Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3527 articles
Browse latest View live

نظام ولايت فقيه و زنده كردن نظريۀ آريائي توسط ناسيوناليسم نژادپرست پان فارسيسم

$
0
0

نظام ولايت فقيه و زنده كردن نظريۀ آريائي توسط ناسيوناليسم نژادپرست پان فارسيسم

بقلم: جابر احمد

پس ازسرنگونى رژيم پادشاهى وبرقرارى جمهورى اسلامى درايران، با شعار باصطلاح انقلاب فرهنگى سعى دربازنويسى تاريخ ايران شد. تاريخي كه درهماهنگى با ايدئولوژى ولایت فقیه جمهورى اسلامى باشد و إيران را ازتاريخ نژاد پرستانه ى دوران شاه و پهلوی ها جدا كرده و به آغوش تاریخ جعلی تشیع ولایت فقیهی بنام تاریخ اسلامى بازگرداند. 

بعد ازاينكه حَناىِ شعارهاى جمهورى اسلامى دراختلافات بين سلطه طلبان رژيم، رنگ باخت و درخواست هاى به حق ملل غير فارس درايران بالا گرفت، خط مشى نژاد پرستى پهلوی در رژيم آخوندی دوباره خود نمايى كرد.

 به طورى كه ملى مذهبى ها ونژاد پرستانِ فارس وآریائیّ باقی مانده از دورۀ پهلوی و انحصار -طلبان فارس، به دو روى يك سكه تبديل شدند. اين روش جديد دردوران احمدى نژاد به اوج خود رسيد، به طورى كه همین قشر روز ٢٩ اُكتبر هر سال را روز بزرگداشت كوروش ناميد. جالب استکه بیست نهم اکتبر قبل ازمیلاد روز آزادی یهود از اسارت بابل است، بدین معنی که: نه روزتولد، نه آغاز سلطنت ونه روزتاجگزاری کوروش است !  

مسلما برگزارى مراسم ياد بود براى كوروش وغيره ..، حق هرملتى است. ولى تبديل اين روز به كارنوالى براى فرياد زدن شعارهاى نژاد پرستانۀ (آریائی از نوعِ هیتلریِ آن) وعرب ستيزانه، امرى غيرقابل قبول ازنظرانسانی وملی است.

این شعارهای نژاد پرستانۀ شرم آور از نظر انسانی، دركشورى مثل جمهورى اسلامى ایران داده میشود که مدعی برادری وبرابری مسلمین است. 

اين شعارهای نژاد پرستانۀ هیتلری درحق ملل ساكن درايران، ازسوی ملیتهای محکوم درایران بخصوعربها،ترکها وترکمنها وافراد دموکرات محكوم ومرفوض است زيرا كه چنين شعارهائی دستمايه بعضی ازدولتمردان جمهورى اسلامى ایران شده تا بدست آویزنظريۀ بی معنی ونادرست برترى نژادى آريايى براى ظلم بيشتر، برعليه نيمى ازساكنان باصطلاح غيرآريايى ايران سوء استفاده كنند. 

پاك سازى قوميتى دراقلیم اهواز به صورت برنامه ريزى شده انجام شده ومى شود. انتشار نامه سِرّىِ رئیس دفتر رئيس جمهور وقت محمدخاتمی یعنی آخوند ابطحى درسال ٢٠٠٥ براى تغيربافت جمعيتى استان ازاكثريت عرب به اقليت عرب یکی ازمصداق های چنين امرى است. 

دراين مقاله به بحث درباره اصول تاريخي نظريۀ نژادآريايى نخواهم پرداخت، چراكه بحثى طولانى وپيچيده است، زیرا ما را از اصل مطلب دورمی كند، ولى واجب می بينم كه به ابعاد سياسى واجتماعی و فرهنگی اين نظريه وچگونگى تأثر و برداشت نژاد پرستانِ فارس از اين نظريه و تاثيرات هولناك آن را ازاوائل قرن بيستم درداخل ايران وخارج ايران را به صورت مختصرشرح خواهم داد . 

اين نظريه نژادپرستانۀ برتری طلب، شانزده میلیون نفر را درجنگ جهانى اول(پان ژرمنیسم) و پنجاه دومیلیون انسان را درجنگ جهانى دوم (نازیسم هیتلری) به كام مرگ فرستاد. 

درسالهاى پايانى قرن نوزدهم وسالهاى آغازين قرن بيستم كلمه آريايى براى كسانى كه به اين نظريه ايمان داشتند، مفهوم نژادى وسياسى وحتی فرهنگی مهمى داشت، مبنى براينكه تمام دستاوردهاى تاريخي، علمی ومدرن انسانى از ابتكارات اين نژاد بوده وهست وچون اين نژاد، نژادى پاك و برتراست فقط او مي تواند فرهنگ وتمدن انسانى بسازد و رهبری کند. 

اما اين نظريه درايران تا سال هاى آغازين قرن بيستم تأثيرخاصى برجامعه ايرانى نگذاشته بود، زيرا افكارنژاد پرستانۀ درمردم ايران نهادينه نشده بود و مفهوم وطن براى هرفرد،همان شهر و روستاى وى بود، ولى درهمين زمان تعداد اندكى از تحصل کرده های ايرانى تحت تاثيرآنچه دراروپا میگذشت رو به اين نظريه آوردند، جالب اینکه بعضی ازآنها از تبار قاجار(ترک تباروترک زبان) بودند. 

اين رويكرد درچهارنسل قابل مشاهده است، نسل اول جلاالدین میرزای قاجارو فتح على آخوندزاده (آخوندوف) ومیرزا ملکم، و نسل دوم ميرزآقاخان كرماني تا برسد به نسل سوم ازرضا شاه از احمدکسروی تا صادق هدایت و ابراهیم پورداود ها، تا به نسل چهارم امروزی.

 آخوند زاده درطرح نژاد آريايى درتندرويى گوى سبقت را ازهمه اقران زمانش ربوده بود و مريدانش معتقد بودند كه نژاد فارس درعمق تاريخ وجود داشته تا اينكه عرب ها به ايران حمله كردند، آنان منشأ عقب افتادگى ايران را درحملۀ عرب وانقراض ساسانی ودراسلام مى ديدند. 

آنان به اين بسنده نكردند ،بلكه راه حل رسيدن به يك ايران مدرن را دربازگشت به تاريخ قبل ازاسلام مي ديدند. حملۀ عربهاى"پا برهنه وگرسنه" (نقل ازآخوند زاده) "تنها نژاد سامى كه فرهنگى ندارد" (نقل ازآرامش دوستدار) را باعث و بانى اصلی عقب آفتادگى ايران ازکاروان تمدن وازجمله تمدن غربي مي شمردند ومیشمرند. تمام نوشته ها وسخنرانى هاى تحصل کرده های بعدی قومگراى نژادپرست فارس به سرعت رنگ و بوى اين نگاه را بخود گرفت. 

ميرزاآقاخان كرمانى (که یکی ازدامادهای یحیی صبح ازل که یکی از دو جانشین رقیب علی محمد باب بود) كه به شدت تحت تأثیراَفكارآخوند زاده قرار گرفته بود مفهوم نژادِ فارس را كامل كرد، و درتمام نوشته هايش تمام ابعاد نژاد پرستی فارس مشهود است.

آخوند زاده درباره خود چنين مى گفت: اگرچه علی الظاهرتركم اما نژادم ازپارسیان است واميدوارم ايرانيان بفهمند كه ما فرزندان پارس هستيم  و وطنمان ايران است وحق داريم كه به نژاد خود افتخاركنيم . 

اين نژاد پرستان درتعامل با دستاوردهاى غرب به صورتى دوگانه رفتاركردند از يكسو، طرفداران مدرنيته بودند ومى خواستند ايران را به آينده ای بهتر سوق دهند و ازسوى ديگردربازگويى دستاوردهاى تمدن ايران براى مبارزه با استعمار، بزرگ نمايى مى كردند. 

كارشان به جايى رسيد كه براى قانع كردن مردم دست به تحريف تاريخ زدند. بيشترين موضوعى كه اين، به اصطلاح روشنفكران را به هراس مى انداخت مهم ترين دستاورد تمدن غربى، دموكراسى(آزادی های قانونی و برابری انسانی شهروندان) و دورى ازاَفكار نژاد پرستانه بود. 

بااينكه مى دانستند فكرمدرن غربى، دين را ازسياست جدا مى كند، ولى ازهيچ تلاشى براى جذب روحانيون شيعه فروگذاری نکردند. وبراى سقوط سلسله قاجاريه از روحانيون شيعه درخواست همراهى مى كردند ودراين راستا قوانين مدرن غربى را، یا اسلامى ويا تحريف كردند تا در راستاى هدف هاى نژاد پرستانه آنان باشد. 

دوران رضا شاه، دوران مهم رشد و پخش افكار و ايديولوژى این باصطلاح روشنفكران قومگراى نژادپرست فارس بود، زيرا كه رضا شاه با دنبال كردن سياست هاى غير فارس ستيز وخصوصاً عرب وترك ستيز، زمينه رابراى رشد اين گونه افكارآماده كرد.

 اين تحصل کرده های نژادپرست، برخلاف دوران قاجاريه كه درخارج ازايران فعاليت مى كردند، دردورۀ پهلوی، اجازه پيدا كردند تا درداخل ايران به نشرافكار نژاد پرستانه خود بپردازند. 

اين فعاليت ها با انتشار روزنامه ها و مجلات درايران قوت بیشتری گرفت. دراين نشريه ها ازرضا شاه و فعاليت هايش براى تشكيل يك دولت مركزى قوى تمجيد مى شد. ازاحمد كسروى، علي اكبر داور وعبد الحسين تيمورتاش ومحمد على فروغى و دكترمحمود افشاریزدی به عنوان افرادى كه از رضا شاه حمايت كرده واعمال استبدادي وى را درنظرمردم ايران به عنوان يك قهرمان تحريف كردند مى توان نام برد. 

اين قومگرايان نژاد پرست، خطرهاى مختلف را با رنگ هاى مختلف نشانه گذارى كردند، خطراستعمارانگليسى آبى، خطركمونيست سرخ ، خطراسلام وعرب ها سبز و خطرعثمانىها(ترکها) زرد ودرآخرخطرسياه را براى جهل واستبداد انتخاب كردند. 

دربرهه ى زمانىِ بين دوجنگ جهانى، نژادپرستان فارس تحت تأثير أفكارنژاد پرستانۀ حزب هاى نژاد پرست دراروپا مثل حزب نازى درآلمان كه سر دمدارنژاد برترآريايى بود وحزب فاشيست درايتاليا قرارگرفتند. 

اين به اصطلاح روشنفكران چنان تحت تأثير ایده نژادپرستی آریائی المانی قرارگرفته بودند كه صليب شكسته را نماد خوشبختى وپيروزى تمام ايرانيان وآريايى ها مى دانستند.     

 صليب شكسته نمادى شد كه آريايى هاى ايرانى "فارسها"بدروغ و با جعل تاریخ، مدعی شدند که هزاران سال قبل براى خود انتخاب كرده بودند، نمادى كه نشانه خوشبختى وتعلق آنها به نژاد آريايى بود.

 نماد پيروزى آريايى ها (صليب شكسته) بود چرا كه هيتلرپرچم آلمان نازى را با اين سمبل آراسته بود!

  وهرجا كه آريايى ها حضورداشته باشند(صليب شكسته)محترم شمرده مى شد. از ديوارهاى مسجد شاه اصفهان گرفته تا سردرسازمان هاى دولتى درتهران، بچشم میخورد. 

اينگونه افكارارتجاعی ونژادپرستانه که دردوران پهلوى همچون ایدئولژی  حاکم بيان مى شد دردوران جمهورى اسلامى نيزتكرارمى شود.

 میدانیم که دايره نژاد شناسى درحزب ناسیونال سوسیالیسم (نازی) آلمان مردم دنیا را برپايۀ نژاد آنها تقسيم كرده بود وتمام مردم شرق را به جز ژاپنى ها (به دلیل همپیمانی با انان)از نژاد پست مى شمرد، ازدواج مردان ايرانى را با زنان آلمانى ممنوع اعلام كرده بود. واين ممنوعيت اجبارى بود، وهرگونه رابطه عاشقانه بين دختران آلمانى و مردان شرقي نيز ممنوع بود. 

شعارهای نژادپرستانه به اصطلاح بزرگداشت امسال"روزكوروش":  را با بقيۀ سالها متفاوت كرد، مشاركت هزاران نژاد پرست فارس و خود آريايى پندار درمنطقۀ مشهد مرغاب(ی) که مستشرقین (یعنی همان کسانی که تاریخ برای ایران نوشتند) پاسارگاد نامگزاری کردند، همراه با فرياد شعارهاى عرب واسلام ستيزبود، جالب این بود كه حكومت جمهوری اسلامی ايران  ورهبرش نيز دربرابرچنين شعارها و رفتارهايى سكوت اختياركردند. 

غائله به اينجا ختم نشد وكاربه جايى رسيد كه وبسايت تابناك كه مديريت آن در اختيارسردارمحسن رضائي، از اعضای مجلس تشخيص مصلحت نظام است، إعلام كرد كه اسم كوروش در آيات ٨٣ و٩٩ سورۀ كهف به اسم ذوالقرنين بيان شده است و قرآن از وى به عنوان يك مرد خدا پرست وعادل و درستكار ياد كرده است. 

درپايان ازقومگرايان فارس مى خواهم كه برطبل نژاد پرستى نكوبند زيرا تاريخ نه چندان دورثابت كرده است كه چنين افكارى چه نتايج هولناكى را در وهله اول براى خود آنان و سپس براى ديگران در برداشته وخواهد داشت. 

فضیلت و رذیلت همواره اعمال فردی است: درمیان تمام ملت ها، زبانها، معتقدین ادیان ومذاهب ورنگهای چهارگانه، وجود دارد زنان ومردان و انسانهای شریف و آزادیخواه و برابری طلب یعنی مخالف هرنوع تبعیض وعدالت طلب، همچنانکه وجود دارد افراد ظالم، دشمن آزادی وبرابری، نژادپرست وتبهکارهم درمیان همه آنها بوده و خواهد بود. 

جابر احمد

http://www.ahewar.org/debat/show.art.asp?aid=536800

 

 


اهل سنت ايران (ديروز،امروز،فردا)

$
0
0

اهل سنت ايران (ديروز،امروز،فردا)

در ابتدا هدف از نوشتن این مقاله مهم این می باشد، 
وقتی که نگاهی به جامعه اهل سنت ایران از درون می اندازیم در طول این چهل سال می بینیم که با ظهور کردن جمهوری اسلامی شیعه در ایران که قبل از صفوی ها سنی بود و امپراطوری صفوی تبدیل به شیعه شد، سه نگاه شکل گرفت: عده‌ای زیادی از ابتدا به این انقلاب بدبین بودند و آن را تکرار حکومت صفویه و یادآور روز‌های تلخ طرد اهل سنت می‌دیدند. عده‌ای خوش‌بین بودند و انقلاب را احیای عزت اسلام پس از فروپاشی عثمانی آن هم در ایران یعنی کشوری که وابستگی تام به آمریکا داشت، می‌پنداشتند؛ و عده‌ای هم بین خوف و رجا به این انقلاب نگاه کردند که رخدادهای بعدی آن‌ها را به قطعیت رساند.

اکثریت اهل سنت ایران از وقوع انقلاب استقبال کردند. خصوصاً که توجه به اقوام و اقلیت‌ها در زمان رژیم سابق همراه با رویکرد‌های ناعادلانه بود و عمده‌ی اقوام در فقر به سر می‌بردند.

جمعیت اهل سنت ایران ٢۵ میلیون نَفَر می باشند، که اکثر آنها در تمام مناطق مرزی ایران ساکن می باشند.

قانون اساسی

انقلاب ایران که در سال ۱۳۵۷ هجری شمسی ( ۱۹۷۹ م ) به‌ پیروزی رسید، حاصل مبارزات تمامی اقوام، اقشار، گروه‌ها و رهبران مذهبی و سیاسی ایران بود.

اما زمان زیادی از پیروزی آن نگذشت که عده‌ای تمامیت خواه و قدرت طلب توانست دستگاه‌ها و امکانات اداری دولت را در راستای ترویج باورهای مذهبی خاص خود به خدمت بگیرد؛ و دیگر گرایش‌ها و گروههای ایرانی را از هر نظر محاصره و منزوی کند. یکی از ابزارهای آنان تدوین موادی از قانون اساسی با هدف تثبیت باورهای خود و تحمیل آن بر تمامی گروه و گرایش‌های فکری، سیاسی و مذهبی دیگران بود.

آن اقدامات عکس العمل‌های متقابلی را همچون مبارزه‌ی مسلحانه، مبارزه سیاسی و مذهبی مردمی را به دنبال داشت، که از نوع اخیر آن گردهمایی نخبگان اهل سنت و جماعت ایران در یک همایش در تاریخ ۱۲-۱۳ / ۰۱ / ۱۳۶۰ ‌ه. ش. ( ۱۹۸۱ م ) در تهران بود که به تشکیل شورای مرکزی سنت (شمس) انجامید که هدف از آن حمایت از هویت مردم اهل سنت و ادامه فعالیت جمعی و ملی بود.

در آن همایش صدها نفر از علما، اندیشمندان و نویسندگان اهل سنت حضور و مشارکت داشتند، که در واقع می توان آن را شورای رهبری یا (اهل حل و عقد) اهل سنت به شمار آورد.

شرکت کنندگان در آن گردهمایی با هدف همگرایی و یکپارچه نمودن فعالیت‌های مردم اهل سنت در ارتباط با اصولی به توافق رسیده و تصمیم هایی گرفتند.

اولین ابهامی که در ذهن اهل سنت ایران در تعامل با نظام جدید شکل گرفت مسئله‌ی قانون اساسی بود، اصل دوازدهم قانون اساسی بر این‌که «تشیع»، الی‌ الابد مذهب رسمی کشور است اعتراضاتی را برانگیخت. مرحوم مولانا عبدالعزیز و کاک احمد مفتی‌زاده دو چهره‌ی شرق و غرب اهل سنت کشور به این امر اعتراض کردند.

بعد از کنگره‌ دوم شورای شمس ایران به فرمان آقای خمینی دفاتر شمس در سراسر ایران بسته‌ شدند و اکثریت اعضای شمس راهی زندان شدند. از آن تاریخ به بعد اعضاء و هواداران شمس چه‌ در داخل و چه‌ در خارج با زندان، ترور، تبعید و اعدام مواجه‌ شده‌اند.

جنگ ٨ ساله وهمراهی اهل سنت

با آغاز جنگ ٨ساله و حمله‌ی عراق به ایران اهل سنت ایران در مناطق غربی و مرزی از جان و مال و ناموس مردم، دفاع کردند و منجر به ایجاد نوعی همدلی عمومی در کشور شد. شیعه و سنی بسیج شدند تا از حاکمیت ملی خود دفاع کنند. اختلافات موجود به کناری نهاده شد تا خطر دشمن دفع شود.

مسلماً دراین جنگ جوانان و زنان و کودکان فراوانی از اهل سنت ایران قربانی شدند. با وجود این که ادامه دهنده این جنگ و عامل ویرانی آن خود سران جمهوری اسلامی ایران بودند اما ٨ سال به طول انجامید و خسارات آن فراوان بود.

امید به سازندگی و همدلی

با پذیرفتن قطعنامه ۵٨٩ شورای امنیت از جانب آیت الله خمینی جنگ پایان یافت، با مرگ خمینی در ١۴خرداد ۶٨ و به قدرت رسیدن علی خامنه ای، اهل سنت ایران امیدوار بودند که به آنها توجه فراوانی شود.

در این زمان دولت هاشمی رفسنجانی به نام جهاد سازندگی مشغول ساخت و ساز کشور بود و توجه چندانی به مناطق جنگ زده سنی نشینان نداشت.

در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی عده کثیری از علما و نخبگان اهل سنت ایران ترور شدند که به قتل های زنجیره ایی مشهور می باشد و با تبدیل کردن مسجد جامع شیخ فیض مشهد به پارک و کشته و زخمی شدن عده فراوانی در مسجد مکی زاهدان از دوران پرتنش میان اهل سنت ایران با حکومت را می توان دانست.

هر چند خدمات اجتماعی و اقتصادی گسترده‌ای به برخی مناطق داده می‌شد اما حس تبعیض و نابرابری هم‌چنان موجود بود. برخی سخت‌گیری‌های امنیتی بر منتقدان نیز به تقویت این نارضایتی دامن می‌زد و آن را تا مرز بی‌اعتمادی پیش می‌برد.

دولت اصلاحات

با خوش بینی ملت ایران و بخصوص سنی ها حدود ٨٠ درصدد آرا خود را به ایشان رأی دادند، محمد خاتمی با شعار توسعه سیاسی و اصلاح طلبی در امور کشور به میدان آمد، اما در دوران ریاست جمهوری خاتمی هیچ فردی از اهل سنت ایران، به سمت فرماندار و یا استاندار نرسید و در هیچ کابینه و امور اداری دولت جایی برای سنی ها نبوده است.

دولت ضد و نقیض

احمدی نژاد با شعار کمک به مستمندان و مرزنشین ها و شعار عدالت به قدرت رسید، اما در زمان ایشان اهل سنت ایران در بدترین شرایط از همه لحاظ قرار گرفتند، میزان دستگیری های سنی ها از طرف اطلاعات و حکم های نابجا برای آنها به همراه داشت. و همزمانی اعدام یعقوب مهرنهاد با تشکیل فراکسیون نمایندگان اهل سنت مجلس هشتم، تنها یکی از نمادهای فشار و محدودیت‌هایی است که از سال ۱۳۸۴ و پس از به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد علیه اهل سنت ایران اوج گرفت. فشار و محدودیت‌های مذهبی و قومی به ویژه در استان‌های غربی و شرقی کشور از جمله استان کردستان و استان سیستان و بلوچستان از بازداشت روحانیان اهل سنت و فعالان فرهنگی و مدنی اهل سنت در سال ۱۳۸۴ آغاز و با مصوبه ۸ آبان ۱۳۸۶ شورای عالی انقلاب فرهنگی که از آن با نام «اساسنامه شورای دولتی برنامه‌ریزی‎ ‎مدارس ‏علوم دینی اهل سنت» یاد می‌شود، اوج گرفت.

اعدام مولوی عبدالقدوس ملازهی، خواهرزاده و داماد مولوی محمد عمر سربازی از روحانیان فقید اما سرشناس اهل سنت ایران، و مولوی محمد یوسف سهرابی در ۲۱ فروردین ۸۷، حمله و تخریب شبانه مدرسه مذهبی ابوحنیفه در روستای عظیم‌آباد زابل در ۵ شهریور ۸۷، بازداشت شماری از روحانیان و فعالان اهل سنت از جمله مولوی یوسف اسماعیل‌زهی، مولوی عبدالحکیم عثمانی، عبدالکریم شه‌بخش، عبدالرحمن شه‌بخش، عبدالقادر نارویی، محمد ‏حسین خلیلی مدیر موسسه فرهنگی خلیلی زاهدان، و محمد عمر شاعر بلوچ، اعدام دو روحانی دیگر اهل سنت؛ مولوی خلیل الله زارعی و حافظ صلاح الدین سیدی به اتهام «محاربه» در ۱۳ اسفند ۸۷، در کنار آنچه در نامه اردیبهشت ۸۷ فعالان مدنی مریوان به فرماندار این شهر «افزایش‌نگران کننده موارد قتل و کشتار شهروندان» توصیف شده بود، نمایی کلی از افزایش فشارهای مذهبی و قومی است که منجر به تشکیل فراکسیون نمایندگان اهل سنت در دوره هشتم مجلس شورای اسلامی شد.

نمایندگان اهل سنت مجلس در سوم تیر ۱۳۸۷ در نامه‌ای به محمدحسین صفارهرندی وزیر ارشاد اسلامی نوشتند که «روزنامه کیهان و فرج الله سلحشور» با «طرح مطالبی بی‌پایه و اساس» که «دال بر ناآگاهی یا غرض‌ورزی» و «ترجیح دیدگاه‌های یهود بر عقاید اهل سنت» به «تمام مسلمانان اهل سنت اهانت» کرده‌اند. نمایندگان اهل سنت مجلس همچنین خواهان «تذکر» وزارت ارشاد به سلحشور و روزنامه کیهان و چاپ «پاسخ اهل سنت در روزنامه کیهان» شدند.

وزیر ارشاد اسلامی دولت احمدی‌نژاد اما نه به نامه نمایندگان اهل سنت مجلس پاسخی داد و نه تذکری به روزنامه کیهان که خودش در فاصله میان ریاست دفتر سیاسی سپاه پاسداران و رسیدن به وزارت ارشاد اسلامی دولت احمدی‌نژاد، نزدیک به یک دهه سردبیر آن بود.

دولت حقوق واعتدال

حسن روحانی به نام دولت اعتدال و امید پا به عرصه گذاشت و گفت: من سرهنگ نیستم بلکه حقوقدان می باشم، اما بیشترین آمار اعدام ها از سال ۶٧ به بعد در دولت ایشان اتفاق افتاد و بخصوص اعدام جوانان کورد اهل سنت در ١٢مرداد سال ٩۵ و ١٣اسفند سال ٩٣ و ده ها تن دیگر در بلوچستان که به جرم دفاع از مذهب سنی ها در دادگاه ناعادلانه ایی حکم آنها تایید و اجرا شد صورت گرفت.

در دولت حسن روحانی قول به بهبود روابط با اهل سنت بود اما در انتخاب استاندار کردستان هیچ عملی به شعار های انتخاباتی خود نکرد.

فراکسیون اهل سنت مجلس در نامه‌ای به حسن روحانی (اول آبان ۱۳۹۵) یادآور شده است: «اهل سنت کشور ازجمله کرد‌ها، ترکمن‌ها، بلوچ‌ها در انتخابات گذشته بیش از ۸۰ درصد به شعار‌ها و برنامه‌های جنابعالی رای دادند و مطابق اطلاعیه ۱۰ ماده‌ای خود قول استفاده از نیروهای خوب اهل سنت از جمله کرد، ترکمن، بلوچ و فارس را در کابینه و مسئولیت‌های کلیدی کشوری و استانی دادید.» نمایندگان سنی مجلس از رئیس جمهور ایران خواسته‌اند که در ترمیم کابینه خود از ظرفیت‌های اهل سنت استفاده کند اما در گزینه‌های پیشنهادی آقای روحانی برای ترمیم کابینه‌اش و در مجموعه کابینه دولت یازدهم حتی یک وزیر سنی وجود ندارد.

در نتیجه گیری کلی می توان گفت با وجود اینکه بعد از رهبری دومین شخص مملکت پست ریاست جمهوری می باشد، اما در کنار آن قوه قضاییه و اطلاعات و سپاه هم کارهای خود را سلیقه ایی انجام می دهند. در طول این چهار دهه هیچ کدام از روسای جمهوری نتوانست نسبت به شعارهای انتخاباتی در مورد جامعه اهل سنت عمل کند.

اهل سنت ایران در طول انقلاب تا به امروز از رهبران سیاسی خود حمایت کرده اند و مولانا عبدالحمید را رهبر شایسته و دلسوز در همه عرصه ها و بعدهای فکری و دینی و اقتصادی و سیاسی خود دانسته اند و می دانند.

حتی حضور بزرگان اهل سنت همچون مولانا گرگیچ و شیخ سافی قریشی و شیخ امینی از لنگه و مولانا مطهری از خراسان و محمدصالح پردل و کاک حسن امینی، حاکم شرع مردمی کردستان که در محافل دینی اهل تسنن در بلوچستان، ترکمن‌صحرا و دیگر مناطق سنی‌نشین ایران چهره‌ای شناخته شده به حساب می‌آید. و تمامی نخبگان و نمایندگان اهل سنت و اساتید را نشانه این رهبری کارزیمات و قدرتمند می باشند.

از دیگر نشانه های زحمت و افتخار مولانا عبدالحمید تلاش جهت آزادی گروگان ها در اواخر سال ٩٣بود.

شیخ‌الاسلام مولوی عبدالحمید در گفت‌وگوی اختصاصی با دویچه وله درباره سهم علمای روحانی در آزادی گروگان‌ها چنین می‌گوید: «روحانیان اهل سنت یک وظیفه شرعی و ملی می‌دانند که تا آنجا که توانایی دارند نقش‌آفرینی کنند. این اولین بار نیست و قبل از آن هم جریاناتی اتفاق افتاده که مهم بوده است. در آزادی گروگان‌های خارجی روحانیان اهل سنت نقش داشتند، منتهی مشکلاتی در آن زمان بوده و انعکاس داده نشده است.»

«کانون مدافعان حقوق بشر» جایزه سال ٩٣ را به «مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی»؛ شخصیت مذهبی و کاریزماتیک بلوچستان، اختصاص داد که در میان بخش بزرگی از سنی‌های ایران نفوذ قابل توجهی دارد، که از منظری جامعه‌شناختی، قابل توجه و شایسته‌ی تحلیل است.

به واقع، جدا از جایگاه سیاسی اهدا کننده و نیز منازعات سیاسی و ایدئولوژیکی که بین حاکمیت جمهوری اسلامی و نیز نیروهای اپوزیسیون آن وجود دارند، که به شدت مهم‌اند، با اهدای این جایزه، برای دومین بار است که بعد از انقلاب اسلامی، یک شخصیت بلوچ از منظری ایجابی و نه سلبی، در جایگاهی ملی در حیات سیاسی-اجتماعی کشور ظاهر می‌شود و جدا از منازعات سیاسی و ایدئولوژیک، می‌تواند در راستای وارد کردن حاشیه‌ی جامعه‌ی ایرانی، که بلوچ‌ها بخشی از آن هستند، به متن آن، باشد؛ برای اولین بار، در فرایند تدوین قانون اساسی بود که «مولوی عبدالعزیز ملازاده» در حیات ملی کشور، نمود یافت و منجر به مشارکت بسیار بالای بلوچ‌ها در رفراندم قانون اساسی شد.

