اگر صبر کنیم و امید داشته باشیم
اگر صبر کنیم تا چپهایمان به مزایای دمکراسی پی ببرند، اسلامزدگانمان به اهمیت هویت ملی پی ببرند و بالاخره هواداران رژیم گذشته درک کنند که یک نفر، حتی اگر ابرمرد باشد، نمیتواند جامعهی بزرگ و پیچیدهی ایران را هدایت کند...، تا ابد باید صبر کنیم!
اگر صبر کنیم تا سازمانهای اپوزیسیون به هم نزدیک شوند و دست در دست هم برای برکناری رژیم اسلامی بکوشند، تا ابد باید منتظر بمانیم. بدین دلیل ساده که هر یک از آنها برای خود هویت ویژهای قائل است و هر قدمی برای نزدیکی به دیگران، به معنی از دست دادن آن هویت خواهد بود!
مثلاً اگر هواداران مصدق بخواهند به هواداران شاه نزدیک شوند، باید در آنچه درباره «کودتای ۲۸مرداد» گفتهاند، تجدید نظر کنند. از آن طرف نیز هواداران شاه باید آنچه درباره مصدق گفتهاند، پس بگیرند. همینطور است درباره چپها، که اگر بخواهند منافع ملی را دنبال کنند، باید مبارزات گذشته خود را نفی کنند و بر همه آنچه در توجیه «مبارزات ضدامپریالیستی» گفتهاند، خط بطلان بکشند.
بنابراین اگر رهبران اپوزیسیون به «اتحاد» فرا میخوانند، در واقع خواهان پیوستن هواداران دیگر گروهها به خود هستند و اگر ما مردم ایران چهل سال دیگر هم صبر کنیم، در این واقعیت تغییری رخ نخواهد داد. با این تفاوت که شاید در چهار سال دیگر اصلاً کشوری به نام ایران وجود نداشته باشد!
ما ایرانیان نشان دادهایم که ملت صبوری هستیم و هرچند که هیچگاه «صبر»مان به «ظفر»* نیانجامیده، اما «صبر» را به عنوان فضیلتی پیشه کردهایم. از آن بدتر، «امید» است که جامعه ما را به کلی فلج کرده است. زیرا روی دیگر «امید» بیعملی است و بدین سبب هم اندیشمندان بزرگ آن را بسیار نکوهیده اند، چنانکه نیچه «امید را زشتترین زشتیها و بدترین بدیها» میداند، زیرا که: «تنها بدین کار میآید که درد امروز را تحملپذیر کند.»
واقعیت این است که ما مردم ایران چهار دهه یکی از زشتترین، وقیحترین، ظالمترین و فاسدترین حکومتهای تاریخ جهان را تحمل کردهایم.
به نرون، قیصر روم، که در تاریخ به عنوان نمونهه خودکامگی شهرت یافته، نسبت دادهاند که رُم را به آتش کشید. شواهد تاریخی این را گزارش نکردهاند، اما اثبات شده است که او پس از آتشسوزی، کارآمدترین سازمان آتشنشانی جهان را در سراسر امپراتوری برقرار ساخت. در مقایسه می بینیم که سران حکومت اسلامی در چهار دهه گذشته همه جا فقط سوزاندهاند، بدون آنکه جایی را آباد کرده باشند: آنها اقتصاد کشور را به آتش کشیدند، آبروی ملت را در برابر جهانیان به باد دادند، از هیچگونه کشتار، زندان، تحقیر و توهین به پیر و جوان ما چشمپوشی نکردهاند و بطور بینظیری سفاهت را بر سفره وقاحت نشاندهاند.
با این همه، هنوز هم بسیاری «آزادیخواهان»، «سیاست مردان» و «روشنفکران» ما، با نامهنگاری به نصیحت سران رژیم مشغولند! آنان بطور خستگیناپذیر میکوشند بدین «امید» دامن زنند که اگر «صبر» کنیم، رهبران رژیم بالاخره در برابر هشدارهای ایشان بر سر عقل خواهند آمد!
آنان چنان خود را «به کوچه علی چپ» میزنند که گویی نه تاریخ میدانند، نه به تجربیات میلیونها ایرانی نظری داشتهاند و بالاخره از بررسیهای علمی درباره ماهیت حکومت اسلامی به کلی بیخبرند! زیرا اگر تاریخ میدانستند، باید این را نیز میدانستند که خودکامگان نه به سبب لیاقت خود، بلکه همواره با ظلم و کشتار به قدرت رسیدند و به خوبی میدانستند که به محض تغییر سیاست و رفتار، سقوط خواهند کرد.
