(نبرد اقتصادی عرب ها و غیر عرب ها در اهواز-1)
یوسف عزیزی بنی طرف
از آغاز قرن پانزدهم تا دهه دوم قرن بیستم، شهرهای حویزه، فلاحیه ومحمره، به ترتیب مرکز اقلیم عربستان بودند که تا سال 1925 (1304 ش) مملکت عربستان نامیده می شد وکما بیش جزو ممالک محروسه به شمار می رفت. این را هم در ادبیات تاریخی و سیاسی تاریخنگاران و سفرنامه نویسان ایرانی می بینیم و هم در آثار همگنان خارجی و عرب آنان.
اهواز پس از شکوه تاریخ گذشته اش در این دوره به روستایی تبدیل شده بود که شیخ نبهان عامری کدخدایش بود. این را حاج میرزا عبدالغفار نجم الملک – فرستاده ناصرالدین شاه به اقلیم عربستان - در "سفرنامه عربستان"اش ذکر می کند. اما پس از سقوط شیخ خزعل توسط رضاخان، شهر اهواز جای محمره را گرفت که در سال 1314ش، نام رسمی "خرمشهر"را بر مردم عرب اش تحمیل کردند. همزمان با اکتشاف نفت در این خطه، وضع اهواز، این رو به آن رو شد و به تدریج، جلال گذشته اش را باز یافت. اکنون این شهر، مرکز استانی است با نام تحمیلی دیگر (خوزستان) که اکثریت ساکنان اش را عرب ها تشکیل می دهند.
آن روستا و مناطق پیوسته به آن را "اهواز قدیم"می گویند که از پل سیاه شروع می شود و شامل منطقه عامری وصخیریه وشبیشه و خزعلیه می شود. محله خزعلیه نام اش را از شیخ خزعل بن جابر گرفته است.
در دوره فرمانروایی شیخ عبدالحمید فرزند شیخ خزعل بر شهر اهواز در اوایل قرن بیستم، بازاری به نام او تاسیس شد که تاکنون نیز وجود دارد: "سوق عبدالحمید". این مهمترین بازار شهر در آن هنگام بود که کاروان سراها و مسافرخانه هایی را در بر می گرفت که بومیان عرب به آنها "خان"می گفتند مثل "خان الحویزه"و"خان المحمره". "سوق عبدالحمید"با تاسیس خیابانی عمود برآن، توسعه یافت. سید احمد کسروی در کتاب "تاریخ پانصد ساله خوزستان"اش از چند کاسب شوشتری و دزفولی نام می برد که در این خیابان بودند و بابت دکان هایشان به شیخ عبدالحمید اجاره می پرداختند. با سقوط شیخ خزعل و قدرت یابی رضاخان، این خیابان جدید، پهلوی نام گرفت که البته بعد از انقلاب شد "خمینی". به تدریج خیابان دیگری هم به این بازار افزوده شد که نام اش را "کاوه"گذاشتند. در واقع این تغییر نام های جزیی، نویدگر تغییرهای فاجعه بار دیگری در زندگی مردم عرب بود که با تغییر نام ایالت یا مملکت عربستان شروع می شود و با تغییر نام شهرها و روستاها ادامه می یابد تا برسد به تغییر بافت جمعیتی اقلیم عربستان یا همان استان خوزستان رسمی. اما کار اساسی تر حاکمیت نظامی، کودتایی و شبه اشغالگر پهلوی اول، چیزی بیش از خلع نام ها و نشان ها بود: بریدن دست بومیان عرب از بازار اصلی شهر یعنی نبض اقتصادی استان. از این رو عرب ها به سوی بخش های اقتصادی دیگری رفتند که ارتباط کمتری با دولت داشت. باسقوط حاکم عرب، طبقه اقتصادی حاکم نیز سقوط کرد و راه برای رشد طبقه کوچنده دیگری باز شد. شبیه همین فرایند در بلوچستان نیز رخ داد. این تاریخ، نقطه عزیمتٍ فرایندِ خانه خرابی و عقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی ملت عرب در ایران شد.
پهلوی اول، همه املاک شیخ خزعل در اهواز را مصادره کرد. پادگان او را در محله "ناصریه"به زندان تبدیل کرد. در این پادگان نظامی، شماری از افراد قبیله های باوی و بغلانی بودند ومی دانیم که نوره دختر طلال، مادر شیخ خزعل از قبیله باوی اهواز است. این زندان به زندان آخر اسفالت معروف شد که در دوره شاه سابق، عدنان غریفی، پرویز زاهدی و ناصر تقوایی، سال هایی را در آن به سر بردند. اما مهمترین مشتریان این زندان، بومیان عرب و در راس آنان پیکارگران حقوق ملی بودند که جلال آل احمد، توصیف روشنفکران عرب زندانی را در مورد شان به کار می گیرد. زندان آخر اسفالت یا ناصریه، یک دهه قبل از پایان عمر رژیم پهلوی به محله کارون اهواز منتقل شد و نام زندان کارون به خود گرفت.
نیز یکی از بزرگترین کاخ های شیخ خزعل در اهواز، شد ساختمان شهربانی استان. این ساختمان بعدها به کلانتری 3 تبدیل شد که در خیابان سیمتری قرار دارد. مدرسه عربی "چاسبیه"– برگرفته از شیخ چاسب فرزند شیخ خزعل – به دبیرستان شاهپور تغییر نام داد. والبته این تغییر نام با تغییر سیستم آموزشی از عربی به فارسی همراه شد. و از همان هنگام تدریس زبان عربی در ابتدایی برای ملت عرب در ایران ممنوع شد.
در دوره ریاست جمهوری، هاشمی رفسنجانی، "سرای الشیخ"در خیابان 24 متری که در واقع ساختمان حکمرانی شیخ خزعل و نماینده اش شیخ عبد الحمید بود، تخریب شد. برخی را نظر آن است که این کار به دستور رفسنجانی انجام گرفت. "سرای الشیخ"را به گاراژ اتوبوس های شرکت واحد اهواز بدل کردند تا به این ترتیب نه تنها میراث فرهنگی و تاریخی مردم عرب را از ریشه برکنند بلکه آنان را تحقیر هم بکنند.
به رغم همه فشارهای سیاسی و امنیتی دوران پهلوی اول و دوم و فقدان حاکمیت سیاسی، عرب ها توانستند اساس اقتصادی اهواز نوین را پی بریزند.
در واقع خیزش بلند ناسیونالیسم عرب و ناصریسم و پیدایش گروه های هویت طلب و جدایی خواه در دهه چهل شمسی، شاه و ساواک را به هراس افکند و به فکر تغییر بنیادین در بافت جمعیت مردم اهواز انداخت. دوست بختیاری و فرهیخته ام غلام عباس نوروزی که اکنون در تهران، دفتر نشر دارد می گوید: "در اوایل این دهه، ما از معدود خانواده هایی بودیم که از ایذه به محله آسیه آباد کوچ کرده بودیم وشهر کاملا شکل و شمایل عربی داشت".