جلال جلالی زاده نماینده دوره ششم مجلس در استان سنندج با اشاره به انتقادها و تهمت‌هایی که در برخی رسانه‌های اصول‌گرا از عبدالحمید شده، می‌گوید: «مولوی عبدالحمید مسئولیت رسمی ندارد و نمی‌تواند به دیگران امر و نهی بکند. آنچه که مولوی عبدالحمید انجام داده یک وظیفه انسانی، اسلامی و اخلاقی است که تلاش شده خسارت جانی بیشتر نشود و به نظر من کار بسیار مثبت و ارزنده‌ای بوده است. از سوی دیگر متاسفانه مسئولین با سانسور کردن شخصیت‌های اهل سنت و جلوگیری از شناسایی آنها به مردم فکر می‌کنند بیشتر مسائل خود را پیش ببرند.»جلالی‌زاده نتیجه می‌گیرد مسائل اخیر نشان داد که امنیت کشور بدون اهمیت‌دادن به اهل سنت و روحانیان سنی تامین نخواهد شد و اگر گام‌هایی برای حل مشکلات اهل سنت برداشته نشود، این مسائل ادامه پیدا خواهد کرد.

همچنین به دنبال دیدار نمایندگان فراکسیون اهل سنت مجلس با مولانا عبدالحمید رهبر اهل سنت ایران در تهران در نمازخانه مرکزی اهل سنت در پونک، نمایندگان اهل سنت از دولت روحانی خواستار بکارگیری نخبگان اهل سنت در ترمیم کابینه و وزارتخانه ها شدند.

بيانیه پایانی سمینار پلورالیسم سیاسی و نقش ملیت ها در ایران

$
0
0

بيانیه پایانی سمینار پلورالیسم سیاسی و نقش ملیت ها در ایران

اين سمينار در تاریخ 26 و27 نوامبر 2016 به ابتکار مرکز مطالعاتی تبریز در استکهلم برگزار شد و فعالان ملیت های فارس، ترک آزربایجانی، ترک قشقایی، ترکمن، کرد، عرب و بلوچ در آن سخنرانی کردند. اين سمينار در تاریخ 26 و27 نوامبر 2016 به ابتکار مرکز مطالعاتی تبریز در استکهلم برگزار شد و فعالان ملیت های فارس، ترک آزربایجانی، ترک قشقایی، ترکمن، کرد، عرب و بلوچ در آن سخنرانی کردند. سخنرانان و موضوع سخنرانی ها: 1- حسن اعتمادی، دبیرکل حزب سکولار دموکرات ایران، "سکولار دموکراسی و مسایل مربوط به اقوام ایرانی" 2- مجید جوادی، "اصول جنبش های مردمی تاریخ معاصر آذربایجان و تبلور آن ها در مرحله نوین حرکت ملی آذربایجان" 3- عبدالرحمان دوه جی، "وضعیت فرهنگی و اجتماعی ترکمن صحرا" 4- احمد رافت، "لزوم طرح مسایل قومی و حمایت از اقوام در ایران" 5- یوسف عزیزی بنی طرف، "گذشته، بنیاد آینده است: از ممالک محروسه تا جمهوری ایران فدرال" 6- شاهد علوی،"فدرالیسم قومی یا جغرافیایی؟ طرحی از یک نظام سیاسی پلورال برای آینده ایران" 7- علیرضا قولونجو، "جنبش های ملی در ایران گرفتار کلیشه ها و پشداوری ها" 8- روح الله مرادی، "سیری در تاریخ سیاسی - اجتماعی ترکان قشقایی و چشم انداز فردای آن در ایران" 9- منصور بی باک، "بلوچستان و پلورالیسم ونقش ملیت ها در آینده ایران فدرال" 10- خانم ئاوا هما، "ضرورت نقش زنان در رسیدن به پلورالیسم". متن کامل بیانیه پایانی سمینار:
دوران ما، گواه رواج دموکراسی در بسیاری از کشورهای جهان است. اما خاورمیانه ما، هم اکنون به باتلاقی بدل شده که همه روزه حقوق بنیادین انسان ها در آن بی محابا پایمال می شود و ارزش و حقوق انسان ها، در کمترین حد خود قرار دارد. در این میان جمهوری اسلامی ایران نه تنها در قیاس با معیارهای جهانی بلکه در مقایسه با کشورهای خاورمیانه نیز از کارنامه سیاهی برخوردار است و بر این اساس، نقشی بسیار منفی در کشورهای منطقه ایفا می کند.
حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، نه تنها در سیاست های خارجی بلکه در سیاست های داخلی نیز به کجراهه می رود و مرتکب خطاهایی می شود که کشور و جامعه ایران را به ورطه بحران های جدی اقتصادی، روانی، فرهنگی، محیط زیستی و حتی امنیتی کشانده است. حاکمیت ایران، حقوق بنیادین همه شهروندان جامعه اعم از زنان، کارگران، معلمان، روزنامه نگاران، دگر اندیشان و دگرباشان جنسیتی را به شکل مستمر نقض می کند.
بی گمان جدی ترین ابعاد نقض حقوق انسانی در ایران، نادیده گرفتن و پایمال کردن حقوق ملیت ها و اقوام در ایران است که به شکاف های ژرف و بحران های اجتماعی منجر شده که روز به روز بغرنج تر و صعب العلاج تر می شود. مسأله ملیت ها که از هنگام تأسیس دولت مدرن ایران در آغاز سده بیستم ایجاد شده، امروزه نه تنها بهبود نیافته بلکه ژرف تر و گسترده تر شده است. کشور ایران که اساساً سرشتی چند ملیتی، چند هویتی و چند اعتقادی دارد، در قرن اخیر به صورت کشوری تک ملیتی، تک فرهنگی، تک زبانه، تک دین و مذهب اداره می شود که در این زمینه کوشش های بسسیار شده است. نگرش و گرایش های شوونیستی و نژادپرستانه حاکمیت ها در ایران، تا حد فراوانی در میان روشنفکران جامعه فارس زبان نیز رواج دارد که اینان در مواردی حتی از نهادهای دولتی نیز پیشی می گیرند و در محو مظاهر ملیت های غیر فارس پیش قدم می شوند که جای انتقاد دارد. این کوشش ها گرچه به شکست انجامیده اما منشاء آسیب ها، رنج ها و مصایب بسیاری برای این ملیت ها شده است.
مرکز مطالعاتی تبریز بر برپایی "سمینار آینده سنجی پلورالیسم سیاسی و نقش ملیت ها در ایران"می کوشد با تدارک زمینه های بحث و گفتگو درباره مسایل جامعه چند هویتی ایران، دشواری ها و مشکلات ملیت ها و اقوام مختلف کشور ایران را با نگاهی تکثرگرایانه به بحث، نقد و چاره یابی بگذارد. بر این اساس، امور زیر را به سمع و نظر همه شهروندان کشور ایران و افکار عمومی جهان می رساند:
1- حفظ و حمایت از هویت ها، فرهنگ ها، زبان ها، گویش ها و آیین های مختلف و باورهای گوناگون و دیگر تفاوت های ملی، دینی، مذهبی و سیاسی جامعه ایران، لازم است مورد احترام قرار گیرند و حکومت ایران بنا بر قوانین و الزامات بین المللی باید در حفظ و اشاعه همه این امور، اهتمام ورزد.
2- سیستم تمرکزگرایانه کنونی ایران، کارکرد ویرانگری دارد و نیاز به گذار مسالمت آمیز از این سیستم به سیستم اداره غیر متمرکز در اسرع وقت، امری مبرم و تاخیر ناپذیر است. بدیهی است این گذر مسالمت آمیز نه با سیستم اداره مرکزی بلکه باید با اشتراک و در نظر گرفتن دیدگاه ها و خواست های همه شهروندان کشور انجام گیرد و در این راه، سعادت و بهروزی انسان و جامعه ملاک قرار داده شود.
3- همه ملیت ها، اقوام و شهروندان کشور ایران باید در آینده به شکلی دموکراتیک بر امور خود حاکم و در تعیین سرنوشت خویش آزاد باشند.
4- ملیت ها و اقوام غیر فارس، افزون بر اداره مناطق ملی خویش باید در اداره کشور و نهادهای حکومتی مستقر در پایتخت نیز مشارکت داشته باشند.
از طرف سخنرانان و شرکت کنندگان سمینار

ریشه و پیشینه نام "آذربایجان"

$
0
0

ریشه و پیشینه نام "آذربایجان"

 

 

منطقه آذربايجان بخشي از سرزمين ماد بزرگ بود. اين سرزمين از زمان يورش اسكندر مقدوني به نام آتورپاتگان معروف شده است.

البته نام اين منطقه در كتاب بن دهش (خلاصه اوستا) ايـران ويچ ذكر گرديده است. در آن كتاب مي خوانيم.

«ايـران ويچ ناحيت آذربايجان است. ايـران ويچ (آذربايجان) بهترين سرزمين آفريده شده است. زرتشت چون دين آورد، نخست در ايـران ويچ (آذربايجان) فراز يشت، پرشيتوت و مديوما (مديا – ماد) از او پذيرفتند ايرانويچ يعني آذربايجان».1

علاوه بر ايـران ويچ كه براي آذربايجان اطلاق يافته، نام بامسماي آذرگشسب نيز به آذربايجان عنوان شده است كه بنا به خبر شاهنامه، دو آتشكده‌ي مقدس به نام آذرگشسب بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان) واقع است.

آتشكده آذرگشسب باكو، هم چنان پابرجاست و ظاهراً آن را بازسازي كرده اند. علي‌اكبر دهخدا، در لغت نامه خود، ذيل لغت باكو، شرح مفصلي درباره اين آتشكده آورده است.2

آتشكده بزرگ و معروف ديگر در تخت سليمان مراغه قرار دارد به نام «‌‌‌‌آذرگشسب». گيرشمن درباره آن مي‌نويسد:

«‌شيز مركز ديني ماد آذربايگان (تخت سليمان امروز) معبد شمال ايـران بود در اين معبد جامعه‌اي بسيار قديم از مغان مي‌زيستند.3

در شاهنامه فردوسي هم آمده كه در دوران كيانيان، آذربايجان را به نام آتشكده بزرگ و مقدس «‌آذرگشسب»‌ مي‌خواندند. بر پايه سخن فردوسي، كي‌خسرو پيش از نشستن بر تخت شاهي، همراه با پدربزرگ خود كي‌كاوس به سوي خاك آذرگشسب (آذربايجان) روان مي‌شود تا در محراب، آغاز سلطنت خود را متبرك و از خداوند در اداره امور كشور ياري طلب نمايد:

 

چنين گفت خسرو به كاووس شـاه                كه جز كردگار از كه جوييم راه

بدو گفت: ما هم‌چنين با دو اسب                              بتازيم تا خاك آذرگشسب

سر و تن بشوييم با پا و دست                            چنان چون بود مرد يزدان پرست

به زاري، آيا كردگار جهان                           به زمزم كنيم آفرين جهان

بباشيم در پيش يزدان به پاي                  مگر پاك يزدان بود رهنماي ...4

 

آتشکده ی آذرگشسپ(آذرگشنسپ) در استان آذربایجان غربی

 

آرتور كريستن سن نيز در تاييد زيارتگاه بودن آن آتشكده چنين مي نويسد:

«‌آتشكده آذرگشسب يا آتش سلطنتي در گنجگ (شيز) واقع درآذربايجان بود كه اكنون به خرابه هاي تخت سليمان معروف است و پادشاهان ساساني هم (مانند كي‌كاووس و كي‌خسرو به روايت فردوسي) در ايام سختي به زيارت اين معبد مي‌شتافتند. و زر  مال و ملك و غلام براي آن جا نذرمي كردند.5

از نام‌هاي ديگر آذربايجان «‌ماد خرد» بوده است. در دوران شاهنشاهي مادها و در آن روزگار، ايـران بزرگ را «‌ماد بزرگ» و آذربايجان را «ماد خرد» مي ناميدند. البته اين استان را به روزگار مادها، آتورپاتكان نيز مي‌گفتند.

به نظر استرايو، جغرافي نگار معروف يوناني آذربايجان از نام سرداري به نام «‌آتورپات» اقتباس شده است. بدين ترتيب كه چون دوران پادشاهي هخامنشيان به پايان آمد، الكساندر ماكدونيبه ايـران دست يافت، سرداري به نام «‌آتورپات» در آذربايجان برخاسته، آن سرزمين را، كه بخشي از خاك مادان و نام «ماد كوچك» معروف بود، از افتادن به دست يونانيان نگاه داشت و آن سرزمين به نام «‌آتورپاتكان» خوانده شد.7

ريشه نام «‌آتورپاتكان» از آتورپاتن، آتورپات، آذرپات يعني «آذر پاسدار» يا نگهبان آتش است و آتروپاتن لقب هر يك از ساتراپ ها (استانداران) هخامنشي در اين استان بوده است. چه آذربايجان جايگاه بزرگ‌ترين و مقدس‌ترين آتش ايزد افروخته به نام «‌اذرگشسب» بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان امروزي) قرار داشت.

دياكونف در وجه تسميه آذربايجان نوشته است: «‌اين نظر بسيار شايع است كه آتروپات «شخص» نيست و لقب كاهني است كه در ماد حكومت مي كرده است و اشتقاق اين كلمه «نگهبان آتش» چنين تعبيري را اجازه مي دهد».8

البته برخي نيز معتقدند كه در دوران شاهنشاهي مادها و بعد از آن در دوران هخامنشيان تا زمان كوروش كبير، مغان علاوه بر سمت پاسداري از آتش مقدس، شغل استانداري آذربايجان را هم برعهده داشتند. اين لقب تا زمان حمله اسكندر لقب استانداران بود.

اما آخرين ساتراپ (استاندار) هخامنشي براي جلوگيري از ورود يونانيان به سرزمين آتش مقدس و حفظ حرمت استان آذرگشسب خودر ا نه استاندار، بلكه پاسدار آتش مقدس يعني «‌آتروپاتن» خواند و از آن پس عنوان و لقب او «‌آتروپاتن» به صورت نام اين استان درآمد.

احمد كسروي نيز ضمن بررسي نام «آتورپات» واژه «‌اتور» را همان آذر يا آتش و واژه «‌پات» را كه بعدها به صورت «‌پاد» و «‌باد» درآمد به معناي «‌نگهبان» دانسته است.9 اين نام تا پايان عصر ساساني در ايـران رايج بوده است. چنان كه يكي از موبدان مشهور «‌آذرباد ماراسپندان» يا «‌آذرباد مهراسپندان» نام داشته است. اين شخص وزير شاپور دوم، شاهنشاه ساساني و يكي از مفسران اوستا بود. نام اين موبد به صورت «‌آتربات مانسار اسپندان» نيز آمده است.10

در ادبيات دري، آتورپات به صورت‌هاي، آذرآبادگان، آذربايگان و آذربايجان آمده است. چنانكه فردوسي نيز «‌آذر آبادگان» به كار برده است:

به يك ماه در آذر آبادگان                         ببودند شاهان و آزادگان

وز آن جايگه لشكر اندر كشيد                   سوي آذر آبادگان بركشيد

 

در كتاب‌هاي عربي نيز آذربايجان و آذربيجان به كار برده شده است.

به هر حال اين كلمه، با اشكال مختلف و تصحيفات آن هر چه باشد، با توجه به دلايل عقلي و نقلي موجود، آن چه مسلم است ماخوذ از «‌آتورپات يا آتروپات» نام سردار ايراني و خشثرپاون (شهربان) زمان اسكندر، آذربايجانست و هر وجه يا مبدا و علتي كه براي پيدايش اين نام، كه اكثر مورخان و جغرافي نويسان قديم و معاصر نگاشته اند، قابل ترديد است. بدن شك اين نام ايراني است. زيرا در اوستاAterePata كه در لغت به معني نگهبان و پناهنده آتش است، نام يكي از پاكدينان ايـران باستان است و در پهلوي Aturpat آمده است.

علاوه بر اين، در ايـران باستان نام آذربد، آذرپاد و در پهلوي آتروپات (مارسپندان) از اسامي معمول و رايج بوده است. آتورپاتكان همان طور كه گفته شد، خود از سه كلمه تركيب يافته است. آتور يا آذر به معني آتش و پات يا پاي (پد) از مصدر پاييدن به معني نگهبان و نگهباني كردن و سرانجام «‌كان يا گان» كه پساوند مكان يا نسبت است با اين توضيح ابهامي در اين نام باقي نمي ماند و معناي آن «‌سرزمين يا شهر آذرباد» معناي درست تري است كه مي‌توان بدان اطلاق نمود.*

 

* دکترحسین نوین رنگرز، استاد دانشگاه محقق اردبیلی در اردبیل است.

 

يادداشت‌ها:

1-   فرتيغ دادگي: بن دهش (خلاصله اوستا)، گزارنده: مهرداد بهار، صص، 28 و 152.

 

2-   علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ذيل باكو

 

3-   پروفسور گيرشمن، ايـران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، ص 270.

 

4-   فردوسي، شاهنامه، به همت محمد رمضاني، كلاله خاور، جلد 3، ص 95.

 

5-   آرتوركريستن سن، ايـران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، چاپ دوم، انتشارات دنياي كتاب 1377، ص 190.

 

6-   اين شخص همان اسكندر مقدوني است. در نوشته هاي باستان، او را به جاي الكساندر، السكندر مي ناميدند.

 

7-   احمد كسروي، كاروند. به كوشش يحيي ذكاء، تهران، 1356، صص 313-314.

 

8-   دياكونف، تـاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، بنياد ترجمه و نشر كتاب،1345، ص 780.

 

9-   احمد كسروي، كاروند، صص 315-316.

 

10- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، جلد 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ذيل «‌آتروبات»

 

گذشته، بنیاد آینده است: از ممالک محروسه تا جمهوری فدرال ایران (1)

$
0
0

گذشته، بنیاد آینده است: از ممالک محروسه تا جمهوری فدرال ایران (1)

گذشته، بنیاد آینده است: از ممالک محروسه تا جمهوری فدرال ایران (1)

یوسف عزیزی بنی طرف

حقیقت تاریخی مملکت های مختلف در امپراتوری های پنج یا شش قرن گذشته ایران همواره نادیده گرفته شده است و ما به ندرت به تاریخنگار یا پژوهشگر معاصر ایرانی بر می خوریم که به این حقیقت موجود در تاریخ نوین ایران بپردازد. موضوع ممالک محروسه ایران که نشانگر وجود مملکت و ملیت های های مختلف و متمایز در جامعه ایران است توسط اغلب تاریخنگاران ایرانی نادیده گرفته شده و در تاریخ نویسی های خود به ندرت به آن پرداخته یا اساسا نپرداخته اند.  

مروری بر کتب تاریخی مورخان ایرانی نشانگر آن چیزی است که من از آن به عنوان یک حقیقت تاریخی نام می برم: "ممالک محروسه ایران". گیرم که نام ایران پس از فرمانروایی رضا خان باب شد و رسمیت یافت، پیش از آن با نام امپراتوری فارس (الامبراطوریه الفارسیه) نزد عرب ها و (پرشیا) نزد اروپایی ها یا اساسا به نام سلسله های حاکم، شناخته می شد: مثل ممالک محروسه صفویه یا ممالک محروسه قاجار.

يكى از دلایل نادیده گرفتن این حقیقت تاریخی از سوی تاریخنگاران گفتمان مسلط، این است که مملکت های محروسه ثابت می کند که هر یک از این مملکت ها، دارای حاکمان محلی و حکومت های خاص اتنیک ها و ملیت های ساکن آنها بوده است. یکی از برجسته ترین این مملکت ها، مملکت عربستان – به مرکزیت حویزه و سپس محمره - بود.

در اهمیت مملکت عربستان همین بس که در کتاب "دستور الملوک"و کتاب تذکرة الملوک همواره در کنار مملکت گرجستان، بل و پیش از آن آمده است. ومی دانیم که این دو کتاب "دستور الملوک" (دسمل) و "تذکرة الملوک" (تذمل) بهترین منابعی است که ساختار اداری، فرهنگی واقتصادی سلسله صفویه را تشریح کرده است.

من در اینجا مطالبی را از کتاب دستور الملک میرزا رفیعا نقل می کنم. نام این کتاب به انگلیسی: Mirza Rafias Dastur-Muluk a Manual of Safavid Administration. نویسنده اصلی این کتاب "محمد رفیع ابن حسین میرزا رفیعا"ست و ثمره کوشش وتصحیح محمد اسماعیل مارچینکوفسکی است. ترجمه این کتاب توسط علی کردآبادی انجام گرفته و در سال 1385 ش توسط "مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی"وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران منتشر شده است. کتاب یاد شده در واقع رساله دکترای دکتر محمد اسماعیل مارچینکوفسکی عضو بین المللی اندیشه و تمدن اسلامی مالزی است که توسط اداره کل اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه ترجمه شده است.

در فصل پنجم از باب دوم "دستور الملوک"با عنوان "در بیان شغل عالی جاه مقرب الخاقان ایشیک آقاسی باشی"دو مملکت عربستانو گرجستان را به سبب اهمیتی که دارند در این زمینه مستثنا کرده است. "گذرانیدن پیشکش در محافل جنت  مشاکل و غیره از نظر کیمیا اثر و رساندن عرایض امراء سرحدات به نظر خیر منظر اقدس سوای عرایض والی عربستان و گرجستان و کاخت و کارتیل که به عالی جاه اعتماد الدوله [ مى رسد ] وعرایض شمخال و اوسمی که به عالی جاه قورچی باشی نسبت دارد همه با او[ ایشیک آقاسی باشی]ست". پادشاهی کارتیل و کاخیت در بخش های شرقی گرجستان قرار داشتند و در اواخر دوره صفویه خراج گذار ایران بودند.

خود همین کتاب به صراحت از اهمیت مملکت "عربستان"ووالی آن در میان چهار مملکت دوره صفویه دارد. سه مملکت دیگر این دوره، مملکت گرجستان، مملکت لرستان فیلی و مملکت کردستان بوده است.

در صفحه 368 این کتاب چنین می خوانیم: "یکی از برجسته ترین وجوه قابل توجه، وجود نوعی رتبه بندی بین والیان بوده است. والی عربستان بالاترین مرتبه را در بین والیان داشته است. والیان در هنگام حضور در مراسم اعطای نشان یا اهدای خلعت از پرداخت رسوم به مقامات دربار معاف بوده اند".

در همان صفحه و کمی پایین تر چنین آمده است "حضور دائمی برخی از اقوام درجه یک آنها [ والیان ممالک چهارگانه ] در در بار سلطنتی اصفهان الزامی بوده است تا تضمینی برای عملکرد مناسب والیان باشد. خویشان والیان معمولا در اصفهان زندانی نبودند، بلکه تقریبا گروگان هایی در یک قفس طلایی بودند و در زندگی عادی دربار مشارکت داشتند. علی رغم این شرایط آن گونه که انگلبرت کمپمفر می گوید پادشاه همیشه ملزم بوده است تا یکی از اعضای خانواده حاکم محلی را برای حاکمیت ایالت مزبور منصوب نماید".

در واقع این قاعده یعنی الزام پادشاهان در انتخاب والی ممالک – و از جمله مملکت عربستان - از میان مردمان همان قوم از دوره صفویه تا قاجاریه (1502 – 1925) معمول بوده است. اما از از 1304 ش (1925) با قدرت یابی خاندان پهلوی و پس از آن در دوره جمهوری اسلامی همواره حاکمان و استانداران اقلیم عربستان (خوزستان) غیر عرب بوده اند. ونظام های حاکم در این نود سال بر خلاف پانصد سال قبل از آن حتی به افراد عرب درون این نظام ها اعتماد نداشتند. پانصد سال می گویم و نه چهارصد سال، زیرا مملکت عربستان قبل از صفویه دارای حکومت مستقل بوده که محمد بن فلاح و علی بن محمد و محسن بن محمد به مدت هشتاد سال بر آن فرمان می راندند (احمد کسروی: تاریخ پانصد ساله خوزستان" .  

گفتنی است که در همه منابع ومراجع تاریخی - از صفویه تا اوایل پهلوی – ممالک محروسه بدون مضاف "ایران"بوده است و در هردوره با نام خاندان حکومتگر شناخته می شد مثل ممالک محروسه صفویه یا ممالک محروسه قاجاریه. واین امری طبیعی است زیرا نام ایران تنها در دهه نخست شمسی بود که رسمیت بین المللی یافت یعنی هنگامی که رضا شاه از کشورهای جهان خواست تا این کشور را به جای "پرشیا"با نام "ایران"خطاب کنند. البته اصطلاح ایران و "دولت ایران"در کتاب های تاریخی دوره قاجار دیده می شود.

 در همان ص 184 کتاب فوق در باره حاکم کردستان چنین آمده است: "بیگلربیگی کردستان که او نیز در تلو والیان عظام در سنوات سابقه شمرده می شده و عظیم الشان است واُلکاء کردستان از قدیم الایام بدون تعیین مبلغ و مقدار به ایشان داده می شده، و در اسفار نزدیک مثل بغدادوعربستان و آذربایجان قریب به دو هزار نفر قشون فرستاده اند". ودر باره حاکم بختیاری می گوید:"از جمله حکام عظیم الشان ووجوهات اٌلکاء بختیاری به مبلغ و مقدار معین بدون گذرانیدن تیول نامچه در وجه مشارالیه مقرر و قول بیگی ندارد و قول بیگی احدی هم نیست و قشون معین ندارد، ودر اسفار قریبه عربستان و بغداد یک هزار نفر و در اسفار بعیده از صد و پنجاه الی دویست نفر قشون می فرستاده اند".

عربستان و ممالک محروسه در کتاب عالم آرای عباسی

"ذکر فتح ولایت دورق وبدست در آمدن قلعه آنجا که در این سال بتصرف اولیای دولت در آمد

"ولایت دورق در زمان حضرت شاه جنت مکان در تصرف امرای قزلباش حکام کوه گیلویه بود و بعد از ارتحال آن حضرت که مهمات ممالک ایراناز نظام و نسق افتاده در هر گوشه متقلبی سر برآورده بود و سید مبارک بر عربستان حویزه مستولی شد آن ولایت را از تصرف طایفه افشار بیرون آورده داخل حوزه حویزه ساخت سید مطلب پدرش سالها در آن ملک فرمانروا بود و چون سید مبارک در مقام عبودیت و دولتخواهی بود ولایت دورق را باو وپدرش سید عبدالمطلب گذاشته بودند وتا این سال در تصرف آن سلاله بود و در حین کشته شدن سید راشد والی حویزه که در ذیل مذکور خواهد شد سید سلامه نامی تصرف در آنجا نموده قلعه را استحکام داده بود درین سال امام قلیخان بیگلربیگی فارس حسب الفرمان قضا جریان بتسخیر آن مامور گشته لشکر بولایت دورق فرستاد و قلعه را محاصره کردند سید سلامه مذکور بر فرمان لازم الاذعان اطلاع یافته جز قلعه سپردن چاره نیافت دست از آن بازداشته راه حویزه پیش گرفت و آن ولایت بتصرف دولت قاهره درآمده دست ولات حویزه از آن کوتاه گشت".(جلد سوم کتاب عالم آرای عباسی، اسکندر بیک ترکمان،نا امیرکبیر، سال سی وچهارم جلوس شاه عباس اول – صص 951-952)

 میرزا رفیعا در "دستور الملوک"می گوید: "در بخش مالی وزیر اعظم دو اداره مهم را نظارت می کرده است: 1. دیوان ممالک (حکومت) تحت مسئولیت مستوفی الممالک 2. دیوان خاصه (همایونی) تحت مسئولیت ناظر بیوتات". (ص 378)

وجود "دیوان ممالک"و مسوولی به نام مستوفی "الممالک"باز هم نشانگر وجود مملکت ها و ایالت های مختلف در امپراتوری صفوی بوده است و گرنه می توانستند نام آن را دیوان ایالات یا چیزی همانند آن بنامند. اصطلاح و منصب "مستوفی الممالک"تا اوایل دوره پهلوی وجود داشت اما با تخریب نظام "ممالک محروسه"و جایگزینی آن با "کشور شاهنشاهی ایران"، اصطلاح وکاربرد مستوفی "الممالک"نیز از میان رفت. اما سیستمی که توسط رضا خان ایجاد شد سیستمی تحمیلی بود که با یک نوک قلم کوشید نظام متناسب با ترکیب چند ملیتی و چند مملکتی را با نظامی تک بعدی و تک ملیتی جایگزین سازد. او با استفاده از قهر و زور، نظامی نامتناسب با طبیعت چند ملیتی ایران را برقرار ساخت که تاکنون نیز ادامه دارد. اما این سیستم طی دهه های گذشته و به ویژه در قرن بیست و یکم براثر بیداری ملیت ها در ایران، به چالش کشیده شده است.

شاهان صفویه همواره از مردمان محلی برای اداره حکومت های پیرامون استفاده می کردند یا در واقع نمی توانستند کاری جز این بکنند چون اینها به خودی خود و برای خود "حکومت هایی "بودند که "رُهر بُرن"ایران شناس آلمانی از آنها با عنوان "حکومت های باجگزار دولت صفوی"نام می برد.

"رُهر بُرن"در کتاب "نظام ایالات در دوره صفویه"که توسط کیکاووس جهانداری ترجمه و توسط "بنگاه ترجمه و نشر کتاب"منتشرشده، می نویسد: "اگر از خود بپرسیم که چرا صفویه نیز مانند سلسله های پیش از خودشان از وجود بعضی خاندان های محلی برای اداره برخی ایالات استفاده می کردند، می بینیم که برای دادن جواب صحیح باید ملاحظات خاصی را مورد توجه قرار دهیم مثلا: در دسترس و سهل الوصول نبودن (مازندران، گیلان) یا مقتضیات اقلیمی (مازندران، گیلان، مکران) یک ناحیه، ناهمسانی مذهبی، زبانی یا فرهنگی (گرجستان، عربستانوغیره) یا طرز زندگی شبانی اهالی (کردستان، لرستان و غیره) یک ایالت. مسلم است که همه این مناطق جزء نقاط مرکزی مملکت بوده اند. در نتیجه مثلا ایالات والی نشین واقع در جنوب و مغرب گاه موقتا در حکم دولت های کوچک حائل و حریم بین حکومت های صفوی و عثمانی بوده اند." (همان، صص ۱۱۰ – ۱۱۱) رُهر بُرن در پانویس همان صفحه ۱۱۱ می نویسد:"در مرز آذربایجان و دولت عثمانی نیز چند تن از امرای تقریبا مستقل کرد مستقر بودند". در سال ۱۴٣۶ میلادی (قرن نهم هجری) محمد بن فلاح مشعشعی مملکت عربستان را در جنوب غرب ایران، شرق عراق وشرق شبه جزیره حجاز تشکیل داد که پایتخت اش شهر حویزه بود.

