Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

«چهارگوشه ایران» در گفتگویی اختصاصی با بهزاد کریمی


چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟

$
0
0

آقای حسن جداری در نوشته ایی تحت عنوان "قاجارها یا پهلوی ها"تلاش کرده اند به نوشته کوتاه من تحت عنوان "یک تفاوت اساسی دولت قاجار ها با دولت پهلوی ها"نظری نقادانه ارائه کنند. در این نوشته آقای حسن جداری با نگاهی ارزشی و ایدئولوژیک به مسئله، جنبهء حقوقی تغییر دولت از قاجار به پهلوی را از نظر دور داشته اند و لذا استنتاجاتشان خارج از موضوع نوشته من است. در عین حال نقد آقای جداری اساسا بر حدسییات ایشان استوار است تا نوشتهء من. حال اندکی درباره موارد قابل ذکر.

یک:آقای حسن جداری مینویسد: "در بخش نخست جوابیه شاملی  به مقاله یداله کنعانی، چنین استدلال میشود که بر افتادن سلطنت دودمان ترک قاجار ... و به قدرت رسیدن حکومت فارس پهلوی، شکستی برای "ترکهای ایران"محسوب میگردد. اگر"دولت ترکی قاجار"در قدرت باقی میماند، "خلق ترک در ایران مورد تحقیر و تبعیض قرار نمی گرفت."  البته در نوشته شاملی، اختلاف و تضاد طبقاتی آشتی ناپذیر بین "خلق ترک در ایران"در نظر گرفته نمی شود." (پایان نقل قول)

من در نوشته ام تغییر دولت از قاجارها به پهلوی ها را به مثابه "شکستی"برای "ترکهای ایران"قلمی نکرده ام، و تنها به تفاوت تیپولوژی اتنیکی آن اشاره کرده ام. اما این واقعیتی انکار ناپذیر است که از نقطه نظر "منافع ملی"خلق ترک، تغییر دولت قاجار به دولت پهلوی یک شکست فاحش برای ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران تلقی میگردد و نتایج فاجعه بار این تغییر (انکار خلق ترک، تحقیر این ملت در افواه عامه، تبعیض علیه زبان و فرهنگ ملی ترک و اعمال سیاست آسیمیلاسیون و...) را نیز امروزه میتوان به عینه دید. و دقیقا به همین خاطر من به این نکته اذعان کرده ام که اگر دولت قاجار برسرکار میبود، خلق ترک ساکن در آذربایجان و ایران نمیتوانست در معرض سیاست سیاه انکار، تبعیض و تحقیر، حداقل در این سطح، قرار بگیرد. در ایران امروز، به دلیل تیپولوژی فارسی دولت ایران، یک فارس (یا ملت فارس) به خاطر فارس بودن مورد حقارت و تبعیض قرار نمیگیرد، هرچند که ملت فارس تحت سیطره یک دولت استبدادی (دینی) زندگی خود را سپری میکند. اما یک ترک (یا ملت ترک و دیگر ملتهای غیرفارس) همان استبداد دینی را تحمل میکند، در عین حال به خاطر ترک بودن و تعلق ملی اش مورد رزیلانه ترین تحقیرها، تبعیض ها و سرکوبهاست.

نوشته من از جهت حقوق ملی ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران تحریر شده است. و لذا توجه به مسئله تضاد طبقاتی موضوعی خارج از نوشته من است. در عین حال که دولت های قاجار و پهلوی هردو رژیم های طبقات برتر بودند و موضوع نوشتهء من تنها اشاره به یک تفاوت اساسی میان آن دو دولت، یعنی تفاوت در تیپولوژی اتنیکی آنها بود و نه چیز دیگر.

آقای حسن جداری مینویسد: "نتیجه این کودتای امپریالیستی که منجر به تغییر سلطنت از قاجارها به  دودمان پهلوی گردید، از دید شاملی صرفا عبارت از  شکست ترکها و زبان ترکی و پیروزی فارسها و زبان فارسی می باشد" (پایان نقل قول)

از نظر من، انکار، تبعیض و تحقیر خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران و تبدیل آن به یک ملت محکوم ریشه در تغییر دولت قاجار  و برچیده شدن آن دارد. و صد البته که با کودتای رضا خان ناسیونالیسم افراطی فارس فرصت آن را یافت که با سیاستهای تبهکارانه زبان فارسی را به مثابه تنها زبان در ایران بر کرسی تحمیل و رسمیت بنشاند و زبانهای دیگر را با ممنوعیت آنها از حیطه استفاده بدور نگه دارد. حاصل این سیاست حقیر شمردن ملیونها انسان متعلق به ملتهای غیرفارس در ایران بود. به قدرت رسیدن رضا شاه تبعیض و تحقیردر عرصه اتنیکی را تا حد یک فاجعه در سراسر کشور گسترش داد و این نیز یکی از نتایج اسفبار شکست دولت قاجار و به سریر قدرت رسیدن رضاشاه و دولت فارسی در ایران کثیرالمله بود. اگر آقای جداری از نگاه اکونومیستی فارغ شوند، میتوانند بی عدالتی، تبعیض و تحقیر خلقهای غیرفارس را با تغییر تیپولوژی اتنیکی دولت در ایران از قاجار (ترک) به پهلوی (فارس) بهتر دریابند.

دو:آقای حسن جداری مینویسد: "آقای شاملی قاجارها را به پهلوی ها ترجیح میدهد تنها به این دلیل که قاجار ها ترک تبار بودند و به زبان ترکی حرف میزند و در  مورد ماهیت  طبقاتی شاهان این خاندان که توده های زحمتکش آذربایجان و دیگربخشهای ایران را بیرحمانه استثمار میکردند، سخنی به میان نمی آورد." (پایان نقل قول)

همچنانکه عنوان کردم ماهیت طبقاتی این دو دولت موضوع نوشته من نیست، هر چند که این هر دو دولت طبقات فوقانی در کشور را نمایندگی میکردند. موضوع نوشته من تیپولوژی اتنیکی این دو دولت است. و صد البته که وقتی مسئله تیپولوژی اتنیکی دولت مطرح باشد من قاجارها را ترجیح میدهم. ترجیح قاجار نادیده گرفتن بافت طبقاطی آن دولت نیست. بلکه این ترجیح من علت اش کاملا مشخص است، این ترجیح ریشه در فاجعه ملی برای خلق ترک و موقعیت پست تر (ملت محکوم) در آذربایجان جنوبی و ایران دارد. جالب اینکه آقای حسن جداری خود اذعان دارد که در آن دوره زبان فارسی از موقعیت بهتری برخوردار بود. در آن زمان زبان ارتش و دربار ترکی بود، زبان اداری فارسی و زبان علم نیز عربی بود. حداقل اگر در دولت قاجار تبعیضی در عرصه زبانها مطرح نبود، وضعیت بسیار بهتر از دولت فارسی پهلوی ها و امروز جمهوری اسلامی را داشت. در عین حال انقلاب مشروطیت روند دمکراتیزاسیون در کشور را تسریع میبخشید، وجود دولت دمکراتیک در کشور را حفظ میکرد. این درحالیست که رضا شاه به عنوان عامل سیاستهای دولت انگلیس موفق شده علیه انقلاب مشروطیت کودتایی ایجاد کند و روند دمکراتیزاسیون در دولت و جامعه ایران را با شکست فاحشی مواجه سازد و دوباره اسبتداد سلطنتی دیگری را بر جغرافیای سیاسی ایران برقرار سازد.

سه:درنهایت آقای حسن جداری در مورد تعریف از ملت و دولت- ملت مسائلی نوشته اند که بسیار غیردقیق و نارساست. برای آشنایی از نظر من خوانندگان را به خواندن یکی از نوشته هایم "تفاوت تعریف از ملت در کجاست؟"دعوت میکنم.

20131224

منبع:

http://www.iranglobal.info/node/28240

پرسش‎هایی از آقای یونس شاملی

$
0
0
آقای شاملی عزیز امیدوارم به سوالهای مشخص، جوابهای مشخص بدهید هر چند در علم سیاست جواب دو پهلو و چند پهلو دادن یک مبحث خیلی مهمی است که یک سیاستمدار می تواند در مواقعی مختلف تفسیرهای مقرون به صرفه بکند، ولی اینجا ما نمی خواهیم سیاست بازی کنیم بلکه می خواهیم شفافیت بوجود آوریم.

تجربیات زندگی به ماها یاد داده است که قبل از ساختن خانه و یا هر چیز دیگر اول باید مصالح و ابزاز آلات مورد احتیاج از نظر مقاومت، مرغوبیت و مناسب بودن برای آن کار، مشخص و مورد امتحان قرار بگیرند و بعداز اطمینان استفاده شوند، در غیر این صورت می توانیم مغبون شویم. برای ساختن جامعه خوب و دموکراتیک هم جنبشهای مدنی و دموکراتیک لازم است، جنبشها هم از افراد تشکیل شده است که فعالین و رهبران جنبش باید برای مردم شناخته شده و مواضع و خط سیاسیشان در مورد هر جریان مشخص باشد.

همانگونه که اطلاع دارید یک زمان جریانی بنام مهران بهاری در جنبش ملی آذربایجان خیلی فعال بود که جنبش را با مقالات بی ربط به انحراف می کشاند، که بعضیها آنرا شبکه مهران بهاری می نامیدند این جریان با افشاگری دوستان به مخفیگاه رفته است. متاسفانه زمانی دوست عزیزم آقای یونس شاملی خواستند مقالات مهران بهاری را در ایران گلوبال انتشار دهند که با مخالفت مدیریت سایت مواجه شدند. باید اعتراف کنم که دفاع آقای شاملی از مهران بهاری در من ایجاد شبهه کرد و من به دوست عزیزم آقای شاملی متذکر شدم، ولی مقالات بعدی آقای شاملی متاسفانه این شبهه ها را در من زیادتر کرد. حال با طرح چندین سوال و جوابهای آقای شاملی به آنها، امیدوارم مشخص شود که من بی جا شکاک شده ام و مردم هم با شناخت بیشتر  از ایشان، آقای شاملی بتوانند در جنبش نقش و تاثیر بهتری داشته باشند.

آقای شاملی عزیز امیدوارم به سوالهای مشخص، جوابهای مشخص بدهید هر چند در علم سیاست جواب دو پهلو و چند پهلو دادن یک مبحث خیلی مهمی است که یک سیاستمدار می تواند در مواقعی مختلف تفسیرهای مقرون به صرفه بکند، ولی اینجا ما نمی خواهیم سیاست بازی کنیم بلکه می خواهیم شفافیت بوجود آوریم. کسانیکه جمهوری اسلامی را می شناسند به این واقیعت واقف هستند که با توجه به امکانات مالی و انسانی که جمهوری اسلامی مالک است، تمام گذشته و حال افراد را می داند، پس اگر چیزی پنهان است از جنبش پنهان است نه از رژیم.

سوالات من به این ترتیبند:

1ـ آقای شاملی عزیز، فعالیتهای سیاسی شما تنها به سوئد و خارج از کشور محدود نیست بلکه در ایران هم فعال بودید، با کدام جریان بودید؟ چرا بودید و چرا حالا نیستید؟

2ـ آیا به نظر شما عامل تبعیض ملی و دینی و بدبختی مردم در ایران و در حال حاضر جمهوری اسلامی است یا نه؟ تا زمانیکه جمهوری اسلامی است در بر همان پاشنه خواهد چرخید؟ یعنی شما سرنگونی جمهوری اسلامی را می خواهید و در این رابطه فعالیت می کنید و یا حاضر به فعالیت هستید؟

3ـ آیا از نظر شما آقای خامنه ای بعنوان یک ترک آذربایجانی و رهبر جمهوری اسلامی جنایتکار درجه اول محسوب می شود و اگر روزی شما قدرت داشتید آقای خامنه ای را بجرم تبعیض علیه ملیتها و بجرم اینهمه خونهای ریخته شده و فلاکت مردم به دادگاه می کشید و به سزای اعمالش می رسانید؟

4ـ آیا به نظر شما پاسدارهای ترک آدربایجانی بازوی مسلح جمهوری اسلامی هستند و بخاطر سرکوب ملت جنایتکارند و باید محاکمه شوند؟

5ـ نظرتان نسبت به نمایندگان ترک آذربایجانی که این همه اجحاف و ظلم به مردم آذربایجان اعمال کرده اند و یا در مقابل آنها سکوت کرده اند چیست؟

6ـ آقای شاملی نظرتان نسبت به آقای میرحسین موسوی که هم ترک آذربایجانی و هم نخست وزیر خمینی و هم رهبر جنبش سبز که حالا در حصر هست و تعداد قابل توجه ای از مردم آذربایجان هم به او رای داده اند چیست؟

7ـ نظرتان به ملی مذهبی ها و بخصوص به دکتر حبیبالله پیمان چیست؟

8ـ آقای شاملی عزیز شما فدرالچی هستید و یا استقلالچی؟

9ـ بنظر شما تکلیف ملیت های غیر فارس در تهران چیست و تهران چگونه باید اداره شود؟

10ـ تکلیف کردها در اورمیه چیست و اورمیه چگونه باید اداره شود؟

11ـ نظرتان نسبت به گرگهای خاکستری در ایران و بخصوص در ترکیه که زمان کنعان اورین آنهمه جنایت کرده اند چیست؟

12ـ نظرتان نسبت به دولت فعلی ترکیه و به جریان مذاکره دولت با پ گا گا چیست؟

13ـ نظرتان نسبت به دولت آذربایجان شمالی که  خانواده علیف‎ها و اطرافیانشان تمام قدرت را قبضه کرده و اموال مردم را تصاحب می کنند و حکومت را موروثی کرده اند چیست؟

14ـ آیا بنظر شما حزب الله های گرداننده مساجد که نیروهای ملی و دموکرات را به جان آورده اند، دشمنان جنبش ملی و مردم هستند و یا دوستان مردم؟

 پیشاپیش از بابت جوابهایت و زحماتی که قبول کردید تشکر می کنم.

غلام شامقازان   27.12.13

احزاب کرد ایرانی: از اتحاد با اسرائیل و صدام حسین، تا تجزیه طلبی

$
0
0
در سال ۲۰۰۷ کنگره آمریکا بدرخواست آقای بوش ۴۰۰ میلیون دلار برای کمک به گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی با هدف تغییر رژیم اختصاص داد. بیشتر این بودجه به گروه‌های قومی اختصاص یافت. در جولای ۲۰۰۸ آقای هرش بار دیگر در باره حمایت سازمان سیا از گروه‌های کرد و همچنین سازمان مجاهدین خلق گزارش داد. بر طبق گزارش ایشان سازمان سیا و "فرماندهی عملیات ویژه مشترک،" یک نیروی فوق مخفی‌، در داخل ایران دست به عملیات زده بودند

مقدمه

چندی پیش نگارنده مقاله‌ای در نقد برخی‌ از نظریات آقای محمد رضا نیکفر، که در یک سخنرانی‌ و بعد بصورت یک مقاله مطرح شده بودند، منتشر کرد. هدف از انتشار آن مقاله نشان دادن سه‌ موضوع بود:

اول، اگر چه جمهوری اسلامی یک نظام دیکتاتوری مذهبی‌ است که هزاران نفر از مخالفین خودرا در دهه ۱۳۶۰ اعدام کرد، نگارنده معتقد است - و اعتقاد خودرا با اسناد معتبر مطرح کرد - که گروه‌های مخالف نیز از همان روز اول بعد از انقلاب دست به اسلحه برده و با رژیم جدید مشغول جنگیدن شدند. آمار، نوشته‌ها و سخنرانیهای رهبران این گروه ها، از جمله مسعود رجوی، نشان میدهد که که آنان تعداد بیشتری از نیروهای رژیم و طرفدارانشان را کشته اند، تا جمهوری اسلامی از آنان.

دوم، علیرغم ادعای آقای نیکفر که از حاکمان جدید از همان روز آغاز حاکمیت یکپارچه کشتارگر درست می کند، گروه‌های ملی‌- مذهبی‌ و بسیاری از حکومتگران جدید نقشی‌ در اعدام‌های دهه ۱۳۶۰ نداشتند. در هیچ رژیمی چنین نبوده و اساساً نمی توان یک رژیم دیکتاتوری را به کشتار صرف تقلیل داد. آیت الله حسینعلی منتظری از همان روز اول در برابر شکنجه زندانیان ایستاد. آیت الله مرتضی مطهری در فروردین ۱۳۵۸ در سیمای جمهوری اسلامی نظریه ولایت فقیه به معنای در رأس حکومت قرار گرفتن فقیه یا حکومت روحانیت را رد کرد. ایشان در سخنرانی های همان دوران ]برخلاف روح ضد لیبرالیستی زمانه[ اعلام کرد که اسلام با لیبرالیسم - یعنی‌ همان مکتبی‌ که چپ‌های بریده و وامانده وطنی رو به قبله آن حالا نماز میخوانند - سازگار است. گروه فرقان ایشان را که عضو برجسته شورای انقلاب بود در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ ترور کرد. آیا ایشان و زنده‌یاد آیت‌اللّه منتظری هم از اجزای "نظام کشتار"بودند؟

سوم - که موضوع مقاله حاضر نیز می‌باشد - نشان دادن این موضوع بود که احزاب سیاسی کرد نه‌ تنها از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ دست به اسلحه بردند، نه‌ تنها استراتژی شان جدائی کردستان از ایران بود - و هنوز هم هست - بلکه متحد رژیم صدام حسین در عراق بودند. همانطور که مقاله کنونی نشان خواهد داد، با سقوط رژیم صدام حسین همان گروه‌ها به همراه مجاهدین یک چرخش راهبردی بسوی غرب و اسرائیل داشتند، و حالا پای بوس درگاه این قدرتها هستند. تمامی آنچه که نگارنده در مقاله مزبور مطرح کرد بر اساس مدارک و نوشته‌های رهبران گروه‌های کرد و دیگران بود، و نه‌ بر مبنای قرائت رسمی‌ جمهوری اسلامی از آن وقایع ] اتهامی که آقای نیکفر به منتقدین خود می زند[.
مقاله نگارنده، به همراه مقالات دیگر منتقدین آقای نیکفر - مقالات آقایان اکبر گنجی، دکتر داریوش وثوقی، طهمورث کیانی، دو مقاله از دکتر محمد برقعی [اینجا و اینجا] و اکبر کرمی - واکنش زیادی را در جامعه ایرانی‌ بر انگیخت. صرف نظر از فحاشی‌ها و اتهامات بی‌ اساس "مظنون‌های همیشگی‌"و دیگران [و پاسخ نگارنده به یکی‌ از آنها]، بعضی‌ از هموطنان از مقاله نگارنده انتقاد کردند که نگارنده بطور اصولی از آنها استقبال می‌کند، چراکه هدف از انتشار اینگونه مقالات نه‌ تنها قرار دادن اطلاعات در اختیار آن دسته از هموطنان است که ممکن است با وقایع چند دهه گذشته کاملا آشنایی نداشته باشند و یا بیاد نیاورند، بلکه آغاز و یا ادامهٔ بحث در مورد مسائل و موضوع‌های مهم است.

یکی‌ از انتقادات به مقاله نگارنده این بود که بجز مرحوم غنی بلوریان وآقای عبدالله حسن زاده که در مقاله از آنها بطور وسیعی نقل قول شده بود، رهبران دیگر کرد هم وجود داشتند و دارند که می‌توان به آنها مراجعه کرد. برخی‌ دیگر مرحوم بلوریان را مهم "ولی‌ نه‌ به اهمیت"مرحوم دکتر عبدالرحمان قاسملو اعلام کردند [طبیعتاً قضاوت در مورد این موضوع با هموطنان کرد ما است، نه‌ نگارنده]. یکی دو نفر ادعا کردند که مرحوم بلوریان در مقطعی از زمان عضو حزب توده بوده است، و بنا بر این آنچه که ایشان در خاطرات خود نوشته اند قابل اعتماد نیست، بگذریم که دکتر قاسملو نیز خود در جوانی عضو همان حزب بود. برخی‌ نیز این گفته نگارنده که برخی‌ از رهبران کرد تجزیه طلب بوده، با دشمنان ایران از قبیل رژیم صدام حسین همکاری کرده، و قصد استفاده از دوران پر آشوب اوائل انقلاب را داشتند تا به هدف خود، یعنی‌ جدا سازی کردستان از ایران برسند، را زیر سوال برده بودند. البته پاسخ برخی‌ از این انتقادات در اسناد کنونی موجود می‌باشد. بعنوان مثال، مرحوم بلوریان از صفحه ۱۳۷ به بعد کتاب خاطرات خود [غنی بلوریان، برگ سبز، خاطرات غنی بلوریان، ترجمه رضا خیری مطلق، مؤسسه خدمات فرهنگی‌ رسا، چاپ دوم، ۱۳۸۴] در مورد ارتباط حزب توده با حزب دمکرات توضیحات وسیعی داده‌اند.

هدف مقاله کنونی ادامهٔ بحث در مورد برخی‌ از گروه‌های کرد که تجزیه طلب بوده و هستند، و با کشور‌های خارجی‌ همکاری کرده و میکنند، می‌باشد. این گروه ها بدون هیچ سند و مدرک و دلیلی خود را نمایندگان اصلی مردم کردستان ایران وانمود می کنند. این مقاله نشان خواهد داد که سابقه همکاری این گروه‌ها با دول خارجی‌ به ده‌ها سال پیش باز میگردد، و چیز جدیدی نیست. در عین حال، این مقاله نشان خواهد داد که این گروه‌ها حتی از بر پا شدن جنگ در ایران با هدف جدائی کردستان ابائی ندارند. مقاله قبلی‌ ارتباط این گروه‌ها و رژیم صدام حسین را بطور مفصل توضیح داد. در مقاله کنونی روابط این گروه‌ها با آمریکا، اسرائیل، و سازمان‌های جاسوسی آنها مورد بحث قرار میگیرند.

قبل از آغاز بحث به سه‌ نکته باید اشاره شود. اول، این مقاله راجع به گروه‌های کرد هستند که ادعای نمایندگی هموطنان کرد ما را دارند، نه‌ خود مردم کرد. دوم، انتقاد از این گروه‌ها به معنی‌ چشم پوشی بر تبعیضات موجود در مورد هموطنان کرد ما نیست. این تبعیضات سابقه طولانی‌ دارند، و در یک ایران دموکراتیک که به همه تبعیضات قومی، مذهبی‌، و جنسی‌ پایان دهد، از میان خواهند رفت. سوم، بازخوانی تاریخ در این مقاله به معنی‌ چشم پوشی بر حملاتی که، بعنوان مثال، سپاه پاسداران و بسیج به هموطنان کرد غیر نظامی ما کرده‌اند نیست. در مورد این حملات مقالات متعددی وجود دارند، و از نظر نگارنده طبیعی است که چنین حملاتی محکوم محض هستند. همانطور که ذکر شد، این مقاله در مورد مواضع گروه‌های سیاسی کرد که خودرا نماینده مردم کرد معرفی‌ میکنند، و ارتباط آنها با دولت‌های خارجی‌ به منظور تجزیه ایران است.

تمامی مراجع مورد استفاده در این مقاله، همانند مقاله قبلی‌، از منابع خود این گروهها و یا منابع معتبر خارجی‌ هستند، و حتی یک مرجع در ارتباط با قرائت رسمی‌ جمهوری اسلامی از این وقایع مورد استفاده قرار نگرفته است. تاکید با کلمات سیاه در همه جا از آن نگارنده است.

دکتر عبدالرحمان قاسملو از زبان خود و آمریکا 
در مقاله قبلی به روابط دکتر قاسملو با صدام حسین به روایت های تاریخی آقایان غنی بلوریان و عبدالله حسن زاده اشاره شد. برخی آن ها کافی ندانسته و خواستار مدارک بیشتر شدند. در این قسمت به صحبت‌های خود دکتر قاسملو اشاره میشود. در یک مصاحبه با روز نامه لوموند فرانسه در دسامبر ۱۹۸۰ مرحوم قاسملو در مورد مذاکره با دولت چنین گفتند:

"مذاکره [با دولت]، بله، تا زمانی‌ که آنها بخواهند، ولی‌ هرگز اسلحه خودرا زمین نخواهیم گذشت".

کدام دولت دمکراتیک و یا دیکتاتوری با یک گروه مسلّح تجزیه طلب که با دشمن خود رابطه نزدیک دارد و حاضر نیست اسلحه خودرا بر زمین بگذارد، مذاکره می‌کند؟ در جای دیگر همان مصاحبه دکتر قاسملو گفتند:

"آنها [دولت] هرگز نمیخواستند که بطور جدی مذاکره کنند، ولی‌ ما شکایتی نکردیم،حالا ما بیشتر آنچه که میخواستیم را داریم [با هجوم به پاد گانها و جنگ با نیرو‌های دولت]، و روزی خواهد رسید که مردی مثل بنی صدر [که در آن زمان از شخصیت‌های مهم حاکمیت بود] از خود ما خواهد پرسید [دکتر ابوالحسن] [که چه میخواهیم]".

در مورد کمک از دولت‌های خارجی‌ مرحوم قاسملو در همان مصاحبه چنین گفتند: 
"رابطه ما با دولت‌های خارجی‌، از جمله عراق، بر مبنای دو اصل است. اصل اول آن است که ما میخواهیم منابع [اسلحه] خود را تنوع ببخشیم، بطوری که اگر یک منبع کم یا تمام شد، ما آسیب پذیر نباشیم. اصل دوم این استکه ما هیچ کمکی‌ که به منافع کردها آسیب وارد کند را نمیپذیریم، بدون توجه به اینکه این کرد‌ها کجا زندگی‌ میکنند، مثل عراق، ترکیه، و یا شوروی. بر خلاف آنچه که دشمنان ما می‌گویند، ما به همه جنبش‌های کرد در خارج از ایران کمک می‌کنیم، و بغداد اینرا میداند. بطور کلی‌، عراق همانقدر به ما احتیاج دارد که ما به آنها."

اعتراف به احتیاج دو طرفه عراق و حزب دموکرات ، آن هم در شرایطی که عراق به ایران تجاوز کرده ، چه نام دارد؟ دگراندیشی؟ گسترش روشنگری؟ در فرهنگ سیاسی همه کشورهای دموکراتیک و غیر دموکراتیک این عمل مزدوری و خیانت به کشور نامیده می شود. وقتی‌ خبرنگار از ایشان در مورد ماهیت رابطه حزب دمکرات کردستان با رژیم صدام حسین سوال می کند ، ایشان پاسخ دادند:

"ما هر رابطه ایکه بر مبنای آن دو اصل باشد را مشروع میدانیم. در عین حال، ما به اندازه کافی‌ اسلحه داریم. ما اسلحه‌های ارتش ایران را داریم [با حمله به پادگان ها، همانطور که در مقاله قبل توضیح داده شد]. چیزی که کم داریم مهمات و موشک ضّد هوائی است. عراق نیز آماده است که به همه گروه‌های مخالف اسلحه بدهد."

بخاطر داشته باشیم که مصاحبه فقط سه‌ ماه پس از آغاز جنگ با عراق انجام شد، یعنی‌ در اوج اشغال ایران توسط نیروهای آن کشور. با این وجود، مرحوم قاسملو به لوموند می‌گوید، "ما از یک ماه پیش حملات خودرا [به نیروهای دولتی] آغاز کرده ایم."واضح است که در آن شرایط حمله به نیروهای دولتی به نفع عراق بود، چرا که دولت را مجبور کرد تا نیروی بزرگی‌ را به کردستان بفرستد، و در نتیجه نیروی کمتری در جبهه‌ جنگ با عراق باشد. این حرف خود مرحوم قاسملو با آنچه که مرحوم بلوریان در خاطرات خود نوشته و آقای قاسملو را متحد صدام حسین نامیده چقدر تفاوت دارد؟ در مقاله قبلی‌ نگارنده گفته شد که حمله کرد‌ها به پادگانها درست روز بعد از پیروزی انقلاب با هدف گرفتن اسلحه و ایجاد حکومت خود مختار کرد انجام شد. بنا بر این سوال دیگر این است: آیا صحبت مرحوم قاسملو در مورد اینکه گروه ایشان با حمله به پاد گانها اسلحه به اندازه کافی‌ دارد، و فقط دفاع ضّد هوائی لازم دارد، تأید مقاله قبلی‌ نگارنده در مورد هدف حمله حزب دمکرات به پادگانها درست روز بعد از پیروزی انقلاب نیست؟

ویکی لیکس یکی‌ از گزارش‌های سفارت آمریکا در بغداد را که در ۱۶ فوریه ۱۹۸۸ به وزارت خارجه آمریکا فرستاده شده بود، منتشر کرد. در این گزارش، سفارت آمریکا راجع به مرحوم قاسملو چنین می‌گوید:

"در ۱۲ فوریه با سفیر سوئد [در بغداد] دیدار کرد که شش ساعت طول کشید. رئیس گروه - مقصود رئیس گروه اطلاعاتی آمریکا در بغداد است - از سفیر سوئد درخواست کرد که با قاسملو ملاقات کند، و به همین دلیل به صرف نهار با قاسملو و سفیر سوئد دعوت شد. قاسملو از آمریکا تقاضای کمک‌های سیاسی و معنوی کرد.

قاسملو تاکید می کرد که وی خواستار پول یا اسلحه نیست بلکه در "پی حمایت سیاسی و معنوی"است. وی اظهار میداشت که گرچه همیشه آدمی بیشتر از آنچه را که دارد میخواهد امّا آنها به اندازه کافی پول و اسلحه دارند. وی مدعی بود که حزب دمکرات کردستان ایران در طی سالها به اندازه کافی از ارتش و پاسداران اسلحه به غنیمت گرفته است. وی از افشا منابع مالی خود ابا داشت و مدعی بود که هر خانواده کرد به آنها کمکهای داوطلبانه ای مینماید. امّا در طی گفتگو معلوم شد که حزب دمکرات کردستان و اتحادیه میهنی کردستان مخارج عمده خود را از راه قاچاق به دست می آورند. قاسملو اظهار داشت که وی تنها سه‌ در صد از بهای کالاهایی که بین ایران و عراق [از راه قاچاق] مبادله می شود را دریافت می دارد.

در یکی‌ از مسافرت‌های خود به بغداد قاسملو با صدام حسین در ۱۰ فوریه ملاقات کرد، ولی‌ بر خلاف [مسعود] رجوی، قاسملو از عکس داشتن با صدام اجتناب میکرد و مایل نبود که در باره ملاقاتش با صدام و حتی اینکه ملاقاتی وجود داشته صحبت کند [هر چند که در ملاقات با سفیر سوئد صریح تر بود] .

قاسملو با سفیر ایتالیا [در بغداد] نیز دیدار کرد و سفیر از او تقاضا کرد که به آزادی گروگان‌های ایتالیائی در نزد بارزانی کمک کند...

بدلیل بمباران شدید ارتش ایران، قاسملو مجبور شد که قرار گاه خود را تغییر مکان دهد، چرا که ارتش ایران در شرق بود، ارتش عراق در غرب، و نیروهای قاسملو پشت ارتش عراق... قاسملو مصر بود که باید بین عراقی‌ها و بارزانی بیطرف باقی‌ بماند... از قاسملو در مورد واکنش او به کمپین عراق برای ویران کردن دهکدهٔ‌های کرد سوال شد. قاسملو معترف شد که "اکثر"دهکدهٔ‌ها ویران شده‌اند، ولی‌ در اینمورد بی‌ احساس بنظر می‌رسید...او قبول کرد که رژیم [ایران] پایگاه حمایتی وسیعی دارد...قاسملو مدّعی شد که "در واقع از میان تمامی گروه‌های اپوزیسیون فقط حزب من است که توانائی قابل توجه در ایران دارد..."روشن و خاموش در طول سال‌های ۱۹۷۰ او بعنوان اقتصاد دان در وزارت برنامه ریزی در بغداد خدمت میکرد.

قاسملو ادعا میکرد بین ۱۲۰۰۰-۱۰ رزمنده مسلح تحت فرماندهی دارد و وی به دلایل مسایل لجیستیکی توان تجهیز کردن افراد بیشتر از این را ندارد. وی مدعی است در هیچ مسابقه ای برای نفوذ بیشتر بین کردهای ایران شرکت ندارد، چون ۸۰٪ از کردهای ایران را جانبدار خود میداند. "

این دیگر روایت دولت آمریکا از روابط مرحوم قاسملو با عراق است، نه روایت جمهوری اسلامی . مسعود رجوی سازمان مجاهدین را به طور علنی با رژیم صدام حسین در یک جبهه در جنگ تجاوزکارانه بر ضدّ کشور ما قرار داد. خوانندگان گرامی‌ خود قضاوت کنند که آیا مرحوم قاسملو هم همان کار را کرده بود یا خیر. ولی‌ اینکه ایشان نمی خواست عکس های ملاقات هایش با صدام حسین انتشار یابد به چه معنی‌ است؟

اتحاد تاکتیکی مرحوم قاسملو با رژیم عراق از زوایای دیگری نیز قابل بررسی‌ است. می‌دانیم که ارتش عراق در اواخر جنگ با ایران نواحی کرد نشین مثل سردشت و حلبچه را با بمب‌های شیمیایی مورد حمله قرار داد که دستکم ۵۰۰۰ نفر انسان بیگناه را کشت، از جمله تعداد زیادی کودکان و نوجوانان. اینطور که ادعا میشود، هفت ماه پس از حمله در یک مصاحبه با روزنامه کلّ العرب که یک روزنامه فلسطینی است، مرحوم قاسملو هنوز قبول نکرده بود که عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرده بود. در آن مصاحبه به ایشان گفته میشود که رادیوی بی‌.بی‌.سی‌. از قول ایشان استفاده از سلاح را تائید کرده بود، ولی‌ ادعا میشود که مرحوم قاسملو پاسخ میدهند، "بنده این خبر را تکذیب نموده‌ام. هنگامی که از من در مورد کاربرد سلاح شیمیایی سوال شد، پاسخ دادم کاربرد سلاح‌های شیمیایی را بطور کامل مطالعه مینمایم و بعد از مطالعه گزارش‌های هیئت اعزامی سازمان ملل متحد به شمال عراق، هیچگونه نشانه‌ای دال بر استفاده از سلاح‌های شیمیایی مشاهده نکردم و نظر به اینکه ما فاصله بسیار نزدیکی‌ با منطقه درگیریها داریم، آثاری از این سلاح‌ها مشاهده ننمودیم."ادعا شده است که مرحوم قاسملو این چنین ادامهٔ دادند، "من نمیتوانم در باره چیزی که ندیده‌ام اظهار نظر کنم. ما با عراق روابط دوستانه‌ای داریم. آنها [چه کسانی؟] میخواهند روابط ما را خدشه دار کنند".

نگارنده بر استفاده از کلمه "ادعا"در این قسمت تاکید دارد، چراکه خود قادر نبود که اصل مصاحبه را یافته و آنرا مطالعه کند. آنچه که در اینجا ذکر شد یک نقل قول از طرف مخالفین ایشان است، و بنا بر این نگارنده در مورد صحت آن محتاط است، ولی‌ اگر آنچه که ادعا شده درست باشد، آن اظهار نظر مرحوم قاسملو روابط نزدیک ایشان و حزب دمکرات کردستان با عراق را بار دیگر تائید می‌کند، که در واقع تائید دوباره آنچه که نگارنده در مقاله قبلی‌ از کتاب خاطرات مرحوم بلوریان نقل کرده بود نیز میباشد.

آیا اینگونه فعالیت‌های مرحوم قاسملو "دگر اندیشی‌"و "گسترش روشنگری و مدرنیته"بود؟ نگارنده قضاوت آنرا به خوانندگان واگذار می‌کند. واضح است که هموطنان کرد ما میتوانند برای مرحوم دکتر قاسملو نهایت احترام را داشته باشند؛ بحث نگارنده در مورد این موضوع نیست. بحث بر سر دوباره نویسی تاریخ توسط چپ‌های سابق بریده وطنی است که اینک کاملاً به سمت نئوکان های آمریکایی چرخیده و عضو هیئت علمی بنیادهایی می شوند که با افتخار اعلام میکنند با بودجه وزارت خارجه آمریکا تأسیس شده و با بودجه آنها و دیگر دولت ها به بقای خود ادامه می دهند. آنها میخواهند وقایع دهه ۱۳۶۰ را فقط با دو رنگ سیاه و سفید مطلق باز نگاری کنند. اعدام‌های ۱۳۶۷ جنایت بر ضدّ بشریت بود، و اصولاً نگارنده با اعدام به هر دلیلی‌ مخالف است. ولی‌ همکاری با دشمن متجاوز، جاسوسی برای آن، حمله در جبهه‌ ها، و بسیاری دیگر خیانت محض بودند، نه‌ دگر اندیشی‌ و ترویج مدرنیته.

بدبختانه دکتر قاسملو در ۲۲ تیر ۱۳۶۸، ۱۳ جولای ۱۹۸۹، در وین، پایتخت اتریش، بدست ماموران وزارت اطلاعات ترور شد. به بخشی از حقایق در مورد کشته شدن ایشان در اینجا گوش کنید. اپوزیسیون طرفدار تحریم‌های اقتصادی و کسانی‌ نظیر آقای مجید محمدی که حتی تجزیه ایران را در شرایطی تجویز می‌کند، کشتن مظنونین به تروریسم توسط هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا در پاکستان، افغانستان، یمن و دیگر کشورها را توجیه کرده و حتی از کشته شدن زنان و مردان و کودکان بی گناه در این حملات دفاع می کنند. آیا این جماعت نباید با همان منطق از ترور رهبران حزب دموکرات و سازمان مجاهدین خلق نیز دفاع کنند؟ نگارنده به عنوان یک ملی- مذهبی، کشتن این افراد را توسط هر دو دولت ایران و آمریکا محکوم کرده، آن را نقض حقوق بشر و عدالت قضایی دانسته، و تروریسم دولتی ارزیابی می‌کند.

گروه‌های کرد و ارتباط آنها با آمریکا قبل از انقلاب
از آغاز تشکیل سازمان سیا در ۱۸ سپتامبر ۱۹۴۷ [قبل از آن تاریخ سازمان جاسوسی آمریکا "دفتر خدمات راهبردی"نامیده میشد که در ماه جون ۱۹۴۲ تشکیل شده بود] مردم و گروه‌های کرد در ایران، عراق، ترکیه و سوریه مورد توجه آن سازمان قرار داشتند. فقط کمی‌ بیشتر از یک سال بعد از تاسیس، در ۸ دسامبر ۱۹۴۸، سازمان سیا اولین گزارش طبقه بندی شده خود در مورد کرد‌ها را تحت عنوان "مساله اقلیت کرد"در اختیار مقامات آمریکا، از جمله دفتر پرزیدنت هری ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا قرار داد. در این گزارش به نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در گروه‌های کرد اشاره و در مورد آنها ابراز نگرانی‌ شده بود.

گزارش به "جمهوری خلق کرد"در مهاباد [که در تاریخ ایران با نام جمهوری مهاباد شناخته میشود] که در سال ۱۳۲۴ [۱۹۴۵] تشکیل شده بود اشاره کرد و از آن به عنوان نمونه‌ای که کرد‌ها در دیگر کشورها ممکن است بعنوان مدلی‌ برای تحقق‌ بخشیدن به تمایلات جدائی طلبانه خود استفاده کنند یاد کرد. سازمان سیا بخصوص در مورد گروه‌های کرد در دو کشور متحد غرب که دارای مرز‌های طولانی‌ مشترک با شوروی بودند، یعنی‌ ایران و ترکیه، حساس بود. بعد از ماه جولای ۱۹۵۸ که کودتای نظامیان عراق به رهبری سر لشگر عبدالکریم قاسم و عبدلسلام عارف نظام پادشاهی در عراق را سر نگون کرد و نظام جمهوری را در آن کشور پایه گزاری کرد، سازمان سیا به گروه‌های کرد عراقی نیز حساس شد، چرا که رهبران کودتای عراق مانند جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر شعار‌های تند پان عربیسم میدادند که برای امریکا و اسرائیل نگران کننده بود، و سازمان سیا به گروه‌های کرد بعنوان ابزاری برای اعمال فشار به رژیم عراق می‌نگریست. دقیقا از بعد از آن کودتا بود که آمریکا و اسرائیل، بهمراه متحد خود یعنی‌ رژیم محمد رضا شاه پهلوی در صدد استفاده از کرد‌ها بر ضّد رژیم عراق بر‌آمدند.

جمهوری مهاباد توسط قاضی محمد رهبر حزب دمکرات کردستان، شاخه ایران، تأسیس شد. ملّا مصطفی بارزانی، که متولّد عراق بود و بعد‌ها نقش مهمی‌ در منازعه ایران و عراق در دهه ۱۹۷۰ بازی کرد، وزیر دفاع این "جمهوری"بود. زمانیکه این تلاش تجزیه طلبی کرد‌ها شکست خورد، بارزانی و دو هزار نفر از نیرو‌های جمهوری به شوروی گریختند. آنها اول به ارمنستان در ناحیه نخجوان، و بعد به باکو فرستاده شدند. بارزانی با میر جعفر باقروف، دبیر کلّ حزب کمونیست آذربایجان ملاقات کرد، و نیروهای او توسط شوروی تعلیم داده شدند. شوروی تقاضای استرداد بارزانی به ایران را نپذیرفت. به علت اختلافات بارزانی با باقروف، او و نیرو‌هایش به ازبکستان فرستاده شدند، و بعد به تبعید در اردوگاه‌ها برای کار‌های سخت. بارزانی چندین نامه به جوزف استالین نوشت که سر انجام در ۱۹۵۱ حزب کمونیست شوروی به این نتیجه رسید که با او و نیروهایش بد رفتاری شده بود. بارزانی اول به یک محل سکونت مناسب در تاشکند فرستاده شد، و بعد‌ها پس از مرگ استالین به مسکو. کتاب "مصطفی بارزانی و جنبش آزادی بخش کرد، ۱۹۶۱-۱۹۳۱"را ببینید.

پس از کودتای عراق در ۱۹۵۸، بارزانی به عراق رفت، و در ابتدا متحد سر لشگر قاسم بود. ولی‌ در ۱۹۶۱ اتحاد سر لشگر قاسم و بارزانی بهم خورد. جنگ و گریز بین نیروهای بارزانی و دولت مرکزی تا ۱۹۶۳ ادامهٔ یافت، تا اینکه در فوریه ۱۹۶۳ یک کودتا سر لشگر قاسم را سرنگون کرد و او اعدام شد. دولت جدید عراق به رهبری عبدلسلام عارف هم مدتی‌ با نیروهای کرد تحت رهبری بارزانی جنگید، ولی‌ بدلیل حمایت مستقیم ایران و اسرائیل از بارزانی، نتوانست کردها را شکست دهد. عبدلسلام عارف در سقوط هلی‌کوپتر خود در در آوریل ۱۹۶۶ در گذشت، و جای خودرا به برادر خود عبدالرحیم عارف داد.

در پایان ماه جون ۱۹۶۶، عبدالرحمن بزاز، نخست وزیر دولت عارف، با بارزانی برای صلح به توافق رسید که منجر به صدور آنچه که بیانیه بزاز نامیده میشود شد [کتاب تاریخ عراق، نوشته چارلز تریپ، صفحه ۱۸۷]، که در آن از حق خود مختاری کرد نیز صحبت شده بود، ولی کودتای جولای ۱۹۶۸ حزب بعث عراق و سرنگونی عارف فرصت عملی‌ کردن مفاد اعلامیه، از جمله خودمختاری برای کردها را ‌نداد. آنطور که جان کولی در کتاب خود، "اتحاد بر ضّد بابل: آمریکا، اسرائیل و عراق،"در صفحه ۸۵ نوشته، به علت گرایش‌های سوسیالیستی حزب بعث در آن زمان و نزدیکی‌ آن با سوریه، دشمن اسرائیل، در ماه اوت ۱۹۶۹ آمریکا ۱۴ میلیون دلار کمک مستقیم در اختیار بارزانی قرار داد.

در ۳۰ نوامبر ۱۹۷۱ نیروهای ایران سه‌ جزیره‌ تنب بزرگ، تنب کوچک، و ابوموسی را به وطن بازگرداندند، که موجب اعتراض شدید در جهان عرب، بخصوص عراق شد. اینکار انگیزه‌ای شد برای عراق که موافقت نامه دوستی‌ با شوروی را در جولای ۱۹۷۲ امضا کند. در نتیجه، از ماه بعد، یعنی‌ اوت ۱۹۷۲، ایران، اسرائیل، و آمریکا بطور مشترک کمک‌های خود به بارزانی را به شدت افزایش دادند. هر یک از سه‌ کشور دلیل خودرا برای اینکار داشتند. همانطور که نگارنده در یک مقاله قبلی‌ توضیح داد، اسرائیل در مورد عراق بشدت احساس خطر میکرد. آمریکا از نزدیکی‌ عراق و شوروی ناراضی‌ بود. آنطور که دکتر عباس میلانی در کتاب خود، "شاه"در صفحات ۳۶۱-۳۵۹ شرح میدهد، محمد رضا شاه معتقد بود که شوروی قصد "تشکیل یک ائتلاف از کرد ها، بعث‌های عراق، و کمونیست ها"را داشت، بطوری که مساله کرد‌ها بجای آنکه خنجری در پهلوی متحدان شوروی باشد، "سرمایه‌ای برای آنها خواهد بود."در عین حال در اواخر دهه ۱۳۴۰ [دهه ۱۹۶۰[، نیروهای دولتی ایران با مخالفین چپ کرد که تحت تأثیر مائو و چین بودند جنگیده بودند، و شاه بخوبی آگاه بود که خود مختاری کردستان عراق منبع الهامی برای کرد های ایران نیز خواهد بود.

بنا بر این هدف شاه، اسرائیل و آمریکا از کمک به کرد‌های عراق آن بود که عراق دارای ثبات نشود، نه‌ آنکه کردها آنقدر قوی شوند که بتوانند کشور مستقل خودرا تشکیل دهند، که در آنصورت کرد‌های ایران و ترکیه هم یا میخواستند که مستقل شوند، و یا به آنچه "کردستان بزرگ"نامیده میشود بپیوندند. مسعود بارزانی بارها راجع به کشور مستقل کردستان بزرگ که شامل نواحی کرد نشین ایران، ترکیه، عراق، و سوریه میباشد، صحبت کرده است. موضوعی که شاه را در تصمیم خود برای کمک به بارزانی، یعنی‌ همان کسیکه دولت او در ۱۹۴۸ از شوروی تقاضای استرداد آنرا کرده بود تا احتمالا اعدام شود، مصمم کرده بود، تصمیم ناگهانی عراق در ۱۹۷۳ بود که بر طبق آن تمامی اروند رود، و یا شطّ العرب، به عراق تعلق داشت. ارتش ایران در لباس پیشمرگ‌های کرد با رژیم عراق میجنگید، و دستگاه تبلیغاتی شاه ملّا مصطفی بارزانی را بطور ناگهانی به "ژنرال بارزانی"ارتقا داد. ولی‌، در ۶ مارس ۱۹۷۵، در جریان کنفرانس اوپک در الجزائر ناگهان اعلام شد که با وساطت هواری بومدین، رئیس جمهور وقت الجزائر، ایران و عراق در مورد اختلافات خود به توافق رسیدند. دو قرار داد، که به عنوان توافق‌های الجزائر شناخته میشوند، در ۱۳ جون و ۲۶ دسامبر ۱۹۷۵ بین دو کشور به امضا رسیدند. در نتیجه، شاه و آمریکا به حمایت خود از کرد‌های عراق پایان دادند. بارزانی و خانواده او اول در یک باغ در کرج زندگی‌ میکردند، و بعد به آمریکا رفتند. بارزانی در مارس ۱۹۷۹ در واشنگتن درگذشت.

این تاریخچه مختصر بخوبی نیت برخی‌ از گروه‌های کرد برای تجزیه طلبی را نشان میدهد. از جمهوری مهاباد گرفته، تا برخورد با نیروهای مسلّح رژیم شاه و در یافت کمک از آمریکا و اسرائیل، همگی‌ دال بر آن هستند که علیرغم ادعای برخی‌، جدا شدن از ایران و سایر کشور‌های منطقه که دارای جمعیت قابل توجه کرد هستند همیشه مدّ نظر این گروه‌ها بوده است، و در این راه حاضرند که با هر دولت خارجی‌ همکاری کنند. در مقاله قبلی‌ در مورد ارتباط برخی‌ از رهبران کرد ایران با رژیم صدام حسین توضیحات مفصلی‌ ارائه داد. با سقوط دولت شاه و پیروزی انقلاب، نبرد بین نیرو‌های کرد و دولت آغاز شد. در مقاله قبلی‌ راجع به این خونریزی‌ها مفصل بحث شد. در بقیه این مقاله به ارتباط این گروه ها با سازمان سیا و اسرائیل می‌پردازیم.

گروه‌های کرد و سازمان سیا بعد از انقلاب
از بعد از انقلاب یکی‌ از اهداف مهم کمک نظام‌های سیاسی آمریکا و اسرائیل به گروه‌های قومی ایران ایجاد بی‌ ثباتی در کشور است، بطوریکه جمهوری اسلامی سخت در گیر مسائل داخلی‌ بوده و فرصت آنچه که اپوزیسیون طرفدار تحریم های کمرشکن اقتصادی( یعنی‌ جنگ اقتصادی)، جنگ و تجزیه ایران؛ به آن ماجرا جویی می‌گوید را نداشته باشد. البته جناح‌های افراطی اسرائیل و نئوکان‌های آمریکا همیشه بدنبال تجزیه ایران بوده و هستند. به عنوان مثال، پروفسور برنارد لوئیس از دانشگاه پرینستون، و یکی‌ از طرفداران سرسخت اسرائیل که بخاطر حمایت خود جائزه هم در یافت کرده است، متجاوز از ۳۵ است که مبلّغ تقسیم ایران و بقیه خاور میانه مسلمان نشین به کشور‌های کوچک و ضعیف است. ایشان در کنفرانس بیلدلبرگ در بادن، اتریش، در تاریخ ۲۹-۲۷ آوریل ۱۹۷۹ پیشنهاد کرد که ایران "بالکانی"بشود، و به اعراب خوزستان [پروژه ال‌اهواز]، بلوچ‌ها [پروژه پاختونستان]، کرد‌ها [پروژه کردستان بزرگ]، و آذری‌ها [پروژه آذربایجان بزرگ] کمک شود، چرا که به عقیده لوئیس "اینها تهدیدی بزرگ برای ایران، ترکیه، عراق، و بقیه کشور‌های آن منطقه با اقوام گوناگون خواهند بود،"و در نتیجه خطری برای اسرائیل نخواهند بود. این نظر لوئیس از آن زمان بصورت "وحی منزل"برای افراطی‌های غرب و اسرائیل برای تجزیه خاور میانه بطور اعم، و تجزیه ایران بطور اخص در آمده است. خوانندگان علاقه مند میتوانند کتاب آقایان رابرت درایفوس و تیری لمارک، گروگان خمینی، را مطالعه کنند.

