حق تعیین سرنوشت
حق تعیین سرنوشت مقدس نیست بلکه پاسخی به تقدس انسانیست.
پاسخی به نیاز انسان مدرن و مقدس برای حق ازاد و برابر زیستن.
کسب این حق برای ساخت زندگی بهتر انسانی مستلزم کسب برابری و ازادیست.انسانی در محوریت کامل که بر اساس تقسیم بندیها و اجرای نابرابری و تبعیضها توسط همنوعان خود به زنجیر کشیده شده است.رهایی انسان در گرو کسب برابری و انتخاب نوع سرنوشتش و تضمین ازادی اوست.
مقوله حق برگرفته از حقیقت جاری جهانیست .حقیقت به اندازه تعاریف انسان متفکر میتواند بیشمارباشد که هست.انچه که مسلم است نسبیت مطلق حقیقت است.حقیقتی که توسط نگرش های مختلف مطلق گرایان سعی در به زنجیر کشاندن ان میگردد.حق و حقیقت تحت ستم است
( بعد فلسفی این مقوله در یک مقاله نمیتواند گنجانده شود بمنظور تفهیم اندیشه به اشاره های اندک بسنده میکنم)
اندیشورزان بیشماری از جایگاه فکری چپ راهکارهای مختلفی برای تعیین حق سرنوشت و مبارزه ملل تحت ستم ارئه دادهاند .به باور من هیچ کدام از این برنامه های ارائه شده بعنوان محور کلی به جایگاه برخاسته این حق و چرایی ضرورت پاسخ به آن نپرداخته و یا بدان کم بها داده اند و اکثر این راهکارها در پروسه عمل ناکارامد بوده و هستند
برخلاف تعریف نامتعارف رایج شده از طرف حاکمان جهان که حاکمیت دولتها را در کل جوامع بشری مرسوم کردند حق تعیین سرنوشت تنها به سرانجام ساخت دولتی مجزا ختم نباید گردد. بلکه این حق شامل حق انتخاب مدل حاکمیت سیاسی است که به نابرابری پایان میبخشد. حاکمیتی برگرفته و شامل همه ستم دیدگان که برای از بین بردن ستم و نابرابری انان را به مبارزه برای ساختن سرنوشتی متفاوت به جنبش واداشتند. تعیین سرنوشت ازاد و برابر تنها با کسب قدرت سیاسی میسر و ممکن است. اما ایجاد سرنوشت برابر و ازاد و ایده ال تمامی ستمدیدگان در گروتقسیم قدرت و حذف پایگاه ستمگریست
بدون حذف دستگاه ستمگری ستم نابود نخواهد گشت
اهمیت نقش مبارزه ملتهای تحت ستم در قرن حاضر برای کسب حقوق برابر کتمان ناشدنیست و ارائه راهکار مناسب در تفکر غالب مبارزاتی اکثر جنبشهای برخاسته جنبه حیاتی دارد.چرایی تداوم مبارزه جنبشهای ملتهای تحت ستم در قرن حاضر اثبات این ادعاست.
پروسه اجرای هر پروژه در راستای کسب حق تعیین سرنوشت از پایین به بالاست و نه از بالا به پایین. نهادینه کردن کسب این حق از جزً به کل از فرد به جامعه و اجتماع بشری و در جهان میسر است.
از انجایی که ریشه تمامی ستمگریها و تبعیض و محرومیت در قدرت متمرکز شده اقلیت حاکم است ؛ پس از بین بردن هر نوع قدرت متمرکز در شکل ساختار سیاسی ان یعنی ساختار دولتی الزامیست.
تمامی تعاریف مشابه و رایج از طرف سازمان دول (سازمان ملل) برای حق تعیین سرنوشت نقض کامل و اشکار این حق و منحرف ساختن مبارزه برای ساخت سرنوشت انسانی و برابر متداول گردیده است .سازمان دول فقط در حیطه سیاسی این حق و تنها در ساخت عضو جدید و کوچک شده دولتی (ساخت مدل دولت -ملت)این حق را برسمیت میشناسد حال انکه خود مکانیزم ساخت دولت-ملت ضد برابری کسب حق تعیین سرنوشت است.نهادینه کردن برابری حقوق در حاکمیت اکثریت بر اقلیت نیست بلکه تضمین برابری حقوقی همه افراد جامعه به یکسان است
برای شناخت بیشتر این مفاهیم این نوشته سعی دارد بزبان ساده مفهوم تعریف های رایج از هویت انسانی در پروسه اجتماعیش را شکافته و ضرورت پاسخ به تعیین سرنوشت برخواسته از این هویتهای انسان اجتماعی مدرن را توضیح دهد لزوم جستجوی راهکار مناسب برای کسب این حق از ضرورت این پاسخ دهی به این نیاز بشر ملموس است. پر واضح است که بررسی موانع وچگونگی عمومی کردن جنبشهای موجود در جهان برای کسب برابری و ازادی و تضمین اجرایی ان از اهمیت والایی برخوردار است
بدیهیست این گام برای ایجاد دیالوگ سیاسی بمنظور گستراندن اندیشه های هم شکل و نقد راهکارهای ارائه شده میباشد
از انجایی که مفهوم انسان یک مفهوم مجرد و مجزا و کامل و یکرنگ و یکدست نیست؛ مبنای تعیین حق سرنوشت وی نیز به اندازه تنوع و گوناگونی انسان میبایست تعیین گردد. تنوع هویت سیاسی واجتماعی و طبقاطی وجنسی وفرهنگی و زبانی وسنی و...و در تمامی حوزه های انسانی ان تعیین کننده تنوع حقوق انسانها است .
این تنوع و گوناگونیهای زیر مجموعه هویت انسانی در کل؛ هویتهای زیر مجموعه انسانی نامیده میگردند.
