Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

متد های تحلیلی منوچهر صالحی در راستای استمرار ستم ملی در ایران است

$
0
0

آقای منوچهر صالحی چند ماهی است طی مقالات دنباله داری تحت عنوان "رهایش یا حق تعیین سرنوشت"، تا کنون شانزده مقاله را منتشر کرده است. انصافا این نوشته ها دانستنی های قابل استفاده ایی در ارتباط با "حق تعیین سرنوست  ملتها"در کشورهای مختلف عرضه شده و در عین حال این مقالات خوانندگان خود را با نظرات متفکرین و رهبراین فکری عمدتا چپ در همین زمینه آشنا کرده است. تا آنجا که موضوع این مقالات به تجربه کشورهای دیگر جهان ارتباط دارد، تا حدود زیادی قلم آقای صالحی منصفانه رفتار کرد است، اما به مراتبی که محتوی این مقالات به مقوله "حق تعیین سرنوشت"ملت های تحت ستم و غیرفارس در ایران نزدیک شده است، نظرات آقای صالحی از منطق تحلیلی درست و لازم از جهت علمی، حقوقی و سیاسی تهی شده و نوشته ها با استدلالات بسیار چوبین پیش رفته است.

 

منوچهر صالحی در آخرین مقاله خود، تحت عنوان "بافت ژنتیکی و زبانی مردم ایران"( مقاله شماره 16)کاملا از منطق بی طرفی علمی فاصله گرفته و بر متدهایی تکیه کرده است که عموما دولتهای ایران چه در زمان سلطنت پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی از آن متدها برای توجیه ستم ملی، سرکوب خلقهای غیرفارس و استمرار سیاست استعماری در داخل ایران علیه آنان استفاده جسته است. در این مقاله چهره غیرانسانی و ضد دمکراتیک تفکر منوچهر صالحی چنان دریده شده است که مفاهیم بکار رفته در نوشته ایشان حتی در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر قرار گرفته است. من سعی خواهم کرد متدهای ناهنجار مورد استفاده منوچهر صالحی را در برخورد با آنچیزی که خودشان آن را "رهایش یا حق تعیین سرنوشت"نام نهاده اند، در دو بخش به بررسی بگذارم طی این دو بخش سعی خواهم کرد خوانندگان را با ادبیات تخریبی، تخطئه آمیز و ضد دمکراتیک  مورد استفاده منوچهر صالحی نیز آشنا سازم. اما بخش اول این نوشته:

 

طرح هویت ژنتیکی مردم در حل مسئله ستم ملی چه نقشی بازی میکند؟

اولین پرسشی که با خواندن مقاله فوق الذکر آقای منوچهر صالحی در ذهن انسان متبادر میشود، اینست که طرح "هویت ژنتیکی مردم"چه کمکی به حل مسئله "ستم ملی"در ایران (و یا اساسا هر کشور دیگری) میکند؟ آنچنانکه منوچهر صالحی در نوشته خود دسته بندی میکند، بخشی از مردم ایران از نظر ژنتیکی "همگون" (یعنی تبار ایرانی دارند) بخشی "ناهمگون"  (یعنی تبار آفریقایی دارند) ارزیابی شده است. واقعا هر انسان آزاده و دمکراتی این تقسیم بندی را، آنهم از نویسنده ایی با تمایلات چپگرایانه، به حیرت می افتد. تقسیم بندی شهروندان یک کشور بر اساس هویت ژنتیکی آنها (در ادامه خواهم گفت آقای صالحی چه نوع علم ژنتیکی را مورد استفاده قرار داده است) یا باید یک نژادپرست ناب باشد و یا حداقل برای اثبات امتیاز و یا برتری بخشی از مردم (ایرانی) بر بخش دیگری از مردم (انیرانی) در آن کشور را مد نظر داشته باشد. منوچهر صالحی در طول مقالاتش ایران را به دو بخش "ایرانی"و "انیرانی" (غیرایرانی) تقسیم میکند و ظاهرا میخواهد این تقسیم بندی را در حوزه زبانی مطرح کند. اما تفکرات وی در بخش های دیگر مقاله نشان میدهد که سوداهای فکری آقای صالحی کج راه تفکر استعماری را با خود به یدک میکشد. اول تشخیص هویت مردم از نظر ژنتیکی را از زبان خود آقای منوچهر صالحی بخوانیم:

"بررسی‌های ژنتیک مردم ایران آشکار ساخته‌ است که «فارس‌ها، آذری‌ها، گیلک‌ها، کردها و سیستانی‌ها» دارای شباهت‌های ژنتیکی تقریبأ هم‌گونند و در عوض دیگر اقوام ایران، یعنی «عرب‌ها، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها» و آن بخش از ایرانیان که افریقایی‌تبارند، با دیگر اقوام ایران «شباهت‌های ژنتیک کم‌تری» دارند.[1]" (پایان نقل قول)

 

منوچهر صالحی با تفکیک مردم از نظر ژنتیکی  به همگون و ناهمگون چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید که این سرزمین از آن کسانیست که از نظر ژنتیکی با ایران همگونی دارند؟ میخواهد بگوید آنهاییکه همگونی ندارند مهمانان این کشور هستند و به اصطلاح حق آب و گل ندارند!! و شهروند درجه دوم به حساب می آیند؟ برای هر انسان مدرنی (چپ و یا راست) روشن است که تفکیک مردم از نظر ژنتیکی یک اقدام نژادپرستانه و برای نشان دادن ارزشهای متفاوت آنها در یک جامعه است. این بخش از نوشته آقای صالحی هم نژادپرستانه و هم در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر است، که دربند اول آن "تمامی انسانها را از نظر ارزشی برابر میداند".

 

منوچهر صالحی بررسی خود در تفکیک "ژنتیکی مردم"در داخل ایران بسنده نکرده و از یک شخصیت بحث انگیز دیگری چون مازیار اشرفیان بناب که ایشان را "دانشمند"نیز خطاب کرده نقل میکند که: "بنا بر پژوهش‌های این دانشمند ایرانی، این باور که اقوام آریایی از مناطق شمال آسیا به ایران، هند و اروپا کوچ کرده‌اند، با نتایج بررسی‌های ژنتیک هم‌خوانی ندارد و بلکه بافت ژنتیک ایرانیان نشان می‌دهد که پیشینیان این اقوام باید از ده هزار سال پیش در نجد ایران ساکن بوده باشند.[2]" (پایان نقل قول)

 

آقای منوچهر صالحی همچنان اسیر کشف هویت ژنتیکی مردم ایران و حتی تفکیک آن با سایر نقاط جهان است و میخواهد با تحقیقات!! آقای اشرفیان بناب ثابت کند که آریایی ها از جایی به ایران نیامده اند بلکه پیشینیان این اقوام در نجد ایران!! میزیسته اند. بدین معنا که مردم ایران خود آریایی ها هستند و به کوچ اقوام از شمال آسیا هیچ ارتباطی ندارند. منوچهر صالحی با این نقل قول میخواهد حتی مردم ایران را از نظر ژنتیکی با دیگر مردمان جهان تفکیک کند و از زبان جناب مازیار اشرفیان بناب، آن را آریایی بنامد!

 

این ارزیابی آقای منوچهر صالحی، همچنانکه فوقا اشاره شد، به معنی تفکیک ژنتیک مردم ایران (مقصود آن بخشی همگون ژنتیکی است و نه بخش ناهمگون از نظر ژنتیکی) با دیگر مردمان جهان است! این تفکیک نیز آنچنانکه فوقا اشاره شده هم نژادپرستانه و هم در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر در برابر دانستن ارزش انسانهاست.

 

اما نگاهی بکنیم به منابعی که آقای منوچهر صالحی از آن برای خوانندگانشان دلالت آورده اند:

منبع نقل قول اول:منبع اولین نقل قول آقای صالحی برای تفکیک ژنتیکی مردم ایران در تعیین هویت آنها، تحقیقی است تحت عنوان "ژنوم میتوکندری ابزاری موثر در تعیین هویت"که در ایران و توسط آزمایشگاه ناجا (نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی) صورت گرفته است! در خواندن تمامی این سطور چپگرایی آقای صالحی را ( که بایستی چپ نمایی می خواندم اش) فراموش نکنید. آقای منوچهر صالحی سالهای مدید عمر خودشان را در اروپا گذرانده اند اما برای اثبات مدعای خودشان از آزمایشگاه تشکیلات امنیتی جمهوری اسلامی دلالت می آورند. البته که آقای صالحی حق دارند، چون چنین گزارشاتی را تنها میتوان در خورجین جمهوری اسلامی پیدا کرد. همچنین بایستی یادآور شده که سیاست انکار، حذف، تحقیر و تبعیض جمهوری اسلامی علیه ملیتهای غیرفارس حتی برای آقای صالحی نیز نامکشوف نیست. با این وصف چگونه و چرا آقای صالحی به این فکر افتادند که نتایج تحقیقاتی ژنتیکی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی و آنهم مورد ویژه "ملیتهای غیرفارس"را که سیاست سرکوبگرایانه جمهوری اسلامی در قبال آنها بسیار روشن است، مورد استفاده قرار داده است. لازم به یادآوریست که ناجا (نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی) مسئول عملیاتی سرکوبهای وسیعی در تمامی دوران جمهوری اسلامی بویژه مسئولیت سرکوب جنبش های ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس، جنبش دانشجویی مرکز و جنبش سبز سال 88 را رهبری کرده است.

 

اما برای روشن شدن آقای منوچهر صالحی من از یک منبع سوئدی گزارشی علمی را برای مطالعه در اختیار ایشان میگذارم و میدانم که صدها مقاله علمی در این خصوص وجود دارد که میتوان حتی با جستجو در گوگل آنها را یافت. و اگر ریگی به کفش کسی نیست، منابع مطمئن تری زیاد وجود دارد که میتوان نوشته را با تکیه بر آن منابع سازمان داد و از مطالعات بسیار مشکوک نهادهای امنیتی رژیم اسلامی دوری جست.

 

 مقاله ایی از روزنامه سراسری DN در سوئد را تحت عنوان "Ny dna-teknik visar att det inte finns raser"، (تکنیک جدید دی ان ای نشان میدهد که نژادها وجود ندارد)جهت مطالعه آقای منوچهر صالحی و دیگر خوانندگان منعکس میکنم. در اولین پاراگراف این مقاله چنین میخوانیم: "اولف پئترسون، پرفسور در ژنتیک پزشکی در دانشگاه اوپسالا مینویسد: نتایج یک مطالعه جدید و وسیع از دی ان ای: با تمامی تفاوتها ظاهری، خانواده انسان از نظر ژنیتیک بینهایت هموژن است. تکنیک جدیدی که امکان خواندن متن دی ان ای انسان را با سرعت و ارزان امکانپذیرساخته است، نشان میدهد که هیچ نشانی از "ژنهای خاص معطوف به نژاد"در آنها نیافته است. بلکه اغلب آنها، بجز موارد بسیار نادر، همانهایی هستند که در جهان وجود دارند. یک انسان افریقایی تبار میتواند از نظر ژنتیکی به فردی از جنوب اروپا و یا خاورمیانه نزدیکتر از یک فرد از بخش دیگری از آفریقا باشد. استدلال کنار گذاشتن مفهوم نژاد وقتی به انسان مربوط میشود بسیار قانع کننده است." (پایان نقل قول)

 

منبع نقل قول دوم: منبع دوم آقای منوچهر صالحی دکتر مازیار اشرفیان بناب است، که از نظر آقای صالحی دانشمند نیز محسوب میشوند! حال نگاه کنیم به نامه یک دانشمند! به موسسه بی بی سی تحت عنوان "توضیح در مورد نتایج یک تحقیق پیرامون نژاد ایرانیان"و برای اصلاح تیتر یک خبر. خود تیتر خبر بودار و نژادپرستانه است و نژاد ایرانیان را تافته جدا بافته از دیگر نژادهای غیرایرانی جلوگر میسازد و در متن نامه نیز آقای اشرفیاین بناب نژاد ایرانیان را به آریا منصوب میکند و مینویسد: "اعتقاد بنده اینست که عموم ما ایرانیان از اعقاب آریائیهائی هستیم که از بیش از ده هزار سال قبل در این سرزمین می زیسته اند و بزرگترین تمدنهای انسانی را پایه گذاری کرده اند" (پایان نقل قول)

 

کسی نیست از آقای اشرفیان بپرسد که اعتقادات  شخصی شما که آریا پرست هستید یا نیستید چه ربطی به مردم و یا تحقیقات ژنتیک دارد و در اصلاح گزارش تحقیقی شما در بی بی سی چه نقشی، غیر از "تبلیغ نژاد آریایی"بازی میکند؟  این بدان معنا نیست که تمامی ساز و کارهای تحقیقات به اصطلاح ژنتیک آقای اشرفیان بناب مبنا را از اول بر  آن نهاده بودند که نتیجه آریایی تبار بودن ایرانی ها را از ان استنتاج کنند؟ توصیه میکنم نامه دانشمند مورد نظر آقای صالحی را در صفحه بی بی سی و لینک زیر بخوانید و خودتان در مورد دانشمند بودن و یا نژادپرست بودن وی قضاوت کنید.

http://www.bbc.co.uk/persian/science/2012/05/120515_l10_ashrafian_clarification.shtml

 

اما برای روشن شدن مفهوم موهوم "نژاد آریایی"نظر خوانندگان را به شنیدن سخنان دکتر مرادی غیاث آبادی تاریخ شناس تحت عنوان "نژاد آریائی تعریفش چیست؟"را در لینک زیر جلب میکنم:

http://www.youtube.com/watch?v=GW85oszRnPY

 

نتیجه اینکه، تاکید آقای منوچهر صالحی به تفاوتهای ژنتیکی مردم در ایران و تکیه ایشان به منابع بسیار مشکوک (آزمایشگاه های نیروی انتظامی جمهوری اسلامی و آقای اشرفیان بناب) که فوقا به آن اشاره کردم، به بیراه راه میبرد. تکیه بر اینگونه روشها، نه برخاسته از متن یک تحقیق علمی، که برآمده از یک تفکر استعماری و تقسیم امتیاز در کشور میان به اصطلاح تبار ایران و غیر ایرانی است!  این نگاه حتی با ابتدایی ترین حقوق انسانی و همچنانکه عنوان کردم با منشور جهانی حقوق بشر نیز در تعارض است. در عین حال بصورت خلاصه نیز نشان دادم که مطالعات ژنتیک امروز نشان میدهند که بشریت نه از نژادها بلکه از یک نژاد تشکیل شده است. متاسفانه سیطره تفکر نژادی در میان بخش قابل توجهی از نخبگان جامعه فارس، زمینه را برای استمرار ستم ملی و نابرابر حقوقی برای ملیتهای غیرفارس در ایران فراهم آورده است. منوچهر صالحی در شانزدهمین بخش از مقاله "رهایش و یا حق تعیین سرنوشت"نشان داده که بصورت عریان در خدمت تفکرات و روشهای ضددمکراتیک و نژادگرایانه  در این سرزمین است.

(ادامه دارد)

2013-07-23

Yunes.shameli@gmail.com


خانم صدر، شما چرا؟

$
0
0

اظهار نظرهای جنجال برانگیز خانم شادی صدر در مورد حق تعیین سرنوشت (۱) و اظهار شگفتی از عدم حمایت همگانی از حامیان تفکر تبدیل خوزستان به امارات "عربستان"بیش از اینکه بازگوکننده گفتمان یک فعال "حقوق زن"و "حقوق بشری"باشد، شعارهای پوپولیستی احمدی نژاد را تداعی می‌کند.

ایشان در حالی‌ منتقد گفتمان "دولت-ملت"پهلویسم و تداوم آن است که در سال وقوع انقلاب تنها ۴ سال داشته، که البته میتوان این را به حساب نبوغ و پیشگامی ایشان گذاشت. به عنوان یک عرب خوزستانی که گوشه گوشه خوزستان را می‌شناسم، ایمان دارم که چنانچه یک بار قدم رنجه کرده و سری به خوزستان می‌زدند و لطف و صفای کوچه و محله‌هایش را که هرکدام تصویرگر "ایرانی‌ کوچک"است را تجربه کرده بودند، هرگز به برایشان آرزوی جدایی‌ از "ایران لعنتی"را نمیکرد.)۲(

خوزستان تاریخی به قدمت تاریخ ایران و شاید پیش از آن دارد و توصیه من به خانم صدر این است که پیش از هرگونه اظهار نظر در باره خوزستان و مردم نجیبش، و همچنین "تئوری تجزیه خوزستان"قدری در باره تاریخ خاورمیانه نوین، شیوه و زمان پیدایش امیر نشینهای میکروسکوپی حاشیه خلیج فارس که تصادفا همزمان با کشف نفت در خاورمیانه در اوائل قرن بیستم و اثر انگشت و رد پای تصادفی دولت فخیمه بریتانیا در تاسیس همه آنها، حمایت تمام قد از هم پیمان خود "شیخ خزعل قهرمان"که در آن زمان موفّق به برپایی امارات عربستان نگردید و همچنین سرمایه گذاری‌های سخاوتمندانه در حمایت از گروههای(مجازی) چند نفرهٔ تجزیه طلبی که زیر چتر مدافعان "آموزش به زبان مادری"و نه "آموزش زبان مادری"و حق تعیین سرنوشت "ملّیت ها"امرار معاش میکنند و اتفاقا اغلبشان در همسایگی شما در لندن ساکن هستند، بیشتر مطالعه کنید و بیاموزید.

امیدوارم قبل از برداشتن چماق "گسترش دموکراسی"و دفاع از حق تعیین سرنوشت و دلسوزی برای فرزندان محروم خوزستان و پیش از دادن هرگونه آدرس، سری به کوچه پس کوچه‌های کشورهای نفت خیز اطراف ایران بزنید تا فقر سیاه و عریان را در سایه حکومت شیوخ گردن کلفتی‌ که جامعه را با قوانین عقب افتاده ۱۴۰۰ سال پیش اداره میکنند از نزدیک ببینید حداقل بدانید آدرس کجا را به مخاطب خود می‌دهید.

آری خوزستان زخمی و خشمگین است، افسرده است، دردمند و آزرده است و نیازمند تیمار، اما قسم به خون همان دلاورانی که جان خود را برای حفظ آن آب و خاک و ناموس خود فداکردند سوگند که هنوز فرزندان، برادران و خواهرانی از همان جنس آماده جانبازی در راه حفظ تمامیت ارضی ایران و نگهبانی از آن میراث هستند.

آری خوزستان تشنه است و در آلوده‌ترین هوای جهان تنفس می‌کند. بخشی از آبش را به کویت میفروشند و اصفهانیها و یزدی‌ها بر سر تقسیم بخشی دیگر از آن بر سر و کول همدیگر میزنند و با نیروهای امنیتی دولت خدمتگزاری که با صرف میلیاردها تومان طولانی‌ترین تونل خاورمیانه را برای دزدیدن آب خوزستان هزینه کرده درگیر میشوند و فرزندان خوزستان باید با آبهای آلوده‌ای به فاضلاب تصفیه شده بیشتر شبیه است تا آب، سر کنند. مشکل آب آشامیدنی خوزستان و خصوصا اهواز بر خلاف ادعای خبرگزاری مهر)۳( نه از ۱۰ سال قبل که از اوائل انقلاب شروع شد و آب آشامیدنی اغلب مناطق شهر اهواز در اوائل دهه شصت (علیرغم کیفیت نسبتا خوب آن) بنا به گزارشهای ماهیانه سازمان بهداشت محیط "غیر قابل شرب"اعلام میشد و این آلودگی دلیل اصلی‌ شیوع بسیاری از بیماریهای کلیوی بخصوص سنگ کلیه است.

خوزستانی که آب و خاک و نفت و گازش را میفروشند تا هزینه نان سفره و بنز و پورشه و برجهای سر به فلک کشیده و خرج عزا و عروسیشان را بپردازند، اما برخی‌ از فرزندانش شب را سر گرسنه بر بالینی میگذارند که بر روی دریایی از نفت گسترده است. اما یادتان باشد که خوزستان قلب ایران است و تا ایران هست خوزستان هم هست و در پاسخ و رد اینکه فرموده اید : چگونه برخی‌ از تجویز نسخه‌ای که آزمایش نشده است ابا دارند؟ همین کابوس "جمهوری اسلامی"که حاصل تجربه‌ای نیاموخته بود و نتایج فاجعه بار آن مارا بس. ملت موش آزمایشگاهی تشنگان قدرتی‌ که سرشان در آخور این و آن است نیستند، آنها انسانند، شعور دارند و حد اقل به اندازه من و شما می‌فهمند و همانگونه که در امروز تاریک و سختیها ساخته اند، مطمئنا قادر خواهند بود در فردایی روشن، خانه‌شان را با هم و از نو بسازند. 

شما که به خود اجازه چنین اظهار نظر جسورانه‌ای می‌دهید، هیچگونه اطلاعی از گوناگونی بافت جمعیتی و میزان درهم تنیدگی و تنوع افکار موجود در خوزستان  و چگونگی‌ پیوند اهالی آن با سراسر ایران در اثر مهاجرتهای دوسویه و پیوندهای خونی دارید؟ آیا اصلا به تبعات چنین سخنانی اندیشیده اید؟ گمان نکنم.

در پایان "شط العرب"نامیدن اروندرود را فقط به حساب نا اگاهیتان میگذارم، اما امیدوارم آن شهامت را داشته باشید که روزی در مقابل آرامگاه جوانان برومندی که جان دادند تا "اروند رود"زنده بماند  زانو زده و از آنها‌  پوزش بخواهید.

 

ولدت فی‌ اهواز من اب عربی‌

کم فخور انا، عربا و ایرانی

 

 

کاظم موافق

۲ ژوئن ۲۰۱۳                                                   

 

1-     http://news.gooya.com/politics/archives/2012/09/147014.php

2-     https://www.facebook.com/shadisadr2012/posts/400930896688545

3-     http://www.mehrnews.com/TextVersionDetail/2056991

 

 

  

به بهانه توهین عباس معروفی به دکتر رضا براهنی

$
0
0

 

آقای عباس معروفی زمانیکه 800 سال پیش!!! آمدیم زبانمان ترکی بود!

 

رشد و آگاهی از حقوق انسانی_اجتماعی و عدالتخواهی ‌ملیتهای غیرفارس‌زبان در این اواخر به مذاق خیلی‌‌ها خوش نیامده و شروع به انکار و توهین مللیت های غیر فارس زبان و روشنفکران آنان میکنند. گرچه توهین و انکارهای ایدئولوزیکی غیر فارس زبانان در تاریخ معاصر ایران کم نیست اما شنیدن این نوع توهمات نژادی از طرف شخصیتی ادبی و داستان نویس معاصر که خود قربانی استبداد حاکم میباشد و شاگرد مکتب ادبی دکتر براهنی ها میباشد، تعجب و ناامیدی در میان اصحاب قلم را افزایش داد و باعث انتقاد های فراوانی از طرف دوست داران ادب به این داستان نویس و به اصطلاح روشنفکر معاصر شد.

به دنبال آن باخود به تاریخچه و نقش روشنفکران در شکل دهی دموکراسی و دفاع از حقوق انسانی انسان ها فارغ از هر کیش و مذهب فکر ‌کردم. تنها مدلی که شباهت بسیاری با موقعیت خودمان پیدا کردم ترکیه بود. به دستاوردهای ملت کرد در ترکیه فکر کردم که چطور شد کردهای ترکیه با حداکثر 5/1جمعیت کل کشور (خیلی‌کمترازترکان ایران) و با روشهای غیرمسالمت آمیز (باحق یا ناحق بودنش کاری ندارم) برای بدست آوردن حقوق اولیهٔ فرهنگی‌_اجتماعی خوداز میللیت‌های غیرفارس زبان ایران پیشی‌گرفته اند (اولین دانشگاه کردی زبان در دیاربکر، شبکه سراسری کردی زبان بدون اجباری کردن نصف ترکی ‌نصف کردی، حق دفاع در دادگاها به زبان کردی،اجازه ثبت حزب و فعالیت برای کردها و دیگر ائتنیک ها....). با وجود این که مساله خیلی‌پیچیده تر از آن است که با یک فاکت به قضاوت نشست اما به نظر می آید وجود و رشد حلقه روشنفکری خود ترک زبانها در دفاع از حقوق کرد زبانها باعث پیموده شدن این راه دراز شده. نمونه وجود این حلقه روشنفکری را میتوان در تمامی سطوح اجتماعی و سیاسی کشور ترکیه مشاهده کرد. وجود چندین روشنفکر، نویسنده، کارگردان، بازیگر و حتی اسلام گرایان ترک زبان در حزب ب. د. پ .کردها که بصورت رسمی در فضای سیاسی تورکیه  فعالیت می کنند (سیری ثریا نمایندهٔ پارلمان از حزب بدپ)، پیشقدم شدن شخصیتهای شناخته شده اعم از بازیگر، خواننده، نویسنده، مربی، سناریست و سیاستمدار ترک در حل مساله کردها با نام انسانهای عاقل، حمایت احزاب چپ و کمونیستی ترک از حقوق کردها (حزب کمونیست های ترک)، حمایت نویسندگان نامدار جهانی ترک از حقوق کردها و دیگر اقلیت ها (اورهان پاموک).....که تاثیر چندین سال فعالیت این حلقه روشنفکری ترکها علاوه بر جهت دادن به فضای سیاسی و اذهان عمومی کشور سیاستمداران حزب عدالت و توسعه را هم مجبور به تن دادن به خواست های کردها کرد.

نوع نگاه و تعریف ایدئولوژیکی از دوست و دشمن از طرف نظامهای حاکم و روشنفکران زمان در بدبین و یا خوشبین کردن اذهان عمومی به یک موضوع خاص در هر کشوری سهم به سزایی در شکل گرفتن حلقه های روشنفکری(مثبت یا منفی) در باره آن موضوع میشود. گفتمان ایران اهورایی_فارس محوری و توران دیو صفت و عرب ستیزی بر جای مانده از فردوسی قرن چهار هنوز بدون کوچکترین تغییری در ادبیات سیاسی روشنفکران فارس زبانان ما خودنمایی میکند و هر گونه ادبیات سیاسی تساهل جویانه در برابر ترک و عرب را کنار میزند. ترک و عرب ستیزی بین روشنفکران مسموم شده در این فضای آلوده به ایدئولوژی فارس محور در ابعاد مختلف خود را نمایان میکند. اگر ملی گرایی های بیمارگونه فارس محور دهه های قبل را نا دیده بگیریم که با شدت فراوان حتی تز جدایی نوزادان غیر فارس از مادر را پیشنهاد میکردند. امروز هم هالوی شاعر با اصرار تمام از نژادپرستی بیمارگونه خود دفاع مکند، شجریان خوش بانک از ترک تورک های معترض به حادثه کاریکاتور از جغرافیای سیاسی ایران سخن میراند، حداد عادل منجمد شده در حلقه حاکمیت در مقابل خواسته دانشجویان تن‌ به قواعد بازی نمیدهد و تحصیل به زبان مادری را خواسته بیگانگان می‌داند. عباس معروفی ادیب و فرنگ دیده! ترک ها را هجوم‌آوران ۸۰۰ سال پیش!! می‌داند و رسمی شدن زبانی غیر از زبان فارسی را با تی‌پای مردگان جواب میدهد، اپوزوسیون های لوس‌انجلس نشین سرمست از احتشام ایران باستان اجازه تنفس به هیچ  تفکری در خارج از این دایره تنگ و مسموم را نمیدهند، اسلام گرایان موعودگرا زیر چتر ایران اسلامی، طرحی نو از آریایی گرایی فارسی تبلیغ میکنند. بطوریکه در تمامی سفارت خانه های ایران در خارج از کشور تبلیغ تخت جمشید و بیستون میشود و در کنار آنها حافظ و سعدی و البته فردوسی دیده میشود. در عجبم چرا حاکمان جمهوری اسلامی تصویر حرم امام رضا را به رخ خارجیان نمی کشند (قابل توجه آنانی که مدعی هستند جمهوری اسلامی تمثیل کننده اسلامیت و ارزشهای دینی هستند نه ملی گرایی ایران فارس محوری!). چندین مورد توهین و افترا از طرف ارگان ها و مقامات رسمی کشور (رئیس جمهور، وزیر، امام جمعه، نماینده مجلس...) به مللیت های غیر فارس زبان به خصوص ترک زبانان (نظر سنجی صدا و سیما، سریال ها و جریان کاریکاتور و جکهای تحقیر آمیز )...و صدها مثال دیگر که هر خواننده با وجدان سالم بیشتر از من در حافظه خود از این مللی گرایی بیمارگونه فارس محوری در ذهن دارد. شدت این نژاد پرستی فارس محور به حدی است که به نماینده مورد تایید شورای نگهبان ولی فقیه اجازه قرائت 2 بیت شعر ترکی در مجلس را نمیدهد. هنوز آزاد گذاشتن صحبت با زبان مادریمان در خانه مان منتی بزرگ بر سرمان میباشد! و سکوت همیشگی روشنفکران فارس حاکی از فخرفروشی یک گفتمان  زبانی حاکم در ایران میباشد! (اگر دفاع مقطعی جلال آل احمد را نادیده بگیریم).

علاوه بر این در رفتار شناسی انسانها با نوعی از هویتهای کاذب اکتسابی برخورد میکنیم که شخص آن را با قرار گرفتن در موقعیت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خاصی (مثل نویسندگی، کسب مقام ورزشی، رسیدن به یک مقام سیاسی) بدست میآورد و برای تداوم شخصیت اجتماعی مصنوعی کسب کرده قدم در راه حفظ و دفاع غیر منطقی از آن هویتهای کاذب میگذارد. این هویت های کاذب به صورت اوتوماتیک وار از فضای درست شده بوسیله حاکمان، سیاستمداران و روشنفکران به شخص انژکته میشود. نمونه فراوان این نوع الیناسیون ها و آسیمیلاسیون ها را در شخصیت های ورزشی این اواخر میبینیم. در بحث جامعه شناسی این بر میگردد به تنضیم رفتار در مقابل دومینیانت های اجتماعی_سیاسی حاکم بر جامعه در شرایط ناجور با رفتارهای دوگانه! و یا به تعبیری فرصت طلبی ...

آقای عباس معروفی هم با کتابهایش اسم در آورده و زبانی که در کتاب هایش به کار برده فارسی میباشد. برای حفظ شخصیت اجتماعی بدست آورده از نوشتن آن کتاب ها یا باید هر چه غیر فارس هست را نیست کند و یا باید مثل دکتر رضا براهنی آن قدر ظرفیت داشته باشد که با آن همه فارسی نویسی به وظیفه روشنفکری خود عمل کند و در کنار حق و عدالت در مقابل استبداد حاکم از هر نوعی بایستد. به نظر میرسد آقای معروفی راه پر اسم و رسم را انتخاب کرده و مثل تمامی روشنفکران سلفی فارس زبان خویش(به استثنای جلال آل احمد) چشم خود را بر حقایق بسته و شروع به بی احترامی به بزرگ خود میکند.

به عبارتی روشنفکری در ایران هنوز به آن درجه از شعور و بلوغ فکری نرسیده که فارغ از دین، کیش، زبان به وظیفه روشنفکری خود بپردازد. روشنفکر ما هنوز بلوغ روشنفکر قرن 19 فرانسه را پیدا نکرده که یاد بگیرد میشود فرانسوی شد و در جبهه های حق در کنار الجزایریها علیه استبداد فرانسه جنگید و امروز امثال عباس معروفیها به ما یاد می دهندکه راه درازی برایر روشنفکر شدن و عمل کردن به وظیفه روشنفکری در جامعه ایران داریم. چه بسا کسانی مثل من حسرت و حیف گذاشتن اون همه زمانی را میخورند که صرف خواندن رجز مردگان آقای معروفی ها و یا دیگر کتابهای روشنفکران بی مسئولییت کردند. 

نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی

$
0
0

کتاب  «نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی» به قلم اسماعیل آل بایراق منتشر شد که در اینجا مقدمه آن در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. برای خواندن تمامی کتاب به صورت پی دی اف بر روی لینک زیر کلیک کنید. برای ذخیره کتاب بر روی کامپیوتر خود، بر روی لینک زیر کلیک راست نموده و ذخیره را انتخاب کنید.

نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد
در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی
با فرمت پی دی اف 2,15 مگابایت

مقدمه

 

مردم ستمدیده و آگاه آذربایجان برای حقوق دموکراتیک و انسانی خود از جمله حق تعیین سرنوشت و استقلال ملی آذربایجان مبارزه میکنند تا بتوانند در کشور مستقل خود تمامی تبعیضات طبقاتی، جنسی، ملی و مذهبی را ریشه کن کرده و در جامعه ای سرشار از رفاه، امنیت، آزادی و برابری زندگی کنند.  لازمه ایجاد چنین جامعه ای اتخاذ سیاستها و روشهای درست و اصولی و همچنین نقد افکار، سیاستها، شعارها، شیوه های مبارزه و تاکتیک هایی است که تاثیرات مخرب در روند مبارزه عدالت طلبانه مردم آذربایجان دارند.  نقد، انتقاد و انتقاد از خود، سلاحی است که ضرورتا برای رفع و نفی ضعفها و اشتباهات خود و دیگر همرزمان و همسنکران آذربایجانی بکار برده می شود. متاسفانه در دو سه دهه گذشته در جنبش ملی آذربایجان مخالفان و منتقدین بشدت تحت فشار و سرکوب قرار گرفتند.  گروه های زیادی تحمل انتقاد و نظر مخالف را نداشته، دل آزرده شده و با کینه و نفرت به انتقامجویی برخاستند.

 اصولا هیچ عاملی نباید مانع از انتقاد و مبارزه ایدئولوژیک در بین فعالین سیاسی آذربایجانی شود. در هر شرایطی باید از تنقید و تنقید کننده استقبال شده و ضمن ایجاد فضای امن و آزاد برای منتقدین، از اتخاذ روشهای کینه توزانه، انتقامجویانه و سرکوبگرانه در برابر انتقاد اجتناب شود.  در این نوشته از موضع انتقادی به جریانات بوزقوردها (گرگهای خاکستری)، پانتورکیستها و پان تورانیستها پرداخته میشود و به تفصیل بحث خواهد شد که  این جریانات نژاد پرست و اسلامگرا، ناسیونالیستهای افراطی و رمانتیکی هستند که برای ایجاد امپراطوری تورک از شرق چین تا شرق اروپا و تسلط تورکها بر جهان و کوبیدن مهر اسلام بر جهان مبارزه میکنند. مدافعان این ایدئولوژی به بهانه تورک گرایی و دوستی میخواهند آذربایجان جنوبی را به زیر اراده، نفوذ، کنترل و سلطه ترکیه درآورند و منافع مردم آذربایجان را فدای منافع ملی ترکیه بکنند.

 جنبش و جریان فکری پانتورکیستی نه تنها از طرف اکثر نیروهای دموکراتیک و سوسیالیستی آذربایجان بلکه از طرف فاشیستهای فارس و ایرانی هم نقد میشود. (1)  جمهوری اسلامی ایران و همه مدافعان منافع ایران به این واقعیت آگاه هستند که ترکیه از سلاح ایدئولوژی پانتورکیسم برای گسترش قدرت و نفوذ ترکیه در منطقه استفاده میکند.  ایران بعنوان رقیب ترکیه تلاش میکند تا نقش تعیین کننده ای در منطقه داشته باشد.  از اینرو هدف فاشیستهای ایرانی از نقد پانتورکیسم تضعیف ترکیه بعنوان رقیب منطقه ای ایران، ممانعت از قدرتمندی ترکیه و از سوی دیگر انکار، محو و نابودی ملت تورک آذربایجان میباشد.  آنها تورکها را "همیشه خطرناکترین دشمن موروثی و تاریخی خود دانسته و معتقدند که سیاست دیرینه خود را با تورکها تجدید کرده و همان ضرب شمشیر ایرج، فریدون و رستم را به تورکها بچشانند".(2)  جمهوری اسلامی ایران و شونیستهای رنگارنگ ملت فارس تلاش میکنند جنبش ملی، جنبش عدالت طلبانه و رهایی بخش آذربایجان را ندیده گرفته و جنبشهای دموکراتیک و موجود در آذربایجان را پانتورکیستی جلوه دهندتا با نشان دادن جنبه های فاشیستی پانتورکیسم، به سرکوبها و جنایاتشان علیه آذربایجانیها جنبه قانونی و برحق بدهند.

 هدف ناسیونالیستهای فارس از نقد پانتورکیسم و دیگر ایدئولوژیها در آذربایجان در جهت نابودی جنبشهای اعتراضی است.  هدف اشغالگران فاشیست ایرانی در واقع آسمیله کردن تورکهای آذری، محو تورکها، حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران، حفظ نظام سرمایه داری، غارت و چپاول ثروتهای آذربایجان و استثمار نیروی کار ارزان کارگران آذربایجانی است.  نقد علمی از ناسیونالیسم و پانتورکیسم در خدمت نابودی انحرافات، رفع موانع فکریی، سیاسی، عملی مبارزه ملی و همچنین در خدمت رشد، تقویت و اعتلای جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان در جهت کسب استقلال ملی آذربایجان جنوبی و برقراری رفاه، برابری و عدالت و اجتماعی در آذربایجان جنوبی میباشد.

 جنبش ناسیونالیستی و افراطی جریان فکری پانتورکیسم و بوزقورد (گرگهای خاکستری) اکنون به مانع و مشکلی جدی برای جنبش رهایی بخش ملی آذربایجان تبدیل شده است. اکنون بعد از سالها، بسیاری از فعالین سیاسی آذربایجان درک و شناخت درستی از پانتورکیسم و بوزقوردها ندارند. بسیاری پانتورکیسم را تنها بمعنای اتحاد تورکها ی جهان و تشکیل کشور واحد تورک دانسته و از افکار، اندیشه ها و اهداف نژاد پرستانه، اسلامی، استثمارگرانه، استعماری، توسعه طلبانه و دیکتاتورمنشانه پانتورکیستها هیچگونه اطلاعی ندارند.  پانتورکیستها با افکار و اندیشه های راسیستی و اسلامی برای کسب قدرت سیاسی و حاکمیت تلاش میکنند. پانتورکیسم معجون و ترکیبی از افکار و ایده های نژادپرستی  و اسلامی است.  در ایدئولوژی پانتورکیستی افکارنژاد پرستانه با مطالبات ملی و فرهنگی مردم آذربایجان در قالبی واحد قرار گرفته و به همین جهت با مطرح شدن تورک گرایی و حقوق ملی، چهره و ماهیت واقعی آن پنهان میشود.  این جریان برای رسیدن به اهداف خود از مسئله ملی، دین، خشونت و به هر وسیله دیگری متوسل میشود. مدافعان این جریان فکری ضمن تبلیغ افکار و سیاستهای عقب مانده و افراطی، همه نیروهای سیاسی و مردم را از خود رنجانده  و از هر سو به اتحاد و مبارزه مردم ضربه میزنند.

در سالهای گذشته بعضی از نیروهای دموکراتیک، مترقی، کمونیست و غیر پانتورکیست اذربایجان بخاطر حفظ همسویی، همگرایی، اتحاد و همبستگی نیروهای جنبش ملی، در برابر تخریبات پانتورکیستها سکوت مصلحتی کردند و اشتباهات آنها را موقتا ندیده گرفتند و انحرافات شان را بطور دوستانه در نوشته ها، جلسات و محافل مختلف به آنها گوشزد کردند اما پانتورکیستها نه تنها توجهی به نظرات آنان نکردند بلکه کارد را به استخوان رسانده و جنبش ملی و دموکراتیک آذربایجان را مانند خوره از درون خوردند و مبارزه مردم آذربایجان را تخریب و به ضعف و نابودی سوق داده اند.  همه نیروهای آگاه و مسئول آذربایجان، باید این مانع را شناخته و در عرصه های مختلف فلسفی، سیاسی، ایدئولوژیک، عملی و اجتماعی به مبارزه با آن برخیزند.  ناسیونالیسم افراطی و پانتورکیسم هر چند که در آذربایجان جنوبی از انسجام فکری، ایدئولوژیک و تشکیلاتی قدرتمندی برخوردار نیست اما به ایدئولوژی طیف وسیعی از افراد، تشکلهای استقلال طلب، تشکلهای فدرالیست، گروههای فرهنگی و حتی بخشی از فعالین چپ سابق و سرخورده از شکست سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی تبدیل شده است. مدافعان این ایدئولوژی در آذربایجان جنوبی یکدست نبوده و میتوان آنها را در دو گروه دسته بندی کرد.  حساب این دو گروه کاملا از یکدیگر جدا است.

 گروه اول در واقع  گروههای کوچکی از روشنفکران پانتورکیست می باشند که بطور آگاهانه و هدفمند در همسویی و تقلید از سیاستهای ترکیه فعالیت میکنند. آنها در واقع نمایندگان منافع ملی ترکیه در آذربایجان هستند و برای الحاق آذربایجان به ترکیه و تبدیل آذربایجان به منطفه نقوذ و اقتدار ترکیه تلاش میکنند. این جریانات از استقلال آذربایجان حمایت میکنند اما با سیاستها، روشها و عملکردهای نادرست شان به جنبش استقلال طلبی ضرر میرسانند.

 گروه دوم، گروهی بزرگ از جوانان پیشرو و عدالتخواه آذربایجان جنوبی هستند که بدون هیچ شناختی از جریان ناسیونالیسم افراطی به زیر چتر سیاسی ایدئولوژیک پانتورکیسم جمع شده اند. آنها بخاطر افشا شدن ماهیت ضد انسانی ایدئولوژیهای اسلامی، کمونیسم بورژوایی روسی و چینی به ایدئولوژی پانتورکیسم پناه بردند.  نقد قاطع جریان پانتورکیسیم بمعنای نادیده گرفتن آرمانخواهی، زحمات و فعالیتهای ملی بخشی از جوانان مبارز آذربایجانی که دل شان برای آذربایجان می تپد و با سلاح ایده های پانتورکیستی در راه آزادی و  رهایی آذربایجان مبارزه میکنند، نیست.  این گروه از جوانان و زحمتکشان مبارز که در سنگرهای مقدم، در زندانها و شکنجه گاهها با حاکمان فاشسیت اسلامی و دولت کاپیتالیستی مبارزه میکنند باید با ماهیت ایدئولوژیک و سیاستهای انحرافی و الحاق طلبانه ناسیونالیسم و پانتورکیسم آشنا شوند. آنها از جوانان میهن دوست و مبارز آذربایجانی هستند که سرنوشت خود را به جنبش مترقی آذربایجان گره زدند ولی فعالیت و آرمانهای انسانی آنها مورد بهره برداری جریانات راست گرا قرار گرفته و قربانی سیاستهای ترکیه میشوند.

در این نوشته تلاش میشود تا عدم کارآیی اندیشه ها و آموزشهای پانتورکیسم و همچنین ماهیت واقعی ایدئولوژی ناسیونالستی، احزاب و جنبش پانتورکیستی به مردم آذربایجان نشان داده شود.  در یک دهه گذشته، پانتورکیستها با اتخاذ سیاستها، اهداف، استراتژیها و تاکتیکهای نادرست مبارزه مردم آذربایجان را به مسیر و پرتگاهی خطرناک سوق داده اند که در آرزوها و ذهن هیچ وطندوست و آزادیخواه آذربایجانی نمیگنجد. علاوه بر این در این پژوهش به جوانب مختلفی از جریان سیاسی و ایدئولوژیکی پانتورکیسم پرداخته شده است.  در بخشهای مجزا موضوعات اسطوره بوزقورد، توتم گرایی، پیدایش، رشد و تکوین پانتورکیسم  در کشورهای روسیه، ترکیه، آسیاس مرکزی، آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی بررسی شدند.  محور پژوهش ها در این نوشته بررسی فعالیت جریان پانتورکیست در آذربایجان جنوبی می باشد.  به همین جهت اهداف، سیاستها و عملکردهای آن در آذربایجان جنوبی بیشتر مد نظر قرار گرفتند. در این رابطه مهمترین موضوعات همچون اهداف و استراتژی فرا ملی، رمانتیک و خیالی توران، پانتورکیسم و راسیسم، پانتورکیسم و دموکراسی، پانتورکیسم و حقوق دموکراتیک، دشمنی پانتورکیسم با نیروهای دموکراتیک و سوسیالیست و مسائلی دیگر مانند سمبل فاشیستی بوزقورد و مواضع پانتورکیستها به اراضی آذربایجان، شعارها، پرچم و فاشیسم اسلامی مورد بحث قرار گرفتند.

 موجودیت، فعالیت و ادامه کاری گروههای مختلف بوزقورد و پانتورکیست در آذربایجان جنوبی به اسطوره بوزقورد گره خورده است.  این جریان فکری تمایزات و هویت ملی آذربایجانیها را بر اساس خون، نژاد و اسطوره های خرافی تعریف میکنند.  اسطوره بوزقورد در تاریخ، فرهنگ و ادب آذربایجان ناشناخته است اما بوزقوردها از بیان این حقیقت گریزان هستند.  آنها برای حفظ موجودیت سیاسی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی شان میخواهند با عوامفریبی به مردم بقبولاند که افسانه بوزقورد، افسانه تعدادی از قبایل مغول و آسیای مرکزی نبوده بلکه افسانه های ملی تورکهای آذربایجان جنوبی و همه تورکهای جهان است.

 بنا به علوم پیشرفته امروزی، اسطوره ها محصول جهل و عقب ماندگی انسانها در طول تاریخ بوده است و جریانات و گروههای مرتجع، منفعت طلب و استثمارگر برای بهره برداری سیاسی به تبلیغ اسطوره ها، خرافات و مذهب پرداخته و از آنها سود می جویند.  اساطیر و خرافات مذهبی دشمن علم و آگاهی انسانها و مانع پیشرفت جامعه بوده و همیشه انسانها را در اسارت و بردگی نگه میدارد.  سنتها و قوانین دولتهای اسلامی در جهان، ماهیت ضد انسانی مذهب و خرافات را آشکار نموده اند و گمان نمی رود مردم تورک آذری بیش از این قربانی اسلامگرایی و اسطوره گرایی شوند.

 جریان پانتورکیستی برخلاف نیروهای آزادیخواه و عدالت طلب، اهداف و سیاستهای غیر دموکراتیک و توسعه طلبانه را تعقیب کرده و خواهان برقراری امپراطوری در سرزمینهای نامحدود توران، برقراری حکومت اسلامی و اعمال حاکمیت اسلامی تورکها در جهان هستند. آنها برای رسیدن به چنین آمالی آذربایجان را بعنوان قلمرو توران اعظم، حلقه ای مهم از زنجیر توران، شاه کلید توران و پل ارتباطی ترکیه به تورکستان و آسیای میانه میدانند.(3)  از اینرو بر خلاف انتظار مردم اهدافی چون آزادی، برابری و استقلال آذربایجان جنوبی در حاشیه مبارزات پانتورکیستها قرار گرفته و مسائل دنیای تورک، توران و تحقق استراتژی و اهداف فرا ملی توران به موضوع عمده و اصلی تبدیل شده اند.  پانتورکیستها در واقع مجریان سیاستهای خارجی ترکیه و سیاستهای توسعه طلبانه ترکیه می باشند که برای الحاق آذربایجان به ترکیه و یا تبدیل آن به منطقه تحت نفوذ ترکیه مبارزه میکنند و با این هدف آذربایجانیها را درجهت سیاستها و منافع ترکیه و توران خیالی بکار میگیرند

 این نوشته قصد دشمنی یا مخالفت با ترکیه یا هیچ کشوری را ندارد و بی شک هر وطندوست آذربایجانی در آرزوی دوستی و همکاری برابر و عادلانه آذربایجان جنوبی با همه کشورهای جهان بویژه با کشورهای همسایه ترکیه و آذربایجان شمالی است. در اینجا هدف مبارزه با افراط گری، برجسته نمودن نقش محوری آذربایجان جنوبی به مرکز اصلی فعالیت نیروهای آزادیخواه آذربایجان، مخالفت با الحاق آذربایجان جنوبی به ترکیه، دفاع از استقلال فکری و سیاسی آذربایجانیها و دفاع از منافع ملی آذربایجان جنوبی در برابر هر کشور خارجی از جمله ترکیه، آذربایجان شمالی، "دنیای تورک"، "تورکستان"و "امپراطوری توران"میباشد.

 توران و تشکیل امپراطوری به هیچ وجهی موضوع طبقه کارگر، زنان ستمدیده، انسانهای برابری طلب، لائیک، دموکرات و قربانیان ستم ملی در آذربایجان جنوبی نمی باشد بلکه موضوع سرمایه داران فاشیست و توسعه طلب تورک و ترکیه میباشد. مردم آگاه آذربایجان جنوبی بر خلاف پانتورکیستها، فقط به آزادی سرزمین اشغالی خود یعنی آذربایجان جنوبی و برقراری جامعه ای بدو ن تبعیض اولویت داده و همه منابع، توان و قدرت خود را فقط به تحقق این اولویتها اختصاص داده اند.  مخالفت با راسیسم و فاشیسم وظیفه انقلابی و انسانی هر فرد انساندوستی میباشد.  ایدئولوژی افراطی پانتورکیسم در آذربایجان باید مانند ایدئولوژی فاشیستی پان ایرانیستی فارس یا هر نوع فاشیسم دیگری افشا شود.  جریانات انحصارطلب و قدرت طلب پانتورکیست مخالف هر نوع آزادی و دموکراسی در جامعه آذربایجان هستند و همه حقوق و مطالبات طبقاتی کارگران، حقوق دموکراتیک زنان، دهقانان، جوانان و دیگر اقشار ستمدیده را نادیده میگیرند. آنها با تبلیغ افکارخرافی، اندیشه های گرگ گرایی و زوزه کشیدن، آذربایجان را به عهد باستان و بربریت سوق می دهند.  مدافعان این جریان انواع تهمتها، افتراها،  اتهامات را به مخالفان وارد کرده و علیه آنها پرونده سازی میکنند.  آنها برای حذف و کنار زدن مخالفان از اهرمهای تشکیلاتی، روشهای توهین، تحقیر، تهدید و از ادبیات ناشایست و لمپنی استفاده میکنند.  آنها خود را صاحب تام الاختیار آذربایجان دانسته و با تک روی و خودسرانه به آذربایجان مرز، پرچم، سمبل، روزهای ملی، پارلمان تبعیدی، دوست، دشمن و لیدر تعیین میکنند و با شعارهای انحرافی و توهین آمیز به جنبش ملی و دموکراتیک خدشه و ضربات جبران ناپذیری وارد می سازند.

 این نوشته ضمن مخالفت با روشها و برخوردهای سرکوبگرانه پانتورکیستها قصد دارد خرافه گرایی، توتم گرایی، اسطوره گرایی، اسلامگرایی، راسیسم، مواضع سیاسی، ایدئولوژیکی و عملکردهای ضد دموکراتیک فرقه های پانتورکیست و بوزقورد (گرکهای خاکستری) را تشریح نماید و ضعفها، ضررها و ضربات نابود کننده آنرا بر پیکر جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان جنوبی بررسی کند.  دفاع از انسان، حرمت و شخصیت انسانها با هر فکر و اندیشه ای از اصول اولیه افکار انسانهای انساندوست و برابری طلب و چپ می باشد. بنا بر این در طول نقد و افشا ایدئولوژی پانتورکیسم، در سرتاسر نوشته حرمت، شخصیت و اعتبار همه بوزقوردها و افرادی که به پانتورکیسم اعتقاد دارند حفظ شده است.  این مباحثات و توشته قبلا در شش قسمت در اختیار خوانندگان و علاقه مندان آذربایجانی قرار گرفته بود.  اکنون ضمن اصلاحاتی درنوشته، تماما در اختیار فعالین سیاسی و مبارزان جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان قرار می گیرد.

 در اینجا از همه فعالان رزمنده و انقلابی آذربایجان که در مراحل تحقیق، پژوهش و نوشتن این مطالب در چند سال گذشته مرا یاری دادند تشکر می کنم. از همه رفقا و دوستان دلسوز و آزادیخواه آذربایجانی که مرا را در نوشتن این موضوع تشویق کرده، منابع در اختیارم گذاشته، از راهنمائی های ارزشمند خود و ارائه دیدگاههای دقیق خود در رفع اشکالات نوشته دریغ نکردند تشکر و قدردانی میکنم.  در شرایطی که این نوشته با سانسور شدید جریانات پانتورکیست و جریانات فاشیست ایرانی روبرو بود، از همه وبسایتهای آذربایجانی و فعالان سیاسی تورک که در انتشار و چاپ این نوشته، مرا یاری داده اند تشکر کرده و دست شان را بگرمی می فشارم. همچنین از مخالفانی که برای نقد این نظرات وقت گذاشته و کوشیدند، ممنون هستم.  بی شک این نوشته حاوی اشکلات و اشتباهاتی است که توجه مرا را جلب نکرده است، بنا بر این، اگر مواردی از بی دقتی ها یا اشتباهات باعث رنجش کسی شده باشد، پوزش می خواهم. امید است این نوشته تاثیر مثبتی در رشد و پیشرفت افکار دموکراتیک در مبارزه ملی، استقلال طلبانه و جنبش برابری طلبانه ستمدیدگان آذربایجان جنوبی داشته باشد.

------------------------------------

1-  پانتورکیسم و ایران - کاوه بیات

http://tarnama.org/library.htm

اهداف پانتورانیسم در آذربایجان -  کاوه فرخ – به زبان انگلیسی

Pan - Turanianism takes aim at Azerbaijan: A Geopolitical Agenda - Dr Kaveh Ferrokh

http://www.rozanehmagazine.com/NoveDec05/aazariINDEX.HTML

http://www.antituran.com/index.php/2009-03-03-20-53-15/19-2009-03-30-16-20-12/54-panturanianism-

takes-aim-at-azerbaijan-a-geopolitical-agenda

2- پانتورکیسم و ایران - کاوه بیات – بخش دو طرز سیاست – صفحه 80

3- آذربایجان در قلمرو توران – محمد امین رسول زاده

نگاهی بر بستر، اهداف و تبعات برگزاری کنگره‌ی ملی کرد

$
0
0




پس از سالها و بارها مقرر شدن و به تعویق افتادن، بالاخره ظهر دوشنبه، 22 ژوئیه‌ 2013، نشست مقدماتی کنفرانس ملی کرد تحت ریاست مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان عراق و با شرکت حدود چهل جریان سیاسی و نظامی کرد (اعم از کردهای ترکیه، ایران، عراق و سوریه) در صلاح‌الدین اربیل برگزار شد.

شرکت کنندگان در این نشست که تمامی احزاب مطرح کرد را نمایندگی میکردند، ضمن اظهار دیدگاههایشان در رابطه با مبانی و اهداف برگزاری کنفرانس ملی کرد، برسر خطوط کلی برنامه‌ کار این کنفرانس و تعیین یک هیأت بیست و یک نفره (براساس سهمیه‌ مربوط به هر بخش کردستان و با رعایت برابری نسبی بین آنها) که وظیفه‌ برنامه‌ریزی و تدارک کنفرانس را بر عهده خواهد داشت، به توافق رسیدند.

پیشبینی میشود که کنفرانس ملی کرد در عرض یک ماه آینده با شرکت طیفهای گسترده‌تری از جنبش کرد و جامعه‌ی مدنی کردستان و چه بسا کردهای آسیای مرکزی و دایاسپورا برگزار گردد و از نمایندگان خلقها و اقلیتهای همزیست و همجوار کردها و دولتهای منطقه‌ و برخی از سازمانهای بین‌المللی نیز برای شرکت در آن دعوت بعمل آید.

هدف از این کنفرانس، بعلاوه توافق حول مبانی گفتمان سیاسی مشترک کردها و اصول حاکم بر مبارزه‌ی دمکراتیک و هویت طلبانه‌ی آنها، تشکیل یک ساخت و ساز نهادی در شکل "کنگره‌ ملی کرد"و ارائه‌ فرومی دائمی برای ایجاد تفاهم و هماهنگیهای لازم در این زمینه اعلام شده است.

***

معنی استراتژیک این اقدام بی سابقه‌ کردها و پیامدهای سیاسی‌ آن را باید در کانتکست تاریخی مبارزه‌ هویت طلبانه‌ کردها که همیشه از دو بعد دمکراتیک و ملی برخوردار بوده و بر دو بستر کشوری و فرامرزی حرکت کرده، بررسی کرد.

تقسیم شدن سرزمین کردستان در دو مقطع تاریخی (در سال 1514 و پس از جنگ جهانی اول) و قرار گرفتن کردها در چهارچوب سیاسی-جغرافیایی حداقل چهار کشور، مسأله‌ کرد در هر کدام از این کشورها را تحت تأثیر مسیر تاریخی و روند سیاسی معطوف به این کشورها قرار داده‌، بنحوی که چه به لحاظ معادله‌‌ دموگرافی و میزان همگرایی و اختلاط فرهنگی و چه از نظر منزلت حقوقی و وضعیت سیاسی،  موقعیت کردها در هر بخش از کردستان دارای ویژگی و وجه تمایز است.

با اینحال، درطول تاریخ نوین، حس همبستگی و پیوستگی ملی میان کردها یک واقعیت غیر قابل کتمان بوده است. این حس تعلق، فارغ از شاخصهای مشترک هویتی که پیدایش دایاسپورا و رشد رسانه‌ و دیگر وسائل ارتباط و آمیزش جمعی امکان بروز و توسعه‌ی آن را فراهم ساخته است، در رفتار سیاسی کردها نیز بازتاب داشته است.

چه در طول قرن بیستم که شورشیان کرد در حاشیه‌ی نزاع میان دولتهای منطقه‌ فرصت تعامل با همدیگر را می‌یافتند و چه پس از پایان جنگ سرد که ژئوپولیتیک ناشی از جنگ دوم خلیج و سیر تغییر و تحولات سیاسی داخل کشورهای منطقه فرصتهای نوینی را برای بخش اعظم کردها (در عراق، ترکیه و سوریه) آفرید، حرکتها و جریانات سیاسی متعلق به بخشهای مختلف کردستان به رغم اختلافات مقطعی‌اشان، همواره با هم در ارتباط و تبادل نظر و حتی همسوئی و همکاری بوده‌اند.

خارج از موارد کلانی همچون حضور فعال کردهای عراق در جمهوری کردستان در مهاباد و در حاشیه‌ مقاومت مردم کردستان پس از انقلاب ایران که تنها نمونه‌هایی از این دست هستند، تاریخ کردها چه در سطح عموم مردم و چه در سطح جریانات و نخبگان سیاسی سرشار از مواردی است که نشان می‌دهد که کردها به دلایل تاکتیکی و هویتی هیچگاه در قبال وضعیت و سرنوشت همدیگر بی‌تفاوت نبوده‌‌اند. البته گذشته‌ کنش و واکنش و تأثیرگذاری متقابل میان کردها موارد اصطکاک را هم در برمی گیرد و روابط پیچیده‌ای که کردها در خاورمیانه‌ در آن قرار گرفته‌اند، در بسیاری مراحل برای آنها تنشهای داخلی را هم در پی داشته‌ است.

برای تقابل با واگرایی ناشی از تضادهای ذاتی مسأله‌ی کرد، در مراحل مختلف کوششهایی برای بهم رساندن دیدگاههای کردها به عمل آمده است. بعنوان مثال از دهه‌ی پنجاه میلادی ببعد دانشجویان و روشنفکران کرد انجمنهایی را بمنظور ایجاد تفاهم و همگرایی فکری میان کنشگران بخشهای مختلف کردستان تشکیل دادند؛ در اواخر دهه‌ی 1970 کردهای عراق و ترکیه در صدد نهادینه ساختن تفاهم و همکاریهایشان آمدند؛ پس از پایان جنگ سرد هم محافلی تحت عنوان کنگره‌ی ملی کردستان در اروپا  و آمریکا  دائر شدند.

کلیه‌ این ابتکارات به علت شرایط حاکم بر کردستان، اختلافات بین احزاب عمده‌ کردستان، سرسپردگی ایدئولوژیک و یا هژمونی برخی جریانات که سعی بر دخالت و ترویج امتداد خود در سایر بخشهای کردستان را داشتند، از جمع کردن همه‌ طیفهای جنبش کرد و ایجاد همگرایی واقعی و همه‌جانبه عاجز ماندند.

پس از سرنگونی رژیم صدام حسین، چه به لحاظ مادی و جغرافیایی و چه به لحاظ ذهنی و سیاسی، گفتگوی داخلی کردها از بسترهای مناسبتری برخوردار شد. برسمیت شناخته شدن حکومت اقلیم کردستان در قانون اساسی جدید عراق و پیشرفتهایی که این حکومت در زمینه‌ روابط خارجی و بازسازی حاصل کرد از یک طرف و از طرف دیگر تقلیل قابل ملاحظه‌‌ نزاع و تنشهای سیاسی میان کردها و متجانس شدن نسبی استراتژی و روشهای مبارزاتی آنها در صدر عواملی هستند که در ایجاد این زمینه‌ مساعد دخیل بودند.

با این وجود، عواملی همچون روابط متشنج حکومت اقلیم کردستان با حکومت نوری مالکی در چند سال اخیر، اختلافات میان حکومت اقلیم و نیروهای اپوزیسیون در کردستان عراق و از همه مهمتر ناآرامیهایی که در اثر حضور نیروهای متعلق به پ.ک.ک. در مرزهای مشترک با ایران و ترکیه هر از گاهی بروز میکرد، باعث به تأخیر افتادن برگزاری کنفرانس ملی کرد شد.

بر همین منوال، بنظر میرسد که از سرگیری گفتگوی میان اربیل و بغداد در سطح مسؤولین طراز اول برای حل و فصل مشکلات فیمابین، شروع گفتگوهای صلح میان حکومت ترکیه و کردها، و توافق ضمنی احزاب قدرت و اپوزیسیون داخلی اقلیم کردستان برای تفکیک مسائل ملی کلان و اختلافات سیاسی مربوط به اداره‌ی اقلیم برگزاری این کنفرانس را تسهیل کرده‌ است.

چنانچه گفته شد انگیزه‌ برگزاری کنفرانس ملی و تشکیل کنگره‌ ملی کردها از این باور نشأت میگیرد که با اینکه کردها برای احقاق حقوق خود در چهارچوب دولتهای موجود مبارزه میکنند و مسأله‌ کرد در هر کدام از این دولتها ویژگیهایی دارد که باید رعایت شود، وحدت ذاتی مسأله‌ کرد در کلیت خود می‌بایست کردها را بر آن دارد که برای پیگیری بهینه‌ اهدافشان  به هماهنگیهای گفتمانی و عملی برسند.

 آشکارترین و گویاترین سند این اعتقاد را شاید بتوان در جملات نخست و پایانی سخنان افتتاحی مسعود بارزانی در نشست اربیل یافت که در حالیکه پرچم عراق در سالن جلسه وجود داشت، از طرف دو رهبر دیگر کرد هم که یکی از آنها (جلال طالبانی) رئیس جمهور عراق است و دیگری (عبدالله اوج آلان) در بند دولت ترکیه بسر میبرد، به شرکت کنندگان خیر مقدم گفت. محرزتر از این هم، بارزانی در پایان سخنرانی‌اش ابراز امیدواری کرد که سلامتی طالبانی بهبود یافته و اوج آلان هم از زندان آزاد شود تا  "با هم به مبارزه برای حقوق ملت کرد ادامه دهند".

کنگره‌ ملی کرد توافق و تفاهم در گفتمان و عمل را در دو محور مناسبات داخلی کردها و تعامل آنها با دولتهای حاکم بر کردستان و محافل خارجی بررسی خواهد کرد.

در زمینه‌ مناسبات داخلی میان کردها، کنگره‌ ملی کرد ضمن قرار داشتن مباحثی در زمینه‌ ارتقاء هویت فرهنگی مشترک کردها در دستور کار خود، در حوزه‌ سیاسی مسؤولیت متبلور ساختن ضرورت اتحاد بینش و عمل کردها و پاسداشت متقابل مصالح همدیگر و اهداف مشترک را بر عهده خواهد داشت. با توجه به ریتم ناهمگون دستیابی مردم کرد در کشورهای منطقه به حقوق و آزادیهایشان که گاها باعث شده‌ است که بخشی از کردها از پتانسیلهای مبارزاتی خود به منظور حفظ دستاوردهای بخش دیگر کردها هزینه کنند، این مهم چالشزاترین موضوع کار کنگره خواهد بود.

بعلاوه، چنین امری فارغ از احیاء آزمون گذشته‌ کردها در ذهنها نخواهد بود. سال 1946 هم پیکارگران کرد ایران، عراق و ترکیه بر بالای کوه دالانپر که نقطه بهم رسیدن مرز میان سه کشور است قسم خورده بودند که هرگز در مبارزه‌ خود به منافع یکدیگر لطمه وارد نیاورند. 

میزان موفقیت کنگره در این زمینه به کیفیت و محتوای تفاهم و توافقهایی بستگی خواهد داشت که اعضاء آن در ارتباط با اهداف مبارزه‌ خلق کرد و شیوه‌های پیشبرد این مبارزه‌ کسب خواهند کرد.

