Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

"سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم

$
0
0
Levayi

"فرهنگ کشون "پان فارسیسم از "سهراب کشون "در شاهنامه آغاز می شود. سهراب محصول سکسی است نه از سر عشق و پایبندی. رستم یک شب با تهمینه به هم می ریزد و صبح که از خواب بیدار می شود مهره ای به تهمینه داده و سخنانی حکیمانه و اندرزگونه را تحویل معشوق چند ساعتی خویش می دهد. رستم می گوید چنانچه فرزندش دختر بود مهره را به گیسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازوی او، پس از آن رستم روانه ایران می شود و این راز را با کسی در میان نمی گذارد. کانون و بنیان محکم خانواده در سهراب کشون شاهنامه این چنین آغاز می شود. مردی با زنی در شبی همبستر می شود، تخم ریزی می کند و صبح فردایش که کام دل ستانده، به سراغ زندگی خویش می رود. سهراب در آغوش زبان و هویت دیگر رشد ونمو می کند. در حقیقت رستم به غیر از آن تجاوز شرعی شده، به سبک ازدواج صیغه ای چند ساعته چیزی به سهراب نداده است. البته این هم در حد حدس و گمان است. سمنگان بین مرز ایران و توران قرار دارد و فرهنگ و زبانش ترکی است. کل ماجرای عاشق شدن دو نفر در عرض چند ساعت کاری است که تنها از دست کارگردانان بالیوود و فردوسی بر می آید. نیمه شب دختر تورانی پادشاه سمنگان دزدکی وارد خوابگاه رستم میشود و بدون فوت وقت و احتمالن با پیش در آمدی از چند تا ماچ آبدار می گوید من عاشقتم رستم. رستم هم که فرق بین عشق و تخلیۀ اطلاعاتی را نمی فهمد عاشق دیوانه اش را تنگ بر آغوش می کشد. داستان وقتی خنده دارتر می شود که بعضی از پان فارسیست های محترم صداقت و شجاعت تهمينه در ابراز عشق به رستم را حتي در مقياس زمان حاضر بي‌همتا قلمداد می کنند. ما اما از پنهان نگهداشته شدن این راز از سوی رستم و تهمینه به یاد جاسوس بازی های هنرپیشه های زن و مرد فیلمهای هالیوود می افتیم. بگذریم از اینکه فردوسی با ترفندی خاص این عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئونات قهرمانی رستم را راز می نامد. سهراب درحقیقت مولود و قربانی زیاده خواهی های قدرت است. و از آنجا که در بسترۀ فرهنگ ایرانی رستم بزرگ نشده یک تهدید محسوب می شود. دررادیکالیسم ملی گرایی فردوسی جایی برای امثال سهراب ها نیست. برای همین سهراب باید بمیرد.

رستم در خدمت شاهان و دربار است. او بادیگارد قدرت و سیاست و زور می باشد. تمام نیروی رستم در حفظ سلطنت و سلطه و استبداد صرف می شود. این اطاعت کوکورانۀ او از قدرت باعث می شود که مثل راست های افراطی حکومت های مشرق زمین بر ریسمان تئوری "درود بر "و "مرگ بر"چنگ بیندازد. جهلی مرکب بر بلندبالای او سایه افکنده است. برای همین سهراب را نمی بیند. شم شناسایی او ضعیف است. فرهنگ و زبان و تفکر سهراب برای او مهاجمی بیش نیست. و او در برابر این تهاجم گارد و موضعی سرسخت می گیرد. سهراب بی جهت او را به سخن گفتن وا می دارد. او نمی داند که زبان شمشیر، زبان گفتگو نیست. که جهل و شمشیر، زبان جوانمردی و گذشت و مردانگی سرش نمی شود. تساهل وتسامح در قلمرو شمشیر و شاه به منزلۀ تسلیم و سقوط است. برای همین سهراب باید بمیرد.

وقتی سهراب رستم را بر زمین زد و خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئین ما كشتن در نخستین نبرد رسم نیست. پس سهراب او را رها كرد. دلیل واضح بر دیگری بودن سهراب تاکید رستم بر جملۀ "در آئین ما..."می باشد. آئین سهراب آئین دیگری است آغشته به رنگ جوانمردی. در جدال این دو آئین، سهراب بی دوز و کلک وارد کارزار می شود اما رستم به حیله و نیرنگ دست می یازد. رستم البته بدون مطالعه این کار را نمی کند. اوجهت شناخت سهراب یک عملیات شناسایی ترتیب داده و به اردوی تورانی ها می رود. رستم به پوشالی بودن خود پی میبرد. او خود را در مقایسه با سهراب، پهلوان پنبه یی بیش نمی بیند. به خودش ایمان ندارد.
زدش بر زمين بر، به كردار شير
بدانست كو هم نماند به زير
سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
بر شير بيداردل، بردريد
رستم می دانست که سهراب در زیر نخواهد ماند برای همین کار را یکسره میکند. تیغ بر پهلوی سهراب می زند. نژاد پرستی یک بار دیگر پیروز می شود. فراموش نکنیم اسفندیار نیز که مادرش دختر قیصر روم است به همین دلیل توسط فردوسی و رستم از بین می رود.

رستم با چنگ زدن بر ساختارهای استبدادی آئینش از چنگال مرگ می گریزد. اما در این داستان سهراب تنها نماد دیگربودی و دیگراندیشی نیست. بلکه او را می توان سخنگوی نسل نوی روزگارش نامید. نسلی که می خواهد سیطرۀ پدرسالاری سیاست و قدرت را لوله کند و به دور اندازد. ولی مگر ساختار خشن و نفوذ ناپذیر استبداد به این راحتی ها ساختارشکنی را تاب می آورد؟

رستم سهراب را نمی شناسد. ماهیت نوآور و ساختارشکن نسل نو برای کسی که یک عمر مدافع بی چون و چرای سلطه و اجبار و افراطی گری بوده تهدیدی ویرانگر محسوب می شود. یک بچه ننۀ لوس و ننر که اتفاقن تیپ توپی هم دارد موی دماغ جاه و جبروت قبلۀ عالم و درگاهیان و نوکران دربار شده است. البته ذهن سهراب درگیر رویایی نه چندان زیبا می باشد. اوتصمیم دارد به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند.
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی كسی تاجور
یعنی سهراب نیز به تاجوری میاندیشد. اما هرچه باشد او در پی رساندن یک طبقۀ دیگر به قدرت است. طبقه ای که همیشه نوکر و چاکر دربار بوده است. هر چه باشد آئین سهراب بهتر از آئین پوسیده و ریاکار آنهاست. هم افراسیاب و هم کیکاووس این نکته را در یافته اند. آنها در کشتن سهراب به دست رستم نوعی اشتراک فکری دارند. به خصوص کیکاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر خواهند آورد ، از دادن نوشدارو خودداری می کند و سهراب می میرد.
نگرش کلی حکومت های مسلط بر سرنوشت مردم خویش، و ملت ها و فرهنگ های دیگر پیوسته تابع سیاست کیکاووسی استبداد بوده است. آنها ابتدا می کشند و سپس دنبال نوشدارو می فرستند.
و بدینسان "سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم آغاز می شود.


پان ترکیسم

$
0
0

 

دکتر رحیم رئیس نیا پژوهشگر و مورخ تاریخ، از دوستان زنده یاد صمد بهرنگی، مؤلف کتابهای دو مبارز مشروطه، آذربایجان در سیر تاریخ؛ ... مترجم آثار یاشارکمال، و نویسنذه ی مقالات متعدد است. بهرنگ

پان ترکیسم ایدئولوژی ملی گرا و جنبشی سیاسی ـ فرهنگی در اواخر قرن سیزدهم / نوزدهم . این عقیدة سیاسی خواهان وحدت فرهنگی ، زبانی و سیاسی تمامی ترکهایی بود که براساس زبانهای خویشاوند، تبار، تاریخ و سنن مشترک قابل شناسایی اند. براساس این اندیشه ، ترک زبانان مسلمان ، بویژه آنان که در ترکیه ، قبرس ، شبه جزیرة بالکان ، اتحاد شوروی سابق ، عراق ، ایران ، افغانستان و ترکستان شرقی (سین کیانگ ) زندگی می کنند، اجزای یک ملت بزرگ به شمار می آیند و همة آنان باید به رهبری ترکیه در یک دولت متحد شوند ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ >لغتنامه و دایرة المعارف بزرگ < ، ج 9، ص 451؛ د.آ .، ج 7، ص 451).

پان ترکیسم یا ترکیسم معمولاً با پان تورانیسم مرادف شمرده شده ( > دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد < ، ذیل «پان ـ تورانیسم »)، اما لانداو مفهوم پان تورانیسم یا تورانیسم را وسیعتر از پان ترکیسم می داند و بر آن است که دشت افسانه ای توران در آسیای مرکزی خاستگاه همة ترکان سرزمینهای یاد شده و نیز فینها، استونیاییها، مجارها، یاکوتها، مغولها، منچوریاییها و حتی چینیها و ژاپنیهاست ( د. اسلام ، همانجا). این در حالی است که مورّخان ترک ، با یکی دانستن «توران » و «ترک » سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان برشمرده و اقوام بسیار کهن آسیای مقدم از جمله ایلامیان ، سومریان ، هوریاییان ، کوتیان ، کاسیها، میتانیان ، حتیها (هیتیان )، اوراتیان (اورارتیان )، سوبارها و سرانجام مادها را از اقوام ترک دانسته اند (رضا، ص 6). صرف نظر از برداشت غلطی که از تورانِ مطرح در اوستا و شاهنامه شده و تورانیان ایرانی تبار، بغلط ترک پنداشته شده اند ( رجوع کنید به رئیس نیا، 1368ش ، بخش 1، ص 253ـ 258)، پان تورانیسم به معنای آرمان مام میهن دور دست ، سابقه ای طولانی دارد و به گفتة مینورسکی دست کم به 1839 میلادی در مجارستان می رسد ( د. ا. ترک ، ج 12، ص 110). نخستین بار مجارها بودند که دربارة توران و تورانیان به طور جدی پژوهش کردند؛ در حدود نیم قرن پیش از آغاز جنگ جهانی اول ، دولتمردان مجار در جستجوی متحدانی بر ضد جنبش پان اسلاویسم بودند و از آنجا که ترکی نیز از زبانهای تورانی است ، اگر چه از شاخة فین ـ اویغوری ، اندیشة اثبات خویشاوندی ترکها، برای اتفاق مجار ـ ترک بر ضد اسلاوها، مطرح شد ( بریتانیکا ، ذیل "Pan-Turanianism" ). مینورسکی (به نقل رضا، ص 15) ضمن انتقاد از روش مورّخان پان ترکیست ، بیان می دارد که «مسائل علمی حل نشده ای در زمینة فرهنگ اقوام شرق باستان » بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پان ترکیسم فراهم ساخته است . پیشرفت خاورشناسی و بویژه ترک شناسی را یکی از مهمترین عوامل فرهنگی زمینه ساز پیدایش ، اشاعه و توسعة پان ترکیسم دانسته اند. ترک شناسی شاخه ای از دانش خاورشناسی است که ضمن داشتن سابقة چندین قرنی ، در قرن سیزدهم / نوزدهم عمق و وسعت روزافزون یافت . پژوهشهای خاورشناسانی چون دوگینی ، کائن و دیویدز دربارة تاریخ ، زبان ، ادبیات و مردم شناسی قوم ترک ، به آگاهی از تاریخ آسیای مرکزی و تمدن پیش از عثمانی ترکها افزود. با رخنة این آگاهیها به میان ترکهای ساکن روسیة تزاری و امپراتوری عثمانی ، پان ترکیسم در ذهن و زبان و قلم نخبگان آنان بتدریج شکل گرفت (احمدی ، ص 355ـ356؛ بیات ، ص 58 ـ 59؛ رجوع کنید به ادامة مقاله ).

ضیاء گوک آلپ * (1255ـ1303 ش / 1876ـ1924)، از نظریه پردازان پان ترکیسم در ترکیه ، از تأثیر دوگینی بر سلیمان حسنی پاشا (1248ـ1309/ 1832ـ1892)، از بنیانگذاران ملی گرایی ترک در عثمانی ، گزارش می دهد (ص 7ـ10). به نظر گوک آلپ ، کائن کتاب >مقدمه ای بر تاریخ آسیا < را به منظور تبلیغ آرمان پان ترکیسم نوشته است . وی در این اثر، چنگیزخان و تیمور را «ابر قهرمان » و مغولان را «اشرافیت نژادی » معرفی کرده ، ترکها را بسیار برتر از اعراب و ایرانیان به شمار آورده ، اظهار می دارد که اعراب با آیین خوداذهان ترکان را مسموم

کرده و مانع تشکیل امپراتوری عظیم جهانی ترک شده اند (همان ، ص 13).

کائن ، دیویدز و نیز وامبری * (1857ـ1913 میلادی ؛ از ترک شناسان و مبلغان اولیة اتحاد ترکان و نخستین کسی که اصطلاح پان ترکیسم را در دهة 1860 به کار برد) هر سه یهودی تبار بودند ( د.اسلام ، همانجا؛ حیلاو، ص 361). وامبری که آشکارا از استعمار انگلیس در برابر استیلای روسیه بر آسیا دفاع می کند، همة گروههای ترک را از نژاد واحد می داند. او حتی در کتاب > سفرهایی در آسیای مرکزی < نقشة امپراتوری پان ترک را ترسیم کرده است . وی که سالها در عثمانی به سر برد و با محافل روشنفکری ملی گرای آنجا تماس برقرار کرد، عقیده داشت که سلاطین عثمانی ، با برخورداری از دودمان ترک وپیوندهای زبانی و مذهبی و تاریخیِ ترکان آناطولی و آذری و ترکمن و ازبک و قرقیز و تاتار، می توانند امپراتوری پهناوری از سواحل آدریاتیک تا مرزهای چین پی افکنند و با امپراتوری رومانوف به مقابله برخیزند (احمدی ، ص 356ـ357). جزوة > راهنمای دریاداری بریتانیا دربارة تورانیان و پان تورانیسم < ، تألیف سردنیس راس (1871ـ1940) مستشرق و مأمور سیاسی بریتانیا، از شواهدِ علاقة بریتانیا به پان ترکیسم است . این جزوه را کهدر واقع دستورالعملی برای شناخت و بهره برداری از ملی گرایی ترک است ، شعبة اطلاعات وزارت دریاداری بریتانیا در 1338/ 1920 منتشر کرده بود (واند، پیشگفتار بیات ، ص 13؛ بریتانیکا ، همانجا). به هر روی ، پژوهشهای مستشرقان فرنگی در تعیین و تشکیل نوعی هویت ملی برای ترکها نقش مهمی داشت . نفوذ این پژوهشها تا سالهای اول قرن چهاردهم / بیستم که پژوهشگران ترک در این باره به تحقیق پرداختند، ادامه داشت (بیات ، ص 59).

در حالی که اندیشة حاکم و مسلط بر امپراتوری عثمانی در اوایل قرن چهاردهم / اواخر قرن نوزدهم اندیشة «اتحاد اسلام » بود، گرایش به ملی گرایی ترک نسبتاً ناشناخته بود و از گرایشهای ادبی و زبانشناختی فراتر نرفت . شاید نقطة اوج این گرایشها انتشار ترکجه شعرلر (اشعار ترکی ) محمدامین رسول زاده * در 1317 باشد. در واقع ترک گرایی سیاسی ، فارغ از مقتضیات و مصالح امپراتوری در سرزمینی ورای قلمرو عثمانی یعنی در نواحی مسلمان نشین روسیه ، در حال تکوین بود (همانجا).

از ترک زبانان روسیه ، روشنفکران تاتار کریمه و آذری قفقاز بیشتر با عثمانی مناسبات متقابل فرهنگی داشتند. تاتارها یکی از نخستین اقوام مسلمانی بودند که از اواخر قرن دوازدهم / هجدهم تحت سیطرة روسها درآمدند و در معرض سیاستهای خشن پان اسلاویستی و روسی کردن قرار گرفتند. آنان برای حفظ هویت قومی خود بشدت به دین و زبان خود پایبند بودند. ناگفته نماند که پدید آمدن طبقة بورژوازی تاتار در شکل گیری این مقاومت فرهنگی مؤثر بوده است . این بورژوازی در اوایل قرن چهاردهم / اواخر قرن نوزدهم توانست پرچم ملی گرایی و پان ترکیسم را برافرازد (بیات ؛ د.اسلام ، همانجاها؛ آقشین ، ص 338). تاتارها برای نجات خود از انزوا، ضرورت وحدت میان اقوام مسلمان و ترک امپراتوری روسیه و حتی خارج از آنجا را دریافته و برای همپایی با تحولات جدید و زنده نگاه داشتن اسلام در دنیای نوین جنبش تجددخواه و اصلاح طلب موسوم به نهضت جدید * ها را که قویاً رنگ پان اسلامیستی و پان ترکیستی داشت به راه انداختند (براکس آپ ، ص 321ـ322؛ نیز رجوع کنید به اتحاد اسلام * ). این جنبش بر ترک زبانان آسیای مرکزی نیز تأثیر گذاشت . براثر همین نفوذ فرهنگی بود که تاتارها در اوایل قرن چهاردهم / بیستم بر زندگی سیاسی مسلمانان ترک روسیه تسلط داشتند و در واقع رهبر آنان به شمار می آمدند (آکینر، ص 74؛ نیز رجوع کنید به روسیه ، مسلمانان * ). چنانکه رهبری کنگره های سه گانة مسلمانان روسیه در 1323ـ1324/ 1905ـ1906 را برعهده داشتند (براکس آپ ، ص 322). این کنگره ها در دورة انقلاب روسیه (1905-1907) به مثابة مجلس نمایندگان ملل مسلمان ترک زبان روسیه بود و فرصتهایی برای گرد آمدن و هماهنگی و اتحاد در راه اهداف مشترک ، که صبغة پان ترکیستی داشت ، در اختیار آنان گذاشت ؛ چنانکه کنگرة سوم ، ترکی را زبان ملی کلیة جوامع اسلامی روسیه اعلام کرد و برنامة آموزش رایج در عثمانی را برای مدارس مسلمانان روسیه مناسب تشخیص داد (واند، ص 37ـ39).

اسماعیل گاسپیرالی * / گاسپیرینسکی (1267ـ1332/ 1851ـ1914) از رهبران نهضت فرهنگی جدیدها و پان ترکیسم بود که با برنامه های آموزشی خود، برای تدوین زبان ترکی فراگیر که از بوسفور تا سین کیانگ مفهوم باشد، به نوعی اندیشة پان ترکیسم میدان داد که در آن بر وحدت و یگانگی تمام اقوام ترک زبان تأکید شده بود. وی در 1327/1909، هنگامی که ترک گرایی در سایة حاکمیت کمیتة «اتحاد و ترقی * » در ترکیه در حال رونق گیری بود ( رجوع کنید به ادامة مقاله )، در سفری به استانبول در محافل و مجامع فرهنگی ـ روشنفکری سخنرانیهایی ایراد کرد (بیات ، ص 60؛ رئیس نیا، 1374ش ، ج 3، ص 312). پان ترکیسمِ گاسپیرالی ، که شعار آن «اتحاد در زبان و اندیشه و عمل » بود بیشتر فرهنگی بود تا سیاسی ، حال آنکه روشنفکران دیگر تاتار چون یوسف آقچورا و عبدالرشید ابراهیم بیشتر از پان ترکیسم سیاسی هواداری می کردند ( د.اسلام ، همانجا). بسیاری از روشنفکران مسلمان روسیه در اوایل قرنچهاردهم / اواخر قرن نوزدهم و سالهای نخست قرن بیستم که از لحاظ شکل گیری اندیشة سیاسی از ادوار مهم تاریخ روسیه است ، پان ترکیسم گاسپیرالی را توان و جهت دیگری بخشیدند (بیات ، همانجا). از میان این روشنفکران ، یوسف آقچورا نقش فکری بارزتری داشت ؛ وی از تاتارهای قازان بود که پس از تحصیل در استانبول و پاریس به قازان بازگشت و درگیر فعالیتهای ملی و فرهنگی تاتارهای آن سامان شد. وی در معروفترین مقالة خود، «اوچ طرز سیاست » (سه طرز سیاست )، که بعضی آن را بیانیة پان تورانیسم به شمار آورده اند (همان ، ص 61؛ تمیر، ص 33ـ34؛ واند، ص 31)، سه مشی سیاسیِ عثمانی گرایی ، اتحاد اسلام و پان ترکیسم را بررسی می کند. وی پس از ارزیابی هر سه مشی سیاسی و برشمردن موانع ایجاد ملت واحد عثمانی و متحد کردن مسلمانان ، از تشکیل ملت واحد ترک براساس وحدت نژاد، یعنی متحد کردن کلیة ترکها در ترکیب یک دولت جانبداری می کند (ماردین ، ص 201ـ202؛ آقشین ، ص 338ـ 339؛ پتروسیان ، ص 288).

پس از سرکوبی انقلاب 1905ـ1907 روسیه ، جنبشهای ملی گرایانه و فعالان آنها تحت فشار شدید قرار گرفتند و بسیاری از رهبران این جنبشها از جمله روشنفکران برجستة تاتار چون آقچورا، صدری مقصودی ، و نیز آذریهایی چون علی بیگ حسین زاده (1864ـ1941) و احمد آقایف (1864ـ1941) به قلمرو عثمانی ، که جنبش مشروطه در آنجا به رهبری کمیتة اتحاد و ترقی در ربیع الثانی 1326/ ژوئیة 1908 به پیروزی رسیده و زمینة مساعدی برای ترویج و تبلیغ ترک گرایی فراهم آمده بود، مهاجرت کردند. در 1326 یوسف آقچورا، که بتازگی به استانبول مهاجرت کرده بود، به اتفاق محمدامین ، شاعر معروف عثمانی ، نخستین انجمن ترک گرا، «ترک دَرْنَگی » (انجمن ترکی ) را در 1327 تأسیس کرد. هدف این انجمن «تلاش برای آموختن و آموزاندن آثار، افعال ، احوال و محیط گذشته و حال تمام اقوام ترک » اعلام شد، ولی بسرعت به حرکت سیاسی تبدیل گردید. این انجمن در 1329 ماهنامة ترک درنگی را منتشر کرد، که پس ازانتشار هفت شماره همزمان با تعطیلی انجمن در 1330 از انتشار بازماند. سپس این انجمن جای خود را به «توران نشر معارف جمعیتی » (جمعیت نشر معارف توران ) داد که نشریة ترک یوردو (سرزمین ترک ) را به سرپرستی یوسف آقچورا منتشر می ساخت . گذشته از آقچورا، افرادی چون احمدآقا اوغلو و علی حسین زاده و نیز محمدامین در ادارة نشریه شرکت داشتند (لوئیس ، ص 349ـ356؛ شاو، ج 2، ص 487).

از هنگامی که پاره ای از سران ترک گرای کمیتة اتحاد و ترقی چون ناظم بیگ ، احمدرضا و جمال پاشا عملاً قدرت را به دست گرفتند، پان ترکیسم به صورت یک جریان سیاسی در عثمانی جای گرفت . حتی در 1329 آقچورا و گاسپیرالی و علی حسین زاده به عضویت کمیتة مرکزی کمیتة اتحاد و ترقی انتخاب شدند. تبلیغات پان ترکی در 1330 با تأسیس تشکیلات «ترک اجاقی * » (کانون ترک ) با دست اندرکاری یورداقول ، احمد حکمت ، عاقلی مختار، آقااوغلو، حسین زاده و آقچورا، گسترش چشمگیری یافت . «ترک اجاقی » به تشکیل جلسات و گردهماییهای سیاسی و آموزش مبادرت می کرد (تمیر، ص 41ـ 42؛ تونایا، ج 1، ص 414-416).

ضیاء گوک آلپ که از فعالان حزب اتحاد و ترقی و از حدود 1328 عضو کمیتة مرکزی آن بود، سعی در سازماندهی ترک گرایی و بیدارسازی شعور ملی ترکان با هدف توسعة دامنة نفوذ حکومت اتحاد و ترقی داشت . ازینرو نه تنها از اتحاد ترکان ، بلکه برخلاف کسانی مانند آقچورا، از اتحاد اسلام و اتحاد ذاتی ترک گرایی و اسلام خواهی و در عین حال از تجدد دفاع می کرد و بر آن بود تا هر سه جریان مورد علاقة اتحادیون را در چهارچوب نظامی واحد تدوین کند. وی این نظر را در مقالة بلندی با عنوان «ترک شدن ، مسلمان شدن ، معاصر شدن » تشریح کرد و آن را در مجلة تورک یوردو (در 1331ـ1332) به چاپ رساند و سپس به صورت جزوه ای در 1336 منتشر کرد (شاپولیو، ص 96ـ97، 137ـ 138).

حوادث بعدی ، بویژه جنگ بالکان (1330ـ1331/ 1912ـ 1913) و جنگهای منتهی به استقلال سرزمینهای عربی ، به بیداری وجدان قومی ترکان عثمانی انجامید، از همین روست که به نظر تونایا (ج 3، ص 302) جریان ترک گرایی در درون جنگ بالکان فوران کرد.

پس از جنگ بالکان و از دست رفتن بخشهایی از قلمرو عثمانی ، گوک آلپ ترکان عثمانی را نسبت به تشکیل امپراتوری پهناوری ، از دریای سیاه تا چین ، موظف می دانست و بر آن بود که زبان مشترک در این امپراتوری ترکی استانبولی خواهد بود (همان ، ج 3، ص 319). اندیشة گوک آلپ دربارة پان ترکیسم ، در آستانة جنگ جهانی اول مورد توجه و پذیرش جناحی از سران توسعه طلب دولت اتحاد و ترقی و در رأس آنها انورپاشا * ، وزیر جنگ ، قرار گرفت (بانارلی ، ج 2، ص 1113؛ گرکه ، کتاب اول ، ص 424ـ 425) و احتمالاً در کشاندن دولت عثمانی به جنگ جهانی اول مؤثر بود ( رجوع کنید به آکادمی علوم شوروی ، ص 13؛ واند، پیشگفتار بیات ، ص 7ـ10).

شواهد و قراین موجود حاکی از آن است که در اواخر جنگ اول پان ترکیسم شانه به شانة اتحاد اسلام و حتی غالباً زیر پوشش آن راه برده می شده است . اولریخ گرکه بر آن است که نخستین مقاومت هوشیارانة ایرانیان در برابر تلاشهای تجاوزگرانه ، عثمانیها را برآن داشت تا از نقشه های پان تورانیستی سخن به میان نیاورند و نفوذ خود را زیر لوای وحدت اسلام گسترش دهند (کتاب اول ، ص 385، 424). وی ضمن اشاره به اهمیت آذربایجان از دیدگاه پان تورانیستها، خاطرنشان می سازد که آنان از قبل برای الحاق بخشی از ایران ،بویژه ایالت آذربایجان ترک زبان ، به قلمرو خود برنامه ریزی کرده بودند (همان ، کتاب اول ، ص 424، 463، 474). در سالهای پایانی جنگ در حالی که صحنة اصلی کارزار در جبهه های بین النهرین و شام جریان داشت ، و هرگونه تأخیر و تعللی در تقویت این جبهه ها می توانست به فروپاشی نهایی دولت عثمانی منجر شود، انورپاشا و یارانش به نحو فزاینده ای درگیر جبهة قفقاز شدند. در واقع مرحلة نخست تحقق اندیشة توران ، یعنی تحکیم اقتدار ترکهای عثمانی بر امپراتوری و ترک سازی اقلیتهای آن ، با کشتار بیش از یک میلیونارمنی و انبوهی از دیگر اقلیتهای مسیحی چون آسوریان در 1333/1915 آغاز شده بود و با انقلاب 1917 و فروپاشی نظام تزاری راه برای تحقق مرحلة دوم که انضمام آذربایجان ایران و روس به قلمرو ترکها بود گشوده شد. در حالی که ماجرای قفقاز و آذربایجان ادامه داشت ، مقاومت نیروهای عثمانی در دیگر جبهه ها درهم شکست و با تسلیم عثمانی ، پان ترکیسم نیز که برای مدت زمان کوتاه اندیشة مسلط و حاکم بر واپسین دورة امپراتوری عثمانی شده بود، شکست خورد (بیات ، ص 65؛ نیز رجوع کنید به جنگ جهانی اول * ؛ ترکهای جوان * ).

بولشویکها * برای مدت زمانی کوتاه (در فاصلة سالهای 1336ـ 1340/ 1918ـ1922) برای برانگیختن انقلاب شرق بر ضد امپریالیسم جهانی ، دست پان ترکیستهایی چون انورپاشا و دیگر اعضای متواری کمیتة اتحاد و ترقی را در قفقاز و آسیای مرکزی بازگذاشتند و ناسیونال کمونیستهایی چون سلطان گالیِف * و «رفقای تاتار» او که انقلاب جهانی را زمینة مساعدی برای ایجاد یک «توران سرخ » تلقی می کردند، برای مدتی امکان فعالیت یافتند. با قدرت گرفتن بولشویکها و از میان رفتن ضرورت اتحاد آنها با پان ترکیستها، پانترکیسم نیز مانند ایدئولوژیهای دیگر ضد کمونیستی ، در قلمرو شوروی ممنوع شد و به شکل فعالیت سری درآمد. از سوی دیگر دولت شوروی با اعمال سیاستهای ملی ویژه ، از جمله جداسازی گروههای مختلف ترک زبان از طریق تأسیس جمهوریهای جداگانه براساس زبان و اشتراکات قومی دیگر، از رشد تمایلات ترکیستی جلوگیری کرد (بنیگسن و براکس آپ ، ص 143ـ147؛ د.اسلام ؛ بریتانیکا ، همانجاها).

پس از شکست دولت اتحاد و ترقی و به قدرت رسیدن کمالیستها، که تمام اشکال توسعه طلبی را مردود شمرده و پدید آوردن ترکیة نوین را در چهارچوب میثاق ملی وجهة همت قرار داده بودند، پان ترکیسم و پان تورانیسم در عرصة سیاست طرد شد. مصطفی کمال پاشا معروف به آتاترک * در سخنرانی خود به مناسبت امضای قرارداد دولتی بین ترکیه و شوروی (26 اسفند 1299 / 16 مارس 1921) در مجلس ملی ترکیه ، رؤیای تأسیس امپراتوری توران را از علل بدبختی ترکیه به شمار آورد و رسماً اعلام داشت که «ما نه پان اسلامیست هستیم و نه پان تورانیست ، هدف ما نیل به استقلال واقعی است ». مصطفی کمال که ایدئولوژی دیگری را بجز ملی گرایی محلی متمرکز بر ترکیه و ترکهای ترکیه برنمی تافت ، از بازگشت سران اتحاد و ترقی به ترکیه جلوگیری کرد و نهادهای پان ترکیستی موجود را که میراث حاکمیت اتحاد و ترقی بود، بتدریج منحل و یا تعدیل کرد. بدین ترتیب پان ترکیسم سیاسی با پیروزی کمالیستها و اعلام جمهوری در ترکیه واپس زده شد (واند، ص 166؛ > دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد < ، همانجا)؛ حتی شخصیتهایی چون ضیاء گوک آلپ نیز که نقش مهمی در شکل گیری ملی گرایی ترک داشتند در دوران جمهوری از صحنة اصلی فعالیتهای سیاسی و فرهنگی رانده شدند (بیات ، ص 68). با شروع جنگ جهانی دوم ، بویژه پس از حملة آلمان نازی به اتحاد شوروی در 1320 ش / 1941، پان ترکیسم با حمایت مالی برلین در ترکیه از نو جان گرفت و گروهی سازمان یافته از پان ترکیستها برای وارد کردن ترکیه به جنگ در کنار متحدین دست به اقداماتی زدند (آکادمی علوم شوروی ، ص 292). اما پس از شکست آلمان در نبرد استالینگراد و پیشروی ارتش سرخ به سوی غرب و بالارفتن احتمال پیروزی شوروی در جنگ ، سیاست چشم پوشی دولت در برابر فعالیتهای پان ترکیستی تغییر یافت و 23 تن از فعالان این اندیشه ، که احمد زکی ولیدی طوغان * نیز در بین آنها بود، در شهریور 1323/ سپتامبر 1944 محاکمه و به زندان محکوم شدند (همان ، ص 293؛ د.آ. ، ج 7، ص 451؛ بایقارا، ص 30ـ32، 113ـ116). با شروع جنگ سرد اتهامات بر ضد پان ترکیستها در دادگاهها فروکش کرد ( > دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد < ، همانجا).

