جزمگرایی (دگماتیزم) چیست؟ نوشته احمد سپیداری
مسئله بر سر آنست که وقتی چیزی را دیدی، نمی توانی آن را نادیده بگیری. وقتی دیدی، ساکت ماندن و سکوت کردن همانقدر یک عمل سیاسی است که بیان صریح آن در برابر دیگران. در اینجا هیچ بی تقصیری وجود ندارد. در هر دو صورت پاسخگوی عمل خود هستیم.
آندرواتی روی
جزمگرایی یا دگماتیزم اصطلاحی ست که در ادبیات مارکسیستی اشارههای بسیاری به آن شده است. مخالفانِ نیروهای چپ در طول تاریخ، چپها و مارکسیست ها را به جزمگرایی و دگماتیزم متهم کرده و آن ها نیز در دفاع از «پویایی» مارکسیسم و سوسیالیزم علمی به تکرار گفته و نوشته اند. سیر رویدادها بویژه در تاریخ معاصر نشان از آن دارد که جزمگرایی نارسایی مزمنی ست که بهتر است آن را چه بر اساس سنتهای چپ و چه از دید روانشناسی معاصر هرچه عمیقتر بازشناخت و در فرایند مبارزهی انقلابی و بویژه انتقاد و انتقاد از خود به شکلی درست و موثر به کار گرفت.
جزم گرایی از دید کمونیستها
دانشنامهی مارکسیسم دگماتیزم را چنین تعریف کرده است:
«دگماتیزم نسبیت علم و همچنین وابستگی علم به پراتیک تغییر یابندهی تاریخی و ارتباطات اجتماعی را منکر می شود. دگماتیزم این انکار را با برخورد به علم بعنوان چیزی انتزاعی که نیازی به ورودیهای حاصل از تجربهی جهان واقعی ندارد، همراه می سازد. دگماتیزم نحوهی تفکری ست که اهمیت شک و تردید را به حداقل خود می رساند و بدین طریق امکانی برای وجود دانش غیر قابل تغییر و قطعی برای جهان قائل می شود.[1]»
زندهیاد احسان طبری مطلبی دارد به نام: «دربارهی پویایی بینش مارکسیستی» (نوشته های فلسفی و اجتماعی جلد دوم) که حاوی سخنان قابل تاملی در مورد جزمگرایی است و جمعبندی موجزی از این بحث در میان کمونیستها دارد. او البته این مقاله را در دفاع از علمی بودن سوسیالیسم و نشان دادن آزاداندیشی اندیشهی مارکسیستی نوشته و هدف آن بررسی سازوکارهای عملی برای تشخیص گرایش مخرب به جزمگرایی در اینجا یا آنجا و یا بررسیهای موردی و نمونهوار بروز این مشکل در میان چپهای میهنمان نیست و به همین دلیل هم وارد مصداقهایی آن نمی شود؛ با این همه، هنوز هم بسیار آموزنده است و ضرورت فاصله گرفتن از برخوردهای جزماندیشانه را بخوبی بازگو می کند.
استاد طبری ضمن بهرهگیری از نقل قولهای مارکس، انگلس و لنین می نویسد:
«انگلس در اثر معروف خود آنتی دورینگ نوشت که ما نیک میدانیم: «تا چه حد تاریخ جهان هنوز جوان است و چه اندازه خندهآور است که ما برای بینشهای کنونی خویش ارزش مطلق قائل شویم». و لنین تصریح میکند که مارکس و انگلس به کرات گفتهاند که: «آئین فکری ما یک دگم (حکم محتوم و جزمی) نیست، بلکه راهنمای عمل است.»»
او در جای دیگری از قول لنین می نویسد:
«مارکس وانگلس به حق اسلوبی را که عبارت است از شیوهی از برکردن و تکرارعینی «فرمول»هایی که فوقش میتواند هدفهای «عام» را معین کند (هدفهایی که شرایط اقتصادی و سیاسی مشخص در هر فاز خاص تاریخ، آنها را عوض میکند) به باد استهزا گرفتند.»
اگر این گفتهی لنین را با دقت بیشتری واکاوی کنیم، (این «فرمولها» حداکثر می توانند «هدفهای عام» را تعیین کنند و این هدفها هم در «شرایط اقتصادی و سیاسی مشخص در هر فاز» تغییر می کنند) به یکی از محورهای پر تکرار ایجاد جزمگرایی پی می بریم: چسبیدن به فرمولها، نقل قولها و جمعبندیهای مربوط به یک شرایط مشخص تاریخی در شرایط مشخص تغییر یافته و پیچیدهی دیگری که ویژگیهای خاص خود را دارد.
