریک از شهروندان بتوانند نیازهای حداقل خود را دریافت دارند. پیشه وری قول داده بود که هزینه زندگی چهل درصد کاهش یابد و او موفق به انجام این کار شد.

۶. حداقل دستمزد و حداکثر ساعات کار مشخص شد و سیستم چانه زنی جمعی مابین کارمندان و کارفرمایان برای اولین بار به راه افتاد.

۷. پروژه کارهای عام المنفعه برگزار شد و اکثر خیابان‌ها و جاده‌ها اسفالت شدند هرکس بیکار بود به کار گمارده شد.

۸. سیستم گسترده آموزشی برنامه ریزی و اجرا شد برای تمام روستاها مدرسه طرح ریزی شد و دانشگاه تبریز با دو کالج دیگر افتتاح شد، کالج پزشکی و دانشکده ادبیات (دانشگاه تبریز هنوز دایره است) عرصه‌های مربوط به فرهنگ آذربایجان مورد تاکید قرار گرفت. زبان تدریس در دوره ابتدایی به آذربایجانی تغییر یافت.

۹. پیشه وری مدافع خود مختاری برای آذربایجان بود. اما او جدایی از ایران را نمی‌خواست. او می‌خواست حداقل نصف مالیاتی که از آذربایجانی‌ها اخذ می‌شود در آذربایجان هزینه شود. او می‌خواست این استان به درجه بیشتری حق خودکفایی و خود گردانی داشته باشد و در پارلمان دولتی تهران نیز نمایندگان بیشتری داشته باشد."

اين اقدامات حكومت ملي در عرض يكسال است. اما اين همه ماجرا نيست. به اين لييست بايستي ليس طولاني­تري را نيز افزود: ليست كارهايي كه حكومتهاي دست ساز شوروي قبل از حيات يكساله حكومت ملي، همزمان با حيات آن در اروپاي شرقي و بعداز آن تا فروپاشي كمونيسم در قصي نقاط جهان مرتكب شدند اما حكومت ملي آذربايجان مرتكب آن كارها نشد. بعنوان شاهد اين مدعا، سطر به سطر كتاب خاطرات آيت الله مجتهدي بعنوان يك مخالف فكري حكومت ملي، گواه صادق رفتار انساني و دموكراتيك حكومت ملي با نهادهاي مدني، مطبوعات، قوه قضائيه و دگرانديشان و معتقدين به دين است. «بحران آذربایجان» (25-1324 ه.ش) یا خاطرات آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی، مٶسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1381

شهادت ويليام داگلاس از اقدامات و اصلاحات يكساله حكومت ملي آذربايجان امروز در 68-مين سالروز تأسيس آن، مشابه خواستهاي امروزي جوانان و همه اقشار جامعه آذربايجان و مطابق با ليست خواسته­هاي جنبش ملي آذربايجان است. به اين اعتبار، حكومت ملي آذربايجان بخش مهم و درخشاني از تاريخ آذربايجان است.

پايان مقاله

استكهلم 12 دسامبر 2013

-----------------------------------------------------------------------------

ضميمه:

نامه زير در اصل دفاعيه "رفيق استالين"از مداخله دوم خود در جهت به تسليم وادار نمودن حكومت ملي است. پايه مردمي حكومت و استقلال شخصيت سيد جعفر پيشه­وري از لابلاي جملات نامه زير پيداست. استالين بروشني ميگويد كه تعهدات بين المللي شوروي در برابر غرب كه نيمي از اروپا را به زير سلطه شوروي ميراند، اجازه ادامه حمايت از حكومت ملي آذربايجان را به اين كشور نميدهد. صرف نوشتن اين نامه پولميك از سوي استالين در روزهايي كه قويترين رهبر جهان بود، نشانگر استقلال شخصيت پيشه­وري است و اگر روايت فارسي ماجرا را بپذيريم، اين اقدام استالين بي معني خواهد بود. اين نامه براي نشان دادن نادرستي  روايت روسي هم حاوي نكات ارزنده­اي است. جالب است كه استالين در نامه زير دفاع از قوام را بمنزله تضعيف انگلستان معرفي ميكند. به اين جمله استالين توجه كنيد:

"طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم."

صرفنظر از كلمات و عبارات انتخاب شده از سوي استالين، جمله فوق در واقع انعكاس رفتار دوگانه و انجام دو مداخله متفاوت از سوي اتحاد شوروي در موضوع آذربايجان جنوبي است.

تأكيدات در نامه استالين از من است.

"به رفيق پيشه ورى

بنظر ميرسد شما دربررسى وضع داخلى ايران و همچنين بُعد بين المللى مسئله دچار اشتباه شده ايد.

اولا: شما ميخواهيد تمام خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان فورا برآورده شوند. و ليكن شرايط فعلى، تحقق اين برنامه را غير ممكن ميسازد. لنين خواست هاى انقلابى را بصورت خواست هاى عملى – تكرار ميكنم: بصورت خواست هاى عملى مطرح ميكرد و اين كار را زمانى انجام ميداد كه كشور در حال گذار از تجربه يك بحران انقلابى در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. اين وضع در سال ١٩٠٥ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اينجا شما ميخواهيد از لنين پيروى كنيد. اين، چيزى بسيار خوب و قابل تحسين است.

 اما وضع كنونى ايران كاملا فرق ميكند. در ايران هيچ وضع عميقا انقلابى موجود نيست. در ايران تعداد كارگران كم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ايران هنوز فعاليت جدى از خود نشان نميدهند. ايران در حال جنگى بر عليه دشمن خارجى نيست كه باعث تضعيف دايره هاى انقلابى (حكومتى؟ -مترجم) از طريق يك شكست نظامى شود. نتيجتا در ايران شرايطى كه كارآمد بودن تاكتيك هاى سال هاى ١٩٠٥ و ١٩١٧ را تائيد كند موجود نيست.

ثانيا: مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقى ميماندند شما ميتوانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان حساب كنيد. اما ما ديگر نميتوانستيم نيروهاى شوروى رادر ايران نگهداريم و آن هم در وهله نخست بدين سبب كه ادامه حضور آنها در ايران بنياد سياست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسيا را مختل ميكرد. بريتانيائى ها و آمريكائى ها به ما گفتند اگر نيروهاى شوروى ميتوانند در ايران بمانند در آنصورت چرا نيروهاى بريتانيا در مصر، سوريه، اندونزى، يونان و بهمين ترتيب نيرو هاى آمريكا در چين، ايسلند و دانمارك نتوانند بمانند. از اين جهت ما تصميم گرفتيم نيروهارا از ايران و چين بيرون ببريم تا اينكه اين بهانه را از دست بريتانيائى ها و آمريكائيها بگيريم، جنبش آزاديبخش در مستعمرات را دامن بزنيم و بدين ترتيب سياست آزاد سازى خود را حق بجانب تر و موثر تر نمائيم.

ثالثا: با اين تفاسير در رابطه با وضع ايران ميتوان چنين نتيجه گيرى كرد: در ايران بحران عميق انقلابى وجود ندارد. در ايران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نيست كه در نتيجه يك شكست نظامى ارتجاع تضعيف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى كه قواى شوروى در ايران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربايجان و سازماندهى يك نهضت گسترده دمكراتيك با خواست هاى همه جانبه را دارا بوديد. اما نيروهاى ما ميبايست ايران را ترك ميكردند و چنين هم كردند. آنچه در ايران ميبينيم چيست؟ ما در اينجا شاهد نزاعى بين حكومت قوام و دواير طرفدار انگليس ايران هستيم كه نماينده ارتجاعى ترين عناصر ايران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم كه ارتجاعى بوده باشد، بايد امروزه براى حفظ خود و حكومتش بعضى اصلاحات دمكراتيك را انجام داده و حمايت نيروهاى دمكراتيك ايران را جلب كند.تاكتيك ما در چنين شرايطى چه بايد باشد؟ بنظر من ما بايد از اين نزاع استفاده كنيم تا اينكه از قوام امتياز بگيريم، از او حمايت كنيم تا نيروهاى طرفدار انگليس را منزوى نمائيم و زمينه اى براى ادامه دمكراتيزه كردن ايران را مهيا كنيم. تمام توصيه هاى ما به شما مبتنى بر اين تشخيص است. البته در پيش گرفتن تاكتيك ديگرى هم ممكن بود: تف كردن به همه چيز، قطع رابطه با قوام و با اين ترتيب تضمين پيروزى مرتجعين طرفدار انگليس. اما اين ديگر نه يك تاكتيك بلكه حماقت ميبود. اين درواقع خيانت به امر خلق آذربايجان و دمكراسى ايرانى ميبود.

رابعا: طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم. اگر اين شنيده هايم درست باشد، براى ما جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اينجا ما تكنيكى را بكار برده ايم كه هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرايطى كه شبيه شرايط امروز ايران باشد، اگر كسى بخواهد حد اقل معينى از طلب هائى را از حكومت بدست آورد، در آنصورت جنبش بايد به راه خود ادامه دهد، از خواست هاى حد اقل فراتر رود و خطرى (فشارى، -مترجم) براى حكومت ايجاد كند تا اينكه دادن امتياز از سوى حكومت تامين گردد. اگر شما خيلى پيش نميرفتيد در شرايط كنونى ايران نميتوانستيد به اهدافى (امتيازاتى، -مترجم) نائل شويد كه حكومت قوام امروزه ناچار به تامين آن است. قانون جنبش انقلابى همين است. بى حرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نيست. بسيار عجيب است كه شما تصور ميكنيد ما شما را آلوده به لكه ننگ و بى احترامى كرده ايم. بر عكس، اگر شما عاقلانه رفتار كنيد و با حمايت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آذربايجان شويد در آنصورت هم آذرى ها و هم ايران به شما بعنوان پيشاهنگ جنبش مترقى و دمكراتيك در خاورميانه احترام خواهد گذاشت.

ى. استالين

روز 21 آذر 1325، در تاریخ معاصر ایران

$
0
0
از دید شوونیست های حاکم د ر تهران، یکی از "گناهان" نابخشودنی فرقه دموکرات، همانا اشاعه و رسمی ساختن زبان ترکی در مدارس و ادارات بود . این یک تخطی جسورانه از قوانین نا عادلانه حکومت شوونیستی بود که زبان فارسی را که برای ملت های غیر فارس در ایران زبان بیگانه ای محسوب میشود، زبان رسمی کشور و یگانه زبان تحصیل در مدارس در سرتاسر ایران تعیین کرده بود .

در دوران تسلط و خودکامگی رژیم شاه، حکومت استبدادی ، روز 21 آذر را به نام  روز "نجات"آذربایجان ، همه ساله جشن گرفته و در نشریات تحت سانسور ،  شخص شاه که گویا در چنین روزی در سال 1325، این خطه را از دست "متجاسرین"نجات داده است ، مورد ستایش و مداحی قرار میگرفت! در روز 21 آذر، ارتش در تبریز در خیابانها رژه رفته  و قدرت پوشالی خود را به رخ مردم کوچه و بازار میکشید. باید دید آیا روز 21آذر،  آنطور که مرتجعین و شوونیست ها ادعا میکنند ،روز نجات آذربایجان است یانه و بطور کلی این عبارت و این اشاره به  روز 21 اذر، پس از گذشت سال ها ، چه واقعه سیاسی مهمی را در خاطره ها زنده میکند .

تاریخ معاصر ایران درحقیقت امر، تاریخی پر ماجرا و خونین و دردناک است .این تاریخ از انقلاب مشروطیت آغاز میشود  و سرتاسر آن مملو از حوادث خونبار،  شکست ها، پیروزیها و جنگ ها و کشتارها است.انقلاب مشروطیت بیش از صد سال پیش ، در سال 1906 میلادی، به وقوع پیوست. پس از مرگ مظفرالدین شاه که فرمان مشروطیت را امضا کرده بود، فرزندش محمد علیشاه خودکامه ، به دست لیاخوف  و دیگر قزاق های روسی ، مجلس را به توپ بست و بار دیگر ، استبداد عنان گسیخته را در کشور مستقر ساخت. در حادثه بمباران مجلس ،تعدادی از مدافعین آن به قتل رسیده و بسیاری دیگر، مجروح گردیدند . همچنان، تنی چند از مشروطه خواهان، از آنجمله ملک المتکلمین و صور اسرافیل، به فرمان شاه  خود کامه، در باغشاه کشته شدند.به دنبال کودتای محمد علی شاه ، در آن روزهای مخوف که صدای آزادی خواهی در همه جای ایران ، خاموش شده بود،تبریز مبارز بپا خاست وعلیه سلطه استبداد محمد علیشاهی، پرچم مقاومت و پایداری رابر افراشت. تحت رهبری "مرکز غیبی"که در راس آن کمونیست شهیر، علی مسیو قرار داشت و با داشتن سرکردگانی نظیر ستارخان،باقرخان، حسین باغوان و حیدر عمواوغلی، این شهر قهرمان  یازده ماه تمام در مقابل هزاران تن از لشگریان استبداد، دلیرانه ایستاد و در نهایت پایداری و جانفشانی، مسلحانه جنگید و مشروطیت را به ایران برگرداند. گرچه انقلاب مشروطیت بعلت خیانت بورژوازی و دخالت قدرتهای سلطه گر خارجی با ناکامی مواجه شد،اما یاد فداکاریها و جانبازیهای توده های زحمتکش و بپاخاسته آذربایجان و نام سرداران والا مقام آن دیار مبارزه و مقاومت، به بخشی جداناپذیر از تاریخ مبارزات خلقهای ایران در راه آزادی و دمکراسی، مبدل شد.  

