کالبدشکافی دیپلماسی ایران
روزنامه ایران / مریم سالاری
برای واکاوی و ریشهیابی تحولات ثابت و سیال عرصه سیاست خارجی، محمود سریعالقلم از بهترین گزینههاست. «استادتمام» دانشگاه شهید بهشتی که تجربه سالها حضور در نشستهای مهم بینالمللی و سخنرانی در محافل علمی و پژوهشکدههای بینالمللی را در کارنامه علمیاش میتوان یافت. یافتههای معنادار او از مشارکتش در اجلاسهای مهم سیاسی و اقتصادی جهان و تجربیاتی که از مقایسه روندها و رویکردهای داخلی و خارجی به آن دست یافته، بارها در قالب گزیدههایی خواندنی در اختیار جامعه علمی کشور قرار گرفته است. با او درباره تأثیر و تأثر دیپلماسی از ساختارهای داخلی و جهان پیرامون و عواملی که به تغییر جهتگیریهای کوتاه مدت و بلندمدت آن میانجامد، گفتوگو کردیم. ابعاد پیدا و پنهان رابطه ایران و امریکا در مقطع کنونی و چرایی تغییر جهت سیاست خارجی ایران در دوره روحانی، از دیگر موضوعاتی بود که محور پرسشهای ما از این استاد دانشگاه قرار گرفت. سریعالقلم در این گفتوگو، همگرایی سیاست خارجی با الزامات توسعه اقتصادی را مؤلفه تعیین کننده یک کشور برای ارتقای جایگاه جهانی خود دانست. او همچنین در آسیبشناسی رابطه ایران با بازیگران قدرتمند خارجی از جمله امریکا،اسرائیل را مؤلفهای بسیار تأثیرگذار در مخدوش شدن دیوار اعتماد میان تهران و واشنگتن دانست. مشروح این گفت و شنود را با هم میخوانیم.
* یکی از مشکلات ساختاری در کشور ما فقدان احزاب و جریانهای متشکل است جریانهایی که مطالبات خود را که از بستر اجتماعی برخاسته در قالبهای مشخصی دستهبندی کند و آن را به حاکمیت و دولت ارائه کند. در این خصوص بفرمایید ضعف و نبود احزاب در ایران چه تأثیری در دیپلماسی برجای گذاشته است؟
هر نهاد و سازمانی در نظام اجتماعی و اقتصادی دارای اصولی است. مثلاً توسعهیافتگی اصولی دارد از قبیل توسعهیافتگی اقتصادی، توسعهیافتگی اجتماعی و آموزش عالی کارآمد که این اصول در عصر جهانی شدن بهشدت جنبه بینالمللی به خود گرفته است. نظام اجتماعی و اقتصادی حکمرانی هم اصولی دارد که نظام حزبی یکی از آنهاست هر جامعهای که بخواهد در آن تشنج نباشد، سیاستش آرام بوده، فراز و نشیب کمتر داشته و از ثبات فکری و رفتاری برخوردار باشد، باید نظام حزبی داشته باشد. این در حالی است که نظام حزبی هم برای خود اصولی دارد. هر کشوری که بخواهد نظام حزبی داشته باشد، باید به طور عمیق در فرهنگش روحیه همکاری وجود داشته باشد. ما اولین کشوری در دنیای خارج از اروپا و شمال امریکا هستیم که در دوره مشروطه دنبال نظام حزبی رفتیم اما هنوز هم نتوانستیم در این زمینه کاری انجام دهیم. یکی از مهمترین دلایل ریشهای آن هم به تفردگراییمان باز میگردد.
به نظر میرسد از منظر مقایسهای که ما فردگراترین جامعه هستیم یعنی جامعهای که در آن حس تعاون، همکاری، رسیدن به اجماع نظر و گوش کردن به همدیگر بسیار ضعیف است. به سختی مسئولیت کار خود را میپذیریم. به همین دلیل، تشکل در میان ما پا نمیگیرد. هر ایرانی برای خودش یک جزیره است و دستور کار خودش را دارد. مؤسسات و نهادهای مختلفی هستند که با هم کار میکنند اما هر فردی دستور کار خودش را دارد در حالی که در کشورهای پیشرفته یک دستور کار جمعی وجود دارد و برنامههای شخصی در حداقل است. آلمان و ژاپن دو کشوری هستند که جمعگراترین جوامع جهانیاند تفاهم در آنها بسیار بالاست. حال آنکه هر جامعهای که در آن قرارداد اجتماعی شکل گرفته است، در آن تفاهم و انسجام، زمینه تحزب و حزبگرایی وجود دارد که در ما ضعیف است. برای همین است که نمیتوانیم کار جمعی کنیم هر آنچه هم که در تاریخ ۱۵۰ ساله ما تحت عنوان یک حزب بوده، تحتالشعاع یک فرد و تمایلات و منافع آن فرد قرار داشته که حزب را هدایت کرده است. پس ما تا زمانی که این مشکل «تفرد» را در فرهنگ ایرانی حل نکنیم، نمیتوانیم به طرف همکاری برویم و دستور کار و اولویتهای جمعی با همدیگر تعریف کنیم. این مسأله شاید چالشیترین موضوع فرهنگی ما است.
