در طول سالهای اخیر، بسیار بر روی این مسئله تأمل کردهام که چرا اندیشهی ایرانی، با وجود چیرگی نسبی بر مبانی دمکراسی، مطالبات دمکراسیخواهانه و پافشاری بر استقرار دمکراسی در ایران، هرگز نتوانسته است موضوعی بنیادین در این شیوهی نگرش و حاکمیت را که "حق تعیین سرنوشت"است تحمل کند و درست در زمانی که مسئلهی حق تعیین سرنوشت ملتها در ایران، به میان میآید، به ناگاه، به موجودی "تمامیتخواه"، تغییر چهره میدهد.
پیش از این، در چند نوشته به موضوع "ذهنیت کشوروندی اندیشهی ایرانی"و تباین و ضدیت آن با "شهروندی"و "دمکراسی"اشاره کردهام و نیز گفتهام که دمکراسی ایرانی"به لحاظ بررسى "فضا سازی دمکراتیک"،اغلب محدوداست و بیشتر ازقواعد "دمکراسی گزینشی"پیروى میکند اما در این جا به موضوع دیگری اشاره خواهم کرد.
در این یادداشت، به دو مفهوم اشاره می کنم:
- ماهیت ضد قدرتمداری اندیشهی ایرانی
- ماهیت آزادمنشی اندیشهی ایرانی
به باور من، آنچه در تاریخ سیاسی ایران، منجر به تغییر نظامها در ایران شده و از پشتیبانی مردم نیز برخوردار بوده است"صرفنظر از آنکه بسیاری از سلسله جنبانیهای تاریخ ایران، از دربار شاهان آغاز و در دربار نیز به فرجام رسیده است"بیش از آنکه "ماهیت آزادمنشی اندیشه و اقدام ایرانی"تلقی شود دارای "ماهیت ضد قدرت مداری"است.
"ضد قدرتمداری مردم ایران"، یک واقعیت اجتماعی است که اساساً ناشی از استبداد تاریخی جامعه است، و در همهی سطوح و ابعاد اجتماعی نیز به چشم میآید. پیداست که این موضوع، نه به معنای "عدم بلوغ و رشد سیاسی"، بلکه فرآورده و خروجی چند عامل میتواند باشد:
- بیگانگی مردم از مراکز قدرت
- نداشتن حقوق سیاسی
- بیبهرگی از حقوق اقتصادی فردی
- فقدان مشارکت اجتماعی
مجموعهی این عوامل سبب میشوند که در هر دوره از تاریخ ایران، به تدریج نارضایتیها افزایش یابند و در مقطعی که انباشت نارضایی، با ضعف سلسلهی حاکم یا متغیر خارجی، در یک امتداد قرار گیرند، دگرگونی در ساختار سیاسی، محقق شود.
"ماهیت ضد قدرتمداری اندیشه و اقدام ایرانی"، معمولاً یک نتیجهی دیگر نیز داشته است و آن، "درونی شدن"یک آسیب و تبدیل آن به پدیداری است که میتوان در یک جمله، خلاصه کرد: "می دانیم(می دانستیم) چه نمیخواهیم، اما نمی دانیم(نمی دانستیم) چه می خواهیم."
از این رو، "کشش فعال"مردم با ماهیت ضد قدرتمداری، تنها تا زمان سرنگونی نظام، دارای انرژی جنبشی است و به مجرد تحقق آن، انگیزههای عمومی مشارکت سیاسی، رو به کاهش میگذارند و بسترهای مناسب برای "فرصت طلبی سیاسی"گروههای خاص در جامعه به وجود میآید."در تاریخ ایران، همواره آموزههای دین- پایه، توانستهاند این فرصتطلبی را به سوی قدرت هدایت کنند". به همین دلیل و دلایل پیشین، دیده شده است که حاکمیتهای جدید، به زودی در "فوق"جامعه قرار میگیرند، حقوق و آزادیها را به انحصار خود در میآورند و برای مردم، تنها یک حق باقی خواهد ماند: "ارادهی خودکامانهی حکومت"و "مساوی بودن همگانی در برابر خودسری حاکمیت".
تکرار و تثبیت مسئلهی ذکر شده در تاریخ سیاسی ایران، این موضوع را به یک "منش"در اندیشهی مردمان این سرزمین، تبدیل نموده است. در اینجا مقصود از "منش"، همخصلت رفتار فردی است و هم مبین شکلی از زندگی و نوع فضا یا اتمسفر اجتماعی است که در هیأت مجموعهای از رسوم و نهادهای جمعی، عینیت یافته است.
اکنون باید پرسید نهادینه شدن وضعیتی که گفته شد چه تبعاتی بر اندیشه و اقدام ایرانی به وجود آورده است؟
- ضعف و ناپایداری مالکیت خصوصی"مالکیت خصوصی در ایران، بیشتر مالکیت شخصی است".
- وابسته نبودن دولت به طبقات اجتماعی
- احساس عدم امنیت دایمی
- فقدان چشم انداز کم و بیش قابل اعتماد در زندگی فرد و اجتماع
همهی نتایج در کنار مؤلفههای اولیه، هنگامی که در یک بسترهی همگانی ظاهر و در تاریخ، تداوم یابند و بازتولید شوند به وضعیتی منجر خواهند شد که در آن، کسی که حقی ندارد مسئولیتی احساس نخواهد کرد، کسی که امتیازات زندگیاش، مطلقاً منوط به ادارهی صاحبان قدرت است معمولاً میکوشد از خشم آنان در امان باشد، کسی که زور میشنود معمولاً خودش هم زور میگوید و کسی که میداند صاحبان قدرت میتوانند مالش را غضب کنند یا به دیگری بدهند ضمن پنهان کردن اموال خودش، تلاش میکند اموال دیگران را هم غضب کند.
در کنار این وضعیتها، دمدمی مزاجی، افراط و تفریط، تناقض بین حرف و عمل، مصادره به مطلوبسازی، رنگ عوض کردنها، نان به نرخ روزخوردنها، گذشتهگرایی و گذشتهپرستی و کمالپرستی و آرمانخواهی نیز به صورت بخشی از "منش"ظهور پیدا میکنند.
از میان عوامل و تبعات "ضد قدرتمداری اندیشه، نهاد و اقدام ایرانی"، به چند فاکتور مهم میتوان اشاره کرد که میتوان بر اساس آن، به این پرسش پاسخ گفت که "چرا اندیشهایرانی،با وجود ادعای دمکراسی"، نمیتواند "حق تعیین سرنوشت"راتحمل کند:
نخست:افراط و تفریط
دوم:کمال پرستی
سوم: آرمانخواهی
چهارم: تاریخ پرستی و گذشتهگرایی افراطی
پنجم: نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام و التقاطگرایی
آشکار است که "افراط و تفریط"در یک دامنهی سیاسی، رویهای از "استبدادپذیری مطلق"یا "هرج و مرجخواهی"را عینیت خواهد بخشید، کمال پرستی، به تمامیتخواهی و یکپارچهنگری، تاریخگرایی و گذشتهگرایی، به قدسینگری و قدسیاندیشی و نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام، به "درک ناقص و سویهدار"و "التقاطیاندیشی "خواهد انجامید. در بررسی تاریخ سیاسی ایران، بسیار دیده شده است که میتوان، به تصاویری هم برخورد که عاری از حقیقت نیستند اما به دلیل حرکت به سوی "حقیقت انتخابی"و "حقیقت منفعت محور"، نه تنها منشأ تغییرات روبه جلو در اندیشه و اقدام نشدهاند بلکه خود، آسیبی دیگر بر آسیبهای شناختیک افزوده و به تدیج، نهادینه و درونی گشتهاند.
پافشاری بر آموزهی "دمکراسیخواهی منهای حق تعیین سرنوشت"در اندیشه و اقدام نسل نوین ایرانیان، بیش و پیش از همه چیز، به دلیل "ماهیت ضد قدرتمداری ایرانیان"و نه "منش آزادیخواهی"میتواند باشد....
چرا اندیشهی ایرانی، "حق تعیین سرنوشت"را تحمل نمیکند
بازهم نکته مهمی برای نجات اسلام درکل و بویژه اسلام در ایران چند ملیتی
اگر چه من از خانواده ای می آیم که منصور حلاج وار اعتقاد به انسان خدائی و تناسخ روح دارند و مسلمان نیستم، اما واقعا دلم برای اسلام ومؤمنین پاک دل اسلامی بیش از حد می سوزد. امروز صبح شنبه 12 اکتبر ویدئوئی ازجنایت سر بریدن انسانی برایم فرستادند که در آن یک جوان کمتر از 18 سال را، زیر عنوان آئین اسلام، مانند گوسفند سر بریدند و در هنگام سربریدن این جوان به قول قاتلین کافر، با کارد نه چندان تیز ، آیاتی ازقرآن را می خواندند. من واقعا نمی خواهم خاطر خوانندگان عزیزرا بانشان دادن این ویدئو از این بیشتر مکدر کنم. بهمین دلیل از آوردن آدرس معذورم دارید. اگر واقعا وضع بدین منوال پیش برود و به علاوه همه نظیر برخی ازملاهای کرد و بویژه این ملای مورد بحث ما، بیاندیشند، طولی نخواهد کشید، شاید فوقش صد یادویست سال دیگرکه اسلام ازبین برود. این مدت دوقرن برای آگاهی مردم و ترک عادت نیاز ضروری است. اضافه براینها، هنوز آدمهای ساده لوح و پاک دلی یافت می شوند که صادقانه باور دارند و احتمالا در آئین اسلامی بمانند. در اینجا یک نکته برای محققین وآئین شناسان محرز است که اسلام بااین شیوه رفتارو عمل سیر قهقرائی خود را، همانند مسیحیت که در قرون وسطا با تحت تعقیب قرار دادن و سوزاندن مو حنائی ها به نام جادوگر، به این روز دچار شده اند که امروزه فقط تعدادی از پیر مردان و پیر زنان برای عبادت به کلیسا می روند، طی می کند. تردیدی درآن نیست، درآینده ای نه چندان دور، اکثر مساجد مانند برخی از کلیسا ها و بویژه کلیسای اشتراسبورگ فرانسه، به موزه و تماشاگاه توریستهای جهان، تبدیل خواهند شد، این نکته محرز است. چه بسا خیلی زودتر از دوقرن این ادعا به حقیقت به پیوندد. زیرا آگاهی انسانها بسرعت بالا می رود و همین انسان در کشف هرچه بیشتر جهان ماوراء طبیعت سرعت به خرج می دهد. تصورش را بکنید، صاحب این قلم در عمر بسیار کوتاه خود که خیلی کمتر از یک قرن است درشهر، آن زمان حدود پنجاه هزار نفری محل سکونت خویش، قرون وسطا را دیده است، یعنی خیابانهای خاکی با گرد و غبار که آب پاشی آنها بادلو آب انجام می گرفت و آویزان کردن چراغهای فتیله ای در گوشه سه راهها یا چهار راهها، همانند اروپای قرون وسطا، توسط سپوران شهرداری بود. تازه در مرکز استان اسب و درشکه به جای تاکسی بکار گرفته می شد و اکنون هم مدرنترین و پیش رفته ترین کشفیات، برای مثال رفتن انسان به کره ماه وجهان دجیتال را دراین اروپا دیده و می بیند. چه افتخاری بهتر از این می تواند نصیب انسان باشد؟!
ئیسلام به شمشێر سهر دهکهویت ئیسلام دینی ئاشتی نییه""
اصل قضیه بر سر تکنولوژی مدرن در مقایسه با قرون وسطا و ماندن یا رفتن اسلام به آن جائیکه بایستی برود، نیست، بلکه بر سر رفتار برخی از رهبران اسلامی و تبلیغ آنها با زور شمشیر و تهدید برای گرویدن به اسلام است و مجبور کردن انسانها به دروغ گفتن. برای نمونه اکثر کارمندان از زن و مرد، اگرچه اعتقاد به اسلام نداشته باشند، باید قوانین اسلام را درایران و اکثر کشورهای اسلامی رعایت کنند. مثلا اگرکسی درنماز روزانه شرکت نکند و یا رو سری اش مناسب نباشد در پرونده خدمتی، ثبت می گردد و این خود آویزان کردن شمشیر دمکلاس برسر کارمند ذکر شده است.ماز روزان شرکت نکند و یا روسری مهم نیست اگر تبحر در کار خود نداشته باشید و نماز ندانید، مهم آنست که هرروز درصف نمازگذاران شرکت کنید وتابع باشید. این حضرات باور دارند که انسان به مرور زمان عادت می کند و مجبور می شود بپذیرد. غافل از آنند که با چنین کار و زوری تسریع می کنند پایان عمر اسلام را. همین زور بدون شک خود به نابودی این آئین دامن می زند!بقول عیسی مسیح "اینها نمی دانند چکارمی کنند پدر، خدایا(اگر وجود دارید)آنهارا ببخش". نمونه بارز این ادعا، موعظه برخی ازآیت الله های ایران وملاهای کرد بدون آگاهی جامع از جهان پیرامون است و یا بدون درک واژه های بکار گرفته شده است. اخیرا دخترجوانی ازکردستان عراق، که باید ستود این جوانان روشن ضمیر را، ویدئوی روی فه یسبوک خود گذاشته است که یک جمله از کامنت آن را ترجمه می کنم و در این مقاله می آورم. "این ویدئو فقط در30ثانیه به اندازه صدهاساعت ازتاریخ دین اسلام را بشما نشان می دهد. اسلامی که بعضی اوقات ازصلح و آشتی حرف می زند. محتوای ویدئو همه چیزرا رو می کند ...". بله این ویدئو وویدئوهای دیگر مانند کشتن بدون محاکمه و سربریدن وسنگسار انسانها نشان می دهند چهره واقعی اسلام را با استناد به مدارک. این ادعا را بی دینان نمی کنند، بلکه خود ملاهای محترم اسلامی با اسناد در موعظه ها علنا می گویند.
این ملای بزرگوار کرد (عکس فوق)، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان و رشد سریع انسانها از نظر کسب اطلاعات و شناخت پیرامون و کشف بسیاری از نادانستنی های جهان ماوراء که دیگر هیچ کسی مطلقا، باورندارد، زلزله و رعد و برق خشم خدایان است! ادعائی که صدها سال عوامفریبان به مردم پاک دل می گفتند. بعلاوه کم ترین کسی به جن و پری و دیو و معجزه و ازاین قبیل هجویات، اعتقاد دارد. اماهنوز درمیان جوانان کم تجربه و نا آگاه، فراوان هستند که شستشوی مغزی داده می شوند و به خاطر رفتن به بهشت رؤیائی و رسیدن به حوریان موهوم، حاضر به انتحار اند! یعنی نخست غیر مستقیم آنهارا از همه لذات و خوبیهای زندگی محروم می کنند و بعد این وعده و وعید های دل خوش کن را به آنها می گویند و اطمینان داده و می دهند که بهشتی وجود دارد و هزاران حوری بهشتی در انتظار آنها هستند. جالب اینجا است که این ملای عزیز کرد، در ملاء عام و با صراحت فاش می کند چهره واقعی اسلام را و به رئیس جمهور مخلوع مصر توصیه می کند، که: "آقای محمد مرسی، پدر، پدر بزرگوار، برادر عزیزم، آئین اسلام، محمد مصطفی، با زور شمشیر پیروز شد، بروید تفسیر سید قطبی را بخوانید، تفسیرسوره توبه را بخوانید ... اسلام با بله قربان، بر روی چشمم و برادر عزیز هرگز پیروز نخواهد شد". ترجمه از کردی و نقل به معنی. آن عزیزانی که زبان کردی را می توانند درک کنند، تقاضا دارم ویدئو موعظه این ملای محترم که در یوتیوب هست و آدرس فه یسبوکی آن هم در فوق آورده شده، گوش دهند. کافی است که به آخر جمله زیر عکس کلیک کنید، ویدئو پخش می شود. خوب، بدبختی ازآنجا، برای این قبیل ملاها و موعظه گران شروع می شود که اولا مردمان ما، مانند 1400 سال پیش نا آگاه و بیچاره نیستند. در آن زمان مردم از نظر کسب اطلاعات عمومی در مراحل اولیه و بی خبر ازدنیا بودند و هیچ گونه رسانه ای در اختیار نبود و اکثر مردم خواندن و نوشتن را بلد نبودند، مانند خود پیغمبر که بی سواد و عامی بود. دوما روز نامه مردم و کسب خبرشفاهی ازطرف این موعظه گران بود که همه جا تبلیغ می کردند و دهان به دهان شنیده می شدن و نوشتن را بلد ختیار نبود و اموهوم حاضر به انتحار هستند! خورشید را گرفته اند و باید. نه کتاب در دسترس همه و نه رادیو و اخبار از جهان ماوراء و نه کشفیاتی مانند امروز وجود داشت که انسان راه به کرات در فضای بی انتها باز کند. ما دیدیم که انسان به کره ماه سفر کرد، کره ای که ارزش زیست ندارد و خاکی است. اما همین کره ماه که نورش را از آفتاب می گیرد، تا مدتی برای مردم، مقدس و مورد پرستش و قسم بود. درحال حاضر محققین در پی کشف کرات دیگری اند و به زودی احتمالا انسان به کره مریخ سفرکند. آن زمان است که مقدمه بستن دکان سمساری، این ملاها آغازمی شود و دیگر این تبلیغات عوامفریبانه رنگ و رونقی نخواهند داشت. بنا بر این بر سر جوانان ساده و پاک کلاه وعده و وعید حوریان موهوم بهشتی هم نخواهد رفت.
این ملاهای محترم اگر به اندازه یک جو جهان پیرامون خودرا می شناختند و درتئوری دینی افراطی گرائی وهابیها و سلفی ها غرق نمی شدند، می توانستند ببینند که ما دیگر در عهد باور به شق القمر بسر نمی بریم و مردم بسیار آگاه تر اند از آن دوره ای که هنگام خسوف و کسوف یعنی حایل شدن کره زمین میان خورشید وماه برای مدت محدودی که قدیمی ها وموعظه گران برای مردم پاک دل اینگونه تفسیر می کردند که "دیوها وجن ها"ماه یا خورشید را گرفته اند و باید سر وصدا انجام داد و توپ و تیر شلیک کرد، تا آنها از آن بترسند و ماه و خورشید را رها کنند! من زمانیکه حدود 5 سالم بود و یک عصری در هوای تاریک و روشن با پدرم که هنوز زنده بود جلو کپر ییلاقی در بیوه نیج نشسته بودیم، پدرم که سواد دار منطقه بود و نامه برای اهالی شاکی از دولت، اکثر دهکده ها می نوشت و باصطلاح متفکر تر و دانا تر از دیگران بود، یک سینی چای خوری به دست گرفته بود و با قاشق غذا خوری به آن می کوبید. من با کنجکاوی پرسیدم بابا، چرا به این سینی می زنی، او که گناهی مرتکب نشده؟ او لبخندی زد و درپاسخ بامهر پدری گفت: پسرم اولا این سینی، مانند آدم جان نداردو هرچه بزنی دردش نمی گیرد. دومامگر نمی بینی دیوها و جنها ماه را احاطه کرده و گرفته اند و ما سر و صدا می کنیم که اورا رها کنند. جالب تر از همه آن بود که ما آن را نمی دانستیم. بعد از مدت معینی، زمین باحرکت طبیعی خود سایه را از روی ماه بر می داشت و ماه بطور عادی دیده می شد و مردم باور می کردند که با سر و صدای آنها دیوها و جن ها ماه را ول کرده اند!! این مسئله یک یا دوقرن پیش نبوده، بلکه فقط 67 سال پیش بوده که من خود تجربه کرده ام. این ملای محترم با ریش بلندش فکر می کند، او در قرنی است که مردم با شنیدن رعد و برق تصور می کنند این خشم خداوند است و باید ترسید. در حالی که یک بچه مدرسه رو، دبستانی می داند، رعد و برق در اثر برخورد تند ابرها بهم است و خلاء الکترونی، که فیزیک دانها بهتر و با روش علمی تری می توانند توضیح دهند.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 12.10.2013
دکتر گلمراد مرادی
غم تجزيه ايران 200 ساله شد؛ خطر مجدد
نکته با اهمیت این که دست دشمن تاریخی ایران یعنی انگلیس درهمه قراردادهای ننگین منجر به تجزیه ایران هویداست.
روزنامه بهار: بیستم مهر ماه 1392 خورشیدی دویستمین سالگرد یکی از تلخترین رویدادهای تاریخ ایران زمین یعنی قرارداد گلستان است، قراردادی که تجزیه متناوب سرزمینهای ایرانی بعد از آن، جدایی بیش از سهونیممیلیون کیلومتر مربع از خاک ایران را به دنبال داشته است. در قرارداد ننگین 1193 خورشیدی برابر با 12 اکتبر 1813 میلادی، تمامی خانات جنوب قفقاز، شامل خانات باکو، خانات شیروان، خانات قرهباغ، خانات گنجه، خانات شکی، خانات قبا، بخشی از خانات تالش، دربند، داغستان و گرجستان از ایران تجزیه و به روسیه واگذار شد.
یادگاری ننگین از پادشاه بیکفایت و بیلیاقت قاجار که غرق در فساد اخلاقی و حیف و میل اموال عمومی، از پارههای سرزمین تاریخی ایران زمین چشم پوشید... مروری دیگر بار به سرزمینهای ایرانی که در طول زمامداری حاکمان بیلیاقت، ضعیف و ضد ملی قاجار در 200سال گذشته از ایران تجزیه شدهاند، برای پیشگیری و جلوگیری از تکرار خطاهای گذشته برای همه مسئولان و قاطبه مردم ایران ضرورتی اجتنابناپذیر است. دشمنان ایران زمین امروزه نیز با تجهیز و پشتیبانی گروههای تجزیهطلب قومی و زبانی در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان، همچنان درصدد لطمه به تمامیت ارضی ایران زمین و تجزیه وکوچکتر کردن آن هستند، مسالهای بسیار مهم که به هیچوجه نباید مورد غفلت مسئولان، رسانهها و مردم ایران قرار گیرد.
سرزمینهای جداشده تا پایان قاجاریه
کشور های حوزه تمدن ایران بزرگ که در طول 200 سال گذ شته در سرزمینهای جداشده از ایران تشکیل شده اند عبارتند از: 1-حــوزه قفقاز(معـــروف به 17 شهر قفقاز): شامل کشورهای: گرجستان،ارمنستان، اوستیای شمالی و جنوبی،آبخازستان(معروف به آبخازی)، دولت باکو و مناطق تحت تسلط روسیه شامل،داغستان و چچنستان(معروف به چچن)
2-حوزه ورارود ( آسیای میانه یا ماوراءالنهر): شامل کشور های
تاجيكستان،ترکمنستان،ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان
3 -حوزه ایران شرقی : شامل افغانستان و هرات و دو سوم بلوچستان و کلات(در پاکستان)
4 -حوزه خلیج فارس: شامل بحرین بزرگ (متشکل از جزیره بحرین، قطر و کرانه های فعلی عربستان در خلیج فارس موسوم به منطقه الشرقیه)، عمان و استان جلفاوه (امارات امروزی) 5 - حوزه کردستان بزرگ که دو سوم آن در جنگ های امپراتوری عثمانی با ایران به اشغال این کشور در آمد و بعد ها بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه تقسیم شد. این سرزمین ها یا بر اثر جنگ های نابرابر و یا با قراردادهای خفت بار و تحقیرآمیز منعقد شده بین شاهان ضعیف ایران و قدرت های استعماری به ویژه دسیسههای انگلیس كه بر ایرانیان تحمیل شده است، تجزیه شده است.
از این روی مرور تاریخ معاصر و حوادث غم انگیز تجزیه ایران بزرگ می تواند ما را در شناخت حدود واقعی مرز های ایران بزرگ وحفاظت هر چه جدی تر از ایران امروزکه یک سوم سرزمین های واقعی ایران بزرگ را در بر می گیرد و فراهم آوری فرصت یکپارچگی فرهنگی این سرزمین های جدا افتاده از هم مصمم تر سازد. نقشه های ایران پیش و پس از قاجاریه نشان از تجزیه بخش های متعددی از ایران دارد بخش هایی که به ویژه در دوران 37 ساله حکومت فتحعلی شاه قاجار پس از جنگ های پردامنه ایران و روسیه از ایران جدا شدند به بیش از 273000 کیلومتر مربع می رسند و در دوران حدودا پنجاه ساله حکومت ناصرالدین شاه قاجار نیز جدایی بیش از 2196500کیلومتر مربع از سرزمین های تاریخی ایرانیان به وقوع پیوست و آخرین تجزیه نیز در سال 1970 با جدا شدن استان چهاردهم ایرا ن یعنی بحرین به وقوع پیوست . آن چه در این میان حائز اهمیت است این که پس از جدایی غیر قانونی بحرین از ایران در سال 1970 میلادی که هیچ گاه به تایید ملت ایران نرسیده توطئه دشمنان ایران زمین برای ادامه تجزیه گام به گام ایران عزیز، ابعاد و شکل جدیدی پیدا کرده است. نقشه شوم تقسیم ایران بین روسیه و انگلیس، نقشه برنارد لوییس انگلیسی در سال 1978 میلادی جهت تبدیل ایران به ایرانستان و نقشه تهیه شده توسط رالف پیترز و نیز نقشه خاورمیانه بزرگ با ایران تجزیه شده تنها بخشی از زوایای توطئه های موجود برای تجزیه باقیمانده سرزمین های بزرگ ایران ارزیابی می شود که هوشیاری هر چه بیشتر ایرانیان به ویژه دست اندرکاران سیاست خارجی ایران را برای پیشگیری و مقابله با هر اقدامی که منافع بلند مدت ملی و تمامیت ارضی ایران را توسط بیگانگان ضد ایرانی فراهم كند به ویژه در خلیج فارس و دریای کاسپین می طلبد.
بر این پایه پی ریزی « پیوند (اتحادیه) کشورهای همسود (مشترک المنافع) فلات ایران»یک راه مقابله با توطئه های تجزیه ایران و ضرورت تاریخی و هویتی تلقی می شود که چندین دهه است ذهن هم تباران ایرانی و غیر ایرانی را به خود مشغول کرده است.