پس از انقلاب مشروطیت و تحت تاثیر انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 در روسیه،در نقاط شمالی ایران که در همسایگی  شوروی قرار داشتند،قیامهای ضد استبدادی و ضد استعماری مهمی بوقوع پیوست که در آنها فرزندان دلیرآذربایجان، نقش برجسته ای بازی کردند. متاسفانه همانطور که انقلاب مشروطیت ایران، شکست خورد، قیامهای آزادیخواهانه در گیلان،آذربایجان و خراسان نیز، همه ناکام ماندند. در سال 1919، دولت انگلیس بمثابه حکومتی سلطه گر و استعماری، برای تسلط کامل برایران، کوشید قرارداد اسارتباری را بدست وثوق الدوله رِِئیس الوزرا ودیگر نوکران بومی خود،به مردم ایران تحمیل کند.مجلس و توده های بپاخاسته در مقابل این توطئه ننگین استعماری ایستادگی نشان داده و پیگیرانه با قرارداد شوم امپریالیستی، مبارزه کردند.اما دولت انگلیس که نتوانسته بود از اینطریق  درانجام مقاصد شوم خود توفیق حاصل کند،دست از توطئه گری برنداشت و کوشید از راه دیگری به آرزوی خود که نظارت کامل بر امور سیاسی و اقتصادی ایران بود،نایل آید. حاصل این کوششهای استعماری،کودتای 3 اسفند سال 1299 شمسی بود که بدست سید ضیاء طباطبائی، روز نامه نگار جیره خوار و فرمانده قزاق،رضاخان میرپنچ بمورد اجرا گذاشته شد.  سید ضیا که به نخست وزیری گماشته شده بود، سه ماه و اندی پس از کودتا از مقامش معزول گردیده، از کشور خارج شد.با استعفای این مهره استعمار از نخست وزیری، تنها رضا خان قزاق بر سریر قدرت باقی ماند. بین کودتای انگلیسیها و بقدرت رسیدن رضا خان تا برچیده شدن بساط سلطنت قاجارها،تنها 4 سال واندی فاصله بود.در طول این مدت ، هرروز بر قدرت و نفوذ رضاخان افزوده شد و در نهایت امر، این قزاق قلدر منش بجای شاهان قاجار ،بر تخت سلطنت نشست. رضا شاه پس از سالها زور گوئی و خودکامگی،در شهریور سال 1320شمسی،با اشغال نظامی ایران توسط قشونهای متفقین، مجبور باستعفا و ترک ایران گردید.

در طول 20سال تسلط رضا شاه بر ایران، از آزادی و دمکراسی در این کشور، نشانه ای وجود نداشت.در تمام این مدت، قلمها شکسته میشد و فریادهای حق طلبی در گلوها خفه میگردید.  در میان ستمهای بیشماری که در این دوران  سیاه استبداد و مطلق العنانی، در ایران وجود داشت ، یکی هم  ستم ملی بود.  رضا شاه، زبان فارسی را  که زبان بخشی از اهالی کشور بود ،بهمه ملتهای ساکن ایران تحمیل نموده و به منظور تداوم دیکتاتوری مرگبار خود، سیاست شوونیسم فارس و نژادپرستی آریائی را با شدت و حدت، دنبال میکرد.      

در دوران حکومت رضاخانی، گرچه مطبوعات وابسته به رژیم،دروغهای شاخداری در زمینه نیات حسنه ملوکانه،بهبود وضع زندگی توده ها وپیشرفتهای دامنه دار اقتصادی واجتماعی،بهم میبافتند،در واقع امر، حاصل و نتیجه خودکامگی 20 ساله رضاخانی،چیزی جز افزایش دامنه فقر عمومی و ستمگری روزافزون بر توده های محروم وزحمتکش که اکثریت عظیم آنها را دهقانان تشکیل میدادند، نبود. وقتی رضاخان در نتیجه کودتای 3 اسفند 1299 شمسی بقدرت رسید و سردار سپه شد،آهی در بساط نداشت. این دیکتاتور طماع و پول دوست، در طول 20 سالی که بر اریکه قدرت سوار بود،هرچه توانست ده و املاک بچنگ آورد ومال ومکنت اندوخت. چنانکه در شهریور 20 که مجبور به ترک ایران شد، مالک حداقل دو هزار پارچه از آبادترین دهات در یک کشور ویران و بلادیده، بود!رضا شاه،نه تنها نظام فئودالیته را دست نخورده باقی گذاشت بلکه خود در این میان،به بزرگترین مالک ارضی در کشور مبدل گردید.در کنار رضا شاه، مالکین دیگری هم   وجود داشتند که صاحب چندین صد ده در اطراف و اکناف کشور بودند.بدین ترتیب، دهقان فقیر و گرسنه ایرانی در آتش ظلم و غارتگری ارباب های بیرحم میسوخت و فریادش به جائی نمیرسید.     

پس از رانده شدن رضا شاه از ایران و در حالی که آلمان هیتلری در جبهه های جنگ جهانی ، بدترین شکست ها را متحمل میشد،آزادیهای سیاسی در کشور برقرار گردیده، روزنامه ها و جراید، آزادانه انتشار یافته و احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری شروع به فعالیت کردند.سالهای آغازین سلطنت محمد رضا شاه، سالهای ضعف نسبی دربار و ارتجاع حاکم بود. وجود ارتش سرخ در بخش های شمالی کشور،تا حد زیادی جلو نیروهای ارتجاعی را در این مناطق در حمله به اجتماعات  و تظاهرات احزاب و جمعیت های سیاسی میگرفت. در دیگر بخش های کشور،یورش ارتجاع  به کلوب ها و مراکز احزاب مترقی، بس مهلک و فاجعه بار بود.

 وضع زندگی کارگران و دیگر زحمتکشان درسالهای نخست سلطنت پسر رضا شاه که بدست انگلیسی ها به تخت و تاج رسیده بود،بسیار سخت و دردناک بود. بیکاری ، کمبود ارزاق عمومی و گرانی طاقت فرسا، دمار از روزگار توده های محروم شهری  و تهیدستان روستائی در می آورد. در چنین اوضاع وخیمی از حیات اجتماعی، در حالیکه  رفتن  شاه دیکتاتور، سبب استقرار دموکراسی نسبی در کشور شده بود، توده های زحمتکش که طی سالها مجبور به سکوت  و تحمل بدترین مرارتها و محرومیت ها بودند،با استفاده از اوضاع مساعد سیاسی،بپا خاسته و در نقاط مختلف کشورو از آنجمله درآذ ربایجان، مصممانه در جهت خواستهای حقه خود، مبارزه میکردند. دهقانان که در شمار محروم ترین و ستمدیده ترین بخش های اهالی کشور بودند، از خواب غفلت بیدار شده، متهورانه علیه ظلم و غارتگری مالکین خون آشام ،مامورین فاسد و رشوه خوار دولتی و ژاندارم ها به عصیانها و قیامهای خونین دست میزدند. . قیامها  و مبارزات سهمگین دهقانان ستمدیده، با حرکت های اعتراضی و اعتصابات عظیم کارگری، همراه و همزمان بود.در آن دوران ضعف و ناتوانی هیات حاکمه،جنبش های پر توان اعتراضی کارگران و دهقانان و دیگر توده های بپاخاسته، عرصه را به ارتجاع حاکم، سخت تنگ کرده بود. 

در چنین شرایط حساسی بود  که ، فرقه دموکرات آذربایجان   که به رهبری پیشه وری در 12 شهریور 1324 تشکیل یافته بود، در روز 21 آذر  همانسال، با تکیه به نیروهای مسلح  دهقانان و دیگر زحمتکشان، قدرت سیاسی را در دست گرفت. پیشه وری از رهبران برجسته حزب کمونیست ایران بود که بجرم آزادیخواهی،یازده سال تمام-از سال 1309تا 1320-  در زندان های رضا شاه، متحمل بدترین فشارها و آزارها شده بود. پایگاه اجتماعی فرقه، کارگران، دهقانان و بخش هائی از روشنفکران بود.تکیه گاه فرقه ، نیروی قدرتمند هزاران دهقان مسلح بود که در راه رهائی از چنگال ظلم و استثمار، آماده هر نوع فداکاری بودند.. بدنبال تحولات دمکراتیک در آذربایجان،در کردستان نیز،فرقه دمکرات کردستان به رهبری قاضی محمد، زمام قدرت را در دست گرفت.فرقه دمکرات آذربایجان بمدت یکسال یعنی تا آذر 1325،بر سر کار بود. در اینمدت کوتاه، تحولات عظیمی در زمینه های اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی در آذربایجان بوقوع پیوست. وجود ارتش سرخ شوروی در آذربایجان و غلبه قوای متفقین به آلمان هیتلری، بدون تردید در اوجگیری جنبش طوفانزای زحمتکشان آذربایجان و بقدرت رسیدن فرقه دمکرات، بی تاثیر نبود.

حکومت دمکراتیک فرقه که لرزه بر جان امپریالیستها وارتجاع هار ایران انداخته بود،در مدت کوتاهی که بر سر کار بود با اصلاحات انقلابی خود، سیمای تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان را عوض کرد.تبریز در دوران حکومت رضاشاه، به شهر ویرانه ای مبدل شده بود. در این شهر تاریخی بزرگ که زمانی پایتخت سلاطین ایلخانی بود و بازار سر پوشیده اش در مشرق زمین نظیر و مانند  ندارد،ویرانی، بیکاری و فقر و گرسنگی،بیداد میکرد. فرقه دمکرات، بمحض استقرار در قدرت، دست به اقدامات سریع انقلابی در جهت تغییر اوضاع اجتماعی شهر تبریززد. در مدت یکسال، بسیاری از خیابانها سنگ ریزی و اسفالت شده، ده ها مدرسه جدید تاسیس گردیده و در زمینه گسترش دامنه آموزش عمومی، اقدامات چشمگیری به عمل آمد.در رابطه با آزادی زنان و باز کردن بندهای اسارت از پای آنها ، فرقه دموکرات، گامهای بس محکمی برداشت. برای نخستین بار در تاریخ ایران،زنان دارای حق رای شدند.مدارس اکابر برای  تحصیل و سواد آموزی زنان دایر گردید.در جهت مبارزه با بیکاری و فقر و فلاکت عمومی، فرقه با ایجاد کارخانه های جدید و باز سازی کارخانه های تعطیل شده، به اقدامات اساسی دست زد. شور و اشتیاق  فرقه در ترمیم ویرانیهای شهر  و بهبود وضع زندگی اهالی آن، حد و اندازه ای نداشت . در اندک مدتی، بسیاری از گورستانها  و نقاط متروک و ویران شهر، به باغ های ملی  و دبستانها و درمانگاه ها مبدل گردیدند.در شهر پر جمعیت تبریز، درزمان رضاشاه از دانشگاه و تحصیلات عالیه خبری نبود.یکی از کارهای مهم فرقه دمکرات،  ایجاد دانشگاه تبریز بود که شامل دانشکده طب میشد. در تبریز و نقاط دیگر آذربایجان،در زمینه بهداشت عمومی نیر گامهای موثر برداشته شد و بیمارستانها و درمانگاه های مجانی برای خدمت بتوده های مردم، تاسیس گردیدند.بدستور فرقه دمکرات ،دهات دولتی واملاک مالکینی که از وحشت جنبشهای دهقانی،بتهران فرار کرده بودند، بطور مجانی بین دهقانان که طی سالها در چنگ اربابها و ژاندارمها انواع تعدیها و ستمگریها را متحمل شده بودند، تقسیم شد. بدین ترتیب، بیش از یک ملیون تن از دهقانان آذربایجان، صاحب زمین شدند.

