Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

حمله به بختيارى، حمله به مشروطه است

$
0
0


در اين چند روز گذشته اعتراض ايل بختيارىبه جساراتى كه به اين قوم و سران تاريخى اش شده، شدت گرفته است. در سريال تلوزينوى <<سرزمين كهن>> كه گويا قصد به تصوير كشيدن حوادث سياسى-اجتماعى كشور را از ١٣٢٠ تا ١٣٥٧دارد (البته به روايت جمهورى اسلامى)، به چند تن از سران تاريخى این ايل، همچون لطفعلى خان امير مفخم، اتهاماتى بى پايه زده شده و در آخرين بخش (پنجشنبه ٢٤ بهمن) با بى ادبى كه مختص اين حكومت اراذل و اوباش است به على قلى خان سردار اسعد، فرزندش سردار بهادر* و به كل ايل بختيارىتوهين شده است.

 بهانه هم البته اينست كه منظور به ايل بختيارى نبوده، بلكه به خانواده اى كه فاميلش در سريال <<بختياری>> است بوده که اتفاقاً در داستان نمايندهُ خاندان بختيارى هم می باشد! تصور كنيد در فيلمى نام خانوادگى يك فاميل را <<ايرانى>> يا <<هخامنشى>> گذارند و بنابراين هر توهينى كه دلشان خواست بكنند و سپس بگویند منظورمان با ایران نبود !

بارى، با شدت گرفتن حملات به تاريخ بختيارى، واكنش بختياری ها، كه من يكى از همتباران پر افتخارشان هستم، نيز سخت تر شده و تا جايى پيشرفته كه جمهورى اسلامى را دستپاچه و مجبور به عقب نشينىكرده است. مقامات گوناگون رژيم اين جسارت را محكوم كرده اند ومدعى پيگيرى و برطرف كردنشان شده اند تا بلكه بتوانند مطالبات مردم را در همين سطح كنونى نگه دارند و اختلافات را در چارچوب نظام حل كنند. نتيجه اينكه ديروز صدا و سيما اعلام كرد كه سريال فعلاً متوقف مى شود.

● مسئله اينجاست كه اين حملات فقط مربوط به ايل بختيارى نيست. اگر حکومت اكنون اين قوم فداكار را نشان گرفته، هدف اصلى نظام آن اصول سياسى است كه با اين ايل مترادف گشته اند و فراقومى و ملىمى باشند: مشروطه خواهىو كوشش بر جدايى دين از سياست. اين امر حساسيت زيادى به ماجرا مى بخشد و بايد با دقت با آن برخورد كرد. چون مسئلهُ نظام تنها قوم بختيارى نيست، بلكه آنچه قوم بختيارى نمايندگى مى كند، به همين ترتيب مطالبات مردم هم به زودى مى تواند از اصرار بر پوزش خواهى مدير صدا و سيما و كناره گيرى وى فراتر رود و خواهان احقاق همان آرمانهايى شوند كه رهبران ايل از آن دفاع نموده اند و امروز دليل توهين رژيم به اين قوم ميهن دوست شده است.

از اين ديدگاه اين پيشامد شانس خوبى براى رودررويى با نظام مى دهد ولى در عين حال يك خطر هم در بر دارد كه بايد به آن بسيار آگاه بود

چرا توهین به بختیاری ؟

● دشمنى جمهورى اسلامى با نام و تاريخ بختيارىچندين دليل دارد. اولاً آخوندها با هرآنچه نماد ملىاست دشمنىند چون از اين مى هراسند كه مردم حول نام سران آزاديخواه كشورشان، كه تاريخ دراز و درخشانى از مبارزه دارند، جمع شوند و قيام كنند.

دشمنى اين رژيم با مشروطه، با دست آوردهاى آن و سرانش را ديده ايم. حساسیت رژیم به دکتر مصدقهم که جای خود را دارد. اگر نهضت مشروطه یک چهرۀ واحد نداشت، تمام ارزشها و آرمانهای مشروطیت در مصدق جمع شدند. رژیم هم در طى اين سى و پنج سال دائماً به تخريب این آرمانهاى مشروطه پرداخته و از ناميدن سران مشروطيت پرهیز کرده.

بختيارى هاكه سابقهُ ديرپايى در خدمت به ايران دارند، در مشروطهنيز نقش مهمى ايفا كردند و از سران آن جنبش بودند و بنابراين ساليان درازيست كه مورد حمله رژيم آخوندى قرار گرفته اند. دل را نمى توان خوش كرد كه اين حملات پايان می يابند، چون رژيم نمی تواند از لحاظ ايدئولوژيك با آنان كنار بیايد.

علاقهُ مردم به رهبران ملىكه پايدار است و علاوه بر آن به خاطر عدم وجود آزادى نام و نشان اين سران ملی دائماً یک خطر آرمانى براى جمهورى اسلامى ايجاد مى كند. تا روزى كه اين حكومت ضد ايرانى برپاست حملاتش به اين بزرگواران هم متاسفانه خواهد بود.

علت دوم:توهين و اتهام زنى به بختيارى ها علناً به بنياد جمهورى اسلامى مربوط است، يعنى رودرويى مشروعه و مشروطه. زمانى كه مشروطه خواهان تهران را فتح كردند و محمّد على شاه و قزاقانش را شكست دادند، با شيخ نورى هم (مجتهد پر نفوذ آن دوران كه هم پيمان محمّد على شاه گشته بود وعليه مشروطه فتوا داده بود) تصويه حساب كردند.

سردار اسعدبختيارى كه فاتح تهران بود و ايلش مهمترين پشتوانۀ نظامى مشروطه بود، همراه با سپهسالار تنكابنى خلع سياسى پايتخت را پر كرد و اين دو رهبر به طور غير رسمى فرماندار تهران در آن مقطع زمانى گشتند.

سردار اسعد همراه با سپهسالارو يپرم خان ارمنىدر دادگاهنورىشركت داشتند؛ دادگاهى كه به حكم اعدام آن مجتهد انجاميد. بر اين حساب جمهورى اسلامى به مشروطه خواهان و بخصوص به كسانى كه در آن دادگاه شركت كردند كينه مى ورزد.

 

 آزاديخواهان به خوبى درك كرده بودند كه دينبايد از سياستجدا بماند و در دوران مشروطيتاين جدايى را تضمين كردند. از آنجا كه رژيم شاهد رو آوردنِ روزافزونِ مردم به تاريخ مشروطه است خود را مجبور مى بيند كه سرانآن انقلاب را سياه نام كند.

دليل سوم:براى كينه اى كه جمهورى اسلامى به ايل بختيارىو خاندانش دارد بر مى گردد به فرزند فرزانهُ اين خاندان، كه شاپور بختيارباشد، و نبرد او با خمينى. درست است كه دكتر بختيارحدود ٧٠ سال پس از مشروطه و مطابق با شرايط سياسى و اجتماعى ايران نويين با خمينى روبرو شد و بنابراين در چارچوب قومى عمل نمى كرد؛ نه به عنوان يك بختيارى بلكه به عنوان يك سياستمدار ايرانى به مصاف خمينى رفت. درستش هم همين است: ما نيز براى انقلاب مى بايست به عنوان ملت ايران پا به ميدان گزاريم.

اما چون دکتر بختيار از آن خاندان بود، چون افتخار داشتن نام ايلرا در شناسنامه اش داشت، چون از مشروطه اى دفاع مى كرد كه با سابقه ءِ ايل و فاميلش گره خورده بود و چون موضع اى كه گرفته بود، يعنى جدايى دين از سياست، در پيرامون موضع من جمله سردار اسعد و دگر خوانين بختيارى بود، طبيعى است كه در ذهن مردم او و كردارش مستقيماً به ايل بختياراى ربط داده شوند.

● جمهورى اسلامى با تخريب نام ايل و خانوادهُ او در خيال تخريب نام او هم هست، چون شاهد افزايش آگاهى مردم در مورد شخصيت و موضع سیاسی شاپور بختياردر جامعه است. رژيم مى بيند كه محبوبيت اين اولين و سخت ترين مخالف جمهورى اسلامى رشد چشمگيرى در جامعه دارد و همين اسباب نگرانى آخوندها شده است.

 

 خصوصاً كه شعار لائيسيتهشاپور بختيار، يعنى جدايى بى چون و چراى دين از سياست، همان تيرى است كه سپر جمهور اسلامى تابش را ندارد. بنابراين به هر قيمتى شده بر جلوگيرى از ترويج نام بختيارو انديشهُ لائيسيتهدر جامعه مى كوشد.

اين سابقهُ ملى ايل بختيارى و پيشگامى سرانش در كوشش بر استقرار حاكميت ملى و جدايى دين از سياست دلايل اصلى دشمنى جمهورى اسلامى با تاريخ اين قوم است و با توقف سريال و استعفا و از اين دست حرف ها پايان نمى يابد.

خطر
خطرى كه هر جنبش قومى را شديداً تهديد مى كند، رنجش قوم است از جايگاهشان در كشور و این احساس که حرمت کافی از سوى ملت گذاشته نمی شود. چنين رنجشى خوراك سو استفاده جویی جدايى طلبانو اربابان خارجى شان است. از طريق شبكه هاى اجتماعى و ديگر روش هاى تبليغ به اين رنجش ها دامن مى زنند و به معترضان يك هويت جداطلبانه تبليغ مى كنند و خواست تحميل چنین هدف سياسى را به آنها دارند.

● مسلماً در اقوام ايرانى و من جمله ايل بختيارى هويت ملىايرانى به اندازهءِ بسيار بالايى وجود دارد و مى بينيم كه بختياريان توهين را به كل ملتايران دانسته اند. اما مزدوران بيگانه قصدشان اينست كه از نبود يك سازماندهى منظم و مستقل ايلياتى (كه در دوران رضا شاه و محمّد رضا شاه نابود گشت) سو استفاده كنند و با کمک فشار تبليغاتى خلاء رهبرى جنبش را پر كنند تا معترضان را همچون سرنشينان يك اتوبوس كه مسير حركتشان دست راننده است به بیراهه برند.

 غافل از اينكه ايل بختيارى كل افتخاراتش را در چارچوب خدمت به ايرانمى داند و مى نازد به اينكه از تبار كهن ايرانىاست، به اینکه با گويشى از زبان پارسىسخن مى گويد و مرزبانديرينۀ ايران بوده كه در شرايط حساس هميشه كمربسته به كشور خدمت كرده است. آری، در طول تاريخ بسيارى از همتبارانِ من در راهِ ميهن در نقاطى بسا دور از كوههاى زاگرسهمچون قفقاز، افغانستان و هندوستان به خاك سپرده شده اند.
● با چنين ذهنيتى است كه معترضان هيچ علامتى از فريب خوردگى نشان نداده اند، ولى اين دليل نمى شود كه ديگر اعضاى خانوادۀ ايرانبه آنها كمك نرسانند. كافى است آدم نگاهى بر صفحات فیسبوكبياندازد تا ببيند كه تبليغات مزدوران تا چه حد شروع شده است. البته همتباران من با آگاهى كامل با اين تبليغات مقابله مى كنند و هرگونه دم زنى از <<ملت بختيارى>> را رد كرده و دائم بر جدايى ناب پذيرى شان از ايرانزمين پافشارى مى كنند. با اين حال در ايستادگى عليه اين تبليغات نمى توان و نمى بايست تنهايشان گذاشت. هر چند سنگ جدايى طلباندر بختيارى به جايى نخواهد نشست، نبايد به دشمنان اين آب و خاك كوچك ترين ميدانى را داد.

بنابراين اگر اعتراضات ادامه يابند امر خيلى مهم اينست كه ساير اقشار ملت به آنان بپيوندد و در آغوش گرم ملت از هويت و حرمتشان نگهدارى كرده و به اعتراضشان (كه به نحوى كه بالاتر اشاره رفت اساساً ملىاست) قوت بخشند. به خاطر حقانيتِ این اعتراض و ملىبودنِ آرمانشان، يعنى نماد سردار اسعدو مشروطيت، پيوستن به آنها حركتى ملى خواهد بود.

شانس
● علاوه بر جلوگيرى از خطر تبليغات جداطلبانه، در صورت پافشارى بختيارى هابر استعفاى ضرغامى، اين پيش آمد شانس خوبى هم به ايرانيان هديه مى كند و آن اينست كه مردم مى توانند دور نام قهرمانان ملىجمع شوند. براى نخستين بار در حيات جمهورى اسلامى عكس يك شخصيت ملى و آزاديخواه براى روزهاى پیاپى در تظاهرات بالا رفته، بدون اينكه نظام توان معنوى محكوم كردن اينكار را داشته باشد.

بنابراین، اگر معترضان با توقف سريال راضى نشدند و اعتراضشان با خواستهءِ بركنارىمدير صدا و سيما ادامه يافت، ساير ملت هم باید با بلند كردن عكس سردار اسعدو دگر سرداران ملى چون ستار خان، باقر خان، يپرم خان و سپهسالار در كنارشان بايستاد، و امکان توهین به اين بزرگواران را از حكومت سلب كند.

با در آمدن اعتراض از جنبهُ قومى، دعوا در سطح اصلى خود مطرح مى گردد كه ملى است و موضوع اش جدايى ديناست از سياست، به عبارتى ديگر همان مقابلهُ مشروطه و مشروعه، چون دشمنی آخوند با رهبران ملی بر این موضوع است.

علاوه بر آن، رئيس صدا و سيما را خود خامنه اىمشخص مى كند و پافشارى بر استعفاى وى بُعد ديگرى به دعوا مى بخشد: رودررويى با رهبر جمهورى اسلامى در چنين رخدادى هموطنان ديگر را مى زيبد كه با بختيارى ها همراه شوند و خواهان تعريف درست تاريخ ملت و نه تنها قوم بختيارى گردند.


جاماسب سلطانى /   ١٧!فوريه ٢٠١٤، لاهه


 

* احمد شاه لقب سردار اسعد را پس از درگذشت او به فرزندش جعفرقلی خان سردار بهادرواگذار کرد.

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است.


سخنرانی احمد شاملو دربارۀ زبان فارسی و هویت ملی

$
0
0
مگر به همین سادگی میشه یک هویت عمیق چندهزار ساله رو، در عرض چند سال تا پاپاسی آخر باخت؟ میشه به همین مفتی، یک فرهنگ چندهزار ساله رو که اون همه نام درخشان پشتش خوابیده، یک شبه ریخت توی زنبیل آشغال، گذاشت پشت درب که سپور برداره ببره؟ به هر حال، اونچه که می‌خواستم ... اونچه می‌خواستم عرض کنم، این بود.

 

پرونده شنیداری این سخنرانی را از اینجا دریافت کنید

 بنده امشب می‌خوام اول یه خُرده شما رو بخندونم،

درین چند ماهی که به دلایل طبی مجبور شدم در آمریکا بمونم، بارها و بارها از بعض دوستانی که می‌بینم، خواهش کردم مطلبی رو که میگن، لطفا برام به فارسی ترجمه کنن.
این روزها سرگرم نوشتن سفرنامه‌ای هستم توی مایه‌های طنز. البته این یه سفرنامۀ شخصی نیست، بلکه از زبان یک پادشاه فرضی، احتمالا از طایفۀ منحوس قاجاریه روایت میشه، تا برخورد دو جور تلقی و دو گونه فرهنگ و برداشت اجتماعی، برجسته‌تر جلوه بکنه. و اینکه قالب طنز رو براش انتخاب کردم، جهتش اینه که جنبه‌های انتقادی رویدادها رو در این قالب بهتر میشه جا انداخت.
با اجازۀ شما، یک قسمت کوچکش رو که ناظر به مسئلۀ آلودگی زبون هست، براتون می‌خونم:
یوم جمعه، اول شوال، عید فطر؛ دلمان را خوش کرده بودیم که این روز را در سفر میمنت اثریم و دست امام جمعۀ دارالخلافه از دامن‌مان کوتاه است، و نمی‌تواند از ما فطریه بدوشَد.
اما همان اول صبح، میرکوتاهِ گردن شکسته حال ما را گرفت. این میرکوتاه، پسر دامادعلیخان چابهاری است که رخت‌دارباشی ما بود، و چند سال پیش در سفر کاشان یک‌هو شکمش باد کرد، چشم‌هایش پُلُق زد، رویش سیاه شد و مُرد.
بردند خاکش کنند، ملاها جمع شدند عَلَم‌شَنگه راه انداختند که این بی‌دین معصیت‌کار بوده، خدا روسیاهش کرده، نمی‌گذاریم در قبرستان مسلمان‌ها خاکش کنند. لَجّاره‌ها هم وقت گیر آوردن، کسبه رو واداشتن دکان و بازار را ببندند، دسته‌های سینه‌زن و زنجیرزن و شاخ‌سِینی (شاه‌حسینی) راه انداختن؛ از شهرها و دهات دور و بر هم ریختن توی مسجد جمعه، ملا رو فرستادن روی منبر که چه کنیم، چه نکنیم؛ گفت این ملعون‌الخبیث اصلا دفن کردن ندارد. جنازۀ نجسش را باید با گوه سگ آتش زد.
داشتند دست به کار می‌شدند، که کاشف عمل آمد علت مرگ آن بیچاره، خوردن خورش بادمجانی بوده که عقرب از دودکش بالای اجاق، توی کُماج‌دونش افتاده بوده. خلاصه هیچی نمانده بود به فتوای ملاباشی، جسد آن مرحوم مبرور را با سنده سگ فراوانی که به همیاری جُند اسلام از کوچه پس‌کوچه‌های کاشان و ساوه و نطنز و آن حوالی آورده، وسط میدان شهر کود کرده بودند، هندی مِندی کنند؛ خدا بشکند گردن حکیم‌باشی تولوزان را که با نشان دادن عقرب پخته، فتنه را خواباند.
سوزاندن جسد آدمیزاد پُر و پیمانی مثل دامادعلیخان با سندۀ سگ، البته کلی سیاحت داشت و اتفاقی نبود که هر روز پا بدهد. حالا اگر صاحب جنازه، رخت‌دار مخصوص بوده باشد هم وُوباش؛ ما که بخیل نیستیم، مُرده‌اش که دیگر به حال ما فایده‌ای نداشت. فقط تماشای آن مراسم پرشکوه هند و اسلامی از کیسۀ ما رفت.
القصه، صحبت سر میرکوتاه بود. خُبثِ طینت این بدچابهاری به اندازه‌ای است که از همان دوران غلام‌بچگی توانست اول خُفیه‌نویس دربار همایون شود. همۀ شرایط خُفیه‌نویسی در او جمع است. پستان مادرش را گاز گرفته، دست مهتر نسیم عیّار را از پشت بسته است. پول کاغذی را توی کیف چرمی، تَه جیب آدم، می‌شمارد. ولد زنا حتی از تعداد زالوهایی که نایب‌سلطنه و صدراعظم و امام جمعه به بَواسیرشان می‌اندازند هم خبر دارد. آدم نابادِ حرامزاده‌ایست. خود ما هم تَه دل از او بی‌توهمی نیستیم. اما دوام اساس سلطنت را همین گونه افراد ضمانت می‌کنند.
شنیده بودیم قحبۀ جمیله‌ای را تور کرده، به لهو و لعب مشغول است. معلوم شد در عوالم جاسوسی و خدمتگذاری، ضعیفه را پخت و پز کرده، پیش او انگلیزی می‌آموزد.
امروز محرمانه، کاغذی در قوطی سیگار جواهرنشان ما قرار داده بود، با این مطلب که، «اُلرِیدی، بیشتر نوکرهای دربار همایون، کَنِکّشِنِ سلطانِ روسپی‌خانه شده، قرار داده‌اند با روی کار آمدنِ قَندیدای او - کاندیدا-، بیضۀ اسلام را دِسِپیرد کنند».
هر چه بیشتر خواندیم، کمتر فهمیدیم، بلکه اصلا چیزی دستگیرمان نشد. دل‌پیچۀ همایونی را بهانه کرده، روانۀ تویلِت شدیم که همان دارالخَلای خودمان باشد. بحمدالله این قَدَرها انگلیزی می‌دانیم. و به میرکوتاه اشاره فرمودیم که در این روز عید، افتخار آفتابه‌کِشی با اوست.
رفتیم پشت پردۀ دارالخلا خَف کردیم، و همین که میرکوتاه با آفتابه رسید، گریبانش را گرفته، فی‌المجلس به استنطاق او پرداختیم که؛ پدرسوخته، چه مزخرفاتی تحریر کردی که حالیِ ما نمی‌شود، فقط کلمۀ قَندیدا را فهمیدیم؟
در کمال بی‌شرمی گفت، قربان؛ والاّ بلاّ، بعض مطالب معروضه، پِرژِن‌وُرد ندارد. فرمودیم پرژن ورد دیگر چه صیغه‌ای است؟ عرض کرد یعنی کلمۀ فارسی. لگدی حواله‌اش کردیم که حرام‌لقمه، حالا دیگر فارسی، کلمۀ فارسی ندارد؟ محل نزول لگد شاهانه را مالید و نالید؛ تصدّق بفرمایید، منظور چاکر این بود که آن کلمات در فارسی لغت ندارد.
محض امتحان سوال فرمودیم آن کلمۀ اول چیست؟ عرض کرد اُلرِیدی. توی شکمش باسرَنگ رفتیم که خُب یعنی چه؟ به التماس افتاد که سهو کردم، یعنی جَخ، یعنی همین حالاش هم. نیت سوء نداشتم، انگلیزیش راحت‌تر بود، انگلیزی عرض کردم. پرسیدیم آن بعدیش، آن بعدیش چه، نمک به حرام؟ اشکش سرازیر شد، عرض کرد کانکشن یعنی رابط، در اینجا یعنی جاسوس. گلویش را چسبیدیم، فرمودیم مادرت را برای عشرت عساکر همایونی روانۀ باغ شاه می‌کنیم، تخمِ حِیض. حالا دیگر در زبان خودمان کلمۀ جاسوس نداریم؟ توی همین دربار قضااقتدار ما توی سر سگ بزنی، جاسوس می‌ریند، پدر سوخته. حالا جاسوس نداریم؟ صدراعظم ممالک محروسه جاسوس انگلیز است، وزیر دربار جاسوس نَمسه [پروس و اتریش]، نایب سلطنۀ زن‌جَلَب جاسوس روس، و گوش شیطان کر به خواست خدا، خودمان هم این اواخر جاسوس نمره اول نیکسون دماغ و قیسینجریم.
با صدای خفه از تَه حلقوم عرض کرد، قبلۀ عالم، دارید جان‌نثار را خفه می‌فرمایید. مختصری شُل فرمودیم نفَسَش پس نرود. سوال شد آن آخری، آن دسته‌پیر را از کجا در آوردی؟ عرض کرد دسته‌پیر خیر قربان، دِسِپیرد، دی آی اِس دَبِل‌پی ای آر ای دی یعنی ناپدید. دیگر خونمان به جوش آمده بود. در کمال غضب فرمودیم، مادر به خطا، حالا می‌دهیم بیضه‌هایت را دی آی بِبِر پی فلان بهمان کنند، تا فارسی کاملا یادت بیاید.
القصه، مرتکه حال ما را گرفت. نگذاشت عید فطر به این بی‌سرخری را با خوبی و خوشی به شب برسانیم. از اَخته کردنش در این شرایط پُلتیکی چشم پوشیدیم، در عوض دستور فرمودیم میرزاطویل شیرازی او را ببرد بنشاند وادار کند، جلوی هر کدام از آن کلمات منحوسه، هزار بار معنی فارسی‌اش را به خط نستعلیق شکسته مشق کند. دیدیم میرزا طویل دهنش را پشت دستش قایم کرده، می‌خندد. پرسیدیم چیست؟ عرض کرد قربان خاک پای جواهرحِصایت بشوم، بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست. ملا ابراهیم یزدخواستی - اسم اصلیش دکتر ابراهیم یزدیه-، ملا ابراهیم یزدخواستی که این اطراف پیش‌نماز بود، صلوات را صِیلِوِیت می‌گفت و نصفش را به انگلیزی صادر می‌کرد، صل علی ماحامِد اَند آل ایز فَمیلی.
مبلغی خنده فرمودیم، حالمان بهتر شد، به میرزاطویل گفتیم به آن پدرسوخته بگو 500 بار بنویسد، هزار بار زیاد است، از شغل شریفش باز می‌ماند...

علت اینکه این تکه از سفرنامه رو برای شما خوندم، به خاطر موضوعی است که من واقعا گفتنش زبونمو می‌سوزونه و پنهان کردنش مغز استخونمو. منظورم موضوع بسیار دردناک اضمحلال هویت ملی ماست. فرهنگ ایرانی و زبان مادری نسل دوم مهاجران، یعنی فرزندان شما، که فکر کردم چون فرصت بهتری پا نخواهد داد، امشب محضر شما رو ضمنا برای مطرح کردن این موضوع هم غنیمت بشمرم.
در کشورهای اروپایی مطالعه‌ای ندارم، اما فقط یک نگاه گذرا به وضع زبان فارسیِ ایرانی‌های مهاجر آمریکا، برای پی بردن به عمق فاجعه کافیست. وجه غم‌انگیز این مشکل، موقعی آشکارتر میشه که توجه کنیم زبان فارسی حتی در جریان ایل‌قارهای گوناگون و دراز‌مدت اعراب و مغول‌ها و ترک‌ها و ترکمن‌ها، هرگز خم به ابرو نیاورد. و اقوام غیرفارس‌زبان محدودۀ جغرافیایی ایران، مازندری، گیلک، آذربایجانی، لر، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، حتی کوچیدگان و کوچانیدگان ارمنی و آسوری، حتی آن‌هایی که به طور مستقیم زیر فشارهای حکومت مرکزی، از سرودن و نوشتن به زبان بومی خود ممنوع بوده‌اند هم، توانسته‌اند با چنگ و دندان دستکم زبان شفاهی خودشون رو حفظ کنند.
اما امروزه متاسفانه باید بپذیریم و در کمال خجلت و سرشکستگی اعتراف کنیم که نسل دوم مهاجران دهۀ حاضر، حتی زبان مادری‌شان را نمی‌دانند. و اگر اقدام عاجلی صورت نگیرد، با این سرعتی که بحران هویت گریبانگیر این نسل بی‌شناسنامه شده، ایران باید میلیون‌ها تن از این فرزندان خود را به کلی از دست رفته تلقی کند.
همینجا بگویم که در این فاجعه، نسل دوم هیچ گناهی ندارد، گناهکار نسل اوّله. امیدوارم تلخی حرفم رو به رُکّ و راستیش ببخشید. گناهکار اصلی، پدرها و مادرها هستند که قبل از بچه‌ها، باید فکری به حال هویت‌شون بکنند. اونا حتی توی محیط خونه هم، به قول آقای اسماعیل فصیح، فارگلیسی اختلاط می‌کنند. یک زبان حرامزاده‌ای که صرف و نحوش فارسی است، لغاتش انگلیسی.
صبح خانوم به آقا نهیب می‌زنه که، بابا هار یاف داره لِید میشه، جابت رو لوز می‌کنی. امروز دیگه چه اِسکیوزی داریم. و آقا خمیازه‌کشان میگه، لیو می اَلون، خیلی دیبرسَم، انگار بلاد پرشه‌ام آپ شده.
واقعا که حال آدمو به هم می‌زنه. من نمی‌دونم بدون فرهنگ و زبان و هویت ملی، اصلا چه جوری میشه زندگی کرد؟ چه جوری میشه سر خود رو بالا گرفت؟ چه جوری میشه توی چشم همسایه نگاه کرد و گفت منهم وجود دارم؟
میشه یک‌هو این یه دونه دندون لق پوسیده رو هم کَند انداخت دور، و به کلی انگلیسی حرف زد. حالا چرا باید فارسی رو با انگلیسی اینجوری مَلغَمه بکنن، فارسی انگلیسی با هم بلغور بکنن؟ چرا هم انگلیسی رو خراب می‌کنند، و هم فارسی رو؟
مگر به همین سادگی میشه یک هویت عمیق چندهزار ساله رو، در عرض چند سال تا پاپاسی آخر باخت؟
میشه به همین مفتی، یک فرهنگ چندهزار ساله رو که اون همه نام درخشان پشتش خوابیده، یک شبه ریخت توی زنبیل آشغال، گذاشت پشت درب که سپور برداره ببره؟
به هر حال، اونچه که می‌خواستم ... اونچه می‌خواستم عرض کنم، این بود.

خدایش بیامرزد

محمد بقایی ماکان؛ چهره عریان نژادپرستی فارسی

$
0
0

سخنان اخیر محمد بقایی ماکان، یکی از نخبگان و فرهنگ پژوهان فارس در گفتگو با ایسنا، خبرگزاری دانشجویان ایران، حیرت همگان را برانگیخت و پریشان گویی این چهره عریان نژادپرستی در ایران انسانهای آزاده را غرق بهت و انزجار کرد. محمد بقایی ماکان در این گفتگو میگوید:

"ما اصلا در ایران غیر فارس نداریم، همه‌فارس‌اند و فارس یعنی ایرانی" (پایان نقل قول)

اینها تنها سخنان این انسان عقل پریش نیست، بلکه وی "فارس بودن"را غیر از انسان، به جمادات (هر چیز بی جان و بی حرکت از قبیل سنگ، چوب و امثال آنها- فرهنگ عمید) نیز تعمیم داده و میگوید:

"همه ایران فارس است؛ حتا جمادات ما هم فارس‌اند" (پایان نقل قول)

محمد بقایی ماکان فارغ‌التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی، پژوهشگر و یکی از اقبال‌شناسان شناخته شده است. وی بیش از 25 جلد کتاب و حدود 10 هزار صفحه درباره علامه اقبال نوشته و بیش از 60 اثر تألیفی و ترجمه دیگر نیز دارد. اما افکار سیاه محمد بقایی ماکان، با تمامی این تاریخ، در انکار خلقهای غیرفارس و زبانهای غیرفارسی در ایران واقعا انزجار برانگیز است. با این اظهار نظرهای محمد بقایی ماکان، غیر از دو حالت متصور نیست، یا حادثهء هولناک خاصی رخ داده و ملیتهای غیرفارس (حدود هفتاد درصد جمعیت ایران) از جغرافیای سیاسی ایران حذف شده اند، که جناب بقایی ماکان بدینوسیله خبرش را به مردم میدهد!! یا اینکه حادثهء خاصی در وضعیت روحی و حافظه بقایی ماکان بوقوع پیوسته است، که ایشان به چنین پریشان گویی روی آورده اند. وگر نه تحریفی به این بزرگی و با این افراط گرایی در لفظ (که حتی جمادات ما هم فارس اند!!) آنهم در روز روشن، چه معنی دیگری میتواند داشته باشد؟  محمد بقایی ماکان در این سخنان، نه چون مردی درممارست با فرهنگ و ادب، بلکه به مثابه یک پاسدار، یک نظامی و یک مامور امنیتی در نظام جمهوری اسلامی سخن میگوید! پرسشی که در ذهن هر انسان کنجکاوی ایجاد میشود این استکه چگونه یک فرهنگ پژوه میتواند چنین سخنان سخیف، غافل و ضدفرهنگی را برزبان براند؟!

پریشان حالی، و عقل پریشی محمد بقایی ماکان به اینجاها ختم نمیشود، بلکه در متن افکار وی تناقضات آشکار و اهداف شوم در ضدیت با زبانهای غیرفارسی موج میزند. من تنها برای افشای ماهیت نژادپرستانه این نخبه عقب مانده و ضد مدنی در جامعه فارس به انعکاس چند مورد در این رابطه بسنده میکنم.

مورد اول:

با وجوداینکه محمد بقایی تاکید میکند که "ما اصلا در ایران غیر فارس نداریم، همه‌فارس‌اند"، اما در جای دیگر گفتگوی خود به وجود هفتاد زبان!! در ایران اعتراف میکند و میگوید:

"پیدا نیست مقصود از زبان مادری در سرزمینی مانند ایران که نزدیک به 70 زبان در آن وجود دارد، چیست". (پایان نقل قول)

در این بیان محمد بقایی به روشنی سخن قبلی خود را مبنی بر "فارس بودن ایران"به روشنی نفی میکند. اما از سوی دیگر با بزرگنمایی تعداد زبانها در ایران (هفتاد زبان) میخواهد غیرمستقیم غیر عملی بودن تحصیل به زبان مادری را به ذهن خواننده اش حقنه کند!! درصورتیکه گروههای ملی که در ایران (به جز گروه ملی فارس) به مطالبه حقوق ملی و فرهنگی خود تاکید دارند نه هفتاد گروه ملی بلکه حدود پنج گروه ملی (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) است. این در حالیست که سوئیس دارای چهار زبان رسمی، هندوستان داردی صدزبان رسمی و... است. اما محمد بقایی ماکان این بزرگنمایی را تنها برای بی حقوق گذاشتن کودکان (غیرفارس) در ایران مطرح میکند و ضدیت آشکار خود را با اعلامیه جهانی حقوق زبانی نشان میدهد. این آقایان با این احوالاتشان مدعی دمکراسی خواهی هم هستند!!

مورد دوم:

محمد بقایی ماکان در عین حال که میگوید: "ما اصلا در ایران غیر فارس نداریم، همه‌فارس‌اند"، اما در جای دیگر گفتگوی خود دوباره به وجود زبانهای دیگر در ایران اعتراف میکند و بدین جهت با آموزش زبان مادری مخالفت میکند که، تصور میکند، خلقهای غیرفارس ممکن است در آینده حقوق زبانی گسترده تری را طلب کنند!! وقتی خبرنگار  ایسنا از محمد بقایی می پرسد که: "چه اشکالی دارد زبان‌های محلی هم در کنار زبان فارسی تدریس شوند"، میگوید:

"هیچ اشکالی ندارد، اما این مشابه این حکایت است که می‌گویند کسی به مکتب رفت و هر چه ملا به او گفت بگو الف، گفت نمی‌گویم؛ چون اگر «الف» را بگویم، باید تا «ی» بروم. داستان از این قرار است. الآن یکی - دو درس است، بعد از مدتی به همه درس‌ها تبدیل می‌شود." (پایان نقل قول)

محمد بقایی ماکان، این پژوهشگر ادبی فارس، با تمامی هئبت اش، ضدیت خود را با "اعلامیه جهانی حقوق زبانی"، که در آن به حق تحصیل تمام کودکان به زبان مادریشان تاکید دارد، برملا میکند و چهره عریان استعمار داخلی در ایران را به نمایش میگذارد. محمد بقایی ماکان آشکارا سیطره اجباری زبان فارسیرا بر حقوق زبانی تمامی کودکاندر ایران ارجح میداند!! به عبارت دیگر محمد بقایی ماکان، این ادیب پژوهشگر فارس، ضدیت آشکار خود را با منشور جهانی حقوق بشر، که حقوق کودکان یکی از موارد مهم آنست، را بی هیچ شرمی با خبرنگار خبرگزاری نیمه دولتی ایران "ایسنا"در میان میگذارد.

مورد سوم:

برای روشن شدن ابعاد مسموم و عقب مانده ذهنیت محمد بقایی ماکان، نظر وی را درباره زبان ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران را از یک نوشته دیگر وی تحت عنوان "اینجا ایران است"را نقل میکنم. وی در آن مقاله مینویسد:

"یکی از آن (گویش ها) آذری است که مانند دیگر گویش‌ها مورد احترام همه ایرانیان است، چندان که از آن به "لهجه شیرین"تعبیر می‌شود و باز می‌دانند که آذری کنونی خاص ایران و سرزمین‌هایی است که در محدوده ایران فرهنگی جای می گیرند. بیشترین واژگان این گویش از کلمات فارسی تشکیل شده و از همین رو با زبان ترکی تفاوت اساسی دارد، طوری که نه آذری زبان‌ها، ترکی را در می‌یابند و نه ترک زبان‌ها آن را فهم می‌‌کنند. بنابراین اگر نیک بنگریم چیزی به نام زبان ترکی در ایران وجود ندارد."2 (پایان نقل قول)

محمد بقایی ماکان با این نظر سخیف حتی حیثیت جامعه فرهنگی فارس را نیز لکه دار میکند. با وجود اینکه من در باب تخصص محمد بقایی جستجو کردم و نشانه ایی از دانش ایشان نسبت به زبان ترکی نیافتم. در عین حال میدانم که چنین  اظهار نظرهایی تخصص ادبی لازم ندارد، بلکه کافی است در تبلیغ سیاست استعمار (داخلی) مهارت داشته باشید. تخصصی که از سر و روی افکار و ادبیات مورد استفاده محمد بقایی ماکان آویزان است.  

میگوید، "زبان ترکی در ایران وجود ندارد"!! آیا برای فهمیدن اینکه "زبان ترکی در ایران"وجود دارد، مطالعه نیاز دارد؟؟ بایستی بسیار کودن بود و از اینکه زبان بخشی مهمی از مردم در ایران و خصوصا در آذربایجان ترکی است، مطلع نبود. اما محمد بقایی ماکان اسم این زبان را نه "ترکی"بلکه "گویش آذری" (چه کسی تا کنون چنین تعبیری را در جایی دیده است؟؟) میخواند و اضافه میکند که "بیشترین واژگان این گویش از کلمات فارسی تشکیل شده است"!! ولی کسی نیست به این ادیب!! بگوید که درست است، واژه هایی از زبان فارسی به زبان ترکی وارد شده است، همچنانکه واژهای زیادی از زبان ترکی وارد زبان فارسی شده است.

برای آشنایی با واژه های ترکی در زبان فارسی میتوانید نوشته زیر را بخوانید: يکهزار واژه تركي در زبان پارسي

محمد بقایی به نیکی میداند که زبان ترکی در ایران به دلیل ممنوعیت تحصیل به آن زبان در هشتاد و اند سال گذشته و در سایه شوم سیاست آسیمیلاسیون دولتی دوره شاه و اینک جمهوری اسلامی (به یاری عناصری مثل خودشان) به ضعف گراییده است. اما بهتر است جناب بقایی ماکان بدانند که، نقطه عزیمت مبازه خلق ترک در شرایط کنونی و به میدان آمدن جنبش ملی دمکراتیک خلق این خلق در آذربایجان و ایران، دقیقا ریشه در این سیاست استعماری دولت ایران دارد، که محمد بقایی ماکان یکی از چهره های ملموس این سیاست است.

مورد چهارم:

محمد بقایی ماکان با وجود اینکه تاکید میکند که "ما اصلا در ایران غیر فارس نداریم، همه‌فارس‌اند"، اما و در عین حال، به وجود زبانهای دیگر در ایران اعتراف دارد. اما هدف اصلی و اساسی محمد بقایی ماکان نفی حق تحصیل به زبان مادری کودکان (ترکی، کردی، عربی، بلوچی و ...)  در ایران است. در همین رابطه محمد بقایی میگوید:

"تکلیف زبان را مردم عادی نباید تعیین کنند؛ زبان‌شناسان و اهل علم و ادب باید در این مورد تعیین تکلیف کنند. کسانی مانند نظامی، شهریار، ساعدی و شاملو هم ترک‌زبان بودند، اما آثارشان را به فارسی پدید آوردند. " (پایان نقل قول)

محمد بقایی ماکان تصور میکند، با آوردن نام چند فارسی نویس ترک، میتواند حقوق ملیونها کودک ترک را در تحصیل به زبان مادریشان نفی کند. محمد بقایی ماکان نمیداند که جوانان آذربایجانی و ترک در مورد این فارسی نویسان چه می اندیشند. خلق ترک و جوانان پیشرو آن، با تمامی احترامی که به شهریار، غلامحسین ساعدی و نظامی گنجوی (و حتی شاملو، با وجود اینکه رفتاری غیرانسانی با خلق ترک در پیش گرفت، اما به خاطر خلاقیت های شعری اش) قائلند، اما بزرگترین خطای آنها را در فارسی نویسی شان میدانند. این خطا نه به خاطر فارسی نویسی آنها، بلکه نادانسته به خاطر تقویت فرهنگ آسیمیلاسیون و سیاست استعمار دولت ایران است که زبان فارسی را به مثابه ابزار مورد استفاده قرار میدهد. جالب توجه در آنجاست که نقطه ضعف فارسی نویسان ترک، که فوقا به آن اشاره کردیم، امروز به مثابه ابزار تحمیق خلق ترک از سوی عناصری چون محمد بقایی ماکان مورد استفاده قرار میگیرد.

تکلیف زبان در هر کشوری و یا هر جامعه ایی را نه مردم و نه نخبگان آنها تعیین نمیکند. بلکه تکلیف زبان در هر کشوری را حقوق شناخته شدهء بین المللی (منشور ملل متحد، منشور جهانی حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق زبانی و...) تعیین میکند. و اگر حقوق بین المللی حقوق زبانی گروه ملی را تعیین کرده است، هر بحث دیگری جز تحمیق مردم، جز بی حقوق کردن آنان و جز ضدیت با فرهنگ و دمکراتیسم نیست. کاری که محمد بقایی ماکان بسیار موزیانه با آن مشغول است.

نتیجه اینکه؛

برای پایداری یک کشور، برای استمرار حیات یک دولت تنها  و تنها یک الزام وجود دارد و آن عدالت است. فریب، تحمیق، سیطره به هر نام و نشانی، شیرازه همبستگی خلقها را بر هم می زد، همچنان که آثار آن را از امروز در ایران میتوان دید. وجود تبعیض در عرصه حقوق ملیتها در ایران حتی حیات سیاسی کشور را نیز میتواند به مخاطره بیاندازد، آنچنانکه در اتحاد شوروی سابق و یوگسلاوی سابق به مخاطره انداخت. استمرار حیات کشور، و زندگی سعادتمند مردم با هر تعلق طبقاتی، اتنیکی، جنیستی و... تنها و تنها در سایه احترام به حقوق مردم و خلق ها میسر است. امروز این حقوق در منشور جهانی حقوق بشر، در منشور ملل متحد، در اعلامیه جهانی حقوق زبانی و دهها کنوانسیون الحاقی دیگر تجلی می یابد. ایران و اداره این کشور نیز نباید و نمیتواند بدون رسمیت بخشیدن به این حقوق به حیات خود ادامه دهد. استمرار حیاتی از این نوع، سعادت را از زندگی مردم در این کشور می رباید.

یکی از ارکان اصلی عدالت در ایران مبارزه بسیار وسیع و جدی با تمامی صور نژادپرستی است. به نظر میرسد، مبارزه با تمام صور نژادپرستی، تبعیض و تحقیر در تمامی ابعاد آن مناسبترین آغاز برای گذار به یک پروسه متعالی و دمکراتیک است. ایران کشوری چند ملیتی است، دولت حاکم بر این کشور نیز (مثل سوئیس، کانادا، هندوستان، عراق و...) باید تیپولوژی چند ملیتی داشته باشد. دولت ایران نمیتواند به سیاست تبعیض، تحقیر و توهین علیه ملتهای غیرفارس ادامه دهد.  در صورت دامه چنین سیاستی،  هرگز نمیتواند گامی در جهت دمکراتیزاسیون کشور و سعادت مردم برداشت.

2014-02-28

Yunes.shameli@gmail.com

منابع:

1-http://isna.ir/fa/news/92120502457/%D9%87%DB%8C%DA%86-%DA%A9%D8%B3-%D8%A8%D8%A7-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7

2- http://www.iranboom.ir/tazeh-ha/negahe-roz/2113-name-makan-inja-iran-ast.html

لنینگراد غرب کردستان تداعیگرمقاومت کردها درقبال نیروها هژمونیک طلب کاپیتالی

$
0
0

لنینگراد غرب کردستان تداعیگرمقاومت کردها درقبال نیروها هژمونیک طلب کاپیتالیستی ، درسدەی بیست ویکم عملیات نظامی طولانی مدتی که توسط نیروهای آلمانی بر ضد شهر لنینگراد - شهری تاریخی که امروز سنپترزبورگ شناخته می‌شود - در جبهه شرقی جنگ جهانی دوم انجام گرفت. محاصره 8 سپتامبر1941، زمانی که آخرین جاده ورودی به شهر مسدود شد، آغاز گشت. گرچه نیروهای شوروی 18 ژانویه 1943 موفق به بازکردن یک راه باریک برای ورود به شهر شدند، اما آزاد شدن شهر تا 27ژانویه 1944، یعنی بعد از 872 روز، به درازا کشید. این محاصره یکی از طولانی‌ترین و ویرانگرترین محاصره‌ها در تاریخ بود. ارتش آلمان در اواخر ماه اوت 1941 با شکستن حصر دفاعی شهر و قطع تمام راه های ارتباطی، لنینگراد را از سمت خشکی به محاصره خود در آورد. در ابتدا مردم شهر از خود مقاومت نشان داده و شبانه روز به احداث دیواره های دفاعی جدید در اطراف شهر مشغول بودند. در این زمان هیتلر بدون توجه و احساس ترحم نسبت به ساکنان شهر دستور گلوله باران لنینگراد توسط واحدهای توپخانه دورزن ارتش را صادر کرد. در این ایام پس از بین رفتن انبارهای آذوقه شهر گرسنگی بر مردم چیره شد. تعداد زیادی از سکنه لنینگراد به خصوص کودکان و افراد سالمند جان خود را از دست دادند. در این ایام عملیات شکست حصر لنینگراد یکی پس از دیگری به بن بست می خورد. در این زمان حدود 1 میلیون و 300 هزار نفر توانستند از طریق تنها راه ارتباطی موسوم به "مسیر زندگی"به بیرون از شهر فرار کردنند.