یک پرسش اساسی ، نام این پیوند( اتحادیه) است .با توجه به این که ایران بزرگ تاریخی، همه سرزمین ها و اقوام و زبان های متنوع واقع در فلات ایران را در بر می گیرد و محدوده شناخته شده رسمی فعلی کشور ایران در بخشی از ایران بزرگ قرار دارد بنابراین با وجود نام هایی چون پیوند(اتحادیه) فلات ایران،پیوند کشور های آسیای جنوب باختری، پیوند کشور های وارث تمدن ایرانی،پیوند ایران بزرگ،پیوند آریانا و... کشور های این منطقه ممکن است به دلیل نام های متداول فعلی یا زبان رایج هر کشورانتقاداتی به هر یک از این نام ها داشته باشند. لذا پیشنهاد نام “ نوروز” برای آن بدین دلیل بسیار مناسب خواهد بود که هموندی بیش از پیش همه کشور های حوزه فرهنگی ایران زمین و توسعه سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی آنان را به دنبال خواهد داشت.
تردیدی نیست که واژه پر معنای « پیوند نوروز» علاوه بر این که یاد آور پیشینه سترگ تاریخی فرهنگی مشترک همه ایرانی تباران است ، مورد پذیرش همه کشور های یازده گانه و سایرمناطق نیمه مستقل واقع در این منطقه بوده و اختلاف نظری در باره آن وجود نخواهد داشت. نکته با اهمیت این که دست دشمن تاریخی ایران یعنی انگلیس درهمه قرارداد های ننگین پیش گفته منجر به تجزیه ایران هویداست. بیتردید ادامه بی علاقگی و بی توجهی جامعه ایرانی به مطالعه آن چه بر سرزمین های ایرانی در طول 200 سال گذشته است، تهدیدی است برای منافع نسل های آینده ایرانیان. لذا آگاهی رسانی همگانی درباره گذشته عبرت انگیز و تاریخ دو سده گذشته چراغی است فراروی تصمیم گیری های راهبردی بلند مدت مسوولان ایرانی برای افق آینده که یکی از راه کارهای برون رفت از این خاطره تلخ تاریخی همانا اقدامات عملی برای تشکیل« کانون کشورهای همسود ایران بزرگ» خواهد بود.
روشنفکر ایرانی، مسئلهی ملت کُرد و مسئولیت ما
روشنفکر و اندیشهپرداز ایرانی باید با گوشت و پوست و خون خود به این دریافت دست یابد که بدون حل مسئلهی کُرد در خاورمیانه، هیچ امکانی برای استقرار "بهشت خوشبختی"ملت او و دیگر ملتها در منطقه وجود نخواهد داشت و او نه تنها در برابر آزادی ملت کُرد در ایران بلکه در ترکیه و سوریه و عراق متعهد و مسئول خواهد بود ...
نخست: روشنفکر "نقاد""قدرت"و "جامعه"است، روشنفکر با "حقیقت"پیوند دارد...."روشنفکر"، تنها یک تعریف دارد: "روشنفکر"، "روشنفکر"است.
دو: روشنفکر از منظر کسی که نسبت به روایط انسانی ناعادلانه و ظالمانه حساس است سخن میگوید و نارضایتی خود را اعلام میکند.
عدالتخواهی و ستم ستیزی اقتضا میکند روشنفکر هرگاه لازم باشد نسبت به سیاستهای جاری انتقاد کند، نسبت به انحراف از حقیقت به هر میزان حساس باشد و چشمها را بر مناسبات و روابط ناعادلانه نبندند. گفتمانها معمولاً از این جا آغاز میشوند.
سه: اما پای روشنفکر چگونه به سیاست باز میشود؟
روشنفکر با توجه به تعهد به حقیقت، وارد حوزهی عمومی میشود و چون در حوزهی عمومی، باید وارد معرکهی "نقادی قدرت"شود، پای او به سیاست باز میشود. به عبارت بهتر، "روشنفکر، مرتکب سیاست میشود."
حساسیتهای اخلاقی و عدالتخواهی روشنفکر در کنار ذهن نقادانهی او، یک نتیجهی دیگر نیز به دنبال خواهد داشت: روشنفکر، مرزبندیهای سیاسی را درنوردیده و به نحو فراگیر و گسترش یابنده، بازتاب صدای عدالتخواهی و آزادی و مبارزه با بیاخلاقیها، نامردمیها و جفاکاریها خواهد شد.
چهار: ما کُردها چه اندازه مسئلهی ملت کُرد در جهان امروز را "اندیشه نگاری"، "واقع پردازی"و "حقیقتنمایی"کردهایم؟ و چه اندازه تلاش کردهایم دیگران را با مسئلهی کُرد آشنا کنیم؟ چه مقدار ایشان را به قتاعت رسانیدهای؟ و مهمترین پرسش شاید این باشد: آیا متدهای ما برای ورود به گفتمان کُرد درست بوده است؟
پنج: اهمیت نگاری مسئلهی کُرد در جهان امروز پیوستگی افراد بشر با یکدیگر لحظه به لحظه بیشتر میشود، همه چیز در جهان امروز به هم پیوند خورده است، فضای مجازی و رسانهای بیش از پیش، انسانهای جهان را به هم نزدیک کرده است، احساس مسئولیت جمعی نسبت به هر رویدادی در جهان ایجاد شده است و هر مسئلهای در جهان، اکنون مسئلهی تمام بشریت است.
از سویی دیگر تجربهی سالهای اخیر به روشنی نشان میدهد سرنوشت کل ملتهای خاورمیانه، نمیتواند جدا از یکدیگر باشد و تقریباً هیچ مناقشهای نمیتوان یافت که در یکی از کشورهای منطقه روی دهد و بر سرنوشت بقیهی خاورمیانه تأثیر نداشته باشد.
با درست کردن پیش فرضهای بالا، اکنون هر نو ع توسعه در بخشی از جهان "انسانی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی، زیست - محیطی و..."توسعهی تمام بشریت و هر ستمی در گوشهای از جهان به تبع، ستم به تمامی انسانهاست. و نکتهی مهمتر افزایش شتاب تأثیرگذاری رویدادها در جهان بر یکدیگر و بر انسانهاست.
مسئلهی کُرد نیز از این قاعدهی نوین بیبهره نیست و هم از منظر انسانی، هم حقوق بشری، هم مصلحتهای منطقهای و هم قاعدهبندیهای جهانی از این ویژگیها بهره می برد.
کُردستان اکنون جزئی از سرنوشت یک منطقهی جغرافیای حساس به نام خاورمیانه و خاورمیانه نیز بخشی از جهان آن هم با بیشترین حساسیتها و تأثیرگذاریهاست.
مسئلهی کُرد اکنون موضوعی است که خود را بر تمام جوامع و نظامهای سیاسی منطقه تحمیل کرده است، به موضوعی فراتر از مرزهای مکانی ارتقا یافته است و هم به لحاظ نمادین و نیز در عرصهی واقعیت جاری، به یک چالش جهانی تبدیل شده است.
اما مسئلهی کُرد چرا "یک مسئلهی جهانی"است؟
- جنبهی بین منطقهای مسئله ، نمونهای منحصر به فرد که به دلیل پراکندگی کُردها در چهار کشور، از آن تعبیر به "کولونیالیسم بین دولتی"میشود.
- جنبهی خاورمیانهای مسئلهی کُرد
- جنبهی جمعیتی ملت کُرد "با جمعیتی بیش از چهل میلیون نفر هنوز هم تحت سلطه هستند".
- جنبهی منابع زیرزمینی و رو زمینی "از بزرگترین مناطق نفتی منطقه و جهان و دارای بیش از ٨۰درصد آبهای شیرین خاورمیانه"یا موقعیت ژئواستراتژیک - ژئواکونومیک کُردستان.
- جنبهی تاریخی تحت سلطهگی ملت کُرد و تداوم آن به شکل کلاسیک زورمدارانه و همچنین سیاست های فرهنگی انکار و ذوب تدریجی.
- جنبهی اهمیت استراتژیک کُردستان به دلیل قرار گرفتن در مسیر شمال - جنوب و شرق- غرب.
- جنبه ی روانی- اجتماعی مسئلهی کُرد و تأثیر آن بر وجدان عمومی جهانی
مسئلهی کُرد چه ابعادی دارد؟
- بعد جهانی
- بعد منطقهای
- بعد ژئواکونومیک - ژئواستراتژیک
- بعد تاریخی
- بعد حقوقی
ویژگیهایی که بدان اشاره شد و ورود همهی این متغیرها به عصر نوین با شتاب فراوان تغییر، شطرنج خاورمیانه را از هر زمان پبیچیدهتر ساخته است و در این میان مسئلهی کُرد یکی از این پیچیدگیها و بلکه مهمترین آن است.
مسئلهی تحت سلطه، ماندن ملت کُرد اکنون به تودهی بدخیمی تبدیل شده است که در صورت نپرداختن به آن، موجودیت خاورمیانه را با تهدید جدی روبهرو خواهد ساخت. تودهای که از زخم سلطه بر ملت کُرد آغاز و با کشتار و نابودی و سیاستهای انکار و امحا و تجزیه و...تداوم یافت. وضعیتی که بر اثر تداوم سلطهگری، دور باطلی پدید آورده که در نخستین گام، گروه سلطه را گرفتار تبعات خود نموده است و بر اثر پافشاری بر تداوم و نپذیرفتن اقتضائات نوین، منطقهی خاورمیانه را اصطلاحاً با "وضعیت شیطانی"مواجه نموده است.
اما پرسش دیگر میتواند این باشد: چه کسانی این زخم را بر پیکر ملت کُرد زدند و نیز تداوم بخشیدند؟
- آنها که ابتدا به به بهانهی اختلاف مذهبی"شیعهی صفوی و سنی عثمانی"این ملت را پاره پاره کردند.
- با زور عریان او را به سلطه کشیدند
- بار دیگر و به بهانهای دیگر از قانون، زور ساختند و دگرباره تجزیه کردند"لوزان۱۹۲۲"
- با محروم ساختن او از هویتپردازی به نام خودش و چون خودش، هویتهای جعلی در حلقومش فروکردند و همچنان ادامه میدهند و از قانون، توجیه و مشروعیت میسازند و بازتولید میکنند.
هر چهار کشور اقدامات دیگری نیز انجام دادند تا یک اصطلاح دیگر بر مفهوم واژگان سیاسی افزوده شود: "کولونیالیسم بین دولتی".
سه تمدن فارس، عرب و ترک، با وجود کشاکشهای دیرینه و رقابت و تنازع، همواره در یک نقطه، اشتراک نظر و اقدام داشتهاند و آن، توافق بر سر ملت کُرد بوده است:
"آنها همواره کُردستیزی را وجه المصالحهی خود قرار داده اند". و حتی در قالب پیمان نامهی امنیتی منطقهای نیز بدان مشروعیت و وجاهت قانونی بخشیده اند:
"پیمان سعدآباد"
با وجود آن که این پیماننامه، دیگر هیچ وجههای ندارد و عملاً به فراموشی سپرده شده و محلی از اعراب نمیتوان برای آن جست اما هنوز هم به دلیل وجود یک ماده از مواد قرارداد، مورد توافق طرف های امضا کننده است.
همکاری بر سر سرکوب مسئلهی کُرد در هریک از کشورها تداوم این تجاوز و سلطهگری در کنار سیاستهای جعل هویت و انکار و امحا به علاوهی "قانونیسازی بین دولتی سرکوب "حق تعیین سرنوشت کُردها"، در بسیاری موارد، یگانه گره، گاه اشتراک منافع کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه بوده است.
کُردها تحت ستم هستند و این غیرقابل انکار است. آنها حق تعیین سرنوشت دارند و این نیز قابل انکار نیست.
پس روشنفکرها کجا هستند؟ چرا حقیقت را نمیگویند؟ سکوت در برابر وجه سلبی"بیعدالتی"و ایجابی"حق"ملت کُرد به چه معناست؟
اما به طرح پرسش دیگری می پردازم؟
آیا میتوان روشنفکری که خود را نقاد قدرت و جستجوگر حقیقت و حساس به بیعدالتی و ستم و سرکوب میداند و مدعی است که صدای عدالتخواهی و آزادی و مبارزه با بیاخلاقیها، نامردمیها و جفاکاریها است را نسبت به مسئلهی کُرد بیتفاوت فرض کرد؟ و توجیه و حتی سکوت او را در برابر آن چه بر این ملت گذشته و میگذرد پذیرفت؟
تاریخ هرسه تمدن نشان از بزرگانی دارد که هرگز از حققیقت نگذشتهاند و جان بر سر آن صیانت از حق نیز گذاردهاند. این را تاریخ به ما می گوید.شاید بخش بزرگی از کاستی را در جای دیگر باید جست.
شش: به باور نگارنده، اگرچه نمیتوان همهی تقصیر را متوجه خود ساخت اما بخش بزرگی از مسئله به کاستیهای ما باز میگردد. چرا؟
- یکی از بزرگترین مشکلات ما این بوده که "توان روشنگری"نیرومندی نداشتهایم.
- روش شناخت ما برای ورود به تحلیل مسئلهی کُرد، بیشتر "سلبی"(Normative) و کمتر"ایجابی"(Postive) بوده است. "بیشتر مظلومیت و ستم و سلطه را تصویر کردهایم نه حق یک ملت را برای رهایی و حاکمیت بر سرنوشت خویشتن".
- منطق استدلالی را کمتر در مطالبه گریهای خود لحاظ کردهایم و این آسیب بیشتر به دلیل "تخصصی گریزی""عمومی گرایی"نزد ما بوده است.
- در حالی که برای گرفتن یک حق در برابر سلطه یا نمایندگان آن، باید قاعدهی "Subject-subjec"را برگزینیم، معمولاً به همان وضعیتی که در واقعیتمان وجود دارد یعنی بازی "Subject-Object"بسنده میکنیم.
- تقلیلگرایی "Reductionism"، ازبرجستهترین ویژگیهای ما به شمار میآید. و همواره در زمانهایی که میتوانیم و باید حقوق خود را به فورماسیون مطلوب و نهایی تکامل ببخشیم با رضایت به حداقلها، حتی گذشتهی خود را نیز به چالش و بعضاً انکار کشیدهایم.
- جز در مواردی استثنایی و انگشت شمار در تاریخ، فاقد نگرشی "کلینگر"و "سیستمیک"نسبت به مسئلهی کُرد بودهایم و بدون درک کلی ازجهان و تأثیر و تأثر متغیرهای برونی، به طرح خواستهها و مطالبات خود پرداختهایم.
- به جای گفتگو با روشنفکران در کشورهای سلطه و روشنگری، با کسانی به گفتگو نشستهایم که فاقد صلاحیتهای بایسته در این زمینه بودهاند. به باور من، روشنفکران در این کشورها فاقد "آگاهی مؤثر"در مورد کُردها و کُردستان هستند.
- غالباً به دفاع بد ازحق ملت کُرد پرداختهایم و بر همین اساس، بازی را واگذار کردهایم "برای تبدیل کردن یک حق به ناحق با کمترین هزینه، به جای آن که خوب به آن یورش ببری، بد از آن دفاع کن".
هفت: از میان دلایلی که در بالا برشمردم بررسی یک موضوع را در این دوران بسیار ضروری میدانم و آن، "گفتگو با روشنفکران و اندیشه ورزان کشورهایی است که حاکمیت آنها بر ملت کُرد به مثابهی گروه سلطه است و بر این باورم که در صورت انتخاب سازوکارهای مناسب، خواهد توانست مسئلهی ملی کُرد را به فرجام رهایی پیوند بزند.
اما در این زمینه چه باید کرد؟ "به عنوان نمونه در اتخاذ روش و اقدام برای روشنگری روشنفکر ایرانی".
- نخستین گام روشنگری ما "واقع نمایی"مسئلهی کُرد و رویکرد حاکمیت متبوع ایرانی در دورههای مختلف بوده است. اگر روشنفکر و اندیشهپرداز ایرانی را مخاطب قرار دهم که "شما نیستید که در کُردستان کشته میشوید، حقوق شما به صورت سیستمیک پایمال نشده است و شما نیستید که تاوان پس میدهید"او ناگزیر خواهد شد به بررسی ادعاهای من در مورد "کشتن"انسانها، "حقوق"و "تاوان"پرداخته و برای چرایی ضرورت آن در چارچوب صیانت از حقیقت پاسخ گوید و یا در صورت اثبات فعل به عنوان یک امر ناهنجار و غیر مشروع، به مقاومت در برابر آن برخیزد. محک و عیار روشنفکری او در اینجا مشخص خواهد گشت.
-گام دوم رفع ابهام از ارتباطات گنگ و نامفهوم روشنفکران و اندیشمندان ایرانی با مسئلهی ملی کُرد است. در این مسیر افزایش میزان آگاهی اندیشهی ایرانی از طریق گفتگو "با رویکرد شناخت شناسانه"به صورت یک تعامل عقلایی و نه از سر احساس از اهمیت ویژه برخوردار خواهد بود. هدف نهایی در این مسیر تأثیرگذاری بر طرز تفکر و نوع نگاه آنان نسبت به کُردستان و مسئلهی کُرد است. ناگفته پیداست که ضرورت ینیادین برای سوژهی کنشگر کُرد، درک، دریافت و شناخت کامل خود از موضوع و نقاط ابهام اندیشمندان ایرانی در مورد کُردها به صورت کلی است.
- پس از ایجاد و گسترش ارتباط روحی و ذهنی با روشنفکر ایرانی از طریق رفع ابهامات، باید به بررسی چرایی این مسئله پرداخته شود که چرا مسئلهی کُردستان میتواند تمام کشورهای منطقه را به هم گره بزند؟ تببین این حقیقت که پیشتر ملت کُرد، تنها عامل پیوند کشورهای منطقه با اهداف امنیتی و جلوگیری از گسترش اندیشه و عمل کُرد- ملت باوری با استفاده از ابزار سرکوب بوده است "تهدید"اما در چرخهی فعلی جهان، میتواند به محور صلح و ثبات پایدار در خاورمیانه تغییر ماهیت یابد"فرصت"از بیشترین اهمیت برخوردار خواهد بود. برای ورود به این بحث و دست یافتن به هدف، باید کُردستان را در چهار حوزهی جغرافیایی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تعریف و از برآیند تعاریف به پرسش زمینه پاسخ داد و سپس از دلایل مورد نظر برای اثبات مدعای طرح شده استفاده نمود. مهمترین دلایلی که باید مورد دقت و تحلیل قرار گیرند عبارت خواهند بود از:
- تغییر دوران
- تغییر مناسبات استراتژیک
ـ تغییر یارگیری های منطقه ای
- ظهور بازیگران جدید
- ظهور قواعد جدید
-گام بعدی راهگشایی برای ارائهی راهحلهای ممکن، آگاهی بخشی متقابل از جنبههای گوناگون با دیدی عادلانه، شکافتن مسایل گوناگون توأم با بررسی جزئیات و سرانجام بررسی راهحلها و موضع گیریهای مختلف در چارچوب یک سیستم تعاملی است.
- موضوع دیگری که به صورت جدی باید بدان پرداخته شود نهادینه کردن مسئلهی ملت کُرد به عنوان یک درد مزمن تاریخی و نشان دادن این واقعیت است که این درد، قابل بازگشت به نقطهی اول و راهحلهای ابتدایی نیست.
- تلاش برای ایجاد یک روحیهی خودانگیخته در گام بعدی میتواند با وارد کردن روشنفکران به عرصهی قضاوت اجتماعی، به موضعگیری اصولی و ارائهی راهکار برای برقراری عدالت نسبی بینجامد. تداوم این نوع تعامل در میان مدت میتواند نتایج دیگری نیز به دنبال خود داشته باشد:
- تعیین نسبت در برابر ملت کُرد
- عدم برخورد گزینشی با مسئلهی ملت کُرد در برابر موضوعات دیگر
- ایجاد همدلی نسبت به مسئلهی کُرد
- تغییر نگاه نسبت به مسئلهی کُرد
- تغییر گفتمان نسبت به موضوع کُردستان
-موضع گیری واقعی
اگر روشنفکر ایرانی را به این باور رساند که آنچه بر کُرد و کُردستان رفته سلطه است و تداوم آن، اصل آرمان و دعوی عدالت را نشانه رفته است او خود به بزرگترین سرباز حقیقت تحول خواهد یافت. اگر اندیشهپرداز به این ادراک دست یابد که تحت سلطه بودن کُردستان و تداوم آن، یکی از عوامل سلطهپذیری مردم ایران در برابر استبداد و دیکتاتوری است او دیگر اجازه نخواهد داد این بستر، به خمیرمایهی رشد تمامیتخواهی و تمامیتخواهان تیدیل شود و اگر بتوان او را به این قناعت رساند که سلطه برکُردستان، یکی از مهمترین فاکتورهای توسعه نیافتگی سیاسی و اقتصادی ایران در تاریخ خود بوده است او دیگر تئوری خود را در خدمت دستگاه سلطه، تدوین نخواهد کرد....
روشنفکر و اندیشه پرداز ایرانی باید با گوشت و پوست و خون خود به این دریافت دست یابد که بدون حل مسئلهی کُرد در خاورمیانه، هیچ امکانی برای استقرار"بهشت خوشبختی"ملت او و دیگر ملتها در منطقه وجود نخواهد داشت و او نه تنها در برابر آزادی ملت کُرد و حق تعیین سرنوشت او در ایران بلکه در برابر آزادی و حق تعیین سرنوشت ملت کُرد در ترکیه و سوریه و عراق به مثابهی روح یکپارچه کُردستانی، متعهد و مسئول خواهد بود.....
چرا من خود را ایرانی نمیدانم؟!
پیش درآمد: شاید این سؤال هر روزهی قشرهای مختلف جامعەی کُردستان باشد. آنان با خود میاندیشند اگر ما هم ایرانی هستیم پس این همە ظلم و جور و تحقیر سیاسی و فرهنگی و تاریخی چرا و برای چە؟
وقتی یک مورخ کُرد میخواهد تاریخ سرزمینش را بنویسد ابتدا از ریشەهای ملی و فرهنگی خود شروع میکند، او از آریا و ماد مینویسند و سالها را پشت سر هم بە روی صفحات تاریخ میآورد تا اینکە بە قرن ٢١، قرن بە اوج رسیدن نسل کُشی کُردها در ایران و ترکیە و عراق و سوریە میرسد، قرنی کە برای کُردها در ایران قرنی پر از خون و جنگ و قتل و عام و نسل کُشی بودە است. قرنی کە در آن قیامهای حقطلبانە و مردمی کُردستان همیشە با وحشیانە ترین شیوەی ممکن سرکوب شدەاند.
قرنی کە سمکو رهبر غیور و شجاع ملت کُرد برای گرفتن حق کُردها در چهارچوب ایران بە پای میز مذاکرە رفت، و شونیستهای ایرانی در نظام شاهنشاهی او را ترور کردند و رهبری دلیر و دلسوز را از ملت کُرد گرفتند، اما شعلەهای آتش قیام سمکو تنها برای مدتی خاموش ماند! در سرزمین من مورخی کە با قلم خود مرگ همزە آقای منگور و پیشوا قاضی محمد و دیگر رهبران جمهوری کُردستان و صدها تن از مبارزان دیگر را بە رشتەی تحریر درآوردە باشد، هیچگاە نخواهد توانست خود را یک ایرانی اصیل بداند، چون آنگاە این پنداشت خیانت بە قلم و تاریخ ملتش است.
و اما نسل امروز: هدف ازبیان واژەی نسل امروز، نسل مبارزان زندە ملت کُرد است. مبارزانی کە از پیر و جوان و زن و مرد بە دور یک آرمان والا گرد آمدند و خواستار تحقق اهدافشان، کە "حق تعیین سرنوشت"یا همان کُردستانی آزاد و مستقل میباشد، هستند.
آنها میدانند کە برای استقلال سرزمین تجزیە شدەیشان باید بهای گزافی را بپردازند، بهایی کە سالهاست می پردازند و پرداختەاند. بهایی کە دیرزمانیست پرداخت آن آغاز شدە و با بە قدرت رسیدن جمهوری اسلامی سرعت گرفت و با قتل عام و ژینوساید مردم قارنا و قلاتان و دیگر مناطق کُردنشین ادامە یافت و با ترور رهبران و مبارزان کُرد و با اعدامها و ترور فعالان سیاسی کُرد بە اوج خود رسید. اکنون دیگر بە نقطەای رسیدەایم کە ملت کورد دیگر بە ایرانی بودن خود افتخار نمیکند و بر زبان آوردن آنرا ننگ و ترسویی می نامند، آری!
من هم نیز نمیتوانم خود را یک ایرانی بدانم، زیرا اگر آنهایی را کە تا بە امروز کشتەاید، بە قول خودتان همان کُردهای ایرانی بودەاند، پس من نیز از ایرانی بودن ترس و وحشت دارم، چون همان سرنوشتی کە برای هزاران هموطنم رقم زدید بیگمان همان سرنوشت نیز در انتظار من و سایر جوانان ملت کُرد است.
اگر آنهایی کە جانشان را گرفتەاید بە جرم کُرد بودن بودە است، چە افتخاری از این برتر، کە همراە و همپای غیوران ملت خویش در راە شهیدان آزادیخواه سرزمینم گام بردارم و این جان ناقابل را تقدیم میهنم کنم!
امروزە کُرد بودن و خود را ایرانی ندانستن، نە تنها شرمی نیست بر پیشانی، بلکە مدال افتخاریست بر گردن مبارزین و فعالین کُرد در عرصەهای گوناگون، و کُردستان بە چنین فرزندان شجاعی میبالد.
مشکل اینجاست کە شما هنوز هم انکارم میکنید و بە جای حق به من امتیاز میدهید.
تاریخ و فرهنگ و زبانم را آنگونە کە خود خواستید نوشتید، "دروغ نامەی"فردوسی سندی گویاست در انکار و جعل بودن تمام تاریخ ملتی بە بنام فارس و کشوری بە اسم"ایران".
شما زبان مادریم را ممنوع و زبان بیگانە را بە من آموختید، زبانی کە یاد گرفتنش نوعی شکنجە روحی و حتی جسمی نیز بە شمار میآید. شماها در طول تاریخ همیشە نداهای صلح طلبانەی ملتم را با جنگ و خونریزی و کشتن مبارزانم پاسخ دادەاید و هیچگاە در کشتن من کُرد تردید و کوتاهی نکردەاید، همین پیشینەی پر از سادگی ما، و پر از دروغ و نیرنگ شماست کە دیگر اعتماد را از میان برمی دارد.