مسأله هویت انسانی و زیر مجموعه های آن
هویتهای مجموع انسانی شامل هویتهای اکتسابی و هویتهای غالب گشته به فرد انسانی هستند که فرد در تعیین آن نقشی نداشته و در بدوتولد شامل آن هویت مشخص قرارمیگیرد .بعنوان مثال هویت جنسی و هویت زبانی و قومی و ملی و جغرافیایی و طبقاطی و قاره ای و ایلی و تباری ی و فامیلی و شهری و روستایی و رنگ پوست و غیره غالب گشته بر انسان هستند
دومین بخش هویت فردی بر اساس اراده آگاهانه و ازادانه فرد میتواند تعیین گردد و یا خود فرد بر اساس تعلقات فکری و باورمندیها آن هویتها را بر میگزیند .بعنوان مثال هویت سیاسی و اعتقادی و باورمندی و دینی و مذهبی و ایدئولوژیک و تخصص وغیره
(توضیح. ۱-تحمیل هویت دینی و مذهبی اکثرا بشکل ارثی و یا محصول شرایط جغرافیایی است اما این هویت نیز متغیر است نمونه از دین اجدادی رویگردان شده ها اتییستها و به دین دیگر گرویده ها نمونه خوبی هستند.
توضیح ۲-هویت جنسی در پروسه اجتماعی مدرن انسانی نیز اکنون نسبیست .تعیین جنسیت برگرفته از ازادی فرد در انتخاب جنسیت خویش نیز از نیاز انسان مدرن این هویت را نسبی میسازد)
سومین بخش هویت سنی انسان است و به اندازه طول رشد انسان در پروسه زندگی متغییر است.
بخشهای ذکر شده و نشده شامل حقوق ویژه متغییر و ثابت میباشند.
مثال .حقوق انسان در مرحله رشد خود از کودک تا مرگ شامل حقوق متغیر میگردند.
در جهان مدرن فعلی در تعریف هویت انسان بخاطر ایجاد نابرابری بر روی یک و یا چند هویت مشخص ویژه گی خاصی به ان هویتها داده میشود.وبالطبع انها از این منظر برای فرد تحت ستم شاخص و دارای اهمیت میگردند .
در نتیجه نابرابری بر روی این هویتهای شاخص و مشخص شده شکل مبارزه برای کسب برابری بر روی ان هویت ویژه ایجاد میگردد این مبارزات مبارزه برابریخواهی هویتیست.
عنصر تعیین کننده شکل مبارزه هویتی برابریخواه در جنبشی متشکل از اعضای یک هویت مشخص مشترک و درک مشترک از ستم مشترک و مبارزه مشترک برای هدف رفع ستم مشترک است
پس ستم مضاعف ونابرابریست که هویت مبارزاتی را تعیین میکند.
مثالهای زیر برای درک ساده تر مفهوم مناسبتر است
این ستم جنسی مضاعف است که برگرفته از هویت جنسی فرد تحت ستم شکل هویتی مبارزاتی ان را تعیین میکند و هویت جنسی وی را متمایز و برجسته تر از سایر هویتها مینماید.
انسان زن برای کسب برابری به درک هویت نابرابر خود میرسد . چرایی ستم جنسی ناشی از برتری طلبی جنس مخالف است .جنس مرد انسان برای کسب منافع مختص شده ماحصل این ستم جنسی اقدام به اجرای ستم جنسی مینماید .
جنبش زنان مبارزه حقوقی و برای رهایی زن از نابرابری و ستم مضاعف یک جنبش هویتیست .و مختص و ویژه زن است
(توضیح.جنبش زنان در مفهوم مدرن اجتماعی با انکه جنسیتی است مبارزه تفکری نیز است .جنبش زنان بخش اعظمی ازجنس مرد هم تفکر خود را در پروسه مبارزاتی همراه خود ساخته است)
برابری خواهی تفکر مبارزاتیست
ستم جنسی و ستم طبقاطیست که هویت جنسی و طبقاطی و هم هویت مبارزاتی فرد انسان مبارز را میسازد
این ستم ملی و قومی و فرهنگیست که هویت هم فرد تحت ستم و همهویت مبارزه برای کسب حقوق برابر را تعیین میکند
ستم ویژه بر روی دگر باشان جنسیست که همهویت انکار شده و نابرابر حقوقی انان و هویت مبارزه برای کسب حقوق برابریخواه وی را مجزا میسازد.تقکر برابری خواهی در حمایت این مبارزات برای کسب حقوق برابرضروری و ایجاد یافته است
ستم مذهبی و دینی و ایدئولوژیکی هویت مبارزه فرد متعلق به ان مذهب و دین و ایدئولوژِ ی را تعیین میکند فرد تحت ستم بخاطر ان باور مندی خاص تحت ستم است .
ستم در حوزه های سیاسی بر روی تمامی هویتهای انسانی و زیر مجموعه ان از طرف حاکمان سیاسی در اقلیت اجتماعی و در روند نقض حقوق دموکراتیک به اکثریت اجتماعی در جوامع انسانی اعمال میگردد
نتیجه.برای دفع ستم مضاعف نگرش مضاعف برابری ضروریست
بعنوان مثال. انسان زن*+ کارگر *+ کرد * سنی و یا بهایی و یا کمونیست و یا اتئیست و یا همجنس گرا ویا دگر اندیش ؛ شامل پنج نوع ستم مشخص و مجزا بر روی خود میگردد
1-ستم جنسی2.ستم طبقاطی 3.ستم عقیدتی و باورمندی 4.ستم ملی و قومی و فرهنگی 5.ستم سیاسی .در روند سرکوب حقوق دموکراتیک
این زن کرد برای کسب برابری کامل یک انسان میبایست در همه پنج مورد ستمگری برابری کسب نماید.مبارزه هویتی وی نیز پنج گانه است.
