ملاحظاتی در کیفیت تحقیقات فرهنگی و خصوصأ
ملاحظاتی در کیفیت تحقیقاتات فرهنگی و خصوصأ شرقشناسی و اسلامشناسی در غرب
فرهاد قابوسی
تا دهه های اخیر نظر در بارۀ کیفیت تحقیقات فرهنگی غرب خصوصأ میان ایرانیان این بود که به سبب تصور (!) اتکای این تحقیقات بر موازین و معیارهای علمی و منطقی، معمولأ آنها را صحیح می پنداشتند. کمااینکه معمولأ در این موارد از علوم فرهنگشناسی، تاریخ و شرقشناسی و اسلامشناسی یاد می شد. اما در این میان با پیشرفت دقت منطقی روشن شده است که نه تنها آنچنانکه راسل و وایتهد در کتاب «اصول ریاضی» و من در مقالات متعددی در مورد علم و فلسفه توضیح داده ام، اساس معیارهای علمی متداول در غرب خود محتوی کمبود های منطقی اساسی بسیاری هستند. بلکه بعنوان مثال در مورد "علم"تاریخ که مرجع عمدۀ شرقشناسی و اسلامشناسی محسوب می شود، تا دهه های اخیر تحلیل منطقی رعایت نشده و در بسیاری موارد علائق ناسیونالیستی مورخین نتایج کار آنها را تحت تاثیر قرار داده است (1). لازم به یاد آوری است که نخستین کسی که مشخصأ مسئلۀ معرفتشناسانۀ نگاه ناسیونالیستی به تاریخ مدرن (جنگ جهانی اول) را مطرح کرد، نه یک مورخ اروپایی بلکه یک مورخ استرالیایی بود که به تبع ناآلودگی به ناسیونالیسم اروپایی، قادر به نگاه غیر ناسیونالیستی به تاریخ اروپا بود (1). لذا بسیار بجاست که محققین شرقی، خصوصأ از روش و محتوای تاریخنگاری غربی در مورد شرق انتقاد کنند. چون تجارب نشان می دهند که هر گاه هم از لحاظ نظری وضعیت متفاوتی حاکم باشد، لکن در عمل مورخین اروپایی "قادر به پرش از روی سایۀ اروپایی خویش نبوده اند". لذا در رابطه با وضعیت تاریخنویسی، نتایج شرقشناسی، اسلامشناسی و ایرانشناسی اروپایی نیز می بایستی مورد شک و تردید اساسی قرار گرفته و بازبینی و تصحیح شوند. همچنانکه تاریخنویسی ایرانی نیز در مجموع معمولأ از زاویۀ ناسیونالیستی صورت گرفته و نیاز اساسی به تصحیح و تکمیل دارد. موضوعی که می بایستی در مورد تمامی نتایج علمی و فرهنگی معمول شود تا علوم آنچنانکه باید ساختاری منطقی بیابند. کمااینکه نتایج جدید تحقیقات ایرانشناسی نیز نشان می دهند که تعبیرات متداول سابق در مورد تاریخ ایران می بایستی کنار گذاشته شده و نتایج تحقیقی به طرزی منطقی ارزیابی شوند (2).
یادآوری می کنم که نگاه من به موضوعات فرهنگی و حتی علمی نیز از منظر منطق (بعنوان تلخیص نتایج تجربی بصورت عمومی) است. چون بنظر من نه تنها علوم دقیقه بلکه خصوصأ علوم جوان نظیر تاریخ و مشتقات یاد شدۀ آن متضمّن کمبودهای اساسی منطقی هستند که تنها در صورت رفعشان می توانند لایق نام علم (منطقی) باشند. مادام که این کمبود های منطقی برقرار هستند، نتایج علوم آلوده به پیشفرض های غیر منطقی خواهند بود و نه تنها ارزش منطقی نخواهند داشت بلکه در تعابیر متداول فرهنگی و سیاسی شان منجر به نتایج مضّری خواهند شد که هنوز در سراسر جهان شاهدش هستیم.