تشکیل یک نهاد مشترک برای مردمان متعلق به قوم یا اقلیتهایی که در اثر تغییر در مرزهای بین‌المللی پراکنده شده‌اند، در سطح سیاسی و فی‌النفسه بیانگر مرامهای استقلال طلبانه‌ نیست. در جهان موارد فرومهایی از قبیل کنگره‌‌ای که کردها قصد تشکیل آن را دارند، بوفور یافت میشود.  اگر از یک طرف و بعنوان مثال کنگره‌ جهانی یهودی از همان بدو با هدف تشکیل یک کیان مستقل دائر شد،  از طرف دیگر نهادهای بسیاری همچون کنگره‌ جهانی آمازیغ، شورای سامیهای شمال و پارلمان بومیهای آمریکا چنین هدف سیاسی مشخصی را دنبال نمیکنند و کار و کوششهایشان را صرفا در جهت ایجاد همگامی و هماهنگی بمنظور جلب توجه محافل بین‌المللی و نتیجتا ارتقاء جایگاه و وضعیت حقوقی و اجتماعی اعضایشان در چهارچوب هر کدام از کشورهای مربوطه پیش میبرند.

با اینکه نمیتوان خواست و آرزوی استقلال نزد بخشی از نخبگان کرد را نادیده گرفت و با اینکه مقوله‌ حق تعیین سرنوشت هم در صدر مبانی گفتمانی اغلب احزاب کرد قرار دارد، ولی مطابق با استراتژی رسمی احزاب عمده‌ کردستان مبنی بر حل مسأله‌ی کرد بدون زیر سؤال بردن تمامیت ارضی دولتهای موجود، پیشبنی نمیشود که کنگره‌ ملی گامی در جهت خارج شدن جنبش کرد از مدار سیاسی فعلی بردارد.

در عوض، احتمال میرود کنگره با الگوسازی نسبی و الهام گرفتن از تجربه‌ کردستان عراق، با صراحت بیشتر بر ضرورت برسمیت شناختن هویت کردها و وضع راهکارهای تضمین مشارکت سیاسی در مرکز و خودمختاری در منطقه‌ی خود (بالاخص در چهارچوب فدرالیسم) تأکید ورزد.

 در رابطه با راه و روشهای مبارزاتی، بارزانی، در حالیکه یکی از نمایندگان قندیل (مقر اصلی نیروهای مسلح پ.ک.ک.) در کنارش نشسته بود، ضمن تأکید بر این نکته که موجودیت کرد از راه زور و سرکوب قابل محو نیست، اعلام داشت که بهترین سلاح دست کردها هم در عصر کنونی گفتگو و راهکارهای سیاسی و دمکراتیک میباشد.

با توجه به مشابه نبودن شرایط مبارزه‌ کردها در همه‌ کشورها و بالاخص تداوم انسداد سیاسی و اعمال سرکوب مضاعف در مورد بخشی از آنها، جریاناتی هستند که با اینکه در شرایط کنونی ازسرگیری مبارزه‌ مسلحانه ‌را در دستور کار خود ندارند، ولی بر این باورند که روشهای مبارزه‌ را تا حدود زیادی طرف مقابل (قدرت مرکزی) تعیین کرده و در عدم هر گونه بستر کافی برای فعالیت سیاسی و دمکراتیک نمیتوان روشهای انقلابی را بطور مطلق منتفی کرد.

تا جایی که به تعامل کردها با دولتها و محافل خارجی مربوط میشود، همچنان که در نشست مقدماتی کنگره‌ ملی کرد اعلام شده، هدف از این ساز و کار خصومت ورزی با هیچ ملت و دولت مجاوری نیست و کردها  با این کار "این پیام را به برادران عرب و ترک و فارس گوشزد می‌کنند که میخواهند همچون شرکای برابر با آنها در صلح و ثبات زندگی کنند و عامل پیشرفت و استقرار دمکراسی در منطقه باشند".

مسؤولین حکومت اقلیم کردستان از مدتها پیش قصد برگزاری کنگره‌ ملی کرد را با حکومت فدرال عراق و دولتهای ایران و ترکیه در میان گذاشته بودند. حتی صحبت از احتمال ارسال فراخوان شرکت به این حکومتها هم  میشود، ولی بدلیل تردیدهای مربوط به معنای سمبلیک و تبعات سیاسی مشارکت این حکومتها در چنین نشستی، هنوز در مورد نحوه‌ برخورد با این کنفرانس و سطح مشارکت احتمالی آنها داده‌ای در دست نیست.

باوجود تحفظ و سوء ظنهای رایج در روابط میان حکومت اقلیم و دولتهای همسایه، خارج از حکومت بشار اسد که در زمان کنونی از دائره‌ تأثیرگذاریهای مربوط به اقلیم کردستان عراق خارج شده و صرفنظر از حکومت عراق هم که در عین ناخرسندی از رویکردهای  کردستانی حکومت اقلیم به لحاظ ذهنی تا حدی با آن عادت کرده‌است، بنظر نمیرسد که هیچ کدام از دولتهای ترکیه و ایران مخالفت فعالی با برگزاری این کنگره از خود نشان داده باشند.

البته انگیزه و چشمداشت این دو حکومت در برخورد با این موضوع کاملا متفاوت است : اگر از یک طرف حکومت ترکیه به دلیل روابط هنگفت تجاری و اقتصادی با اقلیم کردستان و نقش فعال اقلیم در پرونده‌ صلح در ترکیه، میتواند انتظارات مشخصی از نتایج این کنفرانس داشته باشد، از طرف دیگر موضع جمهوری اسلامی لااقل در بدو کار به احتمال زیاد ناشی از برخوردی منفعلانه با واقعیت غیرقابل انکار کردستان عراق و کمتر از سر امید به امکان تعقیب اهداف مشخصی در خصوص  این کنگره است.

با اینهمه، از همین الان برخی از ناظران و کنشگران سیاسی کرد بر این امر پافشاری میکنند که کنگره‌ ملی کرد باید اهدافی را تعقیب کرده و مسائلی را در اولویت قرار دهد که قبل از هر چیز برخواسته از نیاز و مرام کردها خودشان باشد. از طرف دیگر، بعضیها بر این باور هستند که با اینکه علنی سازی و رسمیت بخشیدن به گفتگوی میان کردها میتواند در امر اعتماد سازی در سطوح مختلف (چه میان کردها و چه با دیگرانشان)  قطعا مفید باشد، ولی به لحاظ اسلوب شناسی باید مواظب بود که کنگره‌ ملی کرد را با کنفرانس بین‌المللی مسأله‌ی کرد یکی نگرفت. کردها هنگامی در تعامل با دولتهای منطقه و محافل بین المللی موفق خواهند شد که قبلا حول اهداف و رویکردهای مبارزه‌اشان با هم به توافق کارا رسیده باشند.

در کنار اثراتی که تشکیل کنگره‌ ملی کرد بر صفحه‌ روابط و تعامل میان کردها با ملل و حکومتهای منطقه خواهد گذاشت، بازتاب رسانه‌ای و معنی حقوقی چنین امری در سطح بین‌المللی را هم باید در نظر گرفت. شرایط سیاسی منطقه و عملکرد عقلانی کردها در آینده تعیین خواهند کرد تا چه حد کنگره ملی کرد موفق میشود توجه جامعه جهانی را جلب کرده و دائره‌ مشاوره و رایزنی برای حل مشکل همزیستی  قومی در منطقه بطور عام و مسأله کرد بطور خاص را گسترش دهد.

 دکتر آسو حسن زاده 

*عضو کمیته‌ی مرکزی حزب دمکرات کردستان

 

نقدی بر نظرات سيد جواد طباطبائي

$
0
0

 

 

آقاي سيد جواد طباطبائي در يک مصاحبه اي جنجالي با بهره گيري از ادبيات لمپنيستي رايج در ايران رگه هاي عريان  راسيسم ايراني را در جاي جاي سخنانشان به نمايش گذاردند. ايشان نشان دادند که در عناد با دموکراسي , حقوق فردي و جمعي انسانها,  کرامت انساني, ارزشهاي بنيادين قرن بيست و بيست و يک,   جزئي با تمام خصيصه هاي کل جمهوري اسلامي ايران  هستند.  سوالي که در ذهن انسان شکل ميگيرد اينست که آيا سيستمي که اکثريت بزرگي از طبقه باصطلاح روشنفکر آن اينگونه مي انديشند قادر به از ميان برداشتن شکافهاي عميق اخلاقي, علمي, فرهنگي, سياسي و اقتصادي جامعه خود با دنياي متمدن و پيشرفته امروزي خواهد بود؟  

بي ترديد جواب اين سوال يک  نه بزرک است. از دلايل عمده عقب ماندگيهاي  قيد شده ميتوان از آلودگي زياده از حد اليت جامعه به ويروس راسيسم  و محدوديت بيش از حد منابع انديشه هاي نوين  در زبان فارسي است. ناتواني کمي و کيفي زبان رسمي ايران مثل فيلتري بزرگترين نقش را در سانسور افکار مدرن بازي ميکند.  بعنوان مثال عناوين کتب موجود در اين زبان علاوه بر تيراژهاي بسيار نازل,  يک پنجم کتب زبان ترکي و کسر کوچکي از حتي ضعيفترين زبانهاي اروپائيست  - که تازه درصد قابل ملاحظه اي از آن نيز کتب ضاله مذهبي و يا راسيستيست . اگر به اين فقر تنوع افکار سانسور اسلامي, سانسور سياسي, سانسور فرهنگي و سانسورناشي از عدم قدرت خريد بعلت فقر اقتصادي را هم بيافزائيم با قاطعيت ميتوان ادعا کرد که اين زبان متعلق به قرن ما نيست.  در عصر حاضر نميتوان  قدرت زبان را درحجره هاي صوفيان درويش مسلک احساساتي  که اشعار هفتصد سال پيش را  صرفا بدليل فرق فاحش ادبيات و لکسيکون متداول آن با امروز, عميق و اسرارآميز پنداشته و اندازه گيري کرد. از جمله افاضات ديگر آقاي طباطبائي اينست که گويا ترکي سومين زبان با قاعده دنيا با برتري پنج برابري - از نظر عنوان کتاب نسبت به زبان فارسي – با غنا لغوي پانصدهزاري را  در دو ترم ميتوان تدريس کرد اما هجويات شاهنامه را ميتوان تا سطح دکتري کش داد . ايشان احتمالا نميدانند که چندين دانشگاه ترک زبان همه ساله در ليست معتبر ترين موسسات علمي منتشره از طرف تايمز جزو 250 دانشگاه برتر دنيا هستند و ليکن بعضا حتي يک دانشگاه فارس زبان جزو 1000 دانشگاه نخست نيز نبوده است. ايشان با تحقير همتايان خود در آزربايجان شمالي نمونه کامل فرهنک خود بزرگ بيني ايراني را بار ديگر به نمايش گذاردند و با قضاوتي کاملا عوامگرايانه بدليل عدم شناخت از استانداردهاي گوناگون بيان در زبان ترکي, از استادان آزربايجاني با عناويني چون دهاتي و بيسواد ياد کرده اند. غافل از اينکه ايشان نيز از منظر اين افراد ميتوانند بسيار بي سواد جلوه کنند اما آنها به احتمال زياد ميدانند که طريق بيان سخن تابع استانداردهاي نانوشته مقبول هر زباني است که درجه رشد فرهنگي و هويت طبقاتي  فرد را نشان ميدهد. در واقع اين مصداق مثال معروف ترکي است که انکه از بلنداي تپه انسانها را در دامنه کوچک ميبيند نميداند انها نيز درست بهمان نسبت او را کوچک مي بينند.  شک ندارم که دانشگاهيان آزربايجان شمالي از اينکه فردي عليرغم تحصيلات عاليه در غرب تا اين حد با ارزشهاي انساني امروزي بيگانه است متعجب شده اند.

 آقاي طباطبائي در اين مصاحبه اقرار تلخي کرده اند  که گويا فارسي زبان رسمي کشور ايران  را تا حدي(بخوانيد  بسيار محدود و مناسب براي بسط روحي نژادپرستان ايراني) حتي بعد از شش سال تحصيل در سن 12 سالگي در حد  کودک   3ساله فارس که زبان مادريش را سليس صحبت ميکند نيز نائل نشده اند. چرا نبايد اين تجربه ذهن ايشان را به مشکل مليونها ترک در ايران  معطوف کند که يا زبان فارسي را نميدانند و يا در بهترين حالت باندازه کافي تسلط به تنها زبان رسمي ايران ندارند بگونه ايکه حتي بمنظور رتق و فتق امور روزانه دجار مشکلند. ارتباط با نهادهاي اداري, مالي, قضائي و امنيتي در ايران براي ده ها مليون ترک  کار ساده اي نيست  و بعضا حتي غيرممکن ا ست. وقتي حکم رجم  خانم سکينه آشتياني را بزبان رسمي فارسي در داگاه قرائت کردند ايشان هيچ عکس العملي نشان ندادند و اين تصوررا در همگان آفريدند که جنايتکاري بي عاطفه اند. وقتي هم سلولي خانم آشتياني حکم را به ترکي ترجمه کردند ايشان از حال رفته و تا سه روز لاينقطع  کريه کرده و لب به غذا نزدند. چرا خانم آشتياني اين احساس طبيعي را نبايد بتوانند در دادگاه نشان دهند تا شايد قلب و روح سنگدلان قرن براي يکبار هم  که شده ترحم را تجربه کنند. براستي چرا اين سوالات اساسي و انساني راهي به ذهن  آقاي جواد طباطبائي  ندارند؟

آقاي جواد طباطبائي دروغي شرم آور را در خصوص پيشه وري بزرک بزبان رانده که اگر از صداقت آزربايجاني هنوز ذره اي در وجودشان باقيست بايد از ملت خود بدليل  اين افترا عذر خواهي کند. فردي که بمنظور حل مشکل قحطي نان يک نانوارا تهديد به سوزاندن کرد و صد البته  هرگز اين عمل را انجام نداد و قادر به اين کار نيز نبود يکي از مسئولين فرقه در شهر تبريز بود نه شخص پيشه وري.  پر واضح است که دولت  پيشه وري و حکومت ان به اعتنبار عملکردش ده ها بار از انساني ترين و دموکراتيک ترين  دولت ملي گرايان ايراني يعني مصدق دموکراتيکتر و اومانيست تر بود. گواه اين ادعا از حق راي زنان تا دستاوردهاي دموکراتيک  و اصلاحات مردمي ديگر ميباشد.

ظاهرا آقاي طباطبائي در فرانسه  همانند بسياري از خارج نشينان ايراني  تنها اقامت فيزيکي داشته اند و حتي از خود نپرسيده اند چرا کلمه شونيسم يک کلمه اصيل  فرانسويست.  حکومت اونيتار و شوونيستي فرانسه عليرغم موفقيت در استحاله سيستماتيک اکثر برتانيها, کورسيکائيها, کاتالانها, فلامانها, باسکيها,ايطاليائيها, آلزاسيها و مورها درطي قرون اخير با استفاده از مدرنترين متدهاي زمان خود با چاشني خشونت را, نميتوان  با ايران بغايت عقب مانده و بيگانه با دستاودهاي صده هاي اخير مقايسه کرد. اين يکي از دلائل عدم موفقيت در آسيميلاسيون جمعيت غير فارس تا نقطه برکشت ناپذيري بوده  وگرنه خشونت اعمال شده در ايران چندين برابر بيشتر از فرانسه بوده است. دليل قابل توجه  ديگر اينست که فرانسه اگر سکوبگر دموکراسي جمعي بوده و هست وليکن به تامين حداقل رفاه اقتصادي و دموکراسي فردي همواره  پايبند بوده است. آنها نيز اگرچه موفق به نسل کشي سفيد  مورهاي بي پناه مظلوم شدند وليکن بعد از قرنها سياست يکسان سازي زباني و ائتنيکي  مجبور به به قبول حق تحصيل به زبان مادري  آلمانهاي آلزاس در زمان فرانسوا ميتران گشتند چرا که بلعيدن آلمانيها براحتي قورت دادن باسکيهاي بي پشتيبان  نبود. در ايران نيز حتي اگر لارها, لرها, گيلکها,   آشتيانيها , تالشها,شهسواريها, طبريها و غيره رنگ و بوي فارسي بخود کرفته اند   را نتيجه موفقيت شوونيزم فارس تلقي کنيم قادر به استحاله اکثريت بزرک ما ترکها  نشده اند. ما لقمه اي بمراتب بزرگتر از حلقوم آنان هستيم.

باميد اينکه ايشان نيز روزي به انبوهي به بزرگي يک ملت انهم از نوع خودي بپيوندند.

ديرنج مين ائللي-   29 ژوئيه 2013


باز هم خود سوزی در میان جوانان جان بر لب رسیده یارسانی (اهل حق)

$
0
0

  

متأسفانه به دلیل به رسمیت شناخته نشدن آئین یارسان (اهل حق) ازطرف دولت ویا دین حاکم، مردمان پیرو این آئین، کرد، آذری و فارس و غیره در طول تاریخ عمر و بنیانگذاری آن، بدیگر سخن از همان آغاز تا کنون، همیشه با متعصبین اسلامی در گیری و مشکل داشته اند. منتها چون مردمان یارسان بسیار صلح طلب بوده اند و هیچ گونه تبلیغی، مانند دیگر آئین های اقلیت، برای کسب پیرو، نکرده اند، لذا توانسته اند با دردسر کمتر به زنده ماندن و زندگی سخت ادامه دهند. از انقلاب ایران به این سوی و سر کار آمدن این آیت الله ها مردمان یارسان با ظلم مضاعف بیش از حد باید بسازند. از طرفی اکثر پیروان وابسته به ملیتهای اقلیت در ایران اند و از طرف دیگر دارای آئینی هستند که در کتب دین حاکم نیامده است و به همین دلیل بایستی تحت تعقیب قرار گیرند!

 درواقع یارسانیان(اهل حقان) اکثرا جماعتی ازملت کرد و دیگر ملتهای ایران هستند که به تناسخ روح اعتقاد دارند. من دیروز از یک اردوی چند روزه قصر شیرینی های اروپا نشین باشرکت بیش از 90 نفر ازخانواده های کرد، فارس وغیره برگشتم و اول طبق معمول خبرهارا خواندم. با تأسف اولین خبر ناگوار، در ای میلی بود که دوست بسیار عزیزم ژاله خانم محترم، همسر دوست بس گرامیم ماشالله رزمی، از فعالان خستگی ناپذیر و دایمی حقوق زنان ومدافع حقوق بشر از پاریس برایم ارسال کرده بود بنابه گفته ونوشته:"اؤیرنجی سسی: محمد قنبری اهل حق تورک اهل تیکان تپه(تکاب) ساکن قزوین در اعتراض به عدم رسیدگی به شکایات مردم اهل حق درجریان خود سوزی حسن رضوی و طیبطاهری (بنده با اجازه تصحیح می کنم نیک مرد طاهری پسرعموی بهرور و طیب طاهری) امروز ساعت 11  در مقابل مجلس شورای اسلامی دست به خود سوزی زد".

 اگرما خوب دقت کنیم، جان انسان بالاترین سرمایه زندگی است وهیچ کسی بطور مطلق نمی خواهد این سرمایه و ثروت گرانقدر را از دست بدهد. انسانهای زنده و دمکرات ازخود می پرسند: پس چه چیزی باعث می شود که برخی ازمردمان جوان و جان برلب رسیده به نقطه ای رسیده اند که همه چیز خود را برای کسب آزادی ریسک می کنند. حتاجانشان را؟ آیا رهبران جمهوری اسلامی ایران، این پرسش را هرگز از خود کرده اند؟! و چرا به ابتدائی ترین خواستهای مردم پاسخ نمی دهند و اجازه می دهند این چنین فاجعه انسانی اتفاق بیافتد، آنهم مکرر؟! در واقع رهبران ایران، آگاهانه یابه قصد، باسوختن محمدقنبری یارسانی درشعله های آتش درملاء عام و در برابر مجلس نمایندگان، زندگی من و هزاران یارسانی دیگررا به عزا و غم بدل کردند. در هرحال این حضرات می خواهند که ازتعداد جوانان غیور وفعال جامعه بهر نحوی کم شود. فقط عده ای گوش بفرمان بمانند و آنها هم اگر دست از پا خطا کنند، ما از بالا می گیریم، مانند موسوی وکروبی و غیره با زندان و حصرخانگی سر و کار دارند. گردانندگان رژیم قرون وسطائی، غافل از آن اند که از شعله های سرخ آتش نیک مرد طاهری، حسن رضوی و محمد قنبریهزاران شعله سوزان شعله ور تر می شوند و به پا می خیزند و با آتش خویش ذوب می کنند آهن را. بدون شک خشم مردمان ملتهای ایران وبوِیژه یارسانیان (اهل حق) فرو نخواهد نشست و این مانند آتش زیر خاکستر است. مردمان این ملتهای و بویژه یارسانیان لاوار وار زیر و رو می کنند نا عدالتی را، مگر اینکه ابتدائی ترین خواست دو و نیم میلیون پیروان یارسان (اهل حق) برآورده گردد. من به عنوان عضوی کوچک و ازخانواده ای خلیفه از جامعه تحت ستم یارسان، از همین جا شدیدا اخطار می کنم، این بی توجهی رهبران جمهوری اسلامی، بنزین روی آتش سوزان ریختن است. ما بهر شیوه ای می خواهیم جلو این فاجعه انسانی گرفته شود و نسخه صلح آمیزآن پاسخ سریع به خواستهای ابتدائی و قابل اجراء مردمان یارسان است. در هرحال بنا به فلسفه آئینی یارسان، مردن فقط جامه عوض کردن است و اگر عاطفه پدر و مادر و اقوام را کنار بگذاریم، هیچ سوگ واری درکار نخواهد بود، زیرا آئین یاری (اهل حق) آنگونه که اشاره شد به تعویض جسم اعتقاد دارند وهیچ عزا داری مانند شیعه که 1300 سال است برای اهل بیت و امام حسین توی سرخود می زنند و به بازارمکاره برای آیت الله هاو آخوندها بدل شده است، نمی کنند. البته اگروالدینی، یک جوان رشید را که هنوز گلی اززندگی نچیده است، به طور ناگهانی از دست بدهند، نمی توان آنها را با هیچ فلسفه ای قانع نمود. زیرا بسیار سنگین است و جبران ناپذیر فقدان این عزیزان، برای پدر و مادر و خویشاوند. در هر صورت در آئین یاری داریم، هنگامی که چنین اتفاق ناگواری رخ دهد و یا هرفرد یارسانی بامرگ طبیعی نیزبا این جهان وداع گوید، باورمندان واقعی عزا نمی گیرند وچه بسا از میان رفته هارا با آوای کلام و نوای موسیقی تنبور خاک سپاری می نمایند. زیرابنا به این سروده ازدفاتر مقدس از زبان شیخ امیر زوله ای:

یاران مترسان جی سیاسته  + تسلیم گیانان چوین قویطه بطه

هرکس بزانو شون جامه ویش + نی کوچ رو رو ندارو اندیش       .

پیروان از این سیاست مردن نترسید، تسلیم جانان همانند مرغابی است که از یک طرف درآب غوطه ور می شود و از طرف دیگر بیرون می آید. هرکسی گذشته ودون و اجسام مختلف خودرا بشناسد از این کوچ کردنها نمی هراسد. در فلسفه آئینی  یارسانیان (اهل حقان) مسئله مردن انسان و رفتن به دوزخ یا بهشت وجود ندارد. بهشت ودوزخ انسانها برروی همین جهان خاکی است. بنا به قول پوریای ولی قرن هشتم هجری: "بهشت و دوزخت با تست در پوست     چرا بیرون زخود می جوئی ای دوست". و یا عمر خیام نیشابوری می گوید: "دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست      فردوس دمی زوقت آسوده ماست".

استناد به تاریخ و فلسفه یارسان صفحه 242 منتشره در سال 1999 در سوئد

 من در اینجا ازهمه جوانان غیور یارسانی و بویژه فعالان حقوق انسانی تقاضا دارم، زیاد احساساتی بر خورد نکنند. شماها جوانان پر انرژی و بیشتر از نخبگان جامعه یارسانی هستید و نخبگان دیگر شخصا فقط متعلق به خود نیستند، بلکه به کل جامعه تعلق دارند. لذا این خود سوزی جوانان ما گرچه راه رابرای مبارزه حق طلبانه بیشتر باز می کند، اما درعین حال بالاترین لطمه به جامعه یارسان است. زیرا رژیم و سیستمهای مستبده می خواهند که جوانان فعال وغیور و آگاه به حقوق اولیه خویش از بین بروند که کسی برای اعتراض نماند. عزیزانم، من و همه شما مبارزان احساس می کنیم که آتش زدن خود و سوختن درشعله های بی رحم آن چاره کار نیست. سوختن این فرزند یارسانی، محمدقنبری، ضایعه بزرگ وجبران ناپذیریست، نه فقط برای خانواده این قهرمان، بلکه خسارتیست بس وحشتزا برای بنده و دگر مردمان یارسانی (اهل حقان).

 بازهم می گویم، این فاجعه انسانی مکررا باید یک اخطاری جدی به رژیم حاکم بر ایران باشد واین آقایان آیت الله ها ببینند که این شهروندان ایرانی باملیتها وآئینهای متفاوت، از مسلمانان شیعه کاملا جدا هستند. در واقع سر زمین ایران فقط ملک پدری مسلمانان شیعه نیست، بلکه مال همه ملیتهای ایران دگراندیش و آئینهای متفاوت است. در ایران حدود 20 میلیون مسلمان سنی مذهب و میلیونها صوفیان گنابادی و بی دین هاو باورمندان به طبیعت وحدود دو و نیم میلیون یارسانی (اهل حق) کرد، آذری، فارس، لر، لک و غیره و یهودیان، مسیحیان و بهائیان زندگی می کنند و باید حداقل حقوق اولیه آنان برسمیت شناخته شود. یعنی مجاز باشند آئین و رسم و رسومات خودرا حفظ کنند. بدون شک این جوانان یارسانی که خودرا آتش می زنند در تنگنا قرار گرفته اند و آزادی آنها را به آن اندازه محدود کرده اند که جان بر لبشان رسیده است. آنها نمی خواهند دروغ بگویند و نمی خواهند ظاهر ساز بمانند و فرزندان را بادروغ بار بیاورند. بعلاوه مانند جوانان افراطی مسلمان حاضر به انتحار نیز نیستند که به امید رسیدن به حوریان بهشتی خودرا در آتش بسوزانند. اینها بنا به آئین یاری باور به وجود حوری بهشتی ندارند. خود آیت الله ها خوب می دانند که خود سوز و کسی که خودرا می کشد به بهشت موهومی هم نمی رود و این حوری خیالی هم در انتظارش نیست. پس باید دلایل منطقی را جستجو کرد. این جوانان به تنگ آمده دیگر قادر نیستند با دروغ و ظاهرسازی زندگی کنند و اصلا نمی خواهند توهین را بپذیرند. بنظر من اینها دلایل محکمی برای خود سوزی باید باشند و بوجود آورنده این دلایل جمهوری اسلامی است. درمدت 33 سال گذشته یارسانیان صلح طلب و آرام به هر دری زده اند بارها شنیده شده که اگر مسلمان شیعه شوند و به این آئین وفا دار بمانند از همه مزایا برخوردار خواهند شد. ازجمله ازحق وحقوق و امکانات اجتماعی وتحصیل و کار برخوردار می شوند، اما به عناوین مختلف درجلو آنهاسد بلندی ایجاد می کنند و تحقیرشان می نمایند. ما می گوئیم این تحقیر دیگر بس است و هیچ کسی در دنیای امروز تحقیررا تحمل نمی کند، به این فاجعه های انسانی پایان دهید و عواقب خطرناک کار را در نظر بگیرید. من از همین جا دربرابر بزرگ مردی این جان باختگان وزنده یادان یارسانی که برای کسب حقوق اولیه خویش خودرا به آتش زدند، سر تعظیم فرودمی آورم و بازماندگان باید بدانند که جسم به آتش کشیده این قهرمانان از جان گذشته در راه شرف و آئین انسانی، بهدر نخواهد رفت. نام آنها در صفحات زرین تاریخ ثبت است. من از همه بازمندگان تقاضای عاجزانه دارم  آرامش و صبر و تحمل را به دیگر جوانان خانواده بیاموزانند. ما با منطق خواهیم توانست حق و حقوق مردمان یارسان را بگیریم.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 29.7.2013                                   دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

سیاست چند زبانی در ایران؛ ضرورت اخلاقی یا انتخاب سیاسی؟

$
0
0

 

 

در ایران هنوز زبان مادری شهروندان غیر فارس، جایگاه آن در مناسبات اجتماعی، نسبت آن با زبان مسلط و اهمیت آن در فرایند آموزش موضوعی چالش برانگیز و محل مناقشات بسیار است.

کلیک انتشار اظهاراتجنجالی سید جواد طباطبایی پژوهشگر شناخته شده فلسفه و اندیشه سیاسی وکلیک حمید احمدیاستاد سیاست دانشگاه تهران درباره زبانهای غیر فارسی و انکار حق اموزش زبان مادری نشان می دهد که نفی و تحقیر زبانهای غیر فارسی در ایران و نادیده گرفتن حق گویشوران به این زبانها تنها مسئله نظام ایدئولوژیک حاکم و توده ها نیست و بخش مهمی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی نیز همداستان و هم‌رای نظام حاکم هستند.

مدافعان سیاست تک زبانی در ایران طیف متنوعی از چهره ها، جریانها و احزابی را شامل می شود که شاید تنها نقطه تفاهم و اتصال آنها را بتوان در ضرورت حفظ جایگاه انحصاری زبان فارسی به عنوان تنها زبان رسمی در ایران دانست.

جریانات پان ایرانیستی، ملی گراها، جریانات ملی/مذهبی، محافظه کاران مذهبی و محافظه کاران سکولار که بیشتر با عنوان لیبرال شناخته می شوند از جمله گروه‌های مدافع سیاست تک زبانی هستند.

اندک بودن تولیدات علمی، ادبی و فرهنگی، فاقد اهمیت فرهنگی دانستن زبانهای غیر فارسی در ایران، و طبیعی و تاریخی دانستن آموزش همگانی به زبان فارسی و نگرانی بابت به خطر افتادن امنیت ملی، یکپارچگی سرزمینی و همبستگی اجتماعی در صورت رسمیت بخشیدن به زبانهای غیر فارسی از جمله دلایل مخالفان سیاستهای چند زبانی در ایران است.

در واکنش به این مدعاها در این مقاله می کوشم به این پرسش پاسخ دهم که مقدمات استدلال مخالفان سیاست چند زبانی در ایران تا چه اندازه معتبر است و در شرایط کنونی چه ضروریات و نتایجی پذیرش حق آموزش به زبان مادری و کاربرد آزادانه آن در همه حوزه های زندگی اجتماعی در ایران کنونی را به امری ناگزیر و به پیش شرط لازم دمکراتیک شدن ساختارها و سیاستها در ایران آینده بدل می سازد.

زبان مادری؛ قابلیتها

 

مخالفان سیاستهای چند زبانی در ایران کلیک معتقدندزبانهای غیر فارسی در ایران از جمله کردی و ترکی آذری "زبانهای فرهنگی مهمی نیستند و قابلیت بسط و رشد ندارند."

زبان شناسان معتقدند عمده ترین دلایلی که در باروری یا سکون یک زبان نقش دارند تعداد گویشوران یک زبان، توانایی تولید ادبی و مکتوبات زبان، سیاستهای زبانی قدرت مستقر، موقعیت زبان در نظام آموزشی است.

کلیک براوردهای مختلف، جمعیت ترکها و کردهای ایران را حدود بیست میلیون(ترکها) و هفت میلیون(کردها) نشان می‌دهد. زبانشناسان زبانهایی با کمتر از یکصد هزار گویشور را زبانهای در معرض اسیب معرفی می‌کنند، ضریب بالای سنی گویشوران در جمعیتهای اندک زبانی یکی از عوامل مکملی است که می تواند زبان در معرض اسیب را دچار رکود کند.

در مورد کردها و ترکها جدای از جمعیت بالای گویشوران، با توجه به کاربرد زبان مادری در حوزه های غیر رسمی (خانواده، بازار و ارتباطات اجتماعی) زبان مادری هنوز عامل ارتباطی نسلهای مختلف است و گسست زبانی که یکی از مشخصه های رکود زبان است ایجاد نشده است.

امار قابل استنادی در خصوص کتابهای منتشر شده به زبانهای ترکی و کردی در ایران در دسترس نیست.

اما حجم بالایی از متون ادبی و هنری و سیاسی با زبانهای ترکی آذری و کردی در بازار نشر غیر رسمی، مطبوعات دانشجویی و مطبوعات منطقه ای دوزبانه، وبسایتها و همچنین در خارج از ایران منتشر شده که نشان از پویایی این زبانها در حوزه ادبیات مکتوب دارد.

اما دو عامل دیگری که می توانند موجب سترون شدن یک زبان شوند سیاستهای زبانی منفی قدرت مستقر و عدم استفاده از زبان در نظام آموزشی است.

همزمانی آغاز آموزش همگانی و رسمی در ایران با ظهور و قدرت یابی ناسیونالیسم متاخر ایرانی و تاثیر پذیری ناسیونالیستهای نوپای ایرانی از نظریه های متعلق به مکتب آلمانی ملت موجب غلبه سیاست تک زبانگی در نظام آموزش همگانی و تلاش توامان برای انکار و از بین بردن زبانها و هویتهای غیر فارس در ایران شد.

سیاستی که تاکنون با شدت و ضعف در ایران دنبال شده است عملی کردن پیشنهاداتی بود که روشنفکرانی همچون محمود افشار و حسین کاظم زاده و مشفق کاظمی در آغاز دوره پهلویکلیک پیشنهاد کرده بودند.

این سیاستها در عمل ضربه های هولناکی به تنوع هویتی و زبانی ایران وارد کردند و موجب نابودی و در خطر مرگ قرار گرفتن زبانهای غیر فارسی و گویشهای متنوعی در ایران شد.

اما ناتوانی ساختاری نظام سیاسی در پیشبرد برنامه های همسان سازی خویش و وجود گروه های همزبان در خارج از مرزهای ایران موجب شد زبانهای ترکی آذری، کردی، بلوچی، عربی و ترکمنی از خطر رکود و خاموشی رهایی یابند.

زبان محصولی اجتماعی است که پویایی آن تا زمانی که در ارتباطات یک گروه انسانی از آن بهره گرفته می شود متوقف نخواهد شد.

نگرش مخالفان سیاستهای چند زبانی به زبانهای غیر فارسی در ایران نگرشی غیر تاریخی و ذات گرایانه است که قادر به درک مکانیزمهای تحول زبان نیست و با قائل شدن جوهری ثابت برای زبان آن را به فراورده ای ثابت تقلیل می‌دهد.

اگر چه ممنوعیت آموزش به زبان مادری، اسیبهای بسیاری به زبانهای ترکی آذری و کردی در ایران وارد کرده، اما تغییر نظامهای سیاسی در منطقه و حجم وسیع تولیدات ادبی و علمی به این دو زبان نشان می دهد دوره ای تازه از شکوفایی آنها اغاز شده است.

نکته دیگر اینکه اهمیت فرهنگی یک زبان بنا بر تعریف یونسکو به عوامل متعددی بستگی دارد و تنها با نقش ان زبان در جهان علم سنجیده نمی شود.

مخالفان سیاستهای چند زبانی در ایران عموما متوجه تفاوت اهمیت علمی و سیاسی زبان با اهمیت فرهنگی و هویتی آن نیستند و با خلط این ساحتها نتایج سیاسی دلخواه خویش را استنتاج می‌کنند.

زبان بخش اصلی و معرف هویت قومی و فرهنگی یک ملت به حساب می آید لذا مرگ یک زبان نه تنها تجربه فقدان یک امکان ارتباطی منحصر به فرد، بلکه مرگ یک فرهنگ با تمام تاریخ و پیشینه آن و به معنای کاهش توانائیها و خلاقیتهای بشریت است.

زبان فارسی؛ تقدیر تاریخی یا انتخابی سیاسی

 

مخالفان سیاستهای چند زبانی معتقدند رسمیت زبان فارسی و حتی ملی قلمداد کردن آن نه یک انتخاب سیاسی که نتیجه انتخاب طبیعی مردمان ایران و توانائیهای درونی این زبان است.

پرسش این است که آیا فرضیه تاریخی بودن کاربرد زبان فارسی به عنوان زبان مشترک بین اقوام ایرانی فرضیه ای درست است؟

چنین برداشتی از زبان فارسی، همچون برداشت همین گروه از زبانهای غیر فارسی، غیر تاریخی است.

چنین نگاهی به زبان فارسی موجب می‌شود که جایگاه زبان فارسی چونان زبان نخبگان و منشیان و ادیبان طبقه ممتاز جامعه در دوران پیشامدرن ایران نادیده گرفته شده و نقشی به زبان فارسی بخشیده شود که با واقعیات تاریخی چندان سازگار نیست.

زبان فارسی پس از یک دوره رکود طولانی با شاهنامه فردوسی تولدی دوباره می‌یابد. شاهنامه فردوسی آغاز دوره ای تازه از تولید آثار ادبی به زبان فارسی توسط نخبگان مرتبط با دربار امرا و سلاطین وقت است.

از قرن چهارم تا دوره پهلوی به جز سلسله زندیه، هشت سلسله بزرگ دیگر حکمرانی در ایران ترک بوده اند. در همین دوران اکثر وزرا و منشیان و کاتبان دربار این امرا از اقوام فارس بوده و و طبعا توجه ویژه‌ای هم به شعرا و ادبای فارس زبان داشته اند.

در این دوران زبان ادبی مسلط در میان نخبگان درباری و شعرا زبان فارسی بوده هر چند شعرا و ادیبان نامداری ترکی همچون نسیمی، نوایی و فضولی و یا شاعران کردی همچون ملای جزیری هم بوده اند که به زبان مادری شعر سروده‌اند.

اما زبان فارسی زبان علمی ان دوران نبوده و تقریبا تمام کتابهای علمی به زبان عربی تالیف شده است و در مساجد و مکتب خانه های سنتی نیز زبان علمی و آموزش عربی و ترجمه هم در مواردی که شرایط آموزشی ایجاب می‌کرده زبان مادری کلیک محصلان بوده است.

در همین دوران اگر چه زبان دربار، قشون و اشراف وابسته به دربار متاثر از زبان مادری آنان عموما ترکی بوده اما زبان مردم عادی در نقاط مختلف ایران همان زبان مادری انها بوده و به جز روحانیون و قشر بسیار کوچکی از باسوادان هر منطقه که به زبان عربی و احیانا فارسی و ترکی(حسب مورد) مسلط بوده‌اند، سایر مردم امکانی برای یادگیری زبانی غیر از زبان مادری خویش نداشته‌ و نیازی نیز به یادگیری زبان دوم نداشته اند.

در حقیقت فهم زبان فارسی به عنوان زبان رسمی یا مشترک تاریخی در ایران ناشی از خوانشی غیرتاریخی از مناسبات اجتماعی و فرهنگی دوران پیشامدرن در ایران است.

در هیچ نقطه ای از جهان تا زمان تاسیس دولتهای ملی نمی توان از زبان رسمی و یا حتی زبان مشترک همه مردمان ساکن درون مرزهای سیاسی یک کشور سخن گفت.

اهمیت دادن به یک زبان خاص و تلاش برای تک زبانه کردن شهروندان یک کشور امری مربوط به جهان مدرن و تلقی خاصی از مفهوم دولت-ملت است.

سیاست چندزبانی و تهدید حاکمیت ملی

 

این ادعا که رسمیت بخشیدن به زبانهای غیرفارسی موجب تقویت علایق جدایی طلبانه در ملیتها و اقوام غیرفارس می‌شود بیش از هر چیز ناشی از غلبه تئوری توطئه بر ذهن مخالفان سیاستهای چند زبانی است.

این تئوری بر این فرض نادرست بنا شده که وحدت زبانی نشانه و پیش شرط وحدت ملی است، در حالی که تحمیل یک زبان واحد به گروه های انسانی دارای زبانهای متمایز جز از رهگذر زبان کشی و نسل کشی هویتی گروه های متمایز ممکن نیست و نتیجه آن نه وحدت ملی که پیوستگی آمرانه و تصنعی گروه‌های انسانی فاقد هویتی است که پیوستگی شان با کمترین فشار و در شرایط بحرانی درهم خواهد شکست.

تجربه های در دسترس در سایر کشورهای دنیا نشان می‌دهد که هیچ تضادی بین به ‌رسمیت شناخته شدن زبان اقلیتهای ملی/قومی در یک جامعه با حفظ یگانگی و تقویت وحدت ملی ان کشور وجود ندارد و سیاستهای چند زبانی و نظام آموزشی چند زبانه نه تنها باعث تشدید علایق واگرایانه نشده بلکه بر وحدت ملی در عین حفظ تنوع افزوده و چالشهای امنیتی در کشورهای چند ملیتی را به چالش‌های سیاسی قابل مدیریت تقلیل داده است.

ده‌ها کشور در دنیا بیش از یک زبان رسمی دارند.

مروری سریع بر کشورهایی که بیش از یک زبان رسمی دارند و نظام آموزشی آنها چند زبانه است آشکار می‌کند که هر چند درصد بسیار اندکی از این کشورها با چالشهای سیاسی مرتبط با علایق جدایی طلبانه، عموما به دلایل مذهبی و گاه ناشی از ملاحضات روشن اقتصادی، درگیر هستند اما اکثریت مطلق این کشورها در پرتو درجه بالایی از وحدت و همبستگی ملی، نظامهای سیاسی باثبات و دمکراتیکی دارند.

در واقع سیاستهای دمکراتیک در کشورهای که چند زبانگی را به رسمیت شناخته‌‌‌اند موجب شده چالش امنیتی جدایی طلبی در این کشورها به چالشی سیاسی فروکاسته شود و احزاب جدایی طلب علی‌رغم آزادی فعالیت مسالمت امیز چندان در جلب رای و نظر مردم موفق نباشند. (کانادا، بلژیک، اسپانیا) .

زبان مادری در پیوند با اموزش و حقوق بشر

 

زبان مادری منتقل کننده وجوه بارز فرهنگی است که به برداشتهای خاص کودک از جهان شکل می‌بخشد و موجب تفاوت در رفتار فردی او، الگوهای یادگیری و سبک فکری او خواهد شد.

در این معنا میزان موفقیت یک دانش آموز در فعالیتهای اموزشی جدای از جنبه‌های فردی تابعی از فرهنگ اجتماعی او است که در پیوند با زبان مادری شکل می گیرد.

علاوه بر این دشواری فهم زبان آموزش موجب وابستگی هر چه بیشتر کودک به زبان شفاهی خواهد شد و امکان موفقیت او را در نظام آموزشی معیار تحت تأثیر قرار خواهد داد.

ایران بر اساس شاخص تنوع زبانی با داشتن دست کم شش زبان متمایز از درصد همانندی پائینی برخوردار است، لذا برابر با استانداردهای آموزش و پرورش نوین، تمرکزگرایی آموزشی و همسانی منابع درسی در ایران بدون لحاظ کردن تفاوتهای فرهنگی و زبانی ناقض اصل عدالت اموزشی خواهد بود و فرایند و روندهای آموزشی نیز متاثر از سیاستهای متمرکزی که ارتباط درستی با نیازهای منطقه‌ای پیدا نمی کنند در بلند مدت مختل می شود.

در پیمان نامه های مختلفی بر حقوق زبانی شهروندان تاکید شده است.

در مواد هشتادوشش و نود و هفت پیمان ورسای و در معاهداتی که کمیسیون دولتهای نوین در آن زمان تهیه کرد، در ماده پنجم کنوانسیون عدم تبعیض در اموزش، در ماده بیست و هفت میثاق حقوق مدنی و سیاسی بشر و در اعلامیه جهانی حقوق زبانی به طور مفصل بر حقوق زبانی جمعیتهای انسانی و آزادی کاربرد زبان مادری در آموزش، نهادهای عمومی و فضاها و مناسبات رسمی تاکید شده است.

 

برابر با کنوانسیون ممنوعیت و مجازات نسل‌کشی، ژنوساید شامل هر عمل عمدی است که با هدف نابودی زبان، دین یا فرهنگ یک ملت، گروه نژادی یا مذهبی به خاطر ملیت، دین یا عقاید مذهبی اعضای آن صورت می‌گیرد.

نتیجه گیری

ایران کشوری است متشکل از گروه‌های ملی و قومی گوناگون که هر یک از آنها ممیزه‌ها و خصوصیات فرهنگی خاص خود را دارند.

نقض حقوق زبانی جمعیتهای غیر فارس، هویت خاص این گروه‌‌‌‌‌‌‌ها را با چالشهای جدی مواجه ساخته و تاثیرات مخربی نیز بر همگرایی ملی و همزیستی مسالمت آمیز و داوطلبانه گروههای ملی/قومی در ایران به جا گذاشته است.

تداوم سیاست تک زبانی فعلی بر خلاف نظر مدافعانش در نهایت نه به تداوم وحدت ملی که به تضادهای هویتی و واگرایی سیاسی بیشتر در ایران خواهد انجامید.

لذا تدوین و اجرای قوانینی که نظام آموزشی را چند زبانه کند و به کاربرد زبانهای غیر فارسی در کشور رسمیت ببخشد جدای از اینکه یک ضرورت اخلاقی و حقوق بشری است یک انتخاب ناگزیر سیاسی نیز هست.


در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (2)

$
0
0

 

 مقاله حاضر ادامه نوشته پیشین نگارنده تحت همین عنوان و در واقع بخش دوم نوشته مذکور است که چند روز پیش منتشر گردید. در بخش اول که مباحث بیشتر حول مسایل زبان و تبار آذربایجان از جمله قدمت وجود زبان ترکی و حضور گروههای نژادی ترک در آذربایجان ، گنجینه زبان و ادبیات ترکی آذربایجان ، جایگاه زبان ترکی و زبانهای فارسی و عربی در آذربایجان بعد از اسلام ، ضرورت آموزش به زبان ترکی در آذربایجان ، مباحثی پیرامون نام و عنوان زبان آذربایجان که هر یک به نحوی در جواب ادعاهای دکتر سید جواد طباطبایی  نگاشته شده که اخیرا در قالب مصاحبه ای در نشریه مهرنامه مطرح شده بود. مقاله حاضر یا بخش دوم  این نوشته بیشتر در پیرامون مسایل تاریخی آذربایجان و در واقع جوابیه ای در مقابل مسایل تاریخی مطرح شده توسط دکتر طباطبایی در مهرنامه و به چالش کشیدن ادعاهای بی پایه و غیر علمی ایشان و درباره موضوعاتی از قبیل جایگاه و چهره واقعی حکومت فرقه دموکرات در تاریخ آذربایجان ، اصلاحات و اقدامات این حکومت ، دلایل مردمی و ملی بودن این حکومت و در نهایت در باب مباحثی همچون ستم ملی ، حق تعیین سرنوشت و ... نگاشته شده است.

  گذشته از تاریخ دیرین و پر افتخار سرزمین آذربایحان که سراسر شرح آزادیخواهی ملت آذربایجان و قیام  فرزندان خلف وی همچون آتورپات ، بابک  ، نسیمی ، کوراوغلو ، قوچاق نبی ، زینب پاشا و...  بر علیه ظلم و بی عدالتی است ، تاریخ معاصر این سرزمین  را هم سراسر مبارزه در راه آزادی و عدالت تشکیل می دهد. از دو جنبش استقلال خواهی آذربایجان شمالی که در 1918 و 1991 به وقوع پیوسته و نهایتا منجر به استقلال ابدی نیمه شمالی سرزمین تاریخی آذربایجان گردید  که بگذریم ، آذربایجان جنوبی در قرن بیستم چهار حرکت انقلابی به خود دیده است : انقلاب مشروطیت ، نهضت آزادیستان ، انقلاب 21 آذر (حکومت ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری کبیر) ، قیام 29 بهمن 56  تبریز و حوادث آذربایجان در بعد از انقلاب . بی شک اوج این انقلابها و قیام های آزادیخواهانه را باید انقلاب 21 آذر و تشکیل حکومت دانست. حکومتی که در 21 آذر 1324 روی کار آمد و در 21 آذر 1325 به تاریخ پیوست و  برای همیشه در قلب ملت آذربایجان جای گرفت. در عرض آن یک سال ملت آذربایجان توانست لیاقت و استعداد خویش را در برپایی حکومت دموکراسی ، عدالت اجتماعی و تمدن مدرن بر جهانیان ثابت کند. در اینجا مقصد ، پرداختن به تمام جوانب این انقلاب و حکومت ملی نبوده ، بلکه جهت اطلاع جناب دکتر طباطبایی و امثال وی که جهت بی اعتنا و افسانه ای نشان دادن اصلاحات و اقدامات تاریخی دموکرات ها در آذربایجان جنوبی به خیال بافی متوسل شده اند – بلکه تاریخ ننگین 53 ساله پهلوی ها بیشتر به افسانه می ماند تا حکومت  یکساله ملی آذربایجان - تنها به صورت فهرست وار به گوشه هایی از اقدامات و اصلاحات انقلابی این حکومت اشاره می شود. باشد که بدین طریق ایشان از خواب قرون وسطایی بیدار شده و بدانند که  حکومت فرقه دموکرات  نه تنها حکومتِ در سایه و یا حکومت اقلیتی وابسته که توسط دول خارجی بر آذربایجان جنوبی تحمیل شده باشد ، نبوده است بلکه چنانکه در ادامه خواهیم دید  بر اساس مستندات تاریخی این حکومت بر آمده از آمال و مطالبات آزادیخواهانه توده ها و اقشار مختلف ملت آذربایجان بوده است.

  از اساسی ترین و مترقی ترین اقداماتی که حکومت ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری کبیر در طول یک سال انجام داد ، می توان تقسیم اراضی بین کشاورزان را نام برد که اولین و عمده ترین اصلاحات ارضی طول تاریخ ممالک محروسه (ایران) [1]و آذربایجان جنوبی به حساب می آید ، حتی اصلاحات ارضی محمد رضا پهلوی که  سالها بعد در چندین مرحله انجام گردید  قابل قیاس با این اقدام انقلابی نبوده و چندان نفس خاطر زمیندار شدن کشاورزان و یا توسعه کشاورزی نبوده است ، بلکه هدف وی و عمالش از این تقسیمات تبدیل املاک به ارث رسیده از رضاخان بویژه  املاک وسیع وی در مازندران به پول نقد بود تا از این طریق هم بنیه مالی شاه جوان که در اوایل سلطنت به شدت با بی پوالی مواجه گردیده بود ، تقویت شود و از  طرف دیگر وجهه ی شاه رعیت پرور و دوستدار رفاه طبقات پایین جامعه و مترقی برایش فراهم بشود. در نتیجه حکومت یک ساله دموکرات ها بر آذربایجان 257066 هکتار زمین بین 209096 کشاورز تقسیم شد و مناسبات ارباب- رعیتی به نفع توسعه کشاورزی تغییر یافت. [2]

 حکومت ملی در زمینه صنعت علاوه بر اینکه صنایع ورشکست شده را احیا و کارخانجات تعطیل شده را وارد خط تولید کرد ، کارخانه ها و صنایع جدیدی احداث نمود. برای اولین بار در ایران و آذربایجان جنوبی قانون کار تدوین شد ، ساعات کاری کارگران به  8 ساعته تقلیل یافت. برای کارگران حق بیمه تعلق گرفت. حکومت خود به تشکیل اتحادیه های کارگری مبادرت نمود ،کار کودکان زیر 14 سال ممنوع گردید ، دولت نگهداری از کودکان بی سرپرست را در اولویت کاری خود قرار داد ، مرخصی سالانه به مدت یک ماه برای کارگران عملی شد. کنگره کارگران برای اولین بار در تاریخ ممالک محروسه و آذربایجان جنوبی در مرداد 1325  افتتاح گردید. مرخصی سه ماهه دوران حاملگی برای زنان کارگر به شرط دریافت حقوق برقرار گردید برای خانواده کشته شدگان در جبهه های جنگ با حکومت مرکزی حقوق ماهیانه تعلق گرفت ، جهت رفاه حال کارگران امکانات تفریحی (احداث سالن تئاتر و انجمن موسیقی) ، آموزشی (سواد آموزی ضمن خدمت ، احداث کودکستان  و کتابخانه) ، بهداشتی و تغذیه (احداث درمانگاه ، فروشگاه) در کارخانه ترتیب داده شد. بانک ملی آذربایجان تاسیس گردید و با توزیع اسکناس جدید و برخی سیاستهای پولی دیگر باعث تثبیت قیمتها گردید ، راههای روستایی توسط حکومت سنگ فرش گردید ، از طرف دولت برای  10 هزار نفر اشتغال زایی به عمل آمد.[3]در اینجا ذکر دو نکته از روابط دهقانان و تجار با حکومت ملی خالی از فایده نخواهد بود.  در دوره حکومت ملی گروه بزرگی از تجار (متشکل از دهها تاجر بزرگ) نامه ای خطاب به حکومت ملی نوشته و تقاضا می کنند که حکومت ملی روابط تجاری بلا واسطه با دول خارجی برقرار نماید[4]،   همچنین کنگره دهقانان برای اولین بار در تاریخ ممالک محروسه و آذربایجان جنوبی  با شرکت تعداد کثیری از دهقانان تاسیس گردید[5]. حال باید از جناب دکتر طباطبایی پرسید که این  حقایق تاریخی مستند به جز دلالت بر محبوبیت و مردمی و ملی بودن حکومت دموکرات ها  از دید ملت آذربایجان نشان از چیست ؟!

 اقدام تاریخی دیگر حکومت ملی رسمیت دادن به زبان ترکی آذربایجان در آذربایجان جنوبی بود ، اگرچه در این دوره به صورت سیستماتیک آموزش به زبان مادری و ملی مورد توجه قرار گرفت اما  باید خاطر نشان کرد که این مساله در آذربایجان چندان هم بی سابقه نبوده است. پیش از این اولین مدرسه مدرن در ایران و آذربایجان جنوبی به زبان ترکی توسط میرزا حسن رشدیه تاسیس و اولین الفبا و کتابهای درسی نوین  ( از جمله کتاب وطن دیلی) توسط وی به زبان ترکی توسط وی تالیف گردید. حال باید از جناب دکتر طباطبایی که بر این باور است گویا «... اين كه برخي مي‌گويند شما تحت ستم بوده‌ايد و نمي‌دانستيد كه دارند به اجبار زبان فارسي را در مدارس به شما مي‌آموزانند، مسأله جديدي است كه پشتوانه فرهنگي و تاريخي ندارند و نشأت گرفته از ايدئولوژي‌هاي جديد است... »پرسید آیا آذربایجانیها واقعا تمایلی به آموزش به زبان مادری و ملی خود نداشته و ندارند ؟! آیا آموزش به زبان مادری مساله ای جدید و بدون پشتوانه فرهنگی و تاریخی است ؟! آیا ما دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس شما راسیست های فارس را ؟! شما که با بی انصافی ادعا دارید که «... ادعاهاي پان‌تركيست‌ها از سنخ ديگري است. مي‌گويند زبان فارسي را دولت اجبار كرده است و نتيجه مي‌گيرند كه براي مبارزه با آن بايد زبان آذري را اجباري كرد يعني سلب آزادي زبان در حرف زدن، نوشتن و حتي راديو و تلويزيون از مردم و اجبار آنها به پان‌تركيسم ... »مگر زبان ترکی را در آذربایجان حکومت راسیستی رضاخان و بعد حکومت پسر بی لیاقتش ممنوع نکردند ، پس اگر دولت این زبان را ممنوع نکرده بود «قلک های جریمه» را چه کسانی در مدارس آذربایجان ترتیب داده بودند ؟!  شما که اصرار دارید به مخاطب خود بقبولانید که گویا دولت زبان فارسی را اجبار نکرده و آذربایجانیها داوطلبانه آموزش به زبان فارسی را برگزیده اند ، لطف نموده و متن قانون اساسی مشروطه را به دقت بخوانید و مشاهده بفرمایید که در هیچ جای آن از زبان رسمی در مملکت سخن سخن گفته نشده است ، بلکه این حکومت راسیستی پهلوی و در راس آن رضاخان بود که قانون اساسی مشروطه را که حاصل خون فرزندان این خاک به خصوص حاصل مجاهدت ملت آذربایجان بود دست کاری کرده و زبان رسمی (فارسی) را وارد قانون اساسی نمود ، چنانکه در مواد دیگر آن از جمله انتقال سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی و چندین مورد دیگر نیز دست برد. جناب طباطبایی ! شما یقینا در خیالات خود چنین تصور می فرمایید که زبان فارسی از عهد هبوط آدم زبان ملی ملل ساکن در ممالک محروسه بوده و ضرورتی در رسمیت دادن به آن احساس نمی شد ، شاید سن شما اجازه ندهد که دوران رسمیت یافتن زبان فارسی و ممنوع کردن زبانهای غیر فارسی را مقارن سوار شدن رضاخان بر شتر سلطنت بر چشم خویش ببینید ، اما پدران و مادران ما نیک به یاد دارند که این فاجعه چطور در آذربایجان عملی شد ؟! این جنایات در تاریخ ثبت گردیده است. اگر نگاهی منصفانه به تاریخ این دوران بیافکنید مشاهده خواهید کرد که چطور تئاتر آذربایجان که به زبان ترکی  بود تعطیل شد ، و اجبار گردید تا تئاتر باید به زبان فارسی انجام گیرد ، یا اینکه مدارس ترک زبان تعطیل شد ، بر موسیقی ملی آذربایجان محدودیت اعمال گردید ، انتشار روزنامه ها و کتابهای ترکی قدغن گردید ، تکلم به ترکی در ارتش ، مدارس و محافل رسمی ممنوع شد و بسیاری اقدامات ضد بشری و وحشیانه دیگر که به دست پدر و پسر مزدور و وطن فروش انجام گردید . تا جایی که زبان ترکی به نوحه و روضه خوانی آخوندها در منابر و آیین سوگواری و عزاداری ائمه شیعه در تکیه ها و اماکن مذهبی و به لالایی گفتن مادران آذربایجانی به اطفلشان در داخل چهار دیواری محدود گردید.

 طبق فرمان حکومت ملی  ، زبان ترکی آذربایجانی که در فرامین دولتی آن زمان به اختصار زبان آذربایجانی نامیده می شد به زبان رسمی ادارات ، ارتش ، مدارس ، دانشگاه و... تبدیل گردید و از این به بعد  فرامین رسمی دولت ،  اسناد تجاری ، محاکمات دادگاهها ، اسامی  کالاها و موسسات تجاری ، سمینارها و نشستهای رسمی به این زبان می بایست به این زبان باشد. اقلیت های غیر ترک آذربایجان در آموزش زبان مادری خود مختار  بودند اما در نوشته های رسمی درکنار زبان مادری خود می بایست  از زبان ترکی آذربایجانی نیز استفاده بکنند. [6]

اقدام بنیادی دیگر فرقه دموکرات تاسیس دارالفنون دولتی آذربایجان ( آذربایجان یونیوئرسیته سی) بود که دومین دانشگاه در ممالک محروسه و اولین دانشگاه آذربایجان جنوبی به حساب می آمد. این دانشگاه در 22 خرداد 1325 در قالب سه دانشکده طب ، کشاورزی و تعلیم و تربیت ( با رشته های تاریخ ، زبان و ادبیات ، فلسفه حقوق ، فیزیک ، ریاضیات و طبیعیات ) تاسیس شد. دانشگاه آذربایجان از میان بیش از 300 نفر داوطلب ورود به دانشگاه 190نفر را پذیرش  کرد. جناب دکتر طباطبایی آیا این دلیل بر مردمی  و ملی بودن این حکومت برای آذربایجانیان نبوده است ؟! والا چه لزومی داشته کسانی که این حکومت را قبول نداشتند و آن را آلت دست بیگانه می دانستند ، این همه شور و اشتیاق برای وررود به دانشگاهی که این حکومت تاسیس کرده بود از خود نشان دهند ؟!

  در دوران حکومت یک ساله دموکرات ها بر آذربایجان در عرصه مطبوعات و نشریات نیز قدمهای بزرگی برداشته شد . با تلاش حکومت ملی بیش از 50 روزنامه و مجله در آذربایجان انتشار یافت. حکومت ملی به قدری در عرصه فرهنگ و ارتباطات حساسیت داشت که شخص نخست وزیر شخصا کار نظارت بر مطبوعات را برعهده گرفت و نقل است که مرحوم پیشه وری خود روزانه به دفاتر روزنامه و مجلات سر می زد. حتی بارها گفته بود که بزرگترین کاری که در این یک سال به آن بیش از دیگر اقداماتش همیشه افتخار کرده است ، نوشتن مقالات در روزنامه «آذربایجان» بود. لازم به ذکر است که  فرهنگ روزنامه خوانی و مطالعه در این یک سال طوری در جامعه آذربایجان جا افتاده بود که نقل است رانندگان آذربایجانی که به کرج می رفتند می بایست نسخه ای از  روزنامه آذربایجان را با خود برای کارگران می بردند والا نباید از کارگران انتظار  می داشتند که آنها زودتر از دیگران ماشین وی را بارگیری کنند. بنابر این رانندگان در بردن روزنامه آذربایجان به کرج به همدیگر سبقت می گرفتند.[7]این حکایت همچنین بیانگر  این است که حکومت ملی تا چه حد در بین اقشار جامعه به خصوص طبقات پایین و زحمتکش محبوبیت داشته است حتی در بین آذربایجانیانی که خارج از جغرافیای آذربایجان به خصوص در مهاجرت در مرکز می زیستند.

  درکارنامه حکومت ملی اقدام مترقی دیگری تحت عنوان تاسیس دومین رادیو ممالک محروسه و اولین رادیو آذربایجان جنوبی ثبت شده است . این رادیو علاوه بر  تبریز ، پایتخت آذربایجان ،   شهرهای بزرگ  از جمله اورمیه ، اردبیل ، زنجان ، مراغه ، خوی و دیگر مناطق آذربایجان جنوبی را تحت پوشش  خود قرار  می داد .حتی برنامه های رادیویی حکومت مهاباد (ساووج بولاق) نیز از طریق رادیو آذربایجان پخش می گردید . از دیگر اقدامات فرهنگی حکومت می توان به موارد زیر اشاره نمود :  تاسیس تئاتر ملی آذربایجان – تاسیس فلارمونیای ملی آذربایجان ، تاسیس موزه ملی آذربایجان که با نام کمالدین بهزاد هراتی ، نقاش معروف دوره تیموری و صفوی شهرت یافته بود[8]

 اصلاحات بنیادی حکومت ملی در زمینه بهداشت هم به هیچ وجه قابل مقایسه با مجموع اقداماتی که قبل و بعد از حکومت ملی در آذربایجان جنوبی انجام شد، نیست. در حالیکه قبل از انقلاب 21 آذر در کل آذربایجان برای جمعیت شش میلیونی 70 تخت بیمارستان 27 داروخانه 40 نفر پزشک وجود داشت ، حکومت ملی در مدت کوتاهی این ارقام را  به 35 بیمارستان و درمانگاه ، 800 تخت بیمارستان و 200 پزشک رسانید. در شش ماهه اول سال  وزرارت صحیه 350 هزار نفر را  در برابر انواع بیماریها واکسینه نمود . همچنین درمانگاهها اقدام به توزیع  مجانی داروهای مورد نیاز بین مردم نمودند. از دیگر اقدامات حکومت در زمینه بهداشت می توان به تاسیس آزمایشگاه میکرو بیولوژی و مبارزه با انواع بیماریها اشاره کرد در قالب طرح های گوناگون و همچنین  مبارزه جدی حکومت با استعمال مواد مخدر  اشاره نمود.

  در زمینه ها ی اجتماعی هم علاوه بر موارد یاد شده می توان موارد زیر را هم یاد آور شد : برای اولین بار  در خاورمیانه و برای نخستین بار در تاریخ ممالک محروسه و نهایتا آذربایجان جنوبی زنان صاحب حق رای شدند ، اتحادیه زنان با 600 عضو تشکیل شد اقدامات بنیادی در زمینه سواد آموزی زنان به عمل آمد [9]،  نوانخانه ها و خانه های سالمندان در مناطق مختلف آذربایجان احداث گردید. بنابر این به جرات می توان با «ریچارد کاتم» در مورد اقدامات حکومت ملی همنوا شد  که : «کاری که فرقه در یک سال در تبریز کرد بیش از کارهایی بود که رضا شاه در طول بیست سال انجام داد »[10]

  اکنون باید از جناب دکتر طباطبایی این سوال را پرسید کدامین ملت حاضر است در مقابل این همه خدمات ناسپاسی بکند ؟ کدام ملت حق نشناسی به این چنین حکومت پشت می کند ؟ به کوری چشم شما و همه مانقورتها و راسیستها یقینا یاد و خاطره حکومت ملی چه در ایام حکومت ملی و چه بعد از گذشت 67 سال  بعد از پایان حکومت  در قلوب آذربایجانیها مانده و تا ابد خواهد ماند . 

