Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

روز 21 آذر 1325، در تاریخ معاصر ایران

$
0
0
از دید شوونیست های حاکم د ر تهران، یکی از "گناهان" نابخشودنی فرقه دموکرات، همانا اشاعه و رسمی ساختن زبان ترکی در مدارس و ادارات بود . این یک تخطی جسورانه از قوانین نا عادلانه حکومت شوونیستی بود که زبان فارسی را که برای ملت های غیر فارس در ایران زبان بیگانه ای محسوب میشود، زبان رسمی کشور و یگانه زبان تحصیل در مدارس در سرتاسر ایران تعیین کرده بود .

در دوران تسلط و خودکامگی رژیم شاه، حکومت استبدادی ، روز 21 آذر را به نام  روز "نجات"آذربایجان ، همه ساله جشن گرفته و در نشریات تحت سانسور ،  شخص شاه که گویا در چنین روزی در سال 1325، این خطه را از دست "متجاسرین"نجات داده است ، مورد ستایش و مداحی قرار میگرفت! در روز 21 آذر، ارتش در تبریز در خیابانها رژه رفته  و قدرت پوشالی خود را به رخ مردم کوچه و بازار میکشید. باید دید آیا روز 21آذر،  آنطور که مرتجعین و شوونیست ها ادعا میکنند ،روز نجات آذربایجان است یانه و بطور کلی این عبارت و این اشاره به  روز 21 اذر، پس از گذشت سال ها ، چه واقعه سیاسی مهمی را در خاطره ها زنده میکند .

تاریخ معاصر ایران درحقیقت امر، تاریخی پر ماجرا و خونین و دردناک است .این تاریخ از انقلاب مشروطیت آغاز میشود  و سرتاسر آن مملو از حوادث خونبار،  شکست ها، پیروزیها و جنگ ها و کشتارها است.انقلاب مشروطیت بیش از صد سال پیش ، در سال 1906 میلادی، به وقوع پیوست. پس از مرگ مظفرالدین شاه که فرمان مشروطیت را امضا کرده بود، فرزندش محمد علیشاه خودکامه ، به دست لیاخوف  و دیگر قزاق های روسی ، مجلس را به توپ بست و بار دیگر ، استبداد عنان گسیخته را در کشور مستقر ساخت. در حادثه بمباران مجلس ،تعدادی از مدافعین آن به قتل رسیده و بسیاری دیگر، مجروح گردیدند . همچنان، تنی چند از مشروطه خواهان، از آنجمله ملک المتکلمین و صور اسرافیل، به فرمان شاه  خود کامه، در باغشاه کشته شدند.به دنبال کودتای محمد علی شاه ، در آن روزهای مخوف که صدای آزادی خواهی در همه جای ایران ، خاموش شده بود،تبریز مبارز بپا خاست وعلیه سلطه استبداد محمد علیشاهی، پرچم مقاومت و پایداری رابر افراشت. تحت رهبری "مرکز غیبی"که در راس آن کمونیست شهیر، علی مسیو قرار داشت و با داشتن سرکردگانی نظیر ستارخان،باقرخان، حسین باغوان و حیدر عمواوغلی، این شهر قهرمان  یازده ماه تمام در مقابل هزاران تن از لشگریان استبداد، دلیرانه ایستاد و در نهایت پایداری و جانفشانی، مسلحانه جنگید و مشروطیت را به ایران برگرداند. گرچه انقلاب مشروطیت بعلت خیانت بورژوازی و دخالت قدرتهای سلطه گر خارجی با ناکامی مواجه شد،اما یاد فداکاریها و جانبازیهای توده های زحمتکش و بپاخاسته آذربایجان و نام سرداران والا مقام آن دیار مبارزه و مقاومت، به بخشی جداناپذیر از تاریخ مبارزات خلقهای ایران در راه آزادی و دمکراسی، مبدل شد.  