یادآوری میشود که پروفسور لوئیس در یک مقاله در روزنامه وال استریت ژورنال در ۸ اوت ۲۰۰۶ پیش بینی‌ کرد که در ۲۲ اوت آنسال دولت آقای محمود احمدی‌نژاد یک بمب هسته‌ای بر روی اسرائیل خواهد انداخت. چرا؟ بخاطر اینکه ۲۲ اوت آنسال مصادف با ۲۷ رجب، یعنی‌ روزیکه پیامبر اسلام از مسجد الاقصی در بیت المقدس به معراج رفتند، بود که به عقیده لوئیس می‌توانست روز "خوبی‌"برای نابودی اسرائیل از نظر آقای احمدی‌نژاد باشد. اسلام و مسلمان ستیزان، چه ایرانی‌ و چه غیر ایرانی‌، هر سخنی را حاضرند بیان کنند، و هر دروغی را پخش کنند تا به هدف برسند. وقتی‌ که شخصیت دانشمندی مثل پروفسور لوئیس چنین سخن می‌گوید، تکلیف بقیه این جماعت روشن است. لوئیس هم چنین از هجوم غیر قانونی‌، و به عقیده بسیاری جنایتکارانه، آمریکا و انگلیس به عراق حمایت کرد، ولی‌ ظاهراً این حمایت آنقدر ننگ آور شده است که او را وادار کرده است که حمایت خودرا انکار کند.

در هر حال، در دهه ۱۳۶۰ یا ۱۹۸۰، عراق که با تشویق مستقیم آمریکا به ایران هجوم برده بود، به اندازه کافی‌ برای جمهوری اسلامی مشغولیات درست کرده بود. جناح افراطی ایران هم جنگ را بعد از فتح خرمشهر ادامهٔ داد، که البته بهای سنگین آنرا مردم ایران پرداختند. نگارنده در مقاله قبلی‌ ارتباط گروه‌های کرد با رژیم صدام حسین در آن دوران را مورد بحث قرار داد. در عین حال، سازمان مجاهدین خلق با اتحاد با رژیم صدام حسین مرتکب خیانت‌های بسیاری به مردم ایران شد، اگر چه که امثال آقای نیکفر جاسوسی ها و جنگیدن با صدام حسین در یک جبهه علیه ایران را "دگر اندیشی"جلوه میدهند. در پایان جنگ و از دهه ۱۹۹۰ استفاده از گروه‌های کرد [و دیگر اقوام] برای ایجاد مشکلات در ایران در دستور کار سازمان‌های اطلاعاتی‌ آمریکا، اسرائیل، و متحدان آنها قرار گرفت.

به نظر نگارنده، علیرغم ادعای برخی‌ از رهبران گروه‌های کرد، تمایلات تجزیه طلبی در میان این گروه‌ها بسیار قوی است. این نکته ایست که، صرف نظر از آگاهی‌ سازمان‌های اطلاعاتی‌ غرب و اسرائیل در مورد آن، حتی مراکز سیاسی و پژوهشی غرب نیز به آن اذعان دارند. بعنوان مثال، شورای روابط خارجی‌ آمریکا در گزارشی در سال ۲۰۰۶ چنین گفت:

"بر خلاف اقلیت‌های قومی دیگر ایران، تمایلات جدائی طلبانه در میان کرد‌ها وجود دارد، که در برخی‌ مواقع منجر به برخورد خشونت آمیز [با نیروهای دولتی] نیز شده است." .

در عین حال، گزارش‌های معتبر بسیاری از همکاری گروه‌های کرد ایرانی‌ - که میزان پایگاه اجتماعی آنان برای نگارنده و دیگران هرگز روشن نبوده است - با سازمان سیا وجود دارد. چگونه میتوان باور کرد که در حالیکه گروه‌های کرد‌های ترکیه، عراق، و سوریه همگی‌ خواهان جدایی از این کشورها بوده‌اند، گروه‌های سیاسی کرد ایرانی‌ - نه‌ مردم عادی آن -- که با گروه‌های کرد در این کشور‌ها روابط ارگانیک دارند چنین تمایلاتی‌ ندارند؟ به نظر نگارنده این ادعا که آنها خواهان یک سیستم فدرال هستند فقط پوششی برای تجزیه طلبی آنهاست؛ به این موضوع باز خواهیم گشت.

در نوامبر ۲۰۰۶ آقای سیمور هرش، روزنامه نگار برجسته آمریکایی در مورد حمایت پنتاگون از بعضی‌ از گروه‌های اقوام ایرانی‌ گزارش مفصلی‌ را منتشر کرد. آقای هرش گزارش داد که پنتاگون با گروه‌های کردی، آذری، و بلوچی ارتباط دارد، و آنها را "تشویق"به عملیات بر ضّد دولت ایران کرده است. ایشان همچنین گزارش داد که گروه کردی پژاک توسط پنتاگون و اسرائیل حمایت میشود، و اسرائیل به این گروه اسلحه و تعلیمات نظامی میدهد.

در فوریه ۲۰۰۷ روزنامه تلگراف لندن گزارش داد که سازمان سیا گروه‌های تروریستی قومی در ایران را حمایت می‌کند. بر طبق این گزارش این گروه‌ها شامل جدایی طلبان آذری، کردی، عرب خوزستانی، و بلوچی میشود. در آن زمان چندین عملیات تروریستی در خوزستان، مناطق کرد نشین، و بلوچستان انجام شده بود، و فرد برتون، یک کارشناس سابق امور ضّد تروریستی در وزارت خارجه آمریکا به روزنامه تلگراف گفته بود که "آخرین حمله‌ها در داخل ایران با سیاست آمریکا در مورد استفاده از گروه‌های قومی برای بی‌ ثبات کردن ایران تطابق دارد،"که در واقع تائید گزارش آقای هرش بود. نگارنده قبلا مقاله مفصلی در مورد حمایت دولت آقای جورج بوش و همچنین عربستان از تروریست‌های بلوچی منتشر کرده است.
در ماه مارس ۲۰۰۷ آقای ریس ارلیک، روزنامه نگار مترقّی آمریکایی [و دوست نگارنده]، که به کردستان عراق مسافرت کرده بود، گزارش داد که اسرائیل و آمریکا از سه‌ گروه کرد ایرانی‌ حمایت میکنند تا عملیات نظامی در داخل خاک ایران انجام دهند. ایشان که از اردوگاه پژاک در عراق دیدن کرده بود، گزارش داد که تمام کسانیکه ایشان با آنها صحبت کرده بود به او گفته بودند که پژاک بخش ایرانی‌ گروه پی‌. ک.ک. ترکیه است، و در واقع برای رفتن به اردوگاه پژاک ایشان می‌بایست از پی‌.ک.ک. اجازه می‌گرفت. ایشان همچنین از وجود ماموران اسرائیلی در شمال عراق خبر داد.

در اینجا یک نکته مهم باید یادآوری شود. اسناد ویکی لیکس نشان داد که نیروهای آمریکا در عراق به پی‌.ک.ک. ترکیه کمک کردند. بر طبق این اسناد فرماندهان آمریکایی اعضای پی‌.ک.ک. را "جنگندگان آزادی و مردم ترکیه"نامیده، آنهایی را که در عراق به اسارت گرفته بودند آزاد کردند، و به آنها حتی اسلحه هم دادند. با توجه به اینکه پژاک شاخه ایرانی‌ پی‌.ک.ک. است، نتیجه این حمایت آمریکا چیست؟ این نکته از بعد دیگری هم مهم است. آمریکا در حالی‌ به پی‌.ک.ک. کمک میکرد که وزارت خارجه آن این گروه را در لیست سازمان‌های تروریستی خارجی‌ قرار داده بود. نتیجه گیری: قرار گرفتن یک سازمان در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا فقط یک امر سیاسی است و هیچ ارتباطی‌ با ماهیت گروه‌های در لیست ندارد.

در اکتبر ۲۰۰۷ آقای ریچارد آپل، خبر نگار روز نامه نیو یورک تایمز، از مرز ایران و عراق در نواحی کرد نشین دیدار کرد و با چندین فرمانده کرد که عملیات نظامی در داخل ایران انجام میدادند گفتگو کرد. ایشان گزارش داد که یکی‌ از فرماندهان پژاک رابطه با آمریکا را تائید کرده بود، و دیگری گفته بود که با ماموران آمریکایی در کرکوک دیدار کرده بود. بر طبق گزارش ایشان حتی رحمان حاج احمدی، فرمانده پژاک، در تابستان ۲۰۰۷ از واشنگتن دیدن کرده بود. گزارش آقای آپل بسیار خواندنی است، چرا که در آن کرد‌های گروه پژاک نه‌ تنها رابطه خود با آمریکا و حمله به نیروهای دولتی را تائید میکنند، بلکه به نظر میرسد از کشتار لذت هم میبرند.

در سال ۲۰۰۷ کنگره آمریکا بدرخواست آقای بوش ۴۰۰ میلیون دلار برای کمک به گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی با هدف تغییر رژیم اختصاص داد. بیشتر این بودجه به گروه‌های قومی اختصاص یافت. در جولای ۲۰۰۸ آقای هرش بار دیگر در باره حمایت سازمان سیا از گروه‌های کرد و همچنین سازمان مجاهدین خلق گزارش داد. بر طبق گزارش ایشان سازمان سیا و "فرماندهی عملیات ویژه مشترک،"یک نیروی فوق مخفی‌، در داخل ایران دست به عملیات زده بودند. آقای هرش گزارش دادند که پنتاگون مخالف حمله به ایران است. ژنرال ویلیام فلن - لقب ایشان روباه بود - که در آن زمان فرمانده نیروهای آمریکا در خاور میانه بودند به علت مقاومت در برابر آقای بوش و معاون او آقای دیک چینی برای حمله به ایران مجبور به استعفا شد. ایشان به آقای هرش گفتند که آقایان بوش و چینی بر این عقیده هستند که همه، از جمله ایرانیان، یا باید با آنها متّحد باشند، و یا متّحد دشمن آمریکا هستند، ولی‌ "۸۰ میلیون مردم در آنجا [ایران] زندگی‌ میکنند، و این فکر که یا با ما هستید یا با دشمن ما مضحک است."آقای هرش همچنین گزارش داد که آمریکا اسلحه و تجهیزات در اختیار گروه‌های ایرانی‌ قرار داده بود، و با پژاک کار میکرد.

در یک مقاله در دسامبر ۲۰۰۹ در روزنامه نیو یورک تایمز، آقای سلیگ هریسون، مدیر برنامه آسیا در مرکز سیاست بین‌المللی، گزارش‌های آقای هرش را تائید کرد. ایشان در مقاله خود گفتند که سازمان سیا با همکاری سازمان جاسوسی موساد اسرائیل با کرد‌های ایرانی‌، بخصوص گروه پژاک، کار میکردند تا با حملات در داخل خاک ایران کشور را بی‌ ثبات کنند. البته، پژاک، مثل پی‌.ک.ک.، برنامه خود را دارد، و همانطور که آمریکا و اسرائیل از این گروه استفاده میکردند، این گروه هم همین کار را در رابطه با آنها میکرد . نکته مهم در مورد مقاله آقای هریسون این بود که ظاهرا دولت پرزیدنت اوباما سیاست آقای بوش را، دستکم در زمان انتشار مقاله، هنوز ادامهٔ میداد.

این گزارش‌ها یک موضوع را بخوبی اثبات میکنند: دستکم یک گروه کرد ایرانی‌ با آمریکا و سازمان‌های جاسوسی آن کار کرده، از آنها پول و اسلحه دریافت کرده، و آنها را بر ضّد ایران و ایرانیان بکار میبرد. ولی‌ خواهیم دید که این موضوع عمیقتر است.

گروه‌های کرد ایرانی‌ و اسرائیل
در سال ۲۰۰۱ یک مقاله علمی‌ که در مجله علمی‌ معتبر امریکن ژورنال آوف هیومن جنتیکس منتشر شد نشان داد که از دید ژنتیکی کرد‌ها و کلیمیان دارای اجداد مشترک بودند که در ناحیه مرزی بین عراق و ترکیه کنونی زندگی‌ میکردند. این مقاله که در آن زمان توجه بسیاری را به خود جلب کرد نشان میداد که کرد‌ها و مردمان اسرائیل کنونی دارای تاریخ مشترک انسانی‌ هستند. ولی‌ این ارتباط به جنبه ژنتیکی محدود نیست، چرا که دستکم از قرن هفدهم بین دو گروه ارتباطات بسیار نزدیکی‌ بوده است. این ارتباطات در یک مقاله بسیار خوب توسط آقای سرگی میناسیان مورد بحث قرار گرفته است و در اینجا تکرار نمی‌شود. در قسمت قبلی‌ مقاله راجع به ارتباط بین گروه‌های کرد عراق، اسرائیل، آمریکا، و دولت محمد رضا شاه بحث شد. در این قسمت ارتباط بین گروه‌های کرد و اسرائیل از بعد از انقلاب، بخصوص از دهه ۱۹۹۰، مورد بحث قرار می‌گیرد، ولی‌ قبل از آن یادآوری میشود که رهبران کرد عراق هنوز هم روابط خوب با اسرائیل دارند. بعنوان مثال، در سال ۲۰۰۴ مسعود بارزانی و جلال طالبانی به اسرائیل سفر کردند و با نخست وزیر سابق اسرائیل، آریل شارن، ملاقات کردند.

بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران یک گزارش سازمان سیا منتشر شد که نشان میداد کرد‌های عراق متّحد نزدیک اسرائیل بودند. بعنوان مثال، در جنگ جون ۱۹۶۷ بین کشور‌های عرب و اسرائیل، کرد‌ها برای اینکه از شرکت ارتش عراق در جنگ جلوگیری کنند، دست به یک عملیات گسترده در شمال عراق زدند. در اکتبر ۱۹۸۰ مناهم بگین، نخست وزیر وقت اسرائیل، تائید کرد که بین ۱۹۶۵ و ۱۹۷۵ - زمانی‌ که شاه توافق‌های الجزائر را با عراق امضا کرد - اسرائیل به کرد‌ها هم کمک‌های انسانی‌ داده بود، هم کمک مالی‌، و هم اسلحه. ولی‌ سرنگونی شاه اسرائیل را از حضور در شمال عراق محروم کرد، و در عین حال این کشور و سازمان جاسوسی و اطلاعاتی‌ آن، یعنی‌ موساد، را مجبور کرد که توجه خودرا به کرد‌های ایران معطوف کنند. البته، همانطور که قبلا ذکر شد، بدلیل ارتباط ارگانیک کرد‌های ایران و عراق، نگارنده تفاوت عمده‌ای بین دو گروه نمی‌بیند. اشغال عراق توسط آمریکا و انگلیس در سال ۲۰۰۳ پای اسرائیل را بار دیگر به شمال عراق باز کرد، با این تفاوت که این‌بار هدف ضربه زدن به ایران و ایجاد بی‌ ثباتی در آنجا بود.

قبلا به گزارش‌های آقای سیمور هرش در مورد ارتباط اسرائیل و آمریکا با پژاک اشاره شد. ولی‌ ارتباطات اسرائیل با کرد‌های ایرانی‌ عمیقتر بوده است. اصولاً برای مقابله با برنامه هسته‌ای ایران، اسرائیل به دنبال تغییر رژیم در ایران بوده است، و یکی‌ از اجزای رسیدن به این هدف استفاده از اقلیت قومی‌های ایرانی‌ بوده است. اسناد افشا شده توسط ویکی لیکس اینرا بخوبی نشان میدهند. پس از بازگشت اسرائیل به شمال عراق در سال ۲۰۰۳، آقای میر داگان، رئیس سابق موساد، استفاده از گروه‌های قومی در ایران، از جمله کردها را، در دستور کار قرار داد.

در سال ۲۰۰۴ [بعد از مسافرت رهبران کرد به اسرائیل] گاردین گزارش داد که اسرائیل مشغول کمک به کردها در شمال عراق است تا توان نظامی آنها را افزایش دهد. این نه‌ تنها آنها را در برابر ‌شیعه‌ها [که متحد جمهوری اسلامی هستند] قویتر می‌کند، بلکه به اسرائیل پایگاهی در نزدیکی‌ ایران میدهد. بر طبق گزارش گاردین، اسرائیل هم چنین تمایلات تجزیه طلبی کردها را حمایت می‌کند.

در آبان ۱۳۹۰ انفجاری در یک پادگان نظامی در نزدیکی‌ تهران اتفاق افتاد که تعداد زیادی، از جمله سرلشگر حسن تهرانی‌ مقدم که به عنوان آرشیتکت برنامه موشکی ایران شناخته میشد، را به هلاکت رساند. نگارنده در آن زمان گزارش مفصلی‌ از واقعه را منتشر کرد. روز نامه نگار مترقّی آمریکایی [و دوست نگارنده] آقای ریچارد سیلورستین، که دارای یک بلاگ با نفوذ در مورد اسرائیل و ارتباط خوب در اسرائیل است، گزارش داد [اینجا و اینجا] که انفجار به دست عوامل اسرائیل صورت گرفته است. سپاه پاسداران در ابتدا نقش اسرائیل را تکذیب کرد، ولی‌ به تدریج عقاید مختلفی‌ در تهران ابراز شد که نشان میداد بسیاری معتقد هستند که انفجار، مانند ترور دانشمندان هسته‌ای ایران، توسط اسرائیل و عواملش صورت گرفته است. روزنامه گاردین گزارش داد که یک منبع با ارتباطات نزدیک با جمهوری اسلامی به آن روزنامه گفته است که ایران معتقد است که انفجار توسط موساد و عواملش صورت گرفته است. یک منبع اطلاعاتی‌ غرب هم به مجله تایم گفت که انفجار قسمتی‌ از برنامه مشترک غرب و اسرائیل برای مقابله با برنامه هسته‌ای ایران است.

در ابتدا بسیاری تصور میکردند که سازمان مجاهدین با موساد برای ایجاد انفجار همکاری کرده است. ولی‌ اسنادی که توسط ویکی لیکس منتشر شد نشان میداد که عوامل کرد که با اسرائیل همکاری میکنند احتمالا در انفجار دست داشته‌اند. آنهائی که تحولات سیاسی در آمریکا را از نزدیک دنبال میکنند، با شرکتی به نام استرتفور]مخفف کلمات "پیش بینی‌ راهبردی"در انگلیسی [آشنایی دارند. تخصص این شرکت کار‌های اطلاعاتی‌ و جاسوسی است و به نام "سازمان سیا خصوصی"معروف است. ویکی لیکس و یک گروه از هکر‌های کامپیتر به پنج میلیون ایمیل شرکت دست یافتند و بخشی از آنها را در فوریه ۲۰۱۲ منتشر کردند. در یکی‌ از ایمیل ها، جورج فریدمن، تحلیلگر و مؤسس استرتفور می‌گوید که بر طبق اطلاعاتی‌ که از منابع اسرائیلی بدست آورده، انفجار در پایگاه در نزدیکی‌ تهران توسط موساد انجام شده است. در عین حال، بخشی از همان ایمیل‌ها حاکی از آن بود که موساد و عوامل کرد ایرانی‌ برای حمله به چند تأسیسات هسته‌ای ایران در حال آماده شدن هستند، و ایمیل دیگری ادعا میکرد که حمله [ظاهرا در پارچین] دو هفته قبل از انفجار در مرکز موشکی صورت گرفته است، اگر چه در این مورد هیچ خبری در ایران منتشر نشد. برای یک مقاله خوب و اطلاعات بیشتر در مورد استرتفر اینجا و اینجا را ببینید.

در فوریه ۲۰۱۰ ایزرأل نشنال نیوز گزارش داد که ارتش و نیروهای اطلاعاتی‌ اسرائیل جنگجویان کرد را تعلیمات نظامی و کماندو‌ای میدهند. مهمترین بخش این آموزش، بر طبق این گزارش، مربوط به جنگ‌های چریکی است. برای توجیه اینکار، این گزارش سپس یادآوری می‌کند که، "کرد ها، که کشورشان در حال حاضر توسط ایران، عراق، ترکیه، و سوریه اشغال شده است، دوباره کمک اسرائیل را برای بدست آوردن استقلال خود قبول کرده‌اند."گزارش از این واضح‌تر؟
در سپتامبر ۲۰۱۰ دولت لبنان سه‌ عضو پی‌.ک.ک. را به جرم جاسوسی برای اسرائیل در جونیه، شمال بیروت دستگیر کرد. بیاد داشته باشیم که پژاک شاخه ایرانی‌ پی‌.ک.ک. است. با وجود روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و ترکیه، و علیرغم عملیات تروریستی پی‌.ک.ک. در ترکیه، دولت آن کشور از ارتباط بین اسرائیل و پی‌.ک.ک. کاملا آگاه بوده است. به این موضوع دوباره باز خواهیم گشت.

[برای خواندن بخش دوم مقاله روی این لینک کلیک کنید]

خشم رژیم از افشاگری علیه پاکسازی قومی

$
0
0
آخرین قطعنامه مصوب 19 دسامبر 2013 در مجمع عمومی سازمان ملل در مورد "نقض جدی و مستمر حقوق بشر" و "اجرای گسترده احکام اعدام (400 نفر در سال جاری)"، نشان دهنده نقض فاحش، سیستماتیک و گسترده حقوق بشر در ایران است. در مقایسه، در دوره روحانی بیش از زمان احمدی نژاد فعالان هویتی در مناطق کرد و بلوچ و عرب نشین اعدام شده اند.


رژیم جمهوری اسلامی، علاوه بر نقض حقوق فردی و جمعی و بی اعتناعی به قوانین و کنوانسیون های بین المللی، کلیه قدرت و توانائی تبلیغاتی وماشین دولتی را برای تحریف، تحقیر، سمپاشی و تهمت پراکنی بر علیه فعالان و مدافعین حقوق اقلیت های ملی و مذهبی و قومی کرد و ترک و بلوچ و عرب، و از جمله اینجانب، بکار گرفته است.

 آنها اخیرا با پخش اکاذیب در سایت های وابسته به وزارت اطلاعات در داخل و خارج ، سعی کرده وجهه مرا تخریب  و نیز به تهددید و ارعاب بر علیه خود و خانواده ام متوسل شده اند.

رژیم از طریق رسانه های وابسته به خود از جمله  کیهان و سایت هایی مانند تابناک و پرس تی وی با صرف میلیونها دلار از بیت المال ملت – به تاًسیس و تشکیل ده ها سایت و وبلاگ  مانند "خوز نیوز"،  "افشاگر اهوازی"و "علی عسکری"و غیره مبادرت  کرده است.

در آخرین نمونه این تبلیغات دروغین در یکی از سایت های وابسته به وزارات اطلاعات بنام "علی عسکری"به من تهمت های دروغ از جمله تروریست، تجزیه طلب، جاسوس،عامل بیگانه وغیره ... زدند.
 http://aliaskari.blogfa.com/post/10     برای روشنگری به بعضی نکات این اتهامات ذیلا اشاره خواخم کرد:

 رژیم مرا متهم می کند که در سازمان ملل و دیگر مجامع عمومی  بین المللی ، به ناحق ! برعلیه آن تبلیغ میکنم: این در حالی است که  شواهد و موارد فراوانی موجود است که نشان می دهد رژیم جمهوری اسلامی یک سیاست سیستماتیک، هدفمند  و برنامه ریزه شده را در دو دهه گذشته برای پاکسازی قومی و ژنوساید فرهنگی بر علیه خلق عرب در ایران و برای محو و نابودی هویت ملی و فرهنگی آن، در پیش گرفته است.

ستم ملی علیه مردم عرب
 محرومیت از کلیه  ثروت های  نفت، گاز، آب و زمین های حاصلخیز و تبعیض در توزیع و اختصاص دادن بودجه،  فقط قسمت کوچکی از این ستم ها است. استعفای اخیر 18 نماینده مجلس اقلیم اهواز ( خوزستان) به دلیل کاهش 70 درصدی بودجه استان – در مقایسه با کاهش 30 در صدی استان های دیگر ـ- نمونه جدیدی از این تبعیض های شرم آور است.

جمهوری اسلامی، عرب ستیزی، هویت زدائی،  خشونت، سياست جابجایی جمعيت وتصاحب غيرقانونی زمين های مردم عرب ساکن ایران را،- به شيوه رژيم سابق،- ولی اکنون تحت عنوان"آمایش سرزمینی"ادامه می دهد.

 محرومیت از مشاغل دولتی، عدم امکان تحصیل به زبان مادری (که موجب میانگین بسیار بالای ترک تحصیل دانش آموزان عرب شده) ، عدم دسترسی به منابع و مطبوعات و  الصاق بر چسب "تجزيه طلبى "و "وابستگی به کشورهای اجنبی "و "خطر تماميت ارضى "، و اتهام هایی چون "بعثی"و "وهابی"در صورت هر نوع اعتراض،  دستگیری، شکنجه و اعدام صد ها نفر از فعالان فرهنگی و سیاسی و حتی کسانی که فعالیت آنها صرفاً در جهت و باهدف تقلیل فقر و جلوگیری از ترک تحصیل جوانان و کمک برای ورود به کنکور بوده ، مانند اعدا م4 نفر در هفته گذشته و احتمال اعدام دو فعال فرهنگی و دبیران دبیرستانهای اهواز، آقایان شعبانی و راشدی، از بنیاد مدنی و فرهنگی  "الحوار"نمونه هایی از این سیاست های ظالمانه است. این اعمال همه جرئی از سیاست  ژنوساید فرهنگی و پاکسازی قومی است.

اینجانب به همراه دیگر فعالان حقوق بشر در خارج از کشوراز طریق یک کمپین در سطح بین المللی و با برپائی تظاهرات و برگزاری سمینار و کنفرانس های مختلف و دیگر آکسیون های مشابه در پایتختهای کشورهای مهم جهان، برای رسوا کردن این سیاست عرب ستیزی و ژنوساید فرهنگی و پاکسازی قومی اقدام کردیم ـ  اما این اقدام ها ظاهرا خشم رژیم را بر انگیخته و باعث شده است تا  ماشین دروغپردازی خود را بر علیه ما بکار گیرد.

تلاش برای تغییر دموگرافی در اهواز

رژیم به عرب های ایران همواره با نگاهی مشکوک و امنیتی نگریسته وبعد از پایان جنگ ایران و عراق در سال 1988 جابجايی دمگرافیک و باصطلاح فارسیزه کردن مناطق عرب نشین ایران را در دستور کار خود قرار داد.

سلب مالکیت بیش از از 450 هزار هکتار از اراضی کشاورزان در دو طرف  کارون ، از دز و هفت تپه  تا اهواز و محمره و جفیر و شلمچه و جزیره صلبوخ و قصبه ، عدم بازسازی عمدی شهرها و روستاهای مخروبه بعد از جنگ و اجرای پروژه انحراف کارون به مناطق مرکزی فارس نشین اصفهان و یزد و کرمان، تخلیه وسلب مالکیت اراضی دهها روستا در کنار شط العرب و بهمنشیر برای اجرای سازمان منطقه ای اروند، عدم پاکسازی زمین های باقیمانده از جنگ ، عدم صدور مجوز به کشاورزان و جنگزدگان برای  برگشت به سرزمین خود که  به زور از زمینهایشان اخراج و در استانهای خراسان و فارس و کرج و اصفهان و گیلان و دیگر نقاط کشور کوچانده شده اند، همگی در راستای این سیاست پاکسازی قومی علیه عرب ها در ایران است.

 اولین مدرک بر ملاشده در این مورد، نامه محرمانه شماره الف/1301/1/777 مورخ1/6/74 با امضاء سرتیپ پاسدار غلامعلی رشید ، معاون اطلاعات و عملیات ستاد کل نیروهای مسلح  خطاب به کلانتری وزیر کشاورزی وقت است که در آن خواسته است بر مبنای "سیاست آمایش سرزمینی"زمین های کشاورزی مردم عرب در شمال و شرق استان خوزستان را به تملک "ایثارگران"درآورد.

حدود ده سال بعد از نامه سرتیپ رشید به کلانتری، این بار نامه ابطحی که معاون وقت ریاست جمهوری در زمان خاتمی بود، به دست مردم رسید. در ادامه نامه کلانتری، نامه ابطحی،  تغیر بافت جمعیتی و کوچ دادن ساکنان عرب از  اقلیم و کاهش جمعیت آنها در دستور کار قرار گرفته بود. کلیه مواد مصوبه  نامه ابطحی مو بمو در حال اجر میباشد.

 بعضی از این جنبه های پاکسازی قومی بوسیله فرستاده  ویژه سازمان ملل از جمله آقای میلون کوتاری نماینده ویژه سازمان ملل در امور مسکن و زمین که در تابستان 2005 به ایران سفر کرده بود ، تایید شده است.

اگر اینگونه افشاگری ها جرم است من این اتهام را قبول دارم و می گویم که به همرا دیگر فعالان حقوق بشر، به ترجمه و پخش این مدارک در رسانه های جهانی فعالیت کرده و بر علیه این سیاست پاکسازی قومی ،ارتجاعی و نژادپرستانه با همکاری دیگر فعالان از طریق سخنرانی در سازمان ملل و مجامع بین المللی و نوشتن مقالات به زبان های انگلیسی،  فارسی و عربی اقدام کرده ام .

اعدام فعالان فرهنگی

از دیگر جوانب تبلیغات رژیم در نامه اخیر تحت عنوان "تلویزیون ایران فردا و کوبیدن بر طبل تجزیه طلبی"  افشاگری من در مصاحبه اخیر با این تلویزیون بوده است:  در ما ه ها و هفته های اخیر بعد از اعدام های دسته جمعی جوانان بیگناه و فعالان فرهنگی و مدنی در کردستان و بلوچستان و اهواز ، و پس از فاجعه آلودگی هوا و آب و زمین و مسموم و مراجعه بیش از بیست هزار نفر از مردم مناطق اقلیم اهواز به بیمارستان ها  در نتیجه باران های اسیدی و تنفس هوای مسموم آلوده ناشی از صنایع  گاز و نفت و پتروشیمی و ذوب آهن، سعی کردم از طریق مصاحبه با رسانه های جهانی و ایرانی ی به دفاع از حقوق بشر و اعتراض به  نقض آن بوسیله جمهوری اسلامی بپردازم.

نیز تلاش کردم در مورد افزایش بی سابقه بیماری سرطان بین مردم عرب اهواز روشنگری کنم و از طریق مصاحبه با این بیماران در بیمارستان های دوبی گزارش هایی به سازمان  ملل و سازمان بهداشت جهانی ارائه کردم و از پزشکان و متخصصان و جراحان بارز ایرانی و بین المللی خواستم برای عیادت از این بیماران سرطانی،  به مستند کردن این اعمال رژیم همت گمارند.

آنها همچنین از مصاحبه های مکرر من در رسانه های بین المللی در مورد فاجعه انسانی در سوریه و افشای نقش رژیم جمهوری اسلامی در همراهی با رژیم منفور بشار اسد در کشتار بیش از 120 هزار مردم سوری آزرده و به ستوه آمده اند و به دروغ پردازی علیه من  اقدام کرده اند.

در جائی دیگر این نامه مرا نه یک فعال حقوق بشر بلکه  تروریست و تجزیه طلب خوانده و در سطر پائینتر، مرا خواهان حکومت غیر متمرکز و فدرالی میخواند!

فعالیت علیه رژیم در آمریکا

من در طول بیش از 4 دهه فعالیت سیاسی ام در خارج از کشور برای آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه کرده و از حقوق همه مردمان در ایران و در  جهان و بطور اخص از حق اقلیت های ملی و مذهبی در ایران دفاع کرده ام . من هیچوقت تجزیه طلب نبوده و اکنون نیز نیستم و  اصولا استفاده از این واژه را در قاموس و فرهنگ گفتاری و نوشتاری من نمیتوان یافت و این اتهامات به من نمی چسبد. از خانواده ای فقیر کارگری بوده ام، با کار و بخرج خودم 44 سال پیش برای تحصیل به آمریکا آمدم و در تمام دوره دانشجويی کار کرده و مخارج تحصیلم را خودم  پرداخت کرده ام. و با افتخار در مبارزات ضد دیکتاتوری کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در آمریکا شرکت فعال داشته ام ـ اضافه بر آن روزهای تعطیلی را بمدت 5 سال بطور داوطلبانه در دفتر جنبش آزادیبخش فلسطین در نیورک  و در موسسه خیریه مالکم ایکس، رهبر مدنی سیاهان آمریکا ،  در هارلم ، کار کرده و در مبارزات ضد جنگ ویتنام و مبارزات مدنی سیاهان آمریکا نیز شرکت فعال داشته ام.

از جمله اتهامات ساواک علیه من عضویت در کنفدراسیون و اقدام هایی که در سالهای اوايل 1970 میلادی از  جمله  اعتصاب غذا و برگزاری تظاهرات برای نجات جان مبارز خسرو گلسرخی وافشاگری علیه رژیم هنگام برگزاری دادگاه پاک نژاد و گروه فلسطین و نیز دفاع از مبازان سیاهکل، و نیز بدلیل شرکتم در تظاهرات وسیع دانشجویان ایرانی در نیویورک بر ضد جشن های 2500 ساله شاهنشاهی و همچنین  دستگیری من و ۴ نفر از رفقای دانشجویم بوسیله پلیس نیویورک برای بر هم زدن سخنرانی های فرح و اردشیر زاهدی در در دانشگاه های ان­­ـ-وای-ـیو و کلمبیا  در نیویورک در سال 1973 ، از جمله دیگر اتهامات برای محکومیت به  ۵ سال زندان بود.

زندان مشترک با رهبران جمهوری اسلامی
همچنین قریبْ دو سال  در زندان های اوین و قصر زمانی که رهبران  جمهوری اسلامی مانند خامنه ای و آیت الله طالقانی و منتظری و هاشمی و دیگران نیز آنجا به زندان افتاده بودند به دلیل مبارزه ضد دیکتاتوری مانند آنها حبس وشکنجه شده ام.  فعالیت آن زمان ما در کنفدراسیون مورد تایید خمینی  نیز بودـ من هیچگاه موافق خشونت نبوده و اکنون نیز نیستم و به مبارزه مسالمت آمیز مردمی و نافرمانی مدنی و دیگر اشکال مبارزات غیر خشونت آمیز معتقدم.
 با اینکه خود مخالف مبارزه مسلحانه هستم ولی هیچگاه به خود اجازه نمی دهم که هیچ شکل مبارزه بر علیه دیکتاتوری و از جمله شکل مسلحانه آن را که  در بعضی مقاطع تاریخی برای دفاع از مردم در مقابل اعمال خشونت حکومت های مستبد، برای هر گروه ، جنبش و ملتی ،   نفی نمی کنم.

 هیچگاه و در هیج زمانی و یا مکانی صحبت از تجزیه نکرده ام بلکه بدلیل اعتقادم به اینکه یکی از دلایل اصلی  عقب ماندگی ایران،  بخصوص در زمینه سیاسی را،  تمرکز بیش از حد قدرت در مرکز می بینم - ومعضلات اجتماعی وسیاسی و اقتصادی در کشوری با تکثر ملی و قومی و زبانی –را ناشی ازاین تمرکز تاریخی قدرت در دست طبقه اریستوکرات  مبتنی بر مذهب شیعه وزبان فارسی ( و حذف دیگران) میدانم و بنابراین معتقد به حکومت غیر متمرکز فدرال می باشم  و آنرا نه فقط ضرورتی برای ایجاد دمکراسی و عدالت اجتماعی بلکه تنها راه  ادامه، صیانت و پایداری از یک سیستم دمکراتیک مردم سالار، و برای جلوگیری از زایش و پیدایش دیکتاتوری در ایران می دانم.

 بنابراین برچسب تجزیه طلبی رژیم را تاکتیکی فرصت طلبانه تلقی می کنم برای قرار دادن مخالفین قومی و ملی در موضع دفاعی، و نیز  برای تحریک ناسیولیست های افراطی.

هیچوقت در زندگیم در هیچ زمان و مکان و به هرشکل و شمایلی و تحت هیچ شرایطی، مطلقاً از هیچ کس, هیچ مبلغی پولی نگرفته ام و کلیه مخارج سفرم و دیگر مخارج مبارزاتی ام  را خود ازجیب خودم و با کار خود و همسرم تامین کرده ام. در حدود سی و هفت سال از 44 سالی را که در خارج بوده ام (به جز مدتی را که در زندان اوین و قصر مهمان آن آقایان در ساواک و نیز مدتی مهمای این آقایان بوده ام)  به عنوان  مهندس صنایع فضائی درموسسات و شرکت های بزرگ آمریکايی و دروزارتخانه های مختلف آمریکا از جمله 25 سال را بعنوان مهنس و مدیر ارشد اداره استاندادرد صنایع فضائی وزارت دفاع آمریکا ( پنتاگون) بعنوان یک تکنوکرات کار کرده ام و اکنون سالها است که بازنشسته ام.

رژیم مرا بدلیل ملاقات با دکتر احمد شهید گزارشگر ویژه  سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران  و دادن اطلاعات و فاکت هايی در مورد نقش حقوق بشر در ایران مورد هجوم قرار میدهد. اما اگر حکومت ترسی از بر ملاشدن  و افشای نقض موارد متعدد حقوق بشر ندارد، به دکتر شهید اجازه ورود به ایران بدهد آنوقت ایشان دیگر احتیاجی با ملاقات با من و دیگر فعالان حقوق بشر ندارد.

اتهام دریافت پول

در سال 2006 بنا به دعوت خانم گونتر، مدیر آنزمان دفتر پناهندگان  سازمان ملل متحد درسوریه – یو- ان- اچ - سی – آر-  بدلیل تقاضای بالای متقاضیان پناهندگان سیاسی،  به دمشق دعوت شدم تا بوقت خودم و داوطلبانه کمک کنم که صدها پناهنده ایرانی را که اکثراً عرب بودند ، با شناختی که از قوانین پناهندگی سازمان ملل داشتم،  به کشورهای امنی در اروپا, کانادا, امریکا و استرالیا پناهنده شوند.

در خلال اقامتم در دمشق آقای جمال عبیداوی، بعنوان مسئول دانشجویان دانشگاه دمشق، از من دعوت کرد که در جمع دانشجویان عرب اهوازی  که در دانشگاه دمشق تحصیل می کردند شرکت کنم و قوانین پناهندگی و مسایل حقوق بشر و غیره را با آنها در میان بگذارم و به سوالات انها جواب دهم. بعدها  رژیم بعثی سوریه، در راستای همکاری با رژم ایران،  آقای عبیداوی را همراه با چهار فعال سیاسی عرب اهوازی دیگر، بر خلاف عرف و قوانین بین المللی پناهندگی سیاسی ، به ایران تحویل داد.
من در کمپین بین المللی علیه این عمل غیر قانونی سوریه و ایران، با کمک سازمان عفو بین المللی و سازمان دیدبان حقوق بشر برای دفاع از حق این 5 نفر شرکت کردم. از جمله  ملاقات با سفیر سوریه در واشنگتن بود.- آقای عبیداوی بعد از یکسال آزاد شد ولی چهار نفر دیگر هنوز از سال 2006 تاکنون در زندانهای ایران در بند هستند. من به آقای عبیداوی به مانند صدها پناهنده ایرانی، عرب، افغانی و عراقی با سفر به سازمان ملل در  سوریه، لبنان، ترکیه، امارات، کویت و اردن و با همکاری سازمان ملل به این پناهندگان سیاسی کمک کرده ام که در کشورهای غربی پناهندگی بگیرند. این تنها مورد ارتباط من با آقای عبیداوی بود -و مطلقاً در هیچ زمانی نه صحبتی در باره هیچ پولی کرده ام، نه به ایشان پولی داده و یا از ایشان گرفته ام. خوشبختانه آقای جمال عبیداوی اکنون در لندن مقیم است  و قابل دسترسی برای هر جوینده حقیقت است.

اعتقادم اینست که رژیم ایران یک رژیم کاملا دیکتاتوری و زندانی برای کلیه مردمان ایران و بخصوص مردمان و اقلیت های ملی و مذهبی است -  بعنوان یک فعال حقوق بشر وظیفه خود میدانم که اعدام های رژیم را ، بخصوص آنانی که در مناطق حاشیه ای و مرزی که دور از چشم جامعه جهانی و رسانه های داخلی و بین المللی و سفارت خانه ها د ر تهران ، اتفاق می افتد را در سطح جهانی افشا کنم – رژیم به درخواست نمایندگان رسانه های بین المللی- و حتی ایرانی – که هر روز برای مسافرت و بازدید از مناطق عرب و بلوچ و کرد نشین، تقاضای مجوز از وزارت ارشاد میکنند را ، نمیدهد ـ- چرا؟

علیرغم این اختناق، امروز جامعه بین المللی از ترکیب ملی و قومی و زبانی در ایران آگاه می شودـ که زمانی بر زبان بردن آن تجزیه طلبی اطلاق می شد.- در این هفته خبرگزاری رویترز به آگاهی جهانیان رسانده که ایران یک کشور چند ملیتی است و غیر فارس زبانان نقش مهمی درامنیت، ثبات یا بقاء این نظام داشته و هیچ تحولی بدون مشارکت آنها غیر قابل  تصور است-و از جامعه جهانی می خواهد که با رهبران و فعالان این جنبشها  در تماس باشند. http://blogs.reuters.com/great-debate/2013/12/16/iran-more-than-persia/

کریم بنی سعید عبدیان

واشنگتن ـ­- دسامبر 2013

karim.abdian@aol.com

 

 

تشکیل کشور کردستان بزرگ و خیانت مسعود بارزانی(بخش چهارم)

$
0
0

 برداشت نادرست روشنفکران کُرد از ساختار حکومت ها در ایران

روشنفکران و نخبگان ملّت کُرد در طول تاریخ مرتکب دو اشتباهبزرگ تاریخی شده اند و میشوند : اوّلین اشتباه - که حکومتها در ایران را ایرانی تبار و با ملّتی ساختگی بنام فارس در نتیجه حکومتها در ایران حکومتِ فارسها میباشد. دوّمین اشتباه - دور نگهداشتن خود از شرکت در ساختار قدرتِ سیاسیو چرخهءِ اقتصادِ حکومتهایِ مرکزی در ایران بوده است:

اوّلین اشتباه روشنفکران و سیاست ورزان کُرد

نخبگان ملّت کُرد، حکومتهای مرکزی حاکم بر ایران را ایرانی و جدیدأ ملّتی بنام فارسرا هم که تُرک تباران و عرب تباران اختراع کرده اند و علی خامنه ای را بنادرستی فارس تبار و حکومتِ مرکزی نظام جمهوری اسلامی سلطانی و خلیفه گری تُرک تباری و عرب تباری را حکومت فارسهامیدانند.

● کدام  فرد بیطرف و کدام دیدگاه با کمترین شناخت به مسائل جامعه شناسی، سیاسی، و ساختار حکومتی در چند قرن گذشتهءِ ایران میتواند علی خامنه ایتُرک تبار نمایندهءِ پان ترکیسم و پان عربیسم در ایران را که همهء قدرتِ نظامی، سیاسی، و اقتصادی، حقوقی، قضاییِ نظام جمهوری اسلامی آنرا در چنگِ خود قبضه کرده و همهء آنها را بر علیه هویّت و فرهنگ و تاریخِ ایرانی بکار گرفته است را  فارس، یا یک پارسی از سرزمین پارسهبنامد !.  

● مردم تُرک تبار، این پشتیبانان و دست نشاندگانِ خودِ علی خامنه ای و همراه با تجزیه طلبان، علی خامنه ای را هدفمند فارسو نظام جمهوری اسلامی را حکومتها فارسهامینامند تا به یک تیر سه هدف را نشانه روند:

یکم-تا هویّت، سرشت،  محمّد علی شاهی، با سیاست تُرک تباری علی خامنه ای همچنان در پرده بماند و بتواند همچنان منافع تُرک تباری را طولانی تر و بهتر برآورده کند.

دوّم-  از سویی دیگر به ایرانیان رانتخوار پایتخت مرکز نشین و ایرانیان اسلامزدهءِ ایران مرکزی،  چنین فهمانده شود که تنها علی خامنه ای و نظام اسلامی است که از  تمامیّت ارضیایران پاسداری خواهد کرد، و در نتیجه باید در حفظ و پایدرای این نظام ولایت فقیه بهر طریق ممکن تلاش کرد.  

سوّم-تا تاریخ ایران باستان، فرهنگ و تاریخ هخامنشی و پارسهءِ قبل از اسلام را با نسبت دادن به فردی مانند علی خامنه ای لکه دار کنند.

● اصولأ تا کنون در ایران تجقیقات جامعه شناسی راسیونال مطابق با نرمهای بین المللی دانش محور بیطرف انجام نگرفته که تحقیق کنند، که آیا همین تئوریسن هاو روشنفکران دینی ، ملّی- مذهبیهایِ دیروز و امروز، اصلاح طلباندینی شیعه گری، این پشتیبانانِ خمینی و علی خامنه ای اصل و نَسَبایرانی دارند و یا از تبار بیگانگان مهاجم و مهاجربه ایران هستند، که اینچنین ایدئولوژیکِ دین اسلام را جانشین هویّتو تاریخ ایرانی کرده اند و میکنند. کدام ملّت بیدار و کدام کشور مترقی، دین و مذهب خاصی را جانشین هویّت نژادی، تاریخی و فرهنگی خود کرده است ؟.

●  بدرستی روشنفکران کُرد میدانند که فرمانرایی حکومتهابعد از حملهءِ اعراب و تُرک تباران ایرانی نبوده و نیست. ایرانیانی هم که در دستگاهِ قدرت بوده اند، گماشتگان، فیلسوفانِ دینی،و قلم بدستان، تئوریسینهایی، مانند حس روحانیرئیس جمهور و محمّد جواد ظریفوزیر امور خارجه بوده اند و هستند که در هویّتِ ایرانی بودن آنها بسیار ابهامات هست که آیا چنین افراد و طبقه ای در اساس ریشهءِ ایرانی دارند و یا حاصل یک نژادترکیبیغیر ایرانی میباشند ؟.

● فرهنگی که بعد ازدورانِ  ایران باستان در ایران مرسوم و در محور و در مرکزیّت فرهنگ و تمدن ایرانی قرار گرفته است، یک فرهنگ خرافاتیِ دینی اسلامی غیر ایرانی و یا یک فرهنگ سبک بی پرنسیپ با حرکاتِ ناموزون رقص باباکرمکه با فرهنگ سنگین و صیقل خوردهء ایرانی هماهنگ نیست. یابا برداشتِ نادرست از فرهنگِ راسیونالِ غنی و پربار غربییک فرهنگ قشری بادکنکی بادآوری را محور قرار داده است ،

● زبان فارسی امروز هم با زبان پارسی باستانچندان مناسبتی ندارد. تنها کافی است به حروف الفباییزبان پارسی باستان و زبان فارسی امروز نگاهی افکنده شود. زبان پارسی باستان را باید در گویش منطقه ای جغرافیایِ ایران از جمله در کُردستانجستجو کرد.

بنا بر این عرصه های حکومتی، فرهنگی، زبانی، و تمدن مرسوم در ادبیّات سیاسی امروز که فارسی و پارسینامیده میشود بی اساس و همان واژگونهنویسی تاریخِ هدفمندِ ضدِ ایرانی و ضدِ پارسی است.

● تاریخ چند هزارسالهء ایران را تنها به قرون وسطی و حتّی به قرن گذشته محدود و تاریخ شاه و شیخاسلامگرایی صفوی تُرک تباری را برجسته کرده اند که نمایندگی شاه آنرا به علی میرفطروسو بخش تُرک تباری آنرا به محمّد امینیقاجار واگذار کرده اند و تاریخ اصلی ایران، یعنی تاریخ ایران قبل از اسلام که همان تاریخ زاگرسو برخاسته از زاگرس هست را به حاشیه رانده اند ! بتازگی ایرانیانی که خود را کارشتاس تاریخ مینامند، هدفمند تاریخ ایران باستان را"تاریخ مُردگی"مینامند تا اسلام و تاریخ زندهءِ 12 امامی امروز نظام جمهوری اسلامی را جانشین آن کنند !

رضاشاه را چهرهءِ نمادین پارسی و بنیانگذار یک دولت فارسیدر کشور امروزی ایران میدانند در صورتیکه همین رضاشاه علاوه بر اینکه پارسی نیست، در ایرانی بودن آن هم شک وجود دارد، از واژهء پارسی( پرسیس، پرشین، پرزین) نفرت داشت و بزرگترین خیانت را به تاریخ باستان و به فرهنگ و زبان پارسی  مرتکب شد و بدستور او در سال 1939 میلادی نام پارسیرا از روی نام بین المللی ایران بر داشتند.

رضاشاه قرارداد نفتی "انگلیس، پرشیا"را تمدید کرد که در ازایِ آن فقط انگلیس  او را در برداشتن  و حذف نام پارسی ( پرشیا) از رویِ نام بین المللی ایران یاری دهد و اینکار هم عملی شد.

● خاندان پهلویبا در نظر گرفتن و ارج گذاشتن خدماتِ آنها در بعضی زمینه ها، امّا بزرگترین ضربه را بر مردمان جغرافیایِ پارسهدر رشته کوه زاگرس از جمله همین استان فارسوارد کردند. همانطور که امروز علی خامنه ایبا فارسبودن بزرگترین ضربه را بر فرهنگ و تاریخ پارسی وارد کرده و میکند، خاندان پهلویهم به نوعی دیگر با "پهلوی"و "آریامهر" ( نور و خورشید آریا) نامیدن خود ضربه های سنگینی را بر ناحیّه زاگرس از شمال تا خلیج فارس  وارد کرده است. طبقهء فئودال سنتی که هیچ، طبقهء فئودالیتهءِ اشرافی کشور  و زاگرس را که دوران گذار به سرمایه داری انقلابی را میسر میکند نابود کردند که در حقیقت سرزمین ایران با بی سرپرستی و در ماندگی مواجه گشت، پس از آن هزار خانواده دز زمان سلطنتی و در ادامهء آن نظام جمهوری بر ایران حاکم شد.