علاوه بر اینها حکومت فرقه دموکرات آذربایجان پایگاه بزرگی در بین توده های ملت آذربایجان داشت ، طوری که در بهمن 1324 فرقه دموکرات 75 هزار نفر عضو داشت که متشکل از 56 هزار  نفر دهقان  ، 6 هزار روشنفکر ، 3 هزار پیشه ور و دکاندار  ، 2 هزار بازرگان ، 500 زمیندار و 100  نفر روحانی بودند. ترکیب قومی و مذهبی آن هم متشکل از مسلمان (شیعه و سنی)، مسیحی ، آشوری ، کرد ، ترک و ارمنی بود.[11]  که همگی دست در دست هم در جهت تحقق آرمانها و مقاصد حکومت ملی می کوشیدند. دلیل دیگر بر ملی و مردمی بودن حکومت ملی وجود ساختارها و نظام سیاسی دموکراتیک آن است. اصل تفکیک قوا و تقسیم مسئولیت های حکومت بین سه قوه مقننه : مجلس ملی ، قوه مجریه : هیئت دولت ،  قوه قضاییه : دادگستری به عنوان یکی از اصول مسلم حکومت های دموکراتیک ، در نظام سیاسی حکومت ملی نیز به وضوح قابل مشاهده است. طوری که نمایندگان مجلس با رای مستقیم ملت انتخاب می شدند.  در منابع از شرکت 1 میلیون واجد شرایط شرکت در انتخابات از کل 6 میلیون جمعیت آذربایجان جنوبی  سخن به میان می آید. نخست وزیر هم با رای مستقیم نمایندگان مجلس انتخاب شده و کابینه هم بعد از رای اعتماد مجلس رسمیت پیدا می کرد. بنابر این دور از انتظار  نیست که راسیتهای فارس و مانقورت ها از جمله شخص دکتر طباطبایی در مقایسه بین حکومت پدر و پسر پهلوی با حکومت یک ساله دموکراتها جهت تخطئه این حکومت ملی ، دموکراتیک و مترقی به افسانه بافی و جعل حقایق تاریخی روی آورند.

جمع بندی و نتیجه گیری :

-            با مطالعه تاریخ و زبان آذربایجان ما آن را سرزمینی می یابیم که از دیرباز  زبان و فرهنگ  متمایز و مستقلی برای خود داشته است. از دیرباز گروههای جمعیتی غالب این سرزمین را ترکها تشکیل می داده اند و طبیعتا زبان غالب آن هم ترکی بوده است. این زبان که محصول آمیختگی گروهها و شاخه های مختلف زبان ترکی از جمله ترکی اویغوری ، قبچاقی و علی الخصوص ترکی اوغوزی می باشد . در عین حال در ترکیب آن عناصر مختلف زبانهای ترکی باستان از جمله : قوتتی ، لولوبی ، هوری ، مادی ، ماننایی ، آلبانی ، آتروپاتنی و...  از دوران باستان نفوذ خود را حفظ نموده بودند. اما بدلیل غلبه زبانی اوغوزها بر آذربایجان در قرون بعد از اسلام این زبان رنگ و روی اوغوزی به خود گرفت و مدتها به همراه با ترکی آناتولی تحت عنوان ترکی اوغوزی شناخته می شد. چنانکه در کتاب دده قورقود «لسان اوغوزان» به آن اطلاق گردیده و در کتاب دیوان الترک کاشغری هم ترکی اوغوزی نامیده شده است. این زبان از قرن 7ه.ق/13 م  با جدای از زبان آناتولی به زبان مستقل و واحدی تبدیل گشته و با عناوین دیگری از جمله ترکی شیعی ، ترکی علوی ، ترکی ایرانی [12]، آذری ، آذربیجی ، آذربایجانی ، اما اغلب  به ترکی آذری و یا ترکی آذربایجانی معروف شد. حتی علمای زبان و ادبیات آذربایجان در دوران معاصر نیز این اصطلاح ها را بارها به کار برده اند. از جمله : مبانی دستور زبان آذربایجانی : محمد علی فرزانه ، آذری دیلی نین گرامری : تیمور پیر هاشمی ، معاصر ادبی آذری دیلی/سس- صرف/ ، زبانی آذری ادبی معاصر / آوا شناسی – قواعد نگارش/ ، ایران تورکجه سی نین صرفی ، لکسیکولوژی زبان ادبی معاصر آذری ، آذربایجان تورکجه سی نین نحوی : 5 اثر اخیر از پروفسور محمد تقی زهتابی می باشد.

  اکنون جای دارد از جریان آذربایجان ستیز ِ ترکیه ستای و عثمانی پرست پرسید که آیا این بزرگواران که سالها در خط مقدم جبهه مبارزه آنتی راسیستی با راسیسم فارس مبارزه کرده و عمر پر بهای خود را در این راه مقدس گذاشته اند ، از نظریه «زبان آذری کسروی» و جعل و مصادره این زبان توسط وی  هیچ اطلاعی نداشته اند ، که زبان آذری را مکرر در آثار خود بکار برده اند ؟! یا آگاهانه و جهت جلوگیری از مصادره عنوان «زبان آذری» توسط راسیسم فارس و جعل زبان جدیدی با این عنوان که وابسته به زبان فارسی بود ، عنوان آذری را به کار برده اند ؟! اگر چنین است  ، چه بهتر که ما نسل حاضر هم در تقویت این عمل  ستودنی ، سنجیده و زیرکانه پیرو ایشان باشیم. یا لابد ایشان هم شامل فتوای استالینیست و یا پان ایرانیست بودن توسط جریان مذکور می شوند ؟! یاد آوری این نکته هم خالی از لطف نخواهد بود که استعمال مفهوم زبان آذری یا آذربایجانی مدتها پیش از استالین وجود داشته است. بنابر این در اینجا موضوع زبان آذری و آذربایجانی مقدم بر ظهور استالین بوده  و با نسبت دادن این نامگذاری به استالین و امثال وی نمی توان مانع بازگویی حقایق تاریخی گردید. بنابر این استعمال هر یک از عناوین بالا به لحاظ تاریخی و زبان شناختی ، بلا اشکال بوده ، اما بنا به دلایلی که در بخش اول این مقاله به آنها اشاره گردید (جامعیت و مانعیت عنوان ترکی آذربایجانی نسبت به دیگر عناوین زبان آذربایجان)  از نظر نگارنده و علمای زبان شناس آذربایجان «ترکی آذربایجانی» عنوان معیار و استاندارد برای تعریف این زبان می باشد. و الا تحریم  هر یک از عناوین بالا ( لفظ آذری و کلیه عناوینی که این زبان را به جغرافیای آذربایجان ربط می دهد) و اصرار در کاربرد عنوان دیگر (عنوان مطلقِ زبان ترکی بدون تفکیک زبانهای ترکی موجود در ممالک محروسه و نیز تمایز بین شاخه های بیست و چند گانه ترکی معاصر) ثمره ای جز استبداد در جامعه آذربایجانی و منحرف کردن مطالبات به حق ملت آذربایجان از مسیر اصلی خود  و جعل و تحریف زبان ، فرهنگ و تاریخ  راستین آذربایجان نخواهد داشت.[13]

-           در دوران بعد از اسلام سه زبان ترکی ، فارسی و عربی در کنار هم در سطوح و درجات متفاوت در آذربایجان کاربرد داشت. زبان فارسی در دوران بعد از اسلام تحت تاثیر شرایط تاریخی در درجه دوم و بیشتر  به عنوان زبان فرعی در ابعاد و سطوح رسمی و دولتی و همچنین در حوزه ادبیات در کنار زبان ترکی کاربرد داشته است ، اما  در طی 90 سال گذشته ، از دید ملت آذربایجان همواره به عنوان زبان تحمیلی به آن نگریسته شده که با رسمیت بخشیدن به آن و تقویت آن توسط دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی به جای زبان ملی آذربایجان  ، ضربات جبران ناپذیری بر پیکر این زبان وارد شده و ممنوعیت آن در سطوح رسمی و غیر رسمی ، رکود و تضعیف این زبان را به نفع زبان فارسی در پی داشته است. رسمیت یافتن زبان فارسی و ممنوعیت دیگر زبانها نمودی از پروژه بزرگتر ساختن ملت واحد – زبان واحد در ممالک محروسه است که یکی از ارکان راسیسم فارس را در ایران تشکیل می دهد. بنابر این تنها راه برون رفت از وضعیتی که زبان ترکی آذربایجانی را به آن گرفتار ساخته اند ، رسمیت یافتن بی هیچ قید و شرط این زبان در آذربایجان جنوبی می باشد.

-         با مرور کوتاهی که بر تاریخ معاصر آذربایجان جنوبی به عمل آمد ، مشخص گردید که آذربایجان جنوبی در قرن بیستم پیشگام جنبش های آزادیخواهی و حرکتهای دموکراتیک در ممالک محروسه بوده و همچنین در 90 سال اخیر آذربایجان یک از کانون های عمده مبارزه بر علیه اشکال ستم ملی و در واقع تلاش برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت بوده است. اوج این مبارزات را در انقلاب 21 آذر و حکومت ملی آذربایجان به صورت بارز می توان دید. در این یک سال ملت آذربایجان به رهبری فرزند خلف اش پیشه وری کبیر با آگاهی کامل از حقوق ملی خویش نخست اقدام به برپایی حکومت ملی آذربایجان نموده و بعد به پیگیری حقوقی حق تعیین سرنوشت در مجامع جهانی نمود  و  در عمل به بهترین وجه نشان داد که شرایط ، لیاقت و توانایی حاکم شدن بر سرنوشت ملی خود را دارد.  اما متاسفانه با تبانی دول استعمارگر آن روزگار از جمله ایالت متحده ، شوروی ، دولت ایران و خلف وعده و خیانت حکومت مرکزی و برخی عوامل فرعی دیگر  ملت آذربایجان به جای رسیدن به حقوق ملی اش  سرزمینش به خاک و خون کشیده شد. هزاران نفر از برگزیده ترین انسانهای این ملت شهید ، اسیر ، تبعید ، پناهنده و آواره گردیدند. اما بعد از گذشت 66 سال از این فاجعه بار دیگر ملت آذربایجان برای احیای حقوق زایل شده اش پای در میدان مبارزه آنتی راسیستی و ضد استعماری گذاشته است.

-        نگارنده محضر راسیستی جناب دکتر طباطبایی که برای قوام و دوام وحدت ملی ایران (؟1) کاسه داغ تر از آش شده و « آذربایجان را بخشي تجزيه‌ناپذير از ايرانمی داند و نگاهش به فرقه دموكرات هرگز چندان مثبت نبوده و در مورد جدا شدن آذربايجان از ايران نيز اصلاً ديدگاه مثبتي نداشته است ...براي ایشان وحدت سرزميني ايران هميشه يك اصل غيرقابل بحث بوده است  » عارض است که مبحث حق تعیین سرنوشت ملتها مساله ای غیر قابل بحث و مذاکره بوده و هر کسی اعم از شخص حقیقی یا دولت ، حزب ، جریان ، گروه ، خودی و غیر خودی ، آذربایجانی و غیر آذربایجانی ، دموکرات و غیر دموکرات ، دانشمند یا عامی ، با هر تفکر و عقیده ای با این حق اولیه و انسانی ملت آذربایجان مخالفت بکند ، دشمن این ملت تلقی می شود.     بین حق تعیین سرنوشت و ستم ملی در آذربایجان جنوبی  رابطه تنگاتنگ و غیر قابل گسستی وجود دارد. به این صورت که در طی 90 سال اخیر در ممالک محروسه ملل غیر فارس از جمله ملت آذربایجان با وضعیتی مواجه بوده که متاسفانه اندیشمندان و نویسندگان این ملیتها (در اینجا مراد از نویسندگان  ، بیشتر نویسندگان آذربایجان مد نظر است) به ندرت تحلیلی عمیق و جامع از این وضعیت به دست داده اند. از معدود کسانی که در این زمینه و به این سیاق دست به قلم برده اند می توان از جناب پروفسور علیرضا اصغرزاده نام برد که در کتاب «ایران و چالش تنوع» [14]این مساله را در قالب دو نظریه بنیاد گرایی اسلامی و نژاد پرستی آریایی بررسی نموده  و ابعاد گوناگون این دو را با متدهای علمی آشکار تر ساخته اند. از نگاه راقم این سطور راسیسم فارس و استعمار داخلی (که اتفاقا گفتمان استعمار داخلی هم برای اولین بار توسط پروفسور اصغرزاده درباره مساله ملی آذربایجان مطرح گردیده است) دو مساله اصلی  است که به درستی ابعاد ستم ملی در حق ملیت های غیر فارس بخصوص ملت آذربایجان را  در محدوده 90 اخیر به روشنی نشان می دهد. نگارنده در یکی از نوشته های پیشین خود به کوتاهی و در حد بضاعت علمی خود به شرایط تاریخی و  نیز پایه های حقوقی  حق تعیین سرنوشت ملی در آذربایجان جنوبی اشاره کرده است.[15]لذا در اینجا جهت دوری از اطاله کلام به این بحث اشاره نمی شود.

-        به نظر می رسد همه این اما و اگرها و بایدها و شاید ها و اتهاماتی که تحت عناوینی همچون پان تورکیست ، تجزیه طلب و انواع و اقسام اتهامات بی پایه دیگر که از جانب راسیست های فارس  از جمله دکتر طباطبایی به فعالین ملی آذربایجان و ملت آذربایجان زده می شود ، بیشتر به قصد دور کردن اذهان ملل غیر فارس از مساله ستم  ملی  که در حق اینها روا داشته می شود و همچنین با هدف انکار وضعیتی راسیستی و استعماری حاکم بر ممالک محروسه می باشد. در واقع این اتهامات به عنوان حربه ای برای مقابله با اندیشه روبه رشد حق تعیین سرنوشت ملی و انحراف جنبش ملیت ها از مسیر اصلی خویش به کار می رود. در واقع راسیسم فارس با علم کردن تمامیت ارضی  ایران و اتهام پان ترکیست و تجزیه طلب بودن به مقابله با مطالبات حرکت ملی آذربایجان می پردازد که مهمترین و اصلی ترین خواست آن نیل به حق تعینن سرنوشت ملی و بر قراری حاکمیت ملی ملت آذربایجان در درون مرزهای جغرافیایی آذربایجان جنوبی چه در قالب فدرالیسم و چه بصورت دولت مستقل ملی است. از طرف دیگر هم حرکت ملی آذربایجان از ابزار حق تعیین سرنوشت ملی که حق طبیعی و مسلم ملت آذربایجان است ، در جهت مقابله با ستم ملی که در کسوت راسیسم فارس و استعمار داخلی ظاهر می شود ، استفاده می کند. کجای تاریخ ملت آذربایجان و دیگر ملیت های تحت ستم پای کدامین سند را مبنی بر پاسداری از تمامیت ارضی ایران و حراست از زبان فارسی به عنوان زبان ملی(؟!) تمامی این ملیت ها را امضا کرده اند. آیا تمامیت ارضی سرزمینی که وجب به وجب آن زندان ملیتهای غیر فارس است ،  وجود اش مانع از ترقی و پیشرفت آنها می شود ، فرهنگ و تمدنش را مصادره ، کل داشته هایش را چپاول می کند ، بیابانهای فارس نشین اش به لطف نعمات الاهواز ، آذربایجان ، کردستان ، بلوچستان ، ترکمنستان و...  و دستهای پینه بسته سیه روزان این ملیتها هر روز آبادتر و ساکنانش رو زبه روز پیشتر در رفاه غرق می شوند ، زبانشان را به بهای پاس داری از زبان در حال احتضار فارسی محو و نابود می کند ،  90 سال است که به عرب اش سوسمارخور و به ترک اش خر و به دیگری فلان اطلاق می کنند  و...  می تواند در نظر ملل تحت ستم هم «تمامیت ارضی» تلقی شود ؟! اینجاست که تقابل بین راسیسم فارس و حرکت ملی آذربایجان برای راسیستهای فارس غیر قابل تحمل شده و اتهاماتی همچون تجزیه طلبی و پان ترکیسم و... شکل می گیرد والا مگر امکان این مساله وجود دارد که تمامی ملت آذربایجان پان ترک باشند ؟! چنانکه امکان این هم وجود ندارد که تمام ملت فارس راسیست باشند. در حالیکه وجود رگه هایی از راسیسم فارس در بین نخبگان ملت فارس چه در سطوح رسمی (دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی) و چه غیر رسمی (نخبگان طبقات و اقشار مختلف ملت فارس ، گروهها ، انجمنها و محفلها و... غیر دولتی) مشاهده می شود ، امکان این هم وجود دارد که تعدادی انگشت شمار در درون حرکت ملی آذربایجان جنوبی در معرض اتهام پان ترک بودن واقع شوند ( این مساله فقط در حد اتهام  چه به حق چه نا حق وجود دارد ، تاکنون کسی یا گروهی در حرکت ملی آذربایجان رسما  خود را پان ترک نخوانده است). این را باید جناب دکتر طباطبایی شفاف سازی بکنند که چه کسی یا گروهی پان ترک هستند ؟! تعریف ایشان از پان ترکیسم چیست ؟! ، بعد شخص یا گروه مورد اتهام واقع شده به دفاع از خویش بر خیزد. والا  عقل سلیم حکم می کند که تمامیت ملت آذربایجان و حتی همه فعالین آذربایجانی که نمی توانند پان ترک باشند . گویا از نگاه راسیسم فارس  پان ترکیسم به مفهوم ناسیونالیسم افراطی ترک نبوده و هر کسی دم از مطالبات به حق ملت آذربایجان بزند ، از هویت آذربایجانی و ترکی خود دفاع بکند ، پان ترک و تجزیه طلب محسوب می شود ؟ در این صورت بر تک تک  فعالین آذربایجانی فرض است که جواب راسیست هایی مثل دکتر طباطبیی را بدهند !

-         جناب دکتر طباطبایی ! سخن آخر اینکهشما همان بهتر که ماکیاولی یا هگلتان را تدریس بفرمایید و از استبداد جناب نظام الملک ، «اندیشه سیاسی» بافته و یا از سنت ارتجاعی ایرانشهری برای «ایران فرهنگی» عزیزتان «فلسفه سیاسی» بتراشید. و وقتی هم جایی کم آوردید نهایتا همه کاسه – کوسه ها را سر ترک های بی فرهنگ (؟!) و ملکشاه و آلب ارسلان بیچاره می شکنید که  گویا «ایران فرهنگی» نازنین تان را  به «خراب آباد فرهنگی» مبدل ساخته و از هر چه «اندیشه سیاسی آریایی» تهی ساختند.  والا شما نه متخصص تاریخ آذربایجان هستید و نه زبان آن. و اگر هر یک از این دو و یا هر دو بودید باز این صلاحیت در شما ایجاد نمی گردید که این چنین آسمان ریسمان کرده و با هویت ملی و حقوق ملیونها انسان بازی کینید. اگر قصد دارید خود را روشنفکر طرفدار تمامیت ارضی ایران  ، مدافع دو آتشه راسیسم فارس قلمداد کنید. خوب بدانید که در قرن بیست و یکم جایی برای راسیسم فارس و استعمار ملتها وجود ندارد. بهتر است به طریق دیگر عمل کرده و برای خود  به نحو دیگری شهرت روشنفکری بتراشید. جناب طباطبایی شما از گونه های معدود راسیستهای فارس و مانقورت های آذربایجان هستید که گاها در مرکز یافت می شود. بحمدالله که نسل مانقورتهایی مثل شما منقرض شده و دیگر در آذربایجان کمتر کسی دنبال افکار راسیستی شما و نسخه نود سال پیش راسیسم فارس و بیهوده گوییهای مانقوردهایی همچون کسروی و شماست. خدمت جنابعالی عارضم که آذربایجان امروز دیگر آن آذربایجان پیشین نیست. سیل خروشان حرکت ملی آذربایجان جنوبی در سالهای اخیر جوانان آذربایجانی را چنان به جوش و خروش واداشته که نگارنده شخصا در این 10 سال  اخیر کمتر جایی اعم از  اماکن عمومی ، مدرسه ، دانشگاه ، دفتر بسیج (؟!) ، انجمن اسلامی ، خوابگاه ، پارک ، کوه ، دشت ، دریا و ... را مشاهده کرده که در آنجا دست کم دو سه جوان آذربایجانی دور هم جمع نشده و به بحث و گفتگوی جدی و علمی پیرامون مساله ملی آذربایجان جنوبی مشغول نباشند. واقعا سطح بعضی مباحثات تا حدی آکادمیک و عالمانه بود که نگارنده مدتها در حیرت به سر می برد و مدام این سوال را از خود می پرسید که آیا واقعا اینجا «آذربایجان جنوبی» است ؟! بنابر این جناب دکتر طباطبایی ! فقط می توان گفت سحر نزدیک است ... .

«سن بیزیم سن بیزیم سن ، دوردوقجا بدنده جان ،

یاشا !یاشا ! چوخ یاشا ! ای شانلی آذربایجان »

 

یادداشت ها و ارجاعات :




[1] - در این نوشته به جای اصطلاح جعلی ایران مکرر از ممالک محروسه استفاده شده است. سرزمینی که امروزه ایران نامیده می شود در طول تاریخ چه در دوران باستان و چه دوران بعد از اسلام همواره با نام سلسله های حکومتگر نامیده می شده و همچنین در طول تاریخ هر یک از ممالک به دلیل استقلال نسبی و وضعیت نیمه مستقلی که نسبت به حکومت مرکزی داشته اند ،  معمولا با تفکیک مملکت ها نام هر مملکت جداگانه کاربرد داست مانند مملکت آذربایجان ، مملکت عراق و...  تا اینکه از دوران صفویه به بعد عنوان ممالک محروسه صفوی و بعد ها ممالک محروسه قاجار بر آن اطلاق شد ، در موارد نادری هم ممالک محروسه اسران گفته شده ولی در هر حال تا برکشیدن رضاخان توسط انگلیسی ها این سرزمین به هیچ وجه ایران نامیده نشده بود. رجوع شود به نوشته ای از نگارنده تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون حق تعیین سرنوشت و برگزاری رفراندوم در آذربایجان جنوبی /بخش اول : زمینه تاریخی/

[2] - میانالی علیرضا : سیلاحلا اولچولن تورپاق : 1384 ، ونکوئر (کانادا) ،ج 1 : ص 270

در نوشته حاضر بدلیل اینکه کتاب فوق از میان دهها کتاب نگاشته شده در باب حکومت ملی و انقلاب 21 آذر توجه عمده و خاصی به اصلاحات حکومت ملی داشته است ، بنابر این نگارنده در مباحث مربوط به اصلاحات و اقدامات حکومت ملی مکرر به این کتاب ارزشمند و معتبر ارجاع داده است.

[3] - همان : صص 307 - 293

[4] - همان : ص 287

[5] - همان : ص 268

[6] - میانالی علیرضا : سیلاحلا اولچولن تورپاق : 1384 ، ونکوئر (کانادا) ، ج 2  :  صص 328-323

[7]- همان : صص 368 - 358

[8] - همان : صص392 -378 و 319

[9] - همان :صص 420 -402

[10]- جان فوران 1387 : مقاومت شکننده ، ترجمه احمد تدین ، تهران ، رسا ، ص 411

[11]- همان : ص 410

[12]- محمود بن حسین کاشغری : 1384 ، ترجمه حسین محمد زاده صدیق ، تبریز ، اختر : ص 47

[13]- دیگر افکار این جریان فرصت طلب هم به سهم خود نقشی در انحراف خواست های ملت آذربایجان دارد از جمله القای مفهوم خلق ترک یا ترکهای ایران به جای ملت آذربایجان و دشمنی با جغرافیای آذربایجان و  حذف مفهوم جغرافیا از پروژه ملت سازی آذربایجان و به جای آن تاکید مضاعف بر زبان و نژاد – انکار گذشته تاریخی و فرهنگی آذربایجان به خصوص جنبشها و انقلابات اخیر آذربایجان از جمله مشروطیت ، نهضت خیابانی و انقلاب 21 آذر و به جای آن تبلیغ عثمانی گرایی و ترکیه ستایی و تحمیل تاریخ و فرهنگ این دو به آذربایجان ، تاکید بر نوشتن با زبانی که ملغمه ای از ترکی آذربایجانی و ترکی آناتولی بوده (ولی در واقع همان ترکی آناتولی است) به جای زبان ترکی موجود در آذربایجان شمالی و جنوبی به بهانه اینکه گویا  زبان آذربایجان کلمات روسی ، فارسی و عربی زیادی دارد. ولی کسی نیست از این جریان مبتکر  و خلاق ؟! این سوال را بپرسد شما که اینقدر دلسوز زبان آذربایجان هستید چرا به جای کلمات بیگانه فارسی ، روسی و عربی ، کلمات جدید ترکی بر مبنای ساختار زبان ترکی آذربایجانی وضع نمی فرمایید (که البته صلاحیت این را هم نه شما دارید و نه دیگران ، الا اساتید زبان شناس حائز شرایط و فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی که در آینده تاسیس خواهد شد) و یکسره در گرامر زبان ترکی آذربایجانی دستکاری کرده و زبان را از این رو به آن رو می کنید ؟! محض اطلاع گردانندگان جریان مذکور زبان آذربایجان صاحب واقعی خود را دارد و آن در درجه اول ملت آذربایجان و در درجه دوم علما ، زبانشناسان ، محققان و نویسندگانی هستند که علی رغم وجود سختیهای فراوان از جمله ممنوعیت این زبان در سطوح رسمی و غیر رسمی و مخصوصا وجود سیستم بسته فرهنگی که متاثر از ساختار راسیستی 90 ساله در این سرزمین است  ، روز به روز بر پویایی و ترقی این زبان می افزایند ، حال اگر  فتوای ارتداد کسی را بدهید ، حکم عدم صلاحیت کسی را صادر بفرمایید ، مارکهای گوناگون از جمله استالینیست و پان ایرانیست به فعالین ملی بچسبانید  و... حکایت زبان آذربایجان همین است و بس.

 

[14] - Alireza Asgharzadeh,: 2007  Iran and the Challenge of Diversity  Islamic Fundamentalism, Aryanist Racism,and Democratic Struggles ,  PALGRAVE MACMILLAN , United States of America.

[1] - در این نوشته به جای اصطلاح جعلی ایران مکرر از ممالک محروسه استفاده شده است. سرزمینی که امروزه ایران نامیده می شود در طول تاریخ چه در دوران باستان و چه دوران بعد از اسلام همواره با نام سلسله های حکومتگر نامیده می شده و همچنین در طول تاریخ هر یک از ممالک به دلیل استقلال نسبی و وضعیت نیمه مستقلی که نسبت به حکومت مرکزی داشته اند ،  معمولا با تفکیک مملکت ها نام هر مملکت جداگانه کاربرد داست مانند مملکت آذربایجان ، مملکت عراق و...  تا اینکه از دوران صفویه به بعد عنوان ممالک محروسه صفوی و بعد ها ممالک محروسه قاجار بر آن اطلاق شد ، در موارد نادری هم ممالک محروسه اسران گفته شده ولی در هر حال تا برکشیدن رضاخان توسط انگلیسی ها این سرزمین به هیچ وجه ایران نامیده نشده بود. رجوع شود به نوشته ای از نگارنده تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون حق تعیین سرنوشت و برگزاری رفراندوم در آذربایجان جنوبی /بخش اول : زمینه تاریخی/

[1] - میانالی علیرضا : سیلاحلا اولچولن تورپاق : 1384 ، ونکوئر (کانادا) ،ج 1 : ص 270

در نوشته حاضر بدلیل اینکه کتاب فوق از میان دهها کتاب نگاشته شده در باب حکومت ملی و انقلاب 21 آذر توجه عمده و خاصی به اصلاحات حکومت ملی داشته است ، بنابر این نگارنده در مباحث مربوط به اصلاحات و اقدامات حکومت ملی مکرر به این کتاب ارزشمند و معتبر ارجاع داده است.

[1] - همان : صص 307 - 293

[1] - همان : ص 287

[1] - همان : ص 268

[1] - میانالی علیرضا : سیلاحلا اولچولن تورپاق : 1384 ، ونکوئر (کانادا) ، ج 2  :  صص 328-323

[1]- همان : صص 368 - 358

[1] - همان : صص392 -378 و 319

[1] - همان :صص 420 -402

[1]- جان فوران 1387 : مقاومت شکننده ، ترجمه احمد تدین ، تهران ، رسا ، ص 411

[1]- همان : ص 410

[1]- محمود بن حسین کاشغری : 1384 ، ترجمه حسین محمد زاده صدیق ، تبریز ، اختر : ص 47

[1]- دیگر افکار این جریان فرصت طلب هم به سهم خود نقشی در انحراف خواست های ملت آذربایجان دارد از جمله القای مفهوم خلق ترک یا ترکهای ایران به جای ملت آذربایجان و دشمنی با جغرافیای آذربایجان و  حذف مفهوم جغرافیا از پروژه ملت سازی آذربایجان و به جای آن تاکید مضاعف بر زبان و نژاد – انکار گذشته تاریخی و فرهنگی آذربایجان به خصوص جنبشها و انقلابات اخیر آذربایجان از جمله مشروطیت ، نهضت خیابانی و انقلاب 21 آذر و به جای آن تبلیغ عثمانی گرایی و ترکیه ستایی و تحمیل تاریخ و فرهنگ این دو به آذربایجان ، تاکید بر نوشتن با زبانی که ملغمه ای از ترکی آذربایجانی و ترکی آناتولی بوده (ولی در واقع همان ترکی آناتولی است) به جای زبان ترکی موجود در آذربایجان شمالی و جنوبی به بهانه اینکه گویا  زبان آذربایجان کلمات روسی ، فارسی و عربی زیادی دارد. ولی کسی نیست از این جریان مبتکر  و خلاق ؟! این سوال را بپرسد شما که اینقدر دلسوز زبان آذربایجان هستید چرا به جای کلمات بیگانه فارسی ، روسی و عربی ، کلمات جدید ترکی بر مبنای ساختار زبان ترکی آذربایجانی وضع نمی فرمایید (که البته صلاحیت این را هم نه شما دارید و نه دیگران ، الا اساتید زبان شناس حائز شرایط و فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی که در آینده تاسیس خواهد شد) و یکسره در گرامر زبان ترکی آذربایجانی دستکاری کرده و زبان را از این رو به آن رو می کنید ؟! محض اطلاع گردانندگان جریان مذکور زبان آذربایجان صاحب واقعی خود را دارد و آن در درجه اول ملت آذربایجان و در درجه دوم علما ، زبانشناسان ، محققان و نویسندگانی هستند که علی رغم وجود سختیهای فراوان از جمله ممنوعیت این زبان در سطوح رسمی و غیر رسمی و مخصوصا وجود سیستم بسته فرهنگی که متاثر از ساختار راسیستی 90 ساله در این سرزمین است  ، روز به روز بر پویایی و ترقی این زبان می افزایند ، حال اگر  فتوای ارتداد کسی را بدهید ، حکم عدم صلاحیت کسی را صادر بفرمایید ، مارکهای گوناگون از جمله استالینیست و پان ایرانیست به فعالین ملی بچسبانید  و... حکایت زبان آذربایجان همین است و بس.

 

[1] - Alireza Asgharzadeh,: 2007  Iran and the Challenge of Diversity  Islamic Fundamentalism, Aryanist Racism,and Democratic Struggles ,  PALGRAVE MACMILLAN , United States of America.

 [1]  -  یادداشتی در پیرامون حق تعیین سرنوشت و برگزاری رفراندوم در آذربایجان جنوبی :

 

http://historyaz.blogfa.com/post-39.aspx

 

7  اسد (مرداد) 1392 / ‏2013‏/ژوئيه‏/29

 

آذربایجان جنوبی

اقوام ایرانی و قومیّت در کتاب های درسی مقطع ابتدائی دوره پهلوی اول

$
0
0

کتاب های درسی یکی از ابزارهای مناسب برای القای هویّت فرهنگی(ملّی، قومی و دینی) در جریان تعلیم و تربیت هستند؛ هر دولت و حکومتی بسته به نوع سیاست های فرهنگی و ایدئولوژیک خود، برنوع خاصّی از ابعاد هویّت فرهنگی تأکید می کند و احیاناً ابعاد دیگر را در مراتب پایین تر دنبال می کند و یا حتّی از آنها چشم پوشی می کند. بدون شک یکی از مهمترین ابعاد هویّتی مردم هر جامعه ای هویّت قومی و دینی آنها است. انعکاس صحیح و به موقع مشخصّه های فرهنگی اقوام مختلف در کتاب های درسی به همراه انعکاس صحیح هویّت دینی و ملّی جهت ایجاد وحدت ملّی بین اقوام، می تواند احساس عدم جدایی و در حاشیه بودن قوم ها را از بین ببرد.  این گزارش به عنوان بخشی از کار تحقیق کلاس مباحث ویژه در کارشناسی ارشد بنیاد ایران شناسی  ارائه شده است. بخش اول چکیده: کتاب های درسی یکی از ابزارهای مناسب برای القای هویّت فرهنگی(ملّی، قومی و دینی) در جریان تعلیم و تربیت هستند؛ هر دولت و حکومتی بسته به نوع سیاست های فرهنگی و ایدئولوژیک خود، برنوع خاصّی از ابعاد هویّت فرهنگی تأکید می کند و احیاناً ابعاد دیگر را در مراتب پایین تر دنبال می کند و یا حتّی از آنها چشم پوشی می کند. بدون شک یکی از مهمترین ابعاد هویّتی مردم هر جامعه ای هویّت قومی و دینی آنها است. انعکاس صحیح و به موقع مشخصّه های فرهنگی اقوام مختلف در کتاب های درسی به همراه انعکاس صحیح هویّت دینی و ملّی جهت ایجاد وحدت ملّی بین اقوام، می تواند احساس عدم جدایی و در حاشیه بودن قوم ها را از بین ببرد. در این نوشته نحوه ی نگرش کتاب های درسی دوره ی ابتدائی عصر رضاه شاه به موضوع قومیّت و اقوام در ایران بررسی شده است تا مشخّص شود اقوام چگونه و با تکیه بر چه نوع مؤلّفه ها و مشخصّه هایی معرّفی شده اند و چه رابطه ای بین ابعاد مختلف هویّت ملّی، قومی و دینی برقرار شده است. در فصل اول قومیّت در مباحث تاریخی(اقوامی که در ایام تاریخی، به نحوی با ایران مرتبط بوده اند.) مطرح شده است؛ فصل دوم موضوع قومیّت را در ایران عصر رضاشاه بررسی می کند؛ در فصل سوم نیز قومیّت دینی ـ درون مرزی و برون مرزی - بازگو شده است؛ و بالاخره در فصل چهارم نتیجه ای مجمل از داده های قومی شناختی در کتابهای درسی بیان شده است. واژگان کلیدی: آموزش و پرورش – مقطع ابتدائی- کتاب های درسی – اقوام ایرانی هویّت ملّی – هویّت قومی –- هویّت دینی اقوام ایرانی و قومیّت در کتاب های درسی مقطع ابتدائی در دوره رضاشاه 1 – 1- مقدمه یکی از اساسی ترین رسالتهای آموزش و پرورش دولتی یا ملّی القاء و تنفیذ هویّت ملّی در جریان تربیت است بدون اینکه مانعی برای رشد و بالیدگی هویّت فردی ، گروهی، منطقه ای و قومی – هم قومیّت فرهنگی و هم قومیّت دینی – بوده باشد. از اینرو کتابهای درسی آیینه ی تمام نمای سیاستهای ایدئولوژیک، فرهنگی، دینی، سیاسی، اجتماعی (خانوادگی، شبکه خویشاوندی و ایلی – قومی )، جامعوی( حوزه عمومی ) و جامعتی ( حوزه دولت – ملت و حوزه های کلان دینی، زبانی و نژادی) است .( شیخاوندی،1386 ) پس از انقلاب مشروطه دولتها در ایران بر نقش نظارت و سیاست گذاری خود در دستگاه آموزش و پرورش تأکید کرده اند و آموزش در این قالب مقوله ای دولتی – سیاسی به شمار رفته است و در نتیجه هرگونه دگرگونی و تحوّلاتی از « بالا » نشأت می گیرد؛ نقش مرکزی دولت در بخش آموزش، همزمان به معنای حضور کم رنگ سایر بازیگران مهم ( معلّمان، دانش آموزان، خانواده ها و یا بخش خصوصی مستقل ) است ؛ به این ترتیب دولتها و«مرکز» توانسته اند همواره اراده و سیاستهای خود را از « بالا » به شبکه ی مدارس بطور آمرانه تحمیل کنند تا کمتر پای فرهنگ، گفتگو، مشورت و مشارکت در محیطهای آموزشی باز شود. مهم تر اینکه شکل گیری نظام آموزشی نوین در ایران در آغاز دوران حکومت رضا شاه در چارچوب یک نظام سیاسی – اداری کاملاً متمرکز، شتاب گرفت.(پیوندی،1378) و دولت در جهت تحکیم بخشیدن به یک حکومت مقتدر مرکزی از مدارس و کتابهای درسی به منظور اشاعه ی فرهنگ و ایجاد وحدت ملّی – البتًه از دیدگاه خودشان ـ استفاده کرد.(تکمیل همایون،1385 :82) 2 – 1 - طرح مسأله: کودک در جریان تربیت، بویژه در دوره های ابتدائی، نخستین مفاهیم و انگاره های مربوط به هویّت قومی – ملّی را می آموزد و رابطه ی عاطفی - خردمندانه ی « خود » را با «دیگرانِ» آشنا و ناآشنا درونی می سازد و « منِ » فردی را به « ما » ی خانوادگی و به تدریج به « ما » ی قومی – ایلی و بالاخره به « ما » ی ملّی – دینی و در نهایت به « ما » ی جهانی اعتلا می بخشد.(شیخاوندی،1386) ما در ایران با گروههای و مناطق جغرافیایی – فرهنگی روبرو هستیم که دارای سنّت های فرهنگی و احساسات هویّتی خاصّی بر پایه ی مشترکات نژادی، زبانی، ادبیّات و یا حداقل محل سکونت یا سرزمین هستندکه آنهارا از لحاظ ویژگیهای خاص فرهنگی از سایر اعضای جامعه متمایز تلقی می کنند.(حاجیان،1380به نقل از شیخاوندی، 1386) از طرف دیگر باتوجّه به اینکه کتابهای درسی بردارهایی هستند که نظریّات حاکم را حمل می کنند، از اینرو مطالعه ی آنها امکان فهم رابطه ای را که حکومت می خواهد بین دولت مرکزی و اقوام مختلف برقرار سازد ، فراهم می آورد.(یاوری،1372) موضوع این نوشته بررسی شیوه ی نگرش به موضوع قومیّت در کتابهای درسی دوره ی ششساله ی مقطع ابتدائی در ایران دوره ی رضاشاه(1304 الی 1320هجری شمسی ) است . هدف این است که با بررسی کتابهای درسی این دوره، پاسخی برای پرسش های زیر پیدا شود : 1 – بحث اقوام و قومیّت چگونه در کتابهای درسی مطرح شده است ؟ 2 – چه وجوه مشخصّه ای برای معرّفی هر یک از اقوام در نظر گرفته شده است؟ 3 – چه رابطه ای بین ابعاد مختلف هویّت فرهنگی یعنی هویّت های قومی، ملّی و مذهبی برقرار شده است ؟ بدیهی است که پاسخ به سوالات فوق در گرو بررسی اسناد، بخشنامه ها، اهداف و جهت گیریهای فرهنگی و سیاسی دولت و در نهایت بررسی محتوای کتابهای درسی امکان پذیر خواهد بود. 3 – 1 - تعریف مفاهیم: قوم : یک گروه قومی، اجتماع کوچکی از انسانها در درون جامعه ی بزرگتر است که بصورت «واقعی» یا «احساسی و ادراکی»، دارای اصل و نسب مشترک، خاطرات مشترک، گذشته ی تاریخی- فرهنگی مشترک است؛ همچنین دارای یک عنصر سمبلیک نظیر خویشاوندی، مذهب، زبان، سرزمین و خصوصیّات ظاهری و فیزیکی مشترک می باشدکه هویّت گروهی آنان را از گروههای دیگر متمایز می سازد و اعضای آن به تعلّقات گروهی- قومی خویش آگاهی دارند.( مقصودی،1380به نقل از شیخاوندی،1386) هویّت : مجموعه ی علائم بارز و باطنی ای هستند که امکان تفکیک فردی را از فرد دیگر ممکن می سازدکه ممکن است خصائص تنی – روانی و بستگیهای خونی – خاکی، عقیدتی، فرهنگی، هنری و عاطفی را شامل شوند.( شیخاوندی،1386) مشخّصه های فرهنگی – قومی: در این پژوهش منظور از مشخّصه های فرهنگیِ اقوام عبارتست از : منشأقومی، منشأجغرافیایی، زبان، دین، سنّتهای قومی و آداب و رسوم، نوع زندگی و معیشت، کشمکش های قومی، فعّالیت های اقتصادی، تقسیم بندی ایلی و نام طوایف، زیستگاه امروزی، تصاویر،آمارجمعیّتی، امتزاج قومی، مهاجرت ها و تاریخ کهن؛ مشخّصه های از قبیل نوع پوشاک، تاریخ کهن، امتزاج قومی، نشانه های مادّی و . . . در کتابهای درسی قابل بازشناسی نیستند. به عبارت دیگر بیشتر مشخّصه های ذکر شده در خصوص همه ی اقوام در کتابها وجود ندارد. 4 – 1 - روش تحقیق و اسنادآن باتوجه به دلایلی که در ادامه ذکر خواهد شد، سیاستها و جهت گیریهای دولت در خصوص موضوع این پژوهش در بخشنامه ها و اسناد، چندان قابل پیگیری نیست؛ از اینرو در این پژوهش کتابهای درسی به تنهایی مورد بررسی قرارگرفت. می دانیم که کار تعلیم و تربیت دولتی در دوره ی رضاشاه – که البتّه از دوره های قبل شروع شده بود – در دومقطع ابتدائی( به مدت 6 سال ) و متوسطه( به مدت 6سال )اجرا می شد. پس از سال 1307برای هریک از پایه های اول تا ششم ابتدائی کتابهای جامعی با عنوان « کتاب اول، کتاب دوم . . . وکتاب ششم»، از طرف وزارت معارف تهیّه و تدوین شد؛ این کتابها تاسال چهارم دبستان برای مدارس پسران و دختران یکسان بودو دروس فارسی، تاریخ، جغرافیا، علوم، اخلاق و شرعیّات و ریاضی و حساب( اغلب بصورت شفاهی) را شامل می شدند. کتاب پنجم و ششم ابتدائی برای دختران و پسران ـ در ظاهربرای لحاظ کردن ویژگیهای جنسیتی ـ جداگانه تدوین شد؛ محتوای کلی کتابهای مربوط به هر جنس یکسان بود با این تفاوت که در کتاب دختران چند درس و قطعه درخصوص خانه داری و وظایف زن در مقابل شوهر و تربیت کودک و دو سه مورد از مشاهیر زنان گنجانده شده بود . در پایه های پنجم و ششم علاوه بر کتابهای مذکور، تاریخ مختصر ایران و جهان، جغرافیای پنج قطعه ی عالم( برای تدریس در سال پنجم )، جغرافیای ایران ( برای تدریس در سال ششم ) و تعلیمات مدنیّه( برای تدریس در سال پنجم و ششم ) نیز تدریس می شد. از اینرو پژوهش حاضر با استفاده از روش تحقیق تاریخی و اسنادی کتابهای «وزارتی » را که عمده ی آنها از نوع چاپ سنگی و در کتابخانه های ملّی،سازمان پژوهش و برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش و بنیاد ایرانشناسی موجود هستند، مورد بررسی قرار داده است .لازم به یادآوی است که به دلیل کامل نبودن کتابهای درسی در یک سال تحصیلی، کتاب ها از سال های تحصیلی متفاوتی انتخاب شدند. البّته در پاره ای مواقع جهت مقایسه و برای روشن شدن مطلب، مواردی نیز از کتب غیر وزارتی نقل شده است. 5– 1 – زمینه ها ی آموزشی، فرهنگی و سیاسی ( اهداف وبرنامه ها ): در اسفند 1300شمسی قانون شورای عالی معارف به تصویب رسید و طی آن اداره ی کلیه امور مدارس از تهیه برنامه ی درسی و آموزشی و تربیتی گرفته تا اداره ی امور مربوط به امتحانات و صلاحیّت معلمان زیر نظر این شورا قرارگرفت(عبدالله پور،1369) و همچنانکه خاصیّت حکومت متمرکزاست، به تدریج اتّحاد شکل در آموزشگاهها عملی گردد و به تناسب بسط قدرت دولت، مدارس دولتی از حیث سازمان ،برنامه و امتحانات یکسان شد.(صدیق،1342) اعضای شورای عالی معارف ده تن بودند و هیچ گاه به معنای واقعی و دور از نفوذ سیاسی تعیین نشدند . در سال1306شمسی شعب شورای عالی معارف در مرکز ایالات و ولایات(استان ها) تشکیل شد که کاملاً زیر نفوذ مرکز بودند.(تکمیل همایون،1385) تا قبل از دوره ی مورد بحث کتاب های درسی ابتدائی نظم و سامان مشخّص نداشت؛ به این معنی که در هر یک از پایه های تحصیلی وعناوین درسی، کتاب های متنوّعی که از سوی مؤلّفین مختلف و حتّی عناوین مختلف(ازقبیل فرائدالأدب،دستوردانش،لآلی الأدب، دستورسعادت،کتاب قرائت فارسی)، تهیّه شده بود، مورد استفاده قرارمی گرفت. بالأخره از سال 1307 که سازمان وزارت معارف اصلاح شد و تحوّلاتی به وقوع پیوست، در اساسنامه ها و برنامه های مدارس تجدید نظر به عمل آمد و به حکم لزوم کتب درسی نیز مورد توجه قرار گرفت. یحیی قراگوزلو(اعتمادالدوله)که درکابینه ی مهدی قلی خان هدایت(مخبرالسلطنه) و در سال 1307 بعد از استعفای سیّد محمّد تدیّن، عهده دار وزارت معاف بود، در جهت یکسان نمودن مواد آموزشی در سراسر کشور، کتب ابتدائی را متحدالشّکل از طرف وزارت معارف و با عنوان «کتاب های وزارتی » به چاپ رساند. کار یکسان سازی کتاب های درسی برای مقطع متوسطه از سال 1317 شمسی و بوسیله اسماعیل مرآت – وزیر فرهنگ وقت – عملی شد و کتابهای درسی با عنوان «کتابهای وزارتی» توسط استادان نامی تألیف شد و به طور محرمانه بوسیله ی چند تن (مثل ذکاءالملک فروغی، غلامحسین رهنما و عیسی صدّیق ) در متون آنها نظارت و اصلاح به عمل آمد . (راهنمای کتاب،1338) از جمله سیاستهای فرهنگی این دوره، تأسیس سازمانی به نام « سازمان پرورش افکار » بود که در سال 1317شمسی تأسیس شد.این سازمان مرکب از شش کمیسیون، از جمله کمیسیون کتابهای درسی بود؛ اسنادی در زمینه ی فعالیتهای این سازمان منتشر شده است که طبق آن در مورد کمیسیون کتابهای درسی، « اسنادی در دست نیست » .اما در اساسنامه ی این کمیسیون ذکر شده است که :«کمیسیون کتابهای درسی مأمور تجدید نظر در کتابهای درسی است که اصول مربوط به پرورش افکار را به وجه مؤثّری در کتابهای درسی بگنجاند. همچنین در اساسنامه ی مصوّب 12 دی ماه 1317 هدف از ایجاد این کمیسیون چنین ذکر شده است: « مأمور است در کتب درسی دبستانها و دبیرستانها اصلاحات سودمند به عمل آورد و افکار میهن پرستی و شاه دوستی را در مندرجات آن به وجه مؤثری بپروراند.»( دلفانی،1375: 76-75) فعالیت های این سازمان غیر از کمیسیونهای ششگانه در عرصه های دیگری نیز شکل می گرفت که یکی از آنها « آموزشگاه پرورش افکار » بود. هدف این آموزشگاه که با حضور اجباری دبیران و آموزگاران در آن همراه بود، پرورش دبیران و آموزگاران در راستای اجرای برنامه های سازمان پرورش افکار در مدارس و تأمین نیروی انسانی کمیسیون های مختلف بود. در این آموزشگاه 16 مادّه ی درسی برای آموزگاران و دبیران تدریس می گشت. برخی از این مواد عبارتند از: پرورش افکار بوسیله ی تاریخ و جغرافیا، شرح بزرگترین آثار ملّی، خدمات ایران به عالم تمدّن، ملّیت و وحدت ملّی، وظیفه و آرزوی ملّی و . . . (دلفانی،1375 :78) درمیان معدود بخشنامه های مرتبط با کتابهای درسی این دوره، درتصویب نامه ی هیئت وزیران در نشست27مهرماه1317که شامل اساسنامه ی تهیّه ی کتابهای درسی است، آمده است: الف – در کتابهای مربوط به تاریخ و جغرافی باید اطّلاعات صحیح که خالی از اشتباهات و افراد و نویسندگان خارجی !؟ باشد، جمع آوری و طوری تدوین شود که حس میهن پرستی و غرور ملّی و کشوردوستی را دردانش آموزان تولید وتقویت نماید. ب_ کتابهای درسی متوسطه باید اصطلاحات نوین را در برداشته حتی الامکان از اصطلاحات خارجی خالی باشد.کمیسیون تهیه وچاپ کتاب می تواند در مواقع لزوم اصطلاحات علمی فارسی به فرهنگستان ایران پیشنهاد نماید که پس از تصویب در کتابهای درسی گنجانیده شود. ج _ کتابهای درسی باید با انشای فارسی فصیح و روان نوشته شود.مخصوصاً کتابهای قرائت فارسی و دستور زبان باید از این حیث کامل باشد. بعلاوه قطعات منتخبه باید دانش آموزان را به کوشش و کار و میهن دوستی و مبانی اخلاقی که متّکی بر این خصائص باشد، وادارد.(سندشماره297010870IR- ،سازمان اسناد) از آنچه درخصوص برنامه های دستگاه تعلیم و تربیت این دوره گفته شد چنین برمی آید که جهت گیری روشنی پیرامون موضوع مورد بحث - مگر در زمینه ی تأکید بر شاه دوستی و تقویت هویّت ملّی – وجود ندارد؛ لذا بررسی مبحث قومیّت به تنهایی در کتابهای درسی این دوره ممکن است راهگشا واقع شود. فصل اول 1 – 1 – اقوام در مباحث تاریخی بطور کلی مبحث قومیّت در کتابهای درسی این دوره بیشتر شامل مباحث تاریخی (کشمکش ها و تقابل های قومی) پیرامون اقوام است. به عبارت دیگر برخلاف شیوه ی برخورد کتابها با اقوام مختلفِ ایرانِ دوره ی رضا شاه - یعنی سکوت در مورد هویّت قومی ساکنین ایران - ، هنگام بحث از ایران در طول تاریخ گهگاه، هویّت قومی اقوام، بویژه اقوام آریائی و در مقابل آنها اقوام متجاوز و بیگانه یادآوری می شود؛ بدون اینکه رابطه ای بین این اقوام و احتمالاً بازماندگان آنها با ساکنین کنونی ایران برقرار شود؛ مگر در مورد اقوام ایرانی: منشأ قومی و جغرافیائی پارسها و مادهاو حتّی اقوام اسطوره ای نظیر پیشدادیان و کیانیان، بارها یادآوری شده است؛ این اشارات که اغلب با استفاده از ضمیر « ما » به جای « ایران » و « ایرانیان » همراه است، شرایط مناسبی برای القای هویّت ملّی فراهم می کند: « چند هزار سال پیش از ما تیره ی بزرگی از اقوام آریائی از کوههای قفقاز گذشته به سرزمینی که امروز مسکن ما است قدم نهادند وآنرا به نام خویش ایران خواندند. . . این قوم به آبادی این مرز و بوم پرداختند و برای انتظام امور زندگانی قوانین و رسوم نیکو بنهادند و آئین یزدان پرستی را رواج دادند.»(جغرافیا،1316) این موضوع بار دیگر و چند صفحه جلوتر با کمترین تغییری- و البته این بار، با برقراری ارتباط بین دیروز و امروز- دوباره یادآوری شده است: «گروهی از نژادآریا – قومی که در شمال غربی دریای خزر سکنی داشتند -‌ رو به ایران نهاده و به این سبب میهن آنهارا ایران نامیدند و ما از اولاد آنها هستیم.»(جغرافیا،1316 :87) کتاب جغرافیای رهنما(کتاب غیر وزارتی) نیز اقوام پارس و ماد را سرآغاز تاریخ ایران ذکرکرده می نویسد:« ایرانیها که اصلاً از نژاد آرین می باشند، در مجاور رود پاکسارت( سیحون) سکونت داشته و از آنجا به فلاتی آمده اند که موسوم به اریان شده و بعد کلمه ی ایران از آن مشتق شده است. در هر صورت مملکت ایران در آغاز دولت هخامنشی عبارت بود از مملکت پارس؛ کوروس(کوروش) ممالک مدی (ماد)، لیدی، کلده و سایر جاها را مسخّر نمود و مملکت بزرگی به نام ایران به یادگار گذاشت»(همایون،بی تا) پس از سلوکیدهای اشغالگر، اشکانیان – که ایرانیان به آنها مایل نبودند – با ذکر منشأجغرافیائی چنین توصیف می شوند: «طایفه ای بودند در خراسان موسوم به پارت؛ بی تربیت بودند اما شجاعت داشتند و مخصوصاً در تیراندازی معروف می باشند.»(تاریخ،1308: 38-37) وقتی نوبت به ساسانیان می رسد،کتاب ، عنصر« زبان » را نیز در توصیف این سلسله به کار می گیرد و آن را با زبان امروز پیوند می دهد: « پادشاه بزرگ وعادل و عاقلی » مثل اردشیر –که نسب به کیان می رساند – ظهور کرد که ایرانیها او را پادشاه حقیقی خود می دانستند؛» مهمتر اینکه «بعد از انقراض کیان تا روی کار آمدن ساسانیان مملکت ایران مدت پانصد سال در دست اشخاصی بود که ایرانیها به آنها مایل نبودند.(تاریخ،1308 :44-39) «حتّی زبان فارسی که ما در این عصر بدان تکلّم می کنیم، از حیث ریشه و بعضی قواعد، همان زبان مردم عهد ساسانی است.»(جغرافیا،1316) :55) تقابل و دشمنی اعراب با ایرانیان به ویژه در زمان بنی امیّه - آنطور که از محتوای کتاب ها برمی آید، به دلیل «نژادپرستی اعراب» - به اوج خود می رسد: « دوره ی بنی امیّه عصر عربیّت خالص بود و غیر از عرب، طرف اعتنا نبود و رعیّت محسوب می شدند.»(تاریخ،1308 :60)در جای دیگر به دشمنی بنی امیّه با ایرانیان مستقیماً اشاره می شود: « بنی امیّه نسبت به ایرانیان نیز دشمنی مخصوصی داشتند و پیوسته به آنها آزار می رساندند.آنها اقوام دیگر را که از نژاد عرب نبودند، خوار و فرومایه می شمردند و بدانها ظلم بی اندازه روا می داشتند.» (کتاب چهارم،1310 :220) استبداد و دشمنی بنی امیّه با ایرانیان ونقش عناصر ایرانی در به قدرت رسیدن عباسیان، باعث شده است که تاحدودی چهره ی متفاوتی از عباسیان در کتابهای درسی ترسیم شود. حتی به منشأ قومی آنها نیز اشاره می شود: «مردم که اینگونه بدرفتاریها را دیدند دل با بنی امیّه بدکرده و به بنی هاشم گرویدند. در اثنای این حال ابومسلم خراسانی به حمایت اولاد عباس (عموی پیامبر) برخاست و به یاری دلیران خراسان بنی امیّه را مقهور ساخت و ابوالعباس را به خلافت برداشت. بنی عباس برخلاف بنی امیّه با ملل و اقوام غیر عرب بویژه ایرانیان به عدالت و مهربانی رفتارمی کردند و آنان را به کارهای بزرگ گماشته، امور مهم مملکت را با فکر و رأی آنها اداره می کردند.»(کتاب چهارم،1310 :220)در جای دیگر، باز نقش ایرانیان در تأسیس حکوت عباسیان، سرآغازی دوباره برای« ایرانیّت » قلمداد شده است ؛ « افسوس که لکّه ی آدم کشی ( شهادت حضرت موسی کاظم ( ع ) و حضرت رضا ( ع ) )اسباب ننگ ابدی ایشان گردیده است.» دلیل انقراض عباسیان « نفوذ ترک ها نزد خلفا » ذکرشده است : « بعد از قرن چهارم که ترک ها مقام ایرانیان را نزد خلفا پیدا کردند، خلفا طرف اعتنا و توجّه قرار نگرفتند و مملکت رو به هرج و مرج گذاشت.» (تاریخ،1308 :62-60) داستان طولانی اشغالگری اعراب و دست برداشتن ایرانیان از دین قدیم خود برای چندمین بار – و این بار به بهانه ی ذکراولین حکومتهای ایرانی وبا تأکید بر منسوخ شدن خط فارسی قدیم و بسیاری از آداب و رسوم قدیم ایرانی- تکرار می شود: «بعد از دولت ساسانی که عرب بر عجم مسلّط شد، از ایرانیان عده ی معدودی به دین زردشتی باقی ماندند و باقی همه دین اسلام را قبول کردند ودست از دین قدیم خود برداشتند و مدت دویست سال دولت و ملّت ایران نام و نشانی نداشت و مملکت ایران جزئی از دولت عرب بود. در این مدت ایرانیان زیردست عربها و مطیع ایشان بودند. زبان فارسی با عربی مخلوط شد؛ خط ایرانی قدیم هم منسوخ شد وخط عربی یعنی خط کوفی و نسخ و غیره جای آنرا گرفت؛ بسیاری از آداب و رسوم قدیم هم منسوخ شد و ایرانیها عقاید و خیالات و عادات تازه پیدا کردند که خیلی از آنها هنوز باقی است صفاریان – و یعقوب که از اهل سیستان و مرد رشید و با کفایتی بود - اول سلسله ای می باشندکه بعد از انقراض دولت عجم باز دولت ایران را تجدیدنمودند تا مثل قدیم آزاد و مستقل باشند.»(تاریخ،1308 :64-63 ) بحث پیرامون سامانیان با اشاره به منشأ قومی و جغرافیائی آنها شروع می شود:« طایفه ای بودند ایرانی در ماوراءالنّهر و چون بزرگ زاده بودند، خلفای بنی عباس حکومت ماوراءالنّهر را به ایشان دادند. پادشاهان این طایفه مقتدر، کریم و خوش رفتار بودند؛ در دولت ایشان ادبیات و زبان ایرانی بنای ترقّی گذاشت. سبب انقراض آنها هم ظهورآل بویه و نارضایتی زیردستانی چون محمود غزنوی بوده است.»(تاریخ،1308 :65) در مورد آل بویه غیر از تحسین عضدالدوله و رونق مذهب تشیّع در عصر آنها و«اینکه بواسطه ی نفاق از هم پاشیدند»، مطلب دیگری به چشم نمی خورد. به مناسبت ذکر روی کار آمدن صفویان، طایفه ی دیلم در کنار طوایف ترک و مغول، جزو مهاجمین و متجاوزین ایران دسته بندی شده است.( تاریخ،1308 :98) از غزنویان – بدون اینکه به منشأ قومی و جغرافیائی آنها اشاره شود – به عنوان بزرگانِ زیردست مملکت سامانیان یاد شده است: « از خوشبختی های سلطان محمود این بود که فضلا و شعرای معتبری(فردسی، عنصری و . . . ) در دربار او پیدا شده و زبان فارسی را دوباره اعتبار بخشیدند.» اهمال سلطان محمود در دفع طایفه ای از ترکان معروف به سلجوقی ، عامل تسلّط این طایفه برخراسان عنوان شده است.(تاریخ،1308)البتّه درکتاب دیگری سلطان محمود عامل ترویج زبان فارسی دانسته شده و نه ظهور فضلا و شعرا، مایه ی خوشبختی او: «بخاطر اینکه سلطان محمود بزرگترین مروّج زبان و ادبیات فارسی است و از این حیث بر ملّت ایران حق عظیم دارد، هیچگاه نباید او را فراموش کرد.» (کتاب چهارم،1310 :240) :79-76) اتابکان فارس و آذربایجان فقط به عنوان« دوطایفه» در فارس و آذربایجان قید شده اند ودر خصوص وجه تسمیه ی آنها آمده است : «اتابک یعنی پدربزرگ و آن طایفه را از آن جهت اتابکان می گفتند که ابتدا لَلِه ی شاهزادگان سلجوقی بودند. از خوارزمشاهیان نیز فقط به عنوان «پادشاهان خوارزم» یاد شده است.(تاریخ،1308) دشمنی و اشغالگری مغول نه تنها با ایران، بلکه با اسلام، چهره ی وحشیانه ای از آنها ترسیم می کند: «مغول یا تاتار – طایفه ای که از قدیم با ایرانیان دشمنی داشتند- هنوز هم به حل توحّش و چادرنشینی در مغولستان به کمال سختی و گمنامی زندگی می کردند؛ چنگیز سرکرده ی این قوم از جبّاران روزگار است.»(کتاب چهارم،1310) در کتاب تاریخ هم علاوه بر اطلاعاتی درباره ی منشأ (مغولستان) و نوع زندگی آنها(چادرنشینی و صحرا گردی)، مشخّصه ی دینی آنها ( بت پرست بودن ) نیز، قیدشده است: « وطن بدبخت ما صدمه ای از مغول دید که نظیر آن دیده نشده است؛ خواجه نصیرطوسی از حکمای ماست که از وحشیگری و سبعیّت مغول به یک اندازه جلوگیری نموده است؛ آنها همچنین چون مسلمان نبودند، تسلّط ایشان ( علاوه بر ایران ) به اسلام هم صدمه ی کلّی زد و در حقیقت اسباب ضعف بزرگ اسلام استیلای مغول بود؛ همین قوم در اثر معاشرت با مسلمین و به علّت مزیّت دین و مذهب و آداب مسلمین بر آنها ناچار کم کم با رعایای خود همرنگ شدند.» (تاریخ،1308)تفاوت تیموریان با مغول تنها در « بزرگ زاده بودن تیمور» و « ترکستانی بودن او» ست :« تیمور بزرگ زاده ای ترکستانی و با همّت عالی بود و چون ایران آن وقت فی الحقیقه بی صاحب بود، در وطن بدبخت ما کشتار فوق العاده کرد. دولت تیموری که بواسطه ی ظلم و خونریزی تشکیل شد، از عهده ی مدّعیان خود( قراقویونلو) برنیامد.(تاریخ،1308) به مناسبت ذکر مدّعیان دولت تیموری به طوایف « ترکمان قراقویونلو » و« ازبکان ترکستان » نیز اشاره می شود. ازبکان که در جای دیگر« تحت عنوان ترکمن ها خوارزم » از آنها یاد می شود، «مردمانی وحشی و غارتگر بودندکه متّصل دست اندازی به خراسان می کردند. از زمانی که قشون ایران در سال1276 هجری قمری – در زمان ناصر الدین شاه – از آنها شکست خورد، دولت ایران از مطیع کردن تراکمه مأیوس شد.»(تاریخ،1308 :136) دولت صفویه با اینکه همچون ساسانیان، تجدیدکننده ی ایرانیّتِ روزگاران قدیم و پایه و اساسی بر ایرانیّتِ کنونی است، اما مشخّصه های قومی و فرهنگی آنها ـ به جز مذهب تشیّع و وجود مقبره ی شیخ صفی در اردبیل – بازگو نشده است. مهمتر اینکه ایرانِ«این اواخر» به لحاظ آداب و رسوم، همان ایران عصر صفوی است. اینگونه برقراری پیوند بین اقوام تاریخی و ایران معاصر در کتابهای درسی، اغلب در مورد اقوام ایرانی اتّفاق می افتد. در مورد اقوام غیرایرانی چنین پیوندی معمولاً با بار منفی همراه است. ( به عنوان مثال در سطور قبلی اشاره شد که مغول هنوز هم به حال توحّش و چادرنشینی به سرمی برند.) : « از زمانیکه عرب بر عجم مسلّط شد و دولت ساسانیان از بین رفت تا این وقت که دولت صفویه ایران را تجدید کردند، قریب نهصدسال گذشته بود؛ در این سالها نام و نشانی از ایرانیان نبود و ایرانیها هر وقتی گرفتار حمله و دست اندازی طایفه ای از قبیل دیلم، ترک و مغول بودند و در واقع دولتی از خودشان نداشتند؛ دولت کنونی ایران همان است که صفویه احداث کرده اند. قوّت مذهب شیعه و تمدّن و رسوم و آداب و وضع زندگانی هم که ایرانیها این اواخر؟ داشته اند و حالا می خواهند کم کم تغییر دهند، همان است که در دوره ی صفویه صورت یافته است.» (تاریخ،1308 :98) توصیف هایی اینگونه در خصوص صفویّه درواقع خط بطلانی است برتوصیفهای دیگری درخصوص برخی حکومت های پیشین؛ به عنوان مثال درکتاب چهارم آمده است: «در دوره ی اسلامی پادشاهانی از ایران برخاسته اند که در وسعت مملکت و بزرگی کمتر از شهریاران باعظمت ساسانی و کیان نبوده اند؛ از جمله ی آنها جلاالدین ملکشاه سلجوقی است؛» همین کتاب ملکشاه سلجوقی را به انوشیروان عادل و خواجه نظام الملک را به بوذرجمهر تشبیه می کند.(کتاب چهارم،1310 :261) افغانها هم که به منشأ قومی وسایر مشخّصه هایشان اشاره نمی شود، « قومی بی تربیت » توصیف شده اند که در اصفهان و شهرهای دیگر بنای بی رحمی و خونریزی گذاشتند.(تاریخ،1308) به مناسبت سلطنت نادر شاه از طایفه ی افشار – که یکی از طوایف ترک خراسان بود – سخن به میان می آید: « نادر قلی که از طایفه ی افشار، یکی از طوایف ترک خراسان بود، اصل و نسبی نداشت اما مردی دلیر و بلند همّت بود که به این واسطه معتبر شد . او به مملکت ما خیلی خدمت کرد و منّت بزرگ بر ایرانی ها دارد که وطن ایشان را نگه داری کرد و افسوس که در آخر عقلش زائل شد و باز ما ایرانی ها را گرفتار مخمصه نمود.(تاریخ،1308) زندیه هم یکی از طوایف لر بود که کریم خان از بین آنها ظهور کرد و زمان سلطنت او یکی از بهترین اوقاتی است که بر ایرانی ها گذشته است.(تاریخ،1308) قاجاریه که منشأ قومی آنها ترک و محل سکونت آنها استرآباد است، طایفه ای بودند که اسیرکشمکش های قدرتهای آن روز یعنی روس و انگلیس شدند.(تاریخ،1308) و بالاخره در مورد سلسله ی پهلوی و رضا شاه مؤسّس آن، همین مقدار آمده است که: «رضاه شاه، - که پدر مرحومش عباسقلی خان، سرهنگ فوج سواد کوه و جدّ عالیقدرش مرحوم مراد علیخان یاور که در جنگ هرات کشته شد - در سنه ی1295 هجری در یکی از بلوک سواد کوه تولد یافت و از بدو تولد آثار رشادت از او هویدا بود.» غارتگری های طوایف و اقوام مختلف بویژه ایلات و عشایر و رقابتهای سیاسی انگلیس و روسیه چارچوب اجتماعی- فرهنگی و سیاسی ایرانِ مقارنِ به قدرت رسیدن رضاشاه را تشکیل می دهد.لذا در چنین اوضاعی است که از رضاشاه همچون یک منجی سخن به میان می آید.(تاریخ،1308 :2-181) همانطوریکه ملاحظه می شود، ترسیم چارچوب اجتماعی – سیاسی و فرهنگی جامعه غیر از این مورد، در مورد به روی کارآمدن اولین حکومتهای ایرانی پس از تسلّط اعراب نیز اتّفاق افتاده است. 2 – 1 - اقوام برون مرزی( دولت – کشورها): اقوام برون مرزی از ضحّاک عرب و تورانیان اسطوره ای گرفته تا عثمانیان و انگلیسی ها و روس ها، اغلب در تقابل و دشمنی با ایران معرّفی شده اند؛ به عبارت دیگر در صحبت از این اقوام معمولاً کشمکش ها نقش تعیین کننده دارند: در تاریخ اساطیری تورانیان که اغلب تحت عنوان « ترکان » و یا « چینیان » معرّفی می شوند، همیشه دشمن ایران و مهاجم و متجاوز این مرز و بوم هستند.کتاب ها بارها تأکید می کنند که توران یا چین همان ترکستان هستند و تورانیان همان ترکان هستند. غیر از تاریخ اسطوره ای در تاریخ دوره ی ساسانیان نیز از دشمنان شرقی ایران – هیاطله- با عنوان«ترکان» نام برده شده است: «در زمان انوشیروان ایران به منتها درجه عظمت رسید و ایرانیان بزرگترین ملّت روی زمین شدند و با رومیان و ترکان جنگها کردند. . .» (کتاب چهام،1310 :136) یونانیان به دلیل اینکه «وطن پرست وآزادی طلب و از مرکز ایران هم دور بودند و لشکرکشی به یونان پرزحمت و مشکل بود»،(تاریخ،1308: 13) سر از اطاعت پادشاهان ایران می تابند و در زمان دارای کبیر که رعیت ایران بودند نسبت به پادشاه شورش می کنند. سلاطین سلوکی هم اصلاً یونانی بودند ولی به دلیل«بی کفایتی نتوانستند ایران را نگه دارند و اشکانیان آنها را بیرون کردند.» (تاریخ،1308: 14)یونانیها مردم خوش ذوقی و اهل هنری بودند که مانند ایرانیان، وقایع ازمنه ی قدیم خود را به افسانه های شیرین مخلوط کرده اند و معلومات امروز ما نتیجه ی زحمات حکیمانی مثل: سقراط و افلاطون. . . است» در حقیقت مزایا و خصایل عمده یونانیها راجع به آتنی هاست – و نه اسپارتیها که جنگجو و کوهستانی بودند. مصریها به برکت رود نیل زودتر از ملل دیگر متمدن شده اند اما از زمان تسلّط کامبوزیا(کمبوجیه) بر مصر، مصریها از خود دولت و سلطنت نداشته اند بلکه مملکت آنها متعلّق به مردمان خارجی از ایرانی و یونانی و رومی و عرب و فرنگی بوده است. (تاریخ،1308: 18). آشوریان که با تمام اقوام همسایه ی خود محاربات کردند. . . در جنگها از بیرحمی و سبعیّت و خونخواری چیزی فروگذار نمی کردند. تا اینکه با اتّحاد پادشاه بابل و مدی(مادی) دولت جبار آشوری منقرض شد و دولت بابل هم در اوایل تشکیل دولت فارس به دست شاهنشاه ایران –کورس(کوروش) – منقرض شد.کتاب با اشاره به پیشرفت های علمی و فرهنگی در بابل نتیجه می گیرد که«. . . هنگامیکه بیشتر مردم روی زمین تقریباً وحشی بودند، بابلیها تمدن عالی داشتند. . . و قریب به یقین است که سرچشمه ی تمدّن اکثر اقوام دنیا همان تمدن بابلی است چنانکه مردم ما هنوز از عقاید و رسوم و آداب آنها را حفظ کرده اند.(تاریخ،1308: 27-22). رومیها هم که بدواً مردمان خشن و بی تربیت بودند، با أخذ تمدن یونان متوجه علوم و صنایع شدند. بعضی از امپراطوریهایِ آنان هم ظالم و بی رحم بلکه جزو سُفها و مجانین محسوب می شدند. یک قسمت عمده از جنگهای آنها با سلاطین اشکانی و ساسانی بوده که بسیاری از اوقات مغلوب بودند.(تاریخ،1308: 53- 45)« رومیان هر چند قومی جنگی، رشید و شجاع بودند و به این واسطه دارای مملکتی نظیر مملکت داریوش شدند ولی در زد و خوردهای خود با اشکانیان و ایرانیان دانستند که نسبت به ایران باید دندان طمع را بکنند. بلکه مسلّم شد که صاحب اختیار دنیا باید با دولتین ایران و روم باشد.» در نهایت رومیان به عنوان شریک ایرانیان در فرمانروایی عالم پذیرفته می شوند. دولت عثمانی همیشه همچون قومی مهاجم توصیف می شود که« از قدیم الایام بالنّسبه به ایران حالت عداوت اختیار کرده بود و بدون ملاحظه هم دینی هر وقت توانسته بود به دولت و ملّت ما آزار رسانده بود. بیشترین موارد تقابل شیعه و سنّی در ارتباط با توصیف این دولت مطرح می شود: «آنها که طایفه ای از ترکان بودند، در زمان تاخت وتاز مغول به آسیای صغیر رفتند و نزد سلاجقه ی روم تقرّب و نفوذ پیدا کردند. آنها همیشه با بهانه قرار دادن تشیّع صفویه به ایران دست اندازی می کردند.(تاریخ،1308: 107-98). روس ها هم که تا اوایل مائه هجدهم از حیث علم و صنعت و تجارت و کلیه لوازم تمدن فقیر و کم اهمیّت بودند و از عالم تربیت دور بودند از طرف داغستان و دربند و بادکوبه به خاک ایران تعرّض می کردند. انگلیس و روس دولت هایی هستند که ایران گرفتار کشمکش و رقابت شدید ایشان شد و چون روس به ما نزدیکتر بوده و در جنگ به ما غلبه کرده بودند، سلاطین قاجار از آن دولت بیشتر احتیاط داشتند.(تاریخ،1308)

