کوانتوم و فلسفه
اکنون اما ما به جهانی دست یافتهایم که بزرگی و تصورناپذیری آن لرزه به اندام آدمی میاندازد. با این حال، جهانِ عصر ما یک تصورِ دلخواه نیست، بلکه حاصلِ کنجکاویها و تلاشهای پژوهشی پایانناپذیر خود انسان است. تصویری که ما اکنون از جهان داریم متکی به نظریههای بنیادی، به ویژه نظریه فیزیک کوانتومی و نسبیت است. نظریههائی که شالودههای فلسفی فیزیکِ کلاسیک (نیوتنی) را که قرنها معرفتغائی تلقی میشدند فروریختند، مانند فضا و زمانِ مطلق.
علمِ فیزیک همواره با فلسفه، برای فهمِ چیستی و چگونگی جهان، آمیخته بوده است. نگاهی کوتاه به تاریخ توسعه فیزیک، از نظریات ارسطو در بارهی افلاک تا نظریه گرانشِ نیوتن، نسبیتِ اینشتین و نظریه کوانتوم، مؤید این ادعاست. فیزیک تا پیش از نظریههای بنیادی (قرن بیستم)، جهانِ برونی را مستقل از جهانِ درونی (ذهنِ انسان) تلقی میکرد. اکنون اما دریافتهایم که جهان درهمتنیده و کوانتومی است. لذا تفکیک آن به درون و برون فاقدِ اعتبار می باشد. این شناخت بارِ سنگینی را بر دوشِ فیلسوفانِ عصر ما گذاشته است. باری که در اصل به معنای ارتقاء و کسب دوبارهی جایگاه اصلی فلسفه می باشد؛ در جائی که در گذشتههای دور فلسفه و فیزیک همسو بودند. و اکنون ما بار دیگر شاهدِ همگرائی فیزیک و فلسفه، برای فهم چیستی و چگونگی جهانی که درهمتنیده و ـ۱ـ
کوانتومی مینماید، هستیم. در همین راستا میخواهم در این مقاله پس از ذکر نکاتی به عنوان مقدمه به توضیح چهار واژه (چهار مفهوم) مقدماتی فیزیکِ کوانتومی که برای فلسفه بسیار با اهمیت، اساسی و ضروری هستند، بپردازم: "کوانتوم و کوانت"،"نظریه کوانتومی"، "ابژکتهای کوانتومی"و "ابژکت و محیط".
مقدمه:
تفکیکِ فلسفه و فیزیک از یکدیگر در گذشتههای دور ناممکن بود. بگمانم روشِ گالیلئو گالیله (۱۶۴۲ـ۱۵۶۴، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان ایتالیائی)، یعنی پژوهش از طریقِ آزمایش، بود که راه را برای فاصله گرفتن (جدا شدن) فیزیک از فلسفه هموار نمود. در عصرِ روشنگری پیروان مکتبِ تجربهگرائی بندرت سعی کردند نظریههای بنیادی خود را که متکی به تجربه و آزمایش بود دقیقتر بیان کنند. بههمین دلیل بسیاری از مفاهیم ناروشن و گاهی حتی با تعریفهای متفاوت ارائه شدند؛ برای مثال تعریف مفهوم ماده از جانبِ دیوید هیوم و امانوئل کانت:
دیوید هیوم،فیلسوف اسکاتلندی(۱۷۷۶ـ۱۷۱۱)، منتقد فلسفیدن متافیزیکی، یکی از پیشروان و پایهگذاران مکتبِ تجربهگرائی و فلسفهی تحلیلی است. هیوم انسان را محور فلسفهی خود قرار داده و میکوشد مفاهیم متافیزیکی مانند فهم، خرد و اراده را از طریق عملکردها، پروسهها، توضیح دهد. یعنی، همان روشی که گالیله ابداع و هیوم آن را به حیطهی فلسفه توسعه میدهد. هیوم مقولهی ماده را، به خاطر فقدان همخوانی آن با چیزی در تجربهی ما، گمراه کننده میداند. او مدعی است که نسبت دادن جلوههای گوناگون اشیاء به حضور ماده، به چیزی ناشناخته شده، همواره ممکن است اما بی معناست.
امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی (۱۸۰۴ـ۱۷۲۴) متاثر از فلسفه هیوم، می گفت: هیوم من را از خوابِ جزم اندیشیام بیدار کرد. با این حال او نظر هیوم در بارهی مفهوم ماده را تایید نمیکند. کانت محتاطتر عمل میکند. او این امکان را تنها برای اشیای تجربی، ولیکن به صورت آپریوری، پیشاتجربی، قائل است. اشاره میکنم، مفهوم ماده به شکلی که کانت آن را مطرح میکند با یافتههای علوم طبیعیِ عصر ما خوانائی ندارد.
درکِ روشن و عمیقتر از مفهومهای مشترکِ فلسفه و فیزیک نیازمند بهرهجوئی علمِ فیزیک از دانشِ فلسفه و بالعکس، یعنی بهرهجوئی دانشِ فلسفه از یافتههای علمِ فیزیک است. بی تردید فعالیت در یک چنین عرصهی بنیادی، یعنی فصل مشترکِ فیزیک و فلسفه، نیازمند مفهومهای خاص خود نیز است.۱مفهومهائی که قادر به ارائهی تصویر کاملتری از جهان باشند. برای این منظور نیاز به فیلسوفانِ آشنا به علوم طبیعی، به ویژه فیزیک و بخش جدید آن فیزیک سیستم های زنده (بیولوژی ملکولی، بیولوژی کوانتومی)، علم تکامل و علم سینرجتیک و فیزیکدانانِ علاقمند به پرسشهای متافیزیکی و فلسفه تحلیلی (مفهومی) است: فیلسوفان فیزیکدان و فیزیکدانان فیلسوف مشرب. ـ۲ـ
در فلسفه (بحث آنتولوژی) موضوع "هست"و "هستندهها"، مطرح است؛ پرسش هائی مانند: شئ و ماهیت چیستند و چه رابطهای باهم دارند. آیا ماهیت بخشی از شئ است؟ در این صورت اما چگونه دو چیز مختلف میتوانند دارای یک ماهیت باشند؟ چرا بعضی وقتها میگوئیم چیزها، برای مثال آدمها، تغییر میکنند ولیکن هویتشان را حفظ میکنند؟ و گاهی هم چیزها بر اثر تغییر هویت خود را از دست داده و دیگر وجود ندارند، مانند تکه یخی که آب شده باشد؟ بی تردید پاسخ این گونه پرسشها منحصر به یک شئ و یا یک ماهیت خاص نمیشود بلکه حالت عام دارد. با توجه به دریافتهای تجربی، آنتولوژی تحلیلی دریافته است که نمیتوان نتایج علوم طبیعی، به ویژه علم فیزیک، را نادیده گرفت. آنتولوژی با بهرهگیری از مفهوم تقارن، محور اصلی فیزیک مدرن، و انتخاب آن برای تحقیق توانسته است به موفقیتهای چشمگیری دست یابد. موفقیتهائی که متقابلا به شناخت عمیق تر مفهومهای فیزیکی یاری میرسانند، از جمله در مفهوم ماده. ایدهی اصلی در آنتولوژی آن است که چیزها، برای مثال ذرهی الکترون، بنیادی محسوب نمیشوند. چیزها در اینجا مجموعهای از خاصیتها، مانند فرم، رنگ و غیرو، هستند. و پرسش این است که کدامیک از خاصیتها دائمی هستند و کدامیک میتوانند در طول زمان تغییر کنند، بی آنکه چیزِ مربوطه از بین برود. اما چگونه میتوان دانست کدام خاصیتها برای هویت چیزِ اصلی است و کدام خاصیتها میتوانند تغییر کنند؟
