جهان را اراده ى انتقام رهبرى نخواهد كرد
*دموكراسى مصونيت مى دهد و مصونيت مى گيرد. به عنوان مثال در تركيه دموكراسى كردها را صاحب حزب نمود و بر مجلس نشاند. خب، آنها از قواعد دموكراسى عدول كردند. به سمت تروريسم و خشونت و بى منطقى گراييدند و براى همين از قلمرو دموكراسى رانده مى شوند. اين به معنى طرفدارى من از اردوغان نيست. من به حكومتِ هيچ دينى اعتقاد ندارم. خيلى ها فكر مى كنند من طرفدار اردوغانم اما چنين نيست. اگر اسلامگرايى اردوغانى بر سر قدرت است اين به دليل قدرتمند بودن برنامه هاى اردوغان نيست بلكه به دليل بى برنامگى ديگر حزب هاست. بعضى ها اسلام فتح الله گولن را گشادتر از اسلام اردوغان مى دانند اما به نظر من گشادگى هيچ دينى با گشودگى دموكراسى قابل مقايسه نيست. اگر تركيه ى لائيك سر كار آمد به دليل اين بود كه تركيه از حكومتمدارى دينى سير شده بود. ايران را بنگريد. هنوز دارد از اقتدار دينى لذت مى برد. البته اين تشيعى كه امروز در ايران سر كار است يك تفكر انتقامى است. شعوبيه گرى ديگرى ستيز است. كارنامه ى اين حكومت را كه بنگريد فقط سر و كارش با ستيز بوده است. جهان و عرب ها و ترك ها همه دشمن اند. حكومت دارد به بهاى حفظ حكومت، ملت هاى موجود در ايران را فدا مى كند. بخشى از اپوزيسيون هم در اين انسان ستيزى حكومت همسو هستند.
* ملى گرايى آريايى در طول تاريخ جهد كرده كه خودِ غالب و عربِ مغلوب را ببيند. اشغالگرى اعراب در صدر اسلام بدجورى روحيه ى فارس ها را شكست. بعد از عرب ها حكومت هاى تركى باقيمانده ى غرورشان را درهم كوبيدند. از آن تاريخ به بعد ملى گرايان آريايى دنبال غالبيت اند. روزگارى در پوشش آريايى مهرى و اكنون در پوشش تشيع شعوبى گر تلاش دارند غالبيت را ديكته كنند. ترك ها و عرب هاى ايران خارج از اين ستيزند و مخالف آن. اما به نظر مى رسد ملى گرايان فارس در قالب نظريه ى ايرانيت، نوعى ترك و عرب هماهنگ شده با خويش را به نمايش مى گذارند. اما يك عرب و يك ترك ايرانى دنبال غالبيت بر هيچ قومى نيست. دنبال گذشته ى غالبيت و مغلوبيت نيست. هرگز جهان را اراده ى انتقام رهبرى نخواهد كرد.
* همه ى اين دلايل را آوردم بگويم كه من و ما با انسان سر ستيز نداريم. ما با كرد و فارس و ارمنى و روس سر جدال نداريم. انسان فارس، انسان كرد، انسان ارمنى مخاطبان و همسايگان ما هستند اما حساب ارمنىِ انسان ستيز، فارس انسان ستيز، كرد انسان ستيز و حتى ترك انسان ستيز فرق مى كند. شالوده و بنيان فكرى حركت ما بر پايه ى ديگرى دوستى و تكريم ديگرى بنا نهاده شده است. "ديگرى "يك سوى گفتمان ماست نه دشمن ما. يادتان باشد كه از انسان حرف مى زنيم نه از فاشيست و راسيست. به نظر مى رسد همه ى جوش و تلاش متفكران فارس رسيدن به آن خود غالب است و در به در دنبال نظريه اى براى همين منظورند. من اگر جاى آنها بودم دنبال نقشه ى راهى براى عدم فروپاشى مى گشتم. چون راستش را بخواهيد نه حاميانى براى غالبيت باقى مانده و نه جغرافيايى.
* نجس شمردن بهاييان هم ديگرى ستيزى است. تشيع شعوبى گر به دليل بدعت بهاييان با آنها مخالف است. نجس و مردار و از اين مزخرفات رديف مى كنند براى انسان. ما با هيچ دينى و با هيچ بى دينى مشكل نداريم. بهاييت خطرى براى شيعه گرى است. باب مى گويد:
"هیچ ظهوری آخری نیست بلکه فقط میزانی از حقیقت را بیان میکند که وضعیت پیشرفت انسان او را قادر به درک آن کرده باشد. "
اين سخن اساس اختلاف شيعيان با بهاييت است.
حرص و جوش رفسنجانى براى فائزه و نجس خواندن بهاييت توسط رفسنجانى ريشه در دغدغه هاى دينى او ندارد بلكه به دغدغه هاى ملى اش بر مى گردد. كتاب او در مورد اميركبير كه يادتان هست. امير كبير قهرمان رفسنجانى است و از اين روى كه اين قهرمان باب را تيرباران كرده براى رفسنجانى اهميت دارد.
بهائيان به وحدت لسان و خط قايلند. نقل قول آنها را عيناً برايتان مى آورم: "بدین صورت که باید جمیع ملل از اهل معارف و علوم با اتفاق نظر یک زبان را به عنوان زبان عمومی انتخاب کنند تا هر فرد فقط نیازمند یادگیری دو زبان باشد. یکی زبان وطنی که با قوم خود گفتگو کند و دیگری زبان عمومی که با اهل عالم محاوره کند؛ و دیگر محتاج یادگیری زبان سومی نباشد.
بهائیان وجود تعصبات جاهلیه مانند تعصبات سیاسی، جنسی، نژادی، قومی و دینی را از بین برندهٔ بنیاد عالم انسانی میدانند.بهائیان احساس برتری را دلیل اصلی ایجاد تعصب میدانند."
