Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3549 articles
Browse latest View live

پرستو فروهر؛ بازخوانی دو گزارش از معاینه جسد پدر و مادرم

$
0
0
نخستین سندهای رسمی که پس از قتل داریوش و پروانه فروهر صادر و به من به عنوان بازمانده‌ی آنان تحویل داده شد دو "گزارش معاینه جسد" از سازمان پزشکی قانونی کشور بود. گزارش‌ها تاریخ ندارند، اما تاریخ معاینه در هر دو مورد ساعت ۹ صبح روز۲ آذر ۱۳۷۷ ذکر شده است؛ یک روز پس از قتل پدر و مادرم.

مرگ انور خامه‌ای؛ آخرین بازمانده ۵۳ نفر

$
0
0
تقدیرچنان رقم خورد که انور خامه‌ای از چپ‌گرایان ایرانی بیش از یک قرن عمر کند و خود به تاریخ زنده بدل شود. حجم بالای نوشته‌های فلسفی، سیاسی-اجتماعی ، گفت‌وگوها و خاطراتش از چهره‌های به نام سیاسی و ادبی که از او به‌جا مانده است، گویای این نکته است.

انور خامه‌ای در طول عمر خود با چهره‌های معروف سیاسی و ادبی همچون تقی ارانی، صادق هدایت، جلال آل‌احمد، خلیل ملکی و بسیاری دیگر حشر و نشر داشته است

یاسین خوانی نژاد پرستان آریایی

$
0
0

یاسین خوانی نژاد پرستان آریایی

یاسین خوانی نژاد پرستان آریایی

 

 جاج مشهدی محمد رضا شاه پهلوی در کتاب "پاسخ به تاریخ"، خود را فردی با اعتقادات مذهبی قوی و از ملاقاتش با حضرت عباس و امام زمان مینویسد. میگوید این گونه مکاشفات و رویاها برای کسانی که ایمان و اعتقادات ضعیفی دارند قابل فهم نیست. اما من به خاطر ایمان مذهبی قوی دو بار معجزه آسا از حوادث ناگوار نجات یافتم. اشاره ایشان به افتادن از اسب و نجاتش بوسیله قدیسی به نام حضرت عباس می باشد.

 در تاریخ معاصر همه ما شنیدیم و یا به یاد داریم که بعد از انقلاب 57 کسانی که باور و ایمان قویتری داشتند، عکس و تمثال  آیت الله خمینی را در ماه به آنهایی که اعتقادات ضعیفی داشتند، نشان میدادند. از دید اعتقاد قوی هایی همچون محمد رضا شاه، این گونه معجزات تنها برای اولیای نزدیک به خداوند اتفاق می افتد که بدون هیچ محدودیتی توان سفر به همه آفاق عالم را دارند. آن روزها را خوب به یاد دارم که عده ای با انگشت نشان، داخل ماه نقاشی سورئالیسم ذهن خود را به آنهایی که اعتقادات ضعیفی داشتند، نشان می دادند و می گفتند؛ الیمین توشونا باخ!

 بعضی از افراد و نور چشمی ها شانس این را داشتند که حتی بعد از مرگشان نیز مورد توجه قدیسین قرار بگیرند! مثلن میگویند در اردبیل میرزا علی اکبر مجتهد اردبیلی را 30 سال بعد از مرگش نبش قبر کردند و ایشان را در همان حالی دیدند که زنده بود. با توجه به اینکه ایشان مسلمان بوده و رسم و رسوم پادشاهان کافر فراعنه مصر در مورد ایشان عملی نشده بود، پس بی اثر بودن باکتری های موجود در خاک برای تجزیه جسد ایشان را باید به معجزه ای ربط داد که در مورد اولیای الهی اتفاق می افتد. ایشان همان کسی بود که گفته بود اشکولا حرام است و به همین علت اولین مدارس نوین در آن زمان نه در اردبیل بلکه در نمین تاسیس شده بود. اما بعد از چندین سال کاشف به عمل آمد که دختر و یا نوه ایشان در انگلیس مشغول به تحصیل میباشد!

 اگر فکر میکنید که اینگونه اعتقادات مختص مذهبی ها میباشد، سخت در اشتباه هستید. چرا که وطن پرستانی هم هست که به جای ارتباط با خداوند و قدیسین اش، یکراست به هخای کبیر متصل هستند و نامه خود را نه با بسم الله، بلکه با نام هخا شروع می کنند! مگر میشود دیگر ستیزان فارس و پان آزری با ریشه آریایی! از اینگونه شخصیت ها بی بهره باشند؟ یکی از این اولیای آریایی که همیشه قرین رحمت پان ایرانیست ها(شما بخوانید پان فارس ها) و همه آنهایی که تلمیذ ارادت به این فاشیست ها دارند، فردوسی بزرگ بوده است که حادثه ای در حد هخایی برایش اتفاق افتاده است. به گفته پان عجم های زنده شده به پارسی (به خصوص پان آزری های بقا بر میت) حکیم بزرگ که 400 سال  بعد از مرگش توسط امیر تیمور نبش قبرش شده، چنان نور وعطری از قبرش ساطع شده که چشمان همه را کم سو و رشک و حسد آهوی خطن را بر آورده است. گویا این مشک فردوسی همه ایران زمین را(منظور جغرافیای فرهنگی ایران است که شامل تمامی کره زمین میباشد!) عطراگین کرده  است و امیر تیمور را چنان براشفته است که ایشان مجبور شده خود را به قبر جد خود یعنی چنگیز برساند تا حال روز خود را بعد از مرگش بداند. چرا که ایشان خود را از لحاظ  درنده خویی و خون آشام بودن تنها با جد خود مقایسه میکرده است. از قضا وقتی ایشان سنگی از قبر چنگیز بر میدارد تا جسد جد خود را ببیند، قبر را پر ازخون میبیند و به حال بعد از مرگ خود گریه میکند!

 اگر چه 3 مورد اول از طرف تمامی افراد با هر گونه تعلقات دینی-ایدئولوژی مردود و به عنوان افکار مرتجعین محسوب میشوند، اما تقریبن همه این تعلقات فکری، حتی کسانی که به وجود خداوند اعتقادی ندارند در مورد چهارمی متفق القول هستند و تورک بودن امیر تیمور چه دلیل بهتری برای درستی این ادعای واهی میتواند باشد، که قبر حکیم فردوسی بوی مُشک داشته است؟! ارتجاع و دگم اندیشی تنها به باورهای مذهبی ختم نمی شوند، چرا که جامعه إیرانی در باتلاق ارتجاعهای گوناگون دست و پا می زند. ارتجاع با تکیه به ناسیونالیسم فارسی یکی دیگر از باتلاق هایی است که جامعه ایرانی گرفتار آن است. با وجود آنکه خطرناکترین نوع ارتجاع برای ایران محسوب میشوند، اما کراواتی بودن اکثریت غالب این تفکر امکان نفوذ در جامعه ورشکسته امروز ایران را بیشتر کرده است.

 عده ای از اتصال یافتن و همپوشانی ناسیونالیسم شیعی و ناسیونالیسم آریایی حرف میزنند و از وحدت روح این دو ایدئولوژی در جان ناسیونالیسم آریایی- فارسی صحبت میکنند. تاکید و استفاده طرفداران خمینی با هر دو گرایش اصول گرا و اصلاح طلب از لفظ آریایی در این اواخر میل آنها را به این وحدت نشان میدهد، که در نوشته ای با عنوان "از مذهبی تند رو تا پان ایرانیستی باستان گرا"به مثالهای موجود پرداخته ام. (https://www.tribunezamaneh.com/archives/127750)  و نمونه اخیر آن را محمد جواد لاریجانی اردشیر یکی از محافظه کارترین فرد این طیف، با بیان اینکه "انسان آریایی اصیل تر از دیگر مخلوقات جهان می باشد"، در یک مصاحبه ای بیان داشتند.

 شاید عوامفریبی محمد رضا شاه در داشتن اعتقاد دینی قوی از یک طرف و تحریف مبدا تاریخ ایران به شاهنشاهی و تاریخ ایران باستان نمونه دیگری از این وحدت بود که امرور بوسیله سلطنت طلبان تداوم دارد. در کنار سلطنت طلبان طیف عظیمی از ناسیونالیست های آریایی با گرایش های مختلف سیاسی با توسل به داده های مذهبی موجود و همچنین با تکیه به تاریخ و ایرانشهری، به توهم برتری فرهنگی دچار شده اند و صاحبان دیگر فرهنگ ها را تحقیر میکنند. برای رسیدن به هدف خویش دست به هر ریسمانی دراز میکنند؛ مذهبی میشوند، لیبرال و سلطنت طلب میشود، چپی میشوند. گاهی در کنار ساواک بر علیه نویسندگان و گاهی در کنار نویسندگان خود فروخته بر علیه آزادی خواهان جبهه میگیرند. امروز ناسیونالیسم آریایی غیرت دینی و غیرت آریایی را یکجا به نمایش میگذارند تا بتوانند از سفره نظام حاکم بهرمند باشند. آنها دست کمی از سنگسار کنندگان و به دار برندگان انسانها ندارند و گردن زنی عرب ها را در کنار پدر آریایی ها(کوروش)  را صیانت از دین اسلام قریش(به گفته دکتر خزعلی فرزند آیت الله خزعلی، قریش همان کوروش است) و ایرانشهری میدانند و برای این کار دست به دامن بسیجی ها هم میشوند! امروز ناسیونالیسم های آریایی-فارسی سراسر دنیا در کنار قاسم سلیمانی برای احیای هلال شیعی دست به کار شده اند. ارتجاع آریایی-فارسی شرط بقای خود را در تعارض و دشمنی با دیگران می بیند و با اذهان مسموم خویش به دیگران فرافکنی میکنند. دائم در دیکته کردن خوب و بد فرضی خویش به جامعه هستند. بر خلاف ذهن های خلاق که همیشه ایده میدهند، با ذهن کوچک خود تنها بر روی اسامی متمرکز هستند؛ (کوروش، داریوش، ایران، فردوسی، رستم، آرش،، رضا خان، پهلوی، حسابی، سمیعی، خمینی  و احمدی نژاد، سلیمانی...). راحتی و جذابیت تاریخ ساختگی ایران باستان امکان نقد عقب ماندگی امروزه را از آنها میگیرد و بر گردن تورک و عرب می اندازد. با ترویج توهماتی همچون؛ "هنر نزد ایرانیان است و بس"، "نژاد پاک آریایی"، "هرگز یک ایرانی را تهدید نکن"، کوروش آسوده بخواب"، "ایرانی باهوش"... جهل و نادانی و تفکرات نژاد پرستی را بر جامعه انژکته میکنند. اگر ناسیونالیسم شیعی آزادی و حقوق فردی را قربانی اسلام شیعی میکند، ناسیونالیسم آریایی-فارسی نیز آزادی و حقوق جمعی افراد را قربانی ایرانشهری میکند.

 ارتجاع آریایی همراه با سلفی گری تاریخی خود از پتانسیل ارتجاع سیاه نیز استفاده می کند تا جنایت خود را دو چندان کند. بی جهت نیست که تمامی احزاب و سایت های دیگر ستیز پان فارس در روز روشن جلوی چشم جمهوری اسلامی فعالیت و فعالین مدنی غیر فارس زبانان را به قتل تهدید میکنند. امروز ظلم استبداد ناسیونالیسم آریایی همرا به بندگی ناسیونالیسم شیعی روان انسانها را به صلیب کشیده است. کالت و یا فرقه کوروش و داریوش رنگ و لعاب شعوبی گری فارسی گرفته است و با چاشنی دین و مذهب به مرده های خود یاسین می خواند و به مرده های همسایه نفرین و افترا می فرستد.

 

افسر عباسی تقی دیزج(افشار)

 

 

هفت تپه نمادی از مبارزه ی مدنی مسالمت آمیز

$
0
0

هفت تپه نمادی از مبارزه ی مدنی مسالمت آمیز

بقلم: علی حیدری

خوزستان در حال حاضر کانون مبارزه ی مسالمت آمیز مدنی کشور شده و هفت تپه به نماد و قلب تپنده ی این کانون تبدیل شده است. با نظر به مطالبات کارگران نیشکر هفت تپه می توان به ماهیت این مبارزه ی مدنی پی برد و آن را برشی از فضای کنونی کشور دانست.

خواسته های اصلی کارگران نیشکر هفت تپه در چهار محور ذیل مطرح شدند:

1- نه به خصوصی سازی: در خوزستان وقتی از خصوصی سازی صحبت می شود معنای آن هم با معنای جهانی این فرایند تفاوت دارد و هم با معنای آن در نقاط دیگر کشور. خصوصی سازی در خوزستان یا به معنای حذف نیروی کار بومی و جایگزین کردن آنها با نیروی کار غیر بومی ( تحت پوشش تعدیل نیرو ) و یا تعطیلی تدریجی شرکت واگذار شده و فروش و یا انتقال ماشین آلات آن به خارج از استان تعبیر می شود.

افزون بر آن واگذاری شرکت ها در استان زمانی اتفاق می افتد که مدیران دولتی آن شرکت ها با بی دبیری یا فساد و ارتشاء شرکت را در آستانه ی ورشکستگی قرار داده اند. در چنین حالتی و در وضعیتی کاملا غیر شفاف شرکت مورد نظر با قیمت های بسیار پایین به اشخاصی که اغلب هم از نزدیکان مقامات دولتی هستند به صورت اقساط واگذار می شود. سپس خریدار با سفارش همان مقامات و توصیه ی آنها وامهای کلانی از سیستم بانکی به اسم شرکت مزبور دریافت می کند و شرکتِ در آستانه ی ورشکستگی را اینبار به نظام بانکی نیز بدهکار می کند.

در حالی که فرایند معمول خصوصی سازی بدین گونه است که شرکت دولتی قابل واگذاری می بایست از توانایی مالی و ثبات مناسبی برخوردار باشد تا خریدار یا خریداران بتوانند ضمن حفظ موازنه ی مالی شرکت آن را به سطح رقابت پذیری بازار ارتقاء داده و در همان حال باری از دوش دولت برداشته و علاوه بر آن به دولت نیز مالیات پرداخت کنند.

با مقایسه ی دو فرایند ذکر شده در فوق به وضوح روشن می شود که خصوصی سازی در خوزستان یک فرایند فسادآمیز است که غالبا برای رانت خواری نخبگان حکومتی یا عوامل آنها در استان طراحی شده و اجرا می شود.

در رابطه با شرکت نیشکر هفت تپه این امر حتی پیچیده تر است. با نشان دادن ورشکستگی این شرکت و تعطیلی آن، مالکیت 24 هزار هکتار زمین های این شرکت به مالکان جدید واگذار می شود و اینان به بهانه ی پرداخت بدهی به طرف های طلبکار به فروش زمین به قیمت روز مبادرت کرده و سود هنگفتی به جیب می زنند. پیوستن بسیاری از مردم بومی منطقه به اعتراض کارگران شرکت نیشکر هفت تپه از این منظر قابل تحلیل است چه آن که بسیاری از این مردم مالکان اصلی زمین بوده اند و زمین های آنان به زور و با تهدید و ارعاب و با وعده ی بکار گیری آنها و فرزندانشان در شرکت مذکور از آنان گرفته شده بود. در وضعیت کنونی این مردم نه تنها هیچ زمینی ندارند بلکه حتی فرصت کار فصلی و روزمزدی را از دست داده اند.

در این نقطه ی عطف است که هم اکنون در خوزستان اعتراضات کارگری ( شکاف طبقاتی ) بر نارضایتی های ناشی از فساد سیستماتیک و ناکارآمدی حاکمیت سیاسی ( شکاف دولت - ملت ) از یک سو و از سوی دیگر بر اعتراضات مردم بومی به دلیل غصب زمین های آنها و حذف آنان از بازار کار ( شکاف قومی ) منطبق شده است.

2- پرداخت همزمان تمامی حقوق معوقه: از مهمترین خواسته های کارگران نیشکر هفت تپه پرداخت همزمان کلیه ی معوقات و طلب های آنان از شرکت می باشد. این امر بدان جهت از سوی کارگران مطرح می شود که خبرهایی از سوی استاندار خوزستان و نماینده ی شهرستان شوش مبنی بر توافق این مقامات محلی با مسئولان وزارتخانه ی مربوطه در رابطه با پرداخت قسمی از طلب کارگران به گوش می رسید. کارگران با ذکر نمونه های قبلی و تاکید بر این که چنین راه حلهای مقطعی تنها برای ساکت کردن و ایجاد شکاف در بین معترضان می باشد متذکر شده اند که مسئولان با آگاهی از فشارهای زندگی و تنگناهای عدم پرداخت حقوق، تلاش دارند با سوء استفاده ی غیر انسانی و فرصت طلبی از فقر کارگران و با وعده ی پرداخت جزئی از مطلباتشان، میان آنان چند دستگی ایجاد کرده و چالش میان کارگران و مسئولان شرکت و مقامات دولتی را به یک دعوا و چالش میان خود کارگران تبدیل کنند. بدین ترتیب کارگران با تاکید پیوسته ی خود بر پرداخت تمامی حقوق و معوقه هایشان به سادگی توانستند مانع عملی شدن ترفند حاکمیت در تغییر شکل مبارزه بشوند که در حال حاضر به صورت دوگانه ی "کارگران – مقامات دولتی "صورتبندی شده است. از این منظر می توان گفت که اتخاذ تاکتیک های ساده اما موثر مبارزاتی مانند آن چه کارگران هفت تپه در مسئله ی پرداخت همزمان کلیه ی حقوقشان مطالبه کردند هم می تواند به استراتژی مبارزه که در دوگانه ی "کارگران – مقامات مسئول "تبلور یافته عمق بیشتری بدهد و هم می تواند به دلیل انسانی بودن و غیر رادیکال بودن خواسته هایشان همدردی و همگامی طبقات و اقشار دیگر جامعه را با کارگران به همراه داشته باشد.

3- نه به قراردادهای موقت و فصلی: اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه به قراردادهای موقت و فصلی هرچند برخواسته از ظلم و اجحاف مستقیم مسئولان شرکت نسبت به آنان بوده است اما در حقیقت چنین خواسته ای نقطه ی مشترک این کارگران با دیگر همتایانشان در کل ایران بوده چه آن که وجود چنین قراردادهایی امروزه نماد استثمار کارگران از سوی سیستم اقتصاد دولتی در سراسر ایران می باشد.

باید تاکید کرد که اغلب کارگران بومی شرکت نیشکر هفت تپه کارگران روزمزدی بوده و هستند که غالبا برای بریدن نیشکر و حمل آن بصورت فصلی استخدام می شدند. اما در چند سال اخیر شرکت حتی به عنوان روزمزد هم این بومیان را استخدام نمی کرد و ترجیح می داد به روش سنتی و منسوخ آتش زدن چغندر این کار را انجام بدهد. به همین دلیل یکی از مهمترین منابع آلودگی هوای استان در چند سال اخیر سوزاندن مزارع شرکت نیشکر هفت تپه و همچنین شرکت توسعه ی نیشکر و صنایع جانبی بوده است.

اما بحث تاکید بر تغییر ماهیت قراردادها به شکل غیر مستقیم بر نکته ی مهمی تاکید دارد. چنین مطالبه ای از سوی کارگران و رهبرانشان نشان می دهد که مشکلات مادی شرکت هفت تپه ناشی از اِشکال در فرایند های تولید یا عدم رقابت پذیری به دلیل کیفیت پایین محصول نیست بلکه ناشی از ورود شکر وارداتی ارزان قیمت بدون تعیین هر گونه تعرفه ی گمرگی برای حمایت از تولید داخلی است. همه ی ایرانیان "سلطان شکر "را می شناسند و می دانند که وی چگونه به کل روند تولید شکر با آن همه سرمایه گذاری و نیروی کار مرتبط با این تولید آسیب های جبران ناپذیری زده است بدون آن که کسی یا نهادی مانع وی و شرکت های تابعه ی ایشان بشود.

بدین ترتیب خواسته ی تغییر قراردادها ضمن عریان کردن ناهنجاری های ساختاری اقتصاد کشور، از وجود فساد سیستماتیک و همچنین فعالیت اقتصادی نهادها و شخصیت های ذی نفوذی پرده بر می دارد که عامل اساسی فقر و بیکاری در کشور و بویژه در قطب ثروت و تولید یعنی خوزستان می باشند.

4- گفتگو با شورای منتخب کارگران: کارگران نیشکر هفت تپه تاکید دارند که فقط شورای منتخب آنهاست که مشروعیت دارد درباره ی وضعیت و مطالباتشان با مقامات شرکت یا مسئولان دولتی گفتگو کند. به همین دلیل آنها مذاکرات و گفتگوهای اخیر برخی از مسئولان محلی با مقامات کشوری که بدون حضور نمایندگانشان برگذار شد را نپذیرفته و رد کردند. در همین مذاکرات پیش گفته استاندار اعلام کرد که مقامات وزارتی آماده ی پرداخت تنها دو ماه حقوق معوق کارگران هستند اما در همان حال از مسئولیت بازداشت کارگران و تعهد به آزاد کردن آنها شانه خالی کرد. این امر بخوبی نشان می دهد که بدون حضور نمایندگان واقعی کارگران هیچ کس نمی تواند از خواسته های آنان به نحو احسن دفاع کند. حضور نمایندگان کارگران در هر گونه مذاکره ضمن تضمین حقوق کارگران می تواند راه را بر مقامات اداری که می خواهند خود را مدافع کارگران نشان داده و از آن بهره برداری های سیاسی نمایند، مسدود کند.

باری تاکید و اصرار کارگران نیشکر هفت تپه بر وجود نمایندگان واقعی که با صراحت و شجاعت خواسته هایشان را طرح و پیگیری نمایند نشان از آگاهی کارگران از ضرورت وجود سندیکای مستقل کارگری دارد. بدین ترتیب روند مبارزه ی کارگران هفت تپه می تواند بطور مستقیم به تشکیل نهادها و سازمان های مستقل مردم نهاد و به تقویت مبارزه ی مدنی منجر شود.

مبارزه ی کارگران شرکت نیشکر هفت تپه نشان داد که در ایران کنونی توازن نیروها به شدت به نفع دولت بوده و دولت با توجه به این برتری و سرکوب هر گونه جنبش اجتماعی ( از جمله جنبش کارگری ) تلاش دارد هر گونه تقاضا برای حقوق اجتماعی و مدنی را محدود نماید. طرح مطالبات چهارگانه ی فوق و استمرار مبارزه ی کارگران هفت تپه در حقیقت به چالش گرفتن چنین توازنی است که می بایست از سوی تمام کارگران کشور و تمامی جنبش های دیگر حمایت و پشتیبانی شود.

23 نوامبر 2015

بە یاری زلزلە‌زدەگان برخیزیم!

$
0
0

بە یاری زلزلە‌زدەگان برخیزیم!

ساعت هشت و هفت دقیقە عصر ديروز، چهارم آذرماه 1397 ، بار دیگر زلزلەای با شدت 6/4 (شش و چهاردهم) درجە "ریشتر"، استانهای ایلام ،کرمانشاە و کردستان را تکان دادە و ویرانی و خسارات جانی و مالی فراوانی ببار آورده است. بنا بە گزارشهای اولیە تاکنون صدها نفر زخمی و دهها نفر جانشان را ازدست دادەاند. شهرهای سرپل‌ذهاب، قصرشیرین وگیلان‌غرب در مرکز این زلزلە قرارداشته و بیشترین تلفات و خسارات را متحمل شدە‌اند.

درحالیکە هنوز غم ازدست‌دادن عزیزان زلزلە سال گذشتە بر دل هموطنان کرد باقی است، و هنوز ویرانیها و آوارها مرمت نشدەاند، حاکميت نەتنها کمکی بە مردم آسيب ديده منطقه ننمودە است، بلکه با ايجاد فضای امنيتی در منطقه، از ياری رساندن ديگر مردم ايران و جهان جلوگیری کرده است.

از سوئی ديگر، زندگی در شرايط نامطلوب آب و هوائی منطقه، سرما، برف و باران، زندگی بر مردم اين منطقه را سخت کرده است. اما مردم مبارز کشورمان، بار دیگر با همياری، فداکاریهای انسانیشان، کمکهای مادی و همراهی معنويشان، در کنار هموطنان خود خواهند بود.

تجربه های گذشته نشان داده است که مسئولین جمهوری اسلامی در چنین شرایطی نه تنها با تمام امکانات موجود به یاری آسیب دیدگان نمی شتابند و به وظایف انسانی خود عمل نمی کنند بلکه از ترس خشم مردمی و امکان ایجاد یک اعتراض همگانی به مسائل امنیتی بیشتراز یاری رسانی به آسیب دیدگان اهمیت می دهند.

ما نه تنها وظیفه خود می دانیم که به آسیب دیدگان از هر طریق ممکن یاری رسانیم بلکه از همه مردم نیز درخواست می کنیم که با تشکيل کميته های امداد رسانی در داخل و خارج از کشور، به یاری هموطنانشان در آن منطقه بشتابند.

اتحاد دمکراتيک آذربايجان - بيرليک

جنبش جمهوريخوهان دموکرات و لائيک ايران – شورای هماهنگی

حزب تضامن دمکراتيک اهواز

حزب دمکرات کردستان ايران

حزب دمکرات کردستان

حزب کومه له کردستان ايران

حزب مردم بلوچستان

سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران

شورای موقت سوسياليستهای چپ ايران

کومه له زحمتکشان کردستان

پنجم آذرماه 1397 – 26 نوامبر 2018

برهم خوردگی نظم اجتماعی ایران و تاثیر تحریم ها بر آن

$
0
0

برهم خوردگی نظم اجتماعی ایران و تاثیر تحریم ها بر آن

حتی بازماندگان جریان چپ نیز امروزه از "دمکراسی برای ملیت‌ها"(1) سخن می گویند که هرچند نشان می دهد، آنان نه از دمکراسی درکی دارند و نه مفهوم "ملت"را می شناسند، اما خود نشانۀ این است که امروزه هیچکس نمی‌تواند خواستار نظام دیگری جز دمکراسی شود.

چپ هایی که به نمایندگی از سوی "ده حزب سیاسی"خواستار نظام فدرالی برای ایران هستند، نه تنها هنوز هم نمی‌دانند که "حزب"مفهومی فراتر از «دسته بندی و یارگیری"دارد، بلکه اگر به دمکراسی باور داشتند، می دانستند که در نظام دمکراسی همۀ نهادهای کشوری در همۀ سطوح  به رأی اکثریت و بطور خودمختار عمل می‌کنند. بنابراین خودمختاری زبانی، قومی و فرهنگی پایه های جامعه و کشور دمکراتیک را تشکیل می دهند. آنان حتی نمی‌دانند که "ملت"مفهومی مدرن است که آگاهانه همۀ شهروندان کشور را ورای وابستگی های قومی و محلی فرامی‌گیرد و خانه‌ای را فراهم می آورد، که در زیر سقف آن، زندگی بهتر برای هر کس در گرو بهبود زندگی دیگر گروه های اجتماعی است.   

 جای بسی خوشبختی است که اینک بخش بزرگی از میهن دوستانی که در جوانی با بهترین آرزوها برای ایران به سازمان‌های چپ پیوسته بودند، اینک اهمیت توجه به منافع ملی را دریافته‌اند.(2)  از اینرو در دیدگاه کلی تنها دو گروه میهن‌دوست به قدمی  از همبستگی ملی  دور هستند: «هواداران حکومت شاه» و «جمهوری خواهان»!

گروه نخست با مقایسۀ میان حکومت فاجعه‌انگیز اسلامی با دوران پیش از انقلاب و پیشرفت‌های ایران در دوران شاهان پهلوی خواستار بازگشت به نظام پیش از انقلاب هستند.  آنان در نظر نمی گیرند که آن دوران، صرفنظر از ارزیابی مثبت و یا منفی، به تاریخ پیوسته است و تکرار شدنی نیست. حکومت آینده ایران پس  از آسیب‌‌دیدگی‌های بزرگ مادی و معنوی جامعه، به همکاری و کوشش همۀ ایرانیان نیاز دارد و بدین سبب باید وظیفه و مسئولیت خدمت به ایران میان گروه عظیمی از ایرانیان گسترش یابد. وانگهی ممکن نیست که یک فرد، هر چند نابغه، بتواند کشور و جامعۀ بزرگ ایران را مدیریت و رهبری کند. بنایراین تنها راه ممکن گذار به دمکراسی سیاسی و واگذاری مسئولیت به مدیران و متخصصان امور است.

گذشته از آنکه در دنیای امروز که حتی عقب‌مانده‌ترین کشورها در حال گذار به دمکراسی هستند، این شایستۀ ملت ایران با فرهنگ و هویت تاریخی گران‌مایه نیست که هنوز از دمکراسی سیاسی بی بهره باشد.  از این مهمتر، شاهان پهلوی در اوان کار دمکرات‌منش و مجری قانون اساسی مشروطه بودند. بدین معنی بازگشت به نظام سیاسی دوران پهلوی در حقیقت بازگشت به دوران پیش از انقلاب مشروطه و زیر پا گذاشتن قانون اساسی مشروطه است.

گروه دیگر، "جمهوری‌خواهان"هستند. این گروه را ایران‌دوستانی تشکیل می‌دهند که با توجه به "سنت خودکامگی"در تاریخ ایران، نظام جمهوری را ضامن دمکراسی و بدین سبب نظام مطلوب برای ایران می دانند. با آنکه انگیزه و آرزوی این دوستان، یعنی استقرار نظام دمکراسی بصورتی بازگشت ناپذیر، باید خواستۀ هر ایرانی باشد، اما طرح آن بصورت هواداری از "جمهوریت"شایسته  نیست!   بدین دلایل که:

ـ نظام جمهوری، تعریف مشخصی ندارد و ما ایرانیان  از فاجعۀ انقلاب اسلامی درس گرفته‌ایم که دیگر به شعارها و وعده‌های نامشخص باور نکنیم.

ـ اکثر نظامات خودکامه و بویژه همۀ رژیم‌های توتالیتر شکل جمهوری دارند. چنانکه می‌توان گفت، نظامات خودکامه در دوران معاصر نظاماتی هستند که در آن رئیس جمهور بنا به قانون اساسی "دمکراتیک"انتخاب شده است، اما (مانند ونزوئلا،  زیمبابوه، مصر..) به خودکامگی فرمان می راند. 

ـ حتی اگر بطور مشخص خواستار جمهوریتی "فرانسوی"و یا "آمریکایی"شویم، خواهیم دید که نظامات سیاسی در این کشورها نیز بر زمینۀ فرهنگ تاریخی و رشد مدنی آنان شکل گرفته است و همواره نیز دستخوش تغییر و تحول است.

ـ رئیس جمهور در شمار کمی از کشورها مانند آلمان و اتریش از مسئولیت مبرّاست. درحالیکه در همۀ دیگر کشورها از اختیاراتی برخوردار است که می تواند از آنها در جهت اهداف غیردمکراتیک سؤاستفاده کند.

ـ  با توجه به تجربیات کشورهای دیگر باید در نظر داشت که دمکراسی بر خلاف تصور موجود، نه  فقط حکومت به رأی اکثریت، بلکه  اجرای سیاستی در خدمت منافع ملی و با توجه به حفظ حقوق و منافع اقلیت ها نیز هست.

جمهوری اسلامی در ایران خود بهترین نمونه‌ای است که چگونه می توان با حفظ ظاهری دمکراتیک، مردم را به پای صندوق‌های رأی کشاند و بدین وسیله برای بدترین رژیم دنیا مشروعیت دست و پا کرد. وانگهی این رژیم در چهار دهۀ گذشته چنان ویرانی‌های مادی و معنوی عظیمی ببار آورده که بازسازی آنها تنها در سایۀ حکومتی پرثبات ممکن است که به اقلیت های قومی، مذهبی و جنسی توجهی خاص داشته و قدم به قدم  جلب اعتماد ملی کند. 

با توجه به مطالب بالا، اگر بخواهیم راهی را که ایران، نه تنها از انقلاب مشروطه تا بحال، بلکه پدران و مادران ما در هزاره های گذشته  پیموده اند، ادامه دهیم و با تکیه بر همبستگی ملی، عقب ماندگی کشور را جبران کنیم، تنها گزینۀ شایسته، کوشش برای تحکیم دمکراسی پارلمانی است، چنانکه در قانون اساسی مشروطه پیش بینی شده و در همۀ کشورهای پیشرفتۀ دنیا خواه جمهوری و خواه پادشاهی برقرار است. 

از این نظر جای شگفتی است که برقراری نظام آیندۀ ایران به همه‌پرسی پس از برکناری حکومت اسلامی سپرده می شود! این اشتباه عظیم می تواند پایۀ نابسامانی های بزرگی در آینده باشد، که برقراری دیکتاتوری دیگری، کم خطرترین آنها خواهد بود. نگاهی به کشورهای دمکراتیک در جهان نشان می دهد که گذار به دمکراسی  در هیچیک به یکباره صورت نگرفته، برعکس، همواره نقطۀ اوج تدارکات بسیار گسترده و طولانی بوده است.

از سوی دیگر مهمترین ضامن دمکراسی، مظاهری مانند قانون اساسی، مجلس ملی و یا حتی تشکیل دولت منتخب مردم نیست، بلکه قشری از سرآمدان جامعه است که با آگاهی، همبستگی و درستکاری حافظ فضای دمکراتیک باشند. زمانی که چنین قشری فراهم باشد، هیچ نیروی درونی و بیرونی نخواهد توانست از پیشرفت کشور به سوی دمکراسی جلوگیرد.  برعکس، اگر چنین قشری وجود نداشته باشد مراکز قدرت می توانند به نهادهای دمکراتیک خصلتی نمایشی ببخشند.

ما ایرانیان به تجربیات تلخ دیگر به «هر دستی نخواهیم داد دست» و دریافته‌ایم که تحقق شعارهایی مانند "اجرای کامل مفاد اعلامیۀ حقوق بشر"، "تأمین فوری عدالت اجتماعی"و یا حتی "جدایی دین از دولت"،  یک شبه ممکن نخواهد بود. خاصه در کشوری که ساختارهای مدنی و سلامت اجتماعی آن آسیب‌های جدی دیده است، تنها پس از برقراری حکومتی مورد اعتماد مردم، اقتصادی سالم و آموزش و پرورشی مدرن ممکن خواهد بود، به سوی اهدافی مانند امنیت، رفاه و عدالت اجتماعی حرکت کرد و رفته رفته جامعۀ مدنی پیشرفته ای را سامان داد.

