روایت کاترین شکدم از دوستی با نادر طالبزاده به قلم خودش
اختصاصی ایران وایر - جمعه شب گذشته خبر آمد که «نادر طالبزاده»، مبلغ ارشد جمهوری اسلامی در سن ۶۹ سالگی در تهران درگذشته است. رسانههای دولتی ایران از او به عنوان «مستندساز» نام بردند اما تشییعجنازه عظیمی که شخص «ابراهیم رئیسی»، رییس جمهوری ایران در آن بر سر جنازه طالبزاده فاتحه خواند و پیام تسلیت رهبر جمهوری اسلامی خبر از واقعیتی دیگر میدهند. واقعیت اینجا است که طالبزاده در طی دهها سال، با هزینههای بسیار بالا و در روندی که کمتر ثبت شده است، بنیانهای دستگاههای پروپاگاندای امروز جمهوری اسلامی را پیریزی کرد؛ از صداوسیما تا رسانهها به زبانهای خارجی و نشستهای خارج از کشور.
«کاترین پرز شکدم»، تحلیلگر و ناظر سیاسی، مشاور سابق شورای امنیت سازمان ملل متحد در موضوع اقتصادی جنگی یمن، مدیر واحد یمن در «بنیاد قرن بعدی» و روزنامهنگاری است که کارهایش در بخش فارسی و عربی شبکه «بیبیسی»، «هافینگتون پست» و «تایمز آو» اسرائیل منتشر شدهاند.
او در سالهای آخر زندگی طالبزاده با او آشنا شد و از معدود غربیهای مورد اعتماد در تهران بود. کاترین در اینجا از خاطرات شخصی خود از مردی میگوید که از منظر او، شیوه نگاه جهان به ایران را شکل داد و البته به شیوه نگاه تهران به جهان.
گرچه برخی از نادر به عنوان یکی از درخشانترین و پر دستآوردترین کارگردانهای ایران نام میبرند، واقعیت اینجا است که کمتر اثری از او به جای مانده است؛ حداقل در زمینه فیلمسازی.
او در واقع تنها یک فیلم بلند ساخت؛ مسیح که روایتی اسلامی از «عیسی ناصری» است. روشن است که تلاشهای نادر در عرصه دیگری در جریان بودند. با این همه، جمهوری اسلامی علاقه دارد که او را بیشتر به عنوان کارگردان سینما و مجری تلویزیون معرفی کند.
مطابق معمول، در ایران آن دستی که قلم را در دست دارد (و یا دست پشت کیبورد دارد)، در نهایت تعیین میکند که چه حقیقتی به مردم عرضه شود. بدینسان، روایت تاریخ همگون با روایت حکومت خواهد شد.
تاریخ واقعی اما چنین است. در روز ۲۹ آوریل، جمهوری اسلامی مردی را از دست داد که از همان آغاز این حکومت، در شکل دادن به روایتهای دولتی آن فراسوی مرزهای ایران نقش داشت. نادر طالبزاده با جذب روشنفکران از سراسر جهان، نقشی محوری در تحقق آمال هژمونیک آیتاللهها داشت.
درون حکومت اسلامی، نادر از مهرههای قدرتمند محسوب میشد. از خانواده متمولی آمده بود که ثروت خود را زمان شاه و پیش از انقلاب ۱۳۵۷ انباشت کرده بودند. پدرش از ارتشیهای زمان شاه بود؛ لکه ننگی برای مبلغ ارشد جمهوری اسلامی که دهها سال تلاش کرد آن را بشوید، با این همه، تندروها هرگز او را از این بابت نبخشیدند.
این که توبه نادر برای آنچه «گناهان پدر» دانسته میشد، هرگز پذیرفته نشد، خبر از ماهیت امروز حکومت ایران و ایدئولوژی فاشیستی آن میدهد که از پیروانش میخواهد برای ارضای پارانویای رهبری، مدام وفاداری خود را ثابت کنند.
با این همه، داستان عروج نادر طالبزاده به راهروهای قدرت در تهران به راستی شگفتآور بود. او که دوست آیتالله «علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی و مشاور نزدیک «ابراهیم رئیسی»، رییسجمهوری کنونی بود، بیصبرانه کوشید تا چنبره پژواک ایدئولوژی حکومت را بگستراند تا زبان آن عادی شود و عاملین جدیدی به خدمت آن درآیند.
