هشدار کیسینجر درباره اوکراین
هره شناختهشده دیپلماسی آمریکا هشت سال پیش درباره تقابل در اوکراین هشدار داده بود
ایندیپندنت فارسی - توضیح: این مقاله را وزیر خارجه سابق آمریکا و یکی از مهمترین متفکران زنده روابط بینالملل جهان در سال ۲۰۱۴ در روزنامه واشنگتن پست منتشر کرد. در راستای وقایع اخیر، آن را به فارسی برگرداندیم.
گفتوگوی عمومی درباره اوکراین اساسا درباره تقابل است. اما اصلا میدانیم به کدام سو روانهایم؟ من در طول زندگی خود چهار جنگ را دیدهام که با شوق بسیار و پشتیبانی عمومی آغاز شدند اما در هیچ مورد نمیدانستیم جنگ را چگونه خاتمه دهیم و در سه مورد به عقبنشینی یکجانبه متوسل شدیم. سیاست را باید بر مبنای اینکه چگونه به پایان میرسد محک زد؛ نه اینکه چطور آغاز میشود.
مسئله اوکراین اغلب بهعنوان یک رویارویی سرنوشتساز مطرح میشود: آیا اوکراین به شرق میپیوندد یا غرب؟ این در حالی است که اوکراین در صورتی پابرجا میماند و به شکوفایی میرسد که پایگاه غرب علیه شرق یا شرق علیه غرب نباشد؛ بلکه باید پلی بین شرق و غرب باشد.
روسیه باید بپذیرد که تلاش برای تبدیل اوکراین به یکی از اقمار مسکو و بدینسان جابهجا کردن دوباره مرزهای روسیه عاقبتی ندارد؛ مگر تکرار تاریخ چرخههای خودمتحقق فشار دوجانبه اروپا و آمریکا بر این کشور. غرب هم باید بفهمد که برای روسیه، اوکراین هرگز نمیتواند تنها یک کشور خارجی باشد.
تاریخ روسیه در قلمرویی آغاز میشود که روزگاری «دولت روسِ کییف» نام داشت. مذهب روسها از آنجا بود که گسترش یافت. اوکراین قرنها بخشی از روسیه بود و تاریخشان پیش از آن نیز در هم تنیده شده بود. برخی از مهمترین نبردها برای آزادی روسیه، از نبرد پولتاوای سال ۱۷۰۹ به بعد، در خاک اوکراین درگرفتند. ناوگان دریای سیاه (ابزار روسیه برای قدرتنمایی در دریای مدیترانه) بر بنیان اجاره طولانیمدت بندر سواستوپول در شبهجزیره کریمه واقع شده است. حتی دگراندیشان مشهوری همچون الکساندر سولژنیتسن و جوزف برودسکی نیز اصرار داشتند که اوکراین قسمتی ماهوی از تاریخ روسیه و اصلا بخشی از خود روسیه است.
اتحادیه اروپا باید متوجه باشد که کندی دیوانسالاریاش و اینکه در مذاکره درباره رابطه اوکراین با اروپا، عنصر راهبردی را تحت لوای سیاست داخلی قرار داد، از جمله عواملی بودند که باعث شدند مذاکره به بحران بدل شود. سیاست خارجی هنر تعیین اولویتها است.
اوکراینیها عنصری تعیینکنندهاند. آنان در کشوری با تاریخی پیچیده و ترکیبی چندزبانه زندگی میکنند. در سال ۱۹۳۹، بخش غربی کشور به خاک اتحاد شوروی ضمیمه شد؛ زمانی که استالین و هیتلر بین خود تقسیم غنایم کردند. شبهجزیره کریمه که ۶۰ درصد مردمش روساند، در سال ۱۹۵۴ بخشی از اوکراین شد؛ زمانی که نیکیتا خروشچف، که اوکراینی به دنیا آمده بود، آن را بهعنوان بخشی از جشنهای سیصدمین سالگرد توافق بین روسها و کازاکها به این کشور بخشید.
غرب اوکراین عموما کاتولیک و شرق آن عموما ارتدوکس روسی است. غرب آن به زبان اوکراینی صحبت میکند و شرق آن عموما به زبان روسی. هرگونه تلاش یک جناح اوکراین برای غلبه بر دیگری (چنانکه در تاریخ دیدیم) نهایتا به جنگ داخلی یا تجزیه میانجامد. اگر اوکراین را بخشی از تقابل غرب و شرق قرار دهیم، امکان اینکه روسیه و غرب (بهخصوص روسیه و اروپا) به یک نظام بینالمللی حاکی از همکاری وارد شوند، تا دهها سال از میان میرود.
