Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

سه مقاله پیرامون «گرگ خاکستری Canis lupus’»

$
0
0

سه مقاله پیرامون «گرگ خاکستری Canis lupus’»

 
احمد امید یزدانی:

گرگ خاکستری (بؤزقورد) در افسانه های ترکان

برای آشنائی با تاریخ قدیم پاره ای از خلقها داستانها تنها منبع شناخت بحساب میایند. داستانها بخاطر منعکس کردن عادات و رسوم، جهانبینی، شیوه زندگی، باورها و پسیخولوژی گذشته انسانها ازاهمیت بسیار با ارزشی برخوردار هستند.
بنا بر روایات تاریخی حضرت نوح سه پسر داشت بنامهای  سام، حام و یافث. نوادگان سام اقوام سامی، بازماندگان حام اروپائیان و نوادگان یافث اقوام ترک را تشکیل داده اند.  اوغوز خان که نوه حضرت نوح بود، دارای شش پسر بوده که هر کدام از آنها 4 فرزند داشته اند که مجموعا این 24 نفر منشا قبایل و طوایف 24 گانه ترکان بوده اند.  نام این قبائل و طوایف عبارتند از: 1- قنق (قینیق)، 2- قیغ (قایی) 3- بایندر 4- ییوا (ییفا) 5- سلغر (سنقر، سالور) 6- بکدوز 7- افشار(اؤؤشار) 8- بیگدلی (بؤیوک دیللی) 9- یزغر (یازار) 10- بیات (بایات) 11- ایمور 12- قره بؤلوک (قره ائولی) 13- آلقا بؤلوک (آلا بؤلوک) 14 – ایگدیر 15- اوره گیر 16- توتورغا (دودورغا) 17- قیزیق 18- قارقین19-اولا یونتولوق(آلایونتولی) 20 – توکر 21- بجنک (بجنه) 22- جوالدوز 23- جبنی 24- جروقلوق.  مورخین این قبایل 24 گانه را که در حقیقت نوادگان اوغوزخان میباشند، اوغوزها نامیده اند. (1)
درباورهای  قدیمی ترکان بعضی موتیف ها و سمبل ها وجود دارند که تقریبا در بیشتر داستانها و افسانه ها بچشم میخورند.  ریش سفیدان پند گوسمبل عقل و خرد، روشنائی سمبل پاکیزگی معنوی ، درخت سمبل فرهنگ و تمدن، کوه و صخره سمبل مکان وپناهگاه امن، گرگ خاکستری سمبل آزادی و رهائی ... از جمله این موتیف ها میباشند. 
 در بعضی ازاساطیر چین  و همچنین درافسانه های ترکهای بلغار، هونها و کیمانلار گرگ بعنوان حامی، نگهبان و پرورش دهنده قبایل ترک نشان داده میشود. ترکان گرگ را سمبل آزادی میشمارند. زیرا:    
گرگ در کوه ها و صحراها تنها و آزاد میگردد و آزادی را از همه چیز برتر میداند. گرگ خاکستری همچنین بمثابه سمبل همبستگی واتحاد بین خلقهای ترک تلقی میشود. در افسانه 9 اؤغوزها  تانری (خداوند) حتی در جلد گرگ با دختران خاقان هون ازدواج میکند و بدینترتیب 9 اؤغوزها آفریده میشوند. (2)  
 در دوران گذشته تصویر گرگ بر روی پرچم بیشتر قبایل ترک بچشم میخورد .  این تصویر حتی به روی سکه هائی که زمان آتا تورک در ترکیه حک شده بود دیده میشود.  
برای آشنائی با جایگاه گرگ خاکستری در افسانه های ترکان داستانهای زیادی (اؤغوزخان داستانی، ارگه نه قون داستانی، کؤچ داستانی ...) موجود میباشد. در اینجا ترجمه داستان ذیل که در منابع چین نیز با ذکر نامهای جغرافیائی موجود میباشد در اختیار خوانندگان این نوشته گذاشته میشود. 
آشینا و دیشی قورد افسانه لری (افسانه های آشینا و گرگ ماده)
اجداد تورکوت ها (گؤی تورکلر) در نواحی ساحل غرب دریاچه ای که از طرف چینی ها سی-هایی نامیده میشد زندگی میکردند. حاکم کشور همسایه (لینها) به آنجا لشگرکشی کرده و همه را قتل-عام میکند. تنها یک پسر بچه ده ساله ای زنده میماند. دستها و پاهای او را بریده به باتلاقی میاندازند. یک گرگ خاکستری نزد او آمده، او را پرورش داده و سالمش میکند. گرگ بعدها از همین پسر بچه حامله میشود. دشمنان میفهمند که پسر بچه هنوز زنده است. برای کشتن او نفراتی را میفرستند. (ارواح مقدس گرگ خاکستری را خبردار میکنند). گرگ بچه را به پشت خویش انداخته بسوی ساحل شرقی دریاچه غرب  فرار میکند و (درشمال شرق تورفان) در غاری پناه میگیرد. گرگ از پسر صاحب 10 فرزند میگردد. آنها بزرگ شده و ازمحیط اطراف خویش 10 دختررا فراری داده به غار آورده و ازدواج میکنند. کم – کم به تعدادشان افزوده شده  زیاد میشوند. از هر خانواده طایفه ای بوجود میاید. خانواده آشینا که مبدا طایفه گوی تورکلر میباشد جزو این خانواده هاست. بعد از چندین نسل همه اینها از غارها بیرون میایند. تابع دولت جووان – جووان میشوند و در دامنه های آلتای مکان میگیرند.  بر روی پرچمهایشان تصویر سر گرگ هست. (3)
1- اسدالله مردانی رحیمی : قاشقائی سؤزلوگو (فرهنگ لغات و اصطلاحات ترکی قشقائی به فارسی) صفحه 15-16 نگاهی مختصر به قوم قشقائی. دفتر انتشارات انصاری، قم 1386 
2- کامیل ولی یف : ائلین یادداشی ، دیلین یادداشی . باکی ، گنجلیک 1988، صفحه 13، انساندان تؤره مه میش انسانلار. 
3- بؤزقورد، باکی آزادلیق نشریاتی، 1992، رافیق اسماعیل اوف. صفحه 39
برلین.
ماشالله رزمي :
 

گرگ در اساطیر ترک

زبان ، تاریخ و اسطوره در شکل گیری هویت ملی نقش اساسی را بازی می کنند بهمین خاطر جنبش های ملی ارزش زیادی برای هر یک از آنها قائل می شوند . بعضی از پرسوناژ های اسطوره ای در بحران های ملی بصورت نجات دهنده در روانشناسی اجتماعی ظاهرمی شوند و گرگ در اسطوره های ترک چنین نقش وجایگاه مخصوص را دارد . گرگ در اسطوره های ملل ترک همان نقشی را بازی می کند که سیمرغ در اسطوره های فارس بازی کرده است . دردوران آنیمیسم گرگ توتم اقوام ترک بوده است . اجداد اولیه ترک ها اعتقاد داشتند که ترک ها از بچه ای که از یک ماده گرگ خاکستری زاده شده بود بوجود آمده اند . در قرن هشتم میلادی که ترک ها با اسلام آشنا شدند این اسطوره نیز اسلامی شد و گفته شد قبایل ترک از پشت پسران حضرت نوح بوجود آمده اند. حضرت نوح نیز برای ترک هااز آن جهت در میان پیامبران برجسته تر است که قبل از پیدایش ادیان توحیدی نوح خدای نور و خورشید بوده است و در بعضی از اسطوره ها هم عمر نوح سیصد و شصت و پنج سال ذکر شده که برابر سیصد و شصت و پنج روز یک سال است و نوروز همان روز تولد خورشید است .

جالب توجه است که گرگ و مخصوصا گرگ سفید در میان قبایل سرخپوست آمریکای شمالی هم حیوان مقدسی محسوب می شود و چون طبق نظر مردم شناسان ، در دوره یخبندان که شمال آسیا به آلاسکا در شمال آمریکا وصل شده بوده ، بومیان شمال شرق آسیا ازین طریق به آمریکا رفته اند و بعد از دوران یخبندان ارتباط آنان با ساکنان سایر قاره ها قطع شده است لذا احتمالا اعتقاد به مقدس بودن گرگ از ریشه ترکی سرخپوستان آمریکای شمالی مانده است . سرخپوستان لقب گرگ سفید را برای روسای قبایل انتخاب می کنند.