من شخصا شاهد بودم که نادر حتی در سپاه نیز نفوذ داشت و تمامی قوانین و مقررات را زیر پا گذاشت تا گفتوگوی من با رئیسی در سال ۲۰۱۷ را رقم بزند.
بالاتر از سپاه
سپاه حتی بیرون تمامی نهادهای دولتی جمهوری اسلامی هم نفوذ دارد. شبکه گسترده آن ناظر بر تمام آنچه درون ایران میگذرد، است و بر آن سیطره دارد. در عین حال، برای تحقق آمال تهران در منطقه و فراسو میکوشد.
سپاه که از مقامات انتصابی دولت ایران قدرتمندتر است، از نقش صرفا نظامی خود در سال ۱۹۷۹ فراتر رفته و نفوذ خود را بر تک تک جنبههای جامعه ایران اعمال میکند. در زمان دولت [محمود]احمدینژاد، از ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۳ بود که این گروه چشمگیرترین افزایش نفوذ اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را تجربه کرد؛ چنانکه در زمان انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۰۹ و سرکوب اعتراضات در پی انتخابات دیدیم. بسیاری حتی میگویند قدرت سیاسی سپاه از روحانیت شیعه کشور نیز فراتر رفته است.
افزایش نفوذ سپاه را باید نتیجه مستقیم فقدان پایگاه طبیعی برای آیتالله خامنهای در پی انتخاب او برای جانشینی «روحالله خمینی» در سال ۱۹۸۹ دانست. خمینی هنگام رسیدن به قدرت، آیتالله العظمی و مرجع تقلید برای میلیونها شیعه بود. خامنهای اما روحانی پایینرتبهای بود که در زمان رسیدن به رهبری، حتی آیتالله هم نبود.
خامنهای هوشمندانه رابطه نزدیک و دوجانبهای با سپاه برقرار کرد. سپاه از سال ۱۹۸۹ به بعد نه تنها به بزرگترین نیروی نظامی ایران، که به غولی صنعتی و تجاری تبدیل شد که دانشگاهها، بیمارستانها و نیروهای قدرتمند اطلاعاتی خود را دارد. این گروه قویا از سیاستهای داخلی خامنهای و آمال او در منطقه و جهان پشتیبانی کرده است. نیروی «قدس»، بازوی بینالمللی سپاه، در سه دهه گذشته به مهمترین بخش آن بدل شده است.
بیشتر ایرانیان، حتی آنها که درون نظام هستند، با شنیدن اسم سپاه بر خود میلرزند. اما نادر متفاوت بود. او نفوذ بسیاری بر سپاه داشت، چرا که مدتها بود قابلیت خود را برای تدوین دکترین انقلابی ایران نشان داده بود؛ دکترینی که مخرج مشترک ایدئولوژیک بسیاری گروهها، سازمانها و رسانهها شد که تهران در طول سالها ایجاد کرده است تا با آنها الگوی حکومتی خود را صادر کند. گرچه او را اغلب به عنوان فیلمساز و روشنفکری بهنام مطرح میکنند، کارکرد واقعی نادر، پروپاگاندیستِ ارشدی بود که منطق سپاه را برای خودش و برای بقیه جهان تدوین میکرد.
جمهوری اسلامی در طول سالها، میلیونها دلار خرج پشتیبانی از سازمانهای تروریستی در منطقه و سراسر جهان کرده است. نادر یکی از مغزهای پشت ماشین تبلیغات این حکومت بود؛ مشاوری که کمتر کسی به او بیتوجهی میکرد. این بود توانایی او در ساختن شبکههای رسانهای و تنظیم رابطه با عوامل خارجی، حتی در قلب دموکراسیهای سکولار و غربی ما. این شبکهها عبارتند از «پرستیوی»، رسانه انگلیسی حکومت؛ «هیسپان تیوی»، شبکه اسپانیایی و صدها اگر نه، هزاران وبسایت و ترول.
جای تعجبی ندارد که برخی سیاستمداران غربی هنوز به دنبال یافتن شرکای «عملگرا» در ایران برای رسیدن به توافق با آنها هستند. اگر بهخاطر تلاشهای نادر طالبزاده نبود، بعید است غرب این مفهوم مضحک را باور میکرد که حکومت خودکامه تهران را میتوان شریک واقعی صلح دانست، تا چه برسد به عامل ثبات در منطقه.
