ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن – بخش یک
منظور از ناسیونالیسم چیست؟
اجازه بدهید در همین اول یک توضیح کوتاه درباره این که چه چیزی ناسیونالیسم نیست و منظور اصلی ما از ناسیونالیسم و جنبش ناسیونالیستی چیست ارائه کنم، وقتی از ناسیونالیسم صحبت می کنیم منظورمان ابدا احساس تعلق عاطفی به گذشته ها و خاطرات و شهر و کوچه و محل زندگی و غیره نیست، بشر فقط موجود زنده ای که نفس می کشد و می خورد و می آشامد تا خود را به طور فیزیکی زنده نگه دارد نیست، بشر در عین حال امیدها و آرزوها و عواطف و احساسات و خاطرات است، خاطراتی که لحظه به لحظه اش در مکان معینی و در زمان معینی و برای افراد معینی شکل گرفته است و طبعا آن افراد به آن مکان و زمان احساس تعلق خاصی می کنند، این طبیعی ترین انتظار است که میلیون ها انسانی که از محل تولد و بزرگ شدنشان دور شده اند دلشان به مدرسه و محله و کوچه و باغچه و خیابانی که در آن لحظات تلخ و شیرین زندگیشان را زندگی کرده اند تنگ شود، اینها همه علایق انسانی هستند، ناسیونالیسم اما هیچ ربطی به این علایق و عواطف انسانی ندارد!
تنها رابطه اش با این تمایلات عاطفی انسانی این است که از آنها به عنوان ابزار شکل دادن افکار و تمایلات و خرافات غیر انسانی استفاده می کند، از علایق انسانی استفاده غیر انسانی می کند، از آنها استفاده سیاسی می کند، آن روحیات انسانی را به نفرت علیه انسان های دیگر تبدیل می کند، میان انسان ها یا کشورها و محل های زندگی مختلف جدائی و کینه و نفرت و خصومت می اندازد، سعی می کند با اتکا به این عواطف درونی جنبشی بسازد که حتی به قیمت زیر پا له کردن این علایق و عواطف انسانی اهداف سیاسی خود را پیش ببرد! بنا بر این توضیح مقدماتی سؤال این است که پس ناسیونالیسم عموما چه جنبشی است و امروز جنبش ناسیونالیستی چه مشخصاتی دارد و به چه اهدافی خدمت می کند؟ ناسیونالیسم ایدئولوژی یا جنبشی برای سازماندهی قدرت طبقاتی سرمایه به شکلی است که قدرت سیاسی طبقه سرمایه دار قدرت سیاسی همه آحاد ملت تلقی شود، قدرت ملی تلقی شود، به صورت قدرت همگانی ظاهر شود!
به طور مشخص ناسیونالیسم ایدئولوژی جنبشی است که در آغاز شکل گیری سرمایه داری عروج کرد، جنبشی که تمام کارش این بود که طبقه سرمایه دار نوپا را صاحب دولت و کشور کند، کل کشور را چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه سیاست یکدست کند و یک جغرافیای سیاسی واحد با قوانین واحد و ساختار سیاسی واحد و اتوریته سیاسی واحد و مناسب برای اقتصاد سرمایه داری فراهم کند، ناسیونالیسم جنبش دولت - ملت درست کردن برای طبقه سرمایه دار در آغاز شکل گیری نظام سرمایه داری بود اما این جنبش در طول زمان تحول پیدا کرده و محتواهای تازه به خود گرفته و وظایف تازه ای را پیش پای خود قرار داده است، برای مثال در دوره طولانی قرن بیستم ناسیونالیسم جنبشی برای رهائی از سلطه استعمار و امپریالیسم بود، ابزار سیاسی بورژواهای بومی برای استقرار منافع اقتصادیشان در جغرافیای سیاسی خاصی بود، آفریقا و آسیا در دهه های میانی قرن بیستم پر از چنین جنبش هائی است، وقتی امروز از ناسیونالیسم صحبت می کنیم منظورمان هیچکدام از این پدیده ها نیست!
ما از جنبشی صحبت می کنیم که با پایان جنگ سرد و با فروپاشی بلوک شرق شکل می گیرد، حالا که سرمایه داری دولتی بلوک شرق فروپاشیده است، حالا که در متن درهم ریختگی کامل اقتصادی و سیاسی جامعه، سرمایه داری بازار آزاد میدان جدیدی برای چپاول طبقه کارگر فراهم کرده است بخش های مختلف بورژوازی در هر منطقه جهان که ممکن بود به فکر سازمان دادن مرزهای جغرافیایی جدید افتادند تا ملت خود را صاحب کشور کنند و بساط چپاول اقتصادی در میهن مستقل جدید راه بیندازند، ناسیونالیسم قومی ایدئولوژی دولت سازی این بورژواها است، در چنین شرایطی بود که محققین و اساتید و مورخین دست به کار شدند و انبوهی از اسناد و مدارک درباره تاریخ و فرهنگ و قدمت و اهمیت و اصالت و قهرمانان سرزمین قوم خود بیرون کشیدند! ادبا و شعرا و آهنگسازان هم برای ملت خود حماسه ها ساختند، سیاستمداران ناسیونالیست فاسد هم به آتش نفرت قومى دامن زدند، باندهای جنایت تشکیل دادند، قتل و کشتار راه اندختند و تخم کینه و نفرت کاشتند و در یوگسلاوی یعنى اولین آزمایشگاه خونین ناسیونالیسم قومی در این دوره زندگی مردمی را که سال های سال در صلح باهم زندگی می کردند به آتش و خون کشید.
ناسیونالیسم در ایران دوره دولت – ملت سازیش را در جریان سقوط سلسله قاجار و توسط رضاشاه از سر گذرانده است، وقتی از ناسیونالیسم قومی در ایران امروز (از جمله ناسیونالیسم ترک) صحبت می کنیم منظورمان یک چنین پدیده ای است که در یوگسلاوی راه افتاد، صحبت از جنبشی است که اگر چه در اپوزیسیون است اما به اندازه جنبش اسلامی در مقابل سازمان دادن یک جامعه انسانی است، در مقابل جامعه ای است که در آن همه به عنوان شهروند از حقوق مساوی برخوردار باشند، جنبشی که در بهترین حالت حاکمیت خونین و ارتجاعی اسلامی را می خواهد با حاکمیت به همان اندازه خونین قومی و ناسیونالیستی جایگزین کند، نفرت مذهبی را با نفرت قومی جایگزین کند، تبعیض به نام مذهب را با تبعیض به نام قوم و نژاد و ملت جایگزین کند، الگوی این جریان همان آدمکشی سازمان یافته ای است که ناسیونالیست های صرب و کروات و مسلمان در یوگسلاوی راه انداختند، ناسیونالیست های ارمنی و آذری در قاراباغ راه انداختند، قوم پرستان مذهبی در عراق و افغانستان راه انداختند، اینها می خواهند ایران رها شده از ارتجاع خونین اسلامی را در باتلاق خونین جنگ قومی و ملی غرق کنند، در نتیجه این یک موضوع آکادمیک بحث و تحقیق و تفحص و مقاله نیست بلکه به آینده سیاسی و اجتماعی تک تک ما مردم ایران مربوط است!
ستم ملی و جایگاه آن در مبارزه مردم آذربایجان علیه جمهوری اسلامی
مسائل واقعی مردم آذربایجان اساسا همان مسائلی است که مردم ایران در اقصی نقاط ایران از آن رنج می برند، کارگران آذربایجان مثل همه کارگران ایران اگر دستمزدشان توسط میلیاردرهای اسلامی بالا کشیده نشود سه بار زیر خط فقر زندگی می کنند، زنان آذربایجان مثل همه زنان در ایران نه تنها نصف مرد بلکه اصلا انسان حساب نمی شوند و تمام حقوق انسانیشان با قوانین اسلامی له می شود، جوانی جوانان آذربایجان مثل همه جوانان در ایران زیر پای یک حکومت ضد شادی تباه می شود، اعتیاد و تن فروشی و کلیه فروشی و محرومیت از بهداشت و درمان و آموزش مثل همه جای ایران در آذربایجان هم بیداد می کند، مردم آذربایجان آزادی و سعادت و رفاه و امنیتشان را مثل همه مردم ایران زمانی به دست خواهند آورد که دمل چرکین حکومت اسلامی را از ایران ریشه کن کنند.
اما مردم آذربایجان در عین حال مثل مردم در کردستان و خوزستان و بلوچستان و غیره از یک تبعیض مضاعف هم رنج برده اند و می برند، حکومتی که بنیادش بر تبعیض میان شهروندان به نام مذهب و نژاد و ملیت و زبان و غیره و بر تفرقه و جدائی انداختن میان آنها استوار است، حکومتی که آگاهانه با جدائی انداختن میان مردم منتسب به ملیت های مختلف می خواهد از اتحاد آنها جلوگیری کند و به حیات سیاسی خودش ادامه دهد در کنار ستم های مشترکش علیه همه مردم ایران مردم آذربایجان را به طور مضاعف زیر ستم قرار داده است، بارزترین وجه این تبعیض و ستم محرومیت از تحصیل به زبان مادری و فعالیت و خلاقیت فکری و فرهنگی به زبان مادری است، در نتیجه مردم آذربایجان همراه سایر مردم ایران مثلا در فارس و اصفهان و خراسان در عین مبارزه براى رهائی از درد و رنج مشترک، برای رهائی از تبعیض ویژه هم مبارزه می کنند.
مردم آذربایجان می خواهند کارگر آذربایجانی زیر خط فقر نباشد و مثل انسان زندگی کند، می خواهند زن حرمت انسانی داشته باشد، می خواهند دست مذهب و اسلام از زندگی کودکانشان در مدرسه و آموزش کوتاه شود، می خواهند دخترانشان به خاطر فقر به تن فروشی محکوم نشوند، می خواهند جوانانشان از بیکاری و نا امیدی به اعتیاد کشیده نشوند و اینها همه درد و رنج و مبارزه مشترک مردم آذربایجان با مردم فارس زبان و کردزبان و عرب زبان و غیره است، در عین حال مردم آذربایجان می خواهند حق مسلم تحصیل و آموزش و خلاقیت فرهنگی به زبان خودشان را به دست بیاورند، شهروند متساوی الحقوق یک جامعه انسانی و آزاد و برابر باشند.