از اقدامات مهم فرقه دمکرات، یکی هم رسمی کردن زبان ترکی در مدارس و ادارات دولتی بود.رضاشاه در دوران حکومت استبدادی خود، برای تحکیم پایه های زور و خود کامگی،زبان فارسی را برکلیه خلقهای غیر فارس ایران از آنجمله خلق آذربایجان ،تحمیل کرده و در اشاعه فرهنگ شوونیستی آریائی، بانواع وسایل کوشیده بود.ملتهای غیر فارس از این بابت که زبان و آداب و رسومشان دردوران سلطنت پهلوی در معرض تحریم و تحقیر قرار داشت،سخت احساس ناراحتی کرده و همواره فریاد اعتراضشان بلند بود. در زمان حکومت یکساله فرقه دمکرات در آذربایجان، زبان ترکی، به زبان تدریس در مدارس مبدل گردیده و کتابهای درسی به این زبان، انتشار یافت. در عین حال،در جهت اشاعه و رواج ادبیات مترقی آذربایجانی، از جانب فرقه، گامهای متینی برداشته شد.نوشته های ترقیخواهانه متفکرین و نویسندگان و شاعران آزاداندیشی نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده، معجز شبستری و صابر میرزا با همت فرقه در کتابهای درسی مدارس برای خود جای باز کردند. تشویق و ترغیب فرقه سبب شد که هرروز بر تعداد شعرای آذربایجانی که به زبان مادری شعر میسرودند،افزوده شود. در طول حکومت کوتاه فرقه دمکرات،چاپ و انتشار روزنامه ها،مجلات و مجموعه اشعار آزاد یخواهانه به زبان ترکی، درارتقاء سطح آگاهی سیاسی در بین توده های زحمتکش، نقش ارزنده ای بازی میکرد. از اقدامات دیگر فرقه در زمینه فرهنگ وادبیات، ایجاد ارکستر ملی آذربایجان و تشکیل گروههای عاشق ها بود. تاسیس رادیو تبریز،کوشش مجدانه جهت تامین امنیت شهر و آسایش اهالی  از طریق مجازات مشتی  الواط و اوباش و اشرار، اقدام در زمینه  لوله کشی آب شهر تبریز، پائین آوردن قیمت اجناس مورد نیاز عمومی، تصویب و اجرای قانون مترقی کار و برقرار ساختن بیمه کارگران و کوشش ویژه در جهت تامین رفاه حال زنان کارگر،ایجاد خانه مدنیت( مدنیت ائوی) در باغ گلستان تبریز ،ایجاد سازمانهای زنان و جوانان و برگزاری باشکوه کنکره دهقانان  و دیگر اقدامات ترقی خواهانه، گامهای مثبتی  بودند در جهت  بیداری افکار و بهبود و ضع زندگی روزمره توده های زحمتکش.

تردیدی وجود ندارد که این اقدامات ترقیخواهانه و دمکراتیک فرقه نمیتوانست مورد پسند قدرتهای امپریالیستی و ارتجاع هار حاکم در ایران، باشد. دربار پهلوی و دیگر محافل ارتجاعی در حاکمیت  که نوکر و دست نشانده قدرت های امپریالیستی بودند، بدستور و تشویق اربابان خود و با تکیه به زور و دیپلماسی آنها ، بدنبال ماه ها توطئه گری ، به آذربایجان لشکرکشی کرده  و به بیرحمانه ترین وجهی به سرکوب جنبش ترقی خواهانه و دموکراتیک خلق آذربایجان پرداختند.  در روز 21 آذر 1325 ، ارتش مهاجم شاه، پس از قتل و کشتار در زنجان و میانه و دیگر نقاط آذربایجان، به قصد انتقام گرفتن ازاهالی  تبریز،این شهر قهرمان پرور را به اشغال خود در آورد.  قتل عام فعالین فرقه دموکرات  و مهاجر ها ، عمدا قبل از ورود ارتش به تبریز ، اغاز شد. دار و دسته های آدمکش مزدوروابسته به دربار پهلوی و اربابان فراری، مسلح به تفنگ و مسلسل و دشنه و قمه و ....در کوچه ها و خیابانهای ماتم زده تبریز راه افتاده، به قتل و کشتار پرداختند.آنها وحشیانه به خانه های فعالین فرقه و مهاجر ها( آذربایجانی هائی که مدتی در شوروی ماندگار شده بودند)  هجوم برده، ددمنشانه به کشتن و غارت و هتک ناموس  و دیگر جنایتها و پلیدیها مبادرت ورزیدند. در خیابانهای مرکزی شهر از آنجمله در خیابان پهلوی،( در دوران حکومت فرقه دموکرات، خیابان پهلوی،  خیابان ستارخان نامیده میشد)همه جا جنازه های فعالین فرقه، در پیاده روها به چشم میخورد. در عین حال، "میهن پرستان"مهاجم، مغازه هائی را که متعلق به کاسبکاران مهاجر بود، غارت کرده و در ویران ساختن مراکز سیاسی و آثار و ابنیه دوران حکومت فرقه، از هیچ وحشیگری باز نه می ایستادند.  من به چشم خود دیدم که چگونه یکی از این دار و دسته های جنایتکارمسلح به تفنگ و شمشیر، به پارک خیابانی ( خیابانی باغچاسی) در خیابان خاقانی هجوم برده و بنای زیبای یادبودی را که به افتخار فداکاریهای شیخ محمد خیابانی از جانب فرقه ساخته شده بود، با خاک یکسان کردند. یکی دیگر از این دار و دسته های مزدور، به حومه 4  تشکیلات فرقه در کوی تکیه حیدر تبریز حمله کرده و دربان پیر را به محض اینکه در را بروی مهاجمین  باز  کرد، آنا با گلوله کشتند. در آن روز فا جعه بار در تاریخ پر تلاطم آذربایجان، صدها تن از انسانهای  آزاده و بی پناه بدست دارو دسته های آدمکش  شاه پرست، به بیرحمانه ترین وجهی به قتل رسیدند. این جنایتکاران حرفه ای حتی از بی حرمتی به جنازه های برخی از قربانیان ،خودداری نمیکردند.بسیاری از مهاجرها و فعالین فرقه که فرصت پیدا کرده و در منازل همسایگان نیک نفس پناهنده شده بودند ، از مرگ حتمی نجات یافتند.سالها بعد، در زمان ملی شدن صنایع نفت و دوران حکومت دکتر مصدق، همین چاقو کشان و مزدوران حرفه ای که در آذر ماه 1325 در کشتار فعالین فرقه انواع جنایتها مرتکب شده بودند، با دشنه و قمه و پنجه بوکس به تظاهرات آرام توده ای ها و مصدقی ها در خیابانهای تبریز حمله برده و به ضرب و جرح آنها می پرداختند.

 قتل عام دهشتناک هزاران تن از اهالی آذربایجان که جسارت نشان داده و سلطه ارتجاع هار حاکم و اربابان امپریالیستش را به مبارزه طلبیده بودند، پس از ورود ارتش مهاجم به تبریز، آغاز شد. در عرض چند ماه در آن سال کشتار و جنایت، در حدود سی هزار تن زن و مرد و کودک و پیر و جوان آذربایجانی توسط ارتش ارتجاعی و آدمکشان حرفه ای کشته شدند . این یک قتل عام دهشتناک در ابعاد بس گسترده بود. در تبریز، در آن ماه های سیاه در تاریخ خلق بپا خاسته آذربایجان، روزی نبود که چند تن از مبارزین فرقه در میدان اصلی شهر( ساعات قاباغی) از چوبه دار آویزان نباشند. در شهرهای دیگر آذربایجان از آنجمله در سراب، اردبیل و ارومیه نیز، ارتجاع هار از هیچ جنایت و آدمکشی فرو گزاری نکرد. در شهر ها و دهات آذربایجان، ارتش مهاجم شاه در قتل و کشتار مبارزین فرقه، انواع اعمال ضد بشری مرتکب شده و از پاره کردن شکم زنان باردار و کشتن اطفال خردسال و شیر خوار، ابائی نداشت . در همان زمان که آذربایجان  در آتش انتقام جنایت کاران حاکم در ایران میسوخت، جنبش دموکراتیک خلق کرد نیز مورد تهاجم قرار گرفته و مرتجعین مهاجم با اعدام قاضی محمد، صدر فرقه دموکرات کردستان و دیگر مبارزین کرد، از این خلق بپا خاسته، انتقام میگرفتند.حدود چهل هزار تن از فعالین فرقه دموکرات آذربایجان که از مرز جلفا گذشته و به شوروی پناهنده شدند ، ازمرگ حتمی در دست دارو دسته های جنایتکار،  جان سالم بدر بردند.                      

 از دید شوونیست های حاکم  در تهران،یکی از "گناهان"نابخشودنی فرقه دمکرات، همانا اشاعه و رسمی ساختن زبان ترکی در مدارس و ادارات بود.این یک تخطی جسورانه از قوانین ناعادلانه حکومت شوونیستی بود که زبان فارسی را که برای ملتهای غیر فارس، زبان بیگانه ای محسوب میشود، زبان رسمی کشور و یگانه زبان تحصیل در مدارس در سرتاسر ایران تعیین کرده بود. بکفاره این"جرم"نابخشودنی ،لازم بود که مراسم ننگین کتاب سوزانی در خیابانهای تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان، برگزار گردد و کتابهای ترکی منتشر شده در زمان حکومت فرقه و از آنجمله کتابهای درسی مدارس، در آتش بیداد بسوزند و بخاکستر مبدل گردند.تا شاید اهالی آذربایجان درس عبرت گرفته و برای همیشه اشتیاق وافر به تحصیل در زبان مادری را از خاطر ببرند! زهی خیال باطل!

با این اشاره مختصر به آنچه در آذربایجان در 21 آذر سال 1325 ، گذشته است،آیا چنین روز سیاهی در تاریخ معاصر ایران که زنده کننده خاطره شوم شمه ای از جنایات رژیم ضد مردمی پهلوی علیه توده های محروم و بپاخاسته میباشد، روز نجات آذربایجان     است یا روز مصیبت و بلا وستمدیدگی توده های محروم و عصیان طلب این سر زمین مغرور و حماسه آفرین؟ امروز پس از 66 سال که از هجوم دد منشانه ارتش ارتجاعی شاه  به آذربایجان میگذرد،باید به مرتجعین فرومایه ای که هنوز این روز شوم  در  تاریخ مبارزات حق طلبانه خلق های تحت ستم ایران را  به دروغ  روز نجات آذربایجان  نامیده  و مذبوحانه میکوشند بر روی مهیب ترین جنایت خاندان پهلوی -- قتل عامی که نظیر کشتار هزاران زندانی سیاسی مبارز در تابستان سال 1367، توسط رژیم خونخوار  جمهوری اسلامی ،بس دهشتناک و وحشیانه است -- پرده ساتر بکشند،  جواب دندان شکن و قاطع داد و با صدای بلند فریاد زد که روز 21 آذر 1325، روز نجات آذربایجان نبوده  بلکه روز اسارت و قتل و کشتار خلق مبارزی است که  تاریخ درخشانش آکنده از تلاشها و جانفشانیها  در راه کسب آزادی و دموکراسی میباشد. 21 آذر 1325، روز بدترین جنایات و آدمکشی ها توسط ارتش ارتجاعی شاه و اوباشان و چاقوکشان درباری است.  21 آذر 1325، روز چیرگی  قدرتهای امپریالیستی و ایادی داخلی آنهاست که سخت  وحشت داشتند جنبش دموکراتیک و رهائی بخش خلق آذربایجان  گسترش پیدا کرده  و سرتاسر ایران و خاورمیانه را فرا بگیرد. آنها شکست جنبش دموکراتیک خلق آذربایجان  و کشتار بیرحمانه هزاران تن از  فرزندان این سرزمین مبارزه و مقاومت را برای صیانت از منافع آزمندانه استعماری خود،ضروری میدانستند. تاریخ مبارزات توده های زحمت کش  و خلق های  تحت ستم جهان ، مبارزات دلیرانه خلق آذربایجان در سالهای 1324- 1325 وقتل عام وحشیانه آنها توسط رژیم دست نشانده شاه و اربابان امپریالیستش را ، هرگز فراموش نخواهد کرد.

