اندرزهایی به ناسیونالیستها
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم
با این اوصاف، بر خودم میبینم که چند اندرز به ناسیونالیستها بدهم تا بلکه از شدت ویرانگریِ کارهای آیندهشان کاسته شود. چه نیک میدانیم که کارهای اینان ویرانگر است و چنان که مینماید، راه گریزی از آن ویرانیها نیست. و ما هیچ کاری نمیتوانیم کرد مگر این که شدت ویرانگری را به کمینه برسانیم. اگر یک ناسیونالیست به همهی این اندرزها جامهی عمل پوشانَد، دیگر از ناسیونالیسم دست شُسته است. ولی چون اینان همگی یا بیشترشان نمیخواهند دست از ناسیونالیسم شویند، به همین جهت درخواستِ آن داریم که دستکم به یکی دوتا از این اندرزها عمل کنند. به راستی اگر به همین اندرز نخست عمل کنند، بسا مشکلات ایران حل خواهد شد. بسا منازعات اتنیکی ایران که مبتنی بر پیشفرضهای نادرستیاند و باورمندان به آنها با توسل به همین مغالطهی زیر باور خود را استوار گردانیدهاند، آری بسا منازعات با این صفات از میان بر خواهد خاست. با این سرآغاز، اندرزها را میآغازیم:
1) مغالطهی «آرزوباوری» یا همان «ذهنیتمداری» را کنار بگذارید.
«آرزوباوری» یا «ذهنیتمداری»، نام یک مغالطه است که گزارههای آن چنین است: «من دوست دارم که الف، ب باشد. پس نتیجه میگیرم که الف، ب است»! تمام احزاب ناسیونالیست در ایران، گرفتار مغالطهی آرزوباوری یا همان ذهنیتمداری هستند. برای نمونه، احزاب کُرد با خودشان چنین میاندیشند: «ما دوست داریم که کُردهای شیعه نیز هوادارمان باشند. پس نتیجه میگیریم که کُردهای شیعه نیز هوادارانِ ما هستند». در حالی که این ادعاها مطلقاً نادرست است. از کُردهای ایران، کُردهای سورانی که سنیمذهباند، هوادار احزاب هستند. ولی کُردهای شیعه (در استانهای کرمانشاه و ایلام) که میتوان «کُردهای کرمانشاهانی» خطابشان کرد، هیچ کدام هوادار احزاب کُرد نیستند. چون جامعهشناسیِ کُردهای شیعه کاملا دگرگونه است. همان گونه که مهاباد، مهمترین شهر ناسیونالیست کُرد در ایران است، کرمانشاه هم یک قلب تپنده برای پانایرانیسم است. سرشناسان و نامآوران کرمانشاهی، همگی ایرانپرست افراطی بودند، مانند شهرام ناظری در میان هنرمندان یا کریم سنجابی در میان سیاستپیشگان. همین امروز هم مردم کرمانشاه، خودشان را پسرعموی فارسها و لُرها میدانند و ایرانیگری بسیار شدید دارند. در هیچ کدام از جنبشهای کُردی در ایران، کردهای شیعه حضوری نداشتند. بلکه برعکس، در بسیاری از مواقع با نظام سیاسیِ حاکم برای جنگیدن با کُردهای سورانی همکاری کردند. شعار «حق تعیین سرنوشت ملت کُرد» اگر برای کُردهای سورانی جذاب است، جز وحشت بر اندامانِ کُردهای شیعه نمیاندازد. چون در کنار کُردهای شیعه هربار که نامِ «ایران» را ببرید، بلافاصله اشک از چشمانشان روان میگردد و فریاد بر میآورند که ما را کدامین فخر بزرگتر از ایرانی بودنمان است؟ یا در نمونهی دیگر، احزاب جداییخواه عربیِ ما که فکر میکنند تمامیتِ عربِ ایران را نمایندگی میکنند، در حالی که یک اقلیتِ ناچیزی در بین عرب ایران هستند. عرب ایران به ویژه خانوادههایی که از جنگ ایران-عِراق زیان دیدهاند (خواه خانوادههای کشتهشدگان جنگ، خواه مجروحان، خواه آوارگان)، فارسها را «هموطن» و عربهای عراقی را «اجنبی و دشمن» میدانند. این افراد که به هیچ وجه شمارشان کم نیست، یک روحیهی ایرانیگری بسیار شدید دارند که هر چه قدر هم که از سوی نظام و نژادپرستان به آنان فشار وارد میشود، باز هم آسیبی به ایرانیگریشان وارد نمیشود و استوار برجای میماند. به خاطر این که در اثر جنگ، از سوی عراق آسیب دیدهاند، یک وابستگی عاطفی به ایران پیدا کردهاند. بسیاری از خرمشهریها را من دیدهام که حتی به هنگام عربی سخن گفتن، خرمشهر را همان «خرمشهر» مینامند. وقتی که از آنها پرسیدم که چرا محمره نمینامید؟ پاسخ میدادند که «بقیهی مردم ایران فکر میکنند که رژیم صدام این اسم را روی خرمشهر گذاشته و اگر این اسم را بگوییم، ممکن است در اتهام همسویی با دشمن اِشغالگر قرار بگیریم». ولی احزاب جداییخواه عربیِ ما در ذهن خود میگویند «ما دوست داریم که همهی عربها را نمایندگی کنیم» و سپس نتیجه میگیرند که «ما نمایندهی همهی عربها هستیم»! ناسیونالیستهای موجود در ایران، همگی گرفتار مغالطهی آرزوباوری هستند.