 فصل دوم 1- 2 – اقوام و قومیّت در ایران عصررضاشاه بطورکلّی شاید طرح چنین مبحثی در ایران عصر رضاشاه، تصویری پارادوکسیکال در ذهن خواننده تداعی کند. به عبارت دیگر با توجه به سیاستهای دولت رضاشاه درخصوص اقوام - بویژه عشایر و ایلات – و القای هویّت ملّی درهمه ی کتابهای درسی و به هربهانه ای، آنچه بازیابی و بازخوانی آن در کتابهای درسی دشوار خواهد بود، بحث پیرامون اقوام است. به عنوان مثال مباحث جغرافیای سیاسی کتابهای درسی با احکامی کلّی نظیر احکام زیر شروع می شود: « مردمان ایران از نژاد آریا می باشند و زبان کنونی آنها فارسی است.» (کتاب چهارم،1310 :276) و نیز« زبان ما فارسی است ؛ زبان فارسی را در هندوستان و عراق عرب و قفقازیّه و افغانستان و ترکستان هم بسیاری می دانند و بدان تکلّم می کنند.»(کتاب سوم،1315 :5) هرچند نمونه هایی ازاین دست برای القای هویّت ملّی در سالهای ابتدائیِ تعلیم و تربیت مناسب به نظر می رسد، ولی چنانچه این نمونه ها درکنار نمونه هایی که از انکار تنوّع قومی و فرهنگی در ایران حکایت می کنند، قرار بگیرند، ممکن است به حاشیه ای بودن اقوام ایرانی- کشوری که تنوع اقوام آن به اندازه ی تنوّع ملّت هاست – بینجامد. به عنوان مثال در تعریف «ملّت» در تعلیمات مدنیّه چنین آمده است: «عده ی نسبتاً زیادی از مردم که در تاریخ و زبان و عادات و رسوم شریک باشند.» کتاب بلافاصله با افزودن تبصره ای تأکید می کند که: « باید دانست بعضی اوقات بواسطه ی طول مدت تاریخ یا اختلاط و آمیزش اقوام با یکدیگر، اختلافی در زبان و عادات یک ملّت تولید می شود و این اختلاف جزئی باعث اختلاف ملیّت نخواهد بود؛ بنابراین هیچ وقت نباید فارس و ترک و کرد را در ایران از ملل جداگانه محسوب داشت بلکه عموماً ایرانی هستند.»(شکیبا،1307)لازم به توضیح است که ایرانی بودن این اقوام هیچگاه محل تردید نبوده است بلکه آنچه درمقابل آن سکوت اختیار شده است، هویّت قومی و تنوّع فرهنگی اقوام ایرانی درآداب و رسوم، جشن ها، مناسبتها، پوشاک و . . . در عین ایرانی بودن آنهاست. طبق پژوهش های انجام شده، در کتابهای درسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با موضوع قومیّت در ایران معاصر مستقیماً برخورد نمی شود؛ بلکه یا توسط زندگی شبانی – ایلی بازگو می شود و یا به میانجی مشخّصه های اقتصادی، فرهنگی و جمعی؛ حال آنکه هنگام بحث در مورد ایران قدیم هویّت قومی ساکنین مختلف ایران مستقیماً و دائماً یادآوری می شود.(یاوری،1372) همانطوریکه در بخش اقوام درمباحث تاریخی اشاره شد،کتاب های درسی دوره ی مورد بحث نیز- البته کتاب های مقطع ابتدائی- درمورد ساکنین تاریخی ایران قدیم تا حدودی مستقیم برخورد می کنند ولی در بحث از اقوام جامعه ی روزگار مورد بحث، نه تنها مستقیماً به آنها اشاره نمی شود بلکه بواسطه ی زندگی ایلی – عشایری نیز بازگو نمی شود. زیرا زندگی ایلی - عشایری از نظر دولت وقت و به تبعِ آن کتابهای درسی محکوم بوده است. ترسیم چهره ای منفی از ایلات و عشایر در چارچوب سیاستهای رضاشاه و کارگزارانش به نحو مؤثّری قابل بررسی خواهد بود. ولی کتابهای درسی نیز این جهت گیری منفی را پنهان نمی کنند. مثلاً تعلیمات مدنیّه « انسان چادرنشین » را چنین تعریف می کند: «انسان چادرنشین آن است که در بیابانها زیر چادرها زندگی کرده برحسب تغییر فصول تغییر مکان داده . . . از قبیل شبانان و ایلات که مانند وحشیان ادراک عمارت، ساختن و آبادی نداشته و از خود هیچ اثری نمی گذارند.» (تدیّن،1345ق) ویا همچنانکه قبلاً اشاره شد، درتشریح به قدرت رسیدنِ اقوام مختلف، توصیف چارچوب اجتماعی- سیاسی روزگار، فقط در دوران مقارن به حکومت رسیدن رضاشاه مشهودتر است و طی آن عشایر و ایلات عامل اغتشاشات معرّفی می شوند: « اعلیحضرت پهلوی وقتی برای نجات ایران رسید که در ایران یک روزگار هرج و مرج بود . . . شمال ایران بواسطه ی میرزا کوچک خان، جنوب ایران دچار غوغا از دست سارقین و غارتگران کهگیلویه و قشقایی. . . هرقطعه از مملکت محکوم به حکم یکی از سرداران بی سپاه و رؤسای عشایر و ایلات. . . غالب شهرها از ترس هجوم عشایر و طوایف یاغی آرام نداشتند.»(تاریخ،1308 :182) اما در مورد روش استفاده از مشخّصه های اقتصادی و نوع معیشت برای بازگویی وانعکاس اقوام در کتابها، شاید بتوان چنین گفت که به گونه ای بسیار کم رنگ و غیرمستقیم و به میانجی مشخّصه های بعضاً فرهنگی و اقتصادی مطالبی پیرامون برخی از اقوام، در این کتابها به چشم می خورد. منظور از قید «غیرمستقیم» این است که اقوام تحت عناوینی چون «اهالی و سکنه ی» ایالات و ولایات ایران مطرح شده اند. همچنین منظور از «مشخّصه های بعضاً فرهنگی و اقتصادی» در خصوص برخی از اقوام این است که گاه به بهانه ی شغل و نوع معیشت و فعالیتهای اقتصادی ساکنین برخی شهرها، درواقع پاره ای از مشخّصه های اقتصادی اقوام مطرح می شود و با اشاره به منشأ قومی و زبان وگویش اقوامی که منشأ و زبان ایرانی دارند، پاره ای از مشخّصه های فرهنگی اقوام بازگو می شود. از طرف دیگر، با توجّه به اینکه زندگی عشایری و ایلاتی در حکومت وقت سرکوب و محکوم بود، سعی کتابها براین بوده است که زندگی شهرنشینی به عنوان مشخّصه ای از مشخّصات قومیّت مطرح شود. زندگی دهقانی و روستائی، پس از زندگی شهری در مرتبه ی دوم اهمیّت قرار دارد و به شکلی بسیار کم رنگ درقالب حکایات و داستانهایی با شخصیتهای دهقانی طرح شده است. قبل از ورود به بحث لازم به یادآوری است که برای نشان دادن سکوت کتابهای درسی وزارتی در خصوص تنوّع فرهنگی اقوام ایرانی، درپاره ای موارد به یکی از کتابهای غیر وزارتی نیز که قبل از کتاب وزارتی تدریس می شد، رجوع شده است. 2 - 2- داده ها و ساختارها: در اشاره به آذری های ایران ـ که از آنها با عنوان «اهالی آذربایجان» یادشده است - مشخّصه ی هویّت ملّی آنها (پاسداری از وطن )پیشینه ی تاریخی آنها است؛ آنها کسانی هستند که «در جنگهای بزرگ تاریخی در هر نوبت به مدافعه از کشور و حفظ خاک ایران قیام کرده، مردانه کوشیده اند؛ از این جهت است که عموم آذربایجانی هابه سلحشوری و ثبات قدم معروفند.»(جغرافیا،1316 :89) « اهالی شهر تبریز عموماً زحمت کش و زراعت پیشه و تاجر هستند.»(کتاب چهارم،1310 :282) اگر در کتابهای درسی بعد از انقلاب، ابعاد هویّتی آذری ها از طریق اشاره به اختلاط فرهنگی آذری ها از دوران ماقبل اسلام و نه فقط از زمان امتزاج ترک ها و آذری ها و با تأکید بر منشأ ایرانی – مادی آنها توصیف می شود،(یاوری،1372) در کتابهای درسی دوره ی مورد بحث جایی برای ابعاد هویّتی و فرهنگی آنها از طریق امتزاج قومی، فرهنگی، زبانی و . . . وجود ندارد. با اینکه تأکید شده است، هیچ وقت نباید فارس و ترک و کرد را در ایران از ملل جداگانه به حساب آورد، ولی در ماجرای قتل امین السلطان – صدراعظم محمد علی شاه قاجار- از هویّت قومیِ جوانی ترک صحبت می شود: « امین السلطان به مجلس آمده و وعده داد که بعدها وزرا حقیقتاً برای ملّت کار خواهند کرد ولی همان روز جوانی ترک موسوم به عباس آقا او را به قتل رساند.» (تاریخ،1308 :174) در جای دیگر شکست ایران از روس به حساب نفاق تبریزی ها در کنار نادانی و فساد اخلاق بزرگان کشورگذاشته شده است: « تبریزی ها علی رغم حاکم خود، روس ها را به گرفتن تبریز دعوت نمودند.» (تاریخ،1308 :130) کتاب جغرافیای رهنما( غیروزارتی)با یک اشاره ی زبانشناختی و تاریخی بطور ضمنی به منشأ ایرانی مردم آذربایجان اشاره می کند: «آذربایجان مرکب از دو لغت آذر و بایکان( = نگهبان )است؛ در زمانهای قدیم در این ملک آتشکده های بسیار بوده است و مقصود از مملکت مدی همین ایالت و قسمتی از عراق عجم بوده است؛ اهالی آن بیشتر ایلات شجاع و مردمان جنگی می باشند و ممکن است در موقع لزوم دویست هزار قشون از همین ایالت به طور خوبی فراهم آورد.» (مترجم همایون،بی تا) در ذکر سکنه ی خراسان از« طایفه ی آرین » سخن به میان آمده و به همین مناسبت این ایالت « مهد تمدن قدیم ایران » لقب گرفته و به سایر اقوام آن اشاره نشده است.(جغرافیا،1316)در جغرافیای رهنما بلوک قوچان، مسکن ایل «زعفرانلو» دانسته شده است. در مورد اهالی سمنان آمده است که به لهجه ی خاصّی تکلّم می کنند که از لهجه های زبان فارسی قدیم است.»(جغرافیا،1316) در ایالت کرمان و مکران ( سیستان و بلوچستان ) طوایفی هستند که از اعقاب طوایف ترک و کرد و عرب اند وسکنه ی این ایالات عموماّ مردمانی تندرست و نیرومندند.(جغرافیا،1316 :98)اما در این مورد هم جغرافیای رهنما اطلاعات بیشتر و بهتری به دست می دهد؛ در این کتاب با اشاره به نوع زندگی سکنه ی بلوچستان( چادرنشینی )، از زبان آنها با عنوان « زبان مخصوص » یادشده است و معروفترین طوایف این ولایت عبارتنداز: یار احمدزهی، هزار زهی، سهراب زهی، جهانشاه زهی، میربلوچ زهی، سالارزهی، اسمعیل زهی و غیره می باشند.(مترجم همایون،بی تا) در توصیف کردها سعی شده است از مؤلّفه های بیشتری مثل منشأ قومی، زبان، دین، نوع زندگی و معیشت، استفاده شود. اشاره ای گذرا به نوع زندگی کردها( چادرنشینی ) ضمن بیان دشت های مرتفع بین جبال کردستان که در تابستان مسکن چادرنشینان کرد است، صورت گرفته است؛« از زبان و عادات و رسوم و آداب اهالی کردستان چنین برمی آید که آنها از نژادایرانیان قدیم می باشند و امتزاج آنها با طوایف دیگر کمتر بوده است و زبان کردی شعبه ای از زبان فارسی قدیم است که به زبان پهلوی شباهت بسیار دارد. اهالی کردستان اغلب مسلمان شافعی مذهب و بعضی شیعه می باشند و شغل عمده ی آنها تربیت گاو و گوسفند و اسب و شتر است.» (جغرافیا،1316 :105)در کتاب جغرافیای رهنما نیز از ایلات شجاع و جنگجویی سخن رفته است که در این ملک استقرار دارند و عمده ی آنها عبارتنداز: کلهر، زنگنه، سنجاب، احمدوند، کرندو باجلان؛ همچنین با اشاره به نقش برجسته های کوه بیستون و چندین پادشاه که داریوش طوق بندگی برآنها زده است، عظمت و اقتدار ایرانیان قدیم نیز یادآوری شده است.(مترجم همایون، بی تا) در ذکر سکنه ی ولایت کرمانشاهان نیز از عشایر کردی موسوم به کلهر، گورانی و سنجابی سخن به میان آمده است.(جغرافیا،1316) در توصیف اهالی همدان آمده است: « عموماً زحمت کش و در حفظ آداب و رسوم ملّی متعصّب و هنگام ضرورت سلحشور و دلاور می باشند؛ چنانکه در هجوم مغول دلیرانه جنگیدند.»(جغرافیا،1316) سکنه ی شهرها و قراء و قصبات خوزستان هم زحمت کش و پیشه ور یا سوداگر معرّفی شده اند بدون اینکه به اقوام عرب این سرزمین اشاره شود.(جغرافیا،1316)درحالیکه جغرافیای رهنما، ضمن یادآوری اینکه خوزستان را عربستان نیز می نامند، از رامهرمز به عنوان مسکن اعراب آل خمیس و از بلوک فلّاحی(شادکان در کتابهای وزارتی)به عنوان مسکن طایفه ی بنی کعب نام می برد.( مترجم همایون،بی تا) سرزمین لرستان را از این جهت لرستان نامیده اند که « اغلب سکنه ی آن از طوایف کوهستانیِ لر و در سابق چادرنشین بوده اند.» در این عبارت ظاهراّ از نوع معیشت آنها در روزگار پهلوی سخن نرفته است ولی از عبارت انتقادآمیز دیگری در خصوص نوع زندگی آنها چنین برمی آید که چادرنشینی غلبه داشته است: «درّه های جبال لرستان نسبتاً کم ارتفاع و قابل زراعت هستند لکن اهالی که اغلب به کوه و صحراگردی عادت کرده بودند، در عمران اراضی نمی کوشند. لرها به زبان مخصوص که یکی از شعب و لهجه های فارسی قدیم است، تکلّم می کنند.»(جغرافیا،1316 :113- 112) غیر از بروجرد و لرستان ولایت ممسنی- از ولایات فارس- نیز جزو مسکن لرها قید شده است. نکته مهم اینکه از نظر کتابها ظاهراً بختیاری ها با لرها یکسان هستند زیرا در هیچ جا از بختیاری ها جداگانه سخن نرفته است. جغرافیای رهنما لرستان را به قسمت پیش کوه و پشت کوه تقسیم کرده پیش کوه را مسکن لربزرگ و پشت کوه را مأوای لرکوچک ذکر کرده ایلات عمده ی آنهارا نام برده است: دیرکوند، بیراتوند، سکوند و جودکی؛ ایل حسینقلی خان ابوقدّاره نیز در پشت کوه منزل دارد. شغل عمده ی آنها زراعت، تربیت اسب و گوسفند و قالی بافی است.(مترجم همایون،بی تا) قوم ترکمن، بدون ذکر نام - البتّه بطور ضمنی به نامشان اشاره می شود - چنین توصیف شده اند: « سکنه ی این ولایت (گرگان )اغلب باهوش اند و برای فراگرفتن صنعت و آموختن علوم و فنون استعداد دارند؛ اسب های ترکمان تند و پرزور هستند.» در ادامه بدون اشاره به اینکه عده ای از ساکنین گرگان ترکمن هستند و یا اینکه ترکمن ها چه کسانی هستند، صنعت مهم« ترکمن ها» بافتن یک نوع قالی قید شده است.(جغرافیا،1316 :130) سکنه ی بومی مازندران، «مازندرانی و گیلکی می باشند و عموماً به لهجه ی مازندرانی که شعبه ای از زبان فارسی قدیم است، تکلم می کنند.»این در حالی است که« اهالی شهر و قصبات معتبر!؟ به فارسی کنونی سخن می گویند.» عبارت اخیر بطور ضمنی چنین القا می کند که مردمان روستاها و قصبات غیرمعتبر! به لهجه ی مازنی سخن می گویند در نتیجه اگر بخواهند جزو مردمان « شهرهای معتبر» به حساب بیایند، بایستی به « فارسی کنونی» صحبت کنند. « مردمان کوهستانی مازندران اغلب تندرست و جسور و قوی بنیه هستند. شغل عمده ی اهالی زراعت و باغبانی و تربیت حیوانات اهلی است و خوراک بیشتر اهالی برنج است.»(جغرافیا،1316 :134) و این اولین بار است که از فرهنگ غذایی اقوام در کتابها سخن رفته است. گیلک ها – بدون ذکر نام وتحت عنوان اهالی ولایت رشت – مردمی کوهستانی توصیف شده اندکه «اغلب شغلشان رمه داری و شبانی است و جسور و قوی المزاج، ولی سکنه ی جلگه بواسطه ی رطوبت هوا ضعیف المزاج می باشند. شغل اهالی ساحلی نیز ماهی گیری است.»(جغرافیا،1316 :138) از طالش ها سخنی به میان نیامده است و احتمالاً با گیلک ها ادغام شده اند؛ چنانکه خود گیلک ها گاهی در کنار مازندرانی ها مطرح می شوند. تکلیف عشایر قشقایی نیز مشخّص است،؛ سکوت کامل و انتقاد شدید از آنها به مناسبت ناامنی هایی که ایجاد کرده بودند. همانطوریکه در سطور قبلی اشاره شد، تنها یک بار از عشایر قشقایی تحت عنوان « سارقین و غارتگران کهگیلویه و رؤسای عشایر قشقایی که عامل ناامنی های کشور بودند»، یاد شده است. در جغرافیای رهنما هم اشاراتی فراتر از ذکر نام این قوم دیده نمی شود: «ایل بزرگ قشقایی که معتبرترین ایلات ایران می باشد، در این خاک ( ولایت فارس ) مسکن دارد و می تواند در موقع لزوم مقدار زیادی پیاده و سواره(برای جنگ) حاضر نماید.» (مترجم همایون،بی تا) جغرافیای رهنما(کتاب غیر وزارتی) که در اغلب موارد اطلاعات بهتر و بیشتری نسبت به اقوام در اختیار می گذارد، در پایان مباحث خود اسامی ایلات و طوایف معروف ایران را - البته براساس یک تقسیم بندی منطقه ای – فهرست کرده است : در شمال شرقی ایران، ایلات کوکلان، زعفرانلو، بغایری، شارلو و قاین؛ در شمال غربی از قزوین تا کنار رود ارس ایلات متعدد شاهسون مسکن دارند که غالب چادرنشین و بسیار مقیّد به تفنگ و فشنگ می باشند؛ ایل افشار نیز در این حدود است. در اطراف قزوین ایلات کوچک از قبیل چگینی، کاکاوند و مافی سکنی دارند. در لرستان طوایف دیرکوند، بیراتوند، سکوند، جودکی، حسن وند، کاکاوند، یوسف وند و پاپیکولی وند زندگی می کنند.در بختیای هفت لنگ و چهارلنگ، در کردستان کلهر، زنگنه، سنجاب، احمدوند، کرند، باجلان و غیره است. در فارس، قشقایی که تقریباً متجاوز از دویست هزار می شوند؛ اینالو، چهارلو و عرب باصری از جمله ی آنها است. در خوزستان طوایف اعراب سکونت دارند. در کرمان طوایف بلوچ سکونت دارند. بعضی طوایف دیگر نیز در ایران هستند که معروفترین آنها عبارتند از: خلج، زرگر، برچلّو، قره گوزلو، شقاقی، هزاره، تیموری، اصانلو، هداوند، کلیائی، نانکلی، فیلی و غیره است.(مترجم همایون،بی تا) مقایسه ی اطلاعاتی که در کتابهای درسی وزارتی درباره ی اقوام آمده است با اطلاعاتی که در کتب قبلی( غیروزارتی) در این خصوص داده می شود، به خودی خود نشان دهنده ی سکوت و چشم پوشی کتابهای درسی درمقابل مبحث قومیّت در این دوره است. در جدول مربوط به داده های قوم شناختی مشخّصه ها و مؤلّفه هایی که پیرامون هر یک از اقوام در کتابها وجود دارد،آمده است. از آنجا که غیر از مشخصّه های ذکر شده اطلاعات دیگری نظیر نوع پوشاک، تاریخ کهن، نشانه های مادّی، امتزاج قومی، مهاجرت ها، اطلاعات مردمشناسی و . . . دراین کتاب ها قابل ردیابی نیستند، در جدول نیز قید نشد. جدول داده های قوم شناختی پیرامون اقوام ایران عصر رضاشاه در کتابهای درسی ابتدائی(کتابهای وزارتی) فصل سوم 1 – 3 – قومیّت دینی عنوان «ملل متنوعه» - و نه اقلیّت مذهبی- به زردشتی ها، ارامنه،کلیمیان (یهودیان) و اهل تسنّن اطلاق شده است؛ به این معنا معیار دینی همچون معیار تشخیص قومیّت به کارگرفته شده است. بیشترین و بهترین توصیفات درباره ی زردشتی ها است که با اشارات مکرّر به منشأقومی آنها(ایرانی بودن) و منشأجغرافیایی فعلی(ایالات و ولایات محل سکونت در ایران) و حتّی برخی از عقاید و رسوم آنها، احساس عدم جدایی زردشتیان فعلی با زردشتیان قبل از اسلام را در خواننده القا می کند و آنها را از آتش پرستی مبرّا می کند: «ایرانیها در قدیم کیش زردشتی داشتند و کتاب دینی آنها اوستا بود؛ امروز قسمتی از آن موجوداست. . . آن کتاب اگر چه به زبان ایرانی نوشته شده است ما نمی توانیم بخوانیم. اگر بخواهیم آن (اوستا) را بفهمیم باید آن را درس بخوانیم یا ترجمه کنیم. . . ایرانیهای قدیم که زردشتی بودند، خداوند را هورمزد می نامیدند و هر چیز خوب را به او نسبت می دادند. . . زردشتیها می گفتند انسان باید گفتار و کردار و افکار خوب داشته باشد. . . زردشتیها چهار عنصر خاک و باد و آب و مخصوصاً آتش را احترام می نمودند و به این واسطه مردم آنها را آتش پرست تصور می کردند امّا آنها خداپرست هستند. . . ایرانیهای قدیم زراعت را که اسباب آبادانی است، از کارهای با ثواب می دانستند. . . از دروغ گفتن متنفّر بودند، همیشه راست می گفتند. آداب و رسوم وزندگانیهای ایرانیهای قدیم با اوضاع ما خیلی تفاوت داشته است. بعد از اینکه دین اسلام ظهور کرد بیشتر ایرانیها مسلمان شدند و لیکن بعضی از آنها که به کیش زردشت باقی ماندند و اولاد آنها هنوز هستند و به همان عقیده باقی می باشند. گشتاسب اسطوره ای نیز با اختیار کردن دین زردشت، واسطه ی رواج دین زردشتی گشت.(تاریخ،1308 :2) احیای دین زردشتی و علوم و ادبیات ایرانیان کار بزرگی است که اردشیر بابکان موفق به انجام آن شده است چرا که در زمان تسلط یونانیان و پارت ها ضعیف شده بود.(تاریخ،1308) :21) « گویند زردشت پیغمبر در زمان گشتاسب ظهور کرده ایرانیان را به آیین یزدان شناسی دعوت نمود. گشتاسب کیش وی را اختیار کرد از آن روی دین زردشت در ایران رواجی به سزا یافت و چون بعد از کیان دین زردشت ضعیف شده بود، اردشیر بابکان در ترویج آن کیش همّت گماشت و آتشکده های ایران را که رو به خرابی گذاشته بود دائر کرد. (کتاب سوم،1315 :179) این موضوع برای چندمین بار در کتاب چهارم نیز تکرارمی شود:«اولین و مهمترین کار اردشیر ترویج دین زردشت و دائر ساختن آتشکده های ایران بود که در زمان اشکانیان رو به خرابی نهاده بود.»(کتاب چهارم،1310 :92) آماری از جمعیت زرتشتیان ولو تخمینی ارائه نشده است؛ اما تنها موردی که می توان از کل تصاویر کتاب های درسی درباره ی اقوام کمگ گرفت، در مورد زردشتیان است. در صفحات آغازین کتاب تاریخ پنجم و ششم ابتدائی چهار تصویر در ارتباط با ایرانیان قدیم چاپ شده است که دو مورد از آنها مستقیماً در ارتباط با دین زردشتی است: یکی تصویری از خط میخی فارسی باستان(اوستایی) که طبق گفته ی کتاب اوستا به آن خط نوشته شده است و دیگری تصویری از فروهر؛ در بقیه موارد تصاویر نه تنها در بازشناسی اقوام هیچ سهمی ندارند بلکه اغلب مردمانی با لباس و کلاه پهلوی ویا حداقل با کت و شلوار امروزی تصویر شده اند. :128)در کتاب چهارم هم به محل سکونت ارامنه اشاره شده است. اقلیّت« آشوری» از فراموش شدگان کتاب ها هستند. در مورد اهل تسنّن هم سکوت کتاب ها قابل توجه است زیرا به جز یک مورد آن هم با آوردن «قید مسلمان» و«شافعی مذهب» بودن برای اهالی کردستان(جغرافیا،1316) به موارد دیگری اشاره نشده است .کشمکش بین شیعه و سنّی از زمان آل بویه شروع می شود و تقویت مذهب شیعه بوسیله آل بویه به عنوان یکی از مآثر این حکومت یاد می شود: «از مآثر مهم آل بویه قوّت دادن مذهب تشیّع است؛ به این معنی که آن اوقات بیشتر مردم سنّی بودند و شیعه مقهور سنّی بود. آل بویه مذهب شیعه را ظاهر کردند و تعزیه داری حضرت سیّدالشّهدا را معمول داشتند و از همان وقت ما بین شیعه و سنی منازعه شد و غالباً خونریزیها اتفاق افتاد.» (تاریخ،1308 :67) سلاطین آل بویه شیعی مذهب بودند و در ترویج آیین جعفری اهتمام بسیار داشتند؛ عید غدیر و تعزیه داری روز عاشورا را سلاطین آل بویه معمول داشتند.(کتاب چهارم،1310 :247)کشمکش برون مرزی بین شیعه و سنّی نیز بازگو شده است: «آسیای غربی قلمرو دو دولت بزرگ- صفوی و عثمانی- بود. ولی تأسّف در این است که هر دو دولت اسلامی بودند و در اصول عقاید اختلاف نداشتند، اختلاف تشیع و تسنّن را باز بهانه تنازع قرار دادند، سلطان سلیم اول و سلطان سلیمان اول هزاران مسلمان را به جرم تشیّع در مملکت خود به قتل رسانید.»(تاریخ،1308: 92-91) قوّت مذهب شیعه و غلبه ی آن در ایران به واسطه ی صفویه شد. . . چون عثمانی ها سنّی بودند، تشیّع صفویه و ایرانی ها را بهانه کرده به عنوان جهاد از طرف آذربایجان بنای دست اندازی را گذاشتند.(تاریخ،1308 :107-98) در دوره ی نادر شاه افشار، ازآنجا که وی مذهب تشیّع را از«اسباب نفاق مسلمین» می دانست، پادشاهی ایران را در مقابل اصرار بزرگان ایران به این شرط پذیرفت که « سنّی ها چهار مذهب دارند شما مذهب پنجم شوید که به ظاهر از سنّت خارج نباشید اما در فروع دین پیرو امام جعفر صادق باشید تا سنّی ها مذهب شما را یکی از مذاهب خودشان بدانند و شما را کافر نخوانند. این شرط را ایرانیها قبول کردند وبه دلیل اینکه دولت عثمانی قبول نمی کرد که مذهب جعفری را جزو مذهب تسنّن قرار دهد، این[موضوع] بد خلقی نادر را زیاد می کرد.(تاریخ، 1308 :116-107) گاهی با اشاره به موضوع دین نزد ملّت های بیگانه – ملّت ها ی برون مرز ی- امکان مقایسه آنها با« دین ایرانی» - و نه با دین اسلام- فراهم می شود: «بابلیها و آشوریها و عیلامیهای باستان مانند مصریها مشرک به حساب می آیند چرا که خداوندان و ارباب انواع را می پرستیدند. یهودیان(بنی اسرائیل) قوم کوچکی بودند و فقط این طایفه و ایرانیها موحّد بودند و باقی همه مشرک و بت پرست، در حقیقت مذهب توحید بواسطه ی یهود در عالم شایع شده است و توریّه کتاب مذهبی و شریعتی آنهاست؛ منشأ قومی یهودیان(عبرانی و فرزندان اسحاق بودن)، منشأ جغرافیایی آنها(از قبایل کلده) و مسکن آنها(مهاجرت به فلسطین) نیز بازگوشده است.(تاریخ،1308 :30-27) یونانیها موحّد نبودندو خداوندان چند می پرستیدند. رومی ها آداب و رسوم مذهبی را کاملاً رعایت می کردند؛ مذهب ایشان هم ساده بود، اگرچه موحّد نبودند و قوای طبیعت و هر چیز مفید یا موحش را می پرستیدند و برای آنها نذورات و قربانی ها معمول می داشتند. مغول قبایلی وحشی و بت پرست بودند وازآنجا که مسلمان نبودند تسلّط ایشان بر اسلام هم صدمه ی کلی زد؛ در حقیقت اسباب ضعف اسلام استیلای مغول بود؛ اما بعد از آنکه چندی بر مسلمین حکومت کردند، چون دین و مذهب و آداب مسلمین برآنها مزّیت داشت ناچار کم کم با رعایای خود هم رنگ شدند.(تاریخ،1308: 88)) مزدکِ بدکیش هم که در زمان قباد مردم را به آیین خویش دعوت می کرد توسّط انوشیروان کشته می شود(کتاب چهارم،137:1310)مزدک که از پیش خود دینی درست کرده ، معتقد بوده است: «هر چیزی باید متعلّق به همه کس باشد» و قباد هم که این دین را قبول کرد، مردم براو شوریدند و او را بیرون کردند.(تاریخ،1308: 42) اما در مورد دین مانوی ظاهراً شاهد جهت گیری مثبت یا منفی نیستیم:«در زمان شاپور شخصی پیدا شدکه مانی نام داشت و ادعای پیغمبری کرد و دین جدیدی بر پا نمود و کتابی را معجزه ی خود قرار دادکه ارژنگ می گویند ودر آن تصویرهای خوب ساخته بود. از این جهت او را مانی نقّاش گویند.(تاریخ،1308 :40) 2 – 3 - هویّت اسلامی در مورد اسلام و سلسله مراتب وابستگی ها( وابستگی مذهبی، ملّی و قومی) طبق برخی پژوهشها در کتاب ها ی درسی بعد از انقلاب اسلامی، شاهد هستیم که« وابستگی قومی در پایه قرار دارد؛ بعد وابستگی ملّی مطرح می شود و وابستگی ملّی خود تحت انقیاد وابستگی مذهبی است. در واقع مسأله ی قومیّت به مسأله ی صرفاً ملّی در درون امّت اسلامی که یگانه جهان فراملّی است، تبدیل شده است. و اسلام لزوماً « پادزهر کشمکش های اقوام» شناخته شده است.(یاوری،102:1372)و همیشه « ایرانی مسلمان یا مسلمان ایرانی» کنار هم گوشزد می شوند و حتّی هویّت مستقل ایرانی جدا از هویّت اسلامی یا وجود ندارد و یا به گونه ای منفی تشریح شده است.»(پیوندی،1378) اما در کتابهای درسی دوره ی مورد بحث وابستگی ملّی در رأس وابستگی ها است؛ وابستگی قومی- که بسیار کم رنگ است - در پایه قرار می گیرد بدون اینکه بتوان جایگاه روشنی برای هویّت اسلامی تعریف و تعیین کرد. کارکرد پادزهر بودن بین اقوام و تجمیع آنها را همواره وابستگی ملّی(ایرانیّت) به عهده دارد. این موضوع در نوع برخورد کتابها با اقلیّت های دینی مسلمان و غیر مسلمان نیز به چشم می خورد. به عبارت دیگر ملاک مسلمان بودن یا نبودن اقلیّت های دینی در نوع برخورد کتابها با آنها تأثیری ندارد بلکه « ایرانی بودن » در درجه ی نخست اهمیّت قرار دارد. اگر منتقدین کتابهای درسی بعد از انقلاب، آنها را به جهت حضور پررنگ مضامین اسلامی، از نوع «کتابهای دینی» به حساب می آورند(پیوندی،1378)، کتابهای درسی دوره ی مورد بحث را می توان از نوع کتاب های تاریخ ایران باستان به حساب آورد؛ تملّک فضای کتابها بوسیله ی مطالب اخلاقی، حماسی و تاریخی با محوریّت ایران پیش از اسلام بویژه بزرگان ساسانی، چشمگیر است: -کتاب اول ابتدائی: دارای 45 قطعه(درس) و 78 صفحه است؛ از بین این قطعات فقط یک قطعه ـ که آخرین آنها نیز است ـ عنوان «حمد و سوره» دارد؛ در بین جملات کتاب هم، تنها یک جمله با رنگ دینی به چشم می خورد: «نماز عبادت خداست.» در حالیکه اکثر جملات کتاب از القای شاه دوستی و هویّت ملّی حکایت می کنند: « ما پادشاه خود را دوست داریم. پادشاه نگهبان کشور است. پادشاه پدر ما ایرانیان است. ما فرزندان او هستیم و او را از جان و دل دوست داریم. نوروز اول سال ایرانیان است. پادشاه ما اعلیحضرت پهلوی است.» 5 بیت از اشعار فردوسی نیزدر این کتاب درج شده است. - کتاب دوم ابتدائی : 163قطعه(درس)و 216 صفحه است. صفحات212 تا 216(یعنی 5صفحه)در پایان کتاب به شرعیّات( اصول و فروع دین) اختصاص یافته است.از مجموع قطعات تنها یک قطعه با عنوان« زیبنده نماز می خواند»، بار دینی دارد. اما با قطعات متعددی نظیر «قدم به پیش(پیشاهنگی)،ایران ، وطن ما ایران است، وطن دوستی و عدالت انوشیروان»، هویّت ملّی بارها گوشزد می شود. جمله و سخنی از بزرگان اسلام مثل کتاب اول در این کتاب نیز دیده نمی شود. - کتاب سوم ابتدائی: 193 قطعه و 257 صفحه دارد. از صفحه ی 249 تا 257(9 صفحه)مختصّ شرعیّات است. این کتاب برخلاف دوکتاب قبلی با حمدخدا شروع می شود. غیر از این قطعه، قطعه ی « سحر ماه رمضان» محتوای دینی دارد. با توجه به اینکه در این کتاب و کتاب چهارم می بایستی تاریخ ایران براساس روایات شرقی( شاهنامه) بازگو شود، 8 قطعه مستقیماّ با نام شخصیّتهای اسطوره ای و پادشاهان پیش از اسلام مشخّص شده اند. علاوه براین 5 قطعه نیز به طور غیر مستقیم ودر قالب حکایتهای اخلاقی با شخصیّت های پیش از اسلام- بویژه انوشیروان- مرتبط است. در این کتاب هم خبری از بزرگان اسلام نیست. - کتاب چهارم ابتدائی: 376 صفحه و 297 قطعه(درس) دارد. از صفحه ی 376 به بعد( حدود 10 صفحه )شامل شرعیّات است. صفحات فراوانی از این کتاب نیز به بازگویی تاریخ ایران براساس روایات شرقی ( شاهنامه ) – قدری مشروح تر از سال سوم – اختصاص یافته است. از این رو 19 قطعه با نام شخصیت های اسطوره ای و پادشاهان پیش از اسلام مشخص شده که به صورت نثر و نظم(بااشعار نسبتاً زیادی از شاهنامه) تدوین شده اند؛ بطوریکه 53 صفحه از کل صفحات کتاب را به خود اختصاص داده است. اگر به خاطر بیاوریم که کتاب های اول تا چهارم باید همه مواد درسی از فارسی، تاریخ، جغرافیا، تعلیمات مدنی، علوم، بهداشت، اخلاق و شرعیات را بایستی در خود بگنجانند، اختصاص این تعداد صفحات چشمگیر به نظر می رسد. البته علاوه بر موارد یاد شده قطعات دیگری هستند که محتوای آنها به نوعی با ایران پیش از اسلام مرتبط است از قبیل:« ازسخنان هوشنگ»(3قطعه )،«از عادات پادشاهان قدیم»، «انوشیروان و دختر»، «ازسخنان شاپوردوم»، «زنجیر عدل انوشیروان»؛ همچنین علاوه بر اینگونه مطالب، پند واندرزهای فراوانی به صورت نظم از گرشاسب نامه اسدی طوسی و شاهنامه به چشم می خورد. در قطعه ی«ظهور اسلام» که در یک صفحه به زندگی نامه پیامبر اختصاص دارد رسالت آن حضرت به شبه جزیره ی عربستان محدود شده است: «هنگامی که شبه جزیره ی عربستان را تاریکی جهل و بت پرستی فرا گرفته بود، خداوند محمد بن عبدالله را به رسالت بر انگیخت تا مردم را از شرک نجات دهد.» به وقایع دوران خلفا(ابوبکر وعمر)تحت عنوان جنگ اعراب با ایران اشاره شده است. و در قطعه ی«علی بن ابیطالب» زندگینامه حضرت علی(ع) در یک صفحه بازگو شده است. در کل 376 صفحه یک حدیث(خیر الامور اوسطها) از پیامبر و یک آیه از قرآن(إنّ اکرمکم عندالله اتقکم) به چشم می خورد. در دو قطعه با عناوین«از سخنان علی(ع)»و«پند» چند جمله از سخنان حضرت علی(ع)بیان شده است؛ در یک قطعه هم سه جمله از پیامبر نقل شده است. - کتاب پنجم ابتدائی( دختران و پسران ): در 260 قطعه(درس) و 403 صفحه تدوین شده است. از صفحه ی 388 تا 403 به شرعیّات پرداخته است. غیر از دو مورد- زنان صدر اسلام( سکینه و ام البنین) درکتاب دختران و سلمان فارسی درهر دو کتاب، خبری از مضامین اسلامی نیست . در این کتاب نیز 18 قطعه مستقیماّ به بازخوانی شخصیّت های باستانی، داستانهای حماسی از قبیل کلمات بزرگمهر، انوشیروان عادل، جنگهای کردیه( خواهر بهرام چوبین )و . . . اختصاص دارد. علاوه براین برخی از چهره های علمی دنیا نظیر پاستور و فرانکلین( مخترع برق گیر ) و. . . قطعاتی را به خود اختصاص داده اند. - کتاب ششم ابتدائی ( دختران و پسران ): 408 صفحه و 244 قطعه (درس) است. 12 قطعه در ارتباط با شخصیّت های باستانی است که 10 مورد آن مستقیماً با اردشیر بابکان در ارتباط است. در4 قطعه نیزمختصری از وقایع زندگی پیامبر(ص) و علی (ع)وشهربانو( همسر امام حسین و دختر یزدگرد ساسانی ) بازگو شده است. با اینکه در این کتاب نیز سخنانی از بزرگان اسلام درج نشده است، ولی تنها کتابی است که بصورت مختصردرمورد برخی از پیامبران( حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی، سلیمان بن داود)مطالبی را نوشته است. غیر از برتری فرهنگ اسلامی در برابر فرهنگ بت پرستی مغولان که به دلیل این برتری مغولان را در خود جذب می کند، در جای دیگر از برتری فرهنگ اسلامی سخنی نرفته است؛ حتّی در مواقعی علمای اسلام به شدّت مورد انتقاد قرار می گیرند؛ از جمله در بحث پیرامون وقایع قبل از مشروطه آمده است: « دول فرنگستان همه مشروطه شدند و رعایای آنها از ظلم و ستم آسوده گردیدند اما دولت ما یعنی ایران به حال استبداد باقی بود . . . بدتر اینکه علماء دین که می بایست حافظ قانون اسلام باشند، خودشان فاسد شده، برخلاف اسلام رفتار می کردند و با اجزاء دولت در ظلم و استبداد شریک بودند.(تاریخ،1308 :162) بطور کلّی بانگاهی به محتوای کتابهای یاد شده چنین برمی آید که اولاً محتوای آنها به شدّت جنبه ی اخلاقی و پند و اندرز دارد و ثانیاً حضور مفاهیم و شخصیّت های اسلامی و دینی شدیداً ضعیف و کم رنگ جلوه می کند. نتیجه گیری: آنچه از بررسی کتاب های درسی مقطع ابتدائی دوره ی رضا شاه می توان به دست آورد این است که: طبق این کتاب ها بخشی از مباحث پیرامونِ«قومیّت» ریشه در تاریخ دارد. به این معنی که در بحث پیرامون ایران قدیم، هویّت قومیِ اقوامی که به نوعی در ایران به قدرت دست یافته اند – ونه ساکنین آن-کم و بیش باز گو شده است. در این مورد انعکاس هویّت قومیِ اقوامی که دارای منشاً ایرانی یا آریایی هستند، چشمگیرتر بوده است. و اقوام غیر ایرانی اغلب بیگانه و مهاجم و متجاوز تلّقی شده اند. اقوام برون مرزی(دولت- کشورهای خارجی) هم اغلب بواسطه ی کشمکش هایشان با ایران مطرح شده اند. معرّفی اقوام در ایران عصر رضا شاه به میانجی توصیف«سکنه» و«اهالی» ایالات و ولایات ایران و ضمن اشاره به فعالیت های اقتصادی و نوع معیشت آنها صورت گرفته و از همین رهگذر پاره ای از مشخصّه های قومی آنها ذکر شده است. در این مورد نیز مشخصّه های قومی از قبیل منشأقومی و منشأجغرافیایی، زبان و دین، نوع زندگی و معیشت و فعالیتهای اقتصادی برای اقوامی که منشأایرانی دارند، مدّ نظر کتاب ها بوده است. در مورد اقوام غیر ایرانی یا به کلّی سکوت شده است و یا اشارات از ذکر نام آنها فراتر نبوده است. در این مورد مقایسه کتاب های جامع ای که از طرف وزارت معارف(و فرهنگ) وقت تدوین شده بود، با یکی از کتاب های پیش از آن نشان می دهد که سکوت و چشم پوشی کتاب های وزارتی در مباحث پیرامون اقوام بسیار بیشتر از کتاب های قبلی بوده است. در مبحث قومیّت و اقلیّت دینی، تنها با اقلیّت زردشتی به مثابه ی یک قوم بر خورد شده است و اطّلاعات بیشتری در خصوص ابعاد هویّتی آنها ارائه شده است. در مورد سایر اقلیّت ها(ارامنه،کلیمی ها،اهل تسنّن) اطلاعات در حد اشاره به نام، محل سکونت و فعالیّتهای اقتصادی آنها است؛ هر چند در مورد ارامنه منشأقومی و جغرافیایی نیز ذکر شده است. هویّت اسلامی در مقایسه با هویّت ملی به شدّت رنگ باخته است و کتاب ها همه جا از هویّت ملّی جهت تجمیع اقوام و جلوگیری از به حاشیه رفتن آنها بهره برده اند. به عبارت دیگر اگر بخواهیم سلسله مراتب وابستگی ها بین هویّت های سه گانه (ملّی، قومی و اسلامی(دینی))را ترسیم کنیم، باید بگوییم که وابستگی ملّی در رأس وابستگی هاست. بعد از آن وابستگی قومی مطرح می شود و سپس وابستگی دینی قرار می گیرد. همچنین در کل کتاب ها هیچ عکسی با موضوع اقوام وجود ندارد. حاصل سخن اینکه«مبحث قومیّت»در کتاب های درسی دوره ی مورد نظر به ویژه در کتاب هایی که وزارت معارف تدوین کرده بود، کمرنگ جلوه می کند. برای اینکه بتوان با قاطعیّت بیشتری در خصوص مضامین و محتوای کتاب ها سخن گفت، لازم است کتب دوره ی متوسطه ی این دوره نیز بررسی شود. علاوه بر این، بررسی نحوه ی انعکاس هویّت جنسیتی، فردی و گروهی در کتاب های درسی این دوره می تواند موضوع پژوهش های جداگانه ای باشد. پایان

منابع: الف – کتابهای درسی 1 – جغرافیای پنج قطعه برای تدریس درسال ششم(1316)وزارت معارف،چاپ ششم،تهران: چاپخانه فرهنگ 2 – شکیبا،میرزا حسین خان(1307)مجموعه فروغ:تعلیمات مدنیّه،طهران: مطبعه علمی 3 – فروغی،ذکاءالملک(1308)تاریخ مختصر ایران و عالم، پنجم و ششم ابتدائی،چاپ سوم،طهران: مطبعه علمی 4 – کتاب اول ابتدائی(1316)وزارت معارف،بی جا، بی نا 5 – کتاب دوم ابتدائی(1307)وزارت معارف،طهران: مطبعه روشنایی 6 – کتاب سوم ابتدائی(1315)وزارت معارف،طهران: شرکت مطبوعات 7 – کتاب چهارم ابتدائی(1310)وزارت فرهنگ،طهران: مطبعه روشنایی 8 – کتاب پنجم ابتدائی(1311)وزارت معارف،طهران: مطبعه مجلس 9 – کتاب پنجم ابتدائی دختران(1316)وزارت معارف،چاپ سوم،طهران: چاپخانه فرهنگ ایران 10 – کتاب ششم ابتدائی پسران(1320)وزارت فرهنگ،چاپ هفتم،تهران: شرکت مطبوعات 11 – کتاب ششم ابتدائی دختران(1319)وزارت فرهنگ، چاپ پنجم، تهران: شرکت طبع کتاب 12- مترجم همایون(بی تا)جغرافیای رهنما مخصوص کلاس های پنجم و ششم ابتدائی،طبع نهم،طهران: مطبعه سعادت ب - سایر منابع 13- پیوندی،سعید(1378).«واقعیّت های نظام آموزشی ایران». ایران نامه،1378سال هفدهم،شماره4 14 - تکمیل همایون،ناصر(1285).آموزش و پرورش در ایران . تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی . 15 – دلفانی،محمود(1375).«سازمان پرورش افکار».گنجینه اسناد،سال ششم، دفتراول و دوم،1375 16 - راهنمای کتاب ،«کتا بهای درسی »سال دوم،شماره اول،1338 17 - صدیق،عیسی.(1342). تاریخ فرهنگ ایران .چاپ سوم تهران : بی نا 18 - عبدالله پور،احمد.(1369). وزرای معارف ایران . تهران : انتشارات مؤلف 19 – یاوری،نوشین(1372).«اقوام و قومیّت در ک تابهای درسی».گفتگو،شماره3، 1372 پ – اسناد 20 – اساسنامه تهیه کتاب های درسی دبیرستانی(سال1317)شماره سند(29710870 IR - )محل در آرشیو(806ج3آ پ1)سازمان اسناد ملّی ایران ت – سایت 21 – شیخاوندی،داور(1386).«بازتاب هویّت اقوام ایرانی در کتاب های درسی دوره ابتدائی و راهنمائی»

انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی شورش‌های عشایری در دوره رضاشاه

$
0
0

 دولت پهلوی اول در چاره‌جویی بر موضوعی که آن را «مسئله ایلات و عشایر» می‌نامید و بر پایه سه باورداشت به هم‌پیوسته مدرن‌سازی، دولت‌سازی و ملت‌سازی، مبادرت به خط‌مشی‌گذاری برای جامعه عشایری نمود.

پایه‌های خط مشی دولتی درباره ایلات و عشایر بر بنیاد اسکان، خلع سلاح، سلب قدرت از سران، سیاست متحد الشکل سازی لباس، مصادره اموال ایلات و عشایر بنا نهاده و با ترش‌رویی و ناشکیبایی درباره ایلات و عشایری- که به زعم دولت، سمبل مرکزگریزی وعقب‌ماندگی به شمار می‌رفتند- به مرحله اجرا درآمد و منجر به واکنش جامعه عشایری به سیاست‌های دولتی گردید؛ از این رو، دراین گفتار در صدد پاسخگویی به این پرسش هستیم. که «علل و عوامل سیاسی و اقتصادی رویارویی ایلات و عشایر با سیاست عشایری دولت پهلوی اول، به جای همگامی با دولت چه بوده است؟»

فرضیه‌ای که در این پژوهش طرح شده، عبارت است از:

ایلات و عشایر از نظر سیاسی و اقتصادی، به دلیل مغایرت خط‌مشی‌گذاری دولتی با منافع ایلی و عشیره‌ای و تعارض برنامه‌ریزی دولت با ساختارهای سیاسی و اقتصادی و نادیده‌انگاری مقتضیات حیات ایلی و عشیره‌ای، به مقابله و مقاومت در قبال آن پرداختند.

آغاز سخن

سرآغاز مبارزات ایلات و عشایر ضد حکومت مرکزی به لرها و سال‌های قبل از سلطنت پهلوی اول باز می‌گردد. ایلات و عشایر لر، مبارزه خود ضد سیاست عشایری دولت (در اجرای سیاست خلع سلاح) را از سال 1302 آغاز کرده، در سال 1312 که دولت ـ با خلع سلاح و تبعید و اعدام سران عشایر لر و اعمال حکومت نظامی ـ بر لرستان سلطه مطلق یافت، به مبارزات خود پایان دادند.

در 24 آبان 1302، نخستین رویارویی بین لرها و نیروهای نظامی، به فرماندهی امیراحمدی در بروجرد صورت گرفت که به دلیل کوچ لرها به مناطق گرمسیری و خالی شدن منطقه از آنان، درگیری به برتری نیروهای دولتی انجامید.

در بهمن همین سال، چند تن از سران نام‌آور لر مثل شیخ علی‌خان بیرانوند و محمدعلی خان حسنوند، دستگیر و اعدام می‌شوند و به دنبال آن «عشایر بیرانوند و بالاگریوه و چگنی به خونخواهی شیخ علی خان بیرانوند قرآن مُهر کرده و در اردیبهشت 1303، شهر خرم‌آباد را محاصره می‌کنند»‌ و در 26 خرداد بر تنگ زاهد شیر تسلط پیدا کرده، تعداد زیادی از نیروهای نظامی را می‌کشند. بار دیگر دولت، عده‌ای از سران عشایر را ابتدا تأمین کرده، سپس اعدامشان می‌کند.

رویارویی‌های عشایر در سال 1306 به ویژه از سوی عشایر طرحان، ضد نیروهای دولتی ادامه می‌یابد و در سال 1307 عشایر دلفان «سرلشکر طهماسبی وزیر راه را در گردنه رازان» به قتل می‌رسانند.

در سال 1307، جنگ‌های دامنه‌داری در بالاگریوه و بخش چقلوندی بین طرفین رخ می‌دهد. در 1308 «حسین‌آباد پشتکوه توسط عشایر لر به محاصره درمی‌آید» که منجر به کشته شدن قوای دولتی می‌شود و متعاقب آن، «عده کثیری از عشایر بیرانوند ـ پاپی ـ میر و سادات عشایر را به شرق و مرکز کشور تبعید» می‌نمایند.

در سال 1309 و 1310، روند خلع سلاح و انتقال اجباری ایلات و عشایر لر ادامه می‌یابد و در سال 1310 تنی چند از سران عشایر مثل «علی جان و جانب شاه زرین‌جو و دوست مراد و امان‌الله» برای در هم شکستن مقاومت لرها اعدام می‌شوند.

در سال 1311 درگیری‌های سهمگینی بین لرها و نیروهای دولتی صورت می‌گیرد و نظامیان «توسط توپخانه، کپرها و سیاه چادرهای عشایر را به آتش کشیده و آنها را وادار به تسلیم کردند.»[1]روند به زانو درآوردن لرها، با انتقال اجباری بیرانوندها به شرق کشور و خلع سلاح در سال 1312 ادامه پیدا کرد و سرانجام در این سال، ایلات و عشایر لر تسلیم نیروهای دولتی شدند. به این ترتیب، از همان آغاز اجرای سیاست عشایری، ایلات و عشایر لر، واکنش منفی به سیاست دولت نشان دادند.

یکی از بزرگان بیرانوند به نام شیرمراد رشیدی، فرزند دوست مراد رشیدی (دوسه) از رده زیدعلی، تیره زیدعلی، کما بیش اظهارات فوق درباره مبارزه لرهای بیرانوند با نیروهای دولتی را تکرار نموده است، جز آنکه سال‌های مبارزه را از 1302 تا 1310 دانسته و در ذکر علت طولانی شدن مبارزه تا اواسط دهه 1300 اظهار داشته است که افرادی مثل پدرم را ابتدا تحت الحفظ به تهران بردند، سپس از آنان تعهد گرفتند که همراه طایفه‌ای از کبیرکوه به دره شهر (صمیره) کوچ کرده، در آنجا اسکان یافته، به کشت و زرع بپردازد. اما «این شیوه تا پاییز سال 1309 ادامه داشت تا اینکه هنگام برداشت محصول، قوای دولتی حاصل زراعت طایفه ما را به غارت برد». بنابراین دور جدیدی از اعدام و دستگیری سران طایفه آغاز می‌شود که در نهایت به گفته این مبارز بیرانوندی به علت «برتری اسلحه و امکانات نظامی قوای دولتی، طایفه ما سرکوب و ما ناچار تسلیم شدیم.»[2]

نشریه دیلی تلگراف بی‌آنکه به تیره و طایفه خاصی در لرستان که ضد سیاست عشایری دولت سر به طغیان برداشته باشند، اشاره نماید، پس از ذکر علل و عوامل «اغتشاشات در لرستان در سال 1307»، علت فروکش کردن شورش عشایری در لرستان را نه برتری نظامی نیروهای دولتی که دلیل آن را اتخاذ سیاست مدارا و نرمش اقتصادی دانسته، می‌نویسد: «بالاخره پس از کشته شدن مأمورین وصول مالیات و بی‌اعتنایی به رؤسای جدید اعزامی، دولت راه دیگری پیش گرفت و مالیات‌ها را تقلیل داد و مدت پرداخت آنها را نیز تمدید نمود؛ بنابراین احتمال می‌رود که به مناسبت سفر آینده‌شان به آن نواحی، گذشت‌های دیگری نسبت به عشایر معمول گردد.»[3]

بعد از لرها که شورش خود را از 1302 آغاز و تقریباً یک دهه را در اعتراض به سیاست عشایری دولت سپری کردند، نویسندگان از شورش ترکمن‌ها در 1303 و شاهسون‌ها و ایلات کُرد خراسان در 1305، ضد برنامه‌ریزی دولت برای ایلات و عشایر نام برده‌اند.

پس از شورش ایلات و عشایر غرب و شمال ایران، ایلات و عشایر عرب در جنوب غربی در سال 1306 علم عصیان ضد خط مشی دولت پهلوی برافراشتند، که گویی آن علم دست به دست ایلات و عشایر جنوب گشت و در نهایت، به یکی از گسترده‌ترین شورش عشایری در کشور از 1309ـ1307 تبدیل شد.

در جراید رسمی کشور و اسناد دولتی، تقریباً تا شورش عشایری جنوب، اخبار شورش عشایر با سکوت و بی‌اعتنایی تأمل‌برانگیزی روبرو شد، چنان که در جریان شورش عشایری جنوب نیز اخبار با تحریف و تخطئه وقایع و از سر ناچاری درج می‌شد. برعکس، نشریات خارجی از درج چنان اخباری استقبال می‌کردند. برای مثال اخبار شورش عرب‌ها ضد سیاست عشایری دولت پهلوی اول، از سوی نشریات خارجی دنبال می‌شد.

برای نمونه، خبرگزاری رویتر از شورش کشاورزان عرب در ناحیه قصبه واقع در آبادان در 18 دی 1306 در اعتراض به «دو برابر شدن مالیات‌ها» گزارش می‌نماید که منجر به کشته شدن «شصت نفر از شورشیان»[4]  شد.

تایمز دو روز بعد، خبر شورش عرب‌ها را با این تحلیل دنبال می‌نماید که «مردم خوزستان هنوز هم آشکارا با دولت مخالفند و شاید این شورش، دولت را به وجود بسیاری از مظالم و بی‌عدالتی‌ها در دستگاه ادارات خود واقف سازد».[5]

البته نشریه پاریس تایمس در دو روز بعد، (2 مهر 1306) در تحلیل علل شورش در خوزستان آن را به نژاد، زبان و مذهب متفاوت عرب‌ها و سابقه خودمختاری در خوزستان ، منتسب کرده و به طعنه از این یاد می‌کند که چون جدا کردن نواحی نفت‌ خیز «عربستان» [خوزستان] از ایران «به منزله یک تجاوز بی‌شرمانه تلقی خواهد شد، اعراب جنوب غربی ایران فعلاً محکومند که برای مدت طولانی، متحد اجباری ایران باشند» و آن گاه نتیجه می‌گیرد «تا وقتی که این وضع حکم‌فرماست، بروز حوادث و شورش‌ها نیز حتم و مسلّم خواهد بود»، در عین حال این نشریه از اشاره تلویحی به این موضوع غفلت نمی‌نماید که رفتار دولت با «شیخ محمّره» [شیخ خزعل] شرافتمندانه نیست و «سهم وی از مالیات‌های آن امارت‌نشین به وسیله ایرانیان وصول و به جیب زده می‌شود»؛[6]بنابراین احتمال تحریک شورشیان عرب ضد سیاست عشایری دولت به وسیله سران تبعیدی در تهران را منتفی نمی‌داند.

