Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

لر ها بخوانند

$
0
0

روابط حسنه ملت های عرب و لر بختیاری برای هر محقق و علاقه مند به تاریخ پنهان نیست. شیخ خزعل و سردار اسعد در زمان روی کار آمدن رضاخان و بعد از آن همواره رویکرد و عملکرد پایاپای بر ضد دولت مرکزی داشته اند. پس از کشف نفت در مسجد سلیمان سیل عظیمی از بختیاری های پشتکوه روانه مناطق نفتخیز شدند. مهمانان ملت عرب کسانی جز دوستان دیرینه و همسنگران ملت عرب نبوده اند. به همین دلیل تاکنون نیز عرب ها بختیاری ها را دوست و همسنگر می دانند. گذشت زمانه ، رخدادها و تغییرات سیاسی در ایران باعث شده دوستان دیرین ملت عرب ناخواسته به دامان پان فارسیسم بیفتند. امروزه طیفی کوچک از فرزندان بختیاری بنا بر مصالح فردی وگروهی با نزدیکی به دولت اشغالگر جمهوری اسلامی به ادوات و ابزار این دولت مبدل شده اند.  امروزه در کمال ناباوری بخش کوچکی از بختیاری ها به عنوان نوک پیکان اسیمیلاسیون و ابزار دست دغلبازان دولتی مسئول در مناطق عرب نشین شده اند.

رو در قرار دادن دو ملت مظلوم عرب و لر کاری سیاسی، غیر انسانی و قابل تقبیح است. ملت عرب اهواز در هیچ دوره ای نه به دوستان لر بختیاری ونه هیچ قومیت وملت دیگری تعدی نکرده است. امروزه متاسفانه شاهد آن هستیم که دولت جمهوری اسلامی با روانه ساختن قشرهایی از مردم بختیاری به مناطق عرب نشین سعی در تغییر ترکیب جمعیتی مناطق عرب نشین دارد. در این میان ملت عرب از سال 2005 به این سو همواره نسبت به عملکرد دولت اعلام انزجار کرده و شاهد برگزارای تظاهرات ها و بازتاب های آن بوده ایم. صدها نفر از شهروندان عرب در این میان در خیابان های اهواز، حمیدیه، معشور، محمره، عبادان و... قربانی شدند. هزاران تن زندانی وتبعید گشته، چندی پیش نیز یک شهروند بختیاری در باغملک از کشف گور دسته جمعی چهار مبارز عرب در حوالی این شهر خبر داد. این چهارتن سه تن برادر بودند از خانواده حیدریان از کوی ملاشیه در غرب اهواز که به اتفاق دوست آنها به نام علی شریفی اعدام شده و جنازه های آنها به خانواده هایشان تحویل داده نشد.

تردیدی نیست که دولت جمهوری اسلامی سعی داشته و دارد که جمعیت مردم عرب را به حد اقل ممکن برساند و سایر شهرها و روستاهای عرب نشین را به روستاها و شهرهای لر نشین تبدیل کند. این سیاست غیر انسانی چندی پیش از سوی پاسدار جعفر حجازی استاندار منتصب دولت در اهواز رسما اعلام شد. حجازی در جریان افتتاح یک نمایشگاه صنعتی در استان بصره عراق با لباس بختیاری در این نمایشگاه حاضر شد و یک دست لباس بختیاری را به استاندار بصره که از پاسداران سپاه قدس است هدیه داد. هر دو استاندار با لباس بختیاری عکس های یادگاری گرفتند.

حادثه مشابهی در آستاراخان روسیه رخ داد. اینبار حجازی به همان شیوه نیز لباس بختیاری را به استاندار آستاراخان هدیه داد اما استاندار آستاراخان فقط به تشکر اکتفا نمود. نویسنده و یا مردم عرب نه با بختیاری و نه با لباس آن و نه با رسم و رسومات بختیاری مشکلی دارند. اما در این میان به هیچ وجه قابل قبول نیست که استاندار اقلیم اهواز را یک اقلیم بختیاری نشین معرفي كند. کاری که پاسدار حجازی انجام داد گویای این است که ایشان از یک اقلیم بختیاری نشین می آیند. حال آنکه برای همگان واضح است که تاریخ وجود ملت عرب در این اقلیم به پیش از ورود آریایی ها به فلات ایران می رسد. ملت عرب امروزی بقایای قوم و تمدن عیلامی هستند. این ملت مظلوم در طول قرن اخیر آماج هجوم بی وقفه و برنامه ریزی شده قرار گرفته و تمام هستی آنها از سوی دولت مرکزی ایران نشانه رفته است.

عملکرد دولت جمهوری اسلامی در بیرون راندن بسیاری از افسران عرب از ارتش و سپاه پس از پایان جنگ با عراق گویای این حقیقت است. دولت ایران به کلی مانع حضور گسترده نیروهای عرب در مراتب عالی ارتش ، سپاه ، نیروی انتظامی، اطلاعات و دیگر ادارات و وزارتخانه ها شده است. در بخش های دولتی تنها به وجود چند عنصر و نماینده(دولتی) در مجلس و دیگر بخش ها اکتفا شد. از وجود چنین افرادی در نظام حاکم فقط به عنوان ویترین می توان یاد کرد. وجود شمخانی و چند تن دیگر در بخش هایی از دولت و دیگر سازمان ها به مثابه مترسک است. هیچ کدام از افراد معدود عرب در بدنه نظام حاکم از اختیارات یک مسئول برخوردار نیستند. (یادآوری این مسئله در این متن به این دلیل است که نشان دهم که فرایند آسیمیلاسیون وفارسی سازی نه تنها در شهرها و روستاهای عرب نشین رخ می دهد بلکه سایر بدنه دولت را نیز فراگرفته است).

هستی ملت عرب اقلیم اهواز امروزه به تاراج رفته است. قربانی دیگر این سیاست غیر انسانی مردمان دوست و همسنگر ما هستند. متاسفانه امروزه لر بختیاری به یک اسلحه برای نظام جمهوری اسلامی مبدل شده است. طیف هایی از همسنگران دیروز ملت عرب با دغلبازی جمهوری اسلامی امروزه رو در روی ملت عرب قرار گرفته اند. در این مرحله حساس و مقطع زمانی نماینده ارشد دولت یعنی شخص پاسدار حجازی شلوار دبیت و چوغای بختیاری را ملوث کرده و به توصیه و اوامر اربابانش در تهران خواهان نشان دادن اقلیم اهواز به عنوان نشیمن گاه اصلی لر بختیاری ها است.

در این میان سئوال هایی در ذهن متبادر می شوند؛ آیا دوستان و همسنگران بختیاری ما دوست دارند اقلیم چهار محال و بختیاری را یک اقلیم عرب نشین، کرد نشین، ترک نشین یا... بنامیم؟ آیا موافقند که عرب ها به روند کوچ اجباری و تغییر بافت جمعیتی سرزمین بختیاری در پشتکوه با دولت همراهی کنند؟ آیا بختیاری های مایلند به لباس ملی آنان اهانت شود؟ اگر جواب منفی است طبیعتا در این میان یک مسئولیت بزرگ بر دوش روشنفکران بختیاری است. روشنفکران بختیاری از همین الان می بایست نسبت به عملکرد دولت در گسیل شهروندان بختیاری به مناطق عرب نشین برای تغییر بافت جمعیتی آن مناطق موضع خود را روشن سازند.

عملکرد دولت جمهوری اسلامی به طبیعت حال یک امر قبیح و قابل پیگرد قانونی در سازمان های بین المللی است. چرا که دولت جمهوری اسلامی مشغول پاکسازی نژادی در مناطق عرب نشین است. در این میان سازمان های اهوازی در داخل و خارج نسبت به این عملکرد دولت بایستی واکنش نشان دهند و برای جلوگیری از فرایند عرب زدایی در اقلیم اهواز سریعا اقدام کنند. در این میان نیازمند حضور روشنفکران و آزادی خواهان بختیاری هستیم تا سیاست های غیر انسانی جمهوری اسلامی را برای مردم لر بختیاری روشن سازند. بی تردید عملکرد روشنفکران بختیاری می تواند حافظ منافع و جان مردم عرب و بختیاری باشد. در غیر این صورت افزون بر عناصر دولت جمهوری اسلامی، مسئولیت اصلی هر گونه رخداد و پیشامدی بر عهده طیف وسیع روشنفکران وتحصیلکردگان بختیاری است.

 


نظام‌های طایفه‌ای خطرناک هستند

$
0
0

حسن شریعتمداری: با توجه به این واقعیت تاریخی که اولین دموکراسی‌ها که در دنیا به وجود آمدند از نوع فدرال در آمریکا و از نوع مرکزگرا در فرانسه بودند و هر دو در طول تاریخ دموکراسی کشور‌های موفقی بوده‌اند٬ نسخه قطعی و علمی برای ترجیح هر یک از این نظام‌ها در همه جا و همه زمان‌ها وجود ندارد و باید مورد به مورد نسبت به تطبیق این الگوی اداره سیاسی کشور در هر کشوری نسبت به وضعیت خاص آن کشور مطا لعه و تحقیق بشود.

در ایران متاسفانه بحث از فدرالیسم همیشه نگرانی‌هایی را به همراه داشته که این نگرانی‌ها حاصل وضعیت جغرافیایی و سابقه تاریخی و به خصوص عدم موفقیت یک الگوی اداره متمرکز و ناسیونالیستی مبتنی بر قوم واحد و زبان واحد و مذهب واحد بوده است. ناسیونالیسم تمرکزگرا در شکل نظام سیاسی و اداری از زمان رضا شاه به تقلید از کشور‌های اروپایی و ترکیه در ایران پا گرفت. هرچند ایران در آستانه فروپاشی با ترویج این گفتمان ملی‌گرا و در سایه برقراری نظام سیاسی و اداری دوران پهلوی٬ توانست به پیشرفت‌های شایانی دست یابد٬ ولی عدم انکشاف ناسیونالیسم خاک و خونی به دموکراسی شهروند محور در طول ۵۷ سال قبل و ۳۳ سال بعد از انقلاب٬ گسل مرکز ایران را با پیرامون آن دائما عمیق‌تر نموده و باعث حاد شدن بحران هویت گردیده است.

عدم موفقیت نظام تمرکزگرا در تثبیت همگرایی بین اقوام گوناگون و صاحبان زبان‌ها وفرهنگ‌های مختلف و پیروان مذاهب گوناگون و فروپاشی این نظام در اثر انقلاب و ادامه نظام تمرکزگرا این بار با ایدئولوژی مذهبی٬ نه تنها در عده‌ای انگیزه برای بازاندیشی در مطالعه عدم تطابق این الگو با واقعیات ایران نشده٬ بلکه اکنون در کنار ناسیونالیسم ایران‌محور، انواع ناسیونالیسم‌های محلی نیز به رقابت با آن پرداخته‌اند. این نگرانی همیشه در ایران وجود داشت که تعویض چنین نظامی که موفق نبوده و یا اقدام به اصلاح این نظام سیاسی، که در حقیقت خطرات بزرگی را متوجه ایران کرده٬ می‌تواند پرهزینه باشد.

به خصوص چون فدرالیسم در ایران ابتدا از طرف اردوگاه چپ مطرح شد٬ در حقیقت بسیار با مسأله اقوام و ستم مضاعف و حق تعیین سرنوشت و مفاهیمی از این قبیل آمیخته شد. در صورتی که فدرالیسم را می‌توان از دیدگاه دموکراسی لیبرال هم بررسی کرد. در بررسی این نظام سیاسی یعنی فدرالیسم از دیدگاه لیبرالیسم فدرال یا لیبرالیسم سیاسی٬ در حقیقت آنچه که مهم است ارتقاء سطح دموکراسی سیاسی و سطح رضایتمندی همه شهروندان ایران و توزیع مناسب‌تر فرصت‌های برابر بین همه شهروندان ایرانی است. چنین مباحثی اصولا کمتر در مبحث فدرالیسم در ایران مورد بحث اندیشمندان قرار گرفته و هر هنگام که صحبت از فدرالیسم شده بلافاصله پیوند مساله فدرالیسم با اقوام و ملیت‌های ایرانی پیچیدگی‌های دو کار مشکل را بر هم افزوده است:

۱. گذار از یک نظام متمرکز به یک نظام غیر متمرکز آن هم یک نظام حداکثری غیر متمرکز مثل فدرالیسم و

۲. ریسک به وجود آمده در اثر قوی‌تر شدن نیروی گریز از مرکز که در اثر عدم موفقیت نظام سانترالیسم٬ به تدریج در ایران پا گرفته و به وجود آمده است. قبلا در ایران چنین حس گریز از مرکزی وجود نداشته٬ زیرا این حس عکس‌العمل ایجاد شده در برابر ایدئولوژی ناسیونالیستی دوران پهلوی و ایدئولوژی تحمیل مذهبی نظام ولایی است. بنابراین با توجه به تمامی این موارد باید دقیقا شکافته شود که این فرصت‌ها و خطرات که هر دو به حق وجود دارند در برقراری یک نظام غیرمتمرکز و یا فدرال چیست و با چه راه‌کار‌های سیاسی و چه ظرایفی بایستی در آینده ایران به سمت چنین سمتی حرکت کنیم تا از فرصت‌ها حداکثر استفاده را کرده از خطر‌ها بکاهیم.

بامدادخبر: به نظر می‌آید موافقان الگوی فدرالیسم، این الگو را برای کاهش شکاف‌های قومی و همچنین تمرکززدایی از تصمیمات و افزایش اعتماد عمومی در میان اقوام موثر می‌دانند. نظر شما چیست؟

در توصیه سازمان ملل فدرالیسم به معنای حکومت نیک می‌باشد. فدرالیسم مستقیما راه حل مسىله قومی نیست و صرفا یک راه برای بهتر حکومت کردن و دموکراتیک‌تر حکومت کردن است. منتهی چون توزیع مناسب‌تر شانس و امکانات٬ افزایش رضایتمندی را به همراه دارد و چون درجه رضایتمندی در مرکز و حاشیه به یک میزان توزیع می‌شود و همچنین چون امکان ستم قومی یا ستم مرکز بر حاشیه (هر کدام را که ما فرض کنیم) در یک نظام فدرال کمتر می‌باشد٬ به واسطه ارتقا سطح تصمیم‌گیری در حاشیه کشور و توزیع همگن‌تر قدرت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، به خصوص در کشور ما که محل سکنای اقوام بسیاری است. بنابراین به طور عملی در یک نظام فدرال رضایتمندی اقوام و اقلیت‌های دینی و زبانی بیشتر خواهد بود٬ هر چند که به نظر من فدرالیسم به هیچ وجه به طور مستقیم راه حل مسأله قومی در ممالکی که این مساله وجود دارد نیست و حل مسأله قومی علاوه بر یک راه حل سیاسی، احتیاج به یک راه حل فرهنگی و ارتقای سطح فرهنگی بین دو طرف گسل‌های قومی و گسل‌هایی بین مرکز و حاشیه دارد که بسیار گسترده‌تر از حل سیاسی مسأله می‌باشد.

بامدادخبر: آیا قائل به «شکاف‌های قومی» در ایران امروز هستید؟ یا اینکه بیشتر بحث ستم مرکز بر حاشیه مطرح می‌باشد؟

پس از تجربه سی و چند ساله جمهوری اسلامی شکاف قومی که در ایران وجود داشته بسیار عمیق‌تر شده و امروز از شکاف‌های بسیار خطرناک در جامعه ما است.‌‌ همان‌طور که من در اغلب مقالاتم و مصاحبه‌هایم شرح دادم فرق شکاف یا گسل اجتماعی با ناپیوستگی اجتماعی در این است که ناپیوستگی اجتماعی در هر اجتماعی وجود داشته و یک حالت خوش‌خیم دارد. دو طرف ناپیوستگی اجتماعی اغلب به هم اعتماد مشترک دارند و هم‌دیگر را می‌فهمند و قادر به پیدا کردن راه‌حل‌های مشترک می‌باشند.

در اثر سوء مدیریت جامعه و افزایش تبعیض و ستم این ناپیوستگی‌های اجتماعی تبدیل به گسل یا شکاف اجتماعی می‌شود و مشخصات این شکاف اجتماعی این هست که دو طرف این شکاف، هیچ اعتمادی به هم ندارند. مشکلات را علاوه بر حکومت٬ از چشم هم‌دیگر می‌بینند و قادر به پیدا کردن راه‌حل‌های مشترک نیستند. بنابراین در چنین حالتی مساله بسیار پیچیده‌تر و وخیم‌تر می‌شود. این بر عهده کوشندگان سیاسی و نخبگان جامعه می‌باشد که راه‌حل‌هایی مبتنی بر واقعیات مورد قبول نخبگان دو سوی گسل مرکز و حاشیه بیابند. بر فرهیختگان هر دو سوی این گسل‌ها است که راه حل‌های مشترک بیابند تا هم‌گامی مشترک به تدریج پیدا شود و اعتماد رفته بازگردد و آن میانگین طلایی که در حقیقت فقط با پذیرش آن می‌توان به دموکراسی در اجتماع دست پیدا کرد٬ بین دو طرف این گسل درباره‌اش تفاهم شود.

منظور پیدا کردن تفاهم، که مورد توافق هر دو سو بوده و در اثر یک دیالوگ ملی بین نخبگان دو طرف شکاف به وجود آمده باشد و با کار فرهنگی با مردم ساکن هر دو طرف شکاف بسط پیدا کرده باشد. در حقیقت حل مسأله تنها از طریق سیاسی بسیار مشکل است یک دیلوگ ملی و کار فرهنگی لازم است که شکاف‌ها را ابتدا ترمیم کند، تبدیل به نا‌پیوستگی خوش‌خیم اجتماعی کند و آن وقت راه حل سیاسی می‌تواند کمک کند، که این حالت خوش‌خیم ادامه پیدا کند و دوباره بی‌اعتمادی به درگیری طرفین منجر نشود. البته اغلب اکثر مردم هم درمرکز و هم در حاشیه ایران در حالت عادی اصولا درگیر چنین بحران هویت و قربانی چنین گسل‌های هولناکی نیستند٬ ولی متاسفانه این گسل‌ها همچون آتشفشان‌ها در صورت خارج شدن از کنترل همه را به کام خود می‌کشند. موتور فعال سیاست در حالت بحرانی٬ گسل‌های اجتماعی ایران یعنی گسل‌های پنج گانه معیشتی٬ جنسیتی٬ هویتی٬ نسلی و معرفتی و فعالان برانگیخته آن خواهند بود.

بامدادخبر: چه راهکاری را برای پر کردن این شکاف‌ها می‌توان ارائه کرد؟ فکر می‌کنید ریشه اصلی مطالبات قومی و وجود جریانات سیاسی که این مطالبات را مطرح می‌کنند در ایران چیست؟ آیا واقعا مطالباتی که این کنش‌گران قومی مطرح می‌کنند گفتمان غالب مردم ساکن این مناطق می‌باشد؟

در حقیقت فضای فرهنگی و فضای سیاسی را اغلب در کشور ما و در همه دنیا توده مردم شکل نمی‌دهند. آن را نخبگان جامعه شکل می‌دهند. نخبگان جامعه هم افرادی هستند در دو طرف گسل که در حقیقت با توجه به بازاریابی سیاسی در بین جمعیت خودشان خواسته‌های خودشان را مطرح می‌کنند. چون نیاز به پایگاه اجتماعی دارند.

البته این به شرطی است که این نخبگان به پایگاه اجتماعی خودشان تکیه کرده باشند و به پایگاه‌های سیاسی و نقاط قدرت خارج از کشور خودشان ارزش زیادی قائل نباشند و گرنه ممکن است که خواسته‌هایی را مطرح بکنند که خواسته‌های مردم خودشان نباشد. من فکر می‌کنم که افراد متعادل هر دو طرف٬ خواسته‌های دو طرف را طوری فرمول‌بندی می‌کنند که حرف دل مردم خودشان نیز هست چون نیاز به پایگاه اجتماعی دارند. مهم این است که این‌ها نباید صرفا به خاطر پایگاه اجتماعی٬ رادیکال‌ترین نوع بیان خواسته‌های مردم خودشان را در مقابل هم بگذارند و مانع از پیدا کردن یک میانگین بشوند. مساله مهم‌تری که وجود دارد و در حقیقت نخبگان دو طرف باید توجه بکنند٬ به خصوص در فضای کنونی که فضای جهانی شدن است. در حقیقت واکنش جهانی شدن پناه آوردن شدید به هویت٬ بین برخی از اقشار جامعه است برای اینکه آن‌ها از اینکه هویت‌شان در فضای رو به گسترش فرهنگ جهانی محو شود٬ نگرانند و می‌خواهند به هویت خودشان باز گردند. انگیزه بازگشت به هویت هم در مرکز و هم در حاشیه ایران در حال تقویت می‌باشد. هویت دارای دو مولفه ملی و مذهبی است. در مرکز ایران بازگشت به هویت در مولفه ملی‌اش در حقیقت افزایش گرایش‌های پان ایرانیستی و ناسیونالیستی افراطی و رشد انواع گرایش‌های افراطی مذهبی است و در حاشیه ایران اما رجوع مردم اغلب به هویت قومی ومولفه مذهبی فوندامنتالیستی و اصول‌گرایانه است. در حاشیه ایران٬ گروهی از مردم بسیار قوم‌گرا می‌شوند و عده‌ای هم به روایت‌های رادیکال از مذاهب خودشان که اغلب مذهب اهل تسنن است روی می‌آورند. اغلب اقوام حاشیه ایران به استثناء آذربایجان، به یک نوعی رادیکال از مذهب اهل تسنن روی می‌آورند. بنابراین نخبگان سیاسی باید توجه کنند که گرایش‌های بیش از حد ناسیونالیستی٬ اغلب چنان‌که در تجربه خاورمیانه نیز نشان داده شده است٬ دیر یا زود همیشه تحت شعاع گرایش‌های تند مذهبی قرار خواهد گرفت و مذهب که هم پاسخی به بحران هویت بوده و هم یک حالت پر جاذبه‌تر و جهانی‌تری دارد در مقابل مولفه ناسیونالیستی و ملی‌گرایی که دامنه‌اش محدود به منطقه جغرافیایی هر قومی است و گسترش و جاذبه و دینامیک آن کمتر است غالب می‌شود و مذهب به آسانی سوار بر مولفه ناسیونالیسم می‌شود و زمام را از دست ناسیونالیست‌ها می‌رباید.

افراط در گفتمان ناسیونالیستی رضا شاهی و خیال‌پردازی ناسیونالیستی دوران محمدرضا شاهی در حقیقت مولفه مذهب رادیکال را به وسیله آقای خمینی سوار بر این مولفه بحران هویت دوران رضا شاه کرد و در ایران جمهوری اسلامی را آورد٬ در ترکیه هم افراط آتا ترک در مولفه ناسیونالیستی باعث شد که بعد‌ها اربکان و نوعی از اسلام سیاسی رادیکال به میدان بیاید. در مصر ناسیونالیسم ناصر و درعراق و سوریه ناسیونالیسم بعث دور را به دست مذهب سیاسی داد. بنابراین نخبگان سیاسی هر دو طرف باید بدانند که با بالا بردن میزان احساسات ناسیونالیستی، دیسکورسی را به وجود می‌آورند که برنده آن خود آن‌ها نخواهند بود.

shariatmadari_hasan

هم‌اکنون در میان اقوام سنی مذهب ما می‌بینیم که گرایش‌های مذهبی افراطی بسیار بالنده‌تر و با جوشش بسیار بزرگ‌تری از سایر گرایش‌های افراطی ناسیونالیستی در حال پیش‌روی است و آینده بسیار خطرناکی را می‌توان مجسم کرد. بنابراین به صلاح هم ملی‌گرا‌های مرکزنشین و هم نخبگان سیاسی اقوام است که در تمایلات ملی‌گرایانه و قوم‌گرایانه خودشان افراط نکنند و در حقیقت بتوانند بر حقوق فرهنگی، زبان، فرصت‌های سرمایه‌گذاری، تحصیل و رفاه مردم خودشان بیشتر تکیه کنند و نه بر بردار‌های هویتی افراطی آن‌ها. برای اینکه بی‌تردید برنده چنین گفتمانی افرادی که به دموکراسی اعتقاد دارند، نخواهند بود. راه‌کاری که پیشی روی ماست یک گفتگوی ملی برای پیدا کردن فرمول‌های مورد رضایت دو طرف است. در انتخاب این الگو‌ها و فرآیند تحقق هر یک از آنها٬ عامل مهم این است که باید وضعیت گذار را در آینده ایران سنجید. اگر این گذار از طریق انتخابات آزاد و به نحو آرامی صورت پذیرد، گذار از دموکراسی به عدم تمرکز و در شکل حداکثری آن به یک فدرالیسم غیر قومی که در ایران با توجه به تقسیمات تاریخی نه چندان دور یک فدرالیسم اقلیمی است٬ ریسک کمتری خواهد داشت. اغلب استان‌های ایران سکونت‌گاه طبیعی اقوام هستند. منظور از فدرالیسم اقلیمی، فدرالیسمی است که در آن اقوام سکونت دارند ولی هیچ حق ویژه‌ای نسبت به اقوام مجاور خودشان در محل استقرارخودشان ندارند. یعنی همه می‌توانند در همه جای ایران آزادانه تجارت کنند، کار کنند، ازدواج کنند، تحصیل کنند و در حقیقت برای همه ایرانیان، همه جای ایران وطنی است با فرصت‌های مشابه. در فدرالیسم قومی در منطقه‌ای که یک قوم مستقر است، آن قوم دارای امتیازات ویژه می‌باشد ولی در فدرالیسم اقلیمی فرصت برای همه مساوی است و فرقی با نظام‌های پیشرفته فدرال ندارد. اصولا نظام سیاسی بر مبنای هویت اعم از ملی یا مذهبی٬ جامعه را به خودی وغیر خودی تقسیم می‌کند و تبعیض در سیاست بر مبنای هویت٬ امری از قبل پذیرفته شده است. بنابراین فدرالیسم قومی، در حقیقت تقسیم یک دیکتاتوری بزرگ به چند دیکتاتوری کوچک‌تر است که هیچ انسان دموکراتی نمی‌تواند با آن موافق باشد. برای گذار از دموکراسی به فدرالیسم، که حالت حداکثری عدم تمرکز در ایران است٬ ما باید از مراحلی عبور کنیم که یک روزه طی نمی‌شود. اگر از طریق آرامی به دموکراسی آینده عبورکنیم این کار سریع‌تر انجام می‌گیرد ولی در فضای هرج و مرج و خطرات مهلک آن فکر نمی‌کنم هیچ انسان عاقلی بتواند ریسک عدم تمرکز و ریسک گذار به دموکراسی را در فضای پرمخاطره یک جا قبول کند.

بامدادخبر: فرق فدرالیسم با حکومت بر اساس واحد‌های استانی و نظام سیاسی، اقتصادی غیر متمرکز چیست؟

به طور خلاصه یک نظام سیاسی در سه سطح می‌تواند به درجات گوناگون عدم تمرکز دست یابد. ۱-عدم تمرکز اداری به معنای توزیع قدرت تصمیم گیری اداری به مسوولین محلی که به انتخاب و زیر نظر مسوولین در مرکز کار می‌کنند. ۲- نظام سیاسی غیر متمرکز٬ که شهردار و استان‌دار را مردم محل انتخاب می‌نمایند و شوراهای محلی منتخب مردم همراه با آنان به طور مستقل امور محلی را اداره می‌کنند. ۳- نظام فدرال که اغلب در پول واحد، سیاست خارجی واحد، ارتش واحد و منافع ملی واحد تابع حکومت مرکزی است و بقیه کار‌ها را پارلمان٬ قوه قضاییه و قوه مجریه محلی هر واحد فدرال انجام می‌دهد. البته فرم‌های مختلط نیز انواع و اقسامش وجود دارند.

بامدادخبر: فدرالیسم انواع و اقسام گوناگون دارد. کدام یک از انواع فدرالیسم را برای الگوی ایران مفید می‌دانید؟ و شما فدرالیسم قومی و جغرافیایی را عقب مانده دانستید علت آن چیست؟

اگر منظور از فدرالیسم قومی در بین کوشندگان سیاسی اقوام این است که در منطقه‌ای که مستقر می‌شوند امتیازات ویژه‌ای داشته باشند. یا در سیستم مرکزی جایگاه مشخصی برای آن‌ها باشد مثل عراق یا لبنان و مدل‌هایی از این قبیل به این‌ها در حقیقت حکومت‌های طایفه‌ای می‌گویند. این‌ها نوع خوبی از فدرالیسم نیستند. به اضافه اینکه در این نظام‌های سیاسی جایگاه‌های سیاسی نمایندگان هر قومی از قبل مشخص شده. مثلا رییس پارلمان از یک قوم است، رییس‌جمهور از یک قوم است، رییس قوه قضاییه از یک قوم است و از این قبیل منصب‌ها که به طور عرفی و یا قانونی تقسیم شده و بنابراین گردش قدرت در میان همگان محدود به قیوداتی شده که چندان دموکراتیک نیست و همیشه هم سیستم در حقیقت از یک نوع عدم ثبات رنج می‌برد. البته در کشور‌هایی مثل لبنان یا عراق شاید انتخاب این نوع نظام سیاسی ناگزیر بودیم. ولی ما نبایستی به سوی چنین سیستم معیوبی برویم. ما می‌توانیم فدرالیسمی مطابق با نمونه آلمان یا آمریکا داشته باشیم. بنابراین پیشنهاد من این است که ما همواره صحبت از فدرالیسم اقلیمی بکنیم. یک نوع حکومت فدرالی که استان‌های ما که نام اقوام بر اغلب آن‌ها می‌باشد و محل سکونت اقوام می‌باشند٬ تقسیمات جغرافیایی واحدهای فدرال ما بر آن اساس باشد بدون هیچ امتیاز ویژه‌ای به هیچ قوم خاصی. هیچ‌کس نباید در قلمرو زندگی خود نسبت به دیگران امتیاز خاصی داشته باشد٬ مگر آزادی‌های بیشتر فرهنگی در منطقه خودشان، آزادی تکلم زبان، تعلیم و تعلم زبان مادری و هم‌چنین مراسم و احوال شخصی بر اساس سنن مذهبی و فرهنگی خودشان، به شرطی که انجام این‌گونه امور مخالف حقوق بشر نباشد وگرنه اگر قرار باشد امتیازات خاص سیاسی مردم ساکن یک منطقه داشته باشند این به معنای سلب‌‌ همان امکانات از مردم ساکن مناطق دیگری است که به آن مناطق مهاجرت می‌کنند. در حقیقت تبعیضات پیشین متمرکزاین بار به نوعی با تبعیضات غیر متمرکز جایگزین می‌شود. من به عنوان یک دموکرات چنین تحمیلی را به دیگر هم‌وطنان خود نمی‌توانم تجویز کنم.

بامدادخبر: حال پرسش این است که این فدرالیسم اقلیمی مورد نظر شما به چه شکلی می‌بایستی اجرا بشود؟

رای، آخرین مرحله تجلی خواسته مردم است. برای اینکه به رای خودآگاه برسیم باید به اندازه کافی وجوه گوناگون چنین پروژه‌ای حداقل باید بین نخبگان سیاسی جامعه ما صحبت شود. ما در آغاز این راهیم و علاوه بر آن با نظامی روبرو هستیم که با دامن زدن به این اختلافات و با شعله‌ور کردن این اختلافات می‌کوشد که نخبگان مملکت را از رسیدن به یک توافق بین خودشان دور نگه دارد. بنابراین راه دشواری را پیش رو داریم و حتی در صورت گذار به یک نظام دموکراتیک، حصول عدم متمرکز حداکثری٬ آن هم در یک مرحله٬ کار بسیار دشواری است. من فکر می‌کنم که پیش از یک رفراندوم برای قانون اساسی آینده٬ این کار یک مجلس موسسان از همه نخبگان سیاسی مرکز و حاشیه ایران و اقوام و اقلیت‌های زبانی و مذهبی گوناگون است که در آن مجلس موسسان بتوانند بر سر قانون اساسی توافق بکنند که چنین توافقاتی را میسر کند.

بامدادخبر: مساله فدرالیسم چه کمکی به گفتمان دموکراسی می‌تواند بکند و جایگاهش کجاست و آیا بایستی مساله فدرالیسم به عنوان شرط در گفتمان دموکراسی بین نیرو‌ها مطرح بشود؟

بستگی دارد که شما در کجای ایران ساکن باشید. برای مردم حوزه مرکزی ایران دریچه ورود به سیاست٬ اصلا از مساله تقسیمات جغرافیایی قدرت نیست. برای اینکه آن‌ها همیشه از مزایای تمرکز قدرت سود برده‌اند. البته در سال‌های اخیر به تدریج عیب‌های نظام متمرکز را که در ساده‌ترین نمودش ایجاد کلان شهرهای غیر قابل سکونت و هوای آلوده آن است درمی‌یابند. مرکزنشینان، حداقل از تمرکز قدرت به این شکل، ضرر فاحشی نکرده‌اند و فقط جنبه دیکتاتوری قدرت را بیشتر حس کرده‌اند، نه تبعیض بین مرکز و حاشیه را. ولی اگر همین پرسش را در حاشیه ایران از نخبگان سیاسی بکنید اصولا آن‌ها ورود به سیاست را فقط از دریچه توزیع قدرت در سطح مملکت و سهم خود از قدرت می‌بینند. بنابراین٬ چنین پرسشی پاسخ واحدی ندارد. اگر همه ایران مورد نظر ماست بین ساکنان مرکز و حاشیه ایران در نوع ورود به این قضیه اختلاف بزرگی وجود دارد که در اثر تعمیق گسل قومی این اختلاف نظر بسیار بزرگ‌تر شده. بنابراین به طور عملی و نه فقط به شکل نظری، در پیش‌برد دموکراسی باید هر دو جنبه را در نظر داشته باشیم، علاوه بر این، اگر می‌دانیم که تبعیض نهادینه‌ای در مساله مرکز و حاشیه وجود دارد، حصول به دموکراسی بدون برداشتن تبعیضات در صحنه‌های گوناگون از جمله در این صحنه عملی نیست.

بامدادخبر: در برخورد گروه‌ها می‌بینیم که حساسیت خاصی بر روی واژه «فدرالیسم» و از سوی گروه‌های قومی، حساسیت بر روی واژه‌ای مثل «تمامیت ارضی» وجود دارد. آیا واژه‌های معادل می‌توانند در گفتمان از حساسیت‌ها بکاهند؟

از نظر من واژه‌ها زیاد مهم نیستند و محتوا مهم‌تر است. مثلا به جای تمامیت ارضی می‌توان از واژه «یکپارچگی سرزمینی» استفاده کرد و به جای فدرالیسم می‌توان «نظام سیاسی با عدم تمرکز حداکثری» را به کار برد. می‌توان از این ابتکار‌ها به کار برد اما مهم‌تر از آن٬ این است که ما در گفتگوی ملی این حساسیت‌ها را بزداییم و بر سر محتوا و میانگین‌های قابل عمل با هم‌دیگر تفاهم داشته باشیم. وگرنه اگر هر گروهی در اجتماع بر سر لغاتی حساسیت داشته باشند باید بسیاری از لغات را از واژه‌نامه سیاسی حذف کرد٬ فقط برای آنکه عده‌ای نسبت به کاربرد آن کلمه حساسیت دارند و این کار عملی نیست.

بامدادخبر: در صحبت‌های پیشین شما به تجربه عراق اشاره فرمودید. تجربه مشابه الگوی فدرالیسم در منطقه، عراق است. چقدر تجربه عراق را مطلوب یا نا‌مطلوب می‌دانید؟

عراق امروز یک اراده همگانی باعث به وجود آمدنش نبوده بلکه پس از دخالت خارجی و یک جنگ ویران‌گر به وجود آمده است. قبل از سقوط نظام صدام٬ قسمت کردستان عراق به وسیله آمریکایی‌ها و نیرو‌های درگیر در جنگ و قطع‌نامه سازمان ملل از عراق جدا و به کرد‌ها واگذار شد. بنابراین نظام سیاسی عراق ناشی از واقعیت‌های موجود پس از سقوط صدام حسین است و این واقعیت که در حقیقت راه دیگری برای تفاهم بین کرد‌ها و سنی و شیعه٬ جز تقلید از نظام سیاسی‌ که سال‌ها در لبنان وجود داشته و عمل کرده، وجود نداشت. البته ما در لبنان می‌بینیم که نظام سیاسی در پی چند بحران٬ چندین دهه به جنگ داخلی کشیده شد. چنین نظام‌های سیاسی اصولا وقتی شکل طایفه‌ای دارند بسیار بی‌ثباتند برای اینکه مثلا در لبنان نسبت جمعیتی مسیحیان، شیعه‌ها و سنی‌ها تعیین‌کننده این است که بالا‌ترین مقام سیاسی از آنِ چه گروهی باشد و وقتی مرحوم موسی صدر گفت که سال‌ها است که از شیعیان سرشماری نشده و باید سرشماری جدیدی بشود و به بی‌شناسنامه‌ها شناسنامه داده شود٬ مسیحیان آن روز فهمیدند که اگر مجددا سرشماری بشود شیعیان که بسیار پُراولاد هستند و در طول سال‌های پس از جنگ جهانی اول و دوم، تعدادشان بسیار زیاد شده٬ رییس‌جمهور از آن‌ها خواهد شد. آن‌ها با شیعیان شروع به جنگ کردند و چندین دهه جنگ در آنجا طول کشید و لبنان زیبا که سوییس خاورمیانه لقب داشت از بین رفت.

بنابراین در چنین نظام‌هایی با تغییر تعادل قوا بین طوایف مختلف٬ نظام سیاسی دست‌خوش بحران می‌شود. تغییر تعادل قوا بین اقوام گوناگون در گرو عامل زمان است و هر چند وقت یک بار پیش خواهد آمد. چنین نظام‌هایی نظام‌های پابرجایی نیستند و به هیچ‌وجه در شرایط عادی توصیه من این نیست که از چنین نظام‌هایی تقلید بکنیم. امیدوارم که شرایطی مثل عراق برای ما پیش نیاید که ناچار بشویم که چنین نظام‌هایی را تقلید کنیم.

بامدادخبر: آیا عراق فدرال امروز با چنین ساختار سیاسی و بحران‌های موجود، مواجه با فروپاشی خواهد بود؟

نظام‌های طایفه‌ای که در حقیقت‌‌ همان فدرالیسم قومی هستند، همیشه با این خطر مواجه هستند. برای اینکه منابع زیرزمینی در هیچ کشوری به طور مساوی تقسیم نشده و بعضی از اقوام سهم‌شان از منابع زیرزمینی بیشتر است. آن‌ها به طور طبیعی احساس می‌کنند که منابعی که زیر پای آنهاست بیشتر متعلق به آنهاست و در حقیقت یک امتیاز ویژه برای خود قائل هستند و دیگران که خود را از این منابع محروم می‌بینند همیشه می‌خواهند که فرصت برابری برای برخورداری از این منابع داشته باشند. همیشه این مساله باعث اختلاف می‌باشد و از طرف دیگر عامل جمعیت در منطقه فرق می‌کند و با توجه به این واقعیت که در خاورمیانه همه اقوامی که در یک کشور زندگی می‌کنند برادران و خواهرانی در آن سوی مرز‌ها دارند همیشه این خطر گریز از مرکز و احتمال دخالت کشور دیگری در سرنوشت اقوام یکی از کشور‌ها وجود دارد و این ریسک را دوچندان می‌کند. این ریسک موقعی زیاد می‌شود که این نظام هم در حقیقت یک نظام طایفه‌ای باشد و از ابتدا قبول کرده باشد که طوایف حق ویژه دارند. نه افراد نه مردم بلکه طوایف نظام سیاسی را می‌سازند. چنین چیزی خطرناک است و من چنین چیزی را به هیچ وجه توصیه نمی‌کنم. مضافا که در یک نگاه لیبرال در مقام تعارض حقوق فردی و حقوق جمعی، همیشه حقوق فردی مقدم است. ما یک right collective داریم به معنی حقوق جمعی و individual right به معنای حقوق فردی، هر دوی این‌ها پایه حقوقی دارند و واقعیت دارند. منتهی در یک دموکراسی لیبرال، هر جا که حقوق فردی در مقام تعارض با حقوق جمعی قرار بگیرد، اصالت با حقوق فردی است. در دیدگاه چپ سنتی توتالیتر و دیدگاه دیکتاتوری٬ این حقوق جمعی است که همواره بر حقوق فردی ارجحیت دارد. موقعی که پای اقوام به میان می‌آید٬ ساکنین آن اقوام باید به نفع کل آن قوم از حقوق فردی خود عقب کشیده شوند. بنابراین در این نوع نظام‌های سیاسی از ابتدا به رسمیت شناخته می‌شود سازنده نظام سیاسی نه افراد یک مملکت بلکه بلوک‌های اقوام ساکن آن مملکت هستند و وقتی چنین چیزی از ابتدا به رسمیت شناخته شود همواره خطر درگیری، خطر تجزیه و خطر جنگ وجود دارد. مضافا که فرآورده این نظام نیز احترام به دموکراسی٬ حقوق بشر و حقوق فردی نیست.

بامدادخبر: در‌‌ نهایت، چه راه‌کارهایی برای جلوگیری از بحران‌های ناشی از توسعه مرکزگرایانه و بالفعل شدن شکاف‌های قومی وجود دارد؟

به نظر من راهی که پیش از این داشتیم و در سطح مشروطه قبول شده بود. شروع از انجمن‌های ایالتی و ولایتی واقعی و مجلس اقلیم‌های ایران در کنار مجلس شورای ملی آغاز بسیار مناسبی برای این راه است. تثبیت تقسیمات کشوری، حل اختلافات مرزی با کشورهای همسایه ایران و توزیع شانس و ثروت به طور مساوی در سراسر ایران بین مردم ایران و ارجحیت حقوق فردی بر حقوق جمعی در کلیت ایران. البته علاوه بر آن به رسمیت شناختن همه حقوق فرهنگی اقلیت‌های ساکن ایران و آزادی کامل ادیان و هم‌چنین استفاده از نخبگان اقوام در نظام سیاسی و دادن پایگاه‌های قدرت سیاسی به آن‌ها در کنار دولت‌مردان مرکزنشین و توزیع مساوی قدرت سیاسی در همه مملکت. این‌ها کلیت قضیه می‌باشد البته این کلیت باید در یک قانون اساسی مدونی که در یک مجلس موسسان منتخب مردم نوشته می‌شود و در آن همه نخبگان اقوام، ملیت‌ها و اقلیت‌ها شرکت دارند تثبیت بشود. بدون تثبیت قانونی، این راهکار‌ها از اعتبار برخوردار نخواهد بود.


ایران « تاریخ » است ! دربارهءبرخی واژه های نا اصل درفرهنگ سیاسی ایرانیان

$
0
0

ایران  « تاریخ » است  !
دربارهء  برخی واژه هاینا اصلدرفرهنگ سیاسی ایرانیان معاصر

                                                       محمد جلالی چیمه (م.سحر)


واژه ها و مصطلحاتی  هستند که بر مبنای منافع سیاسی خاص یا بر مبنای برخی نظریات ایدئولوژیک وارداتی در ایران جعل شده اند .

 ا ین گونه واژگان و مفاهیم  که  حامل انواع مسمومیت های فکری و نظری در تاریخ معاصر ایران بوده اند متأسفانه  مثل خوره یا سلول های بدخیم  فرهنگ سیاسی ایرانیان را به فساد کشیده اند. ازین رو  دیر یا زود می باید  به  یمن نقد فرهنگی و به همت اندیشه ورزان و دانشوران اهل تخصص از زبان سیاسی و از گفتما نهای غالب  بر فضای سیاسی ایران کنار نهاده  شوند  یا در کنتکست ها و جایگا های واقعی خود قرار گیرند و همچنا نکه عتیقه جات و اشیاء باستانی را در موزه ها طبقه بندی می کنند، این عبارات و مفاهیم  ـ که به دوران های سپری شده  تعلق دارند ـ  را نیز می باید به بایگانی تاریخ  سپرده شوند  تا علاقمندان به پژوهش درعلوم اجتماعی و  تاریخ سیر اندیشهء سیاسی در ایران به آنها دسترسی داشته باشند.

مسلم آن است که این مصطلحات که  متأسفانه فراوانند ریشه در جعل و تقلب دارند و به هر حال کارکرد آنها و نتایجی که تا امروز  به بار آورده اند، برخلاف  منافع حیاتی ملت ایران بوده است  و طی دهها سال مداوم صدمات فراوان و جبران ناپذیری  به سرنوشت سیاسی  و اجتماعی کشور ما زده اند.

پیش از این حدود هشت سال پیش  نیز ضمن مقاله ای  به نام «در بارهء چند مفهوم » مفصلا به توضیح و تشریح تعدادی از آنها پرداخته بودم و در کتابی به نام زبان فارسی و هویت ایرانیان انتشار اینترنتی یافته است .

 کسانی که می خواهند توضیحات مفصل اینجانب را در این زمینه بدانند می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. (1)

این گونه واژگان در گفتار بسیاری از افراد،متعلق به گروههای سیاسی ایران، جنبه آئینی یافته و بدون توجه به معنایی که در آنها نهفته و بی اعتنا به درستی و نادرستی  مفاهیمی که بیانر آنند ، همچون مؤمنان متدین ، به کار می برند  و مکررا این الفاظ را بر زبان و قلم جاری می کنند وشاید بسیاری از آنان مطلقاً نمی دانند  یا نمی خواهند بدانند که منافعی غیر از منافع عالی ایرانیان ، خمیرمایه و محرک اصلی سازندگان و رواج دهندگان این مفاهیم بوده است !
این مصطلحات جعلی، از آنجا  که  حاوی اظهارات  بی پایهء نظری و محمل  برخی تبیینات ایدئولوژیک  اند، به دلیل استمرار و به علت تکراری که آنان را به اوراد آئینی بدل ساخته است ، فرهنگ و اندیشه سیاسی  را در ایران گرفتار  فسادی دیر سال  و کهن  ساخته اند  و درحکم استخوان لای زخم  برای سلامت  اندیشه سیاسی ایرانیان معاصر ایفای نقش کرده و به سهم خود مانع برقراری آزادی درکشورما شده و می شوند.

 در اینجابرخی از این  مصطلحات را  که ـ به ویژه در وضعیت خطیر فعلی ـ خطرناک ترند به اختصار یاد آوری می کنم  وتأکید می ورزم که  این سخنان  هشدار دهنده حرفهای  تازه ای نیستند  و ماهیت حقیقی آنان به اندک تعمقی برای همگان آشکار شدنی ست.

بیان چنین واقعیتی  در اینجا  مطلقاً کشف اینجانب نیست و هر ایرانی می تواند با مروری  در تاریخ معاصر و با سیری  گذرا در افکار کوششگران گوناگون سیاسی  وبا اندک  توجهی به اقدامات برخی جریانات سیاسی طی  چند دههء اخیر، نتایج منفی و بازدارندهء آنها را  به وضوح مشاهده کند : اصطلاحات و واژه هایی که در اینجا به آنها اشاراتی رفته است عبارتند از :
 1ــ  خلق
که گاهی به معنای مردم و تودهء مردم  و گاهی به معنای ملت به کار برده اند

واژه خلق هرگز درمعنای ملت یا گروه قومی یا ملی در زبان و ادبیات فارسی به کار نرفته بوده  و به معنای مردم و قوم وملت در هیچ فرهنگی  نیامده بوده  است و این معناهای جدید رایج محصول دوران جدید هفتاد هشتاد سال اخیر است.

بنا بر این خلق به معنایی که در دوران ما رواج یافته است دارای یک بار ایدئولوژیک و نظری ست که به آن تزریق شده و پیش از آن ،  خود واژه خلق ، از چنین مفهوم و معنایی برخوردار نبوده است. شرح این معنا را در جای دیگری داده ام  . (2) 
2 ــ خلق ها 
پیداست ، هنگامی که «خلق » در معنای «ملت» به کار رود «خلق ها» در معنای ملت ها به کار برده خواهد شد.  
این دو واژه «خلق و خلق ها»  چه در معنای تودهء مردم و توده های مردم به کار روند و چه در معنای ملت و ملت ها، به هرحال تاریخ مصرفشان تمام شده و با فروپاشی امپراطوری شوروی و اقمار آن که در وجه غالب خود متکی بر افکار استالینی  بود به بایگانی تاریخ سپرده شده اند .

 با اینهمه باید گفت که  بار سیاسی و ایدئولوژیک این دو واژه در کشور ما همچون  زخمی  بر تن  دوسه نسل از کوششگران سیاسی مداومت یافته و بر پیکر کسانی که دلباخته و مسحور  افکار ایدئولوژیک اردوگاه  شوروی در دوران جنگ سرد بوده ا ند ، همچنان ناسور مانده است.

رد و اثر این زخم را ، می توان در نام  دوسازمان مهم سیاسی  که در دهه های  چهل و پنجاه تا اوایل دهء شصت فعال در ایران بودند هنوز هم مشاهده کرد.

 ـ3ـ  ایران کشور «کثیر المله»  

این واژهء «ایران کثیر المله» نیز  که سرشار است از بدخواهی در برابر منافع حیاتی ملت ایران ودر برابر  یکپارچگی کشور ما، دستپخت روسیه شوروی بود و پایهء و بنیاد نظری گروههای قوم گرا و جدایی خواه بر آن نهاده شده است. علاوه بر این« اتوپیای ایرانی» ی کسانی که طی سالیان دراز برای ایران رؤیای برقراری «جماهیرشوروی  سوسیالیستی » در سر می پروردند  یا آرزوی «جمهوری دموکراتیک خلق» در دل داشتند ،  نیز با این واژه دوستی و الفت سیاسی و نطری داشته است.

بدین رو و بر چنین زمینه ای ست که این اصطلاح ، طی ده ها سال در میان بسیاری از ایرانیان رواج داده شده و آگاهانه یا ناآگاهانه بر زبان ها جاری شده  ست و ترویج آنها همچنان بر همان نهج و روش سابق مداومت دارد.

4 ـ ملت های ایران

این اصطلاح  نتیجهء مستقیم واژهء «کثیر المله » است  زیرا ترکیب  «کثیر المله» را در معنای «ملت های متعدد» به کار می برند و نتیجه ای  که از آن حاصل می شود آن است که ایران نه یک ملت  بلکه مجموعه ای ست از «ملتها».

 پذیرش این اصطلاح جعلی ، خود به خود، وجود «ملت ایران» را نفی و ملغی می کند. زیرا چنانچه پذیرفته شود که ایران مجموعه ای ست از «ملت ها» به ناگزیر می باید عدم موجودیت «ملت ایران»  به عنوان ملتی  مستقل  ومتحد مورد تأیید همگان قرار گیرد .

به عبارت دیگر، پذیرفتن نظری  مفهوم « ملت های ایران»  در ایران ، برابر  خواهد بود  با نفی و الغای نظری  «ملت ایران» !

چنین کاری(یعنی نفی و الغاء ملت ایران دست کم به لحاظ نظری )  دهها سال است در نظریه پردازی ها ، مقاله ها ، مصاحبه ها و مباحث جاری در میان کنشگران سیاسی به ویژه در میان طیف چپ (از آن سوی لنینی و استالینی  بگیرید  تا برسید این سوی مائویی و انورخوجه ای اش ) و نیز در میان کوشندگان تفرقه قومی و جدایی طلبان (خجالتی یا آشکارگو) رواج دارد و احدی بر قباحت آنها انگشت نمی نهد یا صدای معترضان آنچنان ضعیف و نقشی که می زنند آنچنان کمرنگ است که در میان غوغا و هیاهوی جاری خاموش و درمیان گرد و غبار ی که فضا را انباشته است گم و گور می شود!

 5ــ جغرافیایی به نام ایران

این واژه در سالهای اخیر وارد گفتمان  تجزیه طلبان به ویژه وارد در نظرپردازی ها و سخن پراکنی های قوم گرایان پان ترک و پان عرب شده است.

کاربرد این واژه جعلی و مغرضانه  برای کسانی که آنرا در نظریات و مباحث و مقالات سیاسی خود به کار می برند ، بدان سبب است که ایران را به عنوان سرزمین واحد و به عنوان یک کشور واحد و یکپارچه  نمی پذیرند  یا به هرحال در ذهن آنها ایران یک «منطقهء جغرافیایی» ست  که در آن «ملت های» گوناگون سکنی دارند.  

از نظر اینان ، ایران نه یک کشوری صاحب یک تاریخ وبرخوردار از یک هویت تاریخی ـ تمدنی و فرهنگی بلکه ناحیه ای است که روی نقشهء جهان  نام ایران را  برخود دارد.

 انگار که زورشان می آید که  ایران را به عنوان کشور ایران و سرزمینی متکی به تاریخ مستمر و تمدنی خاص و دولت و حکومتی که قرنها دوام داشته است به رسمیت بپذیرند !

از این رو تاریخ ایران را نادیده می گیرند و جغرافیای او را طرح می سازند .

پیداست که تاریخ  یک کشور دیر سال مانند ایران را نمی توان از هم درید یا تکه کرد  زیرا حاصل استمرار و مداومت زمانی ی  حیات مردمانی بوده است که در عین برخورداری از تنوعات قومی و زبانی و فولکلوریک و فرهنگی دارای علائق سرزمینی و تاریخی مشترک  ودارای  حساسیت ها و آداب و مناسک و آئین ها و جشن های همانند ویگانه  بوده اند وهمین واقعیت در زمانی طولانی به تمدنی انجامیده است  که حضور عینی  و واقعی آن ضبط شده و به ثبت رسیده است .

  اما برخلاف تاریخ  ـ لابد به نظر اینان ـ جغرافیا را می توان مثل یک فرش قیچی کرد و  تکه های آن را میان کدخدایان و میراثداران خان ها و ملوک الطوایف  پیشین تقسیم کرد!!

به نظر می رسد رواج اصطلاح بی معنایی  چون «جغرافیایی به نام ایران» مبتنی برچنین آرزوی نامعقول و چنین خیالپردازی های موهومی بوده باشد!

کسانی که اینچنین  از تاریخ ایران رم می کنند اما مدام از جغرافیای ایران داد سخن می دهند  باید بدانند که صاحبان چنین افکاری هم در درس تاریخ رفوزه شده اند و هم در درس جغرافیا ! ازین رو سحننی که به عنوان نخستین درس  به آنان می  باید گفت اینست که : ایران جغرافیا نیست. ایران تاریخ است.

 و البته  هنگامی که می گویم « ایران تاریخ است » منظورمن از« تاریخ » نه زمان نگاری و توصیف کرونولوژیک رویدادها که یک هویت تمدنی و فرهنگی و ملی است.

به هر تقدیر ، بدخواهی و غرض سیاسی و ضدیت عمیق با یکپارچگی و وحدت ایران در این واژهء ساختگی حضوری روشن دارد.

 6 ـ  ممالک محروسه

این اصطلاح مربوط بوده است  به سیتسم تشکیلات اداری و تقسیمات مملکتی که در ایران دوران قاجار رایج بود و در اسناد رسمی  تاریخی و حکومتی  ایران تا دوران قبل از مشروطیت به ویژه در اسنادسیاسی و تاریخی دوران قاجاریه ثبت و مضبوط است.

 از طرح مجدد این اصطلاح کهنه شده، آنهم بیرون از کنتکست (جایگاه و موقعیت )  تاریخی و سیاسی دوران خودش و خارج از بار معنایی و سمانتیکی که این اصطلاح  در روزگار پیشین و در عصر قاجاریه داشته، میخواهند  نتیجه بگیرند که ایران نه یک مملکت (کشور) بلکه ممالک (کشورها) است.

