و سپیدارهای تبریز ارتفاع مظلومیت انسان و آذربایجان هستند. ارتفاع هویت و حضور گرگ زادی ترک آذربایجانی.
به قول نظامی بزرگ،
پدر بر پدر، مر مرا ترک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود
و تو چه می دانی از فرزانگی و آزادگی گرگ اندرون ما؟
راه می افتم در هزارتوی جهان رنگارنگ هویت. از "آلا داغلار "راه می افتم به سمت مقبرة الشعرای جنون و جهانی شدگی. دیوی از چراغ جادوی سانترالیسم و نژادپرستی برون می جهد و آوازهای ترکی ام را قورت می دهد.
ای رادیکال دموکراسی نشسته بر ایوان پست مدرن ما، تیر و کمانی از بطن اسطوره و تاریخ بردار و به من بسپار. دیو را بنگر که مست شراب سلطه و استبداد، بو می کشد سراپای من ما را. مغزمان را می خواهد و زبانمان را. فوران آتش نابودی و استحالۀ دهان دیو را می بینی؟ و آذربایجان ما چه قدر شبیه اندیشۀ فرانسیسکو دکودو است. "مغزهای ما پر شکوه آتش می گیرند، می سوزند، بدن را ترک می کنند اما نه ترک سوداهایش!"
ای آزادی آبی وار، ما را از چراغ قرمز سانسور و شلاق و شحنه وا رهان. "ما را از حصار طبقه بندی های ماشین وار تاریخ نویسان، اخلاقیون، و سیاسیون" (1) رها ساز. ما را به قاعدۀ خویشتن در اکنون برگردان. "قواعد بازی گذشتگان محصول محیط خاص آنهاست." (2) ما را در سر میز بازی های دیپلمات گونۀ گفتگوی تمدن ها اینقدر کش نده. رهایمان ساز از کابوس آسیمیلاسیون و مرکزگرایی و سودگرایی های فرهنگی قدرت.
"مرا ببر، ای تنها \ مرا ببر میان رؤیاها \ مرا ببر ای مادر \ یکسر بیدارم کن \ وادارم کن تا رؤیاهای تو را خواب ببینم " (3)
بگذار "اصول و هنجارهای خود را از درون بیافرینیم." (4)
که به قول نسیمی بزرگ "منده سیغار ایکی جاهان، من بو جاهانا سیغمازام \ گوهر لامکان منم، کون و مکانا سیغمازام." - هر دو جهان در من و من بر این جهان نگنجم \ گوهر لامکانم، در کون و مکان نگنجم. -
نگاه کن آنک آنجا، آذربایجان مثل "نسیمی"بالای دار معرفت و هویت وعشق پوست می اندازد و نیلوفرانه می شکفد. می پیچد گرد جهان، می پیچد به سراپای زبان و جان و متن و کلام و معنا. ساز "ده ده قورقود "را به آواز نسل نوی آذربایجان پیوند می زند.
و فرود می آیند قهرمانان اسطوره ای آذربایجان. جهان سازی است که می خواهیم با دستان آنها بنوازیمش.
بابک قلعه ای است که استقامت و آزادگی آن را اندیشیده است. سرخ و سر ریز. و مغزهای ما قلعه های جمهوریت اند. شاید زندانی اجبار و استبداد فرهنگی و سیاسی باشیم اما در تملک آنها نیستیم. فضولی، نباتی، صمد، اوختای، زهتابی و امانی و دیگر بزرگواران آزادگی، تله هایی برای به بند کشیدن خدایان کلام و کمال اند. اندیشه هایشان سرفصل رهایی انسان اند. و چهره هایشان درست "مثل اولین روزهای جمهوریت." (5)
راه می افتیم و سر راهمان سیلاب ستم ملی و "مرکز مطالعات ملی "و "مرکز ملی مطالعات اعتیاد"و "مرکز ملی پاسخ گویی به سئوالات دینی "و ملی گرایی شدید پان فارسیسم و مائی که کفش هایمان ملی نیست. ولم کن بارگاس یوسا، ولم کن. دیگر شعر ضمیر جهان نیست. برای ما ضمیر جهان آن چمدان کوچک و آبی می باشد. چمدانی پر از زبان مادری و هویت و اندیشه و تبریز و اردبیل و ارومیه و "آلا داغلار" . چمدانی پر از بنیاد آذربایجان شناسی و فرهنگستان آذربایجان و سرشار از هزاران پسوند و پیشوند آذربایجانی و آزادی. چمدانی که در اتاق فکر تاریک حضرات جا مانده است.
راه می افتیم و پشت سرمان سایۀ سنگین سیاست "زیر دست ساز". "احساس حقارت ذهنی و عادت به خدمتگزاری و اطاعت که به ناچار و به گونه ای ساختاری در شرایط تسلط پرورانده می شود." (6) وچقدر بدم می آید از نویسندگان محافظه کار دورو که شرایط تسلط را شکل می دهند. همانهایی که در کلوب شطرنج سیاست و حاکمیت بازی می کنند و ادعای جهانی شدگی و نوبل و رویاهای دور و دراز دارند.
راه دراز است و در هر گامی دامی نهان. "و من می ایستم \ سرم در دستهایم می اندیشم \ که چه بی اهمیت است دامهایی که برای یکدیگر می نهیم. " (7)
-----------------------------------------------------------------------------------------------
1 و 2 - آیزایا برلین
3- اکتاویو پاز
4- هابرماس
5- ایلهان برک
6- فردریک جیمسون
7- مارینا تسوتایوا