« حالات ذهنی نابهنجار ارثی اند؛ این حالات ذهنی یا فرد را به سمت جرم سوق می دهند یا مسائل و معضلاتی در فرآیند اجتماعی شدن ایجاد می کنند »
هانس آیزنک (1964 (Eysenck
با نگاهی بر تعاریف "فرهنگ "از دیدگاه جامعه شناسان و اندیشمندان مختلف، می توان بر این باور رسید که فرهنگ، پدیده و فرایندی است تاریخی- اجتماعی، که قابلیّت تغییر و شکل پذیری داشته و هچنین عامل وراثت نیز تاثیراتی بر فرهنگ عمومی (مادی-معنوی)هر جامعه را دارا می باشد.
با تعمیم این قاعده بر جوامع مختلف بشری، تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت خواهیم یافت. که به مثابه حافظه ی تاریخی ملل، با عوامل مختلف انتقالی اعم از کتبی - شفاهی - رفتاری و وراثتی ازنسلی به نسل دیگر منتقل شده و در «رفتارهای اجتماعی» هر جامعه انعکاس و به عنوان «میراث اجتماعی» شناخته می شود.
تاریخ ، که منشأ، بستر و عامل اصلی تطور تمدن و فرهنگ جوامع بشری به حساب می آید، خود متأثر از دو عامل اصلی، طبیعی (جغرافیا و اقلیم)،و غیر طبیعی (انسان؛ استعداد و خلاقیت های او)می باشد. دو عاملی که از بدو پیدایش انسان بر روی کره ی خاکی، تأثیرات کلانی را بر روند و شکل گیری پروسه های تاریخی جوامع مختلف بشری در جای - جایِ این تک نگین منظومه ی شمسی داشته اند.
تأثیرات کلانی که موجب فراز و فرود ها - کامیابی و نا کامی های تعیین کننده در عرصه های اقتصادی (بهره گیری ازمنابع طبیعی و شیوه ی تولید با توجه به کمبود آب و کثرت زمین)، سیاسی (نوع سیستم حکومتی)و اجتماعی ( سیویلیزاسیون و تطور فرهنگی)بوده و به رغم "همگونگی ها"، زمینه ساز تکثر، اختلاف و تنوع فرهنگی در میان اقوام و ملل مختلف گردیدند.
همین عوامل در میان گروههای مختلف اجتماعی، منجر به بروز هنجارها و ارزشهای اجتماعی متنوعی شدند که ضمن تجمع «ویژگیهای فرهنگی» مختلف در محیطهایی خاص و متفاوت، «مجموعه های فرهنگی» مجزائی پدیدارگردید که با انگاره ها و احساسات نزدیک به هم، «حوزه ی فرهنگی- تمدنی» مشخصی را به وجود می آورند. به مانند حوزه ی تمدنی – فرهنگی عظیم و گسترده ی"شرق "، شرقی که گهواره ی تمدن بشری نیزخوانده می شود. سرزمینهایی که در روزگاران باستان، خاستگاه علوم مختلفه بودند، به عللی چند، ازجمله : « شیوه ی تولید آسیایی » ، « دسپوتیسم یا استبداد شرقی » ، « سُنن اجتماعی خاص » و « وابستگی » از موقعیت پیشتاز خود در قافله ی پیشرفت جوامع جهانی بازماند و بر جرگه ی دنباله روان پیوست، که اختصاراً به تاثیراتشان بر ملل شرق در ابعاد مختلف خواهیم پرداخت که چگونه عوامل مورد بحث به مانند حلقه های زنجیر عمل نموده و شرایط رکود تمدنی- اجتماعی در آسیا را فراهم آوردند.
