هم عقیده نه، تحمل همدیگر، و راهی به سوی همزیستی
پیش از آغاز سخن اشاره ای کنم به معانی تبعیض و یکسان سازی:
تبعیض : اجرای قوانین نابرابری در زمیته فرهنگی، سیاسی،اقتصادی، مذهبی ، زنان و غیره.
یکسان سازی : یعنی اجرای سیاست «زبان واحد،ملت واحد، قدرت واحد». که با اجبار همراه است.
سیاست رژیم در رابطه با ناسیونالیستهای فارسی و ملیتی:
رژیم سیاست به جان هم اندازی ناسیونالیسم فارسی و ملیتی را پیگیری میکند.
برای کنترول هر دو- سیاست «چماق و هویج» را پیشه کرده است.
بر اینکه ناسیونالیسم فارسی را چماق کوب کند و از سوی دیگر آنرا تحت کنترول و پرورش و امتیازات خود دربیاورد «کارشناسان و تبلیغات دولتی» را علیه ( و له آن، تاجایی که در چاچوب حکومتی جای بگیرد و پایش را از گلیم خکومت دراز نکند) به کار انداخته است.
ناسیونالیسم ملیتی را هم دقیقا در جهت چماق کوب کردن و به چهارچوب خود راندن و تخت کنترول درآوردنش دنبال میکند.
(نمونه: جریان "ملیتی-حکومتی"دکتر صدیق دوزگون-در عرصه فرهنگی)
میکوشد از به جان هم انداختن آنها-در میادین ورزشی، در رسانه ها، زندانها و... نهایت استفاده را ببرد.
ناسیونالیسم فارسی این هوشیاری را ندارد و در کیفتش نیست که از به جان ملیتها افتادن خودداری کند.
اما ناسیونالیسم ملیتی به عنوان یک واکنش سیاسی در مقابل «حکومت و ناسیونالیسم فارسی» اصولا باید این هوشیاری را داشته باشد که از نقشه ی حکومت سردربیاورد. و بداند در برابرسیاست به جان هم اندازی، چه سیاستی را پیش بگیرد. و چگونه با حکومت فاشیستی و ناسیونالیستهای فارسی برخورد کند.
کار حکومت برگرداندن لبه ی شمشیر به سوی خود فارس و ترک و کرد و عرب است. تا ضربات همدیگر را تحویل بگیرند. و در فرصت مناسب هردو را با چماق خود له کند.
حکومت میخواهد همه را در خود حل یا نابود کند. از این رو نخست دوست دارد همه را به جان هم بیاندازد.
سیاست درست اپوزیسیون رژیم می تواند این باشد که ضمن حفظ حق نقد همدیگر، به تله حکومت نیافتند و چماق غیر مستقیم او علیه هم نشوند.
و برعکس نیرو را ضد خود حکومت که عامل اصلی ست صرف کنند.
آذربایجان نه تنها ایران است بلکه قلب آن نیز هست. و باید بکوشد مغز آن نیز بشود. آذربایجان میتواند موتور بحرکت درآوردن تمام ایران علیه حکومت باشد. با هزارسال تجربه و شرکت در حکومت داری برایران چرا نتواند موتور حرکت ایران برای فدرالیسم و دموکراسی باشد؟ آنان که شعار آذربایجان ایران نیست میدهند خود را در کوزه زندانی کرده اند و شجاعت فکری خود را از دست داده اند.
رهایی ناسیونالیسم فارسی و ملیتی از ذهنیت عقب مانده راه « دموکراسی و فدرالیسم» است. اگر روزی هم مردم تشخیص بدهند که دوست دارند تنها زندگی کنند، این کار وقتی میسر است که تجربه ی فدرالیسم را دردست داشته باشند. همان طور که جمهوری آذربایجان تجربه ی فدرالیسم سیستم خود را داشت.
بدون این تجربه ها فکر جدایی دنبال نخود سیاه رفتن است. که از سوی حکومت هم به عنوان سنگ بزرگ تبلیغ و تئوریزه میشود. جهت انحراف در مبارزه ی همبستگی آفرین.
در واکنش به سیاست یکسان سازی شاه و شیخ استناد به «پدیده ی ناصر پورپیرار»که در تضاد حکومت با بقایای سلطنت رشد کرده و یک فنومن حکومتی ست ، سودی به ملیتها ندارد .جز بارآوردن ساده اندیشی و ساده نگری در علم تاریخ . و قلب ماهیت علمی؛ ضروریست توجه کنیم سیاست نقد اپوزیسیون - مبارزه بارژیم ؛ آن سیاست درستی ست که می تواند به سود رفع تبعیض تمام شود. سیاست جدایی آن چیزی ست که درخدمت حکومت است و رژیم بخوبی از آن سود می جوید. با تندترکردن اتش افراط گرایی و به جان هم اندازی و اتلاف انرژی.