در سال بعد، (1307) شورش عرب‌ها ضد سیاست عشایری رضاشاه ادامه یافت و منجر به کشته شدن سه تن از شیوخ خوزستان و بمباران قبایل عرب شد. نشریه دیلی میلی از احتمال تحریک شورشی‌ها به وسیله «تبعید شدگان و محرومین از حقوق اجتماعی» البته بدون ذکر نام تبعید‌شدگانی مثل شیخ خزعل، سخن به میان آورده و می‌نویسد: «قبیله آشوب طلب بنی‌طُرَف که از پرداخت مالیات امتناع و تقاضای خروج مأمورین دولتی را از قلمرو خود در نزدیکی اهواز داشتند، به دست قوای دولتی سرکوب شده‌اند».[7]

تایمز نیز در گزارش خبر مربوط به پایان شورش عرب‌ها در عربستان (خوزستان)، ضمن تأکید بر عادی شدن اوضاع در اثر اغتشاشات عرب‌ها، درباره علل و روند شورش‌ها اظهار می‌دارد:‌ «شورش موقعی آغاز شد که قبیله عرب بنی‌طرف به مخالفت با پرداخت مالیات و شناسایی قدرت مرکزی به اداره گمرک حویزه حمله برده، رئیس گمرک را کشتند و می‌خواستند سایر ایرانیان را از شهر بیرون کنند ... در زمان حکم‌فرمایی شیخ محمره نیز افراد این قبیله، گاه باعث اغتشاشاتی می‌شدند، ولی عصیان اخیر آنها را از ناحیه برخی تبعیدشدگان می‌دانند».[8]

از مجموع گزارش‌های نشریات خارجی چنین بر می‌آید که عمدتاً ایلات و عشایر عرب به سیاست تمرکزگرایی شدید دولت که برای ایلات و عشایر عرب به صورت خلع سلاح و سلب قدرت از سران و دست‌اندازی بر ثروت خداداد نفت در منطقه ایلی و عشیره‌ای عرب‌ها و افزایش مالیات‌ها جلوه‌گر شد، اعتراض داشتند. اعتراضاتی که با شدت سرکوب شد و به هنگام سقوط رضاشاه در شکل بازگشت به حیات ایلی در واقعه عصیان پسر شیخ خزعل در خوزستان، خود را به دولت پهلوی دوم تحمیل نمود.

ایوانف که در تحلیل مارکسیستی خود درباره رویارویی‌های رضاشاه با ایلات و عشایر، به خاستگاه متفاوت به گفته او «قیام‌های عشایری» این دوره توجه کرده است و حضور خان‌ها در کنار افراد ساده ایل در شورش‌های عشایری را به این دلیل دانسته است که «خان‌ها می‌خواستند حاکمیت خود را بر عشایر حفظ کنند ... و از عقب‌ماندگی افراد عشایر ... و از مبارزه آنها به سود خود استفاده نمایند».[9]

ایوانف همچنین از وقوع شورش‌هایی بر علیه سیاست عشایری دولت از 1303 تا 1308 در مناطق ایلی و عشیره‌ای ترکمن‌ها، کردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها، لرها، عشایر دشتستان و تنگستان و سرانجام شورش عشایر جنوب[10]خبر داده است.

در نگرشی کلی می‌توان علل و عوامل شورش‌های عشایری را در دو بخش سیاسی و اقتصادی  به شرح زیر بررسی کرد:

دلایل سیاسی رویارویی ایلات و عشایر با دولت رضاشاه

مهم‌ترین علل و عوامل سیاسی شورش‌های عشایری را می‌توان به قرار زیر برشمرد:

1. عدم لحاظ ساختارهای ایلی در قانون نظام وظیفه (سربازگیری) و سیاست خلع سلاح؛

2. خودسری‌های مجریان سیاست عشایری به ویژه نظامی‌ها در روند اجرای برنامه‌های دولتی برای ایلات و عشایر؛

3. مخالفت ایلات و عشایر با آنچه دولت، اصلاحات و تجددخواهی می‌نامید و

4. پایداری ایلات در قبال سیاست تمرکزگرایی شدید دولت و دفاع از قدرت از دست رفته.

در زیر، به اقتضا موضوع، به تبیین هریک از این موارد پرداخته می‌شود:

1. ناهمخوانی قانون نظام وظیفه و اسکان ایلات و عشایر با منافع و ساختارهای قدرت عشایر:

در شورش عشایری جنوب، یکی از عمده اعتراض‌های شورشیان که در فهرست خواست‌های آنها انعکاس یافت، عبارت بود از: عدم خلع سلاح ایل قشقایی و عدم الزام ایلات و عشایر در اعزام جوانان به خدمت نظام وظیفه؛ یعنی دو خواستی که دولت پهلوی، اجرای آن را برای تقویت ارتش و تأمین امنیت، کاملاً ضروری تلقی می‌کرد.

گزارشگران انگلیسی هنگام شرح گزارش‌های روزانه خود، از اوضاع ایران در زمستان 1307 از شورش کُردهای طایفه منگور در شمال کردستان خبر می‌دهند که به دلیل تحمیل سیاست «احضار به خدمت و قانون لباس پوشیدن به طرز جدید»[11]عصیان نموده، نظامی‌ها را از سردشت و ساوجبلاغ بیرون کردند و فقط وقتی دست از ادامه پایداری برداشتند که بر اثر پناهنده شدن سران عشایر کُرد به عراق، ادامه مقاومت را بیهوده دیدند.

ریچارد تاپر نیز عمده علل و عوامل نارضایتی ایلات و عشایر از سیاست عشایری را علاوه بر تحمیل اقتدار دولتی بر ایلات و عشایر و رفتار متکبرانه و ستمگرایانه افسران ارتش در«قوانین مربوط به نظام وظیفه اجباری و لباس اجباری»[12]می‌داند.

ذکر این دلیل از موارد مشترک اغلب بررسی‌هایی است که درباره علل و عوامل شورش‌های عشایری شده است و از سوی فرد یا گروه خاصی مورد تأکید قرار نگرفته است.

2. ناشکیبایی و رفتار ستمگرایانه نظامیها در جریان اجرای برنامه عشایری

در این نگاه، واکنش قهرآمیز ایلات و عشایر به سیاست عشایری، بازتابی از سوء عملکرد مجریان سیاست عشایری بود، به این معنی که عدم انعطاف و قساوت‌های فرماندهان نظامی مثل امیراحمدی، زمینه عصیان ایلات و عشایر را فراهم می‌کرد و اقدامات خودسرانه حکام نظامی که به مناطق ایلی و عشیره‌ای فرستاده می‌شدند، نارضایتی ایلات و عشایر را تشدید می‌کرد. برای مثال امیرحسین عکاشه از ایل بختیاری، خاطره خود از یکی از دگرآزاری‌های مجریان سیاست عشایری را در جریان اجرای سیاست خلع سلاح این طور بازگو می‌نماید:‌ «پنج تیری روسی داشتم که آن را تحویل داده و رسید گرفته بودم. با وجود این ستون خلع سلاح به منزل من آمد و تفنگ را مطالبه کرد. رسید را نشان دادم. گفتند تفنگی که تو تحویل داده‌ای، نعل سیاه داشته؛ آنچه را باید تحویل بدهی، نعل زردی دارد.[13]»

به طور مشخص در شورش عشایری جنوب، نظامی بدنامی به اسم سلطان عباس خان، تعدی به ایلات و عشایر فارس را به حد اعلا رسانده بود، به طوری که تمام کلانتران و سران طوایف قشقائی و به خصوص محمدحسین خان، فرزند صولت‌الدوله قشقائی، شرحی از خلافکاری‌های آن مجری خودپسند و جاهل سیاست عشایری را به هیئت تفتیش بازگو نمودند و وقتی او با دادن مقادیر زیادی رشوه به سمت خود بازگشت، ترس از انتقام‌گیری او به یکی از عوامل شتابزا در طغیان ایلات و عشایر فارس ضد سیاست عشایری دولت تبدیل شد.[14]

مهدی‌قلی خان هدایت در تحلیل شورش عشایر جنوب یا به گفته او «غوغای قشقائی»، به نقش نظامیان در سر برتافتن ایلات و عشایر از برنامه‌ریزی دولت برای آنها با این عبارات اشاره دارد: «با همه اهتمامات، نه خیال شرارت از سر ایلات بیرون رفته، نه هوای استفاده از دل نظامیان. اینان پیچیدگی می‌کنند، آنان طغیان.[15]»

از دیدگاه لونیس بک، مأموران نظامی با توهین و اخاذی در جریان خلع سلاح ایل قشقائی، «مقدمات شورش»[16]سال 1309 را تدارک دیدند.

از دیدگاه منابع غربی، اصول کلی سیاست عشایری دولت پهلوی، نه تنها مورد تایید که ضروری بوده است و آنها نیز به هنگام تحلیل علل و عوامل شورش، اشکال کار را از سویی به مجریان طماع و نابخرد دولتی و از سوی دیگر به خلق و خوی سرکش ایلات و عشایر می‌دانستند. الول ساتن در توضیح علل و عوامل عصیان ایلات و عشایر بر آن باور است که «به هر حال ایلات و عشایر که امور مربوطه را خودشان اداره می‌کردند، طبعاً از استیلای مأموران کوچک و استقرار آنها در بالای سر خودشان سخت ناراضی هستند، به خصوص که این مأمورین کوچک مانند مأمورین کوچک همه جا می‌خواهند تحکم به خرج دهند و اختیارات خود را به رخ مردم بکشند.» آن‌گاه به بُعد منفی عصیان‌های عشایری با این عبارات کنایه‌آمیز اشاره می‌کند: ‌«وصول مالیات، قانون، مقررات چیزهایی هستند که به زعم عشایر ایران، با آزادی واقعی سازگار و موافق نمی‌باشند؛ گرچه فقط وحشی‌ترین قبایل و ایل‌ها آن نوع آزادی را داشته‌اند و معنی آن را می‌دانند.[17]»

نشریه تایمز در تحلیل مقاومت عشایر در قبال نظم نوین در دوره پهلوی اول، اظهار می‌دارد که چون بسیاری از ایلات با برنامه‌های دولت مبنی بر سربازگیری و خلع سلاح، دریافت مالیات اضافی و انتخاب فرماندار نظامی با اختیارات مخصوص برای نظارت بر جریان کوچ مخالفت کردند، دولت نیز به عملیات خشونت‌آمیز رو آورد تا ایلات و عشایر را آرام و آتش فتنه را خاموش کند که همین اعمال سبب شورش مجدد می‌شد و سپس نتیجه می‌گیرد: «به احتمال قوی، فرمانداران نظامی جوان و بی‌تجربه، با رفتار خودسرانه و بی‌اعتنایی به سنن و آداب قبیله‌ای، عامل مؤثری در تحریک و شورش آنها می‌باشد.»

درحالی‌که منابع غربی نقش سبکسری‌های نظامی‌ها در اجرای سیاست عشایری و بالطبع، عصیان ایلات و عشایر را با خونسردی هرچه تمام‌تر بیان می‌کنند، از نگاه ایلات و عشایری که خاطرات تلخی از سوء رفتار نظامی‌ها دارند، سنگدلی‌های مجریان سیاست عشایری از قساوت هم گذشته و به رفتار حیوانی همانند‌تر بوده است و نقش مؤثری در شورش‌های مداوم ایلات و عشایر داشته است. برای نمونه، یکی از لرها از درنده‌خویی امیراحمدی حکایاتی را بازگو می‌کند که باورناپذیر می‌نماید و در مخیله انسان نمی‌گنجد و مگر بتوان آن را در ذهن بیماری چون امیراحمدی که به قصاب لرستان شهرت یافت، جستجو کرد. آن لر از غارت ده‌ها هزار گوسفند و بزی که به وسیله مأموران نادرست به غارت رفت، حکایت نموده و می‌گوید: «سر اسرای لر در حالی‌که دو سرباز آنها را می‌گرفتند، از سرشان جدا می‌شد و سرهنگ امیراحمدی خود ورقه سرخ شده آهنی  را روی گردن بریده می‌گذاشت و لر بی‌سر چند قدم برمی‌داشت و به زمین می‌افتاد»[18]و بعد بر سر اینکه مردان بی‌سر چه قدر می‌توانند بدوند، شرط‌بندی می‌شد.

به این ترتیب، در دخیل دانستن نقش نظامی‌ها در شورش عشایری از سوی منابع داخلی و خارجی اتفاق نظر وجود دارد، ولی در منابع داخلی و به خصوص منابع متکی بر خاطرات ایلات و عشایر، بر این عامل تأکید ویژه شده است.

3. مقاومت ایلات و عشایر در قبال سیاست ایل زدایی دولتی:

مخالفت جامعه عشایری با اصلاحات و ترقی‌خواهی دولت به عنوان یکی از انگیزه‌های شورش عشایری، بیشتر از سوی منابع رسمی و غیر رسمی دولتی در دوره پهلوی اول، مثل روزنامه اطلاعات و ناهید و از سوی نشریات خارجی که سیاست عشایری دولت پهلوی را می‌ستودند، مثل تایمز، مورد تأکید قرار گرفته است و در هیچ‌ یک از مقاله‌هایی که تاکنون از سوی کسانی که صبغه ایلی و عشیره‌ای دارند یا با همدلی با جامعه عشایری این موضوع را دنبال می‌کنند، این علت مورد مداقه و تأیید یا تکذیب قرار نگرفته است.

در روزنامه رسمی اطلاعات، در مطلبی با عنوان روزنامه «تان» و اغتشاش فارس پس از ذکر تعارضات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دولت پهلوی با ایلات و عشایر آمده است، اقدام دولت برای ترک عادت جنگ‌جویی و خودسری و شرارت و خلع سلاح، فراخوانی سربازان ایلی و عشیره‌ای به خدمت در ارتش و اسکان دادن و ملزم ساختن آنان به کشت و زرع و الزام به دربر کردن لباس ملی متحدالشکل که اطلاعات به طور خلاصه از آن به اسم «پروگرام دولت» نام می‌برد، با مخالفت ایلات و عشایر به خصوص قشقایی‌های شرور روبرو شد و آن‌گاه یکی دیگر از علل شورش عشایر یا به تعبیر این نشریه «فتنه و فساد»[19]را در افراط مأمورین دولت می‌داند که سبب نارضایتی شده و مستمسک به دست شورشی‌ها داده‌ است.

نشریه ناهید که معمولاً در وصف اقدامات مترقیانه عصر پهلوی اول، عنان از کف می‌داده است و به خصوص، سیاست دولت در برانداختن «ملوک‌الطوایف» را در تأمین امنیت، سخت ضروری و با اهمیت می‌دانسته، به سفسطه افتاده و در تحلیل واقعه فارس نوشته است: «امروز در صفحه وسیعه فارس و حدود آن، گویا در حدود بیست هزار قشون از لشکرهای مختلفه مملکت تمرکز یافته باشد،‌ این قشون برای چه در آن قسمت از وطن ما برای فداکاری و جانبازی رفته است؟ ... همه می‌دانند برای اصلاحات مفاسد اجتماعی و کندن ریشه ملوک‌الطوایفی، اجرای قوانین تجددی، اصلاح معابر جاده‌ها، شهرها و غیره و غیره که لازمه زندگانی عصر حاضر است، می‌باشد. و همه سر و صداها و تحریکات خارجی هم، اعم از عوامل جنوب یا شمال و اغراض مغرضین و مفسدین داخلی، سر اجرای همین اصلاحات است.[20]»

آن‌گاه بر حسب رویه معمول جراید در دولت‌های مطلقه شروع به تخطئه واقعیت و سیاه نمودن چهره قاجارها برای تلألو بخشیدن به برنامه‌ریزی‌های دولتی پهلوی نموده و پس از شرحی از نابسامانی‌های فارس، می‌نویسد: «این تابلو اخلاقی و اجتماعی فارس است؛ حالا فارس را مصلح اجتماعی ما می‌خواهد معالجه، نماید و این معالجه، نیم قرن وقت و مداومت لازم دارد.[21]»

نشریه ناهید به مقصّر قلمداد کردن بی‌کفایتی قاجارها به عنوان علل طولی واقعه فارس بسنده نکرده و صد البته که برای خوشایند نمودن و باورپذیری هر چه بیشتر واقعه، آن را به عوامل و تحریکات خارجی منسوب ساخته و همه شورش عشایری فارس را با نوشتن سرمقاله‌ای به نام «همش یخ بود و او[=آب] شد» به این شرح، زیر سؤال می‌برد: «دولت نباید مأمور بی‌وطنی که اعتراف به گرفتن پول از اجنبی کرده را برای یک صفحه دقیق پر مخاطره مملکت مسئول کند ... آیا این اقدامات ساده بود؟ آیا در زیر این اقدامات، یک فتنه‌های خائنانه نخوابیده بود؟ ... چند روز قبل از محرم در طهران پر شد که قشقایی‌ها حتی قمشه را هم گرفتند و عده‌ای را کشتند ... آیا این خبرها دروغ بود؟ اگر راست بود، پس چطور با این سرعت شهرضا که سهل است، همه جا از اشرار تخلیه شد؟[22]»

نشریه ناهید همچنین مدعی شده بود که نامه‌ای از یک محصل ایرانی از بلژیک دریافت داشته که در آن نویسنده خواسته است به مشروحات بی‌اساسی که جراید اروپایی درباره قضایای فارس نوشته‌اند، با شرح واقعیت‌های فارس از طرف وزارت خارجه پاسخ داده شود و بنویسند که چون «دولت می‌خواهد ایشان را (ایلات و عشایر را) از قاچاق و دزدی منع کند ... راهزنان را سرکوب کند»[23]آنها اقدام به اغتشاش در فارس نموده‌اند.

نشریه دیلی میل نیز شورش عشایر را تلاشی برای مخالفت و مقابله با سیاست اروپایی کردن ایران از سوی دولت پهلوی اول دانسته و ضمن مقایسه شورش عشایر فارس ضد دولت پهلوی با شورش عشایر افغانی ضد اصلاحات امان‌الله خان در اقتباس از تمدن غربی نوشته است که «عشایر ایران با مساعی شاه که می‌خواهد آنان را به ترک عمامه و لباس عربی و استعمال کلاه و لباس غربی مجبور سازد، مخالف می‌باشند.[24]» و در گزارش دیگری که خبر از پیوستن عشائر عرب به شورشیان فارس در تیرماه 1308 می‌دهد،‌ بار دیگر انگیزه شورش عشایری را مخالفت با اصلاحات رضاشاهی می‌داند و گزارش می‌نماید: «شورش ایران در تاریخ دهم مه آغاز شد و ده هزار مرد مسلّح از افراد عشایر، علیه اقدام شاه برای اروپایی کردن ایران قیام نمودند[25]

4. تعارض خواست تمرکزگریزی ایلی با تمرکزگرایی دولتی

حتی نویسندگانی که تلاش می‌کنند به درگیری ایلات و عشایر با دولت پهلوی، صبغه استثمار ستیزی ببخشند نیز از ذکر این نکته که «عشایر به سبب دفاع از قدرت و نقش از دست رفته خویش»[26]و مقابله با «تحمیل حاکمیت بلامنازع از طریق شبکه‌های سرنیزه‌دار بر ایلات و عشایر»[27]مبارزه می‌کردند، کوتاهی نکرده‌اند.

نشریات خارجی نیز تعارض ناشی از میل رضاشاه به «از میان برداشتن بازمانده‌های خودمختاری و ملوک‌الطوایفی و به عبارتی محو استقلال شیوخ و عشائر[28]» و یا تعارض سیاست تمرکزگرایی با خواست تمرکزگریزی ایلات و عشایر را، علت اغتشاش در مناطق ایلی و عشیره‌ای دانسته‌اند.

همین نگرش از سوی برخی از کسانی که سابقه مأموریت در دوره پهلوی اول در مناطق ایلی و عشیره‌ای داشتند نیز البته با بیان دیگری تأکید شده است، برای مثال عزّالممالک اردلان پس از آنکه از مفاسد و به خصوص اخاذی مأموران در مناطق ایلی و عشیره‌ای شرحی می‌دهد که سبب برانگیختن ایلات و عشایر ضد حکومت مرکزی می‌شود، در یک تحلیل کلان از سیطره دور باطل هرج و مرج و امنیت و اینکه تمرکز قدرت لاجرم منجر به بی‌عدالتی در برخی از مناطق می‌شده است، چنین می‌نویسد: «عیب کار تشکیلات ما این بوده است که هر موقع مأمورین ما زور داشته‌اند، بر مال و جان اهالی آن حدود ابقا نمی‌کردند و انواع اقسام آنها را ناراحت می‌کردند. همین که مأمورین دولت قدرت نداشتند، اکراد به تلافی صدمات و ناراحتی‌ها که داشته‌اند، اغتشاش می‌کردند و کمتر موقعی بوده است که دولت قدرت داشته باشد و با عدالت رفتار کرده باشد.[29]»

از نگاه مارکسیست‌های معاصر دولت پهلوی اول نیز علت همراهی خوانین در شورش‌هایی مثل شورش عشایر جنوب، نه میل آزادی‌خواهانه آنها که «برای آن است که دست دولت مرکزی را از دخالت در امورات ملت خود کوتاه‌تر کرده، خود حاکم بالاستقلال گشته، به تنهایی و با آزادی بیشتر تودة عظیم زحمتکشان قوم خود را استثمار کند[30]

نشریه ستاره سرخ، اجرای سیاست تمرکزگرایی شدید دولت را که به ستمگری بر ایلات و عشایر انجامیده است، علت و قیام‌های عشایری تلقی کرده است و همچنین نارضایتی ایلات و عشایر از سیاست‌های دولت پهلوی، زمینه‌های زیر را نیز از عوامل شورش قلمداد کرده است: سوء سیاست عمال مالی، حمایت خارجی‌ها از سیاست سرکوب دولت رضاشاهی و اجرای سیاست خلع سلاح[31].

در برخی نوشته‌ها بر خصیصه استبداد و استثمارستیزی ایلات و عشایر به عنوان یکی از علل شورش‌های عشایری اشاره شده است. این نظر که به خصوص از سوی نویسندگان فصلنامه عشایر ذخایر انقلاب و سایر آثاری که از سوی افرادی با صبغه ایلی و عشیره‌ای به نگارش درآمده‌اند، به شدت دنبال می‌شود، بر آن است که «سیاست حکومت مرکزی بر محور منویّات اربابان انگلیسی دور می‌زده است» و به همین دلیل، دولت وابسته پهلوی اول در صدد برآمد که «مهره‌های با نفوذ ایلات و طوایف به نحوی سرکوب و از صحنه سیاست ایلی و عشایری محو شوند یا تسلیم گردند.[32]»

علل و عوامل اقتصادی شورشهای عشایری

درباره انگیزه‌ها و زمینه‌های اقتصادی شورش‌های عشایری می‌توان گفت اشکالات اقتصادی برنامه‌ریزی دولت که بر مبنای افزایش مالیات‌گیری و اخذ عوارض گوناگون از ایلات و عشایر قرار داشت، به عنوان علت و سوء عملکرد مأموران مالیه در رشوه‌خواری و اخاذی و ستم نظامیانی که به عنوان پشتیبان مأموران مالی به مناطق ایلی و عشیره‌ای می‌رفتند، درجایگاه عامل، در نارضایتی و مخالفت ایلات و عشایر با خط ‌مشی دولت، سهم بسزایی داشته است.

نویسندگانی مثل ایوانف در تأثیر علل و عوامل اقتصادی در شورش‌های عشایری ضد برنامه‌ریزی دولت اغراق نموده‌اند و بهای بسیار ناچیزی برای سایر علل و عوامل عصیان‌های عشایری در این دوره قائل شده‌اند. ایوانف در تحلیلی بر علل و عوامل شورش‌های عشایری دوره پهلوی اول - که نویسندگان ایرانی[33]حتی آنانی که صبغه ایلی و عشیره‌ای داشته‌اند، کلمه به کلمه و بدون نقد، مطالب آن را در نوشته‌های خود آورده‌اند - با بیانی که سخت تحت تأثیر آموزه‌های چپ‌گرایانه و کمونیستی است، می‌نویسد: «همراه با جنبش کارگری و دهقانی، در اواخر دهه دوم و اوایل دهه سوم [قرن 20]، قیام‌های عشایری و نیمه عشایری بسیاری نیز در ایران به وقوع پیوست. عشایر ضد سیاست خشن دولت در مورد خلع سلاح و اسکان اجباری که باعث مرگ و میر بسیاری از دام‌های آنان می‌شد، دست به قیام می‌زدند. دام و احشام برای ایلات و عشایر، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین منبع درآمد است و روی این اصل، از میان رفتن احشام برای آنها بسیار گران تمام شد و آنها را وادار به قیام ضد نیروهای دولتی نمود.[34]»

اما برخلاف علاقه چپ‌ها، ایران در دوره پهلوی اول به علت ساختار غیرصنعتی جامعه و نبود شمار قابل توجه کارگران، اساساً نمی‌توانسته ضد برنامه‌ریزی‌های دولت اقدام به اعتراض یا به گفته ایوانف «جنبش کارگری» بنماید و چنانچه اعتراضاتی از سوی کشاورزان[35]برای رفع تضتیقات از جامعه روستایی صورت گرفته باشد، آن اعتراضات ماهیت انقلابی نداشته، ضد اربابان و مالکان روستاها بوده است.

دیگر آنکه ایوانف، معایب سیاست خلع سلاح و اسکان اجباری را هم از منشور باریک نگاه اقتصادی نگریسته است و به معایب اقتصادی این دو برنامه، بیش از ناکارآمدی اجتماعی و سیاسی آن توجه نشان داده است.

نمی‌توان منکر این واقعیت شد که مأموران نظامی و مالی که خود را مالک جان و مال ایلات و عشایر می‌دانستند، با اقدامات سبکسرانه و ستمگرانه خود در اخاذی، طلب مالیات و عوارض طاقت‌فرسا و تعویض املاک، زمینه‌ساز سر بر تافتن‌های جامعه عشایری شده باشند، اما نگاه محافل و نویسنده‌های چپ به موضوع عصیان و اعتراضات عشایری نیز نگاه واقع گرایانه‌ای نیست و آنها بیش از توجه به واقعیات، در تکاپوی اثبات و یافتن مصداق عینی برای آموزه‌های خود هستند.

خارج ساختن امر جمع‌آوری مالیات از کنترل سرکردگان ایلات و عشایر که گامی اساسی در اجرای سیاست سلب قدرت از سران و رؤسا ایلات و عشایر بود، دست کم در کوتاه مدت، نتایج زیانباری را به بار آورد، زیرا برای مثال، ایلخانی به هنگام وصول مالیات، چون از متن جامعه عشایری برآمده بود، «با توجه به ملاحظاتی چون، بارش کم یا زیاد، بیماری و سایر اتفاقاتی که برای طوایف رخ می‌داد، انعطاف نشان می‌داد و گذشته از آن، کار حراست از منافع و وحدت ایل را نیز برعهده داشت و برای اجرای این مقصود نیز وظایفی در قبال ایل بر عهده می‌گرفت. وظایفی که مأمور دولت نه با آن آشنا بود و نه تعهدی در خود برای اجرای آن می‌دید و لذا اجرای بی‌شفقت قانون از سوی مأمور مالی با پشتیبانی مأمورین نظامی، طوایف را خشمگین و فشار وارده را طاقت‌فرسا می‌نمود. چنانچه دخالت و زورگویی‌های مأموران مالیه در وقوع شورش ایل قشقائی، نقش جدی را ایفا کرد».

همراه شدن فشار مالی با فشارهای سیاسی و اجتماعی، چنانچه «حبل‌المتین» نیز خاطرنشان ساخته بود، پیمانه صبر ایلات و عشایر را لبریز می‌کرد؛ از این رو به تعبیر جراید به اصطلاح مدرن‌خواه جز «اغتشاش»، گزینه دیگری باقی نمی‌ماند. حبل‌المتین در این باره نوشته بود: «وقتی که رؤسا و مأمورین از نظامی و غیره، پول، دارایی و عصمت برای کسی باقی نگذارند و مردم را بچاپند و جلوگیری در کار نباشد، نتیجه همین است که پیش می‌آید ... آخر صبر و تحمل تا چه اندازه، چه قدر می‌شود صبر کرد. شما نمی‌دانید این رؤسای بی‌پیر چه به روز مردم می‌آورند؛ نظامی‌ها که فعال مایشاء بوده و هستند. حکام یک طرف، مالیه یک طرف، عدلیه یک طرف»[36].

در زیر به ارائه چند مثال از شکایت‌هایی که ایلات و عشایر از خودسری‌های مأموران مالی داشتند و به خصوص از اجحافاتی که در زمان اسکان با اخذ مالیات‌هایی همچون «حق‌التعلیف» و «مالیات سرگله» نسبت به آنها روا داشته می‌شد، پرداخته می‌شود.

در سال 1304 شاهسون‌ها به دلیل اجحافی که در اخذ مالیات از آنها می‌شد، شاکی بودند و «درخواست تخفیف یا معافیت از مالیات»[37]را نموده بودند.

در همین سال، «ایل قاچکانلو» به سبب آنکه بعد از اسکان، مأموران اداره مالیه از آنها تقاضای «مالیات ایلی» داشتند[38]که در گذشته می‌پرداختند، شاکی شده بودند.

همچنین اسنادی درباره تقاضای رفع توقیف از املاک ایلات و عشایر از سوی وزارت مالیه در سال 1304 موجود است. برای نمونه، «طایفه جهان بک لو»[39]چنین درخواستی را طرح کرده بودند.

در سال بعد (1305) ایل عمرلو که اسکان یافته بودند، از اینکه همچنان از آنان «مطالبه مالیات ایلی»[40]می‌شود و املاکی را که برای کشت و زرع در اختیار داشته‌اند، «اشرار میانج» متصرف شده‌اند، شکایت داشتند.

ایلات و عشایر کرمانشاه نیز از «اخذ غیرقانونی مالیات از اراضی و احشام»[41]خود در سال 1307، شکایت نموده بودند.

سرانجام اسناد از وقوع «اخلال در امر وصول مالیات فارس در 1308»[42]به دلیل شورش عشایر فارس و از اینکه به دلیل «اغتشاش و ناامنی و غارت در منطقه»[43] - در امور مالی و اداری فارس اختلال پیش آمده است، خبر می‌دهند.

جالب آنکه با وجود اعتراضاتی که بر تعدی مأموران غیربومی مالی در فارس صورت گرفته بود و در اسناد یاد شده، تلویحاً به آن اشاره شده، در همین سال 1308 مأمور مالیاتی کرمان (منطقه‌ای که از سرایت شعله‌های خشم عشایر جنوب در امان نماند) پیشنهاد می‌دهد که برای گرفتن مالیات از ایلات و عشایر بهتر است در آن مناطق «سر تحصیلداران غیرمحلی»[44]تعیین شود.

در سال 1308 برخی از اهالی زورآباد خراسان که از طوایف اسکان یافته در آن ناحیه بودند، برای وزیر دربار (تیمورتاش)، شکایت‌نامه‌ای مبنی بر «اذیت و آزار مأمور وصول مالیات (مکرم‌السلطان) در گرفتن «مالیات سرگله»[45]تنظیم نمودند که پیرو آن، وزیر مقتدر دربار از وزارت مالیه خواستار رسیدگی به این شکایات می‌شد.

در سال 1311 وزارت مالیه بر «لزوم وصول مالیات سرگله»[46]از ایلات و طوایفی که هنوز در نیشابور اسکان داده نشده بودند، تأکید داشت.

در سال 1312 بخشنامه‌ای دال بر حذف بقایای مالیاتی از اماکن مزروعی و باغات و «ایلات»[47]صادر می‌شود، اما کماکان شکایات ایلات و عشایر ادامه داشت که با ذکر یک مثال از آن به این بحث خاتمه می‌بخشیم.

شاهسون‌ها در سال 1316 از مأمورین مالی به دلایل چندی از جمله بی‌توجهی به تأمین آب برای آبیاری مغان، گرفتن «حق التعلیف»[48]از شاهسون‌های اسکان یافته و نحوه نادرست واگذاری مراتع خالصه برای کشت و زرع به طوایف اسکان یافته شاهسون، شکایت نموده بودند.

در هر حال از متن اسناد دولتی برمی‌آید که نبود توافق میان نگاه دولت با برداشت‌ها و اقتضاء جامعه عشایری، مصادره اموال و امکان تفسیر و تأویل به رأی مجریان سیاست عشایری از خواست‌های دولت و برخوردهای سبکسرانه با ایلات و عشایر، از مهم‌ترین عوامل عدم سازگاری جامعه عشایری با سیاست‌های دولتی به شمار می‌رفت.

وفور شکایت در اسناد دولتی از اجحاف مالی مأموران مالیه و عدم توانایی در پرداخت مالیات و عوارض مورد نظر دولت، نشانگر اوج فشاری بوده است که ایلات و عشایر، ناگزیر از تحمل آن بوده‌اند و تشدید آن فشارها و ترتیب اثر ندادن به آن شکایات، لاجرم ایلات و عشایر را ضد سیاستگذاری نادرست دولت، عاصی می‌ساخت .

ساده‌سازی موضوع پیچیده و چند وجهی ایلات و عشایر ونگاه آرمان‌گرایانه سیاست‌گذاران وقت به موضوع سرپیچی جامعه عشایری از هم آواسازی خود با برنامه‌های مدرن‌سازانه دولت، زمینه‌ساز ناکارآمدی بخش عمده سیاست‌گذاری دولتی شد، زیرا رضاشاه تصور می‌کرد با صدور فرامین و تصویب چند بخشنامه دولتی، یارای آن را دارد که سنن، عرف و عادات ریشه‌دار جامعه عشایری را به سرعت و بدون همراهی مسالمت آمیز جامعه عشایری حل و فصل نماید و بنابراین، سیاست‌های یکسونگر دولتی با بدفهمی و مقاومت جامعه عشایری روبرو شد.

 


[1]. برای آگاهی از آثاری که با جانبداری از لرها در رویارویی‌های ایلات و عشایر لر با نیروهای دولتی نگاشته شده‌اند و به آن رویارویی‌ها نام مبارزه داده‌اند و بخشی از مطالب داخل گیومه در دو صفحه اخیر از آن برگرفته شده است، نک: خدابخشی، رضا، عشایر لرستان، قم، دارالنشر اسلام، 1371، ص 114- 111. در این اثر، نویسنده ادعا نموده است مطالبی را که با عنوان شمه‌ای از مبارزات عشایر در اثر خود آورده، بر اساس تحقیقات افراد مسن عشایری و تطبیق با برخی از جراید نوشته است، ولی او ادعایش را با ذکر اسامی مصاحبه شوندگان و ذکر تیره و طایفه هر یک مستند ننموده است.

[2]. اظهارات شیرمراد رشیدی برگرفته از گفتگویی است که صفی‌نژاد با این معمر ایل بیرانوند انجام داده است. برای اطلاع از متن کامل اظهارات، نک: جواد صفی‌نژاد، لرهای ایران، ص 45-644.

[3]. دیلی تلگراف، 18 آوریل 1928 (29 فروردین 1307)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 419.

[4]. مورنینگ پست، 19 ،ژانویه 1928 (18 دی 1306)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 411.

[5]. تایمز، 21 ژانویه 1928 (20 دی 1306)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 413.

[6]. مطالب داخل گیومه برگرفته شده از «پاریس تایمس، 23 ژانویه 1928 (2 بهمن 1306)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 14-413.

[7]. مطالب داخل گیومه برگرفته شده از این نشریه است: دیل میلی، 22 نوامبر 1928، (آذر 1307)، به نقل از نوری اسفندیاری،ص 453.

[8]. تایمز، 23 نوامبر 1928 (2 آذر 1307)، به نقل از نوری اسفندیاری،   ص 454.

[9]. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ص 84.

[10]. ایوانف در کتاب خود، فهرستی از قیام‌های عشایری را به شرح زیر ارائه می‌دهد: «در سال‌های 1924 تا 1926
(1303-1305) قیام ترکمن‌ها و کردها در نواحی شرق سواحل بحر خزر شروع شد. در سال‌های 1925 تا
1928 (1304-1307) عرب‌ها در خوزستان و لرها در لرستان دست به قیام زدند. از اواخر سال 1927، عشایر جنوب ایران، یعنی عشایر دشتستان و تنگستان که در سواحل خلیج فارس می‌زیستند، دست به قیام مسلحانه زدند، سپس عشایر ممسنی و بویراحمدی ضد رضاشاه طغیان کردند. از بهار سال 1929 (1308)، قیام عشایر جنوب، سراسر جنوب ایران را فرا گرفت و قشقائی و بختیاری‌ها به قیام کنندگان پیوستند.» نک: ایوانف، ص 85، همچنین  امان‌اللهی بهاروند در کوچ نشینی در ایران، در فهرست قیام‌های عشایری، به اظهارات ایوانف استناد کرده، عیناً گفتار او را نقل کرده است. او برداشت درست ایوانف از قیام عشایری را  تائید کرده و تنها چنین متذکر شده: «ایوانف در مورد تاریخ قیام، دچار اشتباه شده است».

[11].Burret, Vol, P469 .

[12]. برای آگاهی از دیدگاه تاپر درباره علل و عوامل شورش عشایری، نک: تاپر، ص 334. کلیات این دید در اثر زیر نیز مورد تأکید و تایید قرار گرفته است: Avery, p226.

[13]. این مطلب برگرفته از این اثر است: کیاوند، ص 136. البته رفتار خودسرانه نظامی‌ها فقط محدود به ایلات و عشایر نمی‌شد، چنانچه در جریان‌ مهار و شورش عشایری فارس، نظامی‌ها به مصادره خودسرانه وسایل نقلیه مردم اقدام می‌نمودند. حبل‌المتین این رویه غیرقانونی را با چنین نقد کرده است: «مگر نظام ایران وسایل نقلیه ندارد؟ اگر ندارد، بسیار بد است و اگر دارد، چرا در فارس موتور مسافرین را به زور می‌گیرند. چنین شکایاتی مدتی قبل از خوزستان دیده می‌شد که نظامیان موتورهای نو مردم را گرفته، کهنه کردند و کرایه هم ندادند، ... آیا این رفتار، ظلم نیست؟...» حبل المتین، سال سی و هشتم، شماره 16 و 17، اردیبهشت 1308.

[14]. برای اطلاع از فعال مایشاء بودن سلطان عباس خان در فارس، نک: مسعود امیری، «مبارزان عشایر قشقائی»، فصلنامه عشائر ذخائر انقلاب، 1367، شماره، ص 25.

[15]. هدایت، خاطرات و خطرات، ص 383. 

[16].Lois Beck, The Qashagaiof Iran, Yale University press, 1986, p131.. 

[17] . الول ساتن، رضاشاه کبیر یا ایران نو، ص 238.

[18]. سفرنامه یادداشت‌های «ویلیام اورویل داگلاس» امریکایی، مشاور کندی در سال 1330 ش، ترجمه حمیدرضا دالوند و شیرین وطن دوست؛ مجموعه مقالات لرستان پژوهشی سال اول، شماره 1 و2 ، بهار و تابستان 1377، با عنوان سرزمین شگفت ص 199-183. (به نقل از صفی‌نژاد، لرهای ایران، ص 648).

[19] . مطالب داخل گیومه، برگرفته از اطلاعات، سال چهارم، 27 مرداد 1308، 18 اوت 1929، ص 3.

[20] . ناهید، سال نهم، شماره 3، سه‌شنبه 11 تیرماه 1308، ص 2.

[21] . ناهید، سال نهم، شماره 3، سه‌شنبه 11 تیرماه 1308، ص 2.

[22] . برای اطلاع از متن کامل مقاله، نک: ناهید، سال نهم، جمعه 8 تیرماه 1308، ص 1 .

[23] . برای اطلاع از متن کامل مراسله ارسالی از بلژیک، نک: ناهید، سال نهم، شماره 2،جمعه 8 تیرماه 1308، ص 7.

[24] . دیلی میل، 2 ژوئیه 1929 (11 تیر 1308)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 466.

[25] . دیلی میل، 11 ژوئیه 1929 (20 تیر 1308) به نقل از نوری اسفندیاری،  ص 467. این نگاه یعنی منتسب ساختن عصیان ایلات و عشایر دوره پهلوی اول ضد دولت به آثاری که پس از این دوره به نگارش درآمده هم انتقال یافته است؛ برای مثال، نک: شجیعی، ج 3، ص 164. نویسنده منبع اخیر بر آن است که دولت مخبرالسلطنه هدایت در دوران نخست وزیری خود با مخالفت‌های گسترده علیه اصلاحات مالی و تجددخواهی مواجه شد و اجرای طرح تمرکز قدرت با محو استقلال شیوخ و عشایر، منشأ نهضت‌های ضد انقلابی دولت در نقاط مختلف کشور از جمله خوزستان، لرستان، فارس و آذربایجان گردید.

[26] . برای اطلاع از تحلیل درگیری‌های ایلات و عشایر با دولت پهلوی در نگاهی که با جانبداری از ایلات و عشایر نوشته شده است، نک: میثم موسائی، «مبارزات عشایر بویراحمد با رضاخان»، فصلنامه عشائر ذخایر انقلاب، شماره سوم، تابستان 1367، ص 23.

[27]. برای آگاهی از نمونه‌ای از نگاه نویسندگانی که با صیغه ایلی و عشیره‌ای و نگاه عاطفی به موضوع رویارویی‌های دولت با ایلات و عشایر نگریسته است، نک: امراله امیری بویراحمدی، «ریشه‌ها و اهداف لشکرکشی رضاشاه به بویراحمد»، فصلنامه عشائر ذخایر انقلاب، شماره 15، تابستان1370، صفحات 23-19.

[28]. Dialy Telegraph (دیلی تلگراف)، 18 آوریل 1928 (29 فروردین 1307)، به نقل از نوری اسفندیاری، ص 418.

[29]. اردلان، ص 292.

[30]. ماهنامه ستاره سرخ، شماره ، ص 127.

[31]. ستاره سرخ، ص 131-138.

[32]. برای مطالعه نمونه‌ای از این تحلیل، نک: امیری بویراحمدی، ص 22 و سایر مقالاتی که در فصلنامه عشایر ذخائر انقلاب چاپ شده و محور بررسی آن مبارزات عشایر در دوره پهلوی است، در فصلنامه عشایر ذخائر انقلاب مثل صیدائی، پیشین، ص ، موسائی، پیشین و کیانوش کیانی در مقاله حکومت پهلوی و عشایر در کتاب سقوط.

[33]. برای مثال، نک: امان اللهی بهاروند، کوچ‌نشینی در ایران، ص 213-211 و کیانی هفت لنگ، حکومت پهلوی و عشایر، ص 793.

[34]. برای مطالعه و تحلیل چپ‌گراها از قیام‌های عشایری، نک: ایوانف، تاریخ نوین ایران، ص 85-84.

[35]. نمونه دیگری از بزرگ‌نمایی و خلاف‌گویی‌های نشریات کمونیستی را می‌توانید در نشریه ستاره سرخ ملاحظه نمایید که با ذهن تعمیم‌گرایی از هر حرکت روستایی تعبیر به «نهضت دهقانی» نموده است، برای مثال اظهار شده است که «جنگ با نهضت دهاقین (از هر طایفه و هر ملت) در نقاط مختلف مملکت برای حفظ منافع ملاکین، بمباردمان فلان «ایل یاغی» و یا تیرباران کردن افراد فوج گرسنه چند ماه حقوق نگرفته (واقعه خوی و سلماس و مراوه ثیه) ... همه اینها از وظایف مقدسه دولت پهلوی بود». ستاره سرخ . شماره 3 و 4، خرداد و تیر 1308.

[36]. حبل‌المتین، شماره 38-39، اول مرداد 1308، ص 18.

[37]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 240008845 به ش فیش 615 س 3آآ، سال 1304.

[38]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 240021580 به ش فیش 308 ت 5 ب آ ا، سال 1304.

[39]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 31000271 به ش فیش 856 ف ا آ د ا، سال 1304.

[40]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 310000743 به ش فیش 328 ف 3 آ د ا، سال 1305.

[41]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 240015996 به ش فیش 506 ل 2 آ آ ا، سال 1307.

[42]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 240012749 به ش فیش 604 غ 4 آ آ ا، سال 1308.

[43]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 24001270 به ش فیش 413 غ 4 آ آ ا، سال 1308.

[44]. سازمان اسناد ملی ایران،سند شماره 240020659، به ش فیش 509 پ 2 ب آ ا، سال 1308.

[45]. مرکز اسناد سازمان ریاست جمهوری سند با شماره بازیابی 14256، با طبقه‌بندی عادی، در سال1311.

[46]. سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره 240024084، محل آرشیو 215 ح 3 ب آ ا، سال 1311.

[47]. سازمان اسناد ملی ایران، بخشنامه: نحوه تشخیص و وصول بقایای مالیاتی، با شماره سند 240021472، محل در آرشیو 425 ت 4 ب آ ا، در سال 1312.

[48]. سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره 310000757، محل در آرشیو 402 ف 3 آ دا، سال 1316.

منوچهر صالحی در ضدیت با "حق تعیین سرنوشت خلقها"توهم پراکنی میکند

$
0
0

در بخش اول این مقاله یعنی "طرح هویت ژنتیکی مردم در حل مسئله ستم ملی چه نقشی بازی می کند؟"1 نشان داده ام که چگونه آقای منوچهر صالحی با تکیه بر تحقیقات معطوف به تفاوتهای ژنتیکی، مردم ایران را با تکیه بر تحقیقات مسئله دار و مشکوک، از نظر ژنتیکی به دو بخش "ایرانی" (بخوان خودی) و "آفریقایی" (بخوان غیرخودی) تقیسم میکند. در آن بخش نشان دادم که تلاش آقای صالحی برای نشان دادن تفاوت های ژنتیکی مردم از آن نوع تلاشهایی استکه نه تنها در تحقق دمکراتیسم و برابری حقوق ملیتها (یا بقول خود ایشان "حق تعیین سرنوشت"خلقهای) ساکن ایران نقشی بازی نمیکند، بلکه تلاشی است در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر که به "ارزش برابر انسان"تاکید میکند و در عین حال تلاش آقای صالحی تلاشی برای جا انداختن ارزشهای نژادپرستانه، برتری جویانه و استعماری در کشور کثیرالملله ایران است.

 

در این بخش، یعنی بخش دوم این نوشته، نشان خواهم داد که چگونه آقای منوچهر صالحی با "توهم پراکنی"، "بزرگنمایی"و "ترویج شبهه"در افکار خوانندگان خود، دقیقا در تناقض با جهتگیری تیتر اصلی مقالات خود یعنی "رهایش یا حق تعیین سرنوشت"قلم زده اند و عملا در خدمت جریانات و کسانی قرار گرفته اند که مخالف جاری شدن حقوق بین الملل در ایران و از آن جمله "حق تعیین سرنوشت خلقها"در منشور ملل متحد است. در این بخش حتی نشان خواهم داد که چگونه قلم ظاهرا علمی!! آقای منوچهر صالحی متاثر از پان ایرانیسم عریان در خدمت تخریب و تهمت پراکنی علیه فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در ایران است. در این کوتاه سخن حتی سخت نخواهد بود که نشان دهم، چگونه منوچهر صالحی چپگرا!! (بخوان چپ نما) بیش از آنکه به حقوق برابر مردم و ملیتهای ساکن ایران بیاندیشد و برای استحکام مناسبات درونی کشور رویکری عدالتجویانه داشته باشند، تنها و تنها به یک چیز می اندیشد و آن "حفظ تمامیت ارضی ایران"است! هدفی که بارها طی مقاله دنباله دارش آن را متذکر شده است.

 

من در ادامه توضیح خواهم داد که  "حفظ تمامیت ارضی"یک کشور از کانال رفتار عادلانه، اجرای منشورجهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای الحاقی آن و جاری شدن حقوق بین المللی میگذرد و نه از طریق نفی ابتدایی ترین حقوق انسان و نفی کنوانسیونهای الحاق حقوقی بشر در یک کشور.

 

هدف از اغراق در آمار جمعیت های زبانی در کشور چیست؟

در مقاله "بافت ژنتیکی و زبانی مردم ایران" ( مقاله شماره 16)2، آقای منوچهر  صالحی بیش از پنج صفحه از نوشته هفت صفحه ایی خود را مصروف ارائه آمار متکلمین به زبانهای مختلف در ایران کرده و بعد از ردیف کردن 73 زبان و تعداد متکلمین آن، چنین استنتاج کرده است:

"به‌این ترتیب می‌بینیم در ایران کنونی مردم به ۷۳ زبان سخن می‌گویند که بخشی از آن‌ها به خانواده زبان‌های انیرانی تعلق دارند" (پایان نقل قول)

 

منوچهر صالحی میگوید "مردم به 73 زبان"در ایران سخن میگویند. اگر از بعضی از اسامی خنده دار موجود در لیست زبانهای ایشان (آذری ایرانی که مقصود یک زبان ایرانی و احتمالا نزدیک به فارسی است و...) بگذریم، منطقا بایستی منتظر استدلال آقای منوچهر صالحی در خصوص علت العلل ذکر طویل نام زبانها موجود در ایران باشیم. ایشان هم خوانندگان خود را در انتظار نگذاشته و نوشته خود را چنین ادامه داده است:

"بنابراین، هرگاه قرار باشد هر قومی که در سپهر ایران می‌زید، بنا بر زبان مادری خود دولت مستقل خویش را تشکیل دهد، در آن‌صورت ایران را باید به ۷۳ تکه تقسیم کرد که ممکن نیست، زیرا جمعیت بسیاری از این اقوام بسیار اندک و در مواردی حتی کم‌تر از هزار تن است." (پایان نقل قول)

 

جملات فوق، جوهر نوشته منوچهر صالحی و در واقع آن استنتاج اصلی است که از صغری کبری آمار زبانی با تکیه بر منابع سست ایشان به دست آورده است. استدلال آقای منوچهر صالحی آنقدر روشن استکه به تفسیر های مرکب نیازی ندارد. لطفا دقت کنید، ایشان "فرض"را بر این گذاشته اند که متکلمین هر زبانی (بدون تطبیق آن با قوانین داخلی و یا حقوق بین المللی) باید "دولت مستقل" !! خود را تشکیل دهند! بنابر این فرض کودکانه، ایشان نتیجه گرفته اند که "ایران را باید به 73 تکه تقسیم کرد!! حالا پرسشهای مهمی که آقای منوچهر صالحی بایستی پاسخ دهد اینست که؛ براساس کدامین معیار و کدامین اصول و قوانین منوچهر صالح این تصور را به مخیله خود راه داده اند که "متکلمین به هر زبانی" (بدون تطبیق با قوانین داخلی یا بین المللی) بایستی یک "دولت مستقل"!! داشته باشند؟ واقعا چه کسی، چه مرجعی و کدامین ضابطه چنین تصوری را در نزد آقای صالحی بوجود آورده است؟ مطمئنا منوچهر صالحی برای این پرسش پاسخی ندارد. چون نه در قوانین داخلی و نه در قوانین بین المللی چنین حقی به گروههای زبانی داده نشده است. به نظر میرسد که تنها و تنها چنین فرض هایی از یک پارانویای ناشناخته در ذهنیت آقای منوچهر صالحی نشات گرفته باشد. به نظرم این استدلال آقای صالحی تنها به آنچه که مطرح کردیم ختم نمیشود. بلکه در این استدلالها باید به دنبال اهداف غیرانسانی و ضددمکراتیک نهفته در پس آن باشیم. اهداف دیگر منوچهر صالحی در ارائه چنین استدلالهای سطحی را میتوان چنین فورموله کرد؛

اول:تبلیغ وجود تعداد هرچه بیشتر زبان در ایران، یعنی همان هفتاد و سه زبان مورد ادعای آقای منوچهر صالحی که در واقع به قصد ترویج اغتشاش در ذهنیت عمومی مردم است.

دوم:پراکندن توهم دولت سازی، آنهم از نوع مستقل اش! از سوی متکلمین هر زبانی! (حتی اگر تعداشان یک هزارنفر باشد) که بر هیچ پایهء حقوقی (در داخل و خارج) نیز استوار نیست.

سوم:تبلیغ به برپایی "دولت مستقل"از سوی هر قومی (73 دولت)!!، برای تخریب و تخطئه حقوق شناخته شده بین المللی برای خلقهای تحت ستم و غیرفارس در ایران که همانا "حق تعیین سرنوشت ملتها"ست.

 

در عین حال و برای زدودن این شبههء آقای صالحی که گویا فقط "دولت مستقل"را راه حلی برای تحقق حق تعیین سرنوشت ملتها قلمداد کرده اند، بایستی یادآور شوم که حق تعیین سرنوشت ملتهای اسیر (ملتهای تحت ستم) در یک کشور تنها از طریق تشکیل دولت مستقل بدست نمی آید، بلکه "داشتن دولتهای ایالتی در مناطق ملی"متعلق به آن خلقها، در عین انطباق با تعاریف موجود در حقوق بین المللی، در یک نظام فدرالی نیز قابل حصول است. فرانسوی های کبک در کانادا، خلق کرد در عراق، خلقهای ساکن در سوئیس نمونه های برجسته ایی از تحقق حق تعیین سرنوشت خلقها در نظامهای فدرالی یا کنفدرالی است.

حق تعیین سرنوشت در منابع بین المللی

آقای منوچهر صالحی، با بزرگنمایی های تصنعی مبنی بر تشکیل 73 دولت مستقل!! در ایران تنها و تنها قصدش توهم پراکنی و ایجاد اغتشاش در ذهنیت مردم است تا بتواند هم مردم را از حقوق مستتر در اسناد بین المللی دور نگه دارد و هم مانع از عملی شدن "حق تعیین سرنوشت ملتها"که اساسی ترین مطالبه ملتهای غیرفارس در ایران است، بشود. اما برای روشن شدن جایگاه حق تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی من بطور خلاصه چند مورد را ذکر میکنم:

 

- در "منشور آتلانتیک"بندهای 2 و 3: 2. امضاء کنندگان (منشور) هر گونه تغییرات سرزمینی را که با خواسته های آزادانه مردمان آن سرزمین همخوان نباشد، مورد توجه قرار نخواهد داد. 3. آنها به حق ملت ها در انتخاب حکومت مورد نظر خود احترام می گذارند و خواستار برگشت حقوق حاکمیتی مردمانی هستند که این حقوق با زور از آنها گرفته شده است.

 

این دو بند از منشور آتلانتیک ارتباط مستقیم به حقوق ضایع شده مردم آذربایجان در سال 1325 دارد که به موجب آن حکومت مشروع و ملی آذربایجان به رهبری فرقه دمکرات آذربایجان، علی رغم توافق نامه های متعدد میان دولت سراسری و دولت ملی و ایالتی آذربایجان، توسط دولت مرکزی ایران سرنگون شد. این دو بند حقوق مردم آذربایجان در بازگشت به حاکمیت شان را که به زور از آنها گرفته شده است، محرز میداند.

- منشور ملل متحد به عنوان یکی از پایه های روابط بین الملل و "گسترش روابط دوستانه میان ملل بر پایه احترام اصل برابر حقوق و خودمختاری ملل ..." (بند 2 ماده یک). "تامین روابط دوستانه بین المللی بر پایه احترام به اصل تساوی حقوق ملل و اصل حق آنها در تعیین سرنوشت خود" (ماده 55)

 

- قطعنامه های مجمع عمومی (VI, 545.5 فوریه 1952) "تمام ملل حق تعیین سرنوشت خود را دارند"

 

- قطعنامه (14/1514,دسامبر 1960)"همه ملت ها حق تعیین آزادانه سرنوشت خود را دارند، بر پایه این حق ، آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین می کنند و آزادانه توسعه اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شان را پی می گیرند"

 

- میثاق بین الملل حقوق مدنی وسیاسی 1966، (ماده 1) "تمام ملت ها حق تعیین سرنوشت خود را دارند. بر پایه این اصل آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین و آزادانه توسعه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگیشان را تامین می کنند

 

این ها بخشی از آن بندهای استکه به حق تعیین سرنوشت ملتها از سوی حقوق بین المللی تاکید دارد.

 

حق تعیین سرنوشت از آنِ کیست: گروه ملی یا اقلیت ملی؟

آقای منوچهر صالحی در نوشته فوق الذکر خود، حق تشکیل دولت را، با تحریف و نادرست، به گروههای زبانی تفویض میکند. اما آنچنانکه فوقا به "حق ملل در تعیین سرنوشت خود"در قوانین بین المللی اشاره کردم، این حقوق به "گروههای ملی"تعلق میگیرد و نه "اقلیت های ملی". بنابراین بهتر است اول بدانیم که "گروه ملی"چیست و "اقلیت ملی"کدام است؟

گروه ملی، آن گروه انسانی استکه به تناسب شرایط، دارای زبان، تاریخ، اغلب دین و فرهنگ مشترک و در عین حال دارای سرزمین ملی مشترک است. متعلقین به گروه ملی عموما دارای نام ملی، هویت جمعی مشترک و احساس تعلق به گروه ملی را دارند. عمده ترین ویژگی که گروه ملی را به  داشتن حق تعیین سرنوشت در حقوق بین المللی ارتباط میدهد، داشتن سرزمین مشترکاست. بدون سرزمین مشترک، همین گروه انسانی که بصورت پراکنده در سرزمین متعلق به ملت دیگری زندگی میکنند "اقلیت ملی" (در ادبیات رسمی ایران هم گروه ملی و هم اقلیت ملی را اقوام یا اقلیت های قومی میخوانند) خوانده میشود. در عین حال هر ملتی در خارج از منطقه ملی خود "اقلیت ملی"تلقی میگردد. اقليتهاي ملي به علت نداشتن سرزمین ملي متعلق به آنها، از حق داشتن دولت ملي محروم می مانند.

با این حساب، تاسیس دولت (چه مستقل و چه دولت ایالتی- ملی) جزو حقوق شناخته شده گروههای ملی (خلق های ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) در ایران است. اما "اقلیتهای ملی" (که در ادبیات سیاسی و دولتی ایران با نام اقلیت های قومی خوانده میشوند) به دلیل نداشتن منطقه ملی نمیتوانند مطالبه تشکیل دولت را داشته باشند.

 

گفته میشود که جمعیت های زبانی در ایران (علی رغم عدد 73 آقای منوچهر صالحی که برای تمامی "گروه های ملی"و "اقلیتهای ملی"قید کرده اند ) از صد بیشتر است. اقلیتهای ملی (که در ادبیات سیاسی فارسی، اقلیت های قومی خوانده میشود) برای تشکیل دولت فعالیت نمیکنند، بلکه برای بهروری از حقوق بیشتر برای تحقق "حقوق برابر شهروندی"در یک دمکراسی تلاش میکنند. حقوق زبانی نیز طبق اعلامیه جهانی حقوق زبانی، بخش جدایی ناپذیر حقوق "اقلیتهای ملی"بشمار میرود.

 

می بینیم که علی رغم توهم پراکنی (73 دولت مستقل) آقای منوچهر صالحی، غیر از ملت فارس که صاحب دولت (مقصود حاکمیت جمهوری اسلامی نیست بلکه دولت موجود فارسی در ایران) است،  تنها پنج ملت (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و به احتمالی لر) مطالبه حق تعیین سرنوشت در کشور را مطرح می کنند و حق تشکیل دولت ملی- ایالتی در مناطق ملی خود (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز و ترکمن صحرا و به احتمالی لرستان) را دارند. برای نمونه میتوان از کشورهای مختلفی چون هندوستان، سوئیس، عراق، کانادا و کشورهای دیگر به مثابه دولتهای چند ملیتی که در چارچوب یک نظم فدرالیستی شکل گرفته اند نام برد و پارانویای ذهنی آقای منوچهر صالحی را از فضای خیالی ایشان به زمین واقعی کشاند.

 

نگاهی به منابع آماری منوچهر صالحی

پیشتر یاآور شدم که بیش از پنج صفحه از نوشته هفت صفحه ایی آقای صالحی مربوط است به آمار و ارقامی جمعیت های زبانی در ایران که از منابع مختلف و عمدتا برای دو هدف جمع آوری شده است؛

یک:بالا نشان دادن رقم جمعیت فارس در کشور نسبت به دیگر جمعیتهای زبانی و بویژه نسبت به جمعیت ترک در کشور. و جالب است که بدانیم در اغلب آمارهای ارائه شده از سوی آقای صالحی (که به منابع آنها اشاره خواهم کرد) جمعیت فارس کشور بیش از پنجاه درصد و در بعضی از آنها حتی تا 63 درصد (حدود 42 ملیون از 80 ملیون جمعیت ایران) ذکر شده است.

دوم:پایین نشان دادن (قابل توجه) جمعیت ترک در کشور است. در آمارهای ارائه شده جمعیت ترک کشور 13 تا 20 درصد و حدود 8 ملیون از 80 ملیون ذکر میشود. این در حالیست که هشت ملیون جمعیت ترک را با حدسی نزدیک به یقین میتوان در تهران سراغ گرفت! به نظر میرسد که آقای منوچهر صالحی یا از ترکیب جمعتی تهران باخبر نیستند و یا خودشان را به بی خبری زده اند!

 

منابع آماری جمعیت های زبانی بحث انگیزی در نوشته آقای صالحی مورد استفاده قرار گرفته است که من تنها با اشاره از کنار آنها میگذرم. چون سخنی داهیانه ایی میگوید که عاقلان را اشاره ایی کافیست.

 

با وجود اینکه بخش اعظم نوشته آقای صالحی ردیف کردن اسامی جمعیتهای زبانی درایران است ، اما خود ایشان در بخشی از مقاله در مورد مسئله آمار از جمعیت های زبانی در ایران چنین نوشته است:

"تا کنون بنا بر انگیزه‌های سیاسی در سرشماری‌های دوران پادشاهی پهلوی و جمهوری اسلامی درباره هویت زبانی افراد پژوهشی انجام نگرفت و به‌همین دلیل نیز بسیار دشوار است بتوان درباره بافت قومی مردم ایران سخنی گفت." (پایان نقل قول)

 

از آقای منوچهر صالحی باید پرسید که، اگر در مورد آمار جمعیتهای زبانی در ایران به دلیل سیاسی (که روشن نکرده است آن دلیل سیاسی چیست)3 پژوهشی از طرف دولت ایران انجام نگرفته، پر کردن بیش از پنج صفحه از یک نوشته هفت صفحه ایی با آمار و ارقامی از منابع غیرمطمئن خارجی برای چیست؟

با این وجود، آقای منوچهر صاحلی منابع آماری خود را در این نوشته چنین به قلم داده اند: 

یک: "سازمان‌های جاسوسی کشورهایی که در پی تجزیه ایرانند، نیز آمارهایی درباره ترکیب زبان مادری جمعیت ایران انتشار یافته‌اند که در این‍جا تازه‌ترین آمار سازمان جاسوسی «سیا» را مبنای بررسی خود قرار می‌دهیم." (پایان نقل قول)

دوم: "مهرداد ایزدی دانشمندی از تبار کردان که در بیوگرافی خود درباره زادگاه خویش و هم‌چنین ملیت پدر خود سکوت کرده" (پایان نقل قول)

سوم: "گسترده‌ترین پژوهش درباره بافت زبانی مردم ایران از سوی مؤسسه مردم‌شناسی جهانی  انجام گرفته است که در این‌جا به بررسی آن می‌پردازیم"(پایان نقل قول)

 

آقای منوچهر صالحی ظاهرا چپ گرا، "سازمان جاسوسی سیا"را منبع آماری خود انتخاب کرده است! جالب است که خود آقای صالحی این سازمان را سازمانی با هدف تجزیه ایران معرفی میکند، اما منبع آماری چنین سازمانی را چنان معتبر دانسته که در نوشته خود از آن به عنوان منبع استفاده کرده است! دومین منبع آماری آقای صالحی آقای مهرداد ایزدی است. آقای ایزدی با وجود اینکه ملیت کرد دارد، اما در آمار ارائه شده از سوی ایشان،  نه از زادگاه خویش (یعنی کردستان) و نه از ملیت پدر خویش (یعنی کردها) چیزی در این آمار قید نکرده است. پرسش اینجاست که شخصی با تبار کردی (مقصود با داشتن ملیت غیرفارس در ایران) چگونه در مورد آمار جمعیتی ملیت خویش سکوت کرده است؟ آقای صالحی کسی را به عنوان منبع انتخاب کرده است که هم در مورد منطقه ملی خود (کردستان) و هم در مورد زبان خلق خود (کردی) سخنی نگفته است! آیا به نظر عجیب نمی آید؟ آیا میتوان آمار جمعیت های زبانی در ایران را از زبان شخصی با مشخصات فوق جدی تلقی کرد؟ آیا امروز کرد تباری را میتوان یافت که دانشی در حد یک دانشمند (آنچنانکه منوچهر صالحی معرفی میکند) داشته باشد، اما در مورد مظلومیت ملت کرد و آمار جمعیت زبانی خود  و تعرض دولت مرکزی به آن منطقه سخن نگوید؟ دانشمند مورد نظر آقای منوچهر صالحی مشخصاتی دارد که خود بخود اعتبا آماری وی را، خواه ناخواه، زیر علامت سوآل میبرد. سومین منبع آقای صالحی سایت اینترنتی "ائتنولوقیا"ست. همین سایت در چند سال پیش جمعیت ترک ایران را درصدی  بیشتر از جمعیت فارس زبان در ایران نشان میداد. اما از یکی دو سال پیش، معلوم میشود که پولهای لوبی دولت ایران در گردانندگان این سایت کارگر افتاده و آمارهای این مرکز به صورت حیرت آوری تغییر شکل داده و عمدتا در سمت تمایلات فکری آقای منوچهر صالحی عمل میکند. در هر صورت این سایت نیز یک منبع خارجی و از نظر اعتبار آمار و ارقام اعتبار لازم را ندارد.