در هر حال تشيع شعوبى بهاييت را ساخته و پرداخته ى انگليس مى داند و حتى امروز خيلى سعى دارد آنها را همرديف تروريسم جا بزند تا راحت تر با آنها بستيزد.
* در سوريه سياست بزرگان كشيدن جدال به فرسودگى است. اقتصاد و قدرت و توانايى كشورهاى درگير به مرور زمان فرسوده خواهد شد. چيزى عايد ايران نخواهد شد به جز فرسايش. اسرائيل هم همين را مى خواهد. اسرائيل مى خواهد ايران و عرب ها و به خصوص حزب الله مشغول اين فرسودگى باشند.
* ما بايد تصوير مشخصى از رهبرى سياسى در عصر مدرن داشته باشيم. در اين زمينه حتماً آرچى براون را بخوانيد. اسطوره سازى چهره هاى كم عمق به عنوان رهبر سياسى لطمات فاحشى بر روند حركت مى زند.
به نظر مى رسد اصلاح طلبان و جنبش سبز نيز در اين زمينه با ريتم تكرارى اصولگرايان مى رقصند و دنبال رهبرسازى راه افتاده اند. شعار بعضى از اينها اگرچه به مرزهاى دموكراسى نزديك است اما عملكردشان رنگ و بوى اقتدارگرايى دينى دارد. قهرمان سازى و رهبرسازى، و سپردن جمعيت به فرديت قدرتمند و تمكين ناپذير بلايى است كه به اين زوديها از دور و بر ما جمع آورى نخواهد شد. هاشمى رفسنجانى به رهبرى شورايى اعتقاد دارد. در رژيمى چنين توتاليتر اين بد نيست اما همين شورا نيز نمى تواند مشروعيتى بر مركزگرايى باشد، چون خود اين اين شورا بر آمده از درون فيلتر و سانسور و مصلحت است. حالا آيا ما نيز بايد مطابق با سبك و سلوك اقتدارگرايى رو به رويمان مبارزاتمان را شكل دهيم؟ پاسخ خير است. اصولاً جنبش هايى كه مبانى آنها با قواعد دموكراسى و حقوق بشر تعريف شده نمى توانند به رهبرسازى بينديشند. در درون حركت ما نيز اگر چنين كارى صورت گيرد محكوم به فناست. چون مبانى حركت ما بر پايه ى اظهار وجود در جهانى شدگىِ سياست و فرهنگ است. آنها كه خيال برگشت به تاريخ و گذشته دارند به تدريج ، دانسته و ندانسته به باتلاق رهبرسازى كوركورانه مى غلتند.
* ما رؤياى برگشت به گذشته و تاريخ نداريم، ما داريم از گذشته و تاريخ دفاع مى كنيم. دفاع از گذشته با برگشتن به سمت و سوى آن دو مقوله ى متفاوت و گاهاً متناقض اند. ما بر آن نيستيم كه از گذشته و رؤيا نظريه بيرون بكشيم. اين كار جواد طباطبايى هاست. ما بر فلسفه ى "اكنون "استواريم. اين حقمان است كه دنبال حقوق پايمال شده مان باشيم اما فعلاً دنبال حقوقى كه پايمال مى شود هستيم. هيچ عقل سليمى براى خاموش كردن آتش خود را وسط آن نمى اندازد. آتش را بايد از جايى كه هستى مهار كنى تا بيش از آن سرايت نكند.
* كسانى كه مكتب تبريز را انحرافى و وارونه جلوه مى دهند اطلاع دقيقى از اين مكتب ندارند. متفكرين تبريزى تجدد و مشروطه خواهى براى ايران نيز اگرچه از شالوده هاى فكرى مكتب تبريز كمك گرفتند اما از متفكرين اين مكتب به حساب نمى آيند. هيچ مكتبى به اندازه ى مكتب تبريز بر مطالبات قانونى و آزاديخواهى اصرار نورزيده است. اصرار بر آزادى فرهنگ ها و انديشه ها و مرزهاى فكرى، و مهمتر از همه ى اينها فلسفه ى تكريمِ ديگرى به جاى ديگرى ستيزى از مبانى مكتب تبريز است. اين جمله ى تكرارى را حتماً شنيده ايد كه اگر تبريز بخواهد شدنى است. تبريز بر خلاف تهران شهر تفكر است. تهران شهر تفكر نيست يك پايتخت جديد و نابسامان سياسى است.
* هتاكى ها و بى حرمتى هاى بد انديشان دليل نمى شود كه من از اشاعه ى فكر خويش باز بمانم. بعضى از دوستان به من مى گويند كه ايران گلوبال در شان تو نيست. دارند با تهمت و هتاكى تو را مى كوبند. جوابشان مى دهم كه دموكراسى شان همه ى ماست. اتفاقاً هيچ سايتى به اندازه ى ايران گلوبال نتوانسته مشق دموكراسى كند. من زشتى لمپنيسم و بى تربيتى انسان ستيز را با چشم خويش مشاهده كرده ام. اين دليل نمى شود كه خود را قاطى بى تربيتى ها بكنيم. لمپن ها و فرصت طلبها و گردن كلفت ها نبايد قلمرو دموكراسى را با دايره ى ذهنشان يكى فرض كنند. نظريه ها مى توانند منطقى و اصولى با هم جدل كنند اما چيزى كه اين ميان قابل جدل نيست انسانيت ماست.
* بالاخره كتاب خاطره هايم را تمام كردم. خاطره نگويم بهتر است. بيشتر مشاهدات من از درون و بيرون رانده شدگى است. رانده شدگى ذهن و زبان از قلمروى خويش.