چالدران تقابل خدای سنی با خدای شیعی بود و ربطی به زبان و برادربودگی ترک ها نداشت
* فکر می کنم انسانِ خاورمیانه انسان دگردیسی هست انسانی برای دگردیسی نیست. آنچنان مقتدر نیست و گفتمان قویِ قدرتمندی هم در مقابل ندارد. ما و شما نیز در درون این بی اقتداری قرار گرفته ایم. خاورمیانه می خواهد به دوران باشکوه برگردد اما ما فرق می کنیم. رؤیای ما رؤیای برگشت و رجعت نیست. ما تداوم رؤیایی هستیم که پدرانمان اندیشیده اند. همیشه در رؤیایم این نسل را شکل آن چوپانی می بینم که بر درخت بسته شده بود. چوپان اما با مجادلۀ فراوان درخت را از ریشه کند و با درختی بر پشت به راه افتاد. با درختی بر پشت به مجادله پرداخت. در این مجادله ریشه های ما از ما آویزانند. ما بردرخت زبان و فرهنگ و تاریخ بسته شده بودیم اما خوش نداشتیم درخت باشیم. می خواستیم درخت ایستا و ساکن و منجمد نباشیم. برای همین درختمان را برداشتیم و راه افتادیم.
* رها هستیم اما رهایی نداریم. آهوهایی هستیم که در دشتها و کوههای غیریّت رهاشده ایم. در دامنه های آسیمیلاسیون می خرامیم و البته شکار می شویم. ما در منطقه ای از تاریخ و سیاست قرار گرفته ایم که در هر چهار فصلش شکار مجاز است.
* تصور کن که تو یونس در شکم ماهی هستی. ما نمی دانیم که در افسانه در درون ماهی چه بر یونس گذشت. تردیدهایش، ترسش، تقلاهایش برای رهایی از ما پنهان نگاه داشته شده اند. حتی شاید یونس در آن لحظات به مرحلۀ انکار خدا نیز رسیده باشد اما دست سانسور فراروایت ها آن قسمت را بریده و سانسور شده اش را به ما عرضه کرده است. اما بحث من این نیست. من می خواهم بگویم ما در شکم ماهی رها شده ایم اما درمانده نیستیم. تجهیزاتی داریم که با آنها به راحتی می توان شکم ماهی را درید و در رفت. به راحتی می توان از هضم شدن و هضم شدگی گریخت. چرا نگریزیم؟ خود شما هم می دانید که این ماهی ما را به ساحل امن نخواهد رسانید.
* با شما مخالفم. لیدرهای سیاسی ما کوچک نیستند بلکه کوچک شناسانده می شوند. بنیادگرایی و نژادپرستی ایرانی سعی دارد گفتمان هویت خواهی را کوچک و کم اهمیت جلوه دهد اما این به ضرر خودش تمام خواهد شد. شمال و غربِ گفتمان ما دروازه های ترویج این گفتمان به جهان اند. یعنی به همان اندازه که جنوب و شرق در سرکوب این گفتمان فعالند شمال و شرقِ هویت خواهی آزربایجانی معبر این گفتمان به سمتِ رشد و تاثیرگذاری اند.
* ببینید، نتیجه و چشم انداز، چیز دیگری می گوید. از کدام وحدت اسلامی سخن می رود؟ قطب بندی شیعی و سنی، و کشت وکشتار موجود حاصل از این قطب بندی در عراق و سوریه را نمی بینید؟ آنهایی که تصور می کنند آزربایجان در این جدال در درون قطب شیعی قرار دارد در اشتباهند. در گذشته شاید چنین بود اما حالا چنین نیست. زخمی که قطبِ شیعی بر آزربایجان زد و قاراباغ را تحویل ارمنستان داد هرگز از حافظۀ تاریخی مردم آزربایجان پاک نخواهد شد. خیانت مرکزیتِ قطب شیعی به آزربایجانِ شیعه مسلک نشان از تمایل وحدت دینی تهران به راسیسم دارد. در حقیقت توافق تهران با کشتار مسلمانان قاراباغ و مسلمانان ترک سوریه شکافی عمیق بر قطب شیعی داستان انداخته است. شاید تهران سعی می کند این شکاف را پنهان نگهدارد اما در باطن، این شکاف رفته رفته بزرگتر می شود.
* چنین نیست. واقعۀ چالدران جدال قطبی گریِ شیعی و سنی است که هنوز هم در منطقه ادامه دارد. در حقیقت چالدران تقابل خدای سنی با خدای شیعی بود و ربطی به زبان و برادربودگی ترک ها نداشت.
* من طرفدار خاورمیانۀ بدون جنگ و جدالم اما به نظر می رسد تمایل جهانی چنین نیست.
* نسبت به شرایط سیاسی منطقه دو گزینه بر روی میز هویت خواهی نهاده شده است. اسلحه و دموکراسی. آزربایجان دموکراسی را برداشته است. منطقه به اندازۀ کافی جنون کشت وکشتار و اسلحه دارد. کشتارگاهِ هویت نامی است که برازندۀ این نقطۀ ملتهب می باشد. سیمیتقوهای مشابه خارجی و بنیادگرایی وحشیِ رجعت که آرزوی برگرداندن انسان به دوران خلیفه گری را دارد به اندازۀ کافی چهرۀ دموکراسی را آلوده ساخته اند.
* من فکر می کنم ما نباید پیوسته در لابیرنت استعاره و کنایه و تشبیه وقت تلف کنیم. ادبیات گفتمان ما نیازمند صراحت و جسارت است. دوران عشوه و ناز و کرشمه با دیگربودگی سر آمده است. دیگربودگی خواهان مذاکره و احقاق حق خویش است. فضایی فراهم شده است که دیگر عشوه گری ادبی و سیاسی جواب نمی دهد.
* من نیز مثل دیگر هم نسل های خویش نویسنده ای برای تقلا و رهایی هستم. در واقع خودم چنین فکر می کنم. در این دنیای آشفته هر کسی شکلی برای رهایی و آزادی و دموکراسی است. هر کسی هم خود را تا حدودی مستحق جلوه می دهد. شکل ما نیز آزربایجانی است. ما می خواهیم شکل خودمان را زندگی کنیم درست مثل شما که می خواهید شکل خویشتن باشید.
* ادعای شما خنده دار است. جواد طباطبایی از ما نیست و در کتاب ما در ردیف مانقوردها نوشته شده است. او فیلسوف نیست بلکه سخنگوی بنیادگرایی است. و اینکه بنیادگرایی این روزها با هگل شناسی حال می کند خودش فلسفه ای دیگر دارد.