طرح اين پرسش به چند دليل صورت میگيرد:
- · نخست اينکه گفته میشود که کُرد به هر حال "تنها"بخشی از مردم ايران را تشکيل میدهد و امر سرنگونی رژيم و هرگونه تقابل براندازانه با آن به کل مردم ايران مربوط میگردد.
- · دوم اينکه گفته میشود که کردستان صرفا يک اپوزيسيون متعارف حکومت مرکزی نيست و مسألهی آن از سه وجه متفاوت ذيل برخوردار است:
الف) وجهی از آن ساختاری و متوجه تمرکززدايی و تراکمزدايی عمودی قدرت سياسی و مشارکت در سياست کلان کشور است.
ب) وجه دوم آن منطقهای است و معطوف به خودمديريتی سياسی در خود کردستان.
پ) وجه سوم آن نيز به مطالبات عمومیتر دمکراتيک چون آزادی بيان، آزادی احزاب و غيره برمیگردد.
از نظر اين دسته غيرمحتمل نيست که رژيم تحت شرايطی [مثلا تحت فشار بينالمللی، تضعيف قدرت سرکوب آن، نگرانی از پارچهپارچهشدن کشور در صورت ادامهی بیتوجهی به آن، ...]تن به بخشی از خواستههای منطقهای بدهد، بدون اينکه سرنگون شود و حتی بدون اينکه لزوما در سطح سراسری تحول ژرف دمکراتيک صورت گيرد. رژيم مرکزی حتی ممکن است طی پروسهای ماهيتی شبهدمکراتيک پيدا کند و يا تودههای مردم را پشت سر داشته باشد و تحت شرايطی تن به مذاکره بدهد. طرح شعار سرنگونی مانع آغاز چنين روندی خواهد بود.
- · سوم اينکه گفته میشود که کردستان به هر حال توانايی سرنگونی رژيم را ندارد و مبارزهی جنبش آن برای کشاندن حکومت مرکزی سر ميز مذاکره بوده است و طرح شعار سرنگونی صرفنظر از اينکه امکان يک مصالحه را کم خواهد کرد، کل پتانسيل جنبش را در گرو يک مبارزهی نابرابر و معطوف به حذف فيزيکی يکديگر ـ يا جنبش کردستان يا حکومت مرکزی ـ میگذارد و اين اشتباه است.
- · و بالاخره دستهای از منظر پاسيفيستی و خشونتزدايی بر درپيشگرفتن راههای مدنی و مسالمتآميز تأکيد میکنند و طرح شعار سرنگونی ـ که در آن خشنوت مستتر است ـ را سازنده نمیدانند.
سطور ذيل تلاشی اوليه است برای ارائهی پاسخی شخصی به اين پرسش و چون فراخوانی برای بحث قابل برداشت است و نه يک حکم قطعی.
نتيجهگيری من با تحليل از ماهيت حاکميت و علیالخصوص از شرايط مشخص کنونی که حکايت از فقدان هرگونه امکان انجام فعاليت مدنی، سياسی، حقوقبشری و روزنامهنگاری و خفهکردن هرگونه صدای منتقد و قلع و قمع دگرانديشان حتی "خودی"توسط رژيم دارد، اين است که طرح سرنگونی آن امری ناگزير و در همان حال درستترينشعار و آماج و مطالبهی سياسی و اخلاقی میباشد.
چرا سرنگونی رژيم اجتنابناپذير است:
به باور من در هر کدام از استدلالاتی که در رد طرح شعار سرنگونی رژيم مرکزی توسط احزاب کردستانی آورده میشوند، يک هستهی جدی از رئاليسم و راسيوناليسم نهفته است و به لحاظ انتزاعی نمیتوان مخالفت اصولی با آن داشت..
از نظر من اصولا موضع احزاب کردی در قبال حاکميت مرکزی در هر يک از چهار کشور ايران،عراق، سوريه و ترکيه (و فراتر از آن: در ارتباط با پيوند کردستان با کليت هر کدام از اين کشورها) نه ايستا، متافيزيکی و هستیشناسانه، که بايد پديدهشناسانه و به عبارت امروزی پراگماتيستی و تابع تحليل و تبيين نو از شرايط نو باشد؛ حکومتها پديدههای تاريخی هستند و میآيند و میروند و اگر بمانند، دستخوش تغيير و تحول خواهند شد. جنبش کردستان نيز به لحاظ هويتی و توان مبارزاتی و گستره و طول و عرض نفوذ جغرافيايی آن همواره در شرايط يکسانی بسر نبرده است. اين جنبش نه تنها بر فضای پيرامونی خود تأثير میگذارد، بلکه از آنها نيز تأثير میپذيرد. فاکتورهای متعدد ديگری نيز چون موقعيت جنبش کرد در کشورهای پيرامون، شرايط منطقهای، موقعيت هر کدام از اين دولتها در سطح بينالمللی، غلظت دمکراتيک و غيردمکراتيکبودن نظام سياسی حاکم بر آنها، ميزان اقبال تودهای و يا سطح مبارزهی سراسری بر عليه آنها، ماهيت نيروهای اپوزيسيون اين دولتها و موضع آنها در قبال مسألهی کرد، ... در تحليل و تعيين استراتژی و تاکتيکها بسيار دخيلند. لذا ارائهی پاسخ قطعی و يکبار برای هميشه به پرسش "سرنگونی: آری يا نه؟"ـ از ديد من ـ نادرست است.