ناسیونالیسم ترک و جمهوری اسلامی
تمام جریانات ناسیونالیستی از جمله ناسیونالیسم قوم پرست ترک برای پیشبرد اهدافشان به همین تبعیض مراجعه می کنند اما هم در رابطه با ریشه این ستم آدرس عوضی می دهند و هم راه حل وارونه ارائه می کنند، راه حلی که نه تنها ستم ملی را از بین نمی برد بلکه نفرت و خصومت و خشونت ملی را هم بر آن اضافه می کند! ناسیونالیسم ترک قبل از هر چیز درد مشترک مردم آذربایجان با همه مردم ایران را قلم می گیرد! در روزنامه ها و سایت های ناسیونالیستی از این واقعیت که دستمزد ماهانه کارگر آذربایجانی مثل همه کارگران ایران سه بار کمتر از خط فقر است خبری نیست، از بی حرمتی و بی حقوقی به زنان آذربایجان خبری نیست، وقتی هم به چنین حقایقی اشاره کنند می گویند این کارگران و زنان چون ترک هستند به این وضعیت محکوم شده اند! آن هم نه توسط جمهوری اسلامی بلکه حکومت ایران و فارسیست ها ! ناسیونالیسم ترک تماما مشغول تزریق کردن این دروغ است که گویا مسأله مردم آذربایجان فقط و فقط این است که به زبان خودشان نمی توانند تحصیل کنند، مسأله شان فقط ستم ملی است!
وقتی کارگران آذربایجانی و شیرازی و خراسانی در تهران و کارگران ترک زبان در آذربایجان دارند برای افزایش دستمزد مبارزه می کنند ناسیونالیسم ترک کارگران ترک را به اتحاد با سرمایه داران ترک دعوت می کند! وقتی مردم با شعارهای مرگ بر اصل ولایت فقیه، مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر جمهوری اسلامی به میدان می آیند ناسیونالیسم ترک با شعارهای: (هارای هارای من ترکم) ، (فارس دیلى ایت دیلی) در مقابل مبارزه متحد و مشترک مردم علیه حکومت اسلامی قرار می گیرد، همان کاری را می کند که حکومت اسلامی می خواهد، تفرقه انداختن میان مردم متحد و مصمم علیه این حکومت! همه می دانند که جمهوری اسلامی سرمایه داران مسبب تمام درد و رنجی است که مردم آذربایجان هم مثل مردم سایر نقاط ایران زیرش له می شوند، ناسیونالیسم ترک عملا هم طبقه حاکم سرمایه داران و هم جمهوری اسلامیشان را از زیر ضرب کنار می زند و علت رنج مردم آذربایجان را وارونه معرفی می کند! در ادبیات و تبلیغات ناسیونالیسم ترک حکومت ایران جای جمهوری اسلامی را گرفته است، فارسیست ها جای طبقه سرمایه دار حاکم را گرفته اند!
وقتی در سال ۸۵ روزنامه دولتی ایران در کاریکاتوری مردم ترک زبان را آگاهانه و با هدف تفرقه انداختن میان فارس ها و ترک ها تحقیر کرد ناسیونالیسم ترک از طریق برنامه هاى تلویزیونى و دیگر رسانه های اجتماعیش این تحقیر را به حکومت ایران و فارسیست ها و فارس ها نسبت داد و آگاهانه جمهوری اسلامی را از قلم انداخت! وقتی در اعتراض به همین تحقیر، مردم در آذربایجان به خیابان ها ریختند و به مقر سپاه در نزدیکی دانشگاه حمله کردند ناسیونالیسم ترک از وحدت میان مردم و پاسداران و ملاهای ترک حرف زد و مردم را تشویق کرد بانک های فارسیست ها را آتش بزنند! وقتی نیروهای سرکوب حکومت در آذربایجان یعنی همان قضات و شکنجه گران و نیروهای انتظامی محلى که اکثریتشان هم ترک زبان هستنند مردم را سرکوب کردند ناسیونالیسم ترک تبلیغ می کرد که سرکوبگران قیافه فارس و افغانی دارند!
همین امروز، همین ناسیونالیست ها به همراه سرانی از حکومت اسلامی با کمال بی شرمی از دولت می خواهند مجسمه ملاحسنی یکی از درنده خوترین آخوندهای جمهوری اسلامیرا در اورمیه برپا کند! یک علت مهم چنین موضع گیری در قبال جمهوری اسلامی برای ناسیونالیسم ترک دقیقا این است که اتحاد مردم آذربایجان با مردم دیگر جاهای ایران در مقابل دشمن مشترک یعنی جمهوری اسلامی برای دکان سیاسی ناسیونالیسم خطرناک است! ناسیونالیسم با سرمایه گذاری روی جدائی مردمی که درد مشترک دارند و مبارزه شان مشترک است می تواند اهدافش را پیش ببرد!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن – بخش دو
ناسیونالیسم تحت ستم نداریم!
ظاهرا ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم ترک دو نیرو و دو جنبش در مقابل هم هستند، اولی عظمت طلب، مسلط، ستمگر و غالب است و دومی محکوم و تحت ستم و تحت سلطه، قبل از این که به مشخصات ایدئولوژیک و سیاسی ناسیونالیسم ایرانی بپردازیم و وجوه مشترکش با ناسیونالیسم ترک را مورد بررسی قرار دهیم لازم است تأکید کنیم که ناسیونالیسم به مثابه یک جنبش نمی تواند تحت ستم باشد! این مردم منتسب به یک ملت، نژاد و یا قوم معینی هستند که مورد ستم و تبعیض قرار می گیرند، ناسیونالیسم تحت ستم معمولا از ستم و تبعیض اعمال شده بر مردم معینی به عنوان ماتریال اجتماعی استفاده می کند تا برای خودش به مثابه یک جنبش مشروعیت سیاسی دست و پا کند، مشروعیتی که در نهایت قرار است آن جنبش را در قدرت شریک کند و یا به قدرت سیاسی برساند، ناسیونالیسم تحت ستم جنبش سهم بری بخشی از بورژوازی از قدرت سیاسی به نام یک ملت است!
غالبا آن مردمی که ناسیونالیسم تحت ستم ادعای نمایندگی منافعش را دارد در منگنه میان جنگ قدرت میان ناسیونالیسم ستمکش و ناسیونالیسم مسلط له می شوند، قربانی می دهند، کشته می شوند، آواره می شوند، پاکسازی قومی می شوند و بالاخره بر روی جنازه ملت ها بورژواهای مختلف ملت های مختلف قدرت را تقسیم می کنند و سهمشان از چپاول کل طبقه کارگر یک جامعه را تنظیم می کنند! بی دلیل نیست که در همه موارد مشخص تاریخی با به اصطلاح رها شدن ناسیونالسیم مغلوب از زیر یوغ ناسیونالیسم حاکم، با استقلال و تشکیل کشور مستقل تا آنجا که به زندگی واقعی مردم تحت ستم مربوط است نه از آزادی، نه از امنیت و نه از رفاه آن مردم خبری نیست! در بهترین حالت ملت تحت ستم به اسارت رسمی بورژواهای همان ملت، ملت خودی درمی آید، همان نقشی که ناسیونالیسم حاکم ایفا می کرد به عهده ناسیونالیسم خودی می افتد، ناسیونالیسم خودی ایدئولوژی رسمی حکومتی می شود، در یک کلام به مثابه ایدئولوژی حکومتی نقش کلاسیک دولت در یک جامعه طبقاتی را رأسا به عهده می گیرد، به مثابه دولت ماوراء طبقات، به نام ملت خودی و از طرف ملت خودی شرایط بهره کشی بخشی از ملت یعنی طبقه بورژوای بومی از بخش دیگر ملت یعنی طبقه کارگر را سازمان می دهد.
این تبیین و تحلیل فقط مربوط به مناسبات متقابل ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی از یک طرف و انواع جنبش های ناسیونالیستی کرد و ترک و عرب و ..... نیست، تاریخی و جهانشمول است، در مورد تنش انواع ناسیونالیسم ها صادق است، زندگی واقعی اکثریت مردمی که در طول قرن بیستم و به یمن جنبش های ناسیونالیستی مستقل شده اند همین را نشان می دهد، حدود یک قرن و نیم پیش ۳۲ کشور مستقل در جغرافیای سیاسی جهان وجود داشتند، امروز این تعداد به بالای ۱۹۰ رسیده است، مشخصا در ۱۱۱ سال گذشته ۱٤۱ کشور مستقل اعلام موجودیت کرده اند، یعنی در کمتر از یک سال یک کشور جدید چشم بر جهان گشوده است، یک ملت جدید صاحب کشور شده است، ناسیونالیست ها قاعدتا باید در اشک شوق غرق شوند که این همه ملت صاحب هویت شده اند اما تردیدی نیست که توده های وسیع مردم آن کشورها احتمالا لحظات کوتاهی آن هم به خاطر توهم رهائی از فقر و تبعیض در این اشک شوق سهیم بوده اند، توهمی که در همه این کشورها به سرعت توسط عملکرد خود ناسیونالیسم تازه به قدرت رسیده پایان یافته است! چند کشور مستقل با فروپاشی امپراطوری بزرگ عثمانی که از دروازه های اتریش تا شرق ایران، از قفقاز تا شمال آفریقا را در بر می گرفت برجای مانده است؟ در کدام یک از این کشورها شهروندانی که به نام ملت و قوم و مذهب صاحب کشور شده اند کوچکترین بهبودی در زندگیشان حاصل شده است؟
اولین و مهمترین کشور باقیمانده از فروپاشی امپراطوری عظیم عثمانی جمهوری ترکیه به رهبری آتاتورک بود که اتفاقا به نام هویت ترکی تبعیض علیه ملت های دیگر را با قساوت تمام مستقر کرد! علاوه بر قتل عام و بی خانمان کردن میلیونی ارمنی ها و یونانی ها جمعیت عظیم کردزبان این کشور مستقل تحت عنوان ترک های کوهی مورد تبعیض سیستماتیکی قرار داشته اند که همچنان ادامه دارد! به لیست دیکتاتورهائی که در رأس فاسدترین و خونخوارترین حکومت های سرمایه داری در آسیا و آفریقا قرار دارند نگاه کنید، اکثریتشان رهبران و دست اندر کاران احزاب ناسیونالیستی هستند که در نیمه قرن بیستم در آفریقا و آسیا بر روی موج مبارزات عدالتخواهانه و آزادیخواهانه توده های محروم علیه استعمار و امپریالیسم به قدرت رسیده اند! آیا غیر از این است که در هفت کشور مستقل که بر روی ویرانه های یوگسلاوی سابق برپا شده اند آقازاده های بومی و ملی و وطنی جای آقازاده های سرمایه داری دولتی یوگسلاوی را گرفته اند؟ برای کارگر صربستان و کروشیا و بوزنیا و ..... چه فرقی می کند که برده مزدی کدام سرمایه و کدام سرمایه دار با کدام ملیت باشد؟ چه فرقی می کند که کدام دولت و کدام رئیس جمهور حاکمیت طبقه سرمایه دار و ریاضت اقتصادی بانک جهانی را بر جان و زندگیش اعمال کند؟
سودان جنوبی تازه ترین کشور مستقل است که در جغرافیای سیاسی جهان ظاهر شده است، اگر کسی تصور می کرد استقلال این کشور از باند اسلامی حاکم عمرالبشیر دریچه امیدی در مقابل مردمی باز کند که در فقر غوطه می خورند حتما ماهیت ارتجاعی جنبش های ناسیونالیستی - قومی را نمی شناسد! هنوز سه سال از عمر استقلال نگذشته است که جنگ بورژواهای بومی بر سر سفره چپاول، جهنمی از آوارگی ده ها هزار نفره، گرسنگی و کشتار و خشونت قومی و گورهای دسته جمعی راه انداخته است! رئیس جمهور و معاونش بر سر کنترل شریان نفت که ۹۰ درصد درآمد کشور را تأمین می کند به جان هم افتاده اند و برای رسیدن به اهدافشان همان ابزار کثیفی را به کار می برند که در زرادخانه سیاسی همه ناسیونالیست های دهه های اخیر قرار دارد: تحریک و نفرت پراکنی ملی و قومی! اینها رهبران جنبش آزادیبخش مردم سودان هستند که به نام نمایندگی منافع اقوام دینکا و نوئر در جنوب مشترکا ناسیونالیسم جنوب در مقابل شمال را نمایندگی کردند و روی موج ناسیونالیسم به قدرت سیاسی رسیدند و به نام همان اقوام و با تحریکات قومی نبرد بر سر تقسیم ثروت و قدرت را در کشور مستقل پیش بردند! همین الان رئیس جمهور سالوادور کی یر به عنوان رهبر قبیله دینکا در تنش با ریک ماکار به عنوان رهبر قبیله نوئر همان مردمی را به خون می کشند که قبلا به عنوان نماینده شان کشور مستقل تشکیل دادند!