من طی دوره ۲۶ سالهای که در دانشگاه بودم، خیلی تلاش کردم اهداف جمعی شکل گیرد و کار جمعی کنیم اما بسیار ناموفق بودیم زیرا ما در سازمانها، نهادها و تشکیلاتی که داریم، تمایلی وجود دارد که برمبنای آن یک نفر همیشه میخواهد قهرمان باشد و در رأس همه مسائل قرار گیرد و این، مناسب نظام اجتماعی کارآمد نیست. در حالی که در کشور پیشرفتهای مانند سوئیس در هر صنفی، دهها فرد شاخص مطرح هستند و فضای بازی در جامعه برای همه اینها وجود دارد. اما در سیستم امنیتی شوروی یک دفتری با یک وظیفه خاص وجود داشت که دستور کار این دفتر آن بود که هر فردی در شوروی در هر حرفهای رشد میکرد، توسط این دفتر سرکوب میشد زیرا به غیر اعضای حزب رسمی این کشور، هیچ کس نباید رشد میکرد اما اگر آلمان و ژاپن در زمره کشورهای پیشرفته قرار گرفتند، به دلیل این بوده که ظرفیتهای فردی توانسته در یک نظام جمعی و سازمانی و عمومی رشد کند. باید اجازه داد افراد در همه حرفهها رشد کنند.
در رابطه با قسمت دوم پرسش شما، دیپلماسی یعنی نحوه اجرا کردن اولویتها و اهداف سیاست خارجی یک کشور. در نظام سیاسی ما اتفاقاً سیاست خارجی بسیار ثبات داشته است یعنی اگر شما تاریخ سیاست خارجی جمهوری اسلامی را در ۳۸ سال مرور کنید، متوجه میشوید که اصول کلی کشور و در نتیجه سیاست خارجی آن خیلی باثبات بوده است. ما رابطه استراتژیک با هیچ کشوری نداریم فقط با یک کشور روابط بسیار خوب داشتیم و آن ترکیه بوده است؛ غرب در سیاست خارجی ایران مورد وثوق نیست. اگر در مقاطعی ایران به غرب نزدیک شده، تاکتیکی بوده است. زیرا «تضاد با غرب» رکن نظام جمهوری اسلامی بوده و تنها خاورمیانه و بخصوص کشورهای عربی و مناطقی که بیشتر جمعیت شیعی دارند، در دایره جغرافیایی عملکرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی اولویت بارز دارند. هر رئیس جمهوری هم اگر خارج از قاعده عمل کرده و با غرب تنشزدایی کرده، مقطعی و با اهداف اقتصادی و دسترسی به سرمایهگذاری و فناوریهای پیشرفته بوده است. دیپلماسی ما هم عمدتاً در خدمت این اهداف بوده و زمانی هم که کشور ما علاقهمند بوده به دلایل اقتصادی به اروپا نزدیک شود، سیاست منطقهای ایران تحتالشعاع قرار گرفته و دچار یک نوع دوگانگی شده است ولی ما میبینیم خیلی سریع به ذات و اساس خود یعنی «تضاد با غرب» و اهمیت دادن به خاورمیانه بازگشته است. این است که اگر نظام حزبی هم داشتیم، فکر نمیکنم در این دیپلماسی اثر کلیدی به جا میگذاشت.
* پس دلیل اینکه سیاست خارجی و رویکردهایی که از سوی دستگاه دیپلماسی بخصوص در بزنگاههای حساسی مانند انتخابات محل مناقشه قرار میگیرد، چیست؟
ما نظام حزبی نداریم گروههایی داریم که در دوران انتخابات فعال میشوند. در دوران انتخابات هم معمولاً جریانهای سیاسی همان سنتهای سیاسی خود را اجرا میکنند بر همین مبنا عدهای که مخالف ورود ایران به ساز و کار جهانی شدن هستند، مخالفت خود را عیان میکنند و موافقان هم دلایل خود را دنبال میکنند که این طرح عقاید خیلی سازماندهی شده نیست.