در فیزیکِ مدرن روشی با توان این کار وجود دارد: روش آنالیز نظریهی گروهی تقارنها.این روش نشان میدهد که در تبدیلهای گروه پوانکاره [دارای ۱۰ مولد: شامل ۳ مولد برای دَوران (حول ۳ محور فضا)، ۳ مولد در ۳ راستای فضا و ۴ مولد برای جابجائی در فضازمان (۳ مولد برای جابجائی در فضا و ۱ مولد برای جابجائی در زمان] ثابتهائی وجود دارند که دقیقا همان خاصیتهای اصلی چیز هستند. برای مثال، در مورد ذرهی الکترون، جرم، بارالکتریکی و اسپین (Spin؛،Eigendrehimpuls) خاصیتهای اصلی آن هستند. بقیهی خاصیتهای ذره الکترون مانند حالت جایگزیدگی آن خاصیتهای اصلی نیستند و میتوانند تغییر کنند. (آنری پوانکاره ۱۹۱۲ـ۱۸۵۴، ریاضیدان، فیزیکدان، منجم و فیلسوف فرانسوی)
کوانتوم و کوانت: (از لاتین) کوانتوم quantumبه معنای چقدر، چه اندازه می باشد (how great; wie groß, wie viel). کوانت quant در علمِ فیزیک به ابژکتی گفته میشود که از تغییر حالتِ یک کمیّتِ فیزیکی در سیستمی با اندازههای گسسته (discrete spectrum) بدست می آید. کوانتها ذرات کوانتومی کمیت های فیزیکی میباشند، با اندازههای معین (کوچکترین اندازه). برای مثال: فوتون (ذراتِ نور) به عنوانِ کوانتِ میدانِ الکترومغناطیسی؛ گلوئون به عنوانِ کوانتِ میدانِ هسته اتم (میدانِ میانِ پروتونها و نوترونها در هسته اتمها) و گراویتون به عنوانِ کوانتِ میدانِ گرانشی. یک کمیّتِ کوانتیده همواره مضربِ صحیحی از کوانتِ آن کمیّت است. برای مثال، اندازه بارِ الکتریکی یک جسم برابر مضرب صحیحی از بارِ الکتریکی یک الکترون (به عنوان بارِ الکتریکی پایه) می باشد. ـ۳ـ
نظریه کوانتومی: Quantum Theory نام عام برای نظریههای مربوط به فیزیک اتمها و مادون اتمها است: مکانیک کوانتومی، الکترودینامیک کوانتومی، اپتیک کوانتومی، نظریه کوانتومی میدان، گرانش کوانتومی، کیهان کوانتومی و ...
(Quantum Mechanics, Quantum Electrodynamics, Quantum Optics, Quantum Field Theory, Quantum Gravity, Quantum Cosmology, …)
فیزیک کوانتومی میکوشد با نظریهها، مدلها و طرحهای کوانتومی اشکال مختلف ساختارها و عملکردها در دنیای میکروسکپی را کشف کند. با آگاهی از این زیرساختارها می توان دنیای ماکروسکپی را ریشهایتر، مستدل به فیزیک استاتیستیکی (آماری)، تشریح کرد. و در ادامه جهان را به عنوان یک سیستم واحد و درهمتنیدهی کوانتومی ملاحظه نمود. سطوح سه گانهای که در هر یک از آنها مسائل و پرسشهای فیزیکی و فلسفی فراوانی حل و پاسخ داده نشده نهفتهاند. مثالِ بارزِ آن مسئله وحدت نیروهای پایهای علم فیزیک (جهان) میباشد که با گذشت صد سال هنوز حل نشده است. بیتردید پیشگوئی پیامدهای علمی و صنعتی چنان وحدتی، اگر اصولا امکان پذبر باشد، دشوار اما بسیار وسوسه انگیز است. به این خاطر که احتمال دارد سبب ظهور انقلاب علمی ـ صنعتی بی همتائی گردد. شاید با شکوهتر از آنچه از وحدت الکتریسیته و مغناطیسم به الکترومغناطیسم، از اواخر قرن نوزدهم تاکنون، شاهد هستیم: بخش های گوناگون تکنولوژی حاضر و همچنین اطلاعات ما از ساختار جهان عمدتا متکی به نیروی الکترومغناطیسم است.