برای اینکه خیال دلبستگان به علوم جوان نظیر تاریخ و فرهنگشناسی را که مایل به شنیدن انتقادهای اساسی از بازیچه های دوران بلوغ خویش نیستند، راحت کنم، مثالی از وضعیت وخیم علم با سابقۀ ریاضی می آورم تا سبب عبرت آنها در حوزۀ علوم جوان بشود:
وقتی که در نیمۀ اول قرن بیستم نادرستی منطقی ساختار اساسی ریاضیات در طی «بحران اساس ریاضیات» محرز شد، زعیم ریاضیات عصر داوید هیلبرت گله کرد که "هرگاه ما ایراداتی را که منتقدین بر اساس ریاضیات می گیرند بپذیریم، می بایستی بیشتر ریاضیات را بدور بریزیم ..." (3.1). اثبات قضایای گودل پس از مدت کوتاهی نشان داد که حق با منتقدین بوده است. هر چند که راحت طلبی ریاضیدانان امکان پالایش این علم و بدور ریختن بخش معتنابهی از ریاضیات غیر منطقی را نداد، اما علوم جوان باید دقت کنند که آنها نیز دچار سرنوشت ضد منطقی مشابهی نشده و اساسأ زیر سئوال نروند (1.1).
همچنانکه سابقأ نیز توضیح داده ام مسئلۀ اصلی تحقیق: ملاحظۀ منطقی موضوعات است و نه خصایص مباحث مربوطه. چون منطق تلخیص قواعد تجربی عمومی محسوب می شود و متضمن ملاحظۀ شرایط مادی و تجربی موضوعات است. و هر مبحثی که دائمأ با منطق تطابق نیابد، نفوذ ذهنیات در آن بیشتر می شود. کمااینکه تقسیم موضوعات تحقیق به مباحث گوناگون مثلأ بر اساس خصایص فرضی تشخیص داده شده، ذاتی نبوده بلکه صرفأ بعنوان کمک به طبقه بندی مباحث می تواند مفید باشد؛ هرچند در فرهنگ تجزیه گرای مسلط اروپایی بنادرست چنین تصور می شود که تقسیم موضوعات به مباحث تقسیم شده از خود آنها برخاسته است. لذا همچنانکه لَیبنیچ (لایبنیتز) تشخیص داده بود، نهایت بحث در هر مبحثی منجر به بحث "کارمندان حسابداری"برای مقایسۀ کمیات عددی موضوع مورد بحث می شود. و بنظر من یعنی ارزیابی منطقی هر موضوعی منجر به بحث منطقی نسبت کمیات عددی مربوط به مبحث، نظیر بحث در کم و بیشی یا قدمت کمیات مذکور خواهد بود.
برای روشن شدن آنچه که در بالا در رابطه با نادرستی معیارهای علمی و منطقی مباحث مختلف اشاره کردم، یادآوری می کنم که وقتی علم ریاضی بعنوان جوهر و معیار صحت علوم آنچنانکه در کتاب اصول ریاضی در رابطه با «اتکای ریاضیات بر اعداد حقیقی» روشن شد، هنوز فاقد اعتبار منطقی است (3.2)، تکلیف دیگر علوم و خصوصأ "علوم"جوان تاریخ و شرقشناسی و ملحقات آن روشن است که نمی توانند ادعای منطقی بودن را داشته باشند. کمااینکه دقت منطقی در اروپا تا اوایل قرن بیستم حتی در علوم دقیقه نیز معمول نبود و ابتدا پس از مساعی فراوان «منطقیون» نظیر راسل و کارناپ و آشکار شدن بحران های اساسی منطقی در علوم دقیقه، تا حدودی دقت منطقی در علوم دقیقه معمول شده است. و آنچه که سابق بر آن در حوزۀ علوم دقیقه و فلسفه بیان شده بود، به تصادف تناسبشان با تجربه و تحلیل مادی شان می توانند معتبر شمرده شوند. لذا در علوم جوان نیز تنها تحقیقات منتشر شده در یکی دو دهۀ اخیر دعوی صحت منطقی (تجربی) می توانند داشته باشند و در مورد نتایج سابق به جهت متداول بودن عدم دقت منطقی، کم اهمیت بودن منطق، جان سختی سنت های ذهنی و پیش ـ فرض های ذهنی دیگر، اشتباهات اساسی معمول تر بوده اند.