2) اکثریت مطلق جمعیت ایران (دستکم 51 درصد) را فارسها میسازند
این بند میپردازد به یکی از مهمترین آرزوباوریهای ناسیونالیستهای فارسستیز. «من دوست دارم که در ایران، فارسها کمتر از 50 درصد باشند» و از این گزاره نتیجه میگیرند: «فارسها در ایران بسی کمتر از 50 درصد هستند»! در حالی که حتی در زمانی که بختیاریها و... را هم فارس محسوب نکنیم، باز هم جمعیت فارسهای ایران (Iranian Persians) اکثریت مطلق و دستکم 51 درصد است. اینان بر بنیادِ این مغالطه، خود را در مقام یک مجتهد میشمارند و فتاوایی صادر میکنند که کمترین بهرهای از حقیقت نبرده. حقیقت این است که ایران کشوری است مانند ترکیه یا اسرائیل که یک اکثریت مطلق اتنیکی دارد و چند اقلیت. انکار این حقیقت باعث میشود که فارسستیزان دچار این پندار دروغین بشوند که میتوانند رأی اکثریت را به دست آورند (چون میپندارند که با ائتلاف با غیرفارسها رأی اکثریت به دست میآید). در حالی که در ایران چنین چیزی ناممکن است. همان گونه که در ترکیه و اسرائیل هم کُردها و عربها بدون همکاری با بخش عدالتخواه جمعیت تُرک و یهودی قادر به کاری نیستند. در اسرائیل عربها آن گاه قادر به کاری خواهند بود که با بخش عدالتخواه جامعهی یهودی (مانند حزب میرتس که چپترین حزب اسرائیل است یا حزب کارگر که مهمترین حزب اعتدالی و میانهروی اسرائیل است) همکاری کنند. در ایران نیز حقوق اقلیت بدون همکاری با بخش عدالتخواه فارسها ناممکن است، و این همکاری امروز ناممکن گردیده به خاطر شدتِ بالای فارسستیزیِ احزابِ «ملیتهای غیرفارس».
3) هیچ شهری به حُکم تاریخ متعلق به این و آن نیست. فکر پاکسازی نژادی را از سر بیرون کنید.
