به دنبال دکتر نجیب و احمدشاه مسعود از تهران تا کابل
جدایی افغانستان از ایران هرگز جدایی دلها و جانها را بین دو ملتی که مشترکاتشان هزار بار بیش از مفترقات آنهاست به وجود نیاورد. از حمله آخرین ایران به هرات برای باز پسگیری امارت هرات از چنگ بریتانیا، عموی ناصرالدینشاه، سرانجام در سال ۱۲۳۶ خورشیدی برابر با ۱۸۵۷ میلادی ناچارشد جدائی هرات را رسماً و نه قلبا بپذیرد. تا سالهای دوستی در عصر پهلوی و امانالله خان و نادرشاه و از همه مهمتر محمدظاهرشاه دوستانی صدیق بودیم. تا آنجا که شاه فقید در پی کودتای سردار داود خان پسرعم ظاهرشاه که در سفر ایتالیا بود، به سفیر ایران در رم دستور داد خانهای در شأن پادشاه برای او و ملکه بلقیس و فرزندانش بخرد. مقرری در حق آنها برقرار کرد که مرحوم علم به تفصیل به آن پرداخته است.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند. برادر متمکن (ایران) تا پیش از آنکه انقلابی با رنگ و طعم مذهبی؛ دین و مذهب را فراتر از تاریخ قرار دهد همه گاه دستی بخشنده و دلی پر از عاطفه و مهر در برابر برادر تنگدستتر داشت.
بدون تردید اگر در ایران انقلابی رخ نداده بود افغانستان چهار دهه گرفتار اشغال و جنگ داخلی نمیشد. شاه در برابر اعتراض علم در باب واگذاری سرنوشت هیرمند به افغانها همه گاه میگفت باید آنها را کمک کنیم تا به دام روسها نیفتند. روزی که دولت داود خان با کودتای خونین تره کی و افسران چپی سرنگون شد روزنامه اطلاعات در یک اقدام شگفتیبرانگیز ویژهنامه روزنامه انیس چاپ کابل روز دوم کودتای تره کی را که من به زندهیاد صالحیار دادم؛ او با تیتر «کاخ ظلم نادرشاهی سرنگون شد» به عنوان ضمیمه منتشر کرد. این اقدام آشکار میکرد که جامعه روشنفکری ایران از رویداد افغانستان شادمان است.
حکایت سفرم به افغانستان در آن روزهای دهه پایانی قرن بیستم از این قرار بود که روزنامه صوت الکویت که صدای رسمی دولت قانونی کویت در ماههای تجاوز عراق و اشغال کویت بود، تصمیم گرفت مرا به اتحاد شوروی از هم پاشیده شده؛ و کشورهای تازه مستقل آسیای میانه و قفقاز بفرستد.
به دکتر رمیحی روشنفکر برجسته کویتی و سردبیر نشریه گفتم بد نیست سری هم به افغانستان بزنم دلم برای دیدن احمدشاه مسعود و دکتر نجیب الله تنگ شده بود نه تنها رمیحی موافقت کرد بلکه یک کیف گرانبها به من داد که در آن تلفن ماهوارهای، فاکس و ضبط و دوربین فیلمبرداری نصب شده بود.
از حیرتان دوستی آمد و در خم جادههای کوهستانی و درهها، سرانجام به بدخشان و پنجشیرمان برد. دو روز در حضرت دوست بودم. احمدشاه مسعود و یارانش در آن شرایط سخت و سنگین میهماننوازی تاجیکها را به کمال نشان دادند. گفتم به کابل میروم و دکتر نجیبالله را میبینم آیا پیامی برایش دارید؟ گفت بهترین راه برای جلوگیری از خونریزی و ویرانی بیشتر کشور کنارهگیری او و سپردن امور به مجاهدین است من خود به همراه استاد ربانی به کابل میآییم.
با کمک او و دلاورانش به نقطهای رفتم که تیم نجیب ما را استقبال کرد. در کابل به مقر دکتر رفتم.