در تایید نظرم دال بر عدم اعتبار منطقی علوم، یاد آوری می کنم که اساس علوم و فرهنگ معاصر مبتنی بر پیشفرض ها، فرایض و تصورات غیر تجربی و غیر منطقی قدیمی غیر قابل تعریف نظیر «اصل تقدم سکون»، «اصل تقدم ساختارها و مسیرهای مستقیم» متکی بوده است. یعنی در طول "تکامل"فرهنگ به فرهنگ معاصر بواسطۀ عدم بازبینی و تصحیح مقولات اساسی فرهنگ در علم و فلسفه، بر تعداد تناقضات اضافه شده است. و برخلاف دعوای زرگری میان «هستی شناسی» و «پدیده شناسی»، جهان بینی معاصر نه اینکه متکی بر اصالت تحول بلکه مبتنی بر اصالت سکون است. در رابطه با این تاسیس نادرست و مصنوعی بینش غربی مسلط در جهان، خصوصأ در تعمد نفع جویانه سیاست غرب برای امتناع از تحول و حفظ شرایط مصنوعی موجود، نگاه از بالای غرب به شرق و کم ارزش شمردن دست آوردهای فرهنگی شرق منعکس است. کمااینکه نگاه شرقشناسی غربی به شرق تا این اواخر از محدودۀ "عجایب و غرایب"و تفوق فرهنگی و "اهلی کردن سیاسی"شرق فراتر نرفته بود.
از سوی دیگر هرچند که در پس توجه به منطق در علوم دقیقه و مساعی مکتب «منطقیون» در فلسفۀ اوایل قرن بیستم، در حوزه های دیگر و علوم جوان نظیر تاریخ نیز مساعی در جهت سازمان منطقی آنها بوسیلۀ «مکتب آنال» انجام گرفت (1.1). لکن این مساعی همچنانکه در حوزۀ ریاضیات ناموفق ماند (3)، در حوزۀ علوم دیگر نیز عملأ کم توفیق بود. وگرنه دوام نگاه ناسیونالیستی به تاریخ تا اوایل قرن کنونی باوجود "مدارک و اسناد"کافی، در حوزۀ علم تاریخ پیش نمی آمد (1). و همچنانکه عبدالوهاب مدّب و من نشان داده ایم مردمشناسی و شرقشناسی نیز در نماد لوی استراوس مرتکب پیش ـ فرضها و نگاه غیر منطقی اروپامرکز نسبت به فرهنگ های شرقی نمی شد (4).
لذا نه تنها بحران های یاد شده علوم دقیقه در ریاضیات و فیزیک نظیر «بحران عدم توافق نظریه های نسبیت و کوانتوم» حل نشده مانده اند، بلکه همچنانکه «فلسفه پست مدرن» در مورد فلسفه و بحران «پایان تاریخ» در مورد تاریخ نشان دادند، بحران های مشابهی در حوزه های علوم دیگر نیز مطرح شده و می شوند. یادآوری می کنم «ماجرای سوکال» که در طی آن ناشیگری و روال سطحی فلسفۀ پست مدرن آشکار شد، ثابت کرد که خصوصأ علوم جوان نظیر روانشناسی تا چه حد از نظر منطقی ناشی اند (5).
از سوی دیگر صرف دقت در ساختار منطقی (ـ تجربی) موضوعات در حوزه های مختلف علوم کافی است تا صحت آنها را سوای جنبه های خاص مباحث مربوطه روشن کند. چون اعتبار صحت هر نظری صرفا بواسطۀ ساختار منطقی آن نظر روشن می شود و نه رابطه اش با خصایص مبحث مربوطه. یعنی اعتبار نظر هر متخصصی منوط به ساختار منطقی آن نظر است و نه تخصص متخصص. چون تخصص در مبحثی شرط لازم دخالت در مبحث است ولی شرط کافی آن دقت منطقی نظر متخصص می باشد. و از آنجایی که عمر دقت منطقی حتی در علوم دقیقه نیز چندان زیاد نیست، لذا متخصصین مباحث علمی نیز تا این اواخر مسلح به دقت منطقی نبوده اند. دوام بحران ها و تناقضات اساسی یاد شده نشان می دهد که ما در منطقی ساختن علوم دقیقه چندان پیشرفتی نداشته ایم، چه برسد به علوم جوانتر نظیر تاریخ، فرهنگشناسی و به تبع ملحقات یاد شدۀ آنها.