پنج قرن استقلال وشبه استقلال عربستان  

جان گوردون لوریمر در کتاب خود به نام "فرهنگ خلیج، عُمان و شبه جزیره عرب"– که یکی از منابع مهم تاریخی و جغرافیایی است در باره یکی از مقتدرترین حاکمان عرب اهوازی به نام شیخ سلمان کعبی چنین می گوید: "دوران فرمانروایی سلمان از ۱۷٣۵ تا ۱۷۶۶ به طول انجامید...سلمان با استفاده از نزاع میان مقامات ایرانی و ترک توانست استقلال خودرا حفظ کند و به این ترتیب پس از مدت کوتاهی رهبر بلا منازع منطقه ای شود که امروز به فلاحیه و محمره معروف است و دامنه نفوذش تا اهواز، جراحی و حتی هندیان امتداد داشت". لذا می بینیم که منطقه عرب نشین جنوب غرب ایران طی پانصد سال دارای حاکمیت مستقل یا شبه مستقل عربی بوده. از مشعشعیان تا کعبیان. تا این که در ۱۹۲۵ رضا شاه آخرین حاکم عرب یعنی شیخ خزعل را برانداخت.

 ایران تاریخی از دوره صفویه تا عصر پهلوی دارای گروه های قومی واتنیکی گوناگون بوده است که دارای حکومت های خاص خود بوده اند که عرب ها، کردها، لرها، آزربایجانی ها، گیلک ها و بلوچ ها از آن جمله اند. در کتاب های تاریخی فارسی از این گروه ها با نام های مختلفی یاد شده است، مثل طایفه لر یا طایفه بختیاری یا اعراب یا کردها.

ازدوران امپراتوری صفویه تا امپراتوری زندیه، کشوری که اکنون ایران نام دارد از چهار مملکت تشکیل می شده است: کردستان، لرستان، عربستان (خوزستان کنونی) وگرجستان. در اوایل دوره قاجار، مملکت گرجستان از این امپراتوری جدا شد وممالک محروسه ایران شامل شش مملکت شد: مملکت عربستان ، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. بقیه جاها هم یا ایالت بودند یا ولایت. اینها حتی از اصفهان – پایتخت آن زمان – مهمتر بودند چون اصفهان بیگلر بیگی داشته و ممالک، والی. در اینجا می بینیم که از این شش مملکت فقط یکی فارس زبان است و بقیه زبان های دیگری دارند.

(ادامه این پژوهش در پی خواهد آمد)

گزارش نماینده رژیم ایران به سازمان ملل درباره ملیتها به عمد نامی از ملیت عرب اهوازی نبرد

$
0
0

گزارش نماینده رژیم ایران به سازمان ملل درباره ملیتها به عمد نامی از ملیت عرب اهوازی نبرد

به مانند هر سال در 24 و 25 نوامبر، شورای حقوق بشر سازمان ملل نشست سراسری خود را در ژنو سویس برگزار میکند و در ان هیئت های کشورهای مختلف گزارشی از وضع حقوق بشر خود را به شورا ارائه میدهند،در این نشست و به دلیل سیاستهای عرب ستیزی رژیم ایران و برای استمرار هویت ضدایی علیه مردم عرب اهواز (عربستان ایران) که اقلیم انان مملو از نفت و گاز است، و دقیقا برای محروم کردن این ملیت از ثروت خود و غیر عرب خواندن اقلیم عربستان ایران، هیئت ایرانی که به اسم ستاد حقوق بشر قوه قضائیه!!؟؟ در نشست سازمان ملل شرکت کرده بود، در گزارش به اصطلاح حقوق بشری، منکر وجود ملیت عرب در ایران شد.

این در حالی است که هم نماینده مخصوص دبیر کل سازمان ملل اقای احمد شهید و هم کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و سازمان یونسکو و تمامی سازمان های حقوق بشری و مهمتر از همه ملیونها عرب اهوازی در اعتراضات خود در سالهای اخیر وجود خود را محک زده که منجر به سرکوب و اعدام دهها نفر و زندانی شدن هزاران نفر از جوانان مردم عرب ایران شده است.

سازمان حقوق بشر اهواز طی بیانیه‌ای اعلام کرد، كه دولت جمهورى اسلامى ایران در گزارش کاملی که توسط ” كمیته حقوق بشر در قوه قضائیه ایران”، درباره “اقوام و اقلیت‌ها” تهیه شده، نام عرب‌های اهواز را حذف کرده و هیچ اشاره‌ای به وجود عرب‌ها در ایران نمی‌کند.

این سازمان اضافه می‌کند، نمایندگی ایران در سازمان ملل، این گزارش را در دوره نهم کارگروه ویژه موضوعات مرتبط با “اقلیت‌های سازمان ملل” که در روزهای 24 و 25 نوامبر 2016 در مقر شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو برگزار شد، توزیع کرد.

گزارش جمهوری اسلامی درباره گروه‌های ملیتی در ایران

در همین رابطه شیما سیلاوی، نماینده سازمان حقوق بشر اهواز و همچنین دکتر کریم عبدیان، مدير اجرايى این سازمان، در سخنانشان در حضور سایر سازمان‌های شرکت‌کننده و مسئولان سازمان ملل، به این گزارش که نامی از عرب‌های اهواز در آن برده نشده، اعتراض کرده و تاکید کردند “این موضوع، ادامه سیاست‌های رژیم ایران برای محو هویت و وجود عرب‌ها در اهواز را ثابت می‌کند.”

مدير اجرايى سازمان حقوق بشر اهواز در سخنانش خواستار تغییر نام‌های شهرها و بازگرداندن نام‌های عربی اصلی در مناطق عرب‌نشین شد که جمعیت آنها در استان‌های مختلف این کشور بین 5 تا 7 میلیون نفر اعلام شده است.

عبدیان افزود: نام منطقه به “خوزستان” تغییر نام داده شد، در حالی که به مدت 600 سال به طور رسمی “عربستان” نامیده می‌شد. وی دلایل این تغییر توسط دولت رضا شاه را تلاش برای “تغییر هویت عربی منطقه” دانست.

او همچنین افزود: مناطق عرب نشين نزدیک به 90 درصد نفت ایران را تولید می‌کنند در حالی که مردم اين مناطق در فقر شدید زندگی می‌کنند و به آنها اجازه مشارکت در اداره امور مرتبط به خودشان نیز داده نمی‌شود و هیچ‌کس در سطح محلی یا کشوری آنها را نمایندگی نمی‌کند”. او ادامه داد: بر این ملت، آسیمولاسیون اجباری، پاکسازی نژادی و مصادره اراضی تحمیل شده و بارها اختصاص 1.5 از درآمد نفت برای این اقلیم، از سوی مجلس ایران رد شده است.

گفتنی است که عرب‌های ایران در استان‌های “خوزستان”، “بوشهر”، “هرمزگان” و نیز در جنوب استان “ایلام” و بخش‌هایی از استان‌های “فارس” و”خراسان جنوبی” زندگی می‌کنند.

نظر ما درباره مسئله آذربايجان و ايران

$
0
0

نظر ما درباره مسئله آذربايجان و ايران

همزمانی جنبش ملی - دموكراتيك ما با خاتمه جنگ بزرگ جهانی موجب گفتگوها و هياهوهای شديدی در بازار سياست جهانی گشته است. نهادهای ديپلوماتيك و مطبوعاتی دول كوچك و بزرگ ، اينبار نيز می‌كوشند جهت تامين منافع خود و برای گل آلود كردن آب و ماهی گرفتن از آن، شايعات حيرت آور و خبرهای شگفت انگيزی درباره نهضت دموكراتيك ما بپزند و به خورد بشريت دهند. نهضت آذربايجان كه واقعا امری مربوط به تكامل و تعالی داخلی ايران است، توسط سياستمداران سودجو از پشه‌ای به فيلی تبديل گردانيده شده و در چشم جهانيان به صورت يك ماجرای عظيم بين المللی در آورده شده است.

سازمانهای مستقيم و يا غير مستقيم مقاماتی كه برای در اسارت نگاهداشتن ملتهای ضعيف، مكيدن خون ملتهای عقب مانده و مستعمره كردن كشورهای آنان تلاش می‌كنند- حتی نمی خواهند از ايجاد يك ماجرای بزرگ جنگی از اين موضوع صرفنظر كنند. ما نمی توانيم نطقهای حسين علاء  كه خود را سفير ايران می‌داند و نطقهای دايه‌های مهربانتر از مادر يعنی نمايندگان انگليس و امريكا در شورای امنيت  را ساده تلقی كنيم. اينجا، نقض خشن حق ملتهای ضعيف در تعيين سرنوشت خود، توسط نيروهای متحد ارتجاع داخلی و خارجی به شكل خشنی خود نمايی می‌كند.

علاء با نطق خود به عنوان نماينده حقيقی عناصر خائن و وطن فروش دست پرورده اميرپاليستها در كشورهای ضعيف، از آشكار كردن سيمای حقيقی خود شرم نمی كند. اين رفتار پست او را نيز نمايندگان دول بزرگ، با نقض نزاكت بين المللی سازمان می‌دهند و از اين طريق حتی از جريحه دار كردن احساسات مردم صلحجوی ايران نيز واهمه نمی كنند.

تلاش علاء برای نگهداشتن مسئله [آذربايجان] را در شورای امنيت- عليرغم انتشار اعلاميه صريح و آشكار دولت ايران مبنی بر تاييد خروج ارتش سرخ از ايران، و اقدام او بر خلاف اطلاعيه رسمی دولت [متبوع] خود، نشان می‌دهد كه در ايران غير از دولت رسمی، دولت ديگری نيز وجود دارد كه علاء با اتكاء به آن می‌كوشد به استقلال و حق حاكميت ملت خاتمه دهد.

خروج كامل نيروهای اتحاد شوروی از ايران چنان حقيقتی است كه حتی ديپلماتهايی نيز كه شورای امنيت را تا درجه شورای ضد امنيت تنزل داده اند، قادر به انكار صريح آن نيستند. گفتگوهايی كه عليرغم اين موضوع در شورای امنيت جريان دارند، فی نفسه كاری بسيار مشكوك و خطر ناك است و اين نيز يك حقيقت است. واقعا رفتار آقايانی كه در شورای امنيت نشسته اند آن اندازه سبك و بيمزه است كه حتی انسانها ساده نيز آغشته بودن اين رفتارها به غرضهای زهرآلود را احساس می‌كنند. روشن است كه ما به عنوان عضوی از عالم بشريت نمی توانيم به سياستهای مرموزی كه جهان را به طرف دريای خون جديدی سوق می‌دهد با خونسردی نگاه كنيم، ولی جانب مورد توجه و علاقه ما اساسا آن بخشی است كه مستقيما به وطن ما مربوط می‌شود.

ما هميشه گفته ايم و اكنون نيز صريحا می‌گوييم: ما بطور جدی به ايران و تماميت ارضی آن علاقمنديم. اگر از طرفی خدشه‌ای به آن وارد شود شايد جدی تر و فداكارانه تر از ساكنان ايالتهای ديگر ايران – برای جلوگيری از آن [خدشه] اقدام خواهيم كرد. با اين حال هرگز حاضر نيستيم از دفاع از ملت، زبان و آداب و رسوم و خصوصيتمان – بشرط آنكه كشورمان يعنی ايران را خدشه دار نكند- صرفنظر كنيم. اينجا چيزی كه مغاير با قانون و حق حاكميت خلقهای ايران باشد وجود ندارد. برعكس اگر ما خود را با دست خودمان اداره كنيم، چه بسا اين امر بتواند به تكامل و تعالی ايران رشد بيشتری دهد. نهضت ملی ما ديگر از چارچوب ملی خارج شده و مقام پيشاهنگی جنبش دموكراتيك ايران را احراز كرده است. اكنون ديگر عموم مردم ايران شروع به درك اين موضوع و معنای حقيقی آن كرده اند. گفتگوهای آغاز شده در تهران موجب روشن شدن ابهامات و سوء تفاهماتی گشته كه دشمنان ما به طرق و بهانه‌های گوناگون ايجاد كرده اند. اين گفتگوها حسن تفاهمی اساسی ميان خلق آذربايجان و ايرانيان بيرون از آذربايجان بوجود آورده است. اين حسن تفاهمات عليرغم تلاشهای مذبوحانه مرتجعين داخلی و خارجی روز به روز عمق می‌يابد و نتايج مثبتی می‌دهد.

در چنين شرايطی هياهوی خارجيان و تلاش آنان برای تبديل اين مسئله ساده به يك مسئله جهانی، جز هدفی پنهانی عليه ايران چيز ديگری نميتواند باشد.

در اين ميان راديوی تركيه بيشتر از ديگران برای خرابكاری در روندها حرارت به خرج می‌دهد. لحن اين راديو ما را جدا به فكر وا می‌دارد. كسانی كه تا ديروز از وارد كردن هيچ تهمت و افترايی به ما ابا نميكردند، امروز می‌كوشند با معرفی آذربايجان به عنوان يك دولت مستقل و با دروغپردازيهای گوناگونی درباره انتشار نهضت ما در سراسر ايران، افكار جهانيان را تيره سازند.

ما در همان روزهای آغاز جنبش دموكراتيكمان نوشته بوديم كه "دهان افندی‌های عثمانی بيهوده آب نيفتد. از اين نمد برای آنها كلاهی نمی شود."آذربايجان هر چه هم كه بخواهد به شرط ماندن در داخل ايران می‌خواهد. بالاخره ما به هر زبان كه سخن بگوييم، هر هدفی داشته باشيم، بر اساس ايرانی بودن و ماندن در چارچوب ايران خواهد بود. هر اندازه كه تفاهم ميان ما و حكومت مركزی بيشتر ميگردد، اضطراب و نگرانی آنكارا شدت می‌گيرد. برخی خبرنگاران امريكايی نيز چندان راضی به نظر نمی رسند. ما رابطه‌ای حقيقی ميان راديو آنكارا، مخبرين امريكايی، حسين علاء و سخنان نماينده استراليا در شورای امنيت احساس می‌كنيم، به نظر ما اين رابطه تصادفی نيست. قطعا همه اينها از سرچشمه واحدی آب می‌خورند و با آموزشهای مشاق (رهبر اركستر) عمومی معينی است كه آنان اين نغمه‌های ناسازگار روز افزون را سر داده اند.

عليرغم اينها ما در جوار تداوم نهضتی كه آغاز كرده ايم، نمی توانيم از تلاش برای حل صلح آميز اختلافاتمان با حكومت مركزی صرفنظر كنيم. حتی اگر خدای نكرده در نتيجه تحريكات خائنانه عناصر ارتجاعی ايران قرار بر آن شود كه مسئله با نيروی سلاح حل گردد، ما باز اجازه دخالت نيروهای بيگانه در امور داخلی خود را نخواهيم داد.

اگر مرتجعين تركيه می‌خواهند خلق ترك را به آغوش استعمارگران امريكايی بياندازند، ما حرفی نداريم. ليكن ما در فكرآن نيستيم كه خلق آذربايجان را از ايران جدا كنيم. تركها [i] بفهمند و صدای خائنانه شان را ببرند و ما را به حال خود بگذارند. ما بارها گفته ايم: مسئله آذربايجان بايستی فقط در آذربايجان و دخالت مستقيم خلق آذربايجان حل شود.

اين حق مشروع و قانونی ايران و آذربايجان موضوعی نيست كه به شورای امنيت مربوط باشد.

اگر قرار بر آن باشد كه شورای امنيت در اختلافات داخلی تمام كشورها دخالت كند، آنوقت ما ايرانيان نيز- باعتبار حضورمان در صفوف ملل متحد- خواهان آن هستيم كه بر اعتصابات روز افزون امريكا نظارت كنيم. ما نيز اختيارات گسترده رئيس جمهور امريكا را از يكسو موجب خدشه دار گشتن صلح و امنيت جهانی و از سوی ديگر ضربه‌ای بزرگ به نظام دموكراسی جهانی ارزيابی كرده، از شورای امنيت تقاضای محدود كردن اين اختيارات را داريم. از آنجا كه ما ملت كوچكی هستيم اين قبيل ادعاهای ما می‌تواند خنده دار به نظر رسد، ولی مداخله استراليا - كشوری كه هنوز [حتي] دارای استقلال حقيقی نيست و شايستگی خود به استقلال را نيز نشان نداده است- در امور داخلی ايران كه دارای چندين هزار سال تاريخ و استقلال است، اگر مسخره نيست پس چيست؟

سياست نو استعماری امريكا و حرص و ولع آن كشور برای انحصار نفت جهان به هر قيمت، بشريت را به سوی خطرهای بسيار بزرگ سوق ميدهد. اين سياست با جنبش ساده و طبيعی مردم صلحجوی ما نيز مخالف می‌ورزد. اين مخالفت، برای ما افتخاری در برابر بشريت است و برای آن ديپلماتها و نمايندگان مطبوعات كه به اشاره انگشت شركتهای نفتی حركت می‌كنند، يك سقوط اخلاقی است.

ما جماعت شرق نتوانسته بوديم تا شروع اين جنگ، امريكا و تمدن آنرا بقدر كافی بشناسيم. حركات سبك نظاميان آنان در پايتخت - كه حكم مهمان ناخوانده را داشتند- و رفتار كثيف و پست متخصصين مالی آنان در اداراتمان، چهره‌بی‌نقاب تمدن مادی ناب و بيروح را بما نشان داد و تمام زحمات مبلغين آمريكا و تبليغات آنرا در چشم مردم ايران كاملا از ميان برد. شرقی‌ها از آنجايی كه به معنويات اهميت بيشتری قائلند، با مشاهده دعواهای مادی- بويژه نفتی- آنان، ناگزير به روی برگرداندن از آنان می‌شوند. نمايندگانی كه در شورای امنيت نشسته اند، مانند ملا نصرالدين ما آنچه را كه خود سوار شده اند، به حساب نمی آورند.

كسی هم نمی تواند از امريكايی‌ها بپرسد كه به چه حقی و بر اساس كدام قرار نيروهای امريكا وارد خاك ايران بيطرف شده بود؟ متخصصين آمريكايی با چه صلاحيتی خود را مجاز می‌دانستند بر خلاف وظايفشان در امور داخلی ايران دخالت كنند؟ شوارتسيكف كيست؟ از جان ايرانيان چه می‌خواهد ؟ كار‌های خلاف قانون دكتر ميلسيو و ساير متخصصين امريكايی هنوز از خاطر مردم ايران پاك نشده است. اكنون ما دايه‌های‌های مهربانتر از مادر لازم نداريم. ما كشور خود را هزاران سال با دست خود اداره كرده ايم و بعد از اين هم خواهيم كرد. هيچ نيروی خارجی نمی تواند ما را از اين حق مشروع خود محروم كند. حركت خيانت آميز علاء مسئله تازه‌ای برای مردم ما نيست. ما از نقشه‌هايی كه نيروهای ارتجاعی تحت حمايت بيگانگان در پايتخت كشورمان اجرا می‌كنند‌بی‌اطلاع نيستيم و دير يا زود بايد تكليف مردم ايران با اين عناصر روشن شود.

اينها می‌كوشند در ايران دريايی از خون بپا كنند. اينها آدمهای خود فروخته‌ای هستند كه می‌كوشند استقلال ما را از ميان ببرند و ثروتهای طبيعی ما را به بيگانگان تقديم كنند. حركت غيرمسئولانه علاء متوجه تاريكتر كردن هر چه بيشتر فضاست. اين امر آشنايان به اوضاع ايران را سخت به فكر كردن وا می‌دارد. اگر ماموری كه علنا با دستورات قوه مجريه رسمی امروز ايران – يعنی حكومت آقای قوام السلطنه - مخالفت می‌كند، با مقامات پنهانی و غير مسئول مرتبط بوده باشد، در اين صورت مردم ايران در برابر يك رسوايی بزرگ سياسی قرار گرفته است.

اگر اعمال علاء- وزير دربار سابق - واقعا به فرمان مقامات غير مسئول باشد؛ پس او مشروطيت ايران و قانون اساسی ايران را زير پا نهاده است و به نظر ما ملت ايران نمی تواند با اين اوضاع با خونسردی برخورد نمايد. اگر پرده از روی اين كمدی برداشته شود آنگاه كار به جاهای باريكتری خواهد كشيد و به نظر ما اين به سود ايران نيست.

اكنون ايران بايد كشور به تمام معنی دموكراتيكی شود و اين رژيم [دموكراسي] بدون جنگ و خونريزی در سرتاسر ايران عملی گردد. ما اكنون در كنار حفظ آزادی داخلی و ملی خود بسوی اين هدف حركت ميكنيم. ما برای ماندن در داخل ايران و شريك بودن در سرنوشت ملت ايران هزاران دليل و برهان در دست داريم. خاطر تركها و ساير دايه‌های مهربانتر از مادر جمع باشد. آذربايجان هرگز به فكر جدا شدن از ايران نبوده و نخواهد بود. ولی [امور] خودش را خود اداره خواهد كرد.

روزنامه آذربايجان، ارگان فرقه دموكرات آذربايجان شماره 212, 5 شنبه 9 خرداد 1325

ترجمه از سيروس مددي

------

 

به مناسبت هفتاد و یکمین سالگرد جنبش 21 آذر

نگاهی به مناسبات دوحکومت خودمختارآذربایجان وکردستان

در تاریخ معاصر ایران، به ویژه طی صد سال اخیر، خلقهای ساکن ایران مبارزات پیگیر و فداکارانه ای در راه دستیابی به آزادی و پیشرفت اجتماعی انجام داده اند که نتایج متفاوتی داشته است.

پیروزی انقلاب مشروطیت، پیروزی خلقهای آذربایجان و کردستان در جنبشهای 21 آذر و 2 بهمن و تاسیس حکومت ملی آذربایجان و جمهوری مهاباد کردستان در سال 1324، پیروزی جنبش ملی کردن صنعت نفت و پیروزی انقلاب ضدسلطنتی 22 بهمن 1357 نمونه های موفقی از این مبارزات هستند. این نمونه های موفق، تجربیات باارزشی هستند که اهمیت سترگ اتحاد و همکاری میان توده های وسیع خلقها و احزاب و سازمانهای رهبری کنندۀ آنها را به اثبات می رساند.

طی این سالهای طولانی، یکی از عرصه های مهم مبارزۀ خلقهای ایران، مبارزه در راه تامین حقوق انسانی و دمکراتیک خلقها بوده است. درسالهای پس از انقلاب مشروطیت و به حاکمیت رسیدن رضاخان، هم در آذربایجان و هم در کردستان، مبارزه در راه تامین حقوق ملی همواره ادامه داشته است. برای نمونه می توان به مبارزات شیخ محمد خیابانی از سال 1296 تا سال 1299 در آذربایجان و مبارزۀ مردم کردستان به رهبری اسماعیل آقا سیمکو در سالهای پس از جنگ جهانی اول تا سال 1309 اشاره کرد. ولی مهمترین مبارزات و پیروزیها در عرصۀ کسب حقوق ملی خلقهای ایران، مبارزات سال 1324 است که به تاسیس حکومت ملی آذربایجان وجمهوری مهاباد کردستان منجر گردید.

مبارزات خلقهای آذربایجان و کردستان در سال 1324 هم از نظر تکامل یافتگی نظری و سیاسی و تشکیلاتی و هم از جهت اتحاد عمل و هماهنگی میان خلقهای آذربایجان و کردستان نقطۀ عطف تاریخی مهمی را تحقق بخشیدند. نگاه کوتاهی به این تجربۀ غنی در مورد اهمیت و ضرورت اتحاد عمل خلق ها می تواند نقش مهم و مثبتی در شکل گیری ذهنیت تاریخی ایفا نماید.

در آن مقطع تاریخی مهم وحساس سالهای 1324 و 25 ، بیم و امید بر فضای سیاسی و اجتمائی کردستان و آذربایجان سایه افکنده بود. برای اولین بار در تاریخ ایران، خلقهای آذربایجان و کردستان توانسته بودند حکومت های خودمختار خود را تاسیس کنند. در چنین وضعیت حساسی، نمایندگان سیاسی حکومتهای نوپای خودمختار، در عین تلاش برای هم آهنگی و اتحاد عمل و فعالیت مشترک ، تلاش برای حل اختلافات دوجانبه را نیز در دستور کار قرار دادند.

به لحاظ جغرافیائی، در حد فاصل اراضی دو حکومت خودمختار، شهرها ، مناطق و دهاتی وجود دارند که کردها و آذربایجانی ها به طور مشترک و در جوار هم در آنها زندگی می کنند. در زمانهای گذشته، گاهی اوقات، در برخی از این مناطق میان فئودالها ودهقانان دو طرف اختلافات و درگیری هائی روی می داد که مورد سوءِ استفادۀ دولت مرکزی ضد خلقی قرار می گرفت. بلافاصله پس از استقرار حکومتهای خودمختار در آذربایجان و سپس در کردستان، فئودالهای مرتجع محلی و عوامل حکومت مرکزی، با حرکات موذیانه و به بهانۀ اراضی مورد اختلاف تلاش کردند درگیری های طایفه ای قدیمی را تشدید نموده و گروههائی از دو طرف را به جنگ وادار کنند. لیکن رهبری هوشیار حکومتهای خودمختار پس از مدت کوتاهی توانستند با همکاری و همیاری متقابل به این توطئه ها که با منافع هر دو خلق تضاد داشت، خاتمه دهند و امنیت و آرامش را در این مناطق مستقر سازند.

پس از استقرار حکومتهای خودمختار در آذربایجان و کردستان، یکی دیگر از توطئه های ضد خلقی دولت مرکزی و فئودالها و ملاهای مرتجع، ایجاد و تشدید دشواریهای اقتصادی در این مناطق بود. دولت مرکزی علاوه بر ایجاد دشواریهای مالی و پولی در اراضی این دو حکومت، تلاش نمود با ایجاد مشکلاتی در عرصۀ تولید و تجارت محصولات کشاورزی، دهقانان و اهالی این دو منطقه را به نارضایتی کشانده و آنها را به حرکات اعتراضی علیه حکومتهای خودمختار سوق دهد. از چنین اعمال کثیفی ذکر دو نمونه کافی است.

یکی از این اقدامات کثیف دولت مرکزی تلاش برای ایجاد قحطی مصنوعی نان در اراضی این دو حکومت خودمختار بود. برای اینکار دولت مرکزی با همکاری عوامل فئودالهای مرتجع محلی و به شیوه های مختلف، گندم تولید شده در آذربایجان و کردستان را جمع آوری و از این اراضی خارج می کرد. اهالی این مناطق می باید از فرط گرسنگی علیه حکومتهای خودمختار شورش می کردند.

کشت و برداشت تنباکو و چغندر و فروش آن به تجار و صادرکنندگان مقیم مراکز اقتصادی ایران از مهمترین منابع درآمد دهقانان و اهالی کردستان بود. در این مورد هم دولت مرکزی با همکاری عوامل مرتجع در بخش بازرگانی ، خرید و تجارت تنباکو و چغندر تولید شده در کردستان را مختل نمود تا دهقانان را در مقابل حکومت خودمختار به اعتراض و شورش وادار کنند.

در این موارد نیز حکومتهای ملی آذربایجان و کردستان با درایت وارد عمل گردیدند؛ از خروج گندم و غلات ضروری برای تامین اهالی جلوگیری گردید؛ با اتخاذ تدابیر مشترک و همکاری، راههای دیگری برای فروش و صدور تنباکو و چغندر یافتند. بدین ترتیب توطئۀ دولت مرکزی برای ایجاد گرسنگی و اخلال در تجارت محصولات کشاورزی خنثی گردید.

پس از تغییر دولت مرکزی و روی کار آمدن دولت حیله گر قوام السلطنه ، مذاکرات میان دولت مرکزی و دولتهای خودمختار افزایش یافته و وارد فاز جدیدی گردید. در مراحل اولیه، نمایندگان دولت مرکزی چنین مذاکراتی را به شکل جدا جدا با مقامات و نمایندگان گوناگون دولتهای خودمختار انجام می دادند. عوامل دولت مرکزی با توسل به این شکل از مذاکره ، تلاش می کردند به شیوۀ رذیلانۀ حکومت رضاخان و با وعده های "شیرین"میان مقامات مختلف دو حکومت خودمختار وحتی در درون هر یک ازحکومتها تفرقه ایجاد کنند، و آنها را علیه یکدیگر تحریک و مورد سوءِ استفاده قرار دهند.

ولی سرانجام با خردمندی رهبران دو حکومت خودمختار ، به ویژه قاضی محمد و سید جعفر پیشه وری، این نیرنگ ها نیز خنثی شد و حکومتهای خودمختار به سوی مذاکرات مشترک با دولت مرکزی پیش رفتند.

اقدامات مشترک و همیاری متقابل در عرصه های مختلف نهایتا به انعقاد قرارداد رسمی تفاهم و همکاریهای متقابل میان نمایندگان سیاسی اولین حکومتهای خودمختار دو خلق برادر منجر گردید.

در تاریخ سوم اردیبهشت 1325، هیات نمایندگی جمهوری کردستان به رهبری قاضی محمد و هیات نمایندگی حکومت ملی آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری ، طی دیداری رسمی در شهر تبریز، مذاکرات همه جانبه ای انجام دادند. این دیدار برادرانه و مذاکرات صمیمانه و همه جانبه و وسیع با انعقاد قرارداد رسمی تفاهم و همکاریهای مشترک و متقابل در تمامی زمینه های سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی میان دولتهای ملی و خودمختار آذربایجان و کردستان به پایان رسید.

یکی از مهمترین بندهای این قرارداد مشترک آن بود که "هر گونه حمله و تجاوز به هر یک از طرفین به معنای حمله به طرف دیگر است و طرفین موظف به دفاع از امنیت و ثبات یکدیگر در مقابل تهاجم دیگران هستند".

