از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم تاجیکستان/ قسمت هفتم
از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم
تاجیکستان
قسمت هفتم
شهر خاروغ سیمای خاص خود دارد .پیرانی با ریش های انبوه ، دستاری بر سر ، لباسهای محلی بلند با رنگ های روشن و تند در بر . همراه چکمه ها نرم چرمی که گالشی بر روی آن ها پوشیده اند برخی سرمه ای نیز بر چشم خود کشیده اند.
مردمانی بسیار ساده بدون هیچ پیچ و خمی گمشده در کوه های پامیر گم شده در قرون واعصار .
هنوز به سوداگری آلوده نشده اند و روحشان پاکیزگی مردمان کوهستان دارد .
بیشتر اهالی از فرقه اسماعیلیه هستند !
با همان سیاق و آئینی که پدرانشان بوده اند.کوهی ومتعصب .
درون خود آمیزش می کنندواز هر گونه تماس با جهان خارج وحشت دارند!متاسفانه بسته بودن سیستم شوروی نیز به این عزلت دامن زده است . در وجود آن ها می توان اسماعیلیان قرن ها قبل را دید .
هنوز جهان برای آن ها از فلات پامیر فراتر نمی رود و منطقشان در حد همان چاقوئی است که بر بالای بستر امام محمد غزالی نشاندندو خواجه نظام الملک را از پای در آوردند.
حال موکب آقاخان چهارم امامشان در شروف رسیدن به این شهر است .
مرد زن ، پیر و جوان منطقه فرودگاه را پوشانده اند.باهزاران شاخه گل بر دست که میخواهند نثار امام نشسته بر مرسدس آخرین سیستم که همراه رئیس جمهور از مقابل شان می گذراند بنما یند.
این نخستین بار است که بعد از قرن ها امام را گذر بر این شهر دیر پای گمشده کوهستانی می افتتد .شهری که هرگز پای امامی جز ناصر خسرو به آن نرسیده است .
عینیت امام می کوشد که آخرین بقابای مانده از ذهنیت سیستم سابق را پاک کندو مرکزیتی تاریخی و در عین حال معاصر برای فرقه بیافریند.
مردم راه خانه را گم کرده اند ! ساعت هاست که در خیابان ها به دنبال مرکب پاد پای امام سرگردانند.ایستاده اند تا امام خود را که امروز در شکل فرنگی خود بر آن ها نازل شده است ببینند .
آن ها کسانی هستند که سال ها در زیر سخت ترین شرایط پیگرد که می توانست جان بستاند ! آئین خود ،کتاب ها وصندوق چه های تاریخی خود را نگاه داشته اند .چه صندوق چه ها که در دل کوه ها مخفی نکردند .
امام به زبان انگلیسی سخن می گویدو ترجمه می شود. آن ها سر تکان می دهند ، هورا می کشند .برای آن هامهم نیست که او چه می گوید ! مهم این است که امامشان می گوید !
آن ها صاحب سخن را می بینند .دردی قدیمی در میان تمامی ملت های عقب مانده! ملت هائی که خود قادر به تفکر انتزاعی و نتیجه گیری از آن نمی باشند. آن ها تمامی خواسته ها وتمایلات خود را در سیمای رهبران و امامان خود متجلی می کنندو متعصبانه بر آن ها دل می بندند .برای آن ها مهم نیست که این امامان چه می گویند و چه می کنند تنها برایشان مهم این است که امامشان می گوید
این مردم کوهستانی برعکس دیگر مریدان امام طلائی ندارند که امامشان را با آن وزن کنندواما مخلصانه یاقوت قلب های خود را نثار کسی می کنند که پدرانشان گفته اند که او امام شماست .
از پسر جوانی که کنارم نشسته است می پرسم "او چه می گوید ؟"
جواب می دهد "آقاجان گپش چه به کار ! کلام او نغز و شیرین است. کلام او کلام امام حق است کلام خداست .او این همه راه آمده است که زندگی ما را درست کند .او می خواهد مرکز بزرگی این جابسازد او بسیار ثروت دارد ."
می پرسم "به چکاری مشغول هستی؟ "
می گوید "مهندس الکترونیک هستم اما حال بیکارم اگر شود سنگ گران بها می فروشم ، لاجورد ،زمرد .زمان روسها کندن کوهها ممنوع بود .اما حالا هرکسی کلنگی برداشته و به کندن گوه ها و معدن های قدیمی مشغول است .بعضی وقت ها چیزی نصیبمان می شود. پیش تر ها کار داشتم زندگیمان بسیار نغز بود تنها مشگل ما همین آزاد نبودن دینمان بود! اجازه نمی دادند امامان را ببینیم !.
حال گرسنگی است در قشلاق ها مدام از گرسنگی می میرند .زمستان گذشته تمام راه ها بسته بود .مردم از سرما و گرسنگی تلف می شدند .تا اواسط بهار خبر نشدیم! این جا تنها در آمد ما از همین سنگ هاست وکمی میوه .در گذشته کشت وکار بود مرتب هواپیما بود .تمام راه ها باز بود وکسی در سرما نمی ماند .
آنقدر نان داشتیم که به گاو هایمان هم می دادیم . حال نان بزرگترین مشگل زندگی ماست .
در سابق هر روز هواپیما بود وبلیط بسیار ارزان .
حال نه هواپیمائی است و نه امنیتی در راه ها .در پس هر تخته سنگی مرگ منتظر نشسته .در راه های خلوت و پر پیچ وخم این سرزمین کوهستانی تنها یا دسته های نظامی حرکت می کنند یا ستون قاچاقچیان مواد مخدر ."
در این گوشه از چهان گاه به قشلاق هائی بر خورد می کنی که یک باره ترا به قرن ها قبل پرتاب می کنند .گویش ها ، تفکر، موسیقی و بازی ها و کودکان هنوز بازی هائی می کنند که شاید هزا رسال قبل اجداشان آن باری ها را می کردند.
گوئی قافله تمدن را هرگز به این دره های مه گرفته گذری نبوده است.
دره هائی که اگر ادامه دهی سر از چین و هند و پاکستان در می آورند . رشته هائی نامرئی از این دره ها عبور می کنند! رشته هائی سرشته از یک تفکر باستانی ، قومی ، قبیله ای ، مذهبی و تواروثی که آن ها رابیک دیگر متصل می کند.
حلقه های از کوه های الموت تا نورستان ،از نورستان تا سند و پنجاب ، تا وزیرستان که به دور باشندگان این سرزمین ها میپیچد آن ها را در خود می گیرد .
بنیادگرای پاکستانی را به بنیا دگرائی در تاجیکستان، بنیاد گرائی تاجیک را به بنیاد گرائی درافغانستان متصل می کند. دور از هم اما همه با فکری سخت صلب و منجمد در کنار هم .
طمعه های شیرین برای بازی گران جهانی که رشته های جهان را به دست دارند . ادامه دارد ابوالفضل محققی