اهمیت "غفلت" درزندگی فردی و اجتماعی
غفلت، درحقوق وقضا گاهی به عنوان جنحه، هنگامی که موجب واردآوردن خسارت به دیگری می شود، مورد مجازات قرار می گیرد. عده ای ارتکاب آن را به ریشه روانی نسبت می دهند و بعضی تا جائی پیش رفته اند که ازآن به عنوان یک بیماری روانی یادمی کنند. این موارد، غفلت دررابطه بادیگری تعریف می شوند. البته ازقدیم ادیان ازغفلت دررابطه با خدا ودین استفاده ابزاری کرده و مرتکب جنایت های فراوانی شده اند. اما آن نوع غفلت که تأثیراتی عمیق وماندگار در زندگی مادی و روانی فرد وجامعه می گذارد، تاحدی که باسرنوشت بشرگره می خورد وکم ترازآن سخن به میان آمده ومجازاتی برای ارتکاب آن درنظر گرفته نشده است، غفلت از خود می باشد. به دلیل همین نبودن مانع ومجازات، انسان ها به صورتی گسترده وبه دلائلی گوناگون، آگاهانه یا ناخودآگاه مرتکب غفلت ازخود می شوند. به خصوص غفلت از ژرفای درون خود.
انسان دارای کراماتی ذاتی است که اوراازحیوانات متمایزمی کنند. آگاهی و ناآگاهی ازاین کرامات، می تواند انسان را از انسانیت تا حیوانیت تعریف کند. این کرامات در حقوق او تعریف می شوند که ذاتی اوهستند. غفلت ازاین حقوق، نادیده گرفتن کرامات خویش وقراردادن خود دردرجات پائین تری از "من"واقعی می باشد. درحالی که "من"ازحقوقی که در وجودم وجوددارند غافل می شوم، چگونه می توانم انتظار داشته باشم که دیگران از حقوق "من"غافل نشوند؟ استقلال وآزادی ازجمله حقوقی هستند که اغلب انسان ها ازوجودآنها دردرون خویش غفلت می ورزند وخودرا ازآنها محروم می گردانند. استقلال به این معنااست که وجدان انسان مستقل از انواع فشارهای داخلی (ذهنیات، توهمات، بیماری هائی مانند حسادت، تکبر، کینه ورزی و...) وخارجی (زور، تفخر، پول، ترس، مقام، تبلیغات وضداطلاعات و...) بتواند باکسب اطلاعات وتعقل، درطول زندگی خود تصمیم بگیرد. صنعت تبلیغات با استفاده ازاین خلأ روانی انسان به خصوص دردهه 1960 درآمریکا توسط اعضای روانکاو خانواده فروید گسترش یافت. به این ترتیب، استقلال مهم ترین ابزار خردورزی می باشد وبدون آن، تصمیمی را که می گیرم تحمیلی است واز "من"نیست. انسانی که دارای این درجه از استقلال باشد، با آزادی ذاتی خود، بهترین تصمیم را برای بهترین موقعیت زمانی ومکانی اتخاذ می کند. به این ترتیب، با انباشت بهترین تصمیمات در جامعه، رشد جامعه ممکن می گردد. البته برای شروع تحولات واقعی و بادوام، کافی است که فعالان وکنشگران ومدیران جامعه ازخودغفلتی بیرون آیند تا مردم هم کم کم ازآنها الگوبرداری کنند.
برعکس آن، هنگامی که خودما استقلال و آزادی خودمان را نادیده بگیریم و به آنها ارج نگذاریم، چگونه خواهیم توانست از حاکمیت بخواهیم که استقلال وآزادی مارا محترم بدارد؟ وقتی برای استقلال و آزادی چشممان به قدرت حاکم دوخته باشد، به این معنی می باشد که آنها را دروجود خودمان نمی شناسیم واز آنها غفلت می ورزیم. آن چه را که خود نداشته باشیم، به دلیل اولا نخواهیم توانست ادعاکنیم که دیگران هم آن را دارند، وبنابراین استبداد وجامعه استبدادی را پذیرفته ایم. وقتی از وجدان خودبریده باشیم واز استقلال و آزادی خود غفلت کنیم، آن چه که خودداریم وازآن غافلیم را برای جامعه از قدرت مستبد گدائی کنیم، طبیعتا هرگزبه آن دست نخواهیم یافت. به این ترتیب درجامعه ای که افراد آن خودرا فاقد استقلال و آزادی بدانند، چگونه می توان انتظارداشت که استقلال و آزادی درآن جامعه مستقر باشد؟ بافرض این که مستبدی پیداشود وآزادی واستقلال را به چنین جامعه ای هدیه دهد، این جامعه به همان دلیلی که باغفلت از وجودآنها دردرون خود، خودرااز استقلال و آزادی محروم گردانده، توان بهره بردن از آنها را در جامعه نخواهد داشت واز آنها غفلت خواهد کرد واستبداد رابرخود حاکم خواهد گرداند. مخالفان دمکراسی در جامعه های دمکرات ازاین عملکرد پیروی می کنند ونسبت به حقوق خود ودیگران بیگانگی کرده وبه آنها تجاوز می کنند.
