Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3549 articles
Browse latest View live

تلویزیون ملی اهل سنت در ایران

$
0
0

تلویزیون ملی اهل سنت در ایران

چرا اهل سنت ایران با 30 درصد جمعیت نباید حداقل یک کانال ملی با بودجه دولتی داشته باشد؟
چرا اهل سنت ايران با وجود پرداخت ماليات حق داشتن يك كانال تلويزيوني جهت عقيده وباورهاي مذهبي خود ندارند؟
مگرشما صحبت از رياست   اسلام ناب محمدي درجهان را نمي كنيد.
  و سخن از هفته وحدت نمي زنيد پس چرا اهل سنت اجازه
داشتن كانالي ندارند؟؟؟

آيا شمااجازه داديدكه اذان اهل‌ سنت در اوقات شرعی در
مناطق سنی‌نشین پخش شود و در راستای معرفی مناسب فرهنگ و آداب و رسوم آنها برنامه‌هایی در رادیو و تلویزیون به زبان مادری اقوام تولید شود.»

چرا شماها يك مسجد به اهل سنت نداديد كه بلندگو ومحراب ومنبر داشته باشد ومي رويد از جيرخواراني كه نآن واستخدام شدن فرزندانشان در همين چاپلوسي و جاشي است استفاده ميكنيد كه در جلسات خارج از ايران بگويند اهل سنت در ايران مشكلي ندارند تا بتوانند بازار وحزبشان را ادامه دهند.

آخوندهاي قم مي گويند حساب اهل سنت با وهابيت جدا است در حالي كه در مذهب اهل سنت وهابيتي نيست واگر كسي از ايده وعقيده مذهبش دفاع كند برچسب وهابيت برآن مي زنند.

عناوین کلی برخی شبهات از سوي اهل سنت  مطرح:

نفی امامت و ولایت حضرت امام علی علیه السّلام

عدم اعتقاد اهل بیت پیامبر و ائمه­ی هدی به امامت خود

جعلی بودن اندیشه امامت و تشیع توسط عبدالله بن سبأ یهودی

عدم اختلاف و نزاع میان خلفای راشدین و امام علی علیه السّلام

امّ المؤمنین بودن عایشه و مصداق اهل بیت بودن ایشان

شرک بودن زیارت قبور متبرک ائمّه معصومین علیهم السّلام

باطل بودن اندیشه شفاعت و برابر شرک بودن آن

دروغ و مجعول بودن شفا از سوی اهل بیت علیهم السّلام

باطل بودن عبادات شیعه به دلیل مخالفت آن با سنت پیامبر

ما حق قضاوت درباره گذشتگان بویژه صحابه رسول خدا را نداریم.

با اين دلايل از سوي اهل سنت آخوندها در برابر اين سوالات تفره ويا تقيه مي كنند وحاشيه سازي درست ميكنند جهت بازار خودتا به راحتي از اين سوالات بيرون روند  وافكار مردم را جهتي ديگر سرگرم كنند.

بِنَا بر اخبار منتشرشده  تعطیلی شبکه كلمه پیشتاز اهل سنت ایران ،  عده كثيري از مردم ايران  را غمگین و دشمنان شعبده باز جهت پيشبرد دُكان هاي خود ، را شاد کرده است و در هر محفلی و هر محیطی از کار و تاکسی و اتوبوس و خانه و حتی مساجد سخن از این است. آثار اندوه و ناراحتی در چهره اهل سنت و موحدان نمایان است و از آنطرف لب های خندان اطلاعات  و مزدوران ولايت فقيه  نمايان گر از شادي آن ها را نشان مي دهد .

این واقعیت را نباید فراموش کرد که شبکه هاي اهل سنت در خارج از ايران بدليل منتشر كردن واقعيت هاي ديني وروسيا كردن شبكه هاي حكومتي  هر روز بالنده تر و قوی تر و پر بیننده تر شده اند  و نمادی از استقلال و عدم وابستگی به هر قدرت و حزبی بوده است شاید به همین خاطر بجز دشمنان که به وجد آمده و وابستگان حزبی ......هم نمی توانند خرسندیشان را پنهان کنند . کاملا صفات منافقان را می شود در سخن و فعلشان دید.

شبکه هاي اهل سنت كه در خارج از ايران بر روي كانال هاي ماهواره ايي مي روند، همگي آنها از طريق خيرين تزريق مي شوند اين شبكه ها می تواند از هزاران مسجد و منبر تأثیر بیشتری داشته باشد "بزرگ ترین جهاد، جهاد زبانی است و تأثیری که یک شبکه ماهواره ای در مدت پنج سال می تواند داشته باشد، از 500 سال فعالیت و تبلیغ عادی بیشتر است".

ما از تمامي مردم اهل سنت ايران وبالخصوص خيرين وحتي كشورهاي حوزه خليج فارس خواستاريم جهت جلوگيري از ميكروب وغده سرطاني آخوندهاي صفويي بدليل محروم بودن اهل سنت ايران از يك كانال جهت منتشر نمودن عقايد خود  محروم هستندكمك كنند. 
و اين  شبكه جهاني كلمه فارسي بود  كه الحق والانصاف بازار پانصد ساله ملايان صفويي را درهم كوبيد وبسياري را هدايت كرد
وحقايق پنهان تاريخ را افشا كرد براي همگي وبازار وشعبده بازي هاي آخوندهاي شياد كلاهبردار را براي همه رو كرد

فراموش نكنيم كه اگر شبكه هاي اهل سنت نبودند كسي نميدانست از اعدام هاي مخفيانه
كسي خبري نداشت از كشتن علماي اهل سنت
وبسيار دلايلي ديگر

من يقين دارم كه كلمه بر مي گرد
ومحكم تَر از گذشته مياييد  وزمستان را تبديل به بهار مي گرداند.

احسان فتاحي
٦دي ٩٥


سه مقاله از محمد بدري گولتكين در باره تحولات جاري تركيه

$
0
0

سه مقاله از محمد بدري گولتكين در باره تحولات جاري تركيه

 جنگ با مجبوریت های ترکیه

نوشتهء:  محمد بدری گولتکین

ترجمهء:  علی قره جه لو

 

ترکیه عملا درگیر یک جنگ با آمریکاست.  این وضعیت بطور اجتناب ناپذیری، حزب حاکم "آکپ" AKP  را صاحب گام هایی که در این زمینه برداشته می شود و تدابیری که علیه آمریکا اتخاذ می شود، کرده است.

حکومت آکپ 15 ماه است که برای خنثی کردن "پکک" PKK که باراک اوباما آنرا "پیاده نظام من در میدان"می نامد، مبارزه مصممانه ای را پیش می برد.

از همان روز اول همه تشخیص دادند، که نیروی اصلی پشت اقدام به کودتائی که شب 15 ژوئیه سرکوب گردید، آمریکا قرار دارد.  و این "همه"  طبیعتا  حزب حاکم را که هدف اصلی این کودتا بود را نیز، شامل می شود.

عملیات ریشه کن کردن "سازمان ترور فتح الله گولن"  FETÖ از تار و پود  دولت و جامعه که در دسامبر 2013 آغاز، و در دوران اخیر تسریع شده است، در حقیقت، عملیات پاکسازی گلادیوی امپریالیسم آمریکاست که بیش از نیم قرن است که در ترکیه سازماندهی کرده است.  (1)

عملیات نظامی "سپر فرات" Fırat Kalkanı ، در واقع مداخله ترکیه به منطقه حاکمیت آمریکا در خاک سوریه است.  ترکیه و آمریکا، اکنون در "منبچ"، "تل ابیاد"و "سینجار"رو در روی هم ایستاده اند.

نهایتا آمریکا برای رسیدن به اهداف اش در موصل، در مقابل ترکیه صف آرایی کرده است.  آمریکا که 26 سال است قدم به قدم "دولت دست نشانده" {بارزانی} را تاسیس کرده است، قصد دارد موصل را به این دولت الحاق کند، و یا حداقل با تقسیم آن، "کریدوری"را که از شمال عراق به شمال سوریه امتداد خواهد داشت،ایجاد کند.  و این، به معنی خالی کردن زیرپای ترکیه خواهد بود.

ترکیه، و یا آنهایی که در موقعیت اداره ترکیه هستند، امکان ندارد که در مقابل چنین عملیاتی ساکت بمانند.

حکومت آکپ، که سطح روابط با روسیه را حتی به سطح قبل از بحران  سرنگونی هواپیما رسانده است، در واقع پروسه ای را آغاز کرده است که به معنای جدایی ترکیه  از "پیمان آتلانتیک" {ناتو} است.

حکومت با ایجاد روابط بسیار گرم با ایران، ایجاد روابط جدید استراتژیک با روسیه از طریق "پروژه جریان ترک" Türk Akımı Projesi و قرار داد تاسیس "مرکز اتمی"با روسیه، و گام هایی که برای بهبودی روابط با سوریه برداشته می شود، در واقع، از نظر آمریکا، در "طبقه بندی"دشمن قرار گرفته است.  و اکنون، هدف اصلی آمریکا در غرب آسیا است. (2)

مجبوریت ها

اگر شما با دولت امپریالیستی آمریکا که بزرگترین قدرت نظامی جهان است رو در رو شده اید، برای سرپا ماندن مجبورید بعضی گام ها برداشته و تدابیری اتخاذ کنید.  بعنوان مثال،  در این وضعیت نمی توانید با همسایگانی که مورد هدف همان دولت امپریالیستی قرار گرفته اند، در کشمکش باشید.  برعکس، صلح با همسایگان بعنوان یک مجبوریت خود را به شما تحمیل خواهد کرد.

بعد از کودتای 15 ژوئیه، احساس احتیاج حزب حاکم، برای مدتی در کشور، در جهت حرکت مشترک با همه نیروهای سیاسی و اقشار جامعه هم، نتیجه همان مجبوریت هاست.

همچنین، بدنبال 14 سال "اقتصاد مبتنی بر قرض"، و بعد از رو در رو شدن با دولت هایی که مراکز پول داغ را کنترل می کنند، بحث از "اقتصاد تولیدی"کردن، چیزی جز انعکاس آن مجبوریت ها در زمینه اقتصادی نیست.  سیاست درست را با دیدن این حقایق میتوان اتخاذ کرد.

اقدام به جنگ با مجبوریت ها

حقایقی که در بالا بدان اشاره کردیم واقعیت هایی هستند که مسیری را که ترکیه وارد آن شده است را تعیین می کنند.  و آکپ، بعنوان حزب حاکم در تمامی این تحولات با آمریکا رو در رو شده است، و از این رو، در جبهه ترکیه  قرار گرفته است.

از طرف دیگر، برخی سیاست ها و گام های همان حزب، در خدمت تجزیه ترکیه، و به نفع اردوگاه امپریالیستی که در حال رو در روئی مرگ و زندگی با آن است، قرار می گیرد.  از جمله:

*  "قرار داد لوزان"را، که سند تاسیس جمهوری ترکیه، و در عین حال سند تعیین مرزهای مان با همسایگان مان است، در معرض جر وبحث قرار می دهد.

*  مراسم یاد بود "عبدالحمید"برگزار می کند، که بمعنای انکار جمهوری لائیک  - دموکراتیک ترکیه است. 

*  دینی کردن سیستم آموزش و پرورش، و تبدیل موسسات متوسطه به مکتب های "امام خطیب.

*  به هم زدن سلسله مراتب فرماندهی نیروهای مسلح ترکیه، با صدور احکام حکومتی، برداشتن گام هایی در جهت تعطیلی مدارس و بیمارستان های نظامی که به معنای بستن دست و پای ارتش و قابلیت های نظامی آن خواهد بود.

*  در دستور کار قرار دادن دوباره، رویاهای "سیستم ریاست جمهوری"که به معنای تقسیم ملت بدو قسمت است.

*  حرکت با عامل دیگر "پروژه ی اسرائیل دوم"در عراق {حکومت بارزانی}، با این قصد که می تواند طرح های آمریکا در عراق را نقش برآب کند. و مورد های دیگر .

مجبوریت های ترکیه حکم خود را اجرا خواهد کرد.

تحقق این سیاست ها بمعنای تجزیه ملت، و افتادن در دام  منازعات داخلی خواهد بود.  بدین وسیله، ترکیه که با شدت تمام درگیر یک "جنگ میهنی"است، از درون ضربه خواهد خورد.

ولی حقیقتی که نباید فراموش کرد این است:

این "مجبوریت"که در نتیجه رو در رو قرار گرفتن با آمریکا، بوجود آمده اند، تعیین خواهند کرد که کدام یک از این دوتمایل پیش برود. (3)

حزب حاکم یا مطابق آن مجبوریت ها حرکت کرده و از برداشتن گام هایی که بمعنای تقسیم ملت است امتناع خواهد کرد، و یا مجبوریت های ترکیه، آنهایی را که در مسیر تقسیم ملت اصرار ورزند کنار خواهد زد.

سیاست درست این است که، تمامی نیروهایی که در جبهه ترکیه هستند، از جمله حزب حاکم، متناسب با مجبوریت های ترکیه که از آن بحث شد، حرکت کنند. 

توضیحات مترجم:

(1)  اشاره به تسویه های وسیع عوامل "سازمان ترور فتح الله گولن" FETÖ (گلادیوی آمریکا) از نهادهای دولتی وغیر دولتی، رسانه ها و موسسات آموزشی است.  این تسویه ها داد بسیاری از کشورهای غرب را در آورده است.  آنها با توسل به حربه "دموکراسی"و "آزادی بیان"به مقابله با تسویه های عوامل خود در این نهادها به مقابله برخاسته اند.  در حالی که تا دیروز، در جریان توطئه ارگنه کن، وقتی نیروهای ملی، مترقی، روسای دانشگاه ها و روزنامه نگاران  ضد امپریالیست ترکیه به جرم "قصد کودتا"زیر ضرب نهادهای تحت کنترل فتح الله گولن دسته دسته زندانی می شدند، نه تنها خبری از این اعتراضات نبود، بلکه مورد حمایت و تشویق حواریون "دموکراسی"نیز قرار می گرفتند.

این تسویه ها بخش بزرگی از "اپوزیسیون"  ایران را نیز گیج کرده، و آنها بدون تشخیص چند و چون قضیه ، به صف تبلیغات حواریون دموکراسی کشیده شده و به خیال مبارزه در راه دمکراسی، با جان و دل  تبلیغات کشورهای امپریالیستی علیه ترکیه را پیش می برند!

(2)  "پروژه جریان ترک" Türk Akımı Projesi پروژه مشترک و استراتژیک انتقال گاز روسیه از طریق ترکیه به اروپاست.  روسیه که قبلا گاز خود را از طریق اوکرائین به اروپا صادر می کرد، بدنبال مشکلاتی که در روابط خود با اوکرائین پیدا کرد، در پی آلترناتیو جدیدی برای صدور گاز خود بود.  لذا صدور گاز از طریق ترکیه به یکی از اولویت های اساسی روسیه تبدیل گردید، و نهایتا  قرارداد خط لوله گاز بین ترکیه و روسیه امضاء شد.  خط لوله گاز "جریان ترک"از زیر دریای سیاه {910 کیلومتر} گذشته و در بخش غربی ترکیه {تراکیا} بطول 260 کیلومتر از روی زمین به یونان و از آنجا به اروپا صادر خواهد شد.  ظرفیت لوله ها 63 میلیارد متر مکعب است که 14 میلیارد متر مکعب آن از طرف ترکیه خریده شده و بقیه به اروپا صادر خواهد شد.  هزینه خط لوله 19 میلیارد دلار برآورد شده است که بخش زیر دریای آن توسط روسیه و بخش زمینی آنرا ترکیه و روسیه مشترکا به عهده گرفته اند.  پروژه جریان ترک یک قرار داد استراتژیک بین روسیه و ترکیه است، که هم از لحاظ منافع اقتصاد ملی ترکیه و هم بلحاظ  تحکیم روابط سیاسی با روسیه قدم بسیار مهمی بشمار می رود.  این قرار داد دست ترکیه  را در مقابل تهدید ها و تحمیلات سیاسی -  اقتصادی غرب باز تر و استقلال و قدرت مانور ترکیه را در مقابل تحمیلات و شانتاژ های غرب نیرومند تر خواهد کرد. 

(3)  رو در رو قرار گرفتن ترکیه با آمریکا در ترکیه و سوریه ، بمعنای جریان داشتن یک جنگ واقعی بین این دو کشور است.  نیروهای ملی، مترقی و ضد امپریالیستی ترکیه، آنرا "جنگ میهنی"می نامند.  آمریکا با دست عوامل خود در ترکیه، مانند، داعش، سازمان ترور فتح الله گولن و سازمان ترور پکک، دست به یک جنگ نیابتی علیه ترکیه زده است.  بمب گذاری های سازمانهای ترور و همچنین ترور سفیر روسیه در آنکارا، همه حلقه های یک زنجیر اند، که در واقع پیامها و درخواست های  آمریکا از ترکیه را تکرار می کنند:

-  عملیات نظامی علیه "پکک" PKK در ترکیه و سوریه را متوقف کنید، و  نیروهای مسلح خود را از سوریه خارج کنید!

-  به سرکوب و بازداشت عوامل فتح الله گولن در ترکیه پایان دهید!

-  از گسترش روابط با چین، روسیه و ایران را خود داری کنید!

 

ولی آنچه که آشکار است، این رو در رویی، نه صرفا خواست حکومت آکپ و یا شخص اردوغان، بلکه عمدتا نتیجه مجبوریت های ترکیه است.  به معنای مقابله مرگ و زندگی با خطر تهدید های آمریکا و متحدین غربی آن است.  مقابله با عملیات پنهان "سیا"است که با دست گلادیوی آمریکا و  پکک/ پید/ تاک * علیه ترکیه صورت می گیرد.  هدف ضربه زدن به اراده مبارزه با ترور ترکیه از یک طرف، و مانع شدن از نزدیکی ترکیه به کشورهای منطقه است. 

 

* لینک اصل مقاله:                                http://www.ulusalkanal.com.tr/turkiyenin-mecburiyetleriyle-savasmak-makale,5843.html

*  "تاک"نام مستعار دیگر پکک، مانند "پید"در سوریه  و "پژاک"در ایران است.  برای اطلاع بیشتر در این مورد می توانید به لینک های زیر مراجعه کنید. 

http://www.ulusalkanal.com.tr/gundem/isim-farkli-orgut-ayni-h133248.html

 

https://www.aydinlik.com.tr/kose-yazilari/soner-polat/2016-aralik/tehdit-ve-patlayan-bombalar

 

همچنین در لینک های زیر، ویدئوی اعتراضات مردم شهرهای ترکیه از جمله شهرهای کرد نشین "دیاربکر"و "یوکسک اوا"به بمب گذاری های پکک منعکس شده است

http://www.ulusalkanal.com.tr/gundem/diyarbakir-da-terore-lanet-yuruyusu-h134357.html

http://www.ulusalkanal.com.tr/gundem/yuksekova-dan-pkk-ya-tokat-gibi-yuruyus-h134358.html

http://www.ulusalkanal.com.tr/gundem/meclise-sesleniyorum-hdp-kapatilsin-h134376.html

http://www.ulusalkanal.com.tr/gundem/turkiye-yurek-titreten-siiri-konusuyor-ben-anadoluyum-h134332.html

 

 

 

 

رویای "سیستم ریاست""آکپ"قبل از آغاز محکوم به شکست است

نوشتهء:  محمد بدری گولتکین

ترجمهء:  علی قره جه لو

 

"آکپ"  AKP  بار دیگر سرگرم عملی کردن "سیستم ریاستی"است که قبلا بارها بدان اقدام کرده و موفقیتی نداشته است. 

وضعیت تاسف بار اپوزیسیون درون مجلس به آکپ جسارت بخشیده است.  ولی حقیقت بزرگی وجود دارد که آکپ  حساب آنرا نکرده است.

اپوزیسیون واقعی آکپ نه در مجلس که در بیرون مجلس است.  همه تحولات مهم یکسال اخیر این حقیقت را بارها و بارها به ثبوت رسانده است.

موضع درست و مصمم در "جنگ میهنی"، تصحیح روابط با روسیه، شکست اقدام به کودتای "سازمان ترور فتح الله گولن" FETO  در 15 ژوئیه، تلاش ها در زمینه عادی سازی روابط با سوریه، در تمامی این مسائل، موضع گیری های مصمم تر از اپوزیسیون حکومت، که نهایتا حکومت را مجبور کرد تا در جهت برداشتن بعضی گام های مثبت اقدام کند، نه در مجلس که در بیرون مجلس بود.

آکپ، که دوبار پاسخ لازم را از مردم دریافت کرد ه بود، اینبار هم دریافت خواهد کرد

اکپ در سال های 2013 – 2012 همراه سه حزب دیگر مجلس، آغاز به تدوین قانون اساسی جدید کرد.  نتیجه دوسال تلاش در این زمینه "شکست"بود.  چنان که "جمیل چیچک"از رهبران آکپ با گفتن:  "نتوانستیم خواست قانون اساسی جدید در مردم بوجود آوریم"به این شکست اعتراف کرد.

آکپ با جسارت یافتن از نتایج انتخابات اول نوامبر {2015} یکبار دیگر در جهت تدوین قانون اساسی جدید و سیستم ریاست بحرکت در آمد، ولی "میزگردهای قانوت اساسی"که در مجلس تشکیل شده بود، در مدت کوتاهی ازهم پاشید.

"حزب وطن"در هردو نوبت نیز با بحرکت در آوردن مردم، جنبش مردمی را در موضع "قانون اساسی ملی" سازماندهی کرد، و آکپ مجبور به عقب نشینی شد.

اکنون آکپ یک بار دیگر شانس خود را امتحان می کند.  ولی بازهم موفق نخواهد شد.

کسی که اقدام به تقسیم ملت کند، زیرپای ملت می ماند.

زیرا اقدام به به تغییر قانون اساسی، که سیستم ریاست آکپ را مد نظر دارد، نه در جهت متحد کردن ملت، بلکه برعکس، ملت را تقسیم می کند.

در حالی که امروز، بزرگترین احتیاج ترکیه اتحاد ملت مان است.  زیرا ترکیه بعنوان یک کل و یک ملت متحد می تواند با تهدید هایی که متوجه اوست مقابله کند.

ترکیه 14 ماه است که علیه ترور تجزیه طلبی که در پشت اش امپریالیسم آمریکا قرار دارد، در حال یک جنگ میهنی است، و در سوریه نیز هم اکنون، با آمریکا رو در رو شده است.

"سازمان ترور فتح لله گولن" FETÖ ، داعش و سازمان های ترور دینی، وحدت ملت و تمامیت کشور را هدف قرار داده اند، و بعد از  15 ژوئیه نیز تهدید تعصب دینی پایان نیافته  و در حال تداوم است.

در روزهای اخیر نیز شاهد تحولات زیادی هستیم که حاکی از این است که می خواهند ترکیه را بلحاظ اقتصادی بزانو در آورند.

در این شرایط، سیاست هایی که ملت مان را تقسیم کرده  و بجان هم بیاندازد، در خدمت دشمن قرار دارد.  این حقیقت را در درجه اول، آن شهروندانی که به آکپ رای داده اند، و از طرف قشرهای مختلف ملت مان تشخیص داده می شود.  بخاطر همین، رویای سیستم ریاست قبل از آغاز، بعنوان یک اقدام محکوم به شکست خواهد ماند. 

از این رو، آکپ، که سنگ سیستم ریاست را بلند کرده، برپای خود خواهد کوبید.

توضیح مترجم:

"سیستم ریاست"  Başkanlık Sistemi بدنبال غصب وظایف و مسئولیت های قوه مقننه {مجلس}، و دور زدن اراده ملت است، که از طریق کنترل و نظارت مجلس بر عملکرد  قوه مجریه اعمال می گردد.  و این خطری است که نه تنها دموکراسی ترکیه بلکه موجودیت ترکیه را نیز می تواند به خطر بیاندازد.  جالب است که دیروز "حدپ" HDP قول همکاری در این زمینه به حکومت داده بود، امروز نیز "محپ" MHP این قول را به حکومت داده است. 

*  لینک اصل مقاله:                                      http://www.ulusalkanal.com.tr/ordusuz-kalmak -makale,5723.html

*  خوانندگان آشنا به زبان ترکی آناتولی، در مورد سیستم ریاست و بهانه ها و اصرار حکومت آکپ در این زمینه می توانند به مقاله "رضا زلیوت"Riza Zelyut  تحلیل گر مسائل ترکیه در لینک زیر مراجعه کنند.

https://www.aydinlik.com.tr/kose-yazilari/riza-zel...

 

بدون ارتش ماندن

نوشتهء:  محمد بدری گولتکین

ترجمهء:  علی قره جه لو

 

در "کانال اولوسال"  Ulusal Kanal فیلمی چینی نمایش داده می شود، که تاکنون چندین بار پخش شده است:  "بدون ارتش ماندن".

این فیلم، فروپاشی ارتش چین در زمان اشغال ژاپنی ها در جنگ جهانی دوم، و رنج ها ومصیبت های مردم بدون ارتش را نشان می دهد.  بیچارگی مردم در مقابل قتل عام های توده ای، استفاده از زنان چینی برای برآوردن احتیاجات جنسی سربازان ژاپنی، و وضعیت فلاکت بار زندگی کودکان بشکل تکان دهنده ای، در این فیلم، منعکس می شود.

وقتی فیلم را تماشا می کنید، مشاهده می کنید که در عصر ما، وقتی ملتی بدون ارتش می ماند، زیر پا می ماند.

نمونه های عراق و لیبی

این حقیقت را امروز هم، در تجربه کشورهایی نظیر عراق و لیبی که با قربانی دادن صدها هزار و میلیون ها انسان خود، زندگی می کنند، مشاهده می کنیم.

آمریکا در سال 2003 عراق را اشغال، و ارتش عراق را متلاشی کرد.  عراق، تلفاتی بسیار بیشتر از زمان جنگ را در دوران بعد از اشغال، زمانی که دارای ارتشی نبود، متحمل شد.  تعداد تلفات عراق در نزاع های قومی و مذهبی صدها هزار و حتی میلیون هاست.

اما، بلکه مهم تر از آن، توحش داعش و تحمیل هزینه های ویرانی عراق در شرایط نبود ارتش ملی است.  بدلی که عراق هنوز می پردازد.

همین تابلو، در لیبی نیز بوقوع پیوست.  وقتی ارتش ملی از هم پاشید، کشور بزرگ، به منطقه حاکمیت بیش از صد گروه مسلح رقیب، که درگیر گسترش منطقه حاکمیت خود بودند، تجزیه شد.

نمونه سوریه

سوریه یک نمونه معکوس است.

بیش از 80 هزار تروریست،  از 84 کشور جهان که با حمایت کشورهای امپریالیستی و در راس آن آمریکا، و همدستان منطقه ای آنها،  بسیج شده بودند علیه سوریه بکار گرفته شدند.

ولی ارتش سوریه علی رغم گذراندن روزهای سخت، ازهم نپاشید، و از وطن و ملت خود دفاع کرد.

در مناطقی که ارتش سوریه حاکمیت خود را از دست داد، میلیون ها انسان به وضعیت پناهنده دچار شدند.  هزاران نفر در آبهای مدیترانه غرق شدند.  در میان انسان هایی که وطن خود را از دست داده بودند، گدایی، فحشاء ... بیداد کرد.

ولی از طرف دیگر، اکثریت بزرگ شهروندان سوریه، تحت حمایت ارتش ملی خود، بدون مواجهه با عواقبی که در بالا بدان اشاره کردیم، توانستند در وطن خود، به زندگی ادامه دهند.  (1)

احکام حکومتی آکپ {AKP}

احکام حکومتی که حکومت آکپ بدنبال اقدام به کودتای 15 ژوئن "سازمان ترور فتح الله گولن" FETÖ  علیه نیروهای مسلح صادر کرده است، نهایتا هدف اش، بدون ارتش کردن ملت ترک است.

تعطیلی دبیرستان های نظامی و آکادمی های نظامی، خارج کردن بیمارستان های نظامی از حیطه ی نیروهای مسلح ترک.  تبدیل "مدارس جنگ"به "دانشگاه دفاع ملی"که از ماهیت آن کسی خبر ندارد.  وابسته کردن فرماندهی ستاد ارتش به ریاست جمهوری، از بین بردن سلسله مراتب نیروهای مسلح ترک، وابسته کردن فرماندهان نیروهای چهارگانه ارتش به وزارت دفاع ملی، جدا کردن نیروهای گارد ساحلی و ژاندارمری از ارتش و وابسته کردن آنها به وزارت کشور، تمامی اقدامات فوق به معنای محروم کردن ترکیه از داشتن ارتش است.

حکومت آکپ با احکام حکومتی، آنچه را که دشمنان ترکیه، سال ها در پی انجام آن بوده، ولی موفق نشده بودند را، بجا آورده است. به قابلیت رزمی ارتش ترک ضربه ای مهلک وارد شده است.

کسی که ارتش را تضعیف کند، نمی تواند ترکیه را اداره کند

شماره سپتامبر "مجله تئوری"روی این موضوع متمرکز می شود.  شخصیت های ارزشمند و متخصص این امر، به بررسی همه جانبه احکام حکومتی آکپ، که نیروهای مسلح ترک  TSK را فلج می کند، پرداخته اند.  (2)

ژنرال بازنشسته "علی اردینچ"،  Ali Erdinç دریادار بازنشسته "سونر پولات"، Soner Polat  دریادار بازنشسته "ایلکر گووه ن"، Ilker Güven سرهنگ بازنشسته "ابراهیم جوشغون"، Ibrahim Joşkun  دکتر "جنید آکالین" Jüneyd Akalın و "تئومان علی لی" Teoman Alili با بررسی همه ابعاد موضوع، مجموعه کاملی را ارائه داده اند.

تئوری در این شماره، مانند شماره ماه اگوست، که اقدام به کودتای "سازمان ترور فتح الله گولن"را مورد بررسی قرار داده بود، موفق به نشر اثر بی نهایت مهم دیگری شده است.  

ترکیه در ماهها و سالهای آینده موضوع ارتش را بشکل همه جانبه ای بحث خواهد کرد، زیرا در درون یک جنگ واقعی است، و به ارتش اش بیش از هر زمان دیگری محتاج است.

شماره ماه سپتامبر تئوری، با عنوان:  "کسی که ارتش را تضعیف کند، نمی تواند ترکیه را اداره کند"به نظر می رسد که در ماهها و سالهای آینده به منبع مراجعه هر کسی تبدیل خواهد شد.

با اعتقاد به دور نبودن عیدهای زیباتری، عید قربان همه خوانندگان را تبریک می گویم.