● نام پارسه و پارسیاز رشته کوه زاگزسشمالی، زاگرس مرکزی، و زاگرس جنوبی تا خلیج فارس جدا شدنی نیست،  با همّت ایرانیانزاگرس نشین تا خلیج فارس و با کمک مردمکُرددر ایران فردا تلاش خواهد شد که نام پارسه پارسی (پرسیس، پرشین، پرزین) را که با مردمان کُردمناسبت های زیادی دارد، دو باره مانند گذشته بر ایالت فدرالمتشکل از استانهای غرب، جنوبغربی و جنوببگذاریم و در صورت امکان نام پارسی را بر نام ایران در عرصهء بین المللی باز گردانیم .

آقا محمّدخانقاجار برای اینکه پایتخت به جغرافیای زیستی مردم تُرک تبار نزدیک باشد، تهران امروز را بر گزید. این روزها هم بحث تغییر پایتختاز تهران میباشد، که مردمان زاگرسنشین باید تلاش کنند که پایتخت کشور مانند دوران قبل از اسلام به ناحیّهءِ زاگرس و به یکی از شهرهایِ: سنندج، کرمانشاه، شهر کُرد، یاسوج،یا مانند دوران هخامنشیان به پایتخت امپرطوری و ایالت پارسه به استان فارس شیرازبرگردد.

● پایتخت سه امپراطوری بزرگ ایران: ماد در همدان/ هخامنشیان در فارس، شوش، همدان/ و ساسانیان در تیسفوندر نزدیکی بغداد امروز بود. از زمانیکه سیاست ورزی و پایتخت سرزمین ایران از زاگرسرخت بربسته است، سرزمین ایران و هویّت ایرانی دچار بحران و بازیچهء اسلامگرایی مردمان مهاجم و مهاجر و ایرانی تبارانی که به بیماری سرطانی اسلامگرایی دچار شده اند، میباشد.

● اهواز به علّت بدی آب و هوا در لیست قرار نمیگیرد. پایتخت کشور ایران باید به جغرافیایی برگردد که امپراطوریهای بزرگ ایرانی، تاریخ و تمدن، زبان و فرهنگ پارسی آن از این جغرافیا برخاسته است و امروز هم تمامی آثار باستانی آن در این جغرافیا وجود دارد.

● در واژگونیتاریخ نگاری ایران هر کس به ایران و ایرانیان خیانت و ضربه زده است نامش برجسته و مشهور میشود و هر کس در خدمتِ هویّت ایرانی و پارسیبوده است بد نام و گمنام و منزوی و به اشکالِ مختلف در جهتِ سرنگونی آن کوشیده اند.

تعریف دولت و حکومت از دیدگاهِ کارل مارکس

کارل مارکس  بهترین تعریف را در موردِ ساختار حکومتدر تاریخ  ارائه داده است که گوید : « وجود حکومت در اثر پیدایش طبقات و تضادِ طبقاتیدر جوامع بشری است » یعنی شکل گیری طبقات و منافع و تضادِ طبقاتیهست که ضرورت ایجاد حکومترا مهیا کرده است تا برای حفظ منافع طبقات بالادست حاکم، طبقات دیگر و زیردست را سرکوب کند.

● از سویی دیگر قدرت سیاسی حکومتها در جهان شرقو در کشورهای دیکتاتوری، در دست کسانی بوده که چرخهءِ اقتصاد کلانکشور را در دست داشته و دارند، و برای حفظ منافع طبقاتی خود بقیهءِ طبقات را سرکوب کرده و میکنند.

در ایران دو طبقهودو قبیله سرکوبگربود ه اندو هستند: یکم - تُرک آذری، دوّم-  ایرانیان رانتخوار مگسان گرد شیرینی:

 یکم-طبقهء اوّل مردم تُرک آذری است که امتیازات اقتصادی و سیاسی را از قرن 15از همان دورانِ صفویان و قاجاریانبدست آوردند و در دورانِ خاندانِ پهلویبر این امتیازات افزوده شد. فساد مالی و بانکی و پول شویی، و کامیونهای حامل طلا در ابعاد وسیعِ آشکار شدهء امروز فقط بخش کوچکی از اثباتِ تجمع سرمایه در دست مردم تُرک آذریاست، این فساد مالی فقط باز شدن روزنه ای  از جنایات در مورد چپاول سرمایه های ملّی ایران است که به بحران در ترکیهو در بیت رهبری علی خامنه ای  دامن زده است.

● مردم تُرک آذریبازار تهران، رشته های کلان مالی و اقتصادی، سرمایه و چرخهء اقتصاد کشور را در چنگ خود دارند. طبیعی است هر جا تقسیم ثروتصورت گرفته، همانجا هم قدرت سیاسی  حکومت هم متمرکز است که  دو طبقهء نامبرده حاضر به تقسیم آن نیستند.

● علی خامنه ای تُرک تبار رهبر نظام جمهوری اسلامی با  مافیایی کردن سیستم اقتصادایران، خود در رأس آن نشسته و بالاترین امتیاز را به تُرک تبارانهدیه کرده است. علی خامنه ای سرمایه ملّی و ارگانهای بانکی و گردش پول ایران را در صندوقچه ای جمع آوری کرده و این صندوق فقط  دارای دو کلیداست یکی را شخص علی خامنه ای و دیگری را هم به حکومت تُرک تبارعثمانی ترکیه سپرده است. بانک های ایران زیر نظر بانکهای حکومتی ترکیهبه فرار سرمایه های ایرانی و گردش آن عمل میکنند.

● درِ کیسه و دروازهءِ خزانهءملّی ایران فقط بر تُرک تباریباز هست، هرچه خواهند بردارند و تازه آنرا بر علیه ایران و ملّت ایران هم بکار گیرند. سرمایه های ملّی ایران را در ترکیه سرمایه گذاری و بازار کار تولید کنند، و کالای تولیدی آنرا دوباره در بازار ایران به فروش رسانند، یعنی خیانت چندسویه به سرزمین ایران. با سرمایه های ایران، ملّت ایرانی تبار کُرد در ترکیه را سرکوب کنند، خرج  بنیادهای خیریه در ترکیه شود، امّا خط فقر و بیکاری نسل جوانان ایران از بحران هم فراتر رفته است.

● امروز معلوم نیست که علی خامنه ای دزد بزرگاوّل سرمایه های ایران هست و یا حکومت ترکیه؟ به غارت بردن و فراری دادن سرمایه های ملّی ایران بدست تُرک تباران در ایران و در ترکیه و فراتر از اینها اخبار اوّل جهان امروز هست.

سرمایه گذاریهای ربوده شدهء از بیت المال ملّت ایران اقتصاد ترکیه را دو رقمیبالا میبرد، در صورتیکه رشد و توسعهء اقتصاد ایران دو رقمی منفی و پایین می آید، کردستان و بلوچستان محروم هست !.

● مردم تُرک از جمله تُرک آذری در دیکتاتور بودن ساختارهای حکومتی و جلوگیری از دورانِ گذار بسوی عصر مدرنیته، سکولاریسم، دمکراسی و برپایی ساختارهای مدرن سیاسی نقش اساسی را داشته اند وبرای حفظِ منافع خود در سرکوب تیره های ایرانی و سایر اِتنیکهایدیگر نقش بسیار اساسی را داشته و امروز هم سهم بسزایی را تحت فرماندهی علی خامنهای در نظام جمهوری اسلامی دارند.

دوّم-دوّمین طبقه: ایرانیانِ غیر پارسیرانتخوار "پایتخت"و حوزهء ایران مرکزی و هر جا که اسلامگرایی و قبر امامزاده ای و یا سکونت تُرک تباری باشد، امتیازات اقتصادی و سیاسی را در چنگ خود قبضه کرده اند. این طبقه در دوران خاندان پهلوی شکل گرفت که قشر سنتی و بازاری آن پایه های اصلی انقلاب اسلامی 57 بودند، و قشر تحصیلکردهء آنها همین روشنفکران دینی دیروز و امروز، ملّی- مذهبی، و اصلاح طلبانِدینی هستند، شاخهء دیگر این طبقه مشروطه خواهان و سلطنت طلبان امروز هستند که در خیال بازگشت دوران طلایی نظام سلطنتی هستند.

دو طبقهء تُرک آذریو ایرانیان بی هویّت رانتخوار، مکمل یکدیگر هستند، و علاو بر تعریف تمجید یکدیگر و در ساختن هویت های ساختگی برای خود از هیچ کوششی دریغ ندارند، گروه رانتخوار ایرانی مردمتُرک آذریرا سر گربه نشان سرزمینایران میداند و هر اسب سورای را سردار ملّی ارزیابی، و در مقابل تُرک آذری ایرانیان رانتخوار بی هویّت را پارسی، و صاحب فرهنگ و تمدن و تاریخ  ایران باستان میداند.

● ضرورت هست که روشنفکران و نخبگان ملّت کُردبدانند که ساختار نظام جمهوری اسلامیمانند دوران صوفیان، قاجاریان، و خاندان پهلوی  هم ترکیبی است از این دو طبقهءِ  تُرک تبارو ایرانیان مرکزی از نژاد ترکیبیغیر ایرانی است.

همین دو طبقه تُرک آذریو ایرانیان مرکزیو هوداران آنها از سرنگونی نظام اسلامی جلوگیریمیکنند و با شدت تمام برای حفظ منافع اقتصادی و قدرت سیاسی متمرکز در چنگ خود، اقوام ایرانی کُرد، بلوچ، و اقلیّت عرب در استان خوزستان را به جرم تجزیه طلب، گروه گروه به دار می آویزند و ترور میکنند، و سایر جغرافیای ایران را تحت کنترل خود دارند تا منافع این دو طبقه را همچنان مصون نگهدارند.

● همین طبقهء بی هویّت و غیر پارسیایرانیان شریک نظام جمهوری اسلامی و همدست با تُرک تباریهست که ملّت کُردرا همدست صدام حسین، اسرائیل و یا متحد با کشورهای بیگانهء دیگر بر علیه ایران و ملّت ایران محکوم میکنند، همین طبقه ایرانی خود فروخته است که همسو با نظام جمهوری اسلامی به سرکوب و ترور ملّت کُرد و بلوچ  اقدام کرده اند و  میکند.

● در دوران قبل از مشروطه که ساختار حکومت فئودالیته و قبیله ای بوده طبقهء حکم فقط تُرک تباربوده اند و بعد از انقلاب مشروطهو در عصر مدرنیتهبا ساختار حکومت ملّی در عصر خاندان پهلوی و در نظام جمهوری اسلامیامروز دو طبقهء بالا مذکور همچنان اهرم اقتصادو سیاسترا در چنگ خود قبضه کرده است.

● مگر جمعیّت تُرک آذریبیشتر ار جمعیّتِ مردمان: کُرد، بلوچ، و عربدر ایران نیست، مگر مردم تُرک آذری شعارهای ضد ایرانی نداده اند و به زشت ترین روش به تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی ایرانی حمله نکرده اند و نمیکنند، مگر علنأ خواستارجداییاز ایران نبوده اند و نیستند، مگر فعالیّتهای همگانی با در اختیار داشتن رسانه های گروهی تلویزیون هاو غیره و با داشتن سرمایه های کلانبر علیه سرزمین و ملّتِ ایران در خارج کشور کم بوده، مگر فعالین سیاسی و قومی تُرک آذری از پشتیبانی پان ترکیسم و پان عربیسمبهره مند نبوده،

 آیا تا به حال علی خامنه ای به کشتار و ترور و زندانی کردن فردی و  گروهیِ مردمان ترک آذری، مانند کُرد، بلوچ، و عرب اقدام کرده است ؟. (نگارنده مخالف هر گونه اعدام، شکنجه، و زندانی کردن افراد هستم، تأکید من بر شفافیّت بخشیدن به رفتار علی خامنه ای و مردم تُرک آذریو مناسبتِ آنها در نظام جمهوری اسلامی است). 

● ایرانیان رانتخوار بی هویّت مرکزنشین و ایران مرکزی، و اِتنیکِ تُرک آذریوجود نظام جمهوری اسلامیرا از یک حکومت دمکراتیکترجیح میدهند. چرا که در یک نظام دمکراتیک کنترل سرمایه های ملّی ایران و هرم قدرت سیاسیاز دست آنها خارج خواهد شد.

● ایرانیان راستین و پارسی ها (جغرافیای پارسه) در استانهای غرب و جنوب غربی و جنوب کشور با وجود دارا بودن منابع انرژی سرشار نفت و گاز در جغرافیایِ خود، و مرکز تمامی تاریخ و آثار باستانی افتخارآفرین ایران،از محروم ترین و رشد نیافته ترین استانها میباشند و حتّی استان فارسامروز، همین مرکز جغرافیای پارسهتفاوت چندانی با کردستان و سیستان و بلوچستانندارد.

دوّمین اشتباه روشنفکران و سیاست ورزان کُرد

اشتباهِ بزرگِ دیگر رهبرانِ سیاسی، نخبگان، روشنفکران،و پیشتازان ملّت کُرد، دور نگهداشتن خود از شرکت در ساختار قدرت سیاسیو چرخهءِ اقتصادِ حکومتهای مرکزی بوده است.

اصلأ نقش تعیین کنندهءِ اقتصاد و تفکر اقتصادی و آینده نگری در مبارزات مردک کُرد تا کنون جایگاه و نقشی را نداشته است که خود از بزرگترین اشتباه بوده و امروز هم میباشد.

● میتوان باور داشت که دور نگهداشتن مردم کُردو سایر اِتنیکهای دیگر در ساختار سیاسی و اقتصادی حکومت مرکزی، یک سیاستِ برنامه ریزی شدهءِ حکومتهایِ مرکزی متشکل از دو طبقهء ایرانیان رانتخوار و تُرک آذریایران بوده است.

 امّا بر روشنفکران و سیاست ورزان و تئوریسین های مردم کُردآنجا انتقاد وارد است که در راه کسب قدرت سیاسی مرکزیتلاش نکردند و از سویی خود را به عنوان قومی غیر ایرانیبه حاشیهءِ مسائل سیاسی ایران پرتاب کردند و با سرزمین ایران و با سایر تیره های ایرانی دیگر در شمال، جنوب، غرب، شرق از خود بیگانگی نشان دادند و هنوز هم میدهند. همان امری که طبقات حاکمتُرک تبار و ایرانیان بی هویّت رانتخوار آرزوی آنرا داشتند و دارند.

● مردمان کُرد که فلاتِ ایران حداقل از 700سال قبل از میلاد زادگاه مادری و پدری آنها بوده به حاشیه رانده میشوند و مردمان تُرککه در اواخر قرن دوازده یعنی نزدیک به 2000سال بعد از مردمان کُرد به ایران مهاجرت کرده اند، در مرکز قدرت اقتصادی و سیاسی و هویّتیایران قرار میگیرند و به واژگون نگاری تاریخایران و به پراکندگی بین تیره هایایرانی اقدام میکند. 

از عجایب تاریخ هست که مردمان کُرد با آنکه با مردمان تُرک خویشاوندی نژادی، زبانی، فرهنگی و تمدنی ندارند، در ترکیه تئوریسین پان تورانیسم و پان ترکیسم میشود، ولی در ایران پیشقدم به اینکار نشده اند و به جنین عملی مبادرت نورزیده اند !.

● این انتقاد بیشتر روشنفکران و پیشتازان مردم کُرد ایرانرا شامل میشود، که متأسفانه نمایندگانِ بخش کردستان ایران در همایش ملّی چهارگانهء کردستان ظاهرأ نقش برجسته ای را هم ندارند که با دیدگاه راست مسعود بارزانیبرخوردی سازنده داشته باشند و هژمونی این همایش را هدایت کنند. تواناییِ تئوریک و استراتژی با شناخت و ورزیدگی سیاسی آنرا دارند، البته اگر بخواهند، جلوی ضرر را هر وقت بگیرند بسود هست، زمان برای هر آغازی دیر نیست.


 بخش های دیگر این نوشتار در لینکهای زیر( بر روی آنها کلیک کنید)

تشکیل کشور کردستان بزرگ و  خیانت مسعود بارزانی(بخش یکم)

تشکیل کشور کردستان بزرگ و  خیانت مسعود بارزانی(بخش دوّم)

تشکیل کشور کردستان بزرگ و  خیانت مسعود بارزانی(بخش سوّم)


 | دسامبر|2013| آلمان| ناصر کرمی|

ضرورت  "تشکیل کردستان بزرگ"جداگانه در بخش بعدی ( پنجم و پایانی) آورده میشود.

نگاهی به "تشکیل کشور کردستان بزرگ و خیانت مسعود بارزانی"ناصر کرمی

$
0
0
<نژاد> خالص ایرانی در همه زمینه ها پاک و منزه است و <نژاد ترک تبار آذری> و <طبقهء بی هویّت و غیر پارسی ایرانیان> بد و اخ و تف! مگر هیتلر و تئوری پردازانش چیز دیگری میگفتند؟ تنها کافیست که در تئوریهای ناصر کرمی بجای این کلمات، نژاد پاک و اصیل آلمانی و نژاد بد و اخ و تف یهودی را بگذاریم تا همان فاشیسم هیتلری را ببینیم.

اخیرا آقای کرمی طی سلسله مقاالاتی بسیار سطحی با عنوان <تشکیل کشور کردستان بزرگ و خیانت مسعود بارزانی> که تا کنون چهار بخش آن را منتشر کرده است، (بخش 1، بخش 2، بخش 3، بخش 4) تمام سعی خود را برای حمله به هموطنان <ترک تبار>مان و توهین به آنها بکار برده است.

من بیخود به خودم زحمت دادم که در مورد مقالات بسیار سطحی ایشان کامنتهایی برای بخش سوم مقاله اش بنویسم، چون که قطرات باران در سنگ خارا اثر نمی کنند. ولی باید نشان داد که مقالات این آقا واقعا چقدر سطحی و بچه گانه است.

کرمی در بخش دوم مقاله خود تزهایی را صادر کرده و مسعود بارزانی را متهم می کند که: <اقلیم کُردستان شمال عراق به یکی از استانهای ترکیه تبدیل شود و ملّت کُرد شمال عراق از چنگ پان عربیسم فرار کرده اکنون مسعود بارزانی آنها را در چنگ پان ترکیسم گرفتار میکند، تا به حکومت خانوادگی، فئودالی و موروثی بارزانی  در شمال عراق استحکام بخشد.> او هیچ مدرکی را در اینمورد اراده نمیدهد و به این کلی گویی اکتفا می کند که: <سفر مسعود بارزانی مأموریّتی بود که حکومت ترکیه برای خاموش کردنِ هر چه بیشتر شعله هایِ جنبش ملّت کُرد به او محول کرده است.> 

 هدف اصلی ناصر کرمی در این سلسله از مقالات خود باز هم حمله به <ترک تباران> و نشان دادن نفرت خود از آنهاست.

کرمی در بخش جهارم این سلسله از مقالات خود علی خامنه ای را <علی خامنه ای تُرک تبار نمایندهءِ پان ترکیسم و پان عربیسم در ایران> میداند. من قبلا هم نوشته ام که به هر بچه مدرسه ای ابتدایی هم که این را بگویید، به این نظر میخندد. امیدوارم که آقای کرمی بیاید و کمی جدی به این <تز> خود بپردازد و نشان دهد که علی خامنه ای نماینده پان ترکیسم و پان عربیسم است. وی بقدری سطحی فکر می کند که حتا فرق بین اسلام و پان عربیسم را نمیداند. کرمی حتا نمیداند که پان ترکیسم واقعا به چه معناست. لازم است که آقای کرمی بیاید و با نمونه های مشخصی از سالهای زندگی سیاسی خامنه ای و یا سالهای حاکمیت خامنه ای نشان دهد که علی خامنه ای پان ترکیست است. که او به نفع <ترک تباران> ایران کاری کرده است. مطمئنا هیچ موردی را پیدا نخواهد کرد. مگر اینکه بخواهد چند کلمه ترکی حرف زدن خامنه ای را به عنوان پان ترکیسم او جا بزند. در مورد روابط ایران و ترکیه اشکال در این است که این شخص از مسائل روابط بین المللی سررشته ای ندارد (من هم در این رشته مانند او بیسوادم) ولی میخواهد تمام روابط بین المللی را از دریچه تعصبات کور خود ببیند و درک کند. واقعیت این است که جمهوری اسلامی در حفظ منافع نظام، در عرصه بین المللی زیرکانه عمل کرده است و این آن چیزی است که درک آن برای شخصی مانند ناصر کرمی دشوار است. تنها چیزی که چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی علی خامنه و دار و دسته اش در قدرت و یا در کلیت نظام وجود ندارد، منافع <ترک تبارانه> است. تمامی سیاستهای جمهوری اسلامی و از جمله خامنه ای را حفظ منافع خود و بقای نظام تعیین میکنند.

ناصر کرمی با گستاخی تمام به خود اجازه میدهد که به مردم <ترک تبار> توهین کند. او مینویسید: <مردم تُرک تبار، این پشتیبانان و دست نشاندگانِ خودِ علی خامنه ای...>. این، توهین آشکار او به مردمِ بقول خودش <ترک تبار> است. و تمامی اینها از بیماری ضد <ترک تباری> او نشأت میگیرد. و من متاسفم که سایت ایرانگلوبال تبدیل شده است به توهین خانه ناصر کرمی به مردمان <ترک تبار>.

ممکن است که علی خامنه ای که جنایتکار و بد و اخ و تف است، <ترک تبار> باشد، ولی اینکه ناصر کرمی این جنایتکاری و بدی و اخ و تفی را به دلیل <ترک تباری> خامنه ای میداند، نمی تواند بجز از افکار فاشیستی منشا بگیرد. مگر می شود بر اساس آنچه آقای ناصر کرمی است و بر اساس افکار و خصوصیات این شخص، در مورد مردم <کرد تبار> قضاوت کرد؟ (البته اگر او <کرد تبار> باشد) و یا این خصوصیات را به مردم <فارس تبار> نسبت داد؟ (اگر او <فارس تبار> باشد). مگر اینکه کسی بخواهد بیماری ضد <کرد تباری> و یا <فارس تباری> خودش را به نمایش بگذارد.

ناصر کرمی باز با گستاخی تمام به هموطنان ترکمان نسبت میدهد که می خواهند <تا تاریخ ایران باستان، فرهنگ و تاریخ هخامنشی و پارسهءِ قبل از اسلام را با نسبت دادن به فردی مانند علی خامنه ای لکه دار کنند.> و آنوقت خودش با نسبت دادن هموطنان ترکمان به فردی مانند علی خامنه ای تمام سعی خود را میکند و تمام شگردهایش را بکار میگیرد تا این هموطنانمان و <تبار> آنها را لکه دار کند.

ناصر کرمی در ادامه مینویسد: <اصولأ تا کنون در ایران تجقیقات جامعه شناسی راسیونال مطابق با نرمهای بین المللی دانش محور بیطرف انجام نگرفته که تحقیق کنند، که آیا همین تئوریسن ها و روشنفکران دینی ، ملّی- مذهبیهایِ دیروز و امروز، اصلاح طلبان دینی شیعه گری، این پشتیبانانِ خمینی و علی خامنه ای اصل و نَسَب ایرانی دارند و یا از تبار بیگانگان مهاجم و مهاجر به ایران هستند، که اینچنین ایدئولوژیکِ دین اسلام را جانشین هویّت و تاریخ ایرانی کرده اند و میکنند. کدام ملّت بیدار و کدام کشور مترقی، دین و مذهب خاصی را جانشین هویّت نژادی، تاریخی و فرهنگی خود کرده است ؟>. به این میگویند نمایش آشکار نژادپرستی و فاشیسم!!!

میدانیم که بعد از حمله مغول هیچ نیروی خارجی که به ایران هجوم آورده و ماندگار شده باشد، وجود ندارد. حتا صفویان هم که از ترکیه به ایران آمدند، حالت <مهاجرت> بزرگ نداشتند. حالا این چه تفکری است که انسانهایی را که قرنها پیش به هر ترتیبی - هجوم و یا مهاجرت - به ایران آمده و ماندگار شده و با مردم این سرزمین عجین شده، درهم آمیخته و به ساکنین و شهروندان این کشور تبدیل شده اند، باز هم <بیگانه و مهاجر> میداند؟  این چه تفکریست که بر هویت <نژادی> مردم این سرزمین تاکید دارد؟ آیا بجز افکار بیمارگونه راسیستی و فاشیستی میتواند باشد؟ مسلما نه!

بیماری نژادپرستانه ناصر کرمی بقدری عمق یافته است که حتی کسانی را که با آنها مخالف است ولی نمیتواند بر <ترک تباری>شان تاکید کند زیر سوال می برد و سعی میکند که <نژاد> آنها را نه ایرانی بلکه <حاصل یک نژاد ترکیبی غیر ایرانی> معرفی کند. آیا کسی میتواند افکار نژادپرستانه خود را بهتر از این به نمایش بگذارد؟ باید به ناصر کرمی آفرین گفت که این کار را با این گستاخی و خبرگی انجام میدهد.

ناصر کرمی در ادامه تنها کردها را به عنوان ایرانیان واقعی معرفی میکند. از نظر او حتا زبان فارسی کنونی هم نسبتی با ایرانی بودن ندارد. به این <تز> درخشان او دقت کنید: <زبان فارسی امروز هم با زبان پارسی باستان چندان مناسبتی ندارد. تنها کافی است به حروفالفبایی زبان پارسی باستان و زبان فارسی امروز نگاهی افکنده شود. زبان پارسی باستان را باید در گویش منطقه ای جغرافیایِ ایران از جمله در کُردستان جستجو کرد

بنا بر این عرصه های حکومتی، فرهنگی، زبانی، و تمدن مرسوم در ادبیّات سیاسی امروز که فارسی و پارسی نامیده میشود بی اساس و همان واژگونه نویسی تاریخِ هدفمندِ ضدِ ایرانی و ضدِ پارسی است.> (پایان نقل قول)

او در ادامه حتا به رضاشاه و خاندان پهلوی هم رحم نمیکند و آنها را نه تنها پارسی نمیداند بلکه حتی ایرانی بودنشان را نیز به زیر سوال میبرد. چرا؟ بخاطر اینکه رضاشاه <از واژهءپارسی( پرسیس، پرشین، پرزین) نفرت داشت و بزرگترین خیانت را به تاریخ باستان و به فرهنگ و زبان پارسی  مرتکب شد و بدستور او در سال 1939 میلادی نام پارسی را از روی نام بین المللی ایران بر داشتند.>

ناصر کرمی در ادامه مطالبی را در مورد نام پارسه و پارسی و پایتخت ایران و تغییر پایتخت و لزوم تلاش برای انتقال آن <به ناحیّهءِ زاگرس و به یکی از شهرهایِ: سنندج، کرمانشاه، شهر کُرد، یاسوج،...>به هم میبافد که پرداختن به همه آنها از حوصله یک متن مختصر خارج است.

تعریف دولت و حکومت از دیدگاهِ کارل مارکس

ناصر کرمی در ادامه مقاله خود تعریف دولت و حکومت از نظر مارکس را مورد تاکید قرار میدهد و آنرا بهترین تعریف از این مقوله میداند. وی مینویسد که از دیدگاه مارکس <« وجود حکومت در اثر پیدایش طبقات و تضادِ طبقاتی در جوامع بشری است » یعنی شکل گیری طبقات و منافع و تضادِ طبقاتی هست که ضرورت ایجاد حکومت را مهیا کرده است تا برای حفظ منافع طبقات بالادست حاکم، طبقات دیگر و زیردست را سرکوب کند.>

ولی او بلافاصله از دیدگاه مارکس فاصله میگیرد و باید هم فاصله بگیرد زیرا که در دیدگاه مارکس جایی برای افکار نژادپرستانه و فاشیستی وجود ندارد.

ناصر کرمی در تعریف حکومت ایران به رهبری علی خامنه ای، دو طبقه جدید و عجیب کشف میکند: <یکم - تُرک آذری، دوّم-  ایرانیان رانتخوار مگسان گرد شیرینی>!!!

به این میگویند هوش سرشار نژادپرستانه! در حالیکه مارکس بر طبقات بر پایه تولید و اقتصاد تاکید دارد، ناصر کرمی به دنبال طبقات در میان <نژاد>ها میگردد و بلافاصله این <طبقات نژادی> را کشف میکند: طبه ترک آذری و طبقه ایرانیان رانتخوار مگسان گرد شیرینی، یعنی <ایرانیانِ غیر پارسی رانتخوار "پایتخت"و حوزهء ایران مرکزی و هر جا که اسلامگرایی و قبر امامزاده ای و یا سکونت تُرک تباری باشد>. به این میگویند عود بیماری نژادپرستی به اعلا درجه خود!

کرمی در ادامه مقاله تمامی هنر خود را بکار میگیرد تا همه <مردم ترک آذری> را صاحبان سرمایه های اصلی کشور قلمداد کند و خامنه ای را در خدمت منافع آنها! او حتا از یاد میبرد که همین <علی خامنه ای ترک تبار> تاکنون نه برای مردم زلزله زده <فارس تبار> بم کاری کرده است و نه برای مردم زلزله زده <ترک آذری تبار> ورزقان! او به عمد سرکوب را فقط مختص مردم <ایرانی تبار> میداند و به عمد فراموش میکند که همین <مردم ترک آذری تبار> هم زیر سرکوبند. او زندانهای سرشار از هویت طلبان آذربایجان را به فراموشی می سپارد و برای اینکه دیگران را هم به بیماری <ضد ترک تباری> خودش مبتلا کند، به مردمان کرد، بلوچ و عرب باج میدهد. وی در ادامه پا را از این هم فراتر میگذارد و <طبقه ترک آذری> و <طبقهء بی هویّت و غیر پارسی ایرانیان> را مسول <سرکوب و ترور ملّت کُرد و بلوچ>قلمداد میکند. راستی سعی ناصر کرمی در ایجاد اختلاف و تفرقه بین مردمان ایران برای چیست؟ برای اینکه همه را بر علیه مردم <ترک آذری> و <ایرانیان مرکزی ازنژاد ترکیبی غیر ایرانی> بشوراند.

از نظر او <نژاد> خالص ایرانی در همه زمینه ها پاک و منزه است و <نژاد ترک تبار آذری> و <طبقهء بی هویّت و غیر پارسی ایرانیان> بد و اخ و تف! مگر هیتلر و تئوری پردازانش چیز دیگری میگفتند؟ تنها کافیست که در تئوریهای ناصر کرمی بجای این کلمات، نژاد پاک و اصیل آلمانی و نژاد بد و اخ و تف یهودی را بگذاریم تا همان فاشیسم هیتلری را ببینیم.

کرمی در این بخش از مقاله خود که بخش طولانی و مهمی از آن است تمام هنر خود را بکار میگیرد تا پای ترکیه را به میان بکشد و تقصیر روابط بین جمهوری اسلامی ایران با ترکیه را به گردن مردم<ترک آذری> بیندازد.

از نظر ناصر کرمی مردم آذربایجان (نه سرمایه داران آذربایجانی بلکه همه مردم آذربایجان) و دولت ترکیه بر اقتصاد و نظام بانکی ایران مسلطند. تمامی این بخش، یعنی استیلای ترکیه و مردمآذربایجان بر اقتصاد و نظام بانکی ایران، حتا به یک آمار آبکی هم متکی نیست.

ناصر کرمی در بخش آخر مقاله خود به عدم شرکت مردم کرد در حکومتها اشاره میکند و در اینجا نیز به حمله به <مردم ترک آذری> می پردازد.

تیتر مقاله این تصور را در خواننده ایجاد میکند که ناصر کرمی میخواهد در مورد خیانت مسعود بارزانی مطالبی را بنویسد. بخش چهارم مقاله به پایان می رسد و تنها در پاراگراف آخر آن یک بار نام مسعود بارزانی آورده میشود و خواننده باید مانند داستهای سریالی روزنامه های کیهان و اطلاعات و مجلات جوانان و کیهان بچه ها منتظر بماند تا قهرمان داستان وارد ماجرا بشود.

باید منتظر بمانیم تا ببینیم ناصر کرمی کی و چگونه میخواهد این اتهامخیانتی را که به مسعود بارزانی زده است، توضیح دهد و اثبات کند!

چهارشنبه ۱۱ دی‌ ۱۳۹۲ - 1 ژانویه 2014 آلمان

چگونگی پیدایش ناسیونالیسم و چگونگی پیدایش اینترناسیونالیسم در جهان

$
0
0

 
 


انسان ها تا کنون از چهار زمان تاریخی گذشته اند: ۱- زمان ددمنشی ۲- زمان برده داری ۳- زمان دهداری ۴- زمان سرمایه داری

 زمان ددمنشی

جانداران به جز تک یاخته ها و میکرب ها دو گروه هستند: گیاهان و جانوران، جانوران نیز دو گروه هستند: مهره داران و بی مهرگان، مهره داران نیز پنج گروه هستند: ماهیان – دوزیستان – خزندگان – پرندگان - پستانداران، پستانداران چندین گروه هستند: گوشتخوارانی مانند گربه سانان و جانورانی مانند: گربه – ببر – پلنگ – پوما – یوزپلنگ – شیر و یا سگ سانان و جانورانی مانند: سگ – گرگ – روباه – شغال و همچنین گوشتخواران دیگر، گیاهخوارانی مانند زوج سم ها و جانورانی مانند: آهو – شتر - گاو – گوسپند – گوزن - بز – بز کوهی – زرافه و یا تک سم ها و جانورانی مانند: اسب – خر – گورخر – کرگدن و همچنین گیاهخواران دیگر و گونه های دیگر جانوران پستاندار. انسان از نگر دانش جانورشناسی از گروه مهره داران پستاندار بوده و گونه ای میمون است و با جانورانی مانند شامپانزه و گوریل و اورانگوتان هم خانواده است و دندان های انسان برای خوردن میوه کارائی دارند و دندان های انسان مانند دندان های گوشتخواران برای گوشتخواری و مانند دندان های گیاهخواران برای گیاهخواری کارائی ندارند! نخستین مهره دارانی که در کره زمین پیدا شدند ماهی ها بودند، پس از دگردیسی در برخی از ماهی ها که میلیون ها سال به درازا کشید دوزیستان پدیدار شدند و سپس خزندگان و پرندگان و پستانداران در جهان پیدا شدند.

پنج بار نزدیک بود که زندگی در سرتاسر جهان از میان برود! یک بار در چهارصد و پنجاه میلیون سال پیش برای رویدادهای ناشناخته ای که دانشمندان هنوز درباره آنها دانش فراوانی ندارند بسیاری از جانداران نابود شدند! بار دوم در سیصد و هفتاد و چهار میلیون سال پیش برای رویدادهای ناشناخته بسیاری از جانداران نابود شدند! بار سوم در دویست و پنجاه میلیون سال پیش برای رویدادهای ناشناخته بسیاری از جانداران نابود شدند! بار چهارم در دویست میلیون سال پیش برای رویدادهای ناشناخته بسیاری از جانداران نابود شدند! پس از آن خزندگان غول پیکری که پاره ای از آنها بالدار بودند و مانند پرندگان توان پرواز داشتند در کره زمین پیدا شدند، این خزندگان غول پیکر دایناسور نام داشتند و درختان غول آسائی نیز در آن هنگام در کره زمین یافت می شدند، در آن هنگام هوای کره زمین بسیار گرم و نمناک بود و در هیچ جا برف و یخ دیده نمی شدند اما ناگهان هوای کره زمین سرد شد و همه جا را برف و یخ فراگرفتند و دایناسورها مردند و درختان غول آسا از میان رفتند چون در شصت و شش میلیون سال پیش برای بار پنجم بسیاری از جانداران در جهان نابود شدند!

شصت و شش میلیون سال پیش به جز دایناسورها و درختان غول آسا که همگی را سرمای ناگهانی نابود کرد هر جانور و گیاهی که توانست در برابر سرما پایداری کند زنده ماند و جانورانی که توانستند به غارها و یا به بخش هائی از کره زمین که اندک گرمائی داشتند بروند زنده ماندند و جانوران و گیاهان دیگر همگی نابود شدند! دانشمندان تا دیرگاهی نمی دانستند که چرا ناگهان و هنگامی که هوای کره زمین آن چنان گرم بود که برف و یخ در آن یافت نمی شدند چنان یخبندان سهمگینی رخ داده است اما هم اکنون دانشمندان پی برده اند که شصت و شش میلیون سال پیش ستاره ای دنباله دار در یوکاتان و در نزدیکی خلیج مکزیک به کره زمین برخورد کرده است! نیروی رها شده از برخورد آن ستاره دنباله دار با کره زمین برابر با نیروی ترکیدن پنج میلیارد بمب اتمی بوده است که در هیروشیما ترکید! و پس از برخورد آن ستاره دنباله دار به کره زمین و پس از ساخته شدن گودالی به پهنای دویست کیلومتر میلیاردها تن گرد و خاک به هوا رفتند و جلوی رسیدن پرتو خورشید به کره زمین گرفته شد و یخبندانی مرگبار همه جا را فراگرفت!

شصت و شش میلیون سال پیش و پس از آن که تا دیرگاهی پرتو خورشید به زمین نرسید و سرمای مرگبار بسیاری از گیاهان و جانوران را نابود کرد و بسیاری از دریاها و رودخانه ها یخ زدند کم کم میلیاردها تن گرد و خاکی که پس از برخورد ستاره دنباله دار به کره زمین به هوا برخاسته بود فرو نشست و پس از تابش دوباره پرتو خورشید به جهان، سرما در زمین از میان رفت و هیچ برف و یخی در کره زمین به جا نماند و از نو زندگی در جهان با گونه های جانوری و گیاهی رسته از نابودی آغاز شد اما بار دیگر و پس از میلیون ها سال یخبندانی نوین در کره زمین پیدا شد! این یخبندان نوین که هنوز دانشمندان چگونگی پیدایش آن را نمی دانند مرگبار نبود و مانند سرمای سختی که در شصت و شش میلیون سال پیش پس از برخورد ستاره دنباله دار به کره زمین رخ داد جانوران و گیاهان را نابود نکرد اما تا دیرگاهی رویش گیاهان را کند و زندگی بر جانوران را دشوار کرد، همچنین یخبندان نوین پیدایش قطب شمال و قطب جنوب و بارش برف در بخش هائی از جهان را در پی داشت.  باری، یازده هزار سال پیش با گرمتر شدن هوای کره زمین یخبندان نوین کم کم از میان رفت و شش هزار سال پیش یخبندان نوین نیز به پایان رسید و در آن هنگام سرزمین هائی مانند عربستان و مصر و لیبی که اکنون هیچ گیاهی در دشت هایشان یافت نمی شود سبزه زار بودند اما با گرمتر شدن هوا آن سبزه زارها از میان رفتند!

انسان ها که گونه ای میمون هستند در آغاز مانند گله های جانوران می زیستند اما ویژگی های جانوری به نام انسان مانند گنجایش بیشتر مغز در سنجش با اندازه بدن و راست ایستادن بر روی پاها و ویژگی های انگشتان دست به ویژه انگشت شست دست، او را با میمون ها و جانوران دیگر ناهمسان می کرد، چنان که اگر تن پیل به اندازه تن انسان شود سر پیل به اندازه نارنگی خواهد شد! همچنین چین خوردگی ها و ویژگی های دیگر مغز انسان او را هوشمندترین جانوران جهان کرده بود. انسان هائی که در آغاز مانند گله های جانوران می زیستند این توانائی را داشتند که آواهائی که از دهانشان بیرون می آمد را بیارایند و این چنین بود که زبان که ابزاری برای پیام رسانی میان انسان هاست پیدا شد، انسان ها این توانائی را داشتند که با چوب و سنگ ابزار بسازند و برای آسوده ماندن از گزند سرما و گرما برای خودشان خانه هائی از سنگ و گل و چوب ساختند و پس از یافتن آتش و پی بردن به ویژگی های آن از سرمای زمستان نیز آسوده شدند و آوندهای ساخته شده از گل را پختند و کوزه و جام و دیگ سفالی ساختند، فلز را نیز انسان ها پس از یافتن آتش و پی بردن به ویژگی های آن یافتند، خوراک انسان ها در زمان ددمنشی میوه های جنگلی و گیاهان سبزه زارها و گوشت جانوران شکار شده بود.

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 زمان برده داری

پس از رخ دادن یخبندان نوین، جانوری به نام انسان از بخش های سرد کره زمین به بخش های گرم آن کوچید و انسان های نخستین که یاد گرفته بودند با سنگ و گل و چوب خانه بسازند برای آن که از گزند جانوران آسوده باشند و همدیگر را یاری کنند خانه هایشان را در کنار هم ساختند و کم کم روستاهائی کوچک ساخته شدند و ساخته شدن نخستین روستاها آغاز شهریگری بود، همه شهریگری های جهان کمابیش شش هزار سال پیش پیدا شدند چون شش هزار سال پیش زمان یخبندان نوین به پایان رسید اما آنچه که زندگی انسان ها را زیر و رو کرد و به جانوری به نام انسان در برابر جانوران دیگر برتری داد پیدایش کشاورزی بود! انسان ها یاد گرفتند که با کاشتن دانه های گیاهان گوناگون برای خودشان خوراک فراهم کنند، کاری که جانوران دیگر از انجام آن ناتوان بودند! انسان ها در خاورمیانه گندم و جو و چاودار، در چین و هند برنج و در آمریکا ذرت و سیب زمینی می کاشتند، همچنین انسان ها یاد گرفتند که با کاشتن درختان میوه و درختان دیگری که چوب و یا برگ و دانه و ریشه آنها کاربرد داشت نیازهای خود را برآورده کنند و گیاهانی مانند پنبه و کتان و کنف را برای ساختن پوشاکشان به کار گرفتند، کاری که جانوران دیگر توان انجام آن را نداشتند!

پیدایش دامپروری نیز همزمان با پیدایش کشاورزی بود و انسان ها یاد گرفتند که جانورانی مانند: گاو، شتر، گوسپند، بز، مرغ، غاز، مرغابی و ..... را رام کنند و از شیر و گوشت آنها برای خوراک و از پوست و پشم و پر آنها برای ساختن پوشاک و برآوردن نیازهای دیگرشان سود ببرند اما دگرگونی بزرگی که یافتن دامپروری برای انسان ها در پی داشت رام شدن جانورانی بود که انسان ها آنها را برای سوار شدن و رفتن از جائی به جای دیگر و همچنین بردن بارهای سنگین به کار می بردند! جانورانی مانند: شتر، اسب، پیل، خر و استر، انسان ها هم گوشت و شیر جانورانی مانند شتر و اسب را می خوردند و می نوشیدند و هم آنها را برای سواری و بردن بارهای سنگین به کار می گرفتند، چنین جانورانی رفت و آمد انسان ها را به بخش های گوناگون جهان آسانتر کردند و نیروی کار آنها که جایگزین نیروی کار انسان ها شده بود انسان ها را در انجام کارهایشان تواناتر کرد اما نیروی کار جانوران همه خواسته های انسان ها را برآورده نمی کرد چون جانوران هوشمندی انسان ها را نداشتند و جانوران نمی توانستند مانند انسان ها کشاورزی کرده و یا کارهائی مانند چیدن میوه های درختان و دوشیدن شیر دام ها و دوختن پوشاک و ساختن خانه و ..... را انجام دهند!

چون جانوران ناتوان از انجام دادن کارهائی بودند که تنها انسان ها توانائی انجام آنها را داشتند انسان هائی که در یک روستا می زیستند به روستاهای انسان های دیگر یورش برده و با آنها می جنگیدند و اگر شکست می خوردند برمی گشتند و اگر پیروز می شدند پس از تاراج داراک انسان های دیگر آنها را به بند می کشیدند تا در کشتزارها و جاهای دیگر برای آنها مانند جانوران به رایگان کار کنند! گاهی انسان هائی که به بند کشیده شده بودن می گریختند و پس از نیرومند شدن به روستائیانی که آنها را به بند کشیده بودند می تاختند و انسان های آنجا را به بند می کشیدند تا برایشان مانند جانوران کار کنند! برای پیشگیری از گریز بندیان به دست و پای آنها ریسمان هائی بسته می شدند که تنها هنگام کار کشیدن از آنها اندکی باز می شدند! گاهی انسان های چند روستا باهم همدست شده و به روستاهای کوچکتر می تاختند تا با نیروی بیشتر پیروز شوند! به هر روی سرانجام زمانی به نام ددمنشی در تاریخ پیدایش انسان ها در کره زمین به پایان رسید و این چنین شد که با به بند کشیده شدن گروهی از انسان ها از سوی گروهی دیگر برای بهره گیری از نیروی کارشان پس از پیدایش کشاورزی زمان برده داری آغاز شد!  

پس از پایان زمان ددمنشی و آغاز زمان برده داری کم کم برخی از روستاها به هم پیوستند و شهرهای کوچکی ساخته شدند که انسان های آن شهرها نیز به روستاها و شهرهای دیگر می تاختند و پس از تاراج داراک انسان های شهرها و روستاهای دیگر آنها را به بند کشیده و مانند جانوران به کار رایگان وامی داشتند! گاهی انسان های چند شهر برای آن که نیروی بیشتری داشته باشند باهم همدست شده و به روستاها و شهرهای دیگر می تاختند! پس از آن که از به هم پیوستن چند شهر و روستا نخستین کشورها برپا شدند انسان های آن کشورها به شهرها و روستاها و کشورهای دیگر می تاختند و اگر پیروز می شدند داراک انسان های آن سرزمین ها را تاراج می کردند و انسان هایشان را به بند کشیده و مانند جانوران به کار رایگان وامی داشتند! در هر همایشی که با ساختار برده داری گردانده می شد برده داران و برده ها با روش های گوناگون از هم جدا می شدند! برای نمونه پس از پیدایش برده داری برای آن که برده داران و برده ها از هم جدا باشند نه انسان های سرزمین های گوناگون باهم زناشوئی می کردند و نه برده داران با برده ها و این آغاز پیدایش نژادپرستی در جهان است!

نخستین شهریگری های جهان مانند: مصر، آشور، بابل، چین، هند، یونان، روم و ..... همگی در زمان برده داری برپا شدند و این شهریگری ها با نیروی کار برده ها گردانده می شدند و انگیزه نبردهای کشورهای گوناگون در جهان باستان تاراج داراک سرزمین های دیگر و برده کردن انسان های آن سرزمین ها بود! در چنین همایش هائی کسانی بودند که برده نبودند و دهقان بودند اما با نیروی کار دهقانان و با دهداری، کشورهای برده داران گردانده نمی شدند، کسانی نیز بودند که کارگر بودند و برده نبودند و برای کاری که می کردند مزد می گرفتند اما با نیروی کار کارگران نیز کشورهای برده داران گردانده نمی شدند و تنها نیروی کار برده ها بود که چنین کشورهائی را می گرداند! برای نمونهدر شهریگری مصر باستان که آمیخته ای از کار آریائی ها و سامی ها و آفریقائی هاست بسیاری از ساختمان ها و تندیس های مصر باستان را والادگران سامی که کارگر بودند و برای کاری که می کردند مزد می گرفتند به یاری نیروی کار برده ها و با گردیزهائی مانند سنگ و با ابزارهای دستی ساخته اند اما شهریگری مصر باستان را نیروی کار برده ها می گرداند نه نیروی کار کارگران سامی!

در زمان برده داری بدون جدائی برده ها و برده داران ساختار برده داری دچار فروپاشی شده و از میان می رفت از این روی اشکوب بندی یک همایش و پیدایش همایش اشکوبی ریشه در زمان برده داری دارد!در کشورهائی که با ساختار برده داری گردانده می شدند به جز اشکوب برده داران و اشکوب برده ها اشکوب های دیگری نیز دیده می شوند مانند بازرگانان، سپاهیان، شاهزادگان و ..... اما اشکوب بندی بنین میان برده داران و برده ها بود! در زمان برده داری برای پا بر جائی ساختار برده داری در سرزمین های گوناگون و جدائی اشکوب برده داران و اشکوب بردگان کم کم تبارپرستی و نیاکان پرستی و سرانجام نژادپرستی پیدا شدند! خاک پرستی و مرزپرستی نیز به نژادپرستی افزوده شدند و با افزوده شدن زبان پرستی و پدیده های دیگری که برای دیوارکشی میان انسان ها به کار می رفتند انسان ها در گروه های گوناگون در جهان بخشبندی شدند و با برپائی صدها کشور پدیده ای به نام ناسیونالیسم پیدا شد! از این روی گروه بندی انسان ها با خاک و مرز و پیدایش صدها کشور در جهان با دستاویزهائی مانند نژاد و تبار و زبان که از زمان برده داری آغاز شده است ناسیونالیسم نام دارد! 

دین نیز مانند ناسیونالیسم در زمان برده داری پیدا شد و همه دین ها در زمان برده داری پیدا شده اند و حتی یک دین را نمی توان پیدا کرد که در زمان برده داری پیدا نشده باشد! دین زرتشتی، دین یهودی، دین مسیحی، دین اسلام، دین هندو، دین های تک خدائی، دین های چند خدائی، بت پرستی، ستاره پرستی، ماه پرستی، خورشیدپرستی، جانورپرستی و ..... همگی در زمان برده داری پیدا شده اند! در دین های گوناگون خوردن فلان خوراک یا نوشیدن فلان نوشاک یا خوردن گوشت فلان جانور گناه است و فهرست بزرگی از کارهائی که انجام دادن آنها گناه و بد و زشت است و خدا یا خدایان را خشمگین خواهند کرد در دین های گوناگون دیده می شوند اما در همان دین ها برده داری گناه نیست! برای نمونه در دین اسلام که دینی است که مانند همه دین ها در زمان برده داری پیدا شده است اگر کسی در نبردی کسی را دستگیر کند هم می تواند مانند جانوران از او کار بکشد و هم می تواند مانند جانوری او را به دیگران بفروشد! همچنین در دین اسلام بهره کشی جنسی از زن ها حتی زنان شوهرداری که در نبردهای گوناگون گرفتار شده اند و یا خرید و فروش آنها نه بد است، نه گناه است و نه زشت است! سخن کوتاه، دین نمایش فرهنگ و روش های زمان برده داری است!

