ناانديشندگى در ايران بيشتر از نفت است
ببينيد، من مى گويم بعضى ها با حسب و نسب چشم انداز مى سازند. ناسيوناليسم خوب نيست، شرم آور هم نيست. يعنى انسان امروز آشكارا ناسيوناليسم را مى كوبد و آشكارا هم پرچم هايش را بر مى دارد و به جام جهانى و المپيك مى رود. ما مگر خاك ناب، دين ناب، زبان ناب، فرهنگ ناب داريم؟ مگر امروزه از منظر فلسفى و اخلاقى مى توان اصالت و اصليتى بر انسان قائل شد؟ اين خير و شر سازى، اين بد و خوب سازى، اين حلال و حرام سازى چيزى نيست به جز وسوسه ى سلطه. كدام زبان قطعيت دارد؟ كدام نژاد قطعيت دارد؟ كدام مرز قطعيت دارد؟ هيچ مفهوم سفت و سختى نداريم، همه ى مفاهيم شكننده اند. دفاع كردن قاطعانه از مفهوم و جغرافيايى كه متزلزل است احمقانه ترين كار است. بشر از چه مى ترسد؟ انسان چرا از فروپاشى مى ترسد؟ مگر تاريخ و حكومت ها و جغرافياها و انسان مرتب و به كرات فرو نپاشيده است؟ وقتى عده اى مى خواهند اختيار خويش را داشته باشند چرا تو را ترس فروپاشى فرا مى گيرد؟ مگر اختيار او اختيار توست؟ اين حس صاحب شدگى از كجا نشات مى گيرد؟ در حقيقت تو از اين مى ترسى كه اطاعت فرو خواهد پاشيد و مطيعى نخواهى داشت. در حقيقت ( كه حقيقتى نيست، كه هشت ميليارد انسان داريم و هشت ميليارد تصور از حقيقت ) تو از فروپاشى خويش مى ترسى. از اينكه جهان خالى شدنت را ببيند واهمه دارى. خب، خالى باشى مگر پُرى هم داريم. مگر كاملى هم هست؟ همه چيز ناقص و نصف و نيمه است. اعتبار و اختيار و قدرت و فرهنگ و تاريخ و شكوهمندى همه اش ناقص اند. حتى گاهى به نقصان تبديل مى شوند. كدام خردمندى كوروش را شكوهمندى مى داند؟ حالا تو مى خواهى به نقصت بچسبى تقصير جهان نيست. خب بچسب. به همين ناانديشندگى ادامه بده. ناانديشندگى در ايران بيشتر از نفت است. ما مى گوييم هيچ باورى باور نيست. هيچ باورى حق تقدم ندارد. تو باورهايت را حاكم مى كنى بر ديگران. تو را به عنوان انسان باور داريم اما باورهايت را هرگز. تو از اين روى كه انسانى قابل باورى نه از اين روى كه شاه و شيخ و اعلى حضرت و حضرتعالى هستى. تو از اين روى كه انسانى مستحق احترامى نه از اين روى كه آمريكايى و اروپايى و آريايى و مسلمان و مسيحى و يهودى هستى. ما مى گوييم منابعت را سبب نابودى خويشتن و ديگرى نساز. خاورميانه اينهمه نفت دارد اما خوشبخت و خوشحال نيست، چرا؟ چون خاورميانه بيشتر از نفت ديكتاتور دارد. تو آنقدر فارس مى شوى كه انسان ته مى كشد و بعدش ديگران را در جواب باشندگى خويش مجبور مى كنى كه عرب و ترك و اروپايى و آمريكايى باشند. اين باشندگى نيست خط كشى و فرورفتگى است. منابع تو نابودى توست. اين نوع ايرانيت تو ويرانيت توست.
چرا مى گويى هر چى بلاست از عربهاست؟ خب پدر آمرزيده، اگر كوروش تو يك پيغمبر درست و حسابى بود كه الان جمهوريتت اسلامى نبود. تو قابليت تسليم شدگى ات بالاست چون امنيت تو در تسليم شدگى ات بود. از دست سلطه و سلطنت به تسليم شدگى و اسلام گرويدى. اين چرخه ادامه خواهد داشت اگر شرايط دموكراسى را در نيابى. حتى در اين عقل گرايى و تكنولوژى جهان معاصر نيز وفايى نيست. حالا تو دنبال وفادارى ديگرى ها راه افتاده اى و بى وفايى هاى سياسى را ربط مى دهى به فرهنگ ها و انسانيت و ملت ها.
چرا فكر مى كنى همه بايد مثل بچه هايت براى ماچ كردنت مسابقه بدهند؟
چرا فكر نمى كنى درايران و در بيشتر كشورها حتى در خود آمريكا فرهنگ ها و زبانها هم خانه ى هم اند؟ بايد با بد و خوب هم ساخت و يا از هم جدا شد. راه حل سومى ندارد. بايد يكديگر را قبول كرد. حالا تو دوست دارى مثل صاحب خانه رفتار كنى مشكل ذهنى و درونى خود توست.
من فكر مى كنم هنوز هم فرصت هست كه زبان ژنتيك و باستانگرايى را بر بندى و با زبان عقلانيت و جهانى شدگى انگاره نويسى كنى.