Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

زندگی یکی دیگر از عاشقان آذربایجان پایان یافت

$
0
0

 

از مدت ها پیش، پیش بینی می شد که عمر استاد جواد هیئت که یکی از عاشقان سینه چاک، مردم دوست و پژوهشگر زبان و ادبیات ترکی آذری است رو به پایان می رود. زیرا آن چالاکی در سخن و رفتار جای خود را به علت پیری به خمودگی و سکون، همراه با خستگی و کم تحرکی سپرده بود. استاد در سال های گذشته تعدادی از رفقای بسیار نزدیک و همراه خود را در مجله « وارلیق » از دست داده بود. در این سال ها شمع عمر استادان حمید نطقی، محمد علی فرزانه، پیر هاشمی، سرداری نیا، علی کمالی، بیگدلی، منظوری خامنه، زهتابی و دیگر دوستان و هم رزمان یکی پس از دیگری به پایان رسید که تاثیر بسیار فراوانی در احساس تنهایی استاد گذاشت. در نتیجه عمر پر بار، پر تلاش، پیگیر و خستگی ناپذیر استاد در 21 مرداد ماه 1393 در شهر باکو پایتخت جمهوری آذربایجان به پایان رسید و چشم از حهان فرو بست.مجله وارلیق در این سال ها تعداد زیادی از دوستان و نویسندگان خود را از دست داده است. یکی از تلاش گران مجله « وارلیق » در راه اندازی و انتشار آن، بولود قره چورلو « سهند » بود که مدت کوتاهی پیش از انتشار اولین شماره آن درگذشت. به همین جهت مدت ها دوستان مجله وارلیق در نظر داشتند که نام مجله را « سهند » بگذارند ولی با پیشنهاد حمید نطقی به وارلیق تبدیل شد. استاد شهریار در پیامی که به مجله فرستاد آن را « آزادلیق قوشو وارلیق » ( وارلیق پرنده آزادی ) خواند.

اولین شماره وارلیق به سردبیری حمید نطقی و به مدیر مسئولیتی استاد جواد هیئت در اردیبهشت 1358 انتشار یافت، در همان شماره، خود را ارگان رسمی انجمن آذربایجان نامید، هرچند مقالاتی هم به زبان فارسی منتشر می کرد ولی بیشتر نوشته ها به زبان ترکی آذری و اغلب پژوهشی و علمی بودند. استاد هیئت همواره به دوستان و یا مقامات دولتی یادآور می شد که من یک آذربایجانی ترک و یا ترک زبان هستم. زبان مردم آذربایجان ترکی است و آذربایجان نام سرزمینی آنان است. هرچند استاد هیئت یکی از شخصیت های برجسته و چند وجهی جامعه آذربایجان و متخصص در علوم پزشگی است ولی سخن گفتن پیرامون ایشان بدون پرداختن به مجله وارلیق امکان پذیر نیست زیرا انتشار این مجله در طول این سال ها همواره مهر و نشان استاد هیئت را با خود داشته است. بنابرین نام و نشان استاد با مجله وارلیق یکی شده، جدایی آن دو قابل تصور نیست.

استاد جواد هیئت در سال 1304 در یک خانواده سرشناس تبریز چشم به جهان گشود، پدرش علی هیئت مدتی در نجف درس طلبگی خواند و لباس روحانیت بر تن کرد. با احمد کسروی نزدیکی داشت، شاید هم مناظره و تبادل فکری، آن دو را به این نتیجه رساند که لباس روحانیت را از تن برکنند و در مسند قضاوت قرار گیرند. همزمان علی هیئت در فعالیت های سیاسی شرکت کرد، کلوب آذربایجانی ها را در تهران راه اندازی و سازمان دهی کرد. در کابینه علی منصور و دکتر محمد مصدق وزیر دادگستری شد، بعد از کودتای 28 مرداد با سمت استاندار به منطقه فارس فرستاده شد و سال های طولانی در رده های بالای سیاسی قرار گرفت. استاد هیئت همواره از پدرش به نیکی یاد کرده و پدر را الگوی خود قرار داده بود. پدر دکتر هیئت علاقه فراوانی به زبان و فرهنگ ترکی داشت، از آن رو برخلاف دولتمردان دوران پهلوی که فرزندان خود را به کشور های اروپایی می فرستادند، استاد هیئت را برای آموزش پزشگی به استانبول فرستاد. دکتر هیئت در سال های اقامت خود در ترکیه با زبان، تاریخ و فرهنگ ترکی آشنایی بیشتری پیدا کرد و به شدت تحت تاثیر آن قرار گرفت. در همین دوره با تورکولوژ های مطرح و بنام ترکیه آشنا شد، زبان و ادبیات ترکی را که تا آخرین لحظه زندگی به آن عشق ورزید به خوبی یاد گرفت. برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت ولی رابطه با ترکیه و کنکاش در زبان و ادبیات ترکی ادامه یافت. سال ها بعد با دست پر به ایران بازگشت. در اولین فرصت انجمن دوستی ایران و ترکیه را برپا کرد.

در ایران جراحی را آغاز کرد، برای نخستین بار عمل باز قلب انجام داد، پدر قلب کشور نام گرفت، در پیوند کلیه و جراحی های دیگر هم پیشتاز بود، همراه با کار پزشگی به تدریس جراحی پرداخت، مقالات علمی پزشگی و جراحی عمومی را نوشت. ولی هرگز از زبان، تاریخ و فرهنگ ترکان غافل نشد، و لحظه ای آن را به فراموشی نسپرد. با فداکاری، از خودگذشتگی و پشتکار به پژوهش در زبان، تاریخ، فرهنگ و گویش های گوناگون ترکی ادامه داد. دیگر این تلاش از علاقه گذشته به عشق تبدیل شده بود. خودش در این رابطه می گوید: آخرین مرز خواستن عشق است. دستآورد این عشق، ده ها کتاب، صد ها مقاله و سخنرانی های فراوان در کشور های مختلف، دنیا بویژه جوامع ترک زبان است.

از آثار مهم استاد هیئت می توان به « سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، نگاهی به تاریخ ادبیات در آذربایجان، ادبیات شفاهی مردم آذربایجان، نگاهی به تاریخ و فرهنگ ترکان، یئنی دیلچیلیک ویژه نامه وارلیق و تاریخ فلسفه غرب » اشاره کرد. استاد قلبی پر از احساس و ظرافت داشت، به موسیقی با دل و جان گوش می داد، بر این باور بود که موسیقی آذربایجانی یکی از بهترین و پر احساس ترین موسیقی های جهان است، هنگام گوش کردن و شنیدن اپرای لیلی و مجنون حاجی بیگوف بقدری احساساتی می شد که قطرات اشگ ذوق از چشم جاری می شد. علاقه وافری به سرنوشت سیاسی و فرهنگی مردم آذربایجان داشت، در حادثه غم انگیز « قره باغ کوهستانی » که شوربختانه هنوز هم ادامه دارد، به قدری بر آشفت که یک راست به سفارت ترکیه رفت و گفت: ترکیه چرا در مورد قره باغ ساکت است؟، استاد خود می گوید که سفیر با بردباری ساکتم کرد و پیشنهاد نامه نگاری به سلیمان دمیرل ( رئیس جمهور وقت ترکیه ) را داد. نوشتن نامه همراه با گریه بود ولی انجام گرفت. هرچند نامه استاد، در پیچ و خم های دیپلوماسی و سیاسی گم شد ولی دل پر درد استاد تا آخرین روز زندگی در غم و اندوه قره باغ سوخت.

رژیم جمهوری اسلامی بویژه قلم بدستان و کاسه لیسان آن به استاد هیئت با چشم فرزند نا خلف و ناتنی نگاه کردند که این نگاه تاریخ دیرینه ای در هر دو رژیم گذشته و حال دارد، آنان همواره به اندیشه ورزان آذربایجان با آن چشم در طول تاریخ خود نگریستند. استاد را به بهانه کار پزشگی در بیمارستان شهربانی و کادر مدیریتی پدرش در دوران پهلوی وابسته به سازمان های امنیتی رژیم پیشین دانستند. در کتاب « مرکز اسناد انقلاب اسلامی » که ابزاری برای پرونده سازی رژیم جمهوری اسلامی برعلیه دگر اندیشان است، استاد هیئت را وابسته به لژ فراماسونی و بیگانه پرست خطاب کرده و در صفحات 489 و 696 به آن اشاره کردند. در حالی که استاد هیئت در طول زندگی خود یکی از بزرگان و پیشگامان در حفظ و حراست از زبان، ادبیات، تاریخ و فرهنگ آذربایجان بود. خاطره اش جاوید و راهش تداوم خواهد داشت

محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se   


سلام بر کوبانی

$
0
0
شما با اعمال و مواضع مترقی خود نشان دادید که شایسته احترام و همبستگی جهانی هستید. از این رو درقلب آزادیخواهان جهان و منطقه قرار دارید و هرگز تنها نیستند. من چیز زیادی از فلسفه سیاسی کوبانی، این شهر آزادی، نمی دانم ؛ اما از آنچه جهان از آن آگاه است ، و دلاوران دختر و پسر، زن و مرد شما تاپای جان بر آن استواراند، کافی ست که هر انسان آزاده ای را به احترام و همبستگی وادارد.

سلام بر شیرزنان و شیرمردان کوبانی، شهر قلبهای آزاده

قوی ائشیت سین دیکتاتورلار
قوی ائشیت سین فاشیست لر
یول آچابیلمز
قانلی چکمه لر 
سئوگی لر 
       دورا سینا.

***

بگذار دیکتاتور ها بشوند
بگذار فاشیستها بشوند
چکمه های خونین 
راهی برقله های عشق ندارند.


به عنوان یک قلم زن آذربایجانی از ایران، از صمیم قلب مبارزه ی آزادیخواهانه یتان را برای کسب حقوق و رسیدن به اهداف انسانی ارج میگذارم و خود را در مسیر مبارزه یتان همرزم میشمارم.
براساس اخبار رسیده میدانم در شرایط بسیار سختی قرار دارید ، افسوس که بعد مسافت مانع آن  است که در مبارزه دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه یتان در کنار دلاوران کوبانی باشم. اما قلبم و قلمم
همراه  شما ست، علیه دیکتاتوری اسد و گروه مرتجع داعش و همه مرتجعان منطقه و جهان از جمله حکومت فاشیستی ایران .
شما با اعمال و مواضع مترقی خود نشان دادید که شایسته احترام و همبستگی جهانی هستید. از این رو درقلب آزادیخواهان  جهان و منطقه قرار دارید و هرگز تنها نیستند. 
من چیز زیادی از فلسفه سیاسی کوبانی، این شهر آزادی، نمی دانم ؛ اما از آنچه جهان از آن آگاه است ، و دلاوران دختر و پسر، زن و مرد شما تاپای جان بر آن استواراند، کافی ست 
که هر انسان آزاده ای را به احترام و همبستگی وادارد.
-اینکه در کوبانی کودکان قبل از 18 سالگی اجازه ندارند دست به اسلحه ببرند
-اینکه برابری زن و مرد رعایت میشود
-اینکه کسب حقوق و دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر هدف است
-اینکه در کنار زحمتکشان و ستمکشان قرار دارید
-اینکه اداره ی امور جامعه را توسط خود مردم سازمان میدهید
-اینکه در واحدهایتان اطاعت کور-کورانه نیست و آنها استقلال دارند
- اینکه همه ملیتها از برابری برخوردارند و در کنار یکدیگر می جنگند
-اینکه استقلال عمل خود را حفظ کرده اید 
کافی ست که کوبانی تنها نباشد. و تنها نیست. فریاد مبارزان شما فریاد ماست.
پیوند دوستی آذربایجان و کردستان تاریخی ست و ناگسستنی.
پیوند دوستی قاضی محمد و پیشه وری همچنان پیوند ماست.
و شعر شاعر و چریک فدایی خلق علی رضا نابدل سرود همبستگی و برادری ما:

بورا کوردوستان
بورا کوردوستان
خان قیزیل اوزن آخان گونهَدک
اولدوزلار یئره باخان گونهَدک
بول اولسون خالقی نین اکدیگی بوستان
وار اولسون بیزیم قارداش کوردوستان.

اینجا کردستان است! 
اینجا کردستان است!
تا هنگامیکه «خان قیزیل اوزن» جاری ست
تا هنگامیکه ستارگان آسمان چشم برزمین دوخته اند
بیشمار باد فرزندان دلاور بوستان
جاودانه باد برادرمان کردستان. 

با احترام آ. ائلیار ، قلمزن آذربایجانی(ایران)

 
 

 

محاکمات و دفاعیات يك "پان توركيست"بنام خالد سعید خوجایف

$
0
0

متن زیر صفحاتی از محاکمات و بازجویی‌های «خالد سعید خوجایف» می باشد که در رده اسناد محرمانه اتحاد جماهیر شوروی طبقه‌بندی میگردد و آن را به فارسی ترجمه نموده‌ام. «خوجایف» یکی از تورکولوگ‌هایی هست که با اعمال شیوه‌های خاص، بازجویی و در سال 1937 به اتهامات واهی و دروغین تیرباران می شود. در مورخه 3 آگوست (1957 در دوران استالين زدايي)  دادگاه عالی نظامی اتحاد جماهیر شوروی طی حکمی رای صادره تاریخ 12/10/1937  این دادگاه را لغو می کند ولی پرونده به علت غیر جنایی بودن بسته می شود.

 ترجمه سند از "روزبه سعادتي"

از میان اندیشمندان صاحب نام و چهره های علمی آذربایجانی که در فاصله سالهای 38-1937 به صورت بی رحمانه و با روشهای مختلف حذف شده اند، می توان به تورکولوق مشهور و عضو آکادمی علوم آذربایجان شوروی «خالد سعید» اشاره کرد.

«خالد سعید خوجایف» در سال 1888 در منطقه کاشکورغان تاشکند زاده شد. بعد از اتمام تحصیلات اولیه به سال 1914 به استانبول رفته و با قبولی در امتحان ورودی، وارد دانشگاه می شود. وی در سال 1918 تحصیلات خود در دانشکده تاریخ و ادبیات را به پایان رسانده و بین سالهای 20-1918 در گنجه بعنوان دبیر مشغول به کار میشود. در سالهای 21-1920 به تاشکند رفته و در آنجا نیز مشغول تدریس می گردد. اما وی بلافاصله بین سالهای 26-1921 عازم باکو شده  و بعنوان مدیر خوابگاه نمایندگی دائم ازبکستان و مدرس مقاطع تحصیلی متوسطه و عالی کار خود را آغاز می کند. بعد از این سالها و تا زمان دستگیری، وی در آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی مشغول به کار بوده است. «خالد سعید» در رابطه با ادبیات، زبان شناسی، زبانهای تورکی و فارسی کتابهای متعددی را تالیف کرده است. همچنین سنگ نوشته های اورخون را ترجمه نموده است. اما اثر ماندگار وی ترجمه “دیوان لغات الترک” محمود کاشغری می باشد. اما جای بسی تاسف است که شاگردان وی این ترجمه گرانمایه استادشان را به کسانی منسوب می کنند که آنها در فاصله سالهای دهه 30 حتی کوچکترین اطلاعی در خصوص وجود محمود کاشغری نداشته اند. آنها حتی از اشاره به نام خالد سعید در این سالها دریغ می کنند!

«خالد سعید خوجایف»، شماره پرونده دادگاه : 12493

«خالد سعید خوجایف» در تاریخ 3 ژوئن 1937 دستگیر شده و به عنوان نفر شماره 72 پرونده شماره 12493 محبوس می شود.

5 ژوئن 1937 ؛ بازجویی اول

سوال : شما به عنوان مدیر خوابگاه به دلیل تبلیغ افکار ملی گرا و انقلابی اخراج شده اید؟

جواب : چنین اتهامی به من وارد نشده است.

س : شما از پاسخ دادن به سوال امتناع می کنید. دادگاه از عضویت شما در تشکیلات پان تورکیست و انقلابی مطلع است. آیا به این اتهامات اقرار می کنید ؟

ج : به طور قطع رد می کنم.

( در تاریخ 5 ژوئن 1937 به دستور مدیر موسسه تاریخ، زبان و ادبیات آکادمی علوم آذربایجان شوروی «خالد سعید خوجایف» به مورخه 4 ژوئن از لیست هیئت علمی موسسه حذف میشود. )

21 ژوئن 1937 ؛ بازجویی دوم

پس از اعمال شیوه های خاص, «خوجایف» همانند یک پان تورکیست پاسخ می دهد؛ ” بله، بنده اعتراف میکنم از سال 1916 تا زمان دستگیری در نقش یک پان تورک فعالیت می کرده ام.”

س : شما از چه زمانی به عضویت تشکیلاتهای پان تورک و انقلابی در آمده اید؟

ج : در سال 1925 وقتی که پان تورکیست مشهور «ا.س.قوبایدوللی»  به باکو آمد.

س : در نقش یک پان تورکیست شما چه فعالیتهای انقلابی را انجام می دادید؟

ج : بنده در بین دانشجویان جوان با تبلیغ پان تورکیسم سعی داشته ام کادرهای پانتورک را بر علیه حاکمیت شوروی تربیت نمایم.

 9-7 ژوئن ؛ ازمتهم پرسیده می شود : در خصوص وظایف تشکیلاتی خود بعنوان یک ملی گرای انقلابی چه اظهاراتی دارید ؟

ج : فعالیتهای انقلابی من بین سالهای 28-1926 در باکو میان دانشجویان اوزبک صورت گرفته است.

س : پس از سال 1928 شما فعالیتهای انقلابی داشته اید؟

ج : خیر نداشته ام. فعالیتهای پان تورکیستی بنده صرفا محدود به تالیفاتم بوده است. خصوصا در ترجمه کتاب “دیوان لغات الترک محمود کاشغری”.

س : شما دروغ می گویید. بهتر است مقاومت نکنید…!

ج : بله، اعتراف می کنم به اینکه در سال 1935 یکی از دانشجویان ملی گرای اوزبک آکادمی نفت آذربایجان با نام «سلیم ساکوف» را به فعالیت های انقلابی ترغیب کردم. همچنین بین سالهای 36-1928 سه تن دیگر را نیز به این فعالیتها ملحق نموده ام.

س : شما بازهم حقیقت را کتمان می کنید. آیا شما در باکو با برخی فعالین علمی نیز ارتباط داشته اید؟

ج : بنده مجبورم که اعتراف کنم که با «ولی خلفلو»، «غلام باقروف»، «زیفلد»، «جبار محمدزاده»، «حنفی زینال» و از تکنسین ها با «چوپان زاده»، «حسین زاده» و «دمیرچی زاده» در راستای فعالیتهای انقلابی ارتباط داشته ام.

س : ارتباط شما با ایشان شامل چه فعالیتهایی می شد؟

ج : بنده با ایشان درخصوص مسائل پانتورکیسم صحبت می کردم. علاوه بر آن «ولی خلفلو» و «زیفلد» به خاطر ترجمه کتاب «محمود کاشغری» از من حمایت می کردند.

س : در خصوص فعالیتهای خود در سازمان امنیتی ترکیه چه اظهاراتی دارید ؟

ج : بنده در این سازمان هیچ فعالیتی نداشته ام.

س : شما دروغ می گویید! اعترافات خود را در خصوص این سوالات اظهار دارید.

…!

ج : اعتراف می کنم در سال 1918 من به همراه جمعی از دانشجویان دانشگاه استانبول با ارتش «نوری پاشا» به آذربایجان اعزام شدم…

14-15 ژوئیه

بازپرس : محکمه در خصوص ارتباط شما با سازمان امنیت ترکیه پس از ترخیصتان از ارتش به قدر کفایت مستندات در دست دارد.

ج : بله، اعتراف می کنم تقریبا در سال 1924 با سازمان امنیت ترکیه ارتباط برقرار کرده و تا سال 1937 این ارتباط را حفظ نمودم.

بازپرس : کدامیک از دستورات سازمان امنیت ترکیه را انجام داده اید ؟

ج :  به دستور سازمان جهت فاصله گرفتن تشکیلاتمان از انگلیس, بنده در بین اعضا به فعالیت های ملی گرایی تورک دست زدم.

آخرین بار «خوجایف» در تاریخ 4 سپتامبر 1937 مورد بازجویی قرار می گیرد. ( محاکمه وی 3 ماه به طول می انجامد) و بازپرس در رابطه با ختم پرونده وی لایحه ای را حاضر می کند.

خالد سعید، ” او با توجه به ماده 68 دادگاه نظامی آذربایجان شوروی دادگاهی شده است.” ” به اتهام عضویت در  فعالیت ها و تشکیلات انقلابی و همکاری با سازمان امنیت ترکیه “

او با توجه به ماده های 1-63 ، 70، 73 دادگاه نظامی محکوم می شود. در تاریخ 11 اکتبر 1937 هیئت نظامی دادگاه عالی اتحاد جماهیر شوروی (ماتلویچ، زاریانوف، ژیگور) لایحه ای را تنظیم می کند. «خوجایف» به گناه کار بودن خود اعتراف می کند. وی اظهارات خود در بازجویی های اولیه را تصدیق نموده و در دادگاه هیچ اظهاراتی را به آن نمی افزاید. در آخرین دفاع تقاضا می  کند در محاکمه وی تخفیف قائل شوند. دادگاه در ساعت 15:10 آغاز و در ساعت 15:25 به پایان می رسد !

حکم صادره :

متهم «خالد سعید خوجایف» از سال 1925 عضو تشکیلات های پان تورکیستی مخالف اتحاد جماهیر شوروی، تروریستی و جاسوسی می باشد. هدف آنها براندازی حاکمیت شوروی ، تاسیس جمهوری ملی و استقلال آن و تشکیل دولت بورژوای تورک – تاتار می باشد. او به صورت مستمر به فعلیت های ملی گرایی مشغول بوده و به عضو گیری برای تشکیلات های پان تورکیست پرداخته است و از سال 1924 تا سال 1937 برای یک دولت بیگانه جاسوسی کرده است.

با توجه به نوشته های بالا و بنا به استناد به ماده های 316 و 317 هیئت نظامی دادگاه عالی اتحاد جماهیر شوروی, «خالد سعید خوجایف» را به اشد مجازات – تیرباران – محکوم می کند. حکم قطعی است. اعتراض پذیرفته نمی شود و حکم با توجه به تبصره ماه دسامبر 1934 دادستانی اتحاد جماهیرشوروی می بایست فورا اجرا شود.

در تاریخ 13 اکتبر 1937 پیوستی به پرونده ضمیمه می شود.  در آن قید می شود حکم تیرباران «خالد سعید خوجایف» می بایست در باکو اجرا گردد.

در اکتبر 1954 «سارا رضا قیزی خوجایئوا», همسر «خوجایف» سالها پس از تيرباران وي، با تقدیم پیوستی خواستار پیگیری وضعیت همسرش می شود. وی در 16 آوریل 1955 تقاضا می کند پرونده همسرش مجددا بررسی شود. هیئت نظامی دادگاه عالی اتحاد جماهیر شوروی طی حکمی در تاریخ 16 می 1957 رای صادره این دادگاه در تاریخ 12 اکتبر 1937 را لغو می کند. ولی به خاطرغیرجنایی بودن رای, پرونده مختومه اعلام می شود.

فدرالیسم چیست؟

$
0
0
ایده قدرت متمرکز سیاسی در یک کشور، دیگر موضوعیت تاریخی خودرا از دست داده است. یکی از جنبه های مهم سیستم فدراتیو این است که وجود انواع مسائل مختلف در یک کشور و نیز ضرورت داشتن نهاد هائی مختلف برای پاسخگوئی بر آنهارا می پذیرد. پاره ای از آنها در سطح محلی اثر میگذارند و دامنه پاره ای دیگر در سطحی وسیعتر است . ساختارهای سیاسی حاکمیت، باید منعکس کننده این سطوح متفاوت باشد. اقتدار و اختیارات پرداختن این مسائل، تا حد ممکن باید به سطوح پائین انتقال یافته و در بالا تا آنجائی که لازم است تمرکز داشته باشد

 

کثرت گرائی (plurality) که خود را به وحدت (unity  ) کاهش ندهد، چیزی جز آشفتگی نیست . وحدتی که نتیجه کثرت گرائی نباشد، تنها ستمگری است .

Pascal : Pensee.(1958.p.261)

          مقدمه:

          همه سیستم های سیاسی ایکه انسان درلحظه معینی از زمان بدان می اندیشد همانند آدمی فرزند زمانه خود است، و خواه نا خواه باز تاب محیط تاریخی ویژه ایست که در آن بسر می برد. از اینرو هیچ سیستم  سیاسی ای نیست که بنحوی، بیان  زندگی نامه زمانه خود نبوده ودر عین حال، درجه ای از عامیت تاریخی و جهان گرائی ( universalism ) در آن وجود نداشته باشد.

          در دنیای امروز، ایده فدرالیسم، از اهمیت برجسته ای در تئوری سیاسی برای پیوند دادن صلح آمیز  کثرت گرائی تنوع ملی، قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی در جهان، با داشتن دولتی کارا و درعین حال یکپارچه ونه متمرکز،  ایفاء میکند.

          ایده دولت- ملت و سازمان سیاسی متعاقب آن که بعد از انقلاب فرانسه در اروپا  و سپس در دیگر نقاط جهان شکل گرفت، اکنون از دو زاویه در معرض فشار جدی قرار گرفته است. نخست، فرایند اقتصاد جهانی و جهانی شدن اقتصاد، نیروهای اقتصادی و سیاسی  گریز از مرکز را از طریق یک دنیای فرا ملی و نهاد های فراملی، نظیر ادغام های منطقه ای اقتصاد های ملی( اتحادیه اروپا، نفتا )، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت جهانی، قراداد های مختلف بین المللی و غیره، تقویت کرده است. این فشار، چه بر دولت- ملت های بز رگ و چه بر دولت- ملت های کوچک، البته نه بیک اندازه، اثر میگذارد.

           دوم، فشار محلی بر دولت- ملت ها برای باز یابی هویت ملی  و حق تعیین سرنوشت برای آند سته از ملیت هائی که با سلطه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی یک ملیت بر آنها، حقوق سیاسی و فر هنگی آنان نا دیده گرفته شده است. ایران نیز از این فشار دوگانه در امان  نبوده است، بویژه آنکه ستم ملی مستقیم مرکز بر ملیت های غیر حاکم، ضریب چنین فشاری را افزایش میدهد

          این سلطه ملیتی بر ملیت های دیگر، در بین سیاستمداران و افکار عمومی بسیاری از روشنفکران چنان جا افتاده است که، آنرا کاملا یک امر عادی تلقی میکنند، گوئی که، جز این بودی عجب بودی. حتی بسیاری از کسانی که خود را دموکرات ویا مدافع حقوق بشر میدانند، افق ذهنی آنان در دیدن این بی حقی ها متوقف میشود.

           نمیتوان امروز، یک کشور چند ملیتی  را پیدا کرد که دولت- ملت در آن  بر سلطه سیاسی و فرهنگی ملیتی معین استوار  بوده و نابرابری اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در بین دیگر ملیت ها و یا شکلی از آپارتاید  را بوجود نیاورده، و آنهارا عملا به شهروندان در جه دومی تبدیل نکرده باشد. این سلطه، قبل از هر چیز، خود را از طریق مکانیسم حاکمیت سیاسی و سلطه آن بر دستگاه سیاسی نشان میدهد، لیکن در بلند مدت، از طریق ایجاد فاصله جدی در بین ملیتی که بنام آن سخن میگوید، و دیگر ملیت ها، عملا سلطه اقتصادی و اجتماعی  آن ملیت را هموار میسازد، حتی اگر بخش غالب آن ملیت، درکی از این فرایند نداشته و یا از نظر سیاسی، با حاکمیت همراه نبوده باشد.

          نتیجه عملی آن این واقعیت است که سلطه سیاسی حاکمیتی معین، که در جهت منافع ملیتی معین و محروم کردن ملیت های دیگر حرکت میکند، سلطه طبقاتی همان ملیت بر ملت های دیگر را تامین کرده و ستم ملی را به ستم طبقاتی نیز تبدیل میکند. از این گفته نبا ید باین استنتاج سریع رسید که همه ملیتی که بنام آن سخن گفته میشود، به سرمایه دار، و بقیه ملیت ها به کارگر تبدیل شده اند. بلکه فر آیندی است که بخش مهمی از ملیت های غیر حاکم را به حاشیه زندگی اقتصادی و اجتماعی می راند. چنین فر آیندی، دیر یا زود یک دینامیت انفجاری را درون ملیت ها تولید میکند.

          آنچه که در دنیای سرمایه داری، بین کشورهای پیشرفته و کشورهای پیرامونی، یا باصطلاح جهان سوم ایجاد  فاصله ای عظیم میکند و قطب فقر  و ثروت بین آندو، و نها یتا سلطه اقتصادی و سیاسی وتکنوژیک و فرهنگی مرکز بر پیرامون و پرتاب شدن اکثریت آنان بر حاشیه تمدن را تامین میکند، سرمایه گذاری و توسعه صنعتی و اقتصادی در مرکز و خشک کردن منابع توسعه پیرامون با تکیه بر اهرم های متفاوت مالی، سیاسی، تکنولوژیک و گاهی نیز توسل مستقیم به قهر برهنه است. فرآیند مشابهی نیز همین امروز در کشور ما جریان دارد و با یک خشونت سیاسی مستقیم،علیه ملیت های غیر فارس بکار برده میشود. این بدان معنی نیست که همه ملیت فارس بیک سان از این سیاست جمهوری اسلامی بهره میبرند و یا همه آنان بر این سیاست ها مهر تایید میزنند، لیکن نمیتوان انکار کرد که در یک توازن عمومی، معادله را بنفع آنان تغییر میدهد و تعداد حصیر آباد ها  و حلبی آباد هارا در درون ملیت های غیر حاکم بشکل شتابانی افزایش میدهد و عملا آنهارا به ذخیره های نیروی کار ارزان برای خود تبدیل میکند. بهمین جهت نیز ستم ملی در ایران با ستم طبقاتی منطبق شده است. تحلیل گسترده تر این فرآیند نیازمند نوشته مستقلی است که خارج موضوع اصلی این نوشته است.

          ایده فدرالیسم، بی آنکه حلال مشکلی برای همه مشکلات سیاسی و اقتصادی و همه بیماریهای اجتماعی باشد، تلاشی است برای حل صلح آمیز نا برابریهای ملی در درون کشور و نزدیک کردن آنان بهمدیگر در یافتن راه حل هائی مناسب  در تغيير ساختار های سیاسی حکومتی، تعدیل نابرابریهای اقتصادی در بین ملیتها و ارائه پاسخی دموکراتیک بر آنها، بی آنکه شیرازه امور کشور از هم  گسسته و یا از هم بپاشد.

          توضیح ساده فدرالیسم.

          سیستم ها ی سیاسی در جهان را،در یک شکل از رده بندی،  یعنی در نحوه توزیع قدرت سیاسی در درون کشور، میتوان به حکومت ها ی متمرکز و غیر متمرکز تقسیم بندی کرد .

          در یک حکو مت متمرکز، حکومت مرکزی، تنها قدرت تصمیم گیر  برای سرتا سر کشور است که متضمن یک سلسله از نهادهای مرکزی است که اقتدار سیاسی و حقوقی نها ئی در اختیار آن قرار دارد.

          یک حکومت متمرکز ممکن است از اشکال متفا وتی از عدم تمرکز را در داخل کشور، نظیر عدم تمرکز اداری  و یا خود مختاری محلی و یا مناطق فرهنگی خود مختار را بکار گیرد، لیکن همه آنها در نهایت،  بازوهای اداری حکومت مرکزی هستند.[1]این نوع از عدم تمرکز عملا در بسیاری از امپرا توری ها  در تاریخ نیز وجود داشته است و این نوع از عدم تمرکز را با سیستم فدرال نباید اشتباه گرفت، چرا که موجودیت این نوع از نهاد ها ی غیرمتمرکز، تابعی است از اراده حکومت مرکزی که در هر لحظه ای میتواند از طرف حکومت مرکزی منحل گردیده و یا تماما بشکل دیگری در آورده شود.

          بر خلاف سیستم های متمرکز، یک سیستم فدرال بعنوان شکلی از حکومت ها ی غیرمتمرکز[2]، بیان نوعی از نظام سیاسی است که در آن قدرت سیا سی بشکل عمودی، بین حکو مت مرکزی و زیر مجمو عه های آن تقسیم میشود.

           وجه مشخصه اساسی فدرالیسم را میتوان سیستم سیاسی  داوطلبانه مبتنی بر خود- حکومتی (self-rule ) و حکومت- شراکتی(shared-rule) تعریف کرد.[3]

          اصطلاح سیاسی فدرالیسم، مشتقه ایست  از واژه لاتین  foedus  که  بمعنی عهد و پیمان و قول وقرار است که در آن طرفین مساوی، پیمان شراکت تعهد آوری را ما بین خود منعقد میکنند که بر اساس این تعهد(covenant)، ضمن حفظ هویت و جامعیت فردی خود، هستی (entity ) جمعی تر نوینی را، نظیر خانواده، نهاد سیاسی و غیره، بوجود آورند که بنوبه خود، هویت مستقل و جامعیت خاص خود را دارد.

          مفهوم تعهد همچنین بدین معناست که طرفین عهد و پیمان، نه فقط بر مفاد  قانونی تعهد خود، بلکه اخلاقا بر روح عهد و پیمان خود نیز پایبند بمانند. بنابراین، توافق تعهد شده، چیزی فراتر از قرارداد ساده است، چرا که متضمن تعهد به رابطه ای پایدار و حتی دائمی در بین طرفین و تعهد به همکاری برای دستیابی به هدفهای این پیمان و حل صلح آمیز مناقشات احتمالی است.

از اینرو، فدرالیسم هم بمعنی  یک ساختار و هم روش حکومتی است که وحدت و یگانگی را بر شالوده تفاهم و رضایت بر قرار میسازد، در عین حالی که از طریق یک قانون اساسی فراگیر، این تنوع  مولفه های تشکیل دهنده یگانگی سیاسی را حفظ میکند.[4]

          بر پایه چنین تعریفی، فدرالیسم، شکلی از سازمان سیاسی  دولت است که بر حاکمیت دوگانه مرکز و  ایا لت ها،و یا  بعبارتی دیگر، بر سطوح متفا وتی از توزیع عمودی  قدرت (چه بشکل جغرافیائی یا استانی، چه بر اساس خطوط ملی-قومی و یا بر ترکیبی از جغرافیائی و ملی-قومی ) استوار است که در آن هر یک از دوسطح حاکمیت، حدود و اختیارات مشخص خود را داشته  ودر حوزه های صلاحیت خود حق اعمال اقتدار مستقل خود را دارند و هیچیک از آندو حق تعرض به حیطه حقوق و صلاحیت ها ی دیگری را ندارد.[5]

          میزان قدرت و حدود اختیارات قدرت مرکزی و ایالت ها ( زیر مجموعه ها  sub- units) ویا نحوه مشارکت زیر مجموعه ها در تصمیم گیریهای قدرت مرکزی، از کشوری به کشور دیگر ممکن است فرق کند. از این نظر، از شکل واحدی از فدرالیسم نمیتوان سخن گفت.  لیکن برغم تنوع در اشکال متفاوت سیستمهای فدرال، همه آنها در یک  مضمون کلیدی که میتوان آنرا عیار سنج تشخیص وجود سیستم فدرال تلقی کرد، با هم مشترکند و آن عبارتست از: حاکمیت دوگانه ((dual- sovereignty بین حکومت مرکزی (یا فدرال) و ایالت ها (یا زیر مجموعه ها  ( . این دو سطح یا دو لایه از حاکمیت در یک جغرافیای معین اگرچه استقلال خاص خود را دارند، در عین حال، منزوی از هم نیستند، بلکه هردو سطح از حاکمیت، حقوق متقابلی نیز در یکدیگر دارند. باین تر تیب، هم ایالت ها یا زیر مجموعه ها، ضمن اینکه در حوزه معین حاکمیت خود، اعمال قدرت میکنند که از آن تحت اصطلاح خود حکومتی یا  self-rule نام میبریم، در اداره حکومت مرکزی نیز مشارکت میکنند که به حکومت مشارکتی  یا shared –rule  معروف است.

          میزان و نحوه  مشارکت زیر مجموعه ها در حکومت مرکزی نیز از کشوری به کشور دیگر فرق میکند. بعنوا ن مثال، در کشوری نظیر بلژیک، ایالت ها هم در قانون گذاری مرکزی ( از طریق مجلس سنا و هم در کابینه وزراء با نسبت های مساوی شرکت میکنند، و این بجز مشارکت عموم شهروندان از طریق  پارلمان در قانونگذاری کشور است. حال آنکه در آمریکا، ایالت ها یا زیر مجموعه ها،  نقشی در گزینش مستقیم کابینه وزراء  ندارند. در مقابل، این مشارکت زیر مجموعه ها در حکومت مرکزی، حکومت فدرال نیز در ایالت ها، در تمامی حکومت ها ی فدراتیو، از حقوق معینی بر خوردار است

          این تقسیم درونی حاکمیت ((dual sovereignty یکی از شا خص های اساسی نظام های سیاسی فدرال است. نکته قابل توضیح اینکه، حاکمیت دوگانه را با تفکیک قدرت (separation of powers) نباید اشتباه گرفت. در همه دموکراسی های پارلمانی، تفکیک قدرت وجود دارد و شرط لازم یک حکومت فدرال است، لیکن همه حکومت های پارلمانی، ضرورتا فدراتیو نیستند، بلکه برای تحقق آن نیاز به تقسیم عمودی قدرت یا حاکمیت دوگانه در درون کشور نیز هست.

          معمولا در این توزیع عمودی قدرت، در چند حوزه کلیدی که خود باز تابی است از نیاز به اقدام وهم آهنگی مشترک، نظیر دفاع، سیاست خارجی، حق انتشار اسکناس و سیاست های کلی مربوط به اقتصاد کشور , و کنترل مهاجرت، در حوزه صلاحیت حکومت مرکزی قرار دارد و بقیه حوزه ها ی مربوط  به اداره کشور، به ایالت ها واگذار میگردد.