 

توضیحات مترجم:

 

(1)  ترجمه مقاله حاضر هفته ها قبل از تحولات اخیر سوریه و سقوط شهر حلب و برقراری کنترل دوباره دولت سوریه بر بزرگترین و مهم ترین شهر این کشور انجام گرفته است.  لذا لازم دانستم اشاره ای کوتاه به تحولات سوریه در این زمینه بکنم.  ویرانی حلب، سوریه، عراق، افغانستان، لیبی، یمن .. کشته شدن میلیونها و آوارگی دهها میلیون از شهروندان این کشورها، در درجه اول نه به علت ستم گری و سرکوبی رژیم های این کشورها، که نتیجه سیاست های امپریالیستی آمریکا و غرب و استفاده از سازمان های ترور قرون وسطایی اسلامی -  که ساخته و پرداخته خود آنهاست - در تجزیه و سازماندهی دوباره این کشورها در جهت منافع بلند مدت و استراتژیک خود است.  ماشین تبلیغات جنگی غرب با سقوط حلب و ویرانی و فلاکت مردم این شهر، اینبار در نقش حامی و دلسوز مردم حلب عرض اندام می کند.  سوال اینجاست کدام کشوری اجازه می دهد بخشی از خاک سرزمین تحت حاکمیت خود را بدون جنگ و مقاوت تقدیم معماران اصلی جنگ افروزی در جهان امروز کند؟

سقوط حلب به معنای نقش برآب شدن طرح های آمریکا و غرب، کارگزاران و مقاطعه کاران منطقه ای آنها:  عربستان و قطر، و دهها سازمان کوچک و بزرگ ترور دست آموز غرب مانند، داعش، پکک/ پید  است.   برخلاف تبلیغات ماشین جنگی غرب و اشگ تمساح ریختن درباره "حقوق بشر"، و قربانیان "جنایات رژیم اسد"، "اعدام های دسته جمعی مخالفین"، محلات شرق حلب، که توسط "اپوزیسیون"رژیم سوریه به گروگان گرفته شده بودند، بعد از آزادی حلب، نه به مناطق تحت کنترل "اپوزیسیون"در شمال، بلکه به مناطق تحت کنترل نیروهای دولتی سوریه سرازیر شدند!!

 

در این رابطه نگاه کنید به لینک شگردهای "فتومونتاژ"ی که برای واژگونه نشان دادن واقعیت های سوریه بکار رفته اند.  بعنوان مثال  کمپ های فلسطینی که مورد حمله داعش واقع شده و در حال تخلیه هستند، بجای تخلیه محلات شرق حلب جا زده شده اند!

 

http://www.ulusalkanal.com.tr/dunya/iste-halep-teki-yalan-ve-gercek-goruntuler-h134078.html

 

     (2)  "تئوری"ارگان تئوریک "حزب کارگر" (وطن) است.  این نشریه ماهیانه منتشر می شود.   

 

*  لینک اصل مقاله:                                    makale,5723.html  http://www.ulusalkanal.com.tr/ordusuz-

هویت چهل‌تکه ایرانی

$
0
0

هویت چهل‌تکه ایرانی

گفت‌وگو با داریوش شایگان

داریوش شایگان خود را فیلسوف نمی‌داند و تاکید می‌کند که متفکری آزاد است، با وجود این در زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیولی به عنوان فیلسوف و رمان‌نویس برجسته معاصر ایرانی شناخته می‌شود، متفکری که در ۸۱ سالگی همچنان سخت کار می‌کند و کتاب می‌نویسد، اگرچه به تعبیر خودش فیلش یاد هندوستان کرده و به یاد جوانی درباره نویسندگان و متفکران معاصر فرانسوی می‌نویسد مثل کتاب جنون هوشیاری که درباره اندیشه و آثار شارل بودلر، شاعر و نویسنده فرانسوی است.

او در پنج اقلیم حضور درباره پنج شاعر ایرانی یعنی فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ نوشته است و کتاب دیگرش در جست‌وجوی فضاهای گمشده نیز مجموعه‌ای از مقالات است که اینجا و آنجا پیش‌تر منتشر شده بود. شایگان چند سالی هست که دیگر کتاب‌هایی از جنس آسیا در برابر غرب و افسون‌زدگی جدید نمی‌نویسد و در مبانی و مبادی همچنان در مدار این آثار می‌اندیشد و فکر می‌کند. او که در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ به ترتیب مدال ورمی و جایزه بزرگ آکادمی را از فرانسویان گرفته بود، به تازگی به عالی‌ترین جایزه‌ای که فرانسوی‌ها می‌دهند، نایل شده است: نشان لژیون دونور که ابتکار ناپلئون بناپارت است و چنان که خود شایگان می‌گوید اگرچه در قدیم به خیلی از رجال ایرانی اهدا شده، اما در دوره معاصر به سه نفر اهدا شده است: حامد فولادوند، ژاله آموزگار و او.

گفت‌وگوی مفصل پیش رو که با هماهنگی و همراهی علی دهباشی، سردبیر بخارا ممکن شد، با بحث از مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها به عنوان یکی از نهادهایی که شایگان در تاسیسش نقش داشته، آغاز شد، اما به سرعت به سیری در آثار و اندیشه‌های او و بررسی دیدگاه‌هایش درباره روشنفکران ایرانی و قوت و ضعف نظرگاه‌های‌شان بدل شد:

شما خودتان فیلسوف هستید...

نه من فیلسوف نیستم. من متفکری آزادم.

اما با نگاه فلسفی به مسائل نگاه می‌کنید و می‌توانید از زاویه فلسفی مسائل را روشن کنید. فضای روشنفکری در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ایران به چه صورت بود که مباحثی چون بازگشت به خویشتن را مطرح می‌کرد. مثلا می‌بینیم که شما و سیدحسین نصر و جلال آل احمد و نراقی و... همگی به نحوی از بازگشت به خویشتن و احیای سنت حرف می‌زدید.

برداشت من با مواضع آقای نصر و دیگران، با تمام احترامی که برای‌شان قایلم، تفاوت داشت. آنها خیلی سعی می‌کردند آنچه خود داشت را تقویت کنند. من اشکال کار را در این می‌دیدم که اغلب ما راجع به غرب حرف می‌زنیم بی‌آنکه ماهیت واقعی آن را به‌درستی بشناسیم. این دیدگاه به روشنی در فصل آخر کتاب آسیا در برابر غرب آمده است: «فراموش می‌کنیم که تمدن غربی متنوع‌ترین تمدن روی کره خاکی است و از آنجا که این تفکر همه مظاهر فرهنگی و علمی انسان را از بن مورد پرسش قرار داده و هیچ بخشی از هیچ حوزه شناسایی نمانده است که بدان راه نیافته و آن را بررسی نکرده باشد، نمی‌توان با تعصب و سرودن شعارهایی چند به مبارزه طلبیدش. (...) غربیان به سیر نزولی تفکر خود پی بردند و آفات آن را تحلیل کردند، آنها بودند که شیوه پرسش کردن را به ما آموختند و به ما یاد دادند، تنقیدشان کنیم و چه بسا از تجارب تلخ‌شان عبرت بیاموزیم. اگر متفکران جسور غرب جهش نمی‌کردند و انحرافات فکری خود را برملا نمی‌ساختند و به قدرت هیولایی نفی و آفات ملازم با آن پی نمی‌بردند، هرگز به ذهن یک مشرق‌زمینی بی‌خبر از دنیا خطور نمی‌کرد که به این‌گونه مسائل بیندیشد و راه مقابله با آن را بررسی کند.» در واقع در همین راستا یعنی ایجاد امکانی برای شناخت عمیق‌تر دیگر تمدن‌ها بود که برنامه ترجمه گسترده کتاب‌های مرتبط با دیگر فرهنگ‌ها را در دستور کار خود قرار دادیم و درباره هر تمدنی مجموعه‌ای تهیه کردیم. برای مثال تاریخ فلسفه هگل از جمله کتاب‌هایی بود که به دست مترجم سپرده شد.

امروز هم به همین معضل دچاریم. ما تمدن‌های آسیایی، نه فقط ایران و دیگر کشورهای اسلامی، بلکه هند و چین و... همگی در «تعطیلات تاریخی» به‌سر می‌بردیم. از قرن شانزدهم میلادی به بعد هر چه در دنیا اتفاق افتاد، اعم از فلسفه و علوم، کار غربی‌ها بود. تنها در اواخر قرن نوزدهم میلادی بود که اندک‌اندک دوزاری‌مان افتاد که‌ای دل غافل، در چه خواب سنگینی بوده‌ایم. حتی عثمانی‌ها هم با اینکه یک پای‌شان در غرب بود و در زمان سلیمان قانونی در قرن شانزدهم قدرت بزرگی در جهان محسوب می‌شدند، متوجه وقایع پیرامون‌شان نشدند و به رنسانس ایتالیا و اصلاحات دینی که در قرن شانزدهم با لوتر در آلمان شروع شد و به پروتستانتیزم منجر شد، بی‌اعتنا بودند. از عصر روشنگری قرن هجدهم و انقلاب صنعتی قرن نوزدهم هم غافل ماندند. هیچ‌یک از ما تمدن‌های غیرغربی به این تحولات اساسی توجهی نکردیم. اگر به عکس‌های دوره قاجاریه نگاه بیندازید، درمی‌یابید که ایران یک مخروبه بزرگ است.

چرا متوجه نشدیم؟

پرسش مهمی است که باید درباره‌اش با جدیت اندیشید. ژوزف نیدهامِ چین‌شناس که مجموعه چندجلدی مفصلی راجع به چین نوشته و از ستایشگران تمدن چینی است، در کتاب خود با ذکر موقعیت پیشتاز چینی‌های قدیم و اختراعات بدیع این قوم، از جمله قطب‌نما، باروت، صنعت چاپ و...، به این نکته کلیدی اشاره می‌کند که پیشرفت چشمگیر چینیان هیچگاه به جهشی علمی آنچنانکه نزد غربیان سراغ داریم، منجر نشد. علمی‌شدن از نوع کار گالیله و نیوتن و در حوزه فلسفه از نوع تفکر دکارت. این جهش از قرن‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی شروع شد. نخستین نشانه‌اش گسترش راه‌های دریایی است که به کشف قاره امریکا منجر می‌شود. در همان زمان نیروی دریایی چینی‌ها به مراتب قدرتمندتر است، اما آنها هیچ علاقه‌ای به گسترش و توسعه نیروی‌شان ندارند. این در حالی است که غربیان سخت مشتاق کشف سرزمین‌های جدیدند، نمونه‌اش واسکودوگاما جهانگرد پرتغالی که از راه دریا از اروپا تا هند رفت و برای نخستین بار جسورانه قاره آفریقا را دور زد. چنین رفتاری از فرهنگی برمی‌آید که مدام در جست‌وجو و تکاپوست و سخت مشتاق کشف و شناسایی قوانین طبیعت؛ این شناسایی هم طبیعتا انبساط می‌آورد.

دهباشی: جایی نوشته‌اید که آنها می‌دانستند که نمی‌دانند اما ما فکر می‌کردیم همه‌چیز را می‌دانیم.

بله، نویسنده‌ای غربی می‌گوید که غربیان همیشه می‌دانستند که چیزی را نمی‌دانند و باید به آن پی ببرند. در غرب جهل، محرک دانایی شد. ولی ما چون فکر می‌کردیم همه‌چیز را می‌دانیم، دنبال دانایی نمی‌رفتیم. همین حالا هم اگر با یک عالم سنتی صحبت کنید، طوری حرف می‌زند که انگار همه‌چیز را می‌داند، اینکه از کجا آمده‌ایم، به کجا می‌رویم، وظیفه و تکلیف آدم‌ها چیست، و قس‌علیهذا. به تعبیر عامیانه آدرس دستمان است و گم نمی‌شویم، درحالی که آنها در به در دنبال آدرسند. درست است که سده‌های چهارم و پنجم هجری (دهم و یازدهم میلادی) مصادف است با دوره شکوفایی فرهنگ بزرگ اسلامی، دوره‌ای که بیت‌الحکمه داشتیم و متون یونانی به عربی ترجمه می‌شد و در طول قرون وسطا این متون از عربی به لاتینی ترجمه شد و تفکر یونانی از طریق زبان عربی به اروپا راه پیدا کرد. اما این دولت مستعجل است و بعد از وقوع جهش علمی غرب، از قرن پانزدهم غربیان به متون اصلی مراجعه می‌کنند و چنان دور برمی‌دارند و راه می‌افتند که دیگر نمی‌شود جلویشان را گرفت، این حرکت تا به امروز ادامه دارد.

ما کی و چطور متوجه شدیم که خواب بوده‌ایم؟

از اواخر قرن نوزدهم متوجه این موضوع شدیم. نخستین نطق سیدجمال‌الدین اسدآبادی در کلکته خیلی جالب است. او گفت تا روح فلسفی (منظورش روح علمی بود) بر ما نتابد، در جهل مرکب باقی خواهیم ماند. من فکر می‌کنم به یک اعتبار شعور و قوه تشخیص سیدجمال‌الدین اسدآبادی به‌مراتب بیشتر از روشنفکران بعدی است. او خیلی چیزها را فهمیده بود.

یعنی تاکید او بر فلسفه مهم است و مساله این است که ما فلسفه نداشتیم؟

نه، فقط فلسفه نیست. به تعبیر نیدهام همان متفکر چین‌شناس که ذکرش رفت، ظهور تفکر علمی مستلزم وقوع سه اتفاق است: یکی ریاضی‌شدن دنیا که با گالیله شروع می‌شود، دوم هندسی‌شدن فضا و سوم تعمیم مدل مکانیکی. یعنی همه‌چیز باید تجربه شود. همین روحیه را در لئوناردو داوینچی نیز می‌بینید. داوینچی می‌گفت من کتاب نمی‌خوانم. منظورش البته کتاب‌های قرون وسطایی بود، او می‌خواست خودش شخصا تجربه کند. مثلا درون غاری می‌رود و گوش ماهی پیدا می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این غار زمانی بخشی از دریا بوده است؛ به‌عبارت دیگر کسب علم از طریق تجربه (experience) و مشاهده (observation) اهمیت می‌یابد. اگر علم جدید محصول این سه مقوله (ریاضی‌شدن دنیا، هندسی‌شدن فضا، و‌ تعمیم مدل مکانیکی) باشد، باید اعتراف کنیم که ما هیچ یک از این سه را نداشتیم.

اما کسانی مثل ابوحیان توحیدی و رازی و ابوریحان بیرونی که اهل تجربه بودند.

بله بودند و مباحثی هم مطرح کردند، اما به این نتایج و مآلا به علم جدید نرسیدیم. پیشرفت چینی‌ها هم چشمگیر بود، اما به علم جدید نرسیدند. من معتقدم در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی، جهش یا موتاسیون (mutation) در حوزه فرهنگی خاصی که تمدن غربی باشد -یعنی ایتالیا و فرانسه و انگلیس و آلمان- به‌وقوع پیوست. این موتاسیون در سایر تمدن‌های بزرگ غیرغربی رخ نداد.

آیا ظهور و پیدایش سرمایه داری نیز در این رشد و توسعه غربی نقش داشت؟‌ اینکه اقتصاد بر انباشت سرمایه و تولید ارزش اضافی بنا شد.

بله، سرمایه‌داری هم در همین دوره وارد میدان شد. نخستین بانک‌های بزرگ در ایتالیا ایجاد شد. مسائلی چون وام و نظام بانکداری و... در قرون چهاردهم و پانزدهم مطرح شد و طبقه بورژوازی به وجود آمد. البته ما هم در دوره ساسانیان امور مشابهی همچون شرکت‌های چندملیتی و غیره، داشته‌ایم، اما نکته مهم این است که چندین عامل متفاوت با یکدیگر جمع می‌شوند و به ظهور تمدن مدرن می‌انجامند و ذهنیت جدید را ایجاد می‌کنند، یک عامل واحد به‌تنهایی چنین نتیجه‌ای به بار نخواهد آورد. این اتفاق در سایر تمدن‌ها رخ نداد. در حقیقت هدف‌مان از تاسیس مرکز گفت‌وگوی فرهنگ‌ها، یافتن راهی برای مواجهه با این رخداد بود. می‌خواستیم نظر هندی‌ها، چینی‌ها و‌ ژاپنی‌ها را هم که همگی به درد مشترکی مبتلا بودیم، بدانیم، می‌خواستیم راهکارشان را در مقابله با این وضعیت، با ما در میان بگذارند. غرض ما به‌هیچ‌وجه پس‌زدن غرب نبود. هدف، یافتن راهی برای کنار آمدن با تحولات دنیا بود؛ به‌علاوه می‌خواستیم در صورت امکان آن وجوه باقی‌مانده از سنت را، اگر به دردمان می‌خورد، حفظ کنیم. ایده ما این بود که ظاهرا تمدن‌های بزرگ آسیایی تقدیر مشترکی دارند. با مقایسه تمدن‌های بزرگی همچون چین و هند و ایران درمی‌یابیم که تمامی این تمدن‌ها تا قرن هفدهم میلادی کمابیش فعال و خلاقند. از قرن هفدهم به بعد است که متوقف می‌شوند، حالت انجماد به آنها دست می‌دهد، متحجر می‌شوند و کار تازه‌ای نمی‌کنند. مثل آدمی که همه کارهایش را کرده و ساختمان‌هایش را ساخته، حالا نشسته و تماشای‌شان می‌کند.

اما شما معتقدید که نباید این طور باشد و باید این تمدن‌ها را بیدار کرد.

بله، اصولا نفس ایجاد این تشکیلات لزوم پیشرفت ایران بود. در همان سال‌ها ایران از نظر اقتصادی در مسیر پیشرفت افتاده بود. ایران در حدود ۱۹-۱۸ سال، حدود ده-دوازده درصد رشد اقتصادی داشت که رقم خیلی بالایی است. امروزه کشورها برای یک درصد رشد، چه تقلاهایی که نمی‌کنند. این رشد اقتصادی با کنترل جمعیت و قانون تنظیم خانواده همراه بود. ایران آن سال‌ها از نظر نیروی ماهر و زبده در مضیقه بود و ناگزیر مهندس و کارشناس از خارج وارد می‌کردیم. اشتغال هم صددرصد بود. خاطرم هست که در شرکت خودمان برای پروژه‌ای در شمال باید مهندس استخدام می‌کردیم، مهندس ایرانی یا نبود یا اگر پیدا می‌شد حقوق بالایی حدود ماهی ۳۵ تا ۴۰ هزار تومان طلب می‌کرد. برای همین ترجیح دادیم شش مهندس سوییسی با حقوق ماهی 25هزار تومان معادل چهارهزار دلار، استخدام کنیم. در ایران کارگران کره‌ای و فیلیپینی داشتیم. ایران یک کشور جهان سومی بود که داشت از وضعیت جهان سومی بیرون می‌آمد. ایران تنها کشور جهان سومی بود که شهروندانش می‌توانستند بدون ویزا به همه جا سفر کنند، به‌جز امریکا که مشتاقانه به متقاضیان ویزای چهارساله می‌داد.

در همان زمان روشنفکران ما سراغ چهره‌ای چون هانری کربن می‌روند که به اصل و سنت و گذشته دعوت می‌کند.

کربن به گذشته دعوت نمی‌کرد. کار جالب کربن این بود که تفکر سنتی ایران را به زبان امروزی بیان کرد و جغرافیای فکر سنتی ایران را نشان داد. او نمی‌گفت دوباره همانطور فکر کنید، فقط می‌گفت این طور بوده است. روشنفکران ما دنبال کربن راه نیفتادند، همه چپ‌زده بودند و دنبال ‌روی مارکس و لنین و استالین. هفت-هشت نفری هم گرد کربن جمع می‌شدند. ۹۰ تا ۹۵ درصد روشنفکران ما چپ‌زده بودند و خدای‌شان چه‌گوارا و رژیس دوبره بود که امروز از باورهای پیشینش به‌کلی پشیمان شده است. ایده‌آل عموم روشنفکران ما شوروی و کوبا بود. عده‌ای هم مصدقی بودند. اشکال روشنفکران این بود که به موضوعات صنعتی و اقتصادی و مسئله پیشرفت چندان حساس نبودند. مثلا وقتی صنایع اتومبیل‌سازی به ایران وارد شد، گفتند که این مونتاژ است. خب طبیعی است که هر صنعتی با مونتاژ شروع می‌شود، مگر می‌شود از همان آغاز کار بویینگ ساخت!

دهباشی: به سرمایه‌داران می‌گفتند بورژوازی کمپرادور؟

بله، کارآفرینان بزرگ (Entrepreneurs) را بورژوازی کمپرادور می‌خواندند و آنها را نوکر امریکا می‌دانستند. آن زمان مد بود که همه را خدم‌ و حشم امریکا و امپریالیسم بدانند.

پس به نظر شما روشنفکران فقط غر می‌زدند؟

حرف‌های درستی هم گهگاه به گوش می‌رسید. مثلا اینکه در ایران قدرت به طور نسبی متمرکز است و در انتخابات هم محدودیت‌هایی وجود دارد. این حرف‌ها البته درست بود. ولی می‌بینیم که کره جنوبی هم بعدا برای توسعه همین راه را پیش گرفت، یعنی چند سالی قدرت مقتدرانه داشت و بعد از ایجاد توسعه به‌تدریج جامعه را دموکراتیک کرد. من فکر می‌کنم برای اینکه دموکراسی ایجاد شود، نخست باید یک طبقه متوسط قوی داشت، بدون آن نمی‌شود. باید اول رفاه اجتماعی پدید آید بعد دموکراسی بیاید. برای مثال در ایران دوره مشروطه، دموکراسی نمی‌توانست پا بگیرد، چون ۹۹ درصد ایرانیانِ آن زمان بی‌سواد بودند. عکس‌ها را ببینید، مملکت در وضعیت ملوک‌الطوایفی و فاقد یکپارچگی بود. شیخ خزعل در جنوب، یکی دیگر در شمال، کشور پاره‌پاره بود.

به کربن اشاره کردم از این جهت بود که شما در یک سخنرانی درباره او گفتید او متوجه اهمیت تاریخ نشد و متوجه نشد که وقتی امر معنوی به تاریخ وارد شود، به ایدئولوژی بدل می‌شود.

کربن اصلا به تاریخ حساس نبود.

این نقد به او وارد است.

کار کربن این بود که بیاید و دنیای فلسفی و عرفانی ما را در چهار جلد کتاب اسلام ایرانی نشان دهد. هیچ ایرانی‌ای این کار را نکرده بود. زبان علمای سنتی را هم کسی نمی‌خواند. او با زبانی اروپایی و با متدولوژی غربی نشان داد جهان ایرانی چیست و ایرانیان چه نقش مهمی در تکوین فرهنگ اسلامی ایفا کرده‌اند.

دهباشی: اما روشنفکری ما از اساس متاثر از چپ است و این چپ‌گرایی است که با حزب توده وارد می‌شود.

چپی هم که در ایران پا می‌گیرد، چپ دست دوم است. چپی که از فیلتر و منشور لنینیسم و استالینیسم گذشته است، نه مارکس. مارکس کارهای جالبی دارد. مثلا ایدئولوژی آلمانی و دست‌نوشته‌های پاریس ۱۸۴۸ و تزهای فوئرباخ مارکس آثار مهمی هستند که در آنها با یک متفکر سر و کار داریم نه یک ایدئولوگ. در ایران فقط مانیفست او خوانده شد که آن را با انگلس نوشته بود. آن مارکسی که ما شناختیم، مارکس از منشور نگاه روس‌ها بود. روس‌ها عقب‌مانده بودند، درحالی که مطابق نظر مارکس انقلاب در کشوری می‌تواند جواب بدهد که بورژوازی آن قوی و پیشرفته باشد. اتفاقی که از قضا در عقب‌مانده‌ترین کشور اروپایی رخ داد! ضمنا مارکس مدافع استعمار (Colonialism) انگلیس بود و این قدرت استعماری را در دنیا خیلی موثر می‌دید.

اما این بحث مارکس، بخش عقب‌افتاده نگاه اوست.

مارکس هم حرف‌های درست زده و هم حرف‌های نادرست. هر متفکر بزرگی نقاط مثبت و منفی دارد. اخیرا یادداشت‌های آقای هایدگر که در ایران اینقدر بزرگ شد و البته بزرگ هم هست، به انتشار درآمد و معلوم شد او با حزب نازی همکاری کرده است، این را همه می‌دانند. پس هر متفکر بزرگی نقطه ضعف هم دارد. اما بحث اصلی من این است که من شخصا شاهد زنده روشنفکری ایران بوده و از نزدیک با آنها زندگی کرده‌ام. هشتادویک سال دارم و بیشتر عمرم را پیش از انقلاب گذرانده‌ام و با روشنفکران آن زمان حشر و نشر داشته‌ام. اغلب روشنفکران ایرانی آثار اندیشمندان غربی را از روی ترجمه‌های غیردقیق می‌خواندند، و این باعث می‌شد که ملغمه‌ای از افکار عجیب و غریب شکل گیرد. درحالی که اگر فرهنگ غرب به طور سیستماتیک معرفی می‌شد، یعنی از یونان و روم و بعد قرون وسطا تا عصر جدید، اگر بطور نظام‌مند با این فرهنگ آشنا می‌شدیم، حتما‌ نوع مواجهه‌مان تغییر می‌کرد.

شما در هویت چهل‌تکه اشاره کرده‌اید که در زمانه‌ای به‌سر می‌بریم که سطوح مختلف آگاهی کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند و می‌گیرند. یک فرد چگونه می‌تواند این سطوح را طوری کنار هم بگذارد که دیوانه نشود؟

بیینید باید بین هویت چهل‌تکه و حالت اسکیزوفرونیک تمایز گذاشت. یک وقت فرد دچار اسکیزوفرنی است و دقیقا نمی‌داند کجاست، جایی در بینابین قرار گرفته است. یک وقت هم هست که فرد نسبت به این موضوع آگاه است و سعی می‌کند با آن کنار بیاید. زمانی که فرد به این حالت آگاه باشد، یک قدم جلوتر است. مثل فرآیند روانکاوی است. یک وقت فرد روان‌پریش است و از عقده‌ای رنج می‌برد، اما نمی‌داند چرا چنین است. روانکاو عقده روانی بیمار روان‌پریش را می‌گشاید و او را از وضعیتش آگاه می‌کند. وقتی فرد نسبت به این عقده آگاه شود، در واقع‌ معالجه شده است. به نظر من، ما نیاز به روانکاوی فرهنگی داریم. این نکته را حتی در کتاب آسیا در برابر غرب هم مطرح کرده‌ام. در قسمت اول کتاب نوشته‌ام که ما در وضعیت بینابین قرار گرفته‌ایم، یعنی نه این هستیم و نه آن. اما اینگونه مباحث کتاب را نادیده می‌گیرند و فقط به بحث چهار کانون فرهنگ آسیایی اشاره می‌کنند و می‌گویند با آن آب در آسیاب غرب‌ستیزی ریخته‌ام.

دهباشی: روشنفکران ضد چپ ما هم کار چپ‌ها را می‌کردند تا عقب نمانند. مثلا آل‌احمد به عنوان چهره‌ای که از  حزب توده بریده بود و ضدچپ بود، از همان تکنیک‌هایی بهره می‌گرفت که چپی‌ها استفاده می‌کردند، تا متهم به سازشکاری نشوند. در نتیجه یک دور پایان‌ناپذیری از افراط و تفریط پدید می‌آمد.

اگر بخواهید وضع تفکر ایران در آن دوره را خوب بفهمید، باید کتاب غربزدگی آل‌احمد را بخوانید. وقتی با نگاه امروزی به این کتاب نگاه کنید، از سروصدایی که این متن به‌راه انداخت راستی غرق در حیرت می‌شوید.

البته آل‌احمد مفهوم غربزدگی را از فردید گرفته بود.

درست می‌گویید، غربزدگی را از فردید گرفته بود. به نظر من این اصطلاح غربزدگی حاوی محتوای نادرستی است. غربی‌شدن با غربزدگی فرق می‌کند. غربزدگی مثل آفتاب‌زدگی است. وقتی آفتاب زیادی به سر کسی بتابد آفتاب‌زده و در حقیقت‌ بیمار می‌شود. پس غربزدگی یعنی بیمار غرب بودن. ولی اگر غرب‌شناس باشی و ویژگی‌های آن را به‌خوبی بشناسی، در حقیقت ذهنا غربی می‌شوی و مثل غربیان به تفکرِ انتقادی مجهز می‌شوی و با این شیوه مسائل را می‌سنجی.

البته خود آل‌احمد هم در ابتدای کتاب، غربزدگی را همچون سن‌زدگی نوعی بیماری می‌خواند.

آن معنایی که او به کار می‌برد متفاوت است. اگر غرب را بشناسی که دیگر بیمار نمی‌مانی. در واقع غربزدگی یعنی جهل به غرب نه آگاهی به غرب.

معنایی که فردید از غربزدگی به‌کار می‌برد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

فردید ملغمه عجیبی بود. البته من او را خیلی نمی‌شناختم، هیچ‌وقت هم نفهمیدم چه می‌گوید. گاهی چند جرقه‌ای در حرف‌هایش آشکار می‌شد. آنچه در سخنان فردید موجب شگفتی من می‌شد، ناآگاهی کلی او نسبت به گسست‌های تاریخی بین تمدن‌ها بود، انگار می‌خواست با نگاه شعبده‌بازانه‌اش از فراز قرون آسمان را به ریسمان گره بزند. البته من به او مدیونم: او به من آموخت تا از خلط مباحث اجتناب کنم، شکاف‌های تاریخی را در نظر آورم و از کیمیاگری‌های فلسفی که در آن شمنیسم متافیزیک و عرفان و زبانشناسی به‌هم می‌ریزند و با هم گلاویز می‌شوند تا معلوم نیست چه‌اش درهم‌جوشی پدید آید فاصله بگیرم. در واقع من به سیاق لقمان که ادب را از بی‌ادبان آموخت، از او تصویر منفی‌شده و کاملی از آنچه نباید بکنم را فراگرفتم.

پس چطور این همه روشنفکران مسحور او شدند؟

چون ذهن آنها هم قاراشمیش بود. هنوز هم ذهن ما قاراشمیش است. هنوز هم پشت همه‌چیز توطئه می‌بینیم. اغلب ایرانی‌ها زیر هر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌ای می‌بینند.

به نظر شما چرا چنین است و این طور ذهنیت توطئه در ما ریشه دوانده است؟

من بارها به این موضوع فکر کرده‌ام و بالاخره به این نتیجه رسیدم که ذهنیت توطئه‌محور شکل دنیوی‌شده تفکر قضا و قدری است. اینکه همه‌چیز را منسوب به مشیت الهی و قضا و قدر بدانیم و ادعا کنیم که هیچ چیز دست ما نیست. اگر قضا و قدر را دنیوی کنیم، می‌شود توطئه.

حسن این نگاه توطئه‌محور در چیست؟

این طرز فکر از فرد سلب مسوولیت می‌کند. وقتی باور داشته باشی که عده‌ای به جای تو تصمیم می‌گیرند و از دست تو هم کاری برنمی‌آید و هیچ اراده‌ای از جانب تو به تغییر اوضاع کمکی نمی‌کند، می‌توانی گوشه‌ای بنشینی و گذر عمر را تماشا کنی. تنها حسن آن می‌تواند رهایی از دغدغه فکری باشد.

