ما میخواستیم که دیر شود، مهارت در مبهمگویی،
عادت کردیم تا در مواجهه با رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، آنها را بگونهای بازگو کنیم و بازتاب دهیم تا اصل وجودیشان راست و پوست کنده تفهیم نیابند و در ابهام باقی بمانند. چونکه در صورت تفهیم ابهام از رویدادها و برملا شدنِ اثر و نقش بارز ما در آنها میتواند پای لنگ ماهیت و هویت ما را معلوم و هویدا سازد. ما که ماهیت و هویت مان برهم منطبقاند و ماهیت مان عین هویت مان است و بالعکس، بدیهی ست که مفاهیم در نزد ما مبهم باقی بمانند مانند این سخن راجع به مفهوم روشنفکر که میگوید: «در این آشفته بازار روشنفکری معلوم نیست وقتی از روشنفکر میگوییم منظور مان چیست». اما صاحب این سخن به دلیل فروتنی و دل نمودگی به اصلاح طلبان دینی و اینکه خاتمی را «روشنفکر شیعی» بنامد هیچگاه نمیتواند حیرت کند و عبرت بگیرد تا خود تعریفی از روشنفکر ارائه کرده و با کج چشمی از معانی تطفلی روشنفکر در نزد ما، عبور نکند. «کار از کار گذشته بود» یا «دیگر دیر شده بود» نیز از همان نوع سخنان مبهم در قبال دولت بختیار است ست که نقش بسیاری از سران جبهه ملی و چپها (حزب توده از شورش ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری خمینی پشتیبانی کرد) را در ضدیت با این دولت و تضعیف آن و نیز دامن زدن به جو شورشی را نادیده میگیرد. این نوشته میخواهد نشان دهد که چرا «کار از کار گذشته بود» و دولت سکولار بختیار الزاماً میبایست سقوط میکرد؟
واقعیت آشکار این است چپ ایرانی، بی استعداد از نظریه پردازیهای مفهومی در امر سیاست و نیز ضعفِ یگانگیِ ماهیت و هویتاش (ماهیت تغییر ناپذیر و هویت تغییر پذیر است)، نتواند با واقع بینی به برخی امور واقع که پای خودش در میان است بنگرد. در اینجا منظورم از یگانگیِ ماهیت و هویت چپ ایرانی تغییر ناپذیری آن است بعنوان مثال، چپ کمونیست «ضد امپریالیسم» به پست مدرنیست «ضد امریکایی» رنگ عوض میکند. و بدینسان میبینیم چپ ایرانی تا کنون نتوانست دستی بر سر و روی خود کشد و سیمای خویش را تحول ببخشد. چپ ایرانی هنوز که هنوز است در قبال دولت بختیار نیز با سخن مبهم «دیگر دیر شده بود»، هویت خویش را در ماهیت چپ خویش پنهان میکند (چپی که امیال و ارزشهایش در دوره دولت سکولار بختیار و در قبالاش، پیش از هر چیز برآمده از کمونیست دیکتاتوریست و نه ارزشهای سکولار) تا مبادا مجبور باشد با صراحت سخن، دولت بختیار را دولتی تماماً سکولار ارزیابی کند و نیز کلیت نظام دینی را مخطی که باید سرنگون شود.
چپ ایرانی با چنین سابقه و سیمای ایدئولوژیکی که میخواست تخم دیکتاتوری از نوع پرولتاریا را در جامعه بیافشاند تا درختی شود بر نظام سیاسی ایران، به حتم و یقین نمیتوانست موضوعاش آگاهی و شناخت از تضادهای درونی فرهنگ ما باشد. تضاد میان نو و کهنه یا سکولاریسم و مذهب که این دومی در لایههای زیرین و میانه و بخشاً زبرین آن نفوذ چشمگیر داشت. و به همین جهت در چنین فقدان آگاهی و شناخت بود که دولت سکولار بختیار نمیتوانست به چشم چپ خودی جلوه کند. اینکه فضای «انقلابی» در بهمن ۵۷ چیره شد نتیجه تشدید ضدیت ارزشهای نو (مظاهر مدرنیته) و کهنه (سنت و سنت اسلامی) بوده که بتبع سنت اسلامی فرهنگ ما با دستاویز قرار دادن به آنچه که از طریق عرفی شدن آثار مدرنیه غرب در جامعه ایران میگذشت، میبایست مقاومت نشان داده تا در یک موقعیت مناسب مهر و نشان خود را بکوبد. جبهه ملیها با پشت کردن به دولت بختیار و چپها با دامن زدن به جو «انقلابی» عملاً به خدمت آن سنت اسلامی درآمدند که در ستیز با آثار مدرنیته در ایران بود.