فیزیک کوانتومی با فرضیهای از ماکس پلانک، فیزیکدان نظری آلمانی (۱۹۴۷ـ ۱۸۵۸) به نام فرضیه کوانتومی پلانک از اوایل قرن بیستم (۱۹۰۰) شروع می شود.۲در آن زمان فیزیک کلاسیک به مرز توانائی خود رسیده بود و دیگر قادر به پاسخ علمی به مسائل حاد روز نبود؛ برای مثال، ناتوان در توصیف نور و ساختار ماده. پلانک اولین کسی بود که با فرض ناپیوسته بودن انرژی موفق به حل مسئله مهمی ازعلم ترمودینامک شد (قانون تابش پلانک). و این سرآغازی بود برای انقلاب علمی بزرگ در قرن بیستم، ابتدا تحت نام مکانیک کوانتومی. دست آوردهای شگرف علمی و فنی متکی به نظریه کوانتومی تنها محدود به علم فیزیک نمیشود. بی تردید این نظریه در همه زمینههای علمی و فنی تاثیرگذار بوده و باعث توسعه غیرقابل تصور آنها گشته است، به ویژه در شیمی، بیولوژی و دانش فلسفه. پژوهش در باره چیستی و چگونگی جهان بدون شناخت صحیح از فیزیک کوانتومی و همینطور از فیزیک نسبیت امکان ندارد. مطلبی که برای یک فیلسوف، به خصوص برای فیلسوفی که دل در گرو شناخت "هست"و "هستنده ها"دارد، حیاتی می باشد. مختصر اینکه فیزیک کوانتومی تمامی پدیدهها (phenomena) و اثرهای (effects) طبیعی با کمیّتهای گسسته (discrete) را بررسی میکند، با قوانین خاص خود.۳و فیزیک کلاسیک پدیدههای طبیعی با کمیتهای پیوسته (continuum) را مد نظر دارد۴، با قوانین خاص خود. در نهایت اما این فیزیک کوانتومی می باشد که قادر است در بخشهای مختلف علمی، همراه با نظریه نسبیت، به تشریح چگونگی شکلگیری ـ۴ـ
ساختارها در جهان و عملکردهای میان آنها بپردازد. نکته مهم در این میان مسئله متافیزیکِ مطالبِ ذکر شده، یعنی متافیزیک نظریه کوانتومی، نظریه نسبیت و دست آوردها، می باشد. به نظر این وظیفه را تاکنون عمدتا فیزیکدانان علاقمند به پرسشهای فلسفی۵انجام دادهاند و کمتر فیلسوفها. طرح و بررسی دستآوردهای فیزیک در یک قرن گذشته از زاویه دید فیلسوفان و پرسشهائی از جانب آنها میتواند به همگرائی فیزیک و فلسفه یاری رساند و هر دو را غنیتر نماید.
ابژکتهای کوانتومی:
گفتیم که در دنیای اتمها و مادون اتمها قوانینی غیر از قوانین فیزیک کلاسیک حاکم اند. تلاش برای کشف قوانین دنیای میکروسکپی با فرضیه پلانک شروع و با کارهائی از جمله از نیلز بوهر (۱۹۶۲ـ ۱۸۸۵)، فیزیکدان نظری دانمارکی، در نهایت منجر به برپائی مکانیک کوانتومی در سال ۱۹۲۵گردید.۶و اضافه کردیم که نیاز به مکانیک جدید ناشی از محدویت و ناتوانی فیزیک کلاسیک در پاسخ به پرسشهای حاد مسائل روز بود. این مطلب نیازمند توضیحاتی است که در زیربدان می پردازم:
فرض اولیه و پایهای که برای فیزیک کلاسیک تصور شده این است که همواره امکان مشاهده، اندازهگیری، اجسام (ماده، انرژی) و پروسههای مربوطه به صورت پیوستهوجود دارد. توسعه و دست آوردهای فیزیک کلاسیک متکی بر این فرض میباشد. برای مثال، یک سنگ پرتاب شده طبق این فیزیک مسیر کاملا مشخصی را در فضا و زمان، آنهم بطور پیوسته، طی می کند. فضا و زمان در فیزیک کلاسیک پیوسته انگاشته شده است و در مکانیک نیوتنی هم پیوستهو هم مطلقتصور می شود. در این مکانیک تصور بر این است که سرعت تبادل انفرماسیون میان اجسام (دور از هم) آنی می باشد، به معنای سرعت بی نهایت. در اواخر قرن نوزدهم آلبرت مایکسون (۱۹۳۱ـ۱۸۵۲)، فیزیکدان آلمانی ـ آمریکائی و ادوارد مورلی (۱۹۲۳ـ۱۸۳۸)، شیمیدان آمریکائی، موفق شدند سرعت نور را بطور دقیق تعیین کنند.۷با ارائه نسبیت خاص از جانب آلبرت اینشتین (۱۹۵۵ـ۱۸۷۹)، فیزیکدان آلمانی، در اوایل قرن بیستم و اصل دانستن سرعت نور به عنوان حداکثر سرعت در طبیعت، فضا و زمان مطلق انگاشته شده در مکانیک نیوتنی اعتبار خود را از دست می دهند.۸در عین حال روشن شد که سرعت تبادل انفورماسیون آنگونه که مکانیک نیوتنی معتقد بود آنی (سرعت بی نهایت) نمیباشد بلکه حداکثر با سرعت نور بوده و با واسطه میدانها، مانند میدان الکترومغناطیسی، انجام می گیرد. فرض اولیه و پایهای ذکر شده در بالا اما اعتبار خود را هم در مکانیک نیوتنی (فضا و زمان مطلق۹) و هم در نسبیت اینشتین (فضا و زمان نسبیتی) حفظ می کند. دقیقا همین فرض بود که در آغاز قرن گذشته سد راه شده بود. فرضیه پلانک توانست با بی اعتبار دانستن این فرض راه را هم برای حل مسئله حاد روز و هم برای انقلاب بزرگ علمی، فیزیک کوانتومی، هموار سازد.