"شیوه ی تولیدی"[1]که به دلیل دارا بودن شاخصه ها و ماهیت ایزولاسیونی خود به لحاظ اقتصادی - اجتماعی خصوصاً در مناطق روستایی، موجب "فرو رفتن"[2] آنان در خود و سُنتهای خود بوده و همچنین عامل پیدایی یا تشدید "سُنن اجتماعی"مختلف از جمله: « پدر سالاری » که دسپوتیزم یا استبداد را در درون جامعه ی کوچک یعنی خانواده نهادینه نمود و با تعمیم و گسترش آن بر جامعه ی بزرگ، سیستم حاکمیتی« پاتریمونیالیستی» یا همان "پدر سالاری"حکومتی ، روح استبداد گری و استبداد پذیری را به جزئی لاینفک از فرهنگ عمومی ملل شرق در آورد و با تداوم آن طی قرون و اعصار، روح خود کم بینی - تسلیمیّت و به تبع آن روح بردگی را بر جوامع مختلف آسیایی حاکم نمود که یکی از نتایج آن، انفعال در مقابل نفوذ و هجوم سیاسی- فرهنگی و اقتصادی دنیای غرب بود که راه را برای استعمار و استثمار این ملل، هموار نمود و نتیجه ای جز «وابستگی» برای جوامع شرق در بر نداشت، اینها و علل دیگری چند، باعث عقب ماندگی دنیای شرق در عرصه های مختلف بوده و مُمَیّزه ی جامعه شناختی و روان شناختی آن از جوامع غربی را پدیدار ساخته است.
در نگاه و بررسی کلی بر شاخصه های مدنی – فرهنگی، ملل شرق مشترکاتی عمده و کلی با یکدیگر دارند.اما با مُداقّه بر اجزاء آن، تنوع و تکثُر فرهنگی و سُنّتیِ بسیاری را نیز شاهد خواهیم بود که نشأت گرفته ازباورهای فرهنگی - دینی و ایدئولوژیک و همچنین موقعّیت جغرافیایی- سیاسی جوامع مختلف آسیایی می باشد.
مواجهه و عکس العملهای مختلف و متنوع ملل، با پدیده ی دیر پای استبداد و مسئله ی «وابستگی» که خود از علل اصلی هژمونی اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی ِ دنیای غرب- بر جوامع شرقی بود، مبیّن روح یا فرهنگ حاکم بر هر جامعه ای می باشد، که خبر از حدّت تاثیر عوامل فوق الذکر در کوران حوادث تاریخی بر آن جامعه را دارد.
پدیده ای ( روح حاکم یا فرهنگ )متشکل از مجموع عناصر عینی و ذهنی، که از سرچشمه ی تاریخ آغاز گشته و در بستر سازمانهای اجتماعی جریان یافته، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و به عنوان میراث اجتماعی- فرهنگی، جوامع امروزین را- تحت تاثیر اجتناب ناپذیر خود قرار داده است. به نظر نگارنده، نقد فرهنگ و آداب گذشته ی ملل و یا جوامع بشری- در خارج از ظرف زمانی آن، کاری است عبث، اما پالایش نمودهای عینی و رسوبات ذهنی ِ نا مطلوب آن، نه تنها غیر ممکن نمی باشد بلکه برای تمامی جوامع امروزین الزامی و ضروری است، که در صورت عدم پرداخت مو شکافانه از سوی مولدین اندیشه یا همان روشنفکران جوامع مختلف، بدون شک نه تنها سیر سیویلیزاسیونی جوامع بسیار کند و بی قواره خواهد بود بلکه باعث تشدید تاثیرات سوء بر فرایند مدرنیزاسیون، در پروسه ی گذر از اعصار مختلف از جمله در مقاطع بسیار حسّاس دوران گذار از سنّت به مدرنیته و یا از مدرنیته به پسا مدرن به دلیل تزلزل هنجارها و معیارهای گذشته و عدم جایگزینی هنجارهای مناسب و معاصر، شاهد ظهور معضلات و حتی بحرانهای جامعه شناختی و روانشناختی ناشی از تضادهای رفتاری – روانی در جوامع خواهیم بود، از آن جمله می توان بر پدیده ی "آنومی"[3] اشاره نمود ، که خود یکی از علل اصلی پدیداری معلولی بس ویرانگر به نام "نیهیلیسم"یا پوچ گرایی می باشد .
