این روزها همزمان است با هشتمین سالگرد "انتفاضه"یا قیام مردم عرب در اهواز و دیگر شهرهای تابعه. در پانزدهم آوریل – یا به قول عرب ها، نیسان - 2005 صدها تن از شهروندان عرب اهوازی تظاهرات مسالمت آمیزی را به راه انداختند. آنان قصد داشتند در اعتراض به نامه منسوب به ابطحی، به سوی ساختمان استانداری بروند که با آتش نیروهای امنیتی رو به رو شدند. ده ها تن شهید و صدها نفر بازداشت شدند. این تظاهرات از شهر اهواز شروع شد و به دیگر شهرهای استان نظیر حمیدیه و حویزه و بندر معشور کشیده شد وتا یکی دو هفته ادامه داشت. تظاهرات و نا آرامی های یاد شده، از هنگام سقوط شیخ خزعل - واپسین فرمانروای عرب این منطقه – در سال 1925 تا کنون بی سابقه بوده است که به علت گستردگی به "انتفاضه"معروف شد. هم اکنون "15 نیسان"همچون نگینی در تاریخ مبارزات ملت عرب می درخشد. امسال نیز رژیم استبدادی ایران در یک یورش پیشگیرانه، حدود سیصد تن از فرزندان این ملت را دستگیر کرده است زیرا از خشم و اعتراض مردم عرب در چنین روزهایی می هراسد. اما خلق ما هر سال "15 نیسان"را گرامی می دارد و دستگیری و سرکوب و اعدام نمی تواند جلوی تحرک این مردم را بگیرد.
در اینجا قصد بررسی این واقعه تاریخی را ندارم و فقط می خواهم به "نامه"ای اشاره کنم که همچون اخگری در جان مردم به جان آمده عرب در افتاد واین قیام را باعث شد که در اساس فریادی خونبار علیه سیاست های ضد عربی حاکمان تهران بود. سپس به توطئه چینی های هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی علیه ملت عرب خواهم پرداخت.
نامه منسوب به محمد علی ابطحی مبنی بر تغییر بافت جمعیتی استان خوزستان (عربستان) در مارس 2005 - فروردین 84 - شکل علنی یافت. نشر این نامه، جرقه ای شد تا شعله های"انتفاضه"مردم عرب در 15 آوریل 2005 زبانه بکشد. در این نامه، که تاریخ 1377 شمسی را بر پیشانی دارد، دفتر ریاست جمهوری به مدیریت محمدعلی ابطحی از وزارتخانه ها و سازمان های ذیربط همچون وزارتخانه های مسکن و اطلاعات می خواهد تا با اقدامات خاص و تشویق کوچ غیر بومیان به استان و کوچ معکوس عرب ها به سایر استان ها، طی ده سال جمعیت مردم عرب را از اکثریت به اقلیت بدل سازند. درباره این نامه حرف و حدیث فراوان است. من از زبان محمد نواصری – یکی از فعالان عرب که در 2007 در هلند در گذشت - شنیدم که این نامه توسط یکی از شهروندان عرب شاغل در حراست استانداری استان به دست ایشان و شمار اندکی از فعالان عرب رسیده است. البته بعدا کاشف به عمل آمد که این شخص، اطلاعاتی است. واین طبیعی است، زیرا اساسا سازمان حراست ادارات و وزارتخانه ها زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات قرار دارد. اصلاح طلبان در آن هنگام اعلام کردند که محافظه کاران مخالف آنان، این نامه را جعل کرده اند تا بر آرای مردم عرب طرفدار نامزدهای اصلاح طلبان، تاثیر منفی بگذارند. می دانیم که انتخابات ریاست جمهوری خرداد 1384 در پیش بود و اصلاح طلبان و محافظه کاران در برابر هم صف آرایی کرده بودند که سرانجام محمود احمدی نژاد از صندوق ها بیرون آمد. در سال 2005 که در زندان مخفی اهواز بودم، “سهرابیان” بازجوی تهرانی من ، و یار و یاور سعید امامی، در بازجویی هایش اصرار داشت که این نامه جعلی است. بارها هم این موضوع را تکرار کرد. او حتی یکی دو بار گفت که نامه، ساخته و پرداخته “انگلیسی ها”ست. البته “سهرابیان” برای جعلی قلمداد کردن نامه منسوب به ابطحی، به هر دری می زد. از جمله، خود مرا هم متهم به جعل این نامه کرد و روی این موضوع مانور می داد. من نیز به او و بازجوی اهوازی و در مصاحبه هایم با رسانه های گروهی، پیوسته می گفتم: اصلا مهم نیست که “نامه ابطحی”، درست باشد یا جعلی، مهم این است که برنامه ریزی و کوشش برای تغییر بافت جمعیت ملت عرب در ایران، هم در زمان شاه و هم در زمان جمهوری اسلامی، همواره وجود داشته است. در واقع مساله کوچاندن ملت عرب اهواز از سرزمین آبا واجدادی شان قبل از مساله فلسطین مطرح شد. از نظر تاریخی، این موضوع را نخستین بار در جزوه “خرید عربستان” میرزا آقا خان کرمانی در نیمه دوم سده نوزدهم می بینیم. او در این جزوه به ناصرالدین شاه پیشنهاد می کند تا اجازه دهد پارسیان هند (زرتشتیان) زمین های حاصلخیز را از بومیان عرب بخرند و یک "بمبئی"جدید در اهواز و سایر شهرهای اقلیم عربستان ایجاد کنند که البته شاه قاجار زیر بار نمی رود. پس از سقوط خزعل بن جابر و نابودی حاکمیت خودمختار ملت عرب در این خطه، رضا خان کوشش فراوان کرد تا کوچ هزاران تن از سایر شهرها را به شهرهای مختلف عرب نشین فراهم سازد. البته بخشی از کوچ افراد به شهرهایی نظیر عبادان طبیعی بود چون اینان برای کار در پالایشگاه و شرکت نفت می آمدند.