          باز در این حوزه نیز، شکل واحدی از نوع و میزان صلاحیت ها در بین حکومت مرکزی وایالت ها  وجود ندارد. مثلا در قانون اساسی کانادا، حوزه های  صلاحیت ایا لت ها، شمرده شده و ما بقی صلاحیت ها به دولت مرکزی تعلق دارد، حال آنکه در آمریکا درست بر عکس اینست.یا در سویس، بر اساس قانون اساسی کشور، دولت فدرال، حق داشتن ارتش در زمان صلح را ندارد مگر اینکه ایالت ها تایید کرده باشند. البته مورد سویس در زمینه محدودیت داشتن ارتش را، کاملا  استثنائی باید  تلقی کرد و نمونه دومی از این نظر ندارد.

          باید خاطر نشان ساخت که در تاریخ بشری، حتی از زمان امپراتوریهای  بزرگ عهد باستان، نظیر امپراتوری رم، تا امپراتوریهای عصر سرمایه داری، که بر نقاط بزرگ ومناطق پرا کنده ای از جهان حکومت می کردند، همواره در جات متفاوتی از تفویض اختیارات به مناطق تحت حا کمیت آنها وجود داشته است، بهمین دلیل نیز اندیشه سیاسی چگونگی متصل کردن این مناطق پراکنده در جهان، زیر یک چتر حکومتی، یکی از دغدغه های فکری حکومتگران بوده است.

          گاهی نیز، اتحاد ها ی متفاوتی، برای مقاصدی معین در تاریخ شکل گرفته است، لیکن این اتحادها بعداز برآورده شدن هدف اتحاد، نظیر دفاع متقابل در برابر یک حمله خارجی و برای دوره ای کوتاه بوده است .میتوان از اتحاد دولت شهرهای یونان در عصر باستان و یا از اتحاد شهر ها ی ایتا لیا در قرون وسطی بعنوان نمونه هائی از این اتحاد ها نام برد.

          نخستین اتحاد های مدرن با خصلتی نسبتا پایدار، نخست در سویس از قرن 13 ببعد و سپس در هلند ( The United Provinces) شکل گرفتند. با اینهمه، اتحاد آنان سست و با قدرتهای مر کزی ضعیفی بودند. از این نظر، هیچیک از این اتحاد ها را در تا ریخ و یا هیچیک از امپراتوریهای بزرگ جهان را که با در جاتی از عدم تمرکز و تفویض اختیارات به مناطق پراکنده  تحت حکومت آنان همراه بود، نمیتوان در مفهوم امروزی خود، یک نظام سیاسی فدرال نامید.

          مفهوم حاکمیت دوگانه (dual- sovereignty  ) که رابطه ای دو طرفه و متقاطع در بین ایالت ها (یا دولت محلی) و دولت مرکزی ( دولت فدرال)  بر قرار می سازد، اختراع بزرگ پدران بنیانگذار آمریکا بود که چرخشی اسا سی در پی ریزی یک نظام سیاسی فدرال و با تعاریفی روشن، با تصویب قانون اساسی آمریکا در 1789، بوجود آورد، که نخستین نمونه تا ریخی یک نظام سیاسی فدرال در مفهوم امروزی خود بود.

          سیزده ایالتی که بعد از جنگ استقلال، ایالات کنفدراتیو را بوجود آورده بودند، پیوند ضعیفی با همدیگر داشتند و فا قد یک قدرت مرکزی بودند. از این نظر، تشابه زیادی با تحاد های پیشین در تا ریخ داشتند.

          قانون اسا سی 1789، مدل نوینی از دو لت را پی می ریخت و این ایالت ها را از یک شکل سیا سی کنفدراتیو، بیک قدرت سیا سی فدراتیو، و با یک قدرت اجرائی و حکومت مرکزی موثر،  مبدل می ساخت.

در این مدل سیاسی جدید، ایا لت ها نه تنها اقتدار و حوزه های صلاحیت خود را داشتند، بلکه در ارگان های مرکزی حاکمیت نیز مشا رکت می کردند.در مقابل، حکومت فدرال نیز، اضافه برنقش مرکزی خود، در شاخه های اساسی مشترک برای همه ایالت ها، در حوزه های معینی نیز، حق اعمال اقتدار در ایا لت ها را بر عهده می گرفت. بهمین دلیل، هیچیک از نمونه های پیشین تاریخ، از جمله کنفدراسیون نیو انگلند در 1643 (The United Colonies of New England ) را که توسط امپراتوری بریتانیا، پیش از جنگ استقلال، برای اداره مستعمرات بوجود آمده بود، نمیتوان سیستم سیاسی فدرال نامید، هرچند که خود بعنوان الگوئی برای کنفدراسیون شمال آمریکا در 1774 بکار گرفته شد.[6]  

            در یک سال  پیش از انقلاب آمریکا مستعمره نشینان آمریکائی، از اختیارات زیادی برای اداره امور داخلی خود برخوردار بودند واز طریق مجالس محلی خود، بسیاری از امور مربوط به خود، نظیر مالیات، تجارت و دادگاه ها را اداره میکردند.در مواردی نیز اختیارات آنها حتی فراتر از امور صرفا محلی خود میرفت.[7]  

          در تقسیم جغرافیائی قدرت سیاسی بین حکومت فدرال که بر سر تا سر کشور حق اعمال قدرت را دارد،    وزیرمجموعه ها، که هریک منفردا  در منطقه محدود ایالت خود اعمال قدرت میکنند، که مجموعه آنها  سرزمین یا جغرافیای سیاسی  دولتی معین را تشکیل میدهند، ممکن است زیر مجموعه های کوجکتری در درون هر ایالتی نیز بوجود آید. بعنوان مثال، ایالات متحده آمریکا، مرکب از یک دولت فدرال یا دولت عمومی آمریکا ( General Government   ) و پنجاه ایالت ( state  ) است .لیکن ایالت ها، خود از نود هزار  حکومت های خود مختار، نظیر کانتی ها (county)، شهرداریها، و مناطق مدرسه ای (  School districts  ( تشکیل شده اند.

          تقسیم بندیهای درون ایالت ها، اساسا بشکل دولت های متمرکز است تا فدرال، از اینرو ، ساختار سیاسی دولت آمریکا را باید  شبیه پنجاه دولت متمرکز تلقی کرد که در درون یک دولت فدرال قرار گرفته اند.

          تقسیم جغرافیائی قدرت در بین دولت فدرال و ایالت ها، اصولا در قانون اساسی کشور، بصراحت قید میگردد و حیطه اقتدار و میزان اختیارات دولت فدرال و ایالت ها مشخص میشود .لیکن، میزان قدرت دولت فدرال و ایالت ها، باز از کشوری به کشور دیگر فرق میکند و در همه کشور ها ی فدرال، مثل هم نیستند.

          با اینهمه، مختصه دیگری نیز، کشورهای فدرال را از غیر فدرال متمایز میسازد: در یک کشور فدرال، هم تمرکز و هم جدا شدن نفی میگردد.[8]  بهمین دلیل نیز، گاهی سیستم های فدرال را بمعنی اتحاد تخریب ناپذیر واحد های تخریب نا پذیر تعریف می کنند.[9]

          در دنیای امروز، بطور رسمی بیست کشور فدرال وجود دارند که قریب به نیمی از جمعیت جهان را تشکیل میدهند،لیکن هشتاد در صد کشور ها، بنحوی از مکانیسم های فدرال استفاده میکنند، بی آنکه بطور رسمی فدرال بوده باشند.بعنوان مثال، بریتا نیای کبیر، رسما یک کشور  فدراتیو نیست، ولی مناطقی نظیر اسکاتلند ویا ویلز و تا حدی ایرلند شمالی، مجالس محلی خود را داشته واز اختیارات قابل ملاحظه ای بر خوردار هستند.

          در شکل گیری حکومت های فدرال، دو فرآیند را میتوان مشخص کرد:شکل نخست، باهم جمع شدن دولت ها ویا مناطق سیاسی مستقل( coming together)، که هویت تازه ای را چه به صورت فدرال و چه بصورت کنفدرال، بوجود می آورند.

          دوم: تقسیم عمودی قدرت سیاسی در درون دولت هائی که متمرکز بوده اند، بشیوه جدید فدرال (holding together) .

          از نظر تاریخی، شکل اول، یعنی تجمع مناطق مستقل سیاسی در یک شکل کنفدراتیو و سپس بصورت فدراتیو، نخستین تجربه های تاریخی بوده اند. کنفدراسیون سویس، ایالت های متحد در هلند، کنفدراسیون ایالات شمال آمریکا  و نیز  اتحادیه اروپا در شرایط فعلی، نمونه هائی از این تجمع ایالت ها و مناطق در تشکیل یک سیستم فدراتیو و کنفدراتیو هستند. از کشورهائی نظیر برزیل، بلژیک، آرژانتین و هند و عده دیگری از کشورهای دیگر، میتوان بعنوان نمونه هائی نام برد که از طریق غیر متمرکز کردن حکومت های متمرکز خود، تقسیم عمودی قدرت و ایجاد حاکمیت های دوگانه خود- حکومتی و حکومت- شراکتی، در جهت یک نظام فدرال حرکت کرده اند که فر آیند احتمالی فدرالیسم در کشور ما، ضرورتا از الگوی دوم تبعیت خواهد کرد.

          یک سیستم فدرال ممکن است که بر یک پایه متقارن و هم وزن در زیر مجموعه های خود استوار بوده، که اصطلاحا (  symmetric federalism ) نامیده میشود  ودر آن زیر مجموعه ها در رابطه با حکومت فدرال از یک خود- حکومتی و استقلال  برابر با دیگر ایالت ها برخوردار هستند، و یا از زیر مجموعه های نا متقارنی (asymmetric federalism  ) تشکیل شده باشد.

    مفهوم فدرالیسم نا متقارن بدینمعنی است که در سطح دولت فدرال، زیر مجموعه ها از در جات متفاوتی از خود- حکومتی و استقلال، چه بصورت صریح وچه بطور ضمنی بهره مند هستند.  بعنوان مثال، در اسپانیا، به مناطق ناوارا (Navara  ) و باسک، قدرت و ضع و مصرف مالیاتی بیش از آنچه که به مناطق خود مختار داده میشود، تفویض شده است. و یا، به ایالت های کاتا لونی و گالیسیا، در مورد فرهنگ وزبان و آموزش، اختیارات ویژه ای داده شده است. بهمین نحو، در کانادا، ایالت کبک (Quebec ) برای حفظ و پیشبرد فرهنگ زبان فرانسه، از اختیارات خاصی بر خوردار است. در آلمان فدرال، سه شهر   برلین، برمن و هامبورگ  یا دولت- شهر  Lander تلقی میشوند، حال آنکه بقیه شهرها تابع سیزده منطقه Lander هستند. یا مثلا در چین به بندر هنگ کنگ،  وضعیت سیاسی و حقوقی ویژهای تفویض شده است.[10

          اشکال متقارن فدرالیسم، بمعنی این نیست که  تمام مناطق و ایالت ها باید مثل هم باشند. بلکه در جه عدم تمرکز در سطح فدرال، در مورد ایالت و یا منطقه، باین دلیل متقارن تلقی میشوند که قوانین وقواعد مشابهی در آنها بکار بسته میشوند حتی اگر جمعیتی بزرگتر ویا منطقه بزر گتر ی را شامل شوند.[11]

          تفاوت بین عدم تمرکز و سیستم فدرال.

   هر سیستم فدرالی  ضرورتا بر عدم تمرکز استوار است، لیکن هر نوع عدم تمرکزی بمعنی سیستم فدرال  نیست. وجه تمایز اساسی بین سیستم فدرال و سیاست عدم تمرکز در هر شکلی را باید در  وجود حا کمیت دوگانه در حکومت فدراتیو که خود اساسا با عدم تمرکز نیز همراه است، و فقدان آن در عدم تمرکز اداری و یا حتی در خود مختاری، جستجو کرد. امروز، اکثر کشور ها، چه پیشرفته و چه در حال توسعه، اشکال متفاوتی از سیاست عدم تمرکز را پیش میبرند و هر کدام از آنها بنا بدلایلی انجام میگیرد. سیاست عدم تمرکز، اگرچه روش تازه ای نیست و بعد از پایان جنگ جهانی دوم، غالب کشور های پیشرفته از آن استفاده کرده اند، ولی در دو دهه گذشته، عمومیت بیشتری یافته است. در سا لهای 1950 و 1960، کشورهای استعمار گر، بخش قابل توجهی از اختیارات خود را به مستعمرات خود  تفویض کردند ضمن آنکه هنوز به آنها استقلال کامل نداده بودند. در دهه 1980، بیشتر به دلیل تمرکز بر توسعه انسانی و ضرورت همسازی شیوه های حکومتی با آن مرتبط بود.در حال حاضر، سياست عدم تمرکز در هر کشوری منطق خاص خود را دارد. کشورهای پیشرفته آنرا بدلیل عرضه ارزانتر و کاراتر خدمات پیش میبرند و کشورهای در حال توسعه، بدلیل جلوگیری از عدم کار آئی و بی ثباتی اقتصادی، و کشور های سابقا کمونیستی نیز از عدم تمرکز بعنوان ابزاری برای سرمایه دارانه کردن ساختار های اقتصادی خود وگذر شتابان به اقتصاد بازار آنرا بکار میگیرند. عدم تمرکز سازمان اداری نیز برای برای مدیریت دستگاه بوروکراسی کشور، روشی است از متدتها پیش در بسیاری ازکشور ها بمورد اجراء گذاشته شده است.  در آمریکای لاتین  عدم تمرکز بر اثر فشار برای دموکراتبزه کردن بیشت، و در قاره آفریقا، عدم تمرکز ابزاری است برای حفظ وحدت ملی. در نتیجه، حکومتها، ممکن است بدلایل متفاوت و بدرجات متفاوتی، سیاست عدم تمرکز را پیش ببرند.[12]

           لیکن هیچیک از اینهارا نمیتوان  یک روش فدراتیو تلقی کرد، چرا که  فا قد مکانیسم فدراتیو، یعنی حق حاکمیت دوگانه هستند.

          فرق بین سیستم فدراتیو و کنفدراتیو.

          یک سیستم فدراتیو و کنفدراتیو، هردو از مقوله حکومت های غیر متمرکز هستند.تقسیم عمودی قدرت در سیستم های فدراتیو و میزان صلاحیت های حکومت فدرال و زیر مجموعه ها، بصورت مفادی از قانون اساسی کشور در می آیند و امکان تغییر آن فقط با تصویب پارلمان های محلی زیر مجموعه ها (ایالت ها ) میتواند عملی شود. بعبارتی دیگر، هرگونه تغییری در معادله بین حکومت فدرال و ایالت ها، فقط با رضایت طرفین امکان پذیر است و رابطه یکطرفه نیست و حکومت مرکزی نمیتواند بنا به اراده خود، اختیارات حکومت های محلی را تغییر دهد. تغییرات جزئی و نوسان ها معمولا از طریق تفسیر قانون اسا سی از طرف دادگاه عا لی فدرال که صلاحیت رسیدگی به اختلافات بین ایالت ها و نیز هریک از ایالت ها با دولت فدرال را بر عهده دارد، انجام میگیرد. لیکن برای تغییر در قانون اساسی، معمولا تایید سه چهارم پارلمان ایالت ها ضروری است.

          بر خلاف حکومت فدراتیو،  سیستم های کنفدراتیو،بر اساس توافق برای هدفهای معینی بوجود می آیند و  قدر ت اجرائی مرکزی فقط از نمایندگان زیر مجموعه ها تشکیل میشود. بر خلاف دولت فدرال، قدرت اجرائی و حکومت مرکزی ضعیفی دارد.

          در یک سیستم کنفدراتیو،اولا، زیر مجوعه ممکن است هویت قانونی کاملا مستقل خود را حفظ کند. ثانیا،  مرکز فقط مجاز به اعمال آن قدرت و اختیاراتی است که زیر مجموعه ها ( ایالت ها) به آن تفویض کرده اند. یعنی اختیارات آنها تابعی است از اختیارات ایالت ها. ثالثا، زیر مجموعه ها در بسیاری مسائل، میتوانند تصمیمت مرکز را وتو کنند.رابعا، تصمیمات مرکز فقط ممکن است زیر مجموعه ها را متعهد کند ونه شهروندان ایالت های کنفدرال را .بعنوان مثال، بسیاری از تصمیمات اتحادیه اروپا، بطور مستقیم به جزئی از پیکره قانونی دولت های عضو تبدیل نمیشود و نیاز به تصویب پارلمانهای دولت های عضو دارد تا رسمیت قانونی در آنها پیدا کرده و حقوق و یا تعهد قانونی برای آنها بوجود آورد. خامسا، مرکز فاقد منبع مالی و یا پایگاه انتخاباتی مستقل است . سادسا، زیر مجموعه ها، اختیارات خود را بطور دائم به مرکز تفویض نمیکنند. و سرانجام اینکه، هر زمانی ممکن است که از اتحاد خود را بیرون بکشند، حال آنکه حق جدائی در سیستم فدراتیو امکان جدائی حق یکطرفه ای نیست.

          میتوان از کنفدراسیون سویس در فاصله 1291تا 1847، و کنفدراسیون ایالات شمال آمریکا از 1776تا 1787 و نیز اتحادیه اروپا در حال حاضر بعنوان نمونه های تاریخی نام برد. با این تفاوت که اتحادیه اروپا اکنون یک هویت دورگه ایست بین سیستم فدراتیو و کنفدراتیو، و دولت سویس برغم حفظ نام کلاسیک کنفدراسیون خود، یک حکومت کاملا فدراتیو است. 

          تفاوت خود مختاری (autonomy) با فدرالیسم.

          مفهوم خود مختاری در معانی متفاوتی بکار برده میشود و بیشتر متضمن اقدام به  اختیار خود در حوزه های معین است. از نظر توزیع یا پخش کردن قدرت سیاسی، خود مختاری، بمعنی سیاست  عدم تمرکز است، لیکن در غالب موارد، از اختیار انحصاری  وضع قوانین و اداره امور محل، وگاها حق قضائی در چهار چوب کلی قانون اساسی کشور است.

          در اینجا باید بین "خود مختاری اداری "که بیشتر شکلی از عدم تمرکز در سازماندهی اداری کشور است، و« خود مختاری سیاسی» که بمعنی انتقال حق قانون گذاری به یک واحد سرسزمینی درحوزه هائی  معین است، و همچنین «خود مختاری فرهنگی»، قائل به تمایز شد. خود مختاری فرهنگی، از خود مختاری سیا سی  فرق میکند.خود حکومتی فرهنگی، معمولا به گروه های زبانی، مذهبی و یا از نظر قومی متفاوت بکار برده میشود تا گروهها ی اجتما عی ایکه صرفا بر اساس تعلق سرزمینی تعریف میشوند، و دامنه خود مدیریتی آنان محدود به آموزش، فرهنگ و زبان اقلیت و امور مذهبی و رفاهی میشود. نهاد های خود مختار نیز فقط در آن حوزه های معین حق اعمال قدرت را دارند و نه بیشتر .[13

          دامنه خود مختاری سیاسی، همانگونه که اشاره شد، وسیعتر است و درجه و وسعت اختیارات تفویض شده نیز در هر موردی ممکن است که فرق کند. قدر ت خود مختار منطقه ای، عمدتا حوزه های  آموزش، فرهنگ، استفاده از زبان، محیط زیست، برنامه ریزی محلی برای منابع طبیعی، توسعه اقتصادی، امور اداری محل، مسکن، بهداشت و دیگر امور اجتماعی را در برمیگیرد. دولت مرکزی نیز امور مربوط به دفاع، سیاست خارجی، سیاست های کلان اقتصادی، نشر پول و امنیتی را بر عهده میگیرد. در این زمینه میتوان از خود مختاری جزایر آلند( Aland Ilands  ) واقع در دریای بالتیک که تحت حاکمیت دولت فنلاند قرار دارد، لیکن بزبان سوئدی حرف میزنند، اسکاتلند،گرین لند، پورتریکو، منطقه تیرول و آلتو آدیجه در شمال ایتالیا که آلمانی زبان هستند، بعنوان نمونه هائی از خود مختاری سیاسی یا سرزمینی نام برد.[14]

      تفاوت اساسی همه اینها با سیستم فدرال در اینست که دولت مرکزی حق تغییر یا بر هم زدن اختیارات تفویض شده را دارد، حال آنکه چنین حق یکطرفه ای برای آن در حکومت فدرال قائل نمیشوند . دوم اینکه فاقد جنبه حاکمیت دوگانه و مشارکت متقابل آن در اداره حکومت مرکزی است.

          فدرالیسم بمثابه گزینه سیاسی بهتر.

 ایده قدرت متمرکز سیاسی در یک کشور، دیگر موضوعیت تاریخی خودرا از دست داده است. یکی از جنبه های مهم سیستم فدراتیو این است که وجود انواع مسائل مختلف در یک کشور و نیز ضرورت داشتن نهاد هائی مختلف برای پاسخگوئی بر آنهارا می پذیرد. پاره ای از آنها در سطح محلی اثر میگذارند و دامنه پاره ای دیگر در سطحی وسیعتر است . ساختارهای سیاسی حاکمیت، باید منعکس کننده این سطوح متفاوت باشد. اقتدار و اختیارات پرداختن این مسائل، تا حد ممکن باید به سطوح پائین انتقال یافته و در بالا تا آنجائی که لازم است تمرکز داشته باشد.

جنبه مطلوب دیگر در سیستم فدرال، در رابطه مستقیمی است که هر سطح از حاکمیت سیاسی، ارتباط مستقیمی با شهروندان بر قرار میسازد. از این نظر، بار دموکراتیک بیشتری را با خود حمل میکند.

 قوانین دولت فدراتیو،نه فقط ایالت های تشکیل دهنده آن،  بلکه مستقیما بر کلیه   شهروندان اثر میگذارد.

  در یک سیستم فدرال، قدرت سیاسی اگرچه پخش شده است، لیکن قدرت کاملا هم آهنگی است و این هم آهنگی، انسجام درونی و قدرت واقعی بیشتری را به دولت داده واز تنش های درونی آن میکاهد. بهمین دلیل، یک دولت فدراتیو، ضمن آنکه پیوند درونی هم آهنگتری با مولفه های خود دارد، خود ابزاری است برای حفظ چندگانگی ( پلورالیسم ) و حراست از حقوق فردی در برابر اقتدار دولت مرکزی.[15]

  انتقال قدرت سیاسی تصمیم گیری به ایالت ها و مناطق، حق تصمیم گیری را در مورد مسائلی که بر زندگی آنان اثر میگذارد، از بوروکراتهای مرکز نشین، بیشتر به خود  شهروندان آن ایالت ها انتقال میدهد.

  توزیع عمودی قدرت سیاسی، نه تنها زندگی صلح آمیز تری را برای مجموعه شهروندان فراهم میسازد و امکان آنرا بوجود می آورد که بسیاری از مناقشاتی که ممکن است بین بین ایالت ها و دولت مرکزی ویا بین ملیت های مختلف بروز میکند، با استفاده از مکانیسم های سیاسی هم آهنگ کننده سیستم فدرال، از طریق گفتگو و ابزار قانونی مناسب حل و فصل شود.تجربه اروپا بعد از دو جنگ ویرانگر، که در آن ملت های آن در طی کمتر از سه دهه روی آورده بودند، و حرکت آنان بطرف یک سیستم کنفدراتیو و فدراتیو، خود شاهد زنده ای بر آن است.

          یک حکومت فدراتیو،ضمن پخش قدرت سیاسی بشکل عمودی،  هم از جامعیت قدرت مرکزی و هم از هویت وجامعیت ایالتها که مولفه های آن هستند، دفاع کرده وبه هریک از آنها قدرت واختیارات لازم برای حل مشکلات کشور را از طریق هم آهنگی باهم میدهد و شهروندان را در ارتباط نزدیکتری با تصمیم گیریها قرار میدهد. از اینرو، یک سیستم فدرال واقعا دموکراتیک را، میتوان جمهوری جمهوری ها نامید. 

هدایت سلطان زاده

19اردیبهشت 1384( 8 ماه مه 2005)


[1] باید توجه داشت که حکومت ها ی متمرکز ، ضرورتا بمعنی حکومت غیر دموکراتیک نیست.

[2] میتوان از شکل کنفدراتیو بعنوان نمونه دیگری از حکومت ها ی غیر متمرکز نام برد که سیزده ایالت بنیانگذار آمریکا و کنفدراسیون سویس از قرن سیزده تا قرن نوزده ، نمونه های تاریخی آن هستند و امروز اتحا دیه اروپا فرایند مشابهی را طی میکند ودر حال گذر تدریجی  از شکل کنفدراتیو به فدراتیو است.

[3] -Federal systems of the world: A handbook of Federal ,Confedral and Autonomy Arrangement.

[4] John  Kincaid.Handbook of federal Countries.A project of Federations.Ed.by Ann L.Griffith.McGill Queen’s University Press,2002.P 510

[5] Tania A. Bozel :What Can Federalism Teach Us About the European Union? .The German Experience . Universitat Heidelberg

[6] Stephen Woodward : the simple guide to the federal Idea.

[7] Kelly , Harbinson & Belz : The American Constitution : its origins and development.vol.1.p46

[8] Julian schofield  : Federalism and Confederalism.

[9] در اکثربت غالب کشورهای فدرال ، حق جدا شدن در قانون اساسی این کشور ها وجود ندارد. فقط قوانین اساسی شوروی  سابق و یوگسلاوی و قانون اساسی 1957 برمه ، حق جداشدن را برسمیت  می شناخت.البته ، باید توجه داشت که تجزیه بعدی این کشور ها

بیشتر ، معلول عوملی دیگر بود تا وجود موادی در قانون اساسی  برای حق جدا شدن. این کشور ها بطور فورمال ، فدراتیو و بطور واقعی ، بشدت فوق متمرکز و مغایر با اصول ابتدائی فدرالیسم بودند.در بین کشورهای فدرال  ، قانون اساسی اتیوپی ، حق جدا شدن را برسمیت میشناسد که باید آنرا استثنائی بر قاعده تلقی کرد.

[10] http://www.rpani.gov.uk/studyvisit/germany.htm

[11] Roger D. Congleton, George Mason University Andreas Kyriacou and Jordi Bacaria : Political and Economic Origins of Asymmetric Federalism:

A Model of Endogenous Centralization. Universitat Autonoma Barcelona

[12] 2nd International Conference on Decentralisation: Federalism, The Future of Decentralisation of States? 25-27 July 2002 ,Manilla,Phillippines. United Nations Development Program.

http://www.undp.org/governance/docsdecentral/overview-decentralisation-worldwide-paper.pdf

[13] -Ruth Lapidoth  : Ways of diffusing Power. Special triple issue. themes of the international conference on federalism.2002.p23

[14] -همانجا

[15] - Richard Laming : An Introduction to Federalism.  Published in Federal Union.

تجزیه طلبی کردستان عراق: اسرائیل دوم یا پایگاه شرقی‌ اسرائیل؟

$
0
0
استقلال کردستان عراق، که در حال حاضر فقط مورد حمایت اسرائیل است، باعث جنگهای جدید و خونریزی‌های بزرگ در خاورمیانه‌ خواهد شد، و هیچ کشور منطقه و هیچ مردمی، حتی خود مردم کرد، بجز افراطیون اسرائیل، از اینگونه خونریزی سودی نخواهند برد. تجزیه عراق برای تشکیل کردستان مستقل برای تمامیت ارضی ایران نیز خطری بزرگ خواهد بود

نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله

مقدمه
یکی‌ از مهمترین نتایج جنگ خونین و تروریستی نیرو‌های سنی تندرو در عراق، که خودرا دولت اسلامی عراق و شام، یا داعش، مینامند، تلاش رهبران کرد عراق برای تجزیه عراق و اعلام استقلال کردستان عراق است. این تلاش دارای دو جنبه نظامی و سیاسی است. از جنبه نظامی نیروهای کرد شهر نفت خیز کرکوک را، که کرد‌ها آنرا بطور تاریخی بخشی از کردستان میدانند، به تصرف خود در آوردند، و اعلام کرده‌اند که تحت هیچ شرایطی آنرا به حکومت بغداد باز نخواهند گرداند. در عین حال رهبران کرد تهاجم سیاسی وسیعی را نیز آغاز کرده‌اند. مسعود بارزانی، رهبر کردستان عراق اعلام کرده است که عراق در شرایط جدیدی قرار دارد، و کردها باید تصمیم خودرا برای استقلال بگیرند. ایشان موضوع استقلال کردستان را در ملاقات اخیر خود با آقای جان کری وزیر خارجه آمریکا نیز مطرح کرد. رهبران کرد همچنین اعلام کرده‌اند که به زودی یک همه پرسی‌ درباره استقلال کردستان برگزار خواهند کرد.

ولی‌ داعش حملات خودرا منحصر به نیروهای دولتی نکرده است. نیروهای جاه طلب داعش به نواحی کردنشین نیز حمله کرده، برخی‌ از شهر‌های کوچک انهارا نیز تصرف کرده‌اند، بطوریکه شهر نفت‌خیز اربیل نیز در خطر سقوط و تصرف توسط نیروهای داعش قرار داشت . این موضوع آمریکا و اروپا را به واکنش شدید انداخت، بطوریکه پرزیدنت اوباما دستور داد تا حدود ۱۰۰۰ سرباز و افسر آمریکایی به عراق اعزام شده، و پنتاگون ارسال و تحویل مستقیم اسلحه و مهمات به کردها را آغاز کرد، که کاری است بی‌سابقه، چراکه با اینکار در واقع آمریکا دولت مرکزی را ندیده گرفت. این در حالی‌ است که پرزیدنت اوباما دائماً به رهبران دولت عراق توصیه می‌کند که کشور را با دولتی فراگیر متحد کنند. اتحادیه اروپا نیز قول ارسال اسلحه به کرد‌های عراق را داده است، و فرانسه ارسال اسلحه به کرد هارا آغاز کرده است. المان هم اعلام آمادگی برای تحویل اسلحه به کردهای عراق نموده، ضمن آنکه در باره احتمال استفاده از این اسلحه‌ها در آینده در جنگی دیگر برای تجزیه عراق و جدائی کردستان ابراز نگرانی‌ نموده است. در عین حال، نیروی دریایی و هوائی آمریکا نیز وارد عملیات شده و مواضع داعش را بمباران کرده‌اند. در دنباله این مقاله به این موضوع باز خواهیم گشت.

به عقیده نگارنده اگر تجزیه عراق صورت گیرد و کشور مستقل کردستان تشکیل شود، نه‌ تنها جغرافیای خاور میانه کاملا تغییر خواهد یافت، بلکه نتایج راهبردی، یا استراتژیک، عمیقی برای خاور میانه نیز در بر خواهد داشت. اتحاد‌های راهبردی جدید شکل خواهد گرفت، آشوب‌ها و جنگ‌های جدیدی آغاز خواهد شد، و امنیت ملی‌ و تمامیت ارضی چند کشور مورد تهدید قرار خواهد گرفت. دلیل این موضوع از نظر نگارنده کاملا آشکار است: در حال حاضر تنها کشوری که در آن منطقه از تشکیل کشور کرد حمایت می‌کند اسرائیل است. هم آقای شیمون پرز رئیس جمهور اسرائیل که دوره ریاست جمهوری ایشان به پایان رسید، و هم آقای بنیامین نتانیاهو نخست وزیر افراطی آن کشور از استقلال کردستان رسما حمایت کرده‌اند. البته حمایت اسرائیل برای فعالان سیاسی از قبیل نگارنده که سال هاست وقایع خاورمیانه‌، بخصوص رابطه بین کردها و اسرائیل را تعقیب میکنند، جای شگفتی ندارد. همانطور که در این مقاله بدان خواهیم پرداخت، از زمان تشکیل کشور اسرائیل در ۱۹۴۸ یک اتحاد مخفی‌ بین آن کشور و کرد‌های منطقه، بخصوص کرد‌های عراق وجود داشته است. همانطور که یک مقام امنیتی اسرائیل اخیرا گفت، بدرخواست کرد‌ها رابطه مخفی‌ بود، وگرنه ده‌ها سال است که وجود دارد.

تجزیه عراق و استقلال کردستان بخصوص نتایج راهبردی عمیقی برای دو کشور ایران و ترکیه خواهد داشت، چرا که هر دو دارای جمعیت قابل توجهی‌ از مردمان کرد هستند، و همچنین چند گروه کرد در میان آنها وجود دارند که با دولت مرکزی در هر دو کشور به جنگ‌های خونین پرداخته اند. در هر دو کشور نیز تبعیض نسبت به مردم کرد همیشه وجود داشته‌اند.

از نظر نگارنده در ترکیه این تبعیض برای ده‌ها سال حالت شدیدتری نسبت به ایران داشت، بطوری که، تحت تأثیر ملی‌ گرایی شووونیستی اتاترکی، در گذشته دولت ترکیه حتی وجود مردم کرد را در آن کشور انکار میکرد، و آنها‌را "ترک‌های کوهستانی"می‌نامید. تدریس زبان کرد، و حتی صحبت از تدریس آن نیز ممنوع بود. فقط زمانی‌ که دولت ترکیه مصمم به عضویت در اتحادیه اروپا در سال‌های ۱۹۹۰ شد، حقوق چندی به مردم کرد داده شد.

از نظر نگارنده تبعیض در باره مردم کرد در دوران خاندان پهلوی حالت فوق ملی‌ گرایی شوونیستی فارس را داشت. در دوران جمهوری اسلامی تبعیض در باره تمامی مردمانی که "خودی"نیستند وجود داشته است، و منحصر به کرد‌ها نبوده است. کافی‌ است، بعنوان مثال، به آمار اعدام شدگان سیاسی در ۳۵ سال گذشته نگاهی‌ بیندازیم تا این نکته را درک کنیم.

چندی پیش نگارنده دو مقاله، اینجا و اینجا، منتشر کرد که در آنها در باره رابطه تاریخی کرد‌های ایران با دولت‌های خارجی‌، از قبیل عراق در زمان صدام حسین، آمریکا، و حتی اسرائیل به تفصیل بحث شد. اکثریت قریب به اتفاق منابع استفاده شده در آن دو مقاله نیز یا از منابع کردی بود، و یا منابع انگلیسی، و نه‌ از منابع داخلی‌ تحت کنترل جمهوری اسلامی. با این وجود، مطابق معمول، عده‌ قلیلی از فحاشان همیشگی‌ به حرفه اصلی‌ خود، یعنی‌ فحاشی و تهمت زنی‌ پرداختند، و همچنین برخی‌ از هموطنان کرد مقالات را مورد انتقاد قرار دادند، که نگارنده از انتقاد آنان استقبال می‌کند. مقاله کنونی دنباله آندو مقاله، و همچنین مقاله اخیر نگارنده در باره داعش است.

موضع ایران دوستان واقعی‌ در باره تجزیه عراق و استقلال کردستان عراق چه باید باشد؟ بعد از انتشار مقاله نگارنده در باره حملات گروه داعش در عراق و تهدید امنیت ملی‌ ایران توسط عربستان سعودی، نگارنده مورد حمله همان گروه کوچک "مظنونان همیشگی‌"قرار گرفت که با نظرات خود نگارنده را مورد "لطف"خود قرار دادند. از نظر اینان هر کسی‌ به هر دلیلی‌ در باره ایران و منطقه مقاله‌ای منتشر می‌کند، باید مملو از فحاشی نسبت به جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه باشد، حتی اگر موضوع آن رابطه مستقیمی‌ با نظام ولایت فقیه نداشته باشد و در باره امنیت ملی‌ و تمامیت ارضی کشور ما باشد، که بر طبق تعریف مستقل از نوع نظام سیاسی حاکم بر کشور هستند.

به همین دلیل نکته‌ای را باید تأکید کرد: صرف نظر از اینکه اصولاً فحاشی نباید جائی در هیچ مقاله‌ای و یا در ابراز نظر نسبت به آن داشته باشد، نگارنده یک شخصیت آکادمیک است که برای نوشتن یک مقاله موضوعی را انتخاب کرده، راجع به آن تحقیق مفصلی با منابع معتبر انجام میدهد، و نتایج آنرا با منابع آن منتشر می‌کند. در مقالات آکادمیک تمرکز برروی موضوع مورد بحث مقاله است، نه‌ موضوع دیگری. در یک مقاله آکادمیک نمیتوان به تمامی آنچه که نوشتن در باره آنها دل‌ خواننده را به اصطلاح "خنک"می‌کند پرداخت، چرا که اینچنین کاری خارج از اصول آکادمیک است. مقالات "دل‌ خنک کننده"در وبسایت‌ها و انتشارات راست‌های افراطی و نئوکان‌های امریکائی، لابی اسرائیل، طرفداران سازمان مجاهدین، سلطنت طلبان افراطی، و اسلام ستیزان افراطی زیاد هستند، و هموطنانی که به اینگونه مقالات علاقه دارند میتوانند به آنها مراجعه کنند، ولی‌ از نگارنده انتظار نوشتن چنین مقالاتی را نداشته باشند.

واکنش منفی‌ همراه با فحاشی افراطیون هموطن به اینگونه مقالات دور از انتظار نیست. طبیعی است که اگر هموطنی قادر نباشد به نکات مهم یک مقاله پاسخ مستند و مستدلّی دهد، بخصوص زمانی‌ که مقاله بر اساس منابع معتبر و خدشه ناپذیر باشد، به فحاشی متوصل میشود. بعنوان مثال، واکنش یکی‌ چپ‌های سابق، که حال بطرف واشنگتن نماز میگذارد، به یک مقاله توسط یک هموطن در باره داعش، بسیار عجیب بود، چرا که ایشان نظرات آن هموطن را "نژاد پرستانه"قلمداد کردند. لابد، از نظر ایشان، اگر شخصی‌ از تمایلات تجزیه طلبانه برخی‌ از گروه‌ها حمایت نکرد، حتما باید "نژاد پرست"باشد.