* نهادهای رسمی و غیررسمی متعددی در کشور هستند که در تعریف منافع ملی و نحوه اجرای همان اصول ثابتی که شما اشاره داشتید، نقش دارند. پیامد چنین رویکردی بر سیاست خارجی کشور چیست؟
همه نهادهایی که در سیاست خارجی اثرگذار هستند، رسمی و علنیاند یعنی در همه کشورهای دنیا بخشهای امنیتی و نظامی بخش مهمی از سیاست خارجی به حساب میآیند. در کشور ما هم این گونه است و این نهادها اولویتها و تعاریف خود را دارند. اگر ما این رویکرد کلی را بپذیریم، راحتتر میتوانیم تحلیل کنیم که قوه مجریه در ایران، تنها عامل تعیین کننده در طراحی جهتگیریهای سیاست خارجی نیست. ثبات سیاست خارجی ایران طی چهار دولت بعد از جنگ نشان دهنده آن است که دولتها میتوانند ادبیات و واژگان را تغییر دهند اما جهتگیری کلان، فراتر از توان تأثیرگذاری آنان است. زیرا سیاست خارجی در ایران فراتر از قوه مجریه است.
قوه مجریه میتواند در حاکمیت بحث کند که چه مشکلاتی در کشور وجود دارد و آن را برای تغییر دیدگاهش درباره برخی موضوعات متقاعد کند. این اتفاق هم در دهه ۷۰ و هم در دهه ۹۰ افتاده است اما تاکتیکی است و نهادهای مهم قدرتمند در حاکمیت ما آن اصول کلان را حفظ میکنند اما در تاکتیکها، نوع برخوردها، ادبیات و رفتارها ممکن است متفاوت باشد. جهتگیری کلان کشور را با بافت موجود قدرت در ایران خیلی باثبات میبینم یعنی همیشه صحبت از این بوده است که ما نمیخواهیم روابط استراتژیک با غرب داشته باشیم و این رویکرد همیشه برقرار بوده است اگر هم ارتباطاتی بوده و با غربیها رفت و آمد کردیم، با هدف پیگیری منافع اقتصادی بوده است. بعد از نهایی شدن برجام، ۱۴۵ هیأت اقتصادی به ایران آمد که در ۱۰ سال گذشته بینظیر بوده اما دلیل بر این نیست که جهتگیری کلان کشور تغییر کرده است این مسأله ممکن است پیامدهای اقتصادی و سرمایهگذاری داشته باشد اما کشور همچنان در آن تضاد خود با غرب پایدار میماند.
* دیدگاه شما در کلیت خود، مورد پذیرش است اما مقایسهای میان ایران با سایر کشورهای پیشرفته نشان میدهد که در آن جوامع، دیدگاه سطوح فکری و اجتماعی در قالبهای متعددی بازتاب دارد که نه فقط ایراد ندارد بلکه ضرورت به حساب میآید اما نهایتاً از بین سلایق مختلف اجتماعی و فکری، خطمشی برای اجرا انتخاب میشود که بیشترین حمایت را نزد مردم دارند یعنی زمانی که در سطح اجرا یک سلیقه از سوی مردم انتخاب میشود، آن گزینه امکان پیگیری برنامههای خودش را دارد ولی در ایران این گونه نیست و شاهدیم که برخی بازیگران داخلی به گونهای نقشآفرینی میکنند که مخل روند اجرا است؛ این فضا را چگونه میبینید؟
اجازه دهید این موضوع را از یک منظر تئوریک بحث کنم. ریشه این تضاد در این است که تعاریفی که از امنیت ملی در ایران وجود دارد، با تعریفش از رشد و توسعه اقتصادی بسیار متفاوت است. دلیل اینکه در یک کشوری مثل امریکا و حتی چین انسجام بیشتری وجود دارد، این است که آنها امنیت ملیشان را در یک قالب همسو و مکمل اقتصاد ملیشان تعریف کردهاند که برای ما این گونه نیست. برخی میپندارند بنیان تئوریک امنیت ملی ما این است که اگر عضوی از جامعه جهانی شویم، به معنای آن خواهد بود که فرهنگ و اصول انقلاب زیر سؤال میرود و این گونه تلقی میشود که در آن صورت ایران کشوری مانند ترکیه، کره جنوبی و مالزی خواهد شد که با اصول انقلاب اسلامی در تضاد است. این در حالی است که اگر ایران بخواهد وارد عرصه نظام بینالمللی شود، باید الزامات خاصی را بپذیرد. یعنی اگر میخواهد نرخ رشد اقتصادی و فروش نفتش افزایش یابد و سرمایهگذار خارجی به ایران بیاید، ادبیاتش را تغییر میدهد و یک نوع دیگر به دنیا نگاه میکند. یعنی نمیتوان از یک طرف به دنیا گفت شما را از لحاظ فلسفی و سیاسی قبول نداریم اما همه محصولات شما را میخواهیم؛ میخواهیم که سرمایهگذاری کنید ولی شما را قبول نداریم. چه کسی قرار است در ایران سرمایهگذاری کند؟ قرار نیست که کشوری مانند مصر وارد بازار ایران شود بلکه باید کشورهای پیشرفتهای مانند آلمان و ژاپن وارد شوند. ما این کشورها را از نظر فلسفی قبول نداریم اما از نظر اقتصادی میخواهیم که با آنها مراوده داشته باشیم. به عنوان مثال، سال گذشته ۱۰ میلیون آیفون در ایران فروخته شد. ضمن اینکه در تحریم قرار داشتیم و روابط عادی هم با کشورهای صنعتی نداشتیم.
