Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

حقوق و دیگر هیچ، ( پیرامون ملی گرایی و ماجرای حزب خلق مسلمان)

$
0
0

حقوق و دیگر هیچ، ( پیرامون ملی گرایی و ماجرای حزب خلق مسلمان)

 

 متن  این نوشته را  به صورت کامنت  بر پای ویدئویی  تحت عنوان« جنبش خلق مسلمان آزمونی برای ملی گرایی در آذربایجان» گذاستم. و نوشتم:

«شرایط دائما حساس تر میشود. تنها راه درست ، طرح شعار « حقوق و برابری»ست. خطای ملی گرایی شکست آفرین است.
شریعتمداری در مقابل خمینی مثبت بود. حرکت خلق مسلمان راه « کسب حقوق» نبود. یک ماجرا جویی بود. در شرایطی که شکست حتمی عیان دیده میشد. خمینی حداقل 80 در صد مردم را با خود داشت.»

عزیزی، بدون اینکه کوچکترین شناختی از من و مسایل داشته باشد، نوشت : «  با خط دهی سفارت شوروی در تهران و با الهام از آموزه های استالین ، مائو ، فیدل و انور خوجه در رکاب ارتجاع مرکزگرا و در خدمت ملیون پانفارس بودید.»
ما برای این چیزها که  بر شمرده اند « تره هم خورد» نمی کردیم.تفکر وعمل مستقل، روشنگری و سازماندهی مردم، راهنمای تلاش جوانان آگاه بود. ایده لوژی ارتجاعی ترکیسم قدرت درک عشق این جوانان به رهایی و سعادت ستمکشان را ندارد.
این ایده لوژی در پی « گروگان گیری خلق و بهره کشی» از ستمکشان است. نمونه های آن را در منطقه خود شاهدیم.

از اینرو  لازم است قبل از اینکه  متن مقاله را مطالعه کنیم،

اندکی با هم آشنا شویم:

خیلی ساده و روشن نوشته ام :«شریعتمداری در مقابل خمینی مثبت بود». ولی متاسفانه دقت لازم در درک « ایده» از سوی خواننده، به چشم نمی خورد. مجبورم کمی مسئله را باز کنم:
خوب به مفهوم جمله توجه کنید. معنی آن یعنی اینکه «خمینی منفی»بود. یعنی اینکه «کار نیروی خمینی » ارتجاعی و محکوم بود و است. یعنی اینکه شعار« خمینی ضد امپریالیست»، و دفاع از او غلط بود. 

و بخشی از چپ(نه همه) که شعار مذکور را میداد، کارشان خطا بود و غیر قابل دفاع. اشرف دهقانی و فدائیان اقلیت و دیگران مواضع شان شدیداً علیه خمینی بود. 

از این رو نیز تا جایی که «خبر مستند» دارم «اعلامیه ای که  رهبران اکثریت» داده و «حرکت خلق مسلمان» را «محکوم» کرده بودند به خاطر « ارتجاعی بودن این اعلامیه» فدائیان اورمیه آنرا « پخش نکردند» و شدیداً با آن « موضع غلط» به مخالفت برخاستند. 
پس با این توضیح برداشتی که از سخنان من شده درست نیست.

---

اما آنچه به « موضع شخصی » من در مورد « خمینی و حکومت اش»بر میگردد ، این است که :
متأسفانه یا خوشبختانه، در درک و شناخت این « هیولا»- برخلاف خیلی ها -دچار خطا نشدم. با اینکه به قول معروف هنوز پشت لب« تجربه» به آن صورت هم سبر نشده بود. 
بر اساس این شناخت به دیگران گفتم :
-« دنبال این شیخ ها راه نیافتید. اینها همانهایی هستند که پوست نسیمی را از تن برکندند. و فردا پوست همه آزادیخواهان را خواهند کند!» 
---
دهها هزار دختر و پسر فدایی( قبل و بعد از انقلاب) برای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی و رفع تبعیض خود کشی میکردند:

- در دانشگاه اورمیه ( دانشکده کشاورزی) ،« اختناق بعد از انقلاب»، « استراتژی-تاکتیک مبارزه» ، عنوان دو سخنرانی بود که ایراد کردم. (از همان آغاز حساب ما با حکومت جدا بود)

- در یکی از مناطق روستایی اورمیه ( به دعوت مردم منطقه) سخنرانیم به ترکی بود
- دوستان دانشجویم ، از دختر و پسر، سخنرانی هایشان به ترکی بود( با استقبال فراوان)، در« دفاع از آزادی ها»، «عدالت اجتماعی و رفع تبعیض»و.. ، که متن ترکی آنها، توسط من تهیه میشد. (زبان و فرهنگ خودمان را پشت گوش نینداخته بودیم).