وقتی وجدان ما به وجود استقلال و آزادی درخلقت ما آگاهی پیداکند، آنگاه می توانیم ادعا کنیم که این حقوق در وجوددیگری هم وجود دارند وبه این ترتیب آن را درجامعه بسط داده ایم. این جامعه، جامعه ای می شود که استقلال وآزادی درآن مستقر وجاودانه می گردد. به این ترتیب، برخلاف نظر فیلسوفانی که انسان را موجودی فاقد تبهر در سیاست گزاری میدانند، انسان موفق می شود که سیاستی جاودانه را برای زندگی درخور طرح ریزی نماید.
این نوع توجه به خود به معنای فردگرائی نیست، بلکه به دلیل این که حقوق ذاتی، ازجمله استقلال و آزادی در ذات همه انسان ها می باشد، آگاهی مستمر از وجود آنها درخود، وغافل نشدن ازآنها، برای دررابطه قراردادن حقوق خود با دیگری است. این توجه، آگاهی از درون "من"یا خودشناسی است. تازمانی که "من"از وجود حقوق خویش آگاه نباشم، نمیتوانم حقوقی هم برای دیگری قائل باشم.
البته ازغفلت بیرون آمدن وآگاهی به حقوق ذاتی خویش محتاج انگیزه است. بنابردلائلی که آوردن آنها دراین کوتاه نمی گنجد، به نظر یک روانشناس فرانسوی، احساس انگیزه و معطوف کردن خواست خود برای مقابله با غفلت دشوار است. با این حال ، این یک چرخه متقابل است: هرچه ما انگیزه و اراده کمتری برای مبارزه باغفلت داشته باشیم ، کنترل ذهنیت بروجدان قوی ترو بیشتراز بیش دچار غفلت می شویم. و هرچه غفلت را به حداقل برسانیم ، انگیزه و اراده بیشتری خواهیم داشت. اوبرای غلبه بر غفلت، پیشنهاد می کند که "در روزاقلا سه بار باصدای بلند و با برزبان آوردن آن چه را که ازآن غفلت می ورزیم به خود یارآوری کنیم، انگیزه رادرخودایجاد می کنیم". اما چه انگیزه ای بزرگ تراز بیرون آمدن از زندگی درمحیطی پرازفساد وبی عدالتی و فساد و با آینده ای تاریک؟
اما آن چه که به انتخابات ربط پیدا می کند این است که جامعه ایران بیماراست. فساد همه گیروفقر درمتن جامعه بیداد می کند. روحانیت جای خودرا دارد و جوغالب برآن، باخرافات و تحمیق جامعه وخدعه عجین است. بخش بزرگ فعالان ما ازابتدای انقلاب دردستجات مختلف وگاه بااختلاف سلیقه، همه دراین وضعیت سهیم اند ومستقیما مسئول وضع موجودند. سکوت کنندگان روحانی وغیر روحانی هم به نوبه خود دراین اوضاع سهم دارند. درچنین وضعیتی، مردم بیزار و فقیر و عصبانی و بیمارجسمی وروانی از راه خود به بیراهه رفته اند. نه حقی برای خودقائلند ونه حقوقی برای دیگران. راه انداختن انتخابات و شرکت کردن ونکردن، رای دادن و ندادن نه چیزی راثابت میکند ونه چیزی را متحول می گرداند. جنجال راه انداختن درمورد انتخابات به سود حاکمیت تمام خواهدشد زیرا بحث بر سر چیزی است که وجودندارد وحاکمیت اصرار بر وجود آن دارد. جنس "انتخابات"درکشوراز جنس همان ذهنیات است که وجود خارجی ندارد، باطل است واز حق درآن نیست. مردمی که غافل از استقلال وآزادی خودنباشند، خوب تشخیص خواهند داد که درچنین مواقعی چه تصمیمی باید بگیرند. وهرگاه از استقلال و آزادی خود غافل باشند، رای دادن وندادن آنان تغییری در اوضاع نخواهد داد زیرا جامعه استبداد و فساد وفقروبیماری را برگزیده است. راهکار آنست که کنشگران جامعه را به آگاهی به حقوق خویش بخوانیم تا استبداد محل عمل پیدا نکند. علت عدم موفقیت کسانی که به نام اصلاحات بدون تغییر درخود وجامعه آرزوی تحولات ساختاری دارند، همین مانع بزرگ، یعنی غفلت از حقوق خویش است.