 

با شیوه نقد منوچهر صالحی آشنا شویم

آقای منوچهر صالحی در متن نوشته خود آمار دیگری را در رابطه با جمعیت های زبانی در ایران و از زبان وزیر امور خارجه ایران، علی اکبر صالحی در ترکیه بیان شده را مطرح کرده و سپس آن را مورد نقد قرار داده است. در این آمار زبانی(که در لینک زیر میتوانید آن را مشاهده کنید) وزیر امور خارجه ایران علی اکبر صالحی میگوید که "40 درصد مردم ایران به زبان ترکی سخن میگویند".

http://www.youtube.com/watch?v=OFZVGvsw9gk

آقای منوچهر صالحی در خصوص این سخن وزیر امور خارجه ایران در مطبوعات ترکیه، مینویسد:

"بنا به ادعای آژانس خبری دوغان ترکیه گویا علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه ایران که به ترکیه سفر کرده بود، در آن کشور مدعی شد «بیش از ۴۰ % مردمان ایران به زبان ترکی صحبت می کنند.»  البته این گفته صالحی در رسانه‌های خبری ایران بازتابی نیافت و بنابراین هنوز به‌طور رسمی از سوی دولت ایران محتوای این ادعا تأیید نشده است. " (پایان نقل قول)

یک: آقای منوچهر صالحی انتظار دارند چنین خبری در رسانه های داخلی بشدت سانسور شده و کنترل شده ایران بازتاب نیز داشته باشد!! این نهایت پر توقعی نسبت به رسانه های خبری در ایران است!! گویا این رسانه ها هر خبری را منعکس میکنند و فقط گفته های وزیر امور خارجه خود را (آنهم در مورد جمعیت زبانی ترک) بازتاب نداده اند و از این طریق به اعتبار خبر لطمه زده اند!! با تمامی این احوال آقای منوچهر صالحی نیک میدانند که حتی سخنان رئیس جمهور کشور در ایران سانسور میشود، چه رسد به سخنان این یا آن وزیر. به زعم آقای منوچهر صالحی گویا از سانسور در ایران خبری نیست و اگر خبری در ایران بازتابی نیابد، خبر اعتبار خود را از دست میدهد!! عجب استدلال محکمی!! نوشته های خود آقای منوچهر صالحی در رسانه های ایران بازتاب ندارد!! آیا این بدان معنی استکه آقای منوچهر صالحی مقاله نمی نویسند؟؟ خبری را که خود آقای منوچهر صالحی از طریق گفتگوی تلویزیون مشاهده  کرده است، در انتظار بازتاب آن گفتگو در رسانه های ایران است تا اعتبار خبر تایید گردد!!

 

دو: آقای منوچهر صالحی انتظار داشت این خبر از طرف مقامات رسمی ایران نیز تایید هم بشود!! آقای صالحی بازهم، انگار گفتگوی وزیر امور خارجه را ندیده باشند، منتظر تایید این خبر از سوی مقامات جمهوری اسلامی است!! درجه خوشبینی آقای منوچهر صالحی نسبت به مقامات رسمی ایران حیرت انگیز است.

 

سه: آقای منوچهر صالحی در انعکاسی خبر در نوشته خود از جملهء "بنا به ادعای آژانس خبری دوغان"، استفاده میکند. منظور آقای صالحی اینست که این آژانس "ادعا"میکند، اما معلوم نیست که خبر "واقعی"باشد! درصورتیکه این خبر گفتگوی ویدئویی علی اکبر صالحی را با خبرنگاری در ترکیه نشان میدهد. به عبارت دیگر سخنان اکبر صالحی، وزیر امورخارجه وقت ایران، از زبان خودش و بصورت فیلم قابل مشاهده است. بنابراین بیان آقای منوچهر صالحی در اینکه این خبر "ادعای آژانس خبری"است هم نادرست و هم تحریف آشکار خبر است. خبر فوق را میتوانید در لینک "آژانس خبری دوغان"نیز مشاهده کرد. همچنین آقای منوچهر صالحی نه لینگ گفتگوی وزیر امور خارجه ایران را بلکه لینک نوشتاری این خبر را در لیست رفرنس های خود آورده است. در صورتیکه من لینک گفتگو وزیر امور خارجه ایران در ترکیه را قبلا برایشان ارسال کرده بودم.

 

در این خبر وزیر امور خارجه دولت ایران (که اساسا دولتی در تعارض با حقوق ملیتهای غیرفارس ایران است) اذعان میکند که 40 درصد جمعیت ایران به ترکی سخن میگویند. اما منوچهر صالحی استدلال کودکانه دیگری بر این سخنان وزیر امور خارجه ایران ارائه میدهد که واقعا خواندنی است. منوچهر صالحی مینویسند:

"گیریم که خبر آژانس دوغان ترکیه درست و وزیر امور خارجه ایران چنین سخنی را در ترکیه گفته بوده باشد. او مدعی شد که در ایران ۴۰میلیون تن به زبان ترکی سخن میگویند. اما آیا چون هر کسی در ایران ترکی سخن بگوید، باید اجبارأ به ملیت ترک ایران تعلق داشته باشد؟ برای نمونه تقریبآ ۹۵تا ۹۸درصد مردمی که در ایران می‌زیند، می‌توانند به زبان فارسی سخن بگویند. آیا بنا بر این واقعیت می‌توان مدعی شد که جمعیت فارس‌زبان ایران ۹۵و یا ۹۸درصد است؟ هم‌چنین چندین میلیون تن که در ایران دارای تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی هستند، می‌توانند به زبان انگلیسی سخن بگویند، اما آیا می‌توان این افراد را «انگلیسی» پنداشت؟" (پایان نقل قول)

 

آقای منوچهر صالحی، به هر نحو سخنان وزیر امور خارجه ایران در ترکیه را، با بی میلی هم شده باشد، تایید میکند. اما وی در توجیه و در واقع تحریف محتوی سخنان وزیر امور خارجه ایران، میگوید هر کسی که به زبان ترکی سخن بگوید نمیتواند ترک  باشد. دلیل منوچهر صالحی اینست که؛ اگر "95 تا 98 درصد مردم ایران میتوانند به فارسی سخن بگویند، آیا واقعا 95 یا 98 درصد مردم ایران فارس زبانند (فارس اند)؟"و یا مینویسد: "هم‌چنین چندین میلیون تن که در ایران دارای تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی هستند، می‌توانند به زبان انگلیسی سخن بگویند، اما آیا می‌توان این افراد را «انگلیسی» پنداشت؟".  آقای منوچهر صالحی مقایسه بسیار تحریف آمیز، نادرست و غیرواقعی را در میان گذاشته است. این درست که، اگر واقعا 95  یا 98 درصد مردم ایران بتوانند به فارسی سخن بگویند فارس نیستند. چون فارسی در مدارس ایران تنها زبان انحصاری و اجباری تحصیلی است و تمامی کودکان مجبورند آن را برای گذران معیشت خویش در مدارس بیاموزند. اگر چندین ملیون به زبان انگلیسی سخن میگویند هم به دلیل اینست که انگلیسی زبان دوم در نظام آموزشی ایران است و البته که تعداد کسانیکه به آن زبان میتوانند سخن بگویند "انگلیسی"به حساب نمی آیند. اما بایستی از جناب منوچهر صالحی بپرسیم که "زبان ترکی"در کدام مدرسه و یا دانشگاهی در ایران تدریس میشود که بخشی از کسانی که به ترکی سخن میگویند به حساب تحصیل کرده ها زبان ترکی بگذاریم؟ نکند زبان ترکی در مدارس ایران تدریس میشود و که ما خبر نداریم!! تحصیل به زبان ترکی در مدارس ایران نه تنها ممنوع است، بلکه آقای صالحی نیک میداند که به دلیل سیاستهای آسیمیلاسیون دولتی و تحقیر و تبعیض علیه زبان ترکی در ایران، هر روز، دقیقا هر روز، از تعداد متکلمین زبان ترکی کاسته میشود و به همان اندازه به تعداد متکلمین زبان فارسی افزوده میشود. اما منوچهر صالحی با این استدلال تحریف کننده شعور خوانندگانش را نیز به بازی میگیرد و به هیچ می انگارد و از این طریق میخواهد افکار عمومی جامعه را با تحریف و تخطئه ذهنی خودش تطبیق دهد. بنابراین مقایسه جمعیت فارسی دان و یا جمعیت انگلیسی دان در ایران با کسانیکه به زبان ترکی در این کشور سخن میگویند، قیاسی بی معنی، تحریف کننده و مع الفارق است. این قیاس تنها و تنها بر اساس تحریف و برای فریب مردم انجام می گیرد.

در عین حال باید یادآور شوم که کسانیکه میتوانند در ایران به فارسی سخن بگویند اصلا و ابدا 95 و یا بدتر از آن 98 درصد نیستند. اینها اعداد من درآوردی آقای منوچهر صالحی است. براساس آمارهای دولتی "در سال ۱۳۹۰ جمعیت بی سواد بالای شش سال کشور ۱۵ و۲٥ درصد بود. یعنی همچنان نزدیک به ۱۰ میلیون جمعیت بی سواد بالای شش سال در ایران وجود دارد"4.  به بیان دیگر نرخ باسوادی در بدترین حالت 75 و در بهترین حالت 85 درصد است. اما آقای منوچهر صالحی درصد باسوادان را به دلخواه تا عدد 98 ( حداقل 13% و حداکثر 23% درصد) بالا برده است!

 

اما برای آگاهی باز هم بیشتر خوانندگان آقای منوچهر صالحی من آمار دیگری را، اینبار از زبان وزیر آموزش و پرورش وقت ایران حميد‌رضا حاجی ‌بابايی نقل میکنم تا چند و چون قضیه آماری تا حدودی بیشتر روشن گردد. آقای حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش طی یک مصاحبه در سال 1388 (لینک مصاحبه را در زیر مشاهده کنید) عنوان میکند که: "هفتاد در صد دانش آموزان در تمامی مدارس ایران دو زبانه (بخوان غیرفارس زبان) هستند". (پایان نقل قول)

http://www.edunews.ir/index.php?view&sid=23573

 

آقای منوچهر صالحی بایستی بهتر بدانند که وزیر آموزش پرورش از تعداد دانش آموزان کشور باخبر است. از وضعیت تحصیلی این دانش آموزان نیز اطلاع کافی دارد. اضافه شدن یک سال تحصیلی برای دانش آموزان غیرفارس زبان در نظام آموزشی و برای تقویت زبان فارسی آنها در این گفتگوی وی نیز، هدفی است که دولت جمهوری اسلامی برای تقویت زبان فارسی کودکان غیرفارس به آن دست زده است، در عین حال منبع خبر نیز خبرگزاری دولتی در ایران است و نگرانی آقای منوچهر صالحی از بابت منابع خبر نیز که یک منبع دولتی است، انشااله منتفی است! آیا وقتی وزیر آموزش و پرورش میگوید که، هفتاد درصد دانش آموزان در تمامی مدارس ایرا غیرفارس زبان هستند، این بدان معنا نیست که جمعیت فارس زبان کشور حدودا سی (30) درصد در کشور است؟ اگر آمار وزیر آموزش پروش را معتبرتر از سازمان جاسوسی سیا در آمریکا بدانیم، آمار ارائه شده از سوی سازمان سیای آمریکا در مورد جمعیت زبانی در ایران یک پول نمی ارزد. به بیان دیگر وزیرامور خارجه میگوید جمعیت ترک زبان کشور 40 درصد است و وزیر آموزش و پرورش کشور میگوید غیرفارسها 70 درصد جمعیت ایران و بدین ترتیب فارس زبانها 30 درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهند. اگر منوچهر صالحی به عددهای آماری وزرای دولت ایران معترض است، چرا تا کنون در هیچ مقاله ایی گنجاندن آمار زبانی و آمار اتنیکی در سرشماریهای کشور را مطالبه نکرده است؟

 

در عین حال حتی اگر بگیریم که جمعیت ترکهای ایران طبق میل منوچهر صالحی هشت ملیون باشد. آذربایجان (که امروز در چندین استان با اسامی گوناگون تقسیم شده است) سرزمین مادری این خلق است. براساس حقوق بین المللی که فوقا ذکر آن گذشت، این خلق که شصت و اندی سال پیش حکومت ملی خود را برپا کرده بود و همین خلق حدود ده قرن در ایران بر اریکه قدرت دولتی تکیه زده بود، باید که از حق تعیین سرنوشت خویش برخوردار باشد یا نه؟ آمار جمعیت ها، اصل حق تعیین سرنوشت را زیر سوآل نمیبرند. آقای منوچهر صالحی اگر مخالف این حق شناخته شده هستند، دلیلی  ندارند که توهم پراکنی و سفسطه بازی بکنند، بهتر است صادق باشند و باورشان را با مردم در میان بگذارند.

 

پرسش پایانی من از منوچهر صالحی اینست که اگر انصاف را ملاک قرار دهید، وزیران (امور خارجه و آموزش و پرورش) دولت ایران از نظر ارائه آمار و ارقام در داخل کشور اعتبار بیشتری دارند یا سازمانهای خارجی و از آن جمله سازمان جاسوسی سیا که در این نوشته به آنها اعتماد کرده اید؟

 

سخن پایانی

آقای منوچهر صالحی طی مقاله خویش مفاهیم بسیار ناسنجیده و تخریبی را مورد استفاده قرار داده است، مفاهیم چون "تجزیه طلب"و یا "پان ترکیسم"، و مفاهیم چون "ایرانی"و "انیرانی" (غیرایرانی) مفاهیمی که اساسا جزو جدایی ناپذیر ادبیات سیاسی پان ایرانیستها و جمهوری اسلامی در تبلیغ علیه حقوق ملیتهای غیرفارس در ایران است. چگونه فردی که مدعی نوشتن مقالات علمی است، چنین سطحی و بی هوا مفاهیمی که در ادبیات فارسی بار منفی زیادی دارد در نوشته هایش مورد استفاده قرار میدهد؟ آیا کسی که حقوق زبانی خود را مطالبه میکند پان ترک تلقی میشود؟ کسی که برای حق تعیین سرنوشت مبارزه میکند پان ترک است؟ به نظر میرسد استفاده از این مفاهیم چیز جز فرار از پاسخ دادن به ضروریات موجود در حوزه حقوق ملیتهای ساکن در ایران نیست. فرار و یا مقاومت لجوجانه در برابر مطالبات حق طلبانه مردم و ملیتهای ساکن ایران، این کشور را بسوی خوشبختی نمی برد.  آقای منوچهر صالحی احتمالا فاجعه یوگسلاوی را فراموش کرده است. شاید به همین خاطر استکه وی با توسل به شیوه های غیردمکراتیک، تحریف و ایجاد توهم  بر شیپور یوگسلاویزه شدن  ایران میدمد.

 

به آقای منوچهر صالحی باید گفت که؛ انصاف چیز بسیار خوبی است و عدالت چیزی بسیار خوب تر! خلقهای غیرفارس در ایران به اندازه کافی تحقیر شده اند و تبعیض علیه شان روا شده و میشود. شما (که خود را چپ هم میدانید) اگر کاری برای ملیونها مظلوم ستمدیده در آن کشور نمی کنید، حداقل با این نوشته ها  غیرانسانی و استدلاهای سفسطه آمیز نمک بر زخم آنها نپاشید و به ابزار دولت جمهوری اسلامی در تبلیغات علیه جنبش های سیاسی خلقهای تحت ستم در ایران تبدیل نشوید.

2013-08-03

Yunes.shameli@gmail.com

منابع:

1-   http://www.iranglobal.info/node/21954

2-   http://www.iranglobal.info/node/21752

3-   http://turkmensahramedia.net/fa_azdigaran/1385/zaban.htm

4-   http://www.rahesabz.net/story/62652

 

 

 

پان پوپولیسم از پان های ناسیونالیستی نیز زیانبارتر است!

$
0
0

 

 

پوپولیسم چیست؟

 در جهان سیاست به کسانی که دنباله رو مردم کوچه و خیابان هستند (پوپولیست) گفته می شود. دنباله روان مردم کوچه و خیابان (پوپولیست ها) دو گروه هستند: یک گروه آنهائی هستند که آن چنان ناتوان و کم هوادار بوده و یا دچار خودباختگی هستند که برای پیدا کردن هوادار راه چاپلوسی از مردم کوچه و خیابان را در پیش گرفته اند و گروه دوم مردم فریبانی هستند که نان به نرخ روز خور (اپورتونیست) هستند و با روش های پوپولیستی می خواهند مردم فریبی کرده و با گفتن و نوشتن سخنانی که خوشایند مردم کوچه و خیابان باشد با پیدا کردن هوادار برای خود به خواسته هایشان برسند! پوپولیست ها هرگز سخنان  راست و درستی که همگان باید آنها را بدانند تا برای دردهای خود درمان هائی کارآمد پیدا کنند را نمی گویند و روشن است که چنین کسانی شایستگی رهبری مردم را ندارند. Populismکه با واژه انگلیسی Peopleیا (مردم) هم خانواده است در نگاه نخست چمی مانند دلسوزی برای مردم و یا باور به مردمسالاری را دارد اما همچنان که گفته خواهد شد مردمسالاری و یا Democracyسر تا پا با پوپولیسم ناهمسان است و هرگز کسی که باورمند به مردمسالاری یا Democratبوده و دلسوز مردم باشد کرداری برابر با کردار یک Populistندارد!

 چکیده سخن یک پوپولیست این است که اگر انبوهی از مردم مانند صدهزار تن یا چند میلیون تن سخنی را گفتند و یا به باورداشتی باورمند بودند باید با دنباله روی از مردم کوچه و خیابان همان سخن و همان باورداشت را چه درست و چه نادرست پذیرفت! پوپولیست ها (مردم باور) و (مردم گرا) هستند و به چیزی به نام (مردم گمراه) باورمند نیستند و از این روی راهنمائی مردم برای رفتن در راه درست نیز در کردارهای پوپولیستی جائی ندارد! گفتار درباره آسیب های فراوان پوپولیسم و رفتارهای پوپولیستی اگر به شناخت چگونگی پیدایش چنین پدیده ای نیانجامد سودمند نخواهد بود. دنباله روی از مردم کوچه و خیابان یا پوپولیسم مانند دیدگاه ها و گرایش های سیاسی و "ایسم"های گوناگون باورداشت (ایدئولوژی) به شمار نمی رود و گونه ای رفتار سیاسی است كه در زمان ها و زمینه های ویژه ای نمایان می شود. از این روی برای رویاروئی با رفتار پوپولیستی پیش از پژوهش و بررسی چنین پدیده ای باید زمینه های پیدایش این رفتار را از میان برد و برای این کار باید با بررسی موشکافانه رویدادهای تاریخی و پندآموزی از فرجام کسانی که دنباله رو مردم کوچه و خیابان (پوپولیست) بودند روشنگری کرد.  

 پوپولیسم روشی است که با بهره گیری از ناخرسندی ها، گرفتاری ها، ترس ها و رنج ها و باورهای درست و نادرست همگان، مردم کوچه و خیابان را به کار می گیرد. پوپولیست ها با خرد، خردورزی و خردورزان سر و کاری ندارند و راهکارهای خردمندانه ای را که بتوان در میدان کردار پیاده کرد برای از میان بردن گرفتاری های مردم یک سرزمین نشان نمی دهند و کاری که می کنند گفتن سخنان مردم پسند برای هوادار کردن مردم کوچه و خیابان و بهره گیری از نیروی آنها برای رسیدن به خواسته هایشان است. پوپولیست ها با پژوهش و بررسی موشکافانه بدبختی های مردم یک سرزمین و یافتن چاره هائی برای هزاران درد مردم گرفتار در تیره روزی های گوناگون سر و کار ندارند. پوپولیست ها برای مردم گرفتار در دوزخ نوید رسیدن به بهشت را می دهند بی آن که راه رسیدن به بهشت را نشان بدهند! و مردمی که سخنان پوپولیست ها را باور بکنند در همان دوزخی که هستند می مانند بی آن که در راه رسیدن به بهشت توان برداشتن یک گام را داشته باشند! پوپولیست ها همواره و همیشه و پی در پی نوید می دهند! نوید انجام کارهائی که نه می خواهند و نه می توانند آنها را انجام دهند! و دادن نویدهای دروغین به مردم کوچه و خیابان یکی از بزرگترین ابزارهای پوپولیسم است!

 برای فهم ناهمسانی کردار کسی که دنباله رو مردم کوچه و خیابان یا پوپولیست است با کسی که دلسوز مردم است نمونه ساده ای می آوریم که سیگار و سیگارکشی است، میلیون ها تن را در جهان می توان یافت که سیگاری هستند و کسانی که خواهان تندرستی مردم بوده و دلسوز مردم هستند همگان را به نکشیدن سیگار فرا خوانده و خواستار از میان رفتن سیگار و دیگر فراورده های توتون در همه جهان هستند اما اگر یک پوپولیست ببیند که سیگار کمیاب و گران شده است و گروهی از مردم نا آگاه کوچه و خیابان که سیگاری هستند از گرانی سیگار گلایه دارند حتی اگر سیگاری نباشد هماواز با همان مردم درباره گرانی سیگار سخنرانی کرده و هماواز با سیگاری ها از گرانی سیگار نالان و خواستار ارزان شدن سیگار خواهد شد چون گفتن چنین سخنانی خوشایند مردم گمراهی است که سیگاری هستند! اما کسی که دلسوز مردم است از زیان های سیگار سخن گفته و مردم را به دوری از سیگار فرا خواهد خواند و خواستار ریشه کن شدن سیگار و توتون خواهد شد و چنین کاری راهنمائی و آگاه کردن مردم است نه دنباله روی از مردم کوچه و خیابان.   

 درباره ورزش، پوپولیست ها همواره دنباله رو مردم کوچه و خیابان هستند بی آن که برای پیشرفت ورزش یک سرزمین برنامه ای کارآمد داشته باشند! یک پوپولیست هنگامی که ببیند در سرزمینی فوتبال خواهان فراوانی دارد در ستایش از فوتبال و فوتبالیست ها و تیم های گوناگون فوتبال سخنرانی می کند بی آن که خودش یکبار نیز فوتبال بازی کرده باشد! اما اگر همان پوپولیست به چین برود در ستایش از هنر رزمی کونگ فو سخنرانی می کند چون بیشتر مردم چین دوستدار کونگ فو هستند بی آن که خودش یکبار نیز به باشگاه کونگ فو رفته باشد! یک پوپولیست در ژاپن از کاراته، در کره از تکواندو، در تایلند از موی تای ستایش می کند بی آن که خودش به باشگاه های این چند رشته از هنرهای رزمی رفته و با کاراته و تکواندو و موی تای آشنا باشد! سخنان یک پوپولیست درباره رشته های گوناگون ورزشی تنها سخنان مردم پسند هستند نه سخنانی راهگشا برای پیشرفت ورزش یک سرزمین!

 درباره فرهنگ، پوپولیست ها هرگز فرهنگسازی نمی کنند و دنباله رو فرهنگ مردم کوچه و خیابان هستند و چیزی به نام زیر و رو کردن فرهنگ یک سرزمین و پیدایش فرهنگ برتر که بر پایه خردورزی باشد در میان پوپولیست ها جائی ندارد! دنباله روی از آئین های مردم کوچه و خیابان حتی اگر چنین آئین هائی زیانبار و دور از خرد باشند با نام بزرگداشت و یا ارج نهادن به آئین های مردمی کار پوپولیست ها است! پوپولیست ها هرگز در پی زدودن آئین های خرافی و نابخردانه نیستند و با دنباله روی از مردم کوچه و خیابان به پایداری چنین آئین هائی یاری می رسانند و بهسازی فرهنگ یک سرزمین با روش های پوپولیستی ناشدنی است. درباره هنر نیز که بخشی از فرهنگ است پوپولیست ها هرگز در پی بهسازی هنرهای یک سرزمین نیستند و دنباله رو هنر مردم کوچه و خیابان هستند! پوپولیست ها درباره فرهنگ و هنر یک سرزمین پیاپی واژه "مردم"را به کار می برند! مانند: فرهنگ مردمی، هنر مردمی، داستان های مردمی، آئین های مردمی، آوازهای مردمی، آهنگ های مردمی، جشن های مردمی و .......... بی آن که این "مردمی"های پوپولیستی سودی برای فرهنگ و هنر همان مردم داشته باشند!

 دین نیز گونه ای فرهنگ است اما پوپولیست ها حتی اگر بیدین باشند هرگز در پی زدودن خرافه های دینی در سرزمینی که باورهای دینی در آن باورمندان فراوانی داشته باشند نبوده و با دنباله روی از مردم دیندار کوچه و خیابان دین و خرافه های دینی را می ستایند! در سرزمین دینداران پوپولیست ها هنگام رویاروئی با مردم کوچه و خیابان همواره واژه های دینی را به کار می برند! در یک سرزمین اگر مردم کوچه و خیابان مسیحی باشند پوپولیست ها از مریم و عیسی سخن می گویند و اگر مسلمان سنی باشند از ابوبکر و عمر و عثمان به نیکی یاد می کنند و اگر مسلمان شیعه باشند از علی و حسین و امام زمان نام می برند حتی اگر خودشان به سخنانی که می گویند باورمند نباشند! پوپولیست ها همواره از دین و باورهای دینی با نام های"مقدسات مردم!"و "اعتقادات پاک مذهبی!"و "باورهای مردمی"سخن می گویند و به همراه دینداران کوچه و خیابان به کلیسا و مسجد می روند! روشنگری مردم برای از میان بردن دین و خرافه های دینی کاری است که پوپولیست ها از انجام آن ناتوانند!

 یک پوپولیست اگر ببیند مردم یک سرزمین از بیکاری و بی پولی و گرانی می نالند می گوید که می تواند در چند ماه گرانی و بی پولی و بیکاری را ریشه کن کند بی آن که روشن کند این چند ماه چند تا ماه هستند؟ (شش ماه نیز چند ماه است، شش هزار ماه نیز چند ماه است!) و بی آن که روشن کند با کدام برنامه خواهد توانست گرانی و بیکاری و بی پولی را در چند ماه ریشه کن کند؟ و برنامه تنخواهی وی را که جز دادن نویدهای دروغین به مردم کوچه و خیابان چیز دیگری نیست کدام یک از دانشمندان و اندیشمندان و استادان دانشگاه پس از پژوهش های فراوان پذیرفته اند؟ یک پوپولیست اگر بر سر کار بیاید برای خرسندی مردم کوچه و خیابان به جای پیاده کردن برنامه های بنیادین تنخواهی برنامه هائی برای سرازیر کردن پول و کالا به میان مردم پیاده می کند که چون چنین برنامه هائی نمایشی هستند و هرگز برای بهسازی تنخواه یک سرزمین کارائی ندارند سرانجام بیکاری و بی پولی و گرانی نه تنها از میان نخواهند رفت بلکه از توان خرید مردم کاسته شده و زمینه برای پیدایش تورم تازنده و گرانی های جهشی و کاهش بهره وری و از میان رفتن روز افزون ارزش پول پیدا خواهد شد!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

چند نمونه از فرجام پوپولیسم و پوپولیست ها

 هنگام به روی کار آمدن آدولف هیتلر ناسیونالیست در آلمان و پیدایش نازیسم که یکی از چهره های زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم بود چون میلیون ها تن از مردم آلمان هوادار هیتلر و نازی ها شده بودند فراوان بودند چپ گراها و سوسیالیست هائی که با دنباله روی از مردم کوچه و خیابان آلمان از هیتلر و نازیسم پشتیبانی می کردند بی آن که خودشان به ناسیونالیسم و پندارهای ناسیونالیستی باورمند باشند و بی آن که چپ گرا بودن با ناسیونالیست بودن سازگار باشد! چرا؟ چون در گرداب پوپولیسم گرفتار شده بودند! چپ گراهائی نیز بودند که به جای دنباله روی از مردم کوچه و خیابان آلمان و به جای هواداری از آدولف هیتلر درباره فرجام نازیسم و پندارهای ناسیونالیستی روشنگری می کردند و تاریخ نشان داد که سخن چنین کسانی درست بود نه پوپولیست هائی که هم خودشان را چپ گرا نامیدند و هم از مردم کوچه و خیابان آلمان دنباله روی کرده و از هیتلر و نازیسم پشتیبانی کردند! اگر چپ گراها و سوسیالیست های پوپولیست در آن هنگام از آدولف هیتلر پشتیبانی نمی کردند بی هیچ گمانی نه جنگ جهانی دوم آغاز می شد و نه پنجاه و پنج میلیون تن کشته می شدند!  

 دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) که گردابی است دهشتناک بدبختانه بسیاری از گروه های سیاسی ایرانی را نیز از دیرباز تا کنون گرفتار کرده است. در سال ۱۳۵۷ که به جای سال انقلاب اسلامی این سال را باید سال انتحار اسلامی بنامیم و هنگام به روی کار آمدن رژیم گدایان مفت خور آخوندی که با فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی مردم تیره روز را در دوزخی بی همتا در جهان به نام ایران به زنجیر کشید چون بسیاری از سازمان های سیاسی در آن زمان در گرداب پوپولیسم گرفتار بودند از چپ گرا گرفته تا راست گرا می گفتند: درود بر خمینی – زنده باد خمینی – تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست و .......... چرا؟ چون مردم کوچه و خیابان این شعارها را می دادند! در سال ۱۳۵۸ بسیاری از گروه های چپ گرا در کردستان سخنان ناسیونالیست های کرد را بازگو می کردند، چرا؟ چون مردم کوچه و خیابان در کردستان از این سخنان خوششان می آمد! در خردادماه سال ۱۳۵۹ بخشی از سازمان فدائیان که نام نادرست "اکثریت"به روی آنها گذاشته شد با هزار و یک فلسفه بافی خنده دار اعلام کردند که از رژیم جمهوری اسلامی پشتیبانی خواهند کرد! چرا؟ چون بیشتر مردم کوچه و خیابان در آن هنگام هوادار رژیم جمهوری اسلامی بودند!

 پشتیبانی فدائیان اکثریتی در خردادماه سال ۱۳۵۹ از رژیم ولایت فقیه و پیوستن حزب توده ایران به اکثریتی ها در هواداری از رژیم گدایان مفت خور آخوندی یکی از آشکارترین نمونه های گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم است که با این کار اکثریتی ها بزرگترین سازمان مارکسیستی خاورمیانه با پیشینه درخشان سیاسی تکه پاره شد و از میان رفت! سخن سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) که در آن زمان می گفت: چون رژیم روح الله خمینی دشمن جهانخواران (امپریالیست ها) و به ویژه آمریکای جهانخوار است باید از این رژیم پشتیبانی کرد مانند آن است که کسی بگوید: چون رژیم طالبان در افغانستان با آمریکای جهانخوار می ستیزد باید از طالبان پشتیبانی کرد! و یا چون رژیم صدام حسین در عراق با آمریکای جهانخوار می جنگد باید پشتیبان صدام حسین بود! بی آن که روشن شود بودن رژیم طالبان در افغانستان و بودن رژیم صدام حسین در عراق چه سودی برای مردم افغانستان و عراق دارد؟ و بی آن که روشن شود رژیمی که سرزمینی را از درون می فرساید و راه را برای جهانخواران هموار می کند چگونه می تواند دشمن امپریالیسم باشد؟  

 یک ماه از آگهی پوپولیستی اکثریتی ها نگذشته بود که روح الله خمینی در تیرماه ۱۳۵۹ با آسوده شدن از سازمان فدائیان، بر ضد سازمان مجاهدین خلق ایران سخنرانی کرد! در پی سخنرانی روح الله خمینی سازمان مجاهدین خلق ایران که خواستار درگیری با رژیم آخوندی نبود ناچار شد همه دفترهای خود را در سرتاسر ایران ببندد! پس از آن هر روز با بهانه های گوناگون چند درگیری با هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران از سوی نیروهای هوادار رژیم آخوندی به راه می افتاد و چند تن نیز کشته یا زخمی می شدند. تا آن که سرانجام سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۰ ناچار از روی آوردن به نبرد با رژیم ولایت فقیه شد و یک سال پس از آگهی پوپولیستی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در پشتیبانی از رژیم ولایت فقیه، در سال ۱۳۶۰ فدائیان اقلیتی و مجاهدین و هواداران چند سازمان سیاسی دیگر که مانند اکثریتی ها در گرداب پوپولیسم گرفتار نشده بودند هزار، هزار تیرباران شدند! از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۲ سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) هر گونه پشتیبانی و هواداری را از رژیم گدایان مفت خور آخوندی انجام داد اما پس از آسوده شدن روح الله خمینی از سازمان مجاهدین خلق ایران و چند سازمان سیاسی دیگر نوبت به همان اکثریتی هائی رسید که به همراه توده ای ها سه سال پیاپی و در سال های ۱۳۵۹ – ۱۳۶۰ – ۱۳۶۱ می گفتند: زنده باد خمینی!   

 از سال ۱۳۶۲ تاختن به حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) از سوی رژیم ولایت فقیه آغاز و هزاران تن از توده ای ها و اکثریتی ها دستگیر، بازجوئی، شکنجه و تیرباران شدند! و برخی از اکثریتی ها و توده ای ها که تیرباران نشده و حتی توبه نامه نوشته و در زندان بودند در کشتار تابستان سال ۱۳۶۷ سر به نیست شدند! از سال ۱۳۶۲ اکثریتی ها و توده ای های پوپولیست از خواب بیدار شده و پی بردند که با هواداری از رژیم دوزخی ولایت فقیه دست به خودکشی سیاسی زده اند اما چه سود که دیگر دیر شده بود! هنگامی که اکثریتی ها و توده ای ها به دژخیمان رژیم آخوندی می گفتند که مگر ما از جمهوری اسلامی پشتیبانی و هواداری نکردیم؟ پس چرا ما را زندانی می کنید و یا می کشید؟ پاسخی که می شنیدند این بود که پشتیبانی و هواداری شما از نظام مقدس جمهوری اسلامی برای آخرت شما خوب است! اما در این جهان برای مصالح اسلام و مسلمین همه شما باید کشته شوید! روشن است که اگر اکثریتی ها در خردادماه سال ۱۳۵۹ به همراه توده ای ها برای گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم با چشمان باز خواب نمی دیدند و به جای هواداری از رژیم آخوندی به همراه سازمان های سیاسی دیگر در برابر این رژیم می ایستادند نه دشمنان رژیم هزار، هزار کشته می شدند و نه از سرزمینی به نام ایران دوزخی بی همتا در جهان ساخته می شد!

 پشتیبانی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده ایران از رژیم آخوندی برای گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم تنها سه سال در سال های ۱۳۵۹ – ۱۳۶۰ – ۱۳۶۱ به درازا کشید اما هواداری سه ساله پوپولیستی از رژیم آخوندی چنان زیان های کوبنده ای به بار آورد که با هیچ زیانی برابر نبودند! نابودی سازمان فدائیان خلق ایران که بزرگترین سازمان چپگرای خاورمیانه با پیشینه درخشان سیاسی بود، نابودی حزب توده ایران پس از ده ها سال کار سیاسی برجسته، نابودی سازمان های چپ گرای دیگر در پی نابودی فدائیان و توده ای ها، نا امیدی مردم ستمدیده از چپ گراها، بی ارج شدن اندیشه های سوسیالیستی در میان دشمنان رژیم و سیاسی کاران، سر به نیست شدن سیاسی کاران سرشناسی که برخی از آنها گاه ده سال و یا بیشتر در زمان رژیم پادشاهی زندانی شده بودند، هموار شدن راه برای رژیم گدایان مفت خور آخوندی برای نابودی سازمان های سیاسی دیگر مانند سازمان مجاهدین خلق ایران در پی هواداری پوپولیستی اکثریتی ها و توده ای ها از رژیم ولایت فقیه و ..... و ..... و ..... همگی هوده گرفتاری اکثریتی ها و توده ای ها در گرداب پوپولیسم بودند!

 بدون شلیک حتی یک تیر از سوی اکثریتی ها و توده ای های پوپولیست و بدون کشته شدن حتی یک تن از سردمداران رژیم آخوندی به دست چنین کسانی، هزاران تن از چپ گراهای پوپولیست توده ای و اکثریتی مانند گوسپندانی که به کشتارگاه برده می شوند به دار آویخته و یا تیرباران شدند و نیروی بزرگی که می توانست در ساختن ایران بدون آخوندیسم و بدون مفت خوریسم به کار گرفته شود از میان رفت!  البته هم اکثریتی ها و هم توده ای ها این وجدان سیاسی را داشتند که کردار خودشان را در هواداری از رژیم آخوندی نکوهش کنند و از همگان پوزش بخواهند اما چه سود که با پشیمانی و پوزش خواهی زیان های کوبنده ای که به بار آمدند جبران شدنی نبودند! شاید این سخن ها آزار دهنده و ناخوشایند باشند اما این سخنانناگوار و دردناک را بارها و بارها باید گفت و نوشت و از آنها پندآموزی کرد چرا که گذشته چراغ راه آینده است.

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

 بزرگترین نماد کردارهای پوپولیستی در ایران و در زمان کنونی

 بزرگترین نماد کردارهای پوپولیستی در ایران و در زمان کنونی گفتن و نوشتن سخنان ناسیونالیستی از سوی کسانی است که ناسیونالیست نیستند! کسی که ناسیونالیست است اگر نژادپرست، زبان پرست، کهنه پرست، مرده پرست، خاک پرست، مرزپرست، گذشته پرست، نیاکان پرست و .......... باشد و در این باره ها سخن بگوید شگفت انگیز نیست چون همه ناسیونالیست ها در همه جهان این ویژگی ها را دارند و در همه جهان و همه تاریخ حتی یک ناسیونالیست را نمی توان پیدا کرد که نژادپرست و زبان پرست و کهنه پرست و مرده پرست نباشد! اگر یک ناسیونالیست از زبان مادری بت بسازد و درباره آن زبان واژه تراشی کند و یا درباره تاریخ و رویدادهای تاریخی دروغ ببافد و تاریخ تراشی کند شگفت انگیز نیست! اگر یک ناسیونالیست با بهانه تراشی های گوناگون مانند دستاویز کردن خودگردانی (فدرالیسم) بخواهد میان خودش و دیگران دیوارکشی کرده و کشوری را تکه تکه کند شگفت انگیز نیست! ترازوی یک ناسیونالیست برای ارزیابی انسان ها اگر نژادپرستی باشد و اگر یک ناسیونالیست انسان ها را با نژاد و تبار ارزیابی کند و نژادی را برتر از نژادهای دیگر دانسته و خودش را برای وابستگی به آن نژاد، برتر از دیگران بداند شگفت انگیز نیست!

 آن چه شگفت آور است کردار کسانی است که ناسیونالیست نیستند اما سخنان ناسیونالیست ها را بازگو می کنند! در گفتارها و نوشتارهای کسانی که ناسیونالیست نیستند اما در گرداب پوپولیسم و این بار از گونه ناسیونالیستی آن گرفتار آمده اند خودگردانی (فدرالیسم) برابر با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین است نه ابزاری برای مردمسالاری! و زبان دستاویزی برای تکه پاره کردن یک سرزمین است نه ابزاری برای پیوند میان انسان ها ! واژه هائی مانند "حق تعیین سرنوشت"و "فعال مدنی"که هیچ پیوندی با ناسیونالیسم ندارند در گفتارهای پوپولیست های ناسیونالیزه شده برابر با نمادهای ناسیونالیسم هستند! در گفتارها و نوشتارهای پوپولیست های ناسیونالیزه شده "فعال مدنی"برابر با کسی است که می گوید: چون من پارس یا کرد یا ترک یا عرب و .......... هستم باید میان خودم و دیگران دیوارکشی کنم و "حق تعیین سرنوشت"نیز دستاویزی برای تکه تکه کردن یک سرزمین و برپائی جنگ های خانمانسوز ناسیونالیستی است!

 دانسته نیست که در کجای جهان کردار "فعال مدنی"یا کسی که برای ستاندن داد ستمدیدگان یک سرزمین می کوشد برابر است با کردار یک ناسیونالیست نژادپرست و زبان پرست و مرده پرست؟ در کجای جهان "حق تعیین سرنوشت"برابر با جدائی بخش های گوناگون یک سرزمین و بهانه ای برای نابودی یک کشور با بهانه تراشی های ناسیونالیستی است؟ اگر چم واژه های "حق تعیین سرنوشت"و "فعال مدنی"برابر با ناسیونالیسم و ناسیونالیست است پس ناسیونالیست هائی مانند: ناپلئون بناپارت، بنیتو موسولینی، آدولف هیتلر، اسلوبودان میلوشوویچ، صدام حسین و .......... را نیز باید باورمندان به حق تعیین سرنوشت و فعال مدنی دانست!!! روشن است که چنین کسانی که باید آنها را پان پوپولیست نامید رفتن به کژراهه پوپولیسم از گونه ناسیونالیستی را که جز شکست فرجامی ندارد در پیش گرفته اند و چنین کسانی اگر می خواهند زمینگیر و نابود نشوند باید دست از چنین شیوه ای بردارند چرا که پان پوپولیسم از پان های ناسیونالیستی نیز زیانبارتر است!    

 برای نمونه سرگذشت سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان (کومله) پندآموز است. این سازمان در آغاز یک سازمان ناسیونالیستی نبود و سازمانی صد در صد چپ گرا بود اما در سال ۱۳۵۸ و اندکی پس از فروپاشی رژیم شاهنشاهی چون مردم کوچه و خیابان کردستان به همراه ناسیونالیست هائی مانند حزب دموکرات کردستان پیرو دیدگاه های ناسیونالیستی بودند سازمان کومله نیز با پیروی از مردم کوچه و خیابان کردستان و گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم ناسیونالیستی زمینگیر شد! در این میان حزب کمونیست ایران نیز که به کومله پیوسته بود با گیر کردن در گرداب پوپولیسم ناسیونالیستی زمینگیر شد! اندیشمندانی مانند ژوبین رازانی (منصور حکمت) در حزب کمونیست ایران پس از دریافتن ناسازگاری سوسیالیسم با ناسیونالیسم از حزب کمونیست ایران جدا شده و حزب کمونیست کارگری را بنیانگزاری کردند. حزب کمونیست کارگری بسیاری از دیدگاه های ناسیونالیستی را که در پوپولیسم ریشه داشتند دور ریخت و به بازاندیشی و بازنگری در پندارهای پیشین پرداخت. پس از درگذشت زنده یاد ژوبین رازانی (منصور حکمت) این کوشش ها نیز نیمه کاره ماندند. سخن کوتاه، با آن که سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان (کومله) با رژیم آخوندی می جنگید اما آن چه که کومله را زمینگیر و ناکار کرد پوپولیسم ناسیونالیستی بود نه رژیم آخوندی!

 بدبختانه در میان سازمان های سیاسی، نویسندگان، سخنرانان و سیاسی کاران چپ گرای ایرانی بسیارند کسانی که ناسیونالیست نیستند اما چون دچار بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) هستند همان واژه های به کار رفته از سوی ناسیونالیست ها را از قومیت و ملیت و تبار و نژاد گرفته تا بت ساختن از زبان مادری و دیوارکشی های هیتلری میان مردم ایران با دستاویز خودگردانی (فدرالیسم) بی هیچ کم و کاستی بازگو کرده و به فراوانی به کار می برند! اما هیچ چپ گرائی در هیچ کجای جهان مانند ناسیونالیست ها درباره چند سنگ و کلوخ که در فلان ده کوره پیدا شده است و یا چند استخوان پوسیده که در فلان گورستان یافت شده است داستانسرائی و تاریخ تراشی نمی کند و با هزار و یک فلسفه بافی نمی گوید من بهترینم و دیگران بدترینند و زبان و نژاد و تبار و خودگردانی هرگز برای یک چپ گرا ابزار دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین نیستند چون چپ گرا بودن با ناسیونالیست بودن سازگار نیست!

 برای نمونه هرگز در هیچ کجای جهان یک مارکسیست راست آئین مانند ناسیونالیست ها از زبان مادری بت نساخته و همه چیز را برای آن بت نابود نمی کند! مارشال تیتو بنیانگزار کشور یوگوسلاوی یک ناسیونالیست نبود و آن کس که در سایه ناسیونالیسم در کشوری به نام یوگوسلاوی سیل خون به راه انداخت و یوگوسلاوی تکه پاره و از نقشه جغرافیا پاک شد ناسیونالیست نژادپرستی به نام اسلوبودان میلوشوویچ بود! فیدل کاسترو یک کوبائی بود اما یک پان کوبا نبود! ارنستو چه گوارا یک آرژانتینی بود اما یک پان آرژانتین نبود! مائو یک چینی بود اما یک پان هان نبود و کسی که پان هان بود چیان کای چک رهبر حزب کومین تانگ بود که یک ناسیونالیست بود و سرانجام از مائو شکست خورد و به تایوان گریخت. هوشی مین یک ویتنامی بود اما یک پان ویتنام نبود! ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) روس بود اما پان روس نبود! ایوسیف ویساریونوویچ جوگاشوویلی (استالین) یک گرجی بود اما یک پان گرجستان نبود و ..........

 فلسفه مارکسیسم هیچ گونه سازگاری با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین با دستاویز کردن خودگردانی (فدرالیسم) و آریاپرستی و پارس پرستی و ترک پرستی و پان های ناسیونالیستی دیگر ندارد. کارل هاینریش مارکس فیلسوف نامدار آلمانی در هیچ کجا مانند ناسیونالیست های پان ژرمن نگفته است: کارگران آلمان یکی شوید بلکه کارل هاینریش مارکس و همه مارکسیست ها سخنشان این است که کارگران جهان یکی شوید و سرود پر آوازه اینترناسیونال ساخته اوژن پوتیه فرانسوی که در سال ۱۸۷۱ پدیدار شد و مارکسیست ها به فراوانی آن را به کار می برند یک سرود ناسیونالیستی نیست هر چند خود اوژن پوتیه فرانسوی هنگام سرودن سرود اینترناسیونال مارکسیست نبود چون در آن زمان فلسفه ای به نام مارکسیسم پیدا نشده بود. اندیشه مارکسیسم جهانی است نه بومی و بوم گرایانه و مارکسیست های درست آئین در سرتاسر جهان پیرو تک میهنی (اینترناسیونالیسم) هستند نه پیرو پندارهای کهنه و مرده و پوسیده ناسیونالیستی!

 سیاسی کاران و سازمان های سیاسی دیگری هم هستند که مارکسیست یا چپ گرا نیستند و به هر روی ناسیونالیست نیز نیستند اما همان سخنان ناسیونالیست ها را در زمینه های گوناگون بازتاب می دهند! برای نمونه چنین کسانی چون در گرداب پوپولیسم ناسیونالیستی گیر کرده اند تا سخن از خودگردانی (فدرالیسم) گفته می شود بی درنگ مانند ناسیونالیست ها از دیوارکشی های بومی و نژادی و زبانی میان مردم ایران سخن می گویند و برای چنین کسانی خودگردانی ابزاری برای مردم سالاری به دور از نژادپرستی و تبارپرستی نیست! اگر نویسنده ای ناسیونالیست نیست و نوشتاری درباره گندکاری های رژیم آخوندی نوشته و در پایان مانند ناسیونالیست های پان نامه نویس می گوید: "به امید آزادی ملل به زنجیر کشیده شده ایران"بداند که خودش با زنجیر پان پوپولیسم به زنجیر کشیده شده است! همچنان که در زمان انتحار اسلامی پوپولیست ها حتی اگر بیدین بودند هنگام سخن گفتن آیه و حدیث به کار می بردند و همگان دیدند که فرجام چنین کسانی چه شد!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

برای رهائی از گرداب پوپولیسم چه باید کرد؟

 آرمان خواهی، دلسوزی برای مردم و رهبری مردم با دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) ناسازگار است و اگر کسی می خواهد در گردابی ترسناک و مرگبار به نام پوپولیسم گیر نکرده و زمینگیر و نابود نشود باید در اندیشه هایش بازنگری کرده و با پندآموزی از فرجام پوپولیست ها در درازنای تاریخ هر آن چه را که رنگ پوپولیستی دارد دور بریزد.

 

مثل اولین روزهای جمهوریت

$
0
0
Mohammadreza Levayi

و سپیدارهای تبریز ارتفاع مظلومیت انسان و آذربایجان هستند. ارتفاع هویت و حضور گرگ زادی ترک آذربایجانی.
به قول نظامی بزرگ،
پدر بر پدر، مر مرا ترک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود
و تو چه می دانی از فرزانگی و آزادگی گرگ اندرون ما؟
راه می افتم در هزارتوی جهان رنگارنگ هویت. از "آلا داغلار "راه می افتم به سمت مقبرة الشعرای جنون و جهانی شدگی. دیوی از چراغ جادوی سانترالیسم و نژادپرستی برون می جهد و آوازهای ترکی ام را قورت می دهد.
ای رادیکال دموکراسی نشسته بر ایوان پست مدرن ما، تیر و کمانی از بطن اسطوره و تاریخ بردار و به من بسپار. دیو را بنگر که مست شراب سلطه و استبداد، بو می کشد سراپای من ما را. مغزمان را می خواهد و زبانمان را. فوران آتش نابودی و استحالۀ دهان دیو را می بینی؟ و آذربایجان ما چه قدر شبیه اندیشۀ فرانسیسکو دکودو است. "مغزهای ما پر شکوه آتش می گیرند، می سوزند، بدن را ترک می کنند اما نه ترک سوداهایش!"
ای آزادی آبی وار، ما را از چراغ قرمز سانسور و شلاق و شحنه وا رهان. "ما را از حصار طبقه بندی های ماشین وار تاریخ نویسان، اخلاقیون، و سیاسیون" (1) رها ساز. ما را به قاعدۀ خویشتن در اکنون برگردان. "قواعد بازی گذشتگان محصول محیط خاص آنهاست." (2) ما را در سر میز بازی های دیپلمات گونۀ گفتگوی تمدن ها اینقدر کش نده. رهایمان ساز از کابوس آسیمیلاسیون و مرکزگرایی و سودگرایی های فرهنگی قدرت.
"مرا ببر، ای تنها \ مرا ببر میان رؤیاها \ مرا ببر ای مادر \ یکسر بیدارم کن \ وادارم کن تا رؤیاهای تو را خواب ببینم " (3)
بگذار "اصول و هنجارهای خود را از درون بیافرینیم." (4)
که به قول نسیمی بزرگ "منده سیغار ایکی جاهان، من بو جاهانا سیغمازام \ گوهر لامکان منم، کون و مکانا سیغمازام." - هر دو جهان در من و من بر این جهان نگنجم \ گوهر لامکانم، در کون و مکان نگنجم. -
نگاه کن آنک آنجا، آذربایجان مثل "نسیمی"بالای دار معرفت و هویت وعشق پوست می اندازد و نیلوفرانه می شکفد. می پیچد گرد جهان، می پیچد به سراپای زبان و جان و متن و کلام و معنا. ساز "ده ده قورقود "را به آواز نسل نوی آذربایجان پیوند می زند.
و فرود می آیند قهرمانان اسطوره ای آذربایجان. جهان سازی است که می خواهیم با دستان آنها بنوازیمش.
بابک قلعه ای است که استقامت و آزادگی آن را اندیشیده است. سرخ و سر ریز. و مغزهای ما قلعه های جمهوریت اند. شاید زندانی اجبار و استبداد فرهنگی و سیاسی باشیم اما در تملک آنها نیستیم. فضولی، نباتی، صمد، اوختای، زهتابی و امانی و دیگر بزرگواران آزادگی، تله هایی برای به بند کشیدن خدایان کلام و کمال اند. اندیشه هایشان سرفصل رهایی انسان اند. و چهره هایشان درست "مثل اولین روزهای جمهوریت." (5)

راه می افتیم و سر راهمان سیلاب ستم ملی و "مرکز مطالعات ملی "و "مرکز ملی مطالعات اعتیاد"و "مرکز ملی پاسخ گویی به سئوالات دینی "و ملی گرایی شدید پان فارسیسم و مائی که کفش هایمان ملی نیست. ولم کن بارگاس یوسا، ولم کن. دیگر شعر ضمیر جهان نیست. برای ما ضمیر جهان آن چمدان کوچک و آبی می باشد. چمدانی پر از زبان مادری و هویت و اندیشه و تبریز و اردبیل و ارومیه و "آلا داغلار" . چمدانی پر از بنیاد آذربایجان شناسی و فرهنگستان آذربایجان و سرشار از هزاران پسوند و پیشوند آذربایجانی و آزادی. چمدانی که در اتاق فکر تاریک حضرات جا مانده است.

راه می افتیم و پشت سرمان سایۀ سنگین سیاست "زیر دست ساز". "احساس حقارت ذهنی و عادت به خدمتگزاری و اطاعت که به ناچار و به گونه ای ساختاری در شرایط تسلط پرورانده می شود." (6) وچقدر بدم می آید از نویسندگان محافظه کار دورو که شرایط تسلط را شکل می دهند. همانهایی که در کلوب شطرنج سیاست و حاکمیت بازی می کنند و ادعای جهانی شدگی و نوبل و رویاهای دور و دراز دارند.
راه دراز است و در هر گامی دامی نهان. "و من می ایستم \ سرم در دستهایم می اندیشم \ که چه بی اهمیت است دامهایی که برای یکدیگر می نهیم. " (7)

-----------------------------------------------------------------------------------------------
1 و 2 - آیزایا برلین
3- اکتاویو پاز
4- هابرماس
5- ایلهان برک
6- فردریک جیمسون
7- مارینا تسوتایوا

فراز و فرود شیخ خزعل

$
0
0

خزعل (شيخ خزعل) ، خزعل (شيخ خزعل)، حكمران محمّره، شيخ و رئيس قبيله مُحَيْسِن، از 1315 تا ح 1343/1303ش. شيخ‌خزعل به نصرت‌الملك، معزالسلطنه، سردار اقدس و سردار ارفع ملقب بود (كسروى، ص210؛ سليمانى، ص 199؛ بامداد، ج 1، ص 476) و رتبه اميرتومانى (رجوع کنید به كسروى، ص 202؛ تومان*) و سپس اميرنويانى (كسروى، ص210؛ صداوى، ص 155؛ نيز رجوع کنید به نويان*) داشت.

خزعل در 1280 به دنيا آمد. او از طايفه عرب بنى‌كعب* خوزستان و پسر حاج جابرخان نصرت‌الملك، حكمران محمّره، بود. پس از مرگ پدرش در 1298، برادرانش شيخ مزعل و شيخ‌محمد بر سر جانشينى با يكديگر درافتادند. شيخ‌محمد كه پسر بزرگ‌تر بود، در مقابل عشيره كارى از پيش نبرد و چون آنان مزعل را مى‌خواستند شاه نيز لقب نصرت‌الملك را كه از آن شيخ جابر بود، به مزعل داد (اعتمادالسلطنه، ص130؛ كسروى، ص 190ـ191؛ بامداد، همانجا).

شيخ مزعل پس از به قدرت رسيدن، با برادر كوچك‌ترش خزعل كه نزد او مى‌زيست، بدرفتارى مى‌كرد. در نتيجه، اين دو برادر به يكديگر بدگمان بودند (كسروى، ص 201ـ202). در 1315، خزعل با به قتل رساندن مزعل به قدرت رسيد (افضل‌الملك، ص 369؛ رضا پهلوى، ص 109؛ كسروى، ص 202) و با اعمال خشونت و شدت عمل، مخالفت اعضاى طايفه و حتى اغلب شيوخ عرب را خنثى ساخت (رجوع کنید به مصطفى عبدالقادر نجار، ص110؛ كسروى، ص210؛ صداوى، ص158).

بدين‌ترتيب شيخ‌خزعل، شيخِ قبيله محيسن شد و از مظفرالدين‌شاه حكمرانى و سرحددارى محمّره و لقب معزالسلطنه و درجه اميرتومانى گرفت (مصطفى عبدالقادر نجار، ص 106؛ افضل‌الملك، ص 258؛ كسروى، ص 202). شيخ‌خزعل با دختران رجال مشهور و بانفوذ ازدواج مى‌كرد تا موقعيت خود را تحكيم كند (براى نمونه‌اى از اين‌گونه ازدواجها رجوع کنید به كسروى، ص210؛ مستوفى، ج 3، ص 636). از جمله اقدامات خزعل براى تثبيت وضع خويش در خوزستان، از ميان برداشتن شيوخ قبايلى چون شيخِ آل‌خميس، شيخِ بنى‌طُرَف و شيخِ هويزه بود كه به اين ترتيب عشاير آنان زيرنفوذ شيخ‌خزعل قرار گرفتند (كسروى، ص 211).

او ناحيه حكمرانى خود در محمّره و فلاحيه را از حكومت خوزستان جدا كرد. پس از آن، حكومت اهواز را به او دادند و در 1319 به موجب فرمان شاه، جزيره آبادان، بهمنشير، كارون، هنديجان، ده‌ملا و فلاحيه نيز جزو املاك شخصى خزعل گرديد (همانجا؛ ذوقى، بخش 1، ص 490). هم‌زمان با افزايش قدرت شيخ خزعل در خوزستان و به سبب اعطاى امتياز نفت به دارسى در 9 صفر 1319/ 28 مه 1901 (رجوع کنید به دارسى*، امتياز)، توجه انگليسيها به آن منطقه دوچندان شد و براى آنكه در آنجا شورشى روى ندهد، از شيخ خزعل حمايت كردند (رجوع کنید به كسروى، ص212؛ ذوقى، بخش 1، ص 120؛ رجوع کنید به كتاب آبى، ج 4، ص 799، 933، 942).

از اواخر 1318/ اوايل 1901، شيخ خزعل خواستار تضمينهايى از سوى دولت انگليس شد. بدين‌منظور در 1320/ 1902 سرآرتور هاردينگ، وزيرمختار انگلستان در تهران، در نامه‌اى به خزعل اطمينان داد كه در مقابل دولت مركزى از او حمايت خواهد كرد (رجوع کنید بهزرگر، ص 109؛ ذوقى، بخش 1، ص 492ـ493).

اكتشاف و استخراج نفت در خوزستان در 1323/1905 وارد مراحل جديدى شد و شركت نفت ايران و انگليس براى خريد زمينهايى كه لوله‌هاى نفت از آنجا عبور مى‌كرد مستقيمآ با سران بختيارى و شيخ خزعل وارد مذاكره شد (زرگر، ص 41؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 85؛ ذوقى، بخش 1، ص 120؛ براى اطلاعات بيشتر رجوع کنید به شركت نفت انگليس و ايران*). در 27 جمادى‌الآخره 1327/ 16 ژوئيه 1909، سرپرسى كاكس (سركنسول انگلستان در بوشهر) ضمن عقد قراردادى با شيخ خزعل، يك ميل مربع (هر ميل مربع معادل ح 590ر2 كيلومترمربع) از اراضى آبادان را براى احداث پالايشگاه از شيخ خزعل خريد. شيخ‌خزعل موافقت كرد كه با دريافت 650 ليره در سال، حفاظت تأسيسات و لوله‌ها و نيز ايجاد امنيت در منطقه را به‌عهده گيرد. افزون بر آن، ده‌هزار ليره هم وام گرفت (فاتح، ص 261؛ ذوقى، بخش 1، ص 121).

خزعل در اين دوران صاحب نفوذ و قدرت فراوانى بود تا جايى كه او را نيمه پادشاه مى‌دانستند. او در زمان خودش يكى از چند نفر ثروتمند ايران بود (تقى‌زاده، ص 162، 344).

شيخ خزعل كه از حمايتهاى محدود انگليس چندان راضى به نظر نمى‌رسيد، در رمضان 1325/ اكتبر 1907 به كنسول انگلستان در محمّره شكايت كرد و خواهان تضمين‌نامه كتبى براى حمايت از خود و فرزندانش شد. انگليس نيز براى پيشگيرى از درخواست حمايت خزعل از روسيه، در 1326/ 1908 ضمانت‌نامه‌اى كتبى به وى داد (ذوقى، بخش 1، ص 495ـ497). ولى دامنه درخواستهاى شيخ از دولت انگليس روز به روز گسترده‌تر مى‌شد و او خواهان تضمينهاى بيشتر و محكم‌ترى بود. بنابراين در 1328/1910 قراردادى كه در عين حال تضمين‌نامه دولت انگليس هم بود، در محمّره ميان شيخ خزعل و كاكس بسته شد (لورين، ص 58؛ ذوقى، بخش 1، ص 501؛ رايت، ص 192). البته با اين قيد كه شيخ و جانشينان او مى‌بايد وظايف خود را در قبال حكومت مركزى ايران به جاآورند (لورين، ص 58ـ59؛ زرگر، ص 109). اگرچه شيخ با انگليسيها مناسبات ويژه‌اى داشت، اما آنان مى‌دانستند كه او تحت حمايت دولتشان نيست (ذوقى، بخش 1، ص 502؛ رايت، همانجا).

در 1331/1913، شيخ خزعل بار ديگر از دولت انگليس خواست كه حمايت از جانشينش را اعلام نمايد و بين وى و بختياريها نيز صلح برقرار كند. همچنين دولت ايران را به قبول خودمختارى وى در مناطق تحت حاكميتش وادار نمايد. در 14 ذيحجه 1332/ 3 نوامبر 1914، كلنل ناكس (كفيل نماينده سياسى انگلستان در بوشهر) در نامه‌اى به شيخ خزعل نوشته بود كه براى تصرف بصره ممكن است به كمك او نياز باشد (ذوقى، بخش 1، ص 502ـ503) و در ازاى اينكه شيخ خزعل در ائتلاف امير عبدالعزيز سعودى و شيخ مبارك‌الصباح كويتى عليه عثمانيها در بصره شركت نمايد، انگليس نيز در مقابل دولت ايران به او كمك مى‌كند (مجتهدزاده، ص 109). در 3 محرّم 1333/ 22 نوامبر 1914، كاكس نامه ديگرى براى خزعل فرستاد كه در آن تعهدات و تضمينهاى بيشترى در حمايت از حكمرانى او داده شده بود (رجوع کنید به ذوقى، بخش 1، ص 503؛ غنى، ص 356).

با آغاز جنگ جهانى اول (1914)، شيخ خزعل تمام توان خود را به كار گرفت تا از منافع انگليسيها دفاع كند. آنها نيز تسليحات در اختيار شيخ و رؤساى بختيارى قرار دادند (زرگر، ص 44). در جنگ، عثمانيها تلاش كردند ايران را از موضع بى‌طرفى خارج كنند. آنان به شيخ خزعل گفتند به سود دولت عثمانى وارد جنگ شود وگرنه، به محمّره حمله مى‌كنند. همچنين شيخ غضبان و اهالى عماره را تحريك كردند تا كارون، ناصرى و محمّره را تصرف كنند (كتاب سبز، ص 91؛ استرانك، ص 291).

در ربيع‌الاول 1332/ ژانويه 1915، شورش عربهاى طايفه بني‌لام و بنى‌طرف و نيز تيره‌هايى از طايفه كعب بر شيخ خزعل، در پى تبليغات عثمانى و دعوت به جهاد در برابر كافران مهاجم به سرزمينهاى اسلامى و نيز ناخشنودى طوايف از شيوه حكومت خودكامه او، خيلى زود به بحرانى جدّى براى دولت انگلستان و شيخ‌خزعل تبديل شد. اين شورش كه منافع انگليس را در منطقه نفتى خوزستان به‌طور جدّى تهديد مى‌كرد، سرانجام با ورود 500 ،12سرباز انگليسى از جبهه بين‌النهرين به خوزستان و مساعى شيخ‌خزعل خاتمه يافت؛ هرچند اين واقعه ضربه سختى به حيثيت شيخ‌خزعل و حكومت او زد و انگليسيها را كه درباره توانايى خزعل براى حفظ امنيت خوزستان دچار ترديد شده بودند به چاره‌جويى واداشت (رجوع کنید به انصارى، ص 204ـ205؛ سفيرى، ص 52؛ گركه، كتاب 1، ص 163).

در خلال جنگ جهانى اول، علماى بزرگ نجف فتاوى و نامه‌هايى براى ترغيب شيخ خزعل و دعوت از او براى شركت در جهاد با انگليسيها فرستادند، اما او كماكان مناسبات خود را با انگليسيها حفظ كرد (رجوع کنید به جهاديه، ص 59ـ60، 80، 84). در 24 صفر 1336/ 10 دسامبر 1917، دولت انگليس نشان فرمانده بزرگ امپراتورى هند را به شيخ اعطا نمود (استرانك، ص 314) و اين خود تأكيد دوباره‌اى بر مناسبات دوستانه شيخ با دولت انگليس بود. پس از پايان جنگ، شيخ فرصتى دوباره يافت تا به سركوب مخالفان و رقباى محلى خود بپردازد (ذوقى، بخش 1، ص 504).