چرا دور برویم؟ کردستان عراق از زیر سلطه ناسیونالسیم حاکم حزب بعث عراق رها شده است و به استقلال دست یافته است، در همین کردستان مستقل زیر سلطه مسعود بارزانی وضع چگونه است؟ اگر ستم ملی پایان یافته است، اگر تحقیر ملی نیست، اگر تبعیض به خاطر ملیت و قومیت نیست، اگر به خاطر انتساب به ملت و قوم کرد مردم تحت تبعیض نیستند اما کارگران کردستان به حقوق اقتصادی، سیاسی و اجتماعیشان دست یافته اند؟ حق تشکل دارند؟ حق اعتصاب دارند؟ حق اعتراض دارند؟ دستمزدشان پاسخگوی یک زندگی انسانی و مرفه است؟ اگر بیکار شوند از حق بیمه بیکاری برای یک زندگی انسانی برخودار هستند؟ آیا کارگران و سرمایه داران و آقازاده های کرد از حقوق مشابهی برخوردار هستند؟ آیا توده های وسیع مردم کردزبان به رفاه اقتصادی و امنیت سیاسی رسیده اند؟ وضعیت کارگران مهاجری که روی پیشانیشان ملیت کرد و عرب نصب شده است چگونه است؟ همه گزارش ها و اخبار همه سایت ها نشان می دهند که این کارگران از کارگران عرب زبان عراق گرفته تا کارگران کردزبان از ایران همان وضعیت تحقیرآمیز و برده واری را دارند که کارگران مهاجر شیخ نشین های منطقه خلیج از آن رنج می برند، تحت سلطه حکومت مستقل کردستان، حکومتی که به نام رهائی از ستم و تبعیض ملی بر سرکار آمده است کارگران ملت های دیگر از ابتدائی ترین حقوق انسانی هم برخوردار نیستند!
وضعیت حقوق بشر در این حکومت مستقل کردستان چگونه است؟ تنها در فاصله ژانویه و مارس همین سال چهل قتل ناموسی در کردستان عراق، کردستان تحت رهبری و حکومت دولت بارزانی روی داده است! این فقط آمار ثبت شده است، آماری که فقط انعکاس کوچکی از جنایاتی را نشان می دهد که اکثرا پنهان هستند و به بیرون درز نمی کنند! در هفت آوریل ٢٠٠٧ دعا خلیل اسود هفده ساله در شهر بشیقهدر کردستان عراق سنگسار شد! کلیپ های ویدئویی نشان دادند که این دختر جوان به خاطر سر باز زدن از ازدواج اجباری با پسرعمویش که بنا بر مذهب و سنت مذهبی عقدش با پسرعمویش در آسمان ها بسته بود و به خاطر دل بستن به یک مرد دیگر که عرب زبان بود زیر نظر پلیس دولت مستقل کرد سنگسار شد! این مهم است که این دختر جوان زیر نظر پلیس دولت مستقل کردستان، زیر نظر پلیس کردستان عراق سنگسار شد، نقش پلیس دولت مستقل کردستان چه بود؟ حفظ نظم برای اجرای امن این توحش! این فقط یک نمونه از توحش علیه زنان در کردستان مستقل است، نمونه ای که بر حسب اتفاق در تلفن موبایل ثبت شده است، این که کردستان مستقل صحنه چه جنایاتی است که در تلفن موبایل کسی ثبت نشده است را هیچکس نمی داند!
با توجه به تمام این فاکت های تاریخی نیازی به استدلال تئوریک نیست تا ثابت شود که ناسیونالیسم مدعی دفاع از ملت تحت ستم، اکثریت عظیم آن ملت را نه تنها از تبعیض اقتصادی علیه کارگران و استبداد سیاسی علیه مردم و توحش ضد زن و غیره نجات نمی دهد بلکه خود همه این تبعیضات و لگدمال کردن حقوق انسانی را در قالب یک دولت جدید به نمایندگی از همان ملت سازمان می دهد و در بهترین حالت با پایان ستم ملی، ستم و تبعیض بر توده های وسیع محروم توسط بورژواهای بومی و خودی را مجددا و در ابعاد وسیعتری سازمان می دهد! با توجه به همه این نکات الان می توان به خصوصیات مشترک ناسیونالیسم مسلط عظمت طلب ایرانی و ناسیونالیسم تحت سلطه و مشخصا ناسیونالیسم ترک پرداخت، در ادامه این مطلب به این موضوع خواهیم پرداخت.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن – بخش سه
جنگ ناسیونالیستی بر سر زبان
در بخش دوم این سلسله مقالات می خواستیم به خصوصیات مشترک ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم ترک بپردازیم، با توجه به این که روز جهانی زبان مادری را به تازگی پشت سر گذاشتیم این قسمت را به ناسیونالیسم و مسأله زبان اختصاص می دهیم، مخصوصا این که یک وجه مهم خصوصیات مشترک ناسیونالیست ها مستقل از این که در حاکمیت هستند یا در اپوزیسیون هستند استفاده سیاسی از زبان به عنوان وجه مهمی از هویت سازی ملی است، لازم است در همین آغاز مجددا تأکید کنیم که ناسیونالیسم تحت ستم نداریم! این مردم هستند که تحت ستم هستند و ناسیونالیسم کارش این است که با مراجعه به ستم بر مردم معینی مظلوم نمایی کند و برای اهداف ارتجاعیش مشروعیت و حقانیت کسب کند، این ادعا در مورد زبان هم صادق است، این مردم تحت ستم هستند که در رابطه با زبان مادریشان مورد تبعیض قرار می گیرند، این مردم ترک زبان هستند که هم در نظام سلطنتی و هم در نظام جمهوری اسلامی از تحصیل و آموزش و فعالیت فرهنگی و هنری به زبان مادری محروم بوده اند، کار ناسیونالیسم ترک سرمایه گذاری روی این ستم بوده تا اهداف سیاسی خودش را پیش ببرد.
زبان فقط یک ابزار بی خاصیت نیست
زبان به خودی خود و بدون ارتباط انسان ها در روابط اجتماعیشان وجود خارجی ندارد، تصور اشاره ها و تصاویر و علایم و کلمات و واژه ها و جملات بدون افراد در روابط اجتماعیشان غیر ممکن است، زبان همراه و به موازات رابطه انسان با طبیعت و انسان های دیگر شکل گرفته، تکامل یافته و نهایتا به مرحله پیچیده کنونی رسیده است، تصور زبان بدون انسان اجتماعی، همان گونه که تصور انسان اجتماعی بدون زبان غیر ممکن است! اگر زبان بدون انسان اجتماعی وجود خارجی ندارد پس زبان الزاما همراه همین انسان و تکامل فکری و اجتماعی و سیاسیش کارکردهای متنوع و پیچیده تری را عهده دار می شود، زبان ابزار فکر کردن است، وسیله ابراز وجود عاطفی، اجتماعی و سیاسی است، ابزار تهییج و تبلیغ و بسیج کردن است، ابزار تشجیع است، ابزار ارعاب است، ابزار افشاگری است، ابزار پنهانکاری است، ابزار حقیقت گوئی است، ابزار وارونه کردن حقایق است، می بینیم که زبان یک ابزار فردی در خود و بی خاصیت نیست، تصور زبان به مثابه صرفا یک ابزار جایگاه زبان را به مثابه یک موجودیت ساده مکانیکی پائین می آورد، زبان کارکرد اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک دارد و بسته به این که از طرف چه کسانی و برای چه اهدافی به کار برده می شود می تواند نقش کاملا متضادی ایفا کند.
همین امروز در جریان تحولات اوکراین نقش ایدئولوژیک و سیاسی زبان را می توان به وضوح مشاهده کرد، در اوکراین سه نیرو در مقابل هم هستند، روسیه و بورژوازی مدافع روسیه از یک طرف و غرب و اتحادیه اروپا و بورژوازی مدافعش از طرف دیگر و در مقابل همه اینها نیروی سومی که خواهان زندگی بهتر هستند و اساسا در اعتراضات میدان تبلور یافته اند، "حزب آزادی"فوق ناسیونالیستی غرب اوکراین به مثابه بخشی از تبلیغات سیاسیش مبتکر کنار گذاشتن زبان روسی از قلمرو زبان رسمی شد! در مقابل روشنفکران اعلام کردند که یک روز را به عنوان اعتراض متقابل به زبان روسی صبحت خواهند کرد، این تقابل یک جنگ سیاسی است که از مسیر استفاده سیاسی از زبان پیش می رود، مسأله واقعی هیچ کدام از قطب های این کشمکش خود زبان روسی یا اوکراینی نیست، همه اینها دارند از ناسیونالیسم زبانی برای به فرجام رساندن یک کشکمش سیاسی پایه ای استفاده سیاسی می کنند.
ناسیونالیسم ایرانی و ستم زبانی در آذربایجان
با این تبیین از جایگاه زبان می توان به هدف سیاسی ناسیونالیسم ایرانی در تعرض به زبان های دیگر از جمله زبان ترکی پی برد، ناسیونالیسم ایرانی میراث سیاسی دوران رضاشاه است که نقش سیاسیش این بود که جغرافیای ایران را به عنوان یک بازار کار و سرمایه بزرگ در چهارچوب یک کشور و یک ملت و یک دولت سازمان دهد، رضاشاه به نمایندگی از بورژوازی نوپای ایران و برای تثبیت قدرت طبقاتی این طبقه پا به میدان گذاشت، خدمت اصلی رضاشاه به سرمایه داری ایران این بود که این طبقه را صاحب وطن و دولت کرد، تغییر نام پرشیا به ایران در سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۳) توسط رضاشاه به تشویق سفارت ایران در برلین فقط نتیجه تمایلات فاشیستی او نبود، ظاهرا در فضای سیاسی عروج نژادپرستی آریائی در اروپا ایران بهتر از پرشیا می توانست به عنوان یک برچسب درونی ناسیونالیسم ایرانی در حال عروج عمل کند، ناسیونالیسم ایرانی در آن دوره به تبعیت از فاشیسم دهه سی شعار یک دولت، یک ملت، یک فرهنگ، یک پیشوا، یک دکترین، یک حزب را سرمشق خود قرار داد.