با این قصد و بدین انگیزه است که اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» را از موزهء مفاهیم مربوط به سیستم اداری و تقسیمات کشوری دوران قاجار بیرون می آورند و ازجایگاه اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی  اش منتزع می کنند و به مدد «فن تخلیط  درمفاهیم» می کوشند  تا به خیال خود برای تأیید و تقویت دیدگاه های خاص سیاسی ومغرضانهء خود،  استناد تاریخی فراهم سازند تا بتوانند ایران امروز را «مجموعهء مملکت ها» (یا کشورها) بنامند حال آن که اهل خرد و مردم آگاه نیک می دانند که اصطلاح ممالک در دوران قاجار معنای دیگری داشت . «مملکت» در دوران قاجاریه به معنای ولایت و استان و منطقه  و محل  و محال و بلد  و بلاد و شهر و حتی دهات و آبادی و  امثال اینها بود. (3)

مسلم آن است که انگیزهء واقعی آنها در نوکردن و آوردن  این اصطلاح  به بازار سیاست رایج معاصر همانا ترویج این سخن نادرست است که گویا ایران  همواره «مجموعه ممالک یعنی مملکت ها»  بوده و اکنون نیز مجموعه ای از ممالک است. به هر صورت این اصطلاح برای ا ثبات و تقویت همان ادعایی طرح می شود  که پیش ازین درباره اش سخن گفته ایم :

به عبارت دیگر ،اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» در کنتکست سیاسی و نظری  جدیدی ، که صاحبان افکار قومیت گرا به کار می برند معادل است با همان اصطلاح استالینیستی «ایران کثیرالملـه» که البته  آن را در جامهء  قجری به میدان مجادلات نظری خود می آورند و ما پیش از این در بارهء آن سخن گفته ایم !

7ــ  فارس ها
در معنای گویشگران و متکلمان به زبان فارسی (پارسی گویان) به کار می برند.
هرگز در تاریخ ایران و درادبیات ایران به متکلمین زبان فارسی « فارس»  یا « فارس ها» گفته نشده است.
این کلمه به این معنا ، نو و دست ساخت دیگران است و البته به مذاق مخالفان همبستگی ملی و قومی درایران سازگار افتاده از اینرو با دست و دلبازی تمان آن را به کار می برند و در رواج آن می کوشند.

خیلی از مردم عادی هم آنرا نادانسته  اصطلاح «فارس» یا «فارس ها» را به معنای سخنگویان به زبان فارسی یا فارسی گویان (پارسی گویان ) یا فارسی زبانان به کار می برند.

 دیده می شود که خیلی از کوشندگان سیاسی و اجتماعی بی غرض و ایراندوست هم به مسامحه  یا به عادت ، همچون غلطی مصطلح، این اصطلاح «فارس» و «فارس ها» را در معنای فارسی زبان و فارسی زبانان  یا پارسی گویان به کار می برند درحالیکه « فارس» با «فارسی گو» یکی نیست  و «فارس ها» با« فارسی زبان ها»  یک معنا ندارند.  پیداست که تخلیط این دو مفهوم و کاربرد آنها در معنای رایج ،  نتایج سیاسی خاصی در پی دارد که  آشکارا منطبق با تبلیغات ایدئولوژیک قوم گرایان است.

 8ــ  قوم فارس
چنین کلمه ای ساختگی ست وپیدایش آن بر غرضی سیاسی  مبتنی بوده است.
چنین قومی لا اقل از 1400 سال پیش که حکومت ساسانیان به چنگ اعراب مهاجم افتاده و منقرض شده در ایران وجودخارجی نداشته است .شاید بتوان به تسامح چنین نامی را به «پارسیان هند» ـ  که بازماندهء گروهی از گریختگان ایرانی در برابر تهاجم اعراب مسلمان بوده اند و 1400 سال پیش از ایران به هند رفته اند ـ  نسبت داد که البته آنها  هم متأسفانه یک کلمه فارسی نمی دانند و به زبان دیگری جز زبان فارسی تکلم می کنند و بنابر این آنان نیز در مظان چنین اتهامی نیستند و در چنین طبقه بندی ای جا نخواهند گرفت و به «قوم فارس» و به «ملت فارس» تعلق نخواهند یافت . ازین رو  بیم آن می رود که کوشش جاعلان در این زمینه نیز  بی ثمربماند.

  به هرتقدیر، در کار برد واژهء « قوم فارس» یک تعمد هست و آنهم این است که از نظر مروجان این اصطلاح  می باید  «پارسی گویان» همان «قوم فارس » شناخته  و نامیده شوند. معنای دیگر این سخن آن است که هرکسی در هرکجای جهان به فارسی سخن می گوید  متعلق به «قوم فارس» است ! حال می خواهد هندی باشد یا چینی و ترکمنستانی باشد یا تاجیک باشد یا افغانستانی . همین که به فارسی سخن می گوید  کافی ست که به خودی خود به «قوم فارس» تعلق  یابد !

ظاهراً در نزد اهل جعل کارهای جهان ـ هرچند پیچیده و دشوار باشند ـ با چرخش قلمی که بیشتر به جادوگری شباهت دارد قابل حلند و به یمن قدرت اراده و نظر کیما اثر و قلم سحرآمیز آنان ، واقعیت ها به سرعت تغییر ماهیت داده  و مفاهیم، به طرفة العینی معناهای خود را تغییر می دهند ! 
اینجا نیز متأسفانه ناگزیریم  که انگیزهء خاص نهفته دراین  واژه را به تمایل وعلاقه ای نسبت دهیم که  مروّجان این گونه مصطلحات به ویران ساختن وحدت ملی وهمبستگی میان اقوام ایرانی دارند .

 آنها عمداً زبان فارسی را به قومی ساختگی نسبت می دهند و این قوم ساختگی را در ایران «قوم فارس» می نامند. کارخانه  نظریه پردازی آنان تصمیم بر آن گرفته است تا گویشگران به زبان فارسی که نه تنها درایران ، بلکه حد اقل در چهار کشوردیگر جهان نیز ساکن اند، به هر قیمتی  که شده «قوم فارس» نامیده شوند.

البته  چنیین کاری از نگاه عقل و تمیز بشری و نیز از منظر مستندات تاریخی و جامعه شناسانه به هیچ وجه پزیرفتنی نیست و هزگز نمی توان آن را به انسان های صاحب درک تحمیل کرد. مگر آن که  به قول سعدی از بسیط زمین عقل منهدم شده باشد تا صاحبان خرد ِ متعارف ، چنین مجعولات فکری را بپذیرند  و این گونه سکه های قلب  را از دست  آنان را بگیرند و خرج کنند!

گویا  بعضی ها دلشان می خواهد که فارسی زبانان « قوم فارس» باشند تا بتوان در حق آنها لطف ورزید و  ایشان را از «قوم فارس» به یک مرحله «بالاتر» یعنی به «ملت فارس» ارتقاء داد و سپس به  چنین «ملت»  تدارک دیده شده، چهره ای خشونت ورز بخشید و درجایگاه ملت ستمگر نشانید  تا درمراحل بعدی  به آسانی بتوان سایر اقوام ایرانی را دربرابر چنین «ملت ستمگر» ی قرار داد و با تحریک برخی افراد نا آگاه و از دنیا بی خبر ، ضمن دمیدن در آتش  تعصبات نژادی و قومی و زبانی ،  ـ چنانچه مقدور باشد ـ ضمن مطالبات جدایی خواهانه یا استقلال طلبانه ، وحدت ملی ایرانیان را از هم گسست و به یکپارچگی کشوری دیرسال  خلل وارد ساخت!

به نظر می رسد که این یکی از آرزوهای فرقه گرایان و نظریه پردازان تفرقهء قومی در ایران باشد و هرچند از نظر انسان های سلیم و ایرانیان آزاده بسیار تأسف بار است با اینهمه واقعیتی ست که به ویژه در سالهای اخیر، آثار آن را کمابیش در همه جا می توان دید یاشنید.

همین که صاحبان این گونه نظریات اراده کرده اند که فارسی زبانان ایران «قوم فارس»  شمرده شوند کافی ست تا تاریخ ایران پیش پای آنان اعلام انحلال کند و حقایق تاریخی از حضور در مباحث نظری چشم پوشی کنند.

خلاصهء کلام این است که آنها  یک سری نظریات پیش ساخته دارند و واقعیت اجتماعی سیاسی فرهنگی و تاریخی ایران می باید هرطور که شده خودش را با اینگونه  نظریات ایدئولوژیک و فکری آنان انطباق دهد ! و ریشهء مشگل در همین جاست!

به قول همین قلم :

مو قومِ خویش را شَر  می تراشُم

به ضدّش قومِ دیگر می تراشُم

نزاع ِ نعمتی و حیدری را

چو نعمت هست ، حیدر می تراشُم (4)


9 ــ  ملت فارس

این کلمه ناراست تر از واژه قبلی ست و از همان گونه غرضی  که پیش ازین گفته شد  درساختن آن این یک نیز دخیل بوده است.
باری این اصطلاح هم مثل  خواهر دوقولوی خود، «قوم فارس»، پرداخته فابریک ایدئولوژیک روسیه شوروی و مبتنی بر نوشته های استالین  و رواج یافته به واسطهء سران فکری حزب توده و اعقاب  آنها  یعنی اکثریت قریب به اتفاق  پیروان جنبش چپ در ایران است (خواه انواع چپ مذهبی،خواه انواع چپ مارکسیستی) .

می دانیم که موضوع حل سوسیالیستی مسائل ملی  برای نخستین بار در کتاب معروف استالین به نام «سوسیالیسم و مسئله ملی » طرح شده بود.

 انگیزه اصلی نوشتن این کتاب برای حکومت شوروی استالینی  تمشیت اداری  وایجاد تقسیمات جدید کشوری برای تدبیر امور متصرفات استعماری تزار ها بود و سازماندهی اداری و سیاسی و جغرافیایی  سرزمین هایی بود که از تزاریسم روس  برای  بلشویک ها به ارث باقی مانده بود .

البته این برنامه همچنان که  تاریخ نشان داد و همگان دیدند و نتایج شوم آن هم  تا همین امروز ادامه دارد، به نابود کردن هویت ها ، زبانها و فرهنگهای اقوام و ملت هایی منجر شد که از عصر تزار ها تا سراسر  دوران به اصطلاح سوسیالیستی زیر سیطرهء استعماری روس ها به سر می بردند.

در هر حال محتویات این کتاب مایهء اصلی افکاری بود که چپ ایران (چه روسی چه چینی ) مستقیما به ایران آورد یا بواسطه او به ایران آورده شد و همه مباحث مربوط به مسائل ملی و قومی حدود 60 سال به شدت متأثر از این کتاب و دیگر نظرپردازی های حزب کمونیست شوروی («برادر بزرگ») بود.

 ریشه تخریب فکری در زمینهء مسائل مربوط به اقوام  ومطالباتی که زیر پوشش اعادهء حقوق قومی و حقوق ملی در ایران جریان داشت را می باید در این کتاب جستجو کرد.
ازین رو باید اذعان کرد که  این مصطلحات  بد یُمن در داخل «اسب تروای» اندیشه های نظری روسیه شوروی  همچون سوغانی مسموم «دایی یوسف» به ایران  آورده  شدند و ضربات هولناکی به انسجام ملی در کشور ما وارد آوردند.

ماجرای فرقه دموکرات پیشه وری و باقراف  به شدت متأثر از این نظریه بود که البته پایان یافتن ماجرای فرقه ، به معنای  پایان یافتن ترویج این نظریات نبود وهمین طرز فکر در دوران انقلاب به اصطلاح اسلامی نقش مؤثری در تقویت تندروان مذهبی و حاکم شدن خمینی و تسلط ملایان ایفا کرد و همین افکار متأسفانه همچنان نقش مخرب خود را تا همین امروز ادامه داده است و اگر چنین نمی بود ، منِ نوعی امروز در اینجا به نوشتن چنین مطلبی ناگزیر نمی بودم.
به هر حال ، آنها که  نقش  و وزن تاریخی و فرهنگی و تمدن ساز زبان فارسیی در ایران را نادیده می انگارند  واهمیت این زبان را در پی افکندن شالودهء  وحدت ملی ایرانیان  ناچیز می شمارند ،  بی وقفه به تأثیر و به انگیزه اغراض ایدئولوژیک و سیاسی در پی آنند تا زبان فارسی را در جایگاه متهم بنشانند ، اینان  واژهء «ملت فارس» را ساخته اند ومقصودشان از چنین جعلی  آن بوده است که  ناموجودی را به نام «ملت فارس»  موجودیت ببخشند و ناممکنی را ممکن سازند.

انگیزه اصلی آن بوده است تا برای اقوام گوناگون ایرانی  یک دشمن ساختگی و یک «زورگوی استعمارگر» دروغین بتراشند  تا بتوانند قوم گرایی و نژاد گرایی قبیله ای خود را  تبدیل به «ملی گرایی قومی » کنند و بدین طریق از اقوام  متنوع ایرانی  و از متکلما ن به زبان های گوناگون رایج در ایران  که همواره در طول تاریخ خود را ایرانی می دانسته اند «ملت ها» ی جداگانه بسازند و این «ملت های» نوساخت و خوش ساخت خود را در برابر دولت مرکزی (که آن را حکومت فارس هامی نامند) قرار بدهند. 

پیداست که چرخ  کارخانهء  ملت سازی های مصنوعی  ازین دست که  بر محور ایدئولوژی های قبیله گرا و قوم پرست به گردش در می آیند ، بدون وجود یک دشمن ساختگی استعمار گر به نام «ملت فارس» قادر به حرکتی نخواهد بود و درساختن چنین «ملت ها»یی  توفیق نخواهد یافت.

 وجود پدیده ای به نام «ملت فارس»  برای انسجام نظری و فکری قوم پرستان و به ویژه برای جدایی طلبان از نان شب هم واجب تر است. ازین رو مفهوم ساختگی «ملت فارس» یکی از مصنوعات بسیار مهم و اساسی  دست ساز نژادگرایی قومی و تجزیه طلبی در ایران شده است. چنانچه شما این دست ساخت مصنوعی را از ایشان بگیرید ،  به ناگزیر سلاح زنگ زدهء خود را رها کرده و میدان جدال را ترک خواهند گفت. زیرا دیگر «ملت ستمگر» در برابر خود نخواهند دید و جنگ و پیکارشان بی محتوی و ازمعنا تهی خواهد شد !

سازندگان این واژه  برای این تولید دست ساز  که طرف اصلی معادلهء نظری آنان است ، ناگزیر از طرح طرف دوم معادله شده اند و از آنجا که چنین معادله ای وجود خارجی نداشته ، ناچار دست به د امن یک جعل ِ جامعه شناسانه و تاریخی شده اند و بدینگونه «ملت فارس» را قالب ریزی کرده و به تصور خود معادله را تکمیل کرده اند  که البته به  جای خود تمسخر انگیز ومستحق استهزاء است.

 چنین بوده است که مهندسان نظری آنان زبان فارسی را به جای  «ملت فارس» نشانده  اند و تصور کرده اند که کار تمام شده است!

 آنها می گویند «ملت فارس» اما محتوای این اصطلاح در ذهن آنان چیز دیگری جز « زبان فارسی» نیست.

 در یک کلمه  بگویم : آنها به ز بان فارسی می گویند «ملت فارس» ! (5)
بنا بر این ایرانیان به هیچ رو نمی توانند زیر بار چنین جعل نظری و فکری بروند و هرگزنخواهند توانست  واژگانی ازین دست  ـ  که نه بر حقیقت علمی و عینی استوارند و نه به انگیزهء سالم و بی غرضانهء سیاسی اتکا دارند ـ  را بپذیرند و در فرهنگ سیاسی  و گفتمان های  نظری  خود  ضبط کنند و به کار ببرند.

10 ـ ملیت ها

یکی دیگر از اختراعات جدید قوم گرایان و طرفداران نظریهء تفرقهء ملی در ایران همانا واژهء «ملیت» است .

«ملیت » به لحاظ دستوری اسم نیست ، صفت است و درمعنای  Nationalité   به کار می رود ، مثلا من و شما خوانندهء عزیز ، چنانچه ایرانی باشیم یا خود را ایرانی بدانیم ، ملتِ (Nation) ما ، ملتِ ایران وملیّتمان(Nationalité)  ، ملّیت ایرانی است  و این هردو واژه ، در شناسنامه ها و پاسپورت هامان قید شده اند. حال آنکه ، معلوم نیست  که این نظریه پردازان ،  چگونه و به مدد چه معجزهء زبان شناسانه یا دستور زبان شناسانه ای، این صفت را بدل به اسم کرده اند و آنچنان ساده و به طور طبیعی ، صفت رابه جای اسم می نشانند و به راحتی درگفتار و نوشتار خود به کار می برند که گویی از روز ازل  صفت (ملیت) برای  قرار گرفتن در جای اسم (ملت)ساخته شده بوده است و گویا واژهء «ملیت» دارای خاصیتی ست که می تواند به طرفة العینی از حالت صفتی  به حالت اسمی تغییر ماهیت دهد.

البته هنگامی که انسان می بیند :  این گونه افراد ، اصولا کاری به فرهنگ ها و لغت نامه ها ندارند و خود،  رأساً خودشان  را نوعی لغتنامه ء خودکار  و خود مختار یا «اتودیکسیونر» می شمارند ، دچار شگفتی می شود   !

چنین به نظر می رسد که آنان  خواست ها و مطالبات سیاسی مطلوب و دلخواه  خود را (خواه آنرا « استقلال» بنامند وخواه « فدرالیسم »)  دست کم در «اقلیم کلمات  و مفاهیم »  به دست آورده اند ، زیرا همچنان که دیده می شود فارغ از هرگونه احترام به قوانین و قواعد  زبان شناسانه و دستوری (گراماتیکال) و بیرون از هرگونه نرم ها و روش های پذیرفته شده جامعه شناسانه و خارج از هرگونه  اعتنا به حقایق روشن و مسلّم  تاریخی  ، خود را در قلمرو کلمات و مفاهیم و واژگان سیاسی  به خودمختاری و استقلال و فدرالیسم  مطلوب خود دست یافته اند.

 ظاهرا  واژه «ملیت» نیز خاصیت جادویی ویژه ای برای آنان دارد، زیرا می توانند به راحتی نیت اصلی خود را پشت آن پنهان کنند .

 دقیق تر بگویم آنها هنگامی که به نیت فرار از اتهام تجزیه طلبی ، نمی خواهند خیلی پوست کنده و مستقیم بگویند مثلا «ملت آذربایجان» یا «ملت عرب» (خوزستان) یا «ملت بلوچستان»، از این واژهء مبهم که به اعجاز فن تخلیط و قلب آن از اصالت و معنای اصلی اش تهی کرده اند  استفاده می کنند و آنرا درجایگاه معنایی و در کنتکستی می نشانند که در اثر تکرار و استمرار با واژهء «ملت» هم معنا بشود. تا آنجا که در صورت لزوم هنگامی که بگویند ملیت مخاطبانشان «ملت» استنباط کنند. در هرحال قصد آنها از کاربرد واژه ملیت ایجاد ابهام است در وحله نخستین و ایجاد پوشش و جامه ای ست برای واژهء «ملت». 

خلاصهء کلام این است که انها با کاربرد اصطلاح «ملیت»  قصد ساختن معادی برای واژهء «ملت» دارند  زیرا برای پوشاندن نیت آنان و برای تقیه کردن آنان این واژه مبهم در شرایط فعلی کارساز و مفید به نظر می رسد !

11 ـ اقلیم

سخن از «قلمرو کلمات» و «اقلیم مفاهیم» رفت ، یاد واژه ای افتادم که به تازگی  رواج یافته  و مسکوک نو پرداخته ای ست که به تازگی در میان مفهوم سازان و واژه پردازان قومیت گرا و جدایی طلب ایرانی به گردش درآمده و  به سرعت  دست به دست می شود.

البته خاستگاه این واژهء نودرآمد کردستان عراق است ، ازین رو نخست  در میان کردها رواج یافته  و علتش هم آن است که پس از حمله آمریکا به عراق و فروپاشی حکومت بعثی صدامی ، کردستان عراق زیر چتر حمایت آمریکا و نظامیان مستقر در این کشور،از نوعی خودمختاری برخوردار شده است و از آنجا که همچنان جزئی از کشور عراق محسوب  است و قدرتهای جهانی به ویژه آمریکا به استقلال او موافقت نکرده اند، این بخش  کردنشین خودمختار کشور عراق هنوز مجاز نیست تا خورا «کشور کردستان» بنامد . ازین رو واژهء «اقلیم» که به معنای سرزمین است و البته چنانچه موقعیت مناسبی پیش آید  ، این اصطلاح ( به لحاظ اتیمولوژیک و معناشناسانه)  خاصیت آن را دارد که  در صورت لزوم معنای «کشور» نیز از او استباط بشود. بدین رو فعلا  مناطق کردنشین و خود مختار عراق از سوی خود کردها «اقلیم کردستان » خوانده می شود و فعالان سیاسی واحزاب و گروهای کرد غیر عراقی و از آن جمله کردهای ترکیه و  فعالان سیاسی قوم گرای کرد ایران نیز این واژه را پسندیده اند زیرا از آن بوی وحدت سرزمینی و یکپارچگی کردستان استشمام می کنند.  

بدین سبب کردهای ایران نیز چندی ست سخن از «اقلیم کردستان » می گویند و البته خود آگاه یا ناخودآگاه منظورشان همان «کشور استقلال یافتهء اتوپیایی کردستان» است .

 این واژه به برخی فعالان اسم و رسم دار پان عرب هم سرایت کرده و پیش می آید که گاهی در تبلیغات نظری و در سخن پراکنی های رسانه ای و  از اقلیم آذربایجان (که آزربایجان   هم نوشته می شود) (6) واقلیم عربستان و اقلیم بلوچستان نام ببرند. پیش بینی می شود که این واژه تازه وارد نیزدر مدت زمانی کوتاه ، مرز های قومی و قبیله ای گوناگون را در کشور ما درنوردد و همانند واژه ها و مفاهیمی  که پیش ازین از انها سخن گفتیم بر سر زبانها بیفتد!

 12ــ پان فارس / شوینیست فارس

واژه های جعلی« پان فارس و پان فارسی و پان فارسیسم » را به گمانِ خود برای بدل سازی در برابر پان ترک و پان عرب ساخته اند، در حالی که پان ترکیسم و پان عربیسم یک واقعیت  سیاسی  ست و حد اقل نود یا صد سال است که پشتوانه نظری و سیاسی و گاهی حتی نظامی  در خارج از ایران داشته و کوششهای رنگارنگی که سالهاست  برمبنای ایدئولوژی پان ترکی و پان عربی  بر ضد ایران و منافع حیاتی ملت ایران جریان دارد ، بر کسی پوشیده نیست.

 پان ترکیسم یک ایدئولوژی نژادپرستانه است که از زمان امپراطوری عثمانی و ترکان جوان تدوین شده و به خصوص به واسطه دولت های پی در پی ترکیه و از طریق  دوایر ویژه نظامی و امنیتی این کشور طی دهها سال در آسیای مرکزی و قفقاز و ایران رواج  داده شده  وهمچنان رواج می دهند.

همچنین است پان عربیسم  که به عنوان یک پدیدهء ایدئولوژیک و یک نظریه سیاسی در شکل های مختلف  بعثی میشل افلاکی و صدامی  یا به شکل ناصریستی ، دهها سال است برعلیه منافع ایران درکار است و تحمیل جنگ هشت ساله که خسارت دهشتناک آن به ایران از محاسبه خارج است، نتیجه همین ایدئولوژی پان عربی  یا  قویاً متأثر ازآن بود.

به هرحال این دو ایدئولوژی وجود عینی و حقیقی دارند و خاستگاه هردو بیرون از ایران است و حفظ و توسعه منافع برخی همسایگان علت وجودی آنهاست و پیداست که به گوهر با منافع عالی و حیاتی ملت ایران  در تناقضند زیرا از بنیاد برای توسعهء مقاصد بیگانه در خارج از ایران طراحی و در ایران رواج داده شده اند .

حال عده ای جدایی خواه یا قوم پرست و نژاد گرای قومی  ایرانی  به خیال خود ، یک واژهء بدلی و مصنوعی  در برابر این دو مکتب نظری وارداتی و متکی بر منافع بیگانگان ساخته اند تا به قول پاسدار ها پاتک بزنند!!

 آنان  اصطلاح بی معنا و تهی و مضحکِ  پان فارسی را  یا به نیت رفع اتهام از خود یا  به انگیزهء کمرنگ کردن  قباحت نظری خویش  به کار می برند و در میان ایرانیان کم اطلاع  و نا آگاه رواج می دهند و مقصود اصلی آنان البته  آسیب رساندن به  زبان فارسی و نقش این زبان ملی و مشترک در همبستگی فرهنگی و تمدنی مردم ایران است.

در اینجا می باید نکتهء دیگری را نیز یادآوری کنم و آن این است که :

دیده می شود که اهل تفرقهء قومی در ایران ، همواره میهندوستان  ایرانی و مخالفان تفرقه افکنی و آرزومندان همبستگی ملی و یکپارچگی ایران را به برچسب «شوینیست فارس» یا « پان ایرانیست» می نوازند.

این اصطلاح و مارک «شوینیست فارس» که درحق دوستداران زبان مشترک و ملی ایران یعنی زبان فارسی  به کار می برند ، همانقدر بی اساس و فاقد معنی ست که اصطلاح «پان فارس» و از همان جنس است و به همان هدفی که شرح داده شد طراحی شده وبر زبان اهل تفرقه جاری می شود . این اصطلاح نیز حاصل همان منظومهء فکری ست : می باید ملتی به نام «ملت فارس» موجودیت داشته باشد و می باید زبانی به نام «زبان فارسی» همان «ملت فارس» شمرده شود تا بتوان اعضاء چنین ملت ریخته گری شده ای را تنها به دلیل اهمیتی که برای ز بان فارسی به عنوان ملات و رشتهء پیوند مردم کشور خود  قائلند ،  «شوینیست فارس» نامید. می بینید که این اصطلاحات همه مثل مهره های یک گردنبند نظری به یک ریسمان کشیده شده و  یک منظومهء واحد فکری و ایدئولوژیک را تشکیل داده اند.

در هرصورت واژهء« شوینست فارس» نیز که یکی از ابزار اتهام آنها بر ضد ایراندوستان و خواستاران وحدت این کشوراست ، همچون  واژه های ساختگی و مجعول دیگر،  فاقد اعتبار فکری و نظری و فرهنگی و تاریخی ست.

در مورد پان ایرانیسم هم سخنی نمی گویم ، به ویژه که یک جنبش اجتماعی و سیاسی از ده ها سال پیش  تا کنون ، زیر این نام در ایران فعال است و  خود آنا ن به خوبی می توانند از این عنوان تشکیلاتی خود دفاع کنند.

من وارد تأیید یا تنقید افکار و اندیشه هایی که گروه های  پان ایرانیستی  تبلیغ می کنند نیز نمی شوم ، تنها به این بسنده می کنم و ـ البته بیان حقیقت حکم می کندـ  که بگویم : یک تفاوت ماهوی میان پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسم وجود دارد که هیچ ایرانی باوجدانی نمی تواند آنرا نادیده بگیرد یا این هرسه مفهوم را دریک سبد قرار دهد و آن اینست که :

پان ایرانیسم ـ  خوب یابد ، هرچه که هست ـ اینقدر هست که بزرگی و شکوهمندی ایرانی یک پارچه  را خواهان بوده و سعادت مردم ایران را همراه با حفظ  تنوعات قومی و زبانی و فرهنگی شان، به عنوان ملتی یکپارچه و واحد  آرزومند است ، حال آن که آن دو ایدئولوژی دیگر ریشه در بیرون از ایران دارند و آرمانشان متکی بر بدسگالی نسبت به منافع حیاتی ایران است ،  زیرا هدف آنان  توسعه منافع غیر ایرانی در کشورماست و با تکیه بر سرمایه و حمایت مالی و سیاسی و گاهی نظامی دول بیگانه ، به د نبال نفوذ  در ایران ودر پی  توسعه و ترویج  افکار وارداتی خویش هستند.

 آری فرق است میان آن ایرانی که در ایران به شکوه و بزرگی و یکپارچگی ایران می اندیشد(حتی اگر عقاید او افراطی باشد )  و آن ایرانی دیگر که در همین ایران به منافع ایدئولوژیک ، نظری یا سیاسی و ارضی  ترکیه  و باکو یا مصر و عراق و شام  یا اعراب  حاشیهء خلیج فارس قلم می زند و قدم برمی دارد!

میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است

 13 ــ ایران / پرشیا

یکی از شوخی های خنده آوری که گاه در سخنان برخی ازجدایی طلبان افراطی شنیده می شود اصرار آنها بر این افسانه است که گویا : اسم ایران ، ایران نبوده است و پرشیا یا پرس  (پارس = فارس)  بوده  و رضا شاه  پهلوی این« نام اصلی و واقعی»  (یعنی پرشیا یا پارس ) را ملغی کرده و نام ایران را جایگزین آن کرده است تا با چنین طرحی  تسلط استعماری و جابرانه امپراطوری پارس ها (منظور فارس ها = فارسی زبان ها) را بر «دیگر اقوام و ملل»  پوشیده نگاه دارد و بدینگونه همهء اقوام «غیرپارس» را (که از نظر تفرقه گرایان جدایی خواه« ملل» جداگانه ای هستند)  زیر پرچم ایران بیاورد و حقوق آنها را به نفع قوم فارس نادیده بگیرد!

می بینید که هذیانات  ناشی از افکار مغرضانه سیاسی و وارداتی  می توانند برخی انسان ها را تا کجا ها ببرند وآدمی را به چه  ورطه هایی از خیالپردازی های بی ثمر و حتی جنون آسا درافکنند ؟

 این سخن البته مضحک تر از دعوی ها ی دیگر آنان است و نیازی به گفتن نیست که در باره نام تاریخی ایران که همان ایران است از گاتاهای زرتشت بگیرید تا برسید به شاهنامه و از شاهنامه تا به امروز چندان سند و قول و قصه و شعر و نقل و روایت تاریخی وجود دارد که می توان در بارهء آن کتاب ها تدوین کرد.

این سخن مانند آن است که کسی مدعی شود مثلا  نام هند،  هند نبوده است و گاندی این نام را به هند داده یا نام چین چین نبوده است ، و این نامگذاری کار  مثلاً چیان کای چک است!!

گویا از نظر اینان کشورهای صاحب تاریخ و صاحب تمدن حق ندارند اسامی گوناگونی داشته باشند همانطور که آلمان  به سه اسم آلمان  ژرمنی  و دویچ ، انگلیس به  دو اسم  بریتانیا  ، انگلستان و آمریکا به دو اسم  آمریکا و  ایالات متحده (اتازونی)  خوانده می شوند و چنین مواردی را  در بارهء بسیاری از کشورهای دیگر نیز می توان یافت .

به هرحال این شوخی ، بی مزه تر و رقت انگیز تر از آن است که حتی خود آنان نیز آن را چندان جدی بگیرند و ماهم در اینجا جدی نمی گیریم.

  14ـ  فدرالیسم 
این واژه در این هفتاد هشتاد سال که  سلطه ایدئولوژیک ، نظریات استالینی در باره مسئله ملی در میان کوششگران قومی یا چپ و قومگرا و جدایی خواه ایرانی غلبه داشت،  به کل از فرهنگ سیاسی آنان غایب بود زیرا واژه ای ست در کتاب استالین به کار نرفته بود و روسیه شوروی  نیز  در تئوری ها و توصیه های نظری و استراتژیک خود سخنی از «فدرالیسم»  به میان نیاورده بود .

 ازین رو در ایران هم داخل مباحث تئوریک چپ نشد  و حتی در دوران انقلاب هم  ـ تا بیست سال نخستین حاکمیت ملایان ـ  کسی  اصطلاح «فدرالیسم»  را به کار نمی برد و اصولا هیچیک از گروه های سیاسی قومی (مثل حزب دموکرات کردستان که از مهم ترین آنان بود ) نیر آن را جزء مطالبات مربوط به « حقوق قومی» یا به اصطلاح «حقوق ملی »خود  به حساب نمی آورد.

تا همین چند سال پیش (ده الی د وازده سال ) خواست اصلی و علنی احزاب مهم کردی «خودمختاری و خودگردانی» بود و غالب گروه های طیف چپ هم از همین خواست احزاب کردی حمایت می کردند.

به هرحال هنوز سر وکلهء واژهء «فدرالیسم» در ایران پیدا نشده بود.  پنداری، گروههای سیاسی قوم گرا هنوز آنقدر ها «سواد دار» نشده بودند تا اصطلاح فدرالیسم را بشناسند و در زمرهء «درخواست های قومی و ملی » خود به شمار بیاورند و به هرحال این مفهوم در فرهنگ سیاسی آنان کاربردی نداشت .

 اما  مدتی نه چندان طولانی ست که  این  واژه  ـ نمی دانم به چه دلیل؟  ـ (7) به خواست اصلی قوم گراها ، فعالان قومی کرد ایرانی  و به ویژه پان ترک ها و پان عرب هایی  بدل شده است که البته  با بخش هایی از چپ های سابق و نوستالژیک های فرقه چی پیشه وری گرا و باقراوفی و نیز با علاقمندان تجزیه خوزستان (نوستالژیک های خزعلی همصدا هستند و به لحاظ سیاسی و نظری  خود را مشترک المنافع می شمارند).

باری چنان که گفته شد ، اصطلاح نورسیدهء «فدرالیسم» ،  زمان درازی نیست که بر سر زبان قوم گرا های ایرانی افتاده والبته باید گفت که برخی از اسلامیست های به اصطلاح اصلاح طلب  هم ـ  به دلایل گوناگون ـ به رواج آن میدان داده اند. (8)

 به هرحال اصطلاح فدرالیسم در ایران یک سخن نابه جا ست ومصداق صریح ِ نواختن سرنا از سر گشاد آن است.

در این زمینه اهل تخصص و کسانی که از ویژگی های ساختار اجتماعی و  تاریخی جامعه ایران مطلع اند  و با تنوعات قومی و سرزمینی کشورما و نیز باوضعیت ژئوپولیتیک منطقه و با برخی انگیزه های توسعه طلبانهء قدرت های بزرگ منطقه ای و جهانی آشنایی دارند ، سخنهای بسیاری برای گفتن خواهند داشت .

حقیقت آن است که «فدرالیسم» که از مطالبات نورسیده قوم گرایان کهنه کار ایران است  و سوسیالیست های سابق  طرفدار شوروی ( که بعدها به شکلهای تازه و گوناگونی رنگ عوض کردند و برخی  از آنان قومیت گرا و جمعی از آنها  حتی بدل به  نژادپرست قومی شدند )  نیزدر ارکستر مشترکی با آن همراهی و هم صدایی می کنند ،  درحکم پاراوانی ست که پشت آن آش تجزیه ایران را می پزند .

***

واژگان مجعول نااصل و زحمت افزا در فرهنگ رایج سیاسی ایران فراوان اند اما من  فعلا به توضیح کوتاه این چند واژه، که شرح آن ها رفت ، اکتفا می کنم.
به نظر من از ایراندوستان و آزادیخواهان و کسانی که درد ایران و درد آزادی ملت ایران را دارند  انتظار می رود که  به موضوع فرهنگ مجعول سیاست در ایران اهمیت  بیشتری قائل شوند.

 

نکته آخر این است که  :

من خود را تنها یکی از اعضاء  جامعه  ادبی  هنری و ـ اگر بشود  گفت ـ  روشنفکری ایران می شمارم ودر هیچ زمینه ای صاحب دعوی نیستم اما  به سهم خود و در حد توانایی ودر محدودهء اطلاع و دانش  خود از سالها پیش (حد اقل بیست سال ) تا کنون در این زمینه سکوت را بر خود حرام شمرده ام و بسیار تعجب می کنم از این که می بینیم جامعه ایران از مورخ و جامعه شناس و فیلسوف و نویسنده و روزنامه نگار دانا و آگاه  برخورداراست اما ـ چند مورد معدود را که استثناء کنیم ـ  غالب آنان در این زمینه ها یا خاموشند یا آنگونه که بایسته است ، حقایق را به صدای بلند ابراز نمی کنند و آنچه راکه می باید  به روشنی گفت بر زبان و قلم  نمی آورند و دهها سال است کمابیش با سکوتی که پیشه کرده اند،اجازه می دهند تا  برخی نظریات که بر مبنای دروغ و جعل و  تقلب و تزویر ساخته و پرداخته شده اند، در جامعه رواج یابند و اساس و بنیاد فکری و نظری برخی گروه ها و دسته ها قرارگیرند ، به شکلی که پس از زمانی چند، قبح و قباحتشان از میان برود و از سوی بسیاری از مردم عادی جامعه نیز حققیت محض انگاشته شوند و بدل به ز بان رایج نظری و سیاسی بسیاری از ایرانیان گردند و جای گفتمان غالب را در فضای فکری و فرهنگی و سیاسی کشور ما اشغال کنند.

متأسفانه امروزه چنان شده است که بسیاری از اهل سیاست  یا کنشگران سیاسی و حتی فرهنگی ، بر اساس نظریات و تئوری هایی که بنیادشان بر این گونه  واژگان ریخته گری  و جعل شده استوار بوده است ، درکنار هم  می نشینند و ضمن پذیرش این مفاهیم مجعول و قالبی  به عنوان حقایق غیر قابل تغییر وانکار ناشدنی بایکدیگر  به مراودات سیاسی و تشکیلاتی می پردازند.

 به نظر می رسد که چنانچه هرکسی درحد توانایی خود در برابر کارخانه های نظرپردازی های مجعول بایستد ، بازار سکه های قلب از رونق خواهد افتاد از این رو، به ویژه از عقلای قوم و از صاحبان تخصص و اندیشه انتظار می رود  که پیوسته به نقد و رسوا کردن  عبارات و مفاهیم مجعول بکوشند.
گروه های قوم گرا ـ آگاهانه یا نا آگاهانه  همراه و هم صدا با کارگزاران  حرفه ای سیاسی و فکریِ منافع  خارجی ،  در ایران کشته مُرده این کلماتند و برای رواج آنها  به انواع و انحاء روش ها چنگ می افکنند :
گاهی در لباس سوسیالیست گاهی درجامعه پان تورک و پان عرب ، گاهی درجلد  استقلال طلب کرد و گاهی در لباس طرفدار حقوق بشر ، زبان مادری ، دموکراسی ، فدرالیسم ، حق تعیین سرنوشت  و انواع و اقسام این بهانه ها به شکل های گوناگون و از مواضع فکری گوناگون و از زبان این یا آن قوم و این یا آن متفکر غربی یا شرقی به ترویج این اصطلاحات و به ویژه  به تلقین و تحمیل افکار و تئوری های پیش ساخته ای که در آنها تعبیه است می پردازند.

امیدوارم این سکوت دانایان و اهل فکر شکسته شود یا سکوت شکسته شدهء آنان طنین تکاندهنده تری بیابد زیرا باسرنوشت ملت ایران در پیونداست و به استمرار صلح و دوستی دیرین میان اقوام ایرانی و به حفظ یکپارچگی ایران و به قوام وحدت ملی در این کشور مربوط می شود. و جان و هستی و خان و مان آیندگان ایران ـ یعنی فرزندان ما ـ کاملاً  به این مسائل ارتباط می یابد ،  زیرا همچنان که می دانیم، اغلب برادر کشی های قومی که در قرن اخیر در منطقه ما یا در سایر مناطق جهان روی داده ، ریشه در سوء تفاهمات نظری و قدرت طلبی های فردی یا گروهی  داشته و مبتنی بر پندار بافی های فکری فرقه های متعصب و برخاسته از تحریکات خارجی و تلقینات ایدئولوژیک پیش ساخته و وارداتی آنان در میان انواع دسته جات سیاسی بوده است .  ازین رو امیدوارم که اهل تخصص و اهل تحقیق  با جدیت  و احساس مسئولیت بیشتری در این موارد پژوهش ، اظهار نظر و اقدام کنند.

 و نیز چنانچه در سخنان انسان جائز الخطایی چون من نیز خطایی رفته است  این خطارا بر من و بر دیگران بازنمایند تا اینجانب نیز به  تصور و به امید اصلاح امری از آن سوی بام نیفتاده و به تخریب آن امر درنغلطیده باشد.  چنین باد!

..........................................................

یادداشت :  

ـ 1ـ    ر.ک. « در باره چند مفهوم » یکی از مقالات مندرج در کتاب زبان فارسی و هویت ایرانیان

ـ2ـ  همان .

http://www.iran57.com/Jalali%20Mohammad'%20080229%20zabane%20farsi.pdf

ـ  3 ـ  خیلی از ایرانیان قطعا به یاد می آورند که پدران یا پدر بزرگان آنان وقتی از شهر و ولایت خود به مرکز می آمدند هرگاه می خواستند از ولایت  یا شهر یا حتی از روستای خود یادی بکنند ، سخن از «مملکت» خود به میان می آوردند.

ـ 4 ـ  از کتاب  «گفتمان الرجال» ، م.سحر ، انتشارات پیام ، 2009

ـ 5ـ این مطلب در مقاله ای به نام « زبان فارسی یا ملت فارس» که 7 سال پیش منتشر شد مفصلا توضیح داده شده است.

http://asre-nou.net/1385/khordad/5/m-sahar.html

ـ 6ـ  آزربایجان / لابد خیلی از ایرانیانی که به اینگونه مسائل تاکنون دقتی نورزیده اند تعجب خواهند کرد که برخی از پان ترک ها و جدایی خواهانی که خود را ترک آذربایجان می نامند اصرار دارند که نام تاریخی آذربایجان را که بر طبق اسناد هزار سالهء تاریخی  همه جا با ذال نوشته می شده است  با «ز» بنویسند. این مسئله که این گونه افراد چرا بر این تقلب و جعل زبانی  ـ که دیگر مرز  قلب معنایی را در نوردیده و به قلب املایی ـ رسیده است ،  اینهمه اصرار دارند ، سئوالی ست که می باید از خود آنان کرد.

اما نزدیکترین دلیلی که برای توجیه این جعل روشن و تقلب آشکار می توان حدس زد ، آن است که  لابد  به هیچ وجه  نمی خواهند آذر بایجا نی که برای او خلوص نژادی آرزو می کنند و قصد استقلال و پیوستن آن به ترکستان بزرگ یا «توران» افسانه ای را دارند با« آذر» که به معنای آتش است نسبتی داشته باشد و هرگز برنمی تابند که آذربایگان  به شهادت تاریخ ، یادآور آتورپاتکان و آذرآبادگان  باشد و زادگاه زرتشت شمرده شود  و آتشکده های مهم و از آن جمله آتشکدهء آذرگشسپ در این نواحی یاد آور آن آتشی گردد که هرگز  نمی میرد و همواره در دل مردم ایران دوست و میهن پرست این ناحیه زبانه می کشد .

آنها این حقایق تاریخی و ملی و تمدنی و فرهنگی و هویتی مردم ایرانی آذربایجان را بر نمی تابند ازین رو دست به جعل می زنند: جعل در معنا و همچنین جعل در املاء واژه ها .

خلاصه آن که قصد آنها از پرهیزی که در نوشتن آذر(آتش)  دارند و تعمدی که در نوشتن آزر (آزر با «ز» نام  اساطیری پدر ابراهیم و بت تراش بوده است) از خود ابراز می کنند آن است که آذربایجان را سرزمینی غیر ایرانی وانمود کنند تا بتوانند در روز موعود آنرا به ترکستان بزرگ متصل سازند،  زیرا نام تاریخی آذربایجان  به تنهایی بر ایرانی الاصل بودن ا ین منطقه صحه می گذارد و فرصت خبث را ازجعل کنندگان خواهد گرفت و دست آنها را باز خواهد کرد .

پیر گلرنگ من اندرحق ازرق پوشان

فرصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود !

همین جعل املایی را پان ترک ها در نام بابک خرم دین نیز می کنند و به شکل بسیار مضحکی این قهرمان مبارزهء بیست سالهء ملت ایران (در قرن دوم و سوم هجری ) دربرابر توسعه طلبی مهاجمان عرب مسلمان را  ترک می نامند و اورا «بای بک» یا «بای بیک»  می خوانند تا  پیکا راو را بر علیه خلفای زیاده خواه عرب  ، مبارزهء «ترک ها» (که  به شهادت تاریخ هنوز پایشان به این منطقهء باز نشده بود ) برای استقلال «سرزمین های ترک» وانمود سازند  ... و این گونه دعوی ها و این دنیای عجایب و غرائب آنان  البته تمامی ندارد !

ــ 7 ـ  به درستی معلوم نیست که در سالهای اخیر به چه دلیل  این گونه  غیر منتظره  واژه فدرالیسم به عنوان مهم ترین مطالبه سیاسی  قوم گرایان در ایران  پیدا شده است ؟ یا حد اقل دلیل ظهور این پدیده ، و رواج سریع آن در میان جدایی خواهان سابق ، و خودمختاری خواهان سابق و استالینیست های خلقی گرا یا فرقه چی سابق بر من روشن نیست ! امیدوارم اهل فن در این زمینه روشنگری کنند !

ـ8ـ   به نظر می رسد که : دلیل اصلی همراهی برخی به اصطلاح اصلاحاتیون و خاتمیون ، سرسپردگی آنان به اسلامیسم جهان وطن و فساد فکری آنان در این زمینه  متأثر از وفاداری فکری آنان  به خمینیسم ست.

 این حقیقت دیگر بر همگان آشکار شده است که  در وجودخمینی ی اسلامیست جهان وطن  ذره ای مهر به ایران نبود  او به شدت با ملی گرایان و میهن دوستان  ایرانی دشمنی می ورزید.

متأسفانه شاگردان مکتب او که این سالها در مقام  اصلاح طلبان حکومتی  نقش بسیار مؤثری در روند تحولات سیاسی و نظری و فکری درایران  داشته ودارند، به نظر من نقش مهمی در تشدید حرارت و تب تحریکات قومی و مطالبات به اصطلاح «هویت خواهانه !!» ایفا کرده اند.

 (گویی هویت را  قرار است که دولت ها و حاکمین به انسان های ساکن در یک سرزمین تاریخی اعطا کنند!!)

به هرحال این دسته از فعالان سیاسی و نظری درون حاکمیت ملاها ، به دلیل آن که پرورش یافته خمینیگری بوده اند و همچنان خواه و ناخواه از ایده های جهان وطنی اسلامی او متأثرهستند ،  به اندازه کافی نگرانی و دلشوره ای  برای حفظ وحدت ایران  ندارند  زیرا هنوز چنانکه شاید و باید ، متأسفانه با این  بخش از افکار خمینی متارکه نکرده اند.

تاحدودی می توان گفت که برای آنها نیز   ـ همچنان که برای خمینی بود ـ  :

این وطن مصر و عراق و شام نیست

این وطن جایی ست کانرا نام نیست

م.سحر
پاریس
5/3/2013

http://msahar.blogspot.fr/

 

قوم چیست و ملت کدامست؟/ پاسخ به تئوری سازی های جعلی یونس شاملی

$
0
0

در پاسخ به تئوری سازی های جعلی یونس شاملی

دیربازی است که یونس شاملی بحثی را درباره ماهیت رژیم جمهوری اسلامی براه انداخته ست وسعی دارد در کنار "ماهیت‌های"مختلف سیاسی، ایدئولوژیک، طبقاتی و جنسیتی، برای آن ماهیت اتنیکی هم بتراشد. من در نوشته‌های مختلفی کوشیده‌ام موارد متناقضی را که درتئوری سازی اوهست نشان دهم که مورد عتاب بسیارایشان واقع شدم.١شاملی درآخرین نوشته‌اش به پاسخگوئی پرسش هائی درباره نوشته دیگرش موسوم به "تشکیل دولت فارسستان"٢برخاسته که درآن اتنیک را بمعنای موجودیت مادی گروهی از مردم که دارای علائق مشترک هستند انکار میکند و آنرا تا حد یک مشخصهذهنی برای دولت تقلیل میدهد وازین راه مدعی می‌شود که جمهوری اسلامی، دولت فارس‌ها یا ملت فارس نیست بلکه تیپولوژی اتنیکی آن فارسی است(!) بروشنی میگوید "نماینده ملت فارس نیست ولی اتنیسیته آن فارسی است"و معلوم نمیکند دولتی که اتنیک فارس را نمایندگی نمیکند چرا باید بار اتنیکی آن را بدوش بکشد وبدنبال منافع آن باشد. مینویسد: "دولت منتخب فارسها نیست، بلکه مقصود تکیه گاه اتنیکی و سیاست دولتی در سمت و سوی منافع ملت فارس است. حالا این منافع تا چه حد تامین میشود، بحث دیگری است"(!)  این را مقایسه کنید با فرمایش دیگر ایشان که: "دولت ایران نه دولت مردم ایران (که از ملیتهای مختلف تشکیل یافته اند)، بلکه دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است. تمامی نمادهای دولتی و ساختار آن نیز حکایت از آن دارد که این دولت دولت فارسی است و متعلق به ملیت فارس ایران است."یعنی "جمهوری اسلامی دولت فارس‌ها یا ملت فارس نیست"ولی "دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است و متعلق به ملیت فارس ایران است. " جل الخالق از اینهمه تناقض گوئی!!

شاملی برای اثبات نظریه‌اش مثال دولت های عربی همچون سوریه و اردن را میآورد غافل از اینکه این نیز برخلاف نظریه او و در واقع نقض غرض ست. چراکه این دولت ها متعلق به اتنیک عرب هستند و آحاد این ملت‌ها خود را عرب میدانند نه اینکه ماهیت اتنیکی آنها عربی باشد. مگر اینکه بخواهیم به گذشته‌های دور بازگردیم و برداشتی نژادگرایانه از اتنیسیته را ارائه دهیم. مثلا در ژن‌های مردم مصری‌ها  بدنبال ژن فراعنه بگردیم.

قبول اتنیسیته بدون قائل بودن به اتنیک باین میماند که بگوئیم زنانگی بدون وجود زن و مرد بودن بدون مردان امکانپذیرست! نفی وجود مادی اقوام (اتنیک‌ها)٣وتقلیل آن‌ها درحد مشخصۀ زبان بجای آسان کردن، فهم مطلب را پیچیده ترمیکند، مثلا این سئوال پیش میآید که اگر اتنیسیته را تنها درزبان مشترک خلاصه کنیم باید صرب‌ها و کرووات‌ها را هم که به زبان واحد "صربوکرووات"سخن میگویند اتنیک واحدی بشمارآوریم که درینصورت این همه داد و قال، و کشت و کشتاررا برای تشکیل دولت‌های مستقل نمی‌توان توضیح داد. شاملی با این تئوری‌های مضحک تنها می‌تواند این حقیقت انکارناپذیر را دوباره اثبات نماید که زبان دولت ایران زبان فارسی است که این چیزی جز توضیح واضحات نیست. اهمیت زبان در تعریف یک قوم را نمیتوان انکار نمود چراکه یک قوم با دو زبان وجود خارجی ندارد. ولی یک قوم مشخصه‌های دیگری نیز دارد که در تبدیل آن به یک ملت میتوانند نقش اساسی ایفا نمایند و ما ملت‌های زیادی را می بینیم که در حین داشتن اتنیسیته یکسان دولت های ملی مختلفی را شکل داده‌اند همچون ملت های آلمان و اطریش یا ملت های ترکیه و آذربایجان.

 جداکردن مکانیکی مشخصه‌های یک ملت با نام بی مسمایماهیتهایآن برخاسته ازبینش اسکولاستیک شاملی است٤. او که ادعای چپ بودن دارد ظاهرا نمیداند که مارکس دولت را برخاسته از طبقات میداند و دولت سرمایه داری را دولت طبقه بورژوا میشمارد که درمسئلۀ مورد بحث ما عبارت از بورژوازی یک اتنیک یا قوم مشخص است که دولت آن را پایه ریزی میکند که ناگزیرایدئولوژی آن دولت نیز چیزی جز ناسیونالیسم بورژوازی حاکم نخواهد بود. بورژوازی این اتنیک ها درپی انقلابات دمکراتیک و با برانداختن نظام اقتصاد فئودالی، واحدهای مستقل اقتصادی ـ سـیاسی را بشكل دولت‌های ملی Nation State در اروپا برپا نمودند. ازین رو جامعه بوجود آمده را جامعه بوژوائی  Société Bourgeois(در فرانسه و آلمان) و یا جامعه مدنی Civil Society (در کشورهای آنگلوساکسون با توجه به تبدیل اقتصاد روستائی به شهری) نام نهادند. در مواردی هم که بورژوازی بیش از یک ملت درایجاد دولت جدید سهم داشتند آن دولت‌ها شکل فدرالی بخود گرفتند. دولت (ملی) فرانسه مورد اول بشمار می‌آید که از فرانسویی‌هائی که ازاتنیک گل هستند پدید آمد یا انگلیسی ها که آنگلوساکسون بشمار می‌آیند. کشورسوئیس نیز نمونه بارز دولتی است که اتنیک های مختلفی را نمایندگی میکند و بشکل فدرالی اداره میشود که سه قوم یا اتنیک در آن از حقوق یکسانی برخوردارند. ساختار سیاسی این دولت‌های نوبنیاد بر اساس جدائی سه قوه اجرائی بمعنای حکومت، قانون‌گذاری و قضائیه شکل گرفت. استبدادی یا دمکرات بودن یک دولت نیز برحسب کارکرد این ساختارسیاسی سنجیده میشود و چیزی جدا از ماهیت طبقاتی آن نیست. بدینسان میبینیم که همه مشخصات یک دولت در ارتباط با یکدیگر و براساس ماهیت طبقاتی آن تعریف میشود.

برای مثال ناسیونالیسم، ایدئولوژی اقوام یا اتنیک‌هائی بود که خواستار تشکیل دولت‌های ملی خود بودند. این ناسیونالیسم مضون خود را داشت که عبارت بود از جایگزین کردن اقتصاد فئودالی با سرمایه داری. ازین‌رو ناسیونالیسم بـمــتْـابه یك ایدئولوژی نوظهوردرسده‌های ١٨ و ١٩ جنبشی متـرقی بشمارمی‌آمد. درآن سال‌ها ناسیونالیست بودن نشانه پیشرو بودن شخص بود چراكه دراروپای آن روزگار ناسیونالیسم خواستار ازمیان برداشـتـن نظام پوسیده فئودالـی بود و تغییـر نظام اقتصاد فئودالـی به سرمایه‌داری را در نظر داشت تا بتواند برمبنای آن دولت ملی خود را پدید آورد. امروزه با ازمیان رفتـن فئودالـیسم، این مضمون ایدئولوژیك ناسیونالیسم نیز از میان رفته است. این خلاء ایدئولوژیک ناسیونالیسم ناگزیرست كه با نوعی جهان‌بینـی یا ایدئولوژی پرگردد. درجوامع پیشرفتۀ غربی لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی و این اواخر نئولیبرالیسم مضمون ایدئولوژیک حکومت‌ها را تشکیل میدهند که توسط احزاب مربوطه نمایندگی میشوند. در جوامع عقب‌مانده همچون ایران كه فرهنگـِ فئودالـی بـمعنای شیوه تفكر و زندگی همچنان درآنها باقیست، ناسیونالیسم اشکال ایدئولوژیک خود را براساس محمل‌های طبقات موجود پیدا کرده ست. ناسیونالیسم ایرانی در دو شكل شاهی و اسلامی نـمونه بارزی از آن بشمار می‌آید كه با وجود رشد اقتصاد سرمایه‌داری در ایران و نابودی نظام فئودالـی، شكل حاكمیت سیاسی فئودالـی را حفظ كرده است و با خشونت با همه مظاهر جامعه مدنی كه دستآورد نظام سرمایه‌داری ست می‌ستـیـزد. ازیـن رو شاهدیم که چگونه جمهوری اسلامی بسركوب وحشیانه همه جنبش‌های دمكراتیك در ایران از جمله جنبش ملت‌ها ادامه می‌دهد.