در ایرانی که بخش بزرگی از مردم به مغزشویی مذهبی و سیاسی از تشخیص منافع آنی و آتی خود غافلند، واگذاشتن نظام حکومت به دوران پس از برکناری حکومت اسلامی، همانا پذیرایی از هرج و مرج سیاسی و اجتماعی است.  فراتر از آن "چپ"هایی که امروزه به حکومت اسلامی سواری می دهند، با خط و نشان کشیدن برای حکومت آیندۀ ایران، نشان می دهند از این لحاظ نیز کوچکترین درکی از دمکراسی ندارند و نمی دانند شیوۀ اساسی در دمکراسی نه "مبارزه"، بلکه "مصالحه" (سازش) و تن دادن به راه حل‌های میانی به هدف حفظ آرامش اجتماعی و پیشروی به گام‌های کوتاه است. 

با توجه به مطالب بالا، در اوضاع خطیر کنونی تنها امید ایران، سرآمدان جامعه هستند که با همبستگی ملی خود می توانند شالودۀ حکومت شایستۀ فردا را بسازند. از امروز می‌توان و باید ایران آینده را ساخت و انجام کار امروز، نوید فردایی بهتر خواهد بود. از اینرو همان طور که ویژگی دمکراتیک حکومت، مطلبی نیست که بتوان به آینده واگذاشت، نیاز به نهادی فراحزبی که ضامن ثبات و همبستگی ملی باشد امروز نیز روشن است.

 چنین جایگاهی در تداوم تاریخی و فرهنگی ایران ویژۀ پادشاهی است که بدون مسئولیت دولتی بتواند به وظایف مهم و خطیری  بپردازد.  چنین مقامی در قانون اساسی مشروطه نیز پیش بینی شده است. منتهی از این نظر که در جامعۀ دمکراتیک، لازم است که شایسته‌ترین فرد بدین جایگاه والا برسد،  این مقام باید، نه موروثی، بلکه انتخابی باشد و از میان شایسته‌ترین بزرگان  و خردمندان از سوی مجلس مهان برگزیده شود. در این صورت  در چهارچوب دمکراسی پارلمانی، هم هواداران پادشاهی و هم طرفداران جمهوری آرزوی خود را در نهادی شایسته برآورده خواهند یافت.

در این راه از همین امروز می‌توان و باید گام زد. به شرط آنکه در نظر گیریم که نه شکل نظام آینده، بلکه گروه نخبگان و سرآمدان  ورای وابستگی های سیاسی هستند که خواهند توانست شالودۀ فردای دمکراتیک را تشکیل دهند و از آن پاسداری کنند.

از اینرو ما مردم ایران منتظریم که  سرآمدان جامعه هرچه زودتر یکدیگر را بیابند و به آنان خاطر نشان می‌کنیم که «هر کس دیر برسد، زندگی او را تنبیه خواهد کرد».(3)

 

(1)ن.ک. "تفاهم‌نامه ده حزب علیه جمهوری اسلامی"، ۲۵ آبان‌ماه ۱۳۹۷.

(2) از جمله، همراهان "رادیو مانی"، به مدیریت میرزا آقا عسگری (مانی).

(3) میخاییل گورباچف

سرمایه‌داری بعد از انقلاب، چپاول بجای کارآفرینی

$
0
0
دهه چهل خورشیدی، دوران درخشان اقتصاد ایران و زمانه رونق بازار تولید داخلی و شکل‌گیری صنایع ملی بود. برنامه‌ریزی و تخصص حاصل از حضور چهره‌های تحصیل‌کرده و وطن‌دوست در عرصه اقتصاد کشور- که بسیاری از آنها موقعیت‌های دانشگاهی و مدیریتی در «جهان اول» را برای خدمت به وطن رها کرده و به ایران بازگشته بودند- و از همه مهمتر عزم جدی و ایراندوستانه محمدرضا شاه برای توسعه و پیشرفت کشور، موجب شده بود که رشد چشمگیر، مستمر و متوازن اقتصادی، افق‌ روشنی برای آینده ایران ترسیم کند.

اطلاعیه دو تن از فعالین « جنبش فدرال دموکرات آذربایجان»

$
0
0

اطلاعیه دو تن از فعالین « جنبش فدرال دموکرات آذربایجان»

 

 

حدود پانزده سال پیش جنبش فدرال دموکرات آذربایجان با پیش گامی عده ای از فعالین سیاسی  بر پایه یک پلاتفرم سیاسی بنیان گذاشته شد ، وما جزو نخستین امضاء کنندگان آن بودیم. در زمانی که حزب گریزی به موج رایجی دربین بخش مهمی از فعالین سیاسی پیشن تبدیل شده بود ، این درحکم شنا درجهت مخالف آب بود. ما بر این باور بودیم و نیز براین باور هستیم که آذربایجان بعنوان یکی از نخستین خاستگاه ها ، کانون  و پیشگام اندیشه های دموکراتیک نیازمند یک سازمان سیاسی نوینی در شرایط پیچیده بین المللی و منطقه پرآشوب خاورمیانه و کشور بلازده ایران است. این یکی از انگیزه های ما در مشارکت در این رویکرد بود وهست.اگر از فرآیند مبارزات ضد استعماری کمتر کشور دموکراتیکی پا به عرصه جهان گذاشت ، فروریزی شوروی به بازگشت ناسیونالیسم قومی به صحنه سیاسی جان تازه ای داد که فاقد بار دموکراتیک بود. ازهمان ابتدا، ما تلاش ورزیدیم تا با چنین برداشتی از مساله ملی در کشورمان مرزبندی داشته باشیم. لیکن پلاتفرم سیاسی ما باتوجه به شتاب در تدوین آن ، عناصر ناساز در هدف را با خود حفظ کرده بود و ما سهمی از این مسئولیت را برعهده داریم.همچنین از نخستین روز فعالیت خود با اختلال و مقاومت با اندیشه های دموکراتیک در درون خود مواجه بودیم که زمینه های انشعاب بود. متاسفانه این ویروس مهیب در تمامی پیکره سیاسی کشور ما چه در ساختار سیاسی حاکم بر ایران و چه در بین  گروه ها و جریان های سیاسی که هویت خود را با گذشته های محو در زمان یک قوم و یا یک زبان تعریف می کنند ، همچنان فعال است که نشانه واپس گرائی و فقدان یک پروژه سیاسی برای دنیای امروز است . بتدریج ما به این نتیجه رسیدیم که پلاتفرمی که ما برحول آن گرد آمده بودیم ، خود یک مانع در برابر همان هدف دموکراتیکی است که دلیل گرد آمدن ما بر محور آن بود.

اخلاق سیاسی حکم می کند که باخود و دیگران صریح و بی پرده باشیم . ما همواره بر همیاری و اتحاد خلق ها تاکید داشتیم وبا هرنوع جریانات « پان تورانی » ، ارتجاع « گرگ خاکستری» و  ایده موهوم « آریا گرائی » که همه آنها بطاهر متفاوت خود در جهت بر انگیختن دشمنی در بین خلق هاست و بار نژادی پرستی دارند، مبارزه کرده و مرزبندی داشته ایم و در طول این پانزده سال در این مسیر تلاش ورزیده ایم. بیانیه « ما چه می گوئیم » و « برای یک ایران دموکراتیک » ،  مسیر تلاش ما درتعریف از مساله ملی ، و پالایش بیشتر آنرا نشان میدهد.

م.ما همواره اعتقاد داشته ایم و اکنون بیش از هر زمان دیگری اعتقادداریم  که جنبش سیاسی و مدنی در آذربایجان زمانی می تواند بار دموکراتیکی پیدا کند که با تمامی حرکت های عدالت خواهی همراه و همصدا باشد .ساکت و بی تفاوت ماندن نسبت به سرکوب  کارگران و معلمان و زنان در هر گوشه ای ازایران ، در عمل چیز دیگری جز همراهی رضایت آمیز با آدمخواران ولایت فقیه نیست. مبارزه برای حق و عدالت خواهی ، بازار خرید و فروش سهام نیست که ابتدا باید در باره نرخ سود آن چانه زد، بلکه دفاع  ازاصول و آزادی بی مرز مکانی و قومی و تقسیم جنسی و طبقاتی است که فقط یک خلق آزاده و آزادیخواه میتواند مدعی آن باشد.

ما همراه آن کرد کولبری هستیم  که نانش آغشته به خون گلوله جنایت کاران حکومتی است.  روح و جان ما با آن عرب و بلوچ و آن زن به جان آمده ایست که در خیابان های تهران رو در رو در برابر قصابان می ایستد و سکوتش فریاد و خشم فرو خوردوه ی ستم فقیهان است یا آن دختری که در اصفهان به روی آو آسید می پاشند. کسی  که به رنج دیگران بی اعتناست ، نامش انسان نیست !

ما در گذشته برای آذربایجان ستارخان و باقر خان و عمواوعلی ها و خیابانی ها و پیشه وری ها و  فریدون ابراهیمی ها تلاش ورزیده ایم که همواره به فراتر از آذربایجان و رهائی همگانی می اندیشیدند. با اینهمه با همه حرمتی که به تلاش های آنان داریم ، نمی توان فقط در گذشته زیست . سربلند آن خلقی است  که آگاه تر و انسان تر از گذشتگان خود است و پیشگام و همدل و همراه تر با موج بزرگ آزادی که اینک در کشور ما سربلند کرده است. اها کتساکت دیدیگری یگری اعتقاد داریم که جنبش سیاسی و مدنی  در آذربایجان مسیر گام بر داشت.                       

تاریخ ایران از مشروطیت به اینسو بیانگر این واقعیت است که چپ در ایران برغم همه کج روی ها و اشتباهات خود ، پرچمدار دفاع از حقوق سیاسی و مدنی خلق ها در ایران بوده است. اگرچه غیبت سیاسی آن در بین خلق هادر طول چهل سال گذشته و افول تدریجی آن ، زمینه را برای بهره برداری سیاسی حکومت فقهاء برای زنده کردن مومیائی مشروعه طلبان در آذربایجان  و یا « شوهای اتحاد » در بین« اوپوزیسیون نماها» به درجه معینی مهیا کرده است ، مابراین باوریم که نه چپ ایران می تواند بدون توجه به مساله ملی ریشه عمیقی در کشور ما داشته باشد و نه ملیت ها و خلق های ایران می توانند بدون پیوند با جنبش سیاسی و اجتماعی دموکراتیک ، که چپ می تواند پرچمدار راستین آن باشد ، درمسیر اهداف خود گام بردارد. ما در حد خود در این راستا همچنان تلاش خواهیم کرد، لیکن چهار چوب پیشین فعالیت ما پاسخگوی چنین نیازی نیست و از آن کناره گیری میکنیم.

 

محمد آزادگر- هدایت سلطان زاده   

پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷

برابر با ۲۹ نوامبر ۲۰۱۸                          

 

Related image

                                                

 


اتحاد برای ایران نوین (آبان)،

$
0
0

اتحاد برای ایران نوین (آبان)،

مفاهیم آبان و ملت

info@aban.vip

@abanorg

در این مقاله، مفاهیم، اهداف، اصول، ارزش‌ها، و ضرورت ایجاد تشکل آبان، شامل وضعیت بحرانی کشور، نیاز به یک ایده برای ساختن ایرانی نوین، ارایه شده‌اند. به اعتقاد همکاران آبان، هر مدلی برای عبور از نظام موجود باید چهار ویژگی داشته باشد: امن باشد، ممکن باشد، کم هزینه باشد و سریع به نتیجه مطلوب برسد. در همین حال هم چنین مدل گذاری باید در دل خود نظفه سازندگی با دوام ایران فردا را هم داشته باشد. بعبارت دیگر، این مدل باید همزمان که مسیری برای برکناری پیشنهاد میکند، باید مدلی هم برای ساختن پایدار یک ایران نوین بعد از نظام مذهبی ارایه دهد. آن مدل گذار بهمراه مدل سازندگی آن هم به اختصار در اینجا آمده‌اند. جزئیات بیشترمتعاقب جمع آوری نظرات ایرانیان علاقمند ارایه خواهند شد.

آبان یک تشکل سیاسی-اجتماعی بر مبنای ایده "ملت گرائی"است. هدف آبان سازمان دادن ایرانیان داخل و خارج کشور به دور این ایده، به منظور ساختن پایدار یک ایران نوین است. ملتگراهای ایرانی از همکاری غیر ایرانیان با رعایت اصل حاکمیت و استقلال ملی برای رسیدن به این هدف استقبال می‌کنند. استقلال سیاسی، مالی و تشکلاتی آبان از دولتهای خارجی یک اصل غیر قابل تغییر است، همچنان که پاسداری از تمامیت ارضی کشور، یگانگی ملت ایران، زبان ملی کشور و عدالت میان شهروندان نیز از اصول تغییر ناپذیر آبانیان ملتگرا است. همچنین، برابر اعتقاد ابانیان، گذار از نظام مذهبی و مدل فکری سازندگی ایران نوین باید بنحوی طراحی شوند که ایران فردا بار دیگر دستخوش گذاری دیگر نگردد و توسعه آن یکبار و برای همیشه بادوام بماند.

مفاهیم آبان و ملت

آبان دو بُعد جدایی ناپذیر "اتحاد"و "ایران نوین"دارد. اتحاد به معنی همبستگی راهبردی نیروهای طرفدار یک ایران نوین است. تشکل آبان به دنبال ائتلاف، یعنی همکاری تاکتیکی یا موقت با هیچ نیروئی نیست، اگرچه در مقاطعی و برای هدف مشخصی اِتتلاف را هم میپذیرد. ما به استقلال فکری و عملی افراد و نیروهای سیاسی احترام می‌گذاریم. اساس اتحاد این نیروها درون آبان، پذیرش اصول و ارزشهائی است که بر مبنای آنها ایران نوین آینده ساخته خواهد شد. شرط دیگرعضویت سازمانی در آبان، پذیرش اساسنامه، سازمان و رهبری (فردی یا جمعی) آبان است. آبان یک جنبش شبکه‌ای بدون تشکیلات و رهبری نیست. خارج از این شروط هیچ فرد یا نیروئی برای پیوستن رسمی به آبان منعی ندارد. همکاری با آبان عضویت رسمی در آن را الزامی نمیکند. ما از همکاری همه ایرانیانی که طالب یک ایران نوین هستند استقبال میکنیم.

ایران نوین، بُعد دوم آبان، یک ایران در چهارچوب اصول زیر خواهد بود: نظامی سکولار و دموکراتیک، کشوری مقتدر و صلح طلب، سرزمینی پاک و آباد، فرهنگی غنی و شکوفا، حکومتی (و دولتی) قانونمند و منضبط، و عضوی برابر و رفیع در جامعه جهانی. ارزش‌های جدائی ناپذیر یک ایران نوین عبارتند از، آزادی خواهی فردی و اجتماعی، استقلال طلبی و جهان گرایی، عدالت و اخلاق پروری، تبعیض ستیزی، خشونت گریزی، و انتقام پرهیزی. این ارزش‌ها با آن اصول، خمیر مایه قانون اساسی یک ایران نوین هستند که در راستای اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مربوطه تنظیم خواهد شد. آبان مدل جمهوری پارلمانی براساس تفکیک قوای سه گانه وعدم تمرکز کنترل شده جغرافیایی در چهارچوب یک سیستم اداری مرکزی را برای ایران بهترین گزینه جهت اداره دمکراتیک کشور میداند.

واژه "ملت"در فرهنگ سیاسی ایران اشتباهاً "مردم"ترجمه شده است. لغت مردم در انگلیسی "پیپل"است در حالیکه ملت یا "نیشن"به معنی جمع مردم، سرزمین، فرهنگ/تاریخ، حکومت/دولت و جایگاه در جهان است. متاسفانه این بدفهمی از مفهوم "ملت"باعث تعصب ایدئولوژیک شده و برای ساختن یک دولت-ملت توسعه یافته ایرانی و جایگاه مناسب آن در جامعه جهانی موانع جدی ایجاد کرده است. با بکارگیری درست مفهوم ملت در حرف، نظر و عمل، ملت گرایی موجب تحول پیشرو در فرهنگ سیاسی کشور می‌شود و برنامه ریزی برای ساختن یک ایران نوین هم در چهارچوب جامع تری قرار می‌گیرد. همچنین، برابر این درک درست از "ملت"، ایران کشوری است تک ملت با رنگین کمانی از اقوام و اقلیت‌ها. در چهارچوب چنین درکی، همبستگی جغرافیایی، قومی و مذهبی برای منافع ملی همه شهروندان برابر کشور تامیین میگردد.

ضرورت تشکل آبان

چهار عامل شروع عاجلانه، با صلابت و مستدام تشکل آبان را برای کشور حیاتی می‌کند. این عوامل عبارتند از: وضعیت عمیقا بحرانی کشور، نیاز به یک ایده متحد کننده، گذار امن و سازنده از وضع موجود و ساختن یک ایران نوین. در زیر، این عوامل یا علل به اختصار تشریح شده‌اند. یادآوری کنیم که در تشریح شرایط بحرانی موجود، ضمن اینکه سعی گردیده اغراق نشود، برای برجسته کردن وضعیت خطیر کشور، مشکلات پیش روی مردم ایران با تاکید بیشتری بیان شده‌اند. انتظار ما از خوانندگان و متحدین آبان این است که برای تکمیل اطلاعاتی و نظری این ایده، مخصوصاً در دو بخش بسیار مهم آن یعنی، گذار امن و سازنده از وضع موجود و ساختن یک ایران نوین، ما را یاری رسانند.

۱. وضعیت عمیقاً بحرانی کشور

واقعیت وضعیت بسیار وخیم و بحرانی کشور در مقطع چهلمین سال نظام مذهبی حاکم را، اکثریتی از ایرانی‌ها پذیرفته‌اند و جای تشریح دقیق آن در این مقاله نیست. در برنامه عمل آبان، این وضعیت و راه حل مشخص آن به تفصیل بیان خواهند شد. در این نوشته اما، باید به چند نکته مهم درباره مشکلات اساسی کشور و فهرستی از آنها اشاره کنیم. نکته اول، "عادی"شدن این بحران برای مردم است. نکته دوم، "جامع"بودن این بحران ملی است. و نکته سوم هم "ظرفیت"بحران برای فروپاشاندن کشور است. به عبارت دیگر، ما با مسایل متصل بهم و غیر قابل علاج در نظام موجود روبرو هستیم. اکثریتی از مردم هم چنین برداشتی دارند، ولی نظام مذهبی، دولت و رهبران آن وانمود می‌کنند که بحران عادی، موردی و موقتی است. مثلا، یک زمان دلار در زندگی ایرانیان نقش چندانی نداشت، اما امروز دولت نقش تعیین کننده و نوسانات بسیار غیر عادی ارزی را عادی می‌داند.

بی توجهی به عمق بحران فراگیر ملی ناشی از بی اطلاعی نیست، بلکه ریشه در دیدگاه مذهبی نظام دارد که توسعه کشور و زندگی مادی بهتر برای مردم عادی، الویت آنها نیست. کم دانی و خودمحوری حاکمان هم، درد دیگری است. بی دلیل نیست که علیرغم درخواست‌های مصرانه و مکرر نیروهای مرجع ملی و اسلامی، حاکمان روحانی و دولتمردان اصرار بر ادامه این وضع تاریک دارند. در مقابل، ما در آبان اعتقاد داریم که ادامه وضع موجود، مطمئناً کشور را بسوی پرتگاه نیستی سوق می‌دهد و برای جلوگیری از این سقوط حتمی، باید عاجلانه چاره اندیشی کرد. باید تا دیر نشده است، کشور از این وضعیت بی هدف، بی آینده و بی برنامه خارج شود و راه خود را بسوی ساختن یک "ایران نوین"برای یک آینده درخشان تغییر دهد.

مشکلات اقتصادی مردم ایران بسیار حاد و روزانه است. آنها که یک وقت به دنبال رشد و توسعه اقتصادی بودند، امروز مشکل ادامه حیات دارند. این وضعیت متاسفانه هر روز حادتر هم می‌گردد. از جمله این مسایل عبارتند از کاهش شدید درآمدها، افزایش شدید قیمت کالاهای اساسی، نرخ بیکاری بالا و فزاینده، رشد شدید بدهکاری‌های خصوصی و دولتی و افزایش فقر و نابرابری توزیع درآمد و ثروت. در حالیکه صنعت و تولید نابود می‌شوند، نقدینگی حجیم کشور در معاملات غیرمولد تجاری، پولی، بساز و بفروش و اشرافی گری هزینه می‌گردد، که نتیجتاً باعث سقوط ارزش پول ملی شده است. اقتصاد دلاری، کشور را به یک بانک ربا خوار و دولت آن را هم به یک بانکدار فاسد و متقلب تبدیل کرده است. این مسائل نهادینه شده، به همراه مدیریت ناکارآمد و دشمنی با آمریکا و کشورهای مهم منطقه، اقتصاد ایران را با خطر نابودی مواجهه ساخته است.

مشکلات سیاسی کشور هم، هر روز دامنه وسیع تری بخود می‌گیرد. نظام مذهبی که قرار بود، اسلامی باشد و آزادی، استقلال، عدالت و یک جامعه پیشرفته سالم نصیب کشور کند، در همه این زمینه‌ها شکست خورده است. در واقع این نظام مذهبی دیگر نه انقلابی، نه ملی و نه حتی اسلامی است و عمدتاً بی هویت می‌باشد. این است که اعتماد مردم به نظام، دولت و رهبران آن به پایین ترین حد ممکن و در مقابل، عدم همبستگی ملی و شکاف‌های سیاسی به بالاترین حد ممکن رسیده‌اند. افزایش خشونت حکومتی، تعصب ایدئولوژیک و انحصار طلبی به همراه انتخابات مهندسی شده بی حاصل، ازعمده ترین عوامل بحران سیاسی کشور هستند. جمهوری اسلامی فقط در خارج از ایران دشمن ندارد، درون نظام و کشور دشمنان قدرتمند تری موجودیت آن را تهدید می‌کنند. متاسفانه راه حل نظام هم ترور، اعدام، زندانی و تبعید مخالفین شده است.

بحران‌های زیست محیطی کشور جداً کشنده‌اند. وضعیت آب و آبراه‌های کشور، منجمله آبهای زیرزمینی بسیار وخیم است. دریاچه‌ها و تالابها خشک شده‌اند و یا در حال خشک و لجنزار شدن هستند. خاک‌های کشور در حال فرسودگی و جنگلها در حال نابود شدن هستند. استفاده بی رویه از معادن کشور آنها را تخریب خواهد کرد. خشکسالی به همراه استفاده بی رویه از آبهای زیر و رو زمینی، کشاورزی کشور را به مخاطره انداخته است. هوای کشور در شهرهای بزرگ قابل تنفس نیست. ریزگردها در جنوب، غرب و شرق بیداد می‌کنند. سلامت عمومی با وجود عدم مدیریت ضایعات انسانی و اقتصادی در حد خطرناکی هستند. واقعیت این است که محیط زیست ایرانیان و به همراه آن موجودیت خود آنها در خطر نابودی است.

مشکلات اجتماعی کشور، بیش از همه مسایل آن زیاد و درهم تنیده هستند. جمعیت هشتاد وچند میلیونی ایران با رشد کندی در حال افزایش است. اکثریتی از این جمعیت در سنین کار و تشکیل زندگی هستند و نیاز به شغل، آموزش، مسکن، بهداشت، تفریح و خدمات نظیر آن دارند. مشکلات زنان، نوجوانان و اقلیت‌ها به مراتب بیشتر است. تمایل بالا به مهاجرت (فرار مغزها)، افزایش نرخ طلاق و بالا رفتن سن ازدواج در کنار رواج فساد و بزهکاری‌های اخلاقی، از جمله تبعیض، دزدی، فحشا، دغل کاری، دروغ گویی، کلاهبرداری، ریا کاری، دشمنی و سوء رفتارها همه از یک جامعه شدیداً ناهنجار حکایت دارند. چنین جامعه فاسد و بی اخلاقی، که در آن اعتماد و احترام درون نهادهای خانواده و دولت از بین رفته است و نسل‌های جدید تر به دنبال لذت طلبی فاسد از نوع استعمال مواد مخدر و لااوبالیگری هستند، حتماً در زمانی نه چندان دور فروخواهد ریخت.

مشکلات فرهنگی کشور ایران بسیارند. در این بخش نرم افزاری هم، حکومت اسلامی در اشاعه ارزشهای خوب ملی و تجدید حیات تاریخ قبل از اسلام در ایران عمداً کوتاهی کرده است. درعوض، ارزشهای غم و عزا، خرافات، توهم گرایی، دشمن تراشی، افراط و تفریط، "ذوب"در قدرت، بی احترامی به عقاید دیگران و تعصب فکری، رواج چشم گیر داشته‌اند. در همین حال هم عدم ریسک پذیری، فرار از ابتکار و رفتن بسوی راه کارهای ساده و فوری و تمایل در به کارگیری مدرک و آرمان به جای علم و دانش و مقاومت در مقابل تغییر و ابداع، جامعه را خمود و پول زده کرده است. محدودیت برای توزیع شفاف اطلاعات، سانسور مطبوعات و انتشارات و فیلتر کردن شبکه‌های اجتماعی در دنیای مدرن امروز از نواقص جدی در دولتهای اسلامی بوده و هستند. و بالاخره بی توجهی به ابنیه و فضاهای تاریخی کشور و سقوط گردشگری هم بر این خسارت‌ها افزوده‌اند. رشد این ضد ارزش‌ها به ابتذال بیشتر فرهنگ سیاسی ایران انجامیده است. سقوط فرهنگی، نابودی هویت ملی ایرانیان را به دنبال خواهد داشت.

بحران سیاست خارجی جمهوری اسلامی از قانون اساسی آن ناشی می‌شود که بر مبنای آن صدور انقلاب و حمایت از محرومین اسلامی جایز است. در تفکر سیاست خارجی جمهوری اسلامی، جغرافیای سیاسی دنیا شامل سه دسته کشور هستند: دوست، دشمن، و مشکوک. سابقه این دسته بندی هم بر می‌گردد به قبل از انقلاب، وقتی که نیروهای چپ کشور در حمایت از "رفقای"سوسیالیست، به دنبال مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم جهانی بودند. دشمنی با آمریکا و اسرائیل ناشی از این دیدگاه و با عربستان ناشی از جنگ شیعه و سنی است. این است که ساختن"عمق راهبردی"در منطقه برای حفظ نظام، الویت اول سیاست خارجی کشور شده است. این سیاسـت، قدرت ملـی را هم عمدتاً در نظامی گری بدون مردم سـالاری می‌داند و به همین دلیل هم استقلال کشور و جایگاه جهانی آن را شدیداً تقلیل داده است. دلاری شدن اقتصاد، قرارداد برجام و کنوانسیون دریای ایران (خزر) نمونه‌های سقوط حاکمیت ملی هستند.

حکومت مذهبی ایران، بین نظام روحانیان و دولت سردرگم مانده است. رابطه این دو هم از منظر نهادی و ساختاری و هم از منظر سیاست گذاری و اختیارات، غیر عادی و ناپایدار است. سوای این مشکل، حکومت و همه تشکیلات آن، ایدئولوژیک و انحصار طلب هستند و بین اسلام و ایران، انقلاب و سرمایه داری انگلی و واقعیت‌ها و آرمانگرائی، موجودیت متضادی دارد. دولت‌های تشکیل شده در سایه این نظام هم عمدتاً ضعیف، ناکارآمد و غیر شفاف بوده‌اند و تشکیلات اداری و مدیران آنها هم تن پرور، دروغگو، فاسد، قانون شکن، بی انضباط و غیر ملی هستند و عمدتاً برآمده از انتخابات مهندسی شده. این دولت‌ها یا مشروعیت ملی نداشته‌اند و یا مشروعیت آنها موقت بوده است. و بالاخره، دولت‌های اسلامی نتوانسته‌اند کادرهای رهبری و مدیریتی جدید بسازند و برنامه و سیاست مناسبی برای توسعه کشور تدوین و اجرا کنند. ایران با چنین حکومت و دولتی که "نخبگان سیاسی"۴۰ سال پیش خودش را کماکان درون نظام می‌چرخاند، بسوی پرتگاه کشنده‌ای در حرکت است.

۲. نیاز به یک ایده متحد کننده

کشورها را ایده‌های نو تغییر داده‌ند و برای پدید آوردن یک "ایران نوین"هم باید "ایده نوینی"را به کار گرفت. ما "ملت گرائی"را پیشنهاد می‌کنیم که دارای ابعاد نرم افزاری و سخت افزاری مردم، سرزمین، فرهنگ (و تاریخ)، حکومت (دولت) و جایگاه جهانی آنها می‌باشد. "ملت گرا"فردی است که در جهت اعتلای این ابعاد ایران با جان و دل می‌کوشد و هدف او هم، در چهارچوب آبان، شاد کردن مردم، آباد کردن سرزمین، شکوفا کردن فرهنگ، قانونمند کردن دولت و ترفیع جایگاه جهانی ایران است.
در ایران معاصر، ایده‌های بسیاری تجربه شده‌اند که در میان آنها پنج ایده نقش آفرین بوده‌اند. مشروطه خواهی، ایران گرائی، سوسیالیسم، ملی گرائی و اسلام گرائی. متاسفانه هیچ یک از این ایده‌ها به تنهائی نتوانسته‌اند یک ایران نوین را بسازند و کوشش هائی هم که در این راه شده است، تداوم نداشته‌اند. این ایده‌ها، که بعضاً در زمان خود نوآور هم بودند، به جای همبستگی و همکاری با همدیگر به تقابل ایدئولوژیک عمل کرده‌اند. تعصب این ایده‌ها، عمدتاً به دلیل نگاه تک بُعدی آنها به ایران، اصلی ترین دلیل شکست آنها بوده است.

- انقلابیون مشروطه خواه، با بکارگیری لیبرالیسم غربی علیه استبداد سلطنتی مبارزه کردند و موفق شدند نظام پادشاهی مشروطه را بر اساس قانون اساسی مشروطیت، جانشین سیستم شبه فئودالی عصر قاجار کنند. این شروع "دولت-ملت سازی"ایران بود ولی ناقص ماند. عمده ترین دلیل شکست مشروطه خواهان، سوای دخالت قدرت‌های بزرگ، بی توجهی آنها به ابعاد مردم، جغرافیا، فرهنگ، اقتدارملی و جایگاه جهانی ایران بود. در دنیای امروز هم لیبرالیسم و ایده مرکزی آن یعنی دمکراسی، عادی و حتی کهنه شده و برای بخشی از مردم جذبه لازم را ندارد.

- ایران گرایان (امیر کبیر، پهلوی)، با تاکید روی جغرافیا و فرهنگ ایران زمین و تاریخ آن، کوشش‌های ارزنده‌ای برای ساختن یک ایران نوین سکولار و مقتدر به کار بستند. اقدامات رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه فقید برای ایجاد نهادهای مدرن آموزشی، قضائی، زیر بنائی و صنعتی و ترفیع جایگاه جهانی ایران قابل تقدیر هستند. اما به دلیل کم توجهی ایران گرایان به نیازهای شهروندی مردم و قانون مداری دولت، آنها متاسفانه نتوانستند دست آوردهای مدرن خود را تثبیت کنند. در همین حال هم ایران گرائی، بسوی پارسی گرایی رفته و توان اتحاد وسیعتر کشور اسلامی و اقوامی ایران را ندارد.

- سوسیالیست‌های ایران، در کشوری اسلامی و فقیر، به درستی روی سکولاریسم و عدالت تکیه کردند و در این راه کوشش‌های ارزنده‌ای برای اشاعه فرهنگ گیتی گرائی و عدالت خواهی نمودند. اما آنها مسائل بسیاری هم برای فرهنگ سیاسی ایران ایجاد کردند. بی توجهی به آزادی، استقلال ملی و جغرافیای ایران، و ترویج دیکتاتوری کارگری، جهانگرایی سوسیالیستی و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم جهانی از آن جمله‌اند. به علاوه، با شکست "سوسیالیسم موجود"، این ایدئولوژی هم در بحران بسر می‌برد.

- ملی گرایان (دکتر مصدق و جبهه ملی)، با تکیه بر جغرافیا (تمامیت عرضی و منابع کشور) و استقلال ملی، به اشاعه فرهنگ ایران دوستی و هویت ملی کمک‌های شایانی کردند. اما بی توجهی آنها به نیازهای دموکراتیک مردم، از جمله عدالت، و عدم توانائی آنها در ایجاد اقتدار ملی و ترفیع جایگاه جهانی کشور را باید در زمره ضعف‌های اساسی ملی گرایان شمرد. آنها ملی گرائی جغرافیائی را تا مرز غرب ستیزی و انزوا گرائی پیش بردند. در دنیای جهانگرای امروزی و با وجود بیش از شش میلیون ایرانی در خارج از مرزهای کشور، ملی گرائی سنتی ایران جذبه قابل توجهی ندارد.

- اسلام گرائی سیاسی (آیت الله خمینی)، در نقطه مقابل ملی گرائی سنتی ایران قرار دارد. اسلام مردم را در مرکز توجه خود قرار می‌دهد، اما این مردم "امت"دولت اسلامی هستند و نه شهروند ایران و حقوق آنها را هم دین یا علمای دین تعیین می‌کنند. اسلام گرایان، محدوده جغرافیائی کشور را قبول ندارند و کشور آنها گستره‌ای است که امت اسلامی در آنها زندگی می‌کنند. اسلام گرایان استقلال طلب نیستند، اما تمایلات بومی گرایی قوی دارند که با جهان گرائی آنها در تضاد قرار می‌گیرد. مشکل عمده دیگر اسلام گرایان، جنبش‌های بنیاد گرای اسلامی و ترویج تروریسم درون نیروهای رادیکال این دین است که در تضاد ریشه‌ای با دنیای مدرن قرار گرفته‌اند.

