احزاب ناسیونالیست عربی «احوازی»، بزرگترین دشمنان مردم عرب خوزستان
نظر به این که در سایت «ایران-گلوبال» آزادی بیان وجود دارد، در نتیجه همهی جداییخواهان نیز مجاز به نگارش هستند. این خودش یک نقطهی مثبت است و از این جهت باید از آقای کیانوش توکلی، مدیرِ سایت، سپاسگزار باشیم. معالوصف من هم به عنوانِ کسی که خودش را دردمند مردم عرب خوزستان میداند، حق دارم که مطلبی بنویسم. امیدوارم این مطلب به دستِ ناسیونالیستهای «احوازی»، بزرگترین دشمنانِ عربهای خوزستان، برسد. پیش از شروع سخن باید بگویم که من نه اعتقادی به یکپارچگی و این شعارهای ناسیونالیستی دارم و نه کمترین اشتراکِ فکری با ناسیونالیستها. هیچ باوری به قداستِ مرزها و یکپارچگی ندارم. ولی اگر امروز معتقدم که جریانات جداییخواه نباید بتوانند کارِ خود را پیش ببرند، این هرگز از منظر ناسیونالیستی نیست. اگر جدایی میتوانست بدون جنگ باشد، هیچ مخالفتی با آن نداشتم ولی واقعیت این است که در خاورمیانه، جدایی بدون پیروزی در جنگ ممکن نیست و از این جهت است که با آن مخالفم. در ادامه با تفصیل بیشتر شرح خواهم داد.
بزرگترین مشکل مردم عرب این است که قادر به جذب اعتماد بقیهی جامعه نیستند. حتی در خودِ استان خوزستان که عربها یکسوم، بختیاریها یکسوم و فارسها یکسومِ جمعیت هستند، مردم عرب ازین مشکل رنج میبرند. مهمترین عامل هم این است که احزابِ ناسیونالیستِ «احوازی» به مردم عرب خیانت میکنند. مثال: الان یکی از اتهاماتی که متوجه مردم عرب خوزستان است، حمایت از ارتش متجاوز عِراق برای اِشغالِ سرزمین است. این اتهام صحت ندارد و واقعیتِ تاریخی این است که عربها بسا بیشتر از بقیه در جنگ با عراق شرکت جُستند. ولی چرا عامهی مردم این پندارِ نادرست را دربارهی عربها دارند؟ پاسخ روشن است: چون یک گروهِ خیانتکار (جبههی تحریر عربستان) به ارتش متجاوز پیوست و احزاب ناسیونالیست «احوازی» که خیلیشان وابستگان به آن حزب خائن هستند (همدستی با ارتش متجاوز، خیانت کبیر است و این دسته از خیانتکاران نابخشودنیاند. خواه جبههی تحریر عربستان و خواه هرکسِ دیگری که با دولت صدام حسین در اِشغالگری همدستی کرده باشد). پرچمی که برای خودشان درست کردهاند، پرچم همان جماعتِ وطنفروش است (پرچم سه رنگ قرمز و سفید و سیاه که در میانهی آن یک ستاره است و دورتادورِ آن ستاره یک دایره کشیده شده است، با رنگ سبز). طبیعی است که وقتی جامعه ببیند که همهی مدعیانِ عربِ خوزستان از پرچم یک حزب وطنفروش استفاده میکنند، نسبت به مردم عرب بدگمان شوند. این استفاده از پرچم هم انحصار به جداییخواهان ندارد. حزب تضامن دموکراتیک أهواز که یک حزب فدرالیسمخواه و خودمختاریخواه است نیز بیرقِ خیانت و وطنفروشی را بلند میکند. من نمیخواهم فکر کنم که نکند این افراد بازماندگانِ جبههی تحریر عربستان هستند که بعد از سقوط نظام بعثی عراق دیدند که دیگر حمایت ارتش عراق را نخواهند داشت و آن وقت به فکر خودمختاریخواهی افتادند. به هر حال هرکه هستند، پرچمشان پرچمِ خائنین است. پرچم کسانی است که میخواستند شهرهای عربنشین ایران را جدا ساخته، به عراق انضمام کنند و در این راستا با دولت صدام حسین همدست شدند (نیازی به شرح نیست که این خائنین نمیتوانند بگویند که هدفِ ما نه الحاق به عراق بلکه استقلال بود. اگر واقعا چنین چیزی باور داشتند، احمقانی بیش نبودند. چرا که هر عاقلی میداند که در صورت انفصالِ آن شهرهای عربنشین از ایران، نظام بعثی عراق آنان را بلافاصله به خودش ملحق میساخت و هر شکلی از اعتراض و قیام را با سلاح شیمیایی سرکوب میکرد. حتی یک درصد هم امکان نداشت که عراق تحمل کند که این شهرها از آن جدا بمانند).