پایان 

  

به مناسبت 26 آذرماه "روز ملی پیشمرگ کردستان"/1

$
0
0
به مناسبت 26 آذرماه "روز ملی پیشمرگ کردستان"(بخش نخست)

در بند اول از شروع "آیین نامه عملیات روانی آمریکا"چنین آمده است:

"امروزه محیط اطلاعاتی جهانی پیچیده و به سرعت در حال تغییر بوده و نیازمند به کارگیری هماهنگ و یکپارچه ابزار قدرت ملی است تا از دستیازی به اهداف ملی اطمینان حاصل گردد. در محیط عملیاتی کنونی، تأثیرگذاری کارآمد از طریق وحدت عمل و گفتار و چگونگی فهم ما از شرایط، مخاطبین هدف و محیط عملیاتی حاصل می‌گردد."

بی مناسبت نمی دانم که به بهانه ی روز ملی پیشمرگ کردستان، نخستین پژوهشگر کردستانی باشم که به صورت دانشی به موضوع، پدیدارشناخت و"آسیب شناسیجایگاه و مساله ی پیشمرگ در فضای روژهه لات"خواهد پرداخت. این نوشتار در چند بخش ارائه خواهد شد.

در تحقیق حاضر ابتدا به تعریف برخی واژگان خواهم پرداخت، سپس به اهمیت یابی نوین جنگهای نامنظم در معادلات قدرت جهان اشاره خواهم کرد، با ذکر مثال هایی از "آیین نامه ی عملیات روانی آمریکا"تعریف امروزی جهان را تحلیل ساخته و در نهایت، آسیب شناخت خود را با مقایسه ای کوتاه میان آنچه در دنیای امروز "جنگ نامنظم و افسران آن"خوانده می شود و آنچه ما در کردستان، پیشمرگ را بدان می خوانیم -فاصله ای از زمین تا دو آسمان- پژوهش خود را به انجام خواهم رساند.

پیشمرگه

-مبارزانی ورزیده و دارای آموزش هستند

- در قالب گروه های کوچک همراه خود فعالیت می کنند

-در زمان و مکانی که موجب غافلگیری دشمن شود بر دشمن می تازند

-پس از انجام عمیات از منطقه ی مورد نظر سپس از مهلکه خارج می شوند.

مزیت ها در این نوع مبارزه

-برق آسا است

-دشمن غافلگیر می‌شود

-دشمن ابتکار عمل را از دست می‌دهد

-تلفات نیروی خودی به حداقل می‌رسد

-هر زمان که دشمن پیشمرگان را تعقیب می‌کند امکان محاصره و به دام افکندن دشمن مهیا می‌شود

- زمان و مکان این یورش‌ها مشخص نیست

-سپاهیان دشمن به دلیل بیم دایمی حمله در تشویش روانی به سر می‌برند.

اشارات کلی تر

-پیشمرگان و دیگر نیروهای کوشنده، برای آرمان ویژه‌ای نبرد می‌کنند (آرمان می تواند اعتقادی، سیاسی، ملی، آیینی .....باشد)

-در نبردهای پیشمرگان، کمتر نشانی از تجهیزات به روزشده و مدرن ارتش‌ها می‌توان دید.

-بیشترین هدف این نوع از مبارزه، هدف قراردادن دشمن در داخل و ایجاد آزار روانی و زخم زدن به آنان است.

-تاکیک کاربردی مورد استفاده پیشمرگان، بیشتر دفاعی است تا هجومی.

يك تعريف امروزی

جنگ نامنظم چیست؟

جنگ نامنظم یک اصطلاح امروزی –اگرچه بسط یافته به لحاظ علمی- است که به رشته عملیات چریکی و پارتیزانی گفته می شود. جنگ نامنظم در مقابل جنگ کلاسیک قرار دارد که در آن هر دوسوی نبرد با لشکرهای خود در برابر هم صف آرایی می کنند.

اهمیت جنگ نامنظم در جهان امروز

در بخشی دیگر از آیین نامه، با تاکید بر پشتیبانی وزارت دفاع آمریکا از "جنگ نامنظم"ابتدا به تعریف این اصطلاح پرداخته است:

"جنگ نامنظم (IW) به صورت “منازعه‌ای خشونت‌آمیز بین بازیگران دولتی و غیردولتی برای کسب مشروعیت و اثرگذاری بر یک جمعیت مشخص تعریف می‌گردد. در جنگ‌های نامنظم از رهیافت‌های غیرمستقیم و نامتقارن استفاده می‌شود بنابراین ممکن است در این نوع جنگ‌ها از طیف کاملی از توانمندی‌های نظامی و غیرنظامی برای فرسودن قدرت، تأثیرگذاری و اراده دشمن استفاده گردد."

جنگ نامنظم چارچوبی منطقی و بلندمدت برای تحلیل تهدیدات نامنظم فراهم آورده و شکلی از مناقشه و نیز جنگ نظامی است.

در اینجا به ذکر نمونه هایی از آنچه که بتوان به عنوان بخشی از جنگ نامنظم اشاره ورزید می پردازیم:

شورش؛

عملیات‌های ضدتروریستی،

جنگ نامتقارن

تروریسم؛

ضدتروریسم

؛ دفاع داخلی خارجی

؛ عملیات‌های باثبات‌سازی،

امنیت، انتقال و بازسازی؛

عملیات‌های پشتیبانی اطلاعات نظامی؛

عملیات های نظامی-غیرنظامی

فعالیت‌های اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی؛

فعالیت‌های تبهکارانه فراملی شامل قاچاق مواد مخدر،

معامله غیرقانونی تسلیحات و مبادلات مالی غیرقانونی در جهت تداوم یا پشتیبانی از جنگ نامنظم؛ و اجرای قانون برای مبارزه با خصم نامنظم.(همان)

"جنگ نامنظم پدیده‌ای پیچیده و بر کنترل یا اثر گذاردن بر مردم متمرکز است نه کنترل نیروها یا قلمرو دشمن."

این جمله چنان قاطعانه بر پیکر کتاب نشسته است که به جرات می توان گفت "آن را که کس است حرفی بس است."

همچنین با اشاره به "چالش مشروعیت و اعتبار"به مثابه بخشی از جنگ نامنظم و ایجاد هزینه های سربار در صورت شکل گبری یک چالش سیاسی، به نتایج دیگری نیز اشاره رفته است.

"جنگ نامنظم پدیده‌ای پیچیده بوده و بر کنترل یا اثر گذاردن بر مردم متمرکز است نه کنترل نیروها یا قلمرو دشمن. جنگ نامنظم یک کشمکش سیاسی برای اثرگذاری بر و کنترل جمعیت مورد نظر و کسب حمایت آنها است. طرفین درگیر در یک مناقشه سعی دارند مشروعیت و اعتبار طرف مقابل را تضعیف کرده و دشمنان خود را از جمعیت‌های مربوطه و حامیان خارجی شان جدا سازند. در همین حین، آنها سعی می‌نمایند تا مشروعیت و اعتبار خود را تقویت نموده و بر همان جمعیت اعمال اقتدار نمایند....ادامه دارد

یک تفاوت اساسی دولت قاجارها با دولت پهلوی ها

$
0
0

آقای یدالله کنعانی به  مناسبت سالگرد تاسیس حکومت ملی آذربایجان در بین سالهای 1325-1324 مقاله وزینی را (سخنی چند پیرامون جنبش ملی ۲١ آذر سال ۱۳۲۴ در آذربایجان)به رشته تحریر درآورده اند. این مقاله ضمن دفاع از حق مشروع مردم آذربایجان برای برپایی حکومت ملی خود، تاسیس این دولت را، به درستی، بر بنیاد گسترش نهضت ملی و مبارزات دهقانی در آذربایجان و نیازهای برخاسته از شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آن دوره ارزیابی کرده اند. آنچه که به هنگام مطالعه این نوشته به ذهنم خطور کرد، خلاء دو نکته استکه از زاویه منافع خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران از اهمیت ویژه ایی برخوردار است.

یک: تفاوت دولت قاجار با دولت پهلوی ها در چیست؟

دو: مضرات "آذربایجانی"نامیدن زبان مردم آذربایجان کدام است؟

*****

نوشته اید که: "با شروع جنگ جهاني دوم رضاشاه كه توسط دولت انگليس سلسله پادشاهي قاجار را از اريكه قدرت به زير كشيده و خود در مسند قدرت نشسته و رژيم پهلوي را بنيان نهاده بود" (پایان نقل قول)

در اینجا از مداخله دولت استعماری انگلیس در تغییر به زیر کشیدن دولت قاجار و به قدرت رساندن رضاشاه سخن رفته است. اما از زاویه نگاه موضوع مقاله یعنی حکومت ملی آذربایجان (در 21 آذر 1325) و تاثیر تغییر دولت ترکی قاجار به دولت فارسی پهلوی و تاثیر این تغییر در شکل گیری نهضت ملی آذربایجان سخن به میان نیامده است. در دوره دولت ترک قاجار، با وجود اینکه زبان فارسی به مثابه زبان اداری مورد استفاده قرار میگرفت، اما زبان ترکی همچنان زبان دربار و زبان ارتش بود و هر دو زبان فارسی و ترکی از ارج و قرب لازم برخوردار بودند. حتی مدرسه مدرن در ایران که توسط حسن رشدیه و با توصیه شاه انجام شده بود، اولین بار به زبان ترکی در آذربایجان برقرار گردید و سپس این مدارس در تهران آغاز به کار کرد. تغییر دولت قاجارها به دولت پهلوی ها، در واقع تغییر تیپولوژی اتنیکی دولت از ترکی (قاجار) را به فارسی (پهلوی) بود.

رضا شاه (تحت حمایت انگلیسی ها) بنیانگذار یک دولت فارسی در کشور امروزی ایران است و این تغییر مدلول تغییر دولت قاجارها به دولت پهلوی ها است. و دقیقا از همین روست که شکل گیری یک دولت فارسی با ایدئولوژی  باستانگرایانه و ناسیونالیستی افراط گرایانه فارسی، زمینه اصلی انکار، تحقیر و تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس ساکن در ایران و از آن جمله ملت ترک در آذربایجان را فراهم ساخت. به بیان دیگر با استمرار دولت ترکی قاجار هرگز خلق ترک در ایران مورد تحقیر و تبعیض قرار نمی گرفت. چرا که در این دوره آذربایجان و بویژه تبریز مهمترین مرکز تاثیرگذار از جنبه سیاسی و شهر ولیعهد نشین در کشور بود. بنابراین از زاویه نگاه تاریخی و منافع خلق ترک در ایران نمیتوان و نباید تیپولوژی اتنیکی دولت پهلوی ها را که یک دولت تمام عیار فارسی است از نظر دور داشت. نادیده گرفتن این فاکتور عملا قدرت تحلیلگر را در درک دقیق مسائل اتنیکی در ایران عاجز میکند و تحلیل را با نارسایی های بسیار جدی روبرو می سازد.

ادامه دارد...

مضرات "آذربایجانی"نامیدن زبان مردم آذربایجان کدام است؟در بخش بعدی بررسی خواهد شد.