زن سرخپوست یا سیاه پوست وزرد پوست یا دورگه شامل ستم مضاعف دیگری میگردند .این زنان اگر دگر باشان جنسی باشند و یا کودک نیز باشند بر حجم ستمها افزوده میگردد
برابر شدن این زنان بعنوان یک انسان در گرو برطرف کردن نیاز انان برگرفته از همه حقوق نقض شده از انان است .تنوع بخشهای مبارزه از تنوع ستمهای مضاعف برگرفته میشود و انتخابی نیست و تحمیلیست.
شرکت هر فرد در مبارزه برای رفع یک ستم مشخص ویا همه ستمهای اعمال گشته به انسان هویت های سیاسی و تفکری و طبقاطی وی را نیز تعیین میکند.اگر این زنان ارمانگرایی چپ را بعنوان الگوی تفکراتی مبارزه قرار دهند که در برنامه خود برای رفع همه ستمها راهکار اراعه داده است ؛ اتحاد مبارزاتی تمامی هویتها و شکل مبارزاتی در یک فرد تجلی یافته است.
نتیجه . ستم هویت ساز نیز است
ستمگر کیست؟
ستمگر نیز صاحب هویت است.دستگاه ستمگری برای برتری دادن به هویتی خاص اعمال ستم مینماید.پس در نتیجه هویت ستمگر اثبات هویت ستمکش است
پر واضح است هر نوع ستمگری ریشه مادی را داراست وبر اساس کسب منافع ستمگران حاکم ستم اعمال میگردد.مشروعیت بخشی ستمگری نیز از طریق رسمیت دادن این برتری بر ساختار قانونی حاکمیت سیاسی و تفکر حاکم اعمال میگردد.بعنوان مثال قوانین نابرابری حقوقی مربوط به زن و قوانین بهره کشی و قوانین مربوط به کار و مکانیزم قانونی و مقدس کردن مالکیت خصوصی و حاکمان و یا دین رسمی ؛مذهب رسمی زبان و فرهنگ رسمی وسایر نمونه ها . تنها با حذف ساختار ستمگری میتوان از حذف ستمگر و ستمکش سخن راند. .تنها بدین شیوه است که هویت های زیر مجموع انسانی حذف خواهند گشت.
بطور مثال ؛ با از بین بردن ستم طبقاطی هویت ستمکش طبقاطی از بین خواهد رفت
جامعه سرمایه داری حاکم بر سرنوشت انسانها با اعمال همه ستم ها بر روی همه هویتهای انسانی پابرجاست .اولویت بخشی و یا انکار هر یک از ستمها و عدم پذیرش چند گانگی هویتهای تحت ستم ناشی از عدم شناخت عملکرد جامعه طبقاطی و سیستم نابرابراست .
شناخت کامل عملکرد و مکانیزم اجرایی سیستم ستمگری برای نابودی ان سیستم الزامیست
ستمگری بخاطر کسب برتری مادی و منافع گروههای هویتی برتر حاکم به وسیله در انحصار گرفتن قدرت سیاسی بر اساس امتیاز دهی و تضمین تداوم برتری به ان هویت مشخص اعمال میگردد .
اجرای ستم جنسی بر روی زنان در روند ابدی ساختن سیستم ستمگری اعمال میگردد .با بزنجیر کشاندن زن بعنوان افریننده انسان و محروم ساختن وی از برابری میتوان جامعه انسانی را به بردگی کامل وابدی سوق داد.
در تاریخ بشری جوامع ابتدایی انسان با اجرایی کردن ستمگری جنسی به مالکیت خصوصی دست یافت .جنس مرد با برده ساختن زن مالکیت بر روی بشر را اجرایی ساخت .تنها با از بین بردن این سیستم بردگی انسان از انسان میتوان برابری را نهادینه ساخت.
ماهیت جنبش زنان بخاطر اهمیت ویژه زن بعنوان مادر و پرورش دهنده بشر ضرورت اسیر ساختن وی را روشن میسازد.سرشت مبارزه رهایی زن از ستم جنسی از رهایی بشریت در کل جدا نیست.یعنی جنبش زنان با کسب رهایی و ازادی خود میتوانند رهایی و ازادی نسلهای بعدی بشر را در پروسه اموزش و پرورشی خود تضمین نمایند
زن اگاه گشته از حقوق خود برای کسب برابری مطلق انسانی درگیر مبارزه نجات خود و بشریت است .زن برده ؛انسان برده تولید خواهد کرد و بر عکس زن ازاد گشته و اگاه شده فرزندان اگاه و ازاد تولید خواهند کرد.درست بخاطر همین سرشت مهم زن میبایست در زنجیرهای جهل و خرافات و ستم و بیحقوقی قرار گیرد.بدیهیست نسل تربیت گشته از مادران اگاه و ازاد ؛نه تن به بندگی خواهند داد و نه انسانی را به بندگی خواهند گرفت.
ستم ملی و قومی وفرهنگی و زبانی
جامعه سرمایه داری با ایجاد تفرقه قومی و ملی و رنگ پوست و مذهبی و دینی و طبقاطی و جنسی و برتری دادن به هر یک از این هویتهای مشخص بر دیگر هویتهاست که ابتدا به نابرابری دامن زده و سپس حاکمیت مطلق خود را بر روی این ساختار ابدی میسازد
اربابان ارتجاع جهانی از طریق شکافهای هویتی نابرابر کنترل جهانی را کسب مینمایند .
هدف اجرایی این پروژه ؛کند کردن رشد جوامع انسانی در بعد منطقه ای و قاره ای و جهانی و دامن زدن با این نابرابریهاست .