اگر شما فارسها و مدافعان ایران یکپارچە میخواستید از ایرانی بودن کُردستان دفاع کنید در دوران شاهنشاهی، آنگاە کە در زندانهای ساواک و شهرها و روستاهای کُردستان قشرهای مختلف ملت کُرد را بە کام مرگ میفرستاند شما روشنفکران وطن پرست ایرانی! در سوراغ کدامین موش و در لاک کدامین لاکپشت سر در خاک فرو بردە بودید؟
آنگاە کە با نام اسلام و قرآن بە سرزمین ما هجوم می آوردند و حتی زنان و مردان کُرد را در مسجدها و روی صفحەهای قرآن هم سر میبریدند، همسو با خونخواران و حاکمان وقت ایران شما روشنفکرهای آزادیخواه ایرانی نیز تنها نظارەگر زجەهای مادران ما بودید.
شما نیز در برابر کشتار مردم بی دفاع کُردستان، زبان درازتان لال، و چشمهای تمامیتخواهتان کور، و گوشهای نا آشنا بە حقتان، کر شدە بود!
آنگاە کە سربازان امام زمان بزرگترین جنایات "زمان"را مرتکب میشدند شما آزادیخواهان امروزی بە خواب کدام زمستان سرد انسانیت رفتە بودید؟ کە آنچنان خاموش و اینچنین بیدار شدەاید؟
شما طرفداران یک نژاد و یک کشور چرا قبل از نسلکُشی ما کُردها، از شناسنامەی ایرانی بودنمان دفاع نمیکردید؟ فرق ما و شما همین جاست! شما میکشتید تا خودتان زندگی کنید، اما ما کشتە میدادیم تا با هم زندگی کنیم. شما بودنتان را در نبودن ما می بینید اما ما همچنین نبودیم و نیستیم و نخواهیم بود. اینها و صدها دلیل و علل دیگر عامل اصلی ایمان راسخ و پولادین نسل امروز ملت کُرد است بە استقلال و "حق تعیین سرنوشت خویش".
نسلی کە دلیلی برای ماندن در چهارچوب ایران نمییابد. نسلی کە دیگر نمیخواهد اسیر سیاست نژادپرستانەی هیچ ملتی باشد. نسلی کە نە از روی احساس، بلکە از روی تکامل و شعور و درک و فهم فرهنگی و سیاسی خویش خواهان پرداختن بهای سنگین آزادی میهنش"کُردستان"شدە است.
نسل امروز پیغامی در مشتهای آهنین خود دارد و هیچ تهدید و تحقیری او را نمیترساند،نسل امروز همان فرزندان آغوش جنگ خانمان سوز و نابرابر رژیمهای مستبد مرکزی با مردم بیدفاع کُردستان هستند و آنها از پستانهای زخمی سرزمینشان خون نوشیدەاند و با اینکە از هیچ دشمنی ترس و واهمەی ندارند، از جنگ و خونریزی نیز بیزار و خواهان صلحی پایدار هستند. آنان میدانند کە در چهارچوب ایران باز هم تاریخ قتل عام و ژینوساید کوردها تکرار خواهد شد. نسل امروز میداند کە همچون گذشتە سرزمینش بار دیگر تحمل جنایتهای هولناکی بە دست ملت حاکم را ندارد!
اینجاست کە سرنوشت ملت و سرزمین ما "کُردستان"از سرنوشت شما "ایرانیان"جدا خواهد شد، زیرا نسل امروز میکوشد کە در همان فردای تاریخ میهن خویش بنویسد:
چگونه دولت روحانی با انکار وجود تبعیض ائتنیکی میخواهد حقوق شهروندی را احیا کند؟
حسن روحانی رئیس جمهور جدید حکومت ایران در جریان کمپین تبلیغاتی خود از تدوین "منشور حقوق شهروندی" بعنوان یکی از اولویتهای دولت وی در صورت انتخاب شدن سخن گفته بود. وی در سفری که در آن ایام به آذربایجان داشت وعده داده بود که در چهارچوب این منشور به احیای حقوق برابر ائتنیکی چون تحصیل به زبان مادری جامعه غیرفارس زبانها تلاش خواهد کرد.
در روزهای گذشته روحانی ظاهرا"در اجرای این وعده انتخاباتی بخشی را در دولت بنام "امور اقوام و اقلیت های دینی"ایجاد کرده و علی یونسی وزیر اطلاعات پیشین را به عنوان مشاور عالی خود در این امور قرار داده است. در این خصوص روزنامه آرمان مصاحبه ایبا یونسی داشته که دیدگاه های بیان شده وی در آن مصاحبه در واقع هیچ نشانه ای از امید برای جامعه اقلیتهای ائتنیکی و دینی در “دولت تدبیر و امید” نمی دهد.
"بسیاری از اقلیتها در کشور ما، ایرانیالاصل هستند؛ کردها و بلوچها و زرتشتیها و... ایرانیالاصل هستند و اقلیتها خیلی ایرانیتر از خیلیهای دیگر هستند و به نوعی از اصیلترین اقوام ایرانیاند."
در واقع نگاه تبعیض آمیز مشاور عالی رئیس جمهور در "امور اقوام و اقلیتهای دینی" از این جمله آشکار می شود که با همان معیار اقوام ایرانی (آریایی و غیرآریایی) وارد درجه بندی ایرانیت می شود. همانگونه که تبیین کنندگان معیار ایرانیت بی تعارف میگویند ترکها، ترکمن ها و عربها جز به اصطلاح غیرآریایی ها هستند و در تعریف آقای یونسی غیر "ایرانی الاصل"و به عبارتی بیگانه هستند.
آقای یونسی در مصاحبه خود از جمله می گوید "محرومیت وجود دارد اما نه به دلیل قومی یا غیرقومی بودن".
به این ترتیب وی با این حرف خود اصل مسئله تبعیض ائتنیکی را انکار می کند. این سوال بجاست که اگر محرومیت علت ائتنیکی ندارد پس چرا بخش ویژه "امور اقوام"را تشکیل داده اید! اگر اصل وجود مشکل را انکار کنید چطور می توانید به اصطلاح آن را حل کنید. لازمه تغییر و حل مشکلی قبل از هر چیزی اقرار به وجود آن مشکل و درک درستی از ساختار و عملکرد سیستمی است که مشکل مورد نظر ناشی از آن است. درواقع مسئله اول در خصوص جوامع اقلیتهای ائتنیکی و دینی در ایران در وهله اول، به رسمیت شناختن تنوع فرهنگی-زبانی، مذهبی، جنسیتی و... در جامعه است. مسئله بعدی نیز اقرار به تبعیض ها و بی عدالتی هایی است که بر آن جوامع رفته است. حال با تداوم این نگاه انکارگرایانه از طرف دولت روحانی بدیهی است که تمامی این سر و صداها در خصوص تشکیل "امور اقوام و اقلیت های دینی" همه ظاهر سازی ای بیش نیست و حس نیتی را نمیتوان در آن دید.
یونسی که وجود هرگونه تبعیض ائتنیکی را رد می کند برای پشتیبانی از استدلال خود در ادامه صحبتهایش شهر تهران را مثال می زنند و می گویند: "تهران را مثال میزنم که شمال آن کاملا برخوردار است اما جنوب آن به شدت نابرخوردار است و محرومیت مناطق جنوب تهران یا شهرهای اطراف تهران از بلوچستان بیشتر است اما آن اندازه محروم هستند که کسی توجه به این فاصله نزدیک نمیکند. "
یونسی با مثال آوردن مسئله شمال و جنوب تهران میخواهد اصل وجود تبعیض ائتنیکی را انکار کند اما این نکته را نمیگوید که در بطن ظاهر اختلاف طبقاتی شمال و جنوب تهران میتوان بی عدالتی ائتنیکی را نیز بوضوح دید، چرا که مناطق جنوب و فقیر تهران را بیشتر مهاجران ترک و دیگر ائتنیکهای حاشیه رانده تشکیل می دهند که به دلیل فقر و محرومیت در سرزمین خود رو به مهاجرت آورده اند. بهتر خواهد بود که آقای یونسی وقتی موقعیت مناطق فارس نشین را با مناطق غیرفارس نشین چون بلوچستان، آذربایجان، کردستان، اهواز، ترکمنصحرا و لرستان مقایسه می کند حداقل وقتی از شمال و جنوب تهران مثال میآورد نگاهی هم به تقسیم جمعیتی ائتنیکی آن داشته باشد.
فارغ از اینها اساسا یکی از نکاتی که سبب می شود به مسئله "امور اقوام و اقلیتهای دینی" در "دولت تدبیر و امید" به دیده تردید نگاه کرد انتساب یک شخص امنیتی به عنوان مشاور عالی رئیس جمهوری در این خصوص است. علی یونسی وزیر سابق اطلاعات بوده است و انتساب شخصی با چنین سابقه ای برای متولی گری مسئله ای که در کل همواره یک موضوع امنیتی برای ایران محسوب شده است این نظر را تقویت میکند که در واقع نه تنها قرار نیست که در عمل قدمی در راستای احقاق حقوق اقلیتها در ایران برداشته شود بلکه برنامه اینست که موضوع را بیش از گذشته و بصورت رسمی نیزامنیتی کنند. یونسی می گوید "در اینکه وحدت ملی و تمامیت ارضی اساس همه تصمیمات سیاسی است، تردیدی وجود ندارد". و این سوال بجا است که پرسیده شود مگر همواره این موضوع "وحدت ملی"خود بهانه ای برای تبعیض و سرکوبهای ائتنیکی نبوده است و اگر قرار است بازهم در به همین پاشنه به چرخد دیگر چه نیازی هست که وی با سلام و صلوات و هزار منت از احیا "حقوق شهروندی"دم بزند؟
- لینک مصاحبه روزنامه آرمان با علی یونسی
ایران، ملی گرایی و افسانه هویت آریایی
دستگاه حکومتی ایران در قرن بیستم، چه در زمان سلطنت پهلوی و چه در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی، به شکلی فعال در پی تبلیغ روایتها و دیدگاههای خاص خود از «ایرانیت» بوده است. با توجه به گوناگونی قومی، مذهبی و زبانی به شدت ریشه دار در ایران، جای تعجب نیست که ایرانیان در برابر این روایتها و مکانیسمهای کنترلی که از سوی دولت بر آنها تحمیل شده، مقاومت کرده و به آن اعتراض داشته باشند. نزاع بر سر تعریف «شخصیت ملی» تا امروز ادامه داشته و امکان رسیدن به تفاهم در مورد ماهیت واقعی «ایرانیت» همچنان دور از دسترس به نظر میرسد.
در این گفتوگو، دکتر «رضا ضیاء ابراهیمی»، استادیار کالج «کینگز» لندن به ارایه دیدگاههای خود درباره بحث به شدت مورد مناقشه ملیگرایی ایرانی میپردازد.
دکتر ضیاء ابراهیمی درباره چگونگی شکلگیری آن چه او «ملیگرایی گمراه کننده» میخواند توضیح میدهد؛ جنبهای خاص از پدیده ملیگرایی ایرانی که روایتی غیرتاریخی و نژادپرستانه درباره ملت ایران ارایه میدهد.
به استدلال او، این جنبه از ملیگرایی به دنبال تهی کردن ایران از واقعیت وجودی خود به عنوان سرزمینی اسلامی و شرقی با ترسیم چهرهای از ایران است که به عنوان عضوی از جامعه اروپا، از بد حادثه درمنطقه خاورمیانه گرفتار شده است.
او در ادامه به بحث درباره آن چه از دید او حاکمان ایران در آینده با آن روبه رو خواهند شد – با توجه به وجود اقلیتهای مختلف قومی و زبانی در کشور –پرداخته و از چگونگی احتمال شکلگیری دیدگاهی جامعتر از بحث هویت ملی و حاکمیت دولت در ایران سخن میگوید.
اگر بخواهیم از دیدگاه شخصی شما شروع کنیم، میتوانید بگویید چطور شد که به موضوع ملیگرایی ایرانی علاقهمند شدید؟
- من بخشی از عمرم را در ایران و بخش دیگرش را در سوییس زندگی کردهام. در بیست و چند سالگی چند ماهی را در کالیفرنیا گذراندم و این اقامت کوتاه مدت تاثیر زیادی در زمینه درک شخصی از احساس تعلق در من ایجاد کرد. من تا آن وقت خودم را یک ایرانی میدانستم که در سایه افتخار اسطورههای معروف ملی کشورش زندگی میکرد و هیچ هویت دیگری را برای خود نمیپذیرفت. در واقع، منکراین بودم که کشورهای اروپایی فرانسوی زبان – که سالهای زیادی از عمرم را در آنجا زندگی و تحصیل کرده بودم – به درستی میتوانستند بخشی از هویت من را تشکیل دهند. در کالیفرنیا بود که متوجه واکنش بهشدت اروپایی خودم در قبال جامعه خودرو محور و فوقالعاده مصرفگرای آمریکایی علاقهمند به پرسه زدن در مراکز خرید و رستورانهای زنجیرهای شدم (یا دست کم این چیزی بود که دوستان و بستگان آمریکایی در مورد من متوجه شده بودند). این موضوع سبب شد که به وجود ماهیت اروپایی در درونم پی ببرم.
مهمتر این که در آن جا، در کنار برخی ازهموطنان ایرانی خود احساس بیگانگی میکردم. نمیتوانستم فرمول تعلق مورد نظر آنها با آن همه تعریفهای سفت و سخت نژادی و فرهنگی، احساس میهنپرستیشان در قبال آمریکا که به شکل عجیبی اغراقآمیز به نظر میرسید و نفرتشان از هر چیز اسلامی و عربی را درک کنم. همه اینها نشانههایی بود از گرایش آنها به جهانبینی افراطی ملیگرایانهای که ریشهای در واقعیتهای تاریخی زادگاهشان نداشت. فاصله سالمی که به دنبال این تجربه بین خودم و داستانهای ملی پیشپا افتاده کشورمان ایجاد شد به من اجازه داد تا به تدریج به نقد این اسطورهها بپردازم. این فرایند در جریان تحقیق من در زمینه تاریخ روشنفکری در ایران، در مورد آن چه «ملیگرایی گمراه کننده» مینامم به اوج خود رسید؛ نوعی از ملیگرایی که آریاییگری از اساسیترین جنبههای وجودی آن است.
میتوانید درباره ریشههای آریاییگری در ایران و حضور آن در زندگی سیاسی و فکری ایرانیان در طول یک قرن گذشته بیشتر توضیح دهید؟
- مفهوم بیولوژیکی و فرهنگی «نژاد»، ایدهای اروپایی است که از اواخر قرن هجدهم تا نیمه اول قرن بیستم – پیش از آن که ابتدا به شکل علمی و سپس از نظر سیاسی اعتبارخود را از دست بدهد – رواج داشت. تفکر «نژاد آریایی» هم به همین ترتیب در مکتب اروپایی پدید آمد. خیلی دشوار است که پیشینه طولانی این تفکر را در چند خط به شکلی مختصر و مفید بیان کرد اما اجازه دهید فقط به این نکته اشاره کنم که در آن دوره، تضاد میان نژادهای «آریایی» و «سامی» به عنوان یک حقیقت غیرقابل انکار علمی مطرح بوده است. «ارنست رنان»، جامعه شناس برجسته فرانسوی قرن نوزدهم، اعتقاد داشت که «تضاد میان نژادهای آریایی و سامی محوری است که تمام عالم به دور آن در حال چرخش است.»
روشنفکران ملیگرای پیشکسوت در ایران، به ویژه میرزا آقا خان کرمانی، به دلایل مختلف این فرضیه را پذیرفتند؛ اول این که آنها علم فرنگیان (اروپاییها) را با استناد به انجیل به عنوان یک حقیقت دینی پذیرفته بودند؛ دوم این که آریاییگری آسانترین راه برای توضیح علت عقبماندگی ایران از اروپا در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و نظامی بود. در واقع، بازتصویری که از اسلام ارایه شد چیزی محصول ذهن عربهای سامی بود؛ دینی که به باور ملیگرایان - با کمک منابع اروپایی آنها - با زور شمشیر بر ایرانیان آریایی تحمیل شده بود. به این ترتیب، برای علت پسرفت ایران دلیل بسیار ساده و قابل هضمی وجود داشت که همانا از دست دادن خلوص نژادی و فرهنگی ایرانیان بود.
این تفسیر بیدردسر از تاریخ، ایرانیان را از هرگونه مسوولیت یا حتی حضور در تاریخ خود تبرئه کرده و خیلی راحت ورود اسلام به ایران (یا به قول نژادپرستانه: «حمله اعراب») را دلیل عقب ماندگی کشور بیان میکند. نیازی به گفتن نیست که هرجنبه از این روایت درتضاد با واقعیتهای تاریخی است (امروزه دانشمندان بر تداوم روال طبیعی زندگی در ایران قبل و بعد از اسلام و نبود شاهدی مبنی بر وجود گسست تاریخی میان دو دوره مورد اشاره اتفاق نظر دارند). با وجود این که مدتهاست آریاییگری در غرب، چه به عنوان یک فرضیه علمی و چه به عنوان یک جهانبینی سیاسی کنار گذاشته شده (به استثنای گروه به حاشیه رانده شدهای از راستگراهای افراطی)، راحتی و جذابیت این گفتمان باعث شده تا به جرات بتوان گفت بخش بسیار بزرگی از جامعه ایران هنوز بر باور خود در زمینه برتری نژاد آریایی پایبند ماندهاند.
آریاییگری یا آن چه شما «ملیگرایی گمراه کننده» مینامید چه تفاوتی با سایر جریانهای ملیگرایی در ایران دارد و آیا این ویژگی در همه شکلهای ملیگرایی ایرانی مشترک است؟
- یکی از اشکالاتی که من بر این موضوع وارد میدانم این است که چندگانگی نگرشهای ملیگرایانه از سوی پژوهشگران به طور کلی نادیده گرفته شده است. به نظر من برخی نگرشهای ملیگرایانه، با جهانبینیها و هدفهای مختلف ممکن است به یک موضوع مشترک بپردازند. در مورد بحث ما، جای هیچ انکاری نیست که ملت ایران را میتوان به شکلهای مختلف تعریف کرد. به عنوان نمونه، برای برخی ایرانیان، اسلام شیعه بخشی جداییناپذیر از ارزشهای ملی ایران است. دیگران، از جمله خودم، امیدوارند به جای ایرانیتی با قومیت یا فرهنگ بسته و انتسابی، شاهد جامعهای باشند که بر مبنای به رسمیت شناختن و وفاداری به یک نظم مدنی برگرفته از یک نظام مردمسالار مشروع شکل گرفته باشد. با این حال، در میان شکلهای مختلف ملیگرایی ایرانی، یک شکل از جهانبینی به دلیل ارایه توضیح و تفسیر زیاد از بقیه متمایز است. نوعی از ملیگرایی که جهانبینی پایداری دارد به گونهای که محتوای آن در طول 150 سال گذشته خیلی کم دچار دگرگونی شده است. مهمتر از همه این که، این نوع از ملیگرایی به عنوان جهانبینی رسمی حکومت پهلوی (در فاصله سالهای 1304 تا 1357 شمسی) مطرح بوده و به همین دلیل بارها و بارها با استفاده از متون درسی مدارس، تاریخنگاری جانبدارانه و تبلیغات به ذهن نسلهای مختلف ایرانی خورانده شده و از این جهت اثر آن غیر قابل چشمپوشی است. این همان جهانبینی است که درباره آن مطالعه میکنم و آن را «ملیگرایی گمراه کننده» مینامم چون میبینم که هدف اصلی آن گمراهی ذهن انسانهاست. به بیانی دیگر، هدف این شکل از ملیگرایی تهی کردن ایران از واقعیت مشهود خود به عنوان سرزمینی اسلامی و شرقی و به تصویر کشیدن آن به عنوان عضوی از خانواده اروپاست که از بد حادثه، درمنطقه خاورمیانه گرفتار شده است. ادعای خویشاوندی نژادی میان آریاییهای ایران و اروپا، گفتمانی نژادپرستانه است که به بروز چنین انحرافهایی دامن میزند و از این رو، «تفکر نژادی» جنبهای اساسی از «ملیگرایی گمراه کننده» به شمار میآید. این نوع تفکر در ادعای محمد رضا شاه که قرار گرفتن ایران درخاورمیانه را تنها یک «تصادف جغرافیایی» میدانست، نمود پیدا میکند. انکار واقعیت مشهود ایران خیالی واهی است که راه به جایی نخواهد برد.
برخی پژوهشگران و روشنفکران به دنبال جدا کردن آریاگری ایرانی از یهود ستیزی شرورانه و ویرانگر منتسب به آلمان (نازی) هستند. درباره این تلاشها چه نظری دارید؟
- گرچه شکی نیست که وجود احساسات ضد سامیگری در ایران – به ویژه از نوع «توطئه جهان یهود» آن – واقعی است، با این حال باور ندارم که چنین احساساتی ]در درون هسته ایدئولوژیک] «ملیگرایی گمراه کننده» جایی داشته باشد. اصلیترین دغدغه ملیگرایان ایرانی، تقلید از مدرنیته اروپایی به منظور بیرون کشیدن ایران از رخوتی بود که دچارش شده بود. در این میان، دادن نقش منفی به عربها سادهترین راه برونرفت از مشکلهاست چرا که راحت میشود با فحش و ناسزا همه تقصیرها را به گردن عربها انداخت. میزان نفرت از عربها در ملیگرایی گمراه کننده ایرانی دست کمی از میزان نفرت از یهودیان در ملیگرایی رمانتیک آلمانی اواخر قرن نوزدهم میلادی ندارد. با این حال، یهودیان نقشی در نمایشنامه درام ملیگرایی ایرانی ایفا نمیکنند یا حداقل نقش پررنگی ندارند. بنابراین، گرچه ملیگرایان ایرانی گفتمان اروپایی «نژاد آریایی» را برگزیدهاند اما گزینش آنها انتخابی بوده یعنی فقط تا جایی به آن بها دادهاند که بتواند راه حلی برای برونرفت از مشکلات غیرقابل حل ایران ارایه کند. برای نمونه، از «تهاجم» اعراب سامی غیر آریایی به ایران به عنوان دلیل اصلی ضعف نسبی ایران در مقایسه با کشورهای اروپایی یاد میشود. با توجه به نبود احساسات ضد یهودی در هسته «ملیگرایی گمراه کننده»، در این توطئه ملیگرایانه جایی برای بازی یهودیان وجود ندارد. درباره یهودیان ایرانی باید گفت همان گونه که خودشان هم به درستی مطرح میکنند، دوره پهلوی عصری طلایی برای یهودیان ایران به شمار میرود. این که از یک سو گفتمان نژاد آریایی در اروپا به شدت ضد سامی بوده و از سوی دیگر یهودیان ایرانی اغلب خود را وامدار ملیگرایی دوره پهلوی و عنصر آریاگری آن میدانند نشانگر وجود تضادها و تناقضهایی در این میان است. برای نمونه، در صحبتی که با یک خانم یهودی ایرانی درمنطقه «وست وود» تهرانجلس داشتم، ایشان ادعا میکردند که این یهودیان ایرانی هستند که آریاییهای اصیل محسوب میشوند چرا که نسل ایرانیان مسلمان با اعراب مخلوط شده و عنصر آریاگری خود را از دست دادهاند. این مانند آن است که یک یهودی دربند در اردوگاههای مرگ آلمان نازی با استناد به نظریهای ادعای برتری نسبت به هموطنان مسلمان خود داشته باشد که به خودی خود نشانگر سردرگمی هویت ایرانی است؛ هویتی که هنوز گرفتار مفاهیم نژادی منسوخ شده است.
در مورد ایدهای که از سوی برخی افراد، از جمله آخرین شاه ایران تبلیغ میشد مبنی بر این که ایرانیان ملتی یکپارچه، متحد و همبسته با پیشینهای بیش از 2500 سال هستند چه نظری دارید؟
- بیایید در این مورد با هم روراست باشیم؛ این موضوع (تمدن 2500 ساله ایرانی) افسانهای بیش نیست. ملتها در دوران قرون وسطی به شکل کنونی وجود نداشتهاند. در آن دوران همبستگی میان اقوام برپایه معیارهای محلی یا مذهبی بنا میشد؛ برای نمونه، شاعر معروف، حافظ – که به عنوان یکی از نمادهای ایرانیت مطرح است – در هیچ کدام از شعارهای خود خود را به عنوان یک ایرانی معرفی نکرده بلکه تنها خود را فردی ساکن شیراز نامیده است . «ملت» تنها زمانی به نماد اصلی هویت انسانها تبدیل میشود که یک دولت مدرن از طریق نمادها، سیستم جامع آموزش و پرورش و ماشین تبلیغاتی خود بکوشد تفکر تعلق ملی را گسترش دهد. البته ردپای تفکر «ایران» به عنوان یک مفهوم فرهنگی و جغرافیایی را میتوان پیش از این زمان و حتی در دوران باستان پیدا کرد اما باید توجه داشت که تفکر یاد شده، ایدهای سیال بوده که محتوای واقعی آن تفاوت زیادی با برداشت امروز ما دارد.هخامنشیان هرگز به جنبه فرهنگی دولت خود اشارهای نکرده و هرگز خود را ایرانی یا «پرشین» نخواندهاند. ما در واقع نمی دانیم واژه معروف «آریا» که در منابع اوستایی و هخامنشی به آن اشاره شده به چه معناست. نمیدانیم آیا آریا نام یک قبیله، یک جامعه زبانی یا – حتی محدودتر از آن – تنها قشری از اجتماع بوده است؟ در کتیبه های «کرتیر»، موبد پرنفوذ اواخر دوره ساسانی، واژههای «اران» (ایران) و «آنران» (غیر ایران) – بدون اشاره به جنبههای فرهنگی یا زبانی – به روشنی به مفاهیم سیاسی- جغرافیایی میپردازد . در دوران اسلامی، ایران به تفکری جغرافیایی- فرهنگی تبدیل میشود که با دیگر نهادهای منطقهای از جمله خراسان، عراق عجم، سیستان و سایرین به رقابت میپردازد؛ گسترهای جغرافیایی که آن را حکومت ساسانی مینامیم.