نگارنده تا بحال مقاله معتبری در باره احتمال تجزیه پاکستان نخوانده است، و این موضوع بطور جدی در جائی مطرح نبوده است. البته، در پاکستان نیز مانند همه کشور‌های آن منطقه تبعیض نسبت به این یا آن قوم و یا مذهب وجود داشته است. بعنوان مثال، اکثریت سنی سال هاست که اقلیت شیعه پاکستان را با حملات تروریستی مورد حمله قرار میدهد. دولت پاکستان نیز بارها متهم شده است که به شیعیان ظلم کرده و همانند، بعنوان مثال، هموطنان بهائی ما که در ایران تحت محاکمه و آزار قرار میگیرند، شیعیان را تحت فشار قرار داده است.ولی‌ بعد از آغاز جنگ داعش در عراق، به ناگهان یک فعال سیاسی ایرانی‌ که در غرب هم زندگی‌ می‌کند و بنا بر این دسترسی‌ به همه گونه منابع معتبر دارد، ادعای احتمال تجزیه پاکستان را مطرح کرد. سوال مهم این است: این احتمال واقعی‌ است، و یا آرزوی قلبی ایشان و همفکران ایشان است؟

ایشان همچنین این نظریه که تجزیه خاورمیانه طرحی است که از طرف نئوکان‌ها و حامیان اسرائیل در آمریکا مطرح شده و دستکم از زمان انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ مورد بحث بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران قرار گرفته، را مورد مضحکه قرار داد. جناب منتقد توجه‌ و اعتقادی به منابع معتبر و مستند ندارند، که این البته از مزایای زندگی‌ در برج عاج است.

به نظر نگارنده، تجزیه عراق و جدائی کردستان موضوعی است بسیار مهم که نباید به سادگی‌ از آن گذشت، چرا که تاثیرات عمیقی بر سرنوشت خاور میانه، از جمله ایران، خواهد داشت. هدف مقاله کنونی بحث در باره موضوع، اتحاد راهبردی بین کرد‌ها و اسرائیل و نتایج آن برای کشور ما، ایران، میباشد.

تجزیه طلبی در برابر استقلال طلبی
یک انگیزه نگارنده برای نوشتن این مقاله بحثی‌ بود که حدود دو سال پیش در میان ایرانیان خارج از کشور در جریان بود. در آن زمان برخی‌ ادعا کردند که اصولاً استقلال به آن معنی‌ که در گذشته مطرح بود دیگر معنی‌ ندارد. بر طبق ادعای این آقایان استقلال از استقلال فردی آغاز میشود، که همان آزادی است، و بنا بر این اگر در کشوری آزادی وجود نداشته باشد، آن کشور مستقل نیست. این جماعت همچنین ادعا می‌‌کردند که با وجود "دهکده جهانی‌"دیگر استقلال به آن معنی‌ گذشته دیگر وجود خارجی‌ نمیتواند داشته باشد. هر کسی‌ صحبت از یک سیاست ملی‌ برای کشور که در راستای حفاظت از منافع ملی‌ واقعی‌ ایران، نه‌ خدمت به غرب و متحدان آن در منطقه، بر زبان آورد بلافاصله توسط این آقایان سرزنش شد و برچسب‌های "طرفدار جمهوری اسلامی،""آمریکا- و غرب-ستیز"و، از همه مضحکتر، ضدّ امپریالیسم گرفت. همان آقایانی که زمانی‌ شیون‌های ضدّ امپریالیستی آنان گوش فلک را می‌‌آزرد، با تغییر قبله خود بطرف غرب و واشنگتن، نه‌ تنها طرفدار دخالت به اصطلاح بشر دوستانه، جنگ‌های به اصطلاح عادلانه، و تحریم‌های کمر شکن اقتصادی بر ضدّ مردم ایران شدند، بلکه مروج این به اصطلاح تئوری شدند که اصولاً استقلال به آن معنی‌ که همه ما با آن بزرگ شده بودیم معنی‌ ندارد. حتی مروج ایدئولوژی "همسو"کردن اپوزیسیون ایران با "فشار خارجی"، دولت های دشمن ایران، تا آنجا پیش رفت که استقلال سیاسی کشورها به معنای مرسوم در حقوق بین الملل را "فاشیستی"قلمداد کرد و ادعا کرد که تجاوز نظامی خارجی به کشور تحت نظام دیکتاتوری "تجاوز"نیست و نیروی داخلی همکاری کننده با کشور متجاوز خارجی هم لزوما "خائن"نیست.
ولی‌ همچون گذشته و مانند تمامی ایده های به شدت ایدئولوژیک این آقایان، اینبار نیز دم خروس از لای عبا بیرون آمده است. رهبران کردستان عراق، و به تبع آن یکی‌ دو گروه کردی ایرانی‌ که صحبت از استقلال و "حق تعیین سرنوشت ملت ها"کرده‌اند، اینجا، اینجا، و اینجا، هیچگاه کلمه "تجزیه"را بکار نمیبرند، چون بخوبی آگاه هستند که "تجزیه"بلافاصله واکنش بسیار منفی‌ در میان اکثریت عظیم مردمان برمی‌انگیزد. در نتیجه، اینان هیچگاه تجزیه طلب نیستنند، بلکه استقلال طلبند! همان استقلالی که از نظر طرفداران این جماعت، از جمله همان جنابی که اصطلاح نژاد پرست را بکار برد، دیگر معنی‌ به آن صورت مورد پذیرش اکثریت بزرگ مردم نداشت، ناگهان بصورت یک اصل بسیار ارزشمند و یک "حق اقوام"درآمده، که مخالفت با آن "نژاد پرستی،"ضدّ حقوق بشر بودن، طرفدار نظام ولایت فقیه بودن، و غیره است. به عبارت دیگر، استقلال طلبی اگر به معنای استقلال سیاسی از قدرت‌های بزرگ باشد پسندیده نیست، ولی‌ اگر مقصود تجزیه طلبی پیچیده شده در زرورق "استقلال"باشد، بسیار نکو است. جل الخالق.
"کشور تاریخی کردستان"

برخی‌ از گروه‌های تجزیه طلب کرد بارها راجع به "کشور تاریخی کردستان"و "حق تاریخی مردم کرد برای استقلال"ادعا زیاد داشته‌اند. ولی‌ این ادعا کاملا بی‌ اساس است برای دستکم سه‌ دلیل،

اول، از نظر تاریخی در هیچ برهه‌ای از زمان کشور مستقلی به نام کردستان وجود نداشته است. بنا بر ادعای موجودیت تاریخی کشور مستقلی به نام کردستان فقط جعل تاریخ و دروغی سیاسی است.

دوم، استناد به وجود ناحیه‌ای تاریخی به نام کردستان بعنوان اساس تجزیه طلبی از پای بس ویران است. خراسان، سیستان، و گیلان، بعنوان مثال، با نام کنونی همگی‌ از لحاظ تاریخی سابقه بس طولانی تر از کردستان دارند، ولی‌ مردمان هیچ یک از این نواحی تجزیه طلب نیستند.

سوم، فقط محض ادامه بحث، فرض کنیم که در گذشته دور کشوری به نام کردستان وجود داشته است. در آنصورت سوال مهم این است: اقوام و مردم گوناگون چند سال حق دارند به عقب برگردند تا ادعای تاریخی موجه داشته باشند؟ بعنوان مثال،

آیا سرخپوستان آمریکا حق دارند ۴۰۰ سال به گذشته برگردند و ادعای کشور سرخپوستی کنند؟

آیا بومیان آمریکای لاتین حق دارند ۳۰۰ سال به گذشته برگردند و ادعا کنند؟

آیا ایران حق دارد به ۱۸۱۳، سال امضای قرار داد گلستان، برگردد و تمامی قفقاز را متعلق به‌خود اعلام کند؟ در باره مناطق وسیعی از آسیای مرکزی که در گذشته بخشی از ایران بودند و هنوز بخشی از مردم آن به زبان ایرانی‌ صحبت میکنند، چطور؟ افغانستان چطور، که تا سال ۱۷۴۷، سال مرگ نادر شاه افشار، بخشی از ایران بود؟ آیا ایرانیان حق دارند به زمان هخامنشیان یا ساسانیان بازگردند و مناطق وسیعی از خاور میانه را متعلق به ایران بدانند؟ پایتخت ساسانیان، شهر مدائن، که در نزدیکی‌ بغداد کنونی بود.

اصولااگر در کشور سازی، گذشته مبنای عمل باشد، چون کردستان عراق، سوریه و ترکیه به امپراتوری بزرگ ایران تعلق داشت، پس همه آنها باید به ایران بازگردانده شوند.

ممکن است که گروه‌های تجزیه طلب کرد بخواهند که آرزوی خود برای کشور مستقل کردستان را بر اساس تبعیض نسبت به آنها بیان کنند. ضمن آنکه، همانطور که در مقدمه گفته شد، تبعیض نسبت به مردم کرد وجود داشته است، به عقیده نگارنده به خودی خود نمیتواند اساسی‌ برای تشکیل کشور مستقل کردستان باشد، چرا که فقط مردم کرد نیستند که مورد ظلم و تبعیض قرار گرفته‌اند. در خاور میانه و مناطق بسیاری دیگری در جهان، مردم زیادی وجود دارند که مورد ظلم دولت مرکزی قرار دارند؛ بعنوان مثال، آیا شیعیان عربستان، که اکثریت قریب به اتفاق آنها در شرق عربستان در مناطق نفت خیز زندگی‌ میکنند و همیشه مورد ظلم حاکمان سلفی و وهابی عربستان قرار گرفته‌اند، میتوانند اعلام استقلال کنند؟

آیا شیعیان زیدی یمن که حدود ۴۰ در صد جمعیت آن کشور را تشکیل میدهند، و همیشه مورد ظلم شدید دولت سنی مرکزی که توسط عربستان حمایت کامل میشود، قرار گرفته‌اند، میتوانند کشور مستقل خود را تشکیل دهند ؟ اتفاقاً، این شیعیان در مناطق نزدیک به مرز بین یمن و عربستان زندگی‌ میکنند. حدس نگارنده این است که فحاشان ایرانی‌ اسلام ستیز با استقلال شیعیان در یمن و عربستان مخالفت شدید خواهند کرد، چرا که آنها را متحد "طبیعی"جمهوری اسلامی میدانند.

شیعیان بحرین چطور که هفتاد در صد جمعیت کشور خودرا تشکیل میدهند، ولی‌ توسط حاکمان سنی فاسد و دیکتاتور خود با حمایت نظامی رژیم مرتجع عربستان سعودی از دهه ۱۹۷۰ مورد ظلم قرار گرفته‌اند؟ کار به جائی رسیده است که دیکتاتوری منحط و مرتجع بحرین، با همکاری پدر خوانده خود یعنی‌ دیکتاتوری مذهبی‌ مرتجع عربستان سعودی، اقدام به "وارد کردن"سنی‌ها از کشور‌های دیگر کرده است تا ترکیب جمعیت در بحرین را بسود سنی‌ها تغییر دهد.

مردم کشمیر، که اکثریت عظیم آن مسلمان هستند، چطور، که سال هاست تحت تسلط دولت مرکزی هند قرار داشته، مورد ظلم قرار گرفته، و بهانه‌ای برای چندین جنگ بسیار خونین بین پاکستان و هند بوده‌اند؟

آیا سیاهپوستان آمریکایی میتوانستند در قرن هجده، نوزده، و حتی تا دهه ۱۹۶۰ که مورد ظلم و تبعیض بسیاری قرار داشتند، و هنوز این تبعیض دستکم بطور فرهنگی‌، اگر نه‌ رسمی‌، وجود دارد، کشور مستقل خود را تشکیل دهند؟

استراتژی اسرائیل: بالکانی نمودن خاور میانه
در صفحه ۷۱۱ جلد دوم کتاب خود، خاطرات کامل، تئودور هرزل که بنیان گذار صهیونیسم بود اعلام کرده بود که سرزمین موعود کلیمیان از مصر تا رودخانه فرات در عراق است، و حتی بخشی از شمال عربستان سعودی کنونی را نیز در بر می‌گیرد. در شهادت خود در نهم جولای ۱۹۴۷ در برابر کمیسیون تحقیق ویژه سازمان ملل، خاخام فیشمن که عضو آژانس کلیمی برای فلسطین بود، یعنی‌ اژانسی که به کلیمیان کمک می‌کند که به اسرائیل مهاجرت کنند، اعلام کرد که سرزمین موعود از رود مصر، یعنی‌ رود نیل، تا رود فرات در عراق است. جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ که به تصرف کرانه غربی رود اردن منتهی‌ شد و موجب تولد شهرک‌های کلیمی نشین در سرزمین فلسطینیان شد، آرزوی تاریخی صهیونیست‌های تندرو را برای تشکیل دولتی در سرزمین موعود یک قدم به واقعیت نزدیکتر کرد. از ۱۹۷۴ جنبش شهرک سازی گوش امنیم اصطلاح تاریخی "سرزمین اسرائیل،"یعنی‌ اصطلاحی که هرزل و فیشمن بکار برده بودند، را جایگزین کلمات "کشور اسرائیل"کرد. هدف از ذکر این حقایق تاریخی بیان این موضوع است که اسرائیلیان و صهیونیست‌ها همیشه بخش وسیعی از تمامی خاور میانه را متعلق به خود دانسته‌اند.

البته پر واضح است که اسرائیل قادر نیست حدود سرزمین خودرا تا حد سرزمین موعود گسترش دهد. نه‌ از لحاظ نظامی اسرائیل قادر به انجام چنین کاری است، و نه‌ حتی اگر ارتش اسرائیل به ساحل رود فرات و یا نیل برسد، قادر خواهد بود که سرزمین‌های اشغالی را برای مدتی‌ طولانی‌ حفظ کند. بنا بر این افراطیون اسرائیل - نه‌ همه مردم آن، چرا که جناح مترقی و واقع بین نیز در اسرائیل وجود دارد، اگر چه که همانطور که در یک مقاله قبلی‌ بحث شد، نفوذ آن از سال ۱۹۷۷ تا کنون روز به روز کمتر شده، بطوری که حتی در خود اسرائیل نگرانی‌ در باره ظهور فاشیسم وجود دارد - همیشه در صدد آن بوده‌اند که خاور میانه را تجزیه کنند، تا به دو هدف خود دست یابند. اول، تکه پاره شدن کشور‌های اسلامی خاور میانه منجر به تشکیل کشور‌های کوچک و ضعیفی خواهد شد که نه‌ تنها خطری برای اسرائیل نخواهند بود، بلکه به احتمال قوی برای ده‌ها سال مشغول جنگ با یکدیگر بر سر منابع طبیعی کمیاب، بخصوص آب، منطقه خواهند بود. هدف دوم این است که از میان کشور‌های جدید بعد از تجزیه خاور میانه کشور هایی نیز ممکن است متولد شوند که متحد اسرائیل باشند، و بنا بر این اسرائیل قادر خواهد بود که از آنها به صورت پایگاه هایی برای جاسوسی و هدایت عملیات نظامی، اطلاعاتی‌، و احیانا جنگی بر ضدّ دشمنان خود استفاده کند. با این استدلال است که اسرائیل برای ده‌ها سال یک اتحاد مخفی‌ با کرد ها، به خصوص کرد‌های عراق داشته است.

طرح ادد ینون
آقای ادد ینون یک تحلیلگر، روزنامه نگار، و مدرس دانشگاهی اسرائیلی است، که کارنامه، یا رزومه، ایشان توسط ویکیلیکس هم منتشر شده است. سه‌ سال بعد از قرارداد کمپ دیوید در سال ۱۹۷۹ بین اسرائیل و مصر، در مقاله‌ای تحت عنوان "راهبرد اسرائیل برای دهه ۱۹۸۰"که در سال ۱۹۸۲ در فصلنامه اسرائیلی کیوونیم منتشر شد، و به انگلیسی هم ترجمه شده است، آقای ینون معاهده کمپ دیوید را رد کرد و در عوض پیشنهاد کرد که اسرائیل برای تامین امنیت خود باید از تنش‌های قومی و مذهبی‌ کشور‌های عرب خاور میانه استفاده کرده تا آنها را از درون متلاشی کند. کیوونیم، که در زبان عبری به معنای جهات میباشد، ارگان رسمی‌ سازمان جهانی‌ صهیونیسم میباشد. در قسمتی‌ از مقاله چنین گفته شد،
انحلال کامل لبنان به پنج استان، که در حال حاضر در جریان است، زمینه‌ای خواهد بود برای عملیات مشابه در تمامی جهان عرب، از جمله مصر، سوریه، عراق، و شبه جزیره‌ عربستان. در دراز مدت تجزیه سوریه و عراق به کشور‌های کوچک بر مبنای قومی یا مذهبی‌، شبیه آنچه که در لبنان در حال اتفاق افتادن است، باید هدف اصلی‌ اسرائیل برای جبهه‌ شرقی‌ خود باشد، و سایش توان نظامی همان دو کشور باید هدف کوتاه مدت اسرائیل باشد. سوریه مانند آنچه که در لبنان در حال اتفاق افتادن است به چندین کشور کوچکتر بر مبنای قومی یا مذهبی‌ متلاشی خواهد شد.

برای اینکه طرح راهبردی آقای ینون را در چهار چوب درست قرار دهیم باید بخاطر بیاوریم که اسرائیل از سال ۱۹۷۵ که جنگ داخلی‌ در لبنان آغاز شد با مسیحی‌‌های مارونی آنجا و نیروی نظامی آنها، یعنی‌ فالانژ‌ها متحد شد. در سال ۱۹۷۸ به جنوب لبنان هجوم برد، ولی‌ مجبور به عقب نشینی شد، و در سال ۱۹۸۲، یعنی‌ سال انتشار پیشنهاد راهبردی آقای ینون، اسرائیل دوباره به لبنان هجوم برد و تا سال ۲۰۰۰، یعنی‌ برای هجده سال جنوب لبنان را اشغال کرد، و ارتش دست نشانده خود یعنی‌ ارتش لبنان جنوبی به رهبری سعد حداد را در آنجا مستقر کرد. فقط حملات حزب‌الله لبنان، که رسما در فوریه ۱۹۸۵ تشکیل شده بود، اسرائیل را سرانجام مجبور به ترک جنوب لبنان کرد که بدنبال آن ارتش پوشالی لبنان جنوبی نیز فرو ریخت و نظامیان آن به اسرائیل پناهنده شدند.

وقایع سال‌های اخیر بخوبی دنبال کردن طرح ینون توسط اسرائیل را نشان میدهد. رابطه نزدیک با کردهای عراق، بمباران چندباره سوریه در طول جنگ داخلی‌ آن - اینجا و اینجا - رابطه بین اسرائیل و بخشی از شورشیان سوریه - اینجا و اینجا - و اتحاد پابرجا با مسیحیان افراطی لبنان، یعنی‌ فالانژها- اینجا و اینجا - بخوبی استراتژی اسرائیل بر مبنای طرح ینون را آشکار می‌کند. از طرف دیگر متحدان اسرائیل در آمریکا در میان راستگرایان افراطی و نئوکان‌ها هم به پیشبرد این طرح کمک کرده‌اند.

نئوکان‌ها، اسرائیل و تجزیه عراق
برای چند دهه اسرائیل از جانب عراق احساس خطر میکرد. به همین دلیل، از ۱۴ جولای ۱۹۵۸، زمانیکه کودتای نظامیان به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم و عبدل سلام عارف رژیم پادشاهی عراق را سرنگون کرده و عراق را تبدیل به یک جمهوری کرد، تا ۱۹ مارس ۲۰۰۳، زمانیکه آمریکا و انگلیس به عراق هجوم بردند و رژیم صدام حسین را سرنگون کردند، سیاست آمریکا و اسرائیل همیشه بر روی کار آوردن رژیمی در عراق بود که اسرائیل از آن احساس خطر نکند. بخصوص از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بین اعراب و اسرائیل، این کشور از "جبهه‌ شرق"بیشترین خطر را احساس میکرد، چون همچنین همیشه نگران این بود که عراق از طریق اردن یا سوریه با اسرائیل وارد جنگ شود. حمایت آمریکا از عراق در جنگ با ایران فقط به منظور جلوگیری از پیروزی جمهوری اسلامی بود.

در یک حمله موسوم به "عملیات اپرا"در ۷ جون ۱۹۸۱، هشت جنگنده اف‌‌-۱۶ و شش جنگنده اف‌‌-۱۵ اسرائیل رآکتور هسته‌ای عراق در اسیراک، در جنوب غربی بغداد را منهدم کردند. شورای امنیت سازمان ملل قطع نامه ۴۸۷ را بر ضّد اسرائیل صادر کرد و به اسرائیل دستور داد که به عراق خسارت بپردازد، ولی‌ مثل همیشه اسرائیل قطع نامه را نادیده گرفت. در طول جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱-۱۹۹۰ آمریکا تمامی تاسیسات در اسیراک را ویران کرد. بعد غرب به رهبری آمریکا تحریم‌های اقتصادی کمر شکنی بر ضّد عراق اعمال کرد که دستکم نیم میلیون کودک عراقی را به هلاکت رساند. هیچکدام از این اقدامات منجر به تغییر رژیم در عراق نشد.

دولت پرزیدنت کلینتون سیاست "مهار دو گانه "را برای تحت فشار قرار دادن هم ایران و هم عراق آغاز کرد. طراحان این سیاست مارتین ایندیک سفیر وقت آمریکا در اسرائیل و صهیونیست سر شناس، و آنتونی لیک، مشاور امنیت ملی‌ آقای کلینتون در دوره اول ریاست جمهوری ایشان بودند.

در ۱۸ جون ۱۹۹۶ بنیامین نتانیاهو به نخست وزیری اسرائیل انتخاب شد. پس از مدت کوتاهی‌، مرکز مطالعات پیشرفته سیاسی و استراتژیک در اسرائیل گزارشی تحت عنوان "جدائی کامل: یک استراتژی نوین برای امن کردن منطقه"به نتانیاهو تسلیم کرد، که توسط نئوکان‌های آمریکا و جناح افراطی اسرائیل نوشته شده بود. گزارش پیشنهاد کرده بود که رژیم عراق سرنگون شود، و خاندان هاشمی‌ که در کودتای ۱۹۵۸ سرنگون شده بود، ولی‌ بخشی از آن در اردن حکومت میکرد و هنوز در قدرت است، به عراق باز گردد. گزارش ادعا کرد که در اینصورت، ‌شیعه‌ها در عراق، ایران و لبنان به سمت خاندان هاشمی‌ خواهند رفت، چون اینها ادعا میکنند که از همان خاندان ال هاشم که پیامبر اسلام به آن تعلق داشت هستند، که نشان میدهد که نویسندگان گزارش چقدر نسبت به موضوع بی‌ اطلاع هستند. سه‌ نفر از نویسندگان گزارش ریچارد پرل، داگلاس فایت، و دیوید ورمزر بودند که در هجوم به عراق نقش مهمی‌ داشتند. مقصود از "جدائی کامل"جدائی از سیاست تحریم اقتصادی عراق و روی آوردن به سیاست حمله نظامی بود. شاید ذکر این نکته جالب باشد که آقای فایت، یکی‌ از سر سخت‌ترین صهیونیست‌ها و فرد سوم پنتاگون در زمان آقای جورج بوش، از تهدید پرزیدنت اوباما به حمله به سوریه نیز حمایت کرد.

در ۲۶ ژانویه ۱۹۹۸ یک نامه با امضای هجده نئوکان متشخص آمریکا و دیگران توسط سازمانی به نام پروژه برای قرن نوین آمریکا به پرزیدنت بیل کلینتون فرستاده شد. این سازمان نئوکان توسط ویلیام کریستول و رابرت کیگان بنیان گذاری شده بود، که هر دو از حامیان سر سخت اسرائیل هستند. کریستول، که به لنین کوچک معروف است، سر دبیر ویکلی استاندارد، بلند گوی نئوکان‌ها است که در حال حاضر برای حمله نظامی به ایران سخت مشغول فعالیت است. نامه اعلام کرد که سیاست مهار عراق شکست خورده، و آمریکا باید سیاست رسمی‌ خودرا تغییر رژیم در عراق اعلام کند. همین گروه در دروغ گویی در مورد عراق و سلاح‌های کشتار جمعی‌ خیالی آن شرکت داشتند و نقش مهمی‌ در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ برای متقاعد کردن مردم برای حمله به عراق ایفا کردند. سپس کنگره آمریکا قانونی‌ را تصویب کرد، و پرزیدنت کلینتون آنرا در ۳۱ اکتبر ۱۹۹۸ امضا کرد، که اعلام کرد سیاست رسمی‌ آمریکا تغییر رژیم در عراق است.

در پایان دهه ۱۹۹۰ سیاست آمریکا در مورد مهار دو گانه ایران و عراق و تحریم های کمرشکن بر ضّد عراق به نتیجه نرسید، و فقط منجر به مرگ نیم میلیون کودک و نو جوان عراقی شد. در ژانویه ۲۰۰۱ آقای جورج بوش پسر به ریاست جمهوری آمریکا رسید. در ژانویه ۲۰۰۴ آقای پال اونیل، اولین وزیر خزانه داری دولت آقای بوش، در یک مصاحبه تلویزیونی گفت، "از همان روز اول [ریاست جمهوری آقای بوش] این اعتقاد وجود داشت که صدام حسین مرد بدی بود که باید سرنگون میشد. هشت ماه قبل از حمله یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ آقای رئیس جمهور مرتب [به مقامات اطلاعاتی‌] میگفت، راهی‌ پیدا کنید که بتوانیم اینکار را انجام دهیم."حمله تروریستی یازدهم سپتامبر برای آقای بوش کافی‌ بود. حمله به افغانستان در پاییز ۲۰۰۱، اعلام "محور شیطانی"در ژانویه ۲۰۰۲، و هجوم به عراق در ۱۹ مارس ۲۰۰۳ پس از دروغ‌های بزرگ در مورد سلاح‌های کشتار جمعی‌ خیالی این کشور آغاز فصل جدید سیاست جدید آمریکا در مورد خاور میانه بودند. نگارنده خود در مورد تحولات آن دوره مقاله بسیار مفصلی‌منتشر کرد، و بنا بر این احتیاجی به تکرار دوباره آن نیست.

تجربه جنگ در بالکان و تجزیه یوگسلاوی سابق به چندین کشور کوچک، تجزیه چکسلواکی، سودان و حبشه هر یک به دو کشور، و تجزیه شوروی به پانزده کشور همگی‌ به آشوب کنونی در جهان در مراحل و زمان‌های مختلف کمک کرده و میکنند. فقط تجزیه چکسلواکی بطور مسالمت آمیز انجام شد، و بقیه بدلأیل گوناگون همراه با خونریزی بود. حتی تجزیه شوروی نیز بعد از یک کودتا انجام شد. بنا بر این واضح بود که حمله به عراق، آنهم با توجه به ترکیب جمعیت آن، و سابقه تاریخی تنش بین سه‌ گروه عمده آن، یعنی‌ کرد ها، سنی ها، و شیعیان نمیتوانست به عراقی کاملا دمکراتیک که در صلح بسر میبرد بینجامد. ولی‌، نئوکان‌ها توجهی‌ به این زمینه تاریخی نداشتند، و بر عکس، به عقیده بسیاری اصولاً دلیل حقیقی‌ حمله به عراق تجزیه نهایی آن کشور بود. لیبی‌ هم بعد از مداخله به اصطلاح بشر دوستانه عملا دستکم به دو ناحیه تقسیم شده است، و سوریه احتمالاً سرنوشتی بهتراز لیبی‌ نخواهد داشت. در حال حاضر عراق نیز عملا به سه‌ قسمت تقسیم شده است، و اگر دولت مرکزی به آشتی‌ با سنی‌ها نپرداخته و روابط خود با کردستان عراق را بهبود نبخشد، جنگ، خونریزی، و در نتیجه تجزیه آن کشور ادامه خواهد داشت. اینها همگی‌ در راستای طرح ینون هستند.

رابطه بین کرد‌های عراق و اسرائیل
هدف راهبردی اسرائیل در خاورمیانه‌ دوستی‌ با کشورها و اقوام غیر عرب بوده است، که از این طریق مابین آنها و اعراب شکاف ایجاد کند. به همین دلیل از زمان تاسیس اسرائیل در ۱۹۴۸ تا انقلاب فوریه ۱۹۷۹ اسرائیل و ایران روابط نزدیکی‌ داشتند. کردهای منطقه و همچنین ترک‌ها نیز همیشه مورد نظر اسرائیل برای اتحاد بوده‌اند. در این قسمت از مقاله تاریخ طولانی روابط رهبری کردهای عراق با اسرائیل مورد بحث قرار می‌گیرد، چراکه درک صحیح اوضاع کنونی بدون درک و آگاهی‌ در باره این تاریخ امکان ندارد. تمامی منابع مورد استفاده منابع اسرائیلی، کردی، و غربی هستند.

قبل از جنگ دوم جهانی‌ مهاجرت کردهای کلیمی عراق به فلسطین آغاز شده بود، بطوریکه در زمان تاسیس اسرائیل در ۱۹۴۸ حدود ۸۰۰۰ کرد کلیمی عراقی در اسرائیل زندگی‌ میکردند. موشه بارزانی، کرد متولد بغداد که قبل از جنگ جهانی‌ دوم به همراه خانواده خود به اسرائیل مهاجرت کرده بود، یک عضو مهم گروه "لهی،"مخفف عبری "جنگندگان آزادی اسرائیل"که به نام "دسته استرن"نیز شناخته میشوند، بود. ایشان توسط نیروهای بریتانیا در فلسطین دستگیر شد و به جرم نقشه ریزی برای قتل یک افسر انگلیسی محکوم به اعدام شد، ولی‌ قبل از اجرای حکم ایشان با کشیدن یک نارنجک در زندانی در بیت المقدس در ماه آوریل ۱۹۴۷ خودرا کشت. مناهم بگین، نخست وزیر سابق اسرائیل، وصیت کرده بود که در کنار بارزانی دفن شود، که شد.

در عملیاتی موسوم به "عملیات ازرا و نهمیاه"در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۲ اکثریت عظیم کردهای کلیمی عراق، و همچنین تعداد زیادی از کلیمیان ایرانی‌ به اسرائیل منتقل شدند، که در واقع هسته اولیه روابط نزدیک بین کردها و اسرائیل را تشکیل دادند. در حال حاضر حدود ۱۵۰،۰۰۰ کرد کلیمی در اسرائیل زندگی‌ میکنند، ولی‌ در کردستان عراق نیز هنوز تعدادی کرد کلیمی وجود دارند. مجله‌ای به نام اسرائیل- کرد در شمال عراق برای مدتی‌ کوتاه منتشر میشد. اولین سر دبیر مجله آقای مولاد افند، یک کرد ایرانی‌ و متولّد ایران بود. در ماه جون ۲۰۱۲ ایشان از منزل خارج شد و دیگر باز نگشت. از سرنوشت ایشان اطلاعی در دست نیست. حتی مجله کامنتری، مهمترین مجله طرفدار اسرائیل در آمریکا، هم راجع به این موضوع مقاله‌ای منتشر کرد.

قبیله بارزانی در کردستان عراق، و بخصوص ملا مصطفی بارزانی رهبر قدیمی‌ کردهای عراق، و خانواده خواجا خینو، از مهمترین خانواده‌های کلیمی عراق، قبل از مهاجرت به اسرائیل روابط نزدیکی‌ داشتند، که مورد استفاده هم ترکیه و هم بریتانیا قبل و در طول جنگ دوم جهانی‌ قرار گرفت. بارزانی همیشه از این خانواده حمایت میکرد. بارزانی آنقدر به این خانواده نزدیک بود که حتی در باره ازدواج خود با آنها مشورت میکرد.

"جمهوری مهاباد"توسط قاضی محمد رهبر حزب دمکرات کردستان، شاخه ایران، تأسیس شد. ملّا مصطفی بارزانی، که متولّد عراق بود وزیر دفاع این "جمهوری"بود. زمانیکه این تلاش تجزیه طلبی کرد‌ها شکست خورد، بارزانی و دو هزار نفر از نیرو‌های "جمهوری"به شوروی گریختند. آنها اول به ارمنستان در ناحیه نخجوان، و بعد به باکو فرستاده شدند. بارزانی با میر جعفر باقروف، دبیر کلّ حزب کمونیست آذربایجان ملاقات کرد، و نیروهای او توسط شوروی تعلیم داده شدند. شوروی تقاضای استرداد بارزانی به ایران را نپذیرفت. به علت اختلافات بارزانی با باقروف، او و نیرو‌هایش به ازبکستان فرستاده شدند، و بعد به تبعید در اردوگاه‌ها برای کار‌های سخت. بارزانی چندین نامه به جوزف استالین نوشت که سر انجام در ۱۹۵۱ حزب کمونیست شوروی به این نتیجه رسید که با او و نیروهایش بد رفتاری شده بود. بارزانی اول به یک محل سکونت مناسب در تاشکند فرستاده شد، و بعد‌ها پس از مرگ استالین به مسکو. کتاب "مصطفی بارزانی و جنبش آزادی بخش کرد، ۱۹۶۱-۱۹۳۱"را ببینید.

پس از کودتای جولای ۱۹۵۸ که نظامیان عراق به رهبری سر لشگر عبدالکریم قاسم و عبدلسلام عارف نظام پادشاهی در عراق را سر نگون کردند، بارزانی به عراق رفت، و در ابتدا متحد سر لشگر قاسم بود. ولی‌ در ۱۹۶۱ اتحاد سر لشگر قاسم و بارزانی بهم خورد. جنگ و گریز بین نیروهای بارزانی و دولت مرکزی تا ۱۹۶۳ ادامهٔ یافت، تا اینکه در فوریه ۱۹۶۳ یک کودتا سر لشگر قاسم را سرنگون کرد و او اعدام شد. دولت جدید عراق به رهبری عبدلسلام عارف هم مدتی‌ با نیروهای کرد تحت رهبری بارزانی جنگید، ولی‌ بدلیل حمایت مستقیم رژیم محمد رضا شاه پهلوی و اسرائیل از بارزانی، نتوانست کردها را شکست دهد. عبدلسلام عارف در سقوط هلی‌کوپتر خود در در آوریل ۱۹۶۶ در گذشت، و جای خودرا به برادر خود عبدالرحیم عارف داد.

در پایان ماه جون ۱۹۶۶، عبدالرحمن بزاز، نخست وزیر دولت عارف، با بارزانی برای صلح به توافق رسید که منجر به صدور آنچه که بیانیه بزاز نامیده میشود شد [کتاب تاریخ عراق، نوشته چارلز تریپ، صفحه ۱۸۷]، که در آن از حق خود مختاری کرد نیز صحبت شده بود، ولی کودتای جولای ۱۹۶۸ حزب بعث عراق و سرنگونی عارف فرصت عملی‌ کردن مفاد اعلامیه، از جمله خودمختاری برای کردها را ‌نداد. آنطور که جان کولی در کتاب خود، "اتحاد بر ضّد بابل: آمریکا، اسرائیل و عراق،"در صفحه ۸۵ نوشته، به علت گرایش‌های سوسیالیستی حزب بعث در آن زمان و نزدیکی‌ آن با سوریه، دشمن اسرائیل، در ماه اوت ۱۹۶۹ آمریکا ۱۴ میلیون دلار کمک مستقیم در اختیار بارزانی قرار داد.

در همان دوران بود که بارزانی رابطه مستقیم خود با اسرائیل را برقرار کرد.اولین تماس‌های مستقیم بین او و اسرائیل در ۱۹۶۴روی داد، زمانیکه ایشان به رهبری کردهای عراق رسیده بود. در آن سال کرد‌های عراق هنوز تحت فشار دولت مرکزی بودند. یک فعال کرد به نام عصمت شریف وانلی به ملا مصطفی بارزانی پیشنهاد کرد که از اسرائیل درخواست کمک کند. با کمک ساواک ایران و به پیشنهاد بارزانی، وانلی به اسرائیل رفت و با لوی اشکول نخست وزیر اسرائیل و شیمون پرز رهبر حزب کارگر ملاقات کرد. بعد از آن، دولت اسرائیل یک نماینده دائمی به کردستان عراق فرستاد. به این نحو، رابطه بارزانی با اسرائیل دوباره احیا شد. گفته میشود که حتی قبل از وانلی، یک رهبر کرد و متحد بارزانی، که بعد‌ها از او جدا شد، یعنی‌ ابراهیم احمد، مخفیانه به اسرائیل رفته بود.

از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ پیشمرگ ها، نیروی نظامی کردها، توسط مشاوران نظامی اسرائیلی تعلیم داده می‌شدند. اولین اردوگاه‌های مشاوران نظامی اسرائیل در کردستان عراق در ماه اوت ۱۹۶۵ در‌های خودرا گشودند. این گزارش را الیزر گیزی زفریر، یک مأمور برجسته موساد، نیز تائید کرده است. بعد از برقراری رابطه مستقیم بین بارزانی و اسرائیل، یک بیمارستان نیز توسط اسرائیل برای کردهای عراق ساخته شد. اسرائیل همچنین کمک ماهانه نیم میلیون دلاری به بارزانی و کردهای عراق میداد.

در یک مصاحبه در سال ۲۰۱۱ ژنرال ساگی چری، افسر بازنشسته ارتش اسرائیل و عضو موساد چگونگی‌ تعلیم پیشمرگان کرد را شرح داد. ایشان در سال ۱۹۶۶ به حاجی عمرأن در کردستان عراق رفت و به مأمور دیگر موساد در آنجا، دیوید کرن پیوست. ایشان گفت که در آنجا مهمان ملا مصطفی بارزانی و پسران او، یعنی‌ ادریس و مسعود بود. ایشان برخی‌ از افسران کرد را با خود به تهران برد و در آنجا آموزش داد، و بعد از آن آنها‌را به اسرائیل برای آموزش بیشتر برد. ایشان حتی در نبردهای کرد‌های عراق با نیروهای دولتی نیز شرکت کرد. ایشان بعد به آمریکا رفت، و پس از یک سال آموزش دوباره در ۱۹۶۷ به کردستان عراق بازگشت.

رافائل ایتان که بعد‌ها سپهبد ارتش اسرائیل، فرمانده ستاد مشترک نیرو‌های مسلّح، و بعد از آن یکی‌ از افراطی‌ترین سیاستمداران راستگرا شد، نیز در سال ۱۹۶۹ به کردستان عراق رفت تا پیشمرگان کرد را تعلیم دهد. اسرائیلی‌ها به کرد آموزش‌های دیگر هم دادند. به عنوان مثال کرد‌ها آموختند که چگونه در اروپا برای مردم کرد تبلیغ کنند و همدردی مردم را بدست آورند، همانطوریکه اسرائیلی‌ها قبلان همان کار را برای مردم کلیمی قبل و بعد از جنگ دوم جهانی‌ انجام داده بودند.