باری، اژدهای اسلام خفته در لایههای فرهنگ ما از جا برخاست و به خود تکانی داد و با نعره مهیب و آتشین (شورش ۵۷)، آتش بر خرمن ایران و ایرانی افکند که دوداش به چشمان چند نسل ایرانی رفت و قوه بیناییشان را ستاند. و امروز نیز با چشمانی متورم و کم سو به این اژدها و سرنوشت هستی سوز ایران و ایرانی مینگرد آنگاه که از سر لطف و دل نمودگیاش به جناحی از حکومت به امید فرجی از درون نظام دینی، مجبور است از آن وقایع دهشتناک بگونهای سخن بگوید که نه سیخ بسوزد و نه کباب، نه به رفتار و کرده انقلابیون (تو بخوان شورشیان) خدشه وارد شود و نه آن طور سخنی از روزهای فاجعه بهمن بگوید که مبادا حداقل آن جناح حکومتی رنجیده خاطر شوند.
پاشنه آشیلشان هم دولت آزادیخواه شاپور بختیار است. و پای این دولت را به حساب این میگذارند «که دیگر دیر شده بود» یعنی دیر آمده بود. مگر میخواستید که دیر نشود حال ادعا میکنید دیگر دیر شده بود!؟ آیا عوام و خواص در آن غوغای شورشی و از خود بیخود شدن به چیز دیگری هم اندیشیده بودند تا بخواهند و بتوانند کار دیگر یا چاره دیگر کنند؟ این دودوزه بازی را دارید برای نسلی میکنید که از فتوای آن مرد الکن برای شورش همگانی و لبیک شما به وی، نای و رمقی برایشان نمانده.
از سوی دیگر وقتی میگوییم «دیگر دیر شده بود» معنایش این است که نمیشد شورش را خواباند و سر و ته قضیه را هم آورد. این یک مغلطه عریان است زیرا همان ارادهای که شورش را تدارک دیده بود بی تردید در توانش بود تا شورش را لگام زند و مهار سازد. تیتر مقاله مهشید امیرشاهی در روزنامه اطلاعات این بود: «یکی نیست از دولت بختیار حمایت کند». اما این نوع صداها مسئله رهبران شورشی چپ و اسلامگرا نبود تا آن را بشنوند. حتا رهبران باصطلاح ملی گرا که خود را اصلاح خواه میپنداشتند در تصمیم انتخاب میان دولت بختیار و شورشگران افراطی چپ و راست، جانب شورشگران را گرفتند. معلوم است که خواسته بودید و عزم را جزم کرده بودید تا آتش خشم و نفرت زبانه کشد و نیز دیر شود تا مبادا از طریق دولت سکولار بختیار روند دموکراتیزه شدن جامعه پیش رود و این، قبل از هر چیز در ذات ایدئولوژی دیکتاتوریتان نهفته بود که فرسنگها از مایههای درونی اصلاحی و سکولاریزه شدن جامعه بدور بود.
واقعیت اینست دولت بختیار در صدد اصلاح امور از جمله در حوزه سیاست و در تدارک زمینه هایی برای مشارکت سیاسی بود و بتبع انتخابات آزاد و این میتوانست در صورت پشتیبانی نیرومند از سوی جامعه ایرانیان، میان حکومت و سلطنت تعدیل ایجاد کند و شاه را در ایران بعنوان سمبلیک در نهاد سلطنت، از تصمیمات سیاسی برحذر دارد اما این به مذاق روحانیت شیعی ضد خاندان پهلوی و ضد هر نوع آزادی و آزاد زیستن زنان ایران، و نیز چپ همراه شده با آنها خوش نیامد.
اگر بخواهم از این سخن توجیهی که میگوید «دیگر دیر شده بود» یا «کار از کار گذشته بوده» ابهام زدایی کنم باید بگویم: اغلب دست اندر کاران شورش ۵۷ که پیروان و معتقدان مکتب ایدئولوژیکی بودند، بر بستر تضاد و ضدیت میان ارزشهای مدرن و سنت، فعال یا انفعال به خدمت ارزشهای سنت اسلامی لمیده در فرهنگ ما در آمده بودند و به همین جهت و به دلیل بی باوری به مفاهیم نظیر آزادی و حقوق بشر که اینها ارزشهای برآمده از سکولاریسم هستند، در انتخاب میان دولت سکولار شاپور بختیار و خمینی بعنوان نماینده سنت ارزش اسلامی ما، جانب این دومی را گرفتند. بنابراین در ابهام زدایی از سخنی که میگوید «دیگر دیر شده بود» من میگویم بنا به ذات باورهای ایدئولوژیکی ما، ما میخواستیم که دیر شود. ما فعالان و شرکت کنندگان در شورش ۵۷، در ستیز میان آثار و اثرات مدرنیته در جامعه ایران و سنت ارزش فرهنگ اسلامی به نمایندگی آخوند شیعی، بنا به دلایل ذکر شده و ذات ایدئولوژیکی، جانب این دومی یعنی واپسگرایی را گرفتیم و عمل و رفتار ما معلولی از علت سنت فرهنگی ما بود.