دیدیم که مفهوم نوین پدیده ملتبمعنای دولت ملی، حاوی عنصری سیاسی است. چنین دولتی حاصل اراده قومی برای برقراری حاكمیت خویش است. ولی هرچند که مردمان یک قوم٥دارای زبان و فرهنگـ، آداب وسنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرك باشند، نه همۀ وجوه مشتـرك آن قوم، كه عمده شدن این یا آن وجه مشتـرك كافیست تا مردمی را برای اعمال حاكمیت خویش و تشكیل یك دولت ملی گردِِ هم آورد. دستیابی به‌هویت ملی نیزمعنائی جزدرك چنیـن نیازی برای اعمال حاكمیت خویش ندارد. ازین‌رو سیاست و قومیـت دو مشخصة مـســـُله ملی و همانند دو رویة یك سكه هستند. همچنانكه هیچ سكه‌ای بدون هر دو رویة آن قابل تصور نیست، مسئله ملی هم بدون وجود این دو مشخصه،‌ وجود خارجی ندارد. ولی اینكه چرا و چگونه مردمی نیازمند اعمال حاكمیت خویش می‌شوند به شرایط تاریـخی خاص آنها باز می‌گردد و قدر مسلم اینست كه هیچ قومی تبدیل به ملت نـخواهد شد مگر اینكه با احساس نیاز به اعمال حاكمیت خویش در صدد ایـجاد یك دولت یا حکومت ملی برآید.

فرآيند شكل‌گيری ملت به‌معنای نوين كلمه در ايران با انقلاب مشروطيت آغاز شد. شرکت وسیع اقوام ایرانی از جمله ترکان آذربایجان در انقلاب نشانۀ رشد گروه‌های اتنيکی در ايران بود كه به شكل ملت‌های بالقوه درآمده بودند و همين امر انديشة تشكيل مجالس ايالتي و ولايتي را در انقلاب مشروطيت پيش آورد و افزودن آنرا به‌ترجمة قانون اساسي بلژيك بهنگام تدوين قانون اساسي ايران باعث گرديد. جنبش هائی هم که در پی انقلاب مشروطه برای مبارزه با مرکزیت دیکتاتوری در ایران بوجود آمدند همگی خود را با توسل به وجود این انجمن های ایالتی و ولایتی توجیه میکردند، از نهضت جنگل و خیابانی بگیرید تا حکومت ملی آذربایجان که در١٣٢٤توسط پیشه وری تشکیل گردید. باید توجه داشت که هریك ازین جنبش‌ها تعبیـر متفاوتی از فدرالیسم ارائـه دادند: جنبش كلنل مـحمد تقی خان پسیان، نهضت آزادیستان شیخ مـحمد خیابانی و حكومت خود مـختار آذربایـجـان خوذ را در ترکیب سلطنت مشروطه عملی می‌دانستند و جـمهوری‌های جنگٌل و مهاباد خواهان اتحاد جماهیر فدرال بودند.٦

 با آمدن رضاخان اساس مشروطیت که حاکمیت مردم در قالب مجلس شورا بود برچیده شد و ایدۀ فدرالیسم فراموش گردید و حتی واژه‌های دولت و حکومت بصورتی که محمدعلی میرزای قاجار، اولین کودتاگر علیه دولت مشروطه میخواست جای عوض کردند. بدینسان فرآیند تشکیل دولت ملی در ایران قطع شد و جای آن را پروسۀ ملت سازی گرفت و طرح ملت ساختگی ایران پی ریخته شد. ساختگی ازین رو که اتنیک یا قوم خاصی را در حمایت از خود نداشت آن نیست، ازین‌رو هیچ اتنیک یا قوم خاصی را نمایندگی نمی‌کرد.٧

مبنای فكری اين ملت واحد را يافته‌های باستان‌شناسانۀ امپراطوری پارس در ٢٥٠٠ سال پيش تشكيل مي‌داد كه در نوشته‌هاي روشنفكران آن زمان بشكل شعر، داستان و يا نمايشنامه جان می‌‌گرفتند و سابقه آن بازمي‌گشت به دور‌ه پيش از انقلاب مشروطيت و روشنفكراني چون ميرزا‌ فتحعلي آخوندزاده كه در آثار اوليه خود از داستان‌های تاريخي استفاده مي‌كرد باميد ايجاد ملتي برای مقابله با توسعه ‌طلبي‌های ملت روس در قفقاز و يا جهت مقابله با حاكميت متكي بر خرافات ديني در ايران. اين بود كه تئوری يك ملت واحد با يك فرهنگ و زبان واحد پای گرفت و در نتيجه ناسيوناليسم ايراني پديد آمد. اين پروژۀ ملت‌سازی در ايران كه كشوری كثيرالمله بشمار ميآيد با شكست كامل روبرو شد و امروزه بپاخيزی ملت‌های كرد و ترك و عرب و ... برای كسب حقوق ملي خود نشانگر آنست.

پروژۀ ملت‌سازی نتوانست یک دولت مدنی یا بورژوائی درايران برپا سازد ودولت برآمده از آن فاقد مشخصه‌های دمکراتیک همچون جدائی سه قوه بوده و هست، هرچند که درحرف چنین ادعائی بکند و مجلس شورا و غیره نیزداشته باشد که همه صوری و ظاهری‌ هستند. در طول انقلاب مشروطه و پس از آن دو نیروی سیاسی با هم در نزاع بودند: درسوئی ملاکین و در سوی دیگر بورژوازی تازه بقدرت رسیده بازار و مانوفاکتورها. رژیم پهلوی تا زمان تاسیس طبقه بورژوازی کمپرادور (وابسته) با تکیه بر ملاکین و با ضبط حاکمیت مردم، بنام ملت ساختگی ایران حکم راند.

درک ماهیت طبقاتی دولت ایران برای شناخت مشخصات دیگر آن ازجمله مشخصۀ ایدئولوژیک حائزکمال اهمیت است و اینکه شاملی ماهیت ایدئولوژیک رژیم را مذهب شیعه ارزیابی میکند بسبب عدم توجه او به ماهیت طبقاتی آنست چراکه دین اسلام ومذهب شیعه اثنی عشری ایدئولوژی خاصی نبوده ونظر به طبقه‌ای که ازآن استفاده میکند مفهوم ایئولوژیک خاصی بخود میگیرد. مجاهدین خلق مثال خوبی در این مورد هستند که با وجود یکسان بودن در مذهب، با حکومت خمینی تضاد ایدئولوژیک آشکاری دارند. ایجاد مذاهب مختلف در اسلام نیز دلایل تاریخی - طبقاتی خود را داشت. پیشتر نیزاشاره کردم که ناسیونالیسم جـمهوری اسلامی درکنارناسیونالیسم شاهنشاهی پهلوی، یکی از دو ناسیونالیسم بالفعل در تاریخ ایران است كه شكل شیعی خود را از امپـراطوری صفوی دارد كه كوششی در جهت پایان دادن به حكومت های طایفه ای ـ مـحلی (ملك الطوایفی) و تشكیل یك دولت قدرتـمند برای مقابله با امپـراطوری عثمانی در منطقه بود. امروزه فاشیسم مذهبی خلاء ایدئولوژیک این ناسیونالیسم را پرکرده ست و ربط مستقیمی به مذهب شیعه ندارد تا بشود آنرا بعنوان ایدئولوژی رژیم جازد.٨

استبدادی بودن و یا غیردمکراتیک بودن رژیم نیز از ماهیت طبقاتی آن برمیخیزد چراکه رژيم جمهورى اسلامى امروزه همه مشخصه‌هاى يك رژيم فاشيستى را داراست: از نظر طبقاتى حاكميت عقب‌مانده‌ترين اقشار و محافل سرمايه است كه ائتلافى از تشكيلات و احزاب شيعه نماينده سياسى آنست و به حكومت اسلامى بدون شركت واقعى مردم معتقد است هرچند که حمایت بخش عمده ای ازمردم پایگاه توده ای – فاشیستی آنرا تشکیل میدهد٩و تفاوت آن با دیکتاتوری مدرن شاه ازهمین روست. ناسیونالیسم ایرانی دررژیم جمهوری اسلامی برای لغو حاکمیت مردم بصورت سیاست‌های شونیستی جلوه میکند از تبعیض جنسی در مورد زنان Man Chauvinism بگیرید تا تبعیض دینی و مذهبی و نهایتا ملی. شونیسم فارس نیز سیاستی است که جمهوری اسلامی از آن در جهت استقرار حاکمیت خود استفاده میکند. من بارها نوشته و گفته‌ام که شوونیزم فارس یک سیاست است و حکومت فاشیسم مذهبی استاد این بازی سیاسی ست. چرا جمهوری اسلامی اصول ١٥ و١٩ قانون اساسی خود را اجرا نمی کند و باین قائله پایان نمی دهد؟ چون نیازمند این قائله است. چون بدون دعوای ترک و فارس، کرد و فارس، وعرب و فارس قادر بادامه زندگی نیست و ازین روست که دست به شانتاژ میزند. بازی فوتبال راه میندازد و پرچم سرخ بدست هواداران تیم تراکتورسازی میدهد تا مبادا پرچم سبز به هواداری از جنبش دمکراتیک مردم ایران بالا رود. نمایندگان سیاسی اش هم، چون احمدی نژاد یک روز دستش را بعلامت بوزقورد بالا میبرد و روز دیگرلاف از کورش و داریوش میزند وتئوریسین‌های جنبش ملی همچون شاملی را مات و مبهوت دراین بازار مکاره سیاست وامیدارد که فلسفه ببافند و از جامعه فارس که ملت فارس نیست و استعماری که عاملش معلوم نیست داد سخن بدهید.

اینکه یک ملی گرای ترک بسبب ایدئولوژی ناسیونالیستی اش بدنبال اتنیک خاصی در جمهوری اسلامی ایران بگردد و آنرا دولت فارس‌ها قلمداد کند چندان دوراز ذهن نیست و قابل فهم ست ولی اینکه بگوئیم دولت ایران دولت فارسی است و دولت فارس‌ها نیست درعین حال "تکیه گاه اتنیکی و سیاست دولتی آن در سمت و سوی منافع ملت فارس است. حالا این منافع تا چه حد تامین میشود، بحث دیگری است"چیزی بیش از لفاظی و یاوه‌گوئی نیست. زیاد بیجا نخواهد بود اگر نظر شاملی را درباره اتنیسیتۀ حکومت قاجار بپرسیم که درآن فارسی زبان رسمی بود و تمام اسناد رسمی ازتمبر وپول رایج مملکت بگیرید تا قوانین و اعلامیه‌ها همه به فارسی نوشته میشد.

همه این تئوری‌سازی‌های یونس شاملی تلاشی است برای آشتی دادن مواردی که تضاد ماهوی یا بقول ایشان ماهییتی با یکدیگر دارند. اینکه بپذیریم که جمهوری اسلامی بمثابۀ دولت ایران، دولت ملت فارس است یا نه، تاثیر اساسی در نوع برخورد جنبش ملی و اتخاذ استراتژی و تاکتیک های مشخص دربرابرآن دارد. شاملی خوب میداند که با پذیرش آن، دمکراتیک بودن جنبش ملی را بمثابه یک جنبش آزادیبخش باید درمبارزه بی امان با ملت فارس ارزیابی کند، نه اینکه سعی کند با نیروهای دمکراتیک جامعه فارس در مبارزه با حکومت اسلامی همکاری نماید و با آنها برای برپائی فدرالیسم درایران بکوشد. ولی از سوی دیگر از وجیه المله شدن دل نمی‌کند و میخواهد که همچنان در کمپ ناسیونالیست های ترک باقی بماند. ازین روست که حتی ابائی ندارد که در کنار شبکۀ مهران بهارلی قرارگیرد وازافراط گٌرائی دیگری که این شبکه در جنبش ملی آذربایجان اشاعه میدهد حمایت میکند که عبارت از برداشت  غیرسیاسی از مسئله ملی و رد عنصر سیاسی در آنست. شبکۀ مهران بهارلی ملت را تنها با استناد به قوم مربوطه تعریف می‌كند و ازین رو بجای ملت ترک آذربایجان صحبت از ملت ترک ایران میکند. چنیـن برداشتِ صرفاً قومی از مسئله ملی درتبییـن تاریـخی ملت‌ها درمی‌ماند. برای مثال رابطه دولت‌های ترك با مردم ترك در ایران و برخورد آنها با دولت ترك عثمانی همسایه ازین دیدگٌاه قابل توجیه نیست. از منظر سیاسی نیز برداشت صرفاً قومی كاملاً ستـرون است و توانائـی طرح هیچ استـراتژی و تاكتیك مشخص درمبارزه برای دستیابی به اهداف ملی را ندارد. ازین رو نوشته های مهران بهارلی هرچند روکش پان ترکیستی پرزرق و برقی دارد ولی با ترغیب وتشویق انفعال سیاسی برای ملت آذربایجان چیزی بیش از نوع جدیدی از پان ایرانیسم نیست که زمانی ذهتابی مروج آن بود وامروزه در کنار جمهوری اسلامی جای گرفته ست. اینکه حضرت تئوریسین ما با شامورتی بازی‌ اینهمه تناقض را کنارهم میچیند خبر ازاستادی آگاهانه ایشان میدهد. ولی تئوریسین‌های دیگری هم در جنبش ملی آذربایجان وجود دارند که ترجیح میدهند خود را آکادمیک بنامند و ادعای غیرسیاسی بودن دارند ولی با تئوری بافی هایشان انحرافات بسیاری را در سطح جنبش ملی آدربایجان اشاعه میدهند که خود ازعواقب آنها آگاه نیستند، عواقبی که شاید موردپسندشان نباشند.  شرح آنها البته مجالی دیگر و نوشتۀ دیگری را میطلبد.١٠

لندن زمستان ١٣٩١

پانويس‌ها

١. شاملی درین لینک نوشته است که گویا من برای تحمیق مردم سخنان ایشان را تحریف کرده‌ام:

http://www.iranglobal.info/node/5111

ولی تاکنون پاسخی به این نوشته من نداده است:

http://www.iranglobal.info/node/5360

نطرات شاملی درباره این ماهیت ها ازین قرار ست:

"در تحلیل از ماهیت رژیم جمهوری اسلامی اغلب جوانب مختلف را مورد توجه قرار میدهند و آن را به تحلیل میکشند. برای نمونه؛

ماهیت سیاسی جمهوری اسلامی را عموما استبدادی و توتالیتر برآورد میکنند

ماهیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را دینی-شیعی ارزیابی میکنند

ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی را بورژوایی با گرایشات مختلف سنتی، رانت خواری و... میدانند

ماهیت جنسیتی جمهوری اسلامی را در ضدیت با زن و نابرابری جنستی ارزیابی میکنند.

اما همین سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی وقتی به تحلیل ماهیت اتنیکی جمهوری اسلامی میرسد، سکوت پیشه میکنند و دم بر نمی آورند. در همین راستاست که من و کسانیکه مثل من می اندیشند؛

ماهیت اتنیکی جمهوری اسلامی را "فارسی"میدانیم. درست مثل دولت های اردن، کویت، سوریه که ماهیت استبدادی دارند، اما ماهیت اتنیکی آنها عربی است و این کشورها اساسا دول عربی خوانده میشوند. دولت ایران نیز جدا از ماهیتی که فوقا برشمردیم از نظر اتنیکی یک دولت فارسی است."(دولت ایران: دولت فارسی یا دولت فارس ها؟)

"ماهیت اتنیکی دولت ایران فارسی است. اما این به معنی آن نیست که این دولت منتخب فارس ها و یا ایرانی هاست. چه هر انسان با آگاهی اندکی هم میتواند تشخیص بدهد که جمهوری اسلامی استبداد دینی را بر کشور حاکم کرده و ملیت فارس نیز یکی از قربانیان این استبداد دینی است."

"دولت ایران نه دولت مردم ایران (که از ملیتهای مختلف تشکیل یافته اند)، بلکه دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است. تمامی نمادهای دولتی و ساختار آن نیز حکایت از آن دارد که این دولت دولت فارسی است و متعلق به ملیت فارس ایران است. نظام آموزشی در تمامی سطوح، ادبیات مجاز در این کشور، سینمای مجاز در این کشور، زبان مجاز در این کشور، قانون اساسی مجاز در این کشور، دادگاههای مجاز در این کشور، دولت مجاز!! در این کشور همه اش فارسی است. زبان ترکی، کردی، بلوچی و عربی و ترکمنی و لری زبانهای غیرمجاز این کشور تلقی می شوند. در دولت حاکم بر ایران هیچگونه اثری از نماز فرهنگی، زبانی و تاریخی ملیتهای غیرفارس ایران را نمیتوان یافت. مگر عناصر نوکر صفت و خودباختهء متعلق به ملیتهای غیرفارس ایران که همواره مورد سوء استفاده دستگاه دولتی فارس ایران بوده و هستند." ( دولت ایران یا دولت فارس ایران )

٢. این نوشته را در لینک زیر بخوانید:

http://www.iranglobal.info/node/14909

٣. من واژه قوم را معادل Ethnic بكار می برم هرچند که پیشتربا واژه ملت یکی انگاشته میشد و آن بـمعناى مردمى ست كه داراى زبان و فرهنگ، آداب و سنن، باورهاى دینـى و سابقـه تاریـخـی مشتـرك هستند. ولـی چنیـن برداشتـى با مفهوم نوین ملت همخوانی ندارد، چراكه این پدیده‌ایست كه بیش از ٢٥٠ سال از عمر آن نـمی‌گٌذرد. حال آنكه اقوام از دیر باز وجود داشته‌اند. پدیدْه نوین ملت Nation State دارای عنصری سیاسی دارد چراكه خواستار كسب قدرت سیاسی و پدید آوردن دولت خویش است

بکاربردن "ملیت"بعنوان اسم نیز درست نیست چراکه "ملیت"مسندُعلیه واژۀ ملت (اسم) است برای مثال در فارسی به بک فرد ترک میگوئیم ملیت او ترکی است یعنی او منسوب به ملت ترک است. برخی از پان ایرانیست‌ها برای انکار ملت های ساکن ایران استفاده از ملیت را بعنوان اسم رایج کرده‌اند. میگویند در ایران ما یک ملت داریم مابقی ملیت‌های ایرانی هستند. اینها هرچند از خطاب قوم به ملت‌ها دست برداشته‌اند ولی از آنجائیکه حق تعیین سرنوشت برای آنها را نمی‌پذیرند ناگزیر به جعل استفاده ازکلمه "ملیت"پرداخته‌اند وچنین مفهوم ساختگی ازآن را ترویج میکنند. همین در مورد اتنیک و اتنیسیته صادق است. اگر اتنیک را قوم (یا ملت) تصور کنیم اتنبیسته همان ملیت (یا قومیت) معنی میدهد. البته مي‌توان بدرستی از مردم يا خلق ايران people سخن گٌفت، بعنوان كسانيكه در ايران زندگٌي مي‌كنند و برهميـن منوال است برگٌردان جـمهوري دمكراتيك مردمي يا خلقي چيـن. ولـي بکاربردن ملت ایران بی‌معناست چراکه ایران کشوری کثیروالمله است و اتنیکی بنام ایران وجوئ خارجی ندارد.

٤. فلسفه مدرسی فلسفه حاکم در قرون وسطی در اروپا بود که در آن منطق ارسطوئی مبنای تفکر مدارس یا آکادمی ها را شکل میداد و بزرگترین مشخصه آن قائل بودن به ایستائی جهان هستی و عدم تغییر آن بود و متدولوژی آن جدا کردن مقولات و انکار ارتباط ارکانیک میان آنها را طلب میکرد.

٥. بجرات میتوان گفت که اثراستالین موسوم به "مارکسیسم و مسئله ملی"اولین نوشته ایست که مسئله ملی را بصورت جدی مورد بررسی قرارداده است. او درین اثر ملت را با عنوان مجموعه‌ای از مردم تعریف میکند که نه نژاد مشترک بلکه علائق مشترکی دارند و آنها را چنین برمی‌شمارد: زبان مشترک، جغرافیای مشترک، اقتصاد مشترک و تاریخ مشترک. گذشت زمان نشان داد که این تعریف بیشتر شامل اقوام (اتنیک‌ها) میشود چراکه بدون خواست اعمال حاکمیت هیچ قومی تبدیل به ملت نمیشود و این بمعنای وارد شدن درحیطه عمل سیاسی وایجاد دولت ملیNation State  است.  استالین درانتهای کتاب بهنگام بحث پیرامون حق تعیین سرنوشت ملت‌ها به این عنصر سیاسی می‌پردازد ولی رویکرد وی به مسئله، بیشتر رویکرد رزا لوگزانبرگ است تا لنین. او نیز چون رزا لوگزانبرگ اهدای حق تعیین سرنوشت به ملت ها و پذیرش استقلال آنها را زمانی می‌پذیرد که این استقلال بنفع طبقه کارگر و بشکل ایجاد دولت کارکران باشد. حال آنکه لنین در بحثی که با رزا لوگزانبورگ دارد بدفاع بی چون و چرا از حق تعیین سرنوشت برای ملت‌ها برمیخیزد و آن را به حق طلاق تشبیه میکند که امروزه ورد زبان هر ملی‌گرای استقلال طلب در ایران است. 

٦. سرمایۀ بورژوازی آذربایجان درکل ترکیب سرمایه در ایران ادغام شده ست. ازین‌رو امروزه علاقه‌ای به مسئله ملی از خود نشان نمیدهد و ما شاهد هستیم چگونه بازاریان تهران که درصد بسیار بالای از سرمایه داران آذربایجانی را درخود جای داده ست بخاطر بالارفتن نرخ مالیات، هفته‌ها مغازه‌های خود را می‌بندند ولی درمورد مسئله مهمی چون زبان مادری سکوت کامل اختیار کرده‌اند. گروه‌های ناسیونالیستی  سعی دارند فقدان حمایت سرمایه‌داران آذربایجانی از جنبش ملی را با کمک‌های خارجی جبران نمایند. شاملی از اهمیت حمایت سرمایه داران آگاه اسن ازینرو در مصاحبه ای که با سیمین صبری بهنگام تشکیل "بیرلیک"انجام داده ازضرورت جلب بورژوازی آذربایجان به جنبش ملی سخن میگوید غافل ازینکه پایگاه طبقاتی جنبش ملی در آذربایجان را نه جریان راست که زحمتکشان چپ تشکیل میدهند که این امر مسئولیت سنگینی بر دوش سوسیالیست‌های آذربایجان وامیگذارد. و در نبود این تشکیلات سوسیالیستی درآذربایجان ست که رهبری جنبش ملی به دست جریانات فاشیستی همچون بوزقورتها افتاده ست که دراستادیوم ها زوزه های گرگ سردهند و با ترویج نفرت قومی به فارس ها مردم آذربایجان را به بیتفاوتی در برابر حوادث سیاسی در ایران ترغیب کنند.

٧. شاملی سعی میکند با انگ زدن به من و منتسب کردن من به پان‌ایرانیست‌ها ازین حقیقت روشن شانه خالی کند که دولت ایران، قوم خاصی را نمایندگی نمیکند، هرچند در توضیح آن نیزبه تناقض گوئی دچارمیشود. انتساب من به پان ایرانیست هم نشان میدهد که او شناخت درستی از پان‌ایرانیسم ندارد که عبارت ازانکار ملت‌های ساکن ایران ببهانه اتحاد ملت واحد ایران ست که بزعم آنها دارای زبان و فرهنگ واحد میباشد.

٨. رویكردِ توده مردم به دین و رهبـران دینـی در پیش از مشروطیت، آنان را به كسوت رهبـران ملی در آورد و دین را عامل وحدت ملت‌ها قرار داد كه دیگٌر از شكل قومی بدرآمده بودند و امت مسلمان و یا شیعه نامیده می‌شدند. پیش ازین انقلاب واژه ملت بمعنای زعمای دینی مردم بود كه حافظ از آن با عنوان جنگ هفتاد و دو ملت یاد می‌كرد.

٩. درباره فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی و ساختار طبقاتی آن رجوع كنيد به نوشته من بنام "پروژۀ احمدی نژاد"درلینک  زیر :

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=24604

١٠. شخص دیگری که در جنبش ملی آذربایجان ادعای تئوریسین بودن دارد علیرضا اصغرزادهاست. او ازمفهوم ملت TERM یک تعبیر عینی و یک تعبیر ذهنی ارائه میکند. برداشت عینی او از ملت عبارت از مردمی است که با اتنیسیتۀهای مختلف در یک محدوده جغرافیائی مشخص زندگی میکنند. برای مثال همه آنهائی را که در محدوده جغرافیائی آذربایجان زندگی میکنند اعم از ترک و کرد و فارس و ارمنی جزو ملت آذربایجان قلمداد میکند ونیز ملت ایران را قابل قبول میداند، بمعنای مردمی که در کشور ایران و در جغرافیای سیاسی آن زندگی میکنند که این یک مفهوم سیاسی مورد قبول سازمان ملل متحد بیش نیست. او با اینکار به ملت ساختگی ایران یک وجهۀ سیاسی میدهد. ولی تعبیر ذهنی وی از ملت با این تعبیرعینی در تناقض آشکار است. برداشت ذهنی وی از ملت آنرا بشکل اتنیکی تعریف میکند که به آن درجه از شعور ملی رسیده باشد که بخواهد دولت درست کند. سایر تئوری های اصغرزاده نیز همین قدر متناقض‌اند. او بخود میبالد که ابداع کنندۀ مفهوم استعمار داخلی ست. او این مفهوم را با توسل به خلیاها و جادوجنبل بازیهای پسامدرنیست‌ها ساخته ست که معتقدند هرکسی میتواند روایت خود را از جریانات تاریخی و روزمره داشته باشد بی آنکه دربند توضیحات و تعاریف علمی باشد. میگوید در ایران استعمار داخلی هست بی‌آنکه عامل مشخص این استعمار را نشان دهد. زمانی هم که معنا ومضمون تاریخی استعمار را ازو جویا شویم پرسش کننده را به عقب ماندگی فکری متهم میکند و چنین استدلال میکند که چون اشکال نوین استعمارهست پس استعمار داخلی هم میتواند وجود داشته باشد!!! وتوضیح نمیدهد که ما آذربایجانی‌ها که سال‌هاست درنقش مستعمره گرو استثمارچی، پول نفت عرب ها را میخوریم  خود توسط چه کسانی استعمار شده‌ایم؟ اینکه دولت ایران را دولت فارس‌ها بنامیم و یا دولت فارسی کمکی به تئوری سازی او درباره استعمار داخلی نمیکند چراکه اساسا به اتنیک و یا ملتی بنام فارس معتقد نیست. تنها می‌پذیرد که فارسی زبانان وجود دارند و نه ملت فارس. اینجا دیگر سیستم نظری وی در هم میریزد چراکه هیچ سیستمی تاب تحمل اینهمه تناقض گوئی را ندارد. البته شکلی از استعمار داخلی را میتوان در ایران تصور کرد و آن استعمار طبقات استثمارکننده و وابسته به استعمارگران خارجی (کمپرادور) است که با تغذیه از پول نفت بصورت رانت خواری در ایران حاکم هستند. و این، همان استعمار نوین است بمعنای استعمار مردم و ملت ها توسط خارجی‌ها با کمک و توسل به خودی‌ها.

استفاده از ترم "سراسری"برای احزاب سیاسی، استفاده ایی استعماری است

$
0
0

اخیرا، آقای دنیز ایشچی، نوشته ایی را در بررسی چند و چون "انتخابات آزاد"به مثابه شعار سیاسی برای تغییر بخشی از اپوزیسیون جامعه سیاسی فارس، تحت عنوان "انتخابات آزاد به ملیتها چه خواهد داد؟"منتشر کرده اند و در آن مقاله ضمن دقت به روابط میان جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلقهای غیرفارس از یکسو و جنبش سیاسی جامعه فارس در ایران (که دنیز ایشچی این جنبش را "سازمانهای سراسری"میخواند) از سوی دیگر پرداخته است.

 

دنیز ایشچی در این مقاله به درستی از نبود گرایش برای نزدیکی و ائتلاف از هر دو سوی این جنبش ها خبر میدهد و درنهایت مایوسانه در انتظار حوادث مثبتی در آینده مقاله خود را به پایان میبرد. در این مقاله آقای ایشچی با دقت به درون پرسشی که خود طرح کرده، رجوع نمکیند و مطالبات و شرط و شروط هر دو بخش یا بلوک سیاسی را که مانع اساسی در اتحاد عمل ها علیه دشمن مشترک است، را مورد کنکاش قرار نمیدهد.

 

موضوع این نوشته بررسی مقاله آقای دنیز ایشچی نیست. بلکه آنچه مرا برای نوشتن در این خصوص ترغیب کرد، استفاده از ترم های استعماری در ادبیات سیاسی فارسی است، که حتی بعضی از نویسندگان ترک ناخودآگاه آن را ترویج میکنند. آقای ایشچی نیز در نوشته خود معمولا از ترم "سراسری"برای احزاب و سازمانهای سیاسی جامعه فارس ایران استفاده کرده و این ترم را حتی بارها طی نوشتهء مذکور تکرار می کند و در نهایت مینویسند:

"سوال بر سر این است که خود جنبش های ملی دموکراتیک، منافع خود را در اتخاذ چه تاکتیکهایی می بینند؟ آیا آنها در راه تحقق چنین شعارهایی خواهند توانست به ائتلاف هایی با سازمان های سرتاسریمشابه دست زنند؟" (پایان نقل قول- تاکید در نقل قول از من است)

 

آیا واقعا در ادبیات سیاسی میتوان سازمانها و احزاب سیاسی مرکزگرا و فارس محور را با صفت "سراسری"مورد خطاب قرار داد؟ آیا واقعا ترم "سازمانها و یا احزاب سراسری"، را میتوان ترمی دینامیک و زنده تلقی کرد؟ آیا ظهور قدرتمند جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در مناطق ملی آنها، خط بطلانی در استفاده از این ترمینولوژی نیست؟ آیا مبارزات ضداستعماری خلقهای غیرفارس در ایران، ترم "سراسری"را برای احزاب و سازمانهای سیاسی جامعه فارس محور و مرکزگرا، به گورستان ادبیات استعماری منتقل نکرده است؟  امروز چه کس و یا کسانی ترم "سراسری"را برای سازمانها و احزاب سیاسی مورد استفاده قرار میدهند؟  و پرسش نهایی اینکه، آیا واقعا سازمان و یا حزب سیاسی سراسری در ایران وجود دارد؟

 

1-اولین تداعی استفاده از "ترم سراسری"برای سازمانها و احزاب سیاسی جامعه (خلق) فارس در ایران، بالاتر، برتر، دربرگیرنده تر، غالب تر و اساسی تر تلقی کردن آنان در مقایسه با جنبش سیاسی و ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران است. در مقابل استفاده از ترم فوق، تداعی پایین تر، پست تر، دربرگیرندگی کمتر، مغلوب تر و غیراساسی تر تلقی شدن احزاب و سازمانهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در ایران است. پشتوانهء بالاتر، غالب تر و دربرگیرنده تر تلقی کردن جامعه سیاسی فارس، در مقابل جامعه سیاسی غیرفارس، چیزی غیر از یک تفکر استعماری و برتری طلبانه نیست؟

2-زمانیکه آقای دنیز ایشچی در همین نوشتهء خودشان، ایران را کشوری چند ملیتی میخوانند و ملیت فارس را نیز در ردیف دیگر ملیتهای ساکن در ایران بحساب می آورند، چگونه میتوانند نیروهای سیاسی متعلق به این ملیت را "سراسری"بخوانند و نیرهای سیاسی متعلق ملیتهای غیرفارس را "منطقه ایی" (یا محلی) ببینند؟ اگر ملیتها در فردای ایران بایستی حقوق برابر داشته باشند، تلقی "سراسری"از امروز به معنی امتیاز ویژه قائل شدن به این نیرو نیست؟ امتیاز ویژه قائل شدن در یک کشور چند ملیتی برای ملت حاکم، امتیازی استعماری نیست؟

3-ملیتهای ساکن در ایران، یعنی ملیت ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و... دارای سرزمین مللی و جغرافیای اتنیکی خود هستند و برمبنای حقوق بین المللی، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن، حق اداره منطقه ملی خود را دارند. اگر چنین حقی بعد از برکناری جمهوری اسلامی باید برقرار گردد، تلقی سراسری به جامعه سیاسی فارس و محلی و منطقه ایی خواندن جامعه سیاسی غیرفارس، در ضدیت با حقوق بین المللی (حق ملتها در تعیین سرنوشت خود)، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن نیست؟ این حقوق عموما در ضدیت با رفتار و تفکر استعماری تنظیم شده است. ضدیت با این حقوق، خودآگاه و یا ناخودآگاه، رفتاری استعماری را به دنبال نمی آورد؟

4-آیا جنبش سیاسی کرد، میتواند برای تغییر سیاسی در منطقه فارسی نقش تعیین کننده ایی داشته باشد؟  آیا جنبش سیاسی خلق عرب، میتواند مسئولیت تغییر در کردستان را به خود بدهد؟ آیا جنبش سیاسی خلق ترک میتواند منطقه عربی الاهواز را منطقه نفوذ خود تلقی کند؟ یا بلوچها بخواهند سرنوشت فارسستان را آنها تعیین کنند؟ می بینید که رسالت هر جنبش سیاسی، برای ایجاد تغییر در منطقهء ملی خویش است، یعنی جنبش ملی کرد در کردستان، جنبش ملی ترک در آذربایجان، جنبش ملی بلوچ در بلوچستان و جنبش ملی عرب در الاهواز و... است. در این میان جنبش سیاسی خلق فارس نیز بایستی محدود به منطقه ملی فارس و یا فارسستان بوده باشد، نه همه ایران. سراسری خواندن نیروی سیاسی فارس، و منطقه ایی خواند جنبشهای سیاسی غیرفارس، چیزی جز قیم تلقی کردن نیروی سیاسی جامعه فارس برای جوامع سیاسی غیرفارس در ایران نیست. قیم مآبی یک سیاست استعماری است و استفاده از ترم "سراسری"برای جامعه سیاسی فارس در ایران، یک استفاده استعماری از این ترم و در عین حال تبلیغ و ترویج آن است.

 

5- به همان دلیل سادهء ساختار جمعیتی و اتنیکی جغرافیای سیاسی ایران، امکان تاسیس یک حزب یا سازمان سراسری سیاسی وجود نداشته است. تاریخ صدساله ایران نیز نشانی از تشکیل یک حزب چندملیتی نیز در این کشور ندارد. احزاب سیاسی در ایران یا فارسی هستند، یا ترکی و یا کردی هستند یا بلوچی و یا عربی. متاسفانه احزاب سیاسی جامعه فارس ایران نیز، پیشینه بسیار قدرتمند استعماری دارند و ایران را به مثابه یک کشور فارسی تلقی میکنند و دمکرات ترین این افراد و یا احزاب میخواهد که زبان فارسی سر زبانهای موجود در ایران باشد! به عبارت دیگر تنور تفکر برتری جویانه، قیم مآبانه، نژادپرستانه و استعماری در نزد احزاب سیاسی جامعه فارسی از چپ تا راست (هرکدام با توجیه خاص خودشان) در ایران گرم است. بشریت نتیجه این تفکرات و رفتار منبعث از آن را در اتحاد شوروی سابق و یوگسلاوی سابق زشتی تجربه کرده است. شانس مردم ایران در آن است که شانس کوچکی برای دور زدن تجربه تلخ یوگسلاوی سابق و شوروی سابق وجود دارد.

ومتاسفانه تاکنون در پس سرکوبهای وحشیانه جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس، احزاب و سازمانهای سیاسی برای خلقهای غیرفارس، ظاهرا نقش دایه دلسوزتر از مادر را بازی کرده اند و اما عملا این شخصیت ها و یا سازمانهای سیاسی (در دولت و اپوزیسیون) از زمان به قدرت رسیدن رضا شاه تا به امروز در خدمت دولتمداری استعماری حاکم بر ایران بوده اند.

تا زمانیکه جنبش سیاسی جامعه فارس حس و حقوق برابر با جوامع سیاسی غیرفارس در ایران را به رسمیت نشناخته و در عمل نشان نداده و تفکر برتری جویانه استعماری و سراسری خواندن خود را کنار نگذارده، چگونه میتوان از نیروهای سیاسی جوامع غیرفارس این انتظار را داشت که با جنبش سیاسی آلوده به تفکر و رفتار استعماری جامعه سیاسی فارس (به استثناء تعداد انگشت شماری از آنان) به ائتلاف و یا احیانا اتحاد عمل های تاکتیکی و یا استراتژیک دست یازد؟

 

نتیجه اینکه؛در دو دهه اخیر جنبش های سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس نشان داده اند که رسالت، مسئولیت و اراده تغییر در مناطق ملی شان را خود به عهده گرفته اند. بنابراین جنبش سیاسی جامعه فارس ایران، بایستی از رسالت استعماری تغییر در جامعه "ایران"! دست برداشته و برای تغییر در مناطق ملی فارس تلاش نمایند. چه یک نیروی سیاسی فارس نمیتواند و نباید مسئولیتی برای تغییر در جوامع غیرفارس به خود بدهد. این گونه مسئولیت ها که زیر لفافه "کشور ایران"صورت میگیرد، جوهری استعماری دارند و در عین حال تحقیر ملیتهای غیرفارس و بی لیاقت تلقی کردن آنها را برای تغییر در راستای سعادت مناطق خودشان، به نمایش میگذارد.

سعادت مردم در ایران تنها از طریق مبارزات ضد استبدادی میسر نمیشود، بلکه همزمان به یک چالش جدی ضد استعماری و حتی ضدنژادپرستانه نیاز دارد. این آن منشائی استکه میتوان از طریق آن میتوان به تفاهم ها و حتی ائتلاف ها نزدیک شد. اما برای اثبات برادری راه میانبری وجود ندارد. این اراده را بایستی در عمل نشان داد و از آن طریق اعتماد متقابل جنبش های سیاسی را به دست آورد.

20130307

Yunes.shameli@gmail.com

استعمار سیاست، یا سیاست استعمار در جنبش ملی آذربایجان

$
0
0


یکی از چاشنی های سیاسی که در دیسکورس مساله ملی طی چندین سال اخیر در جنبش ملی آذربایجان از آن به نادرستی استفاده می گردد، استفاده از تشبیه استعمار در توصیف ستم ملی وارد شده بر ملیتهای ساکن ایران می باشد. به استنباط من اگرچه خیلی از فعالین جنبش ملی آذربایجان با نیت های آزادیخواهانه و انسان دوستانه از چنین تشبیه و توصیف هایی استفاده میکنند، بازتاب نهائی چنین تحلیل هایی دودش در وهله اول به چشم ملت آذربایجان و خود این دوستان می رود.  من تلاش می کنم در زمینه غلط بودن و پتانسیل های ضد ارزشی استفاده از چنین تشبیه هایی در چندین بخش به این مساله بپردازم.

واژه های اجتماعی سیاسی مفاهیمی تاریخی دارند که ویژگیهای آنها مختص ویژگیهای تاریخی زمان مربوطه می باشند.  بعضی از این واژه ها بخاطر عمومیت و کلیت خود، مثل "مونارشی، الیگارشی، دیکتاتوری، دموکراسی، جمهوریت"و غیره می توانند هزاران سال در تاریخ بشریت موضوعیت داشته و به روز قابل تعریف و استفاده باشند. بعضی دیگر از این تعاریف و ویژگیها مربوط به دوره مشخصی از تاریخ بشریت می باشند. اصطلاحات سیاسی ویژه ای که مربوط به دوران برده داری، فئودالیسم، دوران سیاه حاکمیت کلیسا در قرون وسطی و زمان جنگ های صلیبی می باشد، بصورت غالب به قبرستان تاریخ سپرده شده اند. درست است بعضی از این اصطلاحات قابلیت آن را می یابند تا با تغییر تاریخی پدیده های مربوطه خود تغییر پیدا کرده و خود را با تکامل زمانی تغییر داده مطابقت نمایند، تازه در چنین شرایطی هم مفهوم جدید آنها، مفهوم کپی شده ای از مضمون تاریخی آنها نمی باشد.  استفاده نادرست از واژه استعمار در جنبش ملی آذربایجان میتواند کاملا در خدمت اهداف سیاسی ویژه ای مورد سوء استفاده قرار گرفته و  دوستان ما دانسته و یا نادانسته از طریق کاربرد نادرست آن آب در آسیاب کسانی می ریزند که در خدمت جنبش ملی آذربایجان نیستند.

واژه استعمار از زمان آغازین قدرت گیری سرمایه داری تجاری به بعد و بخصوص بعد از آغاز انقلاب صنعتی در اروپا آغاز می گردد. زمانی که کمپانی هایی مثل "کمپانی هند شرقی"انگلستان و مستشاران تجاری، نظامی،میسیونرهای دینی و دیپلماتیک آنها  مثل برادران دارسی و غیره شروع به در نوردیدن بازارهای جدید سرمایه گزاری می نمایند، شروع می گردد. شرایط تاریخی زمان ایجاب می کرد تا آنها از طریق کشتی های نظامی خویش از طریق دریا نوردی بتوانند نیروهای نظامی خود را با سلاح های پیشرفته و دیسیپلین نظامی منظم تر به کشورهایی که تحت نظام های فرتوت، عقب مانده و رشوه خوار طایفه ای بسر می بردند، بفرستند تا با کنترل امنیتی نظامی از یک طرف و استفاده از افراد با نفوذ محلی از طرف دیگر در خدمت خود، به غارت ثروتهای محلی بپردازند. ارتش های اشغالگر انگلستان، فرانسه، ایتالیا ، پرتقال و غیره از جزایر تیمور  در نزدیک اقیانوس آرام گرفته ، تا قلب آفریقا را زیر چکمه های خود تحت کنترل امنیتی، سیاسی و نظامی قرار داشتند. اشغال استعماری کشورها مربوط به دوران اولیه شکل گیری سرمایه داری کلاسیک می شود که حتی بصورت کمپرادورهای چندین ملیتی هم در نیامده بودند. انگستان مستعمره های خود را داشت که کاملا مجزای از مستعمرات بلژیک، یا پرتقال بود.

جنبش های رهائیبخش ملی مردم بومی  کشورهای تحت استعمار در آن زمان، تحت رهبری سازمانهای سیاسی رهایبخش خویش و رهبرانی چون "پاتریس لومومبا" اگر بخشی از توجه شان متوجه برچیدن حکومت گران فاسد محلی بود، توجه شان بصورت عمده متوجه بیرون کردن اشغالگران و غارت گران نظامی اقتصادی خارجی بود. با تبدیل سرمایه داری کلاسیک به سرمایه داری کمپرادور جهانی و شکل گیری شرکتهای بزرگ چندین ملیتی و بوجود آمدن بازارهای سهام بین المللی از یک طرف، رشد جنبش های حقوق بشری و آزادیخواهی در خود کشورهای استعمارگر از طرف دیگر و بخصوص بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، استعمار قدیم جای خود را به استعمار جدید، یا نئوکلونیالیسم می دهد. خود کشور ایران پس از روی کار آمدن رضا خان میر پنج، عمدتا طی این دوره بصورت نو استعماری توسط انگلستان، تا حدودی آلمان و بالاخره آمریکا بصورت امنیتی نظامی کنترل گردیده و بصورت زائیده ای از بلوک سیاسی قدرت،  بازار و اقتصاد آنها عمل می کرد. اشغال مستقیم کشورها جای خود را به روی کار آوردن سرسپردگان دست نشانده، اشغال نظامی مستقیم جای خود را به ایجاد ارتش های دست نشانده این کشورها، اقتصاد مستقل و ملی، جای خود را به اقتصاد وابسته و طفیلی گونه خارجی می دهد.

تصویر مبارزات رهائی بخش مردم طی این دوره ها ویژه گیهای خاص تاریخ سیاسی خود را دارا می باشند. تز  و   آنتی تز سیاسی در کدامین قطب بندی ها و با چه ترکیب هایی شکل می گرفتند و چه اهداف آرمانی را تعقیب می کردند؟ از یک طرف جنبش های رهائی بخش ملیتها بودند که در مقابل  قدرت استعماری کشورهای غارتگر استعمار مستقیم و استعمار جدید جهت یافتن استقلال خویش به مقابله می پرداختند.  پدیده سیاسی اجتماعی استعمار متعلق به تسلط غارتگرانه سرمایه داری غارتگر خارجی، چه بصورت مستقیم و چه غیر مستقیم  و  ویژه از طریق اشغال نظامی امنیتی یک ملت صورت می گیرد که بازتاب های جانبی آن بصورتهای تنعیض های فرهنگی، دینی، نژادی و غیره خود را نشان می دهند.

بر اساس بینش این دوستان و یک چنین ارزیابی، "آذربایجان"، بعنوان یک هویت  ارگانیسم مستقل ملی و کشوری که توسط دولت یک کشور دیگر اشغال شده و بصورت مستعمره آن تبدیل گردیده است تعریف می گردد.  نه فقط آنچه در خارج از مرزهای آذربایجان اتفاق می افتد، به ما مربوط نیست و یک مساله خارجی می باشد، بلکه در ادامه چنین بینشی نیروهای ارتش رهائی بخش دوستان ما باید در داخل چهارچوبه جغرافیائی آذربایجان در مقابل نیروهای ارتشی، نظامی ، امنیتی و اقتصادی نیروی های اشغال گر صف آرائی بکنند، زیرا که آین دوستان ما میخواهند سلطه گران خارجی را از سرزمین خود بیرون بکنند. تصویری که در ذهن خیالی این دوستان ترسیم می شود، با واقعیتهای عینی دنیای امروز، زمین تا آسمان فاصله دارد.

شاید تهران هشتاد سال پیش بیش از صدهزار نفر جمعیت نداشت. دهها ملیون جمعیت تهران همه از آذربایجان، کردستان، بلوچستان ، استان فارس، مازندران و غیره آمده و در آنجا ساکن شده اند. قدرتمند ترین سرمایه داران، مقامهای سیاسی، ارتشی و اداری همه از مردم ملیتهای مختلف، خصوصا آذربایجانها می باشند. جوانان آذربایجان وقتی جهت تحصیل، زندگی و کار به تهران و یا هر نقطه دیگر ایران می روند ، میتوانند مثل هر شهروند دیگر ایرانی، تا عالیترین درجات امکان تحقق رشد و ارتقا پیدا بکنند. هواداران تیم فوتبال تراکتورسازی در شهرهای خارج آذربایجان میتوانند بیشتر از تیمهای بومی در میدانها حاضر گردند. سرمایه داران آذربایجانی بر بازار تهران غالب بوده و حاکم می باشند. هدف از طرح این مسائل به هیچ وجه این نیست که ستم ملی بر ملیتهای غیر فارس را نفی بکنیم و بر روی واقعیت مربوط به نژاد پرستی آریائی پرده پوشی بکنیم. هدف این است که تصویر ی که این دوستان ما از شرایط حاکم بر ایران تصویر می کنند، به هیچ وجه تشابهی به رابطه یک کشور مستعمره در مقابل یک حکومت استعمارگر نمی باشد.

این جنبش های ملی دموکراتیک بودند که بر علیه قدرتهای اقتصادی کمپرادوری استعماری مبارزه می کردند تا با کسب قدرت ملی دموکراتیک سیاسی ملتهای خود، بصورتی مستقل در معادلات سیاسی اقتصادی بین المللی وارد گردند. اگر یکی از دلایل برچیده شدن نظام سلطنتی پهلوی در ایران را قدرت گیری پتانسیل های ضد استعمار نوین در درون این نظام بدانیم، باز هم باید اقرار کرد که  در کلیت خود و بصورت غالب، حکومت سیاسی پهلوی ها در ایران خصلتی وابسته به نو استعماری داشت و سرنخ رشته ها در لندن و واشینگتن و پاریس رقم زده میشد. نظام خلیفه ای جمهوری اسلامی ایران مالک یک چنین میراثی شده بود. باید انگیزه های حمله نظامی رژیم جمهوری اسلامی ایران به ترکمن صحرا و کردستان را با چنین فاکتورهائی انالیزه کرد. آنهائی که با شمشیر دن کیشوتی "حمله استعمار فارس به کردستان"، این پدیده تاریخی سیاسی را ساده انگارانه تحلیل می کنند، بهتر است با دوری جستن ار برخوردهای شعار گونه، به ژرفای مساله بپردازند.

حمله جمهوری اسلامی ایران به کردستان را بیشتر می شود به حمله خلفای اسلام به سرزمین کفار، از خاور دور گرفته تا افریقا در جهت صدور اسلام توجیه کرد، تا حمله حکومت استعماری فارس به ملیتهای غیر فارس. خصوصا که خلفای جمهوری اسلامی با سوار شدن بر اسب شیعه گری، به جنگ کفار کرد و ترکمن و بلوچ می رفتند.  گرچه حکومت جمهوری اسلامی ایران میراث خوار یک نظام نو استعماری بود و ارتش بازمانده از نظام قبلی بر اساس یک چنین سیاستهایی ساختار بندی شده بودند، ولی این در شرایطی بود که از طرف دیگر سیاستهای کشورهای استعمارگر کهنه در منطقه طرح های نوینی را تدارک می دیدند. بعد از برداشته شدن جنگ سرد، سیاستهای سرمایه داری کلان بین المللی در راستای ایجاد کردستان بزرگ، آذربایجان بزرگ، بلوچستان بزرگ، عربستان بزرگ و غیره هدف بندی گردیده است. منظور از طرح این مساله اصلا این نیست که ما حقوق حقه این ملیتها در تعیین تکلیف خویش را نفی بکنیم، بلکه تاکید روی این مساله می باشد که سرنوشت ملیتها باید توسط خود این ملتها رقم زده شود، نه اینکه در واشنگتن، لندن و یا مسکو رقم بخورند.

این دوستان اگر میخواهند ویژگیهای امروزین ستم ملی و تبعیض ملی در ایران را توصیف بکنند، بهتر است با واژه های نوین و امروزین به میدان بیایند. استفاده نادرست از واژه "استعمار"در این مورد، دقیقا در خدمت پیش برد سیاستهای "استعمارگران پیر"در منطقه می باشد. پاک کردن آثار ستم ملی در ایران و  زدودن اندیشه های تبعیض گرانه  علیه ملیتهای دیگر و افشا و نابود کردن تمامی آثار اندیشه های نژاد پرستانه با نیتهای تحقیر ملیتهای غیر خودی وظیفه تمامی انسانهای شرافتمند و آزاده از هر نژاد و ملیتی می باشد. باورمندی به آزادگی  و شرافت انسانی مرزهای ملی ندارد. بخش قدرتمندی از رشته های تنیده شده و در هم بافته شده ای که سازمان های سیاسی سرتاسری ایران را که اعضا و فعالین آنها را فرزندان ترک، کرد، بلوچ، فارس و ترکمن و عرب تشکیل می دهند، باورمندی به ارزشهای آزادگی و شرافت انسانی می باشد.

جناب "یونس شاملی"در نقد نوشته اخیر من بمناست ارزیابی بازتابهای احتمالی انتخابات اینده ریاست جمهوری در مناطق ملی مختلف، ضمن رد کامل استفاده من از ترمینولوژی "سازمان های سیاسی سرتاسری"، که گویا من باید این سازمان ها را متعلق به ملیت فارس، که یکی از ملیتهای ساکن ایران است بدانم، همچنان با اصرار تمام از دیدن واقعیتهای عینی سر باز می زنند. آقای شاملی و دوستانشان نمی خواهند قبول کنند که داشتن هویت ملی آذربایجانی هیچ تناقضی با داشتن هویت شهروندی ایرانی ندارد، بلکه ایندو نه تنها می توانند در کنار هم همزیستی داشته باشند، بلکه در ایران چند ملیتی، ایندو پدیده مکمل هم می باشند.

 ایشان و دوستانشان نمی خواهند قبول کنند که در دنیا کشوری به نام ایران وجود دارد که در آن نهاها و اندام های اجتماعی ، امنیتی، آموزشی، صنفی و غیره سرتاسری شکل گرفته و نهادینه شده اند. ارتش و نیروهای امنیتی شهربانی و دانشگاه ها و دهها نهاد دیگر سرتاسری اجتماعی بصورت بخش های قدرتمندی از اندام های هستی اجتماعی کشوری شکل گرفته و عمل می کنند. هر آذربایجانی وقتی به هر نقطه دیگر ایران قدم می گذارد، بعنوان یک شهروند ایرانی تقریبا شامل تمامی حقوقی می باشد که همه شهروندان دیگر شاملش می شوند.  کلمه تقریبا را به این خاطر استفاده می کنم که رژیم جمهوری اسلامی ایران روی تمامی رزیمهای ضد بشری را در زیر پای گذاشتن حقوق انسانی سفید کرده است.

آقای "شاملی"نوشته خویش را با این جمله تمام می کنند که "سعادت مردم در ایران تنها از طریق مبارزات ضد استبدادی میسر نمیشود، بلکه همزمان به یک چالش جدی ضد استعماری و حتی ضدنژادپرستانه نیاز دارد. این آن منشائی استکه میتوان از طریق آن میتوان به تفاهم ها و حتی ائتلاف ها نزدیک شد. اما برای اثبات برادری راه میانبری وجود ندارد. این اراده را بایستی در عمل نشان داد و از آن طریق اعتماد متقابل جنبش های سیاسی را به دست آورد".

منظور آقای "شاملی"از این جمله ، وقتی که ایشان سازمان های سرتاسری را متعلق به "استعمارگران فارس"می دانند، چیست؟ وقتی ایشان از "اعتماد متقابل سازمان های سیاسی"صحبت می کنند، منظورشان کدام سازمان ها هستند؟ وقتی ایشان "سعادت مردم ایران"را در "مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری"می بینند، منظورشان از مردم ایران و سعادت آنها چیست؟

از دو حالت خارج نیست. یا اینکه ایشان هویت شهروندی ایرانی را از همه مردمی که کلیت این سرزمین را متعلق به خود می دانند، می گیرند و تمامی مردم ایران را فقط و فقط با هویت "قومیتی ملیتی"آن تعریف می کنند. بر اساس چنین تعریفی دیگر هیچ کس نمی تواند ایرانی باشد. هر کسی فقط و فقط می تواند یا ترک، یا عرب، یا بلوچ، یا کرد و یا غیره بوده و تنها با هویت قومی ملی خویش تعریف می گردد. با کلیت مطلق بخشیدن به چنین هویتی ایشان و دوستانشان تلاش دارند فقط با سازمان های سیاسی ملی منطقه ای همتای موازی ملیتهای دیگر از طریق همکاریهای سیاسی به ایجاد اعتماد متقابل بپردازند. جالب است که این دوستان نزدیک ترین مناسبات را با سازمان های سیاسی موازی ملیتهای غیر همسایه آذربایجان دارند، تا همجواران آذربایجان. البته ایشان چون حکومت جمهوری اسلامی ایران را حکومت حاکمه استبدادی ملت فارس می دانند، در زمینه مبارزان ضد استبدادی، حاضر هستند با سازمان های سرتاسری سیاسی که ایشان آنها را متعلق به ملیت فارس وی دانند ، به ائتلاف و همکاری های موضعی بپردازند.

بیائید به "ائتلاف ضد استبدادی"این دوستان یک توجه کوتاهی داشته باشیم، تا از این مجمل ماهیت مبارزات ضد استعماری این دوستان را هم بر آوردی کرده باشیم. همفکر صمیمی آقای شاملی، جناب آقای علیرضا اردبیلی در شوق و شعف خود از پیروزی تیم تراکتورسازی در برابر تیم الجزیره، طی  مقاله ای که به این منظور نوشته اند، نه تنها نمی توانند شادی خود را از پیام های تبریک یکایک نمایندگان انتصابی آذربایجانی و دست نشانده جمهوری اسلامی ایران در مجلس شورای اسلامی ابراز نکنند، بلکه با چراغ سبزهای همیشگی خویش، در این "مبارزات ضد استبدادی"تا آنجا میروند که تقدیر غیر مستقیم خویش از سرداران سپاه پاسداران، از جمله "سردار علی اکبر پور جمشیدیان، فرمانده لشگر عاشورا"بخاطر پیروزی تیم تراکتور سازی با شوق و شعف اعلام می دارند.