ملا مصطفی بارزانی با لوی اشکول در ۱۹۶۶ ملاقات کرد. در پاییز ۱۹۶۷ بارزانی از اسرائیل دیدن کرد و با موشه دایان وزیر دفاع، ابا ابان وزیر خارجه، لوی اشکول، زلمان شازار رئیس جمهور، و دیگر رهبران اسرائیل ملاقات کرد. اسرائیل به بارزانی قول داد که هرگز حمایت خود از کردهای عراق را پایان نخواهد داد. بعد‌ها این مناهم بگین بود که سرانجام در سال ۱۹۸۰ اعتراف کرد که اسرائیل علاوه بر کمک‌های انسانی‌ خود به کردهای عراق کمک‌های نظامی نیز در اختیار آنها قرار داده بود. بعد از آنکه در ۱۹۹۱ ائتلاف بین‌المللی به رهبری آمریکا نیروهای صدام حسین را از کویت بیرون کردند، و ارتش عراق به کردستان عراق حمله کرد، اسرائیل و لابی آن در آمریکا نقش مهمی‌ در متقاعد کردن دولت آمریکا برای برقرار منطقه پرواز ممنوع بر فراز کردستان عراق بازی کردند.

در طول سفر خود به اسرائیل، بارزانی یک "هدیه"نیز به اسرائیل داد. این هدیه نقشه کامل پالایشگاه نفت عراق در کرکوک بود. ماموران موساد با همکاری پیشمرگ‌های کرد به پالایشگاه در ماه مارس ۱۹۶۹ حمله کردند. عملیات اسرائیلی هارا یاکف نیمرودی، که در اصل متولد بغداد بود و وابسته نظامی اسرائیل در تهران، رهبری میکرد. بارزانی در سپتامبر ۱۹۷۳ نیز از اسرائیل دیدن کرد. ادریس و مسعود بارزانی نیز از اسرائیل دیدن کردند.

بعد از آغاز جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بین اسرائیل و کشور‌های عربی‌، ابا ابان توسط زوی ضمیر که ریاست موساد را به عهده داشت و در کردستان با بارزانی ملاقات کرد، از بارزانی درخواست کرد که حمله نیروهای کرد به ارتش عراق را افزایش دهد، که بارزانی نیز اینچنین کرد. در روز‌های پایان آن جنگ، عراق یک لشکر زرهی کاملا مجهز به سوریه فرستاد. بسیاری از رهبران اسرائیل معتقد بودند که اگر عراق این کار را زودتر انجام داده بود، اسرائیل قادر نبود که بلندی‌های جولان سوریه را دوباره اشغال کند. اسرائیل همچنین همیشه نگران این بود که عراق از طریق اردن با اسرائیل وارد جنگ شود. بنا بر این اسرائیل توسط کردهای عراق مانع از شرکت موثر عراق در جنگ ۱۹۷۳ شد. بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران در ۱۹۷۹ یک گزارش سازمان سیا منتشر شد که نشان میداد کرد‌های عراق متّحد نزدیک اسرائیل بودند. بعنوان مثال، علاوه بر جنگ ۱۹۷۳، در جنگ جون ۱۹۶۷ بین کشور‌های عرب و اسرائیل، کرد‌ها برای اینکه از شرکت ارتش عراق در جنگ جلوگیری کنند، دست به یک عملیات گسترده در شمال عراق زدند.

در همان دوران دولت عراق و همچنین بقیه اعراب بخوبی از ارتباط اسرائیل با کردهای عراق آگاه بودند. ژنرال عبدالعزیز القیلی، وزیر دفاع وقت عراق در سال ۱۹۶۶ کرد‌های عراق را متهم کرد که قصد تأسیس یک "اسرائیل دوم"در منطقه را دارند: "غرب و شرق از شورشیان [کرد ها] حمایت میکنند تا یک اسرائیل جدید در شمال عراق بوجود آورند، به همان نحوی که اسرائیل را در سال ۱۹۴۸ خلق کردند. گویی تاریخ دوباره تکرار میشود."یک تحلیلگر عرب نیز در همان زمان گفت، "اگر این اتفاق بیفتد، اعراب دومین نکبت [واقعه تشکیل اسرائیل از نظر فلسطینیان] بعد از فلسطین را تجربه خواهند کرد."

[برای خواندن بخش دوم مقاله روی این لینک کلیک کنید]

انتقاد تایماز اورمولو به آلن ایر

$
0
0
ایالات متحده آمریکا به عنوان تاثیر گذارترین کشور جهان و قدرت مند ترین دمکراسی دنیا هم از نظر گسترش دمکراسی و هم از جهت الگو برای ایجاد سیستم های مردم سالار اهمیت بزرگی در نزد جهانیان دارد.کشور ایالات متحده آمریکا کشوری است که در آن نژادها ، زبان ها و ملیت های مختلف در کنار هم زندگی می کنند بدون آنکه تفاوت هایشان مسبب تبعیض در میانشان باشد.

در این کشور اتباع آمریکایی صرف نظر از تمام اختلافات طبیعی, خود را آمریکایی می دانند و همبستگی ملی شگرفی بین همه اقشار جامعه وجود دارد که بدون شک منشا آن جامعه بدون تبعیض می باشد.
با شروع به کار آقای آلن ایر و نیز سفارت مجازی ایالات متحده به زبان فارسی در شبکه های اجتماعی فعالین ملی در ایران و سایر اقشار غیر فارس با خوشحالی منتظر آن بودند که استیل آمریکایی و گفتمان ضد نژاد پرستی و از همه مهمتر گفتمان فرصت های برابر برای همه که راز پیشرفت آن کشور می باشد وارد گفتمان ایالات متحده با مردم کشوری که اکنون ایران نامیده می شود قرار گیرد.
متاسفانه انتظارات ما برآورده نشد و جناب ایر و نیز سفارت فوق الشرح تحت تاثیر گفتمان برتری جویی فارسی در ایران قرار گرفته و این دو تریبون عملا تبدیل به تریبونی جهت اشاعه ارزش های نژادی پان ایرانیسم و بی توجهی به پلورالیزم دموگرافیک ایران شدند.
اقداماتی نظیر معرفی جشن نوروز به عنوان جشن انحصاری پارسیان ، پست هایی که برازنده چنین تریبون های رسمی برای کشور ایالات متحده نیست و برای نمونه مطلب منتشره سفارت مجازی تحت عنوان "جفرسن و دموکراسی ایالات متحده از فرمانروای ایران باستان تأثیر پذیرفتند"نه محمل تاریخی دارد و نه سندیت عینی .
پست ها و مطالب متعدد جناب ایر در تبلیغ تیم ایران با شعار نژاد پرستانه افتخار پارس نمکی دیگر بر زخم ترک ها ، عرب ها و سایر اتنیک های ملی و زبانی بود.
بدیهی است چنین موضع گیری ها و گفتمان نه تنها کمکی به بهبود دوستی ها و ترمیم بی اعتمادی ها نخواهد نمود بلکه برعکس با ایجاد علامت بزرگی از سوال و تعجب در اذهان ملل غیر فارس ایران بر دامنه بی اعتمادی در بین ایرانیان غیر فارس نیز ایجاد خواهد نمود.
درگذشت خانم بهبهانی تنها کمی بعد از مرحوم دکتر هیئت یک بار دیگر نشان داد که رسانه های فارسی زبان چقدر از بی طرفی دور هستند و بیشتر از یک ارگان خبری شبیه یک ارگان تبلیغاتی به نفع دستجات خاص و بخصوص بلندگوی فرهنگ اقلیت غالب در ایران یعنی فرهنگ فارسی هستند.آقای ایر و مجموعه ای که ایشان یکی از مسئولان آن است مانند رسانه های ایرانی و تحت تاثیر لابی فارس در موردفوت دکتر هیئت سکوت کامل اختیار کرده اما بعد از فوت خانم بهبهانی مطلب نسبتاً طولانی و چندین عکس در مورد ایشان منتشر نموده اند.
اینجانب به عنوان یک فعال حقوق بشر و روزنامه نگار و نیز به عنوان یک مالیات دهنده در آمریکا از طرف خود وافکار عمومی آزربایجان مایل هستم مراتب نگرانی قشر وسیعی از اقشار مختلف نسبت به این رویکرد را عنوان و جداً خواستار تغییر این رویه ناصواب شوم .
 
 
 

سخنرانی در کنگره دوم سکولارهای ایران در روزهای 9 و 10 اوت 2014 در بوخوم

$
0
0

 هم میهنان ارجمند، حضار محترم،

شرکت کنندگان در کنگره دوم سکولارهای ایران،

قبل از هر موضوع اجازه بفرمائید، به روان پاک آن قهرمانانی که در راه تحقق دمکراسی و سکولاریسم تنها سرمایه زندگی را فدا کرده اند، درودهای صمیمانه خودم را، بفرستم و خاطره تابناک آنان را گرامی بداریم. علاوه بر این از همه دست اندرکاران و سازماندهندگان کنگره از جمله آقای دکتر نوری علا، آقای دکتر کیانزاد، آقای دکتر حسین بر، رادیو مانی و همه دگر همکاران ارجمند، سپاس گذاری کنم، برای این همه زحمت. بنده نیز افتخاری را بدست آورده ام که درمورد حقوق ملیتهای ایران نکاتی را بعرض شما عزیزان برسانم. آرزو دارم کمکی باشد به پیاده کردن دمکراسی در سر زمین ایران ملا زده.

حضار محترم، این دومین کنگره موفق سکولارهای ایران است که قادر شده، جمع بسیار بیشتری از روشنفکران و مبارزان ایران از هر ملیتی را در اینجا و از همه اوپوزیسیون خارج از کشور، دور یک میز، گردآورد وبنیان اتحادی دمکراتیک را برای جامعه چند ملیتی ایران در آینده، بگذارد. به امید پیروزی و رسیدن آن روز بزودی. درواقع این کاری بسیار موفق است و من از همینجا به آقای دکتر نوری علاء و همه همکارانش شادباش می گویم. بطوری که ملاحظه می شود کنگره سکولارها تا حدود زیادی موفق هم شده است. یقین دارم که همه شما عزیزان پای بند به اصول دمکراتیک هستید و آنرا حفظ می فرمائید و به همین دلیل است که با باور راسخ برای مبارزه دراین راه مایه گذاشته ایدکه حقوق اولیه همه انسانها از هر قوم و قبیله و ملتی را بدست بیاورید و حتما همین طور هم خواهد بود.

همانطور که اشاره شد، بنده دراینجا موظف شده ام که درمورد حقوق انسانها در ملیتهای  فارس و آذری و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و غیره در چار چوب ایران صحبت کنم.

حضار محترم و علاقمندان به سرنوشت مردمان ایران، ما باید بخاطر داشته باشیم که در جامعه چند ملیتی سرزمینمان هرگز دمکراسی حاکم نخواهد شد اگر فدرالیسم نباشد.

در یک حالت امکان آن دمکراسی هست، در صورتی که همه اقوام ایرانی تابع یک قوم بشوند و تمام نکات فرهنگی و سیاسی آن قوم حاکم را به پذیرد. این نکته غیر ممکن است و انسانهای دمکرات حتا از قوم یا خلق حاکم قبول نخواهند کرد، زیرا در تضاد با باور خویش به دمکراسی می بینند. لذا این کنگره موفق می خواهد بدمکراسی برسد. بدیگر سخن، ما می خواهیم در آینده با گردهم آئی بر محور سکولاریسم با هم آن دمکراسی موعود را خلق کنیم. من می دانم نکاتی را که دراین جا مطرح می کنم بنا به عادت صدها ساله برای بعضی از عزیزان حضار محترم غیر مترقبه است! زیزا همانطور که خود ملاحظه می فرمائید برخی از عزیزان در اینجا بنا به عادت و تبلیغات فراوان که فدرالیسم را بعنوان تجزیه طلبی به مردم تلقین کرده اند، نام بردن از واژه ملیت و یا ملتها در ایران برایشان صقیل بنظر می رسد. اگر از برخی از احساساتیون، افراد اقوام تحت ستم بگذریم، که به حق، دیگر تحمل تحقیر ندارند، همه روشنفکران ملیتهای اقلیت خیلی انعطاف پذیری در بحثها نشان می دهند. برای نمونه، زنده یاد دکتر قاسملو در بر خورد با روشنفکران ملت حاکم می گفتند: "باشد شما به ما بگوئید قوم اشکالی ندارد، فقط حقوق مارا برسمیت بشناسید، کافی است". نقل بمعنی. در هر صورت ما در اینجا در کنگره سکولارهای ایران هستیم با ایده های متفاوت از پان ایرانیست گرفته تا چپ، چپ که همه یک هدف داریم و آن پیاده کردن دمکراسی و جدائی دین ازدولت و برسمیت شناختن حقوق همه ملیتها ها در این جامعه خواهد بود. در سرزمین ما واقعیتی است باید حقوق همه انسانها که صدها سال در سیستمهای غیر دمکراتیک زیر پا گذاشته شده است، در قرن دجیتال و در یک سیستم دمکراتیک در آینده در نظر گرفته شود. اطمینان دارم، شما حضار محترم، این حق را برای مثال به من نوعی اعطاء خواهید فرمود که مانند پدرم زندگی نکنم.

او در کنار دیوارها می نشست و تسبیحش را در دست می گرفت و می گفت: خدا همین را به من داده است و باید قبول کنم. پدر بیچاره من نوعی بیش از آن درک نکرده بود، اما فرزند چنین پدری تا حدودی به حق خودش آگاه شده و آن حق را می خواهد، نه کم و نه زیاد. هرانسان آزاده ودمکرات از خود می پرسد، این حق فردی و ملی چیست و چه برتری و محسناتی دارد؟ در یک کلام انسانها محق اند که درباره سر نوشت و آینده خود مستقل تصمیم بگیرند. پرمسلم است که همه انسانها آزاد به دنیا آمده اند و در یک جامعه آزاد با حقوق برابر معمولا بایستی با دیگران زندگی کنند. خوب، اگر با این دیگران دارای یک زبان مشترک، رسم و رسومات مشترک، خوی مشترک باشند و نیز از نظر اقتصادی، دارای یک خواست مشترک وخاک مشترک باشند، این افراد یک ملت را تشکیل می دهند و در سر زمین پهناور ایران از این گروه انسانها متعدد اند، مانند ملتهای ازقبل نامبرده، فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و غیره که هرکدام فرهنگ خودرا دارند و همین فرهنگهای متعدد، جمعا کل فرهنگ جامعه ایران را غنی تر کرده است. یکی از دوستان آذری من واژه ساب ناسیون یا ساب نایشن را برای ملیتها ایران پیشنهاد کرده بود که مشکل را حل کند. به  فرض اگر ما مجموع ملیتها را در ایران فدرال، ملت ایران بنامبم گویا مشکل جنگ و دعوای زرگری حل شود، اگربه قول دکتر قاسملوی زنده یاد حقوق همه رعایت شود وآنچه که من برای خود می خواهم به دیگری هم روا بدارم. این را می گویند الفبای دمکراسی. در هر صورت برای من نوعی، واقعا قابل فهم نیست که چرا برخی از هم میهنان مقاومت برتری طلبانه نشان می دهند؟! فکر نمی کنند که ما در قرن دجیتال هستیم و هر انسانی علی رغم سواد و موقعیت و کار و شغل، باید دارای حقوق برابر باشد؟

بهر حال، مسایل فوق، خیلی ساده این باور را در من کرد بوجود می آورد و بنابه تعریفهای علمی و بین المللی، برایم محرز شد که ایران کشوریست کثیرالملله و دراین کشورپهناور هزاران سال است که شش ملیت نام برده فوق با هم زندگی می کنند.

همانطور که اشاره شد، اولا به دلیل حاکم نبودن دمکراسی ودوما نبود آگاهی اجتماعی و سیاسی ملتهای سرزمین ایران وقبل ازهمه ملتهای زیردست نتوانسته اندبه حقوق اولیه خویش دست یابند. یعنی همه با هم زیر یک چتر بصورت برابر زندگی کنند. زیرا قانون زور حاکم بوده و سیستم به صورت هرمی اداره می شده. دنیای امروزطلب می کند که برای دست یازیدن به دمکراسی، باید حقوق دیگران را به رسمیت بشناسیم. اگر به دمکراسی باور داریم، در سرزمینی که ملتها یا اقوام مختلف زندگی می کنند، محال است دمکراسی حاکم شود اگر ما حقوق این ملتها را بطور برابر برسمیت نشناسیم. تا کنون چنین بوده که حتما باید ملیتهای اقلیت تابع ملیت حاکم باشد! پس در سر زمین ما اگر علاقه داریم که دمکراسی حاکم باشد، باید مقداری از "حق"به ناحق استفاده شده، تاکنونی خود چشم پوشی کنیم و به سیستم فدرالی مانند کشورهای متمدن تن دهیم. ما در این سیستم حقوق اولیه که شامل اداره امور داخلی هرگروهی ازاین اقوام یا ملیتها، حفظ زبان و رسم و رسومات و فرهنگ آنها و دیگر نکات خواهد بود، بطور برابر قبول کنیم.

 هایدلبرگ، آلمان فدرال 20.8.2012                                دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 

وضع اسفبار ایزدیان و جنایت کاران داعش مسلمان افراطی درعراق

$
0
0

 اکثر هم میهنان عزیز و خوانندگان ارجمند خبر های تأسفبار و وحشتناک درمورد قتل و عام ایزدی ها توسط گروه سنگ دل و افراطی داعش را دیده، شنیده و مطالعه کرده اند. علاوه برهمه اینها سخنرانی خانم و یان دخیل، نماینده ایزدیها در مجلس عراق در جلسه تصمیم گیری در مورد ریاست جمهوری آن کشور را نیز ملاحظه فرموده اند که جهان را تکان داد. دنیای "متمدن"در برابر داعشی های افراطی با افکار قرون و سطائی، ساکت مانده اند و پنبه در گوش گذاشته اند و نظاره گر قتل عام غیر مسلمانان ایزدی، در انتظار نشسته اند. آن طوریکه در معتبرترین رسانه ها آمده است بیش از 500 نفر و برخی از رسانه های دگر گویند هزار نفر از مردان و جوانان ایزدی بیگناه، سر بریده شده اند. آنها جان دادند به خاطر اینکه اصلا نمی خواستند مسلمان شوند. به دلیل مسلمان نشدن آنها را مانند 1400 سال پیش قصابی وقتل عام کردند.

 

اقاي يوسف ابراهيم كارس الدخي 72 ساله كدخداي روستاي خانه صور از توابع شنگال حاضر نشده فرهنگ داعش را بپذيرد و اين هم نتيجه مقاومت و برخورد با فرهنگ داعش . خدايا جه بايد گفت؟

این رسم و رسومات و بی رحمی و دشمنی بی حد، نسبت به کافران، دردین اسلام بوده و هست و تا زمانی که اسلام حاکم است، خواهد بود. افراطیون طبق آیات قرآن هرکسی که اسلام را نپذیرد کافر می دانند. آن طوریکه گفته و می گویند علی بن ابی طالب دریک روز، 700 نفر را از خوارج و غیر مسلمانان سر بریده اند. پس بیدرکجا، شاعر نامدار ایران به درستی در "کابوس خوف و خون"در رابطه با انقلاب اسلامی 1357 در ایران سروده است: "ای مسلمین! بدانید، اسلام تان همین است:+ آئین جور و جهل است، دین نفاق و کین است و ادامه دارد...". در این جنایت کاری داعش، همان بلائی را بر سر ایزدی های کرد آوردند که حدود 1400 سال پیش، اوایل حمله اعراب مسلمان به ایران برسر مردان مقاوم مملکتمان، بویژه بر سر لر ها و کردها و دیلمی های قهرمان آوردند. در همان رسانه های ذکرشده آمده است که با کشتار وحشیانه مردان و جوانان ایزدی، بیش از 300 زن و دختر ایزدی را که رسانه های انگلیسی زبان از 1500 زن و دختر ایزدی می گویند و 200 نفر زن و دختر از آئین مسیحیت و تا امروز بمراتب خیلی بیشتر از این ارقام به عنوان غنایم جنگی اسیر کرده و در بازار نینوا یا بازارهای عربی به معرض فروش گذارده اند. بطوریکه در همین رسانه ها، گفته و نوشته اند، چندی از دختران جوان و بگفته روزنامه خارجی اینترنتی ذکر شده از 1500 زن و دختر حرف می زند که با زور به عقد وحشیان داعشی در آورده اند و گویند، بقیه را برای فروش به قیمت هر زن غنیمت جنگی اسیری از 500 دلار گرفته تا 3500 دلار و حتی 100000 دلار به بازارهای عربی عرضه می کنند. این شیوه فروش اسیران که نوعی برده داری است، گویا طبق آیات قرآنی و بنا به دستور صریح آن انجام می دهند. جالب و در عین حال غم انگیز اینجا است که از آقایان مسلمان اصلاح طلب و بویژه از آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهور ایران یا آقای دکتر عبدالکریم سروش مبتکر انقلاب فرهنگی اسلامی در محکوم کردن این و حشیگری و افراطی گرائی گروه داعش مسلمان چیز قابل خواندنی تا کنون ندیده ام. به تعبیر دگر آنها نیز موافق اند که این گونه، مسلمانان افراطی، قوانین قرآن را، در قرن بیست و یکم، به اجراء در آورند. اکنون ممکن است مورد اعتراض حضرات مسلمانان قرار گیرم که بگویند: بطور مستقیم از فروش برده آیه ای نازل نشده، اما آنها نمی توانند در باره قتل کافران و در جنگ به غنمیت گرفتن زنان "دشمن"انکار کنند. یک نکته مهم در مورد حاکمیت اسلام شیعه که برای نابودی دشمن و برکناری کسی که خط اسلام آنها را نمی خواند باید یادآور شد. همان طور که آیت الله خمینی صریحاً امرکرد همه مخالفان را بکشند که خود داستانی دارد و دراینجا نمی گنجد. اخیرا، در برنامه ای تلویزیونی، خارج از کشور، آقای دکتر سروش پس از سی سال دست به افشا گری از افراطی عمل کردن خود و انقلاب اسلامی، زده اند و مطالبی در مورد انقلاب فرهنگی در ایران که خود یکی از مبتکر ان آن بوده اند، گفتند که اخراج کادرهای علمی از دانشگاهها اشتباه محض بوده و آنها را رد کردند و هم چنین پاک سازی برخی از شخصیتهای مترقی و مردمی را. او دقیقا پی برده بود که همه استادان را از دانشگاه ها اخراج کردن و بستن بسیاری از دانشکده ها کار بس درستی نبود. بله آقای ع. سروشها باید واقعیت را رو کنند گرچه نوشدارو پس از مرگ سهراب است و این خود فاجعه فرهنگی به بار آورده است، اما بازهم بیان واقعیت، یک روشنگری است و برای نسل بعدی سود بخش خواهد بود. بهرحال این نکته دکتر سروش و آیت الله حمینی مربوط به اصل موضوع نبودند ولی می بایستی در اینجا گفته می شدند.

 

ایزدی های آواره

 اما درباره ایزدی ها که مانند خار آهنین در چشم مسلمانان افراطی هستند، باید مطالبی تاریخی و نزدیک به واقعیت بیان گردد، نه پندار با فی بشود، همانگونه که تاکنون در بیشتر محافل شده است. برای نمونه، یاد گرفته ایم که تاریخ هر چیزی را، بویژه آئین ها را هرچه قدیمی تر و کهنه تر بیان کنیم، فکر می کنیم بهتر است! گویا جالب بنظر می رسد که از دهان خاورشناسان، بشنویم که مثلا ایزدی ها قدیمی ترین دین جهان را دارند! بعلاوه این نکته می رساند که در بیان مسایل تاریخی و آئینی قبول مسئولیت در برابر خود و تاریخ و نسلهای آینده، نمی کنیم و برای مان نا آشنا است و کمتر توجه می کنیم. در صورتی که باید کوشش شود هر آن چه بوده به دید خوانندگان گرامی رساند، نه کم و نه زیاد. من حدود 29 سال پیش کتابی را خواندم از یک انگلیسی زبان، به نام آر. اچ. دبلیو. امپسون، زیر عنوان "دی کالت آف د پیکاک انجل = فرهنگ ملک طاوسی"، در مورد ایزدی ها. در این کتاب کوشیده شده که گفته شود، ایزدی ها یزیدی نیستند. آن طوری که افراطی گرایان شیعه برای سر کوب آنها به این ایزدی ها چسبانده اند. دقیق همانند آنکه برای برخی ها در ایران براحتی سرکوب کردن اهل حق ها (یار سان ها) به آنها علی الهی می گویند که شریک برای خدا قایل شدن است و به راحتی آنها را قلع و قم کنند. من قبل از ادامه بحثم چکیده این کتاب را در اینجا برای آگاهی خوانندگان عزیز در حد توانائیم می آورم. در کتاب گفته شده: "یزیدیان یا ایزدیان شیطان پرستند و خدا را نمی شناسند. یعنی در واقع آئین آنها دوالیسم (یا زوروانیسم)و یا پیرو مکتب زرتشت و بودا یا ملغمه ای از هر دو است. در هر صورت آنها به تناسخ روح اعتقاد دارند. این ها تا صفحه 21 کتاب ذکر شده اند که سال 1928 میلادی به چاپ رسیده است. در صفحه 27 درباره اصل و نسب ایزدی ها آمده است که بنا به نوشته این کتاب معلوم نیست! (گویا نویسنده درباره فلسفه اهل حق (یار سان) چیزی نمی دانسته است و خبر نداشته است که اینها یک شاخه از اهل حق های دوره شاه خوشین بوده اند). نویسند به درستی می گوید که آنها پیرو یزید بن معاویه نیستند و با نقل قوی از یکی از رهبران ایزدی، گفته است که این یک نوع تهمت به ایزدی ها است. کتاب مقدس آنها مصحف رش است. صفحه 29. نویسنده کتاب، می گوید که روحانیون ایزدی هیچ مایل نبودند که کتاب مقدس آنها بروی کاغذ ثبت شود، درحقیقت منظور مؤلف احتمالا انتشار آن بوده. البته این رهبران می خواستند همانطور شفاهی بماند و دهان به دهان بگردد که انحصار آن در محدوده خاصی باشد. در اوایل ایزدی ها خود را و آئین خود را از دید پنهان می کردند و در دهکده ها و کوهستانهای دور افتاده می زیستند. صفحه 145. کتاب یا نوشته سیاه به زبان کردی قدیم (کرمانجی) که توسط، شیخ حسن ال بصری در سال 1342 میلادی نگاشته یا رو نویس شده به قطع 28 سانتیمتر درازا و 21 سانتیمتر پهنا داشته و جمعا 152 خط است. صفحه 146 و صفحه 220. در این کتاب سیاه آمده است که بعد از انفجار "در" (همان در گنبد مانند در آئین یار سان بوده) و پیدایش جهان و ذات لایزال خودش که در آن در بوده و فخر الدین به عنوان یکی از ملایک مسئولیت انفجار این "در"را داشته است که همان (پیر بنیامین در آئین یارسان بوده) صفحه 147. دومین کتاب جلوه که کتاب مقدس ایزدی ها است. این نوشته سال 1162 میلادی توسط شیخ فخر الدین منشی شیخ عدی نگاشته شده است. صفحه 149. این کتاب نیز به زبان کردی قدیم، (منظور نگارنده احتمالا گورانی) یا کر مانجی بوده است، نگاشته شده. صفحه 150 کتاب. خود نویسنده فرهنگ ملک طاوسی در صفحه 195 یک افسانه را آورده است که یزیدی بودن، ایزیدی ها را کاملا رد می کند. زیرا خیلی ساده و به درستی می نویسد که یزید اول در قرن هفتم  میلادی می زیسته و شیخ عدی در قرن یازده و دوازده میلادی، زندگی می کرده است. (پس دیدار این دو غیرممکن بوده آنطور که گفته و نوشته اند). اگر نقضی درکار خاورشناسان بیگانه با تمام کوششی که بخرج داده اند برای کارهای تحقیقی خود، وجود داشته و دارد، بدون شک به دلیل کم بود در دانستن زبان محلی، سر مگو بودن این ادیان اقلیت و کم آشنائی با فرهنگ خاور زمینی و دیگر فاکتورها باعث شده اند که نقض هائی در کار تحقیقی به وجود آید. در اینجا کوشیده می شود این نقص ها را تا حد امکان در تاریخ و فلسفه آئین نو یسی برای این ادیان برطرف شود.

در کشورهای دیکتاتور زده اغلب تاریخ کشور وارونه نوشته می شود و نقض دارد و اشتباه است، زیرا اکثر تاریخ نویسان درباری و مدح و ثنا گویان بوده اند. معمولا می بایستی تاریخ ادیان و خرافه گوئی در سیستمهای دیکتاتوری کامل باشد، اما متأسفانه به دلیل عادت و اغراق گوئی و پندار بافی که از دلایل نقض در حتا تاریخ و فلسفه ادیان می تواند باشد و در واقع به دیکتاتوری حاکم کمک می رساند. متأسفانه به دلیل مجاز نبودن آئین های غیر اسلامی مانند ایزدی و کا که ای(همان اهل حق یا یار سان) که در قرآن نامی از آنان برده نشده و کتب مقدس آنان اجازه چاپ و انتشار نیافته است و تاکنون برای اکثر رهبران این آئین ها ممکن نبوده است که مجهز به دانش این کتب مقدس شوند و اغلب به صورت شفاهی و در خفا، بنا به رسم و رسومات چیزهای عادی و روزمره برحسب عادت از گذشتگان فرا گرفته اند، لذا کمتر اطلاع تاریخی و فلسفی از آئین خود را دارند. آن طور که در شرح آن کتاب اشاره شد، کلا فلسفه این آئین ها همه، تناسخی است که از بودائیزم گرفته شده اند. برعکس همه آئین های ابراهیمی که آسمانی اند و همه از خاور نزدیک بر خاسته اند! اینها به تناسخ روح یا به زبان بیگانه "ری اینکارنایشن"باور دارند و صد در صد زمینی هستند یعنی، مانند بودا شاه زاده در آسیای دور و منصور حلاج صوفی ایرانی باور به انسان خدائی دارند. یعنی انسان باید آن قدر ریاضت بکشد تا به "نیروانا"برسد. در هر صورت چون رشد این آئین ها در چار چوب اسلام خشن، و انعطاف پذیری نسبت بدگر ادیان ندارد، لذا دستورات آئینی آنها از این اسلام بی تأثیر نبوده و حتی در نگارش کتابها و دستورات آئینی دخالت ها و دستکاری های اسلام گونه را می بینیم. اگر کسانی بی طر فانه و با دقت این کتب آئینی رامطالعه کنند، خیلی ساده می توانند با آگاهی دقیق ازعلم واژه شنا سی و جمله شنا سی، ببینند تفاوتها را که در چه قرنی، چه واژه ها و جملاتی بکارگرفته می شده و چه چیزهائی برای تحت تعقیب قرا نگرفتن بوسیله مسلمانان به آن افزوده اند. البته آنگونه که اشاره شد، در نوشته های تحقیقی ناقص دانشمندان خارجی، غلّو گویان و وا بستگان به این آئین های زمینی تا حدودی مقصر هستند که در تعریفهای خود برای محققین خارجی نا آگاهانه و خود نما یانه مطالبی را غیر واقعی و بدون مطالعه دقیق، بیان کرده و یا غلّو گفته اند. برای نمونه اخیرا تلویزیون اندیشه برنامه ای داشت در مورد ایزدی ها و داعش و یکی از عزیزان مهمان، احتمالا خود را صاحب نظر در امور یارسان ها و ایزدی ها می دانست و تلفنی بپرسش خبرنگار و گردا ننده محترم تلویزیون، با کمی بی مسئولیتی، پاسخ می داد. می گویم بی مسئولیتی زیرا اگر اطلاع دقیق از مسئله تاریخی در دست نداریم، تنها راه آن است که بگوئیم نمی دانیم، نه اینکه استناد به یک منبع غیر علمی بکنیم! این جوان کم مسئولیت استناد می کرد به دیدارش از لالش و آرامگاه شیخ عدی (عادی) بن مسافر یا عربی آن شیخ هادی بن مظفر و گفتگو با ایزدیان آن دیار. اگر اغراق نباشد تمام کسانیکه آنجا به عنوان متولی و پیر و یا صاحب نظر ایزدی طرف صحبت این جوان مراجعه کننده بوده و حتی خود او کتابهای جلوه و مصحف رش را امکان نداشته اند که به زبانهای اصلی کردی گور انی و یا کردی کرمان جی بخوانند و یا احتمالا ندیده اند. بنا به عادتها و رسم و رسومات همین طوری چیزهائی که بخاطر دارند به شنوندگان و بینندگان تحویل می دهند. اینجاست که کمی بی مسئولیتی به وجود می آید. البته که درست است، همانطور که خاورشناسان و محققین بیگانه هم گفته اند، این آئین های زمینی ریشه هائی در ادیان قبل از اسلام مانند آفتاب پرستی، میترا ئیزم و زرتشتی و زور وانیزم و غیره دارند. اما تردیدی در آن نیست که همه بعد از حمله خشن اعراب به خاورمیانه و تحمیل آئین جدید، نخست به صورت مقاومت های اجتماعی و بعد از سر کوب وحشیانه به صورت آئین غیر اسلامی به وجود آمدند، زیرا نمی خواستند اسلام را بپذیرند. من در کتابی زیر نام: "نگاهی گذرا به تاریخ و فلسفه اهل حق (یارسان)"و یا در یک مصاحبه گفته ام که ایزدی یک شاخه از اهل حقهای دوره شاه خوشین لرستانی قرن پنحم هجری بوده اند که از ترس سرکوب شدید مسلمانان دوره طغرل اول سلجوقی به بین النهرین فرار کرده اند و در آنجا رهبری از حلب سوریه بنام شیخ عدی بن مسافر یا شیخ هادی بن مظفر یافته اند که آن ها را از دست مسلمانان سنتی و افراطی نجات داده است. در همین زمانها جلوه توسط منیشی شیخ عدی و حدود دو قرن بعد مصحف رش نگاشته یا از نو رو نویس شده و نه زود تر. جلوه دستورات آئینی است که توسط شیخ عدی دیکته شده است.

واقعیت این است که آئین اسلام درقرن دهم و اوایل قرن یازدهم میلادی به دلیل خشونت زیاد نسبت به دگر اندیشان غیر اسلامی، داشت رو به قهقرا می رفت و خلفای عباسی ضعیف شده بودند و جز بغداد به جهان اسلام تسلط نداشتند. اگر در گوشه کنار بود فقط بر روی کاغذ و خواندن خطبه بنام خلیفه اسلام بود، نه چیز دیگر. بهمین دلیل باورمندان به تناسخ روح توانستند اظهار نظر کنند و یارسانیان دوره شاه خوشین لرستانی را بوجود آورند. آنهم نه نوشتاری، بلکه شفاهی با کلام و تنبور. در مورد ضعف اسلام رجوع شود به تاریخ ایران بعداز اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، سال 1343 خورشیدی، صفحات 577 تا 579. سلجوقیان که باید ناجیان اسلام به آنها لقب داد در سرکوب آئین های اقلیت نقش بسزائی داشتند و باقدرت گرفتن سلسله سلجوقی در ایران، اسلام نیز قدرت گرفت و بخش زیادی از همین اهل حق ها (یارسانیان) دوره شاه خوشین به بین النهرین که منطقه ای کرد نشین و آسوری نشین بود و نفوذ افراطیون مسلمان کمتر بود و می شود گفت آرامتر از بقیه مناطق بود، فرار کردند و همان طوریکه ذکر شد رهبری به نام شیخ عدی بن مسافر ار حلب سوریه یافتند. در آئین ایزدی‌ دو کتاب ذکر شده فوق وجود دارند: اولی کتاب جلوه (آشکار) که در آن اصول عقایدی آنها شرح داده شده ‌است و در کتاب دوم به نام مصحف رش (کتابت با خط سیاه) که مجموعه اشعار و سروده های آنان از بزرگان و در ستایش ذات داران است. قدمت این کتابها از قرن دوازدهم میلادی پیر تر نیست. البته فلسفه ایزدی همانند یارسان بر می گردد به دوره زوروانیزم و میترائیسم و خورشید پرستی. همین است که برخی از رهبران آئینی ایزدی باور دارند که کهنه ترین یا قدیمی ترین آئین در جهان هستند و خود را به زرتشتی گری نزدیک می دانند. داخل پرانتز و توضیحات از نگارنده است.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 18.8.2014                                          دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 

https://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=VQWL0htXkPI

ویدئو نماینده ایزدی ها خانم ویان دخیل در مجلس عراق

صحنه سخنرانی روز سه شنبه ویان دخیل، تنها نماینده ایزدی مجلس عراق، به صورت گسترده ای در سراسر دنیا پخش شده است.

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=FZ3glapeQv0

عبدالکریم سروش و اعتراف آن


تبعیض قومی از مسائل سیاسی و اقتصادی به فوتبال هم کشیده شد

$
0
0


حردانی: کعبی فقط گوشه ای از تبعیض قومیتی در باشگاه استقلال اهواز را فاش کرد

عادل حردانی، بازیکن سابق استقلال و فولاد اهواز، روز پنج شنبه ۲۱ اگوست ۲۰۱۴ در گفت و گو با العربیه.نت گفت که حسین کعبی تنها بخشی از باند بازی و تبعیض قومیتی در باشگاه استقلال اهواز را فاش کرد.

حسین کعبی ملی پوش سابق فوتبال ایران و تیم های خوزستان اخیرا در مصاحبه ای نسبت به حذف بازیکنان عرب از تیم فوتبال استقلال اهواز و جایگزین کردن لرها به جای آنها اعتراض کرده و برای نخستین بار از باندبازی و تبعیض نژادی در این تیم پرده برداشت.

حردانی که سابقه مربیگری و بازی در تیم های مطرح اهواز از جمله استقلال و فولاد و همچنین استقلال و پیکان تهران را در کارنامه خود دارد گفت: “من (عادل حردانی) ، ابراهیم تهامی ، سیروس نعمتی زاده ، رحیم حلفی ، ناجی بداوی(ملی پوش سابق) و بسیاری دیگر از بازیکنان به دلیل همین تبعیض نژادی از جمله قومیت گرایی سران فوتبال خوزستان، از تیم های این خطه برکنار شدیم.”