این احزاب مدعیاند که نمایندگانِ حقیقیِ مردم عرباند. وقتی که جامعه میبیند که این «نمایندگانِ مردم عرب» همگی از پرچم یک حزب خائن و وطنفروش استفاده میکنند، به طریق اولی این پندار گسترش مییابد که همهی مردم عرب به استقبالِ ارتشِ متجاوز رفتند و خیانت کبیر مرتکب شدند. افسانههایی که در ایران راجع به خرمشهر ساخته شده است مبنی بر این که همهی عربها از ارتش عِراق استقبال کردند و...، شاهدی بر این مدعاست که بسیاری از رفتارهای احزاب ناسیونالیست عربی علتِ بیاعتمادی بقیهی جامعه به عربهاست. این افسانهها در ایران خیلی سریع گسترش مییابند. دلیلش را باید در این جُستوجو کرد که چرا همهی احزابِ عربیِ ما بیرقِ خیانتکاران را بر دوش دارند؟ بیرقی که سزاوار آتش است و معنایی جز پیوستن به ارتش اِشغالگرِ عِراق نمیدهد.
یک عاملِ دیگر که باعث میشود همواره احزاب «احوازی» به مردم عرب خوزستان ضربه بزنند، دعاویِ بیمایهای است که دربارهی شهرهایی مانند اهواز میکنند. این درست است که در 100 سال پیش، همهی ساکنینِ اهواز و عبادان را عربها تشکیل میدادند. ولی این مطلب چه ربطی به امروز دارد؟ اهواز مرکز استان خوزستان شد و مانندِ هر مرکزِ استانِ دیگری، از همهی نقاط استان به آن افرادِ بسیار مهاجرت کردند. تا صدسال پیش در ارومیه هیچ کُردی زندگی نمیکرد ولی امروز خیلی از کُردها به ارومیه رفتهاند. جای شگفتی نیست که از مسجدسلیمان و... که شهرهای غیرعربنشینِ خوزستان بودند نیز افراد بسیار به اهواز بروند. وعدهی اخراجِ این افراد (که امروز بالای 50 درصد جمعیت اهواز هستند)، باعث میشود که مردم عرب نتوانند برای حیاتِ خود مبارزه کنند. کوچانیدنِ اجباریِ ساکنینِ یک شهر توسط هرکس که انجام شود، جنایت جنگی است. آیا احزاب عربی میخواهند یک جنایت جنگی مرتکب شوند؟
بحثِ بعدی، بحثِ استقلالخواهی است. من خودم با هیچ نوع استقلالخواهی مخالفت ندارم. ولی بیایید چشمانمان را بر واقعیات بگشاییم و از عالَم رویاپردازی و خیالبافی بُرون آییم. در خاورمیانه چهگونه و با چه کارهایی میتوان به استقلال رسید؟ آیا برگزاری رفراندوم استقلال راه حل است؟ واضح است که خیر چون اگر چنین بود، الان یک سال از استقلال اقلیم کردستان عِراق میگذشت. مگر در کردستان عراق، رفراندوم استقلال برگزار نشد؟ و مگر نزدیک به 93 درصد، رأی به جداییِ کردستان از عِراق ندادند؟ پس چرا آنجا هنوز هم بخشی از عِراق است؟ پاسخ روشن است: چون ارتش «پیشمرگه»ی کردستان در نبرد کرکوک شکست خورد. برای استقلال نباید فکر جنگ را به راه انداخت، بلکه آنچه که از خودِ جنگ مهمتر است و بدون آن استقلال ممکن نیست، پیروزی در جنگ است. کُردهای ترکیه دوباره جنبش برای استقلال به راه انداختند. جنبش خویبون توسط آتاتورک با کشتار حداکثری سرکوب شد و دومی، جنبش PKK بود که در دههی شصت به راه افتاد. کُردها در این