سالهای دهة 1340 ش / 1960 دورة شکل گیری حزب پان ترکیستی در ترکیه است . آلپ ارسلان تورکش ، که ارتباطش با پان ترکیستها از شرکت در نمایشهای خیابانی سالهای جنگ جهانی دوم شروع شده و از گروه 23 نفری محکومان 1323 ش / 1944 بود، در 1348 ش / 1969 حزب ملت دهقانان جمهوریخواه را که خود از اعضای برجسته اش بود، به حزب «حرکت ملی » با گرایشهای پان ترکیستی تبدیل کرد (اوزدمیر، ص 223). این حزب تا کودتای نظامی 1359ش /1980، که پیامد آن غیرقانونی شدن احزاب سیاسی بود، در صحنة سیاست فعال باقی ماند. از 1376 ش / 1997 به این سو، موقعیت سیاسی حزب ارتقا یافت به گونه ای که در انتخاباتفروردین 1378/ آوریل 1999 مقام دوم در مجلس ترکیه را به دست آورد.

با وجود پیروی حزب از خط مشیهای پان ترکی ، ارتقای جایگاه سیاسی حزب و کسب آرای بیشتر در چند انتخابات مجلس ، در گرو اتخاذ موضع مایل به اسلام و تعدیل دیدگاههای ایدئولوژیک حزبی بوده است ، کمااینکه پس از مرگ آلپ ارسلان تورکش در 1376 ش / 1997، جناح اصلاح طلب و معتدل حزب بر جناح محافظه کار آن غلبه یافت . با این وصف ، پان ترکیستها این حزب را منطبق بر ایدئولوژی بنیادی پان ترکیسم نمی انگارند (آریکان ، ص 120ـ 125، 132؛ نسیم فر، ص 12ـ17؛ رجوع کنید به حرکت ملی * ، حزب ).

پان ترکیسم در آسیای مرکزی و قفقاز، مشخصاً جمهوریهای ترک نشین اتحاد جماهیر شوروی ، پژواکها و تظاهراتی داشته است . صرف نظر از جنبشهای جدیدها در تاتارستان و قیام باسماچیان * در آسیای مرکزی ، بعضی از سازمانهای فرهنگی آسیای مرکزی نیز دارای تمایلات کم و بیش پان ترکیستی بوده اند. به عنوان مثال پس از پیروزی انقلاب اکتبر (1917) روسیه ، انجمنهای ادبی «چغتای قورونقی » و «قیزیل قلم » در ازبکستان از اندیشة بازگشت به دوره های چنگیز و تیمور و به رسمیت شناخته شدن زبان ترکی جغتایی جانبداری می کرده اند ( د. تاجیکی ، ج 5، ص 468ـ469).

در قفقاز جنوبی نیز وجوهی از پان ترکیسم شیوع داشته است ؛ محمدامین رسول زاده سابقة خودآگاهی ملی ترک زبانان قفقاز را تا اواسط قرن سیزدهم /نوزدهم پیش می برد، یعنی زمانی که میرزافتحعلی آخوندزاده نمایشنامه های خود را به زبان ترکی آذربایجانیِ ساده می نگاشت و ح . زردابی در اواسط نیمة دوم همان قرن روزنامة اکینچی را منتشر ساخت . وی حزب مساوات * را که از 1329 تشکیل شد و از 1336 تا 1338 در آذربایجان قفقاز به قدرت رسید از مبلغان «تورکچولوک » (پان ترکیسم ) به شمار آورده ، در عین حال خاطرنشان ساخته است که پان تورانیسم طرفدار اتحاد همة ترکان جهان و تشکیل دولت واحد ترک ، در آذربایجان نفوذ چندانی نداشته و خادمان سیاسی آذربایجان و خصوصاً حزب مساوات ، ضمن احساس همبستگی با ترکان دیگر در روسیه و ترکیه و ایران ، بر استقلال ملی آذربایجان تأکید می کردند (رسول زاده ، ص 116ـ 118). پس از برافتادن دولت مساوات ، حکومت کمونیستی مدتها از بقایای احساسات پان اسلامیستی و پان ترکیستی موجود در آن سامان در جهت اعمال حاکمیت خود بهره برداری کرد (سفینتوخفسکی ، ص 231).

پس از فروپاشی شوروی در اوایل نیمة اول دهة 1990، تمایلات فروخوردة پان ترکیستی ، به شکلی نه چندان چشمگیر، در جمهوری آذربایجان فرصت ظهور یافته و حتی احزابی با نامهای «آذربایجان بوزقورت پارتیاسی »، (حزب گرگ خاکستری آذربایجان ) و «آذربایجان چاغداش توران پارتیاسی » (حزب توران معاصر آذربایجان ) در آنجا تشکیل شده است (ولی یف و حسین اوف ، ص 7ـ 8).

در ترکیه نیز پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، سیاست «نگاه به شرق » فعال شده است . براساس این سیاست ، دولتمردان ترکیه نقش جدیدی برای این کشور در منطقة آسیای مرکزی و قفقاز قائل شده اند (عطایی ، ص 112ـ113، 121). وجود پنج جمهوری ترک نشین آذربایجان (در قفقاز)، ترکمنستان ، قزاقستان ، ازبکستان و قرقیزستان (در آسیای مرکزی ) و اشتراکات زبانی ،فرهنگی ، قومی و دینی به توسعه و تحکیم روابط ترکیه با این جمهوریها منجر شده است . دیدگاههای ترک گرایی افراطی دربارة نقش ترکیه به عنوان «برادر بزرگتر» در مناسبات با این کشورها و طرحهای پان ترکیستی اولیه ، چون «تشکیل جامعة ترک » با محوریت ترکیه و شرکت جمهوریهای ترک منطقه و طرح تشکیل «وزارت جهان ترک » به دلیل مخالفتهای روسیه و غرب به اجرا درنیامد (انصاری ، ص 298ـ300، 304ـ306). با اینهمه ، ترکیه برای ترویج ترک گرایی و معرفی این کشور به عنوان الگوی موفق حکومت مردمی ، غیرمذهبی و مبتنی بر نظام سرمایه داری اقتصاد بازار، سیاستها و برنامه های فرهنگی و آموزشی ویژه ای را در منطقة آسیای مرکزی و قفقاز در پیش گرفته است . تشویق کشورهای این منطقه به تغییر خط خود از روسی به لاتین (مانند ترکیه )، کوشش برای تبدیل ترکی استانبولی به زبان مشترک منطقه ، برگزاری گردهماییهایی با شرکت سران کشورهای ترک زبان منطقه ، پخش شبانه روزی برنامه های تلویزیون خصوصی و دولتی برای این جمهوریها، تأسیس مدارس دینی و مراکز آموزش حرفه ای در کشورهای منطقه برای ترویج فرهنگ ترکیه و آتاترکیسم و پذیرش دانشجو در دانشگاهها و مراکز آموزشی ترکیه از مهمترین این فعالیتهاست (عطایی ، ص113ـ116؛ رابینز، ص 602ـ 608).

پان ترکیسم در استانهای ترک زبان ایران و بویژه در آذربایجان ، به عللی چون اختلاف مذهبی بین آذربایجان و ترکیه ، جنگهای طولانی بین ایران و عثمانی و تجارب تلخ اشغال آذربایجان از سوی نیروهای عثمانی ، زمینة رشد قابل ملاحظه ای نداشته و به طور کلی بیش از آنکه درون جوش باشد، پدیده ای ناپایدار بوده است ( رجوع کنید به ارانی ، ص 126ـ133؛ کاتم ، ص 157ـ 158؛ احمدی ، ص 328؛ اتابکی ، ص 67ـ70، 199ـ 204).

منابع : شیرین آکینر، اقوام مسلمان اتّحاد شوروی ، ترجمة علی خزاعی فر، مشهد 1366ش ؛ تورج اتابکی ، آذربایجان در ایران معاصر ، ترجمة محمدکریم اشراق ، تهران 1376ش ؛ حمید احمدی ، قومیت و قوم گرایی در ایران : از افسانه تا واقعیت ، تهران 1378ش ؛ تقی ارانی ، «آذربایجان یا یک مسئلة حیاتی و مماتی ایران »، در زبان فارسی در آذربایجان : دربرگیرندة بیست و هفت مقاله ، گردآوری ایرج افشار، تهران 1368ش ؛ جواد انصاری ، ترکیه در جستجوی نقشی تازه در منطقه ، تهران 1373 ش ؛ ماری براکس آپ ، «تاتارهایولگا»، در ملیتهای شوروی : مجموعة 21 مقاله ، زیرنظر گراهام اسمیت ، تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، 1375ش ؛ آلکساندر بنیگسن و ماری براکس آپ ، مسلمانان شوروی : گذشته ، حال و آینده ، ترجمة کاوه بیات ، تهران 1370 ش ؛ کاوه بیات ، «ناسیونالیسم ترک و ریشه های تاریخی آن »، نگاه نو ، ش 4 (دی 1370)؛ عنایت الله رضا، «ترکان ، پان تورکیسم و پان تورانیسم »،اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی ، سال 6، ش 9 و 10 (خرداد و تیر 1371)؛ رحیم رئیس نیا، آذربایجان در سیر تاریخ ایران : از آغاز تا اسلام ، تبریز 1368ش ؛ همو، ایران و عثمانی در آستانة قرن بیستم ، تبریز 1374 ش ؛ استانفورد جی . شاو و ازل کورال شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید ، ج 2: اصلاحات ، انقلاب و جمهوری : ظهور ترکیه جدید، 1975ـ 1808 میلادی ، ترجمة

محمود رمضان زاده ، مشهد 1370 ش ؛ فرهاد عطایی ، «نگرشی جدید در سیاست منطقه ای ترکیه »، فصلنامة مطالعات خاورمیانه ، سال 6، ش 3 (پاییز 1378)؛ ریچارد کاتم ، ناسیونالیسم در ایران ، ترجمة احمد تدیّن ، تهران 1378ش ؛ اولریش گرکه ، پیش به سوی شرق : ایران در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول ، ترجمة پرویز صدری ، تهران 1377ش ؛ علی نسیم فر، «انتخابات پارلمانیترکیه : چشم اندازهای آینده »، دیدگاهها و تحلیلها ، سال 13، ش 126 (خرداد 1378)؛ زاره واند ] نام مستعار مشترک [ ، افسانه پانتورانیسم ، ترجمة محمدرضا برزگر، تهران 1369ش ؛

 

کنگرە آذربایجانی های جهان و کنگرە ملی کوردها

$
0
0

قرار است اواسط ماە سپتامبر کنگرە ملی کورد با حضور جریانات سیاسی،  سازمانهای مدنی و شخصیتهای منفرد هر چهار بخش کوردستان و دیاسپورا برگزار گردد. کنگرەای کە خواست دیرینە  ملتی زادە سرزمین میزوپوتامیا اما  پراکندەترین  و از هم گسیختەترین ملت در جهان می باشد کە علیرغم  وجود اصالت ملی و سرزمینی اش میان چهار کشور تقسیم، و در بیش از شصت کشور جهان  پراکندەاند.  ستمی کە از جانب دولت ـ ملتهای همجوار متوجە کوردها گشتە زخمی را بر پیکرە این ملت ایجاد نمودە کە می توان گفت تنها اصالت ملیش عامل پایداریش  بودەاست. اینک این ملت ستمدیدە با رویکردی جدید  تصمیم گرفتە کنگرە ملی کورد را برگزار تا شاید التیام بخش زخمهایش باش. بە عبارتی دگر زمینە فراهم شدە تا از گسست و پراکندگی گذر و بە انسجام ملی خود روی بیاورد.  

البتە این تنها کوردها نیستند کە  تاریخ فاجعەبار و غم انگیزی دارند، بلکە ملتهای دیگری هم هستند کە سرنوشت مشابەای دارند و قربانی منافع قدرتهای جهانی و حرص و آزهای منطقەای گشتەاند. هر چند امروزە آذریها از وجود کشوری بنام جمهوری آذربایجان کە در مدت زمان کمی از بدو استقلال بە یکی از کشورهای پیشرفتە دنیا بدل گشتە، بخود می بالند، اما ملت تورک آذربایجانی یکی از ملتهای منطقە است کە مشکلات مشابەای همانند کوردها  دارد و بزرگترین بخش آن کە در ایران است  از ستم چند جانبە رنج میبرد و می توان گفت بیشترین نگرانی های آذریها متوجە آذریهای ایران است کە علیرغم  یکقرن مبارزە برای کسب حقوق ملی هنوز دربند اسارت پان ایرانیسم گرفتارند.

در سال ٢٠٠٧ آذربایجانیهای جهان خود رادر چارچوب کنگرەای بهمین نام  متشکل ساختەاند  و روز ٣١ دسامبر را روز اتحاد ملی خود نام نهادەاند و هر سالە آنروز را کە سالروز تولد الهام علی اف کە رئیس کنگرە آذربایجانیان نیز می باشد، جشن می گیرند. این کنگرە با استقبال جامعە جهانی روبرو شدە و تنها رژیم ایران از تشکیل آن عصبانی و ناخرسند بودەاست، تا جائیکە  روابط دیپلماتیک خود با جمهوری آذربایجان را تحت الشعاع این کنگرە قرار دادە و موجی از توطئە را علیە کشور آذربایجان براە انداختەاست.

تاسیس کنگرە ملی کورد در اربیل گرچە با تاخیری شش سالە نسبت بە کنگرە آذربایجانیهای جهان ( داک ) انجام می گیرد اما خود نشان از  ضروت برپایی چنین  اینگونە تشکلهایست زیرا اجماع نظر و انسجام  ملتهای تحت ستم  در گرو  ترسیم راهکارهای معقول جهت حفظ هویت ملی خویش است.

آنچە کە بە تسهیل در ایجاد چنین کنگرەای یاری نمودە، تغییر رویکرد مثبت حکومت تورکیە نسبت بە کوردهاست، چرا کە تورکها بوضوح دریافتەاند اگر قرار باشد همراە با تغییرات منطقەای گام بردارند چارەای جز حل اختلافات دیرینە خود با ملت کورد ندارند. در ضمن  تفاوت ساختار رژیمهای تورکیە و ایران  کە از بقایای امپراطوری عثمانی و صفوی هستند و هر دو دارای اقلیت کورد و آذری هستند را می توان در برخورد با کنگرەهای موجود دید. برای نمونە  حضور فعالانە آذریهای ایغدیر و ارزروم و دیگر نقاط تورکیە در کنگرە آذربایجانیهای جهان از یکسو و مشارکت  فعالانە کوردهای تورکیە در کنگرە ملی کورد در اربیل از سوی دیگر نشان از گشایش  سیاسی در رویکرد تورکها نسبت بە مسائل ملی است. در حالیکە رژیم ایران اجازە حضور آذربایجانیهای جنوبی در کنگرە آذربایجانیها را نداد و مطمئنا نگاە حاکمیت ایران نسبت بە کوردهای داخل ایران  همانند نگرش آنان نسبت بە کنگرە آذربایجان است. از منظری دیگر  گرچە تورکها  در صدد دلجویی ارمنیان هستند اما در ایران هنوز نشانەای دال بر رفتار حکومتیان در قبال بهائیان وجود ندارد و  زبان زور و انکار  کماکان جلوە واقعی فرهنگ هیئت حاکمە و  جامعە مرکزی ایران است.  

تشکیل کنگرە آذربایجانیهای جهان و کنگرە ملی کورد یادآور تاسیس دو جمهوری آذربایجان و جمهوری کوردستان در سال ١٩٤٦ است کە هر دو  قربانی جنگ سرد و توافقات ابرقدرتها گردیدند. معهذا  گذشت زمان و تغییرات جهانی عامل بازدارندەای برای دست کشیدن ملتهای کورد و آذری از حقوق ملی خود نبودەاست.  علیرغم تمام افت و خیزهای بسیار در تاریخ یکقرن اخیر این دو ملت نهضت آزادیخواهانە و حق طلبانەشان فراگیرتر گشتەاست.  همچنانکە شاهد هستیم  در مرزهای شمالی کوردستان و آذربایجان جمهوری های کوچکی نظیر آبخازیا و اوسیتیا جنوبی تشکیل شدەاند کە جمعیت هر دو جمهوری از ٣٠٠ هزارنفر تجاوز نمی کند.

دو ملت تورک و کورد علیرغم تفاوتهای بنیادی کە در سطع کلی با هم دارند،  بلحاظ جمعیتی و ژئوپولیتیکی  ویژگیهای خاص خود را دارند، اهمیت جهانی خود را بازیافتەاند و مسیر مشابەای را برای نائل شدن بە آرزوهای تاریخی خود بویژە در ایران  دنبال می کنند. تفاوتها و تشابهات هر دو ملت در ایران  را می توان در آینە تاریخی  جمهوریهای آذربایجان و کوردستان بەرهبری سید جعفر پیشەوری و قاضی محمد دید کە صفحات زرینی از همزیستی مسالمت آمیز برای نسلهای آیندە از خود بجای گذاشتەاند.  بنابراین هر دو ملت برای رهایی از ستم ملی کە بە دوش می کشند  چارەای جز همکاری و همگامی علیە ظلم موجود ندارند.

 هرچند تاسیس کنگرە آذربایجانی های جهان با خشم و ناخرسندی رژیم ایران مواجە شدە و بویژە ایجاد شعبە جنوب آذربایجان ( آذربایجان ایران ) و احتمال تاسیس وزارتخانەای تحت نام وزارت آذربایجان جنوبی با واکنش سخت ایران مواجە گردید و ایرانیان آنرا دلیلی برای تجزیە ایران می پندارند.  روزنامە کیهان در ١٤ فروردین امسال بعداز تشکیل جلسە آذربایجانیان در باکو، ادعای الحاق  خاک جمهوری آذربایجان بە ایران را نمود.  نگاهی بە نوشتەهای رسانەهای رژیم در خصوص آن کنگرە عمق خشم فرهنگ هیئت و ملت حاکم نسبت بە ملت تورک نشان میدهد.

کنگرە ملی کورد کە اولین تجربە ملی آنان محسوب می شود می تواند از موفقیتهای کنگرە آذربایجانیان جهان کە تاکنون ٣ کنفرانس را برگزار نمودە بهرە گیرد. و بدون ترددید همکاری میان دو کنگرە می تواند فشار رژیمهای سرکوبگر حاکم بر کوردستان و آذربایجان در ایران را خنثی نماید و ضریب ارادە ملی را بالا ببرد.

خصومت و رفتار تهدیدآمیز ایران نسبت بە کنگرە ملی کورد کاملا آشکار است و با تهدیداتی مواجە شدە است اما در عین حال رژیم ایران از واکنشهای آشکار نسبت بە کنگرە ملی کورد خودداری نمودە اما و در واقع  در تنگنا می بیند. در مرزهای شمالی آذربایجانیها و در غرب کوردها بە سرنوشت خود دل بستەاند. هر گونە برخورد شدید ایران نسبت بە کنگرە ملی کورد ضرورت اتحاد دو کنگرە را فراهم و هر گونە رفتار متناقض آنان برای نمونە نرمش در مقابل کنگرە ملی کورد حساسیت تورکها در ایران را بر می انگیزد. کوتاە سخن هر دو کنگرە نیازمند ایجاد زمینەهای درک متقابل و تشریک مساعی هستند.

 

یک دولت چند ملیتی چگونه شکل میگیرد؟

$
0
0

 

 

پرسش:

آقا ی شاملی گرامی، شما مرتب از "دولتمداری فارسی صحبت میکنید و مینویسید": دولت موجود در ایران دولت هیچکدام از ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیست. من سؤالی از شما دارم: حالا که روحانی بر سر کار آمده، شایع است که میخواهد کار هر منطقه را به ساکنین آن بسپارد. حال بیایید فرض بگیریم که روحانی به این وعده خود وفا کند و بگوید که تمامی مسؤلین مناطق از ساکنین همه منطقه و با انتخاب اهالی آن منطقه باشد. در اینصورت از تمامی مردم ایران، از ترک و کرد و بلوچ و لر و عرب... در این دولت و با انتخاب همان مردم شرکت خواهند داشت. سؤال من این است که آیا در اینصورت، دولت (و نه حاکمیت جمهوری اسلام) از آن تمامی ملیتها خواهد بود یا نه؟

 

پاسخ:

ضمن تشکر از پرسش صمیمانه شما، بایستی بگویم که واگذاری مسئولیت های دولتی به اشخاص متعلق به مناطق مختلف ملی در ایران با دولت موجود و حاکمیت جمهوری اسلامی، هرگز دولت ایران را به یک دولت چند ملیتی تبدیل نمی کند. امروز هم اغلب مسئولیتهای دولتی در آذربایجان نیز در دست آذربایجانیهاست. سخن ما در مورد مختصات تیپولوژیک دولت ایران است و نه مستخدمین آن. مستخدمین دولت ایران عموما ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب و... هستند. اما این چیزی را از مختصات تیپولوژی اتنیکی آن که فارسی است تغییر نمیدهد. "دولت ایران"با تمامی مختصات آن یک دولت "تک ملتی"و تیپولوژیکان یک دولت فارسی است. در دولت ایران، هیچ زبان غیرفارسی، هیچ هویت غیرفارسی، هیچ سرزمین غیرفارسی و هیچ تاریخ غیرفارسی (به جای واژه فارسی در جملات فوق واژه ایران را بگذارید جملات دقیق تر و واقعیتر میشوند) به رسمیت شناخته نمیشود، نه در قانون اساسی ایران این رسمیت وجود دارد و نه در رفتار حاکمیت. تازه هم قانون و هم رفتار دولت در قبال ملیتهای غیرفارس در ایران خصمانه است. ایران یک کشور کثیرالملله است. بر این اساس نیز دولت ایران باید یک دولت چند ملیتی باشد. درست مثل سوئیس، کانادا و یا هندوستان و یا بلژیک. اما دولت کنون ایران یک دولت تک ملیتی فارسی است. و این در تعارض با ساختار اتنیکی و ملی ایران است. دولت ایران با اقدام روحانی برای انتخاب مثلا یک کرد به عنوان استاندار کردستان و یا همین اقدام در آذربایجان و بلوچستان نمیتواند این دولت به یک دولت چند ملیتی تبدیل کند، بلکه این اقدام روحانی و در واقع این اقدام جمهوری اسلامی برای تحریف افکار عمومی در میان خلقهای غیرفارس است که حتی تحقق برابری در عرصه اتنیکی در ایران و یا تاسیس یک دولت چند ملیتی در این کشور را به عقب می اندازد و یا مانع از تحقق آن میگردد.

 

زمانی دولت ایران یک دولت واقعا متعلق به مردم ایران و یا یک دولت چند ملیتی خواهد شد که در قانون اساسی کشور "هویت ملی"، "زبان ملی"و "وطن ملی"ملتهای ساکن ایران (ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و لر و...) به رسمیت شناخته شود. قدم مهم دیگر بر اساس آنچه که در منشور جهانی حقوق بشر و الحاقات آن آمده است، اداره مناطق ملی به خلقها ساکن آن مناطق واگذار گردد و خلقها در مناطق خود دولتهای خود را تشکیل دهند و دولت مرکزی ایران از مجموعه این دولتهای ایالتی برپا گردد. به بیان دیگر یک نظام واقعا جمهوری و واقعا فدرال در ایران برپا گردد و دولت مرکز ایران نه متعلق به یک ملت بلکه متعلق به همه ملتهای ساکن در ایران باشد. در چنین شرایطی دولت ایران به دولت تمامی مردم آن تبدیل خواهد شد.

 

لازم است در مورد انتخابات و اصطلاح "انتخاب مردم"که شما در پرسش خود به آن اشاره کردید نیز توضیحی بدهم. اگر انتخاباتی حقیقتا با معیارهای شناخته شده امروزی آزاد باشد و از این طریق مردم مستقیما مسئولین منطقه خود را انتخاب کنند، اقدام بسیار مثبت و گامی است به جلو برای احترام به رای مردم. اما در جمهوری اسلامی سخن گفتن از انتخابات آزاد به خواب و خیال بیشتر نزدیک است تا به واقعیت. اما همچنانکه فوقا مطرح کردم انتخاب مسئولین مناطق از اهالی آن مناطق در یک کشور دمکرات بسیار مثبت و موثر است، اما دلیلی بر تغییر تیپولوژی اتنیکی دولت نیست. برای نمونه در ترکیه تمامی مسئولین منطقه استاندار، شهردار و بخشدار با رای مستقیم مردم انتخاب میشود. اما این انتخابها تیپولوژی اتنیکی و ترکی دولت ترکیه را تغییر نمیدهد. چند و چون تبدیل یک دولت تک ملیتی به چند ملیتی را فوقا توضیح دادم.

شاهنامه یک اثر اسطوره ای نیست

$
0
0

حضور قاطع خدایان و نیروهای ماورای طبیعی در داستان های اساطیری از ویژگی های بارز یک متن اسطوره ای می باشد. علاوه بر این، سنگینی سایۀ یک مکان مقدس و به نوعی ماورایی را نیز باید در داستان های اساطیری حس کرد. دوازده خدای المپ نشین مثال خوبی در این خصوص می تواند باشد. آپولو (خدای موسیقی و هنر)، آتنا (خدا - بانوی خرد)، آرتمیس (خدا - بانوی شکار)،آرس (خدای جنگ)، آفرودیته (خدا - بانوی عشق و زیبایی)، پوزئیدون (خدای دریا)، دیمیتیر (خدا - بانوی کشاورزی) دیونیسوس (خدای شراب)، زئوس (شاه خدایان)، هرا (همسر زئوس)، هرمس (خدای سفر)، هفائستوس (خدای آهنگری).
در متون اساطیری موجودات فرا طبیعی سرنوشت حاکم بر قهرمانان فانی و میرای زمینی را رقم می زنند. یعنی خدایان در سرتاسر متون اساطیری حضور قاطع دارند و جنگ و جدال نخست بین خدایان رخ می دهد. نیروها و قدرت های فراطبیعی در سرنوشت قهرمانان دخالت مستقیم دارند. مثلن می توانند بدن قهرمان را رویینه کنند تا شکست ناپذیرش سازند. مانند آشيل‌ در افسانۀ يونانيان، زيگفريد در حماسۀ‌ آلماني‌ نيبلونگن، بالدر در افسانۀ‌ كهن‌ اسكانديناوی.‌ 
میرچا الیاده می گوید: شخصیتهای اسطوره موجودات فراطبیعی اند و تنها بدلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام داده‌اند، شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز می‌نمایانند و قداست یا فراطبیعی بودن اعمالشان را عیان میسازند.
حضور خدا و نیروهای فراطبیعی در شاهنامه بسیار ضعیف و نصف و نیمه است. خدا بیشتر برای خالی نماندن عریضه در لابلای راز و نیازهای باسمه ای رستم گنجانده شده است. اگرخدای رستم و راز و نیازهای او را از شاهنامه حذف کنیم لطمه ای به شاهنامه نخواهد زد. چون که حضور خدای رستم در شاهنامه حضور اجباری است. خدای رستم خدای قاطعی نیست. ولی مثلن اگر ما یکی از دوازده خدای موجود در اساطیر یونانی را حذف کنیم کل داستانها را خلایی جبران ناپذیر فرا خواهد گرفت و متن از هم خواهد گسست. حتی حضور سیمرغ هم بدین گونه است. البته سیمرغ یک آرکی تایپ عرفانی است و به طور ناشیانه از شاهنامه و آن هم در حد یک سیاهی لشگر سر در آورده است. هر گاه زال ورستم گیر می کنند سیمرغ ظاهر می شود و بر آنها تفکر می دمد. یک حضور بریده و متزلزل دارد. و این مغایر با قطعیت حضور آرکی تایپ هاست. انگار که آرکی تایپ های شاهنامه به مرور زمان بر آن اضافه و یا از آن حذف شده اند. فردوسی بیشتر به خدای اوستا اعتقاد دارد ، و سیمرغ آرکی تایپ عرفانی است. این ناهماهنگی معنایی و گفتاری تردید در متن را می زاید. دین شاهنامه با آن نعت و وصف آغازین در خصوص اسلام با تحلیل های اوستایی از آن اصلن جور در نمی آید.
هر آنكس كه در دلش بغض علي است
از او زارتر در جهان زار كيست
شاهنامه بعضن ضد ویژگی های متون اساطیری عمل می کند. بر خلاف سایر اساطیر جهان که خدایان به انسان نور دانش و آگاهی می دهند، در شاهنامه دیوان این کار را می کنند.
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
دیوان در عوض آزادی، دل پیر خسرو را برنا و جوان می سازند و البته فردوسی فراموش می کند که در آغاز چنین سروده است؛
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه برنگذرد...
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
قاطعیت خدای خرد فردوسی را خود فردوسی نقض می کند. فردوسی در برزخ تردید می زید. او می گوید:
منم بندهی اهل بیت نبی
ستایندهی خاک پای وصی...
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
فردوسی خود را خاک پای حیدر می داند و در حقیقت او را آرکی تایپ خود می پندارد اما ما در سراسر متن شاهنامه نه نشانی از حیدر فردوسی می بینیم و نه نشانی از راه و رسم اهل بیت نبی. 
چندگانگی دین و مبهم بودن منابع دینی در شاهنامه برخلاف ویژگی های داستان های اساطیری است. شاید بعضی ها بگویند که این بیت های یاد شده بعدن به شاهنامه اضافه شده اند. در این صورت تردید در کل متن شاهنامه به وجود می آید. یعنی این سئوال به وجود می آید که آیا بر متن فردوسی، داستان ها و واژگانی علاوه و یا از آن کم شده اند؟ یعنی قاطعیت خود شاهنامه نیز زیر سئوال می رود.
تعریف و مرزبندی های جغرافیایی فردوسی نیز مبهم و ضد و نقیض است.
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرز کوه
بیاورد فرزند را چون نوند
چو مرغان بران تیغ کوه بلند
در شاهنامه کوه البرز در هندوستان واقع است! مقالۀ زنده یاد حمید آرش آزاد تحت عنوان "تناقض های جغرافیایی در شاهنامۀ فردوسی "در این خصوص خواندنی می باشد. من به سه نمونه از تناقض های مطرح شده در این مقاله اشاره می کنم.
"فریدون و سپاهیانش که می‌خواهند به ایران بیایند،از دجله رد می‌شوند و به بیت‌المقدس می‌آیند که خودشان را به ایران برسانند!..
در شاهنامه "اروندرود"در اصل نام رودخانه‌ی «دجله» است و شهر «بغداد» نیز در زمان فریدون وجود داشته است...
فردوسی در تقسیم جهان می‌فرماید که «روم» و «خاور» به «سلم» رسید. اگر مرکز جهان در آن روزگار ایران بوده ـ که به قول خود فردوسی، بوده ـ آن وقت باید «روم» در «غرب» و یا «باختر» بوده باشد و اصولاً «خاور» در اینجا معنی ندارد... "
در داستان های اساطیری جغرافیا صرفن یک نام نیست بلکه مرزبندی مشخصی دارد. مرزبندی مکان ها در داستان های فردوسی مبهم و متناقض به نظر می رسد. و این خلاف ویژگی های داستان های اساطیری است.
با توجه به موضوعات بالا نمی توان شاهنامه را یک اثر اسطوره ای و حداقل یک اثر اسطوره ای کامل نامید.

پارسی‌گوی دگرخو

$
0
0
 

برشت در شعری به نام "در روزگاران تاریک" (1937) می‌گوید که وقتی آیندگان به ما نگاه کنند ما را چگونه خواهند دید و از جمله در پایان شعر می‌گوید که آنها نخواهند گفت این مردم عجب روزگار تاریکی داشتند بلکه خواهند پرسید چرا شاعرهایشان هیچ نمی‌گفتند. در ایران وقتی به محدودۀ حقوق ملیتها و از جمله حق تحصیل به زبان مادری می‌رسیم، شاعرهایمان معمولاً نه فقط ساکت بلکه چه بسا شریک جرم و همصدا با حکومت هستند. این بود دلیل نوشتن چنین شعری، و می‌دانید که من به زبان فارسی عشق می‌ورزم.