در روزهای پایانی سال 1943 نیروهای نظامی آلمان که تصور چنین مقاومتی از طرف لنینگراد را نداشتند، بر قدرت بمباران توپخانه ای خود افزودند. ولی ساکنین شهر که پس از ایجاد کریدوری به عرض 11 کیلومتر در امتداد دریاچه "لادوژسکی"توسط نظامیان لنینگراد و"ولخوفسکی"به آینده امیدوار شده بودند، به مقاومت خود ادامه دادند. سرانجام روز 27 ژانویه سال 1944 در پی حمله گسترده ارتش سرخ پس از 872روز محاصره، شهر لنینگراد آزاد شد. مسلما بازماندگان این رویداد تاریخی هیچ گاه فراموش نخواهند کرد که شهر "لنینگراد"به چه قیمتی در نقشه جغرافیایی جهان باقی ماند. با بازگوی مختصر این تاریخ میخواهم تصوری را ترسیم نمایم کە نزدیک بە دو سال است کە نیروهای منطقەای و فرامنطقەای هدفمند و سیستماتیک با برنامەریزی، در تلاشند کە دستاوردهای ، ثبات و ستاتوی فعلی انقلاب کوردها بە نمایندگی "شورای عالی کوردها"در غرب کردستان را بی تاثیر نمایند . وبا انواع محاصرهای سیاسی - نظامی ، اقتصادی ، اجتماعی و حتی بهداشتی در پی از بنیان بر چیدن انقلاب غرب کوردستان کە بە اساس خط فکری سوم و آلترناتیو گذار از بحرانها در خاورمیانە شهرت یافتە است هستند. از همان شروع انقلاب در سوریە دولت ترکیە با دخالت سریع در پی از بین بردن حکومت بشار اسد و از یک طرف دیگر درصدد حذف کوردها در آیندەی پیش رو بە معنای تاثیر گذاری بر انقلاب سوریە و دستاوردهای ملی وهویتی کردها دراین بخش بر آمد. از همان اوایل انقلاب در سوریە دولت ترکیە تمامی تلاشهای سیاسی - نظامی، تحریم و قطع رابطە با حکومت بعث را بە اوج رساند کە این تصمیم ترکیە بە نسبت حکومت بعث چندین برابر مزاعف تر و شدید تر بر مناطق کردنشین، علل خصوص ضدیت تمام عیار با نمایندەی اکثریت کردها یعنی شورای عالی کردها و"حزب اتحاد دمکراتیک " (P.Y.D) اعمال میگردد. کە در این مدت شاهد آن بودیم کە دولت ترکیە با انواع تجهیزات نظامی – سیاسی و اقتتصادی و فراهم نمودن امکان بە معنای در اخیتار نمودن جغرافیا مرزی وگشودن راە نفوذ برای گروهای اسلامی رادیکال در نوار مرزی خویش و حمایتهای بی حد و حصر در تمامی زمینەها در پی ضربە زدن بە دستاوردهای انقلاب کردهای این بخش از کردستان اقدام کردە است. سیاست نیروهای فرا منطقەای کشورهای اروپای و آمریکای بە نسبت دستاوردها وستاتوی سیاسی کردها در سوریە چندان متفاوت تر از دولت ترکیە نمی باشد. نیروهای فرا منطقەای درپی دست یابی بە منافع خویش از هرگونە دخالت و حملەی گروهای اسلامی رادیکال بە غرب کردستان بە طور غیر محسوس و پنهانی حمایت میکنند و یکی از این نوع حمایتها سیاست بازیابی و فروش سلاحهای تولیدیشان است کە در طول چندین سال آن را تولید کردە ، کە هزینەهای غیر قابل تصوری را باریشان در پی داشتە است با وارد کردن و فروش آن بە بازار اسلحە راهی را برای جبران هزینەهایشان باز نمودەاند. کە از طریق با درست نمودن فاجعەها، بحرانها و شوکها و محاصرهای اقتصادی اینچنینی در پی فرصتهای هستند تا نظریە پردازان راست گرا ضربهای فیزیکی – نظیر انقلاب نارس، کودتا، جنگ، حملات تروریستی، و بلاهای طبیعی و غیرە را ...... اما غالبا با بحرانهای اقتصادی از قبیل جنگهای دارزمدت، محاصری اقتصادی و جغرافیای با هدف آوارگی و گرسنگی در سطح کلان، بی ثباتی سیاسی واجتماعی، تداوم بحران بدیها، تورم لگام گسیختە، شوکهای ناشی از نوسانات ارزی و رکود اقتصادی از این فرصتها بهترین بهرەبردای بە نفع خویش استفادە نمایند. براین باورم کە عملکرد سیستم ، و ذهنیت لیبرالیسم کاپیتالیستی بە هیچ مرز و اصولی پایبند نیست واگر شرایط سیاسی، اقتصادی، جغرافیای و استراتژیکی غرب کردستان را از نظر بگذرانیم بهتر و شفاف تر برایمان قابل درک است کە ستاتوی سیاسی کوردها (خود مدیریتی دمکراتیک ) دراین بخش از کوردستان تا چە حد بر عملکرد ورفلکس نیروهای هژمونیک طلب لیبرالیسمی ( آمریکای- اروپای ) تاثیر دارد. از نقطە نظر سیاسی، اقتصادی و حتی ایدئولوژیکی برایشان قابل درک نیست. کە اندیشەی نوین سوسیالیستی کە کردها در خاورمیانە و خط سوم بەعنوان فلسفەی "آپویی"آن را نمایندگی میکنند و کوچکترین نهاد اجتماعی را اساس مشارکت در جامعە میداند و با پارامترهای نوین خویش در پی تحقق شرایط حقوقی و انسانی جامعەای آزاد خاورمیانە باشد. کە بە باور من راە دمکراتیزاسیونی خاورمیانە از راە انقلاب کردها در منطقە گذار مینماید. و دمکراسی بدون اساس گرفتن مطالبات کردها ثبات گیر نمی شود ودرجوهر اینچنینی بی معنا میباشد .حال با توج عملکرد نیروهای منطقەای و فرامنطقەای سرنوشت خلق کورد بە کدام سو و یا چارەیابی آن بە معنای راەحل ومطالبات احقاق حقوق سیاسی و هویتی گذار مینماید ؟؟؟ و یا عملکرد جنایتگرایانە گروهای اسلامی رادیکال بە معنای، ترور، انفجار ، نسل کشی، قتل عام، بە کدام خط رادیکالتری سوق پیدا میکند؟؟؟ سوالاتی از قبیل این مسائل برای نیروهای سرمایەداری (کاپیتالیسم ) حائز اهمیت نیست ، تا زمانی کە اقدامی از طرف این گروهای رادیکال اسلامی ( شبکە القاعدە ) دربرابر نیروهای فرا منطقەای صورت نپذیرد . تنها و تنها یعنی دولتهای اروپایی و امریکای در صدد کنترل و یا پراکندە کردن این گروها هستند و از یک طرف دیگر فقط بە منافع کلان سیاسی و اقتصادی خویش می نگرند و تمامی سعی خود را در جهت رسیدن بە اهدافشان می کنند.


کلام آخربا توضیحات بالا کە ضرورتی بود برای تشریح رویکرد سیاسی - نظامی و نوع نگرش و جهانبینی این نیروها میخواهم بە سراغ بحث اصلی کە تا حدوی از آن خارج گشتەام بر گردم. از اوایل شروع نا آرامیهای سوریە تا کنون در غرب کردستان اولین حملات گروهای اسلامی رادیکال، تحریمهای اقتصادی مسدود نمودن راههای ورودی بە مناطق کوردنشین غرب کردستان، درست نمودن دیوار حائل از طرف دولت ترکیە مرز مابین کوردهای ( شمال و غرب ) کردستان، کمکهای بی حد وحصر دولتهای عربی بە گروهای اسلامی (داعش) و هزاران مورد دیگر کە در تاریخ 8 نوامبر 2012 در منطقەی سریکانی غرب کردستان تقریبا اولین حملات نظامی و محاصرهای اقتصادی نیروهای منطقەای و فرا منطقەای ، درقبال غرب کوردستان "روژئاوا "آغاز گشت. اگر هم حملات سیاسی ، ایدئولوژیکی ورسانەای را بە ابعاد مسئلە و تضاد منافع ما بین نیروهای تداخلگر را درمنطقە بە انقلاب کردها در غرب کردستان اضافە نمائیم بهتر باریمان قابل درک است ، دفاعی کە درطول نزدیک بە دو سال است. کە خلق کرد و نیروهای "یگانهای مدافع خلق "در قبال اینگونە حملات انجام میدهند نە تنها نمی توان آن را با لنینگراد شوروی سابق قیاس کرد، بلکە میتوان یگ گام فراتراز آن نهاد. و از آن بە عنوان آخرین توان تداخل نیروهای هژمونیک طلب کاپیتالیستی در سدەی بیست ویکم در خاورمیانە نام بە میان آورد. بر این مبنی محاصرەی لنینگراد در جنگ جهانی دوم مابین دو بلوک شرق و غرب ( متحدین و متفقین ) بە وقوع پیوست . کە نیروهای دولت های اروپای بە دو دستەی مذبور در قبال هم بە جنگ پرداختند و تقریبا در یک سطح از تجهیزات نظامی وسیاسی قرار گرفتە بودنند. اما دفاعی کە خلق کرد و "نیروهای یگانهای مدافع خلق"در این مدت نزدیک بە دو سال از خویش نشان دادند تنها میتوان از آن بە عنوان یک ساختار منسجم و مردمی و داری پایگاە تودەای و پیروی نیرویهای اجتماعی ازچهارچوب فکری یک اندیشە سیاسی و ایدئولوژیکی نام بە میان آورد کە با تدوین تمامی مبانی ها سیاسی و اجتماعی در جامعە بدون امکان دستیابی بە تثبیت ستاتو بە معنای رسمیت یافتن جوامع بین المللی تنها و تنها با انسیاتیوی حزبی و توان سیاسی ، ایدئولوژیکی وحمایتهای خلقی امکان پذیر میباشد کە امروز ما شاهد دستاوردی عظیم اینچنینی باشیم . حتی اگر هم محاصرەای کە نیروهای هژمونیک طلب کاپیتالیستی ، از سانسور خبری ، تحریم اقتصادی، بی تفاوتی در قبال حوادث تاسف بار این چندسال ، کە از همان اوایل شروع انقلاب در سوریە بر علیە مناطق کردنشین اعمال گردیدە و اوج این نوع نگرش و عملکرد مدرنیتەی کاپیتالیستی را در دعوت نکردن بخش عظیمی از کردها بە نمایندگی "شورای عالی کوردها "در ژنو دوم نام بە میان آورد بهتر برایمان نمایان خواهد شد کە اقتصاد گران راستگرای لیبرالیسمی در صدد بنیان نهادن مبانی های خویش و نهادینە کردن آن در بطن جامعە خاورمیانە و منطقە میباشند . بر این باورم همانگونە کە کردها ازهمان اویل بدون هیچ کمکی از طرف نیروهای منطقەای توانستند . خود را در برابر حمالات گروهای اسلامی و حمایتهای دولتهای عربی و ترکیە از این گروها ، خویش را محافظت وضربات سنگینی بر آنها وارد نمایند و گامی فراتر اقدام بە تشکیل خود مدیریتی دمکراتیک در مناطق تحت حفاظت خویش بپردازند از این بە بعد هم کردها و نیروهای مدافع آن هم میتوانند باهمان ساختار منسجم و مردمی و درست نمودن پایگاهای اجتماعی در تمامی سطوح انتظار این را داشت کە"شورای عالی کوردها "بە دستاوردهای مورد نظر خویش یعنی مطالبات سیاسی ، هویتی بە معنای واقعی کلمە درسوریە و منطقە بە ستاتوی سیاسی خویش در آیندەی نە بسیار دور در جوامع بین المللی دست یابند .

انقلابِ سال ٥٧ و جنبش ملی آذربایجان

$
0
0

آخرین مصاحبه‌ای که من با تلویزیون "ایران فردا"داشتم انگیزه‌ای شد برای این نوشته، چراکه پنج دقیقه ازهفت دقیقه آن  بدلیل عدم توافق مصاحبه کننده یا گرداننده برنامه با نظرات من درباره انقلاب ایران دچار سانسور گردید١و باین ترتیب جنابان سلطنت طلب باردیگر نشان دادند که برخلاف تمهیداتی از قبیل برداشتن تاج از پرچم خود و پذیرفتن سرود "ای ایران"بجای سرود شاهنشاهی بعنوان سرود ملی، هیچ اعتقادی به آزادی بیان بعنوان اصلی از اصول ابتدائی مشروطه مورد ادعایشان ندارند چه رسد به دمکراسی که این روزها رضا پهلوی آنهمه از آن دم میزند و آنرا بعنوان محتوای حکومت آینده ایران قلمداد میکند تا چیزی از ساختار آن نگوید و بحث بر سر مبرم ترین مسئلۀ سیاسی روز را دعوای حیدری - نعمتی جا بزند. با اینحال عدم تحمل چند دقیقه سخنان من بخوبی نشان داد که اگر اینان بار دیگر بقدرت دست یابند همچون گذشته چه آتشی خواهند سوزانید. سایر تلویزیون‌های باصطلاح اپوزیسیون خارج نیز درمورد ملت‌های ساکن ایران از مشی یکسانی پیروی میکنند. آنها حاضرند برنامه‌های بیست و چهار ساعته خود را با هر چیزی از جمله آگهی فروش فرش و سکه و غیره پرکنند ولی ساعتی از آنرا به هموطنانشان که بزبان دیگری غیر از فارسی سخن می‌گویند اختصاص ندهند. این‌ها هستند کسانی که میخواهند برای ایران دمکراسی بیآورند!!!

بحث درباره دستآورد انقلاب برای جنبش ملی نیازمند دو پیش فرض زیر است:

نخست اینکه حساب انقلاب ٥٧ را باید از جمهوری اسلامی برآمده از آن جدا نمود چراکه در طول سی و اندی سال گدشته، حاکمیت اسلامی نشان داده ست که در تقابل و ضدیت با خواسته ها و حتی دست آوردهای آن عمل  میکند.

دومین پیش فرش، تعریف مدرن یک ملت است که باستناد اتنیک ( یا قوم) آن ملت قابل تبیین است و هر قوم بنوبۀ خود مفهومی زبانی و فرهنگی دارد، البته اگر تعبیری نژادپرستانه از مسئله قومی نداشته باشیم. ازین رو زبان و فرهنگ  مسئله‌ای حیاتی برای موجودیت یک قوم و نهایتا یک ملت بشمار میآید و این چیزیست که در زمان حکومت پهلوی مورد تهدید جدی بود و با سیاست‌های همه جانبه‌ای که در جهت آسیمیله کردن اقوام اعمال میشد ملت آذربایجان را محکوم به نابودی کرده بود.

واقعیت اینکه پس از سرکوب حکومت ملی آذربایجان در آذرماه ١٣٢٥ و اشغال آذربایجان از سوی نیروهای حکومت مرکزی، هیچ نشریه ای بزبان ترکی آذربایجانی اجازه انتشار نمی‌یافت. تعداد کتاب های چاپ شده بزبان ترکی درین دوره از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمیکرد وبسیاری از آنها هم بدون مجوز چاپ شده بودند که پس از انتشار سریعا جمع آوری میشدند و نویسندگان آنها مورد مآخذه قرار میگرفتند. ساواک شاه صمد بهرنگی را نه بخاطر داشتن عقاید چپ بلکه صرفا بدلیل چاپ گلچین اشعار بسیار کوچکی بنام "پاره پاره"مورد اذیت و آزار قرار داد که در آن چهار پاره ای از صمد وورغون نقل شده بود:

عزیزیم باغدا دارا

ساچلارین باغدا دارا

بلبلو گولدن اتور

چکیپ لر باغدا دارا...

عنوان های زیرین تنها کتاب هائی هستند که درین دوران فترت جنبش ملی آذربایجان بچاپ رسیده‌اند وهریک سرگذشت خاص خود را داشتند:

- منظومه "حیدربابا"از استاد شهریار که حکم استثناء را برای اثبات قاعده در سی سال آخر دوره محمدرضاشاه دارد بیش ازچهار بار اجازه انتشار نیافت.

- جلد اول منظومه "سازمین سوزو"اثر بولوت قره چورلو با تخلص سهند که با سرمایه شخصی شاعر چاپ شد و دست بدست و یا بصورت زیر گیشه در کتاب فروشی‌ها و بطور غیرقانونی پخش میشد. انتشار کامل دو جلدی این اٍثر تنها پس از انقلاب ٥٧ امکانپذیر گردید.

- مجموعه شعر "سحر ایشقلانیر"از حبیب ساحر که تنها یکبار چاپ شد.

- "تاپماجالار و قوشماجالار"که به کوشش صمد بهرنگی و بهروز دهقانی گردآوری گردید. این در واقع تنها نوشته ترکی درین باره ست. بعدها باجبار هرگونه تحقیق و بررسی ازیندست بزبان فارسی انجام میگرفت و حتی اشعار فلکلوریک نیز میبایست به ترکی ترجمه میشد.

- برخی آثار مشهور کلاسیک همچون مختارنامه، اشعار معجز شبستری و هوپ هوپ نامه بصورت افست چاپ میشد که نیازی به مجوز نداشت. ولی داشتن همین آثار در دستگیزی‌های سیاسی خود جرم بشمار میآمد.

-  و ؟ ؟ ؟

این میان آثار شاعران نسل جدید آذربایجان هرگز شانس چاپ و انتشار وسیع نداشتند و شعرهای آنها بیشتر بصورت پلی کپی دست بدست میگشت و دست بالا در نشریه های دانشجوئی چاپخش میشد. برخی ازین شاعران جوان و شاید تواناترینشان علیرضا نابدل (اوختای) بود که برای بیرون رفت ازین بن بست و شکست جو خفقان دست به سلاح برد و سلاح نقد را که در اشعارش متبلور بود به نقد سلاح تبدیل کرد. بسیاری از همراهانش درین مبارزه همچون بهروز دهقانی هم دستی در ادبیات داشتند. ولی بدنبال تجربه صمد بهرنگی  که حتی با وجود استفاده از زبان فارسی درآثارش در هر قدم با مشکلات فرساینده‌ای از سوی رژیم شاه روبرو میشد شکست جو خفقان را تنها راه رهائی یافنتد و جان خود را بر سر آن نهادند.

برخی دیگر از نویسندگان ترک آذربایجان به زنده کردن تاریخ، ادبیات و میتولوژی مردم خویش همت گماشتند. دکتر زهتابی از آن جمله بود که درباره "تاریخ دیرین ترکان ایران"به پژوهش پرداخت و نیز سهند که "کتاب ده ده قورقود"را به نظم کشید. ولی همچنانکه گفته شد هیچیک ازین آثار در زمان شاه اجازه انتشار نیافتند و تنها پس از انقلاب بود که بطور کامل چاپ شدند ودر دسترس عموم مردم قرار گرفتند.

تاریخ نشان داد که هردوی این جریان‌های روشنفکری لازم وملزوم هم بوده‌اند و هردو در جهت رشد واعتلای جنبش ملی آذربایجان عمل کرده‌اند. مبارزه مسلحانه با فراهم آوردن فضای انقلابی راه را برای انتشار آثاری همچون "سازمین سوزو"گشود که اعتلاء دهنده آگاهی و شعور ملی در میان مردم آذربایجان بود. این موضوع از همان شروع انقلاب با گردهمآیی‌هاتی نظیر شب شعر و موسیقی در دانشگاه کشاورزی دانشگاه تبریز آغاز گردید که درآن پس ازگذشت سه دهه برای اولین بار عاشق های مشهور آذربایجان همچون حسن اسکندری آوازهای در سینه مانده شان را و شاعران، اشعار در گلو شکسته شان را در غوغای تاثر و تشویق مردم خواندند.

 پس از انقلاب ٥٧، هزاران شعر و مقاله، کتاب و نشریه بزبان ترکی انتشار یافت که بیشترین‌شان مجوز چاپ نداشتند ولی مورد تحدید و مثلا جمع آوری نیز قرار نمی‌گرفتند که این بیش از آنکه نشانه لطف حکومت اسلامی باشد نتیجه خصلت مردمی انقلاب بود و رژیم اسلامی بعنوان یک رژیم فاشیستی٢که حمایت وسیع توده ای را طلب میکرد ناگزیر از رعایت این خصلت مردمی بود. چراکه نزدیکی با مردم جزبا سخن گفتن بزبان آنها در خطبه‌های نماز جمعه و یا در تعزیه و روضه خوانی امکان پذیر نبود.

ولی مماشات حکومت اسلامی با جنبش ملی آذربایجان در دوره های مختلف دچار افت و خیزهای بسیاری بوده ست. در زمان خاتمی همپای NGOها و سایر نهادهای مردمی، جنبش ملی آذربایجان نیز از رشد کمی و کیفی چشمگیری برخوردار گردید. گذشته ازانتشار وسیع مقاله و کتاب، گردهمآئی قلعه بابک در سال ١٣٨٠ بهمت برخی از فعالین ملی آذربایجان اعلام گردید که درهفته دوم تیرماه هرسال بعنوان همایش آذربایجانیان برپا میشد وباین ترتیب قلعه بابک در شمال شهرستان اهر که پیش از انقلاب میعادگاه گروه‌های چپ کوه نورد آذربایجان بود به سمبل ملی آذربایجان بدل گردید. هرچند این مراسم در اواخر دوره خاتمی ببهانه مانورهای سپاه پاسداران دچار وقفه شده بود در دوره هشت ساله حکومت احمدی نژاد بکلی متوقف شد. درین دوره اکثریت قریب باتفاق نشریات ترکی زبان توقیف گردیدند و آنهائیکه ماندند ناچار شدند که بدو زبان فارسی و ترکی انتشار یابند و در موارد بسیاری تعداد مطالب بزبان فارسی چندین برابر ترکی بود. این میان نشریۀ "وارلیق"که با همت دکتر جواد هیئت پایه گذاری گردید استثناء بشمار میآید که چندی پیش سی امین سالگرد تاسیس خود را جشن گرفت.

با این وجود جنبش ملی آذربایجان به یمن انقلاب ٥٧ تا بجائی پیش رفت که روحانیون را هم تحت تاثیرقرار داد و امروزه درمیان انها کم نیستند افرادی همچون عبدالعزیزعظیمی قدیم که بدلیل دلبستگی به مسئله ملی بارها مورد اذیت و آزار رژیم قرار گرفتند، زندانی شدند و خلع لباس گردیدند. وسعت و گسترش مسئله ملی را ازین حقیقت میتوان دریافت که بسیاری ازین روحانیون ملی معتقد به سکولاریسم نیستند و همچنان بر اصول حکومت اسلامی پای میفشارند.

*  *  *

از منظرعمومی رژیم جمهوری اسلامی بیش ازآنکه نتیجه انقلاب ٥٧ باشد ادامه منطقی رژیم پهلوی ست. روال طبیعی این بود که پسرمحمدرضا شاه جانشین وی میشد. ولی سرکوب بی امان و ویرانگری که او بر احزاب و نیروهای سیاسی کشور اعمال میکرد و نیز اغماض و حتی تشویقی که در حق مذهبیون روا میداشت آنها را به جایگزین واقعی حکومت وی تبدیل کرده بود. محمد رضا شاه که حتی یکی و نصفی احزاب "مردم"و "ایران نوین"را تحمل نمیکرد، دست مذهبیون را در ایجاد شبکه سرطانی شیعه در سراسر کشور بازگذارده بود بطوریکه بهنگام ترک ایران قریب به ٩٠٫٠٠٠ طلبه را در حوزه‌های علمیه از خود بجای گذاشت و این در حالی بود که حزب عریض و طویل و شه فرموده رستاخیز نتوانست کوچکترین مقاومتی را در برابر ارتجاع رژیم خمینی سازمان دهد. آن بخش از گروه های اجتماعی هم چون زنان که از ثمرات آزادی های عطا شده از جانب شاه سود می بردند  شمار بسیار اندکی را شامل می‌‌شدند که در برابر اعمال حجاب اجباری کاری ازیشان ساخته نبود. روستائیان در زمان انقلاب ٨٠٪ کل جمعیت ایران تشکیل میدادند که زنان آنها همگی نوعی حجاب برسر داشتند. در شهرهای کوچک نیز وضعیت برهمین منوال بود. حتی در جنوب شهر تهران هم بغیر از دختران دانش آموز مشکل میشد زن بی حجابی را مشاهده کرد. حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برای زنان در پیش از انقلاب که دیگر جای خود دارد چراکه در نبود سازمان‌های سیاسی که بتواند مشارکت آنها را براساس اندیشه و ایدئولوژی هایشان دراداره کشور فراهم آورد این امر برای مردان نیز امری بی معنی و مسخره بود. اینچنین بود که هیچگونه مقاومتی از نیروهای باصطلاح دمکرات طرفدار شاه مشاهده نگردید و خمینی از خلاء قدرت بوجود آمده درجهت پیشبرد عقاید تدوین شده خود سود برد و جمهوری اسلامی را بنیان گذارد.

درچنین شرایطی این تنها نیروهای انقلابی سرکوب شده توسط رژیم شاه بودند که در اولین فرصتی که بدست آوردند به سازماندهی مردم پرداختند و مقاومت در برابر ارتجاع اسلامی را شکل دادند. آنها انگ خود را با قیام ٢٢ بهمن  و مسلح کردن توده‌ها بر انقلاب زدند بطوریکه انقلاب سال ٥٧ ، انقلاب بهمن نامیده شد. آنها مردم را به "نه"گقتن به "جمهوری اسلامی"ترغیب کردند، برمقاومت توده‌ای دربرابر حکومت نوپای اسلامی دامن زدند و حماسه‌هائی چون "شوراهای ترکمن صحرا"آفریدند وازهمین رو با سرکوب وحشیانه خمینی روبرو شدند آنهم با شقاومت بی سابقه‌ای که سلاخی زندانیان سیاسی در سال ٦٧ نمونه کوچکی از آن بود.

جمهوری اسلامی هر چند برآمده از انقلاب بود ولی هرگز شعارها و خواسته‌های آن را برنمی تابید و این مشکلی ست که تا بامروز دامنگیر رژیم است و با بحران های متوالی همواره آرامش سیاسی را از آن سلب می‌کند. اکثریت قریب باتفاق شرکت کنندگان در انقلاب ٥٧ هرگزخواهان آن رژیمی که بعدها بصورت فاشیزم مذهبی درآمد نبودند و این حتی همراهان خمینی همچون قطب زاده، یزدی و بنی صدر را شامل میشد. خود خمینی نیز در ایتدا ادعائی حکومت اسلامی را که پیشتر تدوینش کرده بود نداشت. او همواره در کنار قول‌هائی که برای بهبود وضع معیشتی مردم میداد برقراری آزادی‌های سیاسی را در جمهوری اسلامی آینده تائید میکرد، از اجباری نبودن حجاب اسلامی سخن میگفت و بصراحت برعدم رغبت خود و سایر روحانیون برای دستیابی به حکومت اصرار میورزید. ولی درعمل همه این شعارها را در پای قدرت سیاسی قربانی کرد و برای حفظ آن به همه اطرافیانش که درآوردن و تثبیت او سهمی داشتند "ولایت فقیه"را تجویزنمود که هریک بفراخور وضعیت طبقاطی خود بناچار تعبیر و تفسیرهای گوناگونی از آن را ارائه دادند و این چنین بود که کشمکش در داخل حکومت اسلامی از همان آغاز شروع گردید. بازرگان و بنی صدر، این مسلمانان داخل بلوک حاکمه زبان به انتقاد گشودند و مسلمانان در خارج آن، همچون مجاهدین دست به اسلحه بردند و با آن جنگیدند.

قدرمسلم اینکه نه اسلام و نه مذهب شیعه آن، ایدئولوژی واحدی نیست که بتواند همه مسلمانان را گرد هم آورد. چراکه نه اقتصاد شبانی زمان محمد قادر به حل معضلات اقتصاد کنونی جهان است و نه تفکر اسلامی از حد شکم و زیر شکم فراتر میرود و چیزی از گردن ببالا را می فهمد که بتواند برای مثلا مسائل هنری تعیین تکلیف نماید. ازین رو اسلام در هر طبقه و گروه که ظاهر شود براساس منافع آنها شکل عوض میکند و به ایدئولوژی آن تبدیل می شود و البته که ایدئولوژی معنائی جز تفسیر جهان براساس منافع گروهی ندارد. اینست دلیل تناقضاتی که ما امروز در میان مسلمانان، چه در ایران و چه در جهان شاهد آن هستیم. ازین رو بدون تحلیل طبقاتی و منابع قدرت مالی در جمهوری اسلامی نمینوان به درک درستی از عملکرد آن و سیاست‌های اعمال شده درآن دست یافت. بدون تحلیل طبقات درگیر در حاکمیت نمی توان به جهت گیری‌های مختلف و بعضا متناقض رهبران آن چون رفسنجانی و حتی خمینی پرداخت و آنها را توضیح داد. تحلیل‌های صرف سیاسی هرگز نمی تواند بعمق این تضادها پی ببرد وتنها در سطح میماند. با بجث های سیاسی حتی میشود به انکار این تناقضات پرداخت و آنها را جنگ زرگری میان جناح های حاکمیت نامید.

جـمـهورى اسلامى از همان آغاز يكدست نبود و تنها موقعيت بلامنازع خـمينـى بود كه توانست برتضادهاى درونى آن فائق آيد و نوعى تعادل قدرت را پديد آورد. اوهرگزاجازه نداد كه تضادهاى اقتصادى كه بصورت كشمكش ميان بخش تجارى و صنعتى سرمايه وجود داشت ترجمان سياسى خود را در گروه‌هاى مختلف دينى بيابد. او با استفاده از شعار "جمهورى اسلامى، نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم"توانست وحدت میان نیروهای ناهمگون روحانیت حاکم را حفظ نماید. پس ازمرگ خـمينـى نيز قدرت سياسى ميان مدعيان بنوعى تقسيم گرديد كه اين تعادل حفظ شود وهرچند مقام نخست وزيرى از بين رفت ولى خامنه‌اى در مقام ولی فقیه، در عمل رياست جـمهورى اسلامى را عهده دار گرديد و رفسنجـانى رئـيس حكومت شد.

اما با روی کار آمدن احمدی نژاد در سال ١٣٨٤ که سپاه پاسداران با پشتيبانى خامنه‌اى به تشكيلات نظامى - مالى حاكم بركشور تبديل گردید تضاد جدیدی میان‌ سرمايه بزرگ و كوچك پاى گروه‌هاى مذهبى را بميان كشيد. حاكمان سپاه پشت ايدئولوژى حكومت اسلامى سنگر گرفتند در حالی که خود صحنه گردان بیشترین فساد در جامعه ازجمله توزیع مواد مخدر بودند. جدائى اسلاميت رژيم از جمهورآن تضعيف حمايت توده‌اى حاكميت فاشيستى را كه خود ركنى از آنست پدید آورد. تمركز قدرت مطلقه در تشكيلات نظامى - مالى سپاه باعث گردید که ٨٠٠ ميليارد دلار درآمد نفت در چاه ویل صاحبان قدرت ناپدید شود بی آنکه نانی به سفره مردم بیفزاید. این میان تضاد ميان سرمايه صنعتى و تجارى نيز بارديگر سردرآورد ولى اينبار بشكل ورود كالاهاى ارزان از چين وهندوستان وبه بهاى ورشكستى توليدات داخلى كه اين، بار ديگر به روياروئى اين دو بخش از سرمايه‌داران بزرگ دامن زد. در جریان انتخابات سال ٨٨ افرادى چون عسگراولادى مسلمان دربازار، جانب احمدی نژاد این کاندید سپاه را گرفتند كه اين بنوبه خود وضعيت شكننده‌اى براى رفسنجانى پديد آورد كه روی نیروهای اصلاح طلب سرمایه گذاری کرده بود.٣

بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز در طول حیات سیاسی خود بارها چهره عوض کرد. خمینی که در جوانی در مخالفت با مصدق گوی سبقت را از کاشانی  ربوده بود در سال ٤٢ بجانبداری از فئودال ها و بمخالفت با انقلاب سفید برخاست و در بلوای ١٥ خرداد نقش سخنگوی آنها را برعهده گرفت. ازین روی حمایت نیروهای مترقی جامعه را که خود زیر سرکوب رژیم شاه بودند بخود جلب نکرد. روشنفکران و اقشار میانی جامعه موارد مترقی اصلاحات شاه را به خواسته‌های ارتجاعی خمینی ترجیح دادند و او را در مبارزه محتومش تنها گذاردند. ولی در سال ٥٧ خمینی به کسوتی مترقی درآمد و زبان گویای همان اقشار میانی، روشنفکران و حتی کارگران "نفت"گردید و ازین رو اقبال همگانی یافت و سلطنت پهلوی را واژگون نمود. ولی او پس از انقلاب پای روستائیان را به زندگی سیاسی جامعه باز نمود و بکمک آنان بسرکوب روشنفکران و اقشار میانی و مترقی جامعه پرداخت که در بقدرت رسیدن او سهمی انکارناپذیر داشتند. او با اینکار قدرت خود را تثبیت کرد و توانست حکومت نو بنیاد خود را ازورطه نابودی بیرون کشد و ازتهدیدهای داخلی و مداخله های خارجی همچون جنگ جان سالم بدر برد. ولی درعین حال طبقه متوسط جدیدی را از میان همان روستائیان بازتولید نمود که امروزه بلای جان حکومت اسلامی گشته است. در ایران امروز روستائی نمی توان یافت که فاقد آب و برق و تلفن باشد. ازمیان این روستائیان جمعیت تحصیلکرده ای پدید آمده ست که درمیانشان حتی دختران فیلم ساز نیز دیده میشود. بطور کلی هم که بنگریم نسبت تحصیلکرده‌های پس ازانقلاب معکوس گشته است. اگر پیش از انقلاب تنها ٢٢٫٥٪ جمعیت ایران را قشر تحصیلکرده تشکیل میداد، امروزه با وجود دو برابر شدن جمعیت،  بهمین نسبت افراد بیسواد در کشور وجود دارد که میانگین سنی آنها بالای ٥٥ است واین در حالیست که شمار دانشجویان بالغ بر دو میلیون نفرشده اند که اکثریت آنان را دختران تشکیل میدهند. پاسخگوئی به نیازهای کاری و معیشتی این قشر تحصیلکرده چالش عظیمی پیش روی جمهوری اسلامی پدید آورده ست ولی خواست برابر طلبی قشر وسیع زنان حوان و آگاه کشور چیزی نیست که حکومت اسلامی بتواند گریبان خود را از آن رها سازد.

همچنانکه پس از روی کار آمدن جمهوری فاشیست اسلامی، زنان ایران با مبارزات بیوقفه، بدفاع از حقوق انسانی خود برآمده‌اند و روزبروز بر ابعاد جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران افزوده میشود، ملت‌های ساکن ایران نیز با سازماندهی جنبش های ملی نشان میدهند که مطالبات برآمده از انقلاب همچون اصول ١٥ و ١٩ قانون اساسی، نه دادنی که گرفتنی ست و این جمهوری اسلامی است که برای بقای خود ناگزیر از گردن نهادن به خواسته‌های آنان، چونان بخشی از خواسته‌های انقلاب ٥٧ است.

روند انقلاب علیرغم سد عظیمی که جمهوری اسلامی در برابر آن ساخته است در بستر مطالبات دمکراتیک گروه‌های مختلف مردم همچنان به پیش میرود.

  لندن اسفندماه ١٣٩٢                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      www.hamraahaan.com

 

پانويس‌ها :

 

١. مصاحبۀ سانسور شده مرا میتوانید در لینک زیر ببینید:

http://www.youtube.com/watch?v=-QM6BvwwLt4

٢.استناد صفت فاشیسم به جمهوری اسلامی تنها بقصد نشان دادن اعمال سبعانه آن نیست. این رژیم همه مشخصه های یک دیکتاتوری توده ای را دارد که همواره شعار مخالفت با هر دو بینش راست و چپ درجامعه را سرمیدهد. در عین حال جمهوری اسلامی از نظر خاستگاه طبقاتى، حاكميت عقب‌مانده‌ترين اقشار و محافل سرمايه یعنی بازار است كه ائتلافى از تشكيلات و احزاب شيعه نماينده سياسى آنست و به حكومت اسلامى بدون شركت واقعى مردم در قدرت معتقد است ولی از آنان در پیشبرد خواسته های خود بخوبی استفاده میکند. اين همان تعريف گئورگى ديميترف ازفاشيسم است كه باعث اخراج وى از انترناسيونال سوم گرديد چراكه کمینترن به پیروی از استالین و با توجه به اقبال خرده‌بور‌ژوازى از دولت فاشيستى تعبيردولت برومرى را پذيرفته بودند.

٣. با رفتن شاه سرمايه‌داران بزرگ وانحصارى نيزكه همواره دست در دست دربار داشتند ايران را ترك گفتند. با بيرون رفتن انحصارات خلائى در ساختار اقتصادى كشور بوجود آمد كه نمى‌توانست توسط هيچ يك از سرمايه‌داران خرده‌پا که درانزوای حجره‌های خود در بازار نشسته بودند پرشود واين امر ضرورت تجمع آنها را در شركت‌هاى تعاونى پيش آورد. اما با رشد سرمايه دراين تعاونى‌ها سرمايه‌داران خرده‌پا نيز بزرگ وبزرگتر شدند و پابپاى رشد وفربه‌شدن عادى ومتداول سرمايه‌داران متوسط، عده‌اى با سوءاستفاده ازاهرم‌هاى حكومتى توانستند به ثروت‌هاى نجومى دست يابند و خود به انحصارات تبديل شدند كه اين به اقتصاد رانتىشهرت يافت. اين انحصارات كه ديگرتوانايى اداره اقتصاد كشور را در خود ميديدند درعرصه سياسى به زبان گوياى سرمايه‌دارن بزرگ تازه‌پا تبديل شدند و سردمداران آنها نظير رفسنجانى بصورت نمايندگان سياسى أنها درآمدند. خواست نزديكى و پيوند با سرمايه جهانى هم از سوى همين بخش از سرمايه مطرح شده ست كه جهت ايجاد امنيت براى سرمايه در صدد از ميان برداشتن همه قيد و بندها و سدهاى ‌پيش روى آن برآمدند كه مراكز چندگانه قدرت از آن جمله است. اين رشد سرمايه كوچك به سرمايه بزرگ و انحصارى در طول سى و پنج سال گذشته در ايران، در تاريخ معاصر ‌پديده تازه‌اى نيست. همين فرآيند بود كه مصر دوران عبدالناصر را به مصرانورالسادات تبديل كرد كه خود دست راست ناصر بود. و يا سوهارتو را از بطن رژيم سوكارنو پديد آورد. دعواى امروز ميان سردمداران جمهورى اسلامى نيز برهمين اساس قابل تبيين است، هرچند سرنوشت نهايى آن را شرايط خاص جامعه ايران و نيروهاى سياسى - اقتصادى أن تعيين خواهند كرد.

تلقی قدما از وطن

$
0
0
هندیان گفته‌اند: احترام شهر تو بر تو همچون احترام والدین است زیرا غذای تو از ایشان است و غذای ایشان از آن.

یکى از عمده‌ترین مسائل عاطفى، که حوزة گسترده‌اى از تأملات انسان را در دوران ما به‌ خود مشغول داشته، مسئلة وطن است. دسته‌اى با شیدایى تمام از مفهوم وطن سخن‌ مى‌گویند و جمعى نیز بر آنند که وطن حقیقتى ندارد. زمین است و آدمیان، همه‌جا وطن‌ انسان است و جهان را وطن انسان مى‌شمارند. آنچه مسلم است این است که مفهوم وطن‌ و وطن‌پرستى در ادوار مختلف تاریخ بشر و در فرهنگ‌هاى متفاوت انسانى وضع و حالى‌ یکسان ندارد. در بعضى از جوامع شکل و مفهوم خاصى داشته و در جوامع دیگر شکل‌ و مفهوم دیگر. حتى در یک جامعه نیز در ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به‌ تناسب هیأت اجتماعى و ساختمان حکومتى و بنیادهاى اقتصادى و سیاسى، تغییر کند؛ چنانکه خواهیم دید.

آنچه در این بحث کوتاه مورد نظر است، بررسى برداشت‌هاى گوناگون و تصورهاى‌ متفاوتى است که وطن در ذهن و اندیشة شاعران اقوام ایرانى داشته و در طول تاریخ بیش‌ و کم تغییراتى در آن راه یافته است. در بعضى ادوار به صورت آشکارترى جلوه کرده و زمانى رنگ و صبغة ضعیف‌ترى به خود گرفته است و گاه از حدّ مفهوم مادى تجاوز کرده‌ و به عالم روح و معنى گرایش یافته است.

قبل از آنکه بحث اصلى خویش را که تحول مفهوم وطن در اندیشة شاعران ایرانى‌ است، بررسى کنیم یادآورى این نکته ضرورى است که جستجو در مسئلة وطن و ملیت‌ به شکل جدید و اروپایى آن -که امروز در سراسر جهان مورد توجه ملت‌هاست- سابقه‌اى چندان کهنسال ندارد، از غرب به دیگر سرزمین‌هاى جهان راه یافته و در غرب‌ نیز چندان سابقة دیرینه‌اى ندارد؛[۱]بیش و کم از قرن هجدهم، و با مقدارى گذشت، هفدهم، آغاز مى‌شود و یکى از نخستین بنیادگذاران اندیشة قومیت، ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) ‌سیاستمدار و فیلسوف معروف و نویسندة کتاب شهریار است.[۲]اوج فکر قومیت و مسئلة وطن را در اروپاى قرن نوزدهم باید جستجو کرد و در دنبال آن بعضى‌ مسائل نژادى.

چنانکه مى‌دانید و یاد کردیم، مفهوم قومیت و وطن در شکل مشخص و فلسفى آن که‌ در علوم اجتماعى و سیاسى مطرح است و دربارة عناصر سازندة آن بحث‌ها و اختلاف‌ نظرهاى فراوان مى‌توان یافت، امرى است که اروپا با آن در قرون اخیر روبرو شده است‌ و به مناسبت دگرگونى‌هایى که در نظام اقتصادى ملل اروپا -از زمیندارى به بورژوازى و در بعضى ملل سوسیالیسم- روى داده حرکت این فکر، دگرگونى‌ها داشته است. بحث‌ از اینکه قومیت چیست و عناصر اصلى و بنیادى آن کدام است، چیزى است که از حوزة بحث ما خارج است و باید در کتب اجتماعى و سیاسى جستجو کرد.[۳]به طور خلاصه اشاره‌اى مى‌کنیم که در تعریف قومیت -فصل مقوم مفهوم وطن- از وحدت و اشتراک‌ در سرزمین، زبان، دین، نژاد، تاریخ، علایق و دلبستگى‌هاى دیگرى که انسان‌ها را ممکن‌ است در یک جبهه قرار دهد، سخن گفته‌اند. اما هیچ‌کدام از این عوامل به تنهایى سازندة مفهوم قومیت و در نتیجه حوزة مادى آن که وطن است، نیست. حتى وضع طبقاتى‌ مشترک -که منافع اقتصادى مشترک را در پى دارد- نیز عامل این مسئله نمى‌تواند باشد گرچه داراى اهمیت بسیار است.[۴]

اندیشة قومیت ایرانى هم به شکل خاص امروزى آن که خود متأثر از طرز برداشت‌ ملل اروپایى از مسئلة ملیت است یک مسئلة جدید به‌شمار مى‌رود که با مقدمات انقلاب‌ مشروطیت از نظر زمانى همراه است. شاید قدیمى‌ترین کسى که از قومیت ایرانى در مفهوم اروپایى قومیت سخن گفته میرزافتحعلى آخوندزاده (۱۲۲۸-۱۲۹۵ ش) باشد که‌ در این راه نخستین گام‌ها را برداشته و در عصر خود انسانى تندوتیز و پیشرو و حتى‌ افراطى بوده است. میرزافتحعلى‌[۵]و جلال‌الدین میرزاى قاجار‌[۶] (۱۲۴۶-۱۲۸۹ ش) و اندکى پس از آنها میرزا آقاخان کرمانى (۱۲۷۰-۱۳۱۴ ش) با شدت و حدت بیشترى‌‌[۷]بر حسب تحقیق یکى از مورخان معاصر ما، آغازگران و بنیادگذاران اندیشة قومیت‌ ایرانى به‌شمار مى‌روند؛ پیش از آنها مفهوم اروپایى قومیت در میان روشنفکران ایرانى‌ رواج نداشته است.

            

میرزا فتحعلی آخوندزاده                                            جلال الدین میرازی قاجار

با این‌همه باید توجه داشت که احساس نوعى همبستگى در میان افراد جامعة ایرانى (بر اساس مجموعة آن عوامل که سازندة مفهوم قومیت هستند) در طول زمان‌ وجود داشته و بیش و کم تضادهاى طبقاتى، این عامل را از محدودة ذهن‌ها به عالم واقع‌ مى‌کشانیده است. همان‌گونه که ناسیونالیسم معاصر در جهان چیزى نیست مگر حاصل جبهه‌گیرى اقوام در برابر نیروهاى غارتگر، بر اساس پیوستگى منافع مشترک. در گذشته‌ نیز شکل خام و غریزى این قومیت آنجا آشکار مى‌شده است که نیرویى در برابر منافع‌ مشترک اقوام ایرانى ‌قرار مى‌گرفته است و با کوچک کردن حوزة این جهت‌گیرى‌ها بوده‌ است که گاه به نوعى ناحیه‌گرایى و حتى شهرگرایى و گاه محله‌گرایى مى‌کشیده است و مردم بى‌آنکه از عامل اقتصادى و سیاسى این گرایش‌ها آگاه باشند، از این احساس‌ بهره‌مند بوده‌اند. مردم یک محله در یک شهر با مردم محلة دیگر همان شهر احساس‌ نوعى تقابل داشته‌اند و مجموعة آن دو محله در برابر مردمان شهرى دیگر و مردمان‌ چند شهر در برابر افراد ولایت دیگر. و این مسئله در بزرگترین واحد قابل تصورش نوعى‌ وطن‌پرستى یا احساس قومیت بوده است که گاه در برخورد با اقوام غیرایرانى تظاهرات‌ درخشانى در تاریخ از خود نشان داده است.

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ( عکس از ناصر گلستان فر)

ادبیات فارسى، به گونة آیینه‌اى که بازتاب همة عواطف مردم ایرانى را در طول تاریخ‌ در خود نشان داده است، از مفهوم وطن و حسّ قومیت جلوه‌هاى گوناگونى را در خود ثبت کرده و مى‌توان این تجلیات را در صور گوناگون آن دسته‌بندى کرد و از هر کدام‌ نمونه‌اى عرضه داشت.

علی اکبر دهخدا

نخستین جلوة قومیت و یاد وطن در شعر پارسى، تصویرى است که از ایران و وطن‌ ایرانى در شاهنامه به چشم مى‌خورد. در این حماسة بزرگ نژاد ایرانى که از آغاز تا انجام،‌ گزارش گیرودارهاى قوم ایرانى با اقوام همسایه و مهاجم است، جاى جاى، از مفهوم‌ وطن، ایران، شهر ایران، [= ایرانشهر‌[۸]] یاد شده است و فردوسی خود ستایشگر این مفهوم در سراسر کتاب است. اگر بخواهیم تمام مواردى را که عاطفة وطن‌پرستى‌ فردوسى در شاهنامه‌ جلوه‌گر شده است نقل کنیم از حدود این مقاله -که بنیادش بر اختصار و اشارت است- به دور خواهیم افتاد. و اینک برگ‌هایى از آن باغ پردرخت:

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش     ‌زن و کودک خرد و فرزند خویش‌

همه سر به سر تن به کشتن دهیم‌  از آن به که کشور به دشمن دهیم‌‌[۹]

 مجسمه فردوسی از سنگ یکپارچه که در باغ آرامگاه حکیم نصب است. ( از آثار استاد ابوالحسین صدیقی)

یا:

 دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگـان و شیران شود

همه جاى جنگـى‌سواران بدى  ‌نشستنگــه نامداران بدى‌‌[۱۰]

و اسدى در گرشاسپنامه‌، در بیغارة چینیان گوید:

مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین‌که یک شهر از آن به ز ماچین و چین‌
از ایران جز آزاده هرگز نخاست‌خرید از شما بنده هر کس که خواست‌
ز ما پیشتان نیست بنده کسى‌و هست از شما بنده ما را بسى‌

تا آخر این گفتار که در گرشاسپنامه‌ باید خواند و بیشتر این‌گونه شعرها و عبارات را علامة فقید، على اکبر دهخدا در امثال و حکم‌ ذیل: مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین‌‌[۱۱]نقل کرده است و آنچه ستایش قومیت ایرانى بوده از کتب مختلف آورده است، در حقیقت‌ رساله‌اى است یا کتابى در جمع‌آورى مواد براى تحقیق در جلوه‌هاى قومیت ایرانى، در کتاب‌هاى فارسى و عربى قدیم و گاهى هم جدید.

اینگونه تصور از وطن که آشکارترین جلوة وطن‌پرستى در دوران قدیم است در بسیارى از برش‌هاى تاریخ ایران دیده مى‌شود و هیچ‌گاه این‌گونه تصوری از وطن، ذهن‌ اقوام ایرانى را رها نکرده است؛ با این یادآورى که شدت تظاهرات این عواطف – چنانکه یاد کردیم- در برخوردهایى که با اقوام بیگانه روى مى‌داده است بیشتر دیده‌ مى‌شود. در عصر شعوبیه‌‌[۱۲] (که فردوسى بر اساس بعضى دلایل، خود از وابستگان به این‌ نهضت سیاسى و ملّى عصر خود بوده است[۱۳])، این عواطف در شکل قومى آن تظاهرات‌ روشنى در تاریخ اجتماعى ما داشته که نه تنها در شعر پارسى ایرانیان، بلکه در شعرهایى‌ که به زبان عربى نیز مى‌سروده‌اند، جلوه‌گر است[۱۴] . مانند شعرهاى متوکلى و بشاربن برد طخارستانى.

از فردوسى که بگذریم، این‌گونه برداشت از مسئلة وطن در شعر جمع دیگرى از شاعران ایرانى دیده مى‌شود. چنانکه در شعر فرخى سیستانى آمده است:

هیچ کس را در جهان آن زهره نیست     ‌کو سخن راند ز ایران بر زبان‌

مرغزار ما به شیر آراسته‌ست ‌بد توان کوشید با شیر ژیان[۱۵]

تا این اواخر در عصر صفویه نیز که شاعران از ایران دور مى‌افتادند احساس نیاز به‌ وطن -به معنى وسیع آن را که ایران در برابر هند است مثلاً- در شعرشان بسیار مى‌توان‌ دید. چنانکه در این بیت نوعى خبوشانى مى‌خوانیم:

اشکم به خاک‌شویى ایران که مى‌برد؟   از هند تخم گل به خراسان که مى‌برد؟[۱۶]

در برابر اندیشة قومیت و وطن‌پرستى بارزى که شعوبیه و به‌ویژه متفکران ایرانى قرن‌ سوم و چهارم داشته‌اند تصویر دیگرى از مفهوم وطن به وجود آمد که نتیجة برخورد با فرهنگ و تعالیم اسلامى ‌بود. اسلام که بر اساس برادرى جهانى، همة اقوام و شعوب را یکسان و در یک سطح شناخت، اندیشه‌هایى را که بر محور وطن در مفهوم قومى آن‌ بودند تا حدّ زیادى تعدیل کرد و مفهوم تازه‌اى به‌عنوان وطن اسلامى به وجود آورد که‌ در طول زمان گسترش یافت و با تحولات سیاسى و اجتماعى در پاره‌هاى مختلف‌ امپراتورى اسلامى ‌جلوه‌هاى گوناگون یافت.

این برداشت از مفهوم وطن در شعر فارسى نیز خود جلوه‌هایى داشته که در شعر شاعران قرن پنجم به بعد، به‌خصوص در گیرودار حملة تاتار و اقوام مهاجم ترک، تصاویر متعددى از آن مى‌توان مشاهده کرد. از وطن اسلامى‌که در معرض تهاجم کفار قرار دارد، در شعر شاعران سخن بسیار مى‌رود و گاه ترکیبى از مفهوم وطن اسلامى و وطن قومى در شعر شاعران این عهد مشاهده مى‌شود؛ چنانکه در قصیدة بسیار معروف انورى در حملة غزها به خراسان مى‌توان دید. در این قصیده که خطاب به یکى از فرمانروایان‌ منطقة ترکستان، در دادخواهى از بیداد غزان، سروده شده گاه خراسان مطرح است و گاه‌ «مسلمانى» به معنى وطن اسلامى و زمانى ایران:

چون شد از عدلش سرتاسر توران آبادکى روا دارد ایران را ویران یکسر
بهره‌اى باید از عدل تو ایران را نیزگرچه ویران شده بیرون ز جهانش مشمر

کشور ایران چون کشور توران چو تراست از چه محروم است از رأفت تو این کشور؟‌[۱۷]

و این خصوصیت را در رثاى سعدى در باب خلیفة بغداد مى‌توان دید و مى‌بینیم که‌ در این شعر نیز، از «ملک مسلمانى» سخن مى‌رود. ضعف جنبه‌هاى قومى ‌از عصر غزنویان آغاز مى‌شود‌[۱۸]و در دوران سلاجقه به‌طور محسوس در تمام آثار ادبى جلوه‌ مى‌کند. ترکان سلجوقى براى اینکه بتوانند پایه‌هاى حکومت خود را استوار کنند، اندیشة اسلامى ‌مخالف قومیت را تقویت کردند و اگر در شعر عصر سلجوقى به دنبال‌ جلوه‌هاى وطن و قومیت ایرانى باشیم به‌طور محسوس مى‌بینیم که اینان تا چه حد ارزش‌هاى قومى ‌و میهنى را زبون کرده‌اند. من در جاى دیگر‌[۱۹]در بحث از زمینه‌هاى‌ اساطیرى تصاویر شعر فارسى گفته‌ام که: «در دورة سامانیان تصویرهایى که شاعران با کمک گرفتن از اسطوره‌ها به وجود آورده‌اند اغلب همراه با نوعى احترام نسبت به‌ عناصر اسطوره است و اسطوره‌ها نیز بیشتر اسطوره‌هاى نژاد ایرانى است و در دورة بعد [‌عصر فرمانروایى ترکان غزنوى و سلجوقى‌] به تدریج، هم از میزان ایرانى‌بودن‌ اسطوره‌ها کاسته مى‌شود و هم از میزان احترام و بزرگداشت عناصر اسطورة ایرانى.» بى‌گمان نفوذ سیاسى نژاد ترک عامل اصلى بود و از سوى دیگر گسترش‌یافتن دین نوعى‌ بى‌اعتقادى و بى‌حرمتى نسبت به اسطوره‌هاى ایرانى به همراه داشت؛ چرا که اینها یادگارهاى گبرکان بود و عنوان اساطیر الاولین داشت. اوج بى‌احترامى ‌و خوار شمردن‌ عناصر اساطیر ایرانى و نشانه‌هاى رمزى آن در اواخر این دوره در شعر امیر معزى به‌ روشنى محسوس است. او چندین جاى به صراحت تمام، فردوسى را -که در حقیقت‌ نمایندة اساطیر و قومیت ایرانى است- به طعن و طنز و زشتى یاد مى‌کند و از این گفتار او مى‌توان میزان بى‌ارج شدن عناصر قومى ‌و اسطوره‌هاى ایرانى را در عصر او به خوبى‌ دریافت:

من عجب دارم ز فردوسى که تا چندان دروغ‌از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت روستم گوید که من خصم توام‌تا چرا بر من دروغ محض بستى سربسر

گرچه او از روستم گفته‌ست بسیارى دروغ         ‌گفتة ما راست است از پادشاه نامور…‌[۲۰]

در دورة مغول و تیموریان خصایص قومى ‌و وطنى هرچه بیشتر کمرنگ مى‌شود و در ادبیات کمتر انعکاسى از مفهوم اقلیمى و نژادى وطن در معناى گستردة آن مى‌توان یافت.

در این دوره ارزش‌هاى قومى، کمرنگ و کمرنگ‌تر مى‌شود و وطن در آن معنى‌ اقلیمى و نژادى مطرح نیست و حتى شاعرانى از نوع سیف‌الدین فرغانى این «آب و خاک» را که «نجس کرده‌ى» فرمانروایان ساسانى است ناپاک و نانمازى‌‌[۲۱]مى‌دانند و مى‌گویند:

نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده‌ست‌خاک آن ملک کلوخى ز پى استنجى‌ست‌

نزد عاشق گل این خاک نمازى نبود         که نجس‌کردة پرویز و قباد و کسرى‌ست‌‌[۲۲]

بهترین مفسر وطن اسلامى‌ یا اسلامستان، در قرن اخیر، شاعر بزرگ شبه قارة هند، محمد اقبال لاهورى است که اگر بخواهیم مجموعة شعرها و آراء او را در باب اندیشة وحدت اسلامى‌و وطن بزرگ مسلمانان مورد بررسى قرار دهیم، خود مى‌تواند موضوع‌ کتابچه‌اى قرار گیرد. او که معتقد است مسلمانان باید ترکِ نسب کنند‌[۲۳]و از رنگ و پوست و خون و نژاد چشم پوشند، مى‌گوید:

نه افغانیم و نه ترک و تتاریم‌            چمن‌زادیم و از یک شاخساریم‌

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است‌  که ما پروردة یک نوبهاریم‌‌[۲۴]

اگرچه پیش از او سید جمال‌الدین اسدآبادى اصل این اندیشه را به عنوان یک متفکر و مصلح اجتماعى، مطرح کرده بود‌[۲۵]و موجى از تأثیرات عقاید اوست که محمد اقبال و دیگران را به این وادى کشانیده است،‌[۲۶]اما به اعتبار زاویة دید ما که تأثیرات این فکر را در ادبیات و شعر مورد نظر داریم، اقبال بهترین توجیه‌کننده و شارح این اندیشه مى‌تواند باشد و از حق نباید گذشت که او با تمام هستى و عواطفش از این وطن بزرگ سخن‌ مى‌گوید و در اغلب این موارد حال و هواى سخنش از تأثیر و زیبایى و لطف یک شعر خوب برخوردار است. وقتى مى‌گوید: «چون نگه نور دو چشمیم و یکیم» یا:

 

از  حجاز  و  روم  و  ایرانیم  ما    شبنم  یک  صبح  خندانیم  ما

 

چون گل صدبرگ ما را بو یکى است       ‌اوست جان این نظام و او یکى است‌‌[۲۷]

 

و شعر معروف «از خواب گران خیز» او را باید سرود این وطن بزرگ به شمار آورد و راستى که در عالم خودش زیبا و پرتأثیر است:

 

اى غنچة خوابیده چو نرگس نگران خیز  کاشانة ما رفت به تاراج غمان خیز

 

از نالة مرغ سحر از بانگ اذان خیز از گرمى هنگامة آتش‌نفسان خیز

 

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

 

از خواب گران خیز

 

خاور همه مانند غبارى سر راهى است    یک نالة خاموش و اثرباخته‌آهى است‌

 

هر ذره از این خاک گره‌خورده‌نگاهى است        از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز

 

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

 

از خواب گران خیز.‌[۲۸]

 

صوفیه، که بیشتر متأثر از تعالیم اسلام بودند، «وطن» به معنى قومى ‌آن را نمى‌پذیرفتند و حتى روایت معروف «حب‌الوطن من‌الایمان» را که از حدّ تواتر هم گذشته‌ بود تفسیر و توجیهى خاص مى‌کردند که در حوزة تفکرات آنها بسیار عالى است؛ آنها انسان را از جهانى دیگر مى‌دانستند که چند روزى قفسى ساخته‌اند از بدنش و باید این‌ قفس تن را بشکند و در هواى «وطن مألوف» بال و پر بگشاید؛ به همین مناسبت‌ مى‌کوشیدند که منظور از حدیث حب‌الوطن را، شوق بازگشت به عالم روح و عالم‌ ملکوت بدانند و در این زمینه چه سخنان نغز و شیوایى که از زبان ایشان مى‌توان شنید.

 

مولانا، در تفسیر حب‌الوطن من‌الایمان، مى‌گوید: درست است که این حدیث است و گفتار پیامبر؛ ولى منظور از وطن عالمى است که با این وطن محسوس و خاکى ارتباط ندارد:

 

از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست           ‌که وطن آنسوست جان اینسوى نیست‌

 

گر وطن خواهى گذر زآن سوى شط           ‌این حدیث راست را کم خوان غلط‌

 

و باز جاى دیگر گوید:

 

همچنین حب‌الوطن باشد درست          ‌تو وطن بشناس اى خواجه نخست‌‌[۲۹]

 

و در غزلیات شمس‌ گفته است:

 

هر نفس آواز عشق مى‌رسد از چپّ و راست‌ما به فلک مى‌رویم عزم تماشا کراست؟
ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایمباز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست‌
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم‌زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریاست‌

 

خلق چو مرغابیان زاده ز دریاى جان‌        کى کند اینجا مقام مرغ کزان بحر خاست‌‌[۳۰]

 

و این فکر یکى از هسته‌هاى اصلى جهان‌بینى مولانا و دیگر بزرگان تصوف ایرانى‌ است، و از همین نکته به خوبى دانسته مى‌شود که چرا غزل معروف: روزها فکر من این‌ است و همه‌شب سخنم‌‌[۳۱] -که به نام مولانا شهرت دارد‌[۳۲]- از مولانا
نیست‌[۳۳]؛ زیرا این نوع پرسش خیامى، براى امثال او معنى ندارد. آنها ایمان دارند و با دیدة یقین مى‌بینند که از کجا آمده‌اند و به کجا مى‌روند. پس پرسشى از نوع «به کجا مى‌روم آخر ننمایى وطنم» با اسلوب تفکر مولانا سازگار نیست. در مسیحیت نیز این تفکر وجود دارد که وطن ما عالم‌ جان است و سنت اوگوستین گفته است‌‌[۳۴]: «آسمان وطن مشترک تمام مسیحیان بوده است.»‌[۳۵]

 

قبل از مولانا تفسیر حب‌الوطن را به معنى رجوع به وطن اصلى و اتصال به عالم‌ علوى، شهاب‌الدین سهروردى در کلمات ذوقیه‌ یا رساله‌ الابراج‌ خود بدین‌گونه آورده‌ است که: «بدانید اى برادران تجرید! که خدایتان به روشنایى توحید تأیید کناد! فایدة تجرید، سرعت بازگشت به وطن اصلى و اتصال به عالم علوى است و معناى سخن‌ حضرت رسول علیه‌الصلوهًْ‌ والسلام که گفت: «حب‌الوطن من‌الایمان» اشارت به این‌ معنى است و نیز معنى سخن خداى تعالى در کلام مجید: «اى نفس آرام‌گرفته! به سوى‌ پروردگار خویش بازگرد در حالت خشنودى و خرسندى»؛ زیرا رجوع مقتضى آنست که‌ در گذشته در جایى حضور بهم‌رسیده باشد تا بدانجا باز گردد و به کسى که مصر را ندیده‌ نمى‌گویند به مصر بازگرد و زنهار تا از وطن، دمشق و بغداد و… فهم نکنى که این دو از دنیایند…»‌[۳۶]و هم در عصر او عین‌القضاهًْ‌ همدانى شهید در چند جاى رسالات خویش، از وطن علوى سخن رانده است‌‌[۳۷]. ولى هم او، در مقدمة شکوى الغریب‌ چنان از وطن به معنى اقلیمى آن متأثر شده که گزارش دورى از این وطن در نوشتة او سنگ را مى‌گریاند. وقتى در زندان بغداد در آستانة آن سرنوشت شوم قرار گرفته بود، رسالة بسیار معروف‌ شکوى الغریب عن الاوطان الى علماء البلدان‌ را نوشت و در مقدمة آن به شعرهاى‌ فراوانى که در باب زادگاه و محل پرورش و وطن افراد گفته شده تمثل جست و گفت: «چگونه یاران خویش را فراموش کنم و شوق به وطن خویش را بر زبان نیارم حال آنکه‌ پیامبر خدا – صلى الله علیه و آله- فرموده است: «حب‌الوطن من‌الایمان» و هیچ پوشیده‌ نیست که حب وطن در فطرت انسان سرشته شده است»‌[۳۸]و در همین جاست که از همدان و لطف دامن اروند (= الوند) سخن مى‌گوید و عاشقانه شعر مى‌سراید.

 

نکتة قابل یادآورى در باب تصور صوفیه از وطن این است که اینان اگر از یک جهت‌ پیوند معنوى خود را با عالم قدس مایة توجه به آن وطن الاهى مى‌دانسته‌اند ولى وقتى‌ جنبة خاکى و زمینى بر ایشان غلبه مى‌کرده از وطن در معنى اقلیمى آن فراموش‌ نمى‌داشته‌اند. نمونة این دو نوع بینش را در عین‌القضات مى‌بینیم که چنین شیفتة الوند و همدان است با آنکه در یک زاویة بینش دیگر، خود را از عالم ملکوت مى‌داند. این‌ خصوصیت را در بعضى از رفتارهاى مولانا نیز مى‌توان یافت، همان کسى که مى‌گفت: «از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست»‌[۳۹]وقتى در آسیاى صغیر و سرزمینى که به هر حال از وطن خاکى او به دور بود زندگى مى‌کرد و کسى از خراسان به آنجا مى‌رفت، نمى‌توانست‌ احساسات همشهرى‌گرى و خراسانى‌گرى خود را نادیده بگیرد. افلاکى گوید: «روایت‌ کرده‌اند که امیر تاج‌الدین معتزالخراسانى از خواص مریدان حضرت مولانا بود… و حضرت مولانا از جمیع امرا او را دوست‌تر داشتى و بدو همشهرى خطاب کردى…»‌[۴۰]و این بستگى به آب و خاک را در حدّ شدیدترش، در تفکر صوفیه، مى‌توان در رفتار مردانة نجم‌الدین کبرا – متولد ۵۴۰ هـ. ق در خیوة خوارزم و مقتول در مقاومت با تاتار در ۶۱۸ هـ. ق.- مشاهده کرد[۴۱]که وقتى تاتار به خوارزم حمله‌ور شدند: «اصحاب التماس کردند که چارپایان آماده است، اگر چنانچه حضرت شیخ نیز با اصحاب موافقت کنند» ولى او نپذیرفت و گفت: «من اینجا شهید خواهم شد و مرا اذن نیست که بیرون روم.» جامى‌ پایان زندگانى او را بدین‌گونه تصویر کرده که اگرچند هاله‌اى از افسانه پیرامون آن را گرفته‌ ولى هستة حقیقت از دور مشاهده مى‌شود: «چون کفار به شهر درآمدند شیخ اصحاب‌ باقى‌مانده را بخواند و گفت: «قوموا على اسم الله نقاتل فى سبیل‌الله.» و به خانه درآمد و خرقة خود را پوشید و میان محکم ببست. و آن خرقه پیش‌گشاده بود. بغل خود را، از هر دو جانب، پر سنگ کرد و نیزه به دست گرفت و بیرون آمد. چون با کفار مقاتله شد در روى ایشان سنگ مى‌انداخت تا آن غایت که هیچ سنگ نماند. کفار وى را تیرباران‌ کردند»‌[۴۲].

 

ولى در نقطة مقابل این رفتار، شیوة کار شاگرد او نجم‌الدین رازى رقت‌آور است. وى‌ که در حملة تاتار در ۶۱۸ هـ. ق در رى بود وقتى شنید تاتار به مرزهاى رى و جبال نزدیک‌ مى‌شوند، اطفال و عورات را‌[۴۳]در رى به خدا سپرد و غم غم‌خواران نخورد‌[۴۴]و خود راهى همدان شد و تاتار هم بیشتر افراد خانواده و متعلقان او را به تصریح خودش شهید کردند و تگرگ مرگ بر باغ ایشان چنان بارید که هیچ گل و برگى را بر جاى ننهاد‌[۴۵]و همین رفتار او سبب شده است که احمد کسروى چنان تند و خشمگین وى را مورد نقد و دشنام قرار دهد. نکته‌اى که در سخنان او قابل ملاحظه است تلقى‌اى است که از کلمة وطن دارد. وى که در جستجوى پناهگاهى مطمئن بود که دور از گزند و تیررس حملة تاتار باشد، بعد از مشورت‌ها و تأملات «صلاح دین و دنیا در آن دید که وطن در دیارى‌ سازد که اهل سنت و جماعت باشند و از آفات بدعت و هوا پاک»‌[۴۶]. مى‌بینید که وطن‌ براى او مفهومى ‌دیگر دارد؛ هر جا که برود و در آنجا مقیم شود، آنجا وطن اوست. من‌ در جاى دیگر در باب این رفتار او بحث کرده‌ام‌‌[۴۷]. مى‌بینید که استادش چگونه رفتار شجاعانه در دفاع از وطن خود داشت و او چگونه مى‌خواهد گریز خود را توجیه کند و مى‌بینید که توجیه، تنها، کار روشنفکران عصر ما نیست؛ روشنفکران قدیم هم کارهاى‌ خلاف عرف اجتماع خود را توجیه مى‌کرده‌اند. باز نکتة دیگر اینکه او مفهوم ایران را هم‌ در عصر خویش بسیار وسیع مى‌دانسته. مثلاً داودشاه بن بهرامشاه از آل منکوچک را که‌ در آسیاى صغیر حکومت مى‌کرده به عنوان «مرزبان ایران» یاد مى‌کند‌[۴۸]؛ یعنى فرمانروا و پادشاه. یک نکته در اینجا قابل یادآورى است و آن حدود سندیت روایت حب‌الوطن است‌ که با همة شهرتى که دارد در متون روایى اهل سنت به دشوارى دیده مى‌شود و از شیعه، مجلسى در بحارالانوار و مرحوم حاج شیخ عباس قمى در سفینهًْ‌ البحار آن را نقل کرده‌اند و بر طبق یادداشت مرحوم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر، مؤلف اللؤلؤالمرصوع‌ در باب آن‌ گفته است که سخاوى گفته: «لم اقف علیه» بدین روایت (یعنى به سندش) دست‌ نیافتم.‌[۴۹]هیچ بعید نیست که روایت از برساخته‌هاى ایرانیان باشد، جاحظ‌‌[۵۰]هم از آن یاد نکرده و تصور مى‌کنم از اقوال مأثورة ایرانیان قدیم یا اندیشمندان دورة نخستین اسلامى‌ باشد؛ زیرا وطن به معنى آب و خاک آن‌قدر که براى ایرانى‌ها جلوه داشته براى عرب‌ها چشم‌گیر نبوده، آنها بیشتر عصبیت قبیله‌اى داشته‌اند و به نژاد و خون بیشتر از زادبوم (که‌ همواره در حال کوچ و رحلت صیف و شتا بوده‌اند) توجه مى‌کرده‌اند و ناقدان امروز از همین نکته استفاده کرده و عدم وجود حماسه را در ادبیات عرب توجیه و تفسیر مى‌کنند.‌[۵۱]یکى از جلوه‌هاى دیگر مفهوم وطن، در اندیشة شاعران ایرانى، وطن در معنى بسیار محدود آن که همان ولایت یا شهر زادگاه و محیط پرورش انسان است، بوده و بسیارى از دلپذیرترین شعرهایى که در باب وطن، در ادبیات فارسى گفته شده است همین دسته‌ شعرهاست.

 

بعضى از این شعرها ناظر به یک ولایت، مثلاً خراسان، فارس، بوده و بعضى از اینها ناظر به یک شهر از یک ولایت. نکتة قابل توجه اینکه در میان کسانى که گاه از وطن در مفهوم وسیع‌تر آن (به معنى ملى و قومى) و یا به معنى اسلامى و گسترده‌اش سخن‌ گفته‌اند و حتى صوفیه و عارفان که وطن خویش را در عالم روح و دنیاى ملکوت جستجو مى‌کرده‌اند، کسانى را مى‌بینیم که از وطن به معنى محدود آن که همان ولایت یا شهر زادگاه است سخن گفته‌اند و این خود نشان‌دهندة نکته‌اى است که پیش از این یاد کردیم‌ که تجلى عواطف وطنى، با نوع برخورد و نوع درگیرى اجتماعى که انسان ممکن است‌ داشته باشد، متفاوت است و چنانکه خواهیم دید، همان گوینده‌اى که از وطن ملکوت و روحانى سخن مى‌گوید گاه تحت تأثیر درگیرى دیگرى، از وطن در معنى خاکى، آن هم‌ به صورت بسیار محدود آن، که ولایت یا شهر است دفاع مى‌کند. نمونة این‌گونه درگیرى‌ را در شعر حافظ و حتى جلال‌الدین مولوى مى‌توانیم مشاهده کنیم.

 

تلقى از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیباترین جلوه‌هاى عواطف انسانى در شعر پارسى است. در این‌جاست که عواطف وطن‌دوستى و شیفتگى به سرزمین بیش از هر جاى دیگر در شعر فارسى جلوه‌گر شده است. نکتة قابل ملاحظه‌اى که در این باب‌ مى‌توان یادآورى کرد این است که این شکفتگى عواطف وطنى هم بیش و کم در مواردى‌ به شاعرانی دست داده که از وطن دور مانده‌اند و احتمالاً احساس نوعى تضاد -که اساس‌ درک وطن و قومیت است- با دنیاى پیرامون خویش کرده‌اند؛ چرا که بیشترین و بهترین‌ این شعرها، شعرهایى است که شاعران، دور از وطن خویش به یاد آن سروده‌اند. از قدیمى‌ترین شعرهایى که در یاد وطن، در معنى زادگاه، در شعر فارسى به جاى مانده این‌ قطعه است که ابوسعید ابوالخیر (۳۷۵-۴۴۰ هـ. ق) آن را مى‌خوانده و صاحب اسرار التوحید آن را جزء شعرهایى که بر زبان شیخ رفته نقل کرده و گویندة آن بخارایى است:‌[۵۲]

 

هر باد که از سوى بخارا به من آید  زو بوى گل و مشک و نسیم سمن آید

 

بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد         گوید مگر آن باد همى از ختن آید

 

اگرچه تصریحى به جنبة وطنى بخارا در شعر نیست. و خیلى پیشتر از این عهد، در نخستین نمونه‌هایى که از شعر پارسى در دست داریم و بر حسب بعضى روایات، کهنه‌ترین شعرى است که در دورة اسلامى‌ به زبان درى سروده شده است، شعرى است‌ از ابوالینبغى عباس بن طرخان (معاصر برمکیان)‌[۵۳]در باب سمرقند که نشان‌دهندة عواطف قومى و ملى شاعر در برابر ویرانى سمرقند است:

 

سمرقند کندمند      بدینت کى اوفگند

 

از چاچ ته بهى‌       همیشه ته خهى‌‌[۵۴]

 

و یکى از زیباترین شعرهایى که من از خردسالى به یاد دارم این شعر‌[۵۵]سیدحسن‌ غزنوى است که در کتاب‌هاى درسى آن روزگار چاپ شده بود:

 

هر نسیمى که به من بوى خراسان آرد         چون دم عیسى در کالبدم جان آرد

 

دل مجروح مرا مرهم راحت سازد  جان پر درد مرا مایة درمان آرد

 

گویى از مجمر دل آه اویس قرنى        ‌به محمد نفس حضرت رحمان آرد

 

بوى پیراهن یوسف که کند روشن چشم   ‌باد گویى که به پیر غم کنعان آرد

 

در نوا آیم چون بلبل مستى که صباش           ‌خبر از ساغر مى‌گون به گلستان آرد

 

جان برافشانم صد ره چو یکى پروانه           ‌که شبى پیش رخ شمع به پایان آرد

 

رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق           ‌نزد او مژدة خورشید دُرفشان آرد

 

بر روى هم کمتر مى‌توان شاعرى را سراغ گرفت که مجموعة کامل آثارش باقى باشد و در آن نشانه‌هایى از تمایل به زادبوم خویش و ستایش آن در دیوانش ملاحظه نشود. البته بعضى از زادبوم خویش به زشتى نیز نام برده‌اند؛ مانند خاقانى‌‌[۵۶]و جمال عبدالرزاق‌ (که هجو تندى از اصفهان و مردم آن دارد.‌[۵۷]) و در یک جاى که کسى او را بدان کار ملامت کرده اینگونه پاسخ آورده است که:

 

چند گویى مرا که مذموم است  هر که او ذمّ زادبوم کند

 

آن که از اصفهان بود محروم    ‌چون تواند که ذمّ روم کند‌[۵۸]

 

ولى همین شاعر، مجیرالدین بیلقانى را، به مناسبت هجوى که از زادگاه وى کرده‌ بود، بدترین دشنام‌ها داده‌‌[۵۹]و حتّى استاد او، خاقانى را نیز هجو کرده‌[۶۰]و یکى از مناظرات معروف تاریخ ادبیات ایران را به‌وجود آورده است.

 

نکتة دیگرى که در مطالعة جلوه‌هاى این عاطفه در شعر فارسى قابل ملاحظه است‌ اینست که در یادکرد وطن از چه چیز آن بیشتر یاد کرده‌اند؛ یعنى به عبارت دیگر، چه چیزى از وطن بیشتر عواطف آنها را برانگیخته است. آیا امور مادى و زیبایى و نعمت‌هاى آن مایة انگیزش احساسات شاعران شده یا امرى معنوى از قبیل عشق و دیدار یاران و آزادى؟ البته منظورم آزادى به معنى امروزى مطرح نیست؛ چون آن هم از سوغات‌هاى فرنگ است.

 

مسعود سعد سلمان، که یکى از چیره‌دست‌ترین شاعران فارسى‌زبان در تصویر احوال درونى و عواطف شخصى به شمار مى‌رود، در شعرى که به یاد زادبوم خویش‌‌[۶۱]، شهر لاهور، سروده، از خاطره‌هاى شاد خویش در آن شهر یاد مى‌کند و از اینکه زادگاه‌ خویش را در «بند» مى‌بیند و احساس مى‌کند که این شهر آزادى خود را از دست داده، آن‌ را «بى‌جان» مى‌شمارد و از اینکه دشمنان بر آن دست یافته‌اند و او در حصار سلاح‌هاى‌ آهنى است سوکنامه‌اى دردناک سر مى‌کند که در ادب پارسى بى‌مانند است:

 

اى «لاوهور»! ویحک بى من چه گونه‌اى؟بى آفتاب روشن، روشن چه گونه‌اى؟
اى آنکه باغ طبع من آراسته ترابى لاله و بنفشه و سوسن چه گونه‌اى؟
ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده‌ست‌با درد او به نوحه و شیون چه گونه‌اى؟
نفرستیم پیام و نگویى به حسن عهدکاندر حصار بسته چو بیژن چه گونه‌اى؟
در هیچ حمله هرگز نفگنده‌اى سپربا حملة زمانة توسن چه گونه‌اى؟
اى بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب‌در سمج تنگ بى در و روزن چه گونه‌اى؟

 

مى‌بینیم که مسعود در این شعر از اسارت زادبوم خویش در کف دشمن سخن‌ مى‌گوید؛ با این همه، دردمندى مسعود بیشتر از بابت خویشتن خویش است و اینکه از دوستان ناصح مشفق جدا شده و گرفتار دشمنان است و از مردم زادگاه خویش که چه بر ایشان مى‌گذرد و چگونه‌اند هیچ یادى نمى‌کند. اصولاً عواطف مسعود همیشه بر محور «من» شخصى و فردى او مى‌گردد و مانند ناصرخسرو «من» او یک «من» اجتماعى‌ نیست، بلکه «من»ى است فردى و همچون شاعران صوفى‌مشرب ما از قبیل مولانا و حافظ و سنائى، «من» انسانى ندارد. با این همه تصویرى که از عواطف خویش بر محور همین «من» شخصى عرضه مى‌کند، بسیار دلکش و پر تأثیر است.

 

در برابر او، اینک از ناصرخسرو که به یاد زادبوم خویش سخن مى‌گوید باید یاد کرد با یک «من اجتماعى». آوارة تنگناى یمگان در چند جاى از دیوان خویش به یاد وطن در معنى محدود آن -خراسان، یا محدودتر بلخ- افتاده و از آن سخن گفته است. با اینکه‌ زمینة آن با شعر مسعود مشابه است، طرز نگرش او به این وطن با طرز نگرش مسعود کاملاً متفاوت است. براى او جنبة اجتماعى قضیه مطرح است. او مانند مسعود غم آن‌ ندارد که لذت‌هاى از دست‌رفتة زادگاه خویش را به یاد آورد و سرود غمگنانه سر کند. او همواره در این اندیشه است که خراسان دور از من در دست بیگانه است، مردمش‌ اسیرند و گرفتار عذاب اجتماعى در نتیجة فرمانروایى ترکان سلجوقى و غزنوى؛ و حتى‌ بلخ، شهر زادگاهش نیز از این نظر براى او مطرح است که سرنوشتى از لحاظ اجتماعى‌ غم‌انگیز دارد. مى‌گوید:‌[۶۲]

 

که پرسد زین غریب خوار محزون‌خراسان را که: بى من حال تو چون‌؟
همیدونى که من دیدم به نوروز؟خبر بفرست اگر هستى همیدون‌
درختانت همى پوشند بیرم؟همى بندند دستار طبرخون؟
گر ایدونى و ایدون است حالت‌شبت خوش باد و روزت نیک و میمون‌
مرا بارى دگرگون است احوال‌اگر تو نیستى بى من دگرگون‌
مرا دونان ز خان و مان براندندگروهى از نماز خویش «ساهون»
خراسان جاى دونان شد نگنجدبه‌یک‌خانه‌درون آزاده با دون‌
نداند حال و کار من جز آنکس‌که دونانش کنند از خانه بیرون‌
همانا خشم ایزد بر خراسان‌برین دونان بباریده‌ست گردون‌

 

و مى‌بینید که سوگوارى او از این است که خراسان جاى دونان شده است و دیگر آزادگان با دونان نمى‌توانند زندگى کنند و این فرمانروایى ترکان غزى را «خشم ایزد بر خراسان» مى‌خواند که «اوباش بى خان و مان» در آنجا «خان و خاتون» شده‌اند و این را «شبیخون خدایى» مى‌خواند و جاى دیگر مى‌گوید:

 

خاک خراسان که بود جاى ادب‌معدن دیوان ناکس اکنون شد
حکمت را خانه بود بلخ و کنون‌خانه‌ش ویران ز بخت وارون شد
ملک سلیمان اگر خراسان بودچونک کنون ملک دیو ملعون شد
چاکر قبچاق شد شریف و ز دل‌حرة او پیشکار خاتون شد
سر به فلک برکشید بى‌خردى‌مردمى‌ و سرورى در آهون شد
باد فرومایگى وزید و از اوصورت نیکى نژند و محزون شد

 

[۶۳]

 

‌تمام خشم و خروش او از این است که «وطن» او را سپاه دشمن گرفته و در باغ این‌ وطن به جاى صنوبر خار نشانده‌اند. ناصرخسرو که خود را دهقان این جزیره و باغبان‌ این باغ مى‌داند در برابر این ماجرا احساس نفرت مى‌کند‌[۶۴]و از اینکه اهریمن (ترکان غزنوى و سلجوقى) بر وطنش حاکم است مى‌نالد که:

 

کودن و خوار و خسیس است جهانِ خس‌زان نسازد همه جز با خس و با کودن‌
خاصه امروز، نبینى که همى ایدونبر سر خلق خدایى کند اهریمن‌

 

به خراسان در، تا فرش بگسترده‌ست       ‌گرد کرده‌ست از او عهد و وفا دامن‌‌[۶۵]

 

با این همه، روحِ امیدوار است که بدین‌گونه در برابر این توفان عذاب و شبیخون بیداد ایستاده و مى‌گوید:

 

دل به خیره چه کنى تنگ چو آگاهى    که جهان سایة ابر است و شب آبستن‌‌[۶۶]

 

و همة فریادش از بى‌عدالتى حاکم بر جامعه است و خیل ابلیس که وطنش را احاطه‌ کرده‌[۶۷]و از اینکه سامانیان (فرمانروایان ایرانى‌نژاد و محبوب این وطن که خراسان است) رفته‌اند و ترکان جاى ایشان را گرفته‌اند بر خویش مى‌پیچد‌[۶۸]و خطاب به این وطن‌ مى‌گوید:

 

تو اى نحس‌خاک خراسان  ‌پر از مار و کژدم یکى پارگینى‌

 

برآشفته‌اند از تو ترکان چه گویم            ‌میان سگان در یکى از زمینى‌‌[۶۹]

 

امیرانت اهل فسادند و غارت   ‌فقیهانت اهل مى و ساتگینى‌‌[۷۰]

 

بیشتر یک بینش اجتماعى واقع‌گراى و منطقى است که او نسبت به وطن دارد و آن‌ لحظه‌هاى عاطفى رومانتیک که در شعر مسعود و امثال او مى‌توان دید در شعرش نیست. گاهى هم که باد را، که از خراسان مى‌وزد، مخاطب قرار مى‌دهد و از پیرى و دورى از وطن سخن مى‌گوید گفتارش از لونى دیگر است:

 

بگذر اى باد دل‌افروز خراسانى‌بر یکى مانده به یمگان دره زندانى‌
اندرین تنگى بى‌راحت بنشسته‌خالى از نعمت و از ضیعت دهقانى‌
برده این چرخ جفاپیشة بیدادى‌از دلش راحت و از تنش تن‌آسانى‌
بى‌گناهى شده همواره بر او دشمن‌ترک و تازى و عراقى و خراسانى‌
فریه‌خوانان و جز این هیچ بهانه نه‌که تو بد مذهبى و دشمن «یارانى»

 

چه سخن گویم من با سپه دیوان‌       نه مرا داده خداوند سلیمانى‌‌[۷۱]

 

با این همه نومید نیست و از «دشتى» از این‌گونه خصمان در دل هراس ندارد. و آنجا که مى‌گوید:

 

سلام کن ز من اى باد مر خراسان را           مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را‌[۷۲]

 

باز سخنش درس عبرت و پند است و یادکردِ اینکه خراسان چگونه در دست‌ حکومت‌هاى مختلف مانند آسیا گشته و فرمانروایانى از نوع محمود و… را به خود دیده‌ است‌[۷۳]. تنها موردى که در شعر او از نوعى نرمش عاطفى و روحیة رومانتیک، در یادکرد وطن، دیده مى‌شود این شعر زیباست که:

 

اى باد عصر اگر گذرى بر دیار بلخ‌بگذر به خانة من و آنجاى جوى حال‌
بنگر که چون شده‌ست پس از من دیار من‌با او چه کرد دهر جفاجوى بدفعال‌

 

از من بگوى چون برسانى سلام من        زى قوم من که نیست مرا خوب کار و حال‌[۷۴]

 

و در آن از پیرى و ناتوانى خویش یاد مى‌کند؛ با این همه به گفتة خودش از شعرهاى‌ زهد است نه از شعرهاى رایج این‌گونه احوال. اگر این پرسش مطرح شود که چرا «وطن» را در معنى خراسان محدود مى‌کند باید گفت که او حجت جزیرة خراسان است و نسبت‌ به این ناحیة خاص، مسئولیت سیاسى و حزبى دارد.

 

شاعر دیگرى که از وطن به معنى محدود آن بسیار سخن مى‌گوید خاقانى است که از شهر شروان گوناگون سخن دارد و برعکس همة شاعران که از وطن به نیکى یاد مى‌کنند او با رنجیدگى و ملال سخن مى‌گوید. شروان که زادگاه اوست، در نظرش کربلاست و او خود را مانند حسین مى‌بیند و اهل وطن را به گونة یزید و روزگار خود را همچون‌ عاشورا.‌[۷۵]آرزوى خراسان و عراق دارد و خطاب به ممدوح مى‌گوید: مرا ز خطة شروان برون فکن ملکا‌[۷۶]و الغیاث از این موطن‌[۷۷]که حبسگاه اوست و شرّ البلاد است‌[۷۸]اگرچه گاه‌ به دفاع برمى‌خیزد و مى‌گوید:

 

عیب شروان مکن که خاقانى            ‌هست زین شهر کابتداش شر است‌

 

عیب شهرى چرا کنى به دو حرف           ‌اول شرع و آخر بشر است‌‌[۷۹]

 

و بیشتر اگر به مدح شروان مى‌گراید از این روست که بهانه‌اى براى مدح ممدوح بیابد که از حضور او شروان فلان و بهمان شده است و مرکز عدل و داد؛ و «شروان»، «خیروان» گردیده‌[۸۰]و شروان خود به مناسبت وجود ممدوح مصر و بغداد است‌‌[۸۱]از شعر او مومیایى بخش تمام ایران‌[۸۲]و شروان به باغ خلدبرین ماند از نعیم.‌[۸۳]

 

ملالش از تنهایى است که یارى براى او نمانده‌[۸۴]و مى‌گوید: چون مرا در وطن آسایش نیست غربت اولى‌تر از اوطان‌[۸۵]، این وطن را سراب وحشت مى‌خواند‌[۸۶]و حبس‌خانه‌[۸۷]و نحوس‌خانه‌[۸۸]و دارالظلم‌[۸۹]از زحمت صادر و وارد از آنجا مى‌گریزد.‌[۹۰]

 

بیشتر آرزوى خراسان دارد و مقصد امکان خود را در خراسان مى‌داند‌[۹۱]و مى‌خواهد ترک اوطان کند و به خراسان رود و در طبرستان، طربستان خود را بجوید و مقصد آمال خود را در آمل بیابد و یوسف گم‌کرده را در گرگان پیدا کند‌[۹۲]و هنگامى‌که در تبریز اقامت کرده و آن را گنجى مى‌بیند از شروان به گونة مار یاد مى‌کند.‌[۹۳]

 

با اینکه از شروان آزرده‌خاطر است امّا پاى‌بست مادر و واماندة پدر است‌[۹۴]و از مسئلة «بهر دل والدین بستة شروان شدن»‌[۹۵]فراوان یاد مى‌کند.هخش

 

شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی  ( از آثار استاد ابوالحسن صدیقی)

 

سعدى در این میان بستة آب و هواى شیراز است و دلبرى که در شیراز دارد؛ و از نظر اجتماعى چیزى که بیشتر در شیراز مورد نظر اوست دورى از فتنه‌ها و آشوب‌هاست که‌ آسایش براى خاطر شاعر در آن مى‌توان یافت. وطن در معنى گستردة آن هیچ‌گاه مورد نظر سعدى نیست. وسیع‌ترین مفهوم وطن در شعر او همان اقلیم پارس است و بیشتر شهر شیراز با زیبایى‌هاى طبیعى و زیبارویانى که دارد. مى‌گوید بارها خواسته‌ام از پارس‌ خارج شوم و به شام و روم و بصره و بغداد روى آورم ولى:

 

دست از دامنم نمى‌دارد     خاک شیراز و آب رکناباد‌[۹۶]

 

اگر دقت کنیم پارس و اقلیم پارس، براى او یادآور آرامش و دورى از فتنه است و این‌ موضوع را سرنوشت قدیمى پارس مى‌داند و مى‌گوید: در پارس که تا بوده‌ست از ولوله‌ آسوده‌ست/ بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایى‌[۹۷]؛ و اهل آنجا را هم به صدق و صلاح یک‌بار ستوده است‌[۹۸]و در مقدمة بوستان‌ مى‌گوید: همه جاى جهان را دیدم و پیمودم و مانند پاکان شیراز ندیدم، از این روى تولاى مردان این پاک‌بوم خاطر مرا از شام‌ و روم بازداشت‌‌[۹۹]. اما شیراز رمز زیبایى و شهر عشق و شیدایى اوست. اگر یک بار از شیراز رنجیده و گفته:

 

دلم از صحبت شیراز به کلّى بگرفت           ‌وقت آنست که پرسى خبر از بغدادم‌

 

هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد       عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم‌

 

سعدیا حبّ وطن گرچه حدیثى‌ست صحیح       نتوان مرد به سختى که من اینجا زادم‌‌[۱۰۰]

 

در نتیجة بى‌عدالتى و ظلمى بوده که احساس کرده و از لحن بیانش آشکار است و همین یک مورد، مایة چه‌اندازه اعتراض‌ها که شده است. اما از این مورد معین و معروف‌ که بگذریم در سراسر دیوان او عشق عجیب او را به شیراز و هواى شیراز همه‌جا احساس مى‌کنیم. سعدى یکى از شاعرانى است که به شهر خود دلبستگى بسیار نشان‌ داده و نوع علاقة او به شیراز و نگرانى وى نسبت به زادگاهش نه از نوع نگرانى اجتماعى‌ ناصرخسرو است و نه از نوع برخوردى است که خاقانى با زادگاهش داشته است. بهار شیراز و به قول او، تفرج نوروز در شیراز، چندان دل‌انگیز است که دل هر مسافرى را از وطنش برمى‌کَنَد.‌[۱۰۱]وصف بهار شیراز را در شعر سعدى فراوان مى‌توان دید؛ آنجا که از گردش خویش در صحراى بهارى شیراز سخن مى‌گوید و از خاک آن که همچون دیباى‌ منقش است و در زیر سایة اتابک ایمن، چندان که جز از نالة مرغان چمن غوغایى در آن‌ نمى‌شنوى‌[۱۰۲]. اما دلکش‌ترین سخنان او دربارة زادگاهش آنجاهایى است که در غربت یاد وطن کرده و به شوق یار و دیار ترانه‌هاى مؤثر سروده است از قبیل:

 

خوشا سپیده‌دمى ‌باشد آنکه بینم بازرسیده بر سر الله‌اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روى زمین‌که بار ایمنى آرد نه جور قحط و نیاز

 

نه لایق ظلمات است بالله این اقلیم        ‌که تختگاه سلیمان بُدست و حضرت راز‌[۱۰۳]

 

که در آن از شیراز به عنوان قبهًْ‌الاسلام یاد مى‌کند و از اولیاء و پیران آن که همه از طراز برگزیدگان عالم معنى هستند.‌[۱۰۴]جلوة شیراز در نظر سعدى در غربت چنانکه مى‌بینیم بیشتر است و باد بهارى را که در غربت از کنارش مى‌گذرد مخاطب قرار مى‌دهد که:

 

اى بـاد بهـار عنبـرین‌بـوى ‌در پــاى لطافـت تو میـرم‌

 

چون مى‌گذرى به خاک شیراز   گو من به فلان زمین اسیرم‌‌[۱۰۵]

 

و بهتر و دل‌نشین‌تر آنجا که یاد دیار و یار، در خاطر او به هم مى‌آمیزند:

 

آخر اى باد صبا بویى اگر مى‌آرى‌سوى شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست‌

 

نکند میـل دل من به تماشاى چمن‌          که تماشاى دل آنجاست که دلدار آنجاست‌‌[۱۰۶]

 

و پرشورترین تجلى این دلبستگى به شیراز را شاید در یکى از غزل‌هایى که پس از طى‌ دوران غربت و رسیدن به وطن سروده و از معروف‌ترین غزل‌هاى اوست، بتوان دید. گویا این غزل را هنگام بازگشت از شام، و اى بسا که پس از آن اسارت معروف که در طرابلس‌ او را با جهودان به کار گل گماشتند، سروده باشد:

 

سعدى اینک به قدم رفت و به سر باز آمدمفتى ملت ارباب نظر باز آمد
فتنة شاهد و سودازدة باد بهارعاشق نغمة مرغان سحر باز آمد
تا نپندارى کاشفتگى از سر بنهادتا نگویى که ز مستى به خبر باز آمد
دل بى خویشتن و خاطر شورانگیزش‌همچنان یاوگى و تن به حضر باز آمد
وه که چون تشنة دیدار عزیزان مى‌بودگوئیا آب حیاتش به جگر باز آمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبو داردلاجرم بلبل خوشگوى دگر باز آمد
پاى دیوانگیش برد و سر شوق آوردمنزلت بین که به پا رفت و به سر باز آمد

 

میلش از شام به شیراز به خسرو مانست          ‌که به‌اندیشة شیرین ز شکر باز آمد‌‌[۱۰۷]

 

در مجموع مى‌بینیم که براى او هواى شیراز و طبیعت زیباست که انگیزة این‌همه شور و شیدایى است. از مردم و گیرودارهاى زندگى مردم چندان خبر نمى‌دهد و از نظر زمینة انسانى، تنها دلدار است که خاطر او را به خود مشغول مى‌دارد و امنیتى که به صورت‌ بسیار مبهم از آن سخن مى‌گوید و بیشتر بهانه‌اى است براى مدح اتابک.

 

حال ببینیم همشهرى او، آن رند عالم‌سوز و سرحلقة عشّاق جهان، دربارة وطن‌ چگونه اندیشیده است. در شعر حافظ نیز وطن همان مفهومى‌را دارد که در شعر سعدى‌ مشاهده مى‌کنیم؛ گاه از پارس (کمتر) و گاه از شیراز (بیشتر) یاد شده است. با اینکه‌ حافظ عاشق شهر خویش است ولى به علت اینکه کمتر اهل سفر بوده و روحیه‌اى‌ درست مقابل روحیة سعدى داشته احساس نیاز به وطن و ستایش آن، در شعرش کمتر از سعدى است. با این همه در غزل‌هاى معروفى مانند:

 

خوشا شیراز و وضع بى‌مثالش          ‌خداوندا نگه‌دار از زوالش‌‌[۱۰۸]

 

از آب و هواى شیراز و آب رکناباد و نزهتگاه‌هایى مانند جعفرآباد و مصلى که‌ عبیرآمیز مى‌آید شمالش، یاد مى‌کند و فیض روح قدسى را در مردم صاحب‌کمال شهر مى‌بیند و مى‌بینیم که در مجموع طبیعت و مردم، با هم در شعر او مورد نظرند.‌[۱۰۹]و جاى دیگر از شیراز و آب رکنى و آن باد خوش‌نسیم به عنوان خال رخ هفت کشور یاد مى‌کند. آب آنجا را با آب خضر مى‌سنجد‌[۱۱۰]و آن شهر را معدن لب لعل و کان حسن مى‌داند.‌[۱۱۱]با این‌همه او نیز مانند سلف خویش، سعدى، گاه از وطن ملول مى‌شود و از اینکه: سخندانى و خوشخوانى نمى‌ورزند در شیراز‌[۱۱۲]آرزوى ملک دیگرى در سر مى‌پروراند و گاه از سفله‌پرورى آب و هواى پارس هم شکایت دارد.‌[۱۱۳]یکى دو بار هم که در غربت یاد وطن کرده به یاد یار و دیار آن‌چنان زار گریسته که رسم و راه سفر از جهان براندازد. گویا یکى هم از عوامل دلبستگى او به وطن وجود میکده‌ها در این شهر بوده؛ چه در همین‌ غزل که در غربت آغاز کرده مى‌خوانیم:

 

خداى را مددى اى رفیق ره تا من  ‌به کوى میکده دیگر علم برافرازم‌‌[۱۱۴]

 

چنانکه مورخان نوشته‌اند و شعرش نیز گواهى مى‌دهد وى کمتر اهل سفر بوده و بیشتر در خویش سفر مى‌کرده و گاه که مى‌دیده است رفیقان به سفر مى‌روند و وطن را ترک مى‌گویند او اقامت خویش را با ستایش وطن و نسیم روضة شیراز توجیه شاعرانه‌اى‌ مى‌کرده است که در این غزل شنیدنى است:

 

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس‌نسیم روضة شیراز پیک راهت بس‌
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش‌که سیر معنوى و کنج خانقاهت بس‌
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مى نوشکه این‌قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس‌
زیادتى مطلب کار بر خود آسان کن‌صراحى مى لعل و بتى چو ماهت بس‌

 

هواى مسکن مألوف و عهد یار قدیم         ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس‌‌[۱۱۵]

 

            

 

سید اشرف الدین گیلانی                                                        ادیب الممالک فراهانی

 

و مى‌بینیم که رهروان سفرکرده، هواى مسکن مألوف و عهد یار قدیم را در پى کسب‌ مال و جاه رها کرده بوده‌اند و زیادتى مى‌طلبیده‌اند؛ اما او صدر مصطبه را بالاترین مقام و جاه شناخته است و به نسیم روضة شیراز و عهد یار قدیم بسنده کرده است.

 

شعر مشروطیت بهترین جلوه‌گاه وطن در مفهوم قومى و اقلیمى آن است. و بررسى‌ شعر مشروطه به لحاظ عواطف میهنى خود مى‌تواند موضوع کتابى وسیع باشد؛ زیرا هر شاعرى به گونه‌اى و با لحنى ویژه از چشم‌اندازهاى جغرافیایى و تاریخى وطن سخن‌ رانده است. با اینکه همة شاعران این دوره برداشت روشن و محسوسى از مسئلة وطن‌ داشته‌اند، باز مى‌توان دو شاخة اصلى وطن‌پرستى در شعر مشروطه ملاحظه کرد: شاخة نخست شاخه‌اى است که وطن ایرانى را در شکل موجود و اسلامى، و حتى شیعى آن، مورد نظر قرار مى‌دهد مثل شعر وطنى ادیب‌الممالک‌‌[۱۱۶]و سیداشرف‌[۱۱۷]و بعضى که بیشتر از طرز نگرش اروپائیان به وطن مایه گرفته، وطن را مجرد از رنگ اسلامى‌آن مورد نظر دارند؛ چنانکه در شعر عارف‌‌[۱۱۸]و عشقى‌[۱۱۹]مى‌توان دید. بعضى نیز مانند ایرج وطن را امرى بى‌معنى مى‌شمارند و مى‌گویند:

 

فتنه‌ها در سر دین و وطن است‌این دو لفظ است که اصل فتن است‌
صحبت دین و وطن یعنى چه؟دین تو موطن من یعنى چه؟

 

همه عالم همه‌کس را وطن است   ‌همه‌جا موطن هر مرد و زن است‌‌[۱۲۰]

 

خوب، این هم فکرى است، در برابر فرخى یزدى که مى‌گفت:

 

اى خاک مقدس که بود نام تو ایران‌     فاسد بود آن خون که به راه تو نریزد‌[۱۲۱]

 

چنین اندیشه‌هایى هم در عصر مشروطه و تتمة آن بسیار مى‌توان دید.

 

به نظر مى‌رسد که بهار اوج ستایشگرى وطن است. یعنى از دریاى شعر او، اگر دو ماهى یا دو نهنگ بخواهیم صید کنیم، آن دو که از همه چشم‌گیرتر و بارزترند عبارتند از «وطن» و «آزادى». تلقى بهار از آزادى، خود جاى بحثى جداگانه دارد؛ ولى تلقى او از وطن حالتى است بین بین. نیمى از جلوه‌هاى اسلامى‌ایران را مى‌بیند و نیمى از جلوه‌هاى پیش از اسلامى‌آن را. او مثل عشقى جلوه‌هاى زیباى وطن را در خرابه‌هاى‌ مداین و تیسفون و در جامة فلان شاهزاده خانم ساسانى نمى‌بیند؛ بلکه وطن براى او، چه به لحاظ تاریخى و چه به لحاظ جغرافیایى، از امتداد بیشترى برخوردار است. وطن‌ او ایران بزرگى است که از دوران اساطیر آغاز مى‌شود و عرصة جغرافیایى آن بسى‌ پهناورتر از آن است که اکنون هست. ضعف‌ها و شکست‌ها را کمتر به نظر مى‌آورد و بیشتر جویاى جلوه‌هاى پیروزمندانة وطن است و بهترین جلوة این نگرش او را در شعر لزنیة او مى‌توان دید. هر جا به نقطة شکستى رسیده، با چشم‌پوشى از کنارش گذشته:

 

زان پس که ز اسکندر و اخلاف لعینش ‌یک قرن کشیدیم بلایا و محن را

 

ناگه وزش خشم دهاقین خراسان  ‌از باغ وطن کرد برون زاغ و زغن را‌[۱۲۲]

 

و در این قصیده بهترین تجلیات عواطف قومى‌ و وطنى بهار را مى‌توان مشاهده کرد، وقتى از پیروزى‌هاى نادر (آخرین تجلى فاتحانة این قومیت) سخن مى‌گوید:

 

آن روز که نادر صف افغانى و هندى‌    بشکافت چو شمشیر سحر عقد پرن را‌[۱۲۳]

 

 

محمد تقی بهار

 

من تصور مى‌کردم تعبیر «مادرِ وطن» از اصطلاحات عصر اخیر است و بیشتر در پى‌ معادل فرنگى آن بودم که ببینم ترجمة چه تعبیرى است. بعد دیدم سخنى داریم که از قرن چهارم سابقه دارد و آن عبارت است از «الوطن الام الثانیه‌»‌[۱۲۴] [‌= وطن دومین مادر است‌] و اى بسا که بسى قدیم‌تر از این هم باشد؛ ولى کهنه‌ترین جایى که آن را دیده‌ام و به‌ خاطر دارم قابوسنامه‌ است. شیفر مى‌گوید در اروپا تشبیه وطن به مادر و پدر از عهد انقلاب فرانسه آغاز مى‌شود و متأثر است از مقالة دیدرو در دایرهًْ‌المعارف که وطن را به‌ پدر و مادر تشبیه کرده است.‌[۱۲۵]

 

امروز شهیدان وطن بسیارند، در قدیم نیز بوده‌اند. بعضى از اینان در هنگام دورى از وطن، به اصطلاح امروز، هُم‌سیک Homesick مى‌شده‌اند و حتى این بیمارى مایة مرگ‌ ایشان مى‌شده است. در طبقات الشافعیة اسنوى‌[۱۲۶]مى‌خواندم که احمد معقلى هروى که از علماى نیمة اول قرن چهارم (متوفى ۳۵۶ هـ. ق) بوده چگونه از غم وطن و دورى آن‌ بیمار شده است و درگذشته. عین عبارت اسنوى این است: «… کان امام اهل العلم‌ بخراسان فى عصره… سمع کثیراً و اسمع و املى مجلساً فیما یتعلق بالوطن و بکى و مرض عقبه و مات فى شهر رمضان سنه‌ ست و خمسین و ثلاثمأه‌ ببخارى و حمل الى‌ ولده هرات فدفن بها و لذلک قیل فیه: انه قتیل حب‌الوطن» [‌یعنى وى پیشواى دانشمندان‌ خراسان در روزگار خویش بود. احادیث بسیارى شنید و فراوان نیز به دیگران شنواند و یک مجلس در باب وطن و آنچه بدان وابسته است سخن راند و املا کرد و در دنبال آن‌ بحث، گریستن آغاز کرد و سپس بیمار شد و مُرد، در ماه رمضان سال ۳۵۶ در بخارا؛ و جنازه‌اش را به شهر او، هرات، بردند و در آنجا دفن کردند و به همین مناسبت او را «کشتة عشق وطن‌» خواندند.]

 

            

 

عارف قزوینی                                                                       ایرج میرزا

 

از دیرباز مسئلة توجه به وطن و عشق به آن که در زبان عرب «الحنین الى الاوطان» خوانده مى‌شود در اذهان جریان داشته ولى اغلب منظور از این وطن، زادگاه و محل‌ پرورش رشد افراد بوده نه به آن معنى گسترده و امروزینى که در اذهان دارد.

 

چند کتاب به‌عنوان «الحنین الى الاوطان» از قدیم داریم که یکى تألیف جاحظ (۱۶۳-۲۵۵ هـ. ق) است. بعضى در انتساب آن به وى شک کرده‌اند از قبیل سندوبى در ادب‌ الجاحظ‌[۱۲۷]. ولى بروکلمان در تاریخ ادبیات عرب‌[۱۲۸]و عبدالسلام هارون‌[۱۲۹]مانعى براى این انتساب نمى‌بینند. جاحظ در این رساله به نقل اقوال و حکایات و اشعارى در زمینة دلبستگى انسان به زادبوم مى‌پردازد که بیشتر اقوال شاعران عرب و بدویان است؛ ولى‌ در آن میان داستان‌هایى از اقوام دیگر از جمله ایرانیان نیز دارد. در همین رساله گوید: ایرانیان معتقدند که از علائم رشد انسان یکى این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق‌ باشد‌[۱۳۰]و هندیان گفته‌اند: احترام شهر تو بر تو همچون احترام والدین است زیرا غذاى تو از ایشان است و غذاى ایشان از آن.‌[۱۳۱]و بعضى از فلاسفه گفته‌اند: «فطرت انسان سرشته با مهر وطن است»‌[۱۳۲]و از عمربن خطاب نقل مى‌کند که «عمرالله البلدان بحبّ الاوطان»‌[۱۳۳]. خداوند آبادى شهرها را در مهر به اوطان نهاده است‌‌[۱۳۴]. و داستان‌هایى نقل کرده از جمله‌ گوید: موبد حکایت کرد که در سیرة اسفندریار بن بستاسف بن لهراسف، در زبان‌ فارسى، خوانده است که چون اسفندیار به جنگ با سرزمین‌هاى خزر رفت تا خواهر خویش را از اسارت آزادى بخشد، در آنجا بیمار شد. گفتند: چه آرزو دارى؟ گفت: بویى‌ از خاک بلخ و شربتى از آب رودخانة آن. و نیز از شاپور ذوالاکتاف حکایت مى‌کند که‌ چون در روم اسیر و گرفتار شد دختر پادشاه روم که عاشق او بود از او پرسید چه‌ مى‌خواهى که در غذایت باشد؟ گفت: شربتى از آب دجله و بویى از خاک اصطخر. وى‌ یک‌چند از شاپور ملول شد و پس از چند روز نزد وى آمد با مقدارى از آب فرات و قبضه‌اى از خاک ساحل آن و گفت: اینک این آب دجله و این هم خاک سرزمین تو. وى از آن آب نوشید و آن خاک را بویید و بیماریش شفا یافت.

 

نیز از اسکندر رومى‌حکایت مى‌کند که پس از گردش در سرزمین‌ها و ویران کردن‌ بابل، در آنجا بیمار شد و چون شفا یافت به حکیمان و وزیران خویش وصیت کرد که‌ پیکر او را در تابوتى از طلا به وطنش ببرند، از شدت عشق به وطن. همچنین از وهرز که‌ عامل انوشروان در یمن بود نقل مى‌کند که چون مرگش فرا رسید به فرزندش وصیت کرد که ناووس (= ستودان) او را به اصطخر حمل کند.‌[۱۳۵]

 

کتاب دیگرى که به عنوان «الحنین الى الاوطان» در میان یادداشت‌هاى خود دیدم‌ نسخه‌اى است خطى که عکس آن در کتابخانة مرکزى تهران موجود است و تألیف‌ موسى بن عیسى کسروى است.‌[۱۳۶]بخش اول این کتاب، شبیه کتاب جاحظ است ولى‌ فصول بعدى آن داراى نظم و ترتیب بیشترى است و حکایات و اقوال دسته‌هاى مختلف‌ مردم را در باب وطن گرد آورده؛ از قبیل حکایات کسانى که وطن را بر ثروت ترجیح‌ داده‌اند و…

 

تلقى از وطن، به عنوان ولایت، مملکت، و… بیشتر هنگامى بوده که گویندگان به‌ مسائل اجتماعى رایج در محیط نظر داشته‌اند؛ یعنى وقتى از درون به محیط‌ مى‌نگریسته‌اند و دیگر سخن از دورى نبوده و جایى براى قیاس. در آن موارد وضع‌ اجتماعى موجود در محیط را در نظر داشته‌اند؛ مسعود سعد که خود بیش و کم‌ داعیه‌هاى سیاسى داشته و در دنبالة همین گیرودارها کارش به زندان و شکنجه و بند کشیده، در جایى مى‌گوید:

 

هیچ‌کس را غم «ولایت» نیست‌کار اسلام را رعایت نیست‌
کارهاى فساد را امروزحد و اندازه‌اى و غایت نیست‌
مى‌کنند این و هیچ مفسد رابر چنین کارها نکایت نیست‌
چه شد آخر نماند مرد و سلاح‌علم و طبل نى ورایت نیست؟

 

لشکرى نیست کاردیده به جنگ ‌کارفرماى با کفایت نیست‌‌[۱۳۷]

 

و سیف‌الدین فرغانى، در قصیده‌اى که گزارش‌گونه‌اى است از احوال زمانه‌اش، در خطاب به حکمرانانى مستبد و بیدادگر عهد گوید:

 

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذردهم رونق زمان شما نیز بگذرد
در «مملکت» چو غرش  شیران گذشت و رفت‌این عوعو سگان شما نیز بگذرد

 

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید         نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد‌[۱۳۸]

 

و ناصرخسرو، کسانى را که در این مملکت یا ولایت زندگى مى‌کنند و ما امروز عنوان‌ «ملت» بدان مى‌دهیم با عنوان اسلامى‌آن که «امت» است مى‌خواند:

 

اى «امت» بدبخت بدین زرق‌فروشان‌جز کز خرى و جهل چنین فتنه چرائید

 

خواهم که بدانم که مرین بى‌خردان را     طاعت ز چه معنى و ز بهر چه سرائید‌[۱۳۹]

 

اصولاً در تصور قدما، همبستگى‌هاى انسانى، از دو زاویة دید جلوه‌گر شده است: یکى با صبغة اقلیمى و یکى با صبغة قومى. در گیرودارهایى که با بیگانگان داشته‌اند شکل قومى ‌همبستگى‌ها بیشتر جلوه مى‌کرده است. چنانکه در برخورد با تازیان نوع‌ پیوندهاى قومى ‌محسوس است و در نهضت شعوبیه این برخورد شکل کاملاً روشن و محسوس به خود گرفته و از عرصة رفتار عادى و گفتار معمولى تجاوز کرده و کتاب‌ها و دیوان‌ها در خصوص آن پرداخته شده است؛ ولى به هنگام دورى از اقلیم است که‌ جلوه‌هاى اقلیمى آن ظاهر مى‌شود.

 

در این گفتار بیشتر توجه ما به جنبة اقلیمى وطن بود نه جنبة نژادى و قومى‌آن؛ اگر چه تفکیک اینها از یکدیگر کارى است بسیار دشوار.

 

بر روى هم توجه به مسئلة وطن چنانکه دیدیم داراى صور گوناگون است: یکى با وجه قومى‌ و نژادى آن سروکار دارد (چنانکه در فردوسى دیدیم) و دیگرى با وجه‌ اقلیمى آن (چنانکه در شعر مسعود سعد و ناصرخسرو و سعدى و حافظ مشاهده‌ مى‌شود.) و دیگرى با وجه عرفانى آن (چنانکه در مولوى و دیگر صوفیه مشاهده‌ مى‌شود.) و دیگر در وجه اسلامى ‌آن (چنانکه در آثار قدما و در شعر اغلب شاعران‌ مقارن حملة تاتار دیده مى‌شود و در قرن اخیر در شعر بعضى از شاعران مشروطه و از همه بارزتر در شعر محمد اقبال لاهورى.)

 


 

[۱]. رجوع شود به Nationalism: Myth and Reality Boyd C. Shafer 1955, U.S.A فصل مربوط به بنیادهاى‌ قومیت و فصل تعاریف. و نیز رجوع کنید به بنیاد فلسفة سیاسى در غرب‌ از دکتر حمید عنایت، چاپ اول، انتشارات‌ فرمند، فصل مربوط به ماکیاول. و همچنین اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى‌ و نیز اندیشه‌هاى میرزا فتحعلى‌ آخوندزاده‌ از دکتر آدمیت.

 

[۲]. بنیاد فلسفة سیاسى‌ ص ۱۳۶ و نیز ص ۱۶۲٫

 

[۳]. رجوع شود به کتاب شیفر Shafer در مقومات قومیت.

 

[۴]. همان کتاب.

 

[۵]. رجوع شود به اندیشه‌هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده‌، تألیف دکتر فریدون آدمیت، صفحات ۱۰۹ به بعد، انتشارات خوارزمى.

 

[۶]. همان کتاب، همان صفحات.

 

[۷]. رجوع شود به اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى‌، تألیف دکتر آدمیت، صفحات ۲۴۶ به بعد، انتشارات طهورى، تهران ۱۳۴۶٫

 

[۸]. فردوسى به ضرورت وزن عروضى شاهنامه‌ [‌بحر متقارب‌] که کلمة ایرانشهر در آن نمى‌گنجد همه جا ایران‌شهر را به شهر ایران بدل کرده است.

 

[۹]. شاهنامه‌، بروخیم، ج ۴، ابیات ۱۰۲۷٫

 

[۱۰]. شاهنامه‌، چاپ مسکو، ج ۲، ص ۱۲۸٫

 

[۱۱]. امثال و حکم‌، شادروان علامه دهخدا، در جلد سوم، ذیل: «مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین.»

 

[۱۲]. رجوع شود به ضحى‌الاسلام‌، احمد امین، جلد اول و تاریخ ادبیات‌، دکتر ذبیح‌الله صفا، جلد اول که مطالب را از احمد امین نقل کرده و نیز رجوع شود به التذکره‌ التیموریه‌، ذیل شعوبیه و منابع مذکور در آنجا که بعضى گمنام و در عین حال مهم است.

 

[۱۳]. البته قراین تاریخى، این انتساب را مورد تردید قرار مى‌دهد.

 

[۱۴]. در باب شاعران عرب‌زبان شعوبى رجوع شود به ضحى‌الاسلام‌ و منابع مذکور در آنجا؛ و در باب بشار و شعوبیگرى او، به‌خصوص به کتاب تاریخ الشعر العربى‌ از نجیب محمد البهبیتى، ص ۳۳۵ به بعد و تاریخ الادب‌ العربى‌ از دکتر طه حسین، ج ۲، صفحات ۸۵ به بعد.

 

[۱۵]. دیوان فرخى سیستانى‌، صفحات ۲۶۲ و ۲۶۳ با چند بیت فاصله.

 

[۱۶]. نوعى خبوشانى، مقدمة سوز و گداز، از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۱۰٫

 

[۱۷]. دیوان انورى‌، چاپ استاد مدرس رضوى. بنگاه ترجمه و نشر کتاب. جلد اول، ص ۲۰۱٫

 

[۱۸]. براى نمونه داستان محمود غزنوى و فردوسى به روایت تاریخ سیستان‌ قابل ملاحظه است: «حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقسم فردوسى شاهنامه‌ به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همى برخواند. محمود گفت: همه شاهنامه‌ خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. بوالقسم گفت: زندگانى خداوند دراز باد! ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما همین دانم که خداى‌ تعالى خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید. این بگفت و زمین‌ بوسه کرد و برفت. ملک محمود، وزیر را گفت: این مردک مرا به تعریض دروغ‌زن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. هرچند طلب کردند نیافتند. (تاریخ‌ سیستان‌، چاپ مرحوم بهار، صفحة ۸-۷٫)

 

[۱۹]. صور خیال در شعر فارسى‌، شفیعى کدکنى، انتشارات نیل، ص ۱۸۶٫

 

[۲۰]. دیوان امیر معزى‌، چاپ مرحوم اقبال آشتیانى، ص ۲۸۶٫

 

[۲۱]. نمازى: پاک. نانمازى: نجس.

 

[۲۲]. دیوان سیف‌الدین فرغانى‌، انتشارات دانشگاه تهران، جلد اول، ص ۳۱٫

 

[۲۳]. ارمغان پاک‌، تألیف شیخ محمد اکرام، چاپ سوم، معرفت، تهران ۱۳۳۳، ص ۳۳۰٫

 

[۲۴]. همان کتاب، ص ۳۳۰٫

 

[۲۵]. رجوع شود به مقالة دکتر توفیق الطویل در کتاب الفکر العربى فى مأئه‌ سنه‌، چاپ دانشگاه امریکایى بیروت، ۱۹۶۷، صفحات ۲۹۳ به بعد تحت عنوان «فکر دینى اسلامى‌در جهان عرب در صد سال اخیر».

 

[۲۶]. به همان مقاله رجوع شود.

 

[۲۷].  این ابیات را از حافظه نقل کردم، در این لحظه به دیوان اقبال دسترسى نداشتم.

 

[۲۸]. ارمغان پاک‌، ص ۳۴۸٫

 

[۲۹]. مثنوى معنوى‌، چاپ نیکلسون. [‌افست تهران‌]. جلد ۴، ص ۴۰۸ و ص ۴۰۹٫

 

[۳۰]. دیوان کبیر مولانا، چاپ استاد فروزانفر، جلد اول، ص ۲۶۹، انتشارات دانشگاه تهران.

 

[۳۱]. این غزل در تمام نسخه‌هاى چاپى غزلیات شمس‌ (به جز چاپ استاد فروزانفر) وجود دارد و بسیارى از مردم‌ مولوى را فقط از رهگذر همین یک غزل مى‌شناسند؛ ولى در هیچ کدام از نسخه‌هاى قدیمى کلیات شمس‌، این‌ غزل دیده نمى‌شود.

 

[۳۲]. براى مثال دیده شود: شمس‌الحقایق‌ رضاقلیخان هدایت، دیوان شمس تبریز چاپ هند و نیز چاپ تهران (صفى‌ علیشاه و…) و منتخب‌هایى که از دیوان کبیر تهیه شده، از قبیل انتخاب فضل‌الله گرکانى، انجوى شیرازى، و دیگر و دیگران.

 

[۳۳]. فقط یکى از ابیات آن گویا از مولوى است: مِى وصلم بچشان تا در زندان ابد، الخ. و من در باب این غزل در حواشى غزلیات شمس‌ چاپ فرانکلین چند نکته را یادآور شده‌ام.

 

[۳۴]. رجوع شود به کتاب شیفر Shafer.

 

[35]. شیفر متذکر شده است که «وطن Patri در زبان آن روزگار به معنى تمام فرانسه یا… نبوده بلکه بر یک شهر اطلاق مى‌شده است» در صورتى که فردوسى به ظنّ قوى مفهوم روشنى از مجموعة «تاریخى و جغرافیایى» ایران داشته است و همچنین بعضى از گویندگان شعوبى.

 

[۳۶]. شهاب‌الدین سهروردى، کلمات ذوقیه‌، در مجموعة آثار فارسى شیخ اشراق، ص ۴۶۳، چاپ انستیتوى ایران‌ و فرانسه، به همت دکتر سیدحسین نصر. وى در قصه‌الغربه‌ الغربیه‌ نیز همین معنى را به گونة رمز بیان مى‌دارد. رجوع شود به این رساله در مجموعة دوم مصنفات شیخ اشراق‌ (چاپ هنرى کربن) و ذیل زندة بیدار، ترجمة مرحوم‌ استاد بدیع‌الزمان فروزانفر. چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

 

[۳۷]. عین‌القضات همدانى شهید، در زبده‌الحقایق‌، ص ۸۵٫

 

[۳۸]. عین‌القضات در شکوى الغریب‌، چاپ عفیف عسیران. تهران، انتشارات دانشگاه، ص ۵٫

 

[۳۹]. مثنوى مولوى‌، ج ۴، ص ۴۰۸٫

 

[۴۰]. مناقب‌العارفین‌، افلاکى، ج اول ص ۲۳۹، چاپ ترکیه.

 

[۴۱]. در باب او رجوع شود به تمام تذکره‌هاى صوفیه و جامع‌تر از همه کتاب نجم‌الدین کبرى‌. تألیف منوچهر محسنى، تهران، علمى، ۱۳۴۶٫

 

[۴۲]. نفحات الانس‌ جامى، چاپ مهدى توحیدى‌پور، تهران. کتابفروشى سعدى ۱۳۳۶٫ صفحات ۴ ۴۲۳٫ بقیة داستان را که خیلى افسانه‌گون است در نفحات الانس‌ باید خواند.

 

[۴۳]. مرصاد العباد، چاپ شمس‌العرفا، ص ۱۰٫

 

[۴۴]. مرموزات اسدى در مزمورات داودى‌، چاپ شفیعى‌کدکنى. انتشارات مؤسسة مطالعات اسلامى. دانشگاه‌ مک‌گیل. ص ۴٫

 

[۴۵]. مرصاد العباد، ص ۱۰٫

 

[۴۶]. همان کتاب، ص ۱۱٫

 

[۴۷]. مقدمة مزمورات داودى‌، ص ۵ به بعد.

 

[۴۸]. مزمورات داودى‌. ص ۹٫

 

[۴۹]. بدیع‌الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى‌. ص ۹۷٫

 

[۵۰]. جاحظ، در الحنین الى الاوطان‌، چنانکه بعداً خواهیم دید تمام نکته‌ها و شعرها و داستان‌ها را آورده ولى از این روایت چیزى متذکر نشده است، در صورتى که شیوة اوست که اگر روایتى باشد نقل کند.

 

[۵۱]. به دلیل اینکه جنگ‌هاى آنان قبیله‌اى و داخلى بوده و هیچ‌گاه در برابر دشمن مشترک قرار نگرفته‌اند؛ آنچه در ادب عرب به عنوان حماسه خوانده مى‌شود از قبیل حماسة ابوتمام‌، حماسة ابن الشجرى‌ و.. حماسه به معنى Epic نیست بلکه نوعى شعر تفاخر است و به همین جهت ناقدان جدید عرب در برابر مفهوم اپیک که براى آنها تازگى‌ دارد، لغت ملحمه را ساخته‌اند.

 

[۵۲]. اسرار التوحید، محمد بن منور، ص ۲۹۴٫ چاپ امیرکبیر.

 

[۵۳]. در باب او رجوع شود به تاریخ ادبیات در ایران‌، جلد اول، صفحة ۱۴۵، که از مقالة مرحوم اقبال در مجلة مهر، سال دهم، نقل شده.

 

[۵۴]. المسالک والممالک‌، همان کتاب، از همان منبع.

 

[۵۵]. دیوان سید حسن غزنوى‌ اشرف، چاپ استاد مدرس رضوى، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۲۸، ص ۳۹٫

 

[۵۶]. رجوع شود به قسمت خاقانى در همین مقاله.

 

[۵۷]. دیوان جمال‌الدین اصفهانى‌، چاپ ارمغان، ص ۴۱۹٫

 

[۵۸]. همان کتاب، ص ۴۰۹٫

 

[۵۹]. همان کتاب، ص ۴۰۲٫

 

[۶۰]. همان کتاب، ص ۴۰۰٫

 

[۶۱]. دیوان مسعود سعد سلمان‌، چاپ مرحوم رشید یاسمى. انتشارات پیروز، ص ۴۹۳٫

 

[۶۲]. دیوان ناصرخسرو، از روى چاپ تقوى به مباشرت مهدى سهیلى، تهران، ص ۳۲۸٫

 

[۶۳]. همان، ۱۰۲٫

 

[۶۴]. همان، ۱۶۹٫

 

[۶۵]. همان، ۳۱۰٫

 

[۶۶]. همان، ۳۱۰٫

 

[۶۷]. همان، ۳۷۸٫

 

[۶۸]. همان، ۲۲۶٫

 

[۶۹]. کذا: و شاید ارزنینى بر طبق بعضى نسخه‌هاى قدیم‌تر.

 

[۷۰]. همان، ۴۰۳٫

 

[۷۱]. همان، ۴۲۹٫

 

[۷۲]. همان، ۸٫

 

[۷۳]. همان، ۸٫

 

[۷۴]. همان، ۲۵۳٫

 

[۷۵]. دیوان خاقانى شروانى‌، به تصحیح دکتر ضیاءالدین سجادى، انتشارات زوار، ص ۲٫

 

[۷۶]. همان، ۱۴٫

 

[۷۷]. همان، ۱۴٫

 

[۷۸]. همان، ۴۵٫

 

[۷۹]. همان، ۶۸٫

 

[۸۰]. همان، ۱۰۹٫

 

[۸۱]. همان، ۱۷۳٫

 

[۸۲]. همان، ۳۷۳٫

 

[۸۳]. همان، ۸۱۶٫

 

[۸۴]. همان، ۲۵۳٫

 

[۸۵]. همان، ۲۵۴٫

 

[۸۶]. همان، ۲۸۸٫

 

[۸۷]. همان، ۳۱۱٫

 

[۸۸]. همان، ۸۰۱٫

 

[۸۹]. همان، ۸۹۶٫

 

[۹۰]. همان، ۹۰۴٫

 

[۹۱]. همان، ۲۰۶٫

 

[۹۲]. همان، ۷۴۴٫

 

[۹۳]. همان، ۷۷۹٫

 

[۹۴]. همان، ۳۱۳٫

 

[۹۵]. همان، ۳۱۷٫

 

[۹۶]. کلّیات سعدى‌، چاپ دکتر مظاهر مصفا، ص ۴۰۹٫

 

[۹۷]. همان، ۵۷۱٫\

 

[۹۸]. همان، ۶۹۷٫

 

[۹۹]. همان، ۱۵۰٫

 

[۱۰۰]. همان، ۵۰۷٫

 

[۱۰۱]. همان، ۴۸۲٫

 

[۱۰۲]. همان، ۴۵۳٫

 

[۱۰۳]. همان، ۷۰۸٫

 

[۱۰۴]. همان، ۷۰۷٫

 

[۱۰۵]. همان، ۵۱۸٫

 

[۱۰۶]. همان، ۳۶۲٫

 

[۱۰۷]. همان، ۶۹۳٫

 

[۱۰۸]. دیوان حافظ‌، چاپ غنى و قزوینى، ص ۱۸۹٫

 

[۱۰۹]

 

. همان، ۱۸۹٫

 

[۱۱۰]. همان، ۲۹٫

 

[۱۱۱]. همان، ۲۳۲٫

 

[۱۱۲]. همان، ۲۵۹٫

 

[۱۱۳]. همان، ۲۳۶٫

 

[۱۱۴]. همان، ۲۲۹٫

 

[۱۱۵]. همان، ۱۸۲٫

 

[۱۱۶]. دیوان ادیب‌الممالک‌، چاپ وحید، ص ۵۱۱ به بعد.

 

[۱۱۷]. دیوان سید اشرف‌ (کتاب باغ بهشت)، چاپ بمبئى، صفحات ۱۱۱ و ۱۱۸٫

 

[۱۱۸]. دیوان عارف‌، چاپ پنجم امیرکبیر، ۱۳۴۷، ص ۲۶۲٫

 

[۱۱۹]. دیوان عشقى‌، چاپ علمى، ۱۳۳۲، ص ۸۲٫

 

[۱۲۰]. دیوان ایرج میرزا، به کوشش دکتر محمدجعفر محجوب، تهران، نشر اندیشه، ص ۱۲۷٫

 

[۱۲۱]. دیوان فرخى یزدى‌، چاپ سوم، ص ۲۶۲٫

 

[۱۲۲]. دیوان بهار، جلد اول، ص ۷۷۶٫

 

[۱۲۳]. همان، ۷۷۷٫

 

[۱۲۴]. قابوسنامه‌، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفى، ص ۶۳٫

 

[۱۲۵]. شیفر در حواشى فصل چهارم، و به این مأخذ ارجاع داده است:

 

Diderot’s Encyclopedie, vol, XXV (1780 ed.), pp. 472-73.

 

[126]. طبقات الشافعیه‌ اسنوى، ج ۲، ص ۵۲۶٫

 

[۱۲۷]. ادب الجاحظ‌، ص ۱۵۳، به نقل از رسائل الجاحظ‌.

 

[۱۲۸]. تاریخ ادبیات عرب‌، ج ۳، ص ۱۲۸، به نقل از همان کتاب.

 

[۱۲۹]. رسائل الجاحظ‌، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مکتبه‌الخانجى، قاهره، ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۳۸۱٫

 

[۱۳۰]. همان، ۳۸۵٫

 

[۱۳۱]. همان، ۳۸۵٫

 

[۱۳۲]. همان، ۳۷۷٫

 

[۱۳۳]. همان، ۳۸۷٫

 

[۱۳۴]. همان، ۳۸۹٫

 

[۱۳۵]. همان، ۴۰۹٫

 

[۱۳۶]. فهرست میکروفیلم‌هاى کتابخانة مرکزى دانشگاه تهران‌، ص ۱۰۹٫ و مجموعة عکسى شمارة ۵۲۷ و ۵۲۸ (فیلم‌ شمارة ۲۷۰) کتابخانة مرکزى که ظاهراً در قرن هفتم کتابت شده است.

 

[۱۳۷]. دیوان مسعود سعد سلمان‌، ص ۵۹٫

 

[۱۳۸]. دیوان سیف‌الدین فرغانى‌، ج اول، ص ۲۱۷٫

 

[۱۳۹]. دیوان ناصرخسرو، ص ۱۲۴٫

 

بخارا ۷۵ ، فروردین ـ تیر ۱۳۸۹

واژهً ملیتها و یا واژه کثیرالمله در «ادبیات سیاسی» افراد و محافل نژاد پرست قومی

$
0
0
گاهی در میان کمنتارهای خوانندگان نظراتی میدرخشد که نمی توان از برافراشتن آنها چشم پوشی کرد. آقای سعید کمنتاری با عنوان "بکار گیری واژهً ملیتها و یا واژه کثیرالمله در «ادبیات سیاسی» افراد و محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب" نوشته اند که با حذف نام مخاطب (با اجازه ایشان)، بعنوان مقاله ای مستقل منتشر می شود.

اولا که نه ملیتها بلکه ملیّت. واژه ملیتها ترکیبی جعلی است هم از سر نادانی و هم از برای فریب عوام ، که محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب فکر میکنند اگر بجای ملت واژه ملیت را بکار ببرند از نظر جامعه شناسی و علوم سیاسی یک ملت می تواند دارای ملیتهای گوناگون باشد. اما برای کمک به روشن شدن ذهنیت، در دستورزبان فارسی با پسوند(یَت) از اسم ، واژه ای می سازند که به آن اسم مصدر می گویند ، و واژه ملیّت با پسوند(یَت ) از واژهً ملت (اسم)مشتق شده است و اسم مصدر است و نه آنطور که محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب جعل کار بجای اسم بکار می برند، یعنی اول باید یک ملت واحد بنام ملت ایران وجود داشته باشد تا واژه ملیّت که در حقوق بین الملل به معنای تابعیت است مفهوم پیدا کند و یا واژه «هو» که به معنای «او» و ضمیر غایب است باید فردی وجود داشته باشد تا واژه هویت که از ضمیرهُو گرفته شده است معنا پیدا کند.

دومین موضوع بکار گیری عبارتهای گنگی مانند «مبازه ملیتها برای رفع ستم ملی و تبعیض» و "مبارزه با ستم ملی قوم فارس"از طرف محافل نژاد پرست تجزیه طلب است که برمبنای توّهمات برتری جویانه نژادی فارس تأکید دارد بدون واکاوی آن و اینکه توضیحی روشن ، حداقل برای خودشان از این پدیده سیاسی اجتماعی با داده‌های مشخص تاریخی، که رابطه قومیت با قدرت و ساختار حاکمیت در ایران نقش تعیین کننده گی دارد ،ارائه بدهند. اولا که بکار گیری ترم های ادبیات سیاسی مارکسیستی از طرف امثال آ.ائلیار بیشتر یک ژست است تا نگاهی سیاسی واقع گرایانه به موضوع و صرفاً تلاش دارد تجزیه طلبی قومی شان را تئوریزه و تقویت کند. و اما ترم «مبازه ملیتها برای رفع ستم ملی و تبعیض» که درقالب «مسأله‏ ملی» و جنبش‌های ملی‌ مطرح میشود ، برخلاف نظر محافل نژاد پرست تجزیه طلب درارتباط با شرایط ایران اساسا رابطه "ملّت سلطه‌گر و "ملل ...

و «موضوع» سوم تمامیت ارضی خواهندگان می ترسند «با از دست دادن آذربایجان ایران را از دست بدهند!پایان نقل قول آ.ائلیار گرامی، اگر مقداری تاریخ ایران را خوانده بودی یاد می گرفتی که یکی از شاخص‌های مهم تاریخی اتحاد و پیوند اقوام ایرانی با هم به عنوان یک ملّت سازماندهی نهضت مشروطه به رهبری ستارخان و باقرخان بود . و زمانی که یپرم خان ارمنی با مشروطه‌خواهان هم پیمان شد وقوم ترک قشقایی به ایلخانی صولت الدوله قشقایی با حمایت از جنبش مشروطه محمدعلی شاه ترک تبار را از سلطنت خلع کردند جنبش را با گلبول خونش آنالیز نکردند و پرچمدار مبارزه با «فاشیسم فارس» نشدند. فتح تهران به دست مجاهدین آذربایجانی، گیلانی و بختیاری و غیره مهم‌ترین اقدام سیاسی ای بود که بر گرایش وطن‌خواهانه و ملّی‌گرایی اقوام ایرانی داشت و روزنامه های آن زمان این کار را نه نشان چیرگی دسته های ایلی بر تهران ...
که آنها را نیروی نجات بخش ملّی خواندند و بورژوازی این اتنیک ها هم بر خلاف اروپای قرن نوزده درپی انقلابات دمکراتیک مشروطه و با برانداختن نظام اقتصاد فئودالی، واحدهای مستقل اقتصادی و سیاسی خودشان را تشکیل ندادند. اگر مقداری تاریخ ایران را خوانده بودی یاد می گرفتی که وقتی نخستین زنانی که در جنبش حقوق زنان ایران شرکت کردند و از مشروطه‌خواهان و فعالان جنبش ملی بودند و تشکلهای زنان ایرانی را در دفاع از انقلاب مشروطیت و احقاق حق برابری و رفع ستم بر زنان شکل می دادند و بعضا به نبردهای مسلحانه برای مشروطیت دست ‌زدند برای نمونه قیام زینب پاشا در آذربایجان داریم و بی بی مریم بختیاری لر که لقب سردار مریم گرفت و در مبارزه با استبداد محمدعلی شاهی به عنوان یکی از شخصیت‌های ضداستعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بوده‌است ، برای ستم بر زنان مملکتشان ماهیت اتنیکی و نژادی نتراشیدند . ایران برای محافل تجزیه طلب نژاد پرست ، روستایی بزرگ است که برجسته ترین برگ شناسنامه‌ی مردمی که درآن زندگی می کنند، تبار قومی و ایلی آن ها است که با یکدیگر در چالش و رو در رویی اند . کسانی که تاریخ ، ملت و جامعه ایران را تنها باگلبولهای خون به طور بیولوژیک ارزیابی میکنند و به جای ‏تجزیه و تحلیل ساختارها و مکانیزم‌های هژمونیک قدرت در جمهوری اسلامی با نگرشی پوپولیستی نابرابری‌های اجتماعی در جامعه در ایران را در سیمای زبان، نژاد و قومیت می بینند دچار عقب ماندگی ذهنی هستند. زمانی که کریس دی برگ آهنگ مردم دنیا را به (ندا آقاسلطان) به عنوان نماد حقیقت‌جویی و آزادی‌خواهی و مبارزه با خشونت و سرکوب تقدیم کرد در مخالفت با خشونت و سرکوب حاکمیت شوینیستی «ملت فارس» نبود. مجسمه‌ساز زن صاحب‌نام آمریکایی پاولا سلیتر، تندیس‌های ندا آقاسلطان بنام «فرشتهٔ ایران»را در اعتراض به حاکمیت شوینیستی «ملت فارس» و ستم در حق «زنان ملیتهای غیر فارس» نساخت . کریس دی برگ انگلیسی و پاولا سلیتر آمریکایی شناخت بهتری از جامعه و دردهای مردم ایران دارند تا محافل تجزیه طلب نژاد پرست که نه تنها ناسیونالسیم شان که پایه های استدلالی شان در ارتباط با تاریخ ، ملت و جامعه ایران عقب مانده و زوار در رفته است . و اما در مورد «از دست رفتن آذربایجان » آ.ائلیار، شرایط تاریخی غائله فرقه ی پیشه وری و قاضی محمد دیگر تکرار شدنی نیست. ریشه ها و شرایط تاریخی که این حوادث را پدید آورد و شکل داد بیشتر ساخته و پرداخته دست استالین بود و بی ارتباط با تاریخ مبارزات مردم ایران بر ضد استعمار واستبداد ، و استالین هم به خاطر نفت شمال ، فرقه ی تجزیه طلب پیشه وری و قاضی محمد را قال گذاشت و به دست«سرنوشت» سپرد.

 فرستاده شده توسط سعید در ی., 03/16/2014 - 14:43

 

رسانه های دولت در اختیار محفل آذری ها

$
0
0
عمده بودجه و هزینه آذریها و همچنین خط فکری آن از طرف «بنیاد افشار» تامین می شود. بنیاد افشار موقوفات محمود افشار است. املاک این موقوفات مابین خیابان پارک وی و میدان تجریش بالغ بر چند هکتار است. تمام مغازه های آن حوالی همه مستاجرین این موقوفه به شمار می روند. ساختمان اصلی بنیاد نیز در همین محل است. ساختمان انجمن باستان شناسی، انجمن زبان فارسی، لغت نامه دهخدا و... همگی متعلق به این بنیاد است.

در همه کشورها تریبون  های رسمی و دولتی در اختیار گروهی از سیاست سازان،روشنفکران و نخبگان نزدیک به دولت قرار می گیرد تا اندیشه ها و رویکردهای دولت را تبیین و به جامعه عرضه کنند. بعد از انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حسن روحاین علیرغم وعده های مختلفی که روحانی به اقلیتها و قومیت ها ساکن ایران داد، تریبون های رسمی دولت نه تنها در ترویج این سیاست گامی برنداشتند بلکه در اختیار و تسلط کسانی قرار گرفتند که مخالف سرسخت این سیاست ها بودند. که این خود نشانگر تناقض در سیاست اعلامی و اعمالی است.

نگاهی به رسانه های پرتیراژ که یا مستقیما به دولت وابسته اند مانند روزنامه ایران و یا از اعضای مهم دولت هستند روزنامه قانون این تناقض را نشان می دهد.

مهم تر از همه روزنامه ایران که هم روزنامه رسمی است و هم سابقه مشعشعی در قبال ملت تورک آزربایجان دارد.

این رسانه بعد از انتخابات دربست در اختیار محفل آذری ها قرار گرفته است. نویسندگان مقالات صفحه نخست و تاریخی این روزنامه چه کسانی هستند؟ امثال کاوه بیات قشقایی، احسان هوشمند، سالار سیف الدینی، محمدعلی بهمنی قاجار .

نگاهی به سایت آذری ها بیاندازید. همین اسامی نویسندگان آذری ها هم هستند. یعنی این محفل یکسر در دولت دارد و یکسر در بیرون دولت.

با عنایت به این موضوع خواهید دید که تلاش های عده ای از ساده لوحان هویت طلب برای اقناع یونسی و روحانی جهت احقاق حقوق ملت ما آب در هاون کوبیدن است.

روزنامه ایران دوشنبه و چهارشنبه در یادداشتی به قلم سالار سیف الدینی که معرف همه است به نقل قول از مرد مرموز و پشت پرده سیاست شونیسم  یعنی قوام نوشته است:

«در ادوار گذشته حتی یک مدت کوتاهی هم در تاریخ این کشور دیده نشده است که صحبت از یک ملیت خاص غیرایرانی در آنجا به میان آمده باشد و از حیث زبان هم با این که امروز مکالمه مردم به زبان ترکی است ولی در تمام مدت 25 قرن نوشته ها،زبان ادبی در آن دیار به فارسی بوده است و دوره را سراغ نداریم که مردم آنجا به ترکی چیزی نوشته باشند و یا به ترکی کتاب درسی یا ادبی یا تاریخی قابل توجهی تالیف کرده باشند یا مدرسه هایی برای تدریس زبان ترکی وجود داشته باشد.آذربایجان به حکم سوابق تاریخی جزءلاینفک ایران است و هیچگونه مجوز تاریخی یا قانونی برای نهضت خودمختاری ...وجود ندارد».

اینها سعی دارداز طریق به لجن کشیدن پیشه وری حرکت ملی آزربایجان را وابسته نشان دهند. هفته قبل از آن احسان هوشمند از دیگر نویسندگان آذریها در صفحه اول این روزنامه در صدد توجیه این ایده شونیستی بوده که منظور از «قوم و زبان های قومی» در اصل 15 ارامنه و مسیحیان هستند و ربطی به ملیت ها و قومیت ها ندارد در نتیجه قانون اساسی اصلا وجود و حقوق قوم ها را نیز به رسمیت نشناخته است.

روزنامه اطلاعات نیز چنین مشی دارد. این روزنامه یکی دیگر از تریبون های محفل آذری ها است. کاظم آذری از نویسندگان شونیست که متاسفانه خود تورک است، دهها مقاله شونیستی در این روزنامه دارد. روزنامه قانون وابسته به وزیر دادگستری از دیگر تریبون های این محفل خطرناک است. بیشتر نویسندگان آذری ها در این روزنامه مقالات از موضع شونیستی دارد.

روزنامه ایران با تیراژ بیش از صد هزار نسخه از پرتیراژ ترین روزنامه های کشور است که در عین حال ارزان ترین نیز به شمار می رود. قیمت هیچ یک از این روزنامه های دولتی و رسمی (اطلاعات،ایران،قانون) از 500 تومن فراتر نمی رود.

آیا این روش شما را به یاد توصیه های محمودافشار نمی اندازد  : ارسال کتابهای فارسی به آذربایجان با بیشترین تیراژ و کم ترین قیمت؟

جالب تر اینکه بدانیم عمده بودجه و هزینه آذریها و همچنین خط فکری آن از طرف «بنیاد افشار» تامین می شود. بنیاد افشار موقوفات محمود افشار است. املاک این موقوفات مابین خیابان پارک وی و میدان تجریش بالغ بر چند هکتار است. تمام مغازه های آن حوالی همه مستاجرین این موقوفه به شمار می روند. ساختمان اصلی بنیاد نیز در همین محل است. ساختمان انجمن باستان شناسی، انجمن زبان فارسی، لغت نامه دهخدا و... همگی متعلق به این بنیاد است. زمین ها فقط مختص حاشیه و بر خیابان نیست. اگر به محله های داخل تجریش و الهیه و جردن سری بزنید، تابلوهای مختلفی که نشانگر تعلق ملک به بنیاد افشار است را می بینید.

چندی پیش یکی از دوستان تعریف می کرد که مسئولان سایت آذریها را یکی دو بار در نشست ها و همایش های این بنیاد دیده است. همچنین منبع مطلعی می گوید دفتر این سایت در یکی از املاک موقوفات در الهیه قرار دارد.

بی دلیل نیست که اخبار مهم بنیاد افشار از سوی آذریها پوشش داده می شود. بهتر است بدانید هیچ مطلبی بدون منظور و هدف در آذریها درج نمی شود و کوچک ترین مطلب در پی یک هدف پنهان است.

http://www.iran-newspaper.com/?nid=5587&pid=1&type=0

http://www.iran-newspaper.com/?nid=5603&pid=10&type=0

http://www.iran-newspaper.com/?nid=5605&pid=10&type=0

http://old.iran-newspaper.com/1392/9/20/Iran/5532/Page/10/Index.htm

- See more at: http://www.tribun.com/mubareze-djari/1766-2014-03-13-16-03-52#sthash.r8Bjf9NP.dpuf


ناسیونالیسم ایرانی و حق تعیین سرنوشت ملل

$
0
0
این ناسیونالیسم می‌تواند در پاره‌ای از موارد به نژادپرستی سوق پیدا کند.مثلاً تحقیر عرب‌ها در گرایشات ناسیونالیستی روزافزون است. نوعی نابردباری و تبعیضی علیه گروه‌های اتنیکی تحت ستم نیز از ایدئولوژی بر می‌خیزد. ...نکته اصلی مسئله بردباری یا نابردباری در برابر مسائل اتنیک‌های تحت ستم است. هر گروه اتنیکی تحت ستک را نباید به تجزیه‌طلبی متهم و یا محکوم کرد. با آن‌ها باید دیالوگ داشت و در جستجوی زبان و خواست‌های مشترک برآمد
 
یادداشت: گردآورنده ی این نوشته ، نقد دو صاحب نظر را 
در مورد ناسیونالیسم ایرانی که از مسایل مطرح در عرصه ی
سیاسی ست، در اختیار ما گذاشته که جهت اطلاع دیگران
منتشر میشود. بهرنگ 
 

ناسیونالیسم ایرانی , گفتگوبا مهرداد درویش پور

......سئوال بعدی و آخری من این است که شما اصولاً ناسیونالیسم را در چه چیز می‌بینید؟ آنطور که از صحبت‌هایتان مشخص است، خب در آنجایی که ما می‌گوییم موقتاً در کنار جمهوری‌اسلامی می‌ایستیم به خاطر مخالفت با جنگ، این را شما به عنوان یک نوع ناسیونالیسم افراطی می‌بینید. به نظر شما اصلاً ناسیونالیسم چیست و در کجای قضیه قرار دارد. آیا فقط حفظ تمامیت ارضی و مخالفت با جنگ این‌ها ناسیونالیسم است یا اینکه نکات دیگری هم درش هست؟

دکتر درویش‌پور- من از سئوال آخری شما شروع می‌کنم. ببینید، ناسیونالیسم یک مفهوم سیاسی است که به هر حال بر پایه دولت ملی استوار است و در شرایط تاریخی معینی نقش مهمی داشته است. بالاخره شهروند ملی با شکل‌گیری دولت‌های ملی در اروپا که دموکراسی هم پی آمد آن بوده است معنی پیدا کرد و دولت‌های خان‌خانی و اقتدارهای از آن دست را به پایان برد. ما نمی‌توانیم نقش ترقی‌خواهانه ناسیونالیسم را در توسعه سرمایه‌داری و شکل‌گیری دولت‌های ملی نادیده بگیریم. حتی در انقلاب‌های ضد‌استعماری در کشورهای جهان سوم، هند و چین و کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین و آسیا نیز. بنابراین اینطور نیست که ناسیونالیسم همواره یک پدیده منفی بوده باشد.
اما ناسیونالیسم امروزه به گمان من، کمترین بار ترقی‌خواهانه را دارد. در شرایطی که ما با گفتمان‌های “چند فرهنگی” و “بینا ملی” روبرو هستیم و یا با پدیده‌های جهانی شدن نظیر اتحادیه اروپا و شکل گرفتن این گونه فرایندها روبرو هستیم، فرایندهای ناسیونالیستی می‌توانند واکنش‌های عقب‌گرا و محافظه‌کار باشند. بی‌دلیل نیست که احزاب راست افراطی در تمام جهان، احزابی هستند که پرچم‌دار اصلی ناسیونالیسم هستند، از حزب لوپن فرانسه گرفته تا جریان‌های راست افراطی در تمام کشورهای اروپایی پرچم‌دار اصلی ناسیونالیسم هستند که می‌کوشند در برابر جهانی شدن و همچنین بر پایه نژادپرستی و تقویت دولت ملی به ایدئولوژی اقتدارگرای ملی گذار کنند. جریان‌های ناسیونالیستی تندرو با تاکید بر اهمیت همبستگی ملی که توسط یک دولت نمایندگی می‌شود، برتری ملی را تبلیغ می‌کنند. فراموش نکنیم که حزب فاشیستی آلمان نازی “ناسیونالیسم سوسیالیسم” نام داشت. کُلاً احزاب ناسیونالیستی کم و بیش از زمینه عظمت طلبی ملی برخوردار هستند.
امروز در جامعه ایران به دو دلیل ناسیونالیسم رشد پیدا کرده است: یکی همچون واکنشی در برابر پروژه اسلامیسم و آلترناتیو کمونیستی که جذبه‌هایشان کم رنگ شده است. البته تمایل به لیبرالیسم نیز رشد کرده است. پروژه لیبرال با پروژه ناسیونالیسم یکی نیست. این نکته خیلی مهم است. پروژه‌های لیبرال آنقدر بر ایدئولوژی ناسیونالیستی تأکید نمی‌کنند و حتی در پاره‌ای از زمینه‌ها در برابر آن قرار دارند. من در ارزیابی جریانی نظیر حزب مشروطه ایران به یا شخص داریوش همایون، همواره با این پرسش روبرو بودم که چقدر این جریان لیبرال دموکرات است یا تا چه اندازه جریانی “ناسیونال لیبرال” است. یعنی چقدر جنبه ناسیونالیستی آن برجسته است و یا چقدر بر جنبه لیبرالیستی خود تاکید می‌کند در ایدئولوژی لیبرال- بی آنکه از تمایلات ناسیونالیستی که شکل بخشنده دولت ملی است بری باشد- با باور به تجارت آزاد بین‌المللی، با محدود کردن اقتدار همان دولت‌های ملی، با تمایل به جهانی شدن و تاکید بر آزادی‌ها در حوزه ستم اتنیکی نیز تساهل بیشتری از خود نشان می‌دهند. حال آنکه ایدئولوژی ناسیونالیستی معمولاً با نابردباری نسبت به شهروند غیر کشور خود و به اصطلاح “بیگانگان” همراه است و حتی در برابر گروه‌های اتنیک تحت ستم نیز با نوعی نابردباری توام است. من از این که حزب مشروطه ایران و جریان‌های اتنیکی تحت ستم به جای ناسیونالیسم بیشتر بر گفتمان‌های لیبرال و حقوق شهروندی تاکید کنند، بیشتر استقبال می‌کنم. دیگر آن که این درست است که ناسیونالیسم ایرانی در برابر اسلامیسم نوعی غرور ملی را احیا می‌کند و عبطه خوردن‌های نوستالژیک به دستاوردهای گذشته که امروز از بین رفته است، در آن بالا است. با این همه غلو در مقایسه ایران امروز با گذشته تاریخی خود به گونه‌ای که از “کوروش کبیر” اسطوره‌سازی می‌کند و بر “گذشته پرافتخار” بیشتر تأکید می‌کند، با ایدئولوژی‌های آینده‌نگر کمتر سر سازگاری دارد.
نکته دیگر اینکه این ناسیونالیسم می‌تواند در پاره‌ای از موارد به نژادپرستی سوق پیدا کند. مثلاً تحقیر عرب‌ها در گرایشات ناسیونالیستی روزافزون است. نوعی نابردباری و تبعیضی علیه گروه‌های اتنیکی تحت ستم نیز از ایدئولوژی بر می‌خیزد. چه ناسیونالیسم عظمت‌طلب ایرانی که در آن نابردباری بیشتر است و چه ناسیونالیسم‌های قومی کمتر بر ارزش‌های دمکراتیک پای می‌فشرند. چنین نیست که گروه‌های اتنیکی تحت ستم ایران به دلیل تحت ستم بودنشان و یا مبارزه علیه آن یکسره دموکرات هستند. برخی از آنها باورهای دموکراتیک دارند و برخی نیز داوریهای تعصب‌آلود و کور را سازمان می‌دهند که نه به حقوق شهروندی، نه به فردیت و نه به دموکراسی ربط دارد. بلکه یک هویت واقعی یا تخیلی جمعی را مبنا قرار می‌دهند که بر پایه آن بتوانند در برابر ناسیونالیسم فرادست ملی، ناسیونالیسم قومی را سازمان دهند. هر دوی این پروژه‌های تندروانه و تعصب‌آلود ناسیونالیسم عظمت‌طلب و شوونیسم قومی می‌توانند برای حقوق شهروندی و وحدت ملی خطرناک و آسیب زننده باشند.
همان‌طور که گفتم، انتقاد من بر سر ناسیونالیسم حزب مشروطه تنها در این نیست که گفته است اگر جنگ در بگیرد در کنار جمهوری‌اسلامی قرار می‌گیرد. خوشبختانه خطر جنگ کمرنگ‌تر از هر زمان دیگری شده است و این موضوع امروز کمتر اهمیت دارد. نکته اصلی مسئله بردباری یا نابردباری در برابر مسائل اتنیک‌های تحت ستم است. هر گروه اتنیکی تحت ستک را نباید به تجزیه‌طلبی متهم و یا محکوم کرد. با آن‌ها باید دیالوگ داشت و در جستجوی زبان و خواست‌های مشترک برآمد. گرچه من در هر دیالوگی با حزب دموکرات کردستان، حزب کومله و هر جریان اتنیکی دیگری بر سر مسئله دفاع از یکپارچگی ایران تاکید کرده و نقطه عزیمت بحثم بوده است. اما به رسمیت شناختن ستم اتنیکی و گروه‌های برخاسته از آن مهم است. تن زدن از پیدا کردن زبان مشترک برای رفع تبعیض اتنیکی و یا تکیه بر ناسیونالیسم آمرانه می‌تواند نه تنها نیروی “گریز از مرکز” بلکه گریز از وحدت ملی را در آن‌ها شدت ببخشد و این به نظر من به سود آینده جامعه نیست. حتما دیده‌اید که من چندی پیش متنی را امضاء کردم که انتقاد به توافق‌نامه نخستین کومله و دموکرات بود. من نه زبان تند و ناسیونالیستی آن متن را می‌پسندیدم و نه به خیلی از مواردی که در آن جا نوشته شده بود، باور داشتم. اما برغم تمام معایب آن از آن جا که با حمله نظامی بهیچوجه کنار نمی‌آیم و بر این باورم با مسئله یکپارچگی کشور نباید سهل‌انگارانه برخورد کرد، بالاخره آن متن را امضاء کردم. گیرم که بسیاری از مواضع آن برای من قابل دفاع نبود و نیست.
بنابراین مخالفت من با ناسیونالیسم به معنای فقدان عرق ملی نیست. مهم است که هر فردی به علائق و منافع ملی کشور خود توجه کند. بخصوص در برابر جمهوری‌اسلامی ایران که علائق و میراث‌های ملی را یکسره تحقیر می‌کند، تاکید برآن اهمیت سیاسی دارد. اما پروژه ناسیونالیسم چیزی است فراتر از این‌ها و همان‌طور که گفتم امروز کمتر بار ترقی‌خواهانه دارد...............

منبع : سایت جمهوری خواهان

***

ناسیونالیسم ایرانی و حق تعیین سرنوشت ملل

‪*‬كامران متین، استادیار روابط بین الملل در دانشگاه ساسكس بریتانیا است.

اکثر شخصیتها و نیروهای ناسیونالیست-دموکراتیک ایرانی مخالف شناسایی «حق تعیین سرنوشت ملل» به مثابه راه حل مسئله «اقلیتها» در ایران هستند و آنرا مقدمه یا حتی بهانه ای برای «تجزیه» ایران می انگارند.

آنها میگویند «اقلیتهای» ایران نه «ملت» بلکه «قوم» هستند و در نتیجه مطابق حقوق بین الملل واجد حق تعیین سرنوشت سیاسی خویش نیستند.

مضافا آنها ادعا میکنند مشکلات سیاسی-فرهنگی «اقلیتهای قومی» با استقرار نظامی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر در ایران که هسته مرکزی برنامه سیاسی آنهاست حل خواهند شد.

این نوشته نقدی کوتاه بر این استدلالهاست.

منشور ملل متحد ‪)‬فصل ١، اصل ١، بند ٢) از ‪"‬حق تعیین سرنوشت «مردم ها» (peoples) به عنوان مبنای توسعه روابط دوستانه در میان ملتها‪"‬ سخن میگوید. اما حتی با فرض پذیرش استدلال حقوقی ناسیونالیستهای ایرانی میتوان یک پرسش ساده ولی اساسی مطرح کرد: ملت چیست؟

پاسخ تلویحی ناسیونالیستهای ایرانی این است که «ملت ایران» مبتنی بر پیوندهای دیرپای تاریخی و فرهنگی بین «اقوام» مختلف در یک سرزمین مشخص و لایتجزا به نام ایران است.

شکل و ماهیت این پیوندها محل مناقشه بسیار بوده و هست. دست کم در هفتاد سال اخیر چهارچوب سیاسی این پیوندها مبتنی بر تحمیل و تداوم خشونت آمیز یک رابطه فرهنگی-هویتی نامتقارن بوده است که در آن، زبان فارسی هسته اساسی فرهنگ و هویت دولت-ملت در ایران بوده است و همزمان زبانهای غیر فارسی به زیرمجموعه های «محلی» و مادون زبان فارسی تقلیل یافته اند.

بی دلیل نیست که بسیاری از ناسیونالیسهای ایرانی نه تنها از درک، بلکه در برخی موارد حتی از شناسایی تحقیر زبانی و فرهنگی مردمان غیر فارسی زبان ایران عاجزند و از طرح مسئله انقیاد و یا اضمحلال زبانی-فرهنگی آنان بر می آشوبند.

از سوی دیگر ایده «ملت» به مثابه اتحاد «اقوام» با تقریبا تمامی تجربه های موفقیت آمیز تشکیل ملت در جهان متباین است چرا که گفتمان سیاسی و جنبش اجتماعی ملت-مدار پدیده ای مدرن است که معتقد به لزوم‌ انطباق مرزهای سیاسی با مرزهای قومی-فرهنگی است.

دولت-ملت در فرانسه، آلمان، روسیه و ترکیه دقیقا بر مبنای «اسطوره» وجود یک «فولک» یا «مردم» بی نظیر و همگن با تباری ازلی و قابل ردگیری و ساکن و صاحب سرزمینی مشخص تشکیل شدند. بدیهی است که در این تجارب اتفاقا ایده «ملت» با ایده تکثر قومی-فرهنگی-زبانی، در درون آن کاملا در تضاد است.

ناسیونالیستهای ایرانی اغلب به ایالات متحده و هند اشاره میکنند اما آنان بر این واقعیت چشم میپوشند که نظام سیاسی-حقوقی آمریکا حق جدایی ایالتها را طریق «انقلاب» به رسمیت شناخته است و در هند که این حق به رسمیت شناخته نشده است حداقل هشت جنبش جدایی طلب مسلحانه وجود دارد.

تاکید استراتژیک بر هیئت جمعی همگون در اکثریت موارد تشکیل ملت در جهان، به بعد بین المللی روند تشکیل آن مرتبط است.

در کشور محل پیدایش «ملت» یعنی انگلستان، اقتصاد سرمایه داری نیاز و کارکرد مثبت زبان و واسطه های فرهنگی-علمی مشترک را برای تمامی ساکنان آن به امری لازم و طبیعی بدل نمود و نقش بستر مادی تشکیل ملت را ایفا کرد.

اما این ترتیب تاریخی اول-سرمایه داری-بعد-ملت به جز در مستعمرات مهاجرنشین و بعدا استقلال یافته خود انگلستان نظیر آمریکا و کانادا، در هیچ کشوری تکرار نشد.

تمامی دولت-ملتهای دیگر موجود در جهان یا زائیده جنبشهای ضد استعماری هستند و یا نتیجه واکنش تدافعی دولتهای مستقل و نیمه مستقل ماقبل سرمایه داری به فشارهای ژئوپولیتیک و سیاسی-اقتصادی کشورهای پیشرو سرمایه داری هستند.

در این جوامع ضعف و یا فقدان کامل زیربنای مادی سرمایه داری گروههای ممتاز اجتماعی، نخبگان سیاسی و الیتهای حاکم این جوامع را وادار کرد که بر فردیت قومی سره و همگونی زبانی-نژادی-فرهنگی به عنوان سنگ بنای دولت-ملت مدرن تاکید کنند و از خشونت دولتی سازمان یافته برای تحقق بخشیدن به آن استفاده کنند.

این امر دو دلیل داشت. یا دولت-ملت دیوانسالار متمرکز و سرزمینی مهاجمین سرمایه دار غربی به مثابه منشا قدرت برتر آنان تلقی و در نتیجه تقلید شد و یا اقتصاد مدرن سرمایه داری به درستی به عنوان این منشا شناسایی شد ولی در غیاب روند بومی تحول سرمایه داری تاسیس دولت-ملت، به ابزاری استراتژیک برای رسیدن هر چه سریعتر به مدرنیزاسیون صنعتی و توسعه سرمایه داری بدل شد.

در این معنای بنیادی تمامی پروژه های ملت سازی از بالا، از انقلاب فرانسه و تشکیل پدیده شهروند-سرباز توسط ناپلئون تا احیا «میجی» در ژاپن، پاسخهای بدوا کمی در قالب بسیج متمرکز تمامی انرژیهای پراکنده انسانی یک کشور پیشاسرمایه داری تحت لوای ملت به چالشی ماهیتا کیفی یعنی قدرت برتر بارآوری اقتصاد سرمایه داری صنعتی انگلستان‪/‬بریتانیا بوده اند.

چنین پروژه هایی در کشورهای دارای اقلیتهای زبانی-قومی به معنای ادغام خشونت آمیز این اقلیتها در پروژه‌های دولت-ملت سازی تدافعی بود و منجر به بر انگیختن جنبشهای ملی در میان این اقلیتها شد.

امپراطوریهای روسیه، عثمانی، هابسبورگ و ایران دوران رضا شاه نمونه های کلاسیک این روند هستند. هر چند در ایران به دلیل غنا و قدمت زبان و فرهنگ فارسی نیازی به تاکید رسمی و استراتژیک بر«زنوفوبیا» یا «دیگر هراسی» در گفتمان ملی گرایی ایرانی، آنگونه که در روسیه، آلمان و ترکیه رخ داد، پیش نیامد.

اما حتی با این وجود خود برتربینی «ایرانی-فارسی» در رابطه با «اقوام» و «ملتهای» دیگر همواره موجود بوده و حتی در فرهنگ عامه ایرانی نیز قابل مشاهده است.

با این تفاصیل روشن است که تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت و به تبع آن شرایط استحقاق تعلق «حق تعیین سرنوشت ملل» فصل الخطاب تاریخی در مورد تعریف، معنا و روند عمل شکل گرفتن ملت نیست.

اما حتی اگر تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت را به عنوان یک واحد سیاسی چند-قومی بپذیریم باز این پرسش قابل طرح است آیا آنان تحت شرایطی ادعای جمعی این «اقوام» مبنی بر ملت بودنشان و در نتیجه واجد حق تعیین سرنوشت بودنشان را میپذیرند؟

جنبه «ابژکتیو» یا عینی تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت، به ویژه تاکید آنها بر بعد «سرزمینی» ملت ایران، خواست و اراده جمعی «اقلیتهای قومی» را برای تعیین سرنوشت سیاسی خود به تمامی نادیده میگیرد و در عین حال برای آنان این امتیاز را دارد که تناقض بزرگ بین اصرارشان بر دموکراسی به عنوان تنها راه حل مسئله «قومی» و مخالفت همزمانشان با رجوع به‌ «اقوام» ایرانی برای دریافتن خواست و اراده سیاسی جمعی و دموکراتیک آنها را میپوشاند.

علیرغم این واقعیت که نتیجه اعمال حق تعیین سرنوشت ملل نمیتواند از پیش معین باشد ظاهرا حداقل گروهی از ناسیونالیستهای دموکرات ایرانی معتقدند «اقوام» ایرانی در صورت داشتن حق تعیین سرنوشت حتما رای به جدایی خواهند داد.

اگر واقعا چنین است آنان بهتر است بر انگیزه های احتمالی چنین انتخابی مداقه کنند و در رفع آنان تلاش کنند نه اینکه از هراس چنین انتخاب دموکراتیکی، اصل دموکراتیک حق انتخاب جمعی «اقوام» ایرانی را نفی کنند. چنین رویکردی با ادعای دموکرات بودن آنان متناقض است و تنها گره مسئله ملی در ایران را سخت‌تر میکند.

با این همه نقش اساسی عنصر «سوبژکتیو» یا ذهنی در پیدایش «خود-آگاهی ملی» و «ملت» به این معنا نیست که مفهوم و یا پدیده ملت فاقد هر گونه زیر بنای مادیست. همانگونه که در بالا اشاره شد روابط سرمایه داری عنصر اصلی این مبنای مادی هستند.

اما نکته مهمی که ناسیونالیستهای ایرانی و حتی برخی تئوریهای «درونمدار» (internalist) ناسیونالیسم از نظر دور داشته اند این است که برای رشد و تکوین یک ایدئولوژی و یا اندیشه سیاسی همانند ناسیونالیسم و یا سوسیالیسم در یک جامعه مشخص و حتی تبدیل آنها به جنبشهای اجتماعی فراگیر وجود زیر بنای مادی این ایدئولوژی یا اندیشه سیاسی در همان جامعه امری الزامی نیست.

ایده قانون اساسی و مجلس شورای ملی و تشکیل عملی آنها در دوران مشروطه در مقطعی که ایران فاقد هر گونه زیربنای اقتصادی-اجتماعی برای دولت دموکراتیک مدرن بود مثال بارز این امر است. شکست انقلاب مشروطه نافی این مسئله نیست چرا که آن شکست خود به مولفه ای اساسی و در عین حال «داخلی» یا «بومی» در فرهنگ سیاسی ایران بدل شد و در این مقام کارکردی کاملا زیربنایی و مادی ایفا کرده است.

چه باید کرد؟

در طیف راه حلهای پیشنهادی برای حل مسئله «ملیتها» یا «اقوام» در ایران راه حل تجزیه ایران در یک انتها و تثبیت دموکراسی سیاسی و حقوق بشر در انتهای دیگر قرار دارند. هواداران آشکار گوی راه حل اول بسیار اندکند اما راه حل دوم بیشترین مدافعین را دارد.

هر دوی این راه حل های پیشنهادی به لحاظ نظری ‪غیر‬دموکراتیک و به لحاظ عملی به درجات مختلف ناکارآمد هستند.

غیردموکراتیک چرا که راه حل اول یک گزینه مشخص را از میان گزینه های متعدد موجود برای تامین حقوق ملی به «اقوام» یا «ملل» ایرانی پیشنهاد و یا تحمیل میکند در حالیکه خواست اکثریت اعضای این «ملل» یا «اقوام» بر کسی آشکار نیست.

چه بسا در شرایط سیاسی مشخص اکثریت اعضای اقلیتهای زبانی ایران، همانند مردم اسکاتلند و کبک، خواهان ماندن در چهارچوب سیاسی کشور فعلیشان باشند، امری که حداقل از نظر اقتصادی کاملا قابل توجیه است.

ناکارآمدی راه حل اول نیز ناشی از نادموکراتیک بودن آن است چرا که مبنا و مکانیسم «تجزیه» مسالمت آمیز ایران را مشخص نمیکند در نتیجه پتانسیل استفاده از خشونت را بسیار بالا میبرد.

گزینه تجزیه سیاسی مسالمت آمیز تنها از طریق رفراندوم های منطقه ای پس از آنکه گروههای مختلف سیاسی قادر به تبلیغ کافی راه حلهای متفاوت خویش ازطریق روشهای دموکراتیک و در فضایی دموکراتیک بوده باشند ممکن است. اما پذیرش این امر به معنای پذیرش حق تعیین سرنوشت ملل در ایران است و راه حل اول را منتفی میکند.

راه حل مبتنی بر استقرار دموکراسی فراگیر سیاسی نیز بر خلاف ظاهر دموکراتیک آن غیردموکراتیک است چرا که حق دموکراتیک تعیین سرنوشت ملل را از ابتدا دور میزند.

خودداری از منظور کردن «حق تعیین سرنوشت ملل» در میان حقوق دموکراتیکی که مدافعین این راه حل ارائه میکنند پیشاپیش صورت مسئله را باز نویسی میکند و امکان مطالبه جدایی استقلال سیاسی را سلب میکند.

مدافعین این راه حل ممکن است استدلال کنند که با تثبیت نظام سیاسی مبتنی بر حقوق بشر و حقوق دموکراتیک شهروندی تبعیضها و سرکوبهای فرهنگی و زبانی خود بخود از بین میروند و نیازی به رسمی و نهادینه کردن حق تعیین سرنوشت ملل در ایران نیست.

اما معنی عملی این استدلال این است که «اقوام» ایرانی باید ادعاهای اپوزیسیون ناسیونالیست-دموکرات ایرانی در باره برنامه سیاسیش را باور کنند. اما این باور کردن بسی دشوار است.

از تجربه انقلاب ٥٧ و وعده های عمل نشده و اصول «معطل» مانده قانون اساسی که بگذریم دو عامل تاریخی و ساختاری دیگر این باور را دشوار میکنند.

به لحاظ تاریخی این قول نه در خلاء که در بستر بیش از ٧٠ سال سرکوب و تبعیض سازمان یافته زبانی-فرهنگی-سیاسی علیه به اصطلاح اقوام ایرانی مطرح میشود.

آثار ریشه دار سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک این میراث نامیمون پایه های عملی لازم برای اعتماد «اقوام» ایرانی را به برنامه های سیاسی جریانات ناسیونالیست-دموکرات سراسری ایران بسیار سست کرده اند.

به ویژه که برخی از ناسیونالیستهای ایرانی حتی طرح و بحث منطقی و آزادانه در باره «مسئله ملی» در ایران را بر نمیتابند و بلافاصله با طرح خطر تجزیه ایران، که ویژگی اساسی گفتمانهای رسمی سیاسی در هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی بوده است، بحث را پیش از آغاز پایان میدهند.

به لحاظ ساختاری در جوامع دارای اقتصاد رانت-مدار و فاقد طبقات اجتماعی مستقل از دولت گرایش به تمرکز قدرت سیاسی و به تبع آن باز تولید الگوهای اداری-سیاسی مرکزگرا بسیار شدید است.

امکان عملی و همیشه موجود اعمال کنترل کامل دولت بر بزرگترین منبع درآمد کشور یعنی نفت خود بخود گرایشها و پتانسیلهای تمرکز سیاسی-اداری و به تبع آن تفوق سیاسی گفتمانهای ناسیونالیستی تک-محوری و متفرعن را تقویت میکند.

مخاطرات منطقه ای و الزامات ژئوپولیتیک نیز بر احتمال دست بالا گرفتن چنین گفتمانهایی و پروژه های سیاسی متناظر با آنها می افزاید.

موثرترین شیوه لجام زدن به چنین گرایشهایی در ایران دموکراتیک آینده به رسمیت شناختن و فراهم آوردن امکانات عملی استفاده از حق تعیین سرنوشت ملل از سوی همه جریانها و نیروهای سراسری سیاسی-اجتماعی دموکراتیک ایران است.

چنین ساز و کاری، همگام با حذف مترسک «تجزیه ایران» از گفتمان سیاسی این جریانات و اتخاذ رویکردی نقادانه به تعریف ایران اعتماد سیاسی «اقلیتهای» ایران را به برنامه های سیاسی این جریانات و احزاب جلب میکند و از هژمونیک شدن یک راه حل مشخص پیش از ایجاد، تثبیت و کارکرد سالم ساختارهای سیاسی-قانونی دموکراتیک در ایران جلوگیری میکند.

 منبع: بی بی سی

گفتگو با بابک آزاد در باره پارلمان آزربایجان جنوبی

$
0
0

سایت آزاد تربیون : اخیرا جمع کثیری از فعالین، روشنفکران و شخصیت های آزربایجان جنوبی در کپنهاگ دانمارک اقدام به تاسیس پارلمان موقت آزربایجان جنوبی در تبعید نمودند در این باره نظرات آقای بابک آزاد را جویا شدیم

آیا شما تشکیل پارلمان آزربایجان جنوبی رادر تبعید مثبت ارزیابی می کنید؟

بله من آنرا مثبت ارزیابی می کنم در سیستمهای سیاسی دموکراتیک پارلمان عالی ترین ارگان اداری یک ملت محسوب می شود نمایندگان پارلمان در رابطه با مشکلات مردم و در راستای دفاع از منافع ملی تصمیماتی را اتخاذ می نمایند که اغلب به صورت قوانین در آمده و اجرای آنها برای عموم مردم اجباری است بنابراین اگر بفرض بنام آزربایجان جنوبی در تبعید پارلمان تشکیل شود و اکثریت مردم  آزربایجان جنوبی از آن حمایت کنند این به آن معناست که ملت تورک آزربایجان جنوبی دارای ارگان عالی رهبری خواهد شد که در ایران و در سطح بین المللی نماینده قانونی مردم آزربایجان جنوبی به حساب می آید از این نقطه نظر یک واقعه ارزشمند تاریخی برای مردم آزربایجان محسوب خواهد شد چونکه در حال حاضر یکی از مشکلات اساسی در حرکت ملی آزربایجان فقدان ارگان عالی رهبری است.

اخیرا با تلاش جمع کثیری از فعالین، روشنفکران و شخصیت های آزربایجان جنوبی، پارلمان موقت آزربایجان جنوبی البته در تبعید به وجود آمده است بطور مشخص نظر شما در اینباره چیست؟

تمام تجارب تاریخی نشان می دهد اگر ملتی بتواند از طریق گفتگو و انتخابات آزاد مشکلات داخلی و اختلافات درونی خود را حل نماید این امر باعث پیشرفت آن ملت خصوصا باعث توسعه اقتصادی و سیاسی خواهد شد و اما اگر ملتی برای حل مشکلات داخلی و اختلافات درونی خود به خشونت و افترازنی روی آورد آن ملت شاهد بحران های سیاسی و اقتصادی خواهد شد و حتی ممکن است اراضی آن ملت از طرف نیروی های بیگانه اشغال شود بنابراین من شیوه رفتار نخستین را انتخاب می کنم یعنی برای دفاع از منافع ملی آذربایجان جنوبی از گفتگو و انتخابات آزاد برای حل اختلافات داخلی جانبداری می نمایم همانطور که خودتان می دانید موسسان این پارلمان موقت در تبعید هیئتی بنام هیئت مسئول انتخاب کرده است که نوعی گروه کار محسوب می شود و سعی خواهد کرد با رعایت موازین دموکراتیک و با شرکت گسترده آزربایجانی ها، پارلمان آزربایجان جنوبی را در تبعید تشکیل دهد به این دلیل من از همه کسانی که برای تشکیل پارلمان آزربایجان جنوبی تلاش می نمایند قدردانی می کنم.

سایت حکومتی آذریها در یک واکنش شتابزده، ایده تشکیل «پارلمان آزربایجان جنوبی» را توطئه سازمان امنیت ترکیه ارزیابی کرده است شما این خبر را خوانده اید؟

بله من این خبر را خوانده ام حکومت مرکزی ایران حق تشکل و آزادی بیان را برای مردم آزربایجان به رسمیت نمی شناسد ناگزیر برای توجیه این ممنوعیت قانونی اغلب جریانات سیاسی آزربایجان جنوبی را به جاسوسی برای کشورهای بیگانه متهم می کند همانطور که می دانید مدتی قبل گروهی از جوانان آزربایجانی زیر نام تشکل ینئی گاموح اقدام به فعالیت علنی در داخل ایران و در چارچوب قوانین نمودند در نتیجه پنج تن از اعضای رهبری این تشکل دستگیر شده و در مجموع به 45 سال حبس در زندان محکوم شدند در رابطه با این واقعه نیز سایت حکومتی آذریها واکنش نشان داد و اعضای تشکل مذکور را عوامل کشورهای خارجی خواند که قصد دارند دست به اقدامات تروریستی در ایران دست بزنند از اینرو خواستار اعدام اعضای دستگیر شده ینئی گاموح  گردید بنابراین جای تعجب وجود ندارد که سایت حکومتی آزریها ایده تشکیل پارلمان آزربایجان جنوبی را توطئه سازمان اطلاعات و امنیت ترکیه می داند اما باید توجه کرد که اینگونه اطلاعات گمراه کننده در افکار عمومی مردم آزربایجان تاثیر گذار نیست به مصداق یک ضرب المثل آزربایجانی انسانها را باید بر اساس اعمالشان شناخت نه بر اساس گفتارشان. مردم از یک طرف اعمال حکومت مرکزی ایران را می بینند که چگونه آزربایجان جنوبی را بطور سیتمآتیک مورد تبعیض سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرار می دهد و به موازات آن فعالین حرکت ملی آزربایجان را نیز می بینند که چگونه برای دفاع از منافع ملی مردم آزربایجان جانفشانی می کنند برای من وجود این واقعیت کافی است که در انتهای تونل تاریکی که ما اسیرش هستیم روشنایی ببینم در واقع از این واکنش خصمانه و هراسناک دشمن می توان به اهمیت تشکیل پارلمان آزربایجان جنوبی برد.

موسسان این پارلمان موقت اقدام به تشکیل هیئت مسئول نموده اند نظر شما درباره افردای که اعضای این هیئت مسئول را تشکیل می دهند چیست؟

بعضی از این افرادی که هیئت موسسان را تشکیل می دهند سابقا بر اساس برداشت های متفاوت سیاسی باهمدیگر اختلافات جدی داشتند بطوری که همکاری آنان با همدیگر قابل تصور نبود شاید بتوان گفت اجلاس کپنهاگ بخوبی نشان داد در میان ما عشق به آزربایجان بسیار نیرومندتر از اختلافات فردی است در واقع این افراد منافع ملی را به منافع فردی یا گروهی ترجیح دادند اما باید توجه داشت بطور کلی کسانی که در نتیجه گفتگو و انتخابات آزاد عهده دار وظایفی می شوند ما را موظف نمی کند که همه آنان را مورد حمایت و تائید قرار دهیم ممکن است با بعضی از این افراد موافق و با بعضی از این افراد مخالف باشیم و خواهان تغییر در ترکیب این افراد باشیم برای رسیدن به این هدف باید که فعالانه در انتخابات شرکت کرده و از حق رای مان برای ایجاد تغییرات استفاده نماییم.

سه آرزوی من برای تغییر در نوروز امسال

$
0
0

نوروز، شادمانی واقعی طبیعت را تکرار میکند و شادمانی مردم نیز دقیقا ریشه در این شادمانی طبیعت دارد. نوروز سرفصل روییدن، زایش، تولید و شادمانی در میانه رقص گلها و غنچه هاست برای نشان دادن اعجاز هستی.

خانه تکانی در نوروز، تصویر رسوبی و سنتگرایانهء برداشت از نوروز و یا تغییر خلاق در روند طبیعت است. شادی مردم و یا گرامی داشتن نوروز و فرارسیدن بهار ابدا با این نگرش و رفتار سنتگرایانه، نه تامین میشود و نه با این رفتار میتوان معنی "آغازین"در تغییر را به توضیح کشید.  نوروز برای انسان سرفصل زایش در تفکر، سیالیت در اندیشه، تغییر در عادتهای کهنه، دگرگونه در سمت رویدن جوانه های تعالی و تعمیق در مناسبات همزیستی مسالمت جوایانه انسانها با تمامی تفاوتهای آنهاست. همچنانکه طبعیت با تمامی انواع پدیده هایش یک همزیستی خارق العاده ایی را با خود همراه میکند.

بی دلیل نیست که نوروز با انواع نامها از سوی ملتهای مختلف و در سرزمین های متفاوت جشن گرفته میشود و مردمان مختلف شادمانی طبعیت را با شامادنی بهره مندی از مواهب مادی طبیعت از سویی و تغییر در شیوهء نگرش انسان به مسائل پیرامونی از سوی دیگر در هم می آمیزند. جدا از شادمانی ملتهای مختلف در خاورمیانه، حتی جایی خوانده ام که سرخپوستان در آمریکای نیز فرارس بهار را گرامی میدارند.

فرا رس بهار و روز آغازین آن نوروز اما برای مردمان ایران با مشکلات و ناهنجاریهایی زیادی همراه بود. اساسا فلسفه نوروز نیز صرفا توجه به مواهب مادی طبیعت نیست، بلکه با پیشرفتهای اجتماعی، رشد تکنولوژی و رشد و توسعه اقتصادی، نوروز تداعی نگاهی فلسفی در تغییر، تعمیق در تفکر خلاق را برای انسانها در جامعه مدرن بوده است. من مطمئنم که یک خانه تکانی فیزیکی در منزل هرگز پاسخی منطقی به فرارس نوروز نیست، بلکه تغییر در تفکر، تغییر در رفتار، بارقه های مثبت و انسانگرایانه ایستکه بایستی از نوروز در ذهنیت انسان جای بدیلی برای خود باز کند.
به نظر من در نوروز امسال "سه آرزو"برای تغییر در سال جدید از اهمیت ویژه ایی برخوردار است. مسائلی که مردم به آن بیاندیشند و  تفکرات و منش خود را نسب به این سه مسئله مشمول تغییر بکنند؛

یک: نفی مجازات مرگ از قوانین جزایی

یکی از این آرزوها مذموم دانستن مجازات مرگ در قوانین جزایی است. در طول تمامی تاریخ مدرن ایران مجازات مرگ چه در حکومت سلطنتی پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی، کشتن انسان به نام قانون، بنام دین، بنام پاسداری از مملکت، بنام پاسداری از ناموس و دهها نام دیگر مجاز شمرده شده است. مجازات مرگ، در طول این سالها به ترویج و تشویق "فرهنگ مرگ"کمک کرده است و زمینه های ترویج خشونت را در ابعاد مختلفی گسترده است.

مذموم دانستن مجازات مرگ، مخالفت فعال با آن، هم میتواند به "مرگ انسان به دست انسان"پایان دهد، هم میتواند فرهنگ مرگ و خشونت را از جامعه انسانی بزداید، هم میتواند انسان گرایی و انسان دوستی را در جامعه تقویت کند و هم براساس تحقیقات انجام شده سطح خشونت در جامعه را به طرز قابل توجهی کاهش دهد. این یکی از آن تغییراتی است که مردمان ایران با هر پیشینه اتنیکی، جنیستی، دینی و... باید به آن در تفکر و منش خود تا حد ممکن تغییرات ایجاد کنند.

دو: تغییر نگاه در جهت برابری زن و مرد در جامعه

دومین مسئله ایی که نوروز امسال را بایستی با آن همرا کرد، تغییر در نوع نگاه به "زن"و تغییر تفکر و منش در راستای حقوق برابر زن و مرد در جامعه است.  زنان در طول تاریخ شلاق نابرابری، فشار، تعرض و حتی تجاوز به حقوقشان روبرو بوده اند. فرهنگ مردسالارانه جامعه و عقب ماندگیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرجه تغییر در این سمت را با سختی ها بسیار مواجه ساخته است. روند رو به رشد فرهنگ مردم ایران و بویژه جامعه شهری در مناطق مختلف ایران، توجه و دقت به حقوق برابر زنان با مردان به مرکز توجه بخشی از جامعه تبدیل شده است. بی حقوقی زنان در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی به قانون تبدیل شده است. بنابرای برای اعتراض به این بی حقوقی و برای تعمیق در نگرش و رفتار انسانی نوروز امسال مناسبترین فرصت برای تغییر فکر و منش در سمت برابری حقوق زن و مرد در ایران است.

سه: تغییر  در جهت برابر حقوقی ملیتهای ساکن در ایران

سومین مسئله ایی که نوروز امسال در آن عرصه تغییر را طلب میکند و این تغییر چشم انداز زندگی در صلح، امنیت و همبستگی در ایران را تقویت میکند، تغییر در نوع نگاه به حقوق اتنیکی در جامعه چندملیتی و چند زبانی ایران است. به دلیل تبعیض ها و تحقیرهای روا رفته در 90 سال گذشته نسبت به ملیتهای غیرفارس، مردمان این مناطق همواره و از هر جهت (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) مورد ستم مضاعف و تحت تحقیرها و تبعیض های مختلف بوده اند. این تبعیض ها و تحقیر ها امروز در جامعه ایران به یک چالش جدی تبدیل شده است و میرود که جامعه ایران را بسوی تعارض بکشاند و تفکیک میان مردم در این کشور را تقویت کند. این روند نه در راستای انسانگرایی است و نه با روح برابری انسان خوانایی دارد. در عین حال این روند میرود که تفکیک و تفرق در جامعه ایران را تقویت کند و این کشور را بسوی چالشهایی بسیار جدی بکشاند. به همین جهت تلاش در جهت تقویت روح همبستگی در جامعه ایران با پذیرفتن واقعیت چند اتنیکی و چند زبانه گی ایران تنها میتوان با تغییر در نوع نگرش و منش برای برابری حقوق جمعی و اتنیکی در جامعه ایران، روح همبستگی انسانی در این کشور را تقویت کرد و چشم انداز کشور را برای برپایی یک کشور بر پایه های عادلانه و برابری طلبانه تقویت نماید.

این سه تغییر آن آرزوهایی استکه به نظر من در نوروز امسال میتواند معالم و چراغ راهی برای سعادت مردم در ایران باشد.

20140320

در نقد "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی"

$
0
0
در تاسیس "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی" هیچگونه انتخاباتی برگزار نشد و مردم آذربایجان جنوبی و احزاب مختلف در تاسیس آن دخالت و مشارکتی نداشتند. از اینرو این پارلمان نمی تواند پارلمان مشروع و موقت آذربایجان جنوبی باشد. در دو دهه گذشته این جریانات بطور خود سرانه و به میل و اراده خودشان برای آذربایجان جنوبی پرچمهای ملی، سرودهای ملی، روزهای ملی، سمبل و اشاره ملی، نقشه و مرزهای آذربایجان و غیره و غیره تعیین کرده اند

دوستان و رفقای گرامی

اخیرا ایجاد پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی به موضوع بحث آذربایجانیها تبدیل شده و موافقین و مخالفانی دارد.
این پارلمان توطئه گرانه ، مخفیانه و بشیوه ضد دمکراتیک تشکیل شد تا از طریق آن پانترکیستها و افراطیون سیاستهایشان را در آذربایجان به مردم تحمیل کنند.
در سایت پر بینده شما آقای بابک آزاد مسئول سایت آزاد تریبون مصاحبه ای در دفاع از "پارلمان موقت در تیعید.."انجام داده است.
من هم نوشته ای در نقد و مخالفت با پارلمان مقاله ای به شما ارسال میدارم تا در سایت وزین تان منتشر شود. 
با احترام
سول گوناز
 

خبر تاسیس "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی"(1) توسط بعضی از سایتهای انترنتی به اطلاع عموم رسید. تا لحظه اعلام این خبر موضوع کاملا محرمانه و سری بوده و کسی از آن خبری نداشته است.

این اقدام بر خلاف انتظار بنیانگذاران "پارلمان موقت ..."از طرف مردم و فعالین سیاسی آذربایجان جدی گرفته نشد و آنرا به اندازه داستان "رئیس جمهوری موقت"مریم رجوی جدی گرفتند. چون از نظر مردم ماهیت "پارلمان موقت"بئی ها و افندیها و ماهیت"رئیس جمهوری موقت"مریم رجوی کاملا ضد دمکراتیک هستند. 

رهبران "پارلمان موقت"در نامه ای به "مساوات"حزب اپوزیسیون آذربایجان شمالی نوشتند که "ما نیازمند اتحاد هسیم".  آنها همچنین در پایان تنها بیانیه شان تاکید نموده اند: "با در نظر گرفتن همه مسیرهایی که این ملت پیموده است، تاریخ مبارزات و خواست و تمنای ملت در تاریخ 15 مارس 2014 و در پایتخت دانمارک ، کپنهاگ به عنوان مهاجرین سیاسی گرد هم آمدیم تا تاسیس پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی را اعلام نماییم و مسئولیت تایین وضعیت حقوقی دولت آزربایجان جنوبی و پارلمان در تبعید را بر دوش می کشیم"

 آنچه که ظاهرا این عده را به تشکیل پارلمان واداشته است عواملی چون ایجاد "اتحاد"نیروهای سیاسی آذربایجان و "تمنای"!؟ ملت آذربایجان و "تعیین وضعیت حقوقی دولت آذربایجان جنوبی"!؟ بوده است.

این اقدام، شماری از فعالین سیاسی را ذوق زده کرده است. آنها تاسیس پارلمان را اقدامی تاریخی و مثبت ارزیابی کرده و تصور میکنند که پارلمان موقت بر خلاف نشستهای آمستردام و غیره به تشتت و پراکندگی نیروهای سیاسی آذربایجانی نقطه پایانی خواهد گذاشت.

بخشی دیگر از فعالین سیاسی آذربایجان به ایجاد "پارلمان موقت"خوشبین نیستند و استقبالی از آن نکرده اند. آنها بنیانگذاران پارلمان موقت را انسانهایی قدرت طلب، منفعت طلب، دیکتاتور، نافعال، پانترکیست، عوامل دولت ترکیه و دولت آذربایجان شمالی میدانند و اقدام آنها را نه بخاطر ایجاد اتحاد بلکه بخاطر حذف مخالفین سیاسی خودشان، تحمیل سیاستهای ضد دمکراتیک خودشان بر جنبش ملی آذربایجان و معامله با دولتهای غربی میدانند.  از اینرو آنها پارلمان موقت را نامطلوب و بی فایده معرفی می کنند.

خیلی از فعالین سیاسی آذربایجانی بر این واقعیت واقف هستند که هیچ گروه و تشکلی به تنهایی توان رهبری جنبش ملی و رهایی بخش آذربایجان را ندارد و بحران رهبری جنبش ملی آذربایجان را بشدت آزار میدهد. این امر اتحاد عمل نیروهای سیاسی آذربایجان را به ضرورت تبدیل ساخته است. تلاشهای تاکنونی نتوانسته اند این معضل را حل کنند و بموجب افراط گریها، تک رویها، فرقه گرایها و عدم تحمل مخالف توسط این جریانات دامنه اختلافات، جدایی ها و بی اعتمادی ها گسترده تر شده اند.

اعضای موسس پارلمان ادعا میکنند که پارلمان بخاطر خواهش و تمنای مردم ایجاد شده است و این حقیقت نذارذ. آنها با این بهانه میخواهند به اقدام خودشان حقانیت بدهند و سیاستهای خودشان را بنام پارلمان موقت و بنام مردم آذربایجان به جنبش ملی تحمیل کنند.

  موسسان پارلمان ادعا میکنند که قصد آنها از تشکیل پارلمان متحد کردن گروههای مختلف آذربایجانی در زیر سقف پارلمان است اما هر کسی آگاه است وظیفه پارلمان بعنوان یک نهاد مهم متحد نمودن احزاب سیاسی نیست.

پارلمان از ارکان اصلی بسیاری از حکومتهای جهان میباشد. وظیفه اصلی پارلمان قانونگذاری و نظارت بر قوه مجریه جهت اجرای قوانین میباشد. پارلمان همچنین به اعضای کابینه رای اعتماد میدهد و در مورد مالیاتها، هزینه های دولت و مسائل دیگر تصمیم گیری یا موضعگیری میکند.

پارلمانها اصولا بعد از استقلال کشوری تشکیل شده و آغاز بکار میکنند ولی جمعی از فعالین آذربایجانی با عجله از انقلاب و استقلال ملی پیشی گرفته و  ابتدا پارلمان کاملا مردانه و مرد سالارانه شان را افتتاح کردند.

این پارلمان مرد سالار هنوز هیچ آیین نامه و اساسنامه ای ندارد و مشخص نشده که کدامیک از وظایف نامبرده پارلمانها را در شرایطی که آذربایجان استقلال نیافته به عهده خواهد گرفت.

 پارلمان با توجه به ضرورتها و شرط توانایی اجرایی وظایف عمومی خود تشکیل میشود در غیر اینصورت ضرورت وجودی خود را از دست میدهد. آذربایجان جنوبی هنوز در اشغال و سلطه ایران میباشد و هنوز امکان انتخابات آزاد و تشکیل پارلمان واقعی و دمکراتیک آذربایجان برای قانونگذاری وجود ندارد. سرزمینی که در اشغال دشمن باشد و ملتی که استقلال ملی، حکومت، دولت و کشوری نداشته نداشته باشد پارلمان موقت و کاریکاتوری معنایی ندارد.

پارلمان بعنوان نهاد مهم کشوری باید منتخب مردم باشد. پارلمان دمکراتیک قدرتش را مستقیما از مردم میگیرد. در واقع اصالت وجودی پارلمان به نیرو، اراده و خواست مردم وابسته است و هیچ کس یا هیچ قدرتی جز نمایندگان واقعی مردم حق و صلاحیتی در تعیین تکلیف و تصمیم گیری در پروسه تشکیل و ادامه کاری پارلمان را ندارد.

 تحقق ایده پارلمان تنها به خواست و رای مردم گره خورده است. هیچ پارلمانی بدون شرکت و رای مردم و احزاب سیاسی نمی تواند و نباید تشکیل بشود.

در تاسیس "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی"هیچگونه انتخاباتی برگزار نشد و مردم آذربایجان جنوبی و احزاب مختلف در تاسیس آن دخالت و مشارکتی نداشتند. از اینرو این پارلمان نمی تواند پارلمان مشروع و موقت آذربایجان جنوبی باشد.

بئی ها و افندیهای از خود راضی باید متوجه باشند که هر ره گذری نمی تواند چهار نفر دور خود جمع کند و بنام یک ملت بیست - سی میلیونی پارلمان تشکیل دهد و خودسرانه بنام ملت و به نمایندگی ملت سخن بگوید.

در آذربایجان تحت سلطه و اشغالی امکان انتخابات آزاد غیر ممکن است اما هئیت موسس پارلمان موقت علیرغم مشکلات و محدویتها امکان برگزاری انتخابات در کشورهای خارج از ایران را برای ایجاد تشکل یا شورای آذربایجانیهای در تبعید داشت. بئی ها و افندیها امکان داشتند در کشورهای خارج از ایران بعد از به مباحثه گذاشتن ایده شورا یا هر تشکلی دیگر،  انتخابات آزاد و سالمی را در کشورهای مختلف جهان از طریق صندوقهای رای ثابت، صندوقهای سیار و یا از طریق رای گیری انترنتی برگزار بکنند.

این گروه با زیر پا گذاشتن انتخابات سالم و آزاد، کمیته ای بنام "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی"را با اراده و میل چند نفر تشکیل دادند که ربطی به آذربایجان جنوبی، آذربایجانیهای تبعیدی و مردم آذربایجان ندارد.

اعضا پارلمان موقت با مخفی کاری و توطئه چینی به یک اقدام ضد ملی دست زدند و "پارلمان ملت تورک"را در مخفیانه و بدون اطلاع مردم و گروههای سیاسی تشکیل دادند.  آنها حتی در شرایط آزاد کشورهای غربی هم اصول ابتدایی دمکراسی را زیر پا گذاشتند و بار دیگر بی صداقتی و بی اعتقادی خودشان را به دموکراسی و آنتخابات آزاد نشان دادند.

رهبران رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی اعتقادی به دمکراسی و رای و مشارکت مردم  در تعیین سرنوشت خویش و تصمیم گیریها ندارند اما جهت فریب مردم انتخابات فرمایشی مختلفی برگزار میکند و هر بار میلیونها انسان را بپای صندوقهای رای می کشانند.  تاسف اینجاست که اعضا موسس پارلمان موقت نه تنها مانند جمهوری اسلامی انتخابات ترتیب ندادند بلکه آنها بدون بحث و اعلام قبلی، فی البداهه، بیدرنک و محرمانه پارلمان تشکیل دادند و پارلمان موقت در یک شب مثل قارچ سر برآورد و اعضا و فعالین پارلمان موقت خود را رهبران و نمایندگان تام الاختیار آذربایجان جنوبی معرفی میکنند.

این دوستان با این اقدام ضد دمکراتیک خود چگونه میتوانند تقلبها و رای دزدیهای جمهوری اسلامی و ضد دمکراتیک بودن جمهوری اسلامی ایران را نقد کنند؟

 بخشی از رهبران "پارلمان موقت در تبعید آذربایجان جنوبی"مدت زیادی بدنبال جنبش سبز، موسوی و کروبی روان شدند و ازشعار "رای من کو؟"حمایت کردند در حالیکه آنها خودشان هم مانند جمهوری اسلامی ایران حق رای و حق کاندید شدن را از مردم آذربایجان سلب کردند.  آنها همچنین مدتها گلایه میکردند که جمهوری اسلامی آقای جهرگانی را به پارلمان ایران راه نداد اما اکنون آقای چهرگانی و همکارنش مثل رژیم اسلامی مانع از کاندید شدن مردم در پارلمان موقت شان شده اند.  

این حرکت غیراصولی و غیر دمکراتیک اولین بار نیست که در جنبش ملی آذربایجان اتفاق می افتد و آخرین آن هم نخواهد بود.

 در دو دهه گذشته این جریانات بطور خود سرانه و به میل و اراده خودشان برای آذربایجان جنوبی پرچمهای ملی، سرودهای ملی، روزهای ملی، سمبل و اشاره ملی، نقشه و مرزهای آذربایجان و غیره و غیره تعیین کرده اند و بعید نیست که در آینده ای نزدیک این دوستان "قانون اساسی آذربایجان جنوبی"، "رئیس جمهور موقت در تبعید"، "دولت موقت در تبعید"و "تاجگذاری در تبعید"را تقدیم ملت تورک آذربایجان کنند.

آثار و تبعات سوء این حرکات و اقدامات ضد دمکراتیک و ضد آذربایجانی متوجه اعتبار و حیثیت آذربایجان جنوبی و جنبش دمکراتیک و استقلال طلبانه آذربایجان است. نیروهای سوسیالیست و دمکراتیک آذربایجان وظیفه دارند این اقدامات ضد دمکراتیک را افشا و طرد کنند.

 

زنده باد استقلال آذربایجان جنوبی

زنده باد سوسیالیسم

 23/ 03/ 2014

 

منبع:

1 - پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی تاسیس شد  

http://agriposten.com/2014/03/18

«پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی» و مواضع پان ترکیست ها و پان ایرانیست ها!

$
0
0
ما، باید جامعه ای بسازیم که در آن، همه شهروندان و ساکنان ایران، بدون در نظر گرفتن جنسیت، ملیت و باورهای سیاسی و مذهبی و غیره از آزادی، برابری و حقوق یک سان برخوردار باشند. هم چنین همه زبان ها رایج در جامعه مان نیز به طور برابر در همه سطوح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از آزادی کامل و برابر برخوردار گردند. در چنین روندی، زبان فارسی نیز به عنوان زبان سراسری کشور در همه مدارس و دانشگاه و در مناطقی که زبان محلی مردم فارسی نیست به عنوان زبان دوم تدریس شود و زبان مشترک همه ساکنان جامعه ایران محسوب گردد.

اخیرا دوستی از طریق ایمیل، خبر تشکیل «پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی» در کپنهاک را برایم فرستاده بود. طبق این خبر، موسسین این تشکل، بیانیه* اعلام موجودیت خود  را 15 ماه مارس 2014، در سایت اینترنتی روزنامه جمهوری آذربایجان به نام «مساوات»، منتشر کرده اند.

موسسان این پارلمان موقت در تبعید، عبارتند از:

- فریدون پرویز نیا

- عبدالله امیر هاشم

- نور الدین قروی

- احمد اوبالی

- محمود علی چهرگانی

- ائلدار قاراداغلی

- محمد مشتاق

- ستار سئوگین

- صمد فرتاش

اما من به دلیل مشغله های زیاد، توجهی خاصی به این خبر نکرده بودم. تا این که در روزهای اخیر، از طریق دوستان و رفقایم در شهرهای مختلف آذریایجان که در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فعالند و همواره به مناسبات های مختلف با همدیگر تبادل نظر می کنیم، مطلع شدم که دو گروه اغلب در محافل خودشان، بر سر تاسیس به اصطلاح «پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی»، گرد و خاک به پا کرده اند: یکی خود موسسین و طرفداران پان ترکیست آن ها و دیگری پان ایرانیست ها. در واقع دو گروهی که گاه و بی گاه پشت خواسته ها و گرایشات «مردم» سنگر می گیرند و فضای آن چنانی به وجود می آورند که رنگ و بوی خشونت و درگیری می دهد و تداعی کننده جنگ داخلی یوگسلاوی سابق و ...، است.

از این که چرا موسسین این پارلمان «آذربایجان» را «آزربایجان» می نویسند و یا این که چرا «جنوبی» را آخر اسم خود اضافه کرده اند، می گذرم.اما آن چه که برای من به عنوان یک انسان و فعال سیاسی و فرهنگی، اهمیت دارد این است که چگونه گروهی به خود اجازه می دهد از سوی میلیون ها آذربایجانی ساکن ایران و در اتاقی در کپنهاک، پارلمان درست کنند و خود را نماینده مردم آذربایجان معرفی نمایند. در این که هر جمعی در هر گوشه ای از کره خاکی، دور هم جمع شوند تا دست به فعالیت متشکل بزنند و اهداف و سیاست های خود را به جامعه اعلام نمایند ایرادی وارد نیست و حق طبیعی و مسلم شان است. اما به لحاظ سیاسی و تاریخی، تاسیس پارلمان، حتی در تبعید هم، پیش شرط های خود را دارد. سازمان دهندگان چنین سیاستی، نخست اهداف و برنامه ها و کاندیداهای خود را تبلیغ و ترویج کرده و سپس در همان سطح نیز آرای علاقه مندان و طرفداران خود را جمع می کنند. یعنی از دل این تبلیغات و سمینارها و گردهمایی ها، نمایندگان پارلمان فرضی با آرای علاقه مندانش انتخاب می شوند. در حالی که تصاویری که آقایان موسس «پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی» منتشر کرده اند غیر از خودشان کس دیگری نیست و حتی برای نمونه یک زن هم در میان آن ها دیده نمی شود؛ در واقع یک تشکل کاملا مردانه و مردسالارانه است. آن ها، هم چنین بیانیه اعلام موجودیت خود را نیز از طریق یک نشریه جمهوری آذربایجان، منتشر کرده اند به سادگی وابستگی شان را به محافلی در این کشور، به نمایش گذاشته اند.

از سوی دیگر، پان ایرانیست ها، با هر صدای آزادی خواهی و برابری طلبی در جهت رفع ستم ملی در ایران، خصومت و دشمنی می ورزند و منکر ستم ملی در ایران می شوند. در حالی که در جامعه ما، همه زبان ها غیر از زبان فارسی، ممنوع است و فعالیت آزادی این عرصه نیز مانند عرصه های دیگر تحت تعقیب پلیسی قرار گرفته و شکنجه و حتی اعدام می گردند. همین مساله به سادگی نشان می دهد که در ایران، ستم ملی، ابعاد گسترده و تاریخی دارد.

علاوه بر این، حتی برخی روشنفکران جامعه ما، که سابقه چپ هم دارند از به کار بردن واژه «ملی» سخت ناراحت می شوند و خودشان نیز واژه «قومی» را به کار می برند. در حالی که واژه قوم به گذشته و به دوران فئودالی برمی گردد. اما در دوره مدرن و عصر سرمایه داری و جامعه طبقاتی، واژه «ملت» عمومیت دارد. جامعه ایران نه یک جامعه فئودالی، بلکه جامعه سرمایه داری است. در عین حال، اگر واژه ملت را در جایی مانند ملت ایران به کار ببرید همین روشنفکران ما نه تنها مخالفتی نمی کنند، بلکه خودشان هم به کار می برند و تایید می کنند. بنابراین، آن ها با به کار بردن «ملت» کرد و ترک و عرب مخالف دارند و این هم آشکارا موضع پان ایرانیستی را تقویت می کند. من شخصا با به کار بردن واژه «قوم» مخالفم. زیرا این واژه، معنی این را دارد که مردمی که قوم نامیده می شوند هنوز در دوران فئودالی گیر کرده و هنوز زندگی قبایلی دارند. در نتیجه سرنوشت «اقوام» را هم نه گرایشات سیاسی مختلف، سازمان ها و احزاب سیاسی و اجتماعی، نهادهای دمکراتیک و فرهنگی، جنبش های سیاسی - اجتماعی، بلکه روسای قبایل رقم می زنند؟! امیدوارم این بخش از روشفنکران جامعه ما، کمی در این مورد تعمق کنند شاید در این مورد تجدیدنظر نمایند. هم چنین روشنفکران ما، به جای سرپوش گذاشتن به مساله ستم ملی در ایران و بازی با واژه ها، در رابطه با فجایع تاکنونی و عواقب آتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناشی از ستم ملی، به خصوص ممنوعیت زبان های مادری در ایران، روشنگری کنند تا مردم عادی به دام و تله ناسیونالیست ها، شوونیست ها، فاشیست ها و تبلیغات تفرقه افکنان و خشونت طلبان گرفتار نشوند.

در تاریخ ایران، حکومت های ناسیونال فاشیستی پهلوی و هم حکومت اسلامی فاشیسی جمهوری اسلامی، نه تنها زبان های مادری غیر از زبان فارسی را در سراسر ایران ممنوع کرده اند، بلکه هر کسی هم خواهان آزادی زبان مادری اش در ادارات، سازمان ها، احزاب، نهادهای دمکراتیک، رادیو و تلویزیون، روزنامه و مجله، مدرسه و دانشگاه شده، به عنوان «تجزیه طلب» و به «خطر انداختن تمامیت ارضی کشور»، به وحشیانه ترین شکلی سرکوب و زندانی و شکنجه و حتی اعدام شده اند.

این رضاشاه بود که با سرکوب بی رحمانه دستاوردهای انقلاب مشروطیت، زبان های مادری مناطق مختلف ایران غیر از زبان فارسی را ممنوع کرد بدون این که حتی به آرای مردم مراجعه کند. بنابراین، در موضع گیری های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار مهم است که مردم فارس زبان مورد خطاب و نقد قرار نگیرند. چرا که آن ها در ممنوعیت زبان های مادری مناطق مختلف ایران، نقشی نداشته اند و تنها حاکمیت ها هستند که این جنایت بزرگ را در حق اکثریت شهروندان ایرانی مرتکب شده اند. به عبارت دیگر، مردم فارس زبان هم مانند همه مردمی که با زبان های دیگر تکلم می کنند متشکل از گرایشات مختلف سیاسی و اجتماعی است. همان طور که ما در جامعه ایران گرایشات سیاسی پان فارسیسم داریم گرایشات پان ترکیسم و پان عربیسم و غیره هم داریم.

پس از انقلاب 1357 مردم ایران تاکنون بیش ترین قدرت در حاکمیت جمهوری اسلامی، در دست آذری زبان هاست. اما این مساله چه ربطی به میلیون ها مردم آذری دارد. آیا این ها از آذری ها کم کشته اند؟ آیا این حکومت جانی، حقوق و آزادی های مردم آذری را به رسمیت شناخته است؟ بنابراین، نیروهای آزادی خواه و برابری طلب مخالف کلیت حکومت اسلامی ایران، جنگ شان با حکومت اسلامی است نه با مردم فارسی زبان! پس ستم ملی و ممنوعیت زبان های مادری در ایران، یک واقعیت تلخ غیرقابل انکار است و این مساله را به فارس زبان ها نسبت دادن، نه تنها غیر از این که به همبستگی انسانی و مبارزه متحدانه علیه کلیت حکومت اسلامی لطمه می زند، بلکه تاریخ و تجربه مردم کشورهای دیگر مانند یوگسلاوی سابق، رواندا و غیره نشان داده اند که تحریک احساسات ملی و برخوردهای خصمانه با مساله ملی، بسیار خطرناک است و نهایتا به درگیری داخلی و نسل کشی منجر می گردد.

اما تا آن جا که به موسسین «پارلمان موقت آزربایجان در تبعید»، برمی گردد آن ها تاکنون ده ها تشکل به وجود آورده اند و هر بار با تغییر سیاست ها در برخی کشورها، به خصوص جمهوری آذربایجان و ترکیه و حتی لابی هایی در حاکمیت آمریکا، از هم پاشیده اند و تشکل جدیدی را منطبق با سیاست های روز سرمایه داری این کشورها به وجود آورده اند. 

برای نمونه، «احمد یوسفی سادات» معروف به «اوبالی» پس از ناامیدی از سازمانی به نام «داک»، اقدام به تشکیل یک سازمان دیگری به نام «گاماج» نمود که آن نیز شکست خورد.

«فریدون پرویزنیا» در سال 1374 به همراه حسن احسنگر، اژدر تقی زاده و بیوک رسولوند تشکلی به نام «باب یا آذربایجان واحد» را تحت حمایت «ایلچی بیک» اولین رییس جمهور پان ترکیست جمهوری آذربایجان، پس از شوروی سابق بود. آن ها، به «محمودعلی چهرگانی»، ماموریت دادند تا شعبه ای از آن را در تبریز تاسیس نماید.

گاموح یا (جنبش بیداری ملی آذربایجان جنوبی)، یک گروه سیاسی راست و پان ترکیست است که در سال ۱۹۹۵، توسط محمودعلی چهرگانی بنیان‌ گذاری شد اما فعالیتش در ایران ممنوع اعلام شد. محمد علی چهرگانی، بعدها از این سازمان جدا شد.

در سال 1377 نیز یک تشکل سیاسی از طرف ناسیونالیست های ترکیه برای مقابله با حکومت اسلامی ایران، تاسیس شد که در آن دوره، حکومت اسلامی از «پ.ک.ک» حمایت می کرد. این تشکل که «میللی شورا» نام داشت در روز اول مهر 1377 در استانبول و با مدیریت بیوک رسولوند برگزار شد. در این جلسه، «فریدون پرویز نیا» (آراز) و «نورالدین قروی» (آذر) از آلمان شرکت داشتند. قروی در آلمان، «آنادیل، یا زبان مادری» را منتشر می کرد.

«محمد مشتاق»، که برخی ها حتی او را عامل پلیس مخفی ترکیه (میت) می دانند پیش از انقلاب 1357، ساکن ترکیه بود و مدتی قبل سردبیر بخش فارسی «تی.آر.تی» بود. او، در دومین نشست این تشکل در آبان 1378، به آن پیوست.

کنگره اول داک (کنگره به اصطلاح آذربایجانی های جهان)، در 1997 در «لس آنجلس» تشکیل شد و نورالدین قروی، فریدون پرویز نیا و...، در ان حضور داشتند.

در این کنگره، گرایشات متضادی وجود داشت اما در کنگره دوم احمد اوبالی و محمد مشتاق نیز به این جمع اضافه شدند و تقریبا یک گرایش یک دست پان ترکیست رهبری آن را به دست گرفت.

چهرگانی در انتخابات پارلمانی سال 1375، کاندید تبریز بود که رای آورد اما در رقابت ها جناحی و با فشار وزارت اطلاعات، مجبور به استعفا شد.

چهرگانی، جزو ۶۴ نفری بود که در ۱۵ خرداد ۱۳۷۷ طی نامه ‌ای به محمد خاتمی رییس جمهور وقت حکومت اسلامی، نسبت به «زاد و ولد» و «مهاجرت» بی ‌رویه کرد‌ها در آذربایجان غربی اظهار نگرانی کرده بودند و طی آن نامه خواستار تمهیداتی برای جلوگیری از آن شده بود.

بخشی از آن نامه، چنین است: «... در این گوشه از خاک عزیز کشورمان نحوست و شومی چندین دهه قبل پدرانشان را تکرار نمایند، که زادوولدهای بی حد و حصر و مهاجرت های بی رویه و نیز ادعاهای کذب و بی پایه و اساس یکی از نمایندگان مجلس و چند نویسنده دیگر که دولت باید برای آن تدابیری را اتخاذ نمایند شاهد این ادعای ماست...»

او، بعدها نیز مردم کرد‌ را فقط مهمانان آذربایجان خوانده و طی اظهار نظری در سایت شخصی ‌اش گفته ‌است: «در حال حاضر ۵۰۰ هزار کرد در آذربایجان غربی زندگی می ‌کنند که اگر رفتار عادی داشته باشند،‌ هیج مشکلی نیست و گرنه همان طور که آمده ‌اند باید بروند.»

او و گروهش بارها خواستار اشغال شمال عراق توسط ارتش ترکیه شده‌ اند و کرکوک و موصل را «سرزمین تاریخی ترک ‌ها که بدست عده‌ای کرد اشغال شده» خوانده‌ اند. آن ها، شدیدا کشتار ارامنه توسط ترک‌ های عثمانی را انکار می‌ کنند و در سایت او، مطالب و پیوند‌های نژادپرستانه بسیار زیادی در مورد ارامنه وجود دارد. او، در مصاحبه‌ ای با سی‌ان‌ان ترکی، بارها از لفظ «سگ‌ های فارس» استفاده کرده است.

حتی گفته می شود هنگامی که چهرگانی در آذربایجان معلم بود از موضع یک حزب الهی، با آن بخش از شاگرانش که حس می کرد مذهبی نیستند به شدت بدرفتاری می کرد. هم چنین او، گروه گروه شاگردانش به جبهه های جنگ ایران و عراق برده و قربانی اهداف غیرانسانی حکومت شان کرده است. بنابراین، چهرگانی مانند هر سیاستمدار راست و نژادپرست، نان را به نرخ روز می خورد و هر از چند گاهی رنگ عوض می کند تا از قافله هم فکرانش عقب نماند. در ادامه بحث مان، به حضور داوطلبانه چهرگانی در جبهه های جنگ ایارن و عراق، آن هم از زبان خودش برمی گردم.

در واقع محمودعلی چهرگانی، یکی از چهره های مذهبی نژادپرست است که سال ها در خدمت حکومت اسلامی بود؛ اما هنگامی که از «بارگاه خلیفه مسلمین» رانده شد ناگهان به فکر «ترک» بودن خود افتاد و اعلام کرد که آذری ها در ایران، تحت ستم هستند؟! گویا هنگامی که او و هم فکرانش در خدمت حکومت جهل و جنایت اسلامی و بسیج جنگی آن بودند این ستم وجود نداشت؟

او، از زمانی که از ایران خارج شده تاکنون به دنبال قدرت های جهانی است. او، حتی در دوره دوم انتخاب بوش به ریاست جمهوری آمریکا، با ارسال پیام شادباش به او، از جمله از او درخواست کرده بود که «مهری» را که شامل حال «کردهای عراق» نموده چرا شامل حال آذری های ایران نمی کنند. چهرگانی، جزو کسانی است که حدود یک دهه اخیر در لابی های آمریکایی جا خوش کرده و منتظر حمله آمریکا و متحدانش به ایران و یا راه انداختن «انقلاب نارنجی و رنگی» در این کشور بود.

اما با تغییر ریاست جمهوری در آمریکا و با آغاز مذاکره غیرمستقیم و مستقیم حکومت اسلامی ایران و آمریکا، عناصری هم چون چهرگانی سرخورده شدند به طوری که از سیاست های تازه حاکمیت آمریکا انتقاد می کنند. برای نمونه، چهرگانی در مصاحبه ای که فوریه 2013، با «VOA azari» داشت، گفت «به نظر می رسد قدرت های جهانی ما را از پروژه های بزرگی نظیر خاورمیانه بزرگ کنار گذاشته اند و آن توجهی که به کردها دارند را نسبت به ما ندارند.»

او، در پاسخ به پرسشی در خصوص «وضعیت سیاسی قومیت گراها در آذربایجان» نیز گفت: «من از وضعیت فعلی حرکت مان راضی هستم. اما متاسفانه آذربایجان در کانون توجهات قدرت های بزرگ نیست. به نظر می رسد قدرت های جهانی ما را از پروژه ها کنار گذاشته اند. مثلا در پروژه خاورمیانه بزرگ حساسیت و توجه به برخی قومیت ها (کردها) بسیار بالا است. اما چنین توجهی نسبت به ما وجود ندارد. نه آمریکا نه اروپا به ما توجه نمی کنند.»

چهرگانی، در ادامه مصاحبه با VOA azari، با انتقاد از دولت ترکیه نیز گفت: «در حالی که مقامات عالی رتبه دولت ترکیه در کشورهایی مثل مقدونیه به سرنوشت یازده هزار ترک تبار دقت نظر دارند، اما از سرنوشت چهل میلیون ترک در ایران صحبتی نمی کنند.»

او، هم چنین در پاسخ به سئوال خبرنگاری صدای آمریکا در خصوص اظهارات سال گذشته که «دانا رورباکر کنگرسمن آمریکایی در خصوص لزوم استفاده ایالات متحده از نیروهای تجزیه طلب در آذربایجان شرقی و اردبیل برای فشار به حکومت ایران»، گفت:

«من شخصا در این پانزده سال با نزدیک به 20 کنگرسمن آمریکایی دیدار داشته ام و این اظهارات نتیجه فعالیت های ما است. ما گزارش های شفاهی و کتبی زیادی به این کنگرسمن ها از جمله رورباکر داده ایم و من از او تشکر می کنم و ما به تماس هایمان با ایشان ادامه خواهیم داد.» 

چهرگانی، هم چنین ناخرسندی خود را از حوزه جغرافیایی که رورباکر در نامه خود برای آذربایجان تعریف کرده بود را ابراز کرد. این سخنان چهرگانی، هم اکنون در سایت های اینترنتی به خصوص در سایت های آذری زبان، قابل دسترسی هستند.

اما در سال های اخیر، نیروهای جوان و موثر تشکیلات گاموح، چهرگانی را وادار کردند تا از رهبری این جریان کنار برود. نیروهای جدید این سازمان، شاید بیش از این اعتمادی به چهرگانی ندارند و یا شاید هم به نظریات جدید رسیده اند که با افکار پان ترکیستی و به غایت راست و کاریسماتیک چهرگانی مغایرت دارد.

محمود علی چهرگانی، در اوایل سال ۲۰۰۲ میلادی ایران را به قصد سخنرانی در اروپا، ترک نمود و اولین جلسه او در استکهلم برگزار شد. پس از پایان این جلسه و انتقاد من به او که چرا به حضار اجازه ندادند به طور شفاهی سئوالات خود مطرح کنند؛ هم چنین صحبت هایش جنگ طلبانه و علیه ارمنی ها بود، به علاوه مطلبی را که قبلا در نقد سیاست های او نوشته و منتشر کرده بودم خواستم به وی دهم؛ نخست با عکس العمل هیستریک او و سپس عقب نشینی و معدزت خواهی اش روبرو شدم. سرانجام این مساله، به رادیو همبستگی کشید. در میزگردی که در رادیو همبستگی تشکیل شد من و آقای علیرضا اردبیلی از برگزار کنندگان جلسه چهرگانی و هم چنین آقای حسن بهگر روزنامه نگار مستقل که آقای سعید افشار آن را اداره می کرد، شرکت داشتیم. من در این میزگرد از جمله به فراخوان خشونت طلبی و جنگ طلبی او که در سخنرانی اش با مشت بر روی میز می کوبید و می گفت: اگر این بار بین آذری ها و ارمنی ها جنگ دیگری آغاز شود دولت ما (جمهوری اسلامی)، باید ار برادران مسلمان آذری مان دفاع کند در غیر این صورت، ما ارس را می شکافیم و اگر اسلحه هم نداشته باشیم با سنگ به کله ارمنی ها می کوبیم و... او، هم چنین در این جلسه ادعاهای بی اساسی کرده و کارنامه دیگری از خود ارائه داد... این سخنان من با مخالفت علیرضا اردبیلی روبرو شد. برای این که من مستند جواب اردبیلی را بدهم نشریه شماره پنج ترییون را که خود او نیز عضو هیات تحریه سه نفره آن بود از کیفم درآوردم و گوشه هایی از گفتگوی چهرگانی با یک نشریه که در تریبون نیز چاپ شده بود را خواندم: «... تمام تلاشم این بود که آن را در چارچوب قوانین و احکام الهی بگنجام و با قوانین اسلامی و قرآنی آن را تطبیق بکنم. این حس در من با شروع جنگ تحمیلی به اوج خود رسیده بود و بنده جهت ارضای آن تقریبا در طول جنگ تقریبا هر سال یک بار به جبهه اعزام می شدم و در وظایف ساده ای مثل تک تیرانداز، آرپیچی زن، راننده آمبولانس کار می کردم و دو بار نیز توسط خمپاره و تک تیرانداز عراق مجروح و یک بار نیز مصدوم شیمایی شدم... از 12 میلیون جمعیت تهران نزدیک به 8 میلیون آذربایجانی هستند که قریب به 7 میلیون آن ها بی سرمایه و بدون امکانات مالی است. بنده به این نتیجه رسیده ام که وضع اقتصادی آذربایجان وخیم است باید در چارچوب ایران و نظام اسلامی و قانون از آن دفاع نمود و حتی دست این سرمایه داران را بوسید و به آذربایجان برگرداند... در مناطقی که ناظران بودند اعلام کردند که شب رای شمرده شد شما دارای سه هزار رای بودید ولی صبح می دیدیم که رای خیلی شده و این عدد حدود 2/1 یا 3/1 به فرمانداری اعلام شده است. در هر حال شکایت هایی کردیم ولی گوش شنوایی نبود...» (منبع: دکتر چهرگانی در گفتگویی صریح و بی پرده، تنظیم از: آلتای؛ تریبون شماره 5، تابستان 1999، سولنا - سوئد، به نقل از هفته نامه مبین)

او، در ادامه اعتراض به دست کاری آرای خود، دستگیر و مدت کوتاهی زندانی شد. سپس او، به خارج کشور آمد و فعالیت سیاسی خود را در بده و بستان و معامله با لابی های ترک - آمریکا، پیش برده و هنوز هم می برد.

بنابراین، چهرگانی هم مذهبی و متعهد به نظام اسلامی، عاشق جنگ و کشتار و هم به حدی «محرم» حکومت اسلامی بود که به او اجازه داده بودند کاندید مجلس شورا اسلامی شود. به گفته خودش، حس خشونت و جنگ طلبی و انتقام جویی در وجودش به حدی فوران می کرد که او، برای کم کردن جوش و خروش آن، هر سال داوطلبانه به جبهه ها جنگ ایران و عراق می رفت تا با آدم کشی، این حس خود را کمی مهار کند. در مجموع می توان گفت بیش ترین اسامی که پای بیانیه اعلام موجودیت «پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی»آمده است سوابق سیاسی مبهم و معامله گر و خشونت طلب دارند. امیدوارم انسان هایی که دور و بر چهرگانی ها هستند در سیاست های تاکنونی خود، تجدیدنظر کنند و افکار آزادی خواهی و برابری طلبی را در پیش گیرند.

شکی نیست که جریانات «پان ترکیست» اعم از طرفداران «آتاتورک»، «گرگ­ های خاکستری»، طرفداران «الچی بیک»، و طرفداران «چهرگانی» و ...، اهداف و سیاست های خود را با اهداف و سیاست های خود را با لابی هایی در حاکمیت ترکیه، آمریکا، جمهوری آذربایجان و...، هماهنگ می کنند جایگاه چندانی در نزد مردم آذربایجان، به ویژه نیروهای آگاه جامعه ندارند. چرا که چنین سیاست هایی، نه تنها ربطی و نفعی برای مردم حق­ طلب و آزادی خواه­ آذربایجان ندارد، بلکه بسیار هم مضر و خطرناکند! 

 

اما کارگران و کمونیست ­ها و به طور کلی همه نیروهای آزادی ­خواه و برابری ­طلب و عدالت جو، با مبارزه پیگیر و دایمی طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی خود، تاکنون به این گرایشات راست و افراطی میدان نداده و بعد از این هم نخواهند داد.

امروز حکومت اسلامی حامی سرمایه، عامل اصلی همه بدبختی­ ها و محرومیت ­­های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بیش از 90 درصد مردم ایران است. بنابراین، تنها از طریق حضور پیگیر در مبارزات محلی و سراسری می توانیم کلیت این حکومت جانی را سرنگون کنیم و یک جامعه نوین انسانی، آزاد و برابر به وجود آوریم. 

در چنین شرایطی، باید نخست با صراحت و بدون اما و اگر حق تعیین سرنوشت همه ملل تحت ستم ایران را تا سر حد جدایی به رسمیت شناخت و سپس همه شهروندان ساکن کشور را به زندگی مسالمت آمیز و مشترک و برابر تشویق کرد. مردم ایران، تاریخ طولانی در کنار هم زندگی کرده ­اند و صدها عامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن­ ها را به هم پیوند داده است. اما، همواره حکومت ­های دیکتاتوری و ارتجاعی ملی و مذهبی، از دامن زدن به تفرقه و دشمنی بین مردم، به عناوین مختلف برای بقای حاکمیت خود سود برده­ اند. از این رو، باید هوشیار بود و به برابری و آزادی همه شهروندان ساکن ایران، و به این که همه مردم تحت ستم حق دارند به زبان مادری شان احزاب و سازمان­ ها، رسانه ­ها و هم چنین مدارس و دانشگاه ­های خود را داشته باشند و مستقیما بر سرنوشت خویش حاکم باشند تاکید کرد.

کارگران و کمونیست­ ها و مساوات طلبان جهان، که بیش از 150 سال است برای تحقق شعار «کارگران جهان متحد شوید!» و پایان دادن به استثمار انسان از انسان مبارزه می­کنند، بر خلاف ناسیونالیست­ ها و فاشیست ها، شدیدا مخالف تبعیض، نابرابری، تفرقه و جدایی، جنگ و استثمار انسان از انسان هستند.

نهایتا حرکت آزادی خواهانه فعلی در مناطق آذری نشین ایران، رهبری واحد و حتی یک سازمان و حزب منسجمی که حقوق و مطالبات آزادی خواهانه، برابری طلبانه و عدالت جویانه اکثریت مردم آذربایجان را نمایندگی کند، ندارد، بلکه ما شاهد فعالیت گروه های متزلزل راست با رهبران ناپیگیری هستیم که منافع شخصی و گروهی برایشان برتر و مقدم تر از منافع عمومی مردم است. هم چنین با وجود این که اندیشه‌ های سیاسی، تشکیلاتی آزادی خواهانه و برابری طلبانه و سوسیالیستی در بین آذری ها قوی تر و تاریخی تر است اما این گرایشات نیز متشکل و متحد نیستند. بنابراین، ضروری است که فعالین جنبش های اجتماعی حق طلب و عدالت جو و برابری طلب و کمونیست آذربایجان، خود را متحد و متشکل سازند و در همبستگی و اتحاد با جنبش های هم فکر خود در سراسر ایران، در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی بکوشند. فراموش نکنیم که آذربایجان تاکنون در رشد و گسترش جنبش های مترقی و پیشرو جامعه ایران، نقش مهم تاریخی ایفا کرده است و این نقش را نیز نباید نادیده گرفت. هم چنین تاریخ طولانی است که در برخی مناطق آذربایجان، کردها، ارمنی ها، آسوری ها و ...، با همدیگر زندگی مسالمت آمیزی داشته اند و بعد از این نیز باید داشته باشند. آن ها، برای مهمانی به آذربایجان نیامده اند که با فرمان چهرگانی ها خانه و کاشانه خود را ترک کنند. فراموش نکنیم که اگر این نظر و سیاست در جامعه ما غالب شود روزگار ما سیاه خواهد شد و ابتدا تهران با حدود 15 میلیون جمعیت که بسیاری از آن ها از خوزستان، سیستان و بلوچستان، آذربایجان، لرستان، کردستان، شمال ایران و غیره از نقاط مختلف کشور به آن جا نقل مکان کرده اند و با مردم فارس زبان این کلان شهر ادغام شده اند دچار جنگ داخلی و خونریزی و ویرانی قرار خواهد گرفت تا ارومیه، زاهدان، تبریز، اهواز، خراسان، رشت و...

به این ترتیب، ما، باید جامعه ای بسازیم که در آن، همه شهروندان و ساکنان ایران، بدون در نظر گرفتن جنسیت، ملیت و باورهای سیاسی و مذهبی و غیره از آزادی، برابری و حقوق یک سان برخوردار باشند. هم چنین همه زبان ها رایج در جامعه مان نیز به طور برابر در همه سطوح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از آزادی کامل و برابر برخوردار گردند. در چنین روندی، زبان فارسی نیز به عنوان زبان سراسری کشور در همه مدارس و دانشگاه و در مناطقی که زبان محلی مردم فارسی نیست به عنوان زبان دوم تدریس شود و زبان مشترک همه ساکنان جامعه ایران محسوب گردد.بی تردید در چنین جامعه ای، خلاقیت ها و ابتکارات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شهروندان شکوفا می شود و همبستگی انسانی نهادینه می گردد.

پنج شنبه هفتم فرودین 1393 - بیست و هفتم مارس 2014

 

* ضمیمه:

«پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی»، با ارسال نامه ای به سایت اینترنتی «مساوات»، نوشته است :

دوستان گرامی!

سالیان درازی است که در راه حق و حقوق ملتمان مبارزه می نمایید. در این راه خانه و کاشانه، دوست و اقربا و سلامتی و نزدیکان خود را در معرض خطر دشمن قرار داده اید. هیچ کس و هیچ تهدید و هراسی نمی تواند شما را از ادامه ی مبارزه تان وادارد. هر چند که دور از وطن خود زندگی می کنید امکا نام آزربایجان و حقوق انسانی مردم آن آمال و هدف زندگی شما گشته است.

ما اگرچه منتسب به گروه ها و تشکل های متفاوتی هستیم اما آنچه که ما را متحد می سازد تنها یک چیز است، آزربایجان. امروز آزربایجان جنوبی بیش از همه نیازمند اتحادمان است. و تا زمانی که ما نیستیم و نیروی خود را متحد نمی کنیم نمی توانیم حقوق مان را کسب نماییم و مشکلات هم میهنانمان لاینحل می ماند.

حوادثی که در منطقه رخ می دهد ما را به سوی اتحاد بیشتر سوق می دهد. هر کدام از ما ضمن تداوم خدمت در تشکیلات هایی که عضو آنها هستیم بایستی به نام آزربایجان به اتحاد بزرگتری نایل شویم.به عنوان هیات مسئول از تمامی مهاجرین سیاسی درخواست می نماییم که اندیشه ی پارلمان موقت در تبعید را حمایت نمایند و از شما دعوت می نماییم تا به عنوان مولفین و بانیان یک تفکر در کنارمان باشید.

ما بی نهایت نیرومند هستیم اما به شرطی که به نام آزربایجان در کنار هم بایستیم ، متحد شویم و میهن خود را به صاحبان اصلی آن برگردانیم.

زنده باد آزربایجان جنوبی

---------------------------------

همچنین بیانه ی این تشکل تازه تاسیس نیز به صورت زیر آمده است :

ضمن آنکه قسمت اعظمی از سرزمین های ایران معاصر را اراضی تاریخی آزربایجان تشکیل می دهد انکار وجود مردم تورک در این اراضی نیز ناممکن می باشد.

اگرچه این حقایق از دیده ی جهانیان دور نگاه داشته می شود لیکن دیگر برای بسیاری معلوم شده است که در اراضی جایی که ایران نامیده می شود میلیونها نفر تورک آزربایجانی زندگی می کند و سالیان مدیدی است که حقوق مدنی و سیاسی آنان توسط رژیم فارس گرای تهران به صورت سیستماتیک مورد تخدی و تعرض قرار می گیرد. و ده ها هزار نفر از آنان بدلیل تضییع حقوق ملی شان مجبور به جلای وطن می شوند. آنان به صورت کاملا تعمدی از حق زندگی ، برابری ، زبانی ، مختاریت و حقوق ملی شان محروم می شوند.

تورکان آزربایجان در طی تاریخ اقتدار خود بر ایران حقوق و برابری همه ی خلق ها را محترم بر شمرده است و هرگز به نابرابری های قومی امکان نداده، دست دوستی خود را به تمامی ملل و گروههای قومی دراز کرده است.

اما در نهایت تاسف لازم به ذکر می دانیم که در طول دهه های متوالی افرادی که در راس قدرت در جایی که ایران نامیده می شود بوده اند، حقوق و آزادی ملتمان را نادیده گرفته و خصمانه بر حقوق ملی ما تاخته و سیاست برتری جویی قومی را در دستور کار خود قرار داده اند. در این راستا حقوق مدنی، سیاسی، ملی ملتمان از آنان به یغما برده شده دهها هزار نفرشان قربانی شده اند و میلیونها تن از آنان از اراضی تاریخی و میهن خود مجبور به جلای وطن شده اند.

اگرچه در طول تاریخ مردم آزربایجان جنوبی برای کسب حقوق سیاسی خود بسیار تلاش نموده اند اما این همت آنان با خون ملت رنگین شده است، دهها هزار انسان جان باخته و مجبور به ترک دیار دیرین شده اند. اگرچه در طول تاریخ مکررا حقوق آنان تضییع شده است اما اجماع جهانی و نهادهای بین المللی و دول مختلف در این مورد سکوت نموده  تا بانگ این ملت که حقوقشان از کف رفته است را نشدیده اند و یا نخواسته اند تا بشنوند.

با در نظر گرفتن همه ی مسیرهایی که این ملت پیموده است ، تاریخ مبارزات و خواست و تمنای ملت در تاریخ 15 مارس 2014 و در پایتخت دانمارک، کپنهاگ به عنوان مهاجرین سیاسی گرد هم آمدیم تا تاسیس پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی را اعلام نماییم و مسئولیت تایین وضعیت حقوقی دولت آزربایجان جنوبی و پارلمان در تبعید را بر دوش می کشیم.»

من یک تجزیه طلبم

$
0
0
می گویم ستمِ مظاعف ملیت های غیرفارس ایران، مانندِ ستم فرهنگِ اسلامی بر زن است؛ می-گویی بهانه ای برای خودتان درست کرده اید تا ایران را تجزیه کنید!! می گویم سیستم عدم تمرکز تنها ضامن دمکراسی در ایران و توسعه ی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است؛ می گویی، اینها همه طرح دشمنان ایران است برای تجزیه ی تمدن هزاران ساله مان، چو ایران نباشد تن من نباد!!

۱. می گویم مردمان ایران، بدون در نظر گرفتن، زبان، نژاد، دین و مذهب حق زندگی آزاد و تعیین سرنوشت فردی و جمعی خود را دارند؛ می گویی این ها از مظاهر غرب است و همبستگی ملی را تضعیف خواهد کرد ما تنها خواستار دمکراسی هستیم که در چارچوب آن حقوق فردی رعایت شود.

۲. می گویم، دمکراسی بدون به رسمیت شناختن حقوق ملی تشکیل دهندگان ایران، چون چهار دیواری است که اجزای آن بهم وصل نشده اند؛ می گویی، ایران یک کشور، یک ملت و یک پرچم و زبان است و گویشها و خُرده فرهنگهای محلی دارد. 

٣. میگویم، دمکراسی تنها رأی اکثریت نیست و بدون حقوق موزائیک های تشکیل دهنده ی ایران، نمی تواند موفق شود؛ میگویی، مطرح کردن مسائل فرقه ای باعث تضعیف اتحاد ملی و تجزیه ی ایران خواهد شد. 

۴. میگویم، تداوم بخش بزرگی از ملیت های تشکیل دهنده  ی ایران، خارج از مرزهای ایران می باشد، نمی توان آذربایجان ملّت باشد و آذریهای داخل ایران قوم؛ میگویی اینها ابداعات اجانب هستند و ایران کشوری است که هزاران سال است واحد و یک پارچه بوده است. 

۵. میگویم مردمان ایران، هیچ گاه واحد نبوده اند و همیشه بر طبق قراردادهای مربوط به زمان خود در کنار هم بوده اند؛ میگویی ملّت سازان و تجزیه طلبان در انزوایند و ملت ایران اجازه نخواهد داد تمامیت ارضی ایران به خطر بیافتد. 

۶. میگویم، اتحاد و یکپارچگی ایران در گرو به رسمیت شناختن حقوق ملیتّ ها و اقوام تشکیل دهنده ی ایران و تشکیل یک سیستم فدرال و سکولار هست؛ میگویی در سر تا سر منشور و میثاق های بین المللی نه اشاره ای به فدرالیسم است، نه حقوق سیاسی اقوام، نه حق تعیین سرنوشت برای گروه های قومی یا مذهبی. 

۷. از زبان مادریم دفاع می کنم، میگویی فارسی زبان مشترک همه ی ماست و ادعا می کنی در کنوانسیون مربوط به حقوق افراد متعلق به اقوام و مذاهب مختلف، همه ی حقوق فقط برای افراد متعلق به مذاهبِ مختلف شناخته شده است.

٨. می گویم بدون پذیرش حقوق ملیت ها و اقوام تشکیل دهنده ی ایران، اتحاد عملی علیه جمهوری اسلامی تشکیل نخواهد شد؛ می گویی من مخالف رژیم آخوندی هستم ولی در برابر تجزیه طلبان حاضرم به درگاه آیت الله خامنه ای توبه کنم و علیه تجزیه طلبان بجنگم.

۹. می گویم ستمِ مظاعف ملیت های غیرفارس ایران، مانندِ ستم فرهنگِ اسلامی بر زن است؛ می-گویی بهانه ای برای خودتان درست کرده اید تا ایران را تجزیه کنید!!

۱۰. می گویم سیستم عدم تمرکز تنها ضامن دمکراسی در ایران و توسعه ی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است؛ می گویی، اینها همه طرح دشمنان ایران است برای تجزیه ی تمدن هزاران ساله مان، چو ایران نباشد تن من نباد!!

۱۱. می گویم ..... می گویی تجزیه طلبی! ... پس من یک تجزیه طلبم و تجزیه طلب خواهم ماند!

تجزیه طلبی و یا فدرالیسم، کدامیک؟

$
0
0
مشکل کنونی ما تجزیه کشور ویا ادراره آن به شیوه فدرال و یا حفظ تمامیت ارضی کشور نیست. مشکل در حال حاضر نظام حاکم است و نیاز کنونی جامعه ما نبود آزادی های فردی و دموکراسی لازم جهت گسترش ایده ها و اندیشه های مختلف سیاسی در بین اقشار مختلف جامعه مان است. سیستم رفراندوم مدل غرب در کشورهایی همچون ایران و ترکیه و عراق براحتی میتواند آلت دست صاحبان قدرت واقع شود، شاید برای ما همان سیستم کدخدا منشی و انتخاب اصلح از محلات کوچک وبعد به ترتیب مناطق شهرداری و شهردار و.... بهتر و جوابگوتر خواهد بود.

مشکل کنونی ما تجزیه کشور ویا ادراره آن به شیوه فدرال و یا حفظ تمامیت ارضی کشور نیست. مشکل در حال حاضر نظام حاکم است و نیاز کنونی جامعه ما نبود آزادی های فردی و دموکراسی لازم جهت گسترش ایده ها و اندیشه های مختلف سیاسی در بین اقشار مختلف جامعه مان است.

مادامی که زمینه لازم برای این آزادی های فردی و امکان فعالیت احزاب مخالف در جامعه موجود نباشد، دم زدن از هر گونه پروژه و سیستم جدید سخنی بیهوده و گزاف خواهد بود. در شرایط وجود آزادی عمل برای احزاب متعدد، هر کس می تواند به نشر و آگاهی رسانی عقاید و اندیشه های خود برای مردم بپردازد و مردم را با اهدافی که حزب وی مد نظر دارد آگاه نماید و اینکه ایده های وی تاچه اندازه برای اجتماع صلح و رفاه و زندگی بهتر به ارمغان خواهد آورد همگان را آگاهی دهد.

وظیفه دموکراسی زمینه سازی و تهیه بستر لازم جهت ارتقاء بینش سیاسی آحاد مردم است و مابقی بایستی به انتخاب خود ملت سپرده شود. مردم اگر خواهان تجزیه و منفک شدن از تمامیت ارضی کشور هستند، در اینصورت همگان بایستی به این خواسته آنها با احترام نزدیک شوند  و یا اگر خواهان سیستمی فدرال میباشند احزاب جدایی طلب مجبور به تن در دادن به خواسته مردم هستند. در هر صورت هدف جز تامین آسایش و زندگی بهتر برای فرزندان این مرز و بوم نبایستی باشد و پروژه ای که این مهم را بهتر فراهم کند دارای ارجحیت خواهد بود. اما فراموش نشود همه اینها در گرو وجود یک اجتماع آزاد که  دارای استاندارد های لازمه حقوق بشر هست،  میسر میشود و در شرایط کنونی کشور ایران همه این گفته نقش بر آب است.

در حال حاضر مردم ستم دیده کشورمان از ترک، عرب، فارس، کرد گرفته تا بلوچ و ارمنی و ...همه در یک چیز مشترک هستند و آن حقوق پایمال شده و از دست رفته شان می باشند. در شرایطی که فشارهای اقتصادی و فرهنگی وارده بر تمامی خلق های ساکن کشور هر روز افزون تر و افزون تر می شود و در شرایطی که دشمن آزادی ملت، روزبه روز قلچماق تر و پرزورتر میشود، سیاست مدار ما هنوز خرس را شکار نکرده شروع به فروختن پوستش نموده است. در چنین برهه ای هدف اولیه چیزی به غیر از آزادی نبایست باشد و این میسر نخواهد شد مگر با اتحاد و هم دلی تمامی مردم ساکن  کشور.

آب و خاک کشوردر دستان افرادی نالایق رو به نابودی و قهقراست، در چنین وضعیتی دعوا بر سر این که پس از رهایی از یوق استبداد چه سیستمی بایستی حاکم شود منطقی به نظر نمی رسد. گویا فراموش شده است که این مردم هستند که سرنوشت خود را تعیین می کنند و برای رسیدن به آن مرحله وظیفه همه حفظ اتحاد جهت برقراری آزادی اندیشه و مبارزه جهت دسترسی به حکومتی که به  انتخاب مردم احترام بگذارد.

 اما همانگونه که دموکراسی نیازی مطلق هست، به طبع آن ارتقاء بینش سیاسی ملت نیز به اندازه خود دموکراسی حائز اهمیت است. مردمی که سالیان سال با زور مدیا و یک نظام تک حزبی، شستشوی مغزی شده باشند و اجازه فعالیت های آزادانه سیاسی نداشته باشند، میشوند همان هایی که با اکثریت قاطع به جمهوری اسلامی آری گفتند. بدون اینکه نسبت به آینده ای که این نظام برایشان ترسیم نموده آگاهی یابند و در مقام مقایسه آن با اهداف و آمال دیگر گروههای سیاسی قرار بگیرند.

حال میپردازم به بخش دوم این بحث، یعنی مسئله حق انتخاب مردم!

بحثم را با انتخابات اخیر محلی شهرداری های کشور ترکیه شروع می کنم. حزب حاکم ترکیه یعنی

(آ.ک.پ) توانست با اکثریت آراء پیروز میدان مبارزه انتخاباتی اخیر گردد. حزب حاکم به یاری  قدرتی که طی دوازده سال اخیرتصاحب نموده بود، با تمام قدرت و امکانات خود اعم از مدیا، برگزاری میتینگ های هزینه بردار و تبلیغات گران در شهرهای بزرگ اذهان عمومی را به سوی خود جلب نماید. در کنار این امر دهات و مناطق محروم شهرها را فراموش نکرده و در این مناطق نیز با سیاست های تطمیع و سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم عوام، توانست نظرمساعد آنها را نیز جلب نماید. منظورم را از سیاست تطمیع می توانم با ارائه مثالهایی از جمله پخش گونی های مجانی ذغال سنگ در زمستان و یا توپ بسکتبال و.. در مدارس مناطق محروم، روشن سازم.

سوء استفاده از باورهای دینی مردم هم که برای ما ایرانیان نیازی به توضیح ندارد.

اما نکته بسیار مهم دیگری هم که در این دوازده سال اقتدار حزب حاکم ترکیه  به چشم می خورد ،بازی های سیاسی وی با اتنیک های مختلف ساکن ترکیه جهت افزایش آراء خود در برهه های مختلف زمانی بوده است. زمانی درست نزدیک انتخابات با علوی ها وارد معامله شده و توانسته است رای مساعد آنها را از آن  خود نماید و در انتخابات اخیر نیز با (پ.ک.ک) وارد گفتگوها و مبادلات سیاسی شد و توانست از آراء آنها  بهره مند گردد.

مثال ترکیه به خوبی روشن میکند بینش سیاسی آحاد ملت چقدر به اندازه خود دموکراسی داری اهمیت می باشد.

همچنین مورد دیگری که از انتخابات ترکیه به ذهن خطور می کند، اینست که اگر سرمایه و پول کافی داشته باشی به راحتی می توانی دموکراسی را در خدمت و توان خود بگیری.

دموکراسی می تواند امکانات لازمه  برای خرید رای و نظر سایرین به واسطه قدرت و تسلطی که حزب و یا فردی دارای آن است را فراهم نماید.  

چنانکه از مثال ترکیه روشن است زمانیکه دموکراسی و رای و انتخاب مردم براحتی می تواند بازیچه دست ثروت و قدرت گردد، چه تضمینی وجود دارد  در نتیجه انتخابات آزاد،  فردی شایسته و لایق بر مسند قدرت نشیند و مردم را بسوی آینده ای درخشان رهسپارنماید؟

من یک متخصص جامعه شناس نیستم بالطبع جامعع شناسان حتما برای مشرق زمین و یا حداقل خاورمیانه مدل مناسب رفراندومی پیشنهاد خواهند کرد، اما در انتخابات شهرهای کوچکی نظیر ایغدیر ترکیه نکته ظریفی نهفته است و آن اینکه در این گونه مناطق کوچک بطور مثال فردی بنام حسن که مورد اعتماد اکثریت مردم منطقه بوده و همه گان نسبت به اصل ونسب و حتی، خوی و خلق حسن آشنایی دارند، پیروز مبارزه انتخاباتی می شود. حال، حسن چه عضو(آ.ک.پ) باشد چه (ج.ح.پ) هیچ تاثیری در روند انتخاب وی نخواهد گذارد. بر همین اساس در همچون مناطقی می بینید حزبی پیروز میشود که هیچ فعالیت تبلیغاتی در منطقه نداشته است، زیرا در این مناطق کوچک و سنتی این فرد است که اهمیت دارد نه حزب. حسن در مبارزات انتخاباتی خود نیازی به برگزاری میتینگ ها و سخنرانی ها و همچنین صرف هزینه های گزاف برای تبلیغات و تعریف و تمجیدهای آنچنانی از خود ندارد. اصولا در فرهنگ ماها حتی اگر دوست نزدیک شما زیاد از خود تعریف و تمجید کند و مدام از نیکی های خود دم بزند، از او دوری میکنیم و به همین خاطر وقتی از این زاویه  که کاندیداها در مبارزات انتخاباتی خود به انواع تعاریف از خود و وعده وعید ها دست میزنند نگاه میکنیم، متوجه خواهیم شد که این مسئله با فرهنگ مردم ما سنخییت ندارد. نکته ای که می خواهم بدان اشاره کنم اینست که سیستم رفراندوم مدل غرب در کشورهایی همچون ایران و ترکیه و عراق براحتی میتواند آلت دست صاحبان قدرت واقع شود، شاید  برای ما همان سیستم کدخدا منشی و انتخاب اصلح از محلات کوچک وبعد به ترتیب مناطق شهرداری و شهردار و.... بهتر و جوابگوتر خواهد بود.


اندوه انسان ترک و اندوه انسان فارس

$
0
0

 

میرزا   علی اکبر صابر مصرعی دارد بدین مضمون:
- "باخدیم بو موسلمانلارا غم پنجره سیندن"
( از پنجرۀ اندوه بر مسلمانان نظر انداختم. )
مثل اندوه الوهیتی مبهم "کی یرکگارد ". ترکیباتی چون پنجرۀ اندوه، شرق اندوه و ...تنها در جوامع استبدادی سروده می شوند.
اندوه جاهلانه ای که بعدها در فیلم "غم پنجره سی" ( پنجرۀ اندوه ) دوباره دیدمش.
درست مثل همین حالا که "حس غم انگیز زندگی"از پنجرۀ میگل د اونامونو می زند بیرون و می چسبد به پنجرۀ اندوه انسانی که گوشت و خون دارد، البته منهای ریش حاج آقا صلواتی شهر کوچک من که شدیدا بوی ارتدوکس شرقی می داد. بوی اندوه حاکم بر شهر و سرزمین من. اندوهی مرکب و چندگانه. مثل اندوه اشعار طنز "معجز شبستری"و رباعیات خیام. "لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام..."
شرق، غم آشیان انسان با همۀ دغدغه هایش.
این غم آشیان آراسته به قذاقی ها و صدام ها و بن لادن ها و کپی های برابر اصل آنها که بخار و گرد و غبار و باد نخوت و غرورشان بر چشم جوامع جهان سومی منطقه می رود.
"از بخار و گردِ بود و باد ماست
این همه غم ها که اندر سینه هاست " - مولوی -
اندوه جاهلانۀ سلطه و اطاعت، هر دو هم غم انگیزند.درست مثل اتاقی که پادشاه عربستان دخترانش را در آن محبوس کرده است. آن هم بغل گوش فیسبوک و یوتیوب و جهان ارتباطات.
اندوهی که محصول نفت و گاز، و قبض و بسط دینی و نژادی و...می باشد. فرق هم نمی کند که از دهان جهل چه کسی بیرون زده باشد این اندوه. از دهان امثال عبدالکریم سروش ها که تنها دغدغۀ فکریشان نشاندن انسان پای منبر روشنفکران دینی و تثبیت موقعیت حاکمیت آمرین است، و یا از دهان کارشناس فوتبالش که در توصیف رویارویی تیم فوتبال فارسی با کشورهای عربی ، عبارت "ایران در گروه نفرت قرار دارد"را به کار می برد. این اندوه ریشه در نفرت و آشفتگی و سلطه و اطاعت دارد. ریشه در قرنها سرکوب خواسته های بشری دارد. ریشه در مبانی آموزشی جغرافیایی دارد که تاب مواجهه با اقالیم و فرهنگ های دیگر را ندارد. جغرافیایی که همسایگان شرقی و غربیش یا سوسمار خورند و یا مهاجمان فرهنگی. اما انسان همین اندوه پیچ در پیچ وقتی مجالی برای نفس کشیدن پیدا می کند یا می پرد به دبی و استانبول، و یا به پاریس و لوس آنجلس.
اندوهی از جنس غلامحسین ساعدی و کارخانۀ گاوداری حاج حسن ( مش حسن سابق ) و شرکا. اندوه استحاله و کوری و کر و لالی. "صم بكم عمي فهم لا يعقلون "با پسته و خاویار صادراتی ، و لکسوس و مرسدس بنز وارداتی به اضافۀ چادر سیاه از چین.
اما میان این اندوه پست مدرن و انعکاس ضرب شمشیر رستم بر چپ و راست انسان شرقی، بازتولید نژادپرستانۀ مفاهیم تربیتی زخمه بر زخم ملت های ترک و عرب و ...می زند. بازتاب سنگینی سلطه به اندوه اسارت و تحقیر بدل می شود و انسان ترک و عرب را به بازخوانی آتش هویت خویش زیر خاکستر هجمه فرا می خواند.
انسان فارس در اندوه از دست رفتن امپراطوری عظیم گذشته، دو دستی به ممالک محروسه و منابع آن می چسبد. در مقابل، انسان ترک خسته از سیاست یکسان سازی و استحاله و سرکوب، به استقلال می اندیشد. انسان ترک آزربایجان رویایی دارد که اندوه اشغال شدگی اش را با آن می زداید. رویای دو بخشی انسان ترک نخست استقلال جمهوری آزربایجان جنوبی و سپس جمهوری آزربایجان بزرگ می باشد.
رویای رهایی نتیجۀ اسارت پر درد است. نتیجۀ دیوار شدن در برابر هم. نتیجۀ صف بستن و سد بستن مقابل جریان جاری خویشتن انسان. پس آنگاه پشت همین سد، تجمع آب و سبزه و زیبایی تو را به تحسین ندیده هایت وا می دارد.
به همان اندازه که انسان فارس بر حذف زبان و حافظۀ تاریخی انسان ترک همت می گمارد، انسان ترک نیز اولویت خویش را در احیای جریانات سیاسی و مبانی فرهنگی خویش می بیند. به همان اندازه که انسان فارس از خطر تجزیه طلبی می نالد، انسان ترک از معجزۀ استقلال و رهایی می سراید. انسان ترک مگر از اینهمه اسارت دراز مدت چه نفعی برده است که آزادی و استقلال را نیازماید؟ و بعدش خود انسان فارس که از تهاجم فرهنگی بیگانگان می نالد آیا هجمۀ انبوه حضور فرهنگ خویش را در اقالیم دیگر فرهنگ ها و زبانها نمی بیند؟ می بیند اما از کوچک شدن می ترسد. حافظۀ تاریخی انسان فارس از گربه شدن نقشۀ جغرافیایی خویش راضی نیست. و شاید این گربه موشی خواهد شد پیوسته در تعقیب. اما انسان فارس به اندازۀ انسان ترک از سلطه و تعقیب و استحاله رنج نکشیده است، که اگر چنین بود اینهمه بر طبل فاشیسم و نژادپرستی نمی کوفت. چرا زبان انسان فارس که به گفتۀ خودش شکر است این همه تلخی می پراکند؟
میان این اندوه پیچ در پیچ، میان سرگردانی سیاسی و فرهنگی این جغرافیای تردید و تزلزل آیا می توان رویاهای یکدیگر را بی هراس از اما و اگرها، به دور از نفرت و دار و گلوله و زندان به بحث نشست؟ و یا اینکه یکی باقی نمانده و همه اش دیگر است؟
انسانها همه شان دیگرانند و اندوهشان نیز دیگری است، این میان دلایل اندوه، ریشه در فرهنگ و خواسته های خاص خود آنها دارد.
شاید برای همین میرزا  علی اکبر صابر این مصرع را سرود:
- "باخدیم بو موسلمانلارا غم پنجره سیندن"
( از پنجرۀ اندوه بر مسلمانان نظر انداختم. )

ژنرال ولی کوچوک و ادعاهایش

$
0
0
سرنوشت خلق اذربايجان را خلق اذربايجان تعيين خواهد،هر سرنوشتى باشد،استقلال يا حتى ماندن در چهارچوب فعلى،اين سرنوشت را كسانى تعين مى كنند كه زندانها را با شجاعتشان به لرزه در مى اورند،خلقى كه در خيابان با مشت هايشان با سينه هايشان در مقابل مرگ رقص شادى سر مى دهند و در اخر همان گرسنگان،تحقير شدگان كه بعضى مى خواهند با زيركى وانمود كنند كه عامل امپرياليستها هستند،تصميم گيرنده نهايى هستند


ژنرال ولی کؤچؤک در اظهاراتی گفت: در دیداری که با مقامات غرب در شهر کلن داشتیم آن‌ها از من برای ایجاد دولت برای ترک‌های آزربایجان جنوبی کمک خواستند.

به گزارش گونئی نیوز، وی که با خبرگزاری آپا مصاحبه می‌نمود، ادامه داد: ” در گردهمایی “داک” در کلن مرا به عنوان دبیر انتخاب نمودند بعد از آن دولت‌های امپریالیست بیشتر از پیش بر من فشار آوردند. من همچنین در گرد هم آیی های آزربایجانیان آمریکا هم شرکت می‌کردم. بعد از آن دولت آمریکا از من برای تشکیل دولت برای آزربایجان جنوبی کمک خواست، اما من در آن زمان مخالف این کار بودم.چون معتقد بودم هنوز زمان مناسب آن نرسیده و امکانات کافی وجد ندارد.”
آقای ولی کؤچؤک که در پرونده “ارگنه کون” در ترکیه بعد از تحمل ۷۴ ماه حبس به تازگی آزاد شده است گفت: “در دادگاه من بارها اعلام داشته‌ام که من ملی‌گرای ترک هستم، اگر شرط ایجاد اتحادیه‌ای باشد، باید اتحادیه ترک‌ها ایجاد شود. ترک‌ها با ۳۰۰ میلیون جمعیت می توانند نقشه جهان را تغییر دهند”
نقل خبر از گؤنئی نیوز توسط  بهرنگ

 

      ولى کوچوک و ادعاهایش        

ژنرال ولى کوچوك در مصاحبه اى با خبر گذارى APA ادعا كرده كه وقتى صدر داك بوده،غرب و مشخصا امريكا از او خواسته كه نسبت به تشكيل جمهورى اذربايجان جنوبى اقدام كند،و او با استدلال اينكه امپرياليست و غرب مى خواهد كه با بهانه ملتهاى تحت ستم،مرزها و كشورهاى خاورميانه را دستكارى كند، و تركيه خود در صف اول اين هدف مى باشد، و به درستى تشخيص داد كه هدف استقلال اذربايجان نيست،بلكه پياده كردن نقشه خاورميانه اسراييل و غرب است،و ادعا مى كند كه با ذكاوت اين حيله را تشخيص داده، و جواب رد به سينه امريكا زده،و بخاطر اينكه با طرح خاورميانه امريكا مخالفت كرده، مورد خشم امريكا قرار گرفته و شش سال در پرونده ارگنه كون زندانى شده،بنا بر ادعا نقشه ٢٦ كشور بايد تغيير مى كرد،كه تركيه هم يكى از انها بود.

كسانى كه اخبار تركيه را دنبال مى كنند و مسلط هستند،مى دانند كه مانند خيلى از كشورهاى خاورميانه،يا همانند ايران يا حتى شديدتر،در سياست ديدگاه شديدا ضد غربى حكم فرما است،از ليبرال تا اسلامى،چپ و ناسيوناليست همه ديدگاهى ضد غربى دارند،خيلى ها اين را نشات گرفته از جنگهاى صليبى و طولانى مدت بين مسيحيت و عثمانى اسلامى مى دانند كه در حافظه تاريخى ملت به ياد مانده،و حتما مى دانند كه در تركيه داستانهاى حيرت اورى از دولت مخفى و موازى كه توسط جاسوسان سيا و مزدورانى از تركيه وجود دارد،و اصولا كسى هم نيست كه تلاشى در كتمانش كند،هر كارى ،جنايتى،دزدى،شانه خالى كردن از مسوليت و قبول نكردن مسوليت و مشكل به پاى دولت موازى نوشته مى شود،و هر روز با داستانهاى هولناكش كه اراده اى هم براى روشن شدن زواياى تاريكش نيست،تبديل به شبحى هولناك با ماسك حقيقت مى شود.

و بخاطر همين است كه ولى كوچوك حتى مبارزات انسانى اذربايجان را تجسمى از درخواست غرب براى استقلال اذربايجان فرض مى كند و اينكار را مقدمه تجزيه تركيه مى داند كه با هوشيارى جواب رد به ان داده،و با اضافه كردن اينكه هميشه بدنبال ازادى قره باغ است و ندا دهنده تشكيل كشور ٣٠٠ ميليونى تورك،مى كوشد تا ذهن خلق اذربايجان اسير توهمات خود ساخته و تخدير كند،و چهره اى دوستانه و دلسوز از خود به نمايش بگذارد.كه بيش از خلق اذربايجان دلسوزشان است. بى شك او غافل است كه اين سناريو هر روز در ايران تكرار مى شود و مردم از تىورى توهم توطئه غرب خسته شده اند و باور نمى كنند، و اين مانند اب در هاون كوبيدن است،او بايد خوب بداند كه ربط دادن مبارزات انسانى خلق اذربايجان و ديگر خلقها در ايران نه توسط امپرياليستها،بلكه توسط مظلومانى مطرح مى شود كه تبعيض،حقارت، گرسنگى و فشار اسيميلاسيون را روزانه با گوشت،خون و وجودشان حس مى كنند،او بايد حتى اين مسله را در تركيه هم قبول كند،كه مبارزات خلق كرد نه توطئه غرب كه بلكه نشات گرفته از درد و رنج روزانه شان مى باشد.

 او دشمنى در لباس دوست است،او همان حرفى مى زند كه استبداد فاشيستى در مواجهه با خلقهاى تحت ستم مى زند،او با طرح اين موضوع مى خواهد سركوب ما را سرعت و مشروعيت مبارزات ما را زير سوال ببرد،او ما را انسانهايى بى اراده و سست مى نماياند كه برنامه ريزانش امريكا و مجريش انسانى مرتجع و متوهم به اسم ولى كوچوك است،او مستقيما روح مردگان ما را مى ازارد،او ما را نه انسانهايى ازاد كه به عليه ظلم و استبداد مجادله مى كنيم،بلكه مزدورانى فرض مى كند،كه گوش به فرمان امپرياليستها و انسان مرتجعى مثل خودش هستيم، او بايد ياد بگيرد انسان مرتجع و متوهمى مثل او حتى لايق ان نيست كه هم صحبت مبارزان ما بشود،حالا چطورى از او خواسته شده كه برايمان استقلال بياورد،بايد خيلى مواظب باشد كه باد كلاهش را نبرد،اينكه او چطورى سر از داك بر داشته بايد توضيح داده شود،هر چند كه داك كارى براى اذربايجان انجام نداده، و بعنوان كسى كه بيست سال است اخبار را دنبال مى كنم سالى يك بار اسم داك را نشنيدم،كه انهم سر اختلاف و خاله زنكى بود.

و در اخر خاطر نشان مى سازم كه سرنوشت خلق اذربايجان را خلق اذربايجان تعيين خواهد،هر سرنوشتى باشد،استقلال يا حتى ماندن در چهارچوب فعلى،اين سرنوشت را كسانى تعين مى كنند كه زندانها را با شجاعتشان به لرزه در مى اورند،خلقى كه در خيابان با مشت هايشان با سينه هايشان در مقابل مرگ رقص شادى سر مى دهند و در اخر همان گرسنگان،تحقير شدگان كه بعضى مى خواهند با زيركى وانمود كنند كه عامل امپرياليستها هستند،تصميم گيرنده نهايى هستند. بعنوان يك جنبش هر كسى با هر مليتى حق دارد به اين جنبش كمك كرده و صداى مظلوميتش را به دنيا برساند،ولى تلاش براى رهبرى و اورگانيزه كردن اين حركت بجز سر افكنده گى براى همراهان هم البته،و شايد درد و رنج بيشتر براى خلق اذربايجان نتيجه اى نخواهد داشت، ما تجربه اى سخت و خوفناك از فرقه دموكرات داريم،هنوز كسانى را كه قربانى مان كرده اند نبخشيده ايم،هنوز ان تجربه وحشتناك را هر روز حس مى كنيم،و ادمى متوهم مثل ولى كوچوك يا كسان ديگر نمى توانند به اين راحتى ما را با خربزه گذاشتن زير بغلمان قربانى كنند.

 قهرمان قنبرى

در باب‌ «نيم‌زبان» کُردی و تفاوت‌ دو فرهنگ

$
0
0
قابل تأمل همچنين تفاوت فاحشی است که‌‌ بين آنچه نخبگان و روشنفکران و سياسيون و اديبان کُرد در مورد فرهنگ و ادب پارسی می‌گويند و آنچه‌ از ‌ برخی از نخبگان و روشنفکران و سياسيون فارسی‌زبان کشورمان به‌ نسبت فرهنگ و ادب کُردی می‌شنويم‌ وجود دارد: درحالی که اکثريت قريب به‌ اتفاق فرهيختگان سياسی، فرهنگی و ادبی کُرد از ستم ناليده‌اند و به‌ جهت دفاع از اين فرهنگ و زبان آواره‌ بوده‌اند، چرا که‌ کل نظام سياسی، آموزشی و رسانه‌ای کشور تنها بر محوريت زبان فارسی بوده‌ است...

اشاره‌:

چند ماه‌ پيش "فرهنگستان زبان فارسی"طی صدور بيانيه‌ای مخالفت صريح خود را با تدريس زبانهای غيرفارسی رايج در ايران اعلام داشت، چه‌ که‌ آنرا به‌ زيان جايگاه‌ زبان فارسی قلمداد نمود. اين تاکنون بی‌پرده‌ترين و در عين حال بی‌شرمانه‌ترين اقرار شووينيستی ارگانهای حاکم بر ايران در ارتباط با مقوله‌ی زبانهای غيرفارسی ايرانی بود، چرا‌ که‌ پرده‌ از روی واقعيتی برداشت که‌ هر چند اظهرمن‌الشمس بود، اما با اين وصف بطور رسمی از سوی حاکميت کتمان و از سوی اپوزيسيون راست و ناسيوناليست انکار می‌شد: "فرهنگستان"نامبرده‌ علناً می‌گويد:‌

    ا) زبان فارسی جايگاه‌ خود را مديون ممنوعيت تدريس زبانهای ديگر ايرانی است،

   2) اين رابطه‌ی تبعيض‌آميز بايد پابرجا بماند،

   3) کسانی که‌ با اين نابرابری مخالفت کنند منتسب به‌ بيگانگان هستند و

   4) اصلاً زبانهايی چون کُردی زبان نيستند، "نيم‌زبان"هستند.

اخيراً آقای يونسی، "دستيار"آقای روحانی برای امور "قوميتها و اقليتهای مذهبی"، نيز زبان کُردی را "لهجه‌ای از زبان فارسی"معرفی نمود و بدين ترتيب آب پاکی روی دست تمام آنانی ريخت که‌ بعد از 35 سال تحت اين حکومت به‌ تدريس زبان کُردی در مدارس دلبسته‌ بودند. طبيعتاً به‌ ذهن متصديان "فرهنگستان"و آقای يونسی امر حقوق بشر و حقوق شهروندی و برابری حقوقی شهروندان ايرانی دست کم در زمينه‌ی فرهنگی خطور نمی‌کند که‌ از اين منظر موضوع را بررسی کنند.

صدالبته‌ اين ذهنيت عقب‌مانده‌ محدود و منحصر به‌ حکومت نيست و بخشهای نه‌ چندان کمی از به‌ اصطلاح "اپوزيسيون"رژيم نيز آن را نمايندگی می‌کنند. ذيلاً يک نمونه‌ از آن نقل‌قول و کالبدشکافی شده‌ است.

راه‌ چاره‌ چيست؟ از نظر من تأکيد و تصريح بيش از پيش بر به‌زيرکشيدن حاکميت متمرکز در کليت خود در ايران، تشکيل حکومتهای منطقه‌ای در هر يک از مناطق اتنيکی ايران و يک حکومت فدرال واقعی در "مرکز". حل معضل تک‌زبانی و تک‌صدايی در ايران تنها تحت چنين حاکميتی ميسر است؛ در اين نظام بايد تمام زبانهای ايرانی رسمی و ملی و هم‌تراز و برابر حقوق شوند. دولت فدرال بايد به‌ همه‌ی ايرانيان ـ حال هر زبانی داشته‌ باشند ـ تعلق داشته‌ باشد. لذا مراوده‌ و مکاتبه‌ با ارگانهای فدرال بايد به‌ تمام زبانهای ايرانی ميسر باشد. هيچ ايرانی نبايد برای رفع و رجوع امور خود با حکومت فدرال نيازی به‌ مترجم داشته‌ باشد و يا ناچار باشد به‌ زبان غيرمادری خود سخن گويد. تمام قوانين و بخشنامه‌ها و آئين‌نامه‌های دولت فدرال بايد به‌ تمام زبانهای رسمی و ملی ايران چاپ و در اختيار شهروندان قرار گيرد. نظام قضايی، رسانه‌ای و آموزشی بايد ايالتی ‌شوند. در هر ايالت نيز آن زبانی "رسمی"شود که‌ اکثريت ساکنان آن به‌ آن تکلم می‌کنند. غير از آن بايد يک زبان ديگر هم برای آموزش برگزيده‌ شود، بدين معنی که‌ در تمام گستره‌ی ايران هر شهروند ايرانی بايد دو زبان ايرانی فراگيرد؛ يکی زبان آن منطقه‌ يا ايالتی که‌ در آن زيست می‌کند و دوم به‌ انتخاب خود يکی ديگر از زبانهای ايرانی را.

آنچه اما‌ امروز در حوزه‌ی زبانی در ايران شاهد آن هستيم را چيزی جز شووينيسم و جينوسايد فرهنگی نمی‌توان ناميد که‌ حتی تعديل آن در چهارچوب اين رژيم ـ طبق اظهارات آقای يونسی ـ در برنامه‌ی اين رژيم نيست. برعکس: با بيانيه‌ی وقيحانه‌ی‌ "فرهنگستان زبان فارسی"و گفتگوی اخير آقای يونسی با آقای احسان هوشمند رژيم اسلامی در زمينه‌ی مورد بحث حتی جری‌تر نيز شده‌ است، طوريکه‌ زبان چهل ميليون کُرد را "نيم‌زبان"و 'لهجه‌"معرفی نموده‌‌اند...

از آنجا که‌ قبلاًدر مشاجره‌ای با يک هم‌وطن ايرانی به‌ گوشه‌هايی از اين مطلب پرداخته‌ بودم و نخواستم تکرار مکررات شود، عين اين بحث را با افزوده‌های اندکی اينجا می‌آورم.

نام نويسنده‌ی کامنت را البته‌ اينبار حذف نموده‌ام، چون جدال من قبل از اينکه‌ با يک شخص معين باشد، با يک تفکر مشخص است.

چهاردهم فروردين 1393/سوم آوريل 2014

جناب، بايد به‌‌ استحضار برسانم که‌ واقعاً به‌ خال زده‌ايد؛ اين از قضا همان تفکري است که‌ شما قدري عريان‌تر و صادقانه‌تر از برخي ديگر عنوان کرده‌ايد و من آن را دقيقاً شووينيستي مي‌دانم؛ شووينيسمي که‌ تن به‌ تنه‌ي‌ فاشيسم مي‌زند. برای اينکه‌ متهم به‌ افترازنی نشوم، عين مطلب شما را براي اطلاع خوانندگان اين سطور نقل می‌کنم:

"زبان فارسي، زبان جنبش استقلال ايران است . اين زبان از همان روز که يعقوب سيستاني گفت: «چرا چيزي که من درنيابم بايد گفت» ، به زبان تيره‌هاي ايراني‌اي تبديل شد که براي بيرون کردن عرب و ترک و تاتار و مغول با يکديگر متحد شده بودند و در دشت ها و کوه ها را به دنبال آنان مي تاختند و با هديه خون خود، ايراني را نگاه داشتند تا تو بتواني به کردي در آن سخن بگويي. اگر فردوسي بزرگ، زبان فارسي را به اين اوج نرسانده بود، تو در برابر عربهاي وحشي و ترکها و تاتارها و مغولها به جز پذيرفتن زبان آنها چه مي توانستي بکني؟ نيمزبانهاي ايراني گيلکي، تاتي، تالشي، خراساني، لکي، لري، سيستاني، هرمزگاني، کردي، مازندراني، راجي، آذري، بلوچي و.. . در سايه کاخ بلند و باشکوه زبان فارسي توانستند به زندگي خود ادامه دهند. «جنبش فارسي نويسي» به روزگاراني نعلق دارد که ايرانيان با خون خود از کشور و فرهنگ خود نگاهباني مي‌کردند. اين به روزگاراني بر مي گردد که مانند امروز ايرانيان به دريوزگي مدرسه زبانهاي شرقي پاريس و بنيادهاي آمريکايي و فرانسوي و انگليسي و يهوديان اروپاي شرقي نرفته بودند. گفته مي‌شود، روشنفکران کرد در خانه با فرزندان خود به انگليسي سخن مي گويند! به عنوان يک موضوع، بنشين و در اين باره پژوهشي کن و اين شايعه را راستي‌آزمايي کن!"

«««««

و اما پاسخ من به‌ شما:

دوست عزيز، کدام مقاومت؟ کدام استقلال؟ در مقابل کي؟ در مقابل چي؟ با کدام پيامد؟ از وضع و حال شاهان پيش از دوره‌ي پهلوي که‌ همه‌ آگاهيم. واقعاً اگر نامه‌هاي ناصرالدين شاه‌ و مظفرالدين شاه‌ به‌ کنسولهاي "فرنگ"را مي‌خواندم، به‌ خود مي‌گفتم عجب امپراطوري‌اي داشته‌ايم که‌ نمي‌دانستم. اين از دوران قاجار. مگر از جنگهايي که‌ آنها به‌ ويژه‌ صفويه‌ها دو بار با منشاء و انگيزه‌ی اسلامي راه‌ انداختند و هر دو بارش را مفتضحانه‌ شکست خوردند و متعاقب آن بخشهاي از ايران را پيشکش کشورهاي همجوار کردند، خبر نداريد؟ و مگر غير از اين است که ‌خود پهلوي پدر و پسر را هم انگليسي‌ها و آمريکائيها سر کار آوردند؟ و مگر غير از اين است که‌ در دفاع از مثلاً "ملي‌گرايي"و "استقلال‌طلبي"مصدق چهار نفر خيابان نيامدند و "مليون"ايران (غير از شايگان و فاطمي که‌ در واقع به‌ حزب توده‌ي ايران پناهنده‌ شده‌ بود) جملگي خادم دربار و کودتا شدند؟ اين از حکومتهاي وابسته‌ و "مقاومت استقلال‌طلبانه‌" (!) در مقابل آن. و مگر حکومت "مستقل"اسلامي ايران چه‌ تاجي بر سر استقلال و کرامت ايران و ايراني و حتي زبان فارسي زده‌ است؟ و مگر غير از اين است که‌ بخش عظيمي از همين مردم صد رحمت به‌ کفن دزد "وابسته‌"ي پيش مي‌فرستند؟ اين همه‌ خودشيفتگی کم‌مايه‌ و نفرت از "بيگانه‌"از کجا مي‌آيد؟

از کدام "کاخ"رفيع زبان فارسي سخن مي‌گوئيد؟ مگر من و شما مي‌توانيم دو جمله‌ فارسي بنويسيم، بدون وام‌گرفتن از زبان غني عربي؟ چند نمونه‌ از اديبان شهير زبان فارسی برايتان نمونه‌ بياورم که‌ از ضعف بنيادی زبان فارسی ناليده‌اند. و مگر غير از اين است که‌ ناسيوناليست‌ترين ناسيوناليستهاي ايراني حتي عناوين تشکيلاتهاي خود را با نامهاي عربي ("نهضت"و "جبهه‌"و "ملي"و ...) مي‌آرايند؟! مگر غير از اين است که‌ خود واژه‌ي "استقلال‌طلبی"شما عربي است؟ مگر غير از اين است که‌ دوآتشه‌ترين به‌ اصطلاح "ملی‌گرايان"ايراني هويت خود را اول اسلامی و تنها بعد از آن ايراني مي‌دانند؟! از مصدق و بازرگان و طالقاني و غيره‌وغيره‌ برايتان نقل‌قول‌ بياورم؟

به‌ خود مردم برگرديم: چند درصد از ايرانيان نام واقعاً فارسي و ايراني بر فرزندانشان مي‌گذارند؟ من به‌ ياد دارم حتي دوستان نزديک و صميمي فارسي‌زبان من اوايل تعجب مي‌کردند که‌ من و خانمم نام کُردي (روژين و شه‌وين) بر فرزندانمان مي‌گذاريم و با زبان کُردی با آنها صحبت می‌کنيم! اين کار ما برايشان بسيار نامأنوس بود. از نظر آنها فاطی و زهرا و احمد و محمود و محمد و علي و رضا و حسن و حسين نامهاي ايراني  هستند و زبان فارسی زبان مادری‌مان است و نه‌ کُردی!!