زبان فارسی به مثابه زبان دولتی اجباری سراسری وجه مهمی از تأمین یکپارچگی سیاسی مورد نیاز در این مقطع بود، روی دیگر اجباری کردن زبان فارسی ممنوعیت تحصیل و آموزش و فعالیت ادبی و فرهنگی به زبان های دیگر از جمله زبان ترکی بود، جالب است که ترویج زبان فارسی در آذربایجان و توسعه معارف فارسی بر عهده لشکر شمال غرب گذاشته شد و به فرمان سرتیپ محمدحسین خان آیرم انجمن ترویج زبان فارسی تشکیل شد. (از کتاب: "پان ترکیسم و ایران"کاوه بیات) در دوره سلطنت در کنار سرنیزه تیمسارها خیل وسیعی از محافل اهل ادب و فرهنگ نقش پیاده نظام فرهنگی این تعرض به حقوق زبانی را ایفا کردند.
به عنوان فقط چند نمونه: مجله "آینده"فقط یک مورد از ده ها نشریه بود که به عنوان ارگان گروه اولتراناسیونالیست "انجمن ایران جوان"علنا مبلغ یک ملت، یک کشور، یک زبان بود، محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان در زمان رضاشاه اعلام کرد که هر کس ترکی حرف می زند افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید! عباس اقبال آشتیانی در مجله "یادگار"دولت را به شدت عمل تشویق می کرد که نباید بگذارند که هیچ روزنامه و کتاب و مجله ای که به این زبان ها از جمله ترکی در خارج ایران منتشرشده داخل کشور و در بین مردم به خصوص اطفال مدارس منتشر گردد. (سال سوم شماره های ۳ و ۶ ، ۱۳۲٤) دکتر محمود افشار این منطق را ترویج می کرد که یا آذربایجان ایرانی هست یا نیست، اگر هست ترک نمی تواند باشد، آذربایجانیان باید خودشان پیشقدم شده و زبان ملی خود را رواج دهند تا کم کم ترکی که خارجی است برود. (یگانگی ایرانیان و زبان فارسی، مجله آینده، سال ۱۳۷۷)
زبان در خدمت ناسیونالیسم
این یک وجه مشترک برجسته میان همه جریانات و جنبش های ناسیونالیستی است که برای ملتی که مدعی نمایندگیش هستند تاریخ اسطوره ای می سازند، این تاریخ مهم نیست چقدر متکی بر واقعیات باشد باید آن ملت را به این باور برساند که اصیلتر از سایر ملت هاست، تاریخش کهنسال تر است، نژادش پاکتر است، فرهنگش ریشه دارتر است و تا آنجا که به بحث این بخش مربوط است زبانش قدیمی تر و اصیلتر است، اریک هابساوم از قول ارنست رنان نقل می کند که تصویر وارونه از تاریخ خود، بخشی از یک ملت بودن است، این بر عهده ناسیونالیسم است که این تصویر وارونه از تاریخ یک ملت را تولید کند، باید اضافه کرد که تصویر وارونه درست کردن از تاریخ دیگران، هر گروه اجتماعی که بخشی از ملت خودی نیست، وجه دیگری از پروسه ملت سازی است، ناسیونالیسم پا به پای ساختن تاریخ کاذب برای ملت خود باید در عین حال از طریق وارونه سازی تاریخ دیگران ثابت کند که آنها یا اصولا ملت نیستند و یا در بهترین حالت ملت بی ریشه و بی تاریخ و بی اصالت هستند!
در بخش بعدی تحت عنوان "تشابهات ناسیونالیسم ایرانی و ترک"مفصلتر به این موضوع بازخواهیم گشت، اینجا اشاره مختصری به تاریخ سازی در زمینه زبان توسط ناسیونالیسم ایرانی از یک طرف و ناسیونالیسم ترک از طرف دیگر می پردازیم، در کنار سرنیزه سلطنت و تبلیغات ادبا یک فعالیت سیستماتیک توسط ایدئولوگ های ادبی و فرهنگی متعلق به صف ناسیونالیسم ایرانی این بوده است که با اسطوره سازی از زبان فارسی به سرکوب زبان های دیگر پشتوانه تاریخی بدهد، از نقطه نظر ناسیونالیسم ایرانی اهمیت زبان فارسی از این سر نیست که مثلا بنا بر مشخصاتش و وسعت کاربردش چقدر می تواند مردم ایران را با پیشرفت های علمی و اجتماعی جهان مرتبط کند، اهمیتش در نقش تاریخی این زبان در تداوم ایرانیت و هویت ایرانی و احیای هویت ملی در گذر زمان است.
در آذربایجان ستم ملی اساسا از طریق محرومیت مردم ترک زبان از آموزش و فعالیت ادبی و فرهنگی به زبان ترکی اعمال شده است و می شود، قابل فهم است که چرا ناسیونالیسم ترک که یک جریان سیاسی است به این جنبه اهمیت بیشتری می دهد، تصورش بر این است که با تمرکز بر این ستم واقعی می تواند نیرو برای اهداف سیاسیش بسیج کند! از نقطه نظر ناسیونالیسم ترک اثبات قدمت زبان ترکی نسبت به زبان فارسی یک امر حیاتی سیاسی است! مثل همه جریانات ناسیونالیست دیگر، ناسیونالیسم ترک هم می تواند به خیل تحقیقات باستانشناسی و تاریخی به مثابه شواهد تاریخی مستند مراجعه کند! مثلا این که اپرت باستان شناس فرانسوی بر ترکی (التصاقی) آلتایی بودن زبان مادها اشاره کرده است و نشان داده است که قدمت زبان ترکی به دوره مادها برمی گردد یا این که دیاکونوف ثابت کرده است که زبان اشکانیان نیز همانند زبان مادها و از خانواده زبان های التصاقی و ترکی بوده است و بالاخره این که بنا بر ادعای همین باستانشناسان و مورخین از ۷۰۰۰ سال تا ۲۵۰۰ سال قبل یعنی مدت ٤۵۰۰ سال در منطقه جغرافیایی آذربایجان تنها و تنها اقوام التصاقی زبان (ترک ها) زندگی و حکومت کرده اند!
تئوری کذائی زبان خورشید که در سال ۱۹۳۶ با حمایت آتاتورک راه افتاد مسخره ترین تبلور چنین اسطوره سازی از زبان ترکی است، طبق این تئوری زبان ترکی ریشه تمامی زبان های فرهنگی جهانی است و نژاد ترک هم سازنده تمامی تمدن های جهانی است و بالتبع والاترین نژاد است! سؤال این است که چرا باید مثلا حق تحصیل کودکان به زبان مادری را به تاریخ و قدمت و اسطوره و تعداد ترک زبانان منوط کرد؟ اگر مثلا قدمت زبان ترکی به جای ۷ هزار سال، هزار سال می شد تأثیری در این حق داشت؟ اگر مثلا جمعیت مردم ترک زبان کمتر از ادعای ناسیونالیست های ترک بود تأثیری در حق آموزش کودکان به زبان ترکی داشت؟
راه رفع ستم زبانی
زبان اگر چه یک پدیده ایدئولوژیک و سیاسی و فراتر از صرفا ابزار ارتباط انسانی است اما وجه مشترک همه زبان ها این است که ابزار مستقیم ارتباط بخشی از انسان ها هستند و دقیقا به این دلیل هیچ دولتی حق ندارد هیچ بخشی از مردم را با هیچ بهانه و توجیهی از به کار بردن این ابزار اولیه و طبیعی انسانی برای ارتباط و شرکت در کلیه فعالیت های سیاسی و احتماعی و آموزشی محروم کند، آن جریان ناسیونالیستی که می خواهد حق آموزش کودکان به زبان ترکی را از قدمت هفت هزار ساله و یا تعداد متکلمین به زبان ترکی استخراج کند ریگی در کفش دارد! این مهم نیست که قدمت زبان ترکی به چند هزار سال پیش می رسد مهم این است که بخشی از جامعه در ایران زبان مادریشان ترکی است و همین برای به رسمیت شناختن و تضمین یکی از پایه ای ترین حقوق شهروندی یعنی حق صحبت و تحصیل و آموزش و فعالیت ادبی و فرهنگی به زبان ترکی کافی است، اما ناسیونالیسم ترک مسأله اش حق شهروندی متکلمین به زبان ترکی نیست! مسأله اش سهم خواهی بیشتر از قدرت سیاسی برای سرمایه داری خودی و اگر بتواند تبدیل شدن به قدرت سیاسی در جغرافیای سیاسی آذربایجان است و برای تحقق این هدف نیرو لازم دارد!
سرمایه گذاری روی هویت ترکی فقط یک تاکتیک سیاسی برای بسیج چنین نیروئی است، یک تاکتیک سیاسی در متن یک جنگ ایدئولوژیک و سیاسی با ناسیونالیسم ایرانی است، وقتی ناسیونالیسم ترک بر شیپور: "هارای، هارای، من ترکم"می دمد حتی ذره ای هم در فکر این نیست که مثلا چه تعداد از کارگران ترک زبان سفره شان خالی است، چه تعداد از کودکان ترک زبان گرسنه اند و چه بر سر زنان ترک زبان می آید؟! برای رفع ستم زبانی نه اسطوره ساختن از یک زبان لازم است و نه تحقیر زبان های دیگر و نه بالا و پایین بردن آمار متکلمین به زبان های مختلف، قبل از هر چیز باید حکومتی را که بنیادش بر انواع تبعیض از جمله تبعیض ملی و زبانی استوار است کنار زد و این حکومت بر خلاف تبلیغات پوچ ناسیونالیست های ترک حکومت ایران نیست، حکومت فارسیست ها نیست بلکه جمهوری اسلامی ایران است، حکومتی است که تبعیض یک وجه ذاتی از ایدئولوژی رسمیش یعنی اسلام است.