کم نیستند نمونه هایی از این دست در سرزمینهای شرق و حتّی جهان سومی که علی رغم ظاهری مدرن و برخوردار از مظاهر مدرنیته ماهیتی دیگرگون دارند، چنانکه در روابط اجتماعی افراد جامعه با یکدیگر- روابط درون خانواده- روابط گروههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، طبقات و اقشار مختلف باهم و برهم و در نهایت رابطه ی تمامی آنان با حاکمان، نشانگر ماهیت متفاوت آن با صورت های ظاهری جوامع می باشد که « رفتارهای اجتماعی » آنان تمایل وافری بر الگوهای رفتاری اسلاف خود دارند اما با اَشکالی نوین. اگر در جوامع ابتدائی شاهد سیستم پدرسالاری یا مادر سالاری در متن خانواده هستیم امروزه نیزهرچند در مواردی نشانه های کم رنگ شدن آن سنّت کهن ملموس است اما تا حذف کامل و ماهُوی آن از متن خانواده ها فاصله ی زیادی داریم زیرا شاهد پیدایش پدیده یا جایگزین هایی با اَشکال مختلف، همانند : زن سالاری - فرزند سالاری و دیگر سالاری ها ، در درون جامعه ی کوچک می باشیم که گویای تداوم و جریان روح استبداد گری و استبداد پذیری در درون هسته ی مرکزی اجتماع می باشد.
چنانکه در قرون گذشته پدر خانواده را خارج از محیط خانه (موضع ضعف) در مقابل ظلم و استبداد حاکمان و اربابان، مطیع، متحمل و خنثی می بینیم، اما در درون خانواده ( موضع قدرت)به همان اندازه خشک، متعصب، بی رحم، جابر، پرخاشگر و مستبد می یابیم. نمود اجتماعی این واقعیت را می توان در روابط تمامی طبقات، اقشار، گروهها و سازمانهای اجتماعی- سیاسی ( رابطه ی: ارباب رعیتی )و همچنین در میان فِرَق، مذاهب و نحله های فکری – ایدئولوژیکی؛ به صورت ( رابطه ی: مراد و مریدی) شاهد بود.
با نگاهی گذرا بر اوراق تاریخ معاصر در جغرافیای سیاسی ایران و بالحاظ سطور فوق، امروزه نیز استبداد و استبداد پذیری را در میان تمامی اقشار و آحاد جامعه می توان به عینه شاهد بود. که اینان همه، باقیمانده ی افکار و سُننی است که به واسطه ی رسوبات ذهنی، از دورانهای مختلف بالاخص دوران انحطاطی فئودالیته یا به تعبیری دقیقتر "شبه فئودالیته "[4] به جوامع معاصر انتقال یافته است، چنانکه اگر جنبشی مردمی و ضدّ استبدادی سر بر آورد و با شعارهای عدالت طلبی – آزادی خواهی – تجدد طلبی و... بر مستبدی غالب گشت و نخبگان جنبش را بر اریکه ی قدرت نشاند، دیری نپایید که با تثبیت قدرت، همانان- به خود کامگانی قهار مبدّل گشته و دمار از روزگار همان توده ای که عامل به قدرت رسیدن آنان بوده اند را در آوردند. این واقعیت نه تنها در مرحله ی اثباتقدرت، که درمرحله ی نفینیز کارکرد دارد. تجربیات بشری نشان داده است برای بالا بردن قدرت مانور و تاثیر گذاری در نفی قدرت حاکم، انسجام و سازماندهی، یکی از اساسی ترین ابزارهایی است که نافیان قدرت، با لحاظ شرایط عینی و ذهنی هر جامعه، از آن بهره جُسته اند، اما به دلایلی چند، و تحت تاثیر موارد فوق الذکر، معمولاً از حصول نتایج مطلوب باز مانده اند.
تحزّب که یکی از انواع سازماندهی های اجتماعی – سیاسی جوامع بشری می باشد، عمدتا پدیده ی جوامعی است که به لحاظ فلسفی، جامعه شناختی و روشنگری از عقبه ای مستحکم برخوردار بوده و دمکراسی را کسب نموده اند. یعنی؛ این پدیده محصول سیر طبیعیِ نظری و عملیِ آن جوامع می باشد. حال آنکه، اگر به تقلید یا تحت تاثیر جوامع دمکرات، مدرن و توسعه یافته (به لحاظ سیاسی- اجتماعی)، تشکل یا احزاب سیاسی ای در جوامع فاقد شاخصه و موئلفه های فوق الاشاره، به وجود آمد، فارغ از اساسنامه و مرامنامه های ویترینی، معمولاً در اولین فرصت مناسب با زیر پا نهادن یکی از اصول اولیّه و اساسی تشکّلهای سیاسی – اجتماعی، یعنی « سانترالیسم دموکراتیک» روابط میان اعضا و هیّت مدیره با چرخشی صد وهشتاد درجه ای مبدل به رابطه ی ارباب- رعیتی گشته و زمینه را برای ایجاد دیکتاتوری جمعی یا همان هژمونی اولیگارشی فراهم آورد و بدین ترتیب بستری مناسب برای ظهور دیکتاتوری فردی که مصداق و مثالهای فراوانی را در بستر تاریخی جهان و منطقه می توان بر آن یافت، گردید.