اما ما اکنون به هر حال در مورد يک دولت مشخص به نام "جمهوری اسلامی ايران"و يک شرايط تاريخی و سياسی معين (امروز ايران، منطقه و جهان) صحبت میکنيم. اينکه آيا احزاب ايرانی به انضمام احزاب کردستانی محق و مجازند شعار سرنگونی اين رژيم را مطرح سازند يا نه، قبل از هر چيز به ماهيت و صدالبته همچنين به موضع و عملکرد اين رژيم در قبال آنها برمیگردد.
خوب، میدانيم که اين رژيم ماهيتی بهغايت ارتجاعی و استبدادی دارد و خارج از رويکرد آن در قبال احزاب ايرانی و کردستانی نيز شايستهی برچيدهشدن است. همچنين برايمان محرز است که شعار براندازی قبل از اينکه از سوی اپوزيسيون در ارتباط با رژيم اسلامی طرح شده باشد، از سوی خود اين رژيم در مقابل اپوزيسيون طرح شده است، آن هم به خشونتآميزترين وجه خود. به هر حال همزيستی مسالمتآميز اين رژيم با اپوزيسيون ممکن نيست و اين قبل از اينکه معرفت و يا خواست و ارادهی اپوزيسيون باشد، شرايطی است که رژيم خود بر مردم و اپوزيسيون تحميل نموده است و تازه ابايی هم از طرح و تکرار آن ندارد. در حکومت ناب محمدی نه تنها حق برکناری رژيم به مردم داده نشده، بلکه"تبليغ عليه نظام"بهخودیخود جرم محسوب میشود، جرمی که بر طبق بند 500 قانون مجازات اسلامی سه ماه الی يک سال حبس در پی خواهد داشت و اگر اين با طرفداری از گروههای "محارب" [اپوزيسيون] همراه گردد، اين مجازات زندان بسيار سنگين و طويلالمدت خواهد شد و اگر از صرف ابراز نظر "عليه نظام"و هواداری از حزبی "اقدام عليه نظام"تفسير شود، اين میتواند به اعدام دگرانديش نيز منجر گردد. بدين ترتيب رژيم اسلامی بود خود را در نبود دگرانديش و اپوزيسيون میبيند. آيا تحت چنين شرايطی راهی جز سرنگونی اين رژيم برای اپوزيسيون باقی میماند، اگر اين اپوزيسيون خود حکم به محو و انحلال خود ندهد؟
اساسا رژيم اسلامی استعداد عجيبی دارد همه را بر عليه خود برانگيزاند. برای نمونه مجاهدين در ابتدا نمیخواستند با رژيم بطور رودررو دربيافتند و حتی در "رفراندوم جمهوری اسلامی، آری يا نه؟"رأی به استقرار حکومت اسلامی دادند. رژيم اما با ارتکاب جنايات فجيع بر عليه آنها، آنها را به سمت تقابل سوق داد. بر حزب تودهی ايران و بعدها ملی ـ مذهبیها هم چنين رفت. اکنون کدام بخش از اپوزيسيون ايران را میشناسيم که از اعمال قهر رژيم درامان مانده باشد؟ آيا قتل عام دهها هزار اسير زندانی چيزی جز اعلان جنگ به دگرانديشان سياسی و فلسفی بوده است؟ حال اپوزيسيون هم ـ که به هر حال به نسبتهای متفاوت سرسازگاری با رژيم نداشته است ـ بماند؛ بخشی از بدنه و سران سابق خود رژيم و به اصطلاح اصلاحطلبان حکومتی نيز قربانی سياست بکُش و ببُر رژيم شدهاند.
از نظر من رژيمی که تن به هيچ قاعدهی دمکراتيکی، حتی قواعد بازی نادمکراتيک خودش هم، نمیدهد، زبانی جز خشونت را نمیفهمد، چيزی جز جنايت و شيادی از آن ديده نشده است، تنها و تنها شايستهی سرنگونی است و بس. هرگونه انعطاف و انفعال در مقابل اين رژيم نمیتواند نتيجهای جز امتداد و استمرار سلطه و افتادن در دام آن را بهمراه داشته باشد.