آن شب که دکتر و همسرش بانوی اول افغانستان که او نیز پزشک بود در خانهشان با کابلی پلو و جوز و شراب از من پذیرائی کردند و تا بامدادان از فاجعه اسلام ناب انقلابی محمدی، آن روزها در دو وجه ولایتفقیهی و گلبدینیاش گفتیم. (دریغ که به دست عبدالرشید دوستوم و البته تمایل آمریکا؛ پیوند نجیب و احمدشاه مسعود عملی نشد) و...
با خروج ارتش سرخ از افغانستان و روی کار آمدن دولت مجاهدین، جمهوری اسلامی با اشتیاق حکومت چندپاره مجاهدین را به رسمیت شناخت اما، بهجای آنکه یار شاطرشان شود بار خاطرشان شد. از یکسو توپهای سنگین به گلبدین حکمتیار میداد تا کابل را بکوبد حال آنکه مثلاً نخستوزیر حکومت تازه بود و از سوی دیگر به اختلافافکنی بین تاجیکها به رهبری برهانالدین ربانی و شیعیان به رهبری مرحوم عبدالعلی مزاری و ازبکها و...مشغول بود. نماینده ویژه افغانستان علاءالدین بروجردی که پسکوچههای نجف را مثل کف دست میشناخت اصلاً آگاهی از افغانستان نداشت.
سرانجام با بالا رفتن پرچم طالبان در کابل و پایان خونین و شرمآور زندگی دکتر نجیب الله (طالبان با یک افسر اطلاعاتی از آ-اس آی پاکستان به سراغ نجیب که در دفتر سازمان ملل بست نشسته بود رفته بودند تا سند واگذاری ۹۹ ساله باریکه مرزی با چین را امضا کند و چون چنین نکرد برخلاف هر رسم و آئینی او و برادرش را به درختی آویختند) ۷ روز پیکر دکتر نجیب الله و برادر نوجوانش که برای دیدن او به کابل رفته بود به شکل معلق آویزان بود.
جمهوری اسلامی خود را در برابر دشمنی دید که اسلام ناب را در وجه سنیاش نمایندگی میکرد. این بار ترفندهای کهن به کار نمیآمد. بروجردی در مزار پیامهای مهرآمیز رهبران رژیم را برای کسانی میبرد که نیمی از مسئولیت شکست از طالبان را متوجه جمهوری اسلامی میدانستند. سردار بزرگ احمدشاه مسعود هم بارها پیش از شهادتش به دست طالبان و القاعده به بروجردی گفته بود نوشداروی پس از مرگ سهراب به کار ما نمیآید.
روزی که طالبان به مزار شریف حمله برد فریادهای الغیاث مزاری و یارانش گوش شنوایی در تهران پیدا نکرد و طالبان وحشیانهتر از آنچه با نجیب الله کردند عبدالعلی مزاری را به زنجیری از یک هلیکوپتر آویختند. پس از آن جهاد علیه شیعیان را آغاز کردند.
روزی رانندگان ایرانی را به اسارت گرفتند و روز دیگر کارکنان کنسولگری ایران را به شیوه ذبح اسلامی سر بریدند. در تهران بهزاد نبوی اصلاحطلب چپ زده خواهان دوستی با طالبان و تشکیل جبهه ضد آمریکا شد و علاءالدین بروجردی طالبان را دستاموز آمریکا خواند. ۱۱ سپتامبر حساب مردم ایران را که شمع به دست و اشک بر دیده با مردم آمریکا همدردی کردند از حساب حکومتی جدا کرد که با تئوری نفرت برانگیزش مدعی شد جنایت القاعده با همدستی آمریکا رخ داده وگرنه چرا تعداد قربانیان یهودی حادثه کمتر از ۴۰۰۰ تن بود؟
طالبان را آمریکا با کمک نیروهای جبهه شمال که داغدار سوگ احمدشاه مسعود بودند سرنگون کرد. آقای محمدجواد ظریف نماینده ویژه شد و جای بروجردی را گرفت.