سوای محاسن و ایراداتی که این ایده‌ها دارند، آنها متعلق به گذشته هستند و نمی‌توانند مبنای ساختن یک ایران نوین در آینده باشند. بنابراین، متحدین آبان به یک ایده جدید نیاز دارند که در اینجا به عنوان "ملت گرائی"پیشنهاد شده است. مهمترین امتیاز ملت گرائی به ایده‌های گذشته و جاری درون اپوزیسیون سیاسی ایران، قدرت آن در تلفیق این ایده‌ها است. به عبارت دیگر، در ملت گرایی، ابعاد مردم، سرزمین، فرهنگ، تاریخ، اقتدار ملی و جایگاه جهانی، اجزاء مجزا نیستند، بلکه ابعاد بهم پیوسته‌اند. ملت گرائی همچنین تنها ایده‌ای است که منافع فردی، گروهی و ملی، اکثریتی از ایرانیان را تامین می‌کند و بنابراین، از منظر منافع هم، جذاب و متحد کننده خواهد بود.

۳. گذار امن و سازنده از نظام مذهبی

جمهوری اسلامی از یک انقلاب مردمی برآمد و نوید یک جامعه اسلامی سالم، آزاد، عادل و مستقل را به مردم ایران داد. متاسفانه از همان اوایل دوره بعد از انقلاب، نیروهای مذهبی از راه متقاعد کردن و خشونت حاکم شدند و انقلاب را با تعصبات مذهبی، انحصارگری و ماجراجویی‌های خارجی به بیراهه بردند. نتیجتاً و سوای برخی دستآوردها، که عمدتاً در بخش نظامی کشور حاصل شده‌اند، جامعه ایران بعد از انقلاب، پیشرفتی که شایسته آن به دلیل منابع سرشار بود، نداشته و از کشورهایی که یک وقت از آنها جلوتر بود، دهه‌ها عقب مانده است. این وضعیت عقب ماندگی، به همراه تحقیر ملی ناشی از پناه جوئی در خارج، توهین به هویت و پاسپورت ایرانی و نابود شدن شرایط مادی و زیست محیطی مردم، کشور را در وضعیت یک انفجار اجتماعی و سیاسی قریب الوقوع قرار داده است.

اکثریتی از ایرانیان دیگر نمی‌خواهند با حکومت مذهبی جمهوری اسلامی، که بخش وسیعی از مطالبات برحق آنها را سرکوب کرده است، زندگی کنند. آنها چهل سال است با این نظام مذهبی سر کرده‌اند و به تجربه دیده‌اند که نظام مذهبی علاقه‌ای به بهتر کردن وضعیت مادی و معیشتی آنها ندارد و در عوض به دنبال ترویج خرافات است. توهم اکثریت آنها هم نسبت به توانایی‌ها یا مقاصد نظام اسلامی برطرف شده است و آینده روشنی در پیش روی خود نمی‌بینند. آنها امروز نگران فردای خود و فرزندان جوان خود هستند. مردم ایران گروگان گیری، جنگ، تحریم و تهدید را تجربه کرده اند؛ خودی و غیر خودی شده اند؛ به ابزار انتخاباتی تبدیل گردیده‌اند، و به عنوان "امت"مورد سوء استفاده مذهبیون متعصب بوده‌اند. گذار از این نظام مذهبی به یک آرزو برای اکثریت تبدیل شده است. در واقع امروز برای اکثریتی از ایرانیان، بحث چگونگی و چرائی وضعیت موجود مطرح نیست بلکه چگونگی عبور از این نظام مذهبی و از اینجا به کجا مطرح است.

در همین حال هم جمهوری اسلامی، علیرغم میل رهبران مذهبی آن، قادر به ادامه حیات خود نخواهد بود. سوای بحران‌های فزاینده، اکثریتی از نیروهای رهبری و مدیریتی نظام فرسوده فکری شده‌اند، نظام مذهبی انسجام سیاسی و کارایی مدیریتی خود را از دست داده است و دولت‌های موثر منطقه و دنیا هم، یا نمی‌خواهند با نظام مذهبی همراهی کنند و یا با رغبت کمی با آن مماشات می‌کنند. در همین حال هم ادامه دو بازی اصلی مذهبی‌های حاکم برای ادامه حکومت، یعنی تقسیم جامعه سیاسی به "اصلاح طلب"و "اصول گرا"و برگزاری انتخابات بین "بد"و "بدتر"عملاً غیر قابل قبول و غیر ممکن شده‌اند. امروز هر دوی این نیروها، بی اعتبار هستند. در چنین وضعیتی، جمهوری اسلامی برای تداوم خود، هر چه بیشتر به مراقبت نیروهای نظامی-امنیتی وابسته شده است. اما ادامه حیات به اینگونه، برای نظامی که یک وقت حمایت عظیم مردمی داشت ممکن نیست. ایران امروز، در شرایط گذار از نظام مذهبی بسر می‌برد.

با این وجود، مردم ایران دیگر نمی‌خواهند مثل چهل سال پیش فقط "سرنگون"کنند. آنها به سازندگی بعد از سرنگونی بیشتر می‌اندیشند. مشخصاً، برای ایرانیان، گذار از این نظام باید از طریق یک گزینه واقع بینانه، امن، سریع، و کم هزینه اتفاق بیافتد و این گذار باید حتماً به نظامی منتهی شود که توسعه گرا باشد و بتواند یک ایران نوین بسازد. اینها شروط تشکل آبان هم هستند. اما متاسفانه گزینه هائی که از سوی نیروهای سیاسی مخالف نظام ارائه شده‌اند، همه یا بعضی از این شرایط را ندارند. مثلا، گروه هائی هستند که ابائی ندارند برای "براندازی"نظام از دخالت نظامی مستقیم قدرت‌های خارجی تا حد مدلهای عراق یا سوریه استفاده کنند. طرفداران "رفراندوم"هم، بدون داشتن یک پایگاه اجتماعی قوی، به دنبال سازمان دادن یک اعتراض توده‌ای برای تحمیل خواست خود به نظام هستند. در مقابل، "اصلاح طلبان"هم عملاً "استمرار طلب"شده‌اند، چون خواست آنها برای تحول تدریجی در نظام هیچوقت عملی نخواهد شد. این پیشنهادها بدون توجه به واقعیت‌های چالشی کشور، به دنبال راه حل هایی هستند که یا بحران را برطرف نمی‌کند، امکان عملی ندارند، و یا بر ابعاد بحران و هزینه‌های ملی گذار می‌افزاید.

قیام نظامی و خیزش طبقات فرودست هم دو روش دیگر مطرح و ممکن هستند. اولی حمایت طبقات مرفح و دومی حمایت طبقات فقیر کشور را حتماً خواهند داشت. اما طبقه متوسط و روشنفکر، سیاسی ترین و موثر ترین نیروی اجتماعی در کشور، خیزش را انقلاب و قیام نظامی را کودتا می‌داند و از هر دو وحشت دارد. ترس از "انقلاب"نتیجه تجربه آنها با "انقلاب اسلامی"است که قول پیشرفت داد، اما در عمل موجب عقب ماندگی کشور شد. در همین حال هم واژه انقلاب در دنیای مدرن جذابیت گذشته خود را از دست داده است. این است که مخالفین نظام از واژه‌های "سرنگونی"، "برانداری"، و "تغییر رژیم"استفاده می‌کنند. این در حالی است که واژه‌ها‌ی مذکور بار منفی تری از واژه انقلاب دارند. مشخصاً، آنها صرفاً روی تغییر سیاسی نظام موجود تاکید می‌کنند، بدون اینکه در برگیرنده برنامه جامع و سازنده‌ای برای بعد از گذار از نظام باشند.

ترس از انقلاب، البته منطق دارد، چون بعضی از انقلاب‌ها، منجمله انقلاب اسلامی ایران، سازنده نبوده‌اند. با این وجود، اکثریتی از انقلاب‌ها سازنده بوده‌اند و کشورهای زیادی از طریق انقلاب، ملت سازی کرده و توسعه یافته‌اند. انقلاب‌های آمریکا، فرانسه، روسیه، چین، کره جنوبی، تایوان و مشروطیت ایران از نمونه‌های موفق هستند. ایرانیان با افتخار از "انقلاب مشروطیت"خود صحبت می‌کنند که به سقوط استبداد شبه فئودالی در کشورشان و شروع "ملت سازی"منتهی گردید. بنابراین، در حالیکه ترس از انقلاب منطق دارد، رد آن، در همه شرایط، به عنوان یک گزینه برای تغییر منطق ندارد. در حالیکه تشکل آبان علاقه‌ای به بردن کشور بسوی یک انقلاب ندارد، این گزینه ممکن است اجتناب ناپذیر شود. واقعیت این است که انقلاب‌ها معمولاً خودجوش هستند و باید انتظار وقوع آنها را داشت.

ترس از "کودتا"هم منطق دارد. کشورهای زیادی توسط کودتاچیان در دنیا عقب مانده شدند و در برخی از آنها فجایع انسانی خارق العاده‌ای اتفاق افتاد. در ایران، "کودتای"۱۹۵۳ یادآور تجربه خوبی نیست. در دنیای مدرن کنونی هم کودتا معقول نمی‌نماید و حمایت مردمی ندارد. با این وجود، رد کودتا، مخصوصاً در فرم "قیام نظامی"آن، در همه شرایط، منطقی نیست، و در وضعیت هائی ممکن است گزینه کم هزینه تری هم برای عبور از یک نظام نامعقول باشد. به علاوه، برخی از قیام‌های نظامی سازنده هم بوده‌اند، نظیر کودتای ۱۹۷۴ پرتقال که به "انقلاب گل میخک"معروف است و قیام‌های نظامی رضا شاه در ایران و کمال آتاتورک در ترکیه. نظامیان معمولاً وطن پرست، عملگرا و مدرن هستند. نوع خوب آنها توسعه گرا هم هست، ولی نوع بد آنها می‌تواند جداً تخریب کننده باشد. در حالیکه تشکل آبان علاقه‌ای به بردن کشور بسوی یک کودتا یا قیام نظامی ندارد، این گزینه‌ها می‌توانند خودجوش یا تحمیلی اتفاق بیافتند و گریز از آنها غیر ممکن باشد.

با توجه به وضعیت داخلی کشور، فشارهای خارجی و اصرار حاکمیت به ادامه وضع موجود، هر سه گزینه انقلاب، کودتا یا قیام نظامی، شانس خودجوشی یا تحمیلی بالائی دارند. می‌نویسیم"متاسفانه"زیرا ترجیح تشکل آبان یک گذار مسالمت آمیز است که برابر آن حاکمان، خود مدیریت گذار را بدست می‌گیرند. در وضعیت امروز ایران، معقول آن است که در همه حال این احتمالات مد نظر باشند و برای مدیریت پیامدهای آنها آمادگی لازم ایجاد گردد. بهترین مسیر "پیش گیری"به جای "معالجه"است. برای پیش گیری، شناسائی شخصیت و توانائی رهبران سیاسی و نظامی احتمالی در کشور باید در صدر مراقبت‌های سازندگان ایران نوین باشد. در همین حال هم تشکل آبان باید برای معالجه آمادگی‌های لازم را در صورت وقوع آنها، داشته باشد. هدایت خیزش طبقات فرودست بسوی اعتراضات بدور از خشونت و تشویق نخبگان مردمی به همراهی با یک قیام نظامی از نوع تاکتیک هائی هستند که اعمال آنها حتماً مفید خواهند بود. اصلی ترین شرط حمایت از یک قیام نظامی، همراهی نظامیان با نخبگان مردمی کشور است.

بنابراین، ترجیح تشکل آبان برای گذار از حاکمیت موجود، به ترتیب الویت، عبارتند از گفتگو و ایجاد فشار مردمی برای تغییرات ساختاری، قیام نظامی به همراه نخبگان مردمی و خیزش بدور از خشونت طبقات فرودست. تشکل آبان دو گزینه اخیر را تحمیلی خواهد پذیرفت و در هدایت سازنده آنها با جدیت وارد صحنه خواهد شد. در همین حال هم، تشکل آبان از هر روشی برای گذار که شروط زیر را شامل باشد حمایت می‌کند: گذار را امن پیش ببرد، امکان توفیق داشته باشد، با کمترین هزینه انسانی و مالی اعمال گردد، سریع به نتیجه برسد و بعد از گذار سازنده باشد. با اعتقاد به این اصول، متحدین جنبش آبان، روش گذار زیر را پیشنهاد می‌کنند و برای تحقق آن از همه نیروهای ایران دوست، تقاضای همکاری نزدیک دارد.

۱- حکومت ایران یک نظام تئوکراتیک یا مذهبی برآمده از یک انقلاب مردمی با خواست‌های عدالت، آزادی، استقلال و یک جامعه سالم اسلامی است. روحانیون سیاسی طراز اول مملکت و معدودی غیر معمم از حاکمین اصلی این نظام هستند. اما مخالفین جمهوری اسلامی، "نظام"مذهبی در ایران را به اشتباه، شامل همه آنهائی می‌دانند که با این حاکمین همکاری می‌کنند و یا جزء ابواب جمعی آنها می‌باشند. مخالفین با این درک غلط، نیروی عظیمی از ایرانیان، از جمله نظامیان و نیروهای اسلامی میهن دوست را از خود رانده‌اند. بنابراین، گذار از این نظام باید فقط به معنی منزوی کردن این حاکمین در مرحله اول و بعد جانشین کردن آنها با نمایندگان واقعی مردم باشد.

۲- این حاکمین یک زمان حامی انقلاب بودند و حمایت وسیع مردمی را به همراه داشتند، اما امروز اکثریتی از آنها دیگر انقلابی نبوده و از چنین حمایتی برخوردار نیستند. به همین دلیل هم برای ادامه حیات نظام خود، هر روز و هرچه بیشتر، به نیروهای نظامی-امنیتی و مذهبی متعصب وابسته شده‌اند. بنابراین، برای اخراج این حاکمین از قدرت، باید نیروهای انقلابی و اسلامی و متعصبین مذهبی را از آنها به روشهای، آموزشی و پیگیری عملی جدا کرد. نیروهای اسلامی غیر انقلابی، نظیر "اصلاح طلبان"و "اعتدالیون"هم، حامی نظام مذهبی این حاکمین هستند ولی پایه اصلی قدرت آنها نیستند. اینها عمدتاً از طبقات متوسط و بالای جامعه‌اند و حمایت آنها در همه حال مشروط به وضعیت معیشت و سرمایه آنها خواهد بود که هر روز وخیم تر می‌شود.

۳- آیت الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، هنوز کم و بیش و بیشتر در حرف، از آرمانهای انقلاب ۱۳۵۷ دفاع می‌کند و مورد پشتیبانی انقلابیون و متعصبین درون نظام مذهبی است. اما اعتبار انقلابی آیت الله خامنه‌ای تا حدی، به دلایل زیر، خدشه دار شده است: حمایت از جناح دولت در جنبش سبز، "مهندسی"کردن انتخابات ریاست جمهوری به نفع شیخ حسن روحانی و بعد حمایت از دولت اشرافی و ناقابل او، تایید برجام بی فرجام، سکوت محض درباره کنوانسیون غیر ملی دریای ایران (خزر) و بی عملی در قبال فساد، فقر و نابرابری. شعله ور کردن ضدیت با آمریکا در این اواخر هم، نتوانسته است وجهه انقلابی گذشته ایشان را احیا کند.

۴- با وجود کاهش حمایت حاکمان مذهبی از آرمان‌های انقلاب ۱۳۵۷، هنوز هم بخش قابل ملاحظه‌ای از متعصبین و انقلابیون مذهبی، معتقد به وفاداری به انقلاب هستند. برای رفع توهم این جمعیت و دادن شانس به حاکمین برای یک گذار مسالمت آمیز، متحدین آبان باید، همزمان با فعالیت‌های آموزشی و عملی خود برای افزایش فشارهای مردمی بر حکومت، یک بسته اصلاحات ساختاری به حاکمین پیشنهاد کرده و بطور عام و آشکار اصرار بر اجرای آن در یک بازه زمانی مشخص داشته باشند.
این بسته تغییرات زیر را تقاضا می‌کند: اجرای آرمان‌های اصلی انقلاب، شامل آزادی، عدالت و استقلال؛ آزادی زندانیان سیاسی وعقیدتی؛ جدائی دین از حکومت؛ حذف شورای نگهبان و سایر نهادهای تحت کنترل حاکمان؛ انتخابات آزاد برای قوای مجریه و مقننه؛ پاکسازی قوه قضائیه و گماردن یک قاضی غیر معمم و مورد وثوق مردم در راس آن نهاد؛ بازبینی در قانون اساسی و حذف حاکمیت "علما"به نفع حاکمیت مردم؛ تضمین بی قید و شرط آزادی‌های فردی و اجتماعی، شامل آزادی بیان، مطبوعات، پوشش، اجتماعات و احزاب؛ رفع هر نوع تبعیض علیه شهروندان، اقوام ایرانی و اقلیت‌های کشور؛ تاکید بر روابط صلح آمیز بین المللی و منع انتقام سیاسی در قانون اساسی به هر دلیل و بهانه‌ای. تمامی اجزاء این بسته به هم پیوسته و غیر قابل تجزیه هستند.
۵- شانس پذیرش این بسته توسط حاکمین بسیار اندک است، ولی اگر به دلیل فشارهای داخلی و خارجی و یا هر دلیل دیگر، پذیرفته و اجرا شود، یک قدم بزرگ به جلو برداشته شده است. این شروع بسیار خوبی برای آن گذار صلح آمیزی خواهد بود که اکثریتی از مردم ایران منتظر آن هستند. اما احتمال رد بسته حتماً به مراتب بیشتر از قبول آن است که در اینصورت فرصتی ایجاد خواهد شد تا مردم ایران، مخصوصاً انقلابیون اسلامی، واضح تر ببینند که حاکمین مذهبی علاقه‌ای به تغییر در وضع موجود نداشته و سر سازش با مصلحین کشور را ندارند. این یک پیروزی راهبردی علیه آنها خواهد بود.
۶- جدائی در حال افزایش حاکمین و انقلابیون اسلامی، بعد از رد بسته تغییرات پیشنهادی و یا عدم اجرای آن، عمیق تر خواهد گردید. آنها به صراحت خواهند دید که حاکمین با انقلاب ۱۳۵۷، یعنی تنها عامل مشروعیت حکومتی آنها، زاویه پیدا کرده‌اند. در همین حال هم، وحدت بین نیروهای مردمی، نظامیان وطن پرست و انقلابیون اسلامی تقویت خواهد شد. هر سه این نیروها درخواهند یافت که حاکمین، مسئول اصلی نابسامانی‌ها و مقاومت در مقابل تغییرات ساختاری اصلاحی هستند. این وحدت در عمل باعث منزوی شدن این حکام گردیده و در نهایت، با افزایش اعتراضات مدنی و خیابانی، باعث خروج اختیاری یا اجباری آنها از حاکمیت خواهد شد.

۷- این احتمال وجود دارد که خلاء حاکمین، قیام خودجوش یا برنامه ریزی شده نظامیان را به دنبال داشته باشد. از این پیش آمد استقبال نباید کرد، ولی از آن هم نباید گذشت یا هراسید. بر عکس، باید شرایط مردمی شدن آن را فراهم کرد که در عمل به معنی اتحاد نخبگان مردمی و نظامیان خواهد بود. در این شرایط، مقاومت نخبگان در مقابل نظامیان می‌تواند فاجعه بار باشد. در مقابل، پذیرش تاکتیکی قیام و ورود به رهبری آن اقدامی ملی و سازنده خواهد بود. بعد از آزاد شدن از وابستگی به حاکمین فعلی، نظامیان بالاجبار به نخبگان مردمی وابسته خواهند شد. این احتمال هم وجود دارد که آنها حتی داوطلبانه قدرت را به نمایندگان نخبه مردم بسپارند و خود، به عنوان ارتش مردم، نظم و امنیت جامعه فروپاشیده را تامین کنند. به عبارت دیگر، اخراج عزتمندانه حاکمین در مرحله اول، حتی اگر یک قیام نظامی به دنبال داشته باشد، در مراحل بعدی می‌تواند به ورود قدرتمندانه نخبگان سیاسی مردمی منتهی شود.

۸- در وضعیتی که نظامیان بخواهند، بعد از حاکمین مذهبی، قدرت را بدون مشارکت نخبگان سیاسی قبضه و کنترل کنند، یعنی در جهت تحمیل یک دیکتاتوری نظامی پیش بروند، گزینه خیزش طبقات فرو دست، در شرایط آشوب سیاسی، بطور خود جوش فعال خواهد شد. همانطور که در بالا گفته شد، تشکل آبان، در چنین وضعیتی، ضمن حمایت از این خیزش خودجوش، آنرا بسوی عدم استفاده از خشونت هدایت خواهد کرد. رهبران آبان همچنین سعی خواهند کرد، بین نیروهای نظامی و نخبگان مردمی کشور گفتگو و مذاکره در جهت ایجاد یک قدرت ملی متحد برقرار کند. در همین حال هم خیزش خودجوش مردمی با پشتیبانی از نخبگان خود، نظامیان را برای پذیرش یک سازش تحت فشار قرار خواهد داد. به نفع نظامیان و کشور خواهد بود که از یک انقلاب عظیم توده‌ای کنترل نشده جلوگیری گردد.

۹- گزینه پیشنهادی آبان برای یک گذار مرحله‌ای از حاکمین حاضر، بر عکس دیگر گزینه‌ها، "دشمنی"با این حاکمین و طرفداران آنها، از جمله نظامیان، را عمده نمی‌کند. بر عکس و تا جای ممکن، تشکل آبان خواهان خروج "عزتمندانه"این حاکمین و جانشینی آنها با نمایندگان مردم و در صورت عدم توفیق، با نظامیان و نخبگان مردمی خواهد بود. در مراحل بعدی گذار و به کمک حمایت‌های مردمی، نمایندگان واقعی مردم حاکم خواهند شد. طرد انتقام سیاسی از سوی متحدن آبان هم باید انگیزه‌ای قوی برای خروج صلح آمیز حاکمین از قدرت سیاسی و برگشتن آنها به جامعه مدنی کشور باشد.

۴. ساختن یک ایران نوین

برنامه عمل آبان برای دو وضعیت، فوری و توسعه، تهیه و در دو مرحله اجرا خواهد شد. در مرحله اول، هدف برطرف کردن سریع بحران‌های اقتصادی، سیاسی، سرزمینی، فرهنگی، حکومتی و بین المللی کشور است. گذر سریع و با درایت از این وضعیت خطیر باید در الویت دولت گذار باشد. در مرحله دوم، توسعه همه جانبه کشور مد نظر خواهد بود. محورهای اصلی این برنامه میان و دراز مدت عبارتند از: توسعه حکومت و جامعه مدنی؛ توسعه اقتصادی؛ توسعه سیاسی؛ توسعه اجتماعی؛ توسعه فرهنگی؛ توسعه سرزمینی و توسعه روابط بین المللی. هدف برنامه توسعه در این مرحله ساختن یک ایران نوین است که در آن مردم شاد، سرزمین آباد، جامعه پویا، فرهنگ شکوفا، دولت مشروع، کشور مقتدر و روابط با دنیا غرورآمیز خواهند بود.

برنامه توسعه آبان برای یک ایران نوین متعاقباً عرضه خواهند شد. در این نوشته تنها به کلیات اشاره شده است. ایران نوین بر اساس ایده ملت گرائی ساخته خواهد شد که عمدتاً کشور را شامل پنج بُعد، مردم، سرزمین، حکومت، تاریخ و فرهنگ، و جایگاه جهانی آن می‌داند. در ایران نوین، مردم دمکرات و شاد، سرزمین پاک و آباد، دولت قانونمند و منضبط، فرهنگ و تاریخ شکوفا و غرور آفرین، و جایگاه کشور در جهان عزتمند و رفیع خواهد بود. دولت و مردم باید برای توسعه همه جانبه و با دوام هر یک از این ابعاد ایران و با بکارگیری اصول و ارزش‌های ملت گرایانه مذکور در بالا، برنامه‌های دقیق طرح و اجرا کنند. همکاری‌های بین المللی و کوشش برای صلح بین کشورها نیز باید در همه حال مکمل کوشش‌های ملت گرایان در جهت ساختن یک ایران نوین باشد. یک ایران قوی همیشه یک ایران با ثبات و صلح دوست بوده است. قدرت سازی برای ایران و افزایش اقتدار ملی باید یک اصل در توسعه با دوام کشور باشد.

ساختن یک ایران نوین با توسعه همه جانبه مردم آن شروع می‌شود و هدف نهایی این توسعه هم باید، شاد و دموکراتیک کردن ایرانیان باشد. مردم ایران از سه طبقه اجتماعی کم درآمد و کارگری، متوسط و روشنفکری، و سرمایه دار و حرفه‌ای تشکیل شده است. کم درآمد‌ها و کارگران نیازهای اساسی، منجمله کار، مسکن، آموزش، بهداشت و تفریح، دارند و خواهان عدالت در توزیع امکانات کشور هستند. طبقات متوسط و روشنفکری نیاز آزادی دارند و خواهان توسعه سیاسی هستند و طبقات بالا و صاحبان حرفه‌ها هم نیاز انباشت سرمایه و خدمات دارند وخواهان ثبات اقتصادی و سیاسی هستند.

در همین حال هم نیروهای اجتماعی مهم دیگری وجود دارند که دارای نیازهای ویژه‌ای هستند. از جمله آنها، زنان، نوجوانان، معلمین، کارمندان دولت، مال باختگان، مهاجرین، اقلیت‌های مذهبی، اقوام ایرانی، معلولین، روحانیون، و نظامیان را باید نام برد. این نیروها، سوای نیازها و خواستهائی که بدلیل عضویت در طبقات اجتماعی دارند، نیازها و خواست‌های ویژه‌ای هم دارند که باید برآورده شوند. مثلا مشکل تبعیض برای زنان و اقلیت‌ها، و مشکل دسترسی به امکانات و تفریح برای معلولین و نوجوانان. در حالیکه برآوردن نیازها و خواست‌های طبقاطی ممکن است از طریق چهارچوب‌های پیش ساخته اقتصادی و سیاسی عملی گردد، نیازهای ویژگان جامعه و خواستهای آنها شامل پیچیدگی‌های اجتماعی و فرهنگی و سرزمینی هم می‌گردد.

برنامه ریزی برای توسعه دموکراتیک کشور و شادی مردم، به معنی جوابگو بودن به این نیازها و خواست‌های متفاوت است. به عبارت دیگر، وجود این طبقات اجتماعی ملزم می‌کند که برنامه توسعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و سرزمینی کشور عدالت-محور، دمکراسی-محور، رشد-محور و طبیعت-محور باشد. اما برای دموکراتیک کردن کشور ابتدا باید مردم را دموکرانیک کرد و برای این منظور هم باید توسعه آموزش و فرهنگ سیاسی از ارکان اصلی برنامه سازندگی کشور باشند. توسعه سرزمین باید به معنی حفظ یکپارچگی آن، دفاع ملی، سازندگی شهرها و روستاها، زیربناها، ابنیه و آثار تاریخی، و نگهداری از آب و خاک و جنگل و منابع کشور باشد. رابطه توسعه مردم و توسعه سرزمین آنها دوجانبه است: سرزمین پاک و آباد مردم را شاد و دموکراتیک می‌کند و مردم شاد و دموکراتیک سرزمین را پاک و آباد نگه می‌دارند.
در شادسازی مردم و جاودانی سرزمین، نقش دولت و جامعه مدنی تعیین کننده است. اما تنها دولت و جامعه مدنی توسعه گرا می‌توانند این نقش سازنده را ایفا کنند. دولت توسعه گرا دولتی برآمده از مردم، مشروع، قانونمند، منضبط و ملت گرا است. تنها چنین دولتی اقتدار کافی برای ساختن یک ایران نوین خواهد داشت. جامعه مدنی توسعه گرا هم باید همین خصلت‌ها را داشته باشد. در ایران ما متاسفانه، نه دولت و نه جامعه مدنی توسعه گرا نیستند. بنابراین، اولین قدم برای توسعه کشور، توسعه گرا کردن این دو بازیگر عمده است و اولین قدم هم در این راه تقویت جامعه سیاسی کشور و تعیین خطوط مرزهای آن با جامعه مدنی است. جامعه سیاسی جامعه قدرت و احزاب است در حالیکه جامعه مدنی برای محدود کردن آن قدرت و حفاظت اعضا از دولت و احزاب سازمان داده می‌شود.
شاد و دموکراتیک کردن مردم، پاک و آباد کردن سرزمین و توسعه گرا کردن دولت و جامعه مدنی در گرو رشد و تقویت فرهنگ، شامل فرهنگ سیاسی جامعه و تجدید حیات دستاوردهای تاریخی کشور خواهند بود. هیچ ملتی در وضعیت سقوط فرهنگی و بی هویتی تاریخی توسعه نیافته است. در واقع چنین کشورهائی محکوم به فنا خواهند بود. در اینجا آموزش فکر و پرورش جسم، تقویت ادبیات و هنر و تجدید حیات تاریخ و آثار باستانی و غیر باستانی بیشترین نقش را دارند. صنعت توریسم می‌تواند به عنوان موتور محرکه این فرهنگ و تاریخ عمل کند. این امر خود نیاز به روابط معقول با دنیا در چهارچوب منافع ملت دارد. به عبارت دیگر، سیاست خارجی و دیپلماسی دولت توسعه گرا از ابزارهای دیگر شادی مردم، آبادی سرزمین، و شکوفائی فرهنگ هستند. سیاست خارجی آبان بر اصل "ایران در دنیا دشمن ندارد"و کوشش برای دوستی با همه ملتها و صلح بین آنها استوار خواهد بود.

ملت گرایان متحد، ایران نوین را بر مبنای لیبرالیسم سیاسی، سرمایه داری اجتماعی (نمونه کشورهای اسکاندیناوی) و همگرائی جهانی خواهند ساخت. اما در بکارگیری این مفاهیم از ویژه گی‌های جغرافیایی و فرهنگی ایران و تجربیات کشورهای تازه توسعه یافته هم استفاده خواهند کرد. این ویژه گیهای ملتی با آن تجربیات جهانی راهنمای آبانیان برای طرح مدل توسعه با دوام و عدالت گستر ایران نوین آینده خواهند بود. برخی از این تجربیات جهانی در زیر فهرست میشوند و به اعتقاد ما میتوانند راهنمای خوبی برای ساختن یک اقتصاد نوین برای ایران اینده باشند.
اول، هیچ کشور توسعه یافته‌ای در مراحل اولیه توسعه، بخش خصوصی را در رهبری اقتصاد قرار نداده است. برعکس، همه این کشورها، منجمله نمونه‌های اخیر چین، کره جنوبی، تایوان، سنگاپور، مالزی و هند از طریق بکار گرفتن اهرمهای دولت توسعه یافته‌اند. اما، این دولتها، ملی، منضبط و قانونمند بوده‌اند و نه سرسپرده، دزد و بی قانون.
دوم، برعکس توصیه اقتصادانان نیولیبرال، این دولت‌ها به علامت‌های بازار آزاد بی توجه بوده‌اند و برنامه و سیاست خود را بر مبنای منافع ملی روز کشور تعیین کرده‌اند.
سوم، توسعه در این کشورها با بکار گیری منابع و نیروهای داخلی شروع و کمبود سرمایه و تکنولوژی و غیره از خارج تهیه شد.
چهارم، ورود آنها به بازار جهانی مرحله‌ای و با افزایش قدرت رقابت تولید گنندگان داخلی آغاز شد. نقش دولت در توسعه صادرات و کنترل واردات غیر تولیدی هم تعیین کننده بود.
پنجم، توسعه با دوام، بدون صنعتی کردن اقتصاد و توجه دقیق به محیط زیست غیر ممکن است و این امر نیازمند کار-محوری، تولید-محوری، عدالت-محوری و محیط-محوری در اقتصاد است. یعنی مثلاً برای کنترل تورم نباید کار و تولید را نابود کرد و یا انباشت سرمایه را به قیمت فقر اکثریت پیش برد، کاری که نیولیبرالها معمولا می‌کنند.
ششم، شکل گیری بازارهای پولی سالم، استقلال بانک مرکزی و گسترش تجارت داخلی در کنار تجارت خارجی متوازن، بسیار مهم بوده‌اند. سیاست درهای باز در تجارت، دشمن صنعت نوپا و توسعه ملی در مراحل اولیه توسعه است.
هفتم، باید به توسعه کمی و کیفی نیروی کار، کارفرما، بازار سرمایه و کالا، تکنولوژی، تحقیق و توسعه، نهاد‌های مناسب پشتیبانی، و زیربناهای کافی همت گماشت.
هشتم، فراهم کردن این شریط برای اقتصاد خُرد، نیازمند سیاست‌های توزیعی، مصرفی، مالی، پولی، ارزی، تجاری و صنعتی مناسب در سطح اقتصاد کلان است و اینکه این سیاست‌ها باید در ارتباط با هم و در جهت تقویت یکدیگر عمل کنند و نه در جهت تضاد با هم.
نهم، حمایت و حفاظت مالکیت خصوصی، ترویج فرهنگ رقابت سالم، و مبارزه بی امان با انحصارگری و رانت خواری باید در صدر وضایف دولت توسعه گرا قرار گیرد.
دهم، به عنوان آخرین و مهمترین شرط، یادآور شویم که مبارزه با فساد، و ارزیابی مردمی عملکرد ادارات و مقامات مملکتی در همه سطوح و در همه زمینه‌ها باید مدام انجام گیرد تا آن دولت توسعه ملی، منضبط و قانونمند شکل بگیرد.