بهويژه کردستان، آنهم نه تنها بعنوان اپوزيسيون سياسی رژيم، که بعنوان يک ملت سلاخیشده نيز، حساب گشوده با رژيم دارد. تمام جنايات رژيم جای خود، ترورهای ناجوانمردانهی آن در خارج از مرزهای کشور خود پروندهای قطور از جرم و جنايت عليه بشريت را به نمايش میگذارد. قتل بيش از هفت صد نفر از کنشگران کُرد در عراق و کشورهای ديگر چهره کريه و جنايتکارانهی اين رژيم را صدچندان نمايان میسازد. و صدالبته قتل دکتر قاسملوی کبير و زندهياد دکتر شرفکندی نيز که حکايت از اعمال قهر اين رژيم بر عليه کردستان دارد، از يادبردنی نيست. باری، رژيمی که مخالفان خود را به مذاکره دعوت کند و آنان را پشت ميز مذاکره کشتار کند، تنها و تنها به درد سطل اشغال تاريخ میخورد و بس.
لذا طرح شعار سرنگونی برای احزاب کردستانی نخست بهدليل اينکه احزابی ايرانی هستند ضرورت پيدا میکند و دوم بدين دليل که احزابی کردی میباشند. به بيانی باز هم سادهتر: اگر يک حزب ايرانی (سراسری) يک دليل برای طرح شعار سرنگونی رژيم داشته باشد، احزاب کُردی چندين دليل برای اينکار دارند.
************
چرا ايرادات طرحشده عليه شعار سرنگونی رژيم موجه نيستند؟
1) گفته میشود که کُرد تنها بخشی از ايران را تشکيل میدهد و امر سرنگونی به همهی مردم ايران برمیگردد. اين درست است، اما از اين واقعيت بطور مطلق نمیتوان استنتاج نمود که کُرد محق نيست شعار براندازی رژيم را مطرح سازد؛ آن هم به دلايل عديده:
يک) موضع احزاب کردی در قبال رژيم تابع ماهيت آن و صدالبته موضع آن در مقابل مردم کردستان و احزاب آن است. کوتاه سخن: اين رژيم هرآينه سياست نابودی فيزيکی احزاب کُردی را دنبال کند، اين احزاب نمیتوانند چيزی جز سرنگونی رژيم را مطالبه کنند.
دو) مردم کردستان نه تنها به صورت کلکتيو، بلکه بعنوان شهروندان کشور ايران نيز محقند، سرنگونی و کنارهگيری رژيمی را بخواهند که آنها را از ابتدايیترين حقوق خود محروم ساخته است. گيريم در آينده حکومتی حتی دمکراتيک سرکار بيايد. آيا غيرقابل تصور است که احزاب کردستان در اپوزيسيون آن قرار گيرند و در چهارچوب قواعد دمکراتيک و پارلمانی برای بهزيرکشيدن آن و برسرکارآوردن ائتلاف مطلوب خود تلاش کنند؟ اگر نه، آيا اين معنايی جز "سرنگونی"ـ هر چند به شکل نرم و پارلمانی آن ـ دارد؟
سه) ممکن است مصالح واقعی مردم کردستان در مقاطعی همپوش مصالح همهی بخشهای ايران نباشد، اما از منظر دمکراتيک تضادی با آن ندارد. معالوصف ممکن است تحت شرايطی درک اين دو از اين مصالح همسان و همگون نباشد. واقعيتی انکارناپذير است که حکومت کنونی ايران بعد از انقلاب بهمن از وسيعترين پشتيبانی تودهای در سراسر ايران (منهای مجاهدين و بخشی از چپ) برخوردار بود. اما همين حکومت فتوای جهاد بر عليه مردم کردستان را داد. آيا بدين دليل کردستان میبايست تمکين میکرد و تسليم ارادهی رژيم میشد؟!
کم در تاريخ و جوامع ناهمگون ديده نشده که منطقهای مشخص مطالباتی معين داشته، حکومت مرکزی در برابر آن ايستاده و اکثريت مردم آن کشور اگر سياهی لشکر آن رژيم را تشکيل نداده باشند، در برابر رژيم سکوت اختيار کردهاند. حال اين سکوت به دليل عدم نبوغ و خودآگاهی سياسی بوده باشد يا ترس از سرکوب رژيم، فرقی در معامله نمیکند که شهروندان ساکن اين منطقه از سوی جامعهی اکثريت تنها گذاشته شدهاند.
به هر حال، اينکه جامعهی اکثريت به ميدان مبارزه نيامده است، چه برسد به اينکه شعار براندازی اين رژيم را بدهد را نمیتوان به زيان جامعهی اقليت تفسير کرد. برای نمونه اگر چند هزار زن و دختر ايرانی به خيابانها میريزند و شعار "ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم"را سر میدهند و رژيم آنها را قلع و قمع میکند و اما صدايی از ميليونها زن ايرانی بلند نمیشود، را گناه اقليت آگاه زنان ايران قلمدادنمودن و متهمکردن آنها به اينکه خواهان برکناری رژيمزنستيز میشوند و تسليم ارادهی بخش غالب، ما ناآگاه جامعه نمیشوند، بسيار ظالمانه میدانم. اين امر در مورد کردستان آگاه و بپاخاسته و مقاوم صدق میکند. کردستان از اين لحاظ نيز محق و مجبور به مقاومت و دفاع فيزيکی از خود بود.
