ضرورت آموزش به زبان مادری امریست که امروزه اکثریت قریب به اتفاق پداگوگها و متخصصین تعلیم و تربیت در باره ی آن اتفاق نظر دارند. اهمیت آموزش به زبان مادری در تکامل مغز و چارچوب تفکر و نگرش انسانها هر روز بیشتر توسط دانشمندان مورد مداقه قرار گرفته و جنبه های تازه ای از آن کشف می شود. کودکانی که زبان مادری خود را بخوبی یاد نمی گیرند، در مسابقه ی زندگی از همان اوان نوجوانی در بیشتر عرصه ها عقب می مانند. امروزه دیگر راز پنهانی نیست که اجبار در یادگیری زبان فارسی به عنوان زبان اول باعث می شود که کودکان غیر فارس زبان نه تنها زبان مادری خود را یاد نگیرند، بلکه حتی از یادگیری درست زبان فارسی نیز عاجز بشوند. عقب ماندگی تحصیلی اینگونه کودکان امری بدیهی است. همچنین امری ثابت شده است کسانی که زبان مادری خود را بخوبی یاد بگیرند، قابلیت بیشتری برای آموزش زبانهای دیگر دارند.
با اینکه آموزش به زبان مادری در کشورهای همسایه همانند عراق، پاکستان، افغانستان - و اخیراً ترکیه- به امری بدیهی تبدیل شده است، در ایران - بعد از دهها سال تحمیل زبان فارسی به کودکان مظلوم ملتهای غیر فارس زبان - هنوز در باره ی ضرورت آن اتفاق نظر وجود ندارد. در این کشور برای جلوگیری از آموزش به زبان مادری، دلایل کودکانه ای - آنهم از طرف کسانی که خود را نخبه گان جامعه می دانند- عنوان می شود. نمونه ی اخیر اینگونه تفکرات شوونیستی مبتذل، نظرات اکثریت اعضای فرهنگستان زبان فارسی می باشد؛ و اگر کسی هم همانند دکتر صادق زیبا کلام – که نظرات جنجالی اش هر از چند گاهی تیتر روزنامه ها می شوند- ظاهراً و در حرف مخالفتی با آن نداشته باشد، با نگاه کسی که دستی از دور بر آتش دارد، چنین امر مهمی را به مسئله ای زینتی بدل کرده و می گوید: "اگر شما دو موسسه در یک خیابانی در تبریز تاسیس کنید که در یکی به زبان ترکی آذربایجانی باشد و در دومی به زبان فارسی، تصور می کنم خیلی از والدین اسم فرزندانشان را درمدرسه ی فارسی زبان بنویسند." (سایت آذر قلم)
در حالیکه آقای زیبا کلام با مدرک دکترای علوم سیاسی بخوبی می داند که آموزش کودکان و نوجوانان در هشت سال اول تحصیلی در ایران نه داوطلبانه بلکه اجباری می باشد. به زبان ساده تر اگر آموزش به زبان مادری امری لازم است، پس والدین فرزندان ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن بایدآنها را به مدارسی که آموزش در آنها به زبان مادری است، بفرستند. برای فهمیدن چنین امری بدیهی نباید حکماً دارای دکترای علوم سیاسی بود.
*****
موضوع مصاحبه ی زیرین* زبان و روان آدمی است. فیزیکدان آمریکائی دوگلاس هوفشتادتر (Douglas Hofstadter) مولف چندین کتاب مهم از جمله کتاب «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن»** می باشد. پروفسور هوفشتادتر در این کتاب می نویسد: خلاقیت روان انسانی خود را در زبان نشان می دهد. زبان همه چیز است.
*****
س- آقای پروفسور هوفشتادتر شما می توانید پیش به پس یعنی بر عکس حرف بزنید؟
ج- با مزه است که شما اینرا می پرسید. بله در سالهای نوجوانی تصور می کردم که زبانی به نام هزیلقن وجود دارد که در این زبان همه چیز یعنی دستور زبان و طرز نوشتن بر عکس انگلیسی جریان دارد. البته این امر در باره ی حرف زدن نیز صدق می کرد. من آن موقع سعی می کردم پیش به پس حرف بزنم. حتی کاست را در دستگاه ضبط صوت از جلو به عقب به کار می انداختم. حرفها قابل فهم بود ولی مثل این بود که من لهجه ی عجیبی داشتم.