حردانی كه هم اكنون در بریتانیا به سر می برد، در بخشی از این مصاحبه گفت: “اکنون بازیکنانی نظیر داریوش یزدنی، عبدالله ویسی، سهراب بختیاری زاده و مجید باقری نیا که همگی « لر» هستند مسئولیت باشگاههای مطرح خوزستان نظیر فولاد و استقلال خوزستان را بر عهده دارند،  در حالی که بازیکنان پیشکسوت و مطرح دهه هفتاد و هشتاد هجری شمسی در خوزستان ، اکثرا عرب هستند.”

حردانی به سولات العربیه.نت اینگونه پاسخ داد:

چرا اینگونه با حسین کعبی از سوی مسئولان استقلال خوزستان برخورد شد، در حالیکه او سالها برای فوتبال ایران و خوزستان خدمت کرده است؟

“آنها رویه حذف بازیکنان عرب را در پیش گرفته اند. آنها به دنبال حذف کسانی بوده و هستند که برای جوانان خوزستان به عنوان الگو در آمده اند . فولاد در اولین سال قهرمانی، که بگویج مربیگری آنها را بر عهده داشت، بهترین بازیکنان این تیم عرب بودند از جمله آنها مکی شریفی ، حسین کعبی ، ناجی بداوی ، جلال کاملی مفرد اما اکنون اینگونه نیست . در استقلال خوزستان هم من (عادل حردانی)، رحیم حلفی ، سیامک و سیروس نعمتی نژاد ، مرحوم رضا داوودی ، خلف نیسی ، عبدالرضا سعدی ، احمد خدریان ، حبیب خدریان از بازیکنان اصلی استقلال بودیم و از یازده بازیکن اصلی ۹ و بعضی وقتها ۱۰ نفر عرب بودند. اما از این لحاظ وضع کنونی این تیم بر عکس شده است . در مورد حسین کعبی هم باید بگویم که او در تمام سطوح فوتبال موفق بود. کمتر کسی در فوتبال خوزستان سراغ داریم که برای فوتبال ملی نوجوانان ، جوانان ، امید و بزرگسالان بازی کرده است. از کعبی باید در یک بازی بین المللی قدردانی می شد نه اینکه به این شکل علیه او بگویند و بنویسند . متاسفانه با کعبی همان برخوردی را کردند که پیشتر با دیگر بازیکنان عرب کرده بودند.”

آیا شما هم با چنین برخوردهای تبعیض آمیزی مواجه شده اید ؟

“در سال ۷۹ که در پیکان تهران به بازی مشغول بودم علی اصغر باقریان و عباس نواصر زاده با من تماس گرفتند و از من خواستند به فولاد خوزستان بیایم . در حالی که در نیم فصل اول سال ۷۹ طبق نظر سرمربی تیم به عنوان بهترین بازیکن فولاد معرفی شدم، ناگهان در نیم فصل دوم همه چیز برعکس شد و اقایان نظر خود را نسبت من عوض کردند، در حالی که من بهترین بازی ها را ارائه می دادم . یکی از کسانی که مسبب اختلاف من با باشگاه شد همین آقای پورکیانی که در آن موقع سرپرست فولاد خوزستان بود. این شخص از همان موقع ضدیت خود را با بازیکنان عرب نشان داد. همین شخص طی گزارش های کذب به مدیر باشگاه می داد تا بازیکنان مطرح عرب را از چرخه بازی حذف کند . و آنها گزارش های او را به دلیل اینکه هم قوم آنها است بدون بررسی قبول می کردند. حذف بازیکنان مطرح عرب خوزستانی دهه هفتاد که سیستماتیک صورت می گرفت ، منجر به آن شد که در حال حاضر مربیان تیم های مطرح خوزستان در لیگ برتر و لیگ یک همه غیر عرب هستند.”

“مثال دیگری را برای شما بیاورم سالی که تیم استقلال اهواز را قهرمان لیگ دسته دو کشور کردم، در جلسه ای از مسئولان خواستم که برای تقویت تیم در فصل جدید بازیکنان بهتری جذب کنیم و در مدت ۴۰ روز ۳۰۰ بازیکن را تست کردم و در پایان بازیکنانی را بدون توجه به قومیت آنها انتخاب و به مدیریت باشگاه معرفی کردم. اما آقای کارون یعقوبی با اظهار نظری غیر منصفانه عجیب به من گفت که شما تیم را عرب کرده اید در حالی که از ۳۰ نفری که انتخاب کردم ۲۰ نفر آنها غیر عرب بودند و تنها ۱۰ نفر عرب بودند. متاسفانه از این گونه برخوردها در بین مسئولان فوتبال در تمام سطوح بوده و هست. حتی کلاس های مربیگری فوتبال را بر اساس همین تبعیض قومیتی انتخاب می کردند به عنوان مثال من با کلی سابقه فوتبال در سطح ملی ، پس از هشت سال درگیری و التماس موفق به راه یابی به این کلاس ها شدم .”

در دهه هفتاد و هشتاد بیش از هشتاد درصد بازیکنان استقلال اهواز را بازیکنان بومی تشکیل می دادند ، چه شده که اکنون اینگونه نیست ؟

“این به مسائل زیادی بر می گردد. علاوه بر تبعیض در میان بازیکنان بومی و غیر بومی که بخشی از آنها ذکر شد، مسئولان استان حتی زمین های خاکی مناطق عرب که منبع بازیکن سازی برای تیم های مطرح خوزستانی بودند ، توسط شهرداری ها به بازارچه یا اتوبان تبدیل کردند. و تنها تفریح جوانان عرب از بین رفت. در همین مناطق اکنون اعتیاد به جای ورزش رواج یافته است. با این رویه تا یکی دو سال آینده هیچ بازیکن عربی در استان نخواهد ماند.”

 برخورد رسانه های داخلی مانند “تابناک” با بازیکنان بومی را چگونه می بینید ؟

“اگر حسین کعبی خلافی کرده مسئولان استان و فدراسیون فوتبال از آن بی خبر نبوده اند.  آیا در مقابل، خرید کارت های خدمت تقلبی برای آرش افشین یا بختیار رحمانی باز هم مقصر حسین کعبی است؟ و آیا تابناک باز هم با این مسئله اینگونه برخورد کرد؟ تقلب در ذات این مسئولان است ، اینها بروند نخست خود را اصلاح کنند.”

آیا تاکنون ، مسئله مظلومیت بازیکنان بومی خوزستان را با مقام های استان مطرح کرده اید؟

“دو دهه است که مسئولیت پست های کلیدی استان به دست برادران لر افتاده که اکثر آنها به شکلی با سپاه و بسیج در ارتباط هستند. بنا بر این امید چندانی به اعتراض یا شکایت نیست . پیشتر برخی از عرب های خوزستان از تسلط و نفوذ شوشتری ها یا دزفولی ها می نالیدند اما اکنون تقریبا تمام پست ها کلیدی و غیر کلیدی استان به دست قومیتی خاص افتاده و همه از این امر می نالند. نمایندهای مجلس هم که وضعشان معلوم است.”

اکنون شما به عنوان تحلیلگر در رسانه های تلویزیونی فارسی زبان به اظهار نظر در زمینه فوتبال می پردازید . اوضاع کنونی استقلال اهواز را چگونه می بینید؟

“عبدالله ویسی کسی است که با پشتیبانی هم قومی های خود در خوزستان به مربیگری این تیم رسید . استقلال با مربیگری ایشان در سال قبل با خوش شانسی در لیک برتر ماند . بر اساس قانون فوتبال مربیانی که نتایج رضایت بخشی کسب نکنند یا خود یا از سوی مسئولان کنار می روند. اما باند بازی در استقلال و حمایت های بی دریغ مسئولین هم قوم ایشان سبب ماندگاری ویسی شده است . اکنون هم این تیم در قعر جدول لیگ قرار دارد ، حال در نظر بگیرید که مربی این تیم عادل حردانی باشد آن وقت تصور کنید که چه بلایی سر او می آوردند. اینها از تدارکاتچی عرب این تیم (استقلال اهواز) هم نگذشتند.”

 

چهره ات جغرافیای شرقی اعتراض است بؤیوک خانیم

$
0
0

 

این متن را تقدیم می کنم به مادرم

----------------

"بؤیوک خانیم "دره های آلا داغلار، برخیز از بستر اندوه مردمی که پشت قبالۀ قبیله ات گم شده اند. آن روزها ملال پدر، بزرگتر از قلب تو بود پس برای زدودن ملال او مرا زائیدی. شاید می خواستی شعر و شاعری پسر، راهی باشد برای پاک کردن اندوه ترکی پدر. پاک نمی شود این اندوه، اما به پاکی مان می رساند بؤیوک خانیم.
"لای لای دئییم یاتاسان
قیزیل گوله باتاسان
قیزیل گولون ایچینده
شیرین یوخو تاپاسان"
و از لالایی سنتی تو آموختیم تجارب انسان مدرن را در بطن آن تحول سرخ که درونش چپانده بودیمان. که گل سرخ لالایی تو، تازگی شتاب شکفتن بود درست وسط باغچۀ هویت و معرفت.

ماهروی دره های آلا داغلار، "بؤیوک خانیم"، جوانان خوجا دوباره برایت سر ودست می شکنند و تو می جهی پشت اسب و می تازی به سمت "آغ گونئی". اسب تو بیقراری امروز نسلی است که اضطراب بیگانگی و بی زبانی و رانده شدگی را با خود برداشته و به شهرهای جهان می تازانند.اسب تو شیوۀ لبخند ترکی آزربایجان بود "بؤیوک خانیم".اسب تو غریبگی آلا داغلار است که بغل دستش کتاب و کیف و مدرسه به جای تامل و تحقیق در فرهنگ خویش به تهدید و تردید زبان مهاجم بدل شده است. و درست پشت همین اسب، تشویش جهان تو شکم می دهد و مارا می زاید.

بؤیوک خانیم دره های آلاداغلار، بگذار خطی از پیشانیت را آراز بنامم بدان هنگام که دو شقگی حسرت و جدایی را زایید. بگذار خطی از پیشانیت را جادۀ اهر - تبریز غلامرضا امانی بنامم که مستقیم می ریزد به حوادث خرداد و عوصیان و اعتراض و استقامت و زایندگی شعور.
انحنای حضورت امر مقدس ماست که به ترکی نوشته شده است بر دامنه های آلاداغلار. خطوط بدنت راههایی هستند که مرا به روز واقعۀ فرهنگ و جهانی شدگی می رسانند.

چهره ات جغرافیای شرقی  اعتراض و شعر من است بؤیوک خانیم. ابروانت قوشماهای عاشیق العسگر، لبانت غزلی سوزناک از فضولی، تبسمت سمت و سوی مدرنیسم و پست مدرنیسم قلم نسل ما، و چشمهایت را تنها خودت می توانی بسرایی بؤیوک خانیم.
چشمهایت ویژگی فراخناک کوهستان تسلیم ناپذیری است.

چشمهایت قدرت تحلیل و استنتاج ما از "جهان به آن گونه که می خواهیم"می باشد. "جهان به آن گونه که سرکوب می شود"ربطی به جغرافیای چشمان تو ندارد بلکه از مبانی غافل و ناغافل تهاجم سیری ناپذیر سلطه و ستم است.
چشمهای تو تقدیر انسان و بخصوص انسان آزربایجان است. انسانی که گاه چون گیسوانت پریشان هویت جویی است و گاه چون سینه ات مالامال سکوتی از جنس شمس تبریزی و ائینالی و سهند و ساوالان.

چشمۀ کوههای آلاداغلار بؤیوک خانیم، متبرک باد حضور ترکی جریان تو تا دوردستهای هستی و اعجاز و خلقت...
برخیز، خمیرۀ هستی را بردار از کنج آشپزخانه ات. جهان طفلی است که تشنه و گرسنه و خواب آلود بر دستهایت چشم دوخته است. جهان نطفۀ ناخلف کسی است. ولش کن.
به روز هفتم بر غار "آغ گونئی"فرو شو. نوری از جنس قلب پدر خواهی یافت. نور را بنوش تا ته. جهان را دوباره نطفه ای بساز در بطن مادرانۀ مفاهیم. جهان را از نو بزای بؤیوک خانیم.
به روز چهلم ده ده قورقود با سازش خواهد آمد و اسم بر نوزاد تو خواهد نهاد. من ساکت و سر به راه نبودم اما جهان طفل سر به راه تو خواهد شد بؤیوک خانیم...

اعتراض غرض آلود مدیر تیم سایپا به شعارهای عربی در مسابقه با فولاد اهواز

$
0
0

چطوری است به هنگامی که حسین خوش نظر اصلا عربی نمی داند، اما تهمت میزند که تماشاگران عرب اهوازی به تیم و بازکنان انان فحش میدادنند و یا با نور های لیزری چشم های گلر تیم سایپا را ناراحت میکردند، این از ان تهمت هایی است که با نیت غرض الودی بیان میشود، شاید بهانه ایی است که چون موفق به پیروزی بر تیم فولاد که اکثریت هواداران انان عرب ایرانی هستند، بیان میشود و یا شاید اقای خوش نظر هنوز دچار همان ادبیات عرب ستیزی است، به هر حال در ایران به دلیل جو و نگاه امنیتی به ملیتها و اقوام ایران، تهمت زدن از این نوع هم به اقوام ایران بسیار اسان و بدون قضاوت و عذر خواهی خواهد بود.
اقای خوش نظر از انجا که میدانست این تهمت  در محافل مطبوعاتی و تلویزیونی نظام ایران خریدار دارد، بسرعت از او برای توضیح تهمت خود مورد مصاحبه قرار گرفت و حرفها زد، اما از او سوال نشد که از کجا میداند که به عربی به تیم او فحاشی شده است، ایا زبان عربی را میداند!؟ و یا کسی برایش تعریف کرده است، نه، اما او فقط با برنامه ورزش 3 دوباره حرف خود را تکرار کرد، بددن اینکه ادله ایی را بیان کند، و این جای تاسف دارد که ورزش در مناطق قومی ایران به جلونگاه تبعیض و اتهام تبدیل شده است.
خوش نظر در گفت و گو با ورزش سه گفت:« ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮑﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﻓﺤﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﺪﻡ . ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﺭﮐﯿﮏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺭﺯﺷﮕﺎﻩ ﺑﺰﻧﻨﺪ . ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺩﻥ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩﺑﺎﻥ ﻣﺎ ﻟﯿﺰﺭ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﻭﻗﺖ ﺗﻠﻒ ﮐﺮﺩﯾﻢ؟»

در مختافت به این اظهارات نعیم سعداوی کمک مربی فولاد خوزستان گفت که هواداران این تیم سال گذشته در شرایط رقابت های بسیار سخت، برای کسب عنوان قهرمانی، با خویشتنداری به همه ثابت کردند که در تیم ما اخلاق بیشتر از همه چیز حرف اول را می زند.
وی افزود :« من از آقای خوش نظر تعجب می کنم که عنوان کردند در ورزشگاه به آنها به زبان عربی فحش داده شده است. تمام کسانی که در ورزشگاه حاضر بودند می توانند شاهد این ماجرا باشند، فیلم این دیدار هم موجود است و اگر همچنین اتفاقی افتاده انگیزه این افراد از توهین کردن به زبانی که میهمان آن را نمی داند چه بوده است.»

کمک مربی فولاد خوزستان بیان داشت: «من خودم به عنوان یک ایرانی عرب تبار از مردم اهواز حمایت می کنم مخصوصا هوادارانی که در بدترین هوا برای حمایت از فولاد به ورزشگاه می آیند و برای شکایت از این مسئله به کمیته انضباطی و فدراسیون و هر مرجع ذیربطی که لازم باشد شکایت خواهم کرد. اگر آقای خوش نظر عربی نمی داند چطور متوجه شده که هواداران به او فحش می دهند.»
لازم به است که نتیجه بازی دو تیم سایپای تهران و فولاد خوزستان با تساوی بدون گل به پایان رسید. بازیکنان فولاد در این بازی دو ضربه پنالتی را از دست دادند.
 

شعر غیر منطقی و نژاد پرستانه اسماعیل خویی

$
0
0

 

 

خلاصه و منظور: شعر "چکامه اندیشیدن به اسلام"شعری از درون غیر منطقی و نژاد پرستانه است. هرچند که شاعر برای بازداشتن خواننده از این تعبیر، خواست خود را "عرب ستیزی نه، بل فنای اسلام"اعلام می کند. اما محتوای شعر حاکی از "عرب ستیزی"و یعنی نژاد پرستانه است! کما اینکه بر طبق مد زمانه و رعایت ظواهر "سلامتی سیاسی"بسیاری از اعضاء احزاب نژاد پرست درغرب نیز نظریات مشخصأ نژاد پرستانه خویش را نه تلبیغ نژاد پرستی بلکه "بیان حقایق"معرفی می کنند.                                          

از اهل سخن انتظار این است که اول بیاندیشند و بعد سخن بگویند. اما در میان ایرانیان اهل قلم متاسفانه هنوز کسانی یافت می شوند که بی اندیشه سخن ناروا ونژاد پرستانه بگویند. هرچند که میان عوام ایران مبتذلات نژاد پرستانه معمول بوده و هست، اما باب بحث این مقوله را در رکاب شجاع الدین شفا، آرامش دوستدار درمیان اهل قلم گشود. تاییداتی که خویی در موارد متعددی از این شخص کرده است، دلیل دیگری برزمینه نژاد پرستی اوست که در این شعر تجلی کرده است.                                                                    

شاعر می گوید:

خدا نیافته ام بدتر از خدای عرب:

که مکر و قهرش خصلت نمای اسلام است. ...

پیام داد مسیح از خدای عشق، امّا

قتال و کینه پیام ِ خدای اسلام است.

منظورمن درغیرمنطقی بودن شعرخویی این است که محتوای شعر از درون غیرمنطقی است. چون اگرقصد شاعردراین شعر، آنچنان که از مقابله‌ مسیحیت واسلام واشاره به دین یهود برمی آید، بحث ومقایسه این ادیان است، ( بفرض که این کاردرمتن یک قصیده انجام پذیر باشد )، اما این بحث با یک مصرع درمورد مسیحیت وباقی آن درذمّ اسلام وصرفأ یک اشاره به دین یهود، بحث متعادل و منطقی نمی تواند باشد.                                                   

این اشاره نیز لازم است که برخلاف ادعای شاعر، این همان مسیحیان پیام عشق شنیده از خدای مسیح بودند که تحت لوای "میسیون مسیحی"برای رساندن همان پیام عشق به دیگران، مثلأ مردم آمریکای لاتین را از دم شمشیر گذراندند. یعنی شنیدن پیام عشق خدای مسیح تنها در عالم هپروت میسر است.

از نظرمنطق کلی این بحث نیزنظرگاه شاعردررابطه با"خدای مسیح"و"خدای عرب"به دلایلی که می آیند، بسیارسطحی است. چون اولأ خدای عرب دراین شعرنه این که خدای عرب، بلکه چکیده ومعجونی ازخدایان پیشین، یعنی دستکم اهوره مزدا، خدای یهود و مسیحی است که جای خدایان قدیم عرب نظیر "لات"و "عزّی"را گرفته است. از کسی که ادعای فلسفه دارد این کوتاهی بعید است. یعنی نمی توان با سوء استفاده ازعقاید ضدعرب دررابطه با مسئله تاریخی حمله اعراب وآمدن اسلام به ایران به اسلام عربی تاخت، و دراین مسیر از تصورات منفی نسبت به "خدای عرب"سوء استفاده کرد، اما نگفت که عرب به خدایان معتقد بود وخدای یگانه، عین مورد ایرانیان، هدیه دیگران به او محسوب می شود. و اگرهم مکر وقهری دراین خدای عرب بنظربرسد، از همان مکر وقهراهوره مزدا و خدای یهود و مسیحی آمده است. که شاعر بدلایل روشن تمایلی به تاختن به آن ها ندارد!، تا جوایز آینده مخدوش نشوند.          

شاعراگردرمقدمه شاهنامه دقت میکرد، متوجه میشد که فردوسی موردعلاقه اش هم دقیقأ معتقد به همین خدای اسلام است که او برآن می‌تازد. حال فردوسی درست میگوید یا این شاعر، مسئله اینست که باید با طرفداران فردوسی حل کند.

حمله به خدای عرب در این شعر مشخصأ حاکی از نژاد پرستی است و اشاره شاعر که:                                                                          

مرا نژاد گرا هم مبین، که خواستِ من

عرب ستیزی نه، بل فنایِ اسلام است.

روا مدار به کین ازعرب سخن گفتن:

که ش این بس است که او مبتلای اسلام است.

عین اشارات اعضاء احزاب فاشیستی اروپا و آمریکا است که برای حفظ ظاهر و امتناع از متهم شدن برطبق قوانین ضد نژاد پرستی، همیشه تذکر می دهند که خواست و منظورشان نه نژاد پرستی بل فنای بی عدالتی و ... است.           

چون علاوه برتمجید شاعرازآرامش دوستدار، که راقم، نژادپرستی نوشته هایش را ثابت کرده ام؛ عدم اشاره شاعر به زمینه تاریخی دین اسلام و ضدیت روشن با اسلام، که مطابق نظرشاعر دراین شعر، دینی صرفأ عربی است، عین ضدیت با عرب است. که به معنی آن نژاد پرستی است!                          

منطق این ارزیابی من نیزازآنجاست که سخن شاعرعلاوه بر نژاد پرستی ضد عرب شامل کوتاهی های دیگرنظرات نژادپرستانه متداول نیزمیباشد. خصوصأ وقتی که شاعر می گوید:                                                           

به هر کجای زمین ، فقر وجهلِ آدمیان
نشانه ای دو ز جغرافیای اسلام است.

...

به چاره کردنِ این دین اگر که می کوشی،
بدان که دانش و صنعت دوای اسلام است.

محتوای هردوبیت ازنظرتاریخی غلط وحاکی ازنظرات عامیانه درموارد مذکور است. چون جهل ومخصوصأ فقرآدمیان چه ازنظر زمینه تاریخی و چه به لحاظ علل معاصرش حداقل به جهت نفوذ بیشتر مسیحیت دردنیا،ازقدیم تاکنون، بیش از اینکه متوجه اسلام باشد، ازمسیحیت ناشی میشود. دستکم هزارسال امتناع تفکر دراروپای قرون وسطای تحت تسلط دین مسیحی وجهل عمومی ناشی ازآن، در غرب وتسلط نظامی اروپا برجهان، دلایل براین هستند که وضعیت نابسامان کنونی مردم وفقر وجهل آنان مستقیمأ ناشی ازاین زمینه مخبط تاریخی دنیای معاصر و یعنی تسلط بیشتر دین مسیحی است. من نمی دانم اسماعیل خویی تا چه حد بردانش وصنعت واقف است، که ازآنها سخن به میان آورده است. اما دستکم این شعرنشان می‌دهد که اومایه ای دراین مباحث ندارد وصرفأ بابت تبلیغات برای عوام ازاین موضوعات سخن رانده است. لذا شعرش نیزدرحد تبلیغات سطحی اعضاء کلوب های افراطی سطحی مسیحی است که می توانند یک نفس درعرض پنج دقیقه میان دروآستانه همۀ مضاراسلام ومواهب مسحیت را بازگویی کنند. شاید که شاعرجایزه ای هم ازاین کلوب ها دریافت کند.       

http://www.akhbar-rooz.com/
http://www.akhbar-rooz.com/section.jsp?sectionId=104
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=62119               

عروج داعش و ناقهرمانی ناسیونالیسم کرد

$
0
0
• تاریخا چپ ایران برخوردی انتقادی به ناسیونالیسم کرد نداشته است. بخش اعظم جریاناتی که به نام چپ و کمونیسم در ایران فعالیت میکنند یا در گذشته فعالیت داشته اند٬ از نقدی جدی به ناسیونالیسم کرد ناتوان بوده اند و نسبت به بندوبستهای آنها با دولتهای مرتجع منطقه و به اعمال ضد انسانی آنها سکوت کرده اند ...

 

حمله داعش به شهرهای عراق و تسخیر چندین شهر و منطقه وسیعی از این کشور٬ جنایات و آدم کشی و توحش بی حد و اندازه آن٬ نفرت هر انسان شرافتمندی را بر انگیخته است. ظرفیت جنایت داعش٬ افسارگسیختگی آن٬ سر بریدن انسانها٬ اسیر کردن زنان جوان و کنیز کردن و فروش آنها به عنوان غنایم جنگی و تلاش داعش برای ترساندن مردم و تبلیغ توحش خود نگرانی جدی برای کل جامعه عراق و منطقه ایجاد کرده است. اوضاع امروز عراق٬ عروج داعش و تقسیم عملی این کشور به سه بخش٬ دخالت دولتهای مرتجع از عربستان و ترکیه تا قطر و ایران٬ همراه با متحدین خود در عراق و تلاش هر کدام برای تامین منافع خود٬ سرنوشت کل جامعه عراق را در پرده ای از ابهام فرو برده است. 

آنچه در این نوشته مورد بحث من است٬ نقش ناسیوالیسم کرد و بطور مشخص نقش حکومت اقلیم کردستان در این فضا و ریاکاری آشکار این جریان در رابطه با جنگ با داعش است. اینجا به عروج داعش و زد و بندهای حزب بارزانی با آن٬ به جنایات وسیع داعش و تراژدی انسانی که در شنگال پیش برده شد و ریاکاری کامل دولت اقلیم و شخص بارزانی و نقش آن در قضیه شنگال ٬ و سرانجام تلاش ناسیونالیسم کرد برای تبدیل شدن به قهرمان جنگ با داعش و سرمایه گذاری روی مصائب مردم شنگال و قربانیان آن به پشتوانه ای برای جذب امکانات مالی و تسلیحاتی دولتهای غربی می پردازم. همزمان به طرح بارزانی در مورد استقلال کردستان و هدف او اشاره خواهم کرد. در کنار این ماجرا به دفاع خجولانه چپ از ناسیونالیسم کرد و چشم پوشی آن از نقش مخرب دولت اقلیم و حزب بارزانی و سکوت کامل آن خواهم پرداخت. 

عروج داعش و فرصتی برای ناسیوالیسم کرد 

برکسی پوشیده نیست که رشد جریانات تروریستی و آدم کش از قبیل القاعده٬ بوکوحرام٬ جبهه النصر٬ داعش و... نتایج عروج نظم نوین جهانی به سرکردگی آمریکا است. جریان القاعده رسما توسط دولت آمریکا در افغانستان سازمان یافت و به عنوان مدافع دمکراسی علیه روسیه معرفی شد. نطفه داعش به عنوان شعبه عراق القاعده در دل ویرانی جامعه عراق و کشتار صدهها هزار انسان و نابودی کل بنیادهای جامعه و بر متن آوارگی میلیونها انسان و تحمیل یک استیصال کامل توسط غرب٬ در دل اشغال عراق بسته شد. داعش و جبهه النصر در دل جنگ سه ساله گذشته در سوریه بعنوان متحدین غرب٬ در"ارتش آزاد"فعالیت داشتند. آنها "جنگ جویان مبارز"ناتو در جنگ سوریه بودند که جنایات و آدم کشی خود را به همت میدیای دستگاهی غرب و به نام مبارزه با اسد و انقلاب در سوریه٬ تزئین میکردند. 

داعش بعد از شکست آمریکا در سوریه فرصتی یافت که دامنه تعرضات خود را به عراق نیز گسترش دهد. فضای حاکم بر عراق و وجود دولتی سرهم بندی شده از جناح شیعه به رهبری مالکی ٬ سران عشایر سنی و قدیم بعثیها و همزمان ناسیونالیستهای کرد که هر کدام با یکی از دولتهای مرتجع منطقه و تابع یکی از قطبندیهای شکل گرفته در خاورمیانه بودند٬ امکان داد که داعش بتواند مناطق وسیعی از عراق را تسخیر کند. 

واقعیت این است که دولت آمریکا و متحدین غربی آن بعد از مصائبی که به مردم خاورمیانه تحمیل کردند٬ بعد از جنایاتی که در عراق کردند و سرانجام بعد از دخالتها یشان در مقابله با آنچه بهار عربی نام گرفت و تلاش برای شکست آن٬ سرانجام بعد از سه سال جنگ در سوریه و شکست امریکا و متحدین آن در برابر قطب مقابل٬ تعیین تکلیف این منطقه و جهنمی را که آنها از مهندسین اصلی اش بودند را به توازن قوای دولتهای مرتجع منطقه سپردند. بر متن چنین شرایطی داعش در تبانی با دولت ترکیه٬ به کمک مستقیم دولتهای مرتجع عربستان سعودی و قطر توانست به یکی از صحنه گردانان امروز عراق تبدیل شود. داعش به عنوان نیرویی سیاه به بازی گرفته شد تا توازن میان دستجات صاحب قدرت در حکومت عراق را از نو بازتعریف کند. 

ماجرای حمله داعش به شهرهای تکریت و فلوجه و تسخیر آنها و سرانجام تصرف شهر بزرگ موصل بدون یک مقاومت کوچک و در زمانی کوتاه نتیجه تبانیهای قبل از این ماجرا بود. از قبل قول و قرار گذاشته شده بود٬ بخشی از ارتش عراق در این مناطق در دسته بندیهای درون حکومت عراق از قدیم بعثیها و عشایر سنی بودند که متحد داعش بودند. ناتوانی ارتش عراق و تسلیم عملی این مناطق امروز مورد مناقشه کسی نیست. اما این تنها ارتش عراق نبود که مقابله ای نکرد. دولت اقلیم در کل این ماجرا حتی در شهر موصل که نیرو ٬ دفتر و دستک و امکاناتی داشت حتی یک فشنگ شلیک نکرد و تمام اماکن خود را بدون اینکه خون از دماغ یک نفر از نیروهایشان بییاد خالی کرد و منطقه تحویل داعش داده شد. مسئله این نبود که "نیروی پیشمرگ" (ارتش دولت اقلیم) فرار کرد٬ این نیرو قرار نبود مقاومت کند٬ قرار نبود مقابله ای کند و طبق توافق قبلی با داعش قرار بود آن منطقه را ترک کند. تبانی دولت اقلیم و شخص مسعود بارزانی با دولت ترکیه و داعش و توافق به اینکه ممانعتی برای پیشروی نیروهای داعش در مناطق مورد توافق نکنند٬ از قبل ریخته شده بود. در مقابل دولت اقلیم نیز کنترل کامل شهر کرکوک، که یکی از شهرهای مهم نفت خیز عراق است و همیشه بر سر تعین تکلیف آن میان ناسیونالیسم کرد و عرب جدال بوده، را با پرچم دفاع از امنیت مردم این شهر بدست گرفت. تصور اینکه نیروی چند هزار نفره از داعش بتواند موصل ٬ شهری که هزاران نفر از ارتش عراق٬ نیروهای مسلح دولت اقلیم با امکانات بسیار وسیعتر از داعش در آن مستقر بود را بدون هیچ جنگی به کنترل خود درآورد کودکانه است مگر اینکه از قبل توافقاتی صورت گرفته باشد که همین هم بود. 

تراژدی شنگال و ناقهرمانی ناسیونالیسم کرد 

یکی از تراژیک ترین فجایع کل این پروسه جنایات بی حد و حصر داعش در حمله به شنگال است. شهری با حدود ٤٠٠ هزار نفر جمعیت در مقابل یک نیروی وحشی در توطئه ای کثیف و تبانی داعش و بارزانی بدون هیچ دفاعی رها شد. مسلم بود که داعش به جرم انتساب ساکنین شهر به مذاهب دیگر از جمله به نام یزیدی٬ آنها را در ابعاد وسیع کشتار میکند. جنایتکاران داعش دست به کشتار وسیع در این شهر زدند٬ هزاران نفر از جمله زنان و دختران جوان را به عنوان غنایم جنگی اسیر کردند و به اسرای جنسی مشتی جنایتکار جنگی حریص و وحشی تبدیل کردند. و سرانجام آنها را برای فروش به بازارهای خرید و فروش زنان و دختران جوان که چندین سال است توسط این جنایتکاران در همکاری با دولتهای مرتجع عربستان و... در جریان است عرضه کردند. دهها هزار انسان آواره و سرگردان به کوهها ی منطقه فرار کردند و هزاران انسان از گرسنگی٬ بی آبی و بی امکانات جان باختند وکودکان زیادی تلف شدند. 

اما پشت این توحش و بربریت داعش باز چهره کریه ناسیونالیسم کرد و دولت اقلیم را میتوان دید. داعش شب هنگام و در بی اطلاعی کامل ساکنین شنگال به این شهر حمله کرد. مردم شنگال نیمه شب با غرش توپ و خمپاره و شلیک نیروهای داعش به خانه و کاشانه آنها و به هر جنبنده ای بیدار شدند و مدتها فکر میکردند نیروهای حکومت اقلیم با آنها در جنگ هستند. خالی شدن شب هنگام و یکباره شهر از چند هزار نفر ارتش و "پیشمرگان قهرمان"دولت اقلیم و ترک کامل این شهر بدون شلیک حتی یک گلوله و بدون اطلاع به مردم شهر٬ از جنایت هم فراتر بود. حمله داعش به شنگال توطئه مشترک این جریان و دولت اقلیم و "پیشمرگان قهرمان"بود. در این اتفاق کم نبودند زنان و دخترانی که در دل ترس و رعب از اسیر شدن بدست داعش جان خود را گرفتند. کم نبودند پدر و مادرانی که از استیصال٬ از گرسنگی و از ناتوانی در مسیر فرار مجبور شدند میان فرزندان خردسال خود انتخاب کنند که کدام را بدوش بگیرند و کدام را رها کنند که بمیرد. بیش از سه هفته دهها هزار انسان در سرنوشتی که توسط داعش و دولت اقلیم برایشان مهندسی شده بود٬ بدون هیچ فریاد رسی در کوه و دشت و صحرا در آرزوی نجات جان خود سرگردان و‌آواره بودند. در کل این پروسه حکومت اقلیم جز تبلیغات ریاکارانه که "در فکر آنها هستیم"کاری نکرد و نمیخواست بکند. بر عکس برای آنها میزان جنایات داعش در شنگال هر اندازه بیشتر میبود و دامنه تباهی و مرگ و میر آوارگان و فراریان شنگال در کوههای سنجان هر چه وسیعتر و تراژیک تر میبود٬ بهتر بود. آنها قرار بود به نام قربانیان این جنایت توجه جلب کنند و کمک و امکانات دریافت کنند و برای چنین امری و تامین این هدف شوم و کثیف به مردم شهر شنگال حتی خبر نداده بودند که شهر را ترک میکنند. آنها تلاش کردند به نام مردمی که دچار چنین سرنوشتی شده بودند٬ برای خود کیسه بدوزند. 

ماجرای شنگال لکه ننگینی است بر پیشانی دولت اقلیم و شخص بارزانی. نه به این علت که از حمله داعش غافل شدند٬ که نشدند٬ و نه به این دلیل که نیروهای آنها در مقابل حمله داعش به شنگال دوام نیاوردند و فرار کردند٬ بلکه به این دلیل که مردم شنگال را در توافقی ننگین به داعش فروختند و در کمال بی شرمی تلاش کردند بر مصائب و جنایتی که به آنها تحمیل کردند٬ با اشک تمساح ریختن برای قربانیان شنگال و به نام آنها٬ سفره گدایی در مقابل کشورهای غربی و در مقابل کل جامعه بشری برای کمک به خود پهن کنند. امروز و با این پرونده٬ مسئول بخش زنان دولت بارزانی به جلو صحنه رانده میشود تا اعلام کند که تلاشهای آنها برای نجات ٧٠٠ زن و دختر جوانی که هنوز در دست داعش است به جای نرسیده است و اظهار تاسف کند که آنها را از شنگال به مناطق دیگر انتقال داده اند و دیگر کاری از دولت اقلیم ساخته نیست. تلخی فاجعه این است که به یمن میدیای نوکر و دول غربی یکی از عامیلن جنایت به ناجی قربانیان و قهرمان نجات آنان تبدیل شد. 

واقعیت این است که مدتها قبل از تسخیر شنگال٬ مسئله خطر حمله داعش به این شهر مورد بحث بود٬ ارتش دولت اقلیم (نیروی پیشمرگ) به قول خودشان در حال آماده باش بود و دولت اقلیم و شخص بارزانی هیچ زمانی طرح نکردند که امکانات ندارند یا نیرویی برای مقابله با داعش ندارند. آنها به خود میبالیدند که برای استقلال کردستان "نیروی پیشمرگ"آماده هر تقابلی است که به این دولت تحمیل شود و قدرت و توان رزمی و نظامی خود را به رخ دیگران میکشیدند. همزمان شخص بارزانی در کل این پروسه میگفت حمله داعش فرصتی طلایی برای "کرد"است و آنها با داعش جنگی ندارند و همه چیز بر وفق مراد پیش خواهد رفت. بارزانی به عنوان رئیس اقلیم نه تنها از حمله داعش به شنگال مطلع بود٬ بعلاوه کاملا بر فاجعه ای که در انتظار مردم شنگال بود واقف بود. توجیهات امروز بارزانی و دولتش و طرح اینکه تسلیحات آنها جواب مقابله با داعش را نمیداد نه تنها دروغی بزرگ است بلکه امتداد طرح او برای اشاعه سموم ناسیونالیستی و تحریک احساسات مردم کرد زبان در منطقه و از این اساسی تر جلب کمک نظامی دولتهای غربی به دولت اقلیم است. نیروهای دولت اقلیم بدون اینکه یک گلوله شلیک کنند و بدون اینکه یک واحد کوچک آنها در بی خبری بماند٬ و در شنگال گرفتار شود٬ شهر را ترک کردند و اجازه دادند داعش هر جنایتی که میخواهد را به این مردم تحمیل کند. بارزانی و دولت اقلیم آن در حمایت کل ناسیونالیسم کرد در منطقه٬ امروز تلاش میکند با این پرونده رذیلانه٬ با فریب و حقه بازی٬ خود را بعنوان مدافع مردم آن منطقه و از جمله مردم شنگال و به عنوان "قهرمان"جنگ با داعش معرفی کند. امروز در سایه پروپاگاند میدیای دولت اقلیم و در سایه ریاکاری رسانه های دول مرتجع غربی٬ در سایه سکوت و خفخان گرفتن کل نیروهای سیاسی دخیل در مسئله کرد از راست تا چپ آن٬ این پروژه در دل کمپینی راسیستی و ضد عرب پیش میرود و فضای ترسناکی را به کل جامعه تحمیل کرده است. 