جنگها شکست خوردند و دستاوردشان هزاران کشته و مجروح بود. نه تنها به استقلال نرسیدند بلکه حتی به حق آموزش به زبان مادری هم نرسیدند. بَهرِ استقلال یگانه راهی که در خاورمیانه هست، پیروزی در جنگ است، مانند اسرائیل که در جنگ 1948 به پیروزی رسید و مستقل شد. و نیازی به توضیح نیست که هر جنگی که در خوزستان در بگیرد، حتی اگر برای نیروی استقلالطلبِ عربی ما شرایط را به صورت آرمانی و ایدهآل فرض کنیم (یعنی شرایط بهگونهای باشد که همهی عربها از آن حمایتِ حداکثری کنند)، باز هم این جنگ محتوم است که شکست بخورد چون در همان استان خوزستان، دوسومِ جمعیت غیرعرب است. نیازی به مداخلهی سایرِ مناطقِ ایران نیست.
امروز دیگر نظام بعثی عِراق 15 سال است که فروپاشیده. هیچ دولتِ خارجی از هیچ جریانِ عربی در ایران حمایت نخواهد کرد. عِراق تا اطلاع ثانوی، گروگانِ ایران است. چون دولت ایران هنوز بحث غرامتی که عراق به ایران باید بپردازد را مطرح نساخته و هر لحظه میتواند مطرح کند. بابتِ تجاوز به ایران و ارتکابِ جنایت علیه بشریت در استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ و بسا مواردِ دیگر، چنان غرامتِ سنگینی برای عراق بُریده خواهد شد که میتواند آن را به لحاظ اقتصادی به طور کامل فلج کند. عراق همین امروز هم یک کشور فقیر و بدبخت است. صرفِ گفتن این جمله از سوی دولت ایران که ما در پی مطرح ساختنِ غرامت هستیم، برای لرزهاندازی بر اندامانِ همهی سیاسیون عراق از صدر تا ذیل کافی است. این است که عراق چارهای جز رفتارِ آکنده از خضوع و خشوع در برابر ایران ندارد. تا اطلاع ثانوی، تا زمانی که غرامت پرداخت نشده، عراق مثل یک گروگان در دستِ دولت ایران خواهد بود، خواه نظام جمهوری اسلامی بر جای خود بماند و خواه تغییر کند. این قاعده با تغییر نظام در ایران، تغییر نمیکند. بنابراین عِراق حتی یک درصد هم امکان ندارد که کوچکترین جسارتی به سرزمین ایران داشته باشد. پس کدام دولت خارجی در آن «جنگ استقلال احواز» قرارست حمایتِ نظامی از نیروی استقلالطلب بکند؟ هر دولتِ دیگری هم با علمِ به این که همهی سازمانهای جهانی آنجا را بخشی از ایران میدانند، هرگز مداخلهای نخواهند کرد چون میدانند که در آن صورت مرتکب تجاوز شناخته شده و دولت ایران این حق را خواهد داشت که از آنها غرامت بگیرد. همان طوری که حقِ گرفتنِ غرامت از عراق همچنان به قوّتِ خود باقی است. تنها عراق متهم نیست. ایران میتواند پا را فراتر نهاده، به جز سوریا که یگانه کشور عربیِ متحد با ایران در طول جنگ بود، از سایرِ کشورهای عربی که در زمان اِشغالگریِ عِراق با دولت صدام حسین همکاری کردند نیز غرامت بخواهد و دادگاههای جهانی در این مورد هم به نفع ایران رأی خواهند داد و آن کشورها را به خاطر «مشارکت در تجاوز» محکوم خواهند کرد. دولتهای عربی به خوبی اینها را میدانند.