نفرت از یهودیان در ایران و خارج
منتقدان نادر در درون حکومت این شایعه را پخش کرده بودند که او از خانوادهای یهودی میآید. این موضوع چه حقیقت داشته باشد، چه نه، نادر معمار ارشد دستگاه تبلیغات یهود ستیزانه و ضد اسرائیلی تهران بود و همیشه خواهد بود. در طول دهها سال، تلاشهای اصلی او متمرکز بر پخش این ایده بودند که اسرائیل (و در نتیجه، تمام یهودیان) بزرگترین خطر برای امنیت جهان هستند.
این خطری بود که به گفته او میبایست حذف میشد. او پشتیبان «پروژه فلسطینِ» بدنام حکومت ایران بود؛ نشستی برای تشویق یهودستیزی به عنوان تفکر قابل قبول سیاسی. طرفه آنجا که این کار از طرف جمهوری اسلامی انجام میشد؛ جنبشی که با امپریالیسم پوچگرا جان میگیرد.
متفکرین غربی بسیاری طعمه کاریزمای مفتون کننده نادر شدند و از حکومتی دفاع میکنند که آمال نسلکشانه خود را پشت دعاوی بزرگ آزادی فکری و ارزشهای لیبرال و مترقی پنهان میکند. دوستی نادر با شخصیتهایی همچون «الیور استون» (کارگردان، نویسنده و تهیه کننده امریکایی) که در اواخر آوریل ۲۰۱۸، در سی و ششمین «جشنواره بینالمللی فیلم فجر» حضور پیدا کرد، خبر از نفوذ او در خارج از مرزهای ایران میداد.
استون در گفتوگویی تلویزیونی گفت: «امریکا در کنار داعش و اسرائیل، میخواهد خاورمیانه را نابود و آن را به پارکینگی برای امریکا بدل کند و از نو بسازد. به نظر من، این طرحی بسیار مخرب است و تراژدی محسوب میشود.» این کلمات نتیجه مستقیم قابلیت نادر برای ترجمه و توزیع ایدئولوژی انقلابی ایران نزد مخاطبین خارجی بودند.
موضع مثلا ضدصهیونیستی تهران و استفاده ابزاری آن از آرمان فلسطین، یعنی همان چیزی که نادر تبلیغ میکرد، به زبان جمهوری اسلامی اجازه داد که وارد مرزهای غرب شود و حتی ذهن نمایندگان دولتی را آلوده کند؛ مثلا به گفته خودش، او کسی بود که سفر «دیک بلک»، سناتور محلی ایالت ویرجینیا به دمشق و دیدار با با «بشار اسد» را ممکن ساخت و او بود که از طریق گماردن مشاورین، موضع سیاسی «تولسی گابارد»، نماینده کنگره را نسبت به خاورمیانه نرمتر کرد.
در سرزمینهای نزدیکتر به ایران، طالبزاده از بیروت تا دمشق و بغداد و تا حدودی یمن، خود را نزد رهبرانی بیشمار و منادیان مشهور تروریسم عزیز کرده بود؛ از جمله رهبری «حماس» و گروههای «حوثی» و «طالبان».
او استاد قلب روایت بود و مهرهای که نمیشد دست کم گرفت. میتوانست توجه برخی از افراطیترین ایدئولوگهای جهان را جلب کند و سپس آنها را زیر پرچم آیتاللهها بیاورد و جهانبینی تهران را نقطه ارجاعی سیاسی قرار دهد.
خمینیست از آغاز
نادر طالبزاده اعتقاد راسخی به اصل ولایت فقیه، نظام رسمی حکومت که آیتالله خمینی در سال ۱۹۷۹ برپا کرد، داشت.
رابطه او با انقلاب اسلامی، مثل بسیاری دیگر، با بازگشت آیتالله شکل گرفت؛ رهبر جنبشی که رفت تا سقوط شاه را رقم بزند و ایران را به سوی نظامی بکشاند که عاقبتش دینسالاری زیر پرچم جمهوری بود.
