راسیسم فرهنگی در ایران معاصر
درتاریخ معاصر ایران« ناسیونالیسم فارسی و آریایی» پیش از انقلاب مشروطیتآغار شده و بازتاب آریاگرایی در اروپابود. و در آثار روشنفکران این دوره که در حسرت و آرزوی دوران ساسانیانقلمفرسایی میکردند:
1- سندیت تاریخی دارد.
2- بعداز مشروطیت حکومت رضا شاه با یکسان سازیو محو زبانهای مختلف، جریان فاشیستی سومکا- آریاگرایی کسروی و کسرویست ها، ادامه ی این پروسه توسط محمد رضا شاه، و حکومت آخوندهاتا امروز؛ گروه انبوه دست پروردگان دانشگاههای دو حکومت شاه و شیخ، با تئوری فرهنگ مسلط فارسگرایی و آریاگرایی و «ایرانیکا» نویسی هاکه تاکنون ادامه دارد ؛ اسناد تاریخ معاصر اند.
در کنار 100ها نوشته ی شبه علمیتبلیغاتی پیرامون «تاریخ و زبان». به اضافه ی «تبلیغات شبانه روزی دستگاه حکومت ».و مغز شویی.
3- این دو پدیده ی تاریخ معاصرراسیسم فرهنگیدر جامعه ی ایران را بوجود آورده اند.
ریشه ی این راسیسم از زاویه ی آریا گرایی(ایده لوژی) همانطور که اشاره شد به اروپا و نژادگرایی آریایی که برای اولین بار از سوی(1854-1852 )Arthur de Gobineau طرح شده بود برمیگردد.
آنچه بعدها درایران تحت عنوان یکسان سازی و سومکا عینیت یافت. در کل آنچه در طول قرن اخیر سیستماتیک برسرخلقهای ایران آوردند-و میاورند، برپایه این تئوری نژادگرایانه بود و هست.
علاقمندان می توانند توضیح «ایده لوژی آریایی» را درمنابع دنبال کنند:نژاد برتر-صاحب تمدن. و دیگران هیچ و نابود. چنین نیز کردند.
4- راسیست های فرهنگی کنونی این خط را ادامه داده و از این پروسه به نوعی دفاع میکنند:
1- با شیوه ی سنتی- یکسان سازی
2- با پوز دموکراتیک« آموزش زبان مادری»،
و ظاهرا «موافق رفع تبعیض»، « حتی با «پوز موافق جدایی ملیتها» ، ولی عملا
با زهره ترک شدن از «آمار دولتی 70 درصد دو زبانه بودن جامعه» ،
و نقددانشگاهیان نانخور از مدرک تحصیلیکه هیچ اثر علمی نیافریده اند ، بجز «سخنان شبه علمی»پیرامون فرهنگ مسلط فارسی ،
پرده ی پوز دموکراتیک خود پاره کرده و چهره ی طرفداری از فرهنگ تبعیض گر حاکم را عیان میسازند.
هر دو حرکت یکسان سازی مذکور، دفاع از «فرهنگ مسلط تبعیض گر حاکم»را هدف خود قرار داده اند.
در این راستا هرکس که «فرهنگ حاکم فارسی و سیاست» آنرا نقد کند مارک « احمدی نژاد پرست، پان ترکیست، فاشیست، و از این قبیل حرفهای بی پایه» ، که شایسته ی خودشان است، میزنند.
این واکنش راسیسم فرهنگ فارسی ست. که 90 سال است با«سیاست تبعیض فرهنگی » روح میلیونها انسان را کشته و جنایت علیه بشریت را رقم زده است.
دیوار راسیسم فرهنگی توسط نقادان تبعیض دیده در طول دهه ها در عرصه ی سیاسی شکسته است.
نه متد سنتی قادر است آنرا نجات دهد و نه متد فریبکارانه ی « پوز دموکراتیک».
راسیسم فرهنگی با تبدیل «علم تاریخ و زبان» به شبه علم، آخرین تلاشهای در حال مرگ را پیش می برد.