در آخرین بخش این سلسله مقالات به موضوع رفع ستم ملی بازخواهیم گشت، اینجا به بخشی از برنامه حزب کمونیست کارگری درباره اعتبار زبان های رایج در کشور اکتفا می کنیم که در آن به طور موجز تصویر روشنی از موقعیت زبان های مختلف در یک جامعه بی تبعیض و حق مردمی که به زبانی غیر از زبان متداول آموزشی و اداری صحبت می کنند ارائه شده است، این بخش برنامه به قرار زیر است: " ..... ممنوعیت زبان رسمی اجباری: دولت می تواند یک زبان از زبان های رایج در کشور را به عنوان زبان اداری و آموزشی اصلی تعیین نماید مشروط بر این که امکانات و تسهیلات لازم برای متکلمین به سایر زبان ها در زمینه های زندگی سیاسی و اجتماعی و آموزشی وجود داشته باشد و حق هر کس به این که بتواند به زبان مادری خویش در کلیه فعالیت های اجتماعی شرکت کند و از کلیه امکانات اجتماعی مورد استفاده همگان بهره مند شود محفوظ باشد ..... "
رفع ستم و تبعیض در رابطه با زبان مادری منوط به این است که بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی وقتی که مردم اداره جامعه را بر عهده بگیرند، وقتی که مردم به عنوان شهروندان صاحب حق جامعه در شوراهای منتخب خود درباره سرنوشت سیاسی جامعه تصمیم می گیرند نیروهائی که حقوق برابر همه شهروندان جامعه را به رسمیت می شناسند چقدر در ارگان های منتخب مردم دست بالا دارند و می توانند این حق را به عنوان حق مسلم شهروندی مردمی که به زبانی غیر از زبان رایج اداری و آموزشی تکلم می کنند در قوانین کشور جای دهند و اجرا کنند.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن – بخش چهار
خصوصیات مشترک ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم ترک
در این بخش می خواهیم روی این نکته تمرکز کنیم که ناسیونالیسم ترک و ایرانی علیرغم خصومت متقابلشان از اصول مشابهی تبعیت می کنند! اصولی که بر اساس آن هر دو ناقض حقوق پایه ای و اولیه افراد انسانی به مثابه شهروندان جامعه هستند، بر این اساس مردم آذربایجان و خصوصا طبقه کارگر و قشرهای محروم جامعه زیر سلطه حکومتی که ایدئولوژی رسمیش ناسیونالیسم ترک باشد همچنان محکوم به زندگی در فقر، بی حرمتی و نا امنی اقتصادی و سیاسی خواهند بود!
چند وجه از خصوصیات مشترک دو ناسیونالیسم ایرانی و ترک
۱- برای هر دو، جامعه طبقاتی فرض است و برای اعمال حاکمیت طبقاتی سرمایه دار بر کارگر و کل جامعه تلاش می کنند، تنها تمایز ناسیونالیسم ترک در این زمینه این است که می خواهد این جامعه طبقاتی در درون مرزهای مشخصی را تحت کنترل خود دربیاورد، می خواهد یا از کل سفره چپاول زندگی کارگر سهم بزرگتری برای بورژوازی ترک دست و پا کند و یا حتی فراتر از این سفره اش را جدا کند و کل نیروی کار منطقه مستقل شده ترک زبان را در خدمت سرمایه و بورژوازی بومی قرار دهد، به این اعتبار هر دو ناسیونالیسم ضد هر تلاش اجتماعی برای تغییر نظام نابرابر طبقاتی هستند، ضد هر جنبش آزادی خواهانه و برابری طلبانه هستند.
۲- هر دو صاحب مقدساتی هستند که ظاهرا ماوراء طبقات است و باید توسط همه محترم شمرده شوند! برای هر دو وطن معنوی ترین کلام روی زمین است که با ده ها مخلفات مقدس دیگر از جمله تمامیت ارضی و پرچم ملی و سرود ملی و ..... باید توسط همه آحاد جامعه پرستش شوند، مقدساتی که در مقابلش افرد انسانی و شهروندان جامعه هیچ هستند! هر دو به افرادی نیاز دارند که اراده و آگاهی و استقلال عمل نداشته باشند، هر دو به مقدسات بالاتر از افراد و افراد تسلیم به مقدسات نیاز دارند، شهروند آزاد و برابر و صاحب اختیار به حال هر دو مضر است!
۳- رابطه هر دو با مذهب بر مبنای یک پراگماتیسم سیاسی است، ناسیونالیسم ایرانی در عین رقابت با جریانات اسلامی برای تبدیل شدن به ایدئولوژی حکومتی همیشه در مقابل اعتراض کارگر و چپ و کمونیسم و جنبش های برابری طلبانه در کنار آن جریانات بوده است، در دوره سلطنت، ناسیونالیسم ایرانی به مثابه ایدئولوژی رسمی حکومتی همیشه در مقابل کمونیسم و کارگر هوای اسلامی ها را داشت، اسلامی هائی که بعدا به نیروی محوری برای شکست انقلاب ۵۷ تبدیل شدند، همین الان هم در مقابل خطر عروج کارگر و چپ و کمونیسم به قدرت سیاسی، ناسیونالیسم ایرانی حتی یک لحظه برای اتحاد با جمهوری اسلامی درنگ نمی کند! ناسیونالیسم ترک هم اگر چه الان در اپوزیسیون است اما اولا حواسش هست که با توسل به حقه شناخته شده احترام به مذهب توده مردم در ماه های مقدس محرم و رمضان در خدمت ملت عزادار باشد! (از این بگذریم که این ماه ها دیگر هیچ تقدسی برای خود آن ملت ندارند!) و ثانیا ناسیونالیسم ترک بخش مهمی از متحدین سیاسیش را در میان صفوف خود حکومت اسلامی جستجو می کند! مثلا ملاحسنی و نمایندگان ترک زبان مجلس اسلامی بخشی از این متحدین مرتجع هستند!
٤- ناسیونالیسم اگر چه در مقاطعی از تاریخ نیروئی از جنبش سکولاریستی بوده اما مشخصا در عصر حاضر نمی تواند به طور جدی در کنار مبارزه برای یک جامعه سکولار قرار گیرد، جریانات ناسیونالیستی در بهترین حالت سکولاریست نیم بندی هستند که هر جا اقتضا کند دست در دست مذهب علیه شهروندان و حقوق شهروندی تعرض می کنند! ناسیونالیسم امروز حتی اگر از مذهب فاصله بگیرد بیشتر به خاطر این است که خرافات ملی و قومی را جایگزینش کند! ناسیونالیسم ترک و ایرانی از این قاعده مستثنی نیستند، از منظر ناسیونالیسم ایرانی و یا ترک افراد انسانی بدون مهر قومی و ملی قابل تصور نیست، حقوق شهروندی به قومیت و ملیت افراد الصاق شده است، تبلیغات ناسیونالیسم ترک تحت عنوان اخراج کردها از آذربایجان به همان اندازه برخورد ناسیونالیسم ایرانی به پناهجویان افغانستانی در ایران شنیع است، جنبش و جریانی که نمی تواند افراد انسانی را بدون قومیتشان تصور کند یک مانع جدی در مقابل استقرار حقوق شهروندی است، یک مانع جدی در مقابل استقرار نظام سکولار است، یک نظام سکولار نمی تواند بر مبنای قومیت و ملیت سازمان یابد، در یک نظام مبتنی بر اصالت اقوام و ملت ها، قومیت و ملیت جای مذهب را می گیرد، در یک جامعه سکولار جدائی ایدئولوژی قومی از دولت و آموزش و سیستم قضایی به همان اندازه جدائی مذهب از اینها مهم است.
تصویری کوتاه از ناسیونالیسم ایرانی
ناسیونالیست های ایرانی - آریائی شیفته پاراگرافی از "هرمان هسه"فیلسوف آلمانی (به قولی شرق گرا ترین فیلسوف غرب) هستند که زمانی بالای صفحه اول هفته نامه "ایران تایمز"را مزین می کرد: "وطن معنوی ترین کلام روی زمین است، دوستیش نه در آب است و نه در خاک، دوستی وطن در دل است، در خون است و شاید همان حیات دمنده ای است که در تن ما بالا و پائین می رود."ناسیونالیسم ایرانی در عالم سیاست البته ترجمه ای بسیار خونین از این عبارات رمانتیک است! اگر لازم باشد به نام وطن و برای وطن، به نام تمامیت ارضی و برای حفظ تمامیت ارضی می توان دریائی از خون به راه انداخت، می توان میلیون ها انسان همان وطن را آواره کرد، بی خانمان کرد و به خاک و خون کشید اما این که در محدوده همان تمامیت ارضی و همان وطن یکپارچه بر سر هموطن چه می آید مشکل و مسأله ناسیونالیسم نیست به این دلیل ساده که ناسیونالیسم ایرانی ایدئولوژی ئی برای تأمین منافع و سعادت و امنیت و آزادی همه جامعه نیست! برعکس، ایدئولوژی تأمین منافع طبقه حاکم به نام همه است! ایدئولوژی تأمین منافع طبقات دارا به نام ملت است!
تاریخا ناسیونالیسم ایرانی میراث سیاسی دوران رضاشاه است که نقش واقعیش این بود که جغرافیای ایران را به عنوان یک بازار بزرگ کار و سرمایه در چهارچوب یک کشور و یک ملت و یک دولت سازمان دهد، خدمت اصلی رضاشاه به سرمایه داری نوپای ایران این بود که این طبقه را صاحب وطن کرد تا زیر پرچم این معنوی ترین کلام روی زمین و فارغ از هرگونه معنویت، سرمایه سفت و سخت و بی رحم و خالی از هر گونه عاطفه و انسانیت را در جغرافیای بزرگی به نام ایران به کار بیاندازد و انباشت کند! در سال ۱۳۱۳ شمسی (۱۹۳۳ میلادی) رضاشاه به تشویق سفارت ایران در برلین دستور داد نام جغرافیای زیر سلطه اش از "پرشیا"به "ایران"تغییر یابد، این تصمیم رضاشاه فقط نتیجه تمایلات فاشیستی او نبود، ظاهرا در فضای سیاسی عروج نژادپرستی آریائی در اروپا "ایران"بهتر از "پرشیا"می توانست به عنوان یک چسب درونی ناسیونالیسم در حال عروج ایرانی به مثابه ایدئولوژی سرمایه در حال عروج عمل کند!
ناسیونالیسم ایرانی در آن دوره به تبعیت از فاشیسم دهه سی، شعار: "یک دولت، یک ملت، یک فرهنگ، یک پیشوا، یک دکترین، یک حزب"را سرمشق خود قرار داد، ادبیات ژورنالیستی آن مقطع تماما در خدمت تبدیل وطن ایران و ملت ایران به یک هویت مقدس معنوی و سیاسی بود، برای مثال مجله: "آینده"ارگان گروه اولتراناسیونالیست "انجمن ایران جوان"علنا مبلغ "یک ملت، یک کشور، یک زبان"بود، زبان دولتی اجباری به مثابه یک رکن مهم در دست ناسیونالیسم ایرانی عمل می کرد، غیر از فارسی، آموزش و فعالیت ادبی به زبان های دیگر از جمله زبان ترکی ممنوع شد، ماتریال تبلیغی پیشبرد این سیاست را ایدئولوگ های ناسیونالیست در میان ادبا و شعرا و نویسندگان پیش بردند و ضامن اجرائیش هم اجبار سیاسی و زور سرنیزه دستگاه سرکوب سلطنتی بود.