در بن آلمان همدلی او با نماینده ویژه آمریکا آقای خلیل زاد افغانی الاصل به تشکیل حکومت ائتلافی منجر شد که زمام امور را بعد از طالبان به دست گرفت. ظاهراً تهران به آرزویش رسیده بود. دشمنی سرسخت سرنگون شده بود و دوستانی قدرشناس به قدرت رسیده بودند؛ درعین حال تقاضای ولیفقیه برای منع جلوس شریفترین رهبر افغان محمد ظاهرشاه بر تخت سلطنت با مزاج آمریکا و نمایندهاش خلیل زاد، دمساز بود.
این دومین بار بود که افغانستان درگیر توطئهای شوم بخت رسیدن به آرامش و توسعه را از دست داد. رژیم ولایتفقیه البته تظاهر به دوستی میکرد و در عهد احمدینژاد دلارهای آکبند در کیسه پلاستیکی به دست مهمانان بلندپایه افغان میداد؛ ...اما در نظام ولایتمدار آنچه اعتبار ندارد عهد و پیمان و دوستی و همدلی است.
چنان شد که در عین اظهار دوستی و تعهد به یاری رساندن به افغانستان از کمک به دشمنان حکومت کابل نیز دریغ نداشت. یک چند گلبدین در کنف حمایت سپاه در تهران کنگر خورده و لنگر انداخته بود و چندی بعد تلاشها روی شکاف انداختن در حزب وحدت متمرکز شد. تنها هوشمندی استاد خلیلی مانع از تحقق طرحهای سپاه قدس در کشورش شد.
سفرهای پرزیدنت حامد کرزی به تهران و دیدارهای خاتمی و سپس احمدینژاد ازکابل گو اینکه بیانیههای دلنشینی به همراه داشت اما در عمل سیاستهای دوگانه و سرشار از نفاق رژیم اسلامی ایران مانع از آن بود تا پیوندهای هزاران ساله دو ملت برادر بار شیرین بیاورد.
فراتر از این تأثیر، رفتار موهن دولت ایران با شهروندان پناهنده افغان که اغلب جان و جهانشان ایران بود و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق در سازندگی کشور نقش چشمگیر داشتند اما هنوز اجازه ندارند فرزندان خود را در ایران به مدرسه بفرستند در فاصله انداختن بین دو ملت همدل طی سالهای اخیر کاملاً مشهود است.
حضور ایران در کنفرانس ویژه افغانستان در لاهه بدون آنکه ارادهای نزد هیات حاکمه برای برقراری روابطی دور از شائبه و تزویر وجود داشته باشد حضوری بینتیجه خواهد بود. ایران پیش از این نیز در اکثر نشستهای بینالمللی مرتبط با افغانستان شرکت داشته است بیآنکه از این حضور خیری نصیب افغانها شود.
این بار بعضی از کارشناسان بر این باور بودند که چون دعوتکننده آمریکا است شاید رژیم ایران فاصله قول و عملش را کمتر کند اما دریغ از یک همدلی مختصر. طی بیست سال رژیم میتوانست یار شاطر ملت افغانستان باشد اما بار خاطر شد. استاد خلیلی را برنمیتافت در مقابل میلیونها دلار به آصف محسنی میداد تا تلویزیون روضهخوانی و «امام امام خامنهای رهبر اولاد علی»، راه بیندازد.
از ۲۰۱۷ پنهانی و از دو سال بعد آشکارا سر برشانه قطر گذاشت و طالبان را تیمار کرد. امروز هم طالبان را تالی عقبماندهتر خود میداند که رسماً گفتهاند با جمهوری اسلامی همپیالهاند. گاهی فکر میکنم اگر خمینی در ۲۲ بهمن ۵۷ به تخت ننشسته بود امروز نه فقط ایران بلکه افغانستان و عراق و لبنان و سوریه سرنوشت دیگری داشتند.