مرگ این پدیده و شیوه و سیاست رقم خورده و راه نجاتی ندارد.
-پخش نوشته های شبه علمی، پوزهای دموکراتیک ، هرچه بیشتر این راسیسم فرهنگی را دفن میکند.
در بحثها و نوشته ها دو طرف پیداست: راسیسم فرهنگی، ضد راسیسم.
هر کس میتواند صف خود را مشخص کند.
در کدامین جایگاه ایستاده ای؟ این آن سئوالی ست که لازم است هرکس پیش خود بدان پاسخ دهد.
- جنبشهای رفع تبعیض دهه هاست در جامعه جریان دارد. افکار و اعمال افراد را به نام یک جنبش نمی توان نوشت.
آنچه ماهیت جنبش مترقی را تعیین میکند «اهداف رفع تبعیض صد ساله ی آنها ست».
نه با متد سنتی یکسان سازی میتوان دوستدار رفع تبعیض شد -و نه با متذ «پوز دموکراتیک».
کسانی که تحت اتوریته ی تئوریهای 100 ساله ی «فرهنگ حاکم در جهت ملی گرایی فارس و محو فرهنگ دیگران»
قلمفرسایی میکنند در خدمت راسیسم فرهنگی قرار دارند. چه با پوز دموکراتیک و چه با متد سنتی.
چهره ی راسیسم فرهنگی در تمام ابعاد آن شناخته شده است و مرگ نظری اش ناگزیر است.
راسیستهای فرهنگی به برابری فرهنگها باور ندارند. به برتری خود -به تسلط خود- به حذف تاریخ دیگران-به حل دیگران در خود- به مسخ دیگران باورداشته و عمل میکنند.
نخست دیگران را از تاریخ حذف کرده اند: با تئوری: ترک شدگان- و آریا بودگان. تاریخ خود را قدیم-و تاریخ دیگران را مهاجران ، نامیده اند. تاریخ را از خود آغاز کردهو «تاریخ هزاران ساله ی پیش از خود را که دیگران داشته اند » حذف نموده اند .
راسیسم فرهنگی هر آنچه غیر خودی بوده در تمام عرصه ها حذف کرده و آنها را « دروغ و ثابت نشده و غیر تخصصی و غیر آکادمیک» نامیده است.
چون آکادمی را در دست داشته و نوکر تئوریهای خود نموده بود.
«تخصص تخصص» کردن های اینان گوشه ای از راسیسم فرهنگی ست. که جویای رسوبات تئوریهای خود اند.
اینان هر آنچه را که به زیان یافته اند « غیر تخصصی، کهنه، ثابت نشده، نژادپرستی» نامیده اند درحالی که خود از مشرطیت تا کنون راسیسم فرهنگی را پیاده نموده اند.
سکوت فارسی نویسان و عدم اعتراض به تبعیض فرهنگی 90 ساله - از جمله از سوی کانون نویسندگان ایران -درداخل و خارج- چهره ی دیگری از راسیسم فرهنگی ست. من این نویسندگان را
مدافعان راسیسم فرهنگی می نامم. بخاطر یک مجسمه زمین و آسمان را به هم میدوزند ، «اعلامیه » صادر میکنند، اما بخاطر 90 سال کشتار جسمی و روحی هموطنان خود مهر سکوت ابدی
برلب می نهند. این است چهره ی عریان راسیسم فرهنگی. و روشنگر ماهیت «روشنفکری» خادمان فرهنگ تبعیض گر مسلط و حاکم.
برای اینان تنها «مرکز و زبان فارسی» وجود دارد؛ نه پیرامون و فرهنگ و قلم پیرامونی. افلیج نطری بودن این روشنفکرانیکی از دلایل استیلای آخودیسم برایران است.