سخن پایانی

به عنوان جمع بندی، به چند نکته اشاره می‌کنیم. ایده آبان هنوز در شکل طرح اولیه خود عرضه شده است و برای نهائی شدن به کمک فکری-راهبردی شما نیاز دارد. ما چشم براه انتقادات شما هستیم، اما مهمتر، پیشنهادات اصلاحی مشخص، عملگرایانه و واقع بینانه شما است. ساختن یک ایران نوین، همبستگی، همکاری و اتحاد همه ایرانیان را می‌طلبد و دشمنی ملی به هر بهانه‌ای تخریب کننده است. با وجود مسائلی که روحانیون حاکم برای کشور بوجود آورده‌اند، ما خواهان خروج عزتمندانه آنها هستیم و اصرار به این خروج هم به صلاح ایران و هم اسلام است و نه به دلیل دشمنی با روحانیت. ما اعتقاد داریم که ساختن یک ایران نوین با خروج عزتمندانه روحانیون از قدرت شروع می‌شود. بنابراین، روحانیون با خروج مسالمت آمیز خود، اولین سنگ بنای ایران نوین را خواهند گذاشت. آبانیان تنها به گذار از روحانیون حاکم نمی‌اندیشند. مهمتر برای آنها توسعه دموکراتیک ایران است.
ساختن یک ایران نوین بدون ساختن ایرانیان نوین غیر ممکن است. ما امیدواریم که اصل "پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک"خمیر مایه فرهنگ سیاسی و شخصیت همه ایرانیان گردد. برای ساختن چنین ایرانیانی، ما آبانیان ملتگرا، بر اساس ایده ملتگرائی، با جان و دل در راه توسعه همه جانبه مردم، سرزمین، دولت، فرهنگ و روابط بین الملل ایران کهنسالمان مبارزه و فداکاری خواهیم کرد. شما هم می‌خواهیم که به ما بپیوندید و چنین کنید. مهمترین ارزشی که باید در این حرکت بسوی یک ایران نوین راهنمای ما باشد اصل شهروندی، برابری همه شهروندان و عدم تبعیض بین آنها به هر دلیل است. ما آبانیان روی این اصل سازش نخواهیم کرد و تا احقاق حقوق همه طبقات اجتماعی و نیروهای ویژه جامعه ایران از پای نخواهیم نشست. و بالاخره، هدف نهائی آبان شاد کردن مردم ایران و جاودان کردن سرزمین تمدن ساز آنها است. ما دست شما هموطن گرامی، و همه آنهائی را که خواهان شادی ایرانیان و جاودانی سرزمینشان هستند، را به گرمی می‌فشاریم. پس پیش بسوی اتحاد برای ایران نوین (آبان).

چگونگی مدیریت سرزمینی ایران: فدرالیسم قومی یا تمرکززدائی؟

$
0
0

چگونگی مدیریت سرزمینی ایران: فدرالیسم قومی یا تمرکززدائی؟

فدرالیسم تجزیه طلب و جعل مفاهیم

در ۲۵ آبان ماه ۱۳۹۷، چند حزب و سازمان استانی باتفاق چند گروه سیاسی چپ، طی طرح مشترکی، بنام مردم ایران و دمکراسی، مبانی نظری خود را برای تجزیه کشور منتشر کردند. در اساسی ترین بخش این طرح امده است که: "کشور ایران سرزمینی است که در نتیجه همزیستی ملیتهای فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن و دیگر مجموعه‌های زبانی و قلیتهای مذهبی و فرهنگی شکل گرفته است. برای اتحاد پایدار و باهم ماندن مردمان ایران ضروری است: اولا هویت و حقوق ملی - دموکراتیک این مردمان پذیرفته و حق تعیین سرنوشتشان به رسمیت شناخته شود. ثانیا تمرکز قدرت و مرکز گرائی تاکنونی، جای خود را به عدم تمرکز و تقسیم قدرت در ساختار سیاسی ایران بدهد. ما خواهان اتحاد آزادانه مردمان ایران در یک سیستم سیاسی و اداری فدرال هستیم. "

من در یک پست کوتاه در شبکه‌های اجتماعی، این طرح را "تجزیه طلبی"ارزیابی کردم و مخالفت خودم را با آن اعلام نمودم. موضع گیری صریح من مورد استقبال و تشویق عده بسیار وسیعی از ایرانیان قرار گرفت و تعدادی هم به من ایراد کردند که با این موضع نشان داده‌ام که به مساوات قومی یا منطقه‌ای اعتقادی ندارم. عده‌ای هم خواستند که نظر مشخص خودم را برای حل "مسئله قومی"به اطلاع عموم برسانم تا هرنوع سوء تفاهمی برطرف گردد. ضمن تشکر از همه این عزیزان، دراین مقاله کوتاه سعی میکنم موضع روشن تری را بیان کنم. یادآور شوم که نظرات پیشنهادی در این مقاله شخصی و ازمایشی هستند و نیاز به فکر دقیق تر و جزئیات بیشتری دارند. خوشبختانه تشکل آبان در نظر دارد که طرح جامع خود را برای سامان دهی مدیریت سرزمینی و بخشی کشور با توجه دقیق و کامل به مشکل مناطق ایران، با همکاری هموطنان متخصص در این رشته، بزودی پیشنهاد و در معرض قضاوت عموم قرار دهد

در ابتدا بنویسم که یکی از تخصص‌های دانشگاهی من "برنامه ریزی و توسعه منطقه ای"است و طی سی و چند سالی که مشغول تدریس و تحقیق در این زمینه بوده‌ام، مقالات متعددی را در جورنال‌های علمی دنیا چاپ کرده‌ام که تعدادی از انها مستقیم در باره مسایل و سیاست‌های منطقه‌ای (استانی) و قومی ایران بوده‌اند. پی دی اف تعدادی از این مقالات از طریق وب سایت شخصی من در دسترس هستند. چند نمونه این مقالات عبارتند از: ۱. قومیّت و امنیت: پیدایش جنبش‌های قومی دسته جمعی در ایران؛ ۲. به سوی نظریه سرمایه مجتمع زیستی؛ ۳. پویایی شناسی توسعه و نابرابری استانها در ایران؛ ۴. استراتژی برنامه ریزی جامع خوداتکاء منطقه ای؛ ۵. در جستجوی مفهوم سیاست‌های قومی؛ ۶. تهران: رشد و تضادها؛ ۷. دولت و عدالت منطقه‌ای در ایران بعد از انقلاب؛ ۸. جنبش‌های مردمی، سوانح، و سیاست‌های دولت برای توسعه منطقه ای؛ و ۹. برنامه ریزی منطقه‌ای در ایران. اصل این مقالات به انگلیسی نوشته شده‌اند و بیشترانها به فارسی هم ترجمه شده‌اند.

فدرالیسم تجزیه طلب و جعل مفاهیم
چرا من طرح آن ده سازمان سیاسی را "تجزیه طلبی"ارزیابی کردم؟ اول، نه به این دلیل که انها خواستار"فدرالیسم"شده بودند بلکه خواستار "فدرالیسم قومی"شده‌اند. من درواقع از کلمه فدرالیسم در توجیح موضع‌ام استفاده نکردم. در زیر خواهم نوشت که چرا فدرالیسم الزاما به معنی جدایی طلبی نیست ولی فدرالیسم قومی حتما جدائی طلب است. دوم، نویسندگان آن سطور، فدرالیسم قومی را در چهارچوب "حق تعیین سرنوشت"مطرح کرده بودند، وهم این جمله است که خواست "فدرالیسم"انها را تجزیه طلب و شبیه سیستمی میکند که کنفدرالیسم خوانده میشود (کنفدراسیون). در فدرالیسم حق تعیین سرنوشت نداریم. در کنفدرالیسم داریم. سوم، در کنار این "حق تعیین سرنوشت"، نویسندگان دو مفهوم جعلی دیگرهم بکار میگیرند که قصد آنها را برای تجزیه طالبی اشکارتر میکنند. یکی کلمه "ملیت"است و دومی "اتحاد آزادنه"این ملیتها.

حق تعیین سرنوشت مفهومی عام است و همه انسانها این حق را در سطوح فردی و جمعی در جوامع دمکراتیک دارا هستند و یا باید دارا باشند. این مفهوم، فرا ملیتی، قومی، نژادی، جنسیتی، و غیره است. اطلاق ان درمفهوم جفرافیائی اما بمعنی مشخص حق جدا شدن از یک اتحادیه سرزمینی است. بعد از جنگ‌های "صد ساله"در اروپا که به معاهده "وست فیلیا" (۱۶۴۸) و تشکیل "دولت-ملت"‌ها منتهی شد، هر یک از واحد‌های جغرافیائی جدید صاحب این حق شدند. بیش از دو و نیم قرن بعد، متعاقب انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، این حق به مناطقی که امپراطوری تزاری بزور زیر کنترل مسکو درآورده بود داده شد. از آن زمان، جنبش‌های قومی و برخی نیروهای چپ، بدون توجه به ویژگی آن وضعیت در جمهوری سوسیالیستی نو پا، این مفهوم "حق تعیین سرنوشت"را طوطی وار تکرار کردهاند، وگاها هم از آن برای مقاصد سوء جدائی طلبی استفاده نامشروع کرده‌اند.

مهمترین ویژگی آن وضعیت، بکارگیری "زور"توسط امپراطوری تزاری برای چسباندن این مناطق به روسیه بود. مفهوم "اتحاد آزادانه"هم که در طرح آن ده سازمان بکار گرفته شده است بمعنی این است که مناطق آیران با "زور"تهران یا "ملیت فارس"، که مفهوم جعلی دیگری است، بهم چسبانده شده‌اند. بنابراین، برابر ادعای تجزیه طلبان، در یک ایران دمکراتیک آینده این زور باید برداشته شود و اتحاد مناطق "داوطلبانه"باشد. بعبارت دیگر، اگر منطقه‌ای نخواست درون ایران بماند، حق خروج داشته باشد. من تالش هستم و برابر این طرح، منطقه تالش من میتواند از ایران جدا شود. چون نصف دیگر تالش در جمهوری آذربایجان قرار دارد (بدلیل معاهده ننگین گلستان) و این حق خروج را هم ندارد، جاده پیوستن این دو تیکه بدنم یکطرفه از ما به انها میگردد. برای بقیه اقوام ایرانی واقع در مرزهای کشورهم وضعیتی کم و بیش مشابه وجود دارد.

این تفکر در باره ایران، کشور را یک امپراطوری فرض میکند، یعنی همان مفهومی که طرفداران تجزیه ایران در غرب از سالها روی آن مانور میدهند. مشخصا، انها ادعا دارند که ایران یک "دولت-ملت"نیست بلکه یک امپراطوری است که اجزا آن با زور دولت مرکزی بهم چسبیده‌اند. بنابراین، برای تجزیه ایران، فقط کافی است که دولت مرکزی تضعیف شود که در آن صورت کشور از هم میپاشد. فشار و تحرکات خارجی برای تضعیف ایران و کاهش عمق راهبردی-دفاعی کشور توسط دولت‌های عثمانی، انگلیس، و روسیه در گذشته، و امریکا، اسرائیل و عربستان این اواخر هم درهمین راستا اعمال شده‌اند. مشکل این نطریه در جعلی بودن آن است جون حتی در زمانهایی هم که دولت مرکزی دراشد ضعف خود بود یکپارچگی کشور بعد از یک دوره "آشوب قومی"یا منطقه‌ای حفظ شده است. برای همین هم تجزیه طلبان در کنار آن نطریه تجزیه دائما بدنبال یافتن نیروهای تجزیه طلب برای اعمال امیال خود هم بوده‌اند، و گاها هم از طریق تحمیل جنگ قسمت هائی از خاک کشور را از ان جدا و عمق راهبردی-دفاعی انرا کوچک کرده‌اند.

جعلی ترین قسمت طرح آن سازمانهای سیاسی، در بکارگیری مفهوم "ملیت"درارتباط با نیروهای قومی کشور است. بعبارت دیگر، از دید این سازمانها، اقوام ایرانی ملت هائی هستند که در زیر یوغ ملت فارس بزور جمع شده‌اند. اطلاق "ملت"به "اقوام"ایرانی با علم سیاست و روابط بین الملل ناسازگار است. بطور مشخص، در این علوم، ملت بمعنی مجموعه جدا ناپذیر مردم، جغرافیا، فرهنگ (و تاریخ)، دولت (یا حکومت) و روابط بین المللی است. بعبارت دیگر، صرفا جمعی از مردم که در جغرافیای مشخصی زندگی میکنند را نمیتئوان یک ملت خواند چرا که ان مجموعه فاقد حکومت، روابط بین المللی یا شناسائی رسمی جهانی است. با این تعریف، ایران یک ملت یا دولت-ملت است اما، بطور مثال، کردستان، آذربایجان وگلستان ملت نیستند. عدم درک درست از معنی "ملت"یکی از دردهای اساسی فرهنگ سیاسی کشور است که تشکل آبان درصدد علاج آن است.

باید اعتراف کرد که طرح این ده سازمان سیاسی ایده‌های بسیار درستی را هم مطرح میکند که میبایست در یک ایران نوین نهادینه شوند. مثلا، در رابطه با مناطق کشور، میخواهد که "تمرکز قدرت و مرکز گرائی تاکنونی، جای خود را به عدم تمرکز و تقسیم قدرت در ساختار سیاسی ایران بدهد. "هیچ انسان دمکراتی نمیتواند منکر این خواسته بحق برای تمرکز زدائی و توزیع عادلانه قدرت سیاسی در کشور بشود. آن تقسیم قدرت، که باید عمدتا از طریق کاهش قدرت ساختارهای بخشی کشور اعمال شود، به فضای جغرافیایی کشورهم قابل اشاعه است. نویسنگان حتی خواست "فدرالیسم"خود را هم میتوانستند در چهارچوب همین خواست تمرکز زدایی مطرح کنند که حتما برای جمع بیشتری از ایرانیان قابل قبول میشد. اما، متاسفانه با بکارگیری فدرالیسم قومی و آن مفاهیم ایدئولوزیک جعلی، طرح پیشنهادی، اینگونه خواسته‌ها را تضعیف کرده و حتما موجب تفرقه، حتی جنگ داخلی، میان نیروهای دمکراتیک کشور میشود. یادآورگردم که فدرالیسم اصولا از تقسیم یک کل به پاره‌های کوچک درست نمیشود بلکه از جمع پاره‌های کوچک موجود برای تشکیل یک کل ایجاد میگردد. بعبارت دیگر، فدرالیسم برای تجزیه کردن نیست، برای متحد کردن است. فدرالیسم قومی این سازمانها البته در جهت عکس این قاعده عمل میکند.

براستی چه ارزش ذاتی‌ای در آن مفاهیم "حق تعیین سرنوشت"و "ملیت"اقوام نهفته است که باید بخاطر انها یک ایده خوب و عملی را کشت؟ متاسفانه اشاعه این گونه ایده‌های غیرمیهنی باعث نگرانی و حتی ترس بخش عظیمی از ایرانیان میشود - که شده- و بنابراین آب توی آسیاب آن نیروهائی میریزد که مخالف هر نوع تغییر در وضع موجود هستند. کم نیستند کسانی که امروز مردم ایران را از سرنگونی نظام روحانون میترسانند و ادعا دارند که ایران بعد از سرنگونی عراق یا سوریه خواهد شد. این در حالی است که اکثریتی از همین ایرانیان کشوردوست از تبعض و اجحافی که بعضا علیه اقوام ایرانی و اقلیت‌های مذهبی کشور اعمال میگردد بیزارند و میخواهند این تبعیضات و نابرابری‌های منطقه‌ای و استانی تصحیح شوند. اما اکثریتی از همین ایرانیان هم به جد معتقدند که "فدرالیسم قومی"، "خودمختاری قومی "و ایده‌های نظیر فرمول‌های بسیار نامناسبی برای برطرف کردن آن مشکلات سرزمینی کشورهستند. در همین حال هم، این نوع ایده‌های نامناسب هستند که مردم ایران را بدرستی بسوی حمایت از تقویت بنیه‌های دفاعی کشور سوق میدهد -- گاها حتی انها را حامی سیاست‌های تهاجمی یا مداخله جویانه دولت‌ها هم میکند.

بسوی یک سیستم مدیریت سرزمینی دمکراتیک
ایران کشوری "کثیرالاقوم"است ولی اقوام ایرانی با زور به همه نچسبیده‌اند چون ایران یک امپزاطوری نیست بلکه یک "دولت-ملت"است. متاسفانه اقوام قوی تر و دولت مرکزی به اقوام ضعیف تر و دولت‌های محلی اجحاف کرده‌اند و میکنند. این اجحاف بهمراه "هویت قومی"بین برخی اقوام گاها باعث خواست "خودگردانی"اداری و حتی "خودمختاری"شده است و میشود. این اجحاف ناحق است ولی مطمین نیستم که با فدرالیسم قومی یا خودمختاری قومی برطرف گردد. درواقع درهیچ جای دنیا فدرالیسم راه حل مشکل قومی یا نابرابری منطقه‌ای نبوده است. اکثر کشورهائی که فدرال هستند اصلا مشکل قومی ندارند و انها که مشکل قومی را حل کرده‌اند اصلا از نظام فدرالیسم استفاده نبرده‌اند. این مشکلات معمولا از دو طریق حل میشوند و شده‌اند: یک نظام اداری-سرزمینی غیر متمرکر دمکراتیک و سیاست‌های توزیع امکانات ملی از طریق ابزارهای کنترل و تشویق دولتی.

ساختار اداری-سرزمینی مدیریت کشورها براساس مدلهای یونیتاریسم (سنترالیسم یا مرکزگرا)، فدرالیسم، و یا مدلهای بینابینی متمرکز و غیر متمرکز سازمان داده شده‌اند. در مدلهای مرکزگرا ساختارهای بخشی و بهمراه آن وزرای بخشها حاکم هستند. تقسیم قدرت در این نظامها عمودی است و تنها یک وزارت خانه، وزارت کشور، ساختارهای افقی-سرزمینی (استانی یا ایالتی) دارد. در سیستم فدرال، در مقابل، سرزمین و رئیس ایالات، و نه بخش یا وزرا، با محدودیت هائی، حاکم هستند و تقیسم قدرت افقی است. تنها تعدادی وزارت خانه درسطح دولت فدرال قدرتمند هستند (دفاع، امور خارجه و خزانه داری). اینکه کشورها چه مدلی را انتخاب کرده‌اند، بحد زیادی به تاریخ تحول سیاسی آنها مربوط میشود. در ایران ساختار اداری-سرزمینی مدیریت کشوراز نوع بخشی، مرکزگرا و عمودی است. در کشورهائی که وضعیت مدیریتی بینابینی دارند، مثل سوئد، فرمولهای ویژه‌ای برای توازن قدرت بین بخش و سرزمین پیدا کرده‌اند.

فدرالیسم غیرمتمرکز ترین فرم و نادرترین فرم سازمان مدیریت سرزمینی است و معمولا در وضعیت هایی شکل میگیرد که نخبگان ایالات موجود به پذیرش اوتوریته مطلق یک مرکزیت در کشوری که در حال شکل گیریی است نیستند. بعبارت دیگر، فدرالیسم عمدتا محصول مبارزه درون نخبگان سیاسی برای حفظ قدرت در ایالت خود است. متاسفانه درک غلطی در ایران از فدرالیسم وجود دارد که انرا به وضعیت اقوام پیوند میزند. البته انچه واقعیت دارد این است که نخبگان سیاسی اقوام در سهم خواهی از قدرت، پشت فدرالیسم قائم میشوند. بعبارت دیگر، خواست فدرالیسم، لزوما یک خواست دمکراتیک نیست بلکه میتواند مبارزه‌ای بین نخبگان غیردمکراتیک اقوام برای سهم خواهی از قدرت نخبگان غیر دمکرایک مرکز باشد. بعلاوه، فدرالیسم یک سیستم سیاسی است و تاثیر اقتصادی ان، مثلا در متوازن کردن توسعه میان اقوام یا ایالات، فرعی است. این هم درک غلط دیگری در ایران از فدرالیسم است. بعبارت دیگر، فدرالیسم را به غلط معادل سیستمی میدانند که به برابری توسعه بین اقوام و سرزمینها کمک میکند.

آنچه مسلم است، سیستم اداری ایران بطورغیرمعقولی متمرکز است. سوای "تمرکز بخشی"یا وزارتی، این سیستم، تهران را عملا "امپریالیسم"ایران کرده است. این سیستم متمرکز باید حتما در یک ایران نوین غیر متمرکز شود. اما آیا راه حل فدرالیسم قومی است؟ به اعتقاد من به چند دلیل نه: اول، نخبگان قومی در کشور کمتر از نخبگان غیر قومی غیر دمکراتیک نیستند. فدرالیسم قومی در چنین وضعیتی میتواند حتی وضعیت اقوام را از نظر سیاسی و اقتصادی وخیم تر کند. دوم، اکثر مناطق قومی کشور منابع محلی کافی ندارند و فاصله طبقاتی درون اقوام عمیق است. در چنین وضعیتی، فدرالیسم قومی بمعنی رها کردن مناطق فقیرقومی و طبقات فقیرانها بحال خود و قراردادن انها در تسلط استثمارگونه نخبگان قومی یا محلی خواهد بود. سوم، جغرافیای سیاسی کشور بسیار پراکنده و نا متصل است و در چنین وضعیتی، فدرالیسم قومی، تلفیق ملی را مشکل و هویت ملی را تضعیف خواهد کرد. جهارم، اکثریتی از اقوام ورای مرزهائ خود اقوام هم نوع دارند. این وضعیت میتواند نخبگان سیاسی اقوام را بطور دائم در تلاش برای جدائی از مرکز نگهدارد. بسیاری از کشورهای همجوار و فراجوار کشورهم، که همیشه بدنبال کاهش عمق راهبردی-دفاعی کشور نشسته‌اند، میتوانند از این وضعیت بیشترین سود را ببرند.

اینکه سیستم مدیریت اداری-سرزمینی کشور بعد از گذار از نظام موجود باید چگونه باشد، یک تصمیم ملی است. بنظر من، یک سیستم غیرمتمرکزاز نوع کشورهای اسکاندیناوی میتواند در ایران کار برد مفید داشته باشد. بطور مشخص، چند تغییر باید حتما اتفاق بیافتد. اول، حکومت (مرکزی و محلی) باید دمکراتیک، منظبط و قانونمند گردد. بدون این تغییرهیچ راه حلی برای اداره بهتر کشور وجود نخواهد داشت. دوم، قدرت بخش‌ها (وزرا) به نسبت سرزمین‌ها (استاندارها) باید بحد زیادی کاهش یابد. یک راه قدرتمند کردن استاندارها، افزایش قدرت انها بر نهادهای بخشی و مدیران کل انها در سطح استان ذیربط است. مثلا، همزمان میشود ادارات کل استانها را در اختیار استاندارها و وزرا قرار داد. سوم، افزایش قدرت مالی استاندارها از طریق سیستم "فدرالیسم مالی"است که در چهارچوب آن استنانها بخش بزرگی از مالیات‌ها را در محل نگهمیدارند. در مورد استانهای فقیرتر، باید از سیاست توزیع منابع ملی استفاده کرد. و چهارم، استاندارها انتخابی و حتی المقدور از نیروهای بومی ولی تحت حاکمیت دولت مرکزی باشند. این رل نباید مانع انتخاب استاندارهای "غیر بومی"بشود. در ایران دمکراتیک، همه مردم کشور شهروندان برابر هستند و نباید اجازه داد که دیوارهای طبقاتی، قومی و سرزمینی انها را از هم جدا و یا حق شهروندی انها را مخدوش سازد.

ادغام نخبگان قومی در سیستم اداری مرکزی کشور قدم مهم دیگری است. ایران آینده باید یک دمکراسی پارلمانی باشد با یک رئیس نمادی، یک نخستوزیر قدرتمند و یک مجلس سنا در کنار یک مجلس شورای ملی انتخابی. هراستان باید دو سناتور انتخابی داشته باشد که توسط مردم همان استان انتخاب میشوند. برای کاهش قدرت مرکز براستانها، وزارت کشور نباید در کنترل استاندارها باشد. آنها به اتفاق وزرا زیر نظر نخست وزیر (منتخب مجلس سنا و شورا با تایید رئیس کشور) کار میکنند. استاندارها مسئول برنامه ریزی اقتصادی برای استانهای خود هستند و سازمان‌های محلی برنامه ریزی در سطح استان و فرمانداریها باید تقویت شوند. برنامه ریزی ملی هم باید در دو سطح کلان ملی از بالا و خرد محلی از پائین انجام پذیرد. دراین سیستم، مناطق در سطوح بخشداریها بشکل "مجتمع‌های زیستی"فرض میشوند که دارای "سرمایه‌های محلی"هستند، و در صورت کمبود از سرمایه‌ها و منابع ملی و استانی تغذیه میشوند.

در پایان یادآور گردم که عملکرد موفق ساختار مدیریت اداری-سرزمینی پیشنهادی منوط به توفیق در دمکراتیزه کردن و توسعه مقتدرانه وهمه جانبه کشور خواهد بود. ساختن چنین ایران نوینی، همبستگی، همکاری و اتحاد "ملت گرایانه"همه ایرانیان را می‌طلبد و دشمنی ملی به هر بهانه‌ای تخریب کننده است. دنیای امروز دنیای تلفیق است و نه تفریق، و ایرانیان هم باید در همین راستا "ملت سازی"کنند. "فدرالیسم قومی"، یا همان خان-خانی گریهای دوره فئودالیته، مغایر همبستگی ملی و توسعه دمکراتیک کشور است و باید با آن بجد مبارزه کرد. ایران نوین باید براساس ایده ملت گرائی ساخته شود که عمدتاً کشور را شامل پنج بُعد مردم، سرزمین، حکومت، تاریخ و فرهنگ، و جایگاه جهانی آن می‌داند. در ایران نوین باید مردم دمکرات و شاد، سرزمین پاک و آباد، دولت قانونمند و منضبط، فرهنگ و تاریخ شکوفا و غرور آفرین، و جایگاه کشور در جهان عزتمند و رفیع گردد. برنامه ریزی برای توسعه دموکراتیک کشور هم به معنی جوابگو بودن به نیازهای متفاوت طبقات اجتماعی و مناطق کشوراست، و برنامه توسعه ملی باید مردم-محور، سرزمین-محور، عدالت-محور، رشد-محور و طبیعت-محور باشد. در چنین ایرانی تبعض از هرنوعی، مردمی یا جغرافیائی، ممنوع خواهد بود و همه شهروندان کشور با حقوق مساوی با هم در یک همبستگی ملی زندگی افتخارآمیزی خواهند داشت. این ایرانی است که تشکل آبان در جهت ساختن آن مبارزه بی امان خواهد کرد. شاد مردم ایران- جاوید سرزمین ایران

www.amirahmadi.com
@abanorg

بیانیه مشترک تشکلات بلوچ و تورکمن و کوردھاى کورمانج درمحکوميت ترور م

$
0
0

بیانیه مشترک تشکلات بلوچ و تورکمن و کوردھاى کورمانج درمحکوميت ترور م

 

هم میهنان گرامی!

روز ششم آذرماه 1397 مولوى عبدالغفور جمالزھى امام جماعت اھل سنت بلوچ در روستای رضا آباد شھرستان راميان ترکمنصحرا، در راه بازگشت پس از اقامه نماز صبح با ضرب گلوله تفنگ شکاری به قتل رسيده است. بنا به گفته افراد نزديک به مقتول، "ايشان يکى از مخالفين سرسخت طرح سپاه براى مسلح کردن مردم بلوچ استان گلستان بوده و بارھا ازسوى نھادھاى امنيتى مورد تھديد و بازجويى قرار گرفته بود. دراعلاميه صادره از جانب "سازمان مدافعان حقوق بشر ترکمنصحرا" آمده است که: ["بنظر ميرسد توطئه سپاه  در ایجاد رقابتھا و دعواى بين بلوچ ھا و سيستانيھا به ترکمنصحرا ھم کشيده شده و در اوضاع بحرانی کنونی وارد مرحله جديدى گرديده است "].

   از آنجا که جمھورى اسلامى ايران ھمواره پيشبرنده سياست "اختلاف بينداز و حکومت کن"بشیوه ی فرقه گرایانه برعلیه "غيرخودى ھا"بوده و مي باشد،  احتمال اينکه ترور مولوى عبدالغفورجمالزھى که خيرخواه مردم بود، بقصد تشديد و گسترش اختلافها و بدبینی ها ميان بلوچ و زابلى وتورکمن، وراه اندازى درگیریهای خونين درترکمنصحرا بوده باشد، بسيارجدّى به نظر ميآيد۔

   رژيم جمھورى اسلامى ايران بر بنياد سوء استفاده از دين و به ويژه از مذھب شيعی نوع "امام و امتی"اش، مردمان داراى دیگر مذاھب را "غير خودى"محسوب داشته وبا استفاده ابزارى از خود فروختگان و خودباختگان خودى اش دراستان  بلوچستان و سيستان اختلاف عميقی دربین مردم بلوچ و زابلى براه انداخت. واکنون مدتھاست دامنه اختلافات عميق و خشن دربين آنها را به بیرون ازمرزھاى استان بلوچستان وسيستان، ازجمله منطقه تورکمنصحرا، جايى که جمعيت قابل توجھى از مردم بلوچ و زابلى براساس برنامه های توطئه گرانه مھاجرت داده شده اند، کشانده است.  

   مخالفت رئيس حفاظت "اداره ی جغرافیایی ارتش"با دریافت دستورازدفتر رھبرى درسال 1361 عليه اجرای پروژه وزارت نيرو برای "گسترش بهره گیری از منابع آب رود هیرمند"که درصدد دستيابى کامل بسهم پنجاه درصدی سهم ایران ازآب آن رود که بتدریج کاهش یافته و به کمتراز یکچهارم رسیده بود، نمونه اى ازاينگونه توطئه ھا درراستاى سياست خشکاندن عمدی دریاچه هامون درسالهای قبل ازآغاز دوره خشکسالی وکوچاندن بخش کلانى ازاھالى بلوچ وزابلى ازمنطقه سيستان به تورکمنصحرا مي باشد۔

   نظام جمھورى اسلامى حاکم برکشور، روزهای پایانی عمر خود را سپری می کند واختلافات درونى جناحھاى حاکم بر سر شيوه استمرارحاکميت ننگين شان وجنايت عليه مردمان ايران، آنان را درخطر توطئه عليه يکديگر قرارداده است. درچنين شرايطى بدون شک دامن زدن به اختلافات وايجاد درگيرىھاى خونين درميان اقشار گوناگون جامعه ازابزارھاى بسيار مھم براى حداکثر بھره بردارى درايجاد پراکندگى وعدم ھمبستگى ھرچه بيشتر درميان مردمان ايران ازسوى حاکمان رژيم اسلامى ايران ميباشد۔  

  ھنگاميکه رانندگان حمل و نقل وکارگران هفت تپه وفولاد کشوردراعتصاب و تحصن روزانه بوده وتظاهرات خیابانی بازنشستگان ، معلمان ومال باختگان، مورد حمایت دانشجویان و روشنفکران واقشار اجتماعى گوناگون کشور قراردارند، آيا درچنین هنگامی شایسته است که به بهانه‌ی اختلافات دینی ومذھبى ویا هر بهانه‌ی دیگری که خواست حکومتيان ولايت فقيھى است، مردم عليه يکديگر برخيزند؟ آیا مولوی عبدالغفور جمالزهی که با نقشه وطرح پلیدانه‌ی سپاه پاسداران برای ايجاد چند دستگى درميان مردم، به  دست نادانی که خود قربانى اين نظام است، ترور گردیده است از برادران بلوچ  و زابلى و تورکمن ھا  نیست؟ آیا گریه‌ی زن وفرزندان او موجب آزردگى وجدان همه‌ی انسان دوستان نخواهد بود؟ به باور ما، وظيفه انسانى همه‌ی رهبران دینی شیعه و رهبران دینی اهل سنّت و متنفّذين جامعه  است تا درمقابل اینگونه  تفرقه افکنی های حکومت استبدادی آگاهانه ايستادگى نموده و سیاست های اهریمنانه‌ی  اين رژيم فرقه گرا و دشمن مردمان ايران را افشاء نمايند.

   ما تشکیلاتهای امضآء کننده اين بیانیه ، ضمن محکوم کردن اين ترورجنايتکارانه نظام ديکتاتورى جمھورى اسلامى ايران و تسليت به خانواده ودیگر بازمانده های شهید مولوى عبدالغفور جمالزھى، از مردم ترکمن و بلوچ و زابلى آن منطقه انتظار داريم که ھوشيارانه درمقابل توطئه ھاى پنھانى رژيم حاکم، ازهرگونه دشمنی و ستیز مذهبی و قومی پرهیز کرده، دست در دست یکدیگر برعلیه حاکمان غارتگر وضد آزادی و حقوق انسانى مردمان ايران، به سوی استقرار يک  حاکمیت مردم سالار غیر دینی، دمکراتيک و فدرال برمبنای منشور جهانی حقوق بشر به پا خيزند. 

امضاء کنندگان بترتيب حروف الفباء:

1- جبهه‌ی متحد بلوچستان ايران- جمھوريخواھان،  2- جبھه مردم بلوچستان،

 3-حرکت ملى دموکراتيک تورکمن، 4- حزب مردم بلوچستان،

5- سازمان فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن و 6- سازمان مردمی کُرمانج خراسان

  یكشنبه 11 آذر1397 - 2 دسامبر 2018

 

اطلاعیه‌ی ج. فدرال دمکرات در باره‌ اقدام هدایت سلطانزاده و محمد آزادگر

$
0
0

اطلاعیه‌ی ج. فدرال دمکرات در باره‌ اقدام هدایت سلطانزاده و محمد آزادگر

اخیرا دو تن از اعضای جنبش فدرال دموکرات آذربایجان طی اطلاعیه ای کناره گیری خود را از سازمانمان اعلام داشته اند. عضویت در یک سازمان امری داوطلبانه و استعفا از آن هم نیز طبیعی است. لذا ما به اراده‌ی این دو دوست و همراه پیشین احترام‌ می گذاریم.دوستان!... یولوز آچیق اولسون!...

لیکن اطلاعیه‌ی کناره گیری آنها حاوی مطالبی است، که عدم پاسخ گوئی به آنها می تواند موجب سوتفاهم هائی بشود.

آیا آن گونه که این دو همراه پیشین جنبش فدرال دموکرات آذربایجان ادعا می کنند، پلاتفرم سازمان‌ ما مانعی در راه مبارزه‌ی آنها برای حقوق زنان، خلقهای دیگر ایران، کارگران و ستم دیدگان جامعه است؟
برای واکاوی این ادعاها نگاه مختصری به پلاتفرم ج- ف- د- آ ضروریست.

پلاتفرم ج.ف.د.آ. که در کنگره ی اول این سازمان تصویب شده و هنوز هم اعتبار دارد، درباره ی حقوق زنان می گوید:
"کليه شهروندان، صرفنظر از وابستگيهاى جنسى، دينى، سياسى، مسلکى و موقعيت اجتماعى شان، در مقابل قانون برابرند. همه شهروندان حق انتخاب شيوه زندگى خصوصى خود را دارند. شخصيت اجتماعى، دينى و سياسى افراد - جامعيت فرديشان - درمقابل حکومت و ارگانهاى وابسته بدان خدشه ناپذير است.