پس از انقلاب مشروطیت و تحت تاثیر انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 در روسیه،در نقاط شمالی ایران که در همسایگی  شوروی قرار داشتند،قیامهای ضد استبدادی و ضد استعماری مهمی بوقوع پیوست که در آنها فرزندان دلیرآذربایجان، نقش برجسته ای بازی کردند. متاسفانه همانطور که انقلاب مشروطیت ایران، شکست خورد، قیامهای آزادیخواهانه در گیلان،آذربایجان و خراسان نیز، همه ناکام ماندند. در سال 1919، دولت انگلیس بمثابه حکومتی سلطه گر و استعماری، برای تسلط کامل برایران، کوشید قرارداد اسارتباری را بدست وثوق الدوله رِِئیس الوزرا ودیگر نوکران بومی خود،به مردم ایران تحمیل کند.مجلس و توده های بپاخاسته در مقابل این توطئه ننگین استعماری ایستادگی نشان داده و پیگیرانه با قرارداد شوم امپریالیستی، مبارزه کردند.اما دولت انگلیس که نتوانسته بود از اینطریق  درانجام مقاصد شوم خود توفیق حاصل کند،دست از توطئه گری برنداشت و کوشید از راه دیگری به آرزوی خود که نظارت کامل بر امور سیاسی و اقتصادی ایران بود،نایل آید. حاصل این کوششهای استعماری،کودتای 3 اسفند سال 1299 شمسی بود که بدست سید ضیاء طباطبائی، روز نامه نگار جیره خوار و فرمانده قزاق،رضاخان میرپنچ بمورد اجرا گذاشته شد.  سید ضیا که به نخست وزیری گماشته شده بود، سه ماه و اندی پس از کودتا از مقامش معزول گردیده، از کشور خارج شد.با استعفای این مهره استعمار از نخست وزیری، تنها رضا خان قزاق بر سریر قدرت باقی ماند. بین کودتای انگلیسیها و بقدرت رسیدن رضا خان تا برچیده شدن بساط سلطنت قاجارها،تنها 4 سال واندی فاصله بود.در طول این مدت ، هرروز بر قدرت و نفوذ رضاخان افزوده شد و در نهایت امر، این قزاق قلدر منش بجای شاهان قاجار ،بر تخت سلطنت نشست. رضا شاه پس از سالها زور گوئی و خودکامگی،در شهریور سال 1320شمسی،با اشغال نظامی ایران توسط قشونهای متفقین، مجبور باستعفا و ترک ایران گردید.

در طول 20سال تسلط رضا شاه بر ایران، از آزادی و دمکراسی در این کشور، نشانه ای وجود نداشت.در تمام این مدت، قلمها شکسته میشد و فریادهای حق طلبی در گلوها خفه میگردید.  در میان ستمهای بیشماری که در این دوران  سیاه استبداد و مطلق العنانی، در ایران وجود داشت ، یکی هم  ستم ملی بود.  رضا شاه، زبان فارسی را  که زبان بخشی از اهالی کشور بود ،بهمه ملتهای ساکن ایران تحمیل نموده و به منظور تداوم دیکتاتوری مرگبار خود، سیاست شوونیسم فارس و نژادپرستی آریائی را با شدت و حدت، دنبال میکرد.      

در دوران حکومت رضاخانی، گرچه مطبوعات وابسته به رژیم،دروغهای شاخداری در زمینه نیات حسنه ملوکانه،بهبود وضع زندگی توده ها وپیشرفتهای دامنه دار اقتصادی واجتماعی،بهم میبافتند،در واقع امر، حاصل و نتیجه خودکامگی 20 ساله رضاخانی،چیزی جز افزایش دامنه فقر عمومی و ستمگری روزافزون بر توده های محروم وزحمتکش که اکثریت عظیم آنها را دهقانان تشکیل میدادند، نبود. وقتی رضاخان در نتیجه کودتای 3 اسفند 1299 شمسی بقدرت رسید و سردار سپه شد،آهی در بساط نداشت. این دیکتاتور طماع و پول دوست، در طول 20 سالی که بر اریکه قدرت سوار بود،هرچه توانست ده و املاک بچنگ آورد ومال ومکنت اندوخت. چنانکه در شهریور 20 که مجبور به ترک ایران شد، مالک حداقل دو هزار پارچه از آبادترین دهات در یک کشور ویران و بلادیده، بود!رضا شاه،نه تنها نظام فئودالیته را دست نخورده باقی گذاشت بلکه خود در این میان،به بزرگترین مالک ارضی در کشور مبدل گردید.در کنار رضا شاه، مالکین دیگری هم   وجود داشتند که صاحب چندین صد ده در اطراف و اکناف کشور بودند.بدین ترتیب، دهقان فقیر و گرسنه ایرانی در آتش ظلم و غارتگری ارباب های بیرحم میسوخت و فریادش به جائی نمیرسید.     