س- چه لهجه ای؟
ج- مثل لهجه ی کسی که از کره ی مریخ آمده باشد. از همه ی آنها تنها چیزی که به یادم مانده این جمله است:
" Oriesi wuhsch senyam uhsch"که معنای آن " Two minus two is zero"است.
س- دو منهای دو مساویست با صفر. ظاهراً که پدیده ی زبان شما را مسحور می کند. چرا؟
ج- به احتمال زیاد بخاطر آنکه موجودیت چیزی به نام روان آدمی در رابطه با زبان است. آدمی بودن یعنی طرح تازه ای ریختن، نامی برای آن انتخاب کردن و با دیگران وارد تماس و گفتگو شدن. همچنین الفبا نیز مرا مجذوب خود کرد. من الفبای هندی و سریلانکائی را کشف کردم. همینطور الفبای هندی دواناگاری را و البته الفبای چینی را که در Bay Area کالیفرنیا یعنی جائی که من در آنجا بزرگ شدم، همیشه در صحنه بودند. همه ی این فورمها هر یک برای ایده ای ساخته شده بودند و من از آنها سیر نمی شدم.
س- و آهنگ زبانها؟
ج- بله البته. من آهنگ زبانها را دوست دارم. بعضی از آنها بی نهایت زیبا هستند. حتی زبان آلمانی. من همیشه فکر می کردم که زبان آلمانی خوش آهنگ نیست. تا اینکه یک روز آواز مارلین دیتریش (Marlene Dietrich)را شنیدم.
س- شما خواهری دارید که هیچوقت صحبت کردن را یاد نگرفته است. این حادثه چه تاثیری در مجذوبیت شما برای زبانها دارد؟
ج- ابتدا این مسئله مرا خیلی غمگین می کرد. این اواخر در خواب دیدم که مولی (Molly)حرف می زند. در آنجا او دختر بچه ی کوچکی بود. من چیزی به او گفتم و بر خلاف انتظار من او لبخندی زده و جوابم را داد.
س- خواهر شما نمی تواند حرف بزند. آیا چیزی هم درک نمی کند؟
ج- نه بیشتر از سگ خانگی مان. او درک بسیار بسیار محدودی دارد از چیزی که زبان نامیده می شود.
س- درتحقیق 800 صفحه ای تان «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن» ادعا می کنید که انسان از هر کامپیوتری با هوشتر و تواناتر است. دلیل آنهم زبان است. آیا اندیشیدن بدون زبان امکان دارد؟
ج- در اصل آری. حتی سگها نیز فکر می کنند. البته در مقایسه با آدمی توقع زیادی نباید از آنها داشت. اما بدون زبان آدمی به جائی نمی رسد. در چهارچوبی که ما می اندیشیم آنرا مدیون زبان هستیم.
س- متفکرین آبستراکتی مثل ریاضیدانان ادعا می کنند که آنها به شکل اشکال می اندیشند.
ج- اما این نیز به زبان بر می گردد. ریاضیات بشدت در ارتباط با زبان است. اجازه بدهید در این باره یک داستانی را نقل بکنم: من یک زمانی اسم یک ریاضیدان سویسی به نام اشتاینر) (Steinerرا شنیدم که درس هندسه را به شاگردانش در فضای کاملاً تاریک می داد. این کار بنظرم بقدری غیر عادی بود که خواستم آنرا انجام بدهم. لذا برای درس هندسه اطاق را کاملاً تاریک کرده و سعی کردم موضوع Morley-Satz مثلث را فقط به کمک کلمات ثابت کنم. باید بگویم که کاری شدنیست.
س- در کتاب تازه ی شما «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن» فقط در باره ی زبان صحبت نمی شود. شما از این موضوع به عنوان ابزاری استفاده می کنید تا رمز وجود تفکر و اندیشیدن را شرح بدهید.
ج- بلی. مثلاً نگاه کنیم به موضوع اشتباهاتی که موقع حرف زدن انجام می دهیم. این اشتباهات به ما امکان می دهند که نگاهی به ناخودآگاهمان داشته باشیم.