یادآوری می کنم همچنانکه تعابیر غیر منطقی توجیه کنندۀ پیش ـ فرض ها از نتایج آزمایشی علوم دقیقۀ نشان داده اند، تعبیر اسناد و مدارک تاریخی بر پایۀ پیشفرض های متداول تاریخنویسی نیز امری بدیهی بشمار می رود.
در این رابطه آشکار شدن تفسیرهای ناسیونالیستی متضاد از وقایع تاریخی مربوط به جنگ اول جهانی در کشورهای اروپایی تا حدود یک دهۀ پیش نشان داد که تا دهه های اخیر تاریخنویسی اروپایی نیز اساسی منطقی و علمی نداشته است (1). لذا تردید منطقی در نظرات غربی نسبت به تاریخ و فرهنگشناسی و ملحقاتش نظیر شرقشناسی و اسلامشناسی نیز که مرتبط با علم تاریخ اند، کاملأ رواست. همچنانکه ادوارد سعید نیز از نقطه نظر دیگری انتقاد لازم را از شرقشناسی به عمل آورده است (6). خصوصأ که بسیاری از شرقشناسان، اسلامشناسان و ایرانشناسان اروپایی نظیر آلمان و کشورهای تحت نفوذ فرهنگی آلمان نظیر اطریش و سویس بواسطۀ عود مستمر بینش های ناسیونالیستی افراطی و نژادپرستانه و فاشیستی ( > نازیستی) در دهه های سابق در این سرزمینها، مستقیم و غیر مستقیم تحت تاثیر این بینش اندیشیده و "تحقیق"کرده اند.
چون فرهنگ غربی بعنوان مولد مباحث یاد شده باتوجه به زمینه های مشخص بینش اروپامرکزی و نژادپرستی در مورد فلاسفۀ کلاسیک نظیر دکارت و کانت اساسأ و اصولأ آلوده به بینش های اروپامرکز، ضد شرقی و نژادپرستانه بوده و انتظار تحلیل منطقی موضوعات مربوطه را از آن نمیتوان داشت. هرچند که به تصادف میتواند چنان شده باشد. یادآوری می کنم که فرهنگ و فلسفه اموری منطقی هستند، و چون بینش های اروپامرکز، نژادپرستانه و مابعدالطبیعی اساسأ و اصولأ غیر منطقی اند، لذا وجود هرکدام از آنها در متفکری مردودیت اساسی نظرات اورا محرز می سازد. هرچند که او شاید به تصادف نظری درست را در موردی خاص تکرار یا مطرح کرده باشد.
"فرهنگشناس"معروف یاکوب بورکهاردت مرشد نیچۀ "متفلسف"بعنوان ماحصل بینش فرهنگی اروپای کلاسیک نمونۀ بارز نگاه فرهنگی مخبط اروپا به خویش و خصوصأ به شرق است. لذا زمانیکه در غرب معاصر در مورد تاریخ جنگ جهانی اول که عمدۀ مدارک مربوط به آن دستکم از چندین دهۀ پیش در دسترسی بودند، تفسیر ناسیونالیستی در کشورهای مختلف غالب بوده باشد. تکلیف نظرات غربی در مباحث بسیار قدیم تاریخ شرق، شرقشناسی، اسلامشناسی و ایرانشناسی که مدارک موجود بسیار کمتر، و تسلط متخصصین غربی بر زبانهای مربوطه کمتر بوده است، روشنتر است. بعنوان مثال نادرستی های سابق و تغییر نظرات در رابطه با تاریخ ایران در دهه های اخیر، نظیر آنچه که من در نوشته هایم در رابطه با انتشارات اخیر آورده ام، نشان می دهند که باوجود در دست بودن اسناد و مدارک کافی، حتی میان متخصصین غربی نیز تنها در سالهای اخیر دقت منطقی لازم در این مسائل تاریخی متداول شده است و پیش از آن پیش ـ فرض های سنتی در تعبیر و تفسیر "مدارک و اسناد"تاریخی حاکم بوده اند (7).