نامهنگاران، اگر به تجربیات و زخمهای مردم ایران در این چهار دهه توجه میکردند، درمییافتند که خودکامگان اسلامی نیز تنها به ظلم و آزار حفظ قدرت میکنند و بالاخره اگر به بررسیهای علمی توجهی میکردند، باید میدانستند که رژیم اسلامی پس از حکومت های هیتلری و استالینی سومین نوع رژیم توتالیتر است و سران چنین حکومتهایی چنان ایدئولوژیزده هستند که از درک منافع انسانی خود عاجزند، تا چه رسد که بخواهند منافع ملی کشور را دنبال کنند. آنان از قدرتی که بدون کوچکترین لیاقتی نصیبشان شده چنان سرمستاند که نمیتوانند درک کنند که چه ننگ تاریخی بزرگی را متوجه خود و خاندانشان میکنند.
اینک، اگر با توجه به نکات بالا، به امکانات موجود برای برکناری رژیم اسلامی بنگریم، باید هرگونه امید را از دست داد و کاسه صبر را به کناری افکند. باز هم بدین دلیل ساده، که هیچیک از مدعیان رهبری اپوزیسیون، هیچگاه نخواهند توانست اکثریت مخالفان رژیم را گرد خود جمع کنند.
حال پرسیدنی است، اگر نمیتوان و نباید به سازمانهای مخالف رژیم امید بست، کدام راه در برابر ما مردم ایران که خواستار زندگی در ایرانی آزاد، امن و مرفه هستیم وجود دارد؟
خوشبختانه با وجود همه سنگاندازیها و تبلیغات رژیم، اکثریت بزرگ ایراندوستان، امروزه دمکراسی را به عنوان تنها نظامی که میتواند سقفی را فراهم کند که همه ایرانیان بدون استثنا در زیر آن زندگی کنند، پذیرفته است. جلوگیری از سقوط ایران و بازسازی کشور تنها با مشارکت همه اقشار و گروههای مردم ایران و همکاری با همه کشورهای جهان ممکن است. این واقعیت را میهندوستان ایرانی با هر گرایش سیاسی، مذهبی، قومی و جنسی دریافتهاند و آرزوی تحقق آن را دارند.
این باور در لحظه حاضر بزرگترین سرمایه معنوی ما ایرانیان است و باید سرافراز باشیم که اگر در سه چهار دهه پیش، در اکثریت وابسته به این یا آن ایدئولوژی اسلامی یا چپ بودیم، توانستیم با کوششی بزرگ، دمکراسی را به عنوان تنها گزینه شایسته برای ایران بشناسیم.
بر این اساس، برکناری رژیم و برقراری دمکراسی پارلمانی امروز تنها خواست ایرانیان است و باید در ورای هرگونه گرایش فکری آن را در داخل و خارج از کشور به هر وسیلهای با شهامت و به صدای بلند، به دیگر هممیهنان و همهه جهانیان اعلام کنیم. بدیهی است که آنگاه مردمان آگاه و انساندوست جهان از مبارزه ما پشتیبانی خواهند کرد.
نقطه قدرت رژیم در این است که به کمک انتخابات نمایشی و در میدان نگه داشتن هواداران خود در کنار نیروهای سرکوبگر، به جهانیان القا کرده است که اکثریت مردم ایران با آنکه از تنگناهای معیشتی رنجورند، اما همچنان از حکومت اسلامی پشتیبانی می کند.
اگر امروزه دست ایرانیان از هرگونه نفوذ بر سیاست خانمانبرانداز رژیم کوتاه است و به برخورد دیگر کشورها با آن، با «بیم و امید» می نگرند، در صورت برخاستن جنبش بزرگ دمکراسیخواهانه، هم رژیم در تنگنا قرار میگیرد و هم کشورهای دیگر برخوردی کاملاً متفاوت با رژیم اسلامی در پیش خواهند گرفت.
درباره تحقق دمکراسی در ایران باید توجه داشت که نوع نظام حکومت، دلبخواهی و بنا به سلیقه شخصی و یا گروهی نمیتواند انتخاب گردد و به خرد جمعی در حدّ بالایی نیاز دارد. چنانکه شاهدیم برخی افراد و یا سازمانها بدون در نظر گرفتن مرحله رشد کنونی جامعه ایران و نارساییهایی که بدان دچار شده، مثلاً پیشنهاد میکنند، نظام آتی ایران، جمهوری و قانون اساسیاش بر مبنای اعلامیه حقوق بشر تدوین گردد و فراتر از آن: «به منظور جلوگیری از لغزش به دیکتاتوری، یک دادگاه عالی مستقل برای حفاظت از قانون اساسی» نیز برقرار شود!