حالت دومش آن است که ایشان چون دیگر نمی توانند واقعیتهای عینی جامعه را انکار بکنند، لذا "جهت اثبات برادی"از سازمانهای سرتاسری می خواهند که "از راه میان بر"برگشته و در کنار مبارزات "ضد استبدادی"این دوستان ، به مبارزات "ضد استعماری"هم بپردازند، تا اعتماد متقابل میان این سازمان ها برقرار گردد. اگر مقاله قبلی آقای "شاملی"در زمینه نقد مواضع "راه کارگر"را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که ایشان متوجه این امر شده اند که کنشگران آزاده ملیتهای مختلف در در سازمان های سرتاسری با تلاش خستگی ناپذیر خویش نه فقط رشته های دوستی نمایندگان سیاسی ملیتها را چه اندازه مستحکم کرده اند، بلکه دیسکورس مسله ستم ملی را به نحو غیر قابل تصوری در دستور کار سیاسی این سازمان ها برجسته کرده اند. دوستان عزیز، این است راه مستحکم کردن ایجاد پیوندهای اعتماد متقابل فعالین سیاسی ازاده و باورمند به حقوق بشر، نه روشهایی که شما از یک طرف یک روز به نعل می کوبید، روز دیگر به میخ.

می گویند دو دوست به هم می رسند. طی صحبتهای آنها، یکی مطرح می کند که "میگویند فلانی خیلی آدم مومنی میباشد. در حالیکه دیگری به فکر فرورفته بود، بر میگردد و در جوابش میگوید، "خدای آدم شاهد است، من که روزه خوردنش را دیده ام، ولی نماز خواندنش را ندیده ام". ما که در مورد شما عزیزان نه نشانی از مبارزات ازادیخواهانه، حقوق بشری و ضد استبدادی شما می بینیم، نه صف بندی شما در مقابل استعمارگران واقعی را.   

 

دنیز ایشچی      9 مارچ 2013  

 

ناسیونالیسم ایرانی و نکاتی در مورد تجزیه طلبی

$
0
0

در طول تاریخ، استبداد و خرافات دینی؛ چنان زخم عمیقی بر پیکر جامعه ی ما نهاده است که هنوز هم در دوران مدرنیته آثار منفی آن را در فضای جامعه و به ویژه در نظام سیاسی حاکم بر کشورمان مشاهده می کنیم، همین حکومت اسلامی بسان غده ی سرطانی است که این دو بیماری مهلک (استبداد و خرافات) را یکجا در ذات خود دارد، این حکومت نه تنها استبدادی است بلکه به علت ماهیت دینی و مذهبی اش، بسیار خرافه گستر و ارتجاعی نیز می باشد، در طول تاریخ بشری این نوع استبداد، بدترین و عقب افتاده ترین نوع نظام دیکتاتوری ست که می توان آن را در قالب یک نظام سیاسی تصور کرد، گویی تمامی پلیدی و سیاهی های تاریخ در طول هزار و چهارصد سال گذشته در یکجا جمع شده و نتیجه ی آن همین نکبتی شده است که ما آن را در دوران مدرنیته تجربه می کنیم، نه تنها نظام سیاسی به علت ماهیت استبدادی خود دچار بحران عمیقی شده که مهمترین بحران آن همان بحران مشروعیت است که پایه های آن را به لرزه در آورده بلکه متاسفانه این حکومت به خاطر ماهیت استبدادی خود این بحران را به شکل دیگری به عمق جامعه ی ما نیز رسانده است که بحران هویت یکی از اساسی ترین دغدغه های جامعه ی ما به حساب می آید! این بحران یکی از دستاوردهای حکومتی است که بنیانگذار آن در حین ورود به ایران، نه تنها هیچ احساسی نسبت به این آب و خاک ابراز نداشت بلکه ملی گرایی را بر خلاف اسلام هم دانست که به گمان من این تنها سخن درست و صادقانه ای ایشان بود! چون اگر نیک بنگریم نه تنها ملی گرایی بر خلاف اسلام است بلکه اسلام گرایی خود مخالف ایرانگرایی و به نوعی می توان گفت: دشمن سرسخت ایران محسوب می شود، تجربه ی تاریخ 1400 سال گذشته و چگونگی ورود اسلام به ایران و عداوت و کینه ی اسلامگرایان با قهرمانان و نام آوران تاریخ ایران حقانیت این سخن را تایید می کند! کافی است کمی با تاریخ آشنا شویم تا با مطالعه ی کتابها و اسناد تاریخی به درستی این سخن پی ببریم.

یکی دیگر از آفت های استبداد، گسترش سطحی نگری و عوام گرایی در بین توده های مردم ایران بوده که ریشه ی این فقر فرهنگی را باید در بستر تحولات تاریخی و اجتماعی ایران در طول 1400 سال گذشته ، عدم آشنایی مردم با تاریخ و ذهن متعصب و استبداد زده ی آنان جستجو کنیم و همین امر باعث شده که این ملت تاریخی با ناآگاهی تحت فضای رسانه ای قرار بگیرد و با شنیدن هر ساز ناسازگار و با خواندن هر مطلب بی پایه و اساسی، هویت ملی خود را تحت الشعاع آن قرار دهد و به ساز هر بیگانه و خائنی برقصد! غرب زدگی، تجزیه طلبی و احساس بی هویتی و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت این خاک حتی عداوت و دشمنی و توهین نسبت به شخصیتهای تاریخی و فرهنگی از جمله مثالهایی هستند که متاسفانه در بخشی از این مردم به ویژه در نسل جوان شاهد آن هستیم و این وظیفه ی جامعه شناسان ، تاریخنگاران و رسانه های ملی ایرانی است که در قبال این موضوع حساسیت بیشتری از خود نشان داده و به کندوکاو و آسیب شناسی این مسئله بپردازند و با ارائه ی راه حلی، این بحران اجتماعی را حل نمایند! در این مقاله من به عنوان یک شاگرد کوچک تاریخ و بر اساس تجربیات شخصی خودم، به صورت اختصار و با زبانی دوستانه مطالبی را پیرامون این مسئله (نفی تجزیه طلبی و ضرورت اتحاد ملی برای دستیابی به آزادی) مطرح می کنم و امیدوارم که در آینده نیز فرصتی به دست بیاورم که درباره ی این موضوع مهم و سرنوشت ساز البته در قالب یک بحث تاریخی صحبت کنم! عمیقا معتقدم که نه تنها این موضوع تجزیه طلبی به نفع ملت ایران نیست بلکه استبداد همواره با ایجاد نفاق و پراکندگی در بین نیروهای سیاسی از این مسئله در جهت حفظ قدرت و منافع خود بهره برداری کرده و با دامن زدن به این مسئله مسیر مبارزات ملی ما را به انحراف می کشاند واقعیتی که متاسفانه در جنبش سبز شاهد آن بودیم.

نکته ی مهمی که در مورد دیدگاه های خودم باید مطرح کنم یادآوری این مسئله است که من فردی ناسیونالیست و ایراندوستی هستم که این گرایش ناسیونالیستی بیشتر جنبه ی ذاتی دارد!،هر چند که این بینش در طول سالها مطالعه ی تاریخ ، ادبیات و فرهنگ ایران زمین و به صورت اکتسابی، حس ناسیونالیستی را در شخصیت من نهادینه کرده است! اما فارغ از دیدگاه ها و خط مشی سیاسی، آنچه برای من مهم می باشد توجه به موضوع انسان، آزادی و برقراری عدالت اجتماعی در جامعه ی بشری است و نگاه من به مقوله ی تجزیه طلبی و نقد آن، بیشتر از منظر حقوق بشری و انساندوستانه می باشد چرا که اگر خدای ناکرده تجزیه ای در منطقه ی خاورمیانه صورت بگیرد، چنان اتفاقات ناگواری در منطقه رخ خواهد داد! که هیچ سازمان و قدرت بین المللی، هرگز نخواهد توانست که به کنترل فضا و آرام کردن تنش منطقه بپردازد، متاسفانه تقسیمات جغرافیایی جنگ جهانی ، نقشه کشی های استعمار انگلستان و جدا کردن اقوام در کشورهای متحد که همگی به دوران تجزیه ی امپراتوری عثمانی باز می گردد چنان فضای ملتهبی را در منطقه به وجود آورده است که تجزیه ی یک کشور باعث درگیری چند کشور و آغاز جنگ داخلی در درون هر کشور خواهد شد که این مسئله نه تنها به زیان تمامی کشورهای منطقه است بلکه باعث نقض فاحش حقوق بشرو بروز یک فاجعه ی انسانی در این منطقه ی جغرافیایی خواهد شد!

اما نکاتی درباره ی موضوع تجزیه طلبی 

ایران یک کشور کهنسال و باستانی است که قدمت تاریخ و فرهنگ آن به هزاران سال پیش باز می گردد، به علت موقعیت جغرافیایی، حوادث و تحولات تاریخی و شرایط آب و هوایی و ...، این سرزمین همواره دچار تاخت و تازها، جنگها و مهاجرت اقوام مختلف با فرهنگها، زبانها و گویش های متفاوتی بوده است و آنچه باعث زیبایی و غنای فرهنگی و هنری این کشور در گذرگاه تاریخ شده، همین حضور اقوام مختلف و زندگی مسالمت آمیز و برادرانه ی آنها در طول تاریخ در بستر جغرافیایی ایران بوده است تا جایی که این فرهنگ غنی از حوزه ی مرزهای جغرافیایی خود خارج شده و به دور دست ترین نقاط گیتی رسیده است، این کشور یک شبه به وجود نیامده است که بتوان آن را در یک روز تکه و پاره کرد، برای شکل گیری و وحدت این کشور، بیش از هفت هزار سال زمان سپری شده که در هر لحظه ی آن هزاران حادثه ی تلخ و ناگوار در گوشه و کنار آن به وقوع پیوسته است اما با این حال این کشور همچنان با اتحاد و همبستگی مردمانش از پیچ و خم هر بحرانی به سلامت عبور کرده و در قالب یک کشور تاریخی و تمدن فرهنگی از نیاکانمان به ما به یادگار مانده است، نکته ی مهم و قابل توجه اینکه این ملت در طول این هزاره ها هیچگاه از درون دچار تزلزل و بحران نشده، منظور این است که ما ایرانیان هیچگاه در طول تاریخمان، دچار جنگ داخلی و برادر کشی نشدیم و هر بلا و مصیبتی که در طول تاریخ پرفراز و نشیبمان، به سر ما آمده یا به خاطر استبداد داخلی و خرافات دینی و یا به علت حمله ی خارجی و اشغال ایران توسط بیگانگان بوده است، مسائلی که من قبلا در مورد علل عقب ماندگی ایران به بخشی از آنها اشاره کرده ام، موضوع بسیار جالب توجه در اینجاست که با نگاه به کتابهای تاریخی می بینیم که این ملت همواره با اتحاد و همبستگی ملی خود توانسته است که همیشه بر استبداد داخلی و یا به دشمن خارجی خود غلبه کرده و آنها را با شکست مواجه سازد و هر جا که نفاق و پراکندگی در بین این ملت واحد به وجود آمده، دشمنان به آسانی این فرصت را به دست آورده اند که با توطئه و خیانت به موفقیت دست یافته و به اهداف شوم خود برسند، تجربه ی تاریخی در دسترس همه ی ما و موید درستی این دیدگاه می باشد و از روی وقایع تاریخی می توان به ده ها مثال در مورد این مسئله اشاره کرد، به عنوان نمونه، در تاریخ بارها اتفاق افتاده که استبداد داخلی برای حفظ مقام و قدرت خود با دشمن خارجی متحد شده و برعلیه ملت خیانت و توطئه کرده است اما با این حال همین ملت با اتحاد و همبستگی و با مبارزه و پایداری خود توانسته است که نیروی هر دوی آنها را با شکست مواجه سازد و همه ی نقشه ها و دسیسه های آنها را خنثی نماید، به توپ بستن مجلس به دست لیاخف و با فرمان محمد علی شاه و مبارزه ی قهرمانانه اقوام ایرانی در فتح تهران در خلال انقلاب مشروطیت و عقب نشینی استبداد و استعمار در آن دوران، نمونه ی بارزی است که در اینجا می توان به آن اشاره کرد اما با این حال هرگاه این ملت اتحاد خود را از دست داده به خاطر تفرقه و پراکندگی، توسط استبداد و استعمار به آسانی با شکست مواجه شده است که نمونه ی آن را در کودتای ننگین 28 مرداد مشاهده کردیم...

پس از این مقدمه ی کوتاه، در مورد مفهوم ملت و در نقد تجزیه طلبی باید گفت : ایران یک کشور تاریخی است که مفهوم دولت و ملت قرنهاست که در تار و پود این کشور ریشه دوانده است هر چند که واژه ی دولت ملت از نظر علوم سیاسی یک اصطلاح تازه ای است و قدمت آن به دوران عصر مدرنیته و با کاهش قدرت کلیسا در دوران رنسانس و انقلاب صنعتی باز می گردد اما به هر روی این اصطلاح قرنهاست که تعریف خود را در بستر فرهنگ و تاریخ ملی ما نهادینه کرده است ساده ترین تعریفی که می توان از لحاظ علمی در مورد ملت بیان کرد، این تعریف ساده می باشد که ملت بخشی از مردمانی هستند که در درون مرزهای جغرافیایی مشخصی زندگی کرده و با یکدیگر دارای گذشته یکسان ( تاریخ ) و آینده ی مشترکی دارند،علاوه برآن اشتراکات فرهنگی و نمادهای واحد مثل پرچم نیز در تعریف و شناسایی ملت نقش دارند، موضوع زبان و یا نژاد خاص ، قرائت فاشیستی از مفهوم ملت را ارائه می کند و این ویژگی ها چندان نقشی در تعریف ملت ایفا نمی کند! چرا که در همه ی کشورهای دموکراتیک و استبدادی ودر هر جای دنیا که شئونیسم فارس بر آنان حکومت نمی کند!! مردمان بسیاری وجود دارند که با گویش ها و زبانهای متفاوتی با یکدیگر در یک کشور واحد زندگی می کنند و تفاوتهای زبانی چندان نقشی در زندگی سیاسی و اجتماعی آنها ندارد، از لحاظ علمی زبان تعریف خاص خود را دارد و این تعریف ـ که زبان وسیله ی ارتباطی بین انسانهاست ـ در این کشورها کاملا جا افتاده است و فقط در کشورهای عقب افتاده است که این تفاوتهای زبانی به جای اینکه باعث غنای فرهنگی کشورها شود، ابزاری برای گرایشات تجزیه طلبانه و فاشیستی می شود، در مورد نژاد پرستی فارسها! یا نژاد آریایی پان فارس ها!! هم یادآوری این نکته ضروری است که دانشمندان بر اساس تحقیقات علمی شان در دنیا فقط چهار نژاد سفید ، سیاه ، زرد و سرخ پوست پیدا کرده اند که برخی از دانشمندان نژاد سرخ پوست را جزئی از نژاد زردپوست به حساب می آورند! نژاد دیگری به نام نژاد استرالیایی هم هست که پرداختن به موضوع آن مربوط به این مقاله نمی باشد، به جز این 5 نژاد شناخته شده هیچ نژاد دیگری در دنیا پیدا نشده است که نام آن نژاد آریایی باشد آریایی ها شاخه ای از نژاد سفید پوستان هستند که در طول تاریخ به برخی از مناطق این کره ی خاکی مهاجرت کرده و در آنجا سکنی گزیده اند، موضوعی که هر دانش آموز کلاس پنجم دبستان نیز در کتاب درس تاریخ آن را خوانده است... داستان نژاد آریایی افسانه ی نژادپرستان دولت آلمان نازی بود که با شکست آلمان در جنگ جهانی دوم این رویاپردازی احمقانه پس از مرگ میلیونها انسان بی گناه که قربانی جنگ جهانی شدند از قلمرو اندیشه و نگاه انسانی خارج گردیده و به عنوان یک تراژدی تلخ و دردناک فقط در دفتر تاریخ زندگی انسان باقی ماند، موضوع افسانه ی نژاد آریایی و نژادپرستی فارسها!! یکی از تبلیغات دروغینی است که گروه های تجزیه طلب فاشیستی که هنوز نگاهشان به انسان از حیطه ی نژاد و زبان خارج نشده به آن دامن می زنند و اگر واقعیت را بخواهیم بدانیم این افراد نه سوادی در حوزه ی زبان شناسی و نژاد شناسی دارند و نه منطقی در بیان اندیشه هایشان ! و اگر این افراد اندیشه ای را هم بخواهند مطرح کنند به علت محدود بودن حوزه ی تفکر و کم بودن دانش و بینششان در مورد مسائل علمی، جز تبلیغ فاشیسم و گفتن حرفهای تکراری هیچ حرف تازه و دیدگاه منطقی در بین سخنانشان پیدا نخواهد شد، برای اثبات این موضوع فقط کافی است که کتابها، متن سخنرانی ها و آرشیو وبسایت این گروه ها را نگاه کنید با نگاه به آرشیو مطالب و با خواندن و مقایسه ی دیدگاه های آنها در طول زمان ( از زمان راه اندازی وبسایت تا امروز) همان مطالب و سخنان تکراری را خواهید خواند که این افراد از زمان پیشه وری مطرح می کنند و به شما قول میدهم که اگر ده سال دیگر نیز به سایت آنان نگاه کنید همان مطالبی را خواهید خواند که این افراد امروزه آنها را به زبان می آورند!! یعنی ما هیچ حرف تازه ای از این افراد در طول این 70 سال گذشته نشنیده ایم که علت آن را باید در محدودیت تفکر و اندیشه ی آنان نسبت به موضوع انسان و در تعصبات کور جزم اندیشانه ی آنها جستجو کنیم... 

پس این موضوع نژاد پرستی آریایی های فارس زبان و شئونیسم فارس! افسانه ی دروغینی است که از ذهن متعصب و ناآگاه افراد تجزیه طلب که نه سواد و دانش زبان شناسی و نه شناخت عمیقی از تاریخ ، فرهنگ و تمدن بشری دارند خارج می شود و این موضوع زبان و نژاد تنها بهانه های کودکانه ای است که این افراد با مطرح کردن آنها خواهان توجیه افکار تجزیه طلبانه ی خود در سطح جامعه و جذب توده های عوام می باشند! و تنها دستاورد اینگونه سخنان، تبلیغ واپس گرایی و نژادپرستی، مظلوم نمایی و دروغپردازی،ایجاد نفاق در جامعه و ریختن آب به آسیاب نظام خودکامه ای است که در خلال همین 34 سال گذشته به غیر از اقوام ایرانی همین فارسهای فاشیست!! را نیز در زندانهای مخوف خود در زیر شکنجه های ددمنشانه به قتل رسانده است ...تراژدی قتل رهبران حزب ملت ایران، زنده یادان داریوش و پروانه ی فروهر و زندانی شدن اعضای حزب پان ایرانیست در طول این سالهای گذشته تنها یک نشان از دروغ بودن شعار حکومت فارسهای فاشیست بر اقوام ایرانی را نشان می دهد حقیقتی که این افراد تجزیه طلب در طول این 34 سال گذشته هنوز نفهمیده اند، شناختشان از موضوع فاشیست و تعریف مفهوم واقعی و علمی فاشیسم در طول تاریخ می باشد! متاسفانه این افراد خود آنقدر در دام افکار فاشیستی گرفتار می باشند که نمی توانند تعریف درستی از فاشسیم ارائه بدهند! برای بالا بردن بصیرت این دوستان یادآوری این نکته ضروری است که جمهوری اسلامی یک حکومت فاشیستی است اما فاشیسم آن از نوع مذهبی و بنیادگرایانه می باشد که این نوع فاشیسم (مذهبی) با فاشیسم ملی تفاوتهای زیادی دارد و اشتباه این گروه های تجزیه طلب در آنجاست که برای مظلوم نمایی خود عمدا جمهوری اسلامی را حکومت فارسها قلمداد می کنند تا شاید بتوانند که با توسل به این حربه تمامی جنایات این حکومت را به حساب مردم فارس زبان بریزند و با کاشتن تخم نفاق در بین مردم ایران به اغفال و جذب مردم ساده دلی بپردازند که در شهرهای کوچک محلی و در استان های مرزی و در محرومیت با بدترین شرایط اقتصادی و معیشیتی زندگی می کنند! این گروه های تجزیه طلب با سر دادن شعارهای افراطی و با مظلوم نمایی ریاکارانه، بیشتر به جذب و تحمیق افرادی می گردند که نه چندان آشنایی از تاریخ دارند و نه موضوع تاریخ و هویت ملی برای آنان حائز اهمیت می باشد، دام فریب آنان بیشتر برای افرادی پهن می شود که از سنین نوجوانی بیشتر تحت تاثیر شعارهای عاطفی این گروه ها در مورد زبان مادری و مسائل فرهنگی مطرح می شود که هدف از سر دادن این شعارهای عوام گرایانه، بازی با احساسات مردم ساده دلی است که در نظام نامقدس اسلامی از کمترین حقوق انسانی ـ که همان حق حیات، نداشتن امنیت جانی و نقض فاحش حقوق انسانی شان در همه ی زمینه هاـ است برخوردار می باشند، مقوله ی سخن گفتن به زبان مادری در این حکومت ضد بشری که ابتدایی ترین حقوق انسانی ما را پایمال کرده است مثل این می ماند که کسی در زندان از ابتدایی ترین حقوق انسانی خود محروم شده باشد ولی به جای اینکه به دنبال خواسته های اساسی خود که همان آزادی بی قید و شرطش است به دنبال این باشد که متن پرونده ی دادگاه او به جای زبان فارسی با زبان مادری اش نوشته شود!!! و یا بازجوی او با زبان مادری اش او را مورد بازجویی قرار داده و به زبان مادری اش به او توهین و فحاشی کند!! به راستی وقتی که آزادی بیان و آزادی قلم در جامعه ما وجود ندارد و کمترین اعتراض عدالتخواهانه ای ما با شدید ترین و سنگین ترین مجازاتها همراه است این گروه ها با سخن گفتن با زبان مادری می خواهند کدامین درد بی درمان ما را با زبان مادریشان به زبان بیاورند و کدامین قصه ی تلخ ما را با نوشتن به زبان مادری شان بیان کنند! وقتی که همه ی نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی با زبان فارسی نمی توانند صدای اعتراض به حق خود را به گوش کر مسئولان حکومتی برسانند و با نوشتن یک مقاله ی اعتراضی با شدیدترین مجازاتها گرفتار می شوند این گروه های تجزیه طلب با سخن گفتن با زبان مادری شان می خواهند کدامین درد این ملت را که قبلا هزار بار با زبان رسمی کشور به مسئولین گفته شده را برای این حکومت ضد بشری که هیچ گوش شنوایی در شنیدن حقایق ندارد، بازگو کنند؟!! ..سخن گفتن و آموزش رسمی به زبان مادری حق تمامی انسانها و یکی از خواسته های منطقی اقوام ایرانی می باشد، که در فردای آزادی ایران ،هر دولتی موظف است که در چارچوب قانون اساسی کشور این خواسته ی منطقی را اجرا نماید، اما متاسفانه درد اینجاست که این گروه ها به جای اینکه این خواسته ی به حق خود را در قالب تمامی خواسته های به حق ملت عنوان کنند متاسفانه موضوع آزادی و عدالت اجتماعی را که جزء اولویتهای اساسی خواسته ی ما ست فراموش کرده و فقط به موضوع سخن گفتن و آموزش زبان مادری چسبیده اند! گویی تمامی بدبختی و مشکلات ما حل شده و فقط رسیدگی و پیگیری این موضوع باقی مانده است!!البته لازم به توضیح است که این گروه ها عمدا به این موضوع پرداخته و هدف اصلی شان از مطرح کردن این مسئله ایجاد اختلاف و زمینه چینی برای تجزیه ی کشور است! کسانی که به انکار این مسئله می پردازند فقط برای تفریح هم که شده در فضای سایبری در گفتمان های مجازی این افراد شرکت کنند تا با شنیدن منطق این افراد به حقانیت سخن نگارنده پی ببرند! 

برای این دوستان! تجزیه طلب، که همواره شعار حکومت شئونیستی فارس! را سر می دهند، یادآوری این نکته ضروری است که بسیاری از رهبران این حکومت فاشیستی فارس!! خود از اقوام ایرانی به حساب می آیند، فقط کافی است به شجره نامه و حتی نام خانوادگی آنها که نام شهر و زادگاه آنان را مشخص می کند، دقت کنید نام خلخالی مثال بسیار ساده ای است که هم نام خانوادگیش نشان دهنده ی زادگاه او می باشد( شهرستان خلخال) و هم سابقه ی او در جنایت حکومت فاشیستی فارسها نیازی برای توضیح بیشتری ندارد.... پس خواهشا برای ایجاد نفاق، جنایات جمهوری اسلامی بر علیه ی همه ی مردم ایران را به حساب یک قوم خاص نریزید چرا که اگر بخواهید با زبان مغلطه سخن بگویید ناگزیر می شوم نام بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی را به زبان بیاورم که بسیاری از آنان وابسته به اقوام ایرانی بودند که این موضوع جز سرافکندگی و بی آبرویی برای کسانی که دیدگاه های تجزیه طلبانه را مطرح می کنند، دستاورد دیگری نخواهد داشت... نکته ی دیگری که برای این دوستان لازم است بازگو کنم، یادآوری این نکته است که برای بالا بردن سطح سوادشان بهتر است که بروند در مورد فاشیسم و تاریخچه ی آن مطالعه ی کوتاهی بکنند، زیرا تا آنجا که من دیدیم این افراد خود آنقدر فاشیست می باشند که نمی توانند فرق بین فاشیسم ملی و فاشیست دینی را درک کنند! یکی از ویژگی های فاشیسم در دوران پیش از کسب قدرت تحریف تاریخ، مظلوم نمایی و سوءاستفاده از احساسات توده ای و استفاده ابزاری از کودکان برای تبلیغات سیاسی و مسائل فرهنگی و ورزشی می باشد که ما نمونه های آن را در ورزشگاه ها و در مسابقات فوتبال می بینیم کافیست به سوء استفاده ی گروه های تجزیه طلب از مسابقات ورزشی و استفاده ی ابزاری آنها از کودکان با نشان دادن نماد گرگ های خاکستری پانترکیسم دقت کنید و این صحنه های مضحک را با راهپیمایی نازی ها و نمادهای صلیب شکسته و استفاده ی ابزاری از کودکان آلمانی در مراسمات رسمی نازی ها مقایسه کنید تا به درستی سخنان من پی ببرید... داستان این گروه های تجزیه طلب آنقدر حاشیه دارد که آدمی نمی داند که به کدامین قسمت آن اشاره کند! از هیاهوهای مسابقات ورزشی( برد و باخت تیم تراکتورسازی) گرفته تا توهین به شخصیت های تاریخی و فرهنگی و جعل تاریخ، در کنار مشکلات طبیعی و محیط زیستی (خشک شدن آب دریاچه ی ارومیه) و مسائل آکادمیکی و هنری(زبان شناسی، نژاد شناسی، موسیقی و ...) در بر می گیرد!! حاشیه های این مباحث آنقدر گسترده است که اگر با یک پانترک صحبت کنید در همان مقدمات بحث قافیه را خواهید باخت! چون بنا به تجربه ی شخصی تا آنجا که من دیده ام یک پانترک نه تنها یک زبان شناس برجسته، بلکه مورخی آگاه به شمار می رود که علاوه بر کارشناسی مسائل ورزشی، به خاطر خشک شدن دریاچه ی ارومیه از مسائل فنی و مهندسی آبیاری و سد سازی نیز اطلاع کافی دارد!! که خلاصه ی مباحث او به اینجا ختم می شود که فارسها به خاطر عداوت و دشمنی با اقوام ایرانی و به دلیل نژادپرستی و خودبزرگ بینی شان هرگز حاضر نمی شوند که به صورت مسالمت آمیزحقوق ملیت ها را به آنها پس بدهند بنا براین تنها راهی که در برابر ما قرار گرفته است جدایی از سرزمین ایران است!!... 

حالا اگر با تجزیه طلبی می شد که به آزادی و دموکراسی دست یافت! از همان دوران انقلاب مشروطیت، این سرزمین بارها دچار تجزیه شده و به آزادی دست یافته بود! در طول تاریخ معاصر ایران بارها این فرصت به دست آمده که پس از سقوط دولت مرکزی، با حمایت دولتهای بیگانه مردم استانهای مرزی فرصت این انتخاب را داشته باشند که بتوانند برای خودشان دولت محلی مستقلی به وجود بیاورند، اما در درازی تاریخ این مردم از لحاظ فرهنگی و اجتماعی آنقدر به هم وابسته شده اند که هیچ دولت قدرتمندی را توان آن نبوده که از طریق تبلیغات رسانه ای ، اشغال نظامی و حتی تاسیس دولت جعلی و خودمختار( دولت پیشه وری در آذربایجان و دولت قاضی محمد در کردستان) این مردم را از یکدیگر جدا کند، برای کسانی که با فکر تجزیه طلبی به دنبال آزادی می گردنند یادآوری یک نکته ی تاریخی ضروری است و آن نکته همان پاسخ دندان شکن سردار ملی، ستارخان به نمایندگان دولت روس که خواهان تجزیه ی آذربایجان بودند می باشد،این پاسخ همان پاسخ قاطع ملت ایران به دشمنان این آب و خاک است که مزدوران آنها با شعار تجزیه طلبی نه تنها آب به آسیاب استبداد مذهبی می ریزند بلکه با خیانتشان به این آب و خاک، جز نوکری بیگانگان و رو سیاهی و بی آبرویی در تاریخ چیز دیگری را ثابت نمی کنند، این افراد وقتی نام بزرگ ستارخان را به زبان می آورند بهتر است قبل از آن این سخن تاریخی او را هم به خاطر بیاورند که وقتی کنسول روس برای توقف جنبش به ستارخان پیشنهاد می کند که با نصب پرچم روسیه تزاری به بام خانه اش از حمایت سفارت روسیه برخوردار شود تا از تمامی امکانات مادی و رفاهی بهرمند گردد و مهمتر از همه جانش را از گزند حفظ نماید، ستارخان در مقابل این پاداش های فریبکانه و وسوسه انگیز مردانه به او گفته می گوید:

«جناب کنسول من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم».

حال چگونه شده است که این گروه های تجزیه طلب با تحریف تاریخ و جعل اسناد از نام ستارخان و باقرخان در جهت تبلییغات دروغین خود استفاده کرده و این دو شخصیت بزرگ را در کنار افرادی قرار می دهند که اندیشه ی ضد ایرانی آنها نه تنها در جهت آرمان های سردار و سالار ملی ما ستارخان و باقرخان نمی باشد بلکه به شهادت تاریخ کژراهه ی که آنان از روی نادانی در آن گرفتار شده اند درست در خلاف مسیری است که نامآوران تاریخ ما یک عمر برای ساختن این راه بزرگ ( راه مبارزه برای استقلال و آزادی ایران) نام بزرگ خود را در تاریخ جاودانه کرده و به خاطر فداکاری و جانفشانی هایشان نشان قهرمانی را در تاریخ این ملت به دست آورده اند، آیا به راستی می توان نام قهرمانان ملی ایران را در کنار نام مزدورانی قرار داد که که در کارنامه ی سیاه آنان جز خیانت و وابستگی به بیگانگان هیچ نام نیکی در تاریخ به ثبت نرسیده است؟! مزدوران بی ارزشی که به خاطر بی لیاقتی، اربابانشان نیز در انتهای کژراهه ای که در بن بست آن گرفتار شده بودند،آنها را تنها گذاشته و این افراد بی هویت را که زمانی نوکران بله قربان گویشان به شمار می رفتند به زباله دان تاریخ فرستاده اند؟ 

حتی اگر در سطح جهانی نیز می شد این منطق غلط(تجزیه طلبی تنها راه رسیدن به آزادی) را اجرا کرد اینک شاهد بیش از هزار کشور در نقشه ی جغرافیای سیاسی جهان بودیم! که به علت ناتوانی در برابر استبداد،مردم مناطق مرزی خط تجزیه را به پیش گرفته باشند! چون بر اساس منطق غلط تجزیه طلبان، هر جا که ظلم باشد، باید از قلمرو سیاسی آنجا خارج شد! و همانگونه که ما شاهد هستیم اینک بخش بزرگی از جهان سوم را ظلم و دیکتاتوری فرا گرفته است حالا باید هر استان و ایالتی به جای مبارزه با ظلم و به جای اتحاد با سایر آحاد ملت برای دستیابی به آزادی، مسیر تاریخی خود را کج کرده و با بهانه های واهی و کودکانه راه تجزیه طلبی را در پیش گیرد و فرار را بر قرار ترجیح دهد!! تا شاید به آزادی دست یابد!! تجربه های منطقه ای و جهانی نیز در دسترس ماست داستان جدایی پاکستان از هندوستان، جنگهای داخلی برخی از کشورهایی که از تقسیمات جنگ جهانی اول و دوم هنوز مشکلات مرزی آنها خاتمه نیافته و حتی فروپاشی اتحادجماهیر شوروی (که از زمان روسیه ی تزاری از طریق استعمار و با اشغال نظامی به زور چند کشور را به خود چسبانده بود) مشکلات مردمان آن منطقه پس از سقوط کمونیسم، هر کدام از این موارد از جمله نمونه های هستند که در اینجا می توان به آن اشاره کرد لازم به توضیح است که موقعیت هر کشور به خاطر شرایط تاریخی و فرهنگی و موقعیت ژئوپولوتیک خود با کشورهای دیگر تفاوتهایی دارد و از آنجا که ایران یک کشور تاریخی است هیچگاه نمی توان شرایط این کشور را با کشورهای تازه تاسیسی که از دل تقسیمات جغرافیایی که در خلال جنگهای منطقه ای و جهانی به وجود آمده اند مقایسه کرد، برای اثبات این موضوع فقط کافی است که نگاهی به تاریخ و جغرافیای ایران بیندازیم و تاثیر فرهنگی آن را نه در درون مرزها بلکه در کل فلات ایران جستجو کنیم بنا به شهادت تاریخ مردمان این کشور در طول تاریخ نه تنها شاهد جنگ داخلی و برادر کشی نبوده اند بلکه تمامی مهاجرتهای آنها جنبه ی اختیاری داشته و اگر هم مهاجرتهایی با اجبار صورت گرفته بود، به خاطر نقش دولتهای مرکزی و به علت استبداد داخلی بوده است آنچه که مهم است یادآوری این نکته می باشد که مردم ایران در طول تاریخ با فرهنگ صلح و مصالحه و بدون جنگ داخلی هزاران سال با صلح و دوستی در کنار هم زندگی کرده وحوادث تاریخی و مسائل فرهنگی و هنری آنها را به هم پیوند زده است و از آنجا که ریشه های این پیوند بر اساس فرهنگ مصالحه و دوستی قرار گرفته است هیچگاه این ریشه ها نمی توانند از هم جدا شوند برای حسن ختام این بحث مثال ساده ای را مطرح می کنم و آن تاسیس جمهوری جعلی آذربایجان که عمر این کشور تازه تاسیس کمتر از عمر نگارنده می باشد یادآوری این موضوع مثال خوبی است از پیوند ناگسستنی و ساختار فرهنگی مردم ایران با هموطنانمان در آن سوی مرزها که سالها تحت تاثیر دولت کمونیستی و فرهنگ غربی که دولت علی اف در آنجا رواج داده قرار گرفته است هر چه این تجزیه طلبان به خاطر روحیه ی نفاقشان عمدا می خواهند که با تفرقه افکنی روی تفاوتها و اختلافات اشاره کنند بازهم نمی توانند پیوند تاریخی آنان را از سرزمین مادری شان جدا کنند!! 

به راستی این گروههای تجزیه طلب چنان منطق کودکانه و ساده لوحانه ای را بیان می کنند که هنگامی که می خواهم به نقد اندیشه ی آنها بپردازم سبک مقاله ی خودم به پایین می آید! توهین آنها به شخصیت های تاریخی و فرهنگی (کوروش کبیر و فردوسی) و عداوت و کینه ی آنها با جغرافیای ایران و زبان فارسی و تعصبات کور آنان در مورد مسائل فرهنگی آنچنان غیر منطقی و سطحی نگرانه است که هر انسان بی سوادی را به حیرت و شگفتی وا می دارد! هنوز در قرن بیست و یکم که دنیا به سرعت برق در حال تغییرو تحول و پیشرفت است و در کشورهای متمدن دولتهای مردمی با ساختن اتحادیه های منطقه ای، خواهان برچیدن مرزهای سیاسی و توسعه دادن مرزهای فرهنگی خود هستند این گروه ها با نگاهی عقب افتاده و با واپسگرایی خواهان محدود کردن مرزها، ساختن دیوارهای آهنین و ایجاد اختلاف با مردمانی هستند که هزاران سال است که پدرانشان با یکدیگر زندگی مسالمت آمیز و دوستانه ای داشتند، این افراد هنوز درنیافتند که زبان وسیله ای است برای ایجاد ارتباط بین انسانها و نه ابزاری برای اختلاف افکنی و آتش افروزی و عاملی برای برپایی یک جنگ تمام عیارداخلی و آن نقدی که من در اینجا در مورد این گروه ها مطرح کردم بیشتر برای انجام وظیفه و آگاهی افکارعمومی در مورد ماهیت واقعی این افراد بوده و تصور می کنم که دیگر نیازی به توضیح اضافی در مورد این افراد و گروه ها نباشد چرا که با توضیحاتی که به اختصار مطرح کردم هر انسان عاقلی به این نتیجه ی ساده دست می یابد که نه تنها تجزیه ایران به ضرر همه ی ما ست بلکه باعث وقوع جنگ داخلی ، نفوذ بیشتر بیگانگان در منطقه و ظهور دولتهای فاشیستی خواهد شد که اینک سخنگویان آن با وجود اینکه هنوز به قدرت دست نیافته اند اما از هم اکنون با گفتار و رفتارهای شان ماهیت واقعی خود را در قالب رویا ها و خیال پردازی هایشان به مردم نشان می دهند!! 

آیا زمان آن فرا نرسیده است که این ملت تاریخی برای رهایی از شر استبداد دینی، دست در دست یک دیگر قرار دهند و همچون پدرانشان حماسه ای چون انقلاب مشروطیت را این بار در قالب یک انقلاب دموکراتیک، برای برپایی یک نظام جمهوری سکولار و بر اساس اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که در آن حقوق تمامی مردم ایران تحت لوای یک حکومت قانونمند و پاسخگو تضمین شود، بیافرینند؟ تا اولا نه تنها حکومتی ملی و مردمی بر اساس اعلامیه ی حقوق بشر در کشور خود به وجود بیاورند، بلکه به تمامی خواسته های بر حق خود در قالب یک حکومت دموکراتیک و در حوزه ی استانی خود دست یابند؟ به گمان من نه تنها زمان آن فرا رسیده بلکه بسیار هم دیر شده است و اینک تمامی ملت ایران بنا به وظیفه ی انسانی و ملی خود موظفند که برای نجات ایران و هموطنانشان از شر این همه محنت و مصیبت با یکدیگر یکدل و یکصدا شده و با شعار آزادی و عدالت اجتماعی برای رهایی از چنگال استبداد مذهبی مبارزه کنند، چرا که اگر چنین نکنند فردا ناگزیرند که هزینه ی سنگین یک حمله ی خارجی را که دستاوردی جز نابودی ایران و قتل عام هموطنانشان را ندارد بپردازند!.اینک به خاطرنادانی و لجاجت ملایان درمورد برنامه های اتمی و سیاست های جنگ طلبانه ی بیگانگان، ایران روزهای حساسی را پشت سر می گذارد، روز به روز دامنه ی تحریم ها گسترده تر و فشار بر مردم بیشتر شده و متاسفانه احتمال وقوع یک جنگ ویرانگر زیادتر شده است! شکی نیست که هیچ انسان عاقلی (به جز گروه های تندرو حکومت اسلامی*، سلطنت طلبان،مجاهدین خلق و به ویژه این گروه های تجزیه طلب ) که در طول این 34 سال گذشته به خاطر حفظ و یا کسب قدرت به هر خیانت و جنایتی دست زده اند، هیچ انسان شرافتمند ایرانی خواهان جنگ نیست چرا که تجربه ی تلخ اشغال افغانستان و عراق توسط نیروهای ناتو در برابر همه ی ما قرار گرفته است جنگ نه تنها به آزادی مردمان این کشورها منجر نگردیده بلکه باعث ویرانی و از بین رفتن تمامی ساختارهای زیربنایی کشورآنان شده است حال اگر قرار باشد که به خاطر بی مسئولیتی ما ایرانیان نیروهای اشغالگر خارجی با ویران کردن سرزمینمان ما را آزادی برسانند آن آزادی هیچگونه ارزشی ندارد، آزادی یک ارزش انسانی و دموکراسی یکی از روشهایی است که با پیروی از اصول آن می توان در سایه ی یک قانون عدالت خواهانه به آزادی دست یافت اما آگاهی اولین پیش شرط رسیدن به آزادی است و برای دست یافتن به آزادی باید هزینه داد! برای ما مردم به جان آمده از استبداد، تنها راه رسیدن به آزادی نه در بمباران و نابودی وطن عزیزمان توسط بیگانگان، بلکه تلاش و فداکاری همه ی ما برای دستیابی به حقوق انسانی مان می باشد ما مردم ایران می توانیم که با اتحاد و همبستگی ملی و با شعار نه به جنگ و نه به استبداد مذهبی راه سوم را انتخاب کنیم، راه سوم کم هزینه ترین و کوتاهترین راهی است که می تواند ما را به آزادی برساند! اتحاد و همبستگی بین تمامی آحاد ملت، مبارزه با استبداد داخلی ، نفی جنگ توسط بیگانگان و انجام مبارزات مسالمت آمیز برای برپایی یک نظام سکولار می تواند مخرج مشترک تمامی نیروهای آزادی خواه و دموکرات ایرانی باشد نیروهایی که خواهان یک ایرانی آزاد و مستقل در چارچوب اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هستند و برای تحقق این آرمان بزرگ با استبداد دینی مبارزه می کنند، مبارزه با استبداد دینی نه تنها یک وظیفه ی ملی بلکه یک تکلیف انسانی است و اینک زمان آن فرا رسیده است که تمامی شهروندان ایرانی بنا به وظیفه ی انسانی شان با مبارزه و بر اندازی حکومت اسلامی راه جنگ طلبان خارجی را نیز مسدود کنند امید است که ما ایرانیان آزادی خواه این بار با آگاهی و با تکیه به توان و نیروی خودمان( بدون دخالت بیگانگان)، با اراده ای فولادین شر حکومت اسلامی را از سر سرزمین اهورایی مان کوتاه کرده و فردای بهتری را برای خود و فرزندانمان رقم بزنیم 

پاینده ایران 

محمد رئوف مسعودی



*متاسفانه بخشی از نیروهای تندرو و افراطی حکومت که از بیماری توهم رنج می برند با یک تحلیل غلط ، فضای سیاسی و اجتماعی کنونی جامعه ی ایران را با دوران جنگ 8 ساله مقایسه کرده و تصور می کنند که با انجام یک جنگ محدود (بمباران مراکز اتمی) می توانند که با ایجاد یک فضای رعب و وحشت در جامعه، به کنترل اجتماعی مردم بپردازند و با ساختن یک فضای پادگانی تمامی نیروهای مخالف را به حاشیه برانند! اما غافل از این که تمامی تحلیل های آنها نه تنها با شرایط زمانی جنگ هیچ شباهت و هماهنگی ندارد بلکه بحران داخلی حکومت و شکاف بین ملت و دولت آنقدر گسترده تر شده است که ایجاد و کنترل آن فضای پادگانی نیز غیر ممکن می باشد و شاید چند ماهی بیشترنتواند که دوام بیاورد اگر خدای ناکرده جنگی هم صورت بگیرد نه تنها باعث نابودی سرمایه های معنوی و مادی ما می شود بلکه باز هم دود آن به چشم مردم و به ویژه طبقات ضعیف جامعه خواهد رفت و فرآیند جنبش دموکراسی خواهی ملت را چند گامی به عقب خواهد انداخت هر چند که این حاکمیت نیز هرگز نخواهد توانست که مشروعیت از دست رفته ی خود را به دست بیاورد و پایه های لرزان خود را مستحکم تر نماید فقط تنها دستاورد این جنگ به رادیکال شدن فضای جامعه منجر شده و این امر فرایند تحولات سیاسی و مبارزات مسالمت آمیز مردم را از حالت استاندارد خارج کرده و با فراهم شدن یک فضای نامتعادل برای آینده ی سیاسی ایران بسیار خطرناک می باشد دلیل آن نیز تضعیف جامعه ی مدنی و سوء استفاده ی نیروهای فرصت طلبی است که همواره می خواهند که از این گونه شرایط غیر استاندارد به نفع خود سوء استفاده کنند وقوع این رویداد باعث ظهور یک استبداد دیگر در آینده ی سیاسی کشور خواهد شد، به گمان من تجربه ی انقلاب بهمن

رهایش یا حق تعیین سرنوشت-9

$
0
0

 همان‌گونه که دیدیم، تا آغاز سده بیست مسئله ملی برای احزاب سوسیال دمکرات اروپا مسئله‌ای جنبی بود، زیرا در آن دوران این باور وجود داشت که بدون اتحاد پرولتاریای کشورهای مختلف در یک سازمان جهانی نمی‌توان در جهت تحقق سوسیالیسم به‌مثابه پروژه‌ای جهانی گامی تعیین‌کننده برداشت. در این دوران این باور وجود داشت که خواست‌های جهانی سوسیالیستی باید بر خواست‌های ملی برتری داشته باشند. در آغاز نیز بسیاری از رهبران چپ سوسیال دمکراسی اروپا به رویش جنبش‌های ملی اروپا اهمیتی نمی‌دادند و خواست‌های این جنبش‌ها را متعلق به گذشته تاریخ می‌انگاشتند. اما با انکشاف هر چه بیش‌تر جنبش‌های ملی در سرزمین‌هائی که خلق‌های‌شان برخلاف اراده‌ و خواست ‌خود مستعمره برخی از امپراتوری‌های استبدادی قاره اروپا گشته بودند، مسئله ملی به تدریج از حاشیه به متن رانده شد و در نتیجه رهبران احزاب سوسیال دمکرات و مارکسیست‌های اروپا می‌بایست در رابطه با این بغرنج از خود واکنش نشان می‌دادند.

روزا لوکزمبورگ که یک لهستانی یهودی‌تبار و سوسیالیستی چپ بود، در سرزمینی زاده شد که بخش بزرگی از آن هم‌چون سرزمین قفقاز به زور «ضمیمه» امپراتوری روسیه تزاری و بخش دیگری ضمیمه امپراتوری اتریش و بخشی نیز به دولت پروس (آلمان) الحاق شده بود. در آن دوران چپ‌های لهستان هم‌چون دیگر میهن‌پرستان آن کشور برای استقلال سرزمین خویش از زیر سلطه تزار مبارزه می‌کردند و به‌همین دلیل روزا از همان آغاز فعالیت سیاسی خود مجبور شد به مسئله حق تعیین سرنوشت خلق‌ها بپردازد. او نخستین بار 1896 در نوشته «توسعه صنعتی لهستان» خود مسئله هویت ملی و حق تعیین سرنوشت را مورد بررسی قرار داد. او در این نوشته هم‌چون مارکس و انگلس مدعی شد تا زمانی که مناسبات پیشاسرمایه‌داری در یک کشور وجود دارد، وظیفه طبقه کارگر آن است که به‌هم‌راه بورژوازی علیه آن مناسبات عقب‌مانده مبارزه کند.[1]به‌همین دلیل نیز مارکس و انگلس روسیه تزاری را کانون ارتجاع اروپا می‌دانستند، زیرا در این کشور هنوز مناسبات پیشاسرمایه‌داری غالب بود. هم‌چنین ارتش روسیه تزاری توانست  خیزش دمکراتیک مردم مجارستان در سال 1849 را سرکوب کند. بنابراین مارکس و انگلس خواهان استقلال لهستان بودند، زیرا با تحقق دولت مستقل لهستان توازن قدرت در اروپا به‌سود نیروهای مترقی و به زیان نیروهای ارتجاعی به‌هم می‌خورد. هم‌چنین لهستان می‌توانست به الگوئی برای دیگر ملیت‌هائی بدل گردد که با خشونت ضمیمه امپراتوری‌های روسیه تزاری و اتریش- مجار گشته بودند. 

همان‌گونه که در بررسی‌های پیشین خود دیدیم، مارکس و انگلس از استقلال و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق‌هائی پشتیبانی می‌کردند که پیروزی آن‌ها می‌توانست جبهه ارتجاع اروپا را ضعیف کند و به‌وارونه، آن‌جا که تحقق حق تعیین سرنوشت و حتی استقلال یک خلق می‌توانست موجب تقویت جبهه ارتجاع اروپا گردد، آشکارا با آن مخالفت کردند. به باور آن دو استقلال لهستان و ایتالیا در خدمت انقلاب و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق‌های کروآت، صرب و چک‌ در خدمت ارتجاع و ضدانقلاب قرار داشت. هم‌چنین آن دو در رابطه با جنگ کریمه به‌شدت از دولت‌های انگلیس و فرانسه انتقاد کردند، زیرا این دو دولت با قاطعیت از آن فرصت برای نابودی رژیم ارتجاعی روسیه استفاده نکردند. آن دو در رابطه با جنگ میان امپراتوری‎های عثمانی- روسیه که در سال 1877 آغاز شد، از دولت عثمانی پشتیبانی کردند، چون آن دولت هر چند کم‌تر از دولت روسیه ارتجاعی نبود، اما نمی‌توانست هم‌چون دولت روسیه در روند انقلاب‌ کشورهای اروپای غربی نقشی منفی داشته باشد.[2]

همان‌گونه که در رابطه با «بغرنج خلق‌های بی‌تاریخ» یادآور شدیم، انگلس بر این باور بود «مستعمراتی هم‌چون کانادا، افریقای جنوبی و استرالیا که در آن‌ها اروپائیان می‌زیستند، همگی مستقل خواهند شد؛ به وارونه مستعمراتی هم‌چون هند، الجزیره، مستعمرات هلند، پرتغال و اسپانیا که در آن‌ها مردمانی بومی زندگی می‌کردند، موقتأ باید در اختیار پرولتاریا قرار گیرند تا هر چه زودتر به سوی استقلال هدایت شوند.»[3]انگلس در این نوشته‌ی خود حتی بر این گمان بود که هند می‌تواند با انقلاب موجب رهائی خویش از زیر سلطه استعمار انگلیس گردد. او هم‌چنین بر این باور بود که با دست‌یابی پرولتاریا به قدرت سیاسی دوران استعمار پایان خواهد یافت، «زیرا پرولتاریای رهاینده[4]دست به جنگ‌های استعماری نخواهد زد.»[5]

روزا لوکزمبورگ نیز هم‌چون مارکس و انگلس پدیده حق تعیین سرنوشت خلق‌ها را پدیده‌ای اروپائی می‌پنداشت و برای جنبش‌های ملی‌گرایانه خلق‌های مستعمره آسیا و افریقا اهمیت چندانی قائل نبود. لوکزمبورگ که خود در آغاز در آن بخش لهستان می‌زیست که «ضمیمه» امپراتوری روسیه گشته بود، با نگرش در ویژگی‌های روسیه تزاری دریافت که در سده بیست ارزیابی مارکس و انگلس به پدیده ملی دیگر قابل دفاع نیست و باید از آن فراتر رفت، زیرا در آن هنگام در اروپای غربی دوران انقلاب‌های بورژوائی پایان یافته و در این بخش از قاره اروپا دولت‌های ملی دمکراتیک تقریبأ تحقق یافته بودند. در عوض در شرق اروپا ساختار اقتصادی و سیاسی هنوز پیشاسرمایه‌داری بود و دولت استبداد مطلقه روسیه تزاری که تا آن زمان عقب‌گاه ارتجاع اروپا بود، با آغاز سده بیست دچار لرزش شد و روند فروپاشی آن آغاز گشت. همین وضعیت سبب شد تا اعتصابات کارگری و شورش‌های دهقانی در روسیه سبب زایش انقلاب 1905 در این کشور گردد. به این ترتیب با تحقق دولت‌های ملی کم و بیش دمکراتیک در غرب اروپا، انقلاب بورژوائی از غرب به شرق اروپا کوچید.

هم‌چنین روزا لوکزمبورگ بنا بر پژوهش‌های خود دریافت که در لهستان در رابطه با مسئله ملی دگرگونی‌های اساسی رخ داده بود، زیرا در دورانی که مارکس و انگلس می‌زیستند، اشراف لهستان رهبری جنبش ملی را در دست داشتند، اما در آغاز سده بیست که مناسبات سرمایه‌داری در لهستان اشغالی توسعه یافته بود، اشرافیت نقش تعیین کننده خود در اقتصاد ملی را از دست داده و چون از متن به حاشیه رانده شده بود، برای بازگرداندن چرخه تکامل به گذشته تاریخ در پی سازش با تزار بود. هم‌چنین بورژوازی نوپای لهستان گرایشی به تحقق استقلال آن سرزمین نداشت، زیرا تحقق این پروژه می‌توانست سبب محرومیت او از بازار بزرگ روسیه تزاری گردد. به همین دلیل نیز روزا لوکزمبورگ نوشت «لهستان با زنجیرهای طلائی به روسیه وصل است. نه دولت ملی، بلکه دولت چپاول‌گر منطبق با توسعه سرمایه‌داری است.»[6]به باور او حتی طبقه کارگر لهستان نیز در آن دوران خواستار استقلال لهستان از روسیه تزاری نبود، زیرا کارگران صنایع مدرن لهستان کارگران مسکو و پترزبورگ را نیروی پشتیبان خویش می‌پنداشتند. به این ترتیب در آن دوران فقط آن بخش از روشن‌اندیشان لهستان که از پایگاه اجتماعی چندانی برخوردار نبودند، خواست جدائی از روسیه تزاری را تبلیغ می‌کردند. همین بررسی سبب شد تا روزا لوکزمبورگ بپندارد که در دوران سرمایه‌داری شعار استقلال ملی فاقد هرگونه محتوای مترقی است و با توجه به وضعیت طبقاتی جامعه لهستان قابل تحقق نیست، مگر آن که نیروئی بیگانه، یعنی نیروئی امپریالیستی در رابطه با تحقق منافع منطقه‌ای خویش خواستار استقلال لهستان از روسیه گردد و این پروژه را با به‌کارگیری نیروی نظامی متحقق سازد. او هم‌چنین بر این باور بود که با تحقق سوسیالیسم دیگر فضائی برای خواست‌های ملی وجود نخواهد داشت، زیرا ملی‌گرائی به‌مثابه پروژه‌ای منطقه‌ای با خصلت جهانی سوسیالیسم در تضاد قرار دارد. و از آن‌جا که با تحقق سوسیالیسم هرگونه ستم ملی فضای زیست خود را از دست خواهد داد، زمینه برای تحقق جامعه جهانی، یعنی زیست تمامی جمعیت جهان در یک نظام تولیدی هموار خواهد گشت. این نگرش سبب شد تا روزا لوکزامبورگ هم‌چنین بپندارد که سرمایه‌داری توانائی تحقق استقلال ملی لهستان را ندارد و هرگونه تلاش در سپهر سرمایه‌داری برای تحقق این هدف گامی به پیش نخواهد بود. بنا بر باور روزا، از آن‌جا که طبقه کارگر لهستان در پی پروژه ملی نبود، بنابراین مبارزه برای تحقق این هدف دارای مضمونی ارتجاعی بود. آن‌چه در آن دوران برای طبقه کارگر لهستان تعیین کننده بود، نه استقلال ملی، بلکه خودگردانی فرهنگی در سپهر امپراتوری روسیه تزاری می‎بود.[7] 

مواضع روزا لوکزمبورگ در رابطه با نفی جنبش استقلال‌طلبانه لهستان سبب شد تا جناح راست «حزب سوسیال دمکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی»[8]او را که عضو این حزب بود، آماج حمله قرار دهد. هم‌چنین رهبری «حزب سوسیالیست لهستان»[9]که دارای گرایش ملی‌گرایانه نیرومندی بود و برای تحقق دولت مستقل لهستان مبارزه می‌کرد، به ‌شدت نظرات لوکزمبورگ را محکوم کرد. برخی از رهبران این حزب حتی از پیوستن لهستان به امپراتوری اتریش- مجارستان هواداری می‌کردند، زیرا بر این گمان بودند که در چنین وضعیتی منافع لهستان بهتر برآورده خواهد شد. برخی دیگر نیز امکانات حزب خود را در اختیار دولت‌های امپریالیستی اروپا قرار دادند تا شاید این دولت‌ها با هدف تضعیف امپراتوری روسیه از مبارزه تجزیه‌طلبانه نیروهای ملی‌گرای لهستان پشتیبانی کنند.