فرضیه کوانتومی پلانک میگوید: اصولا اندازهگیری دقیقِ بی حد و مرز دلخواه ـ۵ـ
از ابژکتها و پروسهها امکان ندارد. به بیان دیگر، در ابعاد بسیار کوچک (در سطح کوانتومی) کمیّتها گسسته می نمایند (discrete) و نه پیوسته، آنگونه که در فیزیک کلاسیک تصور می شود. در واقع واضح و قابل تجسم بودن پروسههای ماکروسکپی ناشی از باور به امکان اندازهگیری دقیقِ دلخواه از ابژکتها و پروسهها است؛ به معنای پیوسته بودن آنها در فضا و زمانِ پیوسته. در فیزیک اتمها و مادون اتمها اما حالت گسستگی حاکم است. درست بههمین دلیل ابژکتها و پروسهها در اینجا ناواضح و غیرقابل تجسم میباشند. برای مثال، در اینجا اندازهگیری دقیق و همزمانِ مکان و زمان و یا مکان و تکانه یک ذره ناممکن است.۱۰نتیجه: پروسههای اتمی و مادون اتمی تنها مدلوار قابل تجسم و تشریح هستند. مدلهائی که گاهی به ظاهر ناقص یکدیگر مینمایند. برای مثال، اشعه نور را در نظر می گیریم. نور همواره و هر آن دارای خصلت موجی ـ ذره ای است. اما ما نمیتوانیم هر دو خصلت را همزمان ملاحظه کنیم.۳به این خاطر که نور در یک آزمایش خصلت موجی بودن خود را به نمایش می گذارد و در آزمایش دیگری خصلت ذرهای بودن را. گرچه نور هر دو خصلت را در آن واحد داراست. تجسم حالت دوگانهی نور در یک آن برای ما امکان ندارد. به این دلیل که دستگاه ادراک ما در دنیای کوانتومی شکل نگرفته است. بههمین خاطر نیز زبان ما عاجز از بیان چنان حالتی است. مثالهای دیگر: درهمتنیدهگی حالتهای ذرات کوانتومی۱۰ (Entanglement, Verschränkung) و یا غیرقابل تفکیک بودن ذرات کوانتومی از یک خانواده کوانتومی، مانند الکترونها.۱۱این مثالها نشان میدهند که نوع عملکرد ابژکتهای کوانتومی قابل مقایسه با آنچه ما از فیزیک کلاسیک می شناسیم (بهویژه از مکانیک نیوتنی) نیستند.