اوکراین تنها ۲۳ سال سابقه استقلال دارد؛ پیش از آن، از قرن چهاردهم به این طرف، تحت نوعی حکومت خارجی بوده است. جای تعجب ندارد که رهبرانش هنر سازش را نیاموختهاند و چشمانداز تاریخی داشتن را حتی کمتر یاد گرفتهاند. عالم سیاست در اوکراین پسااستقلال به روشنی نشان میدهد که ریشه مشکل در تلاش سیاستمداران اوکراینی برای اعمال اراده خود بر بخشهای مردد و یاغی کشورشان است؛ تلاشی که این جناح و آن جناح یکی پس از دیگری دنبال کردند. این جوهر اختلاف بین ویکتور یانوکوویچ و رقیب سیاسی اصلی او، یولیا تیموشنکو، است. اینان نماینده دو جناح اوکرایناند که حاضر به تشریک قدرت نشدهاند. سیاست خردمندانه آمریکا در قبال به اوکراین میباید راهی برای همکاری دو بخش این کشور با یکدیگر پیدا کند. ما باید به دنبال آشتی باشیم و نه غلبه یک جناح بر دیگری.
روسیه و غرب و بهخصوص جناحهای مختلف در اوکراین بر بنیان این اصل عمل نکرده هر یک اوضاع را بدتر از پیش کردهاند. روسیه نخواهد توانست راهحلی نظامی تحمیل کند مگر اینکه در زمانی که بسیاری از مرزهایش فیالحال در مخاطرهاند، خود را به انزوا بکشاند. برای غرب، شیطانسازی از ولادیمیر پوتین، سیاست نیست؛ شاهدی بر فقدان سیاست است.
پوتین میباید به این نتیجه برسد که هر گلایهای داشته باشد، سیاست تحمیل نظامی به جنگ سردی دیگر خواهد انجامید. آمریکا نیز به نوبه خود نباید با روسیه بهعنوان عنصری منحرف که باید صبورانه قوانین رفتاری را که واشنگتن برپا کرده است بیاموزد، برخورد کند. پوتین استراتژیستی جدی است؛ اما بر بنیان تاریخ روسیه. درک ارزشها و روانشناسی آمریکا نقطه قوت او نیست. درک تاریخ و روانشناسی روسیه نیز نقطه قوت سیاستگذاران آمریکایی نبوده است.
رهبران تمام طرفها باید به بررسی نتایج کار بپردازند و نه رقابت در موضعگیری نمایشی. نظر من درباره نتیجهای که مطابق با ارزشها و منافع امنیتی تمام طرفین باشد، چنین است:
۱. اوکراین میباید حق انتخاب آزادانه همکاریهای اقتصادی و سیاسی خود از جمله با اروپا را داشته باشد.
۲. اوکراین نباید به ناتو بپیوندد: موضعی که من هفت سال پیش هم که موضوع مطرح شد، گرفته بودم.
۳. اوکراین باید آزادانه هرگونه دولتی را که مطابق اراده اعلامشده مردمش باشد، تشکیل دهد. رهبران خردمند اوکراینی باید پس از آن سیاست آشتی بین بخشهای مختلف کشور خود را برگزینند. در سطح بینالمللی، آنان میباید به دنبال موضعی مشابه فنلاند باشند. این کشور در مورد استقلال قرص و محکم خود شکی ندارد و در بیشتر زمینهها با غرب همکاری میکند؛ اما محتاطانه از خصومت نهادین در قبال روسیه اجتناب میکند.
۴. الحاق کریمه به خاک روسیه مطابق با قوانین نظم موجود جهانی نیست. اما باید راهی پیدا شود تا رابطه کریمه با اوکراین کمتر مشکلزا شود. در این راستا، روسیه میباید حق حاکمیت اوکراین بر کریمه را به رسمیت بشناسد. اوکراین نیز میباید خودمختاری کریمه را در انتخاباتی که با حضور ناظران بینالمللی برگزار میشود، تحکیم کند. این روند حذف هرگونه شک و تردید درباره جایگاه ناوگان دریای سیاه روسیه در بندر سواستوپول را شامل خواهد شد.
اینها اصولاند؛ نه مواردی که من بخواهم تجویز کنم. آنان که با منطقه آشنایی دارند میدانند که تمام این اصول برای تمام طرفها قابلهضم نخواهند بود. محک آنها میباید نه رضایت مطلق که پذیرش نبود رضایت متوازن باشد. اگر راهحلی بر بنیان این عناصر یا عناصر مشابه پیدا نشود، حرکت به سوی تقابل شتاب خواهد گرفت و رسیدن به آن نقطه دیری نمیپاید.