پس از رانده شدن رضا شاه از ایران و در حالی که آلمان هیتلری در جبهه های جنگ جهانی ، بدترین شکست ها را متحمل میشد،آزادیهای سیاسی در کشور برقرار گردیده، روزنامه ها و جراید، آزادانه انتشار یافته و احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری شروع به فعالیت کردند.سالهای آغازین سلطنت محمد رضا شاه، سالهای ضعف نسبی دربار و ارتجاع حاکم بود. وجود ارتش سرخ در بخش های شمالی کشور،تا حد زیادی جلو نیروهای ارتجاعی را در این مناطق در حمله به اجتماعات  و تظاهرات احزاب و جمعیت های سیاسی میگرفت. در دیگر بخش های کشور،یورش ارتجاع  به کلوب ها و مراکز احزاب مترقی، بس مهلک و فاجعه بار بود.

 وضع زندگی کارگران و دیگر زحمتکشان درسالهای نخست سلطنت پسر رضا شاه که بدست انگلیسی ها به تخت و تاج رسیده بود،بسیار سخت و دردناک بود. بیکاری ، کمبود ارزاق عمومی و گرانی طاقت فرسا، دمار از روزگار توده های محروم شهری  و تهیدستان روستائی در می آورد. در چنین اوضاع وخیمی از حیات اجتماعی، در حالیکه  رفتن  شاه دیکتاتور، سبب استقرار دموکراسی نسبی در کشور شده بود، توده های زحمتکش که طی سالها مجبور به سکوت  و تحمل بدترین مرارتها و محرومیت ها بودند،با استفاده از اوضاع مساعد سیاسی،بپا خاسته و در نقاط مختلف کشورو از آنجمله درآذ ربایجان، مصممانه در جهت خواستهای حقه خود، مبارزه میکردند. دهقانان که در شمار محروم ترین و ستمدیده ترین بخش های اهالی کشور بودند، از خواب غفلت بیدار شده، متهورانه علیه ظلم و غارتگری مالکین خون آشام ،مامورین فاسد و رشوه خوار دولتی و ژاندارم ها به عصیانها و قیامهای خونین دست میزدند. . قیامها  و مبارزات سهمگین دهقانان ستمدیده، با حرکت های اعتراضی و اعتصابات عظیم کارگری، همراه و همزمان بود.در آن دوران ضعف و ناتوانی هیات حاکمه،جنبش های پر توان اعتراضی کارگران و دهقانان و دیگر توده های بپاخاسته، عرصه را به ارتجاع حاکم، سخت تنگ کرده بود. 

در چنین شرایط حساسی بود  که ، فرقه دموکرات آذربایجان   که به رهبری پیشه وری در 12 شهریور 1324 تشکیل یافته بود، در روز 21 آذر  همانسال، با تکیه به نیروهای مسلح  دهقانان و دیگر زحمتکشان، قدرت سیاسی را در دست گرفت. پیشه وری از رهبران برجسته حزب کمونیست ایران بود که بجرم آزادیخواهی،یازده سال تمام-از سال 1309تا 1320-  در زندان های رضا شاه، متحمل بدترین فشارها و آزارها شده بود. پایگاه اجتماعی فرقه، کارگران، دهقانان و بخش هائی از روشنفکران بود.تکیه گاه فرقه ، نیروی قدرتمند هزاران دهقان مسلح بود که در راه رهائی از چنگال ظلم و استثمار، آماده هر نوع فداکاری بودند.. بدنبال تحولات دمکراتیک در آذربایجان،در کردستان نیز،فرقه دمکرات کردستان به رهبری قاضی محمد، زمام قدرت را در دست گرفت.فرقه دمکرات آذربایجان بمدت یکسال یعنی تا آذر 1325،بر سر کار بود. در اینمدت کوتاه، تحولات عظیمی در زمینه های اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی در آذربایجان بوقوع پیوست. وجود ارتش سرخ شوروی در آذربایجان و غلبه قوای متفقین به آلمان هیتلری، بدون تردید در اوجگیری جنبش طوفانزای زحمتکشان آذربایجان و بقدرت رسیدن فرقه دمکرات، بی تاثیر نبود.