ناسیونالیسم کرد و "خیر و برکت"تراژدیهای انسانی 

تراژدی شنگال اولین تراژدی انسانی نیست که ناسیونالیسم کرد برای خیر و برکت آن کیسه دوخته و تلاش میکند با مظلوم نمائی حمایت دیگران را جلب کند و با اتکا به آن موقعیت خود را بهبود بخشد و دامنه توان و حاکمیت خود را تحکیم کند. جنایات شنگال توسط داعش انجام شد٬ اما جریان بارزانی نقش جدی و اساسی در میدان دادن به داعش و باز گذاشتن دست این جریان جنایتکار در کشتار وسیع و کل محنتی داشت که به صدها هزار انسان تحمیل شد. 

ناسیونالیسم کرد در طول تاریخ خود٬ همیشه از تراژدیهای انسانی سو استفاده کرده است٬ تراژدیهایی که ناسیونالیسم کرد اگر خود مستقیم از خالقین آن نبوده باشد٬ در کمک به تامین شرایط چنین واقعه های هولناکی دست داشته است. ماجرای حمله دولت آمریکا به عراق در سال های ٩١ و ٢٠٠٣ که به ویرانی کامل آن جامعه و اشغال آن منجر شد و صدهها هزار انسان قتل عام و میلیونها نفر زخمی و آواره شدند یکی از آن مقاطع است. ناسیونالیستهای کرد در دل ویرانی جامعه عراق و جنایات هولناکی که به بهانه مبارزه با صدام توسط بوش و بلر پیش برده شد٬ به عنوان متحد مطیع و سر بزیر و فرمانبردار آنها عمل کردند. به نام منافع "مردم کرد"و "فرصت طلایی برای مردم کرد"در طول تمام این جنایات در خدمت نیروهای ناتو بودند و به جنایات آنها به عنوان فرجه ای طلایی برای حاکمیت خود در کردستان نگاه کردند. قدرت گیری ناسیونالیسم کرد در عراق در سایه یکی از هولناکترین کشتارهای تاریخ بشر توسط غرب و نابودی جامعه عراق میسر شد و ناسیونالیسم کرد از آن به عنوان افتخار خود و "قهرمانی"خود یاد میکند و بر مردم کردستان منت میگذارد که به کمک دولت آمریکا از دست صدام حسین "رهایشان"کرده اند. 

اکنون چیزی حدود ٢٦ سال از بمباران حلبچه توسط دولت بعث عراق میگذرد٬ جنایاتی که در نتیجه آن حدود ٥ هزار نفر کشته و حدود ٧ هزار نفر زخمی شدند. ناسیونالیستهای کرد هر سال به مناسبت این توحش و به یاد قربانیان آن مراسم میگیرند٬ و برای آنها اشک میریزند و مظلوم نمایی میکنند و مرگ هزاران نفر را دستمایه تبلیغات عوامفریبانه خود میکنند. هزاران تن کتاب و نوشته بر سر حلبچه و ظلمی که بر "کردها"رفته است توسط ناسیونالیستهای کرد منتشر شده است٬ بدون اینکه یک کلمه در نقش مخرب احزاب ناسیونالیست کرد در این فاجعه انسانی به زبان آورند. در شرایطی که ناسیونالیستهای کرد به جرم جنایات حلبچه می بایست در دادگاهی عادلانه محاکمه میشدند. حلبچه را دولت صدام حسین بمباران کرد اما ناسیونالیستهای کرد در این واقعه بی خطا نبودند. در آن زمان سپاه پاسداران به کمک اتحادیه میهنی و بعد از پیشرویهای این جریان به حلبچه وارد این شهر شد. دولت صدام با اطلاع از این واقعه و در مقابل شهر را بمباران شیمیایی کرد. در ماجرای حلبچه نیز درست مانند ماجرای شنگال نیروهای اتحادیه میهنی با اطلاع از این ماجرا حلبچه را ترک کردند و مردم شهر را بدون اطلاع از اینکه چه سرنوشت هولناکی در انتظار آنها است تنها گذاشتند. در شرایطی که میتوانستند به آنها خبر دهند تا شهر را ترک کنند٬ کاری که خود و سپاه پاسداران کردند. این کار را نکردند و امروز به عنوان قیم آن مردم٬ کشتار آنها را دستمایه بهبود موقعیت خود و بسیج ناسیونالیستی هر ساله شان در دفاع از حکومت اقلیم کرده اند. 

امروز و در دل جنایاتی که توسط داعش در عراق راه افتاده است٬ شاهد یک جبهه جنگ دیگر داعش در کردستان سوریه هستیم. دولت ترکیه در کل پروسه جنگ سوریه در تلاش بوده است که جریانات آدم کش٬ جبهه النصر و از جمله داعش به این منطقه حمله کنند. سرانجام و از مدتی پیش با حمله داعش به کردستان سوریه این جبهه باز شد. جنگ در "کوبانی"و محاصره آن و مقاومت مردم این شهر٬ مسلح شدن زنان و دفاع از شهر و زندگی خود٬ مورد بحث همه کس است و سمپاتی وسیعی را بخود جلب کرده است. یک پای این جنگ دولت ترکیه است که با تحریک و کمک به داعش کوبانی و روستاهای این منطقه را به میدان جنگی جدی تبدیل کرده است. درست در این شرایط که موج نفرت از داعش و دولت ترکیه و... و موجی از همبستگی با مردم کوبانی در میان مردم شرافتمند منطقه در جریان است٬ رهبر پ ک ک موفقیت اردوغان در انتخابات اخیر ترکیه را رشد پروسه صلح و دمکراسی نام میگذارد. اینکه عبدالله اوجلان اسیر است و نباید حرف او در زندان زیاد به حساب آورد٬ جای تامل است٬ اما اینکه پ ک ک و ناسیونالیستهای کرد در ترکیه این پیام را در بوق میزنند٬ عملا پشت کردن به مردم کوبانی و مقاومت بر حق آنها در مقابل داعش و تف کردن به بشریت شرافتمندی است که در این جنگ در کنار مردم مسلح کوبانی ایستاده است. 

اگر بخواهم به گذشته جریانات ناسیونالیسم کرد در ایران٬ عراق٬ ترکیه و سوریه اشاره کنم، به بند و بست آنها با دولتهای مرتجع بپردازم و نقش آنها در تراژدیهای انسانی که به همین مردم کرد زبان تحمیل شده است بپردازم باید یک کتاب کامل نوشت. در همه این کشورها ناسیونالیسم کرد در هر دوره ای زیر عبای یکی از قدرتهای منطقه رفته است و در بسیاری از توطئه ها علیه مردم حتی کرد زبان در همین کشورها در کنار رژیمهای حاکم ایستاده است. 

تاریخ بند و بست ناسیونالیسم کرد با دولتهای مرتجع منطقه٬ مذاکره کردن و جنگ و صلح آنها٬ مذاکرات پشت پرده و دفاع آنها از این دولتها٬ شرکت در لشکر کشی و پروژه های آنها با کارت مسئله کرد تاریخی طولانی دارد. اما آنچه جای تامل است در تمام این وقایع رهبران احزاب ناسیونالیست حتی برای یک بار هم شده٬ نه تنها مسئولیتی نمیپذیرند که کماکان با بلند کرد کارت نمایندگی مردم "کرد"و "منفعت"آنها به عنوان قهرمانان جنبش خود مدال طلا به سینه نامبارکشان میزنند. 

بارزانی و پرچم "استقلال کردستان" 

قبل از پرداختن به طرح بارزانی در مورد استقلال کردستان لازم میدانم چند نکته را در مورد حل مسئله کرد در عراق بیان کنم. ما به عنوان یک اصل در مورد مسئله کرد در منطقه گفته و نوشته ایم که حل مسئله کرد در کشورهای منطقه را از طریق مراجعه به آرای آن مردم در یک رفراندوم آزاد مبنی بر ماندن در چهار چوب آن کشور و حق شهروندی برابر یا تشکیل دولت مستقل را تنها راه حل متمدانانه حل مسئله کرد از جمله در عراق دانسته ایم. واضع است که برای حزب ما مستقل از هر ارزیابی که در مورد خوب و بدی استقلال کردستان داشته باشیم٬ نفس رفراندوم و هر انتخابی که مردم کرده باشند٬ خواه ماندن در چهارچوب یک کشور و حق شهروندی برابر و خواه جدایی و تشکیل کشور مستقل را برسمیت می شناسیم. 

اما بحث من در این نوشته بر سر استقلال و مشکلات و معضلات و خوبی و بدیهای این مسئله در حال حاضر و در فضای کنونی در عراق نیست. مسئله من مشخصا طرح بارزانی در مورد استقلال کردستان است٬ شعاری که همراه با حمله داعش پیش کشید و اکنون عملا آنرا کنار گذاشته و توافق با دولت مرکزی و تشکیل دولتی فراگیر برای کل عراق را دنبال میکند. 

حقیقت این است که نه بارزانی خواهان استقلال است و نه پرچم استقلال از جانب او و لااقل در این اوضاع به منظور تشکیل کشور مستقل کردستان علم شده است. همچنانکه اشاره کردم بارزانی و دولت اقلیم در اوضاع سیاهی که در عراق حاکم است٬ حمله داعش و تسخیر مناطقی از این کشور را فرصتی برای فشار به دولت مرکزی و تامین سهم بیشتر از قدرت را دنبال میکنند. داعش ابزاری برای بخشی از ارتجاع منطقه شد تا توازن قبلی حاکمیت سرهمبندی شده در عراق را به هم بزنند و دامنه قدرت دولت شیعه مالکی و متحدین آن و مشخصا ایران را به نفع ناسیونالیسم عرب و بخش سنی نشین تغییر دهند و همزمان به کمک عربستان٬ قطر و ترکیه منافع درازمدت تر این دولتها در منطقه را تامین کنند. این اوضاع برای حکومت اقلیم نیز فرصتی شد که اولا کرکوک را کاملا به کنترل خود در آورد و با طرح استقلال از جانب بارزانی و به عنوان تهدید شرکای خود و مشخصا دولت مالکی خواهان قدرت بیشتر در حاکمیت عراق شود. کنار گذاشتن مالکی که یکی از مطالبات بارزانی و عشایر سنی و همزمان دولتهای ترکیه و... بود حلقه ای از این هدف معین بود. 

بارزانی به عنوان جریان صاحب قدرت تر در کردستان عراق که اکنون جریان نوشیروان (گوران) نیز عملا و بعد از حمله داعش به آن پیوسته است٬ متحد تاریخی دولت ترکیه است. کل برنامه داعش و حمله به عراق در تبانی با دولت ترکیه و در توافق با جریان بارزانی صورت گرفته است. بارزانی امیدواراست بر متن جنایات داعش و خطر نابودی و اضمحلال جامعه عراق توسط این جریان و اوضاع بحرانی دولت مرکزی در عراق و تحت فشار بودن جریان شیعه مالکی بیشترین امتیازها را بگیرد و مناطق تحت کنترل خود را گسترش دهد و مشخصا کرکوک را به حکومت اقلیم کردستان ملحق کند. طرح استقلال بارزانی طرحی برای باج گیری است نه نجات مردم کردستان. شنگال و قتل عام مردم این شهر شاهد زنده این ادعا است. 

ناسیونالیسم کرد در کل منطقه و در کل تاریخ آن از ایران و ترکیه تا عراق٬ هیچ زمانی خواهان حل مسئله کرد و پایان ستم گری ملی نبوده است. مسقل از اینکه امروز ستم گری ملی در کردستان عراق که بیش از دو دهه است ناسیونالیسم کرد حاکم است٬ بی معنی است٬ اما ستم گری ملی در دنیای واقعی پرچمی در دست ناسیونالیسم کرد برای سهم خواهی از دولت مرکزی بوده و هست. ٢٥ سال است که کردستان عراق عملا در دست ناسیونالیسم کرد است٬ طرح استقلال کردستان در این جامعه توسط کمونیستها و مشخصا حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و طیف نسبتا وسیعی از مردم آن جامعه به عنوان راهی برای پایان دادن به شکاف و دشمنی به نام کرد و عرب و سرگردانی که این جامعه داشته است٬ روی میز گذاشته شد و هیچ زمانی ناسیونالیسم کرد باهمه احزاب و نیروهایش حاضر به تن دادن به این راه حل نبوده اند. 

همچنانکه اشاره کردم بارزانی و حکومت اقلیم کردستان در دل حمله داعش و در توافقی که میان بارزانی و داعش و دولت اردوغان صورت گرفت٬ مناطق زیر نفوذ خود را به قیمت سکوت و مماشات در مقابل جنایات داعش گسترش دادند و از این اوضاع به عنوان فرصتی برای امتیاز گرفتن و سهم بیشتردر قدرت مرکزی عراق و همزمان جلب پشتیبانی غرب از خود استفاده کردند. پرچم استقلال به عنوان تهدیدی از جانب بارزانی علاوه بر این هدف٬ ابزاری برای بسیج مردم کرد زبان و متوهم به این احزاب حول حکومت اقلیم و ناسیونالیسم کرد و مشخصا جریان بارزانی است. تبلیغات نژاد پرستانه آنها در این دوره٬ در بوق کردن جنگ با داعش به عنوان "جنگ کرد وعرب"و گریه و زاری ریاکارانه و دروغین آنها برای قربانیان شنگال که شخص بارزانی و جریانش در صف متهمین این فاجعه هستند٬ با هدف تحریک احساسات و بسیج ناسیونالیسم کرد در منطقه برای دفاع از خود است. 

حمله داعش به شهرهای عراق و جنایات تکان دهنده آن تنها فرجه طلایی برای ناسیونالیسم کرد نبود٬ بلکه و بعلاوه فرصتی برای دولت آمریکا و متحدین آن٬ برای خالقین داعش هم بود که به عنوان مدافع مردم کردستان و عراق و نجات دهند٬ و با چند حمله نظامی کوچک پرونده سیاه خود را ترمیم و قهرمان جنگ با داعش و تروریسم در منطقه شود. امروز شاهدیم که دولت آمریکا همراه با دولت ایران و در توافقی با هم٬ بعنوان "قهرمانان"جنگ با داعش ظهور کرده اند. قرار است با دخالت دولتهای منطقه از جمله ایران و ترکیه و عربستان و در توافق با دولت آمریکا "دولتی همه گیر"از نوع دولت قبلی بدون مالکی بر عراق حکمفرمایی کند. دولتی که با همه فاکتورهای عینی همان دولت قومی٬ اسلامی و ناسیونالیستی است که خود یکی از عوامل بی ثباتی تا کنونی جامعه عراق و کل مصائبی بوده است که بر طبقه کارگر و مردم ستمدیده عراق تحمیل شده است. معماران جهنم امروز عراق در تدارک جهنمی سیاه تر برای مردم بیگناه و در منگنه عراق اند. 

رشد قوم پرستی و خطر تراژدیهای دیگر 

در این چند ساله و با نقشی که دولت قومی- اسلامی عراق داشته است٬ علاوه بر اشاعه نفرت مذهبی که با عروج داعش شاهد ظرفیت جنایات آن هستیم٬ قوم پرستی و اشاعه نفرت قومی نیز به عرش اعلا رسیده است. ناسیونالیسم کرد با همه شاخه های مختلف آن یک پای جدی این ماجرا است. دولت اقلیم کردستان در همین دوره تلاش کرده است٬ جنایات داعش و جنگ با داعش را به عنوان جنایات "عربها"علیه "کردها"و جنگ با "عربها"نام بگذارد. تلاش کرده است فضای ضد "عرب"و دشمنی با مردم عرب زبان را که تاریخی قدیمی دارد٬ باد بزند و تحریک کند و بخشهای عقب مانده جامعه را به عنوان سرباز قداره بند خود و در خدمت بورژوازی کرد بسیج کند. کل محرومیتهای تاریخی که دولتهای استبدادی در منطقه علیه مردم کرد زبان اعمال کرده اند و جنایاتی که داعش در هم دستی و توافق از جمله با بارزانی داشته است٬ را پشتوانه این تبلیغات راسیستی و ضد انسانی کرده اند. ماجرای کرکوک و کنترل کنونی آن بدست حکومت اقلیم را به عنوان افتخار و برگه ای از "قهرمانی"و "ملت پروری"دولت اقلیم در بوق و کرنا میکنند. 

در این فضا بحث ماده ١٤٠ قانون اساسی عراق نیز پیش کشیده میشود و همزمان آمارهایی از میزان جمعیت کرد زبانان در مناطق مورد اختلاف و رقم ٥١ درصدی آنها در میان پروپاگاندای قومی و ضد کارگری و ضد انسانی اعلام میشود. ماده ١٤٠ خود سراپا ارتجاعی و ضد انسانی است. ماده ای که بر اساس آن در مناطق مورد اختلاف هر "ملتی"اکثریت باشد آن شهر یا منطقه به حاکمیت شیعه٬ سنی یا کردها واگذار میشود و مردم منتسب به ملیت های دیگر باید آنجا را ترک کنند. ماده ۱۴۰ به نام رفراندم عملا طرح پاکسازی قومی و مذهبی مردم مناطقی است که بورژوازی کرد یا عرب بر سر آن جنگ دارند. بر این مبنا ناسیونالیسم کرد پرچم یک جنگ خونین دیگر را در همه این مناطق بلند کرده است و برای فرصت مناسب جهت وقوع آن و هر زمان به نفعش باشد چمباته زده است. 

با فرض درستی آمار ناسیونالیستهای کرد٬ آنوقت سرنوشت ٤٩ درصدی مردم این مناطق که نسلها در آنجا زیسته اند٬ خانه و کاشانه و امکاناتی دارند٬ روابط و مناسبات و رابطه خویشاوندی با بقیه مردم دارند٬ چه خواهد شد و اینکه اینها کوچ داده شوند تنها در مخمیله یک مشت فاشیست برخواهد آمد. لازم به ذکر است که آمار ٥١ درصدی کردها در مناطق مورد اختلاف از جمله کرکوک٬ آمار ناسیونالیستها کرد است. مستقل از درستی و نادرستی این آمار٬ ناسیونالیسم عرب و دولت مالکی هم ارقام دیگری در مقابل این ادعای ناسیونالیسم کرد دارند. 

فضای راسیستی و تحریکاتی که راه افتاده است همزمان ابزار توجیه جهنمی است که در حاکمیت همه دستجات حاکم در عراق به نام زندگی به طبقه کارگر این کشور و میلیونها انسان ستمدیده تحمیل شده است. این شرایط ابزار همه آنها در جواب حق طلبی طبقه کارگر و مطالبات رفاهی و انسانی در آن جامعه است. تا جایی که به حکومت اقلیم برگردد علاوه بر توجیهات همیشگی که حقوق پیشمرگ و کارمندان آنها از جانب دولت مالکی داده نشده است و لذا گناه بی حقوقی که به مردم اعمال میشود دولت اقلیم نیست٬ امروز مسئله پناهندگان "ملیتهای"دیگر توجیه گرانی و فقر حاکم در اقلیم کردستان شده است. از جمله و در همین روزها در مقابل کمبود بنزین به وجود طیف وسیع پناهندگان اشاره شده است تا به این صورت ضمن شانه خالی کردن از بار مسئولیت، نفرت عمومی از حکومت اقلیم و سیاست استثمارگران خود را علیه بخشی دیگر از همان مردم که عمدتا از طبقه کارگر و بخش محروم جامعه است سوق دهند. 

امروز خطر جنگ قومی بیش از هر زمانی در کل عراق تهدیدی جدی است٬ بیش از هر زمانی هیزم برای یک جنگ تمام عیار فاشیستی و جنایتکارانه که معماران آن احزاب و جریانات حاکم و شریک قدرت در عراق اند٬ آماده شده است. امروز و با حاکمیتی بر اساس قومیت و مذهب در عراق و از بالای سر مردم آن کشور٬ خطر ویروس قومی اگر از جنگ داعش ویرانگرتر و ضد انسانی تر نباشد٬ کمتر نیست. و این خطر هشداری به همه مردم منطقه و به هر انسانی است که ذره ای وجدان و ذره ای احساس انسانی دارد است تا علیه هر نوع تحریک قومی و مذهبی قد علم کند و صاحبان آنرا افشا و منزوی کند. جنگ با داعش و پاک کردن عراق از این جنایتکاران وظیفه ای انسانی است و اما مقابله و سد بستن در مقابل راه انداختن جنگ قومی و طایفه گری از آن دست کمتری ندارد. 

برخورد چپ ایران به این اوضاع 

تاریخا چپ ایران برخوردی انتقادی به ناسیونالیسم کرد نداشته است. بخش اعظم جریاناتی که به نام چپ و کمونیسم در ایران فعالیت میکنند یا در گذشته فعالیت داشته اند٬ از نقدی جدی به ناسیونالیسم کرد ناتوان بوده اند و نسبت به بندوبستهای آنها با دولتهای مرتجع منطقه٬ نسبت به اعمال ضد انسانی آنها حتی در واقعه ای چون حمله آمریکا به عراق٬ در فاجعه حلبچه٬ و در فاجعه شنگال و صدهها مورد دیگر از این نوع٬ نه تنها سکوت کرده اند بلکه به نام "حقوق خلقها"و ضرورت دفاع آن به بورژوازی کرد چک سفید داده اند. تاریخ مبارزه مسلحانه ناسیونالیسم کرد با دولت های ایران٬ عراق و ترکیه (که البته در دورهای متمادی همراه با اعلام وفاداری آنها به همین دولتها بوده است) در ذهن چپ ایران فاکتوری جدی در زبان بسته ای این چپ نسبت به آنها بوده است. در ذهن این چپ و در انقلابیگری خرده بورژوایی و ضد رژیمی آن نفس مبارزه با "رژیم"و آنهم نوع مسلحانه آن و به نام مردم کردستان٬ قدوسیتی یافته است که برخورد این چپ به همه وقایع تاریخی و به تراژدیهایی که این ناسیونالیسم خود از سازندگان آن بوده است٬ در بهترین حالت از چهارچوب غرولندهای جناح چپ ناسیونالیسم کرد فراتر نرفته است. علاوه بر این بخش عمده چپ ایران به عنوان چپی که بخشی از ناسیونالیسم و جناح چپ ناسیونالیسم ایرانی است٬ نسبت به ناسیونالیسم ملت تحت ستم احساس بدهکاری دارد. اکنون و در این نوشته جای پرداختن به این حقایق نیست. اما تا جایی که به حقایق کنونی در عراق و نقش ناسیونالیسم کرد برگردد این چپ حتی در بیان حقایقی که اتفاق افتاده است نیز ناتوان است. 

بخشی از نیروهای چپ ایران٬ مشخصا جریانی مثل کومه له خود پایی در همان جنبش دارد که ناسیونالیستهای کرد دارند و جناح چپ این جنبش است. کومه له و بسیاری از شخصیتهای چپ در جامعه کردستان علیرغم هر انتقاد و اعتراضی که به حکومت اقلیم و ناسیونالیسم کرد دارند٬ خود افقی فراتر از افق آنها را در مقابل جامعه قرار نمیدهد. آنها از کل فاجعه هایی که در منطقه اتفاق افتاده اسم میبرند٬ به نام فاجعه برسمیت میشناسند٬ اما آنجا که سهم ناسیونالیستهای کرد است٬ زبانشان از بیان آن ناتوان است. 

اکنون مدتها است دولت اقلیم عدم پرداخت کامل پول نفت از جانب دولت مالکی و عدم پرداخت حقوق پیشمرگ و... را بهانه ای برای مقابله با اعتراضات مردم ناراضی کرده است. هم کومه له و هم فعالین سیاسی چپ دیگر در این سنت٬ این استدلال بارزانی و دولت اقلیم را میخرند و به بخشی از اعتراض آنها تبدیل میشود. در اینکه ولت مالکی تلاش کرده است به قول و قرار خود با بارزانی و شرکا که مجموعا کل جامعه را به تباهی کشیده اند٬ پایبند نباشد و تلاش کند سهم شرکای خود را به نفع جریان خود بکاهد٬ شکی نیست. اما مشکل اینجا است که این دوستان کاسه داغتر از آش همین بخش از مسئله را بیان میکند. آنها از بیان اینکه بارزانی نیز درست مثل مالکی بخشی از در آمد و امکانات در کردستان از جمله و برای مثال نفت این منطقه را مستقلا و عملا به عنوان یک دولت مستقل٬ مخفی و آشکارا میفروشد٬ پرهیز میکنند. در این نگرش بارزانی هر چه باشد "کرد"و "خودی"است. میگویم نگاه آنها به اتفاقات در عراق از زوایه "لت کرد"و فراتر از این از زاویه ناسیونالیسم کرد است و نه کل طبقه کارگر عراق. در این میان این حقیقت که مالکی و بارزانی و همه سران حکومت عراق و کردستان٬ نمایندگان بخشهای مختلف بورژوازی هستند و جنگ و جدال آنها با هم بر سر پول نفت و سهم هر بخش٬ سر سوزنی به کارگر در آن جامعه حال این کارگر عرب زبان٬ کرد زبان و یا ترک زبان باشد مربوط نیست٬ از دایره دید آنها غایب است.. 

حزب کمونیست ایران و سازمان کردستانش کومه له یکی از نیروهایی است که به کرات در مورد اوضاع عراق٬ حمله داعش٬ ماجرای شنگال و طرح بحث استقلال کردستان اظهار نظر کرده است. در این زمینه علاوه بر اطلاعیه رسمی کومه له٬ ابراهیم زاده به عنوان دبیر اول این سازمان چندین مصاحبه دارد و صلاح مازوجی از اعضای رهبری این حزب مفصل در مورد این اوضاع نوشته است. در تمام مباحثات آنها یک کلمه از نقش ارتجاعی و مخرب ناسیونالیسم کرد در سناریو سیاهی که در عراق و کردستان پیش آمده و تبانی مشترک ناسیونالیست کرد٬ داعش و ترکیه یافت نمیشود. علاوه بر این فاجعه ای که در شنگال اتفاق افتاد مورد کوچکترین نقدی از جانب آنها به دولت اقلیم و بارزانی را شامل نمیشود. تنها چیزی که بیان میکنند٬ جنایات داعش و ناآمادگی و غافلگیری نیروهای حکومت اقلیم در واقعه شنگال است. معلوم نیست اگر این نیروها غافگیر شدند چرا یک نفر از آنها دستگیر نشد٬ کشته نشد؟ چرا همگی توانستند نیمه شب شنگال را ترک کنند و مردم را تنها بگذارند؟ چرا نیم ساعت تیراندازی نکردند تا مردم هم متوجه شوند و خاکی بر سر خود بکنند و حداقل مانند خود آنها شهر را ترک کنند؟ چرا کوچکترین مقاومتی نکردند یا مسیری برای عقب نشینی و فرار مردم ایجاد نکردند که چنین فاجعه انسانی حداقل دامنه اش کمتر شود؟ چرا سه هفته مردم شنگال در میان آتش و مرگ دست و پا میزدند و تعداد زیادی از گرسنگی و تشنگی و بی امکاناتی تلف شدند٬ هیچ و مطلقا هیچ تلاشی برای نجات آنها صورت نگرفت؟ آیا واقعا کومه له از تراژدی شنگال و از توافق بارزانی و داعش در کنار و با دخالت ترکیه بی اطلاع است!!!؟ 

علاوه بر اینها در مورد طرح استقلال کردستان کومه له معتقد است شرایط برای استقلال مناسب نیست. این خودبخود اشکالی ندارد. اما توضیحات کومه له در مورد این شرایط سر سوزنی به موضعی از سر رفع ستمگری ملی به منظور ایجاد امکان اتحاد طبقه کارگر در آن نیست. تردیدی ندارم که کومه له خواهان رفع ستم گری ملی است٬ اما در این میدان و بعنوان راه حل خود برای رفع آن آرزوهایی را طرح میکند و سوالاتی را پیش میکشد که دیگر سوال و آرزوی کارگر و کمونیست آن جامعه نیست. فقط برای نمونه صلاح مازوجی در گفتگو با جهان امروز بعد از اعلام اینکه در کردستان عراق بعضی شرایط از جمله وجود شرایط دمکراتیک آماده است٬ میگوید: 

در شرایطی که همه می دانند که تک محصولی بودن کردستان چه مانع عمده ای سر راه استقلال کردستان ایجاد کرده است، احزاب و نیروهای حاکم در کردستان عراق طی ١٥، ٢٠ سال گذشته هیچ تلاش برنامه ریزی شده ای برای رفع این محدودیت انجام ندادند. این بی توجهی آشکار در همانحال که عدم پایبندی آنها به آرمان های ناسیونالیسم کرد را نشان می دهد، مهارت آنها در ثروت اندوزی را نیز به نمایش می گذارد. کردستان عراق با زمین ها و مراتع وسیع و آب و هوای مساعدی که دارد می توانست مطابق یک برنامه ریزی مرحله بندی شده در زمینه تولیدات کشاورزی و محصولات دامی به مرز خودکفایی برسد و زیر ساخت های اقتصادی خود را تقویت کند تا دولت های سرکوب گر همسایه نتوانند به دلیل وابستگی و ضعف بنیه اقتصادی از مردم کردستان عراق گروکشی کنند. 

ابراهیم علیزاده نیز در سخنان خود در مورد موانع استقلال از جمله به همین مسائل اشاره میکند. هم صلاح مازوجی و هم ابراهیم علیزاده تاکید دارند که استقلال آرزوی دیرینه مردم کرد است و بکرات هر دو این را تکرار میکنند. ابراهیم علیزاد ضمن بیان این نکات تاکید دارد که باید به مردم کردستان گفت که موانع چه است. میگوید زمانی فضا برای استقلال آماده بود٬ مردم خواهان استقلال بودند و حاضر بودند هر محدودیتی را تقبل کنند٬ در صورتیکه امروز اگر بنزین نباشد مردم اعتراض میکنند. انگار اگر استقلال اعلام شود کمونیستهای آن جامعه باید به طبقه کارگر فراخوان آتش بس با بورژوازی دهند و اینکه دیگر اعتراض نکنند. 

این دوستان استقلال کردستان را چنان ایدآلیزه میکنند که انگار با استقلال کردستان انقلاب سوسیالیستی متحقق میشود و همه محرومیتها رخت بر خواهد بست. دوستان ما استقلال کردستان را منوط به رفع اتکا به تک محصولی نفت٬ دست یابی به بازراهای جهانی٬ حل مشکلات زیر ساختی اقتصادی جامعه کردستان و... کرده اند. اینها استدلات آشنای همین چپ ملی در دوره انقلاب ۵۷ و در دفاع از انقلاب دمکراتیک نیست؟ اینبار قرار است استقلال کردستان انقلاب دمکراتیک برای رشد سرمایه داری و آماده کردن جامعه برای انقلاب سوسیالیستی باشد؟؟؟ یا شاید دوستان ما برنامه ۲۰ ساله توسعه سرمایه داری را برای بورژوازی کرد میریزند! 

از زاویه طبقه کارگر و کمونیستها حل مسئله کرد و حق شهروندی برابر و یا جدایی و تشکیل دولتی مستقل٬ امری سیاسی و حقوقی برای پایان دادن به شکاف ملی است و نه طرحی برای رشد سرمایه و حل معضلات جامعه سرمایه داری مثلا کردستان عراق. کاری که اقتصاددانان و قدرتمندان و صاحبان سرمایه در دستور دارند و آنرا آرزو میکنند. کجای تاریخ کمونیسم جواب به حل یک معضل و آنهم ستم گری ملی رشد سرمایه داری و چند محصولی کردن یک جامعه است. بر این اساس باید فردا طبقه کارگر کردستان را برای حل معضلات بورژوازی کرد و برای کمک به رشد و توسعه سرمایه داری در کردستان عراق بسیج کرد و حتما تلاش و کار آفرینی و دقت و سخت کوشی و البته عدم اعتراض به کمبود بنزین و بقیه مایحتاج و هزار توجیه دیگر که در همه کشورها برای سکوت کارگر به بی حقوقی و تبدیل افقهای بورژوازی و برنامه های اقتصادی آن به امر کارگر هم اضافه خواهد شد. متاسفانه این دوستان عملا آرزوهای بورژوازی کرد را در قالب جواب به استقلال کردستان و به نام کمونیسم و کارگر بیان میکنند. در طول تاریخ و در جنبش کمونیستی در دوره حتی لنین و در دوره حزب کمونیست ایران و مباحثات ما در همان زمان بحث راه انداختن اقتصاد و زیر ساختها و... ربطی به حل ستم گری ملی نداشته است. بعلاوه تشکیل دولت مستقل برای حل مسئله کرد نه یک ایده ال بلکه یک تحمیل است. تحمیلی که با کارکرد دولت مرکزی و اعمال ستمگری ملی٬ و با سرمایه گذاری ناسیونالیسم کرد بر آن٬ انشقاقی را به مردم آن منطقه و مشخصا به طبقه کارگر تحمیل میکنند که کمونیست ها از سر ناچاری جدایی را بعنوان یکی از راههای پایان دادن به این شکاف طرح و در شرایطی توصیه میکنند. لذا آنچه این دوستان طرح میکنند و استقلال را به عنوان آرزوی دیرینه و آرمانی مردم کردستان عنوان میکنند٬ در دنیای واقعی برای کارگر کمونیست از جمله در کردستان یک تحمیل از سر ناچاری است و نه آرزو. اما ظاهرا برای کومه له یک آرزوی دیرینه است و آنرا مدینه فاضله میکند. رفع ستم ملی و حق مردم کردستان تا حد جدایی و تشکیل دولت مستقل٬ یک حق است٬ اما در همان حال برای طبقه کارگر هم در عراق و هم در کردستان٬ و برای هر کمونیستی جراحی دمل چرکین نفرت قومی است که بورژوازی حاکم و ناسیونالیسم کرد علیه اتحاد کل طبقه کارگر و برای ایجاد نفاق قومی و ملی در صفوف این طبقه بوجود آورده اند و از آن نیرو میگیرند. 

جالب این است که ابراهیم علیزاده ضمن اشاره به موانع استقلال کردستان در شرایط حاضر و از نظر خودش٬ خواهان ادامه رابطه دوفاکتوی تا کنونی حکومت اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق است تا مشکلات مورد اشاره او در کردستان حل شود. در اینجا وارد بحث شرایط کنونی و حمله داعش و مشکلات آن نمیشوم. اما شرایط استقلال مورد اشاره دبیر اول کومه له و ادامه دوفاکتوی رابطه کنونی با دولت مرکزی عراق٬ چیزی جز ادامه و افزایش دامنه نفاق کنونی و ادامه کینه و نفرت روز افزونی نیست که توسط همه ناسیونالیستها از کرد تا عرب و.. باد زده میشود. علاوه بر این بر اساس بحث ابراهیم علیزاده باید کردستان مستقل شود و این به قول او "آرزوی دیرینه"برآورد شود٬ اما فعلا و تا تامین پیش شرطهای کومه له و رشد اقتصاد٬ حل مشکل زیر ساختها و توان قوام گرفتن دولت کرد٬ فعلا تعین تکلیف مسئله کرد بماند. در واقع و بر اساس سخنان دبیر اول کومه له کردستان تا اطلاع ثانوی و برآورد شدن نیازهایش با عراق است و بعد کیسه خود را جدا خواهد کرد. 

مورد دیگر که در سخنان دبیر اول کومه له جای تامل و جای تاسف عمیق است بر خود به ماجرای کرکوک است. ماجرایی که مورد مناقشه تاریخی ناسیونالیسم عرب و کرد است و بر سر آن خون ریخته اند و جنایات زیادی شده است. ابراهیم علیزاده در مصاحبه با تلویزیون کومه له (روانگه) زیر عنوان "اوضاع اقلیم کردستان بعد از حمله داعش"در جواب سوال مصاحبه کنند مبنی بر برخوردهای متفاوت به آوارگان در کردستان عراق و بعضا برخورد راسیستی ٬ بعد از ابراز نگرانیها درست خود از نفاق قومی و توصیه های درستش در کمک به آوارگان میگوید: 

" ... حتی اگر مردم کردستان بخواهند استقلال پیدا کنند که میخواهند٬ اگر بخواهند کرکوک دوباره بخشی از کردستان بشود، که میخواهند٬ اگر بخواهند همه این آرزوهای خود را بدست بیارند٬ احتیاج به این دارند که این آرزوهای خود را در توافق و درتشویق احساسشان با مردم عرب این نواحی تامین کنند." (تاکیدها از من است) 

میگویم مشکل این دوستان این است که در جایگاه مدافع"مردم"کردستان ایستاده اند٬ به عنوان یک "کرد"و مدافع "منافع کردها"ظاهر میشوند و درد همین جا است. توضیح زیادی در روح ناسیونالیستی این بحث لازم نیست٬ لطفا یک دقیقه تصور کنید به جای دبیر اول کومه له٬ اگر دبیر اول حزب کمونیست کارگری عراق درست مانند ابراهیم علیزاده سخن بگوید و مردم عرب زبان را مورد خطاب قرار دهد٬ باید بگوید: 

"... حتی اگرمردم عرب زبان بخواهند کرکوک دوباره بخشی از مناطق عربی بشود، که میخواهند٬ اگر بخواهند همه این آرزوهای خود را بدست بیارند٬ احتیاج به این دارند که این آرزوهای خود را در توافق و در تشویق احساسشان با مردم کرد این نواحی تامین کنند. 

به این ترتیب خواهیم دید کمونیستی که کرد زبان است و کمونیستی که به فرض عرب زبان است٬ در راس دو حزب و سازمان کمونیستی درست در تقابل هم قرار میگیرند٬ هر دو کرکوک را میخواهند٬ یکی برای پیوستن به امت کرد و یکی برای پیوستن به امت عربی. و در دنیای واقعی یکی مدافع تامین آرزوی دیرینه ناسیونالیسم کرد و دیگری ناسیونالیسم عرب است. به همین دلیل میگویم علیرغم تاکید درست ابراهیم علیزاد بر خطر نفاق قومی٬ متاسفانه خود ابراهیم علیزاده در قضیه کرکوک در کنار بورژوازی کرد می ایستد و لذا هزار قسم و قران خوردن در مخالفتش با نفاق قومی تاثیری در کاستن این نفاق ندارد. متاسفانه حتی در قضیه کرکوک که میتواند در فضای نفرت قومیی که کاشته شده مرکز جنگی خونین شود٬ ابراهیم علیزاده فراموش نمیکند که کنار "ملت خود"و بعنوان یک کرد و نماینده ناسیونالیسم چپ حرف بزند نه کمونیستی که منافع کل طبقه کارگر را نمایندگی میکند! 