پارسی‌گویم و بشنو ز من ای فارس زبان

تیشه بر ریشۀ وحدت مزن ای فارس زبان

این چه طاعون و وبا بود به جانت افتاد

مبتلا گشته بدان مرد و زن ای فارس زبان

وحدت از عدل و مساوات و مروّت زاید

نه ز بیداد و ز رنج و محن ای فارس زبان

نه به سرکوفت نه سرکوب کسی را نتوان

بر زبان بند نهاد و رسن ای فارس زبان

فکر تحمیل زبان از سر خود بیرون کن

هستی ار هیچ به فکر وطن ای فارس زبان

ور توئی تحفۀ خاصی ز نژادی برتر

فاش گو، پرده به یک سو فکن ای فارس زبان

گر به آن فرّ اهورائی خود فخر کنی

خویت از چیست بتر زاهرمن ای فارس زبان

 نتوان گفت به هر قوم سخن چون من گوی

که منم طوطی شکّرشکن ای فارس زبان

نتوان گفت به کودک به دبستان چو روی

به زبان دگری گو سخن ای فارس زبان

داری ار چشم که گوید سخنی از سرِ مهر

مشتش از چیست زنی بر دهن ای فارس زبان

شیر مادر نه حلال است بر آن ترک و عرب

شیر گوید چو به "سوت"و "لبن"ای فارس زبان

طفل ترک ار که به اجبار شود "سو"یش "آب"

می‌شود آب به کامش لجن ای فارس زبان

"بیت"طفل عرب ار "خانه"به اجبار کنی

شودش خانه چو بیت الحزن ای فارس زبان

گور فرهنگ و زبان دگر اقوام مکن

گور خود می‌کنی ای گورکن ای فارس زبان

سعید یوسف

ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع

$
0
0

(نقدی بر گفتگوی مهرنامه با سید جواد طباطبائی)

دکتر طباطبائی متولد آذر 1324 در شهر تبریز است. چیزی شبیه متولد آوریل 1944 در آلمان یا متولد اوت همانسال در ژاپن. یعنی دقیقا یکسال بعد از تولد این پیر فرزانه بود که آذربایجان چیزی شبیه آلمان یا چیزی شبیه ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم را البته با مختصات تاریخی و اقلیمی خود تجربه کرد. دکتر طباطبائی به اهمیت این تاریخ آگاه است و در مصاحبه‌اش بدان تاکید می‌کند. مردم آذربایجان به ویژه تبریز در آن روزها عمدتا به دو دسته تقسیم می‌شدند دسته نخست طرفداران فرقه دموکرات و دسته دوم مخالفان این فرقه که بیشتر شامل خانواده‌ مذهبی، خوانین و بازاریان بودند و خانواه سید به روایت خود ایشان، از دسته دوم است. بعد از شکست فرقه دموکرات طرفداران فرقه که در ضمن طرفدار آموزش زبان مادری نیز بودند تار و مار و یا تبعید شدند و پاره‌ای از مخالفان ضمن اعلام وفاداری به دربار پهلوی، سیاستهای فارسی گستری و ترکی‌ستیزی آن عالیجنابان را به مثابه وحی منزل به دیده نهادند.[1] البته بعد از این توضیحات اگر کسی انتقاد کند که "وَانْظُرْ اِلى ما قالَ ..."، مجبور به نقل جملات دکتر پورجوادی در این باب خواهیم شد: « و حتی زمانی خیال کردم تدریس به زبان‌های محلی در دوره‌های نخستین سوادآموزی شاید مفید باشد. ولی دوست من طباطبائی چیز دیگری می‌گوید. طباطبائی کسی است که تا ده سالگی نمی‌توانسته به فارسی حرف بزند. برای عمویش روزنامه‌های فارسی می‌خوانده و خودش درست مطلب را نمی‌فهمیده است،»[2] همان‌گونه که ملاحظه می‌شود در اینجا «من قال» نیز به اندازه «ما قال» بلکه بیشتر از آن موضوعیت دارد و تبریزی بودن دکتر طباطبائی به سند مشروعیت سخنانش در این باب بدل شده است. 2. فرقه دموکرات فارغ از حسن و قبح ذاتی و عرضی آن واکنش روح جامعه آذربایجانی به سیاست‌های رضاخان و پسرش بود. اتحاد البسه و السنه رضاخانی در جامعه چندزبانی و چندفرهنگی ایران بدون واکنش نمی‌ماند. این واکنش اما در بحبوبه کشمکش‌های شرق و غرب با پاسخ بسیار ناجوانمردانه‌ای روبه‌رو شد و بیشتر هزینه آن متوجه مردم عادی آذربایجان و زبان ترکی شد. طبیعی است که در میان مردم آذربایجان و به ویژه تبریز کسانی نیز یافت می‌شدند که به پاداش ترکی‌ستیزی و فارسی‌ستایی خود قدر دیدند و بر صدر نشستند و به‌گفته «مظفر نواب» شاعر عرب: پس آنگاه که به حزب حاکم ایمان آورد جایگاه او بهشت است. [3] ترکی‌ستیزی در میان این عده قلیل به یک اصل مسلم تغییر‌ناپذیر و مادام‌العمری تبدیل شد. این عده از امتیازات و امکانات آموزشی مرکز کمال بهره را بردند و در نقاط کلیدی سیاسی و فرهنگی صاحب‌ نام و مقام گشتند و از آن‌روز تاکنون هر از گاهی برای اثبات وفاداری و تجدید بیعت خود با مرکز جملاتی را نثار زبان ترکی و هویت آذربایجانیان می‌کنند. گویا لازمه اعلام وجود و حضور در سطح کلان کشوری رابطه‌ای با تحقیر زبان و فرهنگ بومی دارد، شاید هم این عده فراموش کرده‌اند که دوره پهلوی سپری شده و دوره جدیدی در کشور ما آغاز شده است. 3. سیاست‌های پهلوی پدر و پسر از دیدگاه نظری در کشور مسبوق به سابقه بود. رگه‌‌هایی از شعوبی‌گری که در طول تاریخ بیشتر در حوزه نظری و گاه با اعلام حضور فرقه‌ها و نهضت‌ها در حوزه عمل خود را باز تعریف می‌کرد و مجموعه همین اندیشه‌ها و کردارها است که به ظهور نظریه ایرانشهری جناب طباطبائی منجر می‌شود. فارغ از نتایج غیراخلاقی این جریان که گاه در هیات دیو فاشیسم جلوه‌گر می‌شود و گاه در صورت پتیاره شوونیسم؛ باید گفت این جریان به رغم وجودش هیچگاه به اندیشه و کردار غالب در تاریخ ایران تبدیل نشده است مگر در دوره پهلوی که سرنیزه‌ی نظامیان بود و تشویقهای کسانی مثل شادروان محمود افشار که به صراحت از لزوم سرنیزه سخن به میان آوردند و قبل از آن دوره همواره ایرانشهری و تورانشهری به موازات هم در گستره این جغرافیا وجود داشته‌اند. 4. جریان پان‌ایرانیسم در مورد زبان فارسی به جغرافیای فرهنگی معتقد است اما در مورد زبان ترکی به جغرافیای سیاسی که سازمان ملل یا وزارت کشور هر کشوری حدود و ثغور آن را مشخص می‌کند. زبان ترکی را می‌توان مضاف انواع مضاف‌الیه‌ها قرار داد. زبان ترکی آذری، ترکی استانبولی، ترکی قزاقی، ترکی اویغوری و بعد هم البته مضاف را حذف نمود تا مضاف‌الیه به جای آن بنشیند؛ همانند آذری، اویغوری و ... . اما زبان فارسی نباید نقش مضاف را بازی کند تنها یک زبان فارسی داریم، خواه فارسی تاجیکی عصر رودکی سمرقندی، خواه فارسی هندی بیدل دهلوی، خواه فارسی رومی مولانای بلخی و خواه... . این مسئله آشکارا مثل معروف «یک بام و دو هوا» را تداعی می‌کند و طرفه آنکه آنان که سنگ زبان فارسی با گستره از هند و چین تا دجله و قفقاز را به سینه می‌زنند زیر چتر عنوان پان‌ایرانیسم گرد هم آمده‌اند و نیازی هم برای پاسخ‌دادن به این تناقض ندارند. طرفه‌تر آنکه از دیدگاه اینان همه زبان‌ها و گویش‌های ایرانی همانند کردی، گیلکی، طبری، بلوچی، طالشی و ... لهجه‌ای از زبان فارسی محسوب می‌شوند و همه زبان‌ها، فرهنگ‌ها و هستی مردم این بوم و بر، تنها با انتساب به زبان و فرهنگ فارسی موضوعیت دارد و بدون این انتساب و «اضافه‌ی تشریفیه» هیچ هویت مشروع و قابل دفاعی وجود ندارد، بلکه حتی بدون این انتساب هیچ وجودی وجود ندارد! و خارج از حوزه ایران مخیله آقایان (نه ایران واقعی) است. اما این تمامی داستان پر آب چشم نیست. آقایان وقتی صحبت از مسائل فرهنگی آذربایجان می‌شود، مساله نژاد را مطرح می‌کنند و اینکه نژاد مردم آذربایجان ترک نیستند. صرف ‌نظر از درستی یا نادرستی این گزاره، مگر در مورد زبان فارسی مسئله نژادی مطرح است که در مورد سایر زبانها پای نژاد به میان کشیده شود؟ بسیاری از ترکی‌نویسان در طول تاریخ ترک‌نژاد نبوده‌اند. مؤلف کتاب عقاید اولیاء‌ سبعه از احفاد شیخ زاهد گیلانی است که نژادش به ترکان نمی‌رسد اما به ترکی آذربایجانی کتاب نوشته است. سادات شاعر و نویسنده آذربایجان همانند میرحبیب ساهر،‌ سیدمحمد حسین شهریار، میرهدایت حصاری، سیده حمیده رئیس‌زاده «سحر»، حسینی سعدی الزمان و میر صالح حسینی گل سرسبد ادبیات معاصر ترکی هستند. به اعتقاد نگارنده، اساس ایران امروز چه از نگاه جغرافیایی و چه از نگاه فرهنگی و دینی در زمان سلجوقیان شکل گرفته است. در آن زمان در بین نزاع چندین قدرت محلی یعنی ترکان غزنوی و سلجوقی، پارسیان سامانی و ترکان قراخانی، سلجوقیان حریفان خود را شکست داده و امپراطوری بزرگ سلجوقی را تشکیل دادند که چندین کشور از جمله ایران، جمهوری آذربایجان و ترکیه امروز (منهای فتوحات سلطان محمد فاتح) در قلمرو این امپراطوری قرار می‌گرفت. همانگونه که سامانیان اهل هنر و فرهنگ بودند ترکان قراخانی نیز اهل فرهنگ و هنر بودند و مهمترین آثار ترکی سده‌های میانه در قلمرو آنان نوشته شده است. شکست سامانیان و قراخانیان سبب نشد که مرده‌ریگ فرهنگی آن‌ها از بین برود، بلکه فرهنگ و زبان فارسی و ترکی، به تعبیر دیگر ایرانشهری و تورانشهری در قلمرو سلجوقیان به عنوان دو هویت و دو فرهنگ مجزا و موازی مسیر خود را در تاریخ طی کردند. این دو هویت لزوما در رودرروی هم قرار نمی‌گرفتند. گاه در شعر شاعران دو زبانه در یکدیگر ادغام می‌شدند گاه در خورجین فرزانه‌ای کتابهای هر دو زبان از حظیات سفر محسوب می‌کشتند[4]. و گاه چنان در هم می‌تنیدند که انفکاک آنها از همدیگر بسیار سخت بود یعنی زمانی که سلطان عثمانی به فارسی شعر می‌سرود و سلطان صفوی به ترکی. از دوره سلجوقیان تا اواخر عصر قاجار سه حوزه بزرگ زبان ترکی یعنی ترکی جغتایی، عثمانی و آذربایجانی در قلمرو جغرافیای امپراطور سلجوقی آثاریکدیگر را می‌خواندند و به زمان همدیگر می‌نوشتند. گاه فضولی بغدادی نثر عثمانی می‌نوشت و گاه عبدالقادر مراغی شعر به ترکی جغتایی می‌گفت. در میان مؤلفان عثمانی میتوان از ده‌ها نویسنده و مترجم نام برد که پسوند شیرازی، زنجانی، اصفهانی و ... دارند. مؤلفان و مترجمانی که گاه آثار قابل اعتنایی نیز خلق کرده‌اند و کتب بیشتر این نویسندگان در در گنجینه‌های نسخ خطی کتابخانه‌های ایران نیز به چشم می‌خورد. اما به گواهی تاریخ اگر بعضی از آثار را استثنا کنیم بهترین آثار نثر ترکی در سده‌های گذشته به زبان ترکی آذربایجانی نگاشته‌ شده‌اند. شاهد مدعای من غیر از کتاب دده قورقود[5] کتاب‌های نشاطی شیرازی و عقائد‌الاسلام اردبیلی است و بر پایه همین آثار می‌شد بدون نیاز به آثار کشورهای همسایه و بدون نیاز به حیدربابای استاد شهریار شالوده نثر مدرن ترکی را در ایران پی‌ریزی کرد، اما دیگر نیازی به این آثار وجود ندارد؛ چرا که این زبان اکنون نویسندگان و شاعران بزرگی چون ایواز طاها، سلیمان اوغلو، ناصر منظوری، تقی فاضلی، نگار خیاوی، باریشماز، هادی قاراچای، کیان خیاو، مرتضی مجدفر، ناصر مرقاتی، نادر ازهری، محمد رضا لوائی، والی گؤزتن، سعید موغانلی، صالح عطایی و صدها شاعر، داستان نویس، منتقد ادبی و پژوهشگر و ... دارد که برای شناخت، بررسی و تحلیل آثار این عزیزان و پیشینیان‌شان بیشتر از یک دانشکده ادبیات لازم است. البته طبیعی است که وقتی آقای طباطبائی هنوز هویت‌طلبان ترک را با نشانه‌های نیم قرن پیش همانند یولداش و تاواریش (هردو به معنای رفیق) می‌شناسد و خطاب می‌کند از وجود این آثار نیز بی‌خبر است. از قرن هفتم میلادی و کتابت کتبیه‌های اورخون تاکنون آثار متعدد در موضوعات مختلفی چون تاریخ، حکمت، سیاست، هیئت، نجوم، کلام، اصول فقه، تفسیر، فلسفه، منطق، دستور زبان، لغت، خط، فلاحت،‌ طب، تعبیر رؤیا، فال و افسون، شعر، داستان، نمایشنامه، ادبیات کودکان و ... به زبان ترکی نوشته شده است و جزء‌ معدود زبانهای جهان است که با این حجم و تنوع از آثار و گویشوران به هزاره دوم عمر خود پا نهاده است. گذشته از آثاری که در حوزه این زبان آفریده شده‌اند، اکثریت قریب به اتفاق آثار مهم زبان عربی و فارسی نیز در سده‌های گذشته و آثار مهم سایر زبان‌ها در قرن حاضر به این زبان در جمهوری آذربایجان، ترکیه و ایران ترجمه شده‌اند، ترجمه آثار چهار دین اسلام، مسیحیت، بودیزم و مانویت به این زبان نیز سابقه هزار و چند صد ساله دارد. [6] شالوده زبان ترکی استانبولی که اکنون علاوه بر تولیدات قابل تامل در حوزه‌های مختلف، آخرین کتب علوم انسانی غرب گاه با کمترین کلمات دخیل و بیگانه به آن زبان ترجمه می‌شود و در دنیای ادبیات با چهره‌های جهانی خود نظیر ناظم حکمت، یاشار کمال، اورهان پاموک و ... شهره شرق و غرب است، بر اساس همین آثار پی‌ریزی شده است. جز کلمات انگشت شماری که از ترکی قبچاغی به حوزه زبان استانبولی وارده شده‌اند اکثر واژگان این زبان یا در آثار مکتوب قلمرو سلجوقی وجود دارند و یا بر اساس آن ساخته شده‌اند. حال با این وجود ایزوله کردن زبان ترکی در ایران به سه یا چهار استان و بسنده کردن شاهکارهایش به حیدربابای استاد شهریار هنری از جنس هنرمندی استاد بزگوار جناب دکتر سید جواد طباطبائی می‌طلبد. 5. به اعتقاد آقای طباطبائی: «می‌توان مجبور کرد که آذربایجانی‌ها فارسی را فراموش کنند و جز به زبان آذری تحصیل نکنند، اما روسی یا انگلیسی جای فارسی را خواهد گرفت.». با وجود این حجم از آثار در حوزه‌های مختلف و در یک دوره تاریخی بیش از هزار ساله، زبان ترکی در آذربایجان نه جای خود را به روسی خواهد سپرد نه به انگلیسی. مگر در ترکیه و جمهوری آذربایجان این اتفاق افتاده است که در ایران اتفاق بیفتد؟ از سوی دیگر چه کسی گفته است آذربایجانیان فارسی را فراموش کنند. همانگونه که بزرگان جریان هویت‌طلبی مانند استاد دکتر جواد هیئت و دیگران بارها گفته‌اند کسی خواهان حذف زبان فارسی از آذربایجان نیست و اصولا زمان حذف و قیچی‌کردن زبانها یک میراث شوونیستی تاریخ گذشته است و اکنون دانستن چند زبان از ضروریات توسعه هر فرد و جامعه محسوب می‌شود. آقای طباطبائی فراموش نفرمایند که ترکها حتی در سده‌های گذشته نیز به دیگر زبانها و فرهنگها حرمت نهاده‌اند و ما خود را وارث امیر علیشیر نوایی می‌دانیم نه فردوسی. 6. به اعتبار آثاری که تاکنون خوانده‌ام می‌توانم بگویم بزرگترین فرق آثار تورانشهری و ایرانشهری در یک چیز است؛ شعوبیان ایرانشهری در توهین به ترک‌ها و عرب‌ها چیزی کم نگذاشته‌اند از آثار فردوسی بزرگ تا محمود پسیخانی نقطوی و محمود افشار و دهها (بله ده‌ها) نویسنده بزرگ فارسگرا، جا به جا شاهد این توهین‌ها و تحقیرها هستیم. حجم این توهین‌ها به قدری زیاد است که برای بررسی آن‌ها به زمانی بیش از «دو ترم» مرحمتی آقای طباطبائی نیاز است. شخصا امیدوارم به این خصومت هزار ساله خاتمه داده شود و در زمانی که همه جا صحبت از کرامت انسانی، حقوق بشر، اخلاق و گفتگو است ما نیز به گفتگو با یکدیگر تن دهیم و حریفان خود را «نفهم»، «بی‌شعور»، «بی‌سواد»، «بی‌ربط‌ گو»، «افسانه‌باف»، «بی‌سواد» خطاب نکنیم و از سوی دیگر با وجود حمله به عنصر ترک، در موقع لزوم برای اثبات نظریه خویش به سلطان محمود و «استخدام چهارصد شاعر زرین کمر فارسی زبان» پناه نبریم. ضمن اینکه ترکان تنها زبان فارسی را به هندوستان نبردند بلکه زبان ترکی را نیز به آنجا بردند و شماری از بهترین آثار نثر و نظم ترکی از جمله بابرنامه در هندوستان به زبان ترکی نوشته شده است و بابر گاه با والیان خود به نظم ترکی مکاتبه می‌کرد. [7] 7. شاید جناب طباطبائی در خلال مطالعه برای تدوین نظریه ایرانشهری خود سری هم به تاریخ هرات زمان سلطان حسین بایقرا و امیر علیشیر نوائی زده باشد. این سلطان و وزیر هر دو صاحب دیوان‌هایی به زبان‌های ترکی و فارسی هستند و البته آثار منظوم و منثور نوایی به زبان ترکی بیشتر از انگشتان دو دست می‌باشد و فقط چندین لغتنامه ترکی در ایران بر اساس کتاب‌های وی به رشته تحریر در آمده است. هژمونی آثار ترکی نوایی به حدی بود که عده‌ای نوایی را پدر ترکی‌گرایی یا به تعبیر مغرضانه پانترکیسم می‌دانند. با این وجود اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان فارسی‌زبان، امیر علیشیر نوایی را ستوده‌اند. او باوجود علاقه شدیدش به زبان ترکی هرگز به دام تعصب نیافتاد و در جایگاه یک وزیر به همه نویسندگان و هنرمندان دو زبان به یک چشم نگریست. بیایید به هرات دوره نوایی بیشتر بیندیشیم و آن را به مثابه الگویی درخشان در تاریخ‌مان برای آشتی و تبلور زبانها و فرهنگ‌ها به کار گیریم؛ همان هرات که نوایی مرید جامی بزرگ عارف و شاعر فارسی‌نویس است و جامی برای حرمت نهادن به آن فضای چندزبانی و چندفرهنگی چندین شعر ترکی به تاریخ ادبیات هدیه می‌دهد و نفحات‌الانس او مملو از شرح حال عارفان ترک است.[8] هرات دوره نوایی مرکز آشتی و مرکز شکوفایی ایران و توران است. یک توضیح: به جهت ضیق وقت، ویراست نهایی این مقاله متاسفانه به مهرنامه نرسید. از این رو تفاوتهای اندکی با متن منتشره به چشم می‌خورد. [1] من همه سیاست‌های فرقه دموکرات را تایید نمی‌کنم اما مخالفان آن و حکومت پهلوی این حق را نداشتند که بعد از شکست فرقه که به بهانه تجزیه‌طلبی آن را برانداختند، زبان ترکی را ممنوع و آثار این زبان را از بین ببرند و فرهنگ آذربایجان را تحقیر کنند. [2] دکتر پورجوادی این مطلب را بعد از انتشار مصاحبه آقای طباطبائی در صفحه فیس‌بوک خود منتشر کرده است. [3] فاذا آمن بالحزب الحاکم و الجنة ماواه. [4] چنانکه صادقی افشار کتابدار رسمی شاه عباس صفوی در اصفهان، در رساله حظیات خود، همراه داشتن یک خورجین کتاب ترکی و فارسی به سفر را از حظیات سفر می‌داند. [5] دده قورقود در مصاحبه دکتر طباطبائی با مهرنامه به صورت «دده گورگوت» نوشته شده است. این مسئله توهین آشکار به فرهنگ آذربایجان است و بدان می‌ماند که کسی شاهنامه را به صورت تلفظ روسی آن «شاخنامه» بنویسد. عدم اعتننا به فرهنگ‌ها و زبان‌های دیگر در کشور ما به حدی است که هیچ نشریه‌ای حتی نشریه وزین مهرنامه نیازی به همکاری با ویراستاران مسلط به زبان و فرهنگ سایر اقوام ایرانی احساس نمی‌کند. [6] برای آشنایی با بخشی از این آثار به کتابهای سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی دکتر جواد هیئت، Türk Dili Tarihi, Dr Ahmet B Ercilasun و فهرست نسخه‌های خطی ترکی کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی جلد اول نوشته حسین متقی مراجعه شود. [7] نگاه کنید به: صفحات مختلف مذکر احباب، نقیب‌الاشراف بخاری، تصحیح نجیب مایل هروی. [8] این کار جامی به مذاق بعضی از بزرگان مانند علامه مجلسی خوش نیامده است. 2013-08-27 12:25:01

"سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم

$
0
0
Levayi

"فرهنگ کشون "پان فارسیسم از "سهراب کشون "در شاهنامه آغاز می شود. سهراب محصول سکسی است نه از سر عشق و پایبندی. رستم یک شب با تهمینه به هم می ریزد و صبح که از خواب بیدار می شود مهره ای به تهمینه داده و سخنانی حکیمانه و اندرزگونه را تحویل معشوق چند ساعتی خویش می دهد. رستم می گوید چنانچه فرزندش دختر بود مهره را به گیسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازوی او، پس از آن رستم روانه ایران می شود و این راز را با کسی در میان نمی گذارد. کانون و بنیان محکم خانواده در سهراب کشون شاهنامه این چنین آغاز می شود. مردی با زنی در شبی همبستر می شود، تخم ریزی می کند و صبح فردایش که کام دل ستانده، به سراغ زندگی خویش می رود. سهراب در آغوش زبان و هویت دیگر رشد ونمو می کند. در حقیقت رستم به غیر از آن تجاوز شرعی شده، به سبک ازدواج صیغه ای چند ساعته چیزی به سهراب نداده است. البته این هم در حد حدس و گمان است. سمنگان بین مرز ایران و توران قرار دارد و فرهنگ و زبانش ترکی است. کل ماجرای عاشق شدن دو نفر در عرض چند ساعت کاری است که تنها از دست کارگردانان بالیوود و فردوسی بر می آید. نیمه شب دختر تورانی پادشاه سمنگان دزدکی وارد خوابگاه رستم میشود و بدون فوت وقت و احتمالن با پیش در آمدی از چند تا ماچ آبدار می گوید من عاشقتم رستم. رستم هم که فرق بین عشق و تخلیۀ اطلاعاتی را نمی فهمد عاشق دیوانه اش را تنگ بر آغوش می کشد. داستان وقتی خنده دارتر می شود که بعضی از پان فارسیست های محترم صداقت و شجاعت تهمينه در ابراز عشق به رستم را حتي در مقياس زمان حاضر بي‌همتا قلمداد می کنند. ما اما از پنهان نگهداشته شدن این راز از سوی رستم و تهمینه به یاد جاسوس بازی های هنرپیشه های زن و مرد فیلمهای هالیوود می افتیم. بگذریم از اینکه فردوسی با ترفندی خاص این عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئونات قهرمانی رستم را راز می نامد. سهراب درحقیقت مولود و قربانی زیاده خواهی های قدرت است. و از آنجا که در بسترۀ فرهنگ ایرانی رستم بزرگ نشده یک تهدید محسوب می شود. دررادیکالیسم ملی گرایی فردوسی جایی برای امثال سهراب ها نیست. برای همین سهراب باید بمیرد.

رستم در خدمت شاهان و دربار است. او بادیگارد قدرت و سیاست و زور می باشد. تمام نیروی رستم در حفظ سلطنت و سلطه و استبداد صرف می شود. این اطاعت کوکورانۀ او از قدرت باعث می شود که مثل راست های افراطی حکومت های مشرق زمین بر ریسمان تئوری "درود بر "و "مرگ بر"چنگ بیندازد. جهلی مرکب بر بلندبالای او سایه افکنده است. برای همین سهراب را نمی بیند. شم شناسایی او ضعیف است. فرهنگ و زبان و تفکر سهراب برای او مهاجمی بیش نیست. و او در برابر این تهاجم گارد و موضعی سرسخت می گیرد. سهراب بی جهت او را به سخن گفتن وا می دارد. او نمی داند که زبان شمشیر، زبان گفتگو نیست. که جهل و شمشیر، زبان جوانمردی و گذشت و مردانگی سرش نمی شود. تساهل وتسامح در قلمرو شمشیر و شاه به منزلۀ تسلیم و سقوط است. برای همین سهراب باید بمیرد.

وقتی سهراب رستم را بر زمین زد و خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئین ما كشتن در نخستین نبرد رسم نیست. پس سهراب او را رها كرد. دلیل واضح بر دیگری بودن سهراب تاکید رستم بر جملۀ "در آئین ما..."می باشد. آئین سهراب آئین دیگری است آغشته به رنگ جوانمردی. در جدال این دو آئین، سهراب بی دوز و کلک وارد کارزار می شود اما رستم به حیله و نیرنگ دست می یازد. رستم البته بدون مطالعه این کار را نمی کند. اوجهت شناخت سهراب یک عملیات شناسایی ترتیب داده و به اردوی تورانی ها می رود. رستم به پوشالی بودن خود پی میبرد. او خود را در مقایسه با سهراب، پهلوان پنبه یی بیش نمی بیند. به خودش ایمان ندارد.
زدش بر زمين بر، به كردار شير
بدانست كو هم نماند به زير
سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
بر شير بيداردل، بردريد
رستم می دانست که سهراب در زیر نخواهد ماند برای همین کار را یکسره میکند. تیغ بر پهلوی سهراب می زند. نژاد پرستی یک بار دیگر پیروز می شود. فراموش نکنیم اسفندیار نیز که مادرش دختر قیصر روم است به همین دلیل توسط فردوسی و رستم از بین می رود.

رستم با چنگ زدن بر ساختارهای استبدادی آئینش از چنگال مرگ می گریزد. اما در این داستان سهراب تنها نماد دیگربودی و دیگراندیشی نیست. بلکه او را می توان سخنگوی نسل نوی روزگارش نامید. نسلی که می خواهد سیطرۀ پدرسالاری سیاست و قدرت را لوله کند و به دور اندازد. ولی مگر ساختار خشن و نفوذ ناپذیر استبداد به این راحتی ها ساختارشکنی را تاب می آورد؟

رستم سهراب را نمی شناسد. ماهیت نوآور و ساختارشکن نسل نو برای کسی که یک عمر مدافع بی چون و چرای سلطه و اجبار و افراطی گری بوده تهدیدی ویرانگر محسوب می شود. یک بچه ننۀ لوس و ننر که اتفاقن تیپ توپی هم دارد موی دماغ جاه و جبروت قبلۀ عالم و درگاهیان و نوکران دربار شده است. البته ذهن سهراب درگیر رویایی نه چندان زیبا می باشد. اوتصمیم دارد به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند.
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی كسی تاجور
یعنی سهراب نیز به تاجوری میاندیشد. اما هرچه باشد او در پی رساندن یک طبقۀ دیگر به قدرت است. طبقه ای که همیشه نوکر و چاکر دربار بوده است. هر چه باشد آئین سهراب بهتر از آئین پوسیده و ریاکار آنهاست. هم افراسیاب و هم کیکاووس این نکته را در یافته اند. آنها در کشتن سهراب به دست رستم نوعی اشتراک فکری دارند. به خصوص کیکاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر خواهند آورد ، از دادن نوشدارو خودداری می کند و سهراب می میرد.
نگرش کلی حکومت های مسلط بر سرنوشت مردم خویش، و ملت ها و فرهنگ های دیگر پیوسته تابع سیاست کیکاووسی استبداد بوده است. آنها ابتدا می کشند و سپس دنبال نوشدارو می فرستند.
و بدینسان "سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم آغاز می شود.


چشمهایت را بردار برویم آیسودا

$
0
0

بیدار شو آیسودا، بیدار شو. تبریز را بردار برویم. فاجعه ها و فاصله ها را طی کرد باید. در سوریه چشمهای آبی دخترکی را به سیاهی ستم و استبداد و سلطه می دوزند. گامهای دیکتاتور را جمع کن و بر سطل آشغال بینداز. ول کن این جهان وامانده را. هنوز جهان درگیر منحنی صعود و سقوط دیکتاتورهاست آیسودا.


بیدار شو آیسودا. باید چشمانت را بردارم و بگریزم. رویاهایم زیر تیغ قضاوت و سانسور و نفرت به خود می لرزند. اسم هایم را بر دار و بگریز آیسودا. در تهران فتنه ام، در تبریز ترک اخلال گر و در استانبول "چاپولجو"و غارتگر. در سوریه یک کودک سیاه سوختۀ تروریستم که به لطف بمبهای شیمیایی اصلاح می شوم.


جهان خواب آشفتۀ توست آیسودا. در خواب داری با زبانی عجیب حرف می زنی .تا زبانت را نبریده اند بیدار شو. زبانت را ببر. زبانت را بردار و بگریز. زبانت را توی کیفت مخفی کن. بگذار تنها پاهایت به دانشگاه بروند. آنها دانشجویی می خواهند که دانشش جویی نشود. بمان زیر رخوت آن درخت سیب همسایه. اما مواظب باش که حوا نشوی آیسودا. خسته ام از تکرار مکرر هبوط و هابیل و قابیل و کلاغ. خسته ام از بود و بودا بازی خواب آور روشنفکر مآبان.


چشمهایت را بردار برویم آیسودا. می خواهم همۀ رودهای جهان را با چشمهای تو بگریم. می خواهم اندوه همۀ رودها و خلیج ها و دریاهای جهان را با آبی چشمانت بشویم و بریزم به حلق انسان هایی که در کویر نژادپرستی و نژاد برتر و این نوع خزعبلات گیر کرده اند. همیشه یک رستمی در کمین نشسته تا اسفندیار چشمهایت را کور سازد. مواظب چشمهایت باش. حاجی می خواهد چشمهایت را صیغه کند. حاجی پورنو، فیسبوک عصمتت را هک خواهد کرد اینجا. حاجی زیر سرش بلند شده، البرز شده و مانده دستش. من می زنم زیر خنده و حاجی می زند زیرش و تو می زنی به کوه. گاهی چنین می شود این زندگی سگی. گاهی پیش از آنکه دل به دریا بزنی دریا دلت را می زند.


این طفل بزرگ نخواهد شد آیسودا. شعارهای دشمن شکن ایراد خواهد کرد و سپس به کنج خلوت خود خزیده و فیلم خانۀ دوست کجاست را تماشا خواهد نمود. در ذهن این طفل همیشه روباه کلاغ را فریب می دهد و پنیرش را می قاپد. در ذهن این طفل تنها دو گزینه وجود دارد، علم بهتر است یا ثروت؟ گزینۀ دیگری بر آن متصور نیست. به این طفل بابا همیشه آب و نان می دهد. استقلال که ندارد. این طفل فوقش رئیس جمهوری خواهد شد در حد و اندازۀ احمدی نژاد. ساقی که چنین باشد توهمش چنان خواهد شد. این طفل بزرگ نخواهد شد آیسودا...