در آن مقطع تاریخی اوایل سال 1325 ، انعقاد این قرارداد توانست اطمینان خاطر و امید به آیندۀ این جنبش ها را در میان این خلق ها بیش از پیش تقویت نماید ، و همچنین برگ دیگری به کتاب تجربۀ غنی و تاریخی ضرورت و اهمیت اتحاد عمل خلق ها بیافزاید.

منبع: آذربایجان دموکرات فرقه سی
http://adfmk.com/entries/m%C9%99qal%C9%99l%C9%99r/...
--------

اعلامیۀ کمیتۀ مرکزی فرقۀ دمکرات آذربایجان

به مناسبت هفتاد و یکمین سالگرد پیروزی جنبش 21 آذر

و تاسیس حکومت ملی آذربایجان

 

هموطنان گرامی!

بیش از هفت دهه از استقرار حکومت ملی در آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری می گذرد. جنبش 21 آذر سال 1324 خلق آذربایجان، سر آغاز نوینی برای آزادیخواهان ایران بود که با بسط و گسترش آن در دیگر نقاط کشور می توانست به تسلط استبدادی و ارتجاعی حاکم بر کشور برای همیشه خاتمه دهد و راه را برای پیشرفت و ترقی میهنمان هموار کند.

در تاریخ مبارزات خلقهای ایران این اولین بار بود که یکی از خلقهای ساکن میهنمان توانست با یک جنبش توده ای و فراگیر به حق تعیین سرنوشت خود دست یابد و دولت خود مختار خود را تاسیس نماید. حکومت ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری و با حمایت همه اقشار و طبقات جامعه توانست با کمترین امکانات بزرگترین دستاوردهای مردمی را ایجاد کند. حکومت ملی در طول کمتر از یک سال چنان تحول عظیمی در عرصۀ سیاست، اقتصاد، فرهنگ و آموزش بوجود آورد که تحسین دشمنانش را نیز بر انگیخت.

بدیهی است ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی، دشمنان قسم خوردۀ مردم، که بر اثر این جنبش لطمه های شدیدی بر منافع آنان وارد شده بود، نمی توانستند ادامۀ آن را تحمل کنند. به همین دلیل ، این جبهه نا مقدس تمام قدرت اهریمنی خود را بکار بست تا جنبش 21 آذر که بخش جدائی ناپذیری از جنبش سراسری مردم ایران بود، با ناکامی روبرو گردد. با سرکوب خونین حکومت ملی آذربایجان، یک باردیگر، راه برای تسلط هر چه بیشتر بر سرنوشت کشورمان هموار گردید. تصادفی نیست که امپریالیست های انگلیس و آمریکا که برای سرکوب حکومت ملی آذربایجان به یاری ارتش شاه شتافتند و مردم را به خاک و خون کشیدند، سازمانگران کودتای ننگین مرداد 1332 نیزبودند.

طی این 71 سال ، کشور ما عرصۀ تحولات بزرگی از جنبش ملی کردن نفت تا انقلاب شکوهمند بهمن 1357 بوده است. سیر رویدادهای سیاسی هفت دهه اخیر کشور نشان میدهد جنبش تحول خواهی مردم ایران علیرغم تمام بگیر و ببندها، زندان ها و اعدام ها و سرکوب های خونین، از پای ننشسته است.

انقلاب بزرگ مردم ایران در بهمن سال 1357 نقطه پایانی بر رژِیم استبدادی شاه و حامیان امپریالیستی آن بود. انقلاب به مردم و از آن جمله به خلق های ساکن کشور این امید را بازگرداند که فصل نوینی در تاریخ سیاسی کشور رقم خورده و وقت آن رسیده است تا سرنوشت خود را آنطورکه لازم است، خود تعیین کنند.

بلافاصله پس از پیروزی مرحلۀ اول انقلاب، جوّ انقلابی و شرایط لازم و تجربۀ کافی برای تامین آزادی های دمکراتیک و از آن جمله حقوق خلق های ساکن کشور وجود داشت. حتی گام های اولیه ای در این زمینه بر داشته شد و بخشی هایی از حقوق خلق ها در قانون اساسی لحاظ گردید. اما ارتجاع با سوءِ استفاده از باورهای دینی مردم، ازهمان ابتدا به تقابل با اهداف مردمی انقلاب بر خاست و موانع بزرگی در این راه ایجاد کرد. اعمال تبعیضهای ملی و مذهبی، دامن زدن به درگیری های ملی و سوق دادن آنها به سوی حوادث خونین، سوءِ استفاده از تحرکات ضدانقلاب، شروع جنگ تحمیلی و ادامه بی حاصل آن و نیز بحران های بعدی مثل تحریم ها شرایط ویژه ای برای ارتجاع بوجود آورد تا اصول و اهداف مردمی انقلاب را زیر پا نهاده و سرکوب گستردۀ نیروهای مدافع انقلاب و خلقهای ایران را به پیش ببرد.

در این میان نباید نقش منفی بخش بزرگی ازنیروهای اصلاح طلب و ملی گرا را نادیده گرفت. آنها در این سالها به آزادی های دمکراتیک از دریچه تنگ دید طبقاتی خود بر خورد کردند ، شاهد قلع و قمع نیروهای انقلابی و دگر اندیش شدند ولی واکنشی نشان ندادند، فقط زمانی فریادشان بلند شده که امواج سرکوب دامن خود آنان را نیز در برگرفت.

رژیم ولایت فقیه و به ویژه گروه بندیهای نظامی-اقتصادی جنگ طلب آن منافع خود را در افزایش تنش آفرینی و ادامۀ تحریمها می بینند. آنها برای حفظ حاکمیت خود به هر وسیلۀ نا مشروع متوسل شده و به هر قیمتی ، حتی به خطر انداختن امنیت کشور به سیاستهای جنگ طلبانه و گسترش دامنۀ عملیات نظامی ـ امنیتی خود ادامه می دهند. آنهم در شرایطی که توطئه ها و جنگهای امپریالیسم ساخته، خاورمیانه را به جهنمی برای خلقها و اقوام منطقه تبدیل کرده است.

عملکرد ویرانگر اقتدارگرایان، آنها را هرچه بیشتر در نقطه مقابل منافع مردم قرار داده و به همان نسبت پایگاه اجتماعی آنان محدودتر گردید است. این روند تا جایی پیش رفته است که در انتخابات دست چین شده اخیر شکست فاحشی متحمل شدند و نتوانستند نمایندگان دلخواه خود را از صندوق های رای بیرون بیاورند.

خامنه ای با توجه به این واقعیتها به شدت از شرایط بحرانی جامعه و اعتراضات مردم بویژه بخش آسیب پذیرتر جامعه در هراس است. بیهوده نیست که همواره مسئولین را به بصیرت دعوت می کند و از دشمن خیالی می ترساند. او مجددا از دانشجویان طرفدار خود می خواهد تا مواظب نفوذ چپها در دانشگاهها باشند و هرانتقادی را به مثابه دشمنی با رژیم تلقی می کند و از ارگانهای امنیتی می خواهد تا با شدت با آن برخورد کنند.

این در حالی است که فساد تمام تار و پود رژیم را گرفته و پنهان کردن آن غیر ممکن شده است. ارگانهای امنیتی و قضایی تحت رهبری خامنه ای به جای مبارزه با فساد، فعالان و کوشندگان مدنی خلقهای آذری و کرد و عرب و بلوچ را با توسل به زندان و شکنجه و اعدام به سمت مبارزات قهرآمیز سوق می دهند؛ کارگران را به شلاق می بندند؛ فعالین کارگری و معلمان را به زندان های طویل مدت محکوم می کنند؛ فعالین مدنی، نویسندگان، ارباب جراید و هنرمندان را محدود و محدودترمی کنند؛ به نمایندگان مجلس اجازه سئوال از مقامات و حضور در اجتماعات و سخنرانی ها را نمی دهند؛ و احمد منتظری که نوار آیت الله منتظری در اعتراض به اعدام های سال 67 را منتشر کرده است، به زندان طویل المدت و خلع لباس محکوم می کنند.

دولت "تدبیر و امید"حسن روحانی قریب به چهار سال پیش با وعدۀ تحقق آزادی های سیاسی و تامین خواست های مردم روی کار آمد. رای دهندگان انتظار داشتند او حداقل اصول نا دیده گرفته شده قانون اساسی را در زمینه آزادی ها و حقوق خلق ها اجرا کند. ولی تفکرات نئولیبرالی دولت حسن روحانی مجالی برای تحقق خواسته های اقتصادی و دمکراتیک مردم باقی نمی گذارد. عملکرد تیم اقتصادی آقای روحانی در دوره چهار ساله این را بخوبی نشان می دهد. این تفکر اقتصادی با منافع مردم و عدالت اجتماعی مغایر است و به آزادی های سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی تا جائی اجازۀ بروز می دهد، که منافعش به خطر نیفتاد.

فرقۀ دمکرات آذربایجان بر این باور است که ادامۀ سیاستهای کنونی رژیم ولایت فقیه نه تنها با حقوق و منافع همه خلقهای ساکن کشورمان ضدیت دارد، بلکه روز به روز شرایط زندگی را برای زحمتکش ترین اقشار و طبقات همۀ خلقها دشوارتر می سازد، و حتی می تواند ایران را نیز نظیر کشورهای همسایه به میدان درگیریها ی خونین و جنگهای طایفه ای و مذهبی تبدیل کند.

فقط با همکاری و اتحاد عمل همۀ خلقها و اقشار و طبقات زحمتکش ایران و نمایندگان سیاسی اصیل آنها است که می توان حاکمیت را به عقب نشینی از سیاستهای ضد ملی کنونی واداشت.

 گرامی باد خاطرۀ تابناک شهدای جنبش 21 آذر و همه شهدای راه استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی

کمیتۀ مرکزی فرقۀ دمکرات آذربایجان

آذرماه 1395

سالگرد 21 آذر، 71مین سالگرد تشکیل حکومت مردمی خودمختار در آذربایجان ایران

$
0
0

سالگرد 21 آذر، 71مین سالگرد تشکیل حکومت مردمی خودمختار در آذربایجان ایران

 

اعلامیه گروه کار ملی- قومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

بمناسبت سالگرد 21 آذر، تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان ایران

 

 

سالگرد 21 آذر، 71مین سالگرد تشکیل حکومت مردمی خودمختار در آذربایجان ایران

 

جنبش ملی-دمکراتیک آذربایجان به رهبری فرقه دمکرات آذربایجان، بعد از 71 سال همچنان بعنوان واقعه ایی در تاریخ سیاسی ایران دارای معنی معین سیاسی است. سلطنت طلبان همه ساله شکست آن را جشن می گیرند و سرکوب این جنبش را خدمت به ایران می نامند. چپ اما در عین تعلق خود به این واقعه تاریخی، بر سر تفسیر آن دچار تفرقه است. ما 21 آذر را حرکتی مردمی میدانیم با کژی هایش و نارسایی هایی که داشت. ما با 21 آذر هستیم با نگاهی منتقدانه به آن.

جنبش ملی-دمکراتیک اذربایجان در شرایط خاص داخلی و بین المللی شکل گرفت و قوام یافت. در داخل بعد از کنارگذاشته شدن رضا شاه که در پی کودتای 1299 با تعطیل شدن دستاوردهای دمکراتیک انقلاب مشروطیت به حکومت رسیده وبا اعمال تمرکز شدید و متکی بر دیکتاتوری فردی سیاست تجدد آمرانه را پیش برده بود. فضای سیاسی دچار تغییر شد. بر بستر این تغییر فضا فعالین دوره مشروطه، لیبرال ها و ملیون و کمونیستها و تمامی کسانی که تغییر را میخواستند بپا خواستند. این نیروها در اشکال متنوع تحقق خواسته ها و مطالبات انقلاب مشروطیت را در پیش گرفتند که کماکان در ذهن و جانشان شعله ور بود. شرایط بین الملی هم پس از سقوط فاشیسم و تغییرات ناشی از آثار جنگ جهانی دوم تغییر پیدا کرد. متفقین با وارد شدن به ایران و تقسیم ایران تحت نفوذ خود، بطور کلی فضای سیاسی، اجتماعی کشور را تغییر دادند.

بر بستر تلاقی این دو تحول داخلی و بین المللی حکومت ملی دمکراتیک آذربایجان به رهبری پیشه وری تشکیل شد. فرقه دمکرات آذربایجان در مدت کوتاهی بخاطر شرایط آن زمان آذربایجان و خواسته ها و مطالبات آن منطقه بر زمینه ظلم و ستم فئودالها و مطالبات بجا مانده از دوره مشروطیت و خواسته های ملی-قومی، توانست توده های وسیعی از کارگران، دهقانان، روشنفکران را حول خود جمع بکند. در تشکیل و قوام حکومت ملی-دمکراتیک آذربایجان پشتیبانی و حضور نیروهای اتحاد شوروی نقش غیر قابل کتمانی را داشتند. هرچند جنبش دمکرات آذربایجان بر بستر نیازها، مطالبات و خواسته های داخلی آذربایجان و مردم آن خطه شکل گرفت و قوام یافت. اما بدون پشتیبانی اتحاد شوروی نمیتوانست، در حد یک حکومت خودمختار قوام و دوام یابد.

در دوره حکومت یک ساله، فرقه دمکرات آذربایجان توانست تحولات و اصلاحات زیادی را انجام دهد. به  زنان برای اولین بار دارای حق رای داد، قانون کار مترقی را به تصویب رساند و اجرا کرد. فرقه در آن دوره یکساله تحولات و اصلاحات اداری، سیاسی، ارضی، اقتصادی و عمرانی بسیاری را انجام داد. قانون انجمن ایالتی و ولایتی دوران مشروطه را به اجرا گذاشت. تمامی ارگانهای سرکوب حکومت مرکزی منحل شدند و جای آنها را نهادهای مردمی و مدافع دستاوردهای مترقی گرفت.

حکومت خودمختار آذربایجان در عین حال که زبان فارسی را بعنوان زبان ارتباطی و مشترک ایرانیان به رسمیت شناخته بود، اما زبان ترکی را که زبان مادری آذربایجانیان است را بعنوان زبان رسمی و اداری به رسمیت شناخت. در مدارس و آموزشکده ها آموزش زبان ترکی شروع شد. از این طریق هنر و فرهنگ، ادبیات و شعر ترکی شکوفا گردید و گسترش یافت.

همه اینها دستاوردهای قابل تقدیر و تاکید حکومت خودمختار آذربایجان بودند. اما رهبری فرقه دمکرات آذربایجان این تحولات را با خوشبینی و اتکا بیش از حد به امکانات و توان اتحاد شوروی به اجرا گذاشت. اتحاد شوروی منافع ملی خود و کشورش را داشت ومحضور و نمی توانست  به قراردادهای بین متفقین بعد از پایان جنگ جهانی دوم بی اعتنا باشد. به همین خاطر هم یکی از اشتباهات بزرگ و مهلک رهبران فرقه دمکرات آذربایجان اتکاه غیر قابل قبول به اتحاد شوروی بود، که شکست جنبش خیلی سریعتر از آنی رقم خورد، که تصور میرفت.

رهبر فقید فرقه دمکرات آذربایجان، پیشه وری در اختلاف با رهبران اتحاد شوروی و ایستادگی بر سر نقد همین خوشبینی و ارزیابی غیر واقعی از کمکهای اتحاد شوروی و کم بها دادن به جنبش سراسری مردم ایران جان خود را فدا کرد.

بعد از شکست حکومت خودمختار آذربایجان، نیروهای طرفدار محمد رضا شاه و با عدم پایبندی دولت قوام السلطنه که به تمامی توافقات خود با حکومت ملی-دمکراتیک آذربایجان پایبند نماند،و به شکل وسیع و وحشیانه ایی به سرکوب مردم آذربایجان پرداختند. به قول داگلاس قاضی  آمریکایی که خود شاهد رفتار ارتش شاهنشاهی با مردم آذربایجان بود، مینویسد: ".... وقتی ارتش ایران به آذربایجان بازگشت. وحشت بر پا نمود. سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند. آنها هر آنچه به دستشان میرسید و هر چه میخواستند را تصاحب میکردند. رفتار سربازان اشغالگر روس بسیار برازنده تر از اعمال وحشیانه سربازان نجات بخش ارتش شاهنشاهی بود. طوری که خاطره فوق العاده زشت و شومی در آذربایجان به جا گذاشت."

فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت ملی-دمکراتیک آذربایجان با تمامی اشتباهات و خدمات غیر قابل انکارش متعلق به جنبش چپ ایران است. چپی که نه بر بستر نفی و تخطئه تاریخ خود، بلکه با نقد و انتقاد از تاریخ خود، اما در پیوند تاریخی و دفاع از این تاریخ می تواند پویایی و قوام و دوام خود را رقم بزند.

ما با همین نگاه به تاریخ جنبش چپ ایران، خاطره تمامی انسانهای شریفی را که جز بهروزی و سعادت مردم خود نداشتند، گرامی می داریم و در مقابل جانفشانی ها و فداکاری های آنها برای آرمانهای خود، سر تعظیم فرود می آوریم.

گروه کار ملی- قومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

سه شنبه 15 آذر 1395 شش دسامبر 2016

 

 


نامه محرمانه به غلامعلي حداد عادل

$
0
0

نامه محرمانه به غلامعلي حداد عادل

رئیس محترم فرهنگستان زبان فارسی!

برای روزآمد کردن زبان فارسی هزاران واژه ساخته‌اید. کاری پسندیده که هیچ زبانی بی‌پشتوانه‌ی آن قادر به ادامه‌ی حیات نیست. اما در ایران مردم صرفا به یک زبان تکلم نمی‌کنند، زبان‌های دیگری نیز هستند که نیازمند واژگان جدیداند. پس از اهدای دوازده الی شانزده هزار لغت برساخته‌ی فرهنگستان به تاجیکستان، اکنون قرار است هزاران واژه به افغانستان نیز هدیه شود. (البته نمی‌دانیم این هدیه با رضایت افغان‌های عزیز صورت گرفته یا نه.) افغانستان کشوری است کثیراللسان با اکثریت پشتون. فارسی از لحاظ تعداد متکلمان در آن سامان زبان دوم است، همچنانکه زبان ترکی در ایران زبان دوم است. از این رو، جای شگفتی است که چگونه زبان دوم کشور دیگری شامل الطاف فرهنگستانتان می‌شود، اما زبان دوم کشوری که تابعیت آن را دارید تنها تغافل شما را نصیب می‌برد.

 

اکنون که زبان ترکی به دلیل سیاست‌های یکسان‌ساز راهش به مراکز تحصیل بسته است، بیش از زبان دری محتاج عنایات و واژگان جدید است. به گمان ما رهیافت شما به زبان ناعادلانه و تجزیه‌طلبانه است، چون با ثروت‌های همه‌ی شهروندان تنها برای زبان مادری بخشی از آنها واژگان گرانقیمت می‌سازید.

بر این اساس از شما درخواست می‌کنیم که بخشی از امکانات نهاد عریض و طویل فرهنگستان را به حراست از زبان‌های دیگر، به وِیژه زبان ترکی، اختصاص دهید. در غیر این صورت، ناچار خواهیم شد که از طریق استعانت از فرهنگستان‌های کشورهایی چون ترکیه، آذربایجان و ازبکستان که با ترکان ایران اشتراک زبانی دارند، دشواره‌ی فوق را چاره‌جویی کنیم. همچنانکه در اهدای واژه توسط شما به افغانستان و تاجیکستان پای استکبار جهانی و پان‌فارسیسم و تجزیه‌ی ‌افغانستان و بی‌حرمتی به زبان‌های پشتو و ترکی ازبکی پیش نیامد، امیدواریم این‌بار نیز پای پان‌ترکیسم و تجزیه‌طلبی و توطئه‌ی خارجی و اتهام ستیز با زبان فارسی به میان نیاید. چرا که ما مردم آذربایجان، که از سر تعارف و در هر مناسبتی سرِ ایران و حافظ مشروطه و مرزداران غیور نامیده می‌شویم، آنقدر شعور داریم که برای توطئه‌شناسیِ امثال فتح‌الله مجتبایی و سلیم نیساری و جوادطباطبایی پشیزی ارزش قائل نشویم. حال احیانا اگر از وام‌گیری واژگان ترکی از خارج دلواپس هستید، ترتیبی اتخاذ فرمایید که با تشکیل فرهنگستان زبان‌های ترکی و کردی و ترکمنی و غیره این کار زیر نظر خود شما انجام شود.

البته گمان نکنید ما با رقبای دل‌ناواپس شما پیمان اخوت بسته‌ایم. رئیس دولت قول فرهنگستان داد و عمل نکرد، لذا ما در این موردِ بخصوص از دولت امید ناامیدیم. فعالان ما، علاوه بر فعالیت‌های مدنی عادی، احیانا در انتخابات آینده با دولتیان تسویه حساب خواهند کرد، مگر آنکه آنان قول سدیدی در باب دیون عقب‌افتاده‌شان بدهند و یا دینشان را پیش از انتخابات بپردازند.

 

پیشه‌وری؛ بزرگی از اهالی فردا

$
0
0

پیشه‌وری؛ بزرگی از اهالی فردا

 

موزه‌ ملی ایران در چالش با دست‌های آلوده، و مدیران نالایق

$
0
0
موزه‌ ملی ایران در چند ماه گذشته پرچالش و خبرساز بوده، گرچه این موضوع هر بار با بی‌توجهی مسئولان سازمان میراث ‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی روبه‌رو شده است. موزه ملی ایران که یکی از مهم‌ترین موزه‌های دنیا به شمار می‌رود در سایه رخوت و سکون حاکم بر آن، حاشیه امنی برای متخلفین و دست‌اندازی آنها به گنجینه‌های ارزشمند ملی ایجاد کرده. این موزه که علاوه بر جاذبه‌های گردشگری قابلیت‌های بسیاری برای درآمدزایی نیز دارد، در سایه سکوتی قرار گرفته که بروز هر تخلفی در آن کمتر به چشم می‌آید،

راز های پنهان در جنبش 21 آذر

$
0
0

راز های پنهان در جنبش 21 آذر

جنبش 21 آذر در آذربایجان راز های پنهانی در دل خود دارد که تا کنون گشوده نشده و همچنان مخفی در دل تاریخ و مردم ستم دیده آذربایجان باقی مانده است. حاکمیت استبداد، سانسور و خفقان شاه و شیخ در سال های طولانی و خوانش یکسویه تاریخ از سوی آنان مانع از پژوهش واقعی این حادثه، رفتار و عملکرد توده های مردمی و رهبران جنبشی شده است که خواهان آزادی، دمکراسی و مشارکت در روند سیاسی و اقتصادی سرزمین خود بودند، در نتیجه غرض ورزانی برای خوشآیند استبداد و ارتجاع داخلی و خارجی تاریخ تحریف شده

 نگاشتند، تهمت و افترا را همراه با دروغپردازی های فراوان سرهمبندی کردند تا این جنبش مردمی را خدشه دار و مردم آزرده خاطر از تبعیض و تحقیر مردم آذربایجان را نسبت به آن بدبین سازند. از دیگر سو افراد سود جو و شهرت طلب هم که سال ها در کنج خانه و یا در کلاس درس دانشگاه، به تدریس تاریخ نوشته شده، از سوی سرکوبگران مشغول بودند، فرصت را مغتنم و سودآور شمرده، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به خودنمایی پرداختند و با ادعای اینکه به منابع دست اول از آرشیو ک گ ب و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی دست یافتند به دروغپردازی های شگفت آوری دست زدند تا مورد حمایت استبداد تمامیت خواه و متمرکز حاکم بر سرنوشت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران قرار گیرند. آنان برای گمراه کردن مردم بویژه جوانان که در آرزوی یادگیری از گذشته و شاید هم الگو برداری از آن بودند، راست و دروغ را آنچنان درهم آمیختند که مشکل را صد چندان کردند و در نهایت این جنبش مردمی را که پایه در تاریخ مبارزاتی ایران و آذربایجان مانند انقلاب مشروطه، خیزش خیابانی و ده ها جنبش کوچک و بزرگ دیگر داشت، به بیگانه نسبت دادند تا با مخدوش کردن افکار، از عظمت و بزرگی آن که آرزویی جز خوشبختی مردم آذربایجان و آزادی ایران نداشت، بکاهند و توده های جوان و مبارز آذربایجان را از مسیر واقعی منحرف سازند

جنبش 21 آذر راز های نهفته ای در دل دارد که هرکدام نیازمند پژوهش و دقت بیشتری از دیدگاه جامعه شناسی رفتاری و اجتماعی است، شورش های دهقانی، عدم پرداخت مالیات های نقدی و جنسی به اربابان در پروسه تشکیل و سازماندهی فرقه و همزمان عملکرد دهقانان در تقسیم اراضی با کدخدامنشی و قرعه کشی در انتخاب زمین با آغاز جنبش نه تنها ابتکار منحصر به فرد، درس آموز، بلکه نشانگر عمق جنبش در بین توده های مردمی و دهقانی است. روزنامه« آذربایجان » در 5 اسفند 1324 در رابطه با تقسیم اراضی نوشت: املاک خالصه و سایر انواع بالغ بر 3 هزار پارچه آبادی و املاک دشمنان حکومت ملی که آذربایجان را ترک کرده اند بالغ بر 437 پارچه شامل تقسیم بوده به نظر می رسد، یک میلیون دهقان صاحب زمین خواهند شد باید این تقسیم تا پایان اسفند ماه به پایان برسد. آئین نامه تقسیم اراضی در 15 ماده به تصویب هیئت وزیران حکومت ملی رسید. در ماده 13 آن آمده بود: باید به تمام کسانی که در اثر فقر و ظلم و سایر علل از دهات خود مهاجرت کرده و در شهر ها به کارگری اشتغال دارند یا به گروه بیکاران پیوسته اند، اطلاع داده شود که لازم است آنها نیز در تقسیم اراضی خود شرکت کنند. در آئیننامه اجرایی تقسیم املاک خالصه آمده بود: زمین و آب بلاعوض در اختیار دهقانان قرار خواهد گرفت، خوش نشینان نیز مانند زارعین زمین زراعی دریافت خواهند کرد، در تقسیم زمین وسعت خانوار و تعداد نان خور منظور خواهد شد، مراتع و چمن زار ها و چراگاه ها در دسترس استفاده مشترک ساکنین روستا گذارده خواهد شد. در پی آن نخستین کنگره دهقانی ایران در آذربایجان در 25 فروردین 1325 با شرکت بیش از 600 نفر از نمایندگان دهقانی تشکیل شد. در این کنگره بار دیگر چگونگی تقسیم زمین، بهره مالکانه از محصولات و بالا بردن محصول گفتگو و تبادل نظر شد که مورد استقبال دهقانان قرار گرفت، زیرا برای نخستین بار در جایگاهی قرار گرفتند و سخن بر زبان راندند که پیش از تشکیل فرقه و عملکرد آن قابل تصور برای آنان نبود. در نتیجه جوانان روستایی که طعم فقر و ظلم و سرکوب ( از سوی ارباب و ژاندارم ) را چشیده بودند با تشویق هم، برای حفظ دستآورد های حکومت ملی به گروه های فدایی می پیوستند. این جوانان از سوی افسران آزادی خواهی که به جنبش آذربایجان پیوسته بودند، آموزش می دیدند، آنان به سلاح هایی که از لشگر 3 تبریز، لشگر 4 رضائیه و تیپ های اردبیل و خوی بدست آورده بودند، مجهز شدند. بنابرین جوانان و نفراتی که در جبهه دفاعی فرقه قرار داشتند اغلب از توده های تهی دست مردمی و روستایی آذربایجان بودند که برای آزادی و رهایی از استبداد و ارتجاع می جنگیدند، از آنسوی مرز ها نیآمده و تحت تاثیر تبلیغات قرار نگرفته بودند که شوربختانه بعد از گذشت چند دهه برخی با داشتن عناوین مختلف دانشگاهی و پژوهشی به آن اصرار می ورزند.

بیانیه 12 شهریور که از سوی زنده یاد « پیشه وری » تهیه و به دو زبان ترکی و فارسی نگاشته شده بود، خواسته های مردم آذربایجان را مطرح و راه های دستیابی به آن را نشان داده بود، در بخشی از مقدمه این بیانیه آمده بود: ایران مسکن اقوام و ملل گوناگون است، این اقوام و ملل هر قدر آزادتر زندگی کنند، یگانگی بیشتری خواهند داشت. قانون اساسی ما نیز با تصویب قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، کوشیده است که تمام مردم ایران را در تعیین سرنوشت کشور هرچه بیشتر دخالت داده و رفع احتیاجات ایالات و ولایات را بخود آنها واگذار کند( بیانیه 12 شهریور از انتشارات فرقه ) فرقه و پیشتر از آن جمعیت و روزنامه آذربایجان خواسته های مردم را که شامل استفاده از زبان مادری در مدارس و ادارات، صرف مالیات های پرداختی ( 75 درصد ) برای رشد و توسعه منطقه، تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی و افزایش تعداد نمایندگان آذربایجان را در مجلس شورای ملی بر اساس جمعیت به تهران گوشزد کرده و یادآور شده بود، در این میان بحران اقتصادی، بیکاری و فقر بویژه کاهش شدید مواد غذایی و نان جامعه آذربایجان را به نقطه انفجار کشانده بود. بنابرین تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان ضرورت زمان و شرایطی بود که بر آذربایجان از سوی استبداد تحمیل شده بود، از آن رو مورد حمایت شدید مردم هم بود، در همین راستا کنسول آمریکا در تبریز در گزارش خود می نویسد: جنبش در آذربایجان از حمایت وسیع مردمی برخوردار است و کنسول انگلیس هم اضافه می کند: نمی توان انکار کرد که در بین کارگران و دهقانان این استان احساسی وجود دارد که من همیشه آن را خشم طبیعی نسبت به بی لیاقتی و فساد حکومت ایران قلمداد کرده و همین بدبختی و بی عدالتی ها به شورش هاس خود انگیخته منجر شده است، نمی توان باور کرد که جنبش آذربایجان کار روس ها است، شرایط انقلابی بر آن حاکم است. آذربایجانی ها بر این باورند که نمایندگان انتخابی و محلی آنان می توانند بهتر از تهرانی ها جامعه خود را اداره کنند. ( گزارش کنسول بریتانیا در تبریز در دیدار از میانه به نقل از ایران بین دو انقلاب نوشته یرواند آبراهامیان ص 268 ).