آیا منابعی که از دوران ساسانی در اختیار داریم اطلاعاتی در این مورد در اختیارمان نمیگذارند؟
- یکی از واقعیتهای اساسی که ملی گرایان علاقهمند به وقایع دوران باستانی واژه ایران و متغییرهای آن، به عمد نادیده می گیرند این است که همه منابع نوشتاری که در اختیار داریم – از کتیبههای نقش رستم گرفته تا شاهنامه – از سوی شماری افراد باسواد و با هدفهای خاص نگاشته شدهاند. به بیانی دیگر، ممکن است جمع کوچکی از نخبگان از واژه «ایران» برای اشاره به مواردی دیگر استفاده کنند؛ از جمله ناحیهای جغرافیایی با برخی ویژگیهای مشترک فرهنگی و زبانی یا یک سلسله پادشاهی مانند ساسانیان که در تلاش برای ایجاد مشروعیت برای حکومت خود بر حوزه بسیار وسیعی از باورهای دینی و فرهنگی هستند. در حال حاضر هیچ مدرکی در اختیار نداریم که با استناد به آن بتوانیم درباره هویت تودههای بزرگی از دهقانان، قبیله نشینان، بازرگانان، زنان و سربازان گمانهزنی کنیم، مطلقا چنین مدارکی را در دست نداریم. این افراد از نظر تاریخی حرفی برای گفتن ندارند چون بهرهای از سواد نداشتهاند. خیلی بعید است که چنین افرادی از 2500 سال قبل خود را به عنوان «ایرانی» قلمداد کرده باشند. کسی که بخواهد چنین گزارهای را مطرح کند بیشک مدارک زیادی برای اثبات درستی گفتههای خود در اختیار خواهد داشت. البته به شرط آن که مخاطبان او ملیگرایان دوآتشهای نباشند که حاضر باشند حقایق تاریخی را قربانی فرضیههای خود کنند.مساله این جاست که ملیگرایی با وجود این که پدیدهای جدید به شمار میرود، با اتفاقهای دوران باستان سروکار دارد که تقریبا همیشه نابهنجاری و تحریف تاریخی را در پی دارد. ملیگرایان با مراجعه به متون کهن، هر زمان که به واژه «ایران» برمیخورند از آن به عنوان شاهدی برای جاودانگی ملت ایران از دوران باستان یاد میکنند. واقعیت اما بسیار متفاوت است و مطالعه بیطرفانه منابع نشان میدهد که مفهوم ملی ایران، آن گونه که این دسته از ملیگرایان میپندارند، در فاصله دهههای 1860 و 1890 میلادی از سوی «میرزا فتحعلی آخوندزاده» و «میرزا آقا خان کرمانی» ساخته و پرداخته شده است؛ موضوعی که تا بعد از جنگ جهانی اول آن چنان فراگیر نشده بود.
آینده ملیگرایی ایرانی را چگونه میبینید؟ با توجه به غلبه و سلطه اسلام سیاسی و «هویت اسلامی» پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران، آیا درست است بگوییم آن چه امروز شاهد آن هستیم خیزش احساسات ملیگرایانهای است که حکومت اسلامی در ایران برای کنترل آن تلاش میکند؟
- نفوذ ملیگرایی گمراه کننده با وجود تمام فراز و نشیبهایی که با آن روبه رو بوده، همچنان با قدرت در جریان است به نحوی که از سال 1357، بیشتر مخالفان سکولار جمهوری اسلامی از این دسته ملیگرایان بودهاند.
پدیدآورندگان اولیه این جهانبینی، اختلاف عمیقی را در میان گروههایی از جامعه ایران ایجاد کردند که من «مریدان کوروش کبیر» و «پیروان امام حسین» مینامم. هنوز باید منتظر بمانیم و ببینیم که آیا تلاش برای آشتی دادن این دو جنبه مصنوعی از هویت ایرانی راه به جایی خواهد برد یا خیر. یونانیان برای تعریف عصر طلایی خود از دو دوره جایگزین یونان باستان و امپراتوری روم شرقی شروع کردند. امروزه، بیشتر یونانیان با هر دو دوره تاریخی کشور خود سازگاری پیدا کرده و میتوانند به هر دو دوره افتخار کنند. اما ایرانیان هنوز توفیقی در چیرگی بر شکاف میان ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی کسب نکردهاند.
در مورد خود حکومت چطور؟ حکومت چه نقشی در ایجاد پیاپی روایتهای هویتی بازی میکند؟
بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی ثابت کردهاند که هرگاه مشروعیت حکومت خود را در خطر دیدهاند، در انگیزش احساسات ملیگرایانه خیلی موفق عمل کردهاند. «تخت جمشید» و «شاهنامه» به همان اندازه دوران سلطنت پهلوی در نمایش نمادین ملیگرایی جمهوری اسلامی کاربرد داشتهاند. این جاست که مساله جالب میشود؛ وقتی جمهوری اسلامی مجبور به حمایت کلامی از ملیگرایی میشود به گونهای از ملیگرایی گرایش پیدا میکند که از پیش وجود داشته که همانا نسخه (گمراه کننده) دوران سلطنت پهلوی است. در این میان گونه کمی اسلامی شدهای از «ملیگرایی گمراه کننده» هم هر از گاهی نمایان شده است. نشانههایی از این گونه را میتوان در برخی نوشتههای سرشار از مفهومهای نژادپرستانه شریعتی پیدا کرد (برای نمونه، این ادعا که اسلام شیعه، شکل ایرانیزه شده از اسلام است). با این حال، جمهوری اسلامی در ایجاد یک ایدئولوژی ملیگرایانه به اندازه کافی منسجم با اصول و آموزههای دقیق و به حد کافی جذاب برای جایگزینی ملیگرایی گمراه کننده ناموقق عمل کرده است. جنبش ملی- مذهبی در ایران هنوز در دوران نوزادی به سر میبرد و باید دید آیا میتوانند چنین شکلی از ملیگرایی را در آینده پدید آورند. من شخصا شک دارم که بتوانند موفقیتی در این زمینه به دست آورند.
به نظر شما آیا ایجاد یک نظام فدرال یا تمرکززدایی سیاسی در ایران امری اجتنابناپذیر است؟ آیا تقدیر دولت ملی قوی و مرکزی در ایران تبدیل شدن به یک نظم سیاسی است که با خط سیر تاریخی و آرایش جمعیتی ایران همخوانی بیشتری داشته باشد؟
- در این جا هم شاهد ادامه شگفتانگیز رفتار حکومت ایران با مردم در دوران پیش و پس از انقلاب 1357 هستیم؛ امروز هم سرکوب خواستههای فرهنگی و زبانی اقلیتهای ایران با همان شدت و میزان دوره قبل از انقلاب ادامه دارد. هنوز هم در ایران مطرح کردن بحث دفاع از حقوق اقلیتها، ناصواب به شمار میآید. بسیاری از ایرانیان هنوز از باز کردن «جعبه پاندورای» حقوق اقلیتها در هراسند چرا که فکر میکنند با بازکردن این جعبه، سیل بلاها و شوربختیها بر سرشان فرود میآید که کمترین نتیجه آن، تجزیه کشور خواهد بود. به نظر من احتمال بروز چنین خطری در صورت ادامه بیتوجهی به حقوق اقلیتها بالاتر میرود. این مسالهای است که باید به عنوان یک ضرورت ملی، هر چه سریعتر به آن پرداخته شود.
درباره نقش حکومت، خیلیها ادعا میکنند که وجود حکومت مرکزی ملیگرای پهلوی ضروری بود و برای اعتبار بخشیدن به گفته خود از متحد نگه داشتن کشور از سوی حکومت پهلوی در آن دوران دم میزنند. این مورد قابل بحث است. این دیدگاه قطعا با نظر بسیاری از اعضای اقلیتهای قومی سرکوب شده یا نوادگان عشایر کوچ نشینی که به زور مجبور به اقامت در یک ناحیه خاص جغرافیایی شده و یا دیگر قربانیان سیاست تمرکزگرایی حکومت ایران در هر یک از دو دوره تاریخی یاد شده، همخوانی ندارد. در واقع دولت مرکزی بخشهای بزرگی از جمعیت ایران را از زادگاه خود بیرون راند. مطمئن نیستم که فدرالیسم (حاکمیت حکومت مرکزی) راه چاره باشد. همان گونه که پیش از این هم اشاره کردم، از دید من تنها راه نجات، به وجود آوردن ایرانی است که با استفاده از یک قرارداد اجتماعی مردمسالارانه، حقوق همه شهروندان خود را به شکلی یکسان رعایت کند، نه این که حکومتی بیاید و یک هویت قومی یا مذهبی خاص را از بالا به مردم تحمیل کند. فقط چنین ایرانی – که تشکیل آن از زمان نهضت مشروطه خواهی به مدت بیش از یک قرن به تعویق افتاده – می تواند یک پارچگی کشور و وفاداری همه شهروندان خود را تضمین کند. چنین حکومتی می تواند فدرال باشد، اما نه لزوما.
کتاب شما با عنوان «ظهور ملیگرایی گمراهکننده: مسابقه و مدرنیته در ایران 1860 تا 1940 میلادی» در آیندهای نه چندان دور منتشر خواهد شد. به نظر شما این کتاب چه چیزی به ادبیات رو به رشد ملیگرایی ایرانی اضافه خواهد کرد و این که از مخاطبان شهرنشین ایرانی انتظار چه بازخوردی دارید؟
- در این کتاب تلاش کردهام ریشههای فکری ملیگرایی گمراه کننده و روند انتخاب و بومیسازی ایدههای ویژه اروپایی درباره مفاهیم ملت و نژاد را ردیابی کنم. این ایده ها از آن جهت مهم بودند که با استفاده از آنها، میشد برای مساله عقب ماندگی ایران در مقایسه با اروپا بهانه تراشی کرد. این روایت که همه ما می دانیم در طول زمان پدید آمده است؛ ایران پیش از اسلام تمدن بزرگی به شمار می رفت که برابر یا بهتر از اروپای مدرن بود، تمدنی که با حمله اعراب سامی که تنها هدفشان نابودی هویت جداگانه ایران بود، افول کرد و برای برگرداندن ایران به شکوه و قدرت گذشته خود چاره ای نداریم جز این که میراث اعراب را به کلی ریشه کن کنیم؛ اسلام، واژههایی که از زبان عربی قرض گرفتهایم و سایر موارد. در مورد این که خوانندگان چه برخوردی با این کتاب خواهند داشت هم باید بگویم پژوهشگران ایرانی که با پژوهش من آشنایی دارند در بیشتر موقعیتها از من حمایت کردهاند. از سوی دیگر، هواداران ملیگرایی گمراهکننده به من ایمیلهای بلند بالای توهینآمیزی با اتهامات همیشگی (عامل جمهوری اسلامی ، نوکر انگلیس و تجزیه طلب یا هر سه مورد با هم) میفرستند که این دسته از افراد به کار خود ادامه خواهند داد. امیدوارم نتیجه کارم ایرانیان را تشویق کند تا اسطوره «ملیگرایی گمراه کننده» را مورد بازخواست قرار دهند تا بالاخره روزی فرا برسد که بتوانیم خود را از شر میراث نخنما شده آخوندزاده، کرمانی و متفکران نژاد پرست اروپایی رها کنیم. هویت ما به هوایی تازه نیاز دارد چرا که هنوز گرفتار مفاهیم نژادپرستانه خفهکننده و مشکلآفرین از زمانی دیگر و مکانی دیگر است. تاریخ ما به شدت تحریف شده و نیاز مبرمی به بازنویسی دارد. کار زیادی پیش رو داریم.
----
رضا ضیاء ابراهیمی استادیار «تاریخ خاورمیانه در قرن بیستم» در کالج «کینگز» لندن است.
اسکندر صادقی بروجردیدانشجوی سال آخر دکترا در کالج «کویین»، دانشگاه آکسفورد است.
مصاحبه علاءالدین فتح راضی با جمشید چالنگی پیرامون مساله ملی
میهمانان امروز جمشید چالنگی در “سرزمین ما” آقای علاالدین فتح راضی هستند به اتفاق ایشان در پی یافتن جواب این سوال خواهیم بود که ریشه ظلم وستم به اقوام مختلف ایرانی نظیر کرد و عرب وبلوچ وآذری و… چیست و چگونه می توان ریشه های این نابرابری را خشکاند.
برنامه سزمین ما چهارشنبه ۲۴ مهرماه
انتظار از کنگره ملی کردهای هر چهار بخش کردستان در اربیل چیست؟!
همانطور که احتمالا برای برخی از خوانندگان محترم روشن است، صاحب نظران مبارز کرد ماهها است که در حال گفتگو بوده و هنوز هم هستند که یک کنگره برای هر چهار بخش ازکردستان ومردم کرد که بین کشورهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه که نهایتا بعداز جنگ جهانی اول رسما، تقسیم شده، درشهر اربیل مقرحکمرانی کردستان عراق فدرال، بتاریخ 25 نوامبر 2013 برگزار کنند. ناگفته نماند که 3 کشور اخیر بعد از جنگ جهانی اول، توسط نیروهای متفق و پیروز درجنگ، بوجود آورده شدند که در کنفرانس لوزان در 24 ژوئیه 1923 برتقسیم رسمی کردستان که ازسال 1514 میلادی به این طرف دوبخش آزاد بود و باوصف مشخص بودن مرز بین ایران و عثمانی، قبایل خوش نشین کرد این مرز را نمی شناختند و برای چرای گوسفندان به آن طرف مرزها درخاک خود نیز می رفتند، عاقبت دولتها جلو آنها را، در میهن خود گرفتند و بر عهدنامه صحه گذاشته شد و کردها را بیشتر کنترل کردند و کسی، دیگر حق نداشت ازمرز تعیین شده، بدون مجوز خارج شود. پس در واقع، این اولین کنگره مهم، اگر اجراء شود، برای سراسر کردستان خواهد بود که کردها قادر شوند، ازنظر فرهنگی در ارتباط نزدیک تر باشند و خودرا به عنوان یک ملت با فرهنگ و رسم و رسومات و زبان مشترک بیشتر بشناسند. سایت خبری تحلیلی روز، معروف به ان.ان.اس. روژ می نویسد: "اگر در مقابل یک کرد کلمه "لوزان"را بر زبان برانید، بلافاصله خاطرات تلخی را در ذهن او زنده خواهید کرد. طبیعی هم است. چون در تاریخ 24 ژوییه 1923 معاهده لوزان در پایتحت کانتون"وود"منعقد شده است. معاهده ایکه جمهوری ترکیه را از ویرانه های امپراتوری عثمانی به وجودآورد و همزمان انکار ملت کرد و انکار حق تشکیل یک کیان مستقل برای آنهارا درپی داشت". بعلاوه انگلیسیها و فرانسویها متراژ به دست گرفتند و بیشتر سرزمینهای تحت نفوذ را که رئیس قبیله اش تابع مطلق آنها بود، بصورت کشور مستقل بوجود آوردند. ازجمله آنها، سوریه، عراق، اردن و لبنان و غیره را می توان نام برد. برای صحت متراژ دردست انگلیسیها وفرانسویها این جمله اززبان ویکی پیدیای خودی آنها را می آورم: "لبنان برای 400 سال جزئی از امپراتوری عثمانی بود و به دنبال جنگ جهانی اول جزئی از قیمومیت فرانسه بر سوریه شد. در اول سپتامبر سال 1920 فرانسه کشور لبنان را به عنوان یکی از سرزمینهای محصور سوریه تشکیل داد. لبنان سرزمینی عمدتاً مسیحی نشین بود (اغلب مارونیتی بودند) ولی دارای جمعیتهای مسلمان و دروزی هم بود. در اول سپتامبر 1926 فرانسه جمهوری لبنان را تشکیل داد و به آن هویتی مستقل از سوریه اعطاء کرد ولی هنوزتحت قیمومیت فرانسه بود. یکی ازروزنامه های فرانسوی زبان آن روزی، این مطلب زیر را درمورد این کنفرانس نوشته است که گویا فقط تیتر آن بفارسی ترجمه شده است. متمنی است آن عزیزانی که فرانسه می دانند به نگارنده یاری کنند و تصحیحم کنند.
24 ژوییه 1923 به مثابه یک روز سیاه درتاریخ کردها ثبت شده است:
در آن روز معاهده لوزان در کاخ رومین امضا شد.
اکنون ما ازبحث تاریخی می گذریم و به اتفاقات روز می پردازیم. گویا حدود 14 سال پیش کنگره ملی کردها به عنوان یک سازمان بنا نهاده شده است. در واقع آن طور که روزنامه و سایت کوردانه نوشته است: "درتاریخ 24 ماه مه 1999 کنگره ملی کوردستان (ک. ن. ک.) در آمستردام هلند تاسیس شد. در زمان تأسیس این سازمان دهها شخصیت سیاسی، فرهنگی و فعال مدنی و اجتماعی متعلق به هر چهار بخش کوردستان در کنگره شرکت داشتند. حال در تحولات جهانی ملت کورد هم می خواهد این کنگره را به یک کنگره ملی کوردستان قوی تبدیل نماید این کنگره بنابر گفته دست اندر کاران گذشته و حال بخصوص احزاب کوردستان عراق و کوردستان ترکیه، هدف آن تشکل یک سازمان ملی است که در نهایت تلاش برای اتحاد و همبستگی بخشهای مختلف کوردستان بر اساس اتحاد ملی، منافع مشترک و دراز مدت مردم کوردستان باحفظ اختلافات فرهنگی و ایدئولوژی است.
بنا بر گفته آقای بارزانی و (آقای) اوجلان کوردها ازمبارزه آزادیخواهانه ملی درهر ۴ بخش کوردستان پشتیبانی مینمایند و از حل مسالمت آمیز و سیاسی مسئله کورد در این کشورها حمایت میکنند". من مصاحبه ای دراین باره گفتم: "ازاینکه همه احزاب سیاسی کردی از چپ تا راست در این کنگره شرکت خواهند کرد بسی جای خوشحالی است. فراموش نکنیم رهبری احزاب وکادرهای فعال ملت کرد دههابرابر درمقایسه با گذشته آگاه تر شده اند و این نشان می دهد که روشنفکران ملت کرد در هرچهار بخش از کردستان تحت فشار مردم وبویژه نسل جوان قرار گرفته اند ومی خواهند متحدا، مانند اتحادیه عرب، برای نمونه بایک صدا خواستهای اولیه خود را مطرح کنند. درواقع و بنظرم این پیامی است که کنگره باید دنبال کند".
بباور صاحب نظران وبا اطمینان می توان گفت: هر ملتی حق دارد، در باره سر نوشت و آینده خویش، خود و یانمایندگان برحق آن تصمیم بگیرند. مابدرستی می بینیم که امروزه 23کشور عربی وجود دارند. درگذشته، برخی ازدولتهای عربی تصمیم گرفتند اتحادیه عرب را که دربالا ذکرآن رفت، با هم بنام اتحادیه کشورهای عربی تشکیل دهند. این کار درتاریخ 22 مارس 1945، اول باشش عضو؛ مصر، عربستان، عراق، سوریه، لبنان و فرا اردن (که در سال 1946 به اردن تبدیل شد) و اکثرآنها از کشورهای جدیدالتأسیس بودند، بنیانگذاری شد. این اتحادیه در حال حاضر 22 عضو اصلی و 4 عضو ناظر دارد. در هر صورت باسال ها تأخیر، کردها براین باور اند که چنین اتحادیه ای ضروری است. آنهابه این نتیجه رسیده اند، همانطور که ملاحظه می شود، درکنار برپائی رسانه های تلویزیونی که هنرمندان هرچهار بخش کردستان در آن برنامه دارند، با زنده کردن کنگره ملی بیشتر با هم در ارتباط باشند که با تشکیل این کنگره در بخش آزاد شده و نسبتا دمکرات از کردستان این اتحادیه مهم فرهنگی را بوجود آورند. این کنگره با ابتکار رهبری حزب کارگران کردستان پیشنهاد گردیده و مورد تأیید و حمایت مالی رهبر محبوب هریم کردستان، کاک مسعود بارزانی، قرار گرفته است که با استقبال گرم و کم نظیر اکثر روشنفکران کرد رو برو شده است. درنتیجه برای تحقق بخشیدن به این پیشنهاد، کنفرانسی مقدماتی تشکیل شد که به نسبت هربحش از کردستان، 21 نماینده از احزاب مختلف هر چهار بخش به منظور تدارک این کنگره انتخاب شدند. نخست، بناشد که این کنگره در 24 اوت 2013 برگزار شود. به دلایل کمی وقت وکار زیاد، تاریخ آن به سه هفته بعد، به تأخیر افتاد و می بایستی در روزهای 15 تا 17 سپتامبر 2013 با شرکت 600 نفر از نمایندگان و شخصیتهای سر شناس کرد از سرا سر کردستان و 300 نفر مهمان و صاحب نظر خارجی انجام گیرد، ولی چون این تاریخ نزدیک به انتخابات نمایندگان مجلس کردستان عراق بود، به دلیل کار فراوان افراد تدارکاتی کردستان عراق، تاریخ بر پائی کنگره به حدود دوماه بعد از اجرای انتخابات، یعنی به 25 نوامبر 2013 موکول گردید. درهرصورت آرزو دارم این کنگره که باحمایت جدی وپشتیبانی کاک مسعود بارزانی، رهبر محبوب اکثر مردم هریم کردستان و دیگر رهبران جامعه کرد در ترکیه و همکاری بی دریغ احزاب کرد ایرانی وسوریه ای تشکیل می شود، سران محترم کردستان بتوافق کلی برسند تا کنگره بتواند بخواستهای ملت کرد جامه عمل بپوشاند و به درخواست و آرزوهای اولیه مردمان پاک دل این ملت درهر بخش ازکردستان، پاسخی در خور ارائه دهد. یکی از خواستها؛ جلوگیری منطقی از انشعابات احزاب سیاسی است که هیچ اختلاف ایدئولوژی ندارند و اتحاد همه مبارزان کرد، بر اساس تمایل اکثریت مردمان مناطق کردستان است که آرزو است برای این اتحاد گامهای سنجیده برداشته شوند. یعنی اتحاد کردها، تضمین پیروزی برای تعیین حق سر نوشت هر بخش از کردستان است. آرزو وانتظار دوم از کنگره گنجاندن مسایل مهم فرهنگی از قبیل زبان استاندارد است که با آن ادبیات استاندارد، روز نامه ها نگاشته شوند و در مدارس همه دروس را به این زبان تدریس کنند. این خواست اکثر مردم است که دربیانیه پایانی کنگره آورده شود. آرزو و خواست سوم، کنگره بایستی بکوشد برنامه ای ارائه دهد که تعصبهای افراطی آئینی و زبانی کنار گذاشته شوند و روی مسئله مهم ادبیات کردی مکث کنند. پرمسلم است که متوصل شدن به زور برای پذیرش آئین و لهجه غالب، نتیجه عکس گرفته می شود و نیز زدودن واژه های بیگانه در کل زبان کردی بدون داشتن جای گزینی مناسب برای آنها، نمی تواند موفقیت آمیز باشد. طبیعی است که درکلیه زبانها واژه های بیگانه وجود دارد و در زبان کردی هم هست. لذا کوشش شود زبان غنی کردی را پر بارتر و غنی تر کنند و در رسانه های گروهی آن را بکار گیرند و شیوه های نگارش ادبی با حفظ لهجه های متفاوت؛ کرمانجی، گورانی، سورانی زازاکی، بادینی، فیلی،کلهری، لکی و غیره، یک سان شوند. چهارم حق برابر برای اقلیتهای آئینی غیر اسلامی در نظر گرفته شود. همان گونه که در کردستان عراق با وصف تعصب خاص عده ی بسیار قلیلی، از باور مندان مسلمان افراطی، دولت می کوشد حقوق اقلیتهای ملی و آئینی بطور نسبی را رعایت کند. وظیفه مهم تر کنگره در آن است که سعی شود آگاهی فرهنگی و تاریخی و زبانی را در رأس همه کارها قرار دهد و بر آنها تأکید ورزد. این کنگره یک وظیفه مهم تاریخی دیگر دارد و آن در بیانیه پایانی قید کند که کردها باید با یک کارت متحد درسطح بین المللی ظاهر شوند. یعنی کوشش نشود یک حزب قدرتمند همه نکات را به دیگران دیکته کند ومدعی رهبری شود، بلکه منطق همه پسند را بپذیرد و خود یک تابعی از جمع باشد. این نکته می تواند دراتخاذ تصمیمات مهم جهانی اثر گذار باشد. مردمان کرد گرچه در چهار کشور مختلف ساکن اند و تابع چهار قانون متفاوت اند، اما می توانند در دمکراتیزه کردن این کشورهای حاکم گامهای مهمی بر دارند و مؤثر باشند و این به مرحله اجرا در آید. آن طورکه دربخشی از کردستان تا حدود زیادی و با همت دمکراتهای آن منطقه، عملی می شود. پنجم کنگره باید بر دو نکته مهم آگاهی اجتماعی و سیاسی همه کردها در سرا سر کردستان و حقوق برابر با استفاده درست از دمکراسی و آزادی، تأکید ورزد. این نکات بسیار مهم بایستی در کنگره مورد توجه صاحب نظران قرار گیرد.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 19.10.2013 دکتر گلمراد مرادی
ارومیه و گرایشات شوینیستی برخی از افراد
گاهی باید شرایطی بوجود آید تا هویت واقعی بعضی از اشخاص یا جریانها مشخص شود یا به سخنی دیگر، چهرهی واقعی خود را رو کنند. شرایطی که سبب میگردد تا آنان با حقایق روبرو گردند و لرزش پایههای کاخ توهمات خودساخته را ببینند.
چنین است که آنان ماهیت واقعی خویش را رو میکنند و باز به یادمان میاندازند که گرگزاده را چارهیی جز گرگ شدن نیست.
ارومیه به عنوان یکی از شهرهای کردستان از دیرباز محل همزیستی مردمان گوناگون با ادیان مختلف بوده است. در کنار کردهای این شهر، آذریها، آسوریان، ارامنه، یهودیان و پیروان اهل حق و ... با هم زیستهاند. بر کسی پوشیده نیست که این شهر از دیرباز محل زیست کردها بوده است، کردهایی که قدمت حضور آنها در مناطق مزوپتامیا و فلات ایران به هزاران سال قبل برمیگردد و به نوعی میتوان ادعا کرد که بومیترین مردمان این دیار بدون شک کردها میباشند.