چرا کُردها به فمنیسم نیاز دارند

$
0
0
هر کسی که در اتوبوس حضور داشت به نوعی درگیر مکالماتی معمولی بود و بسیار طبیعی بود! چطوری برادر کوچکتر از تو حق دارد با هرکسی که میخواهد لاس بزند، اما در مقابل به خواهر بزرگترش اجازه نمیدهد در بحث های معمولی دوستانه شرکت کند؟!

من بزرگترین دختر یک خانواده مهاجر کُرد بودم که در آلمان بزرگ شده و به ظاهر نسبت به جامعه کُردها خیلی لیبرال بودند، من زمانی نوجوان بودم به این مهم پی بردم. من درکنار والدینی بزرگ شده ام که به من میگفتند از لحاظ اقتصادی و اجتماعی روی پای خودت بایست و وابسته به هیچ مردی نباش، شاد باش و این برای زندگی کافی است.

حتی فکر می‌کردم خانواده من مانند خانواده های غربی رفتارهایی سهل انگارانه نداشتند، من متوجه نبودم که بسیاری از خانواده های کُرد همچون ما نیستند. نمیخواهم خودپسند به نظر بیایم، اما من خیلی خوش شانس بودم که خیلی دیرتر با مردسالاری که در فرهنگ ما ریشه هایی قوی دارد مواجه شدم.

من  به دوستان زیادی که نمود عینی بسیاری از کلیشه های جنسیتی غم انگیز بودند و برای نشان دادن تبعیض طاقت فرسای جنسیتی روزمره نمونه هایی عالی بودند، عادت کرده بودم. اما چند ماه پیش، کاملا شوکه  بودم وقتی می شنیدم که دختری میگفت "دوست پسرش او را مجبورمی ‌کند که قبل از خروج از خانه، برای اینکه بداند چه لباسی پوشیده ازخودش عکس بگیرد؛ زیرا دوست پسرش باید لباس ها را تایید کند.

به نظر می رسید او فهم این مسائل مشکل دارد، چرا که من فکر می‌کردم  این برخورد  نقض کامل حریم شخصی او است. زمانی که به او گفتم لزومی ندارد خواسته های غیر قابل باور و مسخره اورا تحمل کند، گفت "نگاه کن،  تو یک رادیکال هستی، مثل یک فمنیست" ... به من گفت  رادیکال ؟!

مردم معمولا زمانی که من در مورد فمنیسم صحبت میکنم عقب نشینی می‌کنند. آنها با کلیشه های جنسیتی که رسانه ها و مردسالاری هراس انگیز به تصویر کشیده از فمنیسم رانده شده‌اند. بسیاری با تحریف و نادیده گرفتن فمنیسم از آن چشم پوشی می‌کنند. موج سوم فمنیسم رویکردی غنی و فرهنگی، قومی و بدون جنسیت دارد که به نیازها و منافع زنان در جای جای جهان حساس است. ما برای عدالت اجتماعی، حق تعیین سرنوشت، برابری و صلح می جنگیم. با این حال و متاسفانه، تجربه به من آموخته ایده هایی به آنها اشاره کردم و امری رایج نیز محسوب می شوند، برای بسیاری از کُردها نه رایج بوده و نه عمومیت دارد.

 پدر سالاری مسئول بسیاری از مسائلی است که باعث شده جامعه ما آنطور که باید و شاید مترقی و کامل نباشد. قتل ناموسی، ازدواج اجباری ـ ما همه  می دانیم زندگی و داستان های وحشتناک زنانی که قربانی شده اند بی اهمیت تر است از آن چیزی که مردان خانواده به آن می‌گویند "ناموس"! این شرم آور است چون هنوز نیز دراین مفهموم به اصطلاح  غرور و افتخار وجود دارد. چگونه ما خواهان رهایی ملی هستیم، در صورتی که اکثریت زنان ما در زندگی خود هیچ استقلالی ندارند؟

جالب است که با توجه به سابقه تاریخی کُردها، زنان کُرد نسبت به زنان دیگر جوامع خاورمیانه،در اجتماع بسیار مترقی تر بوده اند. بسیاری از رهبران زنی وجود دارند که از سوی جوامع کُرد از احترام و جایگاه مهمی برخوردارهستند. با توجه به توزیع جنسیتی پارلمان ترکیه، حزب BDP* دارای بیشترین نسبت زنان نماینده بوده و ریاست حزب به نوعی  طراحی شده است که یک زن و یک مرد ریاست را بر عهده دارند. خبرنگاران تُرکی که هیچ  گرایشی به مسئله کُرد ندارند، اعتراف می‌کنند که زنان کُرد از جمله زنانی هستند که به احتمال زیاد خود را از قید و بند پدرسالاری رها کرده اند.

همراه با مبارزه ملی، ما علیه  زن ستیزی و سکسیم* رایج در فرهنگمان نیز مبارزه می ‌کنیم. بنابراین تا زمانی که زنان ما اجباراً در حوزه های خانگی محبوس شده اند نمی ‌توانیم به سمت یک فرهنگ آزاد پیش برویم، پس باید تلاش ‌کنیم. 

مردسالاری توسط مردان کُرد و متاسفانه زنان  بوجود می آید. این [ مرد سالاری] بوسیله هر یک از اعضای فرهنگ ما نهادینه شده است. پس نیاز به یک تلاش آگاهانه فراوان است تا نسبت به این بیکفایتی و سواستفاده ای که به دنبال آن می آید مطلع شویم. بسیاری  احتمالا موافق هستند که قتل ناموسی چیز وحشتناکی است، اما آنها هنوز داشتن  فرزند پسر را به دختر ترجیح می ‌دهند. 

این واقعا منزجر کننده است که ببنید با عدم توجهی که در فرهنگ ما نسبت به زنان [وجود دارد]، خشونت های وحشتناک همچون خشونت خانگی، تجاوز و قتل ناموسی در قبال زنان اعمال می‌شود. جایگاه ما در گفتمان حقوق بشر کجاست وقتی که خود را به آتش می کشیم تا توجه رسانه ها را به آرمان ملی خود جلب کنیم، ولی این را به نظر خانواده ها وا میگذاریم تا فرزندان دخترشان را به جرم عاشق شدن مجازات کنند. بحث متداول دفاع از کودکان در مقابل بدی ها بسیار ریاکارانه می شود اگر که همان والدین هیچ مشکلی با به زور شوهر دادن دخترانشان به آدمی کاملا غریبه، تبعید کردن آنها از محیط خویش بدون هیچ احترام و استقلالی که در زندگی نداشته باشند.

زمانی که بهار پس از بازدید از ۱۵ اعتصاب  کننده از استراسبورگ برمیگشتم در داخل اتوبوس مردی  که خود را دانا می انگاشت به طرز شرم آوری از موضعی احمقانه و پدرسالارانه در خصوص حقوق زنان سخنوری می‌کرد. او به شوخی در مورد همسرش که به  دلیل بیماری در خانه مانده بود گفت "بهانه او الکی بوده است". و احساسش کاملا خنده دار بوده، و همانطور که به تحقیر عمومی همسرش بسنده نکرد افزود "شما میدانید که من فعال حقوق زنان هستم، اما هرگز در زندگی ام  ظرفی را نَشُسته ام". مکثی کرد و در حالی که انتظار داشت دیگران به گفته هایش بخندند گفت "من و همسرم با هم سازش کرده ایم. من به او گفتم در مقابل هر کتابی که میخوانی من برایت تکه ای طلا میخرم"... من در کیفم جزوه آنیا فلَچ (Anja Flach) "زن در گریلای کُرد"* داشتم، و تقریبا برخاستم و جزوه را به صورتش زدم. 

نکته ای که با گفتن این داستان ها سعی دارم بگویم این است که ما در جامعه ای زندگی می‌کنیم که هیچ سوالی از [فرهنگ] پدرسالاری نداریم و همه تمرکز ما بر روی جنبه های آزادی ملی است که ما نسبت به واقعیتی که نیمی از ما برده هستند بی توجهی  می کنیم. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که مردانی که حتی نگرش های مترقی و آزادی خواهانه دارند نگرشهای جنسیتی خود را که "زنان فرودست هستند"را نمی‌توانند پنهان کنند. حس این که مردان حق دارند به زنان نگاه فرودستانه داشته باشند بسیار وحشتناک است و نگران کننده تر از آن این است که زنان ما این فرودستی را بعنوان یک حق طبیعی پذیرفته اند. 

من نمیخواهم که مردم دخترعموی من را برای تصمیمی که برای ادامه تحصیل و زندگی در یک شهر دیگر متهم کنند به اینکه "او میتواند آزاد باشد "و این آزادی را چیز بد بدانند. من نمیخواهم دوستانم در خانه بمانند و به تظاهرات یا جشن نروند صرف اینکه دوست پسرشان به آنها گفته!. من نمیخواهم وقتی وارد فیس بوک میشوم ببینم دختر ۱۴ ساله کُردی در ستاتوسی اظهار داشته "هرچند لباس عروسی ات  گران قیمت باشد وقتی نوارقرمز برروی آن نیست هیچ ارزشی ندارد "( چگونه چنین چیزهایی میتواند از ذهن جوان او عبور کند؟).من نمیخواهم مردمم ریاکارانه برای آزادی و برابری در زندگی اجتماعی مبارزه کنند و بعد که به خانه برگشتند همسر و بچه های خودرا کتک بزنند. 

من درک میکنم که این قراردادهای فرهنگی باید در بستر ویژه مورد ارزیابی قرار بگیرند و انقلا ب نمی‌تواند یک شبه اتفاق بیافتد، اما بسیاری از مردان در جامعه ما رضایت را در جایگاه استبدادی  یافته اند. آنها به خود جرات می دهند که حکومت های فاشیستی را نقد کنند، در حالی که همان بی عدالتی را بر شریک زندگی و فرزندانشان اعمال میکنند. ما نمیتوانیم برابری را بپذیریم اگر   تبعیض مضاعف علیه زنان کرد ادامه داشته باشد. باید فاشیسم را در خانه متوقف کنیم. 

لازم است ما دختران را به کسب تحصیلات، هنر، ورزش، تفکر انتقادی و اعتماد به نفس ترغیب کنیم. ما نیازمند آنیم که از قربانی شدن آنها جلوگیری کرده و آنها را توانمند سازیم. اما همچنین ما احتیاج داریم به آموزش دادن پسران و زیر سوال بردن امتیازاتی که از آن لذت میبرند. آنها باید متوجه شوند هرگونه که می‌خواهند نمی‌توانند با زنان رفتار کنند. جامعه پدرسالارساختاری اجتماعی است  که  بیش از آنکه چیزی را درست کند آن را نابود کرده است؛ به دلیل آنکه زنان را در موقعیت فرودست نگه داشته است، زمان آن است بپاخیزیم و به یکدیگر احترام بگذاریم. 

حتی الان که من این مطلب را می‌نویسم من دوست دارم فکرم را بیان کنم و این نوشته توسط کُردهای بسیاری خوانده شود؛ بویژه  مردان کُرد. ما باید از شرمساری درباره برخورد نادرست با زنان در اجتماع با استناد به این پیش فرض که "این دقیقا همانگونه است که در فرهنگ ما آمده"دست برداریم. من بر این اعتقاد هستم که، اگر فرهنگ باعث میشود که یک نفر در اجتماع احساس غرور کند و به زندگیش معنا ببخشد، آنها را نباید در زندگی‌ کامل و به کمال رسیدن محدود کنیم. فرهنگ چیست، به جز طراحی انسانی ما، ما میتوانیم جامعه خود را آنچنان که می خواهیم تغییر و فرم دهیم، حتی اگر نمیتوانیم مستقیماً دولت را سرنگون کنیم، حداقل میتوانیم سر پدرسالاری سو استفاده گر را که در اذهان بسیاری از ما دروغ‌ها گفت است، همچون انگلی که از تسترون تغذیه می کند قطع کنیم . "ملتی آزاد نیست، مگر اینکه زنان آن آزاد باشند "این جمله را بارها و بارها با خود تکرار کنید تا جایگزین ذهن فئودالی تان شود. 

 توضیحات مترجم

* دیلار دیرک ، روزنامه نگارو فعال زنان  متولد انطاکیه  ودر آلما ن بزرگ شد

 
* شورای اروپا :سازمانی جدا از اتحادیه اروپا است که از سال  ۱۹۴۹ برای یکپارچه کردن اروپا آغاز به کار کرد  اساس این سازمان بر پایه مردمسالاری ،حقوق بشر وزمامداری قانون است . 

 
* BDP مخفف ( Barış ve Demokrasi Partisi) حزب صلح و دمکراسی 

 
* سکسیسم از لحاظ مفهومی مشتقی است از کلمه ی “راسیسم” که توسط جنبش زنان آمریکا در دهه شصت به عنوانِ تعریفی از فشار و تبعیضی که روی زنان به صرفِ جنسیتِ اشان اعمال می شود، اطلاق شده است. امروزه سکسیسم معنای گسترده تری به خود یافته است. درعلمِ روانشناسی سکسیسم به معنایِ هرگونه تبعیضی است که بر اساس تفکیک جنسیتی صورت می گیرد.
 

*Anja Flach’s “Women in the Kurdish Guerilla”

سیدجواد طباطبایی: تاريخ جمهوري باکو در دل تاريخ ايران جاي دارد

$
0
0

 سیدجواد طباطبایی در تبریز: تاريخ جمهوري باکو در دل تاريخ ايران جاي دارد/ ترکیه ناچار از جعل تاریخ است

فيلسوف سياسي و پژوهشگر تاريخ معاصر، تبريز را منشأ تكوين ايران جديد عنوان كرد و افرود: دوران آگاهي جديد در تاريخ معاصر از اين شهر آغاز شده است.

به گزارش هفته نامه طرح نو (تبریز) سيدجواد طباطبايي در نشست تخصصي «مكتب تبريز» كه در حاشيه سومين جشنواره كتاب سال تبريز برگزار شده بود با بيان اين‌كه ايران امروز، بخشي از ناحيه بسيار بزرگ جغرافيايي بوده كه به تدريج از همديگر جدا شده‌اند افزود: ايران امروز در قلب و مركز اين ناحيه واقع شده است و به رغم فراز و نشيب‌هاي تاريخي هنوز استواري و استحكام خود را حفظ كرده است.

وي در ادامه بحث خود درخصوص گستره چتر ايران فرهنگي اضافه كرد: از حدود سه دهه قبل دريافتم كه آنچه از سوي شرق‌شناسان درخصوص ايران مطرح شده است و همواره از سوي آنان به عنوان يكي از ويژگي‌هاي ايران از آن ياد مي‌كنند اين نكته است كه ايران به‌رغم پذيرش اسلام هرگز در متن عربيت محو نشد و كوشيد فرهنگ و زبان خود را در اين ورطه حفظ كرده و از آن پاسداري كند.

وي يادآور شد: بسياري از كشورهايي كه اسلام را پذيرفته بودند، در متن عربيت حل شدند و فرهنگ خود را نيز از دست دادند. اين باعث شد كه در حال حاضر از آنها به‌عنوان بخشي از جهان عرب كه هم هويت زباني و هم هويت فرهنگي عربي دارند ياد شود.

سيدجواد طباطبايي ادامه: اما اين مسأله هرگز در مورد ايران اتفاق نيفتاد و ايران برخلاف بسياري از كشورهاي آن زمان كه اسلام را پذيرفته بودند زبان محلي خود را نه تنها از دست نداد و زبان عربي به‌عنوان زبان علمي جهان اسلام، بر آن چيره نشد، بلكه توانست انسجام خود را حفظ كند و به عنوان يك زبان موفق در جهان اسلام ظاهر شود.

وي با اشاره به اين‌كه زبان فارسي واجد ويژگي‌هاي ارزنده‌اي بود كه توانسته بود به حيات معنوي و فرهنگي خود در زمان خود ادامه دهد افزود: ذكر اين نكته شايد قابل توجه باشد كه اگر زباني جز زبان فارسي در اين تقابل فرهنگي وجود مي‌داشت، در مقابل اين فرهنگ تمدني ديگر يا از ميان مي‌رفت و يا حيات آن دست‌خوش وضعيتي مي‌شد كه نمي‌توان به ادامه آن اميدوار بود.

دكتر سيدجواد طباطبايي با اشاره به نظريه «ويليام دانالد هادسن» مستشرق درخصوص ايران و واقعيت تاريخي آن خاطرنشان كرد: اين مستشرق درخصوص ويژگي فرهنگي ايران مي‌گويد كه ايران وراي مرزهاي جغرافيايي و تاريخي خود گسترانده شده است و به‌عنوان جوامع ايراني مطرح است.

وي ادامه داد: آنها شايد به لحاظ ملتي ايراني نباشند، اما تفكر و فرهنگ ايراني در آن سيطره دارد كه از عثماني تا هند گسترده شده است.

طباطبايي ادامه داد: استدلال اين شرق‌شناس غربي كه هيچ تعلق خاطر ناسيوناليستانه‌اي نسبت به ايران و اين فرهنگ ندارد و خارج از اين مجموعه به فرهنگ ايراني مي‌نگرد اين است كه فرهنگ ايراني مآبي در تمام سيطره اين سرزمين گسترده شده است و در آن تأثيرات فراواني شده است.

اين نويسنده و تاريخ‌نگار افزود: در مقطعي از تاريخ حتي شاه عثماني هنگام مكاتبه با ياران به رغم آن‌كه مي‌توانست به زباني تركي مكاتبه كند اما به دليل جايگاه ارزنده زبان فارسي به زبان فارسي نامه‌نگاري مي‌كرد تا نشان دهد نسبت به آن فرهنگ تسلط دارد و بر ابعاد زباني آن مسلط است.

وي ادامه داد: اين نشان مي‌دهد كه آسياي ميانه تا مرز اروپا چيزي را در چنته دارد كه نشان از اقتدار و قدرت آن است و با الگويي جهان را

مي‌نگريست كه اساس آن ايراني است.

وي با بازگشت به بحث مبنايي خود تحت عنوان «مشكل ايران»، گفت: پاسخ به «مشكل ايران»، بدون نظريه مقتدري كه بتواند اين مشكل را تشريح كند، امري دشوار است.

طباطبايي گفت: بعد از اسلام نظريه رايج حكومتي كه در جهان اسلام گسترده شد نظريه خلافت بود كه با اندكي تأخير وارد فرهنگ سياسي ايران شد.

وي افزود: اين نظريه توسط يك دانشمند اهل بصره به نام ابوالحسن ماوردي ارائه شد. بصره در آن زمان تحت سيطره فرهنگ ايراني بود و توانست با ارائه اين نظريه به پيشرفت و توسعه فرهنگ اسلام كمكي شايان نمايد.

دكتر طباطبايي يادآور شد: ايران بيش از آن‌كه يك واقعيت سياسي باشد يك حوزه گسترده فرهنگي وسيع است كه ما در حال حاضر در قلب اين كانون فرهنگي قرار گرفته‌ايم.

وي با اشاره به پيچيدگي‌هاي تاريخ ايران افزود: با اين رويكرد است كه از ايران به‌عنوان يك مشكل ياد مي‌كنم. چرا كه ما يك تاريخ واقعي داريم كه بر مبناي رويدادهاي پرفراز و نشيب تقرير شده است و حوادث منبعث از‌ آن نيز تحت تأثير آن قرار گرفته است.

وي با طرح اين نكته كه ما از يك تاريخ غني و پايدار برخورداريم، افزود: اين واقعيتي است كه ما در كنار همسايگاني زندگي مي‌كنيم كه تاريخ منسجمي ندارند و با جعل تاريخ مي‌كوشند براي خود هويت دست و پا كنند. اين كشورها تاريخشان از يك نقطه به خصوص آغاز مي‌شود و تاريخ آنها فرعي بر تاريخ ايراني است و به‌عنوان يك نمونه، تاريخ ادبيات عثماني را مي‌توان نام برد.

دكتر طباطبايي با اشاره به تكوين تركيه جديد افزود: مهم‌ترين اتفاقي كه در جريان اين امر روي داد، اين بود كه تركيه با قطع كردن بند ناف و اتصال آن با ايران فرهنگي تلاش كرد تاريخي نو براي خود دست و پا كند. در ادامه ترك‌ها با طرح مباحث اسطوره‌اي، نظير دده قورقود و قلمداد آن به‌عنوان يك حماسه ملي تلاش كردند خود را با اين فرهنگ بيگانه نشان دهند تا از رهگذر اين نقطه اتصال، تاريخي جديد براي خود ست و پا كنند.

وي در ادامه با اشاره به حضور همسايه شمالي ايران خاطر نشان كرد: در شمال ايران نيز اين وضعيت حاكم است: كشوري كه تاريخش در دل يك كشور ديگر حضور دارد و بايد از همين رهگذر تاريخ خود را تدوين نمايد. جمهوري آذربايجان هميشه با طرح اين نكته كه بخشي از خاك خود را در سرزمين ايران تعريف كرده است در صدد اين است كه تاريخ اين سرزمين را نيز به تاريخ جمهوري آذربايجان اضافه كند.

وي افزود: در تريبون‌هاي رسمي جمهوري آذربايجان از منطقه آذربايجان ايران به‌عنوان آذربايجان جنوبي ياد مي‌شود. در حالي كه همگان مي‌دانند سرزمين‌هاي فعلي جمهوري آذربايجان بخشي از سرزمين ايران بوده‌اند كه به دنبال قراردادهاي ايران و روسيه از ايران جدا شده‌اند.

دكتر طباطبايي ادامه داد: اين كشور علاوه بر اين ناچار است براي توجيه وضعيت نابسامان فرهنگي و تاريخي‌اش كه از فقدان يك گذشته مستقل ناشي مي‌شود يك دشمن را براي خود تعريف كند تا انحرافات خود را به آن نسبت دهد.

وي گفت: مقامات اين كشور، ارمني‌ها را دشمن عمده اين خطه از اقليم ايران فرهنگي معرفي مي‌كنند و همه موانع تاريخي و فرهنگي را به اين كشور نسبت داده‌اند.

وي در ادامه با اشاره به اصطلاح مكتب تبريز كه عنوان دومين جلد از آثار سه‌گانه وي درخصوص تأملي درباره ايران است گفت: پيشينه تجددطلبي و مشروطه‌خواهي برخلاف تاريخي رسمي كه از اين رخداد مهم سياسي وجود دارد پيشينه‌اي بيش از ١١٠ سال دارد و مي‌توان ريشه‌هاي آن را به بيش از 150 تا 200 سال نسبت داد.

وي خاطرنشان كرد: در خلال همان سال‌ها اتفاقي در حال نضج بود كه منجر به اعتلاي تبريز و تبديل شدن آن به مركز تجددخواهي و مشروطه‌طلبي بود.

طباطبايي با اشاره به حوادث تاريخي و سياسي آن دوره از تاريخ ايران افزود: دربار ايران در زمان فتحعلي شاه يك دربار سرشار از فساد و توطئه بود كه در اندروني آن نطفه بسياري از دسائس و توطئه‌ها بسته مي‌شد.

وي ادامه داد: در اين وضعيت بود كه به تبديل شدن تبريز به‌عنوان دارالسلطنه دربار قاجار دوپارچه شد و دربار تبريز به‌عنوان دربار مهم قاجار مطرح گرديد. امري كه منجر به آغاز فصلي نوين در تاريخ ايران منجر گشت.

نويسنده كتاب مكتب تبريز، اضافه كرد: تبريز به دليل نزديكي به مرزهاي روسيه به محلي براي اداره مناسبات جنگ و اقتصاد تبديل شد و عباس ميرزا كه مجدانه مي‌كوشيد كشور را از بيم و گزند تهديدات برهاند توانست اين شهر را به‌عنوان يك شهر مهم و استراتژيك بسازد.

وي افزود: عباس ميرزا در ديداري كه با ناپلئون داشت با طرح اين سؤال كه شما چه مي‌كنيد كه همواره در جنگ‌ها پيروز هستيد تلاش كرد به سنت قضا و قدر پايان دهد.

وي زايش يك آگاهي جديد را نشاني از آغاز تاريخ جديد توصيف كرد و افزود: با پيدا شدن يك آگاهي جديد است كه روند نوسازي ايران آغاز مي‌شود و ايران جديد نطفه‌اش در تبريز شكل مي‌گيرد.

اين فيلسوف سياسي با «ابلهانه» و «جعلي» خواندن روايت‌هايي كه از تاريخ مشروطه شده است يادآور شد: اين‌كه گفته مي‌شود مشروطه‌خواهان اطلاعي از ماهيت آن نداشتند و به تعبير برخي مورخان آن را به مانند يك «مرغ» آن‌گونه كه همسر سفير انگليس در تهران به آنها معرفي كرد، قلمداد مي‌كردند، نشان از شناخت نادرست و ابلهانه مشروطه دارد.

وي افزود: در سال 1225 هجري در تبريز عدالت‌خانه تأسيس شده بود كه برگرفته از  بود كه از غرب الهام گرفته شده بود و توانسته بود به محلي براي دادخواهي مردم تبديل شود. از اين‌رو آنها مي‌دانستند كه چه مي‌خواهند و بي‌اطلاع از ماهيت آن گفته‌اي نادرست است كه عموماً از سوي برخي مورخان نقل مي‌شود.

اين نشست با استقبال گسترده و كم سابقه اساتيد دانشگاه، اصحاب فرهنگي و نويسندگان و ناشران و مترجمين تبريزي روبرو شد.

جواد طباطبایی ترکیبی از تحقیر و خود بزرگ بینی

$
0
0

توضیح: این نوشته وارونه نویسی و دگرخوانی سخنان جدولی جواد طباطبایی  در تبریز می باشد. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

ايران امروز در قلب و مركز ناحيه ای واقع شده است که تحت تاثیر فراز و نشيب‌هاي تاريخي استواري و استحكام خود را از دست داده است.
بسیاری از شرق‌شناسان بر این باورند که غرور ملی ایران پس از حملۀ اعراب در هم شکست و مردم به تدریج با پذيرش اسلام در متن عربيت محو شدند. آنها نتوانستند از هویتی که یادگار کوروش کبیر بود محافظت کنند و رفته رفته در فرهنگ اسلام و عرب ذوب شدند. البته بعدها فردوسی با علم کردن شاهنامه و استفاده از متن اهورایی خواست نظر مردم را از سمت و سوی اسلام به جانب ایزد خود برگرداند اما موفق نشد. زبان فارسی باقی ماند اما فرهنگ تشیع و اسلام جایگزین وصایای کوروش شد. در این که ایران ماندگاری خود را مدیون متن دینی عربیت است شکی نیست. مگر این که امام حسین را عرب ندانیم و کوفه و مدینه و کربلا را جغرافیای ایران فرض کنیم. مردم ایران با تاریخ امامان شیعه که مقطعی از تاریخ عرب است بهتر آشنایند و از دوران کوروش و داریوش چیزی در حافظه شان نیست. مثلن همین اسم سید جواد طباطبایی از سید و جوادش پیداست که منتسب به سادات عربیت اسلام است.

 ایران كه اسلام را پذيرفته بود در متن اسلامی عربيت حل شد و فرهنگ خود را نيز از دست داد. اين باعث شد كه در حال حاضر از آن به‌عنوان بخشي از جهان اسلام كه هويت فرهنگي عربي دارد ياد شود.

بسياري از كشورهاي آن زمان كه اسلام را پذيرفته بودند زبان محلي خود را از دست ندادند و زبان عربي به‌عنوان زبان علمي جهان اسلام، بر آنها چيره نشد، بلكه توانستند انسجام خود را حفظ كنند و به عنوان زبان موفق در جهان ظاهر شوند. حتی مثلن زبان ترکی در دورۀ عثمانی ها به اوج شکوفایی خود رسید. به دلیل گستردگی جغرافیایی زبان ترکی - ترکیه و آذربایجان و ترکمنستان و... - انسجام و شکوفایی آن روز به روز باعث خلق آثار ادبی جهانی گشت. اورهان پاموک تنها یک نمونۀ کوچک از این شکوفایی است. بگذریم از اینکه سریال هایی نظیر حریم سلطان و عشق ممنوع و ... در کشورهای عربی و در خود ایران میلیونها بیننده دارد و یا مثلن اکثر خواننده های ایران از خواننده های ترکیه تقلید می کنند. وجود میلیون ها ترک زبان در ایران که در انسجام و شکوفایی زبان خود می کوشند گسترش زبان ترکی را در ایران شکل می بخشد. با وجود آنهمه سانسور و ممنوعیت و سلطه پان فارسها نتوانسته اند زبان ترکی آذربایجان را در متن فارسی حل کنند و پیوسته در این راه به شیوه های مختلف یکسان سازی دست می زنند.

زبان ترکی آذربایجان واجد ويژگي‌هاي ارزنده‌اي هست كه توانسته به حيات معنوي و فرهنگي خود در زمان خود ادامه دهد . ذكر اين نكته شايد قابل توجه باشد كه اگر زباني جز زبان ترکی در اين تقابل فرهنگي وجود مي‌داشت، در مقابل اين فرهنگ تمدني ديگر يا از ميان مي‌رفت و يا حيات آن دست‌خوش وضعيتي مي‌شد كه نمي‌توان به ادامه آن اميدوار بود. اما پست مدرنیسم و رجعت به هویت سبب شد که زبان ترکی و فرهنگ ما علیرغم آنهمه فشار و هجمه به حیات خود ادامه دهد.

مرزهاي جغرافيايي و تاريخي زبان ترکی وسیع است و به‌عنوان جوامع ترک زبان مطرح است.
تفكر و فرهنگ ترکی از ترکیه تا چین گسترده شده است.

بدون هيچ تعلق خاطر ناسيوناليستانه‌اي نسبت به زبان باید بگویم كه فرهنگ آذربایجانی مآبي تأثيرات فراواني در بیداری سایر زبانها و فرهنگ های موجود در ایران نظیر عربی و ترکمنی و ...دارد.

در مقطعي از تاريخ حتي مکاتبات شاهان ترکی ایران و دربار به زباني تركي بود. مثلن شاه اسماعیل به دليل جايگاه ارزنده زبان ترکی به زبان ترکی شعر می نوشت تا نشان دهد زبان و فرهنگ ترکی چه جایگاه درخشانی دارد. شعرهای ترکی او هنوز هم در ذهن مردم آذربایجان زنده است.
اين نشان مي‌دهد كه آسياي ميانه تا مرز اروپا چيزي را در چنته دارد كه نشان از اقتدار و قدرت آن است و با الگويي جهان را مي‌نگرد كه اساس آن زبان و فرهنگ ترکی است.
و مشكل ايران این است که پان فارسیسم به جای احترام به آزادی زبان ترکی و سایر زبانهای موجود در سرکوب آنها می کوشد.
تاريخ واقعي ایران تحت تأثير حملات مغولها و اعراب تاریخ شفافی نیست. و شاید به این دلیل است که پان فارسیسم سعی دارد با سرکوب هویت های دیگر خود را از اندوهناکی تاریخی وا رهاند.
اين واقعيتي است كه تاريخ درایران تاریخ منسجمي نیست و پان فارسیست ها با جعل تاريخ و رد دیگر زبان ها و فرهنگ های موجود در ایران مي‌كوشند هويت مسلط دست و پا كنند.

پان فارسیسم می کوشد با قطع كردن بند ناف و قطع تغذیۀ زبان ترکهای موجود درایران از آذربایجان و ترکیه سرکوب را شدت ببخشد. آنها با رد متون اسطوره‌اي ما، نظير دده قورقود می خواهند اصالت فرهنگی ما را بی محتوا جلوه دهند. طبیعی است که اگر چاپ و خوانش زبان ما را ممنوع کنند و نگذارند متون ما چاپ شود مردم نیز از متون ادبی ترکیه و کشور آذربایجان تغذیه خواهند کرد.
اصولن چرا باید ما تاریخ ادبی و فرهنگی خود را از رهگذر تاريخ پان فارسیسم تدوين نمايیم؟
مكتب تبريز با رجعت شهریار به زبان و هویت خود و با ظهور مورخانی نظیر زهتابی و سردارنیا و هیئت، و با استفاده از خلاقیت معجز و صابر و بولوت قارا چورلو و صمد و ... به اوج شکوفایی خود رسیده است. می خواهند با جعل محتوای زبانی و فکری مکتب تبریز آن را به نقاط دیگر بچسبانند. مکتب تبریز طلایه دار جنبش هویت خواهی دیگر زبان ها و فرهنگ ها در ایران است.
هویت خواهی نطفه‌اش در تبريز شكل گرفته است.