2013-12-16

منبع: سایت تریبون

http://tribun.com/history/1664-2013-12-07-12-37-43


انسان شما یا شمشیر رستم خواهد شد و یا گلنگدن کلاشینکف حسنی

$
0
0

حالا جامعه شناسان و نویسندگان بهتر می توانند سیاهی فرهنگ پرخاش و توهین را ببینند و درک کنند. از آنجا که ملت های تحت ستم در ایران قدرت بازتاب این توهین ها را ندارند چرکاب فرهنگ ستیزه جو روی هم تلنبار شده و به وقتش از جایی سرریز گشته و جهانی را به گند می کشد. صحبت از یک خشونت اجتماعی تمام عیار است. صحبت از مردمی است که هنوز نتوانسته اند از شعار "مرگ بر "فاصله بگیرند. باید کسی، ملتی، قومی باشد که برایش "مرگ بر"گفت و گرنه زندگی و فرهنگ مزه ای نخواهد داشت. مسی و جهان تنها بددهنی و هرزه نگاری های این فرهنگ جهان سومی را شاهد شدند و اما در درون این فرهنگ، خشونت عریان بیداد می کند. آن روشنفکران و به اصطلاح جامعه شناسان پر فیس و افادۀ مرکز نشین که سالهاست بر روی این فرهنگ زشت سرپوش گذاشته اند مقصرند. سالهاست که این زشتی و آلودگی فرهنگ را گوشزد می کنیم اما "گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالۀ من، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است."اکنون اما به تقلا و تکاپو افتاده اند که "ای جهانیان باور نکنید این اراجیف را. ما مردم خوبی داریم و فرهنگ متعالی. عذر می خواهیم از بابت این توهین ها و بددهنی ها..."
همۀ تاریخ و فرهنگ و تمدن کذایی این روشنفکران در برابر یک فوتبالیست فرو پاشید، کم آورد و فرو ریخت.
ما سالهاست که آینه در دست گرفته ایم تا شما خود را نیک در آن بنگرید ولی چه کنیم که شما پیوسته آئینه شکن بودید.
"خود شکن، آئینه شکستن خطاست."و گرنه به هنگام مواجهه با جهان خواهید شکست. همۀ مردانگی این فرهنگ ستیزه جو در برابر یک مانکن و هنرپیشۀ زن برزیلی آب شد. جهان، خالی درون فرهنگ را دید و بازتاب داد.
مطمئن باشید که هرگز نخواهید توانست جلوی این سیلاب پرخاش و خشونت و اهانت را بگیرید، مگر اینکه از درون شروع کنید. آیا شده یکبار به خاطر آنهمه اهانت ها، بد دهنی ها و حرمت شکنی ها از آذربایجانی ها، اعراب و دیگر ملت ها معذرت بخواهید؟ البته نوشدارو پس از مرگ دردی را دوا نخواهد کرد. انسانی که شما تربیت می کنید یا شمشیر رستم خواهد شد و یا گلنگدن کلاشینکف حسنی. در کشورهای اسلامی این نوع پرخاشگری های فرهنگی بیداد می کند. فحش های ناموسی و توهین های بی ادبانۀ سنی ها و شیعه ها به یکدیگر در اینترنت رایج است. سئوال این است که چرا چهرۀ اینترنتی جهان سوم اینقدر کریه و زشت دیده می شود؟ چرا به سخره گرفتن دیگران و توهین و پرخاش تنها موجودی نسل سرگردان این کشورها می باشد؟ و هزاران چرای دیگر...

گزارش کمیته برگزاری مراسم بزرگداشت 21 آذر درشهر گوتنبرگ سوئد

$
0
0

   

گزارش کمیته برگزاری مراسم بزرگداشت۲۱آذر از 68-مين سالگرد تأسيس حكومت ملي آزربايجان جنوبي در گوتبرگ سوئد

در كنار مراسمي متعددي كه در آزربايجان و شهرهاي مختلف جهان بطور سالانه در بزرگداشت ياد حكومت ملي  آزربايجان جنوبي1945-1946 برگزار ميشود، روز شنبه 14 دسامبر 2013 مراسمي بمناسبت بزرگداشت 68-مين سالگرد تأسيس حكومت ملي آزربايجان جنوبي به رهبري سيد جعفر پيشه­وري ,در شهرگوتنبرگ سوئد برگزار شد. اين مراسم از سوي يك كميته سه نفره متشكل از خانمها افسانه سولدوزلو، سيمين صبري و آقاي تقي سليمانجاهبرگزار شد.

همه قسمتهاي اين مراسم بطور مستقيم از ماهواره براي بينندگان تلويزيون"بوتٶو آذربايجان"در همه جهان پخش مي­شد.

عكس زير مربوط به مدير بخش اول برنامه خانم افسانه سولدوزلواست:

اين مراسم در سه قسمت مجزاي زير اجرا شد:

1.   سخنراني­ها
2.   برنامه هاي هنري 

3.   ميزگرد

سخنرانيها:اين قسمت از برنامه شامل سخنراني­هاي منسجم از سوي افرادي با گرايشات و پيشينه و تعلقات سياسي كاملا متفاوت بود. سخنرانان از زواياي مختلف، نگاه امروزي نسل كنوني  آزربايجان به حوادث تاريخي هفت دهه پيش از اين را مورد موشكافي قرار دادند. دو نكته تقريبا در همه سخنراني­ها به چشم مي­خورد:

1.   تحليل حوادث تاريخ ازمنظري به دور از ايدئولوژي و از موقع حقوق بشري امروزين و اطلاعاتي كه امروز دردسترس ماست.
2.   ارزشگذاري كارنامه حكومت ملي با عزيمت از حق حاكميت ملي و نقش تعيين كننده اراده شهروندان  آزربايجان و براساس دستاوردها و اصلاحاتي كه اين حكومت طي فرصت كوتاه يكساله موفق به انجام آنها شد.

  

يك نكته جالب در مراسم مورد بحث، تزئين ديوارهاي سالن محل اجراي مراسم باتابلوهايي از يك هنرمند مقيم داخل كشور بود. آثار مزبور شامل پرداخت هنري از تصاويري از بزرگان تاريخ آزربايجان در شكل تابلوهايي نسبتا بزرگ بود. برخي از اين تابلوها مثل مدينه بوللوري، حبيب ساهر و دكتر محمد علي فرزانهمربوط به شخصيتهايي بودكه مستقيما در دوره حكومت ملي آزربايجان فعال بودند، برخي ديگر از اين شخصيتها مثلصمد بهرنگي، مرضيه احمدي اسكويي، غلامحسين ساعدي، دكير جواد هيئت و دكتر رضابراهنيقضاوتهايي درست و منصفانه­اي در بزرگداشت ياد حكومت ملي و زنده نگاهداشتن ياد حكومت ملي و انتتقال شعارهاي حكومت ملي به نسل حاضر داشته­اند. تابلوهايي از ميرزا علي اكبر صابروحسين جاويدهم در اين مجموعه نفيس جاي داشت. علاوه بر اينها تصاويري از سيد جعفر پيشه­وريو تعدادي اززندانيان سياسي جنبش ملي آزربايجان كه هم اينك در زندان هستند، زينت بخش سالن محل اجراي مراسم بود. زندانيان سياسي مزبور عبارت از حسن دميرچيو پنج رهبرزنداني تشكيلات يئني گاموحشامل دكتر لطيف حسني، شهرام رادمهر، محمودفضلي، آيت مهرعلي بيگلو و بهبود قلي­زادهبود.همچنین تصاویری در اعتراض به خشکاندن عمدی دریاچه اورمیه و این فاجعه اکولوژی و محیط زیستی‌، که چون تهدیدی جدی در زندگی‌ نه تنها مردم ساکن بر آزربايجان بلکه به وسعتی بسیار وسیعتر از آن روز به روز ملموستر میشود، به چشم میخورد.

 

  

 

 تصاوير و فيلمهايي از رهبران حكومت ملي و موجوديت يكساله آن در پرده بزرگ برروي ديوار پخش ميشد. از فيلمهاي پخش شده مزبور يك كليپ ارزنده از يكي از مراسم بزرگداشت حكومت ملي در تبريز در سالهاي گذشته بود كه يكي از رهبران جنبش ملي يعني زنده ياد چنگيز بخت آوردر آن سخنراني ميكرد. از نكات جالب، وحدت زاويه ديد مرحوم چنگيزبخت آوردر سخنراني مزبور با سخنراني­هاي انجام شده در مراسم بود. چنگيز بختآور از آن دسته از رهبران جسور جنبش ملي آزربايجان بود كه تعلق فكري و عملي به جنبش چپ داشت و در دوران فعاليت در دوره جديد جنبش ملي آزربايجان نيز مدافع شعارهاي عدالتخواهانه و سوسياليسم دمكراتيك بود. وي در سخنراني تاريخي پخش شده درسالن در نهايت شجاعت و صراحت از شعارهاي جنبش ملي آذربايجان دفاع كرده، ياد حكومت ملي آزربايجان را گرامي داشته و به تحليل دستاورهاي آن پرداخت. 

 ليست سخنرانان مراسم 14دسامبر 2013 در شهر گوتنبرگ به شرح زير بود:

 بابك بخت آور
-   دكتر محمد حسين يحيايي
-  عارف رحيم اوغلو
- امير مرداني سخنگوي تشكيلات آزوح
-   ستار سئويگين مسئول فدراسيون آزربايجانيهاي سوئد
-  آذر حيدر قيزي
-  دكتر سيمين صبري سخنگوي تشكيلات اتحاد ملي دمكراتيك آزربايجان جنوبي (بيرليك)
-  علي رضا اردبيلي سخنگوي ديگر تشكيلات “بيرليك”
-  دكتر جواد درختي مسئول تلويزيون "بوتٶو آزربايجان"
-هاشم بيلگين سخنگوي حزب ليبرال دمكرات آزربايجان جنوب.

علاقه مندان به شنیدن جزئیات تک تک سخنرانیها میتوانند منتظر پخش سخنرانیها در یوتیوب و فیسبوک باشند.

 

مدیریت بخش دوم برنامه با خانوم  دكتر سیمین صبریبود.

 در  بخش دوم مراسم، هنرمنداني از شمال و جنوب آزربايجان به اجراي آثار موسيقي كلاسيك آزربايجان و جهان پرداختند.
ميهمان از راه دور برنامه آقاي اسماعيل جميلي شاعر ملي آزربايجانبود كه از طريق اسكايپ يك شعر در باره حكومت ملي آزربايجان و شعر ديگري به ياد چنگيز بخت آور خواند.

نگار قهرمانلیدانشجوی آکادمی موزیک دانشگاه برگن. نروژ : پیانیست، ارگیست، خوانده موغامآزربايجان و سوپرانو–اپرا
همای قاسمزاده دانشجوی آکادمی موزیک دانشگاه برگن . نروژ: پیانیست 
احمد میرزایفدانشجوی آکادمی موزیک دانشگاه  اسلو. نروژ : .پیانیست، اجرا کننده ساز وآواز عاشق آزربايجان، وکالیست و خواننده تنور اپرا، خواننده موسیقی سنتی و فلکلورآزربایجان
سوتوی قاراداغليووکالیست،از شاگردان مكتب موسيقي حسن آقا دميرچي در تبريز و فارغ التحصيل از آكادمي موسيقي باكو، اجرا كننده تنور اوپرا
حسین نصیر لووهنرمندموسیقی آزربایجان :نوازنده تار آذربایجان

بخش هنري در سطح كيفي بسيار بالايي بود كه خود به تنهايي ميتوانست مضمون يك كنسرت موسيقي سطح بالاباشد.

ميزگرد:از نيمه شب به بعد به مدت سه ساعت ميزگردي با شركت سخنرانان مراسم، علاقه مندان و فعالين جنبش ملي برگزار شد كه به مسائل روز جنبش ملي پرداخت.

 

ویدئو فیلم‌ها از مراسم کم کم بعد از باز بینی‌ و برسی‌ کیفیت کم کم در فیسبوک و یوتوب منتشر خواهد شد.

 

  

 

لينك  آلبوم عكسي بزرگتري از مراسم منتشر شده در در فیسبوک : 

https://www.facebook.com/simin.sabri/media_set?set=a.593606157354779.1073741835.100001162018474&type=1

باز نگري كوتاهي در واقعه 21 آذر

$
0
0
ايجاد مدارس متعدد در اكثر دهات و شهرهاي مختلف, آزادي حق انتخاب براي زنان و تساوي حقوق شان با مردان _ كه آنزمان حتي تصورش ناممكن بود _, وضع قوانين جديد به نفع كارگران, تشويق جوانان به مطالعه و تلاش در زدودن افكار ارتجاعي مذهبي, تشويق مردم به مشاركت در حكومت كه تا آنزمان به دليل استبداد سلطنت پهلوي , مقوله اي نا آشنا بود, و اقدامات ديگر نظير احداث راه ها, لوله كشي آب سالم, مراكز درماني و . . . از دستاوردهاي حكومت خود مختار بود.