مردمانی از جنس کوه که وزش طوفانهای ژینوساید و امواج خون نتوانسته است آنان را از بین ببرد. تاریخ و صفحات واقعیاش گواهیدهندهی این واقعیتند که کردها نه مردمانی جنگطلب و نه ملتی مهاجم بودهاند ، ولی در همان حال در دفاع از سرزمین و کرامت انسانی خویش، جنگاورانی به نام و در دفاع از کیان خویش شهرهی روزگاران بوده و هردم خونشان را نثار ماندگاری ملت و سرزمین خویش کردهاند.
در روزهای اخیر شاهد تهاجماتی علیه کردهای ارومیه بودیم. این بار نه از سوی شوینیسم مرکزگرا، بلکه فرزند ناخلف این جریان یعنی جریانات پانترکیستی که یا از شاگردان مکتب آخوند جانی "ملا حسنی"و یا تمامیتخواهان جیرهخوار هستند. بهانه، پست استانداری استان ارومیه و شایعهی انتصاب یکی از کردها بر این پست بود، کردی که نه نمایندهی مطالبات ملت کرد، بلکه فردی است با شناسنامهی وابستگی به جریان اصولگرای حکومتی. دستهای پشت پرده باز تخم نفاق و تفرقه را کاشتند و شبنامههایی فاشیستی شبهنگام در شهر ارومیه پخش گردید. شبنامههایی که فتوای ننگین جهاد خمینی علیه ملت کرد در اوایل انقلاب را به یادمان میآورد.
شبنامهنویسانی که در برابر خشکاندن دریاچهی ارومیه و تبدیل آن به معدن نمک ساکت نشستهاند و دریغ از ابراز تنها یک کلمه به نام اعتراض، اینک چه شده است که دوباره خنجر شجاعت خویش را علیه مردم کرد کشیدهاند؟ مردم کردی که بدون شک بزرگترین قربانیان جنایتهای رژیم مرکزگرایند.
کردها و دیگر ملتهای ساکن در ارومیه و به ویژه آذریها سالیانی است که در این شهر با هم زیستهاند و کردها در هیبت کنشگر به حقوق آنان تعدی نکردهاند، ولی شبنامهنویسان چرا ارومیه را مصداق قرهباغ و کرکوک میدانند، واضح است و میشود این سؤال را از دو منظر پاسخ داد. نخست اینکه این نوع نگرش همان سیاست کهنهی "تفرقه بیانداز و حکومت کن"میباشد که گفتمان مرکزگرا سالهاست از آن منتفع میشود و یا اینکه نگارندگان این شبنامه خود را خوب شناخته و به بهترین شیوه فاشیسم نهادینه شده در ذهن خویش را به تصویر کشیدهاند که چنین نگرشی در دنیای امروز نه مقبول است و نه ساکنان ارومیه چه کرد و غیر کرد به آن تن در خواهند داد.
قرارداد منعقده مابین جمهوری کردستان و حکومت ملی آذربایجان در سال 1325، پارادایمی است برای درکنار هم زیستن کردها و آذریها در ارومیه و دیگر شهرهای کردستان که غیر از کردها مردمانی دیگر نیز در آن می زیند. در غیر اینصورت، طرح هرگونه ادعای تمامیتخواهانه تنها میتواند وهمی باشد که ذهن خالق آن را در عالم رؤیا تسلی بخشد.
برداشتن هر گامی در راستای تحقق حقوق ملتهای تحت ستم در ایران و دموکراتیزه نمودن حکومت بدون شک مستلزم تعامل و تساهل و به رسمیت شناختن دیگری است، در غیر اینصورت، هیچ ادعایی قادر نخواهد بود که به مطالبهای مشروع بدل گردد و به نتیجهای مثبت بیانجامد. صلح مثبت برای ملتهای ساکن در ایران ارتباطی دوسویه با تحمل همدیگر دارد و این تحمل نمیتواند با نادیده گرفتن حقوق ابتدایی طرف مقابل تحقق یابد. بر این مبنا چنین رفتار و مواضعی تنها میتواند آب را به آسیاب حکومت مرکزی بریزد و بر عمر حاکمیت گفتمان مرکزگرا بیافزاید.
---------------
توضیح ایران گلوبال:
آقای یوسفی تصویر شب نامه را برای ما فرستادند که جهت اطلاع خوانندگان گرامی منتشر می کنیم.
طبیعی است که انتشار این عکس در سایت، به هیچ وجه به معنای موافقت سایت با محتوای آن نیست.
در نقد چپ نمایان و در دفاع از حق تعیین سرنوشت خلقها
آقای تبریزی در نقد دیدگاههای من نوشته ایی را در ایران گلوبال درج کرده اند که هم اشکالات اساسی نوع بیان آنها وجود دارد و هم با نارسایی های ترمینولوژیک مشحون شده است. من تلاش کرده ام آن نوشته را از منظر فکری و در خطاب به ایشان در بندهای زیر و بصورت خلاصه بررسی کرده ام.
یک: مینویسد: "ناهمسانی بزرگ دیدگاه من و شما در این است که شما ناسیونالیست هستید و من ناسیونالیست نیستم" (پایان نقل قول).
دفاع از حقوق ملی خلق ترک، هیچ ربطی به ناسیونالیست بودن یا نبودن ندارد. جعفر پیشه وری و اغلب یارانش کمونیست و سوسیالیست بودند، اما مبارزه خلق ترک برای تشکیل دولت ملی آذربایجان را در بخش جنوبی آن رهبری کردند. این اتفاق فقط در آذربایجان رخ نداده است، جنبش های رهایبخش ملی در موارد زیادی توسط سوسیالیستها رهبری شده است. بنابراین ناهمسانی بزرگ من و شما آن چیزی نیست که شما عنوان کرده اید، چون من نه ناسیونالیست هستم و نه ناسیونالیست بوده ام. من پیرو اندیشه "سوسیالیسم دمکراتیک"یا "برابری طلبی دمکراتیک" (نه کمونیسم) هستم. تفاوت نگاه من و شما (برای نمونه) در فهم از چپ خود را نشان میدهد. فهم شما از چپ و در برخورد با مسئله ملی در ایران، فرار از مسئولیت و سطحی نگری و تکیه بر شعارهای دهان پرکن است. اما چپ مورد نظر من در تلاش برای ارائه یک راه حل دمکراتیک برای حل مسایل جدی در جامعه و از آن جمله مسئله ملی در ایران است. شما با تمسخر دیدگاه فعالین مدنی خلق ترک (برای نمونه در کامئنت اول تان) میخواهید پز بدهید و ناسیونالسیتهای افراطی فارس را به حمایت خود جلب کنید، اما من در صدد یافتن راه حلی هستم که خلق فارس (نه ناسیونالیستهای افراطی در آن) نیز بتواند سعادتمندانه و بدور است نظامهای استبدادی و استعماری در کنار ملتهای دیگر ساکن در ایران زندگی کند. شما ادبیات دولتی ایران را تبلیغ میکنید و من آن را نقد میکنم. تفاوتهای دیگر فکر من و شما را میتوانید در ادامه این نوشته بخوانید.
دو: مینویسید: "دیدگاه من درباره زبان ها دیدگاهی بی طرفانه است"، زبان جز ابزاری برای پیوند میان انسان ها هیچ نیست" (پایان نقل قول).
اولا؛ دیدگاه بیطرفانه در مورد زبانها دیدگاهی غیرمسئولانه است. چون اگر تمامی زبانها موجود در جهان به مثابه میراث فرهنگی و تاریخی بشریت به دست ما رسیده است، ما هم در قبال حفظ و حراست از آن میراث مسئولیت داریم و بی طرفی در این رابطه یعنی بی مسئولیتی در قبال میراث تاریخی و فرهنگ بشریت.
دوما؛ هیچ انسانی نسبت به زبان مادری خود نمیتواند بیطرف باشد. زبان مادری جوهره رشد انسان را از بطن مادر و حتی در اشکال آوایی در گوش کودک زمزمه میکند. اعلامیه جهانی زبان مادری نیز اهمیت زبان مادری و مسئولیت دولتها و البته انسانها را در قبال آن مورد تاکید قرار میدهد. اما شما در اینجا برای خواننده گانتان موعظه میکنید که نسبت به زبان و زبان مادری "بی طرف"هستید!!
سوما؛ شما در کامنت مملو از تمسخر و طنز تحقیر تان (دلیل بیکاری زبان فارسی است، دلیل گرانی زبان فارسی است، دلیل تورم زبان فارسی است، دلیل کمبود خانه زبان فارسی است، دلیل رشوه خواری زبان فارسی است، دلیل کمبود کالا زبان فارسی است، دلیل بیماری زبان فارسی است، دلیل زمین لرزه زبان فارسی است...) غیر از دفاع از موقعیت برتر زبان فارسی در ایران چه معنی دیگری دارد؟ جناب آقای تبریزی ظاهرا ترک؟؟! البته دفاع از زبان فارسی ایرادی ندارد، اگر با تحقیر و تبعیض دیگر زبانهای غیرفارسی در ایران همراه نباشد.
چهار؛ کاربرد زبان ابدا آن چیزی نیست که شما اسم ان را "ابزار پیوند انسانها"نام گذاشته اید. این تنها یکی از کاربردهای زبان است. زبان ابزار شناخت، ابزار بیان احساسات و تلطیف هنری آن، براینده هویت اتنیکی و دیگر مسائل بسیار مهم در زندگی انسانی است. فکر میکنید تاکید علوم تربیتی به آموزش زبان مادری چیست؟ به نظرمیرسد که بی اهمیت بودن زبان مادری پیش شما، اهمیت و جایگاه کل زبان را برای شما تا حدی کاهش داده استکه آن را جز ابزاری ارتباطی نمیدانید. البته تصور دیگر اینست که شما برای فرار از واقعیت و بی اهمیت جلوه دادن زبان مادری (آگاهانه و ناخودآگاه) به تحکیم موقعیت زبان فارسی در ایران تاکید میکنید.
چهار: مینویسید: "آن چه که مردم یک سرزمین را خوشبخت یا بدبخت می کند رژیم است نه زبان" (پایان نقل قول).
اولا؛ چه کسی در کجای عالم "زبان"را با یک "رژیم سیاسی"مقایسه کرده است که شما این دو را در تقابل هم قرار داده اید؟ پارامترهای تشکیل دهنده و یا توضیح دهنده یک دولت چگونه میتواند با پارامترهای توضیح دهنده زبان مورد مقایسه قرار داد. اما ارتباط دولت و زبان و یا سیاست زبانی دولت را میتوان به بررسی گذاشت. سیاست زبانی دولت فارسی ایران، سیاستی استعماری با تکیه بر ایدئولوژی شونیستی است. در این نکته یکی از پارامترهای شناخت دولت، زبان و سیاست آن در قبال زبان است. در این رابطه میتوان به سیاست رسوای آسیمیلاسیون و تحقیر و تبعیض علیه زبانهای غیرفارسی در ایران مثال آورد.
شما با مطرح کردن مقایسه "رژیم"و "زبان"از یکسو سطح نازل نگاه به مسئله را به نمایش میگذارید و از سوی دیگر به دلیل نفرتی که از زبانهای دیگر دارید، قیاس مع الفارقی را با خوانندگانتان در میان میگذارید که برای آگاهان خنده دار و برای ناسیونالیستهای افراطی فارس خوشحال کننده است. این سخن شما حتی دولت ایران را نیز بسیار خرسند میکند. خرسندی دولت ایران در قبال این سخن شما از آنجا نشات میگیرد که شما "سیاست زبانی"دولت ایران را که سیاستی استعماریست میخواهید با این تفاسیر از تیررس آگاهی مردم دور نگه دارید. به بیان دیگر مقایسه شما (میان رژیم و زبان) عملا خاک پاشیدن به چشم مردمی ایستکه علیه ناعدالتهای زبانی مبارزه میکنند.
پنچ: " چرا من و یا دیگران نیرو و زمانی را که می توانیم برای کوبیدن رژیم آخوندهای مفت خور به کار ببریم باید برای پرداختن به زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای به کار گیریم؟" (پایان نقل قول).
باز هم تمسخر "زبان مادری"در جمله طنز تحقیرآمیز شما مبنی بر "زبان مادری، زبان پدری، زبان عمه ایی و ..."خودنمایی آشکاری از نفرت شما نسبت به زبانهای غیرفارسی در ایران را نشان میدهد. در این بخش نیز باز قیاس مع الفارق را برای فریب خوانندگانتان بکار برده اید. دو پدیده مبارزه سیاسی علیه استبداد و استعمار دولتی ایران را با مبارزه برای حقوق فرهنگی یعنی "پرداختن به زبان مادری"مقایسه کرده اید!! این مقایسه هم مثل قیاسهای قبلی شما و از نوع پوپولیسم چپ نمایانه شماست. مبارزه ملتهای غیرفارس برای اعاده حقوق ملی خود اسمش "پرداختن به زبان مادری و زبان عمه ایی و یا زبان خاله ایی"نیست، اسم آن "مبارزه رهایبخش ملی است"و اسم جنبش های آن خلقها نیز جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به ملتهای ساکن در ایران است. با سفسطه نمیتوان مبارزات ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس را آنهم با نام چپ و ستاره قرمز قلابی به زیر سایه برد.
شش: "مردم گرسنه ایران در جستجوی نان هستند نه پان!" (پایان نقل قول).
باز هم پوپولیسم و عوامفریبی در این جمله شما موج میزند. در این بیان فرض نادرست شما از مبارزات ملی دمکراتیک خلقها این استکه آنها با هدف تحقق "پان ایسم"فعالیت میکنند و نه برای جاری شدن عدالت و با این تصور نادرست شما به اصطلاح کشف بزرگتان را با مردم در میان میگذارید که مردم "پان"نمیخواهند بلکه "نان"میخواهند!!
شما در هیچ موردی در این نوشته تان به حقوق اساسی خلقهای غیرفارس در ایران اشاره نکرده اید و تنها و تنها به تمسخر فعالین سیاسی ملتهای غیرفارس اکتفا کرده اید. اسمتان را هم تبریزی گذاشته اید که مثلا برای خودتان در بین ترکها اعتباری هم کسب کنید. اما خیانت به خلق خویش چیزی نیست که با شما عینیت بیابد. پیشترها نیز عناصری همواره در خدمت دشمن خلق ما بوده است.
مردم و در واقع وجدان بیدار آنها به دنبال جاری شدن عدالت در جامعه است. صرف داشتن نان کافی برای زیستن سعادتمندانه نیست. اغلب انسانها در طبقات مادون با تقلا هم که شده نان روزشان را درمی آورند. از نظر شما چون نان در میآورند، کافی ایست، چون نوشته اید که "مردم در جستجوی نان هستند"، اما فلاکت زندگی اجتماعی فشارهای روانی بسیار سنگینی را بر آنان تحمیل میکند. بنابراین بایستی این شعار را از این بررسی بدست داد که مردم بدنبال عدالت هستند که معاش و عدالت اقتصادی اصلی ترین عنصر آن عدالت است.
2013-10-25
منبع: سایت ایران گلوبال
http://iranglobal.info/node/26340
کامئنت آقای تبریزی در زیر منبع فوق:
دوست گرامی، یونس شاملی، ناهمسانی بزرگ دیدگاه من و شما در این است که شما ناسیونالیست هستید و من ناسیونالیست نیستم و گفتگوی من و شما در هر زمینه ای مانند زبان یا فدرالیسم و ..... تا صد سال دیگر به جائی نخواهد رسید! از این روی بهتر است شما نوشتار مرا درباره پنداری پلید و پلشت و دوزخی و اهریمنی و زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم بخوانید تا بدانید که من نه پان آریا هستم و نه پانفارس هستم و نه پیرو پان های دیگر http://iranglobal.info/node/16195
دوست گرامی، یونس شاملی، شما می گوئید: (آقای تبریزی که اسمت را گذاشته ای تبریزی ترک و شغلت را کرده ای دفاع از زبان فارسی، خود این کار اسمش کمپلکس است و تناقضی بسیار جدی را با خود به یدک می کشد )
دوست گرامی، من بارها و بارها نوشته ام که دیدگاه من درباره زبان ها دیدگاهی بی طرفانه است و زبان جز ابزاری برای پیوند میان انسان ها هیچ نیست و هرگز نباید مانند ناسیونالیست ها از زبان بتی ساخته و همه چیز را فدای آن کرد و این کردار انسان ها است که آنها را به خوب و بد بخشبندی می کند نه سخن گفتن به این زبان و آن زبان و آن چه که مردم یک سرزمین را خوشبخت یا بدبخت می کند رژیم است نه زبان! پس من کی و کجا مانند پان آریاهائی که در عالم هپروت سیر می کنند کارم دفاع از زبان فارسی است؟ زبان کاربردی هفتاد میلیون ایرانی هم اگر به جای زبان فارسی، زبان ترکی باشد برای من تفاوتی ندارد، سخن من این است که به جز پان نامه نویسان میلیاردرزاده ای که از بس خورده و نوشیده اند که از سیری دارند می ترکند کدام یک از مردم گرسنه ایران سفت و سخت از این زبان و آن زبان چسبیده است؟ و چرا من و یا دیگران نیرو و زمانی را که می توانیم برای کوبیدن رژیم آخوندهای مفت خور به کار ببریم باید برای پرداختن به زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای به کار گیریم؟ برای نمونه در ایران بهای نان در ۲۴ ساعت ده برابر شد و اکنون به پانزده برابر نیز رسیده است! و زمین لرزه نیز خانه های مردم بی نان مانده آذربایجان را با خاک یکسان کرد! اکنون اگر من به نزد مردمی که خانه هایشان با خاک یکسان شده است و نالان و گریان و دردمند و درمانده و گرسنه و تشنه و بی یار و یاور بر روی آوار و سنگ و کلوخ نشسته اند بروم و بگویم: ( .......... ای مردم وقت آن رسیده است که فریاد اعتراض از تحمیل زبان فارسی بر ملت های غیر فارس سخن به میان آید! .......... ) آن مردم به من چه می گویند؟ آیا آن مردم گرسنه که در جستجوی نان هستند نه در جستجوی پان برای من کف می زنند یا مرا سنگباران می کنند؟ یاد دادن و یاد گرفتن زبان بد نیست اما بت ساختن از زبان و همه چیز را رها کردن و سفت و سخت از زبان چسبیدن بد است و این کاری است که ناسیونالیست هائی که پیرو پان های رنگارنگ هستند انجام می دهند و سود آن نیز به رژیم آخوندی می رسد! سخن کوتاه، مردم گرسنه ایران در جستجوی نان هستند نه پان!
چرا نظامی ترکی زبان به فارسی شعر گفته؟
جناب اقای آتاسی؛ من سوال مشخصی پرسیدم. پاسخ جنابعالی برای من چندان مشخص نیست و من چیزی از آن دستگیرم نشد. شما تصور می کنید آذربایجان به کلی از بقیه ایران منفک بوده و سیر تکاملی جداگانه پیموده است. در حالی که من چنین برداشتی از تاریخ ندارم.شما زبان فارسی برای بقیه ایران را هم متاخر می دانید. بهتر است ابتدا تکلیف دو شاعر مورد بحث مرا مشخص بعدا به سراغ بقیه برویم. برای من روشن کنید چرا دو شاعر معتبر را که ترک و اهل سرزمین های ترک نشین می دانید اشعارشان را به فارسی سروده اند. شما که می گویید آذربایجان نسبتی با زبان فارسی ندارد، چرا شاعر ملی اش(نظامی) به زبان فارسی سخن گفته و حتی یک بیت به زبان ترکی نسروده است. لطفا پیش از هر سخنی در مورد این سوال کمی توضیح دهید.
آلپر آتاسی
آقای محترم، من فکر می کنم جوابم به سوال شما کاملا واضح گفته شده است، زبان دری(زبان مردم شمال افغانستان) در دوره ای از تاریخ، زبان منطقه ای از عثمانی تا هندوستان شمرده می شد همانطور که زبان یونانی برای اروپا چنین بود. در آن دوره غیر از مملکت فارس در بقیه ممالک این منطقه زبان دری مورد استفاده قرار می گرفت و نه تنها نظامی و مولوی، بلکه برخی از شاهان عثمانی، ازبک، مغول، هند و ... هم از این زبان استفاده کرده و به این زبان نوشته اند، با افول سلطه فرهنگی ماوراالنهر(شمال افغانستان) استفاده از این زبان هم روز به روز محدود گشت و مردم ممالک این منطقه به تدریج نوشتن به زبان خود را آغاز کردند و زبان دری را کنار گذاشتند همانطور که این اتفاق برای زبان لاتین(یونانی) اتفاق افتاد. زمانی که ترکها از زبان دری برای برخی از آثار خود استفاده می کردند، فرانسوی ها و آلمانی ها هم برای نوشتن آثار خود از زبان یونانی
استفاده می کردند، آیا با استنتاج شما هم باید نتیجه گرفت که آلمانی ها و فرانسوی ها تا چند صد سال پیش یونانی زبان بودند و مغولها زبانشان را تغییر داد؟ شاهان آذربایجانی مانند افشاریان، صفویان و قاجاریان نیز از این زبان منطقه ای برای برقراری ارتباط با حاکمان و مردم ممالک تحت سلطه خود استفاده می کردند که بدین وسیله زبان دری توسط شاهان ترک به مملکت فارس وارد شد ولی پس از افول این زبان و فرهنگ، مردمان ممالک دیگر، نوشتن به زبان خود را آغاز کردند ولی این پروسه در بین عجمان(فارسها) اتفاق نیفتاد و آنها هنوز به دلیل تشت و ضعف در زبان بومیشان استفاده از این زبان را ادامه دادند و به تدریج زبان مردم شهری به زبان دری عوض شد، این گفته ها به معنی تحقیر فارسها نیست، بلکه یک سیر طبیعی است که در بسیاری از مناطق دیگر دنیا هم اتفاق افتاده است .
مثلا همانطور که می دانیم مصریها هم زبانشان عربی نبود و بعدا به عربی تغییر یافته، و امروزه هم مهمترین مرکز فرهنگی زبان عربی، مصر است و مصریها هم خود را عرب می دانند ولی تاریخ خود را انکار نمی کنند و ادعا نمی کنند که زبان عربی زبان مصریها است و دیگران این زبان را از مصر گرفته اند! ولی فارسها زبانشان منقرض شده است و به زبان دری عوض شده است و نکته عجیب ماجرا این است که نام زبان را هم عوض کرده اند و ادعا می کنند که این زبان از فارسستان به مناطق دیگر رفته و از صاحبان اصلی این زبان(افغانی ها و تاجیکی ها) انتظار دارند که زبانشان را دری ننامند و فارسی بنامند و کلیه اندیشمندان سرزمینهای دیگر گه به زبان دری نوشته اند را هم متعلق به خود می دانند و با استناد به آن نوشته ها ادعا می کنند که همه ممالک این منطفه فارس زبان بوده اند و مغولها زبانشان را عوض کردند. آقای سیب الان کسانی پیدا خواهند شد که یک مسیر همانند مسابقات دوی امدادی نشان خواهند داد که زبان پارسی باستان از کجا به کجا رفته، در آنجا دست به دست شده، از آنجا به جای دیگر رفته، آنجا هم دست به دست شده ... و در آخر هم به سرزمین پارس برگشته است.
جنایت "صالحی امیری "علیه فعالان عرب اهوازی
امين جباري
رضا صالحی امیري، از سركردگان دستگاه امنیتی ایران است. او در آغاز کار دولت حسن روحانی، هفتاد روز سرپرست وزارت ورزش و جوانان جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشت.
صالحی امیری در سال ۱۳۴۰ در شهرستان بابل به دنیا آمد. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و دکترای مدیریت دولتی و استادیار دانشگاه است. عنوان رساله دکتری او "مدیریت تنوع قومی در ایران و جهان"است. وی معاونت پژوهشهای فرهنگی و اجتماعی مرکز تحقیقات استراتژیک را در کارنامه دارد.
صالحی در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران، معاون فرهنگی ستاد انتخاباتی حسن روحانی کاندیدای به اصطلاح اعتدال وتدبیر بود. گفتنی است قبل از انتصابش به سرپرستی وزارت ورزش وجوانان، از وی به عنوان کاندیدای این وزارتخانه یاد میشد و همچنین برای تصدی سرپرستی وزارت علوم و سازمان میراثفرهنگی هم مطرح گردید.پس از انتخاب حسن روحانی به عنوان ریاست جمهوری ایران، صالحی امیری به ریاست کارگروه فرهنگی منصوب شد و گمانههای بسیاری در خصوص تصدی چند وزارتخانه مطرح شد.
پس از عدم موفقیت مسعودسلطانی فر برای کسب رأی اعتماد به عنوان وزیر ورزش و جوانان، صالحی امیری، طی حکمی توسط روحانی، در ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ به عنوان سرپرست وزارتورزش و جوانان ایران منصوب و در ۲۷ مهر ۱۳۹۲ به عنوان وزیر پیشنهادی وزارت ورزش و جوانان به مجلس شورای اسلامی معرفی گردید. در جلسه مجلس، صالحی امیری با کسب ۱۴۱ رأی مخالف، ۱۰۷ رأی موافق و ۱۳ رأی ممتنع نتوانست رأی اعتماد بگیرد و از کابینه دولت یازدهم بازماند.
اعتراف صریح سیاستمداران علیه صالحی امیری مبنی بر بازداشت بی دلیل و شکنجه فعالان اهوازی
جواد کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی، مدعی شد صالحی امیری از متهمان تحت تعقیب اختلاس در بیمه ایران است و از روابط مبهمش با فرزندان اکبر هاشمی رفسنجانی یاد کرد و بیان نمود که وی عملکرد نامناسبی در حوادث 88 از خود بروز داده است. همچنین در جلسه رای اعتماد صالحی امیری، نادران نماینده مردم تهران و عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، وی را یکی از «متهمان» پرونده فساد مالی در شرکت بیمه معرفی کرد که ۳۰۰ میلیون تومان «رشوه» دریافت کرده است.
الیاس نادران عنوان کرد که صالحی امیری در دوره مسولیتش بعنوان مدیرکل وزارت اطلاعات در خوزستان، دستور دستگیری گروهی از فعالان سیاسی با گرایش چپ از خانواده رزمندگان، به اتهام دست داشتن در انفجار لولههای گاز را صادر کرده بود. نادران افزود پس از بازداشت «بی دلیل» این افراد، با آنها به اندازهای «بد رفتاری» شد که در نهایت یکی از آنها اقدام به «خودکشی» کرد.
