چرا سیاست تغییر رژیم در خاورمیانه شکست میخورد؟
یکی از شوخیهای بامزه در جریان انتخابات آمریکا این بود که اگر ایرانیان حق رای در این انتخابات را میداشتند، بدون شک دونالد ترامپ با اکثریت آرا پیروز میشد. این محبوبیت غیرمنتظره ترامپ در میان بخشهایی از ایرانیان با حمایت کاخ سفید از تغییر رژیم در تهران ارتباط داشت. شاید تا حال هیچ رئیس جمهور و وزیر خارجهای تا این حد بر جمهوری اسلامی فشار نیاورده است. با توجه به شکست پروژه اصلاحات و سرکوب شدید اعتراضات از سوی رژیم، برخی امیدوار بودند که ترامپ به تهدیدهایش جامه عمل بپوشاند و عمر جمهوری اسلامی را کوتاه کند.
اما فیلیپ گوردن، هماهنگکننده پیشین امور خاورمیانه در کاخ سفید در دوره اوباما، روی همین نکته انگشت میگذارد و دل بستن به عاقبت خوش سیاست تغییر رژیم به واسطه مداخله خارجی را «امید واهی» توصیف میکند. به عقیده او، با نگاهی به سرنوشت تراژیک سوریه، یمن و لیبی هزینههای انسانی و مالی و پیامدهای فاجعهبار تغییر رژیم بیشتر از مزایای آن است. او به تفصیل سیاست واشینگتن را برای تغییر رژیمهای نامطلوب در مورد کشورهای ایران، افغانستان، مصر، لیبی، سوریه و عراق بررسی میکند و نتیجه میگیرد که آمریکا پس از هر مداخلهای به اهدافش نرسیده و هزینههای سنگین انسانی و نظامی بردستش مانده است.
به گفته گوردن، آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، به طور متوسط در هر دهه یک رژیم را در خاورمیانه برانداخته است. سیاست تغییر رژیم برخی اوقات به شکل مداخله نظامی (مانند افغانستان و عراق) و شرکت در سازماندهی کودتا (مانند دولت مصدق) اعمال شده است و در مورد برخی دیگر مانند سوریه، با تسلیح و حمایت از شورشیان ضد دولتی صورت گرفته است. انگیزههای این کشور از تغییر رژیم، از مقابله با کمونیسم، رقابتهای ژئوپولتیکی تا مبارزه با تروریسم و جلوگیری از سلاحهای کشتار جمعی را دربر میگیرد.
گوردن میگوید که سیاست تغییر رژیم همواره برای سیاستمداران و کارشناسان سیاست خارجی در آمریکا در آغاز وسوسهبرانگیز و سهل مینمود اما در عمل دچار اشتباهات فاحش شد و با حوادث و پیامدهای غیرقابل پیشبینی مواجه شده است. اگر به مورد عراق و افغانستان نگاه کنیم، رژیمهای صدام حسین و طالبان با مداخله نظامی آمریکا در در مدت کوتاهی سقوط کردند، ولی ایالات متحده به رغم صرف هزینههای زیاد نظامی و مالی نتوانست ثبات پایدار را در این کشورها ایجاد کند. به گفته گوردن، سقوط صدام بیشتر به نفع جمهوری اسلامی تمام شد تا ایالات متحده. همچنین، شرکت آمریکا در کودتای ضد مصدق بعداً «نه تنها احساسات ضد آمریکایی را در ایران تقویت کرد که نهایتاً به انقلابی مبتنی بر مخاصمت و ضدیت مستقیم با آمریکا منجر شد»، بلکه «توسعه دموکراسی را در این کشور سقط کرد و یک دیکتاتور بیرحم را به قدرت رساند.»