با تأکید و یاد آوری تأثیرات غیر مستقیم، امّا اساسی رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، در بروز "اگوسانتریسم"یا خود مداری [منفی]، که مانع اساسی هر نوع "کالکتیویسم"یا جمع گرایی [مثبت] می شود- تاثیرات مستقیم انواع سیستمهای حکومتی توتالیتر که بر آمده و لازمه ی دوام و بقای سیستمهای دسبوتیستی می باشند را نباید از یاد بُرد. وجود جوّ پُلیسی و امنیتی در جوامع غیر دموکراتیک، با حاکمان تمامیّت خواه، فضا را برای تنفس مخالفین آلوده نموده و روابط لزوماً دموکراتیک درون تشکیلاتی را به بهانه ی مخفی کاری های گروهی در مقابل نفوذ نیروهای امنیتی، کاملاً بسته نگه می دارد و گردش اطلاعات و آزادی روابط را مُختلّ کرده، دچار تمرکزگرایی شدید می نماید و بستری مناسب برای خود کامگی های درون تشکیلاتی فراهم می آورد که لایه های زیرین هِرَم را به مرور بر اطاعت محض سوق داده و هر گونه اعتراض به خود کامگی در رأس هِرَم را با چوب خیانت سرکوب و یا به سکوت وا می دارد. عوامل فوق الذکر، نه تنها به خودی خود مانع از تشخیص و پیشگیری خطراتی است که هر گروه یا سازمانی را در راه رسیدن به آرمانهای خود تهدید می کند بلکه مولّد یا موجب آفت هایی بس ویرانگر است، آفت هایی از قبیل : بروکراسی شدید و خشک - انحرافات استراتژیک- اتخاذ متد و یا تاکتیکهای غلط از سوی سیاست گذاران سازمان– سئکتاریسم و ارجحیت دادن منافع تشکیلاتی بر منافع آرمانی یا ملی – سهولت نفوذ نیروهای امنیتی و در حد غیر ممکن بودن شناسایی و خنثی نمودن آنان (به دلایل فوق الذکر و دلایل دیگری چند که خود مقال و مجالی دیگر می طلبد) - تحت کنترل در آمدن برخی از نیروها، بالاخص نیروهای تاثیر گذار در تشکیلات، با حربه ی تحمیق، تطمیع ، ارعاب و...نهایتاً در اکثر مواردمدیریت تشکّل توسط حاکمییت. [5] البته روی دیگر این سکه، شخصیت پرستیو قائل بودن قابلیتهای شخصیتی خارق العاده در اشخاصی است که خود نیز وجود توانایی های مورد انتظار از سوی مریدان[6] را در خود باور ندارند، اما با تکرار و اصرار مریدانی که تحقق توهمات و آرزوهای جاه طلبانه ی خود و همچنین استحکام و دوام اعتبار و موقعیت کاذب خویش را در بزرگنمایی مراد خود می بینند، دچار خود شیفتگی، خود خواهی و توهم شده و به تبع آن، توان نگاه از زوایای مختلف بر اوضاع و واقعیات را از دست می دهند. که همین امر باعث خطاهای فاحش در تحلیل مسائل شده، و منجر به اشتباه محاسباتی در بر آورد معادلات مختلف می شود و بدین ترتیب ضرباتی معمولا جبران ناپذیر بر آرمانهای ملتی ستمدیده، با ایجاد انحرافاتی عدیده در مسیر مبارزاتی حرکتهای اجتماعی وارد می آورند. که مهمترین پادزهر این سموم خطرناک همانا معیار قرار دادن افعال، رفتار و خروجی آنان است که بدون آگاهی لازم از امور و دارا بودن شخصیت مستقل و آزاده، نیل به این مهم امکان پذیر نخواهد بود.