حکومت دمکراتیک فرقه که لرزه بر جان امپریالیستها وارتجاع هار ایران انداخته بود،در مدت کوتاهی که بر سر کار بود با اصلاحات انقلابی خود، سیمای تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان را عوض کرد.تبریز در دوران حکومت رضاشاه، به شهر ویرانه ای مبدل شده بود. در این شهر تاریخی بزرگ که زمانی پایتخت سلاطین ایلخانی بود و بازار سر پوشیده اش در مشرق زمین نظیر و مانند  ندارد،ویرانی، بیکاری و فقر و گرسنگی،بیداد میکرد. فرقه دمکرات، بمحض استقرار در قدرت، دست به اقدامات سریع انقلابی در جهت تغییر اوضاع اجتماعی شهر تبریززد. در مدت یکسال، بسیاری از خیابانها سنگ ریزی و اسفالت شده، ده ها مدرسه جدید تاسیس گردیده و در زمینه گسترش دامنه آموزش عمومی، اقدامات چشمگیری به عمل آمد.در رابطه با آزادی زنان و باز کردن بندهای اسارت از پای آنها ، فرقه دموکرات، گامهای بس محکمی برداشت. برای نخستین بار در تاریخ ایران،زنان دارای حق رای شدند.مدارس اکابر برای  تحصیل و سواد آموزی زنان دایر گردید.در جهت مبارزه با بیکاری و فقر و فلاکت عمومی، فرقه با ایجاد کارخانه های جدید و باز سازی کارخانه های تعطیل شده، به اقدامات اساسی دست زد. شور و اشتیاق  فرقه در ترمیم ویرانیهای شهر  و بهبود وضع زندگی اهالی آن، حد و اندازه ای نداشت . در اندک مدتی، بسیاری از گورستانها  و نقاط متروک و ویران شهر، به باغ های ملی  و دبستانها و درمانگاه ها مبدل گردیدند.در شهر پر جمعیت تبریز، درزمان رضاشاه از دانشگاه و تحصیلات عالیه خبری نبود.یکی از کارهای مهم فرقه دمکرات،  ایجاد دانشگاه تبریز بود که شامل دانشکده طب میشد. در تبریز و نقاط دیگر آذربایجان،در زمینه بهداشت عمومی نیر گامهای موثر برداشته شد و بیمارستانها و درمانگاه های مجانی برای خدمت بتوده های مردم، تاسیس گردیدند.بدستور فرقه دمکرات ،دهات دولتی واملاک مالکینی که از وحشت جنبشهای دهقانی،بتهران فرار کرده بودند، بطور مجانی بین دهقانان که طی سالها در چنگ اربابها و ژاندارمها انواع تعدیها و ستمگریها را متحمل شده بودند، تقسیم شد. بدین ترتیب، بیش از یک ملیون تن از دهقانان آذربایجان، صاحب زمین شدند.