اگر جنگی در بگیرد، نتیجهاش بیرون راندنِ اکثریتِ غیرعرب از شهر اهواز نخواهد بود. بلکه برعکس، این میتواند به صورت بیرون رانده شدنِ اقلیتِ عرب در شهر اهواز پایان یابد. اگر جنگی در سطح استانی در بگیرد، میتواند به آوارگیِ عربها منجر شود. امروز 70 سال است که دنیا نمیداند با آوارگان فلسطین که از زمان جنگ 1948 تا امروز بیخانمان هستند چه کار کند. آیا احزابِ «احوازی»ِ ما دوست دارند که یک گروه دیگر به نامِ «آوارگان احواز» در خاورمیانه درست شود؟ امروز که در خاورمیانه 70 سال است جهان از حلِ مسئلهی فلسطین عاجز مانده، دیگر معلوم نخواهد بود که این «آوارگان احواز» آیا در قرنِ آیندهی میلادی مسئلهشان حل خواهد شد یا هرگز حل نخواهد شد. در خاورمیانهای که با تغییر نامِ روستاها کار به خونریزی میکشد، به راستی آیا کسانی که مدعیِ استقلال «عربستان» یا «احواز» هستند، رفتارشان عقلانی است؟ آیا سزاوارِ آن نیستند که آنان را ابله بخوانیم که با دستِ خودشان میخواهند به مردم عرب، ضرباتِ مهلک بزنند؟
هشت سال جنگ با عراق نتوانست کوچکترین تغییری در مرزها ایجاد کند. ولی به جایش چنان تعصبی در جامعهی ایران بر روی خوزستان ایجاد کرد که حتی اگر جامعه جداییِ بخشهای دیگر را بپذیرد، این را نخواهد پذیرفت. خدمت بزرگی که صدام حسین به یکپارچگیِ ایران کرد! خاطرات دوران جنگ و عراقستیزیِ ناشی از این جنگ، همگی این تعصب بر روی خوزستان را تقویت میکنند. هیچ قدرتی در جهان نخواهد توانست یک نقطه از خوزستان را از ایران جدا کند. چنین کارها با واکنشِ خشمگینانهی مردم مواجه خواهد شد. تمامِ این حرفها را من با فرضِ شرایطِ آرمانی برای نیروی استقلالطلب گفتم و نیازی به توضیح نیست که در بخشِ بزرگی از عربها، روحیهی ایرانیگریِ بسیار قدرتمندی هست و هرگز با نیروهای استقلالطلب همسویی نخواهند کرد. حسابِ خانوادههای کشتهشدگان جنگ و همچنین مجروحانِ جنگ که عرب هستند جداست. حتی در میان بسیاری از آنانی که آسیبی از جنگ ایران-عراق ندیدند، یک روحیهی ایرانیگریِ قدرتمند هست. مشاهداتِ شخصیِ من از بسیاری از اهالیِ خرمشهر این نکته را تایید میکند که با این که هنوز خرمشهر یک شهر جنگزده مانده است ولی در میان مردمش هیچ گاه همسویی با این احزاب دیده نمیشود. بسیاریشان با خشم و غضبِ بسیار با هرکسی که بخواهد به آنان برچسبِ جداییخواهی بزند، مقابله میکنند. خیلیهایشان پا را فراتر نهاده، مدعی میشوند که در حفظ یکپارچگیِ ایران، آنان از بقیه بیشتر کوشیدهاند، و جنگ ایران-عراق و مشارکتِ عربها را در دفاع از ایران، دلیل میآورند. با این که از سال 1388 به بعد یک ناسیونالیسم عربستیز و نژادپرستانه (به راستی کدامین ناسیونالیسم است که نژادپرستانه نباشد؟) در میان فارسها رشد کرده، ولی باز هم من دیدم که در خرمشهر مردم، وقتی از این چیزها برایشان میگوییم، سریعا واکنش نشان میدهند که «بین مردم تفرقهی عرب-عجم ننداز! تقصیر دولتهاست که خرمشهر را فراموش کردند و بازسازی نمیکنند. چرا میخواهی بین اهالیِ خوزستان جنگ راه بندازی؟» یعنی آن صحبتهای من در بالا با فرضِ شرایطِ آرمانی برای نیروی استقلالطلبِ «احوازی» بود. و میخواهم نتیجه بگیرم که حتی در شرایط آرمانی هم شانسی برای استقلال و انفصال ندارند. و در شرایطِ واقعی، وضعشان به مراتب بدتر است.