دهباشی: تئوری‌های توطئه نیاز به استدلال کردن ندارد و آنها را نه می‌توان رد کرد و نه می‌توان اثبات کرد. به همین  خاطر همه‌چیز را به چنین چیزی ارجاع می‌دهند.

بله، چنین است. کشورهایی که چند سال پیش اژدهای جدید (new dragons) خوانده می‌شدند، مثل سنگاپور و کره و تایوان و غیره همشان را معطوف آن کردند که به فرهنگ غرب وارد شوند و آن را به خوبی فراگیرند. مثلا سامسونگ را ببینید، امروز موی دماغ غرب شده است. بنابراین برای مواجهه با غرب دو راه وجود دارد: یکی اینکه راه داعش را پیش بگیری و تروریست شوی؛ راه دیگر این است که علم غرب را به‌درستی بیاموزی و جذب کنی و بعد که به این علم مجهز شدی با خود آن رقابت کنی. نمونه‌ها کم نیستند: اتومبیل‌های ژاپنی بازار دنیا را گرفتند، بعد نوبت اتومبیل‌های کره‌ای شد، فردا هم لابد اتومبیل‌های هندی و چینی از راه می‌رسند. رقابت آنقدر جدی شد که امریکا در این کارزار به‌کلی عقب افتاد و در دهه ۱۹۸۰ مجبور شد تمام صنعت اتومبیل‌سازی‌اش را احیا کند. در ایران دوره کودکی من، همه اتومبیل‌ها امریکایی بودند، ماشین اروپایی نمی‌دیدید. در خیابان‌ها‌ی تهران، شورولت، کادیلاک، بیوک و سایر ماشین‌های امریکایی در تردد بودند. امریکا که در آن دوره بازار خودرو را به قبضه خود درآورده و حسابی جلو افتاده بود، مدتی واداد، وادادن همان و پیش افتادن رقیبان همان. در نتیجه این رقابت بود که امریکا مجبور شد تمام صنایع اتومبیل‌سازی‌اش را تجدید کند. قبل از انقلاب ژنرال موتورز به ایران آمد، تا اتومبیل‌هایش را در ایران بسازد و اتومبیل‌هایی مثل شورولت و کادیلاک در کشور ما ساخته شد.

یونگر در کتاب عبور از خط نکته‌ای را می‌گوید که شما نیز در آسیا در برابر غرب اشاره‌ای به این مضمون دارید و آن این است که تمدن‌هایی که پیشینه‌ای کهن دارند، به خاطر سنگینی بار سنت نمی‌توانند به راحتی با تجدد کنار بیایند. از این حیث ایران را نمی‌توان با تایوان و سنگاپور مقایسه کرد.

درست است. بگذارید نمونه ملموسی بیاورم: جایگاه شعر نزد ایرانیان. این درست که شعر بی‌همتای فارسی تجلی اوج شکوفایی فرهنگی و ادبی ایرانیان طی ادوار متمادی بوده و هویت قاطع و پرافتخاری به ما می‌بخشد، ولی چنان که در کتاب پنج اقلیم حضور آورده‌ام همین تجلی پرشکوه سنت ادبی می‌تواند گاه حکم تیغ دودمی را بازی کند و لبه دیگرش تفکر آزاد را نشانه گیرد و خود به قیدی دست‌وپاگیر بدل شود و سرسپردگانش را از فاصله‌گرفتن از امور و ازبیرون‌نگریستن مسائل بازدارد. مصادیق این سرسپردگی را مثلا می‌توانید در بسیاری از نطق‌های امروزی بیابید که جز ردیف‌کردن شماری شعر زیبا و انبوهی از کلمات قصارِ روده‌درازانه چیز دیگری ندارند. اصلا تابه‌حال دیده‌اید یک ایرانی بخواهد سخنرانی کند و از شعر شروع و به شعر ختم نکند؟

دهباشی: حتی در مراسم بزرگداشت آقای کیارستمی، خانم نیکی کریمی، آقای فرمان‌آرا، آقای سجادی و... همه شعر  خواندند و فقط آقای پورجوادی حرف جدی زد که نقدهای تندی هم به او وارد شد.

کسی آمد بگوید کارگردانی که چنین آوازه‌ای در دنیا پیدا کرد، دقیقا چه می‌گفت و چه می‌ساخت؟

دهباشی: شما یک بار در مورد ژاپن گفتید که اصلاحات میجی با مقاومت بسیاری روبه‌رو شد.

بله، بدون اِعمال خشونت و قوه قاهره امکان‌پذیر نمی‌بود. اصلاحات میجی ابدا به راحتی انجام نشد، با مقاومت بسیاری از سوی سامورایی‌ها روبه‌رو شد و دولت ژاپن همه را قلع‌وقمع کرد. اگر فیلم آخرین سامورایی را دیده باشید، به همین مساله اشاره دارد.

یعنی شما می‌گویید سنت را باید کنار گذاشت.

ابدا، چطور می‌توان حکم به برکناری برخی از زیباترین و پرشکوه‌ترین تجلی‌های سنت و فرهنگ خود داد! این گنجینه گرانبها را باید پاس داشت. نمی‌گویم فردا میدان شاه اصفهان را خراب کنیم و جایش چند تا برج علم کنیم (شبیه به مزاح است ولی این اتفاق در مواردی افتاده). آن بنای شکوهمند را باید در جای خودش حفظ کرد ولی از آنچه برای توسعه مملکت ضرورت دارد نیز نباید به نام حفاظت از سنت، غافل ماند. ما باید به یک خانه‌تکانی بزرگ ذهنی دست بزنیم. هر مفهومی را سر جای خودش و در متن فرهنگی خاص خودش بنشانیم و با هم قاطی‌شان نکنیم. در این باره مثالی می‌آورم تا موضوع روشن شود. برای اینکه فردی از هگل به حافظ برسد، ناگزیر است کلیدهای ذهنی‌اش را عوض کند. این دو اندیشه به در خزانه واحدی تعلق ندارند. درست مثل دستگاه‌های موسیقی؛ وقتی می‌خواهند با پیانو موسیقی ایرانی بنوازند، باید کوکش را عوض کنند، وگرنه درنمی‌آید. ما ناگزیریم کوک‌های ذهنی‌مان را عوض کنیم. حافظ سرور ما است، اما چرا باید جایش را با هگل و کانت قاطی کنیم. ما باید بتوانیم از عرصه‌های مختلف بگذریم و این عبور گریزناپذیر مستلزم آگاهی به این حقیقت است که اینها با هم در یک مقام، یا به قول فوکو در یک «اپیستمه» نیستند. ما باید اسکیزوفرنی خودمان را مهار کنیم و نگذاریم تسخیرمان کند. یقین داشته باشید که اگر از مهارمان بگریزد از دل آن چیزهای عجیب‌وغریبی بیرون می‌زند.

نکته مهمی که در آثار شما دیده‌ام، این است که کمتر به امور سیاسی توجه کرده‌اید، درحالی که متفکرینی مثل مارکس و هگل به سیاست نیز توجه دارند و به قدرت توجه کرده‌اند و از تاثیر آن بر فرهنگ غافل نبوده‌اند.

این طور نیست. من در کتاب انقلاب مذهبی چیست؟ به سیاست بی‌اعتنا نبوده‌ام.

آقای شایگان شما به سینما خیلی علاقه و آشنایی دارید، اما در رابطه با آن کمتر نوشته‌اید. چرا؟

آخر من اینکاره نیستم. البته به سینما بسیار علاقه‌مندم، ولی کار من چیز دیگری است.

اما به نظر می‌رسد که به این حوزه خیلی مسلط هستید؟

هنگامی که دانشجو بودم، یک سینماتک (که فیلم‌های قدیمی نمایش می‌داد) در ژنو بود و من مدام آنجا می‌رفتم و فیلم تماشا می‌کردم. تمام تاریخ سینما را آنجا یاد گرفتم. فیلم‌های صامت خیلی دوست دارم. تمام فیلم‌های گریفیث (Griffith) و دیگر پیشتازان این سینما را دیده‌ام و تاحدی می‌شناسم.

با کیارستمی چگونه آشنا شدید؟

فیلم‌های عباس را دیده بودم و بعضی را دوست داشتم، اما از نزدیک با او آشنا نشده بودم. تا اینکه بنا به مناسبتی هر دوی ما به ایتالیا دعوت شدیم و به مدت یک هفته هر دو در یک هتل اقامت داشتیم. هر روز یکدیگر را می‌دیدیم و با هم گفت‌وگو می‌کردیم. برایم عجیب بود که عباس چه آنتن‌های حساسی دارد، همه‌چیز را به سرعت می‌گرفت. به اصطلاحی که در موردش به‌کار می‌بردم مسائل پیرامونش را «رادیوگرافی» می‌کرد. چیزهایی می‌دید که دیگران نمی‌دیدند. حساسیت خاص و نگاه خاصی داشت. همین نگاه او را در دنیا اینقدر مطرح کرد. نگاه تازه‌ای بود که سینما تا پیش از او، به خود ندیده بود. سینمای کیارستمی، سینمای تجربی بود و نه گیشه‌ای. البته فراموش نکنید، سینما تجارت هم هست.

چه چیزی در خود سینمای کیارستمی برای شما جذاب بود؟

چنان که گفتم، حساسیت نگاهش. مثلا مقوله خودکشی در فیلم طعم گیلاس یا ایهام‌های فیلم ده، برایم خیلی جالب بود و تازگی داشت.

برگردیم به سینما. شما به دلوز زیاد اشاره می‌کنید. با آثار سینمایی دلوز هم آشنا هستید؟

خیر. کارهای سینمایی دلوز را نخوانده‌ام. در رابطه با سینما باید بگویم که سینمای امریکا بر این عرصه تسلطی تمام دارد. سینمای امریکا، کارخانه است. این را فلینی هم می‌گفت. فلینی سینمای امریکا را صنعت می‌دانست اما می‌گفت سینمای ما فردی است. سینمای ایتالیا از افراد منحصربه‌فردی چون آنتونیونی، فلینی، پازولینی، روسیلینی، ویسکونتی، رونق گرفته بود و با رفتن این افراد، سینما هم از ایتالیا رفت. جمله‌ای از بودریار خواندم که بر من خیلی تاثیر گذاشت. او در کتاب امریکا که به فارسی هم ترجمه شده، می‌گوید: «این تصور صحت ندارد که سینما تحت سیطره امریکا است، بلکه خودِ امریکا صحنه‌ای سینمایی است. » خود امریکا سینماست. وقتی من برای نخستین بار در اواخر سال‌های ۴۰ به امریکا رفتم، دیدم این مملکت را می‌شناسم. باعث تعجب بود چون پیش از آن هیچگاه به این کشور نرفته بودم، از طریق سینما بود که این سرزمین چنین آشنا می‌نمود. نگاه امریکایی‌ها معطوف به دنیای مجازی است و چون تاریخ ندارند، نگاه‌شان دایما رو به آینده است. برای مثال همه فیلم‌های علمی-تخیلی، ساخت امریکایی هستند. از زمان کودکی من اینچنین بود. مثلا در فیلم صاعقه که در دهه ۳۰ میلادی به نمایش درآمد، شخصیت‌های فیلم با سلاح‌های لیزری پیشرفته می‌جنگیدند و بر سفینه‌های فضایی عجیب‌وغریب سوار می‌شدند. فرهنگ امریکا فرهنگی آینده‌نگر است.

امریکای جنوبی که رفته بودم، دیدم چقدر غبطه امریکا را می‌خورند. از یک طرف دشمن امریکا بودند و از سوی دیگر شیفته‌اش. هر جا می‌رفتم بحث همین بود. جواب مساله را در تحلیل «اکتاویوپاز» یافتم که می‌گفت امریکای شمالی با روشنگری به‌وجود آمد، ما [یعنی امریکای جنوبی] با ضداصلاحات دینی اسپانیایی. همانطور که ما می‌گوییم شرق و غرب، برای آنها شمال و جنوب موضوعیت دارد. شکاف تاریخی آنجا، بین شمال و جنوب است. ماریو وارگاس یوسا در رابطه با روشنفکران امریکای جنوبی گفته است: «به جز دیکتاتورها، یکی از عوامل عقب‌افتادگی امریکای جنوبی، روشنفکران آن هستند. همه‌شان چپ‌زده‌اند.» برای همین در انتقاد به گابریل گارسیا مارکز می‌گوید تو که نویسنده بزرگی هستی، چرا عبد و عبید آقای کاسترو شده‌ای؟

دهباشی: این چیزی که یوسا گفته است در اینجا هم تماما مصداق دارد. در طول دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ کل جامعه  روشنفکری ایران دنبال سوسیالیست رئالیست بودند. تمام ادبیات داستانی ما (به استثنای صادق هدایت) حتی ساعدی و دیگران، متشکل از ظالم-مظلوم و دهقان-کارگر است. این روند تا اسماعیل فصیح که طبقه متوسط را در رمانش مطرح می‌کند ادامه دارد. اما همه به او حمله می‌کنند، از هوشنگ گلشیری گرفته تا تمام نیروهای چپ. بالاخره درصدد بود چیزی غیر از مبارزات کارگران و این قبیل مسائل را بازگو کند. می‌خواست طبقه متوسط شهری را بازنمایی کند. اما به او لقب نویسنده بورژوا دادند. ضربه‌ای که چپ به آزاداندیشی وارد کرد، آنقدر سنگین است که سال‌ها باید بگذرد تا خود را نشان دهد و بتوان فضایی برای تنفس به وجود آورد.

آقای دکتر شما در آن دهه‌ها (۳۰ تا ۵۰) هم وضعیت روشنفکری را دیدید و هم فضای آکادمیک را تجربه کردید، جو آکادمیک ما چگونه بود؟

نخستین بار که به عنوان معلم به دانشگاه تهران رفتم - البته باید بگویم با حمایت‌های پورداود، دکتر معین، دکتر نصر و بقیه چون هنوز دکترایم را نگرفته بودم - سانسکریت درس می‌دادم. آن زمان دانشگاه جای آبرومندی بود. استادان بزرگ و صاحبنامی داشت. البته منظور من دانشکده ادبیات است، از سایر دانشکده‌ها اطلاع چندانی ندارم. سعید نفیسی، فروزانفر و استادان بزرگ دیگری آنجا درس می‌دادند.

به نظر می‌رسد که در سال‌های اخیر شما سراغ ادبیات فرانسه رفته‌اید. بودلر را کتاب کردید و الان که مشغول کار روی پروست هستید.

پیر که می‌شوی و احساس می‌کنی به اواخر عمرت نزدیک شده‌ای، عشق دوران بچگی و جوانی سراغت می‌آید. کارهای ابتدایی من در رابطه با هند و فلسفه تطبیقی بود. بعد از آن انقلاب مذهبی چیست؟ افسون‌زدگی و چند کتاب دیگر به فرانسه نوشتم. بعد از این کتاب‌ها دیگر فکر می‌کنم بیش از این هم حرفی برای گفتن ندارم. به یاد جوانی و سال‌های پنجاه میلادی که در مرکز ادبی ژنو در محضر بزرگ‌ترین منتقدان ادبی فرانسه حضور می‌یافتم و در هر کلاس با یکی از نویسندگان بزرگ فرانسوی آشنا می‌شدم، تصمیم گرفتم برای فارسی‌زبانان باب آشنایی با بزرگان ادبیات فرانسه را بگشایم. به قول معروف فیلم یاد هندوستان کرد. گفتم حالا که به ایران آمده‌ام و کاری هم ندارم، سراغ عشق جوانی‌ام بروم، شاید این یادگار جوانی به‌درد فارسی‌زبانان هم بخورد.

آقای دکتر جدیدا جایزه‌ای از طرف دولت فرانسه دریافت کردید. کمی در رابطه با جایزه خودتان و در کل جایزه‌های فرانسوی بگویید.

فرانسوی‌ها سه، چهار نوع جایزه دارند. به یکی از آنها «شوالیه هنرها و ادبیات» می‌گویند که آن را به خیلی از ایرانیان داده‌اند. خود این جایزه سه مرتبه دارد، درجه اول آن شوالیه است (Chevalier)، درجه بالاتر اُفیسیه (Officier) و بالاتر از آن کماندور (Commandeur) است. جایزه دیگر جایزه‌ای است که آکادمی فرانسه به فرانسه‌زبانان می‌دهد. اغلب این جایزه را اهالی آفریقای شمالی می‌برند: مراکشی، تونسی، الجزیره‌ای. این جایزه هم دو گونه است. یکی «مدال ورمِی» و دیگری «جایزه بزرگ». اما عالی‌ترین جایزه‌ای که فرانسوی‌ها می‌دهند، نشان لژیون دونور است که به ابتکار ناپلئون آن زمان به نظامی‌ها اهدا می‌شد. حالا اما نشان لژیون دونور به تمام کسانی که در هر زمینه‌ای خدمتی شایسته کرده باشند، اهدا می‌شود. نشان لژیون دونور در قدیم به خیلی از رجال ایرانی اهدا شد. اخیرا هم به سه نفر این نشان اهدا شد؛ حامد فولادوند، ژاله آموزگار و من.

جایزه آکادمی چی بود؟

عجیب است که هر دو جایزه آکادمی را طی دو سال متوالی به من دادند: در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ ابتدا «مدال ورمِی» و سال بعد «جایزه بزرگ آکادمی» را. احتمالا به این دلیل در فاصله‌ای اندک هر دو جایزه به من تعلق گرفت که بین سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲، کتاب آگاهی دورگه به زبان فرانسه درآمد.

جناب شایگان شما با یک جهان زیست چندپاره آموخته شده‌اید. یعنی نمی‌توان تمییز داد که شما را متعلق به فرهنگ فرانسه بدانیم یا ایران. برای خود من خیلی جالب است بدانم، شما به فرانسه فکر می‌کنید یا ایرانی یا حتی خواب که می‌بینید، فرانسوی است یا ایرانی؟

فرانسه که بودم، هر شب خواب ایران را می‌دیدیم. از شش‌سالگی مدرسه فرانسوی می‌رفتم و خواندن و نوشتن فرانسه را حتی زودتر از فارسی یاد گرفتم. در مدرسه ما، سن لویی، فارسی درستی تدریس نمی‌شد و پدرم برای آموزش فارسی برایم معلم خانگی گرفت.

الان که می‌نویسید به فرانسه فکر می‌کنید یا ایرانی؟

بستگی به این دارد که مشغول چه کاری باشم. برای مثال کتاب بودلر را چون به فارسی نوشتم، با اینکه منابع همه فرانسه بود، می‌دانستم برای فارسی‌نویسی باید به فارسی فکر کنم.

فوکو، لکان، دریدا و دلوز را شما چهار متفکر سرنوشت نامیده‌اید.

فرانسه در نیمه دوم قرن بیستم، چهار متفکر بزرگ تولید کرد که به‌نظر من مهم‌ترین‌شان فوکو و دلوز هستند. این دو را به همراه لکان (که البته چندان علاقه‌ای به او ندارم و متوجه حرف‌هایش نمی‌شوم) و دریدا، در واقع باید مفسر فلسفه خواند، اندیشمندانی که تعبیر جدیدی از فلسفه دارند.

ادامه سوال من دقیقا همین بود. شما با وجودی که این چهار نفر را چنین برجسته می‌کنید، در نهایت فلسفه کانت را یک فلسفه ضروری می‌دانید.

فلسفه کانت را در مقابل تفکر هایدگر ضروری خوانده بودم، چرا که به‌قول آدورنو تفکر هایدگری انسان را اسطوره‌ای می‌کند. تفکر هایدگر کشش به اسطوره‌سازی دارد. برای ما ایرانیانی که به قولی خودمان نزده می‌رقصیم و اصلا اسطوره‌ای فکر می‌کنیم، این نوع تفکر آفت است. اما کانت فیلسوفی است که به ما می‌گوید چه چیزی را نمی‌توان فهمید، یعنی خطی ترسیم می‌کند و می‌گوید شما در آن سوی این خط دیگر نه با مظاهر بلکه با ذوات سروکار دارید. از این لحاظ برای ما که ذهنی انتقادی نداریم، می‌توان گفت کانت تبلور روشنگری از لحاظ فلسفی است. برای ما که ذهن پرسشگری نداریم، کانت بیش از هایدگر به درد می‌خورد و ما را به اندیشیدن وامی‌دارد. هایدگر متاخر چون عرفانی می‌شود، جذابیت پیدا می‌کند. عرفانی که همیشه برای ما جذاب بوده. البته نمی‌خواهم منکر زیبایی عرفان شوم، که در حقیقت نوعی شعر، شعری بسیار زیباست. ساختار عرفان تماما فضایی و مکانی است، تاریخ و زمان در آن هیچ مدخلیتی ندارد، فقط یک ازل داریم و یک ابد. دایره‌ای از ازل و عوالم مختلف پایین می‌آید تا به انسان می‌رسد و از انسان دوباره به ابد بازمی‌گردد. همه‌چیز این عالم قرینه است: اول و آخر، جمال و جلال، ظاهر و باطن و غیره. چنین فکر زیبایی طبیعتا کشش دارد، چرا که تمام هستی را دربرمی‌گیرد.

چندتا کتاب هم دارید که مخاطبان منتظر چاپ آن هستند. تکلیف این کتاب‌ها مشخص شد؟

کتاب نگاه شکسته که فعلا مجوز چاپ نگرفته. یک رمان هم داشتم - سرزمین سراب‌ها - که آنقدر به آن ایراد گرفتند که اگر می‌خواستم تغییرات دیکته‌شده را اعمال کنم، تقریبا یک‌سوم کتاب حذف می‌شد و موضوع دیگر و رمان دیگری می‌شد.

گام مثبت آقای رضا پهلوی

$
0
0
آقای رضا پهلوی با‌‌ رها کردن ادعای حکومت موروثی گرچه خشم و ناخشنودی عده قلیلی از رجال واپس مانده از زمان و مکان و ژنرالهای بی‌لشکر را بر انگیخته است، اما بر اعتبار فردی و انسانی خود بسی افزوده و گام مهمی برای اثر گذاری بر افکار عمومی برداشته است. در دوران کنونی که هر لحظه زیر انواع رسانه‌های مدرن است، تاثیر پذیری حکومت از افکار عمومی، بسیار بیش از آن است که به تصور در آید.

آدرس غلط خامنه‌ای

$
0
0

آدرس غلط خامنه‌ای

امروز خامنه‌ای ادعا کرد که اگر ایران در سوریه دخالت نمی‌کرد، می‌بایست در تهران و خراسان و اصفهان با 'بدخواهان و فتنه‌گران که دستمایه‌ دشمنی آمریکا و صهیونیسم هستند،'می‌جنگید.
تحریف تاریخ در جمهوری اسلامی قدمتی طولانی دارند اما این اولین بار است که تاریخ زنده، یعنی تاریخ چند سال گذشته هم تحریف می‌شود. در چند نگاه کوتاه به رویدادهای چند سال گذشته جهان عرب و سوریه می‌پردازیم تا هم ابعاد دروغ و تحریف روشن شود و هم این سوال مطرح شود کسانی که رویدادهای تاریخ زنده را تحریف می‌کنند چطور می‌توان به روایت تاریخ هزار و چندصد سال پیششان اعتماد کرد؟

یک: آنچه از فروردین ١٣٩٠در سوریه روی داد دقیقا در ادامه همان رویدادهایی بود که در زمستان ١٣٨٩ در تونس و مصر و لیبی و و تا اندازه‌ای اردن و مراکش روی داد. سه مورد اول منجر به سقوط حکومتها شد و در دو مورد آخر نوعی تفاهم یا سازش میان حکومت و اپوزیسیون شکل گرفت.
خامنه‌ای بدون استثنا از همه رویدادهای زمستان ١٣٨٩ حمایت کرده بود و تنها به جای اصطلاح رایج 'بهار عربی'آنرا بیداری اسلامی نامیده بود. رگه‌هایی از حقیقت در ادعای خامنه‌ای هم بود چرا که هم اکثریت مردم در این کشورها مسلمان بودند و هم احزاب اپوزسیون اصلی هم احزاب اسلامی بودند.
هرچند شعارهای اولیه یعنی 'نان و آزادی'ربطی به خواسته‌های اسلامی نداشت اما واقعیتی است که حکومتهای مربوطه، حکومتهایی فاسد، دیکتاتور و با اجرایی ناموفق از سکولاریزم بودند و همین هویتی اسلامی به اپوزیسیون داده بود (کما اینکه اجرای ناموفق اسلامی در ایران، هویتی سکولار به اپوزیسیون آن داده است).
دو: هیچگونه تفاوتی ماهوی میان حکومت اسد در سوریه و حکومت بن علی و مبارک و ‌قذافی در تونس و مصر و لیبی وجود نداشت. خواسته‌های معترضین، مطالبات احزاب اپوزیسیون و همچنین بافت اجتماعی جوامع آنها هم کاملا شبیه هم بود. اما خامنه‌ای که همه حرکتهای قبلی را بیداری اسلامی نامیده بود، اعتراضات سوریه را توطئه دشمن نامید، انگار از آن جوان تونسی که خودش را آتش زد تا میلیونها انسانی که در این چندین کشور به خیابانها آمده بودند همه مامور سیا بودند تا مقدمات رسیدن اعتراضات به سوریه را فراهم کنند!
سه: قبل از پرداختن به سیاست اشتباه ایران از فروردین ١٣٩٠، لازم است اشاره‌ای مختصر دستاوردهای بهار عربی حتی برای ایران هم داشته باشم. اولین دستاورد بهار عربی این بود که امکان میدانداری را از جریاناتی مانند طالبان و القائده گرفته بود و در واقع برای مدتی این جریانهای افراطی منزوی شده بودند. جنس آنها از جنس انفجار و تخریب بود نه از جنس تظاهرات و نافرمانی مدنی و بازیگری جریانهای اجتماعی. ادامه این روند می توانست ایران را با قدرتهای قابل اعتمادتری در منطقه طرف کند تا با جریانهای خطرناکی چون طالبان و القائده.
دومین دستاورد می توانست رهایی از رقیبان سکولار و متحد غرب باشد. محمد مرسی با همه اختلافاتی که ممکن بود با ایران داشته باشد، باز هم از حسنی مبارک هم از عبدالفتاح سیسی برای ایران بهتر بود. این دستاورد به نوعی می‌توانست شامل تعویض در متحد ایران در سوریه هم باشد. هر قدرت دیگری در سوریه می توانست منافع ایران –مخصوصا امکان کمک ایران به حماس و حزب الله- را تامین کند. نه تنها جریانهای اسلامی با منافع ایران در این زمینه مشکلی نداشتند حتی اپوزیسیون ملی و لیبرال هم علیه اسرائیل که بخشی از خاک سوریه را اشغال کرده، می توانست متحدی برای ایران باشند.
در واقع بهار عربی در سوریه فرصتی برای ایران بود که از شر یک متحد دیکتاتور، سکولار و نماینده اقلیتی کوچک از مردم سوریه رها شود و با متحدی اندکی مردمی تر و اسلامی تعامل کند. این به تقویت جایگاه ایران در جهان عرب و سنی هم می انجامید. حضور یک بازیگر کوچک در جهان سنی نظیر حماس بسیار به وجه فرا شیعی و اسلامی و ضد اسرائیلی ایران کمک کرده بود، حال حضور یک حکومت سوریه سنی و متحد ایران به مراتب از دوران اسد برای جمهوری اسلامی بهتر می‌شد.
چهار: اما خامنه‌ای با خوانشی غلط از تحولات سوریه، اولا به مدت شش سال در جهنم سوریه گیر کرده است، ثانیا نفرت جهان عرب و جهان سنی را برای ایران خریده است، ثالثا تنها حلقه ارتباط خود با جهان سنی، یعنی حماس را از دست داده و رابعا- از همه مهمتر- مجددا بستر را برای ظهور دوباره القاعده (با نام جبهه‌النصره در سوریه) و عنصری خطرناکتر از القائده یعنی داعش فراهم کرد. در حالی که این گونه گروهها در دوران بهار عربی منزوی شده بودند.
خامنه‌ای زیادی روی حافظه های ضعیف مردم حساب کرده است. داعش در اوائل سال ١٣٩٣ یعنی سه سال پس از سرکوب خونین مردم در سوریه ظهور کرد و در تابستان ١٣٩٣ توانست موصل و بخشهایی دیگر از عراق و سوریه را اشغال کند و به تهدیدی جدی علیه ایران و متحدانش تبدیل شود.
پنج: بهار عربی و تحولات سوریه قرار نبود منجر به حمله و جنگ در تهران و اصفهان و خراسان شود اما سیاستهای غلط ایران کاری کرد که همه ایران در سالهای آینده در معرض جنگ سرد و حتی گرم شیعه و سنی باشد، سرمایه ملتهای منطقه صرف خرید اسلحه‌های گران و فروش نفت ارزان شود، اسرائیل هم در آرامش کامل، به سیاستهای خود در قبال فلسطینی‌ها ادامه دهد.
در فرصتی دیگر به نقش مخرب قاسم سلیمانی و حتی گمراه کردن خامنه‌ای توسط او و همچنین فقدان فضایی که می توانست منجر به 'نرمش قهرمانانه'ایران در سیاست منطقه‌ای ایران بشود و نقش رسانه‌ها و نخبه‌ها در شکلگیری این 'فقدان'خواهم پرداخت.

زبانِ دیانت، قومیت و ثروت

$
0
0

زبانِ دیانت، قومیت و ثروت

بیائید باهم بهتر بر تن انسان و زخم های خونین و چرکین کهنه ی او بنگریم. نیاز به آوردن بیشتر فاکت ها، پیچیده کردن دردها، فرافکنی بهانه ها و نظریه پردازی های تکراری نیست که در سیاره ی نابسامان ما نارسانی ها، تنگدستی ها و چهره های پریشان از ستم و چپاول بروشنی فریاد از بیدادها می کند. دیگر چندان مهم نیست که ما کجای جهان و یا ایران بدنیا آمده باشیم و گویشمان با کدامین زبان باشد. زیرا:"زبان دیانت، قومیت و زورِ ثروت"همه جا با هم حرف آغاز و پایان را به بیدادرسان می زند. در این صف بندی ها، ناگزیر"زبانِ کارمزدان"که همبسنگی فراملی و فراعقیدتی ست نیز می باید بدرد و درمان مشترک کارگران، زحمتکشان و خانه خرابان درآید. و برابر زورمداران و ریاکاران و قومگرایان، همه جا صدای یکدست و بلند داشته باشد و استواربایستد. در این زمانه ی زور و زرگرائی، بویژه مفهوم"میهن و زادگاه"با تسلط مطلق بهره کشی گلوبال از انسان سترده تر گشته، و بسود همبستگی های انسانی رنگ باخته و بجایش"ملیتِ انسانی"برجسته تر از همیشه، برابر تلنبار قدرت و ثروت مشتی انگل داخلی و خارجی، علیه گرسنگی تا مرز جانمرگی ایستاده و هر"انسان اسیر بهره کشی"را بیش از هر زمانی برای رهائی همگانی، نیازمند همبستگی فراملی و الزما با زبان مشترک نان و کار و آزادی، همسوساخته است.