زنده یاد احسان طبری اما به این بسنده نمی کند و فراتر می رود و نگاه مطلقگرایانه به خود اسلوب و نظریه پردازیهای مارکسیستی را نیز نوعی جزمگرایی باز می شناسد و مورد نقد قرار می دهد:
«اگر کسی آثار مارکس و انگلس و لنین را از آغاز تا انجام مطالعه کند، آنگاه متوجه میشود که هم مقولات و هم احکام اصلی در نزد آنها، تاریخ رشد و نضج صریحی را طی کرده است، امری که طبیعی است، زیرا آنها جوینده بودهاند و دعوی نداشتند که مهبط الهامات هستند و هر چه گفتهاند حقایق ازلی و ابدی است. آنها هرگز دعوی نداشتهاند که پس از آنها احدی حق ندارد در این مقولات و مفاهیم دخل و تصرف کند، آنها را حذف نماید، یا غنی سازد. آنها بزرگترین دقتهای علمی را در تحقیق و بررسی به کار می برند، ولی کمترین تعصبی دربارهی نتایج این تحقیق از جهت «نرمش علمی» نشان نمی دادند، در عین آنکه دارای مواضع اصولی و انقلابی سخت و محکمی بودند.»
چنانکه در نقل قول فوق می بینیم، استاد طبری حتی مفاهیم پایهای بینش مارکسیستی را چیزی در حال تکامل در نزد بنیانگذاران مارکسیسم می داند که تاریخ «رشد و نضج» خود را داشته است و این رشد و نضج می تواند در این یا آن زمینه ادامه یابد و لزومی ندارد به دوران آنها خلاصه شده باشد. به عبارت دیگر، ضدیت غیر علمی و غیر منطقی برخی از چپها با «غنی» تر ساختن و حتی «دخل و تصرف» و«حذف» برخی «استنتاجات» آن بنیانگذاران می تواند خود نوعی جزمگرایی باشد.
این هنوز پایان استنتاجهای او در این مقاله نیست. استاد طبری باز هم پا را فراتر می گذارد و بقای ایدئولوژی مارکسیسم بهعنوان یک فلسفهی علمی را امری ابدی نمی شمرد. به این نقل قول دقت کنید:
«تازه بقاء فلسفه را بمثابه رشتهای از معرفت بشری و شکلی از اشکال شعور اجتماعی، کلاسیکها امری ابدی نمیشمرند و معتقدند که شکلگیری علوم طبیعی و اجتماعی و تکامل اسلوبی آنها روزی نقش فلسفه را تنها به بررسی تئوری تفکر انسانی محدود میکند. در این زمینه انگلس مینویسد: «هنگامی که علم طبیعت و تاریخ دیالکتیک را فرا گرفت، تمام این تخته نرد فلسفی، به جز تئوری محض تفکر، زائد میگردد و در علوم اثباتی محو خواهد شد.»
همین نقل قولهای اشارهواری که از آن برای تشویق خوانندگان به رجوع و مطالعهی آن مقالهی ارزشمند برگزیدم، جای شک و تردید چندانی باقی نمی گذارد که بزرگان اندیشه ی مارکسیستی به درستی تلاش داشته اند از جزمگرایی فاصله بگیرند، رودرروی جزمگرایان بایستند و پویایی اندیشهی انقلابی را حفظ کنند. اما سوالی که مطرح می شود آن است که آیا صرف باور به این دیدگاه می تواند از گرایش به نوعی دگماتیزم در تئوری و پراتیک یک حزب یا یک سازمان انقلابی در این یا آن لحظهی تاریخی جلوگیری کند؟ و اگر نه، چگونه باید زمینههای شکلگیری این گرایش مخرب را در تئوری و پراتیک خود و دیگر نیروهای ترقیخواه باز شناخت و در فرایند مبارزه و بویژه انتقاد و انتقاد از خود اصولی بکارگرفت.
برای پاسخ به این سئوال لازم است نمونه هایی به مواضع و تصمیمهای متاثر از جزمگرایی در تاریخ معاصر چپ میهنمان اشاره کرد و آن ها را مورد بررسی قرارداد. اما لازم است قبل از ورود به چنین بحثی، به آخرین اسلوبهای علمی مجهز شویم و یافتههایی را که می تواند به درک هرچه بیشتر ما از جزمگرایی کمک می کند، بکار بگیرم.