این جنبش با پایگاه عظیم توده ای و عملکرد دمکراتیک خود، قادر بود پیشتار مبارزه با استبداد و ارتجاع در ایران و منطقه باشد، که از آن رو مورد خشم دشمنان داخلی و همپیمانان خارجی آنان قرار گرفت، از همان آغاز باران تهمت و افترا از هر سو باریدن گرفت، از جنبش دمکراتیک مردم آذربایجان هیولایی ساخته شد، تا با ایجاد ترس و وحشت از آینده زمینه سرکوب آن فراهم شود، روزنامه آذربایجان در شماره 212 خود که در روز 5 شنبه 9 خرداد 1325 منتشر شد نوشت: در این شرایط هیاهوی خارجی ها و تلاش آنان برای تبدیل کردن مسئله ساده آذربایجان به یک مسئله جهانی شگفت آور است و هدفی پنهانی را بر علیه آن دنبال می کند. در نهایت این هدف پنهان آشکار شد و جبهه وسیع و گسترده امپریالیسم با استبداد و ارتجاع داخلی همپیمان شد و با کاربرد هزاران حیله و نیرنگ به سرکوب این جنبش مردمی که خواهان دگرگونی های ژرفی در جامعه آذربایجان و منطقه بود، شکل گرفت. آنان با لشگرکشی و تحریک عوامل خود جنایت آفریدند که با گذشت چند دهه هنوز ابعاد هوناک آن متشر نشده است. از همان ساعات اولیه که ارتش همراه با جنایتکاران ( خان ها، ارباب ها، اراذل و اوباش ) وارد آذربایجان شدند نه تنها به کشتار  و تجاوز و شکنجه پرداختند، بلکه همه دفاتر، انتشارات و کتاب های درسی که از سوی بخش معارف فرقه تهیه شده بود به آتش کشیدند تا همه آثار و یادگار های فرقه را نابود سازند، در این میان برای زدودن و پیشگیری از انتشار یادمانده ها، خاطرات و مشاهدات، بخش عظیمی از روشنفکران و فعالین اجتماعی را با ایجاد وحشت در منطقه وادار به کوچ اجباری و یا اختیاری کردند.

دشمنی رژیم شاه هرگز با فرقه دمکرات آذربایجان به پایان نرسید، هرساله در روز 21 آذر موجی از تبلیغات را با دروغ و تهمت و افترا راه انداخت ولی متوجه این واقعیت شد که جنبش 21 آذر را با کاربرد نظامی، حیله گری و کشتار شکست داده ولی از نظر سیاسی و اجتماعی قادر به شکست آن نشده است و مردم آذربایجان بویژه جوانان به فرقه و رهبری آن هنوز عشق می ورزند، یاد و خاطره آنها را گرامی می دارند. هنوز راز های پنهانی مانند شور و شوق جوانان برای رسیدن به آزادی و رهایی از استبداد، همبستگی ملی و همکاری نزدیک بین اقشار مختلف اجتماعی، فعالیت زنان در نهاد های آموزشی و درمانی و تولیدی، شکوفایی هنری و فرهنگی و سازندگی و عمران از جمله از آن راز ها است که باید جداگانه مورد بررسی و پژوهشی قرار گیرد. آذربایجان همچنان خواستار تغییر و دگرگونی در ساختار حکومتی است، این رژیم با ساختار کهن و به شدت ارتجایی خود توانایی اداره و مدیریت جامعه چند فرهنگی و چند قطبی جامعه را ندارد، از آن رو هر اقدامی را برای دمکراتیزه کردن جامعه با بهره گیری از احساسات مذهبی به شدت سرکوب می کند که بتواند تا مدتی دیگر پایداری خود را حفظ کند. اکنون که رژیم ارتجاع نزدیک به چهار دهه است بر سرنوشت سیاسی کشور حاکم شده، در به همان پاشنه پیشین می چرخد و بزرگترین چالش آن هم مسئله ملی و حقوق واحد های ملی است، اگر اندک فضای بازی پیدا شود ، باردیگر خواسته های فرقه دمکرات آذربایجان را بعد از گذشت 71 سال تکرار خواهد شد ، زیرا هنوز آن خواسته ها به قوت خود باقی است و مردم از دست استبداد و ارتجاع بستوه آمده اند...

محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se

علی آذریان یکی از دانه درشت ترین سرکوبگران رژیم آخوندی در آذربایجان و کردستان

$
0
0

علی آذریان یکی از دانه درشت ترین سرکوبگران رژیم آخوندی در آذربایجان و کردستان

 

علی آذریان فرزند حسن مشهور به مطهریکه برابر اعترافات خودش ده ها سال در استان های آذربایجان شرقی، غربی و کردستان در ارگان های سرکوب رژیم آخوندی و در پست هائی مانند فرماندهی سپاه پاسداران در شهرهای گوناگون استان های آذربایجان غربی و کردستان، واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا، ریاست ستاد تواب ها در استان های آذربایجان غربی و کردستان، ریاست زندان مرکزی تبریز، ریاست حفاظت اطلاعات زندان های استان آذربایجان شرقی، ریاست اداره های گوناگون در استان آذربایجان شرقی، عضویت در شورای تأمین استان های گوناگون و ..... کار کرده است یکی از سرکوبگران دانه درشت رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه در استان های آذربایجان شرقی، غربی و کردستان است! علی آذریان کی و کجا چنین اعترافاتی را کرده است؟ در انتخابات فرمایشی و نمایشی مجلس دهم که علی آذریان یکی از کاندیداهای این انتخابات نمایشی در تبریزشد چنین زیستنامه ای را در تارنمائی به نام علی آذریان نوشت:

بیوگرافی کوتاهی از دکتر علی آذریان

اینجانب علی آذریان دارای تحصیلات دکترای جامعه شناسی سیاسی از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران، کارشناسی ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران، مرکزی و کارشناسی علوم اجتماعی و پژوهشگری از دانشگاه تبریز از سال ۱۳۵۸ توفیق پیدا کرده ام بیش از سی و شش سالبا عناوین زیر در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشم:

توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل بیش از هشتاد و یک ماه

فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان های آذربایجان غربی و کردستان

اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا

مسئول ستاد توابین استان های آذربایجان غربی و کردستان

رئیس ادارات متعدد در استان آذربایجان شرقی

رئیس حفاظت اطلاعات زندان های استان آذربایجان شرقی

رئیس زندان مرکزی تبریز

عضو شورای تأمین استان های متعدد کشور

اخذ مدرک از نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه های کشور به منظور تدریس در گروه معارف کشور، تئوری های انقلاب، اندیشه های سیاسی امام خمینی، قانون اساسی کشور

حضور در دانشگاه های کشور از سال ۱۳۷۵ به عنوان استاد دانشگاه و تدریس در رشته های جامعه شناسی، مدیریت و معارف

عضو فعال بسیج اساتید استان و فعالیت در جامعه اسلامی دانشگاهیان

عضو هیأت مدیره خیریه تبریز

استاد دانشگاه و تدریس در دانشگاه های آزاد اسلامی، علوم پزشکی، علمی - کاربردی، پیام نور شهرستان تبریز .....

http://aliazarian.ir

پس از آن که علی آذریان چنین زیستنامه ای را درباره خودش نوشت دچار دردسر شد! چون بسیاری از مردم می پنداشتند علی آذریان دانشنامه دکترای رژیم ولایت فقیه را که پس از برنامه انهدام فرهنگی در دانشگاه های ایرانگاهی در بیست و چهار ساعت به بیسوادترین سرسپردگان رژیم ولایت فقیه داده می شد با هزار و یک دوز و کلک و چاپلوسی در برابر آخوندها دریافت کرده و سپس در دانشگاه های این رژیم دوزخی آخوندنامه تدریس می کند، آخوندنامه هائی که دانشجویان بخت برگشته باید به زور آنها را ازبر کنند! اما پس از نوشته شدن این زیستنامه آن هم به دست خود علی آذریان روشن شد که جناب دکتر در دستگاه های سرکوب و شکنجه رژیم از مهره های دانه درشت بوده است! از این روی علی آذریان ناچار شد این زیستنامه را از تارنمایش پاک کند اما افسوس که دیگر دیر شده بود و تیر از کمان رها شده بود! در این زیستنامه با آن که علی آذریان به کار در دستگاه های سرکوب و شکنجه رژیم دژخیمان و شکنجه گران اعتراف کرده است اما چیزهای بسیاری را نیز درباره خودش ننوشته است هرچند از دیرباز گفته اند که مشت نمونه خروار است!

در این زیستنامه علی آذریان گفته است که از فرماندهان سپاه پاسداران رژیم دژخیمان و شکنجه گران در شهرهای گوناگون استان های آذربایجان غربی و کردستان بوده است! همگان می دانند که پس از انتحار اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این بخش از ایران ابزار کشتار و سرکوب دشمنان رژیم بوده است و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شمال باختری ایران دژخیمان و آدمکشانی مانند صادق محصولیبوده اند! علی آذریان به کار در واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا نیز اعتراف کرده است! کار قرارگاه حمزه سیدالشهدا آن بود که همه سرکوبگران رژیم آخوندی در شمال باختری ایران در آن گرد هم می آمدند و برای سرکوب دشمنان رژیم ولایت فقیه باهم هماهنگ می شدند!

علی آذریان اعتراف کرده و گفته است که مسئول ستاد توابین استان های آذربایجان غربی و کردستان بوده است! کسانی از وابستگان به سازمان های ضد رژیم اگر از سازمانشان جدا می شدند و به نیروهای رژیم دژخیمان و شکنجه گران می پیوستند در ارگانی به نام ستاد توابین که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایرانآن را می گرداند سازماندهی می شدند! این تواب ها نخست همه دانسته هایشان را بی کم و کاست در کف دست بازجویان و شکنجه گران می گذاشتند و بسیاری از دشمنان رژیم را که پنهانی در شهرهای گوناگون ایران می زیستند لو می دادند! لو رفتگان نیز دستگیر، بازجوئی، شکنجه و تیرباران می شدند! برخی از تواب ها آموزش می دیدند و به سازمان های ضد رژیم نفوذ می کردند تا رژیم برنامه هایش را به یاری آنان پیاده کند! برخی دیگر از تواب ها خودشان بازجو و شکنجه گر شده و برای زندانیان پرونده می ساختند! برخی دیگر از تواب ها در تورهای شناسائی و دستگیری دشمنان رژیم کار می کردند و برخی دیگر کارهای تبلیغاتی به سود رژیم انجام می دادند! مسئولیت همه این کارها را در استان های آذربایجان غربی و کردستان علی آذریان برابر اعتراف خودش به گردن گرفته است!

علی آذریان برابر اعتراف خودش چندی رئیس زندان مرکزی تبریز شده است، البته روشن نیست که برای چه مدت و در کدام سال و همچنین روشن نیست که آیا علی آذریان در زندان تبریز با دژخیمان و آدمکشانی مانند محمدعلی نصرتینیز همکاری کرده است یا نه؟ سپس علی آذریان اعتراف کرده و گفته است که به ریاست بخش حفاظت اطلاعات زندان های استان آذربایجان شرقی رسیده است! همان بخشی که یکراست از سوی وزارت اطلاعات رژیم دژخیمان و شکنجه گران گردانده می شود و کارش کنترل، شکنجه و سرکوب زندانیان است اما باز هم روشن نیست که علی آذریان در چه سالی و برای چه مدتی در این بخش کار کرده است!

علی آذریان گفته است که رئیس ادارات متعدد در استان آذربایجان شرقی بوده است اما نگفته است کدام اداره! گمان فراوان بر این است که علی آذریان در شهرهای گوناگون استان آذربایجان شرقی رئیس و یا مدیر کل اداره اطلاعات بوده است اما این که وی چرا از اداره اطلاعات نامی نبرده است برای آن است که برابر بخشنامه های وزارت اطلاعات اعتراف به کار در این وزارتخانه ممنوع است و کارکنان وابسته به این وزارتخانه حق ندارند در این باره چیزی بگویند و یا بنویسند مگر آن که کسی شناخته شده تر از آن باشد که نیازی به پنهان ماندن وابستگیش به وزارت اطلاعات رژیم دژخیمان و شکنجه گران باشد! (مانند محمد شریعتمداریو سلمان خدادادیو .....) همچنین علی آذریان گفته است که عضو شورای تأمین استان های متعدد کشور بوده است! همان جائی که کارگزاران رژیم در هر استان برای پیش بردن برنامه های رژیم گرد هم می آیند و سیاست های فراگیر آخوندیسم را برای سرکوب دشمنان رژیم برنامه ریزی می کنند! البته علی آذریان نگفته است که شورای تأمین کدام استان و در کدام سال و برای چه مدت!

پس از آن که علی آذریان نامزد دهمین انتصابات مجلس شورای اسلامی رژیم آخوندی در تبریز شد و شورای نگهبان رژیم ولایت فقیه نیز صلاحیتش را تأیید کرد برای تبلیغات انتخاباتی پوشاک شیک و پاکیزه می پوشید و گاهی موهایش را رنگ می کرد و پس از زدن ادکلن گاهی سخنرانی هائی می کرد و یا با کسانی دیدارهائی را انجام می داد! یکی از این دیدارها در تاریخ سی بهمن ۱۳۹٤ با سلمان خدادادییکی از سرشناس ترین مهره های وزارت اطلاعات در استان های آذربایجان شرقی و اردبیل انجام گرفت و پس از این دیدار بود که سلمان خدادادی پشتیبانی بی چون و چرایش را از علی آذریان به آگاهی همگان رساند!

اینها تنها یافته های اندکی از پیشینه سیاه علی آذریان هستند و همه ستم ستیزان می بایست در گردآوری اطلاعات و اسنادی که روشن کننده کردارهای سیاه گردانندگان رژیم دژخیمان و شکنجه گران هستند کوشا باشند!

آقايان فداييان خلق اكثريت! از پس اصلاح اين اشتباه تاريخى هم بر نيامديد؟

$
0
0

آقايان فداييان خلق اكثريت! از پس اصلاح اين اشتباه تاريخى هم بر نيامديد؟

 

وضعيت عجيبى بر سياست ايران حاكم است. هر كس كار خود را مى كند؛ هر كس حرف خود را مى زند؛ هر كس هر كارى كرده و هر حرفى زده را درست مطلق مى داند؛ هر كس اگر اشتباه مسلمى هم كرده باشد، بر درستى آن اصرار مى ورزد؛ هر كس كه بر اشتباه كننده انتقادى وارد كند و خطاى راهى را كه پيموده يا مى پيمايد نشان دهد مورد غضب اشتباه كننده قرار مى گيرد. بعد، وقتى كار به جايى رسيد كه آن اشتباه، باعث خوردنِ ضربه اى هولناك، به خود آن كس شد، ناگهان گويى طرف از خواب جسته باشد، و در عالم بى خبرى به سر برده باشد، در چرخشى حيرت انگيز خط عوض مى كند و در مسيرى ديگر، باز روز از نو روزى از نو...

جالب اينجاست كه بعد از تغيير خط، ديگر هيچ سخنى از خطاهاى گذشته نيست. تو گويى خط عوض كنندگان همواره بر اين خط جديد بوده اند و هرگز راهى را اشتباه نپيموده اند. بازار توجيه و تفسير و شانه خالى كردن از مسووليت در چنين اوضاعى داغ است. محال است كسى را ببينيد كه مسووليت خطاهاى خود را با صراحت و شفافيت بپذيرد و لااقل در مسير جديدى كه مى پيمايد، بر همان طبلى كه در گذشته مى كوبيده، نكوبد و دست كم به نقد منتقدان گوش دهد و پيش از آن كه كار به بحران و ضربه اى ديگر برسد، راه خود را تصحيح كند.

اكنون حكايت سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت) است. سازمانى كه اگر درست نگاه كنيم و خود «فداييان» درست نگاه كنند، نه «سازمان» است، نه «فدايى خلق ايران» است، و نه اكثريتى از يك جمع منسجم. يك اسم بى معنا و بى محتوا، كه در گذشته معنى داشته و نام اش بر هدف اش و شيوه ى مبارزه اش منطبق بوده. اكنون راه و هدف و انديشه چيز ديگر شده و اعضاى باقى مانده هم چيز ديگر شده اند، ولى اين نام را همچنان با خود يدك مى كشند.

اگر هم از ايشان بپرسيم، كدام سازمان؟ كدام فدايى خلق ايران؟ كدام اكثريت؟ جوابى نمى شنويم. وقتى جوابى منطقى و روشن در كار نباشد، بايد خود به توضيح برخيزيم كه نكند نظرتان اكثريت اين سازمان است كه جمع شان زير يك سقف در جلسه اى كه بر آن نام با شكوه كنگره نهاده اند، صد نفر هم نمى شود! كدام يك از اين خانم ها و آقايان حاضرند امروز زندگى متوسط خود را در غرب رها كنند و بار ديگر لباس فدايى بپوشند و براى فدا كردن جان خود در جهت اهداف مردمى و سوسياليستى به ايران برگردند؟! از خانم ها و آقايانى كه حوصله ندارند براى برگزارى كنگره سازمان شان در فلان كشور غربى، به يك كشور غربى ديگر و يا يك شهر ديگر سفر كنند، قطعا انتظار نداريم كه بخواهند به ايران برگردند و جان خودشان را فداى خلق ايران كنند. اين هم نباشد، باز راضى نيستيم كه نه تنها فداييان بلكه هر دسته و گروه ديگرى، نپخته و نسنجيده عمل كند و به اسم فداكارى، جان اعضايش را به خطر بيندازد. قهرمانى براى ما، معنى اش احمقانه عمل كردن نيست.

 

بارى. فداييان در مورد اسم و رسم و هدف گذشته و امروز خود سكوت كرده اند و آن اسم پر رمز و راز دوران سلطنت را مانند شماره تلفنى قديمى نگه داشته اند، تا لابد يادشان نرود كه در گذشته، كه بوده اند و چه كرده اند. ديگران هم در قبال اين اسم، و اسامى بى محتوا و پوچ سازمان ها و احزاب ديگر سكوت كرده اند و فعلا همه با هم در اين زمينه همزيستى مسالمت آميز در پيش گرفته ايم. از انتقاد اساسى و روشنگر گذشته هم كه خبرى نيست و انگار نه انگار كه سال ٥٧ تا ٦٢ يى در تاريخ ايران بوده و اين قسمت از تاريخ ايران و سازمان فداييان كلاً حذف شده است و يا به سازش آن روزها، رنگ مبارزه و ضديت با جمهورى اسلامى زده شده است. اين هم مهم نيست چون از سازمانى كه كار خاصى در سطح كشور نمى كند، دليلى هم ندارد كه بخواهيم به صورت جدى گذشته ى خودش را نقد كند و از آن در جهت پيشگيرى از اشتباهات آينده ى خود و ديگران استفاده كند.

اما حداقل مى توانيم چند انتظار كوچك در ابتداى قرن بيست و يكم از سازمانى كه در زمان اوج مبارزات خود، معبد جوانان به شمار مى آمد داشته باشيم. مثلا مى توانيم انتظار داشته باشيم، اين سازمان، در جايى كه لازم نيست حرفى زده شود، حرف نزند! تا به امروز نديده ايم كسى يا سازمان و تشكيلاتى از حرف نزدن آسيب ديده باشد!

مثلا جريان خودمختارى سفيهانه و وطن فروشانه ى آذربايجان در سال ١٣٢٤ يعنى ٧١ سال پيش اتفاق افتاده است. تصور نمى كنم با اين همه مصائب و بدبختى كه مردم ايران گرفتار آن هستند، كسى يا گروهى يا تشكيلاتى از فداييان تقاضا كرده باشد، كه نظر امروز خود را در باره سيد جعفر پيشه ورى و حكومت خود مختار بيان كند. گمان هم نمى كنم صحبت در اين باره يا اعلاميه صادر كردن در اين خصوص، درد كسى را از جمله درد تاريخ ما را درمان كند، خاصه آن كه حرف جديدى هم قرار نيست زده شود، و دَرِ فداييان در خصوص اين موضوع كماكان بر همان پاشنه ى سابق مى چرخد.

به عبارتى وقتى قرار نيست انتقادى از چيزى كنيد، ديگر تاييدى كه براى اكثريت مردم ايران ناراحت كننده و دل آشوبنده است چه دليلى دارد؟ شما چيزى را قبول داريد كه به طور قطع و يقين اكثريت مردم ايران قبول ندارند، خب آن چيز را براى خودتان نگه داريد و در دل مردم آتش نفرت نسبت به خودتان بر نيفروزيد.

 

ولى فداييان خلق اكثريت از اين يك كار هم عاجز هستند. نه تنها در اين باره، اصلاح خطا نمى كنند، بلكه حتى سكوت كردن هم نمى توانند. البته هنوز هستند زنان و مردان سالخورده اى كه شايد در آن زمان بچه و نوجوان بوده اند و به خاطر والدينشان يا زندگى در كشورهاى سوسياليستى تعلق خاطرى به سيد جعفر و فرقه ى دمكرات آذربايجان و شوروى دارند. ولى اين هم دليل خوبى براى حرف زدن تاييد آميز در باره ى حركتى كه يك تكه ى مهم و بزرگ از سرزمين ما را مى خواست جدا كند و به شوروى بچسباند نيست.

اعلاميه اخير فداييان، با عنوان «اعلامیه گروه کار ملی- قومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) بمناسبت سالگرد ۲۱ آذر، تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان ایران» اعلاميه اى ست سراپا غلط و فريب و دروغ. خواندن اين اعلاميه، حتى در قلب انسان هاى سوسياليست غير وابسته و مستقل، ايجاد اشمئزاز مى كند. حتى نمى توان باور كرد كه بدنه ى فداييان، يعنى همان مختصر جمعيتى كه امروز در خارج از ايران ساكن اند، صدور چنين اعلاميه اى را قبول داشته باشند و با محتواى آن موافقت كنند.

پليدى فرقه دمكرات و سيد جعفر و قصد و هدفى كه براى جدا كردن آذربايجان از ايران داشتند، با هيچ آب زمزمى قابل پاك كردن نيست؛ آب زمزمى كه اعلاميه فداييان مى خواهد با آن اين پليدى را در عصر اينترنت و آگاهى، از وجود منحوس فرقه و تشكيلاتش بشويد و پاك كند.

 

حتى اگر فداييان، ژست انتقادى هم بگيرند و مشكلات شوروى را در آن مقطع تاريخى، دليلى براى سقوط پيشه ورى بنامند، موضوع را نه تنها بهتر نمى كند بلكه خراب اندر خراب مى كند:
«...اتحاد شوروی منافع ملی خود و کشورش را داشت و محضور [منظور فداييان خلق احتمالا «محذور» است] و نمی توانست به قراردادهای بین متفقین بعد از پایان جنگ جهانی دوم بی اعتنا باشد. به همین خاطر هم یکی از اشتباهات بزرگ و مهلک رهبران فرقه دمکرات آذربایجان اتکاه [اتكاء] غیر قابل قبول به اتحاد شوروی بود، که شکست جنبش خیلی سریعتر از آنی رقم خورد، که تصور میرفت...»

پرداختن به بقيه ى «استدلالات» اين اعلاميه، جز وقت تلف كردن نيست. اگر قرار بود فداييان خلق موضوع را از زاويه اى كه ما، به عنوان يكى از آحاد مردم ايران مى بينيم ببينند تا حالا ديده بودند. اميدى به اين كه در آينده اى نزديك شاهد واقع گرايى و خوب را خوب گفتن و بد را بد گفتن از طرف هر كسى كه هست باشيم نيست. اين دوران ترصد و انتظار، بهترين زمان براى اصلاح خطاهاى گذشته است. اگر اين اصلاح امروز صورت نگيرد، فردا كه دوران اعتلاى جنبش مردم فرا برسد، براى انتقاد از خود و تصحيح خطاهاى گذشته و درس گرفتن از آن ها دير خواهد بود.

چو‌ استادی ؟!

$
0
0

چو‌ استادی ؟!

پان‌ایرانیسم یا وحدت همه‌ی سرزمین‌های ایرانی نشین و همه‌ی مردمان ایرانی تبار، روانِ کالبدِ ملت ایران است.