فکر جنایت جنگی و پاکسازی نژادی را از سرتان بیرون کنید. یک بار به یاد دارم که یکی از کُردهای ناسیونالیست میگفت «همهی ترکمنها و عربهای کرکوک باید اخراج بشوند و به بقیهی جاهای عراق بروند. چون کرکوک متعلق به ملت کُرد است و تاریخ این را تایید میکند». باید بگویم که تاریخ هیچ حقی برای هیچ «ملیتی» در «مالکیت» بر یک شهر ایجاد نمیکند، که اگر چنین بود الان اورشلیم تماماً باید متعلق به اسرائیل میشد و بغداد متعلق به ایران. این که در گذشته چه بوده، مربوط به همان گذشته است. درست است که اهواز و عبادان تا صدسال پیش صددرصد جمعیتشان عرب بود. ولی این واقعیت تاریخی مربوط به صدسال پیش است و ربطی به امروز ندارد. امروزه دو سوم جمعیت شهرستان اهواز و بالای 70 درصد جمعیت شهرستان آبادان را غیرعربها تشکیل میدهند. کوچانیدنِ اجباریِ مردم، جنایت جنگی است. برافروختنِ جنگهای نژادی برای اثباتِ مالکیت و حاکمیتِ تاریخی بر این شهر و آن شهر، هیچ نتیجهای نخواهد داشت مگر کشتارهای پیاپی از این طرف و آن طرف. اگر بنا باشد که اینچنین تاریخ به سیاست وارد شود، اکنون سرآمدِ این جریان پانایرانیستها هستند که به چیزی کمتر از الحاق پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان و عراق و کردستان و... به ایران رضایت نمیدهند. این وارد ساختنِ تاریخ به سیاست، جنگهای خونینی میتواند بسازد. در آذربایجانغربی این خطر بیش از همهجای دیگر در ایران وجود دارد. چرا که در آن استان، شهرستانهای دوگانهی بسیاری داریم، مانند سولدوز که شصت درصد جمعیتش تُرک و چهل درصد جمعیتش کُرد است. بر سر «حق مالکیت بر سولدوز» یک بار جنگِ تُرک-کُرد در آنجا درگرفته و کشتار سولدوز به دست پیشمرگهی حزب دموکرات کردستان ایران در سال 1358 را در پی داشته است. به راه انداختن این درگیریها میتواند کشتارهای دیگری به بار آورد. در درجهی بعد، این درگیریها میتواند در خوزستان رخ دهد. درگیری بین عرب و غیرعرب بر سر این که اهواز به حُکم تاریخ متعلق به کیست؟ عرب بگوید که اهواز و عبادان متعلق به من هستند و غیرعرب پاسخ دهد که تو یک اقلیت هستی. چنین درگیریهایی میتواند بدترین حوادث را سبب شود و هیچ راهی برای بازگشت به حالتِ سابق برجای نگذارد و زخمهایش همواره برجای بماند.
4) فکر آسیمیله کردنِ اقلیت را از سرتان بیرون کنید.
این سخن هم خطاب به ناسیونالیستهای پارسی است و هم خطاب به فارسستیزان. فکر این که دیگران را به رنگِ خودتان درآورید، از سرتان بیرون کنید. خیال تفریس (فارسسازی) روی غیرفارسها (چنان که مطلوب احزاب پارسی است) همان قدر باطل است که خیالات تتریک (تُرکسازی) روی غیرترکها در «آذربایجان جنوبی» یا تکرید (کُردسازی) روی غیرکُردها در «کوردستان» یا تعریب (عربسازی) روی غیرعربها در «عربستان/احواز». با پذیرش بساگونگیِ فرهنگی[1] به عدالت میتوان رسید ولی با حذف و نابودسازیِ دیگری، هرگز.
5) از جنایت علیه بشریت دفاع نکنید.
یکی دیگر از زشتیها در میان ناسیونالیستهای ما، احساس خوشحالیشان از جنایت علیه «دشمن» است. مثلا وقتی به ناسیونالیستهای پارسی خبر میرسد که در فلانجا فلان عرب لطمه دید، میگوید «آخیش! دلم خنک شد»! این وضع در فجیعترین شکلش، به صورتِ دفاع از جنایت صورت میگیرد. هنگامی که نیروهای پیشمرگه در کرکوک، عربها را فرارِ اجباری دادند و خانههایشان را ویران ساختند، کُردهای ناسیونالیست در ایران چندان به وجد میآمدند و لذت میبردند که حد و حساب نداشت. «آره، انتقام از این عربا بگیرین. کرکوک مال ملت کورده. عرب در کوردستان جایی نداره». یا