کاری که این احزاب میکنند، جز به خاک سیاه نشاندنِ مردم عرب نتیجهی دیگری نخواهد داشت. خیانتی است که عربها میکنند. به ظاهر خودشان را نمایندهی عرب نشان میدهند و در باطن از پُشت به عربها خنجر میزنند.
بپردازیم به بقیهی سخن: حزب تضامن دموکراتیک اهواز یگانه حزبِ خودمختاریخواه و فدرالیسمخواه است. این حزب در سال 2003 تشکیل شده. کاری نداریم که چرا دقیقا در همان سالی تاسیس شده که دولت صدام حسین سقوط کرد. نمیخواهیم بپنداریم که نکند اینان بازماندگانِ جبههی تحریر عربستان بودند و آنگاه که یگانه دولتِ خارجیِ پشتیبانِ خود را از دست دادند، به فکر تغییرِ هدف از جداییخواهی به خودمختاریخواهی افتادند. این پندار زمانی تقویت میشود که میبینیم همان بیرقِ وطنفروشی را بر دوشِ خود حمل میکنند. همان پرچمِ خائنانِ جبههی تحریر. پرچمی که نمادِ پیوستن به ارتش متجاوز و اِشغالگرِ صدام حسین است و سزای این پرچم، آتش است. کاری هم نداریم که چرا در مرامنامهی خود یک کلمه در مذمتِ عراق برای تجاوز به ایران ننوشتند و هیچ اشارهای به دفاعِ عربها از ایران در سنواتِ جنگ نکردند (که همهی اینها باز همان پندار را استوارتر میگرداند که نکند اینان بازماندگانِ جبههای هستند که به ارتش متجاوز پیوست و به همین جهت خصومتِ تاریخی با عربهایی دارند که حاضر نشدند مانندِ آنها تن به خیانت کبیر بدهند). بگذریم.
این حزب در مرامنامهی خود مدعی شده که أهواز به صورت غیرداوطلبانه به ایرانِ عصر پهلوی پیوند داده شده است! یعنی تا پیش از آن گویی اینجا بخشی از ایران نبوده. لابد بخشی از عثمانی بوده! همان ادعای نظام بعثی عراق و پیش از آن، دولت عبدالکریم قاسم در ایران، مبنی بر این که محمره و... شهرهای عثمانی بودند و متعلق به عراق باید باشند ولی به ایران الحاق شدند. بیایید فرض بگیریم که ایران مانندِ اسرائیل که در سال 1948 فراتر از محدودهی مشخص شده توسط شورای امنیت سرزمینهای بیشتری را گرفت، در ایران هم این اتفاق در زمان رضاشاه افتاده. در برخی مواقع باید تسلیمِ واقعیتهای جهان بود. امروزه همهی نهادها و سازمانهای جهانی، از «United Nations» گرفته تا دیگران، اراضیِ پیش از جنگ 1967 را متعلق به اسرائیل میدانند. به همین صورت این اراضیِ ایرانِ کنونی هم متعلق به ایران شناسایی شدهاند. این دعوی که در عصرِ رضاشاه آنجا انضمام غیرداوطلبانه به ایران یافت، گذشته از این که هیچ اعتبار تاریخی ندارد، اعتبار حقوقی هم ندارد.