به «حق انتخاب» دیگران اخترام بگذاریم:
کسانی که با رسانه ها سروکار دارند میدانند، روزانه مطالب زیادی درمورد مسئله ملی درایران دریافت میکنند. اینها را درکل به چند دسته می توان نقسیم کرد:
1- مطالبی جهت ایجاد تضاد بین مدافعان رفع تبعیض و تأمین حقوق
2- نوشته هایی با دید مقامات امنیتی حکومت اسلامی
3- مقالاتی با دید ساواک شاه
4- نوشته هایی با دید «گروه ناسیونالیستهای فارسی»
5- مقالاتی با دید نقد تبعیض موجود درجامعه درعرصه ی ملیتها.
درکل مقالات را می توان به دو دسته ی «له یکسان سازی و تبعیض - و نقد تبعیض» تقسیم کرد.
بخشی از آنها که له تبعیض اند با اسامی «ترکی» ، جهت نشان دادن اینکه «آذربایجانیها خودشان موافق سیاست یکسان سازی اند»ارسال میشود و معمولا دیدگاه ساواما-ساواک را بیان میکنند. اینان از نظر اندیشه چیزی ندارند که بیان کنند.
پنجاه و چند سال اندیشه حکومت شاه ها و سی و چندسال نیز افکار حکومت اسلامی بیان شده و تبلیغ شده ؛ نه تنها تبلیغ شده ، بل با شکنجه و زندان و کشتارنیزپیاده شده، اما نتیجه ی این تلاشهای فاشیستی چه بوده؟ خیزش 57 و بعد خیزش جنبش رفع تبعیض ملیتها.
چرا اینان از جنایتهای خود درس نمیگیرند؟ شاید علت آن باشد که جریان تبعیض گران گرفتار «خیال و اسطوره» است. گویا حق باکسانی ست که گویند «ذهن اسطوره ای و خیالاتی و ابتدایی از تجربه هیچ نمی آموزد».
فرهنگ چیزی زورگی نیست. که به یکی بچپانی. آزادی درفرهنگ اصل اول است. آزادی را برقرار کنید بگذارید آذربایجان خودش فردوسی یا غیرفردوسی را انتخاب کند. لشگرکشی غلط است. بالشگرشاه فردوسی نصب کردید-بالشکر حکومت اسلامی هم همینطور. پس کی میخواهید «انتخاب خود مردم» را رعایت کنید. بگذارید مردم خودشان انتخاب کنند شاید دوست دارند شاهنامه را هرشب زیر بالش خود بگذارند تا خوابشان ببرد. یا اصلا چشم دیدنش را ندارند. اینکه درگذشته چنین و چنان بوده یا نبوده باد هواست.
گیرم همه ی آذربایجان درگذشته فردوسی تشریف داشتند- مهم نیست-مهم این است کهاکنون میخواهند از کودکستان تا دکترا به زبان ترکی خود تحصیل و کارکنند.
و دوست دارند وقتی بعد از کار خسته و کوفته راهی خانه یشان میشوند شاعر خود را در میدان خیابان ببینند.و سخنی از او را زمزمه کنند. یا جوانانش کنار پیکره ی شاعران خود غزل سرایی و عشق ورزی کنند.
چه کسی به «گروه راسیستهای فارسی»- توجه کنید گروه گفتم و به همه تعمیم ندادم- حق داده که فرهنگ خود را به خلقهای دیگر تحمیل کند؟
تقاضای عاجزانه ی مقلدان «هایدگر و نیچه و مانندهایشان ، و به اصطلاح پست مدرنیسم» که پدر معنوی و فلسفی «نازیسم»اند ، در میان «ادیبانتان»، از حکومت اسلامی ایران، برای نصب مجسمه ی فردوسی ، فراموش نشده است. نمیدانم نام این «تقاضای خجالت آور» را چه بگذارم که دست به دامن چنان رژیمی شد.
شاید بخاطر آن بود که ماهیتها، منهای زرق و برقها ، یکی ست. و نهایت درجه سرشکستگی آور .
آیا بهتر و پیشرفته نیست که کمی از خود «تمدن و مدرنیت» نشان دهید و به «انتخاب» دیگران احترام بگذارید؟ شماها که داعیه ی «حقوق بشری کوروش» را دارید-چرا حق انتخاب دیگران را نقض میکنید؟ لوحه ها ازآن شماباد-به انتخاب دیگران تمکین کنید.