س- اشاره ی شما به ***Freud,sche Versprecher است. که فروید آنرا افشاگر مکنونات قلبی می داند؟
ج- نه. مسئله ی من مسئله جنسی و یا عقده ی اودیپوس نیست.
س- پس چیست؟
ج- صحبت من در باره ی اشتباهات روزمره است. اشتباه در بکار بردن کلمات یا قاطی کردن آنها و پس و پیش کردن صداها. وقتی شما همه ی اینها را با هم جمع کنید، خواهید دید که در روان ما کلمات به صورت خستگی ناپذیر در حال مسابقه با همدیگر هستند. هر موقعیت تازه در روان ما مجموعه ای از کلمات را از خواب بیدار میکند. مثل اینکه در مغز ما تیم هائی وجود دارند که برای پیدا کردن کلمه ی مناسب با همدیگر مسابقه می دهند. در بیشتر موارد یکی از تیم ها به عنوان برنده ی اصلی به خط پایان مسابقه می رسد.
س- اگر ما اشتباهی بکنیم، به آن معناست که چندین کلمه همزمان به خط پایان مسابقه می رسند؟
ج- همانگونه است. موقعی رقابت کاملا مشخص می شود که ما کلمات را به شکل غیر عادی با همدیگر قاطی بکنیم. هر قدر که ما این اشتباهات را بررسی بکنیم، به همان اندازه مشخص می شود که ادای هر کلمه ای نتیجه ی یک مسابقه ی پنهانی کلمات است.
س- آیا این چیزی هم در باره ی خود کلمات بروز می دهد؟
ج- البته. اشتباهی جا افتاده وجود دارد و آن اینکه گویا هر کلمه ی که ما ادا می کنیم، انتخابی مناسب است. ما فکر می کنیم که مثلاً لغت «میز» با این شئی ئی (اشاره به میز موجود در اطاق- م.) کهدر مقابل من قرار دارد، در رابطه است. و یا مثلا این شئی حلبی را در آنجا ببینید. می دانید که این شئی چه نام دارد؟
س- این شئی در جلو بخاری؟ نه نمی دانم.
ج- باید بگویم که من هم نمی دانم. ولی نه صبر کنید! ناگهان لغتی به یادم آمد. Feuerbock (شئی فلزی ای پایه داری برای چیدن هیزمهای جلوی بخاری- م.). و جالب اینجاست که من نمی دانم آیا لغت درستی برای این شئی است. و اگر هم یک Feuerbock باشد، آنها اشکال مختلفی دارند. علیرغم این، روان من در این شئی چیز تیپیکالی پیدا کرده که در ناخودآگاه وجودم آنرا با این آلت در ارتیاط قرار داده است.
س- می خواهید بگوئید که با این نام چیزی در مغز شما ذخیره شده است که فقط باید به موقع خود بکار برود؟
ج- بلی. بهر حال ما فقط می توانیم برای یک پدیده ی تازه چیزی را بکار ببریم، که قبلاً آنرا می شناختیم.
س- شما در کتابتان برای این پروسس لغت «آنالوژی- قیاس» را انتخاب کرده اید.
ج- دقیقاً و البته این نه فقط برای چیزی که من می بینم، مصداق دارد، بلکه برای هر چیز دیگری در روان ما صدق می کند. مثلاً هر گاه من قطعه ای را با پیانو بنوازم؛ با اینکه قبلاً هرگز آنرا نشنیده ام؛ اما پیش می آید بگویم که همانند قطعه ای از اسکریابین) (Skrjabin است. و اگر کسی بگوید نه این اسکریابین نیست، آن موقع بگویم: نه؟ پس شاید راخمانینوف (Rachmaninov). یعنی تجربه ی تازه ای بر اساس چیزهائی که می شناسم.
