انتخابات پارلمان اروپا از نگاه ماکیاولی
انتخابات نمایندگان پارلمان اروپا در کشورهای عضو این اتحادیه پایان یافت. میزان شرکت کنندگان در این انتخابات نسبت به دورههای گذشته افزایش چشمگیری نشان میدهد و بنظر میرسد که ملتهای عضو اتحادیه اروپا با استقبال از این انتخابات بیش از گذشته واقف به اهمیت همکاری دولت-ملتها در چهارچوب این اتحادیه شدهاند. اما این حضور نسبتا گسترده اروپائیان در گزینش نمایندگان خود باعث گردید که بلوک احزاب سنتی در میانه طیف مانند دمکرات مسیحی و سوسیال دمکرات اکثریت خود را از دست بدهد و این اتحادیه آینه گویاتری از چند گونگی و چند رنگی و پلورالیسم سیاسی در جوامع اروپایی گردد. نتایج انتخابات نشان میدهند که دیگر احزاب میانه، از جمله ملیگرایان، لیبرالها و سبزها کرسیهای بیشتری را نسبت به گذشته تصاحب کردهاند؛ و بهجز در ایتالیا، فرانسه و مجارستان در سایر کشورها احزاب پوپولیست و راست افراطی از اقبال کمتری برخوردار شدهاند.
بنظر میرسد که بلوک راست میانه که مجموعهای از لیبرالها و ملیگرایان است، همراه با سبزها و احزاب سنتی میانه مانند سوسیال دمکراتها و دمکرات مسیحی، یک اکثریت قابل توجه میتوانند تشکیل دهند، اکثریتی که احزاب پوپولیست و راست افراطی و یا مخالفین جامعه اروپا در آن جایی نخواهند داشت. اگرچه این ترکیب بندی جدید نشانه افول مقبولیت احزاب میانه سنتی است و گرایش عمومی جامعه اروپا را بسوی ملی گرایی و لیبرالیسم نشان میدهد، اما با عدم موفقیت نسبی احزاب پوپولیست که معمولا رهبر-محور هستند و یک شعار و برنامه واحد و ثابت از جمله ضدیت با خارجیان، مسلمانان و پناهندگان را دنبال میکنند، میتوان نتیجه گیری کرد که ملتهای اروپا، بویژه اروپای غربی و شمالی، به اعتبار تاریخ طولانی و پربار نهادهای دمکراتیک خود، در حال رویگرداندن از رهبران پوپولیست و احزاب رهبر-محور و تک برنامه هستند. واقعهای که بسیار خوش آیند و امیدوار کننده است و نشانه بازگشت مجدد به تقسیم دمکراتیک قدرت بین نهادهای دمکراتیک میباشد. قدرتی که در درجه نخست از خواست و اراده ملتها سرچشمه میگیرد.
در زمینه مکانیزمهای اعمال قدرت در عرصه سیاست ماکیاولی یک چهره بسیار شناخته شده و برجسته است که نظریههایش هچنان مورد توجه و مراجعه هستند. نیکلاس ماکیاولی فیلسوف و نویسنده قرن پانزدهم میلادی، که یکی از بنیاگذاران جنبش روشنگری و مدرنیسم، بویژه در زمینه «فلسفه سیاسی» است، به نظریهپردازی مصلحتاندیش و عملگرا که معتقد به ارزشهای اخلاقی نبود، معروف است. این معروفیت وی را میتوان در اصطلاحِ مرسوم «سیاستهای ماکیاولیستی» که «هدف وسیله را توجیه میکند» مشاهده کرد. اما ماکیاولی جملهای دارد که خلاف این را نشان میدهد. وی در کتاب معروف خود بنام «شهریار» مینویسد:
«اهدافی که مردم دنبال میکنند بالاتر از اهدافی است که نخبگان، الیت و اشراف جامعه در مقابل خود ترسیم مینمایند؛ به این خاطر که آنها همواره میخواهند مردم را تحت کنترل خود در آورند، چیزی که مردم بر نمیتابند. به همین علت کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند هیچگاه خود را در برابر مردم مصون احساس نمیکنند، مردمی که بیشمارند و قدرتمداران را دشمن خود میشمارند.»