نادر متولد سال ۱۹۵۳ در خانوادهای ثروتمند و وفادار به سلطنت بود؛ همان سلطنتی که به آنها اجازه رسیدن به رفاه داده بود. او در ۱۶ سالگی عازم امریکا شد تا در «دانشگاه کلمبیا» درس سینما بخواند؛ یکی از معتبرترین و گرانقیمتترین نهادهای کشور.
در آستانه انقلاب اسلامی، در فوریه ۱۹۷۹ به کشور بازگشت و مشتاق بود دوربین خود را در خدمت تجربه سیاسی خمینی قرار دهد. این بود که حرفهای متولد شد که طی آن، او از نردبان قدرت بالا رفت تا جایی که برخی از شاخصترین چهرههای ایران از دوستانش شدند و مجبور نبود محدودیتهای بسیار پیش روی دیگران را تحمل کند.
من طبق گفتوگوهایی که با نادر داشتهام، باور دارم که نقش مهمی در تثبیت قدرت آیتالله خمینی داشت. او همان ساختارهایی را شکل داد که به خمینیسم امکان داد نه تنها جنگی متوحش با عراق (از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸) را از سر بگذراند که از طریق شبکههای گسترده ائتلافهای خارجی جان بگیرد.
رسانه قرار بود هم سپر شود و هم سلاحی برای جلب حمایت و تشویقِ دستور کار آیتالله خمینی و سپس چشمانداز سیاسی آیتالله خامنهای.
هنوز ۱۰ روز از سرنگونی شاه نگذشته بود که نادر بازوی رسانهای خارج حکومت را تحت لوای «تهران تایمز» به راه انداخت؛ رسانهای که شد سنگبنای شبکهای وسیع که در سالهایی که از پی آمدند، صدای حکومت را بازتاب داده و به جهان تصویری از اجماع در رابطه با مشروعیت جمهوری اسلامی ارایه کرده است.
این نفوذ نادر طالبزاده بود که که به تهران امکان داد آنقدر وسیع فرای مرزهای خویش حرکت کند.
چهره انسانی (و شیفته روسیه) یک مبلغ
اولین بار در سال ۲۰۱۷ با نادر آشنا شدم که از من برای شرکت در نشستی در تهران دعوت کرد؛ کنفرانس «افق جدید» که به طور مشترک توسط سازمان او و مجلس ایران برگزار میشد و هدفش تشویق آرمان فلسطین بود. من به سرعت متوجه شدم این نشست، حرکتی در راستای پروپاگاندا است. سران گروههای تروریستی بیشمار که همه قصد نابودی دولت اسرائیل را دارند، حاضر بودند؛ از «حزبالله» تا حماس و سایر منادین ایدئولوژی یهود ستیزانه و انتقامجویانه. جمع بنیادگرایان اسلامی جمع بود و همه در تالار بزرگ «مرکز همایشهای تهران» گرد آمده بودند تا از سقوط اسرائیل بگویند.
اولین جلسه ما همراه با صرف کاپوچینو در تهران بود. دوستی ما چند سال طول کشید (پایینتر از چگونگی آن میگویم). در این دوره بود که من از چهره انسانی این مبلغ با خبر شدم.
در آن هنگام، از گستره نفوذش با خبر شدم و از روابطش با آنانی فهمیدم که از پشت پرده صحنهگردان ماجراهای ایران هستند و به آشوبی که میبایست رقم میزنند تا خود را در منطقهای مطرح کنند که در آن نفوذی نداشتند.
در واقع، برای درک کامل مسیر نادر در سالهای اخیر باید نگاهی به روابط عمیقش با روسیه داشته باشیم. این روسیه بود که در نهایت به مسیر سیاسی او شکل داد و انگیزهای برایش شد.
این دوست نزدیک «الکساندر دوگین»، فیلسوف سیاسی روس و «مغز» پشت ناسیونالیسم سوپر امپریالیستی «ولادیمیر پوتین»، اغلب نایب دوگین در حیطه نفوذ ایران بود؛ عموما عراق، کردستان عراق، سوریه و البته لبنان.
اما در بین این دو، کدام مرشد بود و کدام مریدِ مومن؟
از گفتوگوهای من با نادر و چشمانداز او برای خاورمیانه معلوم بود که دوگین برایش چیزی بیش از یک دوست است. او راهنمایی برای نادر بود. فراخوان دوگین به ملتها برای گرد هم آمدن و حرکت انقلابی علیه مدرنیت، الگوی دموکراتیک غرب و آن چه «هژمونی آتلانتیک، سرمایهداری و لیبرال» میخواند، بیش از آن یادآور گفتمان آیتالله خمینی است که بتوانیم به این شباهت بیتوجهی کنیم؛ همان گفتمانی که نادر طالبزاده سالها نشر داد.