پیدایش مردسالاری نیز در زمان برده داری بوده است! در زمان برده داری آن چه که در نبرد میان انسان ها و در انجام کارهای گوناگون کاربرد داشت توان بدنی و زور بازو بود و چون زن ها در سنجش با مردها توان بدنی کمتری دارند در کشورهائی که در زمان برده داری پیدا شدند و ساختار آنها بر پایه برده داری بود مردها به فرمانروائی می رسیدند و مردسالاری از اندام های جدا نشدنی در همایش هائی است که با برده داری گردانده می شدند! آن چنان که گفته شد دین نمایش فرهنگ و روش های زمان برده داری است و در دین های گوناگونی که همه آنها در زمان برده داری پیدا شده اند زن ها انسان های دست دوم هستند! برای نمونه در دین اسلام که در زمان برده داری پیدا شده است زن خوب کسی است که پس از پارچه پیچ شدن با پارچه ای که حجاب نام دارد فرمانبردار شوهرش باشد! در دین اسلام همه پیامبرانی که خدا فرستاده است مرد هستند و همه امام های شیعه یا خلیفه های سنی نیز مرد هستند و مردها در سرزمین هائی که دینشان اسلام است همه کاره هستند و زن ها هیچ کاره! سخن کوتاه، مردسالاری نیز مانند ناسیونالیسم و دین در زمان برده داری پیدا شده است!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 زمان دهداری

هزاران سال پس از پیدایش برده داری و پس از ساخته شدن جنگ افزارهای کارآمد و پس از برپائی ارتش های توانا در کشورهای گوناگون تاختن به سرزمین های دیگر برای به بند کشیدن انسان ها و به کار رایگان واداشتن آنها بسیار دشوار شد! و هزینه ای که یک لشکرکشی برای تاختن به سرزمین های دیگر در پی داشت بسیار بیش از سودی بود که پس از پیروز شدن به تازندگان می رسید! از سوی دیگر مانند زمانی که برده داری به تازگی آغاز شده بود برده ها فرمانبردار نبودند و مانند جانوران به رایگان کار نمی کردند! برده ها بر برده داران می شوریدند و چند بار شورش برده ها به جنگ های خونین و کشتارهای بزرگ انجامیده بود! برای نمونه یک بار در روم باستان شورش برده ها که یک برده یونانی به نام اسپارتاکوس آن را رهبری می کرد کشتار هزاران تن از سربازان ارتش روم را در پی داشت! همچنین ابزارهای فراوری کارآمدتر شده بودند و از هنگامی که برده داری در جهان به تازگی آغاز شده بود و بسیاری از ابزارهای کار از چوب و یا سنگ ساخته می شدند هزاران سال گذشته بود و فلز جای سنگ و چوب را گرفته بود و از نگر تنخواهی به کارگیری برده ها مانند گذشته سودآور نبود!

سرانجام چون لشکرکشی به کشورهای دیگر دشوار شد و برده ها نیز مانند جانوران به رایگان کار نمی کردند و ابزارهای فراوری نیز کارآمدتر شده بودند برده ها آزاد شدند و در روستاها دارای زمین و ابزار کار شدند تا در آنها کار کنند و برده داران نیز دهدار شدند و زمین ها را به دهقانان کنونی و برده های پیشین در برابر سودی که باید از دسترنجشان به دهداران می دادند واگذار کردند و این چنین بود که زمان برده داری در جهان به پایان رسید و زمان دهداری آغاز شد! در زمان دهداری به گونه پراکنده برده هائی نیز که گاهی در سرزمین های گوناگون به بند کشیده شده و مانند جانوران وادار به کار رایگان می شدند کار می کردند اما دیگر مانند زمان برده داری با نیروی کار برده ها کشورهائی که ساختارشان دهداری بود گردانده نمی شدند! کسانی نیز بودند که کارگر بودند و دهقان نبودند و برای کاری که در کارگاه های گوناگون انجام می دادند مزد می گرفتند اما تنخواه کشورهای دهداران بر نیروی کار کارگران نیز استوار نبود و نیروی کار دهقانان بود که تنخواه این کشورها بر آن استوار بود و تنها نیروی کار دهقانان بود که کشورهائی را که ساختار دهداری داشتند می گرداند!

در زمان دهداری دین که در زمان برده داری پیدا شده و نمایش فرهنگ و روش های زمان برده داری است از میان نرفت اما کمرنگ شد و جایگاه بنیادینی را که در زمان برده داری داشت از دست داد! زن ستیزی و مردسالاری نیز که از ویژگی های همایش های برده دار بوده و از زمان برده داری به جای مانده بودند در زمان دهداری از میان نرفتند اما کمرنگ شدند و در بسیاری از سرزمین هائی که ساختار دهداری داشتند زن ها پادشاه شدند و یا به پست های بزرگ رسیدند! ناسیونالیسم نیز که در زمان برده داری پیدا شده بود و ابزار دیوارکشی میان انسان ها با خاک و مرز بود به همراه اندام های گوناگونش مانند نژادپرستی و زبان پرستی از میان نرفت و در زمان دهداری ابزاری کارآمد برای کشورگشائی دولت هائی شد که نیروی جنگی آنها تواناتر از نیروی جنگی کشورهای دیگر برای تاختن به سرزمین های دیگر و تاراج داراک آن سرزمین ها بود! زمان دهداری کوتاهتر از زمان ددمنشی و زمان برده داری بود و مانند زمان ددمنشی که میلیون ها سال به درازا کشید و مانند زمان برده داری که هزاران سال به درازا کشید نبود و زودتر از زمان ددمنشی و زمان برده داری و در چند صد سال به پایان رسید!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 زمان سرمایه داری

چگونگی به پایان رسیدن زمان دهداری این چنین است که پس از ساخته شدن ماشین بخار و به کار افتادن ابزارهای گوناگون با نیروی ماشین بخار، نیروی کار برده ها و دهقانان و جانوران جای خود را به نیروی کار ماشین ها و نیروی کار کارگرانی داد که با آنها کار می کردند! سپس ماشین های دیگری نیز ساخته شدند که پس از به کار افتادن ماشین ها جهشی بزرگ در زندگی انسان ها در سرتاسر کره زمین رخ داد و انسان ها بر همه جهان چیره شدند! دهقانان و دهداران به کارخانه ها رفتند و دهقانان شدند کارگر و دهداران شدند سرمایه دار و زمانی به نام سرمایه داری در تاریخ انسان ها آغاز شد! در آغاز پیدایش سرمایه داری به گونه پراکنده برده داری و دهداری نیز در بخش هائی از جهان دیده می شدند اما دیگر با نیروی کار برده ها یا دهقانان کشورهائی که ساختارشان سرمایه داری بود گردانده نمی شدند و تنها نیروی کار ماشین ها و کارگران بود که تنخواه کشورهائی را که ساختار سرمایه داری داشتند می گرداند! و با کارآمدتر شدن ماشین ها در زمان سرمایه داری به کارگیری نیروی ماهیچه انسان ها و جانوران در گرداندن کشورهای سرمایه داری به صفر رسید!

در زمان سرمایه داری کم کم دین که نمایش فرهنگ و روش های زمان برده داری است در بسیاری از بخش های جهان از میان رفت و مردسالاری نیز که مانند دین از زمان برده داری به جای مانده بود در بسیاری از بخش های جهان از میان رفت و زن ها با مردان به برابری رسیدند! ناسیونالیسم در آغاز پیدایش سرمایه داری ابزاری برای کشورهای سرمایه داری برای جهانخواری بود! هر کشوری که ساختار آن بر پایه سرمایه داری بود هنگامی که خود را تواناتر از کشورهای دیگر می دید برای تاراج داراک آنها به آن کشورها لشکرکشی می کرد و دستاویز این لشکرکشی ها نیز ناسیونالیسم و اندام های گوناگون ناسیونالیسم مانند نژادپرستی و زبان پرستی و مرزپرستی و خاک پرستی بود! جنگ های ناپلئون بناپارت فرانسوی که نام رژیمش را با پیروی از نیکلا شوون رژیم شوونیست گذاشته بود، جنگ جهانی یکم با چهارده میلیون کشته، جنگ جهانی دوم با پنجاه و پنج میلیون کشته و جنگ های ریز و درشت دیگر همگی پس از پیدایش سرمایه داری برای تاراج داراک سرزمین های دیگر و برای جهانخواری با دستاویزهای ناسیونالیستی رخ داده اند!  

در همه جهان پس از پیدایش سرمایه داری پیروان ناسیونالیسم از وابستگان به زرسالاری بودند و کارگران هرگز پیرو پندارهای ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی نبودند! کارگران در هر کجای جهان که باشند باید نیروی کار خود را به سرمایه داران با بهائی کمتر از ارزش راستین آن بفروشند و این زرسالاران هستند که برای تاختن به سرزمین های دیگران و تاراج داراکشان بهترین ابزاری را که به کار می برند پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی هستند! و اگر جنگی درنگیرد ناسیونالیسم ابزار زرسالاران برای فروش کالاهای ساخته شده به کشورهای دیگر از کشوری است که ساختار آن سرمایه داری است! از این روی کارگران دارنده میهنی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند نیستند و همه جای جهان میهن کارگران است و این زرسالاران هستند  که از مرزبندی میان سرزمین های گوناگون سود می برند! سخن کوتاه، در زمان برده داری سودبر ناسیونالیسم برده داران، در زمان دهداری سودبر ناسیونالیسم دهداران و در زمان سرمایه داری سودبر ناسیونالیسم سرمایه داران و زرسالاران هستند!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 اینترناسیونالیسم یا تک میهنی

پس از جنگ های ریز و درشت که در آغاز پیدایش سرمایه داری رخ دادند ناسیونالیسم که در زمان برده داری پیدا شده و در زمان دهداری کمرنگ شده بود در زمان سرمایه داری کمرنگ تر شد و در بسیاری از بخش های جهان از میان رفت! چون پس از ساخته شدن جنگ افزارهائی مانند بمب هسته ای که کاربرد آنها همه کره زمین را نابود می کرد لشکرکشی به کشورهای دیگر با بهانه های ناسیونالیستی برای تاراج داراک آنها و به دست آوردن دستمایه برای گرداندن کارخانه ها ناشدنی شد و پس از آن که پندارهای ناسیونالیستی کاربردشان را از دست دادند اکنون در بسیاری از بخش های جهان مرزهای ناسیونالیستی به جای مانده از زمان برده داری میان کشورهای گوناگون جز مرزهای نمادین چیز دیگری نیستند و این مرزهای نمادین نیز مانند یخی که در دیگی پر از آب جوش افتاده است دارند از میان می روند! نژادپرستی و سرافرازی بر نیاکان پدیده ای است که همگان در جهان کنونی به آن پوزخند می زنند! زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی و مرده پرستی و کهنه پرستی و دیگر پندارهای ناسیونالیستی نیز در جهان کنونی هوادار ندارند و زناشوئی میان زنان و مردان از نژادهای گوناگون که از زمان برده داری تا دیرگاهی ناشدنی و یا دشوار بود اکنون بسیار آسان است!

از سوی دیگر با بررسی زمان های گوناگون که انسان ها از آنها گذشته اند دیده می شود که با پیشرفت ابزار فراوری در زمان برده داری ساختاری به نام برده داری که تنخواه آن بر پایه کار برده ها بود خودش با دست خودش گور خودش را کند و از درون برده داری ساختار دیگری به نام دهداری بیرون آمد! در زمان دهداری نیز پس از پیشرفت ابزار فراوری ساختاری به نام دهداری که تنخواه آن بر پایه کار دهقانان بود خودش با دست خودش گور خودش را کند و از درون دهداری ساختار دیگری به نام سرمایه داری بیرون آمد! پس روشن است که در زمان سرمایه داری نیز پس از پیشرفت ابزار فراوری نیاز به کار کارگران و تنخواهی که بر پایه کار کارگران باشد خودش با دست خودش گور خودش را خواهد کند و سرمایه داری نیز از میان خواهد رفت و جهان سوسیالیزه خواهد شد! و پس از سوسیالیزه شدن جهان، ناسیونالیسم که در زمان های برده داری و دهداری و سرمایه داری جز ابزاری برای بهره کشی انسان از انسان چیز دیگری نیست از میان خواهد رفت زیرا هنگامی که ناسیونالیسم هیچ کاربردی نداشته باشد چاره ای جز رها شدن از آن و دردسرهایش برای انسان ها نخواهد ماند!

اما پنداری به نام اینترناسیونالیسم یا تک میهنی نیز مانند ناسیونالیسم در زمان برده داری پیدا شد! اندیشمندانی از دیرباز پیدا شده اند که به جای پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی راهکارهائی را برای بهروزی انسان ها نشان داده اند و کوشیده اند همگان را به خودآگاهی برسانند! برای نمونه (آمون هوتپ چهارم) که ورنام او (آخناتون) است یکی از پادشاهان مصر باستان بود که شاهی مانند شاهان دیگر نبود و فیلسوفی بود که اندیشه هایش هزاران سال جلوتر از خودش بودند و می توان او را یک اینترناسیونالیست دانست، (سیذارتا گوتاما) که ورنام او (بودا) است یکی از اندیشمندان و فیلسوفان هند باستان است که او را نیز می توان یک اینترناسیونالیست دانست، فیلسوفی به نام (لائوتزو) در چین باستان نیز یک اینترناسیونالیست به شمار می رود، فیلسوفان استوئیکیست Stoicistدر یونان باستان را نیز می توان اینترناسیونالیست دانست، شماره کسانی که آنها را می توان باورمند به تک میهنی یا اینترناسیونالیسم دانست فراوانند و یکی از برجسته ترین اندیشمندان و فیلسوفان باورمند به اینترناسیونالیسم کارل هاینریش مارکس Karl Heinrich Marxفیلسوف نامدار آلمانی است. 

در جهان کنونی مرزبندی های ناسیونالیستی به جای مانده از زمان برده داری به همراه اندام های زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم مانند نژادپرستی صد در صد نابود نشده اند و کشوری یکتا در جهان به نام کره زمین برپا نشده است اما این مرزبندی ها رو به نابودی هستند و مرز میان بسیاری از کشورها مرزهای نمادین هستند نه مرزهای ناسیونالیستی و نژادپرستانه و جهان رو به سوی تک میهنی می رود و در فرجام تاریخ با نابودی ناسیونالیسم و دیوارکشی های ناسیونالیستی میان انسان ها تنها کشوری که در سرتاسر جهان به جا خواهد ماند کشوری به نام کره زمین برای باشنده ای به نام انسان است!باورمندی به برپائی یک کشور در همه جهان به نام کره زمین به جای صدها کشور تک میهنی یا اینترناسیونالیسم نام دارد! و روشن است که ناسیونالیست ها در جهان کنونی کسانی هستند که در زمانی به نام (اکنون) زندگی نمی کنند بلکه در زمانی به نام (برده داری) زندگی می کنند و مغز چنین کسانی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی در زمان برده داری یخ زده است!   

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 واژه های پارسی که به جای واژه های ناپارسی در این نوشتار به کار برده شده اند:

(آوند = ظرف) (اُشکوب = طبقه) (بُنین = اصلی) (تنخواه = اقتصاد) (تندیس = مجسمه) (جام = کاسه) (جهانخوار = امپریالیست) (جهانخواری = امپریالیسم) (دستمایه = مواد اولیه) (زرسالار = بورژوا) (زرسالاری = بورژوازی) (ساختار = سیستم، نظام) (شهریگری = تمدن) (فراوری = تولید) (گردیز = مصالح ساختمانی مانند سنگ، گچ، آهک) (والادگر = آرشیتکت، بنا، معمار) (ورنام = اسم مستعار، لقب) (همایش = اجتماع، جامعه) (همایش اُشکوبی = جامعه طبقاتی)

   

 

 


عذرخواهی "مهران مدیری"از ترک زبانان، اما به خاطر چه؟

$
0
0

مهران مدیری، طنزپرداز برنامه های تلویزیونی جمهوری اسلامی، در یکی از سری برنامه های خود تحت عنوان "شوخی کردم"، دوباره به بهانه شوخی با هواداران تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز، آنها را مورد تحقیر و اهانت قرار داد. وی بعد از اعتراضات آذربایجانیهای نسبت به این حرکت ضدانسانی و نژادپرستانه متن عذرخواهی خود را در صفحه فیس بوک برنامه "شوخی کردم"منتشر کردم

متن عذرخواهی مهران مدیری چنین تنظیم شده است:

بدینوسیله از محضر شریف هموطنان ترک زبان عذر خواهی میکنم و توضیح اینکه این آیتم (مصاحبه مردمی) شوخی با آقای فردوسی پور بود نه شما عزیزان.

شما عشق مائید.
مهران مدیری

20140108

با نگاهی گذرا به متن این عذرخواهی چند مورد نظر هر خواننده را میتواند به خود جلب کند:

یک: همچنانکه مشاهده میکنید، آقای مدیری مدعی استکه در این آیتم شوخی قصدش فردوسی پور بوده است و نه ترک زبانان. اگر آیتیم شوخی واقعا با آقای فردوسی پور بود و نه ترک زبانان، عذرخواهی دیگر چه معنی دات و اساسا برای چه عذرخواهی لازم بود؟

دو:در این عذرخواهی که مهران مدیری آن را با ترک زبانان بی ربط می شمارد، معنی اش نادان تلقی کردن ترک زبانان نیست؟ بدین معنی که اگر من (مهران مدیری) از شما (ترک زبانان) عذر خواهی میکنم، به دلیل خطایم نیست (چون مینویسد که من با فردوسی پور شوخی کرده ام نه با ترک زبانان) بلکه به دلیل نادانی شماست. بدین معنا کی اگر عذرخواهی نکنم، ممکن است برایم مسئله بسازید! مقصود درونیم این استکه ممکن است برای نظام مسئله بسازید!! چون یکبار خطایی از این نوع را مانا نیستانی مرتکب شده بود!!

سه:آیا این عذرخواهی مطالبه وزارت اطلاعات و امنیت دولت ایران از آقای مهران مدیری است، تا بتواند از تکرار اعتراضاتی از نوع اعتراض به کاریکاتور در روزنامه ایران (چه کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند) جلوگیری کند، یا ابتکار عمل خود آقای مهران مدیری؟  به نظر میرسد که آقای مهران مدیری خود راسا برای ابراز این عذرخواهی اقدام نکرده باشند، چرا که در نامه بی گناهی خود را ابراز میکند و شوخی اش را متوجه فردوسی پور میداند. اگر مهران مدیری موضوعیتی برای عذرخواهی ندارد، عذرخواهی وی میتواند از طرف ارگانهای اطلاعاتی رژیم به وی تحمیل شده باشد. روشن استکه نتیجه عذرخواهی از سر ناچاری نتیجه بهتر از این نیز در برنخواهد داشت و کسی مسئولیت توهین را به عهده نخواهد گرفت. سناریو بدتر این استکه مهران مدیری در همکاری با وزارت اطلاعات چنین اهانتی را مرتکب شده  سپس طبق برنامه یک عذرخواهی آبکی و بی ربطی نیز منتشر کرده است.  

چهار:در متن نامه مفهوم "نه شما عزیزان"آگاهانه و یا ناخودآگاه "شما غزیران"نوشته شده است. که البته با کمی تامل میتوان اغماز کرد. در صورتیکه واقعا اغماز باشد و نه دوباره "شوخی کرد"از نوعی دیگر!

نتیجه و ارزیابی:

آیا اهانت و تحقیر علیه خلق ترک در ایران مسئله ایی اتفافی است یا یک نظم سیستماتیک دولتی آن را در دو دوره سلطنت پهلوی ها و جمهوری اسلامی هدایت میکند؟ تنها حماقت میتواند نظریه اولی را تایید کند. بنابراین اهانت آقای مهران مدیری، و حتی عذرخواهی ایشان نیز بایستی در پروسه همان نظم سیستماتیک ارزیابی شود. جنبه مهمی که میتوان در این نوع رفتارهای تحقیرآمیز از سوی عوامل استبداد و استعمار داخلی روی آن انگشت گذاشت اینست که؛ تاثیر این رفتار تحقیر آمیز برای دست اندرکاران آن چیست؟ آیا با رفتارهای تحقیر آمیز از این نوع، ارگانهای امنیتی رژیم میخواهند نبض اعتراضی جامعه ترک را در واکنش به این رفتار بسنجند؟ آیا واقعا فقط بخشی از مردم که به محتوی اهانت آمیز در کارهای به اصطلاح هنری اعتراض میکنند، از محتوای حقارت آمیز آن باخبر میشوند؟ یا اینکه اهانت و تحقیر در کارهای به اصطلاح هنری از این دست، بخش وسیعی از جامعه ترک را از جهت منفی و در راستای سکوت و سرکوب تحت تاثیر قرار میدهد؟ بدین معنی که آیا این نوع رفتارهای تحقیر آمیز در یک کار به اصطلاح هنری (که معمولا در فیلمهای سینمای فارسی، تاتر فارسی، تاتر روحوزی فارسی، برنامه های طنز در رادیو و تلویزیون فارسی، فیلم ها و سریالهای تلویزیون فارسی و... به کار گرفته میشود) برای گسترش تحقیر و تثبیت مراحل آسیمیلاسیون خلق ترک بکار گرفته نمیشود؟ نظام حاکم به نیکی میداند که این گونه رفتارهای اهانت آمیز به تثبیت آن بخش از جامعه ترک که آسیمیله شده است کمک میکند و بخش دیگری که در مرحله میانی آسیمیله شدن است و یا آن بخشی که در مراحل آغازین آسیمیله شدن را طی میکند، تاثیر موجزه آسایی در تثبیت از خودبیگانگی دارد. بنابراین این گونه رفتارها اگر چه بخشی از جامعه ترک را به اعتراض بکشاند، اما از نظر دولت استعماری حاکم  ارزش آن را دارد که ملیونهای بیننده ترک این تلویزیونها را تحت تاثیر ویرانگر خود قرار دهد.

اگر روزی جنبش ملی- دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران این توانایی را داشته باشد که بتواند تلویزیونهای دولتی ایران را تحریم کند، آن روز گامی اساسی برای رهایی از علقه های کثیف استعماری برای خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران برداشته شده است. آن روز در واقع روز گسستن زنجیرهای استعمار و روز تنفس آزادیست.

Yunes.shameli@gmail.com

2014-01-09

منابع:

شوخی اهانت آمیزی که سر و صدای مردم در آذربایجان را درآورد

https://www.facebook.com/photo.php?v=573960349358523&set=vb.136364726451423&type=3&permPage=1

صفحه فیس بوک "شوخی کردم"آقای مهران مدیری

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=648933641832107&set=a.563593320366140.1073741827.563583633700442&type=3&theater

روایت دیگری از همین حادثه در یکی از صدها سایت آذربایجانی:

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=575092515911973&set=a.136839036403992.36766.136364726451423&type=1&stream_ref=10

فعالین جنبش ملی در آذربایجان را مورد پرسش قرار میدهم

$
0
0

اخیرا مطلبی تحت عنوان "پرسش هایی از یونس شاملی"به قلم آقای غلام شامقازان در سایت ایران گلوبال منتشر شده و ضمن یک مقدمه پرسشهایی را طرح کرده است. پرسشها شکل و شمایل بازجویانه دارند، هر چند که همین پرسشها میتوانستند با لهن و ادبیاتی دوستانه مطرح شوند. غیردمکراتیک ترین بخش این پرسشها  لحن و شیوه نگارش مقدمه آن و بخشا نوع طرح سوآل برانگیز پرسش هاست. در نظم دمکراتیک همه انسانها از هر نوع اتهامی مبرا هستند مگر اینکه عکس آن (در دادگاهی) ثابت گردد، اما در نظم استبداد همه انسانها متهم به ارتکاب جرمی هستند، مگر اینکه هر کسی ثابت کند که جرمی مرتکب نشده است. مقدمه و لحن پرسشهای پرسشگر از نوع نگاه نظم استبدادی است. در غیر این صورت از نقطه نظر من هر شهروند آذربایجانی و غیرآذربایجانی و بویژه هر انسانی که خودش را متعلق به جنبش ملی دمکراتیک در آذربایجان میداند (که آقای غلام شامقازان یکی از آنهاست) حق مطرح کردن هرگونه پرسش را از من و هر فعال مدنی و یا سیاسی دیگر این جنبش دارد. 

بنابراین با اندکی توضیح درباره مقدمه و رفع سوءتفاهم ها در این نوشته، و با اندکی تغییر در شکل بازجویانهء پرسشها و داخل کردن یکی از پرسش ها در پرسش دیگر به آنها پاسخ خواهم داد. همچنین پاسخ به پرسش اول را نیز که درباره تاریخ زندگی شخصی من است به زمان دیگری واگذار میکنم و اساسا با تم پرسشها نیز ناخواناست. تغییر طرح بازجویانهء پرسشها، میتواند از سویی توهم برخورد از بالا را برای نویسنده پرسش ها از بین ببرد و از سوی دیگر شیوه درستتر و دمکراتیک تر طرح پرسش را برای پرسشگر و یا پرسشگران دیگر یادآور شود.

سوءتفاهمی ذهنیت پرسشگر را آزار میدهد و آن سوءتفاهم از نظر پرسشگر "جریانی بنام مهران بهاری"است که پرسشگر برای اثبات مدعایش شاهد نیز می آورد و مینویسد که "بعضی ها آن را شبکه مهران بهاری"نیز می نامند و سپس این خیال در ذهنیت پرسشگر شکل میگیرد که گویا "این جریان (مهران بهاری) با افشاگری دوستان به مخفیگاه رفت است". بایستی یادآور شوم که مهران بهاری نه یک جریان و نه یک شبکه بلکه یکی از قلم های بسیار ارزشمند در جنبش ملی- دمکراتیک در آذربایجان جنوبی است که علی رغم سوءتفاهم پرسشگر کسان ارزشمندی در همین جنبش او را "پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگها"1 می خوانند. مهران بهاری، به هر دلیلی، یکی از انسانها کتبی جنبش ماست. مطالبه علنی شدن یک صاحب قلم در عین حاکمیت استبدادی و استعماری جمهوری اسلامی، مطالبه ایی غیردمکراتیک، و حتی مطالبه ایی در راستای منافع جمهوری اسلامی است. در عین حال مهران بهاری نیز چون هر انسان دیگری چه از نظر فکری و بویژه از نظر رفتاری دارای ویژگیهای خاص خویش است. مهران بهاری نیز چون هر انسان فعال جنبش خلق ما، میتواند از نقطه نظر فکری و رفتاری مورد انتقاد قرار گیرد. اما استفاده پرسشگر از جملاتی چون "مهران بهاری ... جنبش را با مقالات بی ربط به انحراف می کشاند"، جملاتی با ادبیات غیردمکراتیک و با لحنی استبداد زده و حتی حوزه ای است. امیدوارم سالهای اول انقلاب بهمن یادتان نرفته است که چگونه آخونده ها از این سو و آنسو جریانات مترقی را منحرف، محلد، مرتد وغیره میخوادند و همینک نیز چنین میکنند. استفاده از مفهوم "انحراف"برای یک صاحب قلم ، مفهومی ایدئولوژیک و ارتجاعی است. چرا که از نقطه نظر منشور جهانی حقوق بشر، هر کس آزاد است هر فکری داشته باشد و آن را ترویج کند. استفاده از مفهوم "انحراف"تنها در نظام استبدادی جمهوری اسلامی و نظام توتالیتر استالینی علیه نویسنده و یا صاحب قلمی مورد استفاده قرار میگرفته است. بایستی از پرسشگر (آقای غلام شامقازان) پرسید؛ اگر شما با استناد به استدلالهای فکر خودتان حق می یابید که قلمی را "منحرف"بنامید، چرا دیگران نتوانند شما را "منحرف"بخوانند؟ به بیان دیگر هیچ کس نمیتواند صرفا به دلیل تفاوت فکری با دیگران آنها را "انحرافی"بخواند. بهترین و دمکراتیک تری راه برای رها شدن از تفکرات عقب مانده و استبداد زده در جوامع شرقی، تکیه به منشور جهانی حقوق بشر است که بر "آزادی اندیشه"تاکید دارد و هر انسانی را در داشتن  و ترویج اندیشه اش مختار می داند. به این ترتیب امروز با معیار منشور جهانی حقوق بشر، میتوان کسانی را که مخالف "آزادی اندیشه و ترویج آن"هستند، انحرافی و ارتجاعی بخوانیم، نه آنانی را که صاحب قلم اند و اندیشه ایی را طرح و ترویج میکنند. مخالفین هر اندیشه میتوانند با استفاده از ابزار نقد و بررسی هم موضع خود را نسبت به فکری روشن کنند و هم از این طریق نظر مخالف خودشان را (بدون خاک پاشیدن به چشم مردم) تبلیغ و ترویج کنند.

مورد قابل ذکر دیگر مقهور بودن پرسشگر (آقای غلام شامقازان) نسبت توانایی های امنیتی رژیم جمهوری اسلامی است. پرسشگر مینویسد: "کسانیکه جمهوری اسلامی را می شناسند به این واقعیت واقف هستند که ... جمهوری اسلامی ... تمام گذشته و حال افراد را می داند، پس اگر چیزی پنهان است از جنبش پنهان است نه از رژیم.". (پایان نقل قول)

مقهوریت پرسگر تا این درجه نسبت به جمهوری اسلامی حیرت انگیز است. مخالف خود را در چنگال دشمن می یابد و به دیگران نیز توصیه میکند که گاردهای خود را در مقابل دشمن بگشایند!! حال بایستی این پرسش را برای پرسشگر مطرح کنیم که اولا شما از کجا چنین آگاهی و اطمینانی را دارید که جمهوری اسلامی از همه چیز باخبر است؟ یا بایستی با مراکز اطلاعاتی آنها، آنهم در سطوح بسیار بالاتر ارتباط داشته باشید و یا اینکه تمامی این سخنتان بر پایه حدس و گمانتان بیان شده باشد. که من تصورم بر این استکه شما بر حدس و گمان تکیه کرده اید. دوم اینکه، به فرض مثال (که از نظر من به فرض یقین است) این سخن که جمهوری اسلامی همه چیز را میداند حدس نادرستی باشد (چون حدس میتواند درست و میتواند نادرست باشد)، آنوقت شما مسئولیت هزینه های سینگین احتمالی باز شدن گارد تمامی فعالین سیاسی را بر عهده میگیرید؟ مطمئنم که پاسختان به این پرسش منفی است. ولذا این سخن پرسشگر (مبنی بر همه دانی جمهوری اسلامی) تنها و تنها از روی ضعف و مقهوریت نسبت به توانایی رژیم جمهوری اسلامی بیان شده است و امیدوارم جای دیگری تکرار نشود.

پرسش اول: به نظر شما علت سرکوبهای سیاسی، استثمار اقتصادی، تبعیض ملی علیه ملیتهای غیرفارس و اساسا علت بدبختی مردم ایران در کجاست؟ چه راه حلی برای از میان برداشتن این تبعیض ها وجود دارد؟

پاسخ اول: نظام جمهوری اسلامی مسئول جرایم و جنایاتی استکه توسط دولت و بصورت سیتماتیک در ایران به اجرا در می آید. این نظام عامل استبداد سیاسی در سرکوب آزادیها، استعمار داخلی در سرکوب جنبش های ملی- دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس، عامل فلاکت و فقر اقتصادی در کشور، تبعیض در توضیح ثروت و خدمات میان مناطق مختلف کشور، تبعیض جنسیتی علیه زنان، عامل اعدامهای سیاسی و غیرسیاسی و کشتارهای جمعی بویژه در مناطق ملیتهای غیرفارس است.

نظام جمهوری اسلامی، از جنبه ساختار سیاسی یک دولت شبه جمهوری دینی (شیعی) و از نظر اتنیکی یک دولت تمام عیار فارسی در کشور کثیرالملله ایران است. نظام سیاسی حاکم بر ایران نظامی استبدادی با ماهیت دینی است. از جهت ماهیت قومگرایانه در سرکوبگر حقوق ملی خلقهای غیرفارس، استعماری است. رژیم جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی سرمایه دارانه، ناعدلانه، با اقتصای نیمه دولتی غرق در فساد مالی و اداری است. این نظام از نظر جنسیتی ساختاری در ضدیت با حقوق برابر زنان دارد. ساختار دینی این نظام بی هیچ کم و کاستی در ضدیت با باورمندان به عقاید و ادیان غیر شیعه قرار دارد و این ضدیت را در سیاست خارجی خویش نیز تا آنجا که منافع این نظام ایجاب میکند به کار میگیرد. نظام جمهوری اسلامی استراتژی سیاسی خود را نه در حمایت از جریان مذهبی شیعه در داخل و یا خارج از ایران، بلکه تنها و تنها بر محور استمرار حیات خویش اتخاذ میکند. برای نمونه جمهوری اسلامی در جنگ میان جمهوری آذربایجان (با اکثریت شیعه) و جمهور ارمنستان (با اکثریت مسیحی) جانب ارمنستان را میگیرد و حتی نیروی نظامی اجیر شده از میان مهاجرین افغانستان را برای جنگ علیه آذربایجان و برای اشغال قره باغ در آذربایجان ارسال میکند. از مهمترین ارکان استمرار حیات این جمهوری سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام و بویژه اعدامهای سیاسی و ترویج فرهنگ ترس، تردید و خشونت در میان مردم از طریق اعمال خشونت در ملا عام (حلق آویز کردن، سنگسار کردن) است.

نظام جمهوری اسلامی اصلی ترین مانع سیلان خلقها بسوی آزادی، دمکراسی و عملی شدن حق ملل در تعیین سرنوشت آنهاست. عمده گی این نظام برای خلق فارس بافت استبداد دینی اش آن است. اما عمده گی این نظام برای خلق ترک در آذربایجان جنوبی و دیگر نقاط ایران (و البته برای دیگر خلقهای غیرفارس ساکن در این کشور) از بافت استعماری و استبدادیش می باشد که مانع اصلی سیلان آنها در تحقق آرمانهایشان و بویژه عملی شدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است و به این دلیل و بی هیچ تردیدی بایستی از سر راه مردم و خلقهای ساکن در ایران کنار گذاشته شود. تصور برافتادن استبداد سیاسی و دینی و استعمار داخلی علیه خلقهای غیرفارس با استمرار حیات جمهوری اسلامی، تصوری باطل، دور از عقل و تفکری در راستای منافع نظام جمهوری اسلامی است.

برکناری جمهوری اسلامی از طریق همبستگی جنبش های سیاسی در دو بلوک فارس و غیرفارس و اتحاد سراسری برای برپایی یک نظام دمکراتیک مبنی بر جمهوری فدرال که در آن ملتهای با حقوق برابر حضور دارند میسر است.

پرسش دوم:  آیا فکر میکنید سید علی خامنه ای، رهبر رژیم جمهوری اسلامی، یک ترک آذربایجانی، مسئول جرم و جنایت حادث شده در این نظام هست یانه؟ آیا ایشان به خاطر تبعیض علیه ملیتها و بجرم اینهمه خونهای ریخته شده بایستی در دادگاهی عادلانه محاکمه بشود یا نه؟

 

پاسخ دوم: کاملا روشن است که در نظام توتالیتر جمهوری اسلامی، ولایت فقیه از نظر حقوقی بالاترین مقام این نظام و لذا مسئول ترین آن است. بنابراین سید علی خامنه ایی مسئول اصلی جرایم و جنایاتی استکه توسط دولت ایران و بصورت سیتماتیک علیه مردم اعمال میشود. آرزوی هر انسان آزاده ایست که روزی را ببیند که رهبران جمهوری اسلامی و از آن جمله مسئول اصلی و کنونی آن در صندلی اتهام یک دادگاه عادلانه نشسته باشند. اما رژیم جمهوری اسلامی راه بسیار دشوار و ناهمواری را برای استمرار حیات خود پیموده است.  ناهنجاری و نارضایی وسیع در میان مردم در مناطق مختلف کشور در حدی ایست که با بروز یک بحران سیاسی، رژیم جمهوری اسلامی با چالشی بسیار جدی برای حفظ حیات خود روبرو خواهد شد. جنبش سبز یک نمونه کوچک از آن نوع اعتراضی بود که هژمونی آن را بخشی از رهبران خود نظام برعهده داشتند. به نظر میرسد که تعمیق تضادهای داخلی نظام و شکاف عمیق میان مردم و نظام حاکم، ممکن است هرگز فرصت برپایی دادگاهی عادلانه را حداقل برای رهبری نظام فراهم نیاورد. چراکه مردم نیک میدانند که با حضور ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی، تغییری اساسی در نظام و کشور غیرقابل تصور است. بنابراین شاید بشود برای رهبران درجه دوم کشور دادگاههای عادلانه را متصور بود، اما برای رهبری و ولایت فقیه این تصور در شرایطی که ما آن را تجربه میکنیم، دور از واقعیت است. این جدال، یعنی جدال میان مردم و ولایت فقیه جدال هستی و نیستی است از هر دو سو، یا این یا آن! اما من همچنان آرزویم اینست که شرایطی برای تغییر جمهوری اسلامی پیش بیاد که مردم با کمترین هزینه و کمترین تعداد تلفات انسانی از این گذرگاه صعب العبور بگذرند و با اجرای محاکمه عادلانه برای مسئولین نظام جمهوری اسلامی بر این ناهنجاری تاریخی پایان بخشد.

از نظر تبار ترکی سید علی خامنه ایی بایستی بگویم که، وی از سوی پدر تبار ترکی دارد و از سوی مادر تباری فارسی دارد و تاکید وی همواره بر زبان فارسی به مثابه اساس و بنیه فرهنگ ایرانی است!! بنابراین زبان مادری ایشان فارسی است و امروز نیز وی رهبر دولت دینی (شیعی) و قومگرای فارسی ایران است. از سوی دیگر، اگر وی حتی از هر دو سو مادری و پدری تبار ترکی داشت نیز در رفتار و سیاستهای ایشان به عنوان رهبر دولت کنونی ایران که از نظر تیپولوژی اتنیکی یک دولت تمام عیار فارسی است هیچ توفیری نداشت. چه استالین نیز که تبار گرجی داشت، رهبر دولت استعمار روس تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی بود. ژنرال تیتو نیز که تبار کروات داشت، در صدر یک دولت قومگرای صربی قرار داشت. لیست رهبرانی از این نوع را میتوان طولانی کرد. چون آنچه که در چنین دولتهای اهمیت دارد سیاست قومگرایانه یک سیستم دولتی است. در چنین نظامهایی تمامی شخصیتها بدون توجه به تبار آنها، عملا در خدمت نظام سیاسی حاکم قرار دارند و هر کسی که در خدمت چنین نظام توتالیتر باشد، نمیتواند در خدمت منافع خلق خود باشد. نمونه بسیار برجسته در نظام جمهوری اسلامی اکبر اعلمی بود. رفتار اکبر اعلمی در نظام جمهوری اسلامی رفتار یک نماینده مجلس آن دولت بود. اما اعتراض علنی اکبر اعلمی به کاریکاتور روزنامه دولتی ایران در صحن مجلس ایران، و تلاش برای آزادی زندانیانی که در اعتراض به این کاریکاتور دستگیر شده بودند، تلاشی که جزو کارهای روزمره یک نماینده مجلس است، اکبر اعلمی از صافی  شورای نگهبان برای نمایندگی دوره بعد نتوانست عبور کند و همین نماینده که سالها درخدمت نظام بود و در دو دوره عضو کمسیون امنیت ملی مجلس بود، نتوانست از صافی شورای نگهبان برای کاندیداتوری ریاست جمهوری در همان نظام عبور کند. بنابراین در جمهوری قومگرای (فارسی) اسلامی حتی کوچکترین رفتار عادلانه میتواند یک نماینده را برای همیشه از صحنه سیاسی حذف کند. چه رسد که نماینده ایی بخواهد از حقوق اتنیک و ملی ملیت خود درداخل و یا خارج از نظام دفاعی بکند. این چنین حرکتی در جمهوری اسلامی و هر نظم قومگرای دیگر میتواند عواقب بسیار خطرناکی برای آن فرد داشته باشد. لذا نه تنها تبار قومی پدر سیدعلی خامنه ایی هیچ نقشی در سیاستگذاری جمهوری اسلامی ندارد، بلکه برعکس تلاش شبانه روزی جمهوری اسلامی برای حفظ سلطه همه جانبه سید علی خامنه ایی بر کشور است. امروز تاکید به حقوق ملی ملیتهای غیرفارس در جوهر به معنی برهم ریختن سلطه توتالیتر سیاسی در جامعه است. لذا منافع سید علی خامنه ایی در حفظ ساختار توتالیتر سیاسی در ایران و در ضدیت کامل با رشد جنبشهای ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس قرار دارد.    

پرسش سوم:آیا پاسداران و عوامل سرکوبی که تبار ترکی دارند و نیروهای حزب اللهی گرداننده مساجد که نقش جدی در سرکوب نیروهای ملی و دمکرات دارند چیست؟ آیا این بخش از نیروهای سرکوب در شرایط مقتضی بایستی محاکمه گردند؟

پاسخ سوم: پاسدار و یا هر عامل سرکوب دیگر جمهوری اسلامی، همچنانکه در پرسش قبلی عنوان کردم، تبارش کوچکترین اهمیتی ندارد و هرمجرم و جنایتکاری باید به یک دادگاه عادلانه سپرده شود. عوامل سرکوب و یا عمله های استبداد همواره قربانیان اولیه در بحرانهای سیاسی و شرایط سرنگونی رژیمهای استبدادی هستند. این عوامل عموما در شرایط بحرانی بیشتر در دسترس مردم برای انتقامهای کور و خشونتهای دوره سرنگونی یک نظام سیاسی و دوره گذار از نظام قبلی قرار میگیرند. رفتار یک جنبش سیاسی رو به اعتلاء و بویژه در دوره ایی که غلبه جنبش سیاسی مردم قطعی است، رفتار جنبش با این عناصر میتواند متفاوت باشد. نئلسون ماندلا نمونهء بسیار برجسته ایی از این رفتار انسانگرایانه در دوره غلبه جنبش ضدآپارتاید علیه نظام نژادپرست حاکم بر افریقای جنوبی است. به بیان دیگر مبارزه سرسختانه در دوره غلبه دولت استبدادی و استعماری اگر مطالبات خود را داراست، دوره غلبه بر استبداد و حرکت بسوی یک تفوق سیاسی نیز الزامات و اقدامات انسانی دیگری را طلب میکند که سخن گفتن از آن در شرایط کنونی بسیار دشوار است. مدلهای رفتاری رهبران دمکرات بعد از غلبه جنبش های سیاسی بر استبداد و دقت به ملاحظات اجتماعی و سیاسی بعد و دوری از هر گونه خشونتگرایی و ممانعت از تعمیق تنشهای غیراصولی در جامعه آن ملاحظاتی است که رهبری سیاسی هر جنبشی نمیتواند از نظر دور بدارد. اما همچنانکه گفتم سخن گفتن در این خصوص بسیار زود است. اما هر کسی باید بداند که مسئول اعمال و کردار خویش است و ارتکاب جرم و جنایت از جهت حقوقی قابل پیگرد قانونی است.

پرسش چهارم:نظرتان نسبت به نمایندگان ترک آذربایجانی در مجلس جمهوری اسلامی که یا در جرم علیه مردم شریک بوده اند و یا در مقابل ستم علیه مردم سکوت پیشه کرده اند چیست؟

پاسخ چهارم: از نظر من آنهایی که به نمایندگی از طرف مردم در مجلس شورای اسلامی نشسته و برای کشور قانون وضع میکنند، منتخب مردم نیستند. انتخابات در یک نظام استبدادی، تنها نمایشی مسخره برای فریب مردم در داخل و خارج از سویی و انطباق ظاهری با حقوق بین المللی  در ارگانهای بین المللی و دیگر دولتها در جهان است. بنابراین از نظر من علیرغم جارو جنجالهای تبلیغاتی رژیم مبنی بر شرکت مردم در انتخابات و کف زدنها، یقه درانی های افراد و تشکلهای اصطلاح طلب، ملی مذهبی و حتی چپ که یکی از نمایندگانش (فرخ نگهدار) ساعتی در صف یکی از سفارتخانه های این رژیم برای دادن رای ایستاد، تا بتواند به اصطلاح به حسن روحانی رای دهد، بهت انگیر و در حین حال برای وجدان انسان جامعه شرم آور بود.

انتخابات مجلس در ایران نیز چیزی در ردیف دیگر انتخابات در این دولت، هم تصنعی است و هم انتصابی. انتخابات در جمهوری اسلامی غیر از پوپولیسم و فریب هیچ معنی دیگری ندارد. وقتی نظارتی بر روند انتخابات وجود ندارد، چگونه میتوان به نتایج حاصل از چنین انتخاباتی اعتماد کرد و بر اساس آن عمل کرد. اما با این وجود بخشی از فعالین و قلم بدستان سیاسی در سطوح مختلف به مجیزه گویی از صحت انتخابات در جمهوری اسلامی میپردازند، چرا؟ یکی از وظایف تحلیل گران تیز بین فعال در جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس یافتن علت العلل این بازی فریبکارانه و مجیزه گویی ها و حمایت ضمنی بخشی از شخصیتها و تشکلهای سیاسی اپوزیسیون از انتخابات در جمهوری اسلامی و مشروع دانستن آنست!  

بنابراین نمایندگانی که در مجلس جمهوری اسلامی می نشینند در واقع نمایندگان برگزیده خود نظام جمهوری اسلامی هستند. تاریخا این تجربه وجود دارد که بعضی از شخصیتهای نظام که در مجلس به عنوان نماینده می نشینند، به هر دلیلی ساز مخالف، افشاء علیه نظام را پیش میگیرند و در جهت عکس مسیر آب حرکت میکنند. طبیعی استکه چنین نمایندگانی رفتارشان نه به دلیل نمایندگی آنها از مردم بلکه به دلایل انتخاب خود آن شخص به میان می آید و در شرایط مشخصی در سمت و سوی منافع مردم عمل میکند. اکبر اعلمی را با آن رفتار افشاگرایانه علیه رفتار نظام و خواندن شعر "الا تهرانیا انصاف میکن....) د ر صحن مجلس، مخالفت با سرکوب اعتراضات خرداد 1385 و سپس ارائه برنامه ایی در دومین کاندیداتوری اش برای ریاست جمهوری در ایران را میتوان در ردیف همان استثناها قرار داد. وگرنه عموما از این نمایندگان آبی برای مردم گرم نمیشود. بخش قابل توجهی از نمایندگان خود در سرکوب سیاسی، در فساد دولتی و سوءاستفاده های مالی در کشور نقش فعالی دارند که بایستی در اولین فرصت تحویل یک دادگاه صالحه گردند.

پرسش پنجم:نظرتان نسبت به آقای میرحسین موسوی به عنوان یک ترک آذربایجانی، نخست وزیر خمینی و رهبر جنبش سبز که حالا در حصر هست و تعدادی از مردم آذربایجان به او رای داده اند چیست؟

پاسخ پنجم: میر حسین موسوی قبل از کاندیدا شدن در دوره دهم ریاست جمهوری ایران، بعد از مرگ خمینی شخصیتی منزوی و از نظر فکری در ردیف مصلحت گرایان متمایل به اصولگرایان بود. به بیان دیگر موسوی حتی از نقط نظر فکر اصلاح طلب هم نبود. اما اصطلاح طلبانی چون محمد خاتمی (که یک روز به نعل میزند و یک روز به میخ) و دیگران چون شانسی برای کاندیدای مستقل نمی دیدند، میر حسین موسوی مصلحتگرا را برای رای دادن انتخاب کردند. این انتخاب از سویی حمایت بخشی از شخصیتهای اصلی درون نظام را با خود داشت و با حمایت بخش اصطلاح طلب نیروی نسبتا وسیعی در عقب راندن گرایش قدرتمند حاکمیت که در راس آن خامنه ایی قرار داشت، به هم می آورد و مصاف جدی برای کسب قدرت اجرایی نظام به میدان می آمد. در واقع گرایش اصولگرا رهبری نظام، مجلس و قوه قضاییه را در چنگ خود داشت و گرایش مصلحت طلب و اصطلاح طلب در صدد بدست آوردن قوه اجرایی کشور یعنی پس ریاست جمهوری بودند.  اما نتیجه این کشمکش درونی نظام همچنانکه دیدیم به تظاهرات میدانی کشیده شد و اعلام نتیجهء انتخابات به مثابه انفجار بمب اعتراض در جامعه شد. اعتراضی که با عنوان "جنبش سبز"معروف شد و از نظر تغییر افکار عمومی نقش بسیار موثری در بی اعتباری و نبود مقبولیت در نزد مردم از دولت جمهوری اسلامی و بویژه بی اعتباری رهبری نظام را تثبیت کرد. اما به دلیل رهبرانی که اراده معطوف به تغییرات اساسی را نداشتند و تنها در حد یک تصویه حساب درونی به اعتراضات مردم برخورد کردند، نتیجه ایی جز شکست، سرخوردگی و باز شدن دست جمهوری اسلامی برای سرکوب بیشتر نبود.

اما در این میان، قد علم کردن میر حسین موسوی برای اعتراض به نتایج انتخابات، از زاویه منافع مردم دو جهت را با خود به یدک میکشید. اول، تفکرات هژمونی جنبش سبز و در صدر آن میر حسین موسوی بود که نه تنها نشانه هایی از ترقی خواهی و دمکراتیسم را با خود حمل نمیکرد بلکه مدام بر طلب "قانون اساسی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد"میکوبید. به بیان دیگر تفکرات هژمونی سیاسی جنبش سبز ابدا چیزی برای تغییرات دمکراتیک و دگرگونی اساسی در نظام سیاسی را با خود حمل نمیکرد. میر حسین موسوی حتی از نقطه نظر استراتژی سیاسی نیز درایت لازم را برای گستردن جنبش به مناطق ملی خلقهای غیرفارس در ایران نداشت. چه در این بخش ها جنبش های سیاسی نسبتا فعالی وجود داشتند که قدرت میدانی قابل ذکری داشتند. اما نقطه نظرات سنتی، مرگز گرایانه و فارس محورانه موسوی توان گشودن بالهای فکری خود را در زمینه های استراتژیک نداشت. ناتوانی که نتیجه آن هزینه ایست که هم خود میر حسین موسوی و هم فعالین جنبش سبز در ایران پرداخت کردند. اما جنبه عملی جنبش سبز که با استقامت میرحسین موسوی و استمرار اعتراضاتش امکانپذیر شد، متزلزل کردن پایه های قدرت جمهوری اسلامی، تضعیف رژیم از طریق شکل گیری یک شکاف بسیار مهم در بدنه رژیم بود که شرایط را برای نیروهای ترقی خواه فراهم می آورد که بتوانند آخرین میخ را بر تابوت جمهوری اسلامی بزنند. این مهمترین و مثبت ترین نتیجه حضور میرحسین موسوی در صحنه اعتراضات سیاسی بود که خلاء یک جنبش سیاسی رو به رشد امکان بهره برداری از این شرایط را برای تغییر نظام جمهوری اسلامی از دست داد.