این ادعا که کلِ استان خوزستان نامش عربستان بوده، درست نیست. در عصرِ قاجاری، شرق این استان که شهرهایی مانند مسجدسلیمان هستند، بخشی از عربستان نبودند. در مسجدسلیمان هم هیچ وقت عرب ساکن نبوده. شمالِ استان (شهرهایی مانند دزفول) هم فارسنشین بوده و هستند و این منطقه در تاریخ خوزستان بوده. عربستان بخشِ غربیِ استانِ کنونی بوده و نیز شهرستانهای اهواز و آبادان که امروز اکثریت غیرعرب دارند ولی در آن دوران همهی ساکنینشان عرب بودند. در استان بوشهر هم جمعیت عرب زیر 10 درصد است. بنابراین آنجایی که بتوان «عربستان«اش یک منطقهی به هم ناپیوسته از شهرستانهایی مانند خرمشهر است. این هم مطلبی است که هیچ کدام از این احزاب به آن توجه ندارند. حزب تضامن هم اگرچه اهواز را احواز نمینویسد، ولی مانند دیگران چشم بر این واقعیت میبیندد که شهرستان اهواز اکثریت غیرعرب دارد و این شهر نمیتوان در آن اقلیم عربستان جایی داشته باشد. هر چندتا همهپرسی هم که برگزار شود، اکثریتِ جمعیتِ شهرستان که غیرعرب هستند، رأی به عدم پیوستن به عربستان خواهند داد. آبادان هم به همین شکل خواهد بود.
این خیالبافیها که حکومت مرکزی برنامهای چید تا ترکیب جمعیتی را به هم بزند، به لحاظ عقلی باطلاند. درست است که در عِراق، دولت صدام حسین روی شهر کرکوک پروژهی تعریب اجرا کرد. کُردها را به زور از آنجا بیرون راند و عربها را به زور به آن شهر کوچاند. ولی در ایران روی اهواز و عبادان هرگز پروژهی تفریس اجرا نشده حتی در عصر رضاشاه. حقیقت این است که وقتی اهواز به عنوان مرکز استان برگزیده شد، مانند هر مرکز استان دیگری، امتیازاتی به دست آورد که این امتیازات انگیزهای شدند برای مهاجرتِ مردم از سایرِ مناطق استان به شهر. کُردها در صدسال پیس در اورمیه نبودند ولی امروز بسیاری از جمعیت ارومیه، کُردهای کوچیده از مهاباد و بوکان و... به ارومیه هستند. استان خوزستان از سه منطقهی بختیارینشین (مسجدسلیمان و...)، فارسنشین (دزفول و...) و عربنشین (محمره و...) تشکیل شده و اهواز دقیقاً در وسطِ این سه منطقه قرار گرفته است. اهواز، یکی از «بغداد»های ایران است. اهواز، «اورشلیم»ِ این استان است. بغداد و اورشلیم میگوییم بدین معنا که از همهی تبارها در این شهرها افرادی سکونت دارند. در اورشلیم هم یهودی هست، هم مسلمان، هم مسیحی. در بغداد، مدينةالسلام، امروز هم شیعیان هستند و هم سنیان، و در دورانِ امپراطوری اسلامی، هم عربها بودند و هم فارسها و هم دیگران. اهواز، «بغداد» و «اورشلیم»ِ خوزستان است. شمارِ جمعیتهای عرب و فارس و بختیاریِ آن هم تقریبا برابر است. بر این شهر نمیتوان ادعای ارضی کرد. این شهر نه به عربستان تعلق تواند داشت و نه به بختیاریستان. عبادان هم به خاطر اقتصاد توانست دیگران را به خود جذب کند. چهبسا اگر این موقعیت اقتصادی در مسجدسلیمان میبود، مسجدسلیمان اکثریتِ بختیاریِ خود را از دست میداد. میتوان بر این شهرها ادعا کرد که چرا نامهای تاریخیشان دگرگون شده است. میتوان گفت که چرا محمره به خرمشهر، ناصریه به اهواز، عبادان به آبادان و... تغییر یافته. ولی بر روی شهرهایی که امروز اکثریت غیرعرب دارند، نمیتوان ادعا کرد. خواه احزابِ عربیِ ما بپسندند و خواه نپسندند، این اکثریتِ غیرعرب هم بخشی از اهالیِ این شهرها و شهرستانها هستند و کوچانیدنِ اجباریِ آنها اگر روزی انجام شود، جنایت جنگی خواهد بود.