سخن « از اینگونه مسایل» را دوست ندارم، ولی ماهم از زیر بته در نیامده ایم... بد بخت مردمی که به قهرمان و قهرمان پروی نیاز دارند. و دستان زندگی آفرین خود را فراموش میکنند. 

---

از کودکی در خانواده و بعد ها از راه کتاب به زوایای فرهنگ خودمان و دیگر فرهنگها تا حدی آگاه شده بودم و متر و معیار خود را داشتم.بی سنگ محک نبودم: راز شناخت. 
ولی خوب اگر آدم اشتباه نکند البته که از درد « تجربه ی خطا» محروم میشود. از این بابت فاقد تجربه ی دردم.
-----
اما قصه من و نسیمی:
بهتر است اینجا کتبی کنم. 
چرا در آن ایام ، او سنگ محک من شده بود؟ 
سر گذشت و شعرهایش را خوانده بودم و شخصیت اش سخت در دلم جا گرفته بود. 
خود نیز میکوشیدم چیزهایی مثلا به شعر بنویسم. تا اینکه:

دوستی از دانشگاه تهران به من زنگ زد که:
« فلانی کجایی؟ فیلم نسیمی دارد شروع میشود.آخرین شب است.» 
گفتم : « خیلی دورم ، حداقل دو ساعت طول میکشد که برسم. »
گفت «تا یک ربع دیگر فیلم شروع میشود. پرنده هم باشی دیگر نمی رسی... » 
ورفت.
فوراً از خانه بیرون آمدم و به راننده یک تاکسی گفتم :
« قربانت شوم، پدرم دم مرگه ، آخرین لحظه است. منو برسان به دم در دانشگاه تهران!»
گفت: « یک و نیم ساعت طول میکشد. ولی بشین ببینم چکار میتوانم بکنم»

راننده مرا از کوچه و پس کوچه ها ، با سرعت مجاز و غیر مجاز ، برد، و در عرض بیست دقیقه ، دم در دانشگاه
پیاده شدم. فیلم شروع شد.
و چنان اثری در من گذاشت که شب تاصبح خوابم نبرد! 
**
به راننده خلاف نگفتم. 
واقعاً حس میکردم نسیمی پدرم است. که جانوران پوست از تن اش می کنند. 
و آخرین لحظه است . باید پیش اش باشم. احساس درونیم را گفتم.

**

حقوق و دیگر هیچ، ( پیرامون ملی گرایی و ماجرای حزب خلق مسلمان):

-«ملی گرایی» که اصطلاح سیاسی فارسی ست در زبان و علم سیاست برابر آن « ناسیونالیسم» است. عنوان ویدئو این معنی را دارد که: پدیده ی تشکل خلق مسلمان، و رخداد آن» یک تلاش و تجربه ی « ناسیونالیستی» بود، در آذربایجان.
آیا این تز که « جنبش خلق مسلمان آزمونی برای ملی گرایی در آذربایجان»بود، سخن صحیحی ست؟
- « خلق مسلمان» یک « تشکل تازه پاگرفته، و با احساس لطف اگر بگوییم، حزبی تازه تشکیل یافته بود، و میتواند به حساب آید. حادثه ایکه با نام این تشکل نوپا به وقوع پیوست، یک « رخداد» بود. کسانی که با معنی « جنبش» در علم سیاست آشنایی دارند ، میدانند « حزب نو پا و حادثه ی کوتاهی» که توسط آن به وقع می پیوندد، « جنبش» نامیده نمی شود.
« هجوم خلق مسلمانی ها ( و کسانی که از این« هجوم» طرفداری میکردند)، برای« تسخیر رادیو - تلویزیون»، دقیق گفته شود یک « حمله» بود، و با واقعیت تطبیق دارد.