اخيرا"مطلبي سرا پا تحريف در سايت وزين ايران گلوبال راجع به فاجعه 21 آذر منتشر شد كه لازم آمد بازنگري كوتاهي در اين مورد بعمل آيد.
زنده ياد حسن ارسنجاني كه برنامه اصلاحات ارضي را جدي گرفته و مصمم به اجراي آن بود, اعتقاد داشت زمينداران آذربايجان پر قدرت ترين مالكان دهات هستند و اگر تقسيم اراضي شانس موفقيتي داشته باشد, لازم هست در مرحله اول از دهات آذربايجان شروع شود و اگر چنانچه دولت بتواند بر قدرت اين اربابان فائق آيد, در مناطق ديگر ايران مشكل چنداني ايجاد نخواهد شد.
مردم اذربايجان در هيچ برهه اي از زمان خود را جدا از وطنشان ايران ندانسته اند, چرا كه مردم همين خطه بنيان گذار اولين حكومت مقتدر ايراني به نام سلسله مادها بودند. مردم آذربايجان در تمام طول تاريخ همواره در خط اول جبهه مبارزه براي دموكراسي و آزادي وطنشان ايران بوده و ضمن احترام به فرهنگ اقوام ايراني ديگر, پاسدار زبان و فرهنگ و رسوم ملي خود بوده اند.
در 21 آذر سال 1324, مردم دلير آذربايجان با انتخاب حكومت محلي به شكل آزاد, فرصتي پيدا كردند تا به آرزوي ديرينه خود, يعني خود مختاري در زادگاه شان , در محدوده وطنشان ايران , دست يابند و بدون ترس از سركوب فرهنگ ملي خود, زندگي نويني را آغاز نمايند.
حكومت خود مختار آذربايجان در عرض يكسال موفق شد املاك بزرگ مالكان گردن كلفت را بين كشاورزاني كه تحت استثمار شديد قرار داشتند, تقسيم نموده و آخوند هاي مرتجع طرفدار اين مالكين را وادار به كار يدي براي امرار معاش نمايد.
ايجاد مدارس متعدد در اكثر دهات و شهرهاي مختلف, آزادي حق انتخاب براي زنان و تساوي حقوق شان با مردان _ كه آنزمان حتي تصورش ناممكن بود _, وضع قوانين جديد به نفع كارگران, تشويق جوانان به مطالعه و تلاش در زدودن افكار ارتجاعي مذهبي, تشويق مردم به مشاركت در حكومت كه تا آنزمان به دليل استبداد سلطنت پهلوي , مقوله اي نا آشنا بود, و اقدامات ديگر نظير احداث راه ها, لوله كشي آب سالم, مراكز درماني و . . . از دستاوردهاي حكومت خود مختار بود.
رهبران حزب دموكرات با اينكه افكار سوسياليستي داشتند ولي تاكيدشان بر اين بود كه برنامه هاي خود را مستقل از سياستهاي شوروي پياده نمايند. باور حزب بر اين بود از جنگ سرد ميان دو ابر قدرت استفاده كرده _ سياستي كه زنده ياد دكتر مصدق بعدها دنبال كرد _ و آرزوهاي مردم آذربايجان را براورد نمايند. چنين موضعي نمي توانست خوش ايند حزب توده كه كاملا"وابسته به شوروي بود, باشد و باعث اختلاف با توده ايها و متعاقب آن منجر به قطع حمايت شوروي گرديد.
با اينكه رهبران حزب دموكرات آگاه به توطئه چيني مالكان زمين از دست داده به همراهي اخوند هاي مرتجع با دربارشاه بودند و هر آن احتمال حمله ارتش شاهي و طرفداران مرتجع محلي محتمل بود, همه امكاناتشان را در انحصار رفاه و آسايش مردم بكار گرفته و از مسلح كردن توده مردم براي دفاع از خود, خودداري نمودند.
زماني كه ارتش تا به دندان مسلح شاه در 21 آذر 1325 به آذربايجان حمله نمود, اين آذربايجان و مردم بي دفاعش نبود كه نجات يافتند بلكه بزرگ مالكان و مزدوران عمامه دارشان بودند كه نجات يافته و زمين هايشان را از كشاورزان پس گرفتند و استبداد سلطنتي دگر بار مسلط بر خطه آذربايجان شد.
مردم آذربايجان سال هاي سال اين روز شوم را به عذا داري ميپرداختند و در خانه ها و مغازه ها بيرق سياه ميزدند كه البته همواره با برخورد شديد ماموران شهرباني و بعد ها ساواك, مواجه ميشد. ياد بيش از7 هزار نفري كه در اين روز قتل عام شدند, گرامي باد

مضرات "آذربایجانی"نامیدن زبان مردم در آذربایجان کدام است؟

$
0
0

آقای یدالله کنعانی به  مناسبت سالگرد تاسیس حکومت ملی آذربایجان در بین سالهای 1325-1324 مقاله وزینی را (سخنی چند پیرامون جنبش ملی ۲١ آذر سال ۱۳۲۴ در آذربایجان)به رشته تحریر درآورده اند. این مقاله ضمن دفاع از حق مشروع مردم آذربایجان برای برپایی حکومت ملی خود، تاسیس این دولت را، به درستی، بر بنیاد گسترش نهضت ملی و مبارزات دهقانی در آذربایجان و نیازهای برخاسته از شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آن دوره ارزیابی کرده اند. آنچه که به هنگام مطالعه این نوشته به ذهنم خطور کرد، خلاء دو نکته استکه از زاویه منافع خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران از اهمیت ویژه ایی برخوردار است.

یک: تفاوت دولت قاجار با دولت پهلوی ها در چیست؟

بخش دوم

دو: مضرات "آذربایجانی"نامیدن زبان مردم آذربایجان کدام است؟

*****

در دو جای مقاله اسم زبان مردم آذربایجان، "آذربایجانی"خوانده شده و از آن جمله میخوانیم: "جنبش ۲١ آذر زبان آذربایجانی را در آذربایجان رسمی اعلام کرد." (پایان نقل قول)

مردم در آذربایجان نه به یک زبان، بلکه به چند زبان سخن میگویند. بنابراین "آذربایجانی"نامیدن یکی از این زبان ها عملا به حاشیه راندن دیگر زبانها را به همراه خواهد داشت. مردم آذربایجان فارغ از کالیبر جمعیتی آنها به زبانهای مختلفی (ترکی، کردی، فارسی، تالشی، گیلکی، ارمنی و ...) سخن میگویند. از نظر حقوقی و صد البته به دلایل روشن سیاسی در اتحاد شوروی سابق، زبان ترکی در آذربایجان را به غلط و با اهداف استعماری  "آذربایجانی"خواندند و به این عنوان نادرست رسمیت حقوقی بخشیدند.

"آذربایجانی"خواندن زبان مردم آذربایجان، جدا از نادرست بودن مفهوم "زبان آذربایجانی"مضررات قابل توجه دیگری را نیز به کشور تحمیل میکند؛

یک:اگر زبانی تحت عنوان "زبان آذربایجانی" (بجای زبان ترکی) در آذربایجان جنوبی و به هنگام تشکیل دولت در آن رسمیت حقوقی بیابد، بدان معناست که دیگر زبانهای واقعا موجود در آذربایجان (کردی، فارسی، تالشی، ارمنی، گیلکی...) فاقد رسمیت حقوقی خواهند بود و حتی عنوان زبان ملی خلق ترک یعنی "زبان ترکی"، زبانی بیگانه در کشور تلقی خواهد شد. تصورش را بکنید که "آذربایجانی"خواندن زبان ترکی در جمهوری آذربایجان چه حس بیگانه ایی را برای یک ارمنی یا طالش و... ایجاد میکند، چون اسم زبان آنها "آذربایجانی" (یعنی ترکی) نیست که بخواهند خودشان را در آن حقوق باز شناسند.

دو:"آذربایجانی"خواندن زبان اتنیک  ترک در آذربایجان، به یک معنی تبعیض را در یک دولت حقوقی گسترش خواهد داد. چرا که اگر مردم ترک، اسم زبانشان آذربایجانی خوانده شود، مردمان غیرترک ساکن در چنین جغرافیایی بی تردید اسامی غیرآذربایجانی تلقی خواهند شد. به بیان دیگر "آذربایجانی"نامیدن نام یک گروه اتنیکی، خود بخود غیرآذربایجانی بودن زبان اتنیک های دیگر را به همراه خواهد داشت و این خود چه درصورت و چه در محتوی به تبعیض شکل حقوقی خواهد داد. اما اگر اسم واقعی زبانها (ترکی، فارسی، کردی، گیلک، ارمنی و...) در کشور رسمیت یابد، این رسمیت هم رفتار عادلانه و حقوقی در جامعه گسترش خواهد داد و تبعیض را در عرصه حقوقی از بین خواهد برد و هم اینکه از تنشهای اتنیکی بعدی و احتمالی در آینده جلوگیری خواهد کرد.

با اندکی دقت متوجه خواهید شد که در ایران نیز بتدریج و بویژه خارج از ایران، اصطلاح "زبان ایرانی"به جای "زبان فارسی"در حال ترویج است. تصورش را بکنید که روزی به جای زبان فارسی "زبان ایرانی"مورد استفاده قرار بگیرد و عنوان "زبان ایرانی"رسمیت حقوقی بیابد. در چنین شرایطی نه تنها عنوان "زبان فارسی"تحریف میشود، در عین حال زبانهای غیرفارسی در ایران نیز زبانهای غیرایران (بیگانه) تلقی خواهد شد. این بیگانگی در اشکال مختلف میتواند خود را نشان دهد، که تبعیض و تحقیر ملیتهای غیرفارس یکی از آن اشکال خواهد بود.

سه:"آذربایجانی"خواند زبان خلق ترک در آذربایجان، از نقطه نظر روانی، میان خلق ترک در آذربایجان و بخش های دیگر خلق ترک در دیگر کشورها تخم جدایی و انفکاک را خواهد کاشت و به تدریج جغرافیای اتنیکی خلق ترک را به بخشهای بیگانه از هم تبدیل خواهد کرد و زمینه های همکاریهای دو و یا چندجانبه و برادرانه را میان این کشورها خواهد خشکاند و نقش آفرینی دول  متعلق به این خلق ها را برای صلح و ترقی در منطقه و جهان بسیار محدود خواهد کرد. این معضل را امروز در میان مردم ترک در آذربایجان که زبانشان را "آذربایجانی!!"میخوانند با مردم ترک در ترکیه که زبانشان را "ترکی"میخوانند میشود به عینه مشاهده کرد. هرچند که تلاشی در جمهوری آذربایجان وجود دارد که عنوان زبان ساختگی "آذربایجانی"را در قانون اساسی به چالش گرفته است و "زبان ترکی"را به مثابه زبان رسمی ترویج میکنند.

علت نامگذاری نادرست و استعماری دولت اتحاد شوروی سابق قطع رابطه ارگانیک بخشهای مختلف ملت ترک در جهان و از آن جمله با ترکیه و آذربایجان جنوبی (در ایران)بود. از همین نگاه، تکرار سناریو سیاه شوروی سابق که انعکاس آن را در قانون اساسی جمهوری کنونی آذربایجان و حتی بیانیه 12 شهریور فرقه دمکرات آذربایجان نیز میتوان دید، چیزی جز خدمت به مقاصد استعماری دولتهای بیگانه نیست.  برای نمونه امروز زبان عربی زبان رسمی چندین کشور در منطقه خاورمیانه است. رسمی بودن زبان عربی در این کشورها نه تنها هیچ خللی در مناسبات این کشور ها بوجود نیاورده، بلکه حتی این خلقها را  در سطح وسیعتری بسوی همبستگی، اتحاد و همکاری در تمامی سطوح منطقه ایی و جهانی کشانده است. شکل گیری اتحادیه ایی از کشورهای عربی که خود را در قالب "اتحادیه عرب"متبارز ساخته، نمود همان همبستگی و اتحاد کشورهای عربی است. حال سیاست تاکنونی "اتحادیه عرب"در قبال مسائل منطقه و جهان چگونه بوده، بحثی خارج از موضوع بررسی ماست.

2013-12-19

منبع: سایت تریبون

http://tribun.com/history/1664-2013-12-07-12-37-43

 

قاجارها یا پهلوی ها! (1)

$
0
0
بر افتادن سلطنت قاجارها و به قدرت رسیدن رضا خان درایران، بهیچوجه توطئه ای ازجانب فارسها علیه ترک زبانهای ساکن این کشور نبود. سلطنت قاجارها ها به مثابه بنا وعمارت ویران و لرزانی بود که به ناچار سرنگون گردیده و از بین میرفت. اگر کودتای سوم اسفند سال1299 هم نبود، حادثه سیاسی دیگری، این درخت پوسیده را از ریشه میکند. علت اصلی این کودتا و سرکارآمدن رضا خان را باید در تدابیرو کوششهای دولت انگلستان جهت مقابله با عواقب انقلاب سوسیالیستی در کشورشوروی جستجو کرد.

اخیرا در سایت "ایران گلوبال"مقاله ای کوتاه خواندم که آنرا آقای یونس شاملی در نقد قسمتی از مقاله  آقای یداله کنعانی تحت عنوان"سخنی چند پیرامون جنبش ملی 21 آذرسال 1324 درآذربایجان،"نوشته  است. تیتر قسمت اول مقاله جوابیه یونس شاملی چنین است: "تفاوت دولت قاجار با دولت پهلوی در چیست"؟ تیتر قسمت دوم همان مقاله عنوان زیر را دارد: "مضرات آذربایجانی نامیدن زبان مردم آذربایجان، کدام است"؟ در نوشته ای که میخوانید در زمینه مقاله جوابیه آقای شاملی مطالبی مطرح میشود و نقد و بررسی  مقاله  آقای کنعانی را که از دید متفاوتی نوشته شده است، به وقت دیگری، محول میکنم.