رای مردم آذربایجان به میر حسین موسوی بی معنی ترین سخنی استکه بیان میشود. موسوی تنها و تنها با تکیه بر عوامفریبی مختص جمهوری اسلامی به آذربایجان آمد و با چند جمله به زبان مادریش تنها میخواست آذربایجان را به قربانگاه ارتجاع جمهوری اسلامی ببرد. اما حوادث بعد از انتخابات مسیر حرکت وی را به دلایلی که فوقا مطرح کردم، تغییر دارد و همین شخص را به یکی از سمبل های تضعیف نظام، بی اعتباری آن و شقه کردن بدنه رژیم تبدیل کرد. اما چه سود که با وجود هزینه های سنگین نتایج قابل لمسی حاصل نشد.

پرسش ششم: شما در جنبش ملی آذربایجان طرفدار تفکر فدرالیستی هستید و یا استقلال طلبید؟

پاسخ ششم: اصل و اساس حل مسئله ملی در کشورهایی که به سیاست استعمار داخلی تکیه زده اند، محقق شدن "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"است. از این زاویه ملت ترک نیز حق تعیین سرنوشت خویش در آذربایجان جنوبی را دارد و دقیقا از این زوایه بود که اغلب سازمانهای سیاسی آذربایجان جنوبی طی یاداشتی به بانکی مون رئیس سازمان ملل تقاضا اجرای رفراندم برای حق تعیین سرنوشت مردم آذربایجان جنوبی در کشور ایران را ارسال داشتند.

بعد از پذیریش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، مسئله چگونگی تحقق این حق مورد بحث واقع میشود. تجارب کشورهای مختلف در این خصوص بسیار است. حق تعیین سرنوشت بر اساس تجربه کشورهای مختلف در دو صورت عمل گشته است؛

یک:فدرالیسم به مثابه راه حلی در راستای  تحقق حق تعیین سرنوشت خلق مورد استفاده قرار داده اند. نمونه این شیوه در کبک  کانادا، در کنفدراسیون سوئیس، در بلژیک، کردها در عراق و... به اجرا گذاشته شده است. این شیوه یعنی تکیه به فدرالیسم زمانی محقق میگردد که دولت مرکزی و یا دولت متعلق به ملت حاکم رفتار معقولتری نسبت به ملتهای محکوم از خود نشان دهد و طبیعی است که در چنین فضایی تفاهم دو جانبه برای تحقق چنین امری ممکن میگردد. به بیان دیگر در کشورهایی که عموما دولتهای حقوقی و فضای دمکراتیک وجود دارد فدرالیسم آن راه حل مناسب برای محقق شدن حق تعیین سرنوشت ملی است.

من در ایران نیز، با وجود سرکوب وحشیانه و سیاستهای بی شرمانه در ضدیت با ملتهای غیرفارس، اما به دلیل تاریخ طولانی زندگی  مردم و ملتهای ساکن در کشور ایران، به دلیل اینکه هنوز نفرت جایگاه دوستی میان ملتهای ساکن (ترک، فارس، کرد، عرب، بلوچ، لر و...) در ایران را نگرفته است، فرصت را برای محقق شدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش امکانپذیر میدانم و اجرا شدن این حق را منوط به برپایی یک نظام فدرال ملی میدانم. البته اگر درایتی از سوی نخبگان سیاسی و مدنی جامعه فارس به خرج داده شود.

دو:استقلال کامل ملل در مبارزه با استعمار داخلی در دهه های اخیر نیز خود را به مثابه راه حل دست یافتنی نشان داد. فروپاشی اتحاد شوروی و برپایی کشورهای مستقل، فروپاشی یوگسلاوی و برپایی کشورهای مستقل از درون آن، استقلال کوزوو و استقلال سودان جنوبی که این هردو از سوی ارگانهای حقوقی سازمان ملل استقلالشان به رسمیت شناخته شد، نمونه های برجسته مسیریست که پیشاروی خلقها برای رهایی از ستم ملی قرار دارد. اما آنچه که اهمیت دارد اینست که خشونت و توتالیتاریسم علیه ملتهای محکوم و گسترش نفرت و سپس بروز خشونت های غیرمتعارف میان دولت حاکم و ملتهای محکوم زمینه های برپایی دولتهای مستقل را فراهم آورده است. بنابراین آنجا که من از درایت نخبگان فارس سخن گفته ام، اشاره ام دقیقا به اینجاست که اگر خشونت علیه ملیتهای غیرفارس فرازهای غیرمتعارفی طی کند، شرایط بسیار دشواری در پیش خواهد بود. چون افکار عمومی در مقابل چنان خشونتهای اعمال شده ایی هیچ راه حل دیگری جز جدا شدن را نمیتواند بپذیرد.

همچنان توصیه من به دولت فارسی ایران و بویژه رهبران بلوک سیاسی و مدنی فارس در اپوزیسیون این استکه از همراهی با سیاستهای دولت حاکم علیه ملتهای غیرفارس در ایران اجتناب کنند. این راهی استکه کشور را به سوی خشونت از نوع غیرمتعارف اش می کشاند. اما اگر اپوزیسیون و نخبگان سیاسی و مدنی فارس (که در احزاب سیاسی به اصطلاح ایرانی گرد آمده اند) درایت کافی را برای به رسمیت شناختن ملتهای غیرفارس به مثابه بخشی از ایران را داشته باشند. شاید بتوان نیروهای سیاسی متعلق به همه ملتها را در مسیری بر اساس یک پلاتفوم سیاسی با پذیرش حقوق برابر همه ملتها و برپایی یک دولت بر اساس منشور ملل متحد، منشور جهانی حقوق بشر و انتخاب یک نظام مدرن دمکراتیک، جمهوری سکولار با ساختاری فدرالیستی که در آن پایه های اولیه نظام نه از بالا که از پایین و از طریق برپایی دولت در مناطق ملی متعلق به ملتهای ساکن در ایران (ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب و...) آغاز میشود، و براساس همبستگی خلق میان تمامی بخشهای مختلف ملی برای تاسیس یک دولت سراسری اقدام لازم را میتوان بعمل بیاورند. من به این راه و تحقق آن و بویژه به مثابه کم هزینه ترین راه تغییرات اساسی در ایران باور دارم. وگر نه توسل به خشونت، سرکوب و سپس گسترش نفرت میان مردمان مختلف نتیجه اش میتواند بسیار خونین و برای همه پرهزینه باشد. اما با پیش آمدن چنین شرایطی دیگر گریزی از انتخاب ملتها برای جدا شدن از ایران باقی نخواهد ماند.

پرسش هفتم:  بنظر شما تکلیف ملیت های غیر فارس در تهران چیست و تهران چگونه باید اداره شود؟

 

پاسخ هفتم: اداره تهران بزرگ به مثابه یک منطقه وسیع چند زبانه، بایستی دارای ویژگی اداری خاص خویش باشد. به این معنی که اولا تهران بایستی توسط ساکنین تهران اداره شود. تهران عمدتا یک شهر دو زبانه (ترکی و فارسی) است و در عین حال به عیان میتوان حضور تمامی ملیتهای غیرفارس ساکن ایران را در اشل های جمعیتی متفاوت در آن یافت. بنابراین اداره تهران بزرگ نیز بایستی بر معیارهای دمکراتیک و براساس کالیبر (کثرت و قللت) جمعیت های زبانی اداره گردد. تهران نیز برپایه آنچه من آن را فدرالیسم گذاشتم، بایستی دارای مجلس ایالتی، دولت ایالتی و مسئولیتهای مخالف ایالتی باشد. در عین حال اگر برای تعمیم شایسته سالاری، مسئولیتهای کلان هر ایالتی بصورت مستقیم از طرف مردم انتخاب شود (بخشدارها، شهردارها...) تهران بزرگ میتواند هم چند فرهنگی و چند زبانی خویش را حفظ کند و هم میتواند به شیوه ایی دمکراتیک اداره گردد. در این شهر نیز به مثابه کل کشور تمامی زبانهای موجود در آن نیز هرکدام به اساس کالیبر جمعیتی شان به رسمیت شناخته شده و ایالت تهران و تمامی ایالتها درا یران در خصوص حقوق زبان براساس اعلامیه جهانی حقوق زبانی عمل نمایند.

پرسش هشتم:  تکلیف کردها در اورمیه چیست و اورمیه چگونه باید اداره شود؟

پاسخ هشتم: ارومیه یکی از شهرهای بزرگ آذربایجان جنوبی است. کردها بخشی از جمعیت اورمیه هستند. حقوق ملی و زبانی کردها و دیگر ملیتهای ساکن در آذربایجان جنوبی باید براساس منشورجهانی حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق زبانی اداره شده و دارای حقوق لازم و کافی در این شهر باشند. همچنانکه در خصوص تهران بزرگ مطرح کردم، در اورمیه نیز جمعیت کرد به تناسب کالیبر جمعیتی خود بایستی در ارگانهای دولت ایالتی آن شهر (مجلس، دولت، بخشداریها و شهرداریها و...) ایفای نقش نمایند و مثل هر شهروند آذربایجانی (ترک، کرد، فارس، گیلک، ارمنی و...) از حقوق برابر شهروندی برخوردار شوند. قوانین دولت ایالتی آذربایجان جنوبی باید بر مدرنیسم، سکولاریسم، مبارزه با صور مختلف نژادپرستی (آنچه که امروز در ایران و حتی ترکیه با آن مواجه هستیم) و برابری در زمینه حقوق اتنیکی، عدالت اجتماعی، برابری حقوق زن و مرد (فمنیسم) و برابری تمام شهروندان در مقابل قانون،استوار باشد. شهر ارومیه، و دیگر شهرهای دو و یا چند زبانه آذربایجان جنوبی از این قاعده مستثنا نیستند. آذربایجان یک بار در سال 1945 و به هنگام تشکل دولت ملی آذربایجان رفتار دمکراتیک خود را در قبال خلق کرد ساکن در آذربایجان غربی نشان داده است. فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری بهتر معالم و چراغ راه ما در برخورد با خلقهای غیرفارس در کل آذربایجان جنوبی است.

پرسش نهم:  نسبت به گرگهای خاکستری در ایران و بخصوص در ترکیه چه فکر میکنید؟

پاسخ نهم: قبل از هر چیز فراز هایی از مقاله "گرگ در اساطیر ترک"را برایتان بیاورم و سپس در مورد شرایط کنونی آن موضع بگیریم. در مقاله مذکور به قلم آقای ماشالله رزمی دربارهء گرگ چنین میخوانیم: "در بعضی از داستان‌های قدیمی گرگ به ترک‌ها راه نشان می دهد و سمبل خرد و کیاست است . در کتیبه اوغوز خاقان که بخط اویغور نوشته شده گرگ راهنمای ترک هاست... در کتاب ده ده قورقود در یکی از حکایات، دو بار از گرگ با احترام یاد می شود یکی: « قوردون اوزو موبارک» یعنی روی گرگ مبارک ... همين امروز حتي در شهرهاي آذربايجان «قورد اوره‌ يي يئميش» (کسي که دل گرگ را خورده است) معادل آدم فوق العاده بيباک و شجاع بکار ميرود." (پایان نقل قول)

امروزه در ترکیه جریانات سیاسی معینی نشانهء گرگ خاکستری را به عنوان سمبل دیدگاهشان استفاده میکنند و اغلب گرایش راست افراطی با تمایلات فکری نژادپرستانه را نمایندگی میکنند. اما نشانهء گرگ خاکستری در تظاهرات سیاسی، در استادیومهای ورزشی و در اشکال متفاوت در آذربایجان جنوبی و ایران نیز مورد استفاده قرار میگیرد. اما نشانهء گرگ خاکستری که هواداران تیم تراکتورسازی و یا در اعتراضات میدانی در آذربایجان جنوبی و ایران مورد استفاده قرار میگیرد به هیچ وجه نشانی از افراط گرایی و یا نژادپرستی نیست. در ترکیه نشانهء گرگ خاکستری در برنامه سیاسی و در رفتار افراد نسبت به دیگر اندیشان آشکارا به چشم میخورد. اما در آذربایجان جنوبی و ایران، شعار طرفدارن جنبش ملی "هارای هارای من ترکم" (آهای آهای من ترکم) و یا شعار جوانان در استادیوم ورزشی که همگی نشانهء گرگ خاکستری را نشان میدادند، شعار "تورک دیلینده مدرسه اولمالی دی هر کسی" (مدرسه به زبان ترکی/ باید باشه به هر کسی) را میدادند. به نظر من این یک نگاه سطحی به یک نشانهء اساطیریست، اگر معنی این نشانه را در ترکیه و ایران یکی بدانیم. در هر دو این کشورها هم شعارهای و هم رفتارهای استفاده کننده گان از نشانهء گرگ خاکستری تفاوت بسیار فاحشی با همدیگر دارند. رفتار میدانی این دو نیز در دو جغرافیا تفاوت زیادی دارد و اساسا از دو موضوع کاملا متفاوت سخن به میان می آورد. در ترکیه شکل گیر گرایش سیاسی راست افراطی متمایل به نژادپرستی به دلیل داشتن دولت حاکم است و اساسا گرایشات راست افراطی تحت حمایت دولت بال و پر میگیرند. همچنانکه پان ایرانیسم و نژادپرستی فارسی با حمایت دولتی ایران بال و پر گرفت. اما در آذربایجان جنوبی یک جریان سیاسی مغلوب از سوی یک ملت مغلوب و برای اعتراض به نژادپرستی غالب به میدان آمده است. بنابراین گرایش سیاسی در آذربایجان جنوبی اساسا شرایط و الزامات شکل گیری گرایش راست افراطی متمایل به نژادپرست را ندارد. بنابراین از نظر من نشانهء گرگ خاکستری در ترکیه با ایران تفاوت غیرقابل قیاسی دارد. در ترکیه محتوی یک تمایل بسیار افراطی است، در صورتیکه در آذربایجان جنوبی و ایران تمایل ملی خلق و نشانه اعتراض به سرکوب ملت ترک ساکن در ایران است. البته من استفاده از این نشانه را تبلیغ نمیکنم، اما در آذربایجان جنوبی به دلایلی که برشمردم به مقابله به آن نیز نمیپردازم.

پرسش دهم:  نظرتان نسبت به دولت فعلی ترکیه و مذاکرات آن با پ کا کا چیست؟

پاسخ دهم: دولت (state) فعلی ترکیه دولتی در پروسه رشد و توسعه اقتصادی است. ترکیه در سالهای اخیر شانزدهمین اقتصاد در جهان و عضو گرو گ20 است. در کنار رشد اقتصادی، تاریخ طولانی دولتمداری در ترکیه نیز زمینه های گذار به دمکراسی را فراهم آورده است. امروز با معیارهای شناخته شده، ترکیه یکی از دمکراسی ها در جهان و شاید بتوان گفت که تنها دمکراسی در میان کشورهای مسلمان است. اما ترکیه از جهات دیگری و از جمله در عرصه تحقق منشور ملل متحد باید گامهای بیشتری بردارد.  حقوق اقلیت ها و گروههای ملی هنوز در ترکیه آنطوریکه باید پاسخ نگرفته است. ترکیه از جهت پیشرفتهای سیاسی در زمینه دمکراسی با هیچ کشوری مسلمان در منطقه بویژه ایران که در قهقرای سیاسی بسرمیبرد، قابل مقایسه نیست. ساختار دولت ترکیه عرفی و سکولار است.

اما حاکمیت (gavurnment) ترکیه که در زبان ادبیات سیاسی فارسی به آن دولت گفته میشود، از جهاتی دارای ویژگیهای خاص خویش است. حزب حاکم ترکیه یک حزب میانه رو اسلامگراست. یکی از عمده ضعف های حزب حاکم ترکیه آ ک پ، همان تمایل مذهبی این حاکمیت است.  اسلامگرایی این حزب، عملا حاکمیت سیاسی ترکیه را در کنار حماس، در کنار اخوان المسلمین مصر، حتی در کنار دولت ایران، در ضدیت با اسرائیل و... قرار میدهد و چهره دولت در ترکیه را خدشه دار میکند. اسلامگرایی این حزب حتی در سیاستهای داخلی ترکیه نیز سیمای ترکیه را به یک دولت دینی می آلاید و مناسبات این کشور با غرب را دچار نقصان میکند. رفتار حزب حاکم ترکیه با جنبش مدرن گزی پارکی نشانهء بارزی از رفتار بغایت ارتجاعی حاکمیت ترکیه و اردوغان در راس آن بود. افشاء اخیر فساد وسیع مالی در رهبری حزب حاکم و مناسبات حزب حاکم با دولت ایران در دور زدن تحریم ها خود نشان دیگری از گرایشات ارتجاعی درون حزب حاکم ترکیه از سویی و راندن ترکیه به قهقرای سیاسی از سوی دیگر است. اما قدرت سکولاریسم و دمکراسی در ترکیه از سوی نیمی از اعضای مجلس و افکار عمومی ترکیه را با خود همراه دارد. رفتار فسادآلور اخیر اردوغان در برخورد با افشا شدن فساد مالی و بازداشتن ایجاد تغییرات بسیار وسیع در وظایف مقامات پلیس و قوه قضایی حاکمیت کنونی ترکیه را از یک حاکمیت حقوقی به سوی شکل گیری یک حاکمیت پلیسی می کشاند. آرای نزدیک به پنجاه درصد مردم به این حزب، که عموما بخشهای کشاورزی، حاشیه نشین شهری و بخشهای مذهبی و بویژه با وعده هایی برای حقوق کردها از کردستان ترکیه، دست این حزب را نیز در اعمال اتوریته حزبی در ساختار سیاسی و اجتماعی تا حدودی باز گذاشته است. امروز مبارزه بسیار وسیعی در جامعه ترکیه در جریان است. اگر این مبارزات بتواند چهره حزب حاکم را از جهت اعمال نفوذ، رفتار غیر حقوقی و حرکت بسوی برپایی یک حاکمیت پلیسی باز بدارد و گرایش دمکراتیک حاکمیت حقوقی دولت را بر ارکان حاکمیت مستولی سازد، حرکتی بغایت مترقی در ترکیه صورت میگیرد و راه ترکیه را برای حل مسائل بعدی باز میکند.

شایان ذکر است که آزادی مطبوعات در ترکیه (با وجود اینکه حاکمیت سعی در ساکت کردن آن چه از طریق تطمیع و چه از طریق تهدید دارد) وجود نیروهای سکولار و دمکرات در این کشور از سویی و رای حدودا پنجاه درصدی آ ک پ در آخرین انتخابات ثبات سیاسی لازم را برای اطمینان بخشی در عرصه اقتصادی در ترکیه فراهم آورده بود. اما به مراتبی که حزب حاکم پایه های خود را مستحکم کرده است شرایط برای فساد مالی و حتی فساد سیاسی را بیشتر فراهم آورده است.

و اما مذاکرات حاکمیت ترکیه با پ ک ک موضوع قابل توجهی است. مذاکرات دولت ترکیه با پ ک ک از دو زاویه قابل بررسی است:

یک:از زاویه منشور جهانی حقوق بشر و منشور ملل متحد

بایستی عنوان کنم که علی رغم پیشرفت در عرصه سیاسی در ترکیه و تعمیم دمکراسی سیاسی، ترکیه هنوز در برخورد با گروههای ملی و اقلیتهای ملی در ترکیه رفتار حقوقی و دمکراتیک نداشته است. هرچند که دهه های پایانی سیاست در ترکیه گشایشی در خصوص حقوق گروههای ملی و یا اقلیت های ملی بوده است. اما همچنان راه طولانی در این مسیر باقی است. بسیار روشن است که خلق کرد در ترکیه باید از حقوق مستتر در حقوق بین المللی برخوردار باشد و هر شهروند کرد و... در ترکیه بایستی حقوق برابر با یک شهروند ترک در این کشور داشته باشد. از این زاویه تغییر در نظام حقوقی در جهت اصلاح قانون اساسی ترکیه برای به رسمیت شناختن تمامی گروههای اتنیکی و از آن جمله حقوق خلق کرد از الزامات ضروری و اجتناب ناپذیر آن جامعه است. حاکمیت ترکیه از دو دهه پیش گامهایی را در این راستا برداشته است که مذاکره با پ ک ک آخرین اقدام از این نوع به حساب می آید. پ ک ک یک حزب کردی است که مشی مسلحانه مبارزه را در ترکیه پیش میبرد. اما از آنجا که اینک شرایط مبارزه سیاسی و مدنی درترکیه فراهم است، از نظر من تکیه به شیوه مسلحانه از سوی هر گروه سیاسی تکیه ایی غیراصولی و در راستای تقویت گرایشات سیاسی کنسراتیو در آن کشور است. شیوه مسلحانه مبارزه همچنین زمینه های گذار به یک دولت حقوقی تمام عیار را کند میکند و از سرعت گذار به دمکراسی میکاهد.   

دو:از زاویه منابع ملی جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان جنوبی

از زوایه منافع ملی جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان جنوبی، مذاکرات حاکمیت ترکیه با پ ک ک مذاکراتی در جهت منافع این جنبش است. منافع جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان جنوبی در حل مسئله کرد در ترکیه است. بنابراین نتیجه بخش بودن مذاکرات دولت با پ ک ک برای جنبش ملی دمکراتیک در آذربایجان جنوبی به مثابه گشایش تلقی میگردد. این گشایش دو سو دارد، اول اینکه عدم توجه جامعه ترکیه (مطبوعات و مئدیا، احزاب سیاسی و حتی دولت ترکیه و...) به مسئله ملی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران، از سر مشکلی استکه ترکیه در منطقه کردستان ترکیه با آن روبروست. اگر مسئله کرد در ترکیه حل گردد، نگاه جامعه ترکیه به مسئله ملی خلق ترک در ایران جلب خواهد شد. از سوی دیگر اگر تاکنون دولت ایران از پ ک ک به مثابه ابزار فشار علیه ترکیه استفاده میکرد، بعد از حل مسئله کرد در ترکیه این فشار دولت ایران به ترکیه موضوعیت خود را از دست خواهد داد و شرایط  کنونی و حتی نگاه کنونی به مسئله ملیت ها که در ترکیه نیز مسئله ایی امنیتی تلقی میگردد تغییر چهره خواهد داد و این تغییر در سمت و سوی منافع جنبش سیاسی ملت ترک در آذربایجان جنوبی و ایران است. حل مسئله کرد در ترکیه نگاه جامعه ترکیه را بسوی وضعیت و شرایط خلق ترک در آذربایجان برمیگرداند و میتواند حمایتهای معنوی ترکیه را نیز با ترکها در ایران همراه سازد. سوی دیگر تاثیر حل مسئله کرد در ترکیه تاثیر مثبت آن بر مناسبات جنبش ملی در آذربایجان با جنبش ملی در کردستان ایران است.  بنابراین من نظر مثبتی به مذکرات حاکمیت ترکیه با پ ک ک دارم و امیدارم نتیجه بخش باشد.

پرسش یازدهم:  درباره دولت جمهوری آذربایجان یا آذربایجان شمالی هژمونی سیاسی آن چه فکر میکنید؟

پاسخ یازدهم: دولت جمهوری آذربایجان از نظر ساختاری یک دولت مدرن، سکولار و با موازین تمدن کنونی است. دولت آذربایجان دولتی بسیار جوان است که کمی بیش از بیست سال از عمرش نگذشته است. این دولت در مقایسه با دولتهایی مثل ایران که سابقه بسیار طولانی نیز دارد ابدا قابل قیاس نیست. ایران بعد از تاریخ نسبتا طولانی اینک یک دولت با سیاست بسیار عقب مانده دینی، ضد زن و نژادپرستانه را دنبال میکند. در صورتیکه دولت آذربایجان یک دولت غیردینی، با توجه به حقوق زنان و... برپا شده است. دولت آذربایجان مثل دولت ایران بزرگترین صادر کنند اسلامگرایی (حتی به خود آذربایجان)، عقب ماندگی و تروریسم نیست. دولت آذربایجان در سوریه و عراق و لبنان و اقصا نقاط جهان دست اش به خون مردم آغشته نیست. در مقایسه با ایران که یک نظام توتالیتر دینی است، هیچ حزب حتی حق حیات در کشور را ندارد، هیچ روزنامه مخالفی نمیتواند منتشر شود. اما در جمهوری آذربایجان چنین نیست، با تمامی فشارهای حاکمیت در این کشور، احزاب سیاسی و رهبران اپوزیسیون در کشور حضور دارند و روزنامه های مخالف منتشر میشوند. البته این قیاس بخاطر درک واقعیتها موجود و نگاه نسبی به مسئله سیاست در مقایسه بین جمهوری اسلامی ایران با جمهوری آذربایجان است. دولت ایران همواره تلاش دارد دولت آذربایجان را در انظار عمومی ایران دولتی حقیر جلو دهد. این تبلیغات در بخشی از افکار عمومی آذربایجان نیز بی تاثیر نیست.

اما حاکمیت جمهوری آذربایجان از یک حاکمیت دمکراتیک ایدآل فاصله قابل توجهی دارد. دول کوچک و جوانی که برای گذار از فراز و نشیبهای سیاسی دهه های اولیه ثبات سیاسی، در کنار دولتهای بزرگ با تمایلات دشمنانه ایی چون ایران و روسیه و با اشغال بیش از بیست درصد کشور توسط ارمنستان، هنوز آنچنانکه باید شرایطی برای گشایش سیاسی نیافته است. آذربایجان نیز به دلیل انکشاف نفت یکی از کشورهای درحال رشد و توسعه اقتصادی است. البته که این رشد در گشایش ساختار سیاسی و اجتماعی جمهوری آذربایجان نقش تعیین کننده ایی خواهد داشت. هم اینک پروسه تحولات اجتماعی را میتوان در آذربایجان مشاهده کرد. اما آذربایجان برای رسیدن به نرمهای شناخته شده دمکراتیک هنوز راه دارد. اما راه کشور برای پیمودن این مسیر بسته نیست.  عضویت دولت آذربایجان در شورای اروپا و مراوده های اقتصادی، علمی، تکنیکی، هنری و... آذربایجان را در سمت و سوی گشایش قرار داده است. از نظر من حاکمیت در آذربایجان  آن چیزی نیست که من آرزو میکنم. سختی ها و مشقات و چالش های رو در روی این دولت را نیز میدانم. اما آرزو میکنم جمهوری آذربایجان بتواند در جاری کردن منشورجهانی حقوق بشر در کشور گامهای اساسی تری بردارد. با این وصف، وجود جمهوری آذربایجان به ملت ما در ایران حیات دوباره بخشیده است. در واقع سرفصل نوین جنبش ملی دمکراتیک در آذربایجان جنوبی و ایران استقلال جمهوری آذربایجان است. این کشور جدا از عرصه های دیگر گنجینه هنر، ادبیات، موسیقی، سینما، تاریخ و ... ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران است. بنابراین ما از زاویه نگاه خلق ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران نگاه بسیار محتاطانه و مسئولانه به حوادث و تحولات در جمهوری آذربایجان داریم. من دنبال شعار دادنهای تند و تیز نیستم. شعارهای تند و تیز غیر از ایجاد پارازیت و تخریب نقشی در تحولات سیاسی ندارند. در عین حال که قصد فرار از واقعیتها را نیز ندارم. اما پاره ایی از تن ملت ترک ساکن در آذربایجان امروز صاحب دولتی شده است. نیروهای سیاسی و اجتماعی در جمهوری آذربایجان وظیفه اصلی پیش بردن تحولات سیاسی در این کشور را دارند. نگاه و رفتار ما با جمهوری آذربایجان بر بنیاد منافع خلق مان و پیشرفت جنبش سیاسی مان تنظیم میگردد. این همان عقلانیت سیاسی استکه بایستی فعالین یک جنبش سیاسی به آن واقف باشند.

2014-01-10

Yunes.shameli@gmail.com

منبع:

پرسش‎هایی از آقای یونس شاملی- غلام شامقازان

http://www.iranglobal.info/node/28423

راه خطا پیمودن در برخورد به مساله ملی!

$
0
0
در دنیا ملت یا خلقی به نام " ملت ترک" وجود ندارد. دراین نوشته نیزلازم میدانم براین واقعیت اصرار بورزم که در ایران، خلق یا ملت ترک آذربایجان وجود دارد. اگر هم کسانی بکوشند ملت جهانی ترکی از ترکیب ترک زبانهای ساکن کشورهای مختلف و از آنجمله ایران بوجود بیاورند، چنین کوشش و اقدامی نه تنها غیر عملی بلکه ارتجاعی هم خواهد بود. کوشش هائی که در این زمینه در گذشته در ترکیه عثمانی، ترکیه فعلی و جاهای دیگر به عمل آمده، همه با شکست کامل مواجه شده اند.

در مقاله  "قاجارها یا پهلوی ها"که در رابطه با برافتادن سلطنت قاجارها و سر کار آمدن پهلوی ها نوشته بودم، به نقد نظریات آقای یونس شاملی که در مقاله ای تحت عنوان"یک تفاوت  اساسی دولت قاجارها  با دولت پهلوی ها"بیان شده است، پرداخته و ایراداتی به نکته نظرهای ایشان در زمینه  مسائل ملی  گرفتم.  آقای شاملی در مقاله دیگری تحت عنوان "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،"ایرادات مرا  نا وارد و نابجا دانسته وتوضیحاتی که از دید من قانع کننده نیست، در مورد "تغییر دولت قاجار به دولت پهلوی"داده است. در قسمت آخر این نوشته ، آقای شاملی در پاسخ مطالبی که من در مقاله "قاجارها یا پهلوی ها"در زمینه مسائل ملی بیان داشته ام، چنین اظهار نظر کرده است: "در نهایت، آقای حسن جداری در مورد تعریف از ملت و دولت-ملت، مسائلی نوشته اند که بسیار نا دقیق و نا رساست."

اجازه بدهید ازهمین جا به پردازم به نقد نظریات آقای شاملی در پاسخ  به مقاله "قاجارها یا پهلوی ها".  یکی از اختلافات اساسی که من در زمینه مسائل ملی با آقای یونس شاملی و همفکران ایشان دارم، در این نکته نهفته است  که  این افراد در تشریح و تعریف مقوله ملت، از ذکر برخی از خصوصیات یک ملت واحد عمدا یا سهوا خود داری میکنند. برخلاف نوشته آقای شاملی، تعریفی که من  در زمینه مساله ملی  ارائه میدهم، بهیچ وجه  نا دقیق و نا رسا نیست. من  به درستی وحدت زبانی، جغرافیائی و اقتصادی را از خصوصیات یک  ملت واحد میدانم. ملت بنا براین تعریف، گروهی ازاهالی میباشند که علاوه بر داشتن آداب و رسوم و ترکیب روانی مشترک، دارای زبان، اقتصاد و منطقه جغرافیائی  مشترک هستند ومدت متمادی درکنارهم زندگی کرده اند. در واقع امر، نخستین ملت هائی که در قرن شانزدهم میلادی با رشد سرمایه داری مدرن در اروپا تشکیل یافتند، واجد همه این شرایط بودند. برای مثال، فراتسوی ها  ملت واحدی  محسوب میشدند چون  هم زبان مشترک داشتند هم  درسرزمین واحدی در کنار هم زندگی میکردند و هم اقتصاد واحدی بخشهای مختلف فرانسه را بهمدیگر پیوند میداد. در دوران سلطه فئودالیسم، اقتصاد مشترکی بخش های مختلف فرانسه را بهم  متصل نمی کرد.  بدین ترتیب، ترک زبانهای ترکیه واوزبکستان و آذربایجان هرگز ملت واحدی را تشکیل نمی دهند. چون نه اقتصاد مشترک دارند و نه سرزمین مشترک. همچنان  فارسی زبانهای ساکن ایران باتاجیک ها در تاجیکستان و افغانستان که به زبان فارسی حرف میزنند، یک ملت واحد محسوب نمی شوند. چون نه سرزمین مشترک دارند و نه اقتصاد مشترک. با این حساب، اهالی انگلیسی زبان آمریکا، استرالیا، انگلیس ونیوزیلند که در سرزمین های جداگانه زندگی میکنند، ملت واحدی به حساب نمی آیند.

+++++

تا آنجا که از نوشته های آقای شاملی مستفاد میشود، ایشان هیچوقت درنوشته های خود در رابطه با مساله ملی، ازعبارت خلق آذربایجان یا ملت آذربایجان استفاده نمی کند. درهمین نوشته ای که درجواب مقاله "قاجارها یا پهلوی ها،"به رشته تحریر در آورده اند، همه جا از عبارت "ملت ترک"،  "خلق ترک"، "خلق ترک در ایران"یا "ملت ترک ساکن در آذربایجان"بجای "خلق آذربایجان،""ملت آذربایجان،"یا "ملت ترک آذربایجان،"استفاده می کنند.  من در مقاله "قاجارها یا پهلوی ها"، این  برخورد شاملی به مساله ملی  را نادرست خوانده و  متذکر شده ام که در دنیا ملت یا خلقی  به نام "ملت ترک"وجود ندارد. دراین نوشته نیزلازم میدانم براین واقعیت اصرار بورزم که در ایران، خلق یا ملت ترک آذربایجان وجود دارد. همانگونه که خلق کرد یا خلق فارس و یا دیگر خلقها در این کشور زندگی میکنند. اما چیزی بنام خلق یا ملت ترک یا "ملت ترک ساکن درآذربایجان"آنطور که در مقالات آقای شاملی و همفکران ایشان تاکید میشود ،نه در ایران و نه در هیچ جای دنیا، وجود خارجی  ندارد. اگر هم کسانی بکوشند ملت  جهانی  ترکی از ترکیب ترک زبانهای ساکن  کشورهای مختلف و از آنجمله ایران بوجود بیاورند، چنین کوشش و اقدامی نه تنها غیر عملی بلکه ارتجاعی هم  خواهد بود. کوشش هائی که در این زمینه  در گذشته در ترکیه عثمانی، ترکیه فعلی و جاهای دیگر به عمل آمده، همه با شکست کامل مواجه شده اند. استنباط من از نوشته های  آقای شاملی این است که ایشان معتقدند در دنیا تنها یک ملت واحد ترک  وجود دارد و ترک زبانهای ساکن آذربایجان بخشی از این ملت واحد را تشکیل میدهند. اگر برداشت من از نظرات آقای شاملی در این زمینه درست نیست، ایشان میتوانند در نوشته های آتی خود، بطور واضح و آشکاراشتباه مرا در این مورد تصحیح کنند.

+++++

در مقاله "یک تفاوت اساسی دولت قاجارها با دولت پهلوی ها"و همچنان در مقاله "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،"آقای شاملی تاکید میکند که در  نوشته خود در برخورد به  انقراض سلطنت قاجارها و به قدرت رسیدن پهلوی ها،  تنها به  مقوله قومیت و زبان دودمان قاجاربرخورد کرده و جنبه های دیگر سلطنت آنها را در مد نظر نداشته است. بهمین جهت نیز، برافتادن قاجارها ی ترک زبان و سر کار آمدن  پهلوی های فارس زبان را بضرر "ترکهای ایران"ارزیابی کرده است. در مقاله "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،"شاملی در این مورد چنین اظهار نظر می کند: "از نقطه نظر منافع ملی خلق ترک، تغییر دولت قاجار به دولت پهلوی، یک شکست فاحش برای ملت  ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران تلقی میگردد." در تبیین این اظهار نظرها،آقای شاملی چنین تصریح می کند: "صد البته که وقتی مساله تیپولوژی اتنیکی دولت مطرح باشد، من قاجارها را ترجیح میدهم . ترجیح قاجارها نادیده گرفتن بافت طبقاتی آن دولت نیست..... این ترجیح  ریشه در فاجعه ملی برای خلق ترک  و موقعیت  پست (ملت محکوم )  در آذربایجان جنوبی و ایران دارد."من در مقاله"قاجارها یا پهلوی ها،"با ذکر نمونه های تاریخی این نکته را متذکر شده ام که  قاجارها گرچه در اصل از قبایل ترک زبان بودند، اما در دوران حکومتشان بهیچ وجه مروجین ومشوقین زبان و ادبیات ترکی نبودند. در زمان قاجاریه، زبان رسمی در ایران زبان فارسی بود. زبان تحصیل نیزهمان زبان بود. اسناد اداری و محضری و رسمی هم به همان زبان، نگارش می یافت. گرچه اولین چاپخانه ها در زمان محمد شاه و ناصر الدین شاه در تبریز دایر شدند، اما آثار و کتابهائی که در این چاپخانه ها چاپ میشدند، به زبان فارسی  و یا ترجمه از زبانهای  خارجی به زبان فارسی بودند. اولین  روزنامه ها نیز همه به زبان فارسی، انتشارمی یافتند. از آنجمله میتوان از روزنامه کاغذ اخبار، وقایع اتفاقیه، دولت علیه ایران، روزنامه ملتی  و وقایع عدلیه نام برد. دوران قاجاریه عصر رواج  ترجمه کتابها از زبانهای  انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ترکی عثمانی و غیره به زبان فارسی بود . در همان  دوران سلطنت قاجارها، قائم مقام فراهانی وزیر معروف محمد شاه،  کتابی تحت عنوان "منشآت"به زبان فارسی نوشت که از نخستین اثار ادبی فارسی درساده نویسی می باشد. در دوران قاجاریه، زبان فارسی زبان تدریس در مدارس و زبان رسمی کشور محسوب میشد. در دربار این شاهان تجمل دوست، شعرای فارسی گو از قبیل وصال شیرازی ، قاآنی، صبا، مجمر اصفهانی و فروغی، مورد مهر و نوازش قرار میگرفتند. ملک الشعرای شاهان قاجارهم شاعری مداح بود که به زبان فارسی شعر می سرود. با اینهمه، آقای یونس شاملی قاجارها را به صرف ترک زبان بودن به  پهلوی ها ترجیج داده و بر افتادن خاندان قاجار را"از نقطه نظر منافع ملی خلق ترک،"(!!) "شکست فاحش برای ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی"محسوب میدارد!

از دید من، برافتادن سلسله شاهان قاجار که در شرایط  اقتصادی و سیاسی آن روزگاران امری حتمی بود، بهیچوجه شکستی برای خلق  یا ملت آذربایجان محسوب نمی گردد. قاجارها درهیچ زمینه ای حتی د ر زمینه زبان وادبیات نیز سودی برای خلق آذربایجان نداشته اند. دراین مقاله و در مقاله "قاجارها  یا پهلوی ها،"دراین مورد، مطالبی مطرح کرده ام. از کجا معلوم است که اگر قاجارها همچنان در قدرت باقی می ماندند، شاهان این خاندان، زبان ترکی را در آذربایجان زبان رسمی اعلام کرده و در زمینه انتشارآثارادبی یا علمی و غیره در این زبان، بذل همت می گماردند؟ قبل از اینکه  انگلستان با توسل به کودتا در سوم اسفند 1299 شمسی، رضا خان میر پنج و سید ضیا الدین  روزنامه نگار را بر مقدرات ساکنین ایران حاکم گرداند،  احتمال زیاد وجود داشت که نصرت الدوله فیروزپسر ارشد شاهزاده فرمانفرما مامور اجرای کودتا باشد. این خود داستانی  شنیدنی دارد. اگر نصرت الدوله  قاجار بجای رضا خان مامور اجرای کودتای انگلیسی ها میشد، او نیز بلا تردید در زمینه  پلیسی کردن کشور و استقرار دیکتاتوری عنان گسیخته، همین سیاستی را دنبال میکرد که  رضا خان به دستور اربابان خود، مامور اجرا و پیشبرد آن شد.

هد ف امپریالیسم سیطره طلب انگلستان این بود که در ایران حکومتی مقتدرو مستبد بسر کار بیاورد و توسط چنین حکومت دست نشانده و خودکامه ای،  منافع استعماری خود را در این کشور، تامین و تضمین کند. درعین حال، ازطریق ایجاد دیکتاتوری خشن  نظامی، از نفوذ کمونیسم در ایران و هندوستان جلوگیری بعمل آورد. سیاست تحمیل زبان غیر بومی بر ملت های غیر فارس ایران  نیز یکی از اهداف سیاست استعماری انگلستان در آن برهه از زمان بود. در شرایط  حاکم در ایران دراواخر دوران سلطنت قاجارها، زبانی که میتوانست چنین نقشی را بازی کند، همانا زبان فارسی بود که  زبان رسمی اداری و زبان تحصیل در دوران قاجاریه بود.

با نگاهی  به تاریخ  گذشته  می بینیم که  در ایران و سرزمین های مجاور، از دوران سلطنت غزنویان تا زمان قاجارها، سلاطین و امیران ترک  و مغول طی صد ها سال در راس قدرت بوده اند. تمام شاهان ترک حاکم در ایران، به عللی که  اینجا جای بحث اش نیست، مشوق و مروج زبان فارسی بوده اند. در دربار سلطان محمود غزنوی، ده ها شاعر فارسی زبان حضور داشتند که  در مدح  این سلطان ترک زبان و تمجید از فتوحاتش در هندوستان، قصاید غرا و مطول می سرودند. شاهان سلجوقی نیز در دربار خود شاعران فارسی زبان را گرامی میداشتند . نظام الملک وزیر معروف آلب ارسلان و ملک شاه سلجوقی، کتاب "سیاست نامه "را در زمینه مملکت داری به زبان فارسی به رشته تحریر در آورد. در دوران حکومت شاهان ترک در ایران و سرزمین های مجاور آن، زبان شعر و کتابت زبان فارسی بود. شاعران آذربایجان  در دربار شاهان ترک به زبان فارسی آثار خود را خلق میکردند . قطران تبریزی، همام تبریزی،  خاقانی شیروانی ، نظامی گنجوی، شیخ محمود شبستری  اوحدی مراغه ای  صائب تبریزی و .... همه به زبان فارسی شعر میسرودند . حتی  شعرای با استعداد آذربایجانی  که  به زبان ترکی شعر ساخته اند، ازآنجمله عماد الدین نسیمی وفضولی، در عین حال  دیوان های قطوراشعار به زبان فارسی دارند.

د ر دوران حکومت صفویه در ایران،  سلاطین عثمانی در ترکیه امروز و شاهان ترک  گورکانی درهندوستان حاکم بودند. سلاطین عثمانی به ترکی شعر میگفتند و شاهان گورکانی هند، زبان فارسی را زبان رسمی دربار خود قرار داده بودند .  جمع کثیری از شعرای فارسی زبان  از ایران و دیگر بلاد شرق به هندوستان رفته و مورد تکریم شاهان  ترک زبان گورکانی قرار می گرفتند. این توضیحات داده شد تا معلوم شود زبان فارسی در ایران در زمان حکومت شاهان ترک چه موقعیتی داشته است.

در دوران قاجاریه، زبان فارسی یعنی زبان یکی ازملت های ساکن ایران، مقام ممتازی کسب کرده و زبان رسمی اداری و زبان تحصیل تعیین گردیده بود. به قدرت رسیدن خاندان پهلوی، موقعیت زبان فارسی را در ایران تحکیم کرد و این زبان از آن تاریخ، با زور و قلدری حکومت مرکزی به زبانی تحمیلی برای ملت های غیر فارس کشور مبدل گردید. نتیجه ای که از این بخش از نوشته ام می توانم بگیرم این است  که کودتای انگلیسی چه به دست رضا خان  و چه بدست هر ایرانی دیگری اعم از ترک وفارس و ...عملی میشد ، زبان فارسی زبان رسمی اعلام  شده و بر ملتهای  غیر فارس ساکن ایران که بسیاری از آنها هنوز از لحاظ اقتصادی و سیاسی از رشد کافی برخوردار نبودند ، تحمیل می گردید.

+++++

ایراد دیگرمن به  نظرات آقای شاملی این است که  ایشان  تنها از لحاظ اتنیکی و زبانی به قاجارها برخورد کرده و جنبه های دیگر حکومت قاجار ها را از نظر دور میدارد. در مقاله "چراحسن جداری در نقد به غفلت رفته است ؟"ایشان می نویسند: "ماهیت طبقاتی این دو دولت  (منظورشان دولت های قاجار و پهلوی می باشد) موضوع نوشته من نیست."سپس در همان جا ادامه میدهد:" ... و صد البته که وقتی مساله تیپولوژی اتنیکی دولت مطرح باشد، ( منظورشان قومیت و زبان ترکی است) من قاجارها را ترجیح میدهم."  به نظر من وقتی  مساله مهم ترجیح حکومتی بر حکومت دیگر مطرح است، محدود کردن  ماهیت  هرحکومتی تنها به یکی از  خصوصیات آن، بهیچوجه  درست و اصولی نیست. در زمان حکمرانی  شاهان مستبد پهلوی، بسیاری از انسانهای آزاده و آرمان طلب متعلق به ملت فارس در دفاع از  آزادی و منافع توده های زحمتکش، دست از جان شسته، به مبارزه بی امان علیه  این خاندان آزادیکش بر خاستتند. برای این مبارزین که بسیاری از آنها در راه آرمانهای والای خود جان باختند، اینکه  شاهان پهلوی به ملت فارس تعلق داشتند و مشوق و مروج زبان فارسی بودند، کوچکترین اهمیتی نداشت. آقای شاملی صرفا بخاطر اینکه قاجار ها از لحاظ اتنیکی  ترک زبان بودند و قومیت ترک داشتند، آنها را به  پهلوی ها ترجیح میدهد، اما فراموش  می کند که شاهان همین خاندان، بدترین دشمنان آزادی  و سعادت توده های محروم و زحمتکش بودند.  ایشان فراموش میکند که محمد علیشاه وقتی در تبریز مقام  ولیعهدی را بعهده داشت، چه جنایاتی در حق اهالی ترک این شهر مرتکب میشد. حیدر عمواوغلی فرزند نامدار آذربایجان  در خاطراتش متذکر میشود که چگونه  شاهزاده نیر الدوله حاکم خون آشام خراسان، محکومین بیچاره را شقه شقه کرده  و هر شقه ای را از دروازه ای برای عبرت اهالی، می آویخت! اگر جنایات و زشت کاریها و استثمارگری شاهان و حاکمان قاجار یک یک شمرده شود، هر انسان منصفی از اینهمه بیدادگری بر توده های بی پناه و ستمدیده، دچار حیرت و انزجار میشود. کیست که نداند در دوران شاهان قاجاریه، در حقیقت امرحکمرانان اصلی در کشور، استعمارگران روسی و انگلیسی بودند و شاهان قاجار بدون اجازه آنها قادر به انجام کاری نبودند!

در زمان سلطنت قاجارها که یکصد و سی سال بدرازا انجامید،  گرانی، فلاکت و بیکاری، عدم امنیت و ظلم و تعدی اربابان  و مامورین دولتی، دمار از روزگار  توده محرو م و ستمدیده در می آورد. در حالیکه شاهان  قاجار بدون توجه به اینهمه  ستمدیدگی و محرومیت توده ها به چیزی جز عیش و نوش و خوشگذرانیهای خود، فکر نمیکردند. ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه قرضهای کمرشکن از بانکهای روس و انگلیس دریافت داشته آنرا صرف مسافرتهای  بی حاصل خود در کشورهای اروپائی میکردند و در ازای  این قرضها گمرکات و معادن و منا بع کشور را در اختیار غارتگران خارجی  که مالک اصلی کشور در دوران شاهان قاجار  محسوب میشدند، میگذاشتند. چنین شاهان  مستبدی که زالو صفت از خون توده های  محروم و زحمتکش ارتزاق میکردند هرچند ترک زبان بودند البته و صد البته که  رفتنشان برای توده های محروم و زحمتکش آذربایجان و سرتاسر ایران صد بار بهتر ازماندنشان بود.  در سرنگونی سلطه چنین خاندانی هیچ آذربایجانی آزاده وآزادخواهی گریه و عزاداری  نمیکند. در واقع امر، مبارزین و انقلابیون آذربایجانی  بیش از هر کس دیگری علیه بیدادگریهای خاندان قاجار بپا خاسته و قهرمانانه پیکار می کردند. مبارزه یازده ماهه مسلحانه تبریزیان علیه استبداد محمد علیشاه  که جهانیان را به تحسین وا داشت، تنها بخشی از این مبارزات عادلانه خلق آذربایحان علیه  خاندان بی کفایت و خونخوار قاجار بود.

اما مردود دانستن بحق  قاجارها،  هرگز به مفهوم مهر تایید نهادن بر کودتای انگلیسی رضا خان میر پنج و به قدرت رسیدن خاندان پهلوی نیست. حتما نباید بین دوشر یکی را انتخاب کرد . قاجارها و پهلوی ها، شاهان مستبد ودزد تا مغز استخوان فاسدی بودند که کوچک ترین پیوندی با توده های زحمتکش ایران یعنی بیش از نود در صد اهالی کشور نداشتند. آنها نماینده منافع طبقات استثمارگر حاکم و خدمتگزار قدرتهای آزمند امپریالیستی بودند. بقای این دو خاندان  سلطنتی استبدادی از هیچ لحاظ سودی برای اکثریت عظیم اهالی کشور نداشت. چنانچه  رژیم جنایت کار و قرون وسطائی جمهوری اسلامی نیز نماینده منافع سرمایه داران و اشراف مالی بوده و در ستمگری و استثمار توده ها، گامی ازآن دو رژیم ضد مردمی هم فراتر نهاده است.