مباحثات کومه له در این زمینه جای تعمق جدی و بحثی همه جانبه تر دارد و من تنها به این یکی دو نکته اشاره کردم. همچنانکه گفتم از این نوع نقد و بررسی ها به نام کمونیسم متاسفانه کم نیستند و این فضای غالب بر چپ در کردستان ایران است که در بهترین حالت نگاه ناسیونالیسم چپ ملی کردستان است. یک نمونه دیگر از همین نوع نگاه بحث فاتح شیخ است که او هم عروج داعش را "فرصتی"برای ملت کرد میداند و در مصاحبه با نشریه هفتگی حزب خود در مورد عروج داعش و ... میگوید: 

"وقت آن است که تاریخ رابطه جامعه کردستان عراق با دولت مرکزی عراق برای همیشه از گذشته نابرابر و ناعادلانه و فاجعه بار گسسته شود و بر مبنایی عادلانه و متمدنانه گذاشته شود و حل و فصل گردد. علاوه بر تجربه چندین دهه جدال و کشمکش پرفاجعه، تجربه نزدیک دو دهه گذشته و مشخصا تجربه رابطه ناروشن و ناپایدار یازده سال اخیر میان منطقه کردستان و دولت بغداد نشان داده است که راههای بینابینی ازجمله ترتیبات موهوم موسوم به "اتحاد فدرالی"کارساز نیستند." 

از نظر فاتح شیخ هم فرجه ای!!! باز شده است که جامعه کردستان (بخوان حکومت اقلیم) رابطه نابرابر گذشته با دولت مرکزی را گسسته و بر مبنایی "عادلانه"بنا گذشته شود. بر کسی پوشیده نیست که فاتح هم خواهان سهم بیشتر برای حکومت اقلیم است و این رابطه هر چه هست رابطه دو نیروی ضد کارگر و استثمارگر در عراق و کردستان است. فاتح شیخ در کنار یکی که ناسیونالیسم کرد باشد ایستاده و از موضع بورژوازی کرد خواهان سهم بیشتر است و آن را در بسته بندی لوکس "رابطه عادلانه و متمدنانه"می پیچد و تحویل میدهد. در هر حال بحث فاتح شیخ و خواست رابطه "عادلانه"او با دولت مرکزی و بحث کومه له مبنی بر بیرون آوردن کردستان از تک محصولی و ساختن زیر ساختهای اقتصادی آن و اعتراض هر دو به دولت مرکزی در عدم پایبندی به توافقات و ندان سهم کردستان٬ همراه با سکوت در مورد عدم پایبندی بارزانی به همان توافقات و.. پرچم یک جنبش است و صاحبان خود را دارد که متاسفانه آنها نیز همین پرچم را زیر نام کمونیسم حمل میکنند. 

خاتمه دادن به وضع کنونی در جامعه عراق٬ خاتمه دادن به سرگردانی٬ برگرداندن امنیت به این جامعه و تامین حداقلی از نیازهای طبقه کارگر عراق و کردستان و پایان دادن به نفاق قومی و مذهبی٬ در گرو به میدان آمدن نیروی است٬ که در خارج این دسته بندیها و به عنوان مدافع کل طبقه کارگر عراق سخن بگوید. نیرویی که جز منفعت عمومی و سراسری طبقه کارگر و جز رفاه و آسایش برای این طبقه و برای همه محرومان جامعه عراق و کردستان٬ منعت دیگری را دنبال نمیکند. 

خالد حاج محمدی 
Khaled.hajim@gmail.com

نقش انرژی در بحران خاورمیانە و جایگاە کوردستان

$
0
0

 

هفتە گذشتە  کنفرانس ستیم  با ابتکار وزیر انرژی تورکیە وبا حضور نمایندگانی از اتحادیە اروپا بمنظور پروژە انتقال منابع نفتی بە اروپا در استانبول تورکیە برگزار گردید. نمایندگانی از جنوب  کوردستان  منجملە وزیر منابع زیرزمینی و استاندار کرکوک بە این کنفرانس دعوت و از سخنرانان جلسە بودند. گرچە جزئیات این کنفرانس بطور گستردە در رسانەها انتشار نیافت اما می توان از روی عنوان کنفرانس،  محتوا، اهداف و استراتژی کنفرانس را درک نمود. کنفرانسی کە بمنظور  انتقال انرژی بە اروپا  در فضای  بحرانی کنونی  خاورمیانە، همچنین بحران میان روسیە و غرب بر سر اکراین را  کە امنیت انتقال و معاملات انرژی را بە مخاطرە انداختە، برگزار شدە است.  بحرانی کە امروزە  در منطقە خاورمیانە جریان دارد و بدترین فجایع انسانی را بهمراە داشتە،  در درجە اول با هدایت قدرتهای جهانی بر سر تقسیم  منابع انرژی منطقە و دیگر مطامع درازمدت آنان شعلەور و در نگاە دوم بە مسائل درونی جوامع ملتهای عقب افتادە  منطقە مرتبط است.

 بسیاری منشاء  بحران منطقە را با ظهور انقلابهای موسوم بە بهار عربی نسبت میدهند، اما  بنظر من نمی توان بدون  بازخوانی رویدداهای کشورهای پسا شوروی کە منجر بە  انقلابهای رنگی گردید،   صرفنظر نمائیم، بویژە عواقب جنگ میان روسیە و گرجستان در سال ٢٠٠٨ و پیامدهای آن  کە  بە استقلال دو جمهوری کوچک آبخازیا و اوسیتیای جنوبی انجامید  و جنگ سرد را بە شکلی دیگر بمیان آورد.  در این نوشتە سعی بر بازخوانی  تاثیرات وقایع  انقلابهای رنگی در برخی از کشورهای پسا شوروی  بر بحران جاری خاورمیانە،  بحران معاملات گازی  میان روسیە و اروپا،  تلاش اروپائیان برای جایگزینی و رهایی از وابستگی گازی  بە روسیە است.   برای آشنایی بیشتر با موضوعات جاری،   مقالە اینجانب کە  در سال ٢٠١٠  تحت عنوان مهمترین تحولات جهانی سال ۲۰۱۰در ارتباط با ایران نوشتە شدە پایە نوشتە فعلی را تشکیل میدهد.

انقلابهای رنگی  در ٣ کشور اوکراین ( نارنجی ٢٠٠٤ ) ، گرجستان ( گل رز، ٢٠٠٣ )  و قرقیزستان ( گل لالە، ٢٠٠٥ )   دولتهای طرفدار روسیە را ساقط  و  حکومتهای طرفدار غرب روی کار آورد. نسیم غربگرایی در آن کشورها آنقدر سریع بود  کە برخی از آنان منجملە گرجستان خواستار پیوستن بە پیمان ناتو بود و غربیها بزرگترین فرودگاە را بە بزرگی  فرودگاە فرانکفورت برای گرجیها ساختند.  پیشروی و نفوذ روزافزون  غرب در  قفقاز جنوبی بعنوان  حیاط روسیە،  خشم روسها را برانگیخت و نهایتا بە تهاجم نظامی آن کشور بە گرجستان منجر گردید، ـ  البتە نباید  روحیە استقلال طلبی آبخازیها و اوسیتهای را کە از بدو استقلال گرجستان جریان داشت نادیدە گرفت ـ   ورود روسیە بە قوە قهرآمیز در مقابل نفوذ کشورهای غربی، فضای دوقطبی نظام جهانی را بار دیگر ـ  اما بنوعی دیگر ـ  زندە نمود. روسها  برسمیت شناختن استقلال آن دو جمهوری را در مقابل برسمیت شناختن  استقلال کوسوڤو از طرف کشورهای غربی عنوان نمود.   متعاقبا"،  در سال ٢٠١٠ با ابتکار کشور المان دوری جدیدی از مذاکرات چند مرحلەی میان امریکا و روسیە برای غلبە بر مشکلات جاری صورت پذیرفت  کە بە پیمان بهبود روابط  "ری سیت"معروف گشت. آنچە از رسانەهای مختلف در زمینە مفاد و محتوای مذاکرات انتشار یافت ،  این بود کە روسیە از دو کشور افغانستان و عراق چشم پوشی نماید،  امریکا نیز در مقابل  از دخالت  در کشورهای پساشوروی کوتاە آید. بدنبال این قرارداد،  احزاب طرفدار روس در هر سە کشور یادشدە قدرت را بدست گرفتند، و حتی خانم تیموشینکو رئیس جمهور غربگرای اکراین معروف بە  بانوی نارنجی بە زندان افتاد.  

بحران سوریە و حمایت قاطع روسیە از آن کشور و وتوی قطعنامەهای سازمان ملل،  بە  بروز شکاف جدی میان روسیە و کشورهای غربی بر سر آن کشور بە عنوان آخرین پایگاە روسیە در منطقە انجامید و  تمام توافقات فی مابین  را تحت الشعاع  و طرفین  توافقات یادشدە ری ست  را زیرپا نهادند.  قدرتهای غربی در یک اقدام غافلگیرانە، بە  ایجاد بحران برای روسها در کنار مرزهای آن کشور نمودند کە  متعاقب این تاکتیک  در طول  سە ماە تظاهرات خیابانی دولت ویکتور یانوکوویچ طرفدار روس در اکراین را ساقط نمودند.  روسها در مقابل  از دست دادن حکومت متحد خود در اکراین جزیرە کریمە  را ضمیمە روسیە و مرزهای شرقی اکراین را کە بیشتر روس زبان هستند تشویق بە جدایی از اکراین نمود. موضوعی کە اینک  بە بحران پیچیدەای برای کل اروپا درآمدە است. همچنین  روسها بە عرصە  عراق و افغانستان بازگشتە  تا چوب لای چرخ  برنامەهای غرب بیاندازند. تا جائیکە عراق تعدادی هواپیماهای جنگی از روسیە خریداری نمود.

جدال موجود بر سر منابع نفت و گاز منطقە.

بای بخاطر آورد کە قطع گاز هراز چند گاهی روسیە بە  اکراین و لهستان  بە بحران بزرگی برای آن کشورها تبدیل و برخی کشورهای دیگر اروپایی نیز از تهدید قطع گاز روسیە مصون نماندند.   نگرانی از سلاح نیرومند روسیە  اروپائیان را بفکر اتخاذ استراتژی جدیدی نمودە  تا از وابستگی گازی روسیە درآیند. تسریع در  تاسیس پروژە "نابوکو "کە از سال ٢٠٠٣ طرحریزی شدە بود در این راستا بە جریان افتاد، پروژەای کە هنوز عملی نگردیدە و اما  عملی شدن آن نیازمند تغییراتی در ساختار سیاسی منطقەاست. این تغییرات را میتوان بشرح زیر بە تصویر کشید.

چند کشور اروپایی منجملە اتریش، بلغارستان، رومانی، مجارستان و تورکیە بطور مساوی شریک  پروژە گاز نابوکو  هستند و کشور ترکیە هزینە ترانزیت را دارا میباشد. این پروژە بە تائید امریکا  و اتحادیە رسیدە و  یکی از شروط پیگیری این پروژە عدم خرید گاز ایران است. ابتدا قرار بر خرید و پمپاژ گاز کشورهای ترکمنستان و آذربایجان بود اما بدلیل عدم تقسیم رژیم حقوقی دریای خزر، ترکمنستان از شرکت در این پروژە بازایستاد، روسها نیز در یک اقدام تاکتیکی و برای شکست پروژە موجود ٥٠% گاز آذربایجان را خریداری نمود تا قادر بە مشارکت در پروژە موجود نباشد. البتە موانع دیگری هم چون ناکامی تورکیە در بهبود روابط با ارمنستان را میتوان بە زبان آورد. بعنوان آخرین گزینە جنوب کوردستان ( کوردستان عراق )  مورد توجە کشورهای اروپایی قرار گرفتە است و  کنفرانس ستیمهفتە گذشتە در استانبول  برای اجرای  انتقال انرژی کوردستان از طریق تورکیە بە اروپا میباشد.

  حکومت اقلیم کوردستان قرادادی پنجاە سالە با تورکیە  امضاء نمودەاست کە می توان این قرارداد وهمچنین قرارداد ٥٠ میلیارد دلاری حکومت کوردستان با شرکت اکسون موبیل را گامی بسوی استقلال کوردستان نام گذاشت، چرا کە قراردادهای کلانی در این سطح در اختیار کشورهای مستقل میباشند.  بە جهات دیگر صدور نفت بطور مستقل این امکان را بە کوردستان دادە تا در ازای فروش نفت  از کشورهای غربی اسلحە بخرند. مقبولیت و همخوانی سیاست خارجی دولت اقلیم کوردستان  با غرب  این امکان را برای کوردستان فراهم آوردە کە  همچون جمهوری آذربایجان بە یکی از همکاران پیمان ناتو درآید. در واقع حملە داعش بە کوردستان این ایدە را بنوعی عملی نمودەاست. همزمان با تهاجم داعش موج ارسال تسلیحات پیشرفتە از طرف کشورهای غربی بە کوردستان سرازیر شدند. بە گفتە ملا بختیار از رهبران اتحادیە میهنی تنها یک کشور ٢٢ ملیون قطعە اسلحە فرستادە کە کمتر از یک میلیون آن مورد استفادە قرار گرفتە است.   تا دە سال پیش این موضوع بر سر زبانها بود کە  بدون حل مسئلە فلسطین خاورمیانە آرام نخواهد بود، اما اینک می توان گفت کە بدون چارەیابی دموکراتیک مسئلە کورد خاورمیانە آرام نخواهد گرفت. چشم انداز آیندە کوردستان بدین گونەا است کە در صورت پایان بحران منطقە و  در صورت تجزیە عراق و سوریە  می توان گفت کوردستان  در یک قدمی دریای مدیترانە نیز قرار خواهند گرفت کە برای صدور نفت و منابع انرژی سرشار کوردستان حیاتی بنظر میرسد.

 

نقش کنونی تورکیە: بحران جاری میان روسیە و غرب، بە نقش تورکیە  بعنوان کریدور جنوبی انتقال انرژی بە اروپا اهمیت ویژەای  بخشیدەاست.  ثروت هنگفتی کە  در کنار مرزهای این کشور خوابیدە   نیازمند تغییرات در ساختار سیاسی  و دموکراتیزە کردن آن کشور است. آنچە واضح است و مقامات تورک خود دریافتەاند،  بدون حل مسئلە کورد در  آن کشور امکان دستیابی بە این منابع کلان را ندارد. هرچند تا این مرحلە  رفورمهایی  کە در چند سال اخیر در تورکیە بوقوع پیوستە  رفورم میلیمتری بودەاست اما  تورکها در تجدید نظر خود نسبت بە مسئلە کورد بسیاری از مسائل را کە در گذشتە  تابو بود از میان برداشتەاند.    زمینە بازگشت فعالان سیاسی کورد خارج از کشور، برای نمونە اخیرا  ٢٦ نفر از کادرهای ردە بالای پ.ک.ک از  منع پیگرد قضایی معاف و برخی از آنان بە تورکیە بازگشتند و  مورد استقبال مقامات رسمی تورکیە  قرار گرفتند و فعالیتهای سیاسی و قانونی خود را ادامە میدهند.  تورکها برای راضی کردن کوردها در عرصە اقتصادی نیز اقداماتی انجام دادە است.  برای نمونە تلاش نمودە تا شهر  دیاربکر بعنوان پایتخت کوردها در شمال کوردستان( تورکیە )  را از اربیل مدرنتر و پر جاذبە تر نماید تا کوردهای خود را قانع نماید و حسرت کوردستان مستقل را نداشتە باشند.  امروزە  یک رفاە نسبی در کوردستان مشاهدە میشود. در ارتباط با جنوب کوردستان،  نگاە امنیتی خود بە کوردستان عراق را بە نگاە اقتصادی تغییر دادەاند. تورکها بخوبی دریافتەاند کە امکان تسلط بر عراق شیعی  درآیندە و در فردای آن کشور برایشآن  ممکن نیست،  اما قادرند  دو منطقە سنی و کردستان را در انحصار و دایرە منافع ملی خود جای دهند. تغییر نگرش مقامات تورک از این جهت حائز اهمیت است کە   تورکها بمدت ١٥ سال و از سال ١٩٩١ بعداز آزادسازی کوردستان عراق،  بطور ماهیانە با کشورهای ایران و سوریە برای از بین بردن تجربە سیاسی کوردها جلسات امنیتی داشتند، اما نە اینکە فایدەای برای تورکها نداشت بلکە هر دو کشور مورد نظر بە دشمن تورکیە درآمدند،  اما اقلیم کوردستان فارغ از  مناسبات سیاسی و اقتصادی کلان  با آنان تنها همسایە موفق در  تز تنش صفر با همسایگان  احمد داوداوغلو، وزیر خارجە سابق تورکیە بودەاست.

نقش ایران: در بررسی اوضاع منطقە نمی توان از جایگاە ایران سخن بمیان نیاورد. سیاست خارجی تورکیە و ایران همانند دو قطب مثبت و منفی هستند.  یکی از اهداف کشورهای غربی علیە ایران،  تنگ نمودن عرصە  در انتقال منابع نفتی آن کشور است. همنچنانکە فوقا اشارە شد امکان  مشارکت ایران در پمپاژ گاز بە اروپا دادە نشد و در مرزهای شرقی ایران نیز،  توافقنامە گازی  پروژە "تاپی " کە برگرفتە از نام کشورهای تورکمنستان، افغانستان، پاکستان و هندوستان است و گاز ترکمنستان را بە کشورهای یادشدە انتقال میدهد اهدافی چون بی نیاز ساختن کشورهای آسیای شرقی را دارد تا از وابستگی آنان بە ایران بکاهد. از جهت دیگر کشور از جنوب،  امارات متحدە عربی برای کاهش اهمیت تنگە هرمز از جهت امنیت انتقال انرژی،  پروژە انتقال نفت و گاز خود را از طریق زمینی بە  پایانەهای نفتی جنوب آن کشور انتقال دادە اند. عربستان سعودی نیز با انتقال نفت خود بە  دریای سرخ  تهدیدهای ایران بر تنگە هرمز را تاندازەای  خنثی نمودەاند. با این وجود  رژیم ایران اگرچە قادر بە مقابلە با تمام تحولات جاری در منطقە نیست،  اما ممکن ترین توان  ایشان ممانعت از استقلال جنوب کوردستان ( کوردستان عراق ) و نقش جدی ایشآن در بحران جاری عراق است تا هرگونە کە بودە کوردستان را بە زیر سلطە دولت مرکزی عراق درآورد و  پروژەهای کوردستان با کشورهای غربی  را بە شکست بکشاند.

ذکر ین نکتە خالی از ارزش نیست کە از بدو تاسیس کشور عراق،  بویژە از سال ١٩٩١  کوردستان عراق در زیر هیمنە و در حوزە نفوذ و  اقتدار رژیم ایران بود، اما در سال ١٩٩٦ بدنبال  توافقی کە میان تورکیە و اسرائیل انجام گرفت و  ایران این معاهدە را تهدیدی علیە خود می پنداشت، در اقدامی مشابە بە یک همپیمانی با کشورهای افغانستان (  طالبان ) ، سوریە و حزب اللە لبنان پرداخت. خلع موجود  برای تکمیل و بهم پیوستن این چهار کشور، جنوب  کوردستان ( کوردستان عراق )  بود.  در آن دوران کە  اتحادیە میهنی کوردستان  برهبری آقای جلال طالبانی در جنگ شدید با حزب دموکرات برهبری آقای مسعود بارزانی بود، و متحد ایران بشمار می رفت، با کمک همە جانبە ایران در صدد نابودی کامل حزب دموکرات برآمد.  حزب دموکرات کە در بدترین موقعیت قرار گرفتە بود در اقدامی ناباورانە  از رژیم صدام تقاضای همکاری نظامی نمود و نتیجە این همکاری کە بە ٣١ آب معروف است،  بە شکست سنگین نیروهای اتحادیە میهنی و کوتاە شدن دست ایران منجر گردید.  در ٣١ آب خارج از اینکە اتحادیە میهنی کوردستان متحمل شکست سختی گردید،  متحد دیرین خود یعنی حزب دموکرات را کە امروزە در کوردستان حرف اول را می زند، از دست داد زیرا ازآن مقطع حزب دموکرات از ایران دوری جست، تاجائیکە در اینهمە سال علیرغم دعوت مکرر رژیم ایران،  آقای مسعود بارزانی یکبار بە ایران سفر نمودە است.   سیاست داخلی ایران  در ارتباط با کوردهای خود، نیز  بازهم  عکس روش تورکیە است.  رژیم ایران برعکس تورکیە کە تا اندازەای وضعیت اقتصادی کوردستان را سامان دادەاست،  دست در گلوی مردم کوردستان نهادە و کوردستان را بجهت فراموش نمودن  تمایلات ملی در فقر شدید قرار دادە است.  امروزە استانهای کوردنشین ایران جزو فقیرترین استانهای کشور هستند. برعکس تورکیە کە فعالان راندە  شدە را جذب کشور مینماید، رژیم ایران  نە اینکە امکان بازگشت فعالان سیاسی خارج از کشور را نمیدهد، بلکە فعالان داخل کشور نیز را وادار بە خروج از کشور مینماید.  نگاە ایران بە کوردستان عراق همچنان امنیتی و توام با تحقیر و تهدید است. در کل میتوان گفت مواضع ایران در چند ماە گذشتە در مورد کوردستان عراق آخرین میخ تابوت را بر روابط آن دو زدەاست.

 

 

رنجنامه یک بلوچ مظلوم

$
0
0
دزداني که راه را بسته بودن، از عوامل قاچاقچي و مواد فروشان دولت بودند که از هر پنجاه مورد کارواني که رد ميکنند و خودشان به کاروان پنجاه و يکم حمله کرده و دوستان خود را قتل عام ميکنند، و نصف مواد را به دولت تحويل ميدهند، که از آن مواد نصفش را به همراه مبلغي پول دريافت ميکنند، اين بار اژ شانس بدشان، شريکانشان زرنگتر از آنها ميباشند و پي به نقشه آنها ميبرند، و در درگيري بينشان جاسوسان رژيم بيشترشان کشته ميشوند و طرف مقابل تمام مواد را ميبرند و تا الان متواري ميباشند...

آنچه را در زیر میخوانید سرنوشت صد ها نفر در بلوچستان در هر روز است. به نظر میرسد که ستم و ظلم جمهوری اسلامی پایان ندارد. این رنجنامه همانطور که بدست من رسیده است، برای شما نقل میشود.

رضا حسین بر

عکسهايي که فرستادم مربوط به برادرم محسن دهقان زهي هستند که شنبه شب در مسير ايرانشهر به سراوان متوجه فرد مجروح تير خورده کنار جاده ميشود و در پي رساندن آن به بيمارستان ايران ميشود، که از قضا شخص مجروح مورد حمله دزدان قرار گرفته است، و از بخت بد ماجرا مجروح در راه بيمارستان جانش را از دست ميدهد، و دولت با وجود اطلاع از ماجرا و همچنين رضايت اقوام شخص فوت شده همچنان برادرم را به عنوان متهم اصلي تحويل آگاهي ميدهند تا شايد زيرشکنجه قتل را به گردن بگيرد و او را راهي دادسرا کنند تا حکمش صادر شود، شخص فوت شده بنام جلال ساکن سراوان ميباشد، با اطلاعات بدست آمده مشخص ميشود که فرد فوت شده مورد هجوم نيروي انتظامي ايرانشهر و يا دسته رزمي بسيج قرار گرفته است و پس از اينکه معلوم ميشود که قاچاقچي نيست همانجا رها ميشود، اين بار اول نيست که نيروهاي رژيم ابتدا به سوي مردم تير اندازي ميّکند و در صورت موجود نبودن اجناس قاچاق کشته ها و مجرو حين را بحال خود رها ميکند تا جرم گردن کسي ديگر قرار گيرد

 اگر بدانيد که دزداني که راه را بسته بودن، از عوامل قاچاقچي و مواد فروشان دولت بودند که از هر پنجاه مورد کارواني که رد ميکنند و خودشان به کاروان پنجاه و يکم حمله کرده و دوستان خود را قتل عام ميکنند، و نصف مواد را به دولت تحويل ميدهند، که از آن مواد نصفش را به همراه مبلغي پول دريافت ميکنند، اين بار اژ شانس بدشان، شريکانشان زرنگتر از آنها ميباشند و پي به نقشه آنها ميبرند، و در درگيري بينشان جاسوسان رژيم بيشترشان کشته ميشوند و طرف مقابل تمام مواد را ميبرند و تا الان متواري ميباشند، و اقوام جاسوسان بيمارستان را غرق ميکنند، و با وجودي که ميدانند برادر من جنازه را از سر راه برداشته تا شايد نجات يابد و هيچ ربطي به جريان در گيري ندارد با اين وجود برادرم را به عنوان گروگان تحويل آگاهي ميدهند، که تا الان زير فشار مامورين و شکنجه اعتراف به راه پاک کني کرده، و امروز که به دادگاه رفتيم قرار بازداشت موقت گذاشتند، تا شايد زير شکنجه خودش را از عوامل در گيري و در نهايت چند بيگناه مثل خودش را معرفي کند تا دولت بتواند پرونده خودش راببندد، و جناب حاجي هوبيار که براي خودش سرداري است و هم براي رژيم کار ميکند، با کشته شدن خواهرزاده اش و چند نفر از همراهانش، با وجودي که دشمنان خودش را ميشناسد، و در بيمارستان به برادرم ميگويد ميدانم که ربطي به ماجرا نداري ولي نبايد تلاش براي نجات آن جوان را ميکرد، و حالا بايد در آتشي که روشن کرده بسوزد، در حالي که طرفها آزادانه ميگردند و دولت هم ميداند برادرم بيگناه است بايد جور ترسو بودن مامورين را بکشد، يادآور شوم که خانواده مقتول رضايت خودشان را از برادرم اعلام کرده اند، ولي چون پشت پناهي نداريم ميترسم برادر عزيزتر از جانم را از دست بدهم، آنهم بدون انجام کوچکترين گناهي، استاد گرامي نشرکردن اين واقعه یا نکردنش تصميمش با شماست، فقط خواستم بگويم قوم بلوچ تنها پيش دولت بي ارژش نيست، بين خودمان هم ارزشي نداريم، و در آخر براي آزادي برادرم مامورين دولت تقاضاي چهل ميليون پول کرده اند تا او را آزاد کنند، حال بايد تمام زندگيمان را حراج کنيم، چون پول وکيل دقيقا همين اندازه است، با آرزوي موفقيت روز افزون شما استاد ارجمند،


یادآوری نکاتی در مورد کنگره بوخوم و جمعه گردی های اسماعیل نوری علا

$
0
0
چنین دیدگاهایی از یکسو نشانگر بزرگی و باورهای عمیق حزب دمکرات کردستان ایران به دمکراسی و اصول آنست واز دیگرسو بدیهی است که حزب دمکرات کردستان ایران و مردم کردستان در مبارزات خود سر سازش در برابر هیچ شخص، سازمان و کنگره ای که قصد اشاعه افکار دیکتاتورمابانه، شونیستی و باز تولید استبداد حکومت مرکزی جدیدی تحت لوای آنچه که دفاع از تمامییت ارضی و مبارزه با تجزیه طلبی اش می خوانند را ندارد و مبارزه خود را برای دستیابی به آزادی و برقراری دمکراسی همچنان ادامه خواهد داد.

.

به دنبال عدم شرکت احزاب و سازمانهای سیاسی مطرح در عرصه سیاسی  ايران از جمله حزب دمکرات کردستان ایران در کنگره "بوخوم"موسوم به کنگره سکولار دمکراتهای ایران،

بخش زیادی از جمعه گردی هاي  این هفته اقاي  اسماعیل نوری علا به معرفی و استناد به وبلاگ ناشناخته ای اختصاص پیدا کرده است، که گویا این وبلاگ سوالاتی را در مورد منابع مالی گنگره سکولار دموکرات ها،  اختلافات موجود درتشکل کنگره ملیت های ایران فدرال و حزب دمکرات کردستان ایران مطرح کرده است.اقاي نوری علا این وبلاگ گمنام "امنیتی"را وب سایت می نامد و با آب و تاب ویژه ای نوشته اش را منعکس می کند و قصد دارد با استناد به نوشته این وبلاگ، کنگره سکولار دموکرات های ایران را مشهور و مطرح و جایگاهش را بیش از آنچه که بوده نشان دهد ومی نویسد: "هنوز يک سالی از ايجاد کنگرهء سکولار دموکرات های ايران نگذشته، که «کنگره» در ذهن اينگونه آدمهای نظرتنگ چه هيبتی بهم زده است."برای خواننده گان نوشته  اقاي نوری علا مشخص نیست که نوشتن چند پاراگراف در مورد کنگره مذبور، توسط یک وبلاگ از میان هزاران وبلاگ ناشناخته امنیتی جمهوری اسلامی، چرا از نظر آقای نوری علا بهم زدن هیبت و افتخار برای کنگره سکولاردمکراتها محسوب می شود؟ 

نویسنده  در ادامه همین بخش بار دیگر برای تجسم بخشیدن به خواست ورویای ذهني در مورد اختلافات در کنگره ملیت های ایران فدرال،  نوشته همین وبلاگ امنیتی را مورد استناد قرار می دهد و نتیجه می گیرد که کنگره ملیت های ایران فدرال، دچار انشقاق و دودستگی شده است و در این رابطه می نویسد "بايد پذيرفت که ما با دو «کنگرهء مليت های ايران فدرال» روبرو هستيم؛ يکی آنکه کنگرهء بوخوم را تحريم می کند و يکی هم آنکه اعضائش با طيب خاطر در کنگرهء مزبور حاضر می شوند. " 

اقاي نوری علا فراموش می کند که در اساسنامه کنگره ملیت های ایران فدرال هیچگونه اشاره ای به عدم استقلال سیاسی و سلب استقلال عمل سیاسی احزاب و سازمانهای شرکت کننده در کنگره نشده است و احزاب و سازمانهای عضو در این تشکل سیاسی خط مشی سیاسی حزبی و سازمانی خود را خود تعیین و تبیین می کنند. شرکت یا عدم شرکت یک جریان سیاسی عضو کنگره ملیت های ایران فدرال در کنگره ی چند روزه (بوخوم)را نمی توان نشانگر اختلاف نظر اعضا کنگره ملیت های ایران فدرال تصور کرد. توهم و تمنیات قلبی افراد مخالف ودرستیز با حقوق ملیت های تحت ستم ایران تاثیری در ایجاد اختلاف نظر و عدول از ادامه مبارزه برای برقراری فدرالیسم جغرافیایی در ایران نخواهد داشت.

موضوع دیگری که لازم به یادآوری است، ارسال دعوت نامه برای شرکت در کنگره بوخوم است. اقاي نوری علا به هنگام ارسال دعوت نامه برای احزاب و سازمانهای سیاسی، سه دعوت نامه مجزا نیز برای آقایان مصطفی هجری دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، حسن شرفی و شاهو حسینی از دیگر اعضای رهبری این حزب ارسال می کند. ارسال سه دعوت نامه برای سه نفر از اعضای رهبری یک حزب سیاسی با هیچ منطق و نرمی تطابقت ندارد. چرا که جناب نوری علا نیک آگاه است که حزب دمکرات کردستان ایران یک حزب منسجم و واحدی است که تصمیمات مهم،- برای نمونه شرکت در یک جلسه یا کنگره-  به صورت دسته جمعي در این حزب گرفته می شود و این امر ایجاب می کرد که او تنها یک دعوت نامه به آدرس ایمیل، یا دیگر آدرس های حزب ارسال نماید و دیگر نیاز به سه دعوت نامه مجزا برای سه شخصیت از اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ایران نبود. 

این اقدام برگزارکننده کنگره بوخوم دست کم می تواند دو دلیل عمده داشته باشد. گمان اول اینکه شاید ايشان هنوز توانایی پذیرفتن حزب دمکرات کردستان ایران را به عنوان پرچمدار مبارازات طولانی مردم کردستان و عرصه سیاسی ایران ندارد و در نتیجه اقدام به فرستادن سه دعوت نامه برای اشخاص و اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ایران به صورت منفرد کرده است.

برداشت دیگری که از این عملکرد عجیب می توان کرد اینست که برگزارکننده کنگره بوخوم این ذهنیت را داشته که شاید بتواند با این عملکرد خود بتواند اندک تفرقه و دودلی در میان اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ایران بوجود بیاورد و آنان را وابدارد که مستقلا خارج از چارچوب حزبی در اين کنگره  شرکت کنند. به همین دلیل دعوت نامه ها را به عنوان اشخاص حقیقی عضو در این حزب ارسال کرده است.

در ادامه توهم ايشان بخوانيد دودستگي در حزب دمکرات کردستان ایران و کنگره ملیت های ایران فدرال اقاي نوری علا تفسیرو تعبیرهای خود را به صورت معما مطرح می کند و پاسخ کوتاه نماینده حزب دمکرات کردستان ایران مبنی بر عدم حضور حزب در کنگره بوخوم را دلیل دیگری در حزب تصور می کند. حزب دمکرات کردستان ایران  در ارتباط قبلی با شخص اقاي نوری علا اعلام کرده است که به دلیل عدم باور برگزارکنندکان کنگره سکولاردمکرات ها به مبانی و خط قرمزهای حزب از جمله چند ملیتی بودن جامعه ایران و فدرالیسم جغرافیایی از  شرکت در کنگره اجتناب می کند؛ واز این بابت اظهار تاسف کرده است که بلوغ سیاسی و فرهنگ دموکراسی هنوز در میان بخش های زیادی از اپوزسیون و از جمله  گردانندگان کنگره مذبور به حدی نرسیده است که حقیقت جامعه رنگارنگ ایران را قبول کنند و به همین دلیل اساسی حزب از شرکت در کنگره اجتناب کرده است. به دنبال این روشنگری و بر همین اساس حزب تصمیم می گیرد که پاسخی کوتاهی به دعوت نامه های سه گانه آقای نوری علا ارسال نماید و این پاسخ از سوی آقای شاهو حسینی نماینده حزب در خارج از کشور برای کنگره و شخص نوری علا ارسال می شود ودر آن نامه کوتاه ضمن ابراز تاسف، عدم شرکت در کنگره را به اطلاع اقاي نوری علا می رساند. توضیح اینکه اظهار تاسف از عدم پذیرش چند ملیتی بودن جامعه ایران  وعدم پذیرفتن فدرالیسم جغرافیایی از سوی شرکت کنندگان کنگره مذبور در ایمیل کوتاه آقای شاهو حسینی به ايشان به قرینه معنوی ارتباط قبلی حذف شده است. 

به باور راقم این سطور اضافه بر توضیحات بالا یادآوری این نکته ضروری است که حزب دمکرات کردستان ایران با سابقه بیش از هفتاد سال مبارزه سیاسی و جایگاه ویژه و منحصر به فردش در کردستان و بلکه سراسر ایران، نیازی نمی بیند که در کنگره ای  با ویژگی هایی که در بالا به آن اشاره شد و هنوز یکسال از عمر آن نگذشته است و اکثریت قریب به اتفاق شرکت کننده گان آن از سوی جامعه ایران ناشناخته هستند، سه پاسخ مجزا ارسال دارد. تنها یک پاسخ کوتاه در این زمینه کفایت کرده است.

در ادامه این نوشتار ايشان  گوشه نگاهی هم به یک ارتباط دیگر با اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ایران انداخته است و گویا در "مذاکرات!"گذشته نیز با رهبران حزب معماهای دیگری برایش ایجاد شده است. این معماها هم چیزی نبوده جز دیدگاهها و باورهای شخصی خوداقاي  نوری علا  در مورد فدرالیسم استانی و خودگردانی که نامبرده در این زمینه دچار چنان توهمی بوده که تصور کرده است که گوش فرا دادن به دیدگاه هاي  وی از سوی نمایندگان حزب به معنی پذیرش دیدگاه هايش محسوب می شود و در نتیجه در اینباره نوشته است که به هنگام مذاکره با دونفر از رهبران حزب گویا به توافقی مقدماتی دست یافته است که این توافق مدتی بعد به دلیل عدم پذیرش آن در رهبری حزب به فراموشی سپرده شده است.

گذشته از اینکه اقاي  نوری علا چه دیدگاه و ایده ای برای آینده سیاسی ایران دارد و این موضوع به خود وی مربوط است یادآوری این نکته ضروری است که انتخاب واژه مذاکره به جای گفتگواز سوی نامبرده نشانگر خود بزرگ بینی بیش از حد و اندازه ایشان و به عبارتی  دیگر خود را درمقام رئیس جمهور ایران و دیگران را اپوزسیون تصور کردن است؛ چرا که معمولا مذاکره در این جور مواقع و مراتب میان دولت و گروههای اپوزسیون معنی پیدا خواهد کرد. ارتباطاتی که میان گروههای اپوزسیون صورت می گیرد تنها گفتوگوهای برابر و هم سنگی است که راهگشای برطرف شدن زوایای تاریک ایدها و نظرات متقابل است و هیچیک از طرفین در مقام ریاست و دیگری در مقام اپوزسیون قرار نمی گیرد. 

گرچه در عرصه عمل حزب دمکرات کردستان ایران به دلیل سابقه طولانی ودرخشان مبارزاتی خود و پشتیبانی ملیونی مردم کردستان از ایده هایش می تواند ادعا کند سرو گردنی از دیگران بالاتر است و وزنه سیاسی چنین حزبی قابل مقایسه با تشکل های چند ماهه و اشخاص نیست. ولی بنا به اعتقاد بنیادین حزب دمکرات کردستان ایران به مبانی دمکراسی، مدام چه در گذشته و چه در آینده در جلسات و گفتوگو با جریانات و شخصیت ها شرکت خواهد کرد.