در میان تمام طوایف شکارچی و دامدار گرگ دارای ابهت ویژه است زیرا گرگ همواره بدنبال گله گوسفند و گله حیوانات وحشی گیاهخوار می رود و در فرصت مناسب به گله می زند و سهم خود را می برد . قبل از اینکه ساکنان آسیای مرکزی سگ را اهلی بکنند توان مقابله با گرگ را نداشته اند مخصوصا که گرگ شکارچی ماهری است و با پنهانکاری تمام به گله نزدیک می شود و اگر حمله گروهی باشد کاری از دست چوپان بر نمی آید بدینجهت گله داران اولیه گرگ را می پرستیدند و فکر می کردند اگر احترام و التماس بکنند گرگ کمتر به آنها خسارت خواهد زد . انواع اوراد جادوئی نیز برای جلوگیری از حمله گرگ وجود داشته و حتی بعد از اسلام هم این اوراد جادوئی بشکل دیگری حفظ شدند مثلا دعای بستن دهان گرگ که در کتابهای دینی وجود دارد تغییر شکل یافته همین اوراد جادوئی است . گرگ در تمام نقاط جهان وجود دارد اما در نقاط سرد سیر شمال آسیا و شمال آمریکا بیشتر از جاهای دیگر است و بهمین خاطر گرگ در زندگی روزمره بومیان شمال آسیا و آمریکا حضور عینی دارد و با فرهنگ مردمان شمالی عجین شده است .

گرگ خاکستری در اسطوره های پیدایش گوگ ترک ها (ترک های آسمانی)عنصر میتولوژیک برجسته ای است . طبق نوشته قدیمی ترین منابع چینی ، اولین خاقان گوگ ترک ها که « آسینا» یا آچینه نام داشت از یک ماده گرگ خاکستری زاده شده بود . این خاقان دارای نیروی ماوراء طبیعی بود و بر روزقارها و یاغموت ها حکمرانی می کرد . توضیح اسطوره فوق این است که گوگ ترک ها در سواحل غربی دریای غرب زندگی می کردند ، یکی از ملل همسایه که دشمن آنان بود با حمله ای آنان را قتل عام کرد ، از این کشتار تنها یک پسربچه زنده ماند . سرباز دشمن که او را دیده بود نخواست او را بکشد ولی دستها و پاهای وی را برید و او را در باطلاقی انداخت . این بچه را گرگ ماده ای پیدا نموده و بزرگ کرد و از وی حامله شد . خان دشمن وقتی از زنده ماندن او با خبر گشت ماموران خود را برای کشتن آن شاهزاده فرستاد و گرگ خاکستری قبل از رسیدن ماموران دشمن شاهزاده را برداشت و به شرق آمد و در غاری پناه گرفت و در همانجا پسری بدنیا آورد . بعد ها خاقان های ترک هر سال در ماه مخصوصی آدمهای خودشان را به این غار مقدس میفرستادند و در آنجا قربانی کرده و به ارواح اجدادشان هدیه می کردند . این غار را ترک ها «بودون اینلی» یعنی خدای نگهدارنده ملت می نامیدند .

خان های گوگ ترک ها در مقابل فرارگاهها و اقامتگاههایشان علمی نصب می کردند که شکل کله گرگ را داشت . سایر تیره های ترک نیز که در آسیای مرکزی حکومت کرده اند در باره منشاء پیدایش خودشان همواره روی عنصر گرگ تاکید می کردند .

از قرن چهارم میلادی به بعد در منابع چینی در باره ترک های اویغور اطلاعات با ارزشی وجود دارد و هنگام ذکر نام اویغورها منشاء آنان را به اسطوره گرگ خاکستری نسبت می دهند . طبق یکی از این روایات چینی یکی از خاقانهای هون ها دو دختر بسیار زیبارو داشت ، اطرافیان خاقان اعتقاد داشتند که این دختران شایسته خدا هستند. خاقان تصمیم می گیرد این دختران را به خدا هدیه کند و بدینجهت آنان را در قلعه بزرگی در نقطه ای که کسی را بدان دسترسی نبود پنهان می سازد . روزی در مقابل این قلعه گرگی ظاهر می شود و یکی از دختران خیال می کند که این گرگ فرستاده خداست و با آن گرگ هماغوش می شود و اویغورها از پیوند گرگ با آن شاهزاده خانم زیبا بوجود می آیند . طبق این اسطوره خان های اویغور نیز که خود را از نوادگان گوگ ترک ها می دانستند همواره علم فلزی (سنجاق) با خود حمل می کردند که بشکل کله گرگ بود . گردیزی می نویسد که « مویون – چور»، خان بزرگ اویغور ها یکی از ژنرال های چینی را وادار کرده بود که در مقابل پرچم گرگ خاکستری به خاک بیافتد .

بعد از تشکیل امپراطوری مغول اسطوره هائی که در باره منشاء ترک ها موجود بود به سلاله چنگیزخان نیز نسبت داده شد و آن عده از سلاله های ترک که در تشکیل امپراطوری مغول شرکت کرده بودند ، اصل و نسب خود را با چنگیز خان یکی می دانستند . حکومت های ترک که در اتحادیه (فدراسیون) قبچاق وارد شده بودند خود را با چنگیزخان هم منشاء می دانستند و در اثری بنام «چنگیزنامه» دو اسطوره در باره سلاله چنگیزخان قید شده است یکی از این اسطوره ها خیلی شبیه روایت چینی ها در باره منشاء اویغورها است. طبق این اسطوره خان «آق دنیز» (دریای سفید) دختری بسیار زیبا بنام «اولاملیک» داشت که در زبان مغولی بمعنی غزال (مارال) می باشد. این دختر بقدری زیبا بود که وقتی می خندید درختان خشکیده گل می دادند و وقتی قدم در زمین خشگ می گذاشت زمین پر از سبزه می شد. پدر دختر برای اینکه ماه و خورشید او را نبینند وی را در قصر بزرگی مخفی کرده بود. روزی هنگامی که دختر از پنجره قصر به بیرون نگاه می کرد آفتاب به صورتش خورد و از نور خورشید حامله شد و بعد از سپری شدن دوران حاملگی پسری بدنیا آورد که او را « دوبون – بایان» نام نهادند . می دانیم که « دوبون – بایان» یکی از اجداد چنگیزخان است و باین ترتیب منشاء چنگیزخان را به نور نسبت می دادند . در این اسطوره نامی از گرگ خاکستری بمیان نیامده است . اسطوره دوم درباره افسانه «آلان – قوآ» مادر چنگیزخان است . آلان قوآ بعد از مرگ شوهر و بیوه شدنش از روحی که بصورت نور وارد می شود و بشکل گرگ خاکستری خارج می گردد حامله شده و چنگیزخان را بدنیا می آورد. در این اسطوره گرگ خاکستری با نور یکی شده است .

مورخین مسلمان که تاریخ مغولان را نوشته اند هیچکدامشان از گرگ خاکستری سخنی بمیان نمی آورند. ابوالقاضی خان و رشیدالدین که اعلام میکنند « چنگیز نامه» های زیادی دیده‌اند و در باره منشاء مغول ها اظهار نظر کرده اند از «بورت – چینه» که در زبان مغولی بمعنی گرگ خاکستری است تنها بعنوان یک شخصیت نامدار یاد می کنند . طبق نوشته همین مورخین «آلان‌قوآ» از انسانی که در میان نور از آسمان نازل شده بود حامله شده و چنگیزخان را زائیده است .

خان های مغول که بعدها تحت تاثیر فرهنگ اسلامی قرار گرفته بودند در باره منشاء خودشان اسطوره گرگ را نمی‌پسندیدند بهمین ترتیب خانهای اویغورها نیز بعد از آنکه دین مانوی را قبول کردند گرگ خاکستری را فراموش نمودند. در این مورد می توان به اسطوره بوغوخان اشاره کرد . در روایت «توکوز – اوغوز» (اویغور) پسر بچه ای که دستها و پاهایش بریده شده بود بوسیله یک راهب مانی پرورش داده می شود و نه توسط گرگ خاکستری .

در بعضی از داستان های قدیمی گرگ به ترک ها راه نشان می دهد و سمبل خرد و کیاست است . در کتیبه اوغوز خاقان که بخط اویغور نوشته شده گرگ راهنمای ترک هاست. عین همین مضمون در تاریخ «علی حال الدین» نیز قید شده است و در هر دو مورد گرگ راهنما « باش قورت» یعنی رئیس و سرکرده گرگها نامیده شده است .