زنان ایران، جنبش زنان، نیز قربانی این تبعیض و راسیسم فرهنگی اند. راسیسم فرهنگی جنبش زنان را فلج کرده است.ضرورت دارد زنان ایران با «فرهنگ راسیستی شاهنشاهی و آخوندی»
تصفیه حساب کنند. وگرنه راه رهایی ندارند. رسوبات این فرهنگ و اتوریته ایکه در ذهنها ایجاد کرده سد راه «برابری خواهی» زنان است. این سدها و دیوارها باید با منطق ویران شوند.
بر عهده ی زنان اندیشمند است که فکری به حال رهایی خود از این فرهنگ نابرابری و راسیستی بکنند.
با استیلای این فرهنگ، که جریان دارد، نه زحمتکشان روی عدالت خواهند دید و نه زنان و خلقها به برابری خواهند رسید.
این فرهنگ منحط چون طاعون تمام سوراخ-سمبه های جامعه را فراگرفته و همه را به خاک سیاه نشانده است.
نوشته محمود افشار در مورد یکسان سازی مردمان ایران سیاست پهلویها را به خوبی نشان میدهد:
مقالة “يگانگي ايرانيان و زبان فارسي” نوشتة “محمود افشار”، ماهنامه آينده، شماره ۲ ، سال چهارم، آبان ۱۳۳۸ هجري شمسي)
بخشی از این مقاله درزیر- قسمت کامنت-آمده است.
جامعه ی ایران برای رهایی خود از نابرابریها، چاره ای جز تصفیه حساب با راسیسم فرهنگی در ابعاد گوناگون آن ندارد.
راسیستهای فرهنگی و مدافعان رفع تبعیض:
برخوردهای راسیستی در کل چهارچوبه ی یک سانی را دنبال میکنند. منهای تهدید های جانی کتبی ، که هراز گاهی برای قلمزنان ارسال میکنند؛ و برخی از آنها در مورد شخص من
در همین سایت علنا منتشر شده است.
-یکی از همین برخورد ها مطلبی ست از دکتر عباس جوادی، پژوهشگر ایرانی، دکتر زبانشناسی و خاورشناسی و مدیر منطقه ای رادیوی آزاد اروپا:
نوشته:
درباره ی جعلیات محمدتقی زهتابی -عباس جوادی
http://www.iranglobal.info/node/49743
و در مقاله ی زیر مورد بررسی قرارگرفته است:
نگاهی به نوشته ی یک «آکادمیسین»
http://www.iranglobal.info/node/49743
-نمونه ی تپیک دیگر در مورد برخورد با آ. ائلیار است. که خود تجربه میکنم:
از سوی «ناسیونالیستهای فارسی زبان» تبلیغاتی علیه آ.ائلیار جریان دارد. علت این تبلیغات «دفاع از حقوق و هویت و فرهنگ تبعیض» دیدگان است. که این گروه به اصطلاح «ملی گرا» را خوش نمیاید. چون دوست دارند به حکومت ایران برسند و «تبعیض یک صد ساله» را همچنان ادامه دهند.
اشتباه اینان دو چیز است:
- ادامه ی تبعیض بعد از این دوره ممکن نیست. که اینان در صف ادامه ی آن ایستاده اند. خیالی باطل است.
- حقوق و هویت و فرهنگ تبعیض دیدگان را نمی توان مثل این صد سال «حذف» کرد. تلاش باطلی ست.
اینان «فکر و قلم» مرا وارونه جلوه میدهند.بخاطر «عقاید» خود. و اهداف «تبعیض گرانه یشان».
نوشته اند گویا من « ضد ایران و ایرانی هستم». بدون اینکه فاکت بیاورند.
-آ.ائلیار دوستدار حقیقی ایران و ایرانی ست. ایران و ایرانی، رها از «تبعیض و تبعیض گری» را هدف خود دارد.
ایران با«سیستم تبعیض گرا » و فرد ایرانی تبعیض پرست، و تحت «اتوریته ی ناسیونالیسم فارسی» به نام «ملی گرایی و ملی گرا» را خطا و ستمگر میداند. اینان صف خود را مشخص کرده اند. و جزو جرگه ی تبعیض گران ایستاده و از منافع آنها دفاع میکنند.