در اینجا تضادی وجود دارد که با ما خواهد بود برای همین است که خیلی وقتها ادبیات برخی بازیگران داخلی ما مبهم میشود و دنیا اغلب نمیداند که ما بالاخره میخواهیم با آنها کار کنیم یا نه. این تضاد راه خروج هم ندارد. این در حالی است که برخی از کشورها مانند هند و چین این مسأله را در دهه ۸۰ حل کردند و گفتند که ما میخواهیم هم همکاری سیاسی و امنیتی داشته باشیم و هم شریک اقتصادی باشیم یعنی این دو کشور بزرگ و مهم که از یک جنبه، ایدئولوژیک هم بودند این تصمیم را گرفتند و راه دیگری را رفتند اما ایران و روسیه این کار را نکردند زیرا با بافت داخلی و فرهنگشان در تضاد بود و این روند ادامه خواهد داشت. نتیجه میگیریم که فراز و نشیبهای روشی، تئوریک و سیاسی که ما داریم به موجب این دوگانگی است.
* کشورهایی که اشاره کردید، با بهرهگیری از چه ابزارهایی توانستند این تضاد را حل کنند؟ آیا ایران هم میتواند با در نظر گرفتن الگوی این کشورها برخی پارادوکسهای داخلی خود غلبه کند؟
تنها اتفاقی که برای چین و هند افتاد که مسیر توسعه را در پیش گرفتند، این بود که آنها گفتند مهمترین اولویتشان رشد و توسعه اقتصادی است اما برای ایران در گذشته این اولویت نبود. به عنوان مثال، چینیها گفتند که ما میخواهیم ثروتمند شویم، تولید کنیم، درآمد سرانه خود را افزایش دهیم، کالاهای چینی همه جای دنیا را تسخیر کند و میخواهیم جمعیت زیادی که داریم، فقیر نباشد به همین دلیل در صنعت و آیتی و ارتباطات وسیع جهانی سرمایهگذاری گسترده کردند و طی ۳۰ سال توانستند راههای بسیار پرفراز و نشیبی را به شکل موفقیتآمیز طی کنند. الان چین با داشتن سه تریلیون و ۷۰۰ میلیارد دلار ذخایر ارزیاش، کشوری است که سه سال دیگر تولید ناخالص داخلیاش از امریکا عبور میکند. به همین دلیل این کشور در کانون مسائل جهانی قرار میگیرد اما ما این تصمیم را نگرفتیم و رشد و توسعه اقتصادی برای ما اولویت اول نبود. بنابراین، از آنجایی که مسائل دیگر در اولویت ما قرار دارد، با توسعه اقتصادی در حد تاکتیک برخورد کردیم یعنی در حدی که بتوانیم نیازهای خود را تا اندازهای برطرف کنیم.
* دستگاه دیپلماسی در فرآیند ایجاد فکر و طراحی استراتژی کلان سیاست خارجی کشور چه جایگاهی دارد؟ آیا مجری صرف است یا تأثیرگذار جدی یا یکی از بازیگران اصلی؟
هر دولتی که بر سر کار میآید، نماد جامعه و اولویتهای آحاد مردم است، باید به مردم جواب دهد و مسائلی که مردم تقاضا دارند را حل کند. در نتیجه، گامهای اجرایی برمیدارد و حاکمیت هم به آن بها میدهد. دستگاه دیپلماسی با در نظر گرفتن اولویتها و نیازهای دولت وارد عمل میشود و در این مسیر محدودیتهایی هم دارد. الان یک اجماعی در حاکمیت ما وجود دارد مبنی بر اینکه ما نیاز به سرمایهگذاری خارجی داریم زیرا صنعت نفت و گاز ما بدون سرمایهگذاری خارجی و تکنولوژی نمیتواند رشد کند و بدون مشارکت با شرکتهای نفتی بزرگ دنیا نمیتوان به تولید نفت چهار میلیون بشکه رسید. اگر لازم باشد که مسائل محیط زیستی حل شود، بدون همکاری علمی و تکنیکی و فنی خارجی نمیتوان کاری از پیش برد. برای رویارویی با بحران آب نیاز به یادگیری از تجربیات کشورهای دیگر لازم است، برای افزایش نرخ رشد اقتصادی حدود پنج درصد طی چند سال آینده نیاز به سرمایهگذاری است که در صنعت نفت و گاز، خودرو و پتروشیمی سرمایهگذاری کند تا بتدریج زنجیره اقتصادی فعال شود و بتواند محرکهای برای اشتغال و درآمد در جامعه باشد. کمتر اقتصاددانی میشناسم که فکر کند ما بدون سرمایه خارجی میتوانیم رشد اقتصادی ۵ درصد داشته باشیم. از این رو، نیاز به همکاریهای بینالمللی داریم. فکر میکنم دستگاه دیپلماسی میتواند با ادبیات خوب و تکنیکهای متفاوت و آشنایی با فضای بینالمللی این اهداف مورد نظر کشور را با در نظر گرفتن محدودیتها پیش ببرد.