حقوق برابر زنان با مردان در تمامی عرصه های سياسی، اجتماعی و اقتصادی همانند ساير عرصه ها بايد تحقق يابد. زنان بايد به نسبت جمعيت خود در تمامى ارگانهاى حکومتى شرکت داشته باشند. براى  امحاء وضعيت واقعاً موجود نابرابر بين زنان و مردان بايد تدابير لازم  از جمله تبعيض مثبت به نفع زنان اعمال شود. شرايط مناسب براى  رشد همه جانبه ی زنان خانواده هاى زحمتکش ايجاد گردد و از برپايی تشکيلات مستقل زنان حمايت شود."
این پلاتفرم در باره ی کارگران و زحمتکشان می گوید:

"گسترش عدالت اجتماعی و بهبود شرايط زندگى دشوار  زحمتکشان، کارمندان و همه مزد بگيران، تلاش در جهت ايجاد تامين خدمات اجتماعی و تعليم و تربيت و بهداشت برای شهروندان و ايجاد بيمه های بيکاری و خدمات طبى در کشور. پلوراليزم و آزادی کامل عقيده ومرام بايد تحقق يابد، آزادى بى قيد و شرط  تجمعات، بيان، مطبوعات و پخش  اطلاعات و فعاليت تمام تشکلهای سياسی، اجتماعی، فرهنگی و حق  تشکل و فعاليتهای سنديکايی، شورائى و صنفى برای همه شهروندان و از جمله  زحمتکشان، کارمندان وکليه مزدبگيران فکری و يدی  تامين شود."

این چند بند را به عنوان مشتی نمونه ی خروار آوردیم تا «موانع» ادعائی این دو همراه پیشین برای فعالیت هایشان در سازمان مشخص شود.

این دو همراه پیشین بهتر از هر کسی می دانند که چهارچوب فعالیت سازمان ما اساسا بر علیه ستم ملی، مبارزه با راسیزم از هر نوعش، تبلیغ دوستی خلقهای تشکیل دهنده ی ایران و دفاع از حقوق زنان‌، کارگران و زحمتکشان جامعه بوده استادعای تنظیم شتابزده ی پلاتفرم ‌هم عاری از حقیقت است. آزادگر و سلطان زاده در تنظیم این پلاتفرم فعالانه شرکت داشته اند و بخوبی می دانند که پلاتفرم ج.ف.د.آ.  نتیجه ی بحث های خیلی طولانی بوده است.

بلی، ج.ف.د.آ. از روز اول بنیان گذاری، جمع افرادی با نظریات و حتی جهان بینی های مختلف بوده است. ما اینرا نه تنها نقطه‌ی ضعف سازمانمان نمی دانیم، بلکه آنرا تجربه ی خیلی مهمی در تاریخ فعالیت سازمانهای سیاسی ایران می دانیم. با چنین ترکیبی, کشمکش های سیاسی درون سازمانی نه تنها اجتناب ناپذیر، بلکه کاملا طبیعی است. چیزی که ما را به هم‌ پیوند می داد و می دهد، همانا‌ پلاتفرم مشترک است. و این ‌پلاتفرم‌ تا به امروز به اعتبار خود باقی است.

البته هر پلاتفرمی در جریان‌ جوشان‌ مبارزه ی سیاسی احتیاج به باز بینی دارد. فقط اصول و‌ پرنسیب های اصلی که بر اساس آن سازمانی شکل می گیرد، قابل تعویض نیستتد.

آذربایجان‌ در صد سال اخیر سرزمین سرکوبها، قتلعامها و تبعیض ها بوده است. همه ی اینها را ما در درجه ی اول از چشم حاکمیت مرکز نشین می بینیم. کارگر و زن آذربایجانی و حتی سرمایه دار آذربایجانی به مراتب بیشتر از کارگر، زن و سرمایه دار فارس مرکز نشین تحت ستم است. آنهم آذربایجانی که تمامی ایران در خیلی از عرصه ها وامدار آن محسوب می شود. به گفته ی مقامات منسوب دولت در آذربایجان, تبریز به عنوان بزرگترین شهر آذربایجان, مامن نیم میلیون نفر حاشیه نشین می باشد. آیا حتما باید کسی «کولبر» باشد تا وضعیت اسفناک او دل همراهان دیروزی ما را به درد آورد؟ آیا این دو همراه پیشین ما نمی دانند که فرزندان این حاشیه نشین ها در چه نوع مدارسی و با کدام کیفیت درس می خوانند؟ آیا این دو از وضعیت مسکن، اشتغال، آب آشامیدنی، برق و وسایط حمل و نقل این نیم میلیون انسان خبر ندارند؟ آیا کارگران آذربایجان توسط کارفرمایان به شلاق بسته نمی شوند؟ آیا وضعیت محیط زیست آذربایجان و دریاچه ی ارومیه دل همه ی‌ما را به درد نمی آورد؟ آیا به غیر از ما در بقیه ی نقاط دیگر ایران، کسی به فکر زندانیان سیاسی آذربایجان است؟ آیا فقط برای زنی که در تهران حجاب خود را پرچم اعتراض می کند، باید هورا کشید؟ جنین زنانی در شهرهای تبریز، ارومیه، اردبیل، زنجان وجود ندارند؟  
بدون حاشیه رفتن و فرافکنی باید گفت که اختلاف ما - بخصوص در ماههای اخبر-  با این دو همراه پیشین در درجه ی اول بر سر وظایف اصلی سازمان ج.ف.د.آ بود. این دو همراه پیشین بعضا ج.ف.د.آ. را با یک سازمان سراسری چپ عوضی می گرفتند.

a

در این طیف بزرگ البته جریانهائی هستند که ما خود را به آنها‌ نزدیک و جریانهائی هستند که خود را از آنها دور می دانیم. و طبیعی تر از این نیز در داخل یک حرکت توده ای عظیم نمی تواند باشد

منتها ج.ف.د.آ. تسلیم شانتاژها و باجگیری های شونیزم فارس -که امروزه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران آنرا نمایندگی می کند- نخواهد شد. شوونیزم حاکم فارس که برای آسیمله کردن ملت آذربایجان و تورکهای سراسر کشور تمامی امکانات کشور بزرگی همچون ایران را به کار گرفته است، خطر « قبیله پرستی»، «پان ترکیزم» و « گرگهای خاکستری» را همچون برگ انجیری ساتر سرکوب ملت آذربایجان و پلیدیهای ضد بشری خود کرده است.

به نظر ما این دو همراه پیشین چندی بود که دیگر خود را بخشی از این جنبش توده ای "آذربایجانی"و ترکهای ایران نمی دانستند. آنها به جائی برگشتند، که خود را متعلق به آن می دانستند.

کناره گیری این دو همراه پیشین از ج.ف.د.آ. در چند روز اخیر طبیعتا انعکاس معینی در طیف چپ و راست کشور داشته است

ما را با عناصر معلوم الحالی که  آینده ی کشور را نه بر بنیان دستاوردهای تاریخی بشریت در عرصه ی حقوق بشر و سیستم ‌های سیاسی مردمی، بلکه بر اساس تئوریهای کپک زده و افسانه های دروغین می خواهند، کاری نیست. ولی جریانهائی که در آرزوی خلاصی کشور از چرخه ی استبداد دینی، ترور، فساد و فقر و فلاکت هستند، باید بدانند که بدون آزادی ملل غیر فارس، خلاصی از دست سیستم حاکم پان شیعی و پان آریائی ممکن نیست

حرکت ملی - دموکراتیک آذربایجان که از نزدیک به یکصد سال‌ اخیر شروع شده است،‌ بدون توجه به تهمت ها و افتراها و درشت گوئی های پان ایرانیست ها و شوونیست های رنگارنگ راه خود را رفته و در آینده نیز خواهد رفت. می دانیم‌ که  تا رسیدن به پیروزی راه درازی در پیش داریم و پیمودن این راه صعب العبور و سنگلاخ احتیاج به پایداری، مداومت و صبر فراوانی دارد.

ادامه دهندگان راه ستارخان، شیخ محمد خیابانی و سید جعفر پیشه وری هستم. رهبر بزرگ ما سید جعفر پیشه وری به ما یاد داد که بدون مبارزه برای آزادی آذربایجان، آزادی و عدالتی برای ایران وجود نخواهد داشت

همانگونه که او بدون توجه به مخالفتها از چپ و راست، به تشکیل فرقه ی دمکرات آذربایجان- که آنروزها بزرگترین سازمان سیاسی آذربایجان محسوب می شد- اقدام ‌نموده و با اقدامات فرهنگی و عمرانی بی نظیری دستاوردهائی فراموش نشدنی در تاریخ ملت ما ثبت کرد، ما نیز حرکتی هستیم در خدمت آذربایجان و ترکهای ایران.

نباید خود را گول زد. علیرغم تمامی مجاهدت ها و تلاشهای آذربایجانیها، عقب ماندگی اقتصادی امروزین آذربایجان بخصوص در مقایسه با استانهای مرکزی کشور و سرکوب همه جانبه ی حقوق ملی ملت آذربایجان و بی تفاوتی بخش بزرگی از روشنفکران‌ مرکزگرا به این امر, نشان می دهد که از مبارزه ی دهها ساله ی آذربایجانیها در سازمانهای سراسری، آبی برای حقوق ملی آذربایجانیها و ترکهای ایران گرم‌ نشده و نخواهد شد.

به نظر ما يک آذربایجانی که ادعای «چپ» و «دمکرآت» بودن دارد، باید در درجه ی اول برای منافع ستم دیدگان آذربایجان بجنگد. و گرنه در عالم سیاست مطاع او چیزی جز خودفریبی و دگرفریبی نخواهد بود.

برای این دو همراه ‌پیشین آرزوی موفقیت‌ می کنیم.

هر کس به راه خود می رود. ما نیز همراه با ملت آذربایجان و ترکهای ساکن ایران به راه خود خواهیم رفت.


هدایت سلطان زاده طی دوران همراهی با ج.ف.د.آ.، در عرصه ی زبان مادری، حقوق ملی و قدرت دولتی آثار ارزشمندی را خلق کرده است. سازمان ما ارج گذار این کارهای ارزشمند دوستمان سلطان زاده است.

۳ دکابر ۲۰۱۸

۱۲ آذر ۱۳۹۷

 

جودت ؛ ولایت اردبیل در حکومت ملی آذربایجان به روایت اسناد

$
0
0

جودت ؛ ولایت اردبیل در حکومت ملی آذربایجان به روایت اسناد

حسن حبیب الهی معروف به جودت مدیر مسئول روزنامه جودت و معاون مجلس ملی آذربایجان به همراه دیگر سران حکومت ملی آذربایجان در ولایت اردبیل

 

 

دوران پنج ساله 25-1324 به علت خلع رضا پهلوی از قدرت توسط متفقین و عدم استقرار حاکمیت فرزندش به معنای واقعی کلمه، علی رغم نابسامانی های بسیار در امور کشوری، آزادی های نسبتا قابل قبولی برای اظهار نظر روشنفکران و صاحب نظران به ارمغان آورد که در تاریخ معاصر ایران کم نظیر می باشد، جامعه ای که از خفقان و سرکوب های دو دهه قبل چاره ای جز سکوت و یا همصدا شدن با ستم پیشه گان نداشت به یکباره خویش را در فضایی یافت که می تواند دردهایش را با دیگران به اشتراک بگذارد. اما علی رغم این آزادی و نشر ده ها روزنامه در جای جای ایران، متاسفانه به علت خط قرمزی که از سوی شاه دوم پهلوی برای جامعه گذاشته شده بود نمی توان جزییات دقیقی از وضعیت آذربایجان و آنچه که در شهرهای آن جاری و ساری بود اطلاع داشت و اندک اشخاصی که ارزش قلم را حفظ کرده و بی طرفانه به تحقیق در آن دوران و مخصوصا دوران یکساله حکومت فرقه دموکرات آذربایجان پرداخته اند از سویی مغضوب سیستم حاکم گشته و اجازه نشر واقعیات را نداشته اند و یا اینکه در بین بمباران خبری ، تحقیق ها و کتاب های سفارشی ره به جایی نبرده اند. هر چه قدر که در این برهه از تاریخ آذربایجان و شهرتبریز اسناد و مدارک از بین برده شده است دیگر شهر ها از جمله اردبیل به مراتب مظلوم تر واقع شده و سعی بر آن شده که این شهر و روشنفکران آن را در دوران تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان دارای فاصله و یا حداقل بی تفاوت به مسائل تبریز و فرقه دموکرات آذربایجان نشان دهند و اسنادی که ناقض این ذهنیت بوده را معدوم و یا مسکوت گذاشته و اجازه نشر نیافته اند 

 

برای آنکه درک واقعی از شرایط دوران پنج ساله پس از رضا پهلوی و بالتبع خواست های اهالی و روشنفکران اردبیل داشته باشیم مطالعه آرشیو روزنامه جودت یکی از بهترین راهنماهای نیل به مقصود خواهد بود. همانطور که در شماره 180 یکشنبه 14 آذر 1310 ، حسن جودت گفته است که «حقیقت می تواند در حجاب تاخیر و فراموشی بماند اما همیشه جوان بوده و خود را معرفی خواهد کرد» با مطالعه بی طرفانه آرشیو روزنامه جودت و برخی اسناد تاریخی و راویانی که بدون حب و بغض به تشریح وقایع پرداخته اند می توان تصویر نزدیک به واقع از آن دوران و بخصوص دوران یکساله حکومت دموکرات آذربایجان در ولایت اردبیل داشت. 

 

مجوز انتشار روزنامه جودت به نقل ازجلد اول کتاب تاریخ مطبوعات اردبیل به قلم آقای حیدر محمدیان اردی در تاریخ 13 تیر 1306 از طرف اداره انطباعات و وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه به شماره ثبت امتیاز جراید 579 و صاحب امتیازی آقای غلامحسین حبیب الهی صادر گردیده و به مدیر مسئولی حسن جودت در تاریخ 16 مرداد 1306 اولین شماره آن انتشار یافته است. آقای محمدیان اردی در کتاب فوق دست اندرکاران مجموعه جودت را آقای غلامحسین حبیب الهی صاحب امتیاز ، حسن جودت مدیر مسئول، نصرت حبیب الهی عضو تحریریه ،رحمت حبیب الهی فرم بند و میر حمدالله قاضی زاده مدیر داخلی چاپخانه آورده است.

نصرت حبیب الهی عضو تحریریه و سرمقاله نویس روزنامه

 

 

این نشریه به غیر از وقفه کوتاهی که به علت دستگیری آقای حسن جودت در سال 1310 داشت تا پایان حکومت دموکرات آذربایجان منتشر گردید و تاریخ آخرین شماره آن یعنی 1577 به نقل از آقای رحمت حبیب الهی اینگونه ذکر شده است:«یادم هست آخرین شماره نشریه را در روز 20 آذر ماه 1325 چاپ و منتشر کردیم»

 

 

 

آقای حسن جودت همانگونه که بابا صفری در جلد سوم کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ آورده است فرزند دوم حاج محمد حسین حبیب الهی بوده و در توصیف وی مرحوم بابا صفری اینگونه آورده است که «شادروان حسن جودت از اعضا وبنیانگذاران موثر فرقه در اردبیل به شمار می آمد و در واقع سخت از همشهریان خود رفع مشکل می نمود» آقای جودت 6 برادر و یک خواهر داشت و از چهره های شاخص شهر اردبیل به شمار می رفت وی در اولین جلسه از مجلس ملی آذربایجان که ساعت 9:30 صبح 21 آذر 1324 تشکیل شد به اتفاق آقایان پادگان ورفیعی با کسب 63 رای به معاونت مجلس ملی آذربایجان انتخاب گردیدند که ریاست مجلس را آقای شبستری برعهده داشت.

 

 

رحمت حبیب الهی فرم بند روزنامه جودت

 

 

فارغ از دوران 14 ساله نشر روزنامه جودت که در دوران سلطنت رضا پهلوی مانند اکثر جراید مجبور به خود سانسوری بود ولی پس از عزل رضا پهلوی توسط متفقین دست اندرکاران روزنامه توانستند زبان حال ملت آذربایجان و اهالی ولایت اردبیل بوده و مشکلات موجود و خواست های عمومی را به بهترین نحو ممکن منعکس نمایند. این روزنامه و گردانندگان آن همیشه فاصله خویش با حاکمان را حفظ کرده و همیشه مشتاق آن بودند که صدای مظلومان باشند نه تایید کننده فاسقان ، به نحوی که در شماره 1439 روزنامه به تاریخ 18 مرداد 1324 که بمناسبت هجدهمین سالگرد انتشارروزنامه، آقای جودت در سرمقاله ای اینگونه نوشته است که «...تلون مزاج به عقیده ما کفر و به رنگ زمانه گرفتن در مذهب ما حرام است ...» ایشان هدف خویش را در همان مقاله به خوبی اینگونه بیان می کنند «...غیر از تنقید از بدکاران ، غیر از سربرسر گذاشتن با دزدان اجتماعی و مبارزه با مرتجعین ، غیر از مشاجره با خرافات که هر یک از اینها برای ما تولید دشمن کرده ...ولی خوشبختانه در ظرف این 18 سال مشی و ایدال ما این بوده که صلاح جامعه را بر صلاح شخصی خویش ترجیح و اینهمه صدمات مادی و معنوی را با کمال نوش قبول نمائیم...» 

 

 

همین صلاح جمع دانستن و اولویت دادن به منافع آذربایجان نسبت به منافع فردی و محفلی باعث گردید که این روزنامه حتی قبل از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و صدور بیانیه 12 شهرویور فرقه، خواست های ملت آذربایجان را به صریح ترین شکل ممکن افاده و مطالبه نموده و در این زمینه از پیش قراولان جنبش ضد ارتجاعی آذربایجان گردند . برای تایید این موضوع شماره 1444 تاریخ 5 شهریور 1324 بسیار حایز اهمیت است به طوریکه در بالای صحفه اول روزنامه آمده است «تشبثات و اقدامات مرتجعانه هئیت حاکمه و زمامداران مرکز مانع از تعقیب درخواست های مشروع اهالی آذربایجان نخواهد بود ما تا آخرین وحله و اخذ نتیجه نهایی با ارتجاع مبارزه خواهیم کرد» و در همان شماره که اولین قسمت از سری مقاله هایی با عنوان "وضعیت شهر اردبیل و یا نمونه رفتار مرکز با آذربایجان"به قلم آقای نصرت حبیب اللهی آمده است:«در دوره بیست ساله اگرچه عموم اهالی ایران بفراخور حال و شایستگی محیط خود در زیر سلطه جابرانه عمال دیکتاتوری در عذاب بوده اند ولی روش سیاست عمال ارتجاع در آذربایجان نهایت شدید و جابرانه مجری میگردید...» و وجود چنین نوشته هایی در روزنامه جودت موید این مطلب است که ظلم و تبعیض مضاعف علیه آذربایجان به قدری آشکار و عریان بوده است که آحاد ملت آذربایجان در شهرهای مختلف آن را لمس می کرده اند در ادامه همین مقاله آمده است که «...بطوریکه در اواخر سلطنت رضا شاه دارایی شهرستان اردبیل پایه وصول در آمد خود را به اندازه ظالمانه قرار داده بود...که مامورین دارائی اردبیل با صدور بخشنامه وزراتی مورد تقدیر واقع گردیدند ...» آری همه این موارد و ظلمی که در این بیست سال بر آذربایجان روا داشته شده بود باعث گردید شهروندان آذربایجانی احساس کنند که حکومت مانند بیگانه با آنها رفتار می کند به نحوی که در اواخر همان مقاله آمده است «...بدستور مرکز همان مرکزی که آذربایجان را بظاهر چشم و اهالی آنرا بعنوان برادر ارشد خوانده و بباطن مانند مستملکه با او رفتار می کند...»

 

 

 

 

 

این ذهنیت در شهر های مختلف آذربایجان حتی بسیار پیشتر از تشکیل فرقه در 12 شهریور 1324 زمینه ساز کنش های مردمی و فداییان آن گردید. آذربایجان دیگر نمی خواست که دوران پهلوی با نام فرزندش تکرار شود و لذا خواست های خویش را بصورت آشکار اعلام می کرد یکی از این خواست ها همانگونه که فریدون ابراهیمی در روزنامه خاور نو به بهترین شکل ممکن در مقاله ی خویش با عنوان "درخواست های آذربایجان را در مرکز چگونه جلوه می دهند؟"اینگونه بیان کرده است «... صریحا اعلام می داریم که ملت آذربایجان دارای زبان، ادبیات و فرهنگ مخصوص به خود می باشد آذربایجان احتیاجی به مامورین دزد، پست ،مزدور و نالایقی که از مرکز اعزام می شوند ندارد...» آری خواست آذربایجان در شهرهای مختلف آن همسوست زیرا ظلم و تبعیضی که در شهرهای آن احساس می شود از یک جنس است همین مسئله باعث شده بود که عین مقاله آقای فریدون ابراهیمی پیش از تشکیل فرقه دموکرات در شماره 1444 روزنامه جودت چاپ گردد.

 

 

 

هیئت تحریریه ودست اندرکاران روزنامه جودت سعی داشتند از فضای نسبتا آزاد موجود به بهترین نحو ممکن استفاده کرده و ظلمی که بر آذربایجان و ولایت اردبیل در دوران پهلوی اول روا می گردید به گوش مخاطبان خویش و مرکز نشینان برسانند در همین راستا آقای نصرت حبیب الهی در ادامه سری مقاله های خویش با عنوان "وضعیت شهر اردبیل و یا نمونه مرکز با آذربایجان"در شماره 1445 به تاریخ 8 شهریور1324 اینگونه نوشته است :«در همان اوان، بنا به دستور رضا شاه میلیاردها ذخایر و آثار عتیقه خزاین مقبره شیخ صفی و آثار سلاطین صفوی که سالیان درازی از دستبرد اشرار محفوظ مانده و موجب شهرت شهر اردبیل و سبب افتخار اهالی آذربایجان بود بوسیله مرحوم سید عبدالرحیم خلخالی بمرکز انتقال و این شهر قدیم و تاریخی از اینهمه افتخار و ثروت نیاکان محروم گردید...» و این اقدامات باعث گردیده بود که روشنفکران آذربایجانی معتقد به آن شوند که رفتار حاکمان مرکز و سلطنت پهلوی از اشرار نیز به مراتب بدتر بوده و صدماتی را که اشرار نیز توان آن را نداشتند توسط ماموران شاهنشاهی به آذربایجان وارد شده بود و این دیار عملا از هرگونه ثروت مادی و معنوی تخلیه میگردید آذربایجانی ها معتقد بودند که مامورینی که از مرکز برای اداره امور شهرهای آذربایجان فرستاده می شوند نه تنها قصد آبادی و اصلاح امور ندارند بلکه مانند گماشتگانی هستند که به مستملکه های خویش فرستاده می شوند و اینگونه بود که در همان مقاله برای بیان دردهای آذربایجان آمده بود که «...مامورین تازه وارد که یکنوع دشمنی تازه برایشان تزریق گردیده ومانند بیگانه با اهالی محل رفتار می نمودند مجاز نبودند یک کلمه هم بزبان محلی تکلم نمایند چه بسا حقوق مردم با عدم آشنایی بزبان فارسی از بین می رفت...» آری درد مشترک تک-تک اهالی آذربایجان تبعیض مضاعفی بود که به آذربایجان اعمال می گردید. و روشنفکران بخوبی از فرصت های بدست آمده استفاده کرده و به تبیین هر چه بیشتر آنچه که بر آذربایجان در دوران 20 ساله رضا پهلوی گذشته بود می پرداختند و در این راستا آقای نصرت حبیب اللهی در قسمت پایانی سری مقالات خویش در شماره 1446 بتاریخ 12 شهریور 1324 به بهترین شکل ممکن بدان پرداخته است «...همه بهتر می دانند در دوره 20 ساله آذربایجانی بودن خود یکنوع جرم محسوب می گردید و روی این اصل بیشتر زندانیان سیاسی و زندان قصر مرکزی آذربایجانی بودند و موقعیکه در تهران به کارخانه های شاهی عمله میگرفتند رسما از قبول عمله های آذربایجانی امتانع داشتند و هکذا دانش آموزان آذربایجانی از تمام مزایای فرهنگی منجمله از جرگه محصلین اعزامی به اروپا محروم بودند، خلاصه در دوران بیست ساله با یک عناد و لجاج خاصی کلیه وسایل ترقی و باب فرهنگی و حتی عملگی را بر روی آذربایجان بسته بودند...» همه این تبعیض ها که در دوران پهلوی به صورت سیستماتیک بر آذربایجان اعمال می گردید باعث افزایش بیکاری، اعتیاد، مهاجرت و... گردیده و مردم با شنیدن صداهای مخالف با این روند، فورا به قبول و همراهی با آن برای توقف ظلمهای موجود اقدام کرده و فوج فوج به جریان های ضد استبدادی پیوستند. آذربایجانی که زمانی به معنای واقعی کلمه سر ایران بود و وضعیت اقتصادی اش به مراتب پر رونقتر از دیگر نقاط ایران به حساب می آمد در پایان دوران حکومت پهلوی اول به مخروبه ای تبدیل شده بود که حتی امکان سرمایه گذاری های خصوص اهالی بومی نیز از آنها سلب گردیده بود. آقای نصرت حبیب اللهی در توضیح این رفتار در همان سری از سرمقاله ها اینگونه می نویسد«...در قسمت اقتصادی نیز وضعیت خاصی در محیط آذربایجان مجری میگردید و بطوریکه می دانیم در سایر شهرهای ایران مخصوصا در تهران و اصفهان صندوق اعتبارات بانک ملی بر روی بازرگانان بازبود ، بنحوی که بازرگانان اصفهان با مختصر سرمایه ای که داشتند با استفاده از اعتبارات بانک ملی و سفته های داخلی و خارجی توانستند چندین ده کارخانه بکار انداخته و استفاده های سرشاری حاصل نمایند ولی در آذربایجان و بالاخص اردبیل اعتبارات بانکی محدود بوده و...»

 

 

 

ظلم های عریان و سیستماتیک دوران پهلوی اول و ادامه آن درابتدای حکومت پهلوی دوم از یک سو و روشنگری های قشر تحصیلکرده و دلسوز آذربایجانی از سویی دیگر باعث گردید که آذربایجان راه خویش را بخوبی دریابد و پس از انتشار بیانیه فرقه دموکرات آذربایجان در 12 شهریور 1324 روشنفکران و فعالین سیاسی اردبیل و نویسندگان روزنامه جودت به جهت همسویی بیانیه و خواست های فرقه دموکرات با مطالبات خویش با آنها هم آوا گردیده و در شماره های بعدی مطالب مرتبط با سید جعفر پیشه وری و فرقه دموکرات آذربایجان را پوشش می دهند آقای نصرت حبیب اللهی سرمقاله نویس جودت پس از انتشار بیانیه فرقه در مطلبی با عنوان "خودمختاری آذربایجان"اینگونه نوشته است :«بالاخره فرقه دموکرات آذربایجان بزبان آذربایجانی می گوید:تهران به درد ما نمی رسد ، احتیاجات مارا نمی تواند تشخیص دهد، ازفرهنگ ما جلوگیری می کند ، زبان مادری ما را تحقیر می کند نمیگذارد با هم میهنان خود با آزادی زندگی بکنیم با وجود این ما از آنجا قطع رابطه نمی کنیم از قوانین کلی وعادلانه عمومی اطاعت خواهیم کرد در مجلس شورای ملی و در حکومت مرکزی شرکت خواهیم نمود و زبان فارسی را مثل زبان دولتی در مدارس ملی همردیف زبان ملی تدریس خواهیم کرد ولی این حق را برای خود قائل هستیم که صاحب و اختیاردار خانه خود باشیم و آنرا مستقلا و باسلیقه خود اداره کنیم...»

 

 

 

روزنامه علاوه بر انتشار مقالات گوناگون و روشنگری در مسائل آذربایجان سعی دارد با انتشار کاستی های موجود، آنهایی را که در پی دست داشتن در قدرت هستند به تلاش برای حل مشکلات فرا بخواند و از دیگر سو به خاطیان و دزدان از طرف فداییان اخطار می دهد که نظمی نو در حال شکل گیریست و با خاطیان به شدیدترین شکل ممکن برخورد خواهد شد برای نمونه در شماره 1449 به تاریخ 22 شهریور 1324 با اعلامیه به زبان ترکی آذربایجانی در صفحه اول به نقل از روزنامه آذربایجان و فرقه دموکرات آذربایجان اینگونه بیان می کند که :« ...فرقه میز هرج و مرج و شولوقلیق ایله بیرحمانه بیر صورتده مبارزه ایدیر، خلقون جانی ، مالی و ناموسو هرگونه تعرضدن مصون اولمالیدیر...»

 

 

 

پس از مشاهده اقبال عمومی اهالی ولایت اردبیل با خواست های فداییان و فرقه دموکرات، روزنامه جودت نیز پا پیش گذاشته و در تاریخ 22 شهریور 1324 با اطلاعیه ای در صفحه اول با عنوان "عضو اولانلار"اعلام ثبت نام در فرقه دموکرات آذربایجان شاخه ولایت اردبیل می کند در این اطلاعیه آمده است :«فرقه میز نیچه مدت دن بری اردبیل ولایتینده ایشه باشلامیش ، بو آز مدت ایچریسینده مینلرجه آداملار کندلردن و شهردن تلگراف ایله فرقه میزی تبریک ایدوب فرقه میز سیراسینا گیرمگی تقاضا ایتمیشلر بونا گورا فرقه میزین اسماعیل بیگ کوچه سی سابق جبهه آزادی کلوبیندا موقتی دفترینده آد یازیلانلار و عضولیک قبول ایدنلر ایچون مخصوص دفتر آچیلوب و هرگون آخشام ساعات دورتدن آلتیا قدر آد یازیلیر، آذربایجان دموکرات فرقه سینون قاپولاری تمام آذربایجانلیلارین ئوزلرینه آچیقدور، خاین و یابانجی آداملاردان باشقا صنفی قید اولماماقلا وطنداشلارا فرقه میزه قبول اولونور» 

 

 

 

در شماره 1450 روزنامه جودت انتشار روزنامه آذربایجان نیز از طرف هیئت تحریریه تبریک گقته شده و به نوعی هم آوایی اردبیل با مرکز آذربایجان و شهر تبریز وخواست های عمومی ملت آذربایجان از تابستان 1324 بیشتر گردیده است در شهریور 1324 مقاله ای به قلم اصغر سعادتپور با عنوان "آنادیلی حقنده"انتشار یافته که نوید بخش این است که یکی از اولویت های این روزنامه اهمیت پاسداشت زبان مادری خواهد بود آقای سعادتپور در مقاله خویش به نقل از اعلامیه 12شهریور فرقه دموکرات آذربایجان اینگونه بیان کرده است :«آذربایجان ابتدایی مکتبلرینده اوچ کلاسه قدر درسلر فقط آذربایجان دیلینده آپاریلمالی و اوچ کلاسدان یوخاری دولت دیلی اولماق اوزره فارس دیل ده آذربایجان دیلی ایله یاناشی تدریس ائدیلمه لیدیر » همچنین آقای سعادتپور کشورهای مترقی همچون سوئیس را در این مقاله به عنوان الگو معرفی کرده است.

 

 

 

این نشریه بعدها با پوشش نطق های سید جعفر پیشه وری و تبیین دلایل خودمختاری و آزادی های ملی آذربایجان در جهت تنویر افکار عمومی مخاطبین خویش بر می آید از جمله در شماره 1451 بتاریخ 29 شهریور 1324 می نویسد :«...شهریور آیینین 19 ندا تبریز شیر و خورشید سالونینده آقای پیشه وری آذربایجان دموقرات فرقه سینین تاسیسی و اونین شعارلری موضوعینده ساعات یاریملیق مفصل بیانات ویردی بیز بوردا اونین خلاصه سینی اوخوجولاریمیزین نظرینه تقدیم ایدیریک...»

 

 

آستارا به عنوان بخشی از ولایت اردبیل در زمان حکومت ملی آذربایجان بود

 

 

در شماره های مختلف این نشریه خبرهای مهم ولایت اردبیل به چشم می خورد از جمله در شماره 1493 بتاریخ 25 بهمن 1324 می نویسد که اهالی شهر آستارا دسته-دسته به تلگرافخانه مراجعه نموده و از نخست وزیر می خواهند تقاضای عضویت آنان در فرقه را بپذیرد آستارا جزئی از ولایت اردبیل و تحت کنترل حکومت ملی آذربایجان می باشد . روزنامه جودت همچنین به طور ماهانه آمار دریافتی از بیمارستان شیرخورشید اردبیل را در خصوص تعداد بیماران و اقدامات درمانی انجام گرفته منتشر می نماید برای نمونه طی اطلاعیه مسئولین شیر و خورشید در دی ماه 1324 آمده است :« شیرو خورشید خسته خاناسینده آمبالاتوریا شعبه سینده 710 نفره مختلف خسته لیکلره باخولوب و مجانی درمان ویریلوب و لازم اولانلارا اینه وورولوب، یاتان خسته شعبه سینده 75 خسته یاتوب بونلارین معالجه درمانلاری و جراحلیق عملیاتی مجانی حالدا اولوبدور عمده بو خسته لر شهر و کندلرون یوخسوللاریندان و فدائیلردن اولموشلار»

 

 

 

 

مسئولین بیمارستان شیرخورشید هر ماه آماری از تعداد بیماران بخش های مختلف خود برای اطلاع عموم در روزنامه جودت به چاپ می رساند

 

 

 

 

روزنامه در تاریخ 22 آذر 1324 در سر مقاله ای شماره 1475 خویش به مختصری از بیوگرافی نمایندگان اردبیل در مجلس ملی اردبیل پرداخته و از تعداد آرای ماخوذه آنها خبر می دهد که بدین ترتیب می باشد :

 

1-حسن جودت مدیرمسئول روزنامه جودت و صدر فرقه دموکرات ولایت اردبیل با 15826 رای

 

2-محمد جلیل از طایفه ساریخان بیگلو و ساکن اردبیل و عضو فرقه دموکرات با 13660 رای

 

3-حاج تقی وهابزاده نماینده پیشین مجلس ایران از طرف شهر اردبیل و خیر اردبیلی با 13375 رای

 

4-مجید خسروی رئیس طایفه یورتچی و از خوانین خوشنام اردبیل با 12598 رای

 

5-حاجی بیوک آقا وهابزاده ناطقی چیره دست و خیر اردبیلی با 9453 رای

 

6-شیخ حسن لنکرانی نماینده اردبیل در مجلس ملی ایران با 7499 رای

 

7-یعقوب قدس مدیر دبیرستان معاون کمیته فرقه در ولایت اردبیل با 4189 رای

 

 با انتخاب حسن جودت به عنوان نماینده اردبیل در مجلس ملی آذربایجان عملا امکان فعالیت وی در روزنامه مهیا نبوه و به همین دلیل اکثر سرمقاله های بعدی جودت به قلم برادر وی آقای نصرت حبیب الهی می باشد .