ختم کلام اینکه چنین دیدگاهایی از یکسو نشانگر بزرگی و باورهای عمیق حزب دمکرات کردستان ایران به دمکراسی و اصول آنست واز دیگرسو بدیهی است که حزب دمکرات کردستان ایران و مردم کردستان در مبارزات خود سر سازش در برابر هیچ شخص، سازمان و کنگره ای که قصد اشاعه افکار دیکتاتورمابانه، شونیستی و باز تولید استبداد حکومت مرکزی جدیدی تحت لوای آنچه که دفاع از تمامییت ارضی و مبارزه با تجزیه طلبی اش می خوانند را ندارد و مبارزه خود را برای دستیابی به آزادی و برقراری دمکراسی همچنان ادامه خواهد داد. 

جهانبخش خوش هیکل.

تغيير موضوع يا تحريف حقايق

$
0
0
آقای نوری علاء در نوشته خود بدتر از همه اتهام تجزیه طلبی هم نثار برخی از هم میهنان می نماید و از دلسوزی برای ایران سر آشتی با هیچ تجزیه طلبی را بر نمی تابد!؟ غافل از این هستند که تجزیه طلب واقعی انهاي هستند که هم اکنون با رفتار تبعیض آمیز و اندیشه کوتاه بینانه خود ملیتهای ایرانی را به درجات مختلف و حقوق متقاوت تقسیم و تجزیه کرده اند. بهمین جهت هم هست که دمکراتهای واقعي و خواستاران حقوق ملی، عدالت و یکسانی در ایران با کسانی که موافق تبعیض و ادامه ی آن هستند سر سازگاری نداشته و نخواهند داشت

آقای اسماعیل نوری علاء در جمعه گردیهای هفته گذشته ی خود  مطلبی تحت عنوان مجاهدین، احزاب کردی و کنگره بوخوم به نگارش در آورده که در آن به جمعی از جهات و شخصت ها تاخته که طبیعتا هر یک از آنان می توانند در مقام پاسخگویی تأیید یا تکذیب آن برآیند . آنچه که در این رابطه مورد نظر ما است بخشی از نوشته  ایشان است که در مورد عدم حضور آقایان مصطفی هجری دبیرکل و حسن شرفی جانشین دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران و نماینده این حزب در خارج از کشور آقای شاهو حسینی در کنگره بوخوم می باشد، در این راستاجهت  یادآوری آقای نوری علاء اظهار می داريم که ما در پاسخ به دعوت ایشان جهت شرکت در کنگره بوخوم ضمن تشکر از ارسال دعوتنامه، علت خودداری از شرکت در این کنگره را چنین بیان داشته بودیم که چون برگزارکننندگان این کنگره اعتقادی به تأمین حقوق ملیتهای ایرانی  ندارند و نیزبرخي از  شرکت کنندگان در آن را کسانی تشکیل می دهند که باورمند به دمکراسی به معنای واقعی آن نیستند و بحث از حقوق ملیتهای ایرانی را بر نمی تابند از حضور در این کنگره معذوریم، در پاسخ این نوشته آقای نوری علاء در پیامی به آقای شاهو حسینی اظهار داشته بودند (با سلام  من  زبان ندان پيام جناب شرفي را در نيافتم كه مثبت است يا منفي  با مهر )  پاسخ آقای حسینی  به آقای نوری علاء بطور کوتاه این بود که این نظر هر سه نفر می باشد و این کل ماجرا بود.

اما آقای نوری علاء این مطلب را بهانه قرار داده تا در بخشی دیگری از نوشته خود اشاره به بحثهای پالتاکی نماید که چند سال قبل با نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران  داشته است؟! و گویا در آن  "طرفین مذاکره  به سندی دست یافتند که در آن  مقاصد هر دو طرف مورد تأیید دیگری قرار گرفته و حاوی تعهد به یکپارچگی و تمامیت ارضي  ایران"و کوشش برای اجرای سیاست عدم تمرکز، بصورت تقسیم   وظایف دولت مقتدر مرکزی و دولتهای خودگردان و ( نه خودموختار) محلی بوده و نمایندگان حزب اعلام داشتند که سند مزبور را برای رسیدگی و تصویب به رهبری حزب می فرستند. بزودی خبر رسید سند مزبور به شورای سیاسی حزب نیز رسيده  است؟!"

در این مورد متأسفیم که حافظه آقای نوری علاء این اجازه را به ایشان نه داده که واقعیتها را آنطور بوده بیان کند بلکه به سهو یا بعمد به تحریف حقایق پرداخته و آنچه را که خود در جلسات  پالتاکی بیان داشته به جای آنچه که در رابطه با  فدرالیزم و حق ملیتهای ایرانی و سیمای ایران آینده از سوی نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران بر آن تأکيد  گردیده، ذکر کرده است. خود ایشان   باز هم اگر حافظه شان  اجازه دهد نیک می دانند در تمام جلسات پالتاکی بحثی از خودگردانی  يا خودموختاری مگر از سوی ایشان مطرح نبوده است بلکه بحث بر سر فیدرالیزم بوده که نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران بر ملی جغراقیایی آن تأکید داشتند و ایشان به نوعی  از استانی بودن آن یعنی همین که در دوره رژیم سابق و اکنون در جمهوری اسلامی معمول است اظهارنظر می کردند علاوه بر این واقعا اگر آقای نوری علاء با نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران سند امضا شده ای در اختیار دارند بهتر بود آن را منتشر می کرد! فراتر از این آیا در جلسات پالتاکی متعددی که وجود داشته و آقای شرفی هم در دو جلسه آن شرکت داشتند کسانی دیگری هم به نمایندگی از جهات دیگر حضور نداشتند؟ اگر بودند که خود آقای نوری علاء بدان معترف و از ایشان نام می بردند، و در کنگره بوخوم هم شرکت داشته اند آیا آنها هم مثل آقای نوری علاء بر دست یافتن به چنین سندی که ایشان مدعی هستند، معترف اند؟! تازه آقای نوری علاء این تحریف آشکار را به حساب تغییر در مواضع دیگران هم می گذارد.

این نوع تحریف و اینگونه وارونه مطرح کردنهای آقای نوری علاء ما وشاید دیگران را براین باور رهنمون ميسازد چنانچه در آینده بحثهای در هر موردی با ایشان و طیف وابسته به ایشان بمیان آید مباحث فی مابین باید با صدای شرکت کنندگان ضبط و ثبت شود تا شاید کمکی به آقای نوری علاء باشد که ناچار به تحریف حقایق و قلب واقعیتها نگردد.

مورد دیگری که در نوشته ی ایشان به چشم می خورد این است که گویا در میان اعضای کنگره ملیتهای ایران درباره موضوع مطروحه ایشان دو نظر وجود داشته و ایشان با ( دو کنگره ملیتهای ایران مواجه است) خیالی که مدتها است آقای علاء و همفکرانش خواب تحقق آن را می بینند و در صدد دو یا چند پاره کردن این کنگره هستند حال اگر عضوی از اعضای کنگره ملیتهای ایران در تجمعی شرکت نماید یا ننماید هیچ دلیلی بر صحت ادعای آقای نوری علاء نخواهد شد.

حرف آخر اینکه آقای نوری علاء در نوشته خود بدتر از همه اتهام تجزیه طلبی هم نثار برخی از هم میهنان می نماید و از دلسوزی برای ایران سر آشتی با هیچ تجزیه طلبی را بر نمی تابد!؟ غافل از این هستند که تجزیه طلب واقعی انهاي  هستند که هم اکنون با رفتار تبعیض آمیز و اندیشه کوتاه بینانه خود ملیتهای ایرانی را به درجات مختلف و حقوق متقاوت تقسیم و تجزیه کرده اند.

بهمین جهت هم هست که دمکراتهای واقعي  و خواستاران حقوق ملی، عدالت و یکسانی در ایران با کسانی که موافق تبعیض و ادامه ی آن هستند سر سازگاری نداشته و نخواهند داشت:

به این امید که آقای نوری علاء در گردش قلم و درج مطالب به واقع بینی و واقع گرایی اهمیت و ارزش دهد  و از اتهام زدن به دیگران و تحریف واقعیتها خود را بدور دارد.

نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران در جلسات پالتاکی چند سال قبل

حسن شرفی ـ شاهو حسینی

 

حقوق اقوام، ادیان و مذاهب و سید علی یونسی

$
0
0

سال گذشتە دکتر حسن روحانی در جریان تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری،  در ارتباط با حقوق اقوام و مذاهب بیانیەای دە مادەای  تحت عنوان  حقوق اقوام و ادیان  منتشر نمود کە خارج از اینکە محتوای آن قابل توجە وسیع،  در صورت اجرا و تحقق مفاد آن  ممکن بود مسئلە ملتهای تحت ستم و ادیان  حل شود. ابتدا این تصور بە اذهان خطور نمود کە این طرح بدون اجماع نظر مقامات پیدا و پنهان ردە بالای رژیم ارائە نگردیدە و شاید رژیم ایران بە این نتیجە رسیدە است کە شکاف ملی در ایران جدی است و دیر یا زود بە موضوع پیچیدەای برایشان تبدیل خواهد شد.  در این زمینە سید حسن روحانی در روزهای قبل از انتخابش گفت،  شایستە کشور ما نیست کە از تورکیە و مالزی عقب بیفتیم.

سالهاست کە  فعالان سیاسی و افراد صاحب نظر هموارە معتقد بودەاند کە اگر قانون اساسی فعلی  با تمام نواقصش اجرا شود،  بازهم می تواند پاسخگوی بعضی از حقوق مردم و مشکلات جامعە حل خواهد شد. اما مشکل در اجرای قانون اساسیست . حال اینکە بیانییەای کە بە تصویت مجلس نرسیدە و در قانون اساسی گنجاندە نشدە چە تضمین اجرایی دارد؟ 

در اینجا باید اعتراف نمود کە از بیانیە دە مادەای ایشان بند دهم کە مربوط بە واگذاری طرح بە  یکی از معاونان رئیس جمهور جهت تحقق بندهای نە گانە آن اجرا شدە و آنهم انتصاب سید علی یونسی بعنوان معاون و یا دستیار رئیس جمهور در امور اقوام و ادیان میباشد. در مدت یکسال گذشتە و از بدو انتصاب ایشان  شاهد اظهاراتی از طرف ایشان دربارە اقوام بودەایم. البتە اظهارات ایشان نە در قالب رسمی و روبە افکار عمومی،  بلکە اغلب در مناسبات سران رژیم  بویژە در مراسم ترحیم و یا ملاقات همدیگر انتشار یافتە است کە اخیرا در مجالس ترحیم ( پدر اکبر ترکان )  اعلام کردە است کە : " عده‌ای نمی‌خواهند دولت به امور اقلیت‌ها توجه کند"ایشان ذکر نمی کند کە این عدە چە کسانی هستند، قدرتشان از کجا تامین میشود کە چوب لای وعدەهای رئیس جمهور منتخب می گذارند؟ چرا دولت تورکیە توانست تشکیلات مخوف معروف بە "ارگنە کون "را متلاشی نماید اما چرا آنان نمی توانند با عوامل مضر برای امنیت ملی کشور برخورد نمایند؟ چرا دولت آقای روحانی بە اقوام حامی خود کە طبق نتایج انتخابات بیشترین رای را بە او دادەاند اجازە یک  تظاهرات گستردە در حمایت از دولت ایشان نمی دهد تا علیە مزاحمان دولت مردمی ! ایشان قدرت خود را نشان دهند و یک پێوند عمیق میان دولت و ملت ایجاد شود ؟ مگر همچون مواقعی بهترین فرصت برای نظام نیست تا اعتماد از دست رفتە جامعە را بسوی خود جلب نماید؟ مگر آنان نمیدانند کە در ٣٠ سال گذشتە مردم علیە دولت تظاهرات کردە و متوجە خسارت شدە، اما چرا اینبار از توانائیهای ملت بنفع خود استفادە نمی نمایند؟

چگونە بتوان بە سخنان سید علی یونسی اعتماد کرد و فکر نکرد کە شاید خود ایشان مسئول چوب انداختن لای بیانیە دە مادەای نباشد؟

بسیار واضح است،  جا خالیهای کە دکتر یونسی در سخنانش میدهد، می توان با استناد بە آن،  ایشان را زیر سوال برد و از سوال نمود کە آیا ایشآن مسئول اجرای آن نە مادە موعود است یا خود بنوعی سپر اجرای آن؟ در طول یکسال از اختیارات ایشآن بعنوان معاون و یا دستیار رئیس جمهور کدام پروژە ملی را بە اطلاع مردم رساندەاست؟  آیا دفتر کار ایشان آدرس مشخصی با نشانی معاونت ریاست جمهوری در امور اقوام و ادیان  دارد تا نمایندگان اقوام و ادیان بە آن مراجعە نمایند و نتیجە آن دیدارها در اختیار مردم قرار گیرد؟  آیا در دفتر و یا نهاد کار ایشان نمایندگان و مشاوران و کارشناسانی  از ادیان و اقوام با وظایف چارچوب مورد نظر حضور دارند کە ما خبر نداریم؟ آیا ایشان در مناطق قومی مثل کرماشان، الاحواز، تبریز، زاهدان و یا گنبد  دفاتر زیر مجموعە نهاد ایشان وجود دارد  کە  پیگیر مسائل  مربوط بە اجرای مفاد نە گانە موعود باشند؟ تا از این طریق دفاتر ایجاد شدە شنوندە نیازها و توقعات مردم عادی، فرهنگیان و دیگر لایەهای جامعە باشد؟ آنان چگونە می خواهد از مالزی و تورکیە عقب نیفتند؟

آنچە از کارنامە دولت روحانی در بیش از یک سال گذشتە بدست آمدە، اعدام بیشتر فعالان سیاسی مربوط بە اقوام و همچنین فشار بر جامعە بهائیان. سوال اینجاست کە اگر چنانچە آنان قادر بە حل  مشکلات مربوط بە اقوام باشند، با توجە بە ماهیت دینی حاکمیت چگونە می توانند با مسئلە بهائیان کنار آیند؟ مگر نە این است کە بلحاظ فقهی هرگونە اعتراف و یا همزیستی با بهائیت بمعنی  ابطال تشیع است؟  مگر رژیم می تواند بخاطر ژست دموکراتیک دین خود را بە مخاطرە بیاندازد؟  بنابراین می توان گفت پاشنە آشیل وعدەهای رئیس جمهور نمایان است.

روی دیگر این قضیە، ناکارآمدی و  ضعف نهادهای مدنی و فعالان سیاسی داخل کشور است کە قادر بە زیر سوال بردن و طرح سوالات مشابە از معاون رئیس جمهور در ارتباط با آخرین اظهارات ایشآن نیستند و فضا را بنفع خود آمادە نمی سازند. اگر قرار است کە فعالان داخل کشور از روشهای قانونی برای پیگیری مطالبات خود بهرە می گیرند، چرا نسبت بە سخنان نمایندە تام الاختیار کشور سکوت اختیار نمودەاند؟ آیا  سخنان علی یونسی برای آنان نیز مهم بنظر نمیرسد تا از آن استفادە نمایند  یا بی تفاوتی از ویژگیهای جامعە ایران با همە ادیان و ملل است و هر دو همدیگر را خوب میشناسند.

تهران عرضۀ نگهداشتن شهریار را نداشت - در نقد کتاب "همسو با شهریار..."

$
0
0

 

 

"یک فیلم در شهر نمایش داده می شود
در نوشته ها به بیشه ای زیبا تبدیل می شود
آب و هوا تغییر می یابد، "آک دنیز"می شود، لبخند بزن." (1)

"همسو با شهریار، از دیگرشدگی به سمت خودبودگی"یک بیشۀزیباست. به هنگام مطالعۀ کتاب فاتحۀ متون بی اساس و نا مربوطی که در مورد شهریار نوشته شده است را خواندم.(2) آن روزها که ما آثار ترکی شهریار را به بسط و نقد برخاسته بودیم پان فارسیسم سعی داشت شهریار را تنها یک نویسندۀ فارس زبان نشان دهد. آنها بازگشت و رجعت شهریار به سمت خودبودگی و خویشتن ترکی اش را پنهان می کردند. به نظر من شهریار شاعر رجعت و بازگشت است. این بخش از زندگی شهریار را کسانی همچون کمال تبریزی ها بی خیال شده و بیشتر به بخش های دیگر زندگی او پرداخته اند. آثاری که شهریار برای حافظ و نیما سرود سایه ای از جستجوی او بودند. آن آثار خودبودگی و تکامل راه نیستند. نهایت راه شهریار رجعت به خودبودگی و خویشتن با خلق آثار ترکی است. محمد رحمانی فر دلایل این رجعت را به زیبایی و با جزئیات به رشتۀ تحریر در آورده است. من به چند دلیل از شما می خواهم که هوای منتقدانی همچون او را داشته باشید:

1- برای دوری جستن از منتقدین ساختگی که حقیقت را به انحراف می کشند.
2- برای حمایت از کسانی که در تاریخ نقد ادبی ما دفاع از حقیقت را لازمۀ کار خویش می دانند.
3- برای نشان دادن خودبودگی خویش در برابر اراجیف بیگانگی...

قصد و نیت نویسنده و متن از نام کتاب پیداست."همسو با شهریار، از دیگرشدگی به سمت خودبودگی". کم نبودند کسانی که در تاریخ آزربایجان و در دفاع از دیگری از جان و فرهنگ خویش مایه گذاشتند.ما همیشه به خاطر آزادی فارس ها از جانمان گذشته ایم اما متاسفانه شعار - در عمل نیز -این بوده است که برای ساکت کردن تو جانم را می دهم.رحمانی فر از تکرار شدن اشتباهاتی اینسان واهمه دارد. او با کمک گرفتن از تفکرات نیچه بی اثر بودن این بذل و بخشش تاریخی ما را گوشزد می کند.(3)
بخش دوم کتاب با یک پرسش جذاب آغاز می شود:
- به راستی درد شهریار چه بود؟(4)
نتیجۀ حاصل از این سئوال زیباست. رحمانی فر این نتیجۀ پنهان شده در افکار نویسندگان فارسی زبان را با واکاوی درد و رنج شهریار به دست می آورد:
- بدون این درد ورنج ها به شعور ملی دست نمی یافتیم. (5)
شهریار پس از تجربه کردن تنوع رنج ها به رنج اسارت انسانی یک ملت و فرهنگ رسیده بود. او با رجعتش به سمت خودبودگی طرح های "مانقورد شدگی"را به هم ریخت. این بازگشت اگر چه برای دیگران هولناک و تلخ است اما برای شهریار یک شروع شیرین می باشد. متون غریبه هرگز نمی توانستند شهریار را جاودانه سازند. متون غریبه شهریار را یک مقلد و پیرو نشان می دادند. فارس ها شهریار را دنباله روی حافظ و نیما می دانستند. دلیل این کار نیز بر می گردد به پرسه زدنهای شهریار در لابلای متون فارسی. شهریار مشهور بود اما خودش نبود. او این میان چیزی کم داشت.
پیشتر اقلیم زبان و وطن و فرهنگ خودی نبود. شهریار جغرافیای شعرش را گم کرده بود. اما او روزی در بطن تهران به شاعری با نام "سهند"بر می خورد و راهش را پیدا می کند. راه خودبودگی را می یابد. شهریار که رنج بی زبانی داشت به زبانش بر می گردد.
"بی توجه به هزاران سال حکمرانی ترکها بر ایران، قدر زبان خود را ندانسته و مواظبش نشدیم. حتی در دربار شاهان ترک نیز زبان ما جای خود را به زبان دیگری سپرد. ما مروج زبان آنها شدیم." (6)
البته من این دوره های حکومتی را مثل رحمانی فر به حساب خویش نمی نویسم. این خود نوعی دیگر شدگی است.
برای ما شهریار وقتی شهریار شد که به زبان ترکی بازگشت. این رجعت او غرور شکستۀ ترک زبانها را ترمیم ساخت. شهریار را برای ما اشعاری که در جواب تهرانی ها و تحقیرها و بی عدالتی ها سرود شهریار کرد. رحمانی فر داستان این بازگشت را به زیبایی نوشته است. برای همین تعجب نمی کنم اگر کسانی در مورد این کتاب به نوعی سکوت اختیار کرده اند.
شهریار عوض شد. تغییر از آن کسانی است که جستجوگرند. به قول "اورت دیرکسن"، تنها تفکر مردگان و دیوانگان تغییر نمی یابد. شهریار از سمت حافظ و نیما به سوی سهند و سلیمان رستم پیچید. رحمانی فر در این خصوص و نیز در چگونگی زبان رجعت هنری شهریار به تفصیل نوشته است. این روزها بعضی از به اصطلاح نویسندگان زبان شهریار را زبان معیار می خوانند و مشکلات گرامری خویش را به مشکل سیاسی بدل می سازند. به نظر من این میان حق با رحمانی فر است. زبان شهریار لهجۀ تبریز است و نمی تواند زبان معیار باشد.
"اوشو"گوید، چیزهایی که حواس تو پرت می کنند نشان دهندۀ این است که تو علاقه ای به آنها نداری و وابستۀ آنها نیستی.
شهریار:
"تهران عرضۀ نگهداشتن شهریار را ندارد
از این روی به تبریز فرار کرده ام، بگذار خوب و بد مشخص گردد!"
این شعر استقلال و رهایی شهریار را با آمدنش به تبریز یادآور می شود. تهران بد می شود و تبریز خوب. اقلیم فارس شهریار را از خود می راند و اقلیم ترک زبان شهریار او را بر آغوش می کشد. کمال تبریزی در سریالش شهریار را با نگاه یک فارس زبان به فیلم کشیده است. او شهریار را ذوب شدۀ تهران و زبان فارس می داند. آداب و تصاویر موجود در حیدربابای شهریار و سهندیه اش از مراسم عید گرفته تا دیدارهایش با سهند به فراموشی سپرده شده است. کمال تبریزی پیش چشمان فرهنگ فارسی شهریار را بچه کرده و می شاشاندش. اما امثال رحمانی فرها برخلاف مانقوردهایی همچون کمال تبریزی ها حقیقت را بدانگونه که هست می نگارند. نوشته های سراسر اشتباه امثال شعر دوست ها را به خواننده نشان داده و نقد می کنند.
دوباره تاکید می کنم که در کتاب "همسو با شهریار، از دیگرشدگی به سمت خودبودگی"دو کلمۀ فلسفی موضوع سخن است:
1- دیگرشدگی
2- خودبودگی
شهریار کسی است که مابین این دو واژه خود را گم کرده و باز یافته است. به قول "هاروکی موراکامی"، می خوابی و بیدار که شوی قسمتی از دنیای تازه هستی. (7)
شهریار بعد از رجعت به خویش بیگانه می شود برای فارس ها. قسمتی از دنیای تازه. برای همین این قسمت از شهریار را پنهان می سازند. برای همین امثال رحمانی فرها میخواهند این تازگی را به دنیا نشان دهند.
در بچگی ام از سگ ها می ترسیدم اما گاوها را دوست داشتم. گاوها سر و صورت و دستهایم را می لیسیدند. یک روز گاوی در حالی که دستم را می لیسید با سرش مرا هل داد و زیرم گرفت. بیگانگی تو را لیس زنان واژگونت می کند. باید برای حفظ خودبودگی تدابیری اندیشه شود. کتاب "همسو با شهریار، از دیگرشدگی به سمت خودبودگی"تنها یک نقد ادبی نیست بلکه تدبیری است در جهت حفظ خودبودگی.
----------------
(1)- از "سئزن آکسو"
(2)- کتابهایی همچون"به همین سادگی و زیبایی"
(3)- صفحۀ 28 کتاب
(4)- صفحۀ 34 کتاب
(5)- صفحۀ 35 کتاب
(6)- صفحۀ36 کتاب
(7)- از کتاب "کافکا در کرانه"

 

وضعیت کردستان و مردمان آن

$
0
0
استان کردستان یکی از محرومترین استانها در کشور می باشد، استانی که علیرغم پتانسیلهای بالای اقتصادی، طبیعی و منابع زیر زمینی عملا و عمدا عقب نگه داشته شده و بدین ترتیب در مشکلات و مصائب عدیده ای دست و پا می زند. اگر دولتی با مسئولیت بالای ملی وجود داشته باشد، دولتی که رشد اقتصادی و اجتماعی در کردستان را نه تابع مسائل امنیتی، بلکه تابع زندگی مردمان آن دیار قرار دهد، این استان از شرایط رشد بسیار بالائی برخوردار می باشد

مناطق کردنشین در ایران (از لحاظ جغرافیائی پیوسته)، بر اساس طرح تقسیم بندی استانی، بر استانهای مختلفی تقسیم شده است، که از جمله می توان به استان آذربایجان غربی، کرمانشاهان و خود استان کردستان اشاره نمود، که البته در این تقسیم بندی تنها استان کردستان است که به نام کردستان خوانده می شود و بقیه مناطق در حقیقت زیر پوشش مناطقی قرار گرفتهاند که دارای این نام نیستند، و حتی بر خلاف نام کرمانشاهان، در استان آذربایجان غربی زیر عنوانی قرار گرفتهاند که از لحاظ اتنیکی به شیوه مستقیم هویت آنها را مخدوش کرده است. با شنیدن نام آذربایجان چنین القا می شود که گویا مردمان این استان همگی آذری هستند، اما در حقیقت بخش قابل توجهی از جمعیت آن را کردها تشکیل می دهند. 
در این بحث سعی بر این است که مناطق کردنشین از زوایای مختلف مورد بررسی و کنکاش قرار بگیرد، اما با توجه به آنکه آمارهای در دسترس بر اساس استانی عملیاتی و طرح ریزی شدهاند، بنابراین ما تمرکز خود را بر روی استان کردستان قرار می دهیم، و بدین ترتیب متاسفانه بخش قابل توجهی از دیگر مناطق کردنشین از چهارچوب بحث ما خارج می گردد. اما با توجه به اینکه به قول معروف مشت می تواند نمونه خروار باشد، امید آن داریم که همین تمرکز به نوعی واقعیات مناطق کردنشین و مردمان آن را در ایران بازتاب دهد. برای اینکه تصویر دقیقتری از این ادعا بدست داده باشیم که بررسی ما به واقع مشت نمونه خروار می باشد، کافیست به این آمار ارجاع بدهیم که بر پایه سرشماری عمومی در آبان ماه ۱۳۹۰، جمعیت کشور ایران در حدود ۷۵٬۱ میلیون نفر بوده، و سهم کردها از این جمعیت ده درصد، پس با این حساب جمعیت کردها تقریبا بیشتر از هفت و نیم میلیون نفر می شود. در حالیکه بحث ما اینجا تنها بر حدود یک میلیون و نیم نفر جمعیت استان کردستان متمرکز است. یعنی تقریبا بیست درصد از مردمان کرد در ایران.
جمعیت استان کردستان
بر اساس آخرین دادهها، استان کردستان براساس آخرین تقسیمات کشوری در سال ۱۳۹۰ دارای ۱۰شهرستان، ۲۹شهر، ۳۱بخش، ۸۶ دهستان و ۱۶۹۷ آبادی دارای سکنه و ۱۸۷ آبادی خالی از سکنه بوده است. شهرستان‌های این استان عبارتند از بانه، بیجار، دهگلان، دیواندره، سروآباد، سقز، سنندج، قروه، کامیاران و مریوان. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ١٣٩٠ استان کردستان ۱٬۴۹۳٬۶۴۵ نفر جمعیت دارد که ۶۶ درصد شهری و ۳۴ درصد را جمعیت روستایی تشکیل می دهد. تراکم نسبی جمعیت معادل ۵۱.۲ نفر در کیلومتر مربع است . 
وضعیت کشاورزی و منابع زیر زمینی
استان کردستان با حدود۲.۱ میلیون هکتار اراضی کشاورزی، حدود ۶.۶ درصد اراضی کشور را شامل می شود، و پس از استانهای خراسان و آذربایجان شرقی، بیشترین سهم را به خود اختصاص داده است.
ذخایر قابل توجهی در استان کردستان وجود دارد که آن را در زمره پنج استان برخوردار از کانسارهای غیر فلزی در کشور قرار داده است. کانی های مهم استان عبارتند از: سنگ آهن قروه ( پنجاه تا هشتاد میلیون تن ذخیره) باریت مریوان(۱ میلیون تن ذخیره قطعی و سه میلیون تن احتمالی) طلای قروه (شصت تن) مرمر و مرمریت در قروه، کامیاران و بیجار (ذخیره قطعی بیش از هفتاد و شش میلیون تن)، منگنز، فلد اسپات، گرانیت، انواع سنگهای ساختمانی و تزئینی، سنگ آهک و... 
استان کردستان به لحاظ دارا بودن پتانسیل های خوب از جمله آب و خاک و معادن می تواند در زمینه تولیدات صنعتی رشد و توسعه یابد. استان دارای ذخایر قابل توجه مواد معدن است و سنگ های تزئینی با تنوع فراوان در رنگ، شاخص ترین ماده معدنی منطقه می باشد. در حال حاضر استان دارای۱٣٨ معدن فعال با بیش از٨.۴ میلیون تن استخراج سالیانه و اشتغال زایی۱٣۵۰ نفر می باشد.
کردستان از نظر ذخایر معدنی بسیار غنی است و بزرگ ترین ذخایر طلای کشور و معادن بزرگ آهن و آلمینیوم و... در این منطقه وجود دارد .
آمارهای تکان‌دهنده از وضعیت اقتصادی کردستان ایران
اگرچه تمام آمارهای مطرح شده در بالا از غنای طبیعی استان و پتانسیل و ظرفیت آن خوب آن برای رشد اقتصادی حکایت دارد، اما آمارها در رابطه با وضعیت اقتصادی از وضعیت اسفباری حکایت دارند. سالار مرادی، نماینده سنندج، کامیاران و دیواندره با ارائه آمارهایی از شرایط نامناسب این ستان می گوید. وی می گوید که در کردستان نه صنعت، نه معدن و نه کشاورزی آن‌چنان مورد توجه و اقدام قرار نگرفته‌اند. بر اساس آمارهای رسمی نرخ بیکاری در شهرهای کردستان ۳۱ درصد و در روستاهای کردستان ۲۳ درصد است، نرخ ۲۸ درصدی بیکاری بدون احتساب‌ شغل‌های کاذب و بیکاران فصلی معضل بزرگی است که کردستان با آن روبه‌رو هست، و از سوی دیگر میزان بیکاری و درخواست کار فارغ‌التحصلان دانشگاهی مشکل دیگر کردستان است که بدون سرمایه‌گذاری و صنایع عظیم دولتی این مشکلات در حقیقت حل نخواهد شد. وی سهم بخش صنعت و معدن در تولید و اشتغال‌زایی کردستان را ۶.۳ درصد اعلام کرد در حالی که متوسط کشوری این سهم ۳۱.۳ درصد است. این درحالی است که به‌گفته این نماینده، در کردستان حدود ۳۰۰ معدن فعال وجود دارد و ۱۸ نوع ماده معدنی استخراج می‌شود، اما به دلیل آن‌چه وی خام‌فروشی، نبود کارگاه و صنایع تبدیلی تکمیلی، واگذاری معادن به‌صورت غیرکارشناسی و به‌وسیله رانت‌های آن‌چنانی می نامد، بخش صنعت و معدن کردستان رشد نکرده است. به‌گفته این نماینده مجلس، میزان فعالیت بخش صنعت و کارگاه‌های ۱۰ نفره در کردستان رتبه ۲۵ کشور و کارگاه‌های ۵۰ نفر به بالا رتبه ۲۷ کشور را دارند و در کردستان بیشتر از ۱۹ واحد تولیدی فعالیت نمی‌کنند. این نماینده مجلس همچنین با اشاره به این‌ که ارزش افزوده بخش صنعت کردستان، رتبه ۲۹ و تولید ناخالص داخلی آن رتبه ۲۷ کشور داراست، گفته که درآمد سرانه استان ۴۰.۷ میلیون ریال است که درآمد سرانه متوسط کشوری ۸۲.۸ بوده و بدین ترتیب رتبه استان کردستان در این زمینه ۲۴ است. مرادی با اشاره به این‌ که شاخص بخش کشاورزی کردستان ۱۵.۵ و بخش خدمات ۷۸ درصد است، تأکید کرده که این ارقام نشان می‌دهد در کردستان نه صنعت، نه معدن و نه کشاورزی آن‌چنان مورد توجه و اقدام قرار نگرفته‌اند و در عوض بخش خدمات که هیچ‌گونه کمکی به توسعه پایدار، تولید و اشتغال نخواهد کرد توانسته است شاخص‌های متوسط کشوری را پشت سر گذاشته و رتبه بهتری داشته باشد.
بیکاری
بر طبق آمار ارائه شده رسمی، استان لرستان با ۱٨.۹ درصد بالاترین نرخ بیکاری را در کشور داشته و بعد از آن استان کردستان با ۱۶.۱ درصد در مکان دوم قرار گرفته است. یعنی اینکه استان کردستان از لحاظ جمعیت بیکار در سطح یکی از بدترین استانهای کشور قرار دارد.
مصائب اجتماعی
در مورد مصائب اجتماعی می توان به زمینههای مختلفی اشاره کرد از جمله اعتیاد، طلاق خودکشی و غیره. در زمینه طلاق باید گفت که طبق دادههای رسمی کشوری شصت درصد از درخواست کنندگان طلاق در کردستان را زنان تشکیل می دهند. در بررسی آمار ازدواج و طلاق در استان کردستان در می یابیم در این استان به طور متوسط روزی ٨٨ نفر پیوند زناشویی می بندند و در مقابل روزی یازده نفر از یکدیگر جدا می شوند .
به گزارش خبرنگار خبرگزاری زنان ایران (ایونا) از سنندج ، در استان کردستان به طور متوسط روزی ۵/۵ مورد طلاق اتفاق می افتد که از نظر افزایش میزان طلاق همواره یکی از سه استان اول کشور بوده است، یک سایت دیگر در این مورد از رشد ۲. ۶۴درصدی طلاق و کاهش ۹. ۹درصدی ازدواج در کردستان خبر می دهد. 
در زمینه خودکشی نیز معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی کردستان عنوان کرده که آمار خودکشی در کردستان سه برابر شاخص کشوری است.
در مورد اعتیاد هم باید گفت که رئیس دانشکده علوم تربیتی دانشگاه آزاد اسلامی سنندج اعلام داشته که بیش از ده هزار دانش‌آموز و صد و پنجاه هزار دانشجو در سال هشاد و چهار در سطح کشور معتاد بوده‌اند و در خیلی از بخش ها و صنف های جامعه در حقیقت افزایش آمار وجود داشته است. حقایق هم چنین از کاهش نگران کننده سن اعتیاد در کردستان می گویند.
در مورد وضعیت ایدز نیز باید گفت که استان کردستان از لحاظ آمار مبتلایان به ایدز نسبت به جمعیت در رده های میانی استانهای کشور قرار دارد. میزان مبتلایان به ایدز شناسایی شده در استان کردستان طبق آخرین آمار ارائه شده (در فروردین ماه سال ۱٣۹۲) ۴۶۲ نفر است که از این تعداد ٣۴ نفر زن و ۴۲٨ نفر مرد هستند . لازم بذکر است از این تعداد ۱۲۰ نفر وارد فاز ایدز شده و تاکنون ۱۷۴ نفر در استان کردستان بر اثر بیماری ایدز جان خود را از دست داده اند.
یک ارزیابی کلی
از آمارهای ارائه شده در بالا می توان استنتاج کرد که استان کردستان یکی از محرومترین استانها در کشور می باشد، استانی که علیرغم پتانسیلهای بالای اقتصادی، طبیعی و منابع زیر زمینی عملا و عمدا عقب نگه داشته شده و بدین ترتیب در مشکلات و مصائب عدیده ای دست و پا می زند. اگر دولتی با مسئولیت بالای ملی وجود داشته باشد، دولتی که رشد اقتصادی و اجتماعی در کردستان را نه تابع مسائل امنیتی، بلکه تابع زندگی مردمان آن دیار قرار دهد، این استان از شرایط رشد بسیار بالائی برخوردار می باشد. برای برون رفت از وضعیت نابسامان اقتصادی و رشد بیکاری در این استان از جمله می توان به کارهای زیر دست زد:
ـ صنعتی کردن استان. این پروژه می تواند شامل ایجاد کارخانجات و واحدهای تولیدی باشد. از جمله غیرمتمرکزکردن بخشهای تولیدی در کشور و انتقال بخشی از آن به استان، می تواند کمک شایانی به رشد این منطقه بکند، 
ـ با توجه به اینکه بزرگترین منابع زیرزمینی کشور از جمله در زمینه طلا و آهن و آلومینیوم در این استان قرار دارند، ایجاد کارخانجات و واحدهای پردازش منابع استخراج شده (ایجاد کارگاه و صنایع تبدیلی تکمیلی)، در خود استان می تواند به کاهش رشد بیکاری کمک شایان توجهی کند،
ـ مکانیزه کردن کشاورزی و بطورکلی اهمیت دادن به تولیدات کشاورزی و زراعی از جمله کارهائی هستند که هم به کاهش بیکاری می تواند کمک کند و هم به توان تولیدی استان و از این طریق گسترش ثروت.
البته تمامی این کارها بستگی مستقیم به تغییر نگرش دولت مرکزی دارد. تغییری که در آن استان کردستان نه تنها بعنوان منطقهای برای استخراج و صدور مواد خام، بلکه به عنوان مرکزی برای تولید نیز نگاه شود. یعنی اینکه استان در چرخه استخراج و تولید نیز قرار بگیرد. بنابراین تحول در اقتصاد ابتدا نیاز به تحول در نگاه سیاسی و کلان دارد، امری که تا حالا متاسفانه در تاریخ نوین ایران و به درازای عمر رژیمهای متفاوت که بر این خاک و بوم حکم راندهاند، اتفاق نیافتاده و همین منشا اصلی بسیاری از نابسامانیها و حتی خیزشهای سیاسی در میان مردمان کورد بوده است.    
-----------------------------------
منابع آماری:
بانه پدیا /آفرینش ٢٢ ماه هفت ٨٦ /سایت کردستان ایران /سایت تسنیم /زمانه /باشگاه خبرنگاران /ایلنا /سایت دانا /کردپرس /تلکس اینترنتی مهر. 

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>