تلاشهای نادر برای همجهت کردن فلسفه اسلامی تشیع و درک خودش از عرفان با مذهب مسیحیت ارتدوکس روسیه نیز از نظر من اثبات این است که او انقلاب اسلامی را جلوهای از تفکر فلسفی روس میدانست. انگار که این دو را میتوان در نهایت ترکیب کرد تا ایران بخشی از امپراتوری خیزان روسیه در کنار سایر اعضای به اصطلاح «محور مقاومتِ» شیعیان شود.
من در نوامبر ۲۰۱۷، دوگین را در حالی ملاقات کردم که در حال سفر به کربلا به دعوت نادر بود. تعاملاتمان مختصر بودند اما تاثیر این دیدار را از یاد نمیبرم. از احترامی که نادر برای او قائل بود، معلوم بود که دوگین آمده بود تا هدایتکننده و پیشبرنده روابط با روحانیون عراقی تحت چتر حمایتی نادر باشد و نه اینکه فقط درباره شهادت امام حسین بیاموزد.
کارشناسان کمتر از روابط نزدیک روسیه با جمهوری اسلامی گفتهاند. کمتر کسی به این توجه کرده است که این ائتلاف شاید نه نتیجه تحرک علیه دخالت غرب در منطقه، که شکلگیری برنامهای برای تغییر جلوه منطقه به رنگ امپریالیسم روسیه باشد.
در این نظرگاه، جای تعجبی ندارد که پروپاگاندیست ارشد ایران چنین دوستانی داشت. بگذریم از تلاشهایش برای تشویق و سازماندهی تروریسم در خاورمیانه در تعقیب جای پای رو به گسترش مسکو در منطقه.
همتا و دوست قاسم سلیمانی
طالبزاده و «قاسم سلیمانی»، فرمانده فقید نیروی «قدس» سپاه، دوستی دیرینی داشتند و دو روی یک سکه بودند. طالبزاده در طول سالها نشان داد که اهمیتش برای حکومت کمتر از رفیق نظامی او نیست. گرچه این دو عامل حکومت اکنون هر دو درگذشتهاند اما میراث خون و سرکوبشان تا همیشه پابرجا است.
این دو عموما در محافلی متفاوت از یکدیگر حرکت میکردند. یکی رژیم را تسلیح میکرد و دیگری مدافع بزرگ آن بود. اما همکاری آنها منجر به برقراری شبکهای تروریستی شد که فرسنگها فراتر از مرزهای ایران میرود؛ معماری منسجم، سنجیده شده و مستعمراتی برای کنترل سیاسی.
هم سلیمانی و هم طالبزاده با برخی از بدنامترین چهرههای جهان عرب روابطی دیرین داشتند و آنها را تشویق میکردند به اراده تهران دست به رقم زدن آشوب و ناامنی بزنند. اما طالبزاده همچنان آدم خودش بود. نادر در سپتامبر ۲۰۱۹، به خواست مسکو یک نشست افق نو جدید در بیروت برگزار کرد؛ درست چند ماه پس از آن که امریکا نام او و سه نفر از نزدیکانش، از جمله همسرش، را به فهرست تحریمها افزود.
در پی ترور سلیمانی در اوایل سال ۲۰۲۰، طالبزاده علنا از نقش او و عواملش در قتل نیروهای امریکا در عراق میگفت: «که بود که برای آنها مزاحمت درست میکرد؟ همان فرمانده سایهها. آموزش و تاکتیک بمبهایی که شبیه سنگ و کنار جاده هستند و امریکاییها به آن میگفتند آیئی دی... و امریکا را مضطرب کرد. چه کسی امریکا را مضطرب کرد؟ فکر که بود؟ یک روزی باید بتوانیم برعکس آن فیلمها را بسازیم [راجع به این و] در کنار کارهای دیگری که ایشان کردند.»