در نمونهی دیگر، فعالانِ ناسیونالیست آذربایجانی وقتی که از وحشیگریهای آتاتورک در قبالِ کُردهای ترکیه سخن میگویند، کینههایی که از کُرد دارند را تخلیه میکنند و چنان با آب و تاب از آواره کردنِ «اکراد کولی» و «بزهای کوهی» (بابت نقل کردنِ الفاظ زشت عذرخواهم. بالاخره باید بیماریهای جامعه را ابتدا بشناسم تا سپس بتوانیم درمانگری کنیم) میگویند و لذت میبرند که وقتی نیک بنگرید، در دهانشان از قند هم شیرینتر است. واقعا با تمامِ وجود احساس خوشحالی میکنند وقتی از کشته شدن کُردها به دست ارتش ترکیه سخنی میگویند. در تمامِ این موارد، این افراد که از جنایت مسرور هستند، به گونهای حرف میزنند که قربانی، مقصر جلوه کند: «عربها حقشون بود. اینا بیخود اومده بودن کرکوک. این همه عراق مساحت داره. برن هرجاش که دلشون میخواد. ولی حق ندارن بیان به قلب کوردستان»! یا «ارمنیها حقشون که بمیرن. ارمنیها همهشون خائن بودن. اگه تورکها اونا را نمیکشتن، ارامنه تورکها را میکشتن»! غرور ملی که به راستی مبتذلترین نوع غرور است به قول یکی از بزرگان، مطابق با تعریف، از تحقیرِ دیگران حاصل میشود. متاسفانه در ایران همه احساس عطش غرور ملی میکنند و به دنبال یک موجود ضعیف و بدبخت میگردند تا او را تحقیر کنند و عطش غرور ملی را سیرابی ببخشند. این سیرابسازیِ عطشِ غرورِ ملی در قالب عربستیزی، فارسستیزی، کُردستیزی، تُرکستیزی، ارمنیستیزی، افغانستانیستیزی و دیگر شکلها بروز مییابد.
6) مهاجرت یکی از حقوق بشر است. جُرم نیست.
اگر کسی از سرزمینی به سرزمینی دیگر کوچید، جُرمی مرتکب نشده. مهاجرت یکی از حقوق انسانها است. از تحقیر کردنِ دیگران به خاطر مهاجر بودن باید دست کشید. دیگر نگاه انداختن به تاریخ و دستاویز ساختن آن برای تحقیر دیگران که هزار بار اخلاقستیزانهتر است. شوربختانه در ایران، ناسیونالیستهای پارسی و کُردی، به تحقیر عربها و تُرکها بدین شکل میکوشند: «شما ترکها از مغولستان به اینجا مهاجرت کردهاید. اینجا ریشه در خاک ندارید. وطن شما، مغولستان است. ولی ما، ملیت کورد، در طول تاریخ همیشه در وطنِ اصلیمان بودیم»! یا «شما عربها از حجاز و عِراق و شام به ایران آمدید. شما اجنبی هستید. ولی ما ایرانیان پاکسرشت، از نسل کوروش کبیر هستیم»! مشابه این یاوهها را نازیهای آلمان به یهودیها نیز میگفتند و این را هم دلیلی برای اثبات حقارتِ ذاتیِ یهودیها میدانستند و با دستاویز قرار دادنِ این اباطیل، وحشیگریهای خودشان را توجیه میکردند. در ایران متاسفانه ناسیونالیستها، ایرانیان را به دو گروه «صاحبخانه» و «مهاجر و میهمان» تقسیم میکنند که یک قضاوتِ نژادی است: «ما صاحبانِ این خانه هستیم، چون از نژاد کسانی هستیم که از 25 قرن پیش در اینجا بودند. ولی عربها/تُرکها چون بعد از اسلام به اینجا آمدند، یک مشت مهاجر و اجنبی هستند. اینها حق ندارند ادعا روی خاک بکنند. اینها از نژاد کسانی هستند که ایرانی نبودند و در قرنهای پسااسلام به ایران آمدند. وطنِ این جماعت، مغولستان/حجاز است»! این هم نوعی وارد کردنِ تاریخ به سیاست است. اگر این ادعاها درست باشند، باز هم باید گفت که ربطی به امروز ندارند. هرکس که تابعیت ایرانی دارد، ایرانی است، ولاغیر. تاجیکستانیها اگرچه فارس هستند ولی ایرانی نیستند، چون تابعیت ایرانی ندارند. کُردهای عراق و ترکیه، ایرانی نیستند. زرتشتیهای هند، ایرانی نیستند. ولی عرب خوزستان و تُرک آذربایجان و ترکمن خراسان، ایرانی هستند، چون تابعیت ایرانی دارند.
7) فکر آزمایش خون برای نژادسنجی و نژادشناسی را از سرتان بیرون کنید.