مگرنه که محصول بخش بزرگی از ره آوردهای کار و تاریخسازِ"نوع انسان"همینک تنها در چنگ مشتی سرگنده ی داخلی و جهانی انباشت شده است؟ مگرنه به تبع این چپاول ها و خودخواهی های ذاتی سرمایه سالاران، در هیچ کجای جهان میان انسان ها آرامش موجودنیست و"وطنمدارانِ"هیچ کشوری بفکر هم زبانان خود نبوده اند؛ چراکه تنها چندگروه مالک بزرگ هرکشورند؟ مگرنه همین رنج بی بروباران از هرسوی داخلی و جهانی که باشد، در همان آغاز راه و برای سود بیشتر است، که توسط سرمایه سالاران محلی بر کول هم ولایتی ها، مصیبت های سرمایه بارمی کند؟ جای گمان ندارد که خواست توده ای ملت ها، با امیال سران ملت ها و مذاهب هیچ پیوند و سازگاری ندارد. زیرا الیگاریشی نابرابری سازی سرمایه چه کمپرادور محلی و چه بورژوازی نئولیبرال جهانی باشد و وطندوستدارترین ها حکومت کنند،عاید آن برای توده ها یک نتیجه می دهد، و آن تنگدستی، سرکوب مذهبی و جنگ قومی بوده است. پس، هدف واقعی ناسیونالیسم و فناتیسم، پیوسته ضدملی مانده و پدیده ای ضد مردمی ست و با منافع کارگران ملت ها کاملا بیگانه می باشد. چراکه پیوسته هرکدام از این مدعیان ناسیونالیست ساز سرکردگان پنهان و آشکار سرمایه ی کلان را می زده اند، تا بقای قدرت و ثروت را در محلِ زادگاه خویش بیابند. این آهنگ بهره کشی ها با هر زبانی خوانده شود با منافع جمعی ملت ها و کارگران آنان بیگانه است.

هر فرد، سازمان و جریان ناسیونالیستی ـ عقیدتی که بر بستر"ستیز حیاتی سرمایه علیه حقوق ابتدائی"انسان کار"انگشت تأکید و دقیق نگذارد و تعارض ها را ماستمالی کند، بی کم و کاست نیروی ضدملی ـ مردمی ست و بی گمان وابسته به جریانی راست می باشد. زیراکه او آگاهانه این نابرابری ها و بهره کشی ها را که آشکارا از ملتش می شود بسود بهره کشان محلی مکارانه ندیدمی گیرد تا هم بسهم لابیگری خود رسد و همچنین در زمان لازم بتواند به علل آن ستم ها و تبعیض ها ریشه زبانی ـ فرهنگی تحریفی بدهد و می دهد. بدانسان که خمینی دروغگو "وحدانیت"را برابر انسانیت گذارد تا خود و نوادگانش سرمایه سالار شود و شد. بدنیست همینک به جنگ انباشت ثروت و قدرت روسای اجرائی و قضائی و باندهای آنها که وارثان خمینی هستند بیشتر تعمق کنیم. رسیدن به چنان اهدافی با ابزارهای ناسیونالیستی نیز به ناچار می باید عربیت، ترکیت، فارسیت، کردیت، بلوچیت، آذریت و... را برابر ایرانیت بگذارد تا که فردا به خرمراد سوارشود. بهانه های ناسیونالیسم هرچه باشد جز فریب و دروغگوئی فرصتطلبانه نیست که هم دشمن انسانیت هست و هم خائن به مردمان ساده اندیش ملت ها. زیرا، فریبکاران ناسیونالیست نیز بسان سران فناتیست انسان های رنگین زبان و فرهنگ را که دچار نابرابری های شکننده طبقاتی هستند و فقیرتر از پیشینیان خود دچار فقر شده اند، توده های بجان آمده را با "زبان قومی"یا بسان "زبان مذهبی"آنها را در دالان های بی انتها قومیت، همچون جستجوگران بهشت در دیانت گمراه تر می کند. با همین ترفندهای غیراخلاقی سران مذهبی و قومی بود که در کشورهای مسلمان ملت های همدرد و نزار بی رحمانه بجان هم افتادند کشتند و می کشند. هر نگرش نادرست افراد، سازمان ها و جریان های قومی و مذهبی که به نادانی انسان می افزاید و یا به آنها راست نمی گوید، کمترین نشانه ی وجدانی دارد. بویژه در کشور ما و بیاری قوانین ضدبشری رژیم شیعی، که ساختار ظالمانه ی مذهبی اش با سرمایه مافیائی داخلی و جهانی آمیخته شده است؛ چنین خیانت هائی بخشودنی نیست.

با اینهمه تجارب از خیانت ها و جنایت های مذهبی ـ قومی علیه حقوق بشر نوع انسان، همچنان می بینیم که هریک آنها در بزنگاه های سرنوشت ساز و برای بقای خویش با هم و با دشمنان ملت ها پیوند خورده و می خورند؛ زیرا هردو جز یک آبشخور جاهگرایانه نداشته و ندارد که نامش بهره کشی بی شرمانه و جاهطلبانه است. آیا ارزش نوع انسان، در بازار بی در و پیکر مارکت، جز به میزان سود و بسود انباشت سرمایه دار معنی و محتوائی داشته و دارد؟ هرگز! چرا قبیله گراها به پشتیبانی قوانین یکسان حقوق بشری برنمی خیزند و کمتر تکیه می کنند؟ چرا بهره کشی بورژوازی محلی و ملی را هیچیک سیستماتیک افشانمی سازند؟ چون هدف آنها نیز زدودن ستم و نابرابری ها نیست. اما، انسان کار و زحمت روزبروز بیدارتر از پیش شده و بهتر به از دست داده های خود بخاطر وابستگی غلط به دیانت و قومیت پوشالی پی می برد، و تناقض و تضاد نابرابری های کلان اجتماعی ـ جهانی را در محل زیست خود می فهمد، و پایگاه و هموندی سرمایه سالاری وطنی و جهانی را می شناسد، و زیر پرچم برابرجوئی می رود. همانگونه که می بینیم "سرمایه سالاری"در کلیت خود بشدت زیر پرسش ِخشم آلود مردمان مظلوم و محروم کار ایران و جهان قرارگرفته است. زیرا زمینگیران غارتزده و میلیاردی، بسان نسل های پیشین خود در هرکجای جهان که باشند از آن دستآوردهای وطنی و جهانی کار که محصول تلاش آنهاست همچنان بی بهره مانده، و در بسیاری از کشورهای نه تنها فقیر، که همینک در کشورهای صنعتی و پیشرفته نیز گرسنگی و بیکاری و بیماری و نارسائی ها هرروزه اینجا و آنجا جان بیدادرسان و بی پناه هان و بیکاران بسیاری از ملت ها را می گیرد و سرکردگان ساختارهای وابسته محلی و کشوری و جهانی سرمایه دست در دست هم لاس می زنند و کک شان هم نمی گزد.

دیریست امپریالیسم آمریکا، یاران ناتوئی و راسیسم صهیونیست در منطقه جولان می دهند و برای کشتارها و ویرانی های بیشتر قومی و مذهبی هزینه می کنند و هارترین ها را پشتیبانی مالی و نظامی و لجستیک کرده و به تشدید و تقویت بربریت میان ملت ها و مذاهب دامن زده اند. چپ محلی و جهانی، ناتوان از مقابله ی لازم در جهت افشاگری ها و یا زدودن جای پای فرصتجویان و خیانتکاران ضدمردمی ست. طیف های راست، راست میانه، ملی مذهبی ها و لیبرال های مدعی نیز چندان تلاش همخوانی در جستجوی یافتن پاسخ ها و پیاده کردن راهکارهای مناسب برای صلح و تعدیل زندگی ناگوار مردمان امروز و فردا ندارند و کم و بیش چپ و کمونیست ستیز مانده و از تدابیر برابریخوانه ی چپ دوری می جویند. و ناسازگاری کار با سرمایه را که همچنان ژرفا و پهنا می یابد و قربانیان بیشتری را بکام خود می کشد نمی بینند. پرسیدنی ست! چرا؟ و آنها راه برونرفت از این ستم ها و نابرابری های سرمایه سالاری امروز و فردای "نوع انسان"را کدام ها می دانند؟ چرا جامعه ی بشری بدین سان که هرروز می بینیم و می شنویم، و بیش از گذشته ها آسیب پذیرتر شده، و بمراتب نگران بربریت مذهبی، قطب بندی های فاشیستی ـ راسیستی، و مهمتر از همه، دچار ترس از بازتاب های سیاست جنگ جهانی سه، و بویژه متمرکز به فردِ ترامپ گشته و یا اصولا معطوف به چالش جمعی سه قطب همسو امپریالیسم آمریکا، اروپا و ژاپن می باشد؟ در شکنندگی های دیپلماسی ملی و فراملی امروز جهان، کدام ویژگی های تازه برای پیشبرد بهتر زندگی انسامدار پایه ای و مهم تراند؟ و چه مخاطره هائی زندگی انسان ها را در کره ی ما تهدید می کنند و کدام های شان بیش از همه کشورهای آسیب پذیر 99% ها را؟

بر پایه تجربه تاریخی، سه پدیده ی مهیب( کاپیتالیسم، فناتیسم و ناسیونالیسم) دیریست دشمن نوع بشر بوده و هست. دلایل پیدایش آنها قانومندی یکسان دارد و ریشه اش برتریخواهی ست. خط قرمز بقای هرکدام جز در ستیز و جنگ آشتی ناپذیرِ دیالکتیکِ که توامان مرگ و زندگی اضداد می باشد برای هریک ضامن بقاست. بر این اساس زدودن دوستی ملت ها وظیفه ناسیونالیسم برترجوست؛ تبلیغ و تحکم مذاهب برتر در اسلام، لااقل مادر 1400 سال جنگ سنی و شیعه است؛ و کاپیتالیسم اهرم بقای نابرابری های حیوانی و ضدانسانی برای سروری سرکردگان سرمایه حاکم است که جز دشمنی سرمایه با انسان کار نمی باشد. این پدیده مفتخواری با صاحبان انگشت شمار سرمایه، لااقل بیش از صدسال است که فرسوده و ناتوان شده، دو جنگ جهانی را سازمان داده ولی تاکنون نتوانسته و نمی تواند حق زندگی و سمتگیری برابر مردمان جهان و همبستگی انسانی را در گستره داخلی و جهانی بپذیرد و در میان فرزندان دارا و ندار امکان و حق تکوین و شکلگیری برابر نسل های آتی را میسرکند. تا مگر بیش از این بر دامنه آشوب های فراوان خونین قومی و مذهبی که همگی محصول متضاد ساختار طبقاتی سرمایه می باشند دامن نزند و هستی انسان را بیش از این بمخاطره های طمع ثروت اندوزی این مشت خودخواه بیمار نابودنسازد که ساخته است. شکاف پرنشدنی طبقات در کشورها، و تضادهای ناشی از آن در میان گروه های کوچک "بسیارداراها"و تلنبار خشم و نفرت از نابرابری های اکثریت "بسیارندارها"منشأ همه ی تنش های مرگبار مذهبی، و بهترین پشتگرمی کور چالش های ناسیونالیستی ست. تحریف طیف های راست از دیانت و قومیت، بجای نقد تضاد طبقاتی همیشه فاجعه آفرین بوده، و پشتیبانی آنها از ملت های نابرابر نیز، جز به همین خاستگاه های حقیر ناسیونالیستی و فناتیستی کور راه نمی برد که ناگزیر به برتریجوئی های راسیستی و فاشیستی و سکتاریستی این یا آن مذهب و قوم نیروی مخرب رسانده، و در میان توده ها مایه ی برجستگی ستایش آمیز آنها گشته است که سرآخرش هم جز به ستیز دینی و جنگ قومی و زبانی نینجامید. بهمین خاطر می باید در تدارک چگونگی ساختار و سیاست سکولار و فدرال مناسب ایران بود تا با جدائی دین از دولت، دخالت مذهب را در عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کنارگذارد که به منکوب کردن اراده ی مردمان کار و زحمت با دسیسه های مذهبی دیگر نینجامد که نمونه های دهشتناک آن فراوانند.

بهنام چنگائی 15 دی 1395

درمورد خدای خودساخته به عنوان تکیه گاهی بی جانشین!

$
0
0

درمورد خدای خودساخته به عنوان تکیه گاهی بی جانشین!

 

هیچ فکرش را کرده اید: عادتا به چیزیکه گذشتگان مان دراثر کشف نشدن جهان پیرامون، خودشان ساخته اند، قسم یاد می کنیم؟ امروزه در سر زمین گل و بلبل خرافات و قسم یاد کردن دروغ، روال عادی یافته و بخشی از زندگی روز مره انسانها دراین کشور شده است، تا جائی که در دادگاها بنا بگفته برخی ازشاکیان، رسم شده که شاهد دردادگاه، برای پول گرفتن قسم دروغ می خورد و بی گناهی را به جرمی سنگین محکوم می کند. آدم ساده وخوش باور که به همه ی قسم خوردن ها و افسانه ها عادت کرده است، چیزی نمی گوید و شاهد را به این خدا و قرآنش حواله می دهد. در چنین سرزمینی، جرم رو راست بودن وحقیقت گوئی و درعین حال بیگناهی، چه بسا اعدام باشد. چیزی که هر روز درایران و درخاورمیانه به دلیل دگراندیشی اتفاق می افتد. دقیق 383 سال پیش در اروپا وروم مرکزقدیمش این جریان بوقوع پیوسته است یعنی در سال 1633 میلادی دانشمند و ستاره شناس مشهور ایتالیائی را به خاطر “دخالت درنظم خداوندی” و گفتگو باشاگرد اش آندریا و نوشتن کتاب دیالوگ که آن کتاب تئوری گردش زمین به دورخورشید را توضیح می داد، اورا محکوم به اعدام کردند و بدلیل آن که قسم به انجیل یاد کرد، آنچه که نوشته است “دروغ” و هرآن چه خداوند گفته، راست است، بایک درجه تخفیف تاروز مرگ درخانه اش زندانی بود وبه دخترش که راهبه بود، قضات و کاردینالهای کلیسای روم دستور داده بودند که هر روز صبح یک آیه از انجیل مقدس را برای پدرش بخواند که سر عقل آید! روزی دختر ازپدرش پرسید: “پاپا! چه چیزی بیشتر ازهمه ناراحتت می کند؟ او درپاسخ دخترش گفت: دخترم، من ازاینکه جلو پخش کتابم راگرفتند و درخانه زندانی ام کرده اند، کمتر از همه ناراحتم، تا اینکه هرروز تو یک آیه ازانجیل را برایم می خوانید. این زجرم می دهد”. آخر گالیله نابینا شده بود و واقعا ازشنیدن مکرر آیات انجیل زجر می کشید. در کل جهان و بویژه در ایران از 1400سال به این طرف این جمله کوتاه و نظیر این سروده زیر را اغلب تبلیغ می کنند و ما دائم می بینیم و می خوانیم : ”حافظ شما خدای متعال بوده و هست.

گر تیغ عالم بجنبد ز جای

نبرد رگی تانخواهد خدای”.

این را فقط می توان عادت نام نهاد و کمی هم بی مطالعه ای، درغیر آن صورت خدا را کتب مقدس

به ما معرفی کرده و همین کتب مقدس خودمملو از تضادگوئی است که معمولا نباید باشد. بهرحال

باورو اعتقاد، بخشی ازفرهنگ ما شده و به این سادگی نمی شود این عادت باوربه خدارا ترک کرد. هنگام جدا شدن ازهم، می گوئیم خدا به پشت پناهت باشد، هنگامی که درتنگناه گیر می کنیم، به خداکه تکیه گاهی محکم برای باورمندان است، پناه می بریم وپیش ازهمه اینها، برای حقه زدن و کلاه برداری و دزدی از مال مردم، بهترین ومورد اعتماد ترین وسیله است. زیرا اکثر مردم عادتا خدا باور اند و به این خدای نادیده و رؤیائی اعتقاد دارند و برای زدودن آن از افکار مردم نمی توان درکوتاه مدت، هیچ کاری کرد. درصورتیکه اهل مطالعه خوب، ازدرون، می دانندچیزی بنام خدا وجود خارجی ندارد، منتها اثبات آن برایشان سخت است. درهرصورت آنگونه که اشاره شد، باور داشتن، بخشی از فرهنگ دیرین آباء و اجدادی ما است و باید آن را بپذیریم! این ها همه در اثر نداشتن مطالعه و در هنگام پرسش در بن بست قرار گرفتن است. وقتی درجائی گیر می کنیم و کسی دراطراف نیست که به دادمان برسد به این خدای خودساخته پناه می بریم و اگرکسی پیدا شود وکمک کند. تصور می کنیم خدا او را فرستاده است! در صورتیکه تصادفی بیش نبوده. بنابر این همیشه به یک قدرت لایزال (خدا) فکر می کنیم، اگر چه عاقبت با کوشش خود و احتمالا با کمک دیگران بطور تصادفی، از آن محلکه خارج می شویم واحساس راحتی می کنیم، درنتیجه بخود می گوئیم، دیدی؟! آن قدرت لایزال مرا نجات داد! درحالیکه اگرکوشش خود مانبود ویا دیگران کمک نمی کردند، فنا شده بودیم و اگر در آن صانحه ازبین می رفتیم، آنگاه بازماندگانمان برای ارضاء خود می گفتند،“خدا” خواسته این جوری بشود!! من هرگز یک موضوع را فراموش نمی کنم، بعد ازقضیه دریا لرزه یا سونامی در تایلند که فقط پانصد آلمانی درآن صانحه خطرناک کشته شدند. بطوریکه دخترجوان وفراموش نشدنی ام، همراه همسرش، در بطن صانحه سونامی بودند، برایم تعریف می کرد، که بچشم خود دیده است بچه مرده ای با پیراهنش آویزان بیک درخت بود. آن ها بعد از نجات یافتن، مصاحبه ای با تلویزیون بر نامه یک آلمان داشتند وخبرنگار ازدخترم که شغلا مجری برنامه تلویزیون بود پرسید: “شنیده ایم که (260)هزارنفر کشته شده اند،جای خوشحالی است که شما نجات یافته اید. واقعیت این است که بیش از 230 هزارنفر دراین صانحه وحشتناک جان خود را از دست داده و یا مفقود شده بودند. دخترم ضمن شرح ماجرا، گفت: بیشتر آنان اطفال و پیر زن و پیرمرد بودند وخدا مارا نجات داد! من نیزبعد ازآن مصاحبه، تلفنی به دخترم زدم که احوال سلامتی او را بپرسم و گفتم: دختر عزیزم من بشخص، بینهایت خوشحالم که تو و همسرت صدمه ندیدین. این اقبال پدرت بود که تو وهمسرت زنده بمانید. انسان ازخود می پرسد این “خدا”کجا بود که بقول خودت آن کودک بیگناه با پیراهن آویزان بدرخت، طعمه این واقعه ی طبیعت شد؟! نظیر این طفل چه گناهی کرده بودند؟! دختر عزیزم باوصف حاضر جوابی اش برای همه پرسشها دربرابراین پرسش من، سکوت اختیار کرد”. به هرصورت این مسئله عادت شده وما آلترناتیوی برای جانشینی این خداوند نداریم. باید همه انسانهارا به مطالعه تشویق کنیم که خود این خدای رؤیائی را کشف کنند که آنگاه رد آن ساده خواهد بود در غیر آن صورت این خدا برای پاکدلان ونا آگاهان که قلبا ایمان دارند یک تکیه گاه است وباید آلترناتیو و یا جانشینی برای آن یافت، گر بخواهیم آن را ازمیان برداریم. این خدا بااطمینان برای فرصت طلبان و دیکتاتوران دکانی بسیار خوب است. دراینجا برای تأیید و تنوع بهتر است مثالی ابتدائی و عامیانه ازاینترنت، بیاوریم: “ازسلطان ظالمی پرسیدند: چه می خوری؟گفت: گوشت ملت. گفتند چه می نوشی؟گفت: خون ملت. گفتند: چه می پو شی؟ گفت پوست ملت. گفتند: این ها را از کجا می آوری؟ گفت از جهل ملت. گفتند چگونه این جهل را نگاه داری می کنی؟ گفت: در جعبه ای طلائی به نام “مقدسات”. گفتند: از این جعبه چه گونه محافظت می کنی؟ گفت: بوسیله  خرافات”. بله، خرافات بحد زیاد وجود دارد و درجامعه ریشه دوانده است. زیرنام خدا، چه دزدیها و کلاه برداری ها و قسم های ریاکارانه که نمی شود و نمی خورند! ما فقط به کارنامه 38 ساله این جمهوری اسلامی ایران درلوای حکومت عدل علی نگاهی می اندازیم. درفه یسبوک آمده است که زیرسایه رهبری خامنه ای نام 573 ایرانی دررسوائی بزرگ بانکی، آمده است. بدین ترتیب جمهوری اسلامی ایران، یکی از فاسد ترین کشورهای جهان شده است. بدون شک یکی از این نام ها باید بابک زنجانی باشد و بقیه از آخوند خامنه ای گرفته تا لاریجانی ها و غیره، دزدهائی هستند که زیر چتر اسلام و به ظاهر مسلمان و کوفت و زهرمار، همه کاررا می کنند. دادستان کشور، لاریجانی درپاسخ به این پرسش مبنی بر این که چرا بودجه دادگستری به حساب های شخصی واریز شده که بنابه قانون اساسی بایستی پول بیت المال بحساب بیت المال دادگستری واریزشود، ایشان گفته: فساد درقوه قضائیه یک مسئله خانوادگی باید دانست. نقل به معنی، اینها اگربه اسلامی که برای مردم پاکدل موعظه می کنند، باورداشته باشند نباید، درسایه حکومت عدل علی، نه فقط خود دزد و فاسد نباشند، بلکه به بابک زنجانیها هیچ امکانی ندهند که مبلغی برابر با 000.000 .2.175 یورو، از حقوق میلیون ها معلم اختلاس کند و یا خود دادستان میلیون ها دلار بحساب های بانکی شخصی بریزد و بقول خودش فساد در قوه قضائیه رامسئله خانوادگی بداند. این ها نه اینکه این خدا را قبول ندارند، بلکه حتا به او خرهم آب نمی دهند. بهمین دلیل مملکت رامی چاپند ومردمان ملتهای ایران را غارت می کنند. اینها نمونه هائی ازخروار اند. اگرعزیزان خواننده، مطلب مستند بیشتری در مورد فساد مالی و اخلاقی و رشوه خواری دارند، بر من منت گذارده و حتما برایم بفرستند. من در اینجا اسناد اختلاس فراوانی در اختیار دارم و بسیار خوشحال می شوم اگرشما عزیزان این آرشیو راغنی تر کنید. با آرزوی پبروزی ملتهای ایران.

شمه ای از پیدایش این بخش از فرهنگ جامعه یا آئینها:

در آن زمانها و در محیطی که پیامبران ظاهر شدند، تعداد انسان های فهمیده با “آی کیو” بالا خیلی نبودند زرنگترین همین انسانهای نادر خود را پیامبر خدای نادیده به مردم معرفی می کردند. معلوم بود که در همه ادیان بایستی خدا نادیده و غیر قابل لمس باشد و کسی جرأت نکند حتا درباره این خداپرسشی مطرح کند، زیرادست این پیامبران رو می شده، اگردر موردخدای نادیده پرسشی می کردند. بعلاوه این پیامبران ازهر آئینی برای جمع آوری نیرو می بایستی جملات عام پسندی نیز می گفتند. مثلازرتشت که می گفت:“بیهوده است مجادله برسراثبات دیانت یابی دینی آدم ها! کسی که دروغ نمی گوید، کسی که مهربان وبا انصاف است، کسی که ازرنج دیگران اندوهگین می شود و از شادمانی دیگران شاداست ...

کسی که انسان را و پرنده را و گیاه را و زمین را، محترم می دارد. “به مقصد رسیده است”. .... از هر راهی که رفته باشد..”. “حضرت زرتشت” درست گفته هرکسی این محسنات را داشته باشد از هر راهی که برود به مقصد رسیده است ونیازی نیست که به هیچ خدا وپیامبری باور داشته باشد.

عیسی مسیح به پدر ایمان داشت تا آخرین لحظه زندگی، او با گفتن این جمله بربالای صلیب: “پدر مرا فراموش کردی”؟ نسبت به وجود پدر آسمانی شک کرد و بی خدا از جهان رفت.

بنابر این اکثر پیامبران می دانستند که خدای نادیده ای وجود ندارد، بلکه این دکانی است که آن ها برای خودشان بازکرده اند. برای مثال محمدپیامبر که درجهان اسلام بیش ازحدبر او می بالند، برای تأکیدش بربهشت و دوزخ می کوشید. در حالی که “آن حضرت” هیچ اعتقادی به  “بهشت” و دوزخ نداشته است. به هر حال او هم در قرآن مجید و هم در نهج الفصاحه برای “بهشت” زیاد تبلیغ کرده و خوب می دانسته است، اگر تنهاکسی به این “بهشت”موهومی برود، او از اولین کسانی است که وارد می شود و حوریان دورش را خواهند گرفت. اما او دراین جهان برای لذات دنیائی بیش از حد حول می داد. در زمان پیامبر یکی از لذات درداشتن زنان زیبا و جوان بود. او در آن دوره 9 زن عقدی و 14 زن صیغه ای داشت. بغیر ازغنایم جنگی که بهترین اش برای پیامبر بود وبویژه زیباترین وجوانترین زنان. پس تبلیغ حوریان بهشتی، برای دیگران وبویژه برای اعراب محروم ازمسئله جنسی، بود.برای اثبات ادعای تبلیغ بهشت اززبان پیامبر،این جمله معروف ایشان رابرای شهیدان درراه خدا می آورم.“درکتاب معاد، صفحه 184-185 ازپيامبراسلام نقل قول مي کند. که ازرسول خدامروی است که فرمود: “قصري است دربهشت از لؤلؤ، درآن قصر هفتاد خانه ازیاقوت سرخ و درهرخانه هفتاد حجره از زمرد سبز و درهر حجره هفتاد تخت است و بر هرتختي هفتاد فرش از هر رنگی بر هرفرشي حورالعینی می باشد و در هرحجره هفتاد خوان طعام است و در هر حجره ای هفتاد خادمه می باشد و خدای تعالی چنان قوه ای به مؤمن می دهد که ازتمام آنها بهره می برد”. از بحارالنوار مجلسی صفحات 149- 150 جلد8 نقل قول کرده است).این است تبلیغاتی برای بهشت و ازجمله انتحاریون جمعا 24010000حوری فقط برای یک شهید است که دقیق 84/6678 سال یکبار نوبت به یک حوری می رسد، اگر این مرد شهید هر شبی به یک حوری اختصاص دهد”. بخاطر آورید که جمهوری اسلامی تازمانی که اکثریت مردم مطالعه ندارند و نا آگاهند، می توانند بر اریکه قدرت بمانند، نه بیشتر.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 2.1.2017    

    دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 

 

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را

$
0
0

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را

 

استاد محترم جناب آقای محمد مجتهد شبستری را اخیرا از ایراد چند سخنرانی منع کرده اند، بدین بهانه که وی با طرح مسائل «شبهه‌ناک» ایمان جوانان را بر می‌آشوبد و لذا بهتر است که سخنان‌اش در محضر یک رقیب و به صورت مناظره مطرح شود. به دنبال این پیش‌آمد، ایشان از مراجع بزرگ تقلید خواست تا با وی به مناظره بنشینند و سؤالات وی را، که سؤال جمع کثیری از دردمندان است، پاسخ گویند و از کار فروبسته دین (به‌ویژه فقه) در عصر پر تلاطم کنونی گره‌گشایی کنند. پاسخی از مراجع نرسید جز آیت‌الله جعفر سبحانی که یکی از یاران و شاگردان خویش را پیش فرستاد و برای چنان مناظره‌ای صالح دانست. تنی چند از روحانیان نیز خود پیش افتادند و بعضا با قلم‌هایی طعن‌آلود و نامهربان، از آمادگی خود برای مناظره خبر دادند. شبستری در بیانیه‌ای، پرسش‌های خود را به‌صراحت با فقیهان در میان نهاد و گفت اگر مناظره‌ای برپا شود، برای یافتن پاسخ آن پرسش‌هاست ودلایل خود را برای دعوت از مراجع و نیز سّر اعراض آنان‌را برشمرد و یادآور شد که اجابت آن دعوت نه تنها دون شأن آنان نیست، که عین وظیفه ایشان است. آن سؤالات چنان‌که در وبسایت وی آمده است،اجماًلاچنین اند: امروزه اعتبار اجتهاد فقهی فقیهان در امور اقتصادی و سیاسی و جزایی و… بر چه پایه معقولی استوار است؟شریعت فقیهان ما با شریعت داعشیان چه تفاوتی دارد؟ چرا فقیهان نسبت به لباس بانوان وامور خردی چون آن بیش‌تر دغدغه و حساسیت دارند تا نسبت به صدها حادثه‌ی زیانبار سیاسی و فرهنگی که ایمان جوانان کشور را بر باد می‌دهد و … متأسفانه تا امروز که من این نوشتار را به نشر می‌سپارم، تحول تازه‌ای در روند آن دعوت پدید نیامده است و چشم‌ها و گوش‌های مشتاق، سخن و حرکت تازه ای از مراجع و مشایخ، ندیده‌اند و نشنیده‌اند!

***

‎صاحب این قلم، هر چه نظر می‌کند در این مناظره‌ها جز خیر و برکت نمی‌بیند و سر اعراض فقیهان را به درستی درنمی‌یابد. چرا باید از اجابت دعوت مردی روی بگردانند که خود سال‌ها در وادی دین‌شناسی، مصلحانه و دردمندانه قدم زده و در فقه و کلام اسلامی غور وغّواصی کرده و هوشمندانه به نارسایی‌های آن‌ها وقوف یافته و خیرخواهانه در پی گشودن گره‌ها و باز کردن پنجره‌ای به‌سوی روشنی‌هاست؟ دوستی چهل‌ساله‌ی من با این استاد محترم، در سفر و حضر، در غربت و در وطن، در جلوت و خلوت، گواهی می‌دهد که وی یک‌سره، بی توقع منصبی و مکسبی، در راه کشف حقیقت تلاش کرده و به قدر رزق و ظرفیت خود بر آن وقوف یافته و اینک در آستانه‌ی هشتاد سالگی، با کوله‌باری از تجربه، به اقتدا و اقتفای اقبال لاهوری در پی به‌سازی و بازسازی فکر دینی است. چرا باید دهان او را بست و از گفت‌وگو گریخت؟ مگر از این مناظره‌ها چه برخواهد خاست جز سربلندی حقیقت و شرمساری خطا؟ مگر فقیهان محترم ما خبر ندارند که در چه عصری زندگی می‌کنند و چه سؤال‌های ایمان‌سوزی از آسمان زمانه‌ی مدرن بر زمین زندگی مؤمنان می‌بارد؟ و مگر وظیفه‌ی شرعی و اخلاقی‌شان دفع و رفع آن «شبهات» نیست؟ و مگر بهترین راه احتجاج و دفاع، گفت‌وگو با نظر ورزان نیست؟ اگر نه شفاهی و حضوری، دست کم قلمی و غیابی؟ آن‌چنان‌که مرحوم آیت‌الله منتظری و آیت‌الله جعفر سبحانی با صاحب این قلم داشتند. آنچه نازیبا و نارواست بی‌پاسخ نهادن دعوت است به بهانه‌ی هیبت و حرمت مرجعّیت! یا پیش فرستادن کسانی‌ست که خطابت و کتابت‌شان از حجیت و رسمیت خالی‌ست و هنوز نیامده زبان به طعن و تمسخر گشوده‌اند.