و خلق مسلمان هم « تشکل نوپا». 

یعنی «تسخیر چند روزه ی رادیو -تلویزیون، با هجوم حزب نوپای خلق مسلمان و طرفداران»، روی داد. 

پس سئوال چنین مطرح میشود: 

آیا « تسخیر رادیو تلویزیون توسط حزب نو پای خلق مسلمان» ، آزمونی « ناسیونالیستی»- ملی گرایانه- برای آذربایجان بود؟ 

-«حزب خلق مسلمان» تحت نام « آیت الله شیریعتمداری» ، برای « رقابت با اقتدار و قدرت، به اصطلاح مذهبی، آیت الله خمینی» تشکیل شده بود. و در جهت « سهم خواهی از قدرت» قرار داشت. خمینی « قدرت و اقتدارش بسیار زیاد بود» و شکست رقیب حتمی. و دیدیدیم. پس « ماهیت حزب و هجوم آن» دعوا بر سر «قدرت بین دو آیت الله بود».[ با توجه به اینکه مردم خواسته های خود از انقلاب را نابرآورده میدند، و عملاً  به شریعتمداری پناه برده بودند، و آیت الله را در برابر آیت الله حمایت میکردند]

شریعتمداری و حزب و طرفداران، برای موفقیت خود خواستند « از نیروی چپ ، به خصوص فداییان ، نیرو جمع کنند» از این رو نام شخصیت های چپ از جمله « صمدبهرنگی و دیگران را در رسانه اشغال کرده شده ، اعلام میکردند و خودشان را به این شخصیتهای چپ پیوند میزدند. جهت « جذب نیرو». ولی « چپ » در کل، منهای افراد انگشت شماری ، میدانست که « حزب نوپای خلق مسلمان » نسبتی با چپ ندارد. 

اینان برای «جذب نیرو »، مانند طرح نام شخصیت های چپ« ،خواسته رفع تبعیض فرهنگی» هم مطرح میکردند، اما چپ همینطور میدانست که « حل مشکل رفع تبعیض» کار ی نیست که از دست این تشکل نوپای مذهبی ، و در رقابت مذهبی، برآید. و دادن شعار جهت جمع کردن نیرو برای پیشبرد« اهداف ماهیتی خویش[ حزب] »، آنهم توسط «چنان تشکلی»، به معنای « اقدام اصولی جهت مبارزه برای کسب حقوق ضایع شده عمومی» نمی تواند باشد.

یعنی «وجود و اقدام»حزب مذکور ، « حرکتی سنجیده و اصولی برای کسب حقوق ضایع شده در آذربایجان» نبود. و نمی تواند هم به حساب آید. « رویداد» مورد بحث از این زاویه هم « ناموفق» بود. 
اگر منظور از « ملی گرایی» یعنی « حرکتی سنجیده و اصولی برای کسب حقوق ضایع شده در آذربایجان» ، پس روشن است 

که: «اشغال چند روزه ی رادیو -تلویزیون، با هجوم حزب نوپای خلق مسلمان و طرفداران» ، « حرکتی سنجیده و اصولی برای کسب حقوق ضایع شده در آذربایجان» نبود. و « امتحان این اقدام » نیز آزمونی برای کسب حقوق ضایع شده نبود.
---
اما مشکل دیگر و مهم اینجاست که اصطلاح « ملی گرایی» به مفهوم « « حرکتی سنجیده و اصولی برای کسب حقوق ضایع شده» نیست.اگر بود چه اصراری وجود داشت که خیلی ها میکوشند « ناسیونالیسم یا ملی گرایی» را به جای اصطلاح « کسب حقوق ضایع شده» به کار گیرند؟ نه، دوستان « خوب و به دقت » میدانند که مفهوم این دو اصطلاح « برابر» نیست. آنها آگاهانه خود را « ناسیونالیست( معتقد به ایده لوژی ناسیونالیسم)، ترکیست( معتقد به ایده لوژی ترکیسم)، مسلمان( نگاه دینی و ایده لوژیک اسلامی) ، بوز قورت ( توتم گرایی)، مانند اینها»، میدانند. با درجاتی که در افراد مختلف است.