اینان گوشه ای از علل و عواملی هستند که دور تسلسل باطلِ استمرارِ استبداد را در جوامع امروزین شرق، به رغم مبارزات طولانی برای ایجاد دموکراسی، ممکن ساخته اند . چنانکه مُقدمتاً اشاره شد ،شرایط ( همگونگی یا ناهمگونی )و موقعیت ( غالب یا مغلوب ) گروههای انسانی، تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از همدیگر رامتفاوت می سازد. یعنی به لحاظ روانشناختی و رفتارشناختی ، آنان را در مسیرهایی متخالف قرار داده و ارزشهای فرهنگی، اعم از مادی و معنوی و هنجارها و ناهنجاریهای اجتماعی آنان را متناسب با موقعیت شان شکل می دهد. چنانچه در بررسی فرهنگ ملل غالب و مغلوب ، خصایص و ویژگی های فرهنگی – مدنی آنان، همچنین تصور و تلقی از خود و از دیگران، و دیگران از آنان، تفاوت فاحشی آشکار می گردد.
در این بین سیاستگذاران ملل غالب که خود، بر آمده - حامل- عامل و حاصل ویژگی های مدنی – فرهنگی ملل غالب هستند برای حفظ و دوام سلطه ی سیاسی ، نظامی و فرهنگی بر سرزمینهای تحت اشغال خود، با ایجاد مکانیزمی ویرانگر، طرحهای غیر انسانی و بیرحمانه ای را با هدف حذف ماهُوی ملل مغلوب، برنامه های کوتاه مدت و بلند مدتی را اعمال، و زمینه را برای استحاله ملی فراهم نموده و تا نابودی کامل ملت مغلوب، موتور ماشین استحاله را هچنان گرم نگه میدارند.
1) فرهنگ خاص علوم سیاسی ، حسن علیزاده – ص 214
2) جامعه شناسی سیاسی، موریس دوورژه – ص 50
3) جامعه شناسی ،آنتونی گیدنز - ص 300 ( مفهوم آنومی را نخست امیل دورکیم مطرح کرد . سخن دورکیم این بود که هنجارها و معیارهای سنتی در جوامع مدرن متزلزل می شوند بی آنکه هنجارها و معیارهای تازه ای جای آنها را بگیرند. هر گاه که معیارهای روشن و شفافی برای هدایت رفتارها در حوزۀ معینی از زندکی اجنماعی وجود نداشته باشد ، آنومی پدید می آید به اعتقاد دورکیم، در چنین اوضاع و احوالی مردم احساس بی هدفی و اضطراب می کنند.
(4تضاد دولت و ملت، محمد علی همایون کاتوزیان – بخش اول) ویژگی های علمی نظریه ی حکومت خودکامه.
5) بدون تردید فعالان صادق،با ایمان و خستگی ناپذیر حرکت ملی آذربایجان به رغم وجود خطرات و تهدید های فوق الذکر و همچنین مجهول و ناشناخته که در کمین حرکت ملی هستند، با تکیه بر تجربیات تاریخی، بالاخص وقایع چند دهه ی اخیر و همچنین با تلاش برای ارتقاء و توسعه ی بلوغ سیاسی – ملی خود و جامعه ی آذربایجانی،و بالاتر از همه با ایمانی راسخ و خلل نا پذیر به رهایی ملت آذربایجان از اسارت، بر تمامی موانع و معضلات طبیعی و صُنعی، فائق آمده و همچون گذشته کار و فعالیت های گروهی – تشکیلاتی خود را تحت هر عنوان یا قالب (با نام یا بدون نام) و با انسجام بیش از پیش و دور از رقابتهای غیر لازم و مضرّ، با به رسمیت شناختن تکثر سلایق و روشهای تاکتیکی گروههای غیر از خود و با تعامل یا حداقل تبادل اندیشه (نقد، نقد پذیری و مهمتر از همه اصلاح پذیری)،حسّ رقابت نا سالم تزریقی از سوی عاملین شوونیزم را از تهدید به فرصت مبدل نموده و با انسجام گسست ناپذیر، بال و پرهایی برای پرواز بی نقص کبوتر آزادی آذربایجان یعنی حرکت ملی آذربایجان خواهند بود.
6)افرادی ضعیف و اوپورتونیست که قضاوتها ی خود را نه بر منطق و حقیقت واقع، بلکه بر اساس نوع روابط و منافع جاه طلبانه ی شخصی خود بنا می نهند .