از دورانهای بسیار قدیم منشاء سلاله های ترک به گرگ نسبت داده می شده و هیچ فرقی بین گرگ اسطوره ای با جانور معمولی که گرگ است قائل نمی شدند و فقط بعد از زیاد شدن جماعات ترک این اینگونه فهمیده شد که گرگ خاکستری یک جانور معمولی نبوده بلکه موجود خدائی بوده که بصورت نور از آسمان به زمین آمده است و بعدها نیز نقش رهبر و مربی به وی نسبت داده شد .

گرگ در میان مغول ها سمبل خشم و قهر نيز هست ، در تاریخ‌ها آمده است که وقتی چنگیزخان خبر کشته شدن ایلچی های خود را بدست خوارزمشاهیان شنید غضبناک شده بالای کوهی رفت و مانند گرگ زوزه کشید و بدینسان همه فهمیدند که باید آرایش جنگی بگیرند و انتقام سختی از خوارزم و خوارزمشاهیان گرفته خواهد شد.

در کتاب ده ده قورقود در یکی از حکایات، دو بار از گرگ با احترام یاد می شود یکی: « قوردون اوزو موبارک» یعنی روی گرگ مبارک و دیگری « قاراباشیم قوربان اولسون قوردوم سانا» یعنی سر سیاهم قربان تو باد ای گرگ من، است. همچنین در اوراد و دعاهای شامان های ترک نیز با فرهنگ گرگ خاکستری برخورد می کنیم .

هم اکنون در بعضی از روستاهای آذربایجان وقتی ظلم بزرگی به کسی می شود و یا عزیزترین آدم یک نفر بناحق کشته می شود و یا در اثر سانحه ای می میرد، زن یا مادر کسی که مرده در بیرون از آبادی زوزه گرگ می کشد و این باقی مانده نوعی از اعتقادات شامانیستی است و بمعنی اعتراض به خالق می باشد. کسی که زوزه گرگ می کشد می خواهد بگوید که دیگر انسان نیست و خدا را بندگی نخواهد کرد و همه تکالیف دینی را از دوش خود انداخته است و هیچ چیزی را گناه نخواهد شمرد حتی قتل نفس و حرام خواری را.

طی قرن های گذشته ساکنان شمال آسیا در زمستان که درجه حرارت تا چهل درجه زیر صفر می رسد از پوست گرگ پوستین درست می کردند تاخود را از سرما حفظ بکنند و مخصوصا هنگام شکار پوستین گرگ می پوشیدند که هم سبک است و هم گرم و در اثر برف و باران نیز خیس نمی شود . شامان های ترک نیز که «تویون» نامیده می شدند همواره پوستین گرگ می پوشیدند . دندان گرگ بعنوان دگمه لباس و نیز گردنبد برای جلوگیری از چشم زخم ، دم گرگ بعنوان زینت کلاه ، پوست گرگ برای پوستین و دست خشگ شده گرگ برای معالجات جادوئی استفاده عمومی در میان ساکنان شمال آسیا داشته است .

اکنون نیز در روستاهای قره داغ دست گرگ را در خانه ها نگهمیدارند و هنگامیکه گلوی بچه‌اي درد می کند، دست گرگ را بر محل درد می زنند و اعتقاد دارند که بیماری برطرف می شود ونیز علیرغم حرام بودن گوشت گرگ برای مسلمانان می دانیم که شکارچی ها دل و جگر گرگ را می خورند و مخصوصا در آذربایجان این اعتقاد وجود دارد که خوردن جگر خام گرگ، دل و جرئت آدم را زیاد می کند. همين امروز حتي در شهرهاي آذربايجان «قورد اوره‌ يي يئميش» (کسي که دل گرگ را خورده است) معادل آدم فوق العاده بيباک و شجاع بکار ميرود. بعضی از روستائیان هم دل و جگر گرگ را بعنوان داروی معجزه گر می خورند و آدمهای تک رو و تیزبین را هم به گرگ تشبیه می کنند و نسبت به گرگ ترسی توام با احترام دارند .

تعداد زیادی از شاهکارهای ادبی جهان با الهام از افسانه ها و اسطوره هائی که در باره گرگ وجود دارد ساخته شده اند و به هر جا که پای ترکان و اقوام شمالی رسیده است اسطوره گرگ نیز با آنها به اقصی نقاط جهان رفته است که از آنجمله می توان از گرگی یاد کرد که سمبل شهر رم در ایتالیاست و طبق اسطوره ها آن گرگ روملوس را با شیر خود بزرگ کرده و وی نیز شهر رم را بنیانگذاری کرده است .

اثر جاودانه استاد رضا براهنی بنام «رازهای سرزمین من» هم با الهام از اسطوره گرگ در فرهنگ ملل ترک نوشته شده است و در آن ماده گرگی که بچه هایش توسط ماموران شاه کشته شده اند از کوه سبلان پائین می آید و بصورت زنی جنگجو قهرمانانه در انقلاب ضد سلطنتی شرکت می کند و می جنگد و بعد از آنکه رژیم شاه را سرنگون می‌سازد دوباره به موطن اصلی خود در دامنه سبلان بر می گردد و از انظار پنهان می شود .

گرگ در فرهنگ مردم آذربایجان به اشکال مختلف ظاهر می شود و چون فرهنگ اسلامی با فرهنگ اساطیری مخلوط شده است بدینجهت گاهی با تعاریف متضاد در باره گرگ روبرو می شویم . برای آشنائی با ضرب المثل هائی که به گرگ نسبت داده شده اند در زیر تعدادی از مثال های متداول امروزی را با ترجمه فارسي و برخي توضیحات می آورم :

1– قورت دومانلیق سئوه ر – گرگ هوای ابری را دوست دارد .
2 – قورت گئچینین بیر شئیین یئمه ییب – گرگ چیزی از بز نخورده.
3 – قورت کیمی گوزلری پاریلداییر – چشمانش مانند گرگ برق می زند – معادل مثل چشم طمع دوخته است .
4 – قورت کیمی دیشلریوی قیجیتما – مانند گرگ دندانهایت را بهم نساب.
5 – آج قورت کیمی باخما – مانند گرگ گرسنه نگاه نکن – معادل مثل دهانت آب نیفتد .
6 – قوجا قوردا بنزه ییر – شبیه گرگ پیر است – معادل مثل گرگ باران دیده است .
7-- قورتدور، قویون دونو گئییب – گرگی است که لباس گوسفد پوشیده است – معادل مثل پیراهن عوض کرده .
8 – قوردونان قیيامته گئده جک – با گرگ به قیامت خواهد رفت .
9 – قویونو (يا قوزونو) قوردا تاپیشیریر – گوسفند را (يا بره را) به گرگ سپرده است .
10 – قورتدان قورخان قویون ساخلاماز – کسی که از گرگ بترسد گوسفند نگهداری نمی کند .
11 – قوردا گئده ن آدامدیر . قورتدان دٶنمه جاناواردیر – گرگ افکن است .
12 -- قورت قولاغینا قورقوشون – سرب در گوش گرگ (گوش گرگ کر).
13 – قورت کیمی بیرین یئییب اونون یارالاما – مانند گرگ یکی را خورده و ده تا را زخمی نکن .
14 – قوردون آغزیني باغلادیق – دهان گرگ را بستیم – در میان تمام مسلمانان همین مثل ترجمه می شود .
15 – قورت آغزیندان سالدیردیق – از دهان گرگ انداختیم – بمعنی بزحمت نجات دادیم می باشد .
16- آیی گلدی، قورت گتدی – خرس آمد و گرگ رفت – در مورد آدمهائی گفته می شود که سخنان بی ربط می گویند .
17 – ایت، قوردونان طرف اولموشوق – با سگ وگرگ طرف شده ایم – معادل همنشین نا اهل شدن .
18 – ایتلر ، قورتلار شهه ریدیر – شهر سگان و گرگان است – در جائی که بلبشو باشد می گویند .
19 – سئوينه ن قوردون آغزی باغلی اولار – گرگ خوشحال دهانش بسته می ماند .
20 – قوردونان قوزونون حيکایه سیدیر – حکایت گرگ و بره است – اشاره به شعر لافونتن که از ترکها یاد گرفته.
21 – قورت کیمی اؤزوندن سونرا هئچ کسی سئومير – مثل گرگ غیر از خودش کسی را دوست ندارد .
22 – مئشه ده قورت آزيیدی، بیری ده گمی ایله گلدی – در جنگل گرگ کم بود یکی هم با کشتی آمد .
23 – آدادا قورت آزيیدی، بیری ده گمی ایله گلدی- در جزیره گرگ کم بود یکی هم با کشتی آمد .
24 – قورت قویونو دالدالایان کیمی او دا منی گودور – همچون گرگی که گوسفند را بپاید مرا می پاید.
25 – قویونو قوردا وئردی – گوسفند را به گرگ داد - معادل ضرب المثل بند را آب داد .
26 - قوردون گؤزو قارا. قوزونو، قارا گئجه، قارا زمیده سئچه ر – گرگ بره سیاه را در شخم سیاه می بیند .
27 – قورت ایته دئدی بورنووون اییسین وئر منه، گوزومون ایشیقین وئریم سنه. ایت دئدی اوندا گلیب قویونو طٶوله ده یئیه رسه ن- گرگ به سگ گفت بوی دماغت را بمن بده من نور چشمم را بتو می دهم . سگ گفت آنوقت تو می‌آيي و گوسفند را در طویله می خوری .
28 – ایته دئدیلر نیيه هورورسه ن، نيیه دالی دالی گئدیرسه ن؟ دئدی هم قورخودورام همی ده قورتدان قورخورام – به سگ گفتند چرا پارس می کنی و چرا عقب عقب می روی ؟ جواب داد که گرگ را می ترسانم و خودم نیز می ترسم .
29­ ايته آتديم، قوردا ده يدي.­ خواستم سگ را بزنم، خورد به گرگ: وقتي که حسب تصادف نتيجه بيش‌ از انتظاري از يک عمل بست آمده باشد.
30­ قوردا دئديلر گئت قوزولاري اوتار، آغلادي، دئدي آخي سيز دئييرسيز آمما من اينانميرام: به گرگ گفتند برو بره‌ها را بچران، زد زير گريه، گفت اخي شما مي‌گين اما من باورم نمي‌شه.
31­ قوردو اولويوبدور. گرگش زوزه کشيده است: در مورد کسي که موفقيت بزرگي کسب کرده است، کنايه از روکردن خوشبختي به کسي است.