مرد پشت صورتک
من در تجربیاتم متوجه شدم که نادر مردی پیچیده بود. فکر نمیکنم افراد زیادی باشند که بتوانند از دوستی با مبلغ ارشد تهران بگویند، چرا که او در مورد زندگی شخصی و افکار خصوصی سیاسی خود خیلی محتاط بود؛ البته بیرون گفتمان انقلابی اسلامی مجاز.
نادر با وجود نفوذ عظیمی که در ایران داشت، همچنان از سایهای که مردان حکومت را تعقیب میکند، رهایی نداشت. لابد این هم نوعی ضمانت است که از خطوط قرمز عبور نکنند. نادر هر جا که میرفت، چند بسیجی هم همراهش بودند.
جای گفتن ندارد که با وجود این مخاطبین دایمی، تعاملات ما لزوما گفتوگوی صادقانه را ممکن نمیکردند. اگر اصلا زیر چشم و گوشِ تعقیبگر حکومتی که پارانویا مشخصه فاشیسم آن است، بتوان صحبت از بیان صادقانه افکار کرد.
با این همه، من در طول سالها و در سفرهایی که با هم داشتیم، توانستم جلوههایی از این مرد را پشت صورتکی که نزد عموم به چهرهاش چسبیده بود، ببینم. من اعتقاد راسخ دارم که ماهیت واقعی نادر بسیار فرای آن شخصیتی بود که درون حکومت برای خودش ساخته بود.
گارد احتیاط در گفتوگو و در خانه
نادر شخصی بسیار خصوصی بود که نمیگذاشت کسی دستش را بخواند. عادتش بیشتر سوال پرسیدن بود تا جواب دادن. زمانی که من نزد او و همسرش و دور از هیاهوی سیاست بودم، به من امکان داد نگاهی به انسان فراسوی مبلغ بیندازم؛
گرچه کمتر پیش میآمد که او واقعا گاردش را پایین بیاورد. او به معنی کلمه سخنگوی واقعی حکومت بود؛ چهرهای که با لبخند و نجوا میتوانست منجر به مصادره اموال کسی شود و زندگیهایشان را تا همیشه به دام نظام قضایی متوحش ایران بیندازد.
نادر با همسر دومش، «زینب مهنا»، زندگی میکرد؛ زنی لبنانی که در پی طلاق پرتلاطمی از یک کسب و کاردار ایرانی که با او یک دختر دارد، وارد زندگی نادر شد. زینب شریک زندگی نادر بود؛ شریک دایم در محل کار و مشاوری مورد اعتماد.
نادر کمتر از همسر اولش، زنی ایرانی، سخن میگفت و حتی کمتر از فرزندان خودش که با آنها رابطهای پرتنش داشت. او همیشه مصمم بود چیزی از این جنبه زندگی خود بروز ندهد.
رابطهاش با زینب جالب بود. برای مسایل روزمره کاملا به او متکی بود (از هماهنگی جلسات تا مدیریت جدول کاری و البته اداره خانه). اما قاطعانه او را در پشت صحنه نگاه میداشت؛ انگار ادامه شخصیت خودش بود. در ظاهر، تصویر شوهری دلسوز را داشت اما بسیار اهل کنترل همسرش بود و گاه به شدت حسادت میورزید.
در کربلا یادم هست که از زینب میخواست لباسی به شدت پوشیده بپوشد و احساسش این بود که چادر هم به اندازه کافی محافظهکارانه نیست. حتی از زینب میخواست از کنارش نرود و در زمان آزاد خودش هم از اتاقش بیرون نرود. من باور دارم که او واقعا احترام بسیاری برای همسرش قائل بود اما وقعی به میل زینب برای استقلال نمینهاد و اغلب اگر خارج از نوبت حرفی زده بود، او را سرجایش مینشاند.
دوستی غریب ما
دوستی ما دوستی غریبی بود. حال که به گذشته مینگرم، میبینم که مهربانی و کمک بسیاری که در پشتیبانی از من برای عروج درون محافل رسانهای و سیاسی ایران انجام داد، با انگیزه این بود که مرا هم به یکی دیگر از سخنگوهای حکومت بدل کند و از دسترسی من به محافل غربی و نخبگان فضای بسته سیاسی یمن استفاده ببرد.
تخصص من درباره یمن، بهویژه مورد علاقه او و البته حکومت بود. تهران به حوثیها و سایر بازیگران صحنه یمن پل زده بود اما قابلیت رهبری برای اعمال کنترل محدود بود؛ واقعیتی که نادر باور داشت من میتوانم به عنوان میانجی بهبود ببخشم.