این طرح با ساخت مکانیزم دولت متمرکز با زبان و فرهنگ و دین و مذهب رسمی و تحمیل جغرافیای سیاسی رسمی گشته با ساخت ملت دروغین و پرچم و کشور و تقدس بخشی به ان تفرقه و اختلاف را داعمی میسازد و با ایجاد جنگ افروزی بر روی همین نابرابریها وشکافهای اجتماعی حاکمیت خود را بر جهان استوار میسازند
استعمار و استثمار بر روی جوامع عقب نگهداشته شده و درگیر همیشگی جنگ و مبارزه براحتی انجام خواهد گرفت .بدین طریق این جوامع هیچگاه پروسه رشد و ترقی و شکوفایی را نخواهند گذراند . در مرحله رشد اقتصادی ناشی از فروش مواد خام و نیروی کار ارزان مورد نیاز جهان برتر منافع کسب شده توسط جوامع عقب نگهداشته شده با ایجاد اتش تفرقه و جنگ به جامعه برتر باز گردانده میشود . این پروسه مدار بسته ؛مانع اصلی رشد و ترقی جهان های غیر برتر میشوند .نتیجه عملی اجرایی این پروژه ساخت جهان برتر و جهان برده است .دستگاههای اداری و مالی جهان و اربابان جنگ افروز کنترل و اسارت داعمی همه جهان را بدین شیوه کسب مینمایند. با شناخت چگونگی روند اداره جهان به روند چگونگی و روش نابودی این سیستم غارتگری جهانی خواهیم رسید.
تنها با نابودی کامل مکانیزم اجرایی نابرابری و قدرت متمرکز درهمه جای جهان میتوان به سیطره استعمار گران و استثمار کنندگان پایان داد و برابری و ازادی را جهانی ساخت
رهایی یک کشور در جهان با سیستم بهم تنیده دستگاههای کنترل مالی جهانی شده در حجم عظیم قاره ای پروژه ناموفق شکست خورده در تاریخ است.دستگاههای مالی استعماری در مرحله اولترا امپریالیستی از بخش کنترل یک دولت و یک کشور به مرحله کنترل اتحادیه های مشترک المنافع حاکمیتهای قاره ای بر روی ساختار دولتهای متحد شده در قالب پیمان نامه های سیاسی و مالی عمل مینمایند.بعنوان مثال اتحادیه اروپا و یا اتحادیه های مشابه و بانک جهانی ویا اتحادیه های قاره ای ارزی و مالی و بانکی از مرحله تمثیل یک کشور و یک حاکمیت سیاسی و یا یک بخش کوچک از طبقه حاکم یک کشور و ملت فراتر عمل مینمایند.
وعده پایان بخشی به این ستم ها و نابرابریها در یک کشور مشخص توسط حزب و ارگان تشکیلاتی منسجم و دموکرات نشان بعد از کسب حاکمیت قدرت متمرکز وعده ای پوچ و غیر ممکن است.اخرین تلاش در مورد کشور یونان و سرانجام ان مثالی عینی و واضح است.
برای نابودی سیستم مالی و اسارت بخش جهانی شده سرمایه داری(تز*) راه حل جهانی (انتی تز) نیاز است.
به باور من این راه حل تنها با حذف یکباره و همیشگی تفکر ساخت دولت متمرکز و کشوری خاص ممکن میگردد.هر نوع کسب قدرت در نهایت به تمرکز ان و ادامه روند ستمگری خواهد انجامید .
میبایست تفکر مبارزه در حذف قدرت و نه کسب قدرت بعنوان هدف نهایی تمامی جنبش ها درسطح جهان با عملکرد جهانی قرار گیرد.
چگونگی حذف قدرت در تقسیم درست و عادلانه قدرت به فرد فرد جامعه انسانی جهانی شده نهفته است.
ابتدا باید مکانیزم مبارزاتی و چگونگی جهانی کردن ان را جست
جنبش برای مردم و یا جنبش مردمی
رمز چگونگی مردمی کردن جنبشهای انسانی در ماهیت کلی و در بهم تنیدگی جنبشهای برابری خواه نهفته است. تنها با شرکت دادن همه نهادهای مردمی در جنبشهای واقعا موجود انسانی و در همه بخشهای برابری خواهی هویتهای انسانیست که میتوان جنبش علیه جهان سرمایه داری و ارتجاع حاکم را مردمی و سپس جهانی ساخت. اتحاد عمل مبارزاتی همه جنبشها علیه دشمن مشترک و ستمگر اصلی یعنی حاکمان یک درصدی جهان و صاحبان قدرت و ثروت رمز موفقیت است.تنها با بزیر کشاندن ساختار قدرت متمرکز شده هر یک از حاکمان جهان یعنی دولتها و تقسیم قدرت به همه اعضای جامعه میتوان به جامعه برابر دسترسی یافت.حذف دستگاه ستمگری یعنی حذف ستمگر و ستمکش.نقطه اغازین این حرکت در هر نقطه ای از جهان و بر علیه هر دولت ناتوان میتواند و باید شروع گردد.بزیر کشاندن یک ساختار قدرت متمرکز شده دولتی در هر کجای جهان و تقسیم قدرت به شوراهای برگرفته از همه ستم دیدگان جامعه چاره کار است.حاکمیت دهی به شوراهای مردمی بدون ساخت مدل دولتی مرسوم و یا کوچکتر شده وابسته به نهادهای غارتگر مالی بین المللی در یک منطقه که جنبش فراگیر و مردمی گشته است اغازگر فروپاشی دولتهای همجوار و سپس دولتهای جهان است.
جهان سرمایه داری تنها با ابزار و نهادهای اجرایی ان یعنی دولتها و بانکها و تداوم ساختار ستمگری پابرجاست
شکل و راهکار مبارزه با سرمایه داری جهانی شده میبایست و حتما جهانی باشد.
ستم طبقاطی و جنبشهای کارگری و مفهوم انترناسیونالیزم
شعار و هدف اصلی ادعا گشته جنبش کارگری نجات جهان و بشریت است . عدم موفقییت کامل جنبشهای کارگری در جهانی کردن مبارزه از ضعف تعوریک و ضعف عملکرد این جنبش حکایت دارد .موانع ارتجاعی جهانی نشدن این جنبش اصلیترین دلیل است .جهان سرمایه با تقسیم بلوک بندی قاره ای و تعمیق رفاه نسبی به بخشهایی از جنبش کارگری در بخشهای کشوری و ملی عملا از جهانی شدن این جنبش جلوگیری کرده است.علت جهانی نشدن جنبش طبقه کارگر در یکدست و یکسان نبودن ماهیت ستم طبقاطی در نتیجه نابرابری اعمال شده در پروسه رشد جهانیست.علت دیگر تغییردادن عمدی و نسبی در ماهیت و خصلت کلی طبقاطی در بخشهای متفاوت از جنبشهای طبقاطیست.