همچنین از آنجایی که نه تنها طبق «اصل عدم قطعیت » هیزنبرگ مشاهدۀ پدیده ای ساختار آنرا مخدوش می کند، بلکه بنظر من مطالعۀ مقولات مربوط به پدیده نیز "ماهیت"مشهور و "شناخت"معروف آنرا مخدوش می سازد. لذا باوجود تحقیقات بسیار و مساعی شرق شناسانی که برخلاف بسیاری از همکارانشان خادم مستقیم دول اروپایی در تنظیم استعمار نبوده اند، در مجموع شرقشناسی در اموری دخالت کرده است که نمی بایست! چون دستکم نگاه فرهنگی و عمومی مردمان مغربزمین و برخوردشان با شرق، تحت تاثیر نتایج متداول شرقشناسی بوده و آنچنانکه شاهدیم منجر به ارزیابی درستی نشده است. لذا نمی توان تعجب داشت که ادوارد سعید از "پایمال شدن"شرق بدست شرقشناسی بنویسد و نوآم چامسکی فرهنگشناس نظر او را تایید کند.
بعنوان نمونۀ برخورد غیر منطقی شرقشناسان غربی با شرق می توان به نظرات گلدچیهر (گلدزیهر) بعنوان یکی از "پیشروان"شرقشناسی دقت کرد.
بسیاری از ایرانیان بدلایل سیاسی و شبه سیاسی نظرات ایگناچ گلدچیهر را بعنوان مرجع مطلق اسلامشناسی می پذیرند، درحالیکه میان متخصصین آلمانی بر سر اعتبار نظرات وی به جهت اینکه آنها بهتر با نظرات او آشنایی واقعی دارند، بحث شروع شده است و برخی روش و اساس نظرات اورا در اسلامشناسی نادرست تشخیص داده اند (8).
آنچه که شاید بسیاری از ایرانیان نمی دانند، اینست که این محقق باوجود تعلقش به جناح مترقی اندیشمندان یهودی قرن نوز ده و اوایل بیست، توهم نادرستی از کیفیت فرهنگی دین یهود و نظری اصولأ مبتنی بر پیشفرضهای دینی یهودی داشت. و به روال یهودیان معاصرش تحت شرایط فشار ناسیونالیسم آن عصر بر یهودیان اروپا سعی در غلوّ در بارۀ زمینۀ دینی (یهودی) موضوعات مختلف فرهنگی کرده است. تا دستکم از حقوق فرهنگی یهود در فرهنگ اروپا که در آن عصر مواجه با نفی ناسیونالیستی در اروپا شده بود، دفاع کند. این مسئله در شرایط آنعصر عکس العملی غیر علمی و ضد منطقی اما عادی محسوب می شود. خصوصأ که روشنفکران یهودی آنعصر اروپا درحالت تدافعی قرار داشتند و با شروع بارقۀ نژادپرستی در اروپا، افکارشان انعکاس شرایط ناروای معاصرشان بود.