* آیا نیازهایی که از بستر اجتماعی برمیخیزد و به اولویت دولتی که روی کار میآید تبدیل میشود، مؤلفه تأثیرگذاری در اصول و سیاستهای کلان هم هست؟
اصولی که خود شما هم اشاره داشتید دستخوش تغییر میشود اما با سرعت کم. در ماههای مرداد و شهریور ۹۲ با آگاهی دقیقی که از وضع اقتصادی به دست آمد و آمار، ارقام و پیشبینیهای اقتصادی که درباره وضعیت ایران حاصل شد، مجموعه حاکمیت با ورود دولت جدید به صحنه مدیریت کشور به صورت علمی و آماری متوجه شد که اگر در سیاستهایمان تغییری ایجاد نکنیم، ایران در یک دوره ۱۰ ساله به سمت فقر و افول میرود اما اگر میخواهیم در کشور ثروت تولید کنیم، وضع عمومی مردم بهتر شود، قدرت خرید مردم افزایش یابد و بتوانیم پروژههای عمرانی را انجام دهیم، نیاز به تغییر رویکرد داریم. این در حالی بود که حدود ۹۵ درصد بودجه دولت صرف هزینههای جاری میشد حتی در دو سال گذشته که این دولت جدید کار را در دست گرفته، بسیار منابع محدودی در کشور برای پروژههای عمرانی در اختیار دارد و اگر اینها فعال نشود، نه تنها کشور بهروز نمیشود، بلکه عقبتر هم خواهد رفت. این در حالی است که حوزههای برق، آب، نیرو، انرژی، آموزش و پرورش و آموزش عالی، بهداشت و حوزههای امنیت عمومی همه نیاز به امکانات دارد که خوشبختانه حاکمیت با آمار و ارقام و مطالعات دقیق علمی، متوجه این نیازها شد و رویکرد و سیاستهای جدید را هم پیرو آن قبول کرد.
روحیه جدیدی که در نتیجه مدیریت جدید کشور به وجود آمد، برگرفته از این نیازها و حاکی از آن مشکلاتی بود که در دورههای گذشته انباشته شده بود و نگاه علمی و دقیق حاکمیت و پذیرش تغییر باعث شد تا برای بهبود اوضاع کشور رویکرد جدیدی در سیاست خارجی برگزیده شود.
به دنبال همین تغییرات بود که نظم در حوزههای مالی برقرار شد. ضمن آنکه من خودم به عنوان یک دانشگاهی مشاهده میکنم که در دو سال اخیر دنیا چقدر نگاهش به ایران عوض شده است. ادبیات جدید و اولویت دادن به مسائل رشد و توسعه اقتصادی برای ایران اتفاق افتاده است و به دنیا ثابت شد که ایران واقعاً به دنبال بحرانآفرینی نیست بلکه کشوری است که میتواند ثباتبخش حتی در مسائل خاورمیانه باشد و اینکه بالاخره حل مسأله هستهای هم به خیلیها در دنیا نشان داد که کشورمان حاضر است در مسائل کلیدی تعامل کند و این تعامل به خاطر این است که اولویتهای دیگری برای حکمرانی خود پذیرفته است.
* نقش دولت را در پیگیری این مطالبات، چه اندازه پررنگ میبینید؟
من فکر میکنم مهمترین ویژگی این دولت این است که علم را پذیرفته است. حکمرانی و مدیریت یک بحث علمی است و روح این دولت علم را پذیرفته و بسیار با رویکردهای علمی تصمیم میگیرد و با این امکانات بسیار محدودی که در اختیارش است، تلاش میکند شرایط را از زیر صفر به بالای صفر بیاورد. به نظر من بنیان اصلی و فلسفی این رویکرد ناشی از دانش و تجربه خود رئیس دولت طی یک ربع قرن کار در این کشور است. ما نه تنها باید در مدیریت امور رویکرد علمی داشته باشیم بلکه باید از تجربه جهانی استفاده کنیم. لزومی ندارد همه کار را از اول، خودمان شروع کنیم. خیلی از موضوعات جاری در حوزه کشاورزی، آبیاری، صنعتی، پتروشیمی و آموزشی را دنیا تجربه کرده و میتوانیم سریع از آنها یاد بگیریم. این تجربیات حتی در حدی در اختیار همه است که میتوان از طریق اینترنت به آنها دسترسی داشت. لزومی ندارد درباره خیلی از موضوعات بخواهیم از اول تحقیق کنیم و در گیر و دار نزاعهای داخلی سیاسی آنها را حل کنیم. میتوانیم از تجربه بشری استفاده کنیم. این نگاه به حکمرانی خیلی مثبت است و فکر میکنم این مهمترین ویژگی این دولت است.