+++++

از فحوای کلام آقای  شاملی، چنین استنباط میشود که گویا دراواخر دوران قاجارها در سایه انقلاب مشروطه، در ایران  دموکراسی و آزادی استقرار یافته بودو کودتای انگلیس توسط  نوکران دست نشانده خود رضا خان و سید ضیاء، به منزله از بین بردن این "روند دموکراتیزاسیون در دولت و جامعه ایران"بود. آقای شاملی در نوشته "چرا حسن جداری درنقد به غفلت رفته است؟"دراین باره چنین  اظهار نظر میکند: "انقلاب مشروطیت روند دموکراتیزاسیون  در کشور را تسریع می بخشید. وجود دولت دموکرات در کشور راحفظ میکرد. این در حالیست که رضا شاه به عنوان عامل سیاست های دولت انگلیس موفق شده علیه انقلاب مشروطیت کودتائی ایجاد کند و روند دموکراتیزاسیون  در دولت و جامعه ایران را با شکست فاحشی مواجه سازد."

معلوم نیست آقای شاملی  در باره استقرار دموکراسی  در کدام سرزمین صحبت میکند و منظورش از دولت دموکرات، کدام  دولت است؟ لازم نیست برای رد نظرات شاملی در این زمینه، به تاریخ انقلاب مشروطه و حوادث سیاسی آن دوران رجوع کرده و توضیحات زیادی بدهم. بهمین بسنده میکنم که انقلاب مشروطه که آنهمه فرزندان آذربایجان و دیگر خلقهای ایران در راهش  تلاش و جانفشانی کردند، از همان ابتدا  درنتیجه دخالت دولت های استعماری انگلیس و روسیه تزاری و خیانت بورژوازی باشکست و ناکامی  مواجه شده و ناکام ماند. دولتی که در فردای بر افتادن  استبداد محمد علیشاهی درایران استقرار یافت، بهیچوجه یک دولت دموکرات و آزادیخواه نبود. یکی از نخستین کارهای ضد انقلابی و ضد دموکراتیک این دولت "دموکرات،"حمله به باغ اتابک در تهران و خلع سلاح از دسته های مجاهدین راه آزادی بود که آنهمه  در راه انقلاب مشروطه  ایثار و جانفشانی کرده بودند.  در همین اقدام سبعانه  ضد دموکراتیک "دولت قانون و مشروطه"بود که ستارخان گرد آزادی هدف  گلوله دشمنان  انقلاب قرار گرفته و بشدت از ناحیه پا زخمی شد. این یک واقعیت تلخ است که توده های  زحمتکش ایران درراه  انقلاب مشروطه  فداکاریها کرده و هزاران قربانی دادند. اما ازآنهمه جانفشانی حاصل و ثمری  ندیدند. دولت"دموکراتی"که آقای شاملی در نوشته اش بدان اشاره میکند، بهیچوجه دولتی مشرو طه خواه و دموکرات نبود . در راس این دولت،  بدترین دشمنان آزادی از قبیل سپهدار تنکابنی و وثوق الدوله و برادر مرتجعش  قوام السلطنه قرار داشتند. به دستور ابوالقاسم  قراگوزلو، رئیس ایل قاجار و نایب السلطنه ایران در زمان کودکی احمد شاه،  سپهدار تنکابنی  نخست وزیر مشروطه در نهایت بیرحمی، مجاهدین را در باغ اتابک کشتارکرد.عشقی  شاعر پر شور دوران مشروطه، در سروده "سه تابلوی مریم"از زبان پیر  مردستمدیده موسپید مشروطه خواهی که از دست مخالفین مشروطه ستم ها و مرارتها کشیده بود، در باره این انقلاب شکست خورده  چنین می سراید:

چه گویمت من از این انقلاب بد بنیاد             که شد وسیله ای از بهر دسته ای شیاد

چه مردمان خرابی شدند از آن آباد         گر انقلاب بد این،  زنده باد استبداد

که هرچه بود از این انقلاب بود بهین!

نتیجه  شکست انقلاب مشروطه  این شد که همان مستبدین و دشمنان آزادی در لباس دموکراسی  بر اریکه قدرت سوار شده  ودمار از روزگار مشروطه خواهان در آوردند . اکثریت عظیم  وزیران و و کیلان  دوران پس از انقلاب مشروطه، همان  نوکران استعمار و اشراف و اعیان خائن به منافع توده ها بودند که اینک در لباس مشروطه خواه، هستی توده ها را می چاپیدند و در نهایت پستی به اربابان استعمارگرخود خدمت میکردند. همان سیاستمداران دوران مشروطه از قبیل مخبر السلطنه و مشیر الدوله بودند که  قیام ترقی خواهانه شیخ محمد خیابانی را  در تبریز بخون کشیدند. نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه کشور، فرزند ارشد عبد الحسین میرزا فرمانفرما و نوه مظفر الدین شاه و اکبر میرزا صارم السلطنه وزیر مالیه، فرزند ظل السلطان و نوه ناصرالدین شاه، رشوه های  کلانی از انگلستان دریافت داشته و در همراهی با وثوق الدوله، قرارداد ننگین 1919 را که ایران را عملا به مستعمره بریتانیا مبدل می ساخت، امضا کردند.  پس از انقراض  سلطنت قاجارها وشروع  پادشاهی  رضا شاه، شاهزاده نصرت الدوله و شاهزاده صارم الدوله هر دو خود را به این شاه مستبد که سلسله قاجار را بر افکنده بود، نزدیک ساخته و به  مشاغل مهمی در حکومت پهلوی ها گمارده شدند!  همان شاهزاده فرمانفرما پدر نصرت الوله، در آذربایجان، کردستان و دیگر نقاط کشور مالک صد ها  پارچه ده و آبادی بود. در بین سیاستمداران دوران "مشروطه"و اعضای متشخص خاندان قاجار، کمتر کسی بود که یوغ خدمتگزاری دولتهای استعماری و در درجه اول  بریتانیا را بر گردن نداشت. سیاست انگلیس یک روز ایجاب میکرد همان رجال خیانت پیشه  دوران قاجاریه را برای پیشبرد اهداف آزمندانه خود، بر سر کار بگمارد و روز دیگر کودتای  رضا خان در برنامه کار آن، قرار میگرفت. در موقعیت دیگری هم،  رضاشاه را   بنا به اقتضای سیاستش با خواری و خفت ازایران بیرون می کرد!

در واقع امر، در  سالهای پس از انقلاب مشروطه که به کودتای رضا خان و سید ضیاء منجر شد، اکثریت عظیم ساکنین ایران نصیب و بهره ای از آزادی و دموکراسی نداشتند .اوضاع ایران در  سالهای قبل از کودتا چنان بهم ریخته و آشفته بود و ظلم و تعدی چنان ابعاد گسترده داشت که برخی از روشنفکران برای نجات کشور از این مخمصه  از کودتای انگلیسی ها و به قدرت رسیدن رضا خان، استقبال کردند! خطای آقای شاملی این است که قومیت و ترک زبان بودن ( بقول خو د ایشان تیپولوژی اتنیکی) شاهان خاندان قاجار را اصل قرار داده و با حرکت از این موضع قوم پرستانه لرزان، قاجارها را بر پهلوی ها ترجیح میدهد. اصل باید بر این باشد که هر پدیده اجتماعی همه جانبه و دیالکتیکی مورد بررسی قرار گیرد. ایشان  گر چه در نوشته "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟"در چند کلمه متذکر میشود که قاجار ها نظیر پهلوی ها "هر دو رژیم های طبقات برتر بودند"، اما در  باره عملکرد شاهان قاجار در زمینه های  سیاسی، اجتماعی و ...،نظری ارائه نمی دهد و منظورش را در باره "رژیم های طبقات برتر"روشن و دقیق نمی کند.

پایان     دیماه 1392                                                                

 

چرا روحانی به اهواز رفت ومردم عرب آن جا چه می خواهند؟

$
0
0

 

حسن روحانی رییس جمهور ایران روز سه شنبه برای یک دیدار سه روزه وارد اهواز شد. علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی، علی یونسی دستیار رییس جمهور در امور اقلیت ها و ملیت ها، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و جاسم جادری استاندار هرمزگان، روحانی را در این سفر همراهی می کنند. او در نخستین روز سفر، سخنانی به زبان عربی ایراد کرد. پیشتر، محمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری اش و سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی نیز در اهواز به عربی سخنرانی کرده بودند. خامنه ای هنگام سفر به اهواز گاه با شاعران عرب اهل بیت هم دیدار می کرد. احمدی نژاد هم، در دوران ریاست جمهوری اش، یکی دو بار با دشداشه و چفیه عربی در یکی از شهرهای استان – رسما خوزستان و تاریخا عربستان - ظاهر شد و برای مردم سخن گفت. بی گمان برخورد رهبران جمهوری اسلامی ایران با رفتار متکبرانه شاه در سفرهایش به استان تفاوت دارد. اما این تفاوت ظاهری است و ماهوی نیست.   

مکث سه روزه رییس جمهوری ایران دریک استان، اگر نگوییم بی سابقه، لااقل، کم سابقه است. همراهی دو عرب اهوازی، شمخانی وجادری، نیز دلالت انگیز است.

جمهوری اسلامی از گسترش و ژرفش پیکار ملیت های غیر فارس می هراسد. وبیشترین هراس نیز از استان خوزستان "عربستان"است. این استان شاهرگ حیاتی ایران است وجدا شدن نه، ناآرامی در این منطقه حتی ، به معنای سکته ناقص نظام سیاسی ایران خواهد بود.

سخن از آلودگی بس سابقه آب و زمین و آسمان و ستم ملی و تبعیض های نژادی، زبانی، فرهنگی و اقتصادی علیه ملت عرب، تکرار مکررات است. حاکمیت، این استان را به جهنمی برای ساکنان بومی اش تبدیل کرده که از هزاران سال پیش تاکنون سابقه نداشته است، یعنی از هنگامی که زندگی در کنار کارون و کرخه آغاز شده است. در موضوع اول یعنی آلودگی و امکان خشک شدن شط کارون، اکثریت عرب و اقلیت غیر عرب منافع مشترک دارند و زنجیره های انسانی و گردهمایی مردم در ساحل شط نشان داد که این دو گروه می توانند بر سر مسایل مشترک به طور متحد عمل کنند و این برای نیروهای تمامیت خواه و مرکزگرای تهران، سنگین است. اما مساله محدود به این امر نیست.

استان عربستان یا خوزستان پس از سرنگونی واپسین فرمانروای عرب آن در 1304 شمسی توسط رضا خان، شاهد دو جنبش مهم بوده است: جنبش ملی مردم عرب و جنبش کارگری. اکنون هردو جنبش به نوعی فعال اند و در صورت گشایش فضای سیاسی کشور، گسترده تر  خواهند شد. وضع دشوار اقتصادی و ستم ملی، چاشنی هر دو جنبش را حساس کرده و پتانسیل بالقوه را آماده تحولات نامعلوم کرده است.

بر خلاف دهه بیست شمسی، اکنون جنبش ملت عرب از جنبش کارگری قوی تر است. بل می توان گفت دومی از اولی تاثیر می پذیرد. در جنبش کارگری، ضعف نیروهای چپ و تحمیل رهبری غیر عرب بر کارگران عرب سندیکاها – که اکثریت کارگران استان را تشکیل می دهند – و نیز گسترش آگاهی های ملی در میان توده های عرب باعث شده است تا جنبش ملی مردم عرب، دست بالا را داشته باشد. بی گمان، انفجار اطلاعات و تحولات سه سال اخیر جهان عرب، تاثیر شگرفی بر ملت عرب در ایران نهاده است.  گفتمان سیاسی ایران را نیز باید به این مقوله اضافه کنیم.  

هم اکنون، افزون بر فعالیت های مدنی عرب ها – که تجمع های کارون – بخش برجسته آن است، فعالیت های قهر آمیز نیز گاه به گاه فضای استان را به لرزه در می آورد. انفجار گاه به گاه لوله های نفت و گاز – که رژیم کمتر صدایش را در می آورد – نشانگر این نوع فعالیت ها و نیز نمایانگر دو نوع نگاه در جامعه عرب استان است. انتخاب بیست و پنج زن در انتخابات  شوراهای شهر اخیر، نشر یک هفته نامه به زبان عربی – فارسی در اهواز، شب های شعر و(یزله) ونمایش و موسیقی عربی که با وجود ممنوعیت رسمی، در عروسی ها و مجالس ختم برگزار می شود وبروز نه چندان کم شمار نویسندگان و مترجمان و روزنامه نگاران و فکاهی نویسان عرب در عرصه های مجازی و واقعی، نشان می دهد که جامعه  مدنی عرب استان رو به توسعه و پیشرفت دارد. اما نگرانی بیشتر نظام سیاسی تهران از تحولات سوریه و عراق و برنامه های تلویزیونی است که گاه با نام عربیت و گاه به نام سنی گری، برای ملت عرب پخش می شود. واینها هم در واقع، واکنشی به برنامه های این نظام در جهان عرب است. گرایش به تسنن که تقریبا 50 – 60 درصد جوانان عرب استان را در برمی گیرد مقام های محلی و مرکزی را نگران کرده است. این نگرانی هنگامی بیشتر می شود که مسوولیت فلان انفجار در فلان خط لوله گاز یا نفت استان را ارتش آزاد سوریه - گاه  به همراه یکی دو گروه عرب اهوازی و گاه به تنهایی - به عهده می گیرد. این جریان بر آن است تا عرصه مبارزه قهر آمیز علیه رژیم  را از سوریه تا بلوچستان گسترش دهد.

در واقع هراس نظام شیعه اثنا عشری حاکم بر ایران در مرتبه نخست از موج رو به افزایش سنی گری در میان جوانان عربی است که استان شان یکی از نخستین دروازه های ورودی مذهب شیعه به  ایران بوده است، حتی قبل از صفویه.

گروه مرکز پژوهش های مجمع تشخیص نظام یعنی روحانی، یونسی و شمخانی بیش از خامنه ای و لاریجانی و دیگر مسوولان می دانند که جمع شدن پتانسیل ناشی از ستم ملی و ستم طبیعی – انسانی (آلودگی ها)  با پتانسیل اجتماعی برخاسته از اختلاف فاحش طبقاتی – ملی می تواند زمینه را برای خیلی چیزها فراهم سازد. در واقع در برابر ماشین تبلیغاتی - ایدیولوژیک جمهوری اسلامی، اکنون رسانه های پرقدرت کشورهای عربی، به ویژه رسانه های خاص شخصیت ها و گروه های عرب اهوازی یا حامیان آنها نیز وجود دارند که برای تاثیر بر ملت عرب، رقابت می کنند.

حسن روحانی وهمکاران معتدل و اصلاح طلب اش وقتی می توانند حد اقل خواسته های مردم عرب را - که در بیانیه شماره 3 انتخاباتی ایشان آمده - برآورد سازند که قادر به آزادی رهبران جنبش سبز و گشایش فضای سیاسی کشور و عقب راندن تندروهای حاکمیت باشند. اما با این همه، این پرسش نیز مطرح است: آیا گفتمانی که ملت عرب را عشایر و قبایل توصیف می کند و حاضر نیست حتی آنان را مردم عرب بنامد، می تواند دیدگاه درستی برای حل دشواری های همه جانبه این ملت داشته باشد؟

 

تقسیم کن و حکومت کن (divide and rule)

$
0
0

وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس درزمان جنگ دوم جهانی یکی ازکسانی بود که باور داشت به پیروزی متفقین علیه متحدین و دراین راه تبلیغ زیادهم می کرد. جمله ی معروف او مبنی بر"دیواید اند رول"درباره مستعمرات بریتانیای کبیر گفته بود. دولتهای انگلیس این روش را درمورد مستعمرات خود که قبل ازچرچیل نیز داشتند باموفقیت بیشتر بکار گرفتند. متأسفانه هنوز این تز در بعضی از نقاط جهان برای غارت کردن منابع طبیعی کشورهائیکه ازنظر آگاهی اجتماعی وسیاسی ضعیف اند وحتا مستعمره هم نبوده اند و نیستند، اما دیکتاتوران در خدمت بریتانیا یا جهان غرب بر آنها حاکم اند، به طور موفقیت آمیزی بکار می گیرند. یعنی تبلیغ می کنند که بومی های این کشورها دسته، دسته شوند و تخم نفاق و دشمنی بین آنها می پاشند و میلیونها برای خرابکاری به زیان بومی ها سرمایه گذاری می کنند که بخاطر مسایل کم ارزش توی سر هم بزنند و خودشان به راحتی و بوسیله گروه خاصی که از همین افراد بومی بخدمت گرفته اند، مملکت را غارت کنند. حالا احتیاج نیست که حتما آدم جیره بگیر اینها باشد مانند هزار فامیل دربار مرحوم شاهان سابق و برخی از آخوندهای با عمامه و بی عمامه، بلکه در دنیای امروز هوادار ایدئولوژی انگلیسی و آمریکائی بودن کافی است که منافع فردی تأمین شود!

اکنون خالی از فایده نیست چند جمله نصیحت وار برای فکر کردن روی این مسئله خطاب به برخی از هم میهنان کرد یارسانی و ازجمله مسلمانان شیعه و سنی کرد و غیر کرد گفته شود. من بحثهائی که در اینترنت و بویژه فه یسبوک، انجام می گیرد با نگرانی دنبال می کنم. شکی در آن ندارم که برخی ازقلم بدستان و صاحب نظران کرد کرماشانی و کرد  یارسانی ازهر کردی کرد تر اند و درگفته های خود صادق اند. اما احساساتی برخورد می کنند. در ماههای اخیر نامه های فراوانی، چه از کردهای مسلمان وچه از یارسانیان کرد و غیر کرد دریافت کرده ام، بویژه از سادات دلسوز و باسواد، اجتماعی و خیلی وارد در کتاب مقدس یارسانی که همه آنها، از جمله  کرد یارسانی و کرد غیر یارسانی، با شدت از من نگران تر اند و گله دارند از تفرقه اندازی بی هدف و یا باهدف و خواسته اند که من بیش از 72 ساله و به قول چندی ازاین عزیزان با تجربیات زیاد چاره ای بیاندیشم و راهی بیابم که حداقل جلو این تفرقه گرفته شود و دشمن شاد کن نباشیم. ازمیان همه نامه ها جملاتی از نامه یک سید دل پاک یارسانی در اینجا می آورم: "زحمات وتلاش های بی دریغتان در راه تحقق حقوق یارسان شما درهرکجا باشید چه ژنف، چه کانادا، چه آلمان ویا هر جای دیگر، دغدغه ی کورد ومردم یارسان را دارید و این قابل تقدیراست. هیچ تشکر نامه وتقدیر نامه ای بهتر از اینکه در دل مردم کورد وهمه ی انسان های آزادیخواه جای دارید نیست. دست مریزاد". این سید یا پیر بزرگوار در ادامه با نگرانی گفته است: "متأسفانه بسیاری از یارسانی ها در خارج از کشور مدام برطبل جدایی ازسایر عزیزان کورد را می زنند وحتی در داخل یارسان هم چه در خارج وچه در داخل انسجام وجود ندارد. هم اکنون مدتیست بعضی ازیارسانی ها که دارای سایت و پیج هستند، فقط و فقط به بحث های پوچ و تفرقه بر انگیزی، مانند بحث خاندان ها می پردازند و یارسان را شقه شقه کرده اند. هر کدام بتهایی از اعتقادات وسید پیرهایشان ساخته ودیگران را منحرف و راه گم کرده می نامند. براستی وقت آن رسیده که فکری بحال این اوضاع کرد". من نگرانی این سید عزیز را کاملا درک می کنم و با وصف اینکه من جز وظیفه ام در قبال مردم یارسان که خود عضوی از آن هستم، انجام نداده ام، اما باعث فخر و مباهات من است که انجام وظایفم در میان مردم کرد و بویژه کرد یارسانی دیده می شود. به نظرم هیچ ثروتی بالاتر از این نوع قدر دانی نمی تواند باشد.

در زمانهای قدیم و در سایه تربیت دیکتاتوری حاکم بر ما، بکار گیری "تهدید"بهترین روش بود برای جلو گیری از انجام کاری و یاعملی. البته این تهدید که امروزه درتعلیم و تربیت با شدت بیشتر نیز انجام می گیرد، ازبنیاد غلط و مضر است. تهدید مادر دروغ، ترس و نیرنگ است. ما متأسفانه بدون  توجه به عمق مسایل، عادت کرده ایم و یا نا خود آگاه و با بی مسئولیتی دربرابر نسلهای بعد ازخود، این عادت مضر "تهدید"را بکار می گیریم و بخشی از برنامه روزانه ما در تعلیم و تربیت شده است. یعنی به قول یونانیها شمشیر دومکلاس را که به موئی بند است، دایم روی سر طرف بایستی نگهداریم تا طرف راه دلخواه ما که حدس می زنیم درست است، انتخاب کند! مثلا از همان تعلیم و تربیت فرزندان آغاز می کنیم. "اگر فلان کاررا بکنید می کشمت و چشمت را ازحدقه درمی آورم"که خوشبختانه اغلب چنین عملی انجام نمی گیرد، اما تهدید می شود.

اکنون بر گردیم به اصل موضوع، احتمالا پرسیده شود، چه عواملی به تفرقه دامن می زند و چه کسانی از آن بهره می گیرند؟ آرزو دارم، این صلاحیت و اجازه را به من بدهید که به این پرسشها پاسخ گویم. درحقیقت همه آگاه اند که تفرقه و جدائی در تضاد با متحد بودن ویک پارچگی است. ازپرسش آخرآغاز می کنم، چه کسانی ازتفرقه سود می برند؟ معلوم است آدمهای غارتگر و فردگرا وبی مسئولیت دربرابر جامعه. این واقعا بخود آدم ظلم است اگر ما به غارتگران یاری رسانیم و بیشتر از آن به توده ها ظلم است اگر از پاک دلی و بی آلایشی این مردمان سوء استفاده کنیم. در واقع ما به شخصیت و آینده خود در تاریخ ظلم خواهیم کرد، اگر از سوء استفاده جویان باشیم. پس برای جلو گیری از همه ی ناملایمات باید واژه هائی که بکار می گیریم، سبک وسنگین کنیم ویا اگر بحرفهای کسی گوش می دهیم، قبل از قضاوت شنیده ها را بسنجیم. همین طور توی گود پریذن، زیان فراوان دارد و باعث تفرقه است که اصلا و بهیچ وجه نمی خواهیم مهر تفرقه انداز بخوریم. زیرا ماهیتا از تفرقه اندازان نیستیم.

در واقع تفرقه اندازان را می توان به دو گروه تقسیم کرد. نخست افراطیون بی هدف که هیچ قصد تفرقه ندارند ومایل هستند که دستورات آئینی و یا ایدئولوژیکی بنا به فهم و نظر آنها اجراء شود، بدون در نظر گرفتن زمان ومکان و موقعیت انسانها. اگر درحقیقت باخود رو راست باشیم، خواهیم دید که تعداد بس فراوانی ابتدائی ترین اصول آئینی را نجام نمی دهند، اما خود دارای ظاهری نیک هستند و از دیگری ایراد می گیرند. این افراد ایراد گیر نا خودآگاه کار واعمالی که انجام می دهند، زیاد پسندیده نیست و به یک نوع تفرقه اندازی تبدیل می شود، بویژه در میان احساساتیون و عوام. دررأس این گروه طبق معمول آدمهای کم سواد اجتماعی ولی حراف و احساساتی وجاه طلب قراردارند آدمهائی که حتا مفهوم واژه ای را که بکار می گیرند نمی فهم اند. آنها خود نمی دانند چکار می کنند. اگر بفهمند مثلا بیانات آنها به منظور کسب جاه و مقام به قیمت ادامه زندگی توده های پاک دل تمام می شود،احتمالا هرگز کاری انجام ندهند که به زیان خود و توده های محروم تمام شود.

گروه دوم به ظاهر افراطیون با هدف. برای این نوع افراد زیاد مهم نیست که جامعه به صد گروه تقسیم شود. چه بسا بوئی هم ازمذهبی بودن نبرده و نمی برند مانند رضاخان قلدر که گل و لای به سر می گرفت و درسینه زنیها شرکت می کرد. یامانند مرحوم محمد رضا شاه که درخواب امام زمان را می دید و اورا ازافتادن ازاسب نجات می داده! اما او شبهای زیادی را در قمار خانه های اروپا می گذراند. ببینید امام زمان بخواب چه کسانی می آید؟ بهر حال برای این عوام فریبان مهم است که خود دررأس کار باشند. اگر تفرقه ای به هدف آنها کمک رساند، به آن دامن خواهند زد زیرا تعیین کنندگان خط مشی سیاسی آنها گفته اند. بنابر این حاضر اند هزار امام زاده درست کنند و هزارها خواب برایش ببینند و در زنجیر زنی و سینه زنی هم شرکت کنند و فرصت طلبی را بحد اعلا برسانند. مانند کسانی که در زمان شاه، مطیع امر "شاهنشاه"بودند و در زمان خمینی با تنبور نوازی و کلام خوانی در سینه زنیهای آشورا و تاسوعا شرکت می کردند. پس برخی ازخود ما ودیکتاتوران، مایل اند تفرقه باشد، زیرا گروههای متفرق ضعیف می شوند که چنین گروههائی همیشه نیاز به حمایت این سود جویان دارند و تازه آن ها تشویق به تفرقه هم خواهند کرد و این جمله درست راهم چاشنی نظرات خود می کنند: "که عقیده آزاد است و هر کسی آزاد است، هرنوع که دلش می خواهد فکر کند و هر نظر و ایده ای را بپذیرد". در دیکتاتورهای مذهبی مثلا رژیم اسلامی آیت الله خمینی آدمها آزادند همه چیز را فقط در مسیر اسلام و بسود اسلام بگویند وبنویسند بدون آنکه مطالعه کنند وبپرسند اما باید مقلدخوبی باشند. این ها خوب می دانند کسیکه از جهان بی اطلاع باشد و مسایل پشت پرده را نبیند و درحقیقت بی تفاوت باشد نمی تواند نظر درستی بدهد و تحلیل واقع بینانه ای از موقعیت بکند. اگر ما در خلوت خود بنشینیم و صادقانه قضاوت کنیم، بر جملات فوق صحه خواهیم گذاشت. این گروه از افراطیون آگاهانه همین را می خواهند ونمی خواهند همه اهل مطالعه باشند. امابه ظاهرتبلیغ می کنند که همه باسواد شوند. دقیقا آنها مخالف منطقی بودن و موافق احساساتی بر خورد کردن هستند.

مثلا جنگ نعمتی وحیدری، راه انداختن یک نوع تفرقه اندازی است و یا مشاجره یادگاری و شاه ابراهیمی و یا در جم یاری دو دستی باید دست را بوسید یا یک دستی و یا انار را بر زمین زد و یا با چاقو برید. اینها ابزارهائی هستند که افراطیونی مانند مرحوم درویش علی میر (یادگاری) و مرحوم آسید قاسم افضلی (شاه ابراهیمی) به آن دامن می زدند. من از خوانندگان ارجمند عذر می خواهم که نام بردم، زیرا اجبار داشتم و بایستی نام می بردم، چون بنده خودم ازشاگردان دفتر خوانی مرحوم خلیفه یارمراد عمویم ومرحوم درویش علی میر بوده ام و به نظرات آنها آشنائی کامل دارم و کتب مرحوم آسید قاسم افضلی را نیز با دقت خوانده ام و ارادت خدمت همه آنها دارم و سر دشمنی با هیچ کدام از این بزرگواران را نداشته و ندارم. اما من در برابر نسل های آینده خودرا موظف می بینم و باید بخشی از واقعیت را گفت. من شخصا و باشاهدان زنده که هم محلی وهمکارم بودند، بارها از دهان مرحوم عمویم که بیشتر زمستانها در قصرشیرین منزل مرحوم درویش علی میر درویشی بودند، شنیده بودم تذکراتی را در مورد تند روی درویش علی میر. به او می گفت ما همه یارسانی هستیم و من در جمعی که نواله می پیچم هم یادگاری حضور دارد و هم شاه ابراهیمی و گاهی سرپا یا خادم شاه ابراهیمی است و دو دستی دست مرا می بوسد و من یک دستی دست اورا می بوسم و هیچ اشکالی نمی بینم و اگر انار را نیز با چاقو قاچ کنند هیچ عیبی ندارد. ما نباید به آن اندازه افراطی باشیم. مرحوم عموی بزرگوارم مخالف سرسخت افراطی گرائی بود. یکی ازشاگردان با وفای او بنام مرحوم درویش حبیب کرندی شاه ابراهیمی بود و دربغداد در آرامگاه شاه ابراهیم توسط مسلمانان افراطی او را قطعه، قطعه کردند. من دو بار درویش حبیب را دیدم. در آن زمان من 15 یا 16 سال داشتم و او جوان رشید و بسیار آرام 30 یا 35 ساله ای بود. قصد از نوشتن این مطالب فقط برای ثبت در تاریخ و آگاهی بیشتر جوانان است و هیچ گونه دلیل خاص دیگری ندارد. آرزو دارم همه جوانان عزیز یارسان خود مطالعه کنند و به حقیقت پی ببرند و حرفهای بنده و امثال را زیر زره بین بگذارند و بادقت هرچه بیشتر قضاوت کنند. بی جهت وبدون مطالعه به هیچکسی پربهاء و یا کم بهاء ندهیم.

اکنون برای آگاهی خوانندگان گرامی شمه ای از موقعیت

سیاسی و دستورات آئینی یارسان را در اینجا می آورم.

قبل از بیان هرمطلب باید بعرض آن عزیزانی که باور دارند "نباید کاری بکار سیاست داشته باشیم"، برسانم؛ این ابزاریست که دیکتاتوران و محافظه کاران از آن علیه مردمان کشورها استفاده می کنند و الی نان خوردن مانیز باسیاست گره خورده است ومانمی توانیم بدون سیاست زندگی کنیم، مگر آنکه ازبرخی ازحق وحقوق خود چشم بپوشیم. من نظر برخی از عزیزان را درست می دانم که نخست کاری بکار سیاست نداشته باشیم، چون فراگیری مسایل فرهنگی از جمله سیاسی، آئینی، ایدئولوژی و اقتصادی بسیار مهم هستند. اگر منظور آن عزیزان مبلغ دوری از سیاست این است، من بشخص موافقم، در غیر آن صورت نه و مخالفم با آب به آسیاب دیکتاتوران ریختن. تقاضا دارم هرپرسشی را متمدنانه و با ای میل زیر همین مطلب برایم بفرستید.

یارسانیان که معروف به اهل حق هستند، کیانند؟ در منطقه خاورمیانه حدود بیش از چهار میلیون یارسانی زندگی می کنند. اکثریت این مردمان در روستاها و شهرهای کوچک بسر می برند و هیچ امکانی برای فراگیری این آئین وجود ندارد. لذا برای آنها همه چیز ممنوع است، حتا کتاب آئینی یارسانیان با قدمت حدود 700 سال، حق چاپ ندارد و اکثر جوانان تحصیل کرده و وابسته به مردمان یارسان، به دلیل این که والدین بنا به رسم و رسومات و عادات قدیمی با آنها رفتار کرده و می کنند و قادر نبوده اند به پرسشهای منطقی و آئینی آنها پاسخ گویند، چیزی از آئین خود یاد نگرفته و نمی دانند و محققین خارجی نیز بهمین دلیل قادرنبوده اند همه حقایق رادرباره مردمان وابسته به این آئین بنویسند. اکثر محققین نیز فکر کرده و می کنند که آئین یاری بخشی از اسلام است که این واقعیت ندارد. آئین یاری به تناسخ روح اعتقاد دارد و یکی از ارکان اولیه سرسپردن یا غسل تعمید به سیدی یا پیری است. در آئین یارسان یازده خاندان وجود دارد و مجاز هستند غسل تعمید بدهند. هفت خاندان آن ها در زمان سلطان سهاک بنیان گذار نوشتاری آئین یاری تعیین شده و گویا چهار خاندان بعدها به آن اضافه شده است. این خاندانها همه مجاز اند پیر شوند و سر سپرده یا مرید داشته باشند.

 به دلیل مجاز نبودن به طور رسمی، این آئین در جهان، ناشناخته مانده است. برای نمونه بهائی ها در ایران رقمی کمتر از 30 هزار نفر اند، اما در جهان اکثر مردم با نام بهائی گری آشنا هستند، در حالی که حتا در ایران مردمان بسیار کمی با واژه یارسان آشنائی دارند. لایق ذکر است کهامروزهفقط درایران حدود دو و نیم میلیون یارسانی تحت سخت ترین شرایط زندگی می کنند و چون روشنفکر از نظر آئینی آگاه در داخل مملکت کم دارند که از حقوق اولیه خویش دفاع کنند، لذا رژیم اسلامی می تواند بی سر و صدا پیروان این آئین را اگر دهان باز کردند، سرکوب کند. متأسفانه به دلیل به رسمیت شناخته نشدن این آئین از طرف دولت و یا دین حاکم، مردمان پیرو آئین یاری، کرد، آذری و فارس و غیره در طول تاریخ و عمر بنیانگذاری آن، یعنی از همان آغاز تاکنون، همیشه با افراطیون اسلامی در گیری و مشکل داشته اند. منتها چون مردمان یارسان بسیار صلح طلب بوده اند و هیچ گونه تبلیغی، مانند دیگر آئین های اقلیت، برای کسب پیرو، نکرده اند، لذا قادر بوده اند با درد سر کمتری به زنده ماندن و زندگی سخت ادامه دهند. از انقلاب ایران به این طرف و سرکارآمدن آیت الله ها مردمان یارسان با ظلم مضاعف و بیش ازحد، باید بسازند. ازطرفی اکثرپیروان یاری وابسته به ملتهای اقلیت درایران، کرد اند و ازطرف دیگر دارای آئین یارسان هستند که درکتب دین حاکم نیامده است وبهمین دلیل اگر خودرا بعنوان یارسانی معرفی کنند بایستی تحت تعقیب قرار گیرند! فرزندان آنان با وصف ملایمت و تابع قانون بودن از امکانات تحصیلات عالیه، اگر مأموران رژیم بفهمند، محروم می شوند و اگر تعداد بسیار کمی موفق شوند، دروس وتحصیلات خودرا به پایان ببرند، به آنها، به دلیل وابستگی به آئین غیر اسلامی، کار نمی دهند. در واقع یارسانیان جماعتی هستند که به تناسخ روح باور دارند و جوانان این آئین بیش از این قادر به سکوت نیستند و می خواهند از ابتدائی ترین حق انسانی که از آنها گرفته می شود دفاع کنند. نمونه بارز آن خود سوزی جوانان یارسان است. آخرین آنها شخصی به نام محمد قنبری بود که جلو مجلس نمایندگان اسلامی در تهران خودرا به آتش کشید. بطوری که فعالان خستگی ناپذیر و دایمی حقوق زنان و مدافع حقوق بشر ازپاریس اطلاع دادند: محمد قنبری اهل حق تورک اهل تیکان تپه (تکاب) ساکن قزوین در اعتراض به عدم رسیدگی به شکایات مردم اهل حق درجریان خود سوزی حسن رضوی و نیک مرد طاهری دست به خود سوزی زده است. در هر صورت در آئین یاری داریم، هنگامیکه اتفاق ناگواری رخ دهد و یا هرفرد یارسانی بامرگ طبیعی نیزبا این جهان وداع گوید، باورمندان واقعی عزا نمی گیرند و چه بسا از میان رفته هارا با آوای کلام و نوای موسیقی تنبور خاک سپاری می کنند. زیرابنا به این سروده از دفاتر مقدس از زبان شیخ امیر زوله ای که می گوید:

یاران مترسان جی سیاسته  + تسلیم گیانان چوین قویطه بطه
هرکس بزانو شون جامه ویش + نه ی کوچ رو رو ندارو اندیش   .

  "پیروان از این سیاست مردن نترسید، تسلیم جانان همانند مرغابی است که ازیک طرف درآب غوطه ور می شود و ازطرف دیگر بیرون می آید و بند دوم می گوید هرکسی گذشته و دون و اجسام مختلف خودرا بشناسد ازاین کوچ کردنها نمی هراسد". پس اگر عزا داری می شود، دو دلیل می توان برای آن آورد؛ اول مسئله عاطفی است و از دست دادن یک عزیزی. دوم تحمیل عادت در جامعه اسلامی و بویژه شیعه که در ایران اکنون حاکم است. در آئین یارسانیان، مسئله مردن انسان و رفتن به دوزخ یا بهشت وجود ندارد. یعنی جسم فیزیکی انسان مانند لباس است که هر نسل عوض می شود. لذا بهشت و دوزخ انسانها بر روی همین جهان خاکی است. بنا به قول پوریای ولی قرن هشتم هجری قمری: "بهشت و دوزخت با تست در پوست  +  چرا بیرون زخود می جوئی ای دوست".

و یا عمر خیام نی شابوری می گوید:

     "دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست  +  فردوس دمی زوقت آسوده ماست".

استناد به تاریخ و فلسفه یارسان صفحه ٢٤٢منتشره در سال ١٩٩٩درسوئد. من در اینجا ازهمه جوانان غیور یارسانی و بویژه فعالان حقوق انسانی تقاضا دارم، زیاد احساساتی بر خورد نکنند و فقط در فکر نکته گیری و انتقاد نباشند و اگر انتقادی می شود باسند معتبر و قابل قبول. شماها جوانان پر انرژی همه از نخبگان جامعه یارسانی هستید و نخبگان دیگر شخصا فقط متعلق به خود نیستند، بلکه به کل جامعه تعلق دارند. بدون شک این جوانان یارسانی که خودرا آتش می زنند در تنگنا قرار گرفته اند و آزادی آنها را به آن اندازه محدود کرده اند که جان برلبشان رسیده است. آنهانمی خواستند دروغ بگویند ونمی خواستند ظاهر ساز بمانند و فرزندان رابادروغ بار بیاورند. بعلاوه مانند جوانان افراطی مسلمان حاضر به انتحار نیستند که به امید رسیدن به حوریان بهشتی خودرا در آتش بسوزانند. اینها بنا به آئین یاری باوربه وجود حوری بهشتی ندارند. خودآیت الله ها خوب می دانند که خود سوزی و کسی که خودرا می کشد به بهشت موهومی هم نمی رود و این حوریان خیالی نبز در انتظارش نیستند. پس بایددلایل منطقی راجستجو کرد. این جوانان به تنگ آمده دیگر نمی خواهند با دروغ و ظاهر سازی زندگی کنند و اصلا نمی خواهند توهین را بپذیرند. بنظر من اینها دلایل محکمی برای خود سوزی باید باشند و بوجود آورنده این نوع انگیزه، جمهوری اسلامی است. حدودا در مدت 35سال گذشته یارسانیان صلح طلب به هر دری زده اند و حتا رهبر آئینی آنها اکیدا دستور داده که احترام بگذارند به دستورات و قوانین آئین حاکم و دوری جویند از درگیری بامأموران افراطی. با این توصیف بارها شنیده شده که اگر آنها در هنگام استخدام مسلمان شیعه شوند و به این آئین وفا دار بمانند از همه مزایا بر خوردار خواهند شد. از جمله از حق و حقوق و امکانات اجتماعی و تحصیل و کار بر خوردار می شوند، اما جوانان غیور به عناوین مختلف مقاومت می کنند و حاضرند، در جلو آنها سد بلندی ایجاد شود، اما تحقیر نشوند و ظاهر ساز نباشند.

مسئله تفرقه و انشعاب و اختلاف عقیده، محدود به گروههای آئینی نیست، بلکه در میان ملیتهای اقلیت که همیشه در سایه دیکتاتوری، بوده و هست. حالا اگر ما از انشعابات در احزاب سیاسی بگذریم که یک بحث بسیار مفصل است، در میان گروهها و اقوام ملت کرد، مانند گورانها با زیر مجموعه زیادش و کلهر و فیلی و کرمانج و شکاک و با دینی و سوران و غیره اختلافاتی بوجود آورده اند که انسانهای با منطق و واقع بین آن را لمس می کنند که اینها در خدمت همان "تفرقه بیانداز و حکومت کن"قرار دارند. ما باید ازنظر علمی بدانیم و قبول کنیم که ملت کرد دارای اقوام و زیرمجموعه های متفاوت است که امیرشرفخان بتلیسی، حدودا چهارصد سال پیش در شرفنامه آورده است که ملت کرد چهار بخش است؛ گوران، کلهر، لر و کرمانج. در زمان امیر شرفخان هنوز سوران بوجود نیامده بود. آنطورکه خاورشناسان بنام، مانند راولینسون گفته است؛ مناطق گوران ها از دینور و صخنه و کرماشان تا قصرشیرین و خانقین و غیره را در بر گرفته است. تا آنجا که مطالعات بنده اجازه می دهد، باید بگویم که لکستان و لکها زیر مجموعه ای از اقوام گوران و کلهر بوده اند. پس لکها که برخی باور دارند زیرمجموعه ای ازلرها هستند. این ادعا تاچه اندازه درست است، می گذاریم برای محققین بعدی. در واقع لکها یک گروه از انسانهای کرد در ایران و در میان ملت کرد و زیر مجموعه ای از اقوام گوران و کلهر هستند. زیرا آثار زبانی می تواند آن را ثابت کند. آنطور که اشاره شد، قوم گوران قدیمی ترین قوم در میان اقوام از زیر مجموعه ملت کرد است که لهجه زبانی آنها زبان رسمی کردی است، اما به دلایل جلو گیری از نشریات به این لهجه و داشتن آئینی متفاوت ازاسلام، مانند لاتین درزبان اروپائیان به یک لهجه مرده تبدیل شده و لهجه های دیگرزبان کردی مانند کرمانجی وسورانی بدلیل مبارزات طولانی علیه مستبدان جلو افتاده اند. درپایان مجددا تقاضا دارم که از واژه های تند خود داری کنید که اینها عامل تفرقه و دشمن شاد کن اند.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 11. 1. 2014                                         دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi@gmail.com

21 آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان!

$
0
0
طرح درست مسئله در مورد فرقه دموکرات باید این باشد که فرقه از وضعیت طلائی ای که به دلیل ضعف حکومت مرکزی (که به خصوص در آذربایجان به دلیل حضور ارتش سرخ عملکرد چندانی نداشت) از یک طرف و کمک های شوروی به جنبش آذربایجان و در صحنه مبارزه بودن توده ها و پشتیبانی وسیع آنها از فرقه دموکرات از طرف دیگر به وجود آمده بود، به نفع مردم آذربایجان و نه فقط آنها بلکه به نفع همه کارگران و دهقانان و توده های محروم و رنجدیده سراسر ایران چه استفاده ای کرد؟ چه می توانست و می بایست بکند و چه کرد و چه نکرد.

 21 آذر یادآور دو رویداد تاریخی در آذربایجان می باشد که با نام "فرقه دموکرات آذربایجان"همراه است.

درمورد این دو واقعه تاریخی و فرقه دموکرات آذربایجان در رأس این وقایع تا کنون مطالب زیادی نوشته شده است. ولی اگر هدف از بررسی مسایل تاریخی گذشته دست یابی به درس های نهفته در آنها به منظور حل مسایل امروز و فرداست، این مقصود از همه آن نوشته ها حاصل نمی شود. در این میان اما به جرأت می توان گفت که درست ترین و واقع بینانه ترین موضع و برخورد به وقایع آن سالها را باید در نوشته چریک فدائی خلق، رفیق علیرضا نابدل به نام "آذربایجان و مسئله ملی"جستجو کرد. در حالی که در اغلب نوشته های مربوط به فرقه دموکرات و وقایع تاریخی مربوط به 21 آذر، مسئله اساساً درست مطرح نشده و در نتیجه به اصل موضوع هم پرداخته نشده است. 

نکته مهم دیگر این است که به هنگام بررسی در مورد این دو رویداد تاریخی، که یکی در 21 آذر سال 1324 و دیگری در روز 21 آذر در سال 1325 رخ داده اند، باید توجه کرد که آنها نیز همانند هر واقعه تاریخی دیگر از طرف نیروهای مختلف مورد تحریف قرار گرفته اند. به خصوص از آنجا که در این مورد پای اتحاد جماهیر شوروی در آن سالها هم در میان است، تحریفات چه از موضع ضد کمونیستی و چه از مواضع خرده بورژوائی آنهم در اشکال مختلف وسعت زیادی دارند. بنابراین با توجه به انبوه نوشتجات بر اساس مواضع ضد کمونیستی و یا غیر کمونیستی در این زمینه، جهت دست یابی به حقیقت اکیداً لازم است خود واقعیت و رویدادهایِ رخداده غیرقابل انکار مورد توجه قرار گرفته و بدون هرگونه پیش داوری مورد قضاوت واقع شوند. در این مسیر، موضع کمونیستی نیز در برخورد به فرقه دموکرات آذربایجان و وقایع سال های 1325-1324 تشخیص داده خواهد شد.

از آنجا که دو رویداد تاریخی مورد نظر در متن جنگ جهانی دوم و در ارتباط با آن به وجود آمده ابتدا توضیح کوتاهی در این مورد ضروری است. همانطور که می دانیم جنگ جهانی دوم را هیتلر به منظور کسب مناطق نفوذ و بازار های بيشتر و به دست آوردن مستعمرات از یک طرف و نابودی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از طرف دیگر برپا کرد. بنابراین جنگ علاوه بر اروپا بسیاری از کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در سطح جهان را نیز در بر گرفت. در جریان این جنگ، دو جبهه متحدین و متفقین به وجود آمدند. شوروی به رهبری استالین در جبهه متفقین همراه با انگلیس و فرانسه در مقابل هیتلر و متحدینش (ایتالیا و ژاپن) قرار گرفت. در سال 1320 متفقین برای تقویت جبهه خود در مقابل هیتلر، تصمیم به پیاده کردن نیروی نظامی در ایران گرفتند. در نتیجه، نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب وارد ایران شدند. در اثر این امر بساط حکومت دیکتاتوری رضا شاه که دست نشانده امپریالیسم انگلیس در ایران بود در سوم شهریور 1320 با تبعید وی به جزیره موریس در آفریقا، برچیده شد- هر چند انگلیس بلادرنگ پسر وی محمد رضا شاه را به جای او بر تخت سلطنت نشاند.

با از بین رفتن دیکتاتوری سهمناک رضا شاه در جامعه و در حالی که حکومت جانشین شدیداً درگیر تضادها و کشمکش های داخلی خود بود و حکومتی بسیار ضعیف محسوب می شد، همچنین در شرایطی که نیروهای استعمارگر امپریالیستی سرگرم جنگ با خود بودند، برای مردم تحت ستم ایران شرایط کاملاً مساعد مبارزاتی در کل جامعه به وجود آمده بود. در چنین شرایطی از یک طرف مبارزات مردم رشد و گسترش یافت و از طرف دیگر نیروهای سیاسی جامعه امکان تشکّل و تحزّب پیدا نمودند- از جمله حزب توده هم در سال 1321 در چنین شرایطی شکل گرفت. در آذربایجان حتی با حضور ارتش سرخ شوروی شرایط مبارزاتی مساعد تری به وجود آمد، به طوری که پیش از تشکیل فرقه دموکرات، مبارزه توده ها به خصوص دهقانان در مناطق روستائی در آذربایجان رشد و گسترش زیادی یافت و در مناطقی حتی جنبش های مسلحانه پا گرفتند. در کتاب "تاریخ نوین ایران" (نوشته م.س.ایوانف، پروفسور تاریخ در دانشگاه مسکو-ص 108) با اشاره به رشد و گسترش مبارزات توده ها، گفته شده است که: "طبق آمار مطبوعات ایران، فقط در ماه اکتبر سال 1945 دستجات مسلح محافل ارتجاعی و ژاندارمری و پلیس در حدود 100 نفر را کشته و 1000 نفر را بازداشت کردند که اغلب شان از دهقانان آذربایجان بودند."همچنین در کتاب یاد شده از "گروه هائی به اسم فدائیان"(1)نام برده شده که برای دفاع از منافع دهقانان در مقابل ملاکین فئودال و از میان خود دهقانان شکل گرفته و به طور مسلحانه مبارزه می کردند. رفیق بیژن جزنی نیز در کتابی که عنوان"طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی ایران "را دارد به بعضی از این جنبشها اشاره کرده و "پارتن ها"را "مهمترین"آنها خوانده و می نویسد: "این جنبش در سال های 21 تا 24 در سراب و قره داغ جریان داشت". وی همچنین از جنبشی یاد می کند که به رهبری مبارزی به نام غلام حسین خان شوش باشی ابتدا در مراغه آغاز به کار کرد و بعد به بناب و آذرشهر نیز گسترش یافت. بر اساس همین منبع، در این جنبش چند صد نفر به عنوان سوار مسلح فعالیت داشتند و عمدتاً به مصادره انبار مالکان فئودال منطقه می پرداختند.(2)

این واقعیات، وجود آشکار زمینه های مبارزاتی در آذربایجان قبل از تشکیل فرقه دموکرات را آشکار می سازد. تازه فرقه دموکرات خود در بطن یک شرایط مساعد تر مبارزاتی شکل گرفت. این تشکل در شرایطی به وجود آمد که شکست هیتلر و متحدین در پایان جنگ جهانی دوم و به ویژه پیروزی ارتش سرخ که کارگران و زحمتکشان در سراسر جهان و از جمله در آذربایجان آن را پیروزی خود می دانستند، شور و امید و جوشش مبارزاتی زیادی را در میان توده ها ایجاد کرده بود.

رهبر و مسئول اصلی فرقه دموکرات، میرجعفر پیشه وری بود که قبلاً در جنبش گیلان و تشکیل حزب کمونیست ایران فعالانه شرکت داشت و 12 سال از عمرش را در زندانهای رضا شاه گذرانده بود. پس از تشکیل فرقه دمکرات، همه نیروهای حزب توده در آذربایجان به آن پیوستند و حزب توده تشکیلات آذربایجان خود را  منحل کرد. به این ترتیب ترکیب نیروهای تشکیل دهنده فرقه دموکرات، فرقه ای ها و توده ای ها بودند. باید دانست که کارگران و توده های محروم آذربایجان با توجه به اطلاعاتی که از رفاه و آزادی هم طبقه ای های خود در شوروی داشتند با علاقه وافر به کشور شوراها می نگریستند. بر این اساس، فرقه دموکرات نیز که روی رفع ستم ملی در آذربایجان تأکید داشت و ظاهر چپ به خود می گرفت، در فقدان یک سازمان واقعاً کمونیستی در میدان مبارزه، در نزد توده مردم همچون بلشویک ها به عنوان یک جریان کمونیستی تلقی شد.(3)توده های ستمدیده آذربایجان از دهقانان گرفته که در زیر ظلم و جور بی حد و حصر فئودال ها به سر می بردند تا کارگران و زحمتکشان و توده های محروم شهری که زیر سلطه بورژوازی کمپرادور بیست سال سرکوب و اختناق و فشارهای غیرقابل تحمل رژیم وابسته به امپریالیسم رضا شاه را تحمل کرده بودند با آغوش باز از فرقه دموکرات استقبال کرده و آن را مورد حمایت خود قرار دادند. این توده ها با گرد آمدن به دور فرقه در حالی که امید و انتظار رهبری مبارزات خود علیه دشمنانشان توسط این تشکل را داشتند با قدرت خود به آن نیرو و اعتبار بخشیدند.  همه این واقعیات در عین حال به طور مؤکد بیانگر آن است که برای فعالیت انقلابی فرقه دموکرات در آذربایجان جهت سازماندهی و رهبری مبارزات توده ها در جهت تحقق خواسته های آنان زمینه کاملاً بکری وجود داشت.