"جنبش ملی ترک"یا "جنبش ملی آذربایجان"، کدامین؟

$
0
0

پرسش:امروز جنبش سیاسی موجود در آذربایجان جنوبی را گاه "جنبش ملی آذربایجان"و گاه "جنبش ملی ترک"می نامند. عنوان دقیق و درست این جنبش چیست و چرایی های آن کدام است؟

 

پاسخ:البته که پیش از این بحثهایی در این زمینه صورت گرفته و مقالاتی نیز در این باره منتشر شده است. به همین دلیل من بصورت خلاصه "چرایی انتخاب"تثبیت دقیق تر از سویی و هم "چرایی این انتخاب"را توضیح میدهم.

 

پرسش اولیه و اصلی این استکه؛ جنبش سیاسی مذکور را آذربایجان (که اسم جغرافیا و یا وطن مادری ترکان است) ایجاد کرده است یا پیشروان ملت ترک در آذربایجان؟ آیا آذربایجان و ملت ترک مترادف و هم معنی هستند، چون اگر این دو (آذربایجان و ترک) هم معنی و مترادف هم باشند طبعتا استفاده از یکی از این مفاهیم (هرکدام که میخواهد باشد) درست و دقیق مینماید. اما میدانیم که چنین نیست و "آذربایجان" (یا آذربایجان جنوبی) و "ترک"معنی واحدی را افاده نمیکنند، بلکه دو معنی و دو مفهوم کاملا جداگانه را به توضیح میکشند. "آذربایجان"وطن ملی خلق ترک و "ترک"عنوان هویت ملی آن است.

 

پرسش بعدی اینست که؛ آیا در آذربایجان (جنوبی) فقط ترکها زندگی میکنند یا عناصری از خلقهای دیگر نیز (فارس، کرد، گیلک، تالش، ارمنی و...) در آن ساکن هستند؟ اگر بر این واقعیت صحه بگذاریم که جدا از اینکه آذربایجان وطن ملت ماست، عناصری از خلقهای دیگر نیز در آن ساکن هستند، پرسش دیگری هویدا میگردد و آن اینکه؛ آیا عناصر فعال جنبش ملی در آذربایجان ترکها هستند و یا غیرترکها نیز در این جنبش سهیم اند؟ میدانیم که جنبش سیاسی در آذربایجان که به گستره های از ایران نیز (اوشار یوردو، قشقایی یوردو و تهران و...) کشیده میشود، جنبش ملی و دمکراتیک متعلق به ملت ترک در ایران است. پس اگر عناصر غیرترک در جنبش ملی- سیاسی موجود در آذربایجان سهمی ندارند، نامیدن نام آذربایجان به این جنبش، عملا نامیدنی غیرواقعی است. اگر این جنبش ملی است، تکیه گاه و عنوان آن نیز بایستی بر هویت ملی چه در نام و چه در ماهیت دلالت داشته باشد. یعنی اگر جنبش ملی متعلق به ملت ترک است، و پیشروان سیاسی ترک این جنبش را برای رهایی خلق و یا ملت ترک برپاداشته اند، عنوان این جنبش نیز از آنجا که ملی است باید به ملت مورد تکیه خویش یعنی "جنبش ملی ترک"نامیده شود. اگر معادل این مفهوم را در نزد کردها از نظر بگذرانیم می بینیم که عنوان جنبش آنان "جنبش ملی کرد"و یا "کنگره ملی کرد" (که اخیرا تدارک برگزاری آن در کردستان عراق پیش میرود) نام دارد. اما معادل ترکی- آذربایجانی "کنگره ملی کرد"نه "کنگره ملی ترک"یا حداقل "کنگره ملی ترک – آذربایجان"بلکه به غلط "کنگره جهانی آذربایجانیها"است. چون "کنگره جهانی آذربایجانیها"تنها به ترکهای آذربایجان تعلق دارد و حتی یک عنصر غیرترک در آن یافت نمیشود. و برای نمونه در کردستان سخن از "جنبش ملی کردستان"یا "کنگره ملی کردستان"نمیرود. چون واقعا چنین نیست. کردستان و یا آذربایجان ایجاد کننده جنبش نیست، چون جغرافیا ایجاد کننده جنبش نیست. ایجاد کننده جنبش عنصر انسانی و تفکر ملی است. یعنی عنصر "ترک"به دلایل انسانی و اجتماعی و در سمت و سوی حرکت بسوی کسب حقوق شناخته شده اش در وطن خود (آذربایجان) به ملت تبدیل شده است.

 

اما "دولت"با "جنبش ملی"تفاوت زیادی دارد. دولت متعلق به همه احاد جامعه (ترک و غیرترک) در آذربایجان جنوبی و یا هر جغرافیای سیاسی دیگر است و از آنجا که دولت به جغرافیای معینی احاطه دارد و حقوق برابر تمامی احاد مردم را با تمامی تعلقاتشان (اتنیکی، جنسیتی، طبقاتی و دینی و...) در آن جغرافیا مد نظر دارد، لذا نام جغرافیای سیاسی را به خود میگیرد مثل "دولت آذربایجان"، "دولت فرانسه"، دولت آمریکا"و الآخر. اسم دولت مورد نظر ملت ما نیز "دولت آذربایجان جنوبی"خواهد بود چرا که در جغرافیای آذربایجان جنوبی برپا میگردد. اما جنبش ملی موجود در آذربایجان و ایران اساسا "جنبش ملی ترک"است نه "جنبش ملی آذربایجان". اگر تا کنون اسم "جنبش ملی آذربایجان"در جنبش ملی ترک تکرار شده و جا افتاده اما ناصحیح است. کسی که این ناصحیحی را میداند، اصرار به استفاده از آن استمرار و تعمیق آن ناصحیحی است. تاکید به عنصر "هویت ملی ترک"که اساسا مورد تهاجم دشمن در ایران نیز هست در عنوان این جنبش (جنبش ملی آذربایجان) جایش خالی است. به نظر من عنوان شدن "جنبش ملی آذربایجان"بر کم تجربگی و حتی کم دانشی در برداشت از مفهوم جنبش ملی استوار است و این واقعیتی انکار ناپذیر است. خلق ما جنبشی ملی را در عمیقترین شکل آن تنها و تنها در شرایط کنونی استکه تجربه میکند. حتی حکومت ملی آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری نیز بر بستر یک مبارزه درازمدت ملی شکل نگرفته است و لذا از ادبیات لازم و تجربه کافی در این زمینه برخوردار نبود. یکی از دلایل انقطاع مبارزه ملی خلق ترک بعد از سرنگونی حکومت ملی آذربایجان نبود فرهنگ ملی برخاسته از متن مبارزه درازمدت ملی بود. بر همین اساس عنوان درست و دقیق جنبش ملت ما "جنبش ملی ترک"در آذربایجان جنوبی ویا حتی در ایران است. امتیاز عنوان "جنبش ملی ترک"در اینست که میتواند تمامی ترکان ساکن ایران را (که بخشا نیز آذربایجانی نیستند) زیر لوای خود بسیج کند.

 

به نظر من جنبش خلق ما، اگر چه در صدد برپایی دولت در آذربایجان جنوبی است، اما حتی برای تحقق این آرمان بایستی به بسیج سراسری ترکان در ایران تاکید کند. در واقع سکتاریسم ناخواسته و نا طلبیده و اما خفته بربستر ناآگاهی در میان فعالین ملی ترک در آذربایجان جنوبی و ایران عنوان "جنبش ملی آذربایجان"را به این حرکت تحمیل کرده است. پاسخ به هجوم بسیار وسیع در عرصه مطبوعات و مدیای فارس علیه جنبش ملی خلق ترک در سراسر ایران، تنها و تنها میتواند در بستر بسیج سراسری ترکان ساکن در ایران پاسخ خود را بیابد. چون "هجوم وسیع""مقاومت وسیع"را نیز طلب میکند. به بیانی دیگر عنوان "جنبش ملی آذربایجان"جدا از فاصله گیری از مفهوم اصلی مبارزه ملی خلق ترک، از سویی یکپارچگی ملت ترک (با عناوین آذربایجانی وغیرآذربایجانی) را در معرض تهدید قرار میدهند و از سوی دیگربسیج همگانی ملت ترک ساکن در ایران را با نقصانهای بسیار جدی مواجه میسازند.  بنابراین استفاده از عنوان "جنبش ملی آذریایجان"بجای "جنبش ملی ترک"یا حداقل "جنبش ملی ترک – آذربایجان"خود نوعی فاصله گرفتن از دوراندیشی است.

 

همان طور که عنوان کردم بسیج همگانی اولتراناسیونالیسم فارس علیه جنبش ملی خلق ما، نیاز این جنبش را برای استمرار بقا و دستیابی به اهداف خویش به بسیج وسیعترین قوای سیاسی در آذربایجان جنوبی و تمامی نقاط دیگر ایران (اوشار یوردو، قشقایی یوردو، تهران، اصفهان و دیگر شهرهای ایران است که ترکها در آن به مثابه اقلیت ملی زندگی میکنند) طلب میکند. به همین سبب عنوان "جنبش ملی ترک"جنبشی برای به حرکت درآوردن ملت ترک ساکن در ایران است. از این رو میتوان از عنوان "جنبش ملی ترک- آذربایجان جنوبی"به مثابه مهمترین بخش "جنبش ملی ترک"در ایران یاد کرد و اهمیت آذربایجان جنوبی برای برقراری دولت ملی را نیز از این طریق مورد تاکید قرار داد. عنوان صرف "آذربایجان"به جای "ترک"وحدت ملت ترک، تعلق خاطر ترکهای غیرآذربایجانی را با تردید روبرو میکند. اگر در "جنبش ملی ترک"صرفا به آلترناتیو سیاسی "استقلال آذربایجان"متمرکز نباشیم، و با توجه به دینامیسم سیاست، آلترناتیوهای دیگر (فدارتیو) را امکانی برای عرض اندام سیاسی در شرایط مقتضی آینده به حساب آوریم، در آنجا بسیج تمام احاد خلق ترک در سراسر ایران و بویژه آذربایجان جنوبی نتایج مفید و غیرقابل انکاری را عاید ملتمان خواهد کرد، که بی توجهی به آن به معنی برخورد مکانیکی با اهداف ملت ترک و دوری جستن از رفتاری ارگانیک و با در نظر گرفتن آلترناتیوهای مختلف در شرایط  محتمل در آینده است. بنابراین بسیج سراسری ملت ترک در آینده محتمل از هر جهت، هم برای پیشرفت جنبش ملی در آذربایجان جنوبی و هم برای تامین منافع ملت ترک در ایران بسیار ضروری و مفید است. "جنبش ملی ترک"اصطلاحی است که در مرحله اول میتواند با عبارت "در آذربایجان جنوبی"همراه باشد (جنبش ملی ترک در آذربایجان جنوبی) و بعد از جا افتادن مفهوم "جنبش ملی ترک"استفاده از "در آذربایجان جنوبی"با توجه به ملاحظات ضروری میتواند مورد استفاده قرار گیرد.

 

در پایان ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که مترادف دانستن "آذربایجان"و "ترک"نتایج جامعه شناسانه و سیاسی ناهنجاری را بر دولتمداری آینده تحمیل میکند. چه در این نوع برداشت آذربایجانیها و ترکها با هم مترادف خواهند بود و غیرترکها در آذربایجان خود را (غیرترک و غیر آذربایجانی خواهند یافت، اگر که آذربایجانی در برداشت فوق مترادف ترک باشد) بیگانه به حساب خواهند آورد و بدین وسیله تلقی نادرست خودی (آذربایجانی یا ترک) و غیرخودی (بیگانه) در دولتمداری آذربایجان جنوبی رواج یافته و زمینه های فکر برتری جویی و سپس نژادپرستی به عرصه سیاست در آن غلبه خواهد یافت. مثال روشن این تجربه را میتوان در ایران مورد بررسی قرار داد. در این کشور "ایران"مترادف "فارس"به حساب می آید. این مقوله در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تثبیت شده است. امروز بعد از هشتاد وا ندی سال دولتمداری فارسی در ایران، ملتهای غیرفارس در این کشور به مثابه ملتهای بیگانه و حتی دشمن تلقی میکند و هرگونه مطالبه حقوق اتنیکی با توحشی بی پایان پاسخ میدهد. اما اگر دولت ایران از جنبه حقوقی تمامی ملتها و یا اتنیکهای ساکن آن را دربر میگرفت، این کشور مامن و مسکن همه مردم آن تلقی میشد. آنگاه سیاست در این کشور نیز به نژادپرستی راه نمیبرد. به همین سبب جنبش ملی و دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی نیز برای دوری از این تجربه بسیار تلخ بایستی تلقی مترادف "آذربایجانی"و "ترک"را در ادبیات سیاسی برهم بزند و سرزمین آذربایجان را مامن انسانهای ساکن (با هر تعلق ملی شان) آن بداند، هرچند که اکثریت مردم آذربایجان را ترکها تشکیل دهند. این روش خود زمینه ساز برپایی یک دولت دمکراتیک در فردای تحولات سیاسی در آذربایجان خواهد شد. از این زاویه استکه استفاده از عنوان "جنبش ملی آذربایجان"به جای "جنبش ملی ترک"چشم انداز زیانبخشی را ترسیم میکند.

 

20130826

Yunes.shameli@gmail.com

حکومت ایران برای اعدام فعالین مدنی و سیاسی آذربایجانی زمینه سازی می کند

$
0
0

اشاره: ۵مهر۹۰ در مراسم تشییع جنازه مرحوم ابراهیم جعفرزاده وهمسر و دختر خردسال وی بیش از ۶۰ تن از فعالین ملی – مدنی و شهروندان آذربایجانی توسط ماموران امنیتی بازداشت شدند.

در جریان این اتفاق ۲۲ تن از فعالین ملی – و مدنی آذربایجانی در دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان خوی به اتهام شرکت در مراسم تشییع جنازه مرحوم جعفرزاده تفهیم اتهام شدند.

در شعبه یک دادگاه انقلاب خوی ۱۶ تن از این ۲۲ نفر به اتهام هواداری از گروه های مسلح مخالف حکومت اسلامی (پانترکیسم) به ۶ ماه حبس تعلیقی محکوم شدند.

بابک آزاد  فعال سیاسی آذربایجانی اهل اورمیه می باشد. وی تحصیلات خود را در ایران در زمینه حقوق قضایی به پایان رسانده و مدت ۲۷سال است که در سوئد زندگی می کند. وی در گفتگویی با سایت خبری – تحلیلی اویان نیوز به تشریح جنبه حقوقی حکم صادر شده به ۱۶ فعال ملی و مدنی پرداخته است.

۱ –  چرا متن دادنامه ها که حاوی اتهامات سنگین و یکجا برای ۱۶نفر می باشد تا این اندازه کلی، مبهم و غیر قابل توجیه است؟

ج : اصل ١۶٨ قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین مقرر می دارد« رسیدگی به جرائم سیاسی و مطبوعاتی علنی است و با حضور هیأت منصفه در محاکم دادگستری صورت می‌گیرد. نحوه انتخاب، شرایط، اختیارات هیأت منصفه و تعریف جرم سیاسی را قانون بر اساس موازین اسلامی معین می‌کند.» بر طبق این اصل قانون اساسی ، قوه قضائیه در ایران وظیفه دارد که از جرم سیاسی تعریف قانونی مشخصی ارائه دهد متاسفانه بعد از گذشت ٣٣ سال از عمر حکومت جمهوری اسلامی هنوز در ایران از جرم سیاسی تعریف مشخص قانونی وجود ندارد و حتی اکثریت دلتمردان حکومت اسلامی ادعا می کنند که در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد البته در سالهای اخیر اصلاح طلبان درون حکومتی سعی کردند از جرم سیاسی تعریف قانونی ارائه دهند برای مثال می توان از مصوبه مجلس ششم و تلاش اصلاح طلبان برای تعریف جرم سیاسی نام برد البته تلاش آنان به دلیل مخالفت شورای نگهبان راه به جایی نبرد چون در ایران تعریف مشخص قانونی از جرم سیاسی وجود ندارد بنابراین اتهامات وارده به فعالین سیاسی بصورت کلی و مبهم می باشد و متهمان سیاسی بر خلاف قانون اساسی مانند متهمان غیر سیاسی مثل قاتلین و قاچاقچیان مواد مخدر در دادگاههای غیر علنی و بدون شرکت هیأت منصفه محاکمه می شوند و اغلب در بخش زندانیان غیر سیاسی نگهداری می شوند.

 ۲ – دراتهام وارده به همکاری باگروه های مسلح مخالف اشاره شده است ودررای دادگاه به تبانی درتشکیل گروه وجمعیت. باتوجه به اینک ه محل دستگیری افرادی کمکان عمومی وکاملااجتماعی بوده است وهیچ یک ازمتهمین درحال ارتکاب به جرم بازداشت نشده اندآیادلایل کافی برای اثبات اتهامات مذکور وجوددارد؟

 ج : بله اداره اطلاعات خوی تعدادی از فعالین حرکت ملی آذربایجان را متهم کرده است که با گروه های مسلح پان ترکیست همکاری دارند اما رای دادگاه چیز دیگری بوده است بطور کلی در سیستمهای حقوقی دموکراتیک ، شاکی خواه بصورت فرد یا ارگان حکومتی مثل پلیس باید برای اثبات اتهامات وارده به یک فرد مدارک کافی ارائه دهند و دادستان را برای اقامه دعوا و شروع پروسه حقوقی متقاعد سازند در محاکمه یک متهم ، دادستان براساس مدارکی اتهاماتی را بر علیه متهم مطرح می کند اما بر عکس دادستان، اغلب وکیل متهم سعی می کند متهم از اتهامات وارده تبرئه شود یا اینکه در مجازات او تخفیف داده شود در واقع هیئت منصفه از موضع بی طرفانه اظهارات و مدارک هر دو طرف را موردبررسی قرار می دهد بنابراین رای دادگاه می تواند با خواست دادستان و وکیل مدافعه فرق داشته باشد این یک امر عادی است باید توجه داشت در کشورهای آزاد دنیا اگر یک ارگان حکومتی اتهامات سنگینی را به یک فرد بزند و باعث حبس و سلب آزادی های فردی او شود اگر دادگاه آن فرد را بیگناه تشخیص دهد فردمذکور از نقطه نظر قانونی حق اعاده حیثیت و دریافت خسارت دارد در ایران موردی وجود ندارد که دادگاهی وزارت اطلاعات را در پرونده سازی برعلیه فردی مجرم شناخته و آن را موظف به پرداخت خسارت به قربانی نماید متاسفانه ما باید این واقعیت غم انگیز را بپذیریم که در ایران قوه قضائیه مستقل نیست در واقع وسیله ای است برای سرکوب مخالفان حکومت، به این دلیل روی فعالیت وزارت اطلاعات کنترل قانونی وجودندارد و دست وزارت اطلاعات در پرونده سازی بر علیه مخالفان کاملا باز گذاشته شده است.

 ۳ – دررای دادگاه به ماده ۶۱۰قانون مجازات اسلامی استنادشده است،باتوجه به ماده مورداستناد گذشته ازاینکه اثبات تجمع به منظورتبانی برای داادگاه الزامی است آیادادگاه وسایل ارتکاب جرم رابرای اثبات ادعادردست دارد؟ (ماده ۶۱۰ – هرگاه دو نفر یا بیشتر اجتماع و تبانی نمایند که جرایمی بر ضد امنیت داخلی یا خارج کشور مرتکب شوند یا وسایل ارتکاب آن را فراهم نمایند در صورتی که عنوان محارب بر آنان صادق نباشد به دو تا پنج سال حبس محکوم خواهند شد .)

 ج : اگر معیارهای علمی را اساس قضاوت قرار دهیم می توان گفت که دادگاه وسایل ارتکاب جرم رابرای اثبات ادعادردست ندارد اما در ایران اثبات جرم به شیوه علمی صورت نمی گیرد بطور کلی در مناطق مختلف دنیا برای اثبات جرم طرق مختلف وجود دارد برای مثال در بعضی از قبایل بدوی آفریقا ، برای اثبات جرم، ریش سفید قبیله با اروح تماس برقرار کرده و نظر آنان را جویا می شود در ایران برای اثبات جرم احکام دینی مورد استناد قرار می گیرند به این دلیل برای اثبات جرم وجود چند شاهد و اعترافات متهم کافی است در بعضی موارد اعتراف صریح متهم وجود ندارد اما دادگاه  اظهارات متهم را نوعی اعتراف به ارتکاب جرم تفسیرمی کند و آن را برای اثبات جرم کافی می داند. درموضوع مورد بحث هم دادگاه شهادت نیروی انتظامی، شهادت اداره اطلاعات خوی و اظهارات متهمان را برای اثبات جرم کافی دانسته است البته اثبات جرم به این طریق با شیوه علمی جرم شناسی منافات دارد در شیوه علمی اسناد، مدارک و آزمایشات علمی نقش اساسی را برای اثبات جرم ایفا می کنند برای مثال در گذشته در کشورهای مختلف غربی بارها اتفاق افتاده است که افرادی بر اساس اعترافات خود و شهادت چند شاهد به تحمل مجازات های سنگین محکوم شده اند اما بعدا آزمایشات روی دی. ان. ای بیگناهی آنان را اثبات کرده است.

 ۴ – همه متهمین به حمایت ازگروههای مسلح ومختل کنندگان نظم وامنیت داخلی به اتفاق بااستنادبه بند ۵ماده ۲۲ق. م. ادارای سوئ سابقه کیفری ووضعیت خاص میباشندوبه این علت ازمجازات ازنوع دیگربهره مندشده اند! نظرشمادرمورداین تناقض آشکارچیست؟

ج : اصل ١۶٧ قانون اساسی چنین مقرر می کند« قاضی موظف است کوشش کند حکم هر دعوا را در قوانین مدونه بیابد و اگر نیابد با استناد به منابع معتبر اسلامی یا فتاوای معتبر، حکم قضیه را صادر نماید و نمی‌تواند به بهانه سکوت یا نقص یا اجمال یا تعارض قوانین مدونه از رسیدگی به دعوا و صدور حکم امتناع ورزد» چون در ایران جرم سیاسی تعریف نشده است قضات دادگاه ها بر اساس برداشت و درک شخصی خود از  ماهیت جرم سیاسی و یا بر اساس قوانین مجازات عمومی که در رابطه بزهکاران غیرسیاسی تصویب شده اند اقدام به صدور حکم می نمایند و این امر باعث تناقض در آرا دادگاههای مختلف می شود حتی در مواردی باعث می شود پروسه محکمه مثل جمع الاضداد عمل نماید یعنی نحوی اقامه دعوی، قوانین مورد استناد و رای داگاه باهم در تضادباشند

 ۵ – به نظر شما ذکر اینگونه اتهامات علیه فعالین مدنی آذربایجانی چه پیامدهایی را می تواند به دنبال داشته باشد؟

ج : اختناق سیاسی و کنترل پلیسی در آذربایجان جنوبی افزایش پیدا خواهدکرد.

 ۶ – به نظر شما انگیزه و هدف دستگاه قضایی از طرح اینگونه اتهامات چیست؟

ج : در واقع حکومت ایران سعی می کند با تشدید مجازات فعالین سیاسی و مدنی  آذربایجان، مبارزات آزادیخواهانه مردم آذربایجان را به تسلیم وادارد  و حتی بعضی از جناحهای اپوزیسیون فارس در رسانه های خود از عوامل وزارت اطلاعات می خواهند که در سرکوب فعالین حرکت ملی آذربایجان قاطعانه عمل نمایند کار به آنجا رسیده است که بعضی از رسانه های حکومتی خواستار اعدام زندانیان سیاسی آذربایجان شده اند به این دلیل این خطر وجود دارد که دستگاه قضایی ایران برای ایجاد رعب و وحشت در آذربایجان ، عده ای از فعالین حرکت ملی آذربایجان را اعدام نماید همانطور که خودتان می دانید دستگاه قضایی ایران بارها بعضی از فعالین مدنی و سیاسی غیر فارس مثل عربها ، بلوچها و…..را به جرم عضویت در گروههای مسلح تروریستی اعدام کرده است متاسفانه در دو سه ماه اخیر بعضی از رسانه های حکومتی و دستگاه قضایی ایران عده ای از فعالین سیاسی آذربایجانی رابه عضویت درگروه ههای مسلح و تروریسم متهم می کنند شاید مبالغه آمیز نباشد اگر نتیجه بگیرم حکومت ایران برای اعدام  فعالین مدنی و سیاسی آذربایجانی زمینه سازی می کند.

 ۷ – با چه روش ها و اهرم هایی می توان از تکرار اینگونه ادعاها جلوگیری نمود؟

ج: فقط حرکت های وسیع مردمی می تواند حکومت ایران و دستگاه قضایی را به عقب نشینی وادارد چنانکه شاهد بودیم درسال ٢٠٠۶میلادی قیام ملی در شهرهای آذربایجان باعث شد حکومت ایران عقب نشینی کرده و برای اولین بار جلو انتشار یکی از روزنامه های حکومتی را بگیرد ما آذربایجانیها یک اقلیت کوچک در ایران نیستیم فقط  حرکت اعتراضی بخشی از مردم آذربایجان می تواند کنترل پلیسی حکومت ایران را در آذربایجان درهم بشکند بناباین همزمان با افزایش کنترل پلیسی حکومت ایران ، فعالین حرکت ملی آذربایجان نیز باید فعالیت خود رابرای به حرکت در آوردن مردم افزایش دهند.

به  نقل از اویان نیوز

مصاحبه با امیر علی لاهرودی صدر فرقه دمکرات آذربایجان

$
0
0

        مصاحبه نشریه آذربایجان    

 با امیر علی لاهرودی صدر فرقه دمکرات آذربایجان

 بمناسب 68 مین سالگرد انتشار بیانیه دوازده شهریور

س - رفیق لاهرودی ضمن تبریک به شما بمناسبت سالروزانتشار بیانیه دوازده شهریور. همانطور که اطلاع دارید 68 سال از صدور این بیانیه می گذرد. 68 سال پیش سید جعفر پیشه وری همراه تعدادی از روشنفکران و انقلابیون آذربایجانی به این جمعبندی رسیدند که جنبش آزادیخواهی مردم ایران، بخصوص در آذربایجان به مرحله ای رسیده است که می توان به آرزوی دیرینه خلق های ایران از آن جمله خلق  آذربایجان جامه عمل پوشید. به همین دلیل بیانیه دوزاده شهریور، رئوس کلی وظایف دولت ملی را به اطلاع همگان رساند. سئوال ما این است که چه تحولاتی در جامعه ایران رخ داده بود که پیشه وری و یارانش شرایط را برای این کار مناسب دیده بودند؟

ج - جنبش 21 آذر که نقطه آغاز آن دوازده شهریور 1324 می باشد، حادثه بزرگی در تاریخ کشور ما به حساب می آید. این رویداد تاریخی می توانست در ادامه خود به یک تحول بزرگ اجتماعی در کشورمان بدل شود و به عقب ماندگی چندین و چند ساله ایران پایان بخشد. متاسفانه چنین نشد. همه میدانیم که مردم ایران در یکصد ساله اخیر در راه استیفای حقوقشان بسیار تلاش کرده اند، قربانی های زیادی داده اند. تلاش و مقاومت مردم در مقاطعی از تاریخ  دولت های ارتجاعی و خودکامه را به عقب نشینی واداشته است. جنبش های اجتماعی و انقلابات سالهای اخیر نتیجه کوشش و تلاش همین مردم برای برون رفت از شرایط موجود و زندگی بهتر و انسانی بوده است. اما نتایج  وثمره انقلابات به نفع مردم تمام نشد. زیراحکومت هایی که پس از سرنگونی حکومت قبلی روی کار آمدند، در نهایت به خواسته مردم توجه نکردند و راه و روش حکومت قبلی را پیش گرفتند.

کشور ایران تا اوایل قرن بیست منطقه نفوذ روسیه تزاری و انگلیس بود. شمال و شمال غربی زیر نفوذ روسیه و جنوب تحت نفوذ انگلیس به سر می برد. حکومت ها یکی پس از دیگری دست نشانده یکی این قدرت ها بودند. قرن بیست قرن انقلابات بود. انقلاب روسیه در اوایل این قرن چهره جهان را تغییر داد. در ایران نیز انقلاب مشروطیت و انقلابات بعدی حاکمیت های ارتجاعی  را یا سرنگون  و یا وادار به عقب نشینی در مقابل خواست مردم کردند. اما به دلایل ساختاری جامعه این دستاوردها خیلی دوام نداشت.

جنگ جهانی دوم براحتی از کنار ایران نگذشت. متفقین به ایران نیرو فرستادند. رضا شاه که با قدرت گیری فاشیسم از بریتانیا بریده و متحد آلمانها شده بود، مجبور شد ایران را ترک کند. پسرش به سلطنت رسید. دولت مرکزی مانند گذشته تحت نفوذ انگلیس و بعدا آمریکا قرار گرفت. در شمال و شمال غربی ایران شرایط طور دیگری بود. مردم این قسمت از کشور بدلایل گوناگون از جمله تاثیر پذیری اشان از تحولات سیاسی و اجتماعی اروپا به خاطر نزدیکی با آن  نسبت به جاهای دیگر کشور رادیکالترند. بارها مردم  این بخش ایران برای گرفتن حقوق حقه خود به پا خواسته اند. انقلاب مشروطیت، جنبش خیابانی و جنبش جنگل را می توان نمونه بارز آن دانست. پس از خروج رضا شاه و تضعیف حکومت مرکزی، امکان بیشتری برای مردم از آن جمله آذری ها بوجود آمد نا علیه ارتجاع  حاکم مبارزه کنند. فرقه دمکرات آذربایجان در چنین شرایطی برای پاسخگویی به نیاز مبرم خلق آذربایجان پایه گذاری شد.

س -  لطفا توضیح دهید که چه افراد تاثیر گذاری در صدور بیانیه  دوازده شهریور شرکت داشتند و چه اهدافی را دنبال می کردند؟

ج -  در نشست اولیه به غیر از پیشه وری و شبستری که در نهضت های جنگل و خیابانی شرکت کرده بودند، بقیه افراد سابقه سیاسی آن چنانی نداشتند. آنها بیشترمتعمدین محلی و افراد میهن پرستی بودند مانند حسین بیرنگ، حاج غلامحسین فرشی، تقی بیت الله، چلبی ، رضا رسولی و دو سه نفر دیگر  که دوست داشتند مردم آذربایجان به حقوق ملی خود دست یابد. بیانیه دوازده شهریور که به دو زبان آذری و فارسی نوشته شده بود به روشنی نشان میدهد که  فقط حق تعیین سرنوشت برای مردم آذربایجان مد نظر نویسندگان آن نبوده است. بلکه اهداف بزرگتری مانند "دمکراسی برای ایران"مد نظر بوده است. چونکه بدون آن امکان موفقیت یکی از خلق های ایران تقریبا غیر ممکن است. پیشه وری با شعار دمکراسی برای ایران و خود مختاری برای آذربایجان"روح و ماهیت این نشست را به اطلاع همگان رساند. به همین دلیل  دکترین جدید پیشه وری در سراسر ایران بازتاب گسترده ای پیدا کرد. اگر شما به روزنامه  آذربایجان  در آن روزها نگاه کنید بوضوح می بیند که استقبال مردم ایران مانند فارس ها و کرد ها و ...از این رویداد تاریخی چقدر زیاد است. خیلی از افرادی که پیام تبریک فرستاده بودند، تقاضای همکاری با فرقه دمکرات را نیز کرده بودند. این نشان میدهد که مردم سراسر ایران مشتاقند تا در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشند.

س – این بیانیه چطور تنظیم شد و چه افرادی در تنظیم آن نقش موثر داشتند؟

ج - پیش نویس بیانیه با شرکت حدود ده نفر به رهبری پیشه وری تنظیم شد. این پیش نویس با استقبال فراوانی از طرف شخصیت های برجسته و تاثیر گذار روبرو شد. در اندک مدتی امضاءهای پای بیانیه نزدیک به پنجاه نفر رسید. نخستین شماره روزنامه آذربایجان پر است از تقاضای عضویت و اعلام حمایت هزاران نفر از اهالی آذربایجان. در پی استقبال بی نظیر مردم از بیانیه، اعلام شد  افرادی که تا 22 شهریور بیانیه را امضاء کند، جزء موسسین فرقه محسوب می شوند. بدین ترتیب نزدیک به هزارنفر بیانیه را امضاء کردند. در واقع امر موسسین فرقه دمکرات آذربایجان نزدیک به هزار نفر می باشند. بعدها با پیوستن اعضای حزب توده ایران در آذربایجان که بیش از 60 هزار نفر بودند،  تشکیلات فرقه دمکرات به یک تشکیلات قدرتمند تبدیل شد.