 

 

 

 

زنان نیز همانند مردان داوطلبانه عضو دسته های می گردیدند

 

 

نشریه پس از تشکیل حکومت دموکرات نیز به روشنگری های خویش ادامه داده و سعی کرده است مسائل زنان را در اولویت خویش قرار دهد از جمله در شماره 1501 به تاریخ 23 اسفند به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن از اجتماع خانم های اردبیل در تاریخ 18 اسفند در سینما جهان اردبیل خبر داده که 444 خانم از حوزه های مختلف در آن شرکت کرده اند که سخنران اصلی آن سارا خانم رامز بوده است. یا نمونه ای دیگر از این اقدامات در شماره 1481 به تاریخ 13 دی 1324 از طرف علی عباس دست پیشه نقل شده است که زمانی که وی برای ثبت نام اعضای جدید فرقه به مدت 3 روز در روستا پیله چای اقامت داشته و 96 نفر از مردان را به عنوان عضو رسمی و فدایی آذربایجان ثبت نام کرده است با اصرار خانم های روستا مواجه شده است که خواهان عضویت در فرقه برای دفاع از آذربایجان می باشند در این شماره از قول زنان روستای پیله چای آمده است «بیز پیله چای خانوملاری بو کومگی ملی مبارزه ده آذربایجانلی قارداشلاریمیزلا اشتراک ایتمکده پیشقدم اولوب سایر شهرده و کندلرده اولان باجیلاریمیزیدا بیزیم سسیمیزه سس ویرمگه چاغیریریق»و این مسئله و اخبار و گزارش هایی از این دست که به وفور در شماره های مختلف روزنامه جودت به چشم می خورد حاکی از آنست که علاوه بر آنکه جامعه زنان آذربایجانی به چه اندازه ای پویا بوده و در مسائل بیرون از خانه نیز حس مشارکت داشته اند به همان اندازه نیز به خواست های ملی خویش آگاه بوده اند.

 

 

 

 

 

زنان در فعالیت های اجتماعی و سیاسی زمان حکومت ملی آذربایجان نقش پررنگی داشتند

 

 

دست اندرکاران روزنامه همانگونه که عرض شد اهتمام خاصی نیز برای بسط زبان مادری در بین اقشار مختلف داشتند برای مثال در تاریخ 18 بهمن 1324 از خوانندگان خویش می خواهد که آتالار سوزی هایی که جمع کرده اند را برای چاپ با نام خویش به آدرس روزنامه بفرستند و این رویه در اکثر شماره های بعدی پابرجا بوده است.بعد از 21 آذر 1324 و تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان در روزنامه برای اصلاح نوشتاری مکتوبات دولتی و اسناد و آشنایی عموم با نحوه نگارش صحیح زبان ترکی مطالبی با هدف آموزش به زبان تورکی در جودت جای می گیرد از جمله در شماره 1488 به تاریخ 13 دی 1324 مقاله ای با عنوان "آذربایجان دیلینین گرامری"به قلم آقای تیمور هاشمی رئیس شعبه تبلیغات فرقه دموکرات آذربایجان نگاشته می شود که در آن از خطاهای گرامری و انشایی نامه ها ونوشته های تورکی خبر داده از اقدامات وزارت معارف در جهت نشر کتابهای با قواعد ابراز رضایت نموده و برای آگاهی عموم از انتشار آن قواعد در روزنامه ها خبر می دهد.

 

 

 

 

روزنامه جودت برای زبان تورکی آذربایجانی اهمیت خاصی قائل شده و ستون های مختلفی برای طرز نگارش صحیح وپاسداشت زبان مادری اختصاص می داد

 

"آتالار سوزو"های ارسال شده توسط یک شهروند اردبیل به نام احمد داداش زاده

 

 

   

 

 از دیگر اقدامات روزنامه، اختصاص ستونی برای آثار شاعران قدیمی آذربایجان برای شناخت هر چه بیشتر از سوی مخاطبان است که در آن، ضمن معرفی شاعر و شرح مختصری از بیوگرافی نمونه ای شعرهای وی نیز چاپ می گردد برای نمونه در شماره 1495 این نشریه ستون مذکور به شاعر نامی آذربایجان میرزا علی معجز اختصاص یافته و شعر "تکذبان آلاسان"وی نیز به عنوان نمونه آورده شده است. دست اندرکاران جودت همچنین اخبار مرتبط با اجرای نمایش و موسیقی در ولایت اردبیل را پوشش داده ضمن اطلاع رسانی به تبلیغ فرهنگ آذربایجانی می پردازند از جمله در شماره 1505 نشریه که در فروردین 1325 منتشر شده از اجرای نمایش کمدی همرا با موسیقی "ایولیکن سوبای"در سالن مدرسه صفوی خبر می دهد و یا اطلاع می دهند که در تاریخ 16 فروردین در سالن مدرسه صفوی نمایش "ایولنمک"به سرپرستی آقای نعمت محمد زاده به روی سن می رود ،روزنامه جودت برای فرهنگ سازی تئاتر و نمایش در سطح جامعه سنتی ولایت اردبیل به تبلیغ و خبررسانی رویدادهای فرهنگی پرداخته و سعی بر آن دارد هیچ اتفاقی از این دست از قلم نیافتد به عنوان نمونه جالب روزنامه در شماره 1507 خویش خبر می دهد نمایش تئاتر مشهدی عباد در روستای "دیوله "اجرا گردیده که بالغ بر 1500 نفر خانم و 3500 مرد از روستاهای اطراف و ساکنین روستای "دیوله"به تماشای آن پرداخته اند.

 

 

 

 

در زمان حکومت ملی آذربایجان تئاتر های مختلفی از هنرمندان به زبان تورکی در اکثر شهر های آذربایجان به روی صحنه رفت

 

 

در اکثر شماره های نشریه ستونی نیز به هدایای اختصاص یافته به فداییان از روستاهای و محله های مختلف شهر اردبیل و یا کارکنان ادارات مختلف دارد که برای نمونه در شماره 1507 فروردین ماه 1325 نام 40نفر از روستاییان اردیموسی آورده شده است که مبالغی از 5 تا 100 ریال به عنوان هدیه و کمک به فداییان خلق اهدا شده است.

 

 

مبارزه با اعتیاد یکی از اولویت های حکومت ملی آذربایجان بود

 

 

 

 

دست اندرکاران روزنامه جودت علاوه بر مسائل ملی یکی از اولویت های اصلی شان مبارز با بزه کاری و همچنین مسئله اعتیاد می باشد و این مسئله از اصلی ترین دغدغه های نمایندگان شهر های مختلف آذربایجان در مجلس ملی بوده و به همین منظور در تاریخ 9 اسفند 1324 مجلس ملی آذربایجان قانونی را برای مبارزه با این پدیده خانمان سوز تصویب می کند و روزنامه جودت نیز با نشر این قانون در صحفه اول روزنامه به نوعی حساسیت مسئله را یاد آور شده وهمچنین با درج مقاله هایی نیز با عنوان هایی همچون "تریاک ایله مبارزه "سعی در بسیج عمومی در مبارزه علیه این پدیده دارد.

 

 

 

آری روزنامه جودت به همراه برخی کتاب های معدود ولی ارزنده تحقیقی در نبود تحقیقات بی طرفانه محققانه تاریخ معاصر آذربایجان می تواند چراغ راهنمایی برای روشنایی تاریکی های تاریخ معاصر آذربایجان و ولایت اردبیل از آستار تا مغان وخلخال و مشگین شهر و ... گردد.

تجزیه طلبان این بار با تابلوی «شورای مدیریت دوران گذار» باز می گردند؟

$
0
0

تجزیه طلبان این بار با تابلوی «شورای مدیریت دوران گذار» باز می گردند؟

هفته پیش حسن شریعتمداری در تلویزیون ایران گلوبال به ایراد سخنانی پرداخت که نقد آن صحبت ها، به دلیل ارتباط مستقیم آن با سازماندهی اپوزیسیون، از نان شب واجب تر به نظر می رسد. او گفت گروه های قومی به قول او تجزیه طلب نیستند و با آوردن نام حزب تضامن خوزستان صراحتا حمایت خود را از ائتلاف با چنین گروه هایی اعلام کرد. در همان برنامه حسن اعتمادی نماینده ی حزب سکولار دموکرات ایرانیان نیز با تایید صحبت های شریعتمداری گفت ما به دنبال تشکیل شورایی هستیم که بتواند دوران گذار را مدیریت کند. او منظورش از مدیریت دوران گذار را سازماندهی گروه ها موثر از جمله گروه های قومی عنوان کرد و هدف شورا را برای کل ایران دانست نه یک استان خاص! اعتمادی ساز و کار این شورا را اینگونه بیان کرد که نمایندگانی از اتنیک های مختلف در این شورا گرد هم می آیند تا درباره مسائل ایران پس از براندازی تصمیم بگیرند.

در این باره باید گفت از جمله اساسی ترین تصمیماتی که باید برای ایران پس از براندازی گرفت تشکیل مجلس موسسان و مجلس شورای ملی است و ظاهرا قرار است این شورا تصمیمات مهمی را به دست اقلیت های قومی بدهند. یا در خوش بینانه ترین حالت نظر آنها را در این تصمیمات دخیل کنند. از طرفی پر واضح است که همه گروه های قومی در ایران تجزیه طلب نیستند. اما بنا نیست با خوش بینی کاذب عنان مهمترین کارها در شکل گیری ایران پس از آزادی را به دست کسانی دهیم که از اهلیت آنها اطمینان کافی نداریم. لذا باید بر همه مردم ایران محرز گردد که شورای مدیریت دوران گذار خواسته یا ناخواسته در بازی شوم تجزیه طلبان و دشمنان واقعی ایران زمین قرار ندارد.

نخست - این سوال مطرح می شود که اقلیت های قومی که نمی توانند خود را مدیریت کنند چطور قرار است گذار یک کشور را به دموکراسی مدیریت کنند؟ هنوز در حزب دموکرات کردستان آقای عبدالله مهتدی و مصطفی هجری به یک حرف واحد درباره ایران نرسیده اند.

دوم - این سوال مطرح می شود که تکلیف اختلافات این گروه های اتنیکی چیست؟ آیا مشکل تعامل حزب تضامن با حدکا یا کومله یا جنبش ملی بلوچستان و فدرال دموکرات آذربایجان و ... حل شده است که اکنون بتوانند در مدیریت دوران گذار نقش داشته باشند؟

سوم – اینکه هرچه بگردیم در میان گروه های قومی یا به قول حضرات اتنیکی نمی توان نام دو گروه قومی داخلی را پیدا کنیم. مگر به قول آقای شریعتمداری قرار نیست بین تجزیه طلبان و هویت طلبان تفاوت قائل شویم؟ چرا نام یک نفر از هیچ ایل و قوم داخلی مثل لر های بختیاری، قشقایی، لک ها، مازندرانی ها، گیلکی ها، خاوری ها و ... در بیانیه ها و نشست ها برده نشده است؟

چهارم - گیرم که بتوان 10 گروه تجزیه طلب را به عنوان نماینده ی اقوام ایران شناسایی کرد، چه کسی این آقایان را به عنوان نماینده ی ایرانیان پارسی به رسمیت شناخته؟ آقای شریعتمداری و حسن اعتمادی با چه ساز و کار دموکراتیکی خود را نماینده ی مردم ایران می دانسته و تشکیل شورای مدیریت گذار داده اند؟

ایجاد تشکیلاتی به نام شورای مدیریت گذار اتفاقی است که در آینده دور یا نزدیک خواهد افتاد. چه آنکه تصمیم به برپایی چنین شورایی در جایی گرفته شده که حتما بودجه اش را از قبل تامین کرده و اهداف آن توسط کسانی طرح ریزی شده که آن را تامین مالی کرده اند.

برند اپوزیسیون امروز تبدیل به یک ابزار دست شده برای مطرح شدن نام و تامین نان عده ای که کمترین قرابت و نزدیکی را با رویداد ها و وقایع کف خیابان دارند. روزانه در ایران، نقطه ای در این کره ی خاکی که به اندازه بقیه ی وسعت آن فرهنگ و عظمت تمدنی در خود جای داده، اعتراضات مدنی و اعتصابات صنفی به خاطر ندانم کاری و بی عقلی همان عده ی تصمیم گیر به هدر می رود. صدایی که از حنجره ی کارگران و معلمان در می آید تا کی نباید در گوش اپوزیسیون فرو رود؟

آقایان! شنیدن نیاز واقعی مردم این همه سازمان و تشکیلات عریض و طویل نمی خواهد. یک دل دردمند نیالوده به تزویر و ریا و یک جیب خالی از پول های سیاه هم می تواند بشنود و هم می تواند به این جریان سیل خروشان حاکم برانداز کمک کند. برای نجات ایران تا دیر نشده کمر همت ببندیم کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود.

چگونه واکسن سوسیالیسم باعث کسالت اقتصاد کشورهای همجوار شوروی سابق

$
0
0

چگونه واکسن سوسیالیسم باعث کسالت اقتصاد کشورهای همجوار شوروی سابق

چگونه واکسن سوسیالیسم روسی باعث کسالت اقتصاد کشورهای همجوار شوروی سابق گردید
سوسیالیسم در ذات خود بخاطر از بین بردن تضاد طبقاتی انگیزه کار آفرینی را مسدود و عامل تنبلی و کندی تکامل جامعه می گردد،
انسان همانند دیگر موجودات در طبیعت، تابع قوانین آن می باشد، آیا انسان بخاطر ذیشعور بودن قادر است که روابط انسانی را دستکاری کند، و تمایل به داشتن مالکیت شخصی را در انسانها از بین ببرد؟ تاریخ تجربیات سوسیالیسم روسی در شوروی و دیگر کشورهای جهان نماینگر این است که با نابودی مالکیت خصوصی جامعه عملا انگیزه کار آفرینی و ابداع و نوآوری را از دست می دهد و بر خلاف تخیلات ایده آلیستی و عدم شناخت از ذات انسان، در داخل همان سیستم سوسیالیستی، جریانی پدید می آید که از بطریق دیگری مالکیت جامعه را البته بشکل دولتی در دست خود قبضه می کند، و با سیاست خودی و غیر خودی و یا خصلتهای پرولتری و کاپیتالیستی، اکثریت جامعه را به عدم احساس مسئولیت در قبال جامعه در تولید و ابداع، بسوی پاسیو شدن سوق می دهد، و حامیان دولت هم به تنبلی ذهنی و جسمی و خوشگذرانی متمایل می شوند، که در نهایت به بن بست اقتصادی و توانائی رقابت با بازار آزاد را از دست می دهند، و به گسیختگی و اضمحلال اقتصادی و اجتماعی گریبانشان را می گیرد، و در نهایت به ورشکستگی و فروپاشی شیرازه جامعه منتهی می شود، و ماهیت کلیه افکار ایده آلیستی عریان می شود و ذات مالکیت خصوصی خواهی انسانها از آن سر بیرون می آورد که، دیگر نه راهی به پیش و نه راهی به پس برای رهبران باقی نمی ماند،
کشور های همجوار با شوروی سابق برای پیشگیری از سرایت سوسیالیسم روسی در اروپا و ایران و دیگر کشورهای همجوار شوروی، واکسن سوسیالیسم ضعیف شده ائی را در اقتصاد کشورشان تزریق کردند، که با فراهم نمودن انواع امکانات سوبسیدی برای مسکن، حق بیکاری، حق سوسیال پرداخت هزینه تحصیل، و حقوق مخصوص به سالمندان و بازنشستگان، و دهها امکانات دیگر که حتی در اکثر موارد این امکانات خیلی بیشتر از امکاناتی بود که در شوروی به پرولتاریا ارائه داده می شد،، این واکسن در مدت کوتاهی برای پیشگیری از سرایت سوسیالیسم موثر واقع گردید، ولی بمرور زمان و در دراز مدت خود این واکسن سوسیالیستی، عامل عقب افتادن اروپا از کشورهائی مثل آمریکا و کانادا و ژاپن گردید، و عملا سوسیالیسم مالیاتی اروپا باعث رشد تنبلی فکری و تحرک جسمی و سو استفاده از امکانات اجتماعی، نسبت به کشورهای آمریکا و کانادا و ژاپن گردید.
اتفاقانی که امروزه در فرانسه و دیگر کشورهای اروپائی رخ می دهد تتمه آثار تخریبی واکسن سوسیالیسم روسی می باشد، و عملا جوامع اروپا مخصوصا با رشد سریع تکنولوژی در جهان بر سر دو راهی واقع گردیده اند، و این دستکاری ها در رابطه با واکسن سوسیالیسم (البته نه به اندازه شوروی) ولی در حد خود، مو دماغ رشد اقتصاد و رقابت اقتصادی با دیگر کشور های قدرتمند جهان شد، و با گذر زمان مسائل حادتر نیز خواهد شد مقابله با تنبلی ناشی از سوبسید سوسیالیسم که جامعه به آن معتاد شده باعث ایجاد مشکلاتی خواهد شد، که با گذر زمان طالب تحولات بزرگی خواهد شد.
این واقعیتی است در طبیعت و انسانی که در داخل همین طبیعت زندگی می کند، نمی تواند مستثنی از قوانین آن باشد چون تکامل در رابطه با تضاد و رقابت انسانها حاصل می شود، از بین بردن تصنعی این تضاد بر روی انگیزه کار آفرینی و ابداع تاثیر منفی می گذارد،
اگر در جنگلی بدون شیر!!!!! ذرافه ها با خیال آسوده به خوردن و خوابیدن مشغول شوند و مورد تهدید واقع نشوند و بخاطر شکار نشدن مجبور نباشند بدوند و فرار بکنند و به یکجا نشتن و تکان نخوردن عادت کنند، ماهیچه هایشان ضعیف شده و فربه می شوند، و در اثر تنبلی مریض و نسلشان منقرض می شود، متاسفانه اکثریت جامعه انسانی هم با داشتن شعور، رفتاری از همان نوع زرافه ائی نسبت به جامعه سوبسیدی از خود نشان می دهند، علاقه مندی اکثریت جامعه بدست آوردن امکانات بیشر از جامعه و ارائه خدمات و زحمات کمتر به اقتصاد آن جامعه می باشد، چون همه انسانها می خواهند داشته های خود را ( فکری یا عملی ) را گران بفروشند و در مقابل، امکانات جامعه را با مبلغ کمتری بدست بیاورند، و اگر سوبسید سوسیالیستی این کار را برای آنها آسان کند، بطبع سو استفاده های مالی اقتصاد جامعه را فلج کرده و تعادل نسبت حمایت از اقتصاد یک جامعه بالاتر از برداشت از آن جامعه خواهد شد، و انباشت سرمایه برای نسلهای آینده از بین خواهد رفت، در نهایت به ورشکستگی اجتماعی خواهد رسید،، و امکان زندگی برای نسل آینده را در تنگا قرار خواهد داد، و امروز فرانسه با این تنگنای تولید شده از عدم سرایت سوسیالیسم سوبسیدی شوروی دست بگریبان است، کشور های دیگر اروپا هم اگر بموقع این آثار تخریبی سوبسید سوسیالیسم روسی را نتوانند از کشور خود بزدایند و پالایش کنند، بزودی با مشکلات فراوانی روبرو خواهند شد،
انقلاب سفید و اصلاحات ارضی محمد رضا شاه هم از همین جنس بود، و بجای تشویق مالکان زمینهای بزرگ برای ایجاد شرکتهای کشاورزی صنعتی و آموزش روستائیان با ماشین آلات کشاورزی و ایجاد سیستم کشت و صنعتی، و ایجاد شهرک در مناطق کشاورزی برای سکونت رعیتهای کارگر شده، زمینهای بزرگ را در بین روستائیان تقسیم کرده و آنها را به باغچه تبدیل کردند و عملا امکان رشد کشاورزی صنعتی را از بین بردند، ملاکان آواره شهرها شدند، و رستائیان با در آمد ناچیز از باغچه هایشان به شهر ها مهاجرت کردند و عملا کشاورزی در ایران در اثر اصلاحات ارضی و یا واکسن سوسیالیسم روسی نابود شد و آثار آن تا سالها قابل جبران نخواهد شد، البته در زمینه آموزشی هم برای مبارزه با بیسوادی از نوع شوینسم روسی اقتباس کرده و با ارسال سپاهیان دانش به روستاها و به بهانه مبارزه با بیسوادی، به مبارزه با هویت ملی و زبان مادری ملتها پرداختند که خود این دمل و در کنار تقسیم اراضی بزرگ به باغچه مصیبتی است که سالها ملتها را آزار خواهد داد. و انرژی چندین نسل را برای جبران این خسارات به هدر خواهد داد.


بزرگداشت خاطره حکومت ملی آذربایجان در استکهلم

$
0
0

بزرگداشت خاطره حکومت ملی آذربایجان در استکهلم

در 16 دسامبر سال 2018 در استکهلم مراسم بزرگداشت خاطره حکومت ملی آذربایجان برگزار شد برگزار کننده این مراسم مرکز فرهنگی اذربایجان در استکهلم بود در این مراسم سخنرانان آقایان امین بیگلی،اسد صادق و بابک آزاد درباره اهمیت حکومت ملی اذربایجان به رهبری پیشه وری سخنرانی کردند و همچنین شرکت کنندگان  یاد و خاطره جان باختگان این واقعه تاریخی را گرامیداشتند از شما دعوت می کنیم به گزارش دیداری این مراسم که به زبان تورکی است توجه فرمائید

پس از سالها انتظار و مبارزه با ستم جگر سوزآریائیان، سرانجام کبوترهای آبی آزادی از افق شفقین آسمان پدیدارشدند.آنها گقتند : آزادی از راه رسیده است! اینبار نیز آزادی کبوتری بود آبی رنگ ، نشسته بر شانه ی گرگی خاکستری!...که در دل شبهای تاریک برای وطنش می نالید! جلودار انها مردی از تبار ترکان فکور و جسور اوغوز بود. توشه اش اندیشه بود و پیشه اش آزادی او پیشه وری بزرگ بود! او تنها نبود! انبوه خلق یاورش بودند. او پیام آور حریت برای ملتی بود که تشنه رهایی بودند! درآنروزها چقدر مردم شاد گشتند! گلهای لبخند در چهره ها باز شدند.حتی مادران داغدیده ای که فرزندانشان در راه آزادی آذربایجان به شهادت رسیده بودند از ته دل خوشحال شدند.همه جا گل بود و سرود! دختران تورک ، شعر غزی می خواندند و چیچکهای درختان سیب به آواز آنها گشوده می شد! قوپوزها نواخته می شد، کودکان ماهنی می خواندند،همه لزگی می رقصیدند و یاللی می رفتند! نونهالان آذربایجان بسیار شاد بودند! آینده در دستهای آنان بود،همانند دسته ای از گلهای وحشی خوشرنگ و خوشبو!همه اماده بودند،... ومنتظر ظهور یک تغییر بزرگ،قرار بود 24 سال بعد از ستم سیاه آریایی، حادثه بسیار مهمی در آذربایجان اتفاق افتد! زبان مادری ملت آذربایجان از اسارت آزاد شده بود! کتابهای آنادیلی نوشته شده بودند، دیگر کسی« بابا نان داد!» نخواهد خواند! مدارس شروع شده بود،بر روی تخته های سیاه کلماتی درخشانتر از خورشید نوشته می شدند!همه چیز با آ ذربایجان شروع شده بود! کودکان و نو جوانان مبهوت زیبایی وروانی زبانشان شده بودند! آنها فهمیده بودند که زبانشان چون عسل شیرین است، و وطنشان چون لعل قیمتی!مکتب ها دیگر حکم زندان را نداشت! شادی بود و اندیشه ، و ورزش بود و جنب و جوش! حنی بزرگسالان نیز آمده بودند! زبان تورکی هزاران ساله را باید یاد گرفت، زبان مادری را می باید مقدس شمرد! همه علوم به زبان تورکی آذربایجانی نوشته شدند! وقت بسیار کم بود، اما کتاب بعد کتاب منتشر می شد! دانشگاه تبریز افتتاح شد! سیل دانشجویان بسوی تحصیل روان گردیدند! هیچ در بسته ای در برابر ورود به دانشگاه وجود نداشت! مردم نیز خود دست بکار شده بودند، تمام اسامی تحمیلی آریاییان برچیده شد! ملت قلم برداشتند و زبان مقدس ترکی آذربایجانی راهمه جا نوشتند! در روند اصلاح جامعه پیشه وری چقدر توانا و دانا بود! او لحظه ای تنها نماند، با مردم زیست و همراه با مردم به شهادت رسید! او ستارخان زمان خود بود، او اندیشه های مشروطیت را احیا کرد، و نام سردار ملی را زنده تر! میلیونها آذربایجانی به میدان امده بودند، انروز آذربایجان سرافراز شده بود، تبریز می رفت تا بار دیگر جهان شهر روزگار خود شود! اما حریت اذربایجان در معرض خطر بود! دشمنان تشنه خون ما بودند و مرگ ما را می خواستند! جوانان دلاور ما فداکارانه جنگیدندو مردانه در خون خود غلتان شدند! از بهار آزادی آذربایحان کمتر از یکسال نگذشته بود! عفریت آریایی به سراغ ما آمد !گلوله ها شلیک شدند و بزرگان ما به شهادت رسیدند! در آنروزهای تلخ دههاهزار نفر کشته شدند، و همین تعدادبه اسارت در آمدند و یا مال و ناموسشان به تاراج رفت. دارها بر پا شد و آزادیخواهان یکی بعد از دیگری بر دار شدند! وای برما، وای بر جهان ، و وای بر آتش آریایی منفوری که کتابهای آذربایجانی ما را همانند جوانان رشید ما سوزاند! و کتابهای ما 72سال است که همچنان می سوزند! اول مهرماه هر سال زبانمان در دهانمان گرفتار آتش فاشیسم آریائیان می شود! و اما آتش شومش هر سال شعله ورتر از سال پیش! این داغ سوزناک را بر روی زبانت حس می کنی!؟ هر سال زبانمان دردناکتر از سال پیش در دهانمان می سوزد،....و ما سوختگان به چه دلیل این چنین ساکتیم!؟

«با افتخار تحریم‌ها را دور خواهیم زد» جدی می‌فرمائید جناب رئیس، چگونه؟

$
0
0

«با افتخار تحریم‌ها را دور خواهیم زد» جدی می‌فرمائید جناب رئیس، چگونه؟

این کلام «دور زدن با افتخار تحریم‌ها» بخشی از سخنرانی آقای روحانی است که روز چهارشنبه ۶ نوامبر، یک روز پس از اعلام دور جدید تحریم‌ها از سوی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا در تهران ایراد کرد.

معلوم نیست این ادعای روحانی یک واکنش آنی و یک پز سیاسی برای مصرف داخلی بوده یا جوابی به رقبای سیاسی‌اش و یا توهمی از سوی او و یا شاید هرسه با هم. به هرحال دور زدن و شکستن تحریم‌های جدید کاملا غیرممکن است‫. درست است که جمهوری اسلامی در طول عمر قریب چهار دهه خود انواع مختلفی از تحریم‌ها را که در زمان‌های مختلف بر این کشور تحمیل شده، توانسته‌ دور بزند، اما اینبار قواعد بازی عوض شده ‌است‫.

 

نخستین سری تحریم‌ها در واکنش به اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی بلافاصله پس از انقلاب بود. سری دوم تحریم‌ها در طی جنگ ۸ ساله با عراق بود که در حقیقت مسبب اصلی جنگ جمهوری اسلامی و خود خمینی بود که به دلیل نفرت شخصی و خصلت عرب‌ستیزی هیستریک‌اش، شروع به پرواکسیون و تحریک عمدی صدام حسین کرد. دلایل دیگر تحقق داعیه رهبری جهان شیعه، و احیانا جهان اسلام، و سیطره بر عتبات شیعه در عراق و بالاخره بقول خود او، اشغال بیت‌المقدس و نابودی اسرائیل از طریق فتح کربلا بود.

 جنگی که خمینی آغاز کرد باعث مرگ بیش از یک میلیون نفر از شهروندان دو کشور و ادامه تحریم‌ها به مدت ۸ سال از سوی سازمان ملل و جامعه جهانی به دلیل اصرار غیر مسئولانه و غیر کارشناسامه خمینی برای ادامه جنگ و موضع عدم مصالحه او بود. اظهارت فوق از رفسنجانی رئیس‌جمهوری پیشین و ابراهیم یزدی، اولین وزیر خارجه‌ ایران است، که قبل ازمرگشان در مصاحبه‌های مختلف علنا فاش ساختند.

دوره‌های بعدی تحریم‌ها بر علیه جمهوری اسلامی در پاسخ به سیاست‌های توسعه‌گرانه و دیگر ماجراجوئی‌های رژیم بر علیه کشورهای مجاور و منطقه بوده ‌است. ایران با ایجاد یک شبکه وسیع و پیچیده از شرکت‌های تجاری غیرقانونی برای خرید کالاها و خدمات مورد نیاز برای زنده ماندن و دور زدن تحریم‌ها، به شدت کارآمد و موفق بوده ‌است. این شرکت‌ها در خلال تحریم‌ها، با حضور در همه کشورهای منطقه، چین، هند و روسیه و همچنین در اروپا و آمریکا در این سالها به شدت فعال بوده‌اند.

 این شبکه شرکت‌های خرید اجناس مورد تحریم، قادر بوده‌اند تا نیازهای کشور را از محصولات کشاورزی گرفته تا مواد غذایی و سلاح‌های پیشرفته و قطعات و اجزاء هواپیما، هلی‌کوپتر، موشک و ماشین آلات سنگین صنعتی و نظامی و هسته‎ای تهیه کنند‫. در عوض قیمت‌های خرید کالاهای ذکر شده تا ۱۰ برابر قیمت‌های اصلی بوده ‫ و در صورت تعطیلی این شرکت‌ها، توانایی تغییر نام شرکت‌های غیرقانونی را در همان روز یا روز بعد از آن را داشته‌اند‫.

در سال ۲۰۰۸ درامریکا – آژانس مرکزی اطلاعاتی آمریکا – سیا، با مشارکت و همکاری اداره ضد تجسس پلیس فدرال اف‌بی‌آی، و آٰژانس اطلاعات نظامی – دی آی آ‫ (دیا‫) که یک سازمان مستقل زیر نظر وزارت دفاع امریکا پنتاگون است، مشترکاً یک سازمان جاسوسی جدیدی را به نام "تجسس و جمع آوری اطلاعات از منابع باز و علنی "بنا نهادند.

این مرکز در یک ساختمان ۶ طبقه در حومه واشینگتن واقع در ۸ مایلی غرب دفتر مرکزی سیا در شهرک لنگلی و به همان فاصله از پنتاگون، در شمال ویرجینیا واقع شده‌است. ساختمان مذکور بدون اسم و آدرس و بدون درج مالک در ثبت املاک و نیز بدون هیچ سوابق مالیاتی است. به منظور تخصیص بودجه و کارمند، در پنتاگون و سیا و دیا، دلیل وجود این سازمان را جمع‌آوری و ارزیابی اطلاعات از منابع باز، که شامل رسانه‌های سنتی، مقالات علمی، داده‌های جغرافیایی و تکنولوژی، مراکز آکادمیک و داده‌ها و رسانه‌های اجتماعی و شوشیال میدیا مشخص کرده و هر سال برای تخصیص بودجه، به کنگره تقدیم کرده‌اند.

البته جمع‌آوری اطلاعات از منابع باز یک روش تخصصی عادی سازمان‌های اطلاعاتی است که هم سیا و اف‌بی‌آی و دیا و هر ۱۶ آژانس‌ و مرکز جاسوسی دیگر در آمریکا دارای چنین مراکزی هستند، اما اداره و مرکز جدید یک نهاد مستقل به مدیریت یک مقام عالی‌رتبه از مرکز اطلاعات نظامی –دیا، وزیر نظر کلی پنتاگون اداره می‌شود.

در این سازمان صدها مترجم فارسی و عربی شهروند به‌ کار مشغولند. زبان‌شناسان در هر دو رده رده ۱ و رده ۲ در بالاترین مهارت‌ها استخدام شده و با داشتن پروفایل و تأیید امنیتی در کلیه سطوح طبقه‌بندی شده، هریک مجزا از هم به کار مشغولند.

ویژگی خاص مرکز این است که تمام مواد مربوط به ایران و القاعده از سرتاسر دنیا در مقیاس بسیار وسیع و در حقیقت فله‌ای جمع‌آوری و به این مرکز آورده می‌شود. پس از آن صدها زبان‌شناس و فرهنگ‌شناس فارسی و عربی با کار شبانه‌روزی برای شناسایی اسناد ارزشمند و هوشمند اطلاعاتی، این اسناد را به دقت مطالعه و به زبان انگلیسی ترجمه و در اختیار تحلیلگران‫ قرار می‌دهند‫.

این مرکز یکی از کامل‌ترین و به‌روزترین کتابخانه‌ها شامل لغت‌نامه‌ها، مصادر و منابع، نقشه‌های سه بعدی مکان‌های مختلف در کشورهای ایران و کشورهای خاورمیانه با پیشرفته‌ترین ماشین‌های ترجمه با هوش مصنوعی و متخصصین در زمینه‌های زبان و مردم‌شناسی، به هر دو زبان فارسی و عربی است‫. کارکنان تحت نظارت و صندوق‌های کد گذاری شده‌ای برای قفل کردن تلفن‌های شخصی در تمام روز دارند که فقط پس از ترک کار به آن دسترسی دارند‫.