از اقدامات مهم فرقه دمکرات، یکی هم رسمی کردن زبان ترکی در مدارس و ادارات دولتی بود.رضاشاه در دوران حکومت استبدادی خود، برای تحکیم پایه های زور و خود کامگی،زبان فارسی را برکلیه خلقهای غیر فارس ایران از آنجمله خلق آذربایجان ،تحمیل کرده و در اشاعه فرهنگ شوونیستی آریائی، بانواع وسایل کوشیده بود.ملتهای غیر فارس از این بابت که زبان و آداب و رسومشان دردوران سلطنت پهلوی در معرض تحریم و تحقیر قرار داشت،سخت احساس ناراحتی کرده و همواره فریاد اعتراضشان بلند بود. در زمان حکومت یکساله فرقه دمکرات در آذربایجان، زبان ترکی، به زبان تدریس در مدارس مبدل گردیده و کتابهای درسی به این زبان، انتشار یافت. در عین حال،در جهت اشاعه و رواج ادبیات مترقی آذربایجانی، از جانب فرقه، گامهای متینی برداشته شد.نوشته های ترقیخواهانه متفکرین و نویسندگان و شاعران آزاداندیشی نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده، معجز شبستری و صابر میرزا با همت فرقه در کتابهای درسی مدارس برای خود جای باز کردند. تشویق و ترغیب فرقه سبب شد که هرروز بر تعداد شعرای آذربایجانی که به زبان مادری شعر میسرودند،افزوده شود. در طول حکومت کوتاه فرقه دمکرات،چاپ و انتشار روزنامه ها،مجلات و مجموعه اشعار آزاد یخواهانه به زبان ترکی، درارتقاء سطح آگاهی سیاسی در بین توده های زحمتکش، نقش ارزنده ای بازی میکرد. از اقدامات دیگر فرقه در زمینه فرهنگ وادبیات، ایجاد ارکستر ملی آذربایجان و تشکیل گروههای عاشق ها بود. تاسیس رادیو تبریز،کوشش مجدانه جهت تامین امنیت شهر و آسایش اهالی  از طریق مجازات مشتی  الواط و اوباش و اشرار، اقدام در زمینه  لوله کشی آب شهر تبریز، پائین آوردن قیمت اجناس مورد نیاز عمومی، تصویب و اجرای قانون مترقی کار و برقرار ساختن بیمه کارگران و کوشش ویژه در جهت تامین رفاه حال زنان کارگر،ایجاد خانه مدنیت( مدنیت ائوی) در باغ گلستان تبریز ،ایجاد سازمانهای زنان و جوانان و برگزاری باشکوه کنکره دهقانان  و دیگر اقدامات ترقی خواهانه، گامهای مثبتی  بودند در جهت  بیداری افکار و بهبود و ضع زندگی روزمره توده های زحمتکش.

