از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم خجند قسمت دوازدهم
از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم
خجند قسمت دوازدهم
خجند امروز تنها شهر تاریخی معتبری است که برای تاجیکستان باقی مانده است
.سمرقند وبخارا ی فارس زبان در از بکستان قرار دارند وتاجیک ها تاریخ خود را از طریق این شهر و کمال خجندی توضیح می دهند .
آن ها خود را وارث تمدن سامانیان و دورتر از آن می دانند و در نگهداری آن سخت کوشا .
به قول یکی از استادان تاریخ تاجیک "بعد سر کار آمدن دولت اسلامی در ایران که مخالف فرهنگ وتمدن ایرانی وحتی زبان فارسی است این وظیفه بیشتر برعهده علمای تاجیک است که در حفظ و نگهداری و گسترش این تمدن باستانی کوشش نمایند "فرخ احمدجان استاد تاریخ
آن ها معتقند که فرهنگ بالای تاجیک را تنها در خجند می توان یافت .
خجند این شهر غنوده بر کناره سیر دربا که "فرا رودش"می خوانند و نگین خوارزم وفرعانه اش می دانند . شهری که در روز گارانی دور نام عروس شهر ها را برخودداشت .
دوشنبه را شهری فاقد تاریخ می دانندکه جمعیتی بی شکل و بی فرهنگ را از روستا ها و شهر های اطرف در خود جمع کرده است. جماعتی که در زمان استالین بر تجمع آن ها در این شهر افروده شد نام "استالین آباد "گرفت و پنج سال بعد مرگ استالین مجددا نام دوشنبه بر آن نهاده شد.
حال آن که خجند سابقه ای متجاوز از دو هزار و پانصد سال دارد . سابقه ای استخوان دار که اورا در گذر از تند باد حوادث یاری رسانده است .هم از این رو خجند در تمامی این سال های بعد از فرو پاشی و جنگ های داخلی و گروهی خود را به کناره کشیده ، حفظ کرده و مامنی شده است برای گریختگان از جنگ .
آن ها هیچ یک از مظاهر سیستم قبلی را از بین نبرده اند .مجسمه ها ، بنا ها،نام ها ، خیابان ها .
مجسمه کمال خجندی این عارف شاعر قرن هشتم را درست روبروی ستون یاد بود قهرمانان جنگ میهنی بر پا کرده اند .ستونی با ده ها مجسمه نیم تنه از قهرمانان جنگ ، تاجیک ، ازبک ، روس با داس چکشی سرخ و بزرکتر از مجسمه کمال خجندی .
پیکره کمال خجندی را برای بزرگداشت استقلال و ششصدو هفتاد و پنجمین سال تولد این عارف بزرگ درست کرده اند .
از پیکره سازی که چنین اثر زیبائی آفریده است می پرسم "چطور این دو تاریخ را با هم آشتی می دهید ؟زمانی که همه جا دارند نمود های تاریخ قبلی مربوط به دوران اتحاد شوروی را حذف می کنند ؟"
می خندد در چشمانم خیره می شود "شما چه فکر می کنید؟ آیا کار درستی می کنند ؟ این ها هر دو بخشی از تاریخند ! هر گز نمی توان آن چه را که به تاریخ پیوسته حذف کرد . همان گونه که نمی توان نام کمال خجندی را نه از تاریخ خجند و نه تاریخ تبریز که در یکی تولد یافته و در دیگری بزرگ شده بر بالیده و به تاریخ پیوسته است را حذف کرد!
نمی توان! نام ویاددوران سوسیالیسم را نیز از حافظه این شهر زدود !این پیکره و این داس چکش هر کدام بخشی از هویت تاریخی ماست .در این جا بوده اند ، زیسته اند ، وتاریخی را ساخته اند .چه ما به خواهیم و چه نه خواهیم ! چه بد و چه خوب.
ابله کسانی که فکر می کنند باخذف نامی، پیکره یاد بودی ، نام خیابانی، می توان تاریخ را از خاظره مردم زدود .با هر حذف کردنی بخشی از هویت تاریخی و ذهنیت تاریخی مردم در سایه قرار می گیرد درخت زندگی اجتماعی و تاریخی مردم بی برگ وبار می شود شادابی خود از دست می دهد. روحیه همبستگی تاریخی مردم صدمه می بیند واین خسرانی بسیار بزرگ برای یک کشور ونسل های آینده اوست .
چرا که ره یابی درست به آینده جز از طریق نگاه به تمامیت تاریخ و افت خیز های تاریخی یک ملت در گذر زمان نیست !