در اینجا باید به ادعاهائی هم، چه از جانب نیروهای ضد کمونیست و چه نیروهائی با ماهیت خرده بورژوائی ( حال با هر ادعائی)، اشاره کرد که تشکیل فرقه دموکرات را خلق الساعه و به"فرموده"شوروی برای تأمین منافع آنها تلقی کرده و فرقه دموکرات را آلت دست شوروی می خوانند. اما صرفنظر از این که مناسبات فرقه دموکرات با شوروی از چه ماهیتی برخوردار بود، این برداشت، با قائل شدن خصلت نوکری و مزدوری برای رهبران فرقه که گویا تماماً به "فرموده"عمل می کردند و با آلت دست خواندن فرقه دموکرات، در حالی که از یک طرف این تشکل سیاسی را یک جریان غیر اصیل و بی ریشه معرفی کرده و می کوبد، از طرف دیگر مسؤلیت عملکردهای فرقه دموکرات را هم نه با خود آن بلکه با شوروی توضیح میدهد. در حالی که برخورد درست و واقع بینانه ایجاب میکند که فرقه دموکرات را اولاً در ارتباط با جنبشی که در سراسر آذربایجان جریان داشت مورد بررسی قرار داد و ثانیاً به این نیروی سیاسی با عملکردها و مسئولیت های خودش برخورد نمود. در مورد شوروی نیز- صرفنظر از اینکه چه تحلیلی از نیات و چشم اندازهای آن در ایران وجود داشته باشد- تا آنجا که موضوع بر سر بررسی و شناخت فرقه دموکرات آذربایجان است اساساً باید واقعیت عملکردهای شوروی در رابطه با مردم آذربایجان و فرقه دموکرات مورد توجه قرار گیرد. آیا شوروی با ارتش سرخ اش در آذربایجان، در طرف توده های محروم این دیار قرار داشته و عملاً به مبارزه آنان با دشمنانشان یاری می رساند و یا عکس این امر صادق است؟ آیا حضور ارتش سرخ در آذربایجان باعث تقویت مبارزات کارگران و دهقانان و دیگر توده های ستمدیده گشته بود و یا آنها با حضور خود در این دیار مانعی در مقابل رشد مبارزات این اقشار و طبقات به وجود آورده بودند؟ واقعیت این است که حتی مرتجع ترین دشمنان توده ها نیز نمی توانند کمک های شوروی به توده های ستمدیده و یا به فرقه دموکرات آذربایجان را انکار کرده و اعتراف نکنند که حضور ارتش سرخ در آذربایجان، رشد و گسترش مبارزات توده های تحت ستم را تسهيل نمود. بنابراین، طرح درست مسئله در مورد فرقه دموکرات باید این باشد که فرقه از وضعیت طلائی ای که به دلیل  ضعف حکومت مرکزی (که به خصوص در آذربایجان به دلیل حضور ارتش سرخ عملکرد چندانی نداشت) از یک طرف و کمک های شوروی به جنبش آذربایجان و در صحنه مبارزه بودن توده ها و پشتیبانی وسیع آنها از فرقه دموکرات از طرف دیگر به وجود آمده بود، به نفع مردم آذربایجان و نه فقط آنها بلکه به نفع همه کارگران و دهقانان و توده های محروم و رنجدیده سراسر ایران چه استفاده ای کرد؟ چه می توانست و می بایست بکند و چه کرد و چه نکرد.اما، برداشت یا تحلیل از نیات شوروی در آذربایجان هر چه بوده باشد- به شرط متکی بودن بر فاکت های عینی- تنها برای تشخیص وضعیت دولت شوروی در این مقطع حائز اهمیت است، امری که البته به هنگام بررسی فعالیت های فرقه دموکرات به طور مستقل، آن را هم باید مورد توجه قرار داد. اصل مطلب این است که با تمرکز صرف روی یک عامل خارجی نمی توان از حرکت و جنبشی که طی یک سال در آذربایجان جریان داشت به یک جمعبندی درست دست یافت و از تجارب تاریخی آن برای هموار کردن راه آینده سود جست.

اگر به شرایط اقتصادی- اجتماعی ایران در دوره مورد بحث رجوع کنیم می بینیم که امپریالیست های انگلیس و آمریکا که فئودال ها و بورژوازی کمپرادور پایگاه اصلی آنها را در ایران تشکیل می دادند،  اصلی ترین دشمنان مردم ایران بودند. در این زمان که اکثریت مردم در دهات زندگی می کردند، سیستم فئودالی در دهات ایران حاکم بود و در شهرها نیز کارگران و خرده بورژوازی شهری تحت ظلم و ستم بورژوازی کمپرادور که بیشتر وارد کننده کالاهای امپریالیستی به ایران و صادر کننده فراورده های خام به خارج بود قرار داشتند. چنین بود که مبارزه برای از بین بردن این دو طبقه ستمکار و استثمارگر که قدرتهای امپریالیستی به آنها تکیه داشتند، اصلی ترین وظیفه نیروهای انقلابی را تشکیل می داد که بدون آن نه امکان تحقق خواسته های طبقاتی توده های تحت ستم ایران وجود داشت و نه مسائلی چون مسئله ملی قابل حل بود. اما بنا به شرایط تاریخی- جهانی در آن مقطع، انجام این وظیفه تنها با وجود یک رهبری پرولتری امکان پذیر بود (هم امروز نیز با همه تغييرات بزرگی که در اين فاصله زمانی رخ داده این حکم کماکان صادق است). در چنین شرایطی واضح است که اگر فرقه دموکرات یک نیروی پرولتری و واقعاً کمونیست بود می بایست در حالی که برای تحقق حقوق ملی مردم آذربایجان مبارزه می نمود و در این راستا سیاست های خود را به گونه ای تنظیم می کرد که درست برخلاف سیاست های تفرقه افکنانه رضا شاه موجب اتحاد ملیت های ایران با همدیگر می شد، به عنوان وظیفه اصلی خود شعارهای معین طبقاتی را در ارتباط با کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی شهر مطرح و با تکیه بر نیروی توده ها در جهت تحقق آنها گام بر می داشت. این کاری بود که کمونیست های چین در شرایط اقتصادی- اجتماعی تا حدودی مشابه با ایران، در کشور خود انجام دادند. کمونیست های چین تحت رهبری مائوتسه دون در حین انجام کار انقلابی در میان کارگران به بسیج و سازماندهی نیروی دهقانان پرداخته و با کمک خود آنان به جنگ فئودال ها رفتند و در طی جنگ، زمین ها را از دست فئودال ها گرفته و بین دهقانان تقسیم کردند. با انجام چنین اقدامات انقلابی و در پروسه از بین بردن فئودالیسم در آن کشور، کمونیست های چین نیروی انقلابی توده های روستائی را به طرف خود کشیده و موفق به تشکیل ارتش خلق شدند. با اتکاء به چنین ارتشی بود که حزب کمونیست چین علاوه بر فئودال ها با بورژوازی کمپرادور و امپریالیست ها نیز در کشور خود جنگیده و آنها را شکست داد.

حال باید دید که فرقه دموکرات در شرایط اقتصادی- اجتماعی ایران و در شرایط سیاسی موجود (در شرایط ضعف شدید حکومت مرکزی که همانطور که اشاره شد به خصوص در آذربایجان چندان قدرت عمل نداشت و در حالی که از حمایت و پشتیبانی کامل ارتش سرخ شوروی هم برخورد دار بود- ارتشی که به یمن قهرمانی ها و فداکاری های بی نظیر پرولتاریا و زحمتکشان این کشور به عنوان فاتح جنگ جهانی، خوفی در دل امپریالیست ها و وابستگانش به وجود آورده بود) چه کرد و به طور مشخص مبارزات توده های دلیر و مبارز آذربایجان را به چه مسیری رهبری نمود! با طرح مسئله به این صورت درست، وقتی به واقعیت رجوع کنیم می بینیم که فرقه دموکرات اساساً مبارزه طبقاتی با بورژوازی کمپرادور و فئودال ها را به کناری نهاد.به خصوص به خواست و مبارزه دهقانان وقعی ننهاد- آنهم در شرایطی که خود دهقانان به پا خاسته و برای کسب زمین مبارزه می کردند. به این ترتیب فرقه دموکرات در واقع، از انجام اصلی ترین وظیفه ای که در آن شرایط بر عهده یک نیروی انقلابی قرار داشت شانه خالی کرد.در عوض این تنها تشکل وسیع سیاسی در آذربایجان، حل مسئله ملی مردم آذربایجان را در سرلوحه کار خود قرار داد. در 12 شهریور 1324 طی بیانیه ای آشکار شد که اصلی ترین هدف فرقه دموکرات به دست آوردن خود مختاری در آذربایجان در چهارچوب سلطه حکومت مرکزی دست نشانده انگلیس در ایران و انجام اصلاحاتی چند در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و رسمیت دادن به زبان ترکی در آذربایجان می باشد. بعد هم که حکومت ملی تشکیل شد همین برنامه را در دستور کار خود قرار داد. (4) اما، این یک برنامه اصلاح طلبانه بود که فرقه دموکرات با آن، نیرویتوده های انقلابی که برای تغییر مناسبات ظالمانه حاکم بر جامعه به پا خاسته بودندرا در جهت تحقق آن به کار گرفت.

به درستی گفته شده است که "قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید" ( این سخن نغز از مائوتسه دون می باشد) و این واقعیتی است که یک حکومت تنها با برخورداری از نیروی نظامی متعلق به خود و با تکیه بر آن می تواند برپا شود. اما فرقه دموکرات در شرایطی خواست خودمختاری را از دولت مرکزی طلب می کرد که از خود دارای نیروی نظامی نبود. واقعیت این است که فرقه با تکیه بر ارتش سرخ چنین خواستی را مطرح و بعد علیرغم همه مخالفت های دولت مرکزی و حامیان امپریالیست آن دولت (انگلیس و آمریکا) با برپائی یک حکومت ملی در آذربایجان آن خواست را به مرحله عمل در آورد. پروسه برپائی این حکومت به این صورت بود که مدت کوتاهی پس از تشکیل فرقه دموکرات و اعلام خواست خودمختاری و متعاقب آن انجام اقدامات سیاسی دیگر، با کمک های تسلیحاتی ای که ارتش سرخ در اختیار آنان قرار داده بود توده های وابسته به فرقه مسلح شده و در نقاط مختلف آذربایجان مراکز نظامی دولت مرکزی را مورد حمله قرار دادند. در مقابل این حملات هر چند در مواردی مقاومت هائی صورت گرفت (مثلاً در پادگان ارومیه و یا برخی از مالکین فئودال مستقلاً با دستجات مسلح خود در میانه و زنجان به درگیری با نیروهای فرقه پرداختند)، اما خیلی از مراکز نظامی رژیم شاه بدون مقاومت تسلیم شدند و در نتیجه همه مراکز نظامی در آذربایجان به تصرف "فدائیان"فرقه دموکرات در آمد. نیروهای مسلح رژیم شاه در خود تبریز، مرکز آذربایجان بدون هیچ مقاومتی تسلیم نیروهای نظامی فرقه شدند. بعدها سرتیپ درخشانی، فرمانده لشکر 3 آذربايجان که به نیروهای تحت فرمان خود دستور داده بود تا در مقابل فرقه دموکرات اسلحه های خود را به زمین بگذارند، در خاطرات خود نوشت: "لشکر آذربایجان تنها با پیشه وری و یارانش طرف نیست، افسران پادگان تبريز هم به خوبی می‏دانستند كه طرف ما ارتش زورمند و سرمست و مغرور از باده فتح برلین و فاتح جنگ جهاني دوم می‏باشد." (برگرفته از : "گوشه ای از جنایات فرقه دموکرات به روایت فرمانده لشکر تبریز در سال 1324". در مورد درگیری های نظامی فدائیان فرقه دموکرات با نیروهای حکومت مرکزی در آذر ماه سال 1324همچنین رجوع شود به "فرقه دموکرات آذربایجان، منصور پورموذن- تاریخ ایران"). (5)

 در ضمن این اظهار نظر، قبل از هر چیز خوف و وحشتی که ارتش سرخ در دل نیروهای مسلح دولت مرکزی به وجود آورده بود را به نمایش می گذارد.

این پروسه را هم باید ذکر کرد که فرقه دموکرات، ابتدا دست به انتخابات "انجمن ایالتی"زد. این انتخابات البته از طرف دولت مرکزی شاه غیرقانونی اعلام شد. اما برخورداری فرقه دموکرات از حمایت و پشتیبانی توده ای و سازمان یابی نیروی مسلحی که به عنوان "فدائی ها"، ارتش فرقه را تشکیل دادند و پشتیبانی ارتش سرخ، این امکان را به فرقه دموکرات داد که با احساس قدرت، وقعی به دولت مرکزی نگذاشته و حتی کار را به آنجا رساند که "انجمن ایالتی"خود را مجلس ملی آذربایجان نامید و در روز 21 آذر سال 1324 یک دولت خودمختار در آذربایجان تشکیل و وجود آن را تحت عنوان "حکومت ملی آذربایجان"رسماً اعلام نمود.

هدف از تشکیل حکومت ملی در آذربایجان نه فقط در بیانیه 12 شهریور بلکه در دیگر اسناد مربوط به این حکومت و در نطق های پیشه وری و دیگر دست اندر کاران فرقه نیز به طور آشکار تشریح شده است. رسمیت دادن به زبان ترکی یکی از مهمترین هدف های این حکومت بود. رهبران فرقه همواره تأکید داشتند که از نظر آنها زبان یکی از مسایل اساسی و حیاتی مردم آذربایجان است. همچنین پیشه وری که قبلاً - نظیر بسیاری از "توده ای"های آن دوره- به مبارزه پارلمانی امید بسته بود و به عنوان نماینده مردم تبریز به مجلس شورای ملی راه یافته ولی اعتبار نامه اش در مجلس مورد تصویب قرار نگرفته بود، حال بر این نظر بود که "تهران مرکز ارتجاع و استبداد است و ارتجاع تهران همیشه علیه آذربایجان بوده و همواره سعی کرده است غرور ملی آذربایجانی ها را در هم بشکند؛ و ارتجاع تهران بر قهرمانان آذربایجان همچون ستار خان و شیخ محمد خیابانی ستم های زیادی روا داشته و آنها را کشته است" (نقل به معنی از نطق پیشه وری در تاریخ 19 شهریور 1324). همه اینها بیانگر آن است که این حکومت ملی به جای مرزبندی با فئودال ها و بورژوازی کمپرادور (چه تهرانی بوده باشند و چه آذربایجانی)، با تهران (به عنوان مرکز ارتجاع و استبداد) مرزبندی کرده و موجودیت خود را با چنین هویتی (با آذربایجانی که گویا نه ارتجاع و نه مستبد داشت) مشخص می کند. بنابراین این حکومت با حفظ سیستم اقتصادی- اجتماعی موجود و در چنین چهار چوبی، خواهان آن بود که علاوه بر تحقق حقوق ملی مردم آذربایجان و رسمیت دادن به زبان ترکی، به انجام اصلاحاتی در جهت بهبود شرایط زندگی مردم آذربایجان پرداخته و در حوزه های اقتصادی، فرهنگ، بهداشت و آباد سازی شهرها دست به اقداماتی بزند.

حکومت ملی آذربایجان در طی یک سالی که بر سر کار بود، در جهت تحقق اهداف فوق قدم های عملی برداشت- هر چند که تحقق آن اهداف پاسخگوی مسایل اصلی و اساسی توده های تحت ستم آذربایجان نبود. در واقع در شرایطی که مسائل و معضلات توده های تحت ستم و استثمار نیاز به برخورد ریشه ای و تغییر بنیاد اقتصادی موجود داشت، آنچه که انجام شد صرفا رفرمهایی در راستای پاسخگوئی به برخی از نیازهای مردم بود. با این حال پس از 20 سال حاکمیت ضدخلقی رضا شاه و تحمل دیکتاتوری و اختناق شدید، پس از 20 سال تحمل شدیدترین توهین و تحقیر ملی از طرف ارتجاع نژاد پرست حاکم، توده های تحت ستم آذربایجان اقداماتی را تجربه می کردند که حتی امروز هم یادآوری آنها باعث می شود که هر انسان مترقی و آزادیخواه شور و شعف توده های دلاور آذربایجان را در آن زمان کاملاً احساس کند.

تحت حاکمیت حکومت ملی، زبان ترکی در آذربایجان رسمیت یافت که در نتیجه آن نه فقط غرور ملی به مردم آذربایجان پس از سالها مواجهه با فشارهای شدیداً ارتجاعی شوینیسم فارس رضا شاهی باز گردانده شد بلکه این امر علاوه بر دیگر تأثیرات مثبت خود، به خصوص با توجه به نشر و تبلیغ و ترویج برخی از آثار مترقی و کمونیستی در آذربایجان در ارتقای آگاهی کارگران و زحمتکشان بسیار مؤثر افتاد. نامگذاری خیابان ها و مراکز مختلف به نام قهرمانان مردم ایران چون ستار خان و نصب مجسمه های آنان در شهر در ردیف انجام کارهای ملی قرار داشت. (6)برای آباد سازی شهرها اقدام شد، از جمله آسفالت کردن خیابان ها و احداث خیابانهای جدید، ایجاد باغ و فضای سبز در شهر تبریز و تعمیر بعضی جاده ها و غیره کارهائی بود که با انجام آنها در عین حال با بیکاری نیز مبارزه می شد. پائین آوردن قیمت ارزاق، سر و سامان دادن به سیستم آبرسانی (در تبریز)، توجه به بهداشت عمومی و ایجاد بیمارستان و درمانگاه، بهبود شرایط کار کارگران، مبارزه با بیسوادی، کوشش در شرکت دادن زنان در کارهای اجتماعی و قائل شدن حق رأی برای آنان (امری که برای اولین بار در ایران صورت می گرفت)، ایجاد دانشگاه با سه دانشکده کشاورزی، پزشکی و تعلیم و تربیت با انجام کارهای فرهنگی مختلف، راه اندازی تئاتر و سینما که کارگران و زحمتکشان نيز به آن مکان ها راه یافتند، راه اندازی رادیو و بعضی کارهای دیگر به نفع مردم، از جمله اقدامات حکومت ملی در آذربایجان بود. جای تردید نیست که بسیاری از این اقدامات نظیر برقراری حق بیمه برای کارگران و یا برخوردار کردن زنان از حق رأی، با تأثیر گیری از اتحاد جماهیر شوروی و در شرایط بین المللی ای که سوسیالیسم در سطح جهان در میان افکار عمومی کاملاً مقبولیت یافته و گرایش شدیدی نسبت به آن وجود داشت، عملی گردید. با این حال از آنجا که دفاع از حقوق ملی مردم آذربایجان در مرکز توجه فرقه دموکرات قرار داشت، همه اقدامات یاد شده با رواج تبلیغاتی صورت می گرفت که در آن ملیت و ملیت خواهی آذربایجانی نقش اول را بازی می کرد. در این رابطه و با توجه به هدف کلی ای که فرقه دموکرات در مقابل خود گذاشته بود، رفیق نابدل با مراجعه به "ساختمان سیاسی"فرقه و ابراز این نکته که فرقه "با آن ساختمان سیاسی اش"فقط یک "نظم بوروکراتیک"می توانست برقرار کند و نه چیز دیگر، می نویسد: "اما برای تحکیم این نظام می بایست احساسات ملی مردم تقویت می یافت و به سوی فرقه به حرکت در می آمد. بخش مهمی از این وظیفه به عهده ادبیات بود. در تبریز انجمنی از شاعران که چنین اندیشه و بیانی داشتند تشکیل شد و به نحو سازمان یافته ای به تبلیغ ناسیونالیستی آذربایجانی پرداختند."(نقل از "آذربایجان و مسئله ملی"، قسمت ِجنبش دموکراتیک سالهای 1325-1324)

حکومت ملی در مورد دهقانان نیز در اساس به همانگونه رفتار کرد که در بیانیه 12 شهریور فرقه دموکرات قید گردیده بود. در آنجا چنین گفته شده بود: "بنيانگذاران فرقه دموکرات آذربايجان بخوبی می دانند که نيروی مولد ثروت و قدرت اقتصادی کشور، بازوان توانای دهقانان است. لذا اين فـرقـه نمی تواند جنبشی را که در ميان دهقانان بوجود آمده، ناديده بگيردو به همين خاطر فرقه سعی خواهد کرد که برای تامين احتياجات دهقانان اقدامات اساسی انجام دهد. مخصوصا تعيين حدود مشخص روابط  بين اربابان و دهقانان و جلوگيری از مالياتهای غير قانونی که توسط برخی از اربابان گرفته می شود يکی از وظايف فوری فرقه دموکرات است. فرقه سعی خواهد کرد اين مسئله به شکلی حل شود که هم دهقانان راضی شوند و هم مالکين به آينده خود اطمينان پيدا کردهو با علاقه و رغبت در آباد ساختن ده و کشور خود کوشش نمايند. زمينهای خالصه و زمينهای متعلق به اربابانی که آذربايجان را ترک و فرار کرده اندو محصول دسترنج مردم آذربايجان را در تهران و ساير شهرها مصرف می کنند، چنانچه بزودی مراجعت ننمايند، بنظر فرقه دموکرات بايد بدون قيد و شرط در اختيار دهقانان قرار گيرد.ما کسانی را که بخاطر عيش و نوش خود ثروت آذربايجان را به خارج می برند، آذربايجانی نمی دانيم. چنانچه آنها از بازگشت به آذربايجان خودداری نمايند، ما برای آنها در آذربايجان حقی قائل نيستيم. علاوه بر اين فرقه خواهد کوشيد که بطور سهل و آسان، اکثريت دهقانان را از نظر وسايل کشت و زرع تامين نمايد" (تأکيدها از نویسنده این سطور است)

باید دانست که فرقه دموکرات همانند حزب توده رسماً اعلام می کرد که مالکیت خصوصی را محترم می شمارد. بر این مبنا آنها خواهان لغو مالکیت اربابان ده نبودند و در نتیجه برخلاف تبلیغاتی که امروز این طور جلوه می دهند که گویا فرقه دموکرات در دهات آذربایجان اصلاحات ارضی کرد، واقعیت این است که آنها حتی در اندیشه انجام این کار هم نبودند. به همین خاطر هم هیچوقت خواهان اصلاحات ارضی و تقسیم زمین در میان دهقانان نشدند و همواره از تنظیم رابطه بین دهقان و ارباب در شکل به اصطلاح "عادلانه"صحبت می کردند، و به طوری که در بیانیه 12 شهریور هم قید شده حداکثر حذف بعضی از مالیات ها که به قول خودشان "توسط برخی از اربابان گرفته می شود"را در دهات در نظر داشتند. در عمل هم بنا بر همان بیانیه، زمین های مالکینی که از آذربایجان به تهران فرار کرده بودند - آنهم بعد از آن که فرقه دموکرات به آنها اخطار کرد که اگر باز نگردند املاکشان را از دست خواهند داد- و نیز زمین های خالصه از طرف فرقه دموکرات بین دهقانان تقسیم گردید. اتفاقاً خودداری از پاسخگوئی به خواست دهقانان و عدم مبارزه برای از بین بردن فئودالیسم در دهات، یکی از ایرادات اساسی فرقه دموکرات آذربایجان بود. در واقع، رهبران فرقه دموکرات علیرغم خواست دهقانان برای راندن اربابان از دهات و صاحب زمین شدن و در حالی که خود "جنبشی را که در ميان دهقانان بوجود آمده" (نقل از بیانیه خود فرقه)، بود را می دیدند، از قدرت "حکومت ملی"در حفظ روابط ارباب- رعیتی استفاده کرده و مانع پیشرفت جنبش دهقانان علیه فئودال ها در دهات شدند.

در دوره ای که "حکومت ملی آذربایجان"تشکیل شد، دهقانان اکثریت نیروی جامعه را تشکیل می دادند و با سقوط رضا شاه و آشفتگی و تضعیف نیروی ژاندارم در دهات که در دوره آن دیکتاتور جای میر غضب های فئودال ها را گرفته بودند، جنبشی در میان دهقانان برای به دست آوردن زمین به وجود آمده بود. در چنین شرایطی تأمین خواست روستائیان و تغییر اساسی در ساختار اقتصادی- اجتماعی دهات از طریق مبارزه هر چه قاطعانه تر با مالکین و همه مرتجعینی که پشتیبان آنها بودند، و به عبارت دیگر کمک به روستائیان برای راندن اربابان از ده و تقسیم زمین فی مابین خود، اقدام انقلابی بسیار مهمی بود که فرقه با دست یازیدن به آن و بسیج و سازماندهی نیروی دهقانان می توانست به قدرت مسلح قابل اتکاء و از آن خود دست یابد. اما همانطور که گفته شد فرقه دموکرات علیرغم آمادگی کامل دهقانان در سراسر آذربایجان برای مبارزه با مالکین، به خواست واقعی دهقانان توجهی نکرد، هرگز به فکر رهبری مبارزات آنها نیافتاد، دست به تقسیم اراضی نزد. برعکس حکومت ملی به ضرر دهقانان، تحت اتوریته و سیطره خود، فئودال های ظالم و مستبد و بهره کش آذربایجان را همچنان در همان موقعیت های خود مسلط برجان و مال دهقانان باقی گذاشت.(7)

(ادامه دارد)

 

زیر نویس ها:

1- پس از تشکیل حکومت ملی در آذربایجان، نیروهای نظامی فرقه دموکرات هم "فدائیان"یا "فدائی ها"نامیده شدند. با توجه به وجود گروه های فدائی پیش از تشکیل فرقه، این نام سابقه اسم فدائی ها را در جریان مبارزات توده های ستمدیده آذربایجان نشان می دهد. نام فدایی در حقیقت، یادآور نام انقلابیون جان برکف مشروطیت در آذربایجان می باشد که با دلاوریها و آفرینش حماسه های به یاد ماندنی شان همواره در یاد خلق زنده بوده اند.

2- البته علیرغم ارائه این فاکت ها که بیانگر وجود زمینه مبارزه و فعالیت های سیاسی در آذربایجان بود، رفیق جزنی تشکیل شدن فرقه دموکرات را "عجولانه و بنا بر مصالح شوروی"خوانده و به جای تجزیه و تحلیل عملکردهای فرقه دموکرات در ارتباط با مسایل مبارزاتی و اوضاع سیاسی آن دوره و تعیین این که در آن شرایط مشخص برای پیشبرد مبارزات توده ها چه وظایفی در مقابل یک نیروی انقلابی قرار داشت و فرقه دموکرات با آن وظایف چگونه برخورد کرد، از آنجا که او تشکیل فرقه را بنا به مصالح شوروی ارزیابی می کند، علت شکست آن را هم ناشی از مصالح شوروی می شمارد. بر این اساس رفیق جزنی به جای بررسی همه جانبه واقعیتِ خود فرقه دموکرات، در ارتباط با عدم مقاومت آنها در مقابل نیروهای مهاجم حکومت مرکزی به آذربایجان، می نویسد: "فرقه در پایان یک سال حکومت خود، قدرت مقاومت و حتی درهم کوبیدن ارتش اعزامی را داشت ولی همانطوری که با توصیه شوروی کار خود را آغاز کرده بود در مقابل توصیه شوروی ها مقاومتی نکرد".

3- رفیق نابدل در این مورد می نویسد: هنگامیکه در ایران زیر فشار فاشیستی رژیم رضاشاه، ملیتهای آذربایجانی و کرد هرچه سریعتر به کسب شعور ملی نایل میآمدند، در آنسوی رود ارس پرولتاریا به رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی و با جلب پشتیبانی دهقانان و ملیتهای آزاد شده در کار ساختمان سوسیالیسم بود. این امر نه تنها قشرهای پیشرو خلقهای محروم ایران را به حقانیت و ممکن بودن آزادی ملی در کادر یک کشور چند ملیتی معتقد ساخت، همچنین نسبت به نظام شوروی آنان را علاقمند نمود. در آنزمان پرولتاریای ما بسیار جوان بود و هنوز انقلابیون پرولتری در میان خلق ما پرورش نیافته بودند. نتیجه این شد که آزادیخواهی ملی با مفهوم بلشویسم مترادف گشت. در آذربایجان تمایل به زبان و ادبیات آذری در نظر ارتجاع و مردم عادیِ بی اطلاع، نشانه گرایشهای بلشویسم به حساب آمد. در سالهای 25ـ 1324 مردم، فرقه ایها را به صرف اینکه روی ترویج زبان آذری پافشاری میکردند و ژستهای چپ نما میگرفتند، بلشویک به حساب میآوردند و یکسال برای مردم ما زمان کوتاهی بود تا اینگونه مسائل را باز شناسند.

4- "رئوس برنامه ی دولت ملی توسط پيشه وری اين چنين اعلام شد؛ تلاش برای به رسميت شناساندن خود مختاری داخلی آذربايجان در دنيا، تأسيس انجمن های ولايتی، اقدام در آبادی آذربايجان، مقابله با كارمندان و عناصر خائن، تنظيم بودجه ی ملی، تشكيل قشون ملی، آغاز تعليم و آموزش عمومی رايگان و اجباری به زبان ترکی آذربايجانی و تأسيس دانشگاه، توسعه صنايع و تجارت، تعمير و توسعه راه ها و گسترش ارتباطات، حل قانونی اختلاف زارع و مالك، تقسيم املاك مالكين متواری بين زارعين و تقويت بانك كشاورزی، مبارزه با بيكاری، تنظيم قانون كار و بيمه ی كارگری، تأمين بهداشت، تنطيم و تطبيق قوانين مصوب مجلس شورای ملی با اقتضائیات خود مختاری آذربايجان، به رسميت شناختن مالكيت خصوصی، حمايت از بخش خصوصی برای ترقی اقتصاد، احترام به آزادی عقيده، قبول حقوق مساوی برای آذربايجانی های غير ترك(كرد و ارمنی و...)، به رسميت شناختن حكومت مركزی ايران و صيانت از مختاريت داخلی آذربايجان و قبول مصوبات مجلس ملی به طوری كه مباینتی با مختاريت آذربايجان نداشته باشد." (نقل از : "فرقه دموکرات از تشکیل حکومت ملی آذربایجان تا سقوط نهائی، برگرفته از وبلاگ "آذربایجان، آنا وطن"). به لیست بالا باید برنامه های دیگر نظیر تأسیس کارخانه ها و فابریکهای جدید و تقسیم زمین های خالصه بین دهقانان را هم اضافه کرد.

5- بر اساس سندی که از آن زمان به جا مانده و در جاهای مختلف (از جمله در "فرقه دموکرات آذربایجان- منصور پورموذن- تاریخ ایران") درج شده، سرتیپ درخشانی، فرمانده لشکر 3 آذربايجان در همان زمان فرمان زیر را صادر می کند: ""نظر به تصمیمات متخذه در کمسیون متشکله با افسران ارشد پادگان تبریز به منظور جلوگیری از خونریزی و برادرکشی و اتلاف نفوس و عدم فقدان اموال دولتی و بازرگانان و سایر مردم دستور می دهم کلیه پادگان تبریز اسلحه خود را به زمین بگذارند و مطابق دستورات صادره رفتار نمایند."فرمانده   لشکر 3 آذربایجان – سرتیپ درخشانی

همچنین در نوشته ای از محمد حاج علیلو به نام "حزب توده ایران-قوام السلطنه-شوروی-فرقه دمکرات"آمده است: "در ساعت 8 بعداز ظهر پنج شنبه 22 آذر 1324، پادگان تبریز با شرایط ذیل تسلیم شد:

- هیچ یک از افراد پادگان نباید تا دستور ثانوی از سربازخانه خارج شوند.

- همه تسلیحات در انبار جمع می شوند.

- هر یک از افسران در صورت تمایل می توانند به موطن خود بازگردند.

-  هر یک از افسران نیز در صورت تمایل می توانند در ارتش آذربایجان خدمت نمایند و پس از انجام مراسم تحلیف به خدمت پذیرفته شوند."

6- برای درک هر چه قابل لمس تر مفهوم باز گردانده شدن غرور ملی به مردم آذربایجان و همچنین اهمیت تغییر نام خیابان ها و غیره به نام انقلابیون گذشته، باید شدت فشارهای همه جانبه ای که در دوره رضا شاه به مردم آذربایجان وارد آمده بود در نظر گرفته شود. نه تنها سیاست های اقتصادی رضا شاه در جهت منافع امپرياليستها باعث شد که  آذربایجان (و به ویژه شهر تبریز) که قبلاً یکی از پیشرفته ترین استان های ایران به شمار می رفت، نقش پیشگامی قبلی خود را از دست بدهد بلکه تنگناها و فشارهای فرهنگی در این دوره تا به آن حد بود که یک استاندار به خود اجازه می داد علناً به مردم آذربایجان توهین کرده و بگوید: "آذربايجانیها ترکند! يونجه خورده مشروطه گرفته اند حالا نيز کاه میخورند ايران را آباد می سازند!" (نام آن استاندار آذربایجان، عبدالله مستوفی بود. نقل از "گذشته چراغ راه آینده") و محسنی، رئیس اداره فرهنگ رضا شاه در آذربایجان نیز خزعبلاتی از این قبیل برای مدارس تجویز کند که : "هر کس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ بر او بزنيد و او را به آخور ببنديد."همچنین در همان زمان رضا شاه، به کمک "ادبای"شوینیست، برای "آریائی"کردن کلمات(!!) "فرهنگستان ایران"را تأسیس کردند که بعداً  کمسیون جغرافیا هم با سرپرستی محمد علی فروغی و وثوق الدوله به آن اضافه شد که از جمله وظیفه داشت نام های ترکی کوه ها، رودخانه ها، روستاها و شهرها و خلاصه هر چه نشانی از آذربایجانی و ترکی داشت را بدون توجه به زمینه های تاریخی آن اسامی به فارسی برگردانند. (با استفاده از مقاله "آذربایجان در دوره رضا شاه"، حامد یوسف پور سولا)

(7) حزب توده به عنوان یک سازمان سراسری نیز در مورد دهقانان برخورد مشابهی انجام داد. در آن زمان به خصوص و به طور برجسته در شمال کشور جنبش دهقانی جریان داشت. همانطور که می دانیم رضا شاه در دوره سلطنت خود بسیاری از بهترین زمین های شمال را به زور از دست مالکینشان خارج و آن ها را تصاحب نمود به طوری که خود به بزرگترین فئودال کشور تبدیل گردید. پس از سقوط وی، دهقانانی که روی زمین های غصب شده توسط رضا شاه کار می کردند اقدام به تصرف آن زمین ها کردند و این باعث کشمکش بین دهقانان و مالکین سابق آن زمین ها شد که در پروسه حتی به برخوردهای قهر آمیز و راندن اربابان از دهات توسط دهقانان نیز انجامید. حزب توده که در این زمان به مبارزه پارلمانی و قانونی مشغول بود و شرکت در کابینه نخست وزیر شاه مشغله ذهنی اش را تشکیل می داد با عدم توجه به مسئله دهقانی و قرار نگرفتن در پیشاپیش مبارزات آنان نشان داد که علیرغم همه ژست ها و ادعاهای چپ اش، نیروی سیاسی رفرمیستی بیش نیست.

 منبع:پیام فدایی 174
 http://www.siahkal.com/payam/Payam-Fadaee-174.pdf

چرا رهبری قاضی محمد برای ملت کرد، زمان و مکان نمی شناسد

$
0
0

 پاسخ دادن به این پرسش به باور من، از آنچنان اهمیتی برخوردار است که پاسخ نگفتن به آن تا همین زمان که در آن به سر می بریم شاید یکی از بزرگترین چالش ها در ناتوانی ملت کرد برای تاسیس یک کیان ملی  بوده است.

اگرچه ی دامنه پاسخ به این سوال در حوزه های مختلف علوم انسانی، می تواند خوشه ای از علوم اجتماعی، علوم سیاسی، علوم تربیتی، روانشناسی و... را دذربرگیرد اما بر آن شدم با استفاده از بعد مدیریتی، تعاریف مربوط به اصول رهبری و جایگاه آن در مدیریت، ویژگیهای یک رهبر و تفاوت آن با مدیران، تاثیر فرهنگ سازمانی بر رهبری، باید و نبایدها در رهبری، نظم انضباط سازمان و ارتباط آن با رهبری، نقش رهبری در ایجاد سازمان همسو و مسوولیت پذیر و تاثیر رهبری بر خلاقیت و نوآوری، نشان دهم که بر اساس معیارهای مورد اشاره در رهبری، قاضی محمد بنیانگذار جمهوری کردستان، همچنان یگانه رهبری است که می توان از او به عنوان رهبر ملت کرد سخن به میان آورد.

برای ورود به بحث ابتدا به تعریف رهبری می پردازیم:

رهبری ،عبارت از تأثیر گذاشتن بر افراد جهت وادار نمودن یا ترغیب نمودن آنها به کوشش دلخواه به سمت هدف های گروهی است . به عبارت دیگر رهبری فرآیند نفوذ در دیگران است به گونه ای که آنها با اشتیاق و جدیت در دستیابی به اهداف سازمانی تلاش نمایند .

در کنار این تعریف، شاید بد نباشد به برخی دیدگاههای موجود درباره ی مفهوم رهبری پرداخت:

-رهبران منافع پیروان خود را دنبال می کنند

ر-هبر دارای پیروان است

-رهبر با حرف، خود را اثبات نمی کند بلکه نظریات و نگرش های خود را در قالب عمل،  نشان می دهد

-جایگاه رهبر در قلب پیروان است نه در ذهن ایشان

-رهبر کسی است که آرمان ها را به جامعه نشان می دهد و بستره های پذیرش آگاهانه آن را مهیا می کند.

همچنین به دلیل وجود تعاملات میان سازمان و رهبر و وجود سطوح روابط، تعاریف دقیق تری وجود دارند:

-رهبر فردی است که باورها، عملکردها و رفتارهای او موردتوجه و پذيرش دیگر اعضای سازمان قرار می گيرد.

البته روشن است که توجه و پذیرش رهبر توسط سازمان، به دلیل دانش گسترده ی او و باورمندی به فکر جمعی در مجموعه است.

اکنون پس از تعریف رهبری با در نظر گرفتن آنچه که در متون مدیریت، به عنوان سرفصل "رهبری "آمده است ابتدا به سه موضوع مي پردازیم:

-ویژگی‏های احراز توانایی رهبری

-ویژگیهای رهبران موفق

-ویژگی های رهبران متعالی

در مورد ویژگی های احراز توانایی رهبری، مهمترین نکاتی که باید بدان اشاره کرد عبارتند از:

- ایمان قوی

- اعتماد به نفس

- جرات انتقاد از خود و حق پذیری

- قضاوت صحیح

- خوشرویی و توانایی ایجاد روابط اجتماعی پویا

- قاطعیت و جرات اجرای مصوبات و مقررات سازمان

- قدرت تدبیر و برنامه‏ریزی;

- متعادل بودن

- ایثارگری و از خودگذشتگی

- ثبات و همت در اجرای برنامه‏ها

- انعطاف‏پذیری و مهلت جبران لغزش را به کارکنان دادن

- فعال و خستگی ناپذیر بودن

در مورد ویژگی هایی که بر اساس آن، می توان تعیین کرد رهبران، موفق بوده اند یا نه، اگرچه معیارهای بسیاری وجود دارند و تئوری های رهبری، هریک شاخص هایی برای آن ارائه می کنند اما چند ویژگی برجسته وجود دارند که به صورت فراگیر مورد اجماع هستند:

-توان برقراری ارتباط مطلوب و اثربخش

-توان به حرکت درآوردن پیروان

-توان راه اندازی تیم های هدفمند

-حلال مشکلات

-هدایتگر تعارضات سازمانی

-هدایتگر تغییر و تحول

-ترویج گر نوآوری

اما رهبرانی نیز وجود دارند که به دلیل دارا بودن برخی ویژگی ها، از آنها به عنوان رهبران متعالی یاد می شود. رهبران متعالی دارای این خصوصیات هستند:

-دارای چشم انداز و مقصد ارزشی هستند

-اهداف شفاف دارند

-تعهد قوی دارند

-انعطاف پذیری لازم را در شرایط مشخص دارا هستند

-درک مناسب از تغییر دارند

-گوش شنوا و فعال دارند

-ریسک پذیری معقول و منطقی را در وجودشان می توان دید

-دانش پذیر هستند

-در یادگیری از تجربیات شکست توانایی خوبی دارند

پر انرژی هستند

-واقع گرا هستند

 

اما رهبران چه وظایفی دارند؟

پرسشاین است که رهبران، چه وظایفی باید به انجام برسانند که از آنها به عنوان رهبران موفق یاد شود. به عبارت دیگر یک رهبر باید در مسیر اجرایی سازی چه وظایفی قرار گیرد(کار درست) و آنها را به نتیجه برساند(درست انجام دادن کار) که بتوان او را به عنوان یک رهبر مورد ارزیابی قرار داد:

-مسائل را به چالش می کشند

در به چالش کشیدن مسایل، دو محور اصلی مورد توجه قرار می گیرد:

-بررسی موانع و مشکلات موجود

-نترسیدن از شکست

-ترغیب و تشویق دیگران به اقدام عملی

رهبران، با تشویق دیگران به اقدامات اجرایی و عملیاتی، خود نیز در متن مساله قرار گرفته و با فراهم ساختن بستره ها، کار گروهی و جمعی را تشویق واز آن پشتیبانی می کنند و نیز با راهنمایی های کلی، به شکل گیری اعتماد و اطمینان در گروه و مجموعه یاری می رسانند. رهبران موفق در این مرحله به صورت خلاصه:

-زمینه تصمیم گیریها را فراهم می سازند

-از تیم سازی کاری حمایت می کنند

-مربیگری می کنند

-اعتماد و اطمینان ایجاد می کنند

-راه تحقق آرمان را هموار می سازند

رهبران موفق، علاوه بر ساختن و تبیین آرمان ها، بستره های لازم از دو طریق برای محقق شدن آرمان مهیا می سازند:

-الگو سازی می کنند

-مسیر را می گشایند

-در راستای تحقق آرمان هیجان می آفرینند

رهبران پس از آنکه تمامی نیازها را برای تحقق یک آرمان در مسیر قرار دادند از نیروی احساس و عواطف نیز بهره برده و با آفرینش هیجان، احساسات جمعی را به کاتالیزوری مثبت برای شتاب بخشیدن به تحقق آرمان تبدیل می کنند.

رهبران نه تنها موفقیت های کوچک را به بهانه ای برای بروز هیجانات و احساسات تبدیل می کنند بلکه از همین فرصت های برون فکنی احساسات، برای تجدید قوای تیمی بهره برده و ذهن ها را برای نوآوری بعدی آماده می سازند.

موضوع دیگری که باید بدان اشاره نمود و در ارزیابی ها نیز بسیار به کار می آیند موضوع بایدها و نبایدهای رهبری یا به عبارتی بهتر، بررسی خطوط هنجارمندی نزد رهبران است.

 

بایدهای رهبری کدام ها هستند؟

مهمترین و بنیادی ترین بایسته های یک رهبر در ارتباط با خود، افراد مجموعه، کار تیمی، هدف گذاری، اجرا و بررسی را می توان در سه نکته خلاصه نمود:

-پایداری و ثبات را در بین اعضای گروه ایجاد کند .

-در برخورد و پذیرش تغییر جهت ها و دیدگاهها ، انعطاف لازم را از خود نشان دهد.

-رهبر همیشه چندین گام جلوتر از گروه خود حرکتکند ، اما در عین حال سرعت گامهای خود را طوری تنظیم کند که پیروان او ، یارای برابری با او داشته باشند و به دنبال او حرکت کنند .

 

نبایدهای رهبری کدامند؟

همچنان که از بایدهای رهبری گفتیم نبایدهایی نیز وجود دارند که بازه ی "هنجارمندی"را در موضوع رهبری، خط بندی می کنند.

نبایدهای رهبری کدامند؟

-رهبر نباید اهداف‌ غيرقابل‌ دستیابی تعیین کند

-رهبر نباید به‌دنبال‌ ايرادگيري‌ باشيد

-رهبر هرگز نباید ترس ایجاد و تبلیغ کند

-رهبر نباید طوری سرپرستی کند که همه چیز زیردست او باشد. نظارت بر امور، تنها باید در حد ضرورت باشد نه کمتر و نه بیشتر

-رهبر هرگز نباید مجادله کند و در فضاهایی این چنینی قرار گیرد

 

قاضی محمد رهبری برای همه ی تاریخ

ایمان،اعتماد به خود و اعتماد به توانایی دیگر رهبران در عصر جمهوری،جرات انتقاد از خود،حق پذیری، قضاوت صحیح، خوشرویی،توانایی ایجاد روابط اجتماعی پویا،قاطعیت و جرات اجرای مصوبات و مقررات مصوب دولت کردستان،قدرت تدبیر، توانایی برنامه‏ریزی; تعادل در اندیشه و عمل،از خودگذشتگی، ثبات قدم، کوشش فراوان در اجرای برنامه‏ها، انعطاف‏پذیری و خستگی ناپذیر بودن، پیش از اعلام جمهوری و در مناصب دولتی، سپس عضویت در ژ.ک، در ادامه ورود به دوران خطیر تصمیم سازی برای گفتگو با اتحاد جماهیر شوروی، مدیریت تحول ژ.ک به حزب دمکرات کردستان، انعقاد هم پیمانی با فرقه ی دمکرات آذربایجان، اداره ی امور کردستان پس از اعلام جمهوری، حفظ تعادل در کلام و اندیشه، پرهیز از افراطی گرایی توده پسند و تفریطی محوری محافظه کارانه، ترکیب متوازن سیاست با اخلاق، تصمیم گیری های مدبرانه در حساس ترین مقاطع و استقرار یک مدل دمکراتیک حکومتی و تعمیم آن به تمام شوون و حوزه های فرهنگی، اجتماعی، آیینی و...قاضی محمد را بدون ترتیب در جایگاهی قرار می دهد که قطعا واجد تمامی ویژگی های لازم برای احراز رهبری هست. نگاهی به روایت های عصر جمهوری نشان می دهند قاضی محمد هر سه دوره ی پیش از گذار، دوران گذار و سپس ورود به دوران کوتاه 11 ماهه ی جمهوری را با کمترین درصد خطا به انجام رسانیده و بستره ای چنان نیروند برساخته است که با سقوط جمهوری و اعدام او نیز بافتار حکومت کردستان، با تشکل و تمرکز در سازمان حزبی، همچنان به نقش آفرینی خود پس از نزدیک به هفت دهه تداوم بخشیده است.

قاضی محمد، یک رهبر متعالی نیز هست و درستی این ادعا هنگامی درست به نظر خواهد آمد که دریابیم پیشوا، چشم انداز خود را تاسیس یک کیان مستقل کردی خواسته است، برای دستیابی به این هدف، هرگز به معیارهای اخلاقی پشت نکرده، به صورت شفاف و در روز جمهوری کردستان، مقصدجویی خود را در سخنان و همچنین در قالب دولت کردستان، نشان داده، در گفتگو با مردم کردستان، همراهان خود، روزنامه های داخلی ایران و نشریات بین المللی، به صراحت از حق تعیین سرنوشت مردم کردستان برای تاسیس یک سرزمین مستقل نام برده و با ساخت بخشی به قواره ی مطالبات کردها در قالب دولت، پرچم و سرود ملی کردستان را نیز به نمادی برای آشکار ساختن مطالبات کردها تبدیل نموده است.

تعهد و پایبندی او به اصول دمکراتیک که سرانجام خود او را نیز قربانی تصمیم گیری جمعی مردم مهاباد می نماید از یکسو و انعطاف پذیری او در کوتاه مدت به منظور ارتقا به مدار بالاتری از شان و وجهه ی حکومت-مدار در میان مدت، وجهه ی غیرقابل انکار دیگر او می تواند باشد.

قاضی با درک عمیق از تغییرات جهانی و منطقه ای، وضعیت سیاسی حاکم بر ایران، و تجزیه و تحلیل توانایی کردها، مناسب ترین زمان را برای تحقق رویای کردها انتخاب و در کنار تعهد به اصول و بن پایه های تفکر جمعی به مثابه یکی از مولفه های دمکراسی، سرانجام در نقطه ی بهینه، دست به بزرگترین ریسک در تاریخ ملت کرد زده با اعلام جمهوری کردستان، نشان می دهد که از گذشته نیک آموخته و با کسب دانش روز، مناسب ترین گزینه ی پیش روی ملت کرد را برگزیده است.

او همچنین با پرهیز از ورود رویا به واقعیت سیاسی، منطقه ی تحت حاکمیت جمهوری کردستان را به شیوه ای تعیین می کند که به خوبی بتواند بر آن تسلط و کنترل یابد و همزمان از حق تمام کردها برای تاسیس یک واحد مستقل دفاع می کند.

قاضی محمد، به دلیل درست انجام دادن کار درست، تبدیل ناموافقان به پیروان و متحول ساختن پیروان به نیروهای وفادار به جمهوری، تشکیل نیروی پیشمرگ کردستان برای دفاع از کیان جمهوری، پایان بخشیدن به خصومت های عشیره ای و منطقه ای، هدایت تغییر از یک واحد قومیتی ایرانی به یک حکومت کردی، مدیریت بر قلب ها و اندیشه ها و سرانجام نهادینه سازی کرد به مثابه یک واحد، به موفقیتی دست می یابد که تا اکنون نیز دستاوردهای آن را می توان خمیرمایه ی تشکیل کشور مستقل کردستان در آینده به شمار آورد.