تردیدی وجود ندارد که این اقدامات ترقیخواهانه و دمکراتیک فرقه نمیتوانست مورد پسند قدرتهای امپریالیستی و ارتجاع هار حاکم در ایران، باشد. دربار پهلوی و دیگر محافل ارتجاعی در حاکمیت  که نوکر و دست نشانده قدرت های امپریالیستی بودند، بدستور و تشویق اربابان خود و با تکیه به زور و دیپلماسی آنها ، بدنبال ماه ها توطئه گری ، به آذربایجان لشکرکشی کرده  و به بیرحمانه ترین وجهی به سرکوب جنبش ترقی خواهانه و دموکراتیک خلق آذربایجان پرداختند.  در روز 21 آذر 1325 ، ارتش مهاجم شاه، پس از قتل و کشتار در زنجان و میانه و دیگر نقاط آذربایجان، به قصد انتقام گرفتن ازاهالی  تبریز،این شهر قهرمان پرور را به اشغال خود در آورد.  قتل عام فعالین فرقه دموکرات  و مهاجر ها ، عمدا قبل از ورود ارتش به تبریز ، اغاز شد. دار و دسته های آدمکش مزدوروابسته به دربار پهلوی و اربابان فراری، مسلح به تفنگ و مسلسل و دشنه و قمه و ....در کوچه ها و خیابانهای ماتم زده تبریز راه افتاده، به قتل و کشتار پرداختند.آنها وحشیانه به خانه های فعالین فرقه و مهاجر ها( آذربایجانی هائی که مدتی در شوروی ماندگار شده بودند)  هجوم برده، ددمنشانه به کشتن و غارت و هتک ناموس  و دیگر جنایتها و پلیدیها مبادرت ورزیدند. در خیابانهای مرکزی شهر از آنجمله در خیابان پهلوی،( در دوران حکومت فرقه دموکرات، خیابان پهلوی،  خیابان ستارخان نامیده میشد)همه جا جنازه های فعالین فرقه، در پیاده روها به چشم میخورد. در عین حال، "میهن پرستان"مهاجم، مغازه هائی را که متعلق به کاسبکاران مهاجر بود، غارت کرده و در ویران ساختن مراکز سیاسی و آثار و ابنیه دوران حکومت فرقه، از هیچ وحشیگری باز نه می ایستادند.  من به چشم خود دیدم که چگونه یکی از این دار و دسته های جنایتکارمسلح به تفنگ و شمشیر، به پارک خیابانی ( خیابانی باغچاسی) در خیابان خاقانی هجوم برده و بنای زیبای یادبودی را که به افتخار فداکاریهای شیخ محمد خیابانی از جانب فرقه ساخته شده بود، با خاک یکسان کردند. یکی دیگر از این دار و دسته های مزدور، به حومه 4  تشکیلات فرقه در کوی تکیه حیدر تبریز حمله کرده و دربان پیر را به محض اینکه در را بروی مهاجمین  باز  کرد، آنا با گلوله کشتند. در آن روز فا جعه بار در تاریخ پر تلاطم آذربایجان، صدها تن از انسانهای  آزاده و بی پناه بدست دارو دسته های آدمکش  شاه پرست، به بیرحمانه ترین وجهی به قتل رسیدند. این جنایتکاران حرفه ای حتی از بی حرمتی به جنازه های برخی از قربانیان ،خودداری نمیکردند.بسیاری از مهاجرها و فعالین فرقه که فرصت پیدا کرده و در منازل همسایگان نیک نفس پناهنده شده بودند ، از مرگ حتمی نجات یافتند.سالها بعد، در زمان ملی شدن صنایع نفت و دوران حکومت دکتر مصدق، همین چاقو کشان و مزدوران حرفه ای که در آذر ماه 1325 در کشتار فعالین فرقه انواع جنایتها مرتکب شده بودند، با دشنه و قمه و پنجه بوکس به تظاهرات آرام توده ای ها و مصدقی ها در خیابانهای تبریز حمله برده و به ضرب و جرح آنها می پرداختند.

 قتل عام دهشتناک هزاران تن از اهالی آذربایجان که جسارت نشان داده و سلطه ارتجاع هار حاکم و اربابان امپریالیستش را به مبارزه طلبیده بودند، پس از ورود ارتش مهاجم به تبریز، آغاز شد. در عرض چند ماه در آن سال کشتار و جنایت، در حدود سی هزار تن زن و مرد و کودک و پیر و جوان آذربایجانی توسط ارتش ارتجاعی و آدمکشان حرفه ای کشته شدند . این یک قتل عام دهشتناک در ابعاد بس گسترده بود. در تبریز، در آن ماه های سیاه در تاریخ خلق بپا خاسته آذربایجان، روزی نبود که چند تن از مبارزین فرقه در میدان اصلی شهر( ساعات قاباغی) از چوبه دار آویزان نباشند. در شهرهای دیگر آذربایجان از آنجمله در سراب، اردبیل و ارومیه نیز، ارتجاع هار از هیچ جنایت و آدمکشی فرو گزاری نکرد. در شهر ها و دهات آذربایجان، ارتش مهاجم شاه در قتل و کشتار مبارزین فرقه، انواع اعمال ضد بشری مرتکب شده و از پاره کردن شکم زنان باردار و کشتن اطفال خردسال و شیر خوار، ابائی نداشت . در همان زمان که آذربایجان  در آتش انتقام جنایت کاران حاکم در ایران میسوخت، جنبش دموکراتیک خلق کرد نیز مورد تهاجم قرار گرفته و مرتجعین مهاجم با اعدام قاضی محمد، صدر فرقه دموکرات کردستان و دیگر مبارزین کرد، از این خلق بپا خاسته، انتقام میگرفتند.حدود چهل هزار تن از فعالین فرقه دموکرات آذربایجان که از مرز جلفا گذشته و به شوروی پناهنده شدند ، ازمرگ حتمی در دست دارو دسته های جنایتکار،  جان سالم بدر بردند.                      

