وحدت ملی در عین تنوع فرهنگی و زبانی
در روزهای اخیر نیز شاهد بودیم که به دنبال «دختران انقلاب» که علیه حجاب اجباری برخاستند، مردان و حتی زنان روسری دار و یا چادر بهسر نیز به حمایت از حق آزادی پوشش بر سکوهای خیابان ایستادند و با روسری و شالهای رنگارنگ خود نمادی از تنوع و چند رنگی این جنبش را به نمایش گذاشتند.
حتی این واقعیت که هنوز برای جنبش اعتراضی اخیر هویت مشخص سیاسی نمیتوان تعریف کرد و بر خلاف سنت معمول جنبشهای سیاسی اخیر رنگ خاصی را نمیتوان برای آن انتخاب نمود، دال بر این است که یکی از ویژگیهای مهم این جنبش تنوع و رنگارنگی آن میباشد. ویژگیای که همانند هویت سیاسی (هنوز) نامشخص، که نگارنده در یادداشت دیگر به آن پرداخته بود، بسیار مثبت و قابل تامل است.
در حقیقت اگر این جنبش اعتراضی سرکوب نمیشد و حکومت اسلامی اجازه میداد که مردم بطور مسالمت آمیز خواستهها و مطالبات خود را ابراز نمایند، مسلما بخشها و طبقات دیگر جامعه ایران بویژه طبقه متوسط شهرهای بزرگ نیز به آن میپیوستند. اما با وجود این کمبود ناخواسته و تحمیلی، بخاطر بالا بردن هزینه اعتراضات از سوی رژیم (بخاطر سرکوب وحشیانه و حضور گسترده نیروهای امنیتی در سطح خیابانها و دستگیریهای وسیع) همچنان میتوان گستردگی و تنوع این خیزش اجتماعی را از جمله مهمترین ویژگیهای آن بهشمار آورد. شاخصهای که آن را نسبت به جنبشهای سیاسی چند دهه اخیر متمایز میسازد؛ و میتواند بدلیل ارتباط و پیوند با وحدت تاریخی ایرانیان (در عین تنوع و رنگارنگی فرهنگی و زبانیشان) سرفصل جدیدی در تحولات حال و آینده جامعه ایران باز نماید؛ و مهمتر از هر چیز عامل پایداری و تداوم آن باشد.
در زمینه وحدت تاریخی ایرانیان در عین تنوع زبانی، قومی و فرهنگی اشان دکتر جواد طباطبایی تحقیقات ارزندهای کرده است که در مجموعه «تاملی در باره ایران» که جلد نخست آن تحت عنوان «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» سالها پیش منتشر شد، بطور مبسوطی تدوین شدهاند. وی نظریه «انحطاط ایران» را حول محور زوال اندیشه (بویژه اندیشه سیاسی) در طول تاریخ ایرانِ پس از حمله اعراب و سپس حملات مغولها و افغانها به این سرزمین میپروراند. اندیشهای که به برداشت نگارنده این یادداشت و با الهام از مجموعه مزبور، در فرایند تحولات هزار ساله خود از خردورزی علمی و فلسفی آغاز میشود و سپس از شعر و ادبیات غنی عبور میکند، اما شوربختانه در میانه راه با غلبه تصوف، شیعهگری و فقه دچار «تصلب» و بن بست میگردد. فرایندی که یکی از ویژگیهای مهم آن گذار از تنوع، چندگونگی، پلورالیسم فرهنگی و سیاسی در عین وحدت تاریخی و ملی ایرانیان، به تک رنگی، تک مذهبی (شیعهگری) و استبداد سیاسی و مذهبی شاه و شیخ است.
دکتر جواد طباطبایی در فصل آخر کتاب دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران نظریه خود را بطور مشروحی توضیح میدهد. وی معتقد است که ایرانیان پس از حمله اعراب و سقوط پادشاهی ساسانیان و در پی بیش از دو قرن سرکوب دوران زرینی از تاریخ خود را آغاز میکنند، دورانی که مشاهیر بسیاری در زمینه شعر، علوم و فلسفه به بشریت آنزمان و حتی جهان امروز تقدیم مینماید. زکریا رازی، ابوالقاسم فردوسی، ابن سینا و فارابی از جمله مشاهیر این دوره زرین بودند.