چند روز پیش دوستی متنی از یک گفت‌وگو با آقای دکتر ناصر فکوهی استاد دانشگاه در جمهوری اسلامی با سرخط : « پان ایرانیست‌ها خطری که هویت ایرانی را تهدید می‌کنند » . به دستم رسید که در همان نگاه نخست ، از نادانی « استاد »؟! سخت در شگفت شدم ؛ اما هنگامی که دریافتم رشته‌ی تخصصی ایشان « انسان‌شناسی » است ، از شگفتی‌ام کاسته شد . تقصیر از پرسش‌گر بود که نشانی را اشتباه گرفته بود و به جای این که از آقای دکتر درباره‌ی « انسان نئوآندرتال » و مانند آن‌ها پرسش کند ، چرایی گردهم‌آمدن کمابیش 500 هزارتن در روز جهانی کورش بزرگ در دشت پاسارگاد و ارتباط آن با « باستان‌گرایی » ، ملی‌گرایی و ... را با ایشان در میان گذارده است . به گفته‌ی استاد استادان روزگار سعدی شیراز :
« بی‌دل از بی‌نشان ، چه گوید باز » ؟!
 اما استاد ، با پاسخ به پرسش‌گر که بدون دودلی « زنده » نبوده است و استاد ، پرسش‌ها را از پیش می‌دانسته ، پاسخ‌هایی داده که مصداق « آن کس که نداند که نداند که نداند » و « جهل مرکب » است . راستی را باید گفت : چواستادی ؟!
پیش درآمد یک : برای آگاهی « چواستادی » ؟! در باره‌ی ناسیونالیسم : 
واژه‌ی ناسیونالیسم از دو بخشِ « ناسیون » (Nationn ) به معنای « ملت » و پسوند « ایسم » تشکیل شده است . اندیشه‌ی ناسیونالیسم یا « ملی‌گرایی » و « ملت‌گرایی » در ساده‌ترین تعریف ، عبارتست از مکتب شناخت و پاسداری منافع ملی . آخشیج ( عنصر ) اصلی مکتب ملی‌گرایی / ملت‌گرایی ، عبارت است از « ملت » . و بدون شناخت ملت ، شناخت ناسیونالیسم ، امکان‌پذیر نیست .
 ملت درشناخت راستین آن عبارتست از زنجیره‌ی ناگسستنی نسل‌های گذشته ، اکنون و آینده . البته باید توجه داشته باشیم که ملت ، یک مقوله‌ی تاریخی‌ قائم به خود که در بستر دگرگشت حیاتی و اجتماعی ، شکل گرفته و رو به تکامل می‌رود .
 در مکتب ناسیونالیسم ، ملت به عنوان یک موجود زنده است که به مانند هر موجود زنده‌ی دیگر ، دارای قوانین ویژه‌ی زیستی خود می‌باشد . با در نظر گرفتن این اصل ، می‌توان گفت که ناسیونالیسم ، عبارتست از آیین شناخت قوانین زندگی ملت و فلسفه‌ی نگاهبانی از موجودیت آن . یا به گفته‌ی دیگر ، آیین نگاهبانی از منافع ملی . 
 با این برداشت درست از مساله ، به این نتیجه منطقی می‌رسیم که « ناسیونالیسم » راز دریافت پدیده‌‌‌‌‌ها ، ارزش‌ها و مفاهیم اجتماعی ، برپایه‌ی شناسایی کامل و طبیعی آن‌هاست . بدین سان باید گفته شود که احکام مکتب ناسیونالیسم در باره‌ی اجتماع ( ناسیونالیسم اجتماعی ) درست‌ترین ارزش‌گذاری‌ها و نیز بهترین راهنمایی‌ها ، برای رسیدن به آماج و آرمان های ملی است . 
 کوتاه سخن : ناسیونالیسم به عنوان یک جهان بینی ، محک و ترازوی سنجش ارزش‌ها و مفاهیم اجتماعی و نشان دهنده‌ی « نیک و بد » همه‌ی پدیده‌ها و رخدادهای جهان است . 
پیش‌درآمد دو : برای آگاهی « چواستادی » در باره‌ی پان‌ایرانیسم :
 پان‌ایرانیسم برخلاف مکتب‌های دیگری که دارای پیشوند « پان » هستند ، یک واقعیت عینی ( اُبژکتیو » است که دارای واقعیت تاریخی است . در حالی که مکتب‌هایی مانند پان‌عربیسم یا پان‌ترکیسم ، پان‌ژرمنیسم ، پان‌اسلاویسم و ... مفاهیمی ذهنی ( سوبژکیتو ) اند که تنها در ذهن پیروان وجود دارد و در حقیقت بیان آرزوها و خواست‌هاست ؛ چیزی که در جهان واقع ، وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است .
 پان‌ایرانیسم یا وحدت همه‌ی سرزمین‌های ایرانی‌نشین و همه‌ی مردمان ایرانی‌تبار ، تنها وسیله‌ی یورش نظامی ، تحمیل شکست ، اشغال و تحمیل قراردادهای جدایی ، برای دوره‌ای ( کوتاه یا دراز ) از هم‌گسیخته است ؛ اما پس از گذشت چند دهه و حتا چند سده ، دوباره بخش‌های تجزیه شده ، به هم‌پیوسته‌اند و به « پان‌ایرانیسم » عینیت بخشیده‌اند .
 از گاه کهن و باستان تا به امروز ، چندین بار این یگانگی از هم گسیخته است و دو باره « پیوند » ها بر پا گردیده است : 
 بر اثر یورش اسکندر گجستک مقدونی ، شاهنشاهی هخامنشیان که تجلی پان‌ایرانیسم یا یگانگی و وحدت همه‌ی سرزمین‌های ایرانی‌نشین و همه‌ی مردمان ایرانی‌تبار بود ، از هم گسیخت ؛ اما دیری نپایید که اشکانیان ، وحدت فلات ایران یا پان‌ایرانیسم را دوباره بازسازی کردند و زندگی یگانه‌ی ملت ایران در دوران اشکانیان و سپس ساسانیان ، نزدیک به هزارسال پایید که بر اثر یورش بیابان‌گردان تازی فرو ریخت .
 بار دیگر پس از گذست هشتصد و پنجاه سال ، شاه اسماعیل صفوی توانست وحدت ایران را بازسازی کند و پان‌ایرانیسم یا وحدت سرزمین‌های ایرانی نشین و همه‌ی مردمان ایرانی‌تبار را عینیت بخشد .
 در آغاز سده‌ی نوزدهم میلادی ( سده‌ی دوازدهم خورشیدی ) سرزمین های ایرانی نشین از سوی روسیان و انگلیسیان ، به تجزیه کشیده شد و در این فراگشت ، قراردادهای بسیاری بر ملت ایران تحمیل شد . ( برای آشنایی بیش‌تر نگ : به تاریخ شش‌جلدی تجزیه‌ی ایران و یا چکیده‌ی تاریخ تجزیه‌ی ایران ) .
 بدین سان می بینیم که « پان‌ایرانیسم » ، دارای یک حیات تاریخی چند هزارساله است و هرگاه این وحدت در اثر یورش دشمنان از هم‌گسیخته است ، فرزندان این سرزمین آن را باز سازی کرده‌اند حتا اگر این دوران بیش از هشت سده به درازا کشیده باشد .
 کوتاه سخن آن که پان‌ایرانیسم « پیش‌ران » تاریخ ایران ، جوهره ( گوهره‌) آن و فلسفه‌ی تاریخ این سرزمین و این ملت است . پان ایرانیسم در دوران‌های وحدت ، معطوف به نگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بانی آن ( حفظ تمامیت ارضی ) و در دوران‌های تجزیه ، معطوف به ایجاد وحدت ( در شکل‌های گوناگون ) است .
اما در باره‌ی سخنان « استاد » ؟! :
 گسترش انفجارگونه‌ی ناسیونالیسم ایرانی در میان توده‌های جوانانی که نزدیک به چهار دهه با « سب و لعن » ناسیونالیسم ایرانی و پان‌ایرانیسم روبرو بوده‌اند ، جناح‌هایی از هیات حاکمه را سخت به وحشت انداخته است و در نتیجه ، می‌کوشند همه‌ی عوامل خود را که به عنوان « استاد » در دانشگاه‌ها مستقر کرده‌اند ، ‌به میدان بیاورند و ستیز با ملی‌گرایی ایرانی یا پان‌ایرانیسم را در زرورق‌های دست‌چندم « علمی » و « دانشگاهی » بپیچند ؟!
 برای رویارویی « به اصطلاح علمی » با اوج‌گیری اندیشه‌ی ملی‌گرایی ایرانی یا پان‌ایرانیسم در این چندماه اخیر ، نخست دکتر زیباکلام را با شعار « نژادپرستی ایرانیان » به میان آوردند . چون زیاد کارساز نشد ، گروه « زوروان » را که با دانشگاه آزاد « هم‌آغوش » نموده بودند و از « خوان‌ِ نعمت » آن دانشگاه ، « قطره‌ای » در کامشان چکانیده بودند ، به یاری « استاد » فرستادند تا با یاری هم ، همایشی با حضور 50 ـ 40 تن با همان عنوان « نژادپرستی ایرانیان » برگزارکردند که آن هم کارساز نبود . گرچه دستگاه‌های تبلیغاتی عربستان سعودی و دیگر شیخک‌های حاشیه‌ی خلیج فارس ، هم‌راه با تجزیه‌طلبان و جدایی‌خواهان تحت حمایت بخش‌هایی از حاکمیت ، به بازتاب آن پرداختند ؛ اما با واکنش سخت توده‌های مردم ایران روبرو گردید و خیلی زود « دم فرو بستند » . 
اما آشکار شدن گوشه‌هایی از گسترش ناسیونالیسم ایرانی و اندیشه‌ی پان‌ایرانیسم ، با وجود 377 سال نبرد بی‌امان هیات‌حاکمه با این اندیشه و نیز « قومیت‌تراشی » و « قومیت‌سازی » به سبک و شیوه‌ی استالینی برای ایجاد تفرقه و نفرت‌پراکنی قومی در میان ملت و مردم ایران ، هیات حاکمه را در بهتی ژرف فرو برد . حضور کمابیش نیم میلیون ایرانی در روز هفتم آبان‌ماه به انگیزه‌ی روز جهانی کورش بزرگ ، در دشت پاسارگاد و فریاد هم آهنگ آنان : « ما ایرانی هستیم » که نمایشِ شکوه‌مندِ بخشِ آشکارِ « کوه آتش‌فشان » ناسیونالیسم ایرانی و نهضت پان‌ایرانیسم بود ، عناصر جهان‌وطن و غرب‌گرای هیات‌حاکمه را سخت در بهت و حیرت فرو برد ؟!
 این چنین بود که دوباره دست به دامان به اصطلاح « درس‌خوانده » های خود شدند تا با « ناخن‌های نداشته » ، خراشی بر صخره‌ی ستبر ناسیونالیسم ایرانی و پان‌ایرانیسم ، بیاندازند و یا با « قندشکن » ، سندان ناسیونالسم ایرانی و پان‌ایرانیسم را خرد کنند ؟!
 سرانجام نوبت به یکی دیگر از این خیل استادان دولتی جمهوری اسلامی یعنی آقای دکتر ناصر فکوهی ( انسان‌شناس ) رسید تا وی ، از دریچه‌ی به اصطلاح علمی ، پاسخ‌گوی پرسشِ گسترشِ انفجارگونه‌ی اندیشه‌ی ناسیونالیسم ایرانی و پان ‌ایرانیسم باشد .
 از یاد نبریم که تنها ابزارِ دست این روشن‌فکر نمایان نشانده شده بر کرسی‌های دانشگاهی ، چسباندن واژه‌های « افراطی و شوونیسم » به ملی‌گرایی ایرانی است ؛ اما امروزه ، موج‌ ملی‌گرایی ایرانی چنان گسترده است که این استاد جمهوری اسلامی نیز ناچار به گسترش اندیشه‌ی ناسیونالیسم ایرانی و پان ایرانیسم خستو می‌شود (اقرار می‌کند ) و می‌گوید :
 « افزایش بسیار زیاد اظهارات رسمی و غیر رسمی با رنگ و بوی ملی‌گرایی افراطی و شووینیستی حتی از تریبون‌های رسمی و دانشگاهی کشور، در سخنرانی‌های علمی و در برنامه‌های مردم پسند و بالاخره در کوچه و خیابان و میدان های ورزشی و حتی ورود بخشی از رسانه‌های نمایشی مثلا سینما در گونه‌ای فیلم‌های مبتذل با عنوان «کمدی» یا «کمدی موزیکال» به عرصه استفاده از تمایلات شووینیستی و نژادپرستی در ایران و حتی برخی از واکنش‌های شوونیستی که در سال های اخیر مثلا در حمله به سفارت عربستان شاهدش بودیم، می توانند نشانگانی باشند از این که ما شاهد موج جدیدی از باستان‌گرایی هستیم » .
 این استادِ جمهوری اسلامی و حقوق‌بگیر دولت با پیروی از دیدگاه و موضع رسمی دولت ، واکنش چند جوان باغیرت در برابر « بی‌غیرتی » دولت و عدم واکنش به قتل کمابیش 500 تن از هم‌میهنان در فاجعه‌ی مکه و منا و نیز دزدیدن اندامان حیاتی آنان برای جلوگیری از کالبد شکافی برای تعیین دلیل کشته شدن و نیز دفن برخی از آنان بدون پروانه از صاحبان جنازه و پاشیدن مواد شیمیایی بر روی جنازه‌ها برای از میان‌بردن آن‌ها ، جلوگیری از رساندن آب به زخمی‌ها برای قتل آنان به عمد و ... ، « تمایلات انسان دوستانه » ‌است و واکنش آن چند جوان « با غیرت » نشانه‌ی « شوونیسم » و « موج جدیدی از باستان‌گرایی » است ؟!
 با فزونی گرفتن پشتیبانی عناصر و ارگان‌هایی در کشور از حکومت « عهد دایناسورها » در عربستان که نمونه‌ی تازه‌ی آن فریاد « خلیج عربی »از سوی به اصطلاح تماشاچیان تیم تراکتورسازی ( از زیر مجموعه‌های سپاه پاسداران ) در ورزشگاه آزادی بود ، بسیاری از دیده‌بانان مسایل ایران ، بر این باوراند که این سخنان و فریادها ، « بوی پول » می‌دهند ؟!
 اما شگفتا که حتا « سربازان گمنام » نیز پی‌گیرِ خطی که با سخنان فائزه هاشمی ( و کنایه‌های پیاپی پدر ایشان رییس مجمع مصلحت نظام ) آغاز شد و از مسیر « نژادپرستی ایرانیان » که از سوی زیبا‌کلام ـ زوروان به روی صحنه آمد تا فریاد خلیج‌عربی هواداران باشگاه تراکتورسازی ( از زیرمجموعه‌های سپاه پاسدارن ) در قلب تهران و نیز سخنان دکتر ناصر فکوهی در راستای « بزک چهره‌ی زشت و کریه سعودی‌ها ) پی‌گیری شد و می‌شود ، نیستند ؟! اما همه‌ی دستگاه در رویارویی با اندیشه‌های ملی و ملی‌گرایان، همیشه « پا در رکاب » اند ؟! 
استاد به لفظ مبارک می‌فرمایند :
 « ... این‌که گروهی طرفدار کورش و ایران باستان باشند، به نظر من به خودی خود هیچ ایرادی ندارد و شاید خوب هم باشد » ؛ اما در ادامه می‌فرمایند : « البته از نظرعقلانیت مدرن این بسیار مضحک است » . سرانجام «‌شاید خوب است » یا « مضحک » ؟!
ایشان می‌افزایند : « همان‌قدر مضحک که امروز کسی در یونان بگوید طرفدارِ آلکساندر است » .
 آیا می‌شود باور کرد که این استاد دانشگاه جمهوری اسلامی حتا نمی‌داند که اسکندر « مقدونی » است و نه « یونانی » و
 از کینه‌ی میان یونانیان و مردمان مقدونیه و کشمکش‌های اخیر میان یونان و مقدونیه بی‌خبر می‌باشند ؟! البته از استادانی که با « گزینش‌ِ کفنی » به دانشگاه راه یافته‌اند و بر کرسی‌های تدریس نشانده شده‌اند ، بیش از این هم نباید انتظار داشت ؟! 
 اما ایشان از نظر شناخت تاریخ معاصر ایران نیز مشکل دارند و یا برای این که در زمره‌ی « گربه‌های ملوس » دانشگاهی جمهوری اسلامی باشند و « لقمه‌های چرب » نصیبشان گردد ، می‌گویند :
 « اما احزابی چون پان ایرانیست و سومکا در دوره نهضت ملی بسیار فعال بودند و همراه با حزب توده، مهم ترین دشمنان دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت به حساب می آمدند و از عوامل اصلی پیروزی کودتا نیز بودند » .
 نخست آن که « استاد » نمی‌داند یا نباید بداند که حزب‌پان‌ایرانیست با سومکا ( عکس‌برگردان حزب نازی آلمان ) از نظر اندیشه و عمل‌کرد ، در دو قطب مخالف قرار داشتند و دیگر این که نمی‌داند و یا نباید بداند که حزب پان‌ایرانیست تا پایان دولت ملی و پس از آن نیز ، همیشه در کنار دکتر مصدق و پیشاپیش صفوف مبارزه برای ملی‌شدن صنایع نفت در سرتاسر کشور قرار داشت .
 برای آگاهی « استاد » که بابت خوش‌خدمتی‌ها به حاکمیت ماهانه چندین و چندمیلیون مداخل دارد ، سرخط‌های شماره‌ی مخصوص « ندای پان ایرانیسم » ارگان رسمی حزب پان ایرانیست ( سه‌شنبه 27 امرداد 1332 ) را باز‌نویس می‌کنم : 
 « دربار فاسدترین و تبه‌کارترین دستگاهی بود که می‌توانست منظور انگلستان را برای پیش‌بردن نظریات استعماری تامین کند » . « تمام نیروهای حزب پان‌ایرانیست در تهران و شهرستان‌ها برای عقیم‌گذاشتن نقشه‌های ضدملی توطئه‌گران درباری بسیج می‌شود » . « درود بر دکتر مصدق رهبر آهنین اراده‌ی ملت ایران » . « امروز باید همه‌ی قشرهای مختلف اجتماع و همه‌ی میهن‌پرستان و علاقمندان به استقلال و عظمت ایران ، جبهه‌ی متحد و نیرومندی را با برنامه‌ی منظم برای حمایت از دکتر مصدق و مقابله با عناصر بیگانه‌پرست و عناصر ضدملی تشکیل دهند و راه را برای عملی شدن هدف‌های اساسی و بزرگ ملت ایران باز نمایند » . 
 هم‌چنین « استاد » را بخواندن کتاب‌های زیر برای آشنایی با اندیشه‌ی ناسیونالیسم ایرانی ، مکتب پان‌ایرانیسم ، حزب پان‌ایرانیست و نقش این حزب در مبارزه برای ملی‌شدن صنایع نفت در سرتاسر کشور و به ویژه نقش حزب پان‌ایرانیست در خیزش ملی سی‌تیر 1331 و نیز کودتای ننگین آمریکایی ـ انگلیسی 28 امرداد 1332 فرا می‌خوانم :
فرهنگ ملی ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 13799 / اندیشه و دانش ملت‌گرایی ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 1378 / مکتب علمی ملت‌گرایی ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 1379 / ناسیونالیسم‌ ایرانی ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 1389 / تاریخچه‌ی مکتب پان‌ایرانیسم ـ هوشنگ طالع ـ انتشارت سمرقند ـ چاپ دوم ـ تهران 1391 / روز سی‌تیر میدان بهارستان ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 1388/ روز 28 امرداد ، سه راه بوذرجمهری ـ هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران 1392

یک‌شنبه 28 آذرماه 13955 ـ هوشنگ طالع

 


نهضت ۲۱ آذر برگی زرین از تلاش چپ ایران برای آزادی و عدالت و احترام به حقوق ملتها

$
0
0

نهضت ۲۱ آذر برگی زرین از تلاش چپ ایران برای آزادی و عدالت و احترام به حقوق ملتها

 

«نهضت ۲۱ آذر» آذربایجان پس از گذشت بیش از هفت دهه از فراز و فرود آن همچنان مورد کینه و نفرت بقایای طبقات و اقشار «ملاک- اشراف- روحانی- دیوانسالار» آن دوران، بازماندگان خاندان های حکومتگر ایران و آذربایجان، ستایشگران نژاد آریایی، ناسیونالیستهای افراطی فارس، سازمان روحانیت شیعه، شاهپرستان، توابین جنبش دموکراتیک و نیز نهادهای تبلیغی- ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی و دول عمده سرمایه داری غرب است. این جبهه مختلف المنافع در ضدیت با جنبشی در ۷۰ سال قبل مشترک المنافع است. تلاش آنان محق جلوه دادن خویش و مسموم ساختن جستجوگران نسل جدید و تخریب حافظه تاریخی ایران و جهان درباره نهضت آذربایجان است. نهضت ۲۱ آذر تنها نهضت صد سال اخیر ایران است که لحظه ای از غضب و کین طبقات و نیروهای ارتجاعی و نظم سرمایه سالار جهان نیاسوده است. 

در طول هفت دهه اخیر دروغپردازی جز لایتجزای جنگ روانی ارتجاع علیه نهضت آذربایجان بوده است. هر کدام از منتسبین ارتجاع یعنی جبهه اشراف- زمیندار و دیوانسالار، روحانیت، نژادپرستان، بنگاههای تبلیغی دول عمده سرمایه داری، توابین و ... به تناسب کیفیت خویش و دست در دست هم در این جنگ روانی شرکت جسته اند. نوشته های ضد «۲۱ آذر» مدیران موسسات و رسانه های تبلیغاتی وابسته به دولتهای غربی، حتی در پرتشنج ترین دورانهای روابط سیاسی ایران و غرب، آذین بخش مطبوعات و رسانه های دولتی - امنیتی ایرانند و تاریخدانان مرتجع و نژادپرست رژیم پای ثابت گردهمایی های موسسات دولتی غربی. این جنگ روانی در ۷۰ ساله اخیر – با گذر زمان- مدام «مدرن» تر و «به روز» تر شده است. اگر زمانی همه اعضای این جبهه بخاطر تقسیم «اراضی شاهنشاه» و اربابان بزرگ میان دهقانان، بخاطر تلاش برای برابر حقوقی زنان و مردان، بخاطر تضعیف مبانی اشرافیت، بخاطرعدم اطاعت نهضت از ارتجاع تهران و ... متفقا بر «تجاسر» ، بی دینی، کفر و ضرورت جهاد علیه دموکراتها تاکید داشتند و هواپیماهای امریکایی و انگلیسی اعلیحضرت فتوای تکفیر دموکراتها و فرمان «قتله» ملایان را بر فرازشهرهای آذربایجان پخش می کرد، امروز زمانه دیگری است. دیگر با این سلاح نمی توان به جنگ نهضت آذربایجان رفت. گذر زمانه قدسیت نظام ارباب- رعیتی، تقدس تعلق کالاوار زنان به مردان را در هم شکسته، خواسته عدم تمرکز (انجمنهای ایالتی و ولایتی، خودمختاری و فدرالیسم) و حق آموزش بزبان مادری و ضرورت پذیرش تنوع ملی – اتنیک ایران را به وجدان عمومی تحمیل کرده است... دیگر اینهمه را نمی توان بعنوان مجوز کشتار «متجاسران» (یعنی آنانکه جسارت ورزیده و علیه ارتجاع به پا خواسته اند) به افکار عمومی تحمیل کرد. اکنون دشمنان نهضت سلاحی از سلاحهای پوسیده گذشته را از زرادخانه خویش بیرون کشیده و آن را حبل المتین خود کرده اند. نهادهای جنگ سرد و کارگزارانش، رژیم جمهوری اسلامی و تاریخ پژوهان آن و نیز برخی «تاریخ نگاران» مغرض و یا تحت تاثیر تبلیغات جنگ سرد، برای تخریب سیمای نهضت دست به دست هم داده، چنین تبلیغ می کنند که گویی نهضت آذربایجان با قصد جدا شدن و الحاق به شوروی- از اغاز تا پایان – با تمام جزئیاتش به فرمان رهبران اتحاد شوروی و شخص ژوزف استالین تشکیل یافته و به رهبری روزانه رهبران حرب کمونیست آذربایجان شوروی پیش رفته است. برای جا انداختن این دروغ اسناد تاریخی تحریف می شوند، بر اساس نیازهای فعلی سند جعل می شود، اسناد جعلی و تحریفات در ترجمه جعلی تر و تحریف شده تر می شوند. مراکزی مسئول این تحریفات و جعلیات اند. می کوشند با زهر این تحریفات و جعلیات، افکار عمومی تاریخ پژوهان جهان را مسموم سازند. طرفه انکه طراحان اصلی و ناشران عمده این تحریفات و جعلیات، آن نهادهایی هستند که فرمان دهندگان آنان خود با دخالت در این یا ان گوشه جهان، با ابداع ارتجاعی ترین گروههای خونریز شهره آفاقند. 

علیرغم همه این تلاشها نهضت ۲۱ آذر آذربایجان - علیرغم این یا آن کاستی و افزونی اش - بمثابه برگی زرین از مبارزات زحمتکشان و آزادیخواهان آذربایجان و سرتاسر ایران ثبت تاریخ ماست. آزادیخواهان آذربایجان هرچند در برابر ارتجاع حاکم بر تهران، ملاکان، روحانیت، اشراف، نژادپرستان و حامیان بین المللی آنان شکست خوردند، ولی تلاش آنان برای فرسودن پایه های نظام وحشیانه فئودالی، تضعیف فرمانروایی طبقات اشراف و روحانی و دیوانسالار، اصلاحات اداری، بهبود حال و روز طبقه کارگر، برابر حقوقی زن و مرد، احترام به فرهنگ و زبان تحقیر شده مردم، برادری ملیتهای ایرانی و دهها اقدام انقلابی دیگر سبب ساز و یا الهام بخش تحولاتی در تاریخ و اندیشه مردم آذربایجان و ایران گشته است.

۲۱ آذر بخشی از تاریخ نهضت چپ در آذربایجان و سرتاسر ایران است. در هفتاد و یکمین سالگرد ۲۱ آذر، یاد این نهضت، یاد رهبران آن و بویژه شخصیت برجسته جنبش کارگری – کمونیستی ایران سید جعفر پیشه وری، یاد هزاران جان باخته و رنج کشیده آن را گرامی می داریم. 

 

كابوس زبان توركى سيد جواد طباطبايى

$
0
0

كابوس زبان توركى سيد جواد طباطبايى

 

سيد جواد طباطبايى اخيراً مقاله اى با تيتر زبان ملى و برنامه آموزش زبان محلى نوشته است(١) كه در آن بسان هميشه نتوانسته است جلوى كف دهان خود را بگيرد و با كوتاه بينانه ترين صورت ممكن كه ناشى از حقارت ذاتى اش مى باشد عليه تدريس زبان توركى و خطر زبان توركى قلم فرسايى كرده است. اين حقارت و كينه عميقش را به زبان مادرى خودش در پايان مقاله خواهم كاويد در اول مطلب سوالى كه بايد مطرح كرد اين است كه استدلال او در مخالفت با تدريس زبان توركى چيست؟ او كه خود را عالم و  داناى كل مى شمارد و بجز خود همه را حقير بى سواد مى پندارد با چه استدلالى با تدريس زبان توركى مخالفت مى كند؟ سيد جواد طباطبايى تيتر خود را از سر ناآگاهى و يا فريبكارى با زبان ملى و برنامه آموزش زبانهاى محلى شروع كرده است. زبان ملى يا " national language" در مورد زبان فارسى در ايران كاربرد ندارد چون كه زبان فارسى در ايران در تعريف " official language"   يا زبان رسمى مى گنجد. فرق بين زبان ملى و زبان رسمى در تعاريف قانونى بين المللى در اين است كه يك كشور مى تواند چندين زبان ملى داشته باشد و حاكميت چندان پايبند آموزش زبان ملى بصورت آموزشى و يا در نهادهاى عمومى نيست و بالاتر از آن زبان ملى حالتى داوطلبانه دارد و آموزش اش بر هيچ كس تحميل نمى شود و نكته اصلى اين تفاوت در استاتوس بودجه و سرمايه گذارى در مورد زبان ملى است كه دولت اكثراً از تخصيص بودجه به زبانهاى ملى كه مى تواند مثلاً دهها زبان ملى در كشورى مثل هند باشد طفره مى رود. اما در نقطه مقابل آن زبان رسمى يك كشور است كه آموزش آن در سيستم آموزشى كل كشور تحميلى است و تمام دادگاهها و دواير دولتى از أين زبان در مراودات و نوشته هاى آن استفاده مى كنند. عدم آموزش زبان رسمى اكثراً منجر به محروميت از فرصتهاى شغلى مى شود و دولت سرمايه كلانى براى آموزش و اشاعه زبان رسمى كشور استفاده مى كند. در ايران نه از سر ناآگاهى كه بيشتر از سر تقلب و بى شرمى با وقاحت زبان فارسى را زبان ملى جا مى زنند، تا از رانت تحميق كننده برانگيزنده احساسى زبان ملى براى تحميق خلقهاى غيرفارس براى آسيميله كردن خود خواسته انها استفاده كنند و در بوق و كرنا جار بزنند كه زبان فارسى داوطلبانه توسط مردم براى آموزش استفاده مى شود و دولت و حاكميت هيچ نقشى در تحميل و رسميت بخشيدن به آن ندارد. اين عالى جنابان يا خودشان را با وقاحت به نفهمي مى زنند و يا ما را احمق فرض مى كنند كه تعريف اشتباه را به خورد ما مى دهند. وقتى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران امده است كه زبان رسمى كشور زبان فارسى است و تمام آموزش و مراودات ادارى به اين زبان انجام خواهد شد يعنى اين زبان در تعريف زبان ملى (national language ) نمى گنجد و در استاتوس زبان رسمى "official language "گنجانده ميشود. اين زبان لااقل ديگر از زمان به روى كار آمدن پهلوى ها از استاتوس زبان ملى بيرون آمده و به استاتوس تحميلى زبان رسمى تبديل شده است. ما در سياره ديگر زندگى نمى كنيم و ما هم ساكن ايران هستيم و هم ممنوعيت زبانهاى غيرفارسى را در زمان پهلوى شاهد بوديم و هم ممنوعيت نيمه رسمى را در زمان آخوندها شاهد هستيم و هم سرمايه گذارى هاى ميلياردى حاكميت را در زبان فارسى شاهد هستيم و لاقل خود منهم در چهارم ابتدايى نه ماه به قلقك كلاسمان در تبريز بابت توركى حرف زدن پنج تومان پرداخت مى كردم. اين دو تعريف زبان ملى و زبان رسمى  حتى در جهان هم بعضاً مسله ساز مى شود و در مذاكرات پارلمان كانادا كه زبان فرانسه را رسمى و يا ملى اعلام كنند سبب مناقشه شد و در اخر بخاطر تضمين تعهد دولت به زبان اقليت فرانسه در توصيف آن در قانون بجاى زبان ملى كه بجز برانگيختن احساسات هيچ كاربردى نداشت از كلمه زبان رسمى فرانسه استفاده كردند. نويسنده بهتر است اگر تعاريف اين دو را نمى داند نسبت به يادگيرى و تصحيح آن اقدام كند و اگر تعريفش را مى داند و عامدانه براى تحميق ما تعريف اشتباه را بكار مى بندد آگاه باشد كه فلسفه وجودى تحقير شدگان آگاه شدن و سربرآوردن بر عليه اين نوع شيادى و جوسازى هاى كلاهبردرانه است: اينها روزى آگاه خواهند شد كه سبب دورى ما از اينها همين شيادى و دروغگويى اينان است پان ايرانيستها كه يك استخوان راست در بودنشان موجود نيست و از درخت سنجد ناراست تر هستند بهتر از دست از جعل و كلاهبردارى علمى و تاريخى دست بردارند و آگاه به موقعيت خود شده بر جاى خود بنشينند چونكه ديگر حناى شان رنگى ندارد و ما آگاه شديم كه اينان اگر سخنى راست بگويند دليل راستگويى شان نيست بلكه بقول معروف دليل اين است كه اينان دسترسى به سخن دروغ نداشته اند. حكايت هاى دروغ روز بين المللى كوروش بزرگ يا شعر سعدى در سر در سازمان ملل و ديگر دروغهاى شاخدار پان فارسيسم باعث خنده مرغ پركنده هم است و اينان بيشتر از آنكه جدى گرفته شوند خود را مضحكه خنده خلق مى كنند(٢).

ايشان كه دستشان از منطق كوتاه است سعى مى كنند با برانگيختن احساسات خام ناسيوناليستى ايران تدريس زبان توركى را همگام و همپايه تجزيه كشور القا كنند و با لحن هميشگى حقيرانه اش براى فرار از حقارت ذاتى خودش مانند هميشه از سر ناتوانى تحقير ديگران را آغاز مى كند. ناگفته نماند كه تحقير طرف مقابل از خصوصيات هميشگى ميرجواد است و اصولاً ايشان بدون تحقير افراد راحت سر بر بالين نمى تواند بگذارد و اين بار براى اينكه مطالبات مدنى توركها را سياه نمايى كند از تحقير قزاقستان و قيرقيزستان فروگذارى نمى كند و مدعى ميشود كه اين قطار نهايتاً سر از قزاقستان در خواهد آورد. ايشان بايد مانند تمام ايرانيان متوهم يكبار در آيينه خود را بنگرد و بخود بيايد كه او مركز جهان نيست و اتباع كشورهاى ديگر هم نه از او پَست تر و نه از او والاتر هستند، هر كشورى شرايط و مشكلات و مزاياى خاص خود را دارد، ايران مركز جهان نيست، همه كشورهاى منطقه متشكل از انسانهايى مانند من و شما هستند هر چند ممكن است كه زبان و يا دين و يا قيافه اى كمى متفاوت داشته باشيم اما همه در خصوصيت انسان بودن سواى دين و زبان و قيافه متفاوت مشترك هستيم : اين نكته را دوست دارم متذكر شوم كه وضعيت بسيارى از كشورهاى منطقه از نظر ادب، مدرنيته و فرهنگ و اقتصاد از وضعيت ايران بهتر است مثلاً چنگيز آيتماتوف داستانهاى به زبان توركى قرقيزى اش به بيش از يكصدو پنجاه زبان زنده دنيا ترجمه شده است و يكى از نويسندگان مطرح و تاثيرگذار جهان بود كه داستان يك روز به درازى يكصد سالش هم دقيقاً شرح حال سيد جواد طباطبايى است كه اگر نخوانده است بهتر است براى شناخت خود درونى اش نسبت به خواندنش اقدام كند و يا قزاقستان كه لااقل در آزادى سياسى، اجتماعى و پيشرفت اقتصادى وضعش چندين برابر بهتر از ايران است. ايرانيها بهتر است كمى بخود بنگرند كه شنيدن نامشان در جهان همرديف شنيدن اسم داعش و القاعده و مترادف ارتجاع و تروريسم است: يعنى لازم نيست ديگران را تحقير كنيم، بهتر است خود را اصلاح كنيم و اين شامل اين شارح وقيح فلسفه هم ميشود كه عوض ارايه راهكارى براى اعتلاى زندگى انسانهاى هم وطنش دست در دست بى آبرويانى مانند محمد قوچانى گذاشته است كه حتى اصلاح طلبان حكومتى هم انكار مى كنند روزى با او همكارى مى كردند. آرى اهل قزاقستان و قيرقيزستان بودن شرم نيست بلكه تحميل تقدير است همه ما به تحميل تقدير در كشورى و يا ملتى و يا منتسب به دينى و زبانى متولد شده ايم اينها نه نشانه شرم مى تواند باشد و نه حتى نشانه افتخار! اما فقط خبرچينى و همكارى با نشرياتى امنيتى به امثال مهرنامه است كه سبب پَستى و شرم فاعل عملش ميشود. در اين بى شرمى و وقاحت شارح فيلسوف ما رسماً به عامل دست چندم قاضى مقياسه و قاضى صلواتى نزول كرده است، كار او از اين نظر بسيار بى شرمانه و وقيحانه است كه براى دادنامه اعدام قاضى صلواتى در مقام صورى دادستان ادعانامه حاضر صادر مى كند. جورج اورول به مقاله اى بعد از جنگ جهانى دوم كه در آن توصيه شده بود براى پيشگيرى از وقايعى مانند فجايع هيتلر در اينده بايد ميدان سياست را به افراد باسواد سپرد جواب مى دهد:"كه در موقعيت عادى مخالفت با تحصيل علم و يا سواد ارتجاع به حساب مى آيد و آدم در حالت نرمال نمى تواند با علم و تحصيل و سياست مداران عالم مخالفت كند. اما بايد اين نكته را در نظر داشت كه ماشين جنگى هيتلر بدون پشتوانه و كمك  مهندسين و پرفسورهاى حامى هيتلر يك ماه هم دوام نمى آوردند يعنى فقط نمى توان همه چيز را به علم و سواد منحصر كرد". آرى شارح فلسفه ما كه مدرس كارل اشميت نازى و شهريار ماكياولى است وجدان و حيثيت نداشته اش را به خدمت مرتجع ترين حلقه اصولگرايان درآورده است، او كه روزگارى به دروغ نظريه  امتناع تفكر در فرهنگ دينى "آرامش دوستدار"را كپى كرده بود و در آن مدعى شده بود كه ايران بعد از اسلام عارى آرى از قدرت تفكر و انديشيدن است امروز براى چندرغاز پولى به آغوش مرتجع ترين اسلام گرايان پناه برده است و براى تداوم حكومت اسلام گرايان و اصول گرايان انديشه توليد مى كند.