مبارزه لوکزمبورگ علیه جناح راست حزب سوسیال دمکرات لهستان که دارای گرایش‌های شوونیستی بود، سبب شد تا روزا با طرح خواست حق تعیین سرنوشت خلق‌ها در برنامه حزب مخالفت کند. همین امر سبب شد تا دو «حزب سوسیال دمکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی» و «حزب سوسیالیست لهستان» که تا سال 1903 با هم متحد بودند، به‌خاطر اختلافی که در ارزیابی از حق تعیین سرنوشت داشتند، از هم جدا شوند.

لنین در آن زمان هم‌چون لوکزمبورگ بر این باور بود که هدف سوسیالیست‌های لهستان نباید مبارزه برای جدائی لهستان از روسیه باشد و بلکه سوسیالیست‌های روسیه و لهستان باید در جهت گسترش و تحکیم اتحاد جهانی کارگران مبارزه کنند و نخستین گام در این راه مبارزه در جهت اتحاد کارگران لهستان و روسیه است. لنین حتی موافق جدائی دو حزب «سوسیالیستی» لهستان از هم بود، زیرا او نیز «حزب سوسیالیست لهستان» را حزبی شوونیستی و ارتجاعی می‌انگاشت. لنین که از یک‌سو تحت تأثیر اندیشه‌های کائوتسکی در رابطه با حق تعیین سرنوشت خلق‌ها قرار داشت و از سوی دیگر به‌مثابه عنصری از ملت روس می‌دید که دولت مرکزی امپراتوری روسیه ملیت‌هایی را که در سپهر آن امپراتوری تزاری می‌زیستند، مورد ستم فرهنگی قرار می‌دهد، به‌این نتیجه رسیده بود که هرگاه جنبش کارگری روسیه در رابطه با مسئله حق تعیین سرنوشت موضع روشنی نداشته باشد و یا آن را نفی کند، در آن‌صورت آب به ‌آسیاب شوونیست‌های روس خواهد ریخت که ملت روس را تافته جدابافته می‌پنداشتند و ابرملت دیگر ملیت‌های امپراتوری می‌پنداشتند. بنابراین، برای آن که اتحاد کارگران ملیت‌های مختلفی که در روسیه می‌زیستند، به گونه‌ای پایدار تحقق یابد، به باور لنین درست آن بود که کارگران ملیت‌هائی که سرزمین‌های‌شان ضمیمه امپراتوری روسیه تزاری گشته بود، نباید خواستار جدائی از روسیه می‌بودند، اما کارگران روسیه باید حق تعیین سرنوشت آن‌ها را برای تشکیل دولت ملی مستقل به‌رسمیت می‌شناختند.

روزا لوکزامبورگ نیز هم‌چون مارکس و انگلس پدیده حق تعیین سرنوشت خلق‌ها را پدیده‌ای اروپائی می‌پنداشت و برای جنبش‌های ملی‌گرایانه خلق‌های مستعمره آسیا و افریقا اهمیت چندانی قائل نبود. لوکزامبورگ که خود در آغاز در آن بخش لهستان می‌زیست که «ضمیمه» امپراتوری روسیه گشته بود، با نگرش در ویژگی‌های روسیه تزاری دریافت که در سده بیست ارزیابی مارکس و انگلس به پدیده ملی دیگر قابل دفاع نیست و باید از آن فراتر رفت، زیرا در آن هنگام در اروپای غربی دوران انقلاب‌های بورژوائی پایان یافته و در این بخش از قاره اروپا دولت‌های ملی دمکراتیک تقریبأ تحقق یافته بودند. در عوض در شرق اروپا ساختار اقتصادی و سیاسی هنوز پیشاسرمایه‌داری بود و دولت استبداد مطلقه روسیه تزاری که تا آن زمان عقب‌گاه ارتجاع اروپا بود، با آغاز سده بیست دچار لرزش شد و روند فروپاشی آن آغاز گشت. همین وضعیت سبب شد تا اعتصابات کارگری و شورش‌های دهقانی در روسیه سبب زایش انقلاب 1905 در این کشور گردد. به این ترتیب با تحقق دولت‌های ملی کم و بیش دمکراتیک در غرب اروپا، انقلاب بورژوائی از غرب به شرق اروپا کوچید.

روزا لوکزمبورگ در «مسئله ملی و خودمختاری» خود که طی سال‎های 1909/1908 آن را به‎زبان لهستانی و به‎صورت پاورقی انتشار داد، مجموعه‎ای از موضوعاتی را بررسی کرد که به باور او با مسئله ملی در ارتباطی نتنگاتنگ قرار داشتند. یکی از این موضوعات پدیده خودمختاری برای آن بخش از لهستان بود که در اشغال و بنا بر ادعای حکومت مرکزی روسیه «ضمیمه» امپراتوری گشته بود. او در این نوشته مواضع لنین درباره حق تعیین سرنوشت ملت‎ها تا سرحد جدائی را نقد کرد و به این نتیجه رسید که با توجه به وضعیت روسیه تزاری تحقق آن خواسته «قصه‎ای» شبیه خوردن خوراک از «بشقاب طلا» است. او برخلاف لنین، در این اثر طرحی ارضی را با هدف جلوگیری از تحقق دولت- ملت‎هائی در سرزمین هائی کوچک عرضه کرد، زیرا چنین دولت- ملت‎های پراکنده‎ای از یک‎سو آلت دست دولت‎های بزرگ استعماری و از سوی دیگر مانعی بر سر راه تحقق اتحاد جهانی طبقه کارگر بودند که بدون آن پروژه سوسیالیسم نمی‎توانست تحقق یابد. روزا هم‎چنین در این نوشته یادآور شد که طرح «حق تعیین سرنوشت» لنین همه جا از استقبال و پشتیبانی نیروهای ارتجاعی روبه‎رو شده بود، زیرا بیش‎تر این نیروها فقط در واحدهای خُرد می‎توانستند به قدرت سیاسی دست یابند.[10]

لنین در سال 1917 در سخن‌رانی خود در «نخستین کنگره کشوری نمایندگان روستائیان روسیه» به اختلاف خود با لوکزمبورگ، یعنی به مواضع مختلف سوسیال دمکراسی لهستان و بلشویک‌های روسیه در رابطه با پدیده حق تعیین سرنوشت خلق‌ها اشاره ‌کرد و یادآور شد که حزب سوسیال دمکراسی لهستان امروز نیز هم‌چون 1903 سوسیال دمکرات‌های روسیه را در رابطه با دفاع این حزب از حق تعیین سرنوشت خلق‌ها به شوونیسم متهم می‌سازد.[11]او در همین سخن‌رانی به «دستاورد شگرف تاریخی رفقای سوسیال دمکرات لهستان» اشاره کرد که با طرح «شعار انترناسیونالیسم گفتند: مهم‌ترین مسئله برای ما اتحاد برادرانه با پرولتاریای تمامی کشورها است و ما برای آزادی لهستان هرگز در هیچ جنگی شرکت نخواهیم کرد. و ما درست به‌خاطر همین دستاورد همیشه رفقای سوسیال دمکرات لهستان را رفیقان خود دانستیم. دیگران اما میهن‌پرستانی هستند که باید آن‌ها را پلخانف لهستان نامید. اما در نتیجه این وضعیت عجیب برای آن که بتوان سوسیالیسم را نجات داد، چون باید با ملی‌گرائی بیمارگونه‌ای مبارزه کرده می‌شد، با نمود شگفت‌انگیزی روبه‌رو شدیم: این رفقا نزد ما آمدند و به‌ما گفتند که ما از آزادی و جدائی لهستان [از روسیه] صرف نظر می‌کنیم.»

«اما چرا باید ما روس‌های بزرگ که بیش‌تر از هر خلق دیگری بر خلق‌های زیادی ستم روا می‌داریم، از حق جدائی لهستان، اوکرائین، فنلاند [از روسیه] چشم بپوشیم؟ از ما خواسته می‌شود برای آن که موقعیت سوسیال دمکراسی در لهستان را تسهیل کنیم، شوونیست شویم.[12]ما، چون لهستان میان دو دولت جنگ‌طلب می‌زید، خواستار جدائی این سرزمین از روسیه نیستیم. اما به‌جای آن که گفته شود که بنا بر قضاوت کارگران لهستان فقط سوسیال دمکرات‌هایی که بر آزادی خلق لهستان باور دارند، دمکرات‌اند، سوسیال دمکرات‌های لهستان می‌گویند که در صف احزاب سوسیال دمکرات‌ شوونیست‌ها جایی ندارند: آن‌ها هم‌چنین می‌گویند از آن‌جا که ما اتحاد با کارگران روسیه را مثبت می‌انگاریم، خواهان جدایی لهستان از روسیه نیستیم. و این حق آن‌ها است. اما این افراد نمی‌خواهند بفهمند که برای تقویت انترناسیونالیسم نباید در هر جایی یک گونه سخن گفت و بلکه ما در روسیه باید از خواست جدایی خلق‌های زیر ستم پشتیبانی کنیم، به وارونه آن، در لهستان باید بر خواست اتحاد پافشاری کرد. آزادی گسست [جدایی] پیش‌شرط آزادی پیوست [الحاق] است. ما روس‌ها باید بر آزادی گسست و لهستانی‌ها باید بر آزادی پیوست تکیه کنند.»[13]

به‌این ترتیب می‌توان تفاوت اندیشه روزا  لوکزمبورگ و لنین را این گونه خلاصه کرد. لوکزمبورگ در مبارزه با شوونیست‌های لهستانی به این نتیجه ‌رسید که باید ملی‌گرایی را قربانی انترناسیونالیسم کارگری کرد که بدون آن سوسیالیسم هیچ‌گاه تحقق نخواهد یافت. در عوض لنین چون خلق‌های روسیه را به ملت ستم‌گر و ملیت‌های زیرستم تقسیم کرده بود، خواستار برخورداری خلق‌های زیرستم از حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی بود، بدون آن که خود موافق جدایی آن خلق‌ها از روسیه باشد. و دیدیم که هر یک از آن دو بنا بر وضعیتی که در آن قرار داشتند، در رابطه با یک رخداد به نتایج کاملآ متضادی رسیدند. به‌عبارت دیگر، آن دو برای آن که به یک هدف برسند، راه‌های متفاوتی را باید طی می‌کردند. در پیش‌نهاد لنین جای دیالکتیک مبارزه طبقاتی خالی بود، زیرا او از حق تعیین سرنوشت ملیت‌ها سخن می‌گفت که در سپهر آن همه‌ی طبقات قرار داشتند. در عوض در منطق روزا لوکزمبورگ دیالکتیک مبارزه طبقاتی تعیین کننده پیوستگی لهستان به روسیه بود، زیرا در چنین وضعیتی طبقه کارگر امپراتوری روسیه در پیش‌برد مبارزه طبقاتی خویش از امکانات بیش‌تری برخوردار بود. امپراتوری روسیه بخشی از مبارزه انترناسیونالیستی طبقه کارگر را در بر می‌گرفت، در حالی که پس از جدایی لهستان از روسیه، مبارزه طبقه کارگر لهستان دارای سرشتی کاملآ منطقه‌ای و ملی می‌بود.

توانائی روزا لوکزمبورگ در رابطه با بررسی مسئله حق تعیین سرنوشت آن است که او منافع ملی و بین‌المللی طبقه کارگر را در برابر هم قرار داد و با بررسی وضعیت طبقه کارگر لهستان به این نتیجه رسید که جدائی لهستان از روسیه هیچ سودی برای طبقه کارگر لهستان و جنبش جهانی سوسیالیستی نخواهد داشت. اما در بررسی‌های خود دیدیم که مارکس و انگلس چون روسیه تزاری را کانون اصلی ارتجاع اروپا می‌پنداشتند، در نتیجه از جدائی لهستان از این امپراتوری پشتیبانی کردند، زیرا بر این باور بودند که جدائی لهستان از روسیه سبب تضعیف ارتجاع اروپای شرقی در برابر جنبش ترقی‌خواهانه اروپای غربی خواهد گشت. هم‌چنین دیدیم که مارکس و انگلس باز با هدف تضعیف روسیه تزاری از تمامیت ارضی دولت عثمانی پشتیبانی کردند و مخالف حق تعیین سرنوشت خلق‌های اسلاو اروپای جنوب شرقی بودند که در آن دوران ضمیمه امپراتوری عثمانی بودند. آن دو می‌پنداشتند که اندیشه پان اسلاویسم نیروی محرکه جنبش‌های رهائی‌بخش خلق‎های اسلاو اروپای جنوب شرقی بود و به‌همین دلیل پیروزی آن جنبش‎ها را برای اروپای غربی خطرناک می‎پنداشتد. در عوض روزا لوکزامبورگ هر چند مخالف جدائی لهستان از روسیه بود، اما از جنبش‌های استقلال‌طلبانه خلق‌های اسلاو امپراتوری عثمانی هواداری کرد، زیرا در این کشورها جنبش کارگری یا وجود نداشت و یا آن که بسیار ضعیف بود و بنابراین آن‌چه در دستور کار قرار داشت، تحقق دولت دمکراتیک بورژوائی بود. برخلاف مارکس و انگلس، بنا بر باور لوکزمبورگ این جنبش‌ها نمی‌توانستند آلت دست امپراتوری روسیه شوند، زیرا دولت روسیه مخالف تحقق دولت دمکراتیک بورژوائی در آن امپرتوری بود. روزا حتی پیش‌بینی کرد که استقلال خلق‌های اسلاو سبب فروپاشی نه فقط امپراتوری عثمانی، بلکه هم‌چنین سبب نابودی امپراتوری اتریش- مجارستان خواهد شد که هر دو بخشی از ارتجاع اروپا را نمایندگی می‌کردند. با آغاز جنگ جهانی یکم دیدیم که روند فروپاشی این دو امپراتوری آغاز گشت و در پایان جنگ نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، یعنی رخدادهای تاریخی درستی ارزیابی روزا لوکزمبورگ از ضعیت آن روز اروپا را برتابانید.

ادامه دارد

مارس 2013

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

 

پانوشت‌ها:




[1] Marx-Engels-Werke: Band 4, Seite 492

[2] Marx-Engels-Werke: Band 34, Seite 296

[3] Marx-Engels-Werke: Band 35, Seite357

[4]منظور انگلس پرولتاریای اروپا است.

[5] Marx-Engels-Werke: Band 35, Seite358

[6] Cliff, Toni: „Die Studie über Rosa Luxemburg“, Verlag Neue Kritik KG, Frankfurt/ Main, 1969, Seite 38

[7] Ebenda

[8] Socjaldemokracja Królestwa Polskiego i Litwy

[9] Polska Partia Socjalistyczna PPS

[10] Luxemburg, Rosa: „Nationalitätenfrage und Autonomie“, Herausgeber Holger Polit, Dietz-Verlag Berlin, 2012

[11] Lenin Werke, Band 24, Seite 289

[12] منظور لنین آن است که حزب سوسیال دمکرات روسیه (بلشویک‎ها) با هم‎صدا شدن با سوسیال دمکرات‎های لهستان باید با خواست حق تعیین سرنوشت خلق‎هائی که در روسیه می‎زیستند، مخالفت می‎کرد که چیزی جز «شوونیسم» نمی‎توانست باشد.

[13]Ebenda, Seite 290

 


ناسیونالیسم ایرانی و تعیین حق سرنوشت ملل

$
0
0

*اکثر شخصیتها و نیروهای ناسیونالیست-دموکراتیک ایرانی مخالف شناسایی «حق تعیین سرنوشت ملل» به مثابه راه حل مسئله «اقلیتها» در ایران هستند و آنرا مقدمه یا حتی بهانه ای برای «تجزیه» ایران می انگارند.

 آنها میگویند «اقلیتهای» ایران نه «ملت» بلکه «قوم» هستند و در نتیجه مطابق حقوق بین الملل واجد حق تعیین سرنوشت سیاسی خویش نیستند.

 مضافا آنها ادعا میکنند مشکلات سیاسی-فرهنگی «اقلیتهای قومی» با استقرار نظامی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر در ایران که هسته مرکزی برنامه سیاسی آنهاست حل خواهند شد.

 این نوشته نقدی کوتاه بر این استدلالهاست.

منشور ملل متحد ‪)فصل ١، اصل ١، بند ٢) از ‪"حق تعیین سرنوشت «مردم ها» (peoples) به عنوان مبنای توسعه روابط دوستانه در میان ملتها‪"سخن میگوید. اما حتی با فرض پذیرش استدلال حقوقی ناسیونالیستهای ایرانی میتوان یک پرسش ساده ولی اساسی مطرح کرد: ملت چیست؟

 پاسخ تلویحی ناسیونالیستهای ایرانی این است که «ملت ایران» مبتنی بر پیوندهای دیرپای تاریخی و فرهنگی بین «اقوام» مختلف در یک سرزمین مشخص و لایتجزا به نام ایران است.

 شکل و ماهیت این پیوندها محل مناقشه بسیار بوده و هست. دست کم در هفتاد سال اخیر چهارچوب سیاسی این پیوندها مبتنی بر تحمیل و تداوم خشونت آمیز یک رابطه فرهنگی-هویتی نامتقارن بوده است که در آن، زبان فارسی هسته اساسی فرهنگ و هویت دولت-ملت در ایران بوده است و همزمان زبانهای غیر فارسی به زیرمجموعه های «محلی» و مادون زبان فارسی تقلیل یافته اند.

 بی دلیل نیست که بسیاری از ناسیونالیسهای ایرانی نه تنها از درک، بلکه در برخی موارد حتی از شناسایی تحقیر زبانی و فرهنگی مردمان غیر فارسی زبان ایران عاجزند و از طرح مسئله انقیاد و یا اضمحلال زبانی-فرهنگی آنان بر می آشوبند.

 از سوی دیگر ایده «ملت» به مثابه اتحاد «اقوام» با تقریبا تمامی تجربه های موفقیت آمیز تشکیل ملت در جهان متباین است چرا که گفتمان سیاسی و جنبش اجتماعی ملت-مدار پدیده ای مدرن است که معتقد به لزوم‌ انطباق مرزهای سیاسی با مرزهای قومی-فرهنگی است.

 دولت-ملت در فرانسه، آلمان، روسیه و ترکیه دقیقا بر مبنای «اسطوره» وجود یک «فولک» یا «مردم» بی نظیر و همگن با تباری ازلی و قابل ردگیری و ساکن و صاحب سرزمینی مشخص تشکیل شدند. بدیهی است که در این تجارب اتفاقا ایده «ملت» با ایده تکثر قومی-فرهنگی-زبانی، در درون آن کاملا در تضاد است.

 ناسیونالیستهای ایرانی اغلب به ایالات متحده و هند اشاره میکنند اما آنان بر این واقعیت چشم میپوشند که نظام سیاسی-حقوقی آمریکا حق جدایی ایالتها را طریق «انقلاب» به رسمیت شناخته است و در هند که این حق به رسمیت شناخته نشده است حداقل هشت جنبش جدایی طلب مسلحانه وجود دارد.

 تاکید استراتژیک بر هیئت جمعی همگون در اکثریت موارد تشکیل ملت در جهان، به بعد بین المللی روند تشکیل آن مرتبط است.

 در کشور محل پیدایش «ملت» یعنی انگلستان، اقتصاد سرمایه داری نیاز و کارکرد مثبت زبان و واسطه های فرهنگی-علمی مشترک را برای تمامی ساکنان آن به امری لازم و طبیعی بدل نمود و نقش بستر مادی تشکیل ملت را ایفا کرد.

 اما این ترتیب تاریخی اول-سرمایه داری-بعد-ملت به جز در مستعمرات مهاجرنشین و بعدا استقلال یافته خود انگلستان نظیر آمریکا و کانادا، در هیچ کشوری تکرار نشد.

 تمامی دولت-ملتهای دیگر موجود در جهان یا زائیده جنبشهای ضد استعماری هستند و یا نتیجه واکنش تدافعی دولتهای مستقل و نیمه مستقل ماقبل سرمایه داری به فشارهای ژئوپولیتیک و سیاسی-اقتصادی کشورهای پیشرو سرمایه داری هستند.

 در این جوامع ضعف و یا فقدان کامل زیربنای مادی سرمایه داری گروههای ممتاز اجتماعی، نخبگان سیاسی و الیتهای حاکم این جوامع را وادار کرد که بر فردیت قومی سره و همگونی زبانی-نژادی-فرهنگی به عنوان سنگ بنای دولت-ملت مدرن تاکید کنند و از خشونت دولتی سازمان یافته برای تحقق بخشیدن به آن استفاده کنند.

 این امر دو دلیل داشت. یا دولت-ملت دیوانسالار متمرکز و سرزمینی مهاجمین سرمایه دار غربی به مثابه منشا قدرت برتر آنان تلقی و در نتیجه تقلید شد و یا اقتصاد مدرن سرمایه داری به درستی به عنوان این منشا شناسایی شد ولی در غیاب روند بومی تحول سرمایه داری تاسیس دولت-ملت، به ابزاری استراتژیک برای رسیدن هر چه سریعتر به مدرنیزاسیون صنعتی و توسعه سرمایه داری بدل شد.

 در این معنای بنیادی تمامی پروژه های ملت سازی از بالا، از انقلاب فرانسه و تشکیل پدیده شهروند-سرباز توسط ناپلئون تا احیا «میجی» در ژاپن، پاسخهای بدوا کمی در قالب بسیج متمرکز تمامی انرژیهای پراکنده انسانی یک کشور پیشاسرمایه داری تحت لوای ملت به چالشی ماهیتا کیفی یعنی قدرت برتر بارآوری اقتصاد سرمایه داری صنعتی انگلستان‪/بریتانیا بوده اند.

 چنین پروژه هایی در کشورهای دارای اقلیتهای زبانی-قومی به معنای ادغام خشونت آمیز این اقلیتها در پروژه‌های دولت-ملت سازی تدافعی بود و منجر به بر انگیختن جنبشهای ملی در میان این اقلیتها شد.

 امپراطوریهای روسیه، عثمانی، هابسبورگ و ایران دوران رضا شاه نمونه های کلاسیک این روند هستند. هر چند در ایران به دلیل غنا و قدمت زبان و فرهنگ فارسی نیازی به تاکید رسمی و استراتژیک بر«زنوفوبیا» یا «دیگر هراسی» در گفتمان ملی گرایی ایرانی، آنگونه که در روسیه، آلمان و ترکیه رخ داد، پیش نیامد.

 اما حتی با این وجود خود برتربینی «ایرانی-فارسی» در رابطه با «اقوام» و «ملتهای» دیگر همواره موجود بوده و حتی در فرهنگ عامه ایرانی نیز قابل مشاهده است.

 با این تفاصیل روشن است که تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت و به تبع آن شرایط استحقاق تعلق «حق تعیین سرنوشت ملل» فصل الخطاب تاریخی در مورد تعریف، معنا و روند عمل شکل گرفتن ملت نیست.

 اما حتی اگر تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت را به عنوان یک واحد سیاسی چند-قومی بپذیریم باز این پرسش قابل طرح است آیا آنان تحت شرایطی ادعای جمعی این «اقوام» مبنی بر ملت بودنشان و در نتیجه واجد حق تعیین سرنوشت بودنشان را میپذیرند؟

 جنبه «ابژکتیو» یا عینی تعریف ناسیونالیستهای ایرانی از ملت، به ویژه تاکید آنها بر بعد «سرزمینی» ملت ایران، خواست و اراده جمعی «اقلیتهای قومی» را برای تعیین سرنوشت سیاسی خود به تمامی نادیده میگیرد و در عین حال برای آنان این امتیاز را دارد که تناقض بزرگ بین اصرارشان بر دموکراسی به عنوان تنها راه حل مسئله «قومی» و مخالفت همزمانشان با رجوع به‌ «اقوام» ایرانی برای دریافتن خواست و اراده سیاسی جمعی و دموکراتیک آنها را میپوشاند.

 علیرغم این واقعیت که نتیجه اعمال حق تعیین سرنوشت ملل نمیتواند از پیش معین باشد ظاهرا حداقل گروهی از ناسیونالیستهای دموکرات ایرانی معتقدند «اقوام» ایرانی در صورت داشتن حق تعیین سرنوشت حتما رای به جدایی خواهند داد.

 اگر واقعا چنین است آنان بهتر است بر انگیزه های احتمالی چنین انتخابی مداقه کنند و در رفع آنان تلاش کنند نه اینکه از هراس چنین انتخاب دموکراتیکی، اصل دموکراتیک حق انتخاب جمعی «اقوام» ایرانی را نفی کنند. چنین رویکردی با ادعای دموکرات بودن آنان متناقض است و تنها گره مسئله ملی در ایران را سخت‌تر میکند.

 با این همه نقش اساسی عنصر «سوبژکتیو» یا ذهنی در پیدایش «خود-آگاهی ملی» و «ملت» به این معنا نیست که مفهوم و یا پدیده ملت فاقد هر گونه زیر بنای مادیست. همانگونه که در بالا اشاره شد روابط سرمایه داری عنصر اصلی این مبنای مادی هستند.

 اما نکته مهمی که ناسیونالیستهای ایرانی و حتی برخی تئوریهای «درونمدار» (internalist) ناسیونالیسم از نظر دور داشته اند این است که برای رشد و تکوین یک ایدئولوژی و یا اندیشه سیاسی همانند ناسیونالیسم و یا سوسیالیسم در یک جامعه مشخص و حتی تبدیل آنها به جنبشهای اجتماعی فراگیر وجود زیر بنای مادی این ایدئولوژی یا اندیشه سیاسی در همان جامعه امری الزامی نیست.

 ایده قانون اساسی و مجلس شورای ملی و تشکیل عملی آنها در دوران مشروطه در مقطعی که ایران فاقد هر گونه زیربنای اقتصادی-اجتماعی برای دولت دموکراتیک مدرن بود مثال بارز این امر است. شکست انقلاب مشروطه نافی این مسئله نیست چرا که آن شکست خود به مولفه ای اساسی و در عین حال «داخلی» یا «بومی» در فرهنگ سیاسی ایران بدل شد و در این مقام کارکردی کاملا زیربنایی و مادی ایفا کرده است.

 

چه باید کرد؟

 در طیف راه حلهای پیشنهادی برای حل مسئله «ملیتها» یا «اقوام» در ایران راه حل تجزیه ایران در یک انتها و تثبیت دموکراسی سیاسی و حقوق بشر در انتهای دیگر قرار دارند. هواداران آشکار گوی راه حل اول بسیار اندکند اما راه حل دوم بیشترین مدافعین را دارد.

 هر دوی این راه حل های پیشنهادی به لحاظ نظری ‪غیردموکراتیک و به لحاظ عملی به درجات مختلف ناکارآمد هستند.

 غیردموکراتیک چرا که راه حل اول یک گزینه مشخص را از میان گزینه های متعدد موجود برای تامین حقوق ملی به «اقوام» یا «ملل» ایرانی پیشنهاد و یا تحمیل میکند در حالیکه خواست اکثریت اعضای این «ملل» یا «اقوام» بر کسی آشکار نیست.

 چه بسا در شرایط سیاسی مشخص اکثریت اعضای اقلیتهای زبانی ایران، همانند مردم اسکاتلند و کبک، خواهان ماندن در چهارچوب سیاسی کشور فعلیشان باشند، امری که حداقل از نظر اقتصادی کاملا قابل توجیه است.

 ناکارآمدی راه حل اول نیز ناشی از نادموکراتیک بودن آن است چرا که مبنا و مکانیسم «تجزیه» مسالمت آمیز ایران را مشخص نمیکند در نتیجه پتانسیل استفاده از خشونت را بسیار بالا میبرد.

 گزینه تجزیه سیاسی مسالمت آمیز تنها از طریق رفراندوم های منطقه ای پس از آنکه گروههای مختلف سیاسی قادر به تبلیغ کافی راه حلهای متفاوت خویش ازطریق روشهای دموکراتیک و در فضایی دموکراتیک بوده باشند ممکن است. اما پذیرش این امر به معنای پذیرش حق تعیین سرنوشت ملل در ایران است و راه حل اول را منتفی میکند.

 راه حل مبتنی بر استقرار دموکراسی فراگیر سیاسی نیز بر خلاف ظاهر دموکراتیک آن غیردموکراتیک است چرا که حق دموکراتیک تعیین سرنوشت ملل را از ابتدا دور میزند.

 خودداری از منظور کردن «حق تعیین سرنوشت ملل» در میان حقوق دموکراتیکی که مدافعین این راه حل ارائه میکنند پیشاپیش صورت مسئله را باز نویسی میکند و امکان مطالبه جدایی استقلال سیاسی را سلب میکند.

 مدافعین این راه حل ممکن است استدلال کنند که با تثبیت نظام سیاسی مبتنی بر حقوق بشر و حقوق دموکراتیک شهروندی تبعیضها و سرکوبهای فرهنگی و زبانی خود بخود از بین میروند و نیازی به رسمی و نهادینه کردن حق تعیین سرنوشت ملل در ایران نیست.

 اما معنی عملی این استدلال این است که «اقوام» ایرانی باید ادعاهای اپوزیسیون ناسیونالیست-دموکرات ایرانی در باره برنامه سیاسیش را باور کنند. اما این باور کردن بسی دشوار است.

 از تجربه انقلاب ٥٧ و وعده های عمل نشده و اصول «معطل» مانده قانون اساسی که بگذریم دو عامل تاریخی و ساختاری دیگر این باور را دشوار میکنند.

 به لحاظ تاریخی این قول نه در خلاء که در بستر بیش از ٧٠ سال سرکوب و تبعیض سازمان یافته زبانی-فرهنگی-سیاسی علیه به اصطلاح اقوام ایرانی مطرح میشود.

 آثار ریشه دار سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک این میراث نامیمون پایه های عملی لازم برای اعتماد «اقوام» ایرانی را به برنامه های سیاسی جریانات ناسیونالیست-دموکرات سراسری ایران بسیار سست کرده اند.

 به ویژه که برخی از ناسیونالیستهای ایرانی حتی طرح و بحث منطقی و آزادانه در باره «مسئله ملی» در ایران را بر نمیتابند و بلافاصله با طرح خطر تجزیه ایران، که ویژگی اساسی گفتمانهای رسمی سیاسی در هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی بوده است، بحث را پیش از آغاز پایان میدهند.

 به لحاظ ساختاری در جوامع دارای اقتصاد رانت-مدار و فاقد طبقات اجتماعی مستقل از دولت گرایش به تمرکز قدرت سیاسی و به تبع آن باز تولید الگوهای اداری-سیاسی مرکزگرا بسیار شدید است.

 امکان عملی و همیشه موجود اعمال کنترل کامل دولت بر بزرگترین منبع درآمد کشور یعنی نفت خود بخود گرایشها و پتانسیلهای تمرکز سیاسی-اداری و به تبع آن تفوق سیاسی گفتمانهای ناسیونالیستی تک-محوری و متفرعن را تقویت میکند.

 مخاطرات منطقه ای و الزامات ژئوپولیتیک نیز بر احتمال دست بالا گرفتن چنین گفتمانهایی و پروژه های سیاسی متناظر با آنها می افزاید.

 موثرترین شیوه لجام زدن به چنین گرایشهایی در ایران دموکراتیک آینده به رسمیت شناختن و فراهم آوردن امکانات عملی استفاده از حق تعیین سرنوشت ملل از سوی همه جریانها و نیروهای سراسری سیاسی-اجتماعی دموکراتیک ایران است.

 چنین ساز و کاری، همگام با حذف مترسک «تجزیه ایران» از گفتمان سیاسی این جریانات و اتخاذ رویکردی نقادانه به تعریف ایران اعتماد سیاسی «اقلیتهای» ایران را به برنامه های سیاسی این جریانات و احزاب جلب میکند و از هژمونیک شدن یک راه حل مشخص پیش از ایجاد، تثبیت و کارکرد سالم ساختارهای سیاسی-قانونی دموکراتیک در ایران جلوگیری میکند.

 

http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2013/03/post-497.html

 

گفتگو با مهرداد دروبش پور در بارنقش گروه های اتنیکی تحت ستم در انقلاب

$
0
0

جامعه شناسی انقلاب ایران و نگرانی های ضد آرمانی (3)

 

وضعیت ملیتهای ایرانی (کرد، ترک، بلوچ، عرب و....) در رژیم پهلوی چگونه‌ بود؟

در دوران پهلوی در حوزه کاهش تبعیض جنسیتی و تبعیض دینی گام هایی به جلو برداشته شد. اعطای حق رای به زنان، قوانین حمایت خانواده و ارتقا موقعیت زنان در جامعه، نمونه ای از این اقدامات بود. در زمینه تبعیض دینی، بهبود روابط با اسرائیل، گامی در جهت تخفیف یهودی ستیزی بود. تساهل با جامعه بهایی نیز برغم برخورد سنگین روحانیت با آن، افزایش یافته بود و برخی از شخصیت های سیاسی نظیر هویدا یا خود بهایی بودند و یا از خانواده بهایی آمده بودند. در تمامی این زمینه ها نگاه حکومت پهلوی حتی از نگاه میانگین جامعه جلو تر بود. اما در حوزه تبعیض اتنیکی، بر میزان آن دائما افزوده شد.

 برخی بر این باورند توسعه شهرنشینی، رشد صنعتی و شکل گیری دولت- ملت، همچون فرایندی از مدرنیزاسیون، چالشی علیه هویت های اتنیکی است. از این رو هویت قومی و  تبعیض اتنیکی را محصول دوران مدرنیسم میخوانند که در آن دولت های مدرن- چه آمرانه و چه دمکراتیک -  تلاش وافری برای ذوب فرهنگی و مستحیل کردن گروه های اتنیکی اقلیت در فرهنگ  و زبان اکثریت به منظور تحکیم هویت "یکپارچه ملی"دارند. هم از این رو در عصر پهلوی تبعیضات اتنیکی گسترش هم یافت. بسیاری تبعیض علیه گروه قدرتمند سنی در کشور را نیز از منظر ستم اتنیکی توضیح میدهند. بهرو ناسیونالیسم پهلوی‌ بر نوعی همسان سازی آمرانه‌ فرهنگی استوار بود که به گونه ای  خشن امکان فراگیری و تحصیل به زبان مادری، خودمختاری و توسعه‌ را در مناطقی که‌ گروهای اتنیکی تحت ستم در آن اکثریت دارند را از بین برد.

بی تردید، تاثیر جنگ سرد و رقابت های شوروی سابق و آمریکا هم در تشدید این گونه خشونت ها‌ نقش داشت.  حضور پرنفوذ‌ فرقه‌ دمکرات آذربایجان، فرقه‌ دمکرات کردستان و اعلان جمهوری مهاباد توسط قاضی محمد - و پیش از آن تشکیل جمهوری گیلان در ایران توسط میرزا کوچک خان - که‌ جملگی توسط شوروی  سابق حمایت می شد، نگرانی از تجزیه کشور را افزایش داده بود. این همه در کنار پشتیبانی غرب به شاه میدان داد تا با بهره برداری از تمایلات تند ناسیونالیستی، سرکوب خشن حقوق گروه های اتنیکی تحت ستم را همچون راهی برای خنثی کردن "خطر تجزیه‌ کشور"توجیه کند. در چنین بستری گروه های اتنیکی تحت ستم - به ویژه کردها - در انقلاب ایران نقش مهمی ایفا کردند. اگر در سطح سراسری، نیروهای مذهبی در انقلاب ایران هژمونی یافتند، در میان گروه‌های اتنیکی تحت ستم، نیروهای چپ و سکولار دست بالا را داشتند. این واقعیت هم در جنبش ترکمن صحرا علیه حکومت و هم در کردستان به روشنی به چشم می خورد. در بلوچستان و مناطق عرب نشین خوزستان نیز نیروهای چپ گرا نفوذ نسبتا قابل توجهی داشتند. در آذربایجان نیز  بلافاصله پس از انقلاب مردم بیشتر به حزب خلق مسلمان که آیت الله  شریعتمداری الهام بخش آن بود تمایل نشان دادند. به عبارت روشن تر  در انقلاب ایران، مبارزات گروه های موسوم به "اقلیت های قومی"، چندان تحت سیطره گفتمان دینی نیست و رهبری کاریزماتیک و بلامنازع خمینی در کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان، جمعیت عرب تبار خوزستان و .... به چشم نمی خورد.

بسیاری از اقلیتهای ملی و مذهبی برآنند که وضعیت شان در رژیم فعلی تفاوت چندانی  با قبل از انقلاب نکرده و این در حالی است که بخش عمده انها خود را وارث انقلاب میدانند؟

 بسیاری از گروه های اتنیکی تحت ستم و به وِیژه کردها بخشی از کنش گران و وارثان انقلاب 57 بودند که اساسا با گفتمان مسلط دینی در انقلاب همخوانی نداشتند و از همان آغاز نیز در برابر آن ایستادند.  این نیروها به ویژه در کردستان به رغم شرکت فعال در انقلاب نه‌ تنها به‌ خواست های خود نرسیدند، بلکه‌ مشاهده کردند‌ ناسیونالیسم سرکوب گرایانه پهلوی جای خود را به پان اسلامیسم  و "امت گرایی"جمهوری اسلامی داد. پروژه ای که نه‌ به‌ تعلقات ملی وقعی نهاد و نه‌ به‌ تبعیضات قومی توجه‌ خاصی نشان داد. خصلت سکولار و یا کمتر دینی جنبش های اتنیکی تحت ستم و نفوذ نیروهای چپ و سکولار در آن، باعث شد اسلام گرایان حاکم آنها را تهدیدی جدی در مقابل خود یابند و به سرکوب خشن آن روی آورند.

این به رغم برخی اصلاحات کوچک در قانون اساسی در زمینه حقوق گروه های اتنیکی تحت ستم است. امروز نیز این ستم و تبعیض به موضوع تنش جدی در ایران بدل شده است. در عصری که‌ ایدئولوژیهای فراگیر کم رنگ تر شده‌ اند، شاهد نوعی عروج ناسیونالیسم  ایرانی در برابر ناسیونالیسم اتنیکی هستیم. ‌در سطح سراسری، ناسیونالیسم ایرانی در برابر باور به‌ امت اسلامی، به صورت گسترده در مردم رشد‌ یافته‌ است. به موازات آن، خود آگاهی و هویت یابی اتنیکی – از جمله تحت تاثیر تحولات شوروی سابق، یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق و بهبود موقعیت کردها در پی سقوط صدام در عراق - در ایران نیز رشد کرده است. شاید هم این نوعی عکس العمل در برابر روند جهانی شدن است. به گونه ای که گروه هایی که موقعیتی حاشیه ای دارند، چاره ای جز تقویت تمایلات ناسیونالیستی، اتنیکی و بومی   برای  بهبود موقعیت خود نمی بینند. برخی قدرت های خارجی نیز در تقویت این گونه گرایشات، تا سرحد  تلاش بر ای تجزیه ایران می کوشند که در راس آن اسرائیل قرار دارد. بنابراین اگر امروز با یک راه‌ حل فعال ضد تبعیض اتنیکی - و شاید حقوق ویژه برای اتنیک های تحت ستم -  روبرو نشویم، تنش های اتنیکی می تواند در ایران مسیر خطرناکی بپیماید. راهی هم جز گفتگو با نیروهای اتنیکی و تلاش برای دست یابی به توافقی مشترک وجود ندارد. سیاست خشن سرکوب گرایانه‌ جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز نه‌ تنها این مشکل را کم نکرده است بلکه‌ آنرا به بمب ساعتی بدل ساخته است که می تواند در خلا قدرت، ایران را به جنگ داخلی سوق دهد.

باور فرهنگی حاکم بر جامعه‌ در آن زمان با توجه‌ به‌ نبود آزادی و دیدگاه‌ حکومت نسبت به‌ "فرهنگ اصیل ایرانی"یا آنچه اخیرا بخشی از روشنفکران ایرانی از آن به عنوان "ناب گرایی  و ایدئولوژی ایرانی"نام می برند، چگونه‌ بود؟

ناسیونالیسم ایرانی گرایشی قدرتمند است که پیش تر پروژه‌ پهلوی هم آن را تا حدودی مورد حمایت قرار داده بود. جشن های 2500 ساله تنها نشان قدرت نمایی شاه در برابر مخالفان داخلی و افکار عمومی جهان نبود، بلکه  بیانگر نوعی حس نوستالژی نسبت به امپراطوری ایران پیشین بود که به بخشی از ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی بدل شده بود. علاوه بر آن، تاکید بر ناسیونالیسم گذشته گرا ابزاری بود برای رویارویی با ناسیونالیسم میهن پرستانه ای که مصدق و جبهه ملی نماد بارز آن بود. حکومتی که از دل کودتای آمریکا در ایران بیرون آمده بود به سختی می توانست  مدعی ملی گرایی شود. در واقع این مخالفان حکومت پهلوی بودند که خود را میهن پرست می خواندند. این امر تنها به نیروهای ملی نیز خلاصه نمی شد. فراموش نکنیم که حتی یکی از مهمترین ارگان های تحت نفوذ نیروهای چپ گرا، "رادیوی میهن پرستان"  نام داشت.

می توان گفت ناسیونالیسم پهلوی آمیخته به عظمت طلبی شوونیستی گذشته گرا بود. حال آن که بیشتر روشنفکران ایرانی - اعم از آنان که به انقلاب مشروطه متکی بودند و یا مدافع ملی کردن نفت بودند و یا چپ گرایانی که بر مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی تاکید داشتند - گفتمان ناسیونالیسم استقلال طلبانه را نمایندگی می کردند. به نظر من این واقعیت که ایران هرگز یک مستعمره کامل نبود و تا پیش از انقلاب نیز کشوری کاملا مستقل نبود، ذهنیتی در جامعه ایرانی به وجود آورده است که نوستالژی رویکرد به "گذشته پر شکوه"در آن نیرومند است. حس مغبونیتی که مایل نیست موقعیتی فرودست در جغرافیای جهانی بیابد و به گذشته خود غبطه می خورد. امری که در گسترش ناسیونالیسم ایرانی و  باور به "فرهنگ ناب ایرانی"موثر بوده است.

 در اویل انقلاب ایران اما با گسترش اسلام گرایی سیاسی، رشد نیروهای چپ گرا و رشد جنبش های اتنیکی، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی تا حدودی‌ عقب نشست. هر چند، نوعی دیگر از استقلال طلبی و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جای آن را گرفت. امری که ‌ در اویل انقلاب خود نوعی غرور ملی احیا شده را بر تمایلات ناسیونالیستی پیشین افزود. اسلام گرایان سیاسی سعی کردند در جریان اشغال فاجعه انگیز سفارت آمریکا، با دامن زدن به غرور ملی و احساسات ضد امپریالیستی از آن بهره‌مند شوند. حتی‌ بسیاری از نیروهای چپ گرا  که با ناسیونالیسم میانه ای نداشتند از منظر ضد امپریالیستی به حمایت از این اقدام پرداختند و آزادی خواهی‌ را قربانی آن کردند. جنگ ایران و عراق اما نقشی بس مهمی درعروج دوباره تمایلات ناسیونالیستی داشت. ایرانیان همچون هر ملت دیگری هر آن گاه که با دشمن خارجی روبرو شوند، همبستگی ملی درمیانشان رشد می کند. بی دلیل نیست که حتی برخی نیروهای مخالف حکومت بدلیل همراهی اشان با عراق در جریان جنگ 8 ساله‌ در اذهان عمومی مطرود شدند. بهرو جنگ 8 ساله با عراق نقش برجسته‌ای در احیای ناسیونالیسم خفته‌ در جامعه‌ ایرانی داشت که حکومت نیز از آن بهره‌ بسیار گرفت و بسیاری از مخالفان خود را به شرکت در "جنگ میهنی"تشویق کرد. آنان نیز از این رو که نمی خواستند‌ میهنشان به‌ تصرف کشور دیگری‌ در بیاید در آن شرکت کردند. حکومت حتی در بحران هسته ای ایران کوشید غرور ناسیونالیستی ایرانیان را به گروگان بگیرد و از آن برای مقاصد خود استفاده کند

امروز نیز برغم اوج نفرت عمومی از حکومت،‌ گرایش مسلط در بین ایرانیان به نظر می آید مخالفت باحمله‌ نظامی باشد. میزان نفوذ ناسیونالیسم ایرانی را می توان در این واقعیت مشاهده کرد که حتی امروز برخی از گروه‌های اپوزیسیون به صراحت اعلام کرده اند در صورت حمله‌ نظامی حاضرند در کنار جمهوری اسلامی بایستند.

در عین حال جمهوری اسلامی ایران تمام تلاش خود را طی این سی و چند سال  بکار برد که اسلام گرایی را جایگزین ناسیونالیسم ایرانی کند اما نه تنها موفق نشد بلکه مردم در رویارویی با آن، به پاسداری از دوران گذشته و تقویت ارزش های ملی روی آوردند. رشد ناسیونالیسم ایرانی که می تواند به ناسیونالیسم افراطی فراروید، امروز پدیده ای است که  به هیچ وجه نباید دست کم گرفته شود. من به منافع ملی، علائق مشترک و آن چه که می بایست کارپایه یک همرایی عمومی برای حفظ ایران شود باورمندم. اما مضحک است در کشوری که تنوع گروه های اجتماعی با منافع گوناگون و گاه متضاد فراوان است از "ایدئولوژی ایرانی"نام بریم.

آیا قانون اساسی ایران در دوران  پهلوی و جمهوری اسلامی، تنها ملتی را بنام «ملت ایران » با حقوق و مسئولیت شهروندی اش برسمیت می شناسد یا نه؟

در پاسخ به قسمت اول سوال شما باید گفت که‌ قانون اساسی ایران چه در گذشته و چه در دوران جمهوری اسلامی، قانونی متکی بر تبعیض  است که با حقوق برابر شهروندی در تضاد است. فلسفه‌ حقوق بشر بر برابری شهروندان مستقل از تفاوت ها و تمایزات عقیدتی، نژادی، دینی، جنسیتی و... استوار است. از این رو هیچ قانون اساسی، دولت و ایدئولوژی که‌ نگاه و ساختاری تبعیض آمیز دارد را نمی توان دمکراتیک خواند. مثلا در ایران هنگامی که‌ دین رسمی کشور رسما شیعه‌ اثنا عشری اعلام می گردد، بدان معنی است که تبعیض علیه‌ سنی ها، گروه‌های دینی دیگر و کسانی که‌ اصلا به‌ دین اعتقاد ندارند، مبنای قانون اساسی ‌ است. این تبعیضات در جمهوری اسلامی در برخی زمینه ها - نظیر تبعیض علیه‌ زنان - بیشتر شده اند. مثلا این که‌ زن نمی تواند رئیس جمهور و یا قاضی باشد و  یا بسیاری از تبعیضات حقوقی دیگر علیه زنان که‌ در گذشته نیز وجود داشت ولی با مروز زمان کاهش یافت اما در جمهوری اسلامی دوباره احیا شد و بیشتر هم شد.

قانون اساسی امروز بر پایه تبعیضها و امتیازات دینی، قومی، جنسی و عقیدتی استوار است. روشن است که‌ چنین قانون اساسی، شهروندان  کشور را به‌ گونه‌ای برابر و مستقل از تفاوت هایشان به رسمیت نمی شناسد. به باور من آن جائی که‌ حقوق برابر شهروندان مبنا قرار نگیرد مفهوم ملت و همبستگی ملی در معنای دمکراتیک آن‌، یعنی "شهروندان آزاد بهم پیوسته‌ دارای حس تعلق مشترک درچهارچوب مرزهای جغرافیایی تعیین شده"نهادینه‌ نخواهد شد.  فقدان برابری شهروندان در قانون، مانع از آن می شود که‌ دولت- ملت در مفهوم دمکراتیک آن در جامعه‌ امروزی نهادینه شود. اما  ایدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی ایران این همبستگی ملی آمرانه دوران پهلوی را نیز خدشه دار کرده است. در ایدئولوژی جمهوری اسلامی باور به‌ ملت جای خود را به باور به امت اسلامی داده است، که مرزهای جغرافیایی آن به لبنان و عراق و سوریه و غزه نیز می رسد. بیهوده نیست که مردم در برابر آن، با شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"، کوشیدند اندیشه امت گرایی اسلام گرایان را پس زنند. در واکنش به همین نگاه امت گرایی جمهوری اسلامی است که گرایش ناسیونالیستی در جامعه‌ گسترش یافته است.

از دیدگاه تبین های جامعه شناختی آیا در ایران ملیتهای متفاوت وجود دارند؟

 مقدمتا بگویم که زمانی که ایدئولوژی های غیر ناسیونالیستی همچون ایدئولوژی های کمونیستی، اسلامی و یا لیبرال شکست می خورند و یا به‌ حاشیه‌ رانده‌ می شوند، ایدئولوژی ناسیونالیستی و بومی زمینه رشد پیدا می کند. ایدئولوژی های اسلام گرایی و کمونیستی در ایران امروز  چندان از محبوبیتی برخوردار نیستند، امری که زمینه فرارویی گرایشات ناسیونالیستی و هویت طلبی های بومی و اتنیکی را فراهم کرده است. هرچند‌ تمایلات لیبرال نیز رشد بیشتری یافته که  این یکی می تواند زمینه‌های تقویت وحدت ملی که‌ بر ناسیونالیزم خشن استوار نباشد را فراهم سازد. با این همه بیشتر شاهد گسترش تمایلات ناسیونالیستی هستیم که یک جلوه آن‌ در سطح کشور به‌ نام "هویت ملی ایرانیان"و دیگری در قالب هویت طلبی های بومی و "اتنیکی"رشد کرده اند. برای نمونه بسیاری از گروه‌های اتنیکی تحت ستم مایل نیستند که‌ اصلا خود را "اقلیت‌ قومی"بخوانند وآنرا تحقیر آمیز می دانند. همچنین آنان به  جای باور به "ملت ایران"همچون مجموعه ای واحد که‌ متشکل ازگروه‌های اتنیکی فارس، ترک، کرد و بلوچ وعرب و .. است از مفهوم "ملیت های"ایرانی نام می برند که در آن یکی موقعیتی فرادست و دیگران موقعیتی فرودست یافته اند. بسیاری از آنان بشدت اصرار دارند که‌ ایران را کشوری چند ملیتی بخوانند. البته اصطلاح  "کشورکثیرالملله ایران"در دوران استالین و از طریق ادبیات آن وارد شد که نوعی همذات پنداری بین ساختار ملی- اتنیکی شوروی و ایران را مد نظر داشت و بر حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی نظر داشت. امری که زمینه‌ مشروعیت بخشیدن به‌ تشکیل دولت های ملی نظیر آذربایجان و کردستان را – ولو در چهارچوب ایران - هموار می کرد و در ادامه می توانست به جدایی کامل منجر شود. من شخصا بر این باور نیستم که‌ ایران کشور چند ملیتی است. علاقه ای هم به دامن زدن به‌  هویت طلبی های اتنیکی و ملی چه در سطح منطقه ای و چه در سطح سراسری ندارم و کلا ناسیونالیسم افراطی و شووینیسم را زهری برای دمکراسی می دانم. رو دررو قرار دادن مردم تحت نام هویت یابی دینی، قومی و ملی را به جای پا فشاری بر همبستگی انسانی و شهروندی  نیز زیان آور می دانم. تجربه یوگسلاوی تنها یکی از نمونه های تراژیک این کوشش ها است. اما باید اضافه‌ کنم که‌ به عنوان یک پژوهشگر و کنشگر ضد تبعیض همواره‌ پا فشاری کرده‌ام که‌ به تعریف "ما"  از "دیگری"باید به دیده شک نگریست! اگر قرار باشد "ما"دیگری را تعریف و حوزه اختیارات و حقوق آن را روشن سازیم،  عملا و آگاهانه و یا ناخودآگاه به نوعی رابطه‌ قدرت، که  درآن "ما"فرادست و "دیگری"فرودست است، مشروعیت بخشیده ایم. "دیگری"باید حق تعریف خود را داشته‌ باشد. به باور من‌ ایران کشورو ملتی واحد است که از گروه های اتنیکی کرد، ترک، بلوچ، عرب، فارس تشکیل شده است. پایه این تعریف نیز نه "مبانی عینی"همچون زبان، دولت و تاریخ مشترک، بلکه پیش از هر چیز حس تعلق مشترکی است که ایرانیان را به هم پیوند می دهد. تا زمانی  هم که این حس  مشترک همبستگی ملی در آن نیرومند است، ملت ایران به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر وجود خواهد داشت.

یعنی به نظر شما ایران از یک ملت با تنوع قومی گوناگون تشکیل شده است؟

من از این که گروه‌ها اتنیکی تحت ستم ایران خود را "ملیت"بنامند دچار حساسیت و آلرژی نمی شوم. برخی از آنها "ملیت"یا "خرده ملت"را بر مفهوم "قومیت"که می تواند نوعی نگاه تحقیر آمیز را در بر داشته باشد، ترجیح میدهند و می گویند ملت ایران از خرده ملت ها و یا ملیت های گوناگون تشکیل شده اند که مدعی اند می بایست حق تعیین سرنوشت شان را نیز به رسمیت شناخت. آنها می پرسند اگر کردها، بلوچها، عرب هاو آذری ها از تبار قومی اند چرا کسی از فارس ها به عنوان قوم نام نمی برد؟ آیا این ناشی از یکسان پنداری مفهوم فارس با ایرانی است؟  در جامعه شناسی مدرن، نه تنها مفهوم ملت بلکه مفوم اتنیک و قوم نیز مفهومی سوبژکتیو و نوعی ساختمان بندی ذهنی به شمار می رود که می تواند تحت شرایط گوناگون تغییر یابد. بگذارید روشن تر بگویم چه کسی تعیین می کند که مرز و مبنای هویت اتنیکی کردی ویا آذری و فارس کجا است؟ افرادی که پیشینه ای "دو رگه"دارند کجا جای می گیرند؟ مناطقی همچون نقده  که هم کرد نشین و هم ترک نشین هستند خود را باید چگونه تعریف کنند؟ اصلا این که فرد خود را چگونه تعریف میکند در این پافشاری بر هویت های گروهی ملی و اتنیکی و متمایز کردن خود از دیگری چه جایگاهی می یابد؟  تا آن جا که  من می دانم در سطح جهانی تنها از معدودی گروه های اتنیکی  تحت ستم به عنوان "قوم- ملت"نام برده شده است که کردهای منطقه یکی از آنان هستند.  یعنی گروه های قومی که بلندپروازی های ملی داشته و آرزوی تشکیل دولت ملی خود را در سر می پرورانند. هر چند که ممکن است به دلیل مجموعه شرایط به راه حل هایی به جز تشکیل دولت ملی تن در دند.