هر فعال اهوازی با شنیدن اتهام مربوط به صالحی امیری در مورد شکنجه گروهی از فعالان اهوازی به اتهام های واهی ، علامت سئوالی در مورد هویت این افراد در ذهنش نقش می بندد . قطعا رسیدن به هویت دقیق این افراد بعلت عدم اطلاع رسانی و نبود شفافیت در دستگاههای امنیتی ایران (اطلاعات)، کاری بس سخت و دشوار است اما با قرائت اتفاقات و حوادث اهواز در سالهای اخیر می توان حدس و گمانه هایی در این مورد بیان نمود. کسانی که رویدادهای اهواز را بدقت زیر نظر دارند آگاهند که در سال های اخیر عده زیادی در خوزستان بازداشت شدند که اتهام بعضی از آنها فردی بوده و بنابراین نمی توانند موضوع نظر آقای نادران باشند چرا که وی از دستگیری گروهی از افراد نام برده بود . اما از میان بازداشتیهای سال اخیر اهواز ، بازداشت "گروهی"عده ای از جوانان تحصیل کرده و دارای گرایشهای چپ و اصلاح طلبانه ( اعضای موسسه فرهنگی الحوار)، با خطابه آقای نادران از همه لحاظ همخوانی دارد .
آنچه که باعث می شود اعضای موسسه فرهنگی الحوار را مقصود بیانات نادران شمرد، این است که :
نادران بازداشت فعالان را گروهی نامید و همان طور که ذکر شد اعضای موسسه الحوار هم به صورت گروهی دستگیر شدند . وی آنها را دارای گرایشات چپ و اصلاحی دانست وهمانگونه که بر همگان آشکار است؛ تمامی اعضای الحوار از فعالان دوران اصلاحات بودند و موسسه الحوار نیز در زمان آقای خاتمی تاسیس گردید . از موارد دیگری که آقای نادران ذکر کرده بود بحث مربوط بودن این بازداشتها به خانواده های رزمندگان دوران جنگ بود. با تحقیقی که در این زمینه صورت گرفت آشکارشد که خانواده بعضی از اعضای موسسه الحوار، در جنگ شرکت داشتند، پدر آقای هاشم شعبانی از جانبازان جنگ بود و پدر آقای رحمن عساکره در جنگ شرکت داشت و نیز آقای شهید عموری از پاسداران مستعفی دوران جنگ است.
علاوه برموارد ذکر شده، نادران از شکنجه این فعالان سخن به میان آورد. و مصداق این مورد، نامه هایی است که توسط این فعالان، بصورت جداگانه از زندان کارون به بیرون درز گردید که مبنی بر شکنجه روحی و جسمی آنها، توسط بازجوهای اداره اطلاعات خوزستان بوده است.
نادران همچنین از اقدام به خودکشی یکی از این افراد در اثر شکنجه های وارده صحبت کرده بود که بعد از تحقیق مشخص شد که اداره اطلاعات خوزستان طی تماسی با خانواده هاشم شعبانی نژاد، اقدام به خودکشی فرزندشان را به اطلاع آنها رسانده بود.
اعتراف رسمی نادران بعنوان سیاستمدار سطح اول کشور، در مورد نقض حقوق بشر توسط اداره اطلاعات در اهواز بی سابقه بوده است. با اندکی تامل می توان به این نتیجه رسید که بسیاری از تهمت هایی که به فعالان اهوازی انتساب داده می شود همانند اتهامهای منتسب به اعضای موسسه الحوار بی پایه و فاقد هر گونه صحت بوده و صحبت های نادران دلیل قاطعی بر این مدعاست . پنج نفر از اعضای موسسه الحوار بر اساس همین اتهامها به اعدام محکوم شدند و حکم آنها نیز به تایید دیوان عالی کشور رسیده و هر آن ممکن است حکم آنها اجرا شود و حق حیات از عده ای بی گناه سلب شود.
با در نظرگرفتن صحبت های الیاس نادران، وظیفه هر انسان آزاده ای است که با انعکاس خبری اعتراف رسمی حکومت جمهوری اسلامی ایران، پرده از اتهامات واهی اعضای موسسه الحوار بردارد و با ارسال محتوای این اعتراف به موسسات و سازمان های حقوق بشری مانع از تکرار جنایات مشابه توسط دستگاه اطلاعاتی و قضایی ایران شود.
خانواده متهمان نیز که قبلا با مراجعه به مراکز مهم قضائی و امنیتی در اهواز و تهران، این مسئله را در ایران فراگیر کرده بودند این بار نیز با مراجعه به این مراکز و ذکر اظهارات نادران ، جنایت صالحی امیری بر متهم کردن فرزندانشان به اتهامهای بی پایه و بی اساس و شکنجه کردنشان را به آنها گوشزد کنند و با استفاده از تجمع و اعتراضات مسالمت آمیز نقض احکام فرزندان بی گناهشان را مصرانه بخواهند و در صورت امکان بر علیه صالحی امیری اقامه دعوی کنند .
حال و هواي اين روزهاي مردم کردستان
روزهاي قانون کشان نزديک شده است. ملت کرد اين تعفن همه گير را هم به قربانگاه خواهد برد....
با شنيدن هر خبر اعدام يا محکوم شدن هر فرزند کردستان به مرگ اين روزها، اگرچه باز دل هزاران زخمه، به درد مي آيد اما رويدادي دگر از درون، نزديک است که برون فشاني کند. مي دانيد؟ اين روزها
چنان از "خود"سرشار شده ايم که بيش از هر زمان در "خویشتن"احساس اثبات می کنيم، و چنان نيز خود را نیرومند می یابيم که باور درونی، داشتن هر حقی را بر ما روا می دارد....
این حس بزرگ بینی پس از سال ها ما را در کانون رویاهای مان می نشاند، روياهايي که در شب های امید به واقعیت پیوستن شان، تاریکی های مظلومیت را بارها به سپیده دمان تظلمم گره زده بودند
آري اکنون ديگر حقیقت دارد، ديگر آلایشی از جنس خودستایی برای گریز از خویشتن نيست؟ بيشتر اندکي بدبينانه –بهتر بگويم نوميدانه- مي نگريستيم اما اکنون مي دانيم، نشانه ای در ما، نشانه مي هد این میل بزرگ بین، حق مدار و خودستا، از جنس حقيقت است، و آرزوی بزرگی به ما بخشیده است....
اکنون اميدوارانه تر از هر زمان، به خود، به اطراف خود، به دور و بر خود، و کمی دورتر، آن سوترها، به این گوی سبز-آبی مي نگريم اگرچه نگران نيز....
اين روزها، لزوم سرپیچی از آنچه قانون می نامندش، موضوع مناقشه است ميان پدران، پسران و نوه ها، دختران و زنان ما، نهيب مي زنند بر مردان خود:
"هَي! از کاروان جا نماني. شهر، قهرمان مي خواهد."
از ديرسالان پيش تاکنون، هميشه برزگا-مردان مان و شير-زناني چند از اين ملت، ما را به آن ترازوی همیشه نامیزان، و شمشیر همیشه برّان، هشدار و هشیار می دادند، زنهار می گفتند و می هراسانيدند، کمتر مي شنيديم و سرانجام نيز همه گردن مي گذارديم اما
اما ما اکنون، انکار و ممنوعیت را هم دیگر برنمی تابيم و در منطق-ساخت ستودنی خود، سرپیچی و فرمان نابرداری و ساخت شکنی-اندکي فراتر- قانون کشی را می پروريم، ما اين روزها سرشار از خویشتن، رویاروی قانون ایستاده ايم و کمال غایی خود را در کشتن آن عفریته ی شمشیر به دست با آن ترازوی زنگار زده پی می جویيم. ضرورت قانون کشان اکنون، سياست خيابان و خانه و سفره هاي ملت من شده است.
آرمان ما اين روزها تابلویی رنگینه از لحظه ی جان کندن این عفریته در برابر دیدگان مان در زیر پاهای مان است... ما سرشار از خویشتن نیروی واقعی خود را در خوارشماری آن پلیدترین واژه می بینيم و در روان خود، نفرت سازي مي کنيم از آن گاهان بگاه و بي گاه که عفريته ي بدکاره با صورتک دروغین خود، ما را با به اصطلاح تفسیر دلقکان سرخ و سیاه پوش کلاه منگوله دار به نیت ساختن آدمکی حقیر به تاریکخانه های زهراگین هیچ معنا سازی روانه می ساخت....
ملت من اکنون ارزشی فراتر از قانون در خود می بیند، سرشار از خویشتن، احساس اثبات می کند و آنچنان خود را نیرومند می داند که باور درونی داشتن هر حقی را بر خود روا می دارد....
ملت من اين روزها نقشه ی مرگ قانون را در سر می پروراند، به دار آويختن اش و آنچنان خود را نیرومند يافته است که باور درونی داشتن هر حقی را بر خود روا می دارد و میل بزرگی و جوشش سرشار از خویشتن بودن نیروی نهانی برون ریز این باور درونی است....
ملت من، ملت کرد، اين قانون را خوار شمار، به قربانگاه خواهد برد.
ملت کرد، ملت من این تعفن همه گیر را در پای حقیقت قربانی خواهد ساخت، او اين روزها چنان سرشار از خود شده است و در خویشتن احساس اثبات می کند که باور درونی او -نیرومندتر از هر زمان- داشتن هر حقی را بر او روا می داند....
روزهاي قانون کشان نزديک شده است. ملت کرد اين تعفن همه گير را نيز به قربانگاه خواهد فرستاد....
1/11/2013
زوال هویت ایرانی؟
«ما آنیم که شما بودید و خواهیم بود آنچه شما هستید.»
از سرودهای اسپارتی
«بحران هویتی» که عامل انقلاب اسلامی شمرده میشود از کجا ریشه گرفته و پیامدهای آن کدامست؟ مگر نه آنکه میراث و هویت فرهنگی و تاریخی والای ایران موجب غبطۀ جهانیان است، پس دقیقاً باید روشن شود که منظور چگونه «بحرانی» است؟ بحرانی که ایران با میراث فرهنگی ۲۵۰۰ ساله از آن رنجور است، اما برای بسیاری کشورهای نوپا بکلی ناآشناست!
نظرات اندیشمندان ایرانی نشان میدهد که آنان ظاهراً چنین بحرانی را نمیشناسند. اگر پیش از انقلاب ۵۷ کسانی مانند ذبیحاللّه صفا «نهاد پادشاهی» را یکی از دو پایۀ هویت ایرانی میدانستند، اینک عبدالکریم سروش ایرانیان معاصر را برخوردار از هویت سه گانۀ ایرانی، اسلامی و غربی میداند.
نگاهی به هزاران کتاب، مقاله و پژوهشنامههایی که دراینباره در ایران منتشر میشود نشان میدهد که در آنها نیز نه تنها شناخت و اندیشهای نوین مطرح نیست که همگی در نهایت کاربرد تبلیغی دارند. چنانکه اغلب به شیوۀ سروش هویت ایرانی را به سبب تأثیر گرفتن از دیگران دو یا چند جانبه میدانند و متوجه نیستند که تأثیرپذیری از دیگر فرهنگها به غنای فرهنگی منجر میگردد و نه به چند جانبی شدن هویت. همانطور که یادگیری فرد از دیگران به چند شخصیتی شدن او نمیانجامد. هر جامعه و فردی میتواند تنها یک هویت داشته باشد، وگرنه باید او را دچار نارسایی هویت و شیزوفرنی شخصیت دانست.
***
«هویت انسان» از مجموعۀ مشخصات فردی او فراتر میرود و بیانگر شخصیت و منزلت اجتماعی اوست. «من» اوست که در پیوندهای اجتماعی بازتاب یافته است. بدین سبب «کیستی» هر کس والاترین دارایی اوست. چنانکه میتوان گفت، همۀ کوشش انسان در زندگی بدین جهت است که به هویتی شایستۀ خویش دست یابد و از وارد آمدن خدشهای به آن جلوگیرد.
اهمیت هویت جمعی از هویت فردی نیز والاتر است و جوامع بشری بر پایۀ دست آوردهای تاریخی به هویتی دست مییابند، که باعث سربلندی و همبستگی فرد فرد اعضا است. در دوران کهن هویت جمعی در «هویت قومی» بازتاب مییافت. رابطۀ خویشاوندی، خاطرات مشترک قومی، زبان (یا لهجۀ) مشترک و بالاخره آداب و اعتقادات یکسان، هویت وابستگان به «قوم» را تعیین میکرد. «قوم پارس» و «قوم یهود» را میتوان از اقوام بزرگ دوران باستان برشمرد. یونانیان نیز قومی را تشکیل میدادند و چنانکه بتازگی روشن شده، اهالی آتن تا حد زیادی با هم خویشاوند بودند.
کشورهای عصر باستان بدین صورت بوجود آمدند که قومی بر اقوام همسایه مسلط میشد و اگر نمیکوشید آنها را در خود ادغام کند، کشوری چند قومی بوجود میآمد و میتوانست به امپراتوری بدل گردد. در طول زمان در نتیجۀ لشگرکشیها و مهاجرت متناوب اقوام، مرزهای کشورها و تعلق اقوام به آنها بارها و بارها تغییر مییافت. بویژه مناطق مرزی میان امپراتوریها (مانند ارمنستان و یا یهودیه) دهها بار دست به دست شدند.
«هویت قومی» تا دو سه سده پیشتر تنها نوع هویت اجتماعی بود. اما در دوران روشنگری، اندیشمندان بزرگی دربارۀ «هویت فردی و جمعی انسان» در زمینههای مختلف به پژوهش پرداختند. با اینهمه انقلاب کبیر فرانسه پیامدهای پیشبینی نشدهای یافت و اندیشمندان سدۀ ۱۹م. با توجه به آنها توانستند مفهومی کاملاً نوین بنام «هویت ملی» را کشف کنند. در تمامی این سده بحث دربارۀ «هویت ملی» از مهمترین مشغولیات فکری اندیشمندان اروپایی بشمار میآمد و جای شگفتی است که چنین مطلبی در افکار ایرانیانی که کوشیدند، مترجم اندیشههای اروپایی در ایران باشند بازتابی نیافت. مسئله اینستکه آیا میتوان مفهوم نوین «ملت» را با دقت علمی شناخت و سپس با استفاده از این شناخت علت عقب ماندگی ایران و بحران هویت ناشی از آن را توضیح داد؟
در اروپا مشکل «هویت ملی» را از مهمترین مسایل بشری دانسته، «ملت» به مفهوم مدرن آن را بهترین ساختار اجتماعی تشخیص دادند، که در آیندهای طولانی نیز بر اساس «قرارداد اجتماعی» ضامن آزادی، رفاه و امنیت شهروندان خواهد بود. یکی از مهمترین پژوهشگران در این موضوع Ernest Renan (۱۸۹۲ـ ۱۸۲۳م.) است و جالب آنکه اغلب نخبگان ایرانی او را نه به سبب اندیشۀ ژرفی که در این زمینه ارائه داد، بلکه به سبب اعتراض سیدجمالالدین اسدآبادی به او در دفاع از اسلام میشناسند!
ارنست رنان در نطق معروفی که بسال ۱۸۸۲م. ایراد کرد به مسئلۀ هویت ملی در دوران مدرن پرداخت. (۱)
رنان این پرسش را در میان نهاد که مفهوم «ملت» در عصر جدید چه تفاوتی نسبت به دوران کهن یافته است؟ او نشان میدهد که در گذشته چنین مفهومی شناخته شده نبود. تنها وابستگی قومی مطرح بود و آن نیز مانند وابستگی به خانواده خداداده تلقی میشد. حتی در یونان باستان نیز شهروندان، یونانی بودن را سرنوشتی تصور میکردند. همچنانکه بردگان بردگی خود را سرنوشتی از پیش تعیین شده میانگاشتند.
ارنست رنان با اشاره به این واقعیت که در طول تاریخ بسیاری کشورها مورد تهاجم قرار گرفته و از میان رفتند، مهمترین ویژگی «ملت» را بدرستی در این میبیند که از میان رفتنی نیست و حتی اگر متجاوزی به نیروی نظامی بر سرزمین ملتی غلبه کند، هیچگاه به تصرف دائمی آن موفق نخواهد شد. تا آنجا که میتوان ادعا کرد، ملتهایی مانند فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا، ایالات متحده و روسیه.. در سدههای آتی نیز برقرار خواهند ماند. زیرا آنها به «زایشی ملی» دست یافتهاند که کشور «های عقب مانده از آن ناتوان مانده و بدین سبب هم ممکن است از درون و یا بدست مهاجمی برتر برای همیشه تجزیه و یا تسخیر شوند.
رنان به منظور روشن ساختن مفهوم امروزی» ملت «، پایههایی را که تا بحال برای آن تصور میشد به نقد میکشد:
نژاد: اگر در دوران باستان اهالی شهردولتها (مانند: آتن، اسپارت و یا یهودیه) از چنان نزدیکی خویشاوندی برخوردار بودند که ممکن بود از یک»نژاد «تلقی گردند، اما در دنیای امروز اهالی هیچ کشوری از نژادی یگانه تشکیل نمیشود. از اینرو ادعای رژیمهای فاشیستی مبنی بر اینکهنژاد باید پایۀ» ملت «باشد، نه تنها واهی است، بلکه برعکس، چنانکه ملتهای اروپایی و آمریکایی نشان دادهاند، در هر کشوری هرچه اقوام بیشتری با هم در آمیزش باشند، شرایط بهتری برای رشد بسوی» ملت «فراهم است. بدین دلیل ساده که تنوع قومی و نژادی به خودی خود این پرسش را به میان میآورد که در ورای گوناگونیها کدام عامل برتری میلیونها نفر را در» ملت «بهم پیوند میدهد؟
زبان: زبان مشترک به برآمدن» ملت «کمک میکند، اما بهیچوجه نمیتواند پایۀ آن قرار گیرد، کمتر کشوری را میتوان یافت که مردمش تنها به یک زبان سخن گویند. آمریکای شمالی و انگلستان زبان مشترک دارند، ولی ملتی یگانه نیستند. اما مثلاً مردم سوئیس به چهار زبان مختلف سخن میگویند. آنان که زبان را پایۀ» ملت «قرار میدهند در واقع بهنژاد و تعلق قومی نظر دارند، اما واقعیت اینستکه زبان در آمیزشها و مهاجرتهای تاریخی چنان دچار تحولات شده است که حتی ازنژاد هم ناپایدارتر است. نمونه: در منطقهای که امروزه در آن پایتخت آلمان قرار دارد، تا همین چند قرن گذشته مردم به اسلاوی سخن میگفتند!
دین و آیین: در گذشتههای دور وابستگان به قبایل طبعاً به آیین آنها نیز وابسته بودند. چنانکه مثلاً برای آتنی و یا رُمی اعتقاد به زئوس و یا ژوپیتر و بجا آوردن مراسم نیایش برای آنان، همانقدر عادی بود که احترام به پرچم و یا دیگر نمادهای قومی. قوم ایرانی نیز در درازنای تاریخ باستانی تا عصر ساسانی پیرو آیین زرتشت بود.» ادیان جهانی «نیز بدین صورت شکل گرفتند که قومی آیین خود را به زور و یا به نفوذ فرهنگی در میان اقوام دیگر گسترش میداد.
اما امروزه در هیچ جامعهای پایبندی به دین نزد اقشار مختلف مردم یکسان نیست. بدین سبب یکی از مشخصات جوامع مدرن همین است که اعتقادات مذهبی در عرصۀ ایمان و اعتقاد خصوصی برقرار باشد و گروهی نتواند برداشت خود از دین را بر دیگر گروههای اجتماعی تحمیل کند. بدین سبب مهمترین گام در جهت زایش» ملت «ها در اروپا» قرارداد صلح وستفالی «(۱۶۴۸م.) تلقی میشود که در آن آزادی مذهب به رسمیت شناخته شد. شاید همین عامل هم باعث شد که اروپاییان توانستند به سال ۱۶۸۳م. تهاجم عثمانیان را شکست دهند، درحالیکه تکیۀ امپراتوری عثمانی بر دین بعنوان عامل وحدت، به زوال آن منجر گشت.
اینک پرسیدنی است، پس کدام ویژگی میتواند در کشوری با وجود گوناگونیهای قومی، نژادی، تاریخی، زبانی و دینی به برآمدن» ملت «منجر گردد؟ کدام دگرگونی و یا ویژگی است که باعث شد کشور کوچکی مانند سوئیس با تاریخی کوتاه با وجود سه زبان، دو مذهب و چهار»نژاد «مختلف به» ملت «سوئیس بدل شود، اما مثلاً در مورد مصر با» تاریخی باستانی، زبان، دین ونژاد همگون «نمیتوان از» ملت مصر «سخن گفت.
کوتاه سخن آنکه،» ملیت «در ماهیت تنها بر» تصوری مشترک «Imagined Communities استوار است که میان مردم کشوری رسوخ میکند. مردم کشوری بر اساس خاطرههای بد و خوب تاریخی و ویژگیهای مشترکی که بدان میبالند، اراده میکنند با هم در وابستگی و همبستگی زندگی کنند و بکوشند کشور خود را در خانوادۀ ملتها به سربلندی برسانند.
» آرمان ملی مشترک «و وابستگی خدشهناپذیر مردم کشوری به آن باید دو مرحله را از سر بگذراند تا به زایش چنین» ملتی «منجر گردد: نخست آنکه در میان نخبگان کشور تصوری از سرنوشت مشترک بوجود میآید. آنان تصور مشترک خود را در جامۀ پژوهشهای تاریخی و صحنه پردازیهای ادبی بیان میکنند و به تصویر میکشند و در میان مردم خود میپراکنند. بدینوسیله آرمانی را میپرورانند که در آینۀ خیال همۀ شهروندان بازتابی مشترک مییابد. همین اشتراک در آرمان ملی میلیونها شهروند کشوری را حتی بدون کوچکترین نقطۀ مشترک دیگری چنان همبسته و پیوسته میسازد که خود را چون اعضای یک خاندان حس میکنند و حاضرند داوطلبانه تا پای جان از زندگی و ایمنی یکدیگر دفاع کنند. در این راه همۀ دیگر ویژگیهای کشور بیکباره برای» ملت «عزیز میشود. نه تنها پیروزیهای تاریخی، بلکه حتی شکستهای بزرگ نیز بعنوان مبارزات حماسی و فداکارانه تصویر میگردد. نه تنها دفاع از میراث فرهنگی به وظیفۀ وجدانی هر شهروندی بدل میشود، بلکه آثار تاریخی تقدس مییابند و حتی دادههای طبیعی کشور نیز به رنگ و بوی دلانگیزی جلوه میکنند. به یک کلام همۀ ویژگیهای گوناگون یاد شده (مانندنژاد، تاریخ، زبان و آیین) اینک به جوانب جداییناپذیر» تشخص ملی «بدل میگردند.
شگفت است اما مرحلۀ نخستین بازیافت» هویت ملی «به» اقدامی ادبی «نیاز دارد. هنرمندان و نویسندگان میهندوستی که تاریخ کشور را به صحنه میکشند و یا ادبیاتی خلق میکنند که در آنها اوضاع زندگی و آرمانهای هم میهنان توصیف میگردد، با آثار خود در واقع آینهای را در اختیار قرار میدهند که در آن مردم احساس مشترک ملی و همبستگی ناشی از آن را اگاهانه کشف میکنند.
زبان فرانسوی تنها یکی از لهجههایی بود که تا پنج قرن پیش اهالی سرزمین Goul که مرزهای مشخصی هم نداشت، بدان سخن میگفتند. اما به همت خیل پرشمار نویسندگان (از مولیر تا ویکتور هوگو و از فلوبر تا بالزاک) تنها در طول سه سده به یکی از زبانهای غنی دنیا بدل شد.» بینوایان «نمونۀ» اقدامی ادبی «است که در آن قهرمانان داستان مردمی را نمایندگی میکنند که با مبارزه در انقلاب فرانسه به Le Grande Nation بدل میگردد. ترجمۀ انجیل به زبان آلمانی، آلمانیها را زبانی مشترک بخشید، اما آثار گوته و شیللر را باید» اقدام ادبی «برای زایش ملت آلمان برشمرد. در ایتالیا پترارک، در انگلیس شکسپیر و در روسیه تولستوی کافی بود تا» اقدام ادبی «لازم برای زایش ملتی بزرگ جامۀ عمل بپوشد.
پس از شکلگیری مرحلۀ اول، زایش» ملت «میتواند به گونههای مختلف صورت پذیرد که در ماهیت همان به ثمر نشستن ارادۀ مردمی است که آگاهانه میخواهند در کنار هم به سوی جامعهای شایسته به پیش روند. بدین سبب زایش» ملت «در مرحلۀ دوم میتواند هم به چهرۀ انقلابی بنیانبرکن (فرانسه، آمریکا) و هم بصورت روندی آهسته (انگلیس، روسیه) رخ نماید. حتی شکستی» بنیانبرکن «نیز میتواند ملتی را خودآگاهی ببخشد. چنانکه شکست اسپانیا از ناپلئون جامعه را چنان زیر رو کرد که در پیامد آن میهنپرستی اسپانیایی بیدار شد و به روند پیدایش ملتی بزرگ دامن زد. البته در اسپانیا نیز بدون نقاشیهای Goya و آثار سروانتس زایش ملی ممکن نبود.
اینک با توجه به اینکه زایش هویت ملی به میزان زیادی به فعالیت آگاهانه نیاز دارد، پرسیدنی است، آیا ممکن است زایش ملتی را» برنامهریزِی «کرد و یا روند» ملت سازی «را بطور حساب شده به پیش برد؟ باورنکردنی است اما پاسخ این پرسش آری است!
