خود محوری و منطقِ کور فرزند بیدردی است
خود محوری و
منطقِ کور
فرزندبیدردی است.
برخی ازسران و چهره های اپوزسیونِ خارج از کشوَر، بویژه آنهایی که پنج اصل مسلّمِ:
"سرنگونی، ایران، دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریزم"را می پذیرند"، امّا با وجودِ پذیرش چنین اصول روشنی، آنهم در این شرایط فاجعه بارِکنونیِ کشور و ملّتِ دردمندِ ایران، ازهمکاری با "شورای مدیریت گزار"سرباز می زنند، به این دلایل، که بر شمرده میشوَد، قطعا دچار "خود محوری، کیشِ شخصیت و منطق کور"می باشند که خود، فرزندِ بیدردیمی باشند.
۱ ـ چنین سران و رهبرانِی به نیکی می دانند که حاکمیتِ استبدادِ دینی حاکم برایران، "سالازار، پاپادوپلس، فرانکو و پینوشه"نیست. جریانی است کور و کاملا قرونِ وسطایی که هر کشتاری را نیز "الهی می داند و با رضایتِ وجدان و شادمانی"دست به کشتار می زند. بعلاوه که این رژیم، دست به کشتارهایی بیرحمانه درهمهی صفوف سیاسی و اجتماعی کشور، بویژه در مناطق قومی کشور زده است. لذا خود را خونی و قاتل تمام گروه های اجتماعی موجودِ در مملکت می داند و جز با کشتاری دهشتناک دست نخواهد کشید.
۲ـ چنین سرانی به نیکی تمام می دانند که ملّاها با توجه به فرهنگ دینی و سنّتی باقیمانده از ۱۴۰۰ سال، کسانی چون فرانکوو پینوشهنیستند که با بر انداختن نظامشان،ستمِ آنها را به یکباره از سر مردم باز نمود. آری، این سران به نیکی و روشنی می دانند که ملّایان، بر عکس آن دیکتاتورها، "مارمولک هایی"هستندکه در صورتِ حتّا ریشه کردن رژیم شان، بازهم در صحرگاهانِ فردا، در صف نماز جماعت بخشی از توده ها، پیشوایی خواهند کرد و فرزندان ناباورترین انسانهای دینی نیز، بدون گفتنِ "قبلت نکاح"آنان، همسر گزینی نمی کنند. باری! آنها می دانند که با چنین گروهی انبوه و ملیونی طرف اند.
۳ ـ چنین سرانی دراپوزسیونِ ما، بخوبی از تجارب جهانی آگاهی دارند که مردمی ترین سران انقلابی اپوزسیونِ آفریقای جنوبی، باهمهی اختلافاتی که با سایرین داشتند، به خاطر نجات مردمِ کشور از آن بلای خانمان سوز، به همبستگی رسیده و در یک "جبههی وسیع سیاسی"آن نظام نفرین شده را از پای در آوردند. مردم هندوستان، به رهبری "کنگرهی ملّیِ هندوستان، دریک جهبهی وسیع، با گاندی خدا شناس، نهروِ سوسیالیست و مولانا ابولکلام آزاد مسلمان و کمونیستها، دریک جهبهی وسیع و گسترده توانستند لشکرهای مجهز کشوری را از خانه و کاشانهی شان بیرون کنند که آفتابش در هیج جای جهان غروب نمیکرد.
باری! آنها به نیکی می دانند که همین دیروز، مردم شوروی بزرگ، مجهز به بمب اتم، و نیز مردم یوگسلاوی با تشکیل جبههی گسترده و وسیع، توانستند آن نظامهای دیکتاتوری را از پای درآورند.
۴ ـ جالب اینجاست که این سران، به همهی این تجاربِ به دست آمده و مثبت، باور دارند و می دانند که "شورای مدیریتِ گذار"
دروازهی همبستگی ملّی را به گسترده ترین شکلی باز گذاشته تا همهی نیروهای سیاسی از:
مشروطه خواهان پادشاهینمادین، مشروطه خواهان جمهورینمادینگرفته، تا ملّی گرایان دمکرات، کمونیستها و نمایندگان سیاسی اقوام، همه و همه در یک جبههی گسترده و وسیع گردهم آیند.
این بهانه جویانِ معتقد و باورمندِ بر همهی این اصول اعلام شده از سوی سران مدیریت گذار، بازهم خود را دور نگهداشته و بهانه جویی میکنند.
آنهم چه بهانه جویی هایی!؟ می گویند:
ما با مجاهدین، کمونیستهای حزب کمونیست ونیز با کسانیکه به اتحاد و یکپارچگی "ده حزب متحد اعلام شدهی کشور، به دلیل "طرح فدرالیسم و حق تعین سرنوشت، "تبریکی"گفته باشند، همبستگی نمی نماییم؟
مجاهدین به عراق رفته اند و آن ده حزب، با وجودِ یذیرفتن همهی بندهای دیگر ما، دو بندِ فدرالیسم و حق تعین سرنوشت را دارند.
