"فرهنگ کشون "پان فارسیسم از "سهراب کشون "در شاهنامه آغاز می شود. سهراب محصول سکسی است نه از سر عشق و پایبندی. رستم یک شب با تهمینه به هم می ریزد و صبح که از خواب بیدار می شود مهره ای به تهمینه داده و سخنانی حکیمانه و اندرزگونه را تحویل معشوق چند ساعتی خویش می دهد. رستم می گوید چنانچه فرزندش دختر بود مهره را به گیسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازوی او، پس از آن رستم روانه ایران می شود و این راز را با کسی در میان نمی گذارد. کانون و بنیان محکم خانواده در سهراب کشون شاهنامه این چنین آغاز می شود. مردی با زنی در شبی همبستر می شود، تخم ریزی می کند و صبح فردایش که کام دل ستانده، به سراغ زندگی خویش می رود. سهراب در آغوش زبان و هویت دیگر رشد ونمو می کند. در حقیقت رستم به غیر از آن تجاوز شرعی شده، به سبک ازدواج صیغه ای چند ساعته چیزی به سهراب نداده است. البته این هم در حد حدس و گمان است. سمنگان بین مرز ایران و توران قرار دارد و فرهنگ و زبانش ترکی است. کل ماجرای عاشق شدن دو نفر در عرض چند ساعت کاری است که تنها از دست کارگردانان بالیوود و فردوسی بر می آید. نیمه شب دختر تورانی پادشاه سمنگان دزدکی وارد خوابگاه رستم میشود و بدون فوت وقت و احتمالن با پیش در آمدی از چند تا ماچ آبدار می گوید من عاشقتم رستم. رستم هم که فرق بین عشق و تخلیۀ اطلاعاتی را نمی فهمد عاشق دیوانه اش را تنگ بر آغوش می کشد. داستان وقتی خنده دارتر می شود که بعضی از پان فارسیست های محترم صداقت و شجاعت تهمينه در ابراز عشق به رستم را حتي در مقياس زمان حاضر بيهمتا قلمداد می کنند. ما اما از پنهان نگهداشته شدن این راز از سوی رستم و تهمینه به یاد جاسوس بازی های هنرپیشه های زن و مرد فیلمهای هالیوود می افتیم. بگذریم از اینکه فردوسی با ترفندی خاص این عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئونات قهرمانی رستم را راز می نامد. سهراب درحقیقت مولود و قربانی زیاده خواهی های قدرت است. و از آنجا که در بسترۀ فرهنگ ایرانی رستم بزرگ نشده یک تهدید محسوب می شود. دررادیکالیسم ملی گرایی فردوسی جایی برای امثال سهراب ها نیست. برای همین سهراب باید بمیرد.
رستم در خدمت شاهان و دربار است. او بادیگارد قدرت و سیاست و زور می باشد. تمام نیروی رستم در حفظ سلطنت و سلطه و استبداد صرف می شود. این اطاعت کوکورانۀ او از قدرت باعث می شود که مثل راست های افراطی حکومت های مشرق زمین بر ریسمان تئوری "درود بر "و "مرگ بر"چنگ بیندازد. جهلی مرکب بر بلندبالای او سایه افکنده است. برای همین سهراب را نمی بیند. شم شناسایی او ضعیف است. فرهنگ و زبان و تفکر سهراب برای او مهاجمی بیش نیست. و او در برابر این تهاجم گارد و موضعی سرسخت می گیرد. سهراب بی جهت او را به سخن گفتن وا می دارد. او نمی داند که زبان شمشیر، زبان گفتگو نیست. که جهل و شمشیر، زبان جوانمردی و گذشت و مردانگی سرش نمی شود. تساهل وتسامح در قلمرو شمشیر و شاه به منزلۀ تسلیم و سقوط است. برای همین سهراب باید بمیرد.
وقتی سهراب رستم را بر زمین زد و خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئین ما كشتن در نخستین نبرد رسم نیست. پس سهراب او را رها كرد. دلیل واضح بر دیگری بودن سهراب تاکید رستم بر جملۀ "در آئین ما..."می باشد. آئین سهراب آئین دیگری است آغشته به رنگ جوانمردی. در جدال این دو آئین، سهراب بی دوز و کلک وارد کارزار می شود اما رستم به حیله و نیرنگ دست می یازد. رستم البته بدون مطالعه این کار را نمی کند. اوجهت شناخت سهراب یک عملیات شناسایی ترتیب داده و به اردوی تورانی ها می رود. رستم به پوشالی بودن خود پی میبرد. او خود را در مقایسه با سهراب، پهلوان پنبه یی بیش نمی بیند. به خودش ایمان ندارد.
زدش بر زمين بر، به كردار شير
بدانست كو هم نماند به زير
سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
بر شير بيداردل، بردريد
رستم می دانست که سهراب در زیر نخواهد ماند برای همین کار را یکسره میکند. تیغ بر پهلوی سهراب می زند. نژاد پرستی یک بار دیگر پیروز می شود. فراموش نکنیم اسفندیار نیز که مادرش دختر قیصر روم است به همین دلیل توسط فردوسی و رستم از بین می رود.
رستم با چنگ زدن بر ساختارهای استبدادی آئینش از چنگال مرگ می گریزد. اما در این داستان سهراب تنها نماد دیگربودی و دیگراندیشی نیست. بلکه او را می توان سخنگوی نسل نوی روزگارش نامید. نسلی که می خواهد سیطرۀ پدرسالاری سیاست و قدرت را لوله کند و به دور اندازد. ولی مگر ساختار خشن و نفوذ ناپذیر استبداد به این راحتی ها ساختارشکنی را تاب می آورد؟
رستم سهراب را نمی شناسد. ماهیت نوآور و ساختارشکن نسل نو برای کسی که یک عمر مدافع بی چون و چرای سلطه و اجبار و افراطی گری بوده تهدیدی ویرانگر محسوب می شود. یک بچه ننۀ لوس و ننر که اتفاقن تیپ توپی هم دارد موی دماغ جاه و جبروت قبلۀ عالم و درگاهیان و نوکران دربار شده است. البته ذهن سهراب درگیر رویایی نه چندان زیبا می باشد. اوتصمیم دارد به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند.
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی كسی تاجور
یعنی سهراب نیز به تاجوری میاندیشد. اما هرچه باشد او در پی رساندن یک طبقۀ دیگر به قدرت است. طبقه ای که همیشه نوکر و چاکر دربار بوده است. هر چه باشد آئین سهراب بهتر از آئین پوسیده و ریاکار آنهاست. هم افراسیاب و هم کیکاووس این نکته را در یافته اند. آنها در کشتن سهراب به دست رستم نوعی اشتراک فکری دارند. به خصوص کیکاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر خواهند آورد ، از دادن نوشدارو خودداری می کند و سهراب می میرد.
نگرش کلی حکومت های مسلط بر سرنوشت مردم خویش، و ملت ها و فرهنگ های دیگر پیوسته تابع سیاست کیکاووسی استبداد بوده است. آنها ابتدا می کشند و سپس دنبال نوشدارو می فرستند.
و بدینسان "سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم آغاز می شود.