س – در اینجا بد نیست که این سئوال را نیز مطرح کنیم. در خیلی از اظهار نظرها گفته شده که  رهبران حزب توده ایران با تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان مخالف بوده اند.  چطور شد که تشکیلات این حزب در آذربایجان به فرقه پیوست؟

ج – ببنید قبل از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، حزب توده ایران از مدافعان سرسخت حقوق ملی خلقهای ساکن کشور بود. از آنها قبلتر نیز کمونیست های ایران برای اولین بار حق تعیین سرنوشت را در ادبیات سیاسی ایران آورده بودند. طبعا حزب توده ایران نمی توانست با مردم آذربایجان برای در دست گرفتن سرنوشت خود مخالف باشد. البته مثل تمام احزاب سیاسی  در میان بدنه و رهبری این حزب مخالف و موافق وجود داشت. مخالفین معتقد بودند که تشکیلات حزب در آذربایجان همان وظایف را انجام میدهد. پس نیازی به تشکیلات ملی نیست. بعدها همین افراد با تمام وجود از مبارزات فرقه دمکرات آذربایجان حمایت کردند. بسیاری از افسران عضو حزب توده ایران که آذری هم نبودند از تهران و دیگر شهرهای کشور به نهضت 21 آذر پیوستند. این انقلابیون نقش بزرگی در آموزش فداییان فرقه بازی کردند. تعداد زیادی از آنها در این راه شهید شدند و یا مجبور به مهاجرت گردیدند.اتفاقا دفاع همه جانبه حزب از مبارزات مردم آذربایجان ارتجاع را بر علیه آن شوراند. این واقعیت تاریخی است. اگر یک عده ای می خواهند این حقیقت را طور دیگر جلوه دهند. یا نا آگاهند و یا مغرض.

س – گروهی  چنین تبلیغ می کنند که تشکیلا ت فرقه ساخته و پرداخته شوروی است و به دستور استالین و باقروف  ایجاد شده است. به  نظر شما این موضوع چقدر صحت دارد؟

ج – به نظر من پرداختند به این مسئله بی ربط لزومی ندارد. میدانید که مروج چنین اتهامی به خلق قهرمان آذربایجان بیشتر تئوریسین های دولت پهلوی و اخیرا نیز گروهی از دست اندرکاران جمهوری اسلامی هستند. البته غرب نیز به آن دامن می زند.  اگر فرض محال را برچنین لاطائلاتی قرار دهیم آنوقت انقلاب مشروطیت، جنبش خیابانی و غیره رانیز باید به حساب سفارش خارجی ها گذاشت. شما مشاهده کردید که قیام مردم تبریزدر 29 بهمن 1356 بر علیه رژیم استبدادی شاه را نیز به  خارجی ها وصل کردند. شاه در پاسخ به تظاهرات دهها هزارنفری مردم تبریز آنها را عامل خارجی دانست و گفت  از آن طرف مرزها آمده اند. قصدشان آن است تا ایران را "ایرانستان"کنند. می بینید این روش تمام حکومت های استبدادی و غیر مردمی است. در جمهوری اسلامی نیز ما باهمین پدیده روبرو هستیم. وقتی خواستند منتقدین خود را از صحنه سیاسی کشور حذف کنند، آنها را کودتا گر، توطئه گرا و عوامل خارجی قلمداد کردند. فرق نمی کند این گروها کمونیستند یا ملی گرا و یا مسلمان. مسئله آنست آن گروهی که در راس قدرت قرار گرفته اند نمی خواهند به منافعشان لطمه وارد شود. آنها نمی خواهند این حقیقت را بپذیرند که جنبش های اجتماعی در آذربایجان و دیگر نقاط کشور نتیجه رشد شعور ملی و سیاسی این خلق ها است.

مردم آذربایجان به دلیل نزدیکی به اروپا و پیوندی که با سوسیال دمکرات های روسیه بر قرار کرده بودند. بیشتر از خلق های ساکن کشور تحت تاثیر این جنبش ها قرار داشتند و آموخته بودند. دانشجویانی ایرانی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند با محافل روشنفکری آنجا آشنا شدند. در آنجا  دکتر ارانی با برگشت به ایران به تبلیغ ایده های ترقی خواهانه خود پرداخت و بزودی توانست گروهی از روشنفکران را گرد آورد. حرکت دکتر ارانی آغاز روشنگری در کشور ما به حساب می آید.از طرف دیگر طیف عظیمی از زحمتکشان آذربایجانی که برای کار به باکو پایتخت جمهوری آذربایجان می رفتند. با افکار سوسیال دمکرات های آن دیار آشنا و تحت تاثیر مبارزات آزادیخواهانه  آنها قرار گرفته بودند. از میان این افراد رهبران برجسته ای مانند حیدر عمو اوغلی، سلام الله جاوید ،  پیشه وری و .... بودند که که حزب سوسیال دمکرات عدالت را در سال 1296 در باکو بنیاد نهادند. رهبری این حزب با اسدالله غفارزاده بود.اعضای این حزب را 60 در صد کارگرانی ایرانی که عموما شاغل درصنعت باکو بودند، تشکیل می داد. 27 درصدر کارمند و پیشه ور و تنها 3 درصد روشنفکر بودند. می بینید که زحمتکشان آذربایجانی نزدیک به صد سال پیش تحول خواه بوده اند. همین افراد  به جنبش انقلابی ایران بخصوص در آذربایجان و گیلان خدمات شایانی کردند. البته این نکته را نباید فراموش کرد که حضور نیروهای نظامی اتحاد شوروی  در آذربایجان قدرت سرکوب ژاندارم ها را محدود کرده بود. این کمک بزرگی بود که فرقه دمکرات بتواند راحت تر فعالیت کند. این افراد  حق ندارند به شعور مردم آذربایجان توهین کنند.

س - رفیق لاهرودی شما از بدو تاسیس فرقه دمکرات آذربایجان حضور داشتید. پس از انتشار بیانیه 12 شهریور  واکنش مردم چطور بود؟

ج – واکنش مردم بسیار خوب بود. شور وشوق مردم در دفاع از تشکیل فرقه بی نظیر بود. کمتر از یک هفته از انتشار بیانیه نگذشته بود که هزاران نسخه از آن در شهرها و دورترین روستاهای آذربایجان دست بدست می گشت. روستاییان بی سواد جمع می شدند تا یک نفر محتوای بیانیه را برایشان بازگو کند. من خود شاهد این جنب و جوش بودم. مردم آذربایجان چند بار برای رسیدن به حقوق واقعی خود قیام کرده بودند. تجربه کافی در این راه را داشتند. از انقلاب مشروطه و جنبش خیابانی کمتر از چهاردهه گذشته بود. افکار، ایده ها و آرمان های جنبش های قبلی هنوز در ذهن مردم زنده بود و حتی بودند افرادی که در جنبش های قبلی شرکت داشتند. جنبش 21 آذر بر پایه جنبش های قبل از خود استوار بود. حرکتی نبود که یک شبه بوجود آید. البته نقش سید جعفر پیشه وری را نباید نادیده گرفت. او  تجربه بالایی داشت. نسبت به مسائل و مشکلات ایران بخصوص آذربایجان شناخت کافی داشت. پیشه وری در حالی که خیلی جوان بود، از مسئولین بالای حزب عدالت بود، او در جنبش جنگل شرکت داشت و بعنوان کمیساریهای امور خارجه جنگل انتخاب شده بود. وقتی به تهران آمد اتحادیه کارگران ایران را راه اداخت و روزنامه حقیقت را منتشر کرد. به خاطر فعالیت هایش توسط پلیس رضا شاه دستگیر و نزدیک به ده سال در زندان های رضا شاهی زندانی کشید و پس از آزادی به مدت دوسال به کاشان تبعید شد. پس از سقوط رضا شاه به تهران برگشت و روزنامه آژیر را منتشر کرد. در سال 1322 خود را کاندیدای نمایندگی دوره 14 مجلس شورای ملی از تبریز کرد بعنوان نماینده اول تبریز انتخاب شد. اما از طرف نمایندگان ارتجاع و ملاکینی که در مجلس لانه کرده بودند، اعتبار نامه وی رد شد. پیشه وری انسانی آزادیخواه  وعدالت پرور بود. به همین خاطر در میان اهالی آذربایجان از محبوبیت خاصی بر خودار بود و هست.

س – در بیانیه دوازده شهریور برنامه هایی برای حل مسائل گره ای مردم آذربایجان طرح شده بود.  دولت خود مختار آذربایجان چقدر موفق به اجرای مفاد بیانیه شد؟

ج – در شهریور 1324 بیانیه تاسیس فرقه به اطلاع همگان رسید. مدت ها طول کشید تا تشکیلات فرقه سازماندهی شود. در این مدت دهها هزار نفر آذربایجانی که شامل روشنفکران، معلمان، فرهنگیان، هنرمندان، کارگزان، کشاورزان، صاحبکاران، تجار و حتی بخشی از زمینداران یا عضو فرقه شدند و یا از بیانیه حمایت کردند. فرقه دمکرات به معنی واقعی به یک حزب سیاسی فراگیر در آذربایجان تبدیل شد. پس از تشکیل مجلس ملی، حکومت خودمختار آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری شروع بکار کرد. از اولین اقدامات دولت خودمختار اجرای وعده های داده شده در بیانیه دوازده شهریور بود. برای اجرای مفاد بیانیه مشکلات زیادی سر راه دولت ملی وجود داشت. شهرهای آذربایجان قحطی زده بود. بانک ها و موسسات مالی توسط دولت مرکزی خالی شده بود. ملاکان، ژاندرم ها، ارتشیان و مرتجعین به توصیه دولت مرکزی جماعت را بر علیه دولت ملی تحریک می کردند. با این همه رفورم های انجام گرفته در مدت یک سال به گواه همگان یک حرکت انقلابی بود که با همت اکثریت مردم ممکن بود. از آن جمله میتوان از اصلاحات ارضی، عمران و راهسازی، احداث و احیاء صنایع، مبارزه با بیکاری و فقر، گسترش بهداشت عمومی، احیاء فرهنگ آذربایجانی، تدریس به زبان مادری در کنار زبان فارسی، تاسیس دانشگاه، راه اندازی رادیو، توسعه مطبوعات و آزادی قلم وبیان،هنرهای زیبا و تئاتر، ارکستر ملی، انجمن  ادبا و شاعران و نویسندگان نام برد.

س – حضور نیروهای متفقین در ایران، نیروهای انگلیس و آمریکا در جنوب و مرکز ایران و نیروهای اتحادشوروی در مناطق شمالی ایران از جمله در آذربایجان چه تاثیری در تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان داشت. و چقدر در موفقیت دولت خود مختار آذربایجان در امر اصلاحات و سازندگی که به آن اشاره کردید، نقش داشت؟

ج – رضا شاه با حمایت دولت بریتانیا به حکومت رسید. اما با قدرت گیری  دولت فاشیستی هیتلر به دولت آلمان نزدیک شد. با شروع جنگ جهانی با اینکه ایران اعلام بی طرفی کرده بود. صدها کارشناس آلمانی و از آن جمله کارشناسان نظامی در ایران فعالت می کردند. متفقین این را نقض آشکار بی طرفی ایران میدانستند. چنیدین بار قبل از سوم شهریور 1320 متفقین از رضا شاه درخواست کرده بودند برای عبور مسالمت آمیز نیروهایشان از ایران اجازه دهد. این درخواست ها از طرف او رد می شود. رضا شاه  که به قدرت برتر ارتش آلمان ایمان داشت. امکان حمله نیروهای متفقین به ایران را ضعیف می دانست. متعاقب برخورد رضا شاه  دولت بریتانیا و شوروی دو التیماتوم مشترک در 28 تیر و 25 مرداد راجع به حضور جاسوسان و کارشناسان آلمانی به ایران دادند. دولت شاهنشاهی ایران به این تذکرات اهمیتی نداد. سرانجام در تاریخ سوم شهریور 1320 نیروهای متفقین وارد ایران شدند. در تاریخ 22 شهریور وزارت خارجه ایران طی نامه ای  به سفارت آلمان، خواست تا اتباع آلمانی ایران را ترک و سفارتخانه آن کشور بسته شود.

این ها را گفتم تا ببینید وضعیت سیاسی کشور چطور بوده است. آنچه من به چشم خودم دیدم نیروهای ارتش سرخ که در چارچوب نیروهای متفقین به ایران آمده بودند. اجازه خروج بدون دلیل از پادگانهای مستقر در آن را نداشتند. آنطور نبود که در میان مردم رفت و آمد کنند و امر و نهی نمایند. فرقه دمکرات درست چهار سال پس از اشغال ایران توسط متفقین و فرار رضا شاه تشکیل می شود. اگر اراده اتحاد شوروی بر این بود تا حزبی متمایل به خودش را ایجاد کندف 4 سال فرصت داشت. پس از تشکیل فرقه نیروهای شوروی حدود 5 در ایران بودند. پس از آن ایران را ترک و تمام تجهیزات خود را هم بردند. فرقه دمکرات آذربایجان پس از خروج نیروهای شوروی علیرغم تمام توطئه ها و فشارهای موجود نزدیک به 7 ماه دوام آورد. اما از یک واقعیت نباید گذشت که حضور نیروهای شوروی  شرایط را برای سرکوب مردم توسط ژاندارم ها و خوانین کم کرده بود و از سویی دیگر پیروزی دولت سوسیالیستی در جنگ با فاشیسم به لحاظ معنوی به طبقات فرودست و متوسط جامعه که همیشه تحت فشار و ظلم بودند امیدواری بخشیده بود. این خود کمک بزرگی به نیروهای ملی و آزادیخواه بود تا امکان فعالیت بیشتر داشته باشند. بعضی ها گویا اصلا دوست ندارند فاکتور مردم را در مبارزات علیه ظلم و ستم در نظر بگیرند. ما باید در نظر داشته باشیم که هیچ انسانی ظلم پذیر نیست و هر وقت شرایطی ایجاد شود علیه ظالم قیام می کند. تاریخ یکصد ساله اخیر ایران و دیگر کشورهای جهان گویای این حقیقت است.

دولت خودمختار آذربایجان یک سال دوام آورد و باعث خدمات بزرگی در آذربایجان شد. نیروهای ارتجاعی  با کمک مستقیم امپریالیسم آمریکا و انگلیس به سرکوب آن پرداختند. حمام خون در آذربایجان به راه افتاد. هزاران نفر از دم تیغ گذشتند. دستاوردهای یک ساله دولت ملی نابود شد. زندانی و شکنجه و اعدام نصیب افرادی شد که جرمشان دفاع از حقوق مردم آذربایجان در چارچوب ایرانی آزاد و پیشرفته بود. تاریخ نشان داد که سرکوب خلق قهرمان آذربایجان خاک ریز اول  برای سرکوب تمام احزاب و سازمانهایی که در فضای پس از رضا شاه امکان فعالیت پیدا کرده بودند، بود. حزب توده ایران به خاطر دفاع از حقوق زحمتکشان ودولت دکتر مصدق به خاطر تلاش برای ملی کردن نفت که سالها به یغما می رفت  مورد سرکوب قرار گرفتند.همچنین دیگر سازمانها و تشکل های توده ای که دل در گرو مردم داشتند. اخیرا سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا(سیا)  به جنایاتی که در حق مردم ایران انجام داده، صحه گذاشته است. و قبول کرده که کودتای 28 مرداد 1332 را سازماندهی کرده است.

این کودتا باعث شد تا ایران برای سالهای متمادی از قبیله تمدن بشری عقب بماند. دیکتاتوری به جای دمکراسی جایگزین شود. امپریلیسم نوظهور آمریکا بر ثروت و سرنوشت ایران چمبره بزند. در نتیجه کشور ثروتمند ایران با مردمی تلاشگر و آزادیخواه از رشد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باز ماند. امری که با وجود انقلاب بزرگ بهمن ماه 1357 از آن خلاصی ندارد. این است آن واقعیتی که در تاریخ ایران روی داده است. اگر این اتفاق نمی افتاد، سرنوشت مردم ایران شکل دیگری رقم می خورد.

رفیق لاهرودی با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید و دیدگاه و نظاراتتان را از طریق نشریه آذربایجان ارگان مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان به اطلاع خوانندگان ما رساندید.

من هم از شما متشکرم که این امکان را به من دادید. برای شما و همه وطنانم آرزوی موفیقت دارم

 

 


تداوم تجاوز به ‌‌غرب کُردستان، خاورمیانه را به آتش خواهد کشید

$
0
0
و درنهایت در بهربرداری بیشتر از وضعیت سوریه به کنش در جهت دخالت و به اجرا گذاشتن  سیاستهای خود درسوریه به امر حیاتی و همپیمانی  این نیروها با هم تبدیل گشته است وحتی عکس العمل هرکدام از این دو جبهه  به واکنش دیگری منجر گشته و بر اساس منافع خود در مسئله ی وبحران سوریه دخالت می نمایند. در این میان بلوک شرق  روسیه – چین – ایران به حفظ وضعیت فعلی در سوریه و ماندن حکومت بشار اسد به سیاست راهبردی در تحولات دست زده اند که عملکرد روسیه و چین به ‌واسطه برخوداری از حق وتو به عنوان نیروهای بازدارنده در شورای امنیت سازمان ملل به ایفای نقش در برابرغرب و آمریکا به سیاست محوری در این زمینه می پردازند.

در این میان دولتهای حاکم بر کُردستان از جمله ایران و ترکیه  که درمسئله سوریه و رویدادهای بعد ازقیام مردمی در این کشور، روابط سیاسی و حتی اقتصادی آنها رو به سردی و تیرگی و دربرخی موارد قطع رابطه گذاشته است. هر کدام ازاین حاکمیتها با دخالتهای خود به دنبال تامین وتثبیت منافع خویش در سوریه و منطقه هستند که درنقطه ی تقابلی هم قرار گرفته اند. حاکمیت ایران خواهان ماندن حکومت بشار اسد به عنوان سوپاپ اطمینان امنیت خویش در مقابل هر گونه حمله احتمالی نیروهای غربی وعلل خصوص دولت اسرائیل به ایران که پایگاه سازی نظامی درخط مرزی غرب ایران خود گویایی این مطلب می باشد. از دیگر سو نیز ترکیه خواهان از بین رفتن حکومت بشار اسد وعلل خصوص وضعیت سیاسی کُردها درسوریه درجهت تاثیر گذاری بر مسئله کُرد درشمال کُردستان و پروسه صلح حزب کارگران کردستان میباشد. در این میان کُردها به نمایندگی شورای عالی کورد در سوریه بیشترین فشار را از این رویدادها و جبهه گیریهای این حاکمیتها و منافعشان را با خسران های جدی مواجه کرده، که دراین مدت به نسبت هر کدام ازاین دو بلوک ترسیم شده به چشم تردید می نگرد و در روابط سیاسی خود باهر کدام به صورت تاکتیکی و مقطعی نزدیک گشته وسعی بر حفظ دستاوردها از قیام سوریه که کُردها بخش عظیمی از آن هستند می کند. اگرخط مشی فکری و سیاسی، فلسفه که به خط سوم در تحولات کلان جهانی شهرت یافته که (P.Y.D) احقاق ملی و سیاسی کُردها را‌‌غرب کردستان نمایندگی می نماید به وضعیت موجود اضافه نمایم. بهتر برایمان قابل درک است که موفقیت کُردها در سوریه برای دولت ترکیه همانند خواب کائوس واری است که به هیچ شیوه حاضر به بیدارشدن به معنای، پذیرفتن حقوق ملی و هویتی کُردها درسوریه، آینده سیاسی و اجتماعی آن نیست. 

حال ترکیه با این رویکرد می خواهد با دخالت و تاثیر گذاری برمعادلات منطقه ای به نفع خویش و علل خصوص مسئله سیاسی- هویتی کُردها که در شمال کُردستان درپروسه چاره یابی با حزب کارگران کردستان درجریان است، در وضعیتی برتر ازشرایط سابق قرار گیرد. به باور من دولت ترکیه و هم حزب کارگران کُردستان بر این امر واقف هستند که شکست کُردها به نمایندگی حزب اتحاد دمکراتیک (P.Y.D) درمقابل گروهای تبهکار اسلامی و یا حکومت بشار اسد همانند به بن بست رسیدن و یا پایان یافتن پروسه صلح در شمال کُردستان با دولت ترکیه تلقی می گردد. دولت ترکیه  ازآغازانقلاب مردمی سوریه در اشکالهای مختلف با تمام نیرو و توان خود سعی بر آن داشته که با حمایت گروهای جهادی اسلامی رادیکال از طریق هموار نمودن و انتقال دادن اعضای این گروهای اسلامی تبهکاراز خاک خود به داخل مناط‌ق کُردنشین غرب کُردستان و کمک تسلیحاتی به (جبهه النصر- القاعده – بلاد شام ) وضعیت را به نفع سیاستهای خویش که امحا و انکار کُردها را در سر می پروراند رقم بزند. این کشور در یکی از آخرین اقدامهای خود به تشکیل گروهی زیرنظر خویش - که در مجله خبری " intelligence"فرانسه به این مسئله اشاره میکند- میپردازد که این گروه موسوم به "کتیبه طالبان "که از کُردهای مزدور تشکیل گردیده که درجهت ضربه زدن به دستاوردهای ‌‌غرب کردستان وجایگیری این گروه در میان گروهای جهادی اسلامی به مانند سپاه آزاد سوریه و جبهه النصر در راس دخالتهای آتی ترکیه میباشد.

بر این مبنا دولت ترکیه در راستای پروسه صلح درشمال کُردستان با (P.K.K) هیچ گونه اقدام و گامی موثر جهت تداوم صلح برنداشته است و حتی با احداث و بازسازی پایگاهای نظامی جدید در مناطق مرزی شمال وجنوب کُردستان میخواهد از طریق سیاست مشغول کردن و به دست آوردن زمان و مکان در این مقطع از هرگونه فشار سیاسی و نظامی (P.K.K) به اصطلاح در امان باشد. همان گونه که از خبرها پیداست هم شخص "اوجلان "و هم حزب کارگران کردستان از رفتاردوگانه ترکیه در این مدت انتقاد کرده و به چشم تردید به عملکرد ترکیه  به نسبت پروسه صلح و روند مذاکرات نگریسته و نسبت برخورد ترکیه با مسئله کُرد در شمال کُردستان و بخشهای دیگر تصمیمات از طرف (P.K.K ) اخذ گردیده که می توان به روند توقف عقب نشینی گریلاها از داخل خاک ترکیه به جنوب کُردستان و مناط‌ق حفاظتی میدیا اشاره کرد.

شورای رهبری کنفدرالیسم جوامع کُردستان درآخرین بیانامه های خود در مورد پروسه صلح به این مطلب اشاره میکند که اجازه این را نخواهد داد که دولت ترکیه با سیاست مشغول کردن به واسطه ی در میان بودن روند صلح در شمال کُردستان دست به اعمال خراب کارانه برای از بین بردن ملت کورد دردیگر بخشهای کُردستان اقدام نماید. آخرین هشدارهای ( K.C.K) حاکی از آن است اگر دولت ترکیه گامهای موثر در جهت چاره یابی مسئله کُرد انجام ندهد این بار پیامدهای هرگونه جنگ و درگیری که بروز آن می تواند هم برای ترکیه و هم برای تمامی منطقه پیامدهای جبران ناپذیری را در بر داشته باشد، که مسئولیت آن برعهده ی دولت ترکیه خواهد بود. به این دلیل که کُردها درسده بیست یکم به نسبت جهان بینی نوین سیاسی خود که به آلترناتیو خط سوم شهرت یافته به حل مسائل و مشکلات در تمامی جغرافیای هر چهاربخش کردستان پرداخته اند و ازمکانیزم اجرایی درقالب جنبش آزادی بخش برخودار بوده و تا کنون توانسته اند دربین نیروهای تاثیر گذار به عنوان کاراکتر اصلی و بالقوه به ایفا نقش موثر و کارآمد بپردازند؛ محتوای سیاست خویش را از وضعیت فعلی سوریه در مقابل نیروهای ذی نفع، به تعیین وتبیین ستاتوی سیاسی، ملی و قرائتی مختص به خود را ارائه بدهند که این خط مشی فکری وسیاسی از قابلیت دفاعی ذاتی برخوداروبه نسبت هرگونه حمله از طرف هر نیروی منطقه ای در راستای هرگونه سیاستی که پیرو شود میتواند جوابگو و از توانایی مقابله و یا به نسبت هرمرحله ازمقاومت قابلیت حمله را نیز میتواند از خود نشان بدهد. همانگونه که در این مدت دربرابر حملات گروهای تبهکاراسلام جهادی درغرب کُردستان پاسخگوی حملات آنها بوده است و به همان نسبت هم اگر ترکیه به چاره یابی مسئله کُرد درشمال کُردستان اقدام نکند. به گمان من همانند چندی پیش جنبش آزادی بخش توان این را دارد که با بروزهرگونه جنگ ودرگیری با ترکیه تمام خاورمیانه را به آتش بکشد.
نویسنده/کاوه طهماسبی

توانمندسازی حاشيه‌نشينان زاهدان

$
0
0
معرفي دو طرح موفق با محوریت «توسعه انسان‌محور»

در طول سال‌های گذشته سازمان‌های بین‌المللی، به‌ويژه «بانک جهانی»، طرح‌هایی براي بهبود وضعیت سکونتگاه‌های غیررسمی در کشورهای جهان سوم آغاز کرده‌اند.

ایران نیز با دارا بودن شمار قابل‌توجهي سکونتگاه‌ غیررسمی خصوصا در کلانشهرها، با مشارکت بانک جهانی مطالعاتی را به منظور توانمندسازي ساكنان این سکونتگاه‌ها آغاز کرد و در سال 1382 با تصویب «سند ملي توانمندسازی و ساماندهي سکونتگاه‌های غیررسمی» توسط دولت، عملا با رویکردی جدید به مساله سکونتگاه‌های غیررسمی پرداخت.

براساس تجربه‌هاي جهانی و ملی در رویارویی با پدیده حاشیه‌نشینی، بهسازی سكونتگاه‌هاي غيررسمي و تدوین برنامه‌هاي عمراني مناسب بر مبنای اصول علمی شهرسازی، نیازمند ایجاد بستر مناسب برای مشارکت‌های مردمی و توانمندسازی حاشیه‌نشینان در مسیر پذیرش تغییرات جدید و نقش‌آفرینی آنها در این فرآيند است. در همین راستا، سیاست‌ها و رویکردهای دهه‌ جدید سهم فعال‌تری برای فقرا در راهبردهای توسعه قائل شده‌اند و سعي مي‌كنند زمینه را برای مشارکت آنان با هدف توانمندسازی و ساماندهی سکونتگاه‌های غیررسمی فراهم کنند.  ديدگاه «توسعه انسان‌محور در ساماندهی سکونتگاه‌های غیررسمی» با رویکردی مشارکت‌جویانه -هم به عنوان یک فلسفه سیاسی و هم به عنوان یک مدل برنامه‌ریزی- راهی نو را برای ساختن آینده پیش رو گشوده است. دیدگاه توسعه انسان‌محور، حق‌محور است. یعنی ما باید شرایطی ایجاد کنیم که انسان‌ها «توانمند» شوند تا در نتیجه، تضمین کافی وجود داشته باشد که این انسان‌های توانمند، بتوانند حق خود را بگیرند.

بر این اساس سیاست‌های رفاهی و فعالیت‌های توانمندسازی بر فرد فرد انسان‌ها متمرکز می‌شود. به عبارت دیگر، توسعه سیاسی در دل توسعه انسان‌محور قرار گرفته است. در توسعه انسان‌محور، زمینه‌های اقتصادی و سیاسی مکمل یکدیگر بوده و بر خود مردم استوار هستند. در این رویکرد، استفاده از ظرفیت‌ها، سرمایه‌های اجتماعی موجود در این‌گونه سکونتگاه‌ها، یادگیری جمعی و ظرفیت‌سازی و نهادسازی مردمی، آموزش‌های شهروندی، مهارت‌آموزی، تقویت بنیه اقتصادی ساکنان محلات حاشیه‌نشین و ... مورد توجه قرار گرفته و گروه‌های حاشیه‌نشین در شکل‌گیری مشارکت‌ها، جمع‌آوری اطلاعات، تعیین اولویت مسائل و مشکلات محلی و شناسایی منابع برای برنامه‌های بهبود وضعیت و توسعه محلی نقش مؤثری را به عهده می‌گیرند.

دو طرح «توسعه مهارت‌های پایه» و «تشکیل گروه‌های کارآفرینی و آموزش بانک‌پذیری» در سکونتگاه‌های غیررسمی زاهدان با چنين رويكردي به اجرا درآمده است. اين طرح‌ها با حمایت بانک جهانی، به سفارش وزارت مسکن و مدیریت «خانه پژوهش نواندیش» از خرداد ۱۳۸۸ با افق زمانی ۱۵ ماه آغاز به کار کرد. استان سیستان و بلوچستان، با داشتن بالاترین درصد بیکاری در میان استان‌های کشور و شهر زاهدان، با دارا بودن 30 درصد جمعیت حاشیه‌نشین، به عنوان یکی از مراکز هدف بانک جهانی برای توسعه فقرزدایی، توانمندسازی و کارآفرینی انتخاب شد.

 

طرح توسعه مهارت‌های پایه

هدف اصلی اين طرح، توانمندسازی جوامع هشتگانه سکونتگاه‌های غیررسمی شهر زاهدان (شیرآباد، کریم‌آباد، کارخانه نمک، بابائیان، مرادقلی، چلی‌آباد، پشت گاراژ و پشت فرودگاه) بوده است. به عبارت روشن‌تر، هدف اين بوده که ساکنین سکونتگاه‌های غیررسمی زاهدان (با تاکید بر زنان و جوانان) با کسب مهارت و آموزش‌های فنی و حرفه‌ای به قابلیت‌هایی دست یابند كه بتوانند در بازار کار محلی یا در شهر زاهدان فرصت‌های شغلی و درآمدزایی ایجاد کنند و وضعیت معیشت خود را بهبود بخشند. از مهم‌ترین دستاوردهای اين طرح به ظرفیت‌سازی و توانمندسازی ۹۰۰ نفر از ساکنان مناطق حاشیه‌نشین شهر زاهدان- با اختصاص اولویت آموزش به نابینایان، ناشنوایان و معلولان- از طریق آموزش مهارت‌های فنی- حرفه‏ای در 22 رشته، حرفه‌هایی ‌چون حسابداری، تعمیرات خودروهای بنزینی و دیزلی، لوله‌کشی گاز، خیاطی، برق‌کشی ساختمان، پیرایش، آموزش کامپیوتر و... برای آقایان و مهارت‌هایی از جمله آرایشگری، خیاطی، پرورش قارچ، حسابداری، عکاسی و... ویژه خانم‌ها مي‌توان ياد كرد.

همچنين آموزش مهارت‌های اجتماعی در قالب پنج کارگاه درباره مدیریت خانواده، مهارت‌های ارتباطی، کار گروهی، بهبود وضعیت محیط ‌زیست، کاریابی و ارائه شرح وضعیت شغلی برای دستیابی حرفه‌آموزان به شغل و زمینه‌سازی برای پیوستن آنها به بازار کسب و کار انجام شد. اين دستاوردها طرح يادشده را به یکی از بهترین پروژه‌های بانک جهانی در محلات هدف شهر زاهدان تبدیل كرد.

براي رسيدن به هدف اصلي طرح- دستیابی گروه‌های مهارت‌آموخته به فرصت‌های اشتغالزا و کسب‌وکارهای درآمدآفرین- شناخت آگاهانه تقاضای بازار و مهارت‌های مورد نیاز محلات، به‌عنوان یکی از ضروری‌ترین اقدامات در نظر گرفته شد و با توجه به خلأهای مهارتی در بازار کسب و کار و فرصت‌های موجود در بازار محلی، استانی و ملی علاوه بر رشته‌های رایج فنی و حرفه‌ای، نسبت به طراحی و اجرای شش رشته جدید (باغبانی شهری و درختکاری، آسفالت‌ریزی و جدول‌چینی، بازیافت، ذبح و بسته‌بندی، گیاهان دارویی و البسه محلی) با همکاری نهادهای رسمی و بخش خصوصی اقدام به‌عمل آمد.