برای بزرگ کردن تصویر جدول، بر روی آن کلیک کنید
چهار) اساسا من مشکلساز میدانم اگر طرح شعار سرنگونی رژيم از سوی احزاب کردستانی را منوط و مشروط به اين کنيم که مابقی ايران نيز بالفعل و يا بالقوه آن را بخواهند. آغاز و تداوم جنبش در کردستان تقريبا هميشه از قانونمنديهای ديگری پيروی نموده است. آنچه برای مردم کردستان تعيينکننده بوده، اين بوده که نيروهای رهبریکنندهی حاکميت و اپوزيسيون آن چگونه در ارتباط با مطالبات مشخص آنها انديشيدهاند.
کردستان آن هنگام که تودههای ناآگاه مردم ايران سياهی لشکر رژيم اسلامی بودند، با اين رژيم درافتاد، چون سياست حاکمان نو مبتنی بر رد مطالبات و سرکوب احزاب کردی بود. زمانی نيز جنبشی عظيم بر عليه اين رژيم راه افتاد، بدون اينکه رهبران آن جنبش (غير از بيانيهی بسيار مثبت آقای کروبی) برنامهی مشخص و مدونی در ارتباط با خواستههای ديرين مردم کردستان داشته باشند. به همين دليل هم کردستان ـ آنطور که شايد و بايد است ـ با آن همراه نشد. حتی ممکن است شرايطی پيش آيد که نيروهای رهبریکنندهی جنبش اعتراضی ماهيتی بغايت ارتجاعیتر و شووينيستیتر از حاکمان داشته باشند. برای نمونه در سوريه اکنون با همچون وضعيتی روبرو هستيم. نيروهای دولتی (دولتی که خارج از ماهيت استبدادی و شووينيستی آن) به هر حال سکولار است. اما بهنظر میرسد نيروهايی که مخالف آن هستند و زير چتر ترکيه متحد شدهاند، خارج از عنصر شووينيسم قومیشان، به لحاظ دينی و مذهبی نيز شووينستی هستند. اخوانالمسلمين اکنون در مصر امتحان خود را با سلب حقوق پيروان اديان غيراسلامی میدهد. زمانی يک سوم پارلمان دولت مصر را زنان تشکيل میدادند. زنان اما در آن کشور اکنون برای پوشش آزاد مبارزه میکنند. بنابراين حکومت کنونی از جمله از اين حيث واپسگرايانهتر از حکومت پيشين است. به نظر نمیرسد حاکميتی که اپوزيسيون سوريه نيز نويد میدهد، کمتر از حاکميت کنونی ضددمکراتيک باشد. لذا همراهی با چنين اپوزيسيونی دشوار خواهد بود. راه حل بايد گشايش يک جبههی سوم با نيروهای دمکراتيک سراسری باشد. و در صورت فقدان و يا ضعف ارگانيک چنين نيروهايی هدف بايد خارجکردن نيروهای سرکوبگر رژيم از کردستان باشد، بدون اينکه به لحاظ عملی و فکری جبههای با اپوزيسيون ارتجاعی و ناسيوناليستی رژيم گشوده شود. کردستان به هر حال جادهصافکن نيروهای واپسگرا و شووينيستی برای غصب قدرت سياسی نخواهد شد، بدون اينکه از سرنگونی رژيم و دستکم بهزيرکشيدن ارکان و ارگانهای آن در کردستان غافل گردد. هيچ موضع و کنش ضد رژيمی احزاب کردستانی نبايد باعث تقويت و يا حقانيت بخشيدن به اپوزيسيون ارتجاعی و شووينيستی آن گردد. برعکس، سياست احزاب کردی و جريانات دمکراتيک ايرانی بايد بر استفادهی حداکثری از اين تضادها برای گسترش نفوذ خود در مردم در بطن ستيز با ارتجاع و استبداد و شووينيسم در کليت خود (رژيم و اپوزيسيون غيردمکراتيک) استوار گردد. در شرايط فعلی هم رد شعار سرنگونی (که باعث تقويت رژيم کنونی میگردد) اشتباه است، هم مصالحه با نيروهای ارتجاعی و ناسيوناليستی اپوزيسيون (که محتملا به رژيمی نه چندان بهتر در آينده تبديل خواهند شد). مبارزهی کردستان قبل از اينکه بر عليه يک دولت مشخص باشد، بر عليه يک فرهنگ و بينش و مکتب و نظام فکری مشخص است که هم در حاکميت نهادينه است و هم در بخش غيردمکراتيک اپوزيسيون آن.
