برشت در شعری به نام "در روزگاران تاریک" (1937) میگوید که وقتی آیندگان به ما نگاه کنند ما را چگونه خواهند دید و از جمله در پایان شعر میگوید که آنها نخواهند گفت این مردم عجب روزگار تاریکی داشتند بلکه خواهند پرسید چرا شاعرهایشان هیچ نمیگفتند. در ایران وقتی به محدودۀ حقوق ملیتها و از جمله حق تحصیل به زبان مادری میرسیم، شاعرهایمان معمولاً نه فقط ساکت بلکه چه بسا شریک جرم و همصدا با حکومت هستند. این بود دلیل نوشتن چنین شعری، و میدانید که من به زبان فارسی عشق میورزم.
پارسیگویم و بشنو ز من ای فارس زبان
تیشه بر ریشۀ وحدت مزن ای فارس زبان
این چه طاعون و وبا بود به جانت افتاد
مبتلا گشته بدان مرد و زن ای فارس زبان
وحدت از عدل و مساوات و مروّت زاید
نه ز بیداد و ز رنج و محن ای فارس زبان
نه به سرکوفت نه سرکوب کسی را نتوان
بر زبان بند نهاد و رسن ای فارس زبان
فکر تحمیل زبان از سر خود بیرون کن
هستی ار هیچ به فکر وطن ای فارس زبان
ور توئی تحفۀ خاصی ز نژادی برتر
فاش گو، پرده به یک سو فکن ای فارس زبان
گر به آن فرّ اهورائی خود فخر کنی
خویت از چیست بتر زاهرمن ای فارس زبان
نتوان گفت به هر قوم سخن چون من گوی
که منم طوطی شکّرشکن ای فارس زبان
نتوان گفت به کودک به دبستان چو روی
به زبان دگری گو سخن ای فارس زبان
داری ار چشم که گوید سخنی از سرِ مهر
مشتش از چیست زنی بر دهن ای فارس زبان
شیر مادر نه حلال است بر آن ترک و عرب
شیر گوید چو به "سوت"و "لبن"ای فارس زبان
طفل ترک ار که به اجبار شود "سو"یش "آب"
میشود آب به کامش لجن ای فارس زبان
"بیت"طفل عرب ار "خانه"به اجبار کنی
شودش خانه چو بیت الحزن ای فارس زبان
گور فرهنگ و زبان دگر اقوام مکن
گور خود میکنی ای گورکن ای فارس زبان
سعید یوسف