بهنظر دکتر جواد طباطبایی ایرانیان پس از شوک ناشی از حمله اعراب و سقوط ساسانیان بتدریج بخود میآیند و با ترکیبی از فرهنگ و اندیشه پیشین ایرانی، فلسفه یونان و دین جدیدی که با آن از طریق اعراب آشنا شده بودند، آثاری در زمینه شعر، فلسفه و علم تقدیم کردند که هر یک در نوع خود سندی ارزنده در توانایی ایرانیان در حفظ و حراست از فرهنگ و اندیشه متکثر ایرانی و جامعه متنوع ایران-شهر در برابر هجوم اقوام و فرهنگهای دیگر بوده است. وی بویژه شاهنامه فردوسی را سند مقاومت ارزنده ایرانیان برای حفظ زبان و فرهنگ خود میشمارد.
حکمت و رمز تنوع و کثرت و در عین حال وحدت ایرانیان، علاوه بر زبان مشترک فارسی، ریشه در فرهنگ و دین ایرانیان قبل از اسلام و فلسفه یونان که بهتدریج ایرانیان با آن آشنا شده بودند نیز دارد. دین زرتشت بر خلاف اسلام که اصل اول آن توحید و ایمان به وجود خدای یگانه است، بر یک اندیشه دوئالیستی استوار بود. در این اندیشه دینی، خوب و بد در جامه اهورا و اهریمن حضور و ذات مستقلی پیدا میکردند و میتوانستند مستقل از هم به حیات خود ادامه دهند. اندیشهای که به همین خاطر میتوانست تنوع و تکثر را در درون خود آسانتر بپذیرد. از نظر اندیشه سیاسی در ایران باستان نیز شاه ایرانیان شاه شاهان بود، به این معنی که در درون سرزمین گسترده ایران، حضور و وجود شاهان مناطق پیرامون ایران زمین تحت حاکمیت یک شاهنشاه امری پذیرفته شده بود.
عصر زرین ایرانیان از سده چهارهم هجری-قمری آغاز میشود، عصری که نماد خردورزی و تنوع فرهنگی-فلسفی است. در این دوره ایرانیان اگرچه تحت فرمانروایی خلافت اسلامی بودند، اما همواره استقلال فرهنگی و زبانی خود را حفظ کردند و مانند سایر کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال افریقا مانند مصر و مراکش که تماما عرب شدند و تمدنهای پیشینشان نابود گردیدند، با استفاد از منابع غنی تمدن چندین هزار ساله اشان، استقلال فرهنگی و تمدن خود را حفظ کردند. جواد طباطبایی یکی از عوامل و انگیزههای اصلی شکوفایی ایرانیان در این دوره را چالش بسیار بزرگ اسلام و فرهنگ عرب میداند که با هجوم مسلمانان به سرزمینشان با آن روبرو شده بودند. چالشی که ایرانیان را در برابر دو انتخاب قرار داده بود، یا تن دادن به دین و فرهنگ جدید و فراموش کردن تمدن پیشین ایران-شهر؛ و یا با استفاده از تنوع پذیری، قدرت و تحمل جذب فرهنگهای دیگر، پلورالیسم فرهنگی و نسیم فلسفه و خردورزی که از یونان به ایران رسیده بود، مجموعهای از شعر، ادب و علم و فلسفه بنیاد نهد و بواسطه آن از تمدن هزار ساله خود پاسداری کنند. تاریخ نشان میدهد که ایرانیان راه دوم را برگزیدند.
اگرچه عصر خردورزی و دوران طلایی ایرانیان پس از هجوم مغول به سرزمینشان از یکسو و ضدیتهای هسیتریک با خردورزی و فلسفه و علم که بنیاگذار و سردمدار اصلی آن امام محمد غزالی بود از سوی دیگر بتدریج رو به پایان گذاشت، اما تلاش نخبگان ایرانی برای پاسداری از دست آوردهای این دوران زرین همچنان ادامه یافت. از جمله میتوان به شهاب الدین سهروردی اشاره کرد که با دسیسه علما و فقیهان زمان خود به زندان افتاد و سرانجام نیز در حبس جان سپرد. بهانه فقیهان این بود که وی خلاف اصول دین تبلیغ میکند. دکتر طباطبایی معتقد است که مقاومت ایرانیان در پاسداری از تمدن و فرهنگ خود پس از عصر زرین خردورزیِ زکریا رازی، فردوسی و ابن سینا به تلاشهای ادبی و در زمینه شعر و نثر منتقل میشود و این سرزمین باردیگر مشاهیری مانند حافظ و سعدی به جهان بشری تقدیم میکند.