یقینا ازین مثال ها که هر یک از حکایتی گرفته شده اند باز هم می توان نمونه آورد اما در اینجا هدف اشاره به چند نمونه بود. در زبان ترکی گرگ سمبل شجاعت و نترسی و هوشیاری و در عین حال مثال قهر و خشونت است. شاعر همه دان بابا طاهر عریان در دوبیتی زیبائی می گوید :

هر آن کو عاشقه از جون نترسه
نه از بند و نه از زندون نترسه
دل عاشق بوه گرگ بیابون
که گرگ از هی هی چوپون نترسه

 

 

در نقد گرایش سیاسی به اسطوره ی بوزقورد

اسماعیل آل بایراق:

اسطوره بوزقورد
...
اسطوره بوزقورد، ھرگز اسطوره و افسانه آذربایجانيھا نبوده بلکه در گذشته ھای بسيار دور ا سطوره قبایلی در حوالی آسيای ميانه و بعضی ازقبایل مغولستان بود که در نيمه دوم قرن نوزدھم توسط مھاجرین تاتار به ترکيه منتقل شد. این اسطوره اخيرا توسط گرگھای خاکستری ( بوزقورد) و احزاب پانتورکيست ترکيه به آذربایجان جنوبی وارد شده است . در فرھنگ و فولک رول آذربایجان داستانھای حماسی و عاشقانه مانند داستانھای حماسی مردم آزادیخواه و عدالت طلب مانند دده قورقود، کوراوغلو، قوچ نبی، بابک خرمدین و داستانھای عاشقانه اصلی و کرم، عاشيق غریب، طاھر ميرزا و شاه اسماعيل وجود دارند که نسل به نسل تا به امروز منتقل شده و بيشتر مردم با آنھا آشنا ھستند . بوزقوردھا و پانتورکيستھا برای حفظ موجودیت سياسی و تشکيلاتی خود بدون ھيچ سند و منبعی ادعا می کنند که اسطوره بوزقورد، اسطوره ملی آذربایجانيھا و افسانه کھن تورکھا بوده و بر اساس آن تورکھای آذربایجانی از نسل و تبار گرگ خاکستری ھستند. این ادعای بوزقوردھا ھيچ شباھتی به ادعای شاھنامه فردوسی در رابطه با تبار تورکھا ندارد .
 
در گذشته بر اساس اساطير شاھنامه فردوسی، تور پسر فریدون که فرمانروایی "توران"به او سپرده شده بود پدر تورکھا ناميده ميشد و بعضی از سلاطين تورک خود را از نسل افراسياب یکی از قھرمانان "توران زمين"دانستند. سلجوقيان نيز مانند قراخانيان افسانه ای در باره بر آمدنشان از تبار افراسياب جعل کردند. )۴ )اسطوره بوزقورد در نسخه ھای مختلف و به شکلھای مختلف روایت شده است که بوزقوردھا خودشان ھم آنھا را بخوبی ندانسته و سر در گم شده اند. در پایين به روایتھای مختلف این اسطوره اشاره ميشود . پيش از تاریخ، تعدادی از قبایل ابتدائی تورک در حوالی مغولستان و آسيای ميانه تفکرات خام، تخيلات خرافی و دینی خود در چگونگی پيدایش جھان، انسان، جانداران و طبيعت را در متن اسطوره بوزقورد به نمایش گذاشتند. امروزه ھيچ کس نمی تواند مردمان تورک جوامع ابتدایی را بخاطر داشتن افکار خرافی و غير علمی مورد انتقاد و سرزنش قرار دھد اما مدافعان علم کسانی را که در قرن بيست و یکم به تبليغ افکار خرافی و غير علمی انسانھای ابتدایی استفاده ميکنند، زیر شدیدترین انتقادھا قرار ميدھند.
 
پانتورکيستھا اسطوره ضد علمی بوزقورد را قبول و باور کرده و سعی ميکنند آن را به فرھنگ عمومی مردم تبدیل کنند. آنھا برای ھویت سازی، رواج اندیشه برتری نژادی و بھره برداری ھای سياسی به تبليغ و ترویج اسطوره بوزقورد روی آوردند . جریانات پانتورکيست عميقا اعتقاد دارند که بوزقورد از روز آفرینش انسان در متدولوژی تورکھا وجود داشته است. بنا بر این بوزقورد و اسطوره بوزقورد برای آنھا از اھميت ویژه ای برخواردار است . دیدگاھھای دینی و خرافی این جریانات درباره جھان مادی و پيدایش جھان در اسطوره بوزقورد منعکس شده است. در شرح اسطوره بوزقورد شاھد این تفکرات غيرعلمی خواھيم شد . بر اساس روایتی در متدولوژی و فلسفه پانتورکيستھا، آفریدگاری بنام "آغ آنا"یا "آق آنا" (مادر سفيد) ابتدا آب را آفرید و در جھان غير "از آغ آنا"و آب چيز دیگری نبود . در این روایت داستان از این قرار است. )۵ ) بوزقوردھا "آغ آنا"را آفریدگار، ایزد خالق، تانری و بعبارتی خدای آسمانھا می دانند . آغ آنا بعنوان خ ،دا آفریدگار دیگری بنام "قاراخان"را آفرید. قاراخان به غاز یا قوی سفيدی شباھت داشت که از شرق تا غرب را در زیر بالھایش احاطه کرده بود. قارا خان تنھا و مجرد بود و بر خلاف "الله واحد و یکتا"از تنھایی زجر ميکشيد. به ھمين جھت او در فکر خلاصی از تنھایی بود . آغ نآ ا از زیر آب بيرون آمد و به قارا خان دستور داد: "بيافرین، تو آفرینده ھستی ". قاراخان ابتدا "ارکيشی"را بعنوان شریک زن دگی خودش آفرید. اما بزودی معلوم شد که ارکيشی شيطانی حسود است . قاراخان او را به آب انداخت. اما ارکيشه از قاراخان خواست او را نابود نکند و سنگی بيافریند تا روی آن بنشيند. قارا خان تسليم خواسته ارکيشه شد وا . از ارکيشه خواست به زیر آب رفته یک مشت خاک بياورد و به روی آبھا بپاشد تا خشکی ھا ایجاد شوند. ارکيشه مشتی خاک از زیر آب بيرون آورد!! و با پاشيدن آن روی آب خشکی ایجاد شد. بار دوم ارکيشه مقداری خاک در دھانش مخفی کرد تا با پاشيدن آن به روی آب برای خودش ھم زمين خشک و خاکی بسازد اما ھمه آبھا به خشکی مبدل شده بودند و آبی نمانده بود که ارکيشی برای خودش زمين خشک بسازد. قاراخان متوجه حيله ارکيشه شد و از ارکيشه خواست خاک دھانش را در خشکيھا تف کند. ارکيشه با تف کردن خاک دھانش به روی زمين ، کوھھا و دره ھا ایجاد شدند .
 