درست است، این خط -راه مذکور-« ملی گرایی یا ناسیونالیسم»است. و در واقع گام نخست فاشیسم! 
و متضاد است با راه « کسب حقوق ضایع شده». 
با ناسیونالیسم، در دوره کنونی که مقدمه فاشیسم است، نمی توان « کسب حقوق»کرد. شعار کسب حقوق[ با ایده لوژی ناسیونال-ترکیسم]، اینجا « خود فریبی و دگر فریبی»ست. بنا به توضیحات بالا تز « آزمون ملی گرایی» خلاف واقع و خطاست. 

نوشته ام ، راه درست آذربایجان :شعار «کسب حقوق ضایع شده»است. 
مشکل آذربایجان مشکل « حقوقی »ست. مشکل نابرابری ست. در همه چیز و هر چیز.
« آذربایجان نیاز به کسب حقوق ضایع شده و عدالت اجتماعی و برابری حقوقی دارد که امور خود را خودش اداره کند». 

آذربایجان با طرح «ملی گرایی،ترکیسم، بوزقورت و اسلام و غیره »نمی تواند مشکلات خود را حل کند. این مقولات جامعه آذربایجان را در داخل خود و حتی در سراسر کشور « شقه-شقه» میکند و از وحدت عملی باز میدارد. 

دوستان دچار خطای بزرگی هستند که با طرح این مقولات خیال میکنند میتوانند نیرو بسیج کنند.پوپولیسم گرایی راه بیاندازند .
«پوپولیسم»بازی و ناسیونال-ترکیسم بازی به فرض اینکه بگیرد، و حتی آذربایجان موفق شود « به اداری امور خود» برسد.یا حتی در شرایط استثنایی« جدا »شود، باز هم -با تأکید- مشکلاتش حل نمی شود و به مشکلات بسیار بزرگی برخورد میکند. 

که خواهند آمد.
مشکل اول:
-این راه هزینه جبران ناپذیری دارد. مسیر انتخاب شده : « ناسیونال-ترکیسم -بوزقورتیسم، جدایی - آذربایجان بزرگ»،
اول جامعه آذربایجان را شقه-شقه میکند
دوم از حمایت دیگر نقاط جامعه محروم میکند
سوم « مدعیان ارضی» توسعه گری میکنند
چهارم سرکوب و کشتار آغاز میشود 
پنجم شکست قطعی ست.
یعنی تحقق فرض بالا ، « اداره امور یا جدایی»، با ایده لوژی ناسیونالیسم -ترکیسم ممکن نیست .
یعنی نه راه کسب حقوق و اداره ی امور است و نه راه آذربایجان واحد.

پس راه کدام است؟
گام اول:
- طرح حقوق، کسب اداره امور، بدون شعارهای دیگر. ( ناسیونالیسم و پوپولیسم بازی و جدایی خواهی و...)