محمد نوریزاد در جایی گفته بود که سادات ایرانی باید تست DNA بدهند تا اثبات شود که از نژاد پیامبر اسلام هستند. این پیشنهاد به هر نیتی که ارائه شده باشد، در درونِ خون یک ظرفیتِ عظیم برای ارتکاب جنایت علیه بشریت دارد. باب چنین آزمایشهایی هرگز در جهان نباید گشوده گردد یا اگر گشوده شد، نتیجه و محتوای آن باید مطلقاً محرمانه بماند و بیشترین حساسیتهای امنیتی برای حفاظت از محتوایشان به وجود بیاید. وگرنه با این آزمایشها میتوان یک هولوکاست دیگر رقم زد و اوراقی چند افزود بر کتابِ قطورِ جنایات بزرگ انسانها برضدِ انسانها به خاطر صفاتِ جبریشان.
8) داشتن زبان مادریِ جدا از زبان مادریِ شما، جُرم نیست. فارسبودن، عرببودن و تُرکبودن جُرم نیستند. کسی که به این زبانها سخن میگوید، جُرمی مرتکب نشده.
عزیزان من، آقایون و خانمهای ناسیونالیست، والا به خدا سخت نیست! بفهمید که هیچ کس زبان مادری، نژاد، دین، رنگ پوست و امثالهم را انتخاب نکرده. نه عرب و نه عجم. حضرت ناسیونالیست «ایرانی»، چرا نمیفهمید که عرببودن جُرم نیست. آقایون ناسیونالیستهای «ملیتهای غیرفارس»، فارسبودن هیچ جُرم نیست... در ایران هنوز بیماریهای احقانهی عربستیزی و سُنیستیزی و افغانستانیستیزی و تُرکستیزی درمان نشدند، بیماری جدید فارسستیزی برایمان شکل گرفته. هنوز به مغز پوک ناسیونالیستهای پارسی نتوانستیم فرو کنیم که عرببودن جُرم نیست، حالا نمیدانیم با ناسیونالیستهای فارسستیز چه کنیم؟ عقل از سر همهشان پریده. با عقولی معیوب و قلوبی آکنده از کینه و نفرت. یکی با تمام وجود از عرب کینه و نفرت دارد و نمیداند چهگونه این حجم نفرتش را تخلیه کند. دیگری با تمام وجود از «کورد تروریست» نفرت دارد. آن دیگری با تمام وجود از «تورک خر» نفرت دارد. جمعی از «فارس» که متصف به همهی زذایل عالم شده اعم از ستمگری و استثمارگری و... نفرت دارند. همگی بر روی گروهی از انسانها یک صفت اطلاق میکنند و کلِ این گروه را همگن و یکشکل میبینند و به خاطر آن صفت که لاجرم ذاتی و اجتنابناپذیر است، از آن انسانها با تمام وجود اظهار کینه و نفرت میکنند. تعریف نژادپرستی همینست که یکی از صفات جبریِ گروهی از انسانها، رذیلت یا فضیلت دانسته شود. برای نازیهای آلمان، یهودیت که یک صفت جبری و غیرانتخابی بود، یک رذیلت محسوب میشود. برای عربستیزانِ ایران، عرببودن که یک صفت جبری است، رذیلت محسوب میشود. برای ناسیونالیستهای «ملیتهای غیرفارس»ِ ایران هم فارسبودن که یک صفت جبری است، رذیلت محسوب میشود. این یک بخش از تعریف نژادپرستی. اما بخش دیگرش کجاست؟ فضیلت دانستنِ یک صفت جبری:
یکی میگوید افتخار میکنم که ایرانیام. دیگری میگوید افتخار میکنم که کوردم و کورد بودن افتخار بزرگی است که هرکسی ندارد. دیگری میگوید «أنا عربي و أفتخر». آن دیگری میگوید «تورک اولماق شرفدیر». و هیچ کدامشان هم با اختیار خود نژاد و زبانش را برنگزیده. به چیزی افتخار میکنند که هیچ اختیاری در کسبِ آن نداشتند. به صفتی افتخار میکنند که هیچ اختیاری در داشتنش نداشتند. صفتی که کاملاً تحمیلی بوده.
گاهی اوقات رفتارهایی از برخی فارسها که به درجاتی بالا از ناسیونالیسم رسیدهاند میبینم که از این که خودم فارس هستم یعنی زبان نخستم فارسی است، احساس شرم میکنم. حالَم از عربستیزی و سنیستیزی و افغانستانیستیزی و تُرکستیزی به هم میخورد. در این میان این را نمیفهمم که راز افغانستانیستیزیِ بعضیها چیست؟ بالاخره افغانستانیانِ کوچیده به ایران، همگی فارس هستند. افغانستانیانِ پشتون عموماً به پاکستان (پشتونستانِ پاکستان یا همان افغانیهی پاکستان، که حرف «الف» (دومین حرفِ پاکستان) از نامِ آنجا گرفته شده است) میکوچند یا به جاهای دیگر ولی به ایران خیر. فارسهای افغانستان (که به «مردم خراسان» هم معروفاند و مولانا جلالالدین بلخی هم از این مردمان بوده است) به ایران میآیند. تا پیش از آمدن به ایران، روحیهی ایرانیگری داشتند و خودشان را با ایرانیان و تاجیکستانیان هموطن میپنداشتند، به خاطر اشتراک در زبان فارسی به عنوان زبان مادری. ولی آن گاه که به ایران میآیند، آن وقت میفهمند که ایران، نه آنست که میپنداشتند و در رویاهایشان ساخته بودند. نژادپرستانِ ایرانی به همزبانانشان هم رحم ندارند. فارسیزبانانِ خارج از ایران هم علیرغم این که فارس هستند ولی از آتش خشم نژادپرستانِ ما در امان نیستند.[2]
در ایران، عزیزانِ ناسیونالیستِ ما از هر گروهی که باشند، مهارتهای عجیبی در جوکسازی برای بقیهی ایرانیان یافتهاند. دیگر دورانِ «یه روز یه عربه...» و بعد خندیدن به این که «عربه دیگه، جای تعجبی نیست...» گذشته. امروز جوکهای «یه روز یه فارسه...» هم میسازند و بعد از ته دل میخندند به حماقتهایی که به کلِ فارسها نسبت میدهند و سرانجام میرسند به این نتیجه که «فارسه دیگه... اگه جز این باشه تعجب داره». عزیزان ملیت تورک آذربایجان علاوه بر فارس برای «ارمنی» و «کورد تروریست» هم جوکسازی میکنند. وقتی هم که «جمعی از فعالان مدنی تورک» میخواهند خطاب به کُردها اخطار بدهند که از یک ذره از خاک پاک آذربایجان نخواهند گذشت، اگر نیک بنگرید این پیام اینگونه شروع میشود: «آهای کوردهای تروریست!». متقابلا «جمعی از فعالان مدنی کورد» هم خطاب به «همهی تورکهای خر» یادآور میشوند که از یک ذره از خاک پاک کوردستان نخواهند گذشت. و از این نمونهها بسیار است. هنوز هم در میان فارسها جوکهای ضدعرب و ضدافغانی و ضد«تُرک خر» رواج دارد. هیچ معلوم نیست که چه زمانی اینان به عمق بلاهتِ خودشان پی خواهند بُرد و دست از این زشتکاریهایشان بر خواهند داشت؟
9) معیارهای دوگانهی اخلاقی را کنار بگذارید.
کاری با دیگران نکنید که در شرایط مشابه دوست ندارید کسی با شما همان کار را بکند. در این خصوص بسیار نمونهها توانم گفت ولی چون نمیخواهم این مقاله بیش از این به درازا کشد، به یک نمونه بسنده میکنم: برخی از ناسیونالیستهای پارسی در ایران، هروقت که میبینند یک نفر با لحن بسیار زشت شروع به فحاشی به عرب و یا مقدسینِ اهل سنت کرده است، احساس شادی میکنند و میگویند که: «ببینید این ایرانیِ میهنپرست دارد غرور ملی خود را بروز میدهد. آفرین! ای کاش که همهی ایرانیان به غرور ملی میاندیشیدند و از دشمنان تاریخی ملت ایران بیزاری میجُستند» و یادآور میشوند که «غرور ملی بسیار زیباست و یکی از نیازهای اساسی هر ملتی است و باید در مدارس به دانشآموزان با جدیتِ تمام آموزش داده شود تا فرزندانِ میهن از همان زمان به وطنِ خود افتخار کنند و از دشمنان تاریخیِ خود اعلام انزجار». ولی وقتی در کنار همین افراد یک ناسیونالیست تُرکی شروع به فحاشی به فارسها بکند و ادعا کند که به تُرک بودنش افتخار میکند، سریعاً این ناسیونالیستهای پارسی بر او لقب «نژادپرست» میگذارند و دیگر غرور ملی را چیز خوبی نمیدانند. غرور ملی و فحاشی به دیگران و اظهار برتریهای نژادی و تاریخی بر دیگران را فقط برای خودشان کارهای خوب میدانند و برای دیگران همین کارها را بد و ناپسند و زشت میشمارند. بقیهی ناسیونالیستهای ما هم همین طور هستند و از این نمونهها بسیار ارائه توانیم داد.