‎***

در آغاز انقلاب که هیمنه‌ی هائل «چپ‌روان کافر کیش»، مؤمنان را ناآرام کرده بود، بنگاه صدا و سیما مرا و آیت‌الله مصباح یزدی را نامزد و دعوت به مناظره کرد. از آن سوی دیگر هم، آقایان احسان طبری و فرخ نگهدار آمده بودند تا از اصول و فروع باورهای خویش دفاع کنند (مشروح آن مناظرات اینک طبع و نشر شده و در دسترس همگان است.گرچه مرا در تحریر و طبع و نشر آن مطلقا نظارتی و دخالتی نبوده است و از میزان دقت متن مکتوب بی‌خبرم).

هفت جلسه به سر آمد و بحث ما به سر نیامد،تا وقایع خونین خرداد ۱۳۶۰ بر آن مهر خاتمت دائم نهاد. با این همه، نکات بسیار روشن شد. از جمله این‌که در یکی از جلسات که سخن از موضوع بحث جلسه آینده می‌رفت و مصباح یزدی موضوع خدا را پیشنهاد کرد، احسان طبری برآشفت که در آن بحث شرکت نخواهد کرد حتی اگر حزب، وی را ملزم به آن کند و یادداشتی به آقای مصباح داد که: مرا ملحد نخوانید، من ملحد نیستم. پس از خاتمه‌ی آن مناظرات، یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شب‌های ماه رمضان -سال۶۳؟- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فک‌اش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری می‌خواست‌با ویمحاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یک‌بار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی (سابق) گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد.

پس از گذشت سالها فرخ نگهدار را در لندن دیدم و با یکدیگر از آن ایام و آن احوال سخن گفتیم. او بسیار عوض شده بود و من هم، ذهنا و ظاهرًا. اما در یک نکته توافق داشتیم و آن این‌که کاش آن مناظرات و امثال آن (چنانکه میان دکتر بهشتی و دکتر کیانوری رفت)، علی‌رغم طعن طاعنان، ادامه می‌یافت و سایه‌ی مبارک بحث آزاد (که ابوالحسن بنی‌صدر منادی آغازین آن بود)، گسترده‌تر می‌شد و فضای فکری و سیاسی جامعه را معتدل و عقلانی می‌کرد، و صاحب‌نظران و سیاست‌ورزان، به‌جای نزاع و خشونت و افترا و تهمت و سخنان یک‌سویه‌گفتن و خطابه‌های بی‌مخاطب ایراد کردن، به جدال احسن و اقناع متقابل می‌پرداختند و جمهور خلق را در آن بازی شریف عقلانی شرکت می‌دادند و حیرت‌زدایی و جهالت‌پیرایی می‌کردند؛ و دریغا که چنین نشد!(۱).

همین‌طورست. برای تأمین سلامت اجتماع و حسن جریان امور، بر عاطفه‌ی محض نمی‌توان تکیه کرد، چون از آن جز خشونت و تعصب بر نمی‌خیزد. عقل را هم باید در میان آورد تا آب لطفی بر تیزی و تندی عواطف بزند و آن‌ها را رام و آرام کند. جامعه‌ی ما اینک، سخت اسیر عواطف لجام گسیخته است (چون نفرت‌ورزی شدید به دشمنان، تقدیس مفرط علما و اختراع القاب پرطمطراق برای آنان، آیین‌های مرده باد و زنده باد، بزرگداشت‌های پر تجلیل و بی‌تحلیل، تظاهرات قدرت‌نمایانه، خرافات و کرامت‌تراشی‌های سفیهانه و …) و دیرگاهی است که آتش این عواطف، خرقه ی ِخَرد را سوخته است. به میان آوردن مناظرات راستین برای حل مشکلات راستین، آن هم با عالمان دردمندو راستین (و نه گفت‌وگوهای فرمایشی و نمایشی بر سر سوالات تصنعی)، بازگرداندن آب‌رفته‌ی عقلانیت به‌ جوی ذهنیت جامعه است.نشانه یک جامعه آزاد و آگاه ، رواج بحث‌ها و گفتگوهای آزاد عقلانی‌ست.فتح این باب پر برکت ما را از چنگال بی‌خردی‌ها و جزم‌اندیشی‌ها و در جازدن‌ها و تقلیدها و تکرار خطاها و اعتیادات فکری رهایی خواهد داد. سوال از چگونگی گرفتن ختم حدیث کسا یا از اینکه آب فرات مهریه فاطمه زهرا بوده است یا نه (که در رسانه های ایران دیده می‌شود) والله راهی به دهی نمی‌برد و بابی به خرد ورزی نمی‌گشاید و از مسوولیت عالمان نمی‌کاهد.خدا را شکر که فعلا امنیتی حاصل است. در پرتو این امنیت باید کاری کرد و نهالی ماندگار کاشت. و اگر اکنون نه، پس کی و کجا؟ مراجع ما عذری در پیش‌گاه خلق و خالق ندارند، اگر این‌گونه دعوت‌ها و مسألت‌ها را اجابت نکنند و خلایق را از حیرت نرهانند و پاسخی به پرسش‌های معاصر ندهند و هم‌چنان به افتاء در فروع فقه قانع باشند و خانه‌ای از پای بست ویران را نقش ایوان کنند.

***

‎سال‌ها پیش که معرکه و مضحکه ریا‌کارانه‌ای به نام مناظره به راه انداخته بودند و از هر جا مرا برای مناظره صدا می‌زدند و در بوق‌ها و رسانه‌ها می‌دمیدند که فلانی از مناظره می‌گریزد! حقیقت امر این بود که وزارت اطلاعات مرا نهی مؤکد کرده بود که مبادا دست از پا خطا کنی و پاسخ مثبت دهی! من هم جواب‌هایی به داعیان و مدعیان می‌دادم که گرچه ناحق نبود، ناقص بود، چون دادن پاسخ اصلی و کامل، مجاز و ممکن نبود!

‎اینک می‌بینم که به‌حمدالله، شبستری خود پای به میدان نهاده است و گویا نهی و منعی هم دریافت نکرده است. نمی‌دانم چرا علماء و مراجع طفره می‌روند و حرف دلشان را نمی‌زنند و پیش‌کسوتانه با هم کسوت خود هم‌سخن نمی‌شوند؟ آیا مانعی امنیتی در کار است؟ آیا مصلحت اسلام نیست؟ آیا شئونات مرجعّیت اقتضا نمی‌کند؟ آیا خوف از هزیمت دارند؟ آیا خطر ریزش مریدان در میان است؟ آیا هنوز مهابت پرسش‌ها را چنان‌که باید در نیافته‌اند ؟ آیا هم‌چنان می‌پندارند که فهم درست، همه جا و همیشه با آنان است و دگراندیشان،یکسره بر باطل‌اند؟ آیا خطبه‌های بلند و بی‌حاصل امامان جمعه وخرافه گستری‌های مداحان را برای اقناع فکری جوانان کافی می‌دانند؟ آیا…. …؟

نمی‌دانم کدام است، اما من به منزله‌ی یک ناظر مشتاق و مشفق، دلم بر جوانانی می‌سوزد و می‌لرزد که پنجه‌ی تردید و حیرت دلشان را می‌فشارد و بار سنگین سؤالات، ستون فقراتشان را می‌شکند، و زمستان بی‌رحم بی‌هدفی و بی‌معنایی، زندگی‌شان را می‌افسرد، و برای جرعه‌ی زلالی از معنویت به دنبال ساقیان معرفت می‌دوند و ناکام و تشنه‌کام باز می‌گردند. فقیهان که قدمی بر خویش و پایی به پیش نمی‌گذارند، روشنفکران دینی را که دهان بسته‌اند، ساقیان را که جام شکسته‌اند، سگ‌ها را که رها کرده و سنگ‌ها را بسته اند پس: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را…؟

ما نصیحت به جای خود کردیم/ روزگاری درین به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس/ بر رسولان پیام باشد و بس

دی ماه ۱۳۹۵، کریسمس ۲۰۱۷

———————————————————————————————————

۱-بیاد دارم که پس از آن مناظرات، آیت‌الله سبحانی در دیدارهای مختلف مرا تحسین می‌کرد و حتی لقب سیف الاسلام به من داده بود!

———————————————————————————————————

 


رفسنجانی و نیمه دیگر ایران

$
0
0

رفسنجانی و نیمه دیگر ایران

يوسف عزيزى بنى طرف

از روز درگذشت هاشمی رفسنجانی تا کنون تحلیل ها و تفسیرهای گوناگونی در باره نقش او در عرصه سیاست ایران منتشر شده است اما سخن درباره عملکرد سیاسی رفسنجانی نسبت به نیمی از جامعه غیر فارس ایران، اندک بوده است. این اهمال را بیشتر در رسانه های مختلف فارسی زبان می بینیم. به عنوان مثال، بی بی سی فارسی، ساعت ها برنامه روز یکشنبه خودرا صرفا به رویداد مرگ رفسنجانی اختصاص داد و در باره همه جنبه های زندگی سیاسی اش با تحلیلگران مختلف مصاحبه کرد اما دریغ از اشاره به موضوعی که بیان کردم.

تحلیل های مختلف رسانه ها و شبکه های اجتماعی نشانگر دو پارگی دیدگاه ها در باره نقش هاشمی رفسنجانی است که با سبک سنگین کردن عملکرد سیاسی اش به بد و خوب، گاه کفه اول وگاه دوم چربیده است اما در دیدگاه های کاربران عرب، کرد، ترک، بلوچ و ترکمن، کفه بد در کارنامه رفسنجانی سنگینی کامل دارد.   

من در اینجا به برخی از عملکردهای او نسبت به  نیمه دیگر ایران اشاراتی می کنم.

در تحلیل مواضع هاشمی رفسنجانی در باره ملیت های یادشده، گواه استمرار خطی هستیم که به رغم دگرگونی شرایط سیاسی و فراز و فرود او در هرم قدرت، تغییر چندانی نیافت.

رفسنجانی نسبت به نیمه غیر پارس جامعه ایران، دیدگاهی منفی داشت و این برخاسته از ذهنیت شیعی – پارسی اوست. به همین سبب، روشنفکران، اصلاح طلبان و ناسیونالیست های شیعی - پارسی، او را، به رغم همه سفاکی ها و کژروی هایش در دوره قدرتمداری، می ستایند. پیش داوری پارسی گونه رفسنجانی گاه حتی تنگ تر و بیشتر بر زادگاه اش – کرمان – متمرکز می شد.    

آماری که مجله دیلماج چاپ تبریز در دوره خاتمی منتشر کرد، نشان می دهد که در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، میزان سرمایه گذاری در استان کرمان سیصد برابر استان های ترک نشین شمال غرب ایران بود.

او اعتقادی به برابری حقوق ملیت ها در ایران نداشت واساسا نمی خواست از این نظر کوچکترین تغییری در ترکیب نظام سیاسی برجای مانده از رژیم شاه پدید آید . رفسنجانی بر خلاف خاتمی و روحانی که دست کم به طور زبانی اشاره ای به ضرورت اجرای اصل 15 قانون اساسی و تدریس زبان های غیر فارسی در مدارس داشتند، هیچ گاه، حتی در تبلیغات انتخاباتی اش به این امور نپرداخت. به همین خاطر در معدود دفعاتی که به تبریز سفر کرد با واکنش خشماگین دانشجویان و فعالان مدنی ترک رو به رو شد.  او – بی گمان - در سرکوب جنبش ملی آزربایجان تحت رهبری آیت الله شریعتمداری شریک جرم دیگر ارکان حاکمیت ج ا ا است.  

چنگال های رفسنجانی بر پیکره جنبش ملی کرد در ایران، بسی خونین تر است. سرکوب این جنبش در اوایل دهه شصت شمسی و هنگامی که کردستان پناهگاه نیروهای مختلف اپوزیسیون ایران بود بر کسی پوشیده نیست. او در آن هنگام جانشین فرمانده کل قوای مسلح ایران بود. ترور کادرها و رهبران کرد در اروپا از دیگر قصابی های اوست، از جمله ترور عبالرحمان قاسملو دبیرکل اسبق حزب دموکرات کردستان ایران و صاىق شرفکندی دبیرکل سابق این حزب. جالب آن که قاسملو قربانی اعتماد به قول وقرارهای فرستادگان رفسنجانی شد.

مخالفت کردها و ترک ها با سیاست های تبعیض آمیز رفسنجانی را در انتخاباتی می بینیم که به بایکوت او انجامید. یک بار در سال 1372 در ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و به رغم خفقان موجود، اکثریت مردم کرد به احمد توکلی – رقیب رفسنجانی – رای دادند. عرب ها نیز در سال 1384 کمترین راى را به او دادند.

در نهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1384 نیز اکثریت مردم ترک به محسن مهر علیزاده – رقیب ترک رفسنجانی و معین و کروبی - رای دادند.

هاشمی رفسنجانی مبتکر احیای طرح شاهنشاهی توسعه کشت نیشکر در مناطق عرب نشین استان خوزستان (عربستان) است. این طرح که تاثیر ویرانگری بر زندگی مردم عرب و محیط زیست استان گذاشت، به نظر اقتصاددانان، حتی از نظر اقتصادی نیز به صرفه نبود و صرفا یک طرح سیاسی ضد عرب بود که به غصب زمین های هزاران روستایی عرب حاشیه رود کارون – از شوشتر تا محمره (خرمشهر) – انجامید. خود رفسنجانی نیز یک بار به سیاسی بودن این طرح اعتراف کرد.

این طرح در دوره ریاست جمهوری او تصویب واجرا شد و سال ها باعث درگیری کشاورزان عرب - کنده شده از زمین های آباء واجدادی شان – با نیروهای امنیتی و شهربانی شد که ده ها کشته و زخمی برجای نهاد. قصد رفسنجانی تغییر بافت جمعیت استان به سود غیر عرب ها بود که البته بعدها نیز ادامه یافت.   

رفسنجانی، دست کم، دوبار ادعاهای واهی در باره نام اقلیم "عربستان و دیگر نام های عربی - تاریخی شهرهای استان موسوم به خوزستان مطرح کرد که یک بار در سال 1380 با پاسخ من  و در سال 1394 با پاسخ کانون مبارزه با نژاد پرستی در ایران رو به روشد.  

او با ساختن ده ها سد به روی رودخانه کارون، باعث کم آبی شریان حیاتی مردم استان یعنی کارون گردید و نخستین کسی بود که بر ضرورت انحراف آب کارون به سوی استان های اصفهان و یزد و کرمان تاکید کرد. نقش او در سرکوب مردم محمره (خرمشهر) در خرداد 58 و در اردیبهشت 64 و تبعید شیخ محمد طاهر شبیر خاقانی – رهبرمعنوی ملت عرب - بر کسی پوشیده نیست.

رفسنجانی با اصرار بر تداوم جنگ با عراق درواقع به افزایش تلفات انسانی و ویرانی هر چه بیشتر مناطق جنگ زده و در راس آنها مناطق عرب نشین ایران شد. او به عنوان فرمانده نیروهای مسلح با ادامه جنگ به مدت هشت سال، کینه های ناسیونالیستی خودرا ارضا می کرد.

در واقع در دشمنی رفسنجانی با خواسته های انسانی و فرهنگی مردمان غیر فارس، بعد تعصب شیعی ضد سنی در مورد کردها، و بعد تعصب پارسی ضد عرب  و ترک نمایان است.  

راز های پنهان در جنبش 21 آذر

$
0
0

راز های پنهان در جنبش 21 آذر

جنبش 21 آذر در آذربایجان راز های پنهانی در دل خود دارد که تا کنون گشوده نشده و همچنان مخفی در دل تاریخ و مردم ستم دیده آذربایجان باقی مانده است. حاکمیت استبداد، سانسور و خفقان شاه و شیخ در سال های طولانی و خوانش یکسویه تاریخ از سوی آنان مانع از پژوهش واقعی این حادثه، رفتار و عملکرد توده های مردمی و رهبران جنبشی شده است که خواهان آزادی، دمکراسی و مشارکت در روند سیاسی و اقتصادی سرزمین خود بودند، در نتیجه غرض ورزانی برای خوشآیند استبداد و ارتجاع داخلی و خارجی تاریخ تحریف شده

 نگاشتند، تهمت و افترا را همراه با دروغپردازی های فراوان سرهمبندی کردند تا این جنبش مردمی را خدشه دار و مردم آزرده خاطر از تبعیض و تحقیر مردم آذربایجان را نسبت به آن بدبین سازند. از دیگر سو افراد سود جو و شهرت طلب هم که سال ها در کنج خانه و یا در کلاس درس دانشگاه، به تدریس تاریخ نوشته شده، از سوی سرکوبگران مشغول بودند، فرصت را مغتنم و سودآور شمرده، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به خودنمایی پرداختند و با ادعای اینکه به منابع دست اول از آرشیو ک گ ب و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی دست یافتند به دروغپردازی های شگفت آوری دست زدند تا مورد حمایت استبداد تمامیت خواه و متمرکز حاکم بر سرنوشت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران قرار گیرند. آنان برای گمراه کردن مردم بویژه جوانان که در آرزوی یادگیری از گذشته و شاید هم الگو برداری از آن بودند، راست و دروغ را آنچنان درهم آمیختند که مشکل را صد چندان کردند و در نهایت این جنبش مردمی را که پایه در تاریخ مبارزاتی ایران و آذربایجان مانند انقلاب مشروطه، خیزش خیابانی و ده ها جنبش کوچک و بزرگ دیگر داشت، به بیگانه نسبت دادند تا با مخدوش کردن افکار، از عظمت و بزرگی آن که آرزویی جز خوشبختی مردم آذربایجان و آزادی ایران نداشت، بکاهند و توده های جوان و مبارز آذربایجان را از مسیر واقعی منحرف سازند

جنبش 21 آذر راز های نهفته ای در دل دارد که هرکدام نیازمند پژوهش و دقت بیشتری از دیدگاه جامعه شناسی رفتاری و اجتماعی است، شورش های دهقانی، عدم پرداخت مالیات های نقدی و جنسی به اربابان در پروسه تشکیل و سازماندهی فرقه و همزمان عملکرد دهقانان در تقسیم اراضی با کدخدامنشی و قرعه کشی در انتخاب زمین با آغاز جنبش نه تنها ابتکار منحصر به فرد، درس آموز، بلکه نشانگر عمق جنبش در بین توده های مردمی و دهقانی است. روزنامه« آذربایجان » در 5 اسفند 1324 در رابطه با تقسیم اراضی نوشت: املاک خالصه و سایر انواع بالغ بر 3 هزار پارچه آبادی و املاک دشمنان حکومت ملی که آذربایجان را ترک کرده اند بالغ بر 437 پارچه شامل تقسیم بوده به نظر می رسد، یک میلیون دهقان صاحب زمین خواهند شد باید این تقسیم تا پایان اسفند ماه به پایان برسد. آئین نامه تقسیم اراضی در 15 ماده به تصویب هیئت وزیران حکومت ملی رسید. در ماده 13 آن آمده بود: باید به تمام کسانی که در اثر فقر و ظلم و سایر علل از دهات خود مهاجرت کرده و در شهر ها به کارگری اشتغال دارند یا به گروه بیکاران پیوسته اند، اطلاع داده شود که لازم است آنها نیز در تقسیم اراضی خود شرکت کنند. در آئیننامه اجرایی تقسیم املاک خالصه آمده بود: زمین و آب بلاعوض در اختیار دهقانان قرار خواهد گرفت، خوش نشینان نیز مانند زارعین زمین زراعی دریافت خواهند کرد، در تقسیم زمین وسعت خانوار و تعداد نان خور منظور خواهد شد، مراتع و چمن زار ها و چراگاه ها در دسترس استفاده مشترک ساکنین روستا گذارده خواهد شد. در پی آن نخستین کنگره دهقانی ایران در آذربایجان در 25 فروردین 1325 با شرکت بیش از 600 نفر از نمایندگان دهقانی تشکیل شد. در این کنگره بار دیگر چگونگی تقسیم زمین، بهره مالکانه از محصولات و بالا بردن محصول گفتگو و تبادل نظر شد که مورد استقبال دهقانان قرار گرفت، زیرا برای نخستین بار در جایگاهی قرار گرفتند و سخن بر زبان راندند که پیش از تشکیل فرقه و عملکرد آن قابل تصور برای آنان نبود. در نتیجه جوانان روستایی که طعم فقر و ظلم و سرکوب ( از سوی ارباب و ژاندارم ) را چشیده بودند با تشویق هم، برای حفظ دستآورد های حکومت ملی به گروه های فدایی می پیوستند. این جوانان از سوی افسران آزادی خواهی که به جنبش آذربایجان پیوسته بودند، آموزش می دیدند، آنان به سلاح هایی که از لشگر 3 تبریز، لشگر 4 رضائیه و تیپ های اردبیل و خوی بدست آورده بودند، مجهز شدند. بنابرین جوانان و نفراتی که در جبهه دفاعی فرقه قرار داشتند اغلب از توده های تهی دست مردمی و روستایی آذربایجان بودند که برای آزادی و رهایی از استبداد و ارتجاع می جنگیدند، از آنسوی مرز ها نیآمده و تحت تاثیر تبلیغات قرار نگرفته بودند که شوربختانه بعد از گذشت چند دهه برخی با داشتن عناوین مختلف دانشگاهی و پژوهشی به آن اصرار می ورزند.

بیانیه 12 شهریور که از سوی زنده یاد « پیشه وری » تهیه و به دو زبان ترکی و فارسی نگاشته شده بود، خواسته های مردم آذربایجان را مطرح و راه های دستیابی به آن را نشان داده بود، در بخشی از مقدمه این بیانیه آمده بود: ایران مسکن اقوام و ملل گوناگون است، این اقوام و ملل هر قدر آزادتر زندگی کنند، یگانگی بیشتری خواهند داشت. قانون اساسی ما نیز با تصویب قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، کوشیده است که تمام مردم ایران را در تعیین سرنوشت کشور هرچه بیشتر دخالت داده و رفع احتیاجات ایالات و ولایات را بخود آنها واگذار کند( بیانیه 12 شهریور از انتشارات فرقه ) فرقه و پیشتر از آن جمعیت و روزنامه آذربایجان خواسته های مردم را که شامل استفاده از زبان مادری در مدارس و ادارات، صرف مالیات های پرداختی ( 75 درصد ) برای رشد و توسعه منطقه، تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی و افزایش تعداد نمایندگان آذربایجان را در مجلس شورای ملی بر اساس جمعیت به تهران گوشزد کرده و یادآور شده بود، در این میان بحران اقتصادی، بیکاری و فقر بویژه کاهش شدید مواد غذایی و نان جامعه آذربایجان را به نقطه انفجار کشانده بود. بنابرین تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان ضرورت زمان و شرایطی بود که بر آذربایجان از سوی استبداد تحمیل شده بود، از آن رو مورد حمایت شدید مردم هم بود، در همین راستا کنسول آمریکا در تبریز در گزارش خود می نویسد: جنبش در آذربایجان از حمایت وسیع مردمی برخوردار است و کنسول انگلیس هم اضافه می کند: نمی توان انکار کرد که در بین کارگران و دهقانان این استان احساسی وجود دارد که من همیشه آن را خشم طبیعی نسبت به بی لیاقتی و فساد حکومت ایران قلمداد کرده و همین بدبختی و بی عدالتی ها به شورش هاس خود انگیخته منجر شده است، نمی توان باور کرد که جنبش آذربایجان کار روس ها است، شرایط انقلابی بر آن حاکم است. آذربایجانی ها بر این باورند که نمایندگان انتخابی و محلی آنان می توانند بهتر از تهرانی ها جامعه خود را اداره کنند. ( گزارش کنسول بریتانیا در تبریز در دیدار از میانه به نقل از ایران بین دو انقلاب نوشته یرواند آبراهامیان ص 268 ).

این جنبش با پایگاه عظیم توده ای و عملکرد دمکراتیک خود، قادر بود پیشتار مبارزه با استبداد و ارتجاع در ایران و منطقه باشد، که از آن رو مورد خشم دشمنان داخلی و همپیمانان خارجی آنان قرار گرفت، از همان آغاز باران تهمت و افترا از هر سو باریدن گرفت، از جنبش دمکراتیک مردم آذربایجان هیولایی ساخته شد، تا با ایجاد ترس و وحشت از آینده زمینه سرکوب آن فراهم شود، روزنامه آذربایجان در شماره 212 خود که در روز 5 شنبه 9 خرداد 1325 منتشر شد نوشت: در این شرایط هیاهوی خارجی ها و تلاش آنان برای تبدیل کردن مسئله ساده آذربایجان به یک مسئله جهانی شگفت آور است و هدفی پنهانی را بر علیه آن دنبال می کند. در نهایت این هدف پنهان آشکار شد و جبهه وسیع و گسترده امپریالیسم با استبداد و ارتجاع داخلی همپیمان شد و با کاربرد هزاران حیله و نیرنگ به سرکوب این جنبش مردمی که خواهان دگرگونی های ژرفی در جامعه آذربایجان و منطقه بود، شکل گرفت. آنان با لشگرکشی و تحریک عوامل خود جنایت آفریدند که با گذشت چند دهه هنوز ابعاد هوناک آن متشر نشده است. از همان ساعات اولیه که ارتش همراه با جنایتکاران ( خان ها، ارباب ها، اراذل و اوباش ) وارد آذربایجان شدند نه تنها به کشتار  و تجاوز و شکنجه پرداختند، بلکه همه دفاتر، انتشارات و کتاب های درسی که از سوی بخش معارف فرقه تهیه شده بود به آتش کشیدند تا همه آثار و یادگار های فرقه را نابود سازند، در این میان برای زدودن و پیشگیری از انتشار یادمانده ها، خاطرات و مشاهدات، بخش عظیمی از روشنفکران و فعالین اجتماعی را با ایجاد وحشت در منطقه وادار به کوچ اجباری و یا اختیاری کردند.

دشمنی رژیم شاه هرگز با فرقه دمکرات آذربایجان به پایان نرسید، هرساله در روز 21 آذر موجی از تبلیغات را با دروغ و تهمت و افترا راه انداخت ولی متوجه این واقعیت شد که جنبش 21 آذر را با کاربرد نظامی، حیله گری و کشتار شکست داده ولی از نظر سیاسی و اجتماعی قادر به شکست آن نشده است و مردم آذربایجان بویژه جوانان به فرقه و رهبری آن هنوز عشق می ورزند، یاد و خاطره آنها را گرامی می دارند. هنوز راز های پنهانی مانند شور و شوق جوانان برای رسیدن به آزادی و رهایی از استبداد، همبستگی ملی و همکاری نزدیک بین اقشار مختلف اجتماعی، فعالیت زنان در نهاد های آموزشی و درمانی و تولیدی، شکوفایی هنری و فرهنگی و سازندگی و عمران از جمله از آن راز ها است که باید جداگانه مورد بررسی و پژوهشی قرار گیرد. آذربایجان همچنان خواستار تغییر و دگرگونی در ساختار حکومتی است، این رژیم با ساختار کهن و به شدت ارتجایی خود توانایی اداره و مدیریت جامعه چند فرهنگی و چند قطبی جامعه را ندارد، از آن رو هر اقدامی را برای دمکراتیزه کردن جامعه با بهره گیری از احساسات مذهبی به شدت سرکوب می کند که بتواند تا مدتی دیگر پایداری خود را حفظ کند. اکنون که رژیم ارتجاع نزدیک به چهار دهه است بر سرنوشت سیاسی کشور حاکم شده، در به همان پاشنه پیشین می چرخد و بزرگترین چالش آن هم مسئله ملی و حقوق واحد های ملی است، اگر اندک فضای بازی پیدا شود ، باردیگر خواسته های فرقه دمکرات آذربایجان را بعد از گذشت 71 سال تکرار خواهد شد ، زیرا هنوز آن خواسته ها به قوت خود باقی است و مردم از دست استبداد و ارتجاع بستوه آمده اند...

محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se

گسترش چشمگیر زرتشتی گری در کردستان عراق

$
0
0
در سال های اخیر، گرایش به دین زرتشتی در میان مردم کردستان عراق به گونه ای شتابان افزایش یافته است.
به گفته ی سخنگوی وزارت اوقاف اقلیم کردستان، هم اکنون بیش از 100 هزار تن از مردم کردستان عراق به دین زرتشتی درآمده اند و این روند همچنان افزایش می یابد.