قاراخان بعنوان خدای آفریدگار درختی آفرید که ریشه ھایش در زمين و شاخه ھایش در انتھای آسمانھا بود. این درخت ٩ بوته داشت . سه بوته بسوی شرق و سه بوته رو به غرب بودند ، ھمچنين یک بوته درخت به جنوب و یک بوته ضعيف ھم به سمت شمال متمایل بود. خداوند(قارا خان) در روی این درخت عظيم پرندگان و حيوانات را آفرید. ارکيشی حسود و پست تنھا یک سنگ از قارا خان خواسته بود اما قاراخان خشکيھا، درخت و حيوانات را در خشکی آفرید ولی باز آفریده ھایش را ناقص دیده و بفکر آفرینش انسان افتاد . درابنجا به موضوع مھمی اشاره ميشود.
 
آفرینش انسان تورک توسط آفریدگاری بنام قاراخان به یکی از پایه ھای افکار راسيستی و نژاد پرستانه بوزقوردھا و پانتورکيستھا تبدیل ميشود که بعدا مورد بحث قرار خواھد گرفت. پانتورکيستھا ادعا ميکنند که تورکھا اولين آفریده خداوند بوده و "تورکھا پدر ملتھای دیگر جھان ميباشند و""تورکھا اساس تمدن بشری را پایه گذاری کردند و"بر اساس این عقيده، نژادپرستی و تئوریھای ضد انسانی پانتورکيسم تکامل و شکل گرفتند . آفریدگار یا تانری ٩ نفر انسان روی درخت آفرید. پنج نفر از آنھا مرد و چھار نفرشان زن بودند. قاراخان سه زن را در بوته شرقی و سه مرد را در بوته غربی قرار داد تا با ھم در ارتباط و ھمسری باشند. پروردگار یک مرد را در بوته شمالی جای داد و پنجمين مرد را در بوته جنوبی گذاشت و بلاخره چھارمين زن را در تقاطع و مرکز دو بوته شمالی و جنوبی قرار داد. اسم این زن که سرنوشت جھان و بویژه انسانھا را در اندیشه و متدلوژی پانتورکيستھا تغيير داده و تعيين کر ا"د ی جه"یا "ای جی "بود. ای جه بلاخره مرد بوته جنوبی را انتخاب کرد و ھمسر او .شد قاراخان بعد از پایان کارش در جمع حاضر شد وا. به انسانھا امر کرد که از تمام ميوه ھای مختلف این درخت بخورند ولی حق خوردن "ميوه ممنوعه"را ندارند . قاراخان مغرورانه ارکيشی را از آب بيرون کشيد تا آفریده ھایش را به او نشان دھد. ارکيشه از قاراخان خواھش کرد تا او را در تمام آفریده ھایش شریک کند . قاراخان قبول نکرد ولی به او اجازه داد که انسانھا را "فریب"داده و آنھا را بدنبال اميال و اھداف خودش بکشد. ارکيشی انسانھا را تشویق به خوردن ميوه ممنوعه نمود. ابتدا زن "دوغان آی"یعنی "ای جه"به کمک ارکيشی شيطان صفت ميوه ممنوعه را از درخت چيد و خورد . او با خوردن ميوه مسموم شده و حالش بسيار وخيم شد. او بعد از خوردن ميوه ممنوعه تشنه شده بود ولی آبی برای خوردن او نبود . این اسطوره مانند دیگر ادیان و مذاھب، زن علت و باعث اصلی و اوليه گناھان بشر معرفی ميشود. در این اسطوره "ای جه"اولين زن سرکش و نافرمانی معرفی ميشود که که فریب شيطانی بنام ارکيشی شد. او باعث شد دیگر مردان و زنان ھم به نافرمانی و ارتکاب به گناه تشویق شوند. بنا بر این در ذھنيت و افکار پانتورکيستھا زن ستيزی تفکری مسلط ميباشد.
 
در فرھنگ و ادبيات این ایدئولوژی زنان حقير، خوار، زبون و احمق نشان داده ميشوند و زنان مجبور به پذیرفتن کفاره گناه و تحمل رنج و عذابھای زندگی به سبب سرکشی اولين زن در خوردن ميوه ممنوعه ھستند . بنا به اسطوره بوزقورد بجز دو نفر بنامھای "آی آتا "و "آی آلا "ھمگی دستور قاراخان را زیر پا گذاشته و فریب ارکيشه را خوردند . پانتورکيستھا معتقدند که ایده "ميوه ممنوعه"از اساطير تورکھا به مسيحيت و اسلام وارد شده است . با خورده شدن ميوه ممنوعه نظم و مقرارت محل بکلی از ھم پاشيده و شد امکان زندگی کردن و سکونت در آنجا از بين رفت . بلاخره به ساکنين آن محل گناه آلود راه بيرون رفت نشان داده شد . در این لحظه مسيری به آی آتا و آی آتا برای خروج نشان داده .شد آی آتا و آی آلا مسيری را طی کرده و شب در جایی برای استراحت توقف کردند. آی آتا و بچه ھایش در آنجا بخواب فرو رفتند اما آی آتا دراز کشيده و ستارگان را تماشا می کرد. ستارگان در آسمان حرف ميزدند ولی آی آتا صدای آنھا را نمی شنيد. آی آتا فریاد برآورد تا ستارگان با صدای بلند تر صحبت کنند. صدای او زنش را از خواب بيدار کرد . آی آتا بعد از بيدار شدن به آی آلاگفت : در خواب دیدم که ستارگان سبز، آبی، زرد و قرمز با ھمدیگر از گذشته ھا حرف ميزدند. ستارگان بمن گفتند که به جایی برویم که انسانھا در آنجا منتظر ما ھستند. در این لحظه ستاره ای پنج گوشه دو نيم شد که یک قسمت به سمت شمال و قسمت دیگر به غرب رفت . آنھا بعد از طی مسيری در باتای "دریای غرب"به ھم ملحق شده و به ھم چسبيد .ند آی تا و خانواده اش سرنوشت خود را به ستارگان سپرده و به جھت آنھا پيش رفتند و بعد از طی مسافتی، به کوھی رسيدند که ماه روی آن ایستاده بود. دختران آی آ تا فریاد زدند: آلتای – آلتای - آلتای . از آن موقع تاکنون اسم آن کوه که موقعيت جغرافيایی اش معلوم نيست ھمچنان آلتای مانده است ". دوغان آی"به سر و صدای دختران آی آتا به بيرون غار آمد و آی آتا و خانواده اش را برای استراحت به غار برد. دو خانواده متضاد فریب خورده و فریب نخورده از ماجرھای پيش آمده و از اوصاع و احوال خود به گفتگو پرداختند . بعدا دوغان آی جایی را برای استراحت و خواب مھمانان درست کرد. آی آتا برای خواب دراز کشيد و در آنجا خوابی دید .
 