سوای این حقایق تاریخی که گلدچیهر تحت آنها می اندیشید و تفسیر می کرد، باید توجه داشت که البته طبیعی است که ادیان نواحی همجوار معمولأ تحت تاثیر تاریخی ادیان متقدم بوده و طبیعی تر است که توجه به محتوای سادۀ کتب دینی روشنگر این حقیقت پیش پا افتاده هستند. یعنی وقتی که انجیل یا قرآن محتوی افسانه ها و داستانهای تورات اند و خود آشکارأ به ادیان ماقبل خود که همه از ناحیۀ محدود محل سکونت اقوام سامی برخاسته اند، رجوع می دهند، تاثیر تاریخی و جغرافیایی ادیان متقدم بر ادیان متاخر روشن است. کمااینکه بخشی از افسانه های تکرار شده در این ادیان نیز مبتنی بر افسانه های قدیمتر بین النهرین نظیر «داستان گیل گمیش» سومری بوده است. لکن مسئله زمانی قابل تردید منطقی می شود که پا از این تاثیرات متداول جغرافیایی ـ تاریخی مطابق شرایط اقلیمی و مادی فراتر نهاده و سعی در تحویل کامل یا غالب ادیان به همدیگر کنیم. از اینروست که چون در عصری که حضور منطق در علوم اروپایی همچنانکه در بالا توضیح داده شد، چندان قابل ملاحظه نیست؛ بینش گلدچیهر در اوایل علم تاریخ و شرقشناسی نمی تواند نمونۀ بینش منطقی شمرده شود. و ازاینرو می بایستی در نظرات اسلامشناسانۀ او و تعمیم و تشدید معاصرشان در سایۀ روال عمومی سیاسی معاصر که خواه و ناخواه ضد اسلامی است، تردید کرد.
از سوی دیگر آنچه که بسیاری فراموش کرده اند، اینست که اقوام عربی کوچ کننده ("بیابانگرد"!) وارث و ناقل فرهنگ های پیشرفتۀ قدیم بین النهرین و صاحب فرهنگ ادبی درخشانتری نسبت به ساکنین مناطق همجوار بوده اند که در ادبیات شعری و دینی دوران موسوم به "جاهلی"منعکس است. لذا هیچ تعجبی نیست که وقتی از میان اقوام عبری سامی وارث و ناقل فرهنگ بین النهرین دو دین ابراهیمی برآید، از میان اعراب سامی همجوار آنها نیز بعنوان وارثین و ناقلین همان فرهنگ درخشان قدیم دین سومی متولد شود.
بگذریم از اینکه بر اساس همین منطق تاثیرات تاریخی جغرافیایی تاثیر ادیان همجوار بر همدیگر، دستکم از ادیان قدیم بین النهرین بر ادیان بعدی ایرانی، مسیحی، یهودی و اسلامی مبرهن است. بدون اینکه بتوان از این تاثیرات طبیعی نتایج افراطی جهت ترجیح و اصلیت دینی نسبت به دین دیگری گرفت. کمااینکه وقتی فرزندی متولد شده از والدینی (!) حتی از مرحلۀ جوانی شخصیتی کاملأ متفاوت و مغایر والدینش می یابد و تحت تاثیر شرایط مادی محیط فرهنگ و معرفت دیگری مستقل از والدینش می یابد. تکلیف تاثیرات غیر نیمه مادی ـ نیمه ذهنی ادیان متقدم بر متاخر روشن است. دقیقأ در همین رابطه است که سعی گلدچیهر و برخی دیگر در تحویل اساسی اسلام به ادیان متقدم ورای تاثیرات متداول که شامل ادیان متقدم نیز می شود، ذهنیت گرایانه و مابعدالطبیعی محسوب می شود. چون تاثیرات مهمتر محیط و شرایط مادی در تکامل ادیان را کنار می گذارد! به سخن دیگر گلدچیهر با بینشی دینی و روشی کاملأ ذهنی به رابطۀ میان ادیان پرداخته است، از اینرو تعجبی نیست که نتایج ذهنی غیر منطقی در تحویل اسلام به ادیان متقدم، از ملاحظۀ متافیزیکی اش از مسائل فرهنگی تاثیر یافته باشد. هرچند که در عصر او کلیت فرهنگشناسی غیر منطقی و غیر علمی بود و بر ذهنیات مابعدالطبیعی متکی بود.