پنج) وانگهی اکنون از کجا استنتاج میکنيم که سرنگونی رژيم امر مابقی مردم ايران نيست؟ آيا شاهد قيام تودههای ميليونی چند سال اخير مناطق مرکزی ايران نبوديم؟ آيا اپوزيسيونی هست که بطور عملی دستکم خواهان طرد و کنارگيری رژيم نباشد؟
2) گفته میشود که مسأله کردستان قدری با مسائل عمومی ايران متفاوت و از سنخ ديگری است. البته که چنين است. و اتفاقا بدين دليل طرح شعار سرنگونی اهميت و ضرورتی دوچندان پيدا میکند، چرا که:
يک) کردستان خواهان استقرار نظام فدراتيو در ايران و خودمختاری در کردستان است، به بيانی سادهتر میخواهد در حاکميت کشوری که قرار است به وی نيز تعلق داشته باشد، مشارکت داشته باشد و در ضمن از حکومت ملی ـ منطقهای خود در کردستان برخوردار گردد. هيچکدام از اينها در حکومت اسلامی قابل تصور نيست. لذا طرح سرنگونی رژيم برای کردستان به سه معنا ضرورت پيدا میکند؛ نخست برای نيل به آزاديهای دمکراتيک بعنوان شهروندان ايرانی، دوم و سوم به جهت تغيير ماهوی و ساختاری حاکميت متمرکز در راستای مشارکت در حکومت مرکزی و کسب خودمديريتی سياسی در کردستان. بنابراين آنچه کردستان مطالبه میکند، تغيير ساختاری در دولت و حاکميت وحشتناک متمرکز و متراکم ايران است. ممکن است مطالبات بخشی از مردم ايران با اصلاحاتی شبهدمکراتيک در ساختار سياسی و اعطای بخشی از حقوق و آزاديهای دمکراتيک به مردم برآورده شوند و با آن طبيعتا مشکلات کردستان نيز تعديل يابند، اما اين مشکلات بطور ريشهای برطرف نمیشوند. میدانيم که تغيير ساختاری رژيم نيز با چهارچوب و مبنای ايدئولوژيک و مذهبی آن از محالات روزگار است. اين امر نيز ضرورت طرح سرنگونی را الزامی میسازد.
دو) آری، بطور مطلق هم غيرمحتمل نيست که رژيم تحت شرايطی در مقابل جنبش کردستان نيز بخشا ناچار به عقبنشينی شود، بدون آنکه ساختار آن بلافاصله دستخوش تغيير ساختاری گردد (همانطور که چند بار در عراق ديدهايم و اکنون در ترکيه بتدريج شاهد آنيم...)، اما چنين عقبنشينیهايی مقطعی و تاکتيکیخواهند بود. اين عقبنشينی تنها زمانی منشاء و منبعی برای تغييرات باثبات خواهند گرديد که در تداوم خود منجر به برکناری رژيم و يا دست کم تغيير ساختاری و تصريح آن در قانون اساسی کشور گردند. به چنين رابطهی کل و جزئی دکتر قاسملو به بهترين وجه خود اشاره داشته است. دکتر قاسملوی پراگماتيست به درستی میگفت اگر خودمختاری در کردستان استقرار يابد، اين محرک و اهرم و نيروی کمکی خواهد بود برای استقرار دمکراسی در سراسر ايران و اگر دمکراسی در سراسر ايران برقرار گردد، اين ضامنی برای خودمختاری در کردستان خواهد بود. اما امروز بعد از سی و اندی سال ديگر میدانيم که مقولههای دمکراسی، آزادی، خودمختاری، فدراليسم، ... با رژيم سرسازگاری ندارند وسياستگزاری و تعيين شعارها و آماجهای استراتژيک بر اساس آن اشتباه محض است. حال اگر زمانی رژيم دستکم از سياست براندازی قهرآميز اپوزيسيون دست برداشت، آنگاه اتخاذ سياست ديگر ضرورت پيدا میکند. تا آن زمان سياست کُردی بايد بر براندازی تام و کمال رژيم و کمک به شکلگيری يک ائتلاف ايرانی حول آن استوار باشد.