* آیا تفاوت گرایش سیاسی و جهانی دولتها بر نوع نگاه دیپلماسی در عرصه تحولات جهانی تأثیرگذار است؟
نگاه بخشی از ایرانیان بر این فرض استوار است که نظام بینالملل یک چارچوب مبتنی بر «توطئه» است که بر اساس آن یکسری افراد و کشورها در اتاقهای بسته مینشینند و برای جهان سیاست طراحی میکنند. حال آنکه به نظر من این گونه نیست؛ کشورها برنامهریزی کرده و اولویتبندیهایشان را مشخص میکنند اما اینکه در عمل چه اندازه موفق هستند، از موضوع به موضوع و کشور به کشور فرق میکند. ما هم میتوانیم به اندازه ظرفیتها، فکر و برنامههایمان از این جهان هم تأثیر بگیریم و هم اثر بگذاریم و اگر دانش خود را نسبت به نظام بینالملل افزایش دهیم، میتوانیم از دنیا بهرهبرداری بسیاری کنیم. مثلاً ما باید نسبت به آنچه هستیم، یک نگاه دقیقی داشته باشیم. من در بسیاری از محافل بینالمللی و اخیراً هم در اجلاس «داووس» شاهد بودم که رؤسای دولتها، شرکتها و بنگاهها نسبت به چالشها و ضعفهای خود بسیار صادقانه صحبت میکردند. کسی تلاش نمیکرد خود را آن گونه نشان دهد که نیست، زیرا با این دنیای مجازی که اطلاعات زیادی در آن وجود دارد خیلی راحت، حد و اندازه موضوعات و مسائل مشخص میشود. بنابراین لزومی ندارد که خود را غیرواقعی نشان دهیم.
این اولین تغییری است که باید در ما ایجاد شود و البته ما ایرانیها خصلتهایی داریم که اگر جهانی شویم، میتوانیم آن را حل کنیم. مثلاً برای ایرانی خیلی سخت است که شکست را قبول کند، بسیار هنرمندانه به زیباترین توجیهات متوسل میشود تا شکست خود را طور دیگری جلوه دهد. این در حالی است که دنیای مجازی هوش بشریت را حتی در دورافتادهترین نقاط دنیا بالا برده است و همه متوجه واقعیات میشوند. اتفاقاً صادق بودن و صریح بودن بهترین روش حکمرانی است و خیلی هم اثرات خوبی بر قلب و روان انسانها میگذارد. اینکه فکر کنیم مرکز ثقل جهان و مهمترین کشور دنیا هستیم و همه باید از ما تبعیت کنند، باعث میشود که نتوانیم حد خود را در نظام بینالملل به طور دقیق تعریف کنیم. هر چقدر بیشتر با دنیا تعامل کنیم، بهتر متوجه میشویم که اندازه ما چقدر است. این موضوع فقط در رابطه با حکمرانی صدق نمیکند در رابطه با سیاستمداران، خبرنگاران، نویسندگان، کارگردانان، هنرمندان و همه اقشار اجتماعی هم صدق میکند. یعنی اگر در حرفه خود با ۵۰ نفر در سطح بینالمللی در ارتباط باشید، متوجه قوت و ضعفهای خود میشوید اما اگر در مدار داخلی کشور محصور شوید، فقط توانمندیهای خود را میبینید. رقابت است که حد انسان را مشخص میکند و ما خیلی آرام در حال تجربه چنین فضایی هستیم.