با شکست انقلاب ۵۷ ناسیونالیسم ایرانی از جایگاه ایدئولوژی رسمی طبقه حاکم به موقعیت اپوزیسیون رانده شد و جایش را اسلام سیاسی گرفت، اگر چه ناسیونالیسم ایرانی هم اکنون ایدئولوژی رسمی حکومتی نیست و در اپوزیسیون است اما مخالفتش با جمهوری اسلامی به این خاطر است که خود را نماینده صالحتر و کاردان تر از ایدئولوژی اسلامی برای خدمت به طبقه بورژوا و مدیریت نظم سرمایه داری می داند! در نقطه مقابل هم گرایشاتی از درون جمهوری اسلامی تصور می کنند که با توجه به منفور بودن ایدئولوژی رسمی اسلامی شاید توسل به امامزاده ناسیونالیسم ایرانی گرهی از بحران سیاسی حکومتی را بگشاید، حتی در دوره تثبیت جمهوری اسلامی کسی تصورش را هم نمی کرد که رئیس جمهوری اسلامی مرید یکی از مرتجعترین آخوندهای رسمی حکومت به نام مصباح یزدی چفیه اش را همزمان بر گردن کاوه آهنگر و پاسدار بسیجی بیاندازد و شاهنامه فردوسی را "توحیدنامه"بنامد و کوروش را جوان ایرانی عدالت طلب و آزادی خواه معرفی کند!
تصویری کوتاه از ناسیونالیسم ترک
اسطوره سازی از قوم آریائی همیشه وزن مهمی در تلاش های تبلیغی ناسیونالیسم ایرانی داشته است، از منظر ناسیونالیسم آریائی سرزمین ایران موزائیکی از اقوام و ملل مختلف است که منشأ همه به قوم آریائی برمی گردد! مردم ترک زبان هم یکی از این اقوام نشأت گرفته از این قوم اسطوره ای هستند که ریشه شان به ایرانیان ماد برمی گردد و زبانشان هم در اصل پهلوی آذری بوده است، این منشأ شناسی و ریشه یابی اتنیکی هرگز یک دل مشغولی آکادمیک صرف نبوده است بلکه برعکس همیشه به مثابه زمینه سازی سیاسی آگاهانه جهت اعمال تبعیض بر سایر بخش های مردم که ظاهرا قومیتشان کمتر اصیل است عمل کرده است، ریشه یابی اتنیکی برای اثبات اصالت یک قوم هیچ سنخیتی با اصالت انسان ندارد و نه تنها با برابری و آزادی انسان ها بیگانه است بلکه در مقابل آن است.
ناسیونالیسم ترک هم که مثل همتای ایرانیش فعالانه دنبال تاریخ سازی برای اثبات اصالت قوم خود است به همان اندازه ناسیونالیسم ایرانی - آریائی با برابری و آزادی و اصالت انسانی بیگانه است و باید تصریح کرد که ساده انگاری است اگر کسی چنین تلاش هائی از جانب ناسیونالیسم ترک را صرفا واکنشی مشروع در مقابل ناسیونالیسم ایرانی تلقی کند، عایشه حر یک پرفسور اهل ترکیه در مطلبی افشاگرانه به این تاریخ سازی نژادپرستانه اشاره های جالبی می کند، برای مثال پان ترکیست ها در سوراخ سنبه های تاریخ گشته اند و کشف کرده اند که: "اولین قوم برتر و مدنی بشریت ترک هائی هستند که وطنشان آلتایلار و آسیای میانه است! اساس تمدن چینی را ترک ها پایه گذاری کرده اند! در ایران و بین النهرین ترک ها بودند که پیش از ۷۰۰۰ سال قبل از میلاد اولین دوره تاریخی را برای بشریت با برقراری نخستین جامعه مدنی با نام های سومریان، اکدها و عیلامیان تشکیل دادند! ساکنین دائمی دلتای مصر ترک ها بوده و مدنیت مصر را ترک ها بوجود آورده اند!"
در سایه توجهات آتاتورک این تصویر از ترک ها به مثابه قوم برتر به سطح یک نژادپرستی رسمی ارتقا داده شد! بودجه های زیادی در تحقیقات به اصطلاح علمی مثل علم اصلاح ژن هزینه شد تا راه ایجاد نژاد واحد پاک را پیدا کنند! در مطلبی به نام "شاخه های چنار کهنسال ترک"خواندم که در کتبیه بیلگه خاقان بر کنار رودخانه اروهان آمده است: "خداوندگار آسمان، زمین مقدس و آب را آفرید، برای این که ملت ترک از بین نرود پدرم ایتریشی خاقان و مادرم ایل بیلگه خاتون را در اوج آسمان به تعالی رساند!"مقدس سازی از ملت ترک آن قدر پیش می رود که سلسلسه های ترک و جنایتکارانشان به مایه افتخار و غرور ملی تبدیل می شوند: "دولت های هون، گوگ ترک، سلجوقیان، تیموریان و عثمانیان که موجب بسط و توسعه طوایف مختلف تورک در تمامی آسیا و اروپا شدند مایه افتخار و غرور هر ترکی در نگاه به گذشته می باشند!"
جای تعجب نیست که تحصیل کردگان ناسیونالیست ابائی ندارند که درباره بخش دیگر جامعه یعنی فارس زبان ها با زبان نازی ها و فاشیسم صحبت کنند! یکی از این تحصیل کردگان علیرضا اردبیلی است که در مقاله ای خطاب به فارس ها می نویسد: "اینها به عنوان ملت یک ایراد کروموزومی دارند ..... در کل اینها به عنوان ملت مریضند، ..... اینها اگر به عنوان ملت یک ذره شعور داشتند، یک ذره عقل داشتند می توانستند به عنوان ملت از منافع خودشان دفاع کنند، منافع اینها در از هم پاشیدن ایران نیست ولی در نتیجه نقص کروموزومیشان، بی شعوریشان، پائین بودن فهم و دراکه شان است."در خاتمه و بسیار مختصر باید تأکید کنم که ناسیونالیسم ترک که اثبات برتری قوم خود و تبعیض بر مبنای ملیت و قومیت رکن ایدئولوژیکش است خود مانع تحقق جامعه ای است که در آن تبعیض از هر نوعش ریشه کن شود، برای استقرار جامعه ای که مردم ترک زبان در کنار همه شهروندان دیگر فارغ از تبعیض و تحقیر و ستم و نابرابری زندگی کنند باید آن مناسبات اقتصادی و سیاسی را زیر و رو کرد که با تبعیض تنفس می کند، باید در عین حال جامعه را از سمومات ناسیونالیستی از هر نوعش پاک کرد، به این موضوع در بخش بعدی و پایانی بازخواهیم گشت.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن – بخش پنج
رفع بنیادهای تبعیض از جمله تبعیض و ستم بر اساس ملیت
ناسیونالیسم با حقوق شهروندی مغایر است! اگر کمی در ادبیات جریانات ناسیونالیستی دقت کنید به سادگی متوجه می شوید که این جریانات که خود را نمایندگان مادرزاد حقوق ملت خود می دانند روی حقوق انسانی افراد آن ملت به عنوان شهروند هرگز تأکید نمی کنند! شهروند! چه برسد به شهروند آزاد و برابر در فرهنگ سیاسی این جریانات نایاب است! فرد انسانی برای اینها عنصر از خود بیگانه ای است که در ملت و قوم و نژاد و غیره تحلیل رفته است، شخصیت فردی ندارد، قائم به ذات انسانیش نیست، نیازها و آرزوها و آمال فردی و انسانی ندارد! چرا؟ به این دلیل ساده که ناسیونالیسم اصولا جنبشی برای تحقق حقوق مدنی همه و تأمین زندگی آزاد، برابر و مرفه برای همه افراد ملت خود نیست! ناسیونالیسم جنبشی برای تحقق منافع اقلیتی از آن ملت خودی یعنی صاحبان سرمایه است و هیچ سرمایه و هیچ نظم سرمایه دارانه ایضا سرمایه و سرمایه داری ملت تحت ستم نمی تواند بدون محروم کردن اکثریت آن ملت از پایه ای ترین حقوق انسانیش یعنی یک زندگی مرفه و آزاد به حیات اقتصادی خود ادامه دهد!
طبقه سرمایه داری که بر دوش اکثریت کارکن یک جامعه یعنی همان ملت ارزش افزوده تولید نکند نمی تواند به مثابه طبقه سرمایه دار وجود خارجی داشته باشد، طبقه سرمایه دار ترک هم که این همه به ملت ترک افتخار می کند و شب و روز هندوانه زیر بغلش می گذارد از این قاعده مستثنی نیست! همه هدف ناسیونالیسم ترک این است که توده های وسیع کارکن یعنی بخشی از ملت ترک را به نیروی کار ارزان و سر به زیر اقلیتی مفت خور از همان ملت تبدیل کند! دقیقا به این دلیل ناسیونالیسم ترک مثل همه جریانات و جنبش های ناسیونالیستی نمی تواند روی حقوق شهروندی همه آحاد ملت ترک تأکید کند، نمی تواند توقع افراد آن ملت درباره حقوق انسانیشان را بالا ببرد، دکان سیاسی ناسیونالیسم در میان مردم آشنا به حقوق شهروندیشان به شدت کساد می شود!
حقوق شهروندی یعنی چه؟ یعنی حق کارگران برای متشکل شدن، حق اعتراض دسته جمعی مثل اعتصاب و تحصن و تظاهرات، حق انتشار نشریه و روزنامه و راه انداختن رادیو و تلویزیون و رسانه های اجتماعی، یعنی حق بی قید و شرط کارگران و زنان و جوانان و همه مردم برای ابراز وجود اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، یعنی حق انتقاد آزادانه و بی قید و شرط از همه جوانب زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و همه مقدسات مذهبی و قومی و ملی، یعنی حق برخورداری کامل و برابر همه آحاد جامعه از بهداشت و درمان و آموزش، یعنی حق همه برای برخورداری از یک زندگی مرفه و انسانی، یعنی حق برخورداری همه افراد از امنیت سیاسی و اجتماعی، یعنی حق برابر همه زنان در همه عرصه های حیات اجتماعی و سیاسی، یعنی حق شرکت همگان در تصمیم گیری های اقتصای و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و .....
آیا در چنین جامعه ای با این درجه از حقوق اجتماعی جائی برای جنبشی که حقوق مردم را به قومیت و ملیت افراد می بندد می ماند؟ روشن است که هر چقدر آگاهی و توقعات شهروندان درباره حقوق شهروندیشان، حقوق اقتصادی و سیاسیشان بالاتر رود همان قدر زیر پای ناسیونالیسم خالی تر می شود! کارگر آگاه به حقوق شهروندیش را نمی توان به سادگی با تبلیغات ملی و قومی سرکیسه کرد! زن آگاه به حقوق برابرش را نمی توان با هیجانات ملی و قومی به مادری تبدیل کرد که کارش فقط این است که سرباز جان برکف برای تأمین منافع ملی یعنی همان منافع اقلیت حاکم تقدیم کند، ناسیونالیسم دشمن آگاهی توده های مردم به حقوق طبقاتی و انسانیشان است!