سه) شايعاتی در مورد تلاشهای جديد رژيم برای مذاکره با احزاب کُردی در سايتها طرح شدهاند. آری، رژيم ممکن است با نياتی مشخص چنين تداعی کند که آمادهی گفتگو است، اما سرمايهگذاری احزاب کردی روی آن مخرب و گمراهکننده خواهد بود. آنها آنقدر واقعگرا و مجرب هستند که بدانند رژيم جمهوری اسلامی نه آنقدر درمانده است و نه يک شبه به خرد دست يافته است که تن به چنين مصالحهای بدهد. سيگنالهايی که رژيم از طرق نزديکان خود برای احزاب کردستان میفرستد، چيزی جز شيادی سياسی نيست. آخر کدام عقل سليم باور دارد که رژيم نخستوزير و رئيس مجلس سابق خود را محبوس کند، اما بيايد با احزاب کُردی مصالحه کند؟!! آری، رژيم به لحاظ منطقهای به تنگنا افتاده است. دولت ترکيه بشدت در پی اين است که در خود ترکيه، در سوريه و در عراق ابتکار عمل را بدست گيرد و اين شامل قضيهی مهم کُرد هم میگردد. در کشور مهم ترکيه وحشت تُرک از کُرد به ميزان زيادی ريخته است و جای خود را به تعقل داده است. از نشانههای بارز آن علاوه بر نشاندادن نرمش در مقابل حزب کارگران کردستان عکسگرفتن سران حکومت ترکيه در کنار پرچم کردستان، دعوت از مسعود بارزانی برای شرکت در کنگرهی حزب حاکم ترکيه و حتی پيشنهاد کمک به حکومت اقليم کردستان در صورت حملهی نظامی دولت مرکزی عراق میباشد. فراموش نکنيم که احزاب کردستان عراق و بهويژه حزب دمکرات کردستان (عراق) عميقترين مناسبات را با دولت مرکزیايرانداشتهاند و اما امروز ترکيه است که به مصداق سياست "فرار به جلو"حکومت ايران را پشت سر خود گذاشته است. همهی اين واقعيات جمهوری اسلامی را وامیدارد به يک سری مانور دست بزند. اما از اين نقطه که بيايدپيشنهادی جدی برای مصالحه را مطرح سازد، فرسخها دور است. اساسا ماهيت آن چنين اجازهای را به وی نخواهد داد. در اين بروبياها خودشيرينی احزاب اسلامی کردستان عراق را نيز که میخواهند قيمت خود را پيش حکومت اسلامی بالا ببرند، از ياد نبريم. ما تاوان چنين واسطههايی را با مرگ رهبرانمان دادهايم. تکرار آن ديگر فاجعهای باز هم بزرگتر خواهد بود.
چهار) بديهی است میتوان با رژيم نبرد کرد، شعار سرنگونی آن را هم داد، در همان حال هم با آن به مذاکره نشست. دکتر قاسملو میگفت که مبارزهی ما در اصل برای سرنگونی رژيم نيست، برای ناچار ساختن آن به مذاکره است. در نفس اين گفته در آن شرايط مشخص اشکالی نيست. اشکال آنجا پيدا میشود که از آن استنتاج نمود که طرح شعار سرنگونی برای احزاب کُردی در تمام شرايط اشتباه است. فراموش نکنيم خود دکتر قاسملو همان زمان نيز شعار سرنگونی رژيم را میداد و فراموش نکنيم که رژيم آن هنگام از حمايت وسيع تودهای برخوردار بود، بخشی از چپ ايران از آن پشتيبانی میکرد، بخش سوسياليستی جهان را پشت سر داشت. لذا سياست وادارکردن رژيم به مذاکره و پاياندادن به جنگ در کردستان هر چند نافرجام ماند، اما اصولی بود. اکنون اما با شرايطی کاملا متفاوت روبرو هستيم؛ منفوربودن بیحد و حصر اين رژيم ديگر بر کسی در داخل و خارج پوشيده نيست؛ رژيم در انزوای بينالمللی قرار دارد. هيچ نيروی سياسیای نيست که در اپوزيسيون و قطب مقابل آن قرار نگرفته باشد. در چنين شرايطی طرح اين نکته که سرنگونی رژيم مسألهی محوری کردستان نيست، نمیتواند بدونسود برای حکومت باشد و به اعتبار احزاب کُردی آسيب نرساند. نافرجامی و مخرببودن سياست مدارا با رژيم اسلامی دست کم با ترور دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی بايد برای مردم کردستان و فعالان آن روشن شده باشد. حال که چنين است سرنگونی رژيم بايد شفافتر و قاطعتر از زمان رهبری دکتر قاسملو ـ زمانی که به هر حال در ميان تودههای مردم ايران نسبت به رژيم توهم وجود داشت ـ طرح گردد.
3) گفته میشود که کردستان از توان سرنگونی رژيم برخوردار نيست و يا اصولی نيست که به تنهايی بهای آن را بپردازد. اين دو گزاره تنها مشروط قابل قبولند، چرا که:
الف) طرح يا عدم طرح شعار سرنگونی رژيم تابع پارامترهای متفاوتی است که تنها يکی از آنها توازن قدرت فيزيکی طرفين است. پارامترهای ديگر از جمله مشروعيت مردمی است که همه میدانيم که رژيم از آن برخوردار نيست، ساختار و سازوکارهای دمکراتيک برای مشارکت در پروسهی سياسی در کشور است که رژيم آن را از مردم و اپوزيسيون سلب نموده، اعمال سياست خشونتبار حذف فيزيکی از سوی رژيم است که همزاد آن است و بهنظر نمیرسد بدون سرنگونی [و مثلا با استحالهی نسبی] آن تغييری ماهوی و قطعی در اين شرايط ايجاد شود.