 فکر می کنم بیش از آنکه‌ نام گذاری ها و پافشاری بر پذیرفتن تعریف از یکدیگر اهمیت داشته‌ باشد، یافتن راه‌ حل های مشترک مهم است. به باور من یک سیاست فعال ضد تبعیض اتنیکی و حتی برسمیت شناختن حقوق ویژه با هدف ایجاد شرایط مشارکت مؤثر و برابر برای همه‌ شهروندان کشور، در حفظ همبستگی ملی کلیدی است. تنها با اتخاذ روش و سیاستی که به تبعیض فرهنگی و دینی و اتنیکی پایان دهد، فاصله مرکز و پیرامون را کاهش دهد، و با برسمیت شناختن برخی حقوق وِیژه مشارکت  گروه‌های اتنیکی تحت ستم را افزایش دهد، می توان بر احساس محرومیت، بیگانگی و یا مورد بی اعتنایی  قرار گرفتن گروه های اتنیکی تحت ستم غلبه کرد و حس تعلق و مشارکت را در آنها  افزایش داد. این تنها راه دمکراتیک  برای حفظ یک پارچگی کشور است که من از آن دفاع میکنم.

به نقل از ایران امروز. بخش اول و دوم این گفتگو در لینک های زیر آمده است.

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/43937/

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/44372

نگاهی به حکومت های عرب، کرد، لر، ترک، گیلک وفارس از صفویه تا پهلوی

$
0
0

 

آشنایی یا تعریف تاریخی ایران

 در اینجا تعرف تاریخی ایران برای ما مهم است واین سخنرانی می تواند در آمدی برای کنکاش در باره تاریخ حکومت های خلق های مختلف ساکن ایران باشد. باید تاکید کنم که در این سرزمین، امپراتوری های چندی فرمان رانده اند، و کشوری که اکنون ایران نام دارد باز مانده آن امپراتوری هاست که در طول تاریخ ممالک و خلق هایی به آن پیوسته یا از آن جدا شده اند. 

ازدوران امپراتوری صفویه تا امپراتوری زندیه، کشوری که اکنون ایران نام دارد از چهار مملکت تشکیل می شده است: کردستان، لرستان، عربستان (خوزستان کنونی) وگرجستان. در اوایل دوره قاجار، مملکت گرجستان از این امپراتوری جدا شد وممالک محروسه ایران شامل شش مملکت شد: مملکت عربستان ، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. بقیه جاها هم یا ایالت بودند یا ولایت.

در اینجا به کتابی استناد می کنم که "رُستَم‌التَواریخ"نام دارد. نام   نویسنده این کتاب شخصی است به نام محمد هاشم آصف معروف به "رستم‌الحکما". وی به بازگویی رویدادهای سال های پایانی امپراتوری صفویه تا زمان زندگی خود یعنی دوره فتحعلی شاه قاجار می پردازد. "رستم التواریخ"فصلی دارد به نام "اسامی والیان اربعه وبیگلربیگیان و حکام با جاه و جلال و عظمت آن زمان"والبته منظور زمان کریم خان زند است. او در آن جا می گوید: "بر اولوالالباب معلوم باد که در آن زمان عالیجاه خسروخان والی کردستان، وعالیجاه اسماعیل خان فیلی والی لرستان، و عالیجاه شیخ عبدالله چعبی والی عربستان، وعالیجاه ارگلی خان والی گرجستان بوده. (ص 351 نشر شرکت سهامی کتاب های جیبی)

این چهار مملکت حتی از اصفهان هم مهمتر بودند چون اصفهان در آن هنگام ولایت بوده نه مملکت، و والی نداشته بلکه بیگلر بیگی داشته که رتبه اش از والی کمتر بوده است.

رستم الحکما در همان صفحه ودر ادامه می گوید: "در اول دولت والا جاه کریم خان وکیل الدوله جم اقتدار در دار السلطنه اصفاهان، عالیجاه سلاله السادات، میرزا عبدالوهاب حاکم وبیگلر بیگی بوده".

نیز این کتاب فصلی دارد با عنوان "صورت جمع بستن مالیات حسابی، دیوانی ممالک ایران". واین ممالک همان چهار مملکتی است که به انها اشاره کردم.

"رُهر بُرن"ایران شناس آلمانی در کتاب "نظام ایالات در دوره صفویه"که توسط کیکاووس جهانداری ترجمه و توسط "بنگاه ترجمه و نشر کتاب"منتشرشده، فصلی دارد به نام "درباره والیان". عنوان بخش اول این فصل چنین است: "حکومت های باجگزار دولت صفوی".

در اینجا والیان معمولا به حاکمان چهار مملکت یاد شده اطلاق می شد اما رُهر بُرن مفهوم والیان را گسترش می دهد. او در کتاب یاد شده می نویسد: "در چهار ایالت برجسته تر والی نشین یعنی گرجستان، عربستان، کردستان و لرستان، امرای محلی تقریبا در تمام دوره حکومت صفوی توانستند برقرار بمانند. مآخذ فارسی تنها فرمانروایان این چهار ایالت را والی می نامند نه دیگران را، ولی ما در اینجا برای سهولت امر حدود استعمال این لقب را تعمیم داده ایم. تاریخ این چهار ایالت و به  علاوه تاریخ سیستان در فصل زیر به صورت جداگانه مورد تحقیق قرار گرفته است."

شاهان صفویه همواره از مردمان محلی برای اداره حکومت های پیرامون استفاده می کردند یا در واقع نمی توانستند کاری جز این بکنند چون اینها به خودی خود و برای خود "حکومت هایی "بودند که رُهر بُرن از آنها با عنوان "حکومت های باجگزار دولت صفوی"نام می برد.

رُهر بُرن می نویسد: "اگر از خود بپرسیم که چرا صفویه نیز مانند سلسله های پیش از خودشان از وجود بعضی خاندان های محلی برای اداره برخی ایالات استفاده می کردند، می بینیم که برای دادن جواب صحیح باید ملاحظات خاصی را مورد توجه قرار دهیم مثلا: در دسترس و سهل الوصول نبودن (مازندران، گیلان) یا مقتضیات اقلیمی (مازندران، گیلان، مکران) یک ناحیه، ناهمسانی مذهبی، زبانی یا فرهنگی (گرجستان، عربستان وغیره) یا طرز زندگی شبانی اهالی (کردستان، لرستان و غیره) یک ایالت. مسلم است که همه این مناطق جزء نقاط مرکزی مملکت بوده اند. در نتیجه مثلا ایالات والی نشین واقع در جنوب و مغرب گاه موقتا در حکم دولت های کوچک حائل و حریم بین حکومت های صفوی و عثمانی بوده اند." (همان، صص 110 – 111)

رُهر بُرن در پانویس همان صفحه 111 می نویسد:"در مرز آذربایجان و دولت عثمانی نیز چند تن از امرای تقریبا مستقل کرد مستقر بودند".

در سال 1436 میلادی (قرن نهم هجری) محمد بن فلاح مشعشعی مملکت عربستان را در جنوب غرب ایران، شرق عراق وشرق شبه جزیره حجاز تشکیل داد.

بر خلاف ادعاهای احمد کسروی در تاریخ پانصد ساله خوزستان، رُهر بُرن در کتاب نظام ایالات در دوره صفویهمی گوید که پس از شکست  مشعشعیان در برابر شاه اسماعیل صفوی در 1509 وتصرف حویزه پایتخت مملکت عربستان، فقط دو شهر دزفول و شوشتر را از دست دادند ونه همه مملکت عربستان را. والبته در اواخر این قرن، امیر مبارک بن عبدالمطلب مشعشعی (1588 – 1616) توانست بار دیگر این دو شهر را پس بگیرد و سلطه مستقل خودرا بر همه مملکت عربستان بگستراند.

رُهر بُرن در کتاب خود با استناد به کتب تاریخی فارسی آن دوره می نویسد"در اهواز نیز لا اقل در نیمه دوم قرن هفدهم مسیحی که برابر است با یازدهم هجری به حکام مستقلی بر می خوریم". (همان صص 118 – 119). ناصر خسرو نیز در سفرنامه اش از "ملک اهواز"سخن به میان آورده است. 

بی شرفی فرهنگی

در اینجا لازم می دانم به یک پدیده زشت غیر علمی اشاره کنم. کیکاووس جهانداری مترجم کتاب"نظام ایالات در دوره صفویه"در "فهرست اعلام جغرافیایی"در پایان کتاب یاد شده، ذکر کرده که می توان واژه "عربستان"را در صفحات 2، 14، 15، 110، 112، 118، 119، 128، 130، 138، 139 پیدا کرد. اما وقتی به این صفحات مراجعه می کنید به جای آن، واژه "خوزستان"را می بینید. یعنی کیکاووس جهانداری بعد از دزدی و تقلب، فراموش کرده آثار تقلب را پاک کند. شاید هم نمی توانست نام "عربستان"را از فهرست اعلام جغرافیایی بردارد چون  خود  پژوهشگر یعنی رُهر بُرن نام صحیح و تاریخی این مملکت یعنی "عربستان"را ذکر کرده و وجدان علمی خودرا زیر پا ننهاده است اما مترجم ایرانی، صداقت علمی را فدای احساسات ناسیونالیستی و ضد  عربی خود کرده است. نمی دانم جز "بی شرفی فرهنگی"چه نامی می توان روی این کار مترجم گذاشت؟

البته این "بی شرفی فرهنگی"مسبوق به سابقه است. در سال 1341 ش وقتی محمد دبیر سیاقی کتاب "سفرنامه عربستان"حاج عبدالغفار نجم الملک را منتشر کرد مرتکب چنین عمل وقیحی شد. او این سفرنامه را با عنوان "سفرنامه خوزستان"چاپ و منتشر نمود. دبیر سیاقی در مقدمه کتاب چنین می نویسد: "باز پسین سخن گفتنی آن که کلمه عربستان را که نام  اصطلاحی زمان بوده است، در این کتاب همه جا به خوزستان گردانیدم تا به  آن سرزمین با نام حقیقی اشارت شده باشد." (صفحه هفت کتاب، موسسه مطبوعاتی علمی). این شخص، خود سرانه و بر خلاف میل نویسنده درگذشته، یعنی نجم الملک، نام کتاب او را تغییر داده است. احتمالا روح آن مرحوم هم اکنون از این تقلب و بی شرفی فرهنگی دبیر سیاقی در رنج است. ومی دانیم که کتاب سفرنامه حاج نجم  الملک غفاری حاصل ماموریت دیدار او از مملکت عربستان (خوزستان کنونی) بوده است  که به دستور ناصر الدین شاه انجام گرفت.  

مشاهده می شود که برای عرب زدایی در ایران نه تنها رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی از هیچ  کوششی فروگذار نکرده اند بلکه استادان و مترجمان ونویسندگان ریش و سبیل دار عرب ستیز  نیز به این وظیفه زشت پرداخته اند.

پنج قرن استقلال وشبه استقلال عربستان   

جان گوردون لوریمر در کتاب خود به نام "فرهنگ خلیج، عُمان و شبه جزیره عرب"– که یکی از منابع مهم تاریخی و جغرافیایی است در باره یکی از مقتدرترین حاکمان عرب اهوازی به نام شیخ سلمان کعبی چنین می گوید:

"دوران فرمانروایی سلمان از 1735 تا 1766 به طول انجامید...سلمان با استفاده از نزاع میان مقامات ایرانی و ترک توانست استقلال خودرا حفظ کند و به این ترتیب پس از مدت کوتاهی رهبر بلا منازع منطقه ای شود که امروز به فلاحیه و محمره معروف است و دامنه نفوذش تا اهواز، جراحی و حتی هندیان امتداد داشت". لذا می بینیم که منطقه عرب نشین جنوب و غرب ایران طی پانصد سال دارای حاکمیت مستقل یا شبه مستقل عربی بوده. از مشعشعیان تا کعبیان. تا این که در 1925 رضا شاه آخرین حاکم عرب یعنی شیخ خزعل را برانداخت و ملت عرب به بردگی و اسارت درآمد.

در واقع رقابت حاکمان عربستان از رقابت میان ایران و عثمانی به سود خودشان بهره می گرفتند.

ممالک محروسه دوران قاجار  

در اوایل دوره قاجار، مملکت گرجستان از امپراتوری قاجار جدا شد و از آن پس این امپراتوری دارای شش مملکت شد: مملکت عربستان، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. به اینها ایالات وولایات دیگر هم افزوده می شوند.

همان گونه که می بینیم این شش مملکت دارای ویژگی های اتنیکی، زبانی و فرهنگی متمایز و متفاوت بوده اند. در مملکت عربستان عرب ها، در مملکت لرستان لرها، در مملکت کردستان کردها، در مملکت آزربایجان ترک ها، در مملکت گیلان گیلک ها و در مملکت خراسان، فارس ها می زیستند. فراموش نکنیم که جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی بر اساس این میراث تاریخی، خواستار خود مختاری مملکت گیلان ورسمی شدن زبان گیلکی در این ایالت خود مختار بود.  

 تا هنگام انقلاب مشروطیت این تقسیم بندی جغرافیایی وجود داشت. فرآیند ملت شدن – اما - از نیمه قرن نوزدهم با اندیشه ها و نوشته های جلال الدین میرزای قاجار، میرزا فتح علی آخوند زاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزای نایینی و دیگران آغاز شد و در انقلاب مشروطیت تثبیت شد. ما بازتاب این امر را در ماده "انجمن های ایالتی و ولایتی"و ذکر ایران به عنوان "ممالک محروسه"در قانون  اساسی مشروطیت می بینیم. متفکران یکی از ملل ششگانه ایران کوشیدند تعرف تک بعدی و نه پلورال از جامعه جدید ایران ارایه دهند. ابتدا کوشیدند عرب ها را – که در جنوب غرب ایران حکومت می کردند و مملکت خودرا داشتند از صحنه خارج کنند. آنان زیر لوای "ملت ایران"پنهان شدند و توانستند دستاوردهای آن انقلاب را – که همه خلق ها  و به ویژه ترک ها در آن مشارکت فعال داشتند – از آن یکی از ملل ایران سازند. زبان و مذهب خویش را رسمی اعلام کردند و پس از سوار شدن بر خر مراد وبرای از کار انداختن تنها ماده ویژه ملیت های غیر فارس در قانون اساسی، رضا شاه را سر کار آوردند. ترک ستیزی و ترک زدایی به سیاست های عرب ستیزی و عرب زدایی افزوده شد. وبرخلاف نص صریح قانون اساسی مشروطیت، حکومت عرب ها در عربستان ایران را برانداختند و نام عربستان را حذف و خوزستان را جایگزین آن کردند. ممالک محروسه ایران به کشور شاهنشاهی ایران بدل شد. در واقع سر برآوردن جنبش آزربایجان و کردستان در اواسط دهه چهل میلادی واکنشی در برابرسیاست های نابود ساز ملیت های غیر فارس بود. رضا خان و نظریه پردازان ونویسندگان و شاعران یکی از ملل ششگانه برای آسیمیلاسیون ویکسان سازی زبانی و فرهنگی جامعه چند ملیتی ایران از هیچ کوششی فروگذار نکردند. شعارآنان "ایران یک کشور یک نژاد و یک زبان"بود. تعمیم من  از این روست که در میان اینان هم هواداران رضا شاه چون فروغی و محمود افشار وپور داوود و کسروی بودند و هم مخالفان  رضا شاه نظیر صادق هدایت وتقی ارانی.   

وجود این حکومت ها و مملکت ها که خلق هایشان هم اکنون فاقد آن حاکمیت پیشین تاریخی هستند در واقع می تواند پاسخ به کسانی چون داریوش همایون و هواداران او باشد که ادعا می کنند برای برپایی نظام فدرال در هر کشور نیاز به حکومت های محلی است. 

 

 

 

مردم کُرد در کشور ترکیه، بر سر دو راهی

$
0
0

مردم کُرد در کشور ترکیه، بر سر دو راهی

● موضوع اسف بار  و خونین بین ملّت کُرد از ساکنین اصلی آسیای کوچک ( ترکیه امروز) و حکومت و کشوری نوپایی بنام ترکیه (تأسیس 1924 میلادی) از  مسائل و رخدادهای کم نظیر و فاجعه بار در تاریخ، بویژه در قرن 20 میباشد.  از اوایل قرن بیست تا به امروز بوسیلهءِ ارتش ترکیه نزدیک به 50 هزار زن و مرد و کودک کُرد جان باخته اند. حداقل بیش از 2 هزار شهر و شهرک و روستا و اماکن مسکونی مردمان کُرد ویران شده اند. میلیونها دربدری، مهاجرتهای اجباری، تبعیدیهای ناخواسته را برای مردم کُرد همراه داشته است.

● تبعیضات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، زبانی، پایمالی قوانین حقوق بشری، نژاد پرستی و راسیسم برنامه ریزی شده، انکار یک سوم جمعیّت ترکیه یعنی نزدیک 20 میلیون مردم کُرد و نامیدن آنها: (تُرک های کوه و جنگل نشین) و به بند کشیدنِ آنها بطور سیستماتیک و هدفمند از سوی حکومت و از سوی قشر وسیعی از مردم تُرک تبار بر ملّت کُرد در ترکیه روا و به مرحلهء اجرا درآمده است.

●همهء مسائل فوق را در رفتار و گفتار مردم کارگر مهمان تُرک تبار مهاجر به آلمان نسبت به مردم کُرد ترکیه میشود مشاهده و لمس کرد. قشر کم تحصیل کردهءِ تُرک در آلمان مسائل مردم را خیلی عمیق تر و فراگیرتر از کارگران متعصب تُرک مورد تحلیل قرار میدهند.

● مردمان کُرد از ساکنان اصلی آسیاسی کوچک(ترکیه امروز) در زمان عثمانیان در آناتولی استقلال کامل داشتند و نقش مؤثر آنها در شکل گیریِ جمهوری جدید در آسیای میانه به رهبری مصطفی افندی (کمال آتاتورک) بیشتر از تُرک تباران بوده است.

● در اوّلین کنگرهء ملّی ترکیّه 1920 میلادی، کُردها بالاترین رقم نمایندگانِ منطقه ای فقط از جنوب غربی که 74 نفر بودند شرکت داشتند. کُردها با همبستگی آزادانه خود برای پاگیری جمهوری جدید با تُرکها در یک جبههءِ جنگ قرار گرفتند و بعد از پیروزی به قصد یک همزیستی مسالمت آمیز با  سرزمینِ مستقلِ خود به جامعه و سرزمین تُرک نشین پیوسته اند.

● روندِ سیاسی برای مردم کُرد بعد از تأسیس جمهوری جدید، آنطوریکه پیش بینی  و قول داده شده بود مسیر خود را طی نکرد و اساس تشکیل ساختار سیاسی حکومت بر نژاد تُزک تباری و زبان مادری تُرکی بنا گذاشته شد و بطور برنامه ریزی شده از همان آغاز مردم کُرد را از صحنهء سیاسی به حاشیه پرتاب و درهای ارگانهای سیاسی را بر روی آنها بستند. طرح پاکسازی و نسل کشی از جمله بیش از یک و نیم میلیون از مردمان ارمنی که در زمان عثمانیان رواج داشت، در زمان جمهوری جدید جدید به رهبری کمال آتاتورک به شیوه ای مدرن تر بکار گرفته شد. حداقل بیش از 6  ملّت مختلف از ساکنان اصلی آسیای کوچک ( ترکیه امروز) به اشکال مختلف از سرزمین ترکیه رانده و پاکسازی شدند.

● تنها ملّتی که نزدیک به یک قرن در مقابل سیاست پاکسازی قومی و یکسان سازی حکومت و ارتش و ملّت ناسیونالیست تُرک تباری شجاعانه ایستادگی و مقاومت کرده است، ملّت کُرد ساکن کشور نوپا و ساختگی ترکیه است. مردم کُرد با تشکیل اوّلین حزب سیاسی خود (حزب آزادی) فعالیّت سیاسی خود را آغاز کردند و با اعدام  46 نفر از پیشتازان و رهبران کُرد در سال 1926 بدستور کمال آتاتورک، مبارزهء چند گانهءِ تئوری و عملی خود را تحت نام احزاب  مختلف تا به امروز ادامه داده اند. ( برای اطلاعات بیشر اینجا کلیک کنید).

● مقاومت پیگیر احزاب و مردم کُرد و تدبیر رهبران آنها شکستی تاریخی را بر حکومت ترکیه تحمیل کرده است، امروز قدرت سیاسی و عملی مردم و احزاب کُرد ساکن کشور ترکیه در مکان و نقطهءِ اوج خود قرار گرفته است. تا آنجا که حکومت ترکیه را واداشته است که در مقابل آنها زانو زند، از عبدالله اوجالان رهبر حزب "پ ک ک"که سازمان اطلاعاتی موساد اسرائیل او را دستگیر کرده و به حکومت ترکیه تحویل داد، راه و چاره میخواهند، امروز مردم کُرد و عبدالله اوجالان کلید حلّ مشکلات کشور و ملّت ترکیه و به میزان اعتبار جهانی آنها تبدیل شده است.

● در کنار شکست قطعی حکومت ترکیه در مقابل مقاومت مردم و احزاب کُرد در ترکیه، مسائل دیگری از جمله وقوع بهار عربیدر خاورمیانه و شمال آفریقا و بازگشت سیاست ورزی کشور ترکیه به دوران عثمانی، همچنین نزدیکی بیشتر ترکیه بهاتحادیهء اروپاکه مشروط به پای بندی به دمکراسی و حلّ مسئلهء مردم کُرد در ترکیه هست، نقش اساسی را دارند.

● مسئلهءِ محوری دیگر که حکومت ترکیه را تسلیم شدن به مردم  و احزاب کُرد مجبور کرده است حوادث کشور سوریهدرگیر جنگ داخلی است که حکومت ترکیه و لیگای عربی،  بویژه کشورهای عربی حوزهء خلیج فارس در صدد فروپاشی حکومت بشار اسد در سوریه هستند.

● مردم کُرد ساکنکشور سوریهنقش اساسی را در سرنوشت امروز و فردای این کشوری بازی خواهند کرد. حکومت ترکیه که هدف دارد هژمونی سیاسی و افتصادی آیندهءِ سوریه را بدست گیرد، بدون حلّ مسئلهءِ مردم کُرد در ترکیه و بدون مهار مردم کُرد در سوریه به اهداف کوتاه و درازمدت خود دست نخواهد یافت.

● حمایت گذشتهءِ مردم کُرد از بشار اسد و برداشته شدن مرزها بین سوریه، عراق، ترکیه، و ایران، مردمان کُرد را بهم نزدیکتر و متحد تر و قویتر ساخته است. نیروی نظامی مردمان کُرد و احزاب کُردی از جمله پ.ک.ک در ترکیه افزایش یاقته است و این امر حکومت ترکیه را با ترس و وحشت مواجه ساخته است. در حقیقت درخواست و جایگزینی نیروی دفاعی و نظامی با  پدافند هوایی ناتو ( آلمان) از سوی حکومت ترکیه در ناحیهء مرزی بین ترکیه و سوریه، برای جلوگیری از جنبش و قیام مردمان کُرد در سوریه و در ترکیه میباشد.

● شاهرگ حیاتی اقتصاد کشور ترکیهبندر جیحاندر دریای میانه است که این بندر با جغرافیای زیستی مردمان کُرد در ترکیه چندان فاصله ای ندارد، از سوی دیگر با فروپاشی حکومت بشار اسد در شمال و بخش غربی سوریه بخش وسیعی از ساحل دریای میانه در اختیار مردم کُرد ساکن سوریه قرار خواهد گرفت. از این گذشته مردم کُرد با جغرافیای سیاسی ترکیه در سوریه ( که ارتش ترکیه با زور از سوریه گرفته است) همسایه خواهد شد.

● در این شکی نیست که حکومت ترکیه در مقابل مقاومت حق طلبانهءِ نزدیک به یک قرن  مردم کُرد با شکست قطعی روبرو شده است، امّآ نباید نادیده گرفت که دست دراز کردن امروز حکومت ترکیه بسوی مردم کُرد و احزاب سیاسی آنها بعد از یک قرن و با اینهمه تلفات از روی موازین دمکراسی و یا رعایت حقوق بشر و پای بندی به قوانین بین المللی و به رسمیّت شناختن حقوق مردم کُرد نیست، بلکه این دست دراز کردن ها صرفأ تاکتیکی و فریبکارانه موقت هست که نیازهای جدی و منافع ملّی و اقتصای فعلی کشور ترکیه را تأمین میکند.

● امروز مردم کُرد و احزاب و رهبران و نخبگان سیاسی آنها باید از گذشت تاریخ بیاموزند که حکومتهای ترکیه در زمانهای مختلف چنین قول و وعده های را داده اند ولی وقتی به اهداف خود رسیده اند همهءِ آن قول و قرارها را شکسته اند و پاره کرده اند. تنها بعد از شکستِ ترکیّه در جنگ جهانی اوّل، مبارزان کُرد دوشادوش تُرکان: در شمال با ارمنیان، در جنوب بر علیه فرانسوی ها، در غرب مقابل یونیان و در جبهه ای دیگر، در مقابل انگلیسی ها، مبارزه کردند. حتی با ایرانیان در چند جنگ شرکت داشتند.

 


چهار توافق مهم عبدالله اوجالان و دولت ترکیه

چندی قبل در رسانه گروهی کشور ترکیه و کُردی خبری (4 توافق) انتشار یافت که در راستای تدوام مذاکرات بین حکومت ترکیه و عبدالله اوجالان نوبت به مرحلهءِ خلع سلاح پ.ک.ک  هم فرا خواهد رسید. روزنامهء حریت 4 توافق صورت گرفته بین اوجالان و دولت را چنین برشمرده است: 

1- عبدالله اوجالان با نوشتن یک نامه، پ.ک.ک را به متوقف ساختن حملات فراخواهد خواند. این حالت به مثابه اعلام آتش بس نیست و بر اساس چنین خواسته ای، نیروهای پ.ک.ک فقط حملات خود را متوقف خواهند کرد.

2- کلیه نیروهای پ.ک.ک با فرارسیدن فصل بهار از همه مناطق داخلی و مرزی ترکیه عقب نشینی کرده و به سوی شمال عراق خواهند رفت. نه تنها شمال عراق بلکه مناطق کردنشین شمال سوریه نیز یکی از نقاط استقرار مورد توافق دولت و اوجالان بوده و بخشی از نیروها به سوریه فرستاده خواهند شد.

3- عبدالله اوجالان در نامه ای که خطاب به سران پ.ک.ک خواهد نوشت، عبارت"من به حکومت ترکیه اعتماد دارم" را ذکر خواهد کرد.

4- در اوایل تابستان، یازدهمین کنگره پ.ک.ک با شعار "پایان دائمی فعالیت مسلحانه” در قندیل برگزار شده و تصمیمات خود را در خصوص مذارکرات صلح بیان خواهند کرد.

● طبق اخبار واصله قرار هست که فردا بیست و یکم ماه مارس  این چهار توافق در بالا مذکور با حضور نمایندگان حکومت ترکیه و رهبران احزاب کُرد با حضور عبدالله اوجالان صورت رسمی و عملی بخود گیرد. براستی در این نشست فردا، که روز جشن نوروز مردمان کُرد و همهء ایرانیان است، حکومت ترکیه چه هدیه و شادباشی برای مردم کُرد و احزاب آنها دارد.

در مطالب جهار توافق بالاجز خلع سلاح کردن سیاسی و نظامی و تسلیم کردن مبارزات یک قرن مردم کُرد و دست بند زدن به دست و پاهای مردم کُرد به حکومت ترکیه چیر دیگری به چشم نمیخورد.  سیاست پنهان دولت ترکیه در توافق شمارهءی 2 فقط هدف پراکندگی و تفرقه انداختن و انشعابات بیشتر در بین ملّت کُرد و جلوگیری از اتحاد آنها در سرزمین ترکیه هست و فرستادن آنها به کشورهای همسایه از جمله عراقف سوریه و ایران هست.

● آقای عبدالله اوجالان بنا بر کدام سند و مدرک رسمی بین المللی  از احزاب کُردی میخواهند که اسلحه را بر زمین بگذارند و بنا بر چه اصول و ضوابطی و بر مبنای کدام مسائل  حقوقی و حقیقی چشم و گوش بسته به حکومت ترکیه اعتماد پیدا کرده است و احزاب و ملّت کُرد را به این اعتماد سازی دعوت و تشویق میکند ؟!. پرونده و قاتلین آن شیرزنان کُرد در فرانسه را به کجا رساندند ؟.

●  تنها و تنها تشکیلحکومت مستقل ملّیمردم کُرد با پارلمانی کاملأ مستقل کُردی در سرزمین ترکیه، با سیاستی هماهنگ با منافع ملّی ملّت کُرد در عرصهءِ دروزنی و روابط خارجی و بین المللی، میشود فردا از محتوای و اصول مندرج در چهار توافق در بالا نام برد.

● آقای اوجالان و سایر نخبگان کُرد که قرار هست فردا با دولت ترکیه بر سر یک میز بنشینند، باید بدانند که تصمیمات و ساخت و پاخت آنها با دولت ترکیه در مورد سرنوشت آیندهء همهء مردمان کُرد در چهار کشور و درخاورمیانه خواهد بود. تنها نزدیک به 60 درصد مردمان کُرد در جهان در کشور ترکیه هستند. بنا بر این چگونگی حلّ مسئلهءِ مردم کُرد در کشور ترکیه بطور مستقیم بر توازن قدرت در منطقه و خاورمیانه، بر اتحادپان ترکیسم و پان عربیسمدر مقابل ایرانی ها و بر جایگاه مردمان ایرانی تبار اثر خواهد گذاشت.

● مردم کُرد و رهبران آنها باید بدانند که رقیب سیاسی آنها در منطقه و خاورمیانه، در ترکیه، در سوریه، در عراق، و در ایران (اتحاد تُرک آذری و عرب خوزستان)، مردمان تُرک تبار و اعراب هستند، عقب نشینی در مقابل آنها در هر کشور و جبهه  آیندهء مردمان کُرد را به خطر جدی خواهد انداخت، و باعث تضعیف ایرانیان خواهد شد، در منطقه و خاورمیانه ایرانیان غیر از مردم کُرد خیر خواه و کسی را ندارند و مردم کُرد بدون ایرانیان تنهای تنها و شکننده هستند.

● امروز مردم و رهبران کُرد بر سر یک دو راهی قرار دارند : 1-میخواهند با دولت ترکیه سازشی مصلحتی کنند و سرنوشت مردم کُرد را در اختیار دولت ترکیه قرار دهند، تا همان کنند که از قرن گذشته تا با امروزکرده اند 2-یا تشکیل یک حکومت ملّی مستقل کُردی تحت هر شرایطی

● در پایان به رهبران و نخبگان مردم کُرد هشدار میدهم و یاد آوری میکنم، فردا بر سر میز مذاکره با دولت ترکیه، "قرارداد سور"  Vertrag von Seversرا بر روی میز بگذارند و آنرا اساس و آغاز هر توافق و عهد و پیمانی قرار دهند. این قرارداد در سال 1920 میلادی بین ترکیه و کشورهای پیروز در جنگ جهانی اوّل ( روسیه، بریتانیا، فرانسه) بسته شده است و هنوز هم از قراردادهای شناخته شدهء بین المللی است.

طبق این قرارداد باید یکدولت مستقل کُردیدر بخش های شرقی آناتولی ایجاد گردد. از یک قرن گذشته تا به امروز طبق این قرارداد مردم کُرد میتوانستند و میتوانند بر علیه دولت ترکیه به دادگاههای بین المللی برای تشکیل حکومت مستقل کُردی شکایت کنند.

|بیستم ماه مارس|2013 میلادی| آلمان| ناصر کرمی|

تفاوت سیاستهای "تبعیض آمیز"و "دمکراتیک"کدام است؟ (1)

$
0
0

استمرار تبعیض در سیاست زبانی یا حل دمکراتیک آن در ایران

 

سایت "ایران امروز"تحت عنوان "نقش گروه‌های اتنیکی تحت ستم"با آقای مهرداد درویش پور به گفتگو نشسته است. آقای درویش پور در این گفتگو از سیاستی سخن گفته اند و آن سیاست را به مثابه "راه حل دمکراتیک"مسئله ملی و بی حقوق ملیتهای غیرفارس مطرح کرده اند. آقای درویش پور اسم این سیاست را "سیاست ضد تبعیض"می نامند و در گفتگوی مذکور بارها با تکیه بر این سیاست به بررسی مسائل مربوط به خلقهای غیرفارس در ایران میپردازد.

 

من در این سری نوشته ها سعی خواهم کرد ضمن نشان دادن تناقض ها و تبعیض های موجود در تفکرات آقای درویش پور را در قالب تفاوت سیاستهای "تبعیض آمیز"و "دمکراتیک"مورد بررسی قرار دهم.

 

اولین موردی که در این گفتگو بایستی به آن اشاره کنم، نقض "سیاست ضد تبعیض"آقای درویش پور از سوی خود ایشان است و آن "تبعیض زبانی"در تفکر آقای درویش پور است.

 

آقای درویش پور میگوید: "فلسفه‌ حقوق بشر بر برابری شهروندان مستقل از تفاوت‌ها و تمایزات عقیدتی، نژادی، دینی، جنسیتی و... استوار است... مثلا در ایران هنگامی که‌ دین رسمی کشور رسما شیعه‌ اثنا عشری اعلام می‌گردد، بدان معنی است که تبعیض علیه‌ سنی‌ها، گروه‌های دینی دیگر و کسانی که‌ اصلا به‌ دین اعتقاد ندارند، مبنای قانون اساسی ‌ است. این تبعیضات در جمهوری اسلامی در برخی زمینه‌ها - نظیر تبعیض علیه‌ زنان - بیشتر شده‌اند."پایان نقل قول

 

آقای درویش پور در این بخش از گفتگویش با "ایران امروز"از "برابری شهروندان"در فلسفه حقوق بشر سخن به میان آورده و بدرستی از "تبعیض دینی"نسبت به سنی ها (حدود 20% مردم در ایران) و باز به درستی از "تبعیض جنسیتی"علیه زنان (حدود 50% مردم در ایران) سخن به میان آورده است. اما ایشان از "تبعیض زبانی" (حدود 70% مردم در ایران) که تبعیضی وسیعتر از "تبعیض دینی"و حتی وسیعتر از "تبعیض جنسیتی" (تازه بخشی از تبعیض علیه زنان در ایران تبعیض زبانی است) است، سخنی به میان نیاورده است. ایشان بارها در جاهای مختلف تاکید کرده اند که در نظام آموزشی آتی، زبان فارسی باز هم جایگاه تنها زبان رسمی و ارتباطی را بایستی حفظ کند. کسی نیست، از آقای درویش پور سوآل کند که، با کدامین معیار زبان فارسی بایستی همچنان یکته تاز میدان رسمیت سراسری باشد؟ در صورتیکه دربرگیری زبان ترکی، و جمعیت متکلم به این زبان اگر تعدادشان از متکلمین به زبان فارسی بیشتر نباشد کمتر نیست، بایستی از نظر آقای درویش پور به مثابه زبانی "بومی"باقی بماند. آیا جوهر سیاست ضد تبعیضی که آقای درویش پور از آن سخن میگوید همین است؟ در عراق زبان کردی با جمعیت نزدیک به شانزده درصد، یکی از زبانهای رسمی و سراسری عراق است، اما زبان ترکی در ایران با 35 تا 40 درصد متکلمین اش چگونه میتواند زبانی بومی تلقی گردد؟ این در حالیست که پراکندگی متکلمین به زبان ترکی در جغرافیای سیاسی ایران بسیار بیشتر از متکلمین به زبان فارسی است. آیا خود این تفکر که میخواهد موقعیت ویژه ایی برای زبان فارسی قائل شده و آن زبان را به مثابه تنها زبان رسمی و سراسری و ارتباطی تلقی کند و دیگر زبانها را "زبانهای بومی"بنامد، تبعیض آمیز و ضد دمکراتیک نیست؟

 

 اگر ترکیب جمعیت زبانی ایران با کشورهایی مثل سوئیس، عراق، کانادا، افغانستان و یا هندوستان همسان است،سیاست زبانی این کشور نیز بایستی منطبق با سیاست زبانی این کشور ها بوده و ایران نیز به مثابه یک کشور چند زبانه در عرصه حقوقی و زبانی شناخته شود. اگر ایران یک کشور چند زبانه است، چرا و بر چه اساسی سیاست زبانی این کشور بایستی سیاستی منطبق با کشوری تک زبانه باشد!؟ آیا همین متد نگرش، یعنی حق ویژه برای یک زبان و سراسری خواندن آن در یک کشور چند زبانه، جوهری تبعیض آمیز ندارد؟ آقای درویش پور علی رغم موعظه در مورد "سیاست ضد تبعیض"، سیاستی مملو از تبعیض را دربارهء نظام زبانی بعد از جمهوری اسلامی برای مخاطبین اش توصیه میکند.

 

سخن گفتن از "سیاست ضد تبعیض"که آقای درویش پور در این اواخر ظاهرا از آن سخن میگویند، فقط شعار دادن نیست. بلکه ارائه یک آلترناتیو عادلانه در آن زمینه است. تحقیر و تبعیض زبانهای غیرفارسی در ایران زمانی خاتمه می یابد که "اعلامیه  جهانی حقوق زبانی"در مورد تمامی زبانها در ایران به رسمین شناخته شود. اعلامیه جهانی حقوق زبانی، به زبان مادری بعنوان اولین زبان آموزشی کودک تاکید دارد. بنابراین اولین قدم در یک نظام دمکراتیک در ایران، رسمی شدن تمامی زبانهای موجود در ایران و تحصیل و تدریس به زبانهای مادری کودکان در مناطق ملی مختلف (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا، الاهواز و... و فارسستان که تحصیل به زبان مادری در آن اینک رسمیت دارد) است. اولویت تحصیلی برای اقلیتهای ملی در مناطق برشمرده فوق نیز با زبان مادری آنهاست. یعنی یک کرد در آذربایجان و یا یک ترک در کردستان و یا یک فارس در آذربایجان و یا یک بلوچ در فارسستان و یا یک فارس در عربستان، تحصیل به زبان مادریش بایستی در اولویت باشد و زبان مادری باید اولین زبان تحصیل در نظام آموزشی باشد.

 

زبان دوم، که امروز هم در نظام آموزشی ایران جایگاه زبان دوم را اشغال میکند، زبان انگلیسی است. جایگاه زبان انگلیسی به مثابه زبان دوم تحصیلی برای تمامی کودکان در کشور و به مثابه زبان ارتباطی، علمی و تجاری جهان بایستی در نظام آموزشی حفظ گردد. درجهء آموزش موثر این زبان بایستی چنان باشد که با اتمام دوره اول دبیرستان در کشور، هر شهروندی در استفاده از این زبان در تحصیل و یا کار مشکلی نداشته باشد.

 

به نظر من انتخاب "یک زبان ارتباطی"در کشور، به دلیل تعداد  جمعیت های هم عرض و متکلم به زبانهای دیگر، نقش مخرب یک زبان ارتباطی که به زبان جانشین زبانهای دیگر تبدیل شده است و برای بازگرداندن احترام به زبانهای موجود در کشور  و برپایی اعتماد متقابل میان متکلمین زبانهای غیرفارسی در ایران، و دلایلی چون اجحاف در حقوق کودکان و...، کاری بسیار نادرست و حتی غیردمکراتیک است. بنابراین آنچه بعد از زبان دوم بایستی مورد بحث و بررسی قرار گیرد انتخاب زبانهای سوم و چهارم (و حتی شاید پنجم) برای استفاده به مثابه زبانهای ارتباطی در کشور است.

 

زبان سوم یا چهارم، به مثابه زبانهای ارتباطی در داخل ایران نباید از بالای سر مردم برای آن انتخاب شود. انتخاب زبان سوم و یا چهارم بایستی از بستر انتخاب مردم بگذرد. انتخاب زبانهای ارتباطی در کشور  در حوزه اختیار دولتهای ایالتی و مناطق ملی موجود در ایران باید باشد. چون انتخاب سراسری در این مورد میتواند در تضاد با اراده و انتخاب ملیتها در مناطق مختلف قرار بگیرد. سیاست انتخاب بایستی چنان تنظیم گردد که خلقهای ایران خود راسا به این انتخاب مهر تایید بزنند. بنابراین هر منطقه ملی و یا دولت ایالتی بایستی رای سیال مردم آن منطقه را به زبانهای ارتباطی سراسری به صندوقهای رای بریزند.

 

پرسش انتخاب زبان و یا زبانهای انتخابی میتواند چنین تنظیم گردد:

آیا از میان زبانهای موجود در ایران کدام زبان و یا زبانها را به عنوان زبان ارتباطی در سراسر کشور انتخاب میکنید؟

 

آلترناتیو (پاسخ) اول: زبانهای موجود در کشور:  زبان بلوچی، زبان ترکی، زبان کردی، زبان فارسی، زبان عربی، زبان ترکمنی و... (تا سه آلترناتیو میتوان انتخاب کرد)

 

آلترناتیو (پاسخ) دوم: هیچکدام.

 

انتخاب آلترناتیو دوم به مثابه انتخاب اکثریت آن منطقه و یا دولت ایالتی، بدان معنی است که آن منطقه یا آن دولت ایالتی "زبان خود آن منطقه و یا دولت ایالتی"را به مثابه زبان ارتباطی با دولت مرکزی برمیگزیند.

 

زبان اختیاری به عنوان یک واحد درسی در نظام آموزشی آلترناتیو دیگریست که هر دانش آموزی غیر از زبان اول (زبان مادری) و زبان دوم (زبان  انگلیسی) و زبان سوم (یکی از زبانهای ارتباط سراسری) زبان چهارمی را نیز در نظام آموزشی بایستی فراگیرد. آموزش این زبان میتواند بعد از دوره دبستان آغاز گردد. اما برقراری چنین واحد درسی در مدارس زمینه های آموزش زبانهای دیگر در کشور را نیز تقویت میکند و ارتباطات درونی در کشور را تقویت مینماید.

 

در این طرح، تن دادن به اراده و انتخاب مردم، یعنی صاحبان اصلی کشور، مد نظر قرار گرفته است، اما انتخاب زبان فارسی به مثابه زبان ارتباطی، بدون انتخاب و رای مردم، چیزی جز اعمال نظر از بالا، چیزی جز حق ویژه قائل شدن، چیزی جز برتر شمردن و اعمال تبعیض و چیزی جز تعارض با احترام متقابل میان خلقهای ساکن در ایران نیست. اگر زبان فارسی چنین محبوبیتی دارد که از سوی مردم انتخاب شود، دلیل حق ویژه قائل شدن به این زبان چه معنی دیگری غیر از تبعیض میتواند داشته باشد؟ عادلانه ترین راه فراهم کردن شرایط برای برگزاری یک رفراندن عادلانه در مورد سیاست زبانی در ایران بعد از جمهوری اسلامی است.

Yunes.shameli@gmail.com

2013-03-19

چرا نباید پرچم ترکیه، در نوروز کردستان بالا رود

$
0
0

چرا نباید پرچم ترکیه، در نوروز کردستان بالا رود

● پرچم دولت و کشور ترکیه مانند سایر تاریخ نگاری آن بر اساس یک داستان خیالی افسانه ای بدون پشتوانه است. روایت این پرچم با رنگ قرمز و حلال ماه در آن، حکایت از آن دارد که در  جنگی که معلوم نیست به چه مناسبتی و در کجا و در مقابل کدام دشمن و از کدام نژاد و قوم،  لشکر و مردم تُرک تبار با شکستِ سختی مواجه میشوند و آنقدر از آنها کشته میشوند که سیل و دریایی از خون روان میشود. به هنگام فرارسیدن شب مهتابی که ماه و ستارگان چهره ای تابان و نمایانی داشته اند بر این دریای سیل خون تصویر می اندازند که با آمیزش خون و ماه و ستارگان، شرایطی و صحنه ای افسانه ای و متافیزیکیِ غم انگیزی ایجاد میشود  که این پرچم یادآور چنین افسانه ای  در تاریخ تُرک تباری است.

● ادامهء این داستان چنین هست که در میان جنگ فقط یک جنگجوی زخمی تُرک تبار جانِ سالم بدر میبرد و ناگهان یک گُرگ مادهءِ خاکستری از راه رسیده این جنگجو را با خود به پناگاهی امن در بلندایِ کوهی میبرد و از او مواظبت میکند. نژاد مردم تُرک دیروز و امروز را از ترکیب و آمیزش این گُرگ و این جنگجو میدانند. جنبش و طرفداران حزب و یا ارگان و یا نهادِ"گُرگ خاکستری"بر اساس همین داستان تخیلی ساخته شده است.

● امّا در واقعیت رنگِ سرخی که در پرچم ترکیه هست نشان از خون تُرک تباران نیست، بلکه نشان از خونِ مردمانی است که تُرک تباران برای تسخیر سرزمین و مال و ثروت آنها ریخته اند که مردم کُرد هم یکی از این مردمانی هستند که طی قرن گذشته قربانی و خون آنها سراسر سرزمین ترکیه و فراتر از آنرا خونین کرده است، حلال ماه در این پرچم را هم میشود نشان از ایدئولوژی اسلامی نامید که مبنای کشور گشایی و ساختار خلیفه گری و سلطانی خونبار تُرک تباران  بوده است.

● حال مگر میشود مردم کُرد در یک تجمع میلیونی در جشن نوروز باستانی مخصوص به خود ، پرچم خونینی را بالا ببرند که آغشته به خون آنها و سایر انسانهای دیگر هست. این عمل مانند این است که بگویند در اسرائیل و هر جایی که یهودیان زندیگ میکنند، پرچم و علامت صلیب نازیسم هیتلری را بر بالای سر خود بر افرازند.

● اصولأ چرا در جهان امروز باید پرچمی بالا رود که بجای صلح و آشتی و همزیستی مسالمت آمیز، بوی خون و خون ریزی و جنگ و کشتار و ویرانی و راسیسم را تبلیغ کند و در دستور کار روزانهءِ یک دولت بر اساس خون تُرکی بر پا شده، قرار گیرد ؟ چرا مردم تُرک میخواهند مانند گذشته با شمشیر و خون مشکلات خود را حلّ و به مقاصد خود برسند ؟ این پرچم حکایت از یک داستان و روایت ویژهءِء مردمانِ تُرک تبار هست و به جمعیّتی نزدیک به 20 میلیون کُرد ربط و مناسبتی ندارد که آنرا بر افرازند !.

● چرا مردم کُرد خورشید و رنگین کمان آنرا که در نگار  پرچم ملّی آنها رسم شده  و این خورشید که نشان از روشنی و جاودانگی و راسیونالیسم و بیانگر گرمی و زندگی و برکت و هستی بخشی برای همهء انسانها و موجودات زنذه هست و نماد و نشانِ هویّت ملّی و جهان بینی ملّتِ کُرد و سایر مردمان دیگر هست، را بالا نبرند  و در مقابل پرچمی خونین را بالا برند؟. پیام صلح و گریز و پرهیز از خون ریزی عبدالله اوجالان با بالا بردن پرچمی خونین  در چنین روزی در تضاد کامل بود و هست.

● پیام صلح عبدالله اورجالان در 21 ماه مارس 2013 آغاز مبارزهء سیاسی و منطقی و واقعی و متداوم مردم کُرد است که تا بر پایی کشور و دولت کردستان بزرگ ادامه خواهد داشت.

پیام صلح یکطرفه با بر زمین گذاشتن موقت اسلحه و مبنا قرار دادن دیالوگ منطقی برابر با نرمها و پارامترهای مناسبات سیاسی و اجتماعی جهان امروز عبدالله اوجالان، دولتِ ترکیه، اتحادیه اروپا، آمریکا، و نظام جمهوری اسلامی را خلع سلاح کرده است. مجلس ترکیه را بهم ریخت، اعتراضات دولت مردان جمهوری ترکیه را دامن زده است که چرا در جشن نوروز، روز باز خوانی پیام صلح عبدالله اوجالان پرچم سرخ ترکیه برافراشته نشده است.

● موقعیّت تاریخی مردمان کُرد به چنان رشد و اهمیّتی بر خوردار شده است که پیام صلح و بر زمین گذاشتن اسحلهء آنها از هر جبههءِ جنگی کارآیی بیشتر و برنده تری دارد. امروز دیگر اتحادیه اروپا و آمریکا و ترکیه و جمهوری اسلامی نمیتوانند احزاب کُردی را تروریست بنامند، در مقابل مردم کُرد و احزاب آنها از کمک و پشتوانهءِ جهان دمکراتیک برخوردار خواهد شد.

● گذشته از منابع نفتی اقلیم کردستان در شمال عراق، اغلب شاهراهها و لوله های نفت و گاز آسیای میانه، ناحیّهء قفقاز، عراق و شمال عراق که با واسطه و ترانزیت کشور ترکیه از بندر جیحان به اروپا و جهان صنعتی انتقال می یابد  از جغرافیای مسکونی مردمام کُرد میگذرد و یا خواهد گذاشت، دریای میانه و بندر جیحان در حوزهءِ کنترل آنهاست.

●منابع انرژی ترکیه در جغرافیای مردمان کُرد هست که ترکیه قصد دارد از سال 2015 میلادی بهره برداری از آنها را از سر گیرد، همه اینها باعث شده است که دولت ترکیه در محاصرهءِ  سیاسی مردمان کُرد قرار گیرد. گذشته از مبارزات یک قرن گذشتهء مردم کُرد، این فشارها در کنار مسائل سیاسی دیگر باعث شده است که دولت ترکیه با واسطه گری آمریکا با خفت و خواری دست بسوی کشور و حکومت اسرائیل دراز کرده است تا با خیالی راحت به مردم و مسئلهءِ ملّت کُرد که مشکل درجهءِ اوّل و  موضوع ممتاز کشور ترکیه و کشورهای همسایه و خاورمیانه و اروپا و آمریکاست، بپردازد.

●  زمان لازم هست که دولت ترکیه  مفهوم و پیامد پیام صلح و آشتی عبدالله اوجالان را درک کند. امّا از همین امروز اعتراض حکومت ترکیه از برافراشته نشدن پرچم ترکیه در گردهمایی نوروزی مردم کُرد، بیانگر این هست که آنها قصد حقیقی حلّ مشکلات مردم کُرد را ندارند، اینک توپ در زمین حکومت ترکیه است که چگونه میخواهد پاسخ پیمان و پیام صلح مردم کُرد و رهبر حزب پ.ک.ک را بدهد.

● مردم کُرد فلسطینی ها نیستند و حکومت ترکیه هم ظرفیّتهای کشور اسرائیل را ندارد و ایرانیان راستین همه مانند اعراب تماشاگر نخواهند بود. چه بهتر که سیاست مداران ترکیه دیگر از بازی موش و گربه دست بردارند و در سطح بالا و با احترام متقابل و با دستی پُر به پیش باز پیشنهاد صلح مردم کُرد و احزاب کُردی بشتابند. کمترین هدیه ای که دولت ترکیه  میتواند به مردمان کُرد تقدیم کند،برپایی حکومت و پارلمان مستقل کُردیدر ترکیه هست که پرچم خورشید نشان بر آن افراشته شود. جهان امروز در انتظار جعبهءِ پیشنهادی دولت ترکیه به مردم کُرد صلح طلب نشسته است.

| ماه مارس| 2013 میلادی| آلمان| ناصر کرمی|

آیا حقوق شهروندی میتواند تامین کننده حقوق اتنیکی در یک کشور باشد؟

$
0
0

سایت "ایران امروز"تحت عنوان "نقش گروه‌های اتنیکی تحت ستم"با آقای مهرداد درویش پور به گفتگو نشسته است. آقای درویش پور در این گفتگو از سیاستی سخن گفته اند و آن سیاست را به مثابه "راه حل دمکراتیک"مسئله ملی و بی حقوق ملیتهای غیرفارس مطرح کرده اند. آقای درویش پور اسم این سیاست را "سیاست ضد تبعیض"می نامند و در گفتگوی مذکور بارها با تکیه بر این سیاست به بررسی مسائل مربوط به خلقهای غیرفارس در ایران میپردازد.

 

من در این سری نوشته ها سعی خواهم کرد ضمن نشان دادن تناقض ها و تبعیض های موجود در تفکرات آقای درویش پور را در قالب تفاوت سیاستهای "تبعیض آمیز"و "دمکراتیک"مورد بررسی قرار دهم.

******

دومین موردی که در این گفتگو بایستی به آن اشاره کنم، درهم آمیزی "حقوق فردی"و "حقوق جمعی"توسط آقای درویش پور است. درهم آمیزی که در عمل از سویی به دوام "تبعیض اتنیکی"کمک میکند و از سوی دیگر حتی حقوق شناخته شده در قوانین بین المللی برای ملتهای تحت ستم را به محاق برده و مانعی جدی در مقابل بیداری خلقها بوجود میآورد. در این نکته نیز، آقای درویش پور دقیقا بر ضد آنچیزی که اسمش را "سیاست ضد تبعیض"گذاشته اند، سخن رانده اند.

 

آقای درویش پور در گفتگوی خود با "ایران امروز"و برای رفع تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس میگوید: "به باور من یک سیاست فعال ضد تبعیض اتنیکی و حتی برسمیت شناختن حقوق ویژه با هدف ایجاد شرایط مشارکت مؤثر و برابر برای همه‌ شهروندان کشور، در حفظ همبستگی ملی کلیدی است."پایان نقل قول

 

با وجود اینکه آقای درویش پور همچنان به "سیاست فعال ضد تبعیض اتنیکی"اشاره میکنند، اما همچنان سرانجام در فکر ایشان "مشارکت موثر و برابر همه شهروندانکشور"نقش کلیدی پیدا میکند. به بیانی دیگر "برابری شهروندان"یا "حقوق برابر شهروندی"از نظر آقای درویش پور نقش کلیدی در رفع تبعیض اتنیکی در کشور بازی میکند. من در ادامه به این پرسش خواهم پرداخت که؛ آیا واقعا حقوق شهروندی میتواند تامین کننده حقوق اتنیکی در یک کشور باشد؟ در پاسخ به این پرسش در خواهیم یافت که طرح آقای درویش پور علی رغم ظاهر آن، به اسمترار  تبعیض اتنیکی در کشور کمک خواهد کرد.