و در پایان، یک توصیه به فعالان حقوق اقلیت:
حمایت از حقوق اقلیت، همیشه موجه بوده و هست. شما حتی اگر جداییخواه هم باشید من با شما مخالفتی نداشته و ندارم. همان گونه که مدعیان یکپارچگی ایران به خودشان حق میدهند از «یکپارچگی ایران به هر قیمت» ولو اگر بدون کشتار سراسری ممکن نباشد، دفاع کنند، شما هم حق دارید از جداییخواهی بگویید. هیچ عیبی ندارد. من اگرچه با جداییخواهی مخالفم ولی حق آزادی بیان را از کسی سلب نمیکنم و این را هم میدانم که هر زن و شوهری که نتوانند با هم بسازند سرانجام طلاق میگیرند. باری، در اینها اختلافی میان ما نیست. اما...
شما هر اندیشهای که داشته باشید، حساب خودتان را از کسانی که دستشان به خون مردم آلوده است، به کلی جدا کنید. حساب خود را از کسانی که در کارنامهی خود، جنایت علیه بشریت دارند، جدا کنید. دو نمونه ذکر میکنم: کشتار سولدوز توسط اعضای حزب دموکرات کردستان ایران در سال 1358 مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. در این کشتار، برخی از اهالی شهر سولدوز (شهری که در سال 1358 دارای 60 درصد جمعیت تُرک و 40 درصد کُرد بود) به جُرم این که تُرک آذربایجانی بودند و کُرد نبودند، به دست پیشمرگههای تحت امر قاسملو کشتار شدند. این کشتار، جنایت علیه بشریت است و با هیچ منطقی توجیه نخواهد شد. از همراهی با جنایتکاران و خونخواران بپرهیزید. و دومین مثالی که ذکر میکنم به عرب مربوط است. عرب در ایران بیشترین ستم را کشیده چون از دورهی رضاشاه به این سو هویت او به کلی انکار شده و ناسیونالیسم ایرانی، عربستیزانه است. همان گونه که ناسیونالیسم آلمانی، یهودیستیزانه بود، همان گونه که ناسیونالیسم ترکی (در ترکیه)، کُردستیزانه و ارمنیستیزانه بود و هست، همان گونه که ناسیونالیسم آذربایجانی، فارسستیزانه و کُردستیزانه و ارمنیستیزانه است (آکنده از قضاوتهای نژادی از قبیل «کورد تروریست» و این مغالطه که «هر کوردی ذاتاً یک تروریست است» و نفرت از کُرد و فارس و ارمنی)، به همین صورت ناسیونالیسمی که نام ایران بر خود مینهد، عربستیزانه است. ولی با همهی اینها شما حتی اگر عرب جداییخواه هم هستی، برو خودت یک حزب جدید بساز و یک پرچم جدید. احزاب کنونی عربی خواه حزب تضامن دموکراتیک و خواه حزب جنبش پیکار عربی برای آزادسازی «احواز» و دیگران، همگی ریشه در جبههی تحریر عربستان دارند که در همان آغاز جنگ ایران-عِراق تن به خیانت کبیر داد و به ارتش صدام حسین پیوست و در کنار ارتش اِشغالگر به کشتار مردم بیگناه پرداخت. به هر حال هزاران عربِ ایران توسط ارتش عِراق کشته و مجروح و معلول شدند و اعضای جبههی تحریر دست دارند در خون اینان. پرچمی که احزاب کنونیِ عربیِ ما دارند (خواه حزب تضامن و خواه دیگران) که از سه رنگ قرمز و سفید و سیاه تشکیل شده و در میانهی آن ستاره است و دورتادور ستاره را دایرهای کشیدند به رنگ سبز، این پرچم متعلق به جبههی تحریر عربستان است. بر دوش داشتن این پرچم، همسویی با آن کاری است که جبههی نامبرده انجام داد: پیوستن به ارتش صدام حسین. حسابِ خود را از اینان جدا ساز.