جزمگرایی (دگماتیزم) از دید روانشناسی معاصر
جزمگرایی در روانشناسی معاصر از دیدهای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته و به تعاریف مشخصی رسیده است. برای نمونه جودی جانسون[2]روانشناس و استاد دانشگاه در کلگری کانادا در کتاب خود به نام : « در کاملا برحق بودن، چه چیزی اشتباه است» به تعریفی از جزمگرایی استناد می کند که قابل توجه است:
«جزمگرایی خصیصهای شخصیتی ست که از تلفیق ویژگی های شناختی، هیجانی (بویژه حاکی از اضطراب) و رفتاری (پُر انرژی و تند) شکل می گیرد . فرد جزمگرا دارای پیشداوری و نظام فکری بسته (کوتهنظرانه)ای است که با قطعیتی سخت و غیرقابل انعطاف برجسته شده است».
او برای جزمگرایی سیزده خصیصه باز میشناسد که آن را در سه گروه زیر دستهبندی می کند:
الف- ویژگیهای شناختی
۱- عدم تحمل ابهام و دوگانگی
۲- نتیجهگیریهای تدافعی
۳- قطعیتهای سفت و سخت
۴- ذهنیت چند تکهای در برخورد به پدیدهها
۵- عدم برخورداری از فراستهای فردی
ب- ویژگیهای هیجانی
۱- ترس و اضطراب وابسته به باورها
۲- خشم وابسته به باورها
۳- ناامیدی هستیگرایانه
پ- ویژگیهای رفتاری
۱- اشتغال فکری به قدرت و موقعیت
۲- عظمت بخشیدن به هر آنچه درونگروهی ست و بدگویی به هرآنچه برونگروهی ست.
۳- خشونتِ اقتداری جزمگرایانه
۴- فرمانبریِ اقتداری جزمگرایانه
۵- ارتباطات متکبرانه و تحقیرکننده[3]
او معتقد است، جزمگرایی ویژگی خاص یک مکتب فلسفی یا دینی نیست. به یک جریان خاص سیاسی یا فکری هم تعلق ندارد. «می توان آن را در میان فعالان راست، میانه و چپ جست و یا بین مذهبیها، بیدینها و آتهئیستها مشاهده کرد». تحصیلات عالی هم کسی را در برابر جزمگرایی بیمه نمی کند. جزمگرایی آکادمیک تاریخی طولانی دارد و داستانهای بسیاری از مقاومت نادرست در برابر ایدهها و نظریههای جدید در حافظهی تاریخ نقش بسته است. تحقیقات نشان داده حتی در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی هم وقتی افرادی به یک نظام فکری رسیدند، نسبت به بازآزمایی آزاداندیشانهی اعتبار آن باورها تمایلی نشان نمی دهند و ما با نوعی حمایتگرایی یا «سیستم ایمنی ایدئولوژیک» روبرو می شویم و اساتید جزمگرا گرایش بدان دارند که یک مطلب را سالهای سال تدریس کنند.
و اضافه می کند:
«هیجانات قوی شکلگیری باورهای دقیق و ارزیابی هماهنگ باورها و قاعدهمندی رفتار را کاهش می دهد». افراد موفقی که سنی از آنها گذشته، به ندرت حاضر به تغییر نظر خود می شوند. و «تحقیقات نشان داده هوش رابطهی معکوسی با آزاداندیشی دارد و برعکس تصور، هر چه باهوشتر باشیم، کمتر راغب به پذیرش نظرات دیگر خواهیم بود.»
چرا که جزمگرایی اساسا نتیجهی اضطراب مزمن است و «عملکرد یک ذهن جزمگرا کاهش اضطراب، با ایجاد توهم دانایی و غرور نابهجا از برحق بودن مطلق است».
به همین دلیل، متهم کردن یک اندیشه سیاسی به دگماتیزم کار نادرستی است و جزمگرایی را نمی توان ویژگی خاص برای یک اندیشه یا مکتب فکری شناخت و روانشناسی معاصر آن را از خصائص شخصیتی در فرد انسانی بازمی شناسد.
برای اینکه ببینیم جزمگرا کیست باید دید چه رفتارهایی نشان از آن دارد که به احتمال با پدیدهای به نام جزمگرایی روبرو هستیم.
جزمگرایان نیازمند اثبات آنند که برحق اند و و مطلقاً درست فکر می کنند. اعمال تبعیض در مورد مخالفان و تلاش خشمگینانه برای تغییر نظر دیگران می تواند نشانهای از جزمگرایی باشد. جزمگراها آنچه را نتوانند جوابی برای آن در ذهن داشته باشند، موضوعی بی اهمیت و بیربط تشخیص می دهند و تنها موضوعاتی را مهم می دانند که برایش پاسخِ آماده دارند. جزمگرایان به کلمات و اصطلاحات جاافتاده در نظام باورهایشان به شدت حساساند و هر نوع واژهگذاری یا کاربرد دیگری از واژهها و اصطلاحات مورد نظرشان را بر نمی تابند. آن ها انرژی زیادی صرف دفاع از عقایدشان می کنند و از انرژی گذاشتن برای درک نظرات مخالف پرهیز می کنند، چرا که روبرو شدن با نادانستن و ابهامزایی حاصل از آن مضطربشان می سازد.