تنها با ایستادن بر شانه غول هائی چون کمال خجندی می توان افق را در دوردست دید .
ما نمی خواهیم قصابان تاریخ باشیم .
با زدوده شدن هر یک از این چهره ها در واقع بخشی از سیمای ما زدوده می شود .آن وقت ما نمی توانیم همدیگر را بشناسیم زبان همدیگر را بفهمیم !
من یک فرم انتزاعی سمبلیک ساختم از چند چهره نا کامل و چند نت شکسته !همه می پرسیدند چرا هیچ چیز دیده نمیشود ؟هیچ چیز کامل نیست ؟
من جواب می دادم بی هویتی !
تنها یک کلمه ً همه چیز از همین جا آغاز می گردد. بی هویتی !
زمانی که سمبل های مشترک ، یاد مان های مشترک و نتیجه کار مشرک توسط قدرتمندان حاکم پاک می گردد و همدلی از میان بر می خیزیدو به قول مولانا "دو ترک چون بیگانگان می شوند"زمین برای افشاندن بذر جنگ آماده می شود .
ما نمی خواهیم در یک شهر در یک کشور با هم چون بیگانگان شویم و بیگانه با هم زندگی کنیم .
در این شهر باید همه در کنار هم زندگی کنند چه آن کسی که هنوز در آرزوی بازگشت به سال های اتحاد شوروی است و چه آن کسی که خواهان زندگی مدرن و امروزی است .
تنها در سایه این هم زیستی و هم گامی است که می توانیم بگوئیم خجند شهر فرهنگی ، تاریخی و هم زیستی است و ما هنوز عروس شهر ها هستیم ."در چشمان با هوشش نگاه می کنم به دست های آفرین کارش که چنین پیکره ای ساخته از مردی که عاشق بود و عارف ،گریزان از جنگ. مردی که عرفات کعبه را سر کوی یار می دانست و سر زنده دلان بربالین نهادن را حیف .
"عرفات عشق بازان سر کوی یار باشد
به طواف کعبه زین در نروم که عار باشد..
شب قرب است مرو ای دل حق دیده به خواب
که سر زنده دلان حیف بود بر بالین
ای که روشن نشدت حال دل سوختگان
همچو شمع از سر جان خیز و در آتش بنشین"کمال خجندی
عارفی که باتمام عشقش به خجند شهر زادگاهش تخته بند شهر تبریز گردید . اما هرگز یاد یار ودیار از خاطر نزدود.
"من به صد منزل زخوارزم جدا در آب چشم
همچنان نظاره مردم به جیحون می کنم .
دل یتیم کوی جانان است ومن این جا غریب
چون کند بیچاره مسکین تن تنها غریب
آرزومند دیار خویشم و یاران خویش
در جهان تا چند گردم بی سرو پا وغریب . "کمال خجندی
اما عارفان عاشق را مکان وزمانی در کار نیست او اگر چه برای زادگاه خود برای مردم خود دلگیر است اما هم زمان به مردمی که مهمان داریش می کنند و پاس خاطر او دارند عشق می ورزد و تبریز را راحت جان می داند .
"تبریز مرا راحت جان خواهد بود
پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا درکشم آب چرنداب وگجل
سرخاب ز دیده ام روان خواهد بود."کمال خجندی
حال زمانه را چنین آمده که امروز من ششصد سال بعد از او درشهر او مهمان باشم و غریب ویاد یار ودیار کنم .
یاد تبریز شهری که زیبا ترین روزهای جوانیم در آن سپری گشت ،شهری که شهامتم بخشید .یاد شهری که در کو چه کوچه آن دلهره زندگی در خانه تیمی را تجربه کردم ازدرب گجل تا سرخاب و مارالان .حال در دشت فرعانه، در فرا رود در شهر او ایستاده در کنار پیکره اش و پیکر سازی که تلاش می کند بخشی از آرامش ،صلح طلبی و نگاه باز اورا نسبت به جهان و انسان در هنرخویش متبلور کند.
جهان چه میزان زیبا می گردد وقتی که کلام وکمال ، کمال خجندی ها از ورای قرن ها در حافطه مردم می ماند و فرهنگ مردم را غنا می بخشد .
خجند چه میزان زیباست که بر ورودی آن عارفی بزرگ به خوش آمد گوئیت می آید "مهمان در خانه ام در آی "کلامی که از زبان هر خجندی می شنوی .براستی ما چه میزان وام دار کمال خجندی هاهستیم ؟
ادامه دارد
ابوالفضل محققی