مشکل دیگری که همهی احزاب عربیِ ما بدان گرفتارند، مغالطهی «آرزوباوری» یا همان «ذهنیتمداری» است. گزارههای این مغالطه چنیناند: «من دوست دارم که الف، ب باشد. پس نتیجه میگیرم که الف، ب است»! همهی احزاب عربی ما دوست دارند که اکثریت جمعیت خوزستان عرب باشند، و نتیجه میگیرند که اکثریتِ دوسوم یا 70 درص خوزستان، عرباند! در حالی که عربها در این استان بین 35 تا 40 درصد هستند. گرفتاری در این مغالطه باعث میشود بسا فتاوای این احزاب که بر این پیشفرضهای مغالطهآمیز بنا نهاده شدند، در دنیای حقیقی مهمل باشند.
عدمِ شناختِ کافی از مردم عرب خوزستان، بزرگترین مشکل این احزاب است. من شناختِ خیلی بهتری از این مردم دارم تا این احزاب. من میدانم که زبانِ عربیِ این مردم با زبانِ عربیِ معیار و استاندارد، بسیار تفاوت دارد و تقریبا قانونمندی که بزرگترین ویژگیِ زبان عربی است در زبانِ این مردم به بیقانونی و هرج و مرجِ زبانی مبدل شده است. واژگانی که ریشهی عربی دارند و در زبانِ فارسی دچار تحول معنایی شدهاند، مردم عرب خوزستان نیز این واژگان را در معنایِ فارسیشان به کار میبرند. مردم عرب خوزستان با شنیدنِ کلمهی عربستان به یاد سعودیه میافتند. برای کلمهی انقلاب، به جای «ثورة» از همان انقلاب بهره میگیرند. «جمهوري» در عربی به معنای «جمهوریخواه» در فارسی است، و واژهی «جمهورية» به معنای نظام جمهوری. ولی مردم عرب خوزستان برای اشاره به نظام جمهوری از «جمهوري» استفاده میکنند و آن گاه برای ترجمهی «جمهوریخواه» به عربی، میکوشند تا پسوند یا پیشوندی از ریشهی «ط-ل-ب» بسازند و عبارتی درست کنند که معنایش میشود «کسی که طالبِ نظام جمهوری است» یا همان «جمهوریخواه». برای قانونگذاری از «تقنین» استفاده میکنند در حالی که در عربی از «تشريع» باید استفاده کرد، تقنین در فارسی به کار میرود. «دولت» و «حکومت» در عربی و فارسی، معانیشان جابهجاست و عربهای ایران نیز این واژگان را در معنای فارسی به کار میبرند. زبانِ عربیِ این مردم، حروفِ پ، گ، ژ، چ دارد. بسا واژگان فارسی که من دیدم این مردم آنان را به صورت مکسر جمع میبندند: «جنگل: جناگل، سنگر: سناگر، کوچه: اکوچ، و امثالهم». دستور زبان فارسی به شکلِ عجیبی واردِ این زبان شده و قانونمندیِ آن را از میان برده است. پسوند و پیشوند، ویژگی زبان فارسی است. در عربی، پسوند و پیشوند و میانوند هیچ وجود ندارد. در عربی، واژهسازی بر اساس اشتقاق و در وزنهای مختلف صورت میگیرد. بزرگترین و مهمترین دغدغهی فرهنگیِ ما باید این باشد که این مردم زبان عربی معیار و استاندارد را بیاموزند. شوربختا که نظام جمهوری اسلامی به همان اصل 15 قانون اساسی خود نیز عمل نمیکند و لااقل یک زبانِ عربیِ قانونمند به این مردم آموزش نمیدهد. این بیقانونی در زبان مردم عرب خوزستان باعث بُریده شدنِ ایشان از آثار فرهنگی و ادبی در کشورهای عربی است. باید همهی تلاشمان را به کار گیریم تا این زبان به کنار رود و زبان عربی قانونمند و درست جایش را بگیرد. قانونمندی، بزرگترین ویژگی زبان عربی است، و این ویژگی در تُرکی و فارسی به شدتِ عربی نیست. این بزرگویژگیِ عربی در خوزستان به بیقانونی و هرج و مرجِ زبانی مبدل شده است.