 

اما قبل از پرداختن به پرسش فوق، لازم میدانم  مورد دیگری را که آقای درویش پور عموما در مورد آن سخن میگویند، از نظر بگذرانیم. آقای درویش پور در نقل قول فوق به چیزی بنام "حقوق ویژه"،  بدون اینکه توضیحی درمورد آن داده باشند، اشاره کرده اند. پرسش اینجاست که، زمانیکه قوانین بین المللی درباره حقوق گروههای ملی و یا اقلیتهای ملی در درون کشورها سخن گفته است و ملتهای مختلف با توصل به این قوانین از اسارت آزاد شده و حقوق مشروع خود را بازیافته اند و دادگاههای بین المللی حتی در دهه اخیر با تکیه بر این حقوق به آزادی ملیتهای تحت ستم مهر تایید زده است، مطرح کردن "حقوق ویژه" (آنهم نامعلوم) به ابتکار شخصی یک فعال سیاسی چه معنی غیر از ایجاد شبهه و دور زدن حقوق بین المللی میتواند داشته باشد؟ آقای درویش پور یا حقوق بین المللی در مورد گروههای ملی و یا اقلیتهای اتنیکی را می پذیرند و یا با آن مخالف هستند. سخن گفتن از "حقوق ویژه"برای ملیتها در شرایطی که  قوانین و حقوق بین المللی در این باره تسریع دارد، چه معنی دیگری غیر از "بی یال و کوپال کردن قوانین و حقوق بین المللی"و یا دور زدن آن میتواند داشته باشد؟ پرسش مهم دیگر این استکه؛ آیا برای ملیت های تحت ستم (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) قوانین و حقوق به رسمیت شناخته شده بین المللی دارای اعتبار و قابل تکیه است یا ابتکار شخصی یک فعال سیاسی متعلق به ملت حاکم در ایران، (که امضای ایشان پای ارتجاعی ترین بیانیه علیه دو حزب کردی "دمکرات و کومله"و در واقع علیه ملیتهای غیرفارس را رنگین کرده است)  که جز دوام و قوام دولت- ملت تک ملیتی فارس (بعد از جمهوری اسلامی) فکر دیگری در سر ندارد؟ بایستی این پرسش را از آقای درویش پور پرسید که؛ آیا  ملیتهای تحت ستم، به جای قوانین و حقوق بین المللی، بایستی از نظر شخصی شما پیروی کنند؟  و یا درستر اینست که شما خود را مقید به قوانین و حقوق بین المللی در خصوص گروهها و اقلیتهای ملی بدانید؟  

 

آقای درویش پور درجایی از این گفتگو باز هم "حقوق برابر شهروندی"را به مثابه مبنای همبستگی مطرح کرده میگوید: "به باور من آنجائی که‌ حقوق برابر شهروندان مبنا قرار نگیرد مفهوم ملت و همبستگی ملی در معنای دمکراتیک آن ، یعنی «شهروندان آزاد بهم پیوسته‌ دارای حس تعلق مشترک درچهارچوب مرزهای جغرافیایی تعیین شده» نهادینه‌ نخواهد شد."پایان نقل قول

 

به بیانی دیگر، آقای درویش پور میخواهد بگوید که اگر "حقوق برابر شهروندی"را مبنا قرار دهیم، همبستگی ملی در معنای دمکراتیک آن نهادینه خواهد شد. به عبارت دیگر آقای درویش پور "حقوق برابر شهروندی"را برای رفع "تبعیض اتنیکی"و بقول ایشان "رفع تبعیض نژادی"کافی میدانند.

 

اما امروز به هر تعریف ساده و یا پیچیده ایی از حقوق شهروندی و حقوق اتنیکی که مراجعه کنیم، "حقوق شهروندی"معادل "حقوق فردی"یا "حقوق فرد درجامعه"است و "حقوق اتنیکی"معادل "حقوق جمعی"یا "حقوق جمع درجامعه"را نشان میدهد. بنابراین به همین دلیل ساده فوق که "حقوق شهروندی"ناظر بر حقوق فرد  و "حقوق اتنیکی"ناظر بر حقوق جمع است، نمیتوان با به اجرا درآمدن حقوق شهروندی (حقوق فردی)، حقوق اتنیکی (حقوق جمعی) را برآورد شده تلقی کرد. همچنانکه عنوان کردم "حقوق اتنیکی"منشاء جمعی دارد و در واقع حقوق گروه  یا گروههای اتنیکی، با معیارهای حقوق جمعی میتواند تامین گردد، در صورتیکه  منشاء حقوق شهروندی فرد یا افراد جامعه را مد نظر دارد.  بنابراین حقوقی که حوزه عمل آن فرد (حقوق شهروندی) است نمیتواند حقوقی را که حوزه عمل  آن جمع (حقوق اتنیکی) است تامین کند. تبعیض نژادی و یا ستم ملی در ایران و یا هر کجای دنیا، تبعیضی علیه گروه های اتنیکی و ملی موجود در کشور است و لذا چاره جویی آن را نیز بایستی در حقوق جمعی مستتر در منشور ملل متحد و منشور جهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای الحاقی آن و... باز یافت.

 

شایان ذکر است که بدانیم "حقوق برابر شهروندی"نه تنها نمیتواند تامین کننده مسئله بی حقوقی گروههای اتنیکی در جامعه باشد، بلکه حتی با تکیه بر حقوق "برابر شهروندی"نمیتوان مسئله بی حقوقی زنان را نیز در جامعه حل کرد. حقوق برابر شهروندی همچنین قادر نیست، حقوق آن بخش از جامعه را که نتوانند رای (کمی) بیشتر از پنجاه درصد نمایندگاه مجلس قانونگذاری را با خود داشته باشد، حل کند، زنان، کودکان، معلولین، اقلیت های دینی، اقلیت های ملی و گروههای ملی، مسئله محیط زیست و حتی حقوق همجنس گرایان را که از جمله این بخشهای جامعه به حساب می آیند حل نماید. بنابراین علی رغم وعده های آقای درویش پور که "حقوق برابر شهروندی"را پادزهر تمامی دردهای جامعه تلقی کرده و "همبستگی ملی"را از آن نتیجه گرفته اند، نه تنها حقوق اتنیکی (حقوق جمعی) در جامعه را نمیتواند تامین کند، حتی در پاسخ دادن به حقوق دیگر گروههای اجتماعی که فوقا برشمردیم نیز عاجز است.

 

اگر نسخه آقای درویش پور و "سیاست ضد تبعیض"ایشان واقعا سیاست موثری میبود و با تامین حقوق برابر شهروندی حقوق اتنیکی و جمعی در جامعه هم تامین میشد، آنگاه نبایستی در کشورهایی که دمکراسی جاافتاده ایی دارند، مسئله ایی بنام مسئله ملی وجود میداشت. درصورتیکه ابدا چنین نیست و کشور هایی چون انگلیس، اسپانیا، بلژیک، کانادا، فرانسه و... با تمامی دمکراسی های جاافتاده شان، از مسئله ایی بنام مسئله ملی و حقوق اتنیکی ملیتهای ساکن در آن کشورها رهایی نیافته اند. اگر حقوق برابر شهروند حقوق جمعی را هم تامین میکرد، بایستی حقوق برابر زنان با مردان در این کشورها خیلی وقتها پیش حل و فصل شده بود. در صورتیکه همه میدانیم که چنین نیست و زنان حتی در جوامع پیشرفته نیز برای تامین حقوق برابر با مردان راه نسبتا طولانی را در پیش دارند. 

 

اگر بخواهیم از این بخش سخنمان نتیجه بگیرم، باید بگویم که تفکر آقای درویش پور مبنی براینکه تامین "حقوق برابر شهروندی"حقوق تمامی مسائل موجود و بویژه حقوق جمعی را تامین خواهد کرد، نه منطقی است، نه شدن است و نه چنین تجربه ایی وجود دارد. نتیجه رفتاری چنین تفکری تعمیق و استمرار هرچه بیشتر تبعیض هم در عرصه حقوق اتنیکی است و هم استمرار تبعیض در عرصه حقوق زنان، حقوق معلولین، حقوق همجنسگرایان، حقوق اقلیتهای دینی و... به روشنی میتواند دید که "سیاست ضد تبعیض"آقای درویش پور در عمل به ضد خود را عمل میکند. چرا که بر بنیادهای حقوقی و نظری دینامیک و شناخته شده استوار نیست.

 

البته فکر نمیکنم که آقای درویش پور از آنچیزی که من فوقا درباره دوگانگی حقوق شهروندی (فردی) و حقوق اتنیکی (جمعی) توضیح دادم، بی خبر بوده باشند. به نظرم آنچه آقای درویش پور را به این مواضع فکر میکشاند، گرایش به ناسیونالیسم مرکزگرای فارس محور است که با توصل به اینگونه نظریه ها، و به بهای بی حقوق نگداشتن نزدیک به هفتاد درصد جمعیت ایران که به ملیتهای غیرفارس تعلق دارند، دولت متمرکز، تک ملیتی و فارس محور را با لعابی مدرن تر (کراواتی کردن آن) بعد از جمهوری اسلامی نیز ادامه دهند.

2013-03-20

Yunes. shameli@gmail.com


شکست یا پیروزی؟ نگاهی به پیام عبدالله اوجالان

$
0
0

 روشن نیست عبدالله اوجان در زندان «ایمرالی» تحت چه شرایطی نگهداری میشود. و پیام نوروزی* خود را در چه وضعیتی نوشته است. اما محتوای پیام در مورد  حل « مسئله ملی» در عین حال که یک پیروزی برای مردم ستمدیده کرد است، در عین حال نیز در عرصه « شیوه مبارزه» یک شکست کامل به حساب میاید. 
پیروزی از این زاویه است که « شیوه مبارزە سیاسی و دمکراتیک» یا مدنی و مسالمت آمیز آغاز میشود. و شکست از این زاویه مطرح است که « مبارزه مسلحانه» به قول تخمین زنندگان بعد از  کشته شدن 40 هزار انسان، عدم کارایی خود را در « حل مسئله ملی» اعلام میکند. 

مسئله ملی راه حل نظامی ندارد
اوجالان  مینویسد : « ما بە مرحلەای رسیدەایم که به تفکر و اندیشه و سیاست نیازمندیم.» 
پرسیدنی ست که  « آن کدام مرحله است که مبارزان و مردم ، "به تفکر و اندیشه و سیاست نیازمند"نیستند؟ پرواضح است که همچو « مرحله» ای هرگز وجود ندارد.

و مردم و مبارزان که از حقوق خود دفاع میکنند همیشه به "تفکر و اندیشه و سیاست نیازمندند". در حقیقت همان راهی ست که اکنون به آن رسیده اند -« شیوه مبارزە سیاسی و دمکراتیک». 
آیا ممکن نبود پیش از 40 هزار کشته ، شیوه مبارزه مدنی و مسالمت آمیز را اتخاذ کنند؟ 
بر اساس تجارب صدساله ی مبارزات مسلحانه در منطقه - ایران-ترکیه-عراق- روشن بود که« مسئله ملی راه حل نظامی ندارد».  اما بینش اعتقادی و التقاطی «حزب کارگران» اوجالان که آمیخته ایست از ایده لوژیها-ناسیونالیسم، استالینیسم، مارکسیسم، لنینیسم- و کپی برداری از تئوریهای مبارزه مسلحانه- از تشخیص آن عاجز بود. 
اوجالان نوشته «از مرحله مبارزە مسلحانه درها بە روی مرحلە سیاست دمکراتیک گشوده می شود». اگر معنا و منظور جمله اینست که مبارزه مسلحانه درهای مرحله مبارزه ی سیاسی-دموکراتیک را میگشاید؛ سخن درستی نیست. 
 هرجا ستم هست مبارزه هم هست.
 درشرایط دیکتاتوری امکان مبارزه هیچوقت ضفر نیست. فقط ضروریست که استراتژی-تاکتیک درست  برگزیده شود.  و جریان اوجالان فاقد تشخیص راه درست مبارزه بود. 
او میگوید« موضوعیت استثمارگری...پایان یافته است». چگونه ممکن است بدون پایان یافتن رابطه ی کلاسیک «کار و سرمایه» استثمار موضوعیت نداشته باشد؟ هرجا کار و سرمایه هست خواه ناخواه «بهره کشی» نیز ادامه دارد.
 درسهایی که میتوان از این پیام گرفت .عبارات داخل گیومه از پیام اوجالان:
: 1- تکیه بر همزیستی صلح آمیز مردمان گوناگون و اتحاد علیه تبعیض و بیعدالتی، و عمق بخشیدن به دموکراسی :«در تقابل با جنگ، همزیستی را بنیان نهیم و به جای سیاست واگرایی، اتحاد خلقها را پایەگذاری کنیم.آنهایی که توانایی خوانش روح عصر جدید را ندارند، به زبالەدان تاریخ سپرده خواهند شد. آنهایی که در قبال امواج خروشان آب مقاومت کنند به اعماق مرداب پرت خواهند شد.
اساس مبارزات جدید اندیشه، تفکر، ایدولوژی و سیاست دمکراتیک است، کارزاری جدید در راه دمکراتیزه کردن آغاز شده است.
علیرغم کاستی ها و اشتباهات نود سال اخیر، همە خلقهای فرودست و تحت ستم و جوامعی که با فجایع مختلف روبەرو شدەاند بار دیگر فرهنگها و طبقات مختلف را در در آغوش می گیرند و تلاش خواهند کرد تا مدل نوینی بیافرینند. فراخوان من خطاب به آنهایی است که پیشتر گفتم، همە آنها با راهکارهای مبتنی بر عدالت، آزادی و دمکراتیزه کردن باید خود را سازماندهی کنند.»

 2- مبارزه مسلحانه راه حل مسئله ملی نیست:«خلقهای خاورمیانه از جنگ و درگیری و جدایی و انفصال خسته شده اند.»
 3- دستاوردهای دموکراتیک ارزشمندند:«ما تمام دستاوردهای تمدن معاصر را رد نمی کنیم. از جنبەهای روشنفکری، عدالتخواهی، آزادی خواهی و دمکراسی آن بهرەخواهیم برد. جوانب مثبت آن را با ارزشهای جهانی خویش ترکیب کنیم و از این دو سنتزی برای حیات به وجود آوریم.»

4-مبارزه برای برابری مردمان گوناگون از طریق همبستگی متقابل :«علیرغم کاستی ها و اشتباهات نود سال اخیر، همە خلقهای فرودست و تحت ستم و جوامعی که با فجایع مختلف روبەرو شدەاند بار دیگر فرهنگها و طبقات مختلف را در در آغوش می گیرند و تلاش خواهند کرد تا مدل نوینی بیافرینند. فراخوان من خطاب به آنهایی است که پیشتر گفتم، همە آنها با راهکارهای مبتنی بر عدالت، آزادی و دمکراتیزه کردن باید خود را سازماندهی کنند.»

 آیا دموکراسی نیم بند ترکیه 
امکان اداره امور داخلی را به مردم کرد فراهم خواهد کرد یانه؟ پاسخ این سئوال بستگی به چگونگی و توان مبارزه مردم کرد از یک سو - و به قوت و ضعف دموکراسی موجود در جامعه از سوی دیگر  دارد. ضعف و توان این مبارزه سرنوشت خودگردانی یا خود مختاری مردم کرد را تعیین خواهد  کرد. بدون شرکت در مبارزات مردمان گوناگون امکان پیروزی برای تبعیض دیدگان  وجود ندارد.
درنهایت این حادثه،  راه مبارزه دموکراتیک  و مسالمت آمیز را برای دستیابی گام به گام به همه حقوق خلق کرد میگشاید و از اینرو نیز یک پیروزی سرنوشت ساز در جنبش حق طلبانه مرددم ستمدیده کرد ترکیه است.
این پیام برای من فاکتی ست که درستی نظریاتم را در مورد جنبش تبعیض دیدگان ایران و به ویژه آذربایجان اثبات میکند. 

 -------

متن کامل پیام عبدالله اوجالان
 http://www.iranglobal.info/node/17376

آغاز رفرمی تاریخی برای اعاده حقوق خلق کرد در ترکیه

$
0
0

صلح و آشتی دو مفهوم مطرح سالهای اخیر در فضای سیاسی، افکار عمومی، مدیا و مطبوعات در ترکیه بوده است. این بحث عمدتا صلح و آشتی میان دو خلق کرد و ترک را مد نظر داشته و برای پایان دادن به جنگ خونین چندین ساله در ترکیه مطرح بوده است. اقدامات اولیه دولت ترکیه در دهه اخیر در جهت تامین حقوق ملی خلق کرد، تغییر در قانون اساسی ترکیه، ایجاد موسسات آموزش عالی برای زبان کردی، تاسیس تلویزیون 24 ساعته به زبان کردی، انتشار روزنامه و مطبوعات کردی و امکان برگزاری کلاسهای داوطلبانه زبان کردی در دانشگاههای ترکیه و لغو قانون اعدام از قوانین جزایی ترکیه بعد از دستگیری عبداله اوجالان (رهبر پ ک ک) نشان از اراده ایجاد تغییرات در ترکیه داشت. حزب حاکم توسعه و عدالت (آ ک پ) در دو دور حاکمیت خود در ترکیه سکان دار این تغییرات بوده است.

مذاکرات اخیر دولت ترکیه با عبداله اوجالان (رهبر پ ک ک در زندان ایمرالی ) برای صلح و آشتی و دخالت دادن حزب پارلمانی کردی صلح و دمکراسی در این پرسه، آزاد کردن کارمندان دولتی گروگان گرفته شده توسط پ ک ک به واسطه گری حزب صلح و دمکراسی و در نهایت اعلام آتش بس عبداله اوجالان در روز عید نوروز (اول فروردین 1391 مصادف با 21 مارس 2013) و استقبال رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه از این آتش بس، و تایید این آتش بس توسط رهبری چریکهای پ ک ک، مراد کاراایلان در کوههای قندیل و شرکت خلق کرد در جشن بزرگ نوروزی در شهر دیاربکر که گفته میشود نزدیک به یک ملیون نفر در آن شرکت کرده بودند، و قرائت پیام عبداله اوجالان برای اعلان آتش بس و فراخوان به صلح و آشتی توسط نمایندگان مجلس ترکیه (به دو زبان ترکی و کردی) نشانه های آشکاری از یک پیشروی در عرصه دمکراسی و تامین حقوق ملی خلق کرد در ترکیه است.


این روزها داغترین موضوع گفتگو، مباحثه در مطبوعات و مئدیا ترکیه، حقوق خلق کرد، چگونگی و ماهیت این تغییرات و چند و چون مذاکرات و توافق های دولت با عبداله اوجالان در ترکیه است. اقدام شجاعانه، حزب حاکم (آ ک پ) در ترکیه برای گشودن باب مذاکره، پایان دادن به جنگ خونینی که 40 هزار کشته برجای گذاشته و تامین حقوق ملی خلق کرد و پایان داده به خشونت ها و گشودن شرایط برای استمرار مبارزات سیاسی در ترکیه از سویی و تمایل رهبری پ ک ک برای پایان دادن به این خشونت ها، اقدام به اعلام آتش بس، بیرون کشیدن نیروهای نظامی آن حزب به بیرون مرزهای ترکیه و تغییر شیوه مبارزاتی از مسلحانه به روشهای سیاسی در داخل ترکیه قابل تقدیر و تحسین است. اقدام حزب حاکم (آ ک پ) برای اعاده حقوق مردم کرد، باز کردن باب مباحثه و مذاکره و سپس نشستن در پای میز مذاکره با حزبی که سالها با دولت ترکیه در شرایط جنگی به سر میبرد، اقدامی جسورانه و در اشل تاریخی است. در عین حال رفتار مناسبت و موضع درست رهبری حزب پ ک ک و شرکت در پروسه این تغییرات، به این رفرم سیاسی در ترکیه بعد تاریخی بخشیده است. این اقدام دولت ترکیه در آشتی با اپوزیسیون مسلح کرد، و فراهم کردن شرایط برای احیاء حقوق ملی خلق کرد، اقدامی بشردوستانه، دمکراتیک و در عین حال تامین کننده منافع هر دو خلق ترک و کرد در ترکیه است.

بعضی از تحلیل های سیاسی، حوادث اخیر ترکیه و رفرم بزرگی که در خصوص حقوق ملی خلق کرد در ترکیه در جریان است را اقدام تاکتیکی از سوی دولت ترکیه ارزیابی میکنند و حزب حاکم (آ ک پ) در ترکیه را به دلیل نزدیکی به اتحادیه اروپا و یا کسب رای بیشتر خلق کرد برای انتخابات مجلس آتی و یا برای سودجویی حزبی در این رابطه متهم میکنند و پیش بینی میکنند که با باز کردن گارد گروه مسلح پ ک ک، آنها را به مسلخ خواهد کشید. اما من ابدا چنین فکری ندارم. راهی که ترکیه در شرایط کنونی و در خصوص اعاده حقوق خلق کرد در آن کشور گشوده، راه بی بازگشتی است. رفرمی که امروز در سطح بسیار وسیعی افکار عمومی ترکیه را به خود مشغول داشته است رفرمی رو به جلوست. صلح و آشتی دولت ترکیه و حزب کردی پ ک ک تنها خواست دو حزب آ ک پ و یا پ ک ک نیست، بلکه این مطالبه خلقهای ترک و کرد در طول سالهای متمادی است که از این دو خلق قربانی گرفته است. چرا که در این جنگ خونین فرزندان این دو خلق قربانیان اصلی این جنگ بوده اند. جنگ، نا امنی، عدم ثبات و عدم پیشرفت اقتصادی بویژه در منطقه کردی همه و همه دست اندکاران اصلی گرایش و تمایل دو حزب آ ک پ و پ ک ک برای صلح و آشتی در ترکیه است. ترکیه از نقطه نظر اقتصادی امروز 17مین قدرت اقتصادی جهان است. ثبات درونی ترکیه، گسترش دمکراتیسم و استفاده از تمامی پتانسیلهای سیاسی و اقتصادی برای رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی الزام رفرم اخیر در ترکیه را به دستور روز نیروهای مداخله گر در ترکیه کشانده است. بنابراین رفرم بزرگ اخیر دولت آب رفته ایست که دیگر غیر قابل بازگشت است. و این خود نوید گشایش بیشتر و دمکراتیسم تعمیق یافته و بهرمندی تمامی خلقهای ساکن در ترکیه از این دمکراتیسم است.

روند تحولات سیاسی درون ترکیه برای دهه بعد غیرقابل پیش بینی است. اما هر چه هست، اقدامی تحسین انگیز دولت ترکیه برای رفع بی عدالتی در عرصه اتنیکی که حاصل شکلگیری دولت – ملت جدید و ملت مدرن در ترکیه است، و فراهم کردن شرایط برای رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی در ترکیه، نشانه هایش از همین امروز نیز هویداست. لذا رفرم تاریخی حزب حاکم در ترکیه و افکار عمومی همراه با این رفرم سیاسی نشانهء بلوغ سیاسی و اعتماد به نفس دولت ترکیه از سویی و درایت رهبری حزب پ ک ک برای مشارکت در این رفرم از سوی دیگر است.

توسعه رفرم سیاسی در عرصه حقوق ملیتهای غیرترک ساکن در ترکیه، بی شک ایران کثیرالملله را نیز تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. رفرم بزرگ سیاسی در ترکیه، انگیزه مبارزاتی در جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی و جنبش ملی خلق کرد و دیگر خلقهای غیرفارس در ایران را تقویت خواهد کرد و به سرعت این جنبشها خواهد افزود. این رفرم بزرگ در ترکیه بی تردید در سرنوشت خلق ترک و خلق کرد در آذربایجان جنوبی و کردستان در ایران تاثیرات ویژه ایی خواهد داشت. خلق کرد به دلیل اعاده حقوق آن خلق در ترکیه با انرژی و روحیه بهتری مبارزات خود را ادامه خواهند داد. مناسبات دو جنبش ملی ترک و کرد را تقویت خواهد کرد و تغییر موضع دولت ترکیه نسبت به حقوق ملی، ملیتهای ساکن در کشورهای همسایه، بویژه حقوق خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران سیاست تاکنونی بی تفاوتی را دنبال نخواهد کرد و حداقل فعالین سیاسی متعلق به خلق ترک در ایران را از ترکیه اخراج نخواهد کرد. در مجموع رفرم سیاسی اخیر در ترکیه به گسترش مبارزه ملی در میان خلقهای غیرفارس و اللخصوص خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران تاثیر بسزایی خواهد گذاشت.
2013-03-23
Yunes.shameli@gmail.com

چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟!

$
0
0

     

*************************************************

 

چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟!

 رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه که با فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی در سده بیست و یکم بر ایرانیان تیره روز فرمانروائی می کند از سرزمین ایران چنان دوزخی ساخته است که در همه جهان بی همتا است! این رژیم برخاسته از گور که در پی نا آگاهی مردمی که می خواستند از زندان رژیم شاهنشاهی به در آیند و به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند چنان ستم ها و سنگدلی هائی در زندان ها و شکنجه گاه هایش به کار بسته است که در سرتاسر تاریخ ایران بی مانند هستند! تجاوز به زن شوهردار در برابر چشم شوهرش در زندان های رژیم، تجاوز به دختران زندانی پیش از اعدام، تیرباران کردن و به دار آویختن زنان باردار، شکنجه دادن کودکان خردسال برای به دست آوردن اطلاعات از مامان و بابا، کشتار هزاران تن از دشمنان رژیم در دهه شصت و در بیدادگاه های پنج دقیقه ای، کشتن دشمنان رژیم گدایان مفت خور به دست آدمکشان مزدور در فرامرز و کشتن دشمنان رژیم در درونمرز و خودکشی و مرگ طبیعی نامیدن این آدمکشی ها و ستم های بی مانند دیگری که روی تاریخ ایران را سیاه کرده اند گوشه ای اندک از ددمنشی های بی شمار رژیم اهریمنان دوزخی هستند.

 از سوی دیگر در سایه دزدی های بی شمار کارگزاران رژیم آخوندهای مفت خور چیزی به نام تنخواه پیشرفته در دوزخی به نام ایران یافت نمی شود! تورم تازنده، گرانی های جهشی، بی ارزش شدن پول ایرانیان بخت برگشته، بیرون کشیده شدن پول بانک ها از سوی مردمی که امیدشان را به پول بی ارزش رژیم آخوندی از دست داده اند و ورشکستگی بانک ها، از میان رفتن کشتزارها و نابودی کشاورزی، بسته شدن کارخانه ها، بیکاری کارگران، کمبود دارو، کمبود فراورده های خوراکی، بازار سیاه، قاچاق کالا، اعتیاد میلیون ها تن به مواد مخدر، تن فروشی زنان گرسنه، گریز سرمایه های ایرانی به کشورهای دیگر، گریز مغزهای اندیشمند و دانشمند به فرامرز، دزدی های گردانندگان رژیم با ارقام نجومی و باور نکردنی آن هم از دارائی مردم ندار و گرسنه ایران به همراه  به باد دادن میلیاردها پول برای ساختن روکش زرین و سیمین برای گور فلان امام و امام زاده و .......... آن هم در سرزمینی به نام ایران که بهترین کانی های گاز و نفت و کانی های دیگری را که در هیچ کجای جهان همانندی ندارند و بهترین دستمایه ها را برای بهترین و برترین و پیشرفته ترین تنخواه در سرتاسر جهان در خود دارد همگی نشانه ناتوانی رژیم گدایان مفت خور آخوندی در دوزخی بی همتا در جهان به نام ایران برای کشورداری هستند.  

 در زمان رژیم پادشاهی زنان آزادی های نیم بندی داشتند اما پس از به روی کار آمدن رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی آن آزادی های نیم بند نیز از میان رفتند و رژیم ولایت فقیه پس از پیاده کردن برنامه هائی مانند حجاب سیاهی و تباهی و پارچه پیچ کردن زنان ایرانی و به راه انداختن گشت های حجاب و عفاف و امنیت اخلاقی و نسب یاب و ستادهای امر به معروف و نهی از منکر با هزینه کردن میلیاردها پول از جیب مردم ندار و گرسنه ایران از سرزمین ایران گندابی بی همتا در جهان ساخت که در آن یک زن تنها و تنها به جرم زن بودن حق ندارد مانند یک انسان زندگی کند! پس از به روی کار آمدن رژیم سر تا پا لجن جمهوری اسلامی ورزش بانوان از میان رفت و شرکت بانوان ایرانی در کشاکش های جهانی ورزشکاران در رشته هائی مانند شنای بانوان، ژیمناستیک بانوان، پاتیناژ و .......... به پایان رسید، خواننده شدن زنان ایرانی ممنوع شد و زنان هنرمند و خواننده ایرانی ناچار شدند به فرامرز رفته و هنرنمائی بانوان ایرانی را در زمینه آواز و خوانندگی زنده نگهدارند، زنانی که در دادگستری رژیم پادشاهی قاضی بودند از کار بی کار شدند چون قاضی شدن زن حرام است! بانوان سیاستمدار ایرانی یا از کار بی کار شدند و یا به فرامرز گریختند و زنان ایرانی که دانشمند، هنرمند، هنرپیشه، ورزشکار و سیاستمدار برجسته شده و درخشیدند کسانی هستند که از دوزخی به نام ایران گریخته و به فرامرز رفتند و پس از دور انداختن حجاب سیاهی و تباهی خود را از زنجیرهای رژیم ولایت فقیه رهانیدند.

 به این بدبختی ها و هزاران سیه روزی دیگر که همگی ریشه در به روی کار آمدن رژیم آخوندهای مفت خور دارند رویدادهائی مانند زمین لرزه و ویرانی هزاران خانه، سیل های بنیان کن، خشکسالی و نابودی کشتزارها و .......... که در همه جهان رخ می دهند و هرگز کشتارهای چند هزاری و زیان های چند میلیاردی به بار نمی آورند را نیز باید افزود. البته اگر در رودبار و منجیل و گیلان و اردبیل و بم و نیشابور و خراسان و اهر و ورزگان و هریس و .......... زمین لرزه ای رخ دهد و ده ها هزار تن کشته و زخمی و بی خانمان شوند تنها کاری که رژیم آخوندی انجام می دهد روضه خوانی و نوحه خوانی و زوزه کشی است! اما اگر فلان حضرت ایة الله انگل و مفت خور بمیرد برای بزرگداشت حضرت ایة الله العظمی مفت خور پول هائی گزاف هزینه می شوند! و اگر نیکوکارانی در ایران و جهان پیدا شوند تا به نیازمندان آسیب دیده از زمین لرزه و سیل یاری کنند همه این یاری ها به جیب های گشاد عباها ریخته می شوند! گندکاری ها، سیاهکاری ها و ستم های رژیم گنداب و لجن ولایت فقیه بیش از آن هستند که در چند برگ گنجانده شوند و نابودی این رژیم دوزخی دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!

 در این میان رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران برای آن که چند روز بیشتر زندگی ننگینش را پی بگیرد مانند همه رژیم های بیدادگر ترفندهائی را برای سرگرم کردن و برگرداندن نگاه مردم ایران از ریشه هزاران بدبختی و تیره روزی که همانا رژیم آخوندی است به کار می برد! یک ترفند سرگرم کردن مردم با فوتبال است! کسانی که همه چیز را رها کرده و در پی آن هستند که بدانند کدام تیم به کدام تیم گل زد و فلان فوتبالیست هفته پیش سرما خورد و یا سرفه کرد هرگز در اندیشه تورم تازنده و گرانی های جهشی و ده برابر شدن بهای نان در یک شبانه روز و دزدی های میلیاردی گردانندگان رژیم آخوندی نخواهند بود! فوتبال در همه جهان ورزشی است مانند همه ورزش ها اما در ایران ابزاری برای سرگرم کردن مردم از سوی رژیم گدایان مفت خور است و همگان می دانند که بسیاری از باشگاه های فوتبال و بسیاری از کشاکش های تیم های فوتبال در دوزخی به نام ایران را سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می گرداند! یک هزارم از پول های گزافی که در دوزخ ولایت فقیه برای فوتبال هزینه می شوند برای هنرهای رزمی مانند تکواندو و کاراته و کونگ فو هزینه نمی شوند. ورزشکاران رشته های ورزشی دیگر مانند ژیمناستیک و بدنسازی و وزنه برداری و کوهنوردی و .......... نیز هرگز دستمایه های باشگاه های فوتبالی که گرداننده آنها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رژیم ولایت فقیه است را ندارند! چون رژیم آخوندی با فوتبال می تواند مردم فریبی کند اما با رشته های دیگر ورزشی مانند ژیمناستیک و بدنسازی مردم فریبی ناشدنی است!

 اما بهترین و کارآمدترین ابزاری که رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور پس از انتحار اسلامی برای سرگرم کردن مردم ایران از آغاز به روی کار آمدنش تا کنون به کار گرفته است پان های رنگارنگ و ناسیونالیسم است! رژیم ولایت فقیه برای ماندن بر سر کار با روش: (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) از ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ بهترین بهره برداری ها را کرده است! نیروئی که هواداران و پیروان پان های گوناگون ناسیونالیستی برای تاختن به همدیگر به کار می برند اگر برای تاختن به رژیم ولایت فقیه به کار می رفت تا کنون چندین بار این رژیم اهریمنی نابود شده و از میان رفته بود! چون اگر پان آریاها به پان ترک ها بتازند و پان ترک ها نیز به پان آریاها بتازند و هر دو گروه هم به پان کردها بتازند و هر سه گروه هم به پان عرب ها بتازند و .......... با این به هم تاختن های دلاورانه! هرگز زمان و نیروئی برای تاختن به رژیم گنداب و لجن ولایت فقیه بر جای نخواهد ماند! کسانی که همه نیرویشان را به کار می برند تا از هزار سوراخ سنبه مدرک و دلیل و آمار و سند گردآوری کنند تا گفته باشند ما برترینیم و دیگران بدترینند چگونه می توانند رژیم آخوندی را نابود کنند؟

 چگونه با دستاویز کردن فلان استخوان پوسیده و سنگ و کلوخ که در فلان گورستان پیدا شده است و بالا و پائین پریدن و جیغ و داد زدن برای برتر دانستن فلان پان ناسیونالیستی می توان امیدوار به رهائی مردم دردمند و رنجدیده و به زنجیر کشیده شده در دوزخ رژیم ولایت فقیه بود؟ چگونه با پندارهای کهنه و کهنه پرستانه ناسیونالیستی که در همه جای جهان از میان رفته اند می توان امیدوار بود که رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران نابود شده و لاشه پلشت آن به زباله دان تاریخ پرتاب شود؟ در این میان پان ترک نماها و پان آریانماهای دروغین رژیم آخوندی به همراه ناسیونالیست نماهای دروغین دیگر نیز که مزدورانی برای پیاده کردن برنامه (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) هستند بیکار نمانده و به کشمکش های ناسیونالیستی دامن می زنند. با بررسی کارنامه همه پان ها و همه ناسیونالیست ها از آغاز پیدایش رژیم ولایت فقیه تا کنون، ارزیابی نهائی این است که به جز رژیم آخوندهای مفت خور ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ سودبر دیگری ندارند!

 ***************************************************

 

سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم کردی

 از زمان به روی کار آمدن پادشاهان صفوی که شیعه بودند سنی های ایرانی که کردها نیز گروهی از آنها بودند ستم ها و آزارهای فراوانی را دیدند. از زمان به روی کار آمدن پادشاهان صفوی لعنت فرستادن بر عمر و پیوند دادن بدی ها و زشتی ها با ابوبکر و عمر و عثمان در میان شیعیان جا افتاد و جشنی در سالروز درگذشت عمر در میان شیعیان به نام جشن عمر برگزار می شد! هنگامی که یک سنی می شنود که کسی بر عمر لعنت می فرستد و می گوید: (لعنت بر عمر) مانند آن است که کسی در میان شیعیان بگوید: لعنت بر امام حسین، لعنت بر امام رضا، لعنت بر امام زمان! سنی ها اگر بتوانند کسی را که می گوید لعنت بر عمر بکشند دودل نمی شوند! در ماه محرم که ماه سوگواری شیعیان است هرگز در شهرهای سنی نشین چیزی به نام سوگواری از گونه شیعی آن دیده نمی شود و این سوگواری ها در شهرهای شیعه نشین دیده می شوند و نان مفت این سوگواری ها را هم آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان های شیعه می خورند اما هرگز چنین نان مفتی را در شهرهای سنی نشین هیچ یک از آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان های شیعه نمی توانند بخورند! در شهرهائی مانند اورمیه، نقده، مهاباد، بوکان، اشنویه و .......... که بخشی از آنها سنی و بخشی از آنها شیعه هستند در ماه محرم هر گونه توهین و ناسزائی را کردهای سنی می شنوند.

 در زمان رژیم پهلوی بسیاری از خرافه های دینی داشتند از میان می رفتند و کشمکش سنی و شیعه داشت کمرنگ می شد اما پس از انتحار اسلامی در سال ۱۳۵۷ و به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه و جایگزین شدن دوزخ آخوندی به جای زندان آریامهری کردهای سنی چون می دیدند رژیمی با خرافه های شیعی بر سر کار آمده است و جز ستم و آزار و نابرابری و سرکوب چیزی از این رژیم نخواهند دید خواستار کشیده شدن دیواری میان خود و دیگر ایرانی ها شدند. درخواست خودگردانی برای کردها برابر با خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) نبود بلکه دیوارکشی ناسیونالیستی میان کردها و دیگرانی بود که سنی نبودند که این دیوارکشی ریشه در کشمکش های سنی و شیعه داشت نه زبان پرستی یا نژادپرستی! به ویژه آن که زبان کردی چهره ای از زبان پارسی است و زبانی جدا از زبان پارسی نیست و اگر یک پارس تهرانی بخواهد کردی یاد بگیرد شاید در شش ماه بتواند این زبان را یاد بگیرد چون هر دو زبان از یک ریشه هستند.

 بدبختانه بسیاری از سازمان های سیاسی در آن زمان چون دچار بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) بودند به جای رهبری مردم کرد همان شعارهای ناسیونالیست های کرد را سر می دادند بی آن که باورمند به ناسیونالیسم باشند و ناسیونالیسم با باورداشت های آنها سازگار باشد! در این میان رژیم ولایت فقیه نیز که در همه جای ایران به سرکوب دشمنانش پرداخته بود با راندن نیروهای سیاسی به شهرهای کردنشین پیوند آن سازمان ها را با بخش های دیگر ایران برید و در بخش های کردنشین ایران دشمنانش را سرکوب کرد! برای دیوارکشی ناسیونالیستی بود که پیوند جنبش کردها با بخش های دیگر ایران بریده شد و این جنبش سرانجام زمینگیر شد و از میان رفت! اما اگر جنبش کردها با زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم درنمی آمیخت و دارای آرمان سرتاسری برای همه ایرانیان بود آیا باز هم شکست می خورد؟ روشن است که نه! اگر حزب دموکرات کردستان ایران نام خودش را حزب دموکرات ایران می گذاشت و یکی از آرمان هایش برپائی ساختار خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) برای همه ایرانیان می بود و پهنه پیکارش به جای بخش های کردنشین ایران همه ایران می بود به جای زمینگیر شدن پیروز می شد! آن چه که حزب دموکرات کردستان ایران را زمینگیر کرد ناسیونالیسم بود نه رژیم آخوندی!

 کومله نیز که در آغاز پیدایشش یک سازمان چپ گرا بود بدبختانه برای گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم به مردابی به نام ناسیونالیسم درغلتید و سرانجام مانند حزب دموکرات کردستان ایران زمینگیر شد! حزب کمونیست ایران نیز که به کومله پیوسته بود بدبختانه برای گیر افتادن در دام پوپولیسم همان سخنان ناسیونالیست ها را بی هیچ کم و کاستی بازگو کرد و سرانجام زمینگیر شد! و در این میان کسانی مانند ژوبین رازانی (منصور حکمت) که در حزب کمونیست ایران بودند پس از آن که ناسازگاری مارکسیسم و کمونیسم را با دیدگاه های ناسیونالیستی روشن کردند از حزب کمونیست ایران جدا شده و حزب کمونیست کارگری را بنیانگزاری کردند. بنیانگزاران حزب کمونیست کارگری بسیاری از دیدگاه های ناسیونالیستی ریشه دار در پوپولیسم را در زمینه خودگردانی دور ریختند و به بازسازی اندیشه های مارکسیستی پرداختند. دریغا که پس از درگذشت زنده یاد ژوبین رازانی (منصور حکمت) این کوشش ها نیمه کاره ماندند. به هر روی آنچه که کومله را از کار انداخت ناسیونالیسم و دیدگاه های ناسیونالیستی بود نه رژیم آخوندی!

 آن که سرانجام بهترین و بیشترین بهره ها را از ناسیونالیسم کردی برد رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه بود! به جای دادن شعار: دموکراسی بو ایران – خودمختاری بو کوردان (دموکراسی برای ایران – خودگردانی برای کردان) از سوی کردهای ناسیونالیست در بخش های کردنشین ایران به همراه دیدگاه های کهنه و کهنه پرستانه ناسیونالیستی اگر جنبشی سرتاسری که خودگردانی مردمی بدون دیوارکشی های ناسیونالیستی نیز می توانست بخشی از آن باشد از سوی کردهائی که دشمن رژیم بودند در سرتاسر ایران پیاده می شد نابودی رژیم بی چون و چرا بود! اما زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم میان کردها و ایرانیان دیگر جدائی انداخت و رژیم آخوندی با بهره برداری از این جدائی هم کردهای ناسیونالیست را سرکوب کرد و هم از بخش های کردنشین ایران آمادگاهی برای پرورش نیروهای هوادار خودش ساخت! جنبش کردهای ناسیونالیست را که فرجام آن شکست بود اگر با جنبش مشروطه آذربایجان که فرجام آن پیروزی بود بسنجیم خواهیم دید که وند پیروزی جنبش آذربایجان در زمان انقلاب مشروطیت سرتاسری بودن آن و آلوده نشدن آن با زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم و پان های گوناگون بود!

 ***************************************************

 

سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم پان آریائی

  رژیم آخوندهای مفت خور تا کنون از ناسیونالیسم پان آریائی بهترین بهره برداری ها را کرده است! گروهی از پان آریاها که جز بد و بیراه گفتن به کردها و عرب ها و ترک ها هنری ندارند برنامه: (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) رژیم آخوندی را به خوبی پیاده کرده اند! چنین کسانی ایران را مرده ریگ خود و پدرانشان پنداشته و ایرانیان را آریائی هائی می دانند که پدرانشان سه هزار سال پیش به ایران کوچیده اند! زبان این آریائی ها هم باید پارسی باشد و گر نه اگر کسی به زبان دیگری سخن بگوید خون پاک و ناب آریائی در رگ های او روان نبوده و ایرانی نیست و دیگرانی که پارس زبان نیستند و خون سپنتای آریائی در رگ های آنها روان نیست مانند ترکمن ها و عرب ها و آذربایجانی ها و کردها و .......... از سرزمین اهورائی ایران باید گورشان را گم کنند و بروند تا سرزمین اهورائی ایران به دارندگان بنین آن که آریائی های پارس زبان هستند برسد! البته روشن نیست که چرا دانمارک و آلمان و فیلیپین و مکزیک و تایلند و استرالیا و ژاپن و انگلستان و .......... اهورائی نیستند و تنها ایران آن هم ایرانی که در سایه رژیم ولایت فقیه دوزخی بی همتا در جهان است در باور ناسیونالیست های پان آریا اهورائی از آب در آمده است! از سوی دیگر ناسیونالیست های پان آریا چون مانند همه ناسیونالیست ها در جهان گرفتار مرزپرستی و خاک پرستی هستند مرزهای سرزمین ایران را که سرزمین اهورائی آریائی ها است به هر بهائی می خواهند نگهدارند!

 از دیدگاه اندیشه خردمندانه خاک، کشور، مرز و سرزمین باید در راه خوشبختی انسان ها به کار گرفته شود اما ناسیونالیست ها که پان آریاها نیز گروهی از آنها هستند انسان ها را در راه خاک و مرز نابود می کنند! حتی اگر رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران در سرزمینی که ناسیونالیست ها خاک آن را می پرستند بر سر کار باشد و از این سرزمین دوزخی بی همتا در جهان بسازد چون خاک این سرزمین و مرزهای آن را نگهداشته است می تواند پا بر جا باشد! چنین کسانی به جای آن که بگویند: چو ایران نباشد تن من مباد بهتر است بگویند: چو دوزخ نباشد تن من مباد! پس اگر آزادی و قانون و حق و داد و ناموس از میان رفتند و مردم سالاری جای خود را به فرمانروائی دیکتاتورهائی مانند خمینی و خامنه ای داد و دزدان سر گردنه و دژخیمان سنگدل و گندخیم رژیم آخوندهای مفت خور بر هست و نیست سرزمینی به نام ایران چیره شدند و در زندان ها و شکنجه گاه ها به هزاران تن از دختران مردم تجاوز جنسی کردند و سپس آنها را کشتند و .......... مرا چه باک! اما چو دوزخی به نام ایران نباشد تن من که در سایه تورم تازنده و گرانی های جهشی و گرسنگی چیزی از آن جز پوست و استخوان بر جای نمانده است مباد! (اگر هم آخوندی دهد مردمی را به باد – چو ایران نباشد تن من مباد!) این است هوده خاک پرستی و مرزپرستی ناسیونالیسم پان آریائی که جز رژیم آخوندی سودبر دیگری ندارد!

 شگفت آور است پان آریاهائی این سخنان را می گویند و می نویسند که خود را دشمن رژیم ولایت فقیه می دانند! چنین کسانی هنگام یاد کردن از رژیم آخوندهای مفت خور این رژیم را یا رژیم عرب ها و یا رژیم دشمنان سرزمین اهورائی آریائی ها می نامند! روشن نیست آخوندها و دیگر سران رژیم ولایت فقیه که پارس یا ترک هستند چگونه می توانند سردمدار رژیم عرب ها باشند؟! در گفتارها و نوشتارهای چنین کسانی ریشه همه بدبختی های سرزمین اهورائی ایران تاختن عرب ها به ایران زمین است! چنین کسانی قرآن را تازی نامه یا نسک سپنتای بوم عرب نامیده و محمد را پیامبر تازی و اسلام را برابر با فرهنگ عرب ها و اسلام ستیزی را برابر با عرب ستیزی می دانند! پس اگر پیامبر اسلام عرب نبود و پارس یا اروپائی یا ترک بود آدم خوبی بود و چون عرب است آدم بدی است! و چون قرآن به زبان عربی نوشته شده است بد است و اگر به زبان پارسی نوشته می شد کتاب سودمندی بود! بدگوئی کردن از ترک ها و ترکمن ها و دیگر بوم های ایران آن هم با بدترین واژگان و با تاریخ تراشی و وارونه نویسی که جز گسستن همبستگی ایرانیان برای پیکار با رژیم دوزخی جمهوری اسلامی و سود رساندن به رژیم ولایت فقیه هوده دیگری ندارد از دیگر کارهای پان آریاهائی است که هم می گویند دشمن رژیم آخوندی هستند و هم با چنین کارکردهائی به همان رژیمی که از آن بدگوئی کرده و می گویند با آن دشمن هستند سودرسانی می کنند!

 ***************************************************

 

سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم عربی

  پیش از انتحار اسلامی خرمشهر بندر بزرگی بود که گاهی بیرون کشیدن بار کشتی های اقیانوس پیمائی که در آن پهلو می گرفتند شش ماه به درازا می کشید! گمرک بندر خرمشهر پر از کالاهائی بود که یا از فرامرز به ایران فرستاده می شدند و یا از درونمرز به فرامرز فرستاده می شدند. آبادان نیز شهری بسیار آباد و زیبا بود و ساختن پالایشگاه آبادان و پتروشیمی آبادان از زمانی که انگلیسی ها ساختن آن را آغازیده بودند کمابیش صد سال به درازا کشیده بود و یکی از بزرگترین سازه های نفتی در سرتاسر خاورمیانه بود. اهواز شهر زیبائی بود که رود کارون از میان آن می گذشت و چند پل بخش های گوناگون شهر را به هم پیوند می دادند. خوزستان و شهرهائی که عرب نشین بودند پیش از انتحار اسلامی آباد و خرم و سرشار از شادی و آسایش بودند آنچنان که گردشگران فراوانی از کشورهای دیگر نیز به آنجا رفت و آمد داشتند. هنگام زمستان که شمال ایران در برف و یخ فرو می رفت در خوزستان برف و یخ و سرمائی نبود و کشاورزان خوزستانی در همه سال فراورده های کشاورزی گوناگونی را می کاشتند و خوزستان یکی از بزرگترین کانون های کشاورزی ایران بود و خوزستان نه در ایران بلکه در همه جهان بزرگترین کانون فراوری خرما بود. از حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده نیز چیزی دیده نمی شد.

 پس از انتحار اسلامی عرب های ایرانی در خوزستان و شهرهائی مانند اهواز و سوسنگرد و آبادان و خرمشهر و اندیمشک و دزفول و ..........  جز رنج و درد و اندوه چیز دیگری ندیدند. به همراه تیره روزی هائی که همه ایرانیان پس از به روی کار آمدن رژیم دوزخی جمهوری اسلامی به آنها دچار شدند صدام حسین دیکتاتور پیشین و ناسیونالیست و پان عرب عراق با برپائی جنگ و تاختن به صدها شهر و روستا در ایران هزاران خانه را با بمب و موشک ویران کرد که در بسیاری از این شهرها و روستاها عرب هائی می زیستند که صدام حسین پان عرب خودش را هوادار آنها می نامید! خرمشهری که خرم و آباد بود ویران شد و همه بندرگاه های آن نابود شدند و ارتش صدام حسین گمرک خرمشهر را که پر از هزاران تن کالا به ارزش میلیاردها دلار بود تاراج کرد. همه خانه های خرمشهر با ترکیدن دینامیت های ارتش صدام با خاک یکسان شدند و همه نخلستان ها سوختند و خاکستر شدند. دزفول و آبادان و سوسنگرد و بسیاری از شهرهای دیگر خوزستان نیز با بارانی از بمب و موشک که صدام حسین پان عرب بر سر عرب ها می ریخت ویران شدند!

 رژیم آخوندهای مفت خور که از جنگ سر رشته ای نداشت و گردانندگان آن برای مفت چریدن آمده بودند و کوچکترین شایستگی برای کشورداری نداشتند در برابر عراق که کشوری کوچکتر از ایران با توان جنگی بسیار کمتر از ایران بود همواره کم می آورد! جنگی که شاید در یکی دو ماه با شکست صدام به پایان می رسید پس از آن که هشت سال به درازا کشید با شکست نیروهای جنگی ایران پایان یافت و روح الله خمینی ناچار شد پیمان آتش بس با عراق را بپذیرد! همان روح الله خمینی که می گفت این جنگ اگر بیست سال هم به درازا بکشد ما ایستاده ایم پس از هشت سال دفاع مزخرف شکست و نشست! اما در جنگ عراق و ایران پس از هشت سال دفاع مزخرف کسانی که بیشترین آسیب ها و زیان ها را دیدند عرب های خوزستان بودند که کشته و زخمی و آواره شدند و هست و نیست آنها با باران بمب و موشک صدام حسین پان عرب سوخت و از میان رفت و اهواز و خرمشهر و آبادان و شهرهای دیگر خوزستان که پیش از انتحار اسلامی شهرهائی آباد و زیبا بودند و مردم آن زندگی سرشار از آسایشی داشتند ویران شدند.

 هم اکنون عرب های خوزستان به سرزمین های عربی کویت و دوبی و سرزمین های دیگر عربی نگاه می کنند که در آنجا چیزهائی مانند تورم تازنده و گرانی های جهشی و حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده و هزاران تیره روزی و بدبختی دیگر دیده نمی شوند. آوازهای زیبا و دل انگیز هنرمندان عرب را از رادیوهای عرب زبان می شنوند و سپس به ایران نگاه می کنند و رژیم گداهای مفت خور آخوندی را می بینند که از ایران دوزخی بی همتا در جهان ساخته است و از بام تا شام جز زوزه کشی های گوش خراش آخوندهای مفت خور چیزی از رادیوهای آن به گوش نمی رسد. زخم زبان های پان آریاها را که بزرگترین هنر آنها عرب ستیزی است می شنوند و با خود می گویند اگر من ایرانی هستم از ایرانی بودنم تا کنون چه سودی برده ام؟ اگر من مانند پان آریاهائی که می گویند: (عرب در بیابان ملخ می خورد – سگ اصفهان آب یخ می خورد) ایرانی هستم پس این زخم زبان ها برای چه هستند؟ اینجا است که ناسیونالیسم نوپدید پان عربی که پیوندی با ناسیونالیسم پان عربی صدامی ندارد پدیدار می شود که واکنشی روانی در برابر ستمگری ها و گندکاری های رژیم آخوندی و سخنان ناروای عرب ستیزان نادان است.

 اما اگر زندگی عرب های ایرانی مانند زندگی عرب های کویت و عرب های دوبی و عرب های بسیاری از سرزمین های عربی سرشار از شادی و آزادی و آسایش می بود آیا باز هم در میان عرب ها پان عربیسم پیدا می شد؟ آیا اگر حجاب سیاهی و تباهی به زور بر سر زنان عرب ایرانی بسته نمی شد و زنان عرب ایرانی به زنجیر کشیده نمی شدند باز هم پان عربیسم نوپدید ایرانی پدیدار می شد؟ روشن است که اگر در ایران رژیمی بر سر کار بود که با خردورزی کشورداری می کرد و گروهی نادان به عرب های رنجدیده و ستمدیده ایرانی با خواندن سروده های نیشدار زخم زبان نمی زدند چیزی به نام پان عربیسم نوپدید ایرانی نیز دیده نمی شد! سرانجام سود پان عربیسم ایرانی را تنها رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه می برد! با انداختن چند دستگی میان ایرانیان و پیشگیری از همبستگی و پیوستگی آنها برای درهم کوبیدن رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور آخوندی فرمانروائی رژیم ولایت فقیه پابرجا می ماند و همگان حتی پان عرب ها در این میان زیان می کنند و رژیم ولایت فقیه بهترین و بیشترین سودها را می برد!

 ***************************************************

 

 سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم ترکی

 هم اکنون رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور آخوندی بهترین، بیشترین، کارآمدترین و پرسودترین بهره برداری ها را از پان ترکیسم نوپدید ایرانی می برد و هیچ یک از پان ها و دیدگاه های ناسیونالیستی به اندازه پان ترکیسم نوپدید ایرانی برای رژیم برخاسته از گور ولایت فقیه سودرسان نیستند! این ناسیونالیسم ترکی هیچ پیوندی با پان ترکیسم پیدا شده در هشتاد سال پیش ترکیه که به آن بزقوردیسم نیز گفته می شود ندارد و بزقوردیسم در خود ترکیه از میان رفته است. همچنین پان ترکیسم نوپدید ایرانی هیچ پیوندی با پان ترکیسم پیدا شده در جمهوری آذربایجان پیش از به روی کار آمدن ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) ندارد و کوتاه سخن آن که پان ترکیسم نوپدید ایرانی تنها در یک چیز ریشه دارد و آن هم گندکاری های بی شمار رژیم ولایت فقیه است و پان ترکیسم نوپدید ایرانی واکنش و گریزگاهی روانی در برابر هزاران بیداد و ستم و رنج و شکنجه و بدبختی و تیره روزی در دوزخی بی همتا در جهان به نام جمهوری اسلامی ایران است! گروهی از ترک های ایرانی به بهشتی به نام ترکیه نگاه می کنند و می بینند که در دوزخی به نام ایران گیر افتاده اند! گروهی دیگر از ترک های ایرانی به جمهوری آذربایجان نگاه می کنند و می بینند که در آن کشور نه از تورم تازنده و گرانی های جهشی و کمبود دارو و کمبود کالا چیزی دیده می شود و نه از حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده و زوزه کشی های کر کننده حضرات آیات عظام و حجج اسلام!

 زندگی در ترکیه با زندگی در بسیاری از کشورهای اروپائی برابر است و جمهوری آذربایجان نیز سرشار از شادی و آسایش است. باکو پایتخت جمهوری آذربایجان شهری است که با میدان ها و خیابان های پهناور و آب نماها و بوستان ها و گلزارهای زیبا از پاریس و لندن نیز زیباتر است. در این شهر زیبا و شهرهای دیگر جمهوری آذربایجان نه عربده کشی های حضرت ایة الله العظمی دیکتاتور و آخوندهای مفت خور دیگر به گوش می رسند و نه گندابی سرشار از هزاران زشتی و پلشتی که ایرانیان تیره روز در آن فرو رفته اند دیده می شود. ترکمن های ایرانی که برای سنی بودن از آغاز به روی کار آمدن رژیم آخوندی جز ستم و نابرابری در میان ایرانیان چیزی ندیده اند به جمهوری ترکمنستان و کشورهای ترک دیگر نگاه می کنند که در آن کشورها نه از نابرابری سنی و ناسنی چیزی دیده می شود و نه از هزاران تیره روزی دیگری که ایرانیان دچار آنها هستند! حتی هزاران تن از کسانی که ترک نیستند مانند پارس ها و کردها از دوزخ رژیم آخوندی به کشورهای ترکیه و جمهوری آذربایجان و ترکمنستان گریخته اند و در آن کشورها زبان ترکی را یاد گرفته و زندگی می کنند تا از گنداب و لجنزار رژیم آخوندی خود را برهانند!