* رویکرد دیپلماسی ایران و فهم تاریخی آن در مواجهه با فرصتهایی که در عرصه جهانی پدیده آمده (از جمله رویکرد پرهیز از جنگ و مذاکرهطلبانه اوباما برای حل و فصل چالشهای جهانی ایالات متحده) چگونه بوده است؟
امریکا دارای یک تشکیلات بسیار پیچیده سیاسی، اقتصادی و امنیتی است. آنچه باعث شد آنها رهیافت جدیدی را نسبت به ایران اتخاذ کنند- که از سال ۲۰۱۱ به بعد شروع شد- اجماعی بود که در دستگاههای امنیتی و دفاعی امریکا درباره ایران به وجود آمد. با اتفاقاتی که در دوره بهار عربی رخ داد، ایران در نظر امریکا به عنوان یک کشور باثبات نمودار شد. آنها طی ۵ نامهای که به ایران دادند، این موضوع را تبیین کردند که دنبال تغییر نظام در ایران نیستند زیرا به این نتیجه رسیدند که این مسأله امکانپذیر نیست. از سوی دیگر معتقدم امریکا، ایران را از جمهوری اسلامی تفکیک میکند؛ برای ایران یک استراتژی دارد و برای جمهوری اسلامی یک استراتژی دیگر. آنها به لحاظ بنیانهای فکری (بنیان انگلوساکسون)که با بنیانهای فکری ما تفاوت زیادی دارد، هیچ وقت دشمنانشان را کاملاً نابود نمیکنند بلکه آنها را تضعیف میکنند. یعنی نباید شک کنیم که همه گروهها در امریکا اعم از چپ، راست، جمهوریخواه، دموکرات و دستگاه هیأت حاکمه، جمهوری اسلامی را قبل از برجام و بعد از برجام، دشمن میدانند و در عین حال ایران را یک کشور بسیار مهم برای منافع خود در چارچوب کلان غرب آسیا، آسیای مرکزی، خاورمیانه و شمال آفریقا میبینند که ثباتش اهمیت زیادی دارد. از این منظر ایران کشوری بزرگ، تاریخی و اثرگذار است و یک کشور مصنوعی نیست. اگر ایران خیلی ضعیف شود، به ضرر امریکاست چون زمینه نفوذ روسیه افزایش پیدا میکند، مناطق مرزیاش دچار بیثباتی میشود و در نتیجه فرصتی برای فعال شدن سلفیگری و رادیکالیزم فراهم میشود. از این رو، رفتار غربی براساس احساسات، عصبانیت و انتقام نیست بلکه دنبال منافع ملی خودشان هستند.
در حالی که ما هیچ رابطه دیپلماتیک و سازمان یافته ارگانیکی با امریکا نداشتیم اما مقامات این کشور برای منافع کشورشان به ما نامه میفرستند، تماس میگیرند و میخواهند صحبت کنند و این در حالی است که همزمان تا توانستهاند، علیه ایران تحریم تصویب کردهاند. من مطمئن نیستم در ایران از این کلیت شناخت عمیقی وجود داشته باشد. طی ۲۶ سال دانشگاهی بودن تا به حال از وزارت خارجه ایران یک متن یا سخنرانی برای مردم ایران ندیدهام که این مسأله را تشریح کند که اصولاً ما در چه جهانی زندگی میکنیم.
وقتی خانم کلینتون وزیر خارجه بود که تیم بسیار قویای داشت، حداقل ۱۰ سند و سخنرانی در آن دوره چهار سال اول اوباما میتوان یافت که نگاهش را در قبال جهان ارائه میکند. کلینتون اولین رئیس دیپلماسی امریکا بود که گفت سیاست خارجی امریکا بر استوانه تجارت بینالملل امریکا بنا خواهد شد و براساس همین هدف، قسمتهای اقتصادی وزارت خارجه امریکا را بهشدت فعال کرد. این در حالی است که رویکرد وزارت خارجه ما بهشدت سنتی است و عموماً مسائل اقتصادی را در حاشیه میبیند. دانش اقتصادی نسبت به جهان در وزارت خارجه ضعیف است. مهمترین وظیفه سفیر، فعالیت اقتصادی است. در وزارت خارجه ما در این باره سمینار میگذارند و بحث میکنند اما نتوانستهاند این نگاه را نهادینه کنند.
ما باید اول نسبت به جهان شناخت پیدا کنیم که در یک حد کلی وجود دارد ولی مبتنی بر آمار، ارقام، سند و مطالعه دقیق علمی نیست و هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. یعنی آن دانش عمیق را نداریم که بخواهیم استفاده کنیم. در اجلاس داووس ۲۰۱۶، ۱۲۰ بنگاه و بانک از کشورهای عربی حضور داشتند و فعال بودند که تازه متعلق به بخش خصوصی این کشورها بود و بخشهای دولتی حضور نداشتند ولی ما اصلاً حضور نداشتیم. ما بیش از یک دهه در تلاشیم وارد عرصه جهانی شویم که این حرکت آرام و به صورت لاکپشتوار است. حال آنکه معتقدم ایران ذاتاً یک کشور بینالمللی است و شاید خیلی آرام داریم به سمت جهانی شدن پیش میرویم.