این احزاب نه تنها در رابطه با زبان، شناختِ کافی از این مردم ندارند، بلکه در سایرِ زمینهها هم شناختِ نادرستی از عربها دارند، که چون این مقاله طولانی شده است، از آوردنِ بقیهی سخن خودداری میکنم. فقط به یک مورد اشاره میکنم که این عربها خودشان را «أهوازي» نمیخوانند، مگر عربهای ساکنِ شهر اهواز. عربهای خوزستان خود را به دو صورت معرفی میکنند: 1) «عربِ ایران»، و 2) «عربِ + [نامِ شهرِ زادگاه]». عربِ خرمشهری خودش را اهوازی نمیخواند، بلکه «عرب ایران» یا «عرب خرمشهری».
سخن پایانی: عربها در ایران یک «اقلیت در معرض خطر» هستند. اگر با تغییر نظام جمهوری اسلامی در ایران، یک دولت ناسیونالیست روی کار بیاید، بیشترین خطر متوجهِ عربها خواهد بود. نژادپرستی درین کشور از نوع عربستیزانه و سپس افغانستانیستیزانه و... است. وظایفِ اصلیِ ما، در سطح کشوری، مبارزه با نژادپرستی و عربستیزی، و در سطح استانیِ خوزستان، جلوگیری از وقوع درگیری بین مردم است. این مردم باید برای بقای خود، مانندِ یهودیها در نیمهی نخست سدهی بیستم، از خود گذشتگیهای بسیار کنند و ما باید همهجانبه با آنان متحد باشیم و با نژادپرستی و عربستیزی مبارزه کنیم. در این مبارزه، ما هر یک میتوانیم متحدِ عربهای ایران باشیم. ولی بدون شک احزابِ ناسیونالیستِ عربی، دشمنان مردم عرب هستند. این احزاب، بدخواهانِ این مردماند، ولو این که در شعار، مدعی حمایت از این مردم باشند. این احزاب به این مردم خیانت میکنند. این احزاب، این مردم را وارد جنگی ناخواسته میکنند. و دربارهی احزابی که آن پرچم را بر دوش دارند نیز بگویم که از روزی که برخی خانوادههای کشتهشدگانِ عرب در جنگ را دیدم، سوگند خوردم که همهی توانم را برای سعادتِ این مردم به کار ببریم و نیز با همهی وجود با خیانتپیشگانی که به ارتش متجاوز پیوستند بجنگم. وظیفهی همهی ما در قبالِ هزاران عربِ کشته شده در جنگ این است که به این احزاب بفهمانیم که جایی در ایران ندارند. اگر مدعی هستند، بیایند تا ببرمشان به خرمشهر و در منزلِ خانوادههای کشته شدگانِ عرب، ببینم با چه گستاخی و بیشرمی خواهند توانست در چشمِ آن خانوادهها نگاه کنند و بگویند که در زمان جنگ به ارتش متجاوز پیوستند و با ارتش عراق در کشتارِ فرزندانِ این مردم همکاری کردند؟ تُف بر صورتشان.
بهروز سامانی
18 آبان 1397