سيد جواد با شرمى و وقاحت براى اينكه خود را در انتقاد محق جلوه كند از آذربايجانى بودن خودش مايه مى گذارد و بدهكارانه شاكى مى شود كه چرا براى اوىِ آذربايجانى بدون پرسش از او مى خواهند زبان توركى را تدريس كنند! ايشان فراموش كرده است كه اولاً همه آذربايجانى ها تورك نيستند و همه توركها هم ساكن اذربايجان نيستند وانگهى بسيارى از ما به تدريس چند واحد درسى توركى اعتقادى نداريم، مسله ما دمكراسى براى تمام مردم ايران است كه اين شامل كوردها و تالش ها و فارسها و تاتهايى است كه آنها هم مانند سيد جواد ساكن آذربايجان هستند و خواستار برخوردارى از حق آموزش زبان مادرى خود هستند و يا ديگر مليتهاى غيرفارس ساكن ديگر نقاط كشور  مانند عرب، كورد، بلوچ و لور هم به مانند ما حقوق زبانى خودشان را خواستارند . ايشان البته صاحب راى هستند و مى توانند هم مخالفتشان را اظهار كنند و هم مى توانند راى خود را در صورت رفراندم يا انتخابات به مخالفت با اين امر اختصاص بدهند اما بهتر است كه اين نكته را فراموش نكنند كه ايشان ولى صغير و يا قيم ميليونها غيرفارس نيستند كه هر كس خواست كارى بكند اول بايد نظر ايشان را جلب بكند اين سبو بشكست و ان باده بريخت، ما در عصرى زندگى مى كنيم كه ولايت صدها برابر  بزرگتر از ايشان را هم قبول نداريم و در فكر انداختنش هستيم چه رسد به ايشان! ايشان بهتر است از آذربايجانى كه كمر به نابودى اش بستند سخن نگويند آذربايجان هزاران فرزند دلسوز دارد كه شب و روز براى اعتلايش هزينه مى دهند و يك هزارم ايشان هم ادعا ندارند.

آقاى على اصغر حقدار جواب خوبى به عدم تشخيص جغرافيا و عدم تميز دده قورقورد و حتى تاريخ چاپ اين اثر گرانقدر داده است كه جواب ايشان انقدر متين است كه فقط من جسارت مى كنم و لينكش را به اشتراك مى گذارم كه تا ثابت شود ايشان چقدر ناشيانه از شدت تنفر و كينه بدون به روز رسانى اطلاعاتش حملاتى مى كند كه بيشتر دروغهاى مخلوط با كمى حقيقت براى برانگيختن احساسات خواننده با توسل به ادعاهاى بزرگى كه براى اسم خود قايل است كه بيشتر مبتنى بر قمپوز دركردنهاى خودش و شاگردان اطرافش است كه ذهن خواننده را مى خواهند با توسل به اين شخصيت سازى كاذب عاجز از قضاوت بكند. (٣)

ايشان در پراگراف بعدى از افسانه و دروغ بزرگ رائج استفاده مى كند كه گويا بجاى قران يا همپايه قران در تاقچه توركها شاهنامه وجود داشته است و توركها از بچگى شاهنامه خوان بودند. اين دروغ چون از طرف حكومتى ها و ناسيوناليستهاى متحد حكومت در سركوب ملتهاى غيرفارس ساخته و پرداخته و ادعا ميشود بر هيچ سند و مدركى استوار نيست و مبتنى بر اين اصل است كه دروغ هر چه بزرگتر همان قدر قابل باورتر مى شود راست و حقيقت جلوه مى نماياند. اولاً سواد آموزى در ايران و آذربايجان سابقه اى كمتر از صدسال دارد و در جامعه اى كه تا صد سال قبل نه صنعت چاپ بود و نه بيش از پنج درصد مردم باسواد بودند اصولاً تاقچه اى براى كتاب نبود كه در آن قرانى قرار بگيرد و يا شاهنامه اى. بماند كه شاهنامه و فردوسى هم در دوران رضاشاه بخاطر خصلت ناسيوناليسم بخيشدنش بزرگ شد وگرنه نه مردم آذربايجان فارسى مى دانستند كه در قهوه خانه به شاهنامه گوش كنند و نه اصولاً خود اكثر فارسها سواد خواندن داشتند كه بخواهند شاهنامه بخوانند. با اينكه جامعه صد سال گذشته ايران شديداً مذهبى بود ولى در خانه قريب به اتفاق مردم حتى قران هم نبود چه رسد به شاهنامه. منهم خودم با تكرار روزانه اين دروغ وقتى كنجكاوانه محيط اطراف خودم را كاويدم و با دقت  به دور و بر خود نگاه كردم : با اينكه سه نسل از خانواده مادرى و پدرى حداقلى از سواد را داشته اند و علاقه مند به مطالعه بودند و هر كس تاقچه و يا كتابخانه خانگى داشتند، هيچ كدام كتاب شاهنامه فردوسى را نداشتند و ندارند فقط در كتابخانه خانگى منزل خاله ام جلد ارزان قيمت شاهنامه بود و بغير از آن من تا به حال در هيچ يك كتابخانه هاى اقوام دور و نزديكم شاهنامه فردوسى را نديدم. مثلاً از شعراى فارسى  سعدى و يا حافظ اكثراً در كتابخانه هاى خانگى است اما بدون تعصب دوباره عرض مى كنم بجز در خانه خاله ام هيچ كس شاهنامه فردوسى ندارد و هيچ كس هم لازم نمى بيند داشته باشد: نداشتنشان هم فلسفه خاصى ندارد نه تجزيه طلب هستند و اصولاً شايد هم علاقه مند به ايران هستند اما خواندن شاهنامه نظرشان را تابحال جلب نكرده است. يعنى اين قصه ها بيشتر براى گول زدن بچه است وگرنه نه مردم آذربايجان شيفته فردوسى هستند و نه از او متنفر هستند او هم شاعرى بود مانند شاعرهاى ديگر، هر چند كه غير فارسها در دهه اخير بخاطر بيدارى از خواب زمستانى و سواستفاده اولتراناسيوناليسم فارس از فردوسى حق دارد كه فردوسى را در صورت وجود در كتابخانه هم از ليست كتابهايش حذف كند. اين تقصير فردوسى نيست اين تقصير كسانى است كه فردوسى را براى نيات شوم و شيطانى خود مصادره به مطلوب مى كنند. نكته ديگر اين است كه ايشان كه اينقدر دنبال حق راى خودش است چرا به مردم حق انتخاب نمى دهد كه خود هر كتابى را كه دلشان خواست انتخاب كرده و بخوانند؟ ايشان و كلاهبردارانى امثال ايشان روشن نمى كنند كه چه كسى جلوى شاهنامه خوانى مردم آذربايجان را گرفته است كه سابق مى خواندند و حالا نمى خوانند و يا چه كسى توان اين را دارد كه جلوى نقال خوانى در قهوه خانه هاى آذربايجان را بگيرد؟ واقعيت اين است مردم راغب به اين كتاب و اين شاهنامه خوانى و اين كسب افتخارات آبكى و دو قِرانى نيستند و با حمايت و فشار رسانه اى رفقاى ايشان در دايره هاى آموزشى، تبليغى و امنيتى هم نمى توانند مردم را وادار به شاهنامه خوانى بكنند، يعنى در نهايت مردم انتخاب مى كنند كه چه بخوانند و چه نخواهند و ايشان بهتر از من مى داند كه مردم چه چيزى انتخاب مى كنند و از ترس و لرز اين دانستن است كه از فرط بيچارگى و عجز مى خواهد سرش را به ديوار بكوبد. نكته ديگر در مورد افسانه شاهنامه فردوسى اين است كه سابق بر اين در زمان نبود مدارس رسمى در مكتبخانه هاى ايران گلستان سعدى تدريس مى شد ولى خبرى از فردوسى و شاهنامه خوانى نبود، حتى در مناطق فارس نشين هم خبرى از شاهنامه و فردوسى نبود چه برسد به آذربايجان! راستى آزمايى اين ادعايم از طرف هر خواننده ساكن آذربايجان قابل آزمايش است و هر كس مى تواند با پرس جو در كتاب خانه و تاقچه خانه ها و افراد سالمند از بود و نبود سابقه شاهنامه خوانى در آذربايجان مطلع گردد: سيد جواد هم بهتر است اگر به تبريز آمد تفحصى كوتاه درباره اين  ادعاى دروغين بكند تا بيش از اين شرمسار ادعاهاى ناراست خود نگردد و بلكه از جهل خود خواسته و خود تحميلى درونش رهايى بيابد. 

ايشان كه در ميل به جنايت و وقاحت از خلخالى و لاجوردى بى شرم تر است در مكانى ايستاده است كه جانشيننان خلخالى و لاجوردى را به مسامحت و تسامح متهم مى كند. او جانشيننان خلخالى و لاجوردى را تشويق مى كند كه هيچ گونه حقى بر رعيت قائل نباشند و كمربندها را محكم ببندند. امثال ايشان به ما ثابت مى كنند كه مخالف حكومت هر چند كه داعيه غيراسلامى داشته باشد وقتى به حقوق غيرفارسها بر مى خورد از خود حاكميت صدها مرتبه بدتر ميشود. ايشان و امثال ايشان بى آبروتر و جانى تر از لاجوردى و خلخالى هستند چونكه با كروات و صورتى سه تيغ كرده با آخوندها آنهم از نوع اصولگرايش داوطلبانه همكارى كرده و بى شرمانه اخوندها را متهم به مسامحه كرده و خواستار سركوب خونين تحقيرشدگان مى گردند، ملتهاى دربند بايد آگاه باشند كه اينان صدها مرتبه بدتر از جمهورى اسلامى هستند و اصولاً نژادپرستى فارسى نقطه اشتراك چپ، راست، اصلاح طلب و حكومتى و سلطنت طلب و مجاهد است. جواد طباطبايى نمونه كوچك و حقير اين ادعا است.

سيد جواد طباطبايى دوباره از سر بيچاره گى به زبان ملى و معجزات زبان فارسى مى پردازد و چنان حديث مى بافد كه اگر خواننده از سياره ديگر إجلال نزول مى كرد در انديشه مى رفت كه چيست اين زبان فارسى كه چنان معجزات آسمانى به آن مى بخشند؟ اما واقعيت اين است كه زبان فارسى تا بحال بجز شعر هيچ آفرينشى نداشته است كه آنهم بخاطر اينكه ارزشهاى جهانى انسانى را بروز نمى دهد از داخل كشور بيرون نرفته است و چند دانشمندى كه از اين جغرافيا شناخته شده هستند به زبان فارسى چيزى ننوشته و يا كسب علم نكرده اند و مانند ابن سينا تأليفات فلسفى اش به زبان عربى بوده است، يعنى زبان فارسى بخاطر همين تاكيد بر اين سره نويسى و تعصب خشك رويش كه شبيه خودگويى و خودخندى است هيچ توان علمى و ادبى نداشته است و زبانى به شدت ناقض در حوزه رساندن مفهوم مطلب است و نشان به اين نشان كه حتى قرنها بعد از افتادن سلطه زبان عربى در ايران نه شاعرى در سطح شاعران گذشته  ظهور كرده و نه عالمى در سطح عالمان گذشته ظهور كرده است در واقع دوران طلايى علم و شعر در ايران مرهون قدرت زبان عربى بود كه سيد جواد و امثال ايشان هميشه آن را تحقير مى كنند و فكر مى كنند بجز خودشان كه گل و بلبل است بقيه زبانها و خصوصاً زبان عربى به درد نخور است. ايشان كه قلبى سرشار از كينه و نفرت در سينه خود دارد و  بسان ساديستها از تحقير ديگران لذت مى برد وقتى به معرفى شاهان ميرسد دوباره در معرفى سلطان محمود  و سلجوقيون و شاه اسماعيل از لفظ غلامان تورك براى توصيف آنان استفاده مى كند تا مانند كتب تاريخى جهت دار ناسيوناليسم فارسى شاهان تورك را با غلام خطاب دادن تحقير كنند ، البته بنده نه وكيل مدافع شاهان تورك هستم و نه قايل به اين امر هستم، اما يك نقطه در اينجا هست كه دوست دارم رويش بحث و تامل كنم: در كتب تاريخ ايران كه اكثر قريب به اتفاق آن داراى جهت گيرى ناسيوناليستى فارسى است فارسها گُل و بلبل هستند و مبدع و اختراع كننده منشور حقوق بشر سازمان ملل دوهزار و پانصد سال قبل از تاسيس هستند و توركها اكثراً غلام معرفى ميشوند تا آنها را تحقير كنند و به اين ترتيب تحقير تاريخى خود را بپوشانند.  من به درستى و راستى روايت كارى ندارم، اما نكته مورد اشاره من در اين بحث اين است كه اگر واقعاً غلامان تورك در دربار شاهان تورك مى توانستند سلسله مراتب نظامى را طى كرده و به مقام پادشاهى برسند يعنى اينكه هزار سال قبل از براندازى برده گى در غرب، توركها برده گى را برانداخته بودند. اينكه يك نفر در اثر لياقت شخصى و سعى و تلاش شبانه روزى اش از مرتبه غلامى به مرتبه شاهى مى رسد نه امرى خجالت آور كه شديداً افتخار آفرين است، اين امر افتخار آفرين حتى شامل سيستم و مردمى هم ميشود كه مشروعيت سلطه برده سابق را بعنوان شاه فعلى بر خود بخاطر قابليتهاى فردى فرد با جان و دل قبول مى كنند. من با نظام شاهى مخالف هستم اما اگر هزار سال پيش توركها اينقدر با فرهنگ و پيشرفته بودند كه به آسانى يك غلام مى توانست با اثبات قابليت فردى اش با تكيه بر تلاش اش به مقام شاهى برسد من بر اين فرهنگ افتخار مى كنم اين فرهنگ مدينه فرضله است، اين اتوپياى انسانى است كه مقام انسانها نه مبتنى بر نسب و اشرافيت كه مبتنى بر تلاش شخصى شان است. من با تمام وجود اگر اين حقيقت داشته باشد كه غلامان تورك در اثر تلاششان بمقام شاهى مى رسيدند اين فرهنگ را ستايش مى كنم، اين شاهان را ستايش مى كنم اين نه دليلى بر شرم كه دليلى بارز بر افتخار توركها هست كه همه چيز نه بر اشرافيت و دروغ، نسب و اشرافيت طبقه اى و فرح ذاتى كه بر تلاش و كوشش فردى مبتنى است. توركها اگر هيچ نكته افتخارى نداشته باشند اينكه در جغرافيا و اجتماع آنها برده و غلامان مى توانستند در صورت اثبات توانايى فردى شان به مقام پادشاهى برسند اين نكته توركها و فرهنگشان را شايسته ستايش و حتى پرستش مى كند. در كشورهاى پيشرفته غربى وقتى يك فرد بارزى از نظر سياسى يا اقتصادى و يا ادبى و علمى دوران معاش سختى داشته باشد بر خلاف ايرانيها آن را پنهان نمى كند بلكه در هر مصاحبه و سخنى كه مجال گفتنش باشد به دوران سخت كودكى اش به كارهاى سختى كه كرده و به گرسنگى كه بعضاً دچارش ميشده اشاره مى كند و هم جامعه بر او و هم خودش بر خودش افتخار مى كند كه با توسل به سعى و تلاش و ارتقاى قابليت شخصى اش توانست مرحله فقر و سختى را پشت سر بگذارد و به مقام كنونى دست پيدا كند. اين افراد در بلاد غرب تحقير نمى شوند و بخاطر اين سعى و تلاششان بالاترين درجه ممكن احترام عمومى را كسب مى كنند و بعنوان الگويى براى جامعه معرفى ميشوند تا هر كس با نگاه به آنها سعى و تلاش كرده و با پيشرفت خود براى جامعه مفيد واقع شود. اما جامعه ايرانى كه هنوز از مرحله ماقبل مدرن اشرافيت عبور نكرده است و هنوز مناسبات عهد بوقى فئوداليسم و اشرافى گرى بر جامعه حكمفرماست انسانها را با توسل به اصل و نسب شان ارزش گذارى مى كند در اين نوع جوامع بيكاران، كارگران، كارمندان و خرده بورژوازى كه در مجموع بيش از نود درصد جامعه را تشكيل مى دهند از طرف طبقه حاكم به چشم انسانهاى حقير و پَست نگريسته مى شوند و بجز حلقه محدود حاكمان هيچ كس شايسته احترام نيست، بهمين خاطر است كه كمتر انسان موفقى در ايران است كه از طبقه پايين به مدارج بالا برسد و وقتى به مدارج بالا رسيد حتماً گذشته خود را كتمان مى كند و انكار مى كند كه ايشان روزى با عسرت و سختى روزگار مى گذرانده است.

سيد جواد طباطبايى چون مى داند دليلى منطقى براى مخالفت با حقوق ملى توركها در ايران ندارد باز به صحراى كربلا مى زند و با نقل قولى از آتاتورك كه قريب به اتفاق يقين كه از دروغهاى شاخدار پان ايرانيستهاى شياد و دروغگو است و مبتنى بر هيچ سندى نيست به تحقير تركيه و آتاتورك اقدام مى كند تا نشان بدهد كه فارسى بهترين زبان دنيا است و از توركى استانبولى قدرتمندتر است! اما زهى خيال باطل، چونكه اولاً احقاق حقوق ملى در ايران مسله دمكراسى در داخل ايران است و نه مختص به توركها است و نه ارتباطى به تركيه و يا ديگر كشورهاى منطقه دارد كه ايشان ميخواهد با سياه نمايى آنها با حقوق ملى خلقهاى غيرفارس مخالفت كنند! تركيه كشورى است همسايه ما است كه البته بخاطر تورك زبان بودنش و ادبيات غنى اش كه هم با اورهان پاموك برنده جايزه نوبل ادبيات بوده است و هم غولهايى شناخته شدن در جهان مانند عزيز نسين و يا ياشار كمال دارد از نظر ادبيات براى ما منبعى رايگان و نعمتى عظيم است كه با خواندن آثار توركى به زبان اصلى اش جايگاه ادبى خود را بالا ببريم اما بيش از آن حقوق و خواسته هاى ما و احقاق حقوق ملى توركها بهمراه ديگر غيرفارسها در ايران ارتباطى با خوب و بد بودن دولت و ملت تركيه ندارد و نخواهد داشت اين مسله اى متعلق به ما بوده و است و تركيه هم اصولاً علاقه اى به دخالت در اين زمينه ندارد و اينهم براى ما بهتر است. حركت و خواسته هاى ما مستقل از سياستهاى دولتهاى خارجى است و تركيه هم از اين امر مستثنى نيست ايشان بهتر است به اين حقيقت عريان توجه داشته باشند كه تا زمانى كه بر عليه غيرفارسها تبعيض باشد مبارزه براى عليه تبعيض هم خواهد بود و بهتر است عوض اتهام زنى و آدرس اشتباهى دادن به مشكل اصلى و رفع مشكل توجه پيدا بكنند، اتهام ايشان مانند اتهام جمهورى اسلامى بر مخالفان خود است كه در آن هر مخالفت با دزدى و استبداد آخوندهاى اسلامى را نتيجه تحريك و جاسوسى دولتهاى اسرائيل و امريكا و عربستان و ديگر كشورها مى كند حتى تا آنجا پيش مى روند كه نخست وزير و رئيس جمهور و رئيس مجلس سابقش را بخاطر مخالفتشان متهم به جاسوسى كشورهاى خارجى مى كنند: يعنى اين حنا ديگر رنگى ندارد و حتى كودك هفت ساله هم ديگر اين دروغها را باور نمى كند، همانطور كه در مورد قزاقستان و قيرقيزستان هم عرض كردم دولت تركيه هم مزايا و معايا خود را دارد و مانند تمام دولتهاى منطقه مردمش صدها سال است كه براى اعتلاى جامعه اش تلاش و كوشش مى كنند و به باور پير و جوان شرايطش از ايران بسيار بهتر است اما اين دليل خود كم بينى و تحقير ايرانيها هم نيست، ايشان و همفكرانشان بهتر است به فكر جامعه خود باشند و بقول معروف كچل اگر دوا بلد بود چرا سر تاس خودش را درمان نكرد! نه ما با تركيه ارتباطى داريم و نه تركيه قائل به دخالت در امور ايران است و نه ما اعتقاد به دخالتش را داريم و خود مخالف درگير شدن و فدا كردن منافع انسانى خودمان در رقابت بين دولتها هستيم. ما خواستار حقوق ملى و تصويب قوانين مبارزه با نژادپرستى در ايران هستيم و نقل قول از خاله و عمو و دايى در اينكه ايران گُل و بلبل است و تركيه خار و خاشاك است به درد ما نمى خورد و بهتر است كه دكانى ديگر براى اينها حرفها باز كرد و طى پاك كردن چهار كيلو سبزى با چند نفر از همسايگان ادامه اين بحثهاى آبكى را آنجا ادامه داد.

سيد جواد طباطبايى يك حقيقت را در آخر بحث ارايه مى دهد هر چند كه حقيقت را وارونه مى كند و مى خواهد با مصادره به مطلوب كردنش نتايج مورد دلبخواهى اش را از حقيقت مورد نظر كسب كند. اما حقيقت اصلى اين است كه زبان لاتينى كه زبان علم و شعر و ادب اروپا به مدت بيش از هزار سال بود و اصولاً علم و ادب مترادف زبان لاتينى بود و شايد بيش از هزار مرتبه بيشتر از زبان فارسى آثار گرانقدر به آن نوشته شده بود ديگر چند قرنى است كه بجز بين معدودى آكادميسين ديگر كاربردى ندارد و جاى خود را به زبانهاى ديگر مانند انگليسى، فرانسه و يا آلمانى و غيره داده است. يعنى زبان فارسى هيچ وقت در خواب اصحاب كهف هم قابليت رسيدن به موقعيت زبان لاتينى را ندارد، اما زبان لاتينى امروز ديگر بجز براى عده معدودى نخبه  ديگر كاربرد چندانى ندارد و همه آثار ارزشمند غربى به زبانهاى رسمى و غيرلاتينى كشورهاى غربى نوشته مى شود اين نشانه مى دهد كه زبان بخودى خود فاقد ارزش متحد كردن و يكپارچه گى و بسيار حديث هاى ديگر است كه امثال ايشان به آن دلخوش مى كنند. همانطور كه زبانى به عظمت زبان لاتين كه هزاران برابر زبان فارسى توليد علم و دانش دارد و روزگارى همه گير بود امروز روزگار افولش را مى گذراند زبان فارسى هم كه در زمينه مفهوم رسانى و الفبا شديداً ضعيف است مى تواند جاى خود را به زبان قوى و روان ترى بدهد. يعنى لازم نيست به زبان فارسى خاصيت اعجاز و معجزه بخشيده شود، زبان فارسى هم زبانى مثل زبانهاى ديگر است كه ممكن است نقاط قوت و ضعف هايى هم داشته باشد و نه لازم است بخاطر اين ضعفش گويشورانش تحقير شوند و نه لازم است با خربزه دادن به بغل گوريشورانش آنها را از فكر و اصلاح و تعويض اين زبان دلسرد كرد. زبان فارسى نه بيشتر از اين است و نه كمتر، كسانى مثل ايشان بهتر است عوض وقف خود بر مسله جزيى زبان بر متن و مفهوم زبان و ارتقاى زندگى گويش وران يك زبان متمركز بشوند. آيا بهتر نيست امثال سيد جعفر طباطبايى  بر عليه سيستم آپارتايد زبانى و براى برپايى آزادى و عدالت مطلب توليد كند نه بر عليه تحقير شدگان كه خودش هم يكى از انهاست؟ نقطه جالب انسانهاى فرودست و تحقير شده در اين است كه انسانهاى تحقير شده خود را از دريچه چشم تحقير كننده نگاه مى كنند و در پروسه تاريخ شخصيت خود را با شخصيت خيالى شخص تحقير كننده منطبق مى دهند. در نظريات فمينيستى اين نظريه به رابطه مرد و زن چنين تصوير مى شود كه زن در پروسه تاريخ خود را از دريچه چشم مرد مى نگرد، زن شخصيت و ظاهر خود را با تصوير ايده الى كه ذهن مرد است تطبيق مى دهد، زن براى اينكه مورد توجه مرد باشد خود را به شكلى در مى اورد كه مرد او را تصور مى كند، تصور مرد از زن چيست؟ كالاى جنسى ابزار گونه، خدمتكار منزل، آشپز و ماشين جوجه كشى: بهمين خاطر است كه زن در پروسه تاريخ به هر رذالتى تن مى دهد كه تا از نظر جنسى به شكل إستريو تايپ مورد نظر مرد دربيايد، در حالى كه مرد هيچ توجهى بر خواسته هاى زن جنسى زن نمى كند و يا در تعريف زن در جوامع ما چنين مى گويند كه فلان خانم خانه دار خوبى است و از هر دستش دهها هنر مى بارد يعنى بصورت غير مستقيم كالايى است كه مرد با تملكش هم مى تواند از او بهره بردارى جنسى بكند و هم اينكه بدون پرداخت مزد اضافه خدمتكار مفتى را استخدام مى كند يعنى زن دقيقاً تبديل به چيزى ميشود كه مرد در تصوراتش از او ساخته است. سيد جواد طباطبايى نمونه زنده انسانى تورك است كه به نمونه بارز توركى تحقير شده در چشمان فارسى والا مقام تبديل شده است اما او عوض مقاومت كردن و تلاش براى بازگشت به مقام انسانيت اش تحقير را قبول كرده است او به صورت شكلى درآمده است كه انسان فارس از او انتظار دارد دربيايد: انسانى كه خودش را تحقير مى كند انسانى كه كرامت انسانى ندارد، انسانى كه براى فرار از احساس حقارتى كه جامعه فاشيست بر او تحميل كرده است به تحميل حقارت خود دست مى يازد تا از درد و رنج جانكاه حقارت رهايى يابد. روايت سيد جواد روايت تهى شدن ميليونها انسان از انسانيتشان است روايت تنفر انسانها از خود خودشان است، شوينيزم فارسى فكر مى كند كه با پروراندن انسانهاى تحقير شده كه از خودشان متنفر هستند مى تواند جامعه ايران را يكدست كرده و خطر تجزيه كشور را دور كند اما شوينيزم فارسى بايد بداند كه اولاً اين عمل تابحال جواب نداده و ميليونها غيرفارس و غيرشيعه در پى احقاق حقوق ملى و مذهبى خود هستند و در اين بين از قربانى كردن جان خود براى آرمان هايشان هيچ ترسى ندارند اما خطر بزرگتر تجزيه كشور نيست خطر بزرگتر تربيت نسلهايى از ايرانيان است كه بخاطر اين حقارت تحميلى از خصوصيات ذاتى خودشان خجالت مى كشند و تحت تاثير شوينيزم فارسى براى رهايى از اين درد و رنج خود به تحقير خود اقدام مى كنند نتيجه كوتاه مدت اين اقدامات اشخاصى مانند سيد جواد طباطبايى است كه دست آخر همكار مهرنامه و مرتجع ترين اصولگرايان در نشر و تبليغ افكار غيرانسانى شان ميشود. همكارى سيد جواد با مهرنامه و نشريات امنيتى رژيم كه اتفاقاً متعلق به مرتجع ترين جناح رژيم است نتيجه سالها تحقير و احساس تحقير سيد جواد است او براى رهايى از اين درد تحقير به هر پَستى و رذالتى دست مى زند تا خود را انسانى همسطح انسان فارس جلوه دهد، شوينيزم فارس بايد انسانيت سيد جواد را به او برگرداند، اينكه سيد جواد مخالف تدريس زبان مادرى خودش و ميليونها غيرفارسى مانند بلوچ و كورد و لور و تالش است نتيجه جنبى همين تهى كردن او از احساس انسانيت است نتيجه اصلى اين اعمال ساختن و پرداختن ايدولوژى براى مرتجع ترين دواير امنيتى جمهورى اسلامى است كه زبان فارسى و توركى برايشان يك هزارم درصد هم ارزشى ندارد و بجز بسط وحشت، ارتجاع و ترور و ظلم در جهان هيچگونه هدفى ندارند. اين بخش از زندگى امثال سيد جواد ويرانگرتر از مخالفت شان با تدريس زبانهاى غيرفارسى است، ميل به نابودى خود و ديگران نتيجه مستقيم تحقير سيستماتيك ميليونها انسان غيرفارس و غير شيعه است كه در نهايت سرنوشت دردناكى را براى ساكنين اين مرز و بوم رقم خواهد زد. نتيجه تحقير سيستماتيك شهروندان يك كشور در آخرى به خطرى بزرگتر از تجزيه كشور منجر خواهد شد، خطر بى وجدانى و رخت بربستن انسانيت از كشور در نهايت حاصل كار شوينيست هاى فارس محور است. سيد جواد طليعه دار اين قافله است.