از فرهنگ سخن میگویید؟ فرهنگ تو همین است که آخوند با ادبیاتش- و فرهنگستان آخوندی با واژه سازیهای صدتا یک غازش - به لجن کشیده است.
نگون بختان من بروید در اندیشه رهایی فرهنگ خود از «راسیسم و آخوندیسم»باشید و به اصل دموکراتیک «انتخاب کردن» گردن نهید.
آثار آ.ائلیار درسایت موجود است به خود زحمت بدهید بعد از مطالعه ی اندیشه های من اتهامات غیره عنوان کنید.
اصول این است که آدم بعد از پژوهش و کند وکاو نظر میدهد. افسوس که شماها اهل این کار نیستید و تنها بلدید به این و آن رو هوا انک بزنید. اهل تفکر نیستید. با اینکه برای شما وقت گذاشتم و چکیده ای هم از نظریاتم را قید کردم ولی باز نشان دادید که علاقه به تحقیق ندارید.
من در بینش حقیر ی چون «باور به طرفداری» جای ندارم. و چنین گزاره هایی در فرهنگ من نیست. شماها که با «بینش طرفداری» حرکت می کنید. صاحب چنین فرهنگی هستید. و دنبال طرفدار و غیر طرفدار میگردید. من نه دوست دارم کسی «طرفدار»-م باشد و نه چنین فرهنگی دارم که از کسی «طرفداری» کنم. بروید خود را از فرهنگ صغارت برهانید. اندیشه های من -اگر زحمت مطالعه ی دقیق بخود بدهید-مختص خودم است و با کسی یکی نیست.
سخنان زنده یاد شاملو را بیاد آورید.او میدانست شعر چیست. شاعرکیست. و محتوا ی شعر چگونه انسانی و غیر انسانی ست.
و آنچه گفتنی بود گفته است.
کسانی که آگاهانه بر ادامه ی سیاست یکسان سازی پای میفشارند نه تنها انسان ستیزاند بل تبعیض گر و نژاد پرست هم تشریف دارند.
«سیاست یکسان سازی (زبان واحد-ملت واحد-قدرت واحد) سیاست شاه و شیخ بود و هست. و این سیاست ژنوساید فرهنگی و عصاره ی نژاد پرستی ناسیونالیسم عظمت طلب فارسی ست. همه ی نوشته های من «نفی» این سیاست است و خواهد بود.
کسانی که با «واژه بازیها» میکوشند با تأیید آن دامن خود را از این جنایت فرهنگی پاک کنند، راهش نه «غرض ورزیها و بازی با کلمات و سوء استفاده از نام اشخاص و تبلیغات منفی» بل گردن نهادن به «آزادی و برابری» ست.
بله ، من مثل 90 درصد مردم ایران مخالف سلطنت بودم و هستم. در این جهت هم با حکومت ایران و همه ی کسانی که مخالف این رژیم امتحان پس داده هستند همسو هستم. در عین حال مخالف حکومت دینی هستم و طرفدار سکولاریسم. و فدرالیستم و موافق آزادی حقوق جدایی خواهان. و خواستار عدالت اجتماعی برای زحمتکشان یدی و فکری.
نوشته های آ.ائلیار درجستجوی راهی برای همزیستی ست با نفی نابرابریها ها و تبعیضات و یکسان سازیها.
نمیخواهم دیگران با من هم عقیده شوند، بل دوست دارم مشترکاً راهی برای همزیستی بیابیم.چه با حکومت ایران و چه با سلطنت طلبان و چه با مجاهدین و کمونیست ها و چه ناسیونالیستها و جدایی خواهان و دموکراتها و دیگران . برای من تحمل یگدیگر و همزیستی و توافقات قانونی برای آزادی و برابری
تعیین کننده است. در عین حال که هرکس می تواند با ایده های خود آزاد باشد.
دوران سوء استفاده از«علم زبان و تاریخ» جهت تحمیل «عقیده و سیاست خود» به دیگری سرآمده است.
زمان دیالوگ است ، آنهم نه برای تغییر عقیده ی دیگری، بل برای تحمل نظر متفاوت و متضاد. برای یافتن راه مشترکی جهت همزیستی. اینکه کسی بخواهد عقیده ی دیگری را با سوء استفاده از موضوعات زبان و تاریخ تغییر بدهد - نه ممکن است ، و نه خردمندانه. تحمل عقاید لازم است برای جستجوی راه همزیستی.
عاقلانه است که بجای بهم پریدنها و کوشش برای تغییر نظر دیگری «تحمل همدیگر» را بیاموزیم و مشترکات را بجوییم . روی خواسته هایمان صحبت کنیم. شاید «نزدیکیهایی» حاصل شد. اگر هم نشد حداقل « چگونه کنار هم بودن» را تجربه میکنیم.