اگر شرایط خاصِ فرهنگی و اجتماعیِ دوران جنبش روشنگری را مورد ملاحظه قرار دهیم بهتر میتوان نظریات ماکیاولی را فهمید. جنبشی که با نفی ارزشهای اخلاقی، که منشا آن خارج از خواست و اراده انسان بود و توسط مسیحیت ترویج میشد، متولد شد و سپس با دعوت به بازگشت به اصالت انسان (با همه خصائل خوب وبدش) ادامه یافت. وی با نظریات جدید خود در زمینه «فلسفۀ سیاسی» و قطع پیوند خود با قرون وسطا در واقع امر تبدیل به یک متفکر مدرن و نو اندیش گردید. قدرت سیاسی در دوران قرون وسطا مشروعیت خود را از مذهب و قدرتهای کلیسایی میگرفت. اما با آغاز دوران روشنگری قدرت سیاسی میبایست بنحوی سکولار و زمینی توجیه و تئوریزه میشد.
ماکیاولی یکی از اولین نظریهپردازان مدرن بود که به این ضرورت پاسخ داد و فلسفه سیاسی خود را بر انسان زمینی استوار نمود. نظریاتی که بعدها الهام بخش اندیشمندان و فیلسوفان دوران مدرن مانند توماس هوبز، اسپینوزا و روسو شدند و هنوز هم بعنوان یکی از نظریات مهم در زمینه فلسفه سیاسی مطرح هستند و مورد استفاده قرار میگیرند. قدرت در نزد ماکیاولی منشا آسمانی و الهی ندارد، بلکه این خود انسانها هستند که در تنظیم مناسبات قدرت نقش بازی میکنند و آنرا در سطوح مختلف جامعه انسانی برقرار مینمایند. در حقیقت، وی با دوری جستن از ارزشهای اخلاقی و دینی سعی میکند که با اتکا بر طبیعتِ انسان از پدیده قدرت تفسیری واقع بینانه و زمینی ارائه دهد.
با الهام از نظریه ماکیاولی پیرامون قدرت و اراده مردم، که در بالا به آن اشاره شد میتوان گفت که بر خلاف تصور عمومی که ماکیاولی قدرت سیاسی را صرفا در وجود شهریار و رهبر محدود میکرده است، معتقد به نقش تعیین کننده قدرت مردم بوده و به رهبران نصیحت میکرده است که قدرت و اراده مردم را فراموش نکنند. بویژه در شرایطی که جامعه، بنا به شرایط گوناگون، از نقطه ثبات وتعادل خود خارج میشود و جنبشهای اجتماعی به حرکت در میآیند. همانند شرایطی که ما در جامعه اروپا و یا در کشور خودمان شاهد آن هستیم، شرایطی که دیگر نهادهای سنتی قدرت دیگر به تنهایی قادر به بازگرداندن جامعه به نقطه تعادل نیستند.
در دهههای اخیر ملتهای اروپایی بحرانهایی بسیاری از اقتصادی، گرانی و تورم و بیکاری تا موج گسترده پناهندگان پشت سر گذاشتهاند، که البته برخی از کشورهای اروپایی همچنان با این بحرانها درگیر هستند. اما با توجه تجربه طولانی رفاه، تعادل و ثبات نسبی در این کشورها، بسیار طبیعی است که ملتهای این قاره در جستجوی راهی برای خروج از بحرانهای مزبور برخیزند. از جمله این بحرانها میتوان به تداخل فرهنگی ناشی از ورود پناهندگان و بطور کلی عارضههای ناشی از فرایند جهانی شدن اشاره کرد، که زمینههای مساعدی برای تقویت ناسیونالیسم و پاسداری از فرهنگ و سنتهای اروپایی بوجود آوردند. بحرانهای اقتصادی و موج بیکاری نیز باعث گریدند تا طبقه گسترده متوسط این جوامع که همواره لنگرگاه ثبات و تعادل بودهاند، روز به روز ضعیف تر گردند و موجب خارج شدن جوامع اروپایی از نقطه ثبات شوند.