خانم جودی جانسون می گوید: اغلب ما وقت و علاقهی وافری به تحقیق و پژوهش در مورد فاکتها نداریم. به همین دلیل، آنچه را درست به نظر برسد بدون تحقیق می پذیریم. تمایل به ساده سازی پدربزرگ پنج ویژگی شناختی جزمگرایی ست که در بالا ذکر شد.
تلاش برای گسترش ایدهها و باورهای یک جزمگرا می تواند اضطراب او را به خاطر ترس از آنچه روشدن نادانی و گنگ پنداشته شدن می بیند، افزایش دهد. برای یک جزمگرا ندانستن شرمساری جبران ناپذیریست که باید پنهان نگه داشته شود.
میلتون راکیچ[4] روانشناس اجتماعی لهستانی آمریکایی معتقد است:
«در هر نظام باوری سه عرصه مختلف را می توان مورد توجه قرار داد: حلقهی مرکزی، میانی و حاشیهای. حلقهی مرکزی با هویت فرد سر و کار دارد و باورهای مرکزی بازتابدهندهی درک فرد از زمان می شوند. جزمگرایان ممکن است تصویر آسیب دیده ای از گذشته، حال و یا آینده داشته باشند… فرد می تواند با اطمینان بیشتری در گذشته زندگی کند. زندگی در زمان حاضر و تعمق در مورد آینده ی نامعلوم ترس در دل افراد جزمگرا می نشاند… همین موضوع می تواند به شکل اطمینان شدید به یک آیندهی اتوپیایی دربیاید و باعث بههم خوردن تعادل بین گذشته، حال و آینده در ذهن فرد جزمگرا شود.»
حلقهی دوم نظام باور مربوط به مراجع تاثیرگذار بر یک نظام باور می شود و این شامل شخصیتها، کتابها و متنها، رویدادها و پدیدههای دیگری باشد که مورد استناد یک نظام از باورها قرار گرفته است. این حلقه به شکل قابل توجهی به حلقه ی اول مرتبط است و به همین دلیل مورد سوال قرار گرفتن آن گاه می تواند تعرض به هویت فرد تلقی شود. عرصهی حاشیه ای یعنی حلقهی سوم مربوط به باورهای دیگری می شود که مستقیما به حلقه ی اول و دوم وصل نیست و چالش با آنها ساده تر و قابل قبولتر است.
جزمگرایان افراد فریبکاری نیستند و قصد فریب کسی جز خود را ندارند. روکیچ می گوید: «افراد اطلاعات را تا آنجا که ممکن است پذیرا می شوند و تا آنجا هم که لازم بدانند رد می کنند، یا کنار می گذارند و تغییرش می دهند.» «فرد می تواند جهان را به شکل ناهنجاری ببیند و به هر چیز ممکنی خلاصه کند و همزمان این توهم را داشته باشد که آن را درک می کند.» و این دید او تنها شیوهی درست دیدن جهان است.
البته تناقض بین باورها، هیجانات و رفتارها امری غیر طبیعی نیست. افرادی که گرایش به آزاداندیشی و پیچیدگیهای چنین طرز تفکری دارند، می توانند تصویر بزرگی که بدان باور دارند را حفظ کنند و در عین حال تناقضات میان باورهایشان در سطوح پایینتر را هم متوجه باشند. آن ها آماده اند با عدم هماهنگی در نحوهی شناخت خود برخورد کنند و به دیدگاههای جدیدی برسند و یا در مجموع از باورهای دارای تناقضشان دفاع کنند و آن را ادامه دهند. انیشتن می گوید:
«تغییر ذهن تنها روش مطمئنی ست که نشان می دهد اساسا ذهنیتی وجود دارد.»
تفاوت آشکار آزاداندیشی با جزمگرایی آن است که آزاداندیشان تناقض ها را نفی نمی کنند و با هجوم هیجانات در رویارویی با تناقضها روبرو نمی شوند. اینکه ما چقدر می توانیم ایدههای مخالف را بشنویم، بدون اینکه بخواهیم بلافاصله عکسالعمل نشان بدهیم؛ چقدر میتوانیم ایدههای مخالف خود را جمعبندی و بازگو کنیم، بدون اینکه نظرات خود را در آن مداخله دهیم؛ و چقدر میتوانیم قبل از اینکه نظر منتقدانهی خود را نسبت به ایدههای مخالف به ذهن بیاوریم، خودِ آن نظرات را بطور مستقل بشنویم، شاخصی برای تعیین میزان آزاداندیشی است.