 

طرح تشكیل گروه‌های كارآفرینی و آموزش بانك‌پذیری

دومین طرح توانمندسازی سکونتگاه‌های شهر زاهدان با هدف تاسیس و توسعه گروه‌های محلی خودیار، كارآفرین،‌ اجتماع‌محور و خودگردان به منظور کسب صلاحیت برای دسترسی به خدمات مالی خُرد و ایجاد كسب و کارهای کوچک توسط «خانه پژوهش نواندیش» به مرحله اجرا رسيد.

براي اجراي طرح، گروه‌هايي شكل گرفت متشکل از ۱2-۱5 نفر از اهالی محلات هدف که نسبت به هم اعتماد داشتند و مراحل بانک‏پذیر شدن (پس‏‏انداز درون گروهی، اعطای وام‌های درون گروهی و دریافت وام از بانک) را با هم طی می‏کردند. در این گروه‌ها از ضمانت زنجیره‌ای به جای وثیقه استفاده می‌شد. در اجرای طرح، تاکید بر پس‏انداز و ارتقای توانمندی‏های اعضای گروه، از اولویت برخوردار بود. در این طرح، ارتقای سرمایه انسانی در كنار دسترسی به وجوه اعتباری، زمینه را برای استخدام در بنگاه‌های اقتصادی یا ایجاد كسب و كار فراهم ساخته و كسب درآمد یا درآمدزایی را تسهیل کرده است تا به موجب آن، ابتدا نیازهای معیشتی افراد برطرف شده و با استمرار این روند، استانداردهای اقتصادی ـ اجتماعی ساكنان این مناطق ارتقا پیدا کند.

از دستاوردهای این طرح می‌توان به استخراج و اولویت‌بندی نیازهای توسعه‌ای در همه پروژه‌های توانمندسازی بر پایه خرد جامعه محلی، شناسایی و برقراری ارتباط مؤثر با مسوولان‌ و معتمدان جامعه محلی از جمله مولوی‌ها، شهردار محله‌ها، رابطین بهداشت و مدرسین مكتبخانه‌ها به منظور ترغیب و تشویق مشاركت ساكنان محلات، بسترسازی برای جلب مشارکت، حمایت از راهکارهای محلی و تقویت اعتماد به نفس و توانمندی سازمان‌های محلی نام برد.  به ‌علاوه، تشکیل و راه‌اندازی صندوق اعتبارات خرد، صندوق توسعه محلی و بسیج گروه‌های خودیار فرصتی به دست داد تا زنان و جوانان کارآفرین محلی گرد هم آمده و با مشارکت جمعی شبکه‌سازی کنند و به راه‌اندازی کسب و کار خانگی بپردازند. دستاوردی که به نخستین جرقه‌های اجتماعی برای توانمندسازی زنان در مناطق حاشیه نشین زاهدان تبدیل شد.

از جمله عوامل موثر در پیشبرد و توفیق این طرح، می‌توان به برپایی فعالیت‌های اعتمادسازی میان تمام ذی‌نفعان، تسهیل برقراری ارتباط با جامعه زنان از طریق استفاده از مكان‌هایی نظیر مکتبخانه، مراکز بهداشت و در برخی موارد مدارس، برگزاری دوره‌های مهارت اجتماعی، کارگاه‌های آموزشی و ظرفیت‌سازی برای اجتماعات محلی به‌عنوان پیش‌نیاز که با استفاده از ظرفیت‌های محلی (مربیان محلی، مکان‌های آموزشی در داخل محلات و ...) برگزار شد و نیز حذف محدودیت زنان و دختران برای خروج از محلات با تامین سرویس‌های رفت‌وآمد، اشاره کرد.

 

توسعه به مثابه آزادي

پروفسور «آمارتیا سن»، نوبلیست اقتصاد هندی تبار و نویسنده کتاب تاثیرگذار «توسعه به مثابه آزادی» که انقلابی نظری و عملی در نگاه عمومی به مقوله توسعه به وجود آورده، با تاكید بر نقش فاعلی انسان به عنوان هدف و ابزار توسعه، مسیر حركت در فرآیند توسعه را در سایه خلق امكانات آزادی برای انسان‌ها در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می‌داند و معتقد است هدف توسعه نیز چیزی جز دستیابی به انواع آزادی‌ها (شامل برخورداری از امكانات و تسهیلات اقتصادی، شغل، امنيت، آموزش، فرصت‌های اجتماعی، آزادی‌های سیاسی و نظایر آن) نباید باشد. در چارچوب این رویكرد، طرح توسعه مهارت‌های پایه و طرح تشكیل گروه‌های كارآفرینی و آموزش بانك‌پذیری در سکونتگاه‌های شهر زاهدان، با تکیه بر بسیج تمامی امکانات بالقوه و منابع در جهت رفع تمامی محرومیت و محدودیت‌هایی است که ساکنان این مناطق را به نوعی دچار فقدان آزادی و سلب آزادی کرده و زمینه رشد و تولید قابلیت در آنها را به عنوان فاعل توسعه از بین برده است.بی‌شک موفقیت و ماندگاری این طرح ریشه در آن دارد که به ساکنان این سکونتگاه‌ها فرصتی می‌دهد كه شرایط زیست خود را با توجه به اولویت‌ها و نیازهایشان بهبود بخشند. در این سکونتگاه‌ها، بهسازی شهری همراه با توانمندسازی اجتماعات محلی، رهیافت ماندگاری برای حل مساله فقر شهری به‌دست می‌دهد که دیگر مهندسی ساختمان و تزریق منابع مالی صرف را راهگشا نمی‌داند، بلکه برنامه‌ریزی اجتماعی با حمایت و تسهیل بخش عمومی و سازمان‌های غیردولتی و محلی و مشارکت فعال ساکنان مورد نظر است. نگاه این رویكرد به توسعه، نگاهی دوستانه، انسانی و مبتنی بر اخلاق است و در آن، توجه به عزت و كرامت انسانی و رفع هرگونه محرومیت و محدودیت كه عزت انسانی را مخدوش كند، از محوریت خاصی برخوردار است.

 

منابع:

«پیمان فرصت‌سازی و توانمندسازی با حاشیه‌نشین‌های زاهدان»، فیروزه صابر، مجله چشم‌انداز ایران، شماره ۶۷ ارديبهشت و خرداد ۱۳۹۰

«توسعه به مثابه آزادی»، آمارتیا سن، ترجمه دکتر وحید محمودی، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران، چاپ اول، 1382

کمپین یک میلیون امضا و کوردستان

$
0
0

کمپین یک میلیون امضا در کلان شهری متولد شد، کە بیش از یک سدە است، پایتخت کشوری بە نام ایران است ، این کلان شهر هر آن چە کە زیبایی و زشتی ست، از همە نوع خود را در خود جای داده است، امکانات و شرایط اقتصادی و سیاسی و فضا برای کار فرهنگی و اجتماعی بالنسبە بهتر از دیگرشهرها و استان های ایران، بە ویژە در دورەی آقای خاتمی کە شرایط میانەروتری وجود داشت. کمپین یک میلیون امضا نتیجەی این شرایط بود، زنانی نیز کە در روزهای نخستین حول و حوش این کمپین بودند بیشتر جزو زنان مرکز نشین و عمدتا فارس بودند، یا زنانی از دیگر ملیت ها کە فارس شدە بودند، منظور از این جملە این است: کە زنان بسیاری کە اکنون و در آن زمان نیز کە در تهران زندگی می کردند و جزو نخبەهای تهرانی و مرکز نشین بودند همە متعلق بە ملتی بە نام ملت فارس نبودند، اما در طی سال ها و بر اثر فشار و تاثیر هژمونی فرهنگ فارس اینها رنگ و روی هویت خود را از دست دادە؛ و تبدیل بە زنی دیگر و از جنسی دیگر شدە بودند، اما نکتەی جالب این جاست، زمانی کە مناقشەها و بحث ها و جدل ها بالا می گرفت و مرکز نشینان از سوی دیگر ملیت های ایرانی مورد انتقاد قرار می گرفتند، همانها در جواب منتقدین می گفتند:” دقت کنید کە من خودم کورد هستم یا آن دیگری من خودم ترک و عرب” و بە همین علت، در چنین فضای، چنین انسانهایی را کە عاری از هر نشانەی فرهنگ خود هستند نمی توان کورد یا عرب یا ترک و بلوچ نامید، بلکە تنها با پوزخندی می توان بە آنها پاسخ داد.

برگردیم بە مطلب کمپین؛ کمپین یک میلیون امضا فعالیت خود را آغاز کرد ، با همکاری و همراهی و پشتیبانی زنان و مردان فعال، تعداد بسیاری از زنان در حدود ٥٤ نفراولین پیش نویس خود را آمادە کردند، این پیش نویس و این خواستەهای کە کمپین آن را خواستار بود در نگاه اول بسیار زیبا و عالی وانمود می شد، اما با نگاهی بە بستر جامعە شناسی مناطق مختلف ایران متوجە خواهیم شد، کە خواستهای مطرح شدە در کمپین فزونی بسیاری بر دانستەهای جامعە و توان جامعە داشت، جامعەی بیمار- اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،فرهنگی- با محدودیت های فراوان اجتماعی و واقتصادی چگونە می توانست در غم خواستەهای مطرح شدە در کمپین باشد!

 پس از مدتی دفترچەهای کمپین از سوی زنان و مردانی کە با مرکز در ارتباط بودند بە داخل شهرستانها نیز آمد و زنان فعال نیز در دیگرشهرستانها در این ارتباط بە فعالیت پرداختند، اما واقعیت این بود، کە بیشتر این زنان بدون کمترین شناختی از واقعیت جامعەی خود و تنها کورکورانە و با شتاب دنبالە روی این کمپین شدند، برای نمونە کوردستان را کە خود من در آن زیستەام و فعالیت شبانەروزی در امور زنان داشتم را می توان پردازش نمود.

همراهان کمپین را در استان کوردستان و کرمانشاە و ایلام و دیگر شهرهای کوردی ایران کە بە نام جزو محدودەی جغرافیای آذربایجان است را می توان بە سە دستە تقسیم نمود؛ ناگفتە نماند کە فعالین زن کە برای کمپین فعالیت می کردند، تعداد انگشت شماری بودند، البتە مردانی نیز در این امر پشتیبان و همراه بودند؛  کە این در خور اهمیت است ؛ اما زمانی کە زنان یک اجتماع یاد نگیرند برای حقوق خود مبارزه کنند بە نظر من مشکلات هم چنان در جای خود باقی خواهد ماند. وجود مردان برای کمک بە زنان زیباست و امری اجتناب ناپذیر ؛ اما اصل و اساس بر این است کە زنان در گرفتن مطالبات خود جوهرەی اصلی حرکت باشند .

 دستەی نخست؛ زنانی بودند کە تنها حیطەی فعالیتشان کمپین بود؛ و تلاش برای گرفتن امضا و شرکت در مراسم های زنان مرکز و دنبالەروی از پیرو و پروگرام آنها را اساس فعالیت زنان در گسترەی خود می دانستند، یا درواقع چنین وانمود می کردند،آنان مسالەی زنان را تنها یک مسالەی جنسیتی می دانستند، و با تاکید بر این نکتە کە ما سیاسی نیستیم و تنها در حیطەی زنان فعالیت می کنیم، راه هرگونە جدل و بحث را بردیگر زنان می گرفتند. غافل از آن کە قرنها وسالهاست برای بە حاشیە کشاندن زنان، مردان و سیستم های سرمایەداری و جامعەی مردسالار سیاست می کنند، سیستم مردسالاری حاکم بر جهان از همەی راههای موجود برای بە زیر کشاندن زنان استفادە کردە است.

گروە دوم؛ کسانی بودند، کە مسالەی زنان را نە تنها در کوردستان ، بلکە در کل جهان مسالەی فراتر از طبقە و جنسیت می دانستند، آنان موافق با جنبش اجتماعی زنان بودند، کە فراتر از جنسیت بیاندیشد، بە ویژە در کوردستان این مسالە بە شیوەی واضح نمود داشت، چرا کە تمامی مصیبت های کە بە شیوەی دامن زنان را می گرفت و بە زنان مربوط می شد، ناخودآگاه پیوندی مستقیم با شرایط اجتماعی حاکم داشت.(شرایط حاکم بر کوردستان چنین است کە هر فرد کورد در گذشتە و برخی نیز درزمان حال  خود خاطرەی تلخ و آزاردهندە از سوی سیستم حاکمە دارد کە همە بە شیوەهای بە کورد بودن او منطبق است.) گروە دوم؛ زنانی هستند، کە در حین ارتباط با زنان مرکز با دیگر زنان کورد نیز در بخشهای دیگر کوردستان ارتباط دارند، و موافق با یک حرکت هم سویە هستند.

گروە سوم؛ نیز کسانی هستند کە هم به نعل می کوبند و هم بە میخ، کە متاسفانە شمار این چنین کسان در همەی ملیت ها و در همە جا نیز فراوان است. این گروه شعارشان این است کە کمی باید معتدل اندیشید، بسیار سخت گیر نباشیم!

٢ گروه نخست در کوردستان هیچگاه نتوانستند با همدیگر بە توافق برسند، بە طور معمول با همدیگر فعالیت می کردند؛ اما خاستگاە فکری این ٢ گروه متفاوت از همدیگر بود. تاجایی کە این اختلافات درونی  توانست لطمات جبران ناپذیری را بە جنبش زنان وارد کند، گروه نخست کە بیشتر دنبالەرو مرکز نشینان بودند و سعی داشتند وجود خود و مطالبات خود را در آن جا جست و جو کند،  اینان را بە شیوەهای می توان نور چشمی مرکز نشینان بەشمارآورد، چرا کە نحوەی فعالیت و خاستگاه فکری همانندی داشتند و راحت حرف همدیگر را می فهمیدند، مشکل اصلی این جا بود کە روشنفکران مرکز و نخبەگان مرکز هیچ گاه سعی در این نداشتند کە وجود دیگر مطالبات و اندیشەها را پذیرا باشند، بی آنکە پی بە ماهیت ماهوی مسایل ببرند، با همان سیاست انکار سیستم حاکمە رفتار می کردند، زنی کوملە ، زنی پژاکی، زن کورد هویت طلب، بە شیوەی کە پس از سالها هنگام ملاقات بایکی از فعالین مرکزگرا هنگام جدل و بحث بر سر مسالەی کمپین و جنبش زنان ایشان با تاکید بسیار همان سخنانی را کە در روزنامەهای کیهان ایران بر علیە زنان فعال کورد منتشر شدە بود، را برای من باز گو کرد و از آن شایعات منتشرە برای بە قناعت رساندن من بهرە می گرفتند، زمانی کە مقاومت من او را اذیت کرد، بە عنوان شاهد از سخنان همان گروه نخست ، همانند ابزاری بر علیە سخنان من استفادە نمود.

برای روشن شدن مسایل آوردن نکاتی چند را درباب مثال ضروری می دانم ؛هنگامی کە گروهی از فعالین زنان در کوردستان دستگیر و زندانی شدند،  دلایل نخستین برای دستگیری آن ها کمپین یک میلیون امضا و وجود دفترچەهای کمپین در نزد آنها بود، اما در طول روزهای بازجویی بە علت فشار یا هر چیز دیگر کە خارج از بحث این مقولە است، گرایشات سیاسی آنها آشکار شد، و سیستم امنیتی و روزنامەهای دولتی مانند کیهان مطالب بسیاری را بر علیە آنها منتشر نمود، انتشار این مطالب و دیگر شایعات فراوانی نیز کە در محافل وجود داشت، فضا را تا حد بسیاری مغشوش و ناخوشایند نمود، در روزهای نخست دستگیری این فعالین کمپین بە بهترین وجە خبر دستگیری آنها را پوشش داد کە البتە هدف دیگری نیز در واپس این کار وجود داشت، فعالین کمپین بە شیوەی می خواستند از همەگیربودن کمپین سخن بگویند و این کە یک خواست عمومی جامعە است، اما با انتشار این شایعات دال بر سیاسی بودن این افراد و ارتباط آنها با احزاب کورد مناقشە و جدل را در میان فعالین کمپین سبب شد، گروهی از آنها معتقد بودند کە فعالین زن کورد سیاسی هستند و نمی توان از انها حمایت کرد، نکتەی قابل تامل این است ؛ سیاست یعنی چی؟ آیا مسالەی ازدواج با دختر خواندە کە امروز نقل قول محافل است در پس تصمیمهای سیاسی در پارلمان و مجلس یک کشور اتخاذ نمی شود؟ آیا لازمەی مقابلە با چنین توافق ننگینی چیست؟

اما مگر زنان مرکز گرا هیچ گرایش سیاسی نسبت بە سرزمین و سیستم حاکمەی خود ندارند ؟ آیا می شود بە صرف سیاسی بودن یک نفرکل فعالیت های او را نادیدە گرفت ؟ این جدال بە حدی فراوان شد، کە فعالین کورد را نیز در بر گرفت و گروه نخست نیز هم صدا با مرکز گراها شدند و سعی در حذف و سانسور این فعالین شدند. جالب این کە بە شیوەهای مختلف سعی داشتند تا من را نیز به قناعت برسانند کە فعالیت این ها در چهارچوب فعالیت زنانە نبودە است.

لازم بە یاد اوری ست ، جنبش زنان مرکزگرا ، جنبش از بالا بە پایین است،گفتمانی کە آنها برای خود تعریف می کنند ، همان گفتمان پان فارسیسزم است، آنها حول و حوش مسایلی چند پردازش می کنند، تنها و بس ،این جنبش آنگونە تنگ نظرانە مسایل را می نگرد کە غافل از رویدادهایست کە در مجاورت او در حال تکوین است، در مجاورت آنها کمی آن ورتر خط های قرمز آنها در کوردستان جنبشی در حال تکوین و رشد است ،کە مرزهای آن ها را پشت سر نهادە است و فراتر از آن ها می اندیشد، این جنبش همەی قشرهای اجتماع را در خود جای دادە است از مرفەترین تا بی بضاعت ترین از باسوادترین تا بی سوادترین ، در این مکتب آنها تنها بر نخبەهای مرکز تاکید ندارند یا افرادی را بنا بر سلیقەهای شخصی بر نمی گزینند. جنبشی کە امروز در کوردستان تکوین یافتە است، درطول سدەهای پیش نیز بنابر مقتضیات آن دورەها کما و بیش هم چنان وجود داشتە است، از لحاظ تاریخی زنان زاگرس تاثیر و نقش بسیاری در روند شکل گیری و تکوین جامعەی مدنی داشتەاند. امروز نیز در همان زاگرس دخترانی وجود دارند کە با گذر از فمنیست و تاکید برژینولوژی در پی ایجاد فضای مناسب تری برای مبارزه برای زنان هستند. باید گفت، زنان مرکز گرا نە تنها نتوانستند کوچکترین گامی در طول این سالها برای مسالەی زن بردارند بلکە با حذف و سانسور نیز لطمات بسیاری را بر پیکرەی جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضا وارد کردند، عدم گفتمانی مشترک و اختلافات درونی در میان نخبگان مرکز گرا با زنان دیگر ملیت ها توانست لطمات جبران ناپذیری را بر بدنەی این جنبش وارد کند.

آن چە قابل انکار است هزمونی قدرت وسیستم حاکمە و در اختیار داشتن لابی های قدرتمند و ثروتمند در جهان است، کە همەی این ها در اختیار جنبش زنان فارس و کمپین یک میلیون امضا بود، در حدی کە با لابی گری و استفادە از رسانەها و تریبون های کە در اختیار داشتند ، توانستند این ضایعات را کمرنگ نمایند.

کمپین یک میلیون امضا زمانی می توانست موفق عمل نماید کە در روستاهای دورافتادەی کشور تغییراتی را بە وجود می آورد، زنان مرکز با تمام فشارهای کە در جامعەی ایرانی برای زنان وجود دارد، بازهم قابلیت های خاص خود را دارد یا می تواند برای بە دست اوردن آن تلاش نماید، زنی روستای کە هیچ گونە تمهیدات اقتصادی و اجتماعی را ندارد، حضانت اولاد را می تواند چە کند ؟ زن روستایی کە بیشترین هراس زندگیش این است کە مورد نفرین همسرش واقع نشود و طلاق دادە نشود، همەی این ها پرسش های بود کە زنان روستایی از ما می پرسیدند،

زمانی کە شیرین اعدام شد، ما در غم شیرین سعی در زندە نگە داشتن خاطرات و آن چە را کە برای او مقدس بود، اما این قضییە خشم فعالین مرکز گرا را برانگیخت، آن ها گفتند: چرا باید در پژاکی بودن شیرین اصرار کرد. آن زمان نمی دانستم چرا ؟ اما پاسخ اکنون من بە این فعالین مرکزگرا و اروپا نشین کنونی ، باید اصرار کرد چون چیزی ست در جامعەی کوردستان وجود دارد و انکار و سانسور آن شاید برای مدتی این پدیدە را کمرنگ نماید ؛ اما در نهایت نمی توان هزاران دختر و زن را کە خاستگاه فکری جدیدی را در عمل و پراکتیک آفریدند ، نادیدە گرفت، انها در بطن جامعە با دردها زندگی کردند و می کنند ؛ و علم و ایدئولوژی آنان از همان بطن جامعەست، از خود است، نە وارداتی و نە سرگردان و تنها با کلمەها بازی کردن !

این شیوەی زندگی زنان کورد است.

بە باور من زنان دیگر ملیت ها نباید بخواهند کە زنان مرکز برای آنها کاری بکنند، این ما هستیم کە باید برای خود و خواستەهایمان با توجە بە اولویت بندی هایمان مبارزه کنیم ، اگر آنها نیز مایل بودند در فعالیت های هم سویە بە جلو گام می نهیم ، در غیر این صورت ما باید بە دنبال گفتمان خود و گفتمانی کە قدرت تاریخی و اجتماعی را دارا باشد. فعال حقوق زنانی کە در کتابش اشارە می کند نام سیروان برایش ناآشنا و غیر معمول است چگونە می تواند گامی برای زنان کورد بردارد.کنشگر اجتماعی کە یک نام مرسوم کوردی برایش ناآشناست ، باید در فعالیت چند سالەی خود مروری بکند و بدون تعصب بر خود انتقاد کند.

کمپین با توانی کە داشت، انتقادات بسیاری نیز بر آن وارد است و بود. کمپین توانست در جایگاه خود در میان زنان مرکز و در میان زنان فارس تاثیراتی را داشتە باشد. اما در شهرستانها و در میان دیگر ملیت ها هرگز، یک یا دونفر هیچگاه نمایندگی طیف گستردەی مردم نیست. باید از نو اندیشید.

آنچه‌ هر ايرانی بايد در مورد کردستان بداند آنچه‌ کردستان می‌گويد به‌ اختصار

$
0
0

کردستان در رنج است، اما از چه‌؟ دليل وجودی اين رنجها چيست؟ چه‌ چيزی آنها را از رنجهای روارفته‌ بر مابقی ايران متمايز می‌سازد؟ راه‌ حل جنبش کردستان برای فائق‌آمدن بر آنها در بًعد ايران و کردستان کدام است؟ وجه‌ مشخصه‌ی اين آلترناتيو و تمايز آن با راه‌حلهای برخی از احزاب ديگر اپوزيسيون در کجاست؟ کدامين آزمون تاريخی و استدلال سياسی مبانی اين بديل را تشکيل می‌دهند؟ اساساً زاويه‌ی ديد کًرد کدام و ذهنيت و روان‌شناسی سياسی کًردی چگونه‌ عمل می‌کند؟ اينها پرسشهايی هستند که‌ نويسنده‌ در تلاش است به‌ آنها به‌ تلخيص ـ و نه‌ جامع و مانع ـ پاسخی شخصی بدهد، هر چند که‌ بر اين باور است، اين پاسخها چندان هم شخصی نيستند و دست کم بخش بزرگی از عينت مربوط به‌ رابطه‌ی ايران و کردستان را در عرصه‌ی‌ سياست و مبارزه‌ بازتاب می‌دهند. مخاطب اين نوشته‌ در درجه‌ی نخست آنانی هستند که‌ در پيوند با کردستان مشکل معرفتی دارند و نه‌ سياسی و به‌ دليل زبانی، سنی يا جغرافيايی کمتر با ادبيات سياسی کُردی سروکار داشته‌اند.

1-  کردستان ايران ـ و اينجا مقصود مناطق چهارگانه‌ی‌ استان کردستان، استان ايلام، استان کرمانشاه‌ و مناطق کُردنشين استان آذربايجان غربی می‌باشد ـ به‌ويژه‌ در طول نود ـ صد سال اخير با محروميتها و تبعيضات گوناگونی روبرو بوده‌اند. موارد برشمرده‌ی ذيل از مصاديق اين تبعيضات می‌باشند: 
يک  محروم ساختن مردم اين خطه‌ از بخشی از حقوق شهروندی و تقليل آنها به‌ شهروندان درجه‌ دو و سه‌ با مستمسکات فرهنگی، مذهبی، سياسی و امنيتی، 
دو سلب حق تعيين سرنوشت از آنها در وجه‌ عمومی خود، 
سه‌) سلب حق حاکميت منطقه‌ای از آنها در چهارچوب ايران، 
چهار  ممانعت از مشارکت کلکتيو آنها در حاکميت سياسی کل کشور، 
 پنج) پراکندن ارگانيک آنها و تحميل تقسيمات کشوری تبعيض‌آميز بر آنها بر مبنای تمهيدات امنيتی و سياسی برای مهار آنها و جلوگيری از رشد کيان و همبستگی ملی در ميان آنها، 
شش  اعمال تبعيضات فرهنگی بر آنها جهت محو مؤلفه‌های فرهنگی آنها چون زبان از طريق ممنوعيت آموزش زبان کُردی،
هفت  اعمال آگاهانه‌ی محروميتهای عيان و نهان اقتصادی و ممانعت هدفمند از رشد و اعتلای زيرساختهای اقتصادی کردستان با پيامدهای گسترش زمينه‌های مهاجرت کادر متخصص، نيروی کار ارزان و سرمايه‌ به‌ شهرهای مرکزی ايران، 
هشت  ميليتاريزه‌کردن کردستان و سرکوب خشن مطالبات و حرکتهای عدالتخواهانه‌ و آزاديخواهانه‌ و مدنی اين منطقه و ارتکاب جنايات بزرگ در حق مردم اين منطقه بدون عواقب کيفری برای آمران و عاملان اين جنايات و در موارد متعدد حتی ارتقاء سمت و ترفيع شغلی آنها‌ (مانند مورد حسنی که‌ به‌ سبب قتل عام مردم بيدفاع کُرد به‌  نماينده‌ی رهبر ترفيع درجه‌ يافت و يا آقای احمدی نژاد و وزرای وی که‌ سالها در کردستان جنايت آفريدند، در ترور و سرکوب مشارکت مستقيم داشتند و بعدها به‌ پاس اين  خدمات به‌ مدت هشت سال تمام در رأس هرم حکومت قرار گرفتند، 
نه‌)  تحقير سيستماتيک مردم اين ديار و مناطق سنی‌مذهب ديگر کشور چون بلوچستان، ترکمن‌صحرا، ... از راه‌ رسانه‌ها و توسط واعظان مذهبی شيعه‌، تحريک بخشهای ناآگاه‌ جامعه‌ بر عليه‌ اين مردم به‌ دلايل مذهبی بدون پيامد جزايی برای تحريک‌کنندگان و توهين‌کنندگان (مانند مورد حجت‌الاسلام دانشمند که‌ بر منبر می‌رود و‌ مردم سنی و به‌ويژه‌ بلوچستان را مورد شديدترين اهانتها قرار می‌دهد، بدون اينکه‌ اين امر کوچکترين پيامدی برای وی داشته‌ باشد، تازه‌ ايشان عضو بيت رهبری خامنه‌ای نيز است و ده‌) خصومت نهان و آشکار دولتهای حاکم بر ايران با‌ جنبش ملی کُرد همچنين در بخشهای ديگر کردستان و همکاری با دولتهای مربوطه‌ برای سرکوب اين جنبشها (مانند آنچه‌ در اواسط دهه‌ی هفتاد ميلادی سده‌ی پيش در ارتباط با جنبش کردستان عراق اتفاق افتاد و در سالهای پيش بر عليه‌ جنبش کردستان ترکيه‌ چندين بار صورت گرفته‌ است). اين رويکرد حکايت از يک سياست عمومی‌تر و نهادينه‌ی کُردستيزی در فرهنگ سياسی حاکمان ايران دارد. 
کوتاه‌ سخن:  آن تضييقات و تضييعاتی که‌ متوجه‌ مردم و به‌ويژه‌ اقشار آگاه‌ و نخبگان و فعالان سياسی کل ايران است، آن ساختارهای غيردمکراتيک سياسی چون عدم وجود انتخابات آزاد، ممنوعيت احزاب سياسی و تشکلهای صنفی مستقل، ممنوعيت رسانه‌های آزاد و غيره‌ که‌ کل مردم ايران را از بخش عمده‌ای از حقوق دمکراتيک خود محروم نموده،‌ آن تبعيضات جنسی و اجتماعی که‌ همزاد جمهوری اسلامی است و دامن زنان و تهيدستان کشورمان را گرفته‌، "صرفاً به‌ استبداد سياسی حاکم بر ايران برمی‌گردند و صد البته‌ شامل کردستان نيز ـ آن هم به‌ دليل شدت بيشتر مقاومت در اين خطه‌ به‌ درجات بسيار بالاتری ـ می‌شوند، اما هيچکدام از موارد  دهگانه‌ی فوق که‌ ريشه‌ در پيروی از مکتب ناسيونال‌شووينيسم ملت‌سازی  و ساخت و پرداخت ملت ايران بر اساس يک زبان و يک مذهب و يک دولت و ‌ تمرکز و تراکم شديد قدرت سياسی در نقطه‌ای از ايران برای پياده‌کردن اين دکترين دارد، مشمول مناطق مرکزی ايران نمی‌شود. بنابراين ستم بر مردم کُرد و کردستان [و مناطق ديگری از ايران چون بلوچستان، ...] مضاعف و کميت و کيفيت و علت و انگيزه‌ی آن متفاوت از ستم بر مناطق مرکزی ايران بوده‌ است. در يک کلام: رژيمهای حاکم بر ايران با کردستان با اعمال ستمی ملی‌ای که‌ بر آن رواداشته‌اند، نه‌ چون جامعه‌ی خودی که‌ بايد با ابزار سرکوب سياسی تحت انقياد و کنترل سياسی قرار گيرد، بلکه‌ چون يک سرزمين مستعمره‌ تعامل و عملاً آن را از پيکره‌ی ايران تجزيه‌ نموده‌اند.
 
2- وضعيت پيشگفته‌ موجد يک خودگاهی جمعی و بر بستر آن شکل‌گيری يک جنبش رهائی‌بخش در کردستان شده‌ است. اين جنبش اکنون احزاب متفاوتی را دربرمی‌گيرد. استراتژی عمده‌ و راستای اصلی اين احزاب غلبه‌ بر وضع موجود از راه‌ استقرار دمکراسی فدراتيو و سکولار در ايران می‌باشد. اين نوع از حاکميت 
يک علاوه‌ بر تأمين حقوق شهروندی و استقرار دمکراسی در ايران
دو نقطه‌ی پايانی بر تراکم و تمرکز سياسی، امنيتی، اقتصادی و فرهنگی ايران که‌ در پرتو آن استبداد کنونی و پيشين ايران شکل گرفته‌ و قدرت و سازوکارهای لازم را برای اعمال تبعيضات بر مناطق غيرمرکزی ايران فراهم نموده‌‌، می‌گذارد و 
سه‌   آنها را در حاکميت مناطق خود و 
چهار کل کشور سهيم می‌سازد و 
پنج  به‌ حاکميت دينی در ايران که‌ منشاء بخش قابل توجهی از تبعيضات بر پيروان اديان و مذاهب ديگر و مکاتب غيردينی و صد البته‌ زنان می‌باشد، پايان می‌دهد.
کوتاه‌ سخن: اين نوع از دمکراسی همزمان سه‌ وجه‌ شهروندی [فراقومی، فراجنسيتی]، فرامنطقه‌ای [تمرکززدايانه‌] و فرافلسفی [فراايدئولوژيک] دارد.
 