ماهیت جنبش کارگری از زمان مارکس که چیزی جز زنجیرهایشان برای از دست دادن نداشتند در تقسیم بندی قاره ای و بلوک بندی های جهان مدرن و صنعتی با غیر مدرن و غیر صنعتی امروزین تغییر یافته است.جهان سرمایه داری توسط اگاهی دادن و هشدار مارکس اقدام به تغییر ماهیت انقلابی طبقه کارگر کرد.اربابان جهان مارکسیستر از اندیشورزان چپ معتقد به مارکسیزم در عملکرد بودند.
پروسه رشد ناهمگون جوامع جهانی بخاطر ایجاد نابرابری اعمال گشته و میگردد. اعمال ستم و نابرابری جهانی حتی در اگاهی طبقاطی جنبشها تاثیر گذار است .در بخشی از طبقه کارگر متشکل و اگاه گشته که دهه هاست به جهل و بیسوادی پایان داده است این بخش اگاهانه در قالبهای طبقاطی متشکل خود سندیکاها و احزاب بعد از شراکت در حاکمیتهای سیاسی جوامع مرفه در پروسه استعمار هم زنجیران و هم طبقاطیهای خود بهمراه دولتها و کارتلهای مالی شرکت میکند.
شرط تشکل و اگاهی و تحزب تفکر انترناسیونالیستی در جوامع مدرن نسبتا به سر انجام رسیده است .پس چرا انترناسیونالیزم پرولتری اجرایی نمیگردد؟ایا اگاهی طبقاطی و منافع طبقاطی انان ضرورت کسب منافع انان به هر طریقی را عملی میسازد؟ بخش مرفه گشته طبقه کارگر در کل جوامع مدرن اگر بخواهد هم نمیتواند از رفاه نسبی که دولتهایشان از غارت جهان سوم و دوم برایشان تامین کرده اند چشم پوشی نمایند.اکنون بخشی از کارگران جهان زنجیرهای طلایی از جمله خانه قسطی و ماشین قسطی وامهای قسطی و رفاه نسبی و برای از دست دادن دارند .نظام سرمایه داری انان را تبدیل به برده قسطی کرده است.برده های قسطی که از بردگی هم طبقاطی های خود ارتضاق میکنند.
بخشهای اعظمی از طبقه کارگر عامدانه و اگاهانه ماهیت انقلابی خود را از دست داده اند.
انتظار جهانی شدن از جنبش ناهمگون بر اساس منافع ناهمگون طبقاطی امروزین توهمی بیش نیست.شعار انترناسیونالیزم پرولتری توسط نمایندگان سیاسی برگرفته از رای کارگران متشکل در این احزاب و سندیکاها و دولتهادروغی شیرین است .و این حقیقتی تلخ است.
برای درک تلخی این حقیقت شرکت در کارنوال ریشخد اول ماه مه در جوامع مدرن الزامیست.
اگر جنبش کارگری جهانی را خواستار هستیم میبایست ابتدا به این نابرابری در کسب رفاه طبقه کارگر پایان داده شود
به باور من حتی در جوامع عقب نگهداشته شده پروسه ستم طبقاطی یک دست و یکسان نبوده و نیست .پس در نتیجه جنبش و یا مبارزه طبقاطی یکدست و یکسانی هم نمیتواند داشته باشد .
به باور من شعار کارگران جهان متحد شوید نه عملیست و نه عینیت جهان نابرابر واقعی را نشان میدهد.
این باور من مبارزه طبقاطی را کتمان نمیکند تنها بر اساس واقعیتهای موجود خصلت رهایی بخشی جهانی ان را در مرحله فعلی کمرنگ و بی اثر میبیند.به باور من تنها بخش هایی از جنبش های طبقه کارگر که ماهیت انقلابی خود را از دست نداده اند میتوانند رهایی بخش منطقه ای و سپس جهانی گردند.
تنها بخشهای محروم گشته از فساد و رفاه در جنبش کارگران جهان درپروسه اتحاد عمل با سایر جنبشهای هویتی نابرابر میتوانند موفقیت کسب نمایند. تنها با بزیر کشیدن قدرت متمرکز شده در هر یک از سرزمینها و کشورها و تقسیم عادلانه ان بین شوراهای مردمی که اکثرا از طبقات ستمکش و مردم ستم کش و محروم تشکیل یافته است میتوان جامعه و جهان را ازاد ساخت
پروسه درجه بندی ستم طبقاطی و جنسی هم با اجرای ستم ملی و قومی و نابرابریها حدت و شدت دارد
برای درک این موضوع مثال ساده ای برایتان بزنم.ستم طبقاطی روا داشته شده به کارگر کولبر کرد که برای لقمه نانی از هستی خود مایه میگذارد با ستم طبقاطی روا داشته شده به کارگر فرانسوی یکسان نبوده و نیست . کارگر سندیکالیست فرانسه که در حاکمیت سیاسی جامعه خود که هم سهم و و هم نقش دارد در پروسه غارت هم طبقه ای خود شرکت اگاهانه و ارادی را داراست .اگر این دو کارگر پایگاه مشترک طبقاطی هم داشته باشند فاقد پایگاه مشترک انسانی هستند.چون از طریق غارت ان کارگر کرد توسط دولت مطبوع وی رفاه مورد نیاز ان کارگر تامین میگردد.