گام دوم:
این گام وقتی ست که اجباراً نیاز به آن باشد و شرایط جهانی و منطقه ای توان پذیرش داشته باشد. یعنی:
-در حالت نارضایتی عمومی مردم آذربایجان از عدم امکان اداره امور و برابری و عدالت اجتماعی، به علاوه آماده بودن شرایط 
« داخلی -منطقه-جهانی» برای جدایی،- با تأکید بر آماده بودن همه شرایط- طرح شعار « استقلال»، میتواند ضرورت بیابد. در صورتی که مردم موافق و خواستار تحقق مسالمت آمیز آن باشند. و زیانهای احتمالی پیش رو را پذیرا شوند.
----
مشکل بزرگ دوم:
خود راه ایده لوژی « ناسیونالیسم-ترکیسم-پوپولیسم» است که گفتم مقدمه پرتگاه فاشیسم است.
این سخن بسیار سنجیده عنوان میشود و به هیچ وجه جنبه شعاری ندارد. شاید دوستان بگویند: این چه حرفی ست، مگر ما
و خواسته هایمان مثل موسولینی و هیتلر است که این حرف را میزنید؟ منهم از ته دل میدانم و قبول میکنم که ما ها مثل آنها نیستیم. اما اینجا حکمتی هست که باید عمیقاً و به دقت مورد توجه واقع شود:
مگر فکر میکنید هیتلر و موسولینی و مانند اینها آدمهای عجیب غریبی بودند؟ نه، به درستی نه . هیچ چیز شگفت انگیز بدی در آنها نبود که شاخشان را مردم از دور ببینند. همانطور که نوشته هایشان نشان میدهد در آغاز آدمهای معمولی، خیر خواه، حق طلب،سیاستمدار بودند. اما وقتی پا براه گذاشتند، به راه « ناسیونالیسم، به فکر خود بودن، خودی و غیر خودی کردن، گناه را به گردن دیگران بستن، خود را بهتر از دیگری دانستن، برای خود افسانه و توتم بافتن، به خون خود مفتخر شدن، خودی را در خون خود جستن، قدرت خود را افزودن،پوپولیسم(عوام گرایی) و بسیج مردم و مانند اینها، رفتند» و مسیر خود را کوبیدند. هیتلر شعار رفع بیکاری، اتحاد زادگاه خود اتریش و آلمان را میداد. و موسولونی تکیه اش بر ملی گرایی بود... 
گفته اند « تو پای به راه بگذار، هیچ مپرس، خود راه بگوید ات که چون باید رفت.» راه آدم را میسازد. این راه بود که از هیتلر و موسولنی، نازیست و فاشیست ساخت. راهی که در آغاز بسیار هموار مینمود.
و قتی پا از خانه بیرون میگذاریم ، همه راه ها در آغاز « خوب و صاف و هموار به نظر میایند»؛ و پرتگاهها مخفی اند. راه انسان را میسازد و به آخرین سرعت میرساند. پرتگاه که ناگهان سبز میشوند آدم را به ته دره میفرستند. 
خمینی هم آدم معمولی بود. ولی راهش از او هیولا ساخت. همینطور پولپوت و دیگران. وقتی با آخرین سرعت در راه صاف و هموار با ماشین ات میروی و هیچ از پرتگاه نمیدانی، مرگ تو حتمی ست. راهی که مورد بحث است در انتهایش پرتگاه فاشیسم قرار دارد. 
غیر از شعار « حقوق و برابری»، هر شعار دیگری با مفهوم ملی گرایی، به فاجعه ختم میشود. نباید فریب پوپولیسم ( عوام گرایی)را خورد و به ملی گرایی و ضمائم اش تسلیم شد. 
---
شرایط دائما حساس تر میشود. تنها راه درست « طرح شعار « حقوق و برابری»ست. خطای ملی گرایی شکست آفرین است.
شریعتمداری در مقابل خمینی مثبت بود. حرکت خلق مسلمان راه « کسب حقوق» نبود. یک ماجرا جویی بود. در شرایطی که شکست حتمی عیان دیده میشد. خمینی حداقل 80 در صد مردم را با خود داشت.

چرا لازم است فقط « حقوق و برابری» مطرح شود؟
آیا ما به دنبال اهداف گروهی خود هستیم؟ اگر هستیم میتوانیم همه را گرد گروه خود جمع کنیم؟ پاسخ منفی ست.
آیا سیاست یعنی اینکه همه دور گروه فلان و بهمان جمع شوند؟ البته که نه! این یعنی بی سیاستی!
پس سیاست چیست؟ سیاست اینجا یعنی اینکه « گره عمومی» یا « خواسته عمومی» را بیابی و « مطرح و شعار کنی».
چرا؟ چون تنها با « گره و خواسته عمومی» ست که « جنبش ایجاد میشوند» و همه میتوانند دور آن شعار عمومی گرد آیند.
شعار ها و خواسته های گروهی و فردی « شقه» کننده اند و جنبش را از شکل گیری و وحدت و استحکام باز میدارند.
شعاری که « گره عمومی» را منعکس میکند مانند« حقوق و برابری قانونی» قدرت جذب همگانی دارد. از طرف دیگر منطقی و اصولی و طبق موازین جهانی ست. هیچکس نمی تواند آنرا خطا بشمارد. به راحتی میتوان در همه جا از حقانیت خود دفاع نمود.