قاضی محمد در حرکت به سوی اعلام استقلال، پیش از همه زمینه ها را ساخته است، گروه های انسانی تاثیرگذار به لحاظ اندیشه و گفتار را حول یک محور گردآورده، چارچوبه ها مدیریت نموده و پس از روحیه بخشی فعال به همه ی نیروهای اجتماعی و سیاسی، با بهره گیری از چالش های منطقه ای، راه را برای اعلام استقلال باز می کند.

او حتی نقش هیجان را نیز از یاد نبرده و به گونه ای برنامه ریزی می کند که همزمان با اهتزاز پرچم کردستان و رژه ی نیروی پیشمرگ در شهرهای مختلف، مراسم شادی و پایکوبی نیز برای پاسداشت مهم انجام و انرژی انباشته شده ی حاصل از آن را به نیروی محرک توسعه تبدیل سازد.

قاضی محمد رهبری برای همه ی دوران های خاورمیانه است و به ندرت می توان از رهبر دیگری نام به میان آورد که در آن عصر این گونه اندیشیده و رویاهای خود و یک ملت را در نقطه ی بهینه به اعلام جمهوری مستقل گره زده باشد. او مدیری است که با حکومت بر دل ها، به جایگاه رهبری ارتقا می یابد و عشق به ملت کرد را در کانون اندیشه ی کرد، قالبی منطقی و عقلایی می بخشد.

قاضی قاضی است....دوم بهمن سالروز اعلام جمهوری کردستان پیروز

 

 


جایگاه بی بدیل وطن در جنبش رهایی ملی ما

$
0
0

طی سالهای اخیر، آقای دکتر علیرضا اصغرزاده طی سخنرانی های متفاوت خویش بصورت موهوم تعدادی از فعالین در جنبش ملی را با مفاهیمی تند در تهمت و تحقیر آنها مورد خطاب قرار میدهند و آنها را "ضد آذربایجانی"، "حذف کننده نام آذربایجان"، "لگدمال کننده آذربایجان"و... معرفی میکنند. این فعالین در بیان شفاهی دکتر اصغرزداه ظاهرا اشخاصی ناروشن، موهوم و نامعلومند. اما با دقتی به اشارات ایشان در طی سخنرانی شان روشن میگردد که مخالفین فکری آقای دکتر اصغرزداه هدف اصلی این تهاجم ها هستند. پرسشی که در این میان قد علم میکند اینست که  آیا واقعا چنین افرادی وجود خارجی دارند؟ و اگر چنین افرادی در جنبش ملی خلق ما حضور دارند، چرا مسئله ایی به این مهمی در سخنرانی ها دکتر اصغرزاده در نهایت ابهام، ناروشنی و استهزا بیان میگردد؟؟ و مهمتر از آن، به نظر میرسد که بعضی از فعالین ملی و مدنی ما نیز که از فروتنی در راه رهایی خلق ترک و وطن آذربایجان (جنوبی) میکوشند تحت تاثیر این رفتار آلوده به خصومت قرار میگیرند. پرسش اینست که؛

آیا واقعا میتوان در میان فعالین ملی و مدنی در آذربایجان جنوبی کسانی را یافت که "آذربایجان را لگد مال میکنند؟؟"آیا واقعا کسانی هستند که میخواهند "آذربایجان"را از مبارزه ملی خلق ما حذف کنند؟ پاسخ من به پرسش ها بطور قطع منفی است. من نه کسی در میان فعالین ملی می شناسم که به وطن ملی آذربایجان اهانت کرده باشد و نه از کسی تا کنون شنیده ام که احیانا در صدد حذف!! نام آذربایجان در مبارزه ملی خلقمان باشد. به همین سبب در سطور زیر، بطور مختصر، نقش بی همتای وطن ملی را در جنبش ملی دمکراتیک ملت ترک و نقش آن در دولت شوندگی آذربایجان جنوبی را توضیح میدهم.

 

عناصر تشکیل دهنده یک ملت (در اینجا مقصود ملت از جهت اتنیکی است و نه ملت به مثابه دولت- ملت، که در ادامه به آن خواهم پرداخت) در واقع پارامترها و فاکتورهایی استکه که با تجمع و ترکیب تاریخی آنها زمینه های اصلی تکوین یک ملت فراهم می آید. در تکوین "ملت ترک"در آذربایجان جنوبی و ایران نیز، زبان مشترک، تاریخ مشترک، سرزمین مشترک، فرهنگ مشترک و سپس شعله ور شدن آگاهی (به هویت) ملی مشترک (ترک)، زمینه های به میدان آمدن شعار "هارای هارای من تورکم" (آهای آهای من ترکم) را فراهم ساخت و "هویت ملی ترک"به مثابه عنصر مرکزی پروسه بیدارشوندگی جنبش ملی، خود را تثبیت کرد. شعار اساسی دیگر در تثبیت ملت شوندگی خلق ترک در آذربایجان جنوبی به آن تاکید شد، رسمیت یافتن زبان ملی ترکی (تورکجه) در وطن ملی (آذربایجان جنوبی و ایران) است که با شعار "تورک دیلنده مدرسه، اولمالی دی هر کسه" (مدرسه به زبان ترکی/باید باشه به هر کسی) به میدان آمد و مبارزه برای حقوق زبانی و به چالش گرفتن ممنوعیت تحصیل به زبان ترکی در آذربایجان جنوبی و ایران در برنامه عملی جنبش ملی قرار گرفت. سومین عنصر اصلی که فرصت عرض اندام سیاسی را برای یک ملت فراهم می آورد و هدف استراتژیک دولت شوندگی را برای این جنبش تضمین نمود و جایگاه بی بدیل "وطن ملی" (آذربایجان جنوبی) را در شعار دهها هزار نفری جوانان خلق ما، یعنی "یاشاسین آذربایجان" (زنده باد آذربایجان) منعکس کرد. این همان وطن ملی استکه شرط اصلی دولت شوندگی یک ملت را تضمین میکند و شرایط را برای تاسیس دولت بر مبنای اصول مندرج در منشور ملل متحد یعنی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"فراهم می آورد.

بنابراین هویت اتنیکی یا هویت ملی "ترک" (تورک)، زبان ملی "ترکی" (تورکجه) و وطن ملی "آذربایجان جنوبی" (گونئی آزربایجان) شرایط لازم را برای ملت شوندگی و دولت شوندگی خلق ما فراهم می آورد. این سه نه تنها در تقابل با هم نیستند، بلکه هر کدام در جایگاه خود از اهمیت زیاد و تکمیلی برخوردارند. در اینجا نه "هویت اتنیکی ترک"به جای "وطن ملی آذربایجان جنوبی"می نشیند و یا میتواند بنشیند و نه "وطن ملی آذربایجان"جایش را به "زبان ملی ترکی"میدهد. و دقیقا همچنانکه عنوان کردم اول "هویت ملی ترک"است که "زبان ملی ترک"را نیز به عرصه چالش مدنی کشانده است و سوم اینکه، این ملت حقوق، سعادت و ترقی را تنها با تشکیل دولت ملی و حقوقی خود در "وطن ملی آذربایجان جنوبی" (چون بخش شمالی آذربایجان دارای دولت مستقل است) میتواند محقق سازد. این سه عنصر (هویت ملی، زبان ملی و وطن ملی) را میتوان در نزد ملتهایی یافت که یا موفق به تشکیل دولت خود شده اند و یا در پروسه مبارزه برای دولت شوندگی هستند. اما ملتهایی که (چه در ایران و چه در جهان) دارای سرزمین مشترک (یا وطن مشترک) نیستند (کولی ها در کشورهای مختلف، ارامنه در ایران، کلیمی ها در ایران و..)، امکان حرکت بسوی دولت شوندگی را نیز ندارند. لذا تنها ملتهایی که دارای سرزمین ملی خود هستند میتوانند در جهت دولت شوندگی ملت خویش حرکت کنند.

 

در اینجاست که جایگاه ضروری آذربایجان جنوبی به مثابه "وطن ملی"بیشتر روشن میگردد. به بیانی دیگر بدون وطن ملی (آذربایجان جنوبی)، خلق ترک از تلاش برای "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"محروم میشود. چون اگر ملتی دارای وطن ملی نباشد، نمیتواند آرمان تحقق دولت ملی را نیز در سر بپروراند. بنابراین بدون "وطن ملی آذربایجان جنوبی"، تشکیل دولت آذربایجان جنوبی نیز به خواب و خیال تبدیل میشود. بدون "وطن ملی آذربایجان"ملت ترک به یک اقلیت ملی در کشور (در هر کشوری) تبدیل میگردد که تنها از طریق پیوستن به مبارزه دمکراتیک میتواند حقوق انسانی خود را در میان ملت غالب دنبال کند. بدون "وطن ملی آذربایجان"ملت ترک در ایران بطور همیشگی به یک ملت مغلوب بدل میگردد. در صورتیکه وجود "وطن ملی" (آذربایجان جنوبی) این امکان را به ملت ما میدهد که مبارزه مل خویش را تا تشکیل دولت ملی آذربایجان جنوبی و حاکم شدن مردم در آن سرزمین بر سرنوشت خویش ادامه دهد. اساسا وطن ملی "آذربایجان جنوبی"بستر سیلان مبارزات تاریخی خلق ماست و بدون آن همچنانکه فوقا اشاره کردم خلق ترک از حقوق اساسی بسیاری در زندگی اجتماعی محروم میگردد. می بینیم که وطن ملی (آذربایجان جنوبی) تا چه حد از اهمیت حیاتی در تکوین آرمانهای سیاسی و اراده مشترک ملی برای خلقمان برخوردار است. با این اوصاف واقعا کسی وجود دارد که نقش بی بدیل وطن ملی (آذربایجان جنوبی) را نفی کند؟

 

در نهایت، تهمت ها و تحقیرهای روشن در بیان و قلم (از سوی هر کسی) به فعالین موهوم و ناروشن، اما هدفدار، تنها و تنها ابزاری برای تخریب اشخاص معین و تشدید تضادهای غیراصولی داخلی در میان جنبش ملی خلق ماست. این گونه رفتارها (هرگونه توهین و تحقیر فعالین به هر بهانه ا یی) نمیتواند به چیز دیگری جز تصفیه حساب شخصی با دیگران در جنبش سیاسی ملت ما تلقی گردد. در رفتار سیاسی مبتنی بر نگرش مثبت فکری، تخریب و تمسخر دیگر فعالین هیچ معنی و مفهومی نمیتواند داشته باشد، مگر اینکه حب و بغضی نسبت به دیگری در کار باشد. حب و بغض نیز حسی ویرانگر، تشتت برانگیز و رفتار برآمده از آن رفتاری بغایت غیردمکراتیک و برای جنبش ملی دمکراتیک خلق ما در آذربایجان جنوبی بشدت مضر است.  

20140120

منبع:

نگاه کنید به سخنرانی های آقای دکتر علیرضا اصغرزاده در اتاق آذرتاک

http://www.youtube.com/watch?v=YD6JGabl0qI

http://www.youtube.com/watch?v=yN4INpZGB00

لنینگراد غرب کردستان تداعیگرمقاومت کردها درقبال نیروها هژمونیک طلب کاپیتالی

$
0
0

لنینگراد غرب کردستان تداعیگرمقاومت کردها درقبال نیروها هژمونیک طلب کاپیتالیستی ، درسدەی بیست ویکم عملیات نظامی طولانی مدتی که توسط نیروهای آلمانی بر ضد شهر لنینگراد - شهری تاریخی که امروز سنپترزبورگ شناخته می‌شود - در جبهه شرقی جنگ جهانی دوم انجام گرفت. محاصره 8 سپتامبر1941، زمانی که آخرین جاده ورودی به شهر مسدود شد، آغاز گشت. گرچه نیروهای شوروی 18 ژانویه 1943 موفق به بازکردن یک راه باریک برای ورود به شهر شدند، اما آزاد شدن شهر تا 27ژانویه 1944، یعنی بعد از 872 روز، به درازا کشید. این محاصره یکی از طولانی‌ترین و ویرانگرترین محاصره‌ها در تاریخ بود. ارتش آلمان در اواخر ماه اوت 1941 با شکستن حصر دفاعی شهر و قطع تمام راه های ارتباطی، لنینگراد را از سمت خشکی به محاصره خود در آورد. در ابتدا مردم شهر از خود مقاومت نشان داده و شبانه روز به احداث دیواره های دفاعی جدید در اطراف شهر مشغول بودند. در این زمان هیتلر بدون توجه و احساس ترحم نسبت به ساکنان شهر دستور گلوله باران لنینگراد توسط واحدهای توپخانه دورزن ارتش را صادر کرد. در این ایام پس از بین رفتن انبارهای آذوقه شهر گرسنگی بر مردم چیره شد. تعداد زیادی از سکنه لنینگراد به خصوص کودکان و افراد سالمند جان خود را از دست دادند. در این ایام عملیات شکست حصر لنینگراد یکی پس از دیگری به بن بست می خورد. در این زمان حدود 1 میلیون و 300 هزار نفر توانستند از طریق تنها راه ارتباطی موسوم به "مسیر زندگی"به بیرون از شهر فرار کردنند.

در روزهای پایانی سال 1943 نیروهای نظامی آلمان که تصور چنین مقاومتی از طرف لنینگراد را نداشتند، بر قدرت بمباران توپخانه ای خود افزودند. ولی ساکنین شهر که پس از ایجاد کریدوری به عرض 11 کیلومتر در امتداد دریاچه "لادوژسکی"توسط نظامیان لنینگراد و"ولخوفسکی"به آینده امیدوار شده بودند، به مقاومت خود ادامه دادند. سرانجام روز 27 ژانویه سال 1944 در پی حمله گسترده ارتش سرخ پس از 872روز محاصره، شهر لنینگراد آزاد شد. مسلما بازماندگان این رویداد تاریخی هیچ گاه فراموش نخواهند کرد که شهر "لنینگراد"به چه قیمتی در نقشه جغرافیایی جهان باقی ماند. با بازگوی مختصر این تاریخ میخواهم تصوری را ترسیم نمایم کە نزدیک بە دو سال است کە نیروهای منطقەای و فرامنطقەای هدفمند و سیستماتیک با برنامەریزی، در تلاشند کە دستاوردهای ، ثبات و ستاتوی فعلی انقلاب کوردها بە نمایندگی "شورای عالی کوردها"در غرب کردستان را بی تاثیر نمایند . وبا انواع محاصرهای سیاسی - نظامی ، اقتصادی ، اجتماعی و حتی بهداشتی در پی از بنیان بر چیدن انقلاب غرب کوردستان کە بە اساس خط فکری سوم و آلترناتیو گذار از بحرانها در خاورمیانە شهرت یافتە است هستند. از همان شروع انقلاب در سوریە دولت ترکیە با دخالت سریع در پی از بین بردن حکومت بشار اسد و از یک طرف دیگر درصدد حذف کوردها در آیندەی پیش رو بە معنای تاثیر گذاری بر انقلاب سوریە و دستاوردهای ملی وهویتی کردها دراین بخش بر آمد. از همان اوایل انقلاب در سوریە دولت ترکیە تمامی تلاشهای سیاسی - نظامی، تحریم و قطع رابطە با حکومت بعث را بە اوج رساند کە این تصمیم ترکیە بە نسبت حکومت بعث چندین برابر مزاعف تر و شدید تر بر مناطق کردنشین، علل خصوص ضدیت تمام عیار با نمایندەی اکثریت کردها یعنی شورای عالی کردها و"حزب اتحاد دمکراتیک " (P.Y.D) اعمال میگردد. کە در این مدت شاهد آن بودیم کە دولت ترکیە با انواع تجهیزات نظامی – سیاسی و اقتتصادی و فراهم نمودن امکان بە معنای در اخیتار نمودن جغرافیا مرزی وگشودن راە نفوذ برای گروهای اسلامی رادیکال در نوار مرزی خویش و حمایتهای بی حد و حصر در تمامی زمینەها در پی ضربە زدن بە دستاوردهای انقلاب کردهای این بخش از کردستان اقدام کردە است. سیاست نیروهای فرا منطقەای کشورهای اروپای و آمریکای بە نسبت دستاوردها وستاتوی سیاسی کردها در سوریە چندان متفاوت تر از دولت ترکیە نمی باشد. نیروهای فرا منطقەای درپی دست یابی بە منافع خویش از هرگونە دخالت و حملەی گروهای اسلامی رادیکال بە غرب کردستان بە طور غیر محسوس و پنهانی حمایت میکنند و یکی از این نوع حمایتها سیاست بازیابی و فروش سلاحهای تولیدیشان است کە در طول چندین سال آن را تولید کردە ، کە هزینەهای غیر قابل تصوری را باریشان در پی داشتە است با وارد کردن و فروش آن بە بازار اسلحە راهی را برای جبران هزینەهایشان باز نمودەاند. کە از طریق با درست نمودن فاجعەها، بحرانها و شوکها و محاصرهای اقتصادی اینچنینی در پی فرصتهای هستند تا نظریە پردازان راست گرا ضربهای فیزیکی – نظیر انقلاب نارس، کودتا، جنگ، حملات تروریستی، و بلاهای طبیعی و غیرە را ...... اما غالبا با بحرانهای اقتصادی از قبیل جنگهای دارزمدت، محاصری اقتصادی و جغرافیای با هدف آوارگی و گرسنگی در سطح کلان، بی ثباتی سیاسی واجتماعی، تداوم بحران بدیها، تورم لگام گسیختە، شوکهای ناشی از نوسانات ارزی و رکود اقتصادی از این فرصتها بهترین بهرەبردای بە نفع خویش استفادە نمایند. براین باورم کە عملکرد سیستم ، و ذهنیت لیبرالیسم کاپیتالیستی بە هیچ مرز و اصولی پایبند نیست واگر شرایط سیاسی، اقتصادی، جغرافیای و استراتژیکی غرب کردستان را از نظر بگذرانیم بهتر و شفاف تر برایمان قابل درک است کە ستاتوی سیاسی کوردها (خود مدیریتی دمکراتیک ) دراین بخش از کوردستان تا چە حد بر عملکرد ورفلکس نیروهای هژمونیک طلب لیبرالیسمی ( آمریکای- اروپای ) تاثیر دارد. از نقطە نظر سیاسی، اقتصادی و حتی ایدئولوژیکی برایشان قابل درک نیست. کە اندیشەی نوین سوسیالیستی کە کردها در خاورمیانە و خط سوم بەعنوان فلسفەی "آپویی"آن را نمایندگی میکنند و کوچکترین نهاد اجتماعی را اساس مشارکت در جامعە میداند و با پارامترهای نوین خویش در پی تحقق شرایط حقوقی و انسانی جامعەای آزاد خاورمیانە باشد. کە بە باور من راە دمکراتیزاسیونی خاورمیانە از راە انقلاب کردها در منطقە گذار مینماید. و دمکراسی بدون اساس گرفتن مطالبات کردها ثبات گیر نمی شود ودرجوهر اینچنینی بی معنا میباشد .حال با توج عملکرد نیروهای منطقەای و فرامنطقەای سرنوشت خلق کورد بە کدام سو و یا چارەیابی آن بە معنای راەحل ومطالبات احقاق حقوق سیاسی و هویتی گذار مینماید ؟؟؟ و یا عملکرد جنایتگرایانە گروهای اسلامی رادیکال بە معنای، ترور، انفجار ، نسل کشی، قتل عام، بە کدام خط رادیکالتری سوق پیدا میکند؟؟؟ سوالاتی از قبیل این مسائل برای نیروهای سرمایەداری (کاپیتالیسم ) حائز اهمیت نیست ، تا زمانی کە اقدامی از طرف این گروهای رادیکال اسلامی ( شبکە القاعدە ) دربرابر نیروهای فرا منطقەای صورت نپذیرد . تنها و تنها یعنی دولتهای اروپایی و امریکای در صدد کنترل و یا پراکندە کردن این گروها هستند و از یک طرف دیگر فقط بە منافع کلان سیاسی و اقتصادی خویش می نگرند و تمامی سعی خود را در جهت رسیدن بە اهدافشان می کنند.


کلام آخربا توضیحات بالا کە ضرورتی بود برای تشریح رویکرد سیاسی - نظامی و نوع نگرش و جهانبینی این نیروها میخواهم بە سراغ بحث اصلی کە تا حدوی از آن خارج گشتەام بر گردم. از اوایل شروع نا آرامیهای سوریە تا کنون در غرب کردستان اولین حملات گروهای اسلامی رادیکال، تحریمهای اقتصادی مسدود نمودن راههای ورودی بە مناطق کوردنشین غرب کردستان، درست نمودن دیوار حائل از طرف دولت ترکیە مرز مابین کوردهای ( شمال و غرب ) کردستان، کمکهای بی حد وحصر دولتهای عربی بە گروهای اسلامی (داعش) و هزاران مورد دیگر کە در تاریخ 8 نوامبر 2012 در منطقەی سریکانی غرب کردستان تقریبا اولین حملات نظامی و محاصرهای اقتصادی نیروهای منطقەای و فرا منطقەای ، درقبال غرب کوردستان "روژئاوا "آغاز گشت. اگر هم حملات سیاسی ، ایدئولوژیکی ورسانەای را بە ابعاد مسئلە و تضاد منافع ما بین نیروهای تداخلگر را درمنطقە بە انقلاب کردها در غرب کردستان اضافە نمائیم بهتر باریمان قابل درک است ، دفاعی کە درطول نزدیک بە دو سال است. کە خلق کرد و نیروهای "یگانهای مدافع خلق "در قبال اینگونە حملات انجام میدهند نە تنها نمی توان آن را با لنینگراد شوروی سابق قیاس کرد، بلکە میتوان یگ گام فراتراز آن نهاد. و از آن بە عنوان آخرین توان تداخل نیروهای هژمونیک طلب کاپیتالیستی در سدەی بیست ویکم در خاورمیانە نام بە میان آورد. بر این مبنی محاصرەی لنینگراد در جنگ جهانی دوم مابین دو بلوک شرق و غرب ( متحدین و متفقین ) بە وقوع پیوست . کە نیروهای دولت های اروپای بە دو دستەی مذبور در قبال هم بە جنگ پرداختند و تقریبا در یک سطح از تجهیزات نظامی وسیاسی قرار گرفتە بودنند. اما دفاعی کە خلق کرد و "نیروهای یگانهای مدافع خلق"در این مدت نزدیک بە دو سال از خویش نشان دادند تنها میتوان از آن بە عنوان یک ساختار منسجم و مردمی و داری پایگاە تودەای و پیروی نیرویهای اجتماعی ازچهارچوب فکری یک اندیشە سیاسی و ایدئولوژیکی نام بە میان آورد کە با تدوین تمامی مبانی ها سیاسی و اجتماعی در جامعە بدون امکان دستیابی بە تثبیت ستاتو بە معنای رسمیت یافتن جوامع بین المللی تنها و تنها با انسیاتیوی حزبی و توان سیاسی ، ایدئولوژیکی وحمایتهای خلقی امکان پذیر میباشد کە امروز ما شاهد دستاوردی عظیم اینچنینی باشیم . حتی اگر هم محاصرەای کە نیروهای هژمونیک طلب کاپیتالیستی ، از سانسور خبری ، تحریم اقتصادی، بی تفاوتی در قبال حوادث تاسف بار این چندسال ، کە از همان اوایل شروع انقلاب در سوریە بر علیە مناطق کردنشین اعمال گردیدە و اوج این نوع نگرش و عملکرد مدرنیتەی کاپیتالیستی را در دعوت نکردن بخش عظیمی از کردها بە نمایندگی "شورای عالی کوردها "در ژنو دوم نام بە میان آورد بهتر برایمان نمایان خواهد شد کە اقتصاد گران راستگرای لیبرالیسمی در صدد بنیان نهادن مبانی های خویش و نهادینە کردن آن در بطن جامعە خاورمیانە و منطقە میباشند . بر این باورم همانگونە کە کردها ازهمان اویل بدون هیچ کمکی از طرف نیروهای منطقەای توانستند . خود را در برابر حمالات گروهای اسلامی و حمایتهای دولتهای عربی و ترکیە از این گروها ، خویش را محافظت وضربات سنگینی بر آنها وارد نمایند و گامی فراتر اقدام بە تشکیل خود مدیریتی دمکراتیک در مناطق تحت حفاظت خویش بپردازند از این بە بعد هم کردها و نیروهای مدافع آن هم میتوانند باهمان ساختار منسجم و مردمی و درست نمودن پایگاهای اجتماعی در تمامی سطوح انتظار این را داشت کە"شورای عالی کوردها "بە دستاوردهای مورد نظر خویش یعنی مطالبات سیاسی ، هویتی بە معنای واقعی کلمە درسوریە و منطقە بە ستاتوی سیاسی خویش در آیندەی نە بسیار دور در جوامع بین المللی دست یابند .

شاعری که رفت اما زندگی در واژهایش شعله بر کشید

$
0
0

برای دوست ام، فاضل سکرانی، سرور سخنوران عرب اهوازی

از میان ما پر کشید ورفت. شهسوار كاروان واژها، شهنشه شعر “ابوذیه”، واپسین باز مانده قصیده عرب، رایحه روح بخش نخل زاران “دورق”، روشنفکر دو دوران، ودرهم شکننده مرزهای دوره های پست. فاضل در گذشت با اندوهان زبان مادری اش در سرزمینی که دشمن اش می دارد. پیکارگر ما رفت اما نرفت و با شمشیر واژه های عاشق اش به جنگ پلشتی رفت تا عشق وغزل و”ابوذیه” را جانی دوباره بخشد.
وتو ای ای شاعر نیک سرشت عرب، کوشیدی تا ستون های زبان ما را در برابر موج شلوغ زبان فرادست استوار کنی که اگر این نبود از میان رفته بود. تو از رودبار “فلاحیه” و چشمه زارهای امرو القیس ومتنبی وابونواس وابن معتوق و دیگر سترگان واژگان عرب و عجم توشه اندوختی.
نه، پستان سخن تو در سرزمین ما خشک نخواهد شد، گرچه به دور از شیر مادر عرب است. شعر تو، بلبلی است لانه کرده در گلزارهای اهواز و مرغ دریایی پرواز کرده بر فراز دریای عبادان. بل وعطر جانفزایش، سرزمین بین النهرین وکوبت وبحرین را در نوردیده است. ای دوست عصیانگرام، ای مقیم سرزمین “سلمان”، کجا دوباره شما را خواهم دید؟ کدامین در را باید بکوبم وقتی وارد “فلاحیه” می شوم؟ به ناگزیر باید سراغ ات را از “هور دورق” بپرسم یا از رودبار”فلاحیه”. و آیا حافظه شط “جراحی” تورا به یاد خواهد آورد؟ من یقین دارم که رودها و نخل ها و نسل ها تورا فراموش نخواهند کرد.
چهل سال است که من مهمان توام. هر بار که وارد “فلاحیه” – که شهرمن و توست – می شوم، تو چون کودکی به پیشواز من می آیی، شیدا گون، شاعرمنش، پیر رفتار و فراتر از دوران ما واندیشه و ادب اش. تو به پیشواز من می آیی با مهر و شعر، با منطق و تاریخ، با “دورق” وشط، با نخلستان و ادبستان وعشقستان وبا همه نعمت های سرزمین ما. از این پس، دیدار ما کجا خواهد بود؟ دلخوشی ام پس از رفتن ات، قصیده ای فصیح و زیباست با نام “عادل” که برای ما دوستان وهوادارانت برجای نهادی. درود من بر شما باد ای مبدع عرب وای شاعر مردمی سرمدی. تسلیت باد بر فرزند شاعر و باقریحه ات “عادل” وبر جوانان وکهنسالان “فلاحیه”.
نام آوری ملا فاضل سکرانی که از محدوده شهر و استان اش گذشته است، نه فقط به سبب والایی سخن ، بلکه برخاسته از منشا و منش و دیدگاه اجتماعی و سیاسی اوست. او در اوایل دهه چهل شمسی ، هواداری از هواداران جنبش ملی عرب در عربستان ایران بود که برای دستیابی به حقوق ملت عرب در همه شهرهای کوچک و بزرگ استان گسترده شده بود. ملا فاضل هم مثل بسیاری دیگر از فعالان ملی عرب آن دوران، توسط ساواک به زندان افکنده شد.
بعد از انقلاب هم فقط یک بار برای آقای خمینی شعر گفت که در واقع ستایشی از انقلاب مردمی بهمن 57 وشادباشی برای تعیین بازرگان به عنوان نخست وزیرایران بود. او در این شعر، از ایشان به عنوان “حجت الاسلام” نام برد و نه آیت الله. اما پس از کشتار مردم عرب در چهارشنبه سیاه در محمره – خرمشهر – دیگر هیچ شعری از ایشان در ستایش هیچ مسوول ورهبری در جمهوری اسلامی ایران نمی بینیم. کار او با ادونیس شاعر نامدار عرب قابل مقایسه است که در عمر خود فقط یک بار برای آقای خمینی شعر گفت وبعدها از این کار خود پشیمان شد.
در واقع، ملا فاضل شاعر دربار و حکومت نبود بلكه شاعر توده ها بود. نیز ایده های هویت گرایانه و برابری طلبانه اش درمحبوبیت اش نزد مردم عرب تاثیر داشت.
فاضل سکرانی برخلاف بسیاری از شاعران، ادیبان وفعالان عرب اهوازی، نه استان ودیار خودرا ترگ گفت ونه حتی شهر خودرا، وتا آخر عمر در فلاحیه ( شادگان) زیست. شهری که دوست اش داشت و برایش شعرها سرود. این خصلت او، ما را به یاد حافظ شیرازی می اندازد که شهر دوست داشتنی اش – شیراز – را هیچگاه ترک نکرد. جالب آن که فاضل را مثل حافظ در باغی در فلاحیه به خاک سپردند و امید می رود مردم، مزاری همانند مزار خواجه شیراز برای او بسازند. فاضل ما، نه تنها شهرش را ترک نکرد بلکه از جامه عربی و نماد ملی اش نیز دست برنداشت و تا نفس آخر، “بشت” و “دشداشه” وچفیه آبی را بر تن داشت.
وضع طبقاتی اش نیز به گونه ای بود که او را به محروم ترین توده های عرب نزدیک می کرد. وقتی در سال پنجاه و دو شمسی او را دیدم، در خانه ای خشتی و شبه مخروبه زندگی می کرد. حرفه خیاطی هم چندان درآمدی نداشت. در سال 1370 ش، عراق وارد کویت شد و بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک این کشور شدند . شنیده ام که مهدی سکرانی فرزند بزرگ فاضل هم جزو آنان بود. اما ماموران جمهوری اسلامی در گمرگ شلمچه، دار و ندارش یعنی دو خودر سورای اش را بردند. آن هم به بهانه طرفداری از خلق عرب.
این وضع تا ده پانزده سال پیش ادامه داشت، تا این که توانست خانه را به یاری عیسی مقدمی نماینده پیشین فلاحیه (شادگان) باز سازی کند. در نوروز 87 شمسی، هنگامی که وارد خانه اش در محله “الحُدر” فلاحیه شدم، این تغییرات را دیدم.
وقتی شاعر باشی و همانند اکثریت مردم در تنگنای اقتصادی به سر ببری و مثل آنان لباس بپوشی و غذا بخوری و در غم و شادی شان شریک باشی و سالیان سال در همان شهری باشی که آنان هستند وهمانند آنان ستم مضاعف وجور نژاد گرایان را تحمل کنی، در قلب هایشان جای خواهی یافت.
شگفت انگیز آن که مقتدایی استاندار استان وعباس کعبی نماینده مجلس خبرگان وحجت الاسلام حیدری امام جمعه موقت اهواز کوشیدند این شاعر برجسته عرب را به سود حکومت مصادره کنند. اینان از او به عنوان شاعر اهل بیت یاد کردند. والبته منظور شان از این امر، همانا شاعر رسمی حکومت جمهوری اسلامی است. در صورتی که سال ها پیش آن بلا را سر فرزند بزرگش آوردند. اما ملا فاضل با وجود احترامی که برای اهل بیت پیامبر قایل بود، شاعری ملی وهویت طلبی عرب به شمار می رفت.
مردم – اما – پاسخ این دو رویی ها را با قطع پیام استاندار دادند و در حالی که شخصی از پشت تریبون این پیام را می خواند، به یزله و پایکوبی سنتی خود ادامه دادند که با شعارهای ملی همراه بود.
نیروهای امنیتی همین حکومت، که مسولان محلی اش اشک تمساح برای ملا فاضل می ریختند، طی روزهای شنبه، یکشنبه و دوشنبه هفته گذشته ده ها تن را به علت شرکت در مراسم تشییع جنازه و ختم او دستگیر کردند. روز یکشنبه گذشته، چند اتوبوس حامل عزاداران را توقیف و سرنشینان شان را دستگیر کردند، فقط به این دلیل که در مراسم، شعارهای هویت خواهانه داده بودند. نیز شماری از جوانان فلاحیه (شادگان) را به علت مشارکت در برگزاری مراسم دستگیر کردند.
در واقع مسوولان جمهوری اسلامی هم اکنون مسوول جان افراد دستگیر شده هستند، زیرا بعید نیست که در معرض شکنجه قرار گیرند.
اگر زندگی ادبی و اجتماعی فاضل سکرانی الگوی جوانان عرب بود، مرگ او نیزالگویی خواهد شد برای همگان. در تشییع جنازه او، برخلاف سنت های رایج عشایری جامعه عرب استان، هیچ اثری از “بیرق” یا پرچم های عشایر و قبایل مختلف نبود واین نشانگر گسترش آگاهی ملی و پسرفت آگاهی های قبیله ای و عشیره ای نزد توده های مرده عرب است. دوم این که شمار فراوان شرکت کنندگان در مراسم که به قول خبرگزاری های داخلی به یکصد و بیست هزار تن رسید، در حد شرکت کتتدگان در مراسم تشییع جنازه شیوخ عشایر یا مراجع مذهبی عرب بود. در حقیقت، این نخستین بار بود که چنین پدیده ای در جامعه سنتی عرب استان رخ می دهد. این به معنای آن است که ما گواه گسترش آگاهی ملی عربی و جامعه مدنی به زیان جامعه سنتی در میان ملت عرب در ایران هستیم.
در پایان می توان گفت که گردهمایی های اعتراض آمیز توده های مردم عرب در ساحل شط کارون و علیه انحراف آب آن به شهرهای مرکزی ایران ونیز تشییع جنازه ملا فاضل سکرانی ثابت کرد که ملت عرب اهواز، شیوه های مبارزاتی خود را یافته است که همانا مبارزه مردمی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است.
در باره سبک ادبی و به ویژه نو آوری هایش در عرصه “ابوذیه” که نوعی شعر عربی محلی اقلیم اهواز و عراق است در کتاب “قبایل و عشایر عرب عزبستان” به تفصیل سخن گفته ام اما در اینجا باید تاکید کنم که ملا فاضل هم با شعر کلاسیک و هم شعر نو عربی و فارسی آشنایی داشت. او هم امرو القیس و متنبی و معری را خوانده بود و هم خیام و سعدی و حافظ را. هم با شعر جواهری و سیاب و محمود درویش آشنا بود و هم احمد شاملو و نیما را می شناخت. او شیفته بابا طاهر عریان و هاتف اصفهانی بود.
ملا فاضل سکرانی روز شنبه 18 ژانویه 2014 در شهر فلاحیه (شادگان) درگذشت.

 

در هم تنیده گی نام ایران و زبان فارسی به دولت ایران ماهیت نژادپرستانه میدهد

$
0
0

اظهارنظر حمیدرضا مقدم‌فر٬ معاون فرهنگی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی در خصوص مسئولیت سپاه پاسدارن در پاسداری از زبان فارسیو قابل توجهی آنهایی که بافت اتنیکی دولت ایران را، دانسته و یا نادانسته، فارسی نمیدانند. با نگاهی به رفتار فرهنگی و سیاست زبانی جمهوری اسلامی و اظهار نظرهای علی خامنه ایی ولی فقیه این نظام و اخیر افاضات رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی ایران غلامرضا حداد عادل ، همه از تقدس و رسمیت تنها زبان این کشور یعنی "زبان فارسی"سخن میگویند! گویی که در این کشور زبان دیگری وجود ندارد و اگر هم به وجود آنها اذعان میکنند، آنها را با تحقیر "زبان محلی"میخوانند. و دقیقا به همین سبب در کوتاه سخن به روشنی میتوان گفت که، دولت ایران از نقطه نظر تیپولوژی اتنیکی یک دولت تمام عیار فارسی است. در عین حال که این دولت از نقطه نظر ایدئولؤژیک یک دولت دینی- شیعی استکه تحت رهبری روحانیت و خادمان دینی فارس، اداره میشود. جمهوری اسلامی همچنین یک دولت ا ستبدادی علیه ملت فارس و یک دولت استعماری- استبدادی علیه ملتهای غیرفارس در ایران است.

رسمیت تنها یک زبان در یک کشور چند زبانه، به معنی به قتلگاه بردن زبانهای دیگر (غیرفارسی) است. این سیاست تنها یک سیاست نژادپرستانه در عرصه فرهنگی و زبانی نیست. ماهیت نژادپرستانه این سیاست زمانی خود را به زندگی روزانهء اکثریت قریب به اتفاق مردم (غیرفارس) ایران تسری میدهد که بدانیم، رسمیت زبان فارسی در تمامی مراحل عملی شدن آن، در فضا به وقوع نپیوسته است، بلکه این سیاست بر پاشنه تحقیر، توهین و تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس چرخیده است. "ترک خر"، "کرد وحشی"، "عرب سوسمارخور"، "گیلک بی ناموس"، "لر خل"و... نتیجه منطقی این سیاست تبعیض و تحقیر است. و آسیمیلاسیون (از خود بیگانه کردن ) خلقهای غیرفارس را با شدتی باورنکردنی و در اشلی بسیار وسیع عملی کرده است. اما این سیاست اینک با واکنش خلقهای غیرفارس به بن بست رسیده است.

حتی امروز به روشنی میتوان عنوان کرد که، نام "ایران"که به مثابه نام این کشور در سازمان ملل ثبت شده است نیز نامی  بسیار پرسش برانگیز بر این کشور است. سعید نفیسی مشاور و یکی از نزدیکان رضا شاه طی مقاله ایی در روزنامه اطلاعات در دی ماه 1313 نوشت که: "از این پس همه باید کشور ما را به نام ایران بشناسند"و بدین ترتیب و با دستور رضا شاه این کشور نام ایران را برخود گرفت. اما به هر رو نام "ایران"بر این کشور نیز نامی بی مثما و در مغایرت با واقعیتها و ساختار جامعه کثیرالملله (ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب، لر و...) این کشور بود. بخش مهمی از سیاست نژادپرستانه دولت پهلوی ها و اینک جمهوری اسلامی به انتخاب نام "ایران"، که آن را با قوم ساختگی "ایر"!! و "آریایی ها"!! مرتبط میداند، باز میگردد. گرایش به سیاست باستانگرایی فارسی و روایت ساختگی تاریخ دولتی توسط پهلوی ها و سیاستهای فارسیزه کردن این کشور در ارتباطی تنگاتنگ با این نام دارد. به روشنی میتوان گفت که  ایرانی بودن امروز به دو معنی تعبیر میشود؛

یک:از نظر حقوقی شهروند کشور ایران بودن است. معنی واقعی ایران در خارج از کشور به شهروندان موقعیت حقوقی شهروند کشور ایران را میدهد (بگذریم که این کشور تنها کشور مروج دولت دینی، تروریسم و بحران در منطقه و... است)، اما این مفهوم در سیاست داخلی کشور نتایج دیگری ببار آورده است. ایران نامیدن این کشور و فارسی (یا پارسی) خواندن تاریخ آن، عملا کشور را به دو بخش بسیار مهم "ملت حاکم" (فارس، که البته دولتی استبدادی بر سرنوشت اش حاکم است) و "ملتهای محکوم"که تحت سیطره این دولت تمام هستی ملی، سرزمینی و تاریخی شان تاراج میشود، تقسیم کرد. یکی از سرکردگان ناسیونالیسم فارس و همکاران رضا شاه، محمود افشار یزدی گفته بود؛ « اگر مردم آزربايجان توانستند روزنامه هاي تُركي را به آساني بخوانند و به تُركي چيز بنويسند و شعر بگويند، ديگر چه نياز ي به فارسي خواهند داشت؟ …… مي خواهم آموزش فارسي را اجباري و مجاني و عمومي نمايند….. برا ي من ترديدي نيست كه بي هيچ زحمت و دردسري براي هيچ كس و مخالفتي از هيچ كجا، به مقصود خواهيم رسيد." (پایان نقل قول)

دو:از نظر فرهنگی ایرانی بودن به معنی فارس بودن است. سیاستهای این دولت در هشتاد و ا ندی سال گذشته جدا از سرکوب آشکار و نهان خلقهای غیرفارس، تحقیر و تبعیض علیه آنان،  فرهنگ، زبان و تاریخ ملل غیرفارس در ایران را به سرحد نیستی نزدیک کرده است. نام ایران برای خلقهای غیرفارس (چه برای آنان که میدانند و چه آنانکه فریفته این سیاست دغلبازانه دولت ایران شده اند) تنها دستاویز فریب و نیرنگ جهت خود فراموشی آنهاست. ایران نام مستعار فریب خلقهای غیرفارس و دلیل استمرار حیات این دولت استعماری بر وطن ملی آنها (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، لرستان و...) بوده است. قیام و اعتراضات وسیع  خلقهای غیرفارس در دو دهه اخیر بر طلسم دولت استعماری خط بطلانی کشیده است. اینک راههای دیگری برای وسوسه و فریب مردم پیش گرفته اند و با رنگ کردن حسن روحانی به مثابه "کبوتر صلح"!! وعده ها و وعیدهای تحصیل به زبان مادری ملل غیرفارس، ایجاد فرهنگستان زبان ترکی و نجات دریاچه ارومیه و... سرمیدهند تا شاید چند صباح دیگری بر حیاتشان افزون گردد.

دولت ایران، با تکیه بر شیعه گرایی افراطی، ناسیونالیسم افراطی فارسی، استبداد افسار گسیخته سیاسی، دینی، نژادی، هستی مردم را در معرض خطرات جانکاهی قرار داده است. استمرار حیات این کشور تنها و تنها از طریق گسترش نگاه انسانی، برابرخواهانه و حق طلبانه در تمامی عرصه ها در کشور قابل چاره جویی است. ملتهای غیرفارس بیدار شده نسبت به ستم ملی هرگز به استمرار چنین وضعی تن درنخواهند داد. این ملتها برای مداخله جدی و تغییردهنده در عرصه سیاسی این کشور در انتظار یک بحران سیاسی جدی به سر می برند.

2014/01/25

خبر مذکور را در لینکهای زیر بخوانید:

بی بی سی فارسی:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/01/140124_l57_farsi_irgc.shtml

دیگر بان: سایتی نیمه دولتی

http://www.digarban.com/node/16598

ایران از لحاظ رعایت حقوق اقلیت های قومی و مذهبی در جهان بی همتاست

$
0
0
آقای عباس قره آغاچی استاد دانشگاه ترکیه در مصاحبه ای به توجیه حکومت تبعیض بنیاد دینی - اسلامی پرداخته و بنظر میرسد که ایشان ایران زیر سلطه اسلام و اسلامگرایان را با سیاست های نژادپرستانه کشور ترکیه در قبال ارامنه و کردها مقایسه کرده که چنین به تعریف و تمجید از رژیم اسلامی پرداخته است!

تبریز - ایرنا - استاد ایرانی کرسی روابط بین الملل دانشگاه ˈگیره سونˈ ترکیه گفت: برخلاف ادعای برخی مغرضان ، جمهوری اسلامی ایران از لحاظ رعایت حقوق اقلیت های قومی و مذهبی در دنیا بی همتاست.
[ایران از لحاظ رعایت حقوق اقلیت های قومی و مذهبی در جهان بی همتاست]

عباس قره آغاجی (abbas karaagacli) امروز در گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار ایرنا در تبریز با اشاره به حضور نمایندگانی از پنج اقلیت مذهبی در مجلس شورای اسلامی، وجود عبادتگاه های ادیان مختلف مذهبی در ایران همچون کنیسه در همدان را قابل توجه دانست.

وی به وجود افرادی از اقوام مختلف در کابینه دولت ایران و در سطح وزرا اشاره کرد و افزود: گروه های افراطی در ترکیه و دیگر کشورها در صدد ترویج این تفکر هستند که اقوام غیر فارس در ایران به مناصب بلند پایه راهی ندارند.

این ایرانی تحصیل کرده در دانشگاه استانبول، وضعیت ترکیه را از نظر رعایت حقوق بشر در مقایسه با کشورهای حوزه خلیج فارس و منطقه خاورمیانه بسیار مطلوب ارزیابی کرد.

وی در ادامه با اشاره به اجرای طرح صلح دولت ترکیه با کردها توسط رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه افزود: این کشور برای عضویت در بازار مشترک اروپا برابری حقوق اقلیت ها را که از پیش نیازهای عضویت است، در دستور کار قرار داده است.

* ترک های ( آذری ها) ایران پل دوستی بین جمهوری اسلامی ایران و ترکیه هستند

استاد دانشگاه گیره سون ترکیه با اشاره به اینکه گروه های معاند می خواهند بین ایران و ترکیه جدایی بیاندازند، ترک های ایران (آذری ها) را پل دوستی بین دو کشور عنوان کرد و گفت: با وجود تحرکات داخلی و خارجی، در جدایی دو کشور، سطح روابط تهران - آنکارا رو به توسعه و گسترش است.

وی نظر مردم ترکیه در خصوص ایران را مثبت ارزیابی کرد و افزود: اقدامات جسورانه دولتمردان ایران در محافل بین المللی اثرات مثبتی در ترکیه داشته است.

قره آغاجی با بیان اینکه دکتر روحانی رییس جمهوری اسلامی ایران مورد تحسین مردم ترکیه است، موفقیت های به دست آمده در موضوع هسته ای پس از سال ها مقاومت در برابر فشارهای استکبار جهانی را قابل توجه دانست.

این استاد دانشگاه ترکیه گفت : ایران و ترکیه دارای روابط دیرینه و اشتراکات فرهنگی فراوان هستند و ترکیه دروازه ایران به غرب و ایران دروازه ورود ترکیه به شرق محسوب می شود.

* اجرای توافق ژنو 3 موجب جهش اقتصادی ایران می شود

استاد ایرانی دانشگاه گیره سون ترکیه به ذخایر بزرگ انرژی و ظرفیت های مناسب ایران در زمینه های کشاورزی و صنعت اشاره کرد و گفت: اجرای توافق ژنو موجب جهش اقتصادی ایران می شود.

وی با اشاره به اینکه ترکیه بیشترین استفاده را از رفع تحریم های ایران خواهد برد، گفت: توسعه روابط ایران و غرب به زیان ترکیه نیست.

قره آغاجی با بیان اینکه روابط ایران و ترکیه می تواند الگویی برای مناسبات کشورهای منطقه باشد، تصریح کرد: استکبار و صهیونیست از نزدیک شدن ایران و ترکیه نگرانند و با استفاده از گروه های تروریستی درصدد لطمه زدن به این روابط هستند.

* ایران بیشترین لطمه را از تروریسم دیده است

استاد ایرانی دانشگاه گیره سون ترکیه با بیان اینکه بیشتر گروه های تروریستی با بودجه اسراییل و حمایت برخی کشورهای عربی فعالیت می کنند، گفت: ایران بیشترین لطمه را از تروریسم دیده است.

وی وجه مشترک ایران و ترکیه را لطمه دیدن از تروریسم عنوان کرد و افزود: از نظر امنیتی هم این دو کشور نیازمند روابط حسنه هستند.

وی با اشاره به اینکه دولت های غربی درصدد جلوگیری از توسعه اقتصادی ترکیه هستند ، اظهارکرد: کوتاه شدن پای اسراییل از ترکیه در کنار رشد اقتصادی این کشور، برخی ها را به وحشت انداخته است.

قره آغاجی یادآوری کرد: پس از بحران اقتصادی در اروپا و در زمانی که کشورهای عضو بازار مشترک همچون یونان، اسپانیا، ایرلند و پرتغال مجبور به قرض گرفتن از صندوق بین المللی پول شدند، ترکیه احداث دومین فرودگاه بزرگ دنیا را شروع کرد.

وی همچنین به نقش ایران و ترکیه در حل مناقشات منطقه ای اشاره کرد و گفت : استقلال سیاسی ایران و ترکیه به نفع کشورهای منطقه است.

* اسلام دین صلح و شفقت است

استاد ایرانی دانشگاه گیره سون ترکیه با بیان اینکه صهیونیست ها درصدد معرفی اسلام به عنوان حامی خشونت هستند، تاکید کرد: اسلام دین صلح و شفقت است.

وی با بیان اینکه گروه های تروریستی می خواهند وجهه جمهوری اسلامی ایران را تخریب کنند، از سران خود فروخته برخی کشورهای منطقه به عنوان پرنسس های تاریکی و حامی تروریسم یاد کرد و گفت: شیعیان در برخی از این کشورها از هیچ گونه حقوق انسانی برخوردار نیستند.

قره آغاجی با اشاره به اینکه تاکنون یک اسراییلی هم توسط گروه القاعده ترور نشده است، وابستگی این گروه را به صهیونیست ها مورد تاکید قرار داد.

* افکار عمومی دنیا هیچ خبری از غزه ندارند

قره آغاجی همچنین با اشاره به تداوم محاصره مردم غزه توسط صهیونیست ها ، گفت: هیچ خبری از 1.5 میلیون فلسطینی ساکن در غزه منتشر نمی شود و افکار عمومی دنیا هیچ خبری از غزه ندارد.

وی با بیان اینکه مردم غزه به دلیل نداشتن برق با مشکل آبرسانی و دسترسی به آب آشامیدنی روبرو هستند، گفت: غزه با کمبود سوخت و انرژی، نبود بهداشت و امکانات اولیه مواجه است و مردم اکنون با فقر دست و پنجه نرم می کنند.

عباس قره آغاجی متولد شهرستان مرند است ، در دانشگاه استانبول تحصیل کرده و اکنون کرسی روابط بین الملل دانشگاه گیره سون ترکیه را در اختیار دارد.

وی مولف مقالات متعددی در مورد روابط ایران و ترکیه است و کتاب وی با عنوان ˈ از خاورمیانه تا آسیای مرکزی ˈ پرفروشترین کتاب ماه ترکیه شده است.

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>