خاورمیانه در آرزوی دستیابی به امنیت و ثبات
همانگونه که در یک ضرب المثل مشهور آمده است که شست و شوی پلهها از بالا آغاز میشود، به نظر میآید که «دستور العمل استراتژی موقت امنیت ملی» دولت جو بایدن، هم این چنین رویکردی را در پیش گرفته است؛ زیرا با نگاهی عمیق به این دستور العمل، برای دوستان و دشمنان آمریکا به روشنی آشکار میشود که تغییرات به وجود آمده در مواضع واشنگتن، اساسی و ریشهای است و بیشتر از آن چیزی است که معمولا پس از جابجا شدن دولتها در آمریکا صورت میگیرد.
در این دستور العمل، پس از تمرکز شدید بر رویارویی با چین و روسیه در اقیانوس آرام و اقیانوس هند و پس از تأکید بر کاستن از شدت توجه به خاورمیانه، آمده است که «آمریکا در هیچ جنگ دائمی نه وارد خواهد شد و نه اشتراک خواهد کرد؛ زیرا از دیدگاه آمریکا مشکلات منطقه، راه حل نظامی ندارند. همچنان آمریکا پس از این برای شرکای خود چک سفید نخواهد داد.»
البته طبیعی بود که پس از نزدیک شدن مواضع دولت جدید آمریکا به مواضع ایران، کشورهای منطقه نیز در جهت تقویت روابط و نزدیک کردن مواضع خود، گام بردارند. اکنون پس از جنبش مردمی (بهارعربی) که با هدف تغییر دادن رژیمهای حاکم، به راه افتاد، اما به آشفتگی، بینظمی و ظهور جریانهای افراطگرا، منتهی شد، یک جنبش رسمی به سطح دولتهای منطقه راه افتاده است. این جنبش با گفتوگو میان عربستان سعودی و ایران در عراق، آغاز شد، پس از آن گفتوگو میان مصر و ترکیه صورت گرفت که پس از سالها دشمنیِ ترکیه با مصر و در آغوش گرفتن اخوان المسلمین توسط آنکارا، گام دیگری در این مسیر به شمار میرود. همچنان تغییر موضع ترکیه در برابر ریاض، مذاکرات میان عربستان سعودی و سوریه در دمشق و قبل از همه رویخوش نشان دادن امارات متحده عربی و عربستان سعودی به عراق، مظاهر دیگری از این جنبش است. البته شاهد گامها و اقدامات دیگری نیز در این راستا در آینده نیز خواهیم بود.
اکنون برخی پرسشها در زمینه مطرح میشوند که آیا اقدامات یاد شده، تغییراتی است راهبردی برای بازیابی جایگاههای خود در بازی ژئوپلیتیک جاری؟ یا اینکه تاکتیکی است برای هماهنگ کردن خود با مرحله جدید و احتمال بازگشت آمریکا به برجام؟ آیا این اقدامات در زیر چتر آمریکا صورت میگیرد یا اینکه نوعی آمادهگیری برای برخورد با دگرگونیهای ناگهانی در مواضع واشنگتن است؟ دگرگونیهایی که در تاریخ سیاسی آمریکا یک امر عادی و شناخته محسوب میشود.
یکی از پاسخهای مطرح این است که رهبران منطقه، در تلاش برای بیرون کشیدن منطقه از صحنهای تصفیه حسابهای منطقهای و بینالمللی هستند و سعی دارند بهجای آن یک نظام جدید امنیتی منطقهای را مستقر کنند. این نظام امنیتی (که برای رسیدن به آن تا کنون دعوتهایی زیاد اما نه چندان گرمی صورت گرفته است) مشابه به نظام امنیتی است که پس از «کنفرانس امنیت و همکاری اروپا» در هلسینکی در اوت ۱۹۷۵در قاره اروپا، استقرار یافت.
پاسخ دیگری هم به این پرسشها و جود دارد که توسط جاناتان کرشنر، استاد علوم سیاسی و مطالعات بینالمللی در دانشکده بوستن مطرح شده است. وی بر خلاف دیدگاه بدبینانه کشورهای منطقه در قبال توافق آمریکا – ایران در دوره باراک اوباما، نسبت به خروج نیروهای آمریکایی از خاورمیانه خوشبین است؛ زیرا از نظر وی: «این رویداد، کشورهای منطقه را وادار میکند تا خود دست به کار شوند و صرف نظر از تعهدات و همکاریهای نیرومند آمریکا، نظام سیاسی و امنیتی منطقه خود را سامان بخشند.» برای اینکه اکنون هم آمریکا تغییر کرده و هم منطقه و هم محاسبات نفتی دچار دگرگونی شده و دیگر نمیتوان از جوبایدن و جانشینان او انتظار داشت که در صورت وقوع بحران یا تهدید امنیتی بزرگی، مانند جورج بوش پدر رئیس جمهوری پیشین عمل کنند؛ «کسیکه ارتش عراق را به زور از کویت بیرون کرد و مانع تسلط صدام بر منابع نفت خلیج فارس شد.»
واقعیت این است که دستیابی به یک توافق کامل و فراگیر میان آمریکا و ایران، به آسانی تحقق نخواهد یافت، بلکه فرایندی است پیچیده و زمانگیر. زیرا هرچند آمریکا جلوگیری ایران از ساختن سلاح هستهای را در اولویت خود قرار داده، اما در عین حال حاضر نیست از برنامه موشکی ایران و از رفتار بیثبات کننده آن در منطقه چشم بپوشد. همچنان، ایران نیز با آنکه لغو تحریمها را اولویت خود میداند، اما به هیچ صورتی حاضر نیست که به یک دولت عادی تبدیل شود و از برنامه موشکی، گسترش نفوذ در منطقه و رهبری شبه نظامیان برای پیشبرد جنگهای نیابتی، دست بر دارد.
همچنان باید توجه داشت که گفت و گوهای جاری میان کشورهای عربی و منطقه، بدون در نظر گرفتن چهار مسئله مهم و اساسی، هیچگاه به ثبات و آرامی در منطقه منجر نخواهد شد. نخست حل و فصل بحران سوریه بر مبنای قطعنامه ۲۲۵۴ شورای امنیت است که مطابق به اعلام آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا، وزرای خارجه کشورهای صنعتی هفتگانه نیز بر آن تأکید کردند. دوم، حل مشکل فلسطین، بر اساس «طرح دو کشور» است؛ چون طرح «معامله قرن» در دوره ترامپ مرده متولد شد و کاری از پیش نبرد. سوم، بازگشت به سیاست حسن همجواری میان ایران و کشورهای عربی است که بر اساس آن ایران باید به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورهای عربی احترام بگذارد و از ایجاد گروههای شبه نظامی و تهدید موشکی کشورهای حوزه خلیج فارس دست بر دارد. چهارم، دستیابی به یک راه حل عادلانه در یمن است تا در چارچوب آن به جنگ خونین در این کشور و کودتای حوثیها بر دولت مشروع یمن، پایان داده شود.
تحقق این امر بیش از بازنگری در مواضع به تغییر واقعی نگرش در تهران، تل آویو، دمشق و صنعا نیاز دارد و مستلزم تفاهم میان کشورهای آمریکا، روسیه و چین است، در حالیکه امکان رویارویی میان قدرت های بزرگ، یک واقعیت آشکار و روشن است، نه اینکه مسئله مبهمی در پس پرده باشد.