بنابر این حقیقت محض تنها با حذف کانال تامین رفاه از غارت جهان های غیر مدرن (جهان دوم و سوم)طبقه کارگر مرفه شده اروپا و جوامع مرفه میتواند شور و ماهیت انقلابی گری خود را بازیافت نمایند.طبقه کارگر این مناطق با از دست دادن پایگاه مادی و رفاهی خود به جنبش سراسری جهانی برای نجات بشریت خواهد پیوست نه بخاطر دلبستگی طبقاطی که اجبارا بر اساس منافع طبقاطی که بجبر یکسان گشته است
اصلیترین مانع جهانی شدن جنبش کارگری تداوم نابرابری جهانیست.
مدلهای کسب حاکمیت سیاسی دولتی توسط (نمایندگان) طبقه کارگر در یک کشور (مدل شوروی و حزب بلشویک و اقمار ان ) قبل از جهانی شدن عملا شکست جهانی را تجربه کردند .جنبشهای کارگری کشوری امروزین و احزاب چپ انان نیز سرنوشت تلخ مشابهی خواهند داشت. جنبشهای فعلی برهبری این احزاب نه درک درستی از سیستم جهانی سرمایه داری دارند و نه توانسته اند ماهیت جهانی شدن را کسب نمایند.بعبارت دیگر در نمودار کلی این احزاب در سطح فعلی جهانی نماینگر منافع بخش ملی وناسیونالیست حاکم کشوری خود هستند.احزاب اپوزسیون کارگری نیز تنها برای کسب قدرت حزبی خود و رسیدن به حاکمیت خود در تلاشند و تفکر جهانی و ایجاد برابری انان شعاری بیش نیست
جنبشهایی که قادر به جهانی شدن نیستند نمیتوانند پاسخ کاملی برای رفع ستمگری جهانی ارائه دهند.
نقطه عطف جنبش زنان در ماهیت تبدیلی ان به جنبش و انقلاب جهانیست .تنها به یک دلیل واضح نصف جمعیت جهان زن میباشدو ستم جنسی جهانیست.جنبش زنان به خاطر داشتن همین ماهیت جهانیست که حتی توسط هم زنجیرانش در جنبشهای طبقاطی وکارگری بخاطر نداشتن پایگاه طبقاطی نامشخص تحت ستم مضاعف عدم حمایت قرار میگیرند.جنبش زنان ماهیت کشوری و ملی خاصی را اگر هم داراست ؛ علیه سیستم جهانی مرد سالار حاکم درگیر مبارزه است و توانسته است توسط پسشگامان جنبش نسبتا جهانی گردد
جنبشهای ملتها و اقوام تحت ستم برای کسب برابری نیز از ماهیت منطقه ای و جهانی شدن مبرا نیستند.بعنوان مثال در هم تنیدگی ملتهای تحت ستم و تقسیم بندی ملتها در خاورمیانه و افریقا و اسیا باعث گشته در هر نقطه ای مبارزه برای از بین بردن نابرابری شروع گشته این مبارزه در همه بخشهای ملتهای تحت ستم همجوار رشد و نمو پیدا کرده است.
نمونه ملت تحت ستم عرب وکرد مثال عینیست.کرد در زنجیر در بخش سوریه ای در جنبش هویتی ملت کرد با ازادی خود ازادی بخش هم زنجیر شده کرد را در عراق و ایران و ترکیه تضمین مینماید.منطقه ای شدن جنبش و فراگیر شدن ان در بخشهای دیگر کشورها ؛ گسترش این مبارزه در بخشهای سایر ملتهای تحت ستم را بهمراه خواهد داشت.جنبش مردمی شده شامل تمامی بخشهای مبارزاتی مردم کرد اعم از زنان و کارگران ومحرومین و ستمدیدگان میگردد .این جنبش اگر بتواند ساختار دولت ضعیف شده سوریه را از بین ببرد که خواهد برد ؛به مشروعیت دولتهای عراق و ترکیه و ایران و اردن و کویت و عربستان و پاکستان و هند و چین و روسیه و اذربایجان وترکمنستان و تمامی دولتهای افریقایی و اسیایی پایان بخشیده است.با فروپاشی یک ساختار دولتی دولتهای دیگر زنجیر وار سقوط خواهند کرد.تبدیل این جنبش به جنبش جهانی علیه جهان سرمایه داری یک شرط بیشتر ندارد . پایان دادن به مدلها و تقسیم بندیهای ارتجاعی قومی و ملی و جغرافیایی و هر نوع مرز بندی در شکل دولت متمرکز .
تزی برای تحرک نیروهای انقلابی
چگونگی مترقی و مردمی کردن جنبشهای ملی .
اکثر جنبشهای ملی هویتی و برابری خواه ماهیتا ناسیونالیستی نیست بلکه علیه تفکر ناسیونالیزم حاکم است
پتانسیل انقلابی موجود درون این جنبشها و مقبولیت عمومی در جذب توده های مردمی به درون این جنبشها و سرعت گستردگی ان بر اساس شکافهای عمیق اجتماعی ماحصل نابرابری خیره کننده است.
سرمایه داری جهانی بنا بر این ماهیت و پتانسیل بدرستی از این جنبشها بسود خود بهره کافی گرفته و میگیرد .سوال اساسی اینجاست ایا نیروهای انقلابی نمیتوانند از این پتانسیل بسود ایجاد جنبش بر علیه جهان سرمایه داری بهره ببرند؟
ناسیونالیستی و مرتجع و یا بورژوایی خواندن هویت مشخص مبارزاتی خصوصا در بخش مبارزات کسب برابری خواهی هویت ملی از عدم اگاهی پتانسیل انقلابی این جنبش و نقش تعیین کننده ان در بسیج و سازماندهی تودهای مردم است.جنبشهای ملی ملتهای تحت ستم در عمل ثابت کردند که توان بسیج توده های میلیونی در صفوف مبارزاتی برای رفع ستم ملی را دارا هستند. به هرز رفتن این پتانسیل میلیونی انسانی در همه منطقه خاورمیانه و جهان از عدم وجود نگرش تفکراتی مدرن و انقلابی و رهایی بخش چپ واقعی درون این جنبشهاست.ارتجاع جهان سرمایه با هدایت عمدی برای حذف این نگرش تفکراتی چپ و انقلابی در راهبری این جنبشها همه این پتانسیل را به مرتجع ترین بخش راست و وابسته به خود واگذار میسازد.جنبش کارگری چپ نیز با انکار این جنبش همکاری لازم را نیز مینماید. شیوه مبارزاتی ملتهای تحت ستم توسط خود دستگاه ستمگری و دولتها منحرف میگردد .