ناسیونالیسم ادامه ستم بر رها شدگان از ستم ملی
آیا این حکم که سرمایه داری در صورت نیاز انواع تبعیضات از جمله تبعیض بر اساس ملیت را در اشکال متنوعی بازتولید می کند به معنای این است که ستم ملی در چهارچوب نظام سرمایه داری قابل حل نیست؟ برای رفع ستم ملی حتما باید نظم سرمایه داری را زیر و رو کرد؟ در این صورت ناسیونالیسم که خود جنبشی از طبقه بورژواست هرگز قادر به رفع ستم ملی نیست و نخواهد بود؟ مثال کردستان عراق دال بر چیست؟ آیا کوتاه شدن دست حزب بعث عراق از کردستان و حاکم شدن احزاب سنتی ناسیونالیستی در آنجا ستم ملی را حل نکرده است؟ و به طور مشخص تا آنجائی که به این بحث مربوط است آیا اگر ناسیونالیسم ترک قدرت بگیرد نمی تواند ستم ملی در آذربایجان را رفع کند؟ روشن است که در کردستان عراق امروز کسی به خاطر تعلق ملی و به نام کرد بودن مورد ستم نیست، ناسیونالیسم ترک هم که البته قوم ترک را تاج سر همه ملت ها می داند قاعدتا نباید به مردم ترک زبان به خاطر ترک بودن ستم روا کند و مثلا آنها را از آموزش به زبان ترکی محروم کند اما اجازه بدهید از این سطح کمی فراتر برویم و به چند موضوع پایه ای اشاره کنیم:
ناسیونالیسم که خود را جنبش رهائی یک ملت می داند، ناسیونالیسم که هرگز به همه افراد جامعه به عنوان شهروندان آزاد و برابر نگاه نمی کند وقتی به نام رهائی یک ملت به قدرت برسد بلافاصله ستم بر مردم منسوب به ملتی دیگر را در همان حیطه قدرت سیاسی خودش آغاز می کند! وضعیت اقلیت های ملی و قومی در کشورهای باقیمانده از یوگسلاوی سابق که هر کدام زیر سلطه یکی از جریانات ناسیونالیستی - مذهبی منطقه هستند خوب نشان می دهد که ناسیونالیسم که ظاهرا قهرمان به اصطلاح رهائی ملی و رهائی ملت معینی است در خیلی از موارد کارش را با اسارت ملتی دیگر شروع می کند! وضع رقت بار کارگران مهاجر متعلق به ملل دیگر در کردستان عراق به وضوح نشان می دهد که رهائی از ستم ملی نه تنها حقوق شهروندی برای همه به ارمغان نیاورده است بلکه دست بورژوازی کرد این قهرمان رهائی از ستم ملی را در کشیدن شیره کارگرانی که شناسنامه ملی بیگانه دارند بازتر کرده است!
و به همین دلیل است که ناسیونالیست های ترک که نه در قدرت هستند و نه حتی در صحنه سیاسی جامعه یک اپوزیسیون جدی محسوب می شوند از همین الان در دنیای مجازی جنبش اخراج کردها از آذربایجان راه انداخته اند! به این تصویر وضع اکثریت عظیم مردم همان ملتی که ناسیونالیسم ادعا می کند از ستم ملی رهایش کرده است را اضافه کنید تا تصویر کاملتر شود! برای مثال شکاف طبقاتی عمیق میان بورژوازی کرد و اکثریت کارگران در اقلیم کردستان خودمختار تنها نشانگر این است که رهائی از ستم ملی و به حاکمیت رسیدن احزابی که بر پیشانیشان شناسنامه کردی نصب شده است هنوز به معنای رهائی اکثریت آن ملت از بردگی مزدی و اسارت اقتصادی نیست! در سایه حاکمیت ناسیونالیسم کرد دست بورژوازی کرد برای میلیاردر شدن بازتر شده است و اما پای کارگر کرد همچنان در زنجیر است!
به عنوان مثالی دیگر ادامه قتل های ناموسی زیر نگاه پلیس امنیتی دولت اقلیم کردستان هم نمونه دیگری است که نشان می دهد که ستم بر نصف جمعیت ملت رها شده از ستم ملی همچنان ادامه دارد! به عنوان یک استنتاج کلی باید تصریح کرد که از نقطه نظر همه جنبش های ناسیونالیستی رهائی ملی آغاز اسارت رسمی اکثریت عظیم ملت رها شده یعنی کارگران توسط بورژواهای خودی است! ناسیونالیسم ترک هم از این قاعده مستثنی نیست، برای ناسیونالیسم ترک فداکاری کارگر ترک به نام ملت و میهن و وطن آذربایجان یعنی ادامه تبعیض طبقاتی یک فرض است، ناسیونالیسم ترک جنبشی برای تداوم تبعیض در اشکال جدید است!
حاکمیت مستقیم شهروندان و رفع ستم ملی
برای رفع پایه ای تبعیض و ستم ملی آن چنان که این تبعیض و ستم در اشکال جدید بازتولید نشده و به جامعه بازنگردد باید نظامی را زیر و رو کرد که با تبعیض به اشکال مختلف تنفس می کند، این نظام سرمایه داری است و تا هست انواع تبعیضات سیاسی و عقیدتی را در اشکال جدید بازتولید خواهد کرد، کسی تصور نمی کرد در انتهای قرن بیستم ارتجاعی با قدرت تخریب بالا مثل اسلام سیاسی بتواند به قدرت برسد و زندگی بخش های زیادی از مردم کره زمین را به تباهی بکشد، کسی تصور نمی کرد در گوشه ای از دنیا در یک چشم به هم زدن یک قتل عام عظیم علیه مردمی راه بیافتد که جرمشان فقط این بود که به قوم توتسی یا هوتو منتسب هستند! بالاخره کسی تصور نمی کرد با سرعت برق زندگی مردم یوگسلاوی به جرم انتسابشان به صرب و کروات و مسلمان به خون کشیده شود!
وقتی از نزدیک به این فجایع مذهبی و قومی و ملی نگاه می کنید متوجه می شوید که هیچکدام از این تراژدی های انسانی به این خاطر نبوده که مثلا توده وسیعی از مردم یکباره و در یک جنون سیاسی آنی به خون هم تشنه شده اند و به جان هم افتاده اند، همیشه پشت همه این فجایع انسانی منافع واقعی و ملموس جنبش های سیاسی عمل کرده که آن جنبش ها هم نیازها و منافع نیروهای اجتماعی و طبقاتی معینی را پیش می برده اند، پشت همه این اتفاقات خونین تلاش های سازمان یافته و تحریکات و تبلیغات و توطئه های این جنبش ها عمل کرده اند، برای مثال این که کدام طبقات و کدام دولت ها وسط یک انقلاب عظیم و در مقابل آن، خمینی را به قدرت رساندند دیگر معرف همه هست، عروج خمینی وتوحش اسلامیش به قدرت بخشی محصول تبانی و اتحاد دول بورژوائی وقت بود تا جزیره ثبات سیاسیشان در یکی از استراتژیک ترین نقاط جهان و منطقه از خطر قدرت گیری کارگر و چپ دور بماند!
عروج سیاسی اسلام به قدرت یکی از برجسته ترین نمونه هاست که نشان می دهد چگونه سرمایه داری وقتی نیاز داشته باشد می تواند یک ایدئولوژی عمیقا خرافی و عقب مانده را از پستوی تاریخ بیرون بکشد و برای اهدافش در انتهای قرن بیست حدادی کند و به جان جامعه بیاندازد! اگر چه رفع پایه ای و نهائی و بی بازگشت ستم ملی مثل همه ستم ها و تبعیضات منوط به رها شدن از نظم طبقاتی حاکم است اما در عین حال روشن است که این به معنای دست روی دست گذاشتن تا دگرگونی بنیادی نظم سرمایه دارانه نیست، ستم ملی عملا و در وهله اول از طریق قدرت سیاسی طبقات حاکم اعمال می شود و برای رفعش هم در وهله اول باید همان قدرت سیاسی را پائین کشید و به جایش اراده مستقیم و اعمال حاکمیت مستقیم مردم از طریق شوراهای مردمی را قرار داد، شوراهائی که مقاماتش هر آن قابل عزل توسط توده مردمی هستند که ممکن است مورد تبعیض مذهبی، جنسی، نژادی و ملی و غیره واقع شوند، اما اعمال حاکمیت مستقیم مردم از طریق شوراها هنوز برای رفع نهائی و بی برگشت تبعیض از جمله تبعیض و ستم ملی کافی نیست! شرط لازم اما کافی نیست، شوراهائی که مثلا از درون تلاطم و بحران سیاسی و انقلابی شکل گرفته اند یک بستر سفید و منزه سیاسی نیستند.
شوراها همیشه محل حضور احزاب سیاسی هستند، محمل پیشبرد برنامه های احزاب و سازمان هائی هستند که خود اساسا جهت تحقق اهداف و آرمان های طبقات واقعی در جامعه شکل گرفته اند و برای تحقق آن اهداف مبارزه می کنند، با توجه به این واقعیت سیاسی یک تضمین عملی مهم برای پایان دادن جدی به هر نوع تبعیضی از جمله تبعیض بر اساس ملیت این است که هژمونی سیاسی نیروئی مثل حزب کمونیست کارگری در شوراها تأمین شود که در برنامه سیاسیش مبارزه برای برابری بی قید و شرط همه آحاد مردم را به عنوان یک اصل صریحا اعلام کرده است، حزبی که برای نظامی مبارزه می کند که در آن کلیه ساکنین کشور، مستقل از ملیت یا احساس تعلق ملی خویش اعضای متساوی الحقوق جامعه باشند، نظامی که در آن هیچ نوع تبعیضی چه مثبت و چه منفی در قبال مردم منتسب به ملیت های خاص معمول داشته نشود، فقط در چنین صورتی حاکمیت مستقیم مردم می تواند هم قوانین تبعیض آمیز را تماما لغو کند و هم به صورت اثباتی در قوانین مدنی جامعه اصل برابری کامل و بی قید و شرط همه افراد به مثابه شهروندان آن جامعه را اعلام کند و بر طبق آن هر گونه اعمال تبعیض بر اساس قومیت و ملیت و رنگ و نژاد و جنسیت و هر دستاویز دیگری را جرم قابل تعقیب اعلام کند.