 جمهوری آذربایجان از برگزار کنندگان جشنواره های جهانی هنرمندان آواز و خوانندگی مانند یورو ویژن که سرشار از شادی و زیبائی و هنر است می باشد. امام جمعه تبریز آخوند محسن مجتهد شبستری که نماینده خامنه ای در آذربایجان نیز هست و تا کنون صدها میلیارد تومان از پول مردم ندار و گرسنه تبریز را برای ساختن نمازخانه ای الکی به باد داده است هنگام برگزاری یورو ویژن در جمهوری آذربایجان چند تن از هواداران رژیم را با نام امت مسلمان و همیشه در صحنه! به جلوی کنسولگری جمهوری آذربایجان در تبریز فرستاد تا الم شنگه و هیاهو به پا کنند که برگزاری جشنواره یورو ویژن در کشور اسلامی جمهوری آذربایجان حرام و گناه است! ای کاش ایرانیانی هم که از دوزخ ولایت فقیه به جمهوری آذربایجان گریخته اند راهپیمائی می کردند و می گفتند: زوزه کشی های آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان ها که مانند پتکی بر مغز ایرانیان بخت برگشته از بام تا شام کوبیده می شوند حرام و گناه هستند! امام جمعه تبریز آخوند محسن مجتهد شبستری که دوست نزدیک علی خامنه ای است برای نخستین بار در تاریخ ایران و جهان نام جمهوری آذربایجان را ایران شمالی گذاشته است! روشن نیست مردم بیچاره ایران جنوبی در سایه رژیم ولایت فقیه به کدام نیکبختی رسیدند که مردم ایران شمالی نیز بخواهند به آن برسند؟

 البته آریاپرستانی که مانند همه ناسیونالیست ها با چشمان باز خواب می بینند کشور جمهوری آذربایجان را جعلی دانسته و می گویند نام این سرزمین اران است و باید به ایران بپیوندد! نخست آن که اگر جمهوری آذربایجان جعلی است پس ترکیه و ارمنستان و ترکمنستان و عراق و افغانستان و پاکستان و کویت و ده ها کشور دیگر نیز باید جعلی باشند! سازمان های جهانی مانند سازمان ملل کشوری به نام جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخته اند و کشوری به نام جمهوری آذربایجان جعلی نیست! دیگر آن که مگر مردم جمهوری آذربایجان دیوانه شده اند که بخواهند به ایران بپیوندند؟ پیوستن به کدام ایران؟ چرا باید کسانی در جمهوری آذربایجان پیدا شوند و بخواهند به کشوری که در سایه فرمانروائی رژیم دزدان سر گردنه و آخوندهای مفت خور دوزخی بی همتا در جهان شده است و هر کس بتواند از آن بگریزد درنگ نمی کند بپیوندند؟ اگر مردم هنگ کنگ و مردم ماکائو به چین پیوستند برای آن بود که چین با خردورزی گردانده می شود اما هیچکس در جهان خواهان پیوستن به دوزخ دیکتاتورهائی کله پوک مانند خمینی و خامنه ای نیست!

 در این میان رژیم ولایت فقیه مانند همه رژیم های ناکارآمد برای سرپوش گذاشتن بر روی گندکاری های بی شمارش این پندار خنده دار و یاوه را می خواهد در میان ترکان ایرانی جا بیندازد که ریشه همه بدبختی های ترک ها زبان فارسی است! دلیل بیکاری زبان فارسی است، دلیل گرانی زبان فارسی است، دلیل تورم زبان فارسی است، دلیل کمبود خانه زبان فارسی است، دلیل رشوه خواری زبان فارسی است، دلیل کمبود کالا زبان فارسی است، دلیل بیماری زبان فارسی است، دلیل زمین لرزه زبان فارسی است، دلیل سیل زبان فارسی است، دلیل خشک شدن دریاچه اورمیه زبان فارسی است، دلیل ترافیک زبان فارسی است و دلیل همه بدبختی ها تنها یک چیز است و آن هم زبان فارسی است! و رژیم نیز در این میان هیچ کاره است! اما زبان از دیدگاه اندیشه خردمندانه ابزاری برای پیوند میان انسان ها هست و جز این ارزش دیگری ندارد و با سخن گفتن به زبان مادری نه کباب هائی به پهنای یک وجب و درازای سه وجب از آسمان خواهند بارید و نه نان سنگک برشته کنجدی! برای نمونه اگر زبان ترکی زبان کاربردی ایران شود و همه هفتاد میلیون ایرانی در سرتاسر ایران به زبان ترکی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ایران نیز به زبان ترکی برنامه هایشان را پخش کنند اما رژیم ولایت فقیه بر سر کار باشد برای ایرانیان چه سودی از زبان ترکی خواهد رسید؟

 اما اگر زبان فارسی زبان کاربردی ترکیه شود و همۀ مردم ترکیه به زبان فارسی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ترکیه نیز به زبان فارسی برنامه هایشان را پخش کنند برای ترکیه ای ها چه زیانی خواهد رسید هنگامی که بر کشورشان مانند ایران دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور فرمانروائی ندارند؟ در سنجش با ایران آیا کشور ترکیه را زبان ترکی سرزمینی بهشت آسا کرده است یا کشورداری با خردورزی؟ پس این زبان نیست که مردم یک کشور را خوشبخت یا بدبخت می کند بلکه این رژیم است که مایه بدبختی و خوشبختی مردم یک سرزمین است. از دیدگاه اندیشه خردمندانه زبان تنها ابزاری است برای پیوند میان انسان ها و سخن گفتن یا سخن نگفتن با یک زبان نشانۀ خوب بودن و بد بودن و برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست. ترک هائی هستند که بهترین آدم ها هستند و ترک هائی هستند که بدترین آدم ها هستند همچنان که فارس هائی هستند که بهترین آدم ها هستند و فارس هائی هستند که بدترین آدم ها هستند و این کردار انسان ها است که آنها را خوب و بد می کند نه سخن گفتن به این زبان و آن زبان.  

 در رویداد زمین لرزه آذربایجان در تابستان ۱۳۹۱ رژیم ولایت فقیه بهترین و بیشترین بهره ها را از هذیان های ناسیونالیستی برد! ناسیونالیست های ترک آذربایجانی به جای آن که رژیم ولایت فقیه را که در سایه گندکاری ها و دیوانه بازی هایش شهرهای آباد و پایدار در برابر زمین لرزه ساخته نشدند گناهکار بدانند تنها به فارس های بیچاره ای که در این میان هیچ کاره بودند تاختند! و از سخنانی مانند سخنان زیر که گفتند و نوشتند تنها رژیم آخوندی سود برد: فارس ها به آسیب دیدگان از زمین لرزه یاری نکردند چون ترک هستند! فارس ها از ویرانی خانه های ترک های آذربایجان و کشته شدنشان شاد شدند! اگر در شهرهای فارس نشین زمین لرزه ای رخ می داد فارس ها به آسیب دیدگان از زمین لرزه یاری می کردند چون فارس هستند و ترک نیستند! و .......... پس از شنیدن این هذیان های ناسیونالیستی، زمین لرزه بم را در ۵ دی ماه سال ۱۳۸۲ چه کنیم؟ در آن زمین لرزه که کمابیش ۵۰ هزار تن کشته شدند هیچکس ترک نبود و همه کشته ها و زخمی ها و آواره ها فارس بودند! رژیم آخوندی در آن هنگام نه تنها هیچ گونه یاری به آسیب دیدگان از زمین لرزه نکرد بلکه یاری های مردم و یاری های کشورهای دیگر را دزدید و در همان هنگام که بازماندگان فارس زمین لرزه بم از بی داروئی و بی خوراکی با هزاران درد و رنج و اندوه می مردند گروه های دزد رژیم گدایان مفت خور خوراک ها و داروها و پتوها و چادرها را در بازار سیاه تهران به فروش میرساندند!

 اگر به هر روی از سوی ناسیونالیست های ترک آذربایجانی از رژیمی که گرداننده آن ترکی به نام خامنه ای است نامی برده شود این رژیم یا رژیم راسیست فارس است! یا رژیم قوم آریا است! یا رژیم پان فارس است! یا رژیم پان آریا است! یا رژیم فاشیست فارس است! یا رژیم نژادپرست فارس است! یا رژیم شوونیست فارس است! یا رژیم آریاپرست است! یا ..... یا ..... یا ..... پس گردانندگان دانه درشت رژیم ولایت فقیه که همگی ترک آذربایجانی هستند را چه کنیم؟ مانند: مهدی بازرگان آذربایجانی، علی خامنه ای آذربایجانی، میرحسین موسوی آذربایجانی، علی مشکینی آذربایجانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی آذربایجانی، صادق خلخالی آذربایجانی، سیدحسین موسوی تبریزی آذربایجانی، یحیی رحیم صفوی آذربایجانی، صادق محصولی آذربایجانی، محمدرضا میرتاج الدینی آذربایجانی و .......... حتما این آذربایجانی ها هم که زبان مادری آنها ترکی است فارس هستند!!! پس حتما ۵۰ هزار تن فارس که در زمین لرزه بم کشته شدند هم ترک بودند!!! (بنازم به فهم و شعور گویندگان چنین سخنانی که مانند کسانی که دو لیوان بیشتر بالا انداخته اند در عالم هپروت سیر می کنند!)

 از همه خنده دارتر (و شاید گریه دارتر!) چسبیدن ناسیونالیست های ترک آذربایجانی از تیم های فوتبال آذربایجانی به ویژه تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز است که آن را نماد ناسیونالیسم آذربایجانی می دانند! هیچ یک از فوتبالیست ها و گردانندگان تیم تراکتورسازی تبریز نه ناسیونالیست هستند و نه سر و کاری با سیاست و رویدادهای سیاسی دارند! گردانندگان و پشتیبانان تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز هم فرماندهان سپاه پاسداران رژیم آخوندی هستند! پس این که ناسیونالیست های ترک آذربایجانی برای تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز خود را به آب و آتش می زنند به جز آن که خودشان را فریب می دهند کار دیگری نمی کنند! کوشش فراوانی که رژیم آخوندی برای گرم کردن تنور کشاکش های فوتبال انجام می دهد درباره هیچ یک از رشته های ورزشی انجام نمی دهد! رژیم آخوندی با هنرهای رزمی مانند تکواندو و کاراته و کونگ فو و رشته های ورزشی دیگر نمی تواند مردم فریبی کند چون فوتبال برای رژیم بهترین ابزار برای مردم فریبی است اما با رشته های ورزشی دیگر این مردم فریبی ناشدنی است!

 ***************************************************

  

 سخن کوتاه، پان های ناسیونالیستی گوناگون در ایران آن چنان که گفته شد تنها یک سودبر دارند و آن هم رژیم سر تا پا لجن ولایت فقیه است و با این پان ها نابودی رژیم ناشدنی است و اگر سازمانی برای براندازی رژیم آخوندی بخواهد کاری بنیادین انجام دهد باید خود را از پان های رنگارنگ دور نگه دارد. پیروان پان های ایرانی نیز دو گروه هستند: یک گروه که دچار خشک اندیشی (دگماتیسم) هستند و سخن گفتن با چنین کسانی هوده ای نداشته و بیهوده است (نرود میخ آهنین بر سنگ) گروه دوم جوانان کم سن و سال و ساده دلی هستند که نه نسک های کلفت چند صد برگی درباره تاریخ جهان خوانده اند و نه پژوهش های ژرف اندیشانه ای درباره پنداری پلید و پلشت و دوزخی و اهریمنی و زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم انجام داده اند. بر دلسوزان و خردمندان است که با کار فرهنگی و روشنگرانه پندارهای پلشت ناسیونالیستی را از مغزهای چنین کسانی بزدایند تا راه برای نابودی رژیم آخوندی هموار شود.

 

جنبش های ملی و شکل نوین دولت – ملت در ایران و جهان پیرامون

$
0
0

 

 این مقاله، در واقع بخش دوم سخنرانی ام در پالتاک "آذر تالک"است که با قدری افزایش و کاهش منتشر می شود. پیشتر، بخش اول این سخنرانی، زیر عنوان "نگاهی به حکومت های عرب، کرد، لر، ترک، گیلک وفارس از صفویه تا پهلوی"منتشر گردید.

مساله ملی از دوران مشروطیت و به ویژه پس از به قدرت رسیدن رضا خان نمود عینی یافت و ستم ملی علیه مردمان غیر فارس، رایج وشکل رسمی و غیر رسمی به خود گرفت. رضا خان در سوم اسفند 1299 با کودتای نظامی سرکار آمد. لذا همه  اقدامات رضا خان پهلوی، به ویژه اقدامات حقوقی اش در باره انحلال نظام چند مملکتی، باطل و غیر قانونی است و اساسا باید انقلاب 57 این ابطال را اعلام می کرد که نکرد.

دوران پهلوی یک عارضه تیره و تار در تاریخ ممالک محروسه امپراتوری های متعاقب حاکم بر ایران بوده است. فرهنگ و زبان ملیت های غیر فارس در این دوره سیاه، قربانی دیکتاتوری و شووینیسم عظمت طلبانه خاندان پهلوی شد.

ملیت ها، نه در دوران پهلوی و نه در دوره حاکمیت مستبدان مذهبی، از کوشش و تکاپو برای حقوق تاریخی خود باز نایستاده اند. اما مساله ملی از سال 2005 تاکنون دارای ویژگی های خاصی است و درواقع ما گواه یک مرحله نوین در مبارزات خلق های غیر فارس هستیم که به نوعی با نبرد آنان در دهه های گذشته فرق دارد.   

در دهه چهل میلادی یعنی در دوره محمد رضا شاه پهلوی، گواه برپایی ایالت خود مختار آزربایجان و جمهوری مهاباد بوده ایم. جنبش کرد در آن هنگام خواهان جمهوری مستقل – کردستان - از ایران بود و از این نظر با جنبش کرد در ترکیه، که در اوایل دهه هشتاد خواهان دولت مستقل کرد بود، مشابهت دارد. رژیم شاه هر دو جنبش ملی در آزربایجان و کردستان را قلع و قمع کرد و تفاوت هدف های این دو جنبش، تفاوتی در برخورد ارتش شاهنشاهی با آنها نداشت.

مساله حق تعیین سرنوشت و گسست و پیوست ملیت ها در شرق و غرب جهان

مساله ملی در شرق و غرب فرایندهای مختلفی را طی کرده است. حتی در شرق نیز شاهد حالت های گوناگونی هستیم. بی گمان پارامترهای متنوعی در خصوص مساله "حق تعیین سرنوشت"نقش بازی می کنند، اما حل مساله ملی در مجموع  با میزان توسعه و تکامل اقتصادی و سیاسی و پیشرفت دموکراسی در پیوند است. جدایی نروژ از سوئد وسلواکی از چک، یا موضوع حق تعیین سرنوشت ملت کبک در کانادا و ملت اسکات در بریتانیا و ملل باسک و کاتالان در اسپانیا در بستری از مسالمت صورت گرفته است. در آلمان که یک کشور فدرال است، هشت هزار "فریز"هم اکنون از حقوق کامل ملی برخوردارند. این امر یکصد واندی سال پس از شکل گیری امپراتوری پروس انجام می گیرد. 

اما در سریلانکا، جنبش مسلحانه واستقلال طلبانه ببرهای تامیل که برای جدایی تامیل ها از سینهالی ها فعالیت می کرد در سال 2009 کاملا قلع و قمع شد و معلوم نیست کی کمر راست خواهد کرد. هم اکنون هشت جنبش مسلحانه استقلال طلب در هند وجود دارد و بزرگترین دموکراسی جهان اجازه نمی دهد در ایالت کشمیر هند همه پرسی برای تعیین سرنوشت صورت گیرد. گرچه این امر بر خلاف قطعنامه های سازمان ملل متحد است که بارها پس از استقلال هند خواستار انجام گرفتن چنین رفراندومی بوده.

نمونه های موفق استقلال طلبی در جهان غیر غربی طی سه دهه گذشته، تیمور شرقی، جنوب سودان، یوگسلاوی وشوروی سابق بوده است. یکی از دلایل استقلال تیمور شرقی آن است که مردمی مسیحی دارد و با اکثریت مسلمان اندونزی تفاوت. ضمنا این کشور اهمیت ژئو استراتژیک ندارد و اساسا غرب پشتیبان استقلال تیمور شرقی بود.طی پنجاه سال نبرد حدود دو ملیون تن در جنگ های داخلی سودان کشته شدند و سرانجام با فشار غرب، "جنوب سودان"پس از یک سال زندگی در سیستم فدرال، مستقل شد. در یوگسلاوی، هنوز همه ما قتل عام مسلمانان، کروات ها واهالی کوزوو را به خاطر داریم. در اینجا هم مساله با دخالت غرب به سود استقلال کشورهایی که نزدیک به پنجاه سال سابقه فدرالیسم در یوگسلاوی داشتند فیصله یافت. اتحاد جماهیر شوروی اساسا از چندین جمهوری تشکیل می شد که البته در زیر مهمیز شووینیسم روس به سر می بردند. این جمهوری ها با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مستقل شدند اما جمهوری فدرال روسیه هم اکنون اجازه تفکیک بیشتر را نمی دهد و همگان با آن چه در چچن می گذرد آشنا هستند. والبته غرب هم با جنبش اسلام گرای افراطی و استقلال طلبانه چچن میانه خوبی ندارد بلکه با  آن مخالف است.

استقلال طلبی و فدرال خواهی در جامعه  ایران

به نظر می رسد جنبش های استقلال طلبانه در میان ملیت های ایران - که هم اکنون صفوف خودرا محکم تر می کنند - با موانع فراوانی رو به رو خواهد شد. از نظر منطقه ای هیچ یک از کشورهای منطقه خواهان تکه تکه شدن  ایران نیستند. ترکیه، عراق، عربستان سعودی، پاکستان، هند و حتی چین و روسیه مخالف این امراند. کشورهای قدرتمند غرب نیز به دلایل هم پیمانی با این کشورها – ترکیه و عراق و سعودی وپاکستان– و نیز به دلیل پیامدهای ناشی از جنگ داخلی در ایران با ایده استقلال خواهی ملت های درون ایران مخالف اند. آنها نمی خواهند این منطقه ژئو استراتژیک و منطقه خلیج -  که چهل درصد نفت جهان از آنجا صادر می شود – تا دهه ها دچار بی ثباتی و جنگ داخلی شود.

حرف های اینجا و آن جای فلان سناتور آمریکایی یا بهمان شخصیت غربی در باره استقلال طلبی این یا آن ملت درون ایران بیشتر برای اعمال فشار بر ایران است تا سیاست های خودرا در باره مساله هسته ای تغییر دهد. تاکتیک های برخی رسانه های خلیجی در طرح مسایل ملت عرب در ایران نیز در این زمینه قابل بررسی است، یعنی فشار بررژیم نا فرمان و دخالت جوی ایران که تقریبا همه کشورهای عربی را تهدید می کند.

بیهوده نیست که احزاب عمده کرد در کردستان ایران خواهان برپایی نظام فدراتیو در ایران اند یا حزب "پ ک ک"به رهبری  عبدالله اوجلان و دیگر احزاب قانونی کرد در ترکیه با دولت آن کشور برای دستیابی به "خود مختاری دموکراتیک"مذاکره می کنند. فراموش نکنیم که حزب دموکرات کردستان ایران به رهبری قاضی محمد در 1946 با هدف استقلال از ایران، "جمهوری مهاباد"را برپا کرد. و "پ ک ک"یا حزب کارگران کردستان حتی پسوند ترکیه را هم دنبال اسم خود نداشت. نیز رهبران کرد عراق زیر بار همه پرسی از خلق کرد که چند  سال پیش در حاشیه انتخابات پارلمانی عراق صورت گرفت نرفتند. مردم کرد تا نود و پنج در صد به سود استقلال کردستان عراق رای دادند. بنا براین دوستان استقلال طلب توجه کنند که این حق آنان است  که این گونه  بیاندیشند اما در این منطقه حساس حتی  اگر همه لایه ها و طبقات خلق های ستمدیده کرد، عرب، آزربایجانی، بلوچ و ترکمن به سود استقلال رای دهند، این کار شدنی نیست یا با موانع فراوانی رو به رو خواه شد. یعنی در واقع استقلال طلبان باید به دیگر پارامترهای داخلی، منطقه ای و بین المللی نیز توجه کنند.

به نظر می رسد اغلب نیروهای محافظه کار، ناسیونالیست و ناسیونال اسلامیست در جامعه فارس زبان نه تنها با استقلال خواهان بلکه با فدرالیست ها هم مخالف اند و ممکن است در برخورد با حقوق تاریخی ملیت های غیر فارس کار را به جای باریک بکشانند. 

 گزینه تفکیک کاملا منتفی نیست اما فرآیندی است که تحقق آن نیاز به پیش شرط هایی دارد که به دشواری در این منطقه تحقق خواهد یافت.  

در سه حالت ممکن است ایران پاره پاره شود: جنگ جهانی یا اشغال ایران یا جنگ داخلی.

سایه تفکیک همیشه بر سر ایران خواهد بود چون یک جامعه چند ملیتی باز مانده از یک امپراتوری تاریخی است اما اکنون یک خطر فوری نیست وناسیونالیست ها و پان ایرانیست ها وناسیونال اسلامیست ها از آن به عنوان یک مترسک استفاده می کنند  تا از استقرار دموکراسی حقیقی جلوگیری کنند و صفوف خود و مردم طرفدار خود را در برابر حقوق خلق های غیر فارس یکپارچه سازند. خسرو سیف دبیر کل حزب ملت ایران تازگی ها گفته که برای ما استقلال از آزادی و دموکراسی مهمتر است. این همان حرف و عمل رژیم جمهوری اسلامی است. یا کسی که سال هاست در آمریکا زندگی می کند و با دنیای آزاد و دموکراسی در تماس روزانه است ولقب پرطمطراق استاد دانشگاه را هم یدک می کشد در گفتگو با تلویزیون "گوناز تی وی"می گوید: ایرانی ها، عرب ها را اگر خواهان جدایی خوزستان باشند خواهند خورد. این – البته – دیدگاه بسیاری از گروه های راست و ناسیونالیست در ایران وخارج ایران است.

شکل نوین دولت – ملت در خاورمیانه و جهان عرب   

در دوران پست کولونیال شاهد زایش و پیدایش شکل نوین دولت – ملت در خاورمیانه و جهان عرب بودیم (که تسامحا به آن خاورمیانه بزرگ هم می گویند). در این دوران ما مرحله استقلال را پشت سر گذاشته ایم یا داریم پشت سر می گذرانیم. در اینجا مشکل فقط استبداد نیست بلکه نابرابری ملی و توزیع نا عادلانه قدرت و ثروت در جامعه چند ملیتی ایران است. لذا برای تحقق این برابری نسبی باید ساختار و شکل وشمایل دولت – ملت در ایران تغییر کند. آن نظم که از اوایل تا اواسط قرن بیستم در منطقه ما شکل گرفته و نظام های "کلنگی"را پدید آورده، هم اکنون یا به هم خورده یا با تکان های شدید ی رو به رو است. در عراق، پس از 1200 سال "اقلیت"حاکم به  زیر کشیده شد واکثریت به قدرت رسید. در سوریه نیز هم اکنون شاهد چنین فرایندی هستیم. در بحرین و ایران نیز این فرآیند مشهود است. در واقع پایان کار بشار اسد در سوریه نه تنها پایان کار رژیم ایران را تسریع می بخشد بلکه به استقرار دولت – ملت جدید کمک خواهد کرد. ویژگی عمده دولت – ملت جدید همانا دموکراسی، عدم تمرکز، شناسایی تنوع و تعدد اتنیکی و مذهبی است.

تنها راه گریز از تفکیک جامعه کنونی ایران، برقراری دموکراسی کامل و حقیقی است. یعنی قانون اساسی، حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران را به رسمیت بشناسد. اگر قانون اساسی آینده ایران بر مبنای منشور ملل متحد باشد این منشور در فصل ١، اصل ١، بند ٢ از ‪"حق تعیین سرنوشت «مردمان» یا خلق ها (peoples) به عنوان مبنای توسعه روابط دوستانه در میان "ملت ها‪"سخن میگوید.

از دیدگاه من، دموکراسی، فدرالیسم و عدم تمرکز آهنین در تهران، چند مزیت دارد: 1) مانع باز تولید استبداد علیه همه ایرانیان می شود 2) گراسش های استقلال طلبانه را کاهش خواهد داد و3) جلوی گرایش های شبه امپریالیستی و دخالت جویانه در امور ملت های همسایه را می گیرد، امری که هم در رژیم شاه و هم در رژیم ج ا ا انجام می شود. 

 یاد آوری سخنان مهدی بازرگان در اواسط دهه چهل شمسی در دادگاه شاه (ما شاید آخرین  گروهی باشیم که معتقد به فعالیت سیاسی هستیم) بازگوی حالت کنونی ما معتقدان به راه حل مساله ملی در چارچوب ایران است. یعنی می توان گفت: ما شاید آخرین گروه ها و اشخاصی باشیم که معتقد به حل مساله ملیت ها در چارچوب ایران ایم.

پیشنهاد من این است که ما 5 سال در ایران نظام فدرال داشته باشیم و سپس با همه پرسی، نظر ملیت ها را بپرسیم که چه می خواهند: ادامه فدرالیسم یا استقلال. این یعنی حق تعیین سرنوشت که قبلا گفتم در منشور ملل متحد ذکر شده است.

یک بیماری سه نسخه، مساله ملی و نظریات بهزاد کریمی

$
0
0


با تمام حرمتی که به ژرفای نظرات بهزاد کریمی عزیز در زمینه مساله ملی در ایران داشته و دارم، نظرات ایشان را با دقت خوانده و از آنها آموخته ام، هیچموقع نتوانسته ام با راستای منزلگاهی که ایشان این کاروان را رهنمون هستند، کاملا راضی بوده و راحت باشم. سه مقاله اخیر کوتاه ایشان در این زمینه،  اولی مقدمه ای که بر سالگرد جنبش ملی آذربایجان، یعنی سالگرد بیست و یک آذر  نوشته اند، دومی مقدمه ای که به مناسبت سالگرد تاسیس حزب دموکرات کردستان ایران "دوی ری بندان"همزمان با جنبش ملی کردستان در زمان  قاضی محمد نوشته اند، و بالاخره سومی مقدمه کوتاهی که در رابطه با پیام عبدالله اوجالان در رابطه با بر زمین گذاشتن اسلحه در جنبش ملی کردها در ترکیه نوشته اند می باشند. سه مقاله کاملا متفاوت، سه راه حل کاملا متفاوت برای راه حل مساله ملی در ایران و ترکیه ارائه می گردد. این بررسی از نظر من به این می ماند برای درمان یک بیماری واحد، ایشان سه نسخه کاملا متفاوت ارائه می دهند.

بگذارید قبل از اینکه به مقاله ایشان در زمینه سالگرد جنبش ملی آذربایجان در بیست و یک آذر 1324 بپردازیم،  اول خلاصه ای از نظرات ایشان را در زمینه سالگرد "دوی ری بندان"یا سالگرد تاسیس جزب دموکرات کردستان ایران که تقریبا همزمان با جنبش ملی آذربایجان میباشد بپردازم. سپس با مقایسه تفاوت های نگرشی ایشان به ایندو جنبش، بخشهایی از تاریکی ها و چندگانگیها و سیگنالهای متفاوت نظرات ایشان در زمینه برخورد بامساله ملی در ایران به وضوح خود را نشان خواهند داد.

 الف) در رابطه با "دوی ریبندان"، سالگرد تاسیس حزب دموکرات کردستان ایران.

در رابطه با جنبش ملی کردستان ایران، ایشان نه فقط باورمند به تاریخی بودن، مردمی بودن، دموکراتیک بودن و هویت طلبانه بودن این جنبش دارند،  بلکه در زمینه اینکه  تاریخچه "دوی ریبندان"سنگ بنای نقطه عطفی در خیزش و تعالی این جنبش ملی، بصورتی خیلی رمانتیک به نقارش می پردازند. ایشان در این زمینه به فاکتهائی از قبیل "سر برافراشتن اسماعیل آقا سمیتقو "از نمونه های ریشه های تاریخی جنبش ملی کردستان می باشد، مشخصا می نویسند که ""دویه ری بندان"، یک نقطه چرخش تاریخی در ابراز وجود هویت کردی بود".

ایشان در زمینه اینکه "دوی ریبندان"یا سالگرد دوم بهمن 1324، نقطه عطفی در جنبش ملی کردستان می باشد،یکی به این مساله اشاره می کنند که "دویه ری بندان"سال 1324، یک محل تلاقی گذشته و آینده در جنبش ملی کرد است". یعنی از نظر تعالی تکاملی حرکت ملی در کردستان، این مقطع تاریخی خیزشی بود از گذشته به سمت آینده که یک نقطه عطفی در نفی کیفیت ماهوی ایلاتی جنبش، به هویتی تکامل یافته و نوین می باشد. در این راستا ایشان به درستی به این مساله اشاره می کنند که ""دویه ری بندان"بر پایه حزبیت طلوع کرد". از طریق جزبیت بود که جنبش ملی کردستان از خیزش خانهای پراکنده از قبیل عبیدالله خان، و یا اسماعیل آقا سمیتکو، که بیشتر به صورت گسترش سیطره ایل خانان بود،  به تشکیل حزب ملی دموکرات کردستان ایران تعالی پیدا می کند.

ایشان بازتاب این مساله را بدرستی در زمینه های جامعه شناسی و شکل گیری جامعه مدنی در کردستان و سنگینی بیشتر اتوریته سیاسی جامعه شهری بر روستائی بصورتهای مختلف بیان می دارند. ایشان مطرح می کنند که "در آمیختن شهر و روستا در جنبش ملی کردستان ایران از ویژگی ها و میراث های دیگر"دویه ری بندان"بود".جنبشی که قبلا عمدتا دهقانی و روستائی بود، حالا به شهری روستائی تعالی پیدا می کند.

ایشان تاثیرات مبارزات ملت کرد در زمینه حفاظت از جمهوری نو پای کردستان که بر پایه تشکیل حزب نوین دموکرات کردستان ایران استوار بود، بر روانشناسی ملی تاریخی مردم و انسجام  هویت نوین ملی بخشیدن بر روان ملی آنها، به حرکت دموکراتیک و هویت طلبانه ملت کرد در دنباله مطلب می نویسند،"جمهوری مهاباد برچیده شد ولی با غرور تاریخی ثبت تاریخ ماند". ایشان در زمینه رشد و تناور شدن درختی که در "دوی ریبندان"کاشته شده بود، به عصر نوین و جامعه امروزی کردستان ایران اینطور مینویسند.  "کرد زنده است!"اگر در جنبش "دویه ری بندان"فقط سرودی بود آشنا برای میدان "چوار چرای"مهاباد، اکنون دیگر به یمن آن جنبش و تداوم و تکامل آن در طول شش دهه و نیم گذشته، اراده ایی است تثبیت شده نه تنها در ایران بلکه در هرجایی که میهن کردهاست. اهمیت "دویه ری بندان"، در اینست".

ب) – نظرات ایشان در زمینه نهضت بیست و یک آذر در آذربایجان

وقتی که ایشان بصورت همزمان به تحلیل جنبش ملی آذربایجان و یادواره سالگرد  بیست یک آذر سال هزار و سیصد و بیست و پنج می پردازند، تمامی توطئه های بین المللی از استالین گرفته، تا باقرف، از ترومن گرفته تا چرچیل در این "کانسپیرسی"توطئه آمیز وارد صحنه می گردند تا از احساسات ملی مردم آذربایجان و رهبران کم تجربه آن که به قول ایشان اشتباهات فراوانی می کنند، سوء استفاده بکنند. تفسیر ایشان از جنبش ملی آذربایجان و حکومت ملی یکساله فرقه دموکرات اذربایجان و دستاوردهای آن، بیشتر به یک توطئه تشبیه می گردد، تا خیزش ملی دموکراتیک آذربایجان در راستای تشکیل دولت ملی ، مدنی، دموکرات و مدرن خویش در چهارچوبه ایرانی فدراتیو.

جوهره اصلی آنالیز ایشان را شاید بشود بر بستر این جمله ایشان جستجو کرد که مطرح می کنند،  "نهضت اجتماعی- ملی ٢١ آذر مردم آذربایجان، بر آمده از دل مادری بود آبستن مطالبات اجتماعی و ملی رو به انباشت که اقتضائات سیاسی خارجی، زایش هنوز تکوین نایافته آنرا سزارین وار در جهت خواست خود جلو انداخت".خوب، اگر اقتضائات خارجی آن را در جهت منافع خود جلو انداخت، این جنبش نهایتا عمدتا توسط چه کسانی کنترل شده و در خدمت چه کسانی به کار گرفته شدند؟  این نهضت تا چه اندازه بار ، ماهیت، هویت و خصلت مردمی داشت، تا چه اندازه ارزشهای دموکراتیک، مدنی، عدالت خواهانه و مترقی مدرن را نمایندگی می کرد، و تا چه اندازه وابسته به قدرتهای خارجی بود؟ به این مساله ایشان در جاهای دیگر بصورت های کمی بیشتر و  واضحتر پرداخته و مطرح می کنند. ایشان ضمن نام بردن از جنبش آذربایجان و کردستان بصورت پروژه ای از طرف استالین، اینطور بیان می کنند، "این، از شروع کار یکساله بود در آذر ماه سال بیست و چهار. اما در اواخر این کار در آذر ماه سال بعد تر، اعمال فشار سنگین دیپلماتیک بر اتحاد شوروی از سوی ترومن – چرچیل به جایی رسید که سرانجام استالین مجبور شد تا با خارج کردن موضوع آذربایجان ایران از اولویت های خود و بیرون کشیدن نیروهایش از کشور ما، پروژه آذربایجان و نیز کردستان را تعطیل کند".

ایشان بر عکس جنبش ملی کردستان، دیگر از ریشه های تاریخی، اجتماعی، مدنی و هویتی جنبش مدنی دموکراتیک آذربایجان خیلی کمتر صحبت می کنند. ایشان در ادامه تصویر عمومی که از حکومت یکساله جمهوری آذربایجان ارائه می دهند، به این صورت  ادامه می دهند که استالین "دستور دست شستن حکومت فرقه از قدرت را صادر کرد، حداقل اینست که به سران آن توصیه عقب نشینی را فرمایش داد!".چنین تصویری بصورت غالب، جنبش ملی آذربایجان را یک جنبش ساخته و پرداخته توسط روسیه شوروی و خصوصا شخص استالین تصویر می کند که توسط نماینده محلی وی در باکو ، یعنی "باقرف"با خرابکاری های بیشتری ادامه پیدا می کند. ایشان فراموش می کنند که در تمامی مرحله به مرحله مبارزه ملی دموکراتیک  کردستان و آذربایجان در سالهای بیست و چهار، بیست و پنج، رهبران ایندو جنبش شانه به شانه هم در همه سنگرهای مبارزه با هم همگام و همرزم بودند. اگر رهبر حکومت ملی کردستان، قاضی محمد فقید با خوش بینی امیدوارانه ای مقاومت نکرد و دستگیر و اعدام شد، رهبران نهضت آذربایجان مقاوت کرده، شهید ها دادند و خیلی از آنها مجبور به ترک وطن گردیدند. این مساله هیچ تاثیری در ماهیت ملی، مدنی و دموکراتیک این جنبش ها نداشته و نخواهد داشت.

 فرق بین "استالین دستور داد"، با "حد اقل توصیه کرد"در گفتار ایشان از یک طرف نشان می دهد که خودشان با وجود آگاهی به تفاوت ماهوی ایندو کلمه، مطمئن نیستند که  چه اتفاقی افتاد، ثانیا فراموش می کنند که هزاران فدائی آذربایجانی در مبارزاتی که جهت حفظ دستاوردهای مدنی دموکراتیک خویش در مقابل فئودالهای منطقه ای و ارتش حکومت مرکزی جان خویش را از دست دادند. در یک چنین نبرد غافلگیرانه، نابرابر و ناجوانمردانه، رهبران فرقه دمکرات مجبور به فرار به خارج از مرزهای ایران شدند، همان طوری که رهبران سازمان های فدائیان خلق در مقابل یورش وحشیانه نظام ولایت فقیه مجبور به فرار به آنسوی مرزهای ایران شدند. ایشان در تمامی این ماجراها، اشاره ای به شیادیها و از پشت خنجر زدن های قوام السلطنه نمی کنند که تمامی توافقنامه هائی را که با حکومت آذربایجان بسته و امضا کرده بود، مثل سایر قراردادهائی که امضا شده توسط ایشان، زیر پای می گذارد.

 ایشان ادامه می دهند، "دخالت های از همه مخرب تر باقر اوف در میان بود که مدام تلاش می کرد تا حرکت ٢١ آذر را با نیت الحاق دو آذربایجان، در قالب تنگ ناسیونالیسم آذربایجانی سمت بدهد".اینجا برعکس مواضعی که ایشان در مقابل ناسیونالیستهای افراطی ملی که ایشان آنها را به خاک پرستی محکوم می کنند، دفاع از حقوق مدنی، انسانی و دموکراتیک مردم زحمتکش را فراموش کرده، خود به نوعی خاک پرستی پرداخته و با دفاع از "خاک پرستی ایرانی" در مقابل "خاک پرستی باقرف ها"پرداخته و به دفاع از مام وطن بر می خیزند.

ایشان از یک طرف از وجود "پروژه آذربایجان"در دستور پولیت بوروی شوروی به این صورت صحبت می کنند که ، "بنا به اسناد تاریخی برملا شده، ایجاد یک کانون "خودی"همراه با شوروی درآذربایجان ایران، فکرو پروژه ایی بود واقع بر روی میز پولیت بوروی مسکو". آیا امروزه روز موجود بودن دهها پروژه در برنامه های سازمان سیا، اینتلیجنس سرویس و غیره در مورد کردستان، آذربایجان و غیره، دلیل بر آن میشود که ماهیت هویتی خواسته های دموکراتیک، تاریخی، فرهنگی، مدنی، حقوق بشری و اجتماعی سیاسی اقتصادی مردم این مناطق را نفی کرده و تمامی جنبش های مردمی آنها را بصورت "پروژه های سازمان های جاسوسی"و غیره به جهانیان معرفی بکنیم؟

ایشان بر مضمون تحلیل خویش در مورد نهضت آذربایجان، بصورت خیلی رقیق تر و کم رنگ تری مسائل دموکراتیک و طبقاتی را تداخل می دهند که، آذربایجان از قبل "شاهد حرکات و خیزش های اعتراضی دهقانان در برابر بزرگ مالکان و عمال محلی آنها بود".در رابطه با ماهیت و ظرفیت هویتی ملی دموکراتیک این جنبش مطرح می کنند که "موضوع بدیهی و طبیعی اجحاف زبانی و فرهنگی با صبغه هویتی نیز در میان بود".مانند همه نویسندگان سیاسی به قهرمانیها و جانبازیهای آذربایجانیها در دفاع آز آزادی و آزادگی در ایران پرادخته و از آن بعنوان "ناجی انقلاب مشروطیت"و دفاع کنندگان از آزادی و آزاده گی در زمان نهضت خیابانی یاد می کنند. اینها  همه فرعیاتی در مجموعه کل تصویری می باشد که ایشان از جنبش ملی آذربایجان ارائه می دهند که کاملا و اساسا متفاوت با عمق ماهیت و هویتی می باشد که ایشان برای "دوی ری بندان"و جنبش ملی کردستان تصویر می کردند.

ایشان قبل از اینکه به ناسیونالیستهای افراطی آذربایجانی بپردازند، تلاش می کنند به این صورت نهضت و حکومت ملی یکساله آذربایجان را جمع بندی نمایند. ایشان مطرح می کنند، "اما به عنوان یک جمع بست فشرده، خطای مهلک تحمیلی بر نهضت نارس آذربایجان را باید در استحاله ایده صحیح و اولیه ایجاد یک کانون فشار دمکراتیک و مردمی در آذربایجان مستعد برای اعمال فشار علیه مرکز دانست و جایگزین کردن آن با امر استقبال از تشکیل دولت بر پایه امیال و مصالح خارجی".آری درست می خوانم. ایشان در مورد حکومت ملی آذربایجان  می گویند "تشکیل دولت بر پایه امیال خارجی" . ایشان ماهیت اصیل و درست این جنبش را در حد  مرکزی جهت "اعمال فشار  علیه مرکز"تنزل می دهند.  آیا از این واضح تر میشود حکومت ملی یکساله فرقه دموکرات آذربایجان را وابسته کامل به نیروی خارجی "روسیه استالینی"، ارزیابی کرد؟ از این واضح تر میشود به انکار هویت ملی دموکراتیک این جنبش عظیم اقرار کرد؟

این در شرایطی می باشد که ایشان از یک طرف از حضور سه جناح در داخل رهبری فرقه دموکرات آذربایجان، یعنی جناح عدالت خواه، جناح دموکرات و ضد استبداد حکومتی   و جناح رادیکال های دهقانی و زحمتکشان را نمایندگی می کردند، نام می برند. با آن تصویر سزارین وابستگی استالینی که ایشان قبلا از جنبش ملی آذربایجان ارائه داده اند، من نمی دانم کدام یک از این سه جناح،  وابسته به دستگاه های وابسته به "اقمار دیگران"بودند؟ تنها نتیجه ای که از این تصاویر ترسناک  و وابسته ارائه دادن از جنبش و حکومت ملی آذربایجان می توان گرفت، این می تواند باشد که ایشان همچنان تلاش دارند تا ماهیت نهضت ملی دموکراتیک آذربایجان را با سایه روشن های وابستگی و تجزیه طلبی بصورت غالب تخطئه کنند.

ایشان به کرات از اومانیسم دموکراتیک و حقوق بشری انسانی در آذربایجان  صحبت و دفاع کرده و بر خلاف خاک پرستانی ناسیونالیست افراطی ملی که خواهان تبدیل کردن آذربایجان به یکی از اقمار شوروی بودند وارد صحنه می گردند، و سپس خود از طرف دیگر  کاروان افکار خویش را در منزلگاه یک خاک پرستی دیگر جهت استراحت اطراق می نشانند. ایشان پس از انتقاد از ملی گرایان افراطی، روی خویش را به دسته دیگر ، یعنی رزمندگان دموکرات و آزاده جنبش ملی آذربایجان کرده و  می نویسند، "آنهایی که، در هر مقطع تاریخی فقط و فقط برنامهبیشترین رفاه و عدالت و کمترین تخاصم بین انسان ها و نا امنی برای مردم آذربایجان را مبنای عمل خود قرار می دهند؛ چه در قالب خود مختاری، چه فدرالیسم و چه هر تدبیر دمکراتیک مقتضی دیگر.............. آگاهانه به دلایل بسیار و در راس آنها انسانی، ماندن آذربایجان در ایران را برمی گزینند".

رفیق بهزاد عزیز در مورد جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان، خصوصا نهضت بیست و یک آذر و حکومت ملی آذربایجان، سیگنال های مختلفی جهت راضی نگه داشتن جناح های مختلف ارائه می دهند. ایشان با وابسته جلوه دادن این نهضت و کم رنگ جلوه دادن هویت ملی، مدنی و دموکراتیک آن، فراخنای میدان را برای جولان پان ایرانیست ها و راسیستهای افراطی شوینیسم فارس هرچه بیشتر فراهم تر میکنند. ایشان عوض اینکه با هر گونه ملی گرائی افراطی و خصوصا از نوع حکومتی و پان ایرانیستی آن که طی صد ساله اخیر بصورتی سرکوب گرانه به حذف هویتی دیگران اقدام کرده بودند، بشدت به مقابله بپردازند، در مقابل آن سکوت مطلق اختیار می کنند.  در واقع امر،ملی گرائی افراطی در جنبش ملی آذربایجان که ماهیتی غیر دموکراتیک و تخریبی  دارد، بصورتی آنتی تزی عکس العمل گونه و بصورتی احساساتی و انفجار گونه شکل گرفته است که دود راهبردهای انحرافی و افراطی آنها بیش از همه به چشم مردم خود آذربایجان می رود. در صف مقدم جلوگیری از افراطی گری های احساساتی در جنبش های ملی، همان رزمندگان آزاده و دموکراتی که ایشان از آنها اسم می برند قرار دارند. یکبار و برای همیشه جهت زدوده شدن تاریخی نژادپرستی آریائی، که ریشه اصلی شکل گیری ستم ملی می باشد که انعکاس آن بصورت جنبش های هویتی ملی بازتاب یافته اند، شما عزیزان چه کار می کنید؟ شما جهت  راهبرد درست غلبه بر چنین انحرافاتی، نه سکوت در مقابل پان ایرانیسم حذف گرایانه ملیتهای غیر فارس، بلکه افشا و طرد آن از کلیت جنبش ملی دموکراتیک مردم آزاده ایران را باید پیش روی بگیرید.

ایشان که واقعا عمری را در راه مبارزه در راه آزادی و ارزشهای انسانی سپری کرده اند،  واقعا متوجه این امر هستند که همان "جبهه نیروهای آزاده و دموکراتی"که در جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان، ایشان از آنها نام می برند، در راه زدودن انحرافات ناسیونالیسم افرطی، دیالوق غیر دموکراتیک و تخریبی تا چه اندازه با سنگلاخها و دشواریها مبارزه می کنند. نیروهای همین جبهه از شما عزیزان انتظار دارند تا  از سناریو سازی های  سوء ظن آفرین و توطئه گرانه به صورت آفریدن ستون های پنجم عوامل خارجی در جنبش ملی آذربایجان اجتناب کرده و در مقابل، نه تنها ناسونالیستهای افراطی پان ایرانیستی را ایزوله بکنید، بلکه به روشنفکران سازمانهای سیاسی سرتاسری یادآوری بکنید که آنها هم با ایزوله کردن اندیشورزان راسیستی پان ایرانیسم از میان خود از یک طرف و تعمیق ارزشهای حقوق بشری و دموکراتیک، که حقوق هویتی ملی هم یکی از آنها می باشد، در راستای استحکام پیوند برادری تمامی ملیتهای ایران گام های استوار بردارند. تحلیل ایشان در باره جنبش ملی آذربایجان و نهضت بیست و یک آذر ارائه می دهند، اصلا شباهتی به  ماهیت تحلیلی که ایشان از جنبش کردستان و تاریخچه همزمان نهضت قاضی محمد "دوی ریبندان" ارائه داده اند ندارد.

ج)  نظر ایشان در مورد پیغام اوجالان و مساله ملی در ترکیه

اجازه بدهید قبل از نتیجه گیری نگاهی هم به ارزیابی ایشان از چیستی و چگونگی پیغام عبدالله اوجالان رهبر کردهای حزب کارگران کردستان ترکیه بیاندازیم. ایشان بصورت تاریخی و محوری در مورد مساله ملی در ترکیه چیزی را به زبان می آورند که در مورد ایران و خصوصا ستم ملی در مورد اکثریت قاطع اتنیکی در ایران، یعنی آذربایجانی ها اصلا و نهضت بیست و یک آذر  بطور خاص مطرح نمی کنند. ایشان در مورد ترکیه مطرح می کنند که "اعتراف تاریخی به شکست گفتمان حکومتی صد ساله یک ملت- یک زبان- یک دولت درکشورترکیه".آیا سیاستی نژادپرستانه مشابهی در زمینه آسیمیله کردن مردم ملیتهای ترک و کرد و بلوچ و عرب و غیره در یک ملت و یک زبان پارسی طی صد سال گذشته در ایران در جریان نیوده است؟ اگر بوده است، چرا لحن و مضمون برخورد شما در مورد نهضت بیست و یکم آذر اینقدر متفاوت می باشد؟

آیا در صد سال گذشته همان سیاست "یک  ملت_ یک زبان_ یک دولت"در ایران اعمال نمی شد؟ آیا روشنفکران آزاده سازمان های سیاسی سرتاسری از سموم شستشوی مغزی صد سال گذشته در زمینه اعمال چنین سیاستی اذهان خویش را پاکسازی کرده اند؟ اگر نه، را حل شما جهت زدودن تاریخی سیاست "یک ملت_ یک زبان_ یک دولت"در ایران چیست؟

ایشان در زمینه تغییر استراتژیک شیوه آرمانخواهی دموکراتیک مردم کردستان ترکیه، هم از آرمانخواهی و ایستادگی آنها دفاع می کنند، هم از تغییر شیوه استراتژیک راهبردی دست یابی آنها به چنین آرمانی. ایشان مطرح می کنند، "پیام اوجالان به بیست واندی میلیون کرد ترکیه، پیامی بود حاوی وحامل این نکته مرکزی: ایستادگی تاکنونی دربرابرستمگران، برحق ودرست بوده و برآن همچنان باید ایستاد؛ اگرچه واما، اینک درشکلی دیگروبا زبانی نوین! یعنی: تسلیم نه، توافق اما آری". اینجا دیگر مثل جنبش ملی دموکراتیک مردم آذربایجان، صحبت از توطئه های تجزیه طلبان نیست، بلکه ایشان از "تسلیم نه، توافق آری"صحبت می کنند. سپس ایشان با مقایسه جنبش ملی دموکراتیک در دو کشور ترکیه و ایران، به این تفاوت اشاره می کنند که در ایران "اگرباور داشته باشیم که ناسیونالیسم ایرانی بیشترازجنس سرزمینی بوده تا حاکمیت تک قومی"است! یعنی اول باید قبول کنیم که در ایران تبعیض ملی بصورت اعمال حاکمیت فرهنگی سیاسی یک ملیت بر ملیتهای دیگر حاکم نبوده است. ایشان با این جمله خویش ماهیت تاریخی عینی وجود ستم ملی در ایران طی صد سال گذشته را نفی کرده و به دنبال آن به این نتیجه می رسند که"ناسیونالیسم ایرانی بیشتر از جنس سرزمینی بوده"است.

محور ارزیابی ایشان در مورد تفاوت ماهیت ستم ملی و به تعاقب آن جنبش دموکراتیک ملی هویتی در دو کشور ایران و ترکیه در این میباشد. ایشان مطرح می کنند که در ترکیه طی صد سال گذشته ستم ملی بصورت اعمال سیاست یک ملیتی "سیاست یک ملت – یک زبان" اعمال می شده است که حاکمیت ترک  بر تمام کشور اعمال می کرده است. ولی در مورد ایران ایشان به شیوه ویژه ایرانی به این صورت در غلو اغراق آمیز آن نفی می کنند که "در ایران ما که قدمت خود را از دل تاریخ می گیرد وتنوع ملی- قومی آن بیشتر با هنرملی اش- فرش ایرانی، باید توضیح داده شود". از چنین تحلیل پر نقش و نقار گونه به چنین نتیجه ای می رسند که در ایران نه ستم ملی، بلکه  یک تبعیض سرزمینی جغرافیائی حاکم بوده است. به دنبال یک چنین تحلیلی ،  ایشان برای ترکیه راه حل "موزائیکی"و برای ایران راه حل "فرش ایرانی"را ارائه می دهند. البته گرچه ایشان در مورد راه حل مساله ملی در کردستان ایران و اینکه آنجا هم راه حل موزائیکی مناسب است، یا فرش ایرانی، یعنی نسخه سوم، ایشان سکوت می کنند که من جواب آن را به درایت و قضاوت خود خوانندگان می گذارم. آنچه که به نظر من می رسد، ایشان یک راه حل برای کردها، راه حل دیگری را برای ملیتهای دیگر ایران در نظر دارند.

نتیجه

آنچه که من از راه حل موزائیکی ایشان استنباط می کنم این است که ایشان برای ترکیه یک سیستم فدارتیوی را پیشنهاد می کنند که در آن در کنار دولت و مجلس فدرال مرکزی قدرتمند و به موازات آن، دو ملیت کرد و ترک در ترکیه میتوانند مجلس ها و حکومت های خود مختار ملی محلی خویش را هم داشته باشند. در یک چنین ساختار حکومت فدراتیو، ماهیت حوزه های جغرافیائی حکومت های خود مختار محلی بر اساس هویت اتنیکی آنها و با رای مردم تعیین می گردد. در نمونه ایرانی پیشتهادی ایشان، هویت اتنیکی از تقسیم بندی جغرافیائی ساختاری جمهوری فدرال دموکراتیک ایران حذف می گردد و فقط تقسیم بندی های جغرافیائی منطقه ای بر اساس اشل ها و معیار های دیگر جایگزین آن خواهد شد.

در مورد جمهوری فدرال دموکراتیک ایران به شیوه فرش ایرانی، فرشهای طراحی شده ایشان از نوع فرش نائین،  فرش کاشان، فرش  تبریز و یا اصفهان نمی باشند. فرشی که ایشان برای ایران فدراتیو آینده می بافند، تنوع و زیبائیهای ویژه تک تک این فرشهای را در خود نخواهد داشت، بلکه تافته ای مخلوط از تمامی آنها تحت عنوان فرش واحد ایرانی  خواهد بود که هیچ خریداری در هیچ کدام از بازارهای دنیا خریدارش نخواهد بود. ایشان به مرکزی کردن "حقوق شهروندی"کفایت نکرده، بلکه در کنار آن با مرکزی کردن آن به تفسیر ویژه خودشان، تنها راه حل ممکن را در تعمیق و گسترش حقوق شهروندی در کنار خیلی کمرنگ جلوه دادن هویت ملی می بینند. با این تفصیل، ایشان عملا هویت ملی ملیتها را در حد غیر قابل تصوری کمرنگ کرده و تا حدود زیادی در راه حل خویش محو می کنند. اگر در مجموعه کارکتریستیکهای هویت شهروند ایرانی؛ هویت طبقاتی، جنسی، ملی، گروه سنی و غیره جای گرفته باشند، ایشان از این مجموعه،  هویت ملی را تا حدود زیادی "حد اقل در مورد ملیتهای غیر کرد و غیر فارس"حذف می کنند.

جنبش ملی دموکراتیک هویت خواهی آذربایجان و دیگر ملیتهای داخل ایران نه یک توطئه خارجی، بلکه یک جنبش آزادیخواهانه، دموکراتیک و حقوق بشری می باشد که تنها از طریق پذیرش، احترام، تعمیق و حمایت آن میتوان با آن پیوندی راستین برقرار کرد. تنها از طریق دخالت آگاهانه و دموکراتیک هست که میتوان نه تنها مضمون دموکراتیک آن را تعمیق کرد، بلکه جریان های افراطی داخل آن را به انزوا کشاند و رشته های وحدت و یکپارچگی میان رنگین کمان ملیتهای داخل ایران را تحکیم کرد. عوض اینکه اینهمه امید و آرزوهای سیاسی جریان های سیاسی دموکراتیک سرتاسری بر روی جناح های مخالف  اقلیت درون حکومتی غیر دموکراتیک سرمایه گذاری بکنند، باید آنها  را در تمامی بخش بندی های جنبش های آزادیخواه و دموکراتیک مردمی ، از جمله رنگین کمان جنبش های ملی دموکراتیک مردم ایران  سرمایه گذاری بکنند. فرش ایرانی وقتی زیباست که در آن فرش نائین، فرش کاشان، فرش اصفهان و فرش تبریز، هر کدام ویژگیها و زیبائیهای خود را جداگانه حفظ کرده و داشته باشند. در گلستان ایران، همه ملیتهای ترک، کرد، فارس، عرب ، بلوچ و غیره با زبانها، فرهنگ ها، تاریخ ها، موسیقی و هویت ویژه خویش شکوفان شده و طراوت ویژه خویش را  در سفره رنگارنگ ایران با بقیه به اشتراک خواهند گذاشت.

 دنیز ایشچی     27/03/2013

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>