باستان گرایی ایرانیان و نقد دعوی های پان ترکیسم و پان اسلامی

$
0
0
در باره باستانگرایی ایرانیان و نقد دعوی های پان ترکیسم و پان اسلامیسم در این زمینه برنامه گذری و نظری 8 ژانویه 2017

تنش هاي قومى در خوزستان در سال های اول انقلاب: یک انتقاد

$
0
0

تنش هاي قومى در خوزستان در سال های اول انقلاب: یک انتقاد

 
بقلم: رضا ربيعى
آنچه می خوانید مقاله بی نظیری است به قلم آقای رضا ربیعی شهروند عرب اهوازی در مورد علل وعوامل بروز فاجعه چهارشنبه سیاه در محمره. این مقاله در واقع ردی است بر نوشته فردی بنام رضا آذری شهرضایی. سايت مركز پژوهش های اهواز مقاله آقای ربیعی و دو نوشته آقای شهرضایی را که در سال 1378 در فصلنامه گفتگو منتشر شده بود را به مناسبت سالگرد این فاجعه دردناک دوباره منتشر می کند.
در پی انتشار مقاله مروری بر ظهور و سقوط پدیده خلق عرب 58-1357 در فصلنامه "گفتگو"شماره 25پاییز 1378هـ نوشته ای به قلم آقای رضا ربیعی در نقد مقاله مزبور به دفتر فصلنامه رسیده است که به رغم طول و تفصیل و همچنین جوانب احساسی، نظر به اهمیت بحث آن را به همراه پاسخ مختصر آقای آذری شهرضایی منتشر می کنیم.
پرداختن به موضوعات و پدیده های مختلف تاریخی و اظهارنظر در خصوص حوادث و رویدادهای مرتبط به آن قبل از هر چیز بی طرفی و عدم پیشدواری را طلب می کند. اهمیت بی طرفی و اجتناب از هرگونه اظهار نظر عجولانه و یا مبتنی بر احساسات در بررسی های تاریخی کمتر از اهمیت دسترسی به اطلاعات صحیح و استناد به منابع و مآخذ مورد وثوق نیست. اهمیت این موضوع – بی طرفی در پژوهش های تاریخی – هنگامی شدیدتر و فاحش تر می شود که نویسنده ای از قومیتی قصد داشته باشد درباره حوادث و رخدادهای مرتبط با گرایشات هویت خواهی یکی از اقوام غیر مسلط اظهار نظر کند. اگر پژوهشگر با پیشداوری و با ذهنیتی مشخص که ناشی از پنجاه سال تبلیغات شوونیستی خاندان پهلوی است وارد این عرضه شود سرانجام کارش همان خواهد شد كه  آقای رضا آذری شهرضایی در یادادشت خود به آن گرفتار شده است. یادداشتی که با بینش خاص خود فقط به منابع و مآخذ دولتی استناد  می کند و از میان این اسناد و منابع آنهایی را انتخاب می کند که در جهت تخطئه مردم عرب و وابسته نشان دادن حرکت آنهاست و به هنگامی که برای بیان سیرحوادث  نشانه های بارز و مشهودی از گرایشات سالم را نزد جریانات روشنفکری آیت الله شبیرخاقانی و هیئت نمایندگی مشاهده می نماید هیچگونه اظهار نظری در این خصوص نمی کند، از بررسی علمی و علت و معلولی حوادث عاجز می ماند، به زمینه های اقتصادی اجتماعی و فرهنگی قضیه نمی پردازد و در عوض از دریادار مدنی که بعدها ارتباط  وی با سرویس های جاسوسی امریکا باعث فرار او شد، به عنوان تثبیت کننده اوضاع و ناجی خوزستان یاد میکند.
آقای رضا آذری شهرضایی پای سخن و یا اظهار نظر نخبگان این مردم نمی نشیند و حتی برای خالی نبودن عریضه یک نمونه از اظهارنظرهای روشنفکران و مردم عرب را در بررسی خود ذکر نمی کند ایشان حوادث را یکطرفه و در جهت  توجيه اقدامات حكومتى و تقدیس مدنی نقل و تفسیر کرده و چشم خود را بر واقعیت ها و حقایق می بند. در نهایت اینکه این مقاله بدون هیچگونه اظهار نظری درباره استحاله فرهنگی مردم عرب و تلاش ناسيوناليسم فارس براي نابودی هويت قومي اين مردم و همچنین بی آنکه درباره حقوق اولیه این مردم که مطابق مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر است اظهار نظری کند به زعم خود از ظهور و سقوط پدیده ای سخن می گوید که خود به درستی آن را نشناخته است.
 
 
 
ضررورت بازنگری در نگرش به مسئله قومیت ها
مشکل اساسی درخصوص بحث قومیتها نحوه نگرش به این موضوع در میان اکثر روشنفکران است. این نگرش که ناشی از پنجاه سال سیاست های شوونیستی خاندان پهلوی و تمهیدات و تبليغات انجام شده درخصوص نابودی هویت قومی اقوام غیر فارس است آنچنان در ذهن افراد رسوخ یافته که آنها را از درک و تبیين صحیح پدیده ها و حوادث وحتی ابتدایی ترین حقوق اولیه انسان ها باز می دارد.
اگر روشنفکران ما قادر باشند پوسته و غلاف ضخیم شوونیستی را از بینان های فکری خود دور سازند و با نگرشی علمی وواقع بینانه و مبتنی برعدالت خواهی به مطالبات قومی اقوام ایرانی بنگرند در آن هنگام قادر خواهند بود به درستی و فارغ از هرگونه تعصب و پیشداوری به تفسیر حوادث بپردازند و سره را از ناسره تشخیص دهند.
نگرش و بینش آقای رضا آذری شهرضایی نسبت به حوادث سال های 58-57 خوزستان دقیقا مانند نگرش یک سفید پوست متعصب اهل آفریقای جنوبی به مبارزات سیاه پوستان آن کشور است می توان مبارزات سیاه پوستان برای رفع تبعیض نژادی و آپارتاید را آشوبگری و یا تحریک و مداخله بیگانگان در امور آفریقای جنوبی تفسیر کرد و می توان با نگرشی واقع بینانه و حق طلبانه این مبارزات را برضد تبعیض نژادی بیان کرد. آقای آذری شهرضایی و سایر روشنفکران همفکر او باید بینش به اقوام ایرانی را اصلاح کنند. آنها باید همان چیزی را که برای خود و همزبانان خویش می خواهند برای سایر هم میهنان خود قایل باشند. پیشرفت و توسعه و شکوفایی فرهنگ و ادب را فقط برای فارس زبانان نخواهند، به علل فقر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مناطق قومی و به ویژه خوزستان بپردازند. به علل پایین بودن سطح تحصیلات در میان مردم عرب نگاه کرده و آن را ریشه یابی کنند. به مشکلات آموزشی کودکان با زبان غیرمادری خویش نیز نیم نگاهی داشته باشند مطمئناً با چنین نگاهی به موضوع قومیت ها گرایشات هویت خواهی و احراز نوعی هویت قومی را به رقابت های منطقه ای و تعارضات خارجی مرتبط نخواهند کرد و حوادث را آن طور که بوده و هست بازگویی می کنند.
نگاهی اجمالی به حوادث سال 58-57
در جنوب غربی ایران و در شهرهای مرکزی و جنوبی خوزستان در حدود 5/2  الی 3 میلیون نفر از هم میهنان عرب ایرانی ما زندگی می کنند که از نظر زبان، فرهنگ، آداب و رسوم و حتی پیشینه تاریخی از سایر مردم ایران متمایز هستند. رژیم رضا خان که پایه های آن براستبداد و سرکوب استوار بود در خصوص قومیت ها سیاست استحاله فرهنگی و مسخ هویت قومی سایر اقوام ایرانی را دنبال می کرد رضا خان و فرزندش ایرانی بودن را در فارس بودن تعریف می کردند و امنیت ملی را در گرو فارس کردن تمامی قومیت ها          می دانستند از اینرونگاه آنها به قومیت ها نگاهی امنیتی بود این نگرش بنا به دلایلی که ذکر آن در این مقال نمی گنجد در ارتباط با مردم عرب ایران شدیدتر از سایر مناطق قومی بوده است. سیاست ها و تبلیغات رژیم پهلوی که بر مبنای سوء استفاده از احساسات ناسیونالیسم فارس و قائل شدن برتری نژاد آریایی بود آنچنان در جامعه ریشه دوانده که اثرات مخرب آن در نگرش و دیدگاه مردم فارس و حتی روشنفکران کماکان حاکم است.
نتیجه بیش از نیم قرن سلطه جابرانه رژیم پهلوی برای مردم عرب ایران در مقایسه با هموطنان مهاجر به شهرهای آنها فقر و محرومیت، مسخ و نابودی هویت فرهنگی، تحقیر و تبعیض و عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادی بود. زبان و فرهنگ آنها مورد تعرض قرار گرفت و با برنامه مدون و حساب شده ای در جهت فارس کردن آنها برآمدند. به دلیل عدم آموزش زبان مادری در مدارس و آموزش اجباری زبان دیگر[فارسی]، میل و رغبت به تحصیل در میان فرزندان آنها تقریبا صفر بوده و در نتیجه عدم واگذاری پست ها و مناصب به آنها نه تنها نقشی حتی ظاهری و صوری در حیات سیاسی نداشتند بلکه درسازمانها و ادارات دولتی فاقد هر گونه نقش واثری بودند.
رژیم پهلوی با ایجاد فرصت های شغلی برآمده از نفت، مهاجرت از سایر شهرهای ایران به خوزستان را تشویق و ترغیب کرده و در نتیجه با عدم استخدام کارکنان عرب و حتی اعمال بازنشستگی بیش از موعد و بازخرید آنها ـ از جمله طرح سالی دوماه پالایشگاه آبادان (؟)ـ ضمن تغییر بافت جمعیتی شهرها، با به حاشیه راندن آنها، موجبات فقر و فاقه بیش از بیش مردم عرب را فراهم کرد.
خلاصه کلام اینکه سیاست های رژیم پهلوی علاوه بر نابودی هویت قومی این مردم در مقام مقایسه با مهاجران غیر عرب به شهرهای خوزستان برای آنها بدبختی و سیه روزی را به دنبال داشت موردی که در آذربایجان موضوعیت نداشت.
مسخ و استحاله فرهنگی و از بین بردن هویت قومی مردم عرب به همراه تحقیر و تمسخر تمامی مظاهر و ارزش های فرهنگی آنها موجب بروز گرایشات هویت خواهی و مبارزه به منظور حفظ هویت قومی شد. اختناق و سرکوب شدید رژیم پهلوی و عدم اعتراف به هویت قومی این مردم به همراه اظهار نظرهای تحقیرآمیز مقامات دولتی در این مورد نیز مزید بر علت بود. فقدان قشر تحصیلکرده در جامعه عرب خوزستان و به تبع آن عدم وجود قشر روشنفکر سبب شده بود که جریانات غیر روشنفکری و بعضاً بزرگان و سران قبائل در رأس این مبارزات باشد. به همین جهت مبارزات هویت خواهی این مردم هم از نظر تئوری و هم از نظر تشکیلاتی و سازمانی ضعیف بوده و طبیعی است همانند سایر تشکیلات سیاسی در آن مقطع پایگاه و مرکز خود را به خارج  منتقل کند و هیچ بعید نبود در این رهگذر گرفتار زد و بندهای سیاسی دولت ها نیز بشوند. مرتبط دانستن و یا به تعبیری وابسته دانستن مبارزات مردم عرب ایران به آن طرف مرزها به دور از انصاف و ظالمانه بوده و بیانگر تأثیر تبلیغات رژیم پهلوی است. ضمن اینکه این نوع قضاوت مبین عدم درک صحیح وضعیت و ستم های وارده به مردم عرب ایران است.
جامعه عرب ایران علاوه بر فشارها و ستم های وارده به همه مردم ایران از ستم ها و تضییعات دیگری نیز رنج می برد. این ستم ها که خاص مناطق قومی ایران بوده است به هموطنان فارس آنها تحمیل نشده است.
در چنین اوضاع  و احوالی مردم عرب ایران همگام با سایر مردم ایران به طور فعال و موثر در انقلاب و جنبش عمومی براندازی رژیم شاه شرکت کردند . خشم و نفرت مردم عرب ایران از رژیم پهلوی زمانی شدت گرفت که محمدرضا شاه در پاسخ به سوال خبرنگاری در زوریخ مبنی بر وجود مردم عرب در ایران ضمن انکار وجود آنها فقط به وجود تعدادی کولی در خوزستان اشاره کرد! به همین خاطر سرنگونی این رژیم خواست و تمایل قلبی این مردم شد. با سقوط رژیم شاه مردم عرب خوزستان که همه بدبختی ها و فلاکت های خود را از آن رژیم می دانستند رفع ستم ملی، مشارکت در تعیین سرنوشت خویش، احراز هویت قومی و محو سیاست ها و مظاهر ضد عربی را به عنوان سرلوحه کار خویش قرار دادند. در این مقطع عنصر جدیدی وارد عرضه مبارزات هویت خواهی مردم عرب شد که آنهم وجود جوانان روشنفکر و تحصیلکرده بود. این جوانان که به سلاح علم مسلح بودند خواستار تعمیق انقلاب و احقاق حقوق مردم عرب در چار چوب یکپارچگی و وحدت ایران بودند. آنها با تاسیس کانون های فرهنگی در خرمشهر(محمره)، اهواز و آبادان به دنبال احراز نوعی هویت قومی بودند حتی آقای آذری شهرضایی نیز در صفحه 66 به جنبه های مثبت این کانون اذعان داشته و مبارز علیه ارتجاع عرب و فارس بخصوص مرتجعین عرب که می خواستند از احساسات ملی مردم عرب به نفع خود سوء استفاده کنند. احیای فرهنگ عرب، رشد سیاسی مردم و ایجاد محل تجمع برای اقوام مردم عرب که مسائل خود را مطرح کنند را جزء اهداف آنها دانسته است.
متاسفانه اصرار ناسیونالیست های فارس مبنی بر عدم اعتراف به وجود مردم عرب و عدم تحقق خواسته های مشروع آنها ودر پیش گرفتن سیاست سرکوب به جای توجه و رسیدگی به این مطالبات گریبان این کانون غیر نظامی و غیر سیاسی را گرفت و با برخورد نظامی و روش سرکوبگرانه حبس و پرونده سازی با این کانون برخورد کردند. آقای آذری شهرضایی به دلیل همان بینش خویش در این مورد سکوت اختیار می کند و به ما نمی گوید چرا تکاوران نیروی دریایی و شبه نظامیان به یک تشکیلات صرفاً فرهنگی و غیر مسلح حمله می کنند؟ و با عده ای جوان بی دفاع و بی سلاح با تیراندازی و گسیل چندین کامیون سرباز و درجه دار و نیروهای شبه نظامی و کشته و مجروح  کردن آنها برخورد می کنند؟
اشکال اساسی یادداشت آقای شهرضایی این است که ایشان حتی برای یکبار عملکرد مقامات و مسئولین را مورد بررسی قرار نداده و مجموعه این اقدامات را نقد نکرده است. ایشان به جنبه های مثبت جریانات هویت خواه عرب در خوزستان نمی پردازند و دلایل عدم توجه وعنایت به این جریانات را برای خوانند بازگویی نمی کند. دلیل اصلی طرز برخورد نامبرده، حاکمیت بینش و نگرش غیر واقعی و ناسیونالیستی بر اندیشه های ایشان است. به همین دلیل آقای آذری همه اقدامات مسئولین را درست می داند و در مقابل همه جریانات و تشکیلات مردم عرب را نادرست وابسته و ... معرفی می کند.
همزمان با تشکیل کانون فرهنگی خلق عرب و در نخستین روزهای پیروزی انقلاب سازمانی به نام "سازمان سیاسی خلق عرب ایران"تشکیل و ساختمانی را جهت تشکیل جلسات بحث و تبادل نظر در اختیار گرفت. ترکیب عمده اعضای آن از برخی افراد وابسته به خاندان شیوخ و عده ای افراد متنفذ و معروف و تعدادی از روشنفکران بود. از اسم سازمان پیدا بود که خود را به عنوان جزئی از جامعه بزرگ ایرانی می دانستند و به هیچ وجه گرایشات تجزیه طلبانه در این تشکیلات حاکم نبوده است. ذکر این نکته ضروریست که حتی در آن مقاطع افراد و یا جریاناتی که معتقد به راه حلی در چارچوب ایران نبودن به صورت علنی فعالیت نمی کردند. چون مردم عرب ایران چه قبل و چه بعد از آن احقاق حقوق خویش را با حفظ وحدت و یکپارچگی ایران عملی می دانستند.
الصاق برچسب های تجزیه طلبی و یا اتهام وابستگی به بیگانگان حربه کهنه رژیم شاه به منظور لوث کردن حرکت و جنبش هویت خواهی مردم عرب ایران و تحریک احساسات ناسیونالیسم فارس بوده است .
سازمان سیاسی خلق عرب بیشتر نماینده بورژوازی نوپای عرب بود که خواستار مشارکت بیشتری در حیات سیاسی و اقتصادی بود. علیرغم اطلاق نام سیاسی بر سردر ساختمان اختصاص آن سازمان مزبور فاقد برنامه مدون استراتژی و تشکیلات بود. برخلاف کانون فرهنگی که ترتیب دهنده چندین شب شعر بود، سازمان سیاسی هیچ گونه اقدامی برای ارتقاء آگاهی های سیاسی و یا اعتلای فرهنگی مردم انجام نداد. در این میان باید از تلاش برخی روشنفکران موجود در سازمان سیاسی یاد کرد که نقش ارزنده ای در انزوای عناصر فرصت طلب و مشکوک و حاکمیت  روش های عقلایی در آن مجموعه داشتند.
به غیر از دو تشکیلات فوق که هرکدام ساختمانی را برای فعالیت خود در اختیار داشتند، جریانات و محفل های روشنفکری دیگری نیز در آن شرایط در میان مردم عرب وجود داشت. برخی از این جریانات با انتشار گاهنامه و هفته نامه موجودیت خویش را اعلام کرده بودند. ویژگی اصلی جریان ها و محافل مزبور وحدت طلبی و احقاق حقوق مردم عرب در چارچوب وحدت و یکپارچگی ایران بود.
در این میان باید از نقش آیت الله محمد طاهر شبیر خاقانی یاد کرد که علیرغم اذعان آقای رضا آذری شهرضایی به اعلمیت نامبرده در فقه معهذا در سرتاسر یادداشت بجز یک یا دو مورد از او به عنوان شیخ یاد می کند شاید این یکی هم ناشی از بینش خاص آقای آذری به قومیت هاست که حتی آیت الله  آنها را قبول ندارد و از او به عنوان شیخ یاد می کند! برخلاف اظهار نظر مغرضانه  آقای آذری یکی از دلایل محبوبیت و احترام آیت الله خاقانی نزد مردم منطقه به خاطر عدم وابستگی او به رژیم شاه و مبارزه با رژیم بود که در مقام مقایسه با سایر روحانیون شهر به وضوح قابل  تشخیص است. شاید آقای آذری نداند که مسجد آیت الله خاقانی محل تجمع و کانون انقلابیون مسلمان خرمشهری در دوره شاه بود است.
نگرش نادرست مسئولین نسبت به قضایا و نگاه امنیتی آنها به قومیت ها که در مورد مردم عرب این نگاه مضاعف بود باعث شد تا سربکوگرانه با موضوع برخورد شود و در نهایت با آن انفجار مشکوک در روز 24 تیرماه زمینه های روانی و سیاسی حمله به منزل آیت الله خاقانی را فراهم کنند و به طرز ناشایستی او را که به عنوان سدی در مقابل جریانات متعصب و افراطی عرب و فارس عمل می کرد به قم تبعید کنند.
آقای آذری شهرضایی نمی توانستند اقدامات مثبت آیت الله خاقانی را کتمان کنند ولی چون ایشان درصدد توجیه اقدامات مسئولین و بویژه آقای مدنی است لاجرم بدون هیچگونه اظهار نظری در این خصوص از کنار موضوع می گذرد. مسدود کردن سرحدات مرزی خرمشهر اعم از زمینی و دریایی از جمله اقدامات بسیار مثبت آیت الله خاقانی برای جلوگیری از ورود عناصر بیگانه و بهره برداری آنها از شرایط بعد از انقلاب بوده است که متآسفانه آقای آذری این اقدام مثبت را به صورت یک اقدام منفی تفسیر کرده است.
در جریان حوادث خرمشهر ایجاد بحران و متشنج کردن اوضاع، سیاست و روش برخی از افراد بود. این عده که هم در میان مقامات و نیروهای شبه نظامی وجود داشته و هم در میان مردم عرب نیز دیده می شدند مایل نبودن موضوع به صورت مسالمت آمیز حل و فصل شود وگرنه با توجه به پایگاه مردمی آیت الله خاقانی امکان حل مسالمت آمیز موضوع بسیار زیاد بود. تیراندازی هوایی ـ دقت کنید نه قتل و آتش سوزی یا تظاهرات ـ در روز حضور مهندس بازرگان، کار همین عناصر افراطی بود که حضور نخست وزیر برای مذاکره را به نفع مردم عرب و به ضرر خویش و اهداف سرکوبگرانه خود می دیدند.
در رأس افراد تشنج طلب و بحران ساز آقای مدنی استاندار خوزستان و "شبه نظامیان کانون فرهنگی نظامی جوانان مسلمان خرمشهر"بودند برخی از عناصر عرب متاثر از اوضاع و احوال انقلاب و جوشش انقلابی نمایش های محدود مسلحانه را به منظور نمایش قدرت و فشار بر حکومت جهت کسب حقوق قومی مطلوب می دانستند. اما این شیوه طرز تفکر حاکم نبود. نه آیت الله خاقانی و نه کانون فرهنگی ونه قاطبه مردم عرب آن را قبول داشتند. در مقابل مدنی به خوزستان به عنوان سکوی پرش نگاه می کرد. او که یک نظامی عضو جبهه ملی بود بسیار علاقمند بود که با نا امن کردن خوزستان و ایجاد تنش و بحران و بعد سرکوب این بحران  خود را به عنوان یک قهرمان ملی و ناجی خوزستان مطرح کند. او با طرح دروغ های مختلف از جمله حضور جرج حبش در شادگان[فلاحیه] که هیچ منبع رسمی و غیر رسمی آن را تآیید نکرد و یک دروغ محض بود و یا انفجار روز 24 تیرماه در مراسم سومین روز شهادت پاسدار انوشیروان رضایی به منظور حمله به خانه آیت الله شبیرخاقانی و یا مصاحبه های سراسر کذب درصدد تشنج آفرینی و ایجاد زمینه سرکوب بود. در یکی از مصاحبه های خود (صفحه 72 گفتگو) او چنین می گوید: "دست هایی در خارج از کشور با عناصر ضد انقلاب همکاری دارند که بعداً در این مورد به صورت آشکار از این تلاش ها پرده برداری خواهد شد"ولی او هیچگاه این پرده برداری را انجام نداد و به عوض آن براساس مدارکی که بعد از ایشان کشف شد، این او بود که با خارج از کشور در تماس بود ودر فکر توطئه علیه انقلاب اسلامی. درخواست از وزارت کشور به منظور سرپرستی تمام نیروهای سه گانه در استان و با تماس های پنهانی او با برخی عناصر مشکوک سازمان سیاسی خلق عرب ایران را باید در این راستا تجزیه و تحلیل کرد.
کانون فرهنگی نظامی جوانان مسلمان خرمشهر که به زعم آقای آذری از نیروهای انقلابی ایرانی تشکیل یافته بود با تجمع جوانان متعصب و با تبلغیات ناسیونالیستی از ابزارهای سرکوبگری و ایجاد تشنج در شهر بود اولاً معلوم نیست چرا آقای آذری نیروهای این کانون را ایرانی ذکر کرده است؟ مگر نیروهای کانون های دیگر و یا سازمان دیگر غیر ایرانی بودند؟ این یکی به خوبی بیانگر همان بینش فوق الذکر است که ایرانی بودن را مساوی فارس بودن قلمداد می کند و سایر قومیت ها را غیر ایرانی می داند ثانیاً آیا یک کانون فرهنگی می تواند نظامی باشد که آقایان این ملغمه را برای خود درست کرده بودند؟! ثالثاً بهتر نبود نیروهای انقلابی ایرانی برای اثبات حسن نیت خود و تبری از تشنج و سرکوب همانند کانون فرهنگی خلق عرب ایران عنوان نظامی را از کانون خود حذف می کردند؟ رابعاً چرا آقای آذری که به نظر می رسد خود یکی از اعضای این کانون بوده است به اقدامات تحریک آمیز و دستگیرهای بی رویه و حمله به مردم بی دفاع توسط این کانون اشاره ای نکرده است؟
نمی توان منکر این واقعیت شد که در میان مردم عرب افراد خودسر و احساساتی وجود داشت، افرادی که ممکن بود از روی احساسات اقدام به عملیاتی برخلاف خواست و حرکت عمومی مردم عرب انجام دهند همچنین ممکن بود از آنطرف مرزها کسانی درصدد بهره برداری و ایجاد تشنج در منطقه بوده باشند. اما اینها نه تنها مورد تایید آیت الله خاقانی نبودند که در میان نیروهای روشنفکر و در میان قاطبه مردم نیز جایگاهی نداشتند.
برای بیان روحیه مسالمت جویانه و اقدامات سازنده آیت الله خاقانی ودر مقابل آن تشنج آفرینی نیروهای به اصطلاح انقلابی ایرانی و شخص مدنی به ذکر چند نمونه از یادداشت های آقای آذری شهرضایی استناد می کنیم در صفحه 70 "فصلنامه گفتگو"آقای آذری می نویسد: "در نتیجه مذاکرات مدنی با آیت الله شبیر خاقانی مقرر گردید که به جز سازمان سیاسی خلق مسلمان عرب تمام کانون های موجود منحل شود و مقامات دولتی با مشارکت این سازمان امور انتظامی را تحت نظر بگیرند، ولی درست در زمانی که این مذاکرات جریان داشت عده ای به شهربانی حمله و آنجا را خلع سلاح کردند. در پی این تحولات وضع صورت دیگری یافت. چنین به نظر می آمد که رویارویی اجتناب ناپذیر شده است..."راستی چه کسی از نتیجه این مذاکرات خرسند نبود و آن را به ضرر خود می دانست؟ بدیهی است سازمان سیاسی خلق مسلمان عرب که نتیجه مذاکرات به نفع او بوده است نمی توانست دست به چنین اقدامی بزند. این اقدام کار آنهایی بود که از نتیجه مذاکرات راضی نبودند و با این اقدام خود می خواستند هم جو را متشنج کنند و هم سازمان سیاسی خلق عرب را عامل این حمله (خلع سلاح شهربانی مذکور) معرفی نمایند تا به قول آقای آذری شهرضایی، رویارویی اجتناب ناپذیر شود.
در جای دیگر آقای آذری شهرضایی در صفحه 73 می نویسد"در همین روز [آیت الله] شبیر خاقانی از قم وارد خرمشهر شد وی که در این سفر با امام خمینی، نخست وزیر و آیت الله طالقانی ملاقات کرده بودند اعلام داشت، مرکز قول داده است در قبال خلع سلاح ( گروههای عرب) به خواسته های آنها ترتیب اثر بدهد ولی در همین روز ظاهراً در اقدامی به تلافی عمل مزبور (منظور دستگیری سه نفر مسلح توسط پایگاه دریایی خرمشهر) پاسگاه ژاندارمری دیری فارم واقع در منطقه عرب نشین غربی جزیره آبادان مورد حمله تعدادی افراد مسلح قرار گرفته پس از اشغال پاسگاه ماموران آن خلع سلاح می شوند.
بدون شک افرادی که از برآورده شدن خواسته های مردم عرب و نقش مثبت آیت الله خاقانی راضی نبودند دست به این اقدام زده تا با متشنج کردن اوضاع مانع تحقق خواسته های مردم عرب شوند. آقای آذری که این سطور را از روز شمار جنگ نقل کرده اند هویت "تعدادی افراد مسلح"را مشخص نمی کنند ولی طبیعی است که این عمل کار مردم عرب و سازمان های سیاسی آنها نبوده است شاید بیان این سخنان در آن زمان مورد قبول واقع نمی شد ولی امروز با حوادثی که در دوسال اخیر و به ویژه بعد از روی کار آمدن دولت خاتمی در کشور رخ داده است و نمونه مشهود آن کارناوال بعد از ظهر عاشورا و حوادث کوی دانشگاه و... می باشد ملاحظه می کنیم که تشنج آفرینان و بحران سازان این روش و تاکتیک را قبل از همه در خوزستان اجرا کرده بودند.
آقای آذری در صفحه 73 و 74 فصلنامه گفتگو به ذکر تناقض آمیز حوادث چهارشنبه نهم خردادماه 59 می پردازد و ایشان در مقاله خود از خون های بیگناهی که در آن روز توسط تکاوران نیروی دریایی و کانون فرهنگی نظامی خرمشهر و پاسداران اعزامی از دزفول ریخته شدند سخنی به میان نمی آورد و مشارالیه در این یادداشت نمی گوید که در آن روز چرا به مردم بی دفاع و فاقد سلاح حمله کردند؟ چرا کانون فرهنگی خلق عرب ایران را با سلاح های خودکار به گلوله بستند؟ و چرا تکاوران نیروی دریایی را آنطرف رودخانه گذاشته بودند و به آنها می گفتند آن طرف آب عراقی هستند شما شلیک کنید؟
اما مردم ما این دو روز را به هیچ وجه فراموش نمی کنند، دو روزی که بیانگر قساوت، بی رحمی، بی حرمتی و تزویر است. دو روزی که بیانگر مظلومیت این مردم هستند. یکی روز چهارشنبه نهم خرداد 58 و دیگری بیست و چهارم تیر58 روز حمله به منزل آیت الله خاقانی و انتقال ایشان به قم .
علیرغم روحیه مسالمت جویانه آیت الله خاقانی و با وجود اینکه مقامات مملکتی تحت فشار عناصر افراطی فارس از جمله مدنی و کانون فرهنگی نظامی، ایشان را در حل مسالمت آمیز قضیه تنها گذاشتند. معهذا مجموعه اقدامات آیت الله خاقانی اگر با حمایت واقع بینی مسئولین مملکتی همراه بود نه تنها عناصر افراطی و تشنج آفرین منزوی می شدند بلکه خون ده ها انسان بیگناه بر زمین  نمی ریخت.
برای تایید این گفتار باز از نوشته های آذری شهرضایی مدد می گیریم چرا که حقایق چنان روشن است که نیازی به منابع معتبر دیگر نداریم.
آقای آذری شهر ضایی در صفحه 74 گفتگو مطالب با اهمیتی را نقل می کند اما از تفسیر و اظهار نظر درباره آنها اجتناب می کند چرا که این مطالب بیانگر روحیه مسالمت جویانه آیت الله خاقانی و جنگ افروزی و اتخاذ سیاست سرکوبگرانه طرف مقابل است او پس از ذکر حوادث روز چهارشنبه نهم خرداد 58 چنین می نویسد:
"شیخ شیبر خاقانی طی اعلامیه ای اعلام کرد که در مذاکرات پیشین سه شنبه 8 خرداد 58 خود با مقامات دولتی یعنی آقایان مدنی استاندار خوزستان و حقانی شهردار خرمشهر از یک سو و نمایندگان وی آقای حجت الاسلام دیباجی، الیاسی و شیخ عیسی آل شبیر خاقانی از سوی دیگر درمورد خلع سلاح و تخلیه و تحویل کانون فرهنگی و دفتر سیاسی خلق عرب خوزستان توافق شده  بود که نقل و انتقال مزبور تا روز پنج شنبه 10 خرداد 58 صورت گیرد ولی با این حال نمایندگان وی صراحتاً اعلام کرده بودند که انجام مورد گفتگو نیاز به حداقل 24 ساعت مهلت دارد و در غیر این صورت مسئولیت هرگونه پیشامد و اتفاق احتمالی به عهده آقای مدنی خواهد بود و مردم مسئولیتی نخواهند داشت و لذا توافق گردید تا روز پنج شنبه 10 خرداد 58 موضوع مورد بحث به نحو مسالمت آمیز به انجام رسد. لیکن علیرغم توافق فوق الذکر حوادث خونین و ناگوار خرمشهر 2 ساعت پس از جلسه مذکور با هجوم مسلحانه به کانون فرهنگی و دفتر سیاسی خلق عرب آغاز گردید... شیخ شبیر همچنین تهدید کرد اگر استاندار خوزستان برکنار نشود ممکن است بحران جاری ابعاد گسترده تری به خود گیرد".
با اصلاح بینش و با دیدی بی طرفانه به حوادث و رویدادهای آن دوره نقش مثبت و ارزنده آیت الله خاقانی و جنگ افروزی و سرکوبگری مدنی و کانون فرهنگی نظامی بیش از بیش روشن می شود با بررسی منصفانه و خالی از تعصب خبط بزرگ آقای آذری شهرضایی در تایید اقدامات مدنی و مسئولین محلی آشکار می شود که هدف از تحریر مقاله تبرئه مدنی و نادیده گرفتن حقوق قومی مردم عرب ایران بوده است. بدون شک اگر مقامات مسئول با بینشی حق طلبانه و فارغ از هرگونه ناسیونالیسم نژادگر به خواسته های مردم عرب و بویژه نقش سازنده آیت الله خاقانی نگاه می کردند و با قبول وجود جامعه عرب با هیئت نمایندگی مذاکراتی را آغاز می کردند نه تنها خون انسان بیگناه ریخته نمی شد بلکه تشنج آفرینان و جنگ طلبانی چون مدنی و کانون فرهنگی نظامی نیز منزوی و رسوا می شدند.
بهترین و سالم ترین شیوه برخورد در آن مقطع انحلال سازمان سیاسی خلق عرب برچیدن بساط کانون فرهنگی نظامی انقلابیون مسلمان خرمشهر بدون توسل به نیروی نظامی تقویت نقش آیت الله خاقانی و انجام مذاکره به هیئت نمایندگی و تلاش در جهت رفع تبعیض و تحقیر و نابودی هویت قومی بود.
در نهایت لازم است از دیدگاه علمی به چند اصطلاح آقای آذری شهرضایی نگاهی بیافکنیم تا مشخص شود ایشان تا چه اندازه به ابزارهای علمی مجهز هستند.
ایشان در ابتدای بحث و در اولین پاراگراف اصطلاح عشایر عرب جنوب خوزستان را بکار می برد. بکار بردن این اصطلاح در مورد اعراب خوزستان اگر ناشی از ناسیونالیسم فارس نباشد در خوشبینانه ترین حالت از ندانستن تعریف عشیره و یا از عدم شناخت صحیح ایشان از بافت اجتماعی مردم عرب ناشی می شود. از آنجایی که مردم عرب ایران مدتهاست زندگی کوچ نشینی را رها ساخته و زندگی یکجانشینی اختیار کرده اند و در یکصد سال اخیر با توسعه شهرنشینی در شهر سکونت گزیده و قشرها و طبقات جدیدی را بوجود آورده اند. لذا هم از نظر اقتصادی و هم از نظر اجتماعی اطلاق نام عشایر بر آنها غلط و غیر علمی است.
مورد دیگر کاربرد اشتباه یک اصطلاح به مفهوم و معنای دیگری برخلاف معنای واقعی و ماهوی آن است این کاربرد غلط که در حقیقت تحریف معانی می باشد در عنوان مقاله آقای آذری شهرضایی به وضح قابل رویت است . آقای آذری شهرضایی عنوان یادداشت خورد را مروری بر ظهور و سقوط پدیده خلق عرب 58-57 گذشته است که نفس عنوان بیانگر خلط مبحث می باشد. خلق عرب پدیده ای نبوده که ظهوری و یا سقوطی داشته باشد. خلق عرب قبل از تولد آقای آذری شهرضایی بوده و به دلیل تاریخ و تمدن کهن و فرهنگ عرب که ریشه در تمدن اسلامی دارد همچنان باقی خواهد ماند.
کاربرد غلط این اصطلاح و مترادف ساختن آن به عنوان غائله خرمشهر و یا تحریکات تجزیه طلبی و یا تحریکات فتنه انگیزی ادامه همان سیاست های شوونیستی خاندان پهلوی به منظور لوث کردن مطالبات حق طلبانه مردم عرب ایران است .
اصلاح خلق عرب ایران به دلیل شرایط حاکم بر جامعه بعد از پیروزی انقلاب و ادبیات سیاسی آن دوره به مردم عرب ایران که دارای زبان مشترک، ویژگی های فرهنگی و تاریخ مشترک بوده و در محدوده جغرافیایی معین زندگی می کردند اطلاق می شده است. براساس این تعریف ملت ایران از خلق های مختلف تشکیل یافته که یکی از آنها خلق عرب ایران است . بعضی این تعریف را جزء ادبیات مارکسیستی دانسته و نسبت به آن حساسیت دارند و به جای آن از قومیت عرب ایران یا مردم عرب ایران یا جامعه عرب ایران استفاده می کنند.
برخی نیز منکر وجود مردم عرب ایران می شوند و برای انکار هویت قومی آنان لفظ خلق عرب را تحریف کرده و آن را به معنی دیگری بکار می برند این ترفند را اول بار مدنی و کانون فرهنگی نظامی جوانان مسلمان خرمشهر بکار بردند و کاربرد آن توسط آقای آذری شهرضایی بیانگر این مطلب است که آقای آذری شهرضایی به عنوان یک نویسنده بی طرف بلکه به عنوان کسی که با عدم قبول وجود مردم عرب ایران سعی در تحریف حقایق و توجیه اقدامات سرکوبگرانه داشته به نگارش این سطور همت گماشته است.
  