* ایران و امریکا اکنون در مناسبات دوجانبه تجربه جدیدی را از سر میگذرانند و به نوعی در حال تشنجزدایی و مدیریت اختلافات هستند. چشمانداز این فضا را چگونه میبینید؟ آیا این فضا میتواند زمینه شکلگیری رابطهای باشد که دو طرف براساس منافع مشترک همکاریهایی داشته باشند؟
مسائل ایران و امریکا طیف زیادی از مسائل را در بر میگیرد و اگرچه ایران به صورت خاص و گزینشی مثلاً درباره سوریه با مجموعه سازمان ملل همکاری میکند، اما فکر نمیکنم در ایران اجماعی وجود داشته باشد که به سمت حل مسائل با امریکا برود. موضوع هستهای موضوع خاصی بود که مورد مذاکره دو طرف قرار گرفت. مهمترین مسأله ایران و امریکا تضادی است که بین ایران و لابی یهودیان امریکا و اسرائیل وجود دارد یعنی اگر بخواهم از بین «صفر تا ۱۰۰» یک رقم انتخاب کنم که آن رقم نشان دهد مشکل کجاست، میگویم عدد ۸۰ از ۱۰۰ نشان میدهد مشکل در تضاد ایران و امریکا در موضوع لابی یهودیان امریکا و اسرائیل است و امریکا به معنای حاکمیت، مشکلی با ایران ندارد. آنها با طیفی از کشورها و سیستمهای مختلف کار میکنند از جمله با عربستان که یک کشور سنتی و پادشاهی است، روابط استراتژیک دارند. چالش اصلی، موضوع اسرائیل است که قابل حل و فصل هم نیست و مسائل دیگر مانند سوریه، لبنان، عراق، یمن، افغانستان و غیره در زمره مسائل حاشیهای میان دو طرف است.
* به هر حال دو طرف در مقطع کنونی تا سطح قابل ملاحظهای جلو آمدهاند. ظریف در بحبوحه مذاکرات هستهای وقتی تحت فشار شدید منتقدان مذاکره با امریکا قرار گرفت، بارها به این نکته اشاره داشت که «ما در مذاکرات هستهای صدای طیف واقعگرای امریکایی را شنیدیم و موضوع هستهای را با توجه به اراده جدی آنها پیگیری میکنیم» یعنی دولت امریکا را که با اسرائیل بر سر مذاکره با ایران دچار اختلاف شد از سایر بخشهای داخلی امریکا تفکیک کرد، آیا الان هم فضایی که شکل گرفته به این معنا نیست که دو طرف با حفظ استراتژی و منافع ملیشان در حال کاستن از اختلافات هستند؟
تا جایی که شناخت دارم، هیچ رئیس جمهوری در امریکا نمیتواند مسائل ایران و امریکا را حل کند مگر اینکه مسأله اسرائیل و یهود حل شود. کاری که دستگاههای امنیتی- دفاعی امریکا در ارتباط با ایران انجام دادند که مورد قبول کاخ سفید قرار گرفت و در نتیجه کنگره و لابی یهود در امریکا را متقاعد کرد، این بود که گفتند موضوع هستهای را از اختلافات دیگر با ایران تفکیک کنیم. این ایده را اجرایی کردند و در نهایت، موضوع هستهای حل شد اما مسائل دیگر با ایران سریع حل نمیشود و زمان میبرد زیرا در دو طرف اجماعی وجود ندارد. معتقدم ۹۵ درصد دلیل برجسته شدن موضوع برنامه هستهای ایران ناشی از اعتراض یهود امریکا و اسرائیل بود نه حاکمیت امریکا. اصلاً فرض کنیم ایران از نظر تسلیحاتی هستهای شده باشد این مسأله چه اثری بر مصالح امریکا داشت؟ اما ایران هستهای متوجه مسائل اسرائیل بود و امریکا از آن زاویه با آن مخالف بود زیرا امریکا و اسرائیل شریک استراتژیک هم هستند، این است که معتقدم فهم دقیق این پدیدهها و ساختار و اسکلت سیاسی داخلی امریکا برای پیشبینی چشمانداز مناسبات دو کشور خیلی مهم است. با توجه به بافت موجود سیاست در ایران فکر میکنم در یک دوره تشنجزدایی هستیم و نه عادیسازی.
* استراتژی اعتمادسازی ایران در جامعه جهانی چه تاکتیکها و مقدماتی را میطلبد؟
اولین شرطش این است رویکردی که از سوی دولت در عرصه بینالمللی در پیش گرفته شده و با استقبال مواجه شده، پایدار باشد. الان نگاه جهان به این موضوع است که در خرداد ۹۶ چه اتفاقی در ایران خواهد افتاد؟ آیا این طرز تفکر و رویکرد در ایران ادامه دارد یا نه؟ نکته بعدی این است که نگاه جهان به این دلیل نسبت به ایران تغییر کرد که دریافتند یک طرز تفکر با اجماع داخلی در حال ظهور است و برمبنای آن از حاکمیت ایران حداقل در مسائل کلان و مهم از جمله موضوع هستهای و اقتصاد و سرمایهگذاری خارجی یک صدا شنیده میشود که قابل استناد، اعتماد و اتکاست. این تغییر نگاه هم ناشی از یک جمله بسیار سادهای است که در جامعهشناسی وجود دارد؛ «رفتار با ثبات اعتماد میآورد.» وقتی شما قولی دهید و به آن عمل کنید، خود به خود اعتماد میآورد. وقتی رفتارهایمان ادامهدار باشد و نشان دهد که حاکمیت همراه دولت است، زنجیرهوار جریانی از همکاریهای اقتصادی و سیاسی و حتی امنیتی آغاز خواهد شد