عصر زرین خردورزی علمی-فلسفی و سپس دوران مقاومتهای فرهنگی در قالب شعر و نثر بتدریج جای خود را به تصوف، فلسفههای وحدت وجود و تشیع میدهد و ایران زمین وارد دوران تاریکی از حیات خود میشود که با وجود تلاشهای روشنگرانه افرادی مانند آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی در قبل از پیروزی انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ شمسی همچنان آثار آن هویدا است. دورانی که یک وحدت اجباری بنام تشیع و تشرع اسلامی بر سرتاسر ایران زمین حاکم میگردد و تلاشهای فکری-فلسفی و ادبی بعنوان کفر و الحاد مورد سرکوب قرار میگیرند. دورانی که امثال ملا باقر مجلسی دست در دست شاه سلطان حسین صفوی فقه و شریعت شیعه را بر سرتاسر ایران زمین حاکم گردانید. دورانی یک وحدت صوری و ظاهری زیر پرچم خدای واحد شیعه، فرهنگ شیعهگری و سلطنت شاه و شیخ حاکم میگردد.
البته شاید گفته شود که این نوع از وحدت که منجر به نابودی نسبی تکثر و تنوع ایرانی بود توانست ایران را در برابر هجوم عثمانیان و سلطه خلافت عثمانی مصون دارد. اما تاریخ نشان میدهد که ایران زمین علی رغم اینکه حدود هزار سال تحت پوشش خلفای سنی بود و در ظاهر جزو امت اسلام شناخته میشد، اما هیچگاه استقلال فرهنگی، زبانی و تمدنی خود را از دست نداد، و بقول جواد طباطبایی با وجودی که در درون امت اسلام بوده اما در عین حال همیشه بیرون آن بوده است.
به عبارت دیگر همانطور که دکتر طباطبایی میگوید: «ایران همیشه تنوع قومی، زبانی، فرهنگی و... داشته است. اما در نهایت این تنوع یک ملت واحدی را ایجاد کرد با یک فرهنگ عام و زبان ملی که به همه این اقوام تعلق دارد و به عبارتی، مخرج مشترک همه این اقوام است.»
«این در حالی است که چنین وحدتی در بسیاری از جاهای دیگر ایجاد نشده است؛ نه افغانستان به معنای ما کشور است، نه عراق، نه عربستان و نه سوریه. احتمالاً فقط روسیه را میتوان به این معنا «کشور» دانست. »
«اما مسأله و هدف اصلی مخالفت با ایده ایرانشهری، در واقع تضعیف وحدتی است که به طور «طبیعی» در کشور ما ایجاد شده است. ما هرگز به زور به این وحدت وارد نشدیم. ما یک وحدت تاریخی را به طور طبیعی ایجاد کردیم و این مسأله مهمی است.»
«اما جریانهای متعدد، ایدئولوژیهای مختلف، منافع مافیایی بسیاری با این وحدت مخالف هستند. ما همیشه وحدت ملی متکثر داشتهایم. از زمانی که در اروپا مفهوم دولت در معنای جدید (state) مطرح شد، کوشیدند تا توضیح دهند که بهطور تاریخی دولتها در کجاها ظاهر شدهاند؟ یک مورد آن را که همه میدانند اظهار نظر هگل است که میگوید؛ «تاریخ جهانی با ایران آغاز میشود». اما چرا ایران؟ چون نطفه «دولت» در معنای جدید آن در ایران بسته شده است؛ چین و مصر هم دولت بودند اما اینها نظامهای استبدادی مبتنی بر اقتدار یک شخص بودند؛ به تعبیری، اینها دولتهایی بودند که وحدت آنها کثرت را نمیپذیرفت.» (منبع: روزنامه ایران، ۱۵ مهر ۹۶)
بر این مبنا میتوان نتیجه گرفت که جنبش اعتراضی اخیر که شعارهای گوناگونی از درخواست بازگشت نظام پادشاهی تا طرفداری از یک نظام «جمهوری ایرانی» و نیز شعارهای صرفا اقتصادی و صنفی که البته فصل مشترک همه آنها نفی کامل نظام اسلامی-شیعی و ولایت فقیه بود، نشانههایی از همان روح پایدار و همیشه زنده فرهنگ، اندیشه و تمدن متنوع ایرانی در عین وحدت ایرانیان در یک سرزمین و تاریخ مشترک دارد.
نگارنده معتقد است که جنبش دی ماه ۹۶ بر خلاف جنبش سبز که رهبران آن اصلاح طلبان بودند و سقف حداکثری آنها بازگشت به دوران طلایی خمینی بود، یک جنبش فراگیر ملی و کاملا ایرانی است که ضمن تنوع شعارهای آن، نه تنها ندای جداییطلبی از آن برنخاست، بلکه حتی همه استانهای ترک، لر و کردنشین ایران زمین را در بر گرفت، و هیچ قومی و اقلیت مذهبی ساکن ایران خود را نسبت به آن بیگانه نیافت.