خطاب بە رهبر جمهوری اسلامی ایران

$
0
0

خطاب بە رهبر جمهوری اسلامی ایران

 

جناب آقای خامنەای!

با سلام و احترام.

 

خاورمیانە آبستن حوادثی است کە مطمئنا جنابعالی با وجود متخصصین امور و مشاورین ارشد خود بهتر از هر کسی بە سیر تغییرات و احتمالات آیندە آگاهید. آنچە ضرورت این نامە را فراهم نمود، بیان نگرشی از طرف ما امضاکنندگان این نامە است تا در بحبوبە تحولات سرنوشت سازی کە منطقە با آن روبروست، منافع درازمدت ایران و ملت کورد درعراق و سوریە را کە از نظر ما نیازمند تعامل و همسویی باهمند یادآور شویم تا بلکە مورد توجە واقع گردد. بطور مشخص نگاە ما تغییر رویکرد مثبت حاکمیت ایران بە مسئلە کورد است. این مهم  بطور غیرمستقیم نیز از قلم برخی کارشناسان امور منطقەای داخل نظام دیدە میشود. رویکردی کە در صورت همراهی با آن جایگاە ایران را در منطقە و جهان تثبیت خواهد نمود.  

ما امضاکنندگان کورد این نامە، برخلاف آن سی نفر از روشنفکران ایرانی کە علیە ایران بە ترامپ نامە نوشتند، اگرچە تنها نظارە گر اوضاع هستیم و نقشی در روند تحولات جاری نداریم اما  از روی احساس مسئولیت، رصد و درک عمیق تحولات کنونی بخوبی دریافتەایم کە آیندە ایران درگرو قبول مسئلە کورد در منطقە است و از همین منظر شما را مخاطب خود قرار دادەایم.

جناب آقای خامنەای، با واقعیت و روند تاریخی نمیتوان عناد کرد. اینک پروژە خاورمیانە نوین رقم خوردە و کلنگ آن در سوریە زدە شدە است. ایران بە تنهایی و با کمک جریانات هزینەبردار در لبنان، سوریە و یا....  قادر بە رویارویی با آن نیست.  تجربە نیز نشان دادەاست کە در نهایت سخن غربیها بە کرسی خواهد نشست. از جهت دیگر این روزها نگرانی از احتمال تغییر در رفتار روسیە نیز بر رسانەها سایە افکندە است. اگر از یادآوری تاریخی عملکرد روسها نسبت بە ایران صرفنظر کنیم، می دانیم کە کشور روسیە از تحریمهای غرب رنج میبرند منتظر فرصتی برای رهایی خود از آن هست و بعید بنظر نمیرسد ایران را قربانی منافع خود نماید. بلحاظ دینی هم کە بودە جهان مسیحی برای روسها مقبولتر از جهان اسلام است.

 نگاە راهبردی ما بە اوضاع منطقە این است کە خلیج فارس اهمیت استراتژیک و اکونومیک خود را از دست دادە و بحران جاری منطقە  پروژە قدرتهای غربی برای جایگزینی مسیر انتقال انرژی، بە عبارتی دیگر جنگ برای تسهیل در انتقال انرژی است. در این میان هرچند مبارزە تاریخی و کنونی کوردها در منازعات منطقەای تلاش برای کسب هویت ملی است اما با وجود ذخایر عظیم نفت و گاز، کوردستان در چارچوب منافع امریکا قرار گرفتە است و این مهم بە شکاف میان امریکا و ترکیە انجامیدە و آنچە مشاهدە میشود این است کە امریکائیان از انتخاب میان کوردها و تورکها بر سر دوراهی قرار گرفتەاند. همین دوراهی سر راە ایران نیز هست. ناگفتە پیداست بدون مشارکت کوردها ثبات در منطقە ممکن نیست، بنابراین چە کسی با آن وارد معاملە شود پیروز است.

سوال این است کە آیا ایران با حفظ روابط با ترکیە میخواهد بر ساختار پوسیدە خاورمیانە پای فشارد یا با انتخاب کوردها خود را با پروژە حتمی خاورمیانە نوین همراە سازد؟ سوال دیگر اینکە چرا اروپا برای رهایی از مخاطرە کشور بزرگی چون یوگسلاوی آن کشور را بە چند کشور کوچک تقسیم کرد اما ایران از همچون مدلی پیروی نمیکند. آیا تعامل با کشورهای کوچکتر بهتر از تعامل با کشورهای بزرگ و دردسرساز نیست؟

 بدون تردید موارد فوق نیازمند بررسی و درک دقیق است اما از نظر ما فرصتی تاریخی برای ایران فراهم گشتە تا ابتکار عمل بدست گیرد، خود را با پروژە خاورمیانە جدید همراە کند و خاورمیانە نوین را مدیریت کند. از نظر ما میشود تابوی استقلال کوردستان عراق وکوردستان سوریە  بعنوان فرصت نگریستە شود ـ همچنانکە استقلال جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان برای ایران  فرصت بودند ـ و از درون آن فرصتهای بیشتری فراهم کرد. نگاە ما بە قضیە این است کە در صورت حمایت ایران از استقلال کوردستان عراق و سوریە  قدرت مانور بهتری برای ایران فراهم خواهد گشت. بباور ما از درون این همراهی چالشهای درازمدت ایران با جامعە جهانی بویژە "برجام "رفع، و با تاکید کوردستان کانون مصالحە و توافق ایران با کشورهای غربی در همە سطوح خواهد بود. در نگاە مدت هم کە بنگریم روی کار آمدن دولت ترامپ در امریکا ضرورت عملی شدن ایدەهای ما را دوچندان میکند.

 آقای خامنەای، حتما بیاد دارید کە آقای رجب طیب اردوغان شخص شما را نشانە گرفتند و گفتند "یک ملای دینی در تهران نشستە و منطقە را بە آتش کشیدە است".  در تمام این مدت کە ترکیە در تلاش برای تشکیل مثلث سنی علیە ایران و درصدد تحمیل چالدرانی دیگربر ایران بودە است، دغدغە دیپلماتهای شما همکاری با ترکیە بجهت عقیم نمودن پروژە کوردها در عراق و سوریە  بودە اند و حتی در روزهای حساسی کە ترکیە از زیر ضربات کودتا کمر راست ننمودە بود دیپلماتهای شما ( بهمراە روسیە ) بجای استفادە صحیح از فرصت پیش آمدە زمینە اشغال بخش وسیعی از کوردستان سوریە را برای ترکیە فراهم نمودند تا بلکە پروسە یکپارچکی خاک کوردستان سوریە را ناکام بگذارند. این در حالیست کە استقلال کوردستان اگر از اهمیت ژئوپولیتیکی ترکیە می کاهد اما بە اهمیت ژئوپولیتیکی ایران می افزاید بنابراین مشخص نیست چرا ایران برخلاف جریان آب شنا میکند؟

  اگرچە در چند سال گذشتە دولتمردان  تورک بە خشونت عریان علیە کوردها شدت بخشیدە اما نباید از این واقعیت چشم پوشید کە چرخش در رفتارهای سیاسی مقامات تورک مسبوق بە سابقە است و هر زمان ممکن است دولت ترکیە رفتار خود را نسبت بە کوردها تغییر دهد و همچنانکە  بە ساختار سیاسی کوردستان عراق اعتراف نمودند، برای رهایی خود و در مقابل ایران بە چارچوب جغرافیایی کوردستان سوریە نیز اعتراف نمایند و بعید نیست برای درهم شکستن هلال شیعی آنچە کە  توسط شاە اردن کمربند شیعی نام گرفتە  برنامە ریزی و نباید احتمال تحریک جریانات داخلی را از ذهن دور پنداشت. جوهرە سخن این است کە کفە ترازو بنفع کسی سنگینی می کند کە در ارتباط با کوردها سیاست درست اتخاد نماید.

 

کوتاە سخن، فرصتها گذرا هستند و زیانهای واردە در اثر مشاورات نادرست بە پای مدیریت ضعیف گذاشتە خواهد شد، بنابراین از نظر ما حمایت از پروژە استقلال کوردستان عراق و سوریە بە تقویت منافع ایران در سوریە و لبنان نیز کە الویت نظام تحت امر شماست می انجامد و اگر در چند دهە گذشتە برای حفظ منافع خود در منطقە هزینە بسیاری متحمل شدەاید، در صورت قبول ارادە کوردها  با کمترین هزینە بە اقتدار منطقەای خود خواهید افزود، موردی کە خارج از دستاوردهای منطقەای و بین المللی برای کشور شما،  بە نفرت و بدبینی تاریخی میان کوردها و ایرانیان نیز پایان خواهد داد.در غیر اینصورت ( بدون مشارکت و مشورت با کوردها )  ایران بازندە مناقشات منطقەای و جهانی خواهد بود.

 

 

جمعی از فعالان سیاسی کوردستان

١٢.٠١.٢٠١٧

 

 

 

 

 

 

اهداف بمب گذاری و ترور در ترکیه!

$
0
0

اهداف بمب گذاری و ترور در ترکیه!

در یک مرحله کوتاه زمانی، بیش از ۳۰ بمب گذاری تروریستی در ترکیه صورت گرفت که تعداد زیادی از شهروندان ترکیه در این حوادث جان خود را از دست دادند.  تاکنون، در هیچ کشوری مانند ترکیه، این چنین بمب گذاری های متوالی صورت نگرفته است. مسلما ما شاهد یک وضعیت کاملا غیرعادی هستیم، چرا که نمایش بزرگی در حال اجراء است!

در آخرین هفته های سال ۲۰۱۶، در فاصله زمانی کمتر از ۱۰ روز، دو بمب گذاری انتحاری بزرگ در شهرهای بزرگ ترکیه (استامبول، کایسری) و یک ترور سیاسی بی سابقه در آنکارا (ترور سفیر فدراسیون روسیه) به وقوع پیوست. (۱)

باید دانست، استفاده از ترور به عنوان”وسیله” و”ابزار”، به خاطر رسیدن به هدف سیاسی معینی است، که در  پشت آن، یک و یا چند دولت بزرگ وجود دارند. هدف ترور همیشه دارای دو جهت است: واداشتن کشوری برای بجا آوردن خواست معینی، و یا، بازداشتن کشوری از ادامه سیاست خاصی.  از این رو اهداف بمب گذاری و ترور اهدافی سیاسی اند.

 

در رابطه با اهداف سیاسی بمب گذاری های اخیر، و قتل سفیر فدراسیون روسیه، آمرین این جنایات در پی رسیدن به دو هدف سیاسی  استراتژیک اند.

ـ تبدیل ترکیه به یک کشور غیر قابل اداره و کنترل، و از این طریق ایجاد زمینه های بحران سیاسی ـ حکومتی، و فروپاشی اقتصادی، برای تغییر/ سرنگونی حکومت.

ـ باز داشتن ترکیه از نزدیکی روز افزون به روسیه، ایران و سوریه، و مسیر حرکت به سوی اتحاد با کشورهای منطقه.

زیرا، ترکیه از تابستان ۲۰۱۵ آغاز به سرکوب و تسویه “ابزار”های آمریکا کرده، و از طرف دیگر، با روسیه و کشورهای منطقه طرح دوستی و حرکت مشترک ریخته است، که عمده ترین آنها عبارتند از:

–   آغاز سرکوب “پکک” PKK  {۲۴ جولای ۲۰۱۵}

–   آشتی با روسیه، بعد از سرنگونی هواپیمای روسیه {۲۴ جون ۲۰۱۶}

–   سرکوب کودتای سیا / سازمان ترور فتح الله گولنFETÖ{۱۵ جولای ۲۰۱۶}

–  مداخله به منطقه تحت حاکمیت آمریکا در شمال سوریه{۲۴  اگوست ۲۰۱۶}

 

در ۲۴ جولای ۲۰۱۵ ترکیه آغاز به سرکوب “پیاده نظام آمریکا”، پکک، در منطقه کرد.  امپریالیسم غرب در چارچوب پروژه خاورمیانه بزرگ، از ترکیه می خواست که بدون مقاومت و به اصطلاح از راه های “سیاسی” و “صلح آمیز” تجزیه بخشی از خاک خود را تحت نام “فدراسیون ترکیه” قبول کند.  حتی از ترکیه خواسته می شد که در تجزیه عراق و سوریه پیشقدم شده و مسیر اسرائیل بزرگ را باز کند.  غرب، با  ورود شاخه سیاسی پکک “حدپ” HDPبه مجلس – که خود حکایت دیگری است – از زبان نخست وزیر ترکیه، داوود اوغلو، که آمریکا او را “آدم خاص ما”  می نامید، از پشت کرسی مجلس جرات کرده و می گفت:”زمان تسویه دولت ملی، (دولت – ملت) فرا رسیده است”.  ولی، به مصداق مثل ترکی، “حساب خانه با حساب بازار جور در نیامد”.

مقاومت و فشار از اعماق جامعه علیه این طرح امپریالیستی، ترکیه را که دارای یک سنت تاریخی بزرگ دولت مداری است، بعنوان یک دولت با تمام نهادهای آن، به عکس العمل وا داشت.  اتحاد دولت و ملت، ابتدا، پیاده نظام  آمریکا در ترکیه، پکک، را در خندق هایی که کنده بود دفن کرد.  کودتای سازمان سیا / فتح الله گولن، که عکس العملی در مقابل این حرکت ترکیه بود، در عرض ۱۰ ساعت سرکوب گردید.  به دنبال تحکیم جبهه داخلی، و حمایت کشورهای منطقه و روسیه، با ضد حمله “سپر فرات”، از جرابلس وارد منطقه حاکمیت آمریکا در شمال سوریه شد، و کریدور آمریکا – اسرائیل را قطع کرد. {۲۴.۸.۲۰۱۶}  سقوط و آزادی حلب، که یک پیروزی استراتژیک برای همه کشورهای منطقه محسوب می شود، نتیجه همکاری ترکیه با کشورهای منطقه بود.  در واقع آنچه اتفاق افتاد، هم توازن منطقه ای و هم توازن بین المللی را از ریشه تغییر داد.

 

عکس العمل در سطح دولت ها

عکس العمل دولت ترکیه و روسیه که مورد هدف قرار گرفته اند، بر خلاف عکس العمل آنها  در بعد سرنگونی هواپیمای روسی، عکس العملی یکسان و مشترک بود.  هردو کشور، یک زبان، هدف ترور را به شکل:  “ضربه زدن به روابط رو به گسترش ترکیه – روسیه، و مانع شدن از حل مسئله سوریه”، تفسیر کردند.

هدف بمب گذاری و ترور، از زبان بالاترین مقامات سیاسی دو دولت صریح و روشن بیان شده و انگشت اتهام به سوی آمریکا اشاره رفت. چنانکه به دنبال قتل سفیر روسیه، “مولود چاووش اوغلو” وزیر خارجه ترکیه در تماس تلفنی که با وزیرخارجه آمریکا “جان کری” داشت، گفت:”دستور قتل سفیر روسیه در آنکارا به وسیله فتح الله گولن داده شده، که تحت حمایت شما در آمریکاست، از این رو شما شریک جرم این جنایت هستید، این را هم ما و هم دولت روسیه می داند”.  به زبان غیر دیپلماتیک، دستور ترور سفیر فدراسیون روسیه در آنکارا بوسیله “سیا” صادر، و توسط عوامل فتح الله گولن {گلادیوی آمریکا در ترکیه} اجراء شده است.

 

 

عکس العمل در سطح جامعه ترکیه

جامعه ترکیه از همان ابتدا و از ریشه، ترور را رد، و در مقابل آن قد علم کرد.  بمب گذاری ها، اتحاد و یگانگی ملت، و یک پارچگی و ملت شدگی ترکیه را بار دیگر اثبات کرد. بزرگترین عکس العمل علیه بمب گذاری های”پکک، در شهرهای دیاربکر، یوکسک اوا، حکاری، و وان انجام شد، و  شهروندان کرد ترکیه با پرچم های ترکیه به میدان ها سرازیر شدند.”(۲)

ولی با این همه، یک واقعیت جامعه شناختی را نباید فراموش کرد، با وجود این که عکس العمل جامعه تا این مرحله مصمم و قدرت های پشت سر بمب گذاری و ترور را خوب تشخیص داده و آنها را نشانه می رود، ولی در صورت ادامه بمب گذاری و ترور عکس العمل جامعه نمی تواند یکسان بماند، زیرا جامعه به تدریج همه چیز خود، کار، نان، خانواده، و زندگی روزانه را زیر تهدید دیده و آغاز به باز خواست از حکومت می کند، بدین معنی که، “اگر حکومت هستی، ترور را متوقف کن”، در غیر این صورت جامعه خود به حرکت درآمده و بخش هایی از جامعه را که “مجرم” می داند هدف قرار می دهد.  و این به معنی جنگ داخلی است. این وضعیت دقیقا همان چیزی است که در عراق اتفاق افتاد. و یا، خطر آغاز هرج و مرج در جامعه، زمینه تحمیل مطالبات سیاسی ترور، و در واقع مطالبات قدرت های جهانی پشت سر آنرا فراهم می کند.(۳)

 

تهدید اصلی کدام است؟

جنگ داخلی در ترکیه محتمل نیست، زیرا ملت ترک، می داند که با جنگ داخلی چه بر سر همسایگان اش آمده است. ملت این واقعیت را به روشنی دیده و تجربه کرده است.  دوری گزیدن از “پکک”، رد ترور پکک و مهم تر از آن عکس العمل نشان دادن در مقابل ترورهای پکک، در شهرهای بزرگ کرد نشین ترکیه، به وسیله شهروندان کرد، این واقعیت را اثبات می کند.  از این رو، تهدید اصلی در ترکیه ایجاد آشوب و هرج و مرج است، زیرا هیچ دولتی نمی تواند در مقابل خشم مردم خود مقاومت کند. نتیجه این امر می تواند زمینه تغییر حکومت مورد نظر غرب را فراهم کند.  این طرح، یعنی ایجاد و دامن زدن به هرج و مرج از طریق بمب گذاری و ترور،  در ظاهر، شخص اردوغان و حکومت وی را هدف قرار داده است، ولی در اصل، از طریق زیر ضرب گرفتن “شخصیت اردوغان” و از طریق “شیطانی” جلوه دادن اقدامات وی –  که امروز، تمامی دستگاه های رسانه ای –  تبلیغاتی غرب روی این امر متمرکز و افکار عمومی جهان را در این راستا شکل می دهند –  وادار کردن ترکیه به تسلیم در مقابل طرح های آمریکاست. به معنی دیگر، زشت کاری های اردوغان بهانه است، هدف خود ترکیه است. همچنانکه در عراق و لیبی با “شیطانی” کردن چهره صدام و قذافی زمینه های مداخله نظامی و تجزیه این کشورها را فراهم کردند.   همان تاکتیکی که، علیه  بشار اسد نیز به کار بردند، ولی ناکام ماندند!

 

راه حل  کدام است؟

در ۶ ماه اخیر، یک تجربه بزرگ راه حل را نشان داده است.  سیاست خارجی ترکیه، که به دنبال سرنگونی هواپیمای روسیه {۲۴ نوامبر۲۰۱۵}به بن بست رسیده و عملا زمین گیر شده بود، به دنبال آشتی با روسیه، {۲۴ اگوست ۲۰۱۶} مسیر اتحاد استراتژیک با روسیه باز شد. در سایه این دوستی و اتحاد، ترکیه توانست به دو نتیجه عمده دست یابد. در وهله اول توانست “کریدور” آمریکا – اسرائیل در شمال سوریه را که تهدیدی برای حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ترکیه محسوب می شود، قطع کند، و در وهله دوم توانست در سوریه به یکی از بازیگران اصلی تعیین سرنوشت سوریه تبدیل گردد.

بدین معنی، به دنبال توافق با روسیه، به تدریج نیروهای تحت حمایت خود {ارتش آزاد سوریه} را از جبهه حلب بیرون کشید، و راه برقراری دوباره حاکمیت دولت مرکزی سوریه بر بخشی از خاک خود را فراهم کرد.  در مقابل، با چراغ سبز روسیه و سوریه، توانست نیروهای نظامی خود را وارد شمال سوریه کرده و تهدید کریدور آمریکا – اسرائیل علیه ترکیه را برطرف نماید{عملیات سپر فرات و پاکسازی داعش و پید/ پکک}.

گردهمایی وزرای خارجی ترکیه، ایران، روسیه در مسکو {۲۰ دسامبر ۲۰۱۶} که دستور کار آن حل بحران در سوریه بود، در همین رابطه قابل درک است. در این رابطه، گردهمایی دیگری در “آستانا” پایتخت قزاقستان، برگزار خواهد گردید، که دستورکار آن، اتخاذ تصمیمات نظامی و برنامه ریزی سیاسی – نظامی برای حل بحران سوریه است. این گردهمایی مورد تصویب شورای امنیت سازمان ملل، به عنوان تنها راه حل بحران سوریه، قرار گرفت، و آمریکا حتی به این گردهمایی دعوت هم نشد!

چنان که آشکار است، ترکیه، برای حفظ تمامیت ارضی و حاکمیت ملی سوریه، با کشورهایی که تا دیروز آنها را “دشمن” تلقی می کرد، پشت میز مذاکره می نشیند، زیرا این را به تجربه دریافته است، که اگر  سوریه تجزیه شود، ترکیه نیز تجزیه خواهد شد، اگر ترکیه تجزیه شود، تجزیه عراق رسمیت خواهد یافت، و سپس، ایران در تخته هدف تجزیه قرار خواهد گرفت.  جالب است، روسیه مسیحی ارتدوکس، که کشوری غیردینی {سکولار} است، با ترکیه که به وسیله یک حکومت اسلامی {سنی} اداره می شود، همراه ایران که علنا یک دولت مبتنی بر شریعت اسلامی {شیعه} است، توافق کردند، که در سوریه یک دولت غیر دینی {سکولار} سر کار باشد، آنها تمامیت ارضی و حاکمیت ملی سوریه را نیز تضمین کردند! در واقع، “دشمن مشترک”، سبب “عکس العمل مشترک” کشورهای منطقه گردید. عکس العملی که تنها راه چاره مقابله با تهدید، هرج و مرج، جنگ، تجزیه، و فلاکت در کمین نشسته است.(۴)

 

موانع راه حل:

(۱)ترکیه هنوز روابط مستقیم و علنی با سوریه برقرار نکرده است.  روابط این دو یا از طریق یک کشور ثالث، و یا در سطوح پائین و به شکل غیرعلنی جریان دارد. این یک وضعیت بی سرانجام و حتی کودکانه است. ترکیه باید یک واقعیت استراتژیک را هضم کرده و با سوریه آشتی نماید،  زیرا هردو کشور به همدیگر نیاز دارند.  و هر دو کشور از یک مرکز مورد هدف قرار گرفته اند. همچنانکه سخنگوی حکومت، “نعمان قورتولموش” علنا اعتراف کرد که:”سیاست خارجی ترکیه در رابطه با سوریه از همان ابتدا اشتباه بوده، و هر قدمی هم که در این رابطه برداشته است نیز اشتباه بوده است”.

(۲) بدون درک ارتباط زنجیره ای”امپریالیسم -تهدید – ترور”، نمی شود با ترور مبارزه کرد. دشمن را باید شناخت، بدون تشخیص دشمن اصلی هیچ مبارزه ی به ثمر نمی رسد. حکومت آکپ، علی رغم این همه سوءقصد علیه استقلال، حاکمیت، و تمامیت ارضی ترکیه، که با دست ابزارهای سازمان های اطلاعاتی غرب نظیر، داعش/ سازمان ترور فتح الله گولن / پکک انجام می گیرد، هنوز هم از نام بردن دشمن اصلی حذر می کند! دشمن را با نام های داعش، فتح الله گولن، پکک، “خائنین”، “بی شرفها، خطاب می کند! در حالی که هیچکدام از سازمانهای ترور فوق، نه قابلیت، نه ظرفیت و نه قدرت مقابله با نیروهای مسلح ترک را دارند.  آنها، نه می توانند ترکیه را تجزیه، و نه می توانند با ترکیه به جنگ برخیزند،  زیرا هیچکدام از آنها دارای اراده مستقلی نیستند.  این واقعیت را “صالح مسلم”، رهبر “پید” PYD {شاخه پکک در سوریه} صریحا به زبان می آورد:  “آمریکا هرچه بگوید ما آن را انجام می دهیم”.

ترکیه بیدار شده و دشمن خود را می شناسد، و انگشت اتهام را بعد از هر بمب گذاری به طرف واشنگتن اشاره می کند، ولی حکومت هنوز مشغول ایماء و اشاره است. از آمریکا با عنوان “عقل مافوق”  ÜstAkıl نام می برد! به این نمایش بالماسکه باید خاتمه داده شود، زیرا ترکیه در درون یک جنگ واقعی است و علنا و عملا در تمامی جبهه ها با آمریکا رودر روست.(۵)

 

توضیحات:

(۱)  زمانی که این مقاله نوشته می شد، خبر قتل عام Reina در استامبول رسید که در اولین ساعات سال نو اتفاق می افتاد

(۲)”عصمت اؤزچلیک”  IsmetÖzçelikخبرنگار ترک در این رابطه می نویسد:

“بمب گذاری علیه نیروهای پلیس در محله بشیکتاش استامبول، یک هفته بعد هدف قرار دادن نظامیان در کایسری و دوروز بعد از آن ترور سفیر روسیه در آنکارا همه حلقه های یک زنجیرند. هر قدرهم، فاعلین بمب گذاری های بشیکتاش، کایسری و سؤقصد علیه سفیر روسیه متفاوت باشند، آمران آنها یکی است. هدف به زانو در آوردن ترکیه است.  ولی ما در مرحله دیگری زندگی می کنیم.  هر قدمی که سیا، ام آی ۶، و موساد برمی دارند به عکس خود تبدیل می شود.  اقدام به کودتای ۱۵ جولای آمریکا / سازمان ترور فتح الله گولن، تمام ملت را متحد کرد. بزرگترین عکس العمل علیه بمب گذاری های پکک در شهرهای دیاربکر، یوکسک اوا، حکاری، و وان انجام شد. شهروندان کردمان با پرچم های ترک به میدان ها سرازیر شدند.  قتل سفیر روسیه، ترکیه و روسیه را در مقابل هم قرار نداد، بلکه در عرض ۲۴ ساعت آنها همدیگر را در آغوش کشیدند”.