نمونههای جالب این» تجربه «را میتوان در آفریقا مشاهده کرد. این قاره پیش از آنکه در» کنفرانسکنگو «(برلین ۱۸۸۵م.) میان استعمارگران اروپایی به کشورهایی تقسیم شود،» قارۀ قبایل «بود. اما اینک به کشورهایی تقسیم میشد که قبایل درون آن پیش از این شاید از وجود هم خبر نداشتند. بعدها از آنجا که استعمارگران در ادارۀ کشور به یاری گروهی از بومیان نیاز داشتند، مجبور شدند به تدریج آموزش و پرورش قشری از آنان را ممکن سازند. این قشر نه تنها بطور مستقیم با فرهنگ اروپایی و دانشهای نوین آشنا شد، بلکه به زبان و فرهنگ خود نیز وفادار ماند. چنانکه تاریخ معاصر کشورهای بسیاری (از جمله: بنین، بتسوانا، موریس..) نشان میدهد، نویسندگان این کشورها با توجه به اهمیت ادبیات ملی آگاهانه بدین آغازیدند با خلق آثاری ادبی بیانگر احساسات و عواطف مشترک مردم کشور باشند و توانستند در طول تنها چند دهه گامهای بلندی در جهت زایش آگاهی و همبستگی ملی در میان همان مرزهای مصنوعی بردارند! پس از موفقیت جنبشهای ضداستعماری و کسب استقلال، اینک قشر یاد شده ادارۀ کشوری را در دست میگرفت که اکثر اهالی در بدویت بسر میبردند. با اینهمه کوششهای چند دهۀ گذشته نشان میدهد که هرچند این روند همه جا با موفقیت به پیش نرفته است، اما اینک از آفریقای جنوبی تا کنیا با کشورهایی روبروییم که فاصلۀ زیادی از» ملت «ندارند!
***
چون با آگاهیهای بالا به ایران بنگریم، با منظرهای شگرف روبروییم. با آنکه» هویت ایرانی «بعنوان هویتی فراتر از هویت اقوام ساکن» ایرانشهر «در دوران ساسانی پدید آمد، ایران دوران معاصر از» اقدام ادبی «لازم برای زایش ملی ناتوان ماند! در کشوری که در آن هزار سال پیش» هویت ایرانی «در شاهنامۀ فردوسی تبلور یافت، کسی را توانایی به تصویر کشیدن سرنوشت مشترک» ایرانیان «در دوران معاصر نبود.
انقلاب مشروط میبایست در انتظار تاریخی مرحلۀ دوم زایش ملت ایران را به ثمر میرساند، اما چون مرحلۀ نخست این روند تحقق نیافته بود، نه تنها بدان موفق نشد، که حتی نتوانست قدرت انحصاری حکومت را برقرار سازد و پس از آن نیز قدرت رهبری شیعیان بعنوان قدرت رقیب برقرار ماند و همچنان از تفاهم ملی ایرانیان جلوگرفت. اگر قدرت انحصاری دولت دستکم مانند ترکیه برقرار گشته بود، شاید نوسازی دوران رضاشاه در مدتی طولانیتر به یکپارچگی ملی ایرانیان میانجامید.
در دهههای بعد بازماندن از زایش ملی و در نتیجه بازماندن ایران از رسیدن به جایگاهی شایسته در خانوادۀ بشری، جامعه را با وجود پیشرفتهای مادی، به بحرانی فراگیر و ژرف فرو برد. ایرانیان که هنوز هم از آگاهی تاریخی بارزی برخوردار بودند (۲)، از ناتوانی ایران از رسیدن به جایگاه والایی که در گذشتۀ جهان داشت دچار سرخوردگی شده، نه تنها علاقهای به دفاع از میراث کهن نداشتند که کار بدانجا رسید که نسل پیش از انقلاب اسلامی، تاریخ» پر ظلم و فساد «ایران را باعث سرافکندگی مییافت!
اگر ایران در آستانۀ دوران صفوی پس از هزار سال ترکتازیهای پیاپی هنوز همردیف دیگر جهانیان بود (۳) و قدرتی منطقهای بشمار میرفت، با تسلط صفویان و برقراری مذهب شیعه (بعنوان عامل» وحدت «) به سراشیب سقوط رانده شد و با شکست خفتآور در برابر روسیه، به دست نشاندۀ قدرتهای بزرگ بدل گشت.
مهمتر از این، سقوط فرهنگی ایران بود که نیم قرن پیش از انقلاب مشروطه در پیامد سرکوب و کشتار ده هزار نفری جنبش بابی به نهایت رسید. با از میان رفتن هرگونه پایگاه دگراندیشی در جامعۀ ایران برآمدن نخبگانی که بتوانند به» اقدام فرهنگی ملی «دست زنند، بکلی از میان رفت. هر چند بسیاری، از میرزا آقاخان کرمانی تا آخوندزاده و از مشیرالدوله تا دهخدا در این زمینه کوشیدند، اما نتوانستند خدشهای بر نفوذ روزافزون رهبری شیعه وارد آورند.
این نفوذ که هرگونه تمایل به میهندوستی و ملیگرایی را در نطفه خفه میکرد،» روشنگران «ایرانی را واداشت به راهی فاجعه انگیز برای ایران و جهان بروند. بدین صورت که کوشیدند بجای روشنگری ضدمذهبی، با جعل احادیث و طرح توجیهات، اسلام شیعی را با» مقتضیات زمانه «هماهنگ سازند!
کوتاه سخن، این چهرهپردازی در نیم قرن آتی بدانجا رسید که مردم ایران در انقلاب ۵۷ که فراگیرترین رستاخیزی بود که در آن میتوانست همپیمانی برای» اقدام ملی «تحقق یابد، نسبت به منافع خویش چنان دچار توهم بودند که به قدرت انحصاری پیروان روایتی ویژه از یکی از مذاهب اسلامی تن دادند و بدین ترتیب کاملاً در جهت مخالف آرمانی گام برداشتند که میبایست همۀ ایرانیان را دربرگیرد!
اینک پس از ۳۵ سال کشوری بجا مانده که به حکم دانش نوین به سبب بازماندن از» زایش ملی «، آیندهای مشابه دیگر کشورهای اسلامی (عراق، مصر و سوریه) در برابر دارد و به کوچکترین درگیری داخلی و یا تلنگر خارجی میتواند هستی خود را بکلی از دست بدهد.
پیش از این اشاره شد که در پیامد زایش ملی همۀ ویژگیهای کشور به سرمایۀ ملی و میراث فرهنگی همۀ شهروندان بدل میگردد و دفاع از آنان به وظیفۀ آرمانی هر عضو جامعه. متأسفانه در جهت عکس باید قبول کرد که ایران امروز به سویی میرود که حتی از میراث فرهنگی آن نیز چیزی بجا نخواهد ماند و دیر یا زود همۀ کوششهای دیروزی و امروزی برای پاسداری و گسترش آن برباد خواهد رفت.
مگر آنکه؟..
——————————
(۱) Ernest Renan، Qu» est-ce qu» une nation؟، Sorbonne، le ۱۱ mars ۱۸۸۲
نظریۀ ارنست رنان در این باره مورد استناد و تأیید بزرگترین تاریخ پژوهان است و به دقت علمی به اثبات رسیده. از جمله از سوی Eric Hobsbawn (۲۰۱۲ـ۱۹۱۷م.) تاریخپژوه انگلیسی، در کتاب The Invention of Tradition
(۲) کنت دو گوبینو سفیر فرانسه در ایران مینویسد:» تودۀ ایرانی.. علاقۀ مفرطی به تاریخ کشور خود دارد و من این علاقه را در هیچیک از ملل جهان ندیدهام... در میان برزگران بیسواد فرانسوی اسم ناپلئون بناپارت مجهول است.. ولی در ایران با هرکس و از هر طبقه که برخورد نمائید مشاهده میکنید که تاریخ کشور خود را میداند. «، سه سال در ایران، ترجمه: ذبیحالله منصوری، انتشارات فرخی، ص ۶۵
(۳)» تردیدی نیست که تا پایان دورۀ صفوی ایران در علم و صنعت از هیچ کشور جهان پستتر نبود، بلکه در پارهای از صنایع به سنت دیرین هنوز پیشوای جهانیان بشمار میرفت. «سعیدنفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، مجلداول، انتشارات بنیاد، ص ۷۹
تمایلات شوونیستی دررابطه با مساله ملی در ایران!
تمایلات و نقطه نظرهای شوونیستی در زمینه مساله ملی در ایران چند ملیتی، کشوری که بیش ازنصف اهالی آنرا ملت های غیرفارس تشکیل میدهند، بسیاررایج وهمه گیراست . نه تنها ناسیونالیست های متعصب فارس و آریا پرستان دو آتشه، منکر وجود ملت های غیر فارس در ایران بوده و زبان فارسی را زبان همه ساکنین ایران میدانند، بلکه بسیاری از"کمونیست"ها و"چپ"های متعلق به ملت فارس نیزدر برخورد به مساله ملی، اپورتونیست ها وشوونیستهائی بیش نیستند. این واقعیت را با کمترین توجه به مواضع و جهت گیریهای این افراد در مواردی که سخن از مساله ملی و ستم ملی در ایران به میان می آید، میتوان مشاهده کرد. بدبختانه، برخی از "چپ"ها و"کمونیست"های متعلق به ملت های غیرفارس نیز، در رابطه با مقوله حساس ملی،آلوده به سموم شوونیسم می باشند. اغلب این مدعیان کمونیسم و سوسیالیسم، در مقالات و نوشته های خود، از طرح مطالب مربوط به ستم ملی درایران، زیرکانه و به بهانه های مختلف، طفره میروند. این فرصت طلبان شوونیست ، نه تنها از پرداختن به مساله ملی در ایران چندین ملیتی عامدانه خودداری میکنند، در عین حال، هر مارکسیست انقلابی را که ابعاد وسیع ستم ملی را در ایران مطرح ساخته و قاطعانه علیه شوونیسم رایج در رابطه با مساله ملی، جهت گیری و افشاگری می کند، به ملت گرائی و ناسیونالیسم و عدول از اصول سوسیالیسم و کمونیسم، متهم می سازند.آنها در سایت های تحت سانسور خود، در برخورد به مساله ملی، حکومت نظامی برقرار کرده و آشکارا ازانتشار مقالاتی که شوونیسم و برتری طلبی قومی و نژادی را مورد نقد و بررسی علمی و واقع بینانه قرار میدهد، سربازمیزنند. کافی است در نوشته ای راجع به نژاد پرستی و ستم ملی موجود در ایران، شوونیسم حاکم و اجباری و تحمیلی بودن زبان فارسی در نواحی غیر فارس نشین کشور، صحبتی به میان آید یا اشاره ای به اصل حق تعیین سرنوشت ملل گردد، تا این مدعیان سینه چاک سوسیالیسم و این چپ های شوونیست به مثابه سانسورچی های قهار، از انتشار آن نوشته، خودداری کنند.
مهم نیست کسی قبول کند یا نکند،ایران سرزمین ملت ها ی مختلف و زبانها و فرهنگ ها و آداب و رسوم مختلف می باشد.همانگونه که طی قرون و اعصار، اقوام و تیره های گوناگون در آن زندگی کرده اند، در حال حاضر، دراین سرزمین پهناور، ملت های مختلف زندگی میکنند که یکی از آنها همانا ملت فارس می باشد. ملتهای غیر فارس ساکن ایران، هرکدام دارای زبان و فرهنگ و آداب و رسوم خود می باشد. زبان فارسی تنها زبان یکی ازملت های ساکن ایران یعنی ملت فارس بوده و برای دیگر ملت های ساکن این سرزمین، زبان بیگانه محسوب میگردد. این زبان طی ده ها سال، توسط رژیمهای شوونیست حاکم در ایران به ملت های غیر فارس کشور، تحمیل شده است. در این کشورچند ملیتی، بر خلاف اصول و موازین دموکراتیک، بیش از نود سال است شوونیسم فارس، حاکم است . به همین جهت نیز، زبان و آداب و رسوم و ادبیات و فولکلور ملتهای غیر فارس که بیش از نصف اهالی کشور راتشکیل میدهند، توسط رژیمهای شوونیست حاکم،همواره زیر پا لگدکوب شده است. در حال حاضر نیز، در مدارس و ادارات دولتی، درنقاط غیر فارس نشین کشور، بر خلاف اصول دموکراتیک و موازین انسانی، زبان فارسی به مثابه زبان رسمی کشور و یگانه زبان تدریس، مورد استفاده قرار میگیرد.
ستم ملی در سطح گسترده، از زمان آغاز دیکتاتوری عنان گسیخته رضا خانی تا به امروز درایران اعمال شده است. در دوران حکومت استبدادی رضا شاه، نه تنها زبان فارسی به منظور تحکیم پایه های حکومت مطلقه، به مثابه زبان رسمی، به زبان اداری و آموزشی در سرتاسر کشور مبدل گردید،بلکه آگاهانه و بطور سیستماتیک، سیاستی شوونیستی در رابطه با ملت های دیگر ساکن ایران و زبان و فرهنگ آنها دنبال می شد. گروهی از"دانشمندان ومحققین"درباری که در بین آنها چند تنی از آذربایجانیهای شوونیست وابسته به استعمار انگلیس نیز بودند، مامور ساختن تاریخ جعلی برای ایران شدند.اسم بسیاری از شهر ها و آبادیهای آذربایجان و دیگر نقاط غیر فارس نشین، از ترکی و دیگر زبانها به زبان فارسی برگردانده شد.تاریخ گذشته ایران، به تاریخ شاهان هخامنشی وساسانی، محدود گردید.هاله ای از تقدس و فر وشکوه ساختگی دوراسامی شاهان این دو سلسله را احاطه کرد. کورش، داریوش، انوشیروان بیدادگر و شاپور ذوالاکتاف، همان شاهی که از کتف اعراب ریسمان میگذراند، در جامه های زربفت نبوغ وعظمت و عدل و معدلت و مردمداری در صحنه تاریخ، حضوری مجدد یافتند! درحالیکه که تاریخ شاهان هخامنشی و ساسانی به طور تصنعی برجسته شده ومورد ستایش قرار می گرفت ،آگاهانه سیاست بی توجهی در رابطه با تاریخ سلسله شاهان اشکانی و تاریخ ایران بعد از اسلام، اعمال می گردید.
در تمام دوران سلطه گری شاهان پهلوی، پدر و پسر، تبلیغات دروغین رژیم میکوشید همه ساکنین ایران را ازنژاد"خالص"آریائی به حساب در آورده و نسبت به ترکها وعربها، سیاست تحقیر و بیحرمتی را پیش براند. در رابطه با زبانهای غیر فارس موجود در ایران نیز، همان سیاست شوونیستی آریائی، اعمال میشد . زبان فارسی به مثابه زبان"ناب اهورائی و آریائی،"بر تخت حکمرانی نشسته، مورد احترام خاص قرارمیگرفت. حال آنکه زبانهای دیگررایج درکشور،زیر پای شوونیسم حکومتی لگدمال گردیده، پست و خوار شمرده میشدند . زبان ترکی که اهالی آذربایجان و میلیونها تن دیگر در ایران بدان حرف میزنند، بویژه مورد بیحرمتی نژاد پرستان آریائی حاکم، واقع میشد. زبان ترکی، زبان مادری اهالی آذربایجان از دید آنها زبان اقوام بیابانگردمهاجمی محسوب میشد که با زور و قلدری، به مردم آریائی نژاد آذربایجان، تحمیل شده بود! این"حادثه ناگوار"تاریخی، سبب شده بود که اهالی آذربایجان از موهبت حرف زدن به زبان باستانی خویش که گویا لهجه ای از زبان فارسی بود، محروم بمانند! در مورد زبان و فرهنگ و ادبیات دیگرملت های ساکن ایران نیزهمین سیاست نژاد پرستانه وشوونیستی، اعمال میگردید.در تمام دوران حکومت خاندان پهلوی، یکی از کارهای زشت و ناهنجار قلم بدستان دروغ پردازو جیره خوار،همانا اشاعه و رواج شوونیسم و نژاد پرستی و توهین و تحقیر ملتهای غیر فارس ایران بود. درحقیقت امر، با این دروغ پردازیها و شعبده بازیها بود که شوونیستها توانستند تدریجا زبان فارسی را درجامعه اسیرچنگال دیکتاتوری عنان گسیخته، جا بیاندازند. وقتی با حربه زورو قلدری، زبانی را به مدت 90 سال به ملتهای تحت ستم تحمیل کنی، تردیدی نباید داشت که در بین خود این ملتها نیز کسانی پیدا شوند که زبان بیگانه را برزبان مادری خود ترجیح داده و در مواردی حتی به مبلغین این زبان اجنبی، مبدل شوند!
از دیگرتاثیرات سوء تحمیل زبان فارسی بر ملتهای غیرفارس، همانا متروک ماندن و آسیب دیدن زبان و فرهنگ این ملتهای تحت ستم بود.در تمام این مدت، آثار ادبی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی و ترجمه و کار تحقیقی در ایران کثیر المله، در زبان فارسی به رشته تحریردر آمده است. ادبا، محققین ودانشمندان ملت های غیر فارس در طول ده ها سال مجبور شده اند به زبان فارسی مطلب نوشته و به خلق آثاربه پردازند. شاعران و نغمه سرایان آذربایجانی و کرد و عرب و بلوچ در اغلب موارد، به زبان بیگانه شعر سروده واحساسات قلبی خود را بیان داشته اند. بدین ترتیب در زمینه فرهنگ وادبیات و کار تحقیقی، تحمیل زبان فارسی بر ملت های غیر فارس،بس زیانبار و سخت دردناک و فاجعه آمیزبوده است. زبانها و فرهنگ های ملتهای غیر فارس ساکن ایران در شرایط تسلط مرگبارزبان فارسی، از رشد و بالندگی طبیعی، باز مانده اند. در طول 90 سال گذشته، تنها در دوران به قدرت رسیدن حکومت های دموکراتیک در آذربایجان و کردستان، زبان های ترکی و کردی توانسته اند از زندان اسارت شوونیسم فارس آزاد شده و نفس راحتی بکشند!
فرقه دموکرات آذربایجان در روز 21 آذر ماه 1324 شمسی، به رهبری سید جعفر پیشه وری از کمونیست های نامدارقدیمی، به حکومت رسیده و بمدت یکسال در اریکه قدرت باقی ماند . در طول این یکسال پر حادثه، در کردستان نیز حکومتی به رهبری قاضی محمد، زمام قدرت رادردست گرفت. درآذربایجان، فرقه دموکرات به اصلاحات دموکراتیک و ترقی خواهانه چشمگیری در کلیه شئون اقتصادی و اجتماعی جامعه دست زد. از جمله این تحولات و دگرگونیها، یکی نیز رسمیت یافتن زبان ترکی و متداول شدن آن در ادارات دولتی بود . تابلوهای مغازه ها هم از زبان فارسی به زبان ترکی برگردانده شدند. تدریس به زبان ترکی در مدارس آذربایجان معمول گردیده و کتابهای درسی به زبان مادری اهالی یعنی زبان ترکی، انتشار یافتند.شعرا و نویسنگان آذربایجانی برای نخستین بار پس از دوران انقلاب مشروطه، امکان یافتند به زبان ترکی به خلق آثار ادبی به پردازند. روزنامه ها و مجلات وکتابها در زمینه های گوناگون، به زبان ترکی انتشار یافته و شکوفائی بیسابقه ادبی وهنری در آذربایجان، به وجودآمد . اینجا البته جای آن نیست که در رابطه با انبوه اصلاحات و تحولات اجتماعی، اقتصادی و ادبی که در زمان حکومت کوتاه فرقه دموکرات درآ ذربایجان به وقوع پیوست، صحبت شود.در یک عبارت میتوان گفت کوششها و نوآوریهای فرقه دموکرات، سیمای آذربایجان را تغییرداد و جامعه نیمه مرده را حیاتی نوین بخشید.
در21 آذر سال 1325، عمرحکومت های دموکراتیک در اذربایجان و بخش هائی از کردستان، در نتیجه حمله وحشیانه آرتش به این دو سرزمین بلا دیده، به پایان رسید . در کردستان، قاضی محمد، صدر فرقه دموکرات کردستان و چند تن از یارانش اعدام شدند. در آذربایجان، در همان روز 21 آذر خونین ، بسیاری از اعضا و هواداران فرقه در تبریز بدست اجامر و اوباش مسلح شاه پرست، به فجیع ترین وجهی به قتل رسیدند. در ماههای پس از یورش وحشیانه آرتش به آذربایجان، هزاران تن از مبارزین فرقه توسط رژیم شاه کشته شده و فجایع بیشماری توسط آرتش ضد مردمی مهاجم، به وقوع پیوست. از جمله ددمنشی هائی که ارتجاع هاردرآذربایجان به خون آغشته در این ماههای کشتار و جنایت مرتکب شد، یکی هم همانا کتاب سوزانی در نقاط مختلف این سرزمین مبارزه ومقاومت بود.کتابهای درسی،همراه با دیگر کتابها و نشریات که به زبان ترکی درآذربایجان در طول یک سال حکومت فرقه دموکرات به چاپ رسیده بود، در شعله های آتش خشم و کینه شوونیست های کینه توزسوخته وبه خاکستر مبدل شدند.زبان تحصیل در مراکز آموزشی نیزکه در زمان حکومت فرقه زبان ترکی بود، جایش را به زبان فارسی داد.
بدون تردید، به قدرت رسیدن فرقه دموکرات آذربایجان و فرقه دموکرات کردستان، حادثه بس مهمی در تاریخ معاصر ایران و خاورمیانه محسوب میگردد. هنوزهم که بیش ازشصت سال از این مبارزات ترقی خواهانه و دموکراتیک میگذرد، خاطره درخشان آن از یاد ها زدوده نشده است. حال باید دید موضع بسیاری ازسازمانها و احزاب"چپ"و"کمونیستی"ایران در رابطه با این جنبش های خونین توده ای چیست؟ واقیعت امر این است که بسیاری از این "چپ"ها و"کمونیست"ها، ازهرگونه یادآوری خاطره جنبشهای دموکراتیک در آذربایجان و کردستان در آن ایام پرشورمبارزه و بیداری افکار، سرباززده و درنوشته های خود، کوچکترین اشاره ای به وقایع مهم سیاسی آن دوران، نمی کنند.گوئی نه در بخشهای مهمی از ایران در آن زمان، اتفاقی افتاده و نه بزرگترین کشتار ازادیخواهان و مبارزین در شهرها و دهات بخون آغشته آذربایجان بدست آرتش شاه، به وقوع پیوسته است! درآذرماه، در تاریخ مبارزات دموکراتیک و آزادیخواهانه در ایران، دو حادثه مهم سیاسی اتفاق افتاده است. یکی به خون کشیده شدن جنبش های دموکراتیک در آذربایجان و کردستان در سال 1325 و دیگری کشته شدن سه تن ازدانشجویان مبارز دانشکده فنی تهران در16 آذر سال 1332 علیه رژیم مزدورشاه میباشد. نشریات بسیاری از سازمانهای "چپ"و "کمونیست"درایران درحالیکه همه ساله به حق، مبارزات پرشور دانشجویان دانشگاه ها علیه رژیم خودکامه شاه را یاد آوری کرده و خاطره دانشجویان جان باخته 16 آذر را گرامی میدارند، کوچک ترین اشاره ای به کشتار وحشیانه مبارزین از جان گذشته خلق بپاخاسته آذربایجان در آذر ماه سال1325 نمی کنند. راستی دلیل این نسیان و فراموشکاری چیست؟ مگر کشتار هزاران تن از مبارزین فدائی و اعدام قاضی محمد و هم رزمانش، جنایت بزرگی محسوب نمی شود؟ راستی چرا اغلب سازمانها و تشکیلاتی که خود را چپ و کمونیست میدانند، در سالگرد یورش و حشیانه ارتش شاه به آذربایجان و کردستان، سکوت کامل اختیار کرده و چند سطری درمحکوم کردن این جنایت مخوف و دهشتناک، نمی نویسند؟ آیا دلیل این غفلت وعدم یادآوری از خاطرات مهم تاریخی، اپورتونیسم وشوونیسم محض نیست؟ آیا این ازیاد بردن وحشیگریهای آرتش شاه درآذربایجان درسال 1325، به معنای دشمنی موذیانه با جنبشهای دموکراتیک خلق های آذربایجان و کردستان درسالهای فراموش نشدنی و خونین 1324 و 1325، نمی باشد؟
کسی نمی تواند این واقعیت را انکارکند که درتا ریخ معاصرایران، پیشه وری اسمی فراموش نشدنی و شخصیت بسیار برجسته ای محسوب میشود .این مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی که در یکی ازدهات خلخال آذربایجان دریک خانواده زحمتکش وفقیری درسال 1272 شمسی متولد شد، درصحنه سیاست ایران، ازجنبش مسلحانه جنگل گرفته تا 21 آذر1325، نقش برجسته ای بازی کرده است. پیشه وری که درهمان اوان جوانی، به صف مبارزه درراه آزادی پیوست، تمام عمر درراه رهائی توده های محروم و زحمتکش، تلاش وجانفشانی کرد. پیشه وری از برجسته ترین رهبران حزب کمونیست ایران بود. این حزب در سال 1920 میلادی، بهمت گروهی ازسوسیالیست های ایرانی مقیم قفقاز که در بین آنها اذربایجانی ها در اکثریت بودند، تشکیل یافت. پیشه وری سالها سردبیر نشریه معروف "حقیقت "از ارگانهای کارگری حزب کمونیست ایران بود. او در جنبش جنگل، فعالیت چشمگیری داشت. پس ازشکست این جنبش توسط ارتجاع هار به سرکردگی رضا خان قزاق، پیشه وری درتهران، در سازمان دادن مبارزات سندیکائی کارگران، سخت کوشا بود . درسال 1309 شمسی، این مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی، به جرم فعالیت های کمونیسی و کارگری، از جانب دستگاه ترور و اختناق رضا خانی دستگیر گردیده، به زندان افتاد. پیشه وری یازده سال تمام در سیاه چالهای مخوف حکومت استبدادی، متحمل بدترین آزارها و فشارها گردید. در سال 1320، پس از بر افتادن بساط زور و قلدری رضا خان،وی از زندان آزاد شده، فعالیت سیاسی خود را از سر گرفت . او در سال 1322 ، نشریه افشاگر و مبارز آژیر را در تهران انتشار داد .
