حضور قاطع خدایان و نیروهای ماورای طبیعی در داستان های اساطیری از ویژگی های بارز یک متن اسطوره ای می باشد. علاوه بر این، سنگینی سایۀ یک مکان مقدس و به نوعی ماورایی را نیز باید در داستان های اساطیری حس کرد. دوازده خدای المپ نشین مثال خوبی در این خصوص می تواند باشد. آپولو (خدای موسیقی و هنر)، آتنا (خدا - بانوی خرد)، آرتمیس (خدا - بانوی شکار)،آرس (خدای جنگ)، آفرودیته (خدا - بانوی عشق و زیبایی)، پوزئیدون (خدای دریا)، دیمیتیر (خدا - بانوی کشاورزی) دیونیسوس (خدای شراب)، زئوس (شاه خدایان)، هرا (همسر زئوس)، هرمس (خدای سفر)، هفائستوس (خدای آهنگری).
در متون اساطیری موجودات فرا طبیعی سرنوشت حاکم بر قهرمانان فانی و میرای زمینی را رقم می زنند. یعنی خدایان در سرتاسر متون اساطیری حضور قاطع دارند و جنگ و جدال نخست بین خدایان رخ می دهد. نیروها و قدرت های فراطبیعی در سرنوشت قهرمانان دخالت مستقیم دارند. مثلن می توانند بدن قهرمان را رویینه کنند تا شکست ناپذیرش سازند. مانند آشيل در افسانۀ يونانيان، زيگفريد در حماسۀ آلماني نيبلونگن، بالدر در افسانۀ كهن اسكانديناوی.
میرچا الیاده می گوید: شخصیتهای اسطوره موجودات فراطبیعی اند و تنها بدلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام دادهاند، شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایانند و قداست یا فراطبیعی بودن اعمالشان را عیان میسازند.
حضور خدا و نیروهای فراطبیعی در شاهنامه بسیار ضعیف و نصف و نیمه است. خدا بیشتر برای خالی نماندن عریضه در لابلای راز و نیازهای باسمه ای رستم گنجانده شده است. اگرخدای رستم و راز و نیازهای او را از شاهنامه حذف کنیم لطمه ای به شاهنامه نخواهد زد. چون که حضور خدای رستم در شاهنامه حضور اجباری است. خدای رستم خدای قاطعی نیست. ولی مثلن اگر ما یکی از دوازده خدای موجود در اساطیر یونانی را حذف کنیم کل داستانها را خلایی جبران ناپذیر فرا خواهد گرفت و متن از هم خواهد گسست. حتی حضور سیمرغ هم بدین گونه است. البته سیمرغ یک آرکی تایپ عرفانی است و به طور ناشیانه از شاهنامه و آن هم در حد یک سیاهی لشگر سر در آورده است. هر گاه زال ورستم گیر می کنند سیمرغ ظاهر می شود و بر آنها تفکر می دمد. یک حضور بریده و متزلزل دارد. و این مغایر با قطعیت حضور آرکی تایپ هاست. انگار که آرکی تایپ های شاهنامه به مرور زمان بر آن اضافه و یا از آن حذف شده اند. فردوسی بیشتر به خدای اوستا اعتقاد دارد ، و سیمرغ آرکی تایپ عرفانی است. این ناهماهنگی معنایی و گفتاری تردید در متن را می زاید. دین شاهنامه با آن نعت و وصف آغازین در خصوص اسلام با تحلیل های اوستایی از آن اصلن جور در نمی آید.
هر آنكس كه در دلش بغض علي است
از او زارتر در جهان زار كيست
شاهنامه بعضن ضد ویژگی های متون اساطیری عمل می کند. بر خلاف سایر اساطیر جهان که خدایان به انسان نور دانش و آگاهی می دهند، در شاهنامه دیوان این کار را می کنند.
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
دیوان در عوض آزادی، دل پیر خسرو را برنا و جوان می سازند و البته فردوسی فراموش می کند که در آغاز چنین سروده است؛
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه برنگذرد...
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
قاطعیت خدای خرد فردوسی را خود فردوسی نقض می کند. فردوسی در برزخ تردید می زید. او می گوید:
منم بندهی اهل بیت نبی
ستایندهی خاک پای وصی...
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
فردوسی خود را خاک پای حیدر می داند و در حقیقت او را آرکی تایپ خود می پندارد اما ما در سراسر متن شاهنامه نه نشانی از حیدر فردوسی می بینیم و نه نشانی از راه و رسم اهل بیت نبی.
چندگانگی دین و مبهم بودن منابع دینی در شاهنامه برخلاف ویژگی های داستان های اساطیری است. شاید بعضی ها بگویند که این بیت های یاد شده بعدن به شاهنامه اضافه شده اند. در این صورت تردید در کل متن شاهنامه به وجود می آید. یعنی این سئوال به وجود می آید که آیا بر متن فردوسی، داستان ها و واژگانی علاوه و یا از آن کم شده اند؟ یعنی قاطعیت خود شاهنامه نیز زیر سئوال می رود.
تعریف و مرزبندی های جغرافیایی فردوسی نیز مبهم و ضد و نقیض است.
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرز کوه
بیاورد فرزند را چون نوند
چو مرغان بران تیغ کوه بلند
در شاهنامه کوه البرز در هندوستان واقع است! مقالۀ زنده یاد حمید آرش آزاد تحت عنوان "تناقض های جغرافیایی در شاهنامۀ فردوسی "در این خصوص خواندنی می باشد. من به سه نمونه از تناقض های مطرح شده در این مقاله اشاره می کنم.
"فریدون و سپاهیانش که میخواهند به ایران بیایند،از دجله رد میشوند و به بیتالمقدس میآیند که خودشان را به ایران برسانند!..
در شاهنامه "اروندرود"در اصل نام رودخانهی «دجله» است و شهر «بغداد» نیز در زمان فریدون وجود داشته است...
فردوسی در تقسیم جهان میفرماید که «روم» و «خاور» به «سلم» رسید. اگر مرکز جهان در آن روزگار ایران بوده ـ که به قول خود فردوسی، بوده ـ آن وقت باید «روم» در «غرب» و یا «باختر» بوده باشد و اصولاً «خاور» در اینجا معنی ندارد... "
در داستان های اساطیری جغرافیا صرفن یک نام نیست بلکه مرزبندی مشخصی دارد. مرزبندی مکان ها در داستان های فردوسی مبهم و متناقض به نظر می رسد. و این خلاف ویژگی های داستان های اساطیری است.
با توجه به موضوعات بالا نمی توان شاهنامه را یک اثر اسطوره ای و حداقل یک اثر اسطوره ای کامل نامید.
↧
شاهنامه یک اثر اسطوره ای نیست
↧