در این میان با فرهنگ ناسیونالیستی چه باید کرد؟ روشن است که ناسیونالیسم به مثابه یک ایدئولوژی سیاسی برای تبدیل شدن به یک جنبش سیاسی مطرح و مؤثر نیاز دارد سمومات و خرافات ناسیونالیستی را به خودآگاهی بخش هائی از مردم تبدیل کند و روشن است که هر چقدر این خرافات در میان هر بخشی از مردم به حیات خود ادامه دهد زمینه فعال شدن مجدد ویروس ناسیونالیسم در وقت خودش فراهم تر است، به این معنی یک وظیفه مهم برای تثبییت جامعه رها از تبعیض از جمله تبعیض و ستم ملی کار آگاه گرانه گسترده برای زدودن خرافات ملی، قومی و نژادی از اذهان جامعه و رواج و تثبیت فرهنگ برابری انسان هاست، در انتها باید گفت که اگر چه از لحاظ اجتماعی رهائی همه جانبه مردم آذربایجان در گرو استقرار نظامی در کل ایران است که در آن همه به عنوان شهروند از حرمت و امنیت و آسایش و رفاه و آزادی و برابری برخوردار شوند اما از نقطه نظر سیاسی برای رسیدن به چنین نظامی گام اول سرنگونی حکومت اسلامی است که با تبعیض اجتماعی در تمام ابعادش نفس می کشد.
▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀ ▀
تبریزی: چند نکته درباره این نوشتار ◄◄◄با کسانی که غرق در لجن هستند کاری ندارم! چون گفتن این سخن که: "پیراهنت اندکی لکه دارد"برای یک غرق در لجن بیهوده است و سخن بر سر پیراهن لکه دار چنین کسی نیست بلکه سخن در غرق در لجن بودن چنین کسی است! ناسیونالیست های ایرانی غرق در لجنند و این دوستان اگر می خواهند غرق در لجن نباشند باید از لجنزاری به نام ناسیونالیسم درآیند و گفته هایشان و نوشته هایشان را از لجن گندیده ای به نام ناسیونالیسم بشویند و مانند همه خردمندان جهان از پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی دست بردارند و گام در راه تک میهنی (اینترناسیونالیسم) بگذارند!
با چپ های پوپولیست ناسیونالیزه شده نیز که همان سخنان ناسیونالیست های غرق در لجن را طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهند کاری ندارم! همان کسانی که از یک سو خودشان را سوسیالیست می نامند و از سوی دیگر همان سخنان ناسیونالیست ها را از زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای گرفته تا دیوارکشی های هیتلری میان ترک و فارس و کرد و عرب با دستاویزهائی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت بی کم و کاست بازگو کرده و بازتاب می دهند! این دوستان سوسیالیست نیز اگر به راستی خود را سوسیالیست می دانند باید خودشان و گفته هایشان و نوشته هایشان را از ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی جدا کنند و در این باره نگاه کردن این دوستان سوسیالیست به نوشتاری در این باره و در این لینک سودمند است:
http://www.iranglobal.info/node/22496
در این میان حزب کمونیست کارگری و کسانی مانند زنده یاد ژوبین رازانی (منصور حکمت) خود و دیدگاه هایشان را از ناسیونالیسم و ناسیونالیست ها جدا کرده اند و زنده یاد ژوبین رازانی سخنان ارزنده ای را درباره ناسازگار بودن سوسیالیسم و ناسیونالیسم نوشته است که نمونه ای از آنها را در لینک زیر و در نوشتاری به نام: (ملت، ناسيوناليسم و برنامه کمونيسم کارگرى) می توان دید:
http://www.iranglobal.info/node/41804
نوشتار آقای محسن ابراهیمی دبیر کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگریبه نام: (ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن) را که در پنج بخش نوشته شده است من گردآوری کرده و پس از ویرایش و بازنویسی و چیدمان بهینه پارنوشت های آن بازنویسی و بازپخش کرده ام و آقای محسن ابراهیمی با آن که سخنان ارزنده و روشنگرانه ای را در این نوشتار درباره آذربایجان و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی گفته است اما این نکته ها درباره نوشتار ایشان نیاز به یادآوری دارند:
یک –نام این نوشتار (ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن) است که نام درستی نیست چون در ایران چیزی به نام ستم ملی در کار نیست و واژه (ستم ملی) ساخته و پرداخته ناسیونالیست هاست و نابرابری برخی از ایرانیان مانند کردها و بلوچ ها و ترکمن ها با ایرانیان دیگر برای سنی بودن آنهاست نه برای ناسیونالیست بودن رژیم آخوندی و رژیم ولایت فقیه یک رژیم ناسیونالیست نیست و رژیمی باورداشتی (ایدئولوژیک) است و باورداشت آن تشیع است و در این باره نگاه کردن به نوشتاری در این لینک سودمند است:
http://www.iranglobal.info/node/27735
اما بدبختانه آقای محسن ابراهیمی چندین بار در این نوشتار واژه (ستم ملی) را به گونه ای بی جا به کار گرفته است که امید است ایشان در نوشتارهای دیگری که از این پس خواهد نوشت به بازنگری در این باره ها بپردازد!
دو –تبعیض تراشی ها و نابرابری های من در آوردی ناسیونالیست های ایرانی هیچ پیوندی با نابرابری ها و ستم هائی که ایرانیان به راستی گرفتار آنها هستند ندارند و به گفته ها و نوشته های این گروه از ناسیونالیست های ایرانی اگر نگاه کنید خواهید دید که چیزهائی مانند کشتار هزاران تن در زندان های رژیم آخوندی، به زنجیر کشیده شدن زنان ایرانی با حجاب سیاهی و تباهی، تورم تازنده، گرانی های جهشی، ده برابر شدن بهای نان در ۲٤ ساعت و ..... هیچکدام برای چنین کسانی (ستم) نیستند و آن چه که این گروه از ناسیونالیست ها آنها را (ستم) می دانند یکی برپا نشدن دبستان هائی به زبان مادری این ناسیونالیست ها و دیگری تکه پاره نشدن ایران با دیوارکشی های هیتلری میان مردم با دستاویزهائی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت است! در این باره نیز نگاه کردن به نوشتاری در لینک زیر سودمند است:
http://www.iranglobal.info/node/42737
اما بدبختانه آقای محسن ابراهیمی در بخشی از این نوشتار این چنین نوشته است: ( ..... رفع ستم و تبعیض در رابطه با زبان مادری منوط به این است که بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی وقتی که مردم اداره جامعه را بر عهده بگیرند، وقتی که مردم به عنوان شهروندان صاحب حق جامعه در شوراهای منتخب خود درباره سرنوشت سیاسی جامعه تصمیم می گیرند نیروهائی که حقوق برابر همه شهروندان جامعه را به رسمیت می شناسند چقدر در ارگان های منتخب مردم دست بالا دارند و می توانند این حق را به عنوان حق مسلم شهروندی مردمی که به زبانی غیر از زبان رایج اداری و آموزشی تکلم می کنند در قوانین کشور جای دهند و اجرا کنند ..... ) و یا ( ..... مردم آذربایجان می خواهند حق مسلم تحصیل و آموزش و خلاقیت فرهنگی به زبان خودشان را به دست بیاورند! ..... ) و یا ( ..... روی دیگر اجباری کردن زبان فارسی ممنوعیت تحصیل و آموزش و فعالیت ادبی و فرهنگی به زبان های دیگر از جمله زبان ترکی بود ..... )
اما باید دانست که زبان دری که به نادرست فارسی نامیده می شود چه زبان خوبی باشد و چه زبانی بد و چه ما از آن خوشمان بیاید و چه از آن بدمان بیاید هزار سال است که زبان کاربردی همه ایرانیان است و همه ایرانیان خودشان با خواست خودشان هزار سال است که این زبان را برای زبان کاربردی میان خودشان برگزیده اند و به کارگیری سخنان و واژگانی مانند: (رفع ستم و تبعیض در رابطه با زبان مادری) کاری است که ناسیونالیست ها در پان نامه هایشان انجام می دهند و مایه اندوه است که آقای محسن ابراهیمی همان سخنانی را که ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند از روی شتاب زدگی در نوشتارش نوشته است که امید است در آینده و در نوشته هائی دیگر با ژرف اندیشی در این باره ها بازنگری کند!
سه –در بخشی از این نوشتار آقای محسن ابراهیمی نوشته است: ( ..... زبان فقط یک ابزار بی خاصیت نیست! ..... زبان ابزار فکر کردن است، وسیله ابراز وجود عاطفی، اجتماعی و سیاسی است، ابزار تهییج و تبلیغ و بسیج کردن است، ابزار تشجیع است، ابزار ارعاب است، ابزار افشاگری است، ابزار پنهانکاری است، ابزار حقیقت گوئی است، ابزار وارونه کردن حقایق است ..... زبان کارکرد اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک دارد! ..... )
این سخنان را اگر سخنانی ناسیونالیستی ندانیم با خوشبینانه ترین ارزیابی باید سخنانی هنری که هنرمندان آنها را به کار می گیرند بدانیم! چون زبان پرستی و بت ساختن از زبان مادری و ستایش از چنین زبانی کاری است که همه ناسیونالیست ها در همه جهان انجام می دهند و یکی از بزرگترین ابزارهای ناسیونالیست ها برای دیوارکشی میان خودشان و دیگران زبان مادری است! و زبان پرستی ناسیونالیستی به همراه واژه تراشی و دروغ بافی و تاریخ تراشی درباره زبان مادری از دیگر کارهائی است که ناسیونالیست ها در همه جا انجام می دهند اما از دیدگاه اندیشه خردمندانه زبان تنها ابزاری است برای پیوند میان انسان ها و جز این ارزش دیگری ندارد و سخن گفتن یا سخن نگفتن با یک زبان نشانه خوب بودن و بد بودن و برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست، این کردار انسان ها است که آنها را خوب و بد می کند نه سخن گفتن به این زبان و آن زبان! و آن چه که مردم یک سرزمین را خوشبخت یا بدبخت می کند رژیم است نه زبان!
با سخن گفتن به زبان مادری نه کباب هائی به پهنای یک وجب و درازای سه وجب از آسمان خواهند بارید و نه نان سنگک برشته کنجدی! برای نمونه اگر زبان ترکی زبان کاربردی ایران شود و همه هفتاد میلیون ایرانی در سرتاسر ایران به زبان ترکی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ایران نیز به زبان ترکی برنامه هایشان را پخش کنند اما رژیم ولایت فقیه بر سر کار باشد برای ایرانیان چه سودی از زبان ترکی خواهد رسید؟ اما اگر زبان فارسی زبان کاربردی ترکیه شود و همه مردم ترکیه به زبان فارسی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ترکیه نیز به زبان فارسی برنامه هایشان را پخش کنند برای ترکیه ای ها چه زیانی خواهد رسید هنگامی که بر کشورشان مانند ایران دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور فرمانروائی ندارند؟ در سنجش با ایران آیا کشور ترکیه را زبان ترکی سرزمینی بهشت آسا کرده است یا کشورداری با خردورزی؟ در این باره ها نیز نگاه کردن به نوشتاری در این لینک سودمند است:
http://www.iranglobal.info/node/17485
به هر روی با آن که نوشتار آقای محسن ابراهیمی به نام: (ستم ملی در آذربایجان و راه حل آن) دچار کاستی هائی چند است اما نکته های ارزنده و سودمند فراوانی را می توان در آن یافت.