حقوق «فرهنگی-سیاسی-اقتصادی و...» مردم توسط حکومتها و حامیان این کار-ناسیونالیستهای فارسی- بوده است.
هیچکس و هیچ نیرویی نمی تواند مانع پیشروی این خواست بشود. اگر به فرض هم سرکوب بشود دیریا زود دوباره قیام خواهذ کرد.همچنان که کرده است.
اعمال سیاست «یک زبان-یک ملت-یک قدرت» به سررسیده است.
حکومت اسلامی و ناسیونالیست های فارسی زبان که دربرابر این قیام بیداری «به نحوی از انحاء» -ازجمله با نفی حقوق، مثل همیشه - مانع ایجاد میکنند قادر به جلوگیری از پیشروی آن نیستند.
-ناسیونالیسم فارسی سیاست «ادامه نقض حقوق» را با تبلیغات ، علیه آن را پیش گرفته است.
پرواضح است که هردو سیاست غلط است. سیاست درست، راه حل مشکل، « تأمین خواست اتنیکها از راه فدرالیسم» برای حفظ زندگی مشترک و ایران مشترک است.تنها از این راه می توان مشکل را خردمندانه حل کرد. که هم خواست مردم تأمین شود و هم حفظ زندگی صلح آمیز و ایران.
قدرت نه به حکومت تعلق دارد و نه به ناسیونالیستهای فارسی. قدرت به همه متعلق است و ناشی از یک یک افراد جامعه است. قدرت دراساس،طبیعتاً، تقسیم شده است و نه تمرکز یافته.ضرورت دارد طبیعت آن هم حفظ شود. تمرکز قدرت دردست دولت و یا ناسیونالیستهای فارسی، خلاف شرشت «تقسیم شده»ی قدرت است. قدرت در ایران اساساً از آن همه ی مردمان و ملتها و افراد است. که توسط تشکل های آزاد و مستقل همه ی اقشار جامعه، همه ی فرهنگها و مردمان گوناگون می تواند دموکراتیک اعمال شود.
نفی «خود حاکمیتی» اتنیک ها ، از سوی «حکومت و ناسیونالیستهای فارسی» آغاز «سرکوبی اتنیکهاست».
ادامه ی این اقدامات در« شرایط خاصی» می تواند به جنگ های داخلی منجر شود.
سیاست قدرتمندان جهان آماده است از جنگهای داخلی در ایران استقبال کند. مثل دیگرنقاط دنیا.
سیاست حکومت اسلامی آماده است درصورت سرنگونی «جنگ داخلی» تحویل جامعه بدهد.
با توجه به این پارامترها باز خردمندانه است که مشکل «تأمین حقوق اتنیکها» از راه فدرالیسم حل شود. تا هم از دخالت بیگانگان
جلوگیری شود و هم زندگی صلح آمیز و ایران حفظ شود.
کسانی که به ندیدن مشکل از راه «یک فرهنگ-یک ملت-یک قدرت» میکوشند-مثل حکومت و ناسیونالیستهای فارسی- دراندیشه ی
«تمامیت قدرت»خود هستند. اینجا تضاد «تقسیم قدرت و عدم تقسیم آن» موجود است. جریان عدم تقسیم قدرت عهده دار رخداده های احتمالی تلخ است.
اندیشه عدم تقسیم قدرت درفضای سیاسی ایران ضعیف است و درمقابل تقسیم آن قابل توجه نیست.
اگرشرایط جامعه درجهت «آزادی و برابری» سیر طبیعی داشته باشد، پیروزی از آن اکثریت مردمان ایران برای تقسیم قدرت است.
و این امر باسطح بالای فکری که هست بامسالمت و صلح و دوستی تحقق خواهد یافت.
بنابرین تلاشهای «بازدارنده»، «تبلیغات تمرکزگرایی»، «مغالطه های کلامی» ، از سوی تمرکز طلبان ارزش توجه ندارذ. این «ناله ها» بوده و خواهد بود.
براساس این تحلیل توجه به «بیهوده گویی» های تمرکز طلبان، و مغالطه های ناسیونالیستهای فارسی، اتلاف وقت و انرژی ست و شایسته اعتنا نیست.
اینان هنوز که هنوز است از «رؤیای عظمت طلبی گذشته » بیدار نشده اند و نخواهند شد. می توانند «کابوسهای» خود را
تا بینهایت بازگویی کنند. زندگی راه عینی خود را علی رغم خیالات این و آن از میان سنگلاخها میگشاید. و توجهی هم به کسی ندارد.
بفرجام ، پیروزی از آن تبعیض دیدگان و ستمکشان ایران است. گیرم که برای مدتی ، فیزیکی هم شکست بخورند.