از نطر توتم گرایان مفھوم و فلسفه بوزقورد از ھمين جا و از این خواب شروع شد که برای پانتورکيستھا و گرگھای خاکستری بسيار اھميت دارد . او در خواب دید که یک گرگ خاکستری (بوزقورد) در باAی کوه آلتای ایستاده و از آن نور آبی با اشعه بسيار قوی به ھر سو ميتابد و کوه آلتای را به تمامی روشن نموده است. او در ھمان لحظه می بيند که یک ماه از سينه اش بيرون آمد و بسوی گرگ خاکستری ( بوزقورد) رفت . ماه با بوزقورد در ھم آميخت و به یک نور واحد در ماه تبدیل شدند . در دامنه آلتای در برابر نور ماه، ساقه ای بسيار کوچک روئيده بود. ساقه در برابر نور ماه ب سرعت به درختی بسيار بزرگ و بلندی تبدیل شد که از کوه آلتای ھم بلندتر شد. آی آتا در خواب به درخت به دعا و التماس پرداخت و گفت: ای درخت، تو راه و پل رسيدن به خداوند آفریدگار ھستی، ای درخت تو پل گذر از گذرگاھھای سخت و عبور ناپذیر ھستی، بما کمک کن، تو باید در جایگاه من باشی . درخت به سخن در آمد و گفت: من در جایگاه تو ھستم، من تو ھستم، من در درونت تو ھستم . در این لحظه آی آتا از خواب پریشان بيدار شد و دوغان آی را در بالای سرش دید. دوغان آی گفت من ھم خواب ترا دیدم. این درخت سلاله توست، این درخت ملت توست. پسران من باید تا ابد با دختران تو باشند. به ھمين جھت آندو در بالای کوه برجی ساختند و دختران آی آتا را در آن قرار دادند . آنھا منتظر شب شدند د. ر شب بوزقورد دوباره به آنجا آمد. این بار نور سرخی از چشمھایش می تابيد که تشعشات آن آھن و فولاد را ذوب ميکرد . بوزقورد به ھر چھار طرف برج ميچرخيد. نقد و شناخت پانتورکيسم در جنبش رھائی بخش و دموکراتيک آذربایجان جنوبی ا. آل بایراق ١٢ اشعه و نور سرخ چشمان گرگ به برج پيچ دي . اشعه ھای ھریک از چشمان بوزقورد به دور یکی دختران پيچيد و دختران به دو ستاره نورانی تبدیل شدند. بعد از تبدیل شدن دختران به ستاره، بوزقورد به قله آلتای رفت و ماه را صدا زد. ماه خود را بدون معطلی از دامنه به قله آلتای رساند. پرتو ھای نور ماه با نور بوزقورد ادغام شده و نور واحد شان سراسر جھان را روشن کرد. بدین صورت فلسفه ماه و ستاره ایجاد شد . بعد از روشن شدن سراسر جھان بوزقورد زوزه کشيدن را آغاز کرد و بوزقورد ٩ روز لاینقطع زوزه کش دي . بعد از ٩ روز وقتی که نور قطع شد بوزقورد به زوزه ھایش خاتمه داد و دخترانی که ستاره شده بودند از برج خارج شدند. دختران سوار بر بوزقورد شدند. از بالھا و چشمھای بوزقورد اشعه ھای قوی متشعشع ميشد .
 
بوزقورد از بالای کوھھا و دره ھای عميق پرواز کرده و بسوی آسمانھای بلند پيش تاخت. دختران پس از آن دیگر انسان نبودند و بوزقورد شده بودند و برای آخرین بار ھر سه بوزقورد زوزه ميکشيدند، زوزه ای که پانتورکيستھا آنرا زیباترین آواز و آھنگ در دنيای موسيقی نام ميبرند و آنھا اکنون از زوزه کشيدن و تقليد این "موزیک بی ھمتا و بی نظير"بخود ميبالند. ھر سه بوزقورد در آسمان به رنگ آبی تبدیل شدند ولی به آرامی به رنگ سفيد درآمدند آ . نھا ستارگان و ابرھا را پله قرار داده و به بلند ترین کوه در آسمانھا بنام "ھولون"رسيدند . بنا به آنچه که در این داستان تخيلی و خرافی آمد ، بوزقورد و بوزقورد گرایی در متدولوژی پانتورکيستھای ج ای مھمی دار دن . از دیدگاه آنھا بعد از خورده شدن ميوه ممنوعه و بوجود آمدن شرایط جھنمی، بوزقورد دو انسان تورک را از وضعيت جھنمی نجات داد . ناسيوناليستھای افراطی این تخيلات را حقيقی جلوه داده و اظھار ميکنند که تورکھا اولين آفریده نسل بشر ھستند . درمکتب جھالت این جریان، بوزقورد حيوانی خارق العاده، نجات بخش و فرستاده آفریدگار تصور ميشود و با آوردن نمونه ھای مختلف، بوزقورد را نجات بخش و جد بزرگ تورکھا معرفی ميکنند . در متدولوژی و ایدئولوژی پانتورکيسم تورکھا از نسل و تبار گرگ معرفی ميشوند و بدین صورت سطح دانش علمی خود را نشان ميدھند. ناسيوناليستھای افراطی برای اثبات راھنما و نجات بخش بودن بوزقورد در طول تاریخ بشری و معجزه آفرینی ھای بوزقورد چندین مثال یا نمونه تاریخی می آورند. این دلایل نيز مانند داستان بوزقورد تخيلی ميباشند و گرگ گرایان برای اثبات درستی دAیل و مثالھای تاریخی شان باز ھم با مشکلات بی شماری روبرو ھستند . اما حقيقت این است که یک فرد خرافی و مذھبی نباید به خرافات مذھبی شک و تردید کند. مذھب ابتدایی گرگ گرایی ، مانند مذاھب بزرگ امروزی باید بی چون و چرا پذیرفته شود . گرگ گرایی در خرافات دست مذاھب بزرگ جھان را از پشت بسته است و ناسيوناليستھای پانتورکيست با تبليغ آن ھا افتخار جھالت بدوی بشریت ا ر از آن خود ساخته اند .
 
در اینجا به بخشی از مثالھا و روایات مختلفی که  ناسيوناليستھای گرگ گرا از نجات بخش بودن و ھم تباری تورکھا با گرگ خاکستری می آورند اشاره ميشود . روایت ميشود که گروھی از تورکھا از ھونھا در مملکت ھون در منطقه "سو"جدا شدند و خود را آچينا یا آسينا ناميدند. خاقان آنھا ایل خاقان ناميده ميشد. ایل خاقان شانزده برادر بودند. آنھا به سرزمينی دیگر مھاجرت کردند اما دشمنانشان آنھا را غافلگير نموده و آنھا را قتل عام کردند . در این جنگ تنھا یک خاقان زنده ماند، چون مادر او بوزقورد بود . این خاقان دو زن داشت. اسم یکی "یاز قيزی"و دیگری "قيش قيزی"بود. دختر یکی از این زنان دختر قھرمانی بود که به خاقانی ایل آسينا رسيد . ایل آسينا ھميشه ع8مت بوزقورد را بر سر چادرھایشان ميزدند . مثال و نمونه دیگری از ماجرای بوزقورد که بيشتر بحث ميشود از این قرار است . روت کھای ھون از "گوگ تورک"جدا شدند و برای سکونت بطرف خزر حرکت کردند. در طول راه دشمنان به آنھا حمله کردند ولی ھونھا با کندن خندق و ایجاد استحکامات نظامی مانع پيشروی دشمن شدند. دشمنان به فریب متوسل شدند و تصميم گرفتند صبح روز بعد چنين وانمود کنند که دست از محاصره ھونھا کشيده و از ترس فرار ميکنند . روز بعد دشمن طرح خود را عملی ساخت و تورکھا از خندقھا بيرون آمدند . دشمنان دوباره به عقب برگشتند و ھمه تورکھای ھون را به غير از یک پسر بچه کشت .ند بطوریکه جز او تورکی در کره خاکی باقی نماند. سربازان دشمن یک دست و یک پای پسر بچه را بریده و او را در صحرا و در مردابی رھا کردن .د چند روز بعد "، باش بوغی"یا رھبر دشمن گفت: بروید ببينيد پسر بچه مرده است یا زنده ؟ وقتی افراد دشمن به محل رسيدند ماده گرگ خاکستری رنگی بنام آسينا یا آچيينا را در کنار بچه دیدند. گرگ خاکستری با دیدن سربازان دشمن، خطر را احساس کرد و پسر بچه را به دندان گرفته و از محل دور شد. بوزقورد خود را به آبھای دریای خزر زد و بچه را به غرب دریای خزر رساند. اما در آنجا ھم احساس امنيت نکرده و بچه را به کوھھای آلتای برد و در غاری او را نگھداری کرد . )۶ )پس از چندی گرگ خاکستری در نتيجه وصلت و آميزش جنسی با پسر تورک حامله شد.
 