- اینان در دیالوگ از «هر شیوه ی درست و نادرست ، اخلاقی و غیر اخلاقی» استفاده میکنند . رفتار ماکیاولی پیشه کرده اند:
اینکه یک خبر «دروغ» است ، فرق دارد با اینکه خبر دهنده «دروغگو» ست.
ممکن است شخص خبر دروغ را نقل کند و باور کند ، اما خود «دروغکو» نباشد. بل «نقال خبر دروغ» باشد. این است که برای حفظ جو محترمانه ی دیالوگ لازم است از « خطا-نادرست-کذب» در رابطه با «خبر و ایده» استفاده شود. و به دیگری «اتهام دروغگویی» زده نشود.
تبلیغات چیها ، نه تنها عملا نمیخواهند «تبعیض رفع» شود، بل حتی نمی خواهند چیز کوچکی مثل «فرق دروغ-و دروغگو» را نیز درک کنند.
علت این مسئله بودن اینان « در اسارت اتوریته ی » ناسیونالیسم فارسی ست که «جرئت و توان» فکری کنده شدن از آن را ندارند.
اینان وقتی چیزی به نفع شان باشد صدایشان در نمیاید. اما هنگامی که احساس کنند به ضرر شان است « با اتهام و وارونگویی» با جنجال، و آویختن به دامن « آکادمیسین» هایی که «مدرک و تحصیلاتشان تنها برای نان خوردن» است و فاقد « سخن و اثر» علمی ، تبعیض دیدگان را به « قوم و عشیره و پان و نژاد پرستی» متهم میکنند.
غافل از اینکه «تبلیغات، صدای زنگ مرگ ایده لوژی » خودشان است که دیر یا زود خواهند شنید.
دهه هاست زنگها برای اینان به صدا درآمده ولی «توان و جرئت» شنیدن آنرا ندارند.
اینان «کاغذ پاره گرا» هستند. سخن وقتی به نفع شان باشد ، و شخص کاغذ پاره داشته باشد، دیگر «پیامبر» خود را یافته اند. و «آیه»هایشان را.
بیچارگان توان درک نه سخن بقال سرکوچه را دارند و نه مادر بزرگ را. چرا که تنها امیدشان آیه های واهی کاغذ پاره داران است. حال که «پنبه ی این آیه های ناسیونالیستی » و نژاد پرستانه زده میشود فریادشان بلند شده است.و
آ.ائلیار شده ضد ایران و ایرانی. دوستدار «پان ترکهای نژاد پرست» .
و چشمشان را می بندند بر این که من در ده ها مقاله ایده لوژی پانها و ترکیسم و فارسیسم و راسیسم را نقد کرده ام.
و انسانها را -فارغ از هر چیز- تنها به خاطر انسان بودنشان شایسته ی عشق و علاقه یافته ام. و حتی یک «کلمه» بر مبنای
«خودی و غیر خودی»نه نگاشته ام.
نه،اینها برای« ایده لوژی ایرانیسم » پشیزی ارزش ندارد .
باید در صف اینان قراربگیری و از ایده لوژی آنها دفاع کنی بسان آن
به اصطلاح آکادمیسین ها ، که میکنند؛ تا دوستدار «ایران و ایرانی و بشر» خطاب شوی.
زهی خیال باطل!
آنان که از نزدیک، زندگی آ.ائلیار را دیده و میشناسند، واقف اند :
این حیات از آغاز برای رفع « دیکتاتوری و تبعیض و بی عدالتی، و در جهت عشق به راحتی و آزادی انسان» صرف شده است. بدون هیچ چشمداشتی. و بدون هیچ زیانی به دیگری.
محال است که به کجراهه رود.
«تبلیغات علیه آ.ائلیار صدای ناقوس مرگ ایده لوژیهای تبعیضگرانه است.»
به صدای ناقوسها گوش دهیم.