روشن است که هرچند چنین خواستی نیک مینماید اما با توجه به نارساییها و آسیبهای اجتماعی به هیچ وجه از هماهنگی لازم با ویژگیهای جامعه ایران برخوردار نیست. جالب است که در دوران معاصر ایران چنین اشتباهی به بحران و خسران بزرگی دامن زد.
بدین صورت که پس از امضای فرمان مشروطه، مشروطهطلبان «با عجله» از قانون اساسی بلژیک متنی «ترجمه» (کسروی) کردند، که در نهایت به صورت مسخ شدهای به عنوان «متمم قانون اساسی» به تصویب رسید. این «قانون» از یک طرف مجلس را تابع نظارت آخوندها کرده بود و از طرف دیگر مقام شاه را که تا به حال «سایه خدا» تلقی می شد، به «مقامی تشریفاتی» کاهش میداد و مردم شگفتزده بودند که چرا باید مخارج چنین نهادی را متحمل شوند؟
به هر روی، «قانون اساسی مشروطه» نه تنها به اقتدار حکومت و قانونمداری منجر نشد که خود زمینهساز چنان بحرانی شد که اجازه داد، دو کشور خارجی، ایران را میان خود تقسیم کنند، در حالی که اگر در ایران نیز مانند ژاپن، مشروطیت طی مراحلی استقرار می یافت، چه بسا که بازگشتناپذر میشد.
تنها نکتهای که امروزه بر راه روشن دمکراسیخواهی سایه میافکند و میهندوستان ایرانی را به دو گروه تقسیم کرده است، اختلافی مجازی است و مبنی بر این پرسش، که آیا در ورای رئیس دولت که به عنوان رئیس قوه اجراییه، از سوی مجلس ملی انتخاب میشود و مسئولیت اداره کشور تمام و کمال بر عهده او خواهد بود، آیا به نهادی فراحزبی نیاز است که نماینده ملیت ایرانی باشد و حفظ ثبات و وحدت ملی را بر عهده گیرد؟
این نهاد، نه سلطنت خودکامه است و نه مقامی تشریفاتی و نمایشی، بلکه به نام «پادشاه»، هرچند از هرگونه قدرت و مسئولیتی مبرا است اما نقشی اساسی در حفظ ثبات سیاسی و جلوگیری از بحرانهای احتمالی دارد. روشن است که در نظامی دمکراتیک چنین نهاد والایی نمیتواند موروثی باشد. وانگهی شایسته است که ایرانیان پس از برکناری رژیم شرمآور اسلامی، به نهادی شایسته هویت ایرانی و باعث سرافرازی در جهان مدرن دست یابند**.
بنابراین اگر تجربیات تاریخی و دانش سیاسی مدرن را در نظر بگیریم و بخواهیم مسئولانه گذار جامعه بحرانزده ایران امروز را به جامعهای همبسته تأمین کنیم، نهاد پادشاه انتخابی، به عنوان مقامی که در جایگاهی فراحزبی ، با برخورداری از مهر و اعتماد مردم، حافظ دمکراسی باشد از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
با این همه بخش بزرگی از میهندوستان با توجه به ناکامیهای گذشته، همچنان «جمهوریت» را به عنوان نظامی که در آن بالاترین مقام اجرایی به رأی مستقیم مردم انتخاب میشود، بهترین میدانند. به این دوستان باید یادآوری کرد که در چنین نظامی، رئیس جمهور تنها به رأی اکثریت نیاز دارد و میتواند با تکیه بر آن، حکومت خود را همهخلقی و ملی جلوه دهد و مانند ونزوئلا و نیکاراگوئه به سادگی حکومتی پوپولیستی برقرار سازد، که بدترین نوع دیکتاتوری است.
*اشاره به: بر اثر صبر، نوبت ظفر آید که بیتی جعلی است و (احتمالاً برگرفته از نهج البلاغه) نه در نسخههای قدیمی دیوان حافظ یافت میشود و نه مورد تأیید حافظشناسانی مانند قزوینی، غنی، خانلری، سایه و دهخدا.. است.
فاضل غیبی