 از دید شوونیست های حاکم  در تهران،یکی از "گناهان"نابخشودنی فرقه دمکرات، همانا اشاعه و رسمی ساختن زبان ترکی در مدارس و ادارات بود.این یک تخطی جسورانه از قوانین ناعادلانه حکومت شوونیستی بود که زبان فارسی را که برای ملتهای غیر فارس، زبان بیگانه ای محسوب میشود، زبان رسمی کشور و یگانه زبان تحصیل در مدارس در سرتاسر ایران تعیین کرده بود. بکفاره این"جرم"نابخشودنی ،لازم بود که مراسم ننگین کتاب سوزانی در خیابانهای تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان، برگزار گردد و کتابهای ترکی منتشر شده در زمان حکومت فرقه و از آنجمله کتابهای درسی مدارس، در آتش بیداد بسوزند و بخاکستر مبدل گردند.تا شاید اهالی آذربایجان درس عبرت گرفته و برای همیشه اشتیاق وافر به تحصیل در زبان مادری را از خاطر ببرند! زهی خیال باطل!

با این اشاره مختصر به آنچه در آذربایجان در 21 آذر سال 1325 ، گذشته است،آیا چنین روز سیاهی در تاریخ معاصر ایران که زنده کننده خاطره شوم شمه ای از جنایات رژیم ضد مردمی پهلوی علیه توده های محروم و بپاخاسته میباشد، روز نجات آذربایجان     است یا روز مصیبت و بلا وستمدیدگی توده های محروم و عصیان طلب این سر زمین مغرور و حماسه آفرین؟ امروز پس از 66 سال که از هجوم دد منشانه ارتش ارتجاعی شاه  به آذربایجان میگذرد،باید به مرتجعین فرومایه ای که هنوز این روز شوم  در  تاریخ مبارزات حق طلبانه خلق های تحت ستم ایران را  به دروغ  روز نجات آذربایجان  نامیده  و مذبوحانه میکوشند بر روی مهیب ترین جنایت خاندان پهلوی -- قتل عامی که نظیر کشتار هزاران زندانی سیاسی مبارز در تابستان سال 1367، توسط رژیم خونخوار  جمهوری اسلامی ،بس دهشتناک و وحشیانه است -- پرده ساتر بکشند،  جواب دندان شکن و قاطع داد و با صدای بلند فریاد زد که روز 21 آذر 1325، روز نجات آذربایجان نبوده  بلکه روز اسارت و قتل و کشتار خلق مبارزی است که  تاریخ درخشانش آکنده از تلاشها و جانفشانیها  در راه کسب آزادی و دموکراسی میباشد. 21 آذر 1325، روز بدترین جنایات و آدمکشی ها توسط ارتش ارتجاعی شاه و اوباشان و چاقوکشان درباری است.  21 آذر 1325، روز چیرگی  قدرتهای امپریالیستی و ایادی داخلی آنهاست که سخت  وحشت داشتند جنبش دموکراتیک و رهائی بخش خلق آذربایجان  گسترش پیدا کرده  و سرتاسر ایران و خاورمیانه را فرا بگیرد. آنها شکست جنبش دموکراتیک خلق آذربایجان  و کشتار بیرحمانه هزاران تن از  فرزندان این سرزمین مبارزه و مقاومت را برای صیانت از منافع آزمندانه استعماری خود،ضروری میدانستند. تاریخ مبارزات توده های زحمت کش  و خلق های  تحت ستم جهان ، مبارزات دلیرانه خلق آذربایجان در سالهای 1324- 1325 وقتل عام وحشیانه آنها توسط رژیم دست نشانده شاه و اربابان امپریالیستش را ، هرگز فراموش نخواهد کرد.

پایان 

  


Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>