در چنین شرایطی ممکن است رهبران سیاسی بخواهند با الهام از نظریات ماکیاولی سیاست تمرکز قدرت در وجود یک فرد فرهمند را در پیش گیرند، که ما این نوع از سیاستهای فرد و رهبر-محور را در جریانات پوپولیستی سالهای اخیر شاهد هستیم. جریاناتی که اگرچه برای ورود به نظام قانونی و مقبولِ قدرت، مانند دولت و پارلمان، ملزم هستند که یک حزب معرفی کنند اما در عمل تماما حول یک فرد واحد سازمان مییابند و به گردش در میآیند. برای مثال میتوان به «حزب برای آزادی» در هلند اشاره کرد که حتی یک عضو و یک ساختار رسمی مانند احزاب دیگر ندارد و همه تنابهای قدرت در دست بنیاگذار و رهبر آن قرار دارند.
اما این برداشت از نظریات ماکیاولی یکطرفه و ناقص است. اگرچه ممکن است برخی از نظریات ماکیاولی پیرامون مقوله قدرت و بویژه با عطف توجه به نصایحی که وی به شهریار و پادشاهان میکند، متناقض بنظر برسند، اما در ورای این تناقض ظاهری یک هسته نظری محکمی وجود دارد که باعث شده است ایدههای وی پس از قرنها همچنان مورد توجه قرار گیرند. هسته اصلی نظریه ماکیاولی پیرامون قدرت سیاسی را اینگونه میتوان فرموله کرد که «چگونه قدرت حاکم میتواند در شرایط بحرانی مصون بماند؟». واضح است که این فرمولبندی را نمیتوان صرفا محدود به قدرت شهریار و یا یک رهبر خاص نمود و قدرتهای دیگری موجود در جامعه و بطور عام قدرت مردم را نیز در بر میگیرد در واقع هدف اصلی ماکیاولی پایداری و حفظ ثبات در قدرت سیاسی برای حفاظت از منافع عمومی جامعه میباشد و طبیعتا در دورانی که وی زندگی میکرد نهادهای قدرت بسیار متمرکز بودند و دامنههای خود را هنوز تا سطوح عمیق جامعه مدنی گسترده نکرده بودند.
از این نظر، ایدههای ماکیاولی میتوانند نه فقط برای نخبگان و سیاستمداران، بلکه برای همه فعالین سیاسی و بطور کلی جامعه مدنی در دنیای امروز نیز راهگشا باشند، بویژه اگر دقت داشته باشیم که هدف اصلی او حفظ ثبات و تعادل و تامین منافع جامعه از طریق پاسداری از نهاد قدرت بوده است. که با توجه به اینکه در دنیای امروز تمرکز قدرت سیاسی در وجود یک فرد و یا یک حزب واحد عملا غیر ممکن شده است، مگر از طریق یک نظام توتالیتر و دیکتاتوری سرکوبگر که دوران آنها نیز گذشته است، میتوان نتیجه گرفت که آنچه که امروزه در درجه نخست اهمیت قرار دارد قدرت مردم و جامعه مدنی است، همان آنهائیکه در نهایت حرف آخر را میزنند و سیاستمداران را وادار به تطبیق سیاست و برنامههای خود بر مبنای خواست مردم مینمایند.
انتخابات پارلمان اروپا بخوبی گواه این جمله ماکیاولی است که «اهدافی که مردم دنبال میکنند کیفیت برتری نسبت اهداف نخبگان و سیاست مداران دارد. نخبگان اما، چون اهداف و خواستههای مردم را بر نمیتابند، میخواهند مردم را تحت کنترل و سیطره خود در آورند، البته مردم نیز به نوبه خود حاضر به تحت کنترل و سیطره قرار گرفتن توسط حاکمان نیستند. از این نظر است که آنکه در مسند قدرت نشسته است هیچگاه احساس آسایش و امنیت نمیکند». این احساس آرامش و امنیت اما در دنیای امروز توسط قدرت سرکوب و ارعاب نمیتواند حاصل شود و تنها را حفظ ثبات، امنیت و تعادل جامعه تن دادن به تقسیم قدرت با نهادهای مدنی و اجتماعی است؛ آنچه که ما در ترکیب بندی جدید پارلمان اروپا پس از انتخابات اخیر شاهد آن هستیم.