یکی از دو ایرادی که شاملی در نوشته اش  به مقاله یداله کنعانی وارد می سازد این است  که در این مقاله، از"تغییردولت ترکی قاجار به دولت فارسی پهلوی و تاثیر این تغییر در شکل  گیری نهضت ملی  آذربایجان، سخن به میان نیامده است."  درجای دیگر جوابیه شاملی چنین می آید: "رضا شاه  .. بنیانگزار یک دولت فارسی در کشور امروزی ایران است و این تغییر مدلول تغییر دولت قاجار ها به دولت پهلوی ها است... با استمرار دولت ترکی قاجار، هرگز خلق ترک در ایران مورد تحقیر و تبعیض قرار نمی گرفت."باز در همان نوشته شاملی، چنین می آید: "تغییر دولت قاجارها به دولت پهلوی ها در واقع تغییر تیپولوژی اتنیکی دولت از ترکی (قاجار) به فارسی (پهلوی) بود."این است چکیده  نظراتی که آقای شاملی در بخش نخست نوشته اش در  مورد مقاله آقای کنعانی، ارائه  میدهد. 

 در ابتدای تجزیه وتحلیل جوابیه آقای شاملی، لازم میدانم این تذکر مهم را داده باشم  که بر خلاف نظر ایشان، در ایران خلقی به نام "خلق ترک"  وجود ندارد. چنین به نظر می آید که  منظور نویسنده از اصطلاح  "خلق ترک"تمام اهالی ترک زبانی  میباشد که درچهارچوب جغرافیائی ایران زندگی می کنند. باید گفت چنین نظری کاملا نادرست وغیرعلمی است. یکی از خصوصیات ملت واحد بودن، همانا وحدت سرزمینی و جغرافیائی میباشد. بدین ترتیب آذربایجانیها، قشقائی ها و میلیونها ترک زبانان دیگری  که در نقاط مختلف ایران زندگی میکنند نمی توانند ملت یا خلق واحدی را تشکیل دهند. اگر منظور شاملی از بکار بردن خلق ترک،  ترک زبانهائی است که درآذربایجان زندگی میکنند، در چنین صورتی بکار بستن اصطلاح خلق ترک در این مورد، بهیچوجه درست نیست.  اهالی ترک زبان آذربایجان، خلق آذربایجان یا خلق ترک آذربایجان نامیده میشوند و نه خلق ترک. زبان ترکی معمول در آذربایجان نیز بهمین منوال، زبان ترکی آذری( آذربایجانی)  نامیده میشود. براین نکته  مخصوصا باید تاکید ورزید، چون در قسمت دوم جوابیه بهمان مقاله آقای کنعانی،آقای شاملی تمام ترکهای ساکن  نقاط مختلف جهان را بخش های مختلف یک خلق واحد میداند. "آذربایجانی خواندن زبان خلق ترک در آذربایجان از نقطه نظر روانی میان خلق ترک در آذربایجان و بخش های دیگرخلق ترک در دیگرکشورها تخم جدائی و انفکاک  را خواهد کاشت و بتدریج جغرافیای اتنیکی خلق ترک را به بخشهای بیگانه از هم تبدیل خواهد کرد...."بدین ترتیب، طبق نظرشاملی ترکهای ساکن در نقاط مختلف جهان و در کشورهای جداگانه، در مجموع خلق ترک نامیده میشوند.  با این استدلال غلط، ترکهای آذربایجان خلق مشخصی نبوده و تنها بخشی از"خلق ترک"بین المللی، محسوب میگردند. بر خلاف نظر شاملی، در حقیقت امر، ترکهای ساکن سرزمین های مختلف جهان  بهیچوجه  یک ملت واحدی را تشکیل نمیدهند. در دنیائی که ما در آن زندگی می کنیم خلقهای مختلف ترک زبان در کشورهای جداگانه وجود دارند که برخی ازآنها حتی از فهمیدن زبان برخی دیگر کاملا عاجز میباشند.  برای نمونه، خلق اوزبک صرف داشتن  لهجه ای از زبان ترکی با خلق آذربایجان ساکن ایران، خلق  یا ملت واحدی را تشکیل نمیدهد . چون بین این دو خلق متمایز، وحدت سرزمینی ووحدت اقتصادی که از مشخصات اصلی ملت واحد بودن میباشد، وجود ندارد. اگر قرار باشد که خلقهای جداگانه را صرف داشتن زبان مشترک، خلق واحدی بدانیم در چنین صورت، انگلیسی زبانهای ساکن انگلستان، استرالیا، کانادا و نیوزلند را هم که دارای زبان مشترکی  میباشند باید نه ملت های جداگانه بلکه ملت یا خلق واحدی بشمار بیاوریم .در دنیا چیزی بنام "ملت ترک"وجود ندارد. همانطورکه اصطلاح "ملت ایران"نیز مفهومی غیر واقعی و جعلی می باشد. در ایران  نه یک ملت واحد بنام "ملت ایران"بلکه  ملتهای مختلف با زبانهای مختلف، زندگی میکنند. اهالی ترک ساکن ترکیه نیز، خلق ترک ترکیه نامیده میشوند چون در این کشور، ملت های دیگری هم زندگی میکنند. 

در بخش نخست جوابیه شاملی  به مقاله یداله کنعانی، چنین استدلال میشود که بر افتادن سلطنت دودمان ترک قاجار که 130 سال در ایران حکومت کردند و به قدرت رسیدن حکومت فارس پهلوی، شکستی برای "ترکهای ایران"محسوب میگردد. اگر"دولت ترکی قاجار"در قدرت باقی میماند، "خلق ترک در ایران مورد تحقیر و تبعیض قرار نمی گرفت." البته در نوشته شاملی، اختلاف و تضاد طبقاتی آشتی ناپذیر بین "خلق ترک در ایران"در نظر گرفته نمی شود.

 در جائی از نوشته خود، شاملی اذعان دارد که رضا خان را انگلیسی ها سر کار آوردند . اما  وی به دلایل اصلی این اقدام مهم سیاسی انگلیسی ها در ایران اشاره ای نمی کند. نتیجه این کودتای امپریالیستی که منجر به تغییر سلطنت از قاجارها به  دودمان پهلوی گردید، از دید شاملی صرفا عبارت از  شکست ترکها و زبان ترکی و پیروزی فارسها و زبان فارسی می باشد.اگرازاین دید نادرست حرکت کنیم لابد به این نتیجه  خواهیم رسید که سلطنت  قاجارهای ترک بسود "ترک های ایران"بود و برافتادن این حکومت ترک زبان، شکستی برای  آنها محسوب می شود. برای  رد نظرات  نادرست شاملی، لازم میدانم در این نوشته ابتدا در زمینه ماهیت و عملکرد شاهان قاجار مختصر روشنگری کرده باشم.

+++++

 آغازگر این سلسله سلاطین، آقا محمد خان قاجار بود که در کشتار وجنایت، در زمان خود کمترنظیروتالی داشت. وقتی وی  کرمان را ازچنگ  لطفعلی خان، آخرین بازمانده دودمان زند بیرون آورد، بخاطر مقاومتی که  اهالی کرمان در مقابلش نشان داده بودند دستور داد چشمان هزاران تن از ساکنین کرمان را از حدقه  بیرون بیاورند . در حمله به شهرهای قفقاز، همین شاه خونخوار، حمام خون براه انداخت و از کله های  مقتولین،  مناره ها ساخت.

 پس از مرگ وی، برادر زاده اش فتحعلی شاه  به سلطنت رسید و در طول 37 سال پادشاهی، کاری جز عیاشی و خوشگذرانی و بر پا ساختن دربار پرشکوه نداشت.  این پادشاه خودکامه که بروایتی  نزدیک به هزار زن در حرمسرا داشت، برای تامین مخارج  عیاشی های خود و اطرافیانش، مالیاتهای سنگین بر توده های زحمتکش  شهر و ده بسته و در استثمار بیرحمانه "رعایا"اعم از ترک و فارس و ....از هیچ  بی رحمی و ستمی فرو گزاری نمیکرد. پس از مرگ فتحعلی شاه، نوبت سلطنت به نوه اش محمد شاه فرزند عباس میرزا رسید. این سلطان بی کفایت، در ابتدای سلطنت به تحریک انگلیسیها، صدراعظم  کاردان و درستکار خود، میرزا ابوالقاسم فراهانی را که شاعر و نویسنده با استعدادی هم بود کشته و با برگزیدن میرزا آقاسی آخوند خرافاتی و بی کفایت به مقام صدر اعظمی، کشور را به انحطاط هرچه بیشتر سوق  داد.

پس از مرگ محمد شاه، فرزند جوانش  ناصر الدین میرزا  به کوشش میرزا تقی خان امیر کبیر از تبریز- که دارای اهمیت شایان سیاسی و اقتصادی و شهر ولیعهد نشین بود-  به تهران آمده و تاج شاهی را برسر نهاد. ناصر الدین شاه چند سالی از سلطنتش نگذشته بود که  فرمان عزل  و قتل امیر کبیر، صدر اعظم مقتدر و فساد ناپذیر خود را صادر کرد.  این پادشاه خودکامه در حدود نیم قرن با استبداد کامل فرمانروائی کرد.  حاصل این سلطنت طولانی، نفوذ هر چه بیشتر قدرتهای استعماری رو س و انگلیس درشئون سیاسی و اقتصادی کشور و فقروفلاکت توده های محروم و زحمتکش بود. دریافت قرضهای کلان از دولت های خارجی به قیمت  واگذاری  معادن و گمرکات کشور در اختیار آنهاو سفرهای پر مخارج به کشورهای اروپائی به منظور تفریح و خوشگذرانی، خزانه کشور را  کاملا خالی ساخته و وابستگی  حکومت را به استعمارگران روس و انگلیس هر چه بیشتر ساخت. سالهای پایانی سلطنت ناصر الدین شاه، شاهد و ناظر شورشها و عصیانهای عمومی علیه  خاندان قاجار و اربابان خارجی این خاندان  وابسته و استثمارگر بود. در سال 1313 هجری قمری،  یک فرد ناراضی و عصیانگر بنام  میرزا رضا کرمانی  که از عمال  شاه  بیدادگریهای فراوان دیده بود، در شاه عبد العظیم  شاه قاجار را هدف گلوله قرار داد.

پس از کشته شدن ناصر الدین شاه،  نوبت سلطنت به فرزند علیل و بی کفایت او مظفر الدین شاه رسید. در زمان سلطنت ده ساله او، وضع اقتصادی کشور به وخامت هر چه بیشترگرائید.حاصل سلطنت او چیزی جز وابستگی هرچه بیشتر کشور به قدرتهای  خارجی و فقر و استیصال  روز افزون توده ها نبود . در اواخر حکومت وی، جنبش های آزادیخواهی و ضد سلطنتی در ایران شدت و حدت بیشتری پیدا کرد. در سال 1906 میلادی مطابق با سال 1324 هجری قمری،  تحت فشار مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی  توده ها، مظفر الدین مجبور به امضای فرمان مشروطه گردید .

بدنبال اعلام حکومت مشروطه، شاه که در بستر بیماری بود، درگذشت. در این زمان  ولیعهد او،  محمد علی میرزا در تبریزحکمرانی میکرد. این عنصر مستبد در دوران ولیعهدی در این شهر ترک نشین، انواع  جنایات و بی حرمتی ها کرده و اهالی شهر را سخت از خود رنجانده بود. محمد علی میرزا عنصری مستبد و خود رای و کله شق بود. مفاهیمی همچون ازادی، دموکراسی و حکومت مشروطه درقاموسش معنائی نداشت.  پس ازمرگ پدر، محمد علی میرزا از تبریز به تهران آمده، بر تخت سلطنت جلوس کرد . از روز اول ورود به تهران، این شاه شرور و زور گو با انقلاب مشرو طه به مخالفت برخاسته و درصدد استقرار مجدد حکومت استبدادی بر آمد. یکی از اعمال تبه کارانه محمد علی میرزا به توپ بستن مجلس و قتل و کشتار انبوهی از مشروطه خواهان بود. اعمال جنایتکارانه  شاه مستبد، بی جواب نماند . قبل از همه اهالی تبریز بپا خاسته پرچم مبارزه را علیه محمدعلی شاه برافراختند . تبریزیها  که طعم خودکامگی محمد علی میرزا راطی سالها چشیده بودند، این عنصر مستبد و کینه توز را خوب می شناختند. عوام فریبی ها و ریاکاریهای محمد علی شاه هرگز قادر نبود آنها را فریب دهد. یازده ماه تمام تبریز قهرمان، اسلحه در دست علیه استبداد قاجارها جنگید و در همراهی با آزادیخواهان در دیگر شهرهای کشور، شاه مستبد را از قدرت به زیر کشید . در این مبارزات با شکوه آزادیخواهانه و ضد استبدادی، قهرمانان از جان گذشته ای نظیر ستارخان، باقر خان و حیدرعمو اوغلو نام خود را در تاریخ مشرق زمین، ثبت کردند.