3-  مطالبات اين جنبش را ـ که‌ خود را به‌ دلايل عديده‌ نه‌ "قومی ، که‌ ملی و مردم کردستان را نه‌ قوم ، که‌ ملت می‌داند، می‌توان در تلاش برای کسب حق تعيين سرنوشت خلاصه‌ نمود. اين حق دو وجه‌ درونی و بيرونی دارد، بدين معنا که‌ هم می‌تواند به‌ مفهوم کسب حق حاکميت ملی ـ جغرافيايی در داخل کشور ايران باشد و هم به‌ مفهوم تلاش برای کسب استقلال خارج از ايران. مد نظر احزاب مطرح کردستان اما وجه‌ درونی و ايرانی اين حق است، هر چند که‌ تلاش برای تحقق وجه‌ دوم و برونی آن برای زمانی که‌ وجه‌ درونی آن تحقق‌نيافتنی تلقی شود، منتفی نمی‌گردد. لذا افراد و نيروهايی که‌ به‌ دمکراسی اعتقاد راسخ با تمام تبعات آن دارند و در پرتو دمکراسی مورد نظر آنها وجه‌ درونی حق تعيين سرنوشت تحقق‌يافتنی باشد، نبايد نگرانی‌ای از حيث جدايی کردستان (و آذربايجان، بلوچستان، ترکمن‌صحرا و خوزستان) از ايران داشته‌ باشند. نگرانی واقعی را نيروهايی بايد داشته‌ باشند که‌ به‌ سرکوب رومی‌آورند و يا باوری به‌ تحقق وجه‌ درونی حق تعيين سرنوشت در ايران در پرتو يک نظام دمکراتيک فدرال ندارند. ميل باطنی و مدون و بارها مورد تأکيد قرار گرفته‌ی نخبگان کُرد نه‌ معطوف به‌ استقلال کردستان و ايجاد مرزهای جغرافيايی جديد، که‌ به محو مرزهای حقوقی موجود بين کردستان و ايران و‌ استقرار يک نظام فدرال و دمکراتيک و سکولار در ايـــران می‌باشد. 
 
4-  به‌ اين دليل نوع فدراتيو نظام دمکراتيک مورد تأکيد احزاب کردستان است که‌ آنها بر اين باورند که‌ يک نظام حتی دمکراتيک اکثريت‌گرا و مرکزگرای صرفاً مبتنی بر حقوق شهروندی مشکلات عديده‌ای را که‌ به‌ويژه‌ به‌ سبب تمرکز و تراکم شديد قدرت سياسی و اقتصادی و فرهنگی موجود در ايران بوجود آمده‌، حل نمی‌کند، آن هم از جمله‌ به‌ دلايل ذيل: 
يک- بر اهل نظر و خرد محرز است که‌ دمکراسی اکثريت‌گرا و مرکزگرا ـ مثلاً در شمايل نظام تک سطحی و تک پارلمانی و رياست جمهوری و نه‌ [چند] پارلمانی و چندسطحی ـ آن هم در يک کشور چنداتنيکی مکانيسم مناسبی برای پاسخ به‌ مطالبات و نيازهای اقليتها نيست (اينجا قليت نه‌ در بُعد عددی، که‌ در بُعد حقوقی آن مد نظر است، چون در بًعد عددی همه‌ی مليتهای ايران در مقياس سراسری در اقليت و اما در مناطق مسکونی خود در اکثريت می‌باشند). بشريت ترقيخواه‌ می‌گويد که‌ فائق‌آمدن بر نابرابريهای طبقاتی، ملی، قومی، جنسی، ... مکانيسمها، ساختارها و ابزارهای قانونی متفاوت و متعددی می‌طلبد. برای پاسخ به‌ ملزومات دمکراسی واقعی در چنين کشوری، برای جذب اقليتها به‌ جامعه‌ی کثريت [صاحبان قدرت] و ايجاد انگيزه‌ و دلبستگی و همبستگی در ميان آنها بايد ضمن اعطای خودمختاری منطقه‌ای به‌ آنها آنها را در سياستگزاری کلان کشور حتی بيشتر از نسبت جمعيتی آنها مشارکت داد. هرگونه‌ اعمال اراده‌ی اکثريت بر آنها حتی اگر صورتی ظاهراً دمکراتيک نيز داشته‌ باشد، نه‌ تنها در نفس خود غيرعادلانه و‌ غيردمکراتيک است، بلکه‌ شکافهای موجود را بيشتر نيز می‌کند و در انتها نمی‌تواند منجر به‌ اتخاذ استراتژی 
 کسب استقلال دولتی توسط اين اقليتها نگردد.
دو ايران چون کشوری بالنسبه‌ پهناور از سرزمينها و فرهنگها و مردمان به‌ لحاظ اتنيکی متفاوتی تشکيل شده‌ است. اداره‌ی کل اين مناطق از يک مرکز تصميم‌گيرنده‌ی دوردست و نشيمنگاه‌ يک خلق بدون مشارکت اين مناطق و خلقها در پروسه‌ی تصميم‌گيری و مديريت‌ ـ همانطور که‌ گذشته‌ نشان داده ـ  بدون دشواری و تبعيض و تنش ممکن نيست و از اين گذشته‌ غيردمکراتيک نيز است. پرهيز از مديريت و کنترل سياسی از راه‌ دور، تأمين شفافيت در پروسه‌ی تصميم‌گيريهای کلان و مربوط به‌ مناطق دوردست، ارتقاء کارايی و کارکرد دستگاه‌ اداری خود دلايل ديگری هستند که‌ به‌ تنهايی امر ضرورت استقرار حکومتهای منطقه‌ای در بطن يک نظام فدرال سراسری را ايجاب می‌کنند.
سه‌) علاوه‌ بر فاکتورهای فوق نبايد از نظر دور داشت که‌ اعمال شووينيسم و ستم ملی و جمعی به‌ درجات متفاوت بر مناطق معينی از ايران به‌ هر حال باعث شکل‌گيری يک نوع خودآگاهی منطقه‌ای در ميان مردم اين مناطق و طرح مطالبات معينی حول دستيابی به‌ حق تعيين سرنوشت خود در منطقه‌ی خود و مشارکت در حاکميت کشور خود، آن هم نه‌ صرفاً بعنوان شهروندان ايرانی، بلکه‌ ‌همچنين بصورت جمعی و در شمايل نمايندگی مناطق يا ايالتهای ايران ـ مثلاً توسط يک مجلس سنا ـ شده‌ است. بی‌توجهی به‌ اين خودآگاهی و اراده‌ تنها می‌تواند نتيجه‌ی معکوس برای حفظ وحدت و يکپارچگی ايران داشته‌ باشد. و اما توجه‌ به‌ آن حاصلی جز استقرار يک نظام دمکراتيک نمی‌تواند داشته‌ باشد. بر همين مبنا هم نخبگان کُرد نه‌ تنها برای استقرار دمکراسی مبارزه‌ می‌کنند، بلکه‌ نوع معينی از آن ـ يعنی دمکراسی فدراتيو ـ را پيشنهاد می‌کنند.
کوتاه‌ سخن : تأکيد بر دمکراسی بدون فدراليسم جاذبه‌ای در نخبگان اين مناطق ايجاد نمی‌کند. به‌ عبارتی ديگر از نظر آنها باتوجه‌ به‌ دلايل برشمرده‌ی فوق تنها آلترناتيو دمکراتيک برای ايران فدراليسم و در چهارچوب آن تشکيل حکومت منطقه‌ای کردستان است.
 
5-  حال چرا احزاب کردستان بر تشکيل حکومت منطقه‌ای يا ايالتی يا واحد ملی ـ جغرافيايی کردستان در يک نظام فدرال مشتمل بر مناطق و استانهای کُردنشين [و نه‌ يک نظام فدرال اداری يا استانی] تأکيد دارند؟ اهم دلايل اين امر به‌ قرار ذيلند:
يک   اساساً يکی از مشکلات جنبش کُردی همين تقسيمات کشوری کنونی است که‌ خود کُرد نقشی در شکل‌گيری آن نداشته‌ و منشاء تبعيض و تنش شده‌ است و به‌ همين دليل نيز يکی از مطالبات محوری جنبش ملی کُرد تغيير اين تقسيمات و پايه‌ريزی نوين آن بر مبنای اراده‌ی دمکراتيک مردم شهرهای مربوطه‌ می‌باشد. 
دو  تشکيل واحد ملی ـ سياسی کُرد در چهارچوب ايران فدرال ناظر بر تئوری کيان ملی کُرد نيز است. به‌ عبارت ديگر کيان [شخصيت/خودآگاهی] ملی بنيان و شالوده‌ی رهائی ملی کُرد به‌ لحاظ تئوری و پراکتيک می‌باشد. پيشروان کُرد در پی تکوين اين شالوده‌ی سياسی ـ فرهنگی که‌ در حال حاضر خود را در وجود احزاب متفاوت و زبان کُردی می‌نماياند، به‌ يک واحد ملی ـ دولتی می‌باشند. کُرد به‌ اين استنتاج رسيده‌ است که‌ بدون دستيابی به‌ يک واحد دولتی [منطقه‌ای يا مستقل] از ستم جمعی و کلکتيوی که‌ بر وی روا داشته‌ می‌شود رهائی نخواهد يافت، پيشرفت ساختاری کردستان ممکن نخواهد بود و همواره‌ در معرض تهديدات نظامی و فرهنگی ملت ـ دولتهای فرادست خواهد بود. بنابراين تشکيل دولت کُردی جنبه‌ی تدافعی و صيانتی دارد. در همه‌ی احزاب کردستان ايران [به‌ انضمام سازمان کردستان حزب کمونيست ايران ـ کومله‌ که‌ در پی "حاکميت مردم کردستان"است و برای آن برنامه‌ی مدونی هم دارد] وجه‌ ملت‌گرايانه‌ و رهائی‌بخش ملی مبارزه‌ محوری و تعيين‌کننده‌ است، چه‌ که‌ کُرد در گذشته‌ نه‌ تنها بعنوان شهروندان ايرانی، بلکه‌ همچنين و به‌ويژه‌ به‌ مثابه‌ی کُرد از سوی دستگاه‌ سياسی حاکم تحت تبعيض و ستم بوده‌. اين ستم يک ستم کلکتيو و جمعی بوده‌ است. برای فائق آمدن بر آن اعطای حقوق شهروندی لازم، اما کافی نيست، بلکه‌ علاوه‌ بر آن مکانيسم و صدالبته‌ ارگانهای دولتی‌ای لازم است که‌ در آينده‌ از چنين تبعيضاتی ممانعت و از موجوديت و هويت سياسی و ملی و فرهنگی جمعی کُرد صيانت کند. 
سه‌) يکی از جوهره‌های اصلی فدراليسم زبان و فرهنگ و اعطای خودمختاری در اين زمينه‌ است. برای فائق آمدن بر آسيميلاسيون فرهنگی که‌ در طول چندين دهه‌ بر کُرد روارفته‌، دنبال‌کردن يک سياست فرهنگی و زبانی واحد در گستره‌ی‌ کل کردستان (هر چهار استان) لازم است. به‌ هر حال در ايالت [يا استانهای] کردستان نظام آموزشی و فرهنگی و اداری و ... بر اساس زبان کُردی داير می‌گردد. مبانی و سياستهای مربوطه‌ بايد در يک پارلمان ميان‌استانی تدوين و تصويب شوند و از سوی يک دولت ايالتی اجرا شوند، مخصوصاً با عنايت بر اين واقعيت که‌ استانهای مورد نظر آن چنان وسيع و پر جمعيت نيستند که‌ نتوان از آنها يک واحد سياسی ـ جغرافيايی تشکيل داد (نفوس کل استانهای کُردنشين احتمالاً به‌ جمعيت تهران نرسد که‌ تنها يک شهر است.
چهار  در بحث فدراليسم از تناسب قوا بين دولتهای ايالتی از سويی و دولت فدرال از سويی ديگر سخن در ميان است. بر مبنای اين بحث استانهای کوچک قدرت کافی برای عرض اندام در مقابل حکومت مرکزی را نخواهند داشت که‌ لازمه‌ی دمکراسی در کشور چندمليتی است. از اين گذشته‌ يکی از سرچشمه‌های بحران مورد بحث تمرکز قدرت سياسی است. فدراليسم اداری [و نه‌ سياسی] مشکل تمرکز و تراکم سياسی را حل نخواهد کرد. 
 پنج   در روان کُردی به‌ دليل تجربه‌ی منفی و تلخ حداقل صد سال اخير جنبش کُردی با حکومتهای مرکزی ايران نوعی بدگمانی و بدبينی نهادی نسبت به‌ اين حکومتها وجود دارد. نخبه‌ی کُرد می‌داند که‌ ميزان صداقت دولت ايران ‌ـ هر دو نوع شاهی و شيخی آن ـ حتی قابل قياس با ديگر دولتهای سرکوبگر چون ترکيه‌ و عراق و سوريه‌ نبوده‌ و نيست و جايی برای باور به‌ آن، اعطای اختيارات زياد به‌ آن و به‌ويژه‌ دادن چک سفيد باقی نمی‌گذارد. حکومتهای مرکزی تاکنونی ايران از همه‌ی‌ قماشهای آن تاکنون چيزی جز تهديد برای جنبش کُردی نبوده‌اند. نفس اين مسأله‌ اتخاذ سياست واحد کُردی ـ حتی در يک نظام دمکراتيک و فدرال ـ را ايجاب می‌کند. دهه‌ها زمان لازم است تا جراحات و ضربات روانی مهلکی که‌ کُرد از باورداشتن به‌ حکومتگران هم‌تيره‌"و هم‌نژاد ايرانی‌ متحمل گرديده‌، التيام بخشند. 
 شش  وجه‌ هزينه‌ی نظام سياسی‌ نيز از اهميت کمی برخوردار نيست. بديهی است که‌ هزينه‌ی نڤام سياسی فدرال در قياس با حکومت دمکراتيک مشابه‌ بالاتر است؛ ما در کشوری چون ايران به‌ هر حال يک دولت فدرال سراسری و مثلاً شش ـ هفت دولت منطقه‌ای خودمختار خواهيم داشت. هر يک از اين دولتها نيز از سه‌ قوه‌ی اجرايی، قضايی و قانونگزاری خود برخوردار خواهند بود. طبيعی است اگر اين تعداد ـ مثلاً به تناسب استانهای کنونی ـ به‌‌ 31 مورد افزايش يابند و به‌ انضمام دستگاه‌ سه‌گانه‌ی دولت مرکزی فدرال به‌ 32 دولت برسند، نسبت هزينه‌ها حداقل چهار برابر خواهد گرديد. اين نه‌ معقول است و نه‌ با رسالت نظام فدرال همخوانی دارد. (آلمان با جمعيت 81 ميليونی خود 16 ايالت دارد و چند ايالت آن تنها از يک شهر يا دو شهر تشکيل شده‌، لذا همواره‌ بحثهای جدی برای ادغام ايالتهای کوچک و‌ بزرگ همجوار با هدف کاستن از‌ هزينه‌ی دولتداری در جريان بوده‌، اما اين هدف با مراجعه‌ با آراء عمومی مردم اين مناطق تاکنون تحقق نيافته‌ است).
 هفت‌) اين تصور که‌ با استقرار نظام فدرال تقسيمات کنونی اداری کشور به‌ کلی متلاشی و اين منشاء مشکلات ديگری خواهد شد، چندان واقعی نيست. اين تقسيمات تنها زمانی بايد دستخوش تغييرات گردند که‌ موجد تبعيض و تنش شده‌ باشند و يا با خواست و اراده‌ی مردم شهرها و مناطق مربوطه‌ منطبق نباشد. فراموش نکنيم که‌ تقسيمات کشوری هيچگاه‌ تابو نبوده‌ و تقريباً هر حکومت تغييراتی را در آن بوجود آورده‌. در ابتدا ما واحدهای ايالتی و ولايتی داشته‌ايم. لذا خارج از موضوع فدراليسم، هر حکومت دمکراتيکی که‌ در ايران بر سرکار بيايد، با اين مسأله‌ روبرو خواهد بود و يقيناً اقداماتی را نيز در راستای نوسازی اين تقسيمات انجام خواهد داد. خوب، پرسش اينجاست: ملاک و معيار ما برای ايجاد اين نوسازی چه‌ خواهد بود و آيا پايبند به‌ ضوابط دمکراتيک خواهيم بود؟ همانطور که‌ در دوره‌ی مشروطه‌ بحث ايالت و ولايت همزمان مطرح بود، در بحث کنونی فدراليسم هم تنها ايالت مطرح نيست، بلکه‌ در درون اين ايالتها بايد واحدهای اداری محلی داشته‌ باشيم که‌ می‌توانند با تغييراتی همان استانهای کنونی باشند. بطور مشخص کردستان ايران از مناطق چهارگانه‌ای تشکيل خواهد شد که‌ در ابتدای اين سياهه‌‌ نامبرده‌ شدند. هر ايالتی خود تعيين خواهد نمود که‌ در چهارچوب آن چند واحد استانی خواهد بود. به‌ تصور من در ايالت کردستان به‌ استانهای کردستان، ايلام و کرمانشاه‌ استان مکريان از مناطق کُردنشين آذربايجان غربی اضافه‌ خواهد شد و به‌ احتمال زياد در اين خطه‌ تنها تغيير اين خواهد بود. 
هشت‌‌‌  فدراليسم چون هر نظام سياسی ديگری بدون دمکراسی تنش‌زاست. و چنانچه‌ به‌ دمکراسی باور راستين داشته‌ باشيم، بايد تبعات آن را نيز بپذيريم. فرض کنيم فردا فدراليسم استانی داشته‌ باشيم و اين فدراليسم فراتر از يک فدراليسم اداری باشد و آنطور که‌ برخی از جناح راست اپوزيسيون می‌گويند اين نظام حکومتهای محلی هم داشته‌ باشد. آيا می‌توان دليل منطقی برای مخالفت با ادغام اين استانها و يا حکومتهای محلی در هم بر مبنای خواست ساکنان آنها اقامه‌ نمود؟ و اگر هم مخالفتی نداشته‌ باشيم، نتيجه‌ برای نمونه‌ در ارتباط با کردستان به‌ احتمال بسيار زياد در بُعد کوتاه‌مدت يا درازمدت اين خواهد بود که‌ اين واحد جغرافيايی [حالا هر نامی هم چون استان، ايالت، حکومت محلی، حکومت اقليمی، ... داشته‌ باشد] از مناطق کُردنشين چهارگانه‌ تشکيل خواهد شد. لذا التزام به‌ دمکراسی نيز به‌ تنهايی کافی است که‌ تمايل پيشروان سياسی کردستان برای تشکيل ايالت ملی ـ جغرافيايی کردستان در چهارچوب نظام فدرال دمکراتيک ايران محترم شمرده‌ شود.
 
پايان‌ سخن: شايسته‌ است نقطه‌ عزيمت هر آنکه‌ کُرد و روان کُردی را می‌خواهد بفهمد، نه‌‌ تأکيد شعارگونه‌ بر ايرانی‌بودن کُردها [که‌ بيشتر چون عذر بدتر از گناه‌ می‌ماند]، نه‌ پافشاری بر تماميت ارضی ايران [که‌ فی‌النفسه‌ از سوی کردستان مورد سوال قرار نگرفته‌ و لذا تکرار آن ملال‌آور است و نتيجه‌ی معکوس دارد] و نه‌ وعده‌ی دمکراسی و حقوق برابر شهروندی [که‌ از سوی پيشروان کُرد چون مستمسک و گريز برای عدم پذيرش اصل مسأله‌ نگريسته می‌شود]، بلکه‌ محترم شمردن و برسميت‌شناسی تلاشهای تاريخی اين ملت برای دستيابی به‌ حق تعيين سرنوشت خود و تمکين به‌ اراده‌ی آن برای رفع ستم ملی و پذيرش واحد ملی ـ جغرافيايی کردستان در چهارچوب يک نظام دمکراتيک فدراتيو در ايران برای صيانت از آن باشد. حفظ تماميت ارضی ايران نه‌ از راه‌ نظامی و کشتار مردم کردستان، که‌ تنها در پرتو محترم شمردن حق حاکميت ملی کُرد در ايران ممکن است. اين بايد آويزه‌ی گوش هر ايرانی مسؤول و دمکراتی باشد که‌ دل در گرو استقرار دمکراسی واقعی در ايرانی يکپارچه‌ دارد. به‌ هر روی، آنچه‌‌ هر ايرانی قبل هر چيز بايد در مورد کردستان بداند اين است که‌ کُرد يک) برای سروری و کيان ملی خود و دو) ترجيحاً در چهارچوب ايران مبارزه‌ می‌کند. وجه‌ نخست اما مقدم بر وجه‌ دوم است. کردستان را بايد با اين اراده‌ و ويژگی شناخت و پذيرفت. به‌ هر حال آنچه‌ مسلم است اين است که‌ کردستان يدک هيچ دولت و اپوزيسيونی ـ ناسيوناليست يا اسلاميست ـ نخواهد شد و قانونمنديهای درونی خود را دارد. شناخت اين امر پيش‌شرط شناخت کردستان و جنبش آن و موفقيت در بکارگيری پتانسيل مبارزاتی آن در مسير رهائی و دمکراتيزاسيون کل ايران و حفظ يکپارچگی آن است.

چاره کردها چیست ؟ فدرالیزم ، کنفدرالیزم ، استقلال و یا بازگشت به سرزمین اصل

$
0
0
کردها و کنگره ملی 
مطابق اسناد تاریخی که همه ملل جهان و از جمله ملت های فارس ، عرب و ترک منطقه از آنها آگاه اند ، کردها جزء اولین ساکنان بین النهرین و یا میان رودان بوده و اولین امپراطوری آریائی  را به نام امپراطوری ماد در این محدوده جغرافیائی که بخشی از ایران را هم شامل می شود  تشکیل داده اند . از زمان امپراطوری ماد ها و ادامه آن ، امپراطوری هخامنشی گرفته تا ساسانیان  ، یعنی سقوط حکومت های آریائی  تبار به دست اعراب ، مادها جزء ارکان اصلی حکومت در ایران بوده اند . لیکن بعد از حمله اعراب و بعد از آن مغولها  ، کردها به دلیل مقاومت آشتی ناپذیر در برابر  حاکمیت متجاوزین ، همواره مورد تهدید و سرکوب  قرار گرفته  اند  .امری که تا به امروز هم ادامه دارد .  بعد از  قراردادهای ننگین حکومت های اکثرا غیر ایرانی حاکم بر ایران و بویژه بعد از معاهدات  ننگینی که به دنبال جنگ جهانی اول بر کردها ، ایران و منطقه تحمیل شد  ، کردستان به چهار و بلکه پنج تا شش قسمت تقسیم و هر پارچه ای در اختیار دولتی مصنوع قرار گرفت .  بخش اندکی از کردها را در ایران باقی گذاردند  ، بخش هائی را به عراق و سوریه واگذار کردند و بزرگترین قسمت از این ملت و سرزمین ، نصیب ترکهای عثمانی شد . 
اکنون : 
شوینیست های ایرانی همدل و همزبان با حاکمیت های سرکوبگر ، به ظاهر می گویند که کرد ها ایرانی اند  ، ولی در سرکوب این ایرانیان نه تنها در ایران، بلکه حتی در کشورهای عراق ، ترکیه و سوریه نیز  فعالانه و سازمان یافته  مشارکت کرده  و دولت های این کشور ها را در سرکوب و نابودی کردهای آریائی، نه تنها یاری داده اند   ، بلکه تسلیح هم کرده اند  . 
 اقوام مهاجمی که حضور فیزیکی و معنوی خود را بر ایران و ایرانی تحمیل کرده اند  ، کردها را تجزیه طلب و ضد انقلابی می خوانند .
شوینیست های عرب هم کردها را به جرم ایرانی بودن انفال می کنند و 182 هزارتن  از زنان و مردان کرد را در صحراهای جنوب عراق زنده به گور می کنند و یا با بمب های شیمیائی در  حلبچه و در چند دقیقه نابود می کنند . 
شوینیست های ترک هم کردها را ترک کوهی می خوانند و کمر به نابودی ، کشتار دسته جمعی و امحای انها و ویران کردن شهر ها و روستا های آنان بسته اند . 
همه این  به اصطلاح دولت – ملت ها ، کردها را نه ملتی بزرگ ، بلکه قومی  تجزیه طلب خوانده و در سرکوب و نابودی انها همداستان اند و هرگونه ادعای حقوق آنها را ضد منافع ملی و تهدیدی برای تمامیت ارضی خود  می خوانند .
از تبعید کردهای فیلی در عراق و ضبط اموال و دارائی ها و املاک آنها  صحبتی به میان نمی آید . از تغییر نام شهر ها و حتی کوهها و مناطق تاریخی آنها کسی چیزی نمی گوید . از تغییر ترکیب جمعیتی شهر ها و مراکز جمعیتی کردها در همه این کشورها و از جمله تعریب و یا ترکی کردن  شهر های کرد نشین  کسی چیزی نمی گوید  و و و .  
حال به نظر شما تکلیف این مردم 40 ؟  میلیونی چیست ؟ 
اکنون کرد ها تصمیم به تشکیل کنگره ملی کردستان برای همه پارچه هائی که هرکدام تقسیم و به کشوری منظم شده اند ، گرفته اند . هدف این کنگره تضمین حقوق این ملت بزرگ در همه کشورهایی است که بخشی از این ملت را در تسخیر خود دارند .  کنگره می خواهد از طریق دعوت نمایندگان این کشور ها و نمایندگان مراجع   بین المللی  ، به بررسی وضعیت فلاکت بار این انسانها پرداخته  و از کشور های ذیربط و نهاد های جهانی بخواهد که حقوق قانونی و انسانی این ملت بزرگ را به رسمیت بشناسند و از سرکوب برنامه ریزی شده ، سیستماتیک و مستمر  و نابودی غیرممکن این ملت دست بردارند . 
 مواضع احزاب و سازمانهای مدعی برقراری عدالت و تضمین حقوق انسانی ملت ها در این کشور ها و از جمله ایران چیست ؟ 
راههای پیش روی کردها کدام اند ؟  
1 – پذیرش قراردادهای ننگین و استعماری  ، یعنی گردن نهادن به پارچه پارچه ماندن و تلاش برای تضمین حقوق ملی و انسانی و شهروندی  خود در چهارچوب کشور هائی که به آن منظم شده اند و ادامه مبارزه در راه   پذیرش موجودیت و هویت و قبول مشارکت عادلانه  آنها در اداره امور کشور مربوطه ، به حاکمان سرسخت و قصی القلب ؟ . امری که تا کنون ممکن نشده و این ملت ها و دولت های آنان تن به این حد اقل هم نداده اند ؟
بخش های تقسیم شده  ملت کرد  ،  تا کنون به اجبار ، تن به تقسیمات ضد بشری کردستان داده اند و پذیرفته اند که همچون شهروند عرب در عراق ، همچون شهروند ی بی نام و نشان و هویت در سوریه ، به مانند شهروندی ترک در ترکیه و شهروندی ایرانی در ایران  ، ولی با حفظ هویت ملی خود و برخورداری از حقوق شهروندی  به زندگی و مشارکت در پیشرفت و تعالی این کشور ها ادامه دهند . 
ولی هیچکدام از این کشور ها ، حضور کردها را به عنوان شهروندی برابر حقوق ومستحق برخورداری از حقوق بشر نپذیرفته و همیشه در صدد انکار هویتی ،  آسیمیلاسیون  ، جلوگیری از مشارکت در اداره کشور و حتی نابودی و کشتار جمعی و  ویرانی  شهر ها و روستا های و حتی کور کردن چشمه های آب آن مناطق و انحراف رودخانه هائی  که از ارتفاعات این مناطق سرچشمه می گیرند و انتقال  آب آنها به نقاط دیگر  بر آمده اند . زندان ، شکنجه ، اعدام و حتی ندادن شناسنامه و پاسپورت به آنها تنها بخش هائی از مظالم غیر انسانی است که بر این مردم تحمیل شده است .  به عبارتی دیگر این واریانت  که تا کنون و به ناچار  مورد پذیرش کرد ها بوده است نیز به این مردم روا داشته نشده است . 
2 – درخواست برای کسب خود مختاری و یا برقراری سیستم فدرالیسم در این کشور ها به نحوی که ترکیب جغرافیائی این کشور ها بر همان تقسیمات استعماری و غیر انسانی بماند ، ولی کردها  ، اداره مناطق خود را با نظارت و مشارکت دولت های ذیربط به دست خود اداره کنند ؟ 
کسب خود مختاری و یا برقراری سیستم فدرالی در این کشور ها و تقسیم عادلانه مدیریت امور ، مطابق فرهنگ و رسومات محلی و بومی ، تا کنون به شدت با مخالفت روبرو شده و در خواست کنندگان چنین حقی با سنگین ترین مجازات ها رو برو شده اند .  کشور های ذیربط به دلیل دارا بودن سیستم های تمامیت خواه و غیر دمکراتیک با هرگونه عدالت اجتماعی و انتخابات آزاد و برقراری دمکراسی و حقوق بشر ، ضدیت کره و مانع تحقق این واریانت  شده اند . اگر کردستان هدیه شده به عراق تا کنون توانسته شبه حکومتی فدرال تاسیس کند ، به برکت تداخل نظامی ابر قدرتها بوده است وگرنه تا کنون حتی حق حیات هم برای کردها در این کشور متصور نبود .  تازه هنوز هم دولت های مرکزی عراق از بکارگیری لفظ فدرال خود داری می کنند  و تنها در کردستان عراق است که این واژه متداول است . 
3 - پذیرش حق تعین سرنوشت ملت ها و اجازه جدائی این بخش های به زور متصل شده به این کشورهای مصنوع و بهم پیوستن مجدد این ملت از هم جدا شده و دادن اجازه برای  تشکیل کشوری مستقل  و حق حاکمیت بر سرنوشت خویش   . جدائی این بخش های کردستان که به دنبال معاهدات ننگین و استعماری به این کشورهای مصنوع منظم گشته اند و تشکیل کشوری مستقل به نام کردستان و برخورداری از دولت و کشور خود ، به مانند همه ملت های جهان و پایان دادن به فاجعه ای که به نام بزرگترین ملت بدون دولت نامیده می شود ؟
4 – ابطال عهدد نامه های ننگین که محصول حاکمیت های غیر ایرانی بوده و و لغو قراردادهای استعماری گذشته و بازگشت همه بخش های جدا شده از ایران به سرمین اصلی ؟ 
مزایا و معایب هر واریانت :
بخشی از مزایای واریانت اول :
– کاهش تنش های داخلی ، تضمین وحدت به ظاهر ملی( چرا که اساسا کردها و اعراب و ترکها هیچگونه قرابت ملی با یکدیگر ندارند )  ، برقراری ثبات ، بهره وری از انرژی تمامی بخش های کشور و از جمله   نیروی انسانی توانمند کرد ها برای مشارکت در مدیریت ،  تولید و پیشرفت کشور . 
بخشی از مزایای واریانت دوم:
– برقراری عدالت اجتماعی ، تحقق دمکراسی در سراسر کشور ، تقسیم قدرت و مدیریت بین شهروندان و رهائی دولت از بار گران مدیریت همه مشکلات کشور ، تسریع روند و و افزایش ضریب پیشرفت همه جانبه ، افزایش اعتبار ملی و توانائی بیشتر و بهتر برای شرکت در معادلات بین المللی  . 
بخشی از مزایای واریانت سوم : 
-خاتمه کشمکشی  ادامه دار  و بحرانی مداوم و تنشی مستمر و تحمیلی به منطقه و جهان و رهائی کشور ها و ملت های منطقه از جنگهای داخلی و تنش های مرزی و دست آخر محقق شدن یکی از اساسی ترین مواد حقوق بشر جهانی  یعنی پذیرش "  حق تعین سرنوشت ملل " . 
بخشی از واریانت چهارم : 
-          کردها همیشه اعلام کرده اند که ایرانی بوده اند و حتی بارها گفته شده که هرکجا کردی هست، آنجا ایران است . 
ولی متاسفانه تا همین اواخر دولت های ایران نه تنها برای بازگشت این بخش از کشور خود که ساکنان آن خود را ایرانی می دانند ، اقدامی نکرده اند ، بلکه همداستان با کشور های ضد کرد و در اصل ضد ایرانی ، در سرکوب کردها کوشیده اند !  تنها کافی است به قرارداد 1975 الجزایر اشاره کنیم . 
دیگر اینکه موقعیت سیاسی و تعاملات منطقه ای و بین المللی ایران چنان تضعیف شده که اساسا کسی  چشم دیدن ایرانی توانمند وپیشرفته را ندارد . حال از این بگذریم که اساسا  ایران با پذیرش این خواست کردها موافقت خواهد کرد ؟ و آن را نافی حاکمیت خود نمی داند ؟  
 تهران شهریور 1392



Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>