این پژوهشگر ارشد شورای روابط خارجی ایالات متحده میگوید که شکست سیاست تغییر رژیم، آن طور که مدافعان آن در مورد افغانستان و عراق ادعا میکنند، «ناشی از تطبیق ضعیف وعدم پیگیری مستمر سیاستها نبوده است»، بلکه مقامات آمریکایی در هنگام تصمیمگیری در مورد حذف یک رژیم، «تهدیدات را بزرگنمایی کرده، هزینهها و مخاطرات را دست کم گرفته و وعدههای بزرگ در مورد پیروزی خود دادهاند» اما آنان خیلی زود متوجه شدهاند که «ثبات سریعاً جای خود را به خلای امنیتی داده، کشورهای همسایه مداخلات خود را آغاز کردند و رقابتهای دیرینه قومی، فرقهای و ژئوپولتیکی سر بر آوردند که ایالات متحده قادر به کنترلشان نبوده است.»
نویسنده نمونههای زیادی از خوشباوری مقامات آمریکایی در مورد موفقیت سیاست تغییر رژیم میآورد. در مورد سرنگونی دولت مصدق، مقامات دولت آیزنهاور شامل وزیر خارجه و سفیر وی در تهران، باور داشتند که «مداخله آمریکا برای سرنگونی مصدق از حمایت سیاسی گسترده در داخل برخوردار خواهد بود».
همین طور، دیک چنی، معاون جورج بوش، در مورد اشغال عراق اعتقاد داشت که از سربازان آمریکایی همچون نیروهای آزادیبخش در بغداد استقبال خواهد شد. اما نکته سردرگمکننده این است که برخی از این مقامات طرفدار سرنگون رژیمهای نامطلوب، در مقاطعی مخالفت خود را با این کار ابراز داشته بودند. از جمله، دیک چینی زمانی که وزیر دفاع جورج بوش پدر بود، اصرار داشت که اشغال بغداد در جریان حمله اول به عراق میتواند آمریکا را در این کشور زمینگیر کند.
به اعتقاد گوردن، علاوه بر حمایت محافظهکاران از «سیاست خارجی قاطع و شعاری»، یکی از علتهای اساسی اتخاذ سیاست تغییر رژیم، فرهنگ سیاسی ایالات متحده است. آمریکاییها با توجه به دستاوردها و توانمندیهای آمریکا و اعتقاد به استثنایی بودن این کشور، باور دارند که هر مشکلی را هر قدر هم سخت به نظر آید، میتوانند با شایستگی و قدرت خود حل کنند.
گوردن باور دارد که سیاستگذاران آمریکایی در فرآیند تغییر رژیمها متوجه برخی از نکات نمیشوند. مثلا، دولت و نیروهای تحتالحمایت همیشه به آمریکاییها گوش نمیدهند و منافع خود را دنبال میکنند. چنان چه شاه ایران برخلاف خواست واشینگتن از تحریم نفتی اعراب علیه آمریکا در سال ۱۹۷۳ حمایت کرد.
همچنین، از نظر گوردن، دانش ایالات متحده از خاورمیانه خیلی اندک است؛ تصور خیلی ایدهآل از گسترش دموکراسی و ملتسازی در این منطقه دارد و به متحدانی در آن جا تکیه میکند که از پشت به آن خنجر میزنند. به اعتقاد نویسنده، موفقیت تغییر رژیم سیاسی یک کشور مستلزم حضور بلندمدت آمریکا در آن جا است که این کار برای واشینگتن به دلیل هزینههای بالای انسانی و مالی اشغال ممکن نیست.
البته، نویسنده درک میکند که در برخی مواقع، مانند بحرانهای بشری و جلوگیری از دسترسی سلاحهای کشتار جمعی به دست تروریستان، مداخلات مشروع بیرونی لازم است. اما آمریکا باید بپذیرد که توان تغییر همه چیز و همه رژیمها را ندارد. نویسنده بیشتر طرفدار دیپلماسی، فشارهای هوشمند و منزوی نکردن کشورها به بهانه تحریمها است. زیرا، تحریمها به جای طبقه حاکمه به مردم آسیب میرساند و رژیمها را بیشتر سرکوبگر میکند.
مشخصات کتاب:
فلیپ گوردن/شکست در بلندمدت؛ انتظارات واهی از سیاست تغییر رژیم در خاورمیانه/انتشارات سنت مارتین پرس/۳۶۸ص/۲۰۲۰.