هیچ یک از جنبشهای ملتهای تحت ستم خواهان برتری ملی خود بر دیگری نیست و فقط خواهان پایان بخشی برتری طلبی زبانی و قومی و ملی حاکمان است .متاسفانه بخش اعظم نگرش چپ که رهایی بخشی را تنها از ان طبقه کارگر و پیامبرانش میبینند در منطقه نمیتواند واقعیت های موجود در جنبشهای مردمی هویت خواه ملی را درک نماید و بجای تغییر ساختار تئوریکی مقدس شده خود کل حقیقت را انکار میکنند.اما بخش مسعول و ناچیزی از چپ با درک کلی از واقعیتهای ملموس برای تحرک بخشی به جنبشهای مردمی و مردمی کردن این جنبشها سکان راهبری جنبشهای ملی را در دست گرفته و موفقیتهای چشمگیری را نیز کسب کرده اند
جنبشهای دموکراتیک فراوانی در همه کشورهای خاورمیانه و جهان شکل گرفته اند اما تنها جنبشهایی موفق به توده ای شدن گشتند که اولویت مبارزاتی و برنامه رهایی همه ستمگران را در تفکر مبارزاتی خود جای دادند .و با شرکت دادن همه مبارزان در همه بخشهای اجتماعی هویتی تحت ستم انسانی موفقیت نسبی کسب کرده اند.نمونه جنبش زاپاتیستهای مکزیک و ارمانخواهی روژاوا در بخش کردی سوریه نمونه های موفق و مترقی در مردمی کردن جنبش ملی است.این مدلهای ذکر شده بجای جنبش برای مردم با بسیج خود مردم و شرکت دادن همه ستم دیدگان جنبش را مردمی ساختند.
در هر دو مورد ذکر شده با ارائه برنامه های مترقی و مدرن به توده های مردم و تضمین عملی ان جنبش را مردمی ساخته است.
به باور من ارمانخواهی انقلابی و گریز از توده ای کردن مبارزه شکست هر جنبشی را تضمین خواهد ساخت . ارمانگرایان بیشماری در همه جنبشهای شکست خورده تلف گشته اند.
اینک بجای توهم به مبارزه ارمانگرا برای مردم میبایست در جستجوی رمز موفقیت و چگونگی توده ای کردن مبارزات و مردمی کردن ان بود
راهکار پیشنهادی برای تعیین حق سرنوشت
به باور من حاکمیت شوراهای مردمی در هر شکل نامگذاری سیاسی ان کانتون ؛کمون؛فدرال دموکراتیک؛فدرال شورایی ؛جوامع خودمختارشورایی و ... بدون وجود هر ساختار دولتی و هر نوع مرز بندی ملی و قومی ودینی و جغرافیایی در شکل منطقه ای و کنفدراسیون شورایی منطقه ای و سپس فدراسیون جهانی بهترین گزینه و راهکار برای کسب حق تعیین سرنوشت بشر مدرن است
این راهکار هم نقشه راه مبارزاتی و هم چگونگی کسب هدف مبارزات را تعیین مینماید
کنفدراسیون شورایی منطقه که با کسب رای ازاد و اگاهانه اعضای متشکل ان اعم از هر هویت طبقاطی و جنسی و باورمندی در حیطه ملی و زبانی و قومی خود درون شوراهای محلی خود برای ساخت سرنوشت مشترک و برابر خود اگاهانه با هدف مشترک علیه دشمن مشترک در مبارزه مشترک به هم پیوند میخورند
نقطه عطف این ارزو ساخت شوراها با عملکرد دموکراتیک است.
اتحاد عمل مبارزاتی جنبشهای زنان و کارگران و همه ستمدیدگان در مبارزات برابریخواه ملی رمز موفقیت جهانی کردن جنبش بشری و کسب حق تعیین سرنوشت لایق انسان مدرن است.
این راهکار نشانگر تفکر مبارزاتی و هم تزی برای تحرک نیروهای انقلابی برای ساختن جنبش مردمی توسط خود مردم است.
-------
.پانوشت
1- بیست و پنج سال پیش نوشته ای مشابه با عنوان تزی برای تحرک نیروهای انقلابی درون سازمان انقلابیون اذربایجان برای ارائه راه حل حق تعیین سرنوشت از جانب من پیشنهاد شده بود.مدل پیشنهادی ان زمان اتحادیه فدرالتیوهای شورایی ولاییک و کنفدراسیون منطقه ای میبود.از طرف سازمان این پیشنهاد از جانب من تصویب گشت.