در تایید این نظرات من می توان به مشخصات معرفتشناسانۀ نظرات گلدچیهر دقت کرد که برخلاف منطق به "جنبۀ علمی دین و خصوصأ دین یهودی و جنبۀ علمی یکتاپرستی"معتقد بود. موضوعی که مطابق آنچه که بالا استدلال کردم بجهت زمینۀ بینش مابعدالطبیعی در آن منجر به مردودیت اساسی نتایج اخذ شده از آن می شود. یادآوری می کنم که آثار گلدچیهر به زبان مجارستانی نشان میدهند که او شدیدأ تحت تاثیر بینش یهودی اش قرار داشت (9). و اینکه ارزیابی من و نظراتی که در رابطه با شرایط و محتوای مشروط بینش گلدچیهر در عصر وی نوشتم، صرفأ ارزیابی منطقی از شرایط تاریخی معاصرش بود که اشاره کردم و به هیچ منبع دیگری غیر از عامیت منطقی آن شرایط متکی نیست. اما نتایجی که منبع تخصصی (9) بیان می کند، تحلیل محتوای بعضی از نوشته های گلدچیهر است. لذا توافق بارز میان این دو نظر (نظر صرفأ متکی بر ارزیابی منطقی من و نظر تخصصی متخصص) نشان می دهد که مطابق برنهاد من در بالا، ارزیابی منطقی (متضمن تجارب تاریخی) موضوعات علی الاصول مقرون به صحت است. لذا نظر گلدچیهر دالّ بر تحویل ادیان متاخر به دین یهودی و خصوصأ مورد اسلام را می بایستی در متن مساعی غیر منطقی این اسلامشناس در عصری دید که اسلامشناسی دعوی منطقی بودن نمی توانست داشته باشد.
آنچه که گلدچیهر فراموش کرده است، اینست که اولأ مسئله دینشناسی بر سر تاثیر ادیان همجوار متقدم و متاخر است و نه تحویل نسبی یکی به دیگری یا به دیگر ادیان متقدم. ثانیأ خود ادیانی که بر اسلام تاثیر داشته اند، نظیر خود اسلام همه متاثر از ادیان قدیم بین النهرین بوده اند، لذا سخن از تاثیرات متقابل ادیان همجوار باید باشد که حتی از ادیان متاخر بر ادیان متقدم نیز، در صوری از آنها که مورد مطالعۀ گلدچیهر و دیگران شده است، انجام یافته اند.
متخصصین متاخر ایرادات منطقی دیگری از نظر روش شناسی بر تحقیقات گلدچیهر وارد می دانند. نظیر روش کجدارو مریز و غیر منصفانه او در مورد اسلامشناسی که برخی آن را به "تردستی"او و فقدان تحقیق سیستماتیک در آثارش تعبیر کرده اند (8). بنظر آنان همچنانکه ارزیابی گلدچیهر از کیفیت «حدیث» در تاریخ اسلام نادرست است، نگاه او به جامعۀ مسلمانان نیز متاثر از شرایط بحث متداول معاصرش است که تحت تاثیر شرایط سیاسی معاصرش قرار داشت (8). امری که بنظر من در فقدان ساختار منطقی حوزۀ کار او که تاریخ ادیان و اسلامشناسی معاصرش باشد، بدیهی است. چون در فقدان ساختار منطقی فرهنگ، پیشفرضها و سنت های فرهنگی تابع شرایط سیاسی عصر همواره بر معیار های فرهنگ و تحقیقات حاکم خواهند ماند. کمااینکه در عصر گلدچیهر اسلامشناسی مسئله ای فرهنگی بود و هنوز حتی به مرحلۀ ابتدایی علمی نیز نرسیده بود. همچنانکه انحراف عمدۀ ایرانشناسی آلمان در همان عصر به نژادپرستی آریایی در سایۀ تمایلات عمومی نازیستی حاکی از بدویت منطقی این دو مبحث مرتبط شرقشناسی در اروپا هستند.
با توجه به این جوانب نگرش گلدچیهر است که بنظر من نیز در توافق با دیگران (8) ، (9) او در «شرق» مورد مطالعه اش دستبرده و آنرا مخدوش کرده است. تاحدی که امروز دیگران در تشکیلات های سیاسی با اتکاء به او اسلام را به یمن تردستی های بیشتری، مخدوش تر جلوه می دهند (10). چون بنظر منتقدین نظرات گلدچیهر علاوه بر غیر منطقی ساختن اسلامشناسی تا دهه های اخیر، آماده کننده زمینۀ عدم توافق، تقابل خصمانه و عدم امکان دیالوگ میان اروپا و شرق مسلمان بوده است (8).