شيخ خزعل كه در سالهاى 1312 تا 1317 وارد يكى از لژهاى فراماسونرى مصر شده بود، در 1340 به درجه استادى ارتقا يافت و در ضمن پيشنهاد كرد تا لژى به نام خودش در خرمشهر داير نمايد. به نوشته رائين (ج 2، ص 375ـ377) گراندلژ مصر پيشنهاد خزعل را بررسى كرد و فرمان تأسيس لژ خزعل‌خان را صادر نمود.

پس از به قدرت رسيدن رضاخان، در عرصه سياست درگيريهايى ميان او و شيخ خزعل به وجود آمد. شيخ خزعل تلاش كرد تا با حمايت كردن از سيد ضياءالدين طباطبايى و وليعهد، محمدحسن ميرزا، تغييرى در اوضاع نابسامان سياسى ايجاد كند، اما كارى از پيش نبرد (بهار، ج 1، ص 103ـ104). رضاخان با مطرح كردن بدهيهاى معوقه شيخ خزعل به دولت (لورين، ص 45)، در پى تحريك شيخ و بهانه‌اى براى لشكركشى به خوزستان بود (مكى، ج 3، ص 163). رضاخان با ادعاى اينكه مى‌خواهد مملكت را از شر ملوك‌الطوايفى برهاند، در تدارك سفر به خوزستان برآمد (رضا پهلوى، ص 12). در اين ميان، منافع انگلستان اقتضا مى‌كرد كه از حكومت مركزى و يكپارچه در مقابل حكومتهاى خودمختار محلى حمايت كند. با وجود اين، سياستمداران ارشد انگليسى درگير تناقضى آشكار در حمايت از شيخ يا حمايت از حكومت مركزى ايران به رهبرى رضاخان شده بودند (رجوع کنید به لورين، ص 59ـ60، 65؛ غنى، ص 359؛ نيز رجوع کنید به ايران و انگليس*، روابط). آنان از سردارسپه خواستند كه رعايت حال خزعل را بنمايد و از سوى ديگر، به خزعل توصيه كردند كه از رضاخان اطاعت كند (رستاخيز ايران، ص 153)، ولى پس از پيروزى بلشويكها در روسيه از حمايت خزعل دست برداشتند و به منظور تحكيم دولت مركزى، سردارسپه را تقويت كردند (دولت‌آبادى، ج 4، ص 260؛ سوداگر، ص 783؛ غنى، ص 362). سپس آرتور ميليسپو، رئيس ماليه ايران، مأمور وصول 000، 430 تومان ماليات عقب‌افتاده خزعل شد (مكى، همانجا؛ مستوفى، ج 3، ص 638). پيش از اين، شيخ نه‌تنها مالياتى به دولت نمى‌پرداخت، بلكه هزينه‌هاى تأمين امنيت خوزستان را نيز مطالبه مى‌كرد. در پى فشار ميليسپو، شيخ خزعل نه تنها ماليات خوزستان را در «كنترات» خود دانست، بلكه رضاخان را غاصب حكومت خواند (مكى، ج 3، ص 163ـ164؛ كسروى، ص 226؛ مستوفى، ج 3، ص 640).

بدين‌ترتيب، مناسبات شيخ خزعل و رضاخان تيره و سپس قطع گرديد (مكى، همانجا؛ لورين، ص 68ـ69). شيخ براى مقابله با رضاخان، با برخى از خانهاى بختيارى، كميته قيام سعادت را تشكيل داد و با ارسال تلگراف به سفارتخانه‌هاى خارجى در تهران، رضاخان را به غصب حكومت احمدشاه متهم كرد و از احمدشاه كه در پاريس به سر مى‌برد، خواست تا از طريق خوزستان به ايران بازگردد (لورين، ص 68؛ مكى، ج 3، ص 179؛ كسروى، ص 236؛ مستوفى، همانجا). احمدشاه كه چندان موافقتى با اقدامات شيخ نداشت، هيچ پاسخى براى او ارسال نكرد (مكى، همانجا؛ كسروى، ص 237). شيخ همچنين تلگرافى براى علماى نجف فرستاد تا آنان را با خود هم‌رأى سازد، اما پاسخ آنان هم به شيخ منفى بود (كسروى، همانجا). خزعل دست يارى به سوى اسماعيل‌خان صولت‌الدوله رهبر ايل قشقايى، و غلام‌رضاخان والى پشتكوه، دراز نمود (بيات، ص17؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 96؛ مكى، ج 3، ص 165) اما برخلاف انتظار او، عشاير قشقايى خود را از اين معركه دور نگاه داشتند، هرچند غلام‌رضاخان به‌پشتيبانى از خزعل تمايل‌داشت (كسروى، ص237؛ بيات، ص21). ظاهرآ سيدحسن مدرس*، از نمايندگان فراكسيون اقليت مجلس، و ساير اعضاى اين فراكسيون با اقدام شيخ خزعل موافق بودند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 173؛ مستوفى، ج3، ص639). كميته قيام سعادت با اطلاع كنسول وقت انگليس در اهواز تشكيل شد و او وعده همه‌گونه كمك مالى و مهمات و توپ و اسلحه را به آنان داده بود (مكى، ج 3، ص 156).

رضاخان با خواندن تلگرافى كه خزعل توسط سفارت تركيه به مجلس شوراى ملى فرستاده بود و در آن اهداف خود و كميته قيام سعادت را شرح داده بود، عزم خود را براى حركت به سمت خوزستان جزم نمود و در 13 آبان 1303، عازم خوزستان شد. در اصفهان، كنسول انگليس به ديدار رضاخان رفت تا او را از ادامه سفر باز دارد ولى با مخالفت او مواجه شد (رضا پهلوى، ص 6ـ8، 31ـ32). رضاخان پس از ورود به شيراز، تلگرافى از خزعل مبنى‌بر اظهار ندامت دريافت كرد، ازاين‌رو خواستار تسليم بدون قيد و شرط و قطعى او شد و در 26 آبان 1303 وارد بوشهر شد. سپس ابلاغيه‌اى نوشت و دستور داد تا برفراز خوزستان پخش كنند. مضمون اين ابلاغيه مقصر دانستن خزعل، بى‌گناهى مردم عادى و دعوت آنان به زمين گذاشتن سلاح و اطاعت از نيروهاى دولتى بود. رضاخان از طريق بوشهر با كشتى به سوى بندر ديلم‌حركت كرد (همان، ص40ـ42، 51، 59ـ61، 63).

در تمام مدت تهديدات ظاهرى و هشدارهاى انگليسيها و برحذر داشتن رضاخان از جنگ و جدال ادامه داشت (همان، ص 80ـ81؛ زرگر، ص 117)، اما مضمون تلگرافهايى كه ميان رضاخان و خزعل رد و بدل شده است، نشان از موضع قدرت رضاخان و موضع ضعف، تسليم و انقياد خزعل دارد. رضاخان پس از رسيدن به اهواز در عمارت خزعل جاى گرفت و در ديدارى كه با او داشت از او خواست كه مطيع و منقاد باشد (رجوع کنید به رضا پهلوى، ص 85ـ86، 98، 146ـ148). همچنين اصرار داشت كه شيخ خزعل به تهران بيايد، اما شيخ طفره مى‌رفت (لورين، ص 91). رضاخان پس از گماردن فضل‌اللّه زاهدى* به رياست حكومت نظامى خوزستان، به تهران بازگشت. زاهدى محرمانه از سوى رضاخان دستور داشت تا خزعل را دستگير كند (رضا پهلوى، ص 248ـ249). او با استفاده از غفلت خزعل، در ضيافتى او را دستگير كرد و فورآ به تهران فرستاد. خزعل و سه پسرش سالها در شميران در خانه‌اى كه تحت‌نظر بود، زندگى كردند (سالور، ج 9، ص 7288؛ سديدالسلطنه، ص 356ـ357؛ رضا پهلوى، همانجا). سرانجام در 1315ش، مأموران شهربانى وى را در همين خانه به قتل رساندند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 300).

از شيخ خزعل كتابى به نام الرياض‌الخزعلية فى السياسة الانسانية در دو مجلد، در مصر به چاپ رسيده است. كسروى مدعى است شيخ خزعل به فردى پول داد تا اين كتاب را به نام او تأليف كند (خزعل، ج 1، ص 3؛ كسروى، ص 230؛ آقابزرگ طهرانى، ج 11، ص 324). همچنين، به نوشته وى (همانجا) شيخ ساليانه هزاران ليره در ميان روزنامه‌نگاران مصرى و عراقى پخش مى‌كرد تا در روزنامه‌ها و مجلات، او را امير عربستان بنامند. نيز با حمايت از شعرا بر آن بود تا به لقب «المحسن‌الكبير» مشهور شود.

منبع: انسیکلوپدی اسلامیکا

_____________________________________________________________________________

قتل شيخ خزعل و تيمورتاش



.5 قتل شيخ خزعل
    شيخ خزعل پس از مرگ برادرش شيخ مزعل طي سالهاي پاياني سلطنت احمدشاه قدرت بلامنازع خوزستان به شمار مي رفت و به ويژه، به پشتيباني انگلستان چندان وقعي به حكومت مركزي نمي نهاد. پس از كودتاي سوم اسفند 1299، كه انگلستان سياست تمركز ساختار سياسي كشور را در ايران دنبال مي كرد، طي نقشه حساب شده اي شيخ خزعل را اسير رضاخان سردار سپه ساخت و، بدين ترتيب، شيخ مقتدر خوزستان تحت الحفظ روانه تهران شده تحت كنترل اداره تامينات و سپس اداره سياسي شهرباني قرار گرفت. چند سالي بدين منوال گذشت و طي آن رضاشاه تا آنجا كه توانست از شيخ خزعل مال و منالش را گرفت و، در نهايت، درحالي كه تحت نظر شهرباني و پليس خفيه آن روزگار مي گذرانيد به دستور رضاشاه به توسط ماموران شهرباني خفه شد و به قتل رسيد.1 با آنكه پس از انتشار خبر فوت شيخ خزعل آگاهان به امور در همان روزگار ترديد نداشته اند كه او به دست ماموران زبردست شهرباني رضاشاه به قتل رسيده است، فقط پس از سقوط رضاشاه و در جريان محاكمه ماموران شهرباني او بود كه مستندات لازم درباره نقش شهرباني در قتل شيخ خزعل به دست آمد. در قتل شيخ خزعل عباس بختياري معروف به مامور شش انگشتي نقش اصلي را بر عهده داشت. عباس بختياري، كه از زيردستان مختاري بود و در بسياري از قتلهاي پيدا و پنهان دوره رضاشاه نقش درجه اولي داشت، از ماموران و افسران برجسته اداره سياسي شهرباني بود و با اينكه انگشت شست يكي از دستهايش را در تمرين تيراندازي از دست داده بود به «شش انگشتي» معروف شده بود.2
    به هرحال، عباس بختياري، با همدستي چند تن ديگر از ماموران اداره آگاهي شهرباني با دستور مستقيمي كه از مختاري و او از شخص رضاشاه داشت در بيست و چهارم خرداد 1315 شيخ خزعل را در تهران با خفه كردن كشتند. دادستان ديوان كيفر درباره نقش عباس بختياري و همكاران او در قتل خزعل ادعانامه اي به شرح زير خطاب به دادگاه محاكمه جنايتكاران شهرباني (پس از شهريور 1320) قرائت كرد:
    رياست دادگاه هاي ديوان كيفر كاركنان دولت،
    سرپاسبان يك عباس بختياري معروف به شش انگشتي، 47 ساله، داراي زن و فرزند، مسلمان، تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، بازارچه حاج سقاباشي، منزل غلامحسين كليائي، مامور پيشين كارآگاهي و حسينقلي فرشچي تبريزي پسر حاج حسين، 42 ساله، داراي عيال و اولاد و مسلمان، تبعه ايران، اهل تبريز، ساكن تهران، خيابان نايب السلطنه، به معاونت علي اصغر عقيلي پور پسر مهدي، 47 ساله، داراي زن و فرزند، مسلمان، تبعه ايران، اهل اصفهان، ساكن تهران، بخش شش، خيابان خراسان، كوچه صداقت نژاد، خانه شخصي، كارمند اداره كارآگاهي و عباس جمشيدي پسر جمشيد، 38 ساله، داراي عيال و اولاد و مسلمان، تبعه ايران، اهل كاشان، ساكن تهران، خيابان خراسان، كوچه رضائي، سرپاسبان سابق اداره كل شهرباني، كارمند كارآگاهي و عباس مجنون ياوري پسر اصغر، داراي اولاد، مسلمان و تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، دروازه شميران، كوچه آقا سيد صالح، مامور پيشين كارآگاهي و سربهر عبدالله مقدادي فرزند حاج زين العابدين، 45 ساله، داراي عيال و اولاد، مسلمان، تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، خيابان بهارستان، جلو خان مجلس، كوچه نظاميه، خانه شخصي، رئيس پيشين دايره اول اداره مهاجرين و سرپاس ركن الدين مختار فرزند كريم، داراي زن و فرزند، مسلمان، تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، خيابان بوعلي، 50 ساله، رئيس پيشين اداره كل شهرباني كه همگي به دستور دادستان ديوان كيفر زنداني هستند، در شب چهارم خرداد 1315 در تهران مرتكب قتل شيخ خزعل شده اند.3
    پس از بازجوييهايي كه از متهمان قتل خزعل به عمل آمد، مباشران و عاملان به اين قتل فجيع اعتراف كرده چگونگي خفه شدن و به قتل رسيدن شيخ خزعل را براي دادگاه تشريح نمودند.4 عباس بختياري (مامور شش انگشتي) هم در اعتراف به قتل شيخ خزعل واقعه فوق را چنين شرح داد:
    دو سه روز قبل از كشتن شيخ خزعل. سرپاس من را خواست. فرمود تو را دستور داده ام بفرستند به كارآگاهي. فرداي آن روز بنده رفتم آگاهي پيش سربهر مقدادي. عرض كردم من مامور اينجا شده ام. گفت لباست را عوض كن و بيا. بعد از ظهر بود آمدم اداره؛ بودم آنجا تا غروب و شب، شب گذشته ساعت را نمي دانم چقدر بود. سربهر مقدادي گفت خانه خزعل دعوا شده و نوكرهايش را آورده اند كارآگاهي در ضمن شماها بايد مامور او باشيد كه بايد كلكش كنده شود. بنده را با فرشچي برد توي اطاق و گفت با حسن خان آدم خزعل برويد توي اطاق او خودش كارش را انجام مي دهد. حسن خان آنجا ايستاده بود.
    ده بود يا يازده، به اتفاق فرشچي و حسن خان نوكر شيخ خزعل رفتيم خانه خزعل. وقتي رسيديم آنجا مقدادي هم آنجا دم در قدم مي زد. حسن خان ما را برداشت برد حياط. به حياط كه رفتيم پشت اطاق شيخ، عقيلي پشت در اطاق ايستاده بود و مامورين كارآگاهي بيرون دور اطاقها بودند. داخل اطاق شيخ كه شديم، شيخ گفت كي است؟ حسن خان گفت. شيخ روي تختخواب خوابيده بود و مريض هم بود. رفتيم جلوي تختخواب. حسن خان آمد دست گذاشت گلوي شيخ را گرفت؛ بنده هم پايين ايستاده بودم، پايش را گرفتم. فرشچي بالاي سرش ايستاده بود، سرش را گرفت و يك درفش تيزي داشت كه زد توي گيج گاهش تا زد ديگر نفس نيامد و مرد و چند قطره خون هم از همان جا آمد كه ريخت روي ملافه نازبالش كه آن ملافه را هم فرشچي درآورد و همراه برد كه بيندازد بيرون و آمديم بيرون رفتيم. وقتي خارج شديم. مقدادي. گفت كارش تمام شد؟ گفتيم بلي.5
    ...
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    پانوشت ها:
    1- حسين مكي، پيشين، ج5، ص179
    2-همان، ص 179
    3- حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، ج2، صص 539- 634
    4- محمدعلي سفري، پيشين، ج4، صص 626- 627
    5- جهانگير موسي زاده، پيشين، ج1، ص 139
   
 روزنامه كيهان، شماره 19078 به تاريخ 17/2/87، صفحه 8 (پاورقي)

_____________________________________________________________________________

 

شیخ خزعل نمونه‌ای تمام‌قد از یک پادشاه شرقی ‌هزار و یک شبی است که در حال گوش سپردن به نوای موسیقی و تماشای رقصی زیبا دلخوش به شمردن سکه‌های بی‌شمار خویش است و همزمان به سلطنت سرزمینی بزرگ‌تر با سکه‌هایی بیشتر چشم دوخته است. شیخ خزعل با پشتوانه ثروت افسانه‌ای خود به عنوان بزرگ‌ترین مالک خوزستان و وابستگی‌اش به قبیله‌ای قدرتمند در زمانه‌ای پرآشوب سعی در ایجاد حکومتی شبه‌مستقل در جنوب ایران برای خودش داشت اما امواج پرتلاطم سال‌های پرحادثه ‏1925-1897 کشتی تفریحی او را به زیر کشید. «فراز و فرود شیخ خزعل» روایتی ثانیه به ثانیه از سال‌های پرحادثه ‏1925-1897 خوزستان را ارائه داده است. عبدالنبی قیم با مطالعه دقیق اسناد و کتاب‌های بسیاری کوشیده است تصویری دقیق از اوضاع اقتصادی و اجتماعی خوزستان این سال‌ها ارائه دهد. به این ترتیب ما روایت روی کارآمدن این اعجوبه قبیله‌ای را مرور خواهیم کرد که با مرگ پدر و به قتل رساندن برادر بزرگ‌تر به سوی قدرت خیز برمی‌دارد و در اندیشه نشستن بر اریکه سلطنت عراق است. وقوع انقلاب مشروطه در سال 1285 (1906ه. ش)، کشف اولین چاه نفتی خاورمیانه در سال 1908، شعله‏ور شدن آتش جنگ جهانی اول در سال 1914، اضمحلال و فروپاشی امپراتوری عثمانی‏، روی کار آمدن بلشویک‌ها و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی در سال 1917و سقوط خاندان قاجار و برآمدن رضاخان اتفاق‌های مهمی است که در دوره حکومت شیخ خزعل روی می‌دهد اما او پس از به دست گرفتن زمام امور آن‏چنان زیرکانه و حساب‏شده عمل می‌کند که گاهی ‏وقت‏ها انگلیسی‏ها را مامور می‌کند تا از طرف او با مقامات دولت قاجار مذاکره کرده و به‏ جای وی چانه ‏زنی کنند: شیخ خزعل در تابستان 1921، پیل کنسول‏ بریتانیا در اهواز را مامور کرد تا با قوام ‏السلطنه نخست‏ وزیر درباره مالیات ‏معوقه مذاکره کند و قوام ‏السلطنه را به قبول نظر شیخ متقاعد سازد. شیوه سلوک شیخ خزعل در کتاب کاملا تشریح شده است که چگونه او پس از کنار زدن برادر در کاخ فیلیه به نوای گروه موزیک اختصاصی خود گوش می‌سپرد و با هدایا خرده‌گیران را به صف دوستان پیوند می‌زد. او در قصر خود را هم روی فرقه‌های سخت‌گیر و هم روی رقاصه‌ها و بت‌پرستان هندی باز گذاشته بود تا از هریک در فرصت خود سود برد. او به مسیحیان کلدانی که بعد از کشتار معروف ارامنه به دست ‏عثمانی‏ها در اواخر قرن نوزدهم از سرزمین خود متواری شده بودند پناه و به آن‌ها اجازه داد تا در خرمشهر کلیسا بسازند و در اهواز کلیسا و مدرسه‏ خود را بنا نهند. از این رو به پاس این مساعدت، پاپ بنادیکوس پانزدهم در مراسم خاصی نشان «گریگوریس» را به شیخ خزعل عطا کرد... افتتاح لژ فراماسونری با کمک و مساعدت او بود و خزانه او روی خوانندگان زن هم باز بود، همچنان که این خزانه روی‏ نیکوکاران و صالحان فرقه‌های مختلف باز بود... . یکی از روش‌های شیخ خزعل این بود که کسی را از نزدیکان خویش با پول‌های گزاف به‏ تهران فرستاد و او را نگهبان دربار کرد که از هر پیشامدی استفاده کند و او با میرزاعلی اصغرخان اتابک و دیگر درباریان دوستی ‏می‌کرد و همیشه دل‏های آنان را با پیشکشی و پول می‏جست. نتیجه این‏ تدبیرها بود که بساط او در خرمشهر و شادگان از حکومت خوزستان جدا شد و یکسره با تهران سروکار داشت. گویا اتابک همیشه هوادار شیخ بود و بر پیشرفت کار او می‏کوشید، نیز شیخ دختر نظام‏السلطنه را گرفته بود که این زمان یکی از نزدیکان ‌شاه بود. همچنان دختر برادر شاهزاده عبدالحمید عین‏الدوله را به زنی داشت که از درباریان بسیار بزرگ بود. در سایه همراهی اینان کار شیخ روز به روز بالا می‏گرفت تا آنجا که به جای معزالسلطنه، لقب سردار اقدس، به او دادند و از درجه امیر تومانی به رتبه امیر نویانی بالایش بردند. علاوه بر آن به او القاب‏ نصرت‏الملک و سردار ارفع نیز داده بودند. و اما در دیوان شیخ خزعل: شیخ خزعل در اداره‏ امور ایالت و ترسیم خطوط اصلی سیاست خویش‏ همانند حکام و پادشاهان آن دوره تصمیم‏گیرنده نهایی بود و همه‏ مسائل ‏به او ختم می‌شد. به نظر می‌رسد بزرگان قبیله محسن و حتی بزرگان خاندان آلبوکاسب‏ هیچ‌گونه نقشی در تصمیم‏گیری یا اداره‏ امور نداشتند. برکناری شیخ کاسب‏ پسر ارشد خویش از ولیعهدی و گماردن فرزند دوم خود شیخ عبدالحمید به‏جای او نشان از قدرت شیخ خزعل دارد... نحوه‏ اداره امور و ساماندهی کارها در دستگاه او همانند تمامی حکام و سلاطین مشرق‌زمین در آن دوره به شکل سنتی بود و از اداره امور به شکل ‏نوین و مدرن خبری نبود. منافع تجاری روابط شیخ خزعل را شکل می‌داد آن‌گونه که در پژوهش قیم آمده است: شیخ خزعل حکومت مرکزی را کاملا متقاعد کرده بود که نبودش مساوی اخلال در تجارت و رکود آن است و همزمان با انگلیسی‌ها تجارت می‌کرد، با روس‌ها مذاکره و با آلمان‌ها مراوده داشت و در پس پرده هم با اقدامات محرمانه کار خود را در تعارض با منافع بقیه پیش می‌برد... و البته هرچند ارتباط عالی او با دولت فخیمه انگلیس زبانزد خاص و عام است اما در این کتاب خاطرنشان شده است که انگلیسی‌ها همواره مواظب او بودند تا مانع افزایش قدرتش شوند تا آنجا که هرچند به نیروی مسلحی برای امنیت مناطق نفتی نیاز مبرم داشتند حاضر به تسلیح شیخ خزعل نبودند. اکتشاف نفت در خوزستان یک فرصت طلایی برای تجارت و روابط بیشتر شیخ خزعل به‌ویژه با انگلیس بود: شیخ خزعل در جریان مذاکرات با انگلیسی‏ها به منظور در اختیار قرار دادن‏ زمینی برای مخازن نفت و احداث پالایشگاه در جزیره آبادان به دلیل ناامنی و عدم ثبات ناشی از انقلاب مشروطه به انگلیسی‏ها خاطرنشان شد که با توجه به ‏عدم قطعیت اوضاع در آینده، لازم است آن‌ها او را در برابر هر حکومتی اعم از مشروطه یا سلطنتی حمایت کنند. در مقابل سر پرسی کاکس پس از مذاکره با سر ادوارد‌گری وزیر امور خارجه در 16 ماه مه 1909 خطاب به شیخ خزعل‏ چنین گفت: «هر تغییری در حکومت ایران رخ دهد، دولت انگلیس در برابر هر گونه ‏تجاوز نسبت به حقوقتان - مطابق وعده‌های سال 1902 - از شما حمایت خواهد کرد و این حمایت به وارث و اعقاب شما تسری خواهد یافت.» تصمیم بر احداث پالایشگاه در جزیره«آبادان» که در زمین‏های خزعل قرار داشت نیز شأن و اعتبار او را نزد انگلیسی‏ها بیشتر کرد، به این ترتیب انگلیسی‏ها‌ درصدد برآمدند تا پیوندهای‏ خود را با شیخ خزعل مستحکم‏تر کنند. رویارویی رضاخان و شیخ خزعل و سیر این رویارویی از خواندنی‌ترین فصل‌های کتاب است. در این قسمت‌ها هم می‌بینیم که شیخ خزعل چگونه از قدرت منطقه‌ای خود و در خطر بودن منافع نفتی بریتانیا برای بقا سود می‌جوید اما درنهایت این منافع انگلیسی بود که شیخ خزعل را سوار بر کشتی‌اش به رضاخان تسلیم کرد و مرگی سیاه را برایش رقم زد. به این ترتیب حکومت 28ساله شیخ خزعل که از ژوئن 1897 آغاز شده‏ بود و روز به روز بر قدرت و شوکت آن افزوده می‌شد، در دسامبر 1924 به‏پایان رسید. کتاب «فراز و فرود شیخ خزعل» نوشته «عبدالنبی قیم» را انتشارات کتاب آمه در 500 صفحه و 14 فصل به قیمت 24000 تومان منتشر کرده است.


بازخوانی نقش عشایر جنوب در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت ایران

$
0
0
 
 
 
 بعد از انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ و سقوط کابینه وثوق‌الدوله، میرزا حسن‌خان مشیرالدوله‌پیرنیا در تیر سال ۱۲۹۹ خورشیدی رییس‌الوزرا شد، وی بعد از انتصاب به این مقام، طی تلگرافی به سوییس از دکترمحمد مصدق‌السلطنه دعوت می‌کند که پست وزارت عدلیه (دادگستری) را در کابینه‌اش قبول کند، این پیشنهاد مورد قبول دکتر مصدق قرار گرفت؛ در نتیجه بلافاصله به ایران مراجعت می‌کند، وی از راه دریایی از بندر مارسی در فرانسه به بندر بمبئی در هندوستان و از آنجا به بندر بوشهر وارد شده و بعد از چند روز استراحت به شیراز می‌رود. در شیراز که مردم از اوضاع نابسامان آنجا و ظلم‌های عبدالحسین میرزا فرمانفرما والی فارس و دایی دکتر مصدق به تنگ آمده بودند؛ به همراه بزرگان آن شهر از جمله قوام‌الملک، نصیرالملک و صولت‌الدوله قشقایی با اصرار فراوان از دکتر مصدق تقاضا می‌کنند که والی فارس شود، حتی بزرگان شهر نیز تعهد می‌کنند که چندین برابر حقوق والی هر ایالتی در ایران را علاوه برحقوق ماهانه به ایشان دهند؛ ولی دکتر مصدق نه‌تنها این پیشنهاد را قبول نمی‌کند، بلکه به آنها گوشزد می‌کند مالیات‌های سنگینی که از مردم اخذ می‌کنند باید قطع شود. این پیشنهاد مورد قبول بزرگان شیراز قرار می‌گیرد، بنابراین دکتر مصدق به مشیرالدوله (رییس الوزرا) تلگراف کرده و موضوع والی‌گری ایالت فارس و تقاضای بزرگان و مردم شیراز را مطرح می‌کند که مورد قبول رییس الوزرا قرار می‌گیرد، در نتیجه دکتر مصدق در سال۱۲۹۹ خورشیدی والی فارس می‌شود. دکتر مصدق با آگاهی از نقش بارز عشایر در فارس، روابط بسیار مستحکم و دوستانه‌ای با آنان برقرار می‌کند، وی ابتدا صولت‌الدوله قشقایی را به حضور طلبیده و پیشنهاد ایلخانیگری مجدد وی که در آن زمان در اختیار برادرش ضیغم‌الدوله بود را مطرح می‌کند که در نتیجه این مذاکرات فرمان ایلخانی قشقایی به نام ناصر قشقایی پسر ارشد و جوان صولت‌الدوله صادر شده و وی که چند سال به‌عنوان گروگان در کاخ فرمانفرما میهمان بود آزاد شده و به میان ایل قشقایی برمی‌گردد. دکتر مصدق نیز ارتباط با سایر ایلات فارس از جمله کهگیلویه وبویراحمد، ممسنی، کوهمره و خمسه را برقرار می‌کند، به‌طوری که در زمانی که ایشان والی فارس بودند، هیچ‌گونه اغتشاش و ناامنی در سرحدات ایالت فارس مشاهده نشد. این روند ادامه پیدا می‌کند تا اینکه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی به وقوع پیوست و سیدضیاءالدین طباطبایی به کمک انگلیسی‌ها و رضاخان سردارسپه زمام امور را در دست می‌گیرد، که چون دکتر مصدق به هیچ‌وجه دولت کودتا را برنمی‌تابید، استعفای خود را از مقام والی‌گری فارس به احمدشاه قاجار تلگراف کرده و قصد عزیمت به تهران می‌کند. وی چند روز پیش از ترک شیراز طی نامه‌های دوستانه‌ای در تاریخ‌های ۲۳اسفند۱۲۹۹ و ۱۶فروردین ۱۳۰۰ خورشیدی با عشایر فارس درد دل و خداحافظی می‌کند. دکتر مصدق ابتدا به ایل بختیاری رفته و بعد از چند روز که حکومت سید ضیاءالدین سقوط کرده و خطر رفع شد، به تهران مراجعت و در دولت قوام‌السلطنه وزیر مالیه می‌شود، ملاحظه اتفاقات ذکر شده به خوبی آشکار می‌کند که آشنایی و همکاری دکتر مصدق با عشایر جنوب، عمدتا از زمانی که ایشان والی بودند، آغاز شده است. بعد از جنگ مهیب ایل بویراحمد با نیروهای رضاشاه در جنگ تنگ تامرادی در سال ۱۳۰۹شمسی و مرگ مشکوک صولت‌الدوله قشقایی در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در زندان مخوف رضاشاه، ارتباط سران عشایر با دکتر مصدق کم‌وبیش ادامه یافت تا اینکه وقایع شهریور ۱۳۲۰ اتفاق افتاده و رضاشاه از سلطنت خلع شده و پسرش محمدرضا شاه به جای وی به پادشاهی رسید.
در انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی که از تیر ۱۳۲۶ تا مرداد ۱۳۲۸ خورشیدی ادامه پیدا کرد خسروقشقایی از فیروزآباد و محمدحسین قشقایی از آباده انتخاب شدند، خسروخان این سمت را در دوره شانزدهم نیز حفظ کرد ولی محمدحسین قشقایی به علت تقلب‌های گسترده در حوزه آباده انتخاب نشد و کرسی نمایندگی آباده تا پایان دوره خالی ماند. در این دوره ایل بویراحمد مانند سابق در حوزه انتخابیه شیراز قرار داشت و منطقه کهگیلویه به همراه بهبهان یک نماینده داشتند. در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی که بدون شک مهم‌ترین دوره مجلس تا قبل از پیروزی انقلاب محسوب می‌شود، دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی و چند نفر از همفکران آنها بعد از تجدید انتخابات در تهران به مجلس راه یافتند، جبهه ملی نیز تاسیس شد. در همین زمان اولین دوره مجلس سنا گشایش یافت و ناصرخان قشقایی به عنوان سناتور انتصابی از استان فارس به این مجلس راه یافت. در خرداد سال ۱۳۲۹ خورشیدی کمیسیون 18نفری نفت در مجلس شورای ملی تشکیل شد. وظیفه این کمیسیون اظهار نظر در مورد نفت و چگونگی نظارت بر قرارداد الحاقی (گس-گلشاییان) بود، دکتر مصدق رییس این کمیسیون و خسرو قشقایی منشی این کمیسیون بود. چندی بعد علی منصور از نخست‌وزیری کناره‌گیری کرده و سپهبد رزم‌آرا نخست‌وزیر می‌شود، کمیسیون نفت در برابر اقدامات وی کاملا مقاومت کرده و بالاخره در آذر سال۱۳۲۹ پنج نفر از اعضای کمیسیون نفت به اسامی دکتر مصدق، دکتر شایگان، حسین مکی، اللهیار صالح و ابوالحسن حائری‌زاده طی اقدامی بی‌سابقه پیشنهاد ملی‌شدن صنعت نفت ایران را مطرح کردند که پس از ترور رزم‌آرا این پیشنهاد در تاریخ۱۷ اسفند به تصویب کمیسیون نفت و در تاریخ ۲۴ اسفند به تصویب مجلس شورای ملی و مورخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ خورشیدی به تصویب مجلس سنا رسید. به‌این‌ترتیب صنعت نفت در ایران ملی شد و همان‌طور که مشاهده شد، نقش نمایندگان عشایر جنوب در روند شکل‌گیری این نهضت تاریخی کاملا مشهود است.  بعد از استعفای حسین علا، دکتر مصدق بنا بر هشداری که خسرو قشقایی مبنی بر توطئه انگلیس و دربار در به قدرت رساندن دوباره سیدضیاءالدین طباطبایی داده بود، در روز هفتم اردیبهشت سال۱۳۳۰ با رای قاطع مجلس شورای ملی به نخست‌وزیری رسید. این اتفاق برای شاه، درباریان و انگلیس بسیار غیرمنتظره بود، به همین دلیل انگلستان که منافعش کاملا در معرض خطر بود، شروع به کارشکنی علیه دولت ملی دکتر مصدق می‌کند. کمیسیون مختلط نفت مرکب از نمایندگان مجالس شورای ملی و سنا و دولت تشکیل شد، در این میان ناصرخان قشقایی برای فیصله‌دادن به اختلافات دولت‌های ایران و انگلیس با چند نفر از اعضای سفارت انگلیس در ایران دیدار کرد. در خرداد سال ۱۳۳۰ دولت انگلیس علیه ایران به دیوان بین‌المللی دادگستری شکایت کرد، از جهتی اوضاع اقتصادی دولت به علت قطع صادرات نفت بسیار وخیم بود، به‌این‌ترتیب ناصرخان قشقایی طی نامه‌ای یک‌سوم کل املاکش را به شخص دکتر مصدق هبه کرد، تا به هر طریقی که ایشان صلاح می‌دانند در راه تامین مخارج دولت صرف کنند. مخالفت‌هایی از سوی برخی از عناصر خودفروخته داخلی در مجالس سنا و شورای ملی به چشم می‌خورد، به همین مناسبت دکتر مصدق طی نطقی در شهریور ۱۳۳۰ جواب دندان‌شکنی به آنان داد که این اقدام وی مورد حمایت قاطع عشایر قشقایی و کهگیلویه و بویراحمد قرار گرفت، در نتیجه تلگراف‌های متعددی به نشانه حمایت از ایشان از سوی این ایلات به تهران مخابره شد. دکتر مصدق در مهر ۱۳۳۰ برای دفاع از حقانیت ملت ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد مسافرت کرد، که این سفر تاریخی مورد حمایت قاطع عشایر جنوب واقع شد، به نحوی که بیش از 50 تلگراف از سوی ایلات قشقایی و بویراحمد در حمایت از دولت ملی دکتر مصدق به تهران مخابره شد. مدتی بعد یعنی در بهمن سال ۱۳۳۰ روابط سیاسی انگلیس و ایران قطع وکنسولگری‌های این کشور در سراسر ایران تعطیل شد که این اقدام نیز با ابراز احساسات شدید عشایر جنوب مواجه شد، به‌طوری که تظاهرات مختلفی از سوی عشایر جنوب در شهرهای جنوبی ایران انجام شد. در همین حین مقدمات انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی در حال شکل‌گیری بود، در این انتخابات خسرو قشقایی از فیروزآباد و محمدحسین قشقایی از آباده انتخاب شدند. کهگیلویه و بهبهان در این دوره نماینده‌ای در مجلس نداشتند، چون به علت بروز اختلافات شدید میان طرفداران جبهه ملی به ویژه خسرو بویراحمدی که کاندیدای مورد حمایتشان آیت‌الله غروی از موسسان جبهه ملی بود و درباریان که از سلطانی حمایت می‌کردند، انتخابات در این حوزه برگزار نشد. در اواسط اردیبهشت ۱۳۳۱ دکتر محمود حسابی وزیر فرهنگ دولت دکتر مصدق به ایل بویراحمد آمده و نخستین مدرسه عشایری در ایران را در همان‌جا تاسیس کرد. در خرداد همان سال دکتر مصدق برای دفاع از ملت ایران در برابر شکایت انگلستان به دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه سفر می‌کند که مسافرت ایشان با بدرقه شایان عشایری‌ها و ابراز احساسات شدید آنان همراه بود.  اما نقطه عطف حمایت عشایر جنوب از دولت ملی دکتر مصدق در قیام ملی مردم در سی‌ام تیر ۱۳۳۱ بود؛ به این‌ترتیب که دکتر مصدق با بروز اختلافات شدیدی که با شاه پیداکرده بود در تاریخ ۲۶تیر ۱۳۳۱ از سمت خود استعفا داد. این استعفا در ادامه درخواست اختیارات اعطایی دکتر مصدق از مجلس صورت پذیرفت که نقش نمایندگان عشایر جنوب در آن کاملا هویدا بود. متعاقب این استعفا مملکت به آشوب کشیده شد، قوام‌السلطنه با حکم شاه و بدون احراز اکثریت در مجلس به نخست‌وزیری رسید و در جواب قیام ملی مردم به سوی آنان آتش گشود، اکثر شهرهای بزرگ در کشور ملتهب بودند، آیت‌الله کاشانی طی بیانیه شجاعانه وعالمانه‌ای قوام را تهدید کرد که استعفا دهد وگرنه دهانه پیکان خشم مردم به سویش نشانه خواهد رفت، از جهتی دیگر سران عشایر قشقایی و کهگیلویه‌وبویراحمد با هم تشکیل جلسه داده و در صدد تهیه 70دستگاه کامیون برای انتقال تفنگچیان و افراد عشایر برای حمله به تهران بودند. همچنان مردم به خاک‌وخون می‌افتادند، تظاهرات در سراسر کشورفراگیر شد، بیش از 500 تلگراف از طوایف مختلف عشایر جنوب ایران به تهران مخابره شد، نیروهای متحد عشایر بویراحمد و قشقایی وارد شیراز شدند، در پی این اقدامات در سراسر کشور، قوام‌السلطنه‌ استعفا داده و دکتر مصدق مجددا نخست‌وزیر شد. بعد از آرامش نسبی اوضاع در پایتخت، دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی و خسرو قشقایی در رادیو از قوای عشایر جنوب تقدیر کرده و درخواست متفرق‌شدن آنها را مطرح کرند، به‌این‌ترتیب نیروهای عشایر جنوب هرکدام به سوی ایلات خود مراجعت کردند.
اما نقش عشایر جنوب در وقایع پنجم مرداد ۱۳۳۱درمورد درخواست اختیارات مجدد دکتر مصدق از مجلس، بحران آبان ۱۳۳۱ و فتنه در مجلس شورای ملی، غایله ۱۴ دی ۱۳۳۱، بسیار اساسی و مشهود و هرکدام شرح بسیار مفصلی دارد که ذکر آنها از حوصله این نوشته خارج است.   آخرین بحران در سال ۱۳۳۱غایله نهم اسفند بود. در این جریان شاه و درباریان و جمعی از افسران بازنشسته ارتش و تعدادی از نمایندگان مرتجع مجلس شورای ملی در توطئه مشترکی با بسیج‌کردن جمعی از اراذل‌واوباش به بهانه خروج غیرمنتظره شاه از کشور، قصد حمله به منزل دکتر مصدق را داشتند که این سوءقصد، نافرجام ماند، در این جریان تعدادی از سران ایلات بویراحمد وقشقایی ضمن محکوم‌کردن این توطئه مجددا ابراز وفاداری ایلات و عشایر جنوب را از دولت اعلام کردند. در سال ۱۳۳۲ و آغاز توطئه‌ها در مجلس شورای ملی نیز نمایندگان عشایر جنوب در خنثاکردن این توطئه‌ها نقش بارزی ایفا کردند. از مهم‌ترین بحران‌های آن زمان، غایله اصل چهارم ترومن در شیراز بود که در فروردین ۱۳۳۲ اتفاق افتاد، جریان از این قرار بود که گردهمایی حامیان دولت در میدان شهرداری شیراز توسط عده‌ای از اوباش به آشوب کشیده شد که دامنه آن به اداره اصل چهارم ترومن در شیراز کشیده شد، در نتیجه اتباع آمریکایی و کارکنان ایرانی این اداره به باغ ارم پناه بردند به همین منظور بلافاصله چندهزار نیروی عشایر قشقایی جهت محافظت از باغ ارم و تاکید بر حمایت از دولت دکترمصدق به شیراز وارد شدند که با تلگراف دکتر مصدق به سران این ایل و اظهار امتنان ایشان، نیروهای عشایر از شیراز خارج شدند. در تیر ۱۳۳۲ اختلاف و دودستگی در ایل بویراحمد اتفاق افتاد و سران طوایف طرفدار شاه یکی از سران طوایف طرفدار جبهه ملی را به قتل رساندند که این امر آتش فتنه در ایل بویراحمد را شعله‌ورتر کرد. بعد از این جریان رفراندوم جهت انحلال مجلس هفدهم در سراسر کشور انجام شد که عشایر جنوب با اکثریت قاطع در جهت پشتیبانی از دولت دکتر مصدق رای به انحلال مجلس شورای ملی دادند. ازمهم‌ترین اتفاقات آن روزها، کودتای نافرجام ۲۵مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت دکتر مصدق بود که در نطفه خفه شد و شاه بعد از امضای حکم عزل دکتر مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری ابتدا به کلاردشت و سپس به عراق و از آنجا به ایتالیا گریخت. بعد از این واقعه مردم در سراسر کشور یکپارچه در حمایت از دکتر مصدق تظاهرات کردند و در شهرهای بزرگ برای اولین‌بار مجسمه‌های شاه به پایین کشیده شد، عشایر جنوب نیز از این قاعده مستثنا نبوده و سیل تلگراف‌ها از طرف عشایرکهگیلویه وبویراحمد، قشقایی و ممسنی به تهران سرازیر شده و تظاهرات گسترده‌ای در شیراز با مشارکت عشایر برگزار شد، اما این ابراز احساسات و خوشی چندان دوامی نداشت و سه روز بعد یعنی در روز۲۸مرداد ۱۳۳۲ کودتای ننگین انگلیسی- آمریکایی به وقوع پیوست و زاهدی به کمک دلارهای آمریکا و حمایت انگلیس به نخست‌وزیری رسید که بررسی عوامل و چگونگی وقوع این کودتا به ساعت‌ها بحث و تبادل نظر احتیاج دارد بنابراین به همین مختصر بسنده می‌شود.   بعد از پیروزی دولت کودتا، اتحادیه ایلی تشکیل می‌شود. سران کهگیلویه وبویراحمد و قشقایی طی جلسه‌ای تصمیم به قیام مسلحانه و رهایی دکتر مصدق و ساقط‌کردن دولت کودتا می‌گیرند. متعاقب این تصمیم چندین نفر از سوی دولت برای مذاکره و تطمیع سران عشایر جنوب به منطقه وارد می‌شوند. از سوی دیگر عده‌ای هم از سوی حزب توده برای مذاکره به جنوب آمدند، در این بین آقای گودوین آمریکایی که قبلا به سران قشقایی پیشنهاد دادن پنج میلیون‌دلار برای حمایت از سرلشکر زاهدی را داده بود و آنها نیز قبول نکرده بودند، این‌بار در حالی که حامل پیام آمریکایی‌ها بود مبنی بر اینکه اگر عشایر جنوب دست از مقاومت برندارند آنها را از راه هوایی بمباران می‌کنند، به ایل قشقایی آمد. در بویراحمد، عناصر رژیم شاهنشاهی، در توطئه‌ای دیگر عبدالله ضرغام‌پور بویراحمدی را وادار کردند تا برادرش خسرو بویراحمدی را به قتل رساند تا از این رهگذر در صف طرفداران جبهه ملی در بویراحمد خلل وارد کند که همین‌طور نیز شد. به‌این‌ترتیب ایل بویراحمد دچار جنگ داخلی شده و از همراهی ایل قشقایی بازماند، از جهتی دیگر رایزنی‌های دولتی نیز ادامه داشت ولی همراهی‌نکردن سران جبهه ملی در تهران با قیام عشایر جنوب، نبودن امکانات لازم برای تدارکات اردوی چندهزارنفری، تسلیم‌شدن برخی از کلانتران طوایف قشقایی به دولت کودتا در تهران، تهدید آمریکایی‌ها به بمباران هوایی، اختلاف و دودستگی در ایل بویراحمد، دخالت حزب توده و عوامل دیگری باعث شد که اتحادیه عشایر جنوب در حمایت از دکتر مصدق علیه دولت کودتا از هم پاشیده و بدون دست یافتن به نتیجه قابل ذکری منحل شود.

سیاست فرهنگی وزیر ارشاد کابینه حسن روحانی سیاستی پان ایرانیستی است

$
0
0

کذب وعده های حسن روحانی در خصوص توجه به حقوق ملیتهای غیرفارس در ایران همچون پیشینیان اش در همین هفته های اول شروع کار وی بواسطهء معرفی وزیر ارشاد وی، علی جنتی (پسر احمد جنتی) برملا شد. علی جنتی، وزیر ارشاد کابینه حسن روحانی که مهمترین نقش را در سیاستگذاری فرهنگی کشور دارد ، در سخنرانی خود در مجلس جمهوری اسلامی مواضع خود را در قبال فرهنگ و زبان در ایران به روشنی بیان کرد.

 

علی جنتی وزیر ارشاد حسن روحانی در سخنرانی خود در مجلس جمهوری اسلامی گفت: "فرهنگ اولویت نخست انقلاب و هنر زبان گویای مردمان پارسه است. ایران فرهنگی مرز نمی‌شناسد... خواهم کوشید ... با پاسداری از زبان فارسی به عنوان زبان دوم جهان اسلام، سعی خواهم کرد فارسی‌زبانان جهان را گرد هم بیاورم و اتحادیه فارسی‌زبانان را تشکیل دهم". (پایان نقل قول) (لینک سخنان علی جنتی را در زیر میتوانید مشاهده کنید)

 

https://www.facebook.com/photo.php?v=483890685039869&set=vb.132139770133626&type=3&theater

 

علی جنتی به دروغ "فرهنگ"را اولویت نخست انقلاب (بخوانید ارتجاع) معرفی میکند و هنر! را زبان گویای "مردم پارسه"میداند. کسی نیست بپرسد که "مردم پارسه"دیگر چه مفهومی است؟ و اساسا "مردم پارسه"چه کسانی تشکیل میدهند؟ علی جنتی اگر چه از ویژگیهای "مردم پارسه"سخن نمیگوید، اما از یک ویژگی مهم "مردم پارسه"سخن به میان می آورد و آن "زبان فارسی"است.

 

علی جنتی وزیر ارشاد دولت ایران، رسالت فرهنگی خود را نه "پاسداری از زبانهای موجود در ایران"بلکه رسالت خود را تنها و تنها  "پاسداری از زبان فارسی"معرفی میکند. علی جنتی جدا از تاکید وی به "پاسداری از زبان فارسی"وعده میدهد که "فارسی زبانان جهان را گرد هم بیاورد و اتحادیه فارسی زبانان را تشکیل دهد"!! آری "اتحادیه فارسی زبانان"و برای پاسداری از "زبان فارسی"! حالا روشن میشود که مقصود علی جنتی از "مردم پارسه"کدام مردم را شامل میشود! به یک معنی دیگر ترک ها، کردها، بلوچها، عربها و ترکمن ها جزو "مردم پارسه"جناب جنتی قرار نمیگیرند، چون زبان این خلقها فارسی نیست. مقصود علی جنتی از "مردم پارسه"تنها خلق فارس ساکن در ایران شامل میشود. به بیان دیگر برای علی جنتی وزیر ارشاد حسن روحانی نه زبان دیگری غیر از زبان فارسی در ایران وجود دارد و نه غیر از فارسی زبانان، گویندگان به زبانهای دیگر (ترکی زبانان، کردی زبانان، بلوچی زبانان، عربی زبانان و ترکمنی زبانان و...) معنی پیدا میکند!! به ر دیگر سخن سیاست فرهنگی دولت حسن روحانی و وزیر ارشاد وی "پاسداری از زبان فارسی"و "اتحاد فارسی زبانان"در جهان است. این سیاست دولت حسن روحانی چه ربطی به زبانهای غیرفارسی و خلقهای غیرفارس ساکن ایران دارد؟ این سیاست به وضوع یک سیاست پان ایرانیستی (بخوانید پان فارسیستی، چون پان ایرانیسم اسم مستعار پان فارسیسم است) در عرصه سیاست فرهنگی است. انکار، تبعیض  و ضدیت با زبانهای غیرفارسی (ترکی، کردی، بلوچی، عربی و ترکمنی و...) در ازای پاسداری ظالمانه و استعماری از زبان فارسی و متحد کردن فارسی زبانان!!

 

علی جنتی و دولت روحانی تمامی بودجه فرهنگی کشور را در راستای "پاسداری از زبان فارسی" (که تنها زبان بخشی از مردم ایران است و نه تمامی آن) و "متحد کردن تمامی فارسی زبانان جهان" (که  ربطی به مردم ایران ندارد) صرف خواهد کرد. این سیاست دولت ایران، رسوایی بخش قابل توجهی از نخبگان سیاسی فارس را نیز دربرمیگیرد که همواره اعلام کرده اند که جمهوری اسلامی تنها و تنها یک استبداد دینی است و با زبان فارسی و ملت فارس (فارس زبانها) در ایران و جهان بیگانه است!! این حامیان دولت حسن روحانی، که ظاهرا مخالف جمهوری اسلامی هستند، اما عملا به حامیان انکار ظالمانه ملتها و زبانها غیرفارس در ایران نیز تبدیل میشوند و ننگ همواره تاریخ را در ضدیت با حقوق برابر انسان و حقوق برابر ملیتها از سویی و پاسداری از ارتجاع حاکم، نژادپرستی و پان ایرانیستم را از سوی دیگر بر نام خویش هموار خواهند کرد.

 

علی جنتی همچنین در سخنرانی خود عوامفریبانه و به یاوره "زبان فارسی"را دومین زبان جهان اسلام معرفی میکند! این درحالیست که فارسی زبانان (نه فارسی دانان) جهان (عمدتا در سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان و...) حداکثر جمعیتی نزدیک به پنجاه تا شصت ملیون انسان را شامل میشود. این درحالیست که آمار جمعیت ترک زبان جهان (عمدتا در کشورهای  ترکیه، آذربایجان، قیرقیزستان، ترکمنستان، قزاقستان، اؤزبکستان، افغانستان، روسیه، بلغارستان، قبرس، یونان و ... ساکنند) از دویست ملیون نفر افزونتر است. اما علی جنتی وزیر ارشاد جمهوری اسلامی با این وجود چنین یاوهء را بر زبان میراند.

20130816

سوریه؛ سفر به کردستان آزاد شده. فرستاده ویژه فیگارو

$
0
0
kurd sorie
فرستاده ویژه فیگارو به کردستان سوریه

فرستاده ویژه فیگارو: پاتریس فرانسچی

ترجمه از فرانسوی: صلاح الدین بایزیدی

ترجمه از کردی: عارف سلیمی

حدود شش ماه پیش بود. چند صد شبه نظامی جبهه النصره - پیکارجویان وابسته به القاعده در سوریه- شبانه از ترکیه وارد کردستان سوریه شدند. آنها سلاحهای سنگین داشتند و آموزش دیده بودند تا به تشکیلات سیاسی و اجتماعی انقلابیون کرد، که به دنبال بیرون راندن نیروهای بشار اسد از سرزمینشان، به دست آورده بودند، ضربه بزنند؛ به تلاش آنها برای بنیاد نهادن کیانی خودمختار و متکی به اصول دموکراسی، برابری زن و مراد و محافظت از اقلیتهای دینی - از جامعه مسیحیان آغاز کردند. چنین تشکیلاتی برای آن دسته از اسلامگرایانی که از ایدولوژی بن لادن تغذیه می کنند و به ویژه در مناطقی که اخیرا به کنترل خود درآورده اند، قابل هضم نیست. در آن مناطق آنارشیسم و قانون جنگل حرف اول را می زند.

درگیری سرنوشت ساز در "سریکانی"به وقوع پیوست؛ شهری که بر روی دشتهایی عریض و طویل واقع شده و به رشته ای از کوهها تکیه داده است. نبرد کوتاه و دشوار بود. کردها جسور و با دیسپلین بودند و اسلامگراها را که در قالب دسته های نامنظم و پرجمعیت حمله می کردند، از بین بردند. در نهایت چند صد کشته دادند و در اوج خفت ناچار شدند به مناطق عرب نشین عقب نشینی کنند. چون توسط "گریلاهای زن"که به شکلی چشمگیر در صفوف نیروهای گریلا مبارزه می کنند و به یک سمبل تبدیل شده اند، عقب رانده شده بودند.

این رویداد توجه سیاستمداران و زمامداران غربی یا دست کم رسانه های بین المللی را به خود جلب نکرد و حق چنین نبود. چون آنها [کردها] نمونه و نیرویی اند که در ساختار موزائیکی سوریه جای گرفته اند. از این پس در حد فاصل بین رژیم دمشق و ارتش آزاد سوریه، کردها حضور دارند. نمایندگان جبهه ای به نام "خط سوم". این متحد طبیعی سوسیال دموکراتها، امروزه تنها عامل ثبات در "رآکتور هسته ایِ"خاورمیانه است که هر آن خطر انفجار آن به مثابه یک هیروشیمای نظامی- سیاسی می رود.

اما غرب کردها را فراموش کرده است.

سفر به کردستان سوریه مانند سفر به یک سیاره دیگر و به عبارتی همانند سفر به چمنزاری در وسط بیابان است. تصویری از آزادی و امید به آینده سه ملیون انسان در محاصره ناامیدی، ترور و .... .

این سفر شگفت انگیز با تلفن "احمد بامرنی"، از دوستان قدیمی کرد عراقی، آغاز شد. ما در سال ۱۹۹۱ در جریان جنگ اول خلیج فارس با هم آشنا شدیم. برای او روزهای سخت مقاومت بود. طی چند سال پس از آن، چند کار مشترک برای مردمش انجام دادیم. در نهایت جنگ پیروز شد، رهبرش به ریاست جمهوری عراق رسید و بامرنی هم مقام سفیری بلندپایه. هنوز هم "سرد"نشده است. از بغداد بازگشته و می خواهد در رابطه با آنچه در خاک برادرانش در سوریه روی می دهد، برایم حرف بزند.

پس از صرف ناهاری با هم، گفت: "تو باید به آنجا بروی. سراسر کردستان سوریه عملا آزاد شده است. تنها جایی است که دموکراسی در آن واقعا مستقر شده است. متاسفانه هیچکس درباره آنجا حرف نمی زند و کمکی نمی کند. این قابل درک نیست..."

کردستان سوریه به طول حدود ٨۰۰ کیلومتر در امتداد مرزهای جنوبی ترکیه تا عراق واقع است . آنسوتر و در بخشهای دیگر این مرزها، تا داخل ایران حدود سی میلیون کرد از مدتها پیش در رویای استقلال به سر می برند. آنها توسط سه ملت بزرگتر استثمار شده اند و هنوز هم تحت سیطره شان هستند:یعنی عربها، فارسها و عثمانیها.

درباره آنچه که به عربها برمی گردد باید گفت که کردهای عراق از ده سال پیش حاکم بر امور خود هستند و از آن زمان تاکنون به نوعی از خودمختاری، صلح، ثبات و رفاه رسیده اند که در مقایسه با سایر بخشهای این کشور قابل ستایش است. آنهم در حالیکه شیعه و سنی مدام از همدیگر می کشند. در رابطه با ایران و ترکیه نیز باید گفت که هنوز بهایی به کردها نمی دهند. اما آنچه که کردها در سوریه در حال تاسیس آن هستند، چیزی شبیه "کمیته دفاع ملی"یا "سی ان آر"است که در سال ۱۹۴٣ در فرانسه تشکیل شد. کمیته ای که تمامی سازمانها و گروههایی را که علیه نازیها مبارزه می کردند گردهم آورده بود. "سی ان آر"کردهای سوریه "هیات عالی کرد"نام دارد. این شورا هفده حزب سیاسی را علیرغم وجود اختلافات و کشمشکهای داخلیشان، کنار هم گرد آورده است. عمده ترین جنبش گریلایی، پ ی د، نیز پذیرفته است که نیروهایش در چارچوب این هیات منحصر به فرد و در عین حال نادر و سرنوشت ساز، فعالیت کنند.

و این آسان به دست نیامده است. پ ی د خواهر خوانده ایدولوژیک پ ک ک، حزبی به معنای واقعی کلمه، انقلابی است. برای سالیان متمادی با صبر و حوصله بسیار و بی سر و صدا نفوذ و قدرت خود را در میان اقشار مختلف جامعه کردهای سوریه گسترد. این حزب توسط هزاران مرد و زن کردی که دوشادوش پ ک ک در کوهستانهای ترکیه علیه آنکارا جنگیده اند، تاسیس شده است. آنها منتظر چنین روزی بودند. هنگامی که بهار عربی به سوریه رسید، آنان نیز برای به دست گرفتن قدرت آماده شده بودند.

احمد، دوست دیرینه ام مرا متقاعد ساخت تا بروم و آنجا را از نزدیک ببینم.

مرز میان کردستان عراق و سوریه از زیبایی خیره کننده ای برخوردار است؛ رشته کوههایی با دشت متصل به آن که تا چشم کار می کند امتداد دارد. رود اسطوره ای دجله با آبهای خروشانش دو طرف مرز را از هم جدا می کند و از انظار محو می شود تا به رود فرات و خلیج فارس برسد. اینجا قلب مزوپوتامیای کهن است؛ جایی که انعکاس زلال آب با رنگهای رنگین کمان در نبرد است.

نشانه و سمبول دنیای جدید، پلی است که توسط کردهای دو طرف مرز ساخته شده است. اینجا قبلا چیزی وجود نداشت. این پل هم بیشتر جنبه سیاسی دارد تا فنب و اقتصادی و نشانه خواست کردها برای یافتن سرنوشتی مشترک و متفاوت از کشمشکهای تاریخی شان می باشد. پل می جنبد، صف کامیونهایی که از عراق آذوقه و خوراک به سوریه می برند، از روی آن عبور می کنند. در آن باریکه مرزی، سنگ بنای گذرگاهی مدرن به وسیله بلودرزها در حال تاسیس است و از هم اکنون هم بساط عوارض گمرکی در داخل اتاقکهایی که با عجله تعبیه شده اند، برپاست.

کردستان آزاد شده سوریه باید بتواند روی پای خودش بایستد. هیات عالی کرد نیز که امور را سرپرستی می کند خود از همه چیز محروم است.

وقتی که از کسانی که برای حکومت نوپا کار می کنند یا برایش مبارزه می کنند، در مورد حقوق ماهیانه شان می پرسیم، همگی از قاضی گرفته تا مسئول اداری یا مهندس، پاسخ می دهند که "فعلا هیچ، شرایط سخت است و پول کم. فعلا باید منتظر بمانیم...". از آنجا که به نظر می رسید که همه چیز خوب پیش می رود، به این قبیل سوالات خاتمه دادیم. کردها از کجا حمایت می شوند؟ محرمانه است. انسانها به ویژه آنانکه مدت مدیدی شورشی بوده اند و مخفیانه زیسته اند، خوش ندارند مسایلشان را برملا کنند....

در روزهای آتی، بخش اعظم کردستان را که دو برابر جزیره کرس مساحت دارد و جمعیتی دو میلیونی را در خود جای داده است، گشتم. برای من مشکل بود باور کنم که در داخل سوریه ای سرشار از آتش و خون هستم که تلویزیونها هر شب نشانش می دهند. صلحی فراگیر بر این منطقه حکمفرماست و احساسات میهن پرستانه از هر سویی به چشم می خورد. آنها یکشنبه ها را به تفریح و گردش سپری می کنند. به ارتفاعات می روند و در این آغاز فصل گرما بستنی می خورند و شبها در قهوه خانه ها دور هم جمع می شوند.... خلاصه، آنان توانسته اند در مناطق تحت کنترل خود مانع وقوع جنگ داخلی و گسترش جرم و جنایت بشوند. در اینجا هر چیزی در یک مقطع زمانی غیرقابل انتظار از نو سامان داده شده است. از پایین به بالا؛ و شوراها نیز برای اداره زندگی روزانه و حل کمبودهای بیمارستانها و مدارس تلاش می کنند.

نکته دیگر جالب توجه آن است که روز به روز بر شمار مسیحیانی که به اینجا می آیند، افزوده می شود. همه کسانی که تا پیش از جنگ، سریانی، ارمنی، ارتدوکس و یا کاتولیک بودند به علاوه کسانی که از ترس انتقامجویی اسلامگراها فرار کرده اند و به تنها جایی که امنیت شان تامین می شود و مورد حفاظت نیروهای ی پ گ است، پناه آورده اند. وقتی که نظر مسیحیان را در این خصوص می پرسیم، پاسخشان کوتاه است: "پیشتر فقط آزادی دینی داشتیم اما اکنون از هر نوع آزادی ای برخورداریم..."

سرانجام ما با احساسی توام با تردید از این سفر بازگشتیم. چه کسی چشم دیدن کردها را که تجارب موفق سیاسی ای از سر گذارنده اند و در حال گسترش به بیرون و به ویژه ترکیه هستند، دارد؟ هیچ کس. امروز اما کردها تنها جناحی هستند که توانسته اند نقش میانجی را در جنگ خونین بین شیعه و سنی در سوریه داشته باشند و همچنین به مانعی محکم در برابر گسترش اسلام رادیکال در منطقه تبدیل شده اند.

زنان همه جا حضور دارند، به عنوان نمونه در صفوف نیروهای نظامی

kurd sorie

مشارکت زنان در ساختار قدرت، پیشه همیشگی کردهای سوریه و همزمان یکی از شگفتیها در خاورمیانه ای سراسر مذکر است. از جمله اقدامات اولیه کردها پس از بیرون راندن نیروهای دمشق، الغای قانون چند همسری و همچین الغای کلیه قوانین ضد زن و در کنار آن اعلام برابری زن و مرد بود. این ایده از آنجا نشات گرفته است که شایسته نیست یک ملت نیمی از نیروی حیاتی خویش را منزوی کند. این مساله حساسیت سنتیهای اطراف را برانگیخت. اما جامعه کردها آن قدر توسعه یافته است که بتواند این مرحله را با کمترین موانع پشت سر بگذارد. از سوی دیگر نیروهای پ ی د از سوی زنان فرماندهی می شوند و تعداد زیادی از زنان در هیات عالی کرد حضور دارند. بسیاری از آنان قاضی، پلیس، معلم و مسئول هستند و جسارت و شجاعت خود را در عرصه مبارزه به اثبات رسانده اند. در حال حاضر زنان یک نیروی نظامی مخصوص به خود دارند که "ی پ ژ"نام دارد و از سوی خود آنان فرماندهی می شود.

رهبران سه میلیون کرد سوریه

salih moslim

کسی در غرب آنها را نمی شناسد. با وجود این فردا در صحنه سیاسی خاورمیانه بر روی رهبران کردستان سوریه، حساب باز خواهد شد. صالح مسلم مرد قدرتمند این بخش از کردستان، روشنفکری آگاه است که از سالها پیش برای حقوق کردها مبارزه می کند. وی اکنون به همراه آسیه عبدالله، زنی با شخصیت ویژه که تمامی مراحل مبارزه زیرزمینی را تجربه کرده، رئیس پ ی د است. از دیگر رهبران عمده، در میان زنان "صنم محمد"و "الهام احمد"و در میان مردان نیز "احمد السلام"و "آلدار خلیل"- که یک دستش را در جنگ از دست داده است- هستند. سه میلیون کرد برای گسترش نهادهای دموکراتیک و آزادیهای بنیادین؛ همچنین برای تشکیل سوریه ای فدرال که در ان فرهنگ آنها تضمین شده باشد، چشم به این افراد دوخته اند.

kurd sorie1

کردها به منظور تامین امنیت عمومی در سرزمینشان، یک آموزشکده پلیس یا نیروهای "آسایش"تاسیس کرده اند. این زنان جوان فعالیت رسمی را با مراسم ادای سوگند به کلاشنیکوف و کتابی از اوجالان (رهبر فکری اوجالان، رهبر فکری پ ی د) آغاز می کنند. در پی ظهور گروههای تندرو اسلامی، مناطق آزاد شده کردستان سوریه به مامنی برای مسیحیان تبدیل شده است. تصویری از داخل کلیسای حضرت مریم در شهر دیرک. اندوهی توامان با احساس عزت و افتخار در سیمای مادرانی که فرزندان گریلایشان در نبردها کشته شده اند، کاملا پیداست. نمونه ای از مراسم یادبود کشته شدگان در منطقه دیرک واقع در شمال شرق سوریه.