آنچه  گفته شد تنها شمه ای از بی کفایتی ها، ستمگریها وظلم و استثمار شاهان قاجار را بازگو میکند. درتمام دوران حکومت این سلاطین مستبد،  در ایالات مختلف ایران از آنجمله در آذربایجان، حکام خون آشام که اغلب از اولاد و فرزندان بیشمار فتحعلی شاه بودند، دست به بیداگریها زده و زالو صفت از خون دهقانان و پیشه وران شهری ارتزاق میکردند. فتحعلی شاه بیش از صد و پنجاه تن اولاد ذکور داشت . تعداد دخترانش  معلوم نبود چون اسامی آنها را در دفتری ثبت نمیکردند! حیدر خان عمو اوغلو در خاطرات خود، شمه ای از وحشیگریهای نیر الدوله حاکم خراسان را شرح میدهد.آدمکشی های ظل السلطان شاهزاده قاجار، دراصفهان زبانزد خاص و عام بود. آقای  شاملی  بقای سلطنت چنین   دودمان ستمکار و استثمارگری را صرف ترک بودنشان بسود "ترکان ایران"میداند! حال آنکه آذربایجانیها همچون دیگر اهالی کشور، طعم تلخ  استبداد شاهان قاجار را چشیده  و از عناصری همچون محمد علی میرزا دل پر خونی داشتند. بهمین جهت نیز  فرزندان  این دیارآنهمه در جهت بر افتادن سلطه شاهان مستبد  قاجار جانفشانی کرده وکشته و قربانی دادند. هیچ  آذربایجانی روشن فکری نمیتواند خواهان بقای رژیمی باشد  که جز استثمار توده ها، وابستگی  به دولتهای خارجی و استبداد و خودکامگی کاردیگری نداشت.

 آقای شاملی در جوابیه خود به مقاله آقای کنعانی، اضمحلال قاجارها و به قدرت رسیدن پهلوی ها را به مثابه  هژمونی و پیروزی زبان فارسی و شکست و خوار شدن زبا ن ترکی تلقی کرده و ادعا میکند"با استمرار دولت ترکی قاجارهرگز خلق ترک در ایران مورد تحقیر و تبعیض قرار نمی گرفت."تاریخ نشان میدهد که شاهان و فرمانروایان قاجار، مشوقین  و اشاعه گران زبان و ادبیات ترکی نبودند. ناصر الدین شاه، اشعار فارسی  میسرود و شاعران دربار شاهان قاجار بزبان فارسی شعر می گفتند. گرچه اولین چاپخانه ها در ایران در تبریز ایجاد شدند اما اکثر کتابهائی که در این چاپخانه ها به طبع میرسید به زبانهای فارسی  و عربی بود. روزنامه هائی که از زمان  محمد شاه قاجار در ایران آغاز به انتشار کردند و اغلب آنها نظیر"کاغذ اخبار"و "وقایع اتفاقیه"روزنامه های رسمی و دولتی بودند، همه به زبان فارسی نوشته می شدند. آثار ادبی، علمی و نظامی  از زبانهای اروپائی هم به زبان فارسی برگردانده میشدند. زبان اداری و تدریس در زمان قاجارها زبان فارسی بود.  اسناد رسمی هم بهمین زبان نوشته میشدند. در واقع امر، در زمان قاجار ها زبان فارسی زبان رسمی محسوب میشد . در مصوبات انقلاب مشروطه نیز، زبان فارسی زبان رسمی ایران اعلام گردید. اسناد انقلاب مشروطه همه به زبان فارسی بودند و منشور مشروطیت نیز به این زبان نوشته شده بود. حتی شاعران ترک زبان دوران قاجار اغلب نظیرایرج میرزا که شاهزاده قاجار بود، به زبان فارسی شعرمیسرودند. آیا این مختصری که گفته شد غلبه زبان فارسی را بر زبان ترکی در دوران حکومت قاجارها نشان نمیدهد؟

 آقای شاملی  قاجارها را به پهلویها ترجیح میدهد تنها به این دلیل که قاجارها ترک تبار بودند و به زبان ترکی حرف میزدند و در  مورد ماهیت  طبقاتی شاهان این خاندان که توده های زحمتکش آذربایجان و دیگربخشهای ایران را بیرحمانه استثمار میکردند، سخنی به میان نمی آورد.  واقعیت این است که در زمان سلاطین قاجار، از زبان ترکی و دیگر زبانهای غیر فارس در ایران صیانتی به عمل نمی آمد. گرچه  زبان فارسی هنوز زبان تحمیلی نبود اما زمینه برای اینکه روزی این زبان بزبان تحمیلی تبدیل شود در همان دوران حکومت قاجار ها فراهم میشد.  اینجا بجا میدانم به این نکته نیز اشاره کنم که در اواخر حکومت قاجارها دو شاعرگرانقدر آذربایجانی صابر میرزاومعجز شبستری، عمدتا به زبان مادری خود یعنی زبان  ترکی آذری شعر میسرودند. در اشعار آتشین خود که در روزنامه وزین ترکی زبان "ملا نصر الدین"چاپ تفلیس انتشار می یافت، صابر میرزا  از انقلاب مشروطه و قهرمانانی نظیرستارخان  دفاع جانانه بعمل آورده وچهره چرکین  شاه مستبد قاجار را در معرض افکارعمومی قرار میداد. بهمین جهت نیزحکومت قاجار از آمدن این روزنامه افشاگر به ایران سخت جلو گیری به عمل می آورد. قاجارها  وقتی منافعشان ایجاب میکرد این چنین از شعرای ترک زبان استقبال میکردند! معجز شبستری، این زبان گویای ستمدیدگان و محرومین نیز، دل خوشی از آل قاجار نداشت. در محکوم ساختن بی توجهی شاهان قاجار به زبان و ادبیات ترکی، معجز در یکی از اشعارش چنین  مترنم میشود:

دیلیم ترکی، سوزوم ساده، اوزوم صهبایه دلداده

 منیم تک شاعیرین البت اولار آشفته بازاری

 دونن شعریله بیرنامه آپاردیم شاه قاجاره

دئدی ترکی نمیدانم  مرا تو بچه  پنداری؟

اوزی ترک، اوغلی ترک امما دییر ترکی جهالت دور!

خدایا مضمحل قیل تختدن بیر آل قاجاری!

ترجمه شعر:

زبانم ترکی ، سخنم ساده، خودم دلداده صهبا

البته همچو من شاعری بازارش آشفته خواهد بود

دیروز نامه ای  همراه با شعری پیش شاه قاجار بردم

گفت ترکی نمیدانم خیال می کنی من بچه ام!

خودش  ترک و فرزندش ترک اما او میگوید ترکی جهالت است!

خدایا آل قاجار را از تخت، سرنگون ساز!

و در شعر دیگری درحق قاجارها، چنین افشاگری می کند:

وطن ده قالمادی بیر یئر که ویران ائتمسون قاجار!

ترجمه:

در وطن جائی نماند که قاجارها ویرانش  نکرده باشند!

 در پایان این نوشته، لازم میدانم متذکر شوم که بر افتادن سلطنت  قاجارها و به قدرت رسیدن رضا خان درایران، بهیچوجه توطئه ای ازجانب  فارسها علیه  ترک زبانهای ساکن این کشور نبود. سلطنت قاجارها ها به مثابه بنا وعمارت ویران و لرزانی بود که به ناچار سرنگون گردیده و از بین میرفت. اگر کودتای سوم اسفند سال1299 هم نبود، حادثه سیاسی دیگری، این درخت پوسیده را از ریشه میکند. علت اصلی این کودتا و سرکارآمدن رضا خان را باید در تدابیرو کوششهای دولت انگلستان جهت مقابله با عواقب انقلاب سوسیالیستی در کشورشوروی جستجو کرد. در دوران تزاریسم، ایران میدان کشمکش و رقابت امپریالیستی  بین دولت های انگلستان و روسیه بود. بعد از استقرار نظام سوسیالیستی در روسیه، دولت انگلستان دو هدف اساسی را در ایران دنبال میکرد . ا-  تسلط کامل بر شئون سیاسی واقتصادی  کشور و حفظ چاههای نفت در جنوب  2- جلوگیری از سرایت  انقلاب سوسیالیستی در روسیه  به ایران و هندوستان که مهمترین و سودآورترین مستعمره بریتانیا محسوب میگردید. قرارداد1919 میلادی، تمهیدی امپریالیستی برای عملی ساختن این دو خواست استعماری و ضد انقلابی بود. این قرارداد  ننگین که ایران را عملا  به مستعمره انگلستان مبدل می ساخت، با مخالفت شدید مردم در سرتاسر ایران مواجه شد. همه جا  توده های  خشمگین  به پا خاسته و با شرکت در تظاهرات پر شورو قدرتمند، دشمنی  خود را با امپریالیسم انگلیس و دو لت دست نشانده وثوق الدوله عاقد قرارداد، اعلام داشتند. یکی از اهداف اصلی  قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان نیز همانامخالفت با این قرار داد استعماری بود. در نتیجه مخالفت شدیدعموم اهالی کشور،  دولت انگلستان نتوانست قرارداد1919 را به ایران تحمیل کند.                        

 بدنبال این شکست فاحش،  تمهید بعدی این قدرت سلطه گربرای پیش برد اهداف آزمندانه خود در ایران همانا کودتای سوم اسفند سال1299 بود . در اینکه طراح این کودتا مامورین رسمی دولت انگلیس بودند، جای هیچگونه شک و تردیدی نیست. مجریان ایرانی این کودتا عبارت بودند از سید ضیاءالدین طباطبائی نوکر شناخته شده بریتانیا و میر پنج رضا خان، افسر ارشد قوای قزاق.  کودتاگران پس از فتح تهران، حکومت نطامی اعلام کرده و انبوهی ازسیاستمداران و روزنامه نگاران را زندانی ساختند . سید ضیاء طباطبائی که پس از کودتا  به مقام نخست وزیری دست یافته بود، سه ماه بعد ازمقام خود استعفا داده وازکشورخارج شد . آنگاه، رضاخان که بدنبال کودتا به لقب سردار سپه  ملقب  شده بود، حاکم مطلق العنان ایران شد. چهار سال پس از کودتا، رضا خان سلطنت صوری قاجار ها را برانداخته و مقام سلطنت را از آن خود ساخت. در شمار کسانی  که قبل از کودتا زمینه را برای به قدرت رسیدن شخصیت قدرتمندی در ایران فراهم میساختند و افکارعمومی را برای پذیرفتن کودتا آماده میکردند میتوان از سید حسن تقی زاده  مدیر نشریه کاوه وحسین کاظم زاده مدیر روزنامه ایرانشهر که هر دو آذربایجانی بودند، نام برد. در دوران دیکتاتوری مرگبار رضا خانی،تشکیل آرتش منظم، سرکوب بی امان آزادیهای دموکراتیک و تعطیل کامل مشروطیت، غیر قانونی اعلام کردن حزب کمونیست ایران و محبوس ساختن رهبران و فعالین آن نظیر سید جعفر  پیشه وری، خصومت با خلقهای غیر فارس و  رسمی ساختن زبان فارسی و تحمیل آن بر ملت های غیر فارس ساکن ایران و دیگر سیاست های ضد دموکراتیک ومرکزگرایانه همه وهمه اقداماتی بودند که  به منظورحفظ منافع بریتانیا در ایران و جلوگیری از نفوذ و گسترش دامنه افکار کمونیستی و انقلابی دراین کشور انجام می پذیرفت . یکی از نخستین کارهای ضد مردمی  رضا خان همانا سرکوب جنبش آزادیخواهانه جنگل بود. در بخش دوم این نوشته، در باره سرکوب زبان وادبیات و آداب و رسوم ملتهای غیر فارس ایران و رواج پان ایرانیسم و پان آریائیسم در دوران سلطنت پهلوی ها ، صحبت خواهد شد.  دیماه  1392

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>