ب) آری، موفق نشدهايم رژيم را ساقط سازيم، اما فراموش نکنيم که رژيم نيز باوجود سياست "سرکوب، ارعاب و تطميع"، باوجود کشتار دهها هزارنفری از مخالفان خود، باوجود دستگاههای عريض و طويل اطلاعاتی و امنيتی و سرکوب خود نتوانسته است اپوزيسيون خود را نابود سازد. تازه طيف مخالفان رژيم به لحاظ کمی و کيفی و تنوع درونی آن پيوسته در حال گسترش بوده است و به هر حال اکنون غيرقابل قياس با زمانی میباشد که کردستان و بخشی از چپ ايران به تنهايی عَلَم سرنگونی آن و مقاومت در مقابل آن را برافراشته بودند. لذا قبل از اينکه از نافرجامی اپوزيسيون با امکانات وحشتناک محدودش سخن رانيم، بايد از شکست مفتضحانهی سياست حذف و نابودی فيزيکی اپوزيسيون توسط رژيم باوجود امکانات نامحدودش سخن گوئيم. اين امر بهويژه برای کردستان صدق میکند که رژيم میخواست به لحاظ سياسی محوش سازد، اما اکنون نيرومندتر و قائمبهذاتتر از هر زمان ديگری ايفای نقش میکند، آنهم در چهار کشور.
پ) و آری، سياست سرنگونی رژيم تاکنون بطور کامل به ثمر ننشسته است، اما سياست مصالحه با رژيم نيز شکست سختی خورده است، طوريکه اکنون بخشی از بدنهی ديروز رژيم نيز جزو مخالفان جدی آن است. همه شاهد تلاشهای صادقانهی مجاهدين در فردای انقلاب بهمن برای کاستن از تنش با رژيم بوديم، همه شاهد کنارآمدن ليبرالها و ملی ـ مذهبی با رژيم بوديم، همه شاهد سياستهای مماشاتگرانهی حزب تودهی ايران و فدائيان اکثريت در ارتباط با رژيم بوديم، همه شاهد تلاشهای مصالحهجويانهی حزب دمکرات کردستان ايران بوديم، همه شاهد تلاشهای نرم و قانونمند اصلاحطلبان برای استحاله و قابلتحملکردن رژيم و گشودن فضای باز سياسی کشور بوديم، ... سياست کداميک از اين طيفها با موفقيت همراه بوده است؟ غير از اين است که آنها نيز گام به گام به جبههی اپوزيسيون آن هنگام رژيم پيوستهاند و امروز خود به اپوزيسيون برانداز رژيم تبديل شدهاند؟
ت) طرح شعار سرنگونی قبل از اينکه ارتباط بلاواسطه به توازن قوای اپوزيسيون و حکومت داشته باشد، به وجود آلترناتيو در مقابل رژيم ارتباط دارد و به مردم ندا و رهنمود میدهد که اين سرنوشت مختوم و ازلی آنها نيست و زندگی اجتماعی ديگری نيز ممکن است. مگر غير از اين است که احزاب کردستان از سه منظر ساختاری، سراسری و منطقهای آلترناتيو رژيم اسلامی ايران هستند؟ آيا میتوان سياست کنارآمدن رژيم جمهوری اسلامی ايران با تمام ارکان ايدئولوژيک آن را داشت، اما همزمان ادعا نمود میخواهيم نظامی ديگر را جايگزين آن سازيم؟ وانگهی سرنگونی رژيم نه رسالت اصلی احزاب (ايرانی يا صرفا کردستانی)، بلکه قبل از هر چيز رهنمود سياسیای است که در مقابل مردم قرار گرفته میشود. رژيمها را احزاب سرنگون نمیکنند، بلکه اين کار با قيام و انقلاب تودهای و پشتيبانی خارج صورت میپذيرد. احزاب در بهترين حالت نقش پيشرو و معرف بديل و دورنما را ايفا میکنند. چگونه میتوان از مردم انتظار داشت به جنگ سرنگونی رژيمی بروند که اپوزيسيون آن از طرح براندازیاش رويگردان باشد؟!