حواشی و توضیحات:
ـ در مقدمه و متن این کتاب (2013) مورخ توضیح داده است که مورخین معتبر اروپایی تا کنون قادر به ارزیابی منطقی پدیدۀ جنگ اول جهانی نبوده اند. و معمولأ مورخین هر کشوری از دید ناسیونالیستی آن کشور به این پدیده پرداخته اند.
(1.1) در رابطه با علم تاریخ یادآوری می کنم که نظریه پردازی در مورد تاریخ نظیر «مکتب آنال» سرو کارش بیشتر با "تاریخ شناسی"است و نه "تاریخ نویسی". از اینرو همچنانکه بررسی منبع (1) نشان می دهد، ایجاد این مکتب تاثیری در ناسیونالیسم مزمن مورخین فرانسوی نسبت به ارزیابی جنگ اول جهانی تا یکی دو دهۀ پیش نداشته است. کمااینکه "ملاحظۀ طولانی مدت پدیده های تاریخی" (چند قرنی) و بنظر من "ارزیابی جغرافیایی تاریخ"که نیازمند زمان طولانی است، آنچنان که در مکتب آنال رایج شد، موجب تباعد از دقت کافی نسبت به وقایع کوتاه مدت تاریخی گشته و مانع ملاحظۀ بیطرفانۀ واقعۀ "کوتاه مدت"جنگی جهانی اول حتی وسیلۀ مورخین فرانسوی شد. اگر فرصتی شد با ارزیابی منطقی نمونه مهم تحقیقات مکتب آنال که تاریخ «مدیترانه» از فرنان برودل باشد، می توان نشان داد که پیاده شده موازین نظری این مکتب تا چه حد بصورت منطقی انجام یافته است.
(3.1) Grundlagenkrise der Mathematik: Foundational crisis of
mathematics.
(3.2) A. N. Whitehead, B. Russell, “Principia Mathematica”, …:
ـ متاسفانه همکاران علم ریاضی به این کتاب ارزنده که مساعی تاسیس ساختاری منطقی برای علم ریاضی را در بر می گیرد، توجه لازم را نکرده اند. چون در همان مقدمه جلد اول و متن جلد دوم به ترتیب عدم اعتبار منطقی "مجموعۀ اعداد حقیقی"که بخش اعظم ریاضیات متکی بر آنهاست، توضیح داده شده و اثبات شده است.
A. Sokal, J. Bricmont, „ Fashinable Nonsense“, (Picador, 1998).
Edward Said, „Orientalismus“. Ullstein 1981.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=41885
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=41976
„Iran, frühe Kulturen zwischen Wasser und Wüste“, Hirmer, Muenchen, 2017.
Hans-Peter Raddatz, „Der Niedergang der Orientalistik
Teil 1: Tilman Nagel als Gegenpol eines dekadenten
„Islamdialogs“.
http://web.tuomi-media.de/dno2/Dateien/NO518-11.pdf
Religion und Philosophie
Ottfried Fraisse: Ignác Goldzihers monotheistische Wissenschaft.
https://publishup.uni-potsdam.de/opus4-
ubp/frontdoor/deliver/index/docId/9985/file/pardes22_235-241.pdf
عدم رعایت انتقاد علمی ضروری بینش علمی نسبت به منابع و نظرات پیشین هر مبحثی در رابطه با نظرات جانبدارانۀ گلدچیهر نسبت به اسلام ((8)، (9)) سبب شده است که در سایۀ جو ضد اسلامی متاثر از جمهوریخواهان آمریکا از بوش صغیر تا ترامپ، کسانی که بویی از تحقیق تاریخی نبرده اند در حول و حوش مراکز تبلیغاتی مسیحی نظیر "اناره"جمع شده و به تولید نوشتجات تبلیغات دینی مشغولند. جهت آشنایی با کم و کیف این مرکز تبلیغات دینی مسیحی که مایل به مسیحی کردن مسلمانان است، بنگرید به: