Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

مارکسیسم، فدرالیسم، حق تعیین سرنوشت، و قومگرایان

$
0
0

مارکسیسم، فدرالیسم، حق تعیین سرنوشت، و قومگرایان

● شگفت انگیز هست که افرادی سالهای سال خود را پیرو و آموزگارِ مکتب مارکس و انگلس و لنین میدانند، امّا بطور کلی با متون و دیدگاهِ پایه ایِ این افراد بیگانه هستند. سیستم حکومتی فدرالیسم و یا برداشتِ نادرست از حقِ تعیین سرنوشت را به مارکسیسم لنینیسم نسبت دادن بیانگر این حقیقت هست که این افراد به ساختار سیاسی و حکومتی و سیستم سیاسی و اقتصادی متمرکز موردِ نظر مارکس و انگلس و لنین با توجّه به تحلیلِ آنها از مراحل و شرایطِ قاره ای و جهانی بی اطلاع میباشند و همچنان مانند گذشته بر دیدگاهِ سوسیالیسم خرده بورژای ارتجاعی و فئودالیتهء عقب مانده خود ایستاده اند. امری که خلاف اصل اوّل ماتریالیسم دیالکتیک یعنی هیچ پدیده ای در طبیعت به حالت سکون نخواهد ماند و پیوسته در تغییر و تحول است.

● در بحث هایِ نخبگان قومی و قبیله ای این موضوع برجسته هست که هر کس زمانی اندیشهء سوسیالیسمِ علمی و مارکسیسم را سیستمی مطلوب برای ادارهءِ کشورداریِ عدالت ورز بر گزیننده باشد، باید بطور اتوماتیک حقِ تعیین سرنوشت و یا استقلال و تجزیه و پراکندگیِ اقوام ساکن ایران را در ماهیّتِ یک سیستم فدرال رقابتی و یا فدرالِ آنارشیسمیِ پرودن به رسمیّت بشناسد و اگر کسی این حقوق أتنیکی را بدون و چون و چرا به رسمیّت نشناسد، آنوقت ضدِ حقوقِ بشر و ضدِ دمکراسی و بر علیهِ حقوقِ اقوام در ایران و حتّی  پسوندهایِ نژاد پرست و راسیسم را به او نسبت میدهند.

● دیدگاهِ پراکندگیِ قومی و ساختار حکومتِ فدرالیسم از هر نوع آن، بویژه فدرالیسم رقابتیِ آنارشیسم و هر شکل حکومتِ غیر متمرکز در جوهرِ ذاتیِ مکتب مارکسیسم و در متونِ تئوریکِ سوسیالیسم علمی وجود ندارد و دقیقأ بر ضد دیدگاه مارکس و انگلس و لنین و اصولأ با مجموعهء آثار تئوریک و مرحلهء پراتیک ساختار حکومتی پیش بینی شدهءِ این فیلسوفان در تضاد کامل هست.

◄ بنا بر این آن گروه از سوسیالیست ها و کمونیست های ایرانی که ساختار  فدرالیسم را مردود میشمارند، از نظراتِ مارکس و انگلس شناختِ عمیق تری دارند و در بیان و عمل  وفاداری و صداقت خود را به اصولِ مارکسیسم نشان میدهند.

● این افراد و قشری از نخبگانِ قومی، که  امروز با تأکید و  با آوردنِ نسخه از مکتب سوسیالیسم و کمونیسم خواهانِ بر قراریِ حکومتِ فدرال بر پایهء قومی هستند، همان افراد و طبقه ای میباشند، که در دوره هایِ گذشتهءِ قبل از انقلاب 57، در صددِ پیاده کردنِ حکومتِ شورایی و جمهوریِ دمکراتیکِ خلق و کارگری بودند، در صورتکیه در همان زمان 80 درصد جامعهء ایران از راه کشاورزی ابتدائی و دامداری سنتّی روزگار میگذراند و  ساختار فئودالیسم سنتّی (خان، خانی، ارباب و رعیّتی) و خرافاتِ دینی بر جامعهءِ حکومت میکرد و هنوز زمینهء شکل گیری صنایع مادر و ساختار سرمایه داری ملّی بوجود نیامده بود و اصلأ طبقهءِ کارگر ماهری که محصولِ مرحلهءِ سیستم سرمایه داری انقلابی و صنعتی در فاز تولید کالایی است، وجود نداشت.

● تازه همین طبقه از نخبگان قومی و سراسریِ پیرو سوسیالیسم تخیلی و رمانتیک از رشدِ سرمایه داری انقلابی و صنعتی و از رشدِ تکنولوژیِ ابزار تولید که مارکس و انگلس از آنها  در مانیفست حزب کمونیست حتّی از دوران و فاز کمونیسم بخوبی یاد کرده اند را سد کردند و جامعهء ایران را پیوسته در همان اندیشهءِ خرده بورژوازی ارتجاعی و در دوران فئودالیتهء قومی و ما قبل مدرنیته واداشتند،  که پیامد آن همدستی فئودالیتهءِ سنتّی و طبقهءِ آخوندِ حوزه ای و با پشتیبانی همین قشر به اصطلاح کمونیسم تخیلی، انقلاب 57 را در ایران سامان دادند.

● همین قشر پیشوایان قومی که امروز خواهان بر قراری فدرالیسم پارتیکولار هستند، جهان بینی و فلسفهءِ سوسیالیسم و مار کسیسم علمی را  به جهان بینی ایده آلیسم متافیزیک و تخیلی و به یک مسلک و مذهب قشریِ تاسوعا عاشورایی مانند شیعه گری تبدیل کردند و خود به عنوان مبلغان مکتب مارکسیسمِ تخیلی و رمانتیک، در جایگاه و بر کرسیِ روشنفکرانِ دینی واپسگرا نشستند.

● در این نوشتار کوتاه هدف آن نیست که به گوشه ای از مسائل تئوریک علمی و ساختار حکومت بر پایهءِ مکتب کارل مارکس و فریدریش انگلس پرداخته شود، بلکه فقط یادآوریِ چند گفتار  از مارکس و انگلس و اشاره به گوشه ای از مبانیِ تئوریک این فیلسوفان در مورد ساختار حکومت در دیدگاه کمونیسم هست.

● امّا به پیوست تصاویری از جلد ششم و دهم از آثار منتخب لنین در دوازده جلد را که بیشتر از سایر جلدها به موضوع دولت و حکومت و مسئلهءِ ملّی پرداخته، همچنین کتاب مانیفست حزب کمونیست را ضمیمه میکنم، تا پیشوایان قومی و سراسری کمی بر افق شناخت خود بیفزایند و بیش از این مانند گذشته با سخن پراکنیِ بیموردِ خود، فضایِ سیاسی و گذار به دمکراسی را مسموم  و سد نکنند.


 

در بالا جلد ششمآثار منتخب لنین است که  اوّلین بحث آن در مورد دولت و انقلاب است.  در این جلد از سخنان بزرگان دیدگاه مارکسیسم مانند مارکس و انگلس و لنین و مخالفین نظرات آنها از جمله  پرودون  اقتصاددان و جامعه شناس فرانسوی پرداخته است. و در آن از فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت اثری نیست.


دو جهان بینی سوسیالیسم و لیبرالیسم

● بر پایهء پروسهء تئوری های دمکراسی که حرکت خود را از اواخر قرن دوازده آغاز کرد، در اوایل قرن 20 دو جهان بینی سوسیالیسم و لیبرالیسم در مقابل هم قرار گرفتند. بطور خلاصه و کوتاه:

● دیدگاه سوسیالیسم بر اساس جهان بینی ماتریالیسم دیالکتیک استوار و دوران تکاملی را در ماتریالیسم تاریخی: 1- برده داری 2 -  فئودالیته 3- سرمایه داری 4- سوسیالیسم،5- و کمونیسم تعریف میکند. گرچه مرحلهء سرمایه داری فازی بسیار مهم در تاریخ تکاملی مارکسیسم است، امّا هدف نهایی و پایان تاریخ در اندیشهءِ مارکسیسم همان فاز کمونیسم میباشد. بنا بر این ملّت و ملّت سازی و حکومت ملّی (ناتسیون اشتات) در دیدگاه مارکسیسم بوجود نمی آید،

● در دیدگاه سوسیالیسم و کمونیسم علمی سیستم سرمایه داری سکویِ بسیار مهم و زیر ساختاری سیاسی و اقتصادی و روابط اجتماعی از دوران گذار به کمونیسم محسوب میشود، چنانکه در مانیفست حزب کمونیست اثر مارکس و انگلس آنقدر که از فاکتورهای مفید و اساسی مرحلهءِ سرمایه داری نوشته شده است، به خود دیدگاه کمونیسم نسبت داده نشده است.

به عبارتی دیگر یعنی بدون گذار از مرحلهء سرمایه داری و بدون بازگشت به دمکراسی پایه ایِ سرمایه داری جایگزینی سوسیالیسم و کمونیسم امکان پذیر نیست. ولی شکوفایی را فقط در فاز کمونیسم با هژمونی طبقهءِ کارگر، با رفع تضادهای طبقاتی و محو  ساختار دولت و حکومت می بیند. بدون گذار  کامل به مرحلهء سرمایه داری صنعتی در هر جامعه ای نه اینکه عرصهء کمونیسم آن با شکست قطعی (ازجمله در اتحاد جماهیر شوروی و جهان سوّم) روبرو خواهد شد، بلکه از کاروان تمدن و رشد فراگیر جهانی عقب خواهد ماند.

● گرچه در مانیفست حزب کمونیست آمده است که کارگران وطن و میهن ندارند، ولی در نهایت نتیجه گرفته میشود که در دیدگاهِ مارکسیسم ملّت و حکومتِ ملّی را فقط کارگران در فاز سرنگونی ساختار و حکومت بورژوازی با لغو مالکیّت خصوصی و تصرف ابزار و وسایل تولید، و با دولتی کردنِ آنها بوجود می آورند. نوع حکومت و ساختار اقتصادی و سیستم سرمایه و بانکی همه کاملأ متمرکز زیر نظر حکومت مرکزی و حزب کمونیست برنامه ریزی و اداره میشوند.قدرت سیاسی کاملأ متمرکزهست ولی بصورت عمودی بوسیلهء کمونها به بالا منتقل داده میشود.

● همین شاخصهء متمرکز مطلقبودن نهاد سیاسی حکومت، اقصادی، و سایر عرصه های دیگر مکتب مارکسیسم هست که این جهان بینی را از سایر دیدگاههای دیگر از جمله لیبرالیسم  سیاسی و اقتصادی، و در سیستم سرمایه داری متمایز میکند.

مبارزه طبقاتی است و قومی و اِتنیکی نبوده و نیست

● به نگارش در آوردن و انتشار مانیفست حزب کمونیست در سال 1848 میلادی بوسیلهء مارکس و انگلس بر این بیناد گذاشه شده است که تاریخ تکاملی جامعهء انسانی بر وجودِ طبقات و مبارزهءِ طبقاتی در جوامع استوار است که  در دوران آنتیک: مبارزه بین برده دار و برده، و در دوران قرون وسطی بین ارباب و رعیّت، و در عصر مدرنیته بین طبقه شهروندانِ مالک و سرمایه دار و بقیه طبقات است. گذشته از مبارزات طبقاتی فوق، دو طبقه مهم دیگر تاریخی یعنی طبقهءِ بورژوازیِ صاحب سرمایه و ابزار تولید و طبقه کارگر هستند که وظیفهءِ تاریخی ایی را هم بر عهده دارند.

● هدف از بیان مطالب در بالا، دریافت یک اصل کلی هست که مبارزات در طول تاریخ أتنیکی و قومی و نژادی نبوده و نیست و مبارزات دمکراتیک همه طبقاتی بوده و هست و بنا به گفتهءِ مارکس این وجودِ طبقات و تضادِ طبقاتی در جوامع است که وجودِ نهادی سرکوبگر بنام حکومت و دولت را ضروری میکند، پس حکومتها در تاریخ هم برخاسته از تضاد طبقاتی بوده و نه اِتنیکی و قومی، ولی اگر بطور استثنا در سرزمینی طبقهءِ بالادست و حکومتگر با زیر دستانِ خود هم از یک نژاد و همگون بوده باشند، با وجودِ این طبقاتِ بالا و حکومتگر هم نوعان و هم نژادِ زیر دستِ خود را تحتِ ستم ِ طبقاتی قرار داده و میدهد.

● بزرگترین کشف مارکس و انگلس، دورانِ ماتریالیسم تاریخی و پرده برداری از وجودِ طبقات و تضادهایِ طبقاتی در نظام سرمایه داری و سیستم اقتصادی آن است، که بر اساس آن ایدئولوژیِ مارکسیسم را تنظیم کردند، این ایدئولوژی وظیفه دارد به تضادهای طبقاتی چنان بشدت دامن زند که با شعله ور شدن تضادها، جامعه را با یک جنگِ طبقاتیِ آشتی ناپذیر به سمت و سویِ یک انقلاب قهر آمیز کانالیزه و آماده و به مقصدِ نهایی یعنی کمونیسم برساند.

جلال آل اجمد و علی شریعتیو سایر همفکران آنها با دین اسلام و دامن زدن به تضاد های فرهنگی، شیعه گری را مانند مکتب مارکسیسم به ایدئولوژی برتر مبارزاتی برای پایان دادن به سیستم سلطنتی خاندان پهلوی بکار گرفتند.

قوم و قبیله گرایی، ایدئولوژی واپسگراییِ مبارزاتیِ  جدید در ایران

● اکنون که اردوگاه سوسیالیسمدر هم فرو ریخته و مسلک ومذهب شیعه گریهم بشکلی گسترده در جامعهءِ ایران، بویژه در بین جوانان رنگ باخته، پیشوایان قومی، دوباره ایدئولوژی قومی قبیله ای ما قبل مدرنیته را جایگزین ایدئولوژی مارکسیسم و آنرا به آلترناتیوی برای ایدئولوژی دین سیاسی و دین حکومتی شیعه گری تبدیل کرده اند و بجای دامن زدن به تضادهای طبقاتی برای برکناری نظام استبداد دینی در ایران، در مقابل به تضاهای قومی و قبیله گراییدامن میزنند و آنرا مانند مارکسیسم به ایدئولوژی مبارزاتی برای آماده کردن اقوام ایرانی برای یک انقلاب قهر آمیز و خشونت آمیز قومی تبدیل وپایان تاریخو اوج ایده آل آنهم تشکیل حکومتهایِ بازدارندهء منطقه ای فئودالیتهءِ قومی است.

● این گروه از نخبگان و روشنفکران قومی قبیله ای که امروز موضوع دیدگاه بستهء خود را بنادرستی به مارکسیسم و چپ نسبت میدهند و میخواهند افکار جدایی طلبی خود را در ساختار فدرالیسم به نمایش بگذارند، از همان قشر و طبقه ای هستند که در لباس کمونیسم، مانند آخوندهای حوزه ای سنتّی بی خبر از جهان پیرامونی: 1-با موضع گیری ضد امپرایالیستیِ خود بر علیه کشورهای صنعتی و غربی بودند 2-بر علیه اندیشهء راسیونال بودند و هستند، 3-بر علیه فرهنگ غربی و روابط اجتماعی جوامع سرمایه داری بودند. امروز هم با بی توجهی به دیدگاههای لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی و با گذار از سوسیالیسم و شیعه گریري، فقطایدئولوژی قومی قبیله ایرا پیشهء خود کرده اند، این گروه باعث بدیختی و سیه روزی همهء اقوام ساکن در جغرافیای ایران بودند  و امروز  و فردا هم خواهند بود.

در ماهیّت فدرالیسم جدایی و تجزیه و استقلال نیست

● در اینجا به مطلبی کوتاه باید اشاره شود که گذشته از اینکه فدرالیسم با جهان بینی مارکسیسم مطلقأ در تضاد کامل هست، در ماهیّت محتوایی و عملی، سیستم فدرالیسم به هیچ وجه موضوع جدایی و تقسیم کردن یک پدیده و یا یک سرزمین را به واحدهای کوچکتر، وجود ندارد. بر عکس فدرالیسم نتیجهءِ نهایی همبستگی و اتحاد و زیر یک سقف جمع شدنِ پدیده ها و یا کشورها و یا نهاد های مختلف در سطح کشوری، قاره ای  و جهانی است و میشود،

 ساختار فدرالیسم را این طوری فرموله کرد که: بعد از  پیمودن مراحل پراکنده و جدا از هم تشکیل آلیانس ها، تشکیل جبهه ها، کنفدراسیون، فدراسیون،... و هرچه میگذرد به مرکز گرایی نزدیکتر و آنگاه مسئلهء فدرالیسم که بهم پیوستن و در هم تنیدن و به هم نزدیک شدن بیشر و یکی شدن هست، شکل میگرد. قومگرایان اکنون راه مخالف فرمول بالا را در پیش گرفته اند و میخواهند از یک ملّت و از یک سرزمین کشورهایی مستقل امّا بشکل کنفدراسیون تشکیل دهند. چنین روند و حرکت در مفهوم واژه ای و در ساختار فدرالیسم نبوده و نیست.


 

جلد 10 آثار منتخب لنینکه اوّلین موضوع آن به ساختار دولت پرداخته است، که  از حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم اینطور که قومگرایان، مارکسیست ها، و سوسیالیست های  ایرانی مطرح میکنند  اثری نیست.


 

جهان بینی لیبرالیسم بر اساس اندیشهء راسیونالیسم

جهان بینی لیبرالیسم بر اساس اندیشهء راسیونالیسم بیناد گذاشته میشود و دوران تکاملی را فقط  به سه دوره تقسیم میکند: 1- عصر آنتیک  2- قرون وسطی 3- و عصر مدرنیته طبقه بندی میکند. در دیگاه لیبرالیسم پایان تاریخ در عصر مدرنیته پایان می پذیرد، و تغییر و تحولات در عصر پُست مدرنیسم صورت میگیرد و سایر رشد فراگیر در عرصهء انقلابات تکنولوژی، فضانوردی، الکتروتکنیک و دیجیتالی، و در حوزهءِ ارتباطات و غیره، همه زیر مجموعه ای  از عصر مدرنیته و ریشه در آن دارد.

● سرمایه داری انقلابی دورهء فئودالیته را برکنار کرد و عصر مدرنیته که بر بستر سرمایه داری استوار گشت، زمینه سکولاریسم، عصر روشنگری، ساختار حکومت مدرن، تقسیم قدرت سیاسی بصورت اعمودی و افقی (فدرالیسم)، دمکراسی های پارلمانی، و پرزیدنتی، پلورالیسم فرهنگی و سیاسی، و سرمایه درای صنعتی و فراصنعتی را فراهم ساخت.

● شاخصه های اصلی لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی: بر بستر سیستم سرمایه داری امکان پذیر هست، آزادیهای فردی و حقوق شهروندی، ساختار حکومتی غیر متمرکز، تقسیمات کشوری بر اساس ضرورتهای اقتصادی و مرحلهء رشد فراگیر میباشد. ● بر عکس در مکتب مارکسیسم که به تضادهای طبقاتی دامن میزند تا انقلابی را سامان دهد در جهان بینی لیبرالیسم تلاش در آشتی دادن طبقات است. قدرت حکومت در امور کمترین هست،

دولت در امر سیستم اقتصادی و بانکی مؤثر نیست، سیستم اقتصادی، بازار آزاد اقتصادی، سکولاریسم و فدرالیسم( اجرایی) از زیر مجموعه های لیبرالیسم هست، سرمایه داری است که حکومت ملّی و ملّت و هویّت ملّی را میسازد، در مرحلهء لیبرالیسم ساختار حکومت اشتات ناسیون هست و هویّت عمومی در دو فاکتور: 1-مشترک بودن در یک جغرافیای سیاسی 2-مشترک بودن در یک نهادی بنام حکومت شکل میگرد. در فاز لیبرالیسم سیاسی هویّت ملّی در نهاد دولت تعریف میشود.

  حق تعیین سرنوشت، راه رشد غیر سرمایه داری

اصولأ در مانیفست مارکس و انگلس و در آثار 12 جلدی منتخب لنین از سیستم فدرالسخنی به میان نیامده، و پیوسته از فدراتیو یا فدراسیون سخن به میان رفته است که منظور اتحّاد کشورهای مستقل با یکدیگر هست، که  هدف و مفهوم واقعی این فدراتیو را بروشنی میشود در نامهءِ لنین  خطاب به کارگران و کشاورزان اوکرائین یافت. جق تعیین سرنوشت یک کج اندیشی و کج فهمی از اصول مارکسیسم و درک نادرست شرایط خاص آن هست، که بناچار بعد از انقلاب سرخ اکتبر در متون مارکسیسم شوروی رواج یافت، کج روی دیگر همان راه رشد غیر سرمایه داری است که برعلیه نظرات مارکس و انگلس بود.

● هدف از بکار گیری حق تعیین سرنوشتاز سوی فیلسوفان مارکسیسم: خرد کردن و فروپاشی دستگاه دولتی متمرکز بورژوازی، و یاسلطنت مطلقهءِ متمرکز، و یا استراتژی رهایی مردمان و کشورهای تحت ستم سیطره استعمارگران سرمایه داری است، و در مقابل جایگزینی حکومت مطلقأ سر تا پا متمرکز جمهوری هایِ دمکراتیک خلق به رهبری و هژمونی طبقهءِ کارگر هست.

● هدف اصلی مارکس از حق تعیین سرنوشت در آنزمان کشور بریتانیای کبیر استعمارگر بود که انقلاب صنعتی را  با شتاب آغاز کرده بود و سیاست الحاقی سایر کشورها را درپیش گرفته بود. همچنین نظر لنین از حق تعیین سرنوشت هم خرد کردن تزار روسیهء استعمارگر بود. جنانکه بعد از انقلاب سرخ  اکتبر قرارد های(غیر از قراردادهای گلستنان و ترکمن چای) استعماری بین تزار روسیه و ایران را لغو کردند.

● یکی از اشتباهات بزرگ دیگر اردوگاه سوسیالیسم پشتیبانی و بکار گیری دین اسلام رادیکال بر علیه غرب بود که خمینی و جمهوری اسلامی میوهء آن بود.

● بنا بر این بکارگیری حق تعیین سرنوشت در ذات اصول مارکسیسم نیست، از این گذشته با شرایط تاریخی، فرهنگی، و بافت قومی و ملّی ایران هماهنگ نبوده و نیست. راه رشد غیر سرمایه داری هم یک تاکتیک بسیار اشتباه برای کشورهایی بود که در عصر ما قبل صنعتی و در مراحل تکاملی فئودالیتهءِ سنتّی و عشیره ای میزیستند، امّا اردوگاهِ سوسیالیسم که خود راه رشد غیر سرمایه داری را طی کرد، قصد داشت این کشورها را درجبههءِ خود بر علیه جهان کاپیتالیسم و در مقابل ناتو داشته باشد، تز راه رشد عیره سرمایه داری را برای آنها کشف کردند.

● تزهای حق تعیین سرنوشت و راه رشد غیره سرمایه داری مانند، تغییر دادنِ مصلحتی و ناگهانیِ قانونِ اساسی جمهوری اسلامی بوسیلهء هاشمی رفسنجانی بود تا بتواند آدم گمنام و عوامی مانند علی خامنه ای را که درجهء حجت الاسلامی داشت را یکشبه آیت الله، تا بتوانند رهبری انقلاب را به او واگذار کنند.

حق تعیین سرنوشت  فقط در لیبرال دمکراسی امکان پذیر است.

● اگر در مارکسیسم حقوق کلکتیوگروهی مورد نظر هست، در دیدگاه لیبرال دمکراسی پا را فراتر گذاشته و حقوق فردی مبنای تشکیل حکومت سکولار و دمکراتیک است. رشد و گستردگی سیستم اقتصادی بازار آزاد و سیستم اقتصادی بازار آزاد و سوسیال در دیدگاه لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، ضرورت و شرایط تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی را به همراه دارد و دولت و حکومت غیر متمرکز وظایف ارگانیک و هماهنگ کننده را در فضای سیاسی و اقتصادی بر عهده دارد.

● به عبارتی دیگر حکومت در کار روزمرهء مردم و گردش اقتصاد و روابط اجتماعی در روز دخالتی ندارد و فقط نگهبان شب برای پاسداری  و امنیّت  بازار و اموال مردم در کشورداری است. تئوری لیبرال دمکراسی از مراحل قومی و قبیله ای و یا از تشکیل حکومتهای ملّی( ناتسیون اشتات) عبور کرده است و حتّی ساختاری های حکومتی، اشتات ناتسیون، حکومت سوسیال، حکومت بروکراتیک و غیره عبور کرده و به بخشی از حکومت گلوبال تبدیل شده است.

● اگر زمانی مارکسیسم حق تعیین سرنوشت را برای مردمان و کشورهای مستعمره و تحت ستم، و برای فروپاشی جهان سرمایه داری و استعماری مطرح کرد، بعد از جنگ دوّم جهانی، همین تاکتیک یعنی حق تعیین سرنوشت را که در منشور سازمان ملل متحد، در 1951، پذیرفته شد، کشورهای صنعتی غرب و دمکراتیک برعلیه سیستمهای دیکتاتوری و بر علیه جهان سوسیالیسم و اتحاد جماهیر شوروی که به شیوهءِ دیکتاتوری اداره میشد و چندین کشور را بشکل غیر دمکراتیک و تهاجمی زیر سقف خود  جمع آوری کرده بود، بکار گرفتند و عملی هم شد.

● در آغاز ایالات متحدهء آمریکا حق تعیین سرنوشت را نه فقط برای تضعیف و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بکار گرفت؛ بلکه قبل از آن هم برای فروپاشی امپراطوری بریتانیا و سایر قدرتهای دیگر بویژه در خاورمیانه و جهان عرب هم بکار گرفت. این سیاست را امروز آمریکا در دستور کار سیاست خارجی خود دارد و در کشورهایی مانند عراق و ایران و در جاهای دیگر که لازم باشد بکار میگرد. بی جهت نبود که یک سناتور آمریکایی مسئلهءِ جدایی آذربایجان از ایران را مطرح کرد.

خلاصه ای از مارکسیسم ، در مورد  حکومت ملّی، فدرالیسم

● آزمون کمون پاریس: 1- وظایف کمونها که همان درهم شکستن ماشین دولتی است 2- آلترناتیو سازی که چه سیستمی را باید جانشین ماشین دولتی گذشته کرد 3- نابودی پارلماناریسم و جایگزین کردن کمون است، کمون جای پارلمانتاریسم فاسد و پوسیده جامعهء بوؤزوازی را میگیرد 4- سازماندهی وحدت ملّی است، وحدت ملّینه اینکه نباید از بین رود، بلکه می بایست از طریق کمونها به آن سازمان داده شود. انجمن ملّی از نمایندگان اعزامی از کمونهای هر منطقه و یا استان و یا ایالت میباشد.

● مارکس از مخالفین سرسخت فدرالیسم است و با پرودون بیناد گذار آنارشیسم (نوعی فدرال رقابتی بدون قانونمند را مطرح میکرد) مرزبندی مشخص دارد. فدرالیسم در دیدگاه سوسیالیستی آنارشیمحسوب میشود. در کل اصول فدرالیسم از نظر خرده بورژوازیِ آنارشیسم، ناشی میشود. ● مارکس هیچوقت فدرالیسم را در مقابل تمرکز گرایی مطرح نکرد. اصلأ خود مارکسمدافع سر سخت سنترالیسم هست، امّا نه سنترالیسم بورژوازی بلکه سنترالیسم به رهبری طبقهء کارگر و کشاورز. سازمان دهی وحدت ملّی را عمدأ بکار میبرد تا سنترالیسم پرولتری یعنی سترالیسم آگاهانه و دمکراتیک را در مقابل سنترلیسم بورژوازی، یعنی سنترالیسم نظامی و دیوان سالاری بورژوازی قرار میدهد.

● انگلسدر مورد دولت سه رهنمود دارد :1- در بارهء ساختار جمهوری 2- در بارهءِ پیوند مسئلهءِّ ملّی 3- در بارهء خود گردانی محلی و منطقه ای. محور اصلی انتقاد انگلس از برنامهءِ ارفوت مسئلهءِ مربوط به جمهوری است. او معتقد هست که در کشورهایی که دارای سیستم جمهوری هستند، و یا کشورهایی که از آزادی های نسبتأ زیاد بر خوردار هستند، راه مسالمت آمیز آنها بسوی سوسیالیسم را میتوان متصور شد. ولی در آلمانی که که قدرت دولت تقریبأ قدرت مطلق را در اختیار دارد و پارلمان و نهادهای انتخابی دیگر فاقد قدرت واقعی هستند، اعلام روش مسالمت آمیز آنهم بدون هیچ ضرورتی بی اساس و بی مفهوم است.

● از سخنان مارکس:در آلمان سیستم جمهوری، بر قانون اساسی پادشاهی و یا تقسیم ارتجاعی کشور به دولت های کوچک ( فدرالیسم) برتری روشنی دارد.

نوع حکومت و سیستمهای وابسته به آنرا دوران تکاملی و دوران گذار مشخص میکند، بر حسب ویژگیهایِ مشخص تاریخی، و هر مورد معلوم و معین دارد، که شکل مشخص گذار ( گذار از چه رژیم به چه رژیمی، یا از چه سیتمی به چه سیستمی دیگر، یا از چه مرحله ای به چه مرحله ای دیگر را پیش میکشد.

●  انگلسهم مانند مارکس از پرولتاریا و انقلاب پرولتری به دفاع از مرکزیّت دمکراتیک، و به دفاع از جمهوری واحد و تقسیم ناپذیر بر میخیزد و جمهوری فدراتیو را به عنوان یک وضع استثنایی  و مانع پیشرفت و یا به عنوان یک مرحله گذار از رژیم سلطنتی به جمهوری دارای مرکز واحد(جمهوری متمرکز) و به عنوان گامی به پیش در برخی شرایط خاص در نظر گرفته میشود که در این شرایط خاص مسئلهءِ ملّی مطرمیشود، امّا با وجود فرم کشورداری به روش فدرالیسم مسئلهءِ ملّی هم حلّ نخواهد شد،

 ● ذکر این نکته بسیار مهم است که انگلس نظریهء موهوم بسیار رایج، بویژه در میان دمکراتهای خرده بورژوازی که به موجب آن گویا جمهوری فدراتیوحتمأ بیش از جمهوری متمرکزآزادی در بر دارد را  به اشاره به حقایق و ذکر مثال دقیق رد میکند. جمهوری متمرکزسالهای 1798- 1792 فرانسهو جمهور فدراتیو سوئیسبیان این حقیقت است، که آن جمهوری متمرکز واقعأ دمکراتیک فرانسه، بیش از جمهوری فدراتیو سوئیسآزادی تأمین کرده بود. به عبارتی دیگر بزرگترین آزادی محلی و ایالتی و غیره را که تا کنون تجربه شده جمهوری متمرکزتأمین کرده است. و نه جمهوری فدراتیو


 

کتاب در بالا، مانیفست حزب کمونیست،اثر کارل مارکس و فریدریش انگلسمیباشد، در این کتاب بسیار به تأثیر گذاری عمیق سیستم سرمایه داری در تکامل جوامع انسانی پرداخته شده است، امری که چپ های ایران پیوسته با رشد سرمایه داری در ایران مخالف بودند. در این کتاب کارگران جهان را ( نه اقوام) به اتحاد دعوت کرده است. در این کتاب اثری از حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم نیست.  در این کتاب کارگران جهانی را برای حکومتی اینتر ناسیونال و متمرکز دعوت کرده است.


...وضعیّت از نگاه  امروز به مسائل چیست ؟

جوامع بیدار و دمکراتیک امروز به این نتیجه رسیده است که نظرات مارکسگرچه بسیاری از آنها همین امروز از اعتبار جهانی برخوردار هست و جوامع صنعتی و غرب آنرا بویژه در حوزهء اقتصادی تجربه میکنند، امّا ساختار دیکتاتوری پروتالتاریا و یا دیکتاتوری هر طبقهء دیگر جایز نیست، یک حکومت متمرکز و با اقتصادی دولتی متمرکز کارآمد نیست، بجای تشدید و دامن زدن به تضاد های طبقاتی، باید در رفع تعیضات طبقاتی کوشید و با عدالت ورزی در آشتی دانِ طبقات کوشید، بجایِ انقلاباتِ قهر آمیز، روش رفرمیسم را باید در پیش گرفت، بجای یکسان سازی باید پلورالیسم را جایگزین کرد، تجدد و نوآوری در وجود اختلافات نظری و دیدگاهی است و بسیار مسائل دیگر از این قبیل هست.

 جهان غرب و کشورهای صنعتیهم خود به این موضوع پی برده اند که سرمایه داری بدون کنترل و استعمارگر و لیبرالیسم اقتصادی و سیستم اقتصاد بازار آزاد تاکنون 4 بار با شکست روبرو شده است،در اوایل قرن نوزده، که جنگ جهانی را به همراه داشت، 1929 بحران اقتصادی و بانکی جهانی که جنگ دوّم جهانی را بدنبال داشت، در دههء 1970 که نئو کنزرواتیو را برجسته کرد و بحران اقتصادی و مالی و بانکی امروز در جهان که هنوز ادامه دارد و معلوم نیست چه پیامدی داشته باشد.

آنچه مسلم هست غرب هم مجبور شده است که نئولیبرالیسم را جایگزین کند و دیگر اقتصاد بازار آزاد را آزاد نگذارد و آنرا بوسیلهء حکومت کنترل کند و مسئولیّت های اجتماعی و مدد رسانی اخلاق و مالی و مالیاتی را بر اصول و قوانین اقتصاد بازار آزاد اضافه کند و حکومت دیگر فقط نگهبان شب نباشد و باید بر عرصه های مالی و بانکی  نظارت و کنترل داشته باشد.

 در مجموع سیستم اقتصادی:  اقتصاد بازار آزاد امّا سوسیال (Sozial Markt Wirtschaft)، ترکیبی از فاکتورها و ارزشهای سوسیالیستی و از دیدگاه لیبرالیسم اقتصادی بازا آزاد استوار بر جهان بینی سوسیال دمکراسی هست که  همگونی و همسازی خود را با جهان امروز به اثبات رسانده است، کشور آلمان دارای چنین سیستم سیاسی و اقتصادی است، که در جهان بحرانی امروز بدون آسیبی سربلند ایستاده است و اروپا را زیر پوشش خود قرار داده است.

● قومگراییو تفرقه و جدایی طلبی ضربات سنگینی را بر زندگی اقوام ساکن ایران بر جای گذاشته و دوران تکاملی ایرانهم از مراحل قومی و قبیله ای گذشته است، اگر قومی قصد جدایی و استقلال خود را دارد، همان بهتر و احترام آمیز خواهد بود، اگر خواستهء خود را بروشنی بیان بدارد، اندیشهء قومگراییرا در اصطلاحاتی مانند: حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم را به مارکسیسم نسبت دادن و آنرا به یک ایدئولوزی تبدیل کردن و بجای اندیشه های لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی بخورد همنوعان خود دادن خیانتی است به هر قوم و قبیله، و عاملی بازدارنده برای هر کشوری خواهد بود.

|ژانویه| 2013 میلادی| آلمان| ناصر کرمی|

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

Trending Articles