چنانکه در بخش سوم خصیصههای جزم گرایی یعنی بخش ویژگی های رفتاری دیدیم، جزمگراییهای فردی می تواند ابعاد اجتماعی داشته باشد و اشکالی گروهگرایانه به خود بگیرد. وقتی رهبرانی کاریزماتیک دچار جزمگرایی باشند، ممکن است نوعی جزمگرایی را خواسته و ناخواسته در سازمان تحت رهبریشان نهادینه کنند و میراث آن را به جا بگذارند. چنین وضعی باعث می شود، تفکر هوشمندانهی جمعی در این نهادها تا حد زیادی فرسایش یابد.
باید متوجه بود که: «دگماتیست ها از اینکه باورهایشان تزلزل ناپذیر است احساس غرور می کنند.» «وفاداری و پایمردی در برابر ایدئولوژی، از نظر آنان نماد ایمنی ست و دارای پاداش اجتماعی ست و اعتبار می بخشد.»
بارها شنیده ایم که : «یک گروه کوچک اندیشمند و متعهد می توانند دنیا را تغییر دهند.» در این هیچ تردیدی وجود ندارد. اما باید بر این واژهی «اندیشمند» تامل بیشتری داشت. فعالیتهای اجتماعی بدون وجود افکار آزاداندیشانه، ما را به هدفهای سودمندی نخواهد رساند.
جزمگرایی فردی خرد و یا کلان میتواند جزمگرایی های گروهی را باعث شود. در چنین شرایطی اشکالی از مریدی و مرادی ممکن است شکل بگیرد (فرمانبریِ اقتداری جزمگرایانه) یا «اشتغال فکری به قدرت و موقعیت» می تواند مناسبت قدرت در درون یک سازمان را تحت تاثیر قرار دهد و «ارتباطات متکبرانه» و «خشونتِ اقتداری» بیافریند. در چنین نهادهایی «افرادِ دچار اضطراب از گفتن نظراتشان واهمه دارند، چون نگران واکنش دیگران» می شوند. این به وضعیتی می انجامد که انتقاد درون گروهی نیز به تدریج مانند انتقادات برون گروهیِ سودمند و همافزا خاموشی گیرد و جای آنرا «عظمت بخشیدن به هر آنچه درونگروهی ست و بدگویی به هرآنچه برونگروهی ست» بگیرد.
این مسئله تنها مختص باورهای ما نیست. باورها همیشه با ضدباورهایی همراه است که می تواند دچار جزم گرایی باشد. برای مثال یک مسیحی مومن جزمگرا حاضر نیست به کلیسایی برود که به یک گروه دیگر مسیحی تعلق دارد، حتی اگر این کلیسا تنها کلیسایی باشد که به آن دسترسی دارد. متعصبینی که متعصبان رقیب را نفی می کنند، تشخیص نمی دهند که دارند با کسانی مخالفت می ورزند که در واقع خویشاوند عملکردی خود آنند.
اگر بر چنین مبنایی رفتارهای خود و دیگرانی را مورد بررسی قرار بدهیم که در این گروه یا آن گروه از روابط اجتماعی با آنان سروکار داریم، متاسفانه چیزی رواج دردناک جزمگرایی مخرب و بازدارنده نخواهیم دید. همین نوع جزمگرایی هاست که در مواضع سیاسی و در لحظات تاریخی مانع دیدن چرخشها بوده و به تصمیمات خطایی منجر شده که پیامدهای بسیار وخیمی برای فرد، گروه و جامعهی ما ببار آورده است. در چنین شرایطی دشوار است بتوانیم ادعا کنیم به علت برخورداری از این بینش یا آن بینش مصون از جزمگرایی شده ایم.
- با ایجاد فضای نقد سازنده و پژوهش و آموزش مستمر و فراگیر علمی، راه را بر جزمگراییهای فردی و گروهی بست و به پیدایش سازوکاری دست یافت که حاصلش یک خرد جمعیِ پویا آن هم متکی بر تنوع نظرات فعال در درون و بیرون از گروه است.
[1] https://www.marxists.org/glossary/terms/d/o.htm
[2] Judy J. Johnson - What is wrong to be absolutely right- Judy J Johnson
این بخش با بهره گیری از این کتاب ارزشمند تهیه شده است.
[3] Table 5.1 page 136