س- «آنالوژی- قیاس» تز مرکزی کتاب شما را تشکیل می دهد. بر اساس آن مبدا و مقصد اندیشه ی آدمی را «آنالوژی- قیاس» تشکیل می دهد. کی به این نتیجه رسیدید؟
ج- از سالهای نوجوانی مجذوب «آنالوژی- قیاس» بودم. من آن موقع ها به IQ-Test (تست هوش- م.) علاقه نشان می دادم و همان موقع متوجه شدم که خیلی از سئوالات مربوط به آن با ایجاد «آنالوژی- قیاس» در ارتباط است. اما هر قدر که بیشتر به این «آنالوژی- قیاس» توجه کردم، بیشتر متوجه شدم که همه ی آنها کاملاً مشخص نیستند. در میان آنها خوب و بد وجود داشتند. از همه مهمتر تعداد زیادی از آنها با همدیگر متفاوت بودند.
س- آیا «آنالوژی- قیاس» و هوش و ذکا در رابطه ی تنگاتنگی با همدیگر قرار دارند؟
ج- خیلی تنگاتنگ. هوش و ذکا یعنی قابلیت شناخت سریع و عمیق «آنالوژی- قیاس». یعنی گذاشتن انگشت بر روی نقطه ی حساس یک موقعیت در کمترین زمان ممکن. بطوریکه بتوانیم بگوئیم: ها! من اینرا قبلاً دیده ام و می توانم آنرا دوباره شناسائی بکنم.
س- این قابلیت، هسته ی اصلی تفکر ما را تشکیل می دهد؟
ج- بله. اما خیلی طول کشید تا من به این نتیجه رسیدم.
س- پس چرا فیلسوفان به منطق بیشتر از «آنالوژی- قیاس» توجه داشته اند؟
ج- سئوال خوبی است. شاید بخاطر آنکه می خواهیم تفکرمان را خطا ناپذیر و چیزی تزلزل ناپذیر بدانیم. به عنوان چیزی که ما را از حقیقتی به حقیقت دیگر رهنمون می کند. بخاطر همین، ریاضیات به عنوان عرصه ی تفکر ناب قلمداد می شود. در حالیکه ریاضیدانان نیز قبل از اینکه به نتیجه ای رسیده و شکافی را پر کنند، قبلا از چارچوبهای نظری دیگران استفاده کرده اند. در مقاله ای که شما نشر می کنید، نوشته هائی را که شما را به این نتایج رسانده اند، کنار می گذارید.
س- به نظر شما «آنالوژی- قیاس» باید نقش بیشتری در تعلیم کودکانمان داشته باشد؟
ج- نه فقط در تعلیم آنها، بلکه در چگونگی ایجاد رابطه. مقالات علمی خیلی انتزاعی هستند. در حالیکه این اشتباه پداگوژیکی ترسناکی است. برای رساندن منظورمان احتیاج به مثالها و نمونه ها داریم. ما فقط توسط نمونه ها می توانیم جهان را بشناسیم.
س- آیا «آنالوژی- قیاس» ها وابستگی تامی به ذخیره ی لغات زبانمان ندارد؟
ج- در یک نگاه سطحی شاید آنگونه باشد. اما بالاخره هر زبانی فرم تازه ای برای این تفاوتها پیدا می کند. موقع ترجمه برای درک کنه مطلب ابتدا باید همه ی جزئیات یک متن را در آورد. وقتی که این مهم بدست آمد، می توان آنرا در زبان تازه با کنار هم نهادن جزئیات، دوباره خلق کرد.
من این را موقعی که رمان Eugen Onegin (Jewgeni Onegin) پوشکین را از روسی ترجمهمیکردم، تجربه نمودم. رمانی که منظوم است. ابتدا باید ایده را پیدا می کردم. سپس می بایست آنرا در زبان انگلیسی دوباره بازسازی کرده و در نهایت ریتم اورجینال اثر به آن باز می گرداندم.
_______________________________________
* مصاحبه توسط آقای یوهان قروله (Johann Grolle)از مجله ی اشپیگل آلمانی انجام شده و در شماره ی 18-2014 آن به چاپ رسیده است.
** نویسنده ی دیگر این کتاب، ریاضیدان و پسیکولوگ فرانسوی امانوئل ساندر) (Emmanuel Sander می باشد.
*** واضع این نظریه Sigmund Freud روانکاو و روانپزشک اطریشی است. بر اساس این نظریه مکنونات قلبی فرد در نتیجه ی اشتباه زبانی بروز می کنند.