مدارک جمع‌آوری شده در مقیاس کمتری از القاعده ولی اکثریت در نتیجه یورش و حملات و تعطیلی شرکت‌ها و شبکه‌های ایرانی و نیز مدارکی که از استراق سمع و نظارت بر کار آنها درسراسر جهان، به دست می‌آیند‫. این اسناد شامل ردیابی و هویت کامل افراد و شرکت‌ها و اطلاعات مربوط به معاملات، نوع و مقدار مواد، قیمت، نام خریداران و فروشندگان بین شرکت‌های مختلف، سفارشات، صورتحساب حمل و نقل، نحوه حمل و نقل، هویت بنادر مرجع و مقصد، مشخصات کشتی و اسکله حمل و اعتبارنامه و اسناد بانکی و نامه‌ها و فکس‌ها و ایمیل‌های مربوطه، و تاریخ معامله از ابتدا تا انتها جمع‌آوری شده و ترجمه می‌شود‫.

صاحبان و مدیران این شرکت‌ها هم ایرانی و هم غیر ایرانی بوده و همگی از غیرقانونی بودن اعمال خود آگاه بوده‌اند ولی بعضا زیر نظر سپاه و برخی برای گرفتن پول هنگفت به این ریسک دست می‌زنند . تنها در دبی بیش از هزار واحداز این نوع شرکت‌ها و فعالیت موجود بوده ‌است.

کار و عملیات این مرکز با شدت تمام تا امضای برجام در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۵ از سوی اوباما و هفت قدرت جهانی به همراه اتحادیه اروپا به و سپس با شدت کمتری بعد از آن ادامه داشت ‫.

روحانی با افتخار از دستاورد برجام از یک سو و از سویی دیگر با علم به اینکه در طی ۳۶ سال گذشته این کشور تا ده برابر برای کالاهای مورد نیاز پرداخت کرده و باعث میلیاردها دلارسوء استفاده هنگفت به وسیله دلالان و واسطه‌های داخلی و خارجی بر کشور تحمیل شده، بلافاصله بعد از إمضای برجام رهبران و وروسای شرکت‌های بزرگ غربی را به تهران دعوت کرد‫. سپس به همه وزارتخانه‌ها و دیگر سازمانها و نهادهای دولتی و غیردولتی دستور دارد شبکه‌های خرید از بازار سیاه برای شکستن تحریم‌ها، را تعطیل و شروع به خرید مستقیم و بلاواسطه وسائل و خدمات لازم از سازندگان و تهیه‌کنندگان اصلی آن کنند.

اما قبل از انجام هرگونه معامله واقعی میان مدیران خرید ایرانی و کار با صاحبان محصولات و تولیدکنندگان غربی، مدیران وزارت خانه‌ها مجبور به پر کردن یک پرسشنامه ۷۰ صفحه‌ای شدند، که توسط شرکت‌های غربی طراحی شده و تقدیم مدیران خرید دولتی در کلیه إدارات شدند‫.

از جمله سولات طرح شده درخواست لیست کامل اقلام یا کالاهایی که در ۳۶ سال گذشته خریداری شده بود، نام خریداران و فروشندگان، قیمت خرید، نوع و محل حمل و نقل اصلی و مقصد، از طریق چه بندر، نام واسطه، نام کشور و قیمت خرید و نوع ارز خرید و لیست دقیق آدرس و تلفن دلالان و واسطه‌ها و لیست و نام سازمان‌های نظارتی در ایران و دیگر جزئیات کلیه معاملات در تمام سالهای تحریم‌ها خواسته شده بود. دولت روحانی مقرر کرده بود که تمام اطلاعات مورد نیاز باید ارائه شود و به شرکای تجاری جدید غربی دروغ و چیز غیر واقعی گفته نشود زیرا اینکه دیگر نیازی به دلالان برای حداقل ۱۵ سال آینده نیست و کلیه خریدها مستقیما و بدون واسطه از تولیدکنندگان اصلی تهیه خواهد شد.

از جمله شرکت‌های بوئینگ، ایرباس، شل و توتال ودیگر شرکت‌های غول‌پیکر در دیگر صنایع عمده مانند هوا و فضا، دفاع، کشاورزی، غذا، خودرو، شیمی، برق و الکترونیک، انرژی، نفت و گاز، داروسازی، نفت و گاز و انرژی و غیره در تدوین پرسشنامه دخیل بوده‌اند.

این بدان معنی است که آن شبکه وسیع لجستیکی که به منظور تهیه مواد شامل تحریم‌ها که سالیان درازی با صرف میلیاردها دلار برای دور زدن تحریم‌ها تهیه شده بود، به کلی تخریب شده و این منابع اکنون سوخته شده و شرکت های مربوطه تعطیل شده‌اند‫. مضافا تا وقتی که صدور نفت قریب سه میلیون بشکه در روز بود شاید به سهولت امکان خرید و پرداخت ۱۰ برار قیمت اقلام در بازار سیاه امکان‌پذیر بود اما اکنون که در بهترین شرایط تنها ۱٫۵میلیون بشکه یا کمتر در روزصادر می‌شود، عواید نفت به سختی کافی است که هزینه‌های دولت را پرداخت کند.

از سوی دیگر با وجود معافیت ۸ کشور هند، ترکیه، کره جنوبی، ژاپن، ایتالیا، تایوان و یونان برای خرید نفت ایران برای حداکثر ۶ ماه، قرار است پس از آن صادرات نفت ایران به صفر برسد. علاوه بر این ۷۰۰ بانک ایرانی، شرکت‌ و افراد مختلف به لیست سیاه لیست تحریم‌های ایالات متحده افزوده شده واخیرا به تمام بنادر و شرکت‌های بیمه توسط آمریکا هشدار داده شد تا از قبول و بندرگیری کشتی‌های ایرانی امتناع شود و استفاده از سامانه سوئیفت برای حواله پول به بانکهای ایرانی ممنوع شده ‌است ‫. بنابراین باید اظهارات اخیر ترامپ، پمپیو، و برایان هوک مسئول پرونده ایران در وزارت خارجه، که دیگر دور زدن تحریم‌های جدید به این آسانی نخواهد بود، را از این منظر مورد توجه قرار داد.

حال و تحت این شرایط معلوم نیست چگونه آقای روحانی با افتخار می‌گوید که ما می‌توانیم تحریم‌ها را دور بزنیم؟ ایا حرف ایشان جدی است، یا آقای رئیس‌جمهور دچار توهم شده‌اند؟

کریم عبدیان – واشینگتن

توسل به هیولای "تجزیه طلبی"برای نجات استبداد!

$
0
0

توسل به هیولای " تجزیه طلبی" برای نجات استبداد!

1 -شرایط داخلی:

این شرایط خود از دو بخش عبارت میگردد که بخش اول ان مربوط به آمادگی و ظرفیت الیت حاکم و غیر حاکم جهت پذیرش  مسالمت آمیز خواست جدایی یک بخش از کشور و ایجاد دولت- ملت جدید در جوار سرزمین خود میگردد. نمونه معاصر ان نیز  جمهوری چک میباشد که مردم و دولت وقت آن بصورتی کاملا متمدنانه با پرهیز از خشونت و خونریزی و برای پایه ریزی روابطی  صلح امیز با همسایه جدید خود و با احترام به آرای مردم اسلواکی به جدایی آن از "چکسلواکی"که در بحبوحه جنگ جهانی دوم به  ضرب ارتش سرخ شوروی تشکیل شده بود، است. 

مورد دیگر در مقیاسی نه چندان قابل مقایسه با نمونه چک ها، شوروی است که در آستانه فروپاشی آن الیت حاکم و غیر حاکم بر  روسیه جدایی جمهوری های چهارده گانه شوروی از روسیه را پذیرفتند. در حالیکه در آن دوره هم ارتش سرخ و هم سازمان امنیت  مخوف آن امپراطوری جهت سرکوبی تمام عیار خواست هویت طلبانه جمهوری های استقلال طلب، در چهار گوشه شوروی دست  نخورده باقی مانده بودند. ولی الیت حاکم بر روسیه بدون ترغیب ناسیونالیسم روسی علیه استقلال طلبی این جمهوری ها و بدون  بکارگیری توان سرکوب دولتی خود، نه تنها به آن تن در داد بلکه روسیه در آن دوره به رهبری یلتسین حین شناسایی استقلال تمامی  این جمهوری ها ماترک شوروی را نیز بین آنها تقسیم کرد. بعنوان مثال در ان دوره تنها به جمهوری تورکمنستان از ارثیه بر جای  مانده از شوروی بالغ بر یک میلیارد و هفتصد و پنجاه میلیون دلار تعلق گرفت! هرچند که نسل امروز الیت در قدرت و بعضا الیت  غیر حاکم روسیه با این اقدام تاریخی مخالف اند و سعی در سلطه مجدد بر این جمهوری ها را داشته و اکثر این جمهوری های به استقلال رسیده و بویژه در آسیای میانه در تعقیب این سیاست روسیه به مناطق نفوذ و به حیاط خلوت آن مبدل شده اند. ایا در ایرانی که هنوز الیت حاکم و غیر حاکم آن در عمل تفاوتی بین "قلمرو ملی "و "قلمرو امپراطوری "قایل نبوده ودر حسرت  احیای "امپراطوری ایرانی "و یا "امپراطوری شیعه به رهبری امت فارس "بسر برده و نقض حاکمیت دیگر کشورها را "اقتدار  ایران "نامیده و مناطق ملی یا پیرامونی خود ایران را نیز بعنوان "مستعمرات داخلی "خود قلمداد میکنند، میتوان با الیت نمونه های  فوق قابل قیاس دانست؟

ایا در کشوری که هنوز "ایجاد حکومت مقتدر مرکزی "، معادل "برقراری وحدت ملی "پنداشته شده و فدرالیزم و خود مختاری  در آن معادل "تجزیه و فروپاشی کشور "تلقی گشته و الیت حاکم و غیر حاکم بر آن زبان مادری میلیونها شهروند خود را بریده و  تنها با شنیدن خواست حداقلی "خودمختاری و خودگردانی "دیگر ملت ها در ایران چهار ستون بدنشان به لرزه درآمده و فورا با آرایش لشکر شمشیر از رو میبندند، ایا اماده گفتگوی مسالمت امیز و سازش و بده بستان همانند کشورهای دموکراتیک با ملتی که خواهان جدایی از ایران باشد، خواهند گردید؟ 

ایا در کشوری که هنوز نیز سیستم اداره کشور در آن به همان صورت عهد عتیق در دوران هخامنشیان مبتنی بر اعزام استانداری از  (مرکز ساتراپ) به مناطق ملی، بدون هیچ تغییر و اصلاحی در آن باقیمانده، دولت های ناظر و حافظ چنین سیستمی و الیت غیر حاکم  آن که خاک را والاتراز انسان پنداشته و در پرستش مرزهای برجای مانده از دوران استعمار سرودها میسرآیند، میتوان آنها را با  الیت جوامع مدرن، تولرانت و هومانیست برابر دانست؟ مطلقا خیر و بخش نخست از شروط داخلی یعنی مطرح شدن جدایی ملتی از  آن با توجه به ظرفیت الیت حاکم و غیر حاکم مسلط بر ایران به هیچ وجه فراهم نیست! بخش دوم از آمادگی شرایط داخلی برای جدایی ملتی از یک کشور مربوط به توان "کشورسازی "آن ملت میگردد. این امر مربوط  به مهیا بودن حداقلی از زیر ساخت های اقتصادی، دولتی، شهری و روستایی، سیستم درمانی و بهداشتی، آموزشی و وجود کادرهایی  با تجربه در دولتمداری، بانکی و مالی، راه و ترابری هوایی و زمینی و ... وجلب حمایت مجامع حقوق بین المللی و دولت های  بزرگ در شناسایی کشور جدیدی میگردد. 

پرسش مرکزی در اینجا این است که کدام یک از ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران با وجود تبعیض صد ساله که مناطق عقب مانده  و غیر صنعتی و بدون زیر ساخت های معین برای "کشور سازی "در این مناطق بر جای گذاشته است، به محض جدایی فرضی  توانایی ایجاد کشور جدیرا دارا میباشند؟  بنابراین هر دو بخش شروط داخلی جهت جدایی از ایران مطلقا فراهم نبوده و آن عده قلیل بعضا در میان ملت ها و اقوام تحت ستم در  ایران که ناامید از حل مساله ملی ملت خود در چهارچوب ایران و مستاصل از تبعیض و ستم ملی طولانی به شعار جدایی توسل  میجویند باید واقف گردند که عرصه سیاست ملی جاده یک طرفه نبوده بلکه صفحه شطرنج و میدان بزرگ تفکر و تعمق است که  برای هر اقدام خود باید بارها بدور از احساسات و هیاهو به این دو شاخص از شروط داخلی اندیشید که تحقق انها در ایران هیچگونه  زمینه عملی نداشته و شعار جدایی طلبی تنها بکار تغذیه نا آگاهانه شوونیستهای در قدرت و در خارج از آن جهت هموار ساختن راه  قتل عام ملتی و به زیر ضرب کشانیدن مبارزات مدنی و هویت طلبانه ملی مسالمت آمیز میاید. 

بویژه امروزه که رژیم نکبت اسلامی در سراشیبی سقوط و سرنگونی مختوم خود قرار گرفته است، طرح اینگونه شعارهای انحرافی  مائده ایست آسمانی جهت بقای آن. زیرا رژیم از یکسو، بر عدم اتحاد سراسری علیه خود و تشکیل تفرقه بین ملتهای پیرامونی با ملت  فارس حساب باز کرده و از سویی دیگر به دنبال مستمسکی هست تا بحران فراگیر در مرکز قدرت را به پیرامون به بهانه مبارزه با  تجزیه طلبی انتقال بدهد! از اینرو جهت تسریع فراهم آوردن چنین زمینه ایی طبق اخبار درج یافته از درون ارگانهای امنیتی – نظامی رژیم، خود این نیروها دست به ایجاد سایت ها و وبلاگهایی در مناطق ملی توسط اوباشان محلی خود به زبانهای بومی از  اذربایجان و کوردستان تا ....زده اند که وظیفه آنها طرح شعارها و درج مقالات تجزیه طلبانه و تهدید ملت فارس مبنی بر "پاکسازی  نژادی فارسها "در مناطق ملی در صورت سقوط حکومت مرکزی موجود و نثار زننده ترین فحاشی ها و توهین ها بنام ملت ها و  اقوام تحت ستم به این ملت به دستور ماموران امنیتی خود رژیم جمهوری اسلامی میباشد! 

2 -شرایط منطقه ایی :

ایران به عنوان ته مانده یک امپراطوری در هم شکسته آسیایی، مناطق پیرامونی آن به لحاظ اتنیکی و سرزمینی، زبانی و فرهنگی،  تماما از قلمرو ملی آن فراتر میروند و با جغرافیای طبیعی خود همبستگی دارند. این امر به جای اینکه توسط الیت حاکم و غیر حاکم  فرصتی برای برقراری ارتباطات مسالمت امیز و تبادل فرهنگی و اقتصادی با کشورهای همسایه و حفظ امنیت مرزها با حداقل هزینه  ها تلقی گردد، آنرا تهدیدی برای تمامیت ارضی کشور می پندارند و با این توهم دیوارهای جدایی مابین این ملت ها و اقوام را با آن  سوی سرزمین های تقسیم شده انها هرچه بیشتر بالاتر میبرند. نگرانی ایکه در اصل کشورهای منطقه از ایران اسلامی به دلیل دخالت  های آن در امور داخلی خود و فعالیت های تخریبی آن در نشر اسلام سیاسی جهت تغییر حکومت های منطقه و از رویای خطرناک  الیت حاکم و غیر حاکم ایران که دایما در حسرت فراتر رفتن از قلمرو ملی خود به احیای امپراطوری های گذشته فلات ایران بسر  میبرند، باید داشته باشند! این نگرانی وارونه در خارج از ایران نیز هرازگاهی توسط به اصطلاح موسسات "پژوهشهای ژئوپولوتیک "انگلستان با انتشار  نقشه های موهوم از تجزیه ایران و سهم هریک از کشورهای منطقه از این گوشت قربانی خیالی حتی بصورتی دقیق و میلیمتری  دامن زده میشود. باز تکثیر این نقشه ها و هراس افکنی در میان ملت فارس از این "توطئه انگلیسی "از طرف اپوزیسیون رژیم  ایران نیز گویای آن است که حتی روشنفکران غیر حکومتی این ملت نیز از افتادن در این دام انگلیسی جهت حفظ استبداد مرکزی و  ایجاد تفرقه در اتحاد ملت فارس با دیگر ملتها و اقوام ایرانی علیه استبداد و خود کامگی در کشور به کنار نمانده اند! اما، از زمانیکه تنها یکروز پیش از اغاز جنگ جهانی اول در اکتبر سال ۱۹۱۴ ، اخرین علامت مرزی ایران کنونی را روس و  انگلیس بدون هرگونه نظر خواهی از دولت وقت و مردمان ایران برای تعیین منطقه حایلی بنام ایران مابین مستعمرات خود درخاورمیانه و آسیای میانه، در مرز با عثمانی بر زمین کوبیدند، نقشه جغرافیایی ترسیم شده ایران از آن زمان تا به امروز با وجود  تمامی تلاتمات منطقه ایی و جهانی یعنی بیش از یک قرن ذره ایی تغییر بخود ندیده است. آیا چنین ثبات ارضی ایی را که در  بزرگترین مجامع حقوق بین المللی تضمین شده و مورد شناسایی رسمی قرار گرفته و بزرگترین کشور های جهان در صدد تغییر  عرض و طول آن برنیامده اند، چگونه چند کشور کوچک و بویژه تازه استقلال یافته در آسیای میانه میتوانند حتی تفکر ضمیمه  ساختن بخشهایی از آن آنرا بخاک خود در مخیله خود راه بدهند؟! در جنوب ایران، کشورهای عربی با حکومت های سلطانی خود اگر اختلافی با ایران دارند نه برای مخالفت با تبعیض ملی علیه  اعراب ایرانی توسط حکومت مرکزی و یا رهایی انها از چنگال استبداد و فقر بلکه بخاطر اختلافات مرزی و ارضی خود عمدتا بر  سر جزایر سه گانه در خلیج فارس است; ویا اگر بعضی از اینکشورها گوشه چشمی به گروه های سلفیستی در مناطق عرب نشین  ایران دارند در اصل عکس العملی است دفاعی در برابر دخالت های فزاینده و تروریستی رژیم حاکم در صدور اسلام سیاسی به  کشورهای آنهاست که با رفع این تشنج آفرینی های رژیم اسلامی با جایگزینی رژیمی معقول و مسئول در ایران، حمایت های حداقلی  از گرو های سلفیستی نیز پایان خواهد یافت.

در شمال نیز دو جمهوری اذربایجان و تورکمنستان خود در الی منگنه رژیم بنیاد گرای اسلامی ایران و "متحد استراتژیک "آن  یعنی روسیه قرار گرفته اند. این دو جمهوری خود بعنوان مناطق نفوذ روسیه مجبور به تحمل و رعایت منافع متحد ان یعنی رژیم اسلامی ایران در کشور خود میباشند تا چه برسد به دخالت در امور داخلی آن و یا حتی تصور ضمیمه سازی بخشی از قلمرو ملی  ایران به جمهوری های خویش! در عمل نیز این دو جمهوری بدنبال کسب استقلال خود از شوروی از همان ابتدا از یکسو، با اخراج  تمامی پناهندگان سیاسی آذری و تورکمن ایرانی از زمان شوروی به انحاء مختلف از خاک خود و با برقراری همکاری های امنیتی با  رژیم اسلامی ایران حساب خود را از جنبش های ملی در آذربایجان و تورکمنستان جنوبی کاملا جدا ساخته اند. از سویی دیگر نیز  آنها مایل نیستند که عناصر سیاسی و آگاه به نرمهای زندگی بشریت مدرن امروزی در اطراقگاه استبدادی خود با سابقه مبارزاتی با  دیکتاتوری و خودکامگی در آذربایجان و تورکمنستان ایران حضور داشته و ارامش گورستانی آنها با روسای جمهوری موروثی را  برهم بزنند! در شرق ایران نیز افغانستان خود درگیر جنگ داخلی ویرانگر طولانی با آدمخواران اسلامی طالبان است که از حمایت مستقیم و غیر  مستقیم رژیم ولایی ایران برخوردارند و جهنمی اسلامی برای مردم آن چون خود ایران فراهم آورده اند و در این جهنم هیچ دولتی در  آن نمیتواند حتی تصور ضمیمه ساختن خاک کشور دیگری را بخود راه بدهد.

سوال اساسی از شوونیستهای وطنی این است که آنهاکه بیش از همه در منطقه و جهان نگران تجزیه قریب الوقوع کشور خود  هستند، باید جواب این امر را نیز باید داشته باشند که این تجزیه موهوم با حمایت از جنبش های ملی مناطق پیرامونی ایران توسط چه  کشوری در منطقه صورت خواهد گرفت؟!  اما، مهمترین مساله در رابطه با شرایط منطقه ایی این است که درهر تغییر و تحولی این شرایط داخلی است که نقش تعیین کننده  داشته و عوامل خارجی تنها به نسبت عملکرد درونی عامل داخلی میتوانند بر آن تاثیر گذاشته و یا در صدد بهره برداری از آن  دربیایند. عامل درونی در رابطه با مقوله تجزیه نیز خود ملتهای تحت ستم در ایران هستند که تاکنون بار اصلی را برخلاف توهمات شوونیستهای وطنی در دفاع از جای جای این مرز و بوم بعنوان اکثریت جامعه ایران بر دوش کشیده اند و بیش از یک قرن برای  برقراری دموکراسی و آزادی، عدالت با مبارزین و روشنفکران ملت فارس به یک چوبه اعدام بسته شده و با یک حلقه به دار کشیده  شدند و یا در یک سیاهچال شکنجه و محبوس شده اند!  این امر خود گویای آنستکه کسانیکه از هر گوشه مملکتی دفاع کرده و میکنند و برای آزادی و عدالت برای یک سرزمین فدا میشوند  نه تنها با اتکا به کشورهای منطقه خواهان تجزیه ان نیستند بلکه خواستار حفظ و پویایی و جاری شدن نرمهای امروزی زندگی  بشریت در آن و محو استبداد و ستم ملی در این سرزمین مشترک میباشند. مساله حایز اهمیت در ایران اینست که برخالف تصور  شوونیستهای توهم زده وطنی، مساله ملی در کشور ناشی از تحریکات خارجی ها نبوده بلکه شالوده و زمینه ای داخلی دارد که  عوامل خارجی نیز تنها بر بستر آن میتوانند تاثیر گذار باشند; و اگر شوونیستهای توهم زده ایرانی حقیقتا نگران تجزیه ایران هستند  باید با تجدید نظر در ایدئولوژی نژادی ضد انسانی و برتری جویانه خود، شالوده ها و زمینه های ستم ملی را از بین ببرند و نه به تداوم "حکومت مقتدر مرکزی "برای یک ملت و علیه دیگر ملت ها و اقوام ایرانی اجازه بدهند. ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران  نه جدایی از کشور و نه امتیازی ویژه نسبت به ملت فارس بلکه تنها و تنها برابری با ان را خواستارند! 3-شرایط جهانی  جغرافیای سیاسی کنونی جهان با تغییر قلمروهای امپراطوری ها به قلمروهای ملی بدنبال پیمان صلح "وست فالن "در اروپا و  با جهانگیر شدن مدرنیته و با تقسیم امپراطوری عثمانی توسط فاتحان جنگ جهانی اول و با توافقات مرزی ویا با خونینترین  جنگها با دولت – ملت سازی های استعماری شکل گرفته است.

بخشی از مرزبندی های موجود حتی با رسمیت یافتن آنها در مجامع حقوق بین المللی بویژه در سازمان ملل متحد، تا به امروز  نیز مورد قبول بسیاری از ملت های تجزیه شده با دولت – ملت سازی های نامربوط به واقعیت اتنیکی و سرزمینی آنها نیست.  مثال در خاورمیانه مشکل میتوان کشوری را یافت که وجود "ملت "آنها با حد و مرزهای "دولت "شان منطبق باشد. اما، از  نظر معماران و حافظان قدرتمند جهانی آن کوچکترین تغییر در این جغرافیای سیاسی، نظم کنونی را در کل جهان برهم زده و  دنیا را در بحرانی فراگیر و بی پایان فرو میبرد.این تفکریست که مطابق آن حتی کشورهای موسوم به دموکراسی و آزادجهان  نیز حاضر به پذیرش کوچکترین تغییر در وضعیت جغرافیای جهانی نشده اند. تازه ترین نمونه ان نیز برخورد اتحادیه اروپا در  نفی استقلال طلبی مردم کاتالونیا و تحت پیگرد قرار دادن رهبران آن در اسپانیا و برقراری تحریم های جدی علیه روسیه به  دلیل ضمیمه سازی کریمه به خاک خود ویا عدم پذیرش جهانی و منطقه ایی و داخلی نتیجه همه پرسی کوردستان مبنی بر  استقلال آن از عراق میباشد!  علیرغم این واقعیت جهانی، شوونیستهای وطنی ما دایما با توسل به تئوری توطئه از "اراده جهانی بویژه امریکا از بالکانیزه  کردن ایران و تقسیم ان به کشورهای کوچک "، ملت خودی را دچار هراس ساخته و سرآغاز آنرا نیز تغییر سیستم حکومتی  غیر متمرکز به سیستم فدرالی به جای "حکومت مقتدر مرکزی در ایران "معرفی میکنند!  در حالیکه سیاست امریکا در حفظ یکپارچگی دو کشور همسایه ایران، یعنی افغانستان و عراق که در هر دو حضور نظامی  گسترده و طولانی داشته و زمینه های عینی برای تجزیه آنها بعنوان دو کشور کثیر المله با فرهنگها و مذاهب مختلف را یکجا  دارا بوده اند و خصومت های قومی و مذهبی در آنها به جنگ داخلی ویرانگر کشیده شده است، خود دلالت بر بطلان اوهامات شوونیستهای وطنی چه از نوع حکومتی و چه غیر حکومتی آن دارد.

در مورد بالکانیزه شدن ایران نیز انها یا دلایل اصلی فروپاشی یوگسلاوی را از مردم پنهان میسازند و یا خود بر آن آگاهی  ندارند. زیرا، اولا کشوری بنام یوگسلاوی تنها بعد از جنگ جهانی اول توسط فاتحین ان با الحاق چهار مستعمره دیگر عثمانی  به صربستان بوجود اورده شده و این ملتها نه همانند ملت ها واقوام ایرانی در درون یک فلات هزارها سال در کنار هم و در  جنگ و صلح حکومت گری متناوب بر یکدیگر، در طول تاریخ در هم تنیده نشده بودند و تنها نقطه اشتراک آنها مستعمره  شدگی برای عثمانی بوده است. از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی این کشور بدون ریشه تاریخی را نیز تنها سایه سنگین  "مارشال تیتو "بر فراز مرزهای ساختگی آن در پیوندی اجباری حفظ کرده بود. ثانیا، با اغاز بحران اقتصادی در یوگسالوی  در اواخر دهه هشتاد حاکمان آن چون میلوسویچ ها سعی در صدور این بحران به پیرامون کرده و انرا به بحرانی سیاسی فرا  رویانده وبا توسل به کشتار و پاک سازی های نژادی کشور را بکام اتش جنگ داخلی فرو بردند. 

ثالثا، یوگسلاوی آخرین بقایای به اصطلاح  سوسیالیزم در اروپای شرقی بدنبال فروپاشی شوروی بود که وجود آن در اروپا برای فاتحین جنگ سرد امری غیر عادی و وصله ایی ناجور بر این قاره بود که بهانه الزم برای نابودی آنرا نیز سوسیال – شوونیستهای صرب با ارتکاب ضد انسانی ترین جنایت قومی برای آنهافراهم آوردند! یعنی عامل تجزیه و فروپاشی یوگسلاوی در اصل همان ملوسویچ های داخلی آن بودند که متاسفانه نوع ایرانی انها در ایران نیز  در قدرت بوده و حاملان دیدگاه های راسیستی و شوونیستی در خارج از حکومت نیز تطهیر کننده جنایات و توجیح گر سیاست  های نژادی حاکمان هستند. این دیدگاه غلبه یافته بر حکومت و اپوزیسیون در ایران مدتهاست که با تعریفی ناب از وجود یک  ایران یکدست، تنها با یک ملت و یک فرهنگ در پی پاکسازی آن ازهر درهم آمیختگی با هر "عنصر بیگانه "میباشد. انها با  انکار وجود کثیر المله بودن واحد جغرافیایی ایران حتی با نازیست های آلمان هیتلری برابری کرده و اگر شرایط آن فراهم گردد ابایی از "پاکسازی نژادی"در کشور به سبک میلوسویچ های صرب بخود راه نخواهند داد و با این جنون راسیستی تنها آنها  خطری بالقوه برای تجزیه و فروپاشی کشور هستند. 

با توجه به تفاصیل فوق، تجزیه ایران امریست غیر واقعی و ناممکن. زیرا، برای این امر نه هردو بخش از شرایط داخلی و نه  شرایط منطقه ایی و جهانی وجود دارد ونه حتی هیچ حزب و سازمانی که حقیقتا نمایندگی یکی از ملت ها و اقوام تحت ستم در  ایران را بر عهده دارند، چنین خواست غیر واقعی و غیر منطقی ایی را هیچگاه در منشور و یا برنامه های خود نگنجانیده اند!  بنابراین هیولای ساختگی تجزیه طلبی که توسط الیت حاکم و غیر حاکم ملت فارس در ایران در بیش از هر کشوری در منطقه و جهان ترجیح بند هر سخن انهاست، تنها تراوشات مغزهای بیمار نژاد پرستان ایرانی میباشد.  اینده نشان خواهد داد که ایا در میان روشنفکران و فعالین سیاسی تاثیر گذار بر ملت حاکم، ان خرد سیاسی و انسانی الزم بوجود  امده است که از راه تاریخی پیموده شده نافرجام و فاجعه امیز در روابط ملت ها و اقوام در کشور و خطراتی که ایدوئولوژی  پان ایرانیستی و شوونیستی طی یک قرن متوجه وحدت کشور و در مبارزه با استبداد کرده، تجربه و درس الزم را اموخته اند تا   ایران را بسوی یک جامعه واقعا دموکراتیک و پولورالیسمی و یک "ملت نوین "و عقلانی و نه "ملت غریزی "و "نژادی "   هدایت بکنند؟

بویژه انکه امروزه هیچ منطقی نمیتواند اقوام و مللی را که با برخورداری از خصوصیات مشترک، اگاهی و وجدان ملی    خواستار حفظ هویت ملی و اتنیکی خود، از طریق زندگی برابر و مسالمت امیز با دیگران در یک واحد جغرافیایی هستند،   جدایی طلب و اشوبگر و برهم زننده وحدت ملی دیگر ملت ها بشمار آورد و به آسانی بدون واکنش جهانی آنرا سرکوب نمایند.  آنچه که مربوط به تورکمن ها در ایران میگردد، اگر وطن را نام سرزمینی فرهنگ بدانیم، فرهنگ و منیّت ما تورکمن  ها در تورکمنصحرا شکل گرفته و آن نیز در سرزمین بزرگتری بنام ایران واقع شده است. جهت حسن ختام این مبحث را با یاد  و جمله ایی بیاد ماندنی از زنده یاد توماج به پایان میرسانیم : در سال پنجاه و هشت در بحبوبه وقایع تورکمنصحرا یکی از  دوستان دوران دانشگاهی توماچ از تهران به دیدار وی به تورکمنصحرا امده و در ملاقات  در خانه ایشان از وی پرسیدند که  نظرتان در مورد تورکمنستان شوروی و امکان پیوستن شما به ان چیست؟ در جواب توماج گفتند که "شاید من بیش از هر فرد  تورکمنی در تورکمنستان شوروی خویشاوند داشته باشم، اما کسی نه در خانه خویشاوندان خود بلکه در خانه خود زندگی میکند  و ما نیز در خانه خود در تورکمنصحرا زندگی میکنیم که انهم در ایران واقع شده است " !

 

کانون فرهنگی-سیاسی خلق ترکمن ۲۰۱۸-۱۲-۱۵

حسنً شريعتمداري و مهرداد درويش پور در تلويزيون أنديشه

اندرزهایی به ناسیونالیست‌ها

$
0
0

اندرزهایی به ناسیونالیست‌ها

به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل

وگر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم

با این اوصاف، بر خودم می‌بینم که چند اندرز به ناسیونالیست‌ها بدهم تا بل‌که از شدت ویران‌گریِ کارهای آینده‌شان کاسته شود. چه نیک می‌دانیم که کارهای اینان ویران‌گر است و چنان که می‌نماید، راه گریزی از آن ویرانی‌ها نیست. و ما هیچ کاری نمی‌توانیم کرد مگر این که شدت ویران‌گری را به کمینه برسانیم. اگر یک ناسیونالیست به همه‌ی این اندرزها جامه‌ی عمل پوشانَد، دیگر از ناسیونالیسم دست شُسته است. ولی چون اینان همگی یا بیش‌ترشان نمی‌خواهند دست از ناسیونالیسم شویند، به همین جهت درخواستِ آن داریم که دست‌کم به یکی دوتا از این اندرزها عمل کنند. به راستی اگر به همین اندرز نخست عمل کنند، بسا مشکلات ایران حل خواهد شد. بسا منازعات اتنیکی ایران که مبتنی بر پیش‌فرض‌های نادرستی‌اند و باورمندان به آن‌ها با توسل به همین مغالطه‌ی زیر باور خود را استوار گردانیده‌اند، آری بسا منازعات با این صفات از میان بر خواهد خاست. با این سرآغاز، اندرزها را می‌آغازیم:

1)     مغالطه‌ی «آرزوباوری» یا همان «ذهنیت‌مداری» را کنار بگذارید.