صحبتهای ما همیشه به موضوع یمن باز میگشت و او از من میخواست از شخصیتهای برخی چهرههای کلیدی و اندیشه سیاسی آنها بیشتر بگویم. به نظرم دنبال نقاط فشار و اشتراکاتِ بالقوه ایدئولوژیک بود.
باید بگویم که تجربه من از نادر همیشه مثبت بود، چرا که فردی مهربان بود و حتی به من اجازه داد چند روز در خانهاش در قم اقامت داشته باشم و برایم تاکسی گرفت تا به آنجا بروم در حالی که خودش در تهران بود.
به گذشته که نگاه میکنم، میبینم که من از چه امتیازاتی برخوردار بودم. دوستی ما برای آنهایی که او را خوب میشناختند، لابد غریب جلوه میکرد. نادر مردی نبود که بتوان به سادگی به او دسترسی پیدا کرد، چه برسد به اینکه وقت آزاد چندانی داشته باشد. با این همه، همیشه، هر وقت که من ایران بودم، با من دیدار میکرد و همراهم بیرون میآمد. تشویقم میکرد که ادبیات انقلابی بخوانم و حتی از من خواست که کتاب بنویسم در مورد نقش لابی اسرائیل در اتحادیه اروپا و بریتانیا؛ موضوعی که به طرز وسواسی شیفته آن بود.
او در ضمن از من میخواست به شکلگیری «گفتمان جدید رسانهای» برای مصرف غرب کمک کنم که انتقال اصول انقلاب اسلامی به مخاطبین غربی را ممکن و تمام خوانندگان را از ثبات و ضرورتشان مطمئن سازد. این پروژهها هرگز به نتیجه نرسیدند چرا که من قصد مشارکت در آنها را نداشتم.
اعتماد نادر به من نتیجه مستقیم مفید بودنم بود. او به قدرتِ قلم من و ارتباطاتم درون جهان عرب (و تا حدودی غرب) باور داشت. این موضوع وقتی برای من روشن شد که دیدم در پی اعتراض نیروهای سپاه به قرار گفتوگوی من با ابراهیم رئیسی، نادر شخصا پا پیش گذاشت و دخالت کرد.
او که مقابل یکی از مقامات سپاه در یکی از دفاتر رسانهای تهران نشسته بود، اصرار داشت نیازی به چک کردن پیشینه من نیست. میگفت ضامن نیک بودن رفتار من میشود. این گفتوگو کمتر از ۱۵ دقیقه به طول انجامید. با توجه به هفت خانی که معمولا برای رقم زدن گفتوگویی در این سطح باید از آنها رد شد، این دستآورد کمی نبود. کاری که تدارکش میبایست ماهها طول میکشید، در ظرف چند دقیقه گفتوگوی پرشور خاتمه یافت.
این تنها باری بود که من واقعا شاهد قدرت نادر بودم. لحن او که من همیشه مهربان و سخاوتمند شنیده بودمش، سرسخت و تهاجمی شده بود. او کسی نبود که «نه» بشنود، چه برسد به این که به چالش کشیده شود.
گمشده در هزارتوی ایدئولوژیک
من در ضمن باور دارم که سالها قلمزنی برای سیاست انحرافی آیتاللهها، تاثیر خود را بر نادر گذاشته بود. او عادت داشت به بافتن واقعیتهای خیالی و بازی با بیاعتمادی عمیق بیشتر مردان حکومت نسبت به یکدیگر و بقیه جهان. این بود که گاهی اوقات اصلا ارتباطش با هستی و نیستی را از دست میداد.
من اغلب شکافهای روحیهاش را میدیدم؛ پنجرههایی به زوال وضعیت روانی خودش. دیدم که چهطور به توهم و پارانویا افتاد. منظورم این نیست که او دیوانه بود. نه، دیوانه نبود. اما سالهایی که صرف خدمت به دستگاه پروپاگاندای تهران کرد، بر قابلیتش برای تشخیص واقعیت و تمیز دادن حقیقت از دروغ تاثیر گذشته بود.