پانْ‌تُرکیسم ؟

$
0
0

پانْ‌تُرکیسْم،   یا پان تورکیسم، ایدئولوژی ملی‌گرایانه(ناسیونالیستی) و توسعه‌طلبانه‌ای که برپایۀ آن کلیۀ مردمانی که به زبان ترکی سخن می‌گویند ـ از جمله همۀ ترکی‌زبانان مسلمان ـ ملت واحدی هستند که باید تحت رهبری در دولتی واحد متحد شوند(«دائرةالمعارف... »، BSE3, XIX/153; X/795). هدف اصلی پان‌ترکیسم گونه‌ای وحدت مادّی ـ فرهنگی همۀ مردمی است که به ظاهر و یا به درستی ریشه‌های ترکی دارند و در داخل و یا خارج از شبه‌جزیرۀ آناتولی زندگی می‌کنند(لاندو، 19). گرچه پان‌ترکیسم از درون پان‌تورانیسم(ه‍ م)سربرآورده است، با این وصف، میان پان‌ترکیسم و پان تورانیسم تفاوتهایی وجود دارد. هدف پان‌ترکیسم گردآوردن همۀ ترکی‌زبانان، از جمله ترکی‌زبانان قبرس، بلغارستان، شبه‌جزیرۀ بالکان، آسیای مرکزی، عراق، ایران، افغانستان، ایالت سین‌کیانگ ترکستان چین، قفقاز، کریمه، ماوراءقفقاز، تاتارستان، حوالی رودولگا و سیبری تحت رهبری ترکیه است(EI2؛ بریتانیکا، VII/727؛ زلالیان، 34-35).

پان‌ترکیسم بنا بر ماهیت خویش ایدئولوژی و جنبشی الحاق‌گراست که بر احساس و دیدگاههای ریشه‌دار پیروان خود متکی است(لاندو، 26). در نیمۀ دوم سدۀ 13ق/19م اسلام عامل پیوندِ ساکنان امپراتوری عثمانی بود و حتیٰ در دوران فرمانروایی سلطان عبدالحمید دوم(1258-1336ق/1842-1918م) و پیش از آن، اطلاق کلمۀ «ترک» در میان گروهی از مردم خوش‌آیند نمی‌نمود. گروهی از روشنفکران درون امپراتوری عثمانی (ایچ تورک لر) نسبت به رنج ترکان بیرونی تابع امپراطوری روسیه(دیش تورک لر) ابراز همدردی می‌کردند که موافق طبع دربار عثمانی نبود. اینان به ترک‌گرایی(تورک چولوق، ترکیسم)روی آوردند که زمینۀ مناسبی برای ظهور ایدئولوژی پان‌ترکیسم بود. یکی از این روشنفکران علی سواوی بود که به سببِ تحریک مردم استانبول به ترک‌گرایی اعدام شد(همو، 24، 29، 63-64).

آرمینیوس وامبری(1832-1913م) جهانگرد یهودیِ مجارستانی از نخستین کسانی بود که به تعلق همۀ گروههای ترکی زبان به یک نژاد اشاره کرد و متذکر گردید که این گروهها تنها بر پایۀ «نشانه‌های فیزیکی و رسم و رسومات به شعبه‌های فرعی تقسیم می‌شوند»(نک‍: همو، 21-22؛ لویس، 346). وی در کتاب خود ـ که در 1282ق/1865م انتشار یافته، و با عنوان سیاحت‌ درویشی دروغین در خانات آسیای میانه به فارسی نیز ترجمه شده است ـ طرح امپراتوری ترک را ارائه کرد و متذکر شد که آل عثمان به سبب داشتن دودمان ترکی می‌تواند برپایۀ عناصر خویشاوندی گونه‌گونی که از طریق زبان مشترک و مذهب و تاریخ به هم پیوسته‌اند، امپراتوری وسیعی را از سواحل دریای آدریاتیک تا چین بنیاد نهد که از امپراتوری بزرگ خاندان رومانف به مراتب بزرگ‌تر و نیرومندتر باشد، زیرا رومانف ناهماهنگ‌ترین و نامتجانس‌ترین عناصر را از طریق زور و نیزنگ برای ترتیب دادن امپراتوری خود به کار گرفته است؛ حال آنکه اهالی شبه جزیرۀ آناتولی، آذربایجانیها، ترکمنها، ازبکها، قرقیزها و تاتارها اجزائی هستند که از ترکیب آنها نیروی عظیم ترکی می‌تواند سازمان یابد. این سازمان قدر مسلم بهتر از ترکیۀ کنونی قادر به مقابله با رقیب بزرگ شمالی(روسیه) خواهد بود(ص530). گرچه وامبری چندی بعد از نظر خود عدول ورزید و پان‌ترکیسم را پنداری واهی نامید، ولی تصویری که از امپراتوری ترکان ارائه کرده بود، بعدها در گروه «ترکان جوان» مؤثر افتاد و در تشکل پان‌ترکیسم نقشی اساسی یافت(لاندو، 22).

از دیگر چهره‌های خارجی پرنفوذ پان‌ترکیسم لئون کائن3 یهودی اهل سِرِز نزدیک سالونیک بود که نام تکین‌آلپ بر خود نهاد. او در طول حیات خود به چند ایدئولوژی ـ از عثمانی گری و پان ترکیسم تا کمالیسم ـ روی آورد. وی پیش از جنگ جهانی اول و در جریان آن پان‌ترکیستی معتقد محسوب می‌شد. مقاله‌های او به زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسوی اروپاییان را با هدفهای پان‌ترکیسم آشنا کرد(همو، 71). وی هنگام اقامت در پاریس با «ترکان جوان» آشنا شد و مطالب متعددی دربارۀ ترکان نوشت که مهم‌ترین آنها کتاب «مقدمه‌ای بر تاریخ آسیا4» است. این کتاب که در 1317ق/1899م به ترکی ترجمه شد، شامل تأکیدهایی دربارۀ دشتهای آسیای مرکزی است که بر ترکی‌زبانان اثری فراوان برجای نهاد(لویس، همانجا). مقالۀ دیگر او «ترکها در جست‌وجوی یک روح ملی» بود که در 1912م در پاریس منتشر شد(لاندو، همانجا).

از دیگر کسانی که خارج از ترکیه می‌زیستند و در ظهور و اشاعۀ پان‌ترکیسم نقشی مؤثر داشتند، دیوید آرتور لملی یهودی انگلیسی(1248-1329ق/1832-1911م)بود. مقدمۀ طولانی او بر کتاب «دستور زبان ترکی»  در 1248ق/1851م به زبان فرانسوی ترجمه و چاپ شد  و در1267ق/1851م الهام‌بخش کتاب قواعد عثمانیه اثر فؤاد و جودت پاشا قرار گرفت و در همان سال به زبان ترکی منتشر گردید(لویس، همانجا). بعضی او را نخستین کسی دانسته‌اند که کوشید تا «آتش ملی‌گرایی ترک را شعله‌ور سازد»(سلطان‌شاهی، 274). علی حسین‌زاده سیاستمدار قفقازی(1243-1320ش/1864-1941م) از جملۀ ترکان بیرونی بود که در اشاعۀ پان‌ترکیسم نقش داشت و شعر او با عنوان «توران» به مرام‌نامۀ پان‌ترکیسم بدل گشت(لاندو، 72-73).

احمدآقا اوغلو(آقایف)(1248-1318ش/1869-1939م) یکی دیگر از نظریه‌پردازان پان‌ترکیسم بود. او که زمانی از دوستداران ایران به شمار می‌رفت، پس از پیوستن به حزب اتحاد و ترقی در استانبول، به ترک‌گرایی روی آورد و از زمرۀ بینادگذاران پان‌ترکیسم، و سرانجام از جملۀ مشاوران مصطفیٰ کمال آتاتورک شد(رئیس‌نیا، 1/304-306). نمی‌توان از دیده دور داشت که قدرتهای بزرگ جهانی در آغاز به پان‌ترکیسم توجه داشتند و همین امر سبب شد که بعضی محققان پان‌ترکیسم را حاصلِ نقشۀ اروپاییان برای دست‌یابی به اهدافشان در صحنۀ نبرد قدرتها در سدۀ 19 و اوایل سدۀ 20م تلقی کنند و در تأیید این نظر به نقش خاورشناسانی چون آرمینیوس وامبری مأمور وزارت امور خارجه بریتانیا و سردنیس راس نویسندۀ جزوۀ «راهنمایی بر تورانیان و پان تورانیسم» از انتشارات شعبۀ اطلاعات وزارت دریاداری بریتانیا اشاره نمایند(بیات، مقدمه...، 13).
احمدآقااوغلو یکی از کسانی بود که در نشریاتی چون تورک یوردو، اجتهاد، حلقه دوغرو و... مقاله‌هایی پیرامون وحدت ترکان داخل و خارج امپراتوری عثمانی می‌نوشت. نوشته‌های مبلغان پان ترکیسم در گروه ملی‌گرایانی که با نام «ترکان جوان» شناخته شدند، مؤثر افتاد. نخستین گروه غیرعلنی ترکان جوان در 1306ق/1889م در استانبول تأسیس یافت. لوک‌هری فرماندار انگلیسی جزیرۀ مالت در اثر خود با عنوان «تأسیس ترکیۀ جدید1»، تأسیس حزب اتحاد و ترقی ـ حزب سیاسی ترکان جوان ـ را به سال 1891م در شهر ژنو سویس توشته است(کراکوسیان، 72). پس از نیرومند شدن ترکان جوان، پان‌ترکیسم در مسیری خارج از وحدت اسلامی در ترکیۀ عثمانی گام برداشت و کوشید تا اتباع مسلمان غیرترک را ترکی کند، در مصوبۀ حزب اتحاد و ترقی در 1329ق/1911م آمده است که دیگر ملیتها حق ندارند سازمان ملی خود را داشته باشند... گسترش و اشاعۀ زبان ترکی بهترین وسیله برای سیادت مسلمانان و استحالۀ دیگر ملیتهاست(زلالیان، 17).

در ربع قرن 20م تلاشهایی برای تنظیم نظریۀ پان‌ترکیسم در درون کشور ترکیه پدید آمد. نخستین کسی که ایدئولوژی پان‌ترکیسم را از دیدگاه روش‌شناسی مورد بررسی قرار داد، ضیاءگوک آلپ اهل دیاربکر(1255-1303ش/1876-1924م) از گروه ترکان جوان، و از 1908 تا 1918م عضو شورای مرکزی کمیتۀ اتحاد و ترقی بود و سپس یکی از حامیان مصطفیٰ کمال و جنبش تحت رهبری او شد. او درضمن شعر هم می‌سرود؛ شعر«توران» اوکه در 1329ق/1911م سروده شد، دعوت آشکار به پان‌ترکیسم بود(لاندو، 74). در نخستین برنامۀ حزب اتحادوترقی(رجب1313/دسامبر1895)نظر ترکان جوان پیرامون جدایی دین از حکومت و تکیه به غرور ملی درج شده، و چنین آمده است: «به نظر ما مسائل مذهبی در زمرۀ امور شخصی‌اند. آنچه ما را به چنین باوری سوق داده، احساسی است ناشی از غرور ملی و مدنیمان» رامزاور، 347).

انقلاب سال 1326ق/1908م و سقوط سلطان عبدالحمید دوم حاصل فعالیت مشترک روشنفکران مقیم داخل و خارج امپراتوری عثمانی و نیروهای نظامی پادگان مقدونیه بود. ترکان جوان خواستار پیشرفتهای اقتصادی و خودآگاهی ملی ملت حاکم(ترک)و برتری اینان بر مردمِ غیرترکِ تابع امپراتوری عثمانی بودند(کراکسیان، 100). چندی بعد انورپاشا، طلعت‌پاشا و جمال‌پاشا که از سران انقلاب بودند، رفته رفته زمام امور را در دست گرفتند و سپس در شعبان 1331/ژوئیۀ 1913 با قتل محمود شوکت پاشا نخست‌وزیر، دیکتاتور نظامی و حزبی خود را برقرار کردند(همو، 110). 3 سیاستمدار نام‌برده امتیازها و برتریهایی در پان‌ترکیسم مشاهده می‌کردند. از میان این 3تن، انورپاشا(1260-1301ش/1881-1922م)قاطع‌ترین گرایش پان‌ترکیستی را داشت و برای این ایدئولوژی نقشی بسیار مهم قائل بود. ازاین‌رو، مسئولیت انتخاب پان‌ترکیسم را به عنوان سیاست دولتی بیش از دیگر همکاران برعهده گرفت(لاندو، 94). در آستانۀ جنگ جهانی اول، انور پاشا فرستادن مأموران ترک را برای برانگیختن ترکی زبانان قفقاز و آسیای مرکزی آغاز کرد(کراکوسیان، 110-111).

در 1912م انجمن یا کانون تجمع ترکان(تورک اوجاقلری)برگذار شد و به اندیشۀ پان ترکیسم شکلی جدی داد و آن را به عنوان کانون حقیقی فرهنگ ترکان معرفی کرد(حیدرزاده، 60). انورپاشا فرمانده کل قوای دولت عثمانی که آرزوی تأسیس امپراتوری بزرگی در آسیای مرکزی را داشت(همو، 61)، سازمانی به نام «تشکیلات مخصوصه» پدید آورد که مأموران آن همه از افسران داوطلب بودند و در خارج از مرزهای عثمانی، به ویژه در میان گروه‌های ترک‌تبار به تبلیغ پان‌ترکیسم می‌پرداختند. این سازمان تا پایان جنگ جهانی اول در اختیار انورپاشا قرار داشت. طی سالهای جنگ بسیاری از مأموران انورپاشا از راه قفقاز، به ایران، افغانستان، هندوستان و دیگر نواحی فرستاده شدند(لاندو، 95-97).

در 1911م پان‌ترکیستها به گروه‌بندیهای سیاسی و انتشار نشریه‌های متعدد پرداختند. یوسف آقچو را سردبیر مجلۀ تورک یوردو(سرزمین ترک)از روسیه به ترکیه مهاجرت کرد. وی کوشید در مقاله‌های خود چنین استدلال کند که گویا ترکی‌زبانان جهان از چین تا کرانه‌های رود دانوب ملت واحدی هستند. بنا به نوشتۀ او، ترکی‌زبانان باید در دولت بزرگ ترک به رهبری ترکیه متحد شوند(کراکوسیان، 116). جمال نوری از این نیز پا فراتر نهاد و نوشت: «اگر زبان عربی زبان دینی است، زبان ترکی باید زبان رسمی همۀ مسلمانان باشد»(همو، 117). قرابیگف یکی از مساواتیان مشهور قفقاز پس از ترک روسیه و ورود به استانیول از این نیز فراتر رفت و اعلام کرد که مصالح دولتی ترکیه چنین اقتضا می‌کند که ارمنیان و یوناینان از این کشور خارج شوند. متعاقب آن مجمع حزب «اتحاد» که به مدت 13 روز در ماههای اکتبر و نوامبر 1910 در استانبول جریان داشت، با صراحت اعلام کرد که «ترکیه تنها متعلق به ترکان است»(همانجا).

در جنگ جهانی اول که ترکیه متحد آلمان بود، پان‌ترکیسم بیش از پیش حالتی متجاوز یافت. در 1333ق/1915م یکی از نمایندگان برجستۀ حزب «اتحاد و ترقی» ضمن گفت‌وگو با مقامات دولتی آلمان در برلین از دولت آلمان خواست که آسیای مرکزی و سراسر دشت قزاقستان را در اختیار ترکیه قرار دهند و در سواحل اطراف ولگا، دولت غازان و در شبه جزیرۀ کریمه خان‌نشین پدید آورند. وانگهنایم سفیر آلمان ضمن گفت‌وگو با انورپاشا و جمال‌پاشا گفت: «با واگذاردن قفقاز به شما می‌خواهیم راه زمینی به ترکیه را بگشاییم، مخالفان تمامیت ارضی ترکیه را از میان برداریم و ایران را به تصرف آوریم»(همو، 124). او در نامۀ محرمانۀ مورخ 6 اوت 1914 به صدراعظم، جمال‌پاشا به «پیمان اتحاد» پنهانی که 4 روز پیش از آن امضا شده بود. اشاره کرد و نوشت: «آلمان بر خود واجب می‌داند تا برای اصلاح وضع مرزشرقی ترکیه که آن را به تماس مستقیم با عناصر مسلمان در روسیه قادر می‌سازد، تلاش کند». آلمانیها به بهره‌برداری از پان‌ترکیسم به منظور تضعیف روسیه و کنترل بر ثروت عظیم اقتصادی آسیای مرکزی علاقه‌‌مند بودند(لاندو، 96).

در جریان اعمال سیاست ترکی کردن اجباری در نواحی مختلف امپراتوری عثمانی اعتراضهایی روی داد. در 1328ق/1910م در میان عربها و دروزیان فلسطین و عراق، نیز آلبانیاییها، در 1911م در یمن، و در 1912م در مقدونیه و بار دیگر آلبانی شورشهایی به وقوع پیوست. در مادۀ اول قانون اساسی دوران حاکمیت ترکان جوان آمده است که «ترکیه امپراتوری غیرقابل تقسیم است. هیچ‌یک از اجزاء آن در هیچ‌گونه شرایطی حق جدایی از آن را ندارند». این بند مبیّن آن است که ترکان جوان برای مردم غیر ترکِ درون امپراتوری به هیچ روی حق خودمختاری قائل نبودند(کراکوسیان، 132-133).

در انتخاب 7 شوال 1326ق/2 نوامبر 1908م ترکیۀ عثمانی، از مجموع 230نمایندۀ مجلس، شمار ترکان 107، عربها 45، آلبانیاییها 22، کردها 2، یونانیان 27، بلغارها 5، صربها 4، یهودیان 4، و دروزیها یک بود، ولی در انتخابات سال 1910م ترکیب قومی تغییری جدی یافت و شمار نمایندگان ترک از 107 به 228رسید و شمار نمایندگان یونانیان 27، بلغارها4، صربها 3، ارمنیان 4، یهودیان 3، و الاخها یک بود(همو، 135).

در 1329-1331ق/1911-1913م ترکیه درگیر جنگهای متعدد از جمله جنگهای بالکان(1912-1913م)شد. این جنگها که با قیامهای مردم مقدونیه و آلبانی و درگیری میان ایتالیا و ترکیه در سالهای 1911-1912م همراه بود، بحران درون امپراتوری عثمانی را عمیق‌تر کرد(BSE, II/575). متعاقب آن جنگ جهانی اول در 1914م آغاز شد که در آن ترکیۀ عثمانی متحد آلمان و دشمن روسیه بود. جنگ با روسیه راه را برای رونق پان‌ترکیسم آماده کرد. روسها در دیدۀ پان‌ترکیستها نه تنها کافر، بلکه متجاوزانی بودند که سرزمینهای اسلامی ـ ترکی از جمله قفقاز و آسیای مرکزی را در اشغال خود داشتند. انقلاب 135ق/1917م روسیه و سقوط تزاریسم، بسیاری از پان ترکیستها را معتقد ساخت که زمان آزادی «سرزمین پدری» و متحد کردن «ملت ترک» فرا رسیده است(اتابکی، 57). با شکست عثمانی در جنگ جهانی اول، پان‌ترکیسم به خط‌مشی اصلی ترکها بدل گشت. اینان در سالهای آخر جنگ به ایران و قفقاز روی آوردند و مصائب بسیاری را سبب شدند(بیات، شورش...، 61).

ریشۀ مشترک همۀ گروههای ترکی زبان تابع روسیه مقاومت در برابر روسی کردن تابعان، یعنی پان‌اسلاویسم بود. از این‌رو، مخالفان پان‌اسلاویسم به دوجهت گرایش داشتند که یکی پان‌ترکیسم، و دیگری اتحاد اسلام بود. این هر دو عواملی بودند برای مقابله با روسی شدن که یکی رنگ ملی و قومی، و دیگری رنگ دین در برابر فشار کلیسای مسیحی ارتدکس روس داشت. اسماعیل گاسپرالی(غصپرینسکی)یکی از پان‌ترکیستهای روسیه بود که در عین حال برای تأسیس «اتحادیۀ مسلمانان روسیه» کوشش بسیار کرد(بنیگسن، 154-155). انور پاشا وزیر جنگ امپراتوری عثمانی نیز در همین راستا گام برمی‌داشت. طلعت پاشا و جمال‌پاشا نیز در اجرای سیاستِ درآمیختن پان‌ترکیسم و «اتحاد اسلام» با انورپاشا هم‌داستان بودند(لاندو، 36، 94).

شواهد بسیار حاکی از آن است که در دوران جنگ جهانی اول پان‌ترکیستها زیرپوشش اتحاد اسلام فعالیت می‌کردند. در شعبان 1334/ژوئن 1916 بخشی از سپاه ششم عثمانی به فرماندهی علی احسان پاشا به غرب ایران حمله کرد(گرکه، 1/394). الحاق بخشی از خاک ایران، ولایت زرخیز آذربایجان و مردم ترکی زبان ایران از پیش برنامه‌ریزی شده بود. فوزی‌بیک عرب متعصب که از طرفداران پان‌تورانیسم، و به ظاهر مورد حمایت انورپاشا بود، اندیشۀ پان‌‌اسلامیسم و اتحاد دینی 3‌گانۀ عثمانی ـ ایران ـ افغانستان را مطرح کرد. با گذشت زمان مسلم شد تأکید بر اتحاد مذهبی که در آغاز به اعلان جهاد با روسیه و انگلیس انجامیده بود، به طورکلی اهمیت خود را از دست داده است. نخستین مقاومت هشیارانۀ ایرانیان در برابر تلاشهای تجاوزکارانۀ عثمانیها اینان را برآن داشت که زیر پوشش دین از نقشه‌های پان‌ترکیستی خود در ایران سخنی به میان نیاورند و قصد گسترش نفوذ خود را زیر لوای وحدت اسلامی پنهان کنند که این نیز نتیجه‌ای به بار نیاورد(همو، 1/423-425).
ولی در قفقاز وضع به گونۀ دیگری بود. احزاب و سازمانهای مسلمان قفقاز زیر نفوذ ایدئولوژی تبلیغ‌شدۀ مشترک پان‌ترکیسم و پان‌اسلامیسم قرار گرفتند. آنها از رهگذر این تبلیغات به رهایی از حاکمیت روسیه، و ایجاد دولت بزرگ ترک از سواحل دریای مدیترانه و دریای سیاه تا ماوراء خزر و ترکستان باور داشتند و مدعی بودند که دریای «کاسپی (خزر)باید دریاچۀ درونی کشور ترکان» باشد(کراکوسیان، 246).

احمدآقااوغلو شبه جزیرۀ بالکان، آسیای صغیر، شبه جزیرۀ کریمه، داغستان، آستاراخان، محدودۀ اطراف ولگا، ساراتف، غازان، اوفا، اورنبورگ، سیبری، اورال، محدودۀ دریاچۀ بایکان، بخارا، خیوه، خراسان، ترکستان روس و ترکستان چین(آسیای مرکزی)، مغولستان، سواحل جنوبی دریای خزر، قفقاز شمالی و جنوبی و آذربایجان ایران را درون محدودۀ «جهان ترک» جای داد. گذشت از آن، پان ترکیستها اراضی‌ای را که اقلیتهای ترکی‌زبان در آن زندگی می‌کنند، از جمله نواحی محدودۀ ولگا، دریای سیاه، ایران و سراسر امپراتوری عثمانی را نیز سرزمین ترکان نامیده‌اند(اوهانسیان، 47؛ زاره‌واند، 84-85).

ضیاءگوک آلپ رهبر جنبش پان‌ترکیسم شیوۀ تحقق ایدئولوژی پان‌ترکیسم را در کتاب خود، تورک چولوقون اساس لری (اصول ترک‌گرایی) بیان داشته است. وی می‌نویسد: استحاله و حتیٰ بیرون راندن اقوام غیرترک از ترکیه و کشورهایی که عناصر غیرترک در آنها سکنا دارند، شرایط عمده برای ایجاد فرهنگ ترکی است. البته در این زمینه اقدامهای بسیاری صورت گرفته است، اکنون نیز ادامه دارد و آنچه صورت می‌پذیرد، اندک هم نیست(اوهانسیان، همانجا).

نظر ضیاءگوک آلپ پیرامون استحاله و بیرون راندن اقوم غیرترک از محدودۀ امپراتوری عثمانی به نسل‌کشی و قتل‌عام ارامنه و یونانیان در سالهای 1333-1334ق/1915-1916م و بیرون راندن اقوام غیرترک از آسیای صغیر انجامید که ترکان جوان در این ماجرا نقشی عمده داشتند(«تاریخ مردم...6»، 264-273). ضیاءگوک آلپ در بیان نظر خویش ملت را مجموعه‌ای از افراد دارای زبان و مذهب مشترک می‌شمارد که پیرو اصول اخلاقی و زیباشناسی خاص خودشان‌اند. به عقیدۀ او اُغوزها(غزان)، یعنی ترکان عثمانی و ترکمنها به گروه «فرهنگ مشترک» ترکی تعلق دارند. وی گروهی از مغولان ساکن چین به نام خُوَرها و ترکی‌زبانان ساکن آذربایجان، خراسان و دیگر نقاط ایران را «همانند ترکان عثمانی» از اعقاب اغوزخان می‌شمارد و چنین نتیجه می‌گیرد که «مرزهای ملیت و ناسیونالیسم ترک فراسوی مرزهای جغرافیایی دولت ترکیه است». وی اظهار عقیده می‌کند که توران برخلاف آنکه عده‌ای تصور می‌کنند، مجموعه‌‌ای نژادی نیست که جز از ترکان، مغولان، تونگوزها، فنلاندیها و مجارها را دربرگیرد. نام این مجموعه «اورال ـ آلتایی» است که در آن یاکوتها(یاقوتها)، قرقیزها، ازبکها، قپچاقها، تاتارها و اغوزها یک گروه زبانی ـ نژادی را تشکیل می‌دهند. او برای سیاست ترکیه هدف 3 مرحله‌ای کوتاه مدت، میان مدت  و نهایی را تجویز می‌کند که مرحلۀ کوتاه مدت ترک‌گرایی، میان مدت اغوزگرایی و نهایی پان‌تورانیسم است(زاره‌واند، 78-80). محمدامین رسول‌زاده در کتاب آذربایجان جمهوریتی مردم اران و شروان را «ترکان آذری» نامیده است که ـ گویا از روزگاران کهن ـ در باکو، گنجه، شماخی، ایروان، تبریز، مراغه، اردبیل، مغان، اران و قره‌باغ مستقر بوده‌اند(ص11-12). وی از این پندار گام فراتر نهاده، دریای کاسپی(خزر) را دریای قوزغون(قوزغون دنیزی)نامیده است که در هیچ سندی نمی‌توان یافت.

در 1336ق/1918م قفقاز از روسیه جدا، و به 3 جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان تقسیم شد. پیش از هجوم نیروهای عثمانی به قفقاز و تقسیم آن به 3 حکومت، گونه‌ای موازنۀ ضعیف برقرار بود؛ اما چندی بعد مساواتیان قفقاز گنجه را به عنوان پایتختِ موقت برگزیدند و از نیروهای عثمانی تقاضای کمک کردند(هوانسیان، 43، 49). در 12 فوریۀ 1918لشکریان ترک به قفقاز حمله بردند. در کتاب «تاریخ آذربایجان» از انتشارات آکادمی علوم جمهوری شوروی آذربایجان آمده است که محافل حاکم ترکیه کوشیدند تا «برنامۀ توسعه‌طلبانۀ پان‌ترکیستی خود را با تصرف قفقاز به مرحلۀ اجرا گذارند». برای اجرای این هدف سران ترکان جوان، انورپاشا و دیگران درصدد برآمدند که زیر پرچم پان‌ترکیسم جبهۀ واحدی از نیروهای مرتجع قفقاز پدید آورند. ضدانقلابیون ناسیونالیستِ آذربایجان که از هجوم ترکان جرأت یافته بودند، راه خیانت ملی در پیش گرفتند و در صدد برآمدند تا آذربایجان را به «هم‌مسلکان ترک خود» تسلیم کنند. خاص محمدُف و خوییسکی دوتن از اعضای مجلس قفقاز ضمن گفت‌وگو با اشنایدر سفیر اسبق آلمان در ایران به صراحت اظهار داشتند که «هدف ما قاطع و روشن است و در صورت عدم موافقت هریک از همسایگان تغییری در آن حاصل نخواهد شد و آن تلاش در راه جدا کردن آذربایجان است»(«تاریخ آذربایجان8»، III(1)/98-99).

نوری پاشا، برادر ناتنی انورپاشا وزیر جنگ عثمانی در پاسخ تقاضای کمک مساواتیان، نیروهای ترک را در گنجه مستقر کرد. واحدهایی را نیز به باکو فرستاد(هوانسیان، همانجا). هدف اصلی او الحاق این جمهوری نوبنیاد به ترکیه، و چه بسا دولت پان ترکیستِ مفروض بود(دومون، 103). در مارس 1918 در ترابوزان کنفرانسی به نمایندگی گَنجینسکی، محمدامین رسول‌زاده و چند تن دیگر تشکیل شد. اینان که در خدمت ترکان بودند، تهدید کردند که در صورت نپذیرفتن پیشنهاد ترکیه، از دولت قفقاز خارج خواهند شد و استقلال آذربایجان و داغستان را اعلام خواهند کرد(«تاریخ آذربایجان»، III(1)/99).

مؤلفان «تاریخ آذربایجان» در ادامه متذکر شده‌اند که 22 آوریل 1918 جمهوری فدراتیو قفقاز موجودیت خود را اعلام کرد که برنامۀ آن «تمام و کمال منطبق با سیاست اشغالگران ترک بود»(همان، III(1)/110). بدین روال، لشکریان ترک به قفقاز رفتند و شهر گنجه به صورت پایگاه آنان درآمد و شورای مسلمانان ملی‌گرا انحلال خود را اعلام کرد. «حکومت عملاً در اختیار نیروهای اشغالگر ترک به فرماندهی نوری‌پاشا قرار گرفت». دولت دست‌نشاندۀ خوییسکی به همراه اشغالگران ترک، توده‌های مردم را تحت اسارت و مورد نهب و غارت قرار داد. فرماندهی ترک و مساواتیان با آتش و شمشیر نهضت انقلابی در آذربایجان را سرکوب کردند(همان، III(1)/138-139).

در 28ذیقعدۀ1335ق/15سپتامبر1918م سپاهیان ترک به فرماندهی نوری‌پاشا شهر باکو را متصرف شدند. مساواتیان که بنا به نوشتۀ مؤلفان کتابهای رسمی «تاریخ آذربایجان» و «فرهنگ دائرةالمعارفی شوروی»، پان‌ترکیست بودند و از ترکان پیروی می‌کردند، در 27 مۀ همان سال در شهر تفلیس دولت خود را تشکیل دادند و به نام «جمهوری آذربایجان» اعلام استقلال کردند و پس از تصرف باکو از سوی ترکان، به آن شهر منتقل شدند(رضا، آذربایجان...، 214).

محمدامین رسول‌زاده ـ رهبر مساواتیان ـ جمهوری جدید را «ترکیۀ کوچک» نام داد و اعلام کرد که این جمهوری با ترکیۀ بزرگ دارای مناسبات برادرانه است. وی در ادامه نوشت آذربایجانیان از دیدگاه ملیت ترک هستند(آذربایجان، 8، 11). خالده ادیب که داستان «توران نوین» او الهام‌بخش پان‌ترکیستها بود، اوایل سال 1920م در گردهمایی بزرگ سازمان‌یافته از سوی کانون ترک(تورک اجاقی)خطاب به مردم استانبول اعلام نمود که استقلال آذربایجان نخستین گام در برنامۀ پان‌ترکیسم است(لاندو، 133). در این زمان آشکار بود که حزب مساواتِ جمهوری آذربایجان در واقع شعبه‌ای از حزب «اتحاد و ترقی» است(کراکوسیان، 247).

یکی از هدفهای مجلس مساوات، الحاق آذربایجان به ترکیه بود(همانجا). در آن سالها حزب مساوات جدایی آذربایجان از ایران را به گونه‌ای مطرح کرد. روزنامۀ ارشاد مورخ 6ربیع‌الاول1336ق/27آذر1296ش به نقل از روزنامۀ آجیق‌سوز(سخن آشکار) مورخ 23صفر همان سال نوشت: «این اشخاص پس از اینکه دیدند بند پوسیدۀ مملکت‌‌‌گیری استبداد که به گلوی آذربایجان افتاده[بود]، و رفته‌رفته او را به طرف روسیه می‌کشید، از اثر ضربات متوالیۀ آزادی‌خواهان روس پاره گردیده[است،]و آذربایجان، یعنی همان قطعه که حساس‌ترین نقطۀ حیاتی ایران بود، علاقۀ خود را به طرف ایران اظهار و ابراز کرد، به افراد کمیتۀ مساوات این‌طور حالی[= تفهیم] نمودند که سعادت ملل مختلفه که امپراتوری وسیع روسیه را تشکیل می‌دادند، شروع گردید و دموکراسی روس حقوق و امتیازات ملل مذکوره را تصدق نمود، در این صورت شما مسلمانان نیز دارای همان حقوق و امتیازات خواهید گردید و چون عدۀ شما نسبت به سایر ملل کمتر است، خوب است آذربایجان را به خود ملحق نموده تا [بتوانید] در میدان رقابت سیاسی و اقتصادی آب آنها رقابت[نمایید]»(مختاریت...»، 27، 29).

رسول‌زاده در مقالۀ «مختاریت آذربایجان(از جراید قفقاز)» ضمن اعتراض به نوشتۀ روزنامۀ ارشاد می‌نویسد: « اگر بپرسید می‌گوید که مسلمانان قفقازیه می‌خواهند آذربایجان ایران را از ایران تجریه نموده و به خود ملحق نمایند»(ص32). آیا آذربایجان را «ترکیۀ کوچک» نامیدن(همو، آذربایجان، 8). خود مؤید صحت نظر نویسندۀ روزنامۀ  ارشاد نیست؟ آیا سیاست فرقۀ دموکرات آذربایجان در سالهای 1324 و 1325ش این نگرانی را تأیید نکرد؟ آیا تأسیس دولت، مجلس، ارتش و حتیٰ پرچم جداگانه مؤید این نگرانی نبود؟ در 1324ش فرقۀ دموکرات آذربایجان تأسیس شد که نخست در نهان و بعدها به صورتی آشکار همین برنامه را اجرا می‌کرد(رضا، همان، 222-227).

در 19شعبان1339ق/28آوریل1920م با ورود ارتش سرخ به باکو و تسخیرِ جمهوری آذربایجان به حکومت مساواتیان پایان داده شد(همان، 215). انورپاشا برای ادامۀ مبارزه در 1300ق/1921م به آسیای مرکزی رفت و فرماندهی شورشیان باسماچی را برعهده گرفت. او با محبوبیت فزایندۀ خود موفق به جذب بسیاری از نیروهای داوطلب شد و عنوان «امیر ترکستان» گرفت. وی اتحادِ تمامی عناصر ترک‌تبار را برای ایجاد امپراتوری ترک عملی می‌دانست و آماده بود پرچمهای مشترک پان‌ترکیسم و اسلام را به منظور مبارزه با ایدئولوژی بلشویسم برافرازد. ولی مرگ او در نبرد 4اوت1922 آرزوهایش را نافرجام گذارد. معاون و جانشین او حاجی سامی‌بیگ(سلیم پاشا)مدتی به نبرد ادامه داد، ولی شکست خورد و سرانجام در 1302ش/1923م به افغانستان رفت و در آنجا به تبلیغ پان‌ترکیسم ادامه داد(لاندو، 100-101).

شیناآکشین مورخ ترک برپایۀ نوشته‌های مندرج در کتاب یوسف حکمت بایور زیر عنوان «تأثیر پان‌ترکیسم در تاریخ و سیاست جهانی سدۀ 20» و کتاب شوکت آی‌دمیر با عنوان انورپاشا می‌نویسد که انور قصد داشت خود را سلطان آذربایجان بنامد؛ در ضمن می‌خواست برنامه‌ای عملی برای ایجاد دولتی پان‌ترکیست در قفقاز پدید آورد(کراکوسیان، 250-251, 476). از مصطفیٰ کمال نقل شده است که انور می‌خواست با تصرف آذربایجان، داغستان و ارمنستان، دولت جدید مورد نظر خود را پدید آورد. در این ماجرا مقرر بود نوری‌پاشا دستیار او باشد(همو، 251).

با شکست ترکیۀ عثمانی در جنگ‌جهانی اول حکومت 3گانۀ انور، طلعت و جمال‌پاشا به پایان رسید و مستملکات عرب آن طی مدتی کوتاه جدا شدند(زاره واند، 144). در اواخر پاییز سال 1919م کنگرۀ سیواس به دنبال کنگرۀ ارزروم تشکیل شد که ریاست آن را مصطفیٰ کمال برعهده داشت. با شکست دولت اتحاد و ترقی و به قدرت رسیدن کمالیستها، پان‌ترکیسم و پان‌تورانیسم موقتاً از عرصۀ سیاست‌ کنار زده شد، زیرا ترکیۀ ویران شده از جنگ که بسیار کوچک‌تر، اما در مقایسه با امپراتوری عثمانی منسجم‌تر شده بود، نیاز به تمرکز برای بازسازی داشت. در اوایل سال 1921م در جریان جنگ استقلال، مصطفیٰ کمال طی سخنرانی‌ای در اسکی‌شهر اعلام کرد که مانه پان‌اسلامیست هستیم و نه پان‌توارنیست؛ وحدت اسلامی و تورانی‌گری هیچ‌یک مکتبی اعتقادی، یا سیاستی منطقی برای ما به وجود نمی‌آورند. از این پس، حکومت ترکیۀ جدید به زندگی مستقل و حاکمیت در درون مرزهای ملی تکیه خواهد داشت(همو، 153، 166؛ لاندو، 132).

پس از قدرت یافتن مصطفیٰ‌‌کمال گروهی از پان‌تورانیستها و پان‌ترکیستها به او پیوستند(همانجا). در مرداد1302/اوت1923 مجلس کبیر ملی ترکیه مصطفیٰ کمال را به سمت ریاست‌جمهوری برگزید(لویس، 260). در فوریۀ 1925کردهای ترکیه به رهبری شیخ سعید سر به شورش برداشتند و شورش آنان حدود 4 سال ادامه یافت، ولی سرانجام سرکوب گشت و شیخ سعید و 46تن از پیروانش اعدام شدند(همو، 266). مصطفیٰ کمال در تفکر سیاسی وارث ترکان جوان، به ویژه جناح‌ غرب‌گرای آن بود. در زندگی او اعتقادِ به دو موضوع چیرگی داشت: ملت ترکیه، و ترقی(همو، 292). چه بسا ملی‌گرایی او سبب شد که بازماندگان ترکان جوان بتوانند تا حدودی نظریات پان‌ترکیستی خود را با ملایمت بیشتری محفوظ نگاه دارند. بدین ترتیب، پان‌ترکیسم به صورتی خفته درآمد. فعالیتها ابتدا جنبۀ فرهنگی یافت و با تغییر خط از عربی به لاتین و از میان بردن واژه‌های فارسی و عربی آغاز گردید و یک گام در جهت پدید آوردن «زبان مشترک» برای ترکان ترکیه و خارج از آن برداشته شد(لاندو، 136-137).

در لهستان توسط پیلسودْسْکی، رئیس جمهوری آن کشور انجمنی با نام «پرومته» تأسیس شد که هدف آن دفاع از مردم قفقاز و اوکرائین، و مبارزه با کمونیسم بود. ارگان این انجمن نیز پرومته نام داشت که بعدها واژۀ ترکستان نیز بدان افزوده شد؛ پان‌ترکیستهای معروفی چون رسول‌زاده و میرزا بالا در آن مقاله می‌نوشتند و هدفشان استقلال‌خواهی و ایجاد اتحادیۀ پان‌ترکیسم در جمهوری آذربایجان، قفقاز و ترکستان بود. در برلین نیز ماهنامه‌ای به نام قورتولوش(رهایی) منتشر می‌شد که تأ تیر1318/ژوئیۀ1939 انتشار آن ادامه داشت و هلال منشی و محمدامین رسول‌زاده سردبیری آن را برعهده داشتند(همو، 141، 142).
با آغاز جنگ جهانی دوم در 1318ش/1939م، پان‌ترکیستها فعالیت خود را آشکارتر کردند و با پیشرویهای ارتش آلمان در غرب و شرق اروپا، تلاش آنان گسترده‌تر شد. در خراد1320/ژوئن1941 در شمارۀ 11 نشریۀ ترکی بوزکورت(گرگ خاکستری) مقاله‌ای با عنوان «ترکیسم در انتظار است» انتشار یافت که در آن، ضمن پرداختن به «آیندۀ توران»، از قفقاز و آسیای مرکزی به عنوان بخشی از این سرزمین یاد شده بود. در نشریۀ دیگری با عنوان چیتاز آلتی(زیر درخت چنار) شاعری ترک چنین نوشت: «ترکانْ قفقاز و کریمه را به بیرون راندن دشمن [روسها] فرا می‌خوانند. آن روز که ملت ترک دژهای قفقاز و کریمه را ویران کند، نزدیک است»(کراکوسیان، 346-347). در یکی از شماره‌های نشریۀ بوزکورت نه تنها نقشه‌ای از محل استقرار ترکان در ترکیه و آسیای مرکزی روی جلد چاپ شده، بلکه خطاب به عصمت اینونو چنین آمده است: «ای اینونو، تاریخ ترا برای این روز بزرگ برگزیده است. ما آماده‌ایم که خون خود را در راه استقلال مقدس جهان ترک بریزیم. تمامی جهان ترک منتظر اشارۀ توست»(لاندو، 188-189).

در فوریۀ 1944 کتابی با عنوان «ترکان سراسر جهان» نوشتۀ حسین نامق اورکون انتشار یافت که شامل مطالبی دربارۀ ترکان سیبری، آسیای مرکزی، اِتِل(ولگا)، شبه‌جزیرۀ کریمه، آذربایجان، ترکان غربی و... است. مؤلف کتاب ترکان را به درک «وظایف ملی» فرا می‌خواند و خطاب به آنان چنین می‌نویسد: فراموش مکن که تو تنها نمایندۀ 18 میلیون ترک نیستی؛ تو باید همۀ علم و دانش، تفکر و امکانهای خود را صرف اعتلای ترکان کنی و حتیٰ یک لحظه این شعار را از یاد نبری که می‌گویند: همه برای برای ترکان و به خاطر ترکان است(زلالیان، 34-35). ارین انگین دربارۀ مصطفیٰ کمال چنین نوشت: «آتاتورک نه تنها پدر ترکان ترکیه، بلکه پدر همۀ ترکان جهان است»(نک‍: رضا، آذربایجان، 112).

حزب کمونیست(بلشویک) نسبت به پان‌ترکیسم سیاست دوگانه‌ای در پیش گرفت. از یک سو سیاستِ روسی کردن در اراضی رود ولگا، شمال قفقاز و شبه جزیرۀ کریمه اعمال می‌شد و از سوی دیگر در آسیای مرکزی امکانهای وسیعی برای عناصر پان‌ترکیست فراهم می‌گشت و پان‌ترکیستها در رابطه با کشورهای هم‌جوار، از جمله ایران و افغانستان و چین آزادی عمل داشتند. نمونۀ این سیاست طی سالهای 1324-1325ش/1945-1946م در آذربایجان مشهود بود. نه تنها در آذربایجان، بلکه در گرگان نیز اتهاماتی مبنی بر اعمال سیاست استحالۀ ترکمانان ایران وارد می‌شد(لوگاشُوا، 145-146).

آزادی عمل پان‌ترکیستها در ارتباط با تاجیکها نیز نمایان بود. یکی از دانشمندان تاجیک در کتابی با عنوان تبر تقسیم(تقسیم با تبر)به سیاست حزب کمونیست در حمایت از پان‌ترکیسم اشاره کرده است. وی ضمن توجه به تقسیمات کشوری شرح می‌دهد که چگونه تاجیکستان طی سالیان متمادی بخشی از جمهوری خودمختار ترکستان، سپس بخشی از جمهوری بخارا و خیوه، و به دنبال آن بخشی از جمهوری ازبکستان بوده است(نک‍: ماسُف، 6 ff.). وی می‌نویسد: تمامی بخشهای مهم و کلیدی سازمانهای حزبی و اداری تاجیکان در دست پان‌ترکیستها بود. در تمامی مدارس بخارا و اراضی متعلق به تاجیکها، معلمان ترکی زبان حضور داشتند و تدریس به زبان ازبکی اجباری بود. در مدارس بخارا، سمرقند و خجند به کودکان سرودهای ترکی می‌آموختند و سیاست ترکی کردن با سرعت ادامه داشت. سرودی را که در ترکیه خوانده می‌شد، به کودکان تاجیک می‌آموختند. این سرود به حمایت از مصطفیٰ کمال و بزرگ داشت جمال پاشا رئیس دولت ترکیۀ عثمانی از حزب اتحاد و ترقی اختصاص داشت. در ترانه‌ای چنین آمده است: «تورانیان به پا خیزید و سلاح بردارید!... جمال مبارز، از گور خود به در آی و بنگر که یونان منهدم، و ترکیه آزاد شده است. زنده باد ترکان، زنده باد کمال...»(همو، 26-27).
سیاست روسی کردن(پان اسلاویسم)سرانجام به نفی بلدِ کامل مردم کریمه و چچن منجر گردید و نتایج دل‌خراشی به بار آورد. سیاست ترکی کردن نیز مایۀ اختلاف شدید با همسایگان گردید. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، پان‌ترکیسم در میان اقوام ترکی زبان اوج گرفت و با اقدامات مسلحانه چون حوادث چچن همراه شد. مآخذ رسمی شوروی در سالهای پیش از فروپاشی نوشتند که پیروزی زبان ترکی در آذربایجان، حاصل رابطۀ اهالی این سرزمین با ترکی‌زبانان طی سده‌های 5-7ق/11-13م و حاکمیت سیاسی قبایل ترکی‌زبان و کوچ و اسکان انبوه قبایل ترک و غلبۀ زبان ترکی‌ بوده است. بدین روال مردم آذربایجان همان سرنوشتی را پیدا کردند که بسیاری از اقوام در راستای تاریخ با آن روبه‌رو شدند که همان غلبۀ زبان مهاجمان بر زبان بومی است(«تاریخ آذربایجان»، I/171؛ رضا، اران...، 567-568)؛ حال آنکه پان‌ترکیستها ملیت آذربایجانیان را ترک نامیده‌اند(رسول‌زاده، آذربایجان، 11).

پس از فروپاشی اتحاد شوروی بازگشت به پان‌ترکیسم به شدت آغاز گردید و از عهد حاکمیت مساواتیان فراتر رفت. رسول‌زاده زمانی در کتاب خود نوشته بود که «مسکن کنونی ترکان آذری از قدیم الایام محل سکنای خلق ترک بود»(همانجا)، ولی ایلچی‌بیگ رئیس‌جمهور اسبق جمهوری آذربایجان از این نیز گام فراتر نهاد و نوشت: «از صدها هزار سال باز از همدان تا دربند و از گوگچه تا دریای خزر ترکان آذری سکنا داشتند و به همراه دیگر اقوام می‌زیستند»(ص61)؛ حال آنکه تاریخ شناخته شدۀ این سرزمین به 5 هزار سال نمی‌رسد(رضا، همان، 569-570). به نوشتۀ مینورسکی، هر جا مسائل علمی حل نشده‌ای در زمینۀ فرهنگ اقوام شرق باستان پدید آید، ترکان بی‌درنگ دست خود را به همان جا دراز می‌کنند(همو، آذربایجان، 110-111؛ نیز 103، حاشیه).

سیاست دوگانۀ بلشویسم نسبت به پان‌ترکیسم موجب شد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نگرانیهایی در محافل آن کشور پدید آید. در 1373ش/1994م «کنفرانس علمی ـ تجربی پان‌ترکیسم و مسائل امنیت ملی روسیه» در مسکو برگذار شد و طی آن نیکلای لیسِنْکو رئیس شورای مرکزی «حزب ملی جمهوری‌خواه روسیه» مطالبی با عنوان «استراتژی مبارزۀ ما» ارائه کرد و متذکر گردید که اکنون فدراسیون روسیه در محاصرۀ جمهوریهای ترکی قرار گرفته است که در سراسر کشور از جمله اطراف رود ولگا، قفقاز، اورال و سیبری مستقر شده‌اند. در این جمهوریها سازمانهای سیاسی‌ای پدید آمده‌اند که در مسیر پان‌ترکیسم قرار دارند. برای آنان اسلام پدیده‌ای جهت تلاشهای جدید است. از دیدگاهِ آنان شکل ترکی اسلام، قرائت جدیدی است در راه دست‌یابی به برتری جهانی، به‌ویژه برضد اتحاد شوروری «آتِئیست»(خداناپذیر). نمی‌توان گفت که رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی از ماهیت اسلام ناآگاه بود، چه مبارزه با اسلام، بخش غیرقابل انفکاکی از سیاست خارجی اتحاد شوروی به شمار می‌رفت. جنگ با افغانستان امری تصادفی نبود. این جنگ تلاشی آمیخته به خطا در مسیر تضعیف اسلام بود(لیسنکو، 3, 35).

اندیشۀ توران بزرگ که از آنکارا منشأ می‌گیرد، تنها حاصل نوشته‌های گروه کوچکی از روزنامه‌نگاران ترک نیست؛ بلکه اندیشه‌ای گسترده در صدد ایجاد محیطی خفقان‌آور برای برتری‌جویی است. هنگامی که سلیمان دمیرل رئیس‌جمهور وقت ترکیه خطاب به مردم سراسر جهان گفت که مرز ترکیه نه از دریای مدیترانه، بلکه از دریای آدریاتیک آغاز می‌گردد، روشن بود که سخن او بدان معناست که مرزهای ترکیه به دریای سیاه نیز ختم نمی‌شوند و ترکیه از موضع قدرت با روسیه سخن می‌گوید. آیحان کامل سفیر ترکیه در مسکو طی مصاحبه‌ای با خبرنگار روزنامۀ نزاویسیمایاگازتا9(روزنامۀ غیروابسته) با صراحت گفت که «ترکیه به صورتی وسیع تأمین امنیت در منطقۀ ژئوپولیتیک پهناوری از بالکان تا قفقاز را برعهده دارد». با توجه به رویداد قبرس در 1353ش/1974م به سهولت می‌توان به مفهوم واژۀ «امنیت» از دیدگاه ترکان پی برد(همو، 36).


مآخذ:اتابکی، تورج، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمۀ محمدکریم اشراق، تهران، 1376ش؛ بنیگسن، الکساندر و مری براکس آپ، مسلمانان شوروی، گذشته، حال و آینده، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، 1370ش؛ بیات، کاوه، شورش کردهای ترکیه و تأثیر آن بر روابط خارجی ایران(1307-1311)، تهران، 1374ش؛ همو، مقدمه بر افسانۀ پان‌تورانیسم(نک‍: هم‌زاره واند)؛ حیدرزادۀ نائینی، محمدرضا، تعامل دین و دولت در ترکیه، تهران، 1380ش؛ دومون، پل، «باکو در چهارراه انقلاب 1919-1920»، ترجمۀ بهنام جعفری، قفقاز در تاریخ معاصر، تهران، 1371ش؛ رامزاور، ا. ا.، «ترکان جوان پیش‌درآمد انقلاب 1908»، ایران و عثمانی(نک‍: هم‍ ، رئیس‌نیا)؛ رسول‌زاده، محمدامین، آذربایجان جمهوریتی، کیفیت تشکلی و شمدیکی وضعیتی، باکو، 1339-1341ق؛ همو، «مختاریت آذربایجان(از جراید قفقاز)»، آذربایجان در موج‌خیز تاریخ، تهران 1379ش؛ رضا، عنایت‌الله، آذربایجان واران(آلبانیای قفقاز)، تهران، 1360ش؛ همو، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1382ش؛ رئیس‌نیا، رحیم، ایران و عثمانی در آستانۀ قرن بیستم، تبریز، 1374ش؛ زاره واند، افسانۀ پان‌تورانیسم، ترجمۀ محمدرضا زرگر، تهران، 1369ش؛ سلطان شاهی، علیرضا، «پان‌ترکیسم و یهود»، پژوهۀ صهیونیت، به کوشش محمد احمدی، تهران، 1376ش؛ گرکه، اولریش، پیش به سوی شرق، ترجمۀ پرویز صدری، تهران، 1377ش؛ لاندو، ج.، پان‌ترکیسم، یک قرن در تکاوپوی الحاق‌گری، ترجمۀ حمیداحمدی، تهران، 1382ش؛ «مختاریت آذربایجان یا مالیخولیای کمیتۀ مساوات قفقاز»، آذربایجان در موج خیز تاریخ، تهران، 1379ش؛ وامبری، آرمینیوس، سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه، ترجمۀ فتحعلی خواجه نوریان، تهران، 1337ش؛ هوانسیان، ر. ج.، «درگیریهای ارمنستان و آذربایجان بر سر مسئلۀ قراباغ، 1918-1919»، قفقاز در تاریخ معاصر، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، 1371ش؛ نیز:
Britannica, micropaedia, 1978; BSE3; EI2; Elçibäy, A., Bu manïm taleyimdir, Baku, 1992; Istoriya Armyanskogo naroda, ed. Nersesiyan, Erevan, 1980; Istoriya Azerbaydzhana, ed. I. A. Huseinov, Baku, 1963; Kirakosyan, Fzh. S., Mladoturki pered sudom istoriĮ, Erevan, 1986; Lewis, B., The Emergence of Modern Turkey, London, 1968; Lugashova, B. –R., Turkmeny Irana, Moscow, 1976; Lysenko, N., »Strategiya nasheĮ bor’by«,  Pantyurkizm i problemy natsional’noĮ bezopasnosti Rossii, Moscow, 1994; Masov, R., Istoriya topornogo razdeleniya, Dushanbe, 1991; Ohanesian, E., »Antirusskaya i antiarmyanskaya sushchnost’ pantyurkizma«, Pantyurkizmi problem natsional’noĮ bezopasnosti Rossii, Moacow, 1994; Sovetskaya istoricheshaya entsiklopediya, Moscow1962; Zarevand, Turtsiya i Panturanizm, Paris, 1930; Zulalyan, M. K., Voprosy drevneĮ i srednevekovoĮ istorii Armenii v osveshchenii sovremennoĮ turetskoĮ istoriografii, Erevan, 1970.

کودتای 28 مرداد و ایلات فارس

$
0
0


کودتای 28مرداد سال 1332 نقطه عطفی در تاریخ جدید ایران است که به علت مخالفت با ملی شدن صنعت نفت، به‌وسیله انگلیس- آمریکا عوامل دربار و ارتش و زمین‌داران بزرگ و بخشی از بورژوازی تجاری و نیز اوباش به پیروزی رسید. این کودتا با همه هشدارها و داد و فریادهای قبل از آن اما سرانجام به آسانی به پیروزی رسید و نیروهای چپ و ملی با توجه به شرایط زمانی کودتا و نیز متشکل نبودن آن‌ها، عملا دست‌بسته تسلیم کودتا و عواملش شدند. مثلا حزب توده و نیروهای نظامی‌اش و جبهه ملی با گرایش‌های گوناگونش در حالی‌که حاکمیت را در دست داشت در مقابل کودتا به نوعی انفعال دچار شدند و مقاومت چندانی در مقابل آن انجام ندادند. این کودتا آنچنان تاثیر منفی بر جامعه گذاشت که هنوز هم اثر آن ادامه دارد. بعد از پیروزی کودتا بود که سرکوب خشن احزاب و جمعیت‌ها به‌خصوص عناصر چپ باعث نوعی رکود سیاسی در جامعه ایران شد. نیروهای چپ و کمونیست و ملی در مقابل کودتا مقاومت چندانی از خود نشان ندادند و کودتا به آسانی به پیروزی رسید. البته این‌که در سراسر کشور مقاومت چندانی انجام نگرفت جای حرف و حدیث زیاد دارد اما ما در بخشی از ایران آن دوره یعنی فارس که امروز به استان فارس نیز معروف است نظری می‌افکنیم تا به عنوان نمونه‌ای از وضعیت مقاومت در برابر کودتا در ایران معاصر مورد بررسی اجمالی قرار گیرد. این نگاه اجمالی خواهد توانست برای درک وضعیت سیاسی- ‌اجتماعی ایران دهه 30 مورد استفاده قرار گیرد. فارس آن روز تنها استان فارس امروزی نبود بلکه شامل استان‌های فعلی- بوشهر-ساحلی (بندرعباس)-کهگیلویه و بویراحمد و بخشی از استان یزد نیز بود و در آن عشایر لر و ترک (قشقایی‌ها و کهگیلویه و بویر‌احمد و ممسنی) از نیروی زیادی برخوردار بودند. رهبری آن‌ها کماکان تا 1341شمسی در دست خوانین و کلانتران بود. در این میان روسای ایلات قشقایی ناصرخان و خسروخان قشقایی مقارن با دولت مصدق و کودتای 28 مرداد به جبهه ملی پیوسته بودند و بعد از کودتای 28 مرداد آن‌ها نیز به خارج تبعید شدند. این به علت ماهیت طبقاتی آن‌ها و ناپیگیر بودن و نوعی صلح و سازش با دربار بود. همزمان با دولت مصدق و کودتای 28مرداد معادله قدرت در فارس و ایلات آن به نفع مصدق بوده و اگر خوانین قشقایی از همان ابتدا مصمم و پیگیر بودند، می‌توانستند یکی از بزرگ‌ترین پایگاه‌های مقاومت را در فارس و عشایر فارس به وجود آورند و نگذارند که کودتا تثبیت شود. بعضی اعتقاد دارند که نفوذ عوامل دربار و سازمان‌های جاسوسی خارجی باعث اختلاف و تفرقه بین خوانین و کلانتران شد تا خسروخان و ناصرخان قشقایی نتوانند پایداری کنند. برای مثال مظهر قهرمانی ابیوردی در کتاب «تاریخ وقایع عشایری فارس» می‌نویسد: «بعضی از کارمندان موثر اصل 4 توانستند کلانتران را به‌طور محرمانه ببینند و آن‌ها را با همان روشی که خود بلد بودند و به روحیه خودفروشان آشنایی داشتند از خوانین جدا کنند و به هر لطایف‌الحیل که می‌دانستند بعضی‌ها را با قول وکالت و بعضی را با پول و نشان دادن در باغ سبزی‌های مختلف به سوی خود بکشند و با کنسولگری‌های انگلیس و آمریکا راهی تهران کردند که بروند و باوجود لجاجت و سرسختی خوانین از حکومت زاهدی تبعیت و در ضمن مراقبت و وفاداری خود را به‌شاه اعلام دارند. این بود که خوانین از همه جا بی‌خبر یک وقت از رادیو شنیدند که کلانتران عمده قشقایی مثل زیادخان دره شوری و زکی‌خان و جعفر قلی‌خان و الیاس‌خان کشکولی و فریدون‌خان و بعضی از روسای ممسنی و بویراحمد خدمت زاهدی و از آنجا به پیشگاه ملوکانه شرفیاب شدند و اظهار اطاعت و انقیاد کردند و از همین‌جا بود که سر خوانین بی‌کلاه ماند و دور بر آن‌ها خلوت شد.» اما باید توجه داشت تا قبل از کودتای 28 مرداد تنها فرد بارز هوادار دربار و سلطنت بین عشایر حسینقلی‌خان رستم ممسنی بوده که توانسته بود با توجه به وابستگی فامیلی به ناصر‌خان و محمدحسین‌خان طاهری (خوانین بویراحمد علیا) تاثیر بگذارد و باعث مرگ آقا سیف‌الله شجاعی از هواداران مصدق که از طایفه آقایی بویر‌احمد بود، شد ولی با این وجود هنوز معادله قدرت در بین عشایران کاملا به نفع مصدق بود. در بین عشایر قشقایی حتی موردی مانند حسینقلی‌خان رستم به چشم نمی‌خورد و تقریبا تا مقطع کودتا همه خوانین و کلانتران قشقایی به نوعی دنباله‌رو خسرو‌خان و ناصر‌خان قشقایی بودند. اگر در عشایر بویر‌احمد و ممسنی یک طرف ناصر‌خان و محمدحسین‌خان و حسینقلی‌خان رستم و عده‌ای کدخدای وابسته به آن‌ها بود اما طرف دیگر خسروخان عبدالله‌خان و عده‌ای زیادی از کدخدایان و کلانتران بویر‌احمد بودند که در این میان خسرو‌خان بویر‌احمدی یکی از پیگیرترین مخالفان کودتا وجود داشت و در پیمانی که با خوانین قشقایی بسته بود قرار بود نیروهای بویر‌احمدی و قشقایی همزمان علیه کودتا دست به کار شوند. اما درست در لحظاتی که خسرو‌خان بویر‌احمدی با بیش از دو‌ هزار نیرو‌ درصدد حمله به بهبهان بود در منطقه‌ای به‌نام «ورکوهک» نماینده خسرو‌خان قشقایی به دیدار خسرو‌خان بویر‌احمدی می‌آید و می‌گوید نقشه همزمان قشقایی‌ها و بویر‌احمدی‌ها منتفی شد و صلاح در سازش با دولت است. مجله تهران مصور در شماره 10529/1332 نوشت «خسروخان و عبدالله‌خان با سران ایل قشقایی ناصرخان و خسروخان ملاقات کردند. قشقایی‌ها گفتند در این ماه حوادثی رخ می‌دهد که وضع عوض می‌شود. باید متحد بشویم و خود را آماده کنیم تا بر اوضاع مسلط شویم. در همان وقت وقایع 20 مرداد رخ داد. خسروبویر‌احمدی حرکت کرد ولی در راه شهررضا (قمشه) به وسیله رادیو اتومبیل از حوادث 28 مرداد اطلاع حاصل کرد بنابراین مجددا به سمیرم بازگشت و در نتیجه از آنجا پیمانی بین ناصر قشقایی و خسروخان بویراحمدی به امضا رسید. این پیمان در حاشیه قرآنی نوشته شد و امضا‌کنندگان زیر آن را مهر کردند. آنگاه قرار شد روز پنج شهریور در یک موقع طغیان کنند. عبدالله‌خان هم چون دید قصد دولت سرکوبی آن‌هاست به برادرش خسرو نیز پیغام داد از تنگ تیر در 15فرسنگی شیراز به مرکز ایل آمد.» خسرو بویراحمدی با دو‌هزار نفر مسلح کارآزموده از کهگیلویه و بویر‌احمد برای حمله به بهبهان و گرفتن بهبهان حرکت می‌کند و در راه با این پیک برادران قشقایی مبنی بر منتفی بودن حمله مسلحانه از حمله به بهبهان منصرف می‌شود. اما همچنان بر حمایت خود از مصدق پافشاری می‌کند که با این عمل خوانین قشقایی عبدالله‌خان برادر او نیز از او جدا و سرانجام نقشه قتل وی به‌وسیله عوامل دربار ریخته می‌شود و به‌وسیله برادرش اجرا می‌شود که سرانجام با صلاحدید دیگر خوانین و کلانتران بویر‌احمد مبنی بر این‌که بین این نیرو‌ها و نیرو‌های دولت درگیری ایجاد نشود همه از سر راه برداشتن خسرو بویراحمدی هم‌رای می‌شوند و سرانجام در یک میهمانی در محل اقامت خسرو‌خان بویر‌احمدی یعنی فیلگاه به‌وسیله یکی از افراد عبدالله‌خان برادرش به قتل می‌رسد. البته این واقعه در آخر شهریور1332 و به قولی 31/6/1332 بوده و به این ترتیب مقاومت در عشایر فارس نیز به پایان می‌رسد و کودتا نیز بدون مقاومت چندانی با پیروزی تثبیت می‌شود. عطا طاهری‌بویراحمدی معروف به «کی عطا» نیز یکی از کدخدایان هوادار مصدق در بویراحمد بوده که در کتاب خاطراتش «کوچ کوچ» به‌طور مفصل و رمانتیک گونه‌ای ماجرا را شرح می‌دهد. همچنین در کتاب «مصدق و عشایر» تالیف سیدحامد اکبری ماجرای ملاقات سران بویراحمد و خسروخان و ناصرخان قشقایی را از قول وی (عطا طاهری) و ماجرای شکل‌گیری ایجاد اتحاد عشایر فارس علیه کودتا و اضمحلال آن را شرح می‌دهد. در ممسنی نیز همین معادله قدرت در ارتباط با مصدق نیز صدق می‌کرد که معروف‌ترین هوادار کودتا حسینقلی‌خان رستم بود که باعث اختلاف بین بویراحمدی‌ها شد اما یکی از چهره‌های معروف در منطقه ممسنی که ابتدا به حزب توده پیوست و بعدا در جریان انشعاب 1326 از این حزب جدا شد سیدجعفر ابطحی بود که در سال 1332 دستگیر شد و بعد از موضع خود برگشت و همانند فریدون توللی، رسول پرویزی و باهری که هریک سمتی را پذیرفتند نیز رییس کانون وکلا شیراز شد.

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>