اوایل دهه چهل شمسی، نقطه عطفی در پروژه تغییر جمعیت
اتاق فکر شاهان پهلوی (وبعدها جمهوری اسلامی) در این زمینه ـ یعنی تغییر جمعیت مردم عرب به زیان آنان ـ همواره فعال بوده است. اما سال 1343 ش در واقع یک نقطه عطف به شمار می رود. رژیم محمدرضا شاه در این سال سه تن از رهبران جنبش ملی عرب به نام های محیی الدین آل ناصر، دهراب شمیل آل ناصر و عیسی مذخور نصاری را اعدام کرد. صدها تن از کادرها، اعضا و هواداران آنان دستگیر شدند و ساواک توانست یک جنبش وسیع ملی گرای عربی را کشف و سرکوب کند. لذا این رژیم به جای حل مساله به پاک کردن صورت مساله پرداخت. در واقع رژیم شاه احساس خطر کرد و راه حل را در تغییر بافت منطقه دید. برنامه ریزان از شهر اهواز شروع کردند و مهاجرت به مرکز استان را تشویق و تسریع کردند. این مهاجرت سازمان یافته از مناطق شمال استان، اصفهان و سایر شهرهای ایران بود. آنان کوشیدند شکل و شمایل عربی شهر اهواز را تغییر دهند. “بورس زمین در اهواز” به یکی از عناوین عمده آگهی های مطبوعات تهران بدل شد و”تعویض زمین در اهواز با تهران” به مهمترین عامل مهاجرت برنامه ریزی شده. در این زمینه نقش عوامل محلی رژیم یعنی شیوخ سرسپرده و آزمند را نمی توان نادیده گرفت. اینان طعم پول و ثروت را چشیدند و پایشان به تهران و اروپا باز شد. از دیگر برنامه های رژیم برای تغییر بافت جمعیت عربی استان، ساختن شهرک های غیر عرب نشین در مناطق مرزی بود که از شهرک های یهودی نشین اسرائیل کپی شده. “شهرک یزدنو” ـ میان بخش حویزه و مرز عراق ـ از مهمترین اینها به شمار می رفت. رژیم قصد داشت شهرک "اصفهان نو"را هم بسازد که انقلاب بهمن 57 پیش آمد. پس از انقلاب، روستاییان عرب یعنی صاحبان اصلی زمین، "یزد نو"را از اساس برچیدند و زمین های به یغما رفته خویش را باز ستاندند. اما جمهوری اسلامی پس از تثبیت پایه های خود، به همان شیوه های اهریمنی شاه – اما با شکل و شمایل دیگر - برای تغییر بافت جمعیت استان دست یازید. هاشمی رفسنجانی پرونده های خاک خورده “عرب زدایی” را از کشوهای رژیم شاه بیرون کشید. مهمترین این برنامه ها، غصب بیش از 250 هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در دو سوی رودخانه کارون ـ از شوشتر تا محمره ـ بود که تا مدت ها موضوع کشمکش و درگیری کشاورزان عرب با ماموران جمهوری اسلامی بود که طی آن ده ها تن کشته و صدها نفر زندانی شدند. به اینها اضافه کنید غصب چند هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در صحرای “جفیر” میان حویزه و محمره (خرمشهر) و نیز در شمال شهر شوش و در شهرک “شعیبیه” از توابع شوشتر که اساسا توسط غیر بومیان وابسته به بسیج و سپاه صورت گرفته است. رژیم می کوشد با کندن روستاییان عرب از زمین و روستا، آنان را از بن و ریشه برکند و از ساختار اساسی شان محروم سازد تا همچون بته ای بی ریشه بر دریای حلبی آبادها، جلبک وار زندگی کنند. برنامه ریزان رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای بزرگ نظیر اهواز نیز بیکار ننشسته اند و با گسترش شهرک ها در درون شهرها و کوچ غیر بومیان به آنها، نقشه های ضد انسانی شان را به اجرا در می آورند. به اینها اضافه کنیم: “شیرین شهر” در جاده میان اهواز و عبادان، و” شهرک رامین” در نزدیکی شهر ملاثانی که اختصاصا برای کوچ نشینان غیر بومی ساخته شده اند. اگر به این پروژه، سرکوب فرهنگ و ادبیات و موسیقی ملت عرب و محرومیت از تدریس به زبان مادری را اضافه کنم، می توانم بگویم این ملت در این عرصه سخت، نبرد دشوار “بودن یا نبودن” را تجربه می کند. والبته شک ندارم که ملت عرب – همگام وهمیار با سایر ملل در ایران – می تواند از این عرصه سربلند بیرون آید.