در انتخابات دوره 14 مجلس شورای ملی، با اکثریت آرا از تبریز انتخاب شد.ارتجاع هارایران، بخاطر ترس و وحشتی که از حضور پیشه وری درمجلس احساس میکرد، اعتبار نامه نمایندگی او را رد کرد . در 12 شهریورسال 1324شمسی، پیشه وری در تبریز در همراهی با تنی چند از آزادیخواهان آذربایجان، فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل داد. در 21 آذر1324، فرقه دموکرات تحت رهبری پیشه وری، بدنبال مبارزات مسلحانه توده های زحمتکش دهقانی ، قدرت سیاسی را درد ست گرفت . چنانکه مشاهده میشود تمام عمر پیشه وری به مثابه مبارزی از جان گذشته و کمونیست صادقی، در مبارزه بی امان در راه رهائی توده های محروم و زحمتکش، سپری گردید. اما بسیاری از "چپ"ها و"کمونیست"های ایرانی، بدون توجه به این واقعیت های ملموس، در مقالات و نوشته های خود در زمینه تاریخ جنبش کمونیستی و دموکراتیک در ایران، اسمی از پیشه وری نمی برند و از فداکاریهای او در راه آزادی وعدالت اجتماعی، ذکری به میان نمی آورند. به نظر من، این غفلت و فراموشکاری، رابطه نزدیک با همان شوونیزمی دارد که همچون مرض مزمنی بسیاری از افراد و سازمانهای "چپ"ایرانی را سالهاست دچار خود ساخته است . در رابطه با اسم فراموش نشدنی پیشه وری و اندیشه ها و فعالیت های سیاسی پردامنه او، توطئه سکوتی در عالم مطبوعات چپ و رادیکال در ایران، همواره وجود داشته است .حال آنکه در تاریخ مبارزات دموکراتیک وآزادیبخش و حرکت های چپ و کمونیستی ایران، شخصیت هائی همچون پیشه وری وحیدرعمو اوغلی، بسیار نادر میباشند. ارتجاع هار حاکم نیز،همواره با اسلحه تهمت و افترا مذبوحانه کوشیده است انسانهای فداکار و مبارزی همچون پیشه وری را افرادی بدنام و آلت دست بیگانه نشان دهد تا از تاثیر نفوذ مبارزات و خاطره درخشان آنها در بین توده های زحمتکش، بکاهد. تردیدی نیست که این تبلیغات ارتجاعی در موضع گیریهای فرصت طلبانه و شوونیستی بسیاری از سازمانهای"چپ"و "کمونیستی"ایران در مورد مبارزینی همچون پیشه وری، بی تاثیر نبوده است.
اما دررابطه با اصل حق تعیین سرنوشت ملل که درکنفرانس انترناسیونال سوسیالیسها در سال 1896، در لندن تصویب گردیده و درسالهای بعد، بارها درکنفرانسهای دیگر سوسیالیستی تایید شده است، تذکر مختصری دراینجا داده و صحبت مفصل دراین مورد را به نوشته دیگری، محول میکنم .حق تعیین سرنوشت ملل یک حق مسلم سوسیالیستی وانسانی است. اما بسیاری از سازمانهای "چپ"و "کمونیست"ایرانی به نحوی ازانحاء از قبول این اصل، سرباز میزنند. برخی دیگر نیزکه روزی این اصل مسلم سوسیالیستی را قبول داشتند، این روزها سازی دیگر نواخته، درنهایت فرصت طلبی، این ماده را از برنامه حزبی خود، حذف کرده اند! کارل مارکس( 1983- 1918) به مثابه یک کمونیست عدالت خواهی، مخالف سرسخت هرگونه شوونیسم و ستم ملی بود اما ما در ایران، "کمونیست"ها و"چپ"هائی داریم که نه تنها علیه ستم ملی مبارزه ای نمی کنند، نه تنها از پذیرش اصل حق تعیین سرنوشت ملل، طفره میروند، بلکه برخی از آنها حتی این واقعیت مسلم را که در ایران ملتها وجود دارند،در نهایت فرصت طلبی انکارمیکنند! این یک واقعیت است که در برخورد به مساله ملی وستم ملی درکشورهای کثیر المله از آنجمله درایران، کمونیستها همواره باید منافع پرولتاریا را درمد نظر داشته و به دنباله روان بورژوازی، (چه بورژوازی خودی و چه بورژوازی غالب) مبدل نشوند. اما کمونیست ها درعین حال،ضروری است که اصل حق تعیین سرنوشت ملل را در کشورهای چند ملیتی برسمیت شناخته و درهمه حال، قاطعانه علیه برتری طلبی نژادی، شوونیسم و ستم ملی، مبارزه کنند.
پایان
شیوه برخورد جنبشهای ملی با بخشهای مختلف منتسب به ملت فارس کدام است؟
هر روز که میگذرد، مبارزهء ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی و دیگر خلقهای غیرفارس گسترش بیشتری می یابد و مفاهیم با معانی تازه تری به میان می آید. از سوی دیگر شکل و شیوه مبارزه ملی و رهایبخش با تمامی تاریخ طولانی اش، با تجربه و حتی بی تجربه گییهایی نیز خود را می نمایاند. فعالین سیاسی و مدنی متعلق به ملیتهای غیرفارس هر روز صور مختلف چالش ملی را در مباحثاتشان مطرح میکنند. طرح یک اندیشه و نارسایی های احتمالی موجود در آنها اغلب به مثابه بهانه از سوی مخالفین این جنبش ها مورد استفاده قرار میگیرد و از آن به مثابه ابزاری علیه جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک و دیگر خلقهای غیرفارس ساکن در ایران استفاده میشود. اما برای فعالین جنبش رهایی ملی خلق های غیرفارس، "رفتار دینامیک"است که شیوه عمل آن را توضیح میدهد و یا بایستی توضیح دهد. به عبارت دیگر "خطا"در بیان و یا اساسا "خطا"از آن کسی سر میزند که در حرکت است. اما اهمیت قضه در نوع رفتار با خطاست. رفتار "دینامیک"دقت اش به اصلاح خطاست، اما رفتار "استاتیک"دقت اش به سوء استفاده از خطا و تخریب است.
در طرح آقای انصافعلی هدایت، به نظر من در استفاده از مفاهیم ترکیبی با واژه "فارس"دقت کافی به خرج داده نشده است. به نظر من سیاست فعالین جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی با جامعه فارس بایستی در زیر سه مفهوم جداگانه فرموله گردد و برای هر سه مورد سه سیاست جداگانه نیز در پیش گرفته شود.
اول: دولت فارسی
دوم: نخبگان سیاسی و مدنی فارس
سوم: خلق یا ملت فارس
شیوه برخورد با دولت فارسی:
استراتژی جنبش ملی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و دیگر جنبش های ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس ساکن در ایران رهایی از اسارت استعماری دولت فارسی در ایران است. کسانیکه در تحلیل ماهیت دولت ایران از شناسایی ماهیت اتنیکی (فارسی) آن طفره میروند، آب به آسیاب رژیم استبدادی ایران و سیاستهای استعماری آن میریزند. رفتار جنبش ملی ملت ترک با دولت و حاکمیت ایران، رفتاری نفی ایی و تناقضی است و در واقع این رژیم مانع اصلی پویش دمکراتیک خلق ترک و دیگر خلقهای ساکن در جغرافیای سیاسی ایران است. به بیان دیگر دشمن اصلی ملت ترک در آذربایجان جنوبی و ایران رژیم جمهوری اسلامی است.
شیوه برخورد با نخبگان ملت فارس:
نخبگان ملت فارس (احزاب و شخصیتهای سیاسی، نخبگان فکری و فرهنگی و هنری، بورکراتها و تکنوکراتهای آن ملت و وابستگان آسیمیله شده غیرفارس آنها در ایران و...) که عموما در موضع مخالفت با جمهوری اسلامی عمل میکنند، همواره از سوی فعالین جامعه سیاسی ترک در آذربایجان جنوبی و ایران، از نقطه نظر رفتار سیاسی رسد میشوند. چرا که رفتار و سیاست این بخش از جامعه فارس نقش تاثیرگذار و تعیین کننده ایی بر چشم انداز تحولات سیاسی ایران دارد. آن بخش از نخبگان سیاسی فارس که به حق حاکمیت مردم و حق تعیین سرنوشت ملتهای غیرفارس احترام میگذارند و در راستای دمکراتیسم در ایران عمل میکنند، عملا با جنبشهای ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران علیه رژیم جمهوری اسلامی همسو هستند. اما بخش نسبتا وسیع نخبگان سیاسی و مدنی ملت فارس از گرایشات راست تا چپ، انگاه که مسئله "حق تعیین سرنوشت ملتها"به میان می آید، با نگاهی استعماری و درکی بغایت ضددمکراتیک و در ضدیت با حق تعیین سرنوشت ملیتهای غیرفارس، عملا به ابزارتبلیغی رژیم و آلت سرکوب خلقهای غیرفارس در ایران تبدیل میگردند. برای نمونه سیاست حزب کمونیست کارگری با تمامی احزاب سلطنت طلب و راستگرای جامعه سیاسی فارس در ضدیت با حق مسلم و شناخته شدهء تعیین سرنوشت ملتها همسو است. این یکی خود را کمونیست معرفی میکند و آندیگری آشکارا در خدمت بازگرداندن سلطنت به ایران است. اما این هردو در ضدیت با برابری حقوقی خلقها در ایران و در مخالفت با حق تعیین سرنوشت ملتها متحد عمل میکنند. رفتار فعالین جنبش های ملی دمکراتیک با این بخش از نخبگان جامعه فارس یعنی نخبگان سیاسی و مدنی آن بر اساس دیالوگ انتقادی و در سمت و سوی افشای رفتار ضددمکراتیک آنان در افکار عمومی مردم در تمامی مناطق ایران است.
شیوه برخورد با ملت فارس:
اما خلق فارس، جمعیت ملیونی این جامعه و بخشهای مختلف آن و بویژه اکثریت زحمتکش خلق فارس، اگر چه در بخش شهری تا حدودی تحت تاثیر سیاستهای دولتی در خصوص حقوق ملیتهای غیرفارس قرار دارند، اما حساب کاملا جداگانه ایی نسبت به رژیم حاکم و نخبگان سیاسی مدنی آن در نزد جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به ملتهای غیرفارس دارند. ملت فارس خود اسیر رژیمی استبدادی با ماهیت دینی است. فشار کمرشکن زندگی از جنبه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و زندگی روزمره این خلق حتی چشم انداز آن را با استمرار حاکمیت جمهوری اسلامی تاریک و بی آینده می می نماید. بنابراین تلاش فعالین جنبش های ملی همسویی در مبارزه با استبداد دینی و اظهار همدردی با این خلق در مشقاتی استکه از سوی جمهوری اسلامی بر زندگی عموم مردم در ایران سایه افکنده است. تلاش برای روشنگری در خصوص حقوق برابر ملیتها در ایران و تلاش برای برپایی نوعی همبستگی مبارزاتی با خلق فارس و دیگر خلقهای ایران که بتواند چشم انداز عادلانه و برابری را برای تمامی ملتهای ساکن در ایران ترسیم کند. شیوه رفتاری جنبش ملی خلق ترک در آذربایجان و ایران، همبستگی با خلق فارس در مبارزه علیه استبداد دینی حاکم و جلب نظر آنان برای همراهی خلقهای غیرفارس در مبارزه با ماهیت استعماری دولت جمهوری اسلامی در ایران است. این تنها چاره برون رفت دمکراتیک با چشم اندازی عادلانه در ایران است.
سخن پایانی:
آنچه که در این میان خواهد توانست به همبستگی خلقها در ایران و پیشرفت مبارزات آزادیخواهانه و رهایبخش آنان کمک کند، به رسمیت شناختن حقوق بین المللی، پذیرش حق تعیین سرنوشت خلقها در ایران، تلاش برای گشایش و دمکراتیسم رئال تر در مقابل شعارهای میان تهی دمکراسی خواهانه در میان نخبگان ملت فارس است. به بیان دیگر نخبگان سیاسی و مدنی فارس امروز از چنین موقعیتی در جامعه ایران برخوردارند که میتوانند، با پذیرش حقوق شناخته شده بین المللی، منشورجهانی حقوق بشر و برابری حقوقی ملیتهای ساکن در این کشور، ایران را بسوی دمکراتیسم واقعیتر هدایت کنند.
سوی دیگر رفتار نخبگان سیاسی و مدنی فارس که آثار مخرب آن را هم اینک نیز میتوان به عینه مشاهده کرد، نفی حقوق شناخته شده بین المللی، ضدیت با حق تعیین سرنوشت خلقها و رفتاری همسو با رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب فعالین جنبشهای ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس ساکن در ایران است. این شیوه رفتاری، گذشته از اینکه تفرق و بی اعتمادی در میان جنبشهای سیاسی را تشدید میکند، در عین حال استمرار این شیوه در شرایط احتمالی آینده میتواند ایران را بسوی یک جنگ داخلی تمام عیار بکشاند. جنگی که در آن همه ملتهای ساکن در ایران متضرر خواهند شد. از سوی دیگر این رفتار نخبگان سیاسی و مدنی فارس، حتی از همین امروز و با تکیه بر روش نفی حقوق برابر ملیتهای ساکن در ایران، راه اتحاد و همبستگی سیاسی را میان بلوک سیاسی فارس با بلوک سیاسی متعلق به ملتهای غیرفارس را برای یک مبارزه جدی و همه جانبه با جمهوری اسلامی مسدود میکند و بدینوسیله اسمترار حیات جمهوری اسلامی را از این طریق محتمل می سازد.
2013/11/11
Yunes.shameli@gmail.com
پیرامون سفر آقای بارزانی بە شمال کوردستان از منظر ایرانی
آقای مسعود بارزانی رئیس اقلیم جنوب کوردستان طی یک سفر تاریخی دو روزە بە شهر دیاربکر ( ئامەد ) در شمال کوردستان در روزهای ١٦ و ١٧ نوامبر کە بە دعوت رسمی حکومت تورکیە انجام گرفتە بود، موضوعات جدیدی را با خود بمیان آوردە کە اثرات این سفر از جهات مختلفی قابل و تجزیە و تحلیل است. در این مطلب کوتاە سعی می شود تاثیرات آن از جهات تاریخی، اقتصادی، منطقەای و بویژە در ارتباط با ایران برشمردە شود.
بعنوان مقدمە یادآوری این نکتە هم ضروری بنظر میرسد کە در تاریخ مبارزات بارزانیها خارج از سفرهای تاریخی دیگری همانند سفر زندەیاد ملا مصطفی بارزانی بە ارمنستان در سال ١٩٥٧ و دیدار با کوردهای ارمنستان کە هنوز هم بعد از چند دهە در اذهان کوردهای ارمنستان بە گرمی از آن یاد می شود و همچنین سفر آقای مسعود بارزانی بە "ڕۆژئاوای کوردستان "غرب کوردستان در سال ١٩٩٤ تاثیرات عمیقی بر احساس ملی کوردهای آن بخش کوردستان بجای گذاشت بارزانیها در جریان تشکیل جمهوری آرارات و کوردستان در مهاباد نقش ویژەای داشتەاند و ارزش معنوی آنان در کوردستان برکسی پوشیدە نیست.
بە لحاظ احساسی حضور رهبران کورد بخشهای مختلف کوردستان بسیار موثر و اما رژیم ایران بە هیچیک از رهبران ملی کورد بخشهای دیگر کوردستان اجازە را نمیدهد کە در میان مردم همتبار خود در ایران ظاهر شوند. خشکانیدن حس ملی در مورد آذربایجانیها و عرب و بلوچها هم صادق است و رژیم ایران اجازە نخواهد الهام علی اف در اردبیل و یا تبریز و یا نوری مالکی کە از اقمار خودش هست در "الاحواز "ظاهر شود و بازتاب سفر آقای بارزانی بە سوالاتی در میان ملتهای همجوار شور و هیجانی ببار می آورد کە تا سالها در اذهان عموم تداعی می گردد.
باید بە موردی کە هرگز در رسانەها انتشار نیافتە اشارە نمود کە خاطرات تلخ پناهندگان کورد عراق در ایران و تحقیراتی کە در طول آن سالها متوجەشان شدە زخمهایی را در روح و جسم آنان برجای گذشتە کە حتی رهبران جنبش کورد بویژە بارزانیها از آن مصون نبودند. شاید بی دلیل نباشد کە از بدو بازگشت کوردها بە سرزمین خود در سال ١٩٩١ و بعداز آزادی کوردستان هیچگاە آقای مسعود بارزانی بە غیر از یک مورد بە ایران سفر ننمود. اگرچە کوردهای عراق بە دلایلی از وجود نامردمیهایی کە علیە آنان در ایران متوجە شدە زبان نمی گشایند اما شدت تحقیر و توهین بگونەای بودە کە آنان از ایران و ایرانی متنفرند. بە لحاظ سیاسی نیز در طول دو دهە اخیر و بدنبال تشکیل حکومت نیمە مستقل آن بخش کوردستان، رژیم ایران از هیچگونە سیاستهایی تفرقەاندازنە و خشونت طلبانە علیە مردم کوردستان کوتاهی ننمودەاست. رژیم ایران یکی از عوامل جنگ داخلی در کوردستان عراق بود.
نگاە تاریخی:
برخی تحلیلگران بحران سوریە و دخالت آشکار ایران و تورکیە در تشدید این بحران را همچون دوران جنگ میان عثمانی و صفوی می پندارند. باید بخاطر آورد کە در جریان جنگ میان صفویان و عثمانیها کوردها علیرغم اینکە بخشی از ایران بودند اما در کنار عثمانیها علیە صفویان جنگیدند و بخش اعظم کوردستان بە خاک عثمانی ضمیمە گردید و بعدها نیز تلاشهای ناکامی برای آزادی و الحاق شرق کوردستان کە امروزە "کوردستان ایران"شناختە می شود بە کوردستان تحت سلطە عثمانی و کوردستان عراق انجام گردید.
البتە ایران گریزی تنها خواست و آرزوی کوردها نبودە و برخی اسناد تاریخی حکایت از آن دارد کە مسیحیان و ملتهای حوزە قفقاز هم در جریان جنگ میان روسها و ایران متقاضی جدایی از ایران بودەاند و عهدنامە تورکمانچای بنا بە رضایت ملتهای قفقاز بودەاست تا از دست ایران رهایی یابند.
مشترکات کوردها بە لحاظ فرهنگی در حوزە فرهنگ ایرانی، از نظر اقتصادی در ارتباط با تورکها و از بعد دینی با عربها تعریف می شوند. مجاورت کوردستان عراق با ایران کە در هشتاد سال گذشتە و از بدو تشکیل کشور عراق رژیم ایران پای خود در مشکلات عراق بنفع خود را محکم کردە است و سیطرە قابل انکاری بر کل عراق داشتە و دارد. سیاستهای نفرت انگیز ایران در جنوب کوردستان از بدو آزادی جنوب کوردستان در سال ١٩٩١ مردم کورد همانند مردم جمهوری آذربایجان و افغانستان نسبت بە ماهیت تفرقەانگیزانە رژیم ایران بیشتر پی بردند و احزابی کە روابط نزدیک با ایران داشتند نیز اعتبار خود را از دست دادند تا جائیکە احزاب نزدیک بە ایران در انتخابات اخیر بە پایین ترین سطح در تاریخ انتخاباتی دودهە گذشتە رسیدند. در مقابل چیرەگی دولت تورکیە در عرصەهای مختلف در آن بخش کوردستان، ایران را مغلوب نمود و سفر آقای بارزانی برای توسعە روابط اقتصادی خود با تورکها بمثابە شکستی تاریخی همچون شکست صفویان در جنگ چالدران و میخی بر تابوت نفوذ رژیم ایران در میان کوردهاست.
از بدو آزادی کوردستان عراق در سال ١٩٩١ تا شروع بهار عربی و متعاقبا بحران سوریە، کشورهای ایران، تورکیە و سوریە بطور ماهیانە جلسات امنیتی برای بی ثبات کردن و کوردستان عراق و تضعیف و نابودی خواستە کوردها در قسمتهای کوردستان انجام میدادند. بحران سوریە این اتفاق ننگین علیە کوردها را مختل نمود و تورکها با عبرت از تاریخ و فاصلە گرفتن از سیاست ناخردمندانە کە دستاوردی برای آن کشور نداشت و احداث پروژە گاز نابوکو هم کە بدلیل ناکامی در خرید و انتقال گاز جمهوری آذربایجان بە تورکیە و از آنجا بە اروپا ناکام ماند، تورکها درصدد روی آوردن بە منابع گاز و انرژی کوردستان شدند تا بتوانند منافع اقتصادی خود را تامین نمایند. دستیابی بە این منافع نیز بدون اعتراف بە حکومت اقلیم کوردستان و حل مسئلە کورد در آن کشور امکان پذیر نیست. سفر آقای بارزانی بە دیاربکر منافع اقتصادی تورکها و حقوق ملی کوردها تامین می کند. کوردستان عراق چهارمین کشور تامین کنندە منافع اقتصادی تورکیە است با راە اندازی و پمپاز گاز کوردستان بە پروژە گاز نابوکو در سال ٢٠١٤ کوردستان عراق بە دومین کشور تامین منافع اقتصادی تورکیە صعود می نماید.
در عرصە داخلی کوردها نیز گرچە دو جریان مطرح کوردی یعنی پ.ک.ک با حزب دموکرات کوردستان بە رهبری آقای بارزانی در مورد کوردستان سوریە اختلاف دارند اما هر دو در مورد کوردستان ایران مثل هم می اندیشند. تظاهرات کوردهای تورکیە در در تمام شهرهای شمال کوردستان علیە اعدام زندانیان سیاسی کورد و در اربیل و سلیمانیە و دیگر شهرهای جنوب کوردستان اتفاق نظری است کە در مورد ایران دارند. در سطح منطقەای نیز باید گفت کە اسرائیل و کشورهای عربی در ارتباط با ایران متفق الفکرند.
بعد دیگر این سفر بحث پیرامون حل مسئلە کورد در شمال کوردستان است. هم رژیم تورکیە و هم حزب کارگران کوردستان تورکیە از آقای بارزانی برای پادرمیانی در پروسە صلحی کە آقای اوجالان در نوروز امسال مطرح نمود تقاضای کمک نمودەاند. برخی اخبار حکایت از تائید سفر آقای بارزانی از جانب آقای عبداللە اوجالان اشارە نمودەاست. رژیم ایران شدیدا نگران صلح تورکیە و کوردهاست. چرا کە ثبات نسبی کوردها در عراق، بهبود وضعیت کوردها در سوریە و تورکیە موقعیت ایران را نزد کوردها و دیگر ملل متزلزل می نماید و تورکیە کە همیشە دیپلماسی خود را بخاطر عقب نماندن از قافلە تنظیم می کند مایل بە همگامی کوردها با خود است و ایران کە سیاست کتمان و سرکوب را پیرو می کند حاضر بە قبول هیچ ملت دیگری غیرازملت فارس نیست. سال گذشتە آقای اوجالان در پیامی، ایران را مانع دستیابی کوردها بە حقوق خود دانست و چندین بار مقامات تورک نیز بە کارشکنی ایرانیان در پروسە صلح میان کوردها و تورکها اشارە نمودەاند. تا جائیکە چندی پیش مقامات وزارت خارجە ایران نسبت بە ادعاهای رسانەها و مقامات تورکیە واکنش نشان دادند.
نگرانی ایران از توافق میان کورد و تورک را می توان در نظر و بررسی های آنان جستجو نمود. برای نمونە سایت بولتن نیوز در مطلبی تحت عنوان راە بی بازگشت اردوغان بە این امر اشارە نمودە کە اردوغان کوردها را جری تر نمودە و بە ریسک بزرگی دست زدەاست کە برندە این ریسک کوردها هستند. ( نقل بە مضمون ) از نظر ایرانیها نباید بە کوردها و یا دیگر ملتها اجازە و امتیاز داد تا خواستەهای خود را علنی نمایند. اما تورکها در یک پروسە عملی ٨٠ سالە بە بطلان اینگونە سیاست رسیدە و رجب طیب اردوغان نخست وزیر تورکیە در سخنان خود در دیاربکر با اتفاق آقای مسعود بارزانی کە بە وجود نام کوردستان کە تورکها حاضر بە اعتراف بە آن نبودند، اعتراف نمود و اذعان نمود کە در سایە پروسە صلح کە از نوروز بە میان آمدە پلیس تورکیە کشتە نشدەاست و مادران ما برای از دست دادن عزیزانشان نگریستند و و اینجاست کە اهمیت صلح برای زمامداران مسئول معنی پیدا می کند .
سفر نوریزاد نامه نویس به کردستان و چند تذکر
امروز غروب به روستای حنجیله رفتم. غوغایی بود آنجا. واویلا. آخر بی انصافها مگر کسی به عشق شلیک می کند؟ برادر و خواهرِ جوانی سوار بر اتومبیل بجایی می رفته اند. در همان اطراف روستای حنجیله. که در نقطه ی صفر مرزی واقع است. کمی آنسوتر عده ای لباس شخصی با اتومبیلی که هیچ نشانی با خود نداشته راه را برآنها می بندند. برادر می ترسد. که نکند راهزن باشند. و نکند به خواهر جوانش آسیب برسانند. عقب می کشد و دور می زند تا راه گریزی پیدا کند. صدای شلیک با صدای سوختمِ دختر جوان بهم می آمیزد. دختررا به بیمارستان می برند. دو روز درحال اغما و امروز: تمام.
دختر را بخاک سپرده بودند که من رسیدم. برادر و عموی دختر مرا شناختند و دوره ام کردند. سوز برادر به این بود که: من از کجا می دانستم آن چهار نفر لباس شخصی، مأموران نیروی انتظامی اند؟ ماشینشان که علامتی نداشت. حالا ما در رفتیم، چرا به لاستیک ماشین نمی زنی؟ چرا می زنی به سر وسینه خواهر من که قرار بود همین هفته عروسی کند!
عموی دختر خودش را در آغوش من جای داد و های های گریست. درمیان گریه گفت: اسم برادر زاده ام "آوین"بود. به معنی عشق. قرار بود این هفته شوهر کند. آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟
از روستا که بیرون زدم گِردیِ خورشید را دیدم که در پس تپه ای غروب می کرد. برادر و عموی "عشق"مصمم بودند که شکایت کنند و شکایتشان را پیگیری کنند. و من، پیشاپیش می توانستم فرسایش آنان را در طبقات دادسراها و دادگاهها مجسم کنم. نمی دانم چرا بخود گفتم: بنده های خدا مگر مادر وخواهر و وکیلِ ستار بهشتی توانستند به طرف مقابل بقبولانند که تو پسر ما را زده ای و کشته ای؟
غروب بیست و پنجم آبان نود و دو
روستای حنجیله - نوار مرزی