گفته‌ايد که‌ روشنفکران کُرد با فرزندانشان به‌ زبان انگليسي صحبت مي‌کنند! لطفاً هر جا که‌ هستيد خانواده‌هاي کُرد را با خانواده‌هاي فارسي‌زبان مقايسه‌ کنيد. به‌ يقين درخواهيد يافت که‌ شمار خانواده‌هايي که‌ کُرد هستند و با فرزندانشان کُردي صحبت مي‌کنند، بسيار بسيار بيشتر از خانواده‌هاي فارس‌زباني مي‌باشد که‌ با فرزندانشان فارسي صحبت مي‌کنند. اصلاً در جوي که‌ من مي‌شناسم، اگر خانواده‌اي ـ که‌ هر دوي زوجين در آن کُرد باشند ـ با فرزندانشان غير از کُردي صحبت کند، منزوي و زبان‌زد مردم مي‌شود.

اگر اين "ناسيوناليسم"هم باشد [که‌ از نظر من نيست]، از نوع بسيار مترقي و خوب آن است، چون خود را در ضديت با اين يا آن ملت تعريف نمي‌کند. مي‌دانيد فرهيخته‌ترين و آزادمنش‌ترين اديب معاصر کشورمان شاملو در همين ارتباط چه‌ گفته‌ است؟ من با صداي خودش شنيدم که‌ خانواده‌هاي فارسي‌زبان خارج از کشور را سرزنش مي‌کرد که‌ اين چه‌ فارسي‌اي است که‌ صحبت مي‌کنند و چون الگو از جمله‌ از کُردها نمونه‌ مي‌آورد و مي‌گفت از کُردها بياموزيد که‌ با اين همه‌ ستم و محروميت و ممنوعيت زبان خود را حفظ کرده‌اند.

در ضمن، بنده‌ خارج از اين موضوع، ضمن تأکيد و پافشاري بر اينکه‌ فرزندانم درست و حسابي کُردي صحبت کنند (و اين اصل و اساس و وظيفه‌ی درجه‌ اول من است)، بخاطر علاقه‌اي که‌ به‌ زبان فارسي دارم، بخاطر اينکه‌ بخشي از هموطنانم فارسي‌‌زبان هستند و نمي‌خواهم ارتباطم با آنها قطع شود، فرزندانم را چند سالي نيز کلاس زبان فارسي فرستادم، آن هم در يک شهر ديگر. و باز تأکيد کنم که‌ کمتر جشن و عيد و مراسمي است که‌ کُردها برگزار کنند، در آن اما موسيقي فارسي (و آذری، ...) غيبت داشته‌ باشد. اين در حالي است که‌ زبان و فرهنگ کُردها در ايران دفاکتو ممنوع است و اگر شما با اين تفکرتان جاي من نوعی مي‌بوديد از زبان فارسي نفرت پيدا مي‌کرديد. اما روشنفکران کُرد، نه‌ زبان و اصل و نسب و هويت خود را فراموش مي‌کنند، نه‌ تن به‌ آسيميلاسيون و زورگويي فرهنگي و سياسي مي‌دهند و نه‌ به‌ دام ناسيوناليسم از نوع شما مي‌افتند. آري، بايد با تمام تواضع خدمتتان عرض کنم که‌ اين کُردها هستند که‌ بايد به‌ فرهنگ سياسی خود که‌ جوهر غنی آزادمنشی و هومانيستی دارد، ببالند. ملي‌گرايي آنها خود را در لباس و موسيقي و زبان و صدالبته‌ در حق‌خواهي ملي مي‌يابد و نه‌ در ستيز با ديگران (فارس و ترک و عرب و غرب و شرق). ناسيوناليسم آنها سمت و سوی درونی دارد، در برتری‌جويی، خودبزرگ‌بينی و پست‌شماری ديگران معنا پيدا نمی‌کند. اين فرهنگ سياسی جاافتاده‌ی احزاب کُردستان نيز می‌باشد.

ميهن‌پرستي نوع "ايراني"، اما، تاکنون در فخرفروشی تاريخی، در ‌ستيز شعاری با زبانهای غيرفارسی، در  خاک‌پرستي و به‌ قول آرامش دوستدار در دين‌خويي و من اضافه‌ مي‌کنم در بيگانه‌ستيزي تبلور يافته‌ است. اين به‌ويژه‌ اين روزها به‌ صريح‌ترين و عريان‌ترين شکل ممکن در حمله‌ی هيستريک به‌ احزاب اصيل کُردستان خود را نمايان ساخت.

فراموش نکنيد، همان عربي که‌ به‌ آن مي‌تازيد، برايتان اسلام آورد. شما آن را نه‌ تنها از آن گرفتيد، بلکه‌ غلظت آن را بيشتر نيز کرديد و تشيعش ناميديد و به‌ مردم ايران تحميل کرديد. خواستيد آن را با پاتنت ايرانی به‌ خود عرب هم بفروشيد که‌ کسی ـ غيراز عده‌ای قليل در چند کشور نگون‌بخست ـ آن را نخريد. تشيع‌ پدر ايران و ايراني را درآورده‌ و شما هنوز متوجه‌ نشده‌ايد! بدون اين اسلام و شيعه‌ غيرقابل تصور است که‌ معجوني به‌ نام "جمهوري اسلامي ايران"مي‌داشتيم. آن وقت از مقاومت و جنبش استقلال‌خواهي صحبت مي‌کنيد؟! آن هم با حربه‌ي زبان فارسي؟! هنوز هم که‌ هنوز است سهم بزرگي از ثروت مردم ايران قرباني خرافات اسلامي مي‌شود و نه‌ اعتلاي فرهنگي و زباني! حتی برعکس مردم کردستان بيشتر شماها حتی نمی‌دانيد لباسهای سنتی و کلاسيک‌تان کدام است. از لائيکهای شما لباسهای غربی و از مذهبی‌هايتان لباسهای اسلامی را بگيرند، چه‌ خواهيد پوشيد؟ بخش بزرگی از مردم شيعه‌‌مسلک ايران بکلی آسيميله‌ی مذهبی شده‌ است: اينان چنان از رضا و حسين و حسن و علي و فاطي‌خانم و زهراخانم صحبت مي‌کنند، گويي آنها اندرالنسل دايي و عمو و خاله‌ و عمه‌ي آنها بوده‌اند و صدالبته‌ ايراني! آن وقت از استقلال در مقابل عرب سخن مي‌گوئيد؟! تصور نمي‌کنم در خود عربستان عقب‌مانده‌ هم پديده‌اي مانند چاه‌ جمکران و مراسم متحوشی چون سينه‌زنی و قمه‌کشی عاشورا، ... وجود داشته‌ باشد. آن وقت فخر هم مي‌فروشيد؟

از طريق همين اسلام و تشيع پدر زبان بسيار بسيار شيرين و زيباي فارسي را درآورده‌اند و شما هنوز متوجه‌ نشده‌ايد. من حاضرم شرط ببندم، ده‌ درصد ديپلمه‌ي ايراني نمي‌توانند يک پاراگراف درست و حسابي و بدون غلط فارسي بنويسد. می‌دانم در مورد چی صحبت می‌کنم؛ هر روز به‌ دليل شغلم با اين پديده‌ سروکار دارم. اما آن هنگام که‌ من آموزش زبان مادري خودم را می‌خواهم، شکه‌ مي‌شويد، بي‌تاب مي‌شويد، غناي زبان "ملي"فارسي خود در مقابل زبان "بومي"کُردي مرا به‌ رخم مي‌کشيد و شما يکي حتي زبانم را "نيم‌زبان"مي‌ناميد!!  اي کاش مي‌دانستم، از اين زبان غني فارسي چه‌ باقي مي‌ماند اگر هزاران هزار عالم غيرفارس سده‌ها در پرورش و اعتلايش نمي‌کوشيدند، اگر حکومتي آن را از طريق نظام آموزشي، رسانه‌اي و غيره‌وغيره‌ به‌ بخش غيرفارس ميهنمان نيز منتقل و بعنوان تنها زبان "رسمی"تحميل نمي‌کرد، اگر حکومتي شووينيستی پاسدار آن نمي‌بود، اگر دست کم به‌ لحاظ نوشتاري ممنوع مي‌شد. آيا آن هنگام نيز مي‌توانستيد جسارت داشته‌ باشيد، آن را با زبانهايي که‌ فرصت رشد و اعتلا نداشته‌اند، مقايسه‌ کنيد و آنها را در مقابل زبان خود "نيم‌زبان"بناميد؟!

مشکل نيست زبان کُردی را "نيم‌زبان"معرفی کنيد. می‌دانيد که‌ فرهنگ و فرهيختگی کردستان مانع از اين می‌شود که‌ برخورد افراطی و توهين‌آميز مشابه‌ را با شما داشته‌ باشيم. اما آيا چنين ادعايی را می‌توانيد در ارتباط با زبانهای عربی و ترکی بکنيد؟! يک بار در اوايل انقلاب زبان عربی و مردم عرب را به‌ تمسخر گرفتيد، چه‌ قيامی شد و رئيس جمهور وقت، همين آقای خامنه‌ای، مجبور به‌ عذرخواهی علنی شد. يک بار اين کار را همين چند سال پيش با زبان ترکی و مردم آذربايجان کرديد. پاسخ عده‌ای کتاب‌سوزان فارسی بود؛ حکومت بسيار به‌ دشواری توانست جلو تبديل آن به‌ يک قيام سراسری را بگيرد. آری، چنين "شوخی‌"های بی‌مزه‌ای را نخواهيد توانست با مردم آذربايجان بکنيد، چون طغيان و عصيان آنها شوخی‌بردار نخواهد بود.

و باز مشکل نيست زبان فارسي را "کاخ"بناميد و بخشی از زبانهاي ايرانی را "نيم‌زبان"، اما آن گاه‌ توقع نداشته‌ باشيد که‌ متکلمين اين "نيم‌زبانها"حاضر باشند در يک چهارچوب جغرافيايی واحد با شماي "کامل"و "کاخ‌نشين"زندگي کنند! آنها خواهند گفت: "بسيار خوب زبان ما در ايران تاکنون "نيم‌زبان"مانده‌ است، برای فرهنگ‌سازی، برای رشد و اعتلای زبانمان و تبديل آن به‌ يک زبان "کامل"به‌ بستر و چهارچوبی ديگر نياز داريم."خواهند گفت: "خير اسلامی‌ها را ديديم. "ملی"خوانده‌‌ها هم که‌ آغابالاسر و فخرفروش و برتری‌جو هستند. بخش عظيمی از چپ ايران نيز به‌ راست غلطيده‌ است. خوب، با کدام طيف سياسی ما می‌توانيم در ايران به‌ آمالهايمان برسيم؟"اين استنتاجی است که‌ به‌ يمن سلطه‌ی ناسيوناليسمی که‌ جعلاً "ايرانی"خوانده‌ می‌شود و در واقع بر زبان فارسی و مذهب شيعه‌ استوار است و لذا قومی ـ مذهبی‌اش می‌نامم، شمار فزاينده‌ای از نخبگان کُرد و آذری و بلوچ و عرب و ترکمن به‌ آن می‌رسند. بنابراين اين ناسيوناليسم شما نمی‌تواند جوهر مترقی و متحدکننده‌ و انتگرال داشته‌ باشد.

ناسيوناليستهای حتی لائيک ايرانی چپ و راست به‌ عربها بخاطر اسلام بدو بيرا می‌گويند، اما ناسيوناليسم آنها نيز شباهت کمی با اسلاميسم مورد ستيزشان ندارد. اسلام عزيز هم زنان، بيش از نيمی از بشريت، را نيم‌انسان می‌داند، همانطور که ناسيوناليسم‌ لائيک شما زبانهای ديگر را "نيم‌زبان"می‌داند.

آری، واقعاً از نظر من چنين تفکري تفاوتي با دين‌خويي ندارد. دين‌گرايان نيز اديان و مذاهب ديگر را فرومايه‌ و پست مي‌پندارند و مخصوصاً اسلاميستها خود را عقل کل و دين خود را "حقيقت مطلق"مي‌دانند! چنين گرايش منزه‌‌طلبانه‌، ضددمکراتيک و هژموني‌طلبانه‌اي همچنين در ناسيوناليسم نوع "ايراني"قابل رؤيت است. اين مکتب زبان و ملت خود را برتر از ديگران معرفي و از همين منظر‌ ترک‌ستيزی و عرب‌ستيزی و اين آخريها کُردستيزی و حتي غرب‌ستيزی می‌کند. اين ناسيوناليسم متأخر هيچ قرابتي با دمکراسي و مدرنيته‌ و هيچ سنخيتی با ملزومات همزيستي مسالمت‌آميز ندارد؛ دفع‌کننده‌ است تا جذب‌کننده‌، آنتي‌پاتي ايجاد مي‌کند، تا سمپاتي. بعنوان مشت نمونه‌ي خروار مي‌توان به‌ همين کامنت فوق‌الذکر شما و انديشه‌ي ناظر بر آن اشاره‌ کرد.

جالب است که‌ شما به‌ استقلال و سپری که گويا‌ زبان فارسی در مقابل عرب و زبان عربی ايجاد کرده‌، تا من کُرد بتوانم به‌ زبان خود سخن گويم، اشاره‌ فرموده‌ايد. لابد به‌ اين دليل آموزش زبان مادری را در قلعه‌ی زبان فارسی بر من ممنوع کرده‌اند!! لابد به‌ اين دليل وضع و حال زبان کُردی در ايران با هژمونی زبان فارسی چنين بوده (غيررسمی و آموزش آن ممنوع)‌ و اما در کردستان عراق زير حاکميت ملت عرب چنان (رسمی و آموزش آن مجاز)!!

در خاتمه‌ تأکيدی دوباره‌ و خلاصه‌وار بر دو موضوع محوری نوشتار را ضروری می‌دانم:

يک.     در هيچ جای دنيا هيچ زبانی بدون دولت شکل فراگير و استاندارد به‌ خود نمی‌گيرد. اگر زبان کُردی جايگاه‌ زبان فارسی (و ديگر زبانهای همجوار را ندارد) در درجه‌ی نخست به‌ اين برمی‌گردد که‌ تاکنون زبان حاکميت سياسی نبوده‌ و متکلمين آن از دولت خود برخوردار نبوده‌اند و بدتر از آن دولتهای از جمله‌ حاکم بر ايران نيز از هيچ کوششی برای از بين‌بردن آن و آسيميلاسيون فرهنگی و زبانی سخنوران آن دريغ نکرده‌اند. خيلی جالب است، زبان مادری را از من می‌گيرند، از رشد و شکوفايی آن جلوگيری می‌‌کنند، از جمله‌ با‌ منابع مالی و انسانی منبه‌ شکوفايی زبان ديگری می‌پردازند، بعد می‌گويند که‌ زبان ندارم، آنچه‌ دارم "نيم‌زبان"است!! آيا گستاخی بزرگتری هم از اين وجود دارد؟

زبان فارسی هم آن هنگام که‌ رسميت‌يافتن آن با ممنوعيت‌ زبانهای ديگر ايران چون زبان کتابت و تدريس همراه‌ شد و با کاربرد منوپوليستی آن در حوزه‌های يک) آموزشی، دو) اداری، سه‌) خدمت نظام، چهار) رسانه‌ای، پنج) قضايی، ... حکم تحميلی و اجباری به‌ خود گرفت، در طول يک پروسه‌ جايگاه کنونی خود را پيدا کرد. به‌ عبارتی ديگر زبان فارسی موقعيت خود را مديون تبعيض بر زبانهای ديگر است. با زبانی باز هم صريح‌تر:

(1)             اگر به‌ قول شووينيستها "نيم‌زبانهای"رايج در ايران (چون زبان کُردی) به‌ مانند زبان فارسی از امکانات و تسهيلات دولتی برخوردار می‌بودند و باز به‌ مانند زبان فارسی در بخشهای مختلف اداری، قضايی، ... امکان کاربرد می‌يافتند،

(2)             اگر برای اين "نيم‌زبانها"به‌ مانند زبان فارسی هزاران کادر آموزشی ترتبيت می‌شد،

(3)             اگر به‌ آنها در حوزه‌های متفاوت به‌ مانند زبان فارسی کتاب و نشريه‌ چاپ می‌شد،

(4)             اگر اين زبانها به‌ مانند زبان فارسی به‌ رشته‌ی دانشگاهی تبديل می‌شدند و در مورد آنها تحقيق و تفحص آکادميک می‌شد،

(5)             اگر برای آنها به‌ جهت استاندارديزه‌کردنشان به‌ مانند زبان فارسی فرهنگستان ايجاد می‌شد،

(6)             اگر اين زبانها به‌ مانند زبان فارسی و همتراز با آن بطور رسمی در مدارس تدريس می‌شدند،

(7)             اگر به‌ اين زبانها به‌ مانند زبان فارسی تحصيل صورت می‌گرفت،

(8)             اگر در زيستگاه‌ متکلمين هر يک از اين زبانها راديو و تلويزيون بطور کامل به‌ اين زبانها برنامه‌ پخش می‌کرد،

(9)             اگر رشته‌های مختلف هنری مربوط به‌ زبانهای غيررسمی ايران (مانند شعر، موسيقی، فيلم، سينما، تئاتر، ...) که‌ پيوند لاينفک و تنگاتنگی با زبان دارند، به‌ مانند زبان فارسی با حمايت وسيع دولتی روبرو می‌شدند،

(10)         اگر اشراف به‌ زبان فارسی برای مردم غيرفارس به‌ امتياز تبديل نمی‌گشت و به‌ عبارتی ديگر عدم دانستن زبان فارسی در اين کشور چندزبانه‌ با زيـانها و تبعيضاتی همراه‌ نمی‌شد، اگر اين مردم به‌ويژه‌ در مناطق مرکزی ايران خود را مجبور نمی‌ديدند، با فرزندانشان به‌ فارسی صحبت کنند، ...

آری‌، آنگاه‌ اين "نيم‌زبانها"نيز به‌ مرتبه‌ی "رفيع" (!) زبان فارسی می‌رسيدند.

اگر زبانهای عربی و ترکی "نيم‌زبان"نيستند، به‌ويژه‌ به‌ اين برمی‌گردد که‌ متکلمين آن در فراسوی مرزهای ايران از دولتهای ملی خود برخوردار بوده‌اند، چه‌ که‌ تبديل "لهجه‌"/"گويش"/"نيم‌زبان"به‌ زبان کتابت و استاندارد ارتباط لاينفک و سببی با تشکيل حاکميت سياسی توسط متکلمين اين لهجه‌ها دارد. در ايران (به‌ قول خانلری) چنين بوده‌، در فرانسه‌ چنين بوده‌، در ايتاليا چنين بوده‌ و غيره‌. (به‌ اين موضوع در جای ديگری پرداخته‌ام.)

دو.      قابل تأمل همچنين تفاوت فاحشی است که‌‌ بين آنچه نخبگان و روشنفکران و سياسيون و اديبان کُرد در مورد فرهنگ و ادب پارسی می‌گويند و آنچه‌ از ‌ برخی از نخبگان و روشنفکران و سياسيون فارسی‌زبان کشورمان به‌ نسبت فرهنگ و ادب کُردی می‌شنويم‌ وجود دارد: درحالی که اکثريت قريب به‌ اتفاق فرهيختگان سياسی، فرهنگی و ادبی کُرد از ستم ناليده‌اند و به‌ جهت دفاع از اين فرهنگ و زبان آواره‌ بوده‌اند، چرا که‌ کل نظام سياسی، آموزشی و رسانه‌ای کشور تنها بر محوريت زبان فارسی بوده‌ است، هيچگاه‌ کلامی ناشايست و ناشکيبا در مورد فرهنگ و اديبات فارسی، در مورد مردم فارسی‌زبان کشورمان بر زبان نياورده‌اند. آيا همين را می‌توانيم در ارتباط با اکثريت روشنفکران فارسی‌زبان کشورمان بگوئيم؟ برای آنها من تنها زمانی ارزش ذکر دارم که‌ خود را کمتر از آنها بدانم، زبانم را "بومی"و زبان آنها را "ملی"بنامم و البته‌ خود را نيز "قوم"بدانم. در غيراينصورت دشنه‌ها از غلاف بيرون خواهند آمد...

تفاوت معامله‌ در اينجاست.

11 اکتبر 2012 

تجزیه طلب بودن اکنون انقلاب است

$
0
0

با گذاری هرچند سطحی بر تاریخ نزدیک به قرن گذشته ایران، و بدون تعصب نگریستن بر این سالها، همواره جبهه ای ما بین حاکمیت و قسمت بزرگی از ساکنان جغرافیای "ایران"را نمیتوانیم از دید پنهان نمائیم. این جدل را دیکتاتور به دیکتاتور ادامه داده و امروزه نیز سنگین ترین سلاح ها و بیشترین نیرو را در این کارزار مورد استفاده قرار میدهند. طرف مقابل دیکتاتور را ملیتهای غیر فارس و ادیان و مذاهب غیر تشیع تشکیل میدهند. جنایات انسانی و جنگی بسیاری در این تاریخ ملیتها و مذاهب را مورد تهاجم حکام قرار داده و در عصر کنونی، با سیر تکاملی بشریت در مسیر دهکده جهانی، حقوق انسانی، برابری و... بسیاری از مدعیان آلترناتیو بودن برای جمهوری اسلامی نیز، بر تداوم جبهه فاشیستی، بر علیه ملیتهای غیر فارس در صورت تغییر رژیم فعلی شعارها سر میدهند و حماسه ها میسرایند.

حفظ تمامیت ارضی ایران و مبارزه با تجزیه طلبان را برای خود شعار ساخته و بر ساکنان قسمت و یا قسمت هایی از "ایران مقدس"، "ایران متمدن"، "ایران مرز پر گهر"آنگونه که از "چالدران"تا "شلمچه"شرمسار شود، انسان قربانی میشود. قربانی فیزیکی و تلفات جانی آن را قسمت کوچکی شامل میشود و آنچه را که از تولد با هر انسانی همزاد میباشد؛ زبان، فرهنگ و آئین، بیشترین آماج حملات است.

نگارنده در تلاش دستیابی به دلایلی عامه و البته به زبانی ساده برای حفظ تمامیت ارضی و یا تجزیه ایران از تعاریف ملموس و واقعی است. مخالفان رژیم های صد سال گذشته بصورت کلی برخوردهای ضد انسانی نسبتا همگونی را تجربه نموده اند اما آذری ها، کورد ها، بلوچ ها و دیگر ملیتهای ایران انواع آن را محکوم به لمس هستند.

در طول دوران حکومت رژیم آخوندی و سلطنت قبلی، هر زمان که اعتراضی در میان مردم در شُرُف شکلگیری بوده است، حاکمیت بدون توجه به نحوه اعتراض و یا دلیل آن از تمامی توان خود و موارد مورد اشاره بالا در عکس العمل خود استفاده نموده و بدون هیچ ترسی فقط و فقط برخورد خشن را عامل مهار کننده و یا نابود کننده دانسته است. با این سیاست توانسته است جنبش های اعتراضی شکل گرفته در مقاطع زمانی مختلف را محو سازد. اما امروز و در شرایط بسیار بدتر و وضعیت اَسَفبار اقتصادی و اجتماعی ایران که مسبب تمامی آن سیاست های نادرست و انحصار طلبی حاکمیت میباشد، دیگر آن اعتراضات مقطعی را نیز شاهد نیستیم.  مردم در داخل به نوعی آن را تعریف میکنند که نشانه هایی از ترس را نمایانگر بوده، در خارج کشور نیز اپوزیسیون با انواع تفاسیر به دسته های مختلف در تعربف وضعیت موجود تقسیم بندی شده اند که هیچ کدام واقعی یا حقیقی نیستند. چراکه تحلیل درست میتواند تصمیم نتیجه بخش را به همراه داشته باشد و عدم موفقیت هر نوع حرکتی تا به امروز نمایانگر ناصحیح بودن آن میباشد.

اگر در جستجوی دلیل واقعی نبود اعتراضات و جنبش های انقلابی در ایران باشیم، باید واقع بین باشیم. با کنار گذاشتن تعصبات و اوهام، دنیای واقع را بنگریم. ملیتهای غیر فارس ایران که ستم ها و بی عدالتی های ملی فعلی را در ایران فردا روز، پس از تغییری در حاکمیت سیاسی، پیش رو نگاره گر هستند و تنها روکش آن از اسلامی به هر عنوان دیگر را میتوانند با اندکی آزادی های سطحی در نظر گیرند، چه میزان و چند درصد از جمعیت و مساحت کشور را شامل میشوند؟ بدون شک اراده مردمی و جنبش های مردمی هر دیکتاتوری را سرنگون ساز، و تاریخ نیز آن را گواه است. اما تلاش آخوند های خونخوار نیز برای بقا و تلفات آن به کدام قیمت؟ چه تغییر عمده ای در روال زندگی و فرهنگی این ملیتها بوجود خواهد آمد؟ برای دیکتاتور بعدی هزینه نمودن در عقلانیت امروز جایی ندارد و روز به روز حس استقلال و رهایی از اسارت، این درد تاریخی را که به قدمت نام "ایران"ریشه داشته، بیشتر و بیشتر خواهد نمود. حقوق ابتدایی ملی را، اپوزیسیون امروزی که تنها در کانال های ماهواره ای موجودیت آنرا شاهدیم، در برنامه ها و خط مشی خود چه در حال و چه پس از تغییر رژیم فعلی نیز به رسمیت نشناخته و اساسا موجودیت ملی شان را نیز منکر میباشند.

دوستانی که به نام مردم ایران سخنران هستند و عنوان مینمایند و محکوم کرده اند هر فردی را به خائن، مزدور، تجزیه طلب و... ، با آرای چند نفر از مردم ایران انتخاب شده اند ؟ آیا در میان مخالفان رژیم آخوندی شخص، گروه، سازمان و حزبی میتواند در هر جای کشور پنجاه هزار نفر را در حرکتی اعتراضی جمع کند ؟ ایران نیازمند حرکتی اعتراضی آنهم از بطن جامعه و مردمی است. برای شکلگیری این اعتراض نیازمند آلترناتیوی مردمی هستیم که همراه و همپای جامعه مدنی حضور داشته و آنها را رهبری نماید. رهبری مردمی تنها زمانی واقعی است که صدای گویای همان مردم باشد. هر کدام از گروه های مدعی آلترناتیو بودن برای ملاها، با فراخوانی به منطور اعتراضی مدنی در ایران میتوانند جایگاه واقعی خود را بخوبی بدانند و بر آن اساس طرح مدعا نمایند. هرچند تاسفبار است، اما در ایرانی با وسعت و جمعیت عظیم، سابقه فرهنگی و تمدن بسیار، تنوع اتنیکی و ملیتی، بجای آنکه نقطه قوت در ساختار کلی باشد، عامل اصلی رکود و سکون حرکت آزادیخواهانه مردمی و شکلگیری اعتراضات بر علیه آخوندهای خونخوار گشته است.

در امتداد تاریخ دست کم صده گذشته، هر غیر فارسی عملا در دسته بندی درجه دوم و پایینتر از آن از لحاظ حقوق شهروندی و حتی میزان مشارکت در اداره امور مملکتی قرار داشته است. در سال ٥٧ و انقلاب خلق در ایران، با وجود وعده های بسیار خمینی به منطور تحقق ابتدایی ترین خواسته های ملی هر کدام از ملیتها، در نهایت تغییر مثبتی صورت نگرفت و به نام دین و در کنار محرومیت های فراوان اجتماعی، اعدام، کشتار و سرکوب همه جانبه دستاورد انقلاب برای بلوچ ها، آذری ها، کورد ها، اعراب و دیگر ملیتهای ایران بوده است. آخوند مدعی حق خواهی و عدالت طلبی در قدرت به دیکتاتور ضد بشری مبدل گشت و اکنون افراد خوش خیال متظاهری که در استودیو های اروپایی و آمریکایی علنا همان سیاست فعلی حاکمیت را در مورد اکثریت ایران بازگو نما هستند، در باور خود چه تغییری را متصورند؟ بد نیست با گذاری بر آمار جمعیتی ایران درصد ساکنان غیر فارس آنرا آگاه شوند و بدانند که تضمین برای رفع ستم ملی میتواند این درصد را در حرکتی اعتراضی و انقلابی قرار دهد. تاریخ گواه است که هرگاه حکمرانی اراده کرد باشد برچسپ تجزیه طلب، مشروعیت بخش تار و مار کردن ملتی در این "مرز پر گهر"گشته و هیچ صدایی از "پارسی زبانان"به اصطلاح "هموطن"نیز در نیامده است. روزی که جانیان و قاتلان آخوندی "احسان فتاحیان"و یا "فرزاد کمانگر و همراهانش"جوانان آزادیخواه و برابری طلب کورد را با برچسپ تجزیه طلب و محارب، اعدام کردند کدام ایرانی به عنوان هموطن معترض بود؟ مگر این جوانان چه چیز را طلب نمودند به جز آزادی و برابری در این کشور ؟ «البته در اعتراض مدنی و تحسن های سراسری مناطق کورد نشین، در جواب این اعدام ها، مرزهای وطن و سرزمینی که به آن احساس تعلق داشته باشند نیز تعیین گشت.» آذری ها، عرب ها و تمامی ملیتهای دیگر نیز این روزهای تنهایی و تنها ماندن ملی را در کنار همبستگی های ملی که تعیین کننده مرزهای میهن شان باشد، به لطف  شوونیسم ایرانی تجربه نموده اند.

در صورتی که امکان اجرای همه پرسی "حق تعیین سرنوشت"برای هر ملیتی در ایران باشد شکی نیست که تنها قسمت های میانی جغرافیای فعلی زیر چتر این نام باقی خواهد ماند. واضح است حاکمیتی که این امکان را فراهم سازد و این حق را به رسمیت بشناسد، دلسوز راستین تمامیت ارضی و تمامی مردمان این جغرافیا خواهد بود. حاکمیتی خدمتگزار از اعتراض و نارضایتی بیمی ندارد و مردمی با شرایط زندگی برابر و شریک در تمامی امور کشور نیز میلی به جدایی از کشور را نخواهند داشت که نمونه آن را در کشورهای کثیر المله شاهدیم.  ترس از تجزیه را بهانه استثمار ملیتهای ایران نموده و تقدسی ساختگی را در تلاش تحمیل به دیگری. مرزهایی که امروز بر اطلس جهانی "ایران"نام دارد تنها زمانی برای ساکنان، ارزش و اعتبار و تقدسی را داراست، که برایشان مامن قرار گیرد و احساس تعلق به آن را حس نماید. با وضعیت کنونی ایران و روند سیاسی فعلی اپوزیسیون آینده ایران سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی سابق خواهد بود و در نوع خود به مراتب بدتر از آن روزهای شوروی.

اپوزیسیونی که تمامی حقوق انسانی را برای همه ایرانیان در عمل خواهان باشد و برای آن مبارزه نماید، میتواند از تمامی طیف ها و دسته های جامعه همچنین تمامی ملیتهای ایران را در حمایت و مسیر مبارزاتی خود شاهد باشد. حکومتی دموکرات نیز با مشارکت همگی در اداره امور درمان حس تجزیه طلبی و ترس از تجزیه ایران خواهد بود.

عادل محمدی ٢٠١٤/٤/١٢

 

حمله به بختيارى، حمله به مشروطه است

$
0
0


در اين چند روز گذشته اعتراض ايل بختيارىبه جساراتى كه به اين قوم و سران تاريخى اش شده، شدت گرفته است. در سريال تلوزينوى <<سرزمين كهن>> كه گويا قصد به تصوير كشيدن حوادث سياسى-اجتماعى كشور را از ١٣٢٠ تا ١٣٥٧دارد (البته به روايت جمهورى اسلامى)، به چند تن از سران تاريخى این ايل، همچون لطفعلى خان امير مفخم، اتهاماتى بى پايه زده شده و در آخرين بخش (پنجشنبه ٢٤ بهمن) با بى ادبى كه مختص اين حكومت اراذل و اوباش است به على قلى خان سردار اسعد، فرزندش سردار بهادر* و به كل ايل بختيارىتوهين شده است.

 بهانه هم البته اينست كه منظور به ايل بختيارى نبوده، بلكه به خانواده اى كه فاميلش در سريال <<بختياری>> است بوده که اتفاقاً در داستان نمايندهُ خاندان بختيارى هم می باشد! تصور كنيد در فيلمى نام خانوادگى يك فاميل را <<ايرانى>> يا <<هخامنشى>> گذارند و بنابراين هر توهينى كه دلشان خواست بكنند و سپس بگویند منظورمان با ایران نبود !

بارى، با شدت گرفتن حملات به تاريخ بختيارى، واكنش بختياری ها، كه من يكى از همتباران پر افتخارشان هستم، نيز سخت تر شده و تا جايى پيشرفته كه جمهورى اسلامى را دستپاچه و مجبور به عقب نشينىكرده است. مقامات گوناگون رژيم اين جسارت را محكوم كرده اند ومدعى پيگيرى و برطرف كردنشان شده اند تا بلكه بتوانند مطالبات مردم را در همين سطح كنونى نگه دارند و اختلافات را در چارچوب نظام حل كنند. نتيجه اينكه ديروز صدا و سيما اعلام كرد كه سريال فعلاً متوقف مى شود.

● مسئله اينجاست كه اين حملات فقط مربوط به ايل بختيارى نيست. اگر حکومت اكنون اين قوم فداكار را نشان گرفته، هدف اصلى نظام آن اصول سياسى است كه با اين ايل مترادف گشته اند و فراقومى و ملىمى باشند: مشروطه خواهىو كوشش بر جدايى دين از سياست. اين امر حساسيت زيادى به ماجرا مى بخشد و بايد با دقت با آن برخورد كرد. چون مسئلهُ نظام تنها قوم بختيارى نيست، بلكه آنچه قوم بختيارى نمايندگى مى كند، به همين ترتيب مطالبات مردم هم به زودى مى تواند از اصرار بر پوزش خواهى مدير صدا و سيما و كناره گيرى وى فراتر رود و خواهان احقاق همان آرمانهايى شوند كه رهبران ايل از آن دفاع نموده اند و امروز دليل توهين رژيم به اين قوم ميهن دوست شده است.

از اين ديدگاه اين پيشامد شانس خوبى براى رودررويى با نظام مى دهد ولى در عين حال يك خطر هم در بر دارد كه بايد به آن بسيار آگاه بود

چرا توهین به بختیاری ؟

● دشمنى جمهورى اسلامى با نام و تاريخ بختيارىچندين دليل دارد. اولاً آخوندها با هرآنچه نماد ملىاست دشمنىند چون از اين مى هراسند كه مردم حول نام سران آزاديخواه كشورشان، كه تاريخ دراز و درخشانى از مبارزه دارند، جمع شوند و قيام كنند.

دشمنى اين رژيم با مشروطه، با دست آوردهاى آن و سرانش را ديده ايم. حساسیت رژیم به دکتر مصدقهم که جای خود را دارد. اگر نهضت مشروطه یک چهرۀ واحد نداشت، تمام ارزشها و آرمانهای مشروطیت در مصدق جمع شدند. رژیم هم در طى اين سى و پنج سال دائماً به تخريب این آرمانهاى مشروطه پرداخته و از ناميدن سران مشروطيت پرهیز کرده.

بختيارى هاكه سابقهُ ديرپايى در خدمت به ايران دارند، در مشروطهنيز نقش مهمى ايفا كردند و از سران آن جنبش بودند و بنابراين ساليان درازيست كه مورد حمله رژيم آخوندى قرار گرفته اند. دل را نمى توان خوش كرد كه اين حملات پايان می يابند، چون رژيم نمی تواند از لحاظ ايدئولوژيك با آنان كنار بیايد.

علاقهُ مردم به رهبران ملىكه پايدار است و علاوه بر آن به خاطر عدم وجود آزادى نام و نشان اين سران ملی دائماً یک خطر آرمانى براى جمهورى اسلامى ايجاد مى كند. تا روزى كه اين حكومت ضد ايرانى برپاست حملاتش به اين بزرگواران هم متاسفانه خواهد بود.

علت دوم:توهين و اتهام زنى به بختيارى ها علناً به بنياد جمهورى اسلامى مربوط است، يعنى رودرويى مشروعه و مشروطه. زمانى كه مشروطه خواهان تهران را فتح كردند و محمّد على شاه و قزاقانش را شكست دادند، با شيخ نورى هم (مجتهد پر نفوذ آن دوران كه هم پيمان محمّد على شاه گشته بود وعليه مشروطه فتوا داده بود) تصويه حساب كردند.

سردار اسعدبختيارى كه فاتح تهران بود و ايلش مهمترين پشتوانۀ نظامى مشروطه بود، همراه با سپهسالار تنكابنى خلع سياسى پايتخت را پر كرد و اين دو رهبر به طور غير رسمى فرماندار تهران در آن مقطع زمانى گشتند.

سردار اسعد همراه با سپهسالارو يپرم خان ارمنىدر دادگاهنورىشركت داشتند؛ دادگاهى كه به حكم اعدام آن مجتهد انجاميد. بر اين حساب جمهورى اسلامى به مشروطه خواهان و بخصوص به كسانى كه در آن دادگاه شركت كردند كينه مى ورزد.

 

 آزاديخواهان به خوبى درك كرده بودند كه دينبايد از سياستجدا بماند و در دوران مشروطيتاين جدايى را تضمين كردند. از آنجا كه رژيم شاهد رو آوردنِ روزافزونِ مردم به تاريخ مشروطه است خود را مجبور مى بيند كه سرانآن انقلاب را سياه نام كند.

دليل سوم:براى كينه اى كه جمهورى اسلامى به ايل بختيارىو خاندانش دارد بر مى گردد به فرزند فرزانهُ اين خاندان، كه شاپور بختيارباشد، و نبرد او با خمينى. درست است كه دكتر بختيارحدود ٧٠ سال پس از مشروطه و مطابق با شرايط سياسى و اجتماعى ايران نويين با خمينى روبرو شد و بنابراين در چارچوب قومى عمل نمى كرد؛ نه به عنوان يك بختيارى بلكه به عنوان يك سياستمدار ايرانى به مصاف خمينى رفت. درستش هم همين است: ما نيز براى انقلاب مى بايست به عنوان ملت ايران پا به ميدان گزاريم.

اما چون دکتر بختيار از آن خاندان بود، چون افتخار داشتن نام ايلرا در شناسنامه اش داشت، چون از مشروطه اى دفاع مى كرد كه با سابقه ءِ ايل و فاميلش گره خورده بود و چون موضع اى كه گرفته بود، يعنى جدايى دين از سياست، در پيرامون موضع من جمله سردار اسعد و دگر خوانين بختيارى بود، طبيعى است كه در ذهن مردم او و كردارش مستقيماً به ايل بختياراى ربط داده شوند.

● جمهورى اسلامى با تخريب نام ايل و خانوادهُ او در خيال تخريب نام او هم هست، چون شاهد افزايش آگاهى مردم در مورد شخصيت و موضع سیاسی شاپور بختياردر جامعه است. رژيم مى بيند كه محبوبيت اين اولين و سخت ترين مخالف جمهورى اسلامى رشد چشمگيرى در جامعه دارد و همين اسباب نگرانى آخوندها شده است.

 

 خصوصاً كه شعار لائيسيتهشاپور بختيار، يعنى جدايى بى چون و چراى دين از سياست، همان تيرى است كه سپر جمهور اسلامى تابش را ندارد. بنابراين به هر قيمتى شده بر جلوگيرى از ترويج نام بختيارو انديشهُ لائيسيتهدر جامعه مى كوشد.

اين سابقهُ ملى ايل بختيارى و پيشگامى سرانش در كوشش بر استقرار حاكميت ملى و جدايى دين از سياست دلايل اصلى دشمنى جمهورى اسلامى با تاريخ اين قوم است و با توقف سريال و استعفا و از اين دست حرف ها پايان نمى يابد.

خطر
خطرى كه هر جنبش قومى را شديداً تهديد مى كند، رنجش قوم است از جايگاهشان در كشور و این احساس که حرمت کافی از سوى ملت گذاشته نمی شود. چنين رنجشى خوراك سو استفاده جویی جدايى طلبانو اربابان خارجى شان است. از طريق شبكه هاى اجتماعى و ديگر روش هاى تبليغ به اين رنجش ها دامن مى زنند و به معترضان يك هويت جداطلبانه تبليغ مى كنند و خواست تحميل چنین هدف سياسى را به آنها دارند.

● مسلماً در اقوام ايرانى و من جمله ايل بختيارى هويت ملىايرانى به اندازهءِ بسيار بالايى وجود دارد و مى بينيم كه بختياريان توهين را به كل ملتايران دانسته اند. اما مزدوران بيگانه قصدشان اينست كه از نبود يك سازماندهى منظم و مستقل ايلياتى (كه در دوران رضا شاه و محمّد رضا شاه نابود گشت) سو استفاده كنند و با کمک فشار تبليغاتى خلاء رهبرى جنبش را پر كنند تا معترضان را همچون سرنشينان يك اتوبوس كه مسير حركتشان دست راننده است به بیراهه برند.

 غافل از اينكه ايل بختيارى كل افتخاراتش را در چارچوب خدمت به ايرانمى داند و مى نازد به اينكه از تبار كهن ايرانىاست، به اینکه با گويشى از زبان پارسىسخن مى گويد و مرزبانديرينۀ ايران بوده كه در شرايط حساس هميشه كمربسته به كشور خدمت كرده است. آری، در طول تاريخ بسيارى از همتبارانِ من در راهِ ميهن در نقاطى بسا دور از كوههاى زاگرسهمچون قفقاز، افغانستان و هندوستان به خاك سپرده شده اند.
● با چنين ذهنيتى است كه معترضان هيچ علامتى از فريب خوردگى نشان نداده اند، ولى اين دليل نمى شود كه ديگر اعضاى خانوادۀ ايرانبه آنها كمك نرسانند. كافى است آدم نگاهى بر صفحات فیسبوكبياندازد تا ببيند كه تبليغات مزدوران تا چه حد شروع شده است. البته همتباران من با آگاهى كامل با اين تبليغات مقابله مى كنند و هرگونه دم زنى از <<ملت بختيارى>> را رد كرده و دائم بر جدايى ناب پذيرى شان از ايرانزمين پافشارى مى كنند. با اين حال در ايستادگى عليه اين تبليغات نمى توان و نمى بايست تنهايشان گذاشت. هر چند سنگ جدايى طلباندر بختيارى به جايى نخواهد نشست، نبايد به دشمنان اين آب و خاك كوچك ترين ميدانى را داد.

بنابراين اگر اعتراضات ادامه يابند امر خيلى مهم اينست كه ساير اقشار ملت به آنان بپيوندد و در آغوش گرم ملت از هويت و حرمتشان نگهدارى كرده و به اعتراضشان (كه به نحوى كه بالاتر اشاره رفت اساساً ملىاست) قوت بخشند. به خاطر حقانيتِ این اعتراض و ملىبودنِ آرمانشان، يعنى نماد سردار اسعدو مشروطيت، پيوستن به آنها حركتى ملى خواهد بود.

شانس
● علاوه بر جلوگيرى از خطر تبليغات جداطلبانه، در صورت پافشارى بختيارى هابر استعفاى ضرغامى، اين پيش آمد شانس خوبى هم به ايرانيان هديه مى كند و آن اينست كه مردم مى توانند دور نام قهرمانان ملىجمع شوند. براى نخستين بار در حيات جمهورى اسلامى عكس يك شخصيت ملى و آزاديخواه براى روزهاى پیاپى در تظاهرات بالا رفته، بدون اينكه نظام توان معنوى محكوم كردن اينكار را داشته باشد.

بنابراین، اگر معترضان با توقف سريال راضى نشدند و اعتراضشان با خواستهءِ بركنارىمدير صدا و سيما ادامه يافت، ساير ملت هم باید با بلند كردن عكس سردار اسعدو دگر سرداران ملى چون ستار خان، باقر خان، يپرم خان و سپهسالار در كنارشان بايستاد، و امکان توهین به اين بزرگواران را از حكومت سلب كند.

با در آمدن اعتراض از جنبهُ قومى، دعوا در سطح اصلى خود مطرح مى گردد كه ملى است و موضوع اش جدايى ديناست از سياست، به عبارتى ديگر همان مقابلهُ مشروطه و مشروعه، چون دشمنی آخوند با رهبران ملی بر این موضوع است.

علاوه بر آن، رئيس صدا و سيما را خود خامنه اىمشخص مى كند و پافشارى بر استعفاى وى بُعد ديگرى به دعوا مى بخشد: رودررويى با رهبر جمهورى اسلامى در چنين رخدادى هموطنان ديگر را مى زيبد كه با بختيارى ها همراه شوند و خواهان تعريف درست تاريخ ملت و نه تنها قوم بختيارى گردند.


جاماسب سلطانى /   ١٧!فوريه ٢٠١٤، لاهه


 

* احمد شاه لقب سردار اسعد را پس از درگذشت او به فرزندش جعفرقلی خان سردار بهادرواگذار کرد.

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است.

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>