البته، در نگاهِ هر انسانِ منصفی، این دو مورد، از دور فریاد می زنند که آنها دارند بهانه جویی می کنند.
زیرا از اپوزسیونِ سیاسی کشور، کمترین سازمانها و نیروهای سیاسی هستند که طی دو دورهی شاه و ملّا یان، به عراق نرفته و از دولت های عراق "کمکهایی مالی، سیاسی و تبلیغاتی"بهره نگرفته باشند. منتها هرکدام از آنها، به اندازهی توان و قدرت سازمان یافتگی و رزمی خود، از چنین مواهبی بهره گرفته اند. سازمان مجاهدین با نیرویی ده هزاری و رزمنده و چریکی و کاملا نظامی، از آن بهره گرفته است.
در موردِقومی ها و دوبند اعلام شده، آنها می دانند که تبریک گویانِ به این اتحاد، خود فدرالیست نیستند و در حوزهی کاملا مرکزیتی هاقرار دارند و تمامیت ارضیخواهند. همچنین به نیکی می دانند که اعلام کنندگانِ این دو بند، بر"حفظ تمامیت ارضی ایران"تاکید دارند و باتوجّه به پذیرفتنِ همهی آن پنج اصل محوری همبستگی ملّی از سوی قومی ها یعنی:
"سرنگونی، ایران، دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریزم"، می توان در یکی دو نشستِ سیاسی و گفتگوی جدّی، به یک"توافق ملّی"دست یافت. امّا این سران، با توجه به کیشِ شخصیت و معامله گری بر سر صندلی دلخواه، این دو مسئله را "پیراهنِ عثمان"خود کرده، پشتِ "ایران گرایی ویژه"سنگر گرفته و ازین طریق، در "کار و بر سر راهِ همبستگی ملّی گسترده"سنگ اندازی می نمایند. آنها به خوبی می دانند که "شورای مدیریت گذار و مجموعهی رهبری آن"، تبریکشان را براتحادِ آن ده حزب سیاسی بر پایهی "باز کردنِ راهِ گفتگوو رسیدنِ به یک توافق ملّی"ابراز داشته اند. و نیز می دانند که حذف یک سازمان سیاسی با شهادت بیش از بیست هزار نفر از فرزندانِ کشور، به جرم عراق رفتن، از اپوزسیون کشور، نا ممکن و غیرِ دمکراتیک است.
در این باره باید گفت: هستند بسیاری از از نیروها، احزاب و سرانی که جرمشان از مجاهدین به مراتب بیشتر است.
الف:
جرمِ پاسخ ندادن محمد رضاشاه و عدم سازش سیاسیباوی به مراتب بیشتر از رفتن مجاهدین به عراق است. چون بسیاری از نیروهای دیگر نیز به عراق رفته اند.
ب :
جرمِ نپیوستنِ به دولت ابر مردِ تاریخ سیاسی ایران، جناب دکتر شاپورِ بختیار و ایستادن پشت ارتجاعی ترین نیروی عقب ماندهی تاریخیِ ملّایان،به مراتب بیشتر از رفتن مجاهدین به عراق است.
با در نظرداشتِ همهی این استدلاهای روشن و بهانه جویی های این سران، می گوییم بسیار خوب، از دو بهانهی شما در نپیوستنِ با مجاهدین، قومی ها و کمونیستهای افراطی در می گذریم. امّا با "شورای مدیریت گذار"که نه عراقی اند و نه حق تعین سرنوشتی، چرا به آنها که می دانید از شما قوی ترند و چهره هایی به نام از دو قطب نظام آیندهی سیاسی کشوررا در بر دارند و در هیچ موردی افراطی نیستند وهمهی اصول مسلم عنوان شدهی شما را نیز اعلام داشته اند، پرهیز دارید؟
در دیدگاه من، آنکه در این شرایط، تاکید میکنم در این شرایطِ فاجعه بار از کشور و مردمِ آن، به "شوارای مدیریت گذار"که همهی اصولِ مشترکشان را داراست نمی پیوندد، ریگی در کفش داشته فقط به "قرار گرفتنِ صندلی خود در جایگاهِ دلخواهِ خویش می اندیشند و بس"...
درین زمینه، مردم بلوچ، ضرب المثل بسیار زیبایی از زبان این چهره ها دارد که می گوید:
بر سر خوردنِ گوشتِ این سفره، نمی شود نِشست، چونکه"من"گوسفندش را سر نبریده ام.
در پایان، باید بگویم : سرنگونیِ نظام ملّایان خون آشامی که سخن نهایی شان، "کشتنِ مردمِ همهی جهان، بخاطر دینشان است،
به جز یک جبههی وسیع ضد دیکتاتوری نخواهد بود. هر کَس که به جز این می اندیشد، بداند که در کشتار، غارت و بربادی میهن و مردم، درهر روز و هر ساعت، با همهی جنایتهای این رژیم، شریک خواهد بود.
با سپاس ازیز دادیار