بهروز سامانی
28 آذر 1397
پانویس: مقالهای که پیشتر دربارهی احزاب ناسیونالیست احوازی نوشته بودم و در «ایران-گلوبال» منتشر شده بود را بازنگری کردم. چون آن را بازنگری نکرده بود، خطاهای نگارشی و جاافتادگیهایش تصحیح نشده بودند. مقاله را بازنگری کردم مطالبی بدان افزودم و به طور ویژه یک پاروقی مرتبط با زبان عربیِ موجود در ایران بدان افزودم و دیدههای خودم را از زبان عربیِ خرمشهریها باز نمودم. و در آینده در بخش پیوست کتاب «ناسیونالیسم یعنی حماقت» منتشر خواهم کرد.
[1] عبارت «پلورالیسم فرهنگی» را در فارسی به «بسگانگی فرهنگی» ترجمه میکنند. واژهی «بسگانگی» در نوشتههای داریوش آشوری نیز به کار رفته است. ولی به باور من، «بساگونگی» از «بسگانگی» بهتر است. چرا که اولاً «بسا» معنی «بسیار» را در همان خوانش نخست میرساند ولی «بَسْ» نمیرساند، و در درجهی دوم، «گونه» از «گانه» درین ترکیب موجهتر است. بساگونگی یعنی چندین گونه بودن، متنوع بودن، دارای انواع مختلف بودن، و معانیِ مشابه.
[2] آقای محسن رنانی مقالهای امسال نوشت که میتواند مورد نقد بسیار باشد هرچند در کل سخنش درست بود. دربارهی مهاجران افغانستانی در ایران بود و عنوان مقاله «نجیبی در اسارت نانجیبی». به این مقاله نقد توانیم داشت، از جمله این که رنانی باری دیگر عربستیزیِ خود را نشان داده است و احساس نفرتی که از عرب دارند به ویژه اگر لبنانی یا عِراقی باشد را پنهان نساخته. ولی اصل سخنش راجع به این که افغانستانیها در ایران حقوقی ندارند، درست است. ولی اتفاقی که افتاد، این بود که در دانشگاه چندتن از دانشجویان ناسیونالیست پارسی، آن مقاله را خوانده بودند و به خشم آمده بودند. سخنشان این بود: «این مردک ابله (=رنانی) به خاطر یه مشت افغانی کولی، همهی عظمت ملت شریف ایران را زیر سوال بُرده. ملت بزرگ ایران در طول تاریخ همیشه شرافتمندترین ملت جهان بوده. یه مشت افغانی مهاجر آخه چه ارزشی دارن که حیثیت و مجد ملی ایرانی را زیر سوال ببریم؟»
این هم یکی دیگر از رفتارهای ناسیونالیستهای ماست. در «ناسیونالیسم یعنی حماقت» نمونههایی آوردم که چه طور ناسیونالیستهای ما به بهانهی بشردوستی، بشرستیزی میکنند. نمونهی کوروش و سعدی را در آنجا گفتم که اینان از آنها بهرهبرداریِ ابزارانگارانه میکنند. حالم از این کارها به هم میخورد. یکی دیگر از کارهایی که ناسیونالیستهای پارسی میکنند نیز رجوع به تاریخ است برای توجیهگری. تا میگوییم ایرانیان فلان صفت ناپسند را دارند، بلافاصله به ما میگویند «ملت شریف ایران در طول تاریخ...». مثلا میگوییم رفتار ایرانیان با افغانستانیان، نژادپرستانه بود. سریعاً پاسخ میدهند «ملت شریف ایران در طول تاریخ میهماننوازترین ملت بودند». میگوییم «ایرانیان در فلان جنگ به دیگران ظلم کردند». میگویند «ملت شریف ایران در طول تاریخ به هیچ کسی ستم نکردند. کوروش کبیر زمانی که سرزمینها را میگرفت، اعلام آزادی برای اهالی آن سرزمینها میکرد». حکایتی داریم با «ملت شریف ایران در طول تاریخ»!