ج) و اگر استدلال "عدم طرح سرنگونی برای کاستن از هزينهها"در اوايل حاکميت اسلامی نيز منطقی میبود، حال ديرزمانی است که ديگر منطقی نيست، چه که از سويی کردستان مدتهاست اين بها را پرداخته است و از سويی ديگر قدرت و ابزارها و سازوکارهای رژيم در قياس با بعد از انقلاب برای سرکوب ـ چون فريب مردم و گسيل جوانان ناآگاه ايرانی به جنگ مردم کردستان، قطع راههای ارتباطی کردستان به بيرون و با افکار عمومی ايران و منطقه و جهان، ... بسيار کاهش يافته است و بر همين مبنا بسيار دشوار است رژيم بتواند چون گذشته به اعدامهای دستهجمعی دست بزند، شهرهای کردستان را بمباران کند و اما چون آن زمان در مابقی ايران و در جهان آب از آب تکان نخورد. رژيم به ويژه در ارتباط با کردستان هنگام ارتکاب جرم و جنايت بسيار محتاطانهتر [از گذشته] عمل میکند، چون از نفوذ و قدرت بسيج احزاب کردستان و از بهميانآمدن پای کشورهای ديگر وحشت دارد. لذا فاکتور "هزينه"نمیتواند به تنهايی و در هر شرايطی استدلالی محکم در رد طرح شعار سرنگونی باشد.
************
و بلاخره:
آری، مبرهن است که طرح شعار "براندازی"در شرايطی میتواند دشواريهايی برای فعالين اجتماعی، حقوقبشری و سياسی که درصدد بهرهگيری از امکانات موجود برای تغيير مسالمتآميز و گام به گام وضع موجود هستند، بوجود بياورد. اما در حال حاضر با چنين شرايطی روبرو نيستيم. رژيم اسلامی به هيچ محک و معياری برای امکانپذيرنمودن کوچکترين فعاليت مستقل حتی صنفی و اجتماعی پايبند نيست. جزو اولين تخطیکنندگان موازين ادعايی و نيمبند خودش هم است. با اين وصف برای من غيرقابل فهم نيست که کسانی با وجود اين شرايط معتقد به معجزه باشند و بخواهند از راههای مدنی و مسالمتآميز به مطالبات مردم برسند، بهويژه اگر در داخل کشور کنش داشته باشند.
برای من اما غيرقابل فهم است حزبی از عدم اعمال قهر بر عليه رژيم و دوری از سياست سرنگونی آن دم بزند که سی و اندی سال سابقهی مقاومت و تقابل فيزيکی با دولت را در بيلان سياسی خود داشته و از ارگانهای نظامی برخوردار است. برخورداری از تشکيلات علنی و نظامی برای نيرويی که تعامل مسالمتآميز با رژيم و تحقق مطالبات آزاديخواهانهی مردم، آن هم مطالبات ساختاری، در اين رژيم را ممکن بداند، را غيرقابل فهم میدانم. آری، میبايست تا جايی که ممکن است از برخورد نظامی با دولت پرهيز جست، اما نفی مقابله و مقاومت قهرآميز با دولت تحت هر شرايطی نه اصولی است و نه واقعی، آنهم برای احزاب کردستان با رسالتی که در پيش دارند.
بنده با ظرافتهای کار مبارزهی علنی، قانونی و مدنی آشنايی دارم و در هر شرايطی ـ حتی باوجود ماهيت واپسگرايانه و غيردمکراتيک رژيم ـ از مطالبهی علنی سرنگونی دفاع نمیکنم و حتی برآنم که میتوان تحت شرايطی از جمله برای کمک به گشايش فضای باز سياسی کشور، تشويق مردم به مشارکت در رقابتهای سياسی و رشد علاقمندی آنها، وادارکردن نيروهای مستبدتر داخل رژيم به عقبنشينی و تشديد و به خدمتگرفتن تضاد آنها بطور غيرمستقيم طبق قواعد بازی رژيم در "انتخابات"آن نيز شرکت کرد، اما اين نسخهای نيست که بتوان برای هر زمان و هر شرايطی پيچيد. در شرايطی بايکوت میتواند بسيار مؤثرتر باشد. بهويژه در شرايط مشخص کنونی که اپوزيسيون داخلی خود رژيم نيز امکان عرضاندامکردن ندارد، چه برسد به اپوزيسيون واقعی، سياست درست تنها میتواند بايکوت قاطع نمايش "انتخابات"باشد. اين ادعا که گويا مردم باوجود تحريم انتخابات از سوی اپوزيسيون باز در انتخابات شرکت میکنند، بهشدت نادرست است و تنها میتواند به اپوزيسيون آسيب برساند. امروز اپوزيسيون جای خود، حتی اصلاحطلبان داخل رژيم نيز از بايکوت صحبت میکنند. پيام اپوزيسيون به مردم بايد اين باشد که انتخابی درکار نيست که انتخاباتی برای آن برگزار شود.
وانگهی رسالت حزب سياسی پيشرو و مدعی، ارائهی بديل و آلترناتيو است. سياست "نهشرکت نه تحريم"نمیتواند آلترناتيو و رهنمود عملی باشد.
به ويژه در چنين روزهايی که تودههای مردم بنبست سياسی موجود را بيش از پيش لمس میکنند و روزنهی باز هم کمتری برای تغيير و استحالهی داخلی رژيم در چشمانداز نيست، طرح شعار سرنگونی برای پايهريزی نظامی که در آن انتخابات آزاد نه رؤيا که امری بديهی باشد، ضرورت دارد.