-----

1-     مقاله مورد بحث سيد جواد طباطبايى در سايت امنيتى آذريها به مديريت افشين جعفرزاده و سالار سيف الدينى. http://www.azariha.org/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8...

 

2-     Official Languages or National Languages? Canada’s Decision،

http://www.lop.parl.gc.ca/Content/LOP/ResearchPublications/2014-81-e.pdf

 

3-     حفظ نظام تحت لواى ايرانخواهى، على اصغر حقدار. http://tribun.com/teori/rasismfars/2618-2016-12-18-09-06-44

 

 

هدف گسترش دانايى و توانايى ملت است نه تبليغ لمپنيسم و فراكسيون بازى

$
0
0

هدف گسترش دانايى و توانايى ملت است نه تبليغ لمپنيسم و فراكسيون بازى

 

 

من يك محمدرضا لوايي هستم. بدون لقبى خاص و واژه هاى تكريمى و پر طنطنه. روى سخنم در اين متن با بعضى از مخالفانى است كه بر نوشته ى قبلى ام در اين سايت و سايت هاى ديگر مطالبى نگاشته اند. ادعاى سياسى بودن و نويسنده بودن و شاعر بودن ندارم. در عمرم اما فقط خوانده ام و تا حد بضاعت نوشته ام، چون عاشق اين كار هستم. به غير از نوشتن و انديشيدن ( درست يا غلط ) كارى بلد نيستم. من عاشق نوشتن به زبان خويشم. دوست دارم با زبان خويش بينديشم. زبان من خانه ى من است. در طول عمر نوشتارى خويش اشتباهاتى داشته ام و توفيقاتى. اعتقاد دارم انسانها بيشتر با اشتباه كردن بزرگ مى شوند نه با اشتباه نكردن. يكى از اشتباهاتم و بزرگترين آنها همين عشقبازى با كلام و كلمه است. ادعايى در خصوص حركت ملى و وطن و ملت ندارم. در عمرم هرگز با نام ملت و وطن و آزربايجان بيزنس نكرده ام. اين حركت است كه به من نيرو مى دهد. زبان و ملت و انديشه هاى من به من نيروى عشق ورزيدن مى دهند. هميشه سعى كرده ام از حاشيه ها بگريزم. به كسانى كه نظراتم را نقد مى كنند احترام قايلم. ترس باختن ندارم. چون در مسيرى كه من مى روم باختن و بردن يكى است. انسان آزادى هستم. تشكيلات ندارم. با شخصيت هاى سياسى آنچنانى افت و خيز نمى كنم. كار من نوشتن براى ملت و زبان و بيرون و درون خويش است. هيچ چيز ندارم. نوشته هايم مرا ميلياردر و صاحب خانه و خدم و حشم نكرده اند. من نوشته هايم را نفروخته ام چون مال من نيستند مال عشق من به زبان و وطنم هستند. نوشته هاى من تن فروشى نمى كنند حيا دارند. من شركت و رسانه اى كه حاميش دولت ها و يا نهادهاى خصوصى باشند ندارم. ايرادى هم ندارد انسان توسط دولت ها و نهادهاى حامى كار كند و اهدافش را پيش ببرد. اما من اهلش نيستم. چون وقتى چنين كارى كنى ديگر نمى توانى بگويى من فقط و فقط براى حركت كار مى كنم. نمى توانى بگويى من خودِ حركتم. نه خير. در چنين حالتى من اول حامى و سخنگوى حمايت كننده ام خواهم بود. ( اين قسمت از حرفم به كسانى است كه مرا جيره خوار جمهورى آزربايجان و تركيه و ديگر كشورها مى خوانند. ) جنس من اينجورى نيست. از بيست و چند سالگى در ايران و بعدش مدتى در آزربايجان و بعدش در اينجا همينطور قلم زده ام. من اين را به آن دسته از دوستان و مخالفانى مى گويم كه تصورات غلطى از من در ذهن دارند. كار و بار من خواندن و ياد گرفتن و نوشتن است. خيلى از سايت ها و رسانه ها خواسته اند همكارشان باشم اما نشده ام. قلمم را انديشه ام را دوست ندارم كه در كادر و چهارچوب قرار دهم. چون آنوقت احساس خفگى خواهم كرد. به خاطر مشتى دلار چاپلوسى و تملق كسى را نمى كنم و نخواهم كرد. من جلوى حركت كسى را نگرفته ام و به پر و بال كسى هم نپيچيده ام. اجازه نمى دهم كسى جلويم را بگيرد و به پر و بالم بپيچد. سر اينكار جانم را هم مى دهم. من خودم را شاگرد مكتب تبريز مى دانم و به آن افتخار مى كنم. هيچ مشكلى با شخصيت ها و نويسندگان آزربايجان و يا حتى فارس زبان ها ندارم. من فقط انديشه ها را نقد مى كنم نه اشخاص را. نقد من هميشه امنيت را از من گرفته است. بارها كسانى بوده اند كه نظراتم را رها كرده و مستقيم و غير مستقيم بر سر همين عشق نوشتارى تهديدم كرده اند. چون قابليت نقد ندارند. و من بر اين واقفم. نگاهى به كامنت هايى كه بر مطالبم نوشته مى شود اثبات اين ادعاست. اگر متنى را مى نويسم به آن اعتقاد دارم. ( درست يا غلط. ) در مورد فراكسيون ترك زبانها بايد بگويم هنوز هم سر حرفم هستم. فراكسيون ترك زبانها خارج از حركت ملى است اما ما مى توانيم از آن به نفع حركت بهره بردارى كنيم. من مبلغ هيچ دولتى نيستم. اخيراً امضاى نادر قاضى پور را ديدم كه تقاضاى آزادى مرتضى مرادپور را كرده است. از ديدن آن شوكه نشدم و اى والله بارك الله نكردم. اين كمترين كار يك فراكسيونى كه مدعى تركزبان بودن است مى باشد. بر روى آن مانور هم نمى دهم و پيراهن عثمان نمى كنم. اين را نتيجه ى اعتراضات ملت خويش مى دانم و خودم نيز با متنى متفاوت اعتراض خويش را به فراكسيون نوشته ام. از گفته هاى پزشكيان در مورد حركت ملى و اجنبى خواندن زبان ما هنوز هم در خشم هستم و نه به عنوان يك نويسنده بلكه به عنوان كسى كه برايش توهين شده تا پزشكيان حرفش را پس نگيرد باز هم در نكوهش او خواهم نوشت. من مى گويم درياچه ى اروميه را همين پزشكيان ها ( با توجه به سابقه ى نمايندگى اش ) با سكوت و همكارى خويش خشك كردند حالا مدعى نجات آن شده اند. انگار مثل اين مى ماند كه يك نفر را بكشى بعد داد و فرياد كنى كه باى ذنب قتلت. اعتقاد دارم امثال همين پزشكيان ها بودند كه سالها قبل چهرگانى را كه خيلى بيشتر از همين فراكسيونى ها برنامه براى ما داشت بركنارش كردند و حالا دارند كپى ناقص و جعلى از حركت چهرگانى مى كنند. اعتقاد دارم جان مرتضى بازيچه ى سياسى بازى هاى فراكسيون و بعضى هاى ديگر شده است. اگر آنها مدافعان واقعى بودند نبايد اجازه مى دادند كه اعتصاب مرتضى به ده روز هم بكشد چه برسد به پنجاه و چند روز. تكرار مى كنم اگر آنها مدافعان واقعى بودند نبايد اجازه مى دادند كه اعتصاب مرتضى به ده روز هم بكشد چه برسد به پنجاه و چند روز. من اعتقاد دارم ( نه بعنوان سخنگوى حركت ، بلكه به عنوان يك نويسنده ) بايد مواظب اهدافى بود كه اين وسط مرتضى مرادپورها جانشان را سر آن مى دهند. يكى از اين اهداف هم خواسته هاى اوست. يعنى همراه با نجات جان مرتضى بايد به نجات خواسته هاى او هم بينديشيم. دوست ندارم ملتم را بازيچه ى كسانى كنم كه به ساز سيستم شعوبى مى رقصند. اجازه ندارند ملتم را دنبال خودشان بدوانند. اين آنها هستند كه بايد دنبال ملت بدوند. من هرگز به ملت نخواهم گفت كه جهت گرفتن حق و حقوقت به حاكميت التماس كن. من اما به نسل جديد خواهم سپرد كه بنيه ى فكرى و سياسى و فرهنگى ات را آنچنان قوى كن كه سلطه گر و ظالم و زورگو حقت را به يك اشاره به تو برگرداند.
حرف من از آغاز يكى است. در مسير عمر كوتاه نويسندگى خويش رنگ عوض نكرده ام. يك روز اصلاح طلب، يك روز استقلال طلب، يك روز مدنى بازى در نياورده ام. من خواهان آزادى زبان و هويتم هستم و اين كار را با شرايط دموكراسى و آزادى بيان پيش مى برم.
به سازمان ملل و مجامع بين المللى كه از حقوق ملتم دفاع مى كنند احترام قايلم اما تمركز من بر گسترش دانايى و توانايى ملتم مى باشد. جهان با همه ى امكانات و توانايى هايش نتوانست از فاجعه ى كشت و كشتار حلب جلوگيرى كند. من اعتقاد دارم به جاى التماس كردن به يك نماينده ى لمپن كه بيا از سيستم ( يعنى از خودت ) حق ما را بگير بايد روش هايى طرح بريزيم كه آنها مجبور به اين كار شوند. كارى شبيه اعتصاب غذاى مرتضى مرادپور. من افتخار مى كنم كه دفاع منطقى از مرادپورها، از نسل جديد، از روشنفكران و فعالان ملى و مدنى به قلمم مشروعيت مى دهد. در اين دفاع مواظبم به زعم خودم ( درست و اشتباه ) زمينه هاى رشد انحراف گرفته شود. وقتى تاريخ دو سه دهه ى حركت را مطالعه مى كنم در مى يابم بعضى ها سر جايشان نيستند. يا آنها را با زور و تهديد و ارعاب از سر جايشان برداشته اند و يا با باز كردن جايگاهى انحرافى تگاه ملت را منحرف كرده اند. با دعوت كسى عاشق اين قربانگاه نشده ام كه با تهديد تركش كنم. من اعتقاد دارم لازم نيست پزشكيان بگويد سيستم فاسد است تا من شير فهم شوم. چون همه مى بينيم. و آنها حالا كه ديده اند بوى گند اين فساد همه جا را برداشته مجبور به قبول اين واقعيت اند. بعدش چه كار مى كنند؟ مى آيند شو مى گذارند كه ما قبول داريم سيستم فاسد است. ما هم مى بينيم اما سخن اينجاست كه چون اين اعتراف بى وقت و دير انجام مى شود نفعى به حال ملت نخواهد داشت. و سخن بى وقت و نابهنگام پرت و پلا و چرند است.
در دفاع از حقوق ملت و زبانى كه با آن مى نويسم به كسى باج نداده ام و نخواهم داد. من از بابك ها و امانى ها ياد گرفته ام كه نترسم. كلمات و گفتارم ترسو نيستند. حقيقتى را كه با من است شفاف و روشن بيان مى كنم. از امكانات كوچكى كه در اختيارم است براى نشر عقايدم استفاده مى كنم. مطمئن باشيد در هيچ جا و هيچ كشورى به هيچ نهاد و رسانه و نشريه اى پول نداده ام كه مرا تبليغ كنند. از هيچ نهاد و رسانه و نشريه اى هم پول نگرفته ام كه تبليغشان كنم. فاش مى گويم كه من هنوز با اندوه رانده شدگى خويش كنار نيامده ام. انگار آزربايجان ليلاى من است و من به خاطرش سر به كوه و بيابان زده ام. يك جورهايى دارم مجنونى و عاشقى مى كنم. كسانى در اين مدت فعاليتم مرا مغولزاده و كثيف و ميكرب و خائن خطاب كرده و صدها فحش ديگر داده اند. خم به ابرو نياورده ام. معتقدم اين توهين ها و تحقيرها تنها دارايى آن افرادند. چون اگر اهل استدلال و منطق باشند به ديالوگ سازنده و محترمانه تن در مى دهند. نترسيد، مافياى رسانه اى هم ندارم كه پول بدهم و بگويم فلانكس را بكوبيد و از من تعريف كنيد. كسى هم نيستم كه ميدان را خالى كنم و تنها خودم بدون حضور منتقدان وسط ميدان ساعت ها بنشينم و آنها را به باد سخره و ناسزا و توهين بگيرم. به قول معروف خود گويى و خود خندى، عجب مرد هنرمندى. ياد جمله ى سنگها را بسته اند و سگها را رها كرده اند افتادم. من سنگى ندارم كه ببندم و سگى ندارم كه بازش كنم. خيالتان راحت باشد. در جهانى كه ترافيكِ لمپنيسم و سياسى كارى و نيرنگ و دغل است بايد گفت:
هيچ آدابى و ترتيبى مجوى
هر چه مى خواهد دل تنگت بگوى..

باقى بقايتان
‏December 22, 2016
محمدرضا لوايى

شوونیست های برتری طلب ، چه میخواهند؟

$
0
0

شوونیست های برتری طلب ، چه میخواهند؟

!

شوونیست های برتری طلب، چه میخواهند؟

حسن جداری

 

راستی شوونیست های برتری طلب ازخود راضی، ازجان ملت های غیرفارس ایران، چه میخواهند؟ تا نوشته ای درزمینه مسائل ملی و حق دموکراتیک تعیین سرنوشت ملل درایران چند ملیتی درنشریات و سایت های خارج ازکشورانتشارمی یابد ، فریاد اعتراض و وامیهن و وا ایران این نابخردان، بلند میشود! همه مسبوقیم که رژیم های ارتجاعی حاکم در ایران - رژیم شاه و جمهوری اسلامی- به مدت بیش از 90 سال ، ملت های غیر فارس این کشور را از حقوق ملی و دموکراتیک خود محروم ساخته و انواع ستمگری ها را در حق آنها روا داشته اند. چقدر تاسف انگیز و باور نکردنی است که هنوزهم بسیاری از روشنفکران متعلق به ملت فارس، اعم ازلیبرال و "چپ"و جمهوری خواه و سلطنت طلب، بدون کوچکترین توجه به واقعیت های ملموس اجتماعی و زبانی در یک کشور چند ملیتی، خواهان آنند که این حق کشی ها و ستم آشکار در مورد  ملت های غیر فارس ایران که بیش از نصف جمعیت کشور را تشکیل میدهند، کماکان دوام داشته باشد!  طیف های مختلف قلم بدستان و صاحب نظران شوونیست و برتری طلب، به پیروی از سیاست های قوم پرستانه ونفاق افکنانه رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی، با حرکت ازموضع  پان ایرانیستی و پان فارسیستی ، بی محابا حقوق ملی و انسانی میلیون ها انسان تحت ستم را به هیچ شمرده و درنوشته ها و گردهم آئی های خود،نابخردانه علیه کسانی که از حقوق پایمال شده ملت های غیر فارس ایران دفاع می کنند،  خط و نشان میکشند.                    

                  +++++

تردیدی  نباید داشت که همه سایه روشن های فکری درصفوف اپوزیسیون رژِیم که به نحوی از انحا از خطی مشی های  برتری طلبی قومی و نژادی و زبانی پیروی میکنند، اگر روزی اتفاقی بیفتد و بر اریکه قدرت سوار شوند، در شمار بدترین سرکوبگران ملتهای  تحت ستم ایران خواهند بود. آنها در برخورد به خواست های حق  طلبانه ملت های  تحت ستم، سیاست سرکوب و حق کشی رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی را همچنان ادامه خواهند داد.  باید در مقابل چنین عناصر برتری طلبی که با  راه انداختن کاروان های کوروش  پرستی و برپا کردن جشن تولد کوروش نیمه افسانه ای، مداحی در زمینه نژاد "آریائی"موهوم و دیگر تشبثات نژاد پرستانه، آرزوی خام جاودانه ساختن برتری ملتی بر ملت های دیگر را درچهارچوب ایران چند ملیتی در سر می پرورانند، محکم ایستاد و  در نهایت بی باکی و تهور، از حقوق پایمال شده  ملت های تحت ستم ایران، دفاع کرد.                                             

                     +++++

حاملین نظریات شوونیستی و پان ایرانیستی درخارج از کشور، مخالف سرسخت آزادی بیان و اظهارعقیده در زمینه خواست های حق طلبانه ملت های غیر فارس ایران می باشند.  بارها متوجه شده ایم که هر کس در هر نشریه و در هرمحفلی، در مورد ستم دیر پای ملی در ایران سخنی به میان آورده و فریادی علیه اجحافات و تبعیض های رژیم های شوونیست حاکم، بلند کرده است، هر آذربایجانی، کرد و عرب و بلوچی که تحمیل زبان فارسی به ملت های غیر فارس را به حق محکوم ساخته است، از جانب همین عناصر شوونیست برتری طلب، مورد وقیحانه ترین حملات و اتهامات قرار گرفته و اجنبی پرست و تجزیه طلب نامیده شده است! این عناصرشوونیست بی منطق، با این هتاکی ها و بهتان زدنهای بی شرمانه، این هدف شوم را دنبال می کنند که با هوچیگری و توسل به شیوه های غیر متمدنانه وغیردموکراتیک، مدافعین سرسخت حقوق لگدکوب شده ملت های تحت ستم ایران را خوار و بیمقدارساخته و مجبور به دم فرو بستن و سکوت کنند. این روزها، ما بیشماری ازاین قبیل مدافعین و مبلغین یاوه سرا و متعصب سیادت و برتری ملتی بر ملت های دیگر را، در خارج از کشور همه جا می توانیم مشاهده  کنیم. این دشمنان دموکراسی و آزادی بیان، به صاحب نظرانی که جرات به خرج داده واز اصل دموکراتیک حق تعیین سرنوشت ملل در یک کشور چند ملیتی، دفاع می کنند، سخت  تاخته و آن ها را تجزیه طلب و عامل بیگانه می نامند که قصد دارند ایران را تکه تکه کنند! این ها به ناروا، زبان فارسی را زبان رسمی ایران قلمداد کرده، این زبان را متعلق به کلیه اهالی کشوردانسته وهر صاحب نظرمنتقدی را که به تحمیل این زبان "رسمی و حکومتی"بر ملت های غیر فارس ایران کوچک ترین اعتراضی می کند، فردی بی فرهنگ می نامند که با انکار مزایا و برتری های زبان فارسی دری و با دفاع از زبان بومی"عقب مانده"خود، نقشه تجزیه ایران را در سر می پروراند! 

                             +++++

  • لازم است شوونیستهای برتری طلب این واقعیت ملموس را بدانند و به خاطر بسپارند که در ایران نه یک ملت بنام "ملت ایران،"بلکه ملت های مختلف وجود دارند که دارای فرهنگ و زبان و ادبیات و فولکلور مخصوص خود میباشند. این یک واقعیت است که اگرشوونیست های از خود راضی به آسمان بروند و بزمین بیایند و داد وفریاد والم شنگه راه بیاندازند، قادر نخواهند بود وجود مسلم ملتهای مختلف را درایران کثیر المله، انکار کنند. هرگز و با هیچ  ترفند و نیرنگی، آن ها نمی توانند  این ترهات را به کرسی  به نشانند که زبان فارسی متعلق به همه ساکنین ایران "آریائی و اهورائی"بوده و زبان های غیر فارسی نظیر ترکی و عربی، زبانهای بیگانه ای می باشند که با زور سرنیزه مهاجمین، به آذربایجانی ها، عرب های ساکن ایران و ....  تحمیل  شده است ! رژیم  خود کامه پهلوی، به مدت بیش ازنیم قرن با زور و قلدری، زبان فارسی را به مثابه زبان رسمی کشور، به ملت های غیر فارس ایران تحمیل کرد. رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی نیز، سیاست  قلدر منشانه رژیم  شاه را در این رابطه کماکان دنبال کرده و در قانون اساسی کذائی خود، بر رسمیت زبان فارسی مهر تایید نهاد. بدین ترتیب، درکشوری که  بیش ازنصف ساکنین آن را ملت های غیرفارس تشکیل میدهند، نزدیک یک قرن است که با فرمان خودکامگان حاکم، زبان فارسی، زبان رسمی تدریس و زبان اداری در سرتاسر کشور تعیین گردیده است! اینک در قرن بیست و یکم، در صفوف اپوزیسیون رژیم، هنوزشوونیست هائی از چپ های فرصت  طلب گرفته تا جناح بندی های لیبرال و جمهوری خواه  وجود دارند که از این  ظلم و تبعیض آشکار در حق ملت های غیر فارس ایران، سرسختانه دفاع میکنند!                

                    +++++

سال هاست در ایران اسیر و دربند، فریاد ملتهای غیر فارس علیه ستم ملی  بلند است.  روشنفکران تاریک اندیشی که هنوزازامتیازات ملتی یر ملت های  دیگر در زمینه مسائل ملی دفاع  میکنند ،  آنهائی که در نشریات و محافل و مجالس، اینهمه در زمینه برتری و مزایای زبان فارسی فلسفه می بافند، پان فارسیست هائی که با  دیده حقارت به زبان ها و فرهنگ و آداب و رسوم ملتهای غیر فارس ایران نگاه می کنند،   آنهائی که زبان  ترکی  رایج در آذربایجان را  زبانی  تحمیلی می نامند، بالاخره همه  کسانی که  با نا دیده گرفتن واقعیات آشکار، منکر وجود ستم ملی در ایران می باشند، باید بدانند  که با این تشبثات  ضد دموکراتیک و شوونیستی هرگزنخواهند توانست از مبارزات حق  طلبانه ملت های غیر فارس علیه ستم ملی جلوگیری به عمل آورده و فریاد رسای آنها را درمخالفت با تبعیضات و اجحافات ملی، خاموش  سازند. درایران کنونی، انواع ستمدیدگی ها وجود  دارد. ستم طبقاتی از جانب سرمایه داران در حق کارگران و توده های محروم و  زحمتکش،  دامنه ای بس گسترده و دردناک دارد. ستمدیدگی زنان اسیر و دربند، بس ضد انسانی و جانکاه است. از جانب  رژیم  مذهبی سرکوبگر، در حق  مذاهب غیر مذهب رسمی شیعه دوازده امامی، بدترین ستم ها و حق کشی ها  اعمال  میگردد.  در بین انواع  ستمدیدگی ها درایران کنونی که زندانی برای کلیه انسان های شریف و آزاده میباشد، یکی از ستم های رایج نیزهمانا ستم ملی در حق  ملت های غیر فارس ایران است. بهمین جهت نیز کسانی که  علیه کلیت  رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی مبارزه می کنند ، باید به مثابه انسان های مبارز و دموکرات، درهمدردی با ملت های تحت ستم ایران،  سیاست های ظالمانه این رژیم آزادیکش را در حق این ملت ها، قاطعانه محکوم سازند. آنهائی که با حرکت ازموضع شوونیستی و برتری طلبی قومی، زبانی و نژادی، جنبش های اعتراضی ملت های غیر فارس راعلیه ستمگریهای ملی تخطئه میکنند، بدون تردید، به مبارزات عادلانه توده های زحمتکش ایران به منظور سرنگونی سلطه رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی، ضربه میزنند.                    دی ماه 1395             

نوزایی سیاسی و نهضت ملی

$
0
0

نوزایی سیاسی و نهضت ملی

 

چرا تجربه‌ی نهضت ملی در تاریخ معاصر ایرانی غیرقابل چشم پوشی است؟
در دهه‌ی بیست خورشیدی شاهد تحقق پلورالیسم سیاسی بودیم. بدون آن، جامعه‌ی ایرانی پس از جنگ، هیچ گونه تجربه‌ی دموکراسی ندارد. بدون تکیه به این تجربه هر سخنی در باره‌ی دموکراسی، انتزاعی و کلی و احساساتی و غیر قابل اطمینان است.

دهه‌ی بیست، به بیانی جامعه شناسانه، تا پایان مرداد ۳۲ به درازا کشید. دهه‌ی بیست تمامی تحولات این ۱۲ سال را در بر می گیرد. دو سال و نیم پایانیِ آن، میوه و ثمره‌یِ سالیان مبارزات پارلمانی و تجربه کردنِ دموکراسی به مثابه تجربه‌ای ملی بود.

در نوشتاری به مناسبت ۱۳۰ مین سالگرد تولد مصدق، زیرعنوان انتزاع مدرن، این دوره را “رنسانس ایرانی” خوانده ام. بدون باز گشت اخلاقی به این دوران نوزایی، بدون ارجاع نظری به آن، بدون متکی کردن دموکراسی به این زمینه‌ی مادی و عینی و تاریخی، دموکراسی هویت ملی و سرزمینی ندارد. و روشن نیست ما تا کجا و تا چه حدی دموکراسی را نسبی و سلیقه‌ای می کنیم. زبانی که با آن با مردم و با جهانیان سخن می‌گوییم نیز گنگ و تفسیر بردار و قابل سوء استفاده و در نتیجه غیرقابل اعتماد در سطح ملی و جهانی باقی می ماند.

با تجربه‌ی نهضت ملی و مبارزات پارلمانی این دوره، دموکراسی در ایران بومی شد. دموکراسی خواهی باحذف این تجربه و این سرمایه‌ی فرهنگ سیاسی در تاریخ ملی پا در هوا خواهد ماند.

تنها با این تجربه‌ی معنا بخش است که می توان آلتر ناتیوی نیرومند در برابر نهاد سیاسیِ ایدئولوژی دینی بوجود آورد و از هموطنان مذهبی و روشنگرانی که در شرایطی دشوار در داخل کشور کار دموکراتیک می‌کنند، انتظار داشت که به شیوه ای متناسب، با آن همراهی کنند.

هموطنان باورمند به اسلامی خشونت پرهیز، که داعیه‌ی حاکمیت دینی ندارد تنها در چارچوب چنین برنامه ای، یعنی در چارچوب وحدت تاریخی و ملی و با تکیه به تجربه‌ی نهضت ملی، به همراهیِ دموکراتیک و پلورالیستی تمایل پیدا می کنند.

حتا همراهی هموطنان سلطنت گرا، با جهش اخلاقی اخیری که آقای رضا پهلوی از خود نشان داده‌اند، تنها در چنین چارچوبی (و نه با ابتکارت فردی و بدون تکیه به تاریخ و فرهنگ ملی که به وحدت ملی زمینه مادی می دهد) زمینه عملی پیدا می کند.

سبب این که سازمان های اعتقادی به تجربه‌ی پلورالیستی دهه‌ی بیست عنایت نداشته‌اند این بود که تشکیلات عمودی در ذاتِ خود با سازماندهی مسطح در تعارض بود. و در تعارض است. تجربه‌ی کار در تشکیلات عمودی یا تشکل گود، در تجربه‌ی کارِ دموکراتیک، که مبتنی برسیاست افقی است، چندان به کار نمی‌آید. همچنین کارِ دموکراتیک با تفکر عمودی نمی تواند با توفیق چندانی همراه باشد. کارِ دموکراتیک با نگرش افقی همخوان و هماهنگ است. وگرنه کارِدموکراتیکی که روحیه‌ی تشکیلات عمودی در پسِ پشتِ آن نهفته است در دراز مدت به بحران بی اعتمادی نسبت به کار دموکراتیک می انجامد. به سببِ چنین تجربه ای بود که تجربه‌ی نهضت ملی مورد غفلت قرار گرفت. امروز اهمیت بازگشت اخلاقی و معنوی به این رنسانس بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.

روشن است که در موقعیت خفقان، امکان کار دموکراتیک محدود است. اما در وهله‌ی نخست پی بردن به شناخت شناسیِ کارِ دموکراتیک است که اهمیت دارد. بقیه‌ی ماجرا به حکم ضرورت و بر اساس قانونمندی علّی و در تناسب با امکان‌های اجتماعی عمل می‌کند.

بدون تکیه به نوزایی پلورالیستی دهه‌ی بیست خورشیدی و تجربه‌ی گرانقدرِ مبارزات پارلمانیِ آن، که به ما زبان ارتباطیِ مشترک، و روشن ودور از ابهام می دهد، دچار بحران ارتباطی از همان گونه‌ای که شاهد آن هستیم، می‌شویم.

تجربه‌ی نهضت ملی به ما نه تنها زبانی ارتباطی، که برنامه‌ای روشن و قابل وفاق نیز می‌دهد. با تکیه به این میراث ملی و تاریخی ما از هزینه‌ی هنگفت کار توضیحی (و اینکه ما که هستیم و چه می خواهیم که چشم انداز توفیقِ آن ناروشن است) معاف می شویم.

به این آنتیک، به این رنسانس باید باز گشت. همانگونه که فرهنگ سیاسی و اجتماعی اروپا همچنان به رنسانس و رهایی از جهان تک حقیقتی پیش از آن وابسته است.

وفاق ملی تنها با تجمع گِردِ نوزایی سیاسی و پارلمانی دهه‌ی بیست تا مرداد ۳۲ که تداومِ دست آوردهای پارلمانی انقلاب مشروطیت است، قابل دست یابی است. تاریخ همواره ادامه‌کاریِ گذشته است. هیچ چیزی از صفر آغاز نمی‌شود. برای تدارک وفاق ملی باید به پلورالیستی ترین برهه‌های اجتماعی در تاریخ یک جامعه مراجعه کرد. آلترناتیو دیگری برای رهایی از جمهوری دینی وجود ندارد.

 

Viewing all 3527 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>