ساده و قابل فهم برای عالم و عامی ست. سیاست یعنی انتخاب شعار عملی، حقانیت دار از نظر داخلی و جهانی، و بسیجگر با تکیه به آگاهی افراد، که این شعار روشن و ساده و انسانی به آنها میدهد. شعار های شخصی و گروهی شاید برای این و آن خوب و درست باشند، ولی « گره و خواسته عمومی در داخل و منطقه و جهان» نمی توانند باشند. تا یک شعار به این مرحله برسد دوره دارد و زمان می برد ، باید آنرا طی کند. اما شعاری که « زمانش» را طی کرده مانند « حق طلبی و عدالت خواهی و برابری جویی » ، مشکل و خواسته عمومی ست. در سیاست بسیجگرانه جنبشی باید اکیداً از طرح شعارهای شخصی و گروهی خود داری نمود. وگرنه شکست حتمی ست. « پالازا بورون- ائل نن سورونpalaza bürün-elnən sürün» این یعنی همان پیدا کردن گره عمومی . شعار ها لازم است طوری باشند که کسی نتواند بگوید « این شعار و خواسته کنونی من نیست». نتواند بگوید « زود رس و غیر عملی ست.» شعار لازم است با حقانیت عمومی همه را آگاه کرده به دور خود جذب کند. و مردم را به برداشتن گامهای سنجیده کمک کند. 

برخی دوستان میگویند: مگر نمیدانی که اینها « برابری خواه» نیستند؟

من خیلی چیزها را نمی دانم و خیلی چیزها راهم میدانم. اما « دانستن و ندانستن» من و شما « سیاست» نیست.
اینجا سیاست آن است که « نابرابری خواه» را در مقابل « داخل و جهان» قرار بدهی و « حمایت آنها را جلب کنی». یعنی به عمد میخواهیم « نابرابری خواهی» آنها عملاً برای « داخل و جهان» به تجربه اثبات شود تا بتوان برای « برابری خواهی» خود « نیرو و حمایت» کسب کنیم. این هم تنها با « تجربه خود داخل و جهان» بدست میاید. نه با « دانستن من و شما». محیط عمومی جهانی و داخلی باید از حقانیت شعاری که شما میدهید به تجربه، آگاه شود که بتواند « بی طرف نماند و از جنبش حمایت کند.»
ما میخواهیم « نابرابری خواه» و نقض کننده حقوق» را در مقابل محیط جهانی قرار بدهیم. اگر میتواند بگذار از عمل خود دفاع کند. این سیاست، محاکمه نقض کننده حقوق، در سطح جهانی و منطقه یی و داخلی ست. این محیط نیاز به آن تجربه دارد و باید قاضی این محکمه باشد و قضاوت کند. با چنین سیاسی ست که میتوان « حمایت عمومی» کسب کرد و ناقض حقوق را سر جایش نشاند. با چنین گامهایی ست که میتوان جنبش را نیرومند کرد و پیش برد.

خطوط قرمز
رفع تبعیض همه جانبه، کسب عدالت اجتماعی و دموکراسی استاندارد، جدایی دین و دولت(و حکومت)با مفهوم شخصی بودن اعتقادات و مانند این خواسته های عمومی داخلی و جهانی ، از جمله حقوق بشر ، اداره امور خود، همه در داخل همان« کسب حقوق و برابری قانونی» قرار دارند.
مخصوصاً ایجاد عدالت اجتماعی جزء نیازهای اصلی جامعه آذربایجان است.

مردم ما نیاز به عدالت اجتماعی دارند، رفع تبعیض های همه جانبه تنها بخشی از نیازهاست. میخواهیم زندگی شان تأمین شود. نمیخواهیم مردم و ملتی به گروگان گرفته شود و « اوردگاه کار اجباری پولپوتها» پدید آید. رفع تبعیض، اداره امور خود، اجرای عدالت اجتماعی و دموکراسی و شخصی بودن اعتقاد و دین و مانند اینها خطوط قرمز نیاز های جامعه ماست. حقوق و دیگر هیچ.

پرچم
اگر میخواهیم از فرهنگ و زبان خود دفاع کنیم، اگر میخواهیم توتم و پرچمی داشته باشیم،
اگر میخواهیم آگاه به هویت انسانی خود باشیم ، اگر میخواهیم ترک آذربایجان باشیم ، و هرزوز بیش از پیش بروییم و ببالیم، بگذاز این خواسته های عموم بشری و انسانی، توتم و پرچم ما باشد.

 

 

Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>