ابژکت و محیط:
علم فیزیک سعی دارد از طریق نظریهها و مدلهای مختلف ساختارهای گوناگون در جهان و فعل و انفعالات میان آنها را توضیح دهد. برای این منظور لازم است نظریهها و مدلهای مناسب (برای سطوح سه گانهی فیزیک، ذکر شده در بالا) ارائه شوند. برای مثال، نظریه و مدلهای فیزیک کلاسیک و یا فیزیک کوانتومی چنان تعیین شدهاند که قادر به حل و پاسخ علمیِ مسائل محدودهی خود هستند.۱۲محدودههائی که از دادههای تجربی (آزمایشی) حاصل شدهاند. برای کسب اطلاع از ویژگیهای ابژکت به شیوه علمی (تجربی، آزمایشی) میباید آن را تا هراندازه که ممکن است از محیط جدا (ایزوله) نمود، از جمله از تاثیرات ابزار سنجش به عنوان محیط. چنین امری اما به شکل ایده آل (صد در صد) عملی نیست. مطلبی که چندان هم نامبارک نمیباشد. چرا که در غیر این صورت اصولا دیگر امکان کسب اطلاع از ابژکت ناممکن میگردد. هر نوع اندازیگیری (مشاهده) ابژکت را متاثر از خود می کند، یعنی آن را تغییر میدهد. با به حداقل رساندن تغییر، یعنی اندازه گیری دقیقتر، ابژکت واقعیتر، عینیتر، مشاهده میشود. به عبارت دیگر، مشاهدهی ابژکت داشتن پیوند با محیط (با ابزار اندازهگیری) را ملزوم میدارد: جریان انفورماسیون میان ابژکت و محیط. ـ۶ـ
پیوستهبودن جریان انفورماسیون میان ابژکت و محیط بیان از حالت مرزی فیزیک کلاسیک دارد. بندآمدنجریان انفورماسیون، یعنی قابل مشاهده نبودن ابژکت، بیان از حالت مرزی فیزیک کوانتومی دارد.۱۳در واقع در هر سنجش (آزمایش، اندازهگیری) واقعی نوعی ارتباط انفورماسیونی میان ابژکت و محیط برقرار می شود: جاری شدن انفورماسیونی محدود میان ابژکت و محیط. لازم است تاکید کنم که نه فیزیک کلاسیک و نه فیزیک کوانتومی (نظریه کوانتومی) قادراند حرکت و توسعهی زمانی ـ مکانی (دینامیکی) ابژکت مورد آزمایش را بطور دقیق تشریح کنند. این وضع بیانگر واقعیتی است غیرقابل انکار: اصل عدم حتمیت (قطعیت) در مشاهدات (اندازه گیریها).۱۰این امر بسیار مهم تنها برای فیزیک حائز اهمیت نمی باشد بلکه در فلسفه نیز مد نظر بوده و هست. تعبیر درست از بسیاری از پروسهها در طبیعت نیازمند توجه کافی به مسئلهی عدم حتمیت و استفاده از علم استاتیستیکی (آماری) است.۱۴
منابع :
1. Meinhard Kuhlmann, Sein oder Nichtsein?, Physik Journal, Nr.6, 15. Jahrgang, Wiley-VcH Verlag, Weinheim, 2016
2. Max Planck, Zur Theorie des Gesetzes der Energieverteilung im Normal- spektrum, Verh. Dtsch. Phys. Ges., Berlin 2 (1900), 237
3. Steven Weinberg, Lectures on Quantum Mechanics, Cambridge University Pres, United Kingdom, 2015
4. L. D. Landau, E. M. Lifschitz, Lehrbuch der Theoretischen Physik: Mechanik Bd 1, 5. Auflage; Klassische Feldtheorie Bd 2, 4. Auflage, Akademie-Verlag, Berlin 1967
5. Wener Heisenberg, Physik und Philosophie, Ulstein Buch Nr. 249, Frankfurt/M 1977
ترجمه فارسی این کتاب: نجفیزاده (در تاریخ و فلسفه علم)، قابل دسترسی در اینترنت (رایگان)
6. Niels Bohr, On the Constitution of Atoms and Molecules, Part I/II, in: Philosophical Magazine, 1913
7. Albert. A. Michelson and Edward. W. Morley, On the Relative Motion of the Earth and the Luminiferous Ether, American Journal of Science, 34, 1887
8. Albert Einstein, Zur Elektrodynamik bewegter Körper, Annalen der Physik und Chemie, Jahrgang 17, 1905
9. حسن بلوری، هشت جستار در بارهی: فضا، زمان، ماده و مرزهای ادراک حسی، نشر هزارهی سوم، زنجان، ۱۳۹۷
ـ۷ـ
10. Werner Heisenberg, Physikalische Prinzipien der Quantentheorie, Hitzel Verlag, Stuttgart, 1958
11. Anton Zeilinger: Einsteins Spuk; Teleportation und Weitere Mysterien der Quantenphysik, Wilhelm Goldmann Verlag, München, 3. Auflage, 2007
12. Steven Weinberg, The Quantum Theory of Fields, Volume I – III, Cambridge University Press, UK, 2005
13. Bergmann/Schaefer, Herausgegeben von Klaus Lüders, Gebhard von Oppen, Bd III, Quantenphysik – Atomare Teilchen und Festkörper, De Gruyter Verlag, Berlin/Boston, 2015
14. L. D. Landau, E. M. Lifschitz, Lehrbuch der Theoretischen Physik, Statistische Physik Bd V 1966 und Bd IX 1980, Akademie Verlag, Berlin