«آرزوباوری» یا «ذهنیت‌مداری»، نام یک مغالطه است که گزاره‌های آن چنین است: «من دوست دارم که الف، ب باشد. پس نتیجه می‌گیرم که الف، ب است»! تمام احزاب ناسیونالیست در ایران، گرفتار مغالطه‌ی آرزوباوری یا همان ذهنیت‌مداری هستند. برای نمونه، احزاب کُرد با خودشان چنین می‌اندیشند: «ما دوست داریم که کُردهای شیعه نیز هوادارمان باشند. پس نتیجه می‌گیریم که کُردهای شیعه نیز هوادارانِ ما هستند». در حالی که این ادعاها مطلقاً نادرست است. از کُردهای ایران، کُردهای سورانی که سنی‌مذهب‌اند، هوادار احزاب هستند. ولی کُردهای شیعه (در استان‌های کرمانشاه و ایلام) که می‌توان «کُردهای کرمانشاهانی» خطاب‌شان کرد، هیچ کدام هوادار احزاب کُرد نیستند. چون جامعه‌شناسیِ کُردهای شیعه کاملا دگرگونه است. همان گونه که مهاباد، مهم‌ترین شهر ناسیونالیست کُرد در ایران است، کرمانشاه هم یک قلب تپنده برای پان‌ایرانیسم است. سرشناسان و نام‌آوران کرمانشاهی، همگی ایران‌پرست افراطی بودند، مانند شهرام ناظری در میان هنرمندان یا کریم سنجابی در میان سیاست‌پیشگان. همین امروز هم مردم کرمانشاه، خودشان را پسرعموی فارس‌ها و لُرها می‌دانند و ایرانی‌گری بسیار شدید دارند. در هیچ کدام از جنبش‌های کُردی در ایران، کردهای شیعه حضوری نداشتند. بل‌که برعکس، در بسیاری از مواقع با نظام سیاسیِ حاکم برای جنگیدن با کُردهای سورانی هم‌کاری کردند. شعار «حق تعیین سرنوشت ملت کُرد» اگر برای کُردهای سورانی جذاب است، جز وحشت بر اندامانِ کُردهای شیعه نمی‌اندازد. چون در کنار کُردهای شیعه هربار که نامِ «ایران» را ببرید، بلافاصله اشک از چشمان‌شان روان می‌گردد و فریاد بر می‌آورند که ما را کدامین فخر بزرگ‌تر از ایرانی بودن‌مان است؟ یا در نمونه‌ی دیگر، احزاب جدایی‌خواه عربیِ ما که فکر می‌کنند تمامیتِ عربِ ایران را نمایندگی می‌کنند، در حالی که یک اقلیتِ ناچیزی در بین عرب ایران هستند. عرب ایران به ویژه خانواده‌هایی که از جنگ ایران-عِراق زیان دیده‌اند (خواه خانواده‌های کشته‌شدگان جنگ، خواه مجروحان، خواه آوارگان)، فارس‌ها را «هم‌وطن» و عرب‌های عراقی را «اجنبی و دشمن» می‌دانند. این افراد که به هیچ وجه شمارشان کم نیست، یک روحیه‌ی ایرانی‌گری بسیار شدید دارند که هر چه قدر هم که از سوی نظام و نژادپرستان به آنان فشار وارد می‌شود، باز هم آسیبی به ایرانی‌گری‌شان وارد نمی‌شود و استوار برجای می‌ماند. به خاطر این که در اثر جنگ، از سوی عراق آسیب دیده‌اند، یک وابستگی عاطفی به ایران پیدا کرده‌اند. بسیاری از خرم‌شهری‌ها را من دیده‌ام که حتی به هنگام عربی سخن گفتن، خرم‌شهر را همان «خرم‌شهر» می‌نامند. وقتی که از آن‌ها پرسیدم که چرا محمره نمی‌نامید؟ پاسخ می‌دادند که «بقیه‌ی مردم ایران فکر می‌کنند که رژیم صدام این اسم را روی خرم‌شهر گذاشته و اگر این اسم را بگوییم، ممکن است در اتهام هم‌سویی با دشمن اِشغال‌گر قرار بگیریم». ولی احزاب جدایی‌خواه عربیِ ما در ذهن خود می‌گویند «ما دوست داریم که همه‌ی عرب‌ها را نمایندگی کنیم» و سپس نتیجه می‌گیرند که «ما نماینده‌ی همه‌ی عرب‌ها هستیم»! ناسیونالیست‌های موجود در ایران، همگی گرفتار مغالطه‌ی آرزوباوری هستند.

2)     اکثریت مطلق جمعیت ایران (دست‌کم 51 درصد) را فارس‌ها می‌سازند

این بند می‌پردازد به یکی از مهم‌ترین آرزوباوری‌های ناسیونالیست‌های فارس‌ستیز. «من دوست دارم که در ایران، فارس‌ها کم‌تر از 50 درصد باشند» و از این گزاره نتیجه می‌گیرند: «فارس‌ها در ایران بسی کم‌تر از 50 درصد هستند»! در حالی که حتی در زمانی که بختیاری‌ها و... را هم فارس محسوب نکنیم، باز هم جمعیت فارس‌های ایران (Iranian Persians) اکثریت مطلق و دست‌کم 51 درصد است. اینان بر بنیادِ این مغالطه، خود را در مقام یک مجتهد می‌شمارند و فتاوایی صادر می‌کنند که کم‌ترین بهره‌ای از حقیقت نبرده. حقیقت این است که ایران کشوری است مانند ترکیه یا اسرائیل که یک اکثریت مطلق اتنیکی دارد و چند اقلیت. انکار این حقیقت باعث می‌شود که فارس‌ستیزان دچار این پندار دروغین بشوند که می‌توانند رأی اکثریت را به دست آورند (چون می‌پندارند که با ائتلاف با غیرفارس‌ها رأی اکثریت به دست می‌آید). در حالی که در ایران چنین چیزی ناممکن است. همان گونه که در ترکیه و اسرائیل هم کُردها و عرب‌ها بدون هم‌کاری با بخش عدالت‌خواه جمعیت تُرک و یهودی قادر به کاری نیستند. در اسرائیل عرب‌ها آن گاه قادر به کاری خواهند بود که با بخش عدالت‌خواه جامعه‌ی یهودی (مانند حزب میرتس که چپ‌ترین حزب اسرائیل است یا حزب کارگر که مهم‌ترین حزب اعتدالی و میانه‌روی اسرائیل است) هم‌کاری کنند. در ایران نیز حقوق اقلیت بدون هم‌کاری با بخش عدالت‌خواه فارس‌ها ناممکن است، و این هم‌کاری امروز ناممکن گردیده به خاطر شدتِ بالای فارس‌ستیزیِ احزابِ «ملیت‌های غیرفارس».

3)     هیچ شهری به حُکم تاریخ متعلق به این و آن نیست. فکر پاک‌سازی نژادی را از سر بیرون کنید.

فکر جنایت جنگی و پاک‌سازی نژادی را از سرتان بیرون کنید. یک بار به یاد دارم که یکی از کُردهای ناسیونالیست می‌گفت «همه‌ی ترکمن‌ها و عرب‌های کرکوک باید اخراج بشوند و به بقیه‌ی جاهای عراق بروند. چون کرکوک متعلق به ملت کُرد است و تاریخ این را تایید می‌کند». باید بگویم که تاریخ هیچ حقی برای هیچ «ملیتی» در «مالکیت» بر یک شهر ایجاد نمی‌کند، که اگر چنین بود الان اورشلیم تماماً باید متعلق به اسرائیل می‌شد و بغداد متعلق به ایران. این که در گذشته چه بوده، مربوط به همان گذشته است. درست است که اهواز و عبادان تا صدسال پیش صددرصد جمعیت‌شان عرب بود. ولی این واقعیت تاریخی مربوط به صدسال پیش است و ربطی به امروز ندارد. امروزه دو سوم جمعیت شهرستان اهواز و بالای 70 درصد جمعیت شهرستان آبادان را غیرعرب‌ها تشکیل می‌دهند. کوچانیدنِ اجباریِ مردم، جنایت جنگی است. برافروختنِ جنگ‌های نژادی برای اثباتِ مالکیت و حاکمیتِ تاریخی بر این شهر و آن شهر، هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت مگر کشتارهای پیاپی از این طرف و آن طرف. اگر بنا باشد که این‌چنین تاریخ به سیاست وارد شود، اکنون سرآمدِ این جریان پان‌ایرانیست‌ها هستند که به چیزی کم‌تر از الحاق پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان و عراق و کردستان و... به ایران رضایت نمی‌دهند. این وارد ساختنِ تاریخ به سیاست، جنگ‌های خونینی می‌تواند بسازد. در آذربایجان‌غربی این خطر بیش از همه‌جای دیگر در ایران وجود دارد. چرا که در آن استان، شهرستان‌های دوگانه‌ی بسیاری داریم، مانند سولدوز که شصت درصد جمعیتش تُرک و چهل درصد جمعیتش کُرد است. بر سر «حق مالکیت بر سولدوز» یک بار جنگِ تُرک-کُرد در آن‌جا درگرفته و کشتار سولدوز به دست پیش‌مرگه‌ی حزب دموکرات کردستان ایران در سال 1358 را در پی داشته است. به راه انداختن این درگیری‌ها می‌تواند کشتارهای دیگری به بار آورد. در درجه‌ی بعد، این درگیری‌ها می‌تواند در خوزستان رخ دهد. درگیری بین عرب و غیرعرب بر سر این که اهواز به حُکم تاریخ متعلق به کیست؟ عرب بگوید که اهواز و عبادان متعلق به من هستند و غیرعرب پاسخ دهد که تو یک اقلیت هستی. چنین درگیری‌هایی می‌تواند بدترین حوادث را سبب شود و هیچ راهی برای بازگشت به حالتِ سابق برجای نگذارد و زخم‌هایش همواره برجای بماند.

4)     فکر آسیمیله کردنِ اقلیت را از سرتان بیرون کنید.

این سخن هم خطاب به ناسیونالیست‌های پارسی است و هم خطاب به فارس‌ستیزان. فکر این که دیگران را به رنگِ خودتان درآورید، از سرتان بیرون کنید. خیال تفریس (فارس‌سازی) روی غیرفارس‌ها (چنان که مطلوب احزاب پارسی است) همان قدر باطل است که خیالات تتریک (تُرک‌سازی) روی غیرترک‌ها در «آذربایجان جنوبی» یا تکرید (کُردسازی) روی غیرکُردها در «کوردستان» یا تعریب (عرب‌سازی) روی غیرعرب‌ها در «عربستان/احواز». با پذیرش بساگونگیِ فرهنگی[1] به عدالت می‌توان رسید ولی با حذف و نابودسازیِ دیگری، هرگز.

5)     از جنایت علیه بشریت دفاع نکنید.

یکی دیگر از زشتی‌ها در میان ناسیونالیست‌های ما، احساس خوش‌حالی‌شان از جنایت علیه «دشمن» است. مثلا وقتی به ناسیونالیست‌های پارسی خبر می‌رسد که در فلان‌جا فلان عرب لطمه دید، می‌گوید «آخیش! دلم خنک شد»! این وضع در فجیع‌ترین شکلش، به صورتِ دفاع از جنایت صورت می‌گیرد. هنگامی که نیروهای پیش‌مرگه در کرکوک، عرب‌ها را فرارِ اجباری دادند و خانه‌های‌شان را ویران ساختند، کُردهای ناسیونالیست در ایران چندان به وجد می‌آمدند و لذت می‌بردند که حد و حساب نداشت. «آره، انتقام از این عربا بگیرین. کرکوک مال ملت کورده. عرب در کوردستان جایی نداره». یا در نمونه‌ی دیگر، فعالانِ ناسیونالیست آذربایجانی وقتی که از وحشی‌گری‌های آتاتورک در قبالِ کُردهای ترکیه سخن می‌گویند، کینه‌هایی که از کُرد دارند را تخلیه می‌کنند و چنان با آب و تاب از آواره کردنِ «اکراد کولی» و «بزهای کوهی» (بابت نقل کردنِ الفاظ زشت عذرخواهم. بالاخره باید بیماری‌های جامعه را ابتدا بشناسم تا سپس بتوانیم درمان‌گری کنیم) می‌گویند و لذت می‌برند که وقتی نیک بنگرید، در دهان‌شان از قند هم شیرین‌تر است. واقعا با تمامِ وجود احساس خوش‌حالی می‌کنند وقتی از کشته شدن کُردها به دست ارتش ترکیه سخنی می‌گویند. در تمامِ این موارد، این افراد که از جنایت مسرور هستند، به گونه‌ای حرف می‌زنند که قربانی، مقصر جلوه کند: «عرب‌ها حق‌شون بود. اینا بی‌خود اومده بودن کرکوک. این همه عراق مساحت داره. برن هرجاش که دل‌شون می‌خواد. ولی حق ندارن بیان به قلب کوردستان»! یا «ارمنی‌ها حق‌شون که بمیرن. ارمنی‌ها همه‌شون خائن بودن. اگه تورک‌ها اونا را نمی‌کشتن، ارامنه تورک‌ها را می‌کشتن»! غرور ملی که به راستی مبتذل‌ترین نوع غرور است به قول یکی از بزرگان، مطابق با تعریف، از تحقیرِ دیگران حاصل می‌شود. متاسفانه در ایران همه احساس عطش غرور ملی می‌کنند و به دنبال یک موجود ضعیف و بدبخت می‌گردند تا او را تحقیر کنند و عطش غرور ملی را سیرابی ببخشند. این سیراب‌سازیِ عطشِ غرورِ ملی در قالب عرب‌ستیزی، فارس‌ستیزی، کُردستیزی، تُرک‌ستیزی، ارمنی‌ستیزی، افغانستانی‌ستیزی و دیگر شکل‌ها بروز می‌یابد.

6)     مهاجرت یکی از حقوق بشر است. جُرم نیست.

اگر کسی از سرزمینی به سرزمینی دیگر کوچید، جُرمی مرتکب نشده. مهاجرت یکی از حقوق انسان‌ها است. از تحقیر کردنِ دیگران به خاطر مهاجر بودن باید دست کشید. دیگر نگاه انداختن به تاریخ و دستاویز ساختن آن برای تحقیر دیگران که هزار بار اخلاق‌ستیزانه‌تر است. شوربختانه در ایران، ناسیونالیست‌های پارسی و کُردی، به تحقیر عرب‌ها و تُرک‌ها بدین شکل می‌کوشند: «شما ترک‌ها از مغولستان به این‌جا مهاجرت کرده‌اید. این‌جا ریشه در خاک ندارید. وطن شما، مغولستان است. ولی ما، ملیت کورد، در طول تاریخ همیشه در وطنِ اصلی‌مان بودیم»! یا «شما عرب‌ها از حجاز و عِراق و شام به ایران آمدید. شما اجنبی هستید. ولی ما ایرانیان پاک‌سرشت، از نسل کوروش کبیر هستیم»! مشابه این یاوه‌ها را نازی‌های آلمان به یهودی‌ها نیز می‌گفتند و این را هم دلیلی برای اثبات حقارتِ ذاتیِ یهودی‌ها می‌دانستند و با دستاویز قرار دادنِ این اباطیل، وحشی‌گری‌های خودشان را توجیه می‌کردند. در ایران متاسفانه ناسیونالیست‌ها، ایرانیان را به دو گروه «صاحب‌خانه» و «مهاجر و میهمان» تقسیم می‌کنند که یک قضاوتِ نژادی است: «ما صاحبانِ این خانه هستیم، چون از نژاد کسانی هستیم که از 25 قرن پیش در این‌جا بودند. ولی عرب‌ها/تُرک‌ها چون بعد از اسلام به این‌جا آمدند، یک مشت مهاجر و اجنبی هستند. این‌ها حق ندارند ادعا روی خاک بکنند. این‌ها از نژاد کسانی هستند که ایرانی نبودند و در قرن‌های پسااسلام به ایران آمدند. وطنِ این جماعت، مغولستان/حجاز است»! این هم نوعی وارد کردنِ تاریخ به سیاست است. اگر این ادعاها درست باشند، باز هم باید گفت که ربطی به امروز ندارند. هرکس که تابعیت ایرانی دارد، ایرانی است، ولاغیر. تاجیکستانی‌ها اگرچه فارس هستند ولی ایرانی نیستند، چون تابعیت ایرانی ندارند. کُردهای عراق و ترکیه، ایرانی نیستند. زرتشتی‌های هند، ایرانی نیستند. ولی عرب خوزستان و تُرک آذربایجان و ترکمن خراسان، ایرانی هستند، چون تابعیت ایرانی دارند.

7)     فکر آزمایش خون برای نژادسنجی و نژادشناسی را از سرتان بیرون کنید.

محمد نوری‌زاد در جایی گفته بود که سادات ایرانی باید تست DNA بدهند تا اثبات شود که از نژاد پیامبر اسلام هستند. این پیش‌نهاد به هر نیتی که ارائه شده باشد، در درونِ خون یک ظرفیتِ عظیم برای ارتکاب جنایت علیه بشریت دارد. باب چنین آزمایش‌هایی هرگز در جهان نباید گشوده گردد یا اگر گشوده شد، نتیجه و محتوای آن باید مطلقاً محرمانه بماند و بیش‌ترین حساسیت‌های امنیتی برای حفاظت از محتوای‌شان به وجود بیاید. وگرنه با این آزمایش‌ها می‌توان یک هولوکاست دیگر رقم زد و اوراقی چند افزود بر کتابِ قطورِ جنایات بزرگ انسان‌ها برضدِ انسان‌ها به خاطر صفاتِ جبری‌شان.

8)     داشتن زبان مادریِ جدا از زبان مادریِ شما، جُرم نیست. فارس‌بودن، عرب‌بودن و تُرک‌بودن جُرم نیستند. کسی که به این زبان‌ها سخن می‌گوید، جُرمی مرتکب نشده.

عزیزان من، آقایون و خانم‌های ناسیونالیست، والا به خدا سخت نیست! بفهمید که هیچ کس زبان مادری، نژاد، دین، رنگ پوست و امثالهم را انتخاب نکرده. نه عرب و نه عجم. حضرت ناسیونالیست «ایرانی»، چرا نمی‌فهمید که عرب‌بودن جُرم نیست. آقایون ناسیونالیست‌های «ملیت‌های غیرفارس»، فارس‌بودن هیچ جُرم نیست... در ایران هنوز بیماری‌های احقانه‌ی عرب‌ستیزی و سُنی‌ستیزی و افغانستانی‌ستیزی و تُرک‌ستیزی درمان نشدند، بیماری جدید فارس‌ستیزی برای‌مان شکل گرفته. هنوز به مغز پوک ناسیونالیست‌های پارسی نتوانستیم فرو کنیم که عرب‌بودن جُرم نیست، حالا نمی‌دانیم با ناسیونالیست‌های فارس‌ستیز چه کنیم؟ عقل از سر همه‌شان پریده. با عقولی معیوب و قلوبی آکنده از کینه و نفرت. یکی با تمام وجود از عرب کینه و نفرت دارد و نمی‌داند چه‌گونه این حجم نفرتش را تخلیه کند. دیگری با تمام وجود از «کورد تروریست» نفرت دارد. آن دیگری با تمام وجود از «تورک خر» نفرت دارد. جمعی از «فارس» که متصف به همه‌ی زذایل عالم شده اعم از ستم‌گری و استثمارگری و... نفرت دارند. همگی بر روی گروهی از انسان‌ها یک صفت اطلاق می‌کنند و کلِ این گروه را همگن و یک‌شکل می‌بینند و به خاطر آن صفت که لاجرم ذاتی و اجتناب‌ناپذیر است، از آن انسان‌ها با تمام وجود اظهار کینه و نفرت می‌کنند. تعریف نژادپرستی همینست که یکی از صفات جبریِ گروهی از انسان‌ها، رذیلت یا فضیلت دانسته شود. برای نازی‌های آلمان، یهودیت که یک صفت جبری و غیرانتخابی بود، یک رذیلت محسوب می‌شود. برای عرب‌ستیزانِ ایران، عرب‌بودن که یک صفت جبری است، رذیلت محسوب می‌شود. برای ناسیونالیست‌های «ملیت‌های غیرفارس»ِ ایران هم فارس‌بودن که یک صفت جبری است، رذیلت محسوب می‌شود. این یک بخش از تعریف نژادپرستی. اما بخش دیگرش کجاست؟ فضیلت دانستنِ یک صفت جبری:

یکی می‌گوید افتخار می‌کنم که ایرانی‌ام. دیگری می‌گوید افتخار می‌کنم که کوردم و کورد بودن افتخار بزرگی است که هرکسی ندارد. دیگری می‌گوید «أنا عربي و أفتخر». آن دیگری می‌گوید «تورک اولماق شرف‌دیر». و هیچ کدام‌شان هم با اختیار خود نژاد و زبانش را برنگزیده. به چیزی افتخار می‌کنند که هیچ اختیاری در کسبِ آن نداشتند. به صفتی افتخار می‌کنند که هیچ اختیاری در داشتنش نداشتند. صفتی که کاملاً تحمیلی بوده.

گاهی اوقات رفتارهایی از برخی فارس‌ها که به درجاتی بالا از ناسیونالیسم رسیده‌اند می‌بینم که از این که خودم فارس هستم یعنی زبان نخستم فارسی است، احساس شرم می‌کنم. حالَم از عرب‌ستیزی و سنی‌ستیزی و افغانستانی‌ستیزی و تُرک‌ستیزی به هم می‌خورد. در این میان این را نمی‌فهمم که راز افغانستانی‌ستیزیِ بعضی‌ها چیست؟ بالاخره افغانستانیانِ کوچیده به ایران، همگی فارس هستند. افغانستانیانِ پشتون عموماً به پاکستان (پشتونستانِ پاکستان یا همان افغانیه‌ی پاکستان، که حرف «الف» (دومین حرفِ پاکستان) از نامِ آن‌جا گرفته شده است) می‌کوچند یا به جاهای دیگر ولی به ایران خیر. فارس‌های افغانستان (که به «مردم خراسان» هم معروف‌اند و مولانا جلال‌الدین بلخی هم از این مردمان بوده است) به ایران می‌آیند. تا پیش از آمدن به ایران، روحیه‌ی ایرانی‌گری داشتند و خودشان را با ایرانیان و تاجیکستانیان هم‌وطن می‌پنداشتند، به خاطر اشتراک در زبان فارسی به عنوان زبان مادری. ولی آن گاه که به ایران می‌آیند، آن وقت می‌فهمند که ایران، نه آنست که می‌پنداشتند و در رویاهای‌شان ساخته بودند. نژادپرستانِ ایرانی به هم‌زبانان‌شان هم رحم ندارند. فارسی‌زبانانِ خارج از ایران هم علی‌رغم این که فارس هستند ولی از آتش خشم نژادپرستانِ ما در امان نیستند.[2]

در ایران، عزیزانِ ناسیونالیستِ ما از هر گروهی که باشند، مهارت‌های عجیبی در جوک‌سازی برای بقیه‌ی ایرانیان یافته‌اند. دیگر دورانِ «یه روز یه عربه...» و بعد خندیدن به این که «عربه دیگه، جای تعجبی نیست...» گذشته. امروز جوک‌های «یه روز یه فارسه...» هم می‌سازند و بعد از ته دل می‌خندند به حماقت‌هایی که به کلِ فارس‌ها نسبت می‌دهند و سرانجام می‌رسند به این نتیجه که «فارسه دیگه... اگه جز این باشه تعجب داره». عزیزان ملیت تورک آذربایجان علاوه بر فارس برای «ارمنی» و «کورد تروریست» هم جوک‌سازی می‌کنند. وقتی هم که «جمعی از فعالان مدنی تورک» می‌خواهند خطاب به کُردها اخطار بدهند که از یک ذره از خاک پاک آذربایجان نخواهند گذشت، اگر نیک بنگرید این پیام این‌گونه شروع می‌شود: «آهای کوردهای تروریست!». متقابلا «جمعی از فعالان مدنی کورد» هم خطاب به «همه‌ی تورک‌های خر» یادآور می‌شوند که از یک ذره از خاک پاک کوردستان نخواهند گذشت. و از این نمونه‌ها بسیار است. هنوز هم در میان فارس‌ها جوک‌های ضدعرب و ضدافغانی و ضد«تُرک خر» رواج دارد. هیچ معلوم نیست که چه زمانی اینان به عمق بلاهتِ خودشان پی خواهند بُرد و دست از این زشت‌کاری‌های‌شان بر خواهند داشت؟ 

9)     معیارهای دوگانه‌ی اخلاقی را کنار بگذارید.

کاری با دیگران نکنید که در شرایط مشابه دوست ندارید کسی با شما همان کار را بکند. در این خصوص بسیار نمونه‌ها توانم گفت ولی چون نمی‌خواهم این مقاله بیش از این به درازا کشد، به یک نمونه بسنده می‌کنم: برخی از ناسیونالیست‌های پارسی در ایران، هروقت که می‌بینند یک نفر با لحن بسیار زشت شروع به فحاشی به عرب و یا مقدسینِ اهل سنت کرده است، احساس شادی می‌کنند و می‌گویند که: «ببینید این ایرانیِ میهن‌پرست دارد غرور ملی خود را بروز می‌دهد. آفرین! ای کاش که همه‌ی ایرانیان به غرور ملی می‌اندیشیدند و از دشمنان تاریخی ملت ایران بیزاری می‌جُستند» و یادآور می‌شوند که «غرور ملی بسیار زیباست و یکی از نیازهای اساسی هر ملتی است و باید در مدارس به دانش‌آموزان با جدیتِ تمام آموزش داده شود تا فرزندانِ میهن از همان زمان به وطنِ خود افتخار کنند و از دشمنان تاریخیِ خود اعلام انزجار». ولی وقتی در کنار همین افراد یک ناسیونالیست تُرکی شروع به فحاشی به فارس‌ها بکند و ادعا کند که به تُرک بودنش افتخار می‌کند، سریعاً این ناسیونالیست‌های پارسی بر او لقب «نژادپرست» می‌گذارند و دیگر غرور ملی را چیز خوبی نمی‌دانند. غرور ملی و فحاشی به دیگران و اظهار برتری‌های نژادی و تاریخی بر دیگران را فقط برای خودشان کارهای خوب می‌دانند و برای دیگران همین کارها را بد و ناپسند و زشت می‌شمارند. بقیه‌ی ناسیونالیست‌های ما هم همین طور هستند و از این نمونه‌ها بسیار ارائه توانیم داد.

و در پایان، یک توصیه به فعالان حقوق اقلیت:

حمایت از حقوق اقلیت، همیشه موجه بوده و هست. شما حتی اگر جدایی‌خواه هم باشید من با شما مخالفتی نداشته و ندارم. همان گونه که مدعیان یک‌پارچگی ایران به خودشان حق می‌دهند از «یک‌پارچگی ایران به هر قیمت» ولو اگر بدون کشتار سراسری ممکن نباشد، دفاع کنند، شما هم حق دارید از جدایی‌خواهی بگویید. هیچ عیبی ندارد. من اگرچه با جدایی‌خواهی مخالفم ولی حق آزادی بیان را از کسی سلب نمی‌کنم و این را هم می‌دانم که هر زن و شوهری که نتوانند با هم بسازند سرانجام طلاق می‌گیرند. باری، در این‌ها اختلافی میان ما نیست. اما...

شما هر اندیشه‌ای که داشته باشید، حساب خودتان را از کسانی که دست‌شان به خون مردم آلوده است، به کلی جدا کنید. حساب خود را از کسانی که در کارنامه‌ی خود، جنایت علیه بشریت دارند، جدا کنید. دو نمونه ذکر می‌کنم: کشتار سولدوز توسط اعضای حزب دموکرات کردستان ایران در سال 1358 مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. در این کشتار، برخی از اهالی شهر سولدوز (شهری که در سال 1358 دارای 60 درصد جمعیت تُرک و 40 درصد کُرد بود) به جُرم این که تُرک آذربایجانی بودند و کُرد نبودند، به دست پیش‌مرگه‌های تحت امر قاسملو کشتار شدند. این کشتار، جنایت علیه بشریت است و با هیچ منطقی توجیه نخواهد شد. از هم‌راهی با جنایت‌کاران و خون‌خواران بپرهیزید. و دومین مثالی که ذکر می‌کنم به عرب مربوط است. عرب در ایران بیش‌ترین ستم را کشیده چون از دوره‌ی رضاشاه به این سو هویت او به کلی انکار شده و ناسیونالیسم ایرانی، عرب‌ستیزانه است. همان گونه که ناسیونالیسم آلمانی، یهودی‌ستیزانه بود، همان گونه که ناسیونالیسم ترکی (در ترکیه)، کُردستیزانه و ارمنی‌ستیزانه بود و هست، همان گونه که ناسیونالیسم آذربایجانی، فارس‌ستیزانه و کُردستیزانه و ارمنی‌ستیزانه است (آکنده از قضاوت‌های نژادی از قبیل «کورد تروریست» و این مغالطه که «هر کوردی ذاتاً یک تروریست است» و نفرت از کُرد و فارس و ارمنی)، به همین صورت ناسیونالیسمی که نام ایران بر خود می‌نهد، عرب‌ستیزانه است. ولی با همه‌ی این‌ها شما حتی اگر عرب جدایی‌خواه هم هستی، برو خودت یک حزب جدید بساز و یک پرچم جدید. احزاب کنونی عربی خواه حزب تضامن دموکراتیک و خواه حزب جنبش پیکار عربی برای آزادسازی «احواز» و دیگران، همگی ریشه در جبهه‌ی تحریر عربستان دارند که در همان آغاز جنگ ایران-عِراق تن به خیانت کبیر داد و به ارتش صدام حسین پیوست و در کنار ارتش اِشغال‌گر به کشتار مردم بی‌گناه پرداخت. به هر حال هزاران عربِ ایران توسط ارتش عِراق کشته و مجروح و معلول شدند و اعضای جبهه‌ی تحریر دست دارند در خون اینان. پرچمی که احزاب کنونیِ عربیِ ما دارند (خواه حزب تضامن و خواه دیگران) که از سه رنگ قرمز و سفید و سیاه تشکیل شده و در میانه‌ی آن ستاره است و دورتادور ستاره را دایره‌ای کشیدند به رنگ سبز، این پرچم متعلق به جبهه‌ی تحریر عربستان است. بر دوش داشتن این پرچم، هم‌سویی با آن کاری است که جبهه‌ی نام‌برده انجام داد: پیوستن به ارتش صدام حسین. حسابِ خود را از اینان جدا ساز.

بهروز سامانی

28 آذر 1397

پانویس: مقاله‌ای که پیش‌تر درباره‌ی احزاب ناسیونالیست احوازی نوشته بودم و در «ایران-گلوبال» منتشر شده بود را بازنگری کردم. چون آن را بازنگری نکرده بود، خطاهای نگارشی و جاافتادگی‌هایش تصحیح نشده بودند. مقاله را بازنگری کردم مطالبی بدان افزودم و به طور ویژه یک پاروقی مرتبط با زبان عربیِ موجود در ایران بدان افزودم و دیده‌های خودم را از زبان عربیِ خرم‌شهری‌ها باز نمودم. و در آینده در بخش پیوست کتاب «ناسیونالیسم یعنی حماقت» منتشر خواهم کرد.

 

 


[1] عبارت «پلورالیسم فرهنگی» را در فارسی به «بس‌گانگی فرهنگی» ترجمه می‌کنند. واژه‌ی «بس‌گانگی» در نوشته‌های داریوش آشوری نیز به کار رفته است. ولی به باور من، «بساگونگی» از «بس‌گانگی» بهتر است. چرا که اولاً «بسا» معنی «بسیار» را در همان خوانش نخست می‌رساند ولی «بَسْ» نمی‌رساند، و در درجه‌ی دوم، «گونه» از «گانه» درین ترکیب موجه‌تر است. بساگونگی یعنی چندین گونه بودن، متنوع بودن، دارای انواع مختلف بودن، و معانیِ مشابه.

[2] آقای محسن رنانی مقاله‌ای امسال نوشت که می‌تواند مورد نقد بسیار باشد هرچند در کل سخنش درست بود. درباره‌ی مهاجران افغانستانی در ایران بود و عنوان مقاله «نجیبی در اسارت نانجیبی». به این مقاله نقد توانیم داشت، از جمله این که رنانی باری دیگر عرب‌ستیزیِ خود را نشان داده است و احساس نفرتی که از عرب دارند به ویژه اگر لبنانی یا عِراقی باشد را پنهان نساخته. ولی اصل سخنش راجع به این که افغانستانی‌ها در ایران حقوقی ندارند، درست است. ولی اتفاقی که افتاد، این بود که در دانش‌گاه چندتن از دانش‌جویان ناسیونالیست پارسی، آن مقاله را خوانده بودند و به خشم آمده بودند. سخن‌شان این بود: «این مردک ابله (=رنانی) به خاطر یه مشت افغانی کولی، همه‌ی عظمت ملت شریف ایران را زیر سوال بُرده. ملت بزرگ ایران در طول تاریخ همیشه شرافت‌مندترین ملت جهان بوده. یه مشت افغانی مهاجر آخه چه ارزشی دارن که حیثیت و مجد ملی ایرانی را زیر سوال ببریم؟»

این هم یکی دیگر از رفتارهای ناسیونالیست‌های ماست. در «ناسیونالیسم یعنی حماقت» نمونه‌هایی آوردم که چه طور ناسیونالیست‌های ما به بهانه‌ی بشردوستی، بشرستیزی می‌کنند. نمونه‌ی کوروش و سعدی را در آن‌جا گفتم که اینان از آن‌ها بهره‌برداریِ ابزارانگارانه می‌کنند. حالم از این کارها به هم می‌خورد. یکی دیگر از کارهایی که ناسیونالیست‌های پارسی می‌کنند نیز رجوع به تاریخ است برای توجیه‌گری. تا می‌گوییم ایرانیان فلان صفت ناپسند را دارند، بلافاصله به ما می‌گویند «ملت شریف ایران در طول تاریخ...». مثلا می‌گوییم رفتار ایرانیان با افغانستانیان، نژادپرستانه بود. سریعاً پاسخ می‌دهند «ملت شریف ایران در طول تاریخ میهمان‌نوازترین ملت بودند». می‌گوییم «ایرانیان در فلان جنگ به دیگران ظلم کردند». می‌گویند «ملت شریف ایران در طول تاریخ به هیچ کسی ستم نکردند. کوروش کبیر زمانی که سرزمین‌ها را می‌گرفت، اعلام آزادی برای اهالی آن سرزمین‌ها می‌کرد». حکایتی داریم با «ملت شریف ایران در طول تاریخ»! 

 

 

Viewing all 3549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>