2-# نمونه موفق مبارزات توده ای روژ اوا پیش روست چرایی شرکت گسترده زنان مبارز و انقلابی و همه تهیدستان و ستم کشان از هر قشر و لایه و بافت ملی و قومی در همین نکته مهم بارز است .خواست برابری کامل بدون انکار ستم مشخص و یا اولویت دادن به ایدئولوژی مشخص و طبقه مشخص رمز موفقیت این مبارزه توده ای گشته است
3-# در مقطع فعلی در سرزمین ایران با بافت و پراکندگی اقوام و ملل ساکن این سرزمین جنبشهای برابری خواهی ملی و قومی با حدت و شدت در جریان است متاسفانه جهل غالب و سازماندهی شده از طرف حاکمیت ارتجاع و عدم درک پتانسیل انقلابی و پرشور که میتواند ویرانگر نیز باشد و عدم درک توجه نیروهای انقلابی چپ باعث گشته این پتانسیل به هرز برود و یا توسط نیروهای راست و افراطی و یا خود حاکمیت ارتجاعی رهبری و هدایت گردد
3- درجه ستم کشی در هر یک از هویتهای مشخص جنسی و طبقاطی و ملی و مذهبی و دینی در سراسر سرزمینی بنام ایران به یکسان عمل نمیکند .تبعیض و نابرابری و محرومیت درجات ستمکشی را نیز تعیین میکند
ستم جنسی ناشی از حکومت مرد سالارانه در مناطق محرومی چون کردستان و بلوچستان وسایر مناطق محروم غیر قابل قیاس با بخشهای دیگر ایران است
در نتیجه ستم ملی و زبانی و مذهبی زنان عرب و کرد و ترکمن بلوچ و ترک اذربایجانی دهها برابر از ستم جنسی رنج میکشند.چون مرد حاکم در این مناطق بخاطر محرومیت از کسب دانش ظلم وحشیانه تری بر زن روا میدارد.و زن تحت ستم بخاطر محرومیت از سواد و دانش اصلا اطلاعی از حقوق انسانی خود ندارد .این محرومان ستم مضاعف اندر مضاعف را تحمل مینمایند
انتظار تشکل و مبارزه از این زنان بیهودگیست.بدین شکل است که سیستم ستمگری و ستم پذیری و این سرنوشت تلخ بدون هیچ جنبشی از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد
ستم طبقاطی رایج در مناطق محروم نیز دهها برابر ستم طبقاطی در سایر نقاط است .بعلت عقب ماندگی صنعتی و پروسه عدم رشد نیروهای مولد و نیروی کار این مناطق یا تن به مهاجرت داده و یا برای کسب لقمه نانی حتی با بخطر انداختن جانشان تن به کارهای پست میدهند
برای نمونه کارگر مبارز در ایران خودرو و کولبر کرد را در نظر بگیرید و تفاوتهای نگرش انان به شکل مبارزاتی و خواست هر یک از انان از جایگاه طبقاطی یک شکل نیست و نخواهند بود.کارگر کولبر کرد بخاطر محرومیت از سواد اصلا از حقوق خود اگاهی نمیتواند کسب کند.
به باور من درجات این ستم نقش تعیین کننده در پتانسیل انقلابی گری و شیوه مبارزاتی ان فرد انسانی با هویتهای مشخص تحت ستم را تعیین میکند .
کولبر کرد چیزی برای از دست دادن ندارد و برای ازادی و رفاه و کسب برابریش بیشتر و قهرمانانه تر و انقلابی تر از سایر هم جنسان و هم طبقاتی هایش در پروسه مبارزاتی برای کسب برابری خواهد جنگید بشرطی که اگاهی لازم را بزبان ساده خود کسب نماید.علت گستردگی میلیونی مبارزات ملی و قومی در اولویت و شاخص کردن اصلیترین مفهوم ستم بزبان ساده و قابل فهم ان میلیونهاست.تفکر ارتجاعی از جهل مرکب توده است که بهره بری مینماید.
علت غایی انحراف اکثر اندیشورزان در بخشهای اعظم جنبشهای کارگری در تحریف حقیقت در بعد تنگ نظرانه نگرش حقیقت از یک بخش تعوریزه شده و مقدس گشته شده صرفا طبقاطی دیدن انسان است.نگرش مذهبی قالب گشته در تفکر مبارزاتی جنبش چپ کارگری در بعد فلسفی ان قابل تامل و ارزیابیست.
نگرش مذهبی در تغییر جایگاه طبقه کارگر بعنوان تز با اولویت بخشی و امتیاز دهی حتی برخلاف نظریه ماتریالیستی ادعایی اغاز گشته است.نگرش ماتریالیزم دیالکتیک بر اساس قانونمندی کلی هیچگاه جایگاه یک تز را در مقام سنتز نمیتواند تکرار کند اما مدعیان ماتریالیست دیالکتیگی کارگر به مفهوم کارگر ویژگی الاهی و مذهبی بخشیده اند.
(اشاره من به قانون کارگر تز و انتی تز ان سرمایه دار ودوباره کارگر بعنوان سنتز است.سنتز چنین رابطه دیالکتیکی حذف کارگر و سرمایه دار باید باشد.مثل حذف فعودال و رعیت و ظهور پدیده متضاد با هر دو)
مفهوم و شعار کارگر و فقط تنها طبقه کارگران جهان رهایی بخش هستند .وتنها بعد از کسب اگاهی طبقاطی میتوانند بشریت را نجات دهند ایا مذهبی نیست؟کارگر بعنوان ناجی بشرانهم بعد از رسیدن به رسالت اگاهی وتشکل و دست یابی به اتحاد میتوانند بهشت موعود را در زمین برپا کنند .سوال اینجاست بخشهای اگاه شده و متحد در سندیکاها و احزاب پس چرا انقلاب جهانی نمیکنند؟ و یا حداقل ضمینه ان را اماده نمیکنند؟اینها بکنار چرا از هم طبقه ای هایشان بخاطر منافع شان سو؛استفاده میکنند؟
چرا در همین پیامبران اگاه شده و متحد در احزاب و سندیکاها در زمانی که قدرت را کسب کردند یا شریک در قدرت گشته اند مبادرت به رابطه استعماری و استعماری میکنند؟.کارگر اگاه شده به منافعش خصلتا میبایست همان منافع طبقاطی خود را در نظر بگیرد و برای کسب بیشتر ان مبارزه کند که میکند .کارگر سوعدی و المانی و...نمیتواند بر ضد منافع طبقه خود و بر ضد راه کسب ان عمل نماید.اشکال کار از خود طبقه نیست نگرش مذهبیست که کارگر را به مقام الاهی رسانده است و عاجز از درک تفاوتهای منافع ملی و متضاد هر بخش از ان است.