گپ و گفتهای نادر با من فرای روزمرگیهای معمول و یمن، اغلب حول دو محور میچرخیدند: باور او به این که انقلاب اسلامی ابراز مستقیم اندیشه سیاسی اجتماعی امام حسین است و آیتالله خمینی، نواده او، وظیفه آزادی جهان اسلام و تثبیت تهران به عنوان مرکز ثقل جدید آن را دارد و نیز اعتقاد او که امریکا و اسرائیل دو نیروی شر در داستان جمعی ما هستند.
او یکبار برای من توضیح داد که چهطور صهیونیسم جنبشی است که قصدش «نابودی اسلام» است، چرا که قرآن را نفی «مذهب دروغین» خود میداند.
او باور داشت که این جسارتی است که باید با نهایت ایمان پاسخ بگیرد؛ حتی اگر لازم باشد از خشونت استفاده شود.
خلق و خوی او هرگز خشن نبود اما از گفتههایش آتش میبارید. او بارها به من گفت که یهودیان طاعونی برای بشریتند و تنها اسلام و حکومت اسلامی میتواند درست محدودشان کند.
منظور نادر از «اسلام»، البته اسلام شیعه بود. باور داشت که عربستان سعودی و جهان غرب تسلیم دستور کار صهیونیستی شدهاند؛ واقعیتی دروغین که او زندگی خود را وقف واکاوی آن کرده بود تا سایر ملتها بتوانند آزاد شوند و آنگاه خود را وقف چشمانداز آیتالله خمینی کنند.
میگفت ملل جهان تنها با ولایت فقیه میتوانند به صلح و رضایت واقعی برسند.
هرگونه چالش در مقابل بنیادگرایی او با تهدید تلافی پاسخ میگرفت. اگر کسی استدلال میکرد که ملتها حق دارند هر ایمانی میخواهند داشته باشند، نادر پاسخ میداد که این قدرت صهیونیسم در تحمیق بشر است. کمتر کسی از اطرافیانش با او مخالفت میکرد و من هم میدانستم که جا و فضای بحث و جدل با او وجود ندارد. همین بود که گوش میکردم و میگذاشتم بیشتر توضیح دهد.
زبان نادر اغلب سکته داشت و پر بود از ارجاع به عالم غیب و عرفان اسلامی. میخواست جهان را از نو بنویسد تا با نظام باورهایش جور در بیاید. اینگونه بود که هر ربط و بیربطی را قاطی میکرد. این کار اغلب با انکار واقعیتهایی تاریخی مثل هولوکاست همراه بود.
جالب آن جا که نادر در سالهای آخر زندگی، خود به انتقاداتی از حکومت رسیده بود. احساس میکرد خامنهای نتوانسته است به اندازه کافی وفاداران حقیقی را دور و بر خود جمع کند و در عوض، ستایشگر مردانی شده که آمالشان نه خدمت که نفع بردن از ثروت جمهوری اسلامی است.
نادر در عین حال اهمیتی برای مصائب اقتصادی مردم عادی ایران قائل نبود. تا جایی که به او مربوط میشد، مردم باید یاد بگیرند سرنوشت خود را بپذیرند و مومنانه باور داشته باشند که «فداکاری» آنها ضروری است و روزی گناهانشان را میشوید.
نادر نوعی افراطگری داشت که فرای آن لبخند سخاوتمندِ میرفت. خواست او برای اطاعت مطلق، غیر قابل مذاکره بود و این را فقط از همسرش نمیخواست. این در ضمن شامل اطرافیان و دوستانش میشد. اگر کسی میخواست برچسب دگراندیشی نخورد، میبایست کاملا دیدگاههایش را ستایش میکرد. او با این که مردی درسخوانده در غرب بود، روایتی فکری بر مبنای وابستگی داشت؛ وابستگی زن به مرد، مردم به رهبری، جهان به اسلام شیعه.
حالا که حکومت با مبلغ ارشد خود خداحافظی میکند، میراث او (یا حداقل آنچه من از این میراث میدانم) میبایست یادآور این باشد که مردان واقعی قدرت، از جمله او، جایگاه خود را حفظ کردهاند، در حالی که با درد و رنج میلیونها انسان بیگناه بازی و از فاشیسم مذهبی استفاده ابزاری میکنند تا قدرت را در دستان نخبگانی تثبیت کنند که مدعی بر مقدس بودن دستور کار خود هستند.