گرگ در کنار دریای مغرب در شمال غربی چين بر فراز کوھی رفت و در غاری ده فرزند پسر و انسان مانند زائيد . بدین صورت خداوند بار دیگر بوزقورد را بعنوان پيامبر، ایلچی و فرشته نجات بخش فرستاد تا با نجات پسرک تورک و داشتن روابط جنسی با او نسل تورکھا را از نابودی نجات دھد . نقد و شناخت پانتورکيسم در جنبش رھائی بخش و دموکراتيک آذربایجان جنوبی ا. آل بایراق ١٤ تورکھا بعد از چند نسل که تعداد آنھا به چند صد خانواده رسيده بود قصد خروج از غار را کردند. روزی از روزھا تورکان قصد خروج از غار را داشتند اما راه خروج از کوھستان را نمی دانستند . آنھا در کوھستان گم شدند، در این حين تورکان متوجه زوزه بوزقورد (گرگ خاکستری) شده و بسوی زوزه گرگ براه افتادند و با راھنمائی گرگ از منطقه خارج شده و از م رگ و نابودی نجات یافتند . بار دیگر گرگ به کمک و داد تورکھای غارنشين و آواره رسيد . در بعضی از منابع و دانش نامه ھا به دو موضوع یعنی به نيمه انسان و نيمه گرگ بودن بچه ھای گرگ و ھمچنين به جنگ طوایف چينی با قبابل تورک در این افسانه اشاره ميکنند . این منابع ھم مانند دیگر منابع نشان ميدھند که اسطوره بوزقورد ریشه در آذربایجان نداشته است و مربوط به بعضی از قبایل تورکھای اویغور چين بوده که پيش از تاریخ، به افسانه بعضی از قبيله ھای و ت رک آسيای مرکزی تبدیل شده است . منبع باستانی چين هب قدیمی ترین شکل افسانه آسنا یا بوزقورد اشاره ميکند و چگونگی بوجود آمدن اقوام و قبایل تورک را شرح ميدھد . در این منبع، داستان چنين است که تورکھا یکی از شاخه ھا "ی ھونگ نوھا "در چين بودند .
 
نژاد حاکم آسنا بود. ارتش این قوم توسط قوم ھمسایه شکست خورد . ھمه مردم قوم بجز پسر بچه ای ده ساله کشته شدند. چون افراد دشمن نخواستند او را بکشند دست و پای او را بریده و او را به باتلاقی انداختند . گرگ چب ه را نجات داده و پرورش داد . پادشاه دشمن از زنده ماندن پسرک با خبر شد و دوباره افرادش را برای کشتن او فرستاد . اما افراد دشمن از کشتن پسر بچه که ھمراه گرگ بود منصرف شدند. ماده گرگ بچه را برداشته و فورا به غاری در بالای کوھی ( تورفان کوچو در نقد و شناخت پانتورکيسم در جنبش رھائی بخش و دموکراتيک آذربایجان جنوبی ا. آل بایراق ١٥ تورکستان فعلی چين) یعنی در شمال غربی "کائو چانگ"فرار کرد . در بيرون غار جلگه ای وسيع، سرسبز با علفزارھای بلند به مساحتی ٢٠٠ - ٣٠٠ ميل وجود داشت . زمانی که پسر بزرگ شد با گرگ جفت شد و گرگ از او حامله شد . در این محل گرگ ده پسر بدنيا آورد . وقتی پسرھا بزرگ شدند به بيرون رفته و اقدام به ربودن دختران اقوام ھمسایه کردند، سپس با آنھا ازدواج کرد و صاحب فرزندانی شدند و ھر کدام قبيله ای درست کرده و اسمی بر قبيله خود نھادند. اسم یکی از قبایل آسنا بود . در افسانه ھا آسنا نيای خاندان سلطنتی گوک تورکھا (توکيوھا- توروکوھا ) نام برده ميشود. به ھمين جھت در سالنامه ھای چين وقتی از بزرگان گوک تورک نام برده ميشود به اول نام آنھا آسنا اضافه ميشود. یعنی اول نام آنھا با اسنا یا اشينا آغاز ميشود که حاکی از تعلق خاطر این افراد به گرگ مقدس و آسمانی است. )٧ )اکنون پانتورکيستھا و حاميان "گرگ مقدس و آسمانی ،"ھم برای رعایت احترام و ھم بتقليد از بخشی از مردم ترکيه کلمه ب"ئی"یا "بيگ"را در آذربایجان که به معنی خان، ارباب، فئودال و اداره کننده مراسم رقص در عروسيھا ميباشد بعد از اسم اشخاص بجای "آسنا"بکار می برند مانند حسن بئی، حسين بئی، ئ بزآرا ی، علی بئی، ایلچی بئی . این اسطوره در زمانھای مختلف به اشکال و شيوه ھای مختلف نقل شده است و ھر بار جزئيات بيشتری به آن افزوده شده است .
 
در داستان زیر اسطوره بوزقورد بصورت دیگری ھم تعریف ميشود که در این داستان آسينا، اسنا یا آچينا اسم خاقان تورک است. در حالی که در نقل ھای دیگر آسينا و آچينا اسم قبيله و یا اسم ماده گرگ است . طبق نوشته قدیميترین منابع چينی، اولين خاقان گوگ تورکھا که آسينا یا آچينه نام داشت از یک گرگ خاکستری زاده شده بود. این خاقان دارای نيروی ماوراء طبيعی بود و بر "روزقارھا""و یاغموتھا"حکمرانی ميکرد. گوگ تورکھا در سواحل غربی دریای غرب ؟! زندگی ميکردند . یکی از طوایف ھمسایه به قبيله تورک حمله کردند . آنان در حمله غافلگيرانه ھمه تورکھا را قتل عام کرد .ند در این جنگ و کشتار تنھا یک پسر بچه زنده ماند . یکی از سربازان دشمن نخواست او را بکشد ولی دستھا و پاھای وی را بریده و او را در باتلاقی انداخت. ماده گرگی این بچه را پيدا کرده و بزرگ کرد و از وی حامله شد. گرگ شاھزاده را برداشت و به شرق آمد و در غاری پناه گرفت و در ھمانجا پسری بدنيا آورد . بعدھا خاقانھای تورک ھر سال در ماه مخصوصی افراد خودشان را به این غار مقدس می فرستادند و در آنجا قربانی کرده و به ارواح اجدادشان ھدیه ميکردند. این غارھا را تورک ھا "بودون اینلی"یعنی خدای نگھدارنده ملت می ناميدند . خانھای گوگ وت رک ھا در مقابل قرار گاھھا و اقامتگاه ھایشان علّمی نصب ميکردند که شکل کله گرگ را داشت یا کله گرگ را بر بالای آن نصب ميکردند . روایت دیگری اظھار می کند که در جریان محاصره تورکھا و قتل عام آنھا توسط دشمن تنھا پسر خاقان که تازه ازدواج کرده بود و ھمچنين برادر زاده او که به اسارت دشمن در آمده بودند، زنده باقی ماندند. آنھا ده روز بعد زنده باقی ماندند. آنھا ده روز بعد از اسارت زن و بجه ھای خود را برداشته و به منطقه خود بر گشتند . آنھا تعدادی از حيوانات خود را که از دست دشمن فرار کرده بودند، پيدا کردند .
 
آنھا برای یافتن جایی امن و امان به منطقه دیگری حرکت کردند و سپس در منطقه ای امن و سر سبز بنام ارکنکون ساکن شدند و سالھا در آنجا زندگی کردند و بر نفوس خود افزودند. زمانی که آنھا ارکنکون را بر خود تنک دیدند تصميم به یافتن سرزمين بزرگتری افتادند اما آنھا راه خروج از کوھھای بلند ارکنکون را نمی دانستند . در این موقع آھنگری به آنھا گفت که بخشی از کوھھا از آھن درست شده اند و اگر کوه را ذوب کنيم ميتوانيم راھی به آنسو باز کنيم . آنھا مشورت کرده و آن فکر را عاقلانه و منطقی یافتند. تورکھا از ھفتاد پوست، ھفتاد باد زن رد ست کردند . آنھا ھيزم و گياھان خشک و را جمع کرده و آنھا را در روی کوه آھنی روشن کردند. با باد زن آنقدر باد زدند که گرمای آتش کوه را ذوب کرد و جاده ای باز شد . آنھا از گذرگاه براه افتادند اما نميدانستند به کدام مسير بروند . ناگھان بوزقوردی در مقابل آنھا ظاھر .شد بوزقورد راھنمای آنھا شد و مردم بدنبال زوزه ھای او راه افتادند . بوزقورد آنھا را به سرزمنينھای وسيع و س ر سبز ھدایت نمود. در پی آن آسنا رھبر و راھنمای تورکھا شد و خاندان آسنا را بنيان نھاد و با دولت مقتدر خود بر قلمرو گوک تورک و ھمه امپراطوریھای کوچ نشين تورک حکم می راند . روایت می شود که بعد از گذشت سالھا، قبایل تورک برھبری اوغوزخان قدرتمند شده بودند و قصد فتح جھان و اشغال سرزمين ھای دیگر را کردند. در مسير یکی از جنگھای اشغالگرانه "اغوز خاقان اسبھا را زین کرد و پرچمھا را برافراشت و لشکر را برای جنگ با "اوروم خاقان "حرکت داد .
 