 

(۳) مشاور امنیت ملی آمریکا “کاندولیزا رایس” در ۷ اگوست ۲۰۰۳ در مقاله ای در “واشنگتن پست” نوشت، ۲۲ کشور اسلامی که در  میان آنها ترکیه هم وجود دارد، رژیم های شان تغییر و تجزیه خواهند شد.

عبدالله اوجالان بعدها، پیامدهای طرح آمریکا که از زبان کاندولیزا رایس بیان شد را، با شم “سیاسی” خود بو کشیده و به حکومت پیشنهاد می دهد که در مقابل تشکیل فدراسیون، ما حاضریم از سیستم ریاست اردوغان حمایت کنیم!

اوجالان، در زندان “ایمرالی” با حضور نماینده “میت”MIT به خبرنگار روزنامه “ملیت” “نامیک دوروکان” می گوید:”طرز زندگی سابق را باید تماما کنار گذاشت، زیرا یک تغییر رژیم اتفاق خواهد افتاد و ما همه آزاد خواهیم شد. می توان در مورد “سیستم ریاست” فکر کرد. ما از ریاست آقای اردوغان حمایت می کنیم. ما می توانیم براین اساس با آکپ به یک اتحاد در مورد “ریاست” وارد شویم”.{نامیک دوروکان،NamıkDurukan یادداشتهای ایمرالی، ۲۳ فوریه ۲۰۰۳، روزنامه ملیت}

چنان که سیاست  “گشایش کرد” KürtAçılımıنیز، نتیجه تسلیم حکومت “آکپ” در مقابل مطالبات آمریکا بود. برای به تسلیم وا داشتن ترکیه، از “وسیله” و “ابزار” بمب گذاری و ترور پکک استفاده شد، تا جایی که جناحی از حکومت آکپ تحت شعار “مادران دیگر گریه نکنند”، که سرپوشی برای تسلیم در مقابل مطالبات آمریکا بود، به  تشکیل “فدراسیون” و تجزیه ترکیه از راه های “سیاسی” و “صلح آمیز” تمایل پیدا کرد!

(۴)”رفعت باللی”Rafet Ballı مفسر سیاسی سرشناس ترکیه، در خصوص توافق روسیه –  ترکیه در مورد سوریه  و پیامدهای این توافق می نویسد:

“طنز روزگار را بنگرید، “به دنبال گردهمایی ایران، ترکیه، روسیه در مسکو، اکنون گردهمایی “آستانا” پایتخت قزاقستان در دستور کار است که در آن مخالفان سوریه نیز شرکت خواهند کرد.  راه حل سوریه و کارهایی از این قبل، قبلا در ژنو انجام می شد، و بازیگران اصلی کشورهای غربی بودند، و نیروهای منطقه ای نقش کمکی داشتند. اکنون که بازی تغییر کرد، بازیگران هم تغییر کردند. ابتکار عمل به دست کشورهای منطقه ای افتاد. آنها بازی منطقه ای را برپا کردند، طرح های منطقه ای می ریزند و عمل هم می کنند.  هدف، برچیدن کریدور آمریکا  و نابودی ترور است”.

(۵)”صباحت الدین اؤن کیبار” SabahattinÖnkibarتحلیل گر سیاسی، در تفسیری از قتل سفیر فدراسیون روسیه می نویسد:

“در تصویر بزرگ، ترور سفیر روسیه در آنکارا، بدون تردید اعلان جنگ آشکار آمریکا به ترکیه است. ما در حال جنگ هستیم و قوانین زمان جنگ باید اعمال گردد.  ترکیه از سال ۱۹۲۳ تاکنون با تهدید بزرگی مانند این روبرو نبوده است. به عبدالله گول باید دقت کرد. هدف آمریکا نابودی اردوغان و روی کار آوردن عبدالله گول است.  و این به معنی تحت قیمومت درآمدن ترکیه به وسیله آمریکاست”.

“سیا دستور داد، فتح الله گولن کشت. سیا از فتح الله گولن خواسته است که قاتل باید یک پلیس باشد. در واقع به اردوغان می خواهد بگوید که ترا هم مثل سفیر روس می کشم. پلیس قاتل، تا قبل از کودتا جزو اکیپ محافظ اردوغان بود. آمریکا می خواهد این پیام را به اردوغان بدهد که، در میان نیروهای پلیس و ارتش صدها مانند او را دارم و هر وقت بخواهم ترا نیز می کشم. سیا به اردوغان می گوید، اگر نمی خواهی کشته شوی توافق در مورد حلب و روسیه را کنار بگذار، به  YPG اعتراض نکن، مبارزه علیه PKK  را متوقف کن، برای طرفداران فتح الله گولن عفو عمومی اعلام کرده و با آنها کنار بیا”.

“هدف این سؤقصد نمی تواند تخریب روابط روسیه و ترکیه باشد، زیرا سیا هم می داند که قادر به اینکار نیست. هدف ایجاد “عدم ثبات” و “عدم اعتماد” در جامعه ترکیه است.  بدین وسیله می خواهند ترکیه را از دنیا تجرید و زمینه های فروپاشی اقتصادی را فراهم کنند. با کشتن اردوغان در پی ایجاد هرج ومرج و جنگ داخلی در ترکیه هستند”.

“رضا زلیوت” RizaZelyut نویسنده و روزنامه نگار ترک، با اشاره به هویت پلیس قاتل سفیر روسیه، که در مدارس دینی فتح الله گولن درس خوانده و به وسیله او وارد تشکیلات پلیس شده، می نویسد:

“آیا فکر کرده اید که، داعشی ها که با فریادهای الله اکبر سر می برند، چرا به اسرائیل حمله نمی کنند؟ زیرا از طریق بلندی های جولان از اسرائیل بمب دریافت می کنند. دنبالچه های آنها مدام  از روسیه و ایران انتقاد و در مقابل سفارت های آنها فریاد کشیده و شعار می دهند. این مسلمانان “مومن” چرا علیه اسرائیل یک کلمه نمی گویند، چرا در مقابل سفارت آمریکا تظاهرات نمی کنند؟ زیرا قبله شان واشنگتن است. این به اصطلاح “مسلمانان” جاسوس آمریکا جوانان ما را فریب داده و آنها را به نام “خدا- دین – قران”  تبدیل به سربازان امپریالیست های صلیبی می کنند”!

او در مقاله دیگری می نویسد:”فتح الله چی ها در پی تربیت نسلی از دشمنان جمهوریت و ارزش های مترقی اند. آنها کودکان فقیر را از خانواده شان گرفته، در “خانه های نور” IşıkEvleri و در “خوابگاه های محصلین بی بضاعت” تبدیل به دشمنان کشور و ملت خود می کنند. طریقت های مذهبی دیگر نیز به آنها تاسی جسته، و کودکان فقیر را در کوی های {اقامتگاه ها} مخصوص خود مغزشویی می کنند.  در این مکان ها یک نظام کامل قرون وسطایی حاکم است، و هر کسی که اعتراض کند، او را به دشمنی با خدا و قران و پیامبر تهدید می کنند”!

منبع:

http://shahrvand.com/archives/80295


در باره باستانگرایی ایرانیان و نقد دعوی های پان ترکی

$
0
0
در باره باستانگرایی ایرانیان و نقد دعوی های پان ترکیسم و پان اسلامیسم در این زمینه برنامه گذری و نظری 8 ژانویه 2017

آزربایجان دایه مهربانتر از مادر پلاسکو شد

$
0
0

آزربایجان دایه مهربانتر از مادر پلاسکو شد

 

آزربایجانی و یا بهتر بگوییم ملت تورک در طول تاریخ همانگونه که به جنگاوری و سوار کاری مشهور بودند به همان اندازه فرهنگ مهماننوازی را در ادبیات ملی خود حفظ کرده اند و این مساله به نوبه خود هم قابل تقدیر هست و هم از یک جهت ضغف ملتی را نشان می دهد که همیشه زود گذشته‌ها را فراموش می کنند و به اصطلاح در رویای حال و تناقض پست مدرنیسم زندگی می کنند
آزربایجانی از تاریخ عبرت نمی گیرد و هرگز حاضر نیست داده هایی را که از پیشینیان خود به ارث برده است را با دیگری عوض کند هر چند در این راه به چشم خود دیده است که محبت بیش اندازه حماقتی بیش نیست
وقتی گذشته نه چندان دور یعنی تقریبا ۵ سال پیش را در ذهنم مرور می کنم بی‌اختیار به ملت بودن آزربایجان جنوبی شک می کنم دیگر باور مند شده‌ام که ما پروسه ملت شدن را باید در طول یک قرن تجربه کنیم چرا که نسلی که امروز در خاک آزربایجان جنوبی زندگی می کند بیشتر شبیه پلی استیشن هایی است که با داده‌های کامپیوتر کار می کند و بدون اختیار گالیور وار از اندام بزرگ خود ترس دارد و این ترس به قیمت نابودی تورکان آزربایجان جنوبی تمام خواهد شد
وقتی ملت ما به خود این واقعیت را باور نکرده است که در شرایط جنگی هرچند به صورت مدنی قرار داریم راه ما بیش از آنکه به پروسه دولت ملت ختم شود به بیراهه، ایران آذری و یا در بعدوسیع تر به تورکان شیعه ایران رقم خواهد خورد و این واقعیت دقیقا همان مساله‌ای هست که از دوران پهلوی ها تا بحال در جغرافیای ایران اعمال گشته است آری ما تورکان آزری شیعه ایرانیم و هنوز هم به مانند کو رنگ‌ها همه چیز را سیاه و سفید می بینیم
اینکه چه بلایی بر سر ما آورده شده و یا بهتر بگویم خود بر سر خود آورده ایم چیزی نیست که در این چند سطر نوشته من جا بگیرد تاریخ از قاراباغ گرفته تا اورمیه و قاراداغ در فاصله کم به ما نشان داده است و ما بار‌ها ثابت کردیم که فرزندان نا خلف اجداد خود هستیم
وقتی واقعیت‌های قاراباغ را مطالعه می کنیم خون در رگم بند میشود ، اینکه همین ملت تورک ما ارمنی‌های را به خاطر اینکه جا و مکان ندارند به نام انسانیت و وارث اجداد مهمانپرورشان بر سر سفره‌های خود نشاندند و بعد از انکه ارامنه جا خشک کردند دست به جنایت هایی زدند که تاریخ بشریت از گفتنآن شرم می کند ولی ارامنه مقصر نبودند این ما بودیم که همیشه تسلیم قلب مهربان خود شدیم و دشمن را بر سر سفره هاموننشاندیم
ولی مساله تنها به قاراباع ختم نشد ما این اشتباه کبیر و نا بخشودنی را در اورمیه نیز مرتکب شدیم همین آواره گان کرد تروریست را به نام انسانیت باز هم بر سر سفره هامون نشاندیم و نان و غذا دادیم و اینک مساله بر همگان آشکار هست
ما به اورمیه هم بسنده نکردیم ما این گناه کبیره را در قاراداغ هم انجام دادیم بعد از گذشت ۴ سال هنوز کودکان قاراداغ در کانکس‌ها زندگی می کنند من شب زلزله را هرگز از یاد نخواهم برد صدای ذجه‌های کودکان و پیر مردان قاراداغ را که صرفا به خاطر نبود امکانات در زیر آوار ماندند و جان خود را از دست دادند درآن شب تلویزیون ایران خنده بازار پخش می کرد و ما هنوز گدایی انسانیت می کردیم به غیر از تورک‌ها که قسمت اعظم آنها صرفا به خاطر وراث اجدادشان که مهربان و انساندوست هستند هیچ کسی به قاراداغی‌ها کمک نکرد حتی خود دولت ایران، آنها ماندند و ملت تورک
از قاراداغ بگذریم به تبریز می رسیم ما در تبریز هم این گناه کبیره را مرتکب شدیم مسافرانی که حالا به هر عنوانی به نام زائر عازم مشهد بودند هنوز جسد بیشتر آنها پیدا نشده و مفقود الاثر است در این قضیه نیز ما مقصریم چرا که نه تنها دولت به یاری نیامد بلکه با گفتن اینکه بیمه هستند قطار نیمه سوخته به راه خود ادامه داد و تنها کاری که ملت آزربایجان کردند گریه بود و عذا داری
حالا از تبریز می رسیم به تهران اینجا مساله کاملا فرق می کند و اینجا مرده‌ها هم رنگ دیگری دارند اینجا پایتخت ایران است و مردم آریایی فارس و تورک و آزری و غیره در آن زندگی می کنند
هر گز یادم نمی رود وقتی در بم زلزله آمد شبانه هلال احمر از بین دانشجویان دواطلب گرو هایی را از زاهدان به بم اعزام می کرد بنده هم در بینآن جمع بودم وقتی به بم رسیدیم انگار ایران آنجا بود با گذشت تنها ساعاتی از زلزله خامنه ای با هواپیما به بم آمد و از نزدیک مساله را هر چند صوری هم باشد پیگیری میکرد بعد‌ها بعد از فارع التحصیلی‌ام متوجه شدم بعضی از فعالین ملی ما هم به صورت معمار یا مهندس در کار باز سازی بم مشغول بودند و به گفته یکی از آنها پول خوبی هم دولت به انها می داد و تقریبا همه اهالی را در منازل نو ساز جا دادند ولی قارا داغی‌هاهنوز هم در کانکش هستسند
از مساله دور نشویم آری تهران تهران است و ملت ما تورک آزری ایرونی چرا؟

بیشک هیچ وجدانی از مرگ کسی خوشحال نمی شود مگر اینکهآن فرد در دایره انسانیت نباشد من هم به نوبه خود از مرگ کسانی که در پلاسکو سوختند ناراحت شدم ولی هر چقدر بر ذهنم فشار آوردم یک مساله را نتوانستم حل کنم در حالی که حکومت و مردم عادی فارس زبان بر مرده‌های ما می خندیدند و بیشتر آنها با نوشتن کامنت‌های دور از انسانیت از حادثه قطار خوشحال بودند مردم آزری ما باز هم وراث پداران خود گشتند و یا بهتر بگوییم آزریهای آزربایجان دایه مهربانتر از مادر پلاسکو شدند دولت فارس برای این حادثه عزای عمومی اعلام کرد در حالی کهآمار کشته شده گان قاراداغ و قطار تبریز مشهد بلکه ۵۰ برار از این حادثه بیشتر بود نه عزای عمومی اعلام کرد و نه در حد یک خبر در تلویزیون خود گزارشی نشان داد
آزربایجانیها چنان با آب و تاب به پایتخت تسلیت می گفتند که گویا انسانیت فقط در اینها خلاصه شده است کسی نیست از خود بپرسد آیا فراموش کردیم که این دل پیر ما چه ها کرد با ما و چه خواهد کرد التماس انسانیت التماس آذری ایرانیت

مهاجم داعشی باشگاه استانبول: پسرم را بدهید از داعش اطلاعات می دهم

$
0
0

مهاجم داعشی باشگاه استانبول: پسرم را بدهید از داعش اطلاعات می دهم

همراه با عکس های کودکان زیر دهسال و آموزش نظامی
 رسانه حکومتی مهر گزارش داد:
عامل حمله به باشگاه شبانه در شهر استانبول گفت از حمله خود به این باشگاه پشیمان نیست.
 
«عبدالقادر مشاریپوف» که از اعضاء گروه تروریستی داعش است و روز ۱۷ ژانویه توسط نیروهای امنیتی ترکیه دستگیر شد گفت دستور خود برای این حمله که منجر به کشته شدن ۳۹ نفر و زخمی شدن ۶۵ نفر شد را از شهر رقه و از طریق تلفن هوشمند خود دریافت کرده است.
 
وی همچنین با تاکید بر این مطلب که از اقدام خود پشیمان نیست گفت این کار را دوباره انجام خواهد داد.
 
این تروریست به پلیس ترکیه اعلام داشته است در صورتیکه پلیس اطلاعاتی از پسرش که در گروه داعش است به او بدهد وی نیز در عوض اطلاعات بیشتری درباره داعش در اختیار آنها خواهد گذاشت.
 
عملیات پلیس ترکیه برای دستگیری دیگر اعضایی داعش و پسر مشارپوف در جریان است.
 
 

مهاجرانی؛ عقال زِبْر من وعقال نرم سعود

$
0
0

مهاجرانی؛ عقال زِبْر من وعقال نرم سعود

یوسف عزیزی بنی طرف

پس از حضورم در برنامه صفحه دو بی بی سی فارسی، عطاء الله مهاجرانی معاون اسبق رییس جمهور ووزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران طی نوشته ای درتویتر چنین اظهار لحیه کرده است:"مهمان برانداز بی بی سی با عگال در صفحه شخصی اش انفجار لوله های نفت در خوزستان را تشویق می کند و در صفه دو درس دموکراسی".

او در این نوشته که تاریخ 13 ژانویه را بر پیشانی دارد، آن سوی چهره نژاد پرست و سانسورچی خودرا نشان داده و تنها یک روز پس از برنامه "کارنامه هاشمی رفسنجانی"نوشته شده است. او نمى فهمد يا نمى خواهد بفهمد در جنوب و جنوب غرب كشورى - كه زمانى معاون رئيس جمهوری اش بود - مليون ها عرب زندگى مى كنند و چفيه و عقالى كه بر سر دارم لباس ملى اين مردم است كه حتی جهانگردان بيگانه هم آن را در آثار خود ثبت کرده اند. من دو هفته پس از مشاركت ام در صفحه دو بى بى سى ونقدم بر مرادش، هاشمى رفسنجانى از این نوشته مطلع شدم. نیز در آن هنگام پرسش طنز آميزی را در صفحه فيسبوك ام مطرح کردم: "از شنل رفسنجانی به شنل سعود بن فیصل! شنل اندر شنل است یا تغییر شنل؟"اين پرسش را پيشتر، خود بى بى سى و اخيرا فرج سركوهى به شکلی دیگر هم پرسیده اند كه تاكنون پاسخى دريافت نكرده اند. اما این که مرا برانداز معرفی کرده اند که انفجار لوله های نفت را تشویق میکند، احتمالا برخاسته از خبری در این زمینه باشد که من به نقل ازبی بی سی فارسی برای اطلاع رسانی در صفحه خود منتشر کرده ام. وگرنه هر فعال اهوازی با هر گرایشی می داند که من اساسا اعتقادی به عملیات قهرآمیز ندارم واگر براندازی را به معنای کوشش مسالمت آمیز برای تغییر نظام استبدادی ولایت فقیه به نظامی دموکراتیک و غیر متمرکز درایران باشد در این صورت درست گفته اند و گرنه اشتباه کرده اند. اگر طبق گفته ایشان، نشر خبر بی بی سی فارسی به معنای هواداری از خشونت باشد ناگزیر باید بی بی سی را هم طرفدار عملیات مسلحانه قلمداد کنیم که چنین خبری را منتشر کرده است. زهی منطق باطل!

در برنامه صفحه دو روز 12 ژانویه صحبتی از دموکراسی نبود که من از آن دفاع کنم، گرچه همیشه اعتقاد ژرفی به آن داشته ام. در آن جا سخن از نقد هاشمی رفسنجانی بود که طی سال های قدرتمندی اش، سیاست های استبدادی و ضد دموکراتیک را در کل ایران و در دشمنی با عرب و ترک و کرد و بلوچ و دیگر ملیت اجرا کرد که هنوز هم، همه خلق های ایران از پیامدهای آن سیاست ها رنج می برند. افشای این سیاست های ضد ملیت ها برای ایشان سنگین بوده است. من از بلاهایی که مراد ایشان بر مردم عرب اهواز وارد کرد صحبتی نمی کنم که مثنوی هفتاد من می شود. ضمنا نه تنها من در آن طنز کوتاه، بلکه سروش و سرکوهی و ده ها تن دیگر نیز به شکلی جدی از سخنان سرسپرده گونه ایشان به رفسنجانی انتقاد کرده اند اما او به جای نقد گذشته استبدادی و جنایتکارانه رفسنجانی، ونقد گذشته خودش به توجیه و هجوم معکوس دست یازیده است. این در باره همه اصلاح طلبان و میانه روانی که زمانی تا آرنج، دست در خون و شریک جنایت های دهه نکبت بوده اند نیز صدق می کند. اینان تا زمانی که به نقد آن گذشته نپردازند همانی هستند که مهاجرانی هست. عنصری حاشاگر و طلبکار؛ اما آسیب دیدگان این رژیم، مسوولیت او وهمگنان اش را در یکی دو دهه اول انقلاب هرگز فراموش نخواهند کرد.

مهاجرانی طی دو سالی که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود فقط به شماری از کتاب های در سانسور مانده اجازه انتشار داد اما اغلب کتاب های غیر فارسی همچنان در محاق سانسور باقی ماندند. به عنوان نمونه وزارت تحت امر ایشان به کتاب "نسیم کارون 2"من ، که فارسی - عربی بود، اجازه انتشار نداد. اما در آن هنگام ادعاهای سعه صدر و "سهله و سمحه"اش گوش فلک را پر می کرد. گویا آن تساهل - که زیر فشار نیروهای فرهنگی واجتماعی جامعه صورت گرفت - شامل کتاب من نمی شد که چیزی جز مجموعه ای از پژوهش های ادبی - اجتماعی، شعر، فولکلور و ادبیات مردم عرب اهواز نبود. اما در همان دوره، شماری از کتاب های سیاسی و غیر سیاسی فارسی از دایره سانسور خارج شدند اما کتاب غیرسیاسی من که از سال 1375 در کشوهای سانسورچیان ارشاد اسلامی خاک می خورد در دوره صدارت ایشان همچنان در دایره سیاه سانسور ماند و تا هم اکنون - بعد از بیست سال - هنوز در محاق سانسور ج ا ا است.

ضمنا ایشان که از شکل و شمایل عقال در درون ایران و برای هموطنان عرب اش اشمئزاز دارد، ظاهرا با عقال سعود بن فیصل وزیر خارجه پیشین مملکت عربی سعودی مشکلی نداشت که طبق گفته ویکیلیکس مبلغ 65 هزار پوند ناقابل ( یکصد هزار دلار ) این مملکت را به جیب زد تا خرج تحصیل "آقازاده"اش کند و البته تاکنون از هر گونه توضیح و پاسخگویی در این زمینه خودداری کرده است. گویی عقال سعود بن فیصل نرم و گرم است و عقال من، زبر وخشن.

او که این گونه کنایه آمیز می کوشد میان عقال و انفجار پیوند ایجاد کند یا در مصاحبه هایش به عرب ها بتازد، کسی است که در دوران وزارت ارشادش، با سفارت خانه های کشورهای عربی نرد عشق می باخت و با چاپلوسی و پا درمیانی محمد صادق حسینی به اغلب این کشورها سفر کرد و بر سفره های چرب و نرم شان نشست و پیشکش ها گرفت، اما سرانجام نمکدان شکست و فرصت طلبانه، سرسپردگی اش را به ولی فقیهی نشان داد که بارها تحقیرش کرده بود. نیز با کمال وقاحت در یکی از برنامه های بی بی سی فارسی، با تاکید بر "عرب زبان"بودن مردم عرب در ایران، منکر وجود ملیون ها عرب بومی مناطق جنوب و جنوب غرب ایران شد. مهاجرانی اگر زیر پوشش دروغین عربی دانی توانست به سفرها وسفره ها و شغل ها و مکنت های عربی دست یابد اما با رو نمودن چهره دوم اش، ماهیت درونی عرب ستیزی اش را به عیان نشان داد.    

ما داغ و درفش تبعیض یکصد ساله بر دوش می کشیم

$
0
0

ما داغ و درفش تبعیض یکصد ساله بر دوش می کشیم

 
بدنبال تصمیم دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا مبنی بر توقف 90 روزۀ ویزای ورود برای شهروندان چند کشور مسلمان منجمله ایران، سیل اعتراضات ایرانیان مقیم آمریکا و دیگر نقاط جهان و نیز در داخل ایران گسترش یافت که ایرانی مورد تبعیض قرار گرفته است....ایرانی تروریست نیست و... از میان روشنفکران اصغر فرهادی کارگردان سینما و ترانه علیدوست بازیگر سینما سفر به آمریکا را بعنوان اعتراض به تبعیض ایرانیان بایکوت کردند.
اقدام رئیس جمهور آمریکا اصلا تازگی ندارد. در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما نیز ویزای ورود عراقی ها بمدت شش ماه بحالت تعلیق در آمده بود و اساسا هر کشوری حق دارد به منظور پاسداری از امنیت شهروندان خویش تصمیماتی از این دست اتخاذ کند و آن مربوط به سیاست داخلی آن کشور است. متأسفانه مسئله رعایت حقوق بشر و رفت و آمد آزادانه انسانها زیر سایه تروریسم لجام گسیخته اسلام رادیکال کم ارزشتر می شود و کشورهایی که هدف تروریسم قرار گفتند و یا زیر تهدید تروریسم قرار دارند- مثلا فرانسه- شرایط ویژه برقرار کردند.
ایرانی تروریست نیست! درست استکه نمی توان تمامی ایرانیان را بخاطر تروریست پروری رژیم تهران، تروریست خواند، ولی متاسفانه شهروندان کشوری بنام جمهوری اسلامی در اسارت رژیمی قرار گرفته اند که نزدیک به چهار دهه آنها را هرگونه حقوق شهروندی سلب کرده است. رژیمی که از آغاز حیات اش به ایجاد گروههای تروریستی در داخل- ایجاد باند سیاه ترور روشنفکران دگر اندیش، و نیز در خارج، سازمانهای تروریستی حزب الله و حماس و... غیره دست زده تا کشورهای منطقه را در ترس و هراس نگهداشته، امیال تجاوزکارانه برون مرزی خویش را به انجام برساند. رژیمی که در پی دستیابی به سلاح های کشتار جمعی است، رژیمی که دستان تروریست هایش در اینجا و آنجا آشکار و نهان پیداست. رژیمی که شب روز زوزه های شعار مرگ بر آمریکا دادن عمال اش، به آتش زدن پرچم آمریکا و اسرائیل قطع نمی شود. رژیمی که هیچ حرمتی به حق صیانت سفارتخانه ها، کنسولگری ها و دیگر مراکز و نهادهای بین المللی ندارد...
مسلما از دیدگاه کشوری چون آمریکا ایران مهد و لانه تروریست پروری است و شهروندان آن همه زیر این سئوال قرار دارند که مبادا طبق رهنمود سران کشورشان دست به عملیات تروریستی در خاک آمریکا بزنند. پس بهتر است تا مدتی از ورود آنان به خاک آمریکا جلوگیری کرد.
اگر غیرت آن دسته از ایرانیان از این اقدام آمریکا بجوش و خروش آمده، بهتر است این جوش و خروش شان را، آن انرژی و نیرویشان را صرف درهم کوبیدن رژیم تروریست پرور ولایت فقیه بزنند تا شعار دادن در خیابانهای امن اروپا- آنهم نه زیر لوله های کلاشینکف سپاه و بسیج.
از آقای فرهودی و خانم علیدوست پرسید شما که نماد روشنفکران جامعه ایران هستید آیا قدمی و قلمی برای رفع تبعیض در داخل ایران برداشتید که اینک خود را قهرمان ضد تبعیض می نمائید. آیا در ایامی که- البته بحق- تمامی مطبوعات داخلی و خارجی از قربانیان پلاسکو حرف می زدنند و گزارش پشت گزارش تهیه میکردند آیا چند سطری درباره دهها قربانی مردم بلوچ و یا دیگر استانهای غیرفارس نوشتید؟ شما آقای فرهودی و یا همکارانتان آیا فیلمی درباره رنج انسان کش تبعیض در تورکمنصحرا ساختید؟ آیا اساسا این نوع روشنفکران واقعا می دانند تورکمنصحرا کجاست و چه بار سنگین تبعیض و انسان درجه چندم بودن را بردوش می کشند، که امروزه بی محابا دم از مبارزه علیه تبعیض میزنند. آیا واقعا درد تبعیض را چشیدید؟ آیا فرزندانتان به بهانه درست تکلم نکردن یک زبان بیگانه- فارسی- شلاق خورده است، توهین و فحش از "معلم"وارداتی شنیده است، آیا چادر قشنگ و گلدار دختران دانش آموزتان و یا خانم هایتان به بهانه چادر سیاه نبودن در محیط کار و یا مدرسه با قیچی تیکه- تیکه شده است و...
آقایان! ما داغ و درفش تبعیض یکصد ساله را با گوشت و پوست مان و تا عمق استخوانمان حس می کنیم. به چند سطر زیر که هر کدامشان کتابها می شود دقت نمائید....از زمان روی کار آمدن رضاشاه، این قزاق چکمه پوش تابه امروز... از لشکرکشی ها و کشتارهایش، از کشتار بیرحمانه زاهدی ها و جان محمدخان ها و از کشتار قیامیون جنبش جمهوریخواهی تورکمنصحرا بسال 1304 توسط امیرپاشایی ها.... از به زندان قصر انداختن فله ای نخستین هسته های روشنفکران تورکمن برطبق قانون سیاه رضاشاهی بسال 1317، از دستگیری و تبعید سالهای 1327، از جهنمی ساختن منطقه تورکمنصحرا توسط ساواک به بهانه مبارزه علیه کمونیسم در دوران جنگ سرد، بگیر و ببندهای دوران 1350، کشتار مردم بی گناه تورکمن در اوائل انقلاب اسلامی طی دو هجوم وحشیانه رژیم... از کشتار رهبران ملی مان توماج ها، مختوم ها، واحدی ها و جرجانی ها... دردها بر دوش داریم... از غارت ثروت های ملی مان توسط املاک رضاشاهی، از جنایات سرلشکر مزین این سگ هار و زنجیری محمدرضا، از غارت اراضی کشاورزی مان توسط بنیاد های علوی و خانواده رفسنجانی و... خنجرها بر استخوان داریم... از کشتار هویت ملی مان، از غدغن شدن و بریدن زبان بالنده مان...
آقایان مبارز ضد تبعیض! خانه از پای بست ویران است، آنگاه شما در خیابانهای آمریکا و اروپا تظاهرات بپا می کنید. بیائید در دست در دست هم حس برادری و دوستی را در داخل گرم کنیم و باهم به مبارزه علیه تمامی نمادهای تبعیض و سلب حقوق شهروندی در هرکجای دنیا بپردازیم.
آ.گل
سی ام ژانویه 2017
Viewing all 3549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>