پس از چھل روز وی در دامنه کوھی به نام "بوز داغی"اردو زد و به خواب رفت . در روشنایی سحرگاه بوزقورد بشکل گوگ بوری (گرگ آسمانی) بصورت نور آبی رنگ به چادر اوغوز خان تابيد . بوزقورد که یال پر پشتی داشت در برابر اوغوز خاقان به سخن درآمد که اگر ميخواھی در جنگ برای فتح جھان پيروز بشوی، ھر وقت من پيش رفتم پيشروی کن و ھر جا من ایستادم بایست . لشکر براه افتاد و در این ھنگام ھمگان دیدند که گرگی پيشاپيش لشکریان در حال حرکت بود. ای ن گرگ آسمانی در سایر لشکرکشی ھای اغوز نيز ھمراه و یاور او بود ." )٨ )از آن روز ببعد بوزقورد رھبر، راھنما و فرمانده پيشتاز جنگ تورکان عليه قبایل دیگر شد . در این جنگھا با کمک بوزقورد قبایل غير تورک نابود شده و سرزمين ھای زیادی نصيب تورکان شد . آتسيز، ماجرای بوزقورد ھا و تشکيل امپراطوری گوگ تورک را در رمان تخيلی ۵۵۵ صفحه ای "بوزقوردلار"آورده است. این اسطوره ھمچنين در دائره المعارف ١٩٧توسط نویسنده چينی بنام "تونگ تين"در سال ٨٠١ ميلادی آورده شده است . در بيشتر روایات مختلف و متضاد اسطوره بوزقورد، چنين آمده که تبار و منشاء تورکھای کنونی از نسل گرگ بوده اند و گرگ خاکستری بعنوان حيوانی خارق العاده و مافوق طبيعی پسر بچه نقد و شناخت پانتورکيسم در جنبش رھائی بخش و دموکراتيک آذربایجان جنوبی ا. آل بایراق ١٧ تورکی را پرورش داده است، نسل تورکھا را تکثير کرده است، تورکھا را از غاری خارج کرده و به دشتھای حاصلخيز و سرسبز راھنمایی کرده است و در جنگھای اشغالگرانه تورکھا را یاری، فرماندھی و به پيروزی رسانده است . بر اساس این باورھای خرافی، گرگ خاکستری یا بوزقورد به توتم بعضی از قبایل تورک چين و آسيای ميانه تبدیل شد و به تقدیس و پرستش آن پرداختند .
 
ا کنون و در قرن حاضر گرگ گرایان و رھبران سياسی آنھا به کمکھای بوزقورد در حل مسائل و مشکلاتشان دل بستند و در انتظار کمکھا و معجزه ھای بوزقورد ھستند. بوزقورد در فلسفه اینان فرشته ای از فرشتگان الھی تصور ميشود که روح محافظ و نگھدارنده تورکان بوده است و با حمله به دشمنان، فتح و ظفر بی شماری نصيب آنھا کرده است . البته در چند صد سال گذشته بوزقوردچی ھا ھيچ خبری از کمک گرگ بعنوان فرستاده و ایلچی خداوند گزارش نکردند . اما آنھا ھنوز به کمک بوزقورد نا اميد نشده اند و بر این باورند که در نااميدی بسی اميد ھست . تاکنون ھيچ سند و نوشته معتبر و حتی غير معتبری در آذربایجان دیده نشده که آذربایجانی بودن اسطوره خرافی بوزقورد و آثار این دین ابتدائی را نشان دھد به ھمين جھت بيشتر اسناد در مورد این اسطوره مربوط به چين، رمان نویسان آسيای ميانه و بوزقوردھای ترکيه می باشند که ھمگی با ھم در تضاد و تناقض می باشند . طوایفی که در مغولستان و چين گرگ را توتم خود ميدانستند و به اصول و قوانين خودشان وفادار بودند خود را "بوزقورد"معرفی می کردند اما کسانی را که به ھر دليلی به توتم گرگ، قبيله، فرھنگ و زبان خود بيگانه ميشدند "مانقورد"ناميده ميشدند . در قاموس این جریان بوزقوردھا خود را "گرگ کامل""و انسان کامل و اصيل"می نامند و مانقورت ھا را به مفھوم "گرگ ننگين"و "انسان ننگين و ناقص "نام ميبرند که بزور یا داوطلبانه علاقه و وابستگی به ایل یا قبيله خود را از دست داده و به آلت دست دشمن تبدیل شدند ب . وزقوردھا معتقدند که افسانه مانقورت در ميان قيزقيزھا سينه به سينه نقل گردیده و در عصر حاضر توسط نویسنده داستانھای خيالی قيرقيزستانی بنام چنگيز آتيمایف (١٩٢٨ - ٢٠٠٨ (در نوشته ای بنام مانقورت )٩ )و در کتابی بنام "گون اولور عصره بدل"با ترجمه فارسی آن (روزی به درازی قرن) منعکس شده است . در این افسانه روایت ميشود که در صحرای "ساری اوزیه"مابين دو قوم تورک "نایمان "و"ژوان ژوان "زد و خوردھای صورت ميگرفت . ژوان ژوان اسرا و زندانيان تورک را شکنجه جسمی و روحی کرده و آنھا را از قبيله خود بيگانه و به خدمت ميگرفتند . بر اساس این افسانه "ژوان ژوان"ھا موی سر اسي نرا تورک را می تراشيدند و پوست گردن شتر را محکم به سر آنھا می بستند. بعد از آن دست و پای اسيران را بسته و در صحرای گرم و سوزان رھا ميکردند . بعد از مدتی موی سر اسي نرا رشد ميکرد و با برخورد به پوست کلفت و سخت شتر خم شده و به داخل سر و به مغز اسيران فرو ميرفت . در نتيجه این عمل، اسيران، حافظه و خاطرات خود را جز مھارت تير اندازی از دست ميداد .ند بدین صورت اسرا مانقورت شده و از دستورات دشمن پيروی ميکردند. در این افسانه نقل ميشود که جوانی بنام "ژول آمان"یکی از آن مانقورتھا بود که نتوانست سخنان مادرش "نایمان آنا"را در مورد تاریخ، فرھنگ و گذشته ایل و تبارش متوجه شود و بلاخره به دستور اربابش بدون ھيچ ترحمی مادرش را کشت . در آن لحظه رو سری و روح "نایمان آنا"به پرنده ای تبدیل شد و از آنموقع تاکنون این پرنده در صحرای "ساری اوزیه "مداوم تکرار ميکند که: "بياد آر از چه قبيله ای ھستی و اسمت چيست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای ".
 
در مکتب بوزقوردھا، مانقورد ھا ننک ایل، تبار و جامعه ھستند و جزای آنھا مرگ و نابودی است . بوزقوردھا مينویسند : روزگاری منطقه غنی و سرسبز "ساری اوزیه "دچار قحطی شد و قوم "ژوان ژوان"و مانقورد ھا منطقه را ترک کردند. آنھا در حين عبور از روی یخھای رود "ادیل " (احتمالا ولگا) ناگھان یخھا شکسته و ھمگی افراد قوم، مانقورتھا و حيوانات شان به عمق آبھا فرو رفته و نابود شدند . این خلاصه ای از اسطوره جنجالی و خرافی"بوزقورد"و "مانقورد"است که مبارزان آذربایجانی اجبارا با آن درگير شده و ھمه فعاليتھای روزانه آنھا را تحت تاثير قرار داده است . پانتورکيستھا و تورانچی ھا ادعا می کنند که این اسطوره حداقل تاریخ و ریشه ھزار و پانصد ساله داشته و صد و نود یک سال ایدئولوژی رسمی امپراطوری "گوگ تورک"بوده است و اکنون بعد از پانزده قرن به ایدئولوژی جوانان پانتورکيست و بوزقورد آذربایجان تبدیل شده تا با بدست آوردن سرزمين ھای توران دوباره امپراطوری "گوگ